بسم الله الرحمن الرحیم
سه مفهوم اساسی:سیاست بین الملل، روابط بین الملل و سیاست خارجی
سیاست بین الملل(International Politics)
تعریف: عبارت است از مطالعه اقدامات و کنشهای متقابل(Inter Action) دولتها(به عنوان واحدهای رسمی مورد مطالعه) در قبال یکدیگر. در حقیقت در مطالعه سیاست بین الملل رفتارها و کارکردهای بین المللی تا آنجا مورد نظر قرار می گیرند که به گونه ای از طریق دولتها صورت پذیرد.
تعریف: عبارت است از مجموعه اقدامات و کنشهای متقابل کلیه واحدها و بازیگران اعم از واحدهای حکومتی و نیز نهادهای غیردولتی و نیز روابط میان ملتها در کنار روابط میان دولتها. در نتیجه روابط بین الملل حوزه وسیع تری از کارکردهای رسمی دولتی و حکومتی در نظام بین المللی را به نمایش میگذارد.
نکته: هر چند فرض بر این است که دولت به نمایندگی از سوی ملتها اقدام به کنشهای سیاسی در قبال یکدیگر مانند برقراری روابط دیپلماتیک، قطع روابط سیاسی، جنگ و … دست می زنند اما در عمل نمیتوان مدعی شد که دولتها واقعا به نمایندگی از ملتهای خود تصمیم میگرند و آن را به اجرا میگذارند.
روابط بین الملل
سیاست خارجی(Foreign Policy)
تعریف: عبارت است از یک استراتژی یا یک رشته کنش(Action) از پیش طراحی شده توسط تصمیم گیرندگان حکومتی در قبال یک یا چند واحد سیاسی(حکومتی) دیگر با هدف دستیابی به اهداف معین و در چارچوب منافع ملی و در محیط بین المللی.
اشتراک و تفاوت میان سیاست خارجی، سیاست بین الملل و روابط بین الملل:
سیاست خارجی و سیاست بین الملل:
1. نقطه اشتراک: هر دو مربوط به رفتارهای انجام شده توسط واحدهای سیاسی و حکومتی(رسمی) است و نه غیردولتی.
2. نقطه تفاوت: در سیاست بین الملل با اندرکنش(Inter-Action) دولتها در قبال یکدیگر سروکار داریم اما در سیاست خارجی با کنش(رفتار یک دولت) در قبال یکدیگر
سیاست خارجی و روابط بین الملل
1. نقطه تفاوت:
تفاوت اول: سیاست خارجی به رفتارهای انجام شده در سطح رسمی-حکومتی بر میگردد اما روابط بین الملل هر دوگونه رفتار حکومتی و غیرحکومتی را در بر میگردد.
تفاوت دوم : سیاست خارجی به کنش یک واحد در قبال سایر واحدها می پردازد اما در روابط بین الملل با اندرکنش سروکار داریم.
2. نقطه اشتراک:
سیاست خارجی بخشی از روابط بین الملل به شمار می رود.
سیاست بین الملل و روابط بین الملل
شباهت:
هر دو به اندرکنش(کنش و واکنش) میان بازیگران در عرصه بین المللی می پردازند.( بر خلاف سیاست خارجی که فقط به کنش می پردازد).
تفاوت:
سیاست بین الملل به اندرکنش واحدهای سیاسی رسمی حکومتی(دولتها) در نظام بین الملل می پردازد اما روابط بین الملل این اندرکنش را هم میان واحدهای سیاسی رسمی و هم واحدهای غیررسمی مورد توجه قرار می دهد.
سیاست خارجی و روابط بین الملل
-تفاوت:
1. سیاست خارجی به رفتارهای انجام شده در سطح رسمی-حکومتی بر میگردد اما روابط بین الملل هر دوگونه رفتار حکومتی و غیرحکومتی را در بر میگردد.
2.سیاست خارجی به کنش یک واحد در قبال سایر واحدها می پردازد اما در روابط بین الملل با اندرکنش سروکار داریم.
-اشتراک: سیاست خارجی بخشی از روابط بین الملل به شمار می رود.(رابطه عموم و خصوص مطلق)
سیاست خارجی سیاست بین المللی روابط بین الملل
مقایسه حوزه و قلمروی مفاهیم سه گانه
مشکلات موجود در مسیر نظریه پردازی در روابط بین الملل
مشکل اول: توسعه نیافتگی نظریه پردازی در روابط بین الملل
مشکل دوم: سیاست زدگی رشته روابط بین الملل
مشکل سوم: ناهمگونی نظام یا جامعه بین المللی
مشکل چهارم: تعدد متغیرها و معمای دقت/جامعیت در نظریه پردازی
تئوری پردازی برای هر علم یک فرایند ضروری و اجتناب ناپذیر به شمار می رود که هدف نهایی از آن طبق دیدگاه دیوید سینگر، سه چیز است:
ارائه یک مدل برای توصیف(description) یک پدیده در درجه اول؛
تبیین(explanation)آن در درجه دوم؛
همچنین ارائه پیش بینیprediction))و تجویز راه کارها و راه حل ها در خصوص شرایط تکرار یک موضوع خوشایند(همکاری، صلح و …)یا جلوگیری از تکرار یک موضوع نامطلوب(نزاع، تنش، بحران، جنگ و …)در آینده
به طور خلاصه، یک تئوری موفق و علمی ضمن شناسایی و توصیف دقیق یک واقعه و نیز ضمن برقرار کردن یک رابطه دقیق و معنادار میان متغیرهای دخیل در آن واقعه(متغیرهای مستقل، واسطه،کنترل، تعدیل کننده، مزاحم و وابسته)، می کوشد آینده یک پدیده خوشایند(صلح، امنیت، رفاه و….)یا ناخوشایند(ناامنی و جنگ، فقر و…)را پیش بینی کرده و راه حل هایی را برای تکرار خوشایندها و جلوگیری از تکرار ناخوشایندها ارائه دهد.
کارکردهای سه گانه هر تئوری
مشکل اول: توسعه نیافتگی نظریه پردازی در روابط بین الملل
منظور از توسعه نیافتگی: عدم بلوغ یا تکامل نیافتگی نظریه های روابط بین الملل است. استدلالی که در این زمینه مطرح می شود این است که: دیسیپلین یا رشته روابط بین الملل(IR ) بر خلاف دیسیپلین سیاست(Politics) توسعه چندانی نیافته است زیرا سیاست ناظر و معطوف به زندگی در قلمروی داخلی است که عرصه “زندگی مطلوب” (Good Life)است در حالی که روابط بین الملل نهایتا در حصار دغدغه های به مراتب ابتدایی تر و تکامل نیافته تری مانند بقاء(survival) و صلح(peace)گرفتار می ماند.
بر اساس این ادعا: هم و غم نظریه های روابط بین الملل تلاش برای حفظ موجودیت و حیات بازیگران در عرصه پرتنش و پرمخاطره بین المللی و جلوگیری از نابودی آنهاست در حالی که نظریه های سیاست مدتهاست از دغدغه بقا و فاز موجودیت عبور کرده و به رفاه، پیشرفت، و در یک کلام زندگی مطلوب نزدیک شده است. در حقیقت، بر اساس این نوع تحلیل حداکثر افق دید و نهایت خدمت نظریه ها در روابط بین الملل توصیف، تبیین و حداکثر تجویز صلح دایمی(Perpetual Peace)و بقاء است که البته آن هم هنوز به صورت یک آرزوی دست نیافتنی در نظام بین الملل باقی مانده است و واقعیت قضیه این است که صلح و امنیت هرگز در قلمروی روابط بین الملل پایدار و ماندگار نبوده است.
محرک اصلی طرح چنین بینش و تحلیلی درباره مشکل توسعه نیافتگی در عرصه تئوری پردازی روابط بین الملل، مقاله معروف ”مارتین وایت“ از نویسندگان و بانیان مکتب انگلیسی روابط بین الملل است.وی در این مقاله، تحت عنوان“چرا هیچ نظریه بین المللی وجود ندارد؟” میان نظریه پردازی در حوزه علم سیاست و علم روابط بین الملل تمایز و تفکیک قایل شده است:
وایت در این مقاله تاثیرگذار دست به مقایسه ای میان“تئوری سیاسی” و “تئوری بین المللی” می زند و معتقد است سنت تئوریک در عرصه داخلی غنی و در عرصه بین المللی، ضعیف است. وایت برای اثبات فقر تئوریک در حوزه بین الملل در مقایسه با سیاست داخلی، وضعیت نظم، قواعد و قانون را در دو قلمروی داخل و خارج با یکدیگر قیاس می کند و نتیجه می گیرد:
در حالیکه عرصه داخلی، عرصه ظهور و بروز کاکرد مثبت و سازنده نظم/قانون است، عرصه بین المللی فاقد این عناصر بوده و خشونت زده است.نتیجتا در حالیکه وقوع انقلاب یا جنگ داخلی در ساحت داخلی، یک استثناء و فرع بر صلح و آرامش در نظر گرفته می شود،در روابط بین الملل این ناامنی/بی نظمی است که مسئله ای عادی و صلح یک استثناء به شمار می رود.
طرح موضوع مشکل توسعه نیافتگی IR از کجا بوده است؟
در حالیکه رسالت نظریه سیاسی و سنت قوی تئوریک آن نیل به یک زندگی ایده آل و مطلوب است، هدف نظریه پردازی در روابط بین الملل به دلیل عدم بهره مندی از یک سنت قوی تئوریک، نهایتا تضمین بقاء و جلوگیری از تنازع است و این همان چیزی است که به اعتقاد وایت جامعه داخلی را به قلمروی زندگی مطلوب و یا به تعبیری قلمروی عدالت تبدیل می سازد و نظام بین الملل را به عنوان قلمروی بقاء و برقراری امنیت و نظم رقم می زند.
نتیجه گیری از مقاله وایت:
1. نادرستی استقلال و تمایز کامل حوزه سیاست داخلی از حوزه سیاست بین المللی: این پیش فرض اینگونه قلمداد می کند که نمی توان هیچ ارتباط معنادار و مستمری میان دغدغه بقاء در عرصه بین المللی و دغدغه زندگی مطلوب در عرصه سیاست داخلی تصور کرد: ایراد اساسی وارد به وایت در اینجا آن است که وی مرزی قطور و سترگ میان قلمروی نظریه سیاسی و نظریه بین المللی و به تبع آن میان سیاست داخلی و سیاست بین المللی ترسیم می کند و از این رهگذر یکی را (حوزه سیاست داخلی) بر دیگری(حوزه سیاست بین المللی) ترجیح می دهد.
استدلال: زندگی مطلوب در سیاست داخلی تحت تاثیر کمرنگ شدن مرز درون/برون یا داخل/خارج در عصر جهانی شدن(The Age of Globalization)، نمی تواند سرنوشتی مستقل از عرصه بقاء و روابط دولت ها در عرصه بین المللی پیدا کند. پیشرفت اقتصادی و رفاه به عنوان یکی از شاخصه های زندگی مطلوب در سیاست داخلی کاملا مرتبط با برقراری صلح و استمرار امنیت در سیاست بین المللی است. دو مثال:
نقد ایده توسعه نیافتگی نظریه های روابط بین الملل(نقد مشکل اول)
مثال(1): عرصه داخلی و رفاه داخلی در مواردی منوط به شرایط مساعد بین المللی است: نوسان قیمت نفت به عنوان یکی از متغیرهای تاثیرگذار بر رفاه مطلوب در بسیاری از کشورهای نفت خیز کاملا تحت تاثیر تنازع بقاء میان کشورها در عرصه بین المللی است و هر جنگ و ناآرامی منطقه ای و جهانی به شدت بر قیمت نفت به عنوان یک کالای استراتژیک و در نتیجه زندگی مطلوب شهروندان کشورهای نفت خیز تاثیر جدی و غیرقابل انکاری خواهد گذاشت.
مثال(2): این رابطه، دوسویه است یعنی این که عرصه بقاء دولت ها در عرصه بین المللی نیز کاملا تحت تاثیر فراهم شدن زندگی مطلوب و رو به پیشرفت در داخل است. به عنوان مثال در نظریه های امپریالیسم علی الخصوص در رویکرد مارکسیسم لنینستی گفته می شود که بحران و اوضاع نامطلوب اقتصادی در کشورهای سرمایه داری(به عنوان یک شاخص و متغیر داخلی) ریشه اصلی گرایش آنها به در اختیار گرفتن بازارهای جدید بین الملل و در نتیجه بالا گرفتن تب رقابت، نزاع و در نهایت جنگ میان آنهاست که بر اساس این دیدگاه منجر به رخداد مهم جنگ جهانی اول شد.
2. ظهور تهدیدات نوظهور فرامرزی(داخلی و خارجی)
موضوع مهم دیگر که از دیدگاه وایت در دهه 1960 مغفول مانده این است که تحت تاثیر ظهور تهدیدهای نوظهوری مانند تروریسم، بیماری های فراگیر جدید مانند ایدز، تهدیدات محیط زیستی(از جمله گرم شدن کره زمین)، سیل پناهندگی و …. ، که خصیصه ای جهانی و فرامرزی دارند، هیچ نقطه ای اعم از عرصه و ساحت داخلی و قلمروی بین المللی نمی تواند مکانی امن و دارای شرایط زندگی مطلوب به شمار آیند.
مثال: به تعبیر پیترسون در مقاله ای تحت عنوان “اولویت دستور کار داخلی”، امروزه امنیت ملی آمریکا بیش از آنکه در معرض تهدید نظامی خارجی باشد در معرض تهدیدات و مشکلات داخلی است. دیدگاه پیترسون در مورد امنیت ملی نمایانگر چالش جدی با رویکردی است که از دیرباز از جنبه های داخلی امنیت غفلت کرده است.
نقد ایده توسعه نیافتگی نظریه های روابط بین الملل(نقد مشکل اول)
3. تغییر جغرافیای تهدید از سیاست بین الملل به سیاست داخلی
امروزه بسیاری از تهدیدات و ناامنی ها در حوزه و قلمروی داخلی کشورها(حتی کشورهای پیشرفته و به اصطلاح کشورهای متعلق به حوزه صلح جهان) اتفاق می افتد. به عبارت دیگر : وجود مسائلی مانند انقلابها، قیام های مردمی، شورشها، کودتاها، تروریسم و انواع افراط گراییها در داخلی کشورها نشان دهنده آن است که حوزه سیاست داخلی چندان هم حوزه زندگی مطلوب به شمار نمیرود.
نقد ایده توسعه نیافتگی نظریه های روابط بین الملل(نقد مشکل اول)
4. انگلیسی – آمریکایی بودن ایده تفکیک سیاست داخلی از سیاست بین المللی
این رویکرد به دنیا که در داخل امنیت است و در خارج از مرزها، همواره ستیز و نزاع وجود دارد، عمدتا محصول تجربه انگلیسی- آمریکایی در عصر مدرن خصوصا در شرایط بعد از جنگ دوم جهانی است. اینان، با در نظر گرفتن امنیت و صلح نسبی مستقر در جوامع خود و مشاهده ناامنی در نظام بین الملل(که گاه خود نیز عامل ایجاد و تشدید آن بوده اند)، میکوشند ذهنیت و برداشت خود را از نظام بین الملل اینگونه تحلیل و تفسیر کنند.
نقد ایده توسعه نیافتگی نظریه های روابط بین الملل(نقد مشکل اول)
مشکل دوم. سیاست زدگی رشته روابط بین الملل
در زمان متولد شدن دیسیپلین IR، شرایط ایدئولوژیک دوران جنگ سرد به نحوی از انحا سایه خود را بر نظریه پردازی در سیاست بین الملل تحمیل نمود، به گونه ای که برای مثال کلیه مباحثات و رویدادهای بین المللی می باید در دو قطب لیبرالیسم و مارکسیسم جای می گرفتند و طرح مباحث مزبورخارج از منطق دوقطبی بی معنی می نمود. به عنوان نمونه بسیاری از نظریه های روابط بین الملل، مانند نظریه های بازدارندگی، نظریه مهار، نظریه بازی ها، نظریه های مدیریت بحران و بسیاری دیگر از نظریه های مطرح در روابط بین الملل، متناسب با فضای امنیتی جنگ سرد میان آمریکا و ایالات متحده مطرح شده اند.
نتیجه سیاست زدگی IR: در اغلب موارد کشورهای استثمار شده و عقب نگاه داشته شده جنوب یا از موضوع نظریه پردازی های بین المللی غایب بوده اند و یا اگر بعدها(بعد از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی) مورد توجه قرار گرفتند، به عنوان مساله(بخشی از بحران و مشکل) و دولتهای توسعه یافته شمال به عنوان حلاّل این مسئله(بخشی از راه حل) معرفی شده اند.
منظور از سیاست زدگی IR
رویکردهای تئوریک غیرقابل جمع درباره تروریسم، ریشه ها و مصادیق آن(مثال: مفهوم سازی های متفاوت و متناقض جمهوری اسلامی ایران و غرب و آمریکا درباره تروریسم و مقاومت)؛
نظریه های متناقض مطرح درباره حقوق بشر و مصادیق آن؛ (مثال: مفهوم سازی های متفاوت و متناقض جمهوری اسلامی ایران و غرب درباره مفهوم حقوق بشر و معیارهای آن)؛
مدل سازی های تئوریک متقاوت و متناقض درباره توسعه و توسعه نیافتگی سیاسی و اقتصادی(مثال: مدل یا الگوی غربی یا اسلامی ایرانی توسعه و پیشرفت یا مدل راست و چپ درباره توسعه و توسعه یافتگی)؛
نظریه های مطرح درباره آخرالزمان و سرنوشت جهان در آخرالزمان(مثال: موعودگرایی متفاوت در اسلام و غرب)؛
نظریه های مطرح درباره تقسیم بندی کشورها به :
تقسیم جهان به سه یا چهار جهان: جهان اول، دوم، سوم و چهارم؛
تقسیم جهان به دو اردوگاه یا قطب شرقی و غربی؛
تقسیم کشورها به دو حوزه کلان شمال- جنوب؛
نظریه های مطرح درباره قلب زمین(heart land) و شناسایی نقاط ژئواستراتژیک و ….
و …..
مثال هایی از نظریه های بین المللی سیاست زده
رابطه قدرت و دانش بین الملل
سیطره نظریه های حل المسائلی
آمریکایی بودن رشته روابط بین الملل
بررسی جنبه های سیاست زدگی رشته روابط بین الملل
میشل فوکو(Michael Foucault)، نویسنده و متفکر پست مدرن فرانسوی معتقد بود که هیچ دانش و علمی نمی تواند بی طرف(impartial/neutral) و خنثی باشد و ملاحظات قدرت در ایجاد و هدایت دانش نقش تعیین کننده ای دارند. در دیدگاه فوکو، علم مدرن محصول گفتمان مسلط روشنفکری غربی است که با تکیه بر قدرت می کوشد علم مورد تایید خود را تولید و ترویج کند. این نوع نگاه فوکو که در چارچوب روش خاص وی تحت عنوان “تبارشناسی”(Genealogy)می گنجد، بر آن است تا دانش را ظهور و بروزی از نمایش قدرت و سیاست مدرن معرفی نماید.
اصطلاح “رژیم های حقیقت“ (regimes of truth)که فوکو آن را خلق می کند، در حقیقت اشاره به ارتباط معنادار ساختارهای قدرت با دانش و حقیقت دارد. خود وی درباره ارتباط قدرت و دانش تصریح دارد که: «ما باید بپذیریم که قدرت، دانش و معرفت را می سازد…. آن قدرت و آن دانش مستقیما یکدیگر را تایید می کند و دلالت بر هم دارند و این که رابطه قدرت بدون برقراری سرشت به هم پیوسته یک حوزه از دانش معرفت وجود ندارد و نیز دانشی که روابط قدرت را مفروض نداند و آنها را برپا نکند و به رسمیت نشناسد وجود ندارد.»
رابطه قدرت و دانش بین الملل
با برداشت آزاد از رویکرد فوکو به رابطه قدرت و دانش، می توان گفت: دانش و نظریه های تولید شده در حوزه روابط بین الملل،کاملا تحت تاثیر منافع قدرتمندان و سیاست قدرت در حوزه بین المللی ارزیابی کرد.
رابطه قدرت و دانش بین الملل
بحث میشل فوکو درباره دانشِ در خدمت قدرت، با بحث رابرت دبلیو کاکس(Robert.W.Cox) از اندیشمندان مکتب انتقادی در حوزه روابط بین الملل تکمیل و تایید می شود. به طور کلی، در رویکرد نظریه پردازان مکتب انتقادی هیچ شناخت و نظریه ای نمی تواند فارغ از ملاحظات سیاسی و ایدئولوژیک پنهان ساختارهای حاکم قدرت باشد و بنابراین، هر نظریه ای در روابط بین الملل مبتنی بر پیش فرض ها، منافع و ذهنیات طبقات حاکم و گروه های سیاسی حاکم است.
کاکس در سال 1981 این دیدگاه را در مقاله تاثیرگذار خود تحت عنوان“نیروهای اجتماعی، دولت ها و نظم های جهانی:فراسوی نظریه روابط بین الملل” به خوبی مطرح می کند:«نظریه همیشه برای کسی و برای مقصودی پرداخته می شود….»
سیطره نظریه های حل المسائلی بر حوزه نظریه پردازی در روابط بین الملل
کاکس بر اساس رویکرد انتقادی، میان دو دسته از نظریات در حوزه روابط بین الملل تفکیک قائل می شود:
نظریه های حل المسائلی(راه گشا یا مشکل گشا)
نظریه های انتقادی
تفکیک دوگونه از نظریه ها در روابط بین الملل از منظر کاکس
جزو همان نظریه هایی هستند که در خدمت منافع قدرت های بزرگ قرار می گیرند و اساسا کارکرد آنها حل مشکلات به وجود آمده در راه نظم و نظام بین المللی ایجاد شده توسط قدرت های مسلط است. اینگونه از نظریه ها با هدف حل مشکلات حامیان نظم و نظام بین المللی موجود ساخته و پرداخته می شوند و می کوشند پاسخ هایی ساده و عاجل به مشکلات مزبور ارائه دهند که او نام حل المسائلی را به آنها می دهد.
چنین نظریه هایی که به اعتقاد کاکس منافع سیاسی و جهان بینی قدرت های بزرگ قرار می گیرند، جهان را به همان ترتیبی که هست یعنی همراه با مناسبات اجتماعی موجود و مناسبات قدرت می پذیرند و حتی می کوشند مشکلات و موانع پیش روی جهان امروز را حل و فصل کنند.
مثال: (1)نظریه های انقلاب در دانشگاه ها و مراکز مطالعاتی ایالات متحده نه با هدف شناخت علمی و بیطرفانه انقلاب بل با هدف «مهار انقلاب» در راستای بازگرداندن نظم قبلی حاکم بر جوامع انقلابی طراحی شده است؛(2)نظریه های مدیریت بحران: برای حل بحران هایی که امنیت مطلوب قدرت ها را به هم میزند، طراحی شده است.
نظریه های حل المسائلی(problem -solving theories)
به نظر کاکس هدف و رسالت نظریه های انتقادی بر خلاف نظریه های حل المسائلی آن است که: از نظم حاکم بر جهان فاصله می گیرند و این پرسش اساسی را مطرح می سازند که:نظم یاده شده چگونه صورت بندی شده و تحقق یافته است؟
در واقع، اینگونه نظریه ها که در مقابل منافع قدرت و سیاست حاکم قرار می گیرند، روابط میان واحدهای سیاسی در نظام بین المللی به شکل و سیاق کنونی را بدیهی نمی انگارند و می کوشند به جای حل مشکلات و صیانت از نظم بین المللی موجود، آن را “دگرگون” سازند.
در یک کلام، نظریه انتقادی بر خلاف نظریه های مشکل گشا یا حل المسائلی را بدون آن که در خدمت منافع خاص ملی، بخشی یا طبقاتی قرار گیرند، از نظم موجود فاصله میگیرند و در نتیجه هدفی غیرمحافظه کارانه و منتقدانه را پی می گیرند.
نظریه های انتقادی(critical theories)
با این توصیفِ کاکس، یکی از اصلی ترین مشکلاتی که در مسیر نظریه پردازی دقیق و علمی و راه گشا در عرصه روابط بین المللی رخ می نماید این است که: بسیاری از نظریه های این عرصه از جنس و سنخ همان نظریه های حل المسائلی هستند که با این که خود را علمی جلوه می دهند اما در واقع جنبه محافظه کارانه داشته و در خدمت منافع قدرت هایی قرار می گیرند که خواهان حفظ وضع و نظم موجود هستند. در نتیجه، عیاری برای علمی قلمداد کردن این نظریه ها وجود ندارد و این می تواند یکی از ضعف های عمده در حوزه نظریه پردازی در علوم انسانی- اجتماعی به طور عام و علم روابط بین الملل به طور خاص قلمداد شود که اتفاقا غالب نظریه های آن از نوع حل المسائلی یا مشکل گشا هستند.
این نکته مدنظر کاکس را می توان به شکل کاملا صریح تر و آشکارتری در نوشته های انتقادی استنلی هافمن(Stanly Haffman)در خصوص آمریکایی بودن رشته و علم روابط بین الملل علی الخصوص پس از جنگ دوم جهانی جستجو کرد.
سیطره نظریه های حل المسائلی بر حوزه نظریه پردازی در روابط بین الملل
مقدمه
ایالات متحده آمریکا به عنوان برنده اصلی جنگ دوم جهانی و رهبر جهان لیبرال- دموکراسی در رقابت با کمونیسم جهانی در زمان جنگ سرد، تاثیرگذاری غیرقابل انکاری در رویه ها و روندهای مطالعات بین الملل داشته است. بدین ترتیب، بسیاری از اندیشمندان مکتب انگلیسی در روابط بین الملل مانند مارتین وایت، هدلی بول، جان وینسنت و دیگران تا پیش از پایان جنگ سرد در دهه 1990، که رویکرد آمریکا در آن رو به ضعف نهاد، در انزوا به سر می بردند و حتی پس از این مقطع نیز سیطره رویکرد آمریکایی بر رشته روابط بین الملل در بسیاری از دانشگاه ها در کشورهای جهان سوم به چشم می خورد. در حقیقت، نظریه پردازی در عرصه روابط بین الملل عمدتا تاکنون تابع سیاست ها و نیازهای ایالات متحده آمریکا بوده است.
آمریکایی بودن رشته روابط بین الملل
علت اول: تلاش گسترده و جهانی آمریکا برای پیروزی در رقابت نفس گیر در جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی. استانلی هافمن: :«تقریبا به ناگزیر، نگرانی در مورد رفتار آمریکا در دنیا با مطالعه روابط بین المللی در هم آمیخت، زیرا به نظر می رسید تمام دنیا هدف رویارویی آمریکا و شوروی است….مطالعه سیاست خارجی آمریکا به معنای مطالعه نظام بین المللی بود…». در واقع،گرایش و تلاش جدی آمریکا برای صعود به مقام یک ”قدرت جهانی“، موجب شد که مطالعات عمده سیاست بین الملل با این قصد و سیاست خارجی جهان گرایی آمریکا پیوند بخورد.
خلاصه علت اول: علت سیطره رویکرد آمریکایی بر نظریه پردازی در روابط بین الملل دست کم تا پایان جنگ سرد :گره خوردن منافع آمریکا به کل حوزه های جهانی از شرق دور گرفته تا خاورمیانه و اروپاست که در رهگذر رقابت و تنش با اتحاد جماهیر شوروی مسئله منافع و امنیت آمریکا را به مسئله ای جهانی و بین المللی بدل کرده بود.
چرایی تسلط رویکرد و رویه آمریکایی بر رشته روابط بین الملل
علت دوم: نیاز جدی آمریکایی ها بعد از جنگ دوم جهانی به نظریه ای برای اقدام به جای نظریه ای برای توصیف و تبیین بوده است. در مورد موضوع اخیر، هافمن معتقد است که برای نظریه پردازان روابط بین الملل در آمریکا، «پرسش اصلی در برخورد با روس ها، چینی ها و تولیدکنندگان بمب و نفت این نبوده که چه باید بدانیم؟ بلکه این بوده است که چه کار باید انجام دهیم؟». اینجاست که نظریه معطوف به عمل در حوزه بین المللی ابتدا در ایالات متحده آمریکا شکل گرفت و بعدها به عنوان اصول و قواعد روابط بین المللی به دنیا عرضه شد.
چرایی تسلط رویکرد و رویه آمریکایی بر رشته روابط بین الملل
نظریه بازی ها(game theories)؛
نظریه بازدارندگی(containment theory)؛
مطالعات استراتژیک یا راهبردی(strategic studies)
این نظریه ها و مطالعات، مطالعاتی بودند که تحت تاثیر نگرانی استراتژیست های آمریکایی در قبال تهدید روزافزون شوروی و کمونیسم بین الملل علیه امنیت ملی آمریکا مورد توجه قرار گرفتند و امروزه نیز در بسیاری از دانشگاه های دنیا تدریس و تحصیل می شوند.
وضعیت مشابهی را می توان برای تئوری های "وابستگی متقابل"، "نظریه رژیم ها" و حتی مطالعات "جهانی شدن" از اواسط دهه 1970 به بعد تا امروز ترسیم کرد که هر کدام به نوعی بیانگر نظم نوینی است که آمریکا برای هر دوره برای استقرار جهانی آن نیاز به پشتوانه تئوریک جدی داشتند و بنابراین آن را به عنوان یک حوزه مطالعاتی جدی در دانشگاه ها تشویق کرده و مورد حمایت قرار داده است.
سه مصداق از تسلط رویکرد فکری آمریکایی بر رشته روابط بین الملل
ظهور رویکردهای جدید:
هرچند سیطره رویکرد آمریکایی بر تئوری های روابط بین الملل یکی از دشواری های موجود در روند نظریه پردازی در این عرصه به شمار می رود، با این وجود پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، سیطره دیدگاه آمریکایی رو به ضعف نهاده و پژوهشگران مکتب انگلیسی و نیز مکاتب دیگری مانند جامعه شناسی تاریخی، فمنیسم، نظریه هنجاری و علی الخصوص مکتب انتقادی و پست مدرنیسم مجال ظهور و بروز یافتند که در بعدا به چارچوب های فکری آنها خواهم پرداخت.
تاثیر انقلاب اسلامی ایران:
انقلاب اسلامی و گفتمانی که در سیاست و روابط بین المللی ایجاد کرده است در تقابل با گفتمان قدرت محور غربی-آمریکایی قرار گرفته و توانسته تا حدودی اقتدار و هژمونی آمریکا را در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه به چالش بکشد. به طور خلاصه، وقوع انقلاب اسلامی نظریه های قدرت محور در روابط بین الملل را که در خدمت منافع غرب و آمریکا قرار می گیرد، با چالش جدی مواجه کرده است.
آیا امکان رهایی از سیطره آمریکا بر IR متصور است؟
مشکل سوم: ناهمگونی نظام یا جامعه بین المللی
مقدمه:
یکی دیگر از دشواری های مطرح در بررسی علمی و تئوریک روابط بین الملل، ترکیب ناهمگون نظام بین المللی است که در آن بازیگران متعدد و متکثری با ساختارها و ویژگی های متفاوت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و هویتی عضویت دارند. تنوع و تکثر این بازیگران موجب می شود که نتوان دست به نظریه پردازی های تعمیم یافته(generalized theorizing)و کلی زد. به عبارت ساده تر، مفاهیم و نظریه پردازی هایی که علی الخصوص در چارچوب دو مکتب رئالیسم و لیبرالیسم و در خصوص کشورهای شمال مصداق می یابد، درباره کشورهای جنوب لزوماً درست از آب در نمی آید.
ناهمگونی نظام یا جامعه بین المللی
در حقیقت، بسیاری از نظریه های روابط بین الملل با این پیش فرض مطرح می شوند که دولت –ملتی موفق شکل گرفته باشد. در حالیکه در کشورهای جنوب که اتفاقا اکثریت عددی کشورهای جهان را نیز در اختیار دارند، فرایند دولت-ملت سازی با موفقیت طی نشده است.
علت عدم توفیق در طی موفقیت آمیز پروسه دولت- ملت سازی:
عواملی مانند:بحران مشروعیت و مقبولیت؛ بحران هویت یا بحران ناسیونالیسم(عدم جذب و هضم هویت های قومی در ذیل هویت ملی)؛ بحران توزیع(ناتوانی در تقسیم عادلانه فرصت های سیاسی و اقتصادی در میان شهروندان)؛ بحران مشارکت( عدم توانایی در جذب موفق نیروها و جریان های اجتماعی – سیاسی در روند تصمیم گیریهای سیاسی)؛ و نهایتا بحران نفوذ(نافذ نبودن احکام و دستورات حکومت مرکزی برای شهروندان و نیروهای سیاسی)
ناهمگونی نظام یا جامعه بین المللی
بحران مشروعیت(crisis of legitimacy) یا همان مسئله اقتدار داخلی؛
بحران حاکمیت (crisis of sovereignty) و استقلال ملی؛
بحران هویت(identity crisis) یا بحران ناسیونالیسم؛
مسئله همگرایی اقتصادی(economic integration) و همگرایی سیاسی(political integration)؛
چند مسئله که موجب نظریه پردازی متفاوت درباره کشورهای جنوب و شمال در عرصه بین المللی می شوند:
منظور از بحران مشروعیت/مقبولیت:
این بحران اشاره به ناکارامدی یک حکومت در توجیه دینی-مذهبی، سنتی و … یا ایجاد مقبولیت عمومی برای اِعمال حاکمیت برتر(supreme sovereignty) بر شهروندان دارد. پیش فرض ظهور یک دولت به عنوان یک بازیگر موثر در سیاست بین المللی آن است که در عرصه داخلی و در سطح سیاست داخلی بحران مشروعیت/مقبولیت را طی کرده و اصطلاحا از آتوریته داخلی(internal authority) برخوردار باشد.
مسئله یا بحران مشروعیت/مقبولیت(بحران اقتدار داخلی حکومت )
نظریه پردازی های متفاوت درباره دولت های شمال و جنوب در این خصوص:
در اکثر کشورهای توسعه یافته و تثبیت شده از لحاظ سیاسی در حوزه به اصطلاح شمال، انحصار زور یا قدرت انحصاری به کارگیری زور در دست یک حکومت مرکزی است که در چارچوب یک حدود و ثغور مشخص اِعمال می شود. بسیاری از دولت های شمال، بحران اقتدار و بحران مشروعیت را پشت سر گذاشته اند و در شرایط نسبتا باثبات سیاسی در داخل زیست می کنند. این در حالی است که بسیاری از کشورهای متعلق به حوزه به اصطلاح جنوب هنوز بحران های اقتدار و مشروعیت را پشت سر نگذاشته اند و نتوانسته اند انحصار به کارگیری آمرانه قدرت، زور و اقتدار را به دست گیرند.(مثال: بحران مشروعیت در بحرین، مصر، عراق و …)
نکته: البته این بحران ها در موارد متعددی ریشه در تحمیلی و تصنعی بودن مرزها از سوی کشورهای شمال علیه جنوبی ها و نادیده گرفتن واقعیت های قومی، مذهبی و در کل تنوع جمعیت شناختی در کشورهای اخیر دارد.
مسئله یا بحران مشروعیت(اقتدار داخلی حکومت )
منظور از بحران حاکمیت یا استقلال ملی:
مفهوم حاکمیت ملی و استقلال ملی نیز یکی از همان مفاهیمی است که دوگونه متفاوت از نظریه پردازی را در شمال و جنوب می طلبد. اصل حاکمیت و استقلال ملی عمدتا اشاره به جنبه بین المللی مشروعیت و اقتدار دولت یک دولت دارد. به این معنی که اصل حاکمیت و استقلال ملی تا در عرصه بین المللی و توسط سایر بازیگران(علی الخصوص بازیگران تاثیرگذار) به رسمیت حقوقی و سیاسی نرسد عملا محلی از اعراب ندارد.
مسئله یا بحران حاکمیت و استقلال ملی(اقتدار بین المللی حکومت )
نظریه پردازی های متفاوت درباره دولت های شمال و جنوب در این خصوص:
در رابطه کشورهای شمال با یکدیگر اصل احترام به حاکمیت و استقلال ملی نوعاً رعایت می شود و این امر علی الخصوص پس از پایان جنگ دوم جهانی مشهودتر از گذشته است. بسیاری از کشورهای مزبور، نظم وستفالیایی مبتنی بر حاکمیت مستقل دولت ها را در میان خود و بر اساس اصول مصرحه منشور سازمان ملل متحد(اصل عدم مداخله در متن منشور) به رسمیت می شناسند و نقض اصل عدم مداخله تقریبا به ندرت اتفاق می افتد.
در نقطه مقابل و در حوزه جنوب، اولاً شاهد نادیده گرفته شدن اصل حاکمیت و استقلال ملی و دخالت های مستقیم و غیرمستقیم مکرر توسط قدرت های بزرگ هستیم (استقلال سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشورهای حوزه جنوب تنها روی کاغذ معتبر می ماند)؛ ثانیا بر اساس رویکرد مرکز-پیرامون در مکتب وابستگی و نظریه نظام جهانی، استثمار پیرامون(جنوب) توسط مرکز(شمال)، استقلال ظاهری جنوبی ها را بی فایده و بی خاصیت کرده است.
مسئله یا بحران حاکمیت و استقلال ملی(اقتدار بین المللی حکومت )
منظور از بحران هویت(بحران ناسیونالیسم):
منظور از این بحران آن است که حکومتی نتواند هویت های فروملی(وابستگی های هویتی طایفه ای، قبیله ای یا خانوادگی) را در یک طرف و هویت های فراملی(هویت های بین المللی و جهانی تحت تاثیر جهانی شدن) را در طرف دیگر در ذیل و ظل یک هویت فراگیر به نام هویت ملی(ملیت واحد) هضم و جذب نماید.
بحران هویت یا بحران ناسیونالیسم
نظریه پردازی های متفاوت درباره دولت های شمال و جنوب در این خصوص: بسیاری از دولت های جنوب بر خلاف دولت های شمال، همچنان بر اساس هویت های فروملی قبیله ای و خاندانی شکل گرفته اند و نتوانسته اند ملیت و ناسیونالیسم مدرن یا همان همگرایی یا وحدت ملی را در کشور خود با موفقیت پشت سر بگذارند.(مثال: حکومت های خاندانی و موروثی عربی در کشورهای خلیج فارس: آل سعود عربستان سعودی، آل خلیفه بحرین و …). نتیجه آنکه:
کشورهای توسعه نیافته نوعا درگیر منازعات قومی، قبیله ای و خاندانی بوده و از اینرو نیروی ملی آنها صرف فرسایش در راه ایجاد اجباری همگرایی ملی شده و نهایتا قدرت مانور دیپلماتیک آنها در عرصه بین المللی کاسته می شود: وضعیت امپراتوری اتریش-مجارستان در قرن نوزدهم که برخورداری آن از تنوع بیش از حد قومی(ژرمن های آلمان، مجارها، صرب ها، کروات ها، اسلاوها) موجب شده بود قدرت مانور دیپلماتیک آن در عرصه دیپلماسی بین المللی به شدت کاهش یابد. در مقابل،کشورهای توسعه یافته شمال از این بحران عبور کرده و تئوری پردازی های مجزایی از برخی کشورهای توسعه نیافته و جنوب می طلبند. چرا که دولتی که در عرصه بین المللی درباره آن نظریه پردازی شده دولتی است که بحران ناسیونالیسم را پشت سر گذاشته است.
بحران هویت یا بحران ناسیونالیسم
مقدمه
همگرایی اقتصادی و سیاسی منطقه ای و بین المللی نیز در زمره مفاهیمی قرار می گیرد که دو نوع متفاوت از نظریه پردازی را در میان شمالی ها و جنوبی ها می طلبد. نظریه های همگرایی در مورد کشورهای غربی عمدتا تحت تاثیر تجربه موفق همگرایی کشورهای اروپای غربی در سه حوزه سیاسی-حقوقی، فنی-اقتصادی و پولی-مالی و تشکیل اتحادیه اروپا قرار دارد که نظریه پردازی های متناسبی مانند کارکردگرایی(functionalism)و نوکارکردگرایی(neo- functionalism) را در پی خود آورد.
نظریه های مطرح درباره همگرایی اقتصادی و سیاسی
همگرایی اقتصادی در غرب: توسعه کم و بیش متوازن، متنوع و هماهنگ غربی ها در صنعت و فناوری، زمینه تکمیل کنندگی متقابل و چندجانبه اقتصاد و صنعت آنها را در قبال یکدیگر فراهم می سازد و شرایط مساعدی را برای گرایش این اقتصادها به یکدیگر با کارکرد جبران نواقص متقابل ایجاد می کند که نهایتاً مسیر همگرایی اقتصادی-فنی را هموار می سازد.
همگرایی اقتصادی در جهان سوم: در بسیاری از کشورهای جهان سوم، علی الخصوص کشورهای تک محصولی وابسته به صادرات انرژی، نوع کالا و خدماتی که آنها می توانند در اختیار یکدیگر قرار دهند کاملا مشابه و غیرمکمل هستند. در حقیقت، از آنجا که این کالاها و خدمات که عمدتا کالاها و خدمات مرتبط با فروش انرژی خام هستند، مشابه یکدیگرند زمینه ای برای تکمیل کنندگی یکدیگر ندارند و از این حیث به جای ایجاد و تقویت انگیزه های همکاری و همگرایی، آتش رقابت را برای عرضه و فروش پرسودتر و کالاهای خام به کشورهای صنعتی مصرف کننده انرژی بر می افروزانند و نهایتاً احتمال واگرایی را افزایش می دهند.
تفاوت نظریه پردازی درباره همگرایی اقتصادی
سیاست نفتی خاص عربستان سعودی در زمان جنگ ایران و عراق علی الخصوص در اواخر جنگ(جنگ نفت کش ها) نمونه بارزی از صحت این مدعاست. عربستان سعودی در این مقطع، کمبود یا کندی تولید نفت خام جمهوری اسلامی ایران را با افزایش چندبرابری ظرفیت تولیدی پالایشگاه های خود جبران می کرد و از این رهگذر به سود اقتصادی و مهم تر از آن سود سیاسی بیشتری که عائدش می شد می اندیشید.
این رفتار عربستان که بر خلاف سیاست همگرایانه اوپک که امروزه نیز تحت عنوان تحریم قیمتی نفت ایران مطرح شده،بارها در طول تصمیمات این سازمان دیده شده است، حکایت از وجود پتانسیل های واگرایی در میان اعضای این سازمان در مواقع به ویژه بحرانی دارد که علت العلل آن را باید شباهت در اقتصادهای کشورهای نفت خیز(تولید کالای استراتژیک واحدی مثل نفت) و وجود حس رقابت به جای همکاری صنعتی در میان آنها ارزیابی کرد.
یک مثال از ضعف همگرایی اقتصادی میان دو کشور نفت خیز
همگرایی سیاسی در کشورهای توسعه یافته:
مشابه همگرایی اقتصادی، بسیاری از پیش شرط های لازم برای همگرایی سیاسی نیز میان کشورهای غربی فراهم است. توسعه سیاسی به عنوان اصلی ترین پیش شرط همگرایی موفقیت سیاسی در کشورهای مزبور علی الخصوص در میان کشورهای اروپای غربی کم و بیش به طور متوازن و یکسان به پیش رفته و رشد یافته است. نهادها، حکومت ها، قوانین، پارلمان ها و رویه های سیاسی کم و بیش مشترک که همگی متاثر از تاریخ و سرنوشت تاریخی مشترک برای اروپای غربی است، نشان دهنده شباهت میان ساختارهای سیاسی کشورهای مزبور است. که امروزه می توان آن را در قالب نهادهایی مانند پارلمان اتحادیه اروپا، کمیسیون اتحادیه اروپا، قانون اساسی واحد اتحادیه اروپا و مهم تر از همه سیاست خارجی مشترک اتحادیه اروپا در قبال پدیده های مهم بین المللی مشاهده کرد.
تفاوت نظریه پردازی درباره همگرایی سیاسی
برخی حکومتها، در پروژه دولت-ملت سازی تا حدود زیادی شکست خورده اند (نمونه افغانستان)؛
برخی در در مسیر دولت-ملت سازی گام گذاشته اند(نمونه عراق)؛
برخی به حقوق اساسی-سیاسی شهروندان درباره آزادی های سیاسی مشروع بی اعتناء هستند(بسیاری از کشورهای عربی حوزه خلیج فارس علی الخصوص عربستان سعودی)؛
برخی دیگر تا حد زیادی از الگوهای مشارکت سیاسی و پارامترهای دال بر توسعه سیاسی مانند برگزاری انتخابات، توزیع قدرت از طریق تفکیک قوا و چرخش نخبه گان برخوردار هستند(نمونه دولت ترکیه و جمهوری اسلامی ایران).
در چنین منطقه ای با این گستره متنوع در میزان توسعه یافتگی سیاسی کشورها، تحقق همگرایی سیاسی بسیار دشوار است. در حقیقت، لزوم وجود شباهت در وضعیت توسعه یافتگی سیاسی میان کشورها به عنوان یک پیش شرط انکارناپذیر در مسیر همگرایی سیاسی فاکتوری است که در خاورمیانه مشاهده نمی شود و این وضعیت البته در بسیاری از مناطق دیگر خارج از منطقه اروپای غربی و آمریکا کم و بیش مشاهده می شود.
همگرایی سیاسی در کشورهای جهان سوم(بررسی موردی کشورهای خاورمیانه):
به طور خلاصه، تنوع تکمیل کننده در اقتصاد و شباهت وحدت ساز در سیاست از عوامل موفقیت پروژه همگرایی در اروپای غربی و شباهت رقابت ساز در اقتصاد و تفاوت تفرقه انگیز در سیاست از عوامل شکست همگرایی در کشورهای جنوب است که به تبع خود، نظریه پردازی های متفاوتی را می طلبد و مانع تعمیم نظریه های همگرایی کارکردگرایانه و نوکارکردگرایانه به حوزه جنوبی ها می شود.
به عبارت دیگر در حوزه کشورهای جنوب بر خلاف شمال توسعه یافته، آنجایی که می بایست شاهد شباهت ساختاری در میان کشورهای جنوب باشیم، نیستیم و در جایی که باید شاهد تفاوت ساختاری تکمیل کننده باشیم، باز هم فقدان آن را مشاهده می کنیم.
نتیجه گیری بحث نظریه های مطرح درباره همگرایی اقتصادی و سیاسی
IRمشکل چهارم: تعدد متغیرها و معمای دقت/جامعیت در نظریه پردازی
مقدمه
اصولا برقراری رابطه معنادار و منطقی علت و معلولی میان متغیرها یکی از اهداف بررسی های علمی در علم سیاست و روابط بین الملل است. در حقیقت، یک بررسی علمی و تئوریک روابط بین الملل آن مطالعه ای است که می کوشد بین دست کم دو متغیر(شامل متغیر مستقل و وابسته) یا تعدادی از متغیرها(شامل متغیر مستقل، وابسته، تعدیل کننده، کنترل و مزاحم) ارتباط معنادار برقرار کند. انجام چنین بررسی علمی ای در عرصه بین الملل با دشواری مضاعفی مواجه است چرا که پژوهشگر در تئوری روابط بین الملل با تعدد متغیرها و تنوع بیش از حد آنها روبرو است.
مشکل چهارم: تعدد متغیرها و معمای دقت/جامعیت در نظریه پردازی IR
چرا تعدد متغیرها در روابط بین المللی، یک مشکل در روند تئوری سازی به شمار می رود؟
ارتباطات پیچیده و متنوع میان متغیرهای متعدد؛
دشواری تشخیص علت ها(متغیر مستقل) از معلول ها(متغیر وابسته): مثال: تروریسم عامل حمله آمریکا به افغانستان است یا حمله آمریکا ایجاد کننده گروه های تروریستی در مقابل خود؛
دشواری تشخیص متغیرهای مستقل و وابسته(علت – معلول ها) در یک طرف و سایر متغیرها(تعدیل کننده، کنترل و مزاحم) در طرف دیگر؛
مشکل چهارم: تعدد متغیرها و معمای دقت/جامعیت در نظریه پردازی IR
در شرایط مواجهه با تعدد متغیرها، یا باید به یک نظریه جامع(فراگیر) با دقت پایین رسید که در آن عوامل و شرایط متعدد در ایجاد یک پدیده لحاظ می شوند تا یا باید به نظریه مختصر و محدود اما با دقت بالاتر دست یافت که با نادیده گرفتن آگاهانه متغیرهای متعدد، یک متغیر را به زعم خود اصلی تر و تعیین کننده تر از بقیه ارزیابی می کند در حقیت هر محقق حوزه مطالعات بین المللی باید و لاجرم در مسیر رسیدن به یک تئوری علمی میان دو گزینه جامعیت(گستردگی موضوعی) و دقت(محدویت موضوعی با هدف افزایش دقت) انتخاب کند: نظریه ای که جنبه های متنوع و گسترده ای از یک موضوع را به طور جامع تحلیل کند قاعدتا از دقت تبیین کنندگی پایینی برخوردار است. همین طور نظریه ای که بخواهد تبیین دقیق و تعریف شده ای را از یک موضوع بین المللی ارائه دهد چاره ای جز حذف متغیرهای فرعی تر ندارد و در نتیجه در ازای به دست آوردن دقت، جامعیت را از دست خواهد داد.
در برخورد با تعدد متغیرها چه باید کرد؟
رویکرد تئوریک دقت:
شخصیت جنگ طلب «آدلف هیتلر» عامل اصلی و تعیین کننده در بروز جنگ دوم جهانی بوده است.
مماشات دولت های لیبرال، علی الخصوص انگلستان، در مقابل زیاده خواهی هیتلر و جریان نازیسم و فاشیسم، عامل و ریشه اصلی جنگ دوم جهانی بوده است.
قیام ملی آلمان ها برای جبران تحقیر ملت و دولت آلمان بعد از جنگ اول جهانی در مقابل متفقین، عامل اصلی وقوع جنگ دوم بوده است.
نژادپرستی هیتلر و جریان نازیستی و فاشیستی علت اصلی آغاز جنگ بوده است.
رویکرد تئوریک جامعیت:
شخصیت جنگ طلب هیتلر؛ مماشات جبهه دموکراسی در مقابل او؛ قیام ملی برای جبران تحقیر ملی آلمان ها و نهایتا نژادپرستی جریان فاشیستی-نازیستی در مجموع و در کنار هم زمینه ساز وقوع جنگ دوم جهانی شدند.
بیان یک مثال: تحلیل جنگ جهانی دوم بر اساس دو رویکرد جامعیت و دقت
کنت والتز، از نویسندگان مطرح و تاثیرگذار در حوزه نظریه پردازی در روابط بین الملل، از جمله پژوهشگرانی است که در انتخاب میان جامعیت و دقت تئوریک، دقت را برگزیده و کوشیده است در تحلیل خود از روابط بین الملل، یک متغیر اصلی را که خود نام ساختار بین الملل(International System)بر آن می گذارد انتخاب کند. وی در کتاب تاثیرگذار خود تحت عنوان «تئوری سیاست بین الملل/1979» رفتار واحدهای سیاسی در عرصه بین المللی(دولت ها) را تحت تاثیر «متغیر ساختار» معرفی می کند. وی در این راستا، سایر فاکتورهای خُرد(مانند انسان/فرد و دولت ها) را تحت تاثیر مورد بحث و بررسی قرار می دهد.
برخی نویسندگان مانند «هانس موریتزن»در تشریح منظور والتز از نظریه تصریح می کند که:والتز معتقد بود که تئوری ها می بایست از مزیت سادگی (virtue of simplicity)برخوردار باشند یعنی بتوانند یک پدیده پرشاخ و برگ را با تحلیل مختصر توضیح دهند و در واقع زیاد را با کم توضیح دهد. به سخن دیگر، تئوری مطلوب از نظر والتز به آن نظریه ای اطلاق می شود که بتواند حتی المقدور با کمترین متغیرهای توضیحی-علی واقعیت های بیرونی را تبیین نمایند و به تعبیری مختصر و گویا(قلّ و دلّ)(parsimonious) باشد.
رویکرد دقت در تئوری پردازی پدر واقع گرایی ساختاری:«کنت والتز»
در شرایطی که خصیصه بارز و اجتناب ناپذیر روابط بین الملل و سیاست بین الملل، پیچیدگی، تنوع، تکثر و چندوجهی بودن متغیرهای تاثیرگذار آن در وقوع پدیده های بین المللی است، نیل به یک تعادل منطقی میان جامعیت و دقت تئوریک یکی از جدی ترین دشواری ها در مسیر بررسی های علمی در عرصه روابط بین الملل است که به نظر می رسد گریزی نیز از این مشکل وجود نداشته باشد.
جمع بندی مشکل چهارم