تارا فایل

مقاله بررسی نقد کتاب ماکیاولی نوشته کوئنتین اسکینر


دانشگاه آزاد اسلامی
واحد علوم و تحقیقات

نقد کتاب: ماکیاولی
نوشته: کوئنتین اسکینر
ترجمه: عزت الله فولادوند

"بسمه تعالی"
یکی از انتقاداتی که به این کتاب وارد است آن است که ترجمه ایتالیایی کلمه ویرتو صورت نگرفته است. البته مترجم کتاب علت آنرا چند معنی بودن این کلمه می داند و از این موضوع دفاع می کند و معتقد است که لفظ ایتالیایی ویرتو را خود خواننده می‎تواند آنرا با مطالعه متن کتاب منطبق سازد. یعنی خواننده قادر خواهد بود معنی درست کلمه را با توجه به متن کتاب دریابد به نظر من بهتر آن بود هر جایی که نام ویرتو ذکر می گردد، نویسنده کتاب معنی صحیح آنرا برای خواننده مشخص می نمود. وقتی که خود مترجم و یا نویسنده کتاب معنی درست ویرتو را (با توجه به جملات) نمی داند، چگونه انتظاری می رود که یک دانشجوی علوم سیاسی ویا یک خواننده عادی کتاب بتواند خودمعانی مختلف آنرا (لیاقت و استعداد، استعدادهای فطری و لیاقت ذاتی و پاک دامنی، توانایی، قدرت بازو، دلیری و…)با توجه به جملات متن کتاب استخراج نماید. البته مترجم مدعی می باشد که درباره معانی آن شرح و توضیح داده است ولی این توضیحات 3 اشکال دارد: 1- گنگ و نامفهوم است 2 – معنی درست کلمه را مشخص نساخته است. 3- ممکن است تلقی نویسنده و مترجم صحیح نبوده و بیانگر آنچه که ماکیاولی از این واژه ها ارائه می نموده، مفهوم کلمه ویرو نباشد. مسئله بعدی آنکه ماکیاولی در عصر رنسانس می زیسته یعنی زمانی که علم وارد عرصه زندگی اروپاییان شد و عقاید امانیستی مطرح شد، به همین دلیل وی از امانیستها بسیار متاثر شده است. آنها اعتقاد داشتند که برای رشد و پیشرفت باید فرهنگ روم باستان را احیا نمود. این مطلب درست است که انسان محوری به جای خدا محوری حاکم شد ولی دینی در اروپا تعطیل نشد بلکه از سیاست جدا شد. عده ای معتقدند که نوشته های ماکیاولی متاثر از زمان اوست من این را قبول دارم ولی این مساله نباید توجیه یک سری مسائل دیگر شود. همیشه در تاریخ از بدو به وجود آمدن جهان تا به امروز خوبی خوب بوده، و بدی بد بوده است.ریاکاری، نیرنگ و فریب، مکر و خدعه، دروغگویی، تهمت و … از صفات رذیله به شمار می آمده است. و متعاقب آن نیکی، سخاوت، درستی، صداقت و … از فضائل محسوب می شده است. و این مطلب را هم ماکیاولی و هم مردم فلورانس می دانستند ولی در عصری که ماکیاولی زندگی می کرد به دلیل اینکه مردم از کلیسای کاتولیک بیزار شده بودند، به اعتقاد من خود ماکیاول هم به نوعی از دین بیزار شده بود واز طرفی به خاطر به قدرت رسیدن درخاندان مریچی اقدام به نوشتن یک سری مطالب خلاف و اخلاق وانسانیت در آثار خود نمود. که این هم خود نباید به عنوان توجیه اعمال وی محسوب شود. به نظر من ماکیاول انسان خوبی نبوده است و البته انسان بدی هم نبوده است. او هم درآثار خود نکات مثبت دارد وهم منفی و هم درست وهم غلط (ومانند بسیاری از انسانهای دیگر فردی قدرت طلب بوده است. لازم به ذکر است در زمان نگارش شهریار نه ماکیاولی و نه معاصران او به هنگام خواندن آن هیچ یک احساس نمی کردند که برداشت او سنگدلانه است. ولی آقای اسکینر به این مطلب توجه نکرده است و مطالب این کتاب را با زمان آن روز تطبیقی نداده است. علیرغم اینکه نیت آقای اسکینر آن نبوده است. ماکیاولی به خاطر ارتباطش با اومانیستها و به خاطر دوستان و پدرش دردربار مریچی به قدرت رسید و ارتقاء یافت، بعد توسط همین مدیچیها به خاطر سوء ظنی که به او پیدا کرده بودند دستگیر و زندان شد وبعد از آنان ماکیاول سعی کرد جایگاه از دست رفته خود را دوباره بدست آورد. به همین دلیل کتاب شهریار را نوشت تا آنرا به خاندان مدیچی تقدیم کند. مدتی بعد تحت تاثیر جمهوری خواهان قرار گرفت و کتاب گفتارها رانوشت. ولی همواره به خاطر کینه ای که نسبت به مدیچیها پیداکرده بود واز طرفی تحت تاثیر افکار جمهوری خواهی قرار داشت از آنان انتقاد می نمود. تا اینکه به قول خودش بخت به او رو کرد و در دربار مدیچیها ارج و قرب یافت و به نوشتن تاریخ فلورانس پرداخت. بعد از به قدرت رسیدن جمهوری خواهان به خاطر ارتباطش با مدیچیها از کار برکنار شد و در انزوا وتنهایی مرد تمامی این مسائل باعث گردیده است که مطالب شهریار یا گفتارها ضد و نقیص باشد در کتاب آقای اسکینر تلاش شده است تا افکار و عقاید ماکیاولی توجیه گردد. با توجه به شرایط و اوضاع زمانه (ص15و16) بهتر بود که نویسنده کتاب و دیگران آن قدر تاثیر محیط را در افکار وی دخیل نمی دانستند، هر چقدر محیط موثر باشد انسان نباید وجدان خود را زیر پا بگذارند مطلب دیگر آنکه نگرش ماکیاولی نسبت به اخلاق و قدرت و … به طور کامل در کتاب آقای اسکینر بیان نشده است. از این مطالب حاشیه ای خارج شویم. به مطلب اصلی یعنی نقد کتاب بپردازیم کتاب ماکیاولی نوشته کوئنتین اسکینر، ترجمه عزت الله فولادوند کتابی ناقص (از نظر بیان مطالب) است و یک سری اشکالاتی اساسی دارد. برخی از اشکالات مربوط به محتوای مطالب این کتاب می شود وبعضی دیگر مربوط به ویرایش این کتاب می شود. در (ص 107) در دو جمله از نظر ادبی و سبک نگارش ایراد وارد است. جمله این صفت را با موفقیت مرکوز کرد یعنی چه؟ مرکوز به چه معناست و یا در جمله بعدی که می گوید: چگونه می توان ایشان را آنقدر به خیر همگانی علاقمند نگاه داشت تا (عظمت دستیاب) شود. می توان این جمله را خیلی زیباتر نگارش کرد. و یا (در صفحه 127) آنجایی که می گوید تا هنگامی که این "اوردینی" مراعات گردد هیچ خطری وجود نخواهد داشت… منظور از کلمه اوردینی چیست؟ در کتاب آقای اسکینر در خصوص توجه ماکیاول به حکومتهای نوبنیاد اصلا توضیح کافی ارائه نشده است. فقط در (ص 51) کتاب اشاره ای مختصر به آن شده است. ولی کتاب در شهریار ملاحظه می شد که ماکیاولی حکومتها را به دو دسته تقسیم کرده است: 1-مورثی و نوبنیاد که او توجهی به حکومتهای مروثی نمی کند، چون از اثبات کافی برخوردارند و حکومت کردن بر آنها آسان است. مشکل اصلی شهریاریهای نوبنیاد است که هم بدست آورد نشان دشوار است و هم پاسداری آنها. این شهریاریها نیز خود به دو دسته تقسیم می شوند: برخی کاملا نوبنیادند وپاره ای به قلمرو موروثی اضافه شده اند، در این حالت شهریاری نوبنیاد و دولت مورثی به هم می آمیزند و پیکری واحد به نام دولت مختلط را پدید می آورند… بعد ماکیاول در شهریار با تدوین مجموعه ای از قواعد علمی درمورد الحاق سرزمینها، راه حلهای خود را در مورد آنان ارائه می دهد. در تقسیم بندی ماکیاولی حکومت روحانیون خود نوع جداگانه ای از شهریار به شمار می آید. سرانجام در سنجش دشواریها باید به شیوه حکومت سرزمینی که شهریار قصد الحاق ان را دارد توجه کرد که خودکامه است یا اریستوکرات یا جمهوری … در کتاب آقای اسکینر هیچکدام از این توضیحات داده نشده است در نتیجه به نظر اینجانب بهتر بود ارائه می گردید. در کتاب آقای اسکینر فقط در یک جمله آن هم در صفحه 118 مربوط به مبحث فیلسوف آزادی سطر آخر از تاسیس حکومتهای مختلط در روم باستان که در آن بی ثباتی حکومت مرتفع می شود سخن به میان آمده است که هیچ یک ربطی به دولت مختلط که ترکیبی از شهریاری نوبنیاد و دولت مورثی است ندارد. این دو مبحث جداگانه اند ولی ای کاش درمورد دولت مختلط هم توضیح داده میِ شد. در فصل دوم کتاب شهریار ماکیاول تحت عنوان شهریاریهای مختلط پس از برشمردن شش اشتباهی که لویی دوازدهم در ایتالیا مرتکب شده بود، یک حکم بی رحمانه را صادر کرده است. که در کتاب اسکینر اشاره ای به آن نشده است. درکتاب شهریار ماکیاول به این مطلب اشاره کرده است که پایه های اساسی هر دولتی، اعم از دیرینه، نوبنیاد یا مختلط باید "قوانین خوب و سپاهیان خوب" باشد.
اما در جایی که سپاهیان خوب موجود نباشند قوانین خوب نیز نمی توان داشت و برعکس "قوانین خوب در جایی وجود دارد که سپاهیان خوب وجود دارند" اما در کتاب آقای اسکینر در مبحث رایزن شهریاران (انقلاب ماکیاولی) نخسه 65 چنین گفته شده است . "ارتش خوب مهم تر از قوانین خوب است"
گر چه هر دو نقل قول درست است اما ماکیاول کلمه مهمتر را به کار نبرده بود ماکیاول در شهریار صحبت از سپاه ملی کرده است اما آقای اسکینر میلیشیای شهروند را نام برده است. که بهتر بود از واژه سپاه ملی استفاده می شد. ماکیاول در یکی از فصول گفتارها عنوانی دارد: چقدر قابلب سرزنش اند شهریارانی که ارتش ملی ندارند. در شهریار ماکیاول راجع به بخت چنین گفته است: او بخت و توانائی های ذاتی را از سایر شیوه ها برتر می داند. اما توجه به تفاوت بخت با توانائیهای ذاتی را لازم می داند به عقیده او همه افراد، قطع نظر از توانائیهای ذاتی خود به تمامی در حیطه این قدرت کور هستند که بخت نامیده می شود. فصل بیست وپنجم کتاب شهریار به بحث درباره بخت با توانائیهای ذاتی اختصاص دارد: انسان دربرابر سرنوشت چه می تواند بکند؟ یا وقتی جریان همه کارها خارج از اراده او تنظیم می شود دیگر به خرج دادن شهامت کوشش ومهارت چه سودی دارد.
ولی در صفحه 60 کتاب آقای اسکینر این دو جمله قبلی آورده نشده است. و همینطور مطالب دیگر. کتاب شهریار: من بخت را به رود خروشانی تشبیه می کنم که به هنگام طغیان دشتها را فراگرفته درختها و بناها را واژگون می کند خاکها را از جایی به جای دیگر می برد، همه از برابر ویرانیهای آن می گریزند و در برابر طغیانش تسلیم می شوند و هیچ چیز نمی تواند در برابر آن ایستادگی کند. در این میان این رود هر قدر دهشتناک باشد، پس از فروکش کردن طغیانش مردم در پی آن بر می آیند که برای آرامش خاطر خود سدها و خاکریزهایی بسازند تا در صورت طغیان دیگر درباره رود، آب در آبراهی جمع شود و دیگر چین آزادانه به همه جا سرنکشد واین همه ویرانی به بار نیاورد. آقای اسکینر در مورد مطالب مهم توضیح کافی نداده است. شاید سعی کرده است با حذف این مطالب خلاصه نویسی کند. و یکی دیگر ازاشکالات دیگر این کتاب "اسکینر" آن است که در بعضی جاها تسلسلی بحث نکرده است، تکه تکه مطالب را بیان کرده است و برمطالب حاشیه ای تاکید بیشتری نموده است. این جملات که در شهریار آمده است هرگز درکتاب آقای اسکینر به چشم نمی خورد: آنها که به کمک تواناییهای ذاتی و به یاری سپاهیان خاص خود به شهریاری می رسند برای استقرار در قلمرو خویش و ریشه دواندن در آن با دشواریهای زیادی روبه و می شوند ولی بعدها حفظ آن برایشان سهل خواهد بود. بزرگترین دشواری از میان دشواریهای اولیه، پی ریزی نهادهای تازه است. بنیاد گزار نهادهای نو تمام کسانی را که از نهادهای کهن سود میبرند دشمن خویش خواهد ساخت. درمورد شهریاریهای نوینی که به کمک سپاهیان دیگران، پس به یاری بخت مساعد به دست آمده اند، قانون متضادی حکم فرماست، به دست آوردنشان آسان وپاسداری از آنها دشوار است و… در کتاب شهریار ماکیاولی می گوید انسان قادر است با تباهکاری نیز به شهریاری برسد. ماکیاولی این نوع به قدرت رسیدن را قدری مردود می شمارد ماکیاولی در مورد کاربرد درست و نادرست ستمکاری برای حفظ یک مملکت غصب شده استنتاج می‎کند پاره ای از ستمکاریها به درستی انجام می‎شود و پاره ای به غلط. این مطالب اصلا در کتاب آقای اسکینر آورده نشده است. ستمکاری درست آن است که شهریار جدید باید تمام ستمهایی را که اعمالشان برایش سودمند است از سر صبر معین کند.و همه را یکباره انجام دهد تا مجبور نشود هر روز ستم را از سرگیرد، زیرا به نظر می رسد که تلخی وبی رحمی یا ستمی که در کوتاه مدت وارد آید، کمتر است ومردم را کمتر می رنجاند. در حالیکه کارهای نیک، برعکس باید به آرامی و پی در پی صورت پذیرد این کارها باید منظما صورت گیرد تا مردم بهتر بتوانند طعم آن را بچشند. اما ستمکاری نادرست آن است که ادامه یابد، تجوید شود وگر چه در آغاز محدود است، ولی با گذشت زمان، به جای کاهش، فزونی می گیرد. این مطالب اصلا در کتاب آقای اسکینر آورده نشده است. ماکیاولی در فصل سوم شهریار گاهی شفقت و زمانی ستمکاری را توصیه کرده است. در فصل نهم کتاب شهریار، تحت عنوان "درباب شهریاری مردمی" ماکیاولی یاد آورشده است که برای دست یافتن به شهریاری با پشتیبانی توده مردم، نه چندان به بخت مساعد نیاز است ونه به توانائیهای ذاتی، بلکه زیرکی سعد" و یا کاردانی مناسب کافی است. در کتاب آقای اسکینر یا از بخت نیک برای کسب قدرت نام برده شده است و یا از ویرتو، از زیرکی وکاردانی شهریار سخنی به میان نرفته است. در فصل نهم شهریار ادامه داده است: گاه سالاران کسی را به شهریاری می رسانند و گاه مردم درتمام دولت شهرها، مردم در پی آنند که از سروری و زورگویی سالاران رها شوند وسالاران در پی سروری بر مردم و زورگویی به آنانند. بدین سان مردم وقتی نتوانند در برابر سالاران مقاومت کنند کسی را به شهریاری می رسانند و برای دفاع از خود به او امید می بندند. در مورد سالاران نیز چنین است که اگر احساس کنند که قادر به ایستادگی در برابر توده مردم نیستند یکی از میان خود بر می کشند و به شهریاری می رسانند تا در پناه قدرت او به خواسته های خود برسند. (ص59 کتاب شهریار، آشوری) (ولی در کتاب آقای اسکینر ص149) چنین آمده است: ماکیاولی اذعان دارد که همیشه میان مردم و اشراف در هر شهری دشمنیهای جدی و طبیعی وجود خواهد داشت و دلیل آن نیز تمایل گروه اخیر به فرمان راندن و امتناع گروه اول از بندگی است. تا اینجا تقریباً مشابه کتاب شهریار است. ولی از اینجابه بعد فرق می کند… … عوام پشتیبان بی بندوباری بوده اند و نجبا هواخواه بندگی، در نتیجه، این شهر درمانده و بیچاره، تلوتلو خوران از استبداد به بی بندوباری می رفته ودوباره از این به آن باز می گشته است.(ص149 وص150 کتاب آقای اسکینر )
چقدر این دو مطلب با هم در تناقض است. نوع دیگر حکومت قانونی، حکومت دینی است که حتی کمتر از شهریاریهای مردمی مورد توجه ماکیاول قرار می گیرد. این گونه شهریاریها یا به یاری بخت و یا به کمک تواناییهای ذاتی به دست می آیند، ولی جالب آنکه برای نگهداری آنها نه یاری بخت نیازی هست و نه به توانائیهای ذاتی قدرت نهادهای دینی قدیمی کافی است، چون جایگزین شیوه حکمرانی درست، وفاداری رعایا، کاردانی شهریار و جنگجویی سربازان، خلاصه همه چیز می شود: ماکیاولی می گوید این خداست که آنها را به شهریاری بر می کشد و در آن مقام نگاه می دارد در فصل یازدهم که به حکومتهای دینی اختصاص دارد با بزرگداشت پاپ لئوی دهم پایان می یابد: باید امیدوار بود که اگر پیشینان او (الکساندر ششم ویلیوس دوم) قلمرو حکومت پاپ را به یاری شمشیر توسعه بخشیدند، پاپ به یاری سرشت نیکو و سایر فضیلتهایش آن را بزرگتر و مغزز تر سازد. حال ببینیم که در کتاب آقای اسکینر چند سطر در مورد دین آمده و چه آمده است. "رعایت تعلیم دین" آنچنان اهمیتی دارد که خود به خود عظمت جمهوریها را ممکن می سازد. (ص113) از دین می توان برای الهام بخشیدن به مردم عادی و در صورت لزوم برای وحشت افکندن در دل آنان به نحوی استفاده کرد که وادار شوند خیر جماعت را برتر از هر چیز دیگری قرار دهند.(ص114)
در کتاب شهریار آمده است : سرزمینهای که به تصرف شهریار جدید در می آیند باید با توجه به نوع حکومت قبلی خود (استبدادی، اشرافی، جمهوری) از یکدیگر تفتیک شوند. ماکیاولی در کتابش دو سه نوع این حکومتها را به تفصیل توضیح داده است ولی در کتاب آقای اسکینر این مطلب به چشم نمی خورد. درکتاب شهریار ماکیاوی سعی کرده بود که چزاره بورجا رانمونه شهریار جدید و سرمشق قریحه سرشار سیاسی بنمایاند و آنرا نقطه مقابل لویی دوازدهم دهد. اما درکتاب آقای اسکینز این مطلب به چشم نمی خورد.
تنها به ذکر درگیری با پاپ اسکاندر ششم اشاره شده است: شوربختی آنچنان بورجا را از کارانداخته که او نمی تواند در هیچ تصمیمی استوار بماند، (به صفحات 40 و 41 کتاب در مورد زورآزمایی چزاره بورجاو پاپ مراجعه فرمایید)- از فصول پانزدهم تا بیستم کتاب شهریار اختصاص دارد به ترسیم تصویر کامل شهریار(پنج فصل تمام) آنچه که ما جوهر ماکیاولیسم می نامیم ولی درکتاب آقای اسکینر چقدربه این موضوع اشاره شده است؟ شهریار چگونه باید بارعایا دوستانش رفتار کند؟ در کتاب شهریار اینگونه بیان شده است شهریار باید از دو چیز بیمناک باشد: 1- ازرعایای خویش 2-قدرتهای بیگانه بنابراین شهریار باید نیک رفتار باشد و آگاه نباشد. البته به چیز بهتر از آنکه شهریار تمام خصال پسندیده را دارا باشد یعنی بخشنده، نیکوکار، دلسوز، درست پیمان، راسخ، دلیر، نرمخو، پاکدامن، صادق، متین و دیندار باشد، ولی چنین چیزی ممکن نیست، زیرا با سرنوشت بشر سازگار نیست. اگر شهریار بتواند از اعمال شرم آوری که به از دست دادن حکومتش منجر می شود، بپرهیزد، کار مهمی انجام داده است. کاش بتواند از سایر بدیها نیز دوری گزیند، ولی اگر نتوانست مهم نیست. حتی پاره ای خصال نیکو به از دست دادن حکومت منجر می شوند، در حالیکه پاره ای عیوب در ذایل برای حفظ آن لازم است: زیرا چون نیک بنگریم در می یابیم که خصالی وجود دارند که فضیلت تلقی می شوند، ولی ممکن است سبب نابودی شهریار گردند، در حالیکه بعضی از خصال دیگر که رذیلت تلقی می‎شوند، ممکن است موجب حفظ مقام شهریار و کامروایی او شوند. آنچه که بیان شد چکیده ای بود از فصل پانزدهم که مختصر و واقع بینانه است. در این فصل نویسنده با صداقتی بی پیرایه اندیشه هایش را عیان کرده است. این اندیشه ها از آن مردی است که با دیدن اعمال سایر انسانها از خیال پردازی دوری می جوید، می تواند به خوبی نیک را از بد باز شناسد و حتی نیک را ارج نهد، ولی از دیده بستن بر چیزی که آنرا سرنوشت انسان و ضرورت حکمروایی می شمارد، سرباز می زند. بر این اساس در فصول بعدی کتاب نتیجه گیریهای می شود. خوب است که شهریار به آزادیخواهی و بخشندگی مشهور باشد: ولی د رعین حال باید دانست که خساست یکی از خصال ناپسندی است که او را در فرمانروایی یاری می کند. گشاده دستی افراد کمی را به طرف او جلب، ولی انبوهی را علیه وی بسیج می کنند واو را منظور رعایایش می سازد. به طوری که شهریار پس از ثروت احترامش را نیز از دست می دهد. هر شهریاری باید خواهان شهرت یافتن به رحم باشد نه به ظلم. ولی باید مراقب باشد که رحم را بی موقع به کار نگیرد. اگر بتواند بی نظمی و کشتار و غارتی را که ترحم جلودار آن نیست در منطقه نابود کند زیرا بی نظمی به تمام افراد جامعه لطمه می زند، حال آنکه شدت عمل شهریار تنها شامل افراد معدودی می شود. نرمخویی واقعی حکومت در این است که قبل از هر چیز از جامعه پشتیبانی کند حال ببینیم که آقای اسکینر در کتابشان صفات شهریار را چگونه توصیف کرده اند: حکمرانی که بخواهد از شهرت امساک برکنار بماند، به زودی می بیند از هیچ اسراف وتبذیری نمی تواند خودداری کند و او را نزد مردم منفور می سازد.
در کتاب آقای اسکینر منفور شدن به علت اسراف و تبذیر است. اما در شهریار منفور شدن به علت زیاد شدن دشمنان در اثر بذل و بخشش تلقی شده است. کتاب اسکینر: نباید گذاشت که شرارتها و بدکاریها ادامه پیدا کند و اگر فرمانروایی بعد از قتل و غارت متوسل به مجازات شود، خواهد دید که رفتارش به مراتب از رحم و نرم خویی بدتر از شهریاری است که در ابتدا چند نمونه سنگدلی را به نمایش می گذارد. اما کتاب شهریار ماکیاول: نرمخویی را پشتیبانی از جامعه می داند و تاکید می‎کند که شهریار باید بتواند بی نظمی و کشتار و غارت را در نطفه نابود کند. برهمین اساس این پرسش قدیمی مطرح شده است که شهریار بهتر است محبوب باشد یا مخوف؟ اکسینر: برای یک شهریار بی خطرتر است از اینکه مردم از او بترسند. کتاب شهریار: چه بهتر که هم این و هم آن باشد، ولی از آنجا که چنین چیزی دشوار است، مطمئن تر آن است که شهریار در دلها ترس ایجاد کند بعد هم یکی کلی کتاب شهریار توضیح می‎دهد که در کتاب اسکینر حتی یک جمله را هم نمی توان یافت. درخصوص وفا نکردن به عهد و پیمان که اساس ماکیاولیزم بر آن استوار شده است و انتقادات فراوانی به آن شده است ماکیاولی در شهریار می نویسد: اگر مردمان همگی نیک بودند، این اندیشه ای شایسته بود اما از آنجا که مردمان بدخیم اند و سست پیمان، شما نیز ناگزیر از پایبندی به پیمان خود با ایشان نیستید.
اسکینر: مردم دورو و پنهانکارند و در مواقع خطر می گریزند و در پی سود خویش هستند بنابراین شهریار نباید قول این مردم را اساس کار خود قرار دهد. همانطور که می بینیم آقای اسکینر در کتابش اساساً وفا به عهد و پیمان را با مردم مطرود دانسته است و مردم را ذاتاً خبیث می دانسته است. ولی خود ماکیاول در شهریار گفته است اگر مردمان همگی نیک می بودند، این اندیشه شایسته نبود. یعنی نیکی را باید در برابر نیکی انجام داد و بدی را در مقابل بدی که این حرف سخن معقولی است. در کتاب شهریار ماکیاول به تفصیل در نیمه دوم فصل هجدهم مزایای ظاهر سازی، عوام فریبی و ریاکاری را شرح داده است که در کتاب آقای اسکینر به آنها اشاره کمی شده است. در کتاب شهریار در خصوص چگونگی رفتار فرمانروا با وزیران و مشاورانش سخن به میان آمده است که در کتاب آقای اسکینر حتی یک جمله هم درباره آن اشاره نشده است. ماکیاولی در 3 فصل آخر کتاب شهریار به ویژه آخرین فصل آن یعنی فصل 26، تحت عنوان "فراخوانی به رهانیدن ایتالیا از چنگال بربران" اشاره می‎کند که در آن عشق شدید به میهن متلاشی، اسیر و ویران اشاره کرده است. ماکیاولی که قبلاً جمهوری خواه بود بی تردید به امکان تحقق حکومت جمهوری در ایتالیا از طریق استقرار آزادیهای مدنی روزگاران باستان، که به ارتش ملی ایتالیا جان می داد، اندیشیده بود تا همانگونه که تیتوس لیویوس بیان کرده است این کشور جایگزین جمهوری روم شود. ولی در کتاب اسکینر اشاره ای به علائق قلبی ماکیاول نشده است (رویای ایتالیای واحد) در فصل بیست و چهارم، ماکیاولی آن دسته از شهریارانی که چون پادشاه ناپل و دوک میلان "پس از مدتها حکمرانی" سرزمینشان را از دست داده اند تحقیر می‎کند ولی در کتاب اسکینر اشاره ای به آن نشده است. در فصل بیست و ششم (آخرین فصل کتاب) نویسنده تاکید کرده است که هیچگاه در ایتالیا، اوضاع برای پدید آمدن شهریاری جدید که بخواهد "درآنجا نامور شود" اینهمه مساعد نبوده است او بر آن است که خاندان مدیچی می‎تواند به رهایی ایتالیا دست یازد، به ویژه که این خاندان "از فضائل موروثی، بخت مساعد و الطاف پروردگار و مراحم کلیسایی برخوردارند. در کتاب اسکینر کوچکترین اشاره ای به این مطلب نشده است. چقدر خوب بود در کتاب آقای اسکینر در مورد سرنوشت اثر ماکیاول (شهریار) و تاثیراتی که در مدت 450 سال بعد بر جهان گذاشت توضیح داده می شد. اینکه چه مخالفتهایی با آن شد و چه افرادی از آن اثر حمایت کردند. اینکه چه جنگهایی را موجب شد و چه افرادی همچون ناپلئون، موسلینی، هیتلرواستالین از آن الهام گرفتند و…
در مجموع می‎توان گفت که کتاب آقای اسکینر کتاب ناقصی است و مطالب مهم کتابهای شهریار و گفتارها را بازگو نکرده است. البته آقای اسکینر علت را آن می داند که می خواسته خلاصه نویسی نماید ولی کتاب او خلاصه نویسی نیست بلکه پرداختن بیشتر به مسائل حاشیه ای است. آنجائیکه صحبت از مسائل مهم مانند صفات شهریار، بخت و … هم می‎کند آنها را ناقص توضیح داده است. یک ضعف مهم دیگر نیز در این کتاب وجود دارد و آن این است که اغلب خوانندگان کتاب از آنجائیکه یا شناخت درستی نسبت به ماکیاول ندارند و یا اطلاعی از تفکرات و اندیشه ها، روحیات و احساسات، عقاید و باورها، روش زندگی، محیط خانوادگی و … ندارند، امیدوارند که با مطالعه این کتاب به این رهیافت برسند، اما متاسفانه به دلیل اینکه کتاب آقای اسکینر نتوانسته است این مسائل را مشخص نماید، دچار ضعف اساسی می‎باشد. من در این اثر نکته مثبتی را از نویسنده مشاهده نکردم. خلاصه کردن یا به عبارتی ناقص نمودن یک اثر مهم تاریخی به نام شهریار و یا گفتارها کار درستی نیست. البته به نظر من آن چیزی که از شخصیت ماکیاولی دستگیرم شد، او نه آدم خوبی بوده و نه آدم بدی. آنهائیکه درصدند او را به طور مطلق خوب نشان می دهند سخت در اشتباهند، علت آن است که در هر دوره ای از زندگی بشر، کار خوب، اندیشه خوب، اعمال خوب، از جانب بشر پسندیده بوده در زمان ماکیاولی هم همینطور بوده است. پس اگر ماکیاولی یک انسان کامل بود (کامل از نظر خصوصیات و سجایای انسانی) نباید ریاکاری، فریب، حیله، ستمکاری و … را توجیه می نمود. ولی بیشتر فکر می کنم به دلیل اینستکه وی می خواست به قدرت برسد این آثار شهریار و گفتارها را خلق کرد. ماکیاولی سوار بر موج بوده است. وقتی که دید سلطنت طلبان در راس هرم قدرت سیاسی هستند شهریار را نوشت و بعد که دید جمهوریخواهان هستند و قدرت را قبضه کرده اند، شهریار را نوشت شاید هم تاثیر شرایط افکار او را عوض کرده است. یعنی به عبارتی او فرد دمدمی مزاجی بوده است. فکر نمی کنم این طور باشد. ماکیاولی سن و سالش آن قدر زیاد بود که بعید به نظر می رسد افکارش عوض شده باشد . پس نتیجتاً همان که وی فردی قدرت طلب بوده است. آدم قدرت طلب هم آدم خوبی نیست. اگر پول و مقام و ثروت و … خوب بود که حضرت علی (ع) در فرازی از نهج البلاغه خطاب به معاویه نمی فرمودند: ای معاویه! اگر مقام ماندنی بود، به تو نمی رسید. این جمله با اینکه بسیار کوتاه است ولی دنیایی مطلب در آن نهفته است و یا بسیاری از وصایای ایشان خطاب به امام حسن (ع) و مطالبی که ائمه (ع) در خصوص مقام و قدرت بیان کرده اند بیانگر آن است که آن چیز خوبی نیست، چون اگر خوب بود، ابتدا پیامبران و ائمه (ع) به دنبال آن می رفتند. پس ماکیاولی انسان خوبی نیست. من گفتم انسان بدی هم نیست، زیرا شاید تصور می رفته آنچه را که می نوشته خدمت به کشورش باشد و شاید در آن زمان که امانیسم و علم پروری در اروپا حاکم شده بود از دید خودش فکر نمی کرده آنچه را که می نویسد بد است. به هر حال ابعاد و زوایای شخصیت ماکیاول در کتاب آقای اسکینر روشن نیست. من نمی دانم که آیا صاحبان علم و اندیشه، اساتید محترم دانشگاه در ایران و … تا به حال اثری جامع و کامل که بیانگر واقعیت باشد، درباره ماکیاول خلق نموده اند یا خیر. خلاصه نویسی مدنظر نیست. اینکه واقعاً شخص نویسنده ماکیاول شناس باشد و کوچکترین نکات را در مورد ماکیاول از قلم نیاندازد. دیگر مطلب خاصی به ذهنم نمی رسد. البته تنها یک نکته مثبت فکر می کنم وجود داشته باشد و آن در مورد ترجمه کتاب است که ثلیث و روان است. به راستی آقای عزت الله فولادوند یکی از بهترین مترجمان در ایران می باشند.
1


تعداد صفحات : 17 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود