فهرست مطالب:
مقدمه
ساختار خانواده
کارکردهای خانواده
تعریف عام قدرت
تعاریف قدرت در حوزه خانواده
تئوری منابع
دیدگاه فیمینیسمها
مفاهیم قدرت در خانواده
انواع قدرت در خانواده
زن و خانواده
هیجان
فیزیولوژی هیجان
هوش هیجانی و مفهوم توانایی ذهنی
دیدگاه شخصیتی – اجتماعی – هیجانی هوش هیجانی ( مختلط )
نظریه گلمن
کارکردهای هوش هیجانی
هوش هیجانی ، تفکر و رفتار اجتماعی
هوش هیجانی ، انطباق بارویکردهای استرس زا
ارتباط هوش هیجانی و سلامت روانی
مروری بر تحقیقات انجام شده
مقدمه
خانواده به عنوان رکن اصلی جامعه نقش مهمی در پیشرفت آن دارد. اینکه در خانواده چه نوع ساختار قدرتی اعم از قدرت مشارکتی یا سلطه سالاری حاکم باشد بر احساس رضایت از زندگی و خوشبختی اعضا تاثیر می گذارد. سطح هوش هیجانی اعضای خانواده نیز در موفقیت آنها به عنوان اعضای جامعه تاثیر بسزایی دارد. برای روشن ساختن بعد نظری موضوع، خانواده و انواع مختلف آن مورد بررسی قرار می گیرد و سپس ساختار قدرت در خانواده و مسائل مربوط به آن و در نهایت مقوله هوش هیجانی با تمام جزئیات آن توصیف می گردد و در انتها به بررسیهای انجام شده پیرامون موضوع در داخل و خارج از کشور اشاره می شود.
خانواده
به نظر مینوچین یکی از ممیز های انسان نسبت به سایر جانداران این است که او تنها موجودی است که دارای خانواده می باشد. به عبارت دیگر در دنیای انسانها، ملحق شدن به منظور با هم بودن معمولاً به معنی نوعی تشکل خانوادگی است. خانواده تشکلی طبیعی است که الگوهای گوناگون مراوده را در گذر زمان به خدمت می گیرد. این الگوها ساخت خانواده را شکل می دهند و ضمن تعیین نقش اعضا خانواده، حیطه رفتار هر یک از اعضا را مشخص می کنند و تبادل نظر میان آنها را تسهیل می کنند. برای اینکه وظایف اصلی خانواده یعنی حمایت از فردیت یابی1 ودر عین حال بین اعضا حس تعلق ایجاد شود، خانواده باید دارای ساخت کارآمد باشد(مینوچین و فیشمن2 1998، ترجمه بهادری و سیاران 1381).
ساختار خانواده
خانواده از لحاظ ساختار، نظام عاطفی پیچیده ایست که ممکن است دست کم سه، یا به خاطر طول عمر بیشتر آدمیان درحال حاضر، چهار نسل را در بر بگیرد. خانواده، بدون در نظر گرفتن شکل سنتی یا نو بودن، سازگاری یا ناسازگاری و ساخت کارامد یا توانا در آورد به نحوی که بتواند نیازها و اهداف جمعی یا همگانی خود را برآورده سازد بدون آنکه دائماً اعضای خود را از دستیابی به اهداف و نیازهای شخصی باز داشته باشد(کانتور3 1975 به نقل از گلدنبرگ، ترجمه برواتی و همکاران 1382).
برای خانواده انواع مختلفی در نظر گرفته اند که شامل این موارد می شود:
خانواده هسته ای: به یک واحد خانوادگی بنیادی مرکب از همسر، شوهر و فرزندان، اطلاق می گردد. این واحد را گهگاه خانواده "زن و شوهری" نیز می نامند.( کوئن، ترجمه ثلاثی 1376).این نوع خانواده همچون سلول اصلی اجتماع می باشد و امروزه از مظاهر جامعه صنعتی بشمار می رود و همراه با تمدن غرب به سایر کشورها نیز نفوذ کرده و رواج یافته است. در این نظام، رابطه زن و شوهری بر اساس تساوی، همفکری و توافق است. حقوق فرزندان نیز نسبت به خانواده های قدیم افزایش یافته و مورد حمایت و احترام بیشتری از طرف والدین قرار می گیرد.
این قبیل خانواده ها بر عکس خانواده های سنت پرست اغلب شخصیت پرور است یعنی روابط بر اساس احترام و با توجه به شخصیت آنها صورت می گیرد( طبیبی 1368).
خانواده گسترده: مبتنی بر رابطه خونی تعداد گسترده ای از افراد، از جمله والدین، فرزندان، پدر بزرگها، مادر بزرگها، عمه ها، دایی ها، عموها، خاله ها، عموزاده ها، عمه زاده ها دایی زاده ها است. این واحد خانواده همخون نیز می نامند.
کارکردهای خانواده
خانواده به عنوان یک نهاد اجتماعی، معمولاً کارکردهای گوناگونی بر عهده دارد. ماهیت این کارکردها و سطح اجرای آنها، بی گمان از فرهنگی به فرهنگ دیگر فرق می کند. ازجمله این کارکردها تنظیم رفتار جنسی، زاد و ولد، مراقبت و محافظت از کودکان و سالمندان، تثبیت جایگاه و منزلت اجتماعی و فراهم آوردن امنیت اقتصادی می باشد. یکی از کارکردهای مهم خانواده جامعه پذیری است. این امر فرایندی است که از طریق آن شیوه های زندگی جامعه اشان را یاد می گیرند، شخصیتی کسب می کنند و آمادگی عملکرد به عنوان عضو یک جامعه را پیدا می کنند(کوئن4، ترجمه ثلاثی 1376).
از لحاظ کارکرد، خانواده های سالم سوای بقای خود در قالب یک نظام، موجب شکوفایی توان بالقوه یکایک اعضای خود می گردند، یعنی به آنها اجازه می دهند با اطمینان خاطر در پی کاوشگری و خودیابی برآیند. کانستنتین5 (1986) به نقل از گلدنبرگ و همکاران(مترجم سیامک نقشبندی، الهام ارجمند1382) اعتقاد دارد نظام خانوادگی توانا و ناتوان با یکدیگر تفاوت هایی دارند از جمله اینکه گروه اول می تواند میان نیازهای نظام خانوادگی و علایق شخصی تمام اعضای خود تعادل برقرار کند. اما در خانواده های ناتوان بر سایر اعضا بگونه ای تسلط ایجاد می شود به طوریکه منافع عده ای در نتیجه آن از بین می رود. این الگو غالباً در خانواده های نااستوار، انعطاف ناپذیر و پرهرج و مرج دیده می شود.
تحولات اخیر و گذار کشورمان از جامعه سنتی به جدید، توام با تحولات مرتبط با شرایط حقوقی، اقتصادی و اجتماعی زنان همراه بوده که مسائل تازه ای را در محیط زندگی مطرح کرده است. مطالعاتی که در سه نسل از خانواده (پسر، پدر و پدربزرگ) صورت گرفته، به این مساله منتج شده که تغییر در رشد و توسعه اقتصادی موجب دگرگونی ارزشها، عرف و عادات خانوادگی می شود (شیخی 1380). با نظر به این تحولات در جوامع گذار نظیر کشورمان ضرورت پژوهش حاضر بیشتر احساس می شود.
چارچوب نظری ساختار قدرت
ساخت خانواده مجموعه نامرئی انتظارات عملکردی است، که شیوه های مراوده یا کنشهای اعضای خانواده را سازمان می دهد. خانواده سیستمی است که عملکرد آن از طریق الگوهای مراوده ای صورت می گیرد. الگوهای مراوده ای، رفتار اعضای خانواده را منظم می کند و سیستم مقید کننده، باعث تداوم آنهاست. این الگوها همگانی و مستلزم قواعد جهانی است که بر سازمان خانواده حکومت می کند. نمونه آن سلسله مراتب قدرت است که باید وجود داشته باشد تا والدین و فرزندان از سطوح متفاوت اقتدار برخوردار باشند (مینوچین ترجمه : ثنایی 1380).
تعریف عام قدرت
معنای عام قدرت، توانایی کنترل بر اعمال سایر افراد علیرغم میلشان است. معنایی که جامعه شناسان برای تعریف قدرت به کار گرفته اند برگرفته از اندیشه "وبر" است. وبر قدرت را رابطه ای اجتماعی می داند که فرد در موقعیتی است که می تواند خواست خود را علیرغم هر مقاومتی اعمال کند. (وبر،ترجمه ی منوچهری 1374). براساس این تعریف می توان هسته اصلی قدرت را در وادار کردن به رفتار علیرغم میل فرد دید.
منظور از ساختار قدرت در خانواده الگوهای تصمیم گیری زوجین در هزینه ها، خرید امکانات، تربیت فرزندان و غیره می باشد .
قدرت در تمام معانی و مفاهیم متفاوتش (نفوذ، اقتدار، سلطه، زور) موضوعی بوده که در سالهای اخیر به وفور مورد مطالعه قرار گرفته است. پژ.وهشگران جامعه شناسی خانواده نیز سعی در شناخت و درک عواملی دارند که تعیین می کنند چه کسی در خانواده اعمال قدرت می کند بطور کلی می توان گفت که شروع تحقیقات تجربی در این زمینه تقریباً به دهه 1960 باز می گردد . از آن زمان تاکنون پیشرفتهایی از جنبه نظری و روش شناختی حاصل شده است. در این مجال دیدگاههای ارائه شده در این مورد را مورد بررسی قرار می دهیم.
تعاریف قدرت در حوزه خانواده
هیچ یک از حوزه های مطالعه خانواده به اندازه حوزه قدرت و تصمیم گیری مملو از دشواری نیست. مشکلی که در این حوزه وجود دارد، همان مشکل مضاعف در علوم اجتماعی است یعنی سنجش و تعریف عملیاتی. اولسون و رابونسکی6 (1975) این مشکل را به این شکل تعریف می کنند: "اگرچه نظریه پردازان و محققین علاقه زیادی به این مفهوم نشان داده اند اما هنوز مفهوم واضح و روشنی از آن در دست نیست و نوعی کمبود در سنجش متغیر و تعریف آن وجود دارد".
سافیلیوس – رتث چایلد7 به نقل از آدامز (1979) می گوید: غالب محققان واژه های "قدرت خانواده"8 یا "ساختار قدرت"9 و همچنین واژه های "تصمیم گیری"10، "اقتدار خانوادگی"11 و "نفوذ"12 را به جای یکدیگر بکار می برند. استفاده از یک واژه با مفاهیم و معانی متعدد و استفاده از واژه های متعدد با یک معنی از سوی نویسندگان در این حوزه سبب گردیده مقایسه نتایج بدست آمده از سوی آنها بسیار دشوار باشد.
تئوری منابع
شاید بتوان گفت یکی از عوامل موثر در ایجاد این توجه و علاقه، ورود زنان به بازار کار باشد که پیامدهای بسیاری را برساخت و توزیع قدرت در خانواده برجای نهاده است. ازجمله تغییر در روابط سنتی اقتدار و ایجاد توازنی نو در روابط قدرت که تا حد زیادی به سود مشارکت بیشتر زنان در تصمیم گیریها و افزایش دامنه قدرت آنها در خانواده بوده است. لذا تحقیقات بر این سو شکل گرفتند که، عوامل یا عناصری که باعث افزایش یا کاهش قدرت هرزوج می شوند کدامند؟ اولین تئوری ارائه شده در تبیین این موضوع که تحقیقات بسیاری بر پایه آن انجام گرفته است "تئوری منابع13" می باشد. این تئوری نخستین بار توسط "بلاد و ولف14" در دهه 1960 مطرح گردید. برپایه این نظریه، فرض شد از آنجا که مردان معمولاً منابع بیشتری را در اختیار دارند از قدرت افزونتری برخوردارند. برای بررسی صحت و سقم این نظریه هشت حوزه تصمیم گیری مشخص کردند و از پاسخگویان (زنان) خواستند به این پرسش پاسخ دهند که در هر یک از این حوزه ها چه کسی (زن، شوهر، یا هر دو بطور مشترک) تصمیم گیری نهایی برعهده دارند. حوزه های هشتگانه عبارت بود از: خرید اتومبیل خرید وسایل زندگی، نوع خانه مسکونی، اشتغال زن در خارج از منزل، نوع شغل شوهر، میزان پول هفتگی برای خرید مواد غذایی، انتخاب پزشک معالج و چگونگی و محل گذراندن اوقاقت فراغت . نتایج حاصله این فرضیه را تایید می کرد که هر چه مرد از پایگاه شغلی، میزان درآمد، سطح تحصیلی و نیز پیشینه قومی بالاتری برخوردار باشد در خانواده نیز قدرت بیشتری خواهد داشت. تحقیقات دیگر نیز گویای آن است که منابع ارزشمند دیگری همچون علاقه و وابستگی زوجین و جذابیت فرد برای همسر دخیل هستند که نقش مهمی در توزیع قدرت جهت تصمیم گیری درخانواده دارد (گود151989).
تئوری تفکیک نقشها
یکی دیگر از نظریه هایی که قدرت در خانواده را تبیین می کند "تئوری تفکیک نقشها" است. این نظریه این اساس اصل سازش ناپذیری بودن نقشهای رهبری و عاطفی است که پارسونز2 آن دو را از یکدیگر جدا می داند. او معتقد است که ساختار خانواده دارای دو محور تفکیک ناپذیر 1- محور سلسله مراتبی قدرت نسبی و 2- محور نقشهای ابزاری در مقابل احساسی عاطفی است. براین اساس تفکیک نقشها در ارتباط با یکدیگر هستند و قدرت، محور این تمایز و تفکیک است. پس می توان گفت عنصر کلیدی روابط بین زن و شوهر است و نقش شوهر در مقابل نقش همسر مکمل یکدیگرند و به سلسله مراتب پایگاههای بالاتر و پایین تر رتبه بندی می شوند. نقش و پایگاه نیز به این صورت تفکیک می شوند که پدر کارکرد ابزاری و مادر بیشتر کارکرد احساسی عاطفی را ایفا می کند. لذا برای زن، نقش رهبری عاطفی3 و برای مرد نقش رهبری4 اجرایی یا ابزاری قائل می شود. نتیجتاً شوهر با داشتن شغل و درآمد یک دسته از وظایف را برعهده دارد و براین اساس نظام جامعه او را رهبر اصلی و وظیفه مادر را حفظ وحدت و انسجام خانواده می داند. نهایتاً پارسونز معتقد است برای آنکه خانواده بتواند کارکرد موثری داشته باشد باید نوعی تقسیم کار جنسی در آن برقرار باشد تا مردان و زنان از این طریق بتوانند نقشهای بسیار متفاوتی را برعهده گیرند. مردان که واحد خانواده را به نظام گسترده تری پیوند می زنند، باید در جهت گیری خانواده نقش موثری داشته باشند و نیروی محرک خانواده باشند و بلندپروازی و خویشتن داری از خود نشان دهند. اما زنان که وظیفه شان اداره امور داخلی خانواده است، باید هم از کودکان و هم از مردان بزرگسال خانواده مراقبت کنند و مهربان، پروراننده، دوستدار و سرشار از عاطفه باشند. اگر کارکردها و جهت گیری زنان و مردان در خانواده بسیار شبیه هم گردد، رقابت میان آنها زندگی خانوادگی را مختل خواهد کرد و نقش تعیین کننده خانواده از لحاظ استواری اجتماعی ضعیف خواهد شد (پارسونز1995).
دیدگاه فمینیستها
یکی از رویکردهای مهم مطرح شده در بحث ساختار قدرت در خانواده دیدگاه فمینیسم است، که در اینجا بطور خلاصه به شرح این دیدگاه می پردازیم.
از قرن هفدهم به بعد کم کم نهضتی علمی فلسفی در زمینه علوم اجتماعی به نام "حقوق بشر" ایجاد شد که متفکران، فلاسفه و حقوقدانان افکار خود را درباره حقوق طبیعی و فطری و غیرقابل سلب بشر در میان مردم انتشار دادند.
گفته اصلی این متفکران آن بوده که انسان فطرتاً تحت نظام و خلقت طبیعی، واجد یک سلسله حقوق و آزادیهاست که این آزادیها و حقوق خود را خود فرد هم نمی توانند از خود منتقل یا سلب نماید.
اما آنچه در اکثر این نظریات مورد توافق واقع شده بود، نگرش درجه دوم نسبت به جنس زن بود . در نگاه اندیشمندان غرب، زنان، برخلاف مردان، موجوداتی فرومایه و کم ارزش بودند. "جان لاک و ژان ژاک روسو" در کتابهای خود حقوق قانونی زنان بویژه حقوق پس از ازدواج را مورد انکار قرار دادند. روسو در کتاب امیل از تفاوتهای دو جنس دفاع می کند و براین عقیده پافشاری می کند که زنان بطور طبیعی وابسته به مردانند در تصویر روسو زنان فاقد ویژگیهای شهروندی می باشند یعنی خصوصیاتی مانند عقل، خودمختاری و نیرو طبیعتاًمردانه اند. "مونتسکیو16" نیز در یکی از اثرات خود زنان را موجوداتی با روحهای کوچک و ضعف دفاعی، متکبر و خودخواه معرفی نمود.
حرکت منسجم نهضت زنان، در معنای دقیق آن در فرانسه و در قرن نوزدهم گسترش یافت و نام فرانسوی فمینیسم به خود گرفت. در آغاز جنبش فمنیسمی در واقع نوعی اعتراض به مردسالاری آشکار حاکم بر اعلامیه حقوق بشر فرانسه بود، زیرا این اعلامیه حقی برای زنان در نظر نگرفته بود.
وقوع انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم در گسترش و تعمیق جنبشهای اجتماعی زنان اروپایی تاثیر بسزایی داشت. پیدایش صنایع بزرگ و متمرکز و رقابت شدید کارفرمایان در تولید کالاهای ارزانتر برای بدست آوردن بازارهای خارجی، سبب شد که آنان به زنان به عنوان نیروی کار ارزان و مطیع توجه ویژه ای پیدا کنند.
طرح شعار " مالکیت زنان" می توانست به عنوان عاملی در جذب بیشتر آنان به بازار کار به حساب آید. لذا کارفرمایان از اولین مدافعان حق مالکیت زنان بودند زیرا تا آن زمان، زنان اروپایی از تصرف در اموال خود محروم بودند و پس از ازدواج شوهران مالک اموال همسرانشان می شدند.
فمینیستها خواهان برخورداری تز فرصتهای برابر بودند و با طرح شعار برابری کامل زن و مرد و در تمامی حوزه های اجتماعی، و فرهنگی، خواهان انقلابی اساسی در تمامی زوایای زندگی فردی و اجتماعی شدند.
پیامدهای مثبت این حرکت که آثار طرفداران جنبش زن مدارانه از آن به عنوان آثار مثبت یاد می شود به شرح ذیل است:
شرکت در تصمیم گیریهای اجتماعی و سیاسی در سطح خرد و کلان
کسب استقلال اقتصادی
ایجاد تردید در بسیاری از باورها و آموزه های سنتی و متقاعد ساختن رهبران و اندیشمندان به باز نگری در آموزه ها
حضور زنان در عرصه های علمی و ادبی و هنری و ارتقای سطح فرهنگی (توحیدی 1379).
با توجه به ادامه مطالب مربوط به ساختار قدرت در خانواده و بررسی رویکردها، فمینیسم یکی از دیدگاههای مهمی است که در مقابل نظریات کارکرد گرایانی همچون پارسونز قرار دارد. و به شدت با نظریات کارکردگرایانی در ارتباط با توزیع قدرت و تفکیک نقشها مخالف می باشد. اساس نظریه آنها این است که زنان در جامعه در موقعیت نابرابری نسبت به مردان واقع شده اند. زنان نسبت به مردان دسترسی کمتری به منابع مالی، پایگاه اجتماعی، قدرت و فرصتها برای خود شکوفایی نسبت به مردان در مکان اجتماعی دارند و این نابرابری نتیجه سازماندهی جامعه است نه اینکه منشا بیولوژیکی یا تفاوتهای شخصیتی بین زنان و مردان داشته باشد. در حوزه خانواده نیز فمینیستها معتقدند که اساس خانواده به سوی برابری و تقارن نرفته است. و لذا خانواده مکان نابرابری است جایی که زنان مطیع هستند و نقشهای آنان از پیش تعیین شده است و بر این باورند که دو ساختار بسته از تابعیت و فرمانبرداری زنان در خانواده وجود دارد: این موضوع به دو دلیل 1- موقعیت زنان به عنوان همسران و مادران 2- فرایند جامعه پذیری در خانواده می باشد. این دو ساختار گرایشات جنسیت زن و مرد را در خانواده درونی کرده، آن را به فرزندان انتقال می دهد و باعث دائمی شدن سلطه مرد ومطیع بودن زن می شود. به اعتقاد این دیدگاه انتخاب این که چه کسی باید خارج از خانه کار کند یا برای مراقبت فرزندان و کارهای منزل در خانه بماند، بر اساس ایدئولوژی بازار کار تقویت می شود. در مورد چگونگی توزیع منابع مالی نظر به این است که بستگی به روابط قدرت بین زن و شوهر دارد و روابط قدرت به این امر بر می گردد که چه کسی حق تصمیم گیری دارد که چگونه و کجا پول خانواده صرف شود( ابوت و والایس،171993
مفاهیم قدرت در خانواده
صرفنظر از اختلافات موجود در مورد مفهوم قدرت، وجه غالب این است که، نحوه تصمیم گیری را به نمایندگی از مفهوم قدرت در خانواده به کاربرده اند. تاورمینا18 بر مبنای اینکه چه کسی تصمیمات اساسی و مهم را در خانواده اتخاذ می کند به سه الگو رسیده است: الگوی حاکمیت شوهر، الگوی حاکمیت زن والگوی مشارکتی بودن تصمیم گیری (تاورمینا1978).
بر اساس نوع روابطی که بین زن و شوهر در خانواده وجود دارد بیشتر محققین آرایش الگوهای تصمیم گیری را در چهار وجه تصمیم گیری از نوع تشریک مساعی زن و شوهر در مسائل، حوزه مستقلانه هر یک از زن و شوهر، حاکمیت شوهر تقسیم کرده اند(بلد1969).(به نقل از حسینی 1383).
در نوع توافقی (وفق دهنده)19، زن و شوهر هر یک درباره تصمیمات اصلی با یکدیگر گفتگو و به یک راه حل می رسند، در نوع مستقل20، هر یک مستقلانه در برخی ابعاد، نظارت دارند، خصوصاً دراخذ تصمیمات مرتبط با نقشهایشان بر اساس جنسیت عمل می کنند. شوهر تصمیمات مربوط به شغل و امور خود و همسر امور مربوط به خانه داری را اتخاذ می کند. در نوع حاکمیت زن یا شوهر بصورت نابرابر، اتخاذ تصمیمات نهایی در خانواده توسط یکی از زوجین صورت می گیرد. (همان منبع)
اولسون و روبانسکی21 در مفهوم قدرت و سنجش آن در خانواده، به وضوح پنج بعد در نظر گرفته اند. این پنج وجه از دو بعد اصلی (ذهنی و عینی ) قدرت در خانواده منشعب شده اند(به نقل از تاورمینا1978).
الف)وجه ذهنی: اتخاذ تصمیمات فرضی22در خانواده که اجزای آن سه عنصر می باشد:
قدرت پیش بینی شده23 : بدین معنا که پیش بینی می شود در آینده چه کسی تصمیمات مهم را اتخاذ خواهد کرد.
قدرت مربوط به گذشته24 : فردی که سابق بر این در اتخاذ تصمیمات، اعمال قدرت می کرده است.
ب) وجه عینی: اتخاذ تصمیمات واقعی25 که اقتدار فردی: که در خانواده مورد پذیرش و دارای مشروعیت است و در اخذ تصمیمات و اعمال قدرت بکار می رود. اجزای آن دارای دو عنصر است
4- قدرت در فرایند تصمیم: فردی که در فرایند گفتگو معمولاً در نهایت در اخذ تصمیمات غالب می شود و به یک معنا حرف آخر را می زند.
5- برایند قدرت26: فردی که در موقعیت های گوناگون در زندگی واقعی شخصاً تصمیمات را گرفته است.
پس می توان گفت در وجه ذهنی از چه کسی انتظار می رود که در امور زندگی تصمیم گیری نماید ودر وجه عینی کدام یک از زوجین اعمال قدرت می کند و تصمیم می گیرد.
فرانکس27شاخص قدرت نسبی28 را در چهار نوع: حاکمیت مادر، حاکمیت پدر، اخذ مشارکتی تصمیمات، و تصمیمات هر یک در حوزه متفاوت را به صورت گرافیکی به شیوه ای جالب نشان داده است که نوع سوم را نوع قدرت متوسط نامگذاری کرده است که در آن زن و شوهر در حوزه های متفاوت دارای قدرت هستند و یا در گرفتن تصمیمات بصورت مشارکتی عمل می کنند.
در این مقیاس ترکیبی 25%چارک پایین و بالا را بر روی مقیاس اقتدار نسبی قدرت از نوع حاکمیت زن و شوهر تعریف کرده و امتیاز 50% در میانه را قدرت از نواع برابرانه که شامل حوزه های مستقل هر یک از زن و شوهر در اخذ تصمیمات و اخذ مشارکتی در تصمیمات است تعریف نموده است( فرانکس 1972). (به نقل از حسینی 1383).
بر این مبنا قدرت می تواند به صورت برابر و نا برابر بین زن وشوهر وجود داشته باشد: اگر ما یک پیوستار را در نظر بگیریم برابری29 را می توان در ارتباط با مشارکت زن و شوهر در اتخاذ تمامی تصمیمات امورذر خانواده مشاهده کرد که به آن قدرت از نوع تشریک مساعی30در تصمیمات گفته می شود. و نیز اگر هر یک از زن و شوهر تعدادی تصمیمات جداگانه نسبتاً برابر داشته باشند به آن قدرت از نوع حوزه های مستقل31 گفته می شود و آنسوی پیوستار نابرابری بصورت سنتی، حاکمیت دردست شوهر و یا احیاناً دردست زن می باشد. همچنین بلاد معتقد است که بهترین و مطلوب ترین نوع تصمیم گیریها نه تنها باید برابرانه و صمیمانه باشد، بلکه باید دو جانبه بودن را نیز در برگیرد(بلاد1969).
باورمن32 نیز از نگاه دیگر الگوی ساختار قدرت را درسه سطح دیده است: در یک سطح ساختار قدرت بین زن و شوهر را می بیند که روابط بین آنها در حد تعیین و اخذ تصمیمات است که در اینجا صحبت از حاکمیت زن یا شوهر و یا شکل برابرانه آن است. در سطح دیگر الگوی نقش اولیاء33 را مطرح نموده است که در اینجا صحبت از حاکمیت مادر یا حاکمیت پدر و نقشهای مشارکتی آنان است. در سطح سوم ساختارهای تربیت فرزندان را عنوان کرده است که در این سطح هر یک از اولیاء در نقش پدر و مادر در رابطه با فرزندان مطرح می گردد. این ساختار از یک پیوستاری تشکیل شده است:
که دامنه آن از سلطه کامل اولیاء تا حداقل نظارت34 بر فرزندان است که این پیوستار از پنج نوع ساختار متفاوت تشکیل یافته است:(باورمن 1964).
ساختار مستبدانه35: که در آن پدر و مادر بر فرزند صرفاً دیکته می کنند و فرزند حق اظهار نظر ندارد.
ساختار اقتدار گرایانه36: که در آن پدر یا مادر به حرف فرزندان گوش می کنند، ولی تایید تصمیم با اولیاء است.
ساختار دموکراتیک37 : فرصت کافی برای اخذ تصمیم به فرزند داده می شود، ولی تایید تصمیم با اولیاء است.
ساختار مبتنی به برابری38: سهم اولیاء و فرزندان در اخذ تصمیمات بصورت مشارکتی 50 به50 است.
ساختار مخیرانه39 : فرزندان نفوذ بیشتری در اولیاء در اخذ تصمیمات دارند به عبارتی تصمیمی که فرزند می گیرد مورد تمایل و توجه اولیاء قرار می گیرد.
پژوهشی که کینگ40 (1969)در ارتباط با ساختار قدرت انجام داده، روابط بین پدر ومادر و فرزندان در آرایش اتخاذ تصمیمات با یکدیگر را مورد ملاحظه قرار داده و سپس بر اساس حیطه های اعمال قدرت در اتخاذ تصمیمات مربوط به امور خانواده اقدام به یک مقوله بندی و سنخ شناسی ششگانه، از ساختار قدرت در خانواده کرده است:
قدرت مستقلانه پدر: که در آن تا حدی بتنهایی تصمیمات اولیه را می گیرد.
قدرت مستقلانه مادر: که در آن تا حدی مادر بتنهایی تصمیمات اولیه را می گیرد.
قدرت فرزندان: که در آن تا حدی فرزندان بتنهایی تصمیمات اولیه را می گیرند.
قدرت مشارکتی پدر: که در آن تا حدی پدر وفرزندان در اخذ تصمیمات سهیم هستند.
قدرت مشارکتی مادر: که در آن تا حدی مادر و فرزندان در اخذ تصمیمات سهیم هستند.
قدرت مشارکتی: که در آن تا حدی پدر و مادر با فرزندان یا بدون فرزندان در اخذ تصمیمات سهیم هستند.
در بحث حاضر آنچه مورد نظر است: 1- حوزه قدرت در خانواده2- ساخت قدرت می باشد. قدرت در خانواده دارای قلمرو و حوزه های متفاوت می تواند باشد. به زعم بسیاری از نظریه پردازان قدرت در خانواده دارای قلمروهایی نظیر قدرت درامور اقتصادی، روابط اجتماعی، تربیت فرزندان، تعیین موالید می باشد.
منظور از ساخت قدرت در خانواده، الگوهای روابط قدرت حاکم در خانواده است. الگوهای روابط قدرت در خانواده را به دو بخش عمده یعنی رابطه از نوع متقارن (دوسویه یا برابرانه) و رابطه از نوع نا متقارن(یک سویه یا نابرابر) تقسیم کرده اند. در روابط از نوع متقارن عمدتاً وجوه تشریک مساعی در اخذ تصمیمات بین زن و شوهر وجود دارد و وجه دیگر حاوی حیطه و قلمروهای تعیین شده در اخذ تصمیمات برای زن و شوهر است و در روابط از نوع نامتقارن عمدتاً وجوه سلطه یا حاکمیت شوهر و زن مورد توجه قرار گرفته است.
انواع قدرت در خانواده
پدر سالاری41: این مفهوم، خانواده و جامعه ای را می رساند که در آن نه تنها حاکمیت مرد در خانه بلکه حکومت مردان در جامعه را نیز شامل می شود. مفهوم پدر سالاری از نظر روانشناسان، جامعه شناسان و انسان شناسان با تفاوتهای محسوسی بکار رفته است.
در بین انسان شناسان پدر سالاری شکل خاصی از خانواده در جامعه ما قبل خط و کتابت را می رساند. براون42 معتقد است یک جامعه را زمانی می توان پدر سالار خواند که پدر نسبی (تعلق فرزندان به پدر) و پدر مکانی( عزیمت زن بعد از ازدواج به خانه شوهر) در آن دیده می شود. همچنین میراث آن خانواده متعلق به افراد مذکر و جانشینی پدر نیز توسط پسر صورت گیرد و قدرت در خانواده در اختیار مرد باشد.
جامعه شناسان در این مورد چند دیدگاه دارند: گروه اول خانواده پدر سالار را خانواده ای می دانند که در آن پدر نسبی به چشم می خورد و مردان بر جامعه حکومت می رانند. گروه دیگر پدر سالاری را حکومت مطلقه مردان می دانند.
روانکاوان به این موضوع اشاره می کنند که عقیده ادیب به ترتیب در خانواده های پدر و مادر سالار تبلور خاصی می یابد. سرکوب تمایلات کودک، برخورد آنان با قوانین اجتماعی در چنین خانواده هایی در حد اعلی تجلی می یابد.
مادر سالاری43: این مفهوم در قرن 19 بکار رفت و نظامی را می رساند که در آن زنان برتری می یابند. البته دیده شده که هرگز عملاً تمامی قدرت در خانه و جامعه در اختیار زن قرار نگرفته و نظریه مادر سالاری صرفاً فرضی است. چرا که حتی در قبائلی که به حالت مادر سالارانه نزدیک بود هیچ زنی در شورای عالی اتحادیه شرکت نداشت. گذشته از این در اغلب جوامعی که قدرت در خانه بدست زن سپرده شده است، باز مرد دیگری این بار به عنوان دایی فرزندان قدرت را بدست می گیرد و موجبات پیدایش نظامی را فراهم می سازد که دایی سالاری خوانده می شود. لذا ژاکوبس و اشترن44 مادر سالاری را فرضیه ای غیر متحمل می دانند و بر اساس آن نظامهایی وجود داشته اند که صفت ویژه آنها سپردن جزء اعظم مالکیت، کنترل اقتصاد، مدیریت در امر حکومت و رهبری فرهنگی به زنان بوده است. با توجه به این انتقادات، بسیاری از دانشمندان همچون ریچارد45 مادر سالاری را فقط تسلط واقعی زنان و توان آنان در اتخاذ تصمیمات اساسی می داند.
قدرت در خانواده ایرانی
طبق اسناد و مدارک بسیاری همانگونه که پدر سالاری درهمه جا بوده است، در خانواده ایرانی هم قدرت در مسائل اقتصادی، سیاسی، تربیتی و حتی مذهبی در دست مردان بوده است.
اگر زنان هم مورد توجه واقع می شدند بعلت نیازی بود که با ایشان در کارهایی چون زاد و ولد و نگهداری فرزندان و رسیدگی به رتق و فتق امور خانه بود. اغلب زنان بیسواد بودند و از تحصیل آنها نیز جلوگیری می شد و نقشی در جامعه نداشتند. اما امروزه با تحولات عمیقی که در سطح جامعه بوجود آمده و علم آموزی گسترش یافته زنان به حقوق خود واقف شده و منزلت خود را ترفیع بخشیده اند. و درنتیجه هرم قدرت که در گذشته نوک تیز بوده و در راس آن مرد قرار داشت، امروزه با اهمیت یافتن موقعیت زن و فرزند این هرم رو به افقی شدن دارد(به نقل از سفیری 1371).
حدود ریاست شوهر
ریاست شوهر بر خانواده، به هیچ وجه استبداد یا تحکم و یا به زعم بعضی، اختیار مالکانه نیست، بلکه به تعبیر یکی از حقوقدانان عرب:" ریاست شوهر، یک سلطه حکیمانه اداری است نه استبدادی."
بنابر نظر علامه طباطبایی دانشمند و مفسر بزرگ اسلامی، قیومیت (ریاست مرد بر زنش به این نیست که سلب آزادی از اراده زن و تصرفاتش در انچه مالک آن است، بکند و معنای قیومیت مرد این نیست که استقلال زن را در حفظ حقوق فردی و اجتماعی او در دفاع از منافعش سلب کند. پس زن همچنان استقلال وآزادی خود را دارد و هم می تواند حقوق فردی و اجتماعی خودرا حفظ کند و هم می تواند از آن دفاع کند و هم می تواند برای رسیدن به این هدف هایش به مقدماتی که او را به هدفهایش می رساند متوسل شود."از این رو زنان تا آن حد موظف به اطاعت از شوهر هستند که مربوط به حقوق همسران است و هرگز مردان، حق دخالت در اموال و درآمدهای اقتصادی زنان را ندارند-آن طوری که در حقوق اروپایی قبل از قرن بیستم وجود داشته است- و حتی وظیفه رسیدگی به کارهای شخصی شوهر اعم از تهیه غذا یا شستن لباس و غیره را نیز ندارند؛ نه اینکه چنین وظیفه ای ندارد بلکه در امور شخصی زن، شوهر موظف است در صورت نیاز و متعارف بودن آن، برای او خادم بگیرد. بدین جهت موضوع ریاست شوهر و اطاعت زن از او، محدود می شود به خروج زن از منزل و اشتغال او به کارهایی که به تشخیص شوهر به عنوان سرپرست و مسوول این جامعه آن را به مصلحت نداند. و یا به نظر برخی از فقیهان خروج از منزل شوهر در صورتی بر زوجه ممنوع است که با حق شوهر منافات داشته باشد. اما با وجود این، کسانی که در پی حذف هر گونه سر پرستی در این جامعه کوچک و بنیادی هستند. چنین می گویند: کسب اجازه زن از شوهر برای خروج از خانه… جنبه تصریحی و آمرانه نداشته بلکه ارشادی و غیر مستقیم بوده است" با این حال لزوم کسب اجازه زن از شوهر برای خروج از منزل، در روایات متعددی به صراحت بیان شده و آن را در زمره حقوق شوهر دانسته است. این نویسنده (علامه طباطبایی ) در فراز دیگری از کلام خود می نویسد: بر پایه نظرهای فقهی که عقل و مقتضیات اجتماعی و عامل زمان و مکان در شکل یابی آن لحاظ شده است خروج از منزل بدون اجازه شوهر حداکثر به ناشزگی زن می انجامد که مجازات زن ناشزه محرومیت از دریافت محرومیت نفقه است. در نتیجه ممنوع الخروج شدن زنان از سوی شوهران مبنای شرعی ندارد و اجبار زن به تمکین فاقد دلیل شرعی است" گروهی دیگر در پاسخ به این بحث بیان کرده اند علاوه بر اینکه چنین ادعایی نیز بدون مستند شرعی می باشد هیچ یک از فقهای عظام این نظریه را نپذیرفته اند. گذشته از اینکه به طور ابتدایی چنین اجازه ای به زن داده نشده است، حتی در صورت تخلف شوهر از وظایف خود در پرداخت نفقه، زن حق ندارد خود را از اطاعت شوهر خارج کند بلکه فقط می تواند شوهر را از طریق مراجع قضایی ملزم به پرداخت نفقه نماید و حاکم می تواند اورا تعزیر کند یا تقاضای طلاق نماید اما هرگز مجاز نیست خود را از تمکین خارج نماید شایان ذکر است که شوهر نیز بتواند به اختیار خود از آن سرباز زند. لازمه چنین تفسیری از حقوق و تعهدات این است که شوهر نیز بتواند به طور اختیاری از دادن نفقه و… امتناع کند و در مقابل به زن گفته شود که می توانی خود را از اطاعت شوهر خارج نمایی و به تعهدات خود عمل نکنی. پر واضح است که چنین برداشتی، موجب ظلم های فراوانی در حق زنان خواهد شد.(المیزان، علامه طباطبایی)
زن و خانواده
ساخت خانواده، مجموعه نامرئی انتظارات عملکردی است که شیوه های مراوده یا کنش های میان اعضای خانواده را سامان می دهد. خانواده سیستمی است که عملکرد آن از طریق الگوهای مراوده ای صورت می گیرد. سیستم خانواده، وظایف خود را از طریق زیر منظومه های خود متمایز و اجرا می کند. اعضاء زیر منظومه های خانواده را تشکیل می دهند. جفت هایی از قبیل زن و شوهر، یا مادر و فرزند می توانند زیر منظومه باشند. زیر منظومه زن وشوهری، متشکل از دو بزرگسال با جنسیت های مخالف است که با هدف تشکیل خانواده به هم ملحق شده اند. زیر منظومه زن و شوهری دارای تکالیف یا نقش هایی است که برای عملکرد خانواده حیاتی است. مهارتهای اصلی لازم برای ثمر رسیدن تکالیف این زیر منظومه، عبارت از "مکملیت" و "برون سازی متقابل "است یعنی زن وشوهر باید الگوهایی به وجود آورند که در آن، هر کدام عملکرد دیگری را در بسیاری زمینه ها حمایت و تکمیل کند. هم زن و هم شوهر، باید بخشی از مجزا بودن خود را برای کسب تعلق از دست بدهد. پافشاری زن و شوهر در حفظ حقوق مستقل خود، ممکن است زیر بار "به هم وابستگی" رفتن را در یک رابطه قرینه مختل کند. مینوچین، روانشناس آمریکایی و متخصص خانواده درمانی، با تحلیل ساختاری فوق از خانواده معتقد است: تداوم هنجار یک خانواده در گرو انجام تکالیف مکمل از سوی هریک از زن و شوهر است، والا استرس های ناشی از عدم توجه به نقش ها، منشا اختلال در خانواده می شود. بنابراین یکی از مبانی استنتاج ها در نهایت، توجه به این موضوع است که خانواده منظومه واحدی است و هر یک از اعضای خانواده (زن و شوهر)، دارای تکالیف و نقش های ویژه است. با توجه به کارکردهای موجود در خانواده و تکالیفی که در بین هست مانند رفتار جنسی و تولید مثل، حمایت و مراقبت، جامعه پذیری، بحث های عاطفی و تربیت، همچنین کارکردهای اقتصادی ، و … و با نظر به اینکه گروهی از آن ها منوط به مشارکت طرفینی است، و برخی از آنها با نوعی تقسیم کار در انجام وظایف نیز ممکن است، لذا اهمیت تعیین نقشها و وظایف هر یک از زوجین با توجه به تواناییهای هریک، مشخص می گردد (مینوچین، ترجمه ثنایی 1380)
با توجه به این مساله لازم است که تفاوتهای تکوینی زن و مرد نیز بررسی شده تا توانایی هرکدام برای انجام وظایف روشن گردد.
خواهد نهاد و پویایی توسعه آمیز و مطلوب را از آن سلب خواهد کرد (تسخیری 1383).
اشتغال زنان
اشتغال یک پدیده اجتماعی فراگیری است که امروزه پرداختن به آن جزء ضروریات و الزامات زندگی در دنیای مدرن است.همگام با تغییرات اجتماعی قرن حاضر که خود ناشی از روند جامعه شناسی نوگرایی است و در این فرایندها سازمانها و ارگانها و نهادهای مختلف اجتماعی در تمام دنیا بافت سنتی خود را از دست داده و به مقتضای زندگی مدرن تن داده اند. آدمیان نیز بعنوان عناصر اجتماعی در داخل این سازمانها و در دنیای نااستوار امروزی خود را با این واقعیت عمیق اجتماعی سازگار نموده اند. لذا دیده می شود که سازمان خانواده نیز دستخوش تغییر شده و نقشهای والدینی نیز متحول گردیده اند. زنان در مقایسه با گذشته وارد فعالیتهای اجتماعی بیشتری شده اند و در تامین نیازهای اقتصادی خانواده ایفای نقش می نمایند. بازخورد افراد نسبت به نقشهای جنسی دگرگون شده بطوریکه دیگر از مادران نه صرفاً انتظار می رود که فقط در خانه بمانند و به امور خانه داری بپردازند و نه پدران تمام وقت مسوول تامین نیازهای اقتصادی و مادی خانواده باشند لذا تصمیم گیریهای سیاسی و تحولات مربوط به آن در بسیاری ابعاد ریشه دوانده و در این میان پدیده اشتغال نیز از این امر مستثنی نبوده مسائلی همچون حمایت از حقوق زنان، جنبشهای حمایت از مشارکتهای اجتماعی آنها نمود یافته است.
به موازات این امر دیدگاههای مختلفی در مورد ضرورت حضور زنان در اجتماع و حتی مسائلی پیرامون شخصیت زنان در ارتباط با اشتغال ارائه گردید.
از نظر اسلام از آنجا که گمان می رفت زنان بندرت بتوانند به مدیریت و رهبری برسند بعضی از ادیان و فرق دینی امامت و رهبری را برای زن منع نموده اند چرا که آن را خارج از دایره توانایی انسان دانسته اند.
ابن سینا نیز دیدگاه مثبتی در این حیطه ندارد و زن را انسانی ناکارآمد با اندیشه هایی واهی می داند و براین اساس است که معتقد است زن بدلیل اقدام به پیروی از عواطف و خشم خود بهتر است در خانه بماند و نباید همانند مردان به کسب و کار بپردازد. اما ابن رشد، با بررسی ابعاد شخصیت وهویت انسان تلویحات مثبتی برای زن مسلمان دارد لذا با ارائه دیدگاههای مفیدی در خصوص میراث فرهنگی جهان اسلام اشتغال برای زنان را امری مفید دانسته و با سربار شدن آنها مخالفت نموده است (به نقل از تقوی 1381).
با ورود زنان به بازار کار، اشتغال برای زنان حقوق اجتماعی بیش از پیش و مزایای بسیاری به ارمغان آورد اما با یک بازنگری می توان به مسائلی که گریبانگیر زنان شاغل می شود نیز اشاره نمود.
از جمله مزایای اشتغال زنان:
کمک اقتصادی به خانواده
درک بهتر مشکلات زندگی، کاهش توقعات و انتظارات
آینده نگری جدی تر و بهتر، ایجاد روحیه همکاری متقابل
آگاهی یافتن از مسائل و جریانات روز، اثرات فرهنگی و فکری مثبت در خانواده
بالا رفتن بینش و شعور همزیستی اجتماعی
احساس مفید بودن برای خود وخانواده
داشتن امنیت فکری و روحی در صورت بروز حوادث غیرمترقبه زندگی
سهیم شدن در سازندگی و پیشرفت جامعه، بالا رفتن مدیریت در امور خانواده
عدم انزوا و گوشه نشینی زن در خانه
تربیت بهتر فرزندان، درک بهتر مسائل و مشکلات فرزندان می باشد.
در بررسی معایب اشتغال زنان نیز این نکات بدست آمد:
عدم رسیدگی به مسائل عاطفی، احساسی و کارهای درسی فرزندان
ایجاد احساس بیگانگی نسبت به خانواده و کاهش احساس راحتی فرزندان و پدر ومادر
کاهش رسیدگی به مسائل احساسی و عاطفی میان زن و شوهر و کمبود زمان کنار هم بودن و عدم انجام تعهدات فامیلی (برای کمک رسانی مادی و معنوی)
تقلیل قدرت تصمیم گیری مرد و ضرورت کار او در منزل
ایجاد غرور و بعضاً تکبر ناشی از استقلال مادی در زن و ایجاد برخوردهای لفظی به تبع آن و حتی ایجاد رقابت ناسالم میان زن و مرد
عصبی شدن زن و کاهش تحمل در برابر تنشها (ولکجی 1379).
در جمع بندی مطالب قبل باید گفت خانواده کانونی است برای شکل گیری هویت انسانها، این کانون دارای ساخت و الگوهایی است که بارعایت موازین و اصول حاکم بر خانواده می توان در جهت حرکت افراد برای داشتن خانواده ای توانا و موفق گام برداشت. یکی از ابعاد قابل بررسی در خانواده، ساختار قدرت در آن است که از دیدگاههای گوناگون مورد بحث قرار گرفت. نظر به اینکه کم و کیف ساختار قدرت در خانواده در شکل گیری شخصیت فرزندان، عزت نفس اعضا، انسجام خانواده و حتی احساس خوشبختی اعضا اثرگذار است (سابینی 1995) و هوش هیجانی نیز مقوله ایست که با رضایت زناشویی و احساس خوشبختی زنان رابطه دارد اکنون هوش هیجانی و مسائل مربوط به آن توصیف می شود و سپس تحقیقات انجام شده در این زمینه ذکر می گردد.
هیجان 46
واژه هیجان که با واژه های شور، احساس، انفعال و عاطفه معادل است، روشنگر پاسخی است که موجود زنده از نظر برانگیختگی بدنی، واکنشهای بیانی، تجربه آگاه در برابر محرکها از خود نشان می دهد. در حقیقت هیجان پدیده ایست که هر روز در برخورد تن و روان ملاحظه می شود و مسائلی مانند عشق، کینه، نفرت، غم و شادی، خشم و غضب، پرخاشگری و حالتهای دیگر انفعالی با ویژگیهای خاص خود موضوع هیجان را تشکیل می دهند.
هیجانها، احساسات مثبت و منفی هستند که در برگیرنده الگوهای شناختی، روانشناختی و واکنشهای رفتاری نسبت به حوادثی می باشند که ما را به اهداف و انگیزه هایمان ارتباط می دهند. در حقیقت هیجان نیروی قدرتمندی است که عامل برانگیختگی و حرکت در انسان می باشد. فرایندهای هیجانی با واکنشهای بدنی غالبا دارای وابستگی هستند و حتی یکی در کارکرد دیگری تاثیر می گذارد چنانکه قلب گاهی بشدت دچار ضربان می شود و اشک خودبخود از چشمها فرو می ریزد یا آنکه رنگ از رخسار فرد می پرد پاسخ ما به محرکات بیرونی و درونی هستند و این پاسخهای هیجانی نتیجه تفسیر یا ارزیابیهای شناختی ما به محرکات می باشند و در نهایت واکنشهای فیزیولوژیکی بدن نسبت به محرکها صورت می گیرد (پاسر و اسمیت47 2001).
کوشش در راه مهارکردن واکنشهای هیجانی عملی ارزشمند و انسانی است. افراد از همان آغاز کوشیده اند تا حالتهای آشفته هیجانی یا انفعالی را درک کنند و به آنها پاسخهای شایسته بدهند. بسیاری از مردم هیجانها را عواملی مثبت یا منفی به شمار می آورند. چنانچه عشق و شادی را هیجانهای خوب و خشم و ترس را هیجانهای منفی می شمارند اما بهتر است که جنبه های مثبت و منفی هیجانها را برحسب پیامدهایشان ارزیابی کنیم یعنی ترس هنگامی یک هیجان خوب و ارزشمند است که انسانها را در مقابله با خطرهای احتمالی راهنمایی کند و آمادگی لازم را در او فراهم آورد.
در مورد خاستگاه هیجان می توان گفت که بررسیهای جدید نشان می دهند که هم عوامل فطری و هم عوامل آموختنی در بروز هیجان دخالت دارند. در واقع تعیین کننده های تکوینی اساس هیجانها را تشکیل می دهند اما تجلی و شکل نمایش آنها با تجربه، محیط اجتماعی و فرهنگ ارتباط پیدا می کنند (پارسا 1376).
هیجان و ارتباط غیرکلامی
هرچند نمی توان احساسات دیگران را مستقیماً دریافت اما می توان در مورد آنها داوری کرد. به این معنی که از رفتارهای غیرکلامی آنها استفاده نمود که از حالات چهره و حرکات بدن مشخص می شود. این نشانه ها، ناشی از هیجانی است که شخص در حال تجربه آن می باشد.
یکی از راههای بررسی ارتباط غیرکلامی، طبقه بندی آن براساس الگویی است که از طریق آن بتوانیم نشانه های ویژه ای را درک کنیم. لذا اشارات دیداری شامل حالتهای رخسار، وضعیت بدن، حالتی که شخص در برابر دیگری می گیرد، میزان نزدیکی و نحوه نگریستن به او و اشارات شنوایی در برگیرنده سرعت گفتار، انقطاع، بلندی و آهستگی صدا می باشد.
نخستین کسی که بررفتار و بیان هیجان، تاکید داشت و آن را نقطه مقابل تجربه ذهنی می دانست داروین بود. او این عقیده را گسترش داد که زمینه های هیجانی عمدتا پاسخهایی ارثی و ذاتی هستند که از نظر زیست شناختی در جریان تکامل سودمند بوده اند (احمدی 1369)
فیز یولوزی هیجان
عملکرد مغز در حوزه هیجان بسیار و بسیاری از جنبه های آن هنوز ناشناخته مانده است.اما بروشنی مشخص است که هیجان در نتیجه تعا ملات بخش کورتکس و زیر مجموعه های ان رخ مدهند ضمن اینکه در برانگیختگی های هیجانی تغییرانی دربخشهایی از بدن و زیر مجموعه های ان رخ میدهند .ضمن اینکه در برانگختگیهای هیجانی بخشهایی از بدن که از جمله انها دستگاه عصبی خود مختار و غدد درونریز هستند در گیر می شوند ( برود48 2000به نقل از پاسر و اسمیت2001) به این صورت که وقتی برانگیخته می شویم ، ترس ووحشت ما را در بر می گیرد و احساس می کنیم که در بدن ما تغییراتی رخ داده است. این دگرگونیهای بدنی که در هیجان رخ می دهند در نتیجه فعالیت بخشی از دستگاه عصبی خودمختار به وجود می آیند. این دستگاه بخشی از اعصاب پیرامونی است، اما فعالیتش در حد زیادی تحت تاثیر دستگاه عصبی مرکزی است. دستگاه خودمختار غده های درون ریز، ماهیچه های صاف، از جمله قلب، رگهای خونی و پوشش درونی معده و روده را کنترل می کند.
دستگاه عصبی خودمختار از دو بخش سمپاتیک و پاراسمپاتیک تشکیل می شود: بخش سمپاتیک در طی حالتهای برانگیختگی فعال است و بوسیله افزایش ضربان قلب، بالارفتن فشارخون و افزایش سطح قند خون و افزایش سطح هورمونهای اصلی در خون، بدن را برای فعالیت گسترده تر آماده می کند. در حقیقت سمپاتیک به انگیزش هیجانی میدان می دهد و بخش پاراسمپاتیک حالت سکون و آرامش پدید می آورد. (پارسا 1376)
ساختار زیر کرتکس که شامل هیپوتالاموس، آمیگدال، هیپوکامپ و دیگر ساختارهای لیمبیک است نقش مهمی در هیجانها ایفا می کنند تنظیم هیجانها نیز برعهده کرتکس پیشانی است که بلافاصله پشت پیشانی قرار می گیرد.
آمیگدال مستقیماً داده ها را از حسهای پنج گانه دریافت کرده و واکنشهای هیجانی تولید می کند. قشر مخ نیز با دقت بیشتر و با پردازش شناختی موقعیت، پاسخ می دهد.
وجود سیستم دوگانه در مغز نیز می تواند به نوعی توضیح دهد که چرا بعضی افراد هیجان غم و اندوه را تجربه می کنند بدون اینکه بدانند علت آن چیست؟
لدوکس پیشنهاد می کند که افرادی که بطور همزمان دو واکنش هیجانی دارند (ظاهراً شاداب ولی در باطن غمگینند.) هیجان خودآگاهشان نتیجه فعالیت قشر مخ بوده و هیجان ناخودآگاهشان توسط آمیگدال عمل می کند.
در مورد نقش نیمکره ها نیز تحقیقات نشان داده است که نیمکره راست محل عملکرد هیجانهای منفی بوده و نیمکره چپ محل بروز هیجانهای مثبت است. این یافته ها در نتیجه فعالیت گروهی از دانشمندان است که دریافتند وقتی افراد هیجانهای مثبت مثل دیدن فیلم خنده دار را تجربه می کنند نیمکره چپ فعالیت بیشتری از خود نشان می دهد و بالعکس ناراحتی و تجربه های منفی منجر به فعالیت بیشتر نیمکره راست می گردد (لدوکس49 1996 به نقل از پاسر و اسمیت 2001).
تاریخچه هوش هیجانی
چارچوب هوش هیجانی، تعریف رسمی آن و پیشنهاد در مورد اندازه گیری آن برای اولین بار در دو مقاله مایر و سالوی که در سال 1990 چاپ شده، ظاهر گشت.
شاید توجه جدید به هوش هیجانی، ریشه در تحقیقات مربوط به تواناییهای انسانی داشته باشد. در سالهای 1980 شکافهایی در تجزیه و تحلیل ماهیت هوش ظاهر گشت. برای مثال استنبرگ50 (1985) تلاش نمود توجه محققین تواناییهای ذهنی را بیشتر به طرف جنبه های عملی و خلاق هوش جلب نماید. با مطرح ساختن بحث جنجال برانگیز منحنی نرمال توسط هرنستین و موری51 این مفهوم نضج گرفت که ممکن است راههای دیگری برای باهوش بودن و موفقیت در دنیا وجود داشته است. در این جو مطالعاتی و بافت اجتماعی بود که مایر و سالوی در سال 1990 مقالات خود را به چاپ رساندند که طی آن هوش هیجانی را به عنوان توانایی درک احساسات در خود و دیگران معرفی نمودند. این تئوری بوسیله دانشمندان علوم شناختی52 و علاقه آنها به نشان دادن اینکه پاسخهای هیجانی با تصمیم گیری عاقلانه یکی می باشد، تقویت گشت. تکمیل این تئوری باعث انگیزه گلمن برای نوشتن کتاب پرفروش هوش هیجانی در سال 1995 گردید، که در آن گلمن وعده داد، هوش هیجانی بیشتر از هوش تحلیل گر پیش بینی کننده موفقیت در مدرسه، در کار و در منزل می باشد. پس از آن نیز کتابهای جدیدی که در آن راجع به ارزش هوش هیجانی در تعلیم و تربیت سخن می دادند روبه افزایش گذاشت.
در پنج سال گذشته نیز علاقه زیادی برای ساختن وسایل سنجش قابلیتهائی که در هوش هیجانی بکار رفته بچشم می خورد. در حقیقت این ابزارها، سازه های شخصیتی را که بوسیله خود شخص بیان می شود اندازه گیری می نمایند (اکبرزاده 1383).
تعریف هوش هیجانی
امروزه مقالات و مجلات مشهور گزارشاتی درباره فعالیت های انجام شده در زمینه هوش هیجانی ارائه می دهند. وجود افراد مختلف علاقمند به این رشته منجر به پیدایش تعاریف مختلف کاربردی برای هوش هیجانی، ابزارهای اندازه گیری متنوع وادعاهایی مبنی بر اهمیت این موضوع شده است. مفهوم هوش هیجانی به عنوان مفهوم بسیار مهم هم در مجامع علمی (مایر، سالوی و کارسو53 2000، سالووی و مایر 1990) و هم در مجامع غیرعلمی (گلمن 1995و 1998) مورد توجه قرار گرفته است ( به نقل از سیاروچی ، فورگاس و مایر54 2001).
از آنجایی که افراد دارای هوش هیجانی بالا از نظر اجتماعی افراد کارآیی هستند تعریف این مفهوم در کتاب ها و مطبوعات شامل ویژگیهای شخصیتی این افراد است که عموماً مرتبط با کارکردهای انطباقی اجتماعی یا فردی است که ممکن است مرتبط با مهارتها و توانائیها در حوزه عاطفی باشد یا نباشد (به نقل از مایر و همکارانش) اما در تعریف علمی هوش هیجانی بیشتر به معنای توانایی ذهنی تا ظرفیت بالای اجتماعی تعبیر می شود.
خودآگاهی بالا از هیجانات به افراد کمک می کند تا توجه خود را به مسائلی که در بیشترین اولویت هستند دوباره معطوف کنند (ربکا 1999) گلمن (1995) هوش هیجانی را به عنوان توانایی که شامل خودآگاهی کنترل تکانه ها، پایداری، شور و اشتیاق، خودانگیزش، همدردی و مهارتهای اجتماعی است توصیف کرد. گلمن با ارائه این تعریف برانگیزه (ایجاد انگیزه در خود) و روابط اجتماعی (کنترل روابط) تائید کرد.
برنت55 (1996) هوش هیجانی را با تمرکز بر پاسخ های مطلوبی که ناشی از توانایی استفاده مناسب، تجربه شده می باشد می دانست و عدم توانایی در این حیطه منجر به هیجانات و رفتارهای خود تخریب می شود به عبارت دیگر هوش هیجانی اشاره دارد به اینکه فرد بتواند تحت آن هیجانات خود و سایرین را واسطه گری و تنظیم کند (نقل از رایف56 2001).
تاکر، سوجکا، بار – اون و مک کتی57 (1999) با استفاده از عقاید مایر و سالووی هوش هیجانی را توانایی درک عواطف خود و دیگران ، تمایز بین آن ها برای جهت دهی فکر و عمل می دانند (تاکر و همکاران، 2000) مفهوم هوش هیجانی به عنوان چارچوبی سازمان دهنده در انواع متون مفید است، این مفهوم برای هر بیان طرح درس به منظور پیشرفت کارکردهای عاطفی و هیجانی دانش آموزان مفید است. از این مفهوم در منابع انسانی و رشته های سازمانی برای مشخص نمودن استفاده از مهارتهای مهم در محیط کاری مهارتهایی به استثنای توانایی های مرتبط با حرفه به کار می رود (کارسو، مایر و سالووی 2000 و چرنیس 2000)
نگاهی به تعاریف متعدد و هوش هیجانی دو خط نظری کلی را در این زمینه نشان می دهد؛ یکی دیدگاه اولیه از هوش هیجانی است که در آن به عنوان نوعی از هوش تعریف می کند که هیجان و عاطفه را نیز در برمی گیرد، دوم دیدگاه مختلط که هوش هیجانی را با سایر توانایی ها و ویژگی های شخصیتی نظیر انگیزش ترکیب می کند (نقل از بار – اون 2000).
گاردنر (1983) معتقد است هوش هیجانی شامل مهارتهایی برای سازگار بودن است که به موجب آن فردی که هوش هیجانی بالایی دارد، دارای آگاهی عمیق از هیجانات خود و توانایی تشخیص هیجانات است و می تواند از این هیجانات به عنوان منبعی برای هدایت رفتار خود استفاده کند. سالووی و مایر برای نخستین بار اصطلاح هوش هیجانی شامل توانایی درک، ارزشیابی و ابراز احساسات توانایی خلق احساسات زمانی که به سهولت فکر کردن کمک می کند و بالاخره توانایی کنترل احساسات می باشد( به نقل از مایر و سالووی و کارلو 2000) با ارائه این تعریف از طرف مایر و سالووی چارچوب جامع تری برای تعریف هوش هیجانی ارائه شده اول اینکه هوش هیجانی ارزیابی و بیان صحیح هیجان چه در خود و چه در سایرین می باشد. دوم اینکه هوش هیجانی تنظیم سازگارانه هیجان است بعد مهم تنظیم هیجان، تنظیم هیجانات در سایرین است. راهبرانی که می توانند هیجانات مطلوب را بیرون خود ایجاد کنند پرجذبه نام دارند (واسیلوسکی 1985)گافمن (1959) اهمیت استفاده فرد از چنین شیوه ای جهت کنترل افکاری که در ذهن سایرین نقش بسته را مورد تاکید قرار داد . بالاخره اینکه هوش هیجانی توانایی استفاده از دانش هیجانی برای حل مشکلات است.
هوش هیجانی و مفهوم توانایی ذهنی
هوش هیجانی ترکیبی از توانایی، مهارت یا استعداد ذهنی است که به پردازش اطلاعات هیجانی می پردازد. هوش به عنوان مجموعه ای از تواناییهای ذهنی تعریف می شود. توانایی ذهنی مترادف با استعداد ذهنی و مشابه با مهارت ذهنی، که مخصوصاً بیانگر برخی چیزهای آموخته شده است و نیز همتای توانش ذهنی که بر توانایی برآوردن یک معیار خاص دلالت دارد می باشد. لازم بذکر است که هوش هیجانی مخالف هوش شناختی نیست و یا اینکه حالت غلبه عقل بر قلب باشد، بلکه هوش هیجانی ترکیبی از احساس، شناخت و هیجان است که توانایی استفاده از هیجانات برای حل مساله در زندگی به روش موثر است. لذا هوش هیجانی بدون هوش، و هوش بدون هیجانی فقط بخشی از راه حل مشکلات محسوب می شوند (سالوی و مایر 1997).
توجهات روانشناختی مربوط به فکر و هیجان به چهار دوره تقسیم می شود: بخش اول از سال 1990تا 1996 : مطالعات روانشناختی در زمینه هوش و هیجان بطور جداگانه صورت می گرفتند. اولین آزمونهای روانی برای سنجش هوش توسعه یافت. از طرف دیگر تحقیق پیرامون هوش اجتماعی و ساخت آزمونهایی برای سنجش آن نیز در این دوره گسترش یافت. از سال 1970 تا 1989 توجه روانشناسان به این امر معطوف گردید که چگونه تفکر و هیجان بر یکدیگر تاثیر می گذارند. تئوری هوش مصنوعی و نظریه هوشهای چندگانه گاردنر و مطرح کردن بعد مهارتهای میان فردی برای فهم احساسات خود و دیگران همچنین موضوع هوش اجتماعی در این مرحله شکل گرفت و سرانجام واژه هوش هیجانی ظاهر شد. در بین سالهای 1990 تا 1993 مایر و سالوی مجموعه ای از مقالات هوش هیجانی به چاپ رساندند. در این دوره مطالعات مربوط به مغز نیز توسعه یافت.
طی سالهای 1994 تا 1997، گلمن کتاب هوش هیجانی را به چاپ رساند و در این دوره تعداد تست شخصیت به نام تست هوش هیجانی چاپ شد. از سال 1998 تاکنون نیز ابزارهای اندازه گیری متنوعی در این باره ساخته شده و مقالات متعددی منتشر گردیده است. (سیاروچی، فورگاس و مایر 2001)
تصویر دایره ای از مدل چهار شاخه ای هوش هیجانی (به نقل از مایر و سالووی 1997).
دیدگاه مایر و سالوی (1997) از هوش هیجانی که آنرا به چهارشاخه تقسیم بندی کرده است:
شاخه اول : ادراک، ارزیابی و بیان هیجان که شامل توانائی تشخیص هیجان در حالات فیزیکی، احساس و تفکر خویشتن، توانائی تشخیص هیجان در دیگران، طرح ها، آثار هنری، زبان، صدا، ظاهر و رفتار، توانائی ابراز دقیق هیجانات و ابراز نیازهای مرتبط با آن احساسات، توانائی تمایز میان ابراز درست و دقیق یا ابراز نادرست و اشتباه احساسات، می باشد. در چرخه سیستم شناختی – هیجانی، این مولفه شامل بازشناسی و واردکردن اطلاعات است. هوش هیجانی بدون شاخه اول نمی تواند باشد. اگر هر زمان احساس ناخوشایندی به وجود آید، شخص توجهش را از آن منحرف می سازد چرا که تقریباً توجه به احساسات را آموخته است. ادراک هیجان، توجه و رمزگشایی پیام های هیجانی آنگونه که در حالات چهر ه ای، تن صدا، آثار هنری و دیگر مصنوعات فرهنگی بیان می شود را در برمی گیرد. شخصی که حالت خنده را در چهره فرد دیگری ادراک می کند، چیزهای زیادی درباره هیجانات و احساسات آن فرد، دریافت می کند تا شخصی که چنین علامتی را درک نکرده است. توانائی افراد در توجه به ارزیابی و ابراز حالات هیجانی خود و دیگران متفاوت است. بطور مثال افراد آلکسیتمیک احتمالاً به دلیل دشواری تشخیص احساسات، قادربه ابرازهیجاناتشان به صورت کلامی نیستند.
همینطور توانمندی های هیجانی اصلی، اهمیت خاصی دارند، افرادی که با سرعت و دقت هیجاناتشان را ارزیابی و بیان می کنند. بهتر می توانند به افراد و محیط اطراف خود پاسخ دهند. در ارزیابی هیجانات دیگران نیز تفاوت های فردی در توانائی ادراک دقیق، فهم و همدلی با هیجانات دیگران وجود دارد افرادی که مهارت بیشتری در این کار دارند بهتر می توانند به محیط اجتماعی شان واکنش نشان دهند و چهارچوب حمایت اجتماعی مناسبی را برای خود بسازند (سالوی و همکاران، 1999).
شاخه دوم: تسهیل هیجانی تفکر که توانائی اولویت دادن و بکارگرفتن تفکر شخصی بر پایه احساسات در ارتباط با اشیاء وقایع و سایر افراد. توانائی ایجاد یا تقلید هیجانات واضح و فعال جهت تسهیل قضاوت، تشخیص و حافظه مربوط به احساسات. توانائی سرمایه گذاری نوسانات خلقی برای ایجاد دیدگاههای چندگانه. توانائی استفاده از حالات هیجانی برای تسهیل مساله گشایی و خلاقیت (برای مثال احساس شادی زمینه استدلال استقرایی و خلاقیت را تسهیل می بخشد) را در برمی گیرد. این شاخه مربوط به استفاده از هیجان برای تقویت پردازش های شناختی است.
هیجانات تشکیلات پیچیده ای ازجنبه های فیزیولوژیکی، تجربی – هیجانی و هشیاری حیات ذهنی هستند. هیجان دو سیستم شناختی را تعیین می کند: احساسات شناخته شده زمانی که شخص تصور می کند "من حالا ناراحت هستم" و شناخت های متناوب زمانی که شخص در حالت ناراحتی فکر می کند "من خوب نیستم" تسهیل هیجانی تفکر بر چگونگی ورود داده های هیجانی به سیستم شناختی و تغییر شناخت جهت مساعدت تفکر- تمرکز یافته است. هیجانات می توانند فرمان هایی را برای سیستم شناختی تحمیل کنند.
به نقل از گلمن (1380) نظیر اینکه سیستم شناختی بسوی آنچه مهم تر است گرایش یابد و یا حتی بریک خلق بهتر، متمرکز شود (پالفی و سالوی 1993) هیجان، شناخت را تغییر می دهد؛ آن را مثبت می کند زمانیکه شخص احساس شادی می کند و آن را منفی می سازد زمانیکه شخص غمگین است (مایر و همکاران، 1992؛ سالوی و همکاران، 1989).
شاخه سوم:فهم و تحلیل اطلاعات هیجانی کاربرد دانش هیجانی که شامل توانایی فهم چگونگی ارتباط میان هیجان های متفاوت. توانایی ادراک علت ها و پیامد احساسات، توانایی تفسیر احساسات پیچیده نظیر هیجانات مختلف و حالات احساسی متناقض، توانایی فهم و پیش بینی گذرهای احتمالی میان هیجانات، نظیر انتقال از عصبانیت به رضایت یا از عصبانیت به شرمساری. توانایی بر چسب زدن هیجانات و بازشناسی روابط میان هیجانات و کلماتی که در توصیف آن بکار می رود، می باشد. این شاخه مربوط به پردازش هیجان است.
شاخه سوم هوش هیجانی با دانش پایه ای سیستم هیجانی، ارتباط دارد. توانش اصلی در این سطح، مربوط به توانایی برچسب زدن هیجانات با کلمات و بازشناسی روابط میان نمونه های بارز واژگان عاطفی است. افراد با هوش هیجانی، توانایی تشخیص اصطلاحاتی که برای توصیف هیجانات در مجموعه ای از واژگان آشنا و گروهی از عبارات هیجانی که در طبقه ای از واژگان نامشخص، ترتیب یافته اند را دارند.
برای فهم هیجان، شخص باید بیاموزد که هیجان چه چیزی را در مورد روابط، منتقل می سازد. برای مثال لازاروس(1991)، مفهوم "مضامین اصلی رابطه" را توصیف کرد. ضرر یا مزیت اصلی در رویایی سازگارانه که شالوده هر هیجانی را تشکیل می دهد، که با انواع مختلف احساسات ارتباط دارد. عصبانیت از رنجش تحقیرآمیز علیه خود و احساس گناه به دلیل تجاوز از یک دستور اخلاقی ناشی می شود و امیدواری از آرزوی داشتن بهترین وضع به هنگام موجهه با بدترین شرایط منتج می گردد. (لازاروس، 1991) فهم و تحلیل هیجانات، معانی آنها، چگونگی ترکیب و بهبود آنها را فراتر از زمان درک کند، استعداد درک حقایق بنیادی ماهیت انسان و روابط میان فردی را دارد.
شاخه چهارم: تنظیم هوشمندانه هیجان برای ارتقاء هیجان و رشد هوشمندانه که توانایی به تعویق انداختن احساسات- خواه خوشایند و خواه نا خوشایند- توانایی چالش با گریز از یک هیجان به صورت متفکرانه بسته به آزمودگی با منفعت ادراک توانایی کنترل فکورانه هیجانات در ارتباط با خویشتن و دیگران. توانایی تنظیم هیجان در خود و دیگران از طریق تعدیل هیجانات منفی و افزایش هیجانات خوشایند بدون سرکوب یا اغراق در اطلاعاتی که این هیجانات منتقل می کنند را در برمی گیرد.
دانش هیجانی به چهارمین مولفه هوش هیجانی، یعنی تنظیم هیجان کمک می کند. با وجود این افراد باید توانش های مربوط به این حیطه را به منظور استفاده از دانش های آن در عمل، پرورش دهند. مهارت تنظیم هیجان، منجر به حفظ خلق و راهکارهای جبران خلق می شود، نظیر اجتناب از فعالیت های ناخوشایند یا جستجوی فعالیت هایی که پاداش به دنبال دارند. افرادی که توانایی هیجاناتشان را ندارند با احتمال بیشترسی عاطفه منفی را تجربه می کنند و در حالت روحی ضعیف باقی می مانند(گلمن، مترجم پارسا 1380).
کنترل هیجان با ادراک هیجان شروع می شود. فقط زمانیکه شخص ادراک هیجانی مناسب داشته باشد و بتواند در اولین فرصت از تغییرات خلقی و هیجانی استفاده کند و تنها با چنین ادراکی، گسترده ای از دانش جهت کنترل و مواجهه با احساسات، بدست می آید. در واقع فرد باهوش هیجانی، می تواند به طور منظم با حالات بی ثباتی خلق مقابله کند و این خود نیاز قابل توجهی به درک خلق دارد. گاهی هیجانات پیچیده، نامشخص و نامنظم هستند، یک کنترل گر ماهر، باید برخی رهنمودهای هیجانی را با انعطاف زیاد درک کند.
توانایی کمک به دیگران جهت افزایش یا جبران خلق، مهارت با اهمیتی است. افراد به شبکه های اجتماعی مختلف برای ایجاد حائل علمی و هیجانی بر ضد وقایع منفی زندگی، وابسته هستند.(گلمن، مترجم پارسا1380) مثلاً افراد همواره از اثربخشی و ارزش اجتماعی کمک به کسانیکه دوستشان دارند، آگاه هستند و نسبت به آن احساس خوبی نشان می دهند، لذا افرادی که توانایی تنظیم یا کنترل هیجانات دیگران را دارند به هر گونه موثر و فرا اجتماعی عمل می کنند و می توانند شبکه های حمایت اجتماعی محکم تری بسازند.
دیدگاه شخصیتی-اجتماعی-هیجانی هوش هیجانی (مختلط)
هوش هیجانی از سوی برخی از محققان برای توصیف اسنادها یا توانایی هایی که برخی از جنبه های شخصیت را نشان می دهد، به کار رفته است. مایر، سالوی و کاروسو، (1997) مدل توانایی را از مدل مختلط هوش هیجانی متمایز کردند. مدل مختلط شامل طیف وسیعی از متغیرهای شخصیتی است که مخالف با مدل توانایی مایر و سالوی می باشد و کاملاً شناختی است. یک وجه کاملاً متفاوت این دو مدل، تفاوت میان مفهوم "صفت" و"پردازش اطلاعات" هوش هیجانی است. این وجه تفاوت دردیدگاههای مختلف سنجش و تعاریف عملیاتی از سوی نظریه پردازان مدل مختلط و توانایی، نمایان است. مفهوم"صفت" هوش هیجانی با شاخص های بین موقعیتی58 رفتار نظیر همدلی، جرات و خوش بینی ارتباط دارد، در حالیکه مفهوم"پردازش اطلاعات" مربوط به توانایی هایی نظیر توانایی تشخیص، ابراز و برچسب زدن هیجان، می باشد. مفهوم"صفت" ریشه در چهارچوب شخصیتی دارد که از طریق پرسشنامه های خودسنجی که رفتار خاصی را می سنجد، اندازه گیری می شود(بار-ان،1997؛ سالوی و همکاران، 1995). این دیدگاه دربررسی هوش هیجانی، تحت الشعاع متغیرهای شخصیتی (نظیر همدلی و تکانشی بودن59) و ساختارهایی که همبستگی بالقوه با آنها دارند(مانند انگیزش، خودآگاهی و امیدواری) قرار می گیرند. برعکس دیدگاه پردازش اطلاعات بیشتر بر بخش های سازنده هوش هیجانی و رابطه آن با هوش سنتی متمرکز می شود.
رویکرد مختلط60
دومین دیدگاه، رویکرد مختلط می باشد که هوشی هیجانی را به عنوان مولفه های غیر شناختی تعریف می کند. نظریه پردازاین دیدگاه"بار ان" است که هوش هیجانی را مشتمل بر 5مولفه می داند.
1- مهارتهای درون فردی61 2- مهارتهای میان فردی62 3- مولفه سازگاری63 4-مولفه کنترل تنشها64 5- مولفه خلق و خوی عمومی65
الف) مولفه های درون فکری: که تواناییهای فرد را در اگاهی از هیجانها و کنترل آنها مشخص می کند. این مولفه شامل:1- خودآگاهی هیجانی66 2-جراتمندی67 3- حرمت نفس68 4-خود شکوفایی69 5- استقلال عمل70 می باشد.
الف 1) خودآگاهی هیجانی به میزان آگاهی فرد از احساسات خویش و درک و فهم این احساسات اشاره دارد. احساس هیجانی شامل ثبت، توجه و معنی سازی پیامهای هیجانی است که در حالت صورت، تن صدا یا محصولات هنری فرهنگی بیان گردیده اند. مثلاً شخصی که حالت ترس را در صورت دیگری می بیند، خیلی بیشتر در مورد افکار و هیجانات آن فرد می فهمد تا کسی که به این علامت توجه نکرده است.
الف2) جراتمندی، ابراز احساسات، باورها، افکار و دفاع مطلوب از حق و حقوق خویش است. این عامل سه بعد دارد:
توانایی بیان احساسات (قبول و ابراز خشم، صمیمیت و احساسات جنسی)
توانایی بیان آشکار افکار و عقاید (بیان باورهای مخالف و اتخاذ موضع مشخص، حتی اگر انجام آن به لحاظ عاطفی دشوار و باعث از دست رفتن امتیازی باشد.)
توانایی ایستادگی برای احقاق حقوق
الف3)حرمت نفس، توانایی احترام به خود و پذیرش خویش به عنوان شخصی اساساً خوب است پذیرش جنبه های مثبت ومنفی محدودیتها و قابلیتهای خود در این حیطه قراردارد. این مولفه با احساس کلی امنیت، نیروی درونی، اعتماد به نفس،خود باوری و احساس کفایت همراه است و با هویت رشد یافته مرتبط می باشد.
الف4)خود شکوفایی، توانایی شناخت توانمندی های بالقوه خود است. این بعد از هوش هیجانی جستجو برای معنی بخشیدن به زندگی، تلاش مصرانه برای داشتن بهترین عملکرد و بهتر ساختن خود است.
الف5)استقلال عمل، توانایی خود رهبری، خویشتن داری فکری و عملی و رهایی از وابستگی های هیجانی است.
ب)مولفه های میان فردی: توانایی شخص برای سازگاری با دیگران و مهارتهای اجتماعی را بررسی می کند. این مولفه شامل:1- همدلی71 2- مسوولیت پذیری اجتماعی72 3- روابط بین فردی73 می شود.
ب1) همدلی، توان آگاهی از احساسات دیگران و درک و تحسین آن احساسات.
ب2)مسوولیت پذیری اجتماعی، توانایی فرد در معرفی خود بعنوان عضوی مفید وسازنده و دارای حس همکاری در گروه اجتماعی خویش.
ب3)روابط میان فردی، توانایی ایجاد و حفظ روابط رضایت بخش متقابل که نزدیکی عاطفی، صمیمیت و داد و ستد مهرآمیز از ویژگی های آن است.
ج) مولفه سازگاری:انعطاف پذیری و توان حل مساله و واقع گرایی شخص را در مورد بررسی قرار می دهد. این مولفه در برگیرنده عواملی همچون:1- آزمون واقعیت74 2- انعطاف پذیری75 3- حل مساله76 می باشد.
ج1) آزمون واقعیت، توانایی ارزیابی رابطه بین تجربه عاطفی و عینیتهای موجود را ارزیابی می کند.
ج2) انعطاف پذیری، توانایی کنار آمدن با هیجانها، افکار و رفتارهای فرد در شرایط و موقعیتهای مختلف است.
ج3) حل مساله، توانایی تشخیص و تعریف مشکلات و خلق راههای جدید را مورد مطالعه قرار می دهد.
د) مولفه های خلق و خوی عمومی: که نشاط77 و خوشبینی78 فرد را مورد بررسی قرار می دهد.
د1) نشاط، توانایی احساس رضایت از خود و دیگران، سرزندگی و ابراز احساسات مثبت.
د2) خوشبینی، توانایی توجه به جنبه های روشن تر زندگی و حفظ نگرش مثبت، حتی هنگام وجود احساسات منفی و ناخوشایند.
س) مولفه های تنظیم استرس:که توانایی تحمل تنش و کنترل تکانه ها را بررسی می کند. این موله دربرگیرنده عوامل1- تحمل استرس79 2- کنترل تکانه ها80 می شود.
س1) تحمل تنشها، تحمل فرد در برابر رویدادهای تنش زا و ناخوشایند و هیجانهای شدید
س2) کنترل تکانه ها، توان و تحمل فرد در برابر تنشها یا وسوسه ها و کنترل هیجانهای خویش.
در حقیقت مدل مختلط طیف وسیعی از متغیرهای شخصیتی است که مخالف با مدل توانایی مایر و سالوی می باشد که کاملاً شناختی است. این وجه تفاوت در دیدگاههای مختلف، از نظر سنجش و تعاریف عملیاتی که از سوی نظریه پردازان مدلهای مختلف ارائه شده است نمایان است(بار ان2000).
نظریه گلمن
دیدگاه سوم نظریه گلمن است که مفهوم هوش هیجانی را در پنج حوزه قرار داد: 1- آگاهی از هیجانات خود81 2- کنترل هیجانات82 3- خود انگیختگی83 4- همدردی(تشخیص هیجانات در دیگران) 5- مهارتهای اجتماعی84
آگاهی از هیجانات خود:
بازشناسی احساس، آنگونه که رخ می دهد، محور اصلی هوش هیجانی است. توانایی کنترل لحظه به لحظه احساسات، برای بینش روانشناختی و درک خویشتن، اساسی است. افرادی که به احساسات و هیجانات خود اطمینان بیشتری دارند، مهارت بیشتری در هدایت و کنترل وقایع زندگی از خود نشان می دهند.
2-کنترل هیجانات:
کنترل هیجانات به شیوه های مناسب مهارتی است که به دنبال خودآگاهی ایجاد می شود. اشخاص کارامد در این حیطه بهتر می توانند از هیجانهای منفی نظیر ناامیدی، اضطراب و تحریک پذیری رهایی یابند در فراز و نشیب های زندگی کمتر با مشکل موجه می شوند ویا در صورت بروز مشکل، به سرعت می توانند از موقعیت مشکل زا و ناراحت کننده به شرایط مطلوب بازگردند. بر عکس افرادی که در این حیطه توانایی کمتری دارند، همواره درگیر احساسات منفی هستند.
3- خود انگیختگی:
این مولفه مربوط به تمرکز هیجانها برای دستیابی به اهداف با قدرت، اطمینان، توجه و خلاقیت می باشد. افراد خودانگیخته ارضا و سرکوب خواسته ها را به تاخیر می اندازند، اغلب به تکمیل یک عمل می پردازند آنها همواره در تکاپو و حرکت هستند و تمایل دارند که همواره موثر و مولد باشند.
4-تشخیص هیجانات دردیگران(همدلی):
همدلی اساس مهارت مردمی است. افراد همدل با سرنخهای ظریف اجتماعی و تعاملهایی که بیانگر نیازها و خواسته های دیگران باشند، مانوس و آشنا هستند، این مهارت افراد را در حیطه های آموزشی و حرفه ای و مدیریت توانمند می سازد.
5-مهارتهای اجتماعی:
مهارت در این حیطه با توانایی مشترک در کنترل هیجان و تعامل سازگارانه با دیگران همراه است. همچنین به جنبه های ذاتی رهبری و روابط میان فردی منظم، موزون و سازگار ارتباط دارد.( گلمن1995).
گلمن (1998) همچنین در کتاب اخیر خود با عنوان" هوش هیجانی درکار" پنج مولفه فوق را به 25 توانش هیجانی متفاوت تقسیم می کند. نظیر آگاهی سیاسی، نظم کارکنان، اعتمادبه نفس، هوشیاری و انگیزه پیشرفت، استقامت، اشتیاق، خوشبینی و کنترل خود.
سوالی که در اینجا پیش میآید این است که آیا استقامت، شعور سیاسی85، خوش بینی و نظایر آن بخشهایی از هوش هیجانی را تشکیل می دهند و اگر اینگونه نیست پس آنها چه چیزی هستند؟
در پاسخ به این سوال، مایر(1995) الگویی از مولفه های شخصیت به عنوان مجموعه سیستم هایی از "بخشهای اصلی شخصیت" ارائه داد در این الگو، شخصیت به چهار بخش اصلی تقسیم می شود و هر بخش شامل مولفه های فرعی است که با بررسی آن می توان متوجه شد که بخشهای مختلف هوش هیجانی از نظر گلمن در کجای سیستم شخصیتی قرار می گیرند. این چهار بخش عبارتنداز:
شبکه انرژی86 شامل انگیزه ها و هیجانات فردی است که مسیر کلی انجام کارها را هموار می سازند. این سیستم مشارکت آشکار پایین ترین سطوح انگیزشی و هیجانی سیستم شخصیت را نشان می دهد. بخشهای فرعی آن انگیزش، نیاز به تعقل، نیاز به قدرت، سطوح انگیزشی، استقامت، اشتیاق، هیجانات، شادی،عصبانیت، غمگینی و افسردگی، سبک هیجانی، هیجانی بودن و ثبات هیجانی است.
کارخانه دانش87 شامل انباره اطلاعاتی شخصیتی، احساسات و تفکرات درباره خود و جهان اطراف و عمل کردن براساس آن اطلاعات می باشد. شاخه های فرعی آن نیز شامل توانایی و پیشرفت، هوش کلامی، هوش فضایی، هوش هیجانی، سبکهای شناختی، خوشبینی-بدبینی می باشد.
بازیگر نقش88 شامل طراحی فعالیتهای اجتماعی مهم نظیر رهبری کردن یا اطلاعات از دیگران همدلی و تاثیر خوب گذاشتن بر دیگران است. این سیستم به سبکهای ابراز، برونگرایی-درونگرایی و توانایی ایفای نقش مربوط می شود.
مدیر هوشیار89 مرکز خودآگاهی و شامل هوشیاری و کنترل خود است. این بخش بر شخصیت که درتفکر خلاق و عملکرد سطوح بالای شخصیت زمانیکه ضروری باشد، نظارت دارد.
اکنون استقامت و اشتیاق، خوش بینی، شعور سیاسی و کنترل خود بررسی می کنیم که از نظر برخی از محققان، جنبه هایی از هوش هیجانی را تشکیل می دهند.
ثبات (استقامت) و اشتیاق در شبکه انرژی قرار دارند که به هدایت فرد در مواجهه با موانع کمک می کند.
خوشبینی شیوه ای از پیش بینی محیط اطراف است که در سیستم دوم یعنی در کارخانه دانش قرار می گیرد.
شعور سیاسی با بازیگر نقش ارتباط دارد، مثلاً اینکه آیا شخص می تواند در جلسه ای حمایت سایرین را بدست آورد و جای مشخصی برای خود تعیین کند؟
کنترل خود در شاخه مدیر هوشیار جا می گیرد. به عنوان مثال آیا شخص برای اینکه فرد بهتری باشد می تواند خود را تغییر دهد؟ که این مهارت در طول زندگی ضروری است.
کارکردهای هوش هیجانی:
هر کودکی که بدنیا می آید دارای استعدادهای خاصی برای حساسیت هیجانی، حافظه هیجانی، پردازش اطلاعات هیجانی و توان یادگیری هیجانی می باشد. این استعداد فطری به وسیله تجارب زندگی بخصوص از طریق مبادلاتی که حاوی پیامهای هیجانی هستند، توسعه یافته و یا آسیب می بینند. پیامهای هیجانی که کودک از والدین، معلمان و همسالان خود دریافت می کند، ظرفیتهای هیجانی او را تشکیل می دهند. واکنشهای هیجانی بین کودک و والدین نه تنها در پیشرفت تواناییهای شناختی او تاثیر می گذارند بلکه در تکامل بخشهایی از مغز که مربوط به هوشیاری هیجانی و تنظیم هیجانات می شود، نیز موثر است. نتایج حاکی از آن است، افرادی که روابط هیجانی مثبتی را در کودکی تجربه می کنند در بزرگسالی رفتارهای هیجانی و مهارتهای اجتماعی سازگارتری را نشان می دهند. (به نقل از مهانیان 1381)
در حقیقت قابلیتهای هیجانی که از نظر گلمن برپایه هوش هیجانی هستند، در برگیرنده نوعی تجلی کفایت خود در مبادلات اجتماعی می باشند که در مبادلات اجتماعی هیجانها را بر می انگیزند. کفایت خود در اینجا بدین معنی است که فرد عقیده دارد وی دارای ظرفیت و مهارتهایی برای رسیدن به نتیجه مطلوب می باشد. آنچه نتیجه مطلوب است، منعکس کننده ارزشهای فرهنگی و اعتقادات است، که این اعتقادات بوسیله "خود" تبدیل به معانی شخصی شده است. که ممکن است به اثر انگشت بی مانند هر فرد تشبیه نمود که برای تعاملات اجتماعی برانگیزنده هیجانها بکار می رود و در هر فرد متفاوت است.
مهارتهای قابلیت هیجانی مولفه هایی هستند که در زندگی اجتماعی آموخته می شوند و در رفتار افراد برای زندگی موفقتر بروز می کنند. این مهارتها شامل این مواردند:
1- آگاهی از حالت هیجانی خود، که شامل این امکان نیز می گردد که فرد چندین نوع هیجان را تجربه می کند و حتی در سطوح رشد یافته تر، آگاهی از اینکه ممکن است فرد از احساسات خود به علت پویایی ناخودآگاه یا عدم توجه انتخابی با خبر نباشد.
2- مهارت در درک و تشخیص هیجانهای دیگران، براساس شواهد بیانی و موقعیتی که معنی هیجانی آنها تا حدودی از نظر فرهنگی مورد توافق باشد.
3- مهارت در کاربرد لغات و اصطلاحاتی که برای هیجانها در خرده فرهنگ موجود می باشد، و در سطوح پیشرفته تر، مهارت در فراگرفتن متون فرهنگی که هیجان را با نقشهای اجتماعی پیوند می دهد.
4- ظرفیت برای همدلی و همدردی با تجارب هیجانی دیگران.
5- مهارت در درک این موضوع که حالت درونی هیجانی در فرد و دیگران، لازم نیست با بیان و اظهار بیرونی آن مطابقت داشته باشد، و در سطح رشد یافته تر، فهمیدن این موضوع که رفتار حاکی از بیان هیجانی فرد، ممکن است در دیگری اثر بگذارد و اینکه این موضوع را در روشهای بیان خود بحساب آورد.
6- مهارت در مقابله سازگارانه با هیجانهای مختلف یا ناراحت کننده بوسیله کاربرد روشهای خود تنظیمی (مانند سخت کوشی در مقابل استرس) که شدت یا دوره چنین حالتهای هیجانی را بهبود می بخشد.
7- آگاهی از این موضوع که ساخت یا ماهیت ارتباطات توسط میزان خالص بودن بیان هیجانی و میزان دوجانبه بودن یا متقابل بودن ارتباط، معین می شود. بدین معنی که روابط صمیمانه رشد یافته تاحدی بوسیله اشتراک متقابل دوجانبه در هیجانهای اصیل، معین می شود.
8- ظرفیت خودکارآمدی هیجانی بدین معناست که رویهم رفته فرد خود را بنحوی که می خواهد احساس کند، احساس می نماید. با این بیان که فرد تجربه هیجانی خود را قبول دارد، خواه، بی مانند باشد، یا از نظر فرهنگی هماهنگ باشد (اکبرزاده 1383).
در نتیجه می توان گفت که بنابر نظر گلمن هوش هیجانی مشتمل بر شناخت احساسات خویشتن و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمهای مناسب در زندگی است. توانایی اداره مطلوب خلق و خو، وضع روانی و کنترل تکانشهاست. عاملی است که به هنگام شکست ناشی از دست نیافتن به هدف در شخص ایجاد انگیزه و امید می کند. مهارت اجتماعی و هم حسی نیز عواملی هستند که منجر به برقراری رابطه مثبت با مردم می شود. با نظر به این عوامل می توان گفت هوشبهر در بهترین حالت خود تنها عامل 20% از موفقیتهای زندگی است. 80% از موفقیتهای به عوامل دیگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسیاری از موارد در گرو مهارتهایی است که هوش هیجانی را تشکیل می دهند. کارآمدی فرد در مسائل فردی و اجتماعی بطور قابل ملاحظه ای توسط تجربه های هیجانی و نحوه مواجهه و انطباق با رویدادها تعیین می شود. بطور کلی توانشهای هیجانی، رفتار و پیامدهای زندگی را پیش بینی می کنند، لذا برای موفقیت در زندگی اهمیت دارند.
هوش غیرشناختی، ابعاد شخصی، هیجانی و اجتماعی هوش را که اغلب بیشتر از جنبه های شناختی آن در عملکردهای روزانه موثرند، مخاطب قرار می دهند. در حقیقت هوش غیرشناختی پیش بینی موفقیتهای فرد را میسر می کند و سنجش و اندازه گیری آن به منزله اندازه گیری تواناییهای شخص برای سازگاری با شرایط زندگی و ادامه حیات در جهان است (گلمن 1380).
هوش هیجانی، تفکر و رفتار اجتماعی
همزمان با پیدایش تمدن بشری، فیلسوفانی نظیر "پاسکال، کانت، ارسطو و افلاطون90" به مطالعه نقش عاطفه در تفکر و رفتار پرداختند. افلاطون از نخستین کسانی بود که عاطفه را جنبه ابتدائی و حیوانی ماهیت انسان و در تضاد با تعقل معرفی کرد و امروزه هم رگه هایی از این ایده که عاطفه، تفکر منطقی را متزلزل می سازد، هنوز باقی مانده است. شاید بررسی نقش عاطفه همچنان در آخرین مرز تلاش محققان برای فهم پویاییهای رفتار انسان، باقی بماند.
مطالعه بیماران با آسیب مغزی91 نشان داد افرادی که به علت آسیب قطعه پیشانی قادر به تجربه مناسب روابط اجتماعی نیستند، درتصمیم گیریهای اجتماعی نیز آسیب می بینند حتی اگر تواناییهای هوشی صدمه ندیده باشد. گروهی نیز عقیده دارند با اینکه پردازش عاطفی از لحاظ تکامل، مقدم براشکال پیچیده پردازش اطلاعات است، اما شناخت به راهنمایی پردازش عاطفی نیاز بیشتری دارد.
یک جنبه مهم هوش هیجانی این است که بدانیم چگونه این تاثیرات عاطفی عمل می کنند و چگونه می توان آنها را تنظیم و کنترل کرد. این بحث نه تنها مورد توجه روانشناسان است بلکه هر فردی که بخواهد از نقش پیچیده عاطفه در زندگی روزمره انسان، آگاهی یابد جذب آن می شود. مطالعات اخیر نشان می دهد که عاطفه و شناخت نه تنها مجزا نیستند، بلکه در زندگی اجتماعی انسان، میان احساس و تفکر، همبستگی بنیادی وجود دارد. عاطفه می تواند فرایند تفکر (چگونگی ارتباط با داده های اجتماعی) و محتوای تفکر، قضاوت و رفتار (آنچه فکر یا عمل می کنیم) را تحت تاثیر قرار دهد. شاید بیشترین اثر بنیادی حالات عاطفی در یادآوری خاطرات باشد. افراد در یک خلق مثبت، خاطرات و تجربه های شاد و مثبت بیشتری را از دوران کودکی بیاد می آورند. برعکس در خلق منفی افکار منفی به ذهن متبادر می شوند که حتی ممکن است آینده فرد را به مخاطره اندازد. آگاهی از این اثرات ظریف، مولفه مهم هوش هیجانی است که به پیش بینی و کنترل موقعیتها، کمک می کند.
عاطفه همچنین می تواند برقضاوتهای واقعی اجتماعی افراد اثر بگذارد. برای مثال مشاهده دیگران و تفسیر معنای رفتاری آنها، یکی از تکالیف اساسی قضاوت است که در زندگی روزمره با آن مواجه می شویم. به نظر می رسد که عاطفه حتی در چنین قضاوتهایی نیز تاثیر عمیق داشته باشد. در واقع عاطفه، انواع تفکرات و خاطراتی را که برای برداشت رفتارهای اجتماعی بکار می رود، تحت تاثیر قرار می دهد . لذا یکی از جنبه های مهم هوش هیجانی، آگاهی از این مطلب است که چگونه، چه وقت و چرا این تاثیرات اتفاق می افتد.
هوش هیجانی در واقع شامل آگاهی از چگونگی و زمان وقوع این اثرات است. افرادی که خلق منفی دارند(نظیر افسردگی) علائم فیزیکی، گرایشها و عقاید منفی درباره توانایی کنترل هیجانهایشان تجربه می کنند. ما انتظار داریم افراد در حالت خلق مثبت، به شیوه ای دوستانه، ماهرانه و سازنده رفتار کنند تا زمانیکه در خلق منفی هستند. هوش هیجانی بدین معناست که حتی حالات خلقی معمولی هم می تواند بصورت بنیادی، ما را از شیوه رفتار خود و دیگران آگاه سازد. افراد معمولاً از این اثرات، آگاهی ندارند. لذا هوش هیجانی بالا بیانگر نگرش هشیارانه نسبت به این تاثیرات می باشد.
در چندین مطالعه مشخص شد که افراد با حالات عاطفی مثبت به امید موفقیت اهداف بلندپروازانه بیشتری را در مذاکره تعیین می کنند و از راهکارهایی استفاده می کنند که بیشتر خوشبینانه، جمعی و منسجم باشند تا افرادی که خلق منفی یا خنثی دارند. جالبترین یافته ها این بود که عاطفه مثبت به افراد جهت انجام بهتر کارها (حضور موفق در مذاکره) کمک می کند. این یافته ها لزوم قابل توجه درک ما را از هوش هیجانی را نشان می دهد. آنها پیشنهاد می کنند که حتی تغییرات جزئی در حالات عاطفی بدلیل یک حادثه قبلی کاملاً نامرتبط، می تواند اثر مهمی در شیوه برنامه ریزی و اجرائی افراد و درگیریهای میان فردی مهم، داشته باشد . (فورگاس و میلان92 به نقل از سیاروچی و همکاران 2001).
هوش هیجانی، انطباق با رویدادهای استرس زا
در عصر حاضر که عصراسترس، اضطراب و مواجهه (کنار آمدن) نامیده می شود، توانایی کنترل هیجانات ناگوار در سلامت هیجانی اهمیت خاصی دارد. گرچه می توان گفت که افراد با وقایع زندگی مقابله می کنند، مقابله در واقع یک نوع پاسخ به هیجانات می باشد، بخصوص هیجانهای منفی که براثر این وقایع بوجود می آیند. علت این موضوع این است که معنی وقایع خارجی تا حد زیادی تابع قدرت آنها دربرانگیختن هیجانها می باشند. البته، تمام پاسخها به هیجانهای برانگیخته، بنحو یکسانی موفقیت آمیز نمی باشند. از یک سو افرادی وجود دارند که بطور مداوم در مقابله با نتایج منفی مشکل دارند. این افراد بنظر می رسد هیچگاه از شر حوادث بد در زندگی خلاص نمی شوند. در مقابل افرادی وجود دارند که حتی پس از غم انگیزترین تجارب، به حال اولیه برمی گردند و حتی به جلو می روند. به نظر می رسد این افراد از اینکه از تجارب تلخ و فراز و نشیب های زندگی تجربه بیاموزند، راضی هستند و با خود عقلی دارند که به دیگران نیز برای مقابله موثرتر الهام می بخشند. افرادی که هوش هیجانی پایین تری دارند در مواجهه با استرسهای زندگی سازگاری و انطباق ضعیف تری خواهند داشت. برعکس افراد با هوش هیجانی بالا سبک زندگی خود را بگونه ای ترتیب می دهند که پیامدهای منفی کمتری را تجربه کنند. آنها در ایجاد و حفظ روابط با کیفیت بالا مهارت دارند چرا که هوش هیجانی به افراد در فهم و پیش بینی جنبه های گوناگون زندگی روزمره کمک می کند (گلمن 1998).
بحث استرس در زندگی زناشویی همراه با تغییرات شدید در انگاره های کاری و روابط زن و شوهر در زندگی امروزه رابطه دارد و تحت تاثیر آن شدت می گیرد. سهیم نشدن در تصمیم گیری های زندگی و همکاری نکردن با آنها در کارهای خانه از سوی زنان متاهل در ردیف استرسهای عمده ای است که توسط زنان در یک نظرسنجی بیان گردید. این مساله نشان می دهد که فقدان تعادل میان انجام کارهای منزل در جمع خانواده ها مشکلاتی ایجاد می کند و موجب افزایش رنجش، تنش و استرس خانواده می شود. برای برخورد مناسب با این پدیده می توان از روشهای زیر که در خانواده های موفق و سالم رایج است، استفاده نمود:
1- نظام ارزشی جدید که مغایر با نظام ارزش سنتی است را می پذیرند. در نظام ارزشی سنتی رهبر در خانواده می گوید من قدرت دارم و بنابراین به هرشکل می توانم با شما رفتار کنم. اما در نظام جدید می گوید بدون توجه به قدرتی که دارم رفتار قابل قبول و محترمانه ای خواهم داشت.
2- در انجام کارهای منزل با هم سهیم می شوند. در این خانواده ها مادر در نقش مستخدم ظاهر نمی شود و حال آنکه بسیاری از زنان از این امر ناراحت و استرس زده اند.
3- خانواده های موفق از توقعات خود درباره معیارهای خانه داری می کاهند.
4- خانواده های سالم با شرایط نامساعد شغلی کنار می آیند. دیده شده کسانی که در محیط کار ناراضی هستند و در خانواده نیز حمایت کننده عاطفی ندارند، استرس در آنها به حداکثر می رسد.
5- احساس گناه را به حداقل می رسانند. مادران مقیم در منزل به دلیل شاغل نبودن و درآمد نداشتن احساس گناه می کنند. لذا در خانواده های موفق از مادری که به امور خانه داری مشغول است حمایت زیاد به عمل می آید و او را تایید می کنند. شوهران آنها برکارهای انجام شده در منزل ارج می نهند و فعالیتشان را می ستایند.
6- خانواده های سالم از عزت نفس بالایی برخوردارند و خود را ارزشمند می دانند. جالب است بدانیم که عزت نفس رابطه نزدیکی با قدرت دارد که در این میان کسب درآمد، جذابیت و میزان کنترلی که برزندگی خود داریم نقش آفرین هستند. لذا وقتی به اندازه کافی اختیار داشته باشیم که بتوانیم نقطه نظرات خود را مطرح کنیم و درباره زندگی روزمره خود تصمیم بگیریم و برای آینده برنامه ریزی کنیم، عزت نفسمان افزایش می یابد.
وقتی زنی درباره خود احساس خوبی نداشته باشد، نمی تواند بادیگران ارتباط برقرار کند و بیشتر حالت انفعالی، انتقاد و انتقادگر دارد.
7- خانواده های رها از استرس، خوشبین هستند و با هم روابط حسنه دارند (کوران، ترجمه قراچه داغی، 1375).
حال باید دید بین افرادیکه بزودی بهبود می یابند با آنها که بندرت بطرز موثر مقابله می کنند چه چیز باعث تشخیص می شود؟
بنا به نظر افرادی همچون سالوی و همکاران (1999) این موضوع مربوط به قابلیت های هیجانی می باشد. افراد در چگونگی درک، بیان، فهم و کنترل پدیده هیجانی متفاوتند. این قابلیت های هیجانی، اجزای ترکیب کننده سازه وسیعتری می باشند که ما آنرا هوش هیجانی نامیده ایم.
هوش هیجانی شامل کنترل احساسات و هیجانات خود شخص و دیگران می گردد، تنظیم آنها و استفاده از اطلاعات برمبنای هیجانها، برای راهنمایی تفکر و عمل نیز در این حیطه جا دارد. قابلیت هایی که در هوش هیجانی وجود دارند شامل:
ارزیابی هیجانها در خود و دیگران
جذب و درونسازی هیجانها و افکار
ادراک و تجزیه و تحلیل هیجانها
تنظیم هیجانها برای پیشبرد رشد هیجانی و عقلانی
بیشترین توصیف آشکار از مواجهه یا کنار آمدن با موانع، نظریه کارآیی (ثمربخشی) است با این توصیف که اهمیت اصلی فرایندهای مواجهه این استکه آنها پیامدهای انطباقی را تحت تاثیر قرار می دهند علاوه بر این کنترل هیجانات مخالف ایجاد شده در موقعیت استرس زا برای انجام عمل موفق ضروری است. بنظر می رسد مواجهه کارآمد نقش محوری در هوش هیجانی داشته باشد (به نقل از اکبرزاده 1383).
از نظر سالوی و مایر (1997) افراد باهوش هیجانی بالا، مواجهه موفقتری دارند چرا که آنها با دقت حالات هیجانی خود را درک و ابراز می کنند، می دانند چگونه و چه وقت احساساتشان را بیان کنند و می توانند به گونه کارآمد، حالات خلقی اشان را تنظیم کنند. بر همین قیاس بار- ان (2000) نیز پیشنهاد داد که کنترل استرس و توانایی انطباق، دو عنصر اصلی هوش هیجانی بحساب می آیند. به عبارت دیگر مواجهه انطباقی ممکن است همانند هوش هیجانی در عمل، تسلط بر هیجانات، رشد هیجانی و تمایز شناختی تصور شود که به فرد اجازه می دهد تا در یک دنیای پرچالش رشد کند.
در کل تشخیص چگونگی احساس، فهم معانی ضمنی آن و تنظیم موثر تجربه های هیجانی، سازگاری موفق تر با تجربه های منفی را موجب می شود. افرادی که قادر به ادراک و ارزیابی دقیق حالات هیجانشان نیستند، ممکن است در تشخیص منشا مشکلات، شکست بخورند. اگر اینگونه باشد، فرایند مواجهه متوقف می شود و افشای مناسب و موثر هیجانی منع می گردد. در مجموع افراد باهوش هیجانی می توانند معانی موثری از مواجهه را تشخیص دهند و تداوم بخشند.
پس بطور کلی می توان گفت افرادی که چگونگی احساسات خود را در می یابند و دلالتهای ضمنی این احساسها را می فهمند به طور تاثیرگذار تجارب هیجانی خویش را تنظیم می کنند و نسبت به کسانی که هوش هیجانی پایین تری دارند در مقابله با تجارب منفی موفقترند. در پایین ترین سطح کسانی را که به طور دقیق قادر به درک و ارزیابی حالات هیجانی خود نیستند ممکن است در تشخیص منشا ایجاد مشکلات و ناراحتیهای خود ناکام بمانند اگر چنین باشد فرایند مقابله براثر ممانعت از گشایش هیجانی دچار وقفه می شود.( دینی 1381).
ارتباط هوش هیجانی و سلامت روانی
امروزه بسیاری از محققان معتقدند که اگر فرد از لحاظ هیجانی توانمند باشد، بهتر می تواند با چالشهای زندگی مواجه شود و در نتیجه از سلامت روانی بهتری برخوردار خواهد شد. هوش هیجانی با دو مولفه گسترده خلق و خو یعنی عاطفه مثبت و منفی رابطه دارد. عاطفه منفی صفتی است که حساسیت به وقایع منفی را نشان می دهد، در نتیجه افرادی که نمرات بالایی در این ویژگی دارند طیف وسیعی از خلقهای منفی شامل اضطراب، خصومت و نارضایتی را تجربه می کنند. عاطفه مثبت، حساسیت به وقایع مثبت را نشان می دهد و نمره بالا در این ویژگی خصوصیاتی نظیر احساس لذت، علاقمندی، اطمینان، شور و اشتیاق را بدنبال دارد.
براین اساس می توان گفت افرادی که هیجان منفی زیادی را تجربه می کنند به مهارت بیشتری برای کنترل این هیجانات نیاز دارند. برای مثال اگر فردی در مقیاس کنترل هیجان مربوط به خود جمله "من به سختی هیجاناتم را کنترل می کنم" را انتخاب نماید، بیانگر خلق منفی اوست یا دلیل فقدان مهارت اساسی در کنترل هیجان یا شاید هر دو عامل موثر باشد.
این افراد، گرایش بیشتری به عدم ثبات دارند. چنین حالتی ممکن است، درک واقعی آن چه احساس می شود را برای آنها مشکل سازد.
افراد با خلق مثبت، به خوش بینی درباره تواناییهایشان گرایش دارند. بنابراین هنگام ارزیابی هوش هیجانی، معتقدند که از لحاظ هیجانی توانمندند.
یکی از فواید مهم توانایی تنظیم هیجان، بهبود هیجانات منفی و پرورش هیجانات مثبت و خوشایند است. بنابراین افرادیکه در تنظیم هیجانات خود مهارت دارند، بهتر می توانند حالات هیجانی منفی را از طریق فعالیتهای خوشایند، جبران نمایند. مولفه دیگر توانایی تنظیم هیجانی بالا می توانند به تعادل مناسبی میان افشا و مواجهه با احساسات منفی دست یابند در کل توانشهای هیجانی باعث 1) تشخیص صحیح پاسخهای هیجانی موثر در ارتباط با رویدادهای طبیعی روزمره 2) تشخیص درست رویداد و گسترش دامنه بینش 3) ایجاد نگرش مثبت درباره وقایع و هیجانات می شود.
در خصوص نقش هوش هیجانی در تعدیل استرس و سلامت روانی شواهدی وجود دارد که پیشنهاد می کند برخی اشکال هوش هیجانی افراد را از استرس مصون داشته و منجر به سازگاری بهتر می شود. برای مثال توانایی کنترل هیجان با گرایش به حفظ خلق مثبت ارتباط دارد و منجر به پیشگیری از حالات افسردگی می شود (سیاروچی و همکاران 2002).
پس می توان گفت بطور کلی توانشهای هیجانی در تشخیص پاسخهای هیجانی مناسب در مواجهه با رویدادهای روزمره، گسترش دامنه بینش و ایجاد نگرش مثبت درباره وقایع و هیجانات، نقش موثری دارند. بنابراین کسانی که توانایی تشخیص، کنترل و استفاده از این توانشهای هیجانی را دارند از حمایت اجتماعی، احساس رضایت مندی و سلامت روانی بیشتری برخوردار خواهند شد. (سالوی و مایر 1997).
با توجه به مطالب گفته شده می توان چنین نتیجه گیری کرد که القای خلق مثبت و منفی با اعمال روشهای درست و نادرست قدرت در خانواده می تواند تاثیرات مطلوب و نامطلوبی بر همسر داشته باشد و حتی بر طرز تفکر، قضاوت و بینش نسبت به محیط اطراف او اثرگذار شود.
هوش هیجانی: سن و جنس
تحلیل واریانس داده های مربوط به تاثیر سن و جنس، برنمرات هوش هیجانی پرسشنامه "بار ان" (1997) تفاوت معناداری بین گروههای مختلف سنی را نشان داد. بطور خلاصه گروههای مسن تر بطور معناداری از گروههای جوانتر در اکثر خرده مقیاسهای هوش هیجانی "بار ان" نمرات بالاتری را نشان دادند. این موضوع مبین این امر است که هوش هیجانی با افزایش سن، حداقل تا دهه پنجم زندگی رشد می کند.
نتایج حاصله از مطالعه "بار ان" در زمینه تاثیر سن بر هوش هیجانی نشان داد که گروههای مسن تر خصوصا 49-40 ساله بالاترین میانگین را بدست آوردند.
در مطالعه ای که به منظور بررسی تاثیر سن و جنس برهوش هیجانی در سال 1998 توسط انجمن روانشناسی آمریکا انجام شد مشخص گردید که از نظر هوش کلی هیجانی هیچ تفاوت معناداری بین زنان و مردان مشاهده نشده است، اما در بسیاری از ابعاد عاملی، هوش هیجانی تفاوت معنادار هرچند اندک بین دو جنس وجود دارد. براساس این مطالعه بنظر می رسد که زنان مهارتهای بین فردی بهتری داشتند. اما مردان سازگارتر و دارای مهارتهای درونی قویتری نسبت به زنان بودند. همچنین در کنترل استرس بهتر عمل می کردند. زنان بیشتر از هیجاناتشان آگاه بودند، همدلی بیشتری نشان می دادند، روابط میان فردی بهتری برقرار می کردند، و نسبت به مردان مسوولیت پذیری اجتماعی بیشتری داشتند. مردان از حرمت ذات بالاتری برخوردار بودند استقلال و انعطاف پذیری بیشتری از خود نشان دادند. در حل مشکلات بهتر عمل می کردند و در تحمل فشار موفق تر و خوشبین تر از زنان بودند. (APA 1998).
ضعف مردان در مهارتهای میان فردی خصوصاً درزمینه همدلی و مسوولیت پذیری اجتماعی احتمالاً می تواند توضیح خوبی از اینکه چرا رفتارهای ضداجتماعی غالباً در مردان بیشتر از زنان رخ می دهد، باشد. از طرفی ضعف زنان در تحمل فشار ممکن است گویای این امر باشد که چرا زنان بیشتر از مردان به اختلالات اضطرابی دچار می شوند. (همان منبع)
در تحقیقات فریبرگ93 و همکاران (1995) نیز مشخص شد که زنان نسبت به مردان در خرده مقیاسهای همدلی و مسولیت پذیری اجتماعی نمره بالاتری کسب کردند. اما مردان از تحمل فشار و اعتماد بهتری برخوردار بودند.
پژوهش دینی (1381) نیز نشان داد که تفاوت معناداری بین دختران و پسران در خرده مقیاسهای روابط بین فردی، مسولیت پذیری اجتماعی، خوش بینی، تحمل فشار و انعطاف پذیری به نفع زنان وجود دارد. در خرده مقیاسهای واقعیت سنجی، حرمت نفس، استقلال، حل مساله، انعطاف پذیری کنترل تکانه و شادکامی، تفاوتها به نفع مردان می باشد. در خرده مقیاسهای خودآگاهی هیجانی و قاطعیت، تفاوت معناداری دیده نشد. بین مجردین و متاهلین از لحاظ نمره هوش هیجانی تفاوت معنی دار وجود داشت بطوریکه متاهلین نسبت به مجردین از هوش هیجانی بالاتری برخوردارند.
در مورد ارتباط هوشبهر و هوش هیجانی و تفاوتهای موجود در زنان و مردان مشخص گردید که مردان دارای هوشبهر بالا، طیف وسیعی از تواناییها و علایق ذهنی را از خود نشان می دهند. در عین حال بلندپرواز، مولد، سرسخت، مشکل پسند، بازدارنده، عیب جو، مستقل و از نظر عاطفی سرد و بی روحند. اما مردان با تمایلات هیجانی بالا از نظر اجتماعی متوازن، خوش برخورد، بشاش، و مسولند و در برابر دیگران حس همدردی و نزدیکی دارند. در روابط خود دلسوز و با ملاحظه اند و از زندگی عاطفی غنی، سرشار و متناسبی برخوردارند و با خود، دیگران و دنیای اجتماعی اطراف خود خیلی راحت هستند زنهایی که فقط از بهره هوشی بالا برخوردارند اعتمادبنفس خوبی داشته و در بیان موضوعات عقلانی ارزشمند و اندیشه های خود فصاحت کافی دارند ودارای افکار زیباشناسانه و روشنفکرانه زیادی هستند. آنها افرادی درون گرا، مستعد نگرانی، فکر و خیال و احساس گناه می باشند و برای ابراز خشم خود تامل می کنند، اگرچه آنرا بطور غیرمستقیم نشان می دهند.
برعکس زنهای باهوش هیجانی بالا دوست دارند احساسات خود را به طور مستقیم بیان کنند. آنها همچون مردان همنوع خود آدمهایی اجتماعی و گروه گرا هستند. احساسات خود را بگونه ای مناسب بروز می دهند و بخوبی از عهده فشارهای روانی برمی آیند. توازن اجتماعی آنها باعث می شود تا به آسانی با آدمهای جدید کنار بیایند و همواره پذیرای تجارب احساسی و هیجانی جدید باشند. لذا برعکس زنهای بابهره هوشی بالا، بندرت احساس نگرانی و گناه می کنندو کمتر غرق در اندیشه می شوند در نتیجه زندگی برای آنها معناداراست (یوسفی1382). مطالعاتی که در خصوص روابط زوجین انجام شده است نشان داده زنها بهتر از مردها در بیان صحیح هیجانها و عواطف عمل می کنند و احساسات طرف مقابل را بهتر شناسایی می نمایند. در حقیقت این بیان صحیح احساسات برگرفته از روشی است که آنها رفتارهای غیرکلامی خود را هنگام فرستادن پیامهای عاطفی هماهنگ می سازند بعبارت دیگر پیامهای عاطفی زنان با رفتارهای غیرکلامیشان مطابقت دارد برای مثال وقتی یک پیام مثبت به همسرش می دهد با نشانه های غیرکلامی مثل آهنگ گرم و دلنشین صدا توام می گردد. درحالیکه مردان بیشتر تمایل دارند پیامهای آمیخته و ناهماهنگ ارسال کنند. به عنوان مثال هنگام بیان پیام مثبت، نشانه هایی از لبخندی که در خود نیروی تهدید دارد مثل حرکت خاصی از ابرو نشان می دهند. پس انتظار می رود که زندگی زناشویی که در آن شادکامی کمتر وجود دارد به مشکل مردان در عدم شناخت صحیح احساسات و بیان درست آنها مربوط باشد (کریستنسن94 1990).
بنابرآنچه گفته شد ساختار قدرت در خانواده به شکلهای متفاوتی توزیع می شود. که ممکن است برابر و دوسویه یا یکسویه و نامتقارن باشد. در نوع توزیع قدرت برابر یا ساخت قدرت متقارن تشریک مساعی در تصمیم گیریهای زندگی و همکاری در انجام کارها وجود دارد و برعکس در نوع نامتقارن و یکسویه تصمیم گیریها یکجانبه و بدون همفکری انجام گرفته و انجام کارهای منزل بردوش یکنفر است. در این حالت است که می توان با توجه به آنچه در مورد هوش هیجانی وصف شد و مشخص گردید که عاطفه برشناخت، رفتار و حتی قضاوت نیز تاثیرگذار است، نوع ساختار قدرت حاکم برخانواده با هوش هیجانی زنان ارتباط می یابد. به این معنی که تاثیر عاطفی و هیجانی نوع اعمال قدرت در خانواده و پذیرش و یا رد نظرات همسر در تصمیم گیریهای زندگی، و همکاری نکردن با او در انجام امور خانگی، احساسات و عواطف او را تحت تاثیر قرار داده و حتی نحوه نگرش به مسائل مختلف را دستخوش تغییر می کند. با این توصیف با بررسی تحقیقات انجام گرفته در داخل و خارج از کشور به بررسی ارتباط ساختار قدرت در خانواده و هوش هیجانی زنان می پردازیم.
مروری بر تحقیقات انجام شده
الف – یافته های داخلی
تحقیق بنی اسدی (1378) نشان داد که بین تصمیم گیری زنان در مسائل مشترک زناشویی و سازگاری زناشویی رابطه وجود دارد. براین اساس تحقیقات دیگر نیز نشان داده زوجهای ناسازگار هنگام تصمیم گیری در مسائل مختلف زندگی درصددند احساسات یکدیگر را جریحه دار سازند. لذا قادر نیستند با وجود اختلافات، تصمیم واحدی را اتخاذ نمایند. در حالیکه زوجهای سازگار برمبنای احترام متقابل، روابط صمیمانه و تعهد بین شخصی در تصمیم گیریها شریک می شوند.
علیمحمدی (1379) در پژوهشی با بررسی ارتباط بین نقشهای جنسیتی و سازگاری زناشویی دانشجویان متاهل تهرانی به این نتیجه رسید. بین نقش جنسیتی مردانگی در مردان و سازگاری زناشویی رابطه منفی وجود دارد. از طرفی بین توافق در کارهای خانگی و سازگاری زناشویی رابطه معنادار وجود دارد. این تحقیق بیانگر این امر است که هرچه خصوصیات مردانه در مردان بیشتر وجود داشته باشد سازگاری زناشویی کمتر می شود، براین اساس می توان گفت اعمال قدرت با شیوه مردسالاری نیز در سازگاری زناشویی تاثیرگذار می شود با توجه به تحقیقات فوق نیز می توان گفت اعمال قدرت به شیوه مردسالاری با داشتن نقشهای جنسیتی مردانه بر سازگاری زناشویی اثر منفی دارد. همچنانکه تحقیقات نشان دهنده سازگاری زناشویی بیشتر در ازدواجهایی است که مردان دارای نقشهای دوجنسیتی هستند.
تحقیق مهانیان (1381) با بررسی رابطه هوش هیجانی و رضایت زناشویی در معلمان زن نشان داد، بین مولفه مهارتهای اجتماعی و رضایت زناشویی رابطه مثبت وجود دارد. لذا زنان با مهارتهای اجتماعی بالا می توانند با استفاده از روشهای موثر و مناسب روابط بین فردی و خصوصاً روابط زناشویی را مدیریت کنند و همسرانی قابل اعتماد باشند. این تحقیق گویای آن است که بین همدلی و رضایتمندی زناشویی نیز رابطه مثبت وجود دارد. چرا که زنانی که توانایی تنظیم هیجانات خود را دارند و برنحوه ابراز احساسات خود نسبت به همسرانشان کنترل دارند رضایت بیشتری در زندگی مشترک تجربه می کنند. بین مولفه خودآگاهی و رضایت زناشویی نیز رابطه مثبت وجود دارد. این بدان معناست که زنانی که توانایی شناخت و فهم هیجانات خود را دارند از تاثیر این هیجانات برهمسران خود آگاهند. از آنجا که خودآگاهی اساس مدیریت بر احساسات خود و هدایت دیگران است چنین افرادی در کنترل و مدیریت هیجانات خود و همسرانشان تواناترند و به این لحاظ احساس رضایتمندی بیشتری دارند.
اعتمادی (1381) با بررسی علل ناسازگاری زوجین مراجعه کننده به مراکز مشاوره شهر اصفهان به این نتیجه رسید که از بین عوامل فردی موثر بر ناسازگاری زوجین، بیشترین عامل، خودخواهی همسر و کمترین عامل، تفاوت در سطح تحصیلات بود. لذا می توان گفت بکارگیری شیوه های استبدادی و خودخواهی همسر عامل مهمی در ناسازگاری زناشویی محسوب می شود.
تحقیق حمیدی (1383) با بررسی ساخت خانواده، سبک دلبستگی در دختران فراری و اثربخشی خانواده درمانگری و درمانگری حمایتی در تغییر آنها، نشان داد که ساخت خانواده دختران فراری ناکارآمد است و عملکرد آنها در سازه های نقش های خانوادگی، ابراز عواطف و حل مشکل پایین تر از هنجار جامعه است. این مساله نشانگر اهمیت نقشهای خانوادگی و ساختار قدرت در خانواده، همچنین ابراز احساسات که یکی از مولفه های هوش هیجانی است می باشد.
خسروجاوید (1383) با پژوهش در رابطه بین هوش هیجانی و سازگاری زناشویی دریافت، بین هوش هیجانی و مولفه های آن با سازگاری زناشویی رابطه وجود دارد. در توجیه این امر می توان گفت که وقایع زندگی گستره ای از رویدادهای مثبت و منفی هستند، لذا برخورداری از توانشهای هیجانی برای مواجهه موثر و کارآمد با این تجربه های فردی و اجتماعی اهمیت فوق العاده ای دارند. از سوی دیگر شناخت عوامل مرتبط با سازگاری زناشویی به منظور افزایش بقا و آرامش زوجها می تواند سودمند باشد، چرا که سازگاری زناشویی را عامل حفظ نظام و تقویت حیات روانی خانواده دانسته اند.
در پژوهش حسینی 1383 با بررسی رابطه ساختار خانواده با هوش هیجانی زنان دریافت که ساختار قدرت در خانواده با هوش هیجانی زنان رابطه دارد. این مبین آن است که ساختار قدرت در خانواده هرچه به سمت الگوی مشارکتی تمایل داشته باشد هوش هیجانی زنان بالاتر است. در توجیه این امر می توان چنین عنوان کرد که هرچه الگوی ساختار قدرت به سمت الگوی مشارکتی (نقش دوجنسیتی مرد) و زن سالاری تمایل پیدا می کند هوش هیجانی و مولفه های آن بالاتر است و زنان در کنترل فشار روانی، تنظیم استرس، مهارتهای اجتماعی و خودآگاهی هیجانی کارآمدترند. و در نتیجه در امر تربیت فرزندان و سازگاری و رضایتمندی زناشویی و غیره موفقترند.
ب- یافته های خارجی
میشل95 (1970) در مطالعات خود به این نتیجه رسید که زنانی بیشتر از زندگی زناشویی رضایت دارند که دربرنامه ریزی های مربوط به بودجه، تعداد فرزندان، تجهیزات و وسایل مسکن، با شوهران خود مشارکت دارند. در تحقیق دیگری نیز مشخص شد رضایت زن از زندگی با قابل تفویض بودن نقش تصمیم گیری ارتباط دارد. لذا هرچه قدرت تصمیم گیری مرد در خانواده بیشتر باشد زن ناراضی تر است.
فرانک96 (1977) به نقل از ذوالفقارپور (1380) در پژوهشی نشان داد زوجین وقتی از زندگی زناشویی راضی هستند که تعداد فرزندان کمتر و ساختار قدرت در خانواده مساوات طلبانه تر باشد. مطالعات لیتل و بورکس97 (1983) به نقل از بنی اسدی (1375) نشان می دهد که در ازدواجهایی که بیشترین وظایف را زنان برعهده می گیرند، نارضایتی بیشتری وجود دارد، حال آنکه بیشترین رضایت در میان زوجهایی است که تقسیم وظایف به تساوی بین زن و شوهر صورت می گیرد.
کرچ لر98(1989) به نقل از ذوالفقارپور(1380) با تحقیق روی 21 زوج اتریشی به این نتیجه رسید که زوجین شاد بیشتر تجربه توازن قدرت را در بین خود داشتند و بهتر قادر بودند به شکل دقیق وضعیت انگیزشی طرف مقابل را درک کنند.
ساکولسکی و هنریک99(1999) به نقل از ذوالفقارپور(1380) به بررسی موضوع زندگی زناشویی شاد پرداختند. در این مدل روابط میان فردی-درون فردی و متغیرهای محیطی با رضایت زناشویی مرتبط می گردد. آنها دریافتند که متغیرهای میان فردی مثل عشق پرشور، دوستانه و نوعدوستانه و تعهد در رضایت جنسی به شکل مثبتی با رضایتمندی زناشویی هم برای مردان و هم برای زنان همبستگی دارد. از بین متغیرهای درون فردی، خودافشایی، حمایت از همسر، صمیمیت و انصاف درک شده به شکل مثبت با رضایتمندی زناشویی برای هر دو جنس همبستگی دارد. اما در مورد زنان مساوات در وظایف با رضایمندی زناشویی همبستگی دارد.
مارکویسکی و گرین وود100 (1984) در تحقیقی با بررسی سازگاری زناشویی و سازگاری اجتماعی دریافتند که افرادی که زندگی زناشویی سازگار و موفق هستند درروابط اجتماعی نیز سازگاری و پیشرفت نشان می دهند. این امر بدان معناست که رضایت از زندگی و سازگاری زناشویی حتی تعاملات میان فردی زوجین را تحت تاثیر قرار داده و زوجین سازگار و موفق در ارتباطات اجتماعی و مسولیتهای اجتماعی موفقتر عمل می کنند تجربیات روزمره نیز نشان می دهد معمولا افراد موفق اجتماع در زندگی زناشویی نیز سازگاری و رضایت دارند.
گاتمن101(1991) در یک تحقیق که رابطه بین حالات فیزیولوژیک و رضایت از زندگی زناشویی را بررسی نمود به این نتیجه رسید که زوجهایی که (خصوصاً درمردان) برانگیختگی فیزیولوژیکی بالایی دارند، می توان کاهش رضایت از زندگی را در آنان یافت. این درحالیست که تجربیات نشان می دهد که مردانی که روشهای استبدادی بکار می گیرند حالات برانگیختگی بالا را تجربه می نمایند. دیده شده مردانی که توانایی کنترل خشم خود را ندارند و در حقیقت تکانه ای و با برانگیختگی فیزیولوژیکی بالا عمل می نمایند بیشتر به روش استبدادی اعمال قدرت کرده و اعضای خانواده را حتی با خشونت وادار به اطاعت می کنند. بنابراین به دنبال این رویه کاهش رضایت از زندگی و مسلماً تاثیر منفی عاطفی در همسر دیده می شود.
در پژوهشی که توسط نالر102و همکارانش (1981) انجام گرفت، مشخص شد که زوجین شاد نسبت به زوجین ناشاد، همدلی بالاتری دارند و نسبت به حالتهای عاطفی یکدیگر حساس می باشند. البته اینکه علت شاد نبودن دقیقاً همین باشد مساله مشکلی است زیرا ممکن است شاد نبودن زوجین ناشی از کاهش حساسیت نسبت به عواطف یکدیگر باشد. با این حال تحقیقات تعاملات زناشویی نشان داده اند چگونه عدم درک عواطف و هیجانات یکدیگر می تواند مستقیماً به افزایش تعارضات زناشویی منجر شود. در توضیح این بحث با توجه به آنچه در تحقیقات قبل آمد می توان گفت اعمال قدرت یکجانبه و نپذیرفتن نظرات زن به نوعی عدم آگاهی از احساسات اوست. لذا بدنبال این عدم درک احساسات، ناتوانی در همدلی بوجود می آید و عدم همدلی کاهش شادمانی و مسلماً از زندگی در زوجین شاد بیشتر از زوجینی است که در روابط خود همدلی نداشته و بالتبع ناخشنودی بیشتری را تجربه می نمایند.
اسکات103 و همکاران (1998) 37 زوج داوطلب را در پژوهشی مورد بررسی قرار دادند. شرکت کنندگانی که نمرات برتری در هوش هیجانی بدست آوردند به نحو معنادارتری از رضایتمندی زناشویی بالاتری برخوردار بودند. رابطه هریک از مولفه های هوش هیجانی و روابط میان فردی نیز مورد مقایسه قرار گرفت و مشخص شد افرادی که خودکنترلی و تنظیم هیجانات بهتری دارند حتی در موقعیتهای دشوار در تعامل با دیگران بهتر عمل می کنند.
گاتمن (1994)، به نقل از سیاروچی و همکاران (2001) با انجام تحقیقاتی به این نتیجه رسید که کیفیت احساسات همسران نسبت به هم و شیوه هایی که آنها هیجانات خود را بروز می دهند به میزان جالب توجهی پیش بینی کننده آینده روابط آنهاست. فرایند مبادله هیجانات و درک احساسات طرفین در خشنودی و استحکام روابط زناشویی تعیین کننده است.
در تحقیقی که توسط کافمن104(1998) در رابطه با انواع ساختار قدرت در خانواده و میزان استرس تجربه شده زوجین انجام گرفت مشخص گردید. زنان در روابط زناشویی مساوات طلبانه حداقل میزان استرس را خواهند داشت. این پژوهش اثرات مثبت ساختار قدرت مشارکتی و یا در حقیقت قدرت متقارت و دوسویه را تبیین می کند. قبلاً به اثرات انواع قدرت در خانواده اشاره گردید و بیان شد نارضایتی از زندگی با ابعاد عاطفی و هیجانی زنان مرتبط می گردد، لذا براساس آنچه در پژوهش کافمن نیز نشان داده شده گویای ارتباط نوع ساختار قدرت در خانواده و میزان استرس تجربه شده در زنان می باشد. بنابراین در ساختار قدرت مشارکتی که مسلماً درک احساسات و همدلی بهتر از آنچه در نوع ساختار قدرت مرد سالار وجود دارد، دیده می شود، میزان استرس تجربه در زنان به حداقل می رسد.
فیزر105 و همکارانش (2001) در پژوهشی که برروی 1119 مدیرفروش انجام شد، دریافتند رضایتمندی زناشویی با موفقیت شغلی ارتباط زیادی دارد. همچنین با انجام پرسشنامه هوش هیجانی بار ان مشخص شد، گروهی که رضایتمندی زناشویی بالاتری داشتند در 14 مولفه هوش هیجانی بار ان امتیاز بالاتری کسب نمودند و لذا شادکامی و خشنودی از خود و زندگی همراه با حرمت نفس، مهارتهای بین فردی خوب، انتظارات واقع گرایانه، مسولیبت پذیری اجتماعی، خوش بینی در موقعیتهای دشوار، در رضایتمندی زناشویی موثر است. این یافته ها مبنی بر این است که رضایت زناشویی بالاترین رابطه را با خلق و خوی عمومی شادکامی و خوش بینی دارد. و در رتبه بعدی با جنبه های درون فردی زندگی شخص مثل خودشکوفایی و پس از آن با جنبه های بین فردی یعنی مسولیت پذیری اجتماعی، انعطاف پذیری و واقعیت آزمایی رابطه دارد. این پژوهش گویای بحثهایی است که در توضیح پژوهشهای قبلی بیان گردید. به عبارت دیگر نشان داد رضایتمندی زناشویی که یکی از عوامل آن ساختار قدرت مشارکتی است با هوش هیجانی ارتباط دارد و کسانی که رضایتمندی زناشویی بالاتری دارند در نمرات هوش هیجانی نیز برتری نشان می دهند. چرا که رضایتمندی زناشویی احساس خشنودی و عاطفه مثبت دارد و هوش هیجانی نیز در برگیرنده مولفه هایی است که همگی مرتبط با عواطف هستند.
متخصصان بالینی و نظریه پردازان روابط زناشویی نشان داده اند که هیجانات، فکار یا رفتار یک فرد می تواند عملکرد همسرش را تحت تاثیر قرار دهد (کریستنسن 1995). بر این اساس می توان گفت با توجه به نتایج تحقیق حاضر، مردانی که به نحو مطلوب تری در رابطه با اعمال قدرت در خانواده عمل می کنند، حداقل برخی از مولفه های هوش هیجانی همسران خود را تحت تاثیر قرار می دهند. این امر به دلیل تاثیر پذیری عواطف زن از عملکرد همسر و به تبع آن چگونگی تاثیر آن در وجوه مختلف جسمی و روانی است.
مساله دیگری که در خصوص رضایتمندی زناشویی مطرح می گردد، توافق می باشد، این موضوع بر کیفیت روابط بین فردی مانند همدلی، گرمی، همکاری و اعتماد به دیگران تمرکز دارد. گلدبرگ و جان106 هر دو معتقدند که احتمالاً سطح عامل توافق می تواند با چگونگی تعامل وی با دیگران و تعامل دو نفره مرتبط باشد. لذات دیده شده در سطح ارتباط زناشویی بین توافق یعنی خود را جای دیگری قرار دادن در شوهران با سازگاری زناشویی در زنان همبستگی وجود دارد (1993).
در تحقیقی با عنوان بررسی رابطه بین شادمانی ذهنی و رضایت زناشویی زوجین مشخص گردید اگر فرد از زندگی رضایت داشته باشد و خوشی را تجربه کند، دارای شادمانی ذهنی بالاست. (چلیبانلو1383). لذا می توان گفت بنا بر تحقیقاتی که درقبل آمد درصورت عدم تشریک مساعی در خانواده نارضایتی زناشویی حاصل می شود و در پی نارضایتی زناشویی احساس ناشاد بودن که خود منجر به تجربه عواطف منفی می گردد، بوجود آید.
1 Individuation
2 Minochin & Fishman
3 Kantor
4 coen
5 Constantin
6 Olson and rabunsky
7 Safilios- rothschild
8 Family power
9 Power structure
10 Decision- making
11 Familly authority
12 Influence
13- Resource theory
14 Blood and Wolfe
15- God 2- Parsons
3- Expressive leader 4- Executive (Instrument) leader
16- Montesqu
17 Abbor&Wallace
18 Tavermina
19 Syncrectic
20 Autonomic
21 Olson&Robunsky
22 Hypothetical
23 Predicted power
24 Retrospective power
25 Actual power
26 Out com
27 Franks
28 Relativ power index
29 Equality
30 Syncratic power
31 Autonomic
32 Bowerman
33 Parental role
34 Mnimal control
35 Autocratic
36 Authoritarian
37 Democratic
38 Equalititarian
39 Permissive
40 King
41 Patriarate
42 Brown
43 Matriarchy
44 Jacobs&Strem
45 Richard
46 – Emotion
47 Passer & Smith
48-Borod
49- Ledoux
50-Stenberg
51 – Herrnstein & Murray
52 – Neuroscientisis
53 -Caruso
54 – Ciarrochi & Forgas & Mayer
55- Bernet
56 – Reiff , H.B
57 – Tucker, M. L Sojka & Barone, F.J & Mcrathy. A.M
58 Cross situational
59 Impulsivity
60 Mixed apprach
61 interapersonal
62 interpersonal
63 Adaptivity
64 Strees management
65 General mood
66 Emotional self awarness
67 Assertiveness
68 Selfregard
69 Selfactualization
70 independece
71 Empathy
72 Social responsibility
73 Interpersonal relationship
74 Reality testing
75 Flexibility
76 Problem solving
77 Happiness
78 Optimism
79 Stress tolerance
80 Impulse control
81 Self awarenass
82 Self regulation
83 Motivation
84 Social skill
85 Political Savvy
86 Energy lattic
87 Knowledge works
88 Role player
89 Executive consciousness
90 – Aristotle & Plato
91 -Brain damaged
92 -Moylan
93 – Freiberg
94 – Christensen
95 – Michel
96 – Frank
97 – Little & Burx
98 – Kirchler
99 – Sakoleski & Henrich
100 – Markowski & Greenwood
101 – Gottman
102 -Naller
103 – Schatt
104 – Kaufman
105 – Fizer
106 -Goldberg & John
—————
————————————————————
—————
————————————————————