تارا فایل

مبانی نظری و پیشینه تحقیق هوش هیجانی


به نام خدا
مبانی نظری و پیشینه تحقیق درباره هوش هیجانی

هوش هیجانی
تاریخچه هوش هیجانی
افلاطون 2000 سال پیش گفته است؛ تمام یادگیری ها دارای یک زیربنایی هیجانی و عاطفی هستند. بر اساس گفته افلاطون از آن زمان تاکنون دانشمندان، پژوهشگران و فیلسوفان زیادی در جهت اثبات یا نفی نقش احساسات در یادگیری، مطالعات زیادی انجام داده اند. متاسفانه تفکر حاکم در این 2000 سال این بود که هیجان ها مانع انجام کار و تصمیم گیری صحیح می شوند و تمرکز حواس را مختل می سازند. در سه دهه گذشته حجم رو به رشد تحقیقات، خلاف این مطلب را ثابت کرد. در سال 1950 آبراهام مازلو مقاله ای در زمینه ارتقاء نیازهای هیجانی- جسمی، معنوی و روانی نوشت که از دوره رنسانس، انقلاب و تحول عظیمی در زمینه تحلیل از مکتب انسان گرایی به وجود آرود. بین سال های 1970 تا 1980 نظریه مازلو موجب رشد و تحول علوم مربوط به توان و استعداد انسان ها گردید.
تحقیقات مستمر باعث شد تعاریف زیادی از هوش و هیجان مطرح شود. سابقه پژوهش و تحقیق در زمینه هوش غیر شناختی و هوش اجتماعی به سال 1940 بر می گردد. گاردنر استاد روان شناسی دانشگاه هاروارد در سال 1993 هوش چند گانه را مشتمل بر ابعاد گوناگونی مطرح کرد که مورد توجه علم روان شناسی قرار گرفت و به عنوان یکی از زیر شاخه های هوش شناخته شد. پینی1 در سال 1986 در رساله دکترایش مفهوم هوش هیجانی را به زبان انگلیسی با عنوان بررسی هیجان، توسعه هوش هیجانی، خود یکپارچگی (در ارتباط با ترس، درد و امیال) مطرح کرد. او توصیه کرد برای تقویت و هوش هیجانی باید به آزاد سازی هیجانی کودکان در مدارس با روش روان درمانی مبادرت کرد.
موضوع هوش هیجانی نخستین بار توسط پیترسالووی و جان مایر2 در سال 1990 مطرح شد. پیتر سالووی از بخش روان شناسی دانشگاه یل می گوید: "در طول چند دهه گذشته باورها در مورد هوش هیجانی دچار تغییر شده اند" زمانی هوش را کمال انسانی می دانستند و معتقد بودند افراد باهوش باید دارای زندگی بهتری باشند. سالووی و مایر در سال 1990 تعریف قابل قبولی از هوش هیجانی را در مقاله ای تحت عنوان هوش هیجای مطرح کردند. در آن مقاله آنها هوش هیجانی را از نظر علمی- هوشی آزمون پذیر و قابل اندازه گیری می دانستند. دیوید کارسو3 از همکاران پیتر سالووی می گوید: مهم است بدانید هوش هیجانی ضد هوش نیست به عبارتی نشانه برتری احساس (دل) به عقل (سر) نیست بلکه هوش، نقطه تلاقی احساس و عقل است.
دانیل گلمن4 از نتیجه تحقیقات سالووی و مایر و سایدین در پر فروش ترین کتابش به نام هوش هیجانی در سال 1995 استفاده کرد و در این زمینه دو برنامه شناخت خود و رشد اجتماعی برای مدرسه نیوهاون نوشت. لئونل5 اولین بار مفهوم هوش هیجانی را به زبان آلمانی در سال 1966 به کاربرد نتایج تحقیقات او در مورد خانم هایی که به خوبی نمی توانستند از عهده نقش ها و وظایف اجتماعی خود برآیند حاکی از این بود که این خانم ها در سنین کودکی جدا از مادران خود زندگی می کردند. او برای درمان افرادی که از سطح پایین هوش هیجانی برخوردار بودند داروی LSD را تجویز کرد (این موضوع مربوط به دهه 1960 بود).
ریون بارون6 پس از 20 سال تحقیق، پرسشنامه هوش هیجانی را ابداع کرد. تاکید بارون بیشتر بر قابلیت های غیر شناختی بوده و پرسشنامه او میزان خود سنجی افراد در زمینه قابلیت های غیر شناختی را اندازه گیری می کند که به نام پرسشنامه هوش هیجانی (EQI) معروف است. بارون هوش هیجانی را آرایشی از استعدادهای غیرشناختی، قابلیت ها و مهارت هایی می داند که توانایی فرد در سازگاری با شرایط و فشارهای محیطی را افزایش می دهد. بعدها سالووی نیز نتیجه گیری مشابهی کرد و گفت: من با دکتر بارون موافقم. فکر می کنم در ده سال آینده تحقیقات ثابت می کند که مهارت ها و قابلیت های هیجانی و عاطفی عامل پیش بینی کننده موفقیت ها، نتایج، پیامدهای مثبت در محیط کار، خانواده و مدرسه محسوب می شود و آثاری قابل مشاهده دارد (آقایار، 1386).
2-11- هوش هیجانی چیست؟
هوش هیجانی، ترکیب عاطفه با شناخت و هیجان با هوش است. بنابراین می تواند در توانایی به کارگیری هیجان ها به منظور کمک به حل مشکلات و داشتن زندگی اثر بخش باشد. شناخت احساسات و توانایی ها را می توان در برانگیختن خودمان و دیگران استفاده کنیم و بدانیم آیا این هیجان ها و عواطف موجب تسهیل یا مانع برقراری تعامل با دیگران می شود. بارون می گوید 2 نوع هوش داریم: هوش هیجانی و عقل که هر کدام با فعالیت بخشی از مغز ارتباط دارند. لایه های فوقانی مغز (قشر تازه مخ7) از بافت های پیچیده ای تشکیل شده که مغز متفکر در آن بخش فعالیت می کند. مرکز هیجان ها و عواطف در لایه های زیر ین قشر مخ یا کورتکس قرار دارد. هوش هیجانی یک توانایی مجرد و جدا از سایر توانایی ها نیست. بلکه داشتن مهارت هایی تا بدانید چه کسی هستید. چه افکار، عواطف، احساسات و پیوستگی رفتاری دارید. به عبارتی می توان گفت شخصیت افراد ترکیب درستی از عقل و دل است و معمولاً سمبل عقل، بهره هوشی (IQ) و دل، هوش هیجانی (EQ) است.
هوش هیجانی در برقراری ارتباط موفق با همکاران، اعضاء خانواده و آشنایان به ما کمک می کند و درهای صمیمیت، دوستی و محبت را به رویمان می گشاید به این حالت در روان شناسی، بلوغ فکری یا پختگی می گویند. هوش هیجانی محصول دو مهارت اصلی است: قابلیت فردی8 و قابلیت اجتماعی9. قابلیت فردی محصول توانایی در دو مهارت مهم، خود آگاهی و خود مدیریتی است این مهارت ها بیشتر روی خود فرد تمرکز می کنند تا تعامل ها10 با دیگران. خودآگاهی عبارت است از توانایی در درک صحیح و دقیق هیجان ها در همان لحظه ای که روی می دهند و فهمیدن این که در رابطه با وضعیت های متفاوت چه تمایلاتی وجود دارد. خود مدیریتی یعنی توانایی استفاده از آگاهی از هیجان ها برای انعطاف پذیر ماندن و رفتار خود را به طور مثبت رهبری کردن.
قابلیت اجتماعی بر توانایی در درک کردن دیگران و مدیریت کردن روابط تمرکز می کند. قابلیت اجتماعی محصول مهارت های هوش هیجانی است، مهارت هایی که در حضور دیگران به دست می آیند: آگاهی اجتماعی و مدیریت رابطه. آگاهی اجتماعی عبارت است از توانایی در حدس زدن دقیق هیجان های دیگران و فهمیدن اینکه واقعاً آنها چه احساسی دارند. مدیریت رابطه محصول سه مهارت هیجانی اول است: خودآگاهی- خود مدیریتی و آگاهی اجتماعی. مدیریت رابطه عبارت است از توانایی به کارگیری آگاهی از هیجان های خود و نیز از هیجان های دیگران برای مدیریت کردن تعامل ها، این کار باعث می شود تا تبادل اطلاعات شفاف باشد و شخص به طور موثر بتواند از عهده تعارض ها و برخوردها برآید (گلمن، 2009).
2-12- نظریه هایی در باب هوش
تا دهه 1960 پژوهش در باب هوش در استیلای رویکرد "عاملی" قرار داشت. لیکن همگام با رشد و گسترش روان شناسی شناختی و تاکید آن بر الگوهای پردازش اطلاعات رویکرد تازه ای در این زمینه سر بر زد.
2-12-1- نظریه هوش چندگانه گاردنر11
گاردنر تلاش می کند برای نقش های گوناگون مردمان در فرهنگ های گوناگون تبیینی به دست دهد. او معتقد است که این گوناگونی را با فقط یک هوش زیر بنایی نمی توان تبیین کرد بلکه حداقل هفت نوع هوش می تواند وجود داشته باشد که عبارتند از:
1 – هوش زبانی: استعداد سخن گفتن در کنار ساز و کارهای آواشناسی (صدای سخن)، نحو (دستور زبان)، معنا شناسی (معنا) و منظور شناسی12 (تلویحات و کاربردهای زبان در موقعیت های گوناگون).
2 – هوش موسیقیایی: توان آفرینش، انتقال و درک معانی حاصل از اصوات همراه با ساز و کارهای مختص زیر و بمی، ضرب آهنگ و طنین.
3 – هوش منطقی- ریاضیاتی: توان کاربرد و دریافت روابط فارغ از اشیا و اعمال به معنای اشتغال به تفکر انتزاعی.
4 – هوش فضایی: توان دریافت اطلاعات دیداری یا فضایی، تغییر آن ها، و بازآفرینی تصویرهای دیداری بدون ارجاع به محرک اصلی. شامل توان تصویر سازی سه بعدی و حرکت دادن و چرخاندن آن تصویر.
5 – هوش تنی- حرکتی: توان به کاربردن همه بخش های بدن برای حل مساله یا گره گشایی موقعیتی.
6 – هوش درون فردی: توان تمییز احساسات، منظورها و انگیزه های خویش.
7 – هوش میان فردی: توان بازشناسی و تمییز احساسات و باورها و منظورهای مردم.
2-12-2- نظریه هوش و رشد شناختی آندرسن
آندرسن درصدد تبیین جنبه های گوناگون هوش است، نه فقط موضوع تفاوت های فردی بلکه چگونگی افزایش توان های شناختی بر اثر رشد، عملکرد توان های اختصاصی و همچنین وجود توان های همگانی و یکسان در بین مردم، نظیر دیدن اشیا در سه بعد، بنابراین برای تبیین این جنبه ها به وجود ساز و کار پردازشی زیر بنایی معادل هوشی عمومی (g) اسپیرمن، همراه با پردازشگرهای ویژه ای که با تفکر گزاره یی و عملکردهای دیداری و فضایی سر و کار دارند قائل می شود. وجود توان های همگانی همسان را با مفهوم "دستگاه های مستقل" که عملکردشان در گرو پدیده رسش است تبیین می کنند.
2-12-3- نظریه سه وجهی اشترنبرگ13
نظریه سه وجهی اشترنبرگ براین باور بنا شده که نظریه های پیشین نه نادرست بلکه ناقص و ناکامل است. همه خرده نظریه در آن مطرح می شود؛ نظریه مولفه ای (ناظر به ساز و کارهای پردازشگری درونی). خرده نظریه تجربه نگر (تجربه شخص با هر تکلیف و موقعیت) و خرده نظریه بافت نگر (رابطه بین محیط خارجی و هوش شخص).
2-12-4- نظریه زیست بوم شناختی سوسی
استفن سوسی14 (1990) تلاش کرده ضمن بنا کردن نظریه خود بر پایه نظریه اشترنبرگ و نشان دادن نارسایی های آن، از طریق تکیه بیشتر بر بافت و تاثیر آن بر حل مساله، نارسایی ها را از بین ببرد.
پیشنهاد سوسی این است که به جای فقط یک هوش زیر بنایی یا g، "استعداد های شناختی چند گانه" دست اندرکار هستند که بنیاد زیستی دارند و برای فرایندهای ذهنی حد و مرز تعیین می کنند. سوسی بافت را برای تحقق توان های شناختی ضروری می داند. منظورش از "بافت"، زمینه های اطلاعات و همچنین عواملی از قبیل شخصیت، انگیزش و آموزش است. بافت ها ممکن است ذهنی، اجتماعی یا جسمانی و فیزیکی باشند. خلاصه اینکه در نظریه او دانش و اطلاعات نقش حساسی در هوش پیدا می کند (اکبرزاده، 1388).
2-13- هیجان چیست؟
واژه ای که تحت عنوان هیجان به آن اشاره می کنیم، اصطلاحی است که روان شناسان و فلاسفه بیش از یک قرن درباره معنای دقیق آن به بحث وجدل پرداخته اند. در فرهنگ لغات انگلیسی آکسفورد، معنای لغوی هیجان چنین ذکر شده است: "هر تحریک یا اغتشاش در ذهن، احساس، عاطفه؛ هر حالت ذهنی قدرتمند یا تهییج شده". دانیل گلمن لغت هیجان را برای اشاره به یک احساس، افکار، حالت های روانی و بیولوژیکی مختص آن و دامنه ای از تمایلات شخص برای عمل کردن براساس آن به کار می برد. تعداد هیجان های شناخته شده با در نظر گرفتن ترکیبات، گوناگونی ها، تحولات و اختلالات جزیی میان آن ها به صدها نوع می رسد. در واقع، هیجان های ظرفیت بی شماری وجود دارند که برای بیان آنها واژه ای نداریم. به طور کلی هیجان سه مولفه اساسی دارد:
1- مولفه شناختی: افکار، باورها و انتظاراتی که نوع و شدت هیجان را تعیین می کند، ممکن است برای یک فرد لذت بخش و برای فردی دیگر آزار دهنده یا کسل کننده باشد.
2- مولفه فیزیولوژیکی: هیجان می تواند با تظاهرات و تغییرات جسمانی همراه باشد، مثلاً هنگامی که بدن به واسطه ترس یا خشم برانگیخته می شود ضربان قلب بالا می رود، مردمک چشم ها گشادتر می شود و نفس به شمارش می افتد.
3- مولفه رفتاری: این مولفه به حالت های مختلف تظاهرات هیجان ها اشاره می کند. حالت اندام های بدن و آهنگ صدا از این جمله است (چامرو و همکاران15، 2007).
2-13-1- انواع هیجان های اصلی
ترس: ترس واکنش هیجانی است و از تعبیر انسان که موقعیت، خطرناک و تهدیدی برای سلامتی اوست، ناشی می شود. درک مخاطرات تهدیدها می تواند روانی یا جسمانی باشد. رایج ترین موقعیت های ترس آور مربوط به پیش بینی صدمه جسمانی یا روانی، آسیب پذیری در برابر خطر، یا انتظار فرد از اینکه توانایی مقابله کردن را با موقعیت های قریب الوقوع ندارد. پیش بینی فرد که نمی تواند با تهدید یا خطر محیطی مقابله کند، به اندازه هر ویژگی واقعی خود تهدید یا خطر، به عنوان منبع ترس، اهمیت دارد (گنجعلی بنجاور، 1388).
خشم: خشم هیجانی فراگیر است. هنگامی که افراد جدیدترین تجربه هیجانی خود را توصیف می کنند، خشم هیجانی است که بیشتر به ذهن می آید. خشم از مانع به جود می آید مثل زمانی که فرد برداشت می کند که نیروهای بیرونی، در برنامه ها، هدف ها، یا سلامتی او اختلال ایجاد می کنند. خشم همچنین از خیانت در امانت، مورد بی اعتنایی قرار گرفتن، مورد انتقاد ناموجه قرار گرفتن، بی ملاحظه گی دیگران و رنجش انباشته شده ناشی می شود. اساس خشم این عقیده است که اوضاع آن گونه که باید باشد، نیست. مانع، اختلال، یا انتقاد ناموجه هستند.
نفرت: نفرت عبارت است از خلاص شدن از شر چیزی آلوده، فاسد، یا گندیده. اینکه آن چیز چیست، به رشد و فرهنگ بستگی دارد. در زمان طفولیت، علت نفرت به مزه های ترش و تلخ محدود است. در کودکی، واکنش های نفرت از بیزاری به تنفری که به صورت روان شناختی اکتساب می شود و به طور کلی از چیزی که تهوع آور باشد، گسترش می یابد. در بزرگسالی، نفرت از برخوردهای ما با هر چیزی که معتقدیم به طریقی آلوده است ایجاد می شود، مثل آلودگی های بدن (بهداشت نامناسب، لخته خون، مرگ)، آلودگی های میان فردی (تماس بدنی با افراد نامطلوب)، و آلودگی های اخلاقی (سوء استفاده از کودک، زنا با محارم، خیانت). وظیفه نفرت رد کردن است. افراد از طریق نفرت، فعالانه برخی از جنبه های مادی یا روانی محیط را پس می زنند و دور می اندازند (گنجعلی بنجاور، 1388).
غم: غم منفی ترین و آزارنده ترین هیجان است. غم اصولاً از تجربیات جدایی یا شکست ناشی می شود. جدایی از دست دادن فردی عزیز از طریق مرگ، طلاق، شرایط (مثل مسافرت)، یا مشاجره ناراحت کننده است. شکست نیز به غم می انجامد مثل رد شدن در امتحان، نپذیرفته شدن برای عضویت در گروه. حتی شکست خارج از کنترل ارادی فرد، مثلاً در جنگ، بیماری، رکود اقتصادی. یکی از جنبه های مثبت غم این است که به صورت غیر مستقیم به انسجام گروههای اجتماعی کمک می کند. چون جدایی از افراد عزیز موجب غم می شود و به خاطر اینکه غم هیجان ناراحت کننده ای است، پیش بینی آن، افراد را با انگیزه می کند تا با عزیزانشان منسجم بمانند.
شادی: رویدادهای شادی آور، پیامدهای خوشایند را شامل می شوند مانند موفقیت در کار، پیشرفت شخصی، پیش روی به سمت هدف، به دست آوردن چیزی که می خواهیم، جلب احترام، مورد محبت و لطف قرار گرفتن، دریافت خبری خوشحال کننده، یا تجربه کردن احساس های لذت بخش. شادی وظیفه ای دو گانه دارد. اولاً، به ما کمک می کند که برای انجام دادن فعالیت های اجتماعی اشتیاق داشته باشیم. ثانیاً ، شادی "وظیفه آرامش بخش" دارد.
علاقه: علاقه شایع ترین هیجان در عملکرد روزمره است. مقداری علاقه همیشه وجود دارد، معمولاً علاقه ما متوقف یا شروع نمی شود، بلکه آن را از یک موضوع یا رویداد به دیگری هدایت می کنیم. رویدادهای زندگی که توجه ما را هدایت می کنند آنهایی هستند که نیازها یا سلامتی ما را در بردارند (گنجعلی بنجاور، 1388).
حالت های روحی16 در حلقه های بیرونی جای دارند و به زبان فنی، خموش ترند و نسبت به یک هیجان خاص، دوام بسیار بیشتری دارند (برای مثال اگر چه بسیار نادر است فرد یک روز تمام در اوج خشم قرار داشته باشد، اما داشتن حالت روحی گرفته و تحریک پذیر در تمام مدت روز، چندان نادر نیست که در این میان، وهله های کوتاه مدتی از خشم هم به آسانی پیش می آیند). در مرتبه بعد از حالات روحی، باید از خلق و خو17 صحبت کنیم که آمادگی ابراز یک هیجان یا حالت روحی مشخص است که افراد را مالیخولیایی، ترسو یا شادمان می سازد و ورای این حالت های هیجانی باید از اختلالات18 هیجانی آشکار مانند افسردگی بالینی یا اضطراب مداوم نام برد که بر اثر آن فرد احساس می کند به صورتی مستمر، در یک حالت روحی مسموم کننده گرفتار شده است (گنجعلی بنجاور، 1388).
2-14- فواید هیجان
بقا: در طول میلیون ها سال با تکامل طبیعت، هیجان ها دستخوش رشد شده اند. هیجان های ما بالقوه این توانایی را دارند که در خدمت ما به عنوان یک نظام درونی هدایت کننده عمل نمایند. وقتی نیازها ارضاء می شوند، هیجان ها به ما هشدار می دهند؛ مثلاً وقتی احساس تنهایی می کنیم که نیازهای اجتماعی و ارتباطی ما برآورده نشوند، وقتی احساس ترس می کنیم که نیاز ایمنی ارضاء نشود و وقتی احساس طرد می کنیم که نیاز پذیرش ما از سوی دیگران محقق نشود.
تصمیم گیری: هیجان ها منبع ارزشمندی از اطلاعات هستند و در تصمیم گیری به ما کمک می کنند. مطالعات نشان می دهد وقتی رابطه هیجان با مغز قطع می شود فرد نمی تواند تصمیم بگیرد چرا؟ زیرا او نمی تواند بداند که او چه احساسی درباره انتخابش خواهد داشت.
تعیین حد و مرز: وقتی از رفتار فردی دلخور می شویم، هیجان ها به ما هشدار می دهند. ما آموخته ایم به هیجان های خودمان اعتماد کنیم و از آن ها خاطر جمع باشیم و به خودمان اجازه می دهیم که فرد مورد نظر بداند که از رفتارش احساس ناراحتی می کنیم. این مطلب به ما کمک می کند تا محدوده ای را مشخص کنیم که در آن سلامت جسمی و روانی ما تضمین می شود.
ارتباطات: هیجانها در برقراری ارتباط با دیگران به ما کمک می کنند. برای مثال حرکات چهره ای می تواند طیف وسیعی از هیجان ها را منتقل نماید؛ مثلاً اگر صدمه دیده باشیم به دیگران این علایم را می فرستیم که نیاز به کمک و یاری داریم، مهارت در ارتباطات کلامی باعث ابراز نیازهای هیجانی می شود، در نتیجه احتمال ارضاء آن وجود دارد.
وحدت: شاید هیجان ها بزرگ ترین منبع بالقوه برای اعتماد سازی میان همه افراد باشند. گرایش های سیاسی، فرهنگی و ارزش های مختلف نمی تواند زمینه ساز اعتماد میان افراد شوند، بلکه به طور جدی و دردناکی موجب تفرقه و جدایی انسان ها از یکدیگر می شوند به عبارتی هیجان ها جهانی هستند (پارسا، 1390).

2-15- زیان های هیجان
1- موجب بروز اعمال ناپسند و در نهایت پشیمانی می شود: در روزنامه ها حوادث ناگواری را زیاد مطالعه کرده ایم که منشاء آن هیجان های منفی است.
2- موجب اغفال می شود: اگر نتوانید کسی را با دلایل منطقی وادار به انجام کاری کنید با تاثیر گذاشتن بر او به وسیله کلمات می توانید حالت هیجانی منفی در او ایجاد کنید تا او را به انجام کاری وادار کنیم که دلخواه ماست.
3 – عقل و منطق را تحت تاثیر قرار می دهد: این حالت وقتی به وجود می آید که هیجان به صورت شدید و ناگهانی ظاهر شود.
4 – انرژی را از بین می برد: وقتی هیجان های شدیدی مانند ترس یا خشم به ما غلبه می کنند، مقدار زیادی گلیکوژن وارد خون می شود تا سوخت زیادی را به عضلات بدن برساند (پارسا، 1390).
2-16- نقش هیجان ها در هوش
با این که جنبش IQ در مجموع هیجان ها را شامل نمی شد، چنین نبود که همه روان شناسان هیجان ها را نادیده بگیرند. در واقع، به مدت بیش از یک قرن، محققان و نظریه پردازان سعی کرده اند هیجان ها را درک کنند این که چه چیزی باعث به وجود آمدن آن ها می شود، معنی، مفهوم و عواقب (نتایج) آنها چیست؟ با این حال، نظریه غالب در مورد هیجان ها، سال های بسیار، چنین بود که آنها تقریباً به طور کامل جدا از هوش، یا حتی متضاد و دشمن آن، هستند.
تفکر عمده در مورد هیجان ها این بود که آنها معمولاً باعث می شوند تا مردم حواسشان پرت شود و نتوانند به طور منطقی و در آرامش روی اطلاعات انتزاعی فکر کنند، یعنی نتوانند هوش خود را به کار ببرند.
فقط از اوایل دهه 1980 بود که مفهوم متفاوتی از هیجان ها ایجاد شد و شروع به رشد کرد. عقیده جدید این بود که هیجان ها الزاماً در تفکر و رفتار هوشمندانه تداخل ایجاد نمی کنند، بلکه به هوش انسان کمک می کنند. در واقع، یکی از تفکر های مهمی که در این سال ها به وجود آمد این بود که هیجان ها نوعی اطلاعات است که از آن استفاده می کنند تا درباره دنیا و محیط اطراف خود قضاوت کنند (سیاروچی19، 2009).
هیجان ها درباره ارزش، اطلاعاتی ارایه می دهند. آنها نوعی علایم اختصاری و سریع هستند که به ما اطلاع می دهند، چه چیزی را در محیط خود ارزیابی و قضاوت کرده ایم و آن را مثبت یا منفی یافته ایم.
برای مثال، اگر یک روز صبح پشت فرمان اتومبیل خود بنشینید و ناگهان متوجه شوید که تعدادی زنبور خشمگین در صندلی عقب هستند، به احتمال بسیار زیاد احساس ترس به شما دست خواهد داد. این احساس نوعی اطلاعات ساده و قوی است که براساس ارزیابی شما از این که "نزدیک بودن به زنبورهای عصبانی باعث به وجود آمدن درد شدیدی خواهد شد، و نتایج منفی خواهد داشت" فراهم می شود. این پیام هیجانی ساده و شدید، این ارزش را دارد که باعث می شود یک واکنش سریع و موثر انجام دهید، یعنی هر چه سریع تر از اتومبیل خارج شوید.
نکته مهم این است که هیجان خود را احساس می کنید، هیجانی که شانسی و تصادفی نیست، بلکه نتیجه منطقی و صحیح دیدن یک خطر در محیط اطرافتان است. بنابراین، هیجانی که احساس می کنید نوعی اطلاع درباره دنیای اطرافتان است و به جای آن که در واکنش عقلانی شما تداخل ایجاد کند، در درک صحیح آن به شما کمک می کند. مسلماً، اکثر هیجان های ما سادگی یا شدت هیجان بالا را ندارند. احساسات ها اغلب ملایم ترند و بسیاری از آنها پیچیده تر از هیجان مثال بالا هستند، اما نوع اطلاعاتی که ارایه می دهند می تواند در تفسیر از دنیا مفید واقع شود (سیاروچی، 2009).
2-17- هوشبهر و هوش هیجانی
هوشبهر و هوش هیجانی قابلیت هایی متضاد نیستند، بلکه بیشتر می توان چنین گفت که متمایزند. همه ما از ترکیبی از هوش و عواطف برخورداریم، افراد دارای هوشبهر بالا و هوش هیجانی پایین (یا هوشبهر پایین و هوش هیجانی بالا) علی رغم وجود نمونه هایی نوعی، نسبتاً نادرند. در واقع میان هوشهبر و برخی جوانب هیجانی همبستگی مختصری وجود دارد. هر چند این ارتباط آن قدر هست که روشن کند این دو قلمرو اساساً مستقل اند. بر خلاف آزمون های شناخته شده هوشبهر، هنوز هیچ آزمون نوشتاری واحدی که مشخص کننده نمره هوش هیجانی، باشد وجود ندارد و ممکن است هیچ گاه هم به وجود نیاید. اگر چه تحقیقات بسیار زیادی در زمینه هر یک از مولفه های آن صورت گرفته است، بعضی از آنها مانند هم حسی را در بهترین حالت می توان با نمونه گیری از توانایی عملی فرد در انجام تکلیفی مربوط به آن آزمود. برای مثال، واداشتن فرد به دریافتن احساسات افراد از طریق نمایش یک نوار ویدیویی از حالت چهره آنان (شریفی درآمدی، 1386).
جک بلاک20 روان شناس دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، برای سنجش آنچه او، من منعطف21، (بازگشت به خود) می خواند، که کاملاً مشابه هوش هیجانی است (همان ویژگی های اصلی اجتماعی و هیجانی را دارد)، به لحاظ نظری مقایسه ای میان این دو نوع خالص انجام داده است؛ افراد دارای هوشبهر بالا (یعنی کاملاً فاقد هوش هیجانی) تقریباً تصویر اغراق آمیزی از روشنفکرانی است که در قلمرو ذهن استادند اما در دنیای فردی ناکارآمدند. نیم رخ های آماری مردان و زنان در این خصوص تا حدودی متفاوت است. مرد دارای هوشبهر بالا با طیف گسترده ای از علایق و توانایی های ذهنی مشخص می شود که البته جای تعجبی ندارد.
این مرد بلند پرواز و مولد، قابل پیش بینی و سر سخت است و در بند علایق فردی خود نیست. او همچنین عیب جو و فخرفروشی مشکل پسند و باز دارنده، در تجارب جنسی و احساسی ناراحت، غیر بیانگر و مستقل و از نظر عاطفی سرد و بی روح است.
برعکس، مردانی که از نظر هوش هیجانی بالا هستند، از نظر اجتماعی متوازن، خوش برخورد و بشاش هستند و در مقابل افکار نگران کننده یا ترس آور مقاومند. آنان در زمینه خدمت به مردم یا حل مشکلات، قبول مسئوولیت و برخورداری از دیدگاهی اخلاقی، ظرفیتی قابل توجه دارند، در ارتباط خود با دیگران هم حسی و توجه نشان می دهند. زندگی عاطفی آنان غنی اما همخوان است. آنان با خود، دیگران و مجموعه اجتماعی که در آن زندگی می کنند راحتند (شریفی درآمدی، 1386).
زنان دارای هوشبهر بالا از اتکا به نفس هوشمندانه ای که از زنان انتظار می رود برخوردارند، تفکرات خود را به راحتی مطرح می کنند و برای موضوعات ذهنی ارزش قائلند و طیف گسترده ای از علایق ذهنی و زیبایی شناختی دارند. آنان همچنین درون نگر، مستعد ابتلا به اضطراب، فرو رفتن در خیالات و احساس گناه هستند و در ابراز آشکار خشم خود درنگ می کنند (هر چند آن را به طور غیر مستقیم ابراز می دارند). برعکس زنان دارای هوش هیجانی سرشار، با جرات هستند، احساسات خود را به طور مستقیم ابراز می دارند و درباره خودشان احساس مثبتی دارند، زندگی برای آنان سرشار از معنا است. آنان هم مانند مردان خوش برخورد و اجتماعی هستند و احساسات خود را به طور مقتضی ابراز می دارند (به جای آنکه آن را به صورت انفجارهایی ابراز دارند که بعدها از آن تاسف خواهند خورد) خود را به خوبی با فشارهای عصبی منطبق می کنند.
هوشبهر و هوش هیجانی به درجات مختلف در وجود همه ما درهم آمیخته شده اند، اما این تصاویر اغراق آمیز نسبت به این مسئله که هر کدام از این ابعاد به طور مستقل چه چیزی را به خصوصیات شخصی می افزاید، دید سازنده ای به دست می دهند. این تصاویر بر حسب آنکه فرد تا چه حد دارای هر دو جنبه ی هوش شناختی و هیجانی باشد در هم می آمیزند، اما در میان این 2 بعد، آنچه بیشتر کیفیاتی که ما را به یک انسان کامل تبدیل می کند به وجود ما می افزاید، هوش هیجانی است (شریفی درآمدی، 1386).
2-18- مولفه های هوش هیجانی
دانیل گلمن مولفه های هوش هیجانی را به شرح زیر بیان می کند:
1- خودآگاهی: شناختن هیجان هایی که آن را احساس می کنیم و دلیلش را نیز می دانیم. خودآگاهی، آگاه بودن از حالت روانی خود و تفکرها درباره آن حالت است.
2- خودگردانی: تعادل هیجانی را خود گردانی می نامند. گاهی از خود گردانی به معنای کنترل احساسات، عواطف و تکانش ها یاد می کنند. خود گردانی یک قابلیت زیر بنایی است که در کنترل رفتارهای هیجانی نقش مهمی دارد.
3 – انگیزش: به معنای مولد، ا ثر بخش و خلاق بودن در زمینه کاریست. انگیزش توانایی انرژی دادن به دیگران و هدایت رفتار آنان بر خلاف داشتن روحیه ضعیف را دارد. در انگیزش از هیجان ها به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف استفاده می کنیم.
4 – همدلی: توانایی همدردی کردن با احساسات دیگران و شناخت دیدگاه آنها را همدلی می نامند. همدلی توانایی شناخت و نفوذ بر حالت هیجانی دیگران یا آگاهی نسبت به احساسات، نیازها و علایق دیگران است. همدلی به معنای دیگر وارد شدن به حریم احساس دیگران است.
5 – مهارت های ارتباطی یا اجتماعی: توانایی شناخت و همدلی با دیگران، برقراری ارتباط موثر، گوش دادن عمیق و پرسیدن سوالات مهم، تشریک مساعی، مربیگری و مذاکره کردن از اجزا این مهارت محسوب می شود. به عبارتی دیگر آگاهی و شناخت نسبت به هیجان ها و احساسات دیگران، مهارت گوش دادن به احساسات دیگران در زمانی است که افراد دچار هیجان و احساسات هستند و نیاز به گوش دادن حرف های آنان را دارند (زارعان و بخشی پور، 1386).
جدول 2-1. چارچوب هوش هیجانی22
قابلیت فردی
خودآگاهی
1 – آگاهی هیجانی: شناخت/ درک هیجان های خود و آثار آن

2 – خود ارزیابی صحیح: شناخت/ درک نقاط قوت، ضعف و محدودیت های خود

3 – خود باوری: احساس لیاقت، ارزشمندی و توانمندی
خودگردانی
1 – خود کنترلی: جلوگیری از بروز اختلالات هیجانی و تکانش های موجود

2 – وظیفه شناسی: پذیرش مسئولیت در قبال عملکرد فردی

3 – قابل اعتمادی: حفظ معیارهای صداقت و درستکاری

4 – انطباق پذیری: انعطاف در پذیرش تغییر و کنترل آن

5 – نوآوری: سازگاری در مواجه با ایده ها، راهکارها و اطلاعات جدید و بکر
انگیزش
1 – رشد گرایی: تلاش برای بهبود یا رسیدن به معیارهای برتر

2 – تعهد: همسویی با اهداف گروه یا سازمان

3 – ابتکار: آمادگی استفاده از فرصت ها

4 – خوش بینی: جدیت در رسیدن به اهداف به جای دیدن موانع و عوامل بازدارنده
همدلی
1 – شناخت/ درک دیگران: شناخت عواطف و دیدگاه دیگران و تاثیر آن در تصمیمات

2 – بالندگی دیگران: اعتقاد به رشد دیگران و تقویت توانمندی های آنها

3 – خدمت مداری: پیش بینی ، شناسایی و ارضاء نیازهای مشتریان

4 – هدایت تنوع: رشد فرصت ها از طریق به کارگیری افراد با فرهنگ ها و نژادهای مختلف

5 – آگاهی سیاسی: مطالعه هیجان فعلی گروه و قدرت روابط
مهارت های اجتماعی
1 – نفوذ گذاری: استفاده از فنون اثربخش برای متقاعد کردن دیگران

2 – ارتباطات: گوش دادن درست و ارسال پیامهای قابل قبول

3 – مدیریت تضاد: گفتگو و دفع مخالفت ها

4 – رهبری: تقویت روحیه و هدایت افراد گروه ها

5 – تسریع تغییر: ابتکار یا مدیریت کردن تغییر

6 – پیوند سازی: تقویت ابزارهای پیوند سازی و ارتباطی

7 – تشریک مساعی و مشارکت: کارگروهی به منظور رسیدن به اهداف مشترک

8 – ظرفیت های گروهی: ایجاد هم افزایی در گروه برای رسیدن به اهداف جمعی

2-19- هوش هیجانی و موفقیت شغلی
دانیل گلمن (2009) می گوید: "قوانین انجام کار دائماً در حال تغییرند و ما همیشه به وسیله معیارهای جدیدی مورد قضاوت قرار می گیریم. مهم نیست ما چقدر هوشمندیم، چقدر آموزش دیده ایم یا چه تخصصی داریم. بلکه مهم این است چقدر می توانیم خودمان و دیگران را اداره کنیم. امروزه کارکنان به علت تغییرات دائمی و مستمر ابهامات و حجم اطلاعات زیاد و اضافی و شتاب زدگی در زندگی متحمل فشار روانی (استرس) زیادی می شوند. این امر کاملاً روشن است که قابلیت های هیجانی ترکیبی معجزه آسا هستند که حمایت و بقاء سازمان را تضمین کرده و افراد توانمند و دارای عملکرد عالی را از دیگران جدا می سازد.
مشاغل هزاره سوم به کارکنانی نیاز دارند که دارای سطح بالایی از اعتماد به نفس، تعهد و روحیه تشریک مساعی بوده و بتوانند در مقابله با تضادهای موجود آنها را کنترل و مدیریت کنند. این قابلیت ها نتیجه توانایی شناخت و مدیریت احساسات خود فرد و درک درست و انتقال صحیح آنها به دیگران است. هوش هیجانی آنقدر برای موفقیت ضروری است که 60 درصد عملکرد در همه انواع شغل ها را شامل می شود و می تواند به تنهایی بزرگترین عامل برای پیش بینی عملکرد فرد در محیط کار و قوی ترین نیرو برای رهبری و موفقیت است.
شاید بهترین امتیاز هوش هیجانی این باشد که یک مهارت بسیار انعطاف پذیر است. هوش هیجانی مردم هر چقدر کم یا زیاد باشد باز هم مردم می توانند با تمرین آن را بهبود بخشند و کسانی که در آن نمره کمی می آورند عملاً می توانند خودشان را به پای همکارانشان برسانند. پژوهش انجام شده در دانشگاه کوئینزلند استرالیا نشان می دهد، کسانی که هوش هیجانی و عملکرد شغلی ضعیفی دارند می توانند، تنها با تلاش برای بهبود هوش هیجانی خود، به پای همکارانی که در هر دو بسیار عالی هستند برسند. پس از مطالعه تعداد زیادی افراد در محیط کار متوجه شده اند 90 درصد کسانی که عملکرد شغلی عالی دارند هوش هیجانی بسیار بالا نیز دارند (گریتس و همکاران23، 2005).
2-20- هوش هیجانی و سلامت
هر مشکلی، در طول حیات خود، زمانی آماده حل شدن و از بین رفتن می شود. هیجان ها وسیله ای هستند که با آنها می توانیم برای حل مشکل خود اقدام کنیم با درک هیجان های خود می توانیم از میان مشکلات ماهرانه بگذریم و از مشکلات بعدی اجتناب کنیم. اگر عکس این کار را انجام دهیم و احساسات خود را سرکوب کنیم آنها خیلی سریع به احساس تنش، استرس، و اضطراب تبدیل خواهند شد. هیجان هایی که نادیده گرفته می شوند، مغز و بدن را فلج می کنند. مهارت های هوش هیجانی به ما کمک می کنند تا جلوی وضعیت های دشوار، پیش از اینکه غیر قابل کنترل شوند، بگیریم و با این کار مدیریت استرس (کنار آمد با استرس) برای ما آسان تر شود.
کسانی که قادر نیستند از مهارت های هوش هیجانی خود استفاده کنند، به احتمال زیاد، برای مدیریت روحیه و خلق خود از روش های دیگری که کمتر اثر بخشی دارند، بهره می گیرند. احتمال دارد که آنها 2 برابر بیشتر از دیگران مضطرب، افسرده یا معتاد شوند و حتی افکار خودکشی به سرشان بزند. کسانی که هوش هیجانی خود را به کار می گیرند. رابطه مستقیم بین هوش هیجانی و زندگی خوب و سالم نشان می دهد که توجه به هیجان های آگاه بودن و آگاه ماندن از آنها و استفاده از آنها برای راهنمایی کردن رفتار، تا چه حد اهمیت دارد. در سال های اخیر، نتایج پژوهش ها نشان داده است که بین هوش هیجانی و آمادگی برای مبتلا شدن به انواع بیماری ها همبستگی بالایی وجود دارد. استرس، اضطراب و افسردگی دستگاه دفاعی بدن را تضعیف و متوقف می کنند و باعث آسیب پذیری در مقابل همه بیماری ها، از سرماخوردگی معمولی گرفته تا سرطان می شوند. وقتی ذهن غرق در تنش، ناراحتی یا اضطراب است، به بدن پیام می رساند که از میزان مصرف انرژی برای مقابله با بیماری بکاهد. این کار باعث می شود تا آسیب پذیری در مقابل بیماری بیشتر شود.
هوش هیجانی در نتایج مربوط به سلامت اثر شدیدی دارد، زیرا از استرس موجود به هنگام مقابله با وضعیت های دشوار می کاهد. بیماری های کشنده، ترس و بدگمانی شدیدی ایجاد می کنند و به نفع بیمار است که به آنها بپردازد و آنها را درک کند. اثر فیزیکی آن به قدری قوی است که تحقیقات انجام شده در دانشکده پزشکی دانشگاه هاروارد، با عکس برداری از مغز، عملاً ثابت کرده اند که همراه با تغییرات هوش هیجانی، تغییرات فیزیکی در مغز شکل می گیرد. در این پژوهش ها، میزان ترافیک جاری بین مراکز منطق و مراکز هیجان در مغز نشان داده است که میزان این ترافیک بر اندازه و ساختمان این دو مرکز اثر واقعی دارد (هانت و اوانز24، 2004).
2-21- چه کسی به هوش هیجانی (EQ) نیاز دارد؟
هوش هیجانی، توانایی کسب و به کارگیری دانش از هیجان های خود و دیگران است. ما می توانیم از اطلاعات مربوط به احساسات خودمان در جهت تصمیم گیری کارآمد کمک بگیریم. درباره آنچه که می خواهیم در آینده بگوییم یا انجام دهیم و آنچه را که نمی خواهیم بگوییم یا انجام دهیم. هوش هیجانی فقط نرم خویی نیست بلکه راهی متفاوت برای هوشمندی است. مهارت استفاده از هوش هیجانی می تواند در لحظه انتخاب به ما کمک نماید کنترل موثرتری برخود و تاثیر مضاعفی بر دیگران داشته باشیم. توسعه و رشد هوش هیجانی می تواند قشر وسیعی از کارکنان را در سازمان بهره مند سازد. با مطالعه نمونه های زیر می توان پی برد چه کسانی به مهارت های هوش هیجانی نیاز داشته و از گسترش و توسعه آن منفعت می برند (گنجی، 1388).
1- مدیران اجرایی: مدیران روزانه باید تصمیماتی بگیرند که نتایج آن می تواند به موفقیت یا نابودی شرکت منتهی شود آنها باید بیش از نتایج به افراد متکی بوده و شخصاً در مقابل اعضاء هیات مدیره پاسخگو باشند. آنها باید سریعاً با انعطاف پذیری، نظام ها و تغییرات وسیع سازمانی را هدایت کرده و به کارکنان روحیه و انرژی بدهند. این همه فشار طاقت فرسا و مستمر می تواند زمینه ساز احساس اضطراب، ترس، محافظه کاری و حتی گاهی اوقات باعث احساس گناه و افسردگی در آنان شود. گرفتن تصمیمات غلط، تصمیمی است که به موقع گرفته نشود. یا عدم تصمیم گیری می تواند به هرج و مرج مبدل شود و نتیجه آن کاهش اعتبار و ارزش سازمانی خواهد بود. پیامدهای چنین فرایندی مانع از تحقیق اهداف سازمان و تامین انتظارات سهام داران می شود.
مطالعات نشان می دهد که وجه تمایز ویژگی های مدیران ممتاز و برتر با مدیران معمولی به مهارت های هوش هیجانی بالای آنان بستگی دارد. افزایش مهارت های هوش هیجانی به رهبران سازمان امکان می دهد تا ضمن ترغیب دیگران به ابراز عواطفشان، سبب رشد و حفظ افراد متعهد شده و شرایطی به وجود آورند تا با سایر افراد در محیطی کاملاً انسانی در جهت تحقق اهداف سازمانی چالش داشته باشند. تغییر پذیری (برگشت پذیری)، انعطاف پذیری و فرهنگ سازمانی قدرتمند از جمله موادی است که این دسته از رهبران در سازمان باید به وجود آورند تا ضمن جذب افراد مستعد و تضمین موفقیت در سازمان (از طریق راهکارهای کوچک و بزرگ) مدیرانی ماندگار از فرد به جای گذارند (دهشیری، 1387).
2- افراد با توان بالا: افراد دارای قابلیت های بالا می توانند در چندین پروژه نقش رهبری را به طور همزمان بر عهده گیرند. بروز حوادث غیر منتظره باعث می شود مبانی اصلی کسب و کار که مسئولیت آن با شماست، با تاخیر یا انحراف مواجه شود. مدیران ارشد، روزانه یا مشتریان، تامین کنندگان و حتی رقبایی که غالباً حالتی تهدید آمیز و غضبناک دارند رو به رو می شوند و باید به صدها نامه الکترونیکی پاسخ دهند. همه این شرایط باعث می شود انسان احساس اضطراب ترس و واماندگی کند. همچنین ممکن است احساس یاس و ناکامی کنند که چرا کارها سریع تر انجام نمی شوند و شاید نگران شوند که مسایل فوق به راهکارهای آنها صدمه برسانند. هیجان های منفی می توانند باعث اتخاذ تصمیمات نامناسب و ضرر و زیان های چند میلیون دلاری شوند. محصولات نامرغوب و بازاریابی ضعیف عامل اصلی در عدم موقیت یا سقوط محصولات محسوب می شوند. بنابراین یک مجموعه ضعیف که فاقد افراد مستعد و توانمند باشد نمی تواند به توسعه محصولات و ارایه خدمات جدید بپردازد و شانس برتری در حوزه فعالیت صنعتی مربوطه را از دست می دهد. تحقیقات نشان می دهد که عامل تمایز میان مجریان با عملکرد برتر و برجسته با مجریان معمولی به مهارت های هوش هیجانی بالای آنها ارتباط پیدا می کند. در مورد اخیر مهارت هایی لازم است که توسعه یا عمق بیشتری داشته باشد. سازمانها هر چه بیشتر افراد با قابلیت های بالا داشته باشند، موفقیت را بیشتر تجربه می کنند. افراد دارای قابلیت و توان بالا، با توسعه مهارت های هوش هیجانی خود، تشکیل دهنده گروهی از رهبران با توان رقابت در سطح جهانی خواهند بود که نه تنها محصولات جدیدی را برای بازار به ارمغان می آورند بلکه با راه اندازی کسب و کارهای جدید، بین حوزه های مختلف نیز تعامل به وجود خواهد آورد (دهشیری، 1387).
3- مدیران/ سرپرستان: رفتار مدیران و سرپرستان و نحوه تعادل آنها با کارکنان می تواند سبب ترک خدمت سازمانی کارکنانی شود و یا در حفظ و نگهداری آنان موثر باشد. از سویی مدیران و سرپرستان، روزانه با کارکنانی که نیازها، خواسته ها و انتظارات متفاوتی دارند در تماس هستند. آنها تاثیر قابل ملاحظه ای بر نگرش، عملکرد و رضایت کارکنان تحت سرپرستی و حتی کارکنان سایر واحدهای دیگر می توانند داشته باشند. فشار روانی ناشی از تلاش برای ارضاء نیازها و انتظارات متغیر افراد می تواند باعث واماندگی و دلسردی مدیران و سرپرستان شود. نقش های دوگانه (سخت گیری و آسان گیری) عدم بیان درخواستهایی را موجب می گردد که از سوی مدیریت ارشد عنوان می شود و در بسیاری از موارد سبب می گردد در مورد نقش های محوله احساس عدم کفایت داشته باشیم. گزارش ها حاکی است که علت چهل درصد جا به جایی ها یا نقل و انتقال کارکنان به روابط نامطلوب میان کارکنان و سرپرستان مستقیم آنان مربوط می شود. بنابراین درجایی که اعتماد وجود نداشته باشد عملکرد، دستخوش آسیب می شود. ارتقاء مهارتهای هوش هیجانی مدیران و سرپرستان آنان را قادر می سازد تا هیجان های خود را تعدیل و کنترل کرده و به طور موثری برانگیخته شوند. همچنین این امکان برای آنان به وجود می آورد تا هیجان های آزاردهنده و مخرب را به طور موثر اداره کرد و همدلی و محبت خود را به کارکنان ابراز نمایند. فن آوری اطلاعات (IT) بستر لازم را برای آنان فراهم می کند تا سیستم های موجود را در صورت لزوم برای کارکنان دستخوش تغییر نمایند. همه کارکنان خواهان حمایت و توجه از سوی سرپرستان یا مدیران هستند و از صمیم قلب علاقه مند به این موضوع می باشند. درک این نکته باعث می شود هنگامی که درخواست انتقال از سوی سایر شرکت ها به کارکنان پیشنهاد می شود آنها ترجیح دهند برای چنین مدیران و سرپرستانی کار کنند (دهشیری، 1387).
4 – رهبران گروه/ مدیران تولید: رهبران گروه و مدیران طرحها در مورد ایجاد و حفظ محیط مناسب و مساعد در شرایطی پاسخگو هستند که اوضاع، بسیار متغیر و در حال تحولات اساسی است. از سویی، افراد غیر بومی در دوره های زمانی خیلی کوتاه تری قادرند در طرح ها و پروژه هایی همکاری کنند که اهمیت بالاتری دارد. آنها باید راه بندها و موانع داخلی، خارجی و یا سازمانی را از میان بردارند تا گروهشان بتواند به موفقیت دست پیدا کند. کار کردن در سازمانی که محیط به شدت سیاسی دارد، باعث بروز ناکامی، اضطراب، سوء ظن، تنفر و ایجاد تغییرات سازمانی نسنجیده می شود. پروژه ها و طرح ها از برنامه زمان بندی عقب مانده و کارکنان با ترک گروه باعث تاخیر بیشتر در کارها می شوند. با ارتقای مهارت های هوش هیجانی، رهبران گروه ها و مدیران طرح ها قادرند با تهییج و برانگیختن گروهشان به عملکرد در سطح گروهی و سازمانی عالی دست یابند. در نتیجه طرح های بزرگ و مهم که اهمّیت خاصی برای سازمان در بردارند در موعد مقرر و مطابق بودجه پیش بینی شده به اتمام خواهند رسید. از پیامدهای دیگر این کار حفظ کارکنان کلیدی مستعد، رشد و توسعه یافتگی است که در طرح های اجرایی باقی خواهد ماند.
5 – متخصصان فروش: فروشندگان، غالباً با انتظارات و مشتریان مشکل پسند سرو کار دارند. آنها معمولاً خودشان را در یک محیط کاملاً رقابتی از نظر قیمت، کیفیت بالا، برنامه زمان بندی تحویل کالا یا ارایه خدمات می بینند. این شرایط می تواند باعث بروز اضطراب، ترس، ناکامی یا حتی خشم آشکار در فروشندگان و مشتریان شود. این عوامل یک چرخه باطل و معیوب هیجانی منفی دارد که پیامد آن کاهش فروش، بی تفاوتی فروشندگان، نارضایتی و از دست دادن مشتریان است. ارتقای مهارت های هوش هیجانی به فروشندگان امکان می دهد کنترل بیشتری برخود و شرایط حاکم داشته باشند چنین فروشندگانی نه تنها با تیز هوشی مانع از آن می شوند که مشتریان آنان را تحت فشار بگذارند بلکه از نظر ذهنی می توانند بر روی موضوعات کلیدی متمرکز شده و هیچگاه تمرکزشان را از دست ندهند. تحقیقات نشان می دهد هر چقدر یک فروشنده خوش بین تر باشد به همان نسبت حجم فروش و میزان درآمد افزایش خواهد یافت. خوش بینی می تواند منجر به جدّیت و پشتکار شده که پیامد آن فروش بیشتر است. اگر توانایی ابراز همدلی با مشتری را داشته باشیم، می توانیم سریع تر، موثرتر مساله یابی کرده و ارتباطات بهتری با مشتریان برقرار کنیم. توسعه روابط مثبت و مستحکم با مشتریان از طریق راهکارهای بزرگ و کوچک حتی در زمان بروز مشکلات می تواند به فروش بیشتر، همکاری و مشارکت بهتر با مشتریان ختم شود (دهشیری، 1387).
6 – گروه ها: امروزه گروه ها در مورد مسایل سازمانی بیش از گذشته مسئولیت بر دوش دارند. آنها تحت فشارند تا با آن دسته از افرادی که از داخل یا خارج سازمان تاکنون آنها را ندیده اند به آرامی رفتار کنند ضمن اینکه فرصت ها محدود و منابع کمیاب هستند. فن آوری به شدت در حال پیشرفت است و به تبع آن اعضای گروه دائماً تغییر می کنند در چنین شرایطی چیزهایی که اطرافتان هستند به آسانی شما را اندوهگین، دلسرد و سردرگم می سازند. وقتی یکی از اعضا گروه به موقع نتواند کارش را تحویل دهد طبیعتاً احساس خشم می کنیم. وقتی منابع هدر برود و یا در حالی که انتظار داریم علی رغم منابع کافی در موعد مقرر کاری انجام شود، ولی موفق نمی شویم ، احساس ناراحتی و عصبانیت می کنیم. در چنین وضعیتی همبستگی، انسجام گروه و اثر بخشی فعالیتها از بین رفته و نه تنها حرکت رشد و پیشرفت آهسته می شود، بلکه حالت لاک پشتی پیدا می کند، معرفی و عرضه محصولات و کالاهای جدید با شکست مواجه شده و سهم بازار به رقبا واگذار می شود.
گروه ها با ارتقای هوش هیجانی می توانند به طور چشمگیری مراحل شکل گیری گروهی را کوتاه تر کنند. در چنین حالتی اعضای گروه می توانند به طور کارآمد و اثربخش با آشفتگی های هیجانی خودشان و دیگر اعضای گروه به خوبی مدارا کنند و چنین هیجان هایی را عامل و منبعی برای رشد، توسعه، همبستگی و اعتماد سازی بین اعضای گروه بدانند. هویت جمعی (روح همکاری) از طریق توسعه نگرش "خواستن توانستن است" می تواند تحقق یابد. طرح های مهمی که اهمیت خاصی برای سازمان در بردارند در زمان مقرر و با بودجه تعیین شده، محقق می شوند، بنابراین سازمان به علت انجام برنامه ها طبق جدول زمان بندی اجرای فعالیت ها شهرت و اعتبار کسب خواهد کرد (دهشیری، 1387).
7 – شعب ارایه خدمات به مشتری: شعب ارایه خدمات به مشتریان، به طور دائم با مشتریان کم حوصله و عصبانی در طول روز مواجه است. آنها بدون آنکه گناهی مرتکب شده باشند گاهی از سوی مشتریان مورد بی مهری و دشنام قرار می گیرند. مشتریان کم حوصله، عصبانی و خشمگین می توانند کارکنان چنین مراکزی را از کوره به در برده و جنون زده کرده و در آنها انزجار و خشم ایجاد کنند. اگر کارکنان این شعب دارای مهارت های هوش هیجانی بالا نباشند ممکن است میزان بحث و جدل با مشتریان بالا بگیرد که در این شرایط برای ختم غائله، رئیس شعبه دخالت کند و از همه بهتر مناقشات باعث می شود سازمان، مشتریانش را از دست بدهد. یک مشتری ناراضی بی واسطه رفتار بد و نامناسبی که با او می شود نارضایتی خودش را عموماً به 10 تا 15 نفر از دوستان و اطرافیانش بازگو می کند. آن دسته از شعب ارایه خدمات به مشتری که مهارت های هوش هیجانی خود را ارتقاء داده اند در مواجه با خشم مشتریان به خوبی می توانند هیجان های واکنشی خودشان را اداره کرده و آرام، خونسرد و متین باشند تا مشتریان نگاهی صمیمانه از آنان در ذهن داشته باشند، بنابراین در هنگام گفتگو با مشتریان، همواره این نکته باید رعایت شود. توانایی ابراز همدلی با مشتریان کم حوصله این امکان را فراهم می آورد تا مساله یابی سریع تر و موثرتر صورت گیرد و ارتباطات با مشتری بهبود یابد. حفظ رضایت مشتری در شرایطی که با تعارض و تضاد مواجه هستیم به وفاداری بیشتر مشتری کمک می کند. مشتری وفادار رضایت خود را به دوستانش بازگو می کند، در نتیجه هر چه وفاداری مشتری افزایش یابد، میزان سوددهی نیز بیشتر می شود (دهشیری، 1387).
8 – کارشناسان فنی: این افراد دائماً به دلیل انجام کار بیشتر، ارزان تر، با کیفیت تر، بدون آنکه سرعت انجام کار کاهش یابد دائماً تحت فشارند. کارشناسان فنی برای اتمام طرح های پژوهش های در دست اقدام باید ساعت های متمادی به سختی کار کنند. به همین منظور برای ایجاد فضایی نوآورانه مجبورند ضمن چالش با سایرین، با افراد زیادی از واحدهای مختلف تعامل کنند و در بسیاری از موارد وظایفی را انجام دهند که تمایلی به انجام آن ندارند. چنین وضعیتی باعث می شود کارشناسان فنی در بسیاری از مواقع دچار بی تابی، انزجار، اضطراب، رنجش و فشار روانی شوند. این هیجان های منفی منجر به انفجارهای هیجانی (تسخیر عصبی) می شود. از جمله عوارض آن ایجاد یک واکنش فیزیولوژیکی در مغز است که مانع از فکر کردن روشن و منطقی در افراد، ایجاد مشکل در ارتباط و افزایش اشتباهات و خطاهای مختلف می شود که خلاقیت را متوقف می سازد (دهشیری، 1387).
9 – کارمندان: حجم بالای امور روزمره که بخش عمده ای از کارمندان اجرایی باید انجام دهند سبب غرق شدن آنان در امور جاری می شود. سرپرستان بیشتر از افرادی حمایت می کنند که ضمن مسافرت بیشتر، فعالیت های افزون تری در موعد مقرر کمتری برای هر وظیفه انجام دهند. ظهور سیستم های جدید رایانه ای نیازها، خط مشی ها و رویه های نوین، همگی به این ناکامی ها اضافه می شود. به وجود آمدن وقفه های لحظه به لحظه و دائم در کارها، امری طبیعی (هنجار) محسوب می شوند. آیا جای تعجب نیست که کارمندان در مقابل این همه خواسته ها و انتظارات مختلف احساس ناکامی، نگرانی، ملالت، سردرگمی، ترس و یا حتی احساس گناه نکنند؟ این احساسات می تواند منجر به ایجاد فضایی شود که کارمندان در مقابل همه کارهایی که باید انجام دهند احساس فلج شدن کنند بنابراین در این حالت آشکارا کارها معوق مانده و متعاقب آن خطاها و لغزش ها افزایش می یابد. در نتیجه این گونه احساس می شود که کارکنان کنترلی به کارشان ندارند. پیامد چنین تفکری به وجود آمدن حالت افسردگی است که در آن تعداد شکایات، گله مندی ها و غیبت ها افزایش می یابد، ضمن آنکه سلامت جمعی کارکنان، نوع طرز تلقی، روحیه و اعتماد به نفس آنها دچار آسیب های جدی می شود. ارتقا مهارت های هیجانی افراد را قادر می سازد که تقاضاهای مختلف، وقفه های کاری، اعتراضها و ضرورت ها را به خوبی و با ظرافت پاسخ دهند. فرآیندهای کاری، بانک های اطلاعاتی و اجرای طرح ها راحت تر انجام شود(دهشیری، 1387).
2-22- کاربردهای هوش هیجانی در محیط کار
تصور عموم این است که هوش هیجانی می تواند در تمام ابعاد زندگی نقش کلیدی داشته باشد. نباید فکر کنیم که این جایگزین و جانشین توانایی ها، دانش ها و یا مهارت شغلی شود بلکه به گونه ای سازمان دهی شده تا بتواند نتایج کاری را بهبود بخشد، اما به هیچ وجه نمی تواند بدون مهارت های شغلی (فنی) موفقیت های ما را تضمین کند. بعضی از کاربردهای هوش هیجانی در محیط کار عبارتند از:
1 – توسعه شغلی (بهبود کارها): اگر معیارهایی برای شناخت کارکنان یا خودمان داشته باشیم می توانیم مسیرهای شغلی کارکنان را همانند رعایت بهداشت روانی در نظر بگیریم.
2 – توسعه (بهسازی) مدیریت: مدیرانی که فقط بر مهارت های فنی خودشان تکیه می کنند، مدیریت نمی کنند بلکه صرفاً عهده دار امور هستند. بنابراین شناخت و ارتقا هوش هیجانی می تواند منجر به توسعه روش های مدیریتی خاص شود.
3 – اثربخشی گروهی: گروه ها چیزی بیش از مجموع افراد به صورت انفرادی هستند، به عبارتی نقش گروه ها هم افزایی است. هوش هیجانی عاملی است که باعث حفظ و پایداری گروه ها می شود.
4 – انعطاف پذیری (تطابق): انعطاف پذیری به معنای ایجاد و ارایه راه حل های بدیع است. هدف ممکن است برتری و تسلط بر فردی باشد که توان مقابله با او را ندارید، تشریح ایده ای که می دانیم عملی است اما فعلاً فضای اجرا کردن آن فراهم نیست، ایجاد تغییری است که در یک نظام اداری باید اتفاق بیافتد و یا جلوگیری از غائله ای که باید رفع و رجوع شود. همه این موارد نیازمند راه حل های متعددی هستند که متناسب با شرایط و وضعیت باید اتخاذ شوند.
5 – نگرش مثبت: قابلیت های هوش هیجانی خوش بینی تسهیل و تسریع کننده حرکت در اقدام به سوی عملکرد عالی است. بهره مندی از درجه بالای خوش بینی، منحصر به فردترین شاخص برای فروشندگان موفق است. شرایطی مانند گفتگو، مذاکره، ارایه، برگزاری جلسه یکی از قابلیت های عملکردی زیر بنایی محسوب می شود.
6 – برگشت پذیری25: فشار روانی (استرس) از عوامل کاهش دهنده بهره وری و تمرکز حواس است. منحصر به فردترین روش در تحمل فشار روانی برگشت پذیری است که یکی از قابلیت های هوش هیجانی محسوب می شود به معنی توانایی بازگشت به حالت اولیه پس از روبه رو شدن با یک مانع، مشکل، احساس یاس و نومیدی، طرد شدن، شکست یا دیدن خسارت است، مشروط به آنکه حالت شور و اشتیاق و امیدواری اولیه کماکان پا بر جا باشد. آل سیبرت26 که مطالعات زیادی در زمینه برگشت پذیری انجام داده است یکی از ویژگی های باند برگشت پذیری را داشتن شخصیتی چند گانه می داند و اینکه یک شخص با توجه به شرایط گوناگون بتواند سرسخت یا منعطف، تحلیل گر یا خلاق باشد. لازمه این کار داشتن توانایی استفاده از تمام بخش های مغز است. زیرا هیجان ها در سمت چپ نیمکره مغز و اندیشه و تعقل در سمت راست نیمکره مغز قرار دارند (مایر و همکاران27، 2007).
2-22-1- هوش هیجانی، رهبری، فضا و عملکرد سازمانی
قبلاً اشاره شد چطور هوش هیجانی می تواند بر موفقیت فرد در سازمان موثر باشد و چطور می تواند به عملکرد کلی سازمان نیز تاثیر بگذارد. شواهد حاکی است رهبری هوشمند هیجانی عامل کلیدی در ایجاد فضای کاری شناخته می شود که می تواند زمینه رشد و پرورش کارکنان را فراهم کرده و آنها را تشویق کند تا بهترین عملکرد را داشته باشند. برای مثال یافته های یک تحقیق بر روی مدیران ارشد اجرایی شرکت های مشابه بیمه آمریکایی نشان می دهد مدیران شرکت هایی که قابلیت های هوش هیجانی بالاتری دارند نتایج مالی بهتری در زمینه رشد سرمایه و سود داشتند.
مک کللند28 (1998) نتایج مشابهی را که میان نقاط قوت هوش هیجانی و نتایج عملکرد سازمانی بر روی مدیران ارشد یک شرکت جهانی غذایی و آشامیدنی به دست آورد، نشان می دهد که مدیران واحدهایی که از قابلیت هوش هیجانی بالایی برخوردارند، عملکرد سالیانه آنها بیش از انتظار بوده و در زمینه اهداف مالی 15 تا 20 درصد رشد سود سالیانه داشتند، در حالی که سایر مدیرانی که قابلیت های هوشی هیجانی ضعیف داشتند بدون افزایش سود سالیانه، عملکرد آنان کمتر از حد انتظار بود. به نظر گلمن رابطه میان نقاط قوت هوش هیجانی در رهبر سازمان و عملکرد او تا حد زیادی به فضایی بستگی دارد که رهبر به وجود می آورد. برای مثال یافته های یک مطالعه بر روی مدیران ارشد یک شرکت بیمه حاکی است رابطه معناداری میان توانایی های هوش هیجانی رهبر و فضای سازمان وجود دارد. فضای سازمانی می تواند بازتاب احساسی را داشته باشد که افراد معتقدند توانایی لازم انجام آن کار را دارند. فضای سازمانی نشان دهنده میزان شفافیت در ارتباطات، انعطاف پذیری کاری کارکنان، توانایی ارایه نوآوری، احساس مالکیت و مسئولیت- پذیری آنان با رعایت استانداردهای کاری است (پارسا، 1390).
یافته یک تحقیق در شرکت های بیمه نشان می دهد فضایی را که مدیران ارشد اجرایی به وجود می آورند می توان در میان گزارش های مستقیم مشاهده کرد و این فضا می تواند عملکرد کلی سازمان را پیش بینی کند. حدود سه چهارم فضای سازمانی به تنهایی می تواند در رشد سرمایه و سود سازمانی به طور مستقیم نقش داشته باشد. به نظر می رسد سبک هنری می تواند عملکرد سازمانی را در سطح وسیعی در صنایع و اداره ها به حرکت درآورد و در این زنجیره رابطه حساسی از رهبر تا فضای سازمانی و موفقیت سازمانی مشاهده می شود. یافته های مطالعه ای بر روی 42 نفر از مدیران مدارس در انگلستان نشان می دهد، رهبری این مدیران در موفقیت تحصیلی دانش آموزان نقش مستقیمی دارد. وقتی روش رهبری مدیر مدرسه منعطف باشد و مدیر از خود توانایی هایی هوش هیجانی بالا نشان دهد طرز تلقی و نگرش معلمان مثبت تر شده و در نتیجه دانش آموزان نمرات بالایی کسب می کنند، اما اگر مدیر مدرسه قابلیتهای هوش هیجانی پایین داشته باشد روحیه معلمان افت کرده و عملکرد تحصیلی دانش آموزان ضعیف و کمتر از حد انتظار ظاهر می شود (پارسا، 1390).
منابع و ماخذ
منابع فارسی
1- آقایار، ادیب. (1386). اثربخشی آموزش هوش هیجانی بر پرخاشگری دانش آموزان پسر سال اول دبیرستان. مجله بهبود دانشگاه علوم پزشکی کرمان، سال 14، دوره 3، صص 210-198.
2- آقایی نژاد، جان بابا؛ فرامرزی، سالار و عابدی، احمد. (1392). تاثیر یک دوره فعالیت منظم ورزشی بر پرخاشگری دانش آموزان عقب مانده ذهنی آموزش پذیر. مجله رشد و یادگیری حرکتی-ورزشی، شماره 12، صص 105-91.
3- احمدی رق آبادی، علی. (1389). بررسی ارتباط هوش هیجانی و بهداشت روانی در دانش آموزان مقطع پیش دانشگاهی شهر رشت. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه گیلان، دانشکده علوم انسانی.
4- اقدسی، علی نقی؛ نجفی، سولماز؛ اسماعیلی، رقیه؛ پناه علی، امیر و محمدی، اکبر. (1392). مقایسه شیوه های فرزندپروری والدین نوجوانان پسر بزهکار و عادی. مجله زن و مطالعات خانواده، سال 4، شماره 13، صص 151-141.
5- اکبر زاده، نسرین. (1388). هوش هیجانی دیدگاه مایر و سالووی و دیگران. تهران: انتشارات فارابی.
6- بقرآبادی، قاسم؛ شریفی درآمدی، پرویز و دولت آبادی، شیوا. (1389). بررسی تاثیر شن درمانی بر کاهش پرخاشگری دانش آموزان پسر ناشنوا. مجله مطالعات روان شناختی دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه الزهرا، دوره 6، شماره 1، صص 17-1.
7- بیرامی، منصور؛ بهادری، علی اکبر و خسروشاهی، جعفر. (1389). ارتباط شیوه تربیتی والدین با پیشرفت تحصیلی دانش آموزان راهنمایی. مجله علوم تربیتی، سال 7، شماره 10، ص 21-1.
8- پارسا، نسرین. (1390). هوش هیجانی. تهران: انتشارات رشد.
9- پرچم، اعظم؛ فاتحی زاده، مریم و اله یاری، حمیده. (1391). مقایسه سبک های فرزندپروری بامریند با سبک فرزندپروری مسولانه در اسلام. مجله پژوهش در مسائل تعلیم و تربیت اسلامی، سال 20، شماره 14، صص 138-115.
10- پورابراهیم، تقی؛ حیدری، جعفر و خوش کنش، ابوالقاسم. (1390). رابطه شیوه های فرزندپروری با سبک های هویت یابی و گرایش به مشاغل در نوجوانان. فصلنامه مشاوره شغلی و سازامنی، دوره 3، شماره 8، صص 24-11.
11- حبیبی، زهره؛ خسروجاوی، مهناز و حسین خانزاده، عباسعلی. (1393). اثربخشی آموزش هوش هیجانی بر راهبردهای مقابله با تنیدگی در افراد با آسیب بینایی. مجله پرستاری و مامایی جامع نگر، سال 24، شماره 71، صص 29-21.
12- حسن زاده، رمضان. (1391). روش های پژوهش در علوم رفتاری. تهران: نشر ساوالان.
13- حسینی انجدانی، امین. (1387). مقایسه مهارت های حل مساله اجتماعی دانش آموزان عادی و دارای اختلالات رفتاری 9 و 15 ساله شهر تهران در سال تحصیلی 1377. پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه علامه طباطبایی تهران.
14- حسینی نسب، سیدداوود؛ احمدیان، فاطمه و روان بخش، محمدحسین. (1387). بررسی رابطه شیوه های فرزندپروری با خودکارآمدی و سلامت روانی دانش آموزان. مطالعات تربیتی و روان شناسی، دوره 9، شماره 1، صص 37-21.
15- حیدری، بهاءالدین. (1387). مقایسه سلامت روانی و شیوه های فرزندپروری والدین کودکان مبتلا به اختلال نارسایی توجه/فزون کشی عادی. پایان نامه کارشناسی ارشد رشته روانشناسی تربیتی.
16- خانجانی، زینب و محمودزاده، رقیه. (1392). مقایسه شیوه های فرزندپروری و اختلالات رفتاری کودکان مادران شاغل و غیرشاغل. فصلنامه علمی-پژوهشی زن و فرهنگ، سال 4، شماره 16، صص 52-37.
17- دهشیری، غلامرضا. (1387). هنجاریابی و برسی ساختار عاملی پرسشنامه بهر هیجانی بار-اون بر روی دانشجویان دانشگاه های شهر تهران. پایان نامه کارشناسی ارشد، روانشناسی عمومی، دانشگاه علامه طباطبایی.
18- رضایی، اکبر و مددخواه، شبنم. (1388). رابطه سبک های فرزندپروری و باورهای معرفت شناختی با پیشرفت تحصیلی دانش آموزان مقطع متوسطه. فصلنامه علوم تربیتی، سال دوم، شماره 5.
19- رق آبادی، علی. (1386). بررسی ارتباط هوش هیجانی و بهداشت روانی در دانش آموزان مقطع پیش دانشگاهی شهر رشت. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه گیلان، دانشکده علوم انسانی.
20- رئیسی، فاطمه؛ انیسی، جعفر؛ یزدی، سیده منصوره؛ زمانی، مریم؛ رشیدی، سمیه. (1387). مقایسه سلامت روان و شیوه های فرزندپروری در بین افراد معتاد و غیرمعتاد. مجله علوم رفتاری، دوره 2، شماره 1، صص 41-33.
21- زارعان، مصطفی و بخشی پور، عباس. (1386). بررسی سلامت عمومی و هوش هیجانی دانشجویان. پایان نامه کارشناسی دانشگاه تبریز.
22- زینت مطلق، فاضل؛ احمدی جویباری، تورج؛ جلیلیان، فرزاد؛ میرزایی علویجه، مهدی؛ آقایی، عباس و کریم زاده شیرازی، کامبیز. (1392). بررسی شیوع و عوامل مرتبط با پرخاشگری در بین نوجوانان شهر یاسوج. مجله تحقیقات نظام سلامت، سال 9، شماره 3، صص 319-312.
23- شریفی درآمدی، پرویز. (1386). هوش هیجانی. تهران: انتشارات سپاهان.
24- شریفی درآمدی، پرویز؛ آقایار، پرویز. (1392). هوش هیجانی، کاربرد هوش در قلمرو هیجان. اصفهان: انتشارات سپاهان. چاپ اول.
25- صادق خانی، اسدالله؛ علی اکبری دهکردی، مهناز و کاکوجویباری، علی اصغر. (1391). مقایسه شیوه های فرزندپروری مادران دانش آموزان پسر 7 تا 9 سال دوره ابتدایی با اختلال لجبازی-نافرمانی و عادی در شهرستان ایلام. پایان نامه کارشناسی ارشد در رشته روانشناسی عمومی دانشگاه پیام نور تهران.
26- صادقی، عباس و مشکبید حقیقی، محسن. (1385). مدیریت پرخاشگری. رشت: انتشارات حق شناس.
27- عارفی، مهدی و رضویه، احمدرضا. (1388). بررسی رابطه پرخاشگری آشکار و ارتباطی با سازگاری عاطفی اجتماعی دانش آموزان دختر و پسر. مجله دانش و پژوهش در روانشناسی، شماره 13، صص 125-113.
28- عالیپور بیرگانی، سیروس؛ مکتبی، غلامحسین؛ شهنی ییلاق، منیجه و مفردنژاد، ناهید. (1390). رابطه ویژگی های شخصیتی با خودناتوان سازی تحصیلی و مقایسه شیوه های فرزندپروری از لحاظ متغیر اخیر در دانش آموزان سال سوم دبیرستانی. مجله دستاوردهای روانشناختی دانشگاه شهید چمران اهواز، دوره 4، سال 18، شماره 2، صص 154-135.
29- عسگری، پرویز؛ حیدری، علیرضا و ستایش نیا، الهه. (1389). مقایسه میزان اضطراب، افسردگی و پرخاشگری نوجوانان با توجه به سطوح پراشتهایی روانی. مجله اندیشه رفتار، دوره 4، شماره 16، صص 66-59.
30- علی پور، محبوبه. (1386). بررسی سازگاری اجتماعی کودکان شاهد از طریق آزمون ترسیم خانواده. پایان نامه کارشناسی دانشکده علوم اجتماعی و روان شناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی.
31- فرامرزی، سالار؛ تقی پور جوان، عباسعلی، دهقانی، مصطفی و مرادی، محمدرضا. (1392). مقایسه سبک های دلبستگی و شیوه های فرزندپروری مادران دانش آموزان عادی و دانش آموزان با اختلال یادگیری. دوماهنامه علمی-پژوهشی جنتاشاپیر، دوره 4، شماره 3، صص 254-245.
32- فرجاد، محمداحسانو محمدی اصل، جواد. (1387). اثربخشی تمرینات جسمانی بر کاهش پرخاشگری دانش آموزان آهسته گام. نشریه رشد و یادگیری حرکتی- ورزشی، شماره 8، دوره 37، صص 66-52.
33- فرمیهنی فراهانی، محسن. (1390). فرهنگ توصیفی علوم تربیتی. تهران: انتشارات اسرار دانش.
34- کریمی، یاسر. (1385). روانشناسی اجتماعی. تهران: انتشارات دانشگاه پیام نور.
35- گنجعلی بنجاور، علیرضا. (1388). بررسی ثمربخشی مداخلات روانی- تربیتی بر هوش هیجانی و سلامت روان دانش آموزان مقطع متوسطه شهر زاهدان. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه علوم پزشکی ایران، انستیتو روانپزشکی تهران.
36- گنجه، سیدعلیرضا؛ دهستانی، مهدی و زاده محمدی، علی. (1392). مقایسه اثربخشی آموزش مهارت حل مساله و هوش هیجانی در کاهش پرخاشگری دانش آموزان پسر دبیرستانی. مجله دانش و پژوهش در روانشناسی کاربردی، سال 14، شماره 2، صص 50-38.
37- لواف پور نوری، فرشاد؛ زهراکار، کیانوش و ثنایی ذاکر، باقر. (1391). بررسی اثربخشی بخشایش درمانی گروهی در کاهش پرخاشگری نوجوانان پرخاشگر 11 تا 13 ساله شهرستان دزفول. مجله علمی پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد، دوره 20، شماره 4، صص 500-489.
38- محمدی، اکرم؛ نقدی، اسداله؛ علی وردی نیا، اکبر و کیانی، محسن. (1389). بررسی جامعه شناختی رابطه سرمایه اجتماعی و اعتیاد اینترنتی در بین جوانان شهر همدان. فصلنامه پژوهش جوانان، فرهنگ و جامعه، شماره 5، صص 27-1.
39- مداحی، محمدابراهیم؛ لیاقت، ریتا؛ صمدزاده، منا و مرادی، ایرج. (1390). بررسی تعامل رفتار سازشی و شیوه های فرزندپروری. پایان نامه کارشناسی ارشد رشته خانواده درمانی ذانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی.
40- مسعودنیا، ابراهیم. (1388). پرخاشگری و رفتار ضداجتماعی در نوجوانان؛ ارزیابی نظریه پالایش پرخاشگری. مجله روانشناسی، سال 13، شماره 2، صص 152-138.
41- نقدی، هادی؛ ادیب راد، نسترن و نورانی پور، رحمت الله. (1389). اثربخشی آموزش هوش هیجانی بر پرخاشگری دانش آموزان پسر سال اول دبیرستان. فصلنامه علمی پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه، سال 14، شماره 3، صص 218-211.
42- نیکوگفتار، محمود. (1388). آموزش هوش هیجانی، ناگویی خلقی، سلامت عمومی و پیشرفت تحصیلی. فصلنامه روانشناسان ایرانی، سال 5، شماره 19، صص 56-29.
43- وزیری، شهرام و لطفی عظیمی، افسانه. (1390). تاثیر آموزش همدلی در کاهش پرخاشگری نوجوانان. مجله روانشناسی تحولی، سال 8، شماره 30، صص 175-167.
44- هاشمی، محبوبه؛ میرزمانی، سیدمحمود؛ داورمنش، عباس؛ صالحی، مسعود و نژادی کاشانی، غزاله. (1389). تاثیر نمایش عروسکی در کاهش پرخاشگری دانش آموزان دختر عقب مانده ذهنی آموزش پذیر. مجله توانبخشی اعصاب کودکان، دوره 11، شماره 5، صص 93-88.
45- یارمحمدیان، احمد، فرزانه خو، مرجان و مولوی، حسین. (1388). تاثیر عملکرد کلی خانواده بر وضعیت هویت دانش آموزان. مجله علوم رفتاری، سال 2، شماره 3، صص 142-135.

منابع انگلیسی
46- Animasahun, R.; Beverley, A., Kir, N.S., Schutte, D. (2010). Intelligence quotient, emotional intelligence and spiritual intelligence as correlates of prison adjustment among in mates in Nigeria prison. Journal of Social Sciences, 22 (2): 121-128.
47- Animasahun, R.; Beverley, A., Kir, N.S., Schutte, D. (2010). Intelligence quotient, emotional intelligence and spiritual intelligence as correlates of prison adjustment among in mates in Nigeria prison. Journal of Social Sciences, 22 (2): 121-128.
48- Asher, A. (2006). Exploring the Relationship BETWEEN parenting Styles and Juvenile Delinquency, A Thesis Submitted to the Faculty of Miami University in Partial Fulfillment of the Requirements for the Degree of Master of Science Department of Family Studies and Social Work.
49- Aunola, K. & Nurmi, J. E. (2012). The role of parenting styles in children's problem behavior. Child Development, 76, 1144-1159.
50- Austin, E. J. Saklofske, D. H. & Egan, V. (2005). Personality. Well-being and health correlates of trait emotional Intelligence. Personality and Individual differences, 38, 547-558.
51- Bar-on, R.; Parker, D.A. (1980). The handbook of emotional intelligence sanfrancisco .Jossy-BassBook.First Edation, 3-490.
52- Baumrind, D. (1972). The influence of parenting style on adolescent competence and substance use. J Early Adolescence 1972; 11(1):56-95.
53- Bekendam, C. (2010). Family And Dimensious of Emotional Intelligence .Dissertation Abstraets International, Vol 58(4).2109-2122.
54- Berent, T. S. (2011). Child development. Second. London, Brown and benchmark publisher.
55- Berns RM. (2006). Child Family, School, Community: Socialization and Support. New York: Wadsworth Publishing Company; 2011.
56- Beyer, S. (2011). Maternal employment and children academic achievement: parenting styles as mediating variable. Developmental Reviwe, Volume 15, Issue 2, 212-253.
57- Buss, A.H., & Perry, M. (1992). The Aggression Questionnaire. Journal of Personality and Social Psychology. 63 (3), 452-459.
58- Ceci, E. (1990). Intelligence quotient, emotional intelligence and spiritual intelligence as correlates of prison adjustment among in mates in Nigeria prison.
Journal of Social Sciences, 22 (2): 121-128.
59- Chamorro-Premuzic, T., Bennett, E. & Furnham, A. (2007). The happy personality: Mediational role of trait emotional intelligence. Personality and Individual Difference, 42, 1633-1639.
60- Chan, H. & Sjöberg, L. (2008). Emotional intelligence and life adjustment. In: Cassady JC, Eissa MA. Emotional intelligence: perspectives on educational & positive psychology. 1th Ed. New York: Peter Lang Publishing; 169-184.
61- Ciarrochi, J. Deane, F. P. & Anderson, S. (2009). Emotional intelligence moderates the relationship between stress and mental health. Personality and individual differences, 32, 197-209.
62- Cue, B. (1930). Positive parenting. NY: Pearson Company Inc. Violent Behavior, 9,247-269.
63- Douglas, K. S., & Dutton, D. G. (2011). Assessing the link between stalking and domestic violence. Aggression and Violent Behavior, 6, 519-545.
64- Dunn, J. M. and Fait, H. F. (2010). "Special physical education: adapted, individualized developmental". The University of Viriginia, W.C. Brown.
65- Embregts, P.; Didden, R.; Schreuder, N.; Huitink, C.; van Nieuwenhuijzen, M. (2009) Aggressive behavior in individuals with moderate to borderline intellectual disabilities who live in a residential facility: an evaluation of functional variables. Res Dev Disabil. 2009 Aug; 30(4):682-688.
66- Gerits، L.، Derksen، J. L.، Verbruggen، A. B.، & Katzko. M. (2005). Emotional Intelligence profiles of nurses caring for people with severe behavior problems. Personality and Individual differences، 38، 33-34.
67 – Glasgow, K. L., Dornbusch, S. M., Troyer, L., Steinberg, L., & Ritter, P. L. (2007). Parental styles, adolescent, sattrivutions, and child development, 68(3), 507-529.
68- Golman, D. (2009). Emotional in telligence. London: Bloom sbury publishing.
69- Hochensoon, G. (1965). Reducing aggressive behavior in boys with a social cognitive group treatment: Results of a randomized, controlled Trial. Journal of American Academy.
70- Holenstein, T. (2011). Rigidity in parent-child interaction early childhood. Journal of Abnormal Child Psychology, 32 (4), 595-607.
71- Hunt, N. & Evans, D. (2004). Predicting traumatic stress using emotional intelligence. Behavior Research and Therapy, 42, 791-798.
72- Jaff, A. (2012). Durg use and aggression: The effect of rumination and other person related variables. California State University Long Beach Psychology.
73- Lamborn, S.D., Mounts, N. S. Stninbery 1. & Do busch, S. M. (2012). Authoritive, authoritarian, indulgent, and neglectful family's child Development, 6, 1046-1005.
74- Lawrence, E.J. (1966). Priming emotion using metaphors reprehensive of family functioning. AUETD home Graduate School Auburn Libraries help @ auburn. Educational chat.
75- Maccoby, E. E., & Martin, J. A. (2012). Socialization in the context of the family: parent child interaction. In P.H. Mussen (Ea & E. M. Hetherington (Vol. Ed.), Hand book of child psychology: Vol. 4. Socialization, personality, and social development (4thed, pp.1-101). New York: wily.
76- Mayer, J.D; Dunkel-Schetter, C., Delongis, A., & Gruen, R. (2007). Stracural Division of Personality and the Classification of Traits .Review Of Genral Psychology.7, 381-401.
77- Mccelland, W. (1998). Development and Preliminary validation of an emotional self- efficacy scale. Personality and Individual Differences, 45 (5), 432- 436.
78- Nicholson, S. (2013). Anger management revolution studies distribution. Company inc. of child Adolescent psychiatry, 43(12), 1478- 1487.
79- Okorodudu, G. N. (2010). Influence of parenting styles on Adolescent Delinquency in Delta Central Senatorial District. Edo Journal of Counseling, vol, 3, No.1.
80- Onder, A., & Gülay, H. (2009). Reliability and validity of parenting styles & dimensions questionnaire. Journal of Procedia Social and Behavioral Sciences 1, 508-514.
81- Palmer, J.; Trinidad, D.R. & Johnson, C. (2011). Emotional intelligence and life adjustment. In: Cassady JC, Eissa MA. Emotional intelligence: perspectives on educational & positive psychology. 1th Ed. New York: Peter Lang Publishing; 169184.
82- Park, K. & Slabby, N. (1983). Reducing aggressive behavior in boys with a social cognitive group treatment: Results of a randomized, controlled Trial. Journal of American Academy.
83- Richardson, D.S. & Hammock, G. S. (2007). Social context of human aggression. Are we paying too much attention to gender? Aggression and violent behaviour. 12, PP: 417-426.
84- Robinson, C., Mandleco, B., Olsen, SF., Hart, CH. (2011). The parenting style and dimensions Questionnaire (PSQD). Handbook of family measurement techniques; thousand oaks: sage. Vol.3. p: 319-321.
85- Schutte, N.; Malouff J M, and Thorsteinsson E. B. A (1998). Metaanalytic
Investigation of the Relationship between Emotional Intelligence and Health. Pers Individ Dif. 42. pp: 921-933.
86- Spence, D.; Lyons, J.B. & Schneider, T.R. (2013). The Influence of Emotional Intelligence on Performance. Pers Individ Dif. 2012. 39. pp: 693-703.
87- Sukhodolsky, D.G., & Ruchkin, V.V. (2008). Association of Normative Beliefs and Anger with Aggression and Antisocial Behavior in Russian Male Juvenile Offenders and High School Students. Jounal of Abnormal Child Psychology.
88- Ziglman, W. (1999). Parent Styles Associated With Self- Regulation and
Competence in School, Journal of Educational Psychology, 81(2), 143-154.

1 – Payne
2 – Mayer & Salovey
3 – Caruso
4 – Golman
5 – Lenel
6 – Baron
7 – Neocortex
8 – Personal Competence
9 – Social Competence
10 – Interacation
11 – Gardner
12 – Pragmatics
13 – Sternberg Triarchic
14 – Stephen ceci
15 – Chamorro
16 – Moods
17 – Temperaments
18 – Disorders
19 – Ciarrochi
20 – Jack Block
21 – Ego Resilience
22- آقایار، هوش هیجانی سازمانی، ص 35
23 – Gerits & et al
24 – Hunt & Evans
25 – Resilience
26 -Al Siebert
27 – Mayer
28 – Mccelland
—————

————————————————————

—————

————————————————————


تعداد صفحات : 41 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود