دانشگاه آزاد اسلامی
واحد آشتیان
عنوان تحقیق:
خلاصه فصل پنجم و شش کتاب "نظریه های علوم انسانی"
نویسنده: ژولین فروند- مترجم: علیمحمد کاردان
از صفحه 71 تا صفحه 103 کتاب
استاد:
دانشجو:
فهرست مطالب
عنوان صفحه
فصل پنجم: دیلتای 2
1- تحصلی بودن علوم انسانی 3
2- تاریخ روان شناسی 6
3- روش تاویل در نظر دیلتای 8
فصل پنجم
دیلتای (1911-1833)
ویلهلم دیلتای نظریه پرداز مسلم علوم انسانی بود و همواره خواهد بود.
نخستین کسی است که در علوم انسانی معرفت شناسی مستقلی را بوجود آورد.
پیرو مکتب تاریخی است و مساله نقد عقل تاریخی را مطرح می کند.
او شاگرد بوکه و نویسنده شرح احوال شلایر ماخر است.
او طرفدار روش تاویل و از فلسفه تحصلی سخت متاثر است.
در جوانی به عضویت حلقه برلن (که باشگاه خودکشی کرده ها نامیده میشود) درمی آید.
او برای روان شناسی تقدم قائل است و با فلسفه اصالت طبیعت مبارزه می کند بدون اینکه در دام روش درون نگری گرفتار شود.
اندیشه او مانند هر اندیشه دیگری به اوضاع و احوال تاریخی وابسته است.
برای عقل و نظامهای عقلانی یعنی علوم اهمیت فراوان قائل است اما از ناتوانی تبیین علمی در غلبه کامل بر نیروهای غیرمعقول هیچگاه غافل نیست.
به نظر دیلتای گذشته ما در مقایسه با امر معقول محض غیر قابل اندازه گیری است و این امر مبین توجه او به تجربه شاعرانه ای است که نظم و نسق منطق را درهم می شکند.
"آرون" خاطرنشان می سازد در نظریه دیلتای "نقد عقل تاریخی"، نقد تاریخی عقل نیز هست و در حقیقت ضرورت عقل هیچگاه قائم به ذات یا مستقل نیست چون با موانع ناشی از تجربه زندگی شخصی برخورد می کند.
تحصلی بودن علوم انسانی:
سعی دیلتای این است که نشان دهد علوم انسانی از دید آگوست کنت و استوارت میل علومی تحصلی هستند و میل با طرح مساله روش شناسی مخصوص علوم مربوط به ذهن (روح) به تلاش قابل ملاحظه ای دست زده است.
دقیقاً به نام فلسفه تحصلی و علمی است که دیلتای به ناهمگونی روشهای علوم طبیعی و علوم فرهنگی معتقد میشود که نتیجه نوعی دوگانگی معرفت شناختی است.
موضوع آنچه دیلتای "نقد عقل تاریخی" می نامد قطع رابطه با مذهب اصالت طبیعت است و فایده فلسفی آن کمک به فروپاشی فلسفه قرون وسطایی به صورت حق طبیعی، دین طبیعی یا اخلاق طبیعی است.
علوم ذهنی (روحی) مستقل از علوم طبیعی است.
دیلتای علوم روحی را قائم به ذات و مستقل می داند.
دیلتای به مساله روش ها چندان توجه ندارد، او به درک شرایط معقول بودن که مختص علوم روحی است و بنابراین به سهم تحصلی آنها در شناخت بهتر اشخاص و اشیا دلبستگی خاص دارد.
بیشتر آثار او در زمینه معرفت شناسی است.
علوم روحی در گیرودار عمل زندگی رشد کرده اند و موضوع آنها مجموعه ای از اثرها و پیمان هایی است که انسان پیش از آنکه از آنها علمی بسازد می بایستی آنها را آفریده باشد.
بشر آفریننده طبیعت نیست ولی آفریننده عالم اجتماعی است. برای مثال سیارات مستقل از اراده بشر وجود دارد اما حقوق جدا از این اراده وجود ندارد.
بیان مهم دیلتای:
– علوم انسانی از مجموعه ای که بنا بر منطق تشکیل شده باشد و ساخت آن به ساخت معرفت ما از طبیعت شبیه باشد، پدید نیامده اند.
– این علوم را باید به صورتی که در طی تاریخ رشد کرده است مطالعه کنیم.
– علوم روحی دارای اصالت ذاتی هستند.
واقعیت روح و واقعیت ماده دو نوع واقعیت نیست. واقعیت یکی بیش نیست.
برخلاف ادعای طبیعی مذهبان این واقعیت به یک شیوه قابل درک نیست هم از طزریق تجربه بیرونی و هم از طریق تجربه درونی میتوان به آن دست یافت و هر دو صورت رواست.
عالم روح یا ذهن منحصراً موضوعی تصوری یا آزمایشی نیست، بلکه زیسته نیز هست.
پدیده های اجتماعی و روانی با شیوه های علوم طبیعی به تمامی مفهوم نیستند و باید توجه داشت که "علمی خاص امور روح" وجود دارد که علم مستقلی است.
معرفتی که مختص علوم طبیعی است حدودی دارد "دیلتای" تاکید می کند "این حدود" حدودی بسته به شرایط قدرت تجربی هستند و در علوم طبیعی هر آن به آنها برمی خوریم. این حدود بیرونی نیستند بلکه شرایط درون ذاتی معرفت و از آن جدایی ناپذیرند.
میان قلمرو طبیعت و قلمرو تاریخ خط فاصلی وجود دارد.
دایره معرفت عقلی به دو نیمدایره تقسیم میشود که هر یک از آنها یک دسته از علوم را در مجموعه اصلی از مناسبات از همه نوع گرد میآورد و نظامی از علوم اصیل و تحصلی را سبب میشود.
"نقد عقل تاریخی" به ما می آموزد که علم مانند حقوق و سیاست، خود اثری انسانی است و چون علوم روحی علوم تاریخی هستند صرفاً موضوع بیرون از انسان را مورد بررسی قرار نمی دهند. بلکه دانشمند از این حیث که آثار انسانی را به شیوه علمی تجزیه و تحلیل می کند "خود" را موضوع بحث می یابد.
به عقیده "دیلتای" معقولیت تاریخی در وهله اول، به موجودیت متفرد و متشخص مربوط میشود و موضوع علوم انسانی وقوف به واقعیت تاریخی به اعتبار فرد و تشخص آن و تعیین قواعد و غایات رشد فرد معین و نیز دانستن اینکه در تکوین فرد معین چه ملازماتی نقش فعال دارند.
این جنبه شخصی و خاص را باید چنانکه هست محترم شمرد و دستاویزی برای انتزاعات غیرعلمی قرار نداد.
و در وهله دوم معقولیت تاریخی به این معنی است؛ موضوعاتی که باید به وسیله علوم مربوط به روح تحلیل شوند افعال یا نهادهایی هستند که بوسیله نیات هدایت میشوند بنابراین به ارزش ها بستگی دارد.
تاریخ و روان شناسی
دیلتای تاریخی بودن را به دو طریق درک می کند.
1- نسبیت پدیده ها در زمان گذشته و معرفت این گذشته
2- حضور صیرورت در هر عمل انسانی، عملی که ما در حال انجام دادن آن هستیم.
تاریخ، هم تحقیق راجع به امر انجام شده است و هم، بافت حیاتی مدام نیز هست.
هر موضوع علوم انسانی تاریخی است چون در حال شدن است.
چون علوم انسانی با رشد روح و عمل انسانی گسترش می یابند معرفت تاریخی معرفت به انسان است.
پس عقل تاریخی است زیرا هرگز ساخته نشده است. بلکه به طور نامحدود در تاریخ نامحدود تشکیل میشود.
بین معرفت تاریخی و معرفت طبیعی تمایز وجود دارد.
علوم مربوط به طبیعت ما را به سوی نگرشی مبتنی بر موجبیت عالم رهبری می کنند.
علوم انسانی، عالمی شاعرانه را که به دست انسان ساخته شده است نمودار می سازند.
دیلتای روان شناسی آزمایشی را محکوم نمی کند اما چون از احوال شخص و تجارب گذشته او و معنی اینها در مجموع پدیده های حیات غافل است در بهتر شناختن عالم روح (ذهن) سهیم نمی داند.
به نظر دیلتای اساس تاریخ، تاریخی نیست بلکه روان شناختی است.
دیلتای تاریخ را نوعی روان شناسی در حال شدن می بیند.
دیلتای از روان شناسی وصفی جانبداری می کند.
روان شناسی وصفی شرح و تحلیل مجموعه ای است که همواره مانند خود زندگی به صورت ابتدایی موجود است.
به دو دلیل روان شناسی اساس علوم اجتماعی است.
1- اصالت یا بدیع بودن تجربه بیواسطه زندگی را قبول دارد.
2- روان شناسی شرط هرگونه معرفت است.
نظریه معرفت دیلتای نوعی روان شناسی در حال حرکت است.
دیلتای درباره مفهوم ساخت از این حیث که به وسیله آن میتوان در یک کل به پیوستگی درونی اجزا مختلف آن خصوصاً به غایت آگاهانه یا ناآگاهانه آنها پی برد تاکید می کند.
روش تفهم: روشی است که میتوان به قلب موضوعی که مورد تحلیل است رسوخ کرد و از حد تبیین پا را فراتر گذاشت.
روش تفهم، روش عقلی استنتاجی است که از قوانین متداول منطق پیروی می کند، اما چون علاوه بر این بر همدلی لازم برای درک امور فردی مبتنی است به استدلال و روشی صرفاً عقلی شبیه نیست.
روش تاویل "hermeneu tique" در نظر دیلتای
دیلتای روش تاویل را "فرآیندی" تعریف می کند "که به وسیله آن حیات نفسانی را از روی علائم محسوسی که مظهر آن است می شناسیم".
این روش، صرف نظر از استناد به روان شناسی روش کشف "معنی یا دلالت" "signification" علائم است.
وظیفه تاویل، تفسیر گفتارها و نوشتارها و حرکات و سکنات خلاصه هر فعل و هر اثر منتها با حفظ جنبه فردی و شخصی آنها در مجموعه ای که این امور جزء آن هستند.
روش تاویل چنانکه دیلتای تصدیق می کند بر نظریه ای مبتنی است که علاوه بر اینکه سعی می کند به شیوه ای انتقادی، اجزاء یک کل را دریابد می کوشد به معنی آنها نیز پی برد.
تاویل به این مفهوم مانع تلفیق روشهای تفسیر و تبیین نیست زیرا میان این دو روش حد و مرز کاملاً قاطعی وجود ندارد بلکه فقط اختلاف درجه دیده میشود.
اگر دیلتای را نظریه پردازی بدانیم که تمایزی خشک میان تفهم و تفسیر قائل است و علوم انسانی را تحلیل صرف امر شخصی و جزیی می شمارد در حقیقت درست نشناختن امری است که دیلتای آن را روح عینی می داند.
منظور از روح عینی در نظریه دیلتای مجموع نمودهای حیات انسان از زبان گرفته تا دین و خود علم است و خلاصه همه علوم روحی در ساختن آن دخیلند.
اولین دسته از علوم را دیلتای علوم مربوط به روان شناسی و انسان شناسی می نامد موضوع این علوم صرف نظر از ارزشهایی که در آنها به کار می رود و صرف نظر از اینکه روش آنها مبتنی بر مذهب اصالت طبیعت باشد یا نباشد تفسیر آحاد فردی است که اساس تاریخ و جامعه به شمار می روند اما منظور تقدم فرد بر جامعه نیست بلکه افراد و جامعه از نظر دیلتای هر دو در آن واحد وجود دارند.
علوم رده اول پایه های دو رده از علوم دیگر را تشکیل می دهند.
دیلتای رده اول را علوم اجتماعی و رده دیگر را علوم فرهنگی می نامد.
موضوع علوم اجتماعی تتبع سازمان بیرونی جامعه و نهادها و صور آنها از گذراترین تا پایاترین مانند دولت، کلیسا، اصناف و خانواده است.
موضوع علوم فرهنگی با فهم عالم ارزشها و غایات اعم از ارزشها و غایات هنری، علمی، دینی، سیاسی یا اخلاقی سروکار دارد که اساس جهان بینی را تشکیل میدهد.
فهرست مطالب
عنوان صفحه
فصل ششم: تقابل میان مذهب اصالت طبیعت و مذهب اصالت تاریخ 11
الف- مذهب اصالت طبیعت 11
ب- مذهب اصالت تاریخ 15
فصل ششم
تقابل میان مذاهب اصالت طبیعت و مذهب اصالت تاریخ
این تقابل از فلسفه کانت سرچشمه میگیرد.
در قرن نوزدهم جانشین تقابلهای میان نفس و بدن، امر مادی و اخلاقی یا روح و ماده میشود.
دیلتای سهم بزرگی در تقابل میان طبیعت و تاریخ داشته.
طرفداران اصالت طبیعت مخالف دین بودند و از بی اعتقادی به خدا دم می زنند.
مراد از مذهب اصالت طبیعت در:
فلسفه: هرگونه آیینی است که در تفسیر پدیدارها امر فوق طبیعی یا کلاً عالم ماوراء تجربه را طرد می کند.
معرفت شناسی: هر نظریه ای که الگوی علوم طبیعی را تایید و ویژگی علوم انسانی را نفی می کند.
پیشرفتهای فیزیک و شیمی در قرون هجده و نوزده در اعتقاد به برتر بودن علوم طبیعی موثر بودند. که در آلمان بیشتر پا میگیرد. به علت انعطاف پذیری دانشگاه آلمان چون متخصصان علوم طبیعی به فلسفه روی آوردند و صاحب کرسی شدند. برای مثال فیزیکدانانی چون "وونت"، "ماخ" و "وایس زکر".
در عصر مذهب "اصالت طبیعت" به علت ساده نگری فلسفی اصالت خود را از دست داده است.
خصایص مذهب اصالت طبیعت:
1- علوم طبیعی الگوی هرگونه علمیت است. هر رشته ای که مدعی عنوان علم باشد باید از فنون و روش های این علم تقلید کند و علوم انسانی قواعد و روش های خود را از بیرون اخذ می کند.
2- این مذهب بدون توجه به جنبه های خاص افراد و بی اعتنا نسبت به اهداف و غایات، همه موضوعات را یکسان می شمارد.
3- از آنجا که این مذهب را ملاک هرگونه علمیت می دانند علوم انسانی را به جهت نارسایی همپایه علوم طبیعی نمی دانند. و قایل به دو نوع علوم هستند، علوم برتر و علوم فروتر.
4- با هرگونه متا فیزیک مخالف است اما مزورانه از راه اصالت ماده یا تطور یا تفاهم اخلاقی و سیاسی متافیزیک را دوباره مدخلیت میدهد.
5- برای فعالیت علمی امتیاز در خوری قائل است و معنای دیگر این مذهب، مذهب اصالت علم است.
انواع مختلف مذهب اصالت طبیعت:
1- مذاهب اصالت طبیعی که عموماً مذهب اصالت ماده را اساس فلسفه خود قرار می دهند. این مذهب ممکن است به اعتقاد شیوه های مکانیکی و دیالتیکی ، انسان را توده ای از ماده و انرژی حیاتی و ماده ای جاندار می دید به صورت اصالت ارگانیسم یا اصالت حیات تصور شده باشد.
این مذاهب با ضدیت دین همراه است.
صرفاً اصالت فایده را پایه فرض می کنند.
2- علوم طبیعی و علوم خاص و حتی روان شناسی را الگو قرار میدهد. در حقیقت میان مذهب طبیعی ووگت "Vogt" جانورشناس و مذهب طبیعی انسان شناسانی مانند فری "Ferri" و لومبروزو "Lombroso" یا مذهب طبیعی ماخ که علم فیزیک و زیست شناسی را با یکدیگر ترکیب کرد تفاوتهایی علاوه بر تفاوت سبک دیده میشود.
3- مذهب اصالت طبیعی که مبدا تفکر را اصل یا نظریه یا مفهومی از علوم طبیعی فرض می کنند با این همه حتی زمانی که دانشمندان به اصل واحدی از انرژی متمسک میشوند گاه جهت گیریشان ناهمگراست.
4- به پیروی از روش اصالت عمل به روش آزمایش در علوم اکتفا می کنند بدون هیچگونه توجیه فلسفی.
گوسدورف Gusdorf متوجه شده است: مذهب اصالت طبیعت سرانجام به موضعی خلاف عقل منتهی میشود. نه تنها می خواهد بر علوم انسانی حکومت کند در تبیین و هدایت فعالیت های انسانی از لحاظ معیارها نیز در صدد جانشین شدن این علوم است.
نظریه هیپولیت تن Hippolyte Taine : نمونه ای از مذهب اصالت طبیعت
تن (1893- 1828) عصر خود را تحت تاثیر قرار داد.
در افکار زمان خود چه در فرانسه و چه در خارج نفوذ فوق العاده ای داشت.
مکتب او، مذهب اصالت طبیعتی که بر پایه طبیعت مبتنی است از دیدگاه تبیین مکانیکی مورد بررسی قرار میگیرد "تن" در تفاوت امور اخلاقی (انسانی) از امور مادی می نویسد: هر چند در امور اخلاقی مانند امور مادی فقط مساله مکانیک در میان است و معلول تام امر مرکبی است که موجب آن کلاً مقدار و جهت نیروهای مولد است اما تفاوتها عبارتند از:
جهت ها و مقدارها در امور اخلاقی قابل ارزیابی و تصریح نیستند. وسایل یادداشت وقایع یکسان نیست. اما چون در هر دو ماده یکی است و از نیرو، جهت و مقدار ترکیب میشوند همانند شمردن آنها امکان پذیر است.
مذهب اصالت طبیعت "تن" بیشتر جنبه روان شناسی دارد.
تن مانند اغلب نظریه پردازان عصر خود روان شناسی را اساس علوم اجتماعی و از جمله تاریخ می شمارد.
از توصیف موارد جزیی صرف می کند.
وی معتقد است برای کشف بارزترین علت باید از علتی به علت کلی تر پی برد.
علل تام عبارتند از: نژاد (علیت درونی)، محیط (علیت بیرونی) و موقع (علیت زمانی)
وقایع چه مادی و چه اخلاقی همواره علت هایی دارند.
هر امر پیچیده از برخورد با امور ساده تری که به آن بستگی دارند پدید میآید.
وی مانند استوارت میل معتقد است وقتی از راه شناخت علل غالب، قوانین کلی مختلف دقیقاً معین شود، تبدیل علوم اخلاقی به نظامی استنتاجی که خود متضمن امکان پیش بینی آینده است میسر خواهد بود.
ب- مذهب اصالت تاریخ
به دو صورت یکی فلسفی و دیگری معرفت شناختی و روش شناختی وجود دارد.
مذهب اصالت تاریخ فلسفی: تاریخ را اساس بینش عمومی راجع به جهان می شمارد و معتقد است همه پدیده های اجتماعی و انسانی تحت مقوله تاریخ و تقابل بنیادی طبیعت و تاریخ قابل تعقل است.
"ریکرت" مذهب اصالت تاریخ فلسفی را رد می کند.
مذهب اصالت تاریخ معرفت شناختی و روش شناختی متوجه نسبی کردن همه امور است به این بهانه که تاریخ هیچگونه یقین و حقیقتی به دست نمی دهد و بر اثر آفرینش شکاکیت غالباً افراد را به هیچ انگاری فلسفی می کشاند.
مذهب اصالت تاریخ از دید روش شناسی یعنی از دید پیروان جدید کانت یا مکتب باد "Bade" که "ویندل باند" و "لاسک" و "ریکرت" نماینده آن هستند از جهان بینی بودن اجتناب می ورزند. و تاریخ را یکی از شرایط مفهوم بودن امر واقع می داند.
پیروان مذهب اصالت تاریخ بر خلاف پیروان مذهب اصالت طبیعت که خاص بودن علوم انسانی را نقد می کنند، می کوشند نشان دهند در نظام معرفت چه علوم طبیعی باشد و چه علوم انسانی حدودی وجود دارد به قسمی که دانش علمی مستلزم همکاری این دو دسته علوم است چه ممکن است ماده ای هم موضوع تحقیق طبیعی باشد و هم موضوع تحقیق تاریخی.
به عقیده پیروان مکتب باد، تاریخ، شیوه تحقیق خاص و بدیعی را بنیاد می گذارد که فی نفسه معتبر است و لازم نیست برای آن در روان شناسی پایه ای بیرونی جست و جو کنیم.
استقلال علوم انسانی ایجاب می کند که بر طبق منطق خاص آنها، وضعشان را مطالعه کنیم.
علم فقط به امور کلی عنایت ندارد.
بینش طبیعی در جستجوی قوانین کلی است.
بینش تاریخی به مطالعه امر شخصی و جزئی می پردازد و نمی توان گفت یکی بر دیگری برتری دارد.
علوم کل نگر و علوم جزیی نگر از نظر "ویندل باند"
چکیده آراء "ویندل باند" (1915- 1848) در زمینه معرفت شناسی علوم انسانی:
به عقیده وی باید داوری را از ارزش گذاری متمایز ساخت.
همچنین "باند" معتقد است تعیین محتوای یک علم کافی نیست. بلکه درک آن از روی روشی که آن را به کار میگیرد نیز لازم است.
تنها تمایز که میتوان میان علوم قائل شد فقط بر ویژگی روشی است که در آنها به کار رفته مبتنی است.
بر حسب اینکه علوم از تجربه کار خود را آغاز کنند در دو دسته عمده قرار دارند:
1- علوم عقلی 2- علوم تجربی
علوم عقلی مانند ریاضیات و فلسفه از روی روش غیر مستقیم خود مشخص میشود و موضوع مستقل از تجربه و ادراک حسی تعیین میشود.
علوم تجربی: موضوع مستقیماً از تجربه و ادراک حسی حاصل میشود.
علوم عقلی و تجربی به نوبه خود به دو گروه جدید منقسم میشوند:
1- علوم تبیینی که در جستجوی قانون (یعنی روابط کلی) هستند.
2- علوم توصیفی که به عکسبرداری از واقعیت خارجی و جزئیات آن اکتفا می کنند. میتوان ارزش موضوع علوم توصیفی را تعیین کرد.
علوم کلی نگر و جزئی نگر از لحاظ موضوع بلکه منحصراً به دلیل روش متفاوت و خاص خود در تحلیل پدیده های حاصل از تجربه حالت متقابل دارند.
علوم کلی نگر به صورت احکام عام یا ضروری بیان میشوند.
علوم جزئی نگر از روی احکام جزئی یا تحقیقی مشخص میشوند.
علوم کلی نگر به آنچه پایا و پایدار یا ثابت و مداوم است نظر دارند.
علوم جزئی نگر به آنچه یکتا و منحصر به فرد است توجه دارد.
اساس علوم جزئی نگر تاریخ است نه روان شناسی.
علوم جزئی نگر وظیفه دارد صور گذشته را در کلیه خصائص منحصر به فرد آنها به نیکوترین وجه به حال حاضر آورد و آنها را احیا کند.
چون حادثه تابع دو نوع علیت است علیت قوانین عام صیرورت و علیت مقتضیات زمان و مکانی بر این اساس باند معتقد است محال است بتوان از طریق تعقل امر جزئی را از امر کلی و متناهی را از نامتناهی و وجود را از ماهیت استنتاج کرد.
فقر علوم جزئی نگر معلول نقص روش شناسی یا معرفت شناسی نیست بلکه معلول مفهوم سازی یا ساختن مفاهیم منطقی نارساست.
علوم فرهنگی به نظر هاینریش ریکرت:
"ریکرت" سعی می کند حقانیت آنچه را "ویندل باند" پیشنهاد کرده بود به ثبوت برساند.
"ریکرت" برخلاف "دیلتای" که شعور را به مثابه امری تاریخی تصور می کرد، به خصیصه استعلائی شعور قایل است و شعور را قائم به ذات و ماورای طبیعت و تاریخ می شمارد.
"ریکرت" هم با مذهب اصالت طبیعت و هم با مذهب اصالت تاریخی کلاسیک مخالف است و به مبارزه با سلطه جویی طبیعی مذهبان و سلطه جویی تاریخی مذهبان برمی خیزد.
به نظر "ریکرت" واقعیت هم از جهت شدت و هم از جهت وسعت نامتناهی است و به کنه آن نمی توان پی برد.
اما معرفت از جهت ابزار مفهوم سازی خود محدود است، متناهی است.
علم همانند مفهوم کلی از درک تمامی واقعیت عاجز است زیرا در لحظه برای درک واقعیت به ساختن مفاهیم کلی می پردازد.
هر علمی هر چند تحقیقی نامحدود باشد چون از مفاهیم کلی بی نیاز نیست ناگزیر محدود است.
هرگاه معرفت ارتجالی را تحلیل کنیم دو وضع ذهنی داریم.
1- ذهن فقط آنچه را میان موضوعات متعدد مشترک است مورد توجه قرار میدهد و بقیه را نادیده میگیرد "ریکرت" این نوع معرفت را "معرفت تعمیمی" می نامد در اینجا موضوعات یا اشیا از لحاظ روابط معینی عین یکدیگرند و همین امر تشکیل مفهوم کلی یا جنس را امکان پذیر می سازد.
2- ذهن توجه خود را به موضوع از جهت خاص بودن آن و تمایز آن با موضوعات دیگر معطوف می دارد.
"ریکرت" این نوع معرفت را "معرفت تفریدی" می گوید در اینجا هرگونه یکسانی میان موضوعات انکار و فقط به جنبه یگانه و اصیل توجه میشود.
این دو نوع معرفت منشاء دو نوع علم هستند "ریکرت" "معرفت تعمیمی" را منشاء "علم طبیعی" می نامد و "معرفت تفریدی" را منشاء "علم فرهنگی" می نامد.
علوم طبیعی کل نگرند.
علوم فرهنگی جزئی نگرند.
پایه تمایزات میان علوم طبیعی و فرهنگی منحصراً اختلاف روش آنهاست.
اعتقاد به نقص و عقب ماندگی علوم فرهنگی نسبت به علوم طبیعی به این بهانه که از روش مناسبی پیروی نکرده اند بی پایه است.
مطالعه پدیده از لحاظ جزئیت آن با استفاده از شیوه تعمیمی محال است.
بنیاد علوم فرهنگی و به عبارت بهتر بنیاد روش تفریدی تاریخ است و تاریخ فقط در ارتباط با امر جزئی و امر فردی میتواند واقعیت را بیان کند.
امر فردی در واقع تشخص فرهنگی است که با تشخص فرهنگی دیگر متفاوت است و هر کدام اصالت خاص خود را دارد.
تفرد یا پدیده های فرهنگی به ارزش ها وابسته است.
علت ناهمگونی و تشخص پدیده های فرهنگی که موجب تفرید است وجود تعدد ارزشهاست.
اصل "رابطه نظری با ارزش های" ریکرت حلقه ای است که اجزاء برهان ریکرت را به یکدیگر متصل می سازد.
بررسی اجمالی اصل "رابطه نظری با ارزش ها"
نه دانشمند اصالت طبیعت و نه دانشمند اصالت فرهنگ هیچکدام واقعیت را به تمامی مطالعه نمی کنند.
دانشمند طبیعی مذهب بین امر ممکن و ضروری دست به انتخاب می زند و دانشمند پیرو اصالت فرهنگ بین امر اصل و فرعی دست به انتخاب می زند.
دانشمند پیرو اصلات فرهنگ حین عمل به سائقه ارزش هایی که وابسته به پدیده مورد مطالعه اوست دست به گزینش می زند بدین ترتیب رابطه با ارزش ها دارای نقش سه گانه زیر است:
1- ضابطه انتخاب میان امر اصلی و امر فرعی را تشکیل میدهد.
2- اصل تفرید به شمار می رود چون هر پدیده فرهنگی در ارتباط با ارزش ها تعریف میشود.
3- بوسیله آن میتوان ضمن گنجاندن موضوع تحقیق در یک مجموعه به آن معنایی بخشید.
تفاوت میان روش طبیعی مذهبان و فرهنگی مذهبان تقابل میان امر مکانیکی و امر غایی است.
مراد "ریکرت" از امر مکانیکی غیاب ارزش و معنی و منظور او از امر غایی حضور هر دو آنهاست.
مقصود او قائل شدن معنایی مابعد الطبیعی برای امر مکانیکی و غایی نیست، بلکه تصدیق این نکته است که مطالعه پدیده فرهنگی بدون توجه به ارزش هایی که به این پدیده معنی می بخشد امکان پذیر نیست.
او حذف تبیین علی را از علوم فرهنگی غیرممکن می شمارد.
"ریکرت" برای روش تفهم اهمیت قائل نیست چون با این روش حل مسائلی که در منطق علوم فرهنگی مطرح میشود میسر نیست.
"ریکرت" به تمایز بیش از اندازه علوم طبیعی و فرهنگی قائل نیست و معتقد است تفکیک ایندو از علوم کار ساده ای است که فهم و بیان دو طرز تفکر عمده علمی را آسان می کند.
اساس، تشخیص میان شیوه تعمیمی و تفریدی است چون موجب پدید آمدن دو گروه از دانش هایی میشود که به دلیل مغایرت منطقی امر جزئی و امر کلی قابل تبدیل به یکدیگر نیستند.
1
2