به نام خدا موضوع تحقیق: مدرنیسم
مدرنیسم
منظور از مدرنیته بخشی از تاریخ غرب است که با دکارت آغاز می شود و مساله های خردگرایی و تجربه گرایی باعث بیرون آمدن اروپا از وضعیت قرون وسطا می شود و دوران نوسازی در قلمروهای مختلف است، چه در زندگی اجتماعی و چه در زندگی فردی. این نوسازی ها در قلمرو ادبیات و هنر مدرنیسم نام می گیرد. اما مساله به این سادگی نیست. مدرنیسم در تقابل با مدرنیته قرار می گیرد و در واقع واکنشی است به جنبه های منفی آن.
مدرنیته
مدرنیته به معنای تجدد، نوین و تازگی می باشد، که اولین بار در آثار «ژان ژاک روسو» در قرن 18 به کار رفت و بعد از وی در آثار بسیاری از نویسندگان آن عصر متداول گشت .
مدرنیته در اصطلاح عبارت است از نوعی حالت و کیفیت، ویژگی و تجربه مدرن یا دوره مدرن، که بیانگر تازگی، بداعت و نو بودن زمان حال به عنوان گسست یا انقطاع از گذشته، و ورود به «آینده ای » که در حال ظهور است می باشد، و گستره آن با فکر یا ایده نوآوری، ابداع، ابتکار، تازگی، خلاقیت، پیشگامی، پیشرفت، ترقی، توسعه، رشد، تکامل، سلیقه و مد همراه است .
نقطه مقابل مدرنیته، گذشته گرایی، کهنه پرستی، رکود، عقب افتادگی، قدیمی بودن و … می باشد .
مدرنیسم به معنای تجددگرایی، نوگرایی و جنبش نو می باشد .
در اصطلاح به اندیشه ها و شیوه هایی از زندگی یا سازمان اجتماعی مربوط می شود که جایگزین اندیشه ها و شیوه های سنتی گردیده و همه جوانب زندگی، اعم از فردی و اجتماعی را در برگرفته است .
چالش اسلام با مدرنیته و مدرنیسم یک چالش جهانبینانه است . یک اندیشه دینی ناب، وحیانی، کامل، ماندگار و ثابت نمی تواند با یک الگوی نظری مادی غیر وحیانی موقت متغیر متکثر و متزلزل سر سازش داشته باشد .
گذشته از معنای عامی که برای مدرنیسم بیان شد، این واژه در مقولات هنری بر معنای خاص نیز دلالت دارد، که شامل سبکهای مختلف هنری و ادبی از قرن 19 به این طرف از جمله: شعر، داستان نویسی، نمایش نویسی، موسیقی، نقاشی، معماری و دیگر هنرهای مغرب زمین می شود .
تاریخچه مدرنیسم
جنبش نوگرایی در قرن 19 یعنی سال 1848 و سالهای دهه 1880 م پدید آمد . مدرنیسم در سراسر قاره اروپا گسترش یافت و در زمانهای مختلف و کشورهای مختلف به رونق و فعالیت خود رسید، نقطه اوج و تعالی نوگرایی به تایید اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان و متفکران، سالهای 1910 تا 1930 است . این جنبش در روسیه در سالهای پیش از انقلاب روسیه، در آلمان در دهه 1890 و مجددا در سالهای پیش از جنگ جهانی اول، در انگلستان در سالهای پیش از جنگ; تقریبا از 1908، در آمریکا پس از 1912، و در فرانسه به صورت پراکنده و ضعیف مطرح گشت و پس از 1939 در سراشیبی قرار گرفت
تعریف مدرنیته
بسیاری بر این باورند که مدرنیته یعنی پیروزی خرد انسانی بر باورهای سنتی، رشد اندیشه علمی و خردباوری، افزون شدن دیدگاه فلسفه نقادانه که همه با سازمان یابی تازه تولید و تجارت همراهند، شکل گیری قوانین مبادله کالاها و به تدریج سلطه جامعه مدنی بر دولت. به این اعتبار، مدرنیته مجموعه ای است فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فلسفی که، از حدود سده پانزدهم و بهتر بگویم، از زمان پیدایش نجوم جدید اختراع چاپ و کشف آمریکا – تا امروز، یا چند دهه پیش ادامه یافته است… در این رویکرد، هرگونه نیروی معنوی بیرون از ساحت خرد آدمی، نخست بی اعتبار و سپس یکسره انکار می شود. این برداشت از مدرنیته آن را با تمدن نو که انسان محور و انسان مرکز است، یکی پنداشته و آن را تنها الگو قرار می دهد (بابک احمدی، مدرنیته و اندیشه اعتقادی، ص 9).
مدرنیته در این معنا یعنی خرد باوری، و تلاش برای بخردانه کردن هر چیز، شکستن و ویرانگری عادت های اجتماعی و باورهای سنتی، همراه با پشت سر نهادن ارزش ها، حس ها، باورها و در یک کلام شیوه های مادی و فکری زندگی کهن (همان، ص 11).
پست مدرنیسم (پس از مدرنیته):
پسامدرن؛ یعنی بیان موقعیتی که، در آن ناتوانی مدرنیته پسین با بحران های همه گیرش آشکار شده، اما هنوز موقعیت تازه ای پدید نیامده است. این دوره، بیشتر نمایان گر بحران مدرنیته و مدرنیسم است. موقعیتی است که در خود، هم ضرورت تداوم را پیش می کشد و هم مورد مخالف آن؛ یعنی ضرورت گسست را هم نمی تواند باقی بماند و هم جانشین ندارد. در حقیقت، این نکته عنوان شده از سوی «بودله» درباره مدرنیسم که هر چیز مدرن نه با زمان گذشته که با «اکنون» مبارزه می کند، در سخن پسامدرن به درستی و دقت، فهم پذیر می باشد، چرا که مبارزه تازگی، امروزگی و نوآوری با سنت ها، مبارزه با تداوم نسبت به زندگی سنت در امروز است. پس گسست از مدرن، خود یک حرکت مدرن است. برای جدا شدن از مدرن، پسامدرن ناگزیر است از تکرار مدرن در حالی که در بنیان خود، ضد این تکرار است (همان، ص 258).
گاه پسا مدرن به معنای تثبیت مدرن به کار می رود؛ همچون پسا تجربی؛ یعنی آن دسته از نتایج تجربی که تثبیت شده اند و گاهی نیز گسست از مدرن؛ هم چون پسا ساختار گرایی نه به معنای تداوم، بلکه به صراحت به نوعی گسست اشاره دارد و گاهی به معنای پذیرش مدرن (همان، ص 259).
گاه پسا مدرن به معنای تثبیت مدرن به کار می رود؛ همچون پسا تجربی؛ یعنی آن دسته از نتایج تجربی که تثبیت شده اند و گاهی نیز گسست از مدرن؛ هم چون پسا ساختار گرایی نه به معنای تداوم، بلکه به صراحت به نوعی گسست اشاره دارد و گاهی به معنای پذیرش مدرن (همان، ص 259).
درباره پسا مدرن تعابیر گوناگون دیگری نیز گفته شده است و به دلیل اختصار از آن می گذریم. «پورتوگزی» درباره ناکامی پست مدرنیسم می گوید: ما تنها می توانیم بگوییم که چه نیستیم و چه چیز را نمی خواهیم (همان، ص 261).
در حقیقت ابهام پسامدرن آن است که برخلاف مدرنیته که به فرجام می اندیشید، در مقابل این آینده نگری مدرنیته، پسامدرنیسم سویه پراگماتیک داشته، از فرجام به دور می باشد و در قاعده بندی فکری توانایی ندارد (همان، ص 274).
بررسی
برخلاف نگرش مدرنیسم خردگرایی و تکیه بر یافته های دانش بشری، نه رویکردی نکوهیده بلکه بسیار به جاست ولی این همه هیچ گاه بشر را از آموزه های وحیانی بی نیاز نمی کند زیرا، دانش بشر همه راهکارهای دست یابی او به سعادت را در بر نداشته و در این راه پیچیده و پر اهمیت، درمان و حتی نسخه درمانی لازم را به فراگیری وحی، تجویز نمی کند. این امر از آن روست که تکیه گاه یافته های علمی مزبور، بیشتر بر تجربه و عقل استوار بوده و به همین دلیل نمی تواند همه زوایای وجودی انسان را زیر چتر خود قرار دهد وانگهی با کدام منطق سازگار است که با تازیانه مدرنیسم بر سر هر سنتی کوبیده و آن را به بهانه تحول پذیری ساختار اندیشه و زندگی بشر، از میدان به در کنیم؟ مثلا آیا سنت ازدواج با محارم، رعایت پوشش زنان به منظور پاکسازی بخشی از پیوندهای اجتماعی و مواردی از این دست، باید قربانی مدرنیسم شوند. مدرنیسم رویکرد خود را بر منطق مبارزه با همه ارزش ها و هنجارهای گذشته استوار کرده و این سخن معقولی نیست. درباره نارسایی پست مدرنیسم نیز تا حدودی در بررسی آن، سخن گفته شد.
واژه مدرنیسم به معنای نو گرایی و نو سازی است و مدرنیزاسیون عملی که منتج از مدرنیسم و مبتنی بر مدرنیته و افکار مدرن است .پیدایش مدرنیته با پیدایش جوامع مدرن (کشورهای اروپای غربی) هم زمان بوده است ولی در اینکه آغاز مدرنیته چه زمانی است میان محققان توافق نیست ولی عمدتاً از سال 1890 تا1930 مد نظر است.1 آغاز عصر مدرن رویدادی بود که در آن مجموعه اندیشه ها قوام یافته بودند تا جنبش های جدیدی را که تجسم بخش روح جامعه صنعتی بودند شکل دهند، مصالح و روش های نوین ساخت وساز به معماران و مهندسین این توان را داده بود تا شیوه های ساخت و ساز را کشف کنند.2
مدرنیسم (جامعه صنعتی)
ادبیات، هنر و اندیشه در دوران معاصر نسبت به واژگان «مدرنیته»، «مدرنیسم» و «تفکر مدرن» سایر مشتقات آن مواضع متفاوت و حتی مخالفی نسبت به هم اتخاذ کرده اند که جملگی این تفاوت ها و امکانات بیان تعاریف و بیان مشترک آن ها نسبت به این واژگان است. کلام مشترک میان این سه واژه لغت “مدرن” است. کلمه مدرن را رومیان نخستین بار در سده ی ششم میلادی به معنی “به تازگی” ساختند.
پست مدرنیسم (جامعه فرا صنعتی)
گرچه انگاره ی آغاز و پایان برای مدرنیسم نمی تواند صحیح باشد، اما از نقطه نظر مشخص نمودن محدوده ی پژوهش حائز اهمیت است. مهم ترین مسئله در رابطه با مدرنیته همان پرسش از آغاز آن است. در زبان لاتین واژه ی modernus، جهت تاکید بر تفاوت اساسی دوره ی مسیحی از دوران پیش از خود ( دوره ی پاگان) استفاده شده است. نخستین بار این واژه توسط هگل برای جدا ساختن دنیای جدید، رنسانس و دوران رفرم از عهد باستان مبتنی بر تمدن یونانی به کار رفته است. واژه ی Neuzeit (عصر جدید) که عموماً توسط تاریخدانان آلمانی برای اشاره به دوره ی زمانی پس از ۱۵۰۰ میلادی تا زمان حاضر به کار می رود،
مدرنیته و ساخت اجتماعی
نگاهی به شهرها در جریان مدرن شدن نشان می دهد که مکان شهری در چهارچوب اصول سرمایه داری شکلی جدید به خود گرفته است. تلاش برای سهولت گردش سرمایه و افزایش سود، سازماندهی فضایی جدیدی به همراه داشته و محیط شهری سابق را وارد چرخه ی تغییر و تبدیل نموده است. در دوران مدرن مکان شهری در راستای مقتضیات اقتصاد سرمایه داری دستخوش تغییر شده ویژگی های کاربردی آن در اولویت قرار گرفته و پیوند های دیرین شهر و جغرافیا سست شده است. سرمایه است که ساختارهای ناپایدار شهری را تعریف کرده برای افزایش سود نظم نوینی بر آن تحمیل می نماید. شهر مدرن ابزار نظم جدید است.
طراحی شهری در دوران مدرن
شاید بهترین نمونه برای سازماندهی شهری بر اساس ایده های مدرنیستی، پاریسِ دومین امپراطوری در نیمه ی دوم قرن نوزدهم باشد. در این دوره هوسمان (Haussmann) تمامی بافت قدیمی شهر را تخریب نموده، شهر را از نو با بافتی منظم بازسازی کرد. رابطه ای میان تخریب بافت قدیمی پاریس توسط هوسمان با هدف بازآفرینی یک شهر مدرن و شرط اصلی مدرنیته یعنی تخریب خلاق، وجود دارد.