تارا فایل

پست مدرنیسم


پست – مدرنیسم
[…]1 ما در عصر پست مدرن به سر می بریم. چگونه امکان دارد که، تاکنون مدرن وجود داشته باشد؟ این واژه [(پست مدرنیسم)] خود گویای ماهیت سردرگم گرایشی است، که به ظاهر جویای ناسازگاری است. برای رفع یان ناسازه، باید واژه ی مدرن را در دو معنا بشناسیم: مدرنیته و مدرنیسم. پست مدرنیمس به عنوان یک جریان، نه فقط جایگزین مدرنیسم می شود بل، آن سان که خواهیم دید، به ضدیت با رودن دنیای امروز و ارزش هایی که آن را بنا نهاده اند برمی خیزد.
پست مدرنیسم چیست و چه هنگام آغاز شد؟ منتقدان بر سر این موضوع اتفاق نظر ندارند، تعجبی هم ندارد، زیرا این پدیده هنوز جدید است. در نگاهی کلی پست مدرنیسم بدبینی پایداری نسبت به مدرنیسم داشته و آن را به عنوان تعریف مطلوب فرهنگ سده ی بیستم آن سان که می دانیم مردود می داند. در چالش با عقیده ی رایج، پست مدرنیسم با قاطعیت روی می تابد از ارائه ی مفهومی جدید یا پذیرفتن نوع دیگری ساختار به جای خود. آن معرف نسلی است که به عمد از یافتن هویت2 خود پرهیز می کند. بدین سان آن به هیچ رو جنبشی با سویه منطقی نیست، بل مجموعه ای بی در و پیکر از گرایش هاست، که در مجموع، گونه ی جدیدی از ادراک را می گشاید. هر کشوری [نسبت به موضوع] تا حدی نگاه متفاوت و "اصطلاحات ویژه"3 ای دارد؛ با این حال ممکن است همگی آنها زیر عنوان پست مدرنیسم گرد آوری شوند. به ناچار ناگزیریم به ارائه ی تصویری پیچیده و مرکب متوسط شویم. هر چند افق تصویر شده به اندازه ی موضوع ضروری است. آن برای ما برآورده کننده ی عقیده ی عمومی و منش عجیب پست مدرنیسم خواهد بود. همچنین اشاره ی ما به هنر پست مدرن تابع همین مسئله است. گرچه به بهای حذف شماری از چیزهایی تمام می شود، که البته آن ها نیز شایان توجه اند.
آن سان که واژه ی "پست" [post=] به اذهان تلقین کرده، جهان ما در وضعیت تغییر و تحول است، بی آن که به ما بگوید به کجا خواهیم رسید. نظر به این که واژه ی دادن مرحله ی نهایی تمدنی که با رنسانس آغاز شد به کار رفت4، لیک این واژه عمدتاً توسط منتقدان ادبی از اواسط دهه ی 1960 به کار برده شد. اگرچه می توانیم برای یافتن نخستین نشانه ها، تا آن دوره عقب رویم، اما به نظر می رسد آن جریان ها بیش تر مدرنیسم متاخر بوده اند، بی آن که گسستی قطعی از روند اصلی سده ی بیستم را به نمایش گذارند.
تفاوت در چیست؟ پست مدرنیسم ریشه در جامعه ی فرا صنعتی دارد، که به سرعت به درون عصر اطلاعات در حرکت است (همچو ندای "موج سوم"5) براساس این دیدگاه، کلیه ساختارهای سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی که از پایان جنگ دوم جهانی به دنیای غرب شکل داده بودند، متحول شده، از درون مورد حمله قرار گرفته و به تمامی از هم فرو می پاشند، و این مسئله به گونه ای کنایه آمیز، دقیقاً هم زمان با سقوط کمونیسم در اروپای شرقی است. این فرسایش بنیادین به پیدایش بحران معنویتی منجر شده تا دگرگونی زیست مردم را نشان دهد. پست مدرنیسم محصول بیداری و بیزاری ای است که طبقه ی متوسط را درگیر خود ساخته. به همان اندازه، فرهنگ بورژوا، تمامی امکانات خود را با بلعیدن دشمن دیرین خود، یعنی آوان- گارد6، به کار گرفته است. در کمال تعجب، آوان گارد، در اوج پیروزیش به پایان رسید. در طول دهه ی 1950، رسانه ها، آوان گارد را چنان رواج دادند که طبقه ی متوسط آن را پذیرفت و اشتیاقی سیری ناپذیر برای ایجاد اصلاح طلبی با میل خودش نشان داد. در دهه ی پس از آن، مدرنیسم در حد شیوه ای از بیان، به روش "سرمایه داری" توسط شرکت های بزرگ تنزل کرد، نه فقط در معماری، بل در نقاشی و مجسمه سازی نیز.
پست مدرنیسم مرگ مدرنیسم را جشن گرفته، نه فقط آن را در ادعایش برای جهانی بودن گستاخ دانسته، بل مسئولیت پیامدهای شوم تمدن معاصر را نیز به گردن او می اندازد. دموکراسی، بنا شده بر پایه ی ارزش های روشنفکری، برخلاف، به گونه ی نیرویی مستبد، برای انتشار استیلای غرب، در سراسر جهان دانسته می شود. چون اغلب گرایش های آوان گارد پیش از خود (برای مثال اگزیستانسیالیسم7)، پست مدرنیسم با اومانیسم8 ضدیت دارد، که آن را چون بورژوازی9 طرد می کند. منطبق، با سلسله مراتب استدلال آن، کناری نهاده می شود، تا بشریت از کسب انتظام رهایی یابد. بدین سان عرصه برای دیدگاههای نامرسوم گشوده می شود، به ویژه برای جهان سوم، با تاکید بر احساسات، شهود، خیال، تعمق، عرفان و حتی جادو. علم نیز برتر از چیزی نیست، زیرا آن نیز از پاسخ گویی مشکلات دنیای امروز وامانده. و از آن رو که حقایق علمی با تجربیات بشر همخوانی ندارند، برای زیست روزمره نیز بی فایده اند. حقیقت نیز مردود می شود، زیرا نه امکان پذیر است و نه مطلوب، که تنها به وسیله ی آفرینندگانش و برای حفظ منافع و قدرت آنان به کار می رود. تفسیرهای ذهنی و ناسازگاری ممکن است مطرح شوند، و این ها ممکن است آزادانه بر حسب مفهوم متغیر باشند. نظر به این که هیچ مجموعه ای از ارزش ها بر دیگری برتری ندارد، همه چیز نسبی خواهد بود. محروم از تمامی راهنمایی های سنتی. پست مدرنیسم بی هدف به درون دریایی بدون معنی و واقعیت می گریزد، تا اندازه ای که دنیا را چاره ای یابد. آن نیز در مقیاسی محدود و در سطحی بومی، به فهم اصطلاحات بشری نائل می آید.
تنها راه فرار از زیستنی که در آن هیچ چیز به ذات ارزش ندارد، بیهودگی یا لذت پرستی از یک سو و معنویت از سوی دیگر است. آخری از نظرش به ندرت برگزیده می شود، آن سان که همیشه ، زیرا ادیان [یا مذاهب]، هر کدام جهان بینی و شیوه های ویژه خود را تحمیل می کنند، لیک برای او فقط گونه ی افراطی عرفان، که عاری از هر سان بایدها و نبایدهای عقلانی ست، مورد پذیرش است. بدین سان مردم پست مدرن محکومند که خود پرستان و لذت جویانی باشند که هیچ هویت، هدف، و وابستگی ندارند. آن ها، آشکارا بدبین و غیراخلاقی، برای لحظه زندگی می کنند، و هرگز خود را برای مفاهیم وسیعتری که در لحظه نخست قابل فهم نباشند، به زحمت نمی اندازند. نظر به ماهیت فنا و نیستی، این ویژگی فضیلت دانسته می شوند، زیرا به شخص پست مدرنیست دیدگاهی انعطاف پذیر به زندگی اعطا می کنند که به او اجازه می دهند، فارغ از تمامی قواعد و ضوابط، گونه های جدید زندگی را بیازماید.
در دنیای جدید شگفت انگیز پست مدرنیسم، شخص دیگر در محدوده ی فضا و زمان نمی گنجد. این مفاهیم دیگر در زندگی منسوخ شده اند؛ آن سان که در علم، زیرا آن ها ورای درک معمولی بشرند و تنها بر پایه فرضیاتی بنا شده اند که خود مورد تردیدند. تعاریف سنتی از زمان و فضا، بیش تر بر اساس سلسله مراتب تفکری بنیان شده اند که در خدمت اهداف استعماری بوده اند اما در "وافضا"10ی جدید که با ارتباطات جهانی پدیدار شده قرار دادن شخص در مرزهای مرسوم را غیرممکن ساخته است.
درست به سان زمان و فضا تاریخ نیز [در دنیای پست مدرنیسم] همه ی معنی خود را از دست داده است. منظر تاریخ پیش رونده نیز مقید به سلطه گری نظام سرمایه داری و استفاده ی ابزاری برای تعدی به جهان سوم است. از این گذشته، اصولاً بنیان آن سفسطه آمیز و نادرست است: اگر منطق خطی11 به ذات بی ارزش است، پس تاریخ خطی12 نیز نمی تواند وجود داشته باشد. از آن رو که ساختار و آگاهی قراردادی مورد تردیدند، ابداً از تاریخ نمی توان چیزی آموخت، و "امور واقع" آن نیز چنگی به دل نمی زنند.
پست مدرنیسم، البته، برای جایگزینی ارزش هایی که ویران کرده هیچ راه حل جدیدی ارائه نمی کند. در عوض کثرت گرایی13 را با نام چند فرهنگی عرضه می کند. پلورالیسم راهی مگر مکتب التقاطی ندارد، جایی که در آن به قوه تبادل پذیری مهیاست. به این اعتبار که هیچ زیباورزی برتر از دیگری نیست. آن ها [(کثرت گرایان)] تابع چیزی جز خود نیستند، آن ها فرجام را زیبنده ی خود می دانند.
بر همین اساس، پست مدرنیسم نمی کوشد تا دنیا را از آن چه هست بهتر کند. در عزم راسخش مدرنیسم زدایی14، از نظر اجتماعی و سیاسی در برترین حالت دمدمی مزاج، و در بدترین گونه متناقض است. اصل پوینده ی آن، آشوب گری15 است. هر چند رهروی آزادگی است اما در کنارش احتمالاً- نشانه ی خیزشی است برای "اصلاح طلبی سیاسی" در ایالات متحد- به زعم مارکسیست ها صرفاً گونه ی متاخر و منحط سرمایه داری است و به زعم محافظه کاران بر ارزش های سنتی می تازد. پست مدرنیسم، از هر عقیده و روشی که بخواهد جایگزین غیر شود، لیک دچار مشکلاتی است حمایت می کند و در عرصه ی اصلاحات بنیادی سیاسی نیز، نوعی بازی است که صرفاً به اعتبار وجود خود، قدمی برمی دارد. در نهایت، پست مدرنیسم گونه ای از انگیزش فرهنگی است که می تواند با اصول نظری روشنفکران پوینده باشد. و ماهیت سیاسی ندارد، زیرا برای آن مناسب نیست.
پست مدرنیسم مطابق بهترین نمونه تمامی نشانه های یک آوان گارد خود انگیخته را داراست، گرچه خود قویاً این سان رابطه ای را انکار می کند. پافشاری اش در مخالفت با مدرنیته، آن را به متاخرترین دشمن با ضوابط خود ساخته ای بدل کرده، که هم خود را به براندازی اختصاص داده است. همچو تمامی آوان گاردها، پست مدرنیسم حرکتی "ضد زایشی" است؛ که جوی بحرانی به وجود می آورد تا خود را مستحکم و بر حق نشان دهد. از نظر نقش آفرینی بیش از همه می توان آن را با حرکت دادا16، و بر سوررئالیسم17 منطبق کرد، گرچه فاقد تشنج و هیستری آن هاست. ضد نخبه گری آن تنها ابزار دیگری برای حمله به بنیان فرهنگی است، که آرزوی ریشه کن شدن آن را دارد. نسبی نگری18 و آشوب ورزی پست مدرنیسم آشکارا پنداری ویرانگرند. این هیچ انگاری حاصل استیلای شکاکیت در پایان سده ی بیستم است، آن گاه که کمتر چیزی مهم یا با ارزش پنداشته شد. باور پست مدرنیسم را شاید بتوان به خوبی در این سخن ادگاپور آلن پو19 یافت:
هر آنچه می بینیم یا دیده ایم
تنها رویایی درون رویاست.20

هنرپست- مدرن
ما، به تعبیری در عصر ویکتوریایی21 جدید قرار داریم. یک سده پیش در چنین هنگامی امپرسیونیسم بحرانی را پشت سر می گذارد که از درونش، پست امپرسیونیسم به عنوان جهت دهنده ی 20 سال بعدی پای به عرصه ی وجود نهاد. در پس نطق و بیان ماهرانه اش، پست مدرنیسم را می توان ترفندی دانست برای پیوستی کامل به گذشته و در حین ترکیب شدنش گسست قطعی از آن تا امکانی شود برای ظهور فرآورده هایی جدید. وامداران میراثی غنی، هنرمندان هستند که با مجموعه ای وسیع و متنوع از سلائق مواجه اند، ویژگی های اصلی هنر جدید، حضور التقاط گری فراگیر، همراه با زنجیره ی سردرگمی از سبک هاست. در مجموع، این قطعه ها تشکیل پازل22 زمان ما را می دهند. ویژگی دیگر وضعیت فعلی تجدید حیات شماری از مراکز هنری- سنتی اروپا و آمریکاست.
هنر سال 1980 به بعد پست مدرن نامیده می شود. گرچه تمام آثار هنری این دوره را نمی توان زیر چتر این واژه قرار داد. باید بدانیم که مشارکت هنرهای تجسمی در جریان
پست مدرن بسیار متنوع گردیده و تغییرات شگفت آوری کرده اند. به ویژه، ابزارهای مرسوم در نقاشی و مجسمه سازی نقشی فرعی داشته اند. پاره ای به این اعتبار که نقاشی و مجسمه سازی به طور تنگاتنگ با سنت مدرنیست تشخیص هویت شده اند؛ به علاوه آن ها به عنوان آلت دست طبقه ی حاکم لکه دار گردیده اند. در عوض، فرم های غیرمرسوم، چون چیدمان ها23 و عکاسی به صف اول آمده و در این فرایند بسیار سیاسی شدند.
بخش عمده ای از زیربنای هنر پست مدرن را، می توان عقب تر، در مفهوم گرایی24 یافت، که نخستین حمله را به مدرنیسم آغاز کرد. (نگاه کنید صفحات 42-841) به واقع. برخی عقیده دارند می توان آغاز پست مدرنیسم را با ظهور مفهوم گرایی در اواسط دهه ی 1960 دانست. این دو، اگرچه، محصول دو نسل کاملا متفاوتند. از این گذشته، مفهوم گرایی خود از "دادا" نشات گرفت، که حرکتی "ضد مدرن" را در اوایل سده ی بیستم پدید آورده بود. در این زمینه در دهه ی 1960، آن تنها بخشی از جریان گفت و گوی روز بود، که در آن [هنر] مردمی25 نیز مشارکت داشت. یک چنین زمانی، به علاوه، برای ظهور آن چه که در نوع خود پدیده ای در پایان سده ی بیستم است. بسیار زود به نظر می رسد.
چیدمان ها و هنر کنش26 پیش از این زمان نیز وجود داشته اند. آن چه به وضوح تغییر کرده، محتوای این شکل های هنری است که خود محصول تغییری بزرگ تر در نوع نگاه است، آن سان که به گذشته برگردیم و بر موضوع هنرها متمرکز شویم، مفهوم گرایی نخستین را سر به زیر و بی آزار خواهیم یافت. اما در مقابل، حمله ی پست مدرنیسم به هنر مدرن، بخشی از تهاجم وسیع شده ی آن ها به جامعه ی معاصر است. آن ها بیش تر معطوف به جهتی ویژه اند تا پیشینیان خود، و رویکردشان بیش از هر زمان دیگر ، طیف وسیعی از مقاصد را در بر می گیرد.
از میان تمام جریان های اخیر این سان به نظر می رسد که جهت گیری جدیدی در هنر آغاز شده. عمده ترین ویژگی نمایان پست مدرنیسم این است که آگاهانه به سوی هنرهای پیشین باز می گردد، هم با تقلید سبک های گذشته و هم با اخذ نقش مایه ها27 و یا حتی نقش های کامل. هنرمندان، همیشه از گذشته وام گرفته اند، اما به ندرت، نه همچو با قواعد و روش هایی که امروز جاری است. این سان دست یازیدن به گذشته همواره نشانه ی عمق بحران فرهنگی، ورشکستگی و افلاس است. (همین موضوع در فرهنگ عامه نیز روی می دهد، که در آن همیشه "بازگشت" و احیای گذشته وجود دارد.) نامقید به هر نوع ساز وکار ، پست مدرنیسم آزاد است که نه فقط از تصاویر و پدیده های گذشته بهره گیرد بل با ترکیب آن ها در متنی28 جدید، مفهوم آن ها را نیز به طور اساسی تغییر دهد. آن قدر و منزلتی که در گذشته به هنرمند و اثر داده می شدند، در این عصر دیگر مورد تاکید قرار نمی گیرند، و بر محتوا و تاثیر آن بیش از زیبایی شناختی اش ارج نهاده می شود. ویژگی مهم دیگر پست مدرنیسم انحلال فرم های هنری است. بدین سان دیگر تفاوت مشخصی میان نقاشی، مجسمه سازی و عکاسی وجود ندارد. بیش تر برای سهولت در کار است که تمایزی میان آن ها قائل می شویم.
با وجود سویه ضد خردورز29ش، [لیک] پست مدرنیسم شیفته ی تئوری است. در نتیجه، هنر (و، همگام با آن، تاریخ هنر) مقید تئوری می شوند. با وجود این، به رغم مجموعه ی در حال رشد نقد و نوشتار، هنرهای تجسمی در راه ایجاد رسانه ای پست مدرن، بسیار از شعر و ادبیات عقب می مانند. هنرهای دیداری در مقایسه با زبان، همواره ابزار ضعیف تری برای تئوری بوده اند. شاید آن ها در تلاش برای همگام ماندن با سایر شاخه های هنر، بیش از حد متمایل به واژه شده اند.
پست مدرنیسم پدیده ای است جذاب و این را نمی توان منکر شد. با وجود این یک "نقطه ی ضعف"30 دارد: آثار ماندگار بسیار کمی به وجود آمده است- آن تنها "حاکی از علائم بیماری"31 وضعیت زمان ماست. اما به همین اعتبار هم ارزش توجه ما را دارد. در این جا مصداق دارد، ویرانگرترین نقد علیه پست مدرنیسم، از پیام آور مدرنیسم، شارل بودلر32: "التقاط نگر در تمامی زمان ها و مکان ها خود را برتر از نگاه های پیشین می یابد به این اعتبار که، به آخرین چشم انداز رسیده است، آن جوینده ی افق های دوردست که پیش تر کشف شده، لیک این راست نگری33 تنها ناتوانی التقاطیون را می نماید. مردمی که چنان در فراوانی زمان خویش غرقند که نیازی به تفکر ندارند. انسان های کاملی نیستند: آن ها گوهر احساس و ذوق را کم دارند. یک التقاطی، هر قدر هم باهوش باشد، انسانی ست عاجز، زیرا انسانی ست بدون عشق. بدین سان او هیچ کمال مطلوبی ندارد …، نه ستاره ای و نه "جهت نمایی"34. تردید، برخی هنرمندان را واداشته که دست نیاز به سوی هنرهای دیگر دراز کنند. تجربه کردن ابزار و وسایل متناقض، دست یازیدن یک هنر به انواع دیگر، ورود شعر، مزاح و احساسات35 به قلمرو نقاشی- همه ی این بدبختی های جدید زیر سر التقاطیون است".
معماری
پست- مدرنیسم
واژه ی پست مدرنیسم در هنر نخستین بار برای تمیز یک سبک التقاطی در معماری که از حدود 1980 آغاز شد به کار رفت. به این اعتبار که یک سبک است. باید بزرگ نمایی اش کنیم تا از پدیده ی سترگ پست مدرنیسم تمیز داده شود، برای این که رساتر بازگو شود. آن سان که پیداست، پست مدرنیسم در سطح وسیعی به انکار جریان اصلی معماری در سده ی بیستم برمی خیزد. پست مدرنیسم نه فقط عناصر مورد استفاده ی گروپیوس36 و پیروانش را طرد می کند، بل کمال مطلوب اجتماعی و اخلاقی نهفته در تناسبات شفاف آن ها را نیز مردود می داند، اما از همه فنون ساختمانی استفاده می کند. با نگاهی به ساختمان سیگرام37 می توانیم به خوبی دریابیم که این ساختمان، در قدرت خود محصور است؛ چنان راست قامت است که هیچ نوع کژی از آن ممکن نیست و چنان سرد است که فاقد جذابیت می نماید. بدین سان نقد پست مدرنیسم از "سبک بین المللی"38 در اساس درست است: این سبک در تلاش برای رسیدن به کمال مطلوب جهانی در برقراری ارتباط با مردم ناکام مانده، مردم نه آن را می فهمند و ن دوستش دارند. پست مدرنیسم معرف تلاشی است برای احیای معماری ای با مفاهیم انسانی که آشکارا به دور از طرح های خود محور مدرنیسم مترقی39 است. این کار با چرخش به شیوه ای که تنها معماری پیش از مدرنیسم می توان خواندش انجام می شود.
از راه های عمده ی نشان دادن مفاهیم بیش تر، پذیرش عناصر سبک های معروف تاریخی به وسیله ترکیب بندی بوده است. تمام عناصر سنتی هم ارز دانسته می شوند، پس می توانند به گونه ی دل خواه ترکیب شوند. لیک در این فرآیند، تلفیق، تبدیل به تقلیدی آگاهانه، طنز و اهانت آمیز می شود. این تاریخی گری40 التقاط گر در گزینش منابع خود رای عمل می کند. آن ها عمدتاً معطوف اند به فرم های مختلف کلاسی سیسم (بیش تر پالادیانیسم41 و خوش آب و رنگ هنر تزئینی42، که، چون نگاه کنیم (صفحه 855)43، گونه ی دیگر مدرنیسم است که در دهه های 1920 و 1930 رشد زیادی داشت. معماران همواره در یافتن ایده های تازه به گذشته دستبرد زده اند. آن چه مورد اهمیت است اصالت و ابتکار در دستاورد نهایی است.
ونتوری و براون.44 از متقدمان بلاانقطاع معماری پست مدرن می توان به رابرت ونتوری (متولد 1925) و همسرش، دنیز اسکات براون (متولد 1931) اشاره نمود.
آن ها دریافتند که معماری آمریکا سرشار از عناصر و ویژگی های تجارتی و ظاهری شده، و بدین سان تصمیم به براندازی شعار "فرم تابع کارکرد" مدرنیست گرفتند تا کیفیت نمادین نمای ساختمان را از هدف و ساختار بنا جدا کنند.
برای این هدف، آن ها نوعی معماری آشکارا مبتذل را ابداع کردند ، که ابتذال و پیش پا افتادگی آن با استفاده ی مضحک از کلیشه های تاریخی دور و نزدیک جار زده می شد.
گرچه معماران اندکی از راه و رسم آن ها پیروی کردند، لیک تئوری های ونتوری، و براون در گشودن باب مناظره ای که به پست مدرنیسم منتهی شد اهمیت دارد.
گریوز45. ساختمان خدمات عمومی46، ساخته ی مایکل گریوز (متولد 1943) نمونه ی بارزی از پست مدرنیسم است. [که] افراشته شده بر روی سکویی، آن آمیزش سبک های کلاسیک، مصری، و همیاری سایر موتیف ها در ساختمانی خیال انگیز است با بیان هنر تزئینی که بهایی به تناسب تاریخی نمی دهد. گریوز موفق شده ساختمان را از قید سلطه ی ستم گرانه ی فرم مستطیل، که معماری مدرن را تا به این حد رنجور ساخته برهاند. با این که تزئین بیش از حد مجسمه وار این کار هنوز تمام نشده اما نمای بیرونی ساختمان جذابیتی دارد که در درون کار نیز ادامه می یابد.
در نگاه اول، شاید ساختمان خدمات عمومی گریوز را صرفا یک تاریخ زدگی به شمار آوریم. برای این کار، باید این حقیقت را به فراموشی بسپاریم که پیش از این، چنین ساختمانی هرگز دیده نشده است. آن چه این ملغه ی تاریخی را در کنار هم استوار می سازد، سبک شخصی معمار است . در این کار انتزاعی استادانه دیده می شود که چون کار موندریان47 اصولی و غیر قابل تقلید است.
گریوزیک مدرنیسم متاخر چیره دست بود که نخستین بار 1969 شهرت خود را در نمایشگاه موزه ی هنر مدرن نیویورک کسب کرد، همان جایی که ریچارد مه یر شناخته شد. 48
امروز ساختمانهای پست مدرن همه جا ساخته می شوند. آن ها به آسانی از روی به کارگیری تاق های کلیدگاه49 به شکل پنجره های مدور. "پالادین"50 و سایر تعلقات معماری شناخته می شوند. خودنمایی و تظاهر نیز از ویژگی های این ساختمان هاست. پست مدرنیسم را می توان معماری طبقه ی ثروتمند دانست، که برای طبقه ی متوسط ترجمه شده است. محصور شدن آن با زرق و برق تجمل، حاکی خود مداری و لذت پرستی شایع نسل "من"51 سال های 1980 است، که یکی از کامیاب ترین و افراطی ترین دهه های تاریخ اخیر را پدید آورد. با این وجود، التقاط گری گذشته نگر معماری پست مدرن به زودی در اثر اقتباس مکرر شیوه های استاندارد شده ی آن رنگ باخت و به تقلیدهای شخصی که نه ذوق داشتند و نه هدف، تنزل کرد. به تعبیر وسیع تر، این گذار سریع، نشان دهنده ی جستجوی بی پایان برای تازگی، و مهم تر از آن، شکلی جدید از مدرنیسم است که هنوز مانده تا جای همتای قدیمی خود را بگیرد.
سایتز52 .
معماری پست مدرن از نظر سر زندگی و پیچیدگی به معماری منریست53 می ماند، که زوال فرهنگ کلاسیک معماری رنسانس54 را اعلام کرد. هر دو، یک وجه طنز و کنایه عمدی را در خود دارند، که نمونه ی بارز آن را می توان در طراحی شرکت سایتز55 برای فروشگاههای بست56 کشاهده کرد، که یکی از آن ها در کنربندی هوستون57 قرار دارد. برای مثال، آن چنین به نظر می رسد که هر آینه در حال فروپاشی و دگرگونی است این ویژگی که تمام استانداردهای معماری تجاری را کناری زده، با متروکه و بی روح بودن محل بنا بیش از پیش تشدید شده است.
با وجود تمایزهای ژرف شان، لیک، پست مدرنیسم بیرون آمده از درون آن احساس بیدار شده از حوابی است که عصر ما را محصور خود ساخته، و مجالی نمی دهد تا معمار با چشمانی بی غرض به گذشته یا حال بمگرذد. چنین دعوی را می توان بر معماری ساختگی ننریست نیز اقامه کرد. با این تفاوت که معمار امروز باید برای "سلیقه فرهنگ ها"ی مختلف طراحی کند، التقاط گری پست مدرنیسم نیز در جهت بازتاب اجتماعی و واقعیت متافیزیکی عصرماست. تاریخی گری در آن، عنصر بنیانی در جهت پلوراالیسم جدید58 است، که این نیز به درستی تقلیدی طنز آمیز، از خود مدرنیسم است، به استثناء چنین تقلید طنزآمیز، همین سان به نسبت، باژگون گر مفاهیم سنتی، توسط یکی از همان قوانین دوگانه اش که در هم آمیختن فنون مدرن با سبک های سنتی است می باشد، اما به بهانه ی برقراری ارتباط میان مردم و هنرمند معمار در فضایی جدید، گرچه نتیجه، کاملا جدید و امروزی است، لیک سبک چندگانه ی آن، ظاهری آشنا دارد.
استرلینگ.59 پست مدرنیسم، مدرنیسم متاخر را چنین نقد می کند که آن مرتکب سنت تجدد طلبی شده و بدین سان به نمامی ادعای مدرنیسم را در جهت ابتکار و کاربرد تکرار می کند. علاوه بر آن، فاقد جنبه ی پلورالیسم و عناصر متعلق به گذشته است، همین سان عاجز از انتقال مفهوم، می توانیم این موضوع را با مقایسه ی دو بنا، یکی مرکز پمپیدو و دیگری نمایشگاه نوین دولتی در اشتوتگارت60 که نمونه ی ویژه ی پست مدرنیسم است، بهتر درک کنیم. نمایشگاه نوین اشتوتگارت، ساخته ی معمار انگلیسی، جیمزاسترالینگ (متولد 1925)، از ابهت تمام عیاری برخوردار است که شایستگی محل میثاق هنرها را نیز دارد، و در آن به جای مکعب یک پارچه ی مرکز پمپیدو، مجموعه ی متنوع تری از فرم ها و ارتباطات فضایی پیچیده تر به کار گرفته شده است. همین سان، کیفیت تزئین یافته ی آشکاری در کار دیده می شود که ما را غیر مستقیم به یاد اپرای پاریس گارنیه61 می اندازد.
این شباهت به همین جا محدود نمی شود. استرلینگ نوعی تاریخی گری را در بیان کار خود به خدمت گرفته که از تجدید آئین گرایی62 آشکار و وافر گارنیه ملایم تر و ظریف تر است، لیک به همان اندازه آگاهانه است. برای مثال، نمای بیرونی و سنگی نئوکلاسیک نما را، یک پنجره ی قوس دار باریک، یادآور رنسانس ایتالیا به وسیله ی یک سردر ساده و روستایی که ظاهری آشکار منریستی دارد می شکافد. از سوی دیگر، بیان بیش از حد مدرنیسم شده ی آن است، زیرا با استفاده از مواد اولیه ای که نشانگر "تکنیک مترقی"63است کار شده که چون فلز رنگی به نظر می رسد. این التقاط گری تنها محدود به نمای بنا نمی شود- (بل) موفقیت در قلب این ساختمان نهفته است. زیربنا، حول حیاطی سنگ کاری شده قرار گرفته، (که) در راستای پرستشگاه بغرنج باستان، از مصر تا رم طراحی شده، (و) با پلکان ورودی عریض تمکمیل گردیده است. این نقشه، استرلینگ را قادر ساخته تا عرصه ی وسیعی از مسائل کاربردی را با نبوغ و ابتکار حل کند (به اعتبار) جریانی از چشم اندازهای متغییر که بیننده را شیفته و مسرور می کند. نتیجه ی کار را با بنای موزه آلتز64 ساخته ی کارل فریدریش شینکل65 مقایسه کرده اند که مقایسه ی بی ارتباطی هم نیست. بنای این موزه در میان ساختارهای به شدت کلاسیک سده ی نوزدهم شاخص است. این مقایسه نسبت به مرکز پمپیدو بسیار اصولی تر به نظر می رسد. (آنتونی اف. جنسن، 1381، 46 تا 54 و 58 تا 74).
پست مدرن به مجموعه پیچیده ای از واکنش هایی مربوط می شود که در قبال فلسفه مدرن و پیش فرض های [Preassumptions] آن صورت گرفته اند، بدون آنکه در اصول عقاید اساسی کمترین توافقی بین آنها وجود داشته باشد. فلسفه پست مدرن اساساً به معارضه با شالوده گرایی [foundationalism]، ماهیت گرایی [essentialism] و رئالیسم برخاسته است. برای مثال بنا به اعتقاد ریچارد رورتی مفروضات [assumptions] شالوده گرایی مورد اعتقاد مشترک فلاسفه برجسته قرون شانزده، هفده و هجدهم میلادی، همان پیش فرض هایی هستند که باید مردود شناخته شده و کنار گذارده شوند. به عقیده نیچه، هایدگر، فوکو و ژاک دریدا قدمت این قبیل پیش فرض های مردود به قدمت متافیزیک بوده و تجسم عینی آن را به بهترین وجه شاید بتوان در دیدگاه افلاطون مشاهده کرد.
ژان- فرانسوالیوتار حتی از این هم فراتر رفته و فلسفه پست مدرن را مقدم بر فلسفه مدرن می داند، به معنا که پیش فرض های فلسفه مدرنیسم از مشربی نشات می گیرند که عقاید بیان نشده پیشینی آن پست مدرن محسوب می شوند.
لذا فلسفه پست مدرن با توجه به آنچه گفته شد در بهترین وجه به مثابه مفهوم خوشه ای پیچیده ای تلقی می شود که شامل عناصر زیر است: دیدگاهی ضد(یاپسا) معرفت شناختی؛ موضعی ضد ماهیت گرایی؛ ضدیت با واقع گرایی؛ ضدیت با شالوده گرایی؛ مخالفت با برهان های استعلایی و مواضع استعلایی؛ نفی تصویر موجود از شناخت به مثابه بازنمایی دقیق؛ حقیقت به مثابه متناظر یا مطابق با واقعیت؛ نفی نظریه توصیفات کلی؛ نفی واژگان های نهایی، یعنی نفی اصول، قواعد، تمایزات و مقولاتی که بی هیچ قید و شرطی برای تمامی زمان ها، اشخاص و مکان ها الزام آور و قطعی تلقی می شوند؛ و نوعی سوءظن یا بدگمانی نسبت به فرا روایت ها به ویژه فرا روایت هایی که شامل بهترین تجسم آن را بتوان در ماتریالیسم دیالتیک یافت. فلسفه پست مدرن همچنین توصیف و طرح ویژگی های این صورت غذای (منو) جریانات معارض در شکل نسبیت گرایی، شکاکیت یا نیهیلسم را نیز در می کند. همینطور رویای سنتی نظام تبیینی کامل، یکه و بسته ای را که اساساً از سوی جریانات معارض دو قطبی (دوگانه) تغذیه می شود، در می کند. علاوه بر این مظامین زیر را نیز غالباً می توان در اندیشه پست مدرن یافت: انتقاد از بی طرفی و استقلال عقل- من جمله تاکید بر ماهیت یا سرشت تاریخی، قوم مدارانه و قویاً تقسیم بندی شده آن؛ مفهوم ساخت اجتماعی تصاویر دنیای واژگانی؛ گرایش به قبول تاریخ گرایی [historicism]؛ انتقاد از هر گونه تعارض یا تخالف غایی بین معرفت شناسی و جامعه شناسی شناخت؛ از هم گسیختگی سوژه مستقل با تاکید بر جایگاه صرفاً تاریخی تقسیم کار در فرایند تحصیل و تولید شناخت، و نوعی دوگانگی درباره روشنگری و ایدئولوژی آن.
پیش تر از این در اروپا و در دنیای انگلیسی زبان، مدت ها پیش از آنکه اصطلاح "پست مدرن" رایج گردد، بسیاری از این قرابت ها یا پیوندهای انتخابی [electove affomotoes] در مخالفت روبه رو شد با نظریه شناخت ناظر [spectator theory of knowledge] به طور سطحی و اجمالی مطرح شده بودند. در فلسفه انگلیسی این مفهوم در شکل مخالفت جان دیوئی با پوزیتیویسم، توصیف مجدد کاربست علمی توسط کوهن و تاکید ویتگنشتاین بر ماهیت بازی زبانی بازنمایی مطرح شد؛ پس از آن در انتقاداتی که از سلار تا دیویدسن و کواین "بر اسطوره امر مسلم" وارد شده است؛ در ظهور معرفت شناسی طبیعی شده؛ و در ماهیت توصیفی اطلاعات و داده ها که به نظریه وابستگی توصیفات مربوط می گردد، مطرح شده است.
در اروپا بسیاری از این قرابت ها یا تشابهات گزینشی پست مدرن، صراحتاً در چارچوب پساساخت گرایی مطرح شدند؛ گرچه در حملات هایدگر علیه بقایا و رسوبات اندیشه های دکارتی هوسول آثار و نشانه هایی به چشم می خورد ولی در موارد و نمونه های زیر نیز می توان به برخی از این قرابت های پست مدرنی برخورد کرد از جمله در: نفی توصیفات زیربنایی در مفهوم هوسرلی آن؛ حمله سوسور و ساخت گرایی علیه پیوستگی موضع استعلایی در برابر سوژه خود شفاف (سوژه ای که معنی آن روشن است)، ساخت گشایی یا شالوده شکنی متافیزیک حضور دریدا؛ توصیف مجدد فوکو از معرفت یا دانش؛ تقارب و همگرایی بین ساخت گرایان اجتماعی فرانسوی و انگلیسی؛ حملات علیه زبان شرایط کمکی؛ و بالاخره مداخلات متعدد لیوتار علیه روایت های کلان. بسیاری از قرابت های پست مدرن در چالش های جهانی علیه فلسفه اخلاقی آنگونه که در غرب، چه در فلسفه آلمان و فرانسه و چه در آثار السدیرمک اینتایر، برنارد ویلیامز، مارتا نوسبام و دیگران فهم شده است، به چشم می خورد. نیروی انتقادات پست مدرن را شاید به بهترین وجه بتوان در برخی چالش های نظریه فمینیستی مثلاً در آثار جودیت باتلر و هلن سیکسوس [Helen Cixous] و بطور عام در نظریه جنسیت مشاهده نمود. زیرا در نظریه جنسیت مفهوم عقل به تنهایی به عنوان مفهومی "باز توصیف شده" است که غالباً گفته می شود مفهومی است تکثیر شده، پدرسالارانه، انسان ترسانه [homophobic] و قویاً ارادی و اختیاری. (رابرت آودی، پست مدرنیته و پست مدرنیسم، 29- 31).
پست مدرنیسم پیکره پیچیده و درهم تنیده متنوعی از اندیشه ها، آرا و نظریاتی است که در اواخر دهه 1960 سربرآورد و هنوز در واپسین سال های دهه 1990 همچنان فعال و در حال پویایی و گسترش است. پست مدرنیسم در سرتاسر اروپا و ایالات متحد، بویژه در محافل آکادمیک و در میان دانشگاهیان، معماران، طراحان، هنرمندان، مجریان برنامه ها و در تبلغات و رسانه های گروهی و مطبوعات و وسایل ارتباط جمعی اشاعه و گسترش یافته است. واژه پست مدرن گفتمان های فراوان و متعددی را در پی داشته است، روندی که همچنان ادامه دارد. غالباً در نگاهی ساده به آن بمثابه محملی برای صحبت کردن درباره "روح عصر" نگریسته می شود، بطوری که بسیاری از کسانی که تردید دارند معنی آن چیزی بیش از نوعی گاهشماری (کرونولوژی) باشد- مثلاً مربوط به آثار خلق شده بعد از 1965 یا همین حدودها- همچنان بسیار مشتاقند که در سمینارها، کنفرانس ها و سمپوزیوم هایی که درباره پست مدرنیته و پست مدرنیسم برگزار می شوند، حضور پیدا کنند. عمده ترین کارها، آثار و فعالیت هایی که تحت عنوان پست مدرن صورت گرفت، اساساً در عرصه معماری و عمدتا در ایالات متحده آمریکا بود، و در عرصه علوم اجتماعی یا اندیشه اجتماعی نیز بدواً در فرانسه بود.
طراحان و معماران پست مدرن و مبلغین آن ها مدعی کشف مجدد اشکال و سبک های تاریخی هستند- به تعبیر اهانت آمیز لوکوربوزنه، "سبک ها"- به طوری که پیروزی و فتوحات معماران مدرنی چون لوکوربوزیه1، مایزو گروپیوس در سایه این کشفیات کاملاً از بین رفته و محو شده است. لیکن طراحان و معماران پست مدرن التقاط گرایان ارتجاعی صرف نیستند. آنان فکر می کنند قادر به چرخش هستند و به راحتی می توانند تاریخ را دور بزنند و تاریخ معماری را به شیوه هایی اصیل، تازه و بدیع مجدداً به هم پیوند بزنند، چیزی که پیش از آنکه مدرنیسم به پاکسازی الواح و تخته سنگ ها بپرازد حتی تصورش هم نمی رفت. حساسیت آن ها نسبت به اشکال و صورت های گذشته، آنان را قادر می سازد تا ساختمان و محیط هایی را طراحی کنند که بسیار پیچیده ، استعماری، رمزگونه، متناقض و چند وجهی هستند. لوئیز کاهن، رابرت ونتوری، مایکل گریوز، آلدوروسی، فرانک گری، چارلز مور، جیمز استرلینگ، و ریکاردو بافیل از جمله سرشناس ترین چهره ها در میان طراحان معماران پست مدرن به شمار می روند، گرچه همگی آنان از این برچسب راضی و خوشحال نیستند.
معماری پست مدرن بیانگر معضلات مفهومی و انسانی متعددی است. روش آن در ترکیب و درهم آمیختن گذشته و حال در واقع همان ایده محوری مدرنیسم در عرصه ادبیات و هنر است، یعنی اصول مونتاژ. بدین ترتیب این شیوه سرهم بندی، ادغام و ترکیب در پست مدرن را نمی توان ابتکار یا ابداعی انقلابی و رادیکال دانست بلکه در واقع همان چیزی است که هارولد روزنبرگ آنرا "سنت مربوط به جدید" (the tradition of the new) خواند. زبان پست مدرن با ایماژها و تصاویری از گسست های رادیکال، واژگونی، براندازی، انقطاع، تخطی ها و فرارفتن ها، فرودآمدن ها، زیرپا گذاشتن ها و داعیه هایی دال بر ترک و کنار گذاشتن و حتی دور انداختن مارکسیسم انقلابی و مکتب دادا سر برآورد. لیکن جدا از جار و جنجال های رایج می توان نوعی ترجیح بند آشنایی را شیند، خود ارتقادهی پر سروصدا و بی شرم و حیایی که لایق گوستاو فلوبر و مارک تواین، کلاهبرداران و حقه بازان بزرگ مدرنیست است. فلیپ جانسون در اواخر دهه 1970 پست مدرنیسم را در اوج خود نشاند و آنرا در قالب ساختمان AT & T خود در نیویورک به صورت اصطلاح رایج و مشترک دهه ریگان درآورد. این آسمانخراش عظیم یکی از ویژگی های عجیب و غریب معماری به شمار می رود: سردرها و طاق های پشت سرهم در قسمت پایین و انتهایی ساختمان (وی گفته بود "بورومینی "، منتقدان او گفتند "موسولینی")، و پنجاه طبقه ساختمان بین آن ها. ظرف یک دهه ساختمان غول آسای AT & T مخروبه شد و مجدداً در شکل ساختمان سونی احیا گردید، جدیدترین سرمایه گذاری تا آن زمان در نوع خود. اگر این نوعی طعنه و کنایه پست مدرن بود بخش اعظم جامعه آماده بودند تا رک و صریح حرف های خود را بزنند.
جالب ترین وجه تفکر اجتماعی پست مدرن به فرانسه باز می گردد، به جایی که قیام ها و شورش های دانشجویی 1968 پاریس، شکست آن قیام ها، و سال های پر آسیب و فشارها و صدمات پس از آن دوران که روشنفکران فرانسوی پشت سر گذارندند، جملگی به آن از می گردند. از جمله مهم ترین و اصیل ترین متفکران پست مدرن می توان به میشل فوکو، ژان لاکان [Jacuqes Lacan]، رولان بارت [Roland Barthes]، ژان- فرانسوا لیوتار [Jean- Francois Lyotard]، ژاک دریدا [Jacques Derrida]، ژولیا کریستوا [Julia Kristeva]، و ژان بودریار [Jean Baudrillard]، اشاره نمود. این روشنفکران در فرانسه از جایگاه و حال و هوای خاصی برخوردار بودند. آنان مجریان و دست اندرکاران برنامه های جالب تماشایی بودند که به راحتی می توانستند خیل عظیمی از مخاطبین و بینندگان را با استعداد ومهارت نمایشی (و تئاتری) خود مجذوب و مسحور خود سازند و غالباً نیز با ستایش و تمجید و تشویق های پرشور و دیوانه واری از سوی مخاطبین خود روبرو می شدند. بسیاری از هواداران و پیروان پر حرارت آنان مقاومت و آکادمیسین های آمریکایی بودند که زمینه و شرایط لازم برای دیدارهای منظم و مداوم آنان از آمریکا را فراهم می کردند.
روشنفکرانی که در سال های اوایل دهه 1970 شروع به معرفی خود به عنوان پست مدرن کردند، بابت رادیکالیسم، انقلابیگری و تندروهای خود در سال های دهه 1960 ابراز تاسف نمودند، گرچه همچنان کارها و آثار خود را در چارچوب پارادیم های مقاومت یا انقلاب توصیف می کردند. به گفته آنان گناه نخستین رادیکال های سال های دهه 1960 به خدمت گرفتن متافیزیک غلط و نادرستی بود- دریدا آنرا "متافیزیک حضور" می نامید- که وحدت ذاتی و اساسی تجربه انسانی را مسلم و مفروض دانسته و آنرا تائید می کرد. به زعم پست مدرنیست ها این پندارهای باطل یا توهم فریبنده منبع ایده غربی حقوق بشر به شمار می رفت. پست مدرنیست ها کل پارادایم حقوق بشر را ناچیز و بی مقدار شمرده و اعتبار و ارزش آنرا انکار می کنند، زیر پارادایم مذکور تفاوت ها و اختلافات میان مردمان را، که از نظر آنان بسیار مهم به شمار می رفتند، لاپوشانی می کند. آن دسته از تفاوت های انسانی که به نظر آنان بسیار جالب و قابل توجه به شمار می رفت جنس/ جنسیت (sex/gender) و نژاد/ قومیت (race/ethnicity) بود. پست مدرنیست ها به تفاوت ها و اختلافات طبقاتی، ملی یا مذهبی توجه و علاقه چندانی نشان نمی دهند. آنان با مارکسیست ها که بر اهمیت اختلافات طبقاتی تاکید می ورزند از در دشمنی درآمده و موضع شدیداً خصمانه ای را در برابر آنان اتخاذ می کنند.
ژان- فرانسوا لیوتار نمونه اعلای پست مدرنیست ها به شمار می رود، نویسنده ای که این مفهوم (پست مدرنیسم) را به شیوه هایی بسیار بلند پروازانه، جاه طلبانه و بی پروا به کار برده است. وی می گوید: "در برابر دیدگان انسان پست مدرن، دیگر نشانی از افق تعمیم بخشی، کلیت بخشی، جهانی شدن و رهایی عمومی به چشم نمی خورد." پست مدرنیست ها ویژگی های شاخص عصر پست مدرن را "شکست و ناکامی کلی یا عمومی" و "محو و مستحیل شدن ایده پیشرفت در درون عقلانیت و آزادی" می دانند. بزعم لیوتار "هماهنگ بودن با زمان و همسو بودن با گردش ایام (گرچه وی هرگز توضیح نمی دهد که چرا باید با زمان همگان، همسو و هماهنگ باشیم) همانا آزاد بودن از قید "روایت ها"ست؛ آزاد بودن از قید داستان ها و نقل هایی است که فراتر از خود ما به تاریخ های فردی و جمعی ما معنا می بخشند. ما باید پویش برای معنای متعالی را رها کنیم، و تنها به فکر زیستن در حال سرمدی سرخوش و رویارویی باشیم و در آن بسر بریم". لیوتار (همراه با کل نسل وی در فرانسه نیچه را به عنوان پیامبر و قهرمان این اخلاقیات جدید ترسیم می کند. از دیگر ارکان یا ستون مهم بنای پست مدرن وی لودویگ ویتگنشتاین است. لیوتار روایتی بیش از حد سیاسی شده یا سیاست زده از مفهوم "بازی های زبانی" ویتگنشتاین ارائه می کند: "بازی های زبانی" مستعد آنند که با یکدیگر نامتجانس و ناسازگار باشند؛ حقیقت و معنا تنها می توانند در تجمع های خاصی از عقیده و هوس (میل) وجود داشته باشند. هیچ کس قادر به تعالی بخشیدن یا استعلای جامعه ای که در آن متولد شده است، نیست. امضاء یا علامت مشخصه لیوتار نوعی شک گرایی و تشکیک رادیکال هم راجع به آنچه که مردم می توانند بدانند یا بشناسند و هم راجع به آنچه که می توانند انجام دهند، است؛ شک در این خصوص که آیا اساساً انسان ها قادر به دانستن و شناختن چیزی یا قادر به انجام دادن کاری یا عملی هستند، چیزی که خود وی آنرا "شک اندیشی و تشکیک درباره فراروایت ها" می نامد؛ موضعی که دفعتاً و بطور ناگهانی از نوعی جزم اندیشی یا دگماتیسم و احکام پیشینی قطعی و بی چون وچرا در خصوص اینکه چه چیزی میسر و چه چیزی نامیسر است، سر در می آ‎ورد. برخی از منتقدان معتقدند که این خیز یا جهش ناگهانی وی از شک گرایی به جزم گرایی ویژگی شاخص و بارز کل تفکر پست مدرن به شمار می رود.
با تغییر جهت و چرخش تند فرهنگ فرانسه به سمت راست در سال های دهه 1970، حملات پست مدرن علیه مارکسیسم بتدریج به صورت انتقادات تند و گزنده و سخنان تلخ و نیشدار علیه انقلاب فرانسه و اعلامیه حقوق (بشر) آن تبدیل گردید. طولی نکشید که ساحل چپ با سلسله حوادث، جریانات، نشانه ها و آثاری اشباع شده بود که نشان می دادند کشتارهای جمعی تداوم یافته در اثر حاکمیت استالینیزم جز پیامدهای صرف روشنگری چیز دیگری نبودند. بدین ترتیب پست مدرنیست ها با انتساب پدیده هایی نظیر قهر، خشونت، تروریزم و… به روشنگری و رنسانس، تمامی دستاوردهای مثبت انسانی و اجتماعی آن ها را به زیر سوال برده و انکار کرده و به تبع آن به محکوم کردن و نفی روشنگری و رنسانس برخاستند. روشنفکران پاریسی که سرانجام یاد گرفته بودند (غالباً در مقاطع کاملاً پیشرفته) از دید استالینیسم به قضایا نگاه کنند، با نیروی بالقوه و جنبشی آنی به حرکت درآمدند که در مدتی بسیار کوتاه آنان را از لبیرالیسم نیز گذراند. با فرا رسیدن دویستمین سالگرد انقلاب، به سختی می شد روشنفکری فرانسوی پیدا نمود که نظر مثبتی درباره آن ابراز کند. امروزه وپژگی شاخص پست مدرنیسم فرانسوی عبارت است از تحقیر و توهین بیرحمانه مفاهیم و مقولاتی چون روشنگری، انقلاب، اومانیسم، ایده حقوق بشر، و چیزی که بعضاً بنظر می رسد کل حیات و تفکر مدرن به شمار می رود. قهر و خشونت احساسی آن، عدم تعادل فکری آن، و جهل عالمانه آن نسبت به سنت هایی که آن ها را محکوم می کند جملگی بیانگر طنین کنش فرانسوی [Action Francaise] ، یا "سیاست یاس فرهنگی" آلمان قبل از 1933 به شمار می روند. پست مدرن های فرانسوی مشتاقانه به رود راین می نگرند و به تمجید و ستایش مارتین هایدگر به عنوان قهرمان فکری خود می پردازند، در حالیکه اومانیست های آلمانی نظیر هابرماس با ناراحتی و نگرانی به پاریس می نگرند و از آن بیم دارند که بار دیگر نور و روشنایی در حال رخت بربستن از سراسر اروپاست.
البته او به هیچ وجه نباید نگران باشد. در حقیقت پست مدرنیسم با انکار وحدت انسانی و حقوق بشر، خویشاوندی خود با راست سنتی اورپای بعد از 1789 (انقلاب فرانسه) (ادموند برک، دومستر، مولر و دیگران) را آشکار می سازد. لیکن عمده نیروهای فعال آن از میان چپ های پس از دهه 1960 برخاسته اند، و فعالیت عملی آنان تقریباً به طور کامل بر علل، اهداف و گروه هایی متمرکز شده است که چپ امروز آن ها را از آن خود ساخته است: برای مثال برابری نژادی و جنسی، بوم شناسی یا محیط زیست منطقه ای و جهانی، خلع سلاح هسته ای یا مبارزه با تسلیحات اتمی. با این وجود هنوز سیاست های چپ از منظر متافیزیک راست مستعد ایجاد مشکلات و دردسرهای زیادی است، گر چه دقیقاً نه از آن نوع مشکلات و معضلاتی که هابرماس بیم آن دارد. پست مدرن ها مشخصاً در قالب "جنبش های اجتماعی جدید" و برای این نوع جنبش ها کار می کنند: آنان با ستم، سرکوب و بیعدالتی علیه زنان، همجنس بازان، رنگین پوستان و دیگر انسان ها مبارزه می کنند. اما اگر ایده های مربوط به عدالت، برابری، انسانیت و حقوق بشر فاقد زمینه و بستر لازم هستند، پس چرا کسی که عضو این گروه ها نیست، باید خود را با آن ها وفق داده و تایید و حمایت از آنان برخیزد و ادعای آنان مبنی بر مورد سوءاستفاده قرار گرفتن و آلت ملعبه شدن را بپذیرد یا اساساً برای سرنوشت آنان اهمیت قائل گردد، چرا؟
پست مدرن ها تمامی توان ذهنی، فکری و فیزیکی خود را در خدمت به جنبش های فمینیستی، همجنس بازان، جنبش های طرفدار محیط زیست، جنبش های طرفدار محیط زیست، جنبش سبزها و جنبش های طرفدار صلح و خلع سلاح هسته ای به کار گرفتند. آنان عموماً جنبش های خود را در راستای حرکت های جدایی طلبی و فرقه گرایانه سوق دادند و از جنبش های وسیع و گسترده حقوق مدنی و پیوندهای انسانی که می توانستند موجب رشد، ارتقا و استعلای محدوده ها و عرصه فعالیت های گروهی گردند، دوری می جستند. اگر بینش یا نگرش سیاسی منسجم پست مدرنی وجود داشته باشد، احتمالاً چیزی است شبیه به آنچه که نظریه پردازان سیاسی آمریکا آن را "لیبرالیسم گروه های ذینفع" می خونند: تراکم و انباشت آزاد و دائم التزاید انجمن ها و مجامع داوطلب که بعضی از آن ها فوق العاده قدرتمند و پاره ای از آن ها بسیار ضعیف و فاقد هر گونه قدرتمند و هیچگونه دغدغه یا نگرانی بابت کسی بیرون از خود ندارند و اساساً به فکر کسی جز خودشان نیستند. پست مدرن های فرانسوی این نوع نگرش به جهان با به مثابه کشفی چشمگیر و کلیدی برای آزادی و سعادت در دنیای جدید پلورالیستی و "چند خدایی" ارایه می کنند. آمریکایی ها، که در درون یک فرهنگ سیاسی تحت سیطره لیبرالیسم گروه های ذینفع (حداقل از زمان الکسی دوتوکویل) بسر برده اند و به عدم شناسایی و برآورد نشدن نیازهای حیاتی عمومی عادت کرده اند، در صورتی که نگاه سرد و بی تفاوتی داشته باشند چندان مورد ملامت و سرزنش قرار نخواهند گرفت و از این بابت مورد عفو و اغماض قرار خواهند گرفت.
هم دوستان و هم دشمنان پست مدرنیسم احساس کردند که پست مدرنیسم با جادوی فریبنده سست و لرزان و پوچگرایی (نیهیلیسم) زرق و برق دار سال های حاکمیت تاچر- ریگان مناسبت بیشتری دارد. ولی در این ایام پدیده عظیمی وجود داشت که پست مدرنیسم هیچگونه تناسبی با آن نداشت و اساساً با آن سرسازگاری نداشت. مبارزه برای حقوق بشر در کشورهای اروپای شرقی، و پس از آن در چین در 1989. هنگامی که مخالفین و معترضان در پراگ علیه حضور نیروهای مسلح شوروی در خاک این کشور دست به تظاهرات زدند و شعارها و پلاکاردهایی به خود حمل می کردند که بر آن ها نوشته شده بود "حقیقت چیره خواهد شد"، زمانی که دانشجویان در پکن با پیراهن هایی که بر آن ها شعار "ما پیروز خواهیم شد"درج شده بود در میدان تیان من کشته شدند، هیچ کدام از این موارد در فهرست مجموعه های پست مدرن وجود نداشت، این قبیل مبارزات برای حقوق بشر و آزادی های فردی و… بسیار جدی، بسیار کلی، و همچون یک "روایت کلان" عظیم به شمار می رفتند: لذا بزعم پست مدرنیست ها مردم، دیگر نمی بایست دست به چنین کارهایی بزنند. پست مدرنیسم در سال 1989 در مواجهه با یکی از لحظات بزرگ سیاسی تاریخ آشفته و سردرگم شد. از سوی دیگر این آشفتگی و سردرگمی موضع آنان را برای سال 1990 مشخص ساخت: زمانی که توده ها وانقلابیون به صورت صدها قبیله و فرقه های مختلف تجزیه شدند، پست مدرن ها می توانستند آنچه را که به ما گفته بودند به جهانیان نیز اعلام کنند، یعنی این نکته که در فرایند این تجزیه کاملاً می شد هویت های قومی و قبیله ای، امتیازات جمعی یا حقوق صنفی را مشاهده نمود.
پیش بینی سرنوشت پست مدرنیسم در قرن بیست و یکم کار احمقانه ای خواهد بود. لیکن فراز و فرودهای آن در 1990-1989می تواند روشنگر این نکته باشد که پست مدرنیسم بیشتر نوعی ذهنیت است تا یک نظریه: سفسطه ها و پیچیدگی های عمده، گزافه گویی, ایهام و ابهام، مجاز و تمثیل، کنایه، استعاره، طنز، هزل و هجو، شوخی، تقلید و تصنع، شبیه سازی و گرته برداری، یکنواختی و سادگی احساسی، احساس کسالت و رکود، دل مردگی و افسردگی، سکوت، کسادی و رکود، نفرت و بیزاری از زندگی، احساس خستگی مداوم (حتی در جوانان)، اطمینان و یقین به اینکه هر چیزی که می توانست رخ بدهد، پیشاپیش رخ داده است، اتفاقات و حوادث غیرمترقبه و غیرقابل پیش بینی مدت هاست که رخ داده اند، دیگر نباید به انتظار وقوع حوادث غیر مترقبه نشست (بدین ترتیب حتی مفهوم "خود" نیز به عنوان مفهومی "پسا" تلقی می شود"، استعداد ابداع و ابتکار چیزها بدون آنکه معنی چیزی را داشته باشند. ذهن پست مدرن تنها در دوران بحران ها و بن بست های سیاسی و شرایط ضیق و اضطرار برای زندگی معنا و مفهوم قایل است. لیکن هنگامی که مردان و زنان به عرصه های فراروی خود گام می نهند و در مبارزه برای آزادی و استقلال ابداعات و مهارت های تازه ای از خود نشان می دهند و عملاً دنیایی جدید در ظل نور خورشید خلق می کنند، پست مدرنیسم همچنان کر و کور به راه خود ادامه می دهد. هنگامی که انسان ها ژرفاهای غیر منتظره ای را آشکار می سازند، پست مدرنیسم تمام تلاش خود را به کار می گیرد تا نشان دهد که عمق این ژرفا تهی و بی مایه است. (مارشال برمن: 1380، 35-43).
پانوشت ها
1. لوکوربوزیه- (شارل ادوارد ژانره) [Le Corbusier] Charles- Edouard Jeanneret (1965- 1887) آرشیتکت و نقاش سوئیسی- فرانسوی، متولد شو- دوفون [chaux- de- Fonds] در سوئیس، که در هنرستان محلی آن تحصیل نمود و به عنوان یک هنرمند قلمزن و حکاک تعلیم دید. در سال 1905 تحصیل در رشته معماری را شروع کرد و در زمره یکی از برجسته ترین و نافذترین شخصیت های نسل خود در توسعه هنر معماری نوین قرار گرفت. گرچه دستاورد و موفقیت وی در عرصه هنرهای نقاشی و گرافیک کمتر بود، لیکن خالی از اهمیت نبود. در سال 1930 به تابعیت فرانسه در آمد. مدتی عمیقاً با تجربیات مکتب کوبیسم درگیر گردید و در سال 1918 با اعتقاد به اینکه "هنرکوبیسم ترکیبی" به یک هنر تزئینی انحطاط پیدا کرده است، به اتفاق آمده ازنفان نقاش فرانسوی کتابی تحت عنوان "بعد کوبیسم" (Post- cobism) در رد کوبیسم نگاشت که در آن به طرح این دیدگاهها پرداخت و ضمناً مبنایی برای اعتقادات و نظریات مکتب هنری پیوریسم نیز بنا نهاد. در همین سال باتفاق ازنفان نمایشگاهی از نقاشی ها و طراحی های خود در گالری توماس برپا نمود. در این زمان هنوز پای آثار خود را با نام ژانره امضاء می کرد. در سال 1920 به اتفاق ازنفان نشریه "روح نو" (L Esprit Nouveau) را پایه ریزی نمود، که به تمجید و ترویج روح جدید زیبایی شناختی سال های دهه 1920 پرداخت و سبب ظهور جنبش پیوریسم گردید. وی در این مورد می نویسد: "دروان بزرگی آغاز شده که روح تازه ای در آن دمیده شده است. روح ساختن و ترکیب، با راهنمایی مفهومی روشن، تا سال 1929 وی فقط به نقاشی تصاویر اشیاء بیجان (still life) می پرداخت، لیکن از این سال به بعد گهگاه شخصیت های انسانی نیز در کمپرزیسیون ها و آثار وی دیده می شوند.
بسیاری از افراد تمایل چندانی ندارند که تاریخ دقیق عصر پست مدرن را مشخص سازند، یا تعریف روشن و راسته ای از آن ارائه دهند. اینان وقتی با پرسش هایی درباره مبداء زمانی با خاستگاه مکانی پیدایش و ظهور پست مدرنیسم یا تعریف آن مواجه می شوند، ترجیح می دهند با مشتی کلی گویی خود را خلاص سازند. غالباً به گونه ای رمز آلود و پر از ایهام و کنایه اظهار می دارند که "البته پست مدرنیسم بیشتر یک حالت یا وضعیت ذهنی و اندیشگی است تا یک حادثه تاریخی مشخص". البته در این میان استثناءهایی نیز وجود دارند، از جمله چارلز جنکز، که معتقد است پست مدرنیسم در معماری، درست در ساعت سه و سی و دودقیقه بعد از ظهر روز 15 ژوییه 1972 با مرگ ناگهانی عصر مدرن در معماری، پا به عرصه وجود گذارد؛ یعنی زمانی که پروژه عظیم توسعه مسکن پروئی- ایگو در سن لوئیس به عنوان محیطی نامناسب برای سکونت افراد کم در آمدی که در آن اسکان داده شده بودند، با دینامیت منفجر گردید؛ پروژه ای که زمانی از آن به عنوان "کامل ترین ماشین مدرن برای زندگی" یاد می شد. این فروپاشی همزمان شد با فروپاشی اصول اعتقادی "مدرنیسم پیشرفته" و گرایشات آن هه سمت یکدست و یکنواخت کردن تمامی امور و پدیده ها1.
مکاتب و جنبش های "پست مدرنیست" با سرعتی سرسام آور در سال های دهه 1970 به صورت بخشی از زمزمه های فرهنگی در تمامی عرصه های جوامع غربی درآمدند. جنکز- که نه تنها یک مهندس معماری و منتقد معماری است، بلکه از نظریه پردازان عمده پست مدرنیته نیز بشمار می رود- در گفتار کوتاه زیر توصیف و تعریف خود را از مضامین و آواهای عمده پست مدرنیسم ارائه می دهد.
چارلز جنکز از برجسته ترین شارحان پست- مدرنیته (وی ترجیح می دهد که بین این دو کلمه خط تیره- بکار ببرد) و از معماران شناخته شده جهانی است. در انگلستان زندگی می کند و به صورت مدعو در دانشگاه کالیفرنیا، در لس آنجلس تدریس می کند.
عصر مدرن که زمانی چنین می نمود که برای همیشه در بستر تاریخ ماندگار خواهد بود، به سرعت در حال تبدیل شدن به چیزی متعلق به گذشته است، به لابلای صفحات تاریخ سپرده و بایگانی می شود، دیگر در تاریخ و در بستر حضور ندارد. صنعتی شدن با سرعتی پرشتاب جای خود را به عصر پسا صنعتی می سپارد، کارخانجات جای خود را به کار در منزل و ادارات می سپارند. در عرصه هنر "سنت نو" به ترکیبی از سنت های بیشمار می انجامد. حتی کسانی که هنوز خود را هنرمندان و معماران مدرن می دانند به اطراف و پشت سرخود نگاه می کنند تا ببینند کدام سبک ها و چه ارزش هایی را باید پی بگیرند.
عصر پست مدرن عصر انتخاب های بیشمار و فزاینده است. عصری است که هیچگونه جریان ارتدکسی را نمی توان بدون خودآگاهی و طنز پذیرفت، زیرا تمام سنت ها برای خود واجد ارزش و اعتبارند. این امر تا حدودی نتیجه چیزی است که انفجار اطلاعات، ظهور دانش سازمان یافته، ارتباطات جهانی و سیبرنیتیک خوانده می شود. نه تنها ثروتمندان و اغنیا بلکه تقریباً تمامی شهروندان به صورت گردآورندگان و مسافران غالب و فراگیر زمان ما، هم بزرگترین معضل و هم بزرگترین مفر است: هر مرد به یک جهان وطنی و هر زن به یک فرد آزاد شده تبدیل می شود؛ آشفتگی و اضطراب بر حالات روحی و ذهنی افراد حاکم می شوند و تاوان و غرامت به صورت شکل رایج فرهنگ توده ای در می آید.
این بهایی است که ما برای عصر پست مدرن می پردازیم، بهایی که به اندازه یکنواختی، بی تنوعی، جزمیت گرایی و فقر و نکبت عصر مدرن سنگین وگزاف است. لیکن علیرغم تلاش های زیادی که در ایران و جاهای دیگر صورت می گیرد. بازگشت به فرهنگ پیشین و شکل صنعتی، و یا تحمیل مذهبی بینادگرا یا حتی نوعی جریان ارتدکسی مدرنیستی (یا مدرنیسم ارتدکس) غیرممکن است. نظام ارتباطات جهانی و شیوه تولید سیبرنیتیک همراه با ظهور خود، ضروریات و مقتضیات خاص خود را نیز خلق کرده اند، اینها به استثنای جنگ هسته ای، جریاناتی غیر قابل برگشت و تغییر ناپذیرند.
چالش برای یافتن هملتی پست مدرن، رویاروی با معضلات و گرفتاری های ناشی از ثروت، عبارت است از انتخاب و درهم آمیختن سنت ها به گونه ای گزینشی، و التقاط جنبه هایی از گذشته و حال که برای این منظور مناسب بنظر می رسند. نتیجه و حاصل کار، در صورتی که قرین با موفقیت باشد، آمیزه جالبی از سنت هاست؛ و در صورتی که با عدم موفقیت همراه باشد چیزی درهم و برهم و آش شله قلمکار (smorgasbord) خواهد بود. قایق های بادبانی پست مدرن در تردد بین ترکیب ابداعی و تقلید آشفته غالباً راه خود را گم کرده و دچار بدبیاری و مصیبت می گردند. ولی گهگاه وعده بزرگ یک فرهنگ کثرت گرا را با آزادی های بیشمار آن تحقق می بخشند.
پست مدرنیسم اساساً آمیزه ای التقاطی از هر نوع سنت با سنت های گذشته: هم تداوم و استمرار مدرنیسم است و هم استعلا و تکامل آن. ویژگی اصلی آثار پست مدرن را می توان در کدها و رمزهای چندگانه، مبهم، کنایی و طنزآلود، هجویات، گزینش های منتوع و پراکنده، تضاد و عدم استمرار یا گسست در سنت ها جستجو کرد، زیرا این ناهماهنگی ها، عدم تجانس ها، نایکنواختی ها و… تمامی فضای پلورالیسم ما را احاطه کرده اند. سبک مختلط و متنوع الاجزاء آن در نقطه مقابل حداقل گرایی ایدئولوژی مدرن متاخر و تمام رقبایی قراردارد که بر سلیقه یا اصول جزمی انحصاری متکی هستند.
این حداقل، همان چیزی است که من بر اساس آن پست مدرنیسم را یک جنبش فرهنگی و یک دوره یا عصر تاریخی می دانم. لیکن معنا و مفهوم این واژه طی پنجاه سال اخیر دستخوش تغییر و تحولات زیادی شده است و تنها در دهه 1990 معنا و مفهوم روشنی پیدا کرده است. عده ای آنرا جریانی مترقی و عده ای دیگر آنرا ارتجاعی و پدیده ای در خور نفی و طرد می دانند. عده ای به خاطر واقعگرایی اجتماعی و تکنولوژیک آن به دفاع و حمایت از آن برخاسته اند، و عده ای دیگر آن را به عنوان جریانی محافظه کار، طفره رونده و فلسفه فرار و توجیه گر محکوم می گردد. بسیاری از مدافعان این عیب آنرا جز، حسن و ارزش های مثبت آن بشمار می آورند. برخی از نویسندگان ارزیابی منفی از آن داشته و تعاریف ناخوشایندی از آن ارائه داده و بر وجوه تورم زا و رشد لجام گسیخته آن که شاخصه اقتصاد چندگانه و تکثرگراست تاکید می ورزند.2 لیکن بررسی انتقادی و دقیق از شواهد و مدارک موجود نشان خواهد داد که تولید سرسام آور و مصرف دیوانه وار تمامی حوزه های زندگی معاصر را در چنبره خود اسیر ساخته و منحصر به جنبش خاصی نیستند.
نخستین باری که پیشوند پسا [Post-] در معنایی مثبت بکار گرفته شد توسط لزلی فیدلر در سال 1965 بود که وی آنرا همانند یک ورد جادویی و افسونگرانه بکار برد و آنرا با جریانات رادیکال که ضد فرهنگ بشمار می رفتند پیوند زد: "پسااومانیستی، پسامذکر، پساسفید، پسا قهرمان… پسا یهود"3. این حرکت های آنارشیستی و خلاق در عزیمت یا جدا شدن از جریانات ارتدکسی، این جملات شدید به نخبه گرایی مارکسیستی، آکادمیسم و سرکوب پیوریتانی، در واقع همانطور که آندرئاس هویسن در سال 1984 خاطر نشان کرد، نمایانگر نخستین حرکات هیجان انگیز و تلاطم زای فرهنگ پست مدرن بشمار می روند. گو اینکه فیدلر و دیگران در سال های دهه 1960 هرگز بر آن نبودند تا این بحث ها را به این شکل درآورده و این سنت را در چنین قالبی مفهوم پردازی کنند.4 تحقق این امر نیاز به زمان داشت و تا سال های دهه 1970 و ظهور نوشته ها و آثار ایهاب حسن صبر و تامل لازم بود، یعنی هنگامی که جنبش های رادیکالی که زمانی فیدلر در دهه 1960 به ستایش و تمجید آنان برخاسته بود، کهنه، منسوخ و ارتجاعی تلقی شده و مرگ آنها اعلان شده بود.
ایهاب حسن در اواسط دهه 1970 خود را سخنگوی پست مدرن اعلام کرد. وی این عنوان را با آراء و عقاید تجربه گرایی در هنر و فراتکنولوژی در معماری پیوند زد- ویلیام باروز و باکمینستر فولر، "آنارشی، فرسودگی/ سکوت… آفرینش زدایی/ شالوده شکنی/ آنتی تز… درون متنی… "- در یک کلام جریاناتی که من و دیگران بعدها آنها را ویژگی های "مدرن متاخر" نامیدیم. در ادبیات و بعدها در فلسفه به دنبال ظهور آثار و نوشته های لیوتار و تمایل به جایگزین کردن پست مدرن به جای شالوده شکنی، این اصطلاح غالباً پیوند نزدیک خود را با چیزی که ایهاب حسن آنرا "عدم استمرار، عدم تعین، درون ذاتی، و درون بودگی" می نامد حفظ نمود.5 کتاب مارک س. تایلر با عنوان عجیب قضاوت نادرست، یک پست مدرن یک/ الهیات، از آثار شاخص این ژانر بشمار می رود که ملهم از آراء دریداو شالوده شکنی است.6
همچنین گرایشی در میان فلاسفه وجود دارد که تمام متفکران پساپوزیتیویست را کلاً پست مدرن تلقی می کنند، ولو آنکه تنها وجه اشتراکشان نفی پوزیتیویسم منطقی مدرن باشد. بدین ترتیب دو معنای کاملاً متفاوت برای این واژه و یک خلط یا آشفتگی عمومی وجود دارد که محدود به عامه نیست. این جریانات و نیز پیش زمینه های کنفرانس های متعدد اخیر درباره این موضوع به مقاله کوتاه و مختصر "پست مدرنیسم چیست؟" (مقاله حاضر) انجامید. این سوال و همینطور پاسخی است که من ارائه خواهم کرد. در جریان مطالعات و بررسی های عمیق تر است که می توان متوجه این نکته شد که رشد و گسترش مستمر و تحرک دائمی این پدیده خود به خوبی موید این قضیه است که ارائه پاسخی قطعی و روشن به این پرسش ممکن نیست، حداقل تا زمانی که رشد و حرکت آن متوقف نشده باشد، چنین کاری عملی و میسر نیست.
فرهنگ پست مدرن در اوان طفولیت خود در سال های دهه 1960، جریانی رادیکال و انتقادی بشمار می رفت: یک موضع اقلیتی، برای مثال، از سوی هنرمندان پاپ و نظریه پاپ علیه دیدگاه تقلیل یافته هنر مدرن و زیبایی شناسی حاکم برنهادهایی چون موزه هنرهای مدرن اتخاذ گردید. در معماری تیم تن، جین یاکوبز، رابرت و نتوری و… حملات خود را علیه معماری مدرن ارتدکس بخاطر نخبه گرایی آن، نابود سازی شهرها، بوروکراسی و زبان ساده آن آغاز کردند. با شروع دهه 1970، همزمان با رشد و گسترش این سنت ها و قدرتمند شدن آنها و تغییر و تحول در آنها، و ابداع واژه پست مدرنیسم به عنوان تعبیری در اطلاق به انواع جریانات، به تدریج این جنبش جنبه های رادیکال و انتقادی دوران طفولیت خود را از دست داد و به سمت محافظه کاری هر چه بیشتر سوق یافت و در نهایت به صورت جریانی عقلانی و آکادمیک درآمد. بسیاری از هواداران دهه 1960 نظیر اندی و ارهول با جذب شدن در بازار هنر و روی آوردن به کارهای تبلیغاتی و تجاری پردرآمد، رسالت انتقادی خود را از دست دادند. در نهایت پست مدرنیسم در مشاغل و حرف مختلف، مراکز علمی و آکادمیک و همینطور در سطح وسیع تر در کل جامعه پذیرفته شد. و همانند والد خود یعنی مدرنیسم و برادر رقیب خود یعنی مدرنیسم متاخر به صورت بخشی از نهادهای مستقر موجود درآمد، و در نقد ادبی نیز از نظر معنایی، به معنای خود در سنت های معماری و هنری نزدیکتر شد.
جان بارث و امبرتواکو، در کنار دیگر نویسندگان، ادبیات پست مدرنیسم را نوعی نوشتن می دانند که برای پرداختن به مضامین پایدار و همیشگی، از اشکال سنتی به گونه ای طنزآمیز و کنایی یا به شیوه هایی دگرگونه استفاده می کند.7 این نوع نوشتن ضمن تائید اعتبار مدرنیسم- تحول در جهان بینی که توسط نیچه، انشتین، فروید ودیگران ایجاد گردید- همانطور که جان بارث می گوید، امیدوار است که از ابزارها و مخاطبان محدود که ویژگی رمان های مدرنیستی محسوب می شوند، فراتر برود:
"نویسنده پست مدرنیست ایده آل و مطلوب نظر من، والدین مدرنیست قرن بیستمی یا اجداد و نیاکان ماقبل مدرنیست قرن نوزدهمی خود را نه صرفاً بطور دربست نفی و انکار می کند و نه صرفاً بطور دربست به تقلید از آنان می پردازد. وی نیمه نخست قرن ما را در زیر گام های خود دارد نه بر پشت خود. نویسنده پست مدرن بدون لغزیدن به دامن سادگی اخلاقی یا هنری، یا افتادن به دام نویسندگی مبتذل و پیش افتاده، یا اسیر سکه پرستی و رشوه خواری (باجگیری) به سبک رایج در خیابان مدیسون شدن، یا دچار سادگی و خامی کاذب یا واقعی شدن، خواستار داستانی است که به مراتب بیش از آثار اعجاب آور مدرنیستی متاخر (البته طبق تعریف و قضاوت من) نظیر داستان ها و متونی برای هیچ اثر ساموئل بکت یا آتش کمرنگ اثر ناباکوف از جاذبه های دموکراتیک برخوردار باشد.
وی نمی تواند امیدوار باشد که به پای مریدان سرسپرده جیمز میچنر و ایروینگ والاس برسد و پا به پای آنان حرکت کند- نیازی به ذکر عوام بیسواد مخاطب رسانه های گروهی که شستشوی مغزی شده اند، نیست. لیکن وی باید امیدوار و خرسند باشد، حداقل بخشی از ایام، که به فراتر از محفل مسیحیان صدر (به تعبیر توماس مان) برسد: یعنی فراتر از مریدان حرفه ای هنر والا و پیشرفته… رمان مطلوب و ایده آل پست مدرنیستی به نوعی فراتر از نزاع بین واقعگرایی و ضد واقعگرایی، اصالت صورت (فرمالیسم) و اصالت محتوا، ادبیات محض و ادبیات متعهد، داستان های محافل ادبی و داستان های مبتذل… سر برخواهد آورد. تمثیل مورد نظر من جاز خوب یا موسیقی کلاسیک است: فرد در جریان گوش دادن پیاپی و متوالی یا با مطالعه و بررسی دقیق یک قطعه موسیقی متوجه چیزهای زیادی می شود که بار اول متوجه آنها نشده بود؛ لیکن بار اول می تواند چنان فریبنده و از خودبیخود کننده باشد و فرد را – نه فقط متخصصین را- چنان دستخوش احساسات شدید سازد که فرد از تکرار مجدد آن دستخوش شور و شعفی زاید الوصف گردد."8
این جستجو و پویش برای یافتن مخاطبانی وسیع تر از مسیحیان صدر، معماران و هنرمندان پست مدرنیست را از همتایان مدرن متاخر آنان و از دغدغه های سحرآمیز و مفتون کننده ای که ایهاب حسن در دهه 1970 توصیف کرده بود، جدا و متمایز می سازد. البته بسیاری اهداف معین و خاص دیگر نیز در دستور کار وجود دارند که جهتگیری یا سمت و سوی خاصی به پست مدرنیسم می دهند.
ولی از آنجا که معنی و سنت پست مدرنیسم مدام در حال تغییر و تحول است، لذا نه تنها باید این مفهوم را تعریف کرد، بلکه لازم است تاریخ های زمانی و بسترهای مکانی آنرا نیز مشخص ساخت. برای تصحیح این مطلب من پست مدرنیسم را نوعی دوگانگی متناقض یا رمزگذاری دوگانه ای می دانم که در نام یا عنوان دو قسمتی و متناقض آن نهفته است: تداوم مدرنیته و استعلا بخشیدن به آن. مطابق با این منطق، "پست مدرن" مورد نظر حسن عمدتاً مدرن متاخر است یعنی تداوم مدرنیسم در شکل افراطی یا اغراق آمیز آن است. برخی از نویسندگان و منتقدان نظیر بارث و اکو با این تعریف موافق خواهند بود، همانطور عده ای دیگر از نویسندگان و منتقدان از جمله حسن و لیوتار، آنرا قبول نداشته و رد خواهند کرد. در این توافق ها و عدم توافق ها، تفاهم ها و سوءتفاهم ها، نوعی دیالکتیک مارگونه (snake- like dialectic) وجود دارد که جنبش مذکور همواره آنرا نشان داده است، و جای تردید است که پیش از خاتمه این جنبش پیچ و تاب های بسیار زیادی را در این فنر یا حلقه شاهد باشیم. ولی از یک چیز می توانیم مطمئن باشیم: اعلام مرگ، تا زمانی که مدرنیسم های دیگر محو ناپدید نشوند، اقدامی زود هنگام و پیش از موعد است. (چارلز جنکز، 1380، 97-103)

پست مدرنیسم، همچون روشنگری، پدیده پیچیده ای است، بسته به اینکه کدام وجه این پدیده مورد توجه قرار بگیرد، به راحتی مورد تمجید و تحسین یا تمسخر و استهزاء قرار می گیرد.
ولی جوهر پست مدرنیسم، نفی فهم ذهن یا عقل مدرن از مقولات شناخت و حقیقت است. ذهن مدرن بر آن است که پست مدرنیسم حقیقت ساده و بی پیرایه، یعنی حقیقت به معنای مطلق آن، را خطا و اشتباه می داند، در عوض از دیدگاه ذهن مدرن، انسان ها به لحاظ فکری و ذهنی توانایی و شایستگی آن را دارند که حقیقت مذکور را بطور دقیق و صحیح منعکس یا مجسم سازند.
علم و سایر تجلیات عقل مستقل و قائم به ذات، ابزار کشف حقیقت غیر تاریخی، یعنی حقیقت غیروابسته به بستر یا مضمون خاص، بشمار می روند. عقل و تجربه ابزار کسب شناخت قطعی محسوب می شوند.
پست مدرنیست ها این نوع تصویر معرفت شناختی را قبول نداشته و آنرا رد می کنند. حداقل قرائتی که من از پست مدرنیسم ارائه خواهم داد، نافی چنین تصویری است؛ ولی اگر بخواهید اساساً پست مدرنیسم را جدی بگیرید، تمام آنچه که از من انتظار خواهید داشت و تمام آنچه که می توانید یا ممکن است از من انتظار داشته باشید، قرائت یا نگاه و تلقی خاص یک فرد از پست مدرنیسم است، زیرا دیدگاه و چشم انداز هر فرد تمام آن چیزی است که ما راجع به موضوعی در اختیار داریم.
اکتاویو پاز1 در کتاب هزار توی تنهایی درباره تصاویر و برداشت هایی که دیگر مردمان از مردم مکزیک دارند، صحبت می کند. در یک جا می گوید: "جزئیات تصاویری که از ما ترسیم می گردد، غالباً در نظر بیننده با هم تفاوت دارند"، و این تصاویر همواره تصاویر مبهمی هستند.2
پست مدرنیسم نگرشی است مبتنی بر اینکه تصاویر حقیقت یا خود واقعیت در نظر بیننده با هم فرق دارند و تصاویر مذکور همواره مبهم هستند. برخی از پست مدرنیست ها معتقدند که مسئله بطور کلی و اساساً این است که باید واژه هایی نظیر حقیقت و واقعیت را کنار بگذاریم، زیرا این مقولات بیانگر عینیتی توهمی و گمراه کننده هستند. واژه هایی چون "حقیقت" و "واقعیت" به مراتب بدتر و مخرب تر از بقایای بی فایده ذهن مدرن اند. در واقع سلاح های مخرب و سرکوبگر زرادخانه دگماتیست های متکبر، نخبگان قدرتمند سیاسی، فرهنگی و فکری هستند. در دنیای پست مدرن، پویش برای حقیقت راه را برای قرائت های مفید، تفاسیر برانگیزاننده، برنامه های ساخت شکنانه، و ویرانگری های تلخ و طعنه آمیز هموار می سازد. اگر بخواهیم واژه "حقیقت" را حفظ نمائیم، باید آن را در شکل یا معنای جزئی آن مدنظر قرار دهیم. حقیقت تنها آن چیزی است که مردم در جریان محاوره آن را قبول داشته و درباره آن اتفاق نظر دارند.
مبانی معرفت شناسی پست مدرنیسم (گر چه شاید انتخاب طعنه آمیزی از واژه های مفروض انکار پست مدرنیستی شالوده ها باشد.) عبارت است از شناخت این نکته که تمام نتایجی که ما استنباط می کنیم به لحاظ تاریخی وابسته به شرائط معینی هستند، یعنی به زمان و مکان خاصی وابسته اند. هر دیدگاه منظری است که در تعهدات ارزشی و هنجاری ریشه دارد. ادعاهای شناختی از نظر ارزشی یا اصول مفروض، بیطرف و خنثی نیستند. خلاصه کلام اینکه فرد پست مدرن معتقد است که ما هرگز نمی توانیم از قبیله یا غار خودمان بیرون برویم تا از تصاویر قرن هفدهمی فرانسیس بیکن استفاده کنیم. بنابراین نمی توانیم مدعی شناخت حقیقت باشیم.
حال باید دید این موضع معرفت شناسی چه پیامدها و استلزام هایی برای مسیحیت در بردارد؟ در این رابطه حداقل دو احتمال به ذهن می رسد:
از یک سو، می توانیم پاسخی را در نظر مجسم کنیم که پست مدرنیسم را دشمن تمام عیار جهان بینی مسیحیت می داند. انجیل را می توان حقیقی دانست درباره واقعیت؛ حقیقت مطلق، غایی و جوهری درباره چیزها (اشیاء) همانگونه که می نمایند. مسئله ای که مبانی و شالوده ها را به زیر سوال می برد. می توان استدلال نمود که تقابل بین مسیحت و پست مدرنیسم نمی تواند چندان جدی یا مطلق باشد. در دیدگاه پست مدرن به مقولاتی چون پراکندگی، تکثیر، نسبیت، عدم قطعیت و ابهام برمی خوریم. علاوه بر این از منظر پست مدرن، "حقیقت" مقوله ای ایجاد شدنی است نه کشف شدنی. بر عکس در دیدگاه مسیحیت درست در نقطه مقابل مقولات فوق به مواردی چون اجتماع (در برابر پراکندگی)، وحدت، مطلقیت، قطعیت و وضوع برمی خوریم. وانگهی مطابق با این نوع تلقی از مسیحیت، حقیقت مقوله ای کشف شدنی است نه ایجاد شدنی. تفاوت بین اینها چشمگیر است.
از سوی دیگر، می توانیم پاسخ آن مسیحی ای را در نظر بگیریم که در آغاز حیات فکری خود، مفهوم خطاپذیری پیرسی3 را از سینه فلسفه فراگرفته است (نوشیده است)، یا فردی که در جوانی اصول و مبانی پروتستانتیزم را از پل تیلیش4 فیلسوف و حکیم متاله فراگرفته است. این قیبل افراد مذهبی ممکن است همراه با تیلیش اعتراف کنند که هر قضاوتی که درباره خدا بکنیم، حکمی مصلوب شده بر صلیب است. یا ممکن است همراه با فئودورداستایوسکی5 خود را در برابر مفتش بزرگ قرار داده و در اعتراض و مخالفت با وی استدلال نمایند که مسیح که از ما ایمان می طلبد از سوال پیچ کردن ما با حقایق کاملاً بدیهی و قطعی درباره واقعیت پرهیز می کرد. این افراد مذهبی ممکن است همراه با سورن کی یرکگارد6 استدلال نمایند که شناخت قطعی و ایمان پرشور و متعصبانه مانعه الجمع اند7. این قبیل افراد مذهبی ممکن است نقش خلاق شک در مذهب را مورد تصدیق قرار دهند. برای این افراد زیستن با باورها و چشم اندازهای خطاپذیری قلمرو آشنایی است.
در نظر این قبیل افراد ابهام ملاط زندگی است. به نظر آنان اجزاء و عناصر پست مدرنیسم می توانند مامن راحت و مناسبی باشند. من اینطور فکر می کنم. ولی بسیاری از مسیحیان چنین نمی اندیشند.
پست مدرنیسم دقیقاً چیست؟ آیا تهدیدی برای جهان بینی مسیحیت بشمار می رود؟ یا خیر؟ پاسخ علمای مسیحی چه خواهد بود؟ این مسایل و موضوعات در جریان برگزاری یک کنفرانس منطقه ای در دانشگاه بایلور در تاریخ 29 و 30 مارس 1996 تحت نظارت بنیاد لیلی [Lilly Foundation]، بطور جدی و عمیق مورد بحث و بررسی قرار گرفتند. شخصیت های برجسته ای در این کنفرانس سخنرانی کردند از جمله مرولد وستفال [Merold Westphal] استاد فلسفه در دانشگاه فوردهام، رابرت وودناو [Robert Wuthnow] استاد علوم اجتماعی در دانشگاه پرینستون، و جی لوزی [Jay Losey] استادیار زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه بایلور.
وستفال، به عنوان مفسر بنام و برجسته پست مدرنیسم، خاطر نشان کرد که مسیحیان و پست مدرنیست ها غالباً دچار مغالطه های غیرمنطقی [non sequiturs] زیر می شوند: مسیحیان غالباً از این ادعاها که حقیقت مطلق وجود دارد به این نتیجه می رسند که آن را در اختیار دارند. پست مدرنیست ها اغلب با اذعان به اینکه حقیقتی را در اختیار ندارند به این نتیجه می رسند که حقیقت وجود ندارد. برای من جالب است بدانم کدامیک از این مغالطه های غیر منطقی مساله سازتر است؟ کدامیک مخرب تر است؟ چه به لحاظ شخصی و چه به لحاظ سیاسی؟
وستفال در بحث هایی راجع به درک مارتین هایدگر از "دور هرمنوتیکی"، درباره "نفی متافیزیک حضور" توسط ژاک دریدا، "هرمنوتیک تردید" میشل فوکو، و در بحث هایی راجع به عدم اعتقاد ژان- فرانسوا لیوترا به "فراروایت ها" به گونه ای خلاق نشان داد که چگونه دریافت های این متفکران می تواند موجب شکل گیری دیدگاهی مسیحی گردد. برای مثال عدم باور لیوتار به فراروایت ها یادآور این نکته به مسیحیان خواهد بود که گر چه ما به فراروایت های مسیحی یا روایت کلان پایبند هستیم، ولی اگرفکر کنیم که وقتی داریم روایتی مسیحی را نقل می کنیم در واقع آن را به تمام و کمال دریافته ایم یا کاملاً می دانیم که منظورمان چیست، در آن صورت صرفاً داریم خودمان را گول می زنیم.
سخنران دوم، جی لوزی دیدگاه یک محقق ادبی را درباره پست مدرنیسم ارائه نمود. بسیاری از منتقدان ادبی که گرایش یا نگاه تاریخی کمتری از فلاسفه دارند، تاریخ پست مدرنیسم را از سال 1945 (کشتارهای همگانی، کوره های آدم سوزی و بمباران اتمی ژاپن) تا حال می دانند. در تاکید لوزی بر مضامینی چون هرج و مرج، عدم حضور (غیبت)، پوچی، ضدیت با روایت، طعنه، عدم تعین و نسبیت هستی شناختی شباهت ها و قرابت های نسبی آشکاری بین پست مدرنیسم ادبی و ملاحظات فلسفی پست مدرن به چشم می خورد.
لوزی در سخنرانی خود اظهار نمود که به عقیده نویسندگان پست مدرن "مذهب سازمان یافته در شرف موت است"؛ اما برخی از نویسندگان پست مدرن نیز بر امکان تجدید حیات معنوی افراد تاکید دارند، و علیرغم وجود دوگانگی چشمگیر، به توان بالقوه ایمان فردی و اعتقادات معنوی در تجدید حیات مذهب سازمان یافته نیز اذعان دارند. لوزی به منظور ارائه استدلال برای فرضیه خود و ذکر ریز جزئیات ادعاهایش، به تجزیه و تحلیل اشعار فیلیپ لارکین8 [Philip Larkin] و سیموس هینی [Seamusv Heaney] دو تن از شعرای قرن بیستم پرداخت. هر دو شاعر، گر چه به شیوه هایی کاملاً متفاوت، در یک چارچوب پست مدرن که موجب پیدا شدن شبح نیهلیسم و بی معنایی (این بار نیز پیامدهای کشتارهای همگانی و کوره های آدم سوزی را در نظر بیاورید) می شود، به مبارزه و چالش علیه مقولاتی چون مذهب سازمانیافته، ایمان فردی، امکان تعالی (استعلا) قدرت اسطوره، و اهمیت مرگ برخاسته اند.
چگونه می توان با طرح یک ادعای کلی مدعی شد که ادعاهای کلی بدون اشتباه مضحک منطقی [logical howler] ممکن نیستند؟ این موضوعی بود که سخنران سوم رابرت وودناو در شروع نقد "نسبتاً" کنایه آمیز خود از پست مدرنیسم مد نظر داشت. اگر پست مدرنیسم عبارت از این ادعاست که روایت های تبیینی جامع یا مفاهیم و برداشت های واحد از حقیقت، دیگر امکانپذیر نیستند، "در آن صورت پست مدرنیسم به عنوان یک ساختار ذهنی یا فکری وحدت بخش ، فاقد معناست".
معذلک وودناو اذعان نمود که بیشتر اظهارات و ادعاهای پست مدرن "درباره فرهنگ معاصر صحیح به نظر می رسند". آنگاه به تجزیه و تحلیل چیزی پرداخت که می توان آن را "روح دینی پست مدرن معاصر" نامید (گرچه او این کار را نکرد). وی با تفکیک قایل شدن بین گرایش مذهبی ای که بر اقامت و سکونت تاکید دارد، و نگرشی که ویژگی بارز آن استعاره پویش و جستجوست، به تجزیه و تحلیل روح دینی پست مدرن پرداخت. نگرش نخست خدا را "واجد (اشغال کننده) جایگاهی مشخص در جهان" می داند، و معتقد است که علاوه بر آن فضا یا جایگاه مقدسی وجود دارد که ما "نیز می توانیم در آن سکونت گزینیم". نگرش دوم، یعنی روح دینی معاصر، زندگی منجمله زندگی دینی را همچون سفری می داند که در آن لحظات مقدس لحظاتی سیال و زودگذر هستند. سفری است همراه با تاکید پست مدرن مبنی بر اینکه امور مقدس را نمی توان بطور کامل شناخت، سفری توام با شناخت پست مدرن مبنی بر اینکه ما موجودات فانی و میرایی هستیم که حیاتمان مدام در حال گذار و انتقال است. این سفر پست مدرن، سفر اضطراب آوری است، زیرا سنت های خاص دینی ما بطور فزاینده ای به زمان و مکان وابسته اند، به عبارت دیگر به لحاظ محلی (مکانی) و تاریخی (زمانی) مشروط و محتمل الوقوعند.
وانگهی وقتی امر مقدس، دیگر مخاطب واحدی نداشته باشد، نگران این خواهیم شد که مبادا این امر مقدس کاملاً از میان برود. وودناو در پایان چنین نتیجه گیری کرد که: نکته مهم این است که محققان و پژوهشگران مسیحی هم تغییر و تحولات در حال وقوع در عرصه های دینی را درک می کنند. و هم بر تاثیر این تحولات بر کالج ها و دانشگاه ها اذعان دارند.
جریان تبادل آراء و نظرات در کنفرانس مذکور، نقش خلاق شک در زندگی منجمله زندگی معنوی را به خاطرم آورد. ارزش شک خلاق، حداقل جوهره اساسی یکی از قرائت های موجود از پست مدرنیسم بشمار می رود، قرائتی که با نگرش های مذهبی ای که خطاپذیری (جایز الخطا بودن) انسان را جدی می گیرند، سرسازگاری دارد. (باب بیدو، 1380، 201- 206)

عصر پست مدرن عصر آشفتگی ها، سیالیت و ابهام در عرصه های مختلف حیات انسان معاصر است، انسانی که پرورده و ساخته عصر مدرن بوده و روشنگری و عقلانیت مدرنیته را با الهامات و آموزه های اخلاقی و تعالیم معنوی ادیان در آمیخته و با آمیزه و آموزه ای جدید به چالش با معضلات رویاروی خود برخاسته بود. انسان مدرن، گرچه، دیر، ولی به خوبی متوجه این نکته گردید که ایمان مفرط و قطعی به دستارودهای انقلاب صنعتی، علم، رنسانس، رفورماسیون روشنگری و عقلانیت و تکیه بر آنها به مثابه راه حل های غایی جز افزودن گره های کور دیگر بر مشکلات وی و پدید آوردن جزم اندیشی های تازه و… کار چندانی صورت نخواهد داد. از این رو به شک اندیشی، تردیدها و برگشت های آرام و تدریجی تازه ای روی آورد. برآمدن جنبش ها و نهضت های فکری و فلسفی متعدد در خلال سال های نیمه دوم قرن بیستم نشانه ای از این شک اندیشی های تازه و سرخوردن از ایسم های متعددی بود، که هر کدام داعیه نجات و رستگاری انسان را نوید می دادند. اما در این میان ظهور دوباره و تجدید حیات جنبش ها و نهضت های دینی در سراسر نقاط جهان از امریکای لاتین در شکل الهیات آزادیبخش تا آفریقای جنوبی و مرکزی در شکل مسیحیت انقلابی و نوعدوستانه تا شمال آفریقا و خاورمیانه در شکل رستاخیز اسلامی تا جنبش های کنفرسیوسی، بودایسم و شینتوئیسم در چین، شبه قاره، ژاپن و سایر مناطق خاور دور و آسیای جنوب شرقی، بدیل تازه و پرتوان و نیرومندی را به مثابه موتور محرکه انسان قرن بیستم و بیست و یکم فراهم ساخت. در این میان اسلام به عنوان یکی از ادیان مهم توحیدی همراه با آموزه های انقلابی و رادیکالیسم پیشرو خود بیش از سایر جریان ها توانست در کانون توجه جهان معاصر قرار بگیرد. اقدامات و فعالیت هایی که توسط جنبش های اسلامی ظرف 3 دهه اخیر در سطح جهان صورت گرفته است از یک سو امیدها و نویدهایی را برای مسلمانان در پی داشته و از سوی دیگر بیم ها و مخاطراتی را برای جهان غیر اسلامی و بطور اخص برای دنیای غرب در بر داشته است. بطوری که پس از فروپاشی کمونیسم دنیای غرب درصد برآمد تا تهدید تازه ای را در اذهان غرب و جهانیان خلق کند و تمامی حملات خود را متوجه آن سازد. رسانه های غربی وظیفه داشتند تا با ابزار وسیع و گسترده خود زمینه های فکری و ذهنی این تهاجم را فراهم سازند. اما اینکه علل و عوامل این تصویر سازی از یک سو به منافع استراتژیک غرب باز می گردد و از سوی دیگر به رفتارها واقدامات عملی مسلمانان و نیز مهم تر از آن به سوءبرداشت ها و فهم نادرست غرب از اسلام باز می گردد خود حدیث مفصلی است که شاید صحبت های زیادی بتوان درباره آن صورت داد.
یکی از مهم ترین مطالعات و بررسی هایی که تاکنون در این زمینه بعمل آمده است کتاب پست مدرنیسم و اسلام اثر پروفسور اکبر س. احمد است که در سال 1992 از سوی انتشارات راتلج چاپ و منتشر گردید. اکبر احمد از اساتید جامعه شناسی و مطالعات اسلامی سلوین کالج در دانشگاه کمبریج است. وی آثار دیگری نیز به زبان انگلیسی به رشته تحریر درآورده است، از جمله: جامعه پاکستان، کشف اسلام، مقاومت و کنترل در پاکستان. همچنین به اتفاق هستینگز دونان در سال 1994 به تهیه و تدوین (ویراستاری) کتاب اسلام، جهانی شدن و پست مدرنیته پرداخت.
پروفسور اکبر احمد در کتاب پست مدرنیسم و اسلام، به ترسیم و توضیح رابطه تاریخی میان اسلام و غرب پرداخته و بر اساس مطالعات دقیق و با استفاده از الگوها و پارامترهای نظری غنی و متنوع به روشن ساختن ریشه ابهامات و تیرگی ها و سوءبرداشت ها و کج فهمی های موجود در این رابطه از هر دو سو می پردازد. و در عین حال یکی از منافشه برانگیزترین مباحث و موضوعات دو سه دهه اخیر را در کانون بحث و بررسی خود قرارداده است، یعنی پست مدرنیسم را.
احمد در کتاب خود بگونه ای بسیار درخشان، قوی و برانگیزاننده (البته با نثری بسیار پیچیده و دور از ذهن، نثری که حتی خود نویسندگان انگلیسی زبان از آن اجتناب دارند، کافی است نثر وی را با نثر جامعه شناسان همقطار و همکار وی یعنی با نثر ارنست گلنر، داگلاس کلنر و آنتونی گیدنز مقایسه کنیم تا این پیچیدگی و اطناب مشخص گردد) به ترسیم فرایند تاریخی تعامل میان اسلام و غرب می پردازد. و تحلیلی قوی از مقوله پست مدرنیسم و در کنار آن روش موثر و نیرومندی برای درک اسلام معاصر ارائه می دهد، که البته علیرغم کاستی ها و برخی لغزش ها در تحلیل پیرامون برخی حوادث و رهبران سیاسی، با توجه به طیف گسترده مخاطبان غربی این اثر، می تواند برای درک بهتر و مناسب تر غربیان از اسلام- که روز به روز و لحظه به لحظه در معرض تهاجم تبلیغاتی گسترده رسانه های غربی و تصویر پردازی های مخدوش و کژدیسه این رسانه ها از اسلام و جوامع اسلامی قرار دارند- مفید و موثر واقع گردد.
یکی از ویژگی های مهم کار پروفسور احمد آن است که وی در این اثر کوشید تا تصویری منصفانه و متوازن از اسلام و غرب ارائه داده و دیدگاههای اسلامی و دیدگاههای غربی را بطور یکسان بدون تعصب مطرح سازد. وی به عنوان یکی از محققان و نظریه پردازان برجسته اسلامی و از شارحان و مفسران دقیق مسلمان درباره غرب به تشریح و تحلیل بسیاری از مسایل و معضلات پیچیده مطرح در شرایط کنونی پرداخته است. هدف وی از اقدام به تدوین این اثر قبل از هر چیز تلاش برای کاستن سوءتفاهم و دریافت های غلط و نادرست بین شرق و غرب و معقول نشان دادن چیزهایی است که در هر یک از این دو فرهنگ برای دیگر بیگانه و عجیب و غریب بنظر می رسد.
از جمله مهم ترین پرسش هایی که وی سعی نمود در کتاب خود به تجزیه و تحلیل و روشنگری در خصوص پاره ای ابهامات حول آنها بپردازد عبارتند از: چرا مسلمانان خواستار قتل سلمان رشدی هستند؟ مطالعه و تحقیق در احوال خدایان اساطیری یونان باستان چگونه می تواند به درک صحیح دریافت ها و سوءبرداشت های موجود پیرامون روابط شرق و غرب کمک نماید؟ ربط و مناسبت پست مدرنیسم با اسلام چیست و چگونه است؟ آیا شرق و غرب هیچگاه می توانند به درک و تفاهم همدیگر نایل آیند؟ اگر آری، چگونه؟ پروفسور احمد برای پاسخ دادن به این سوالات به گذشته و تاریخ مراجعه می کند و از آنجا به آینده چشم می دوزد. و بر نقش رسانه های گروهی در شکل دهی تصویر ذهنی موجود از روابط شرق و غرب تاکید ورزیده و به تحلیل شیوه های عملکرد رسانه های گروهی غرب به ویژه در جریان مسایل و موضوعاتی چون قضیه سلمان رشدی و جنگ خلیج فارس و تبدیل آنها به سوژه هایی مناقشه برانگیز و خوراک تبلیغاتی می پردازد. وی با استفاده از مضمون پست مدرن "ایماژهای جابه جا شده و در حال انتشار" نشان می دهد که چگونه رسانه های گروهی غرب با استفاده از این ایماژها به داستانسرایی مشغول شده اند، داستان هایی که همیشه مفید موثر و دقیق نیستند.
بدین ترتیب کتاب پست مدرنیسم و اسلام را از یک منظر شاید بتوان تلاشی دانست برای درک عصر حاضر. نویسنده با زبان و نثری از دین و مذهب سخن می گوید که شاید بعضاً برای خوانندگان و مخاطبانی که به بحث درباره دین به زبان سنتی عادت کرده اند، چندان خوشایند نباشد. به اعتقاد نویسنده فهم التقاط گرایی، وحدت طلبی و سازش میان ادیان، کنایه، طنز، و کنار هم قراردادن عناصر مختلف و متفاوت که موجب تصادم فرهنگی در عصر ما خواهند در عصر ما خواهند شد، برای درک پست مدرنیسم ضروری بشمار می روند؛ به همین خاطر احمد به بررسی و تجزیه و تحلیل این عناصر و تاثیر در ارتباط با اسلام و پست مدرنیسم پرداخته است. حضور همه جانبه و گسترده رسانه های غربی و تاثیرات فراگیر و مخرب آنها یکی دیگر از مسایلی است که نویسنده به دقت مورد بررسی قرارداده است. رسانه های غربی در همه جا حاضرند، برانگیزاننده، تحریک کننده، فاس کننده، تاثیر گذار، شکل دهنده و چالش گری جدی در رویارویی با تمامی ابعاد و وجوه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، اخلاقی، خانوادگی، و شخصیتی بشمار می روند. بنابراین درک حرکات، اقدامات و واکنش های مسلمانان تنها در گرو درک ماهیت رسانه های غربی است. و این همان چیزی است که احمد مدعی انجام آن است و معتقد است که برغم ابهامات و دوگانگی هایی که خود شخصاً درباره ماهیت رسانه های غربی دارد ، سعی نمود تا به تنویر پاره ای مسایل موجود در این زمینه بپردازد . وی ضمن تائید خطرات و مضرات رسانه ها چه در شکل توان مخرب و ویرانگر آن و چه در شکل وسوسه های فریبنده آن برتوانمندی عظیم آنها در کمک به درک تبیین تفاوت ها و تمایزات موجود میان انسان های مختلف و پراکنده نیز اذعان دارد . قدرت عظیم رسانه های گروهی برای پرکردن شکاف های موجود میان جوامع مختلف انسانی غیر قابل احصاء است . به همین خاطر تلاش ها و اقدامات آتی ، خواه تلاش های آکادمیک ، فرهنگی ، و یاسیاسی حتماً و ضرورتاً بایستی جریانات و پیشرفت این حاصله در رسانه های سمعی – بصری و نیز تکنولوژی در حال گسترش ارتباطات را به حساب آورده و بر نقش آنها تاکید نمایند . بنابراین دیگر هیچ فرد یا جامعه نمی تواند خود را از دیگران جدا ساخته و سر انزوا در پیش گرفته و همچون جزیره ای پرت و دور افتاده درآید .
شیوه طرح مسایل و موضوعات توسط احمد به سبک خاص خود وی تعلق دارد ، سبکی امپرسیونیستی و در عین حال موضوع مند ، نه مرتب و منظم و دارای ترتیب مشـخص زمـانی مجمـوعه های متـنوع و پراکنده ای از ایده ها ، نقطه نظرها، اسامی، اماکن در کنار هم و با هم وارد بحث های وی می شـوند ؛
در یک آن خواننده با چندین موضوع یا جریانات مختلف روبرو می شود ، ایماژها پشت ایماژها تلنبار می شوند.حوزه گسترده موضوعات ونادیده گرفتن مرزهای فرهنگی نیز فی الواقع بیانگر روش شناسی پست مدرنیستی است که خود را برنحوه نگارش و تدوین نویسنده تحمیل کرده است ( به اعتراف خود پروفسور احمد در پیشگفتار کتاب مذکور). به همین خاطر به خوانندگان یادآور می شود که ممکن است بارها با یکسری موارد متناقض و تکرار مکررات و دور تسلسل در بحث ها برخورد نمایند ؛ اجتناب از این امر تقریباً در چنین مباحثاتی ، اگر نه غیر ممکن ، ولی دشوار است . وجود ترکیبات و آمیزه های عجیب و غریب ، کنار هم چیدن موارد متضاد ، اماکن ، آدم ها و اقوام یا گروهها و جنبش ها ی مختلف ، و… دیگر موارد از این دست نیز بیانگر روش (متد) پست مدرنیستی است .
کتاب اسلام و پست مدریسم در اصل قرار بود به صورت یک اثر مشترک توسط احمد و ارنست گلنر توسط انتشارات راتلج چاپ و منتشر شود ؛ ولی پس از بررسی و مطالعات بیشتر تصمیم برآن شد که هر یک از این دو متفکر اثری مستقل تهیه نماید . و بدین ترتیب کتاب مذکور تهیه وتدوین گردید ، که در اینجا فصل نخست آنرا با هم مطالعه می کنیم . (مترجم)
پست مدرنیسم و اسلام
تهاجم صدام حسین در تابستان 1990 به کویت غیر از نقض استقلال ، حاکمیت و تمامیت ارضی این کشور ، خطرات و پیامدهای مهیب دیگری نیز در برداشت : آشفته ساختن خواب کسانی که در رویای نظم نوین جهای پایدار و متوازن دوران پس از جنگ سرد برای سال های دهه 1990. بودند ، دهه ای که می رفت تا ستون های استوار و نیرومندی بـرای عمارت سیاسی قرن بیست و یکم پایه ریزی کنـد . در واکنش نسبت به اقدام صدام حسین ،بلافاصله جورج بوش و ماگارت تاچر با معرفی وی به عنوان هیتلر ثانی، نیروهای خود را به منظور مقابله وسرکوب نیروهای عراقی بسیج کردند وجنگی تمام عیار ولی یکجانبه را علیه وی براه انداختند ، جنگی که تمامی متحدین آمریکا و انگلیس در آن حضور داشتند و اکثر دول عضو ملل متحد نیز یا رسماً به تائید آن پرداختند یا در قبال آن نوعی سکوت محافظه کارانه و مصلحت اندیشانه در پیش گرفتند . در سمت دیگر بسیاری از اعراب وی را همچون قهرمانی مورد ستایش و تجلیل قرار داده و او را با جمال عبدالناصر و حتی صلاح الدین ایوبی مقایسه می کردند . عراقی ها نام یکی از پادشاهان پیش از اسلام خود یعنی فرمانروای بابل بخت النصر (نبوکد نصر) را به نام وی اضافه کردند .
سربازان جوان از یک سو از اعماق آمریکا و از سوی دیگر از مناطق روستایی پاکستان خود را برای انجام رسالت خویش در شبه جزیره عربستان آماده می ساختند .آمریکایی ها که همه گونه کمک ها را در اختیار پاکستانی ها نتوانستند آن را رد کنند ،لذا موافقت خود را با اعزام نیروها و ارسال تدارکات برای جنگیدن در کنار آمریکایی ها اعلان کردند . استوارت لاک وود سرباز جوان آمریکایی که در جنگ اسیر نیروهای عراقی شده بود ، در تلویزیون صدام دست نوازش به سرش کشید و بلافاصله به صورت بخشی از تاریخ درآمد . مسلمانان در اکثر مناطق جهان علیه حضور نیروهای بیگانه در سرزمین مقدس مکه ومدینه دست به اعتراض زدند.اعراب آمریکائیان را متهم می کردند که همچون رمبو (Ra Rambo) هستند . فلسطینی ها که از کمک ها و حمایت های صدام تشجیع و دلگرم شده بودند ، به احیاء مجدد قیام انتفاضه دست یازیدند و کشته های آنان در اورشلیم ، گفتمان جهاد را در میان اعراب زنده کرد . اسرائیل نیز که از سوی صدام در معرض تهدید قرار داشت ، خاطره مجدد قیام انتفاضه دست یازیدند و کشته های آنان در اورشلیم گفتمان جهاد را در میان اعراب زنده کرد . اسرائیل نیز که از سوی صدام در معرض تهدید قرار داشت ، خاطره قرارگاه نظامی ماسادا ( ( masada را که به محاصره سپاهیان روم در آمده بود ، زنده کرد . وقوع جنگ خلیج ، اجتناب ناپذیر بودن تراژدی یونان را درباره خود به همراه داشت . در آینده نیز احتمال وجود دارد که بحران های بین المللی عمده ای بر اساس همین الگو رخ دهند ، الگوی مذکور ویژگی های شاخصی برای خود داشت از جمله :
نخست ) حضور همه جانبه و سراسری رسانه های گروهی . در تمامی جاها و مناطق رسانه های ارتباط جمعی حضور گسترده و بی سابقه ای داشتند . هر حرکت و هر حرف بازیگران اصلی این جریان نظیر صدام ، بوش ، تاچر و دیگر رهبران خبری داغ بشمار می رفت که می بایست مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار می گرفت .
دوم) پیوند و ارتباط متقابل میان جهانیان کاملاً مشهود و آشکار شده بود ، خواه ارتباط میان مردمان – برای مثال پیوند متقابل و همکاری دو جانبه نظامیان آمریکایی و پاکستانی – خواه ارتباط میان نظام های اقتصادی و اجتماعی . نه تنها صدور فرآورده ای نفتی به غرب بلکه حتی کارگران جنوب آسیا نیز تحت تاثیر این پدیده قرار گرفتند .
سوم) ظهور نوعی احساس و گرایش یا خلق و خوی جدید که قبل از هر چیز از سوی رسانه ها تغذیه می شد ، این احساس که بحرای با چنین ماهیت می تواند افزایش و گسترش غیر قابل مهاری پیداکند و در نهایت به یک فاجعه عظیم و مصیبت بار جهانی تبدیل شود . بدین ترتیب نوعی تصویر جهانی شکل گرفت که از نظرعلت ومعلول متفق القول ویکدل و یکزبان نبود ، ولی بیانگر دغدغه ها و نگرانی هایی بابت وابـستگی مـتقابل زنـدگی بر روی ایـن کـره خاکی بود ، و ما را به مشارکت نیابتی در فرایند تصمیم گیری های هولناک وادار می سازد .
بخش اعظم این موارد ، جدید و ترسناک بودند ، لیکن در این میان عنصر ترسناک قبلی یا عنصر از پیش ترساننده ای نیز در این نمایش وجود داشت که بخش هایی از آن را قبلاً دیده بودیم . طی دو سال گذشته بحران دیگری به آهستگی در حال جوش و خروش بود . در جریان بحران مذکور شنیدیم که از اصول و مبانی آزادی بیان – در برابر مسلمانانی که احساس می کردند اعتقادات دینی آنان با کتاب آیات شیطانی مورد توهین و اهانت شده است . آیت ا… خمینی با صدور فنوایی در محکومیت نویسنده این کتاب یعنی سلمان رشدی به مرگ، صدای اعتراض مسلمانان را به گوش جهانیان رسانده و قضیه را به صورت یک مسئله بین المللی در آورد . پس از مرگ آیت ا… خمینی موضوع بلاتکلیف و معلق ماند ؛ هیچ یک از مقامات ایرای قادر به پس گرفتن یا الغاء آن نبودند . بلافاصله پس از جنگ خلیج مسلمانان احساس کردند که توطئه دیگری برای محدود ساختن اسلام صورت گرفته است : قضیه بانک پاکستانی و عرب یعنی بانک بین المللی اعتبارات و تجارت ( BCCI ) . در این رابطه مسایل بسیاری در خصوص کلاهبرداری های کلان ، فساد مالی ، ارتشاء ، مواد مخدر ، اسامی افراد و مقامات عالیرتبه مطرح شد . ای افراد می توانستند از خجالت سرخ شده و عرق شرم بر گونه های خود جاری سازند . این واقعیت که اکثر بازیگران اصلی و دست اندرکاران عمده این جریان مسلمان بودند بر جذابیت تبلیغاتی قضیه افزود . بنظر می رسید که توجه کل جهان معطوف قضیه بانک بین المللی اعتبارات و تجارت شده است . از یک سوی در این میان ارتباط با ابونضال و از سوی دیگر با برنامه اتمی پاکستان مطرح شد . این بانک در سطح رسانه های غربی به عنوان بانک کوکائین و حقه بازی مطـرح شـد . در سال 1991 رسانه های غربی علناً و آزادانه مسلمانان را درچارچوب چیزی که آنرا " فرهنگ جنایت " می خواندند ، قرار دادند.
مسلمانان عادی، معمولی و متوسط ممکن است با فتوا موافق نباشند ، دیکتاتوری نظامی در عراق را تقبیح کنند ، از جریان کلاهبرداری و فساد در بانک بیزار باشند ، ولی در عین حال نسبت به نوع برخوردی که در سطح رسانه های غربی با آنان صورت می گیرد و نسبت به تصویر زشتی که از آنان ارائه می شود بی اندازه خشمگین و ناراحتند . آنان مایل به تاکید بر این نکته اند که واقعیت در هر یک از جریان های فوق الذکر پیچیده تر از آنی است که در بدو امر به نظر می رسد . آنان هرگز تمایلی به کتاب رشدی نخواهند داشت ، و از این امر به هیجان خواهند آمد که صدام در برابر غرب ایستاد و به حمایت از فلسطینی ها برخاست ، و حتی بانک اعتبارات و تجارت بین المللی نیز ممکن است یکی از آماج اصلی غرب بوده باشد زیرا این نخستین بانک بین المللی اسلامی بود .
امّا متاسفانه هیچ راهی برای مسلمانان وجود ندارد که بتوانند این دیدگاهها و نقطه نظرات خود را از طریق رسانه ها به گوش جهانیان رسـانده و افکار خود را به جهانیان بشاسانند ، در حالیکه همین رسانه ها سیل کلمات و تصاویر خصمانه را بر سر و روی وی سرازیر می کنند . تصویری که در ای رسانه ها از فرد مسلمان ارائه می شود در ارتباط با کتاب سلمان رشدی ، تصویر فردی است متعصب و قشری ؛ از طریق دیکتاتور عراق ، فردی به لحاظ سیاسی ناپایدار و بی ثبات ،و از طریق اقدامات بانک تصویر فردی فاسد و کلاهبردار ارائه می شود . در نهایت ، فرد مسلمان که قادر به انتقال و رساندن پیام ها ، استدلال و نقطه نظرات خود نیست و بی کمک و ناتوان شده است چاره ای ندارد جز اینکه نسبت به انگیزه های غربی همان اندازه بدبین باشد که نسبت به انگیزه دیکتاتور نظامی یا بانکداران فاسد بدبین است ، وی خواهد گفت که همه آنان یکی هستند . ولی همان اندازه که نسبت به ضعف خود در شکل دادن به واقعیات پیرامون خود دچار آشفتگی است ، به همان نسبت از آن متنفر و بیزار است . وی دیگر قادر به چالش با این مسئله نیست که چه چیزی واقعی یا غیر واقعی است ، دیگر قادر به تمییز واقعیت از توهمات و اباطیل رسانه ها نیست .
این نکته را باید خاطر نشان ساخت که اسلام عامل مشترک پیوند دهنده اکثر افراد فوق الذکر است . خوب جا دارد این سوال را طرح کنیم که با این تفاضیل آیا اسلام را باید به مثابه نیرویی در راستای هرج و مرج و بی نظمی بشمار آورد ؟ اسلام ، از زمان جنگ های صلیبی به عنوان جریانی خشن ، وحشیانه ، بدور از تمدن و دشمن مسیحیت تصویر شده است . در عصر ما علاوه براینها ، اسلام به عنوان جریانی آنارشیستی و هرج و مرج طلب معرفی می شود . در حال حاضر بسیاری از غربیان خطر اسلام را بزرگترین تهدید برای غرب می دانند ضمن آنکه خطر سرخ ها و زردها را نیز بسیار کمرنگ و بی اهمیت می دانند .
اما در این صورت بایستی مسایل و موضوعات دیگری را نیز که مناقشات فراوانی در پی داشته اند مورد توجه و مدنظر قرار دهیم ، برای مثال ادا و اطوارهای مسخره و عجیب و غریب و نمایش های مضحک و زننده خواننده مشهور مدونا را.آوازها ، فیلم های ویدیویی و حرکات نمایشی وی موجب برانگیختن خشم و انزجار پاپ ، شخص اول عالم مسیحیت و جهان غرب شده است.خوب با این حساب ، اگر قضایا را فقط از این زاویه نگاه کنیم ، پس تنها اسلام نیست که معضل و مشکل بشمار می آید ؛ ظاهراً در نحوه برخورد و پاسخگویی مردم در برابر دنیا تغییر و تحولات بنیادینی رخ داده است .
(اکبر احمد ، 1380 ، 213-220)
ورود مسلمانان به مرحله پست مدرنیستی تاریخ
برای درک این نکته که در حال حاضر در جوامع اسلامی و جامعه مسلمین چه چیزی در حال وقوع است و نیز برای یافتن تبیینی دقیق برای آن ضروری است که به تجزیه و تحلیل پست مدرنیسم به مثابه یک علم اجتماعی بپردازیم ، البته با لحاظ داشتن خاستگاه اروپایی آن . البته تبیین های رایج و متعددی که تا کنون بعمل آمده اند نیز چندان هم نادرست یا غلط نیستند که نتوانیم آنها را در ارتباط با تغییر تحولات سریعی که جوامع اسلامی دستخوش آن شده اند ، بکار ببندیم .
ابتدا بیایید سعی کنیم تا جایگاه یک جریان پست مدرنیستی را در تفکر معاصر اسلامی پیدا کنیم تا جایگاه یک جریان پست مدرنیستی را در تفکر معاصر اسلامی پیدا کنیم . علیرغم سیل متون و آثار متنوع در غرب – درباره پست مدرنیسم در هنر ، معماری ، ادبیات ، فلسفه ، سیاست ، جامعه شناسی ، نظریه و نقو ادبی ، روان شناسی و روانکاوی و سایر حوزه ها – لیکن پست مدرنیسم تاثیر چندانی بر مسلمانان و جوامع اسلامی نداشته است . گر چه برخی از پژوهشگران و محققان مسلمان به " وضعیت جدیدی " اشاره می کنند که در پی کسب استقلال و رهایی مسلمانان از سلطه قدرت های استعماری ، از سوی عوامل اقتصادی و سیاسی خلق شده است،لیکن این محققان نتوانستنداستدلال خود را در راستای خطوط پست مدرنیستی ارائه کنند ( رحمان ، 1984 ص 87) .
کتاب هایی نظیرمناقشه بامسلمانان: گفتگوهای فرهنگی درپست مدرنیته و سنت ( فیشر و عابدی ، 1990 ) که به طرح این قبیل موضوعات می پردازند ، نادر هستند . شرح و تفسیرهای معدودی که توسط مسلمانان درباره پست مدرنیسم ارائه شده اند ، آزمایشی ، سطحی و گذراست . آنرا به عنوان تداوم مدرنیسم غربی و جریانی مخرب ، ویرانگر و محکوم به فنا رد می کنند . ( منظور 1990) .
برخی نیز آنرا معادل با " آمریکائی شدن " ، " نیهیلیسم " ، " آنارشی " و " غارتگر" می دانند (عبدالرحمان 1990) . در واقع تمام این نویسندگان که در فوق به آنها اشاره شد پست مدرنیسم را اساساً با تمدن آمریکایی برابر می گیرند . شاید این نکته دیدگاه فیشرو عابدی را که تقریباً بطور دربست متکی بر داده ها و اطلاعات ایرانیان است ،تبیین نماید :
از ایران سال های دهه 1980 می توان دنیای پست مدرنیستی را بازنمایی کرد ، دنیایی که تحت سیطره ایالات متحده است ، یا بهتر است از همان نامی استفاده کنیم که آیت ا… خمینی به آن اطلاق کرده بود : شیطان بزرگ . گرچه برخی از منتقدان غربی نیز پست مدرنیسم را با همین عناوین و عبارات معادل گرفته اند – نویسندگانی چون کروکروکوک ، پست مدرنیسم را فرهنگ " رعب و وحشت " تلقی کرده اند (1998 ) – لیکن همانطور که در ذیل خواهیم دید این نوع نگرش به پست مدرنیسم چیزی جز ساده سازی نادرست و تقلیل گرایی گمراه کننده بیش نیست .
بنابراین نوعی فاصله یا پیچ زمانی فکری بین مسلمین و غرب وجود دارد . لذا در حالیکه بسیاری از نویسندگان غربی پست مدرنیسم را جریانی کهنه ، متروک و کلیشه دیروزی می دانند ، روشنفکران مسلمان همچنان به گلاویز شدن و دست و پنجه نرم کردن با موضوعات کهنه و متروک در مدرنیسم ادامه می دهند . نویسندگان مختلف با گرایشات متفاوت ، خواه به داد وبیداد و ناله و فغان از دست امپریالیسم اروپایی و فساد و انحطاط غربی برخاسته باشند و خواه سنگ مارکسیسم و سوسیالیسم را به سینه بزنند، به هر حال همچنان در انتخاب عناوین آثار خود به نوعی از عبارت "مدرن " استفاده می کنند : اسلام و مدرنیته غربی ، اختر 1990 ، و دیگران . پاسخ به پست مدرنیسم ، به بذله گویی ها و شوخ طبعی های آن ، به هجویات و استهزاء های آن ، و به گستره و امکانات آن غالباً با درک نادرست و خشم همراه است . گویی دو آدم کاملاً متفاوت با دو زبان متفاوت و از دو مقطع زمانی کاملاً متفاوت دارند با هم حرف می زنند .
در این صورت پست مدرنیسم چه معنایی می تواند برای مسلمانان داشته باشد ؟ از چه زمانی از مدرنیسم متمایز گشت ، یا اینکه اساساً شکل دیگری از مدرنیسم است ؟ آیا این نیز مفهوم دیگری است وام گرفته از غرب که باید آنرا در مورد جوامع اسلامی بکار بست ، اعمال – یا حتی سوء اعمال – نمود همانند مدرنیسم و ایده های ملازم با آن یعنی " پیشرفت " ، "عقلانیت " و " سکولاریسم " ؟ آیا کاربرد اصطلاحی که آبشخور اصلی آن سنت ادبی اروپاست می تواند در آفریقا و آسیا معتبر باشد ؟ رهبران و روشنفکران جوامع اسلامی چه تفسیری از ویژگی های عمده پست مدرنیسم دارند ؟
الف) مدرنیسم اسلامی
قبل از پرداختن به این سوالات ، اجازه دهید روشن سازیم منظور ما از مدرنیسم چیست ؟ در این جا یز به تعریف و معـنایی کـه فـرهنگ انگلـیسی آکسـفورد از ایـن واژه به دست داده است ، استناد می کنیم : "دیدگاه یا روش های مدرن،به ویژه گرایشی درمسایل مربوط به ایمان دینی درجهت هماهنگ ساختن سنت با تفکر مدرن " . بنابراین از نظر مسلمانان تعریف مذکور گسترده وسیعی از مفاهیم ، معانی ، اعمال و فعالیت ا را شامل می شود : از فکر اسلامی تا کنش سیاسی ، از معماری تا مدل های لباس ( نک به مطالب ذیل ) . لیکن پیشاپیش از باب احتیاط باید به نکته اشاره کنم و آن اینکه در این جا بیشتر به تغییرات و جابه جایی های جزیی ایجاد شده در تعریف مدرنیست های اولیه ( متقدّم) و تفاوت آنها با مدرنیست های متاخر نظر داریم . گروه نخست کاملاً نسبت به فرهنگ و سنت دینی خود وقوف و آگاهی داشته و آنرا برجسته می ساختند ؛ گروه دوم نیز بیشتر تمایل داشتند تا راجع به گذشته به دیده شک و تردید بنگرند .
مرحله مدرنیستی در جوامع اسلامی با عصر استعمار یا کلنیالیسم اروپایی آغاز گردید . در حالیکه مسلمانان محافظه کارتر هیچگونه مراوده یا سروکاری بااروپائیان نداشتند – سهل است که بسیاری از آنان حتی با مبارزات مسلحانه به مقاوت جدی در برابر آنان برخاستند – مدرنیست ها خواستار مصالحه و سازش با آنان (اروپائیان ) بودند و سعی داشتند با آنان کنار آمده و حتی عناصری از تمدن آنها را اقتباس کنند.اکثر نوگرایان در جوامع اسلامی در جستجوی سنتز و آمیزه ای بودند و به گونه ای آرمانی خواستار ایجاد هماهنگی و توازن بین موقعیت خود و موقعیت اروپائیان بودند .
یکی از نخستین و برجسته ترین چهره های متجدد (نوگرا، مدرنیست ) در جهان اسلام سرسید احمدخان است که در قرن گذشته در هند زندگی می کرد ، وی در سال 1875 کالجی در علیگر ، نزدیک دهلی ، تاسیس کرد ؛ این کالج در واقع شالوده ها و مبانی چیزی را بنا نهاد که می رفت تا سمبل هویت اسلامی بشمار آید و به نهضت پاکستان منجر گردد . نام موسسه وی ، یعنی کالج محمدی انگلیسی – شرقی ، تلاش آگاهانه آن برای تقلید از سبک و تشکیلات آکسفورد . کمبریج با عنوان کتاب وی یعنی ارزیابی از نقش مسلمانان طرفدار سلطنت ( انگلیس ) هند (1860) ، و دریافت عنوان شوالیه گری و لقب سر به پاس خدمات وی به بریتانـیا جملگی بیانـگر جـوهره این مسلـمان مـتجدد (مدرنیـست ) بشمار می روند . کالج مذکور – که بعدها دانشگاه شد – منبع غنی و ثروتمندی برای استخدام دو تن دیگر از رهبران مدرنیست هند یعنی محمد علی جناح ومحمد اقبال لاهوری بود ؛ ابن دو می رفتند تا بعدها پاکستان را بوجود آورند . جناح نیز در پی یافتن اندیشه ها و ایده هایی در باب سیاست ، آگاهانه به لندن ، که در آنجا تحصیل کرده بود ، چشم دوخته بود. اقبال ، که در دانشگاه کمبریج تحصیل کرده بود، کراراً به آراء و نظرات نویسندگان و متفکران غربی در آثار خود استناد می کند . جناح با آن سیگار برگ ، عینک یک چشمی ، لباس رسمی سبک انگلیسی و صحبت کردن از دمکراسی سبک کاخ وست مینستر که انگلیسی با لهجه خاصی صحبت می کرد ، نمونه عالی و بی نظیری از رهبر تجددگرای مسلمانان بشمار می رود.
همه اینها در خدمت یک هدف بود . مدرنیسم سلاح های بسیار نیرومندی در اختیار مسلمانانی چون سر سید احمدخان ، اقبال و جناح قرار داد .این رهبران با درک و دریافتی که از راه و رسم و آراء و عقاید انگلیسی ها داشتند به خوبی و بطور موفقیت آمیز توانستند با قدرت استعماری درافتند . این مسلمانان مهارت ها و شیوه هایی را که از انگلیسی ها فراگرفته بودند به بهترین نحو علیه انگلیسی ها و در جهت منافع جامعه خود بکار بستند .
محمد عبده ، پدر مدرنیسم عرب و رئیس دانشگاه الازهر، و شاگرد وی رشید رضا ، در اوایل قرن حاضر ، از جمله برجسته ترین نوگرایان (مدرنیستهای ) عرب بشمار می روند . این دو شخصیت متاثر از تعالیم شخصیت برجسته اواخر قرن نوزدهم یعنی سید جمال الدین اسدآبادی بودند . تعامل همدلانه اسدآبادی با روشنفکران اروپایی از یک سو و حمایت وی از پان اسلامیسم از سوی دیگر وی را به صورت شخصیت محوری در جنبش نوگرایی اسلامی درآورده است .
در سراسر جهان اسلام – آتاتورک در ترکیه ، امان الله در افغانستان ، رضاشاه و محمد رضا شاه در ایران، جناح در پاکستان – رهبران این جوامع برای قالب ریزی و برنامه ریزی جوامع خود درچارچوب مدرنیته چشم به سوی غرب دوخته بودند . اقدامات و کارهای آنان بیانگر مواضع آنان بود : حکم آتاتورک مبنی بر تراشیدن ریش به منظور محو یکی از نمادهای سنت ، تشویق امان الله به کشف حجاب و روبنده ای که زنان می پوشیدند ؛ سرکوب روحانیت از سوی رضاشاه و محمد رضا شاه در ایران ، و سرزنش و توبیخ جناح هواداران خود را از اینکه وی را "مولانا" ، رهبر دینی ، می نامیدند .
از سوی دیگر جریانات و مسلمانان ارتدکس تر نیز به مخالفت و معارضه با این رهبران برخاستند . جمال عبدالناصر ، فشار اخوان المسلمین را به خوبی احساس می کرد؛ سادات جان خود را در برابر آنان از دست داد ؛جناح برای بسیاری از مسلمانان "قائد اعظم" (رهبر کبیر) و برای بسیاری دیگر سمبل " کافر اعظم " بشمار می رفت . شاه ایران برای انقلاب اسلامی به صورت سمبل کفر درآمد . این روند همچنان در جوامع اسلامی ادامه دارد و پویایی های مهم خود را نشان می دهد .
رهبران مسلمان حتی پس از استقلال نیز به تعامل با میراث و آراء و عقاید مدرنی که از نهادها و موسسات آموزشی بریتانیا فرا گرفته بودند و به اقتباس از این میراث همچنان ادامه دادند : جناح از لینکلن این ، فیلد مارشال ایوب خان از سند هرست ، ملک حسین و بستگان پدری وی از هارو ، ذوالفقار علی بوتو و دخترش بی نظیر بوتو از آکسفورد و کمبریج ، یا از نهادهای آموزشی بومی ولی به سبک انگلیسی ( ناصر) . البته تاثیر مجموعه قواعد و نگرش های انگلیسی در خصوص رفتار سیاسی در نحوه برخورد آنان با مخالفین و رقبای اصلی خود بسیار چشمگیر و شاخص بود : جناح با شنیدن خبر ترور گاندی بزرگترین رقیب خود اظهار نمود که مسلمانان هند بزرگترین دوست و حامی خود را از دست داده اند ؛ ناصر ، پس از کودتای نظامی خود ، اجازه داد تا ملک فاروق با کشتی تفریحی سلطنتی به جنوب فرانسه بگریزد ؛ ایوب پس از کودتا ، اجازه داد تا اسکندر میرزا به لندن عزیمت نماید ؛ بوتو پس از به قدرت رسیدن اجازه داد تا ایوب سال های آخر حیات را در منزل شخصی خود به صورت شهروندی آزاد سپری کند و حتی برغم درخواست حزب بوتو اجازه نداد تا وی را به اتهام فساد به دادگاه بکشانند . البته این ورال بعدها تغییر پیدا کرد . شاه ایران از سوی آیت الله محکوم به مرگ گردید . همچون طعمه ای شکاری تحت تعقیب قرار گرفت؛ و بتو نیز هماند یک مجرم عادی در زندان به دار آویخته شد ، زیرا ژنرال ضیاء وی را نمی بخشید .
رهبران مسلمان ، "مدرن " را همچوت انگیزه و سائقی برای کسب دانش ، تکنولوژی و صنعت غرب تلقی می کردند . نظریه های مربوط به دمکراسی و حکومت پارلمانی نیز از سوی نخبگان ، البته با احتیاط و ملاحظه کاری ، مورد بحث و فحص قرار می گرفتند . از سوی دیگر ، برای کسانی هم که چشم کمک به کشورهای کمونیسیتی و مسکو دوخته بودند نیز مدرنیسم به معنای عقاید وارداتی ، سکولاریسم ، سوسیالیسم و صنعی شدن تحت نظارت دولت بود . در سال های دهه 1960 اقتصاد دانان و مشاورانی از جانب هر دو ابر قدرت آمریکا و شوروی به ارائه احکام طلایی خود برای پیشرفت و ترقی پرداختند، خواه اقتصاددانان هاروارد در پاکستان ، یا برنامه ریزان مسکو در قاهره .
پیمان های نیرومند یا پیمان های امنیتی ، بسیاری از کشورهای اسلامی را به یکی از دو ابر قدرتِ آمریکا یا شوروی وابسته ساخت : پاکستان در دوران ایوب از طریق سنتو و سیتو به ایالات متحده ، مصر ناصر به شوروی . پروژه های محوری عظیم و معتبر – سد اسوان ناصر ، شهر اسلام آباد پایتخت ایوب – به صورت سمبل غرور و افتخار ملی در آمدند .
برنامه ریزان کشورها ، به صورت مردان حکیم و خردمند پشت سر برنامه های اقتصادی پنج ساله کشور درآمدند ، که در این برنامه ها تمامی وجوه زندگی از بهداشت و صنعت تا آموزش و پرورش مورد لحاظ قرار گرفته بودند . حکومت به صورت پرچمدار مدرنیته در آمد . بدین ترتیب همانطور که فرهنگ انگلیسی آکسفورد به ما می گوید، موضوع محوری عبارت بود از وادار ساختن ایمان مذهبی برای هماهنگ ساختن خود با تفکر مدرن و تبعیت از آن .
بدین ترتیب در مدرنیسم اسلامی نوعی تقلید و ادا درآوردن به چشم می خورد . بعضی وقت ها این رهبران سخنانی علیه غرب به زبان می راندند . ولی علائم و نشانه های افشا کننده آنها را لو می داد، برای نمونه لباس های مدل غربی آنان بیانگر آن بود که همچنان در اسارت غرب بسر می برند . محققان مسلمانی چون سید حسین نصر و فضل الرحمان، با مفهوم غربی مدریسم در پیوند آن با اسلام در گیر شدند .
اگر "مدرن " به معنای پویش برای کسب دانش ، تکنولوژی و صنعت غرب در نخستین تب وتاب های دوران پسا استعماری بود ، در این صورت " پست مدرن" به معنای بازگشت به ارزش های سنتی اسلامی و نفی مدرنیسم خواهد بود . این جریان طیف وسیعی از واکنش ها و پاسخ های مسلمانان از سیاست گرفته تا نوع پوشاک و معماری را در بر خواهد گرفت .
ما برای پست مدرنیسم یک تعریف ساده و تحت اللفظی در نظر داریم که فقط ناظر به معنای ظاهری و عینی این اصطلاح است : پست مدرنیسم دورانی است بعد از مدرنیسم . بنابراین استفاده از واژه پست مدرن را با رعایت حزم و احتیاط می پذیریم . بر بستر و خاستگاه اروپایی آن تاکید داریم ؛ و به این نکته اذعان داریم که بسیاری از ویژگی های مدرنیسم ، همچنان د پست مدرنیسم تداوم دارند ، گرچه به شکلی دیگر و به گونه ای تغییر یافته . لذا کاربرد این واژه به ما در درک بهتر مرحله کنونی تاریخ جوامع اسلامی کمک می کند . در جوامع اسلامی پست مدرنیسم . همانطور که در ذیل خواهیم دید ، به معنای جابه جایی و انتقال به هویت قومی یا اسلامی ( نه لزوماً به یک چیز واحد، و حتی بعضاً به چیزهای مختلف و معارض هم ) در مقابله ومعارضه با هویت تحمیلی و وارداتی بیگانه یا غربی است ؛ نفی مدرنیته است ؛ ظهور رهبریت جوان ، بی چهره و ناراضی و مخالف خوان است ؛ اسکیزوفرنی فرهنگی است ؛ حس ورود به لحظه ای الهام آمیز و مکاشفه ای در تاریخ است ؛ و مهم تر از همه آگاهی کرخ کننده ای است از قدرت و سرشت نافذ و همه جا رسوخ کننده رسنه های غربی که به مثابه خصم تلقی می شوند .
بحث هایی که در غرب راجع به پست مدرنیسم صورت می گیرد آن را به یک روشنفکری خاصی پیوند می زند که ویژگی های فرهنگی و محتوای فکری خاصی برای خود دارد . نویسندگان به راحتی برچسب می خوردند : جیمز جویس مدرن است و ژان بودریار پست مدرن . در جهان اسلام با تاکیدات متفاوت ، شاخص گرهای متفاوت و درک های متفاوت روبرو هستیم . مسلمانان مرحله پست مدرنیستی را با تاریخ سیاسی ملت خود مرتبط می سازند . اگر پست مدرنیسم در غرب در محیطی تغذیه شد که مشوش آن امنیت و اعتماد فزاینده و در حال رشد بعد از جنگ جهانی دوم بود ، در میان مسلمانان نیروهایی کاملاً متضاد با آن،در حال عمل بودند. بعد از نخست تب وتاب ناشی از استقلال از قدرت های استعماری (گرچه تمام کشورهای اسلامی رسماً مستعمره قدرت های بیگانه نبودند ) مصائب سیاسی و نظامی دست به دست هم داده و به راحتی زمینه را برای حضور عوامل تجزیه و ویرانی فراهم ساختند .
شکست و تحقیر اعراب در جنگ با اسرائیل در سال 1967 و از دست دادن سرزمین های کهن عربی – اورشلیم شرقی ، ساحل غربی رود اردن ، نوار غزه و بلندی های جولان – بلافاصله با پیروزی هند بر پاکستان در 1971 دنبال شد ، ک موجب از دست رفتن بزرگترین ایالت پاکستان گردید . گرچه در قضیه پاکستان از ارتش برای سرکوب نهضت آزادیبخش بنگلادش استفاده شد و به همین خاطر انتقادات واعراضات وسیع و گسترده ای را در پی داشت ، لیکن تماشای منظره 000/100 سرباز مسلمان که در اردوگاههای زندانی هند با چشای اشکبار و پر اشتیاق به ملت خود می نگریستند و روز به روز در حال تحلیل و تضعیف بودند ، برای اکثر پاکستانی ها منظره ای آموزنده ، اخلاقی و تقویت کننده نبود . این قبیل حوادث و وقایع در جوامع اسلامی بی سابقه بود و مسلمانان این رخدادها را حاکی از ناکامی و شکست رهبران غیر مذهبی یا مدرن خود می داستند . تحقیر مسلمانان به اوج خود رسیده بود؛ رویه مسلمین در حضیض خود قرارگرفته بود .
عصر مدرن مسلمانان را به تنگنا وبن بست کشانده بود : دیکتاتورها ؛ کودتاهای پیاپی ؛ فساد ؛ پارتی بازی و انتصاب اقوام و خویشان نزدیک به مشاغل مهم در سیاست ؛ تعلیم و تربیت در سطح بسیار نازل و پائین ؛ ضعف و رکود روشنفکری ؛ سرکوب مداوم زنان و طبقات محروم و توزیع بیش از حد ناعادلانه ثروت ، پاره ای از ویژگی های مهم آن بشمار می روند . شرکت های چند ملیتی و تلاش آشکار و اقدامات علنی آنها در حمایت ازنخبگان فاسد بومی ، سیل عظیم و گسترده مهاجرت روستائیان به شهرها وگسست اجتماعی در زندگی سنتی وناکامی در ایجاد نهادهای موثرمدرن ازدیگر ویژگی های آن محسوب می شوند . دربـاره مسئله مـدرنیته مسلمـانان به همان نتیجه گیدنز رسیده اند یعنی همانند گیدنز مدرنیته مسلمانان به همان نتیجه گیدنزرسیده اند یعنی همانند گیدنز مدرنیته را "پروژه ای غربی " دانستند.
واقعیت زندگی روزمره مسلمانان با زندگی آرمانی و کمال مطلوب مورد نظر اسلام فاصله بسیار زیادی دارد. ( برای آگاهی از بحث های موجود درباره سنخ آرمانی زندگی اسلامی ، که اساساً مبتنی برتعالیم قرآن و سیره پیامبر است نگاه کنید به احمد 1988).
مسلمانان ، همانند اکثر انسان هایی که به خدا ایمان دارند از خود می پرسند آیا خداوند آنان را به حال خود رها کرده است . عده ای دیگر از مسلمین سوال را برعکس کرده اند و می پرسند آیا این آنها یستند که خدا را ترک گفته اند ؟ پاسخ متوجه سمت و سو و جهت گیری اسلام است ، و آنان به خدا بازگشتند . (اکبر احمد ، 1380 ، 213-220)
ب ) فرایافت هایی از تهدید غرب
غرب قرن ها به مطالعه اسلام پرداخته است – از طریق محققان ، کتابخانه ها و درحال حاضر نیز به کمک تکنولوژی پیچیده خود – ولی در اساس قادر به درک مسلمانان و جوامع آنان نبوده است . مسلمانان ، که به ندرت به مطالعه غرب می پردازند ، معتقدند که از طریق گفتار و اعمال غرب متوجه خصومت دنیای غرب با اسلام و مسلمین می شوند .
این سوء برداشت دو گانه و دوجانبه مسلمانان و غرب از طریق مشور تقابل فلسفی و تاریخی منعکس می گردد ؛ این زنگاری است که در قلب مجاهدات مسلمین نشسته است .
استلزام ها و کاربردهای این بحث بسیار پیچیده وحتی متناقض است . بسیاری از نظر خواهی عمومی که اخیراً در غرب صورت گرفته اند موید این نظرند که اکنون پس از کمونیسم ، اسلام به عنوان دشمن عمده " بعدی" تلقی می شود (برای مثال 80 درصد افکار عمومی بریتانیا) . در کشورهای اسلامی چنین بررسی هایی به ندرت صورت می گیرند ، لیکن واکنش عمومی مسلمانان در برابر غرب موید این نظر است که مسلمانان در سطح وسیع و گسترده غرب را در حال تلاش برای سلطه بر جوامع اسلامی و براندازی این جوامع از طریق قدرت اقتصادی و فرهنگی خود می دانند . بنابراین مسلمانان به هویت خود متوسل گشته و به تشدید و تقویت آن همت می گمارند . البته باید این نکته را خاطر نشان ساخت که غرب نیز کلیتی واحد ، یکپارچه و یکدست نیست . درغرب با افراد معاند و بی تفاوت و حتی دوست برمی خوریم . اما همانطور که درغرب تصویری کلیشه ای و قالبی از مسلمانان توسط رساه ها به خورد مردم داده شده است ، در اذهان مسلمین نیز نوعی کلیشه غربی وجود دارد . علی الخصوص آمریکا ، قدرتمندترین نیروی مولده فرهنگ مسلط جهان معاصر ، همانطور که بسیاری از مسلمانان را مجذوب ومسحور خود کرده ، موجب نفرت و بیزاری بسیاری از آنان نیز شده است . عده ای آنرا مدینه فاضله ای می دانند که بیش از 5 میلیون تن از مسلمانان را جذب خود کرده است ؛ و عده ای نیز آنرا تجسم شیطان ، در واقع شیطا بزرگ می دانند .
اجازه دهید مسایل را سرهم بندی نکنیم و از زیر بار آن شانه خالی نکنیم . تفاوت های ماهیتاً فلسفی و جامعه شناختی ، اسلام را از غرب متمایز می سازد ، تفاوت هایی که در پست مدرنیسم به گونه ای برجسته نمایان شده اند . این نکته را به وضوح می توان دید که مسلمانان بیش تر از جریانات دیگر از غرب متمایز و جدا هستند ، زیرا آنان یونانیان باستان را رد می کردند ، در حالیکه دو دین توحیدی بزرگ دیگر یعنی یهود و مسیحیت نه تنها یونانیان باستان رارد نکردند ، بلکه به تعامل با آنان پرداختند . این امر به پیامدهای مهمی در شیوه های سازماندهی جوامع متفاوت انجامید . تفاوت ها و تمایزات فرهنگی – برای نـمونه در نـوع پوشاک – بـیانگر مسـائل فلسفی پیچیده تری است ؛ و همین طور تفاوت های زمانی .
صبر ، شکیبایی ، آرامش ، اعتدال و میانه روی از خصایل مورد تاکید در اسلام هستند . در حدیث است که پیامبر هشدار داده بود که عجله کار شیطان است . لیکن عصر پست مدرن بر سرعت ، شتاب و عجله مبتنی است . به خصوص رسانه ها روز به روز با شتاب فراوان درحال پیشروی بوده و به واسطه سرعت سرسام آور درحال تباهی هستند . سکوت ، آرامش ، استغنا ، تفکر و تدبّر – که مورد تایید تمامی ادیان بزرگ قراردارند – به هیچ وجه طرف توجه رسانه ها نیستند . سر وصداها و شلوغی های بی وقفه ، رنگ های تند و خیره کننده و تصاویر مدام در حال جابه جایی ، ویژگی های بارز رسانه های عصر پست مدرن بشمار می روند .
حتی اعتقادات اسلامی درباره زندگی خانوادگی و مفاهیمی چون عفاف ، حجب و حیا که هم به مردان و هم به زنان مربوط می گردند ، درغرب دچار بد فهمی شده اند و برداشت نادرست و غلطی از آنها شده است . همانطور که مسلمانان خاطر نشان می سازند راز ثبات زندگی خانوادگی در منزل نهفته است . در عوض خانواده های غربی درجهتی کاملاً متضاد سیرمی کنند.مواد مخدر، سوء استفاده از کودکان ، خشونت درخانواده ، طلاق و الکلیسم شاخص های بارز سقوط اجتماعی درغرب بشمار می روند .
بدبینی کلبی مسلکی ، ابهام ، حجم و استهزاء قویاً مغایر با تعهد و ایمان اسلامی بشمار می روند.
تمسخر و دست انداختن اسلام و احساس انزجار و تنفر نسبت به آن در رسانه های غربی را نمیتوان صرفاً تقصیر رسانه ها دانست و تنها آنها را از این بابت سرزنش کرد ، عوامل بسیاری در این میان دست اندر کار هسـتند ، بـا هـم ترکیـب می شـوند ، در کـنـار هـم قرار می گیرند و آتش را شعله ور می سازند . پاره ای از این عوامل ریشه در تاریخ دارند ، پاره ای دیگر معاصر هستند : ملامت کردن بابت بحران نفتی ، خاطره دیرینه جنگ های صلیبی ، یهود ستیزی ( در حال حاضر مسلمانان جای یهودیان را گرفته اند به عنوان مشرقیانی سرکش و ناآرام )، وطن پرستی متعصبانه و بی مایه و سطحی غربی ، فروپاشی و سقوط دولت های کمونیستی و احیاء مجدد میراث مسیحیت ، خشم کسانی که از اعتقادات مسلمانان بیزارند، و ناتوانی و عدم امکانات مسلمانان برای بیان موثر آراء و عقاید خود ، جملگی دست به دست هم داده و سبب شده اند تا تمامی توجهات به اسلام به عنوان دشمن تازه غرب معطوف گردد .
خاطره جنگ های صلیبی با پاسخ ها و واکنش های معاصر در قبال مسئله واردات نفت از خاورمیانه در هم آمیخته و یکی می گردد و شخصیتهای برجسته ای چون سلطان صلاح الدین ایوبی ازدوران جنگهای صلیبی و شیخ زکی یمانی از اپک با هم ترکیب و ادغام می گردند . یک بار دیگر پیکره متشکل از اجزای گوناگون ، امکان کنارهم قرار گرفتن شخصیتها و حوادث و وقایع کاملاً دور از هم و حتی متضاد را میسر می سازد . واژه ها ، اصطلاحات و تعابیر برخاسته از جوامع اسلامی – نظیر جهاد ، تقوی ، آیت اله و … – به صورت بخشی از واژگان عمومی ژورنالیسم جهانی درآمده اند . در عرصه ژورنالیسم این واژه ها واصطلاحات معانی جدید وخاصی پیدا کرده اندکه با معانی اصلی آنها بسیارفاصله دارند :
بدین ترتیب بنیاد گرا بصورت واژه کلیدی برای توصیف مسلمانان متعصب خشن درآمده است .
حملات علیه مسلمانان افراطی – بنیادگران مورد نظر مطبوعات عامه – به سادگی حملات علیه کل مسلمانان تبدیل می گردد . تمیزبین این دو نوع مسلمانان در زیر نمای ظاهر هر مسلمان معمولی یک ملای دیوانه ( روحانی افراطی) نهفته است که در تلاش برای سر برآوردن و نشان دادن خود است لذا بهتر است که هر چه زودتر و هر چه موثرتر از شر او خلاص شد .
حتی نویسندگان غیر مسلمان که نسبت به مسلمانان و اسلام احساس همدلی و همراهی دارند نیز مدام از سوی رسانه ها ی غرب و در غرب مورد تهمت ها و اتهام های ناجوانمردانه و حملات شدید قرار دارند . ادوارد سعید که یکی از این محققان و پژوهشگران برجسته بشمار می رود ، از این بابت چنین شکایت می کند که :
در آمریکا شما را یا به عنوان یک آمریکایی وفادار نگاه می کنند یا یک نوع تروریست …. من داشتم روی کتابی کار می کردم با عنوان فرهنگ و امپریالیسم که استدلالش این است که تاکتیک های امپراتوری های بزرگ ، که بعد از جنگ جهانی اول تضعیف و در هم شکسته شدند ، اکنون توسط ایالات متحده تکرار می شود ، منتهی با این تفاوت که این بار ما دیگر با دنیای استعماری ( مستعمرات ) ناتوان و روبه زوال سر و کار نداریم . بسیاری از این کشورها کاملاً سیاسی شده اند و اخیراً استقلال خود رابه دست آورده اند . لیکن تلقی آمریکایی این است که هر جا منافع حیاتی وجود دارد ، آنجا را مورد تهاجم قرار بده . من راهی جز این دارم که درگیری های اخیر ( در خلیج ) را چیزی جز یک مسئله امپریالیستی توصیف نکنم . شیوه زندگی آمریکایی در معرض خطر قرار دارد. ( Said , 1990: 32 )
از آنجا که متخصصین غرب درباره اسلام ( اسلام شناسان غربی ) دست پرورده داخلی هستند ، تصاویر و کلیشه های تقلیدی و قالب های تصنعی رسانه ها روزبه روز بیش از پیش تقویت می شوند . "بومیان " اصالتاً آفریقایی – آسیایی ، یا کسانی که به عنوان محققان وپژوهشگران جهان سومی خوانده می شوند – که از آنان دعوت می شود تا درباره اسلام و مسلمانان اظهار نظر کنند – یا مسلمان نیستند ( غیر مسلمان ) ، یا اسماً مسلمان هستند ( برای مثال وی . اس . نای پاول ، فواد عجمی و سلمان رشدی ، سه نمونـه ای هستـند که گوردون از آنهـا به عنـوان محـققان جهـان سـوم یاد می کنـد , 1989 , Gordon ) . این نویسندگان گرچه آسیایی هستند و از قابلیت نویسندگی برخوردارند ، ولی زندگی و کارشان عمدتاً بطور دائم در غرب بوده است ؛ ازدواجشان ، دوستان ، علایق و آینده آنها جملگی در غرب است . این نویسندگان به شیوه های مختلف مایلند چیزی را به زبان بیاورند که غرب خواهان شنیدن آنهاست ، چیزی را ببینند که غرب دوست دارد ببیند . امّا در عوض صداهای معتبرتر ، که هنوز قویاً خود را به آسیا پای بند ساخته اند ، به ندرت در غرب و از سوی غربیان گوش شنوایی در غرب پیدا می کنند ؛ به همین نسبت آن دسته از محققان غربی که احساس همدلی با اسلام و مسلمین دارند ، نیز به ندرت مورد توجه و سمع و نظر غربیان قرار می گیرند ( شاید در این میان ادوارد سعید یک استثنا به حساب آید).
این نکات شاید تا حدودی روشنگر انتقاد مسلمانان – که می تواند به اذیت و مزاحمت نزدیک گردد – از غرب و هر آنچه نماینده و بیانگر غرب است ، بشمار آیند . همین رابطه ناخوشایند و تاسف بار است که تحرکات و هیجانات ناشی از رویارویی حاضر بین اسلام و غرب را فراهم می سازد . در بهترین حالت، رسانه های غربی مسلمانان را جریاناتی حاشیه ای و دوراز متن بشمارمی آورند ( جواهردرتاج) ؛ یا آنان را افرادی دارای عواطف احساساتی جلوه می دهند ( خیمه های دور) . رسانه های غربی غالباً عامدانه ، آگاهـانه و از روی عنـاد و کینـه توزی تـصویر آنـان را مخدوش و وارونه جلوه می دهند (شب های ایرانی ، در این مورد بخصوص به کمک طریق علی که نویسندگانی چون گوردون بدون تردید وی را محقق جهان سومی قلمداد خواهند کرد).
حتی تاامروز نیز اروپا خاطرات رویارویی های خود با اسلام را از طریق فرهنگ ، ادبیات و فولکور حفظ کرده است . کشورهای واقع درحاشیه دریای مدیترانه که زمانی بطور کامل یا بخشی از آنها تحت حاکمیت مسلمانان قرار داشت ، نظیر اسپانیا ، ایتالیا ، و یونان ، پیروزی خود بر مسلمانان را در مراسم و فستیوالهای سالانه جشن می گیرند.در دیگر کشورهای اروپایی نظیر ایتالیا ، آلمان و فرانسه توده های عظیم مهاجرین فقیر مسلمان موجب برانگیخته شدن تعصبات دینی و نژادی در میان اروپائیان می شوند.
دراینجا به قطعه ای از صدای اندیشناک انگلیسی گوش می دهیم که به دریافت ها و تصورات اروپا محورانه از اسلام پرداخته است :
تمام این عوامل اروپا را واداشتند تاخود را ، شاید نه بر حسب اعتقادات مسیحیت بلکه یقیناً در چارچوب میراث مسیحیت تعریف و شناسایی کرده ، و تا سرحد ممکن با شدت و حدت برتمایز و مرزبندی میان خود و دنیای اسلام تاکید ورزد . این امر ممکن است اجتناب ناپذیر باشد . حتی از برخی جات ممکن است مطلوب باشد : اگر اروپا بخواهد در مقام یک هویت سیاسی با موفقیت کامل عمل نماید و همواره قرین با توفیق باشد ، اعضای آن به دریافت و مفهوم معینی از میراث مشترک نیاز خواهند داشت ، و همین طور به معیارهایی برای اینکه تصمیم بگیرند اروپا از کجا شروع و به کجا ختم می شود . ولی نتایج و پیامدهای این قضیه را باید با دقت بسیار مورد ملاحظه و رسیدگی قرار داد . اگر بهایی که در این رابطه باید پرداخت آن است که هر فرد مسلمان ساکن اتحادیه ]اروپا [یا جامعه اروپا احساس کند که د بهترین حالت یک بیگانه تحمل شده است ، و هر کشور همسایه مسلمان احساس کند که از سوی اروپا به عنوان دشمن تلقی می شود ، در آن صورت قطعاً بهای بسیار گزافی است . بنابراین باید راهی سازنده تر ، متعادل تر و هماهنگ تر برای تعریف اروپا پیدا نمود . (p.p .7 , 1990 , Mortimer )
اما متاسفانه نه تنها راهی سازنده تر و متعادل پیدا نشده است ، بلکه بر عکس نظم نوین جهانی که در دهه 1990 سربرآورد با خصومت علنی و دشمنی آشکار حملات خود را متوجه اسلام ساخته است . در بهترین وجه نوعی زودرنجی و کج خلقی ناشکیب و عجولانه در نحوه برخورد این نظم نوین جهانی با اسلام مشاهده می شود . در این نظم نوین جهانی نیروهای بسیار زیادی برای رویارویی و مواجهه با اسلام گرد هم آمده اند : آمریکایی ها در مقام ژاندارم های جهانی در صدد کشف و یافتن مخالفان خود در جهان اسلام هستند : خمینی ، قذافی ، صدام . انگلیسی ها ، در مقام مریدان پر و پا قرص و دباله روهای کروکور آمریکایی ها ، با سر وصدا و جار وجنجال به حمایت از مواضع آمریکایی ها برخاسته اند . روس ها با دقت و هشیاری مراقب مسلمانان آسیای میانه خود هستند . اسرائیلی ها که با شیوه ها و ابزار مختلف در قضیه مسلمانان به آمریکایی ها فشار وارد کرده و خواسته ها و اهداف خود را از طریق آنان اعمال می کند ، با شدت و خشونت به مقابله و رویارویی با معضل لاینحل ساکنان عرب و همسایگان عربی خود برخاسته اند . هندوستان ، که وجه غالب آن را هندوها تشکیل می دهند ، بوضوح از چشم انداز خیزش و رستاخیز اسلامی در آینده ای نه چندان دور، که می تواند به جدایی ایالت کشمیر از این کشور منجر گردد ، نگران و مضطرب است . بدین ترتیب کشورهای زیادی به این باور رسیده اندکه هر کدام به نحوی با مشل "مسلمانان " مواجهند .
بدین ترتیب بین کسانی که در نقاط مختلف جان با مسلمانان خشمگین سروکار دارند ، نوعی درک ضمنی و همدلی غریزی پیدا شده است . همین پیوند است که جو عمومی نیرومندی ارارضایتی و انزجار سبت به اسلام بوجود آورده است . وبا توجه به این جو نارضایتی و ازجار عمومیست که مسلمانان کارها ، تحقیقات و آثار محققان دست چین شده جهان سومی درباره خود را کاملاً و به حق به دیده شک و تردید می نگرند . آثار این دسته از آدمها ( نظیر سلمان رشدی ، وی.اس نای پُل ، فواد عجمی و سایرین )
هسته مرکزی الگویی را تشکیل می دهند . که مسلمانان آن را توطئه جهانی و بین المللی تلقی می کنند . اسرار و ابهامات موجود پیرامون مرگ نابهنگام برخی از بازیگران اصیل اسلامی در عرصه جهانی – فیصل ، فاروقی ، ضیاء – ایـن احـساس وجود توطئه ای جهانی علیه اسلام و مسلمین را بیشتر تقویت می کند ، بطوری که درنهای ممکن است به ایجاد نوعی پارانویا در میان مسلمانان منجر شود . در جریان رویارویی این خصومت دوجانبه و متقابل ، بویژه یورش وحشیانه و تهاجم هولناک و ویرانگر تصاویر منفی رسانه ها ، آنچه که می توان برای سال های آینده پیش بینی کرد نوعی برخورد یا تصادم شدید فرهنگی و تنش های حاد سیاسی است . بنظر می رسد الگوی رابطه بین مسلمانان و غیر مسلمانان در حال شکل گیری است . در این عصر ،هر چقدر از طریق تکنولوژی ارتباط بیشتری با هم پیدا می کنیم ، به همان اندازه نسبت به یکدیگر ناشکیباتر و از هم دورتر می شویم . پاسخ ها و واکنش های آنی و گذشته گرایانه ، سوء تفاهم های سریع و آنی نیز دربر خواهد داشت . (اکبر احمد ، 1380 ، 213-220)
ابهامات پست مدرنیسم
کالینسکو ( 1987 , Calinescu ) جامع ترین ارزیابی را در خصوص مدرنیته ارائه می کند که طی آن معانی مدریته را نزد روشنفکران و متفکرین مختلف از هنرمندان گرفته تا جامعه شاسا ، نشان می دهد . کالینسکو هماند فریزبی ( 1989 , 1984 ) ، روژک (1989 ) و بسیاری از دیگر شارحان و مفسران ، "بودلر" را به عنوان نویسنده ای که درباره مدرنیته قلم زده است ، از سایرین جدا و متمایز می سازد . وی یادآور می شود که از زمان شکسپیر تا بودلر و تا عصر حاضر واژه "مدرن " مشخصاً به معنایی تحقیر آمیز بکار گرفته شده است . کالینسکو خاطر نشان می سازد که الکسی دوتوکویل زمای که سرگرم بررسی ، تقیق و نیز انتقاد از دانش سطحی و تهی مایگی علمی آمریکائیان و اعتماد و تکیه مفرط آنان به تغییر فزاینده افکار عمومی بود ، با مقوله مدرنیته سر وکار پیدا کرد و به بحث و بررسی پیرامون آن پرداخت . نزدیک تر به دوران ما ، جامعه شناسانی نظیر دیویدرایزمن ( 1950) ، دانیل بل (1979 ) و رابـرت بلا (1985 ) همگی از جـهت یا جـهاتی به بحث و بـررسـی راجع به ماهیت گذرا ، تهی مایگی و خردگرایی پوچ زندگی مدرن پرداخته اند . در حقیقت یکی از بهترین تعاریف از مدرنیته در خود عنوان کتاب مارشال برمن (1982 ) درج شده است : هر چیز جامد در هوا بخار می شود : تجربه مدرنیته (All That Is Solid Melts Into Air: The Experience Of Modernity) .
فریزبی (1986: 12 ) پست مدرنیسم را پایان مدرنیسم در همان بدو تولد یا در همان وضعیت آغازین آن می داند و این وضعیت آغازین آن می داند این وضعیت آغازین ثابت ودائمی است .هابرماس ) 1987:3) پست مدرنیسم را به گونه ای ظریف و زیبا در قالب فرمول زیر خلاصه می کند که : " مفروضات روشنگری مرده اند ؛ تنها پیامدها ونتایج آنها ادامه دارند." دیگر نویسندگان و مولفانی که تا کنون در این باره صحبت کرده اند یز پست مدرنیسم را منتهی الیه افراطی جنبه های منفی ذهنیت گرایی سوبژکتیویسم، خود شیفتگی و نسبیت گرایی مدرنیستی می دانند ( بامن 1987 ؛ فریزبی 1989 ؛ راتلر 1987 ؛ واتیمو 1988 ) . این محصولات یا فرآورده های مفرط پست مدرنیسم چیزی نیستند جز پوچ گرایی ، مهمل بافی ، بدسلیقگی ، ابتذال هنری و عنایت به انحطاط و لذت بردن یا خرسندی از آن . در ابتذال هری پست مدرن ، هر چیز و همه چیز خیلی راحت ، بدون کمترین دغدغه و در سطحی بسیار نازل و پیش پا افتاده مورد تقلید قرارمی گیرند ، پشت سر هم بدون وقفه تکرار می شوند و صرفاً برای خوش آمد مخاطبین و مصرف کنندگان عوام زده ، مبتذل و معمولی می گردند . نه فقط رسانه های گروهی و وسایل ارتباط جمعی ، بلکه حتی روشنفکران نیز در خلق این ابتذال هنری و تغذیه آن نقش دارند . پیام نیرومند آلن بلوم [1987 / Allan Bloom] ، این است که بخش هنری و تغذیه آنچه که از قرن نوزدهم به این طرف براندیشه گرایی بلوم [intellectualism] می گذرد چیزی نیست جز عوام زدگی بسیار مبتذل ، سطحی و فاقد درک از مفهوم حیات عقلانی پایان قرن .
لیکن در اینجا به ابهام اساسی دیگری می رسیم . برخی از نویسندگان پست مدرنیسم را از دل انتزاع گرایی مدرنیته بیرون می کشند،درحالی که برخی دیگرآنرااز دل احساساتی گری سبک و معارض آن بیرون می کشند.به همین خاطر پاره ای ازنویسندگان، ایالات متحده را فرهنگ دیزنی لند [Disneyland] قلمداد می کنند ( و قصدشان نیز تحقیر و توهین است ) . همین نویسندگان در مقابل به احساسات پاک و بی غل و غشی استناد می کنند که در آثار کمدی قدیم (برای مثال گروچومارکس و جیمی دورانته ) یافت می شوند و به عنوان آنتی تزی در برابر ابتذال هنری دیزی پست مدرنیست معرفی می کنند که در مقام توهین وتخفیف آنرا "ایدزفرهنگ"می خوانند . (راچبرگ، ( 1988 .
مشکل اصلی در ارتباط با این خط استدلال این است که دیزنی لند می تواند برای بسیاری از مردمان منبع ومنشا هنر ، لذت و شادی های پاک ، سالم و غیر مبتذل باشد . آنچه که در ظر یک شخص ابتذال هنری بشمار می آید ممکن است برای شخصی دیگر چنین نباشد و رایحه ای پاک یا نیرویی بکر و دست نخورده محسوب شود . آدم بدبین و کلبی مسلک ممکن است چنین پاسخ دهد که آیا " قلب " همیشه حق دارد؟ آیا احساسات گرایی ممکن است تحقیر کننده باشد و با افراط کاری های عاطفی و احساساتی "قلب" سر وکار داشته باشد ؟
کتاب من ( پایان قرن در حال ظهور ) پاسخ بلندی است به این ابهام در خصوص نقش قلب در پست مدرنیسم . ب اعتقاد من ، در راستای خطوط فکری شوپنهاور ( ( 1818سلیقه و ذائقه بد پست مدرنیسم از ذهن سرچشمه می گیرد نه از قلب یا احساسات و عواطف برخاسته از آن . آنچه که معمولاً بعنوان سلیقه و ذائقه بد ، ابتذال ، کلیشه و احساسات پیش پا افتاده و معمولی اطلاق می شود بیانگر سیطره نوعی انتزاع گرایی است که نمی تواند اجزاء و عناصر احساسی اصیلی را در پدیده ها پیدا کند . احساس و عواطف پیش پا افتاده و مبتذل پست مدرنیستی با روحیات تجارت گرایی و سودا گری خود در واقع به خودش خیانت می کند . احساس ، عاطفه و نوستالژی مشخصاً برای فروختن چیزی یا برای پاره ای دیگر از اهداف عقلایی ابزاری در نظر گرفته می شوند . در بستر فلسفه شوپنهاور حرکت ، احساس و عاطفه اصیل و دارای ارزش اخلاقی اساساً جریانی است "فاقد اراده " ، غیر محاسبه گر، غیر ابزاری ، و فاقد اهداف یا برنامه های عقلانی یا آگاهانه . البته این بی ارادگی ( Will -lessness ) در دنیای پست مدرنیسم بطور فزاینده وجهی غیر عادی پیدا می کند .
کاهون( Cahone – 1988 )جایگاه مدرنیته را درهمان "ذهنیت گرایی" قرارمی دهد که سایرنویسندگان و مولفان بر آن تاکید دارد ، جز آنکه وی تحلیل خود را با دکارت به عنوان پدر مدرنیته آغاز می کند ، استراتژی ای که جودوویتس (Judovitz 1988 ) نیزدر آن هم عقیده است . در عین حال این موضع نیز با تاکیداتی که بر میزان نفوذ و تاثیر اندیشه های آلمانی صورت می گیرد متعادل می شود ، ظیر تاکیدی که بارنوو( Barnouw – 1988 ) در مورد خاستگاه های مدرنیته در فرهنگ وایمار دارد؛ در حالی که راندل (Rundell – 1987 ) کارخود را با کانت شروع می کند، به بارت دیگر کانت را به عنوان پدر و بیانگذار روشنگری و مدرنیته ، در کانون نظرات خویش قرار می دهد . شمار کثیری از نویسندگان و مولفان نیز دیگر آباء و اجداد فکری و فلسفی خود نظیر سن آگوستین ، میلتون ، داروین ، فروید ، مارکس ، بخشهایی از کتاب مقدس (تلمود )، رنسانس و البته مهم تر از همه هگل و همینطور شماری از دیگر متفکرین ، فلاسفه و دوره های مختلف را بعنوان خاستگاه های مدرنیته مطرح خواهند ساخت . (ر. ک. بولر 1988 Bowler ، کالن 1932 Kallen ، لارسون 1927 Larson ، لاو 1986 Love ، مک سواین 1988 Mcswain ، مارکوس 1984 Marcus ، نلسون 1981 Nelson ، رز 1965 Rose ) بخش اعظم نویسندگان معمولاً تحلیل های خود را با هابرماس پایان می برند . کار وی مشخصاً به عنوان میل به "پایان دادن " یا تکمیل پروژه روشنگری و مدرنیته مشخصاً از سوی بسیاری از دانشجویان مدرنیته در معنای تحقیرآمیز به کار گرفته می شوند (واقعیتی که هابرماس ، دانشجویان وی منتقدین برآن اذعان دارند ) ، به نظر می رسد که باید کار دشوار و غریبی باشد .
نکته اساسی اینست که اکثر این آثار و مولفین نوعی "بازنمایی جمعی" به معنای دورکیمی آن درباره بدبینی ، کلبی مسلکی و افسون زدایی پایان قرن ارائه می دهند که اساساً تکرار روح پایان قرن پیشین است . پست مدرنیسم واقعاً جریانی جدید ، اصالت مند ، خالص و ناب نیست . پست مدرنیسم تظاهر به شورش علیه مدرنیته می کند ، در حالی که در واقع صرفاً به بسط و گسترش آن می پردازد ؛ در مقابل ، " پایان قرنِ" پیشین صادقانه در فکر شورش علیه انتزاع گرایی باطل و شرورانه مدرنیته و تاکید بیش از حد آن بر ذهن یا عقل بود – ولی در این تلاش یا اقدام برای شورش تا حدود زیادی نافرجام ماند .
در مجموع مدرنیته در گسترده ترین معنای آن بیانگر وجوه و ابعاد بسیار متعددی از تحول اجتماعی انبوه است : از مفهوم جماعت [ Gemeinschaft/ community] تا جامعه تونیز [Gesellschaft / society ] (Tonnies 1987 )؛از نظام های اقتصاد سنتی تا صنعتی شدن و سرمایه داری ریبا ( 1985 , Riba ) ؛ از همبستگی مکانیکی یا ماشین واره تا همبستگی ارگانیک و اندام واره ( 1893) دورکیم ؛ از جوامع سنت گرا تا جوامع درون گرا و ازآن تا جوامع دگرگرای رایزمن ( 19 1950) . همراه با دیگر برداشتهای متعدد با مضمون مشترک حرکت از قلب به عقل ( ن . ک. بیلی Bailey 1958) . برای بودلر (1863) گروه های شیک پوش [the dandy ] تیپ اجتماعی نماینده مدرنیته محسوب می شوند ، همانگونه که افراد رنگ و لعاب دار شهری برای زیمل ، و آدم های خودخواه بی قید و لاابالی برای دورکیم چنین هستند . از نظر زیمل این مفهوم توان و انرژی لازم خود را در مفهوم "مادر شهر" [metropolis ] می یابد و برای گروه کثیری از دیگر نویسندگان "پایان قرن " ، این مفهوم انرژی خود را در " تمدن " پیدا می کند . غول های ادبی از رمبو [ Rimbaud ] تا تولستوی این نظریات جامعه شناختی درباره " پیشرفت" منحط و رو به زوال را منعکس ساختند . مدرنیته پایان مداوم معصومیت و بی گناهی بشر است و بسیاری از نویسندگان علیرغم اذعان به مزایا و دستاوردهای ملموس و مشهود مدرنیته (عمدتاً در عرصه دستاوردهای تکنولوژیک ) آن را چیزی تحقیر آمیز ، منفی ، منحط یا زشت و کریه می دانند .
بنظر می رسد که پست مدرنیسم گسترش یا تشدید ارزشهای جامعه ( Gesellschaft ) ، دگرسویی یا دگر نگری ، ناهنجاری و دیگر عناصر مدرنیته باشد که قبلاً از سوی جامعه شناسان پایان قرن بداها پرداخته شد و نه یک شورش ناب و اصیل یا واکشی علیه مدرنیته . درمقایسه با فلسفه پست مدرنیته آنگونه که مورفی بدان اطلاق می کند ( 1 989 ) موضع دورکیم درباره مدرنیته – و مسامحتاً در قبال پست مدرنیته ، گرچه وی هرگز از این واژه استفاده نکرده است – موضعی پیچیده و دشوار است . دورکیم جنبه ها و ابعاد مثبت جهان گرایی یا جهان وطنی مدرنیته ، توجه و احترام زیاد آن برای ارزش و جایگاه فرد ، و حس پیشرفت آن را مورد توجه و استفاده قرار می دهد یا ازآنها استقبال می کند .
در عین حال خودخواهی ، بی هنجاری یا لاابالی گری ، بی قیدی و دیـگر جـنبه های منفی آن را مـحکوم می کند . البته در خصوص مواضع دورکیم راجع به " پایان قرن " ، که در واقع راه غیر مستقیمی است برای درک مواضع وی در قبال مدرنیته باید در فرصتی مناسب به بحث پرداخت .
برای اهداف بحث حاضر لازم است که به شیوه ای یک بعدی در قبال مدرنیته واکنش نشان ندهیم ، خواه این واکنش از دیدگاه بدبینانه و کلبی مسلک ، یا تسلیم پست مدرنیستی در قبال سلیقه و ذائقه بد باشد ، خواه دیگر واکنش های محافظه کارانه و بنیادگرایانه به نام ملت ، یا به نام طبقه کارگر یا مذهب آرمانی شده و بت شده . نشانه و عیار سنت دورکیمی نوعی خوش بینی جدی و غیر احساسی در مواجهه با هوشیاری است و نوعی بدبینی متعادل راجع به چیزهایی که شخص آنها را هشدار دهنده و منحط تلقی خواهد کرد .
( اس . جی . مستروویچ، 1380 ، 322-327)

فهرست مطالب
پست – مدرنیسم 1
هنرپست- مدرن 6
معماری 10
پست- مدرنیسم 10
سایتز . 13
پانوشت ها 26
پست مدرنیسم و اسلام 44
ورود مسلمانان به مرحله پست مدرنیستی تاریخ 49
ابهامات پست مدرنیسم 64

1 . نویسنده ابتدای بحث (در کمتر از سه سطر)، نظر خواننده را جلب می کند به سرآغاز بخش چهارم تاریخ هنر (که موضوعش درباره ی مدرنیسم است)، سپس می افزاید، در سنجش میان مدرنیسم و پست مدرنیسم، پست مدرنیسم جریانی متناقض است. (م.).
2 . identity
3 . terminology
4 . منظور آرنولد توینبی است. (نظر به این که در طرح مسئله- صفحه 36- دیدیم بعضی دیگر معتقدند، واژه ی پست مدرن نخستین بار توسط فدریکو دوانیس به کار رفته است). (م).
5 . Third Wave . در طرح مسئله (صفحه 33) دیدیم، موج سوم عنوان عصری است که آلوین تافلر، برای مشخص کردن عصر اطلاعات و دانایی ابداع کرد. (م).
6 . avant – garde اصطلاحی نظامی- فرانسوی است که تا پیش از 1848 در بیان گروه های سیاسی جمهوری خواه یا سوسیالیست پیشرو به کار برده می شد. بعدها فرض شد که پیشرفت هنر در گرو مبارزه با بورژواهاست.
7 . existentialism (هستی گرایی)
8 . humanism (انسان گرایی)
9 . burgeos (سوداگر- نوکیسه)
10 . hyper space به "فرافضا" و "حاد فضا" نیز برگردان شده است، گرچه آن ها معادل های دقیقی نیستند.
11 . linear logic
12 . linear history
13 . pluralism رویکردی است تکثرباور، که اعتقادی به حاکمیت هیچ گروه سیاسی، عقیدتی، فرهنگی و قومی ویژه را ندارد.
14 . antimodernism.
15 . anarchisme . به نظر آنارشیسم، بشر آزاد و خود جوش آفریده شده.
16 . Dada
17 . Surrealism (فرا واقع گرایی)
18 . relativism نظری است که اعتبار جهانی و همیشگی عقاید و مبانی، به ویژه نوع ارزشی را زیر سوال می برد.
19 . Edgar Allan Poe
20 . All that We see or seem Is but a dream Withim a dream.
21 . عصر ملکه ویکتوریا (1901-1842) در انگلستان، نشانگر پیشرفت اقتصادی- صنعتی است. همین سان نشانگر توسعه ی استعمار آن. در این دوران، هنر و ادب نیز ترقی قابل توجهی کردند؛ اما به واسطه ی تروریسم فرهنگی تا حدی دچار تزلزل شدند. ضدیت علم و مذهب نیز در این عصر، سبب شد که این دوره از تاریخ انگلستان وضع ویژه ای داشته باشد. (م).
22 . jigsaw puzzle نوعی بازی معمایی است. که بازی کنان قطعات متلاشی و مختلف یک شکل یا نقشه ای را جفت و جور کرده و شکلی ویژه با آن می سازند. (م).
23 . installations . چیدمان
24 . Conceptualism در اصل نظریه ای فلسفی درباره ی مفهوم کلیات در ذهن هاست.
25 . Pop. (Pop مختصر شده ی صفت popular است).
26 . performance art. پرفرمانس در معنای لغوی، اجرا، نمایش، ایفا، کار برجسته و شاهکار دانسته می شود. پرفرمانس آرت تاکنون به هنر نمایشی، هنر اجرایی یا اجرا، معادل سازی شده است. به نظر می رسد هنرکنش، معادل گویاتری برای اصطلاح باشد.
27 . motifs.
28 . context
29 . anti- intellectual
30 . Achilles'heel.
31 . symptomatic.
32 . Charles Baudelaire
33 . impartiality
34 . compass.
35 . sentiment
36 . والتر گروپیوس (1969- 1883) معمار و مدرس بود، او ابتدا رئیس مدرسه باوهاوس (از 1919 تا 1928) بود؛ گروپیوس بعدها از بنیان گذاران سبک بین المللی شد. (م.)
37 . Seagram Building
38 . International Style . اصطلاح برای توصیف موج مدرنیستی که در 29- 1920 آغاز شد، و چند دهه به طول انجامید به کار می رود.
39 . High Modernism
40 . historicisme به معنای اصلی با نسبی گرایی وجه مشترکی دارد.
41 . Palladianisme روش رویکرد هنرمندی است که شیوه ی آندره پالادیو (1580- 1508) را الگو کار خود قرار داده. پالادیو معمار سرشناس ونیزی بود و که از عناصر و ویژگی های معماری رم باستان بهره می گرفت. پیش از توجهی که در دهه های اخیر به پالادیو شود، در سده ی هجدهم، شیوه ی او، در انگلستان احیا شد. (م).
42 . Art Deco.
43 . موضوع هنر تزئینی، از صفحه ی 855 تا 856 تاریخ هنر را دربرمی گیرد که مطالبش (به غیر از دو تصویر) کم تر از یک صفحه ی A4 است.
44 . VENTURI AND BROWN
45 . GRAVES
46 . Public Services Building
47 . پیت موندریان (1944-1872) از نقاشان انتزاع گر بود، که با تنی چند از هنرمندان دیگر جنبش د. استیل را تشکیل داد.
48 . ریچارد مه یر (متولد 1934) معماری است که شاخص کار او در عرصه ی مدرنیسم متاخر سنجیده شده است.
49 . Keyhole arches
50 . پنجره پالادین به پنجره سه گانه نیز معروف شده است. (م)
51 . "me" generation
52 . SITES نام دقیق، سایت (SITE) است، نه سایتز (SITES). (م.).
53 . منریست، در اواخر سده ی شانزدهم، در ایتالیا شکل گرفت. ویژگی اصلی معماری منریست، در استفاده ی نامرسوم از عناصر کلاسیک دانسته می شود: آثاری ساختگی و سرشار از تصنع. (م.).
54 . معماری رنسانس در اوایل سده ی پانزدهم در ایتالیا گسترش یافت. این سبک توانست معماری گوتیک را، به عنوان سبک غالب، در سرتاسر اروپا (بعد از نیمه ی سده ی شانزدهم) مطرح کند. به علاوه، منریسم، باورک و در اوایل سده ی هفدهم کلاسی سیسم، متاثر از معماری رنسانس بودند. (م.).
55 Sites Inc نام دقیق این شرکت، شرکت پروژه ساز سایت (SITE Projects,Inc) است. (م.).
56 Best

58 . new Pluralism
59 . STIRLING
60 . Neue Staatsgalerie in stuttgart
61 . شارل گارنیه (1898- 1825) از پایه گذاران نورنسانس و نوباروک دانسته می شود.(م.).
62 . revivoalism
63 . high- tech
64 . Altes
2 . Karl Friedrich Schinkel (18421- 1781) از احیاگران معماری کلاسیک و گوتیک دانسته می شود. (م.).

—————

————————————————————

—————

————————————————————

1

70


تعداد صفحات : 70 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود