تارا فایل

مبانی نظری و پیشینه تحقیق نارسایی هیجانی


 مبانی نظری پایان نامه روانشناسی درباره نارسایی هیجانی
2-1. نارسایی هیجانی
2-3-1. مفهوم عواطف و هیجانات
عواطف از بزرگترین نعمت های الهی اند که در انسان به ودیت نهاده شده، زندگی بدون آن ها، بی روح، تیره و ماشینی می نماید. و سلامت روانی و عقلانی انسان ها تا حد زیدی به سلامت عاطفی و هیجانی وابسته است. وضعیت عاطفی می تواند قضاوت های فرد در مورد رفتارهای خود و دیگران و نیز نحوه برخوردهای اجتماعی وی را تحت تاثیر قرار دهد. جلوه های هیجانی نقش های متفاوتی ایفا می کنند؛ از جمله اینکه به عنوان وسیله ای برای برقراری ارتباط با دیگران به کار می روند و فرد می تواند از طریق آن ها اطلاعاتی را در مورد احساسات، نیازها و امیال خود به دیگران منتقل نماید. از سوی دیگر نیز ما یا می گیریم پیام های هیجانی دیگران را بخوانیم، بازشناسی کنیم و طبق آن ها رفتاری مناسب انجام دهیم (قدیری، 1384).
طی سالیان به خاطر پیچیدگی زیاد هیجان، تعاریف مختلفی از آن ارائه شده است. پل کلینجا و آن کلینجا (1981) تعریفی را ارده کرده اند که عناصر اصلی تعاریف قبلی را شامل می شود. بر طبق این تعریف هیجان حاصل تعامل بین عوامل ذهنی، محیطی و فرایندهای عصبی و هورمونی است. آنها در تایید این تعریف، نکات زیر را مطرح می کنند (فرانکن،1939؛ ترجمه اسفند آباد، محمودی و امامی پور،1384):
1. هیجان ناشی از تجاربی عاطفی مثل لذت و ناراحتی است.
2. هیجان ها باعث می شوند تا فرد تبیین های شناختی خلق کند.
3. هیجان ها باعث انواع سازگاری های درونی مثل بالارفتن ضربان قلب می شود.
4. هیجان رفتارهایی را فرا می خواند که اغلب و نه همیشه، بیانی (خندیدن و گریستن)، هدفمند(کمک کردن یا اجتناب کردن) انطباقی ( حذف چیزی که تهدیدی بالقوه برای بقا محسوب می شود ) هستند.
براساس این تعریف، هیجان ناشی از فرایند های زیست شناختی، آموخته شده و شناختی است. دیگر عملکرد مهم هیجان عبارت از رفتار پاداش دهنده و تنبیه کننده است. وقتی فرد هیجان بسیار مثبتی را تجربه می کند، به احتمال زیاد به رفتارهایی می پردازد که موجب تولید مجدد آن هیجان شود. به همین صورت، وقتی فرد هیجان بسیار منفی را تجربه می کند، از رفتارهایی که باعث بروز مجدد ان هیجان می شود اجتناب می کند. به بیان دیگر، هیجان در حکم تقویت های رفتاری است (فرانکن،2002؛ ترجمه اسفند آباد و همکاران،1384).
2-3-2. کنترل عواطف
یکی از مهم ترین مواردی که در زندگی وجود دارد کنترل عواطف است که شامل استعداد باز گرداندن آرامش به خود و از اضطراب های معمولی، افسردگی، نا امیدی و زودرنجی خود را رها کردن و توانایی پذیرش مسئولیت در قبال هیجان های شخصی و شادکامی است و یعنی اینکه فرد بتواند انگیزه اش را حفظ کند و در مقابل نا ملایمات استقامت کند، در شرایط بحرانی و وجود تکانش خودش را کنترل کند و خونسردیش را حفظ کند، کامیابی را به تاخیر بیاندازد، کارها را بدون دلسردشدن به انجام برساند، حالات روحی خود را تنظیم کند و نگذارد پریشانی خاطر قدرت تفکرش را خدشه دار کند بالاخره استعداد حفظ جنبه های هیجانی است (شریفی در آمدی و آقایار، 1387).
شواهد بسیاری نشان می دهد افرادی که در زمینه احساسات و عواطف خود قوی و چیره دست هستند، یعنی احساسات خود را به خوبی کنترل می کنند و احساسات دیگران را درک کرده اند و با آن ها به خوبی کنار می آیند در هر زمینه زندگی، خواه روابط خصوصی و خانوادگی و خواه در مراودت های سیاسی و اجتماعی از مزیت خوبی برخوردارند. بنابراین ایجاد و بازشناسی هیجان ها شیوه های مهمی برای تنظیم مبادلات اجتماعی و تعادل جسمانی و روانی ما هستند(قدیری، 1384).
اداره هیجان ها ممکن نیست، مگر اینکه با هیجان های بنیادین مثل خشم، ترس، اضطراب، شادمانی، تعجب، اندوه، انزجار و عشق آگاه باشیم و همچنین از دانش کافی درباره سطوح هیجان، مراحل، تظاهرات جسمانی، عاطفی، شناختی و رفتاری آن ها، هیجان های مثبت و منفی و شدت و ضعف آن ها برخوردار باشیم. شناخت هیجان ها به ما قدرت تحلیل و کنترل می دهد و هر قدر این شناخت (قدرت) بیشتر باشد به سوی مدیریت و کنترل عواطف و بهبود روابط بین فردی جلوتر رفته ایم و در مجموع، گام بزرگی در موفقیت زندگی خود در ابعاد گوناگون برداشته ایم(قدیری، 1384).
با توضیحات مزبور، روشن است که کنترل عواطف و استفاده مثبت از آن ها با بحث هوش عاطفی رابطه ای تنگاتنگ دارد. چرا که برخی از مهارت های تشکیل دهنده هوش عاطفی عبارتند از:
1. شناخت احساسات خود (خود آگاهی): توانایی اداره لحظه به لحظه احساسات؛
2. کنترل احساسات: این مهارت بر پایه خود آگاهی و متناسب با موقعیت هاست؛
3. برانگیختن هیجانی: یعنی صف آرایی احساسات در راه خدمت به هدفی خاص؛
4. شناخت احساسات دیگران: همدلی با دیگران براساس خود آگاهی که خود نوعی مهارمردمی است؛
5. تنظیم روابط با دیگران: هنر مراوده و مهارت کنترل و اداره احساسات در دیگران (گلمن، 1985؛ ترجمه پارسا، 1382).

2-3-3. مدیریت هیجانی
افزایش سطح هوشیاری و خودآگاهی هیجانی به ما کمک تا بتوانیم، احساسات و هیجان ها خود را بهتر مدیریت کنیم. منظور از مدیریت هیجانی آن است بکوشیم احساسات هیجان ها یمان را در اختیار و کنترل خویش درآوریم. بدیهی است که کنترل به معنی ادراه کردن (نه سرکوب کردن) احساسات و هیجان ها است. بازبینی، بازنگری و تنظیم احساسات و هیجانات از مولفه های مدیریت هیجانی به شمار می روند(یوسفی لویه، 1389).
2-3-4. چگونگی مدیریت هیجان ها
الف) خود پذیری هیجانی: احساسات و هیجان هایی را که در موقعیت های مختلف حتی در رابطه با مراجعان در خود تجربه می کنیم به عنوان بخشی از آن چه که در درون ما می گذرد، بپذیریم و آن ها را سرکوب و انکار نکنیم. به خدمان فرصت دهیم، حتی وقتی احساسات ناخوشایندی داریم، با خود مهربان باشیم، همدلی کنیم و آن احساسات ناخوشایند را با خود درمیان بگذاریم و آن ها را نادیده نگیریم (یوسفی لویه، 1389).
ب)گشودگی هیجانی: نسبت به احساسات و هیجان هایمان گشوده و باز باشیم و پیش و پیش هیجان ها را عمیق تر در درون خود لمس نماییم و مانع ظهور آن ها به صورت تکانه در عمل شویم. اگر متوجه شدیم احساسات ناخوشایند ما به ویژه در شرایط مشاوره وارد رابطه ی ما به ویژه در شرایط مشاوره وارد رابطه ی ما با مراجع می گردد آن را به عنوان بخشی از خود بپذیرم و بدون ارزیابی و منفی نگری به یک مشاور متخصص مراجعه کنیم(یوسفی لویه، 1389).
ت) خود تنظیمی هیجانی: خود تنظیمی هیجانی یعنی تجربه احساسات و هیجان ها بدون تاثیر پذیری زیاد از رویدادهای گذشته و رویدادهایی که در اکنون در جهان بیرون از ما و در روابطمان با دیگران در جریان است. افزایش توانایی ما در خودتنظیمی هیجانی مستلزم آن است که با خود و نسبت به دیگران آرمان گرایانه برخورد نکنیم و واقعیت های خود و دیگران را به عنوان آن چه در طبیعت زندگی در جریان است، بپذیریم(یوسفی لویه، 1389).
2-3-5. راهبرد های تنظیم شناختی هیجان
راهبردهای تنظیم شناختی هیجان عبارتند از:
سرزنش خود1: خود را مسئول و مقصر دانستن در تجربیات تلخ. کسی که در وقایع پیش آمده به سرزنش خود می پردازد به این معنی است که شخص به شدت گرفتار احساس گناه است. احساس گناه بالا ممکن است منجر به بیماری های روانی چون افسردگی باشد گفته می شود سبک های اسنادی در رزنش خود دخیل هستند و با افسردگی و دیگر بیماری های روانی مرتبط می باشند(گرونفسکی2،کرجی3 و اسپین هون4، 2002؛ به نقل از امین آبادی، دهقانی و خدا پناهی، 1390).
سرزنش دیگران5: نحوه تفکری مبتنی بر اینکه دیگران مئول و مقصر اتفاق بدی که برای شما رخ داده هستند. مطالعات نشان داده اند که تمام نمونه هایی که تجارب منفی دارند شخص دیگری را در این رویداد مقصر می دانند و به سرزنش او می پردازند، چنانچه گفته می شود که سرزنش و مقصر دانستن دیگران با بهزیستی هیجانی ضعیفی همراه می باشد و در سطح عملکردی با مشکلات رفتاری همراه می شود. سرزنش خود و دیگران سبک های اسنادی هر فردی هستند، طرز تفکری درونی، باثبات و کلی بودن علیت تجارب و وقایع بخصوص وقایع منفی(گرونفسکی و همکاران، 2002؛ به نقل از امین آبادی و همکاران، 1390).
پذیرش6:دلالت دارد بر پذیرش رویداد و تجربه تلخ و کناره گیری از آنچه روی داده است. پذیرش یک راهبرد مقابله ای است که رابطه مثبت و تعدیل کنند ای با میزانی از خوش بینی و عزت نفس و رابطه منفی با میزانی از اضطراب دارد. اگر چه خود فرایند پذیرش، خوب است اما برای بسیاری از وقایع، سطوح خیلی بالای پذیرش می تواند نشانگر نوعی از کناره گیری حسی شود و به احساس عدم توانایی در تاثیر گذاری روی وقایع منجر گردد
نشخوار ذهنی7: تفکر مداوم به احساسات و تفکرات همراه با اتفاق ناخوشایند بدون اقدام به اصلاح محیط بلاواسطه موثر. اثبات شده است که شیوه مقابله ای نشخوار ذهنی با سطوح الای افسردگی همراه می باشد و البته این نحوه تفکر تا حدی هم به مقابله موثر با شرایط تنیدگی زا کمک می کند(گرونفسکی و همکاران، 2002؛ به نقل از امین آبادی و همکاران، 1390).
توجه مثبت مجدد8: فکر کردن درباره وقایع مثبت به جای وقایع منفی، تحقیقات نشان داده اند که این راهبرد به خودی خود تاثیر مثبت روی سلامت روانی انسانها دارد؛ اما به کار گیری این راهبرد در سطوح بالا می تواند به عنوان ترک رابطه روانی محسوب گردد. گمان بر این است که این راهبرد در کوتاه مدت یاری دهنده ولی در بلند مدت مانع از مقابله سازنده با رویداد منفی گردد(گرونفسکی و همکاران، 2002؛ به نقل از امین آبادی و همکاران، 1390).
توجه مجدد به برنامه ریزی9: تفکر درباره برنامه هایی که برای مداخله در اتفاقات طرح ریزی می شود، با تفکر روی طرحی که موقعیت ها را تغییر می دهد. این راهبرد لزوما یک راهبرد مقابله شناختی مثبت است. این راهبرد مقابله شناختی متمرکز بر عمل است یعنی صرفا شناختی نیست بلکه همراه با عمل می گردد و رفتاری حقیقی به دنبال دارد. توجه مجدد به برنامه ریزی میان مقابله مواجهه ای و حل مسال برنامه ریزی شده تمایز قائل می شود. حل مساله برنامه ریزی شده شامل دو مولفه می باشد: الف) شناختی: رویکرد تحلیلی به مساله داشتن؛ ب)رفتاری: تلاش رفتاری برای تغییر موقعیت. این راهبرد همچنین میان دو حوزه از مقابله مساله محور تمایز قائل می شود: الف) حوزه رفتاری محور (مقابله فعال)؛ ب) حوزه شناختی محور ( برنامه ریزی) (گرونفسکی و همکاران، 2002؛ به نقل از امین آبادی و همکاران، 1390).
باز ارزیابی مثبت10: معنای مثبت بخسیدن به وقایع و اتفاقاتدوران رشد و فکر کردن به اینکه این اتفاقات می توانند فرد را قوی تر کنند و یا جستجوی جنبه های مثبت یک اتفاق؛ این راهبرد نیز با خوش بینی و عزت نفس رابطه مثبتو با اضطراب رابطه منفی دارد(گرونفسکی و همکاران، 2002؛ به نقل از امین آبادی و همکاران، 1390).
اتخاذ دیدگاه11: اتخاذ این دیدگاه یا نحوه تفکر که وقتی یک سری از عوامل با هم همراه شوند و یا نقش یک سری عوامل دیگر اگر ضعیف شود اتفاقی خواهد افتاد. این راهبرد با انواع گوناگونی از بیماری های روانی همبستگی نشان می دهد(گرونفسکی و همکاران، 2002؛ به نقل از امین آبادی و همکاران، 1390).
فاجعه آمیز پنداری12: فکر کردن به اینکه اتفاق رخ داده چقدر وحشتناک بوده و این اتفاق بدترین چیزی است که در زندگی هر کسی رخ می دهد. کاربرد زیاد این راهبرد به مشکلات هیجانی و بیماری های روانی منجر می شود در کل این راهبرد به نظر می رسد که با غیر انطباقی بودن، پریشانی هیجانی و افسردگی مرتبط باشد(گرونفسکی و همکاران، 2002؛ به نقل از امین آبادی و همکاران، 1390).
2-3-6. تاریخچه نارسایی هیجانی (الکسی تیمیا)
درحدود سال های 1948 روان پزشکی بـه نـام یـورگن روش13 مشاهده کرد تعدادی از بیمادان او که دارای اختلال های روان تنی متعارف چون فشار خون اساسی، آسم، زخـم اثـنی عشر، زخمهای کولیت معده، ورم مفاصل و امراض پوستی یا مبتلایان به سندرم پس از ضـربه مـی باشند، دچار فقدان تخیل و رویاپردازی بوده و دارای اشکال در بیان احساساتی که تجربه می نمانید، هستند. چندین سـال بـعد کـارن هورنای14 روانکاو معروف به توصیف علائمی شبیه به علائمی که روش گزارش داده بـوده، در برخی از بیماران خود پرداخت. این بیماران چون نسبت به هیجانات خود آگاهی نداشتند و از تجارب درونی کمی بـرخوردار بـودند، قادر نبودند تا به روشهای درمانی روانکاوی پاسخ دهند، این بیماران اغـلب دچـار اختلالات روان تنی بودند و برای کاهش تنش و پریـشانی خـود بـه الکل یا مواد مخدر روی می آورند، همچنین آنـها دچـار مشکلات مربوط به تغذیه و وسواس فکری-عملی نیز بودند و چون قادر به بیان آنـچه کـه احساس می نمودند، نبودند، به هـمین دلیـل آنها را بـی سواد هـیجانی15 نـامید (تیلور و بگبی، 2000).
در اوایل دهه 1970 روانـکاوی بـه نام پیتر سینفنوس16 واژه الکسی تیمیا را ابداع نمود. در زبان یونانی "a"به معنای نـبودن، "lexi" بـه معنای لغات و "thymos" به معنای هیجان مـی باشد که مبتلایان بـه آن در تـشخیص و توصیف احساسات درونی خود، دچـار اشـکال هستند و علایم برخی از اختلالات کلاسیک روان تنی را نشان می دهند و به همین دلیل تعریفی از ایـن بـیماری ارائه نمود که دارای چهار بعد اسـاسی اسـت کـه عبارتند از (سیفنوس، 1973):
1. اشکال در تشخیص احـساسات، عـدم توانایی در جداسازی احساسات و تغییرات بدنی ناشی از تحریکات ذهنی؛
2. فقدان توانایی در خیال پردازی و بهره وری از رویاها؛
3. اشکال درتوصیف و بـیان احـساسات خود برای دیگران؛
4. وجود یک نـوع سـبک شناختی سـطحی و مـتمرکز بـر جزئیات وقایع بیرونی.
علاوه بر سـیفنوس، پژوهشگران دیگر هم به خصوصیاتی شبیه به خصوصیات مذکور در کسانی که به سوء مصرف داروهـا مـی پردازند و بیمارانی که دچار اختلالات پس آسیبی و اخـتلالات تـغذیه ای بـودند، اشـاره نـموده اند (مختار پور، سیادت و امیری، 1385). در طول دهه 1980 سازه الکسی تیمیا بـه شـدت مورد توجه واقع شد، در اواسـط دهـه هشتاد طی یک دوره حدودا ده ساله تیلور، بگبی و پارکر (1997)یک آزمون 26 بخشی به نام مقیاس خودسنجی هیجانی الکسی تیمیا تورنتو طراحی نمودند، از این آزمون بـه صـورت گسترده ای برای تشخیص الکـسی تـیمیا استفاده شده است. این آزمون دارای سه خرده مقیاس برای ارزیابی سه بعد اساسی و کلیدی از چهار بعد سازه الکسی تیمیا می باشد که عبارتند از:
1. اشکال در تشخیص احساسات17؛
2. اشکال در توصیف احساسات18؛
3. تفکر معطوف به بیرون19.
تیلور، بـگبی و پارکـر(1997) از طریق مقیاس تفکر معطوف به بیرون به ارزشیابی بخشی از سازه الکسی تیمیا که با ناتوانی در خیال پردازی و تخیل به صورت غیرمستقیم در ارتباط است، پرداختند و دریافتند که نمره های به دست آمـده بـا نمره های حـاصل از یک مقیاس ارزیابی تخیل رابطه منفی دارند. همچنین شواهدی وجود دارد که نشان می دهند نمره های آزمون الکسی تـیمیا و سه خرده مقیاس آن از لحاظ نظری، شباهت و تفاوت معناداری با وسـایل انـدازه گیری دیـگری که سازه های مرتبط یا نا مرتبط با سازه الکسی تیمیا را اندازه گیری می نماید، دارد.
مطالعات نشان داده اند نمره هایی کـه آزمـودینها در آزمون الکسی تیمیا و مقیاس های آن به دست می آورند با نتایج به دست آمده از مـصاحبه های بالـینی کـه برای ارزیابی میزان آگاهی هیجانی و توانایی خیالپردازی و قوه تخیل آزمودنیها ترتیب داده می شوند، همبستگی متوسط بـا بالایی وجود دارد(تیلور، بگبی و لومینت، 2000)، علاوه بر این در جریان یک پژوهش آزمایشی لان سرچست، ریدل، ولدون، کـازنیاک و شـوارتز 20 (1996)در دانشگاه آرزونا دریافتند که هنگامی که آزمودنیها خواسته می شوند تا محرک های کلامی و غیر کلامی را با پاسخ های هیجانی کلامی یا غیر کلامی همتاسازی نمایند، آزمودنی هایی که نمره های بالایی از آزمون الکسی تیمیا بـه دست می آورند، پاسخ های غلط بیشتری نسبت به آنانی که نمره های پایینی در آزمون به دست می آورند، می دهند و تفاوت بین آنان معنی دار است.
2-3-7. مفهوم نارسایی هیجانی
از نظر لغوی نارسایی هیجانی به معنی فقدان واژگان برای بیان احساسات است. به عبارت دیگر این ناتوانی به شناخت محدود از حالات هیجانی خود و دیگران اشاره دارد (خداپناهی، 1390). میزان توانمندی افراد در تمایز احساسات خود و توصیف آنها برای دیگران متفاوت است. شاخص این تفاوت، نارسایی هیجانی شده است. ناتوانی در پردازش شناختی اطلاعات هیجانی و تنظیم هیجان، نارسایی هیجانی نامیده می شود (بگبی21 و تیلور22، 1997؛ تیلور، 2000، تیلور و بگبی، 2000، لین23، آهرن24، شوارتز25 و کاسنیاک26، 1997). نارسایی هیجانی سازه ای است چند وجهی متشکل از دشواری در شناسایی احساسات و تمایز بین احساسات و تهیج بدنی مربوط به برانگیختگی هیجانی؛ دشواری در توصیف احساسات برای دیگران، قدرت تجسم محدود که بر حسب فقر خیال پردازی ها مشخص می شود؛ سبک شناختی عینی (غیر تجسمی)، عمل گرا و واقعیت گرا یا تفکر عینی (تیلور و بگبی، 2000؛ سیفنوس، 2000).
همانطور که گفته شد ناگویی خلقی دارای سه ویژگی اصلی مشکل در شناسایی احساسات، توصیف احساسات و سبک های تفکر بیرونی است (بنکیر27 و همکاران، 2001). مشکل در شناسایی احساسات زمانی رخ می دهد که فرد در تمایز میان احساسات دچار پریشانی می شود. مشکل در توصیف احساسات هنگامی است که فرد نمی تواند آنچه را که به لحاظ هیجانی احساس کرده، بیان کند. جهت گیری تفکر بیرونی زمانی رخ می دهد که فرد تمایل به تفکر درباره امور به صورت بیرونی و در تضاد با جهت گیری تفکر درونی دارد (لاند28 و همکاران، 2002).
نارسایی هیجانی اساسا اشاره دارد به اینکه چقدر نظام هیجانی فرد از هم گسسته است. این ویژگی توسط مقیاسی قابل سنجش است که به موضوع ناتوانی در شناخت و توصیف احساسات و تفکرات بپردازد. از نظر تحولی این ویژگی با دلبستگی نا ایمن ارتباط دارد. همچنین به نظر می رسد با اختلال خوردن نیز بستگی داشته باشد(خداپناهی، 1390).
2-3-8. ویژگی های افراد مبتلا به نارسایی هیجانی
افراد مبتلا به نارسایی هیجانی، تهیج های بدنی بهنجار را بزرگ می کنند، نشانه های بدنی برانگیختگی هیجانی را بد تفسیر می کنند، درماندگی هیجانی را از طریق شکایت های بدنی نشان می دهند، و در اقدامات درمانی نیز به دنبال درمان نشانه ها جسمانی هستند (تیلور29، پارکر30، بگبی31، اکلین32، 1992).
همراه با این ویژگی های اساسی، ویژگی های متعدد دیگری مانند دشواری در پردازش اطلاعات هیجانی (ساسلو33 و جوقونز34، 2002)، دشواری در فهم بیان چهره ای(پارکر و همکاران، 1993) و ظرفیت کمتر برای همدلی (گاتمن35 و لاپورت36، 2002) نیز در مبتلایان به ناگویی هیجانی مشاهده شده است. به دلیل بی تفاوتی و بی علاقگی نسبت به دیگران در این افراد، مشکلات بین شخصی متعدد در آنها مشاهده شده است (وان هیولی37 و همکاران، 2006). این افراد در بیان نیازهایشان به دیگران مشکل دارند و توانایی مقابله با چالش های بین شخصی در موقعیت های اجتماعی را ندارند(وان هیولی و همکاران، 2007).
همچنین افرادی که با این صفت توصیف می شوند بین جنبه های شناختی و تجربی هیجان با جنبه های بیانی، رفتاری و نوروفیزیولوژیک آن یکپارچگی اندکی ایجاد می کنند. این ویژگی با هیجان نامنظم و نهایتا در بعضی موارد با بیماری روانی و فیزیکی ارتباط دارد (خداپناهی، 1390).
. این بیماران نـه تـنها فاقد هیجانات هستند، بلکه همزمان از واژه هایی چون اندوه عصبی و هول و هراس به وفور استفاده می نمایند، ولی قـادر نـیستند تـا حالت هایی که نشان دهنده هیجاناتی چون غـم، انـدوه عـصبانیت، نـا آرامـی و تـشویش می باشند را از خود نشان دهند. آنان بیشتر به توصیف شرایط پیرامونی که هیجانات را در میان گرفته اند، می پردازند ولی از آنجا که منابع درونی محدودی بهره می برند، لذا قادر نیستند حالت های هیجانی را در چهره دیـگران می بینند، توصیف نمایند یا تشخیص دهند (مختار پور و همکاران، 1385).
آنان تنها قادرند تا هیجانات لذت بخشی چون شادی و عشق را در مقادیر کم و ناچیز تجربه نمایند.کسانی که مبتلا به نارسایی هیجانی شدید هستند، بعضی اوقات قادر نیستند به طـور گـسترده احساس لذت نمایند. به عبارت دیگر، به کلی فاقد احساس لذت می باشند. این افراد چون قادر به فهم احساساتشان نیستند، بنابراین نمی توانند هیجانات دیگران را بخوانند. اغلب آنان افرادی فاقد همدلی هستند و نـمی توانند بـا کسانی که دچار ناراحتی و مشکل می باشند، همدلی کرده و واکنش هیجانی مطلوبی نسبت به آنان از خود نشان دهند(مختار پور و همکاران، 1385).
افرادی که الکسی تیمیای شدیدی دارند، معمولا نمی توانند از راهبردهای انطباقی و سـازشی چـون صـحبت کردن با دیگران بهره ببرند و نمی توانند از منابع حمایت هیجانی در دسترس(از قبیل دوستان، اطرافیان و اعضای خانواده)استفاده نمایند.همچنین نـمی توانند بـا دیگران روابط هیجانی مطلوب ونزدیکی داشته و دیگران را در احساسات خود شریک نمایند (مختار پور و همکاران، 1385).
2-3-9. الکسی تیمیا به عنوان اختلالی ناشی از هوش هیجانی پایین
در کتاب مشهور چـارچوب های ذهـن، هوارد گاردنر38 (1983) اعتقاد دارد که انسان دارای چندین نوع هوش است. او در کتاب به هفت نوع هوش اشاره دارد که یکی از آنها هوش فردی39 است که به دو صورت دیده می شود، هوش درون فردی 40 و هـوش بـین فردی41 . منظور از هوش درونی فردی، توانایی فرد از زندگی احساسی خود می باشد و از نظر مفهومی با دو بعد از سازه الکسی تییمیا یعنی اشکال در تشخصی احساسات خود، توصیف آنها برای دیگران و خودآگاهی هـیجانی کـه مایر و سالووی(1997) آن را به عنوان یکی از توانش های اساسی و عالی هوش هیجانی تعریف کرده اند، همپوشی و تداخل دارد. قابلیت اساسی دیگری هم که در تعریف هوش هیجانی آنان وجود دارد، توانایی خواندن احساسات و هیجانات دیـگران اسـت کـه معمولا از آن به عنوان همدلی نـام مـی برند کـه بخشی از آنچه که گاردنر آن را هوش درون فردی توصیف می نماید، است. اگرچه در تعریفی که از الکسی تیمیا به عمل آمده، بر اشکال در تنظیم و مـدیریت احـساسات و هـیجانات خود ودیگران اشاره ای نمی شود، ولی برخی از روان درمـانگران گـزارش داده اند، افرادی که به شدت دچار اختلال الکسی تیمیا می باشند، نمی توانند به خوبی با دیگران همدلی نمایند، احتمالا علت ایـن امـر هـم تا حدودی به خاطر ناتوانی آنان در تشخیص هیجانات در چهره دیـگران است و نتایج چندین پژوهش هم از دیدگاه حمایت می نمایند (مختار پور و همکاران، 1385).
تیلور، پارکر و بگبی(1999) در مطالعه ای که اخیرا برای بررسی رابطه بین آزمون الکـسی تـیمیا و پرسـشنامه هوشبهر هیجانی بار-آن انجام دادند، به گردآوری اطلاعات از 734 نفر آزمودنی بـزرگسال کـه در شهرک های حومه انتاریو زندگی می کردند، پرداختند و پس از جمع آوری و تحلیل اطلاعت و نتایج، مشاهده کردند که نمره های حـاصل بـه صـورت منفی و معناداری با نمره آنان در آزمون I-QE همبستگی دارد.
2-3-10. شیوع نارسایی هیجانی
گزارش پژوهش های مختلف نشان می دهد که الکسی تایمی در بیماران مبتلا به انواع آسیب های روانپزشکی و بالینی(اسپیرنزا42،لوز43، ولی یر44 و کورکوس45، 2007) و حتی در جمعیت های غیر بالینی مشاهده می شود، اما فقدان بینش و سبک تفکر برون مدار در این افراد می تواند در ظرفیت سود جستن از مداخلات روان درمانی، تداخل ایجاد کند (فرنز46 و همکاران، 2008).
مطالعات مربوط به شیوع نارسایی هیجانی که در نمونه های مختلف افراد بزرگسال صورت گرفت، نشان داده است که نارسایی هیجانی با جنسیت مذکر، سطح تحصیلات و وضعیت اجتماعی-اقتصادی پایین (هونکالامپی47 و همکاران، 2000)، مشکلات روان شناختی(گونزلامان48، کامپفر49 و برالر50،2002)، کیفیت زندگی وابسته به سلامت(ماتیلا51 و همکاران، 2009) و تجرد و طلاق(کوکنین52 و همکاران، 2001؛ فرنز و همکاران، 2008) مرتبط شنا خته شده است.
برخلاف پژوهش های صورت گرفته بر بزرگسالان، شیوع نارسایی هیجانی در دختران نوجوان بالاتر از پسران است(جوکاما53 و همکاران، 2007؛ هونکالامپی و همکاران، 2000) و شیوع آن پس از 30 سالگی تغییری نمی کند (ماتیلا و همکاران، 2006). همچنین شیوع این سازه در میان جمعیت بیماران روان تنی (مانند سندروم روده تحریک پذیر یا بیماری های انسدادی ریه) بسیار بالاتر از نمونه های غیر بالینی گزارش شده است (اگلسی اس-ری54 و همکاران، 2012؛ تیسی لیبیس55 و همکاران، 2010).
2-3-11. سبب شناسی نارسایی هیجانی
سبب شناسی الکسی تیمیا از سه دیدگاه روان کاوی، فیزیولوژیک و فرهنگی اجتماعی بررسی می شود. الکسی تیمیا در دیدگاه روانکاوری از دو بعد، به عنوان نوعی مکانیسم دفاعی واپس روی و به عنوان نوعی نقص در ساختار روانی در نظر گرفته می شود. دیدگاه فیزیولوژیک فقدان ارتباط نورونی مناسب بین دستگاه لیمبیک و نئو کورتکس را مطرح می کند که محل بازنمایی هوشیارانه احساسات و تخیل است. همچنین دیدگاه فرهنگی اجتماعی نیز الکسی تیمیا را مربوط به طبقه ی اجتماعی و تفاوت های هوشی بین بیماران و طبقه ی متوسط و پایین جامعه می داند(جانکاما، 2004؛ برنبایوم56، راقوان57، هیون-نیو58، 2002).
به اعتقاد کینگ59 و همکاران (1992) الکسی تیمیا ساختاری است که احتمالا با کنترل هیجان مرتبط است، زیرا الکسی تیمیا، عدم ابراز هیجان به دلیل نقص در توانایی در پردازش و تنظیم هیجان ها یا بازداری آگاهانه تر ابراز هیجان است. در واقع افراد مبتلا به الکسی تیمیا قادر به تشخیص احساسات و بیان هیجان های خود نیستند و این در حالی است که قابلیت های هیجانی می تواند سازگاری مناسبی را در ارتباط با محیط و دیگران به همراه داشته باشد.
2-3-11-1. اساس نورولوژیک نارسایی هیجانی

چندین نظریه اساس نورولوژیک برای نارسایی هیجانی مطرح ساخته اند (برای مثال لاملی60 و سیلکی61، 2000). مفروضه نقص در انتقال اطلاعات بین دو نیمکره، اولین رویکرد در تلاش برای توضیح نارسایی هیجانی از دیدگاه عصب شناختی بود. در این مفروضه با استناد به ویژگی های بیماران دو پاره مغز، مفهوم نارسایی هیجانی مورد توجه پژوهشگران قرار گرفت. این بیماران، هنگام صحبت واژه هایی را به کار می بردند که بار هیجانی کمتری داشت، گفتار آنها ملال انگیز، غیر پیچیده، فاقد رنگ و عاری از احساس بود. از این رو، این احتمال مطرح شد که نارسایی هیجانی با کاهش انتقال اطلاعات بین دو نیمکره ها، نظریه دیگری برای توضیح زیربنای نورولوژیک نارسایی هیجانی بود (سیفنوس، 1988). در مطالعات انجام شده مشخص شد که تقارن عملکردی نا بهنجار در مغز، با سطوح پایین تر آگاهی هیجانی رابطه دارد (جسمیر62 و مارکهام63، 1977؛ لین64 و همکاران، 1995).
در تعدادی از پژوهش های مقیاس های مختلف EEG در افراد مبتلا به نارسایی هیجانی و افراد غیر مبتلا مقایسه شده است. در این دسته از پژوهش ها مشخص شد که نارسایی هیجانی بر میزان فعالیت امواج تتا و آلفا موثر است (برای مثال افتاناس65 و وارالامو66، 2007). هم نوسانی امواج مغز، مقیاسی است که تعداد و قدرت ارتباطات سیناپسی بین نواحی مختلف مغز را در یک باند فرکانسی خاص مشخص می کند. ارزش های بالاتر هم نوسانی، معرف افزایش ارتباطات سیناپسی بین نواحی مغز و ارزش های کمتر، کاهش ارتباطات سیناپسی را نشان می دهند (دموس67، 2005). هاتوین68 و همکاران (1997) در پژوهش خود کاهش میزان هم نوسانی را در ناحیه پیشانی افراد مبتلا به نارسایی هیجان نشان دادند. براساس قانون جانبی شدن، هریک از نیمکره های مغز عملکرد خاص خود را دارند. نیمکره راست، نیمکره هیجان ها و نیمکره چپ، نیمکره کلامی است. در متن یک رویداد هیجانی، درک احساسات مختص نیمکره راست و پردازش شناختی هیجان و به عبارتی آگاهی فرد از هیجان در زمره وظایف نیمکره چپ مغز است. با کاهش ارتباط بین دو نیمکره، انتقال اطلاعات از نیمکره احساسی به نیمکره کلامی کاهش یافته و به همان میزان از آگاهی فرد از هیجان هایش کاسته می شود (پانکسپ69، 2004).
2-3-11-2. الگوی تحولی تجربه هیجانی لن و شوارتز (1987)
الگوی تحولی تجربه هیجانی لن و شوارتز (1987) پیش زمینه مناسبی برای فهم بهتر ناتوانی در توصیف هیجان ها را فراهم می کند. آنان پنج مرحله را در نظر می گیرند(خداپناهی، 1390):
1. خودبازتابی حسی حرکتی، که در آن هیجان به عنوان یک احساس بدنی تجربه می شود.
2. نمایش حسی حرکتی، که در آن هیجان به عنوان یک احساس بدنی و تمایل حرکتی تجربه می شود. رفتار قالبی و شفاهی و تک بعدی تجربه می شود.
3. پیش عملیاتی، که از 18 ماهگی شروع می شود و در این مرحله هیجان هم بدنی و هم روانی از طریق رفتار قالبی شفاهی و تک بعدی تجربه می شود.
4. عملیات عینی، که از سن 4 سالگی آغاز می شود و در این مرحله آمیزه ای از احساسات تجربه می شود و کودک می تواند حالات هیجانی پیچیده و متفاوتش را توضیح دهد.
5. عملیات صوری، که از دوره نوجوانی آغاز می شود به گونه ای که این تجربه به باریک بینی بیشتر و چند بعدی خواهد بود(خداپناهی، 1390).
با در نظر گرفتن چهارچوب مذکور فردی که دچار فقدان واژگان برای بیان احساسات است در مرحله پیش عملیاتی متوقف شده است. بنابراین فردی است که شناخت و باز شناسی محدودی از آمیزه احساساتش دارد. توانایی کمی در توضیح حالات هیجانی پیچیده و متفاوتش دارد و قدر به درک تجربه هیجان های چند بعدی دیگران نیست. این ناتوانی گستره وسیعی از بیماری های روان پزشکی و بدنی را موجب می شود، اما نه به صورت قانون همه یا هیچ، بدین معنا که هر کس یا هنجار است یا نا هنجار(خداپناهی، 1390).
2-3-11-3. دیدگاه شناختی نارسایی هیجانی
از نقطه نظر علوم شناختی، هیجانها انواعی از روان سازه های پردازشی-اطلاعاتی است که از تجسم ها و فرایندهای نمادین و زیر نمادین تشکیل می شود (بوچی، 1997). تجسم های نمادین از تصاویر ذهنی و لغات، و تجسم های زیر نمادین از الگو های بدنی، احشایی و تهییج های جنبشی تشکیل می شوند که در جریان حالت های انگیختگی هیجانی تجربه می شوند (بوچی، 1997). سیستم های نمادین، در یک زبان خاص، توانایی تفکر درباره احساسات هیجانی و تجربه های دیگر است و براین اساس، تعدیل حالت های هیجانی را برای افراد، تامین می کند. در نارسایی هیجانیف توانایی آشکار سازی هیجانها به صورت نمادین محدود است و در نتیجه، پیوند بین تجسم های نمادین هیجان ها با تصاویر ذهنی و لغات ضعیف می شود و از نظر شناختی کمتر مهار پذیر خواهند بود. به این ترتیب، پردازش شناختی اطلاعات هیجانی و تنظیم هیجان ها به صورت های مختلف با مشکل مواجه می شود. فرضیه های مختلف این نقص را به منزله نوعی گسستگی، بر حسب اختلال در انتقال اطلاعات هیجانی به کرتکس سینگولیت قدامی (لین و همکاران، 1997)، قطع رابه بین دو نیمکره (تیلور و همکاران، 1997)، قطع رابطه اشکار بین دانش آشکار و دانش پنهان یا نقص در انتقال از یک مولفه پردازش هیجانی مولفه دیگر می دانند (فرالی و اسمیت، 2001). وجه مشترک تبیین های ارائه شده براساس یافته های پژوهشی مکرر این است که فرد مبتلا به نارسایی هیجانی، از نوعی نقص و ناتوانی در پردازش شناختی اطلاعات هیجانی رنج می برد.
تعداد از پژوهش های انجام شده در زمینه بررسی ثبات زمانی نارسایی هیجانی (برای مثال سالمینن و همکاران، 2006؛ مارتینز-سنچز و همکاران، 2003) این سازه را به عنوان صفت شخصیتی ثابت تایید کرده اند، که بیان کننده نقص در پردازش شناختی اطلاعات هیجانی است (تیلور، 2000). در مقابل این رویکرد صفت محور، دسته از از پژوهشها (برای مثال هونکالامپی و همکاران، 2000) درباره ثبات زمانی نارسایی هیجانی تردید کرده و آن را به عنوان یک حالت (و نه یک صفت)، پیاند درماندگی شخصی معرفی کرده اند. براساس این رویکرد، نارسایی هیجانی صرفا یک مکانیسم مقابله ای برای محافظت از خود علیه درماندگی هیجانی مرتبط با موقعیت های شدیدا آسیب زاست.

منابع فارسی

ابراهیمی سرین دیزج، زهره؛ اسماعیل پور، خلیل؛ و باباپور، جلیل. (1389). رابطه ابعاد شخصیت هگزاکو با تیپ شخصیتی C در بین دانشجویان دخترو پسر دانشگاه آزاد اسلامی واحد تبریز. زن و مطالعات خانواده، سال سوم، شماره 9:26-13.
اتکینسون، ریتا. ال؛ اتکینسون، ریچارد. سی؛ اسمیت، ادوارد. ای؛ بم، داریل. ج؛ و هوکسما، سوزان. نولن. (1983 ). زمینه روانشناسی هیلگارد. مترجمان محمد نقی براهنی، بهروز بیرشک، مهرداد بیک، رضا زمانی، سعید شاملو، مهرناز شهر آرای، یوسف کریمی، نیسان گاهان، مهدی محی الدین و کیانوش هاشمیان. (1386) ، چاپ ششم، تهران: انتشارات رشد.
اسودی کرمانی، ایرج؛ اشرفیان، پروانه؛ زینالی، شیرین؛ ایمانی، مهدی؛ و شبانلویی، رضا. (1388). بررسی نیمرخ شخصیتی بیماران مبتلا به سرطان و مقایسه ی آن با افراد عادی. مجله علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی همدان، دوره 16، شماره4: 30-26.
امین آبادی، زهرا؛ دهقانی، محسن و خدا پناهی، محمد کریم. (1390). بررسی ساختار عاملی و اعتبار یابی پرسشنامه تنظیم هیجان شناختی. مجله علوم رفتاری، دوره 5، شماره 4: 371-365.
بشارت، محمدعلی. (1387). رابطه نارسایی هیجانی با اضطراب، افسردگی، درماندگی روانشناختی و بهزیستی روانشناختی. پژوهش های نوین روانشناختی (روانشناسی دانشگاه تبریز)، دوره 3 ، شماره 10: 40-17.
بیرامی، منصور و نعمتی سوگلی تپه، فاطمه. (1387). مقایسه ابعاد شخصیت تیپ C و راهبردهای مقابله ای در افراد مبتلا به سرطان و عادی. پژوهش های نوین روانشناختی (روانشناسی دانشگاه تبریز)، دوره 3، شماره12: 39-17.
بیرامی، منصور؛ صالحی حیدرآباد، مجتبی؛ عندلیب کورایم، مرتضی؛ پوراسمعلی، اصغر. (1390). پیش بینی تغییرات آلکسی تایمیا بر اساس مولفه های شخصیتی. مجله پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تبریز، دوره 33 ، شماره 6 : 44-39. 40 .
پاک پور، حاجی آقا امیر؛ پناهی چناقبلاغی، داوود؛ یکانی نژاد، میر سعید؛ نوروزی، سعیده. (1388). کیفیت زندگی بیماران مبتلا به سرطان مری مراجعه کننده به بیمارستان امام خمینی (ره) تهران. پایش، دوره 8، شماره 4: 371-378.
پروین، لورنس ای. و جان، اولیور پی. (2001). شخصیت(نظریه و پژوهش). مترجمان: محمد جوادی و پروین کدیور (1386).چاپ هشتم، تهران: آییژ.
جعفری، عیسی؛ سهرابی، فرامرز؛ جمهری، فرهاد؛ نجفی، محمود. (1388). رابطه تیپ شخصیتی C، منبع کنترل و سخت رویی در بیماران مبتلا به سرطان و افراد عادی. مجله روان شناسی بالینی، سال اول، شماره1: 66-57.
جعفری، عیسی؛ سهرابی، فرامرز؛ جمهری، فرهاد؛ و نجفی، محمود. (1388). رابطه تیپ شخصیتی C، منبع کنترل و سخت رویی در بیماران مبتلا به سرطان و افراد عادی. روان شناسی بالینی، شماره 1: 66-57.
حسن پور دهکردی، علی. (1386). کیفیت زندگی در بیماران مبتلا به سرطان. بهبود، 10 (2): 119-110.
حمزه، سهیلا؛ ابراهیمی، معصومه؛ نجارپوریان، سمانه. (1391). مقایسه ویژگی های شخصیتی و سبک های مقابله ای زنان مبتلا به سرطان با زنان سالم. فصلنامه شخصیت و تفاوت های فردی، سال اول، شماره2: 78-68.
حمزه، سهیلا؛ بیرامی، منصور؛ هاشمی نصرت آبادی، تورج. (1390). مقایسه صفات شخصیتی، تجربه هیجانات منفی و سبک های مقابله ای در زنان سالم و مبتلا به سرطان. مجله علمی پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد، دوره 19، شماره 5: 636-627.
خانجانی، زینب؛ بشیر پور، خدیجه؛ بهادری خسرو شاهی، جعفر. (1391). مقایسه ویژگی های شخصیتی، میزان تنیدگی روانی و افسردگی در افراد مبتلا به سرطان و افراد عادی. مجله پزشکی ارومیه، دوره بیست سوم، شماره ششم: 627-619.
خداپناهی، محمد کریم. (1390. انگیزش و هیجان. تهران: سمت.
خوارزمی، شهیندخت. (1382). بهبود کیفیت زندگی و آموزشی خود زندگی. نشریه تدبیر، شـماره 231: 132-120.
راس، آلن، آر. (1992). روان شناسی شخصیت (نظریه ها و فرآیندها). ترجمه سیاوش جمالفر، (1386)، تهران: روان
رستمی، آرین و صالحی، مسعود. (1378). کیفیت زندگی و مفهوم آن. سیمینار کیفیت زندگی، دانشکده پرستاری، دانشگاه تربیت مدرس.
رضوانی، محمد رضا و منصوریان، حسین. (1387). سنجش کیفیت زندگی: بررسی مفاهیم، شاخص ها، مدل ها و ارائه مدل پیشنهادی برای نواحی روستایی. فصلنامه روستا و توسعه، شماره3 : 26-1.
روشن چلسی، رسول و مدرسی، فربیا. (1381). تیپ های شخصیتی و سلامت روان بر لوپوس اریتماتوی سیستمیک و آرتریت روماتوئید. فصلنامه حکیم، دوره پنجم، شماره4: 262-225.
ساراسون، ایروین جی و ساراسون، باربارا آر. (1987). روان شناسی مرضی. مترجمان، بهمن نجاریان، محمد علی اصغری مقدم و محسن دهقانی (1387). جلد اول، تهران: رشد.
سانتراک، جان دبلیو. (2004). زمینه روانشناسی سانتراک. ترجمه: مهرداد فیروز بخت(1383). جلد دوم، چاپ اول، موسسه خدمات فرهنگی رسا.
سیاسی، علی اکبر. (1390). نظریه های شخصیت یا مکاتب روان شناسی. چاپ چهاردهم، انتشارات دانشگاه تهران.
شاملو، سعید. (1388). مکتب ها و نظریه ها در روان شناسی شخصیت. چاپ نهم، تهران: رشد.
شریفی درآمدی، پرویز و آقایار، سعید. (1387). هوش هیجانی و بهبود رابطه با خود و دیگران. اصفهان: سپاهان.
شولتز، دوان. پی. و شولتز، سیدنی.الن. (2005). نظریه های شخصیت. ترجمه: یحیی سید محمدی(1386)، چاپ یازدهم، نشر ویرایش.
شیخاوندی، فرزانه. (1388). بررسی تاثیر مولفه های توسعه پایدار بر روی پایگاه اقتصادی-اجتماعی زنان سرپرست خانوار: مطالعه موردی، زنان سرپرست خانوار تحت پوشش بهزیستی و کمیته امداد امام خمینی شهرستان تبریز. پایان نامه کارشناسی ارشد، گروه جامعه شناسی، دانشگاه شهید بهشتی.
عنبری، موسی. (1389). بررسی تحولات کیفیت زندگی در ایران (1365 تا 1385). فصلنامه توسعه روستایی، شماره 2: 181-149.
غفاری، غلامرضا و امیدی، رضا. (1388). کیفیت زندگی شاخص توسعه اجتماعی، تهران: نشر شیرازه.
غفاری، غلامرضا؛ کریمی، علی رضا؛ و نوذری، حمزه. (1391). روند مطالعه کیفیت زندگی در ایران. فصلنامه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، دوره اول، شماره3: 134-107.
غیاثوندیان، شهرزاد. (1391). درد، آب و الکترولیت، شوک و سرطان. پپرستاری داخلی-جراحی. تهران: اندیشه رفیع.
فرانکن، رابرت. (2002). انگیزش و هیجان. مترجمان: حسن شمس اسفند آباد، غلامرضا محمودی، سوزان امامی پور (1384).تهران: نشر نی.
فصیحی هرندی، طیبه؛ انوشه، منیره؛ غفرانی پور، فضل اله؛ منتظری، علی؛ احمدی، فضل اله؛ محمدی، عیسی؛ و نیکنامی، شمس الدین. (1390). کیفیت زندگی زنان مبتلا به سرطان پستان: یک مطالعه کیفی. پایش، دوره 11، شماره1: 81-73.
قدیری، محمد حسین. (1384). مدیریت خشم. نشریه معرفت، شماره 14: 106-93.
کرمی، امید؛ فلاحت پیشه، فرزانه؛ جهانی هاشمی، حسن؛ و بیرقدار، نادیا. (1389). کیفیت زندگی بیماران مبتلا به سرطان در قزوین (1386). مجله علمی دانشگاه علوم پزشکی قزوین، دوره 14، شماره 3: 86-80.
گروسی فرشی، میرتقی. (1380). رویکردی نوین در ارزیابی شخصیت (کاربرد تحلیل عامل در مطالعات شخصیت). چاپ اول، تبریز: نشر جامعه پژوه.
گلمن، دانیل (1985). هوش هیجانی. ترجمه نسرین پارسا(1382)، چاپ دوم، تهران: انتشارات رشد.
ماهوری، افسون. (1386). سرطان هوچکبن و نان هوچکین. تهران: نشر آویشن با همکاری انجمن امداد به بیماران سرطانی ایرانی.
محدثی، حمیده؛ ایت الهی، هاله؛ حسن زادهف گلاویژ و یگان سنگی، میترا. (1391). بررسی کیفیت زندگی در مبتلایان سرطان پستان تحت درمان در مرکز تحقیقات سرطان امید – ارومیه، بیماریهای پستان ایران، دوره 5، شماره4: 43-35.
مختار پور، مرضیه؛ سیادت، سید علی؛ امیری، شعله. (1385). هوش هیجانی و اختلالات آسیب شناسی. تازه های روان درمانی، شماره 41 و 42: 93-72.
مردانی حموله، مرجان و شهرکی واحد، عزیز. (1388). بررسی رابطه سلامت روانی و کیفیت زندگی در بیماران مبتلا به سرطان. مجله علمی دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی همدان، دوره 16 شماره 2: 38-33.
مظاهری، مینا و افشار، حمید. (1389). آلکسی تایمیا و ابعاد آن با افسردگی و اضطراب در اختلالات روان پزشکی. اصول بهداشت روانی، دوره 12 , شماره 2 (پیاپی 46): 479-470.
ملیکان، آزاده؛ علی زاده، احمد؛ و احمد زاده، غلامحسین. (1386). افسردگی و اضطراب در بیماران مبتلا به سرطان، تحقیقات علوم رفتاری، دوره 5، شماره 2: 119-115.
مهرابی زاده هنرمند، مهناز؛ صفی خانی، آرامه و داودی، ایرلن. (1389). مقایسه تیپ های شخصیتی A، C، D در بیماران قلبی-عروقی، سرطانی، دیابتی و افرا غیر بیمار در شهرستان اهواز. دومین همایش علمی دانشجویان روان شناسی، مجموعه مقالات، 14-113.
نازنجات، سحر. (1387). کیفیت زندگی و اندازه گیری آن. مجله تخصصی اپیدمولوژی ایران، دوره 4، شماره2: 62-57.
نصراللهی، عباس؛ دادفر، رضا؛ احمدی، وحید؛ قیصربیگی، فرهاد؛ رستمی، صادق؛ ویسی، حمزه؛ و جعفری، علی. (1392). بررسی ارتباط بین فرسودگی شغلی با تیپ های شخصیتی A و B و رضایت شغلی در میان مربیان مهد کودک شهرستان ایلام. مجله علمی پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی ایلام، دوره 21، شماره6: 214-208.
هافمن، کارل؛ ورنوری، مارک؛ و ورنوری، جودیت. (1997). روان شناسی عمومی( از نظریه تا کاربرد). ترجمه: هادی بحیرایی، مهرداد پژهان، یحیی سید محمدی و همکاران (1386)، جلد دوم، چاپ چهارم، انتشارات ارسباران.
هالجین، ریچارد و ویتبورن، سوزان کراس. (1948). آسیب شناسی روانی: دیدگاههای بالینی درباره اختلال های روانی براساس DSM-IV-IR، جلددوم. ترجمه یحیی سید محمدی (1392). تهران: روان.
یعقوبی جویباری، علی؛ فراستی نسب، مریم؛ و آزاده، پیام. (1392). درمان دارویی سرطان. تهران: ارجمند.
یوسفی لویه، مجید. (1389). راهبردهای ارتقای سلامت روان مشاوران/راهبردهای هیجانی (2). مشاور مدرسه، دوره پنجم، شماره3: 58-56.

منابع لاتین
Aftanas, L. I., & Varlamov, A. A. (2007). Effects ofalexithymia on the activity of the anterior andposterior areas of the cortex of the righthemisphere in positive and negative emotionalactivation. Neurosciences and BehavioralPhysiology, 37, 197-219.
Ansari, N., Homapour, M., Azaditalab, H., Sadatmazloomi, S. M., Shomali, A. R., Vakilian, R. (2013). Reviewing Personality Types of A, B, C, D and its Effect on Performance of Managers of Organizations. INTERDISCIPLINARY JOURNAL OF CONTEMPORARY RESEARCH IN BUSINESS, 5, 1: 1002-1006.
Bagby, R. M., & Taylor (1997). Affect dysregulation and alexithymia. In G. J. Taylor, R. M. Bagby, & J. D. A. Parker (Eds.), Disorders of affect regulation: alexithymia in medical and psychiatric illness (pp. 26-45). Cambridge: University Press.
Bankier, B., Aigner, M., & Bach, M. (2001). Alexithymia in DSM-IV disorder: comparative evaluation of somatoform disorder, panic disorder, obsessive-compulsive disorder, and depression. Psychosomatics, 42(3), 235-240.
Berenbaum, H., Raghavan, C., Huynh-Nhu, L. (2002). Culture and alexithymia: Mean levels, correlates ,and the role of parental socialization of emotion. Emotion; 2: 341-60.
Blatný, M., & Adam, Z. (2008). Type C personality (cancer personality): current view and implications for future research, 54(6):638-645.
Bohnke, P. (2007). Does Society Matter? Life Satisfaction in the Enlarged Europe.Social indicators research, No 87: 189-210.
Bužgová, R., Jarošová, D., & Hajnová, E. (2015). Assessing anxiety and depression with respect to the quality of life in cancer inpatients receiving palliative care. European Journal of Oncology Nursing, In Press, Corrected Proof – Note to users.
Chipuer, H.M., et al (2002). Determinants of subjective quality of life among rural adolescents: a development perspective. Social indicators research, No 61: 79-95.
Cui, J., Fang, F., Shen, F., Song, L., Zhou, L ., Ma, X ., Zhao, J. (2014). Quality of Life in Patients With Advanced Cancer at the End of Life as Measured by the McGill Quality of Life Questionnaire: A Survey in China. Journal of Pain and Symptom Management, 48, 5:893-902.
Dehkordi, A., Heydarnejad, M. S., Fatehi, D. (2009). Quality of Life in Cancer Patients undergoing Chemotherapy. Oman Medical Journal, 24, 3:204-207.
Demos, J. N. (2005). Getting started withNeurofeedback. (1st ed.). Norton & Company,Inc.
Denollet, J., Sys, S. U., Brutsaert, D. L.(1995). Personality and mortality after myocardial infarction. J Psychosom Med.;57:582-91.
Denollet, J., Sys, S.U., Stroobant, N., Rom-bouts, H., Gillebert, T.C., & Brutsaert, D.L. (1996) Personality as independent predictor of long-term mortality in patients with coronary heart disease. Lancet, 347: 417-421.
Denollet, J., Van Heck, G. L. (2001). Psychological risk factors in heart disease. What type D personality is (not) about. J Psychosom Res;51:465-8.
Felce, D., & Perry, J. (1995). Quality of Life: Its Definitions and Measurement. Research in Developmental Disabilities, No 16: 51-74.
Ferrans, C. (1992). Conceptualization of quality of life in cardiovascular research. Progress in cardiovascular nursing, No 7 : 2-6.
Ferrans, C. (1996). Development of a conceptual model of quality of life. Scholarly inquiry for nursing practice: An international journal, No 10 : 151-158
Franz, M., Popp, K., Schaefer, R., Sitte, W., Schneider, C., Hardt, J, et al. (2008).Alexithymia in the German general population. Soc Psychiatry Psychiatr Epidemiol; 43(1): 54-62.
Frei, R.L., Racicot, B. and Travagline, A. (1999), "The impact of monochronic and type A behavior patterns on research productivity and stress ", Journal of Managerial Psycholog ,Vol.14, No.5, pp.374-387.
Garssen, B. (2007). Repression: Finding Our Way in the Maze of Concepts. Journal of Behavioral Medicine, 30(6): 471-81.
Gunzelmann,, T., Kupfer, J., Brahler, E. (2002). Alexithymia in the elderly general population. Compr Psychiatry; 43(1): 74-80.
Guttman, H., Laporte, L. (2002). Alexithymia, empathy, and psychological symptoms in a family context. Compr Psychiatry; 43: 448-55.
Holt, J. (2000). Exploration of the concept of hop in the dominican republic. J Adv Nurse; 32(5): 1116-25.
Honkalampi, K, Tolmunen T, Hintikka J, Rissanen ML, Kylma J, Laukkanen E. The prevalence of alexithymia and its relationship with Youth Self-Report problem scales among Finnish adolescents. Compr Psychiatry; 50(3): 263-8.
Honkalampi, K., Hintikka, J., Tanskanen, A., Lehtonen, J., Viinamaki, H. (2000). Depression is strongly associated with alexithymia in the general population. J Psychosom Res; 48(1): 99-104.
Hosaka, T., Fukunishi, I., Aoki, T., Rahe, R. H. & Solomon, G.E. (1999). Development of a "Type C" Iventory: Cross-Cultural Applications. Tokai J Exp Clin Med. , 24(2): 73-76.
Houtveen, J. H., Bermond, B., & Elton, M. R.(1997). Alexithymia: A disruption in a corticalnetwork? An EEG power and coherenceanalysis. Journal of Psychophysiology , 11, 147-57.
Iglesias-Rey, M., Barreiro-de, A. M., Caamano-Isorna, F., Vazquez, R. I., Lorenzo G. A., Bello-Paderne, X., et al. (2012). Influence of alexithymia on health-related quality of life in inflammatory bowel disease: are there any related factors? Scand J Gastroenterol; 47(4): 445-53.
Jessimer, M., & Markham, R. (1997). Alexithymia:A right hemisphere dysfunction specific torecognition of certain facial expressions? BrainCognition, 34, 246-258.
Joukamaa, M. (2004).Alexithymia-epidemiological findings. J Psychosom Res; 56: 581-673.
Joukamaa, M., Taanila, A., Miettunen, J., Karvonen, J. T., Koskinen, M., Veijola, J. (2007). Epidemiology of alexithymia among adolescents. J Psychosom Res; 63(4): 373-6.
King, L. A. , Emmons, R. A., Woodley, S. (1992). The structure of inhibition. J Res Pers; 26: 85-102.
Kokkonen, P., Karvonen,J. T., Veijola, J., Laksy, K., Jokelainen, J., Jarvelin, M.R., et al.(2001). Prevalence and sociodemographic correlates of alexithymia in a population sample of young adults. Compr Psychiatry; 42(6): 471-6.
Lane, R. D., Ahern, G. L., Schwartz, G. E., & Kaszniak, A. W. (1997). Is alexithymia the emotional equivalent of blindsight? Biological Psychiatry, 42, 834-844.
Lane, R. D., Kivley, L. S., Du Bois M. A., Shamasundara, P., & Schwartz, G. E. (1995).Levels of emotional awareness and the degree ofright hemispheric dominance in the perception offacial emotion. Neuropsychologia, 33, 525-538.
Lane, R., Sechrest, L., Reidel, R., Weldon, D., Kaszniak, A., & Schwartz, G. (1996). Impaired verbal and nonverbal emotion recognition in Alexithymia. Journal of Psychosomatic Medicine, 58; 203-210.
Lee, Y.J. (2005). Subjective quality of life measurement in Taipei. Building and Environment, No 43: 1205-1215.
Lumley, M. A., & Sielky, K. (2000). Therelationship of alexithymia characteristics to Compr. Psychiatry, 41, 352-359.
Lundh, L. G., Johnsson, A., Sundqvist, K., & Olsson, H. (2002). Alexithymia, memory of emotion, emotional awareness, and perfectionism. Emotion, 2(4), 361.
Lynda, L., & Diana, E . (2005(. A concept of quality of life. Journal of Orthopedic nursing, No 9: 12-18.
Massam, H. B (2002), "Quality of Life: Public Planning and Private Living. Progress in Planning, No 58 : 141-227.
Mattila, A. K., Saarni, S. I., Salminen, J. K., Huhtala, H., Sintonen, H., Joukamaa, M. (2009). Alexithymia and health-related quality of life in a general population. Psychosomatics; 50(1): 59-68.
Mattila, A. K., Salminen, J. K, Nummi, T., Joukamaa, M.(2006). Age is strongly associated with alexithymia in the general population. J Psychosom Res; 61(5): 629-35.
Mishra, V. S., Maudgal, S., Theunissen, S. C. (2010). Alexithymia in children with cancer and their siblings. Journal of Psychosomatic Research, 72: 266-268.
Moons, ph., et al (2005). Critique on the conceptualization of quality of life: A review and evaluation of different conceptual approaches. International journal of nursing studies, No 43 : 891-901.
Oliver, A., et al. (1997). Quality of life and mental Health services. First Edition. New York. Riherio.
Panksepp, J. (2004). Textbook of BiologicalPsychiatry.Hoboken, NJ: Wiley-Liss.
Parker, J. D. A., Taylor, G. J., Bagby, R. M. (1993). Alexithymia and the recognition of facial expression of emotion. Pshchother Psychosom; 59: 197-202.
Pedersen, S.S., & Denollet, J. (2003) Type-D personality, cardiac events, and impaired quality of life: A review. European Journal of Cardiovascular Prevention and Rehabilitation, 10, 241-248.
Pedersen, S.S., Van, Domburg, R.T., Theuns, D.A., Jordaens, L., & Erdman, R.A. (2004). Type-D personality is associated with in-creased anxiety and depressive symptoms in patients with an implantable cardioverter de-fibrillator and their partners. Psychosomatic Medicine, 66, 714-719.
Pedersen, S.S., Yagensky, A., Smith, O.R., Yagenska, O., Shpak, V., & Denollet, J. (2009). Preliminary Evidence for the Cross-Cultural Utility of the Type D Personality Construct in the Ukraine. Int J Behav Med,.16:108-15.
Phillips, D. (2006). Quality of Life: Concept, Policy and Practice. London: Rutledge Publications.
Schuessler, K.F., Fisher, G.A. (1985). Quality of life research and sociology. Annual eview of sociology, No 11: 129-149.
Shah, G. H., Panwar, S. K., Chaturvedi, P. P., Kane, S. N. (2011). Isolated primary extranodal lymphoma of the oral cavity: A series of 15 cases and review of literature from a tertiary care cancer centre in India. Indian J Med Paediatr Oncol ; 32: 76-81.
Sifneos, P. E. (2000). Alexithymia, clinical issues, politics and crime. Psychotherapy and Psychosomatics, 69, 113-116.
Sifneos, P. E. (1973). The Prevalence of Alexithymic Characteristics in Psychosomatic Patients. Psychotherapy and Psychosomatics, 22, 255-262.
Sifneos, P. E. (1988). Alexithymia and itsrelationship to hemispheric specialization, affectand creativity. Psychiatric Clinics of NorthAmerican, 11, 287-292.
Sirgy, M. J (2006). The Quality of Life Research Movement: Past, Present and Future. Social Indicators Research, No 76 : 343-466.
Speranza, M., Loas, G., Wallier, J., Corcos, M.(2007). Predictive value of alexithymia in patients with eating disorders: a 3-year prospective study. J Psychosom Res; 63(4): 365-71.
Suslow, T., & Junghanns, K. (2002). Impairments of emotion situation priming in alexithymia. Pers Individ Dif; 32: 541-50.
Taylor, G. J. (2000). Recent developments in alexithymia theory and research. Canadian Journal of Psychiatry, 45, 134-142.
Taylor, G. J., & Bagby, M. (2000). An overview of the alexithymia construct. In R. Bar-On & J. D. A. Parker (Eds.), The handbook of emotional intelligence (pp. 263-276). San Francisco: Jossey-Bass.
Taylor, G. J., Bagby, R. M., & Luminet, O. (2000). Assessment of alexithymia: self-report and observer-rated measures. Handbook of emotional intelligence. Sanfrancisco. Jossey Bass.
Taylor, G. J., Parker, J. D. A. Bagby, M., & Acklin, M. W. (1992). Alexithymia and somatic complaints in psychiatric out-patients. Journal of Psychosomatic Research, 36, 417-424.
Taylor, G.J., Parker, J. D.A., & Bagby, R.M.(1999). Emotional intelligence and the emotional brain: points of convergence and implications for Psychoanhysis. Journal of the American Academy of Psychoanalysis, 27: 339-354.
Temohok, L., (1987), Personality, coping style, emotion and cancer: towards an integrative model, Cancer Surv. , 3 (6): 545-67.
Tselebis, A., Kosmas, E., Bratis, D., Moussas, G., Karkanias, A., Ilias, I, et al.(2010). Prevalence of alexithymia and its association with anxiety and depression in a sample of Greek chronic obstructive pulmonary disease (COPD) outpatients. Ann Gen Psychiatry; 9: 16.
Vanheule, S., Desmet, M., Meganck, R., Bogaerts, S. (2007). Alexithymia and interpersonal problems. J Clin Psychol; 63: 109-17.
Vanheule, S., Desmet, M., Rosseel, Y., Verhaeghe, P., Meganck, R.(2006). Relationship patterns in alexithymia: A study using the core conflictual relationship theme method. Psychopathology; 40: 14-21.
Wood, D.S. (1999). Assessing quality of life in clinical research from where have we come and where are we going. Journal of clinical epidemiology, No 52: 355-363
Yang, P., Sun, L ., Pang, D., Ding, Y. (2012). Quality of Life in Cancer Patients with Pain in Beijing. Chin J Cancer Res, 24(1): 60-66.
Yousefi Tabaei, S. M & Sohrabi, R. (2013). Comparing the Personality Profile of Patients Suffering from Cancer Disease. Procedia – Social and Behavioral Sciences,84: 1801-1803.

1 self blame
2 Granefski, N
3 Kraaij, V
4 Spinhoven, P
5 other blame
6 acceptance
7rumination
8positive refocusing
9 refocus on planning
10 positive reappraisal
11 putting in to perspective
12 catastrophizing
13 Yurgen Ruesh
14 Karen Harnay
15 Emotional illiterates
16Sifneos, P. E
17 Difficulties identifying feelings-DIF
18 Difficulties describing feelings-DDF

19 Externally-oriented thinking-EOT
20
21 Bagby, R. M
22Taylor
23 Lane, R. D
24 Ahern, G. L
25 Schwartz, G. E
26Kaszniak, A. W
27 Bankier, B
28 Lundh, L. G
29 Taylor, G. J
30 Parker, J. D. A
31 Bagby, M
32Acklin, M. W
33 Suslow, T
34Junghanns, K
35 Guttman, H
36Laporte, L
37 Vanheule, S
38 Howard Earl Gardner
39 Personalintelligence
40 I ntrapersonal intelligence
41 I ntrepersonal intelligence
42 Speranza, M
43 Loas, G
44 Wallier, J
45 Corcos, M
46 Franz, M
47 Honkalampi, K
48 Gunzelmann,, T
49 Kupfer, J
50Brahler, E
51 Mattila, A. K
52 Kokkonen, P
53 Joukamaa, M
54 Iglesias-Rey, M
55 Tselebis, A
56 Berenbaum, H
57 Raghavan, C
58Huynh-Nhu, L
59 King, L. A
60 Lumley, M. A
61Sielky, K
62 Jessimer, M
63Markham, R
Lane, R. D 64
65 Aftanas, L. I
66Varlamov, A. A
67 Demos, J. N
68 Houtveen, J. H
69 Panksepp, J
—————

————————————————————

—————

————————————————————


تعداد صفحات : 34 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود