درسنامه کامل درس 4 فارسی هشتم
" سَفَر شکفتن "
کاری از :
اکبر ملاحسن : دبیر ادبیات فارسی
آموزش و پرورش استان قزوین
اداره آموزش و پرورش شهر اسفرورین
اهداف آموزشی درس :
1ــ آشنایی با مهارتهای زندگی در دوران نوجوانی
2ــ آشنایی بیشتر با جمله و اجزای آن (یاد آوری فعل، اسم و)…
3ــ تقویت علاقه نسبت به بهره گیری مناسبتر از زمان و فرصت های دوره نوجوانی
4ــ کاربست آموزه های محتوایی متن در فعالیتهای گفتاری، نوشتاری و رفتاری فراگیران
5ــ تقویت حس عاطفی نوجوانان از دید فرهنگ و ادب
6ــ پرورش زمینه های خودآگاهی و شناخت توانایی و نیازهای دوران بلوغ
7 ــ تقویت کاربست واژگان جدید متن درس در حوزه مهارتهای املایی و نگارشی
نکاتی درباره درس :
اگر این درس با لحن تعلیمی ــ روایی خوانده شود، مضمون و آموزه های آن، اثر بخش تر می شود.بهره بردن مناسب از زمان حالی که در اختیار انسان ها قرار می گیرد، نکته ای است که پیشوایان دینی و فرهنگی ما بارها به آن اشاره داشته اند و نگاه به آینده و عاقبت اندیشی را نیز با توکّل به خداوند بزرگ مورد تاکید قرار داده اند. نثر این درس، واژگان و جمله هایی قابل درک و امروزی دارد و دانش آموز با تمرکز بر آنها می تواند به راحتی با آن ارتباط بگیرد.
معنی کلمات و عبارت ها و اشعار :
صفحه 36 : شکفتن: شکوفا شدن، رشد کردن / حکیم: دانشمند / افسوس: حیف، دریغ، حسرت / پند: نصیحت، اندرز/ آه: برای نشان دادن شدت درد / هِی: آگاه باش / مبادا: برای دور نگه داشتن کسی از انجام کاری / گذر: عبور / شتابان: سریع / بهره نگیرید: استفاده نکنید
صفحه 37 : تصور: پنداشت، برداشت / رویایی: خیال انگیز / می اندیشید: فکر می کنید / نصیب: سهم، بهره، قسمت / اعتبار: ارزش، شان اجتماعی / کسب کرده اید: به دست آورده اید / نمی گنجد: جای نمی گیرد/ در خیال کسی نمی گنجد: حتی فکرش را هم نمی کند / عاطفه: مهر و محبت / بی عاطفه: نامهربان / آرمانی: مطابق آرزو، ایده آل / منظور از"یک زندگی آرمانی": دوست داریم زندگیمان آنگونه باشد/ منطقی: بر پایه استدلال عاقلانه / سرشار: مملو، لبریز / انسانیت: انسان بودن، رفتار شایسته انسان داشتن / اصول: (جمع اصل) ریشه ها، بنیادها / فراز: بلندی / نشیب: پستی / دائمی: همیشگی / ایجاد کنیم: به وجود آوریم / مهارت: توانمندی / دشواری: سختی / بیاموزیم: یاد بگیریم / ابزار: لوازم / آداب: (جمع ادب) رفتار و رسم ها، روشهای پسندیده / خاص: ویژه، مخصوص / آراسته: مرتب، منظم، زیبا شده / آراسته می سازید: زینت می دهید، آماده می کنید
صفحه 38 : مشقت: سختی، دشواری / نظیر: مانند / استعداد: توانایی / ضعف: ناتوانی / موثر: تاثیرگذار، اثرگذار / سنجیده: از روی فکر، حساب شده / تدبیر: چاره اندیشی
صفحه 39 : چیرگی: تسلط، مسلط بودن / هیجانات: رفتار از روی شگفتی / مهار: افسار (در اینجا به معنی در اختیار درآوردن، کنترل کردن) / گوناگون: مختلف، متفاوت / نفرت: بیزاری / تفکر خلاق: اندیشه ی نوآور / کشف: پیدا کردن / رویارویی: مواجهه، روبه رو شدن / توکل: کار خود را به دیگری سپردن، تکیه کردن به کسی، اتکا / طراوت = شادابی: نشاط / شکوفایی: شکوفا شدن
خودارزیابی: بحران: آشفتگی / گستاخی: پُررویی
آرایه های ادبی :
نوع نثر: ساده و روان
سفر شکفتن: اضافه ی اقترانی / جوان و پیر: تضاد / "ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است": ضرب المثل / گذر شتابان عمر: تلمیح دارد به حدیث حضرت علی (ع:) فرصتها مانند گذر ابرها در حال عبورند / / متن صفحه 37از نظر معنا و مفهوم قرابت دارد با بیتی از پروین اعتصامی: "جوانی گَهِ کار و شایستگی است – گَهِ خودپسندی و پندار نیست" / زندگی یک سفر است: تشبیه اسنادی / فراز و نشیب: تضاد / فراز: استعاره از خوشی های زندگی / نشیب: استعاره از ناخوشی های زندگی / به حساب آوردن: کنایه از پذیرفتن / بند پایانی صفحه :37 تمثیل / سفر زندگی: اضافه ی تشبیهی / استعداد و ضعف: تضاد
دانش زبانی : " یادآوری اجزای جمله و معرفی اسم "
فعل :
تعریف فعل: "کلمه ای است که انجام گرفتن یا پذیرفتن کاریاداشتن حالتی رادرزمان
گذشته،حال،آینده بیان می کند."
فعل اصلی ترین بخش جمله و محور معنایی آن است که معمولاً درآخر جمله می آید و برخلاف کلمه های دیگرصرف می شود.درفعل،مفهوم شخص نیز وجود دارد. مفهوم شخص یعنی اینکه گوینده فعل رابه خود نسبت می دهد.
1 ) اگر گوینده فعل رابه خود نسبت دهد،آن را اول شخص یا متکلّم می گویند
مانند فعل: پوشیدم یعنی من پوشیدم وعمل پوشیدن رابه خود نسبت داده است.
2 ) اگر گوینده فعل رابه مخاطب یعنی به طرف صحبت خود نسبت دهد،دوم شخص یا
شنونده یامخاطب است .
مانند فعل: نوشته بودی یعنی تونوشته بودی و عمل نوشتن رابه فرد مخاطب خود نسبت می دهد.
3 ) اگر گوینده فعل رابه فرد دیگری نسبت دهد،آن سوم شخص یا شخص غایب است که حضور ندارد. مانند فعل: گفته است یعنی اوگفته است وعمل گفتن راشخص غایب که حضور نداردنسبت داده شده است.
اسم:
تعریف اسم:" کلمه ای است که می توان آن راجمع بست وبرای نامیدن کسی یا چیزی به کارمی رود و می توان امری رابه آن نسبت داد.اسم یکی ازاجزای تشکیل دهنده جمله است."
مانند:
نفت مایعی سیاه رنگ است "نفت"اسم است.
اسم دردیگر بخش های جمله می آیدو نقش های مختلفی رامی پذیرد. یعنی اینکه نقش های"مفعول و متمم"نیز می توانند اسم باشند.
نکته:فعل درجایگاه فعلی خود قرارمی گیردوهیچ نقشی را نمی پذیرد.امااسم دربخشهای
دیگرجمله نیز می تواند نقش بپذیرد.
مانند:
یلدا به تولّد دوستش دعوت شد. " یلدا" اسم است.
گلدان راروی طاقچه گذاشتم. "گلدان را" درواقع مفعول است اما دراینجا نقش اسم را هم می گیرد.
ازسفراصفهان خاطرات زیادی دارم. "ازسفر اصفهان" نقشش متمم است امادراینجا نقش
اسم رادارد .
توضیح بیشتر و شفاف تر درباره :
" اجزای جمله ، فعل ، اسم ، مفعول ، متمم ، مسند "
جمله :
اگر بخواهیم جمله را به دو قسمت تقسیم کنیم، "نهاد" و "گزاره" را خواهیم داشت. نهاد بخشی از جمله است که درباره آن خبر می دهیم و گزاره آن خبری است که درباره نهاد گفته می شود. مثلاً اگر بگوییم "فارسی زبان رسمی ایران است." درباره "فارسی" خبرِ "زبان رسمی ایران است" را گفته ایم. بنابراین، "فارسی" نهاد و "زبان رسمی ایران است" گزاره است.
فعل :
اکنون که با تعریف نهاد و گزاره آشنا شدیم، به سه جمله زیر توجه کنید:
"احمد" "در دوران مدرسه دانش آموز خوبی بود."
"آب" "ریخت."
"من" "قصد دارم به جایی دوردست بروم."
در گزاره های بالا، واژه هایی وجود دارند که نمی توان آن ها را حذف کرد. "بود"، "ریخت" و "بروم" بخش هایی هستند که نمی توان آن ها را حذف کرد، زیرا در این صورت، معنی جمله ناقص می شود. این اجزا را "فعل" می گوییم. این کلمات کار یا حالتی را بیان می کنند که در گذشته، حال یا آینده روی داده، می دهد یا خواهد داد.
بنابراین، در پاسخ به این پرسش که فعل چیست می توان گفت که فعل واژه ای است که بر انجام دادن کاری یا اتفاق افتادن چیزی یا داشتن حالتی در گذشته، حال و آینده دلالت می کند. فعل معمولاً در آخر جمله می آید. عبارتی که در آن فعل وجود نداشته باشد، جمله نیست.
اسم :
اسم کلمه اى است که معنى مستقل دارد; زمان خاصّى را نشان نمى دهد; براى نامیدن موجودات به کار مى رود.
نقش هاى اسم :
نقشِ اسم یعنى وظیفه اى که اسم در جمله بر عهده دارد.
نقش هاى گوناگون اسم عبارتند از : نهاد ، مفعول ، متمم ، مسند و …
نهاد :
اسمى که فعل به آن نسبت داده مى شود:
الف. کننده کار (فاعل): محمد آمد.
ب. داراى صفت یا حالتى (مسندٌالیه) : علی با هوش است.
مفعول :
"مفعول" یک کلمه عربی به معنی "انجام داده شده" و "کسی یا چیزی که فعل بر آن واقع شده باشد" است. در دستور زبان نیز، مفعول اسم یا یک گروه اسمی است که کاری روی آن انجام می شود و معنی جمله را کامل می کند. مثال :
دیروز به کتاب فروشی رفتم و کتابی خریدم.
بچه هایی که در کوچه بازی می کردند، شیشه را شکستند.
همان طور که می بینیم، در جمله های بالا "کتابی" و "شیشه" مفعول هستند، زیرا کاری روی آن ها انجام شده و با آن ها معنی جمله کامل شده است.
راه تشخیص مفعول :
1- معمولاً در زبان فارسی امروزی بعد از مفعول "را" می آید.
2- با اضافه کردن "چه چیزی را" و "چه کسی" را قبل از فعل می توان مفعول جمله را پیدا کرد.
متمم :
به کلماتی که پس از حروف اضافه ( حروف اضافه ی پرکاربرد : به ـ با ـ بی ـ از ـ در ـ برای ـ درباره ی ـ اندر ) می آیند و معنای جمله را تمام می کنند متمم می گویند.
متمم به دو نوع تقسیم می شود : 1-متمم اجباری 2-متمم اختیاری
1- متمم اجباری : به متمم ضروری وهمیشگی فعل های گذرا به متمم که به همراه حرف اضافه ی اختصاصی این فعل ها می آید ؛ پس فعل جمله به آن ها نیاز دارد و بدون آن جمله ناقص است . به این نوع متمم ، متمم فعلی یا اجباری می گویند
مثال برای متمم فعلی یا اجباری : او از دروغ می پرهیزد .
حال اگر از دروغ را حذف کنیم ، جمله ناقص می شود و مشخص نیست که او از چه می پرهیزد .
2- متمم اختیاری : یک نوع متمم دیگر نیز وجود دارد که ظاهراً شبیه به متمم اجباری است ، امّا در معنی اختیاری است . یعنی فعل جمله به آن نیاز ندارد و وجودش اختیاری است که آن را متمم قیدی می نامند . متمم های قیدی از نوع قید های نشانه دار هستند ، یعنی با شباهتی که به متمم فعلی دارند ، قابل شناسایی هستند
مثال برای متمم اختیاری : علی از خانه برای خرید به بازار رفته است .
در این جمله سه متمم وجود دارد که هر سه قابل حذف هستند .
به جمله ی زیر دقت کنید :
علی به تیم فوتبال پیوست .
اگر این متمم را حذف کنیم ، جمله ناقص می شود .
اکنون به جمله ی زیر دقت کنید :
علی رفت . این جمله به متمم نیاز ندارد و کامل است . چرا ؟
زیرا می توان برای فعل رفت متمم هایی با حروف اضافه ی گوناگون آورد . یعنی می شود گفت : به کجا رفت ؟ با چه کسی رفت ؟ برای چه رفت ؟
هرگاه بتوان برای فعلی متمم با حروف اضافه ی متعدد و مختلف آورد ، آن فعل نیازی به آن متمم ندارد و آن متمم قیدی نام دارد .
متمم هایی که فعلی ( اجباری ) هستند ، یعنی فعل در آن جمله ها یک حرف اضافه ی اختصاصی دارد .
مثال : نازیدن ( نازیدن به ) او به ثروتش می نازد .
او به دین اسلام گروید . ( گرویدن به )
او با حریف در آویخت . ( درآویختن به )
این راز در سینه نمی گنجد . ( گنجیدن در ) مثلاً نمی توان گفت که ، این راز با سینه نمی گنجد ـ به سینه نمی گنجد ـ برای سینه نمی گنجد . بقیه ی مثال ها هم با همین معیار قابل بررسی هستند .
مسند و فعل های اسنادی :
اغلب فعل هایی که به کار می بریم، مثل آمدن، گرفتن، خریدن و مانند این ها، بر انجام یک کار خاص یا حالت خاص دلالت می کنند. به این فعل ها "فعل تام" یا "فعل خاص" می گوییم. اما دسته دیگری از فعل ها وجود دارد که معنی آن ها کامل نیست و از آن ها برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر استفاده می کنیم. این فعل ها "است"، "شد" و "بود" و "گشت" و "گردید" و… و منفی آ ن ها هستند. چنین فعل هایی را "فعل ربطی" یا "فعل اسنادی" می گویند.
هوا روشن است. هوا : مسند الیه روشن : مسند است : فعل اسنادی
زهرا شاد بود. زهرا : مسند الیه شاد : مسند بود : فعل اسنادی
چای سرد شد. چای : مسند الیه سرد : مسند شد : فعل اسنادی
در جمله اول روشن به هوا ،درجمله دوم شاد به زهرا و در جمله سوم سرد به چای نسبت داده شده است
به کلمه های روشن ،شاد و سرد که به نهاد نسبت داده می شوند مسند می گویند.
افعال اسنادی، کننده کار نیستند، بلکه پذیرنده حالتی هستند که مسند آن را بیان می کند؛ به عبارتی، مسند کلمه یا گروهی از کلمات هستند که پذیرفتن حالت، ویژگی یا صفتی را از طریق فعل اسنادی به مسندالیه (نهاد) نسبت می دهد.
روش تشخیص مسند :
مسند در پاسخ به چطور، چگونه، چیست، کیست و… از فعل جمله مشخص می شود. به عبارت دیگر، جواب پرسش های ذکر شده از فعل اسنادی، همان مسند است.
نکته ها :
* مسند در جمله هایی می آید که با فعل های"است ، بود ، شد ، گشت ، گردید ، شود ، باشد ، هست ، نیست ، باد و بُوَد" پایان بپذیرد.
* به این فعل ها که مسند می پذیرند ، فعل های اسنادی (ربطی) می گویند و به جمله هایی که با فعل های اسنادی ، پایان می پذیرند ، جمله های اسنادی (اسمیّه) می گویند.
* اگر "شد" به معنی "رفت" به کار رود ، فعل اسنادی نیست و نیاز به مسند ندارد ؛ مانند : که باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد (خواهد شد = خواهد رفت)
* اگر فعل های "است ، هست و بود" به معنی وجود داشتن به کار روند ، غیر اسنادی هستند و مسند نمی پذیرند ؛ مانند :
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
* اگر فعل های "گردید و گشت"به معنی چرخیدن به کار رود ، غیر اسنادی هستند و مسند نمی پذیرند؛مانند: بس بگردید و بگردد روزگار
درباره شعرخوانی و فیض کاشانی :
غزل "شوق مهدی" (عج) سروده ای است که درونمایه آن، دلتنگی و آرزوی دیدار یار را نمایان می سازد. لحن عاطفی و تمنایی شاعر در مصراع های نخست و لحن اندرزی و تعلیمی در مصراع های دوم در قالب آرایه "سوال و جواب" از ویژگی های این اثر است.
ملا محمدمحسن فیض کاشانی (1007ــ 1090هـ.ق در کاشان،) حکیم، محدث و عارف دوره صفوی و از دانشمندان شیعه است. شوق مهدی، اثر منظوم از فیض کاشانی است که به پیروی از "دیوان حافظ" و در خطاب به امام زمان "عج" سروده شده است.
معنی عبارت ها و اشعار شعرخوانی :
نهان: پنهان، پوشیده/ حجاب: پوشش، در اینجا یعنی مانع دیدار / ورنه: وگرنه / رخم: چهره ام / عیان: معلوم و آشکار / از که: از چه کسی / جانا: ای جان (ای کسی که مانند جان برایم عزیزی /کوی: محله / شادمانی: خوشحالی / فغان: داد و فریاد / نگاه دار: حفظ کن
بیت اول: گفتم: که چرا چهره ی زیبای خود را از من پنهان می کنی و ظهور نمی کنی؟ در جواب من گفت: چهره ی من آشکار و قابل دیدن است؛ اما تو خودت مانع دیدن من، هستی.
بیت دوم: گفتم: ای محبوب عزیز! نشانی محل زندگی تو را از چه کسی بپرسم؟ گفت: به دنبال نشانی نگرد! محل زندگی من، بدون نشانی است. (خودت باید به آن برسی، پرسیدنی نیست)
بیت سوم: گفتم که غم عشق تو برای من، از شادی و خوشحالی، دلنشین تر است. گفت: غمی که در راه رسیدن به ما، به عاشقان می رسد پر از شادی و شادکامی میباشد.
بیت چهارم: گفتم: شدت عشق تو، مرا گرفتار رنج و عذاب کرده است. گفت: عاشقی که در راه معشوق می سوزد و محو می شود، دیگر از او ناله و فریاد، بلند نمی شود. (از این رنج و اندوه گله نمی کند).
بیت پنجم: گفتم: این عمر باقی مانده را فدای تو خواهم کرد؛ آن را از فیض قبول کن! گفت: آن را حفظ کن (برای خودت نگهدار)؛ چرا که تعلق و وابستگی تو به آن، سبب همین غم و اندوه تو شده است.
2