به نام خدا
مبانی نظری ویژگی شخصیت تاریک (ماکیاولی، خودشیفته و جامعهستیز)
فهرست مطالب
الف: مبانی نظری 3
2-1 شخصیت تاریک 3
2-1-1 بالینی و غیربالینی( از اختلال تا کمتر از آستانه) 3
2-1-2 جایگاه شخصیت های تاریک در میان اختلالات روانی 3
2-1-3 هم پوشانی گونه های تاریک 4
2-1-4 وجوه تمایز گونه های تاریک 5
2-2 خودشیفتگی: 5
2-2-1 انواع خودشیفتگی: 6
2-2-2 ابعاد خودشیفتگی 6
2-2-3 جنبه های سازگار و ناسازگار شخصیت خودشیفتگی 7
2-3 ماکیاولی 8
2-3-1 توانایی ماکیاولی 9
2-3-2 ماکیاولی ها از دیدگاه دیگران چگونه افرادی هستند؟ 9
2-3-3 سازگاری روانی و شخصیت ماکیاولی ها: 10
2-3-4 رفتارهای ضد اجتماعی شخصیت ماکیاولی: 12
2-3-5 جنبه های سازگار و ناسازگار شخصیت ماکیاولی 14
2-3-6 خاستگاه تکاملی 15
2-4 روان دردمندی(جامعه ستیزی) 16
3-4-1 معیارهای تشخیصی روان دردمندی بالینی 20
2-4-2 انواع روان دردمندی 21
ب: مبانی تجربی پژوهش: 22
الف: مبانی نظری
2-1 شخصیت تاریک
در سال 2002 پاولهوس و ویلیامز1 برای اولین بار اصطلاح گونههای شخصیت تاریک را بکار بردند. مفهومی که از سه گونه شخصیتی مجزا به لحاظ مفهومی که در عین حال در عمل باهم همپوشانی دارند، تشکیل شده است: خودشیفتگی، ماکیاولی و جامعهستیزی. این سه گونه غالبا همبستگی متفاوتی از هم نشان میدهند ولی در هسته اصلی مشترک هستند یعنی در صفت بی عاطفگی و سلطهگری.
2-1-1 بالینی و غیربالینی( از اختلال تا کمتر از آستانه)
به عقیدهی آلپورت2 (1973) مشخص کردن مرز میان شخصیت های نرمال و شخصیت های غیر نرمال همواره چالش برانگیز بوده است. در مباحث ناهنجاری های شخصیتی این دو واژه اغلب با هم در تضاد هستند. در توضیح بالینی و غیر بالینی این طور آمده است : نمونه های بالینی اشاره به افرادی دارد که در مراکز درمانی تحت نظارت هستند و نمونه های غیر بالینی طیف وسیع تری از افراد جامعه اند که قابل شناسایی نیستند. هر چند به نظر می رسد نمونه غیر بالینی مفهوم معتدل تری داشته باشد با این حال از آنجا که طیف وسیع تری را پوشش می دهد، حتی موارد افراطی را هم شامل می شود، مواردی که تعدادشان در جامعه زیاد است(نقل از مهدی، 1395).
2-1-2 جایگاه شخصیت های تاریک در میان اختلالات روانی
دو مفهوم خودشیفتگی3 و روان دردمندی4 از تحقیقات و تجربیات در بخش بالینی برآمده است. در حقیقت هر دوی این مفاهیم در آخرین نسخه از راهنمای تشخیصی و آماری اختلال های روانی5 (2005) به عنوان ناهنجاری های شخصیتی شناخته می شوند. به عنوان نمونه، مجرمان اگر و فقط اگر، در آزمون روان شناسی هاری به حد نصاب امتیاز 30 برسند ، در این طبقه بندی جز افراد روان دردمند قرار می گیرند.
با این حال ارزیابی کلی شخصیت تا حد زیادی به مدل های چند بعدی چون مدل پنج گانه6 و پرسشنامههای شخصیتی به عنوان ابزارهای اولیه ارزیابی شخصیت وابسته است و برخی خصیصه های آسیب شناختی در طیفی از نرمال بودن قابل مشاهده اند. عموما مشاهده شده که روان دردمندان در دو بعد شخصیت "وظیفه شناسی" و "خوشایندی" امتیاز به شدت پایینی می آورند مثال مطالعهی (آیسنگ و آیسنگ7، 1985).
2-1-3 هم پوشانی گونه های تاریک
نظریه پردازانی که باور دارند ساختار اصلی این سه گونه شخصیت در اصل یکی است بحث کردند که با وجودی که هر یک از این گونه ها به خودی خود ساز و کاری را به نمایش می گذارند ولی این ساختار پنهان به خروجی مشخصی می انجامد. به اعتقاد این مدافعان خروجی هر سه گونه یک حالت کاملا مشابه یا بسیار نزدیک به هم است. آنها برای توجیح این ادعا استدلال هایی هم می آورند از جمله:
* صفات شخصیتی زیادی بین خودشیفتگی، ماکیاولی و روان دردمندی مشترک است مثل "میزان پایین صفت خوشایندی"، "بی احترامی و بی شرمی"، "هم دلی اندک"، "روابط کوتاه مدت"، "تزلزل (نامشخص بودن) آینده"، و "بی عاطفگی"
* تجریه تحلیل عاملی در مطالعه ای بین گونه های تاریک، بیشتر از 50/0 هم پوشانی را بین خودشیفتگی، ماکیاولی و روان دردمندی نشان داده است، حتی ،مطالعات تحلیل عاملی متعددی که در نهایت به عوامل یکسانی در "خودشیفتگی" و "روان دردمندی" کمتر از آستانه اختلال رسیدند(فورنهام، ریچارد و پولهاوس8، 2013).
* حداقل در یک مورد مطالعه، هنگام ارزیابی تمایلات جنسی اجتماعی بین گونه های تاریک این ساختار پنهان در هر سه گونه به یک طریق خودش را نشان داد.
* چه بسا تفاوت بین خودشیفتگی، ماکیاولی و روان دردمندی در مطالعات به زاویه نگاه پژوهشگران بر می گردد یعنی از آنجایی که هر یک از محققان تمرکزشان را به جنبه های متفاوتی از این سه شخصیت معطوف می کنند از نقاط مشترک بین آنها غافل می شوند و این یعنی مساله یکی است ولی از جنبه های مختلف به آن نگاه می شود.
* مطالعاتی که در بررسی مقیاس ها خودگزارشی و یا مقیاس ها که مشاهده کنندگان در خصوص فرد ارائه می کنند بین "روان دردمندی" و "خودشیفتگی" الگوهای مشابهی را استخراج کردند(مهدی، 1395).
مطالعات زیادی حکایت از وجود همپوشانی میان گونه های تاریک شخصیتی می کند.
2-1-4 وجوه تمایز گونه های تاریک
مدافعان این دیدگاه معتقدند تنها به این دلیل که بین خودشیفتگی، ماکیاولی و روان دردمندی همبستگی وجود دارد نباید این سه شخصیت را یکی دانست. اشتراک این سه شخصیت در اینجاست که هر سه نوعی ناهنجاری اجتماعی هستند و از این جهت تاریک به حساب می آیند منتها هر یک از این گونه ها معرف جنبه ای متمایز از این تاریکی شخصیت می باشند و این اشتراک بین گونه های تاریک یعنی "تاریکی" محدود می شود. به عقیده این نظریه پردازان گونه های تاریک در برخی جنبه ها کاملا متفاوت هستند از جمله:
* درست است که "خوی تهاجمی" در خودشیفتگی و روان دردمندی مشترک است ولی این خوی تهاجمی در روان دردمندان متمایل به خشونت در برابر تهدیدهای فیزیکی و در خودشیفتگان متمایل به خشونت در برابر تهدیدهایی است که به هویت آنان وارد می شود (غیر فیزیکی)
* برخی صفات شخصیتی مثل ضریب هوشی فقط به خودشیفتگان و صفت روان رنجورخویی فقط به روان دردمندان نسبت داده شده است(لی و اشتون9، 2005).
* با اینکه اکثر مطالعات همبستگی های بین خودشیفتگی ، ماکیاولی و روان دردمندی نشان میدهد ولی غالبا این همبستگی ها متفاوت گزارش شده اند و این مساله خود از ارزش همبستگی ها گزارش شده تا حدی کم می کند(لی، اشتون و همکاران، 2013).
2-2 خودشیفتگی:
هاولاک الیس10 اولین کسی بود که افسانه نارسیس را در روان شناسی بالینی مطرح کرد. بعد از آن فروید برای اولین بار از این واژه در مقالات و کارهایش بهره گرفت. خودشیفتگی علت شناسی متفاوتی دارد یا از هوش و موفقیت های فرد ناشی می شود یا از ظاهر فیزیکی او. به عقیده برخی از اندیشمندان کودکانی که مورد خشونت جسمی، جنسی و روانی قرار می گیرند به احتمال بیشتری دچار این اختلال می شوند. باید به این نکته توجه داشت که خودشیفته ها عاشق خودشان نیستند بلکه عاشق تصویر خودشانند.
2-2-1 انواع خودشیفتگی:
طبقه بندی فروید11: به عقیده ایشان سه شکل خودشیفتگی عبارتند از خودشیفتگی اولیه، خودشفتگی ثانویه و خودشیفتگی نرمال.
طبقه بندی انجمن روان پزشکی آمریکا: خودشیفتگی به چهار طبقه تقسیم شده است. 1-خودشیفتگی نخبه گرا (مقام و موقعیت فرد زمینه ساز خودشیفتگی است) 2-خودشیفتگی عاشق پیشه(جاذبه جنسی فرد زمینه ساز خودشیفتگی اوست) 3- خودشیفتگی غیر اخلاقی(بسیار شبیه اختلال شخصیت ضد اجتماعی است) 4- خودشیفتگی جبرانی (فرد به خاطر مخفی کردن احساس حقارتی که با اوست به خودشیفتگی پناه می برد)(فروید، 2014).
کرنبرگ12 (1975) و کوهت13 (1977) دو شکل متمایز خودشیفتگی را از هم جدا کردند: 1-خودشیفتگی آسیب شناختی 2- خودشیفتگی غیر آسیب شناختی.
2-2-2 ابعاد خودشیفتگی
با انتشار پرسشنامه ای توسط راسکین و هال14 در سال 1979، مفهوم خودشیفتگی وارد این بحث شد . از آنجایی که نوع بالینی و غیر بالینی این مفهوم به شدت به هم نزدیک است، تا حدی می تواند گمراه کننده باشد. مهم ترین بخش در پرسشنامه سنجش خودشیفتگی را مفاهیمی چون "بزرگ نمایی"،"سلطه گری"،"حق جانبی" و "داشتن حس برتری" تشکیل می دهند(کوری، مریت، مراگ و پمپ15، 2008). البته پرسشنامه سنجش خودشیفتگی در شناخت جنبه های آسیب پذیر خودشیفتگی بالینی ناتوان بوده است. با این حال چه در ادبیات بالینی و چه در ادبیات غیر بالینی ، این پدیده همواره یک ناهنجاری اجتماعی محسوب می شود. وستون و توباسیک16 (1997) ویژگی های شخصیت خودشیفته را این گونه خلاصه کردند:1-انکار 2-توجیه 3-خودبزرگ بینی 4-خودپرستی اسنادی 5-استحقاق 6-اضطراب (نقل از مهدی، 1395).
2-2-3 جنبه های سازگار و ناسازگار شخصیت خودشیفتگی
جوناسون و میدلتون17(2015) در مقاله ی خود جنبه های سازگار و ناسازگار هر سه شخصیت تاریک را برشمردند، که در ادامه به تفکیک شخصیت ها به هر یک خواهیم پرداخت.
این دو گفتند "امروزه خودشیفتگی نوعی اختلال شخصیت محسوب می شود، چرا که هر حدی از خودشیفتگی نوعی از خودبینی را در بر می گیرد. برای برای اینکه یک فرد خودشیفته شناخته شود باید از فاکتورهای لازم و کافی متعددی برخوردار باشد. خودشیفتگی فقط احترام بیش از حد برای خود قائل شدن نیست، هر چندکه به این نوع احترام مربوط می شود. خودشیفتگی بسته به نوع احترامی که فرد برای خود قائل است منجر به نوعی تهاجم (تعارض) در او می شود. خودشیفته ها خودشان را به دیگران ترجیح می دهند، نیاز فردی را به نیاز جمعی ارجع می دانند. سبک زندگی شان حول مرکزیت خودشان مشخص می شود. تمایل دارند که جلب توجه کنند و از جانب دیگران مورد تحسین قرار بگیرند. در آرزوی برتری داشتن بر دیگران اند و همین ها موجب می شود که وجودشان به شدت به وجود دیگران گره بخورد. از این رو خودشیفته ها همواره به دنبال استراتژی ها می روند که روابط شان را با دیگران بهبود بخشند. این افراد اعتماد به نفس بالایی دارند. بدون توجه به آنکه واقعا چه قدر در انجام کاری خوب هستند. درست است که اکثر مردم تمایل دارند تا در مورد توانایی هایشان اغراق کنند ولی خودشیفته ها بیشتر از بقیه اغراق می کنند. این اعتماد به نفس زیاد تا حدی برای فرد نتیجه بخش است و شاید یکی از مهم ترین دلایلی که خودشیفته ها رهبران خوبی به حساب می آیند همین باشد. از طرفی این اعتماد به نفس آنان را در برابر شکست ها مقاوم می نماید.
خودشیفتگی در مراحل اولیه ارتباطات اجتماعی برای فرد مزیت آفرین است، اما در بلندمدت این روابط را تحت شعاع قرار می دهد و خصوصا در فعالیت فرد خودشیفته در گروه اخلال ایجاد می کند. خودشیفتگی را می توان با برخی فاکتورهایی که به لحاظ اجتماعی یک مزیت محسوب می شود پیوند داد. از جمله برون گرایی بالاتر، شوخ طبعی پیوند دهنده تر، هوش بالاتر، حضور جذاب به لحاظ اجتماعی ، برخی دیگر از جنبه های سازگار خودشیفتگی را می توان این گونه عنوان کرد:
-تعصب ذهنی محافظه کارانه
-حفظ هویت فردی واحد هم در تعامل با همکاران بالادست و هم همکاران زیردست
-افزایش خلاقیت درون گروهی
-شریک یابی کوتاه مدت موفق آمیز
خودشیفتگی به قضاوت ضعیف در سایر زمینه ها پیوند خورده است، به ویژه خودشیفتگی را به نرخ بالای خوش گذرانی فرد مرتبط دانستند و معتقدند که افراد خودشیفته پول زیادی را صرف خوش گذارنی می کنند و این رابطه تحت تاثیر تعدیل کننده هایی چون اعتماد به نفس کاذب، خطرپذیری بالا و تمرکز صرف به دریافت پاداش از جانب فرد است. در شغلی از افراد گروه خواسته شد تا یک منبع که به کندی بازیافت می شود را مورد بهره برداری قرار دهند، عملکرد این گروه در کل با حضور افراد خوشیفته بدتر از موقعی که خودشیفتگی در گروه وجود نداشت، ارزیابی شد. چرا که خودشیفتگان تمایل به بهره برداری بیش از اندازه و تمام کردن هر چه سریع تر آن منبع نسبت به بقیه افراد داشتند. پس منطقی است که نتیجه بگیریم خصیصه های تاریک ممکن است که در کوتاه مدت برای گروه مزیت به همراه داشته باشند ولی در بلند مدت عواقبی هم به بار می آورند.
2-3 ماکیاولی
400 سال بعد از نوشته های نیکولو ماکیاولی، ریچارد کریستی روان شناس نامدار شخصیت، استراتژی سیاسی ماکیاولی را شبیه به رفتار اجتماعی روزمره ی برخی افراد دانست. او به همراه همکارانش در دانشگاه کلمبیا، سندرم شخصیتی ماکیاولیسم را معرفی کرد. عنوانی که معرف سبکی از روابط مبتنی بر دو رویی بر مبنای شبکه ی گسترده ای از اخلاقیات و باورهای منفی بود.
2-3-1 توانایی ماکیاولی
به خاطر موفقیتی که ماکیاولی ها در تسلط به دیگران دارند، غالبا این گونه فرض می شود که این افراد باید از هوش بالایی برخوردار باشند. خصوصا از آنجایی که به نظر می رسد آنها قادر به درک افراد در موقعیت های اجتماعی هستند(داویز و استون18، 2003). با این حال در چندی از مطالعات رابطه ی چندانی میان "ضریب هوشی" و " ماکیاولی" به اثبات نرسیده است.
از همین رو محققان علاقه مند به بررسی رابطه توانایی های شناختی خاص تر از جمله "قدرت ذهن خوانی" و "هوش هیجانی" با "شخصیت ماکیاولی" شدند. ذهن خوانی به عنوان توانایی در پیش بینی آنچه دیگران فکر می کنند، تعریف می شود و آن طور که مطالعات نشان می دهد، رابطه ی خاصی بین "ذهن خوانی" و " ماکیاولی" وجود ندارد(پولهاوس و ویلیامز، 2002).
ناامید کننده تر اینکه رابطه میان "هوش هیجانی" (امتیاز کلی برآمده از پرسشنامه و عملکرد فرد) و " ماکیاولی"برخلاف انتظار، منفی اعلام شد.بیشتر این رابطه منفی به دو مولفه اصلی هوش هیجانی ، یعنی "توانایی همدلی با دیگران" و "توانایی شناخت احساسات دیگران" برمی گشت و رابطه ی هر دوی این مولفه ها با مایکاولی منفی و پایدار بود(اوستین، فارلی، بلک و مور19، 2007). پس در کل این فرضیه که ماکیاول ها توانایی ذهنی برتری نسبت به دیگران دارند، تائید نشد. خواه این توانایی ذهنی ضریب هوشی باشد، خواه توانایی ذهن خوانی و هوش هیجانی. در واقع ماکیاولی ها به طور غریزی مهارت در سلطه گری دارند و این توانایی آنها بیشتر از اینکه ناشی از توانایی شناختی ویژه ای باشد، از قاعده ی انگیزه ی برتری طلبی آنها سرچشمه میگیرد(سیمون، فرانسیس و لامباردو20، 1990).
2-3-2 ماکیاولی ها از دیدگاه دیگران چگونه افرادی هستند؟
گزارشی که درسال 1992 در خصوص ماکیاولی منتشر شد، گزارشی قابل اتکا در پاسخگویی به سوالات متعددی در خصوص شخصیت ماکیاولی است. در این گزارش به این سوال که ماکیاولی ها از دیدگاه دیگران چگونه افرادی هستند، پاسخ های متعددی داده شد. سایر تحقیقات هم به دنبال رفع این ابهام شکل گرفتند. از جمله که در یکی از پژوهش ها آمده که ماکیاولی های جوان به احتمال بیشتری "سازگارتر " و "دوست داشتنی تر" هستند. در مطالعه ی دیگر ماکیاولی های بزرگ سال در بعضی مواقع برای پست هایی چون "رهبری" به سایرین ترجیح داده می شوند. به جز این موارد در سایر موقعیت ها رفتار ماکیاولی در بزرگسالان تائید نمی شود. یک متغیر اجتماعی شاید "نقش اجتماعی" باشد که ماکیاولی ها ایفا می کنند(هالیونگ21، 2017).
ویلسون22 و همکارانش (1996) نشان دادند که افراد با امتیاز ماکیاولی بالا در بیشتر نقش های اجتماعی از جمله (در نقش شریک تجاری، در نقش یک دوست، در نقش فردی معتمد و رازدار) به ندرت مطلوب ظاهر می شوند ولی در نقش هایی چون مذاکره کنندگان خوب خودشان را نشان می دهند. در همین زمینه دو مطالعه ی دیگر وجود دارد که در یکی از آنها داده های طبقه بندی شده نشان داده که ماکیاولی ها به عنوان افرادی با سطح بالا در دو صفت "وقار " و "برانگیختگی" شناخته می شوند. در مطالعه ی دیگری ماکیاولی رهبران خوب هم از نظر میزان بالای "کاریزما" و هم از نظر میزان بالای "اثر بخشی" شناخته می شوند(نقل از جاناسون و همکاران، 2015).
2-3-3 سازگاری روانی و شخصیت ماکیاولی ها:
خودنظاره گری:
یکی از سازه های شخصیت که در ویژگی های بسیاری با ماکیاولی ها مشترک است. خودنظاره گری مفهمومی است که برای نخستین بار توسط اسنایدر23 (1974) مطرح شد . با وجودی که این دو در "فریبکاری اجتماعی" مشترک هستند، ولی یکی نیستند. از آنجایی که ماکیاولی ها ویژگی های تاریک تر "جهان بینی منفی نگرانه" و " بی اخلاقی " را در خود دارد. مطالعات، همبستگی بین این دو صفت یعنی "خودنظاره گری" و " ماکیاولی" را چیزی بین 20/0 تا 33/0 درصد دانستند(بولیون و تورنلی24، 2003).
حیطه ی کنترل25:
در گزارش منتشر شده در سال 1992 این طور آمده است که ماکیاولی ها احساس می کنند نیروهای بیرونی (مثل شانس) رفتار و عملکرد افراد را تحت تاثیر قرار می دهد. مطالعات دیگری هم این گفته را تائید کرده اند. با این همه نتیجه ی این مطالعات تا حدی گمراه کننده است. از آنجایی که در هیچ یک از پژوهش ها کنترل ادراک شده به مولفه های اصلی اش تفکیک ندشه است. پاولهاس (1983) در مطالعه ی خود نشان داد که جنبه های مختلف از کنترل ادراک شده یعنی کنترل از جنبه ی فردی، بین فردی و اجتماعی -سیاسی، رابطه ی کاملا متفاوتی با ماکیاولی دارند. حیطه ی کنترل بیرونی ماکیاولی ها از عوامل اجتماعی و سیاسی نشات می گیرد. ماکیاولی ها دیگران را افرادی ضعیف که کنترل کمی بر موقعیت شان دارند، می پندارند. در مقابل در موقعیت های بین فردی این ماکیاولی ها هستند که کنترل را در روابط با دیگران به دست می گیرند، چرا که باور دارند می توانند دیگران را زیر سلطه خود برده و آنچه را می خواهند، به دست آورند.
جهان بینی
همه ی پیوند ها میان " ماکیاولی" و متغیر "اقتدار طلبی" در گزارش 1992 ضعیف ارزیابی شد و تنها استثنا، همبستگی مثبت بین "اقتدار طلبی" و مولفه ی زیر مجموعه نگرش اخلاقی ماکیاولی یعنی "افکار خشونت آمیز" در مقیاس Mach IV بود که این همبستگی به عقیده ی کریستی از آنجایی قابل فهم است که عدم پذیرش ضعف شخصی ، جزئی از شخصیت اقتدار طلب به حساب می آید. تا آن زمان تنها مطالعه ای که به این موضوع پرداخت در نهایت توانست به رابطه ی کلی بین "شخصیت اقتدار طلب" و " ماکیاولی" دست یابد(واتسون و موریز26، 1994).
سلامت روانی
در گزارش منتشر شده در سال 1992 همبستگی مثبتی بین " ماکیاولی" و "اضطراب" اعلام شد. حتی کریستی و گیز27 (1970) این اضطراب را ساختگی و آن را نوعی ترجیح برای سرکوب احساسات منفی ماکیاولی ها دانستند. از سویی دیگر به گفته ی رایتسمن28 (1991) اضطراب بالا در تعارض با مفهوم ماکیاولی است. خصوصا از آنجایی که ماکیاولی ها ترجیح می دهند از درگیر شدن با افراد دوری کنند. سایر تحقیقات هم نتواسته این پارادوکس را توضیح دهد، خصوصا در مطالعاتی که هیچ همبستگی مثبتی بین ماکیاولی و اضطراب تعریف نشده و یا در مطالعاتی که این رابطه مثبت اعلام شد. برخی از تحقیقات از جمله دراک29(1995) ماکیاولی ها را بیشتر مستعد ارتکاب گناه دانست، در حالی که برخی دیگر از جمله وستل و بوت30 (2007) به نتیجه ای کاملا معکوس رسیدند(اوستین و همکاران، 2007).
2-3-4 رفتارهای ضد اجتماعی شخصیت ماکیاولی:
1- دروغگوییی و فریبکاری: از آنجایی که بهره کشی در ذات ماکیاولی هاست، تعجب آور نیست که خودشان به این نوع رفتارها اعتراف کنند. در پژوهش های کاشی و دپائولو31(1996) ماکیاولی ها اعتراف به دروغ گویی کردند. اگر فرد ماکیاولی تشخیص بدهد که گفتن حقیقت ضررری اقتصادی برای او به همراه خواهد داشت، آن اطلاعات را از دیگران دریغ می کنند(مثلا اگر بخواهد ماشینی بفروشد، ایرادات آن ماشین را بازگو می کند) . در یک پژوهش دیگر گوش و کرین32 (1995) مشخص کردند که ماکیاولی ها در خصوص پرداخت مالیات دروغ گفته بودند. این نمونه ها نشان دهنده ی این است که ماکیاولی ها در هنگام پر کردن پرسشنامه های خود گزارشی اگر تشخیص بدهند که اطلاعاتی که وارد می کنند در نهایت به ضررشان تمام می شود هیچ گاه تمایلات ضد اجتماعی شان را بروز نمی دهند.
در گزارش(1992)، نتیجه ی یک پژوهش در خصوص (تقلب) این بود که افراد با سطح بالای ماکیاولی تنها وقتی تقلب می کنند که ریسک شناسایی و قصاص شدن شان پایین باشد. اما سایر افراد ممکن است در اثر ترغیب توسط دیگران به تقلب روی بیاورند. در این زمینه یک پژوهش مرتبط به رابطه شخصیت ماکیاولی و تقلب در مقطع اکادمیک وجود دارد. نتیجه این پژوهش چنین است که افراد با امتیاز بالای ماکیاولی به احتمال بیش تری در مقالات پایان ترم تقلب می کنند ولی در گزارش (1992) نتیجه ی یک پژوهش در خصوص (تقلب) این بود که افراد با سطح بالای ماکیاولی تنها وقتی تقلب می کنند که ریسک شناسایی و قصاص شدن شان پایین باشد. اما سایر افراد ممکن است بر اثر ترغیب توسط دیگران به تقلب روی بیاورند. درهمین زمینه یک پژوهش مرتبط به رابطه شخصیت ماکیاولی و تقلب در مقطع آکادمیک وجود دارد. نتیجه این پژوهش چنین است که افراد با امتیاز بالای ماکیاولی به احتمال بیش تری در مقالات پایان ترم تقلب می کنند ولی در امتحانات تستی به احتمال قوی تقلب نمی کنند(ناتانسون33، پاولهوس و ویلیامز، 2006).
2- انتقام و خیانت: درگزارش (1992) هیچ مطالعه ای در خصوص این دو واژه و ارتباط اش با ماکیاولی ها آورده نشد. با این حال ناتاسون و همکاران (2006) یک سری مطالعه در خصوص واژگان هم معنی با انتقام جویی انجام دادند. از منظر آنها واژگان مترادف انتقام جویی در مقیاس Mach IV به طور قابل ملاحظه ای با مقیاس سنجش روان دردمندی کمتر از آستانه ی اختلال همپوشانی داشت. در واقع رابطه ی میان ماکیاولی و انتقام جویی در منطقه ی مشترک ماکیاولی و روان دردمندی کمتر از آستانه ی اختلال قرار داشت. به منظور سنجش خیانت هم یک سری بازی های شبیه سازی شده توسط هگارتی34 (1995) در میان دانشجویان نشان داد که در بازی شبیه سازی فروشندگی، ماکیاولی ها درگیر طیف متنوعی از رفتارهای غیر اخلاقی از جمله رشوده دادن شدند. در یک بازی دیگر تحت عنوان چانه زنی در معاملات، مایر35 (1992) نتیجه گرفت ماکیاولی ها به شیوه ای فرصت طلبانه در یک ضربه به رقیب شان خیانت کردند. پژوهشی دیگر هم نشان داد که ماکیاولی ها وقتی به دیگران خیانت می کنند که شخص مقابل شان هیچ شانسی برای تلافی کردن نداشته باشد. پس اگر خیانت ، فرد ماکیاولی را به پیروزی برساند او از این کار دریغ نمی کند(جاناسون و همکاران، 2012).
3-خشونت و خصومت: در گزارش (1992) گفته شد که رابطه ی مثبت ضعیفی بین ماکیاولی و خصومت وجود دارد. خصومت طلبی به معنای کلی در کنار مفاهیمی چون احساس گناه و اضطراب در تضاد با مفهوم اصلی ماکیاولی است. کریستی و گیز(1970) به جنبه ی خونسرد ماکیاولی ها در تعارضات تاکید کردند. در عوض آن طور که در گزارشات آمده ماکیاولی ها در اعتراف به احساسات و رفتارهای خصومت بار، رک گوترند. در رابطه با بحث خشونت هم داده ها حاکی از رابطه ی مثبت ضعیف بین خشونت طلبی اعم از خشونت کلامی و ماکیاولی است. در فضایی کاری هم پژوهش کورزین و هوزویر36 (2005) نشان داد که مدیران ماکیاولی اشتیاق زیادی به استفاده از قدرت اجبار دارند. در همین زمینه پژوهش اندرو37 (2006) بر روی کودکان نتایج جالبی به همراه داشت ، کودکانی که درگیر قلدر بازی بودند ( چه به عنوان کسی که مورد قلدری واقع شده و چه به عنوان کسی که مرتکب قلدری شده) نمره ی بالاتری در آزمون ماکیاولی آوردند. شاید این رفتار را این طور بتوان توجیه کرد که ماکیاولی ها در جواب قلدری دیگران خواستار قلدری بر دیگران اند و یا حتی تظاهر می کنند که مورد قلدری واقع شدند تا در نهایت به هدف شان برسند. برخی از ماکیاولی هم به راحتی از تجارب منفی شان در این موارد اعتراف می کنند. در پژوهش لوفتوس و گلنویک38 (2001) بر روی گروهی از کودکان یک بار پرسشنامه ی سنجش ماکیاولی در اختیار کودکان و یک بار در اختیار والدین شان گذاشته شد. نتیجه ی این دو دسته پرسشنامه متناقض از هم درآمد. در پرسشنامه ای که کودکان از رفتار خودشان سخن گفتند رابطه ی میان ماکیاولی و رفتارهای همبستگی مثبت و در پرسشنامه ای که در اختیار والدین قرار گرفت نتیجه متفاوت شد. در نهایت مشخص نشد که این کودکان درباره ی رفتارهای نامناسب خود اغراق کردند یا موفق شدند که در حضور والدین خود سرپوشی بر روی رفتارهای نامناسب خود بگذارند.نهایتا اینکه پژوهش ها تا اینجا هیچ نشانی از خشونت مستقیم در ماکیاولان بزرگسال نشان نداده است.
2-3-5 جنبه های سازگار و ناسازگار شخصیت ماکیاولی
جوناسون و میدلتون (2015) گفتند که ماکیاولی اساسا یک ناهنجاری و اختلال آسیب شناختی به حساب نمی آید . امروزه این گونه شخصیت در تحقیقات روان شناسی اجتماعی جا افتاده است. محققان با الهام از کتاب شاهزاده نیکولو ماکیاولی گونه ای از شخصیت را تعریف کردند که با صفات شخصیتی چون "منفی نگری"، "سلطه گری" ، "خلق و خوی عملگرایانه39" مشخص می شود. این خصیصه ها را می توان نه تنها به شاهزاده ها بلکه به سایر افراد جامعه در هر سطحی از سیاست، از همان زمان قرون وسطی در اروپا تا امروزه نسبت داد. صفاتی که معرف استفاده ابزاری از دیگران در تعاملات با آنها، رویکرد منفعت طلبانه در مبادلات اقتصادی، و رویکرد فرصت طلبانه می باشد. برای مثال می دانیم که برای تاثیر گذاری اجتماعی در محیط کار دو نوع تاکتیک سخت و نرم وجود دارد. یک فرد ماکیاولی برای اثر گذاری بر دیگران و هم سو کردن آنان با خواسته های خودش از طیفی از تاکتیک های نرم و سخت بهره می گیرد مانند دو شخصیت تاریک دیگر ماکیاولی ها هم به لحاظ برخورداری از برخی صفات شخصیتی مزیت هایی به همراه دارد. باید توجه کرد افرادی که در آزمون ماکیاولی امتیاز بالایی کسب می کنند، حد بالایی از قدرت اداره کردن و جذابیت اجتماعی را از خود نشان دادند و این یک امتیاز برای آنها محسوب می شود. مطالعاتی که بین ماکیاولی ها و متغیرهایی چون "کنترل فردی"، "هوش هیجانی40 " و "شایستگی اجتماعی41" چه در جمع های خصوصی و چه در جمع های غیر خصوصی صورت گرفت به رابطه منفی این متغیرها با هم رسید. اخیرا حتی گفته شده است که صف "همدلی محدود" برای کسانی که انگیزه دارند تا از دیگران بهره کشی کنند به خودی خود یک نقطه ضعف محسوب می شود. از آنجا که اگر کسی سعی در فهم احساس دیگران (حتی به میزان کم) داشته باشد، نمی تواند آن طور که می خواهد از دیگران بهره کشی کند. یک شخصیت ماکیاولی باید دروغ گویی ماهر باشد. در نظر گرفتن موارد یاد شده به عنوان یک مزیت کاری ساده لوحانه است چرا که مزیت یا ضعف صفات شخصیتی ماکیاولی وابسته به موقعیتی است که فرد ماکیاول در آن قرار دارد.
2-3-6 خاستگاه تکاملی
تاثیر روزافزون روان شناسی تکاملی، موجب پیدایش بحث در خصوص خاستگاه اولیه ماکیاولی گشته است. اگر چه این مباحث جنبه هایی مثبتی چون نوع دوستی، دلسوزی و تعاون را در برمی گیرد. با این همه اساس تئوری تکامل مفهوم از نظر داکینز42 (1989) "ژن خودخواهی" است. به گفته ی کروگر43 و همکارانش (2001) در تقابل با بینش بسیاری از مشاهده گران ، هر دو جنبه ی تمایلات سازنده ی اجتماعی و تمایلات غیر اجتماعی در درون خزانه ی رفتاری افراد، متناقض نیستند. انتخاب طبیعی خودخواهانه خود به خود یادآور شخصیت ماکیاولی است. در زمان باستان افرادی که از فرصت ها جهت تقلب و سرقت و بهره کشی دیگران برای رسیدن به اهداف خود استفاده می کردند، به سایر افرادی که از این روش ها بهره نمی گرفتند، فائق می آمدند. برین و ویتن44 (1988) از این مزیت ماکیاولی در ادبیات تحت عنوان "هوش ماکیاولی" یاد کردند. این واژه هم چنین مترادف واژگانی چون "هوش اجتماعی" ، "سیاست روزمره" ، "هوشیاری اجتماعی" ، "هوش سیاسی"، "هوش عملی"، "هوش هیجانی" ،"هوش میان فردی" به حساب می آید. که همه ی این ها اشاره به توانایی شناختی ویژه ای از جمله مهارت در تطبیق با دشواری هایی اجتماعی دارد. هاولی (2006) در این باره گفته است که این مهارت ها اعم از توانایی اداره کردن دیگران،کنترل بر منابعی چون غذا، سرپناه و جنس مخالف را در فرد ارتقا دهد.
محققان به چگونگی توسعه یافتن ماکیاولی در کودکان هم توجه می کنند. مک ایل وینز45 (2003) در گزارش خود این طور نتیجه گرفت که صفت های شاخص در ماکیاولی های جوان بی اعتمادی، منفی بینی و افت هیجانی است و خصوصا فقدان همدلی که نقش خیلی مهمی را در تعیین رفتار یک ماکیاولی جوان ایفا می کند. یک تجزیه تحلیل عاملی توسط ساتون و کیوگ46 (2001) سه مولفه ی برجسته ی مقیاس کیدمج47 را بدبینی، بی صداقتی و بی اعتمادی دانست. از میان این سه مولفه تنها مورد اول با سن کودکان رابطه داشت که این یعنی بدبینی در طول زمان بیش تر میشود. این نویسندگان هم چنین پیشنهاد کردند که کودکان به احتمال لفظ اداره کردن دیگران را رفتار متمایز از بقیه بقیه رفتارهای اجتماعی نمی داند. به عبارت دیگر کودکان انجام یا گفتن چیزی که دیگران را خوشحال کند، ستودنی تر از بی صداقتی و رفتار غیر اخلاقی می دانند. همان طور که قبلا اشاره شد، برخی نویسندگان پیش بینی کردند که ماکیاولی با ضریب هوشی و هوش رابطه دارد که البته تحقیقات این ادعا را رد کرد. رپاچولی48 و همکاران(2003) در نمونه ی کودکان رابطه میان ماکیاولی و ضریب هوشی را بررسی کردند و در یکی از این مطالعات رابطه ی منفی در حال رشدی بین ضریب هوشی کودکان و اکتساب امتیاز بالا در آزمون کیدمج نتایج دو سویه ای به دنبال داشت(نقل از مهدی، 1395).
2-4 روان دردمندی(جامعه ستیزی)
مفهوم و کاربرد روان دردمندی به خودی خود، تاریخچه ای طولانی دارد. با این حال علی رغم این تاریخچه، مفهوم شناسی درباره ی این واژه موجود است. بسیاری از نویسندگان توجه خود را معطوف به جنبه های خاصی از رفتارهای انحرافی که مشخصا از بیماری روانی متمایز است، کرده اند. تمرکز این بخش از مبحث حاضر، کاوش این رفتار مشخص به لحاظ مفهومی و طرح مقدمات روان دردمندی است که حول پدیده های رفتاری چون ماهیت روابط زهرآلود، انگلی، غارتگرانه و به طور بالقوه ویرانگر نسبت به دیگران می گردد. هم چنین در ادامه رابطه ی پدیده ی روان دردمندی با مفاهیم نزدیک ، ولی نه یکسان "شخصیت ضد اجتماعی" و "جامعه ستیزی" بررسی می گردد.
تلاش برای فهم رفتارهای انحرافی چون رفتار قابیل که ناقض هنجارهای اجتماعی است، امری است پیچیده که تحت تاثیر عوامل متعددی قرار داد. یکی از این عوامل، رفتار روان دردمندانه قابل مشاهده است که عموما در بستر فرایندها و پویایی های غیر قابل مشاهده شکل گیرد. درک همین فرایندهای زیربنایی موجب فهم متغیرهای ملموس و رفتاری می شود. عامل پیچیده ی دیگر، خصیصه های شخصیتی غالب است که باید از حالات شخصیتی متمایز گردد. خصوصا در برخورد با واژه هایی که معمولا به جای هم به کار برده می شوند ( از جمله روان دردمندی ، اختلال شخصیت ضد اجتماعی و جامعه ستیزی). در این زمینه نظریه پردازان و متخصصان متعددی وقت و انرژی زیادی برای شناسایی روان دردمندی و پدیده های مرتبط با این مفهوم گذاشتند که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد.
مطالعات زیادی در خصوص روان دردمندی، اختلال شخصیت ضد اجتماعی و جامعه ستیزی وجود دارد. در بخش مقدمه ی کتاب مرتبط گریگوری زیلبورگ49 (1944) این طور آمده که هدف او بررسی ادبیاتی مملو از دلالت های روان پزشکی امریکایی هم از جنبه ی اجتماعی و هم از جنبه تاریخی بوده است. او به طور خاص بر بحث روان دردمندی تمرکز نکرد ولی پژوهش او اطلاعات غنی و مفیدی برای فهم این موضوع مهیا کرد. در بخشی از کتاب او، روان دردمندی این طور تعریف شده"مقدمه ی واژه، بی صداست. برای اشاره به حالت مشخصی از ذهن نامنظم که فرض می شود از بی خردی و جنون متمایز است. منبع سرگشتگی قابل ملاحظه کارورزان پزشکی که به نظر من راهی برای انکار و بی عدالتی می گشاید.
زیلبورگ (1944) بحث موشکافانه مرتبط با فلسفه ی حقوقی، پزشکی در باب جنون فراهم ساخت. با مطالعه ی گونه ی مشخصی از داروها که در برخورد با رفتارهای غیر طبیعی و وابسته به آن تجویز می شد. در همین خصوص او از پژوهش کرنلوس آگریپا50 (1535-1486) که سازنده ی این نوع مشخص از داروها بود، یاد کرد. در کنار این مباحث او هم چنین اطلاعات تاریخی مرتبط با انتظارات اجتماعی، عمومی و چگونگی مدیریت رفتارهای انحرافی به ویژه رفتارهای منحرفانه ناشی از بیماری های روانی و رفتارهایی که ریشه در شخصیت روان دردمندی دارد، گردآوری کرد. گزارش او از فعالیت های اگریپا و دیگران نمونه های اولیه از چالشی است که جامعه پزشکی و قضایی در این دو قلمرو رفتاری با آن روبه روست. در همین موضوع زیلبورگ از اگریپا و شاگردش جوهان ویر51 (1515-1588) به عنوان حامیان "تبرئه دیوانه ها" نام برد. زیلبورگ مطرح کرد که این دو نفر از آغاز بر سر اینکه بسیاری از مجرمان به جای تنبیه باید مورد درمان قرار گیرند، توافق داشتند. این دو معتقد بودند که نظر روان پزشک متخصص باید در هر پرونده جنایی که در آن نشانه ای از روان دردمندی و جنون مشاهده می شود، لحاظ گردد. او هم چنین از جین بودین (1596-1530) که نظری کاملا مخالف با اگریپا و شاگردش داشت، در نوشته های خود نام برد. در نهایت تلاش زیلبورگ در بیان دیدگاه های متمایز به تفکیک رفتارهای غیر طبیعی مربوط به جنون از رفتارهای مربوط به روان دردمندی به تشریح شیوه های برخورد با این رفتارها رسید. زیلبورگ در ادامه به گفته های نظریه پرداز دیگری به نام جرومه کاردان که به مطالعه در این زمینه پرداخت ، اشاره کرد. به عقیده ی زیلبورگ، کاردان تمرکز ویژه ای به متمایز کردن رفتارهای جنون آمیز از رفتارهای روان دردمندی داشت. به عقیده ی کاردان نوع مشخصی از روان دردمندی باید از مسئولیت قانونی معاف باشد. البته که زیلبورگ این عقیده ی کاردان را متاثر از پیشینه ی زندگی شخصی او می داند، چرا که یکی از پسران او در پی ناسازگاری با همسرش ، او را به قتل رسانده بود. جدای از پیشینه خانوادگی قابل تامل هر کدام از این نظریه پردازان ، زیلبورگ، کاردان و دیگران همگی به این موضوع اشاره داشتند که جامعه در تعریف و مدیریت رفتار، به ویژه رفتارهایی که به نظر می رسد دو علت ریشه ای متفاوت داشته باشد، دچار کشمکش است. دسته ی اول این رفتارها "جنون محض" یا "رفتارهای وابسته به بیماری های ذهنی " و دسته ی دوم "جنون اخلاقی" یا "رفتارهای وابسته به شخصیت روان دردمندی " است.
زیلبورگ (1944) جنون اخلاقی را نوعی خاص از آشفتگی و رنجش تعریف کرده ..تداوم در انحراف بیمارگونه احساسات، علایق، تمایلات، خلق و خو، عادات ، حالات اخلاقی و هم چنین واکنش های آنی طبیعی فرد بدون اینکه اختلال یا آسیب جدی در ضریب هوشی، قوه ی تشخیص و قوه ی استدلال او مشاهده شود و خصوصا اینکه فرد عاری از وهم و خیال جنون آمیز باشد.
بنا به تعریف بنینگ، پاتریک، هیکس، بلونیگن و کروگر52 (2003) روان دردمندی نوعی اختلال شخصیت است که به واسطه ی واکنش های آنی، بدون درگیر کردن احساسات و ملاحظات بین فردی شناخته می شود. در تعریفی دیگر از اسکیم، پلاچک، پاتریک و لیلینفلند53 (2011) روان دردمندی در حال حاضر در حوزه ی روان شناسی بالینی و روان پزشکی به شرایطی اطلاق می شود که فرد فاقد همدلی یا احساس وجدان باشد و کنترل آنی ضعیفی بر رفتار خود داشته باشد و یا رفتار سلطه گرانه ای از خود بروز بدهد.
واژه ی جامعه سیتزی به کرات به جای واژگان شخصیت ضد اجتماعی و شخصیت روان دردمند به کار می رود. افراد زیادی از جمله هار54(2003)، گفتند که مرجع رسمی روان پزشکی امریکایی در آخرین نسخه از مرجع تشخیص اختلالات (DSM-IV-TR) روان دردمندی و جامعه سیتزی را مترادفی مطلق برای اختلال شخصیت ضد اجتماعی می داند. بنا به گزارش سلامت ذهنی هاروارد55 (2000)، دو واژه ی جامعه ستیز و شخصیت ضد اجتماعی عموما به رفتار و عواقب آن رفتار بر می گردد، در حالی که واژه ی روان دردمندی بیشتر از اینکه نمود رفتاری داشته باشد، یک حالت درونی است. با این همه امروزه هم این سه واژه کم و بیش به جای هم به کار می روند :"زمانی حتی از این واژه تحت عنوان مترادفی برای آسیب های کلی روانی استفاده می شد.. واژه شناسی مربوط به روان پزشکی امروزه چنین دلالت هایی را شامل نمی شود. شخصیت های ضد اجتماعی در مفهوم امروز افرادی هستند که از سلامت عقلی برخوردار می باشند". حتی بوده اند کسانی که جامعه ستیزی و روان دردمندی را دو نوع متمایز از اختلال شخصیتی ضد اجتماعی دانسته اند.
به عقیده ی هار(2003) ویژگی متمایز کننده ی یک روان دردمند واقعی و یک جامعه ستیز این است که روان دردمند از ابتدا یک روان دردمند متولد می شود در حالی که یک جامعه ستیز محصول تعامل فرد با محیط است. پارتریچ56 (1930) از واژه ی شخصیت جامعه ستیز برای تاکید بر اهمیت تاثیر گذاری محیط استفاده کرد. ایشان در جایی این طور گفتند: "نقص در تطابق با مقتضیات اجتماعی و اشاره به نقش عوامل محیطی و فرهنگی در علت شناسی انحرافات رفتاری. هار هم چنین اضافه کرد که هر دو اختلال شخصیتی روان دردمندی و جامعه ستیزی نتیجه ی یک تعامل بین عوامل محیطی و زمینه ی ژنتیکی است. منتهی تفاوت آن جاست که روان دردمندی بیشتر ناشی از وراثت و جامعه ستیزی بیشتر ناشی از شرایط محیطی است(ساتکر و آلاین57، 2001).
بیشتر جامعه شناسان ، جرم شناسان و حتی برخی روان شناسان از آنجایی که باور دارند این نوع اختلال متاثر ازتعارضات اجتماعی است، پس واژه ی جامعه ستیزی را ترجیح می دهند… کسانی که باور دارند این نوع اختلال ناشی از ترکیب عوامل محیطی، ژنتیکی ، زیستی و روانی است به احتمال زیاد استفاده از واژه ی روان دردمندی را ترجیح می دهند(هار، 2003).
3-4-1 معیارهای تشخیصی روان دردمندی بالینی
برخلاف خودشیفتگی، جایگاه روان دردمندی در معیارهای تشخیصی کاملا مشخص نیست. از این رو ضروری است که در این قسمت به این موضوع بیشتر پرداخت. برای شناسایی شخصیت های روان دردمندی، جامعه ستیزی و شخصیت ضد اجتماعی از طبقه بندی های گوناگون استفاده می شود که دو مورد از شناخته ترین این طبقه بندی عبارت اند 1- طبقه بندی بین المللی مشکلات مربوط به سلامت و بیماری های سازمان سلامت جهان (ICD-10) 2-طبقه بندی بندی اختلالات روانی تشخیصی و آماری روان پزشکان امریکا (DSM) که در ادامه نگاهی به این معیارها خواهیم انداخت.
طبقه بندی اختلالات روانی تشخیصی و آماری روان پزشکان آمریکا (DSM):
1-طبقه بندی بین المللی مشکلات مربوط به سلامت و بیماری های سازمان سلامت جهان: سازمان سلامت جهان در سال 1960 به کمک متخصصان علمی وحرفه ای سیستمی طبقه بندی شده برای تشخیص اختلالات روانی ایجاد کرد. نتیجه ی این همکاری گسترده در سطح دنیا ICD-10 بود. این طبقه بندی شامل طبقه بندی کلاسیکی تحت عنوان اختلالات شخصیتی و رفتاری بزرگسالان می باشد. در این طبقه بندی اختلال شخصیتی به شرایطی عمیقا چاره ناپذیر که مبین الگوهای رفتاری فرد است اطلاق می شود. در این سیستم اختلالات شخصیتی در پایه ی الگوهای رفتاری مشخصی از هم تفکیک شده است. به طوری که روان دردمندی به عنوان عارضه ای درکنار سایر اختلالات تعریف شده است. خصوصا دو اختلال شخصیتی "انزوا طلبی" و "بی ثباتی احساسی" آشکارا به روان دردمندی مرتبط می باشد. در دو جدول زیر علائم رفتاری این دو اختلال نشان داده شده است.
2-4-2 انواع روان دردمندی
تقسیم روان دردمندی به دو نوع اولیه و ثانویه پشتیبانه ی خیلی مستعدی ندارد با این همه بعضی از متخصصان معتقد اند که نسخه ی کنونی معیار تشخیص اختلالات شخصیتی ضد اجتماعی یعنی DSM-IV-TR در خصوص این اختلال باید به دو زیرمجموعه تقسیم شود. به دو بخش روان دردمندی اولیه و روان دردمندی ثانویه(مهدی، 1395).
میر58 و همکارانش (1994) این تقسیم بندی را از چند جهت لازم دانستند: 1-سطح بسیار پایینی از اضطراب، پشیمانی و اجتناب از یادگیری 2-سرکشی شدید از دستورالعمل های کنترل کننده ی استاندارد اجتماعی 3-تمایل به رفتارهای هیجان انگیز خصوصا سطح بالایی از عوامل "بازداری زدایی" که یعنی همان در پی رفتارهای لذت جویانه و برون گرا بودن. این نویسندگان در ادامه گفتند که هر دو نوع روان دردمندی اولیه و ثانویه کاملا متمایز از رفتار ضد اجتماعی می باشد. از آنجایی که این افراد در درون خرده فرهنگ بزهکاری بزرگ می شوند و با آن همسو می گردند(کوسون، ساچی، مایر و لیبی59، 2002).
روان دردمندی اولیه: مطابق با تعریف کاریمن60 (1948) روان دردمندی اولیه یک اختلال ریشه ای است که در خود بیمار تشخیص داده می شود، در حالی که روان دردمندی ثانویه عارضه ای از اختلال روان پزشکی دیگری یا عارضه ای از شرایط اجتماعی مشخصی است. امروزه نوع اولیه ی روان دردمندی، یعنی برخورداری از خصیصه های دسته ی اولی در مقیاس PCL-R که تحت عنوان PCL-R-I شناخته می شوند. خصیصه هایی چون پرخاشگری61، بی عاطفگی62، سلطه گری و دروغ گویی. در حالی که روان دردمندی ثانویه یعنی برخورداری بیشتر از خصیصه های دسته دومی که تحت عنوان PCL-R-II ساخته می شوند از جمله واکنش های تکانشی، بی رغبتی، بی مسئولیتی و فقدان اهداف بلند مدت.
ب: مبانی تجربی پژوهش:
یک مطالعه ی مربوط در این زمینه به کار فورسی، بانکس و مک دنیل63 (2012) بر می گردد. نتیجه ی پژوهش آنها اثبات رابطه ی ضعیف ماکیاولی و روان دردمندی با عملکرد شغلی شد. بادی64(2010) در مطالعه روی 346 مدیر استرالیایی نتیجه گرفت با اینکه این گونه های شخصیتی تعداد کمی از نیروی کاری را تشکیل می دهند با این حال تاثیر منفی و چشم گیری بر روی خروجی سازمان می گذارند.
مطالعات نشان دادند ماکیاولی رابطه ی منفی با رفتار شهروندی سازمان ها در مجموع و رفتار شهروندی آنها نسبت به کارکنانش دارد. یکی از دلایل توجیه این مطلب آن است که این افراد برای علایق خودشان اهمیت قائل هستد و با توانایی اثر گذاری بر دیگران، به سازمان به عنوان یک موجود مستقل نگاه نمی کنند. بادی، گالوین، شوسکی65 (2010) در سطح سازمان نشان دادند که وجود افراد روان دردمند در سازمان در موقعیت رهبری منجر به مسئولیت پذیری اجتماعی کمتر آن شرکت و حمایت سازمانی کمتر رهبران آن شرکت ها از کارکنان می شود(فورنهام و همکاران، 2013).
سامر66 و همکاران (2012) در پژوهشی نشان دادند نمرات بالا در سطوح سایکوپاتی و ماکیاولی با فحاشی و پرخاشگری بیشتر کاربران توییتر همراه است و هر دوی این صفات ارتباط منفی و معنیداری با هیجانات مثبت داشتند. همچنین خودشیفتگی از یک سو با تعداد زیاد دوستان و از سوی دیگر با سطوح بالای اعمال نفوذ بر دیگران از طریق رفتارهای آنلاین همراه بود.
ایسنک67 (1993) ، وودی و کلاردیچ68 (1977) رابطه ی مثبت بین شخصیت تاریک و خلاقیت را تائید کردند. در مطالعه ی دیگر گوتز و گوتز69 (1979) شخصیت گروهی از هنرمندان را با گروهی از افراد غیر هنرمند مقایسه کرد. نیتجه ی این مطالعه امتیاز بالای روان پریشی در نمونه ی هنرمندان شد. از طرفی دیگر همین مقایسه در مطالعات برچ، پاولیس، همسلی و کور70 (2006) امتیاز بالای هنرمندان در چندی از آزمون های اسکیزوفرنی را تائید کرد. در مطالعه ای دیگر گانکالو، فلین و کیم71 (2010) به بررسی رابطه ی خودشیفتگی و خلاقیت پرداختند. با وجودی که انتظار می رفت، خلاقیت خودشیفتگان بالا باشد ولی در این مطالعه عملکرد خلاقانه ی آنها بهتر از سایر افراد ارزیابی نشد، اما اگر تحت شرایط خاص فرصت ابراز ایده به آنها داده شود، خلاقیت آنها بیشتر می شود. اریی72 (2007) و لویی و همکارانش (2012) نشان دادند که رهبران تاریک، استرس را در زیر دستانشان افزایش می دهند که این خود موجب افزایش احساس ضعف وکاهش تمایل به تغییر و خلاقیت در آنها می شود.
لواشینا و کمپن73 (2006) گفتند که شخصیت های تاریک به ویژه ماکیاولی ها مهارت بیشتری در صحنه سازی طی مصاحبه های شغلی دارند. ماکیاولی ها در مصاحبه های شغلی دروغ می گویند. پااولهوس و همکاران در خصوص رابطه میان خودشیفتگی و موقعیت مصاحبه ی شغلی، به این نتیجه رسیدند که این افراد به دو تاکتیک متوسل می شوند . 1-خود را برتر نشان می دهند 2-حرافی می کنند.
شیلدر،بک، فوناگی74 و همکاران (2010) اضافه کردند که خودشیفته ها در مصاحبه های شغلی بیشتر از دیگران بر مصاحبه کننده تاثیر اولیه مثبت می گذارند. برونل (2008)، این مزیت تاثیر گذاری مثبت آنها را دلیلی برای ارتقای خودشیفته ها تا مقام رهبری می داند. پااولهوس (1998) در این خصوص گفته است که این تاثیر گذاری اولیه خودشیفته ها به سرعت در طول زمان فرومی کشد، چرا که سایر افراد به این شخصیت خصومت طلب و مغرور آنها پی می برند. جوناسون و همکاران (2010) و مک دولاند، دونالان و ناواریت75 (2012) هم به کارگیری تاکتیک هایی که به سرعت به موفقیت بیانجامد را در هر سه شخصیت تاریک تائید کردند.
بررسی رابطه ی این دو متغیر همیشه پیچیده بوده و نتایج به دست آمده با هم در تناقض است ، کو و براچ (2008) گزارش کردند که یافته ها حاکی از رابطه ی منفی بین رهبری تعادلی و خصیصه های "احتیاط" و "خودداری" است. دلوگا76 (2001) نشان داد که رابطه ی مثبتی بین شخصیت های تاریک و اثربخششی و کاریزمای رهبران ماکیاولی در فضاهای سیاسی وجود دارد . او در مطالعه اش بر روی 39 نخست وزیر امریکا این ارتباط را نشان داد. سیمونتون77 (1986) هم نتیجه او را تائید کرد و اضافه کرد خصوصا این موفقیت وقتی است که ضریب هوشی ماکیاولی بالا باشد. ریسک، ویتمن، وینگردان و هیلر78(2009) نتایج او را نفی کردند، از آنجایی که به عقیده ی آنها تمایل خودشیفته ها به انجام کارهای بزرگ هم می تواند به نتایج بزرگ مثبت و هم به نتایج بزرگ منفی برسد.
با این همه ون ولسور و لسلی79(1995) معتقد بودند که آن چیزی که افراد را تا موقعیت رهبری بالا می برد لزوما آنها را در آن موقعیت نگه نمی دارد، خصوصا به خاطر مشکلاتی که این افراد در روابط شان با دیگران خواهند داشت. کراسیکووا، گرین و لی برتون80 (2013) و همکارانش هم بحث کردند که بدیهی است جنبه هایی از رهبری در تعارض با شخصیت های تاریک باشد. آنها هم چنین اضافه کردند تفاوت بین رهبری غیر اثر بخش و رهبری مخرب باید مشخص باشد.
کمپل، رادیج و سدیکایدز81(2002) اظهار میدارند که سطوح بالای شخصیت تاریک در افراد، با سطح پایین رفتار همدلانه در ارتباط است و این افراد علاقمند به حفظ روابط بلند مدت و رضایت زناشویی نیستند. همچنین آنها در ادامه بیان میکنند که ماکیاولی با بی قیدی در رفتار جنسی و رفتار جنسی اجباری همراه است و خودشیفتگی نیز تمایلات جنسی نامحدود و سطوح بالای خیانت را در پی دارد. از سوی دیگر نتایج نشان میدهد که نمرات بالا در صفات تاریک با شریک جنسی بیشتر و همسرانی برای کوتاه مدت همراه است. همچنین پژوهش شفیعی و قمرانی (1395) نشان داد بین مولفههای شخصیت تاریک دلزدگی زناشویی را پیش بینی میکند.
پولهاوس و ویلیام82 (2002) در پژوهشی نشان دادند که خودشیفتگی با برونگرایی و بازبودن برای تجربه همبستگی مثبت و با توافق جویی ارتباط منفی دارد. همچنین یافتههای آنان نشان داد ماکیاولی با توافق جویی و وجدانی رابطه منفی دارد.
مطالعات مربوط به شخصیت تاریک مادران نشان میدهد ابعاد شخصیتی مادر در ابتلای فرزندان به اختلالات عاطفی-رفتاری نقش دارند. کودکانی که مادران آنها دارای سطوح بالایی از شخصیت تاریک هستند، در معرض ابتلای به اختلالات رفتاری قرار دارند (صمدی، قمرانی، تقی نژاد و شمسی، 1393). همچنین مطالعات نشان میدهد ارتباط معکوسی بین خودکارآمدی تحصیلی با صفات شخصیت تاریک وجود دارد(سعادت، کلانتری و قمرانی، 1396).
منبع:
کتایون، مهدی. (1395). رابطه بین گونه های شخصیت تاریک با رفتارهای مخرب کاری، پایان نامه کارشناسی ارشد، رشته مدیریت دولتی، دانشگاه علامه طباطبایی.
Referenc
Arvan M. Bad news for conservatives? Moral judgments and the Dark Triad personality traits: A correlational study. Neuroethics. 2013; 6(1):51-64. [DOI:10.1007/s12152-012-9155-7] [DOI:10.1007/s12152-012-9155-7]
Aryee, S., Chen, Z. X., Sun, L. Y., & Debrah, Y. A. (2007). Antecedents and outcomes of abusive supervision: test of a trickle-down model. Journal of Applied Psychology, 92(1), 191.
Andreou, E. (2006). Social preference, perceived popularity and social intelligence: Relations to overt and relational aggression. School Psychology International, 27(3), 339-351.
Austin, E. J., Farrelly, D., Black, C., & Moore, H. (2007). Emotional intelligence, Machiavellianism and emotional manipulation: Does EI have a dark side?. Personality and individual differences, 43(1), 179-189.
Bolino, M. C., & Turnley, W. H. (2003). More than one way to make an impression: Exploring profiles of impression management. Journal of Management, 29(2), 141-160.
Benning, S. D., Patrick, C. J., Hicks, B. M., Blonigen, D. M., & Krueger, R. F. (2003). Factor structure of the psychopathic personality inventory: validity and implications for clinical assessment. Psychological assessment, 15(3), 340.
Boddy, C. R., Ladyshewsky, R. K., & Galvin, P. (2010). The influence of corporate psychopaths on corporate social responsibility and organizational commitment to employees. Journal of Business Ethics, 97(1), 1-19.
Boddy, C. R. (2010). Corporate psychopaths and organizational type. Journal of Public Affairs, 10(4), 300-312.
Burch, G. S. J., Pavelis, C., Hemsley, D. R., & Corr, P. J. (2006). Schizotypy and creativity in visual artists. British journal of psychology, 97(2), 177-190.
Corry, N., Merritt, R. D., Mrug, S., & Pamp, B. (2008). The factor structure of the Narcissistic Personality Inventory. Journal of Personality Assessment, 90(6), 593-600.
Corzine, J. B., & Hozier Jr, G. C. (2005). Exploratory study of Machiavellianism and bases of social power in bankers. Psychological reports, 97(2), 356-362.
Deluga, R. J. (2001). American presidential Machiavellianism: Implications for charismatic leadership and rated performance. The Leadership Quarterly, 12(3), 339-363.
Dawkins, M. S. (1989). Time budgets in red junglefowl as a baseline for the assessment of welfare in domestic fowl. Applied Animal Behaviour Science, 24(1), 77-80.
Davies, M., & Stone, T. (2003). Synthesis: Psychological understanding and social skills.
Eysenck, H. J., Barrett, P., & Eysenck, S. B. G. (1985). Indices of factor comparison for homologous and non-homologous personality scales in 24 different countries. Personality and Individual Differences, 6(4), 503-504.
Eysenck, H. J. (1993). Creativity and personality: Suggestions for a theory. Psychological inquiry, 4(3), 147-178.
Freud, S. (2014). On narcissism: an introduction. Read Books Ltd.
Furnham, A., Richards, S. C., & Paulhus, D. L. (2013). The Dark Triad of personality: A 10 year review. Social and Personality Psychology Compass, 7(3), 199-216.
Forsyth, D. R., Banks, G. C., & McDaniel, M. A. (2012). A meta-analysis of the Dark Triad and work behavior: A social exchange perspective. Journal of applied psychology, 97(3), 557.
Goncalo, J. A., Flynn, F. J., & Kim, S. H. (2010). Are two narcissists better than one? The link between narcissism, perceived creativity, and creative performance. Personality and Social Psychology Bulletin, 36(11), 1484-1495.
Ghosh, D., & Crain, T. L. (1995). Ethical standards, attitudes toward risk, and intentional noncompliance: An experimental investigation. Journal of Business Ethics, 14(5), 353-365.
Götz, K. O., & Götz, K. (1979). Personality characteristics of successful artists. Perceptual and Motor Skills, 49(3), 919-924.
Hulliung, M. (2017). Citizen Machiavelli. Routledge.
Hare, R. D. (2003). The psychopathy checklist-Revised. Toronto, ON.
Jonason, P. K., Duineveld, J. J., & Middleton, J. P. (2015). Pathology, pseudopathology, and the Dark Triad of personality. Personality and Individual Differences, 78, 43-47.
Jonason, P. K., & Middleton, J. P. (2015). Dark triad: The "dark side" of human personality.
Jonason, P. K., Webster, G. D., Schmitt, D. P., Li, N. P., & Crysel, L. (2012). The antihero in popular culture: Life history theory and the dark triad personality traits. Review of General Psychology, 16(2), 192.
Jones DN, Paulhus DL. Differentiating the dark triad within the interpersonal circumplex. In: Horowitz LM, Strack S, editors. Handbook of interpersonal psychology: Theory, research, assessment, and therapeutic interventions. Hoboken, New Jersey: John Wiley & Sons; 2011. [PMID]
Kosson, D. S., Suchy, Y., Mayer, A. R., & Libby, J. (2002). Facial affect recognition in criminal psychopaths. Emotion, 2(4), 398.
Karpman, B. (1948). The myth of the psychopathic personality. American Journal of Psychiatry, 104(9), 523-534.
Krasikova, D. V., Green, S. G., & LeBreton, J. M. (2013). Destructive leadership: A theoretical review, integration, and future research agenda. Journal of Management, 39(5), 1308-1338.
Kernberg, O. F. (1975). A systems approach to priority setting of interventions in groups. International Journal of Group Psychotherapy, 25(3), 251-275.
Kohut, H. (1977). The restoration of the self Madison. Connecticut: International Universities Press Inc.
Kashy, D. A., & DePaulo, B. M. (1996). Who lies?. Journal of Personality and Social Psychology, 70(5), 1037.
Krueger, G., Koo, J., Lebwohl, M., Menter, A., Stern, R. S., & Rolstad, T. (2001). The impact of psoriasis on quality of life: results of a 1998 National Psoriasis Foundation patient-membership survey. Archives of dermatology, 137(3), 280-284.
Lee, K., Ashton, M. C., Wiltshire, J., Bourdage, J. S., Visser, B. A., & Gallucci, A. (2013). Sex, power, and money: Prediction from the Dark Triad and Honesty-Humility. European Journal of Personality, 27(2), 169-184.
Lee, K., & Ashton, M. C. (2005). Psychopathy, Machiavellianism, and narcissism in the Five-Factor Model and the HEXACO model of personality structure. Personality and Individual differences, 38(7), 1571-1582.
Levashina, J., & Campion, M. A. (2006). A model of faking likelihood in the employment interview. International Journal of Selection and Assessment, 14(4), 299-316.
Loftus, S. T., & Glenwick, D. S. (2001). Machiavellianism and empathy in an adolescent residential psychiatric population. Residential Treatment for Children & Youth, 19(2), 39-57.
McDonald, M. M., Donnellan, M. B., & Navarrete, C. D. (2012). A life history approach to understanding the Dark Triad. Personality and Individual Differences, 52(5), 601-605.
McIlwain, D. (2003). Bypassing empathy: A Machiavellian theory of mind and sneaky power.
Mouilso ER, Calhoun KS. A mediation model of the role of sociosexuality in the associations between narcissism, psychopathy, and sexual aggression. Psychology of Violence. 2012; 2(1):16-27. [DOI:10.1037/a0026217] [DOI:10.1037/a0026217]
Morf CC, Rhodewalt F. Expanding the dynamic self-regulatory processing model of narcissism: Research directions for the future. Psychologi Inquiry. 2001; 12(4):243-51. [DOI:10.1207/S15327965PLI1204_3] [DOI:10.1207/S15327965PLI1204_3]
Mayer, R. E. (1992). Thinking, problem solving, cognition. WH Freeman/Times Books/Henry Holt & Co.
Nathanson, C., Paulhus, D. L., & Williams, K. M. (2006). Predictors of a behavioral measure of scholastic cheating: Personality and competence but not demographics. Contemporary Educational Psychology, 31(1), 97-122.
Patrick CJ, Fowles DC, Krueger RF. Triarchic conceptualization of psychopathy: Developmental origins of disinhibition, boldness, and meanness. Development and Psychopathology. 2009; 21(3):913-38. [DOI:10.1017/S0954579409000492] [PMID] [DOI:10.1017/S0954579409000492]
Paulhus DL, Williams KM. The dark triad of personality: Narcissism, Machiavellianism, and psychopathy. Journal of Research in Personality. 2002; 36(6):556-63. [DOI:10.1016/S0092-6566(02)00505-6] [DOI:10.1016/S0092-6566(02)00505-6]
Rauthmann JF. The Dark triad and interpersonal perception: Similarities and differences in the social consequences of narcissism, Machiavellianism, and psychopathy. Social Psychological and Personality Science. 2012; 3(4):487-96. [DOI:10.1177/1948550611427608] [DOI:10.1177/1948550611427608]
Rauthmann JF, & Kolar GP. The perceived attractiveness and traits of the dark triad: Narcissists are perceived as hot, Machiavellians and psychopaths not. Personality and Individual Differences. 2013; 54(5):582-6. [DOI:10.1016/j.paid.2012.11.005] [DOI:10.1016/j.paid.2012.11.005]
Resick, C. J., Whitman, D. S., Weingarden, S. M., & Hiller, N. J. (2009). The bright-side and the dark-side of CEO personality: examining core self-evaluations, narcissism, transformational leadership, and strategic influence. Journal of Applied Psychology, 94(6), 1365.
Raskin, R. N., & Hall, C. S. (1979). A narcissistic personality inventory. Psychological reports.
Skeem, J. L., Polaschek, D. L., Patrick, C. J., & Lilienfeld, S. O. (2011). Psychopathic personality: Bridging the gap between scientific evidence and public policy. Psychological Science in the Public Interest, 12(3), 95-162.
Simonton, D. K. (1986). Presidential personality: biographical use of the Gough Adjective Check List. Journal of Personality and Social Psychology, 51(1), 149.
Shedler, J., Beck, A., Fonagy, P., Gabbard, G. O., Gunderson, J., Kernberg, O., … & Westen, D. (2010). Personality disorders in DSM-5. American Journal of Psychiatry, 167(9), 1026-1028.
Simon, L. J., Francis, P. L., & Lombardo, J. P. (1990). Sex, sex-role, and Machiavellianism as correlates of decoding ability. Perceptual and Motor Skills, 71(1), 243-247.
Snyder, M. (1974). Self-monitoring of expressive behavior. Journal of personality and social psychology, 30(4), 526.
Van Velsor, E., & Leslie, J. B. (1995). Why executives derail: Perspectives across time and cultures. Academy of Management Perspectives, 9(4), 62-72.
Watson, P. J., & Morris, R. J. (1994). Communal orientation and individualism: Factors and correlations with values, social adjustment, and self-esteem. The Journal of psychology, 128(3), 289-297.
Wrightsman, L. S. (1991). Interpersonal trust and attitudes toward human nature.
Whiten, A., & Byrne, R. W. (1988). Tactical deception in primates. Behavioral and brain sciences, 11(2), 233-244.
Woody, E., & Claridge, G. (1977). Psychoticism and thinking. British Journal of Social and Clinical Psychology, 16(3), 241-248.
Yousefi R, Piri F. [Psychometric properties of Persian version of dirty dozen scale (Persian)]. Iranian Journal of Psychiatry and Clinical Psychology. 2016; 22(1):67-76.
Zeigler-Hill V, Marcus DK. The dark side of personality: Science and practice in social, personality, and clinical psychology. Washington D.C.: American Psychological Association; 2016. [DOI:10.1037/14854-000] [PMCID] [DOI:10.1037/14854-000]
Zeigler-Hill V, Enjaian B, Essa L. The role of narcissistic personality features in sexual aggression. Journal of Social and Clinical Psychology. 2013; 32(2):186-99. [DOI:10.1521/jscp.2013.32.2.186] [DOI:10.1521/jscp.2013.32.2.186]
Zilboorg, G. (1944). Some Aspects of Psychiatry in the USSR.
1 Paulhus, D. L., Williams, K. M
2 Allport
3 Narcissism
4 psychopathy
5 DSM-IV-TR
6 Big five
7 Eysenck
8 Furnham, A., Richards, S. C., & Paulhus, D. L.
9 Lee, K., Ashton, M. C
10 Havelock Ellis
11 Freud
12 Kernberg
13 Kohut, H
14 Raskin, R. N., & Hall, C. S
15 Corry, Merritt, Mrug, Pamp
16 Westen & Tobacyk
17 Jonason, Middleton
18 Davies, Stone
19 Austin, E. J., Farrelly, D., Black, C., & Moore, H.
20 Simon, L. J., Francis, P. L., & Lombardo, J. P
21 Hulliung, M
22 Wilson
23 Snyder
24 Bolino, M. C., & Turnley, W. H
25 Locus of Control
26 Watson, P. J., & Morris, R. J
27 Geis
28 Wrightsman
29 Drake
30 Wastell & Booth
31 Kashy, D. A., & DePaulo, B. M
32 Ghosh, D., & Crain, T. L
33 Nathanson
34 Hegarty
35 Mayer
36 Corzine, J. B., & Hozier Jr, G. C
37 Andreou, E
38 Loftus, S. T., & Glenwick, D. S
39 Pragmatic morality
40 EQ
41 Social competence
42 Dawkins, M. S
43 Krueger
44 Whiten, A., & Byrne, R. W
45 McIlwain, D
46 Satton, keogh
47 Kiddie Mach
48 Repacholi
49 Zilboorg, G
50 Cornelius Agrippa
51 Johan Weyer
52 Benning, S. D., Patrick, C. J., Hicks, B. M., Blonigen, D. M., & Krueger, R. F
53 Skeem, J. L., Polaschek, D. L., Patrick, C. J., & Lilienfeld, S. O
54 Hare
55 Harvard Mental Health Letter
56 GF Partridge
57 Allain Jr, A. N., & Sutker, P. B
58 Mayer
59 Kosson, D. S., Suchy, Y., Mayer, A. R., & Libby, J
60 Karpman, B
61 aggression
62 Insensibility
63 Forsyth, D. R., Banks, G. C., & McDaniel, M. A
64 Boddy
65 Boddy, C. R., Ladyshewsky, R. K., & Galvin, P
66 Sumner
67 Eysenck, H. J
68 Woody, E., & Claridge, G
69 Götz, K. O., & Götz, K
70 Burch, G. S. J., Pavelis, C., Hemsley, D. R., & Corr, P. J
71 Goncalo, J. A., Flynn, F. J., & Kim, S. H
72 Aryee, S
73 Levashina, J., & Campion, M. A
74 Shedler, J., Beck, A., Fonagy, P
75 McDonald, M. M., Donnellan, M. B., & Navarrete, C. D
76 Deluga, R. J
77 Simonton, D. K
78 Resick, C. J., Whitman, D. S., Weingarden, S. M., & Hiller, N. J
79 Van Velsor, E., & Leslie, J. B
80 Krasikova, D. V., Green, S. G., & LeBreton, J. M
81 Campbell, W. K., Rudich, E. A., & Sedikides, C
82 Paulhus, D. L., & Williams, K. M
—————
————————————————————
—————
————————————————————
1