هوش هیجانی
تعریف
گلمن1 برای طرح هوش هیجانی مدیون دانشمندان زیادی است که با ارائه تحقیقات خویش، راه را برای کتاب هوش هیجانی هموار کردهاند. سالهای زیادی بر روان شناسی حاکم بود که مهم ترین استعداد افراد را بهرهی هوشی یا هوش بهر مینامیدند و با همین استعداد، پذیرش و گزینش کارمندان را انجام میدادند که افراد، یا باهوش هستند یا نیستند و به هر حال، چنین متولد شدهاند و کار زیادی برای آنها نمیتوان انجام داد. این طرز تفکر در جامعه آن زمان – که گاردنر آن را دوران تفکر هوش بهری مینامد- نیز نفوذ کرده بود. گاردنر هوش شخصی را به عنوان یکی از زیر مجموعههای فرعی هوش معرفی میکند (گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389). هوشهای شخصی عبارتند از:
1- دانش دورن شخصی که این امکان را میسر میسازد که یک مجموعه از احساسات بسیار متفاوت و پیچیده را بررسی و نمونه یابی میکند.
2- دانش بین فردی، توانایی درک و ایجاد تفکیک بین حالات، روحیات، انگیزهها و مقاصد دیگران است که همهی این تواناییها از زیر مجموعههای هوش هیجانی است.
در نهایت گلمن هوش هیجانی را نوع دیگری از هوش میداند که مشتمل بر شناخت احساسات خویشتن و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمهای مناسب در زندگی است. توانایی ادارهی مطلوب خلق و خوی و وضع روانی و کنترل تکانشهاست. عاملی است که به هنگام شکست ناشی از دست نیافتن به هدف، در شخص ایجاد انگیزه میکند (سبحانی نژاد و یوزباشی، 1387).
بنابراین با توجه به دیدگاه دانشمندان طرفدار هوش هیجانی که رد صفحات بعد توضیح داده خواهد شد. باید توجه داشته باشیم، این که هوش هیجانی چیست؟ هوش هیجانی را نمیتوان با چند اصطلاح تعریف کرد، زیرا هوش هیجانی بر خلاف هوش عمومی که معمولآ یک استعداد و توانایی ذاتی و ثابت تلقی میشود، شامل مجموعهای از تواناییها و مهارتهاست که از لحظهی تولد، توانایی یادگیری آن را دارد و یک توانایی ارثی، ذاتی و ثابت نیست؛ بلکه در طول زمان بر حسب این که فرد در چه محیط فرهنگی باشد و چه نوع آموزشی ببیند و چه قدر از این تواناییها را یاد بگیرد برخوردار میشود. بنابراین هوش هیجانی طیف گستردهای از مهارتهاست که برجستهترین آنها مهارت اجتماعی است که بر خودآگاهی بنا میشوند. یعنی توانایی شناخت دقیق احساسات، عواطف و ویژگیهای خود. زیرا تا فردی احساسات و عواطف و احساسات دیگران را بشناسد و لذا در برقراری رابطهی مفید و سالم ناتوان خواهد بود (گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
هوش عاطفی، هوش احساسی یا هوش هیجانی (که ضریب آن با EQ نشان داده می شود) شامل شناخت و کنترل عواطف و هیجان های خود است. به عبارت دیگر، شخصی که EQ بالایی دارد سه مولفهی هیجان ها را به طور موفقیتآمیزی با یکدیگر تلفیق می کند (مولفهی شناختی، مولفهی فیزیولوژیکی و مولفهی رفتاری). دانیل گلمن معتقد است، هوش عاطفی بالا تبیین می کند که چرا افرادی با ضریب هوشی (IQ) متوسط موفقتر از کسانی هستند که نمره های IQ بسیار بالاتری دارند. ضریب هوشی(IQ) نمی تواند به خوبی از عهده توضیح سرنوشت متفاوت افرادی برآید که فرصت ها، شرایط تحصیلی و چشماندازهای مشابهی دارند. وقتی نود و پنج دانشجوی دانشگاه هاروارد را در دهه ۱۹۴۰ – یعنی دورانی که دانشجویان دانشگاه های شرق آمریکا را افرادی با هوشبهرهای متنوعتر از امروز تشکیل می دادند- تا سنین میانسالی مورد بررسی قرار دادند، چنین دیدند که افرادی که بالاترین نمره های تحصیلی را داشتند از نظر میزان حقوق دریافتی، بهره وری و موفقیت شغلی از همدورهای های ضعیفتر خود موفقتر نبودند. آنان حتی از نظر میزان رضایت از زندگی شخصی یا رضایت از روابط دوستانه، خانوادگی و عشقی نیز وضعیتی برتر نداشتند. با ظهور عصر اطلاعات و ارتقای ارزش مندی ارتباطات انسانی و هم چنین بروز موقعیت های استراتژیک سازمانی، نظریهی هوش عاطفی رشد چشمگیری یافته و از مباحث پرطرفدار سازمانی شده است. هوش هیجانی، اصطلاح فراگیری است که مجموعهی گسترده ای از مهارت ها و خصوصیات فردی را در برگرفته و به طور معمول به آن دسته مهارت های درون فردی و بین فردی اطلاق می گردد که فراتر از حوزهی مشخصی از دانش های پیشین، چون هوشبهر و مهارت های فنی یا حرفه ای است. هوش هیجانی از آخرین مباحث متخصصین در خصوص درک تمایز بین منطق و هیجان بوده و برخلاف مباحث اولیه در این جا، فکر و هیجان به عنوان موضوعاتی برای سازگاری و هوشمندی تلقی شده است. به علاوه، شبیه سایر مباحث مطرح درخصوص ماهیت انسان، هوش هیجانی نیز دستخوش دو نوع بحث و گفتگوی علمی و عوام پسند گردیده است (گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389؛ گارسیا- سانچو2، سالگوئرو3 و فرناندز- بروکال4، 2014).
اصطلاح هوش هیجانی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روان شناس به نام های جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، می توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایند تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند. دانیل گلمن صاحب نظر علوم رفتاری و نویسنده کتاب "کار کردن به وسیله هوش هیجانی" اولین کسی بود که این مفهوم را وارد عرصه سازمان نمود. گلمن هوش هیجانی را استعداد، مهارت و یا قابلیتی دانست که عمیقاً تمامی توانایی های فردی را تحت الشعاع قرار می دهد (کارتر، 2010، ترجمهی امیرینیا و آقازاده، 1393).
در مدل گُلمن به طور خلاصه پنج حوزه اساسی هوش هیجانی مورد بررسی قرار گرفته بود:
۱. شناخت هیجان ها و احساسات خود(خودآگاهی) ۲. مدیریت هیجان ها و احساسات خود(خودمدیریتی) ۳. خودانگیزشی ۴. تشخیص و درک هیجان ها و احساسات دیگران(دیگرآگاهی) ۵. مدیریت رابطه با دیگران(دیگر مدیریتی) (گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
مدل گُلمن که امروزه به طور وسیعی به رسمیت شناخته شده است، به این معنا نیست که وقتی کسی دارای هوش عقلی یا ضریب هوشی(IQ) بالایی باشد، لزوماً دارای هوش هیجانی بالا نیز هست. هوشمند بودن یک امتیاز است که البته تضمینی برای موفقیت در زندگی و روابط بین فردی و اجتماعی نخواهد بود.
-اهمیت هوش هیجانی
پاسخ به این سئوال که چرا هوش هیجانی اهمیت دارد، تا حد زیادی بستگی به موضوعی دارد که هوش هیجانی دربارهاش صحبت میکند. نسخههای ترکیبی هوش هیجانی در حقیقت نسخههای تجدیدنظر شدهی مقیاسهای شخصیت اما با برچسب هوش هیجانی میباشند. به عبارت دیگر هوش هیجانی از طریق ارزیابی سنتی شخصیت، سازمانهای علاقهمند به پیشبینی عملکرد خوب را به خود راغب ساخته است. پس میتوان گفت به دلیل برخورداری از ارزش بالقوه، همهی روشهای ارزیابی شخصیت نمیتوانند بد باشند و با کمی دقت پی خواهیم بـرد که مقیاسهای خودسنجی هوش هیجانی احتمالاً ترکیبی از خصیصههای شخصیتی از قبیل برون گرایی، جامعه پذیری، عزت نفس خوش بینی و تعدادی ویژگی جدید هم چون تجارب فراخلقی میباشد. گرچه بخشهای عمدهی چنین مقیاسهایی به هوشیا عاطفه و یا حتی هوش هیجانی به مفهومی که در این جا مورد اشاره قرار گرفت، توجه چندانی نداشتند، ولی دارای توانایییکسانی نسبت به پیش بینی خصیصههای اصیل شخصیت که تحت عنوان جدیدی ارزیابی میشدند، بودند. ایندرحالی است که خصیصههای اصیل شخصیت همگی بد نبودند، ولی متاسفانه تا سالهای اخیر کمتر مورد توجه قرار میگرفتند(برادبری5، 2001، ترجمه گنجی، 1384).
در حقیقت، بین ابزار خودسنجی هوش هیجانی و رضایت شغلی و بعضاً عملکرد شغلی روابطی به دست آمده است، اما هیچ کدام از اینها مهمتر از هوش نیستند و این جای امیدواری است. گرچه طی سالهای گذشته یافتههایی به دست آمدهاند، مبنی بر این که از طریق مقیاسهای خودسنجـی هوش هیجانی میتوان موفقیت را پیش بینی نمود و هوش هیجانی مهمترین عامل پیشبینی موفقیت صاحبان حِرَف میباشد، با این حال استفاده از چنین مقیاسهای خودسنجی، نیازمند کنترل همهی سطوح احساسهای خوشایند- ناخوشایند، درون گرایی- برونگرایی، خوشبینی و موارد مشابه میباشد تا از این طریق بتوان نتایج را به روشنی تعبیر و تفسیر نمود(گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
اگر شخصی در حال حاضر به مفهوم توانایی هوش هیجانی علاقهمند شود، به اشارات واضح و عینیتری دسترسی دارد و کمتر نیازمند توضیح اضافی میباشد، زیرا در بدو امر، مفهوم توانایی، یک خصیصه جدید را معرفی میکند که با خصیصههای قبلی، کمترین هم پوشی را دارد. هوش هیجانی به عنوان یک خصیصهی تازه ممکن است موارد مهمی را که قبلاً غیرقابل پیش بینی بود، پیشبینی نماید، مثلاً به نظر میرسد که هوش هیجانی بالا میتواند خشونت کمتر و یا سایررفتارهای مشکل آفرین را پیشبینی نماید. اگر این موضوع کاملاً صحت داشته باشد، هوشهیجانی میتواند کاربردهای عملی مهمی داشته باشد، حتی مهمتر از آن، این مفهوم ممکن است اشارات نظری و فرهنگی را شامل شود، بدین ترتیب که اگر عواطف، اطلاعات را انتقال میدهند و اگر اینها قواعدی برای پردازش اطلاعات میباشند (لومباس6، مارتین- آلبو7، والدیویا- سالاس8 و خیمنز9، 2014). پس در نتیجه میتوان گفت وقفه و یا پریشانی عواطف، هیچگاه به چشم نخواهد خورد و به جای عواطف، غالباً میتوانند اطلاعات مهمی را انتقال دهند. به عبارت دیگر اگر هوش هیجانی به عنوان یک هوش، از استانداردهای لازم برخوردار باشد، در نتیجهیک دلیل قانعکننده برای مبحث پیرامون عواطف و اطلاعاتی که انتقال میدهند، بدست میدهد.
در سطح انفرادی، وجود هوش هیجانی، بدین معناست که در برخی حالات که قلبهای شکسته یا آرزوهای برباد رفته نامیده میشود، پردازش خردمندانه هم چنان ادامه مییابد. تشخیص این نوع هوش هیجانی توانایی مدار و بحث پیرامون آن در سطح سازمانی، در مدارس، مراکز تجاری و سایر موسساتی که پیش از این نسبت به زندگی عاطفی بیتفاوت و یا حتی مخالف آن بودند، موجه میسازد. علاوه براین اگر عواطف، انتقال دهندهی اطلاعات باشند، پس نادیده گرفتن چنین اطلاعاتی، خطرپذیرییک سازمان را افزایش میدهد. نهایتاً در سطح اجتماعی، مفهوم توانایی از هوش هیجانییک فرآیند تعالی جویی را بین دوجریان متخاصم ایجاد میکند:
عقیدهی فلاسفهی رواقی که عواطف را راهنمایان غیرقابل اعتمادی میدانستند و رویکرد رومانتیک که معتقد به پیروی انسان از قلب و دل بودند. شاید این دو طرف متخاصم از طریق هوش هیجانی بتوانند به سطح بالاتری از درک نائل شده، به شکلگیری زندگی مسالمت آمیزتر کمک نمایند(گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
– تاریخچه هوش هیجانی
از زمانی که پدیدهای به نام هوش متوسط بینه در سال 1905 در فرانسه به صورت عدد و رقم نمود کلی پیدا کرد و اصطلاح هوش بهر توسط ترمن در سال 1916 معرفی شد. چیزی نگذشته بود که نظریهپردازان متوجه هوش غیرشناختی شدند. لازم به یادآوری است که مفهوم هوش اجتماعی اولین بار توسط ثورندایک در سال 1920 معرفی گردید و 14 سال بعد مقیاس رشد اجتماعی واینلند توسط دال در سال 1943 تدوین و منتشر گردید.ثورندایک در همگانی کردن نظریه هوشبهر نقش مهمی داشت، به صورتی که در مقالهای در روزنامهی هارپر اظهار داشت که هوش اجتماعی؛ یعنی توانایی درک دیگران و عمل کردن عاقلانه در ارتباطهای بشری که جنبهای از هوش هیجانی است و این جنبه از هوش هیجانی، خود قسمتی از هوشبهر را تشکیل میدهد(تیرگری، اصغرنژاد فرید، بیان زاده و عابدین، 1385).به عبارت دیگر طرح مفهوم هوش اجتماعی توسط ثورندایک، نقطه عطفی در شکل گیری مفهوم هوش هیجانی محسوب میشود.
پیشینهی هوش هیجانی را میتوان در ایدههای وکسلر به هنگام تبیین جنبههای غیرشناختی هوش عمومی نیز جستجو کرد. وکسلر دربارهی هوش مینویسد: "کوشیدهام نشان دهم که علاوه بر عوامل هوشی عوامل غیرهوشی ویژهای نیز وجود دارد که میتواند رفتار هوشمندانه را مشخص کند. نمیتوانیم هوش عمومی را مورد سنجش قرار دهیم، مگر اینکه آزمونها، معیارهایی نیز برای سنجش عوامل غیرهوشی دربرداشته باشند". وکسلر درصدد آن بود که جنبههای غیرشناختی و شناختی هوش عمومی را با هم بسنجد. روش او در این زمینه را میتوان در استفادهی وی از کاربرد خرده آزمونهای تنظیم تصاویر و درک و فهم – که دو بخش عمده آزمون وی را تشکیل میدهند- دریافت. در خرده آزمون درک و فهم، سازگاری اجتماعی و در تنظیم تصاویر، شناخت و نیز موقعیت اجتماعی مورد بررسی قرار میگیرد (گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
پژوهشهای انجام شده توسط سیپس و همکارانش (1978؛ به نقل از شریفی، 1386) نیز نشان میدهد که بین درک و فهم تصاویر و شاخصهای هوش اجتماعی پرسشنامه شخصیت کالیفرنیا (CPI) همبستگی معنی داری وجود دارد.علاوه بر این موارد وکسلر در کارهای خود به تلاشهای دال، مبنی بر بخش جهات غیرشناختی هوش نیز اشاره کرده است و نتیجهی کوششهای دال همان گونه که پیش از این نیز عنوان گردید در مقیاس رشد اجتماعی واینلند منعکس است.
لیپر10 (1948؛ به نقل از مایر و سالووی، 1993)نیز بر این باور بود که تفکر هیجانی بخشی از تفکر منطقی است و به این نوع تفکر، یا معنای کلیتر هوش کمک میکند.
پژوهشگران از طریق سنجش مفاهیمی مانند مهارتهای اجتماعی، توانمندیهای بین فردی، رشد روانشناختی و آگاهیهای هیجانی که همگی مفاهیمی مرتبط با هوش هیجانی هستند، به بررسی ابعاد این نوع هوش پرداختهاند. دانشمندان علوم اجتماعی نیز به کشف روابط بین هوش هیجانی و سبکهای مختلف مدیریت و رهبری و عملکردهای فردی و تغییرات درون فردی و اجتماعی و انجام ارزشیابی از عملکردهای فردی و گروهی همت گماشتهاند. شایان ذکر است که نظریهی هوش هیجانی پس از 50 سال بار دیگر توسط گاردنر (گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389) استاد روان شناسی دانشگاه هاروارد دنبال شد. گاردنر هوش را مشتمل بر ابعاد گوناگون (زبانی،موسیقایی،منطقی،ریاضی، جسمی، میان فردی و درون فردی) میداند. او وجوه مختلفی را با عناصری از هوش غیرشناختی یا به گفتهی خودش "شخصی"ترکیب کرده است.بعد غیرشناختی مورد نظر گاردنر مشتمل بر دو مولفه کلی است که وی آنها را با عناوین استعداهای درون روانی و مهارتهای میان فردی معرفی میکند. به نظر گاردنر هوش هیجانی متشکل از دو مولفهی زیر است:
هوش درون فردی: که مبین آگاهی فرد از احساسات و هیجانات، ابراز احساسات و باورهای شخصی و احترام به خویشتن و تشخیص استعدادهای ذاتی، استقلال عمل در انجام کارهای مورد نظر و در مجموع میزان کنترل شخص بر هیجانها و احساسات خود رهبری است.
هوش میان فردی: که به توانایی درک و فهم دیگران اشاره دارد و میخواهد بداند چه چیزهایی انسانها را بر میانگیزند، چگونه فعالیت میکنند و چگونه میتوان با آنها همکاری داشت. به نظر گاردنر "فروشندگان،معلمان،متخصصان بالینی و رهبران مذهبی موفق احتمالآ از هوش میان فردی بالایی برخوردارند"(شریفی، 1386).
گاردنر خاطر نشان میکند که هستهی هوش بین فردی، توانایی درک و ارائهی پاسخ مناسب به روحیات، خلق و خو، انگیزشها و خواستههای افراد دیگر است. او اضافه میکند که در هوش درون فردی کلید خودشناسی عبارت است از آگاهی داشتن از احساسات شخصی خود و توانایی متمایز کردن و استفاده از آنها برای هدایت رفتار خویش است(گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
استرنبرگ روان شناس دانشگاه ییل از مردم خواست که خصوصیات یک فرد باهوش را بیان کنند. افراد بسیاری مهارتهای اجتماعی عملی را جزء ویژگیهای اصلی هوش برشمردند.تحقیقات بیشتر استنبرگ را به نتیجهگیری ثورندایک بازگرداند وآن این که هوش اجتماعی از توانایی تحصیلی متمایز است و همچنین بخش اصلی آن چیزی است که افراد را وادار میکند که در عرصه زندگی به خوبی عمل کنند (شات11 و لوی12، 2014).
روانشناسان در قلمرو فعالیتهای پژوهشی خود علاوه بر این دو نوع هوش، به انواع دیگری از هوش نیز پی برده و به طور کلی آنها را به سه گروه به شرح زیر تقسیم کردهاند (گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
1- هوش انتزاعی: منظور توانایی درک و فهم و حل مسائل از طریق نمادهای کلامی و ریاضی است.
2- هوش عینی: منظور توانایی درک و فهم و حل مسائل از طریق دستکاری و به کارگیری اشیا است.
3- هوش اجتماعی: منظور توانای درک و فهم دیگران و ایجاد ارتباط با آنهاست.
مایر و سالووی (1993) هوش هیجانی را به نوعی هوش اجتماعی و مشتمل بر توانایی کنترل هیجانهای خود و دیگران و تمایز بین آنها و استفاده از اطلاعات برای راهبرد تفکر و عمل دانسته و آن را متشکل از مولفههای درون فردی و میان فردی گاردنر میدانند و در 5 حیطه به شرح زیر خلاصه میکنند:
1- خودآگاهی: به معنای آگاهی از خویشتن، توانایی خودنگری و تشخیص دادن احساسهای خود به همان گونه که وجود دارد.
2- ادارهی هیجانها: به معنای کنترل هیجانها، کنترل احساسات به شیوهی مطلوب و تشخیص منشا این احساسات و یافتن راههای اداره و کنترل ترسها و هیجانها و عصبانیتها و امثال آن است.
3- خودانگیزی: به معنای جهت دادن و هدایت عواطف و هیجانها به سمت و سوی هدف، خویشتن هیجانی و به تاخیر انداختن خواستهها و بازداری تلاشهاست.
4- هم حسی: به معنای حساسیت نسبت به علایق و احساسات دیگران و تحمل دیدگاههای آنها و بها دادن به تفاوتهای موجود بین مردم در رابطه با احساسات خود نسبت به اشیا و امور است.
5- تنظیم روابط: به معنای ادارهی هیجانهای دیگران و برخورداری از مهارتهای اجتماعی است.
بلاک13(1980، به نقل از دهشیری،1382) با کاربرد ابزاری دریافت که ابعاد مهم هوش هیجانی، اطمینان به خود، خوش بینی و تعادل هیجانی است. افراد دارای هوش هیجانی بالا از خود کنترلی و خودانگیزی بالایی برخوردارند، زندگیشان معنیدار، اصولی و مسئولیتپذیر هستند، عواطف خود را به درستی تدبیر و ابراز میکنند، قانع و نسبت به دیگران حساس و مراقبند، زندگی هیجانی پربار و متعادل دارند، با خودشان، با دیگران و محیط اجتماعیشان پرداختهاند، خود انگیخته و بانشاطند و تجارب جدید را میپذیرند.
نامی که معمولاً با واژهی هوش هیجانی همراه است، دانیل گلمن میباشد. گلمن در سال 1994 تصمیم گرفت که کتابی را در مورد سوادآموزی هیجانی تالیف کند. وی برای این کار از تعدادی مدارس دیدن کرد تا ببیند مدارس برای رشد هیجانی دانش آموزان از چه روشهایی استفاده میکنند. او همچنین در نوشتن کتابش از تحقیقات سالووی و مایر استفاده زیادی برده است.سرانجام کتابی با عنوان هوش هیجانی در سال 1995 توسط گلمن تالیف شد که 2 بار به فارسی ترجمه شده است و تاکنون تنها کتابی است که در مورد هوش هیجانی به فارسی ترجمه شده است. گلمن معتقد است که هوش هیجانی هم شامل عناصر درونی است و هم بیرونی؛ عناصر درونی شامل میزان خودآگاهی، خودانگاره و احساس استقلال، خودشکوفایی و قاطعیت است. عناصر بیرونی شامل روابط بین فردی، سهولت در همدلی و احساس مسئولیت میشود (گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389). البته دیدگاه دکتر گلمن را دربارهی هوش هیجانی در چند صفحه نمیتوان بیان کرد، ولی در صفحات بعد ما سعی کردهایم به طور خلاصه آن را توضیح دهیم.
در نهایت بار – آن14 (1999) مدلی چند عاملی را برای هوش ارائه و تدوین کرد. ولی معتقد است که هوش هیجانی مجموعهای از تواناییها و قابلیتها و مهارتهایی است که فرد را برای سازگاری با محیط و کسب موفقیت در زندگی تجهیز میکند و صفت هیجان در این نوع هوش از رکن اساسی است که آن را از هوش شناختی متمایز میکند.
بار- آن هوش هیجانی را دارای ابعاد عاملی میداند و 15 بعد هیجان را عنوان میکند که با استفاده از خرده مقیاسهای پرسشنامهی بهر هیجانی خودش قابل اندازه گیری است که ما این ابعاد را در صفحات بعد به طور کامل بیان خواهیم کرد.
– سابقه نظری مفهوم هوش هیجانی
اگر به دقت تعاریف ارائه شده توسط محققین دربارهی هوش هیجانی را بررسی کنیم، دو خط مشی کلی را در این زمینه مشاهده خواهیم کرد. یکی نشات گرفته از دیدگاه اولیه دربارهی هوش هیجانی است که آن را به عنوان نوعی از هوش تعریف میکند که هیجان و عاطفه را نیز در بر میگیرد. دیگری دیدگاه مختلط که هوش هیجانی را با سایر تواناییها و ویژگیهای شخصیتی نظیر انگیزش ترکیب میکند.
– دیدگاه توانایی (پردازش اطلاعات)
از جمله طرفداران دیدگاه توانایی مایر و سالووی هستند که هوش هیجانی را به عنوان نوعی هوش اجتماعی میدانند که مشتمل بر توانایی کنترل هیجانهای خود و دیگران، تمایز بین آنها و در نهایت استفاده از آنها برای راهبرد تفکر و عمل میباشد که در صفحات قبل به صورت خلاصه ارائه شد.
مایر و سالووی و کارسیو (1997، به نقل از خسرو جاوید،1381) مدل اصلاح شدهای از هوش هیجانی را تدوین کردند که بر مولفههای شناختی رشد هیجانی تاکید بیشتری داردواین مدل هوش هیجانی را به صورت عملیاتی در دو سیستم شناختی و هیجانی بررسی میکند: سیستم استعداد تشخیص یا وارد کردن اطلاعات و توانایی پردازش اطلاعات هیجانی در تمام مدت، دستکاری سریع نمادها و ارجاع به دانش تخصصی. هر دو سیستم در یک الگوی کاملاً یکپارچه عمل میکنند. مدل مورد نظر از چهار شاخه تشکیل میشود که هر یک طبقهای از تواناییها را که بر اساس پیچیدگی و به صورت سلسله مراتبی مرتب شدهاند، نشان میدهد. مهارتهای فرعی هر شاخه، مطابق با پیچیدگی هر شاخه سازمان یافته است که میزان این پیچیدگی به طور چشمگیری به مهارتهای شاخههای دیگر مدل بستگی دارد.
شاخه اول: "ادراک، ارزیابی و بیان هیجان که شامل توانایی تشخیص هیجان در حالات فیزیکی، احساسات،تفکر خویشتن، توانایی تشخیص هیجان در حالات فیزیکی،توانایی تشخیص هیجان در دیگران،آثار هنری،زبان، صدا، ظاهر و رفتار، توانایی ابراز دقیق هیجانات و ابراز نیازهای مرتبط با آن احساسات، توانایی تمایز میان ابراز درست و دقیق یا ابراز نادرست و اشتباه احساسات میباشند"(خسرو جاوید، 1381).
در چرخه سیستم شناختی- هیجانی این مولفهها شامل بازشناسی و وارد کردن اطلاعات است. هوش هیجانی بودن شاخه اول نمیتواند وجود داشته باشد. ادراک هیجان، توجه و رمزگشایی پیامهای هیجانی آن گونه که در حالت چهرهای، صدا، آثار هنری و دیگر مصنوعات فرهنگی بیان میشود را در بر میگیرد. مثلاًفردی که حالت ناراحتی را در چهرهی فرد دیگری ادراک میکند، چیزهای زیادی دربارهی هیجانات و احساسات آن فرد دریافت میکند تا فردی که چنین علامتی دریافت نکرده است. باید توجه داشته باشیم که توانایی افراد در توجه به ارزیابی و ابراز حالات هیجانی خود و دیگران متفاوت است. این تواناییها، پایهی مهارتهای پردازش اطلاعات مربوط به احساسات و حالات خلقی هستند، مثلآ افراد آلکسیتیمیک (افراد ناتوان در درک و بیان هیجانات خود) احتمالاً به دلیل دشواری تشخیص احساسات، قادر به ابراز هیجاناتشان نیستند. همچنین تواناییهای هیجانی اصلی، اهمیت خاصی دارند. افرادی که با سرعت و دقت هیجاناتشان را ارزیابی و بیان میکنند، بهتر میتوانند به افراد و محیط اطراف خود پاسخ دهند. همچنین در توانایی تشخیص و ارزیابی هیجانات دیگران نیز تفاوتهای فردی در توانایی ادراک دقیق و همدلی با هیجانات دیگران وجود دارد، افرادی که به دقت عواطف و هیجان دیگران را درک میکنند، بهتر قادر به مدیریت و ایجاد شبکههای اجتماعی قویتری هستند (مایر و سالووی، 1993، به نقل از دهشیری، 1382).
شاخه دوم: "تسهیل هیجانی تفکر که توانایی اولویت دادن و به کار گرفتن تفکر شخصی بر پایهی احساسات در ارتباط با اشیا وقایع و سایر افراد، توانایی یا تقلید هیجانات واضح و فعال، جهت تسهیل قضاوت، تشخیص و حافظهی مربوط به احساسات، توانایی سرمایهگذاری نوسانات خلقی برای ایجاد دیدگاههای چندگانه و توانایی استفاده از حالات هیجانی، برای تسهیل مسالهگشایی و خلاقیت. این شاخه مربوط به استفاده از هیجان برای تقویت پردازشهای شناختی است" (خسرو جاوید، 1381).
هیجانات تشکیلات پیچیدهای از جنبههای فیزیولوژیکی، تجربی- هیجانی و هشیاری حیات ذهنی است. هیجان دو سیستم شناختی را تعیین میکند: 1- احساسات شناخته شده؛ زمانی است که شخص تصور میکند ناراحت است. 2- شناختهای متغیر؛ زمانی است که شخص در حالت ناراحتی فکر میکند که خوب نیست. تسهیل هیجانی تفکر، بر چگونگی ورود دادههای هیجانی به سیستم شناختی و تغییر شناخت جهت کمک به تفکر، تمرکز یافته است (گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
هیجانات میتوانند اعمالی را بر سیستم شناختی تحمیل کنند، نظیر این که سیستم شناختی به سوی آنچه مهمتر است حرکت کند (مندلر،1975؛سیمون،1992؛استیربروک،1959؛به نقل از خسرو جاوید،1381). و یا این که بر یک خلق بهتر، متمرکز شود. نکته دیگر این است که هیجان، شناخت را تغییر میدهد؛ وقتی فرد خوشحال است. هیجان شناخت را مثبت میکند و وقتی فرد ناراحت یا غمگین است، هیجان شناخت را منفی میکند (مایر و سالووی،1993). این تغییرات سیستم شناختی را برای توجه به جهان اطراف از چشم اندازهای مختلف وا میدارد. مثلاً میان شک و خوش بینی این نکته مشخص است، تغییر دیدگاه شخص میان شک و خوش بینی فرد را برای دیدن نقاط چندگانه و در نتیجه تصور یک مساله به صورت عمیق و شاید خلاقانه ترغیب میکند (همان منبع).
حالات هیجانی و اثرات آن میتواند افراد را به سوی اهداف متفاوت هدایت کند. مثلاً خلق با احتمال بیشتری پیامد مثبت را ایجاد میکند، در حالی که خلق منفی پیامدهای منفی را به دنبال دارد. توجه به یک مشکل در حالات خلقی متفاوت را برای بررسی طیف وسیعی از اعمال و پیامدهای ممکن، توانمند می سازد.علاوه بر این مایر و سالووی (1993) معتقدند که هیجان گرایش ذهنی متفاوتی را ایجاد می کند که برای حل انواع خاصی از مسائل، انطباق کمتر یا بیشتر دارد؛ یعنی هیجانات متفاوت، سبک های مختلف پردازش اطلاعات را ایجاد می کنند. خلق مثبت، حالت ذهنی را برای ایجاد خلاقیت در تفکر و رفتار دوستانه به منظور برقراری ارتباط جدید تسهیل می شوند. بنابراین برانگیختن خلق مثبت باعث تقویت اعتماد به نفس و تداوم و پشتکار در انجام تکالیف شده و منجر به تقویت بهتر می شود و برانگیختن خلق منفی در نهایت منجر به ناکامی فرد می شود (گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
شاخه سوم: سومین شاخه در برگیرنده فهمیدن و استدلال با هیجان است. همانگونه که سابق بر این قید شد هیجانات شکل دهنده یک دسته از سمبل های غنی و پراز روابط پیچیده ای هستند که بسیاری از فلاسفه برای قرنها راجع به آن بحث و جدلکرده اند. فردی که قادر است هیجانات را درک کند به عبارت دیگر درک معانی آنها واینکه چطور خمیره شان با هم ممزوج می شود و چطور در طول زمان رشد می کنند، حقیقتاًبا گنجایش فهم حقایق بینادی طبیعت بشری و روابط بین فردی مانوس می شود و مورد تمجیدقرار می گیرد. در حقیقت افرادی که دارای هوش هیجانی بالا هستند به طور منظم باحالات بی ثباتی خلقی مواجه شده و بر آنها فائق می آیند و این نیازمند فهم قابلتوجهی از خلقیات می باشد (گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389؛ ناواس15، 2014).
شاخه چهارم: چهارمین شاخه مدیریت هیجانی است. فردی که دارای مدیریت هیجانیمی باشد از اینرو باید بعضی از خطوط راهنما را رعایت کند ولی آن کار را باانعطاف پذیری انجام دهد. برای مثال باز بودن به سوی یک احساس یک باید است اما نههمیشه. گاهی اوقات برای هر کسی اتفاق می افتد، خیلی دردناک است که با مطلبی مواجهشود و احتمالاً هیجان پذیری به بهترین نحوی بسته می شود. مدیریت هیجانی دربرگیرندهاین است که چگونه یک فردی پیشرفت های هیجانی را در روابطش با دیگران بفهمد. اینروابط می تواند غیرقابل پیش بینی باشد، از اینرو مدیریت هیجانی دربرگیرنده خصوصیتو اهمیت راه های هیجانی مختلف و انتخاب میان آنهاست.
برای انطباق باواکنش های هیجانی بسیار محتمل در موقعیت ها، مدیریت هیجانی بایستی دارایانعطاف پذیری لازم باشد. این مطلب به فرد اجازه می دهد که در جهاتی پیشرفت کند کهاو فکر می کند بهترین جهت است. اینکه از نظر هیجانی، معنوی و دیگر زمینه ها غنیباشی ضرورتاً به این معنی نیست که فرد بخواهد در یک شغلی بماند و یا اینکه یکازدواج را نجات دهد. اینکه باهوش باشی بدین معنی نیست که فرد در یک روز کتاب هایچالش برانگیز را بخواند بلکه به این معنی است که دیگر بخش های شخصیت و دیگرموقعیت هایی هستند که باید به حساب بیایند و درک کنیم که آن وقت چه اتفاقیمی افتد. در اینجاست که نیاز به انعطاف پذیری توضیح می دهد که چرا هوش هیجانی بهعنوان یک توانمندی سنجیده می شود و هیچگونههمبستگی بالایی با خوش بینی، خوشحالی ومهربانی، درست بودن و دیگر خصوصیات ندارد. با این وجود نتایج مهم زندگی راپیش بینی می کند (سبحانینژاد و یوزباشی، 1387).
– دیدگاه مختلط
هوش هیجانی از سوی بعضی از پژوهشگران برای توصیف کردناسنادها یا توانایی هایی که برخی از جنبه های شخصیت را نشان می دهد، به کار رفتهاست. مایر و سالوی(1993) مدل توانمندی را از مدل مختلط هوش هیجانی متمایزکردند. مدل مختلط شامل طیف وسیعی از متغیرهای شخصیتی است که مخالف با مدل توانمندیمایر و سالوی می باشد که کاملاً شناختی است. یک وجه کاملاً متفاوت این دو مدل،تفاوت میان مفهوم "صفت" و "پردازش اطلاعات" هوش هیجانی است. این وجه تفاوت دردیدگاه های مختلف سنجش و تعاریف عملیاتی از سوی نظریه پردازان مدل مختلط وتوانمندی، نمایان است. مفهوم "صفت" هوش هیجانی با شاخص های بین موقعیتی رفتارنظیر همدلی، جرات و خوش بینی ارتباط دارد، در حالیکه مفهوم "پردازش اطلاعات" مربوط به توانائی هایی نظیر توانایی تشخیص، ابراز و بر چسب زدن هیجان می باشد. مفهوم "صفت" ریشه در چارچوب شخصیتی دارد که از طریق پرسشنامه های خودسنجی که رفتارخاصی را می سنجند، اندازه گیری می شود (بار- آن، 1999؛ پترویسی16 و دوبرسکو17، 2014).
این دیدگاه در بررسی هوش هیجانی تحت الشعاع متغیرهایشخصیتی (نظیر همدلی و تکانشی بودن) و ساختارهایی که همبستگی بالقوه با آنها دارند(مانند انگیزش، خودآگاهی و امیدواری) قرار می گیرند، برعکس دیدگاه "پردازشاطلاعات" بیشتر بر بخش های سازنده هوش هیجانی و رابطه آن با هوش سنتی متمرکزمی شود (جوشی18 و تینگوجام19، 2009).
در این قسمت به مهمترین نظریه پردازان دیدگاه شخصیتی- اجتماعی و هیجانی، هوش هیجانی به صورت مختصر می پردازیم.
– هوش هیجانی از نقطه نظر گلمن
به نظر گلمن(2000، ترجمهی پارسا، 1389)هوش هیجانی هم شامل عناصردرونی است و هم بیرونی. عناصر درونی شامل میزان خودآگاهی، خودانگاره، احساساستقلال و ظرفیت خودشکوفایی و قاطعیت می باشد. عناصر بیرونی شامل روابط بین فردی،سهولت در همدلی و احساس مسئولیت می شود.همچنین هوش هیجانی شامل ظرفیت فرد برایقبول واقعیات، انعطاف پذیری، توانایی حلمشکلات هیجانی، توانایی حل و مقابله بااسترس و تکانه ها می شود. گلمن هوش هیجانی را از IQ جدا کرده و به نظر او هوشهیجانی شیوه استفاده بهتر از IQ را از طریق خودکنترلی، اشتیاق و پشتکار وخودانگیزی شکل می دهد. او مفهوم هوش هیجانی را در 5 حوزه قرار می دهد:
آگاهی از هیجانات خود
خودآگاهی ـ بازشناسی احساس، آنگونه که رخ می دهد ـمحور اصلی هوش هیجانی است. توانایی کنترل لحظه به لحظه احساسات، برای بینشروان شناختی و درک خویشتن، اساسی است. تعریفی که گلمن (1995) برای خودآگاهی درنظر گرفته است چنین است: "درک عمیق و روشن از احساسات، هیجانات، نقاط ضعف و قوت، نیازها و سائق های خود. افرادی که به احساسات و هیجانات خود اطمینان بیشتریدارند، مهارت بیشتری در هدایت و کنترل وقایع زندگی از خود نشان می دهند، درکارهای خود دقیق هستند، امیدواری آنها غیرواقع بینانه نمی باشد و مسئولیتی را قبولمی کنند که در حد توان آنها می باشد. همچنین این افراد با خود و دیگران صادق بودهو خیلی خوب می دانند که هر نوع احساسی تا چه اندازه بر آنها و اطرافیان تاثیرمی گذارد(گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
کنترل هیجانات
کنترل هیجانات به شیوه ای مناسب مهارتی است که به دنبالخودآگاهی ایجاد می شود. اشخاص کارآمد در این حیطه بهتر می توانند از هیجان های منفی نظیر ناامیدی، اضطراب، تحریک پذیری رهایی یابند و در فراز و نشیب های زندگیکمتر با مشکل مواجه می شوند و یا در صورت بروز مشکل به سرعت می توانند از موقعیتمشکل زا و ناراحت کننده به شرایط مطلوب بازگردند. برعکس افرادی که در این حیطهتوانایی کمتری دارند، همواره درگیر احساسات درمانده کننده هستند(گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
خود انگیختگی
این مولفه مربوط به تمرکز هیجان ها برای دستیابی به اهدافبا قدرت، اطمینان، توجه وخلاقیت می باشد. افراد خود انگیخته، ارضا و سرکوبخواسته ها را به تاخیر می اندازند، اغلب بهتکمیل یک عمل می پردازند. آنهاهمواره در تکاپو و حرکت هستند و تمایل دارند که همواره موثر ومولد باشند. از نظرگلمن (1995) خودانگیزی زبان سائق پیشرفت می باشد و کوششی است کهجهت رسیدن به حدمطلوبی از فضیلت افرادی که این خصیصه را زیاد دارند، همیشه در کارهایخود نتیجهمحور و سائق زیادی در آنها برای رسیدن به اهداف و استانداردها، وجود دارد. به طورکلی خودانگیختگی یک صفت ضروری برای افراد می باشد زیرا از طریق خودانگیختگی است کهمی توان به پیشرفت مورد انتظار رسید(گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
تشخیص هیجانات در دیگران
همدلی اساس مهارت مردمی است. افراد همدل باسرنخ های ظریف اجتماعی و تعامل هایی که بیانگر نیازها و خواسته های دیگران باشند، مانوس و آشنا هستند. این مهارت افراد را در حیطه ای آموزش حرفه ای و مدیریتتوانمند می سازد. این مولفه با احساس مسئولیت در قبال دیگران نسبت بیشتری دارد و بهعقیده گلمن عبارت است از درک احساسات و جنبه های مختلف دیگران و به کارگیری یک عملمناسب و واکنش مورد علاقه برای افرادی که پیرامون ما قرار گرفته اند. همدلی بهمعنی من خوبم و تو خوبی نیست و به این معنی هم نیست که تمام احساسات طرف مقابل راتایید و تحسین کنیم، همدلی بیشتر به معنی تامل و ملاحظه احساسات دیگران می باشد(گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
کنترل روابط
مهارت در این حیطه با توانایی مشترک در کنترل هیجان و تعاملسازگارانه با دیگران همراه است. همچنین به جنبه های ذاتی رهبری و روابط میان فردیمنظم، موزون و سازگار ارتباط دارد. به نظر گلمن افرادی که می خواهند در ایجادرابطه با دیگران موثر واقع شوند باید توانایی تشخیص، تفکیک و کنترل احساسات خود راداشته باشند، سپس از طریق همدلی یک رابطه مناسب برقرار کنند. این مهارت فقط شاملدوست یابی نمی شود گر چه افرادی که این مهارت را دارند خیلی سریع یک جو دوستانه باافراد ایجاد می کنند، ولی این مهارت بیشتر به دوستیابی هدفمند مربوط می شود. اینافراد به راحتی می توانند مسیر فکری رفتار دیگران را در سمتی که می خواهند هدایتکنند (گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389). گلمن (1998، به نقل از سبحانی نژاد و یوزباشی، 1387) همچنین در کتاب اخیر خود با عنوان "هوش هیجانی درکار" پنج مولفه فوق را به بیست و پنج توانش هیجانی متفاوت تقسیم می کند،نظیر: آگاهی سیاسی، نظم کارکنان، اعتماد به نفس، هشیاری و انگیزه پیشرفت،استقامت،اشتیاق، خوش بینی و کنترل خود.
– هوش هیجانی از نقطه نظر بار ـ آن
یکی دیگر از نظریه پردازان مدل مختلط هوش هیجانی بار- آن (1999) است؛ هوش هیجانی به وسیله بار- آن به این صورت تعریف شدهاست: "یک دسته از مهارت ها، استعدادها و توانائی های غیرشناختی که تواناییموفقیت فرد را در مقابله با فشارها و اقتضاهای محیطی افزایش می دهد". بنابراینهوش هیجانی یکی از عوامل مهم در تعیین موفقیت فرد در زندگی است و مستقیماً بهداشتروانی فرد را تحت تاثیر قرار می دهد. هوش هیجانی با سایر تعیین کننده هایمهم(توانایی موفقیت فرد در مقابله با اقتضاهای محیط) از قبیل آمادگی های زیست ـ پزشکی، استعداد هوش شناختی و واقعیت ها و محدودیت های محیطی در تعامل است.
مدلبار- آن از هوش هیجانی چند عاملی است و مربوط به استعدادهایی برای عملکرد است تاخود عملکرد (یعنی استعداد موفقیت تا خود موفقیت). این مدل همچنین فرآیند مدار استتا نتیجهمدار. ماهیت جامع این مدل مفهومی براساس گروهی از مولفه های عاملی(مهار ت های هوش هیجانی) و روشی که آنها تعریف می شوند، قرار دارد.
بار- آن پانزده هوش هیجانی در پانزده خرده مقیاس پرسشنامه هوش بهر هیجانی بار- آن معرفیکرده است. هوش هیجانی و مهارت های هیجانی طی زمان رشد می کنند، طی زندگی تغییرمی کنند و می توان با آموزش و برنامه های اصلاحی مانند تکنیک های درمانی آن رابهبود بخشید.
پانزده عاملی که توسط بار- آن به عنوانعامل های هوش هیجانی در نظر گرفته شده اند عبارتند از: 1ـ خودآگاهی هیجانی، 2ـاحترام به خود، 3ـ قاطعیت، 4ـ خودشکوفایی، 5ـ استقلال، 6ـ همـدلی، 7ـانعطاف پذیری، 8ـ تحمل استرس، 9ـ حل مساله، 10 ـ واقعیت سنجی، 11ـمسئولیت پذیری اجتماعی، 12ـ کنترل تکانه، 13ـ شادکامی، 14-خوش بینی، 15- روابطبین فردی(بار- آن، 1999).
بار- آن مدلی از توانش های هیجانی را ارائه داده است که اینمدل پنج حیطه یا گستره از مهارت ها یا توانائیها را در بر میگیرد:
1ـمهارت های درون فردی: که خود آگاهی هیجانی (بازشناسی و فهم احساسات خود)، جرات (ابراز احساسات، عقاید، تفکرات و دفاع از حقوق شخصی به شیوه ای سازنده)، خودتنظیمی (آگاهی، فهم، پذیرش و احترام به خویش)، خودشکوفایی (تحقق بخشیدن بهاستعدادهای بالقوه خویشتن) و استقلال (خودفرمانی و خودکنترلی در تفکر و عمل شخص ورهایی از وابستگی هیجانی) را در برمی گیرد.
2ـ مهارت های میان فردی: که شاملروابط میان فردی (آگاهی، فهم و درک احساسات دیگران) ایجاد و حفظ روابط رضایت بخشدو جانبه که به صورت نزدیکی هیجانی و وابستگی مشخص می شود)، تعهد اجتماعی (عضوموثر و سازنده گروه اجتماعی خود بودن، نشان دادن خود به عنوان یک شریک خوب) وهمدلی است.
3ـ سازگاری: که شامل مساله گشایی (تشخیص و تعریف مسایل، همچنینایجاد راهکارهای موثر)، آزمون واقعیت (ارزیابی مطابقت میان آنچه به طور ذهنی و آنچهبه طور عینی تجربه می شود) و انعطاف پذیری (تنظیم هیجان، تفکر و رفتار به هنگامتغییر موقعیت و شرایط) می باشد.
4ـ کنترل استرس: که توانایی تحمل استرس(مقاومت در برابر وقایع نامطلوب و موقعیت های استرس زا)، کنترل تکانه (ایستادگیدر برابر تکانه یا انکار تکانه) را شامل می شود.
5ـ خلق عمومی: که شامل شادی(احساس رضایت از زندگی خویشتن، شاد کردن خود و دیگران) و خوش بینی (نگاه بهجنبه های روشن زندگی و حفظ نگرش مثبت حتی در مواجهه با ناملایمات است) (بار- آن، 1999).
– عوامل موثر در هوش هیجانی
تحقیقات نشان میدهد که مناطق پری فرونتال در مغز که موجب مهار و تعدیل هیجانی می شود، آخرین قسمتهای مغز هستند که به بلوغ آناتومی می رسند. این قسمت در اثر تجارت مکرر و یادگیری های منفرد به شکل کامل خود می رسند. برخی تجارب ارتباطات عصبی خاص را تقویت و برخی را که کمتر استفاده کرده ضعیف تر می نمایند. یافته های مربوط به رشد و پرورش مناطق پری فرونتال نشانه تاثیریادگیری و آموزش در میزان هوش هیجانی است. عوامل بسیاری در شکل گیری و تقویت هوش هیجانی موثرند که به اختصار به بیان آنها می پردازیم:
1) خودتنظیمی هیجانی: از جمله عوامل مهم و موثر در شکل گیری و رشد هوش هیجانی است. بدین شکل که توانایی فکر کردن به هیجانات و تنظیم آنها خودتنظیمی هیجانی است و صحبت کردن راجع به هیجاناتیا حتی نوشتن وسیلهی مناسبی جهت خودتنظیمی هیجانی است. ارائه تجارب هیجانی بصورت صحبت یا نوشتن به سلامت جسمی و روانی کمک میکند.
2) محیط: محیطی که محرکهای حسی متفاوت و متعددی داشته باشد، باعث تحریک بخش های مختلف مغز و تقویت آن می شود و باعث بکارگیری ظرفیت ها استعدادهای متفاوت در کودک شده و او را در فعالیت ها و مسائل کمک کنند و زمینهییادگیری او را فراهم کند.
3) خودآگاهی: شامل مشاهده در شناخت احساسات خود و یافتن واژگانی مناسب برای بیان احساسات و راه های رسیدگی به خودآگاهی است.
4) خویشتن پذیری: از جمله عاملی که موجبات شکل گیری هوش هیجانی و رشد آن را فراهم می کند، زیرا ما با شناخت نقاط قوت و ضعف خود از ناحیهی مثبت به خود نگریسته و خود را بپذیریم و علاوه بر آن مسئوولیت احتمالی تصمیمات و اعمال خود را قبول کنیم.
5) بینشیابی: شناخت الگوهای موجود و مشاهده الگوها از جمله والدین در زندگی به واکنش های هیجانی خود و دیگران و رشد هوش هیجانی کمک می کند.
6) آموزش مهارتهای اجتماعی: استفاده از مهارت هایی مانند توانایی گوش دادن به دیگران بیان احساسات و علائق و نظرات شخصی استفاده از روش حل مسئله در زمان مواجهه با تعارض موجب پیشرفت و شکل گیری در مهارت های اجتماعی که زمینه ساز شکل گیری هوش هیجانی است.
7) تقویت خوش بینی: یعنی اعتقاد و امیدواری به بروز نتایج مثبت و ترکیب نیرومندی از تفکر و احساسات ماست و باعث احساس کفایت و برخوردهای سازنده افزایش سطح عملکرد و تسهیل رفتار هوشمندانه می شود و خوش بینییک تسهیل کننده و تقویت کننده هوش هیجانی است و ما توانایی واقعی این سازه خوش بینی رفتار هوشمندانه را تسهیل می کند و جزء عوامل فردی در رشد هیجانی است.
8) تجزیه و تحلیل: بیش از شناخت دقیق هیجانات فرد با عوامل بوجود آورنده، چگونگی و چرایی هیجانات را در شرایط مختلف تجزیه و تحلیل کند، این کار موجب درک و شناخت بهتر فرد از خود و ارتباط او با محیط میشود که موجب تنظیم هیجانات میشود و به آن سواد هیجانی میگویند(گلمن، 2000، ترجمهی پارسا، 1389).
بهترین مکان برای تقویت و رشد هوش هیجانی، خانواده می باشد و از آنجا که خانواده الگوی مناسبی برای رشد و مهارت های اجتماعی و سازشی است و فرزندان نیز از طریق مشاهده رفتارها و عملکرد والدین آنها را در خود رشد می دهند و از آنجا که شیوه فرزند پروری در کاهش یا افزایش هوش هیجانی موثر است، پس عدم توانایی در تشخیص دقیق هیجانات ممکن است به خاطر مشارکت ضعیف در ارتباط اجتماعی باشد (شریفی، 1386).سالووی توصیف مبنایی خود را از هوش هیجانی بر اساس نظریات گاردنر در مورد استعدادهای فردی، قرار می دهد و این توانایی ها را به پنج حیطه اصلی بسط می دهد.
شناخت عواطف شخصی: خود آگاهی- تشخیص هر احساس به همان صورتی که بروز می کند- سنگ بنای هوش هیجانی است. توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روان شناختی وادراک خویشتن، نقشی تعیین کننده دارد. ناتوانی در تشخیص احساسات واقعی، ما را به سردرگمی دچار می کند. افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند، بهتر می توانند زندگی خویش را هدایت کنند. این افراد درباره احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات شخصی از انتخاب همسر آینده گرفته تا شغلی که بر می گزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند.
به کار بردن درست هیجان ها : قدرت تنظیم احساسات خود، توانایی و مهارت عاطفی است که بر حس خود آگاهی متکی می باشد و شامل ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دور کردن اضطراب ها، افسردگی ها یا بیحوصلگی های متداول و پیامدهای شکست است. افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند، به طور دایم با احساس نومیدی و افسردگی دست به گریبانند، در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند، با سرعت بسیار بیشتری می توانند ناملایمات زندگی را پشت سر بگذارنند.
برانگیختن خود: برای جلب توجه، برانگیختن شخصی، تسلط بر نفس خود و برای خلاق بودن لازم است سکان رهبری هیجان ها را در دست بگیرید تا بتوانید به هدف خود دست یابید. خویشتن داری عاطفی- به تاخیر انداختن کامرواسازی و فرونشاندن تکانش ها -زیر بنای تحقق هر پیشرفتی است. توانایی دستیابی به مرحله غرقه شدن در کار، انجام هر نوع فعالیت چشمگیر را میسر می گرداند. افراد دارای این مهارت، در هر کاری که بر عهده می گیرند بسیار مولد و اثر بخش خواهند بود.
شناخت عواطف دیگران: همدلی، توانایی دیگری که بر خود آگاهی عاطفی متکی است، "مهارت ارتباط با مردم" است. افرادی که از همدلی بیشتری برخوردار باشند، به علایم اجتماعی ظریفی که نشان دهنده نیازها یا خواسته های دیگران است توجه بیشتری نشان می دهند. این توانایی، آنان را در حرفه هایی که مستلزم مراقبت از دیگرانند، تدریس، فروش و مدیریت موفق تر می سازد.
حفظ ارتباط ها :بخش عمده ای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است، مانند صلاحیت یا عدم صلاحیت اجتماعی و مهارت های خاص لازم برای آن. اینها توانایی هایی هستند که محبوبیت، رهبری و اثر بخشی بین فردی را تقویت می کنند. افرادی که در این مهارت ها توانایی زیادی دارند، در هر آنچه که به کنش متقابل آرام با دیگران باز می گردد بخوبی عمل می کنند، آنان ستاره های اجتماعی هستند (شریفی، 1386).
البته افراد از نظر توانایی های خود در هر یک از این حیطه ها، با یکدیگر تفاوت دارند و ممکن است بعضی از ما برای نمونه در کنار آمدن با اضطراب های خود به طور کامل موفق باشیم، اما در تسکین دادن نا آرامی های دیگران چندان کار آمد نباشیم. بدون شک، زیر بنای اصلی سطح توانایی ما، عصب است اما مغز به طرز چشمگیری شکل پذیر است و همواره در حال یادگیری است.
سستی افراد را در مهارت های عاطفی می توان جبران کرد: هرکدام از این حیطه ها تا حد زیادی نشانگر مجموعه ای از عادات و واکنش هاست که با تلاش صحیح، می توان آنها را بهبود بخشید.
فهرست منابع
منابع فارسی
احدی، بتول، نریمانی، محمد، ابوالقاسمی، عباس و آسیایی، مریم (1388). بررسی ارتباط هوش هیجانی، سبک اسناد و خودکارآمدی با رضایت از زندگی در زنان شاغل. مطالعات تربیتی و روانشناسی، 10(1): صفحات 127-117.
استرنبرگ، رابرت جی (1996). قصه عشق. ترجمه علی اصغر بهرامی (1389). تهران: جوانه رشد.
برادبری، تراویس (2001). هوش هیجانی. ترجمه مهدی گنجی (1384). تهران: نشر ساوالان.
بیرامی، منصور، باباپور خیرالدین، جلیل، هاشمی نصرت آباد، تورج، اسمعلی، اسماعیل، بهادری خسروشاهی، جعفر (1392). پیش بینی رضایت مندی زناشویی بر اساس مولفه های هوش هیجانی و شیوه های حل تعارض. مجله علمی دانشگاه علوم پزشکی قزوین، سال 17، شماره 3، صفحات 28-21.
تیرگری، عبدالحکیم، اصغرنژاد فرید، علی اصغر، بیان زاده، سیداکبر و عابدین، علی رضا (1385). مقایسه سطوح هوش هیجانی و رضامندی زناشویی و رابطه ساختاری آن ها در زوجین ناسازگار و سازگار شهرستان ساری در سال 1383. مجله دانشگاه علوم پزشکی مازندران، دوره 16، شماره 55، صفحات 86-78.
حسنی، جعفر، نادری، یزدان، رمضان زاده، فاطمه و پورعباس، علی (1392). نقش هوش هیجانی و طرح واره های هیجانی در رضایت مندی زناشویی زنان. فصلنامه خانواده پژوهی، سال نهم، شماره 36، صفحات 506-489.
حسینی، جعفر، نادری، یزدان، رمضان زاده، فاطمه و پورعباس، علی (1392). نقش هوش هیجانی و طرح واره های هیجانی در رضایت مندی زناشویی زنان. فصلنامه خانواده پژوهی، سال 9، شماره 36، صفحات 506-489.
دهشیری، غلامرضا (1382). بررسی رابطه هوش هیجانی با پیرشفت تحصیلی دانش آموزان. تازه ها و پژوهش های مشاوره، جلد 5، شماره 18، صفحات 106-97.
دی آنجلس، باربارا (2008). اصول صحیح همسریابی. ترجمه میترا میرشکار (1392). تهران: انتشارات علم.
رفیعی، حسن (1391). اریکسون، فرزند خود و معمار هویت. تهران: نشر دانژه.
رفیعی، سحر، حاتمی، ابوالفضل و فروغی، علی اکبر (1390). رابطه ی بین طرحواره های ناسازگارانه ی اولیه و سبک دلبستگی در زنان دارای خیانت زناشویی. فصلنامه علمی- پژوهشی جامعه شناسی زنان، سال دوم، شماره اول، صفحات 37-21.
رنجدوست، شهرام و عیوضی، پروانه (1392). بررسی رابطه هوش هیجانی دبیران با تفکر خلاق دانش آموزان متوسطه. پژوهش در برنامه ریزی. سال دهم، دوره دوم، شماره 9، صفحات 125-113.
زندی پور، طاهره، شفیعی نیا، احسان و حسینی، فاطمه (1387). رابطهی بخشش خیانت همسر و سلامت روان زنان متاهل. تازه ها و پژوهش های مشاوره، جلد 7، شماره 28، صفحات 45-33.
ساناز مرامی و علی خادمی (1393). ساخت و هنجاریابی مقیاس استعداد خیانت زناشویی در زنان متاهل ایرانی. هفتمین سمینار سراسری بهداشت روانی دانشجویان.
سبحانی نژاد، مهدی و یوزباشی، علیرضا (۱۳۸۷). هوش هیجانی و مدیریت در سازمان (مبانی نظری، شیوه های آموزش و ابزارهای سنجش)، تهران: انتشارات یسطرون.
سعادت، سهیل، سوری، حمید، اسدی، مهدی، محبی، سیامک، چیوایی، سمیه و فلاحی، سمیرا (1389). بررسی همبستگی بین هوش هیجانی و کیفیت زندگی در دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی قم در سال 1388. مجله دانش و تندرستی، شماره 5، صفحات 89-79.
سودانی، منصور، کریمی، جواد، مهرابی زاده هنرمند، مهناز و نیسی، عبدالکاظم (1391). اثربخشی زوج درمانی هیجان مدار بر کاهش آسیب های ناشی از خیانت همسر. تحقیقات علوم رفتاری، دوره 10، شماره 4، صفحات 269-258.
شاهقلیان، مهناز، جان نثار شرق، راحله و عبداللهی، محمدحسین (1385). رابطه بین هوش هیجانی و سبک های مقابله با استرس و الگوهای ارتباطی میان زوجین. تازه ها و پژوهشهای مشاوره، جلد 6، شماره 22، صفحات 88-73.
شریفی درآمد، پرویز (1386). هوش هیجانی و معنویت. تهران: سپاهان.
شریفی، پاشا و همکاران (1387). ارزشیابی شخصیت. تهران: نشر ساوالان.
شهبازی، مسعود (1384). رابطه هوش هیجانی و ابراز وجود با رضایت زناشویی در معلمان متاهل آموزش و پرورش شهرستان مسجد سلیمان با کنترل سال های ازدواج. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده علوم تربیتی و روان شناسی دانشگاه شهید چمران.
عبداللهی، افسانه، کافی، سیدموسی و شاهقلیان، مهناز (1390). رابطه هوش هیجانی و سبک های مقابله با رضایت و همسازی زناشویی. روان شناسی تحولی: روان شناسان ایرانی، سال 7، شماره 27، صفحات 288-279.
علی اکبری دهکردی، مهناز (1391). رابطه بین هوش هیجانی و رضایت زناشویی در زوجین. مجله علوم رفتاری، دوره 6، شماره 2، صفحات 169-161.
علی اکبری دهکردی، مهناز، حیدری نسب، لیلا و کیقبادی، شیرین (1392). رابطه عملکرد جنسی با سازگاری زناشویی در زنان متاهل. مجله روان شناسی بالینی و شخصیت، سال 20، شماره 8، صفحات 99-87.
فقیهی پور، جواد، آتشی، سیدحسین و فقیهی پور، سمیه (1390). بررسی رابطه تحمل فشار روانی، عزت نفس و مسئولیت پذیری فرماندهان تیپ دا-اف با هوش هیجانی بر اساس مدل شات. فصلنامه علمی-پژوهشی مدیریت نظامی، سال 11، شماره 41، صفحات 90-67.
کارتر، فیلیپ (2010). هوش هیجانی خود را بسنجید. ترجمه محمود امیری نیا و پریسا آقازاده (1393). تهران: نشر آراسته،
کاوه، سعید (1383). روان شناسی بی وفایی و خیانت. تهران: انتشارات هنرسرای اندیشه.
گلمن، دانیل (2000). هوش هیجانی. ترجمه نسرین پارسا (1389). تهران: انتشارات رشد.
ماهانیان-خامنه، مهری، برجعلی، احمد و سلیم زاده، محمدکاظم (1386). رابطه بین هوش هیجانی و رضایت زناشویی. مجله روانشناسی. دوره 10، شماره 3، صفحات 320-308.
مدرسی، فریبا، زاهدیان، سیدحسین و هاشمی محمدآباد، نذیر (1393). میزان سازگاری زناشویی و کیفیت عشق در متقاضیان طلاق دارای سابقه خیانت زناشویی و فاقد سابقه خیانت زناشویی. مجله علمی پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج (ارمغان دانش)، دوره 19، شماره 1، صفحات 89-78.
مرامی مشعوف، ساناز (1392). ساخت و هنجار یابی مقیاس استعداد خیانت زناشویی در جامعه ایرانی. پایان نامه کارشناسی ارشد روان شناسی عمومی، دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی، دانشگاه ارومیه.
نصیری زارچ، زهره، راجی، حجت الله و احمدی، غلامرضا (1392). رابطه بین هوش هیجانی و رضایت مندی زناشویی زوجین مناطق سه گانه شهر اصفهان. فصلنامه خانواده پژوهی، سال نهم، شماره 35، صفحات 341-325.
منابع لاتین
Annamaria, D., & Fabio, L.P. (2009). Emotional intelligence, personality traits and career decision difficulties. International Journals of Education, 9: 135-146.
Austin, E. J., Saklofske, D. H., & Egan, V. (2005). Personality, well-being and health correlates of trait emotional intelligence. Personality and Individual Differences, 38: 547-558.
Austin, E.J., Saklofske, D.H., Haung, S.H., & McKenney, D. (2004). Measurement of trait emotional intelligence: Testing and cross-validating a modified.
Aviram, I., & Amichai-Hamburger, Y. (2005). Online infidelity: Aspects of dyadic satisfaction, self-disclosure, and narcissisms. J Comput Mediat Commun, 10: 74-84.
Barani Ganth, D., Thiyagarajan, S., & Nigesh, M. (2013). Role of Infertility, Emotional Intelligence and Resilience on Marital Satisfaction among Indian Couples. International Journal of Applied Psychology, 3(3): 31-37.
Bar-on, R. (1999). The emotional quotient Inventory (EQ-I) Measure of Emontional Intelligence. (2thed) Toronto, Canada; Multihealth system.
Bar-on, R. (2005). The Bar-on model of emotional social intelligence. Extremer (guest Editors), Special issue on emotional intelligence. Journal of Psychology, 17: 34-44.
Besharat, M.A. (2007). Psychometric properties of Farsi version of the Emotional Intelligence Scale-41- (FFIS-41). Personality and Individual Differences, 43: 991 1000.
Birditt, S. K., Brown, E., Orbuch, L. T., &McIlvane, M. J. (2010). Marital Conflict Behaviors and Implications for Divorce Over 16 Years. Journal of Marriage and Family, 72(5): 17.
Bradberry, T., & Greaves, J (2002). Emotional Intelligence Appraisal: There is more than IQ, Me Edition. U.S.: TalentSmart, Inc.
Bricker, D. (2005). The link between marital satisfaction and emotional intelligence. Dissertation submitted in fulfillment with the requirements for the degree of Magister Atrium (psych) in the faculty of humanities at the University of Johannesburg.
Corcoran, KO., Program, E., & Mallinckrodt, B. (2000). Adult attachment, self-efficacy, perspective takinconflict resolution. J Couns Dev, 78(4): 473-83.
Effrosyni Adamopoulou, E. (2013). New facts on infidelity. Economics Letters, 121(3): 458-462.
Englberg, E., & Sjoberg, L. (2004). Emotional Intelligence, affect intensity, and social adjustment. Personality and Individual Differences, 37: 533-42.
Eslami, AA., Hasanzadeh, A., & Jamshidi, F. (2014). The relationship between emotional intelligence health and marital satisfaction: A comparative study. J Edu Health Promot, 3: 24-41.
Esmaeili Kia, M., Golzari, M., & Sohrabi, F. (2013). The effectiveness of teaching stress-coping strategies to enhance marital satisfaction of women after partners extramarital affairs. Procedia – Social and Behavioral Sciences, 84: 70-75.
Fitness, J. (2001). Emotional intelligence and intimate relationships. Philadelphia: Taylor & Francis; P. 98-112
Fizer, M. (2002). EQ and marital satisfaction. PMEI. [1 screans]
Forry, D. N. A., Leslie, L. A., & Letiecq, B.L. (2007). Marital quality in interracial relationships the role of sex role ideology and perceived fairness. Journal of Family Issues, 28: 1538-1552.
Fung, SC., Wong, CW., & Tam, SM. (2009). Familial and extramarital relations among truck drivers crossing the Hong Kong-China border. J Sex Marital Ther, 35(3): 239-44.
García-Sancho, E., J.M. Salguero, J.M., & Fernández-Berrocal, P. (2014). Relationship between emotional intelligence and aggression: A systematic review Aggression and Violent Behavior, 19(5): 584-591.
García-Sancho, E., Salguero, J.M., & Fernández-Berrocal, P. (2014). Relationship between emotional intelligence and aggression: A systematic review. Aggression and Violent Behavior, 19(5): 584-591.
Giganc, G.E., Palmer, B.R.H., Manocha, R., & Stough, C. (2005). An examination of the factor structure of the schutte self-report emotional (SSREI) scale. Personality and Individual Differences, 39: 1029-1042.
Glass, S.P. (2002). Couple therapy after the trauma of infidelity. Clinical handbook of couple therapy. New York: Guilford.
Glass, SP., & Wright, TL. (2007). Reconstructing marriages after the trauma of infidelity. Clinical handbook of marriage and couples interventions. New York, NY: John Wiley & Sons; P: 471-507.
Hatamy, A., Fathi, E., Gorji, Z., & Esmaeily, M. (2011). The Relationship between parenting styles and Attachment Styles in men and women with infidelity. Procedia – Social and Behavioral Sciences, 15: 3743-3747.
Joshi, S., & Thingujam, N. S. (2009). Perceived emotional intelligence and marital adjustment: examining the mediating role of personality and social desirability. Journal of the Indian Academy of Applied Psychology, 1: 79-86.
Joshi, S., & Thingujam, N. S. (2009). Perceived emotional intelligence and marital adjustment: examining the mediating role of personality and social desirability. Journal of the Indian Academy of Applied Psychology, 1: 79-86.
Khalatbari, J., Ghorbanshiroudi, Sh., Niaz Azari, K., Bazleh, N., & Safaryazdi, N. (2013). The Relationship between Marital Satisfaction (Based on Religious Criteria) and Emotional Stability. Procedia-Social and Behavioral Sciences, 84(9): 869-873.
Kristina Dzara. K. (2010). Assessing the effect of marital sexuality on marital disruption. Social Science Research, 39(5): 715-724.
Kurdek. LA. (1995). Predicting change in marital satisfaction from husbands' and wives' conflict resolution styles. J Marriage Fam, 57: 153-64.
Lavalekar. A., Kulkarni. P., & Jagtap, P. (2010) .Emotional intelligence and marital satisfaction. Journal of Psychological Researches, 5(2) 185-194.
Leahy, R. L., Tirch, D. D., & Melwani, P. S. (2012). Processes underlying depression: Risk aversion, emotional schemas, and psychological flexibility. International Journal of Cognitive Therapy, 5(4): 362 379.
Lombas, A., Martín-Albo, J., Valdivia-Salas, S., & Jiménez, T. (2014). The relationship between perceived emotional intelligence and depressive symptomatology: The mediating role of perceived stress. Journal of Adolescence, 37(7): 1069-1076.
Lopes, P. N., & Salovey, P. (2003). Emotion regulation abilities and the quality of social interaction. American Psychological Association, 5: 1528-3542.
Lopes, P. N., Salovey, P., & Straus, R. (2003). Emotional intelligence, personality and the perceived quality of social relationships. Personality and Individual Differences, 35(3): 641-658.
Madahi, ME., javidi, N., Samadzadeh, M. (2013). The Relationship between Emotional Intelligence and Marital Status in Sample of College Students. Procedia-Social and Behavioral Sciences, 84(9): 1317-1320.
Masanori Kuroki, M. (2013). Opposite-sex coworkers and marital infidelity. Economics Letters, 118(1): 71-73.
Mayer, J.D., & Salovey, P. (1997). What is Emotional Intelligence? Emotional development and emotional intelligence: Implications for educators. New York: Basic Books; P. 3-31.
Mayer, J.D., Salovey, P., & Caruso, D. (2002). The positive psychology of emotional intelligence. Handbook of Positive Psychology. Oxford: Oxford University Press.
Mikolajczak, M., Nelis, D., Hansenne, M., & Quoidbach, J. (2008). If you can regulate sadness, you can probably regulate shame: associations between trait emotional intelligence, emotion regulation and coping efficiency across discrete emotions. Personality and Individual Differences, 44: 1356-1368.
Miri, M., Besharat, MA., Asadi, M., & Shahyad, Sh. (2011). The Relationship between Dimensions of Personality and Sexual Desire in Females and Males. Procedia Social and Behavioral Sciences, 15: 823-827.
Navas, CO. (2014). The Improvement of Employability Among Higher Education Students: The use of Emotional Intelligence as an Educational Strategy. Procedia-Social and Behavioral Sciences, 139(22): 380-386.
Neuman, MG. (2008). The truth about cheating: Why men stray and what you can do to prevent it. New Jersey: John Wiley & sons.
Petrovici, A., & Dobrescu, T. (2014). The Role of Emotional Intelligence in Building Interpersonal Communication Skills. Procedia-Social and Behavioral Sciences, 116(21): 1405-1410.
Rafatmah, A., Aref Nazari, M., & Nasrollahi, B. (2011). The relationship between sexual variety-seeking and marital satisfaction among available couples. Procedia-Social and Behavioral Sciences, 30: 1381-1384.
Schutte, N., & Natasha, M., & Loi, N. (2014). Connections between emotional intelligence and workplace flourishing Personality and Individual Differences, 66: 134-139.
Schutte, N.S., Malouff, J.M., Hall, L.E., Haggerty, D.J., Cooper, J.T., Golden, C. J., & Dornheim, L. (1998). Development and validation of the measure of emotional intelligence. Personality and Individual Differences, 20: 167-177.
Schutte, NS., Malouff, JM., Simunek, M., McKenley, J., & Hollander, S. (2002). Characteristic emotional intelligence and emotional wellbeing. Cognition Emotion, 16: 769-85.
Shackelford, T. K., Besser, A ., & Goetz, A. T. (2008). Personality, Marital Satisfaction, and Probability of Marital Infidelity. Journal of Individual Differences Research. 6: 13-25.
Shakerian, A., Nazari, AM., Masoomi, M., Ebrahimi, P., & Danai, S. (2014). Inspecting the relationship between sexual satisfaction and marital problems of divorce-asking women in Sanandaj city family courts. Procedia – Social and Behavioral Sciences, 114: 327-333.
Stieglitz, J., Gurven, M., Kaplan, H., & Winking, J. (2012). Infidelity, jealousy, and wife abuse among Tsimane forager-farmers: testing evolutionary hypotheses of marital conflict. Evolution and Human Behavior, 33(5): 438-448.
Trompeter, E. S., Bettencourt, R., & Barrett-Connor. E. (2012). Sexual Activity and Satisfaction in Healthy Community-dwelling Older Women. The American Journal of Medicine, 125(1): 37-43.
Zeidner, M., Kloda, I. (2013). Emotional intelligence (EI), conflict resolution patterns, and relationship satisfaction: Actor and partner effects revisited. Personality and Individual Differences, 54(2): 278-283.
Zengel, B., Edlund, J., & Sagarin, B. (2013). Sex differences in jealousy in response to infidelity: Evaluation of demographic moderators in a national random sample. Personality and Individual Differences, 54(1): 47-51.
1- Golman
2- García-Sancho
3- Salguero
4- Fernández-Berrocal
5- Broberry
6- Lombas
7- Martín-Albo
8- Valdivia-Salas
9- Jiménez
10- Liper
11- Schutte
12- Loi
13- Block
14- Bar-on
15- Navas
16- Petrovici
17- Dobrescu
18- Joshi
19- Thingujam
—————
————————————————————
—————
————————————————————
11