به نام خداوند جان وخرد
گزیده ای از سیاست نامه و قابوس نامه
اهداف کلی درس
1 . آشنایی با سیاست نامه
2 . آشنایی با ویژگی های نثر قرن پنجم
3. آشنایی با شیوه نگارش ودریافت زیبایی های لغوی ومعنوی نثرنظام الملک
4 . تشخیص نقاط ضعف و قوت قلم نویسنده
5. آشنایی با مسائل سیاسی ،اجتماعی وفرهنگی دوره سلجوقیان
6. بررسی وتجزیه وتحلیل نظام سازمانهای اداری ،طبقات اجتماعی آداب ورسوم
روزگار سلجوقیان
7. تجزیه وتحلیل اندیشه مولف ودر نهایت پذیرش یا رد مضامین مطرح شده
بخش اول :گزیده سیاست نامه
دادخواهی و سیرت نیکو ورزیدن
پژوهش کار دین وشریعت
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
صاحب خبران وکارآگاهان
انوشیروان وزنجیر عدالت
مشورت با دانایان وپیران
قاضی وخطیب ومحتسب
اهداف درس
1. درک معنایی واژه های :
به مظالم نشستن
دوکان
ترجمانی
2. درک پیام خواجه نظام الملک در این بخش
دادخواهی و سیرت نیکو ورزیدن
چاره نیست پادشاه را از آن که هر هفته ای دو روز به مظالم بنشیند و داد از بیدادگر بستاند ، و انصاف بدهد ، و سخنِ رعیّت به گوش خویش بشنود بی واسطه ای ، و چند قصّه که مهم تر بُوَد باید که عرضه کنند و در هر یکی مثالی دهد ، که چون این خبر در مملکت پراکنده شود که خداوندِ جهان ، متظلّمان و دادخواهان را ، در هفته ای دو روز ، پیشِ خویش می خواند و سخن ایشان می شنود ، همه ظالمان بشکوهند و دستها کوتاه دارند و کس نیارد بیدادی کردن و دست درازی کردن از بیم عقوبت .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
اهداف درس
دادخواهی و سیرت نیکو ورزیدن
چنان خواندم در کتب پیشینیان که بیشتر از ملکانِ عجم دو کانی بلند بساختندی ، و بر پشت اسب بر آن جا بایستادندی ، تا متظلّمان که در آن صحرا گرد شده بودندی ، همه را بدیدندی و داد هر یک بدادندنی ، و سببِ این ، چنان بوده است که چون پادشاه جایی نشیند که آن جایگاه را در و درگاه و دربند و دهلیز و پرده و پرده دار باشد ، صاحب غرضان و ستمکاران آن کس را باز دارند و پیش پادشاه نگذارند.
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
دادخواهی و سیرت نیکو ورزیدن
شنودم که یکی از ملوک به گوش گرانتر بوده است . چنان اندیشید که کسانی که ترجمانی می کنند و حاجبان ، سخن متظلّمان با او راست نگویند ، و او چون حال نداند چیزی فرماید که موافق آن کار نباشد .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
دادخواهی و سیرت نیکو ورزیدن
فرمود که متظلّمان باید که جامه سرخ پوشند و هیچ کس دیگر سرخ نپوشد تا من ایشان را بشناسم و این ملک بر پیلی نشستی ، و در صحرا بایستادی ، و هر که را با جامه ی سرخ دیدی بفرمودی تا جمله را گرد کردندی ، پس به جایی خالی بنشستی و ایشان را پیش آوردندی تا به آواز بلند حال خویش می گفتندی ، و او انصاف ایشان می دادی .
و این همه احتیاط جواب آن جهان را کرده اند تا چیزی بر ایشان پوشیده نگردد .
صفحه اصلی
صفحه قبلی
شرح
-به مظالم نشستن : مجلس دادخواهی ترتیب دادن ، دادرسی .
2-انصاف دادن : داد دادن ، حق ستمدیده را از ستمگر گرفتن . قصّه : عرض حال ، نامه .
3-مثال : فرمان .
4-خداوند جهان : پادشاه بزرگ . «خداوند» : صاحب ، رئیس
5-بشکوهند : بترسند ، می ترسند . از مصدر «شکوهیدن» نیارد : نتواند ، جرات نمی کند ، فعل مضارع از «یارستن»
6-بیدادی : ظلم ، ستم ، «بیداد + ی مصدری»
عقوبت : مجازات ، تنبیه .
خواندم : من ، نظام الملک ، خواندم .
شرح
-دوکان : سکّو ، صفّه ، دکّان .
عجم : غیر عرب ، (در اینجا ایرانی) .
8-همه را : همه متظلّمان را .
سببِ این : سبب این کار .
9-درگاه : بارگاه ، ایوان شاهی .
دربند : معبر ، کوچه
دهلیز : راهرو .
10-پرده دار : کسی بود که در درگاه (دربار) خدمت سلطان می کرده .
باز دارند : مانع می شوند .
شرح
11-به گوش … است : گوشش بسیار سنگین بوده است . «گرانتر» در معنی صفت مطلق به کار رفته است .
12-ترجمانی : بیان کردن ، گزارش ، گردانیدن از زبانی به زبان دیگر .
کسانی … راست نگویند : مترجمان و حاجبان (پرده داران) سخن دادخواهان با او راست نگویند . («حاجبان» معطوف است به جمله «کسانی که ترجمه می کنند» از قبیل عطف مفرد به جمله) .
14-موافق : مناسب
شرح
متظلّم : دادخواه ، شکایت کننده . / باید … پوشند : (اینکه دادخواه ، به هنگام دادخواهی ، جامه ای به رنگ یا جنس مخصوص پوشد و به محل دادرسی برود ، مدتها در ایران رسم بوده است . گاهی نیز دادخواهان جامه ای از کاغذ در بر می کردند و به پای علم و نشانه ای که برای راهنمایی این جماعت برپا می داشتند ، می رفتند . حافظ گوید :
کاغذین جامه به خونابه بشویم که فلک رهنمونیم به پای عَلَم داد نکرد
14-این ملک : «ملک» به وسیله «این» معرفه شده است .
16-خالی بنشستی : تنها می نشست ، «خالی» قید است برای «نشستن» نه صفت برای «جای» .
18-احتیاط …. را : برای احتیاط ، محض احتیاط . (رای اختصاص) . / کرده اند : پادشاهان عجم کرده اند.
اهداف درس
– درک معانی ومفاهیم واژه های :
به گاه دیوان
طرایف
نمییارند گفت
ضیاع
تروخشک
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
عمّال را که عملی دهند ، ایشان را وصیّت باید کرد تا با خلق خدای تعالی ، نیکو روند و از ایشان جز مالِ حق 3 نستانند ، و آن نیز به مدارا و مجاملت طلب کنند ، و تا ایشان را دست به ارتفاعی نرسد ، آن مال نخواهند ، که چون پیش از وقت خواهند ، رعایا را رنج برسد و دَرمگانه ارتفاعی که خواهد رسید ، از ضرورت به نیم درم بفروشند ، و از آن مستاصل و آواره شوند ؛ و اگر کسی از رعیّت درماند و به گاو و تخم حاجتمند گردد ، او را وام دهند و سبک بار دارند ، تا بر جای بماند و از خانه خویش به غربت نیفتد .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
اهداف درس
و از احوال عامل پیوسته می باید پرسید ؛ اگر چنین می رود که یاد کردیم ، عمل بر وی نگاه دارد و اگر نه به کسان شایسته بدل کند ، و اگر از رعیّت چیزی ستده باشد به ناواجب ، از وی بازستاند و به رعیّت باز دهند و پس از آن اگر او را مالی بماند از وی بستانند و به خزانه آرند و او را مهجور کنند و نیز عمل نفرمایند تا دیگران عبرت گیرند و دراز دستی نکنند .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
از احوال وزیران و معتمدان همچنین ، در سِرّ می باید پرسید ، تا شغلها بر وجه خویش می رانند یا نه ، که صَلاح و فساد پادشاه و مملکت بدو باز بسته باشد ، که چون وزیر نیک روش باشد ، مملکت آبادان بُوَد و لشکر و رعایا خشنود و آسوده و با برگ باشند و پادشاه فارغ دل ، و چون بدروش باشد ، در مملکت آن خلل تولّد کند که در نتوان یافت ، و همیشه پادشاه سرگردان و رنجور دل بُوَد و ولایت مضطرب .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
بهرام گور و وزیر خاین
چنین گویند بهرام گور را وزیری بود ، او را راست رَوِشن خواندندی . بهرام گور همه ی مملکت به دست وی
نهاده بود و بر او اعتماد کرده ، و سخن کسی بر وی نشنودی و خود شب و روز به تماشا و شکار و شراب مشغول بودی.
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
یکی را که خلیفه ی بهرام گور بود ، این راست روشن او را گفت که : «رعیّت بی ادب گشته است از بسیاریِ عدل ما ، و دلیر شده اند ، و اگر مالِش نیابند ترسم تباهی پدید آید ، و پادشاه به شراب و شکار مشغول گشته است و از کار رعیّت و مردمان غافل است . تو ایشان را بمال ، پیش از آن که تباهی پدید آید .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
و اکنون بدان که مالش بر دو روی بُوَد : بدان را کم کردن و نیکان را مال ستدن . هر که را گویم بگیر ، تو همی گیر» . پس هر که را خلیفه بگرفتی و بازداشتی ، راست رَوِشن خویشتن را ، رشوتی بستدی و خلیفه را فرمودی که «این را دست باز دار» تا هر که را در مملکت مالی بود و اسپی و غلامی و کنیزکی نیکو بود و یا ملکی وضعیتی نیکو داشت ، همه بستد ، و رعیّت درویش گشتند ، و معروفان همه آواره شدند . و در خزانه چیزی گرد نمی آمد .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
چون بر این حدیث روزگاری برآمد ، بهرام گور را دشمنی پدید آمد . خواست که لشکر خویش را بخششی دهد و آبادان کند و پیش دشمن فرستد ، در خزانه شد . پس چیزی ندید ، و از معروفان و رئیسان شهر و رُستاق پرسید ، گفتند : «چندین سال است که فلان و فلان ، خان و مان بگذاشته اند و به فلان ولایت شده اند» .
گفت : «چرا؟» گفتند : «ندانیم» . هیچ کس از بیم وزیر ،
با بهرام گور نمی یارست گفت .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
بهرام گور آن روز و آن شب در اندیشه همی بود . هیچ معلوم نگشت که این خلل از کجاست . دیگر روز از دل مشغولی ، تنها بر نشست و روی به بیابان نهاد . اندیشان اندیشان همی رفت . روز بلند شد .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
مقدار شش هفت فرسنگ رفته بود که خبر نداشت . گرمای آفتاب زور برآورد و تشنگی بر او غلبه کرد و به شربتی آب حاجتمند گشت . در آن صحرا نگاه کرد . دودی دید که همی برآمد . گفت : «به همه حال آن جا مردم باشد» . روی بدان دود نهاد .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
چون نزدیک رسید ، رمه ای گوسفند دید خوابانیده و خیمه ای زده و سگی را بر دار کرده . شگفت ماند . رفت تا نزدیک خیمه . مردی از خیمه بیرون آمد و بر او سلام کرد و مر او را فرود آرد و ماحضری چیزی که داشت پیش آورد و نشناخت که او بهرام است . بهرام گفت : «نخست مرا از حال این سگ آگاه کن پیش از آن که نان خورم ، تا این حال را بدانم» .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
جوان مرد گفت : «این سگ امینی بود از آنِ من ، با رَمه گوسفند ، و از هنر او بدانسته بودم که با ده مرد برآویختی ، و هیچ گرگی از بیم او گِردِ گوسفندان من نیارستی گشت ، و بسیار وقت ، من به شهر رفتمی به شغلی ، دیگر روز باز آمدمی . او گوسفندان را به چرا برد و به سلامت باز آوردی . بر این روزگاری برآمد .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
روزی گوسفندان را بشمردم . چندین گوسفند کم آمد . هم چنین هر چند روز نگاه کردمی ، چندین گوسفند کم بودی ، و این جا کس هرگز دزد به یاد ندارد و هیچ گونه نمی توانستم دانستن که این گوسفندان من از چه سبب هر روز کمتر می شود .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
حال رمه ی من از اندکی به جایی رسید که چون عامل صدقات بیامد و از من بر عادتِ گذشته صدقات خواست تمامی رمه را ، آن بقیّتی که مانده بود از رمه من ، در سرِ کارِ صدقات شد ، و اکنون من چوپانی آن عامل می کنم . مگر این سگ با گرگی ماده دوستی گرفته بود و جفت گشته و من غافل و بی خبر از کار او .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
بررسی رفتار وعاملان و وزیران
و قضا را روزی به دشت رفته بودم به طلب هیزم . چون بازگشتم از پس بالایی برآمدم و رمه را دیدم که می چرخیدند و گرگی را دیدم که روی سوی رمه آورده ، می پویید . من در پس خاربُنان بنشستم و از پنهان نگاه می کردم .
صفحه اصلی
صفحه قبلی
شرح
-عمّال : عاملان ، حاکمان ، کارگزاران .
عمل : خدمت دیوانی (دولتی) .
وصیّت ، سفارش .
2-مجاملت : خوش رفتاری .
3-ارتفاع : برداشت محصول .
4-درمگانه : آنچه به ارزش یک درم (سکّه نقره) باشد . مستاصل : بینوا ، بدبخت ، از بیخ برکنده .
5-سبک بار : خوشحال ، آسوده دل .
شرح
7-از احوال … پرسید : باید از وضع رفتار حاکم مرتباً جویا شد . / عمل بر وی نگاه دارد : عامل بودن او را تثبیت کند ، او را در شغلش ابقا کند .
8-به ناواجب : به طور ناروا ، به ناحق .
10-مهجور کردن : تبعید کردن .
نیز : دیگر .
عمل نفرمایند : شغل دولتی به او ارجاع نکنند .
شرح
11 و 12-تا …. یا نه : که کارها را به آن طریق که باید انجام می دهند یا نه .
بر وجه خویش : به طریق و روش خود .
13-برگ : توشه .
14-در نتوان یافت : تدارک و جبران نمی توان کرد .
ولایت مضطرب : حکومت پریشان .
شرح
-بهرام گور : بهرام پنجم ، پانزدهمین پادشاه ساسانی
(جلد 421- فت 438 م) .
راست رَوِشن : این اسم را باید راست رَوِشن خواند که املای قدیم راست روش است . (اقبال)
18-سخن کس بر وی نشنودی : به سخن سخن چینان درباره ی وی توجه نمی کرد.
شرح
-خلیفه : مامور امنیت شهر .
20-دلیر : گستاخ و جسور .
21-مالش : (اسم مصدر از «مالیدن») جزا .
22-بمال : گوشمال بده .
شرح
33-و اکنون : گاهی در معنای «و اما» .
بر دو روی : بر دو وجه .
24-خویشتن را : برای خویش ، (رای اختصاص) .
25-دست باز دار : رها کن .
26-وضعیت : زمین زراعتی
27-معروفان : سرشناسان .
گرد نمی آمد : جمع نمی شد .
شرح
28-حدیث : سخن ، موضوع . / خواست : بهرام گور خواست .
30-رستاق : روستا ، معرّب روستاک . / پرسید : سراغ گرفت .
32-نمی یارست گفت : نمی توانست بگوید .
شرح
34-دل مشغولی : تشویق ، اضطراب ، (حاصل مصدر از دل مشغول + یاءِ مصدری) . / برنشست : بر اسب نشست ، سوار شد .
35-بلند شدن روز : ادامه یافتن آن.
شرح
37-همی برآمد : بالا می آمد .
شرح
40-ماحضری : غذای حاضری ، غذای موجود بی تدارک قبلی . «ماحضر + یاءِ نسبت» .
شرح
43-برآویختی : برمی آویخت ، جنگ و ستیز می کرد .
44-نیارستی گشت : نمی توانست بگردد .
45-برآمد : گذشت ، سپری شد .
شرح
48-عامل صدقات : مامور جمع آوری مالیات ، «عامل» : مامور و متصدّی .
49 و 50-صدقات خواست تمامی رمه را : صدقاتِ تمامی رمه را خواست .
در سرِ کار صدقات شد : به عنوان صدقات و مالیات از دست رفت .
مگر : نگو که ، اتفاقاً.
شرح
52-بالایی : تپه ای .
53-پوییدن : رفتن ، دویدن .
خاربُن : بوته خار .
از پنهان : پنهانی .
اهداف درس
1 . درک مفهوم جملات
تورا ادبی بلیغ فرمایم .
ای نادانان که شمااید .
2. شناخت معنای واژه های :
جرس
گرگن
بار
انوشیروان وزنجیر عدالت
بعد از هفت سال ، نیمروزی که سرای خالی بود و مردمان همه رفته بودند و نوبتیان خفته ، از جرس ها بانگ بخاست و نوشیروان بشنید . در وقت دو خادم را بفرستاد.
صفحه اصلی
صفحه بعدی
اهداف درس
انوشیروان وزنجیر عدالت
گفت : «بنگرید تا کیست که به تظلّم آمده است». چون خادمان در سرایِ بار آمدند ، خری را دیدند پیر و لاغر و گَرگِن که از در سرایِ اندر آمده و پشت اندر آن سلسله ها می مالید و از جنبش زنجیر از جرس ها بانگ می آمد .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
انوشیروان وزنجیر عدالت
خادمان رفتند و گفتند : «هیچ کس به تظلّم نیامده است ، مگر خری لاغر و پیر و گَرگِن از در اندر آمده است ، و چون آسیب زنجیر به پشت او رسیده است او را خوش آمده است ، و به سبب خارِش گَرْ خویشتن را در آن زنجیر می مالد» .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
انوشیروان وزنجیر عدالت
نوشیروان گفت : «ای نادانان ، که شمااید ، نه چنین است که شما می پندارید . چون نیک نگاه کنی ، این خر 9 هم به داد خواستن آمده است . چنان خواهم که هر دو خادم بروید ، و این خر را میان شهر برید ، و از احوال این خر از هر کسی بپرسید و به راستی مرا معلوم کنید» .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
انوشیروان وزنجیر عدالت
خادمان از پیش مَلک بیرون آمدند ، و این خر را در میان شهر و بازار آوردند و از مردمان پرسیدن گرفتند که «هیچ کس هست از شما که این خرک را می شناسد ؟»
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
انوشیروان وزنجیر عدالت
همه گفتند : «ای والله ، کم کس است در این شهر که این خرک را نشناسد!» گفتند : «چون شناسید ؟ برگویید» . گفتند : «این خرک از آنِ فلان مرد گازُر است و قُربِ بیست سال است تا ما این خرک را می بینیم ؛ هر روز جامه های مردمان بر پشت او نهادی و به گازُران بردی و شبانگاه باز آوردی . تا جوان بود و کار می توانست کرد ، علفش می داد ، اکنون که پیر شد .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
انوشیروان وزنجیر عدالت
کار فرو ماند آزادش کرد و از خانه بیرون کرد ، و اکنون مدت یک سال است تا نام آزادی بر این خرک افتاده است ، و شب و روز در محلّت ها و کوی و بازار می گردد ، و هر کس ، مزدِ خدای را ، علفی و آبی و مشتی گیاه بدو می دهند . مگر دو شبان روز است که آب و گیاه نیافته است و هرزه می گردد» .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
انوشیروان وزنجیر عدالت
چون هر دو خادم از هر که پرسیدند همین شنیدند ، سبک باز گشتند و معلوم مَلِک نوشیروان کردند . نوشیروان گفت : «نه شما را گفتم که این هم به دادخواستن آمده است ؟ این خرک را امشب نیکو دارید ، و فردا آن مرد گازُر را با چهار مرد که خدای از محلّتِ او با این خرک به بارگاه پیش من آرید ، تا آنچه واجب آید بفرمایم» .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
انوشیروان وزنجیر عدالت
دیگر روز خادمان چنین کردند . خر را و گازُر را با چهار مرد که خدای ، به وقت بار ، پیش بردند . نوشیروان گازر را گفت : «تا این خرک جوان بود و کار تو می توانست کرد ، علفش همی دادی و تیمارش می داشتی اکنون که پیر گشت و از کار کردن فرو ماند ، از بهر آن که علفش باید دادن ، نام آزادی بر وی نهادی و از درش بیرون راندی ؟
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
انوشیروان وزنجیر عدالت
پس حقّ رنج و خدمت بیست ساله ی او کجا رود ؟ » بفرمود تا چهل دِرّه اش زدند و گفت : «تا این خرک زنده باشد ، خواهم که هر شبان روزی ، چندان که این خرک کاه و جو و آب تواند خورد ، به علمِ این چهار مرد ، بدو می دهی و اگر تقصیر کنی و معلوم من گردد ، تو را ادبی بلیغ فرمایم» .
صفحه اصلی
صفحه قبلی
شرح
نیمروز : ظهر
نوبتیان : جِ نوبتی ، نگهبان ، نگهبان خیمه ، نقّاره چی .
جرس : زنگ .
در وقت : فوراً.
شرح
-گرگن : جَرَب دار ، آن که بیماری دارد .
-مگر : جز آن که .
شرح
ای نادانان که شمااید : شما چه سخت نادانید !
شرح
گازر : رختشوی .
قرب : نزدیک .
گازران : جای شستن جامه . از «گازر» + «ان» پسوند مکان .
شرح
تا : که .
نام … است : خر به ظاهر آزاد شده است .
مُزدِ خدای را : برای پاداش گرفتن از خدا ، از برای ثواب .
هرزه می گردد : ول می گردد .
شرح
سبک : فوراً .
کدخدای : بزرگ محلّه ، رئیس .
شرح
بار : اجازه دخول به حضور پادشاه ، به تعبیر امروز ، اجازه شرفیابی . (بار دادن تشریفات خاصی داشته که خواجه نظام الملک آن را در فصل بیست و هشتم سیاست نامه به تفصیل شرح داده است . متن کامل) .
15-تیمار داشتن : غم خواری ، پرستاری و مراقبت .
شرح
درّه : تازیانه .
به علمِ : با اطلاع ، با نظارتِ .
تقصیر : کوتاهی .
معلوم من گردد : به اطلاع من برسد .
بلیغ : رسا و کامل .
تو را … فرمایم : دستور می دهم شدیداً تنبیهت کنند .
اهداف درس
1. درک مفاهیم جملات :
الف- نگر تا مرا بر خویشتن نگزینی .
ب- پادشاهان از خون او ییزار است .
2. معنی واژه های:
الف- مشاهره
ب- بش
ج -محتسب
قاضی وخطیب ومحتسب
باید که احوال قاضیان مملکت ، یگان یگان بدانند ، و هر که از ایشان عالِم و زاهد و کوتاه دست باشد ، او را بر آن کار نگاه دارند ، و هر که نه چنین بُوَد ، او را معزول کنند و به دیگری که شایسته باشد بسپارند .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
اهداف درس
قاضی وخطیب ومحتسب
و هر یکی را از ایشان بر اندازه کفاف او مشاهره ای اطلاق کنند تا او را به خیانتی حاجت نیفتد ، که این کاری مهم و نازک است ، از بهر آن که ایشان بر خون ها و مال های مسلمانان مسلّط اند ، چون به جهل و طمع و قصد ، حکمی کنند ، بر حاکمان دیگر لازم شود آن حکم را امضا کردن و معلوم پادشاه گردانیدن و آن کس را معزول کردن و مالش دادن .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
و گماشتگان باید که دست قاضی قوی دارند و رونق درِ سرایِ او نگاه دارند ، و اگر تعذّری کند و به حکم حاضر نشود ، اگر محتشم بُوَد او را به عنف و کُره حاضر کنند ، که قضا ، به روزگار ، یاران پیغمبر (ص) به تن خویش کرده اند و هیچ کس را نفرموده اند ، از بهر آن که تا جز راستی نرود و هیچ کس پای از حکم بار نتواند کشید .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
و به همه روزگار ، از گاهِ آدم علیه السّلام تاکنون ، در هر معاملتی و در هر مُلکی ، عدل ورزیده اند و انصاف بداده و انصاف بستده اند ، و به راستی کوشیده اند تا مُلکت در خاندان ایشان سال های بسیار بمانده است .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
دادرسی پادشاهان عجم
چنین گویند که رسم مَلِکان عالم عجم چنان بوده است که روز مهرگان و روز نوروز پادشاه مر عامّه را بار دادی ، و هیچ کس را بازداشت نبودی .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
و پیش به چند روز ، مُنادی فرمودی که بسازید فلان روز را ، تا هر کس شغل خویش بساختی و قصّه ی خویش بنوشتی و حجّت خویش به دست آوردی ، و خصمان کار خویش را بساختندی .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
و چون آن روز بودی ، منادی مَلِک از بیرون در بایستادی و بانگ کردی که «اگر کسی مر کسی را باز دارد از حاجت برداشتن ، در این روز مَلِک از خون او بیزار است» .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
سپس ملک قصّه های مردمان بستدی و همه پیش بنهادی و یک یک می نگریدی . اگر آن جا قصّه ای بودی که از ملک بنالیده بودی ، موبد موبدان را بر دست راست نشانده بودی- و موبد موبدان قاضی القضاه باشد به زبان ایشان
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
پس ملک برخاستی و از تخت به زیر آمدی و پیش موبد به دو زانو بنشستی ، گفتی : «نخست از همه داوری ها ، داد این مرد از من بده و هیچ میل و محابا مکن» .
آن گاه ، منادی فرمودی کردن که «هر که را با ملک خصومتی هست، همه به یک سو بایستید تا نخست کار شما بگزارد» .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
پس ملک موبد را گفتی : «هیچ گناهی نیست نزدیک ایزد تعالی ، بزرگ تر از گناهِ پادشاهان ، و حق گزاردن پادشاهان نعمتِ ایزد تعالی را ، نگاه داشتن رعیّت است و داد ایشان دادن و دست ستمکاران از ایشان کوتاه کردن .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
پس چون ملک بیدادگر باشد ، لشکر همه بیدادگر شوند و خدای را ، عزّ و جلّ فراموش کنند و کفران نعمت آرند ، هر آینه خذلان و خشم خدای در ایشان رسد ، و بس روزگار برنیاید که جهان ویران شود و ایشان به سبب شومی گناهان همه کشته شوند ، و مُلک از خاندان تحویل کند .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
اکنون ای موبد ، خدای را بین ، و نگر تا مرا بر خویشتن نگزینی ؛ زیرا هر چه ایزد تعالی ، فردا از من پرسد ، از تو پرسم و اندر گردن تو کنم . پس موبد بنگریستی ؛ اگر میان وی و میان خصم وی حقّی درست شدی ، داد آن کس به تمامی بدادی . اگر کسی بر ملک ، باطل دعوی کردی و حجّتی نداشتی ، عقوبتی بزرگ فرمودی و منادی فرمودی کردن که ، این سزای آن کس است که بر ملک و مملکت وی عیب جوید و این دلیری کند .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
چون ملک از داوری بپرداختی ، باز بر تخت آمدی و تاج بر سر نهادی ، و روی سوی بزرگان و کسان خود کردی و گفتی : «من آغاز از خویشتن بدان کردم ، تا شما را طمع بریده شود از ستم کردن بر کسی . اکنون هر که از شما خصمی دارد خشنود کنید» .
و هر که به وی نزدیک تر بودی آن روز دورتر بودی و هر که قوی تر ، ضعیف تر بودی .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
از وقتِ اردشیر تا به روزگار یزدگِرد بزه گر ، هم بر این جمله بودند .
یزدگرد روش های پدران بگردانید ، و اندر جهان بیداد کردن آذین آورد ، و سنّتهای بد نهاد .
و مردمان در رنج افتادند و نفرین و دعای بد متواتر شد .
اسپی برهنه ، ناگاه اندر سرایِ وی آمد بر صفتی چنان که هر که از بزرگان حاضر بودند به نیکویی این اسپ مقرّ آمدند ، و همه کوشیدند تا او را بگیرند نتوانستند تا پیش یزدگِرد آمد و خاموش ایستاد بر کنار ایوان .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
پس ، یزدگِرد گفت : «شما دور بایستید که این هدیه ای است که خدای تعالی ، مرا فرستاده است» .
برخاست نرم نرم تا برِ اسپ آمد و بُشِ اسپ بگرفت و دست به روی اسپ فرو مالید و هم چنان به پشت او فرود آورد .
اسپ هیچ نجنبید و خاموش همی بود .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
قاضی وخطیب ومحتسب
. یزدگِرد زین و لُگام خواست . لُگام بر سرش کرد ، و زین بر پشتش نهاد ، و تنگ استوار کرد ، و آن گاه ، پس اندر آمد و خواست که پاردُم اندر افکند ، اسب ناگاه
جُفته ای بزد مر او را و را بر سرِ دل ، و بکشت و سر از در بیرون نهاد ، و هیچ کس وی را اندر نیافت ، و کس ندانست که از کجا آمد و به کجا شد . مردم بر آن متّقق گشتند که این فرشته ای بود ، فرستاده خدای
تعالی که ما را از این ستمکار برهانید .
صفحه اصلی
صفحه قبلی
شرح
باید … بدانند : (فاعل جمله پادشاهان هستند) .
کوتاه دست : کسی است که از دست درازی به مال مردم خودداری کند .
شرح
مشاهره : اجرت ماهانه .
اطلاق کردن : رها کردن ، کنایه از پرداختن مقرّری .
نازک : باریک و حساس .
ایشان : قاضیان .
امضا کردن : اجرا کردن .
مالش : گوشمالی ، مجازات
شرح
گماشتگان : ماموران ، عاملان .
دست … دارند : قدرت او را تقویت کنند .
تعذّر : عذر آوردن ، امتناع .
محتشم : با حشمت و شکوه .
عُنف : درشتی ، شدت .
کُره : (مقابل طوع) ناپسند داشتن ، بی میلی .
8-به روزگار : در ایام گذشته .
قضا … کرده اند : یاران پیامبر در زمان گذشته شخصاً قضاوت کرده اند .
به تن خویش : شخصاً .
9-از بهر آن که تا : امروز به جای آن «از بهر آن که» یا «تا» می آورند .
از بهر آن که … نرود : تا جز بر طریق درستی و صلاح کاری انجام نشود .
هیچ کس … کشید : کسی نتواند از حکم شرعی سر باز زند .
شرح
انصاف … بستده اند : داد مردم را داده و حق ستم دیده را از ستمکار گرفته اند .
شرح
عجم : غیر عرب ، در این جا : ایرانیان .
مهرگان : مهم ترین عید ایرانیان جنوب غربی .
مر عامّه را : عامّه را .
بازداشت : منع ، مانع (اسم مصدر).
شرح
پیش به چند روز : از چند روز پیش.
منادی فرمودن : فرمان دادن که منادا کنند و جار زنند ، ندا دادن . جار زدن .
بسازید فلان روز را : برای فلان روز آماده شوید .
قصّه : عرض حال .
حجّت : دلیل .
چون آن روز بودی : چون آن روز می رسید .
شرح
منادی : ندا کننده .
حاجت برداشتن : عرض حاجت ، دادخواهی .
از خون او بیزار است : خونش هدر است . (کشته خواهد شد) .
شرح
می نگریدی : می نگریست ، ماضی استمراری از «نگریدن» .
موبد موبدان : رئیس موبدان (روحانیون زردشتی) که بالاترین مقام روحانی در دین زردشتی بود .
بنالیده بودی : شکایت شده بود .
ایشان : عجم ، ایرانیان .
شرح
نخست از همه داوری ها : پیش از همه داوری ها و قضاوت ها .
محابا : جانبداری ، پروا ، ملاحظه . از «محاباه» عربی .
منادی فرمودی کردن : فرمان می داد تا جار زنند.
خصومت : ادّعا . شکایت و طرفیّت .
گزاردن : ادا کردن ، انجام دادن .
شرح
هر آینه : همانا ، قطعاً .
خذِلان : خواری .
تحویل کند : منتقل می شود ، به دست دیگران می افتد .
شرح
نگر : متوجه باش ، هان . (شبه جمله است با کاربرد صوت تنبیه)
نگزینی : برتر ندانی .
دلیری : جسارت .
شرح
پرداختن از … : فارغ شدن .
شرح
اردشیر : اردشیر پاپکان پسر پاپک . موسس سلسله ساسانی .
یزدگِرد : چهارمین پادشاه سلسله ساسانی (399-441 م) .
آذین : آیین ، آذین آورد : رسم کرد .
سنت : آیین ، طریقه .
متواتر : پیاپی .
شرح
بر صفتی چنان که : بدان سان که .
(این حکایت هیچ گونه صحّت تاریخی ندارد) .
مقرّ آمدن : اقرار کردن .
شرح
بُش : یال اسب .
شرح
لُگام : دهنه .
تنگ : تسمه ای که بدان بار را بر ستور می بندند .
پاردُم : رانکی اسب .
جفته : جفتک .
اهداف درس
درک معنی واژه های :
1- کفاف
2- مادت
3- مبتدع
2 – قصص
پژوهش کار دین وشریعت
بر پادشاه واجب است در کار دین پژوهش کردن ، و فرایض و سنت و فرمان های خدای تعالی ، به جای آوردن و علمای دین را حُرمت داشتن و کَفافِ ایشان از بیت المال پدید آوردن و زاهدان و پرهیزگاران را گرامی داشتن .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
اهداف درس
پژوهش کار دین وشریعت
واجب چنان کند که در هفته یک بار یا دو بار ، علمای دین را پیش خویش راه دهد و امرهای حق ، تعالی ، از ایشان بشنود و تفسیر قرآن و اخبار رسول (ص) استماع کند ، و حکایات پادشاهان عادل و قصصِ انبیا علیهم السّلام بشنود .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
پژوهش کار دین وشریعت
در آن حال ، دل از اَشغالِ دنیا فارغ گرداند و گوش و هوش بدیشان سپارد ، و بفرماید تا فریقین مناظره کنند ، و هر چه او را معلوم نشود باز پرسد ، چون دانست به دل بگمارد .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
پژوهش کار دین وشریعت
که چون یک چندی چنین کرده شود خود عادت گردد ، و بس روزگاری برنیاید که بیشتر احکام شریعت و تفسیر قرآن و اخبار رسول ، علیه السّلام ، او را معلوم گردد و حفظ شود ، راه کار دینی و دنیاوری و تدبیر صواب بر او گشاده شود ، و هیچ بد مذهب و مبتدِع او را از راه نتواند بُرد .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
پژوهش کار دین وشریعت
و قوی رای گردد و در عدل و انصاف بیفزاید و هوا و بدعت از مملکت او برخیزد . بر دست او کارهای بزرگ برآید و مادّتِ شرّ و فساد و فتنه از روزگار دولت او منقطع گردد.
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
پژوهش کار دین وشریعت
و دست اهل صلاح قوی شود ، و مفسد نماند ، و در این جهان نیک نامی باشد و در آن جهان رستگاری ، و درجه ی بلند و ثواب بی شمار یابد و مردمان در عهد او به علم آموختن رغبت بیشتر کند .
صفحه اصلی
صفحه قبلی
شرح
پژوهش کردن : پی جویی کردن .
فرایض : ج فریضه ، واجبات از قبیل نماز و روزه .
سنّت : طریقه ، آیین . «سنت رسول اکرم» : گفتار و کردار او .
کَفاف : معاش بی نیاز کننده .
بیت المال : خزانه ی کل مملکت در عهد خلفا .
پدید آوردن : برقرار کردن .
شرح
واجب چنان کند : چنان واجب کند ، واجب است .
قصص : داستانها ، ج قصّه .
شرح
اَشغال : کارها ، امور ، ج شغل .
بدیشان : به علمای دین .
فریقین : دو گروه ، طرفین ، کنایه است از شیعه و سنّی . (تثنیه ی فریق) .
به دل بگمارد : به خاطر بسپارد .
شرح
پس روزگاری برنیاید : مدت زیادی طول نخواهد کشید .
دنیاوی : دنیوی .
صواب : درست .
بد مذهب : بد کیش ، مُلجِد .
مبتدع : بدعت گذار در دین .
شرح
بدعت : آیین نو ، عقیده ی نو که به خلاف دین باشد .
هوا : (هوی عربی) خواهش نفس ، علاقه .
مادّت : ریشه ، اساس ، مادّه .
شرح
دست … شود : درستکاران قدرت می یابند .
مفسد نماند : تباهکار باقی نمی ماند .
ثواب : پاداش اخروی .
ثواب بی شمار یابد : (نهاد این جمله و بسیاری از عبارات این بخش «پادشاه» است) .
اهداف درس
درک معنی واژه های :
– خواری کاری
– پادافراه
– منهی
– خزینه
– توبره
– غایله
صاحب خبران وکارآگاهان
واجب است بر پادشاهان از احوال رعیّت و لشکر و دور و نزدیک خویش بر رسیدن ، و اندک و بسیار ، آنچه رود ، بدانستن . اگر نه چنین کند ، عیب باشد و بر غفلت و خوارکاری و ستمکاری حمل کنند و گویند : فساد و درازدستی که در مملکت می رود ، یا پادشاه می داند یا نمی داند .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
اهداف درس
صاحب خبران وکارآگاهان
اگر می داند و تدارکی و منعی نمی کند ، آن است که همچون ایشان ظالم است و به ظلم رضا داده است ، و اگر نمی داند ، پس غافل است و کم دان ، و این هر دو معنی نه نیک است . لابد صاحب برید حاجت آید . و به همه روزگار ، پادشاهان ، در جاهلیّت و اسلام به همه شهرها برید داشته اند ، تا آنچه می رفته است از خیر و شرّ از آن بی خبر نبوده اند .
صفحه اصلی
صفحه قبلی
صفحه بعدی
صاحب خبران وکارآگاهان
چنان که اگر کسی مرغی یا توبره ای کاه به ناحق ستده است از کسی ، به مسافت پانصد فرسنگ ، پادشاه را خبر بوده است و آن کس را ادب فرموده است ، تا دیگران بدانستند که پادشاه بیدار است و به همه جای ، کارآگهان گذاشته است ، و همه ی ستمکاران دست ها کوتاه کرده اند ، و مردمان در امن و سایه ی عدل به کسب و عمارت مشغول گشته اند ، و لیکن این کاری نازک است و باغایله .
صفحه اصلی
صفحه قبلی
صفحه بعدی
صاحب خبران وکارآگاهان
باید که این کار بر دست و زبان و قلم کسانی باشد که بر ایشان هیچ گمان بد نبُوَد ، و به غرضِ خویش مشغول نباشند ، که صلاح و فساد مملکت در ایشان بسته است ، و ایشان از قبل پادشاه باشند و نه از قبل کسی دیگر ، و مزد و مشاهره ی ایشان باید که از خزینه ، مهیّا ، می رسد تا به فراخ دلی احوال می نمایند .
صفحه اصلی
صفحه قبلی
صفحه بعدی
صاحب خبران وکارآگاهان
و نباید که جز پادشاه کسی دیگر بداند که ایشان چه می نمایند ، تا هر حادثه ای که تازه شود پادشاه می داند و آنچه واجب کند می فرماید ، و به هر کسی در خورد او بی آگاهی او ، ناگاه پاداش و مالش و نواخت و پاداَفراه می رسد از پادشاه .
صفحه اصلی
صفحه قبلی
صفحه بعدی
صاحب خبران وکارآگاهان
چون چنین باشد ، مردمان پیوسته بر طاعت حریص باشند و از تاذیب پادشاه ترسند ، و کس را زهره ی آن نباشد که در پادشاه عاصی تواند بود و یا بدِ او یارد اندیشیدن ، که صاحب خبر و مُنهی گماشتن از عدل و بیداری و قوی رایی پادشاه باشد و آبادان کردن ولایت .
صفحه اصلی
صفحه قبلی
شرح
بررسیدن : تحقیق کردن ، وارسیدن .
رَوَد : انجام می گیرد ، واقع می شود .
خوار کاری : تنبلی ، سستی .
شرح
تدارک : جبران ، دریافتن .
آن است که : از آن است که ، به علت آن است که .
برید : نامه بر . پیک ، چاپار .
«صاحب برید» : رئیس پیکان که مامور اعلام وقایع شهر به سلطان بود .
شرح
توبره : کیسه ی بزرگ .
ادب فرموده است : ادب کرده است ، تنبیه نموده است .
عمارت : آباد کردن .
نازک : باریک و حساس .
غایله : غائله ، دشاوری ، آسیب و گزند .
شرح
به غرض … نباشند : به مصالح خود نیندیشند ، به فکر سود و زیان خود نباشند .
در ایشان : به ایشان .
10-از قِبَل : از طرف ، از جانب . / مشاهره : شهریه ، حقوق .
11-خزینه : خزانه ی دولت .
فراخ دلی : پُردلی ، بی باکی .
احوال می نمایند : اوضاع را گزارش دهند .
12-می نمایند : ارائه و عرضه می کنند ، گزارش می دهند . / تازه شود : پدید شود ، به ظهور رسد .
می داند … می فرماید : به جای «بداند و بفرماید» (مضارع اخباری به جای التزامی ، کاربرد قدیم) .
13-واجب کند : لازم باشد ، ایجاب کند . / درخورد او : سزاوار او
بی آگاهی او : بی آن که خود او خبر داشته باشد . / مالش : تنبیه .
نواخت : نوازش ، دلجویی یا بخشش و اِنعام (از مصدر نواختن) .
14-پادافراه : مجازات ، مقابل پاداش .
شرح
تادیب : مجازات ، تنبیه .
در پادشاه … بود : بتواند نسبت به پادشاه نافرمانی و عصیان کند .
یارد اندیشیدن : بتواند بیندیشد .
که : زیرا که .
مُنهی : خبر دهنده ، جاسوس .
قوی رایی : داشتن اندیشه ی نیرومند . (حاصل مصدر ، از «قوی رای» + ی مصدری) .
شرح
دست … شود : درستکاران قدرت می یابند .
مفسد نماند : تباهکار باقی نمی ماند .
ثواب : پاداش اخروی .
ثواب بی شمار یابد : (نهاد این جمله و بسیاری از عبارات این بخش «پادشاه» است) .
اهداف درس
1. درک معانی کلمات :
-عرش
– خاطر لوح
– یک مرده
2. درک مفهوم جمله زیر:
تدبیر یک تنه چون زور یک مرده باشد .
مشورت با دانایان وپیران
مشاورت کردن در کارها از قوی رایی مرد باشد و از تمامی عقل و پیش بینی . چه ، هر کس را دانشی باشد و هر یکی چیزی داند : یکی بیشتر داند و یکی کمتر ، و یکی دانشی داند و هرگز کار نبسته و نیازموده ، و یکی هم دانش داند و هم کار بسته و تجربه ها کرده ، مَثَل این چنان باشد که یکی معالجتِ دردی و علّتی از کتاب طب خوانده باشد و نام آن داروها همه به یاد دارد و بس .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
اهداف درس
مشورت با دانایان وپیران
یکی نام همه داروها بداند و معالجت آن علت کرده باشد و بارها تجربت کرده ، هرگز این با آن برابر نباشد . همچنین یکی باشد که سفرها بسیار کرده باشد و جهان بیشتر دیده و سرد و گرم بیشتر چشیده و در میان کارها بوده ، با آن کس برابر نتوان کرد این کس را ، که هرگز سفر نکرده باشد و ولایت ها ندیده و در میان کارها نبوده ، و یا میانه حال باشد . این معنی را گفته اند که «تدبیر ، همه ، با دانایان و پیران و جهان دیدگان باید کرد» . و نیز یکی را خاطری تیزتر باشد و در کارها زودتر تواند دید ، و یکی کُند فهم تر باشد .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
مشورت با دانایان وپیران
و دانایان گفته اند که «تدبیر یک تنه چون زور یک مَرده باشد و تدبیر دو تنه چون زور دو مرده و تدبیر ده تنه چون زور ده مرده باشد» . و در هر حالی نیروی ده مرده بیشتر و قوی تر از نیروی یک مرده باشد . همچنین تدبیر ده کس قوی تر از تدبیر دو کس باشد یا سه کس یا پنج کس .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
مشورت با دانایان وپیران
و همه ی جهانیان متّفق اند که از آدمیان هیچ کس داناتر از پیغامبر ما محمد مصطفی (ص) نبوده است . به همه دانش که او را بود ، از پس هم چنان بدیدی که از پیش ، و آسمان ها و زمین ها و بهشت و دوزخ و لوح و قلم و عرش و کرسی و آنچه در این هر دو میان است بر او عرضه کردند .
صفحه اصلی
صفحه بعدی
صفحه قبلی
مشورت با دانایان وپیران
و جبرئیل علیه السلام هر زمان همی آمد و وحی همی آورد و از بوده و نابوده خبر همی داد- با چندین فضیلت و معجزات که او را بود ایزد تعالی ، او را همی فرماید : «وَشاوِرْهُمْ فِی الاَمر» یا محمد ، چون کاری خواهی کرد و یا مهمی تو را پیش آید ، با یاران خویش تدبیر کن. او را مشورت همی فرماید کردن . چون او بی نیاز نبود از تدبیر و مشورت ، بیاید دانستن که هیچ آفریده بی نیاز نتواند بود .
صفحه اصلی
صفحه قبلی
شرح
تمامی : کمال ، تمام بودن .
مَثَل : نظیر ، مانند .
علّت : بیماری .
شرح
در میان کارها بوده : دست اندر کار بوده ، (در تداول امروز) .
میانه حال : ظاهراً مراد کسی است که نه چندان بی تجربه باشد و نه مجرّب .
این معنی را : برای این معنی ، به جهت …
تدبیر : مشورت ، رای زنی .
6-خاطر : ذهن ، ضمیر .
تواند دید : می تواند درک کند ، تشخیص دهد .
دیدن : بصیرت ، درک .
شرح
یک مرده : به اندازه ی یک مرد ، یک شخص ، (صفت مرکب) .
شرح
به همه : با همه ، با وجود همه ی .
از پس … پیش : از پشت سر به همان خوبی می دیده که از پیش رو.
9و10-لوح و قلم : «لوح» لوحِ محفوظ است (قرآن کریم 85/21) و آن به صحیفه ای تفسیر گردیده که آنچه در جهان جاری و ساری می شود .
بر آن نوشته شده است «قلم» (قرآن کریم ، 68/1) : به قلمی تفسیر گردیده که لوح با آن نوشته شده و نخستین چیزی شمرده شده است که خدا آفرید .
عرش : مجازاً مقام و جایگاه الهی . جایگاه صدورِ امر الهی (تدبیر امر).
کرسی : عرش .
در این هر دو میان : در میان این هر دو (در میان زمین ها و آسمان ها) .
عرضه کردن : نشان دادن .
شرح
جبرئیل : فرشته ی وحی ، فرشته ی مقرّب خدا.
او : حضرت محمد (ص) .
وَشاورهم فی الامر : (قرآن کریم : آل عمران ، 159) .