تارا فایل

مقایسه ویژگی های شخصیتی شخصیت ضد اجتماعی و انحرافات اجتماعی در بین دانشجویان دختر و پسر


 بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع روش تحقیق :

مقایسه ویژگی های شخصیتی "شخصیت ضد اجتماعی و انحرافات اجتماعی" در . بین دانشجویان دختر و پسر
دانشجویان رشته های مشاوره و صنایع دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر

گرد آورنده: فیضی
استاد راهنما: استاد شقاقی
پاییز 1385

فصل اول
کلیات تحقیق
مقدمه:
نیازهای اختصاصی انسان که شرحش توسط اجتماع به وجود نیامده اند ، بلکه در صحن تحول و تکامل تاریخ زندگی بشر پدیدار گشته اند. اما چگونگی بروز و ظهور آن ها و چگونگی برآوردن آن ها کاملٲ ناشی از اجتماع است. هر اجتماعی مطابق موسسات و عوامل ویژه خود شکل خاصی به آن ها می دهد روان شناسان تاریخ طولانی بشر را چون آزمایشگاهی آموزنده مورد استفاده قرار می دهد و بر خلاف دیگر روان شناسان مانند فروید که شخصیت را سازنده اجتماع نمی داند بلکه به اعتقاد او این اجتماع که شخصیت ها را می سازد به عبارت دیگر اختلاف شخصیت ها ناشی از اختلافات اجتماعات بشری است، همه آدمیان نیازمند به رفع گرسنگی، به رفع تشنگی، به استراحت و خواب و… هستند، ولی در جامعه های مختلف این نیازها به وجوه مختلف برآورده می شوند، همچنین است مقابله با نیازهای دیگر آدمی، مثلٲ در یک جامعه ی سرمایه داری نیاز به همانندی یا ممکن است بدین طریق ارضاء شود که عضو آن جامعه به اندوختن ثروت و مال بپردازد تا بدین وسیله خود را ممتاز سازد، یا اینکه به عضویت شرکت بزرگی در آید تا وابستگی به آن شرکت سبب امتیاز او گردد. آدمی احاطه شده از امور متضادی است که یکی از امور متضاد این است که از اختیار آدمی بیرون است زندگی و مرگ است و گاهی توجه به این دو مقوله و در حد معقولی به آن فکر نکردن باعث مسائلی در زندگی انسان می شود که به عنوان اخلاق ضد اجتماعی به حساب می آید افرادی که دارای رفتار ضد اجتماعی هستند از نظر اضطراب مورد بررسی واقع شده اند که افراد سیکو پات نسبت به افراد بهنجار اضطراب کمتری داشته باشند و این پیش فرض فقط در حد کمی، ممکن است صادق باشد که گر چه افراد دارای انحرافات اجتماعی کمتر از سایر افراد نگران و دلواپس به نظر می رسند ولی تمام نشانه های بدنی و عضلانی را که معمولٲ در اضطراب وجود دارد مانند میزان ضربان قلب و تنگی نفس و … هسته ی اصلی اختلال شخصیت در انحرافات اجتماعی دوری گزیدن از مردم، تجربه های جدید و حتی تجربه های قبلی است که این اختلالات غالبٲ ترکیبی است از یک ابزار ترس احمقانه با یک میل شدید برای مورد پذیرش و محبت واقع شدن افراد مبتلا به این اختلال تمایل زیادی برای روابط اجتماعی یا فعالیت های جدید دارند ، اما ممکن است به دلیل ترس از عدم قبول و مورد پذیرش واقع شدن، بی میلی خاصی برای روابط اجتماعی نشان دهند و در مقابل به انحراف کشیده شوند. (منصور – 1382)
بیان مسئله:
عناوین بسیاری در طول دوره های مختلف توسط محققان و صاحبنظران به افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی داده شده، اما نشانه های این اختلال به طور برجسته ای یکسان باقی مانده است، سرچشمه اختلال شخصیت ضد اجتماعی و ایجاد انحرافات اجتماعی در دوران کودکی است یعنی زمانی که نشانه های آن به صورت اعمالی مانند فرار از مدرسه، دروغ گویی مداوم، دزدی و دعوا جلوه گر می شود این اعمال غالبٲ تا بزرگسالی ادامه یافته، رفتارهایی از قبیل تهاجم به افراد و اموال آنان، قصور در پرداخت قرض ها و تعهدات مالی، تبهکاری و ارتکاب اعمال خلاف اخلاق و قانون را در بر می گیرد.ویژگی های عمده ی افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی عبارت است از نداشتن احساس شرم یا پشیمانی، شکست در عبرت گرفتن از تجربیات گذشته و … بدین ترتیب در رفتار این افراد دور باطلی ملاحظه شده و این باور القا می شود که افراد دارای انحرافات اجتماعی و یا اختلال ضد اجتماعی از نظر عاطفه و هیجان دچار نارسایی بوده و فاقد وجدان اخلاقی که رفتار آنان را کنترل نماید هستند، علاوه بر مشاهدات بالینی، بررسی های آزمایشگاهی نیز بیانگر این واقعیت است که اعمال تنبیه بدنی در مورد افراد ضد اجتماعی به خصوص در پسران بی تٲثیر نیست نه اینکه در بین دختران این موضوع اصلٲ ؟؟؟ نشده بلکه اثر اینگونه اعمال می تواند و ممکن است در پسران بیشتر از دختران دیده شود.
سوال مسئله :
آیا اختلال شخصیت ضد اجتماعی ( انحرافات اجتماعی) در بین پسران بیشتر از دختران است؟ و آیا اختلال شخصیت ضد اجتماعی و انحرافات اجتماعی در بین دانشجویان رشته های صنایع بیشتر از رشته های مشاوره است؟
اهمیت و ضرورت تحقیق :
اینگونه اختلالات ضد اجتماعی و ایجاد انحرافات فقط در افرادی که بالاتر از 18 سال است رخ می نماید. بنابراین برای کسانی که در سنین پایین تر مرتکب جرم و جنایتی که جزء مسائل انحرافی در جامعه است، اتفاق می افتد می توان گفت که وجود الگوی در برابر آن ها وجود دارد که اعمال مجرمانه را ظاهر می کند. امید است با پژوهش های انجام شده و در نظر گرفتن احتیاجات و نیازهای نوجوانان و جوانان از این معضلات اجتماعی کاسته و با راهکارها و راهبردهای جدید بتوانیم نیروهای مثبت جوانان را به کار انداخته و در پیشرفت جامعه از آن ها استفاده معقولانه تری به عمل آید، چون ایجاد اینگونه اختلالات دامنه ی گسترده ای از رفتارهای بسیاری را در بر می گیرد، بنابراین باید در تربیت و کنترل رفتار نوجوانان و جوانان دقت کامل را انجام داده و باید این موضوع مد نظر والدین و مسئولان مدارس و محیط های آموزشی قرار گیرد.
اهداف تحقیق :
هدف از تحقیق بررسی یکی از ویژگی های شخصیتی در جوانان است که این ویژگی عبارت است از اختلال ضد اجتماعی (انحراف اجتماعی) که آیا این اختلال در بین دختران و پسران دارای تفاوت است و آیا پسران بر حسب جنسیت و تمایل به کارهای ضد اصول و قوانین بیشتر در معرض اختلال ضد اجتماعی هستند یا تفاوتی در این دو گروه وجود ندارد و مقایسه این اختلال در بین دانشجویان رشته صنایع و مشاوره دانشگاه آزاد اسلامی که آیا تفاوت معنی داری بین این دو گروه از لحاظ اختلال ضد اجتماعی وجود دارد.
فرضیه تحقیق :
1- اختلال شخصیت ضد اجتماعی (انحرافات اجتماعی) در بین پسران بیشتر از دختران است.
2- اختلال شخصیت ضد اجتماعی در بین دانشجویان رشته صنایع بیشتر از رشته مشاوره است.
متغیرهای تحقیق :
اختلال شخصیت ضد اجتماعی متغیر وابسته
دو گروه دختر و پسر و دانشجویان رشته صنایع و مشاوره متغیر مستقل در دو گروه مستقل
تعاریف عملیاتی واژه ها و مفاهیم :
اختلال شخصیت ضد اجتماعی عبارتند از ویژگی های ضد اجتماعی مانند نداشتن احساس شرم یا پشیمانی، شکست در عبرت گرفتن از تجربیات گذشته، ضعف و نارسایی در عاطفه و هیجان، دوری از دیگران، اضطراب و استرس بالا و تنگی نفس و بالاخره عبارتند از نمره ای که آزمودنی ها از آزمون m.w.p.i از مقیاس pd یا اختلال ضد اجتماعی بدست آورده اند.
جنسیت که در این تحقیق به دو گروه دختر و پسر طبقه بندی شده اند.
رشته های تحصیلی که به دو گروه رشته های مشاوره و صنایع طبقه بندی شده اند.
فصل دوم
پیشینه و ادبیات تحقیق
1-2- تعریف : اختلال شخصیت ضد اجتماعی
همان طور که قبلا ذکر شد کسانی که به اختلالات اضطرابی، بدنی شکل، و سایر اختلالات غیر سیکوتیک مبتلا هستند، گرچه ممکن است موجب ناراحتی خانواده و دوستان بشوند، ولی اساسا خود آنها هستند که از ناراحتیشان رنج می برند. برعکس در افراد مبتلا به اختلال ضد اجتماعی این رنج و ناراحتی وجود ندارد. نشانه ی مشخص این اختلال عبارت است از: یک نگرش درنده خوئی نسبت به دیگران، و بی احساسی مزمن و بی تفاوتی نسبت به حقوق آنان که به صورت دروغ، دزدی، کلاهبرداری، و سوء رفتار جلوه گر می شود. ارتباط با شخصیت های ضد اجتماعی ممکن است خطرات آشکاری به همراه داشته باشد، زیرا بسیاری از آنان آشکارا تمایلات مجرمانه ی خود را بروز می دهند. عده ی این افراد بالنسبه زیاد است و به همان اندازه که مشکلات روانی برای دیگران می آفرینند، ممکن است که مسائل اساسی اجتماعی و قانونی برای آنان فراهم سازند.
2-2- شیوع سابقه ی تاریخی و اختلال اراده
شیوع اختلالات شخصیت ضد اجتماعی 2 تا 3 درصد است و در مردان چهار برابر زنان است (رجیر و دیگران، 1984؛ کادوت، 1986). اما تنها افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی مرتکب دزدی و کلاهبرداری نمی شوند بلکه افراد به اصطلاح "عادی" نیز به سرقت، جعل، و اختلاس مبادرت می ورزند. اما وقتی که افراد عادی مرتکب دزدی و یا کلاهبرداری می شوند، مجرم شناخته شده و عملشان جرم محسوب می شود، در حالی که در شخصیت های ضد اجتماعی این رفتارها به گونه ی دیگری مورد توجه قرار می گیرد.
واقعیت این است که سالین متمادی تصور نمی شد که شخصیتهای ضد اجتماعی در اصطلاحات روان شناسی بگنجند. بدین ترتیب، همه ی کسانی که به جرم و خلافکاری دست زده بودند، مجرم شناخته می شدند، و تنها وجه تمایز آنها میزان و شدت جرمشان بود. اما در قرن نوزدهم، تحت تاثیر پیشرفتهای روان شناسی، به ویژه این اندیشه گسترش یافت که انواع معینی از رفتارهای جنائی، ممکن است در شرایطی که شخص هیچ کنترلی بر آنها ندارد به وقوع بپیوندد. این شرایط غیر قابل کنترل می توانند از منابع اجتماعی، روانی، و یا زیست شناختی ناشی شده باشند. بنابراین، جرم این افراد بر خلاف میل و اراده شان صورت گرفته و ناشی از شرایطی بوده است که هیچ کنترلی بر آنها نداشته اند.
گفته شده است که امکان دارد بسیاری از کسانی که مجرم نیستند ولی مرتکب اعمال سوء می شوند به دلیل وجود تجارت روانی و تکانه های آنی باشد که کنترل کمی بر آن دارند. افراد ضد اجتماعی نیز ممکن است نتوانند کنترلی بر اعمال خود داشته باشند و بدین ترتیب در زمره ی این افراد قرار گیرند.
در این قرن، این باور وجود داشت که افراد ضد اجتماعی "دیوانه ی اخلاقی" هستند و به عنوان افراد مبتلا به اختلال اراده تلقی می شدند. گرچه امروزه اصطلاح "اختلال شخصیت ضد اجتماعی" جایگزین دیوانه ی اخلاقی شده است، ولی همچنان این افراد به عنوان کسانی که دچار نارسایی و اختلال اراده اند، مورد توجه واقع می شوند. زیرا به نظر می رسد که این افراد، خواه به دلیل زیستی، خواه اجتماعی، و خواه روانی،"قادر به اداره ی امور زندگی خود نیستند". افرادی که بخوبی قادر به درک اراده و اداره ی خویشتن هستند، ولی خلافکاری را برگزیده اند، مجرم شناخته می شوند.
رابرت کیگان (1986) اظهار می دارد که افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی از نظر ساختار روانی، بسیار شبیه به کودکان ده ساله هستند. بدین معنی که هر دو گزوه نمی توانند مسوولیتی را به عهده بگیرند، در فهم دیگران اشکال دارند، و ذهنشان به شدت عینی است (در مرحله ی منطق عینی باقی مانده اند). مصاحبه ی زیر که بین یک خبر نگار و یک سارق معروف بانک به نام ویلی صورت گرفته است این موضوع را بخوبی نشان می دهد.
خبرنگار: ویلی، چرا تمام بانکها را می زنی؟
ویلی : زیرا بانک محلی است که در آن پول نگهداری می شود (کیگان، 1986).
درباره ی این موضوع که آیا یک شخص واقعٲ به اختلال شخصیت ضد اجتماعی مبتلاست یا نه، بحث و اختلاف نظر وجود دارد. ریشه ی این بحثها در ماهیت اختلال نهفته است. زیرا یکی از ویژگی های اختلال شخصیت ضد اجتماعی اختلال اراده است، و اراده تابع همه یا هیچ نیست. یعنی نمی توان گفت که فردی فاقد اراده یا صاحب اراده است، بلکه مانند سایر کنشهای روان شناختی، اراده به صورت یک پیوستار است که افراد بهنجار، کم یا بیش از آن برخوردارند، اما در افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی حتی کمتر از اراده ی افراد بهنجاری است که از آن بهره ی کمی دارند. حد و مرزی که افراد ضد اجتماعی را از نظر نارسایی اراده از دیگران جدا می سازد، قراردادی است. به همین دلیل این تشخیص باید با احتیاط صورت پذیرد.
اراده نیز مانند اضطراب استنباطی بوده و قابل دیدن نیست. وجود آن از رفتارهایی که خواست فرد در آن منعکس است، استنباط می شود. تا زمانی که فرد رفتار خاصی را از خود بروز ندهد، نمی توان قضاوت کرد که از اختلال شخصیت رنج می برد یا نه. به همین دلیل DSMIII-R معیارهای شناختی – رفتاری را برای تشخیص اختلال شخصیت ضد اجتماعی ارائه می دهد.
ویژگیهای شخصیتهای ضد اجتماعی
هروی کلک لی که یک بررسی کننده ی دراز مدت درباره ی این افراد و رفتارهای آنان است بعضی از این ویژگیها را در کتابی تحت عنوان "نقاب سلامت روان" توصیف کرده است (1964). کلک لی شانزده ویژگی رفتار شخصیت ضد اجتماعی را فهرست بندی کرده است. این شانزده ویژگی تحت سه گروه خصیصه آورده شده که عبارت است از: بی هدف بودن رفتار ضد اجتماعی برانگیخته شده، فقدان وجدان و احساس مسوولیت نسبت به دیگران، و فقر هیجانی.
الف: بی هدف بودن رفتار ضد اجتماعی بر انگیخته شده
جرم، برای مجرمان عادی، معنی و مفهوم خاصی به دنبال دارد. می توان فهمید که آنان چه عملی را انجام داده اند و به چه دلیل. مثلا می خواهند که سریعا ثروتمند شوند، و موقعیت کسب کنند. گرچه بسیاری از این رفتارها مورد تایید نیستند ولی انگیزه هائی قابل فهم دارند. ولی جرمهای افراد ضد اجتماعی اغلب به نظر بی هدف، تصادفی، و تکانه ای می رسد. نه خود می توانند درک کنند و نه دیگران قادرند بفهمند که چرا و به چه دلیل این افراد عمل خاصی را مرتکب شده اند. به نظر می رسد که آنان به دلیل یک هدف منطقی برانگیخته نشده اند، بلکه بیشتر به صورت تکانه ای رفتار منحرفی را مرتکب شده اند.
ب: فقدان وجدان و احساس مسوولیت نسبت به دیگران
نبود شرم یا پشیمانی برای کارهای بد گذشته، از هر قبیل، و هر اندازه که ناپسند باشند، از متداولترین ویژگیهای افراد ضد اجتماعی است. آنان فاقد وجدان اخلاقی اند و بدین ترتیب، هیچ توجهی به حقوق دیگران ندارند (هیر، 1980). بنابراین، روابط آنان با دیگران کاملا سطحی و به منظور بهره برداری از آنان است. آنها توانائی عشق و وابستگی دائمی را نداشته نسبت به عطوفت، مهربانی، و محبت تاثیر ناپذیرند. بی شرمانه دروغ می گویند، و بی رحمانه نسبت به کسانی که به آنها اعتماد کرده اند، تعدی و ظلم می کنند.
ج : فقر هیجانی
یکی از تفاوت های عمده که شخص بهنجار مجرم را از یک فرد مبتلا به شخصیت ضد اجتماعی متمایز می سازد، عمق احساسات تجربه شده ی آن هاست. به نظر می رسد که مجرمان عادی همان هیجاناتی را که سایر افراد عادی خواهند داشت، تجربه می کنند، ولی تجربه ی هیجانی افراد ضد اجتماعی بسیار سطحی است. رفتار افراد ضد اجتماعی به نحوی است که گویی قادر به ادامه ی عشق، خشم، اندوه، لذت و ناامیدی نیستند. در واقع، ناتوانی آنان در تجربه ی هیجانی ممکن است به طور معنی دار با فقدان وجدان اخلاقی آن ها در رابطه باشد. به همین دلیل به سهولت حقوق دیگران را پایمال می سازند.
4-2 علل رفتار ضد اجتماعی
اختلال شخصیت ضد اجتماعی دیرپا و دوام دار است. اگر این اختلال در کودکی یا اوایل نوجوانی ظاهر شود، اختلال سلوکی نامیده شده، و ممکن است تا بزرگسالی ادامه می یابد. چهار منبع بالقوه برای این اختلال مورد توجه واقع شده که عبارت است از: 1- زمینه ی خانوادگی و اجتماعی 2- نارسایی های یادگیری 3- وراثت 4- بد عملکردی فیزیولوژیایی دستگاه عصبی مرکزی.
1- زمینه ی خانوادگی و اجتماعی
به نظر می رسد که افراد ضد اجتماعی، معیارهای اخلاقی جامعه را درونی نساخته اند. بنابراین، طبیعی است که منابع تحول روانی – اخلاقی آنان،به ویژه زمینه ی اجتماعی و خانوادگی، به عنوان علل ضد اجتماعی مورد بررسی قرار گیرد. شواهدی در دست است که رفتار ضد اجتماعی با تجارب دوران کودکی افراد مبتلا در رابطه است. شماری از مطالعات، دلالت بر آن دارند که از دست دادن یکی از والدین به دلیل مرگ، طلاق، جدایی و یا بستری شدن طولانی در بیمارستان، با ظهور رفتار ضد اجتماعی در آینده همبستگی دارد (گری گوری، 1958؛گریر، 1964؛ اولتمن و فریدمن، 1967).
افزون بر آن این مطالعات نشان داده اند که هر قدر رفتار ضد اجتماعی شدیدتر باشد، این احتمال که فرد جدایی و محرومیت از والدین را تجربه کرده باشد، بیشتر است. اکثر نویسندگان خاطر نشان ساخته اند که محرومیت از والدین فی نفسه و خود به خود موجب ظهور رفتار ضد اجتماعی نمی شود، بلکه فضای هیجانی که به طلاق سرعت بخشیده، و رویدادهای بعد از آن در شخصیت ضد اجتماعی موثر است. مثلا مشاجره ها ودعواهای شدید، درگیری ها و هرج و مرج ها، می بارگی، بی ثباتی والدین،و بی توجهی پدر از عوامل عمده ی ایجاد کننده ی فضای هیجانی ضایعه گر محسوب شده اند( اسمیت، 1978).
یافته های مشابه، ولی وسیعتر مربوط به گروه کثیری از کسانی است که در خلال سال های 1924 تا 1929 در یک کلینیک هدایت کودکان مورد مطالعه قرار گرفتند( رابینز،1966). در این کلینیک گزارش های روان شناختی و جامعه شناختی دقیقی درباره ی مشکلات و شرایط خانوادگی کودکانی که به کلینیک ارجاع شده بودند، تهیه شد. وقتی این کودکان بزرگ شدند، با کودکان گروه کنترل که هیچ گاه به کلینیک ارجاع نشده بودند، مورد مصاحبه و مقایسه دقیق قرار گرفتند. این بررسی معلوم ساخت که در حدود 22 درصد از گروهی که به کلینیک ارجاع شده بودند، به عنوان شخصیت ضد اجتماعی مورد تشخیص واقع شدند، در حالی که فقط 2 درصد از گروه کنترل چنین تشخیصی داشتند.
کدام تجربه ها و رفتارهای اولیه ی این افراد با تشخیص اختلال شخصیت ضد اجتماعی در بزرگسالی همبستگی دارد؟ بررسی و مقایسه ی این مصاحبه ها، و گزارش های روان شناختی و جامعه شناختی آشکار ساخت که : ( آزاد – 1382)
الف : این کودکان به دلیل رفتارهای ضد اجتماعی از قبیل دعوا، سرقت، فرار از آموزشگاه، و مسائل انظباطی مدرسه به آن کلینیک ارجاع شده بودند.
ب: در مقایسه س گروه کنترل، اکثر این کودکان از خانواده های فقیر، یا از هم پاشیده در اثر جدائی و طلاق بودند. پدران آنها نیز اغلب، رفتار ضد اجتماعی داشته و الگوهائی برای فرزندان خویش به حساب می آمدند (باندورا و والترز، 1963).
سایر مطالعات دراز مدت، رابطه ی فضای خانوادگی نابهنجار و جنایتکاری بعدی را در پسران بزهکار، نشان داده اند. لازم به یادآوری است که حضور یا عدم حضور پدر به خودی خود یک تعیین کننده ی کلیدی برای جنایتکاری بعدی فرزندان نبود، بلکه عواملی از قبیل محبت مادری، عزت نفس، نظارت والدین، تفاهم زناشویی، و انحرافات پدر در ظهور یا عدم ظهور بزهکاری و جرم، عامل موثری محسوب می شدند. در واقع اگر: مادر مهربان و دارای اعتماد به نفس بود، کودک تحت نظارت و سرپرستی دقیق قرار داشت، اختلال بین والدین کم بود، و پدر رفتار منحرف نداشت، جدائی و طلاق فی نفسه نمی توانست موجب رفتار ضد اجتماعی باشد.
2- نارسائیهای یادگیری
بسیاری از متخصصان بالینی ناتوانی احتمالی افراد ضد اجتماعی در عبرت آموزی از تجربه را مورد تاکید قرار داده اند. پریچارد در 1937 این گونه افراد را "کودنهای اخلاقی" نامیده است. کلک لی (1964) در بررسیهای خود، در می یابد که افراد ضد اجتماعی به ویژه در پند آموختن از تجارب تنبیهی دچار نارسایی بوده، در قضاوت و داوری ضعیف هستند؛ با این وجود، افرادی "فهمیده" و هشیارند. بدین ترتیب اگر آنان از یک ضعف و نارسایی در آموختن رنج می برند، ممکن است مربوط به کمی دقت آنان باشد. یکی از مواردی که در زمینه ی ضعف یادگیری در افراد ضد اجتماعی مورد مطالعه واقع شده نارسائیهای مربوط به یادگیری اجتنابی است.
مشاهدات کلک لی به ویژه حاکی از آن است که افراد ضد اجتماعی در یادگیری اجتنابی دچار نارسایی هستند. افراد عادی به سرعت می آموزند که اوضاع و احوال را پیش بینی کنند و از موقعیتهای تنبیه کننده بپرهیزند. اما افراد ضد اجتماعی، شاید به دلیل کم انگیختگی و دلواپسی پایین، در چنین مواردی قصور می ورزند.
موضوع دیگری که در زمینه ی نارسائیهای یادگیری در افراد ضد اجتماعی بررسی شده، فوریت نتایج است. بدین معنی که هر قدر فاصله ی زمانی بین یک رفتار و نتیج حاصل از آن بیشتر باشد، ادراک ارتباط بین آن رفتار و نتایج آن مشکلتر است. بعضی از افراد در مقایسه با افراد دیگر در ادراک و حفظ ارتباط بین دو حادثه پس از یک فاصله ی زمانی معین، با مشکلات بیشتری مواجه اند. ممکن است افراد اجتماعی جزء این گروه افراد باشند. زیرا تنبیه معمولا مدتی پس از وقوع جرم به مرحله ی اجرا در می آید. افراد ضد اجتماعی معمولا از تنبیه ها هراسی ندارند.
3- رابطه ی وراثت و شخصیت ضد اجتماعی
احتمال این که اختلال ضد اجتماعی ریشه ی ژنتیک داشته باشد از قدیمی ترین باورهاست که مورد مورد توجه قرار گرفته است. اطلاعات مربوط به عامل زیست شناختی در رفتار ضد اجتماعی جالب ولی پیچیده است. در اینجا نخست بررسیهای مربوط به دوقلوها ارائه می شود، آن گاه مطالعات مربوط به مردانی که یک کروموزوم y اضافی دارند، مورد بحث قرار می گیرد. اما قبل از آن، این نکته باید گفته شود که اغلب این مطالعات مربوط به رابطه ی بین عوامل زیست شناختی و جنایت است. همان گونه که قبلا ذکر شد، جنایت لزوما همراه و مترادف با ضد اجتماعی نیست. در سطور بعد تا آنجا که یافته ها و مطالعات اجازه دهند، فرق این دو را مشخص خواهیم کرد.
بررسی دو قلوها
بر اساس مجموعه ای از بررسیها و مطالعات مربوط به میزان جرم و خلافکاری در میان دوقلوهای یک تخمکی آشکار شده است که یک رابطه ی قوی بین مجرمیت و عوامل ژنتیک وجود دارد. در یکی از این بررسیها معلوم شده است که 69 درصد از 216 دوقلوی یک تخمکی مرتکب جرم و جنایت شده اند؛ در حالی که فقط 33 درصد از دوقلوهای دو تخمکی همجنس، جرم و جنایت های مشابهی را انجام داده بودند. این مطالعات تاثیرات ژنتیک را بر جنایتکاری این افراد مورد تاکید قرار می دهند. بدیهی است که عامل محیط را نباید نادیده گرفت، زیرا میزان جنایتکاری در بین دوقلوهای متضاد 16 درصد یعنی کمتر از نصف میزانی است که در دوقلوهای همجنس ملاحظه گردیده است. این تفاوت در میزان تطابق، تاثیرات محیطی را بر جنایتکاری نشان می دهد (کلانینگر و دیگران، 1978؛ سیگواردسون، 1982).
بررسیهای فرزند خواندگی
وقتی که کودکان توسط والدین واقعی خود پرورش می بابند تاثیرات ژنتیک را از تاثیرات محیط رشد آنان، نمی توان تفکیک کرد؛ ام در مطالعات کودکان فرزند خوانده این تاثیرات قابل تکنیک است. در یک بررسی که از سوابق جنائی افراد فرزند خوانده در دانمارک به عمل آمد، بدین ترتیب بود که اسامی آنان و اسامی والدین واقعی و غیر واقعی آنان از اداره ی ثبت احوال گرفته شد. آن گاه سوابق جنائی این کودکان فرزند خوانده با والدین واقعی و غیر واقعی مورد مقایسه قرار گرفت. کمترین میزان جنایتکاری مربوط به کودکانی بود که پدران واقعی و پدران غیر واقعی آنان مرتکب جنایتی نشده بودند. در حالی که وقوع جرم در کودکانی که پدران واقعی آنان سابقه ی جنائی داشتند، ولی پدران غیر واقعی آنها چنین سابقه ای نداشتند، نسبت به گروه قبلی به طور قابل ملاحظه ای افزایش نشان می داد. بر عکس هنگامی که پدران غیر واقعی کودکان دارای سابقه ی جنایتکاری بودند ولی پدران واقعی مرتکب هیچ جرمی نشده بودند، درصد جنایتکاری کودکان پایین بود. این موضوع نشانگر آن است که تمایل به ارتکاب اعمال جنائی ارثی است. جالب است که بالاترین درصد وقوع جنایت مربوط به کودکانی بود که هم پدران واقعی و هم پدران غیر واقعی آنان سوابق جنایتکاری داشتند. توجیه این موضوع چنین می تواند باشد که این کودکان تمایل به جنایتکاری را از پدران واقعی خود به ارث برده و رفتارهای جنایی را از پدر خواندگان خود آموخته اند(کلانینگر، 1987).(میلانی فر – 1380)
اضافه بودن کروموزوم y
این اعتقاد وجود دارد، مردی که دارای کروموزوم اضافی y است تمایل به رفتارهای جنایی و تجاوزگرانه دارد. در واقع 5/1 درصد از جنایتکاران و متخلفان که مورد بررسی واقع شده اند، دارای کروموزوم اضافی y بوده اند. شواهد دیگر نشانگر آن است که مردان دارای y اضافی، بیش از محکومان عادی مرتکب جنایت شده اند. علت این امر چنین بیان شده است: افرادی که دارای کروموزوم y اضافی هستند، نسبت به مردان عادی از هوش کمتری برخوردارند و شاید این افراد به دلیل هوش کمتر به سختی بتوانند در برابر وسوسه های خود مقاومت کنند. احتمال دیگر این است که مردان دارای کروموزوم y اضافی و هوش کمتر، نه تنها جرم بیشتری مرتکب شده محکومیت بیشتری دارند، بلکه از مواردی هستند که بیشتر از افراد عادی مورد بررسی واقع می شوند.
بدعملکردهای فیزیولوژیائی
هر قدر هم که ژنتیک با جنایتکاری و رفتار ضد اجتماعی ارتباط داشته باشد، نمی توان این ارتباط را مستقیم دانست. گروهی از محققان در پی یافتن تفاوتهای فیزیولوژیایی در افراد ضد اجتماعی و افراد عادی برآمده، به بسیاری از تفاوتها دست یافته اند. مثلا معلوم شده است که عده ی زیادی از افراد ضد اجتماعی دارای امواج مغزی غیر عادی هستند. یکی از این نابهنجاریها، کندی امواج است، چنان که می توان گفت: امواج مغزی آنان شبیه به کودکان است که خود نشانه ای است از نارسایی در رشد مغز آنان. دومین اختلال، دندانه های مثبتی است که در امواج مغزی افراد ضد اجتماعی ملاحظه می شود. این دندانه ها ناگهانی بوده و مربوط به انفجارهای کوچکی است که از فعالیت مغز ناشی می شود. در امواج مغزی 40 تا 45 درصد از افراد ضد اجتماعی چنین دندانه هائی دیده شده است. در حالی که در جمعیت عادی این دندانه ها در حدود 1 تا 2 درصد است. دندهنه های مثبت با رفتارهای تکانه ای و خشونت بار همراه است؛ به نحوی که در اکثر افرادی که مرتکب اعمال خشونت آمیز می شوند دندانه های مثبت وجود دارند، و این افراد اظهار گناه یا اضطراب درباره ی عمل خود نمی کنند.
این یافته ها به چند دلیل جالب و قابل تامل هستند. نخست اینکه اگر این احتمال وجود دارد که افراد ضد اجتماعی از رشد نایافتگی کرتکس رنج می برند (هیر، 1978) ، بنابراین، باید با رشد بیشتر کرتکس، رفتار ضد اجتماعی آنان کاهش یابد. بررسیهای انجام شده این موضوع را تایید می کنند. به ویژه بین سی الی چهل سالگی، بهبودهای مشخص و معنی داری در رفتار افراد سیکوپات ملاحظه شده است (رابینز، 1966).
دوم اینکه وجود دندانه های مثبت از یک سو نشان دهنده ی یک اختلال ناگهانی و موقتی در فعالیت امواج مغز و از سوی دیگر غیر عادی بودن کنش دستگاه لیمبیک است، دستگاهی که دقیقا مسوول کنترل هیجان و انگیزه است. ناتوانی افراد ضد اجتماعی در اجتناب از بعضی رفتارها و صرف نظر کردن از لذاّت، به نظر می رسد که شبیه به ناتوانی حیواناتی است که از ناحیه ی سپتال مغز آسیب دیده اند (نیومن و دیگران، 1980). بنابراین، قصور افراد سیکوپات در یادگیری از تجارب تنبیه آمیز ممکن است ناشی از اختلالات فیزیولوژیائی آنان باشد.
بدین ترتیب، ممکن است عوامل زیستی در افراد ضد اجتماعی بیش از سوء نیت آنان موجب اختلال شخصیت و رفتار ضد اجتماعی گردد.(گنجی – 1382)
5 – 2 مثالی وحشتناک از اختلال شخصیت ضد اجتماعی
مورد گری گیلمور بسیاری از ویژگیهای اختلال شخصیت ضد اجتماعی را آشکار می سازد. او دو قتل مرتکب شده و محکوم به مرگ گردیده بود. او در 17 ژانویه ی 1977 اعدام شد، و اولین کسی بود که در طی مدت 11 سال، محکومیت مرگ درباره اش اعمال می شد. گرچه گیلمور از تقاضای فرجام امتناع نمود، ولی به نیابت از وی چندین در خواست به عمل آمد و اجرای اعدامش سه بار به تعویق افتاد. در اختلال این مدت که روزنامه ها داستانهائی درباره ی وی عنوان "جنگ درباره ی استحقاق اعدام" مطرح می ساختند، او دو بار دست به خود کشی زد.
گیلمور الگوی اختلال شخصیت ضد اجتماعی را خیلی زود آشکار ساخت. به رغم بهره ی هوشی بالا، نمرات آموزشگاهی وی ضعیف بود. اغلب از مدرسه فرار می کرد و همواره متهم به دزدی از همکلاسیهای خود بود. در 14 سالگی به دلیل دزدیدن یک ماشین به دارالتٲدیب فرستاده شد؛ پس از رهایی چندین بار به علت دزدیدی به زندان افتاد؛ و در 20 سالگی به دلیل سرقت و دزدی به زندان ایالتی برده شد. پس از آزادی از زندان به جرم بی پروائی و رانندگی در حال مستی، دو سال در زندان بود. سپس 11 سال هم به جرم دزدیهای مسلحانه ی مکرر به زندان ایالتی افتاد.
گلیمور،بر اساس گزارش های خودش، از 10 سالگی میگساری را شروع کرده و به دنبال آن انواع داروهای غیر مجاز از قبیل آمفتامین، کوکائین و LSD را مصرف کرده بود. در دوره ی زندانی، هر گاه می توانست مشروب می نوشید، و ماری جوانا می کشید. او هنرمند ماهر خالکوبی بود. به کرات کلمات و تصاویر وقیحانه را روی بدن هم سلولهایی که آن ها را دوست نداشت، خالکوبی کرده بود." فکر می کردم که این راه خوبی برای تلافی چیزهای بی اهمیتی است که از من دزدیده اند. من جاهایی از بدن آن ها را که نمی توانستند ببینند چه کاری انجام می دهم، خالکوبی می کردم. آن ها زمانی که به آینه نگاه می کردند و خالکوبی ها را می دیدند متوجه می شدند که چه بر سر آن ها آورده ام". وقتی که در آوریل 1976 از زندان آزاد شد، به یوتا رفت تا در مغازه ی عمویش به کار مشغول شود. وقتی که در آن کار پیشرفت خوبی نداشت، به مشاغل متعدد دیگری پرداخت. یک روز با زنی ملاقات کرد و فردای آن روز به خانه ی آن زن نقل مکان کرد. او اظهار می داشت که اولین باری است که با کسی رابطه ی نزدیک داشته است. این رابطه خوب پیش نرفت. دو فرزند زن او را خشمگین می ساختند، و او اغلب آن ها را مورد ضرب و شتم قرار می داد. میگساری و تمایل وی برای مرافعه و دعوا در میهمانی ها نیز موجب مشکلاتی گردید.(منصور 1381)
مدت ها قبل از آن گلیمور به طور فزاینده ای احساس ناکامی می کرد. به نظر می رسید او نمی تواند خارج از زندان به سر برد. او تعهد خود مبنی بر اجتناب از میگساری رازیر پا می نهاد، ولی مامورش آن را گزارش نمی کرد. پس از دعوا با زنی که با او زندگی می کرد، به فروشگاهی رفت و ضبط استریویی را به زور ربود، اما وقتی که دو نگهبان امنیتی برای دستگیری وی اقدام نمودند، آن ها را به زمین انداخت و فرار کرد. او توانست از چنگ پلیس که در تعقیب وی بود، فرار کند. این بار نیز با ملاحظه ی مامور ویژه اش، از مجازات قانونی رهایی یافت. وقتی به خانه نزد دوست زنش برگشت، زن با تهدید اسلحه به او دستور داد که از خانه بیرون برود.
در ماه ژوئیه به یک جایگاه بنزین وارد شد، و به مامور جایگاه دستور داد تا همه ی پول ها را به او بدهد. پس از آن مامور را به توالت برد و در حالی که آن مرد به پای او افتاده بود، دو گلوله به سرش شلیک کرد. صبح روز بعد به هتلی رفت. او جریان قتل و غارت خود را چنین تعریف می کند :
"من به داخل رفتم و به جوانک گفتم که پول ها را به من بدهد. از او خواستم که روی زمین دراز بکشد و پس از آن به او شلیک کردم. بعد از آن در حالی که کشوی پول را برداشته بودم از آن جا خارج شدم. آن گاه پول ها را برداشتم و کشو را در بوته ها انداختم و سعی کردم که اسلحه را نیز در بوته ها پنهان سازم. ولی در حالی که مشغول فشار دادن اسلحه درون بوته ها بودم،ناگهان در رفت و به همین دلیل گلوله ای به بازوی من خورد. چنین به نظر می رسد که من همیشه بد می آورم، یا کارهای احمقانه ای که مایه ی دردسرم میشود، انجام میدهم. به یاد می آورم که وقتی بچه بودم احساس می کردم که مجبورم کارهایی انجام بدهم. مثلا نشستن روی ریل راه آهن و ماندن در آن جا تا زمانی که قطار برسد و من از آن جا با عجله فرار کنم. یا انگشتم را جلو لوله ی اسلحه بگیرم و ماشه ی آن را فشار دهم تا ببینم آیا واقعا گلوله ای در آن است. گاهی اوقات انگشتم را داخل آب گذاشته درون سرپیچ لامپ برق می کردم تا ببینم آیا واقعا به من ضربه ی الکتریکی وارد می شود یا نه ( اسپیتزر و همکاران،1983،ص،68).
گلیمور برای تعیین اینکه آیا در زمره ی کسانی است که باید محاکمه شود مورد ارزیابی قرار گرفت. بهره ی هوشی وی 129 و در ردیف سرآمدها بود. اطلاعات کلی وی، با توجه به تحصیلات بسیار اندکش، به صورت حیرت آوری خوب بود. او به زبان بازی خود می بالید و افسانه ها و اخبار روزنامه ها را حریصانه می خواند و هیچ نشانه ای از مشکلات عضوی در وی وجود نداشت. آزمون های شخصیت، وجود آشفتگی های فکری و خلقی عجیب یا نابهنجار را، در وی، به جز هنگام مصرف مواد، نشان ندادند. او به راحتی می خوابید،اشتهای خوبی داشت، وافسرده یا نگران نبود. "من تقریبا هیچ گاه غمزده نبوده ام. گر چه وضع آشفته ای برای زندگیم به وجود آورده ام. ولی هرگز درباره ی کارهایی که انجام داده ام مضطرب و عصبانی نبوده ام …
گلیمور رفتارهای ویژه ی یک شخصیت ضد اجتماعی را نشان می داد. از مقررات خانه و مدرسه سرپیچی می کرد،میگسار بود،و از سنین پایین از مواد مخدر و داروهای غیرمجاز استفتده می نمود. در 16 سالگی به دلیل سرقت ماشین دستگیر شده بود. وقتی که در زندان بود به داشتن رفتار آشوبگرانه و بی رحمانه مشهور بود. به نظر می رسید که فاقد حس همدردی است و هیچ احساس گناه نمی کند. او هیچ گاه یک شغل ثابت یا یک رابطه ی دوستی طولانی مدت با کسی نداشت( ساراسون،1979،259- 258).(منصور – 1381)
6- 2- خلاصه ای از بحث و بررسی اختلال شخصیت ضد اجتماعی
عناوین بسیاری در طول دوره های مختلف توسط محققان و صاحبنظران به افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی داده شده، اما نشانه های این اختلال به طور برجسته ای یکسان باقی مانده است. سرچشمه ی اختلال شخصیت ضد اجتماعی در دوران کودکی است؛ یعنی زمانی که نشانه های آن به صورت اعمالی مانند فرار از مدرسه، دروغ گویی مداوم، دزدی، و دعوا جلوه گر می شود. این اعمال غالبا تا بزرگسالی ادامه یافته، رفتارهایی از قبیل تهاجم به افراد و اموال آنان، قصور در پرداخت قرض ها و تعهدات مالی، تبهکاری، و ارتکاب اعمال خلاف اخلاق و قانون را در بر می گیرد. ویژگی های عمده ی افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی، عبارت است از : نداشتن احساس شرم یا پشیمانی، شکست در عبرت گرفتن از تجربیات گذشته، ضعف و نارسایی در عاطفه و هیجان.
بدین ترتیب در رفتار این افراد دور باطلی ملاحظه شده، این باور القاء می شود که افراد ضد اجتماعی از نظر عاطفه و هیجان دچارنارسایی بوده فاقد وجدان اخلاقی که رفتار آنان را کنترل نماید، هستند. علاوه بر مشاهدات بالینی، بررسی های آزمایشگاهی نیز بیانگر این واقعیت است که اِعمال تنبیه بدنی در مورد افراد ضد اجتماعی بی تاثیر است.این موضوع چنین تبیین شده است که ممکن است عملکرد دستگاه لیمبیک در این افراد دچار نقص و نارسایی باشد؛ در نتیجه ی تحریک شدگی و برانگیختگی در آنان، کمتر از افراد عادی بوده، تنبیه بدنی در آن ها بی اثر است. گر چه تاثیر محیط در بروز شخصیت سیکوپات آشکار است، ولی شواهد بسیار بیانگر آنند که ژنتیک نیز در این زمینه نقش مهمی به عهده دارد، به ویژه آن که تاثیر عوامل ژنتیک بر عملکرد مغز و کنش دستگاه لیمبیک، با کم انگیختگی افراد سیکو پات مطابقت دارد.( عشایری – 1381)
7- 2- اختلال سلوکی
بر اساس تعریف، اختلال شخصیت ضد اجتماعی فقط در افرادی که سنشان بالاتر از 18 سال است رخ می نماید. بنابراین، برای کسانی که در سنین پایین تر مرتکب جرم و جنایت می شوند، طبقه ی دیگری لازم است. در DSMIII- R طبقه ی اختلال سلوکی برای توصیف کودکان و نوجوانانی که مسائل رفتاری آنان بسیار جدی تر از شیطنت ها و بدرفتاری های عادی دوره ی نوجوانی است،به کار رفته است. همچنین این اصطلاح برای بزرگسالانی که تمام معیارهای اختلال شخصیت ضد اجتماعی در مورد آنان صادق نیست، مورد استفاده واقع شده است.
اختلالات سلوکی در محورI که مربوط به تمام اختلالات بالینی است قرار می گیرد نه در محورII که خاص اختلالات شخصیت است. اختلالات سلوکی هنگامی مورد تشخیص واقع می شود که بیمار طی یک دوره ی شش ماهه یا بیشتر، الگوی مکرری از اعمال مجرمانه را ظاهر نموده، حقوق اساسی دیگران را پایمال ساخته، و هنجارهای اجتماعی و قوانین متناسب با گروه سنی خود را نادیده گرفته باشد.کودکان مبتلا به اختلال سلوکی ممکن است با هنجارهای یک گروه خود را وفق دهند یا فعالیت پرخاشگرانه ی خود را به تنهایی ظاهر سازند. رفتارهایی که نشانه ی معمولی اختلال سلوکی هستند عبارتند از : جیب بری، کیف زنی، سرقت مسلحانه، تجاوز به عنف، دزدی، و سوء استفاده از دارو، خرابکاری، آتش افروزی، بی رحمی نسبت به حیوانات و آدمیان، فرار از مدرسه، تقلب در امتحان یا معامله، فرار از خانه، و دعوای دائمی .
چون اختلال سلوکی دامنه ی گسترده ای از رفتارهای بسیاری را در بر می گیرد، بنابراین، کسانی که مبتلا به این اختلال مورد تشخیص واقع می شوند، ممکن است رفتارهای کاملا متفاوت از یکدیگر داشته باشند.(عشایری – 1381)
8 – 2- نمونه هایی از اختلال سلوکی
مورد "رابی" می تواند ویژگی های اختلال سلوکی را به خوبی آشکار سازد. تا آن جا که والدین رابی به یاد دارند،او همواره پر دردسر بوده است. مثلاوقتی که کودک کم سنی بود، خواهرش را از پله ها به پایین پرت کرد و کلید الکتریکی درب گاراژ را زمانی که برادرش با سه چرخه مشغول عبور از آن بود، روشن کرد. همچنان که بزرگتر می شد این رفتارها نیز ادامه می یافتند. او در 15 سالگی دخترعموی 6 ساله اش را مورد تجاوز قرار داد، و پیرزن همسایه را به دلیل آن که وقتی کیفش را قاپید ولی فقط یک دلار در آن یافت، کتک زد. والدین و معلمانش همگی از وی می ترسیدند. به نظر می رسید که او هرگز برای قربانیانش احساس تاسف نمی کند. وقتی از موسساتی که در نوجوانی بدان جا سپرده شده بود خارج می شد، هیچ کس از اطرافیانش احساس امنیت نمی کرد.
رفتار رابی تکانه ای و پرخاشگرانه بود. به نظر می رسید که نسبت به قربانیان خود هیچ ترحمی ندارد، و به افرادی که نسبت به وی مهربانند، به سادگی و مانند غریبه ها یا دشمنان حمله می کرد. گر چه دوست نداشت که تنبیه گردد یا به موسسات سپرده شود، ولی نسبت به زیان هایی که رفتارش به دنبال داشت نگرانی کمی نشان می داد. به مثال دیگری توجه کنید.
"تام" چنان راحت و با قیافه ی حق به جانب دروغ می گفت، چنان زیرکانه بهانه تراشی می کرد، و چنان مسئولیت های خود را انکار می نمود که تشخیص شغل واقعی وی به زحمت حدس زده می شد. در 14 یا 15 سالگی که رانندگی را آموخت، شروع به ماشین دزدی کرد. غالبا قصد وی از چنین عملی دزدی واقعی نبود،بلکه تملک بی پروا و نا به جای اموال دیگران بود. حتی ممکن بود که یک همسایه یا دوست خانوادگی به محلی که اتومبیلش را پارک کرده بود بیاید و دریابد که مفقود شده است.گاهی اوقات ماشینی را که دزدیده بود،چند ساختمان دورتر از محل سکونت صاحب آن و گاهی اوقات خارج از جاده و در محلی که بنزین آن تمام شده بود، رها می ساخت. هنگامی که در تلاش بود تا ماشین سرقت شده ای را بفروشد، پدرش با متخصصان مشورت کرد و بر اساس این نظریه که ممکن است اشتیاق خاصی برای اتومبیل داشته باشد، و به عنوان اقدامی درمانگرانه، ماشینی برایش خرید. در یک موقعیت که مشغول رانندگی بود به طور عمدی ماشین خود را پارک کرد، ماشین مدل پایینتری را دزدید و آن را پس از آسیب زدن های جزیی، چند کیلومتر دورتر و در حوالی قریه ای رها ساخت ( ساراسون،1989،260- 259).
به نظر می رسد که رفتار تام ناشی از تاثیر رفتار اطرافیانش نبوده، بلکه به دلیل اشتیاق وی برای برانگیختگی ابراز شده است. رفتار تام از رفتار رابی متفاوت است، زیرا اعمالش متوجه اشیاست نه مردم و قانون شکنی های آشوبگرانه ی رابی را در بر ندارد.
در یک مطالعه، کودکان سنین پیش نوجوانی که به دلیل اختلال سلوکی شدید در موسسات زندگی می کردند با کودکان دیگری که در یک مرکز درمانی به دلایل متعدد سپرده شده بودند، تفاوت داشتند (کازدین و دیگران،1986). کودکان مبتلا به اختلال سلوکی مسائل شدیدی از قبیل مشاجره و دعوا داشتند و تنوعی از رفتارهای ضد اجتماعی مانند دزدی، بی رحمی نسبت به حیوانات، و آسیب رساندن به اموال دیگران نشان می دادند. آنان خیلی کمتر از کودکان دیگری که در آن موسسه بودند به کشتن خودشان فکر می کردند یا در آرزوی مردن بودند.
عوامل متعددی هستند که به نظر می رسد در بالا بردن شانس ابتلا به اختلال سلوکی در کودکان موثر باشند. این عوامل عبارتند از : مشکلات کمبود توجه یا رفتار بیش فعالی، طرد شدگی از طرف والدین، انضباط شدید، نداشتن پدر، اعتیاد پدر به مواد مخدر و الکل، و ارتباط با گروهی از کودکان بزهکار. پدران کودکان مبتلا به اختلال سلوکی به احتمال بیشتری مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی هستند.( میلانی فر – 1380)
9- 2- نوجوان آشفته
گاهی اوقات یک نوجوان مرتکب یک عمل بسیار برجسته و زیانبخش می شود که گر چه تنها عمل بزهکارانه ی وی است، ولی تعجب کسانی را که سالهاست او را می شناسند، بر می انگیزد. چنین رفتاری به عنوان نشانه ای از اختلال سلوکی نگریسته نمی شود، زیرا قسمتی از یک الگوی عادی نیست، بلکه به نظر می رسد که رفتارهای آشوبگرانه ی از این نوع، تظاهری از تعارض و اضطراب باشند. مورد "هاری" بیانگر چنین رفتاری است.
هاری به پلیس تلفن کرد و به آن ها گفت وقتی به خانه آمده والدین و برادرش را کشته یافته است. در آغاز سوءظن متوجه برادر دیگرش شد که در خانه نبود. اما وقتی که جسد این برادر که با فشار در چمدان بزرگی قرار گرفته بود، پیدا شد،هاری مورد سوء ظن قرار گرفت.
در ابتدا بعید به نظر می رسید که وی مرتکب چنین عملی شده باشد. زیرا او دانشجوی سال اول دانشکده یعلوم نظامی بود و در دبیرستان پسری آرام و تا حدی تنها شناخته شده بود. خانواده ی وی به عنوان خانواده ای مقید با باورهای مذهبی قوی توصیف شده بود. وقتی که ماجرا گشوده شد، تصویر بالنسبه متفاوتی از هاری آشکار گشت. او می خواست که دانشکده را ترک کند. او از سردرگمی که دانشجویان سال اول با آن مواجه اند متنفّر بود. به نظر می رسید که او به عنوان یک بازنده مشخص شده، و همواره آماج استهزا و آزار دیگران است. پدرش با درخواست وی برای ترک تحصیل امتناع ورزیده بود. همچنین، به رغم التماس های هاری، حتی به وی اجازه نداده بود که کلوپ بیسبال را ترک کند. بر اساس گزارش های همکلاسی هایش، هاری در دوره ی دبیرستان همواره مورد اذیت و آزار و بدرفتاری همدرسهایش واقع می شد.
هاری در شب ارتکاب قتل ها برای تعطیلات تانکزگیوینگ (روز سپاسگزاری از خداوند) به خانه آمده آشکارا احساس کرده بود که دیگر نمی تواند ناکامی ها را تحمل کند و یگانه راه برا ی اجتناب از بازگشت به دانشگاه برداشتن مانع اصلی یعنی پدرش است (ساراسون، 1979، 261).
نوجوانان شبیه به هاری غالبا مبتلا به سیکوز، یا آشفتگی شدید معمولا الگوئی طولانی مدت از آسیب های هیجانی و آشوب پنهان، سطوح زیرین آگاهی آنان را پوشانده است، شناخته شده اند. بنابراین، بعضی حوادث بسیار جزئی، رفتار آشوبگرانه آنان را بر می انگیزد. ( گنجی – 1382)
10- 2- جویندگان احساس
کسانی که خواهان تحریک شدیدند، جویندگان احساس نام گرفته اند ( زاکرمن، 1979)بسیاری از جویندگان احساس نیاز خود به میزان بالای تحریک را از راه های مورد قبول اجتماع از قبیل مسابقه ی رانندگی، رانندگی زیردریایی، خلبانی، یا مشاغلی که مستلزم آشوب و غوغاست برطرف می سازند. ولی عده ای از آنان ممکن است راه های ضد اجتماعی برای افزایش تهییج و برانگیختگی خود انتخاب نمایند. گر چه تمام مجرمان زندانی در سطوح بالای جویندگی احساس قرار نمی گیرند. ولی هنگامی که مجرمان بهنجار و مجرمانی که اضطرابشان بالاست با افراد ضد اجتماعی مقایسه می شوند، گروه ضد اجتماعی از نظر جویندگی احساس در سطح بالایی قرار می گیرد. مهم تر آنکه، این گروه بیش از سایر زندانیان، رفتارهایی از قبیل فرار از خانه و مدرسه، مخالفت با مقررات، و سایر رفتارهای تکانشی داشته اند ( زاکرمن و دیگران، 1980). (گنجی – 1382)
11- 2- اضطراب در افراد ضد اجتماعی
افراد ضد اجتماعی از نظر اضطراب نیز مورد بررسی واقع شده اند. این پیش فرض مدلل به نظر می رسد که افراد سیکوپات نسبت به افراد بهنجار اضطراب کمتری داشته باشند، ولی این پیش فرض فقط در حد کمی ممکن است صادق باشد. اسکالینگ (1978) ، در بررسی خود دریافت که گر چه افراد ضد اجتماعی کمتر از سایر افراد نگران و دلواپس به نظر می رسند، ولی تمام نشانه های بدنی و عضلانی را که معمولا در اضطراب وجود دارد مانند : میزان بالای ضربان قلب، تنگی نفس، و تنیدگی عضلات را تجربه می نمایند. اگر اضطراب را به بخش شناختی یعنی نگرانی، و اجزا ی فیزیولوژیائی آن یعنی پاسخ های بدنی نسبت به ترس تقسیم کنیم، به نظر می رسد که افراد ضد اجتماعی فاقد جزء شناختی اضطراب اند.(سیاسی – 1380)
نظریه های شخصیتی
شخص شناسی
نظریه ماری : ماری به خصوص تاکید می کند به اینکه هیچ فعلی از افعال آدمی مجزا و مستقل از سایر افعال وابسته به آن و از شرایط و محیطی که در آن شریط و محیط صورت گرفته است قابل درک نخواهد بود، بنابراین شناخت کامل شخصیت هر کسی در صورتی میسر خواهد بود که چند تن از متخصصان رشته ها مربوطه با یکدیگر همکاری داشته باشند. نظریه ماری درباره ی شخصیت بر پایه ی نظریه ی فروید،یعنی بر پایه روان کاوی،استوار است ولی با آن فرق هایی دارد.
ماری،هم تاریخ زندگی گذشته ی شخص، هم زندگی زمان حال و هم محیط زندگی او را دارای اهمیت می داند و بخصوص مانند فروید برای سال های اول زندگی در پایه گذاری شخصیت تاثیر فراوان قائل است و به مقام ناخودآگاه و تاثیر شگرف آن در رفتار آدمی و به اهمیت شرح حال آزادانه اشخاص و خیالاتی که در سر دارند توجه خاص مبذول می دارد. ونیز مانند فروید شخصیت را دارا ی سطوح یا مراتب سه گانه نهاد و من و من برتر می داند.
اما از جمله فرق هایی که نظریه اش به فروید دارد، یکی درباره همین سطوح یا مراتب شخصیت است. چنان که می دانیم فروید نهاد را فقط جایگاه نیروی حیاتی و سائقه های اولی و سرچشمه ی انگیزه های فطری و خود پنهان اجتماعی نشده، و خلاصه انگیزه های نامقبول که مزاحم کودک و اطرافیان او هستند می داند. ماری بر اینها همه نیروهای اصلی و هیجانات و نیازهای دیگری را که هم به کودک لذت می دهند و هم مورد تشویق والدین او هستند و بعدها احیانا در اجتماع نیز مورد قبول خواهند بود،اضافه می کند، یعنی این ها را هم از آن نهاد می پندارد.
بنابراین، تنفس،تغذیه، بیرون دادن مدفوع … مهرورزی، گرایش به بازی، سعی کودک در تسلط بر آنچه در پیرامون او هست… همه ناشی از نهاد خواهند بود. چون این فعالیت ها در خرد سالی، در زمانی که من هنوز صورت روشنی به خود نگرفته است وجود دارند ناچار باید آنها را ناشی از نهاد دانست. پس چنین نیست که نهاد ذاتا شریر و ضد اجتماع باشد. ماری معتقد است که محتوی نهاد در افراد متفاوت است؛ در یکی دامنه اش وسیعتر است تا در دیگری، و به همین نسبت نیروی عمل او بیشتر از دیگری خواهد بود. باری هر چه نهاد محدودتر باشد فعالیت آدمی کمتر خواهد بود.
ثانیا ماری من را هم بر خلاف فروید فقط یک نیروی بازداشت کننده و واپس زننده ی سائقه ها و انگیزه ها و سازمان دهنده ی رفتار نمی داند، بلکه معتقد است که من علاوه بر این، برای چگونگی ظهور انگیزه های دیگر نظم و ترتیبی برقرار می کند و نقشه می کشد و راه حل می یابد و به نظارت می پردازد و احیانا به صورت مدیری عامل و مدبر و خدمتگزاری بی توقع در می آید و سبب سازگاری با محیط می گردد. باری من که نیروی خود را از نهاد می گیرد همان قدر برای آن لذت و کامیابی فراهم می کند که از لذت جوئی و کامیابی او ممانعت به عمل می آورد.
ثالثا من برتر را ماری هم مانند فروید یک کیفیت اکتسابی می داند که از اندرونی شدن ارزش یابی های والدین و مربیان کودک به وجود می آید، ولی بر این جمله سرمشق برگزیدگان و افراد برجسته یا قهرمانان داستان های ادبی و اساطیری را نیز اضافه می کند،و ضمنا قائل به یک " من برتر آرمانی" است، یعنی شخصیتی که هدف غائی جاه طلبی و کمال جوئی هر کسی ممکن است باشد. این من برتر آرمانی ممکن است گاه با من برتر معمولی مطابق و موافق درآید و گاه با آن مخالف باشد. در صورت اخیر هرگاه "من برتر معمولی" غلبه کند و "من برتر آرمانی" را به عقب براند،آنوقت شخص جاه طلبی خود را فدای خدمات دینی یا خدمات اجتماعی و امور خیریه می کند.
از ویژگی های دیگر نظریه ی ماری تاکید فراوان او درباره ی ارتباط کنش های روانی و فعالیت های بدنی و تاثیر عوامل فیزیکی و زیستی در رفتار است. فعالیت های آدمی، چه بدنی چه روانی،چه خود آگاه چه ناخودآگاه، همه ناشی از عمل مغز هستند. باری آدمی در درجه ی اول یک موجود ارگانیک، یعنی موجود مادی است. بدین جهت ماری مغز را مرکز شخصیت و موجب وحدت رفتار آدمی میداند و در این باب می گوید:" می توان شخصیت را از نظر زیست شناسی یک موسسه عالی دانست که بر بدن حکم فرمائی می کند و به این اعتبار در مغز جای دارد. پس هستی شخصیت بسته به هستی مغز دارد : مغز نباشد شخصیت نخواهد بود ". بنابراین مغزی که دارای استعداد و مهاری محدود است شخصیتی محدود را می رساند، و مغزی که قبلیت انعطاف و قدرت بیشتری دارد با شخصیت گسترده تر و عالیتری قرین است.
ماری با توجه خاصی که به پیچیدگی شخصیت افراد آدمی دارد، از جنبه های مختلف رفتار طبقه بندیهای متعدد و گونان صورت داده است که به بعضی ار آنها اشاره خواهیم کرد. این نیز یکی از خصوصیت های " شخص شناسی " ماری است.(مرادستان – 1382)
نیروی تحرکی شخصیت از نظر ماری
ماری نسبت به مفهوم کلی انگیزش و تاثیر شگرف آن در زندگی مادی(بدنی) و معنوی (روانی) آدمی توجه خاص مبذول داشته و بیش از هر روان شناس دیگر اهمیت انگیزه های رفتار و تنوع و کثرت آنها را خاطر نشان ساخته و به توصیف و تعریف و طبقه بندی آنها پرداخته است.
او مهمترین نیروهای تحرکی شخصیت را عبارت می داند از نیازها (انگیزه های درونی) فشارها (محرکهای خارجی) ، نیروهای عاطفی . ارزشها و عمل متقابل نیازها و فشارها … این نیروها و عوامل از یکدیگر جدا نیستند بلکه چنانکه خواهیم دید عملا تفکیک ناپذیرند .
پیش از اینکه بشرح نیازها که مقدم بر سایر نیروها و عوامل هستند به پردازیم بی مناسب نیست نظر ماری را درباره اصل " کاهش تنیدگی" که ارتباط مستقیم با نیازها دارد به اجمال توضیح دهیم .
کاهش تنیدگی.- تولید و کاهش.- آدمی احتیاجات یا نیازهائی دارد که فطری هستند و ظهور هر نیاز ایجاد تنیدگی یا ناراحتی می کند، یعنی تعادل حیاتی را بر هم می زند . انسان و حیوان برای رفع این تنیدگی، یعنی استقرار تعادل حیاتی، طبعا به جنب و جوش می افتد . احساس گرسنگی یا تشنگی، احتیاج به استراحت… سبب حرکات و اعمالی می شوند تا نیاز را رفع کنند و تعادل حیاتی را دوباره برقرار سازند. ماری تا اینجا با فروید و دیگران هم عقیده است، ولی او می گوید تعادل حیاتی ، همه ی تنیدگی و ناراحتی آدمی را از میان نمی برد. حق این است که تنیدگی نباید هیچگاه کاملا از بین برود، زیرا بدون تنیدگی آدمی در صحنه ی زندگی پیشرفتی نمی کند. ماری توجه می دهد به اینکه نیازهای ما دو دسته اندر یک دسته حفظ کننده هستند و دسته دیگر سازنده . تعادل حیاتی که در نتیجه ی رفع نیازهای حفظ کننده حاصل می شود، کارش حفظ وضع موجود است و زندگی حیوانی را تامین می کند. انسان بر خلاف حیوان به وضع موجود قانع نیست، بلکه در زندگی خواهان محرک و چاشنی است، می خواهد پیشرفت کند؛ از این رو خواه نا خواه برای خود نیازهای تازه ای که سازنده هستند ایجاد می کند و دچار تنیدگی می شود، و آنگاه برای رفع آن تنیدگی به کوشش و تکاپو می پردازد. بنابراین ماری اصل "کاهش تنیدگی" را با فرمول جدید " تولید تنیدگی – کاهش تنیدگی" تکمیل کند.
همه ی روان شناسان نسبت به نیازها که انگیزه های مهم رفتار آدمی هستند توجه داشته اند، ولی هیچ یک از آنان به اندازه ماری در این باب تاکید نکرده و به شرح و بسط و طبقه بندی آنها نپرداخته است. خلاصه ی تعریفی که ماری از نیاز می کند این است: "نیاز، تصور آدمی از نیروئی است که در مغز جای دارد و اندیشه و عمل را چنان تنظیم می کند که وضعیت موجود نامطلوبی را به جهتی معین تغییر می دهد." در این تعریف مقصود ماری از "تنظیم اندیشه و عمل" این است که حرکت و فعلی را که نیاز موجب می گردد تصادفی و خود به خودی نیستند، و مقصود او از "وضعیت نامطلوب" این است که نیاز زاده نارضایتی است و آدمی را به سوی هدف رضایت بخش متوجه می سازد.
در نیازها پنج خصوصیت تشخیص داده می شوند :
1- نتیجه ی مستقیم یک جریان درونی (انگیزه درونی ) یا نتیجه ی عوامل خارجی هستند.
2- همیشه با یک حالت انفعالی یا هیجان همراهند.
3- خفیف هستند یا شدید هستند.
4- گذران و کم دوام هستند یا پایدار و با دوام هستند.
5- سبب رفتاری نمایان یا فعالیت روانی ناآشکار (خیالبافی) می گردند.
فهرست اصلی که ماری در کتاب مهم خود به نام " جستجو در شخصیت" از نیازها داده است مشتمل بر نیازهای بیست گانه زیر است که از روی حروف الفبای انگلیسی مرتب کرده و نظری به تقدم و تاخر آنها نداشته است. ماری هر یک از این نیازها را به تفصیل توصیف و تعریف کرده است.
تعریف هایی که در مقابل هر یک از نیازها ملاحظه می شوند اقتباس از ماری هستند.
1- نیاز به حقارت و رضا : انتقاد، اهانت، سرزنش … را با بردباری تحمل کردن. کیفر دیدن و به دنبال درد و رنج و بیماری و بدبختی رفتن و از آن لذت بردن. به اشتباه و کم مایگی و حقارت خود اذعان داشتن. بدون مقاومت تسلیم پیش آمدها و سرنوشت بودن.
2- نیاز به پیروزی : با دیگران همچشمی کردن و بر آنها چیره شدن؛ بر مشکلات و موانع فائق آمدن. سازمان دادن و متشکل ساختن اشیاء و اشخاص و افکار … بالا بردن قدرت خود با ابراز شایستگی و هنرنمائی.
3- نیاز به مهر انگیزی : پسند دیگری واقع شدن و جلب محبت کردن. از نزدیکی و همزیستی یا همکاری با فرد یا افراد شبیه به خود لذت بردن. در دوستی پا بر جا بودن.
4- نیاز به پرخاش: با زور بر مخالفت چیره شدن؛ جنگیدن؛ به شدت با دیگری ضدیت کردن یا او را گوشمالی دادن. در برابر اهانت کینه توزی کردن؛ حمله ور شدن؛آسیب رساندن ، کشتن …
5- نیاز به خود مختاری : خود را از زیر فرمان صاحبان قدرت بر کنار داشتن، یا از اجرای دستور آنان خودداری کردن. در برابر فشار و سختگیری مقاومت به خرج دادن. به استقلال و آزادی منظور خود را اجرا کردن. زیر بار مقررات تحمیلی نرفتن.
6- نیاز به جبران شکست : بر ضعف چیره شدن. ترس را از خود دور کردن. برای جبران شکست به کوشش پرداختن. اثر اهانت را با فعالیت محو کردن. احترام و سربلندی خود را حفظ کردن. موانع و مشکلات را برای چیره شدن به آنها جستجو کردن.
7- نیاز به حفظ حیثیت : در برابر انتقاد، سرزنش، حمله و هجوم به دفاع از خود پرداختن؛ اشتباه یا شکستی را پنهان داشتن، یا با دلیل تراشی به توجیه آن پرداختن.
8- نیاز به بزرگداشت: برتر از خود را ستایش کردن و به تایید او پرداختن. پیروی کردن. تابع آداب و رسوم بودن. تحت نفوذ دیگری واقع شدن.
9- نیاز به تسلط داشتن : به بازرسی و نظارت اطرافیان پرداختن، با تلقین یا تحبیب یا اقناع یا تحکم، رفتار دیگران را تحت تاثیر خود قرار دادن، یا رفتار آنها را به جهت منظور متوجه ساختن، منصرف کردن، محدود کردن، یا منع کردن.
10- نیاز به خود نمائی : خود را طرف توجه قرار دادن؛ روی دیگران تاثیر گذاشتن؛ دیگران را تحریک کردن؛ کنجکاوی آنها را برانگیختن،آنها را سرگرم کردن.
11- نیاز به دوراندیشی : برای جلوگیری از مخاطرات احتمالی دست به اقدامات احتیاطی زدن. از وضعیت ها ی خطرناک فرار کردن. از درد و رنج بدنی یا روانی، از بیماری، از مرگ، دوری جستن.
12- نیاز به پرهیز از شکست : خودداری کردن از عمل از از بیم شکست احتمالی. دوری جستن از هر چیزی که موجب تحقیر باشد. اجتناب کردن از وضعیت ها یا شرایطی که در آنها احتمال ریشخند (تمسخر) ،بیزاری(تنفر) یا بی اعتنایی دیگران می رود.
13ـ نیاز به ناتوان نوازی : نسبت به مستمندان و افتادگان (موجودات ضعیف، افسرده، بی تجربه، ناقص الخلقه، تحقیر شده، گرسنه، از کار افتاده، بی کس، بیمار …)دلسوزی و از آنها دلجویی و حمایت کردن و به طریق مقتضی به کمک آنها شتافتن؛ موجودی را که در معرض خطر است یاری کردن.
14- نیاز به نظم و ترتیب : به مرتب کردن اشیاء و امور پرداختن؛ پاکیزه نگاه داشتن؛ سازمان دادن؛ به صراحت و سادگی و دقت و باریک بینی علاقه داشتن.
15- نیاز به بازی : کاری را بدون غرض معین، صرفا برای رفع خستگی یا تفریح خاطر و شادمانی خویشتن انجام دادن. از خندیدن، از شوخی و مزاح و از بذله و لطیفه گفتن یا شنیدن لذت بردن. در ورزش های مختلف، در رقص، در مجالس خوشگذرانی، در بازی ورق شرکت کردن.
16- نیاز به دورافکندن : چیزی را که از نظر عاطفی مورد علاقه نیست از خود دور ساختن. ترک گفتن، بیرون انداختن یا مورد بی اعتنایی قرار دادن چیزی که پست و حقیر تشخیص داده شده است.
17- نیاز به لذت حسی : خوشی هایی را که به وسیله حواس حاصل می شود (مناظر، اصوات …) جستجو کردن.
18- نیاز به لذت جنسی : روابط عشقی برقرار کردن؛ به آمیزش جنسی پرداختن.
19- نیاز به پشتیبانی : خود را به کسی که هنگام احتیاج کمک و یاری می تواند کرد نزدیک نگاه داشتن : مورد حمایت، راهنمایی، مهربانی، اغماض، دلجوئی … بودن. همیشه به حمایت کسی پشتگرمی داشتن.
20- نیاز به درک حقایق : به نظریه های علمی و فلسفی علاقمند بودن. پرسش های کلی کردن یا پاسخ های کلی دادن. به تفکر و ژرف اندیشی پرداختن؛ تجزیه و تحلیل کردن؛ نظر کلی دادن؛ تعمیم کردن.
درباره نیازها چند نکته را باید در نظر داشت. یکی اینکه نیازها از حیث نیرومندی سلسله مراتب دارند. آنکه نیرومندتر است قبل از دیگران باید برآورده شود. مثلا نیاز به رفع گرسنگی البته مقدم بر نیاز به تفریح و بازی خواهد بود.( حوریه بانو رحیمیان 1379)
دیگر اینکه بعضی از این نیازها را پاره ای اشخاص ممکن است در تمام مدت عمر احساس نکنند، در صورتی که همه آنها در اشخاص دیگر ممکن است به تفاوت و در مدت های کوتاه به ظهور بپیوندند. دیگر اینکه ممکن است بعضی از نیازها در هر کس مستمرا موجود باشند و نیازهای دیگر گاه به گاه موقتا در او پدید آیند.
دیگر اینکه نیازها غالبا دوبدو با هم تعارض دارند و نمی توانند با هم برآورده شوند و در نتیجه ایجاد تنیدگی می کنند. ماری معتقد است که یک وسیله مهم برای شناختن هر کسی اطلاع یافتن از نیازهای معارض او و از چگونگی بکار افتادن اصل "کاهش تنیدگی" در اوست.
دیگر اینکه گاهی دو یا چند نیاز با هم آمیختگی و ترکیب پیدا می کنند و عملی را بر می انگیزد که نتیجه آن آمیختگی و ترکیب خواهد بود.
دیگر اینکه برآوردن بعضی نیازها مستلزم آن است که قبلا نیاز یا نیازهای دیگری برآورده شده باشد؛ چنانکه نیاز به پیروزی در امری ممکن است لازمه اش برآوردن نیاز به پیروزی باشد.
ماری که علاقه خاصی به طبقه بندی امور دارد،نیازها را به یک اعتبا رپنج نوع می داند که عبارتند از:
1- نیازهای نخستین و نیازهای دومین ؛
2- نیازهای آشکار و نیازهای نا آشکار؛
3- نیازها ی نزدیک و نیازهای دور؛
4- نیازهای ناشی از انگیزه ی درونی و نیازهای ناشی از محرک های خارجی؛
5- نیازهای عملی و نیازهای تفننی.
1- نیازهای نخستین، نیازهای زیستی هستند، یعنی نیازهای مربوط به اعضاء بدن و به عمل طبیعی آنها، مانند نیاز به هوا، به غذا، به آب، به دفع سموم بدن (به وسیله ی پیشاب و بیرون دادن مدفوع) و به فعالیت جنسی … نیازهای دومین جنبه ی روانی دارند و غالبا به طور غیر مستقیم ناشی از نیازهای نخستین هستند و ارتباط با هیچ عضو معینی از اعضاء بدن و احتیاجات طبیعی ندارند. با این وصف گاه ممکن است بر اثر فشار چنان شدت پیدا کنند که بر نیازهای نخستین پیشی گیرند. بسیاری از نیازهایی که در فهرست بالا آمده در زمره ی نیازهای دومین هستند، مانند نیاز به پیروزی ، به تسلط و برتری، به خودنمایی، به تکریم و پیروزی …
2- نیازهای آشکار آنهایی هستند که برآوردنشان را "من برتر" مجاز می داند و احیانا، از طرف اجتماع نیز مورد ستایش و پاداش هستند – مانند نیاز به پیروزمندی، به حفظ حیثیت، به جبران شکست،به درک حقایق- و از این رو لزومی ندارد که پنهان بماند. بر خلاف آن هستند نیازهای ناآشکار که غالبا از نظر "من برتر" چندان مقبول نیستند و در اجتماع هم ناپسند بشمار می آیند و بیشتر در خیالبافی ها و رویاها خودنمائی می کنند،مانند نیاز به پرخاش،به لذت جنسی، نیاز به پشتیبانی …( البته در اجتماعات مختلف نوع نیازهای پسندیده و ناپسندیده ممکن است فرق داشته باشند).(رحیمیان – 1379)
3- نیازهای نزدیک،به چیزهایی که در محیط خود شخص هستند تعلق می گیرند و معمولا یک هدف یا چند هدف معدود و معین دارند. مثلا نیاز به تکریم و پیروزی ممکن است متوجه یک شخص معین باشد. نیازهای دور آنهایی هستند که تقریبا در همه محیط ها وجود دارندو مثلا دور اندیشی و احتیاط اگر ناظر به اجتناب از درد و رنج باشد صفت جهانی خواهد داشت، زیرا درد و رنج از درجه ی معینی که گذشت در همه جای دنیا نیاز به اجتناب از آن وجود خواهد داشت.
4- نیازهای ناشی از انگیزه درونی آنهایی هستند که از اندرون خود شخص ریشه می گیرند و محرک خارجی ندارند، بر عکس آن هستند نیازهایی که ناشی از محرک خارجی هستند. این دو نوع نیاز گاهی اثر متقابل دارند و به صورت فعل و انفعال د رمی آیند؛ چنانکه از دو فرد آدمی ممکن است یکی به سائقه ی نیاز با انگیزه ی درونی به حرکت درآید و در مقابل فردی دیگر عملی انجام دهد یا از او سوال هایی کند و مخاطب او در برابر این تحریک (نیاز با انگیزه ی خارجی) حرکتی کند و عملی انجام دهد یا به پرسش ها پاسخی بدهد.
5- نیازهای عملی آنهایی هستند که مستقیما حالت عاطفی مطلوب را نتیجه می دهند، یا وصول به هدفی سودمند را میسر می سازد. نیازهای تفننی آنهایی هستند که سبب اعمالی می شوند صرفا به خاطر خود آن اعمال قطع نظر از فایده ی عملی آنها.
نیازهای عملی مانند دیدن، شنیدن، اندیشیدن، سخن گفتن که از هنگام زادن به بعد آدمی را همراهی می کنند اما در این حال ذهن با روش مخصوص خود برای خوشایند خویشتن به عمل می پردازد و خواه نا خواه به دنبال بهبود و کمال عمل خود می رود (فصاحت، بلاغت، قوت استدلال، هنرمندی …) و هر قدر به کمال نزدیکتر شود نیاز تفننی او بهتر برآورده خواهد شد.(حوریه بانو رحیمیان- 1379)
تاثیر عوامل برونی : محیط زندگی هر کسی محتوی عواملی است که در چگونگی اعمال و رفتار او تاثیر به سزا دارند. از اینرو ماری در برابر نیاز که انگیزه ی درونی رفتار است به عوامل برونی یا محیطی و تاثیر آنها در رفتار نیز توجه دارد و در این باره به تفصیل بحث می کند. این عوامل چیز یا چیزهایی و یا شخص یا اشخاص هستند که فعالیت آدمی را در برآوردن نیازهایش آسان می کنند یا دشوار می سازند. به عبارت دیگر،رفتار شخص فقط ناشی از نیازها، یعنی انگیزه های درونی او نیست،بلکه محیط زندگی او و اینکه او چگونه آن را می بیند نیز در این رفتار موثر است. بنابراین پیدا است که هر اندازه ما علاوه بر نیازها یا انگیزه های درونی شخص از عوامل بیرونی یا محیطی او، و بخصوص از اینکه او چگونه آنها را می نگرد و درک می کند آگاه باشیم بهتر می توانیم رفتار او را پیش بینی کنیم.
ماری از عوامل برونی یا محیطی رفتار نیز صورت مفصلی داده است. ما در اینجا فهرست مختصر شده ای از آنها را به طور نمونه در زیر می آوریم :
1- عدم پشتیبانی خانواده : اختلافات خانوادگی،عدم تووافق و تجانس پدر و مادر، محل سکونت نامناسب،فقر اقتصادی، جدائی والدین، بیماری پدر یا مادر، مرگ پدر یا مادر …
2- پیش آمد خطر یا روی کردن بدبختی : خطر تنهایی، تاریکی، آب و هوای نامساعد، تصادف بد، آتش سوزی …
3- کمی یا کاستی : ناداری، کمی غذا، فقر مادی، نداشتن مصاحب و معاشر،نقصان تنوع در زندگی …
4- پرخاش: بدرفتاری مرد بزرگتر یا زن بزرگتر، بدرفتاری معاصران، ستیزه جوئی معاصران.
5- سلطه، اجبار، ممنوعیت : انضباط آداب و رسوم مذهبی.
6- مهرانگیزی ، دوستی ها.
7- پیروی و تکریم – تمجید و تشویق.
8- عامل جنسی : برهنگی … و دلفریبی،تمایل به همجنس،تمایل به جنس مخالف … آمیزش جنسی والدین.
9- رقابت، سبقت جوئی معاصران.
10- ضعیف نوازی، مسامحه و گذشت.
11- کمبود یا حقارت : بدنی، اجتماعی، عقلی.
12- پشتیبانی و مهرجویی.
ماری "عوامل برونی" (اشیاء و اشخاص) را به اعتبار صفات و خصوصیات واقعی آنها (قطع نظر از دید و از تشخیص کسی که در برابر آنها قرار دارد)"عوامل برونی آلفا" می خواند، و به اعتبار صفات و خصوصیاتی که شخص مزبور در آنها می بیند یا تشخیص می دهد " عوامل برونی بتا" نام می دهد. پیداست که رفتار هر کسی از "عوامل برونی بتا" متاثر است. میان "عوامل برونی آلفا" و "عوامل برونی آلفا" و "عوامل برونی بتا" ممکن است اختلاف بسیار وجود داشته باشد.
نکته ی دیگری که ماری در این باره یادآوری می کند توانائی امور خارجی (عوامل برونی : اشیاء یا اشخاص) است به اینکه آدمی را به سوی خود بکشد (توانائی مثبت) ، یا از خود دور کنند(توانائی منفی). این خصوصیت یا توانائی را ماری مانند فروید کاتکزیس – که می توان از آن به "توانایی عوامل برونی" تعبیر نمود – می نامد. برعکس آن است عاطفه، یعنی استعداد انفعالی خود شخص به اینکه بسوی پاره ای امور خارجی (عوامل برونی : اشیا یا اشخاص) جلب شود یا از آنها دوری جوید. دوام این عاطفه ممکن است کم باشد یا زیاد باشد، ولی معمولا زیاد است. بنابراین هرگاه پژوهنده توجهش در درجه ی اول معطوف به امر خارجی باشد مفهوم کاتکزیس (توانائی عوامل برونی) را بکار می برد، ولی چنانچه متوجه شخصی باشد که در برابر عوامل برونی قرار گرفته است با مفهوم عاطفه سر و کار دارد.(شفیع آبادی- 1380)
نیروهای عاطفی- ارزش ها.- ماری مانند بسیاری از روان شناسان دیگر متوجه شده است به اینکه مفهوم نیازها و عوامل خارجی که بیان آن گذشت نمی توانند به تنهائی چگونگی و چرائی رفتار آدمی را توجیه کنند. او برای رفع این اشکال پای دو عامل دیگر را به میان می آورد، یکی "ارزش امور" دیگری "نیروی عاطفی" که متوجه جهتی معین است. مقصود از ارزش امور قدر و قیمت یا قدرتی است که هر کس ممکن است در آنها ببیند. اما "نیروی عاطفی" که بکار می افتد ممکن است ضعیف باشد یا قوی ، ولی به هر حال توجه آن به سوی چیزی معین توسط متغیرهای دیگری که روی آن اثر می گذارد، تعیین می شود.
نیروهای عاطفی موجه چگونگی رفتار هستند و ارزش ها موجه چرائی آن. اینک فهرستی از این عوامل :
نیروهای عاطفی ارزشها
ساختن و آفریدن سلامت بدن
نگاه داشتن (حفظ کرد) قدرت عزم و تصمیم
بیان کردن و نمودار ساختن دارائی (مال و منال)
بدست آوردن ارزش هنری
دور افکندن محبت متقابل
دفاع کردن ارزشهای اخلاثی ، فلسفی ، دینی
خراب کردن معلومات و نظرات علمی و تاریخی
برون کردن
پذیرفتن
بدور افکندن
انتقال دادن
ماری نظرش این است که این فهرست باید سرانجام بصورتی تنظیم شود که بتوان عملا معلوم داشت که هر رفتاری مربوط به کدام نیروی عاطفی بخصوص است و بخاطر کدام ارزش بخصوص صورت گرفته است.
واحد رفتار .- واکنشی که نتیجه ی عمل متقابل عامل محرک خارجی و نیاز درونی است واحد رفتار خوانده می شود . با این مفهوم می توان اوضاع و احوالی که نیازهای مخصوصی را محرک واقع شده اند و همچنین نتیجه ی عمل آن نیازها را به تصور آورد. بنابراین، برای شناخت ماهیت و چرائی رفتار باید هم شخص صاحب نیاز مورد توجه باشد و هم عامل محرک خارجی (شخص یاشئی) که با او عمل متقابل دارد. البته نیازها همیشه با عاملهای خارجی معینی، یا تصور آن عوامل، بستگی ندارند، این بستگی و پاسخهای (ایجابی یا سلیی) مربوط ممکن است بر اثر تکرار آموخته شوند و به صورت استعداد درآیند، یعنی به صورت نیاز به یک نوع عمل متقابل با نوع معینی از اشخاص یا اشیاء خارجی . (مثلا چنانچه کسی نیاز به رفع عطش را معمولا با فلان مشروب غیر الکلی نه با آب برآورده باشد – هر وقت نیاز پدید آید به دنبال همان عامل خارجی خواهد رفت . یا اگر کسی برای رفع مشکل خود از فلان کس استمداد کرده باشد و این امر تکرار شده باشد هر گاه که با مشکل روبرو شود سراغ همان کس خواهد رفت.
بنابراین وابستگی که در کودکی میان پاره ای نیازها و عوامل محرک خارجی معین برقرار شده است موجه یکسانی قسمت اعظم رفتار بزرگسال است و غالبا بطور ناخود آگاه صورت می گیرد. البته از این جهت، یعنی از جهت نیازها و چگونگی برآوردن آنها، افراد با یکدیگر فرق دارند.(شفیع آبادی- 1380)

رشد شخصیت از نظر ماری
مفاهیم یا متغیرهائی که تا کنون از آنها بحث کردیم به هریک از مراحل رشد شخصیت اطلاق می شوند. ولی ماری عقده های مربوط به تجارب مراحل کودکی را بر آنها اضافه می کند و پس از آن تاثیر عوامل اجتماعی و فرهنگی و اهمیت ناخودآگاه را در رشد شخصیت خاطر نشان می سازد.
اصل مدت زندگی – ماری معتقد است که "تاریخ شخصیت، شخصیت است"، و مقصود او از این بیان این است که برای شناخت شخصیت باید آدمی را از هنگام زادن تا زمان حال مورد بررسی و مطالعه قرار داد. به عبارت دیگر نمی توان بدون اطلاع از زندگی گذشته کسی پی به شخصیت او برد. این اصطلاح معروف روان کاوان که "کودک پدر آدم بزرگسال است" را ماری قبول دارد به این تعبیر که بسیاری از اعمال آدمی ادواری و تکراری هستند و یک جور و یک نواخت صورت می گیرند. آدمی در جریان زندگی عاداتی کسب می کند و به تکرار آنها می پردازد و کدورت زندگی در همین یک نواختی آن است.
عقده های کودکی.- ماری می گوید اثراتی که تجارب کودکی در رفتار دوره های بعد زندگی می گذارند اگر شدید و آشکار باشند سر و کار ما با عقده خواهد بود . واقع این است که همه افراد عقده هائی دارند که بتفاوت ضعیف یا شدید هستند ؛ فقط در مواردی که بسیار شدت دارند موضوع نابهنجاری به میان می آید.
ماری مراحلی را که فروید در رشد کودک ذکر کرده است با مختصر اصلاحی قبول دارد. او اینها را عقده ها یا وضعیتهای لذت بخشی میداند که نیروهای خارجی بیرون از اختیار کودک، به خشونت قطع می کنند و سبب ناراحتی کودک می گردند .
نخست مرحله ی امنیت و وابستگی لذت بخشی است که جنین در رحم مادر دارد و پیش آمد تولد به آن پایان می دهد. دوم مرحله ی دهانی است با خصوصیات آن، که آن هم با از شیر گرفتن کودک از بین می رود. سوم مرحله ی مرزی و لذت بیرون دادن مدفوع است که ضرورت و تکرار امر طهارت محدودش می کند. چهارم لذت بیرون دادن پیشاب است. پنجم لذتی است که از مالش دادن عضو جنسی حاصل می شود و بیم اختگی آنرا مختل می سازد( بیم پسران از دست دادن آلت جنسی است و ناراحتی دختران از فقدان آن است).
این عقده ها یا وضعیت های لذت بخش، که از طرف اجتماع – به دلائلی که برای کودک تحمل پذیر ناپذیرند – ناپسندیده به شمار می آیند، در چگونگی رشد سهم بزرگی دارند.
عمل و دوره های آن – پس از کودکی فعالیت آدمی ادامه دارد. آدمی تا زنده است هیچ گاه در حال سکون و آرامش کامل نیست،بلکه دائما فعالیت هایی دارد چه شدید، چه خفیف، چه درونی – مانند هنگامی که می اندیشد و نقشه می کشد یا خیالبافی می کند – چه برونی مانند هنگامی که با دیگری سخن می گوید، از او چیزی می پرسد یا به او پاسخی می دهد؛ و همچنین مانند هنگامی که با چیزی خود را مشغول می دارد، مثلا کلیدی انداخته قفلی را باز می کند یا ماشینی را به راه می اندازد.
این فعالیت های مستمر با یکدیگر بستگی و ارتباط دارند و ممکن است برروی هم سوار شوند یا با هم تعارض داشته باشند، مانند فعالیت هایی که هنگام صرف غذا و در عین حال شنیدن موسیقی رادیو و گفتگوی همسر و امر و نهی به فرزندان که مشغول صرف غذا هستند … جریان دارند. فعالیت هایی را که با یکدیگر ارتباط و بستگی دارند می توان یک دوره ی عمل نامید. دوره ی عمل ممکن است کوتاه باشد یا دراز. مثلا مربوط به یک شب نشینی و صحبت با دوستان باشد، یا مربوط به یک دوره ی نظام وظیفه یا یک دوره ی تحصیل در دانشکده. در صورت اخیر گاه پیش می آید که واحد عمل دارای یک هدف نهائی است و وصول به آن مستلزم چندین سال دوره ی عمل و چندین سال صرف وقت است. مثلا هدف نهائی جوانی ممکن است رسیدن به مقام دکتری در یکی از رشته های علوم باشد. در این صورت فعالیت هایی که دوره ی عمل را تشکیل می دهند با نظم و ترتیبی خاص و طبق برنامه و نقشه های معین صورت می گیرند. چنانکه برای دانشجوئی که طالب درجه ی دکتری است، توفیق در امتحانات و دریافت درجات لیسانس و فوق لیسانس هدفهای مقدماتی و وسایل ضروری نیل به هدف نهایی او خواهند بود. البته در ضمن عمل ممکن است مشکلاتی پیش بیاید – مانند بیماری یا نقصان وسایل مادی با پیش آمد احتمالی ازدواج – که تجدید نظر در برنامه و در نقشه و طرح اصلی را ایجاب نماید و فعالیت های مربوط را دگرگون سازد. فعالیت هایی که سلسله وار یک واحد عمل را تشکیل می دهند گاهی چنان با یکدیگر ارتباط و بستگی دارند که فهم یکی از کوچکترین آنها بدون اطلاع از سایر فعالیت ها میسر نخواهد بود.
آدمی در جریان پیشرفت واحد عمل دچار تغییراتی می شود، مثلا بر معلوماتش، بر تجاربش،بر مهارتش می افزاید … و این امر در چگونگی جریان فعالیت های او که واحد عمل را تشکیل می دهند تاثیری بسزا دارد. ماری برخلاف بسیاری از روان شناسان دیگر که درباره شخصیت نظریه هایی آورده اند برای مهارت و موفقیت آدمی اهمیت زیاد قائل است و این صفات را جزء مهمی از شخصیت او می داند.
باری، ماری بر پایه توضیحاتی که درباره ی واحد عمل می دهد معتقد است که هیچ جزئی از اجزاء رفتار آدمی را، یعنی هیچ فعالیتی از فعالیت های او را نمی توان درست تعبیر نمود و درباره ی آن اظهار نظر کرد مگر آنکه اولا جای آنرا درسلسله ی فعالیت هایی که واحد عمل را تشکیل می دهند تعیین نمود؛ ثانیا خصوصیات محیطی را که در آن محیط آن فعالیت صورت گرفته است به دقت مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد.
توجیه و بیان رفتار آدمی به دقت میسر نیست مگر اینکه دو شرط فوق رعایت شوند.
اصل یکتایی .- ماری می گوید هر فردی از افراد بشر موجودی است یکتا، یعنی منحصر به فرد. هیچ کس دیگر همانند او نبوده و نخواهد بود. از اینرو او همیشه افراد معدودی را مورد مطالعه و تحقیق قرار می دهد تا مگر طبیعت پیچیده و متفاوت هر یک از آنها را مکشوف بدارد. ماری می گوید هر فعلی که از آدمی سر می زند از خود اثری در او باقی می گذارد : بر مهارت او می افزاید، مقدمه ی اندیشه ای نو می شود،ایجاد محبت یا نفرت می کند، امیدی تازه پدید می آورد … خلاصه اینکه آدمی را دگرگون می سازد. چون "سایر افراد آدمی هم مانند او پیوسته در تغییر و تحول هستند،می توان گفت که در هر زمانی که او با یکی از آنها مواجه می شود، هم او، هم آن دیگری، دو فرد تازه ای هستند". (شعبانی – 1379)
تاثیر اجتماع در رشد شخصیت .- ماری با ذکر مفاهیم "دوره ی عمل" و "واحد رفتار" نشان می دهد که به اهمیت عوامل محیط خارج توجه دارد. اما او به این مختصر قناعت نمی کند، بلکه بطور کلی محیط به معنی وسیع کلمه را در رشد و تحول شخصیت بسیار موثر می داند. از این رو نظریه اش را می توان یک نظریه میدانی دانست. او در این باره چنین می گوید :
"هر کسی موجودی است که جزء محیط طبیعی و اجتماعی و فرهنگی معینی قرار دارد. نمی توان او را مجزا از محلی که در آن زندگی می کند، یا از فرهنگ گروهی که خود عضو آن است، یا از نقشی که در ساختمان آن گروه بر عهده دارد در نظر آورد و شناخت . اصولا هر کسی یک فرد اجتماعی است، یعنی جزء دستگاهی (سیستمی) از اعمال متقابل بشری است".
وسائل بررسی شخصیت.- ماری برای بررسی و تحقیق شخصیت ها وسائل متعدد و مختلف بدست داده است که معروفترین آنها قسمت TAT یا "تست اندریافت موضوع" است که مشتمل بر 30 عکس است و با تست رورشاخ از مهمترین و معروفترین تستهای برون فکنی است.
ماک کله لاند درباره نیاز به پیروزمندی ْ (n. Ach) که در راس فهرست نیازهای ماری قرار دارد تحقیقات مفصل کرده است. پس از او دیگران نیز در این زمینه به اقدام پرداخته اند. نیاز به مهرانگیزی (n. Aff) نیز تحقیقات فراوانی را برانگیخته است. (شعبانی-1379)
نکات مهم نظریه ی ماری.- ماری پیوسته در عقاید و افکار خود در روان شناسی و روان کاوی تجدیدنظر بعمل آورده و در آنها تصرفاتی کرده است. ولی چند نکته اساسی هستند که نسبت به آنها پیوسته وفادار مانده و از تائید آنها خودداری نکرده است. از آن جمله هستند :
1- علاقه و توجه مخصوص او به انگیزه های رفتار آدمی و طبقه بندی آنها . کسانی که درباره ی شخصیت نظریه هائی آورده اند، درباره ی انگیزه ها فقط قائل به یکی از این دو وجه بوده اند : یک وجه این که انگیزه های اصلی معدودی بیش نیستند و از شماره ی انگشتان دست تجاوز نمی کنند و از این رو هر فعالیتی ناشی از یکی از آن انگیزه ها خواهد بود . وجه دیگر اینکه انگیزه ها بقدری تعدادشان زیاد است و فرقشان از فردی به فرد دیگر به اندازه ای فراوان است که به ذکر فهرست همه ی آنها و بخصوص به طبقه بندی آنها پرداخت.
ماری نظری بینابین دارد. او معتقد است که اولا شماره ی انگیزه ها خیلی بیش از چهار یا پنج است ؛ ثانیا پاره ای انگیزه ها چنان کلیت و عمومیت دارند که می توان آنها را نمودار رفتار همه یا اکثریت افرادی دانست که در اجتماع معینی زندگی می کنند. روی این اصل بوده که ماری، چنانکه دیدیم، به طبقه بندی انگیزه ها پرداخته است.
2- توجه ماری به سرچشمه نا خود آگاه انگیزه ها.
3- توجه و تاکید او درباره ی ارتباط فعالیتهای روانی با کنشهای زیستی و به خصوص درباره ی بستگی شخصیت بامغز: "مغز نباشد، شخصیت نیست"
4- توجه مخصوص او به گذشته می دهند، یا به حال می دهند، هم گذشته و هم حال را در تشکیل و تحول شخصیت موثر می داند. به خصوص درباره ی گذشته تٲکید فراوان دارد و این جمله : "تاریخ شخصیت، شخصیت است"، چنانکه پیش از این اشاره شد، از اوست.
5- پافشاری او درباره ی "یکتائی شخصیت" به بیاثی که گذشت.
6- التفات او به تاثیر عوامل بیرونب و محیط اجتماعی، ماری درباره ی عوامل برونی و تاثیر اجتماع و موسسات آن، و همچنین درباره ی نقشی که هر فردی در اجتماع بعهده دارد توضیح کافی داده است، و همچنین درباره ی نقشی که فرد در اجتماع بعهده دارد توضیح کافی داده است، و به خصوص توجه داشته است به اینکه افراد آدمی در این عالم بازیگرانی هستند که در هر یک از دوره های زندگی خود (کودکی، نوجوانی و جوانی، میان سالی، بزرگسالی و پیری) نقشی مخصوص ایفاء می کنند.
انتقاد نظریه ماری.- در افکار و عقاید ماری البته اشکالاتی هم دیده اند و نسبت به آنها انتقادهائی کرده اند. مهمترین این انتقادها ناظر به پیچیدگی و تکلف و تعقید زیاد نظریه ی اوست. اشکال دیگر اینکه بسیاری از اصولی که ذکر کرده است با روش علمی و آزمایشگاهی قابل اندازه گیری یا اثبات نیستند، خلاصه اینکه جنبه ی ادبی و شاعرانه آنها بر جنبه ی مثبت و علمی آنها می چرخد. ولی در اینجا این سوال پیش می آید که آیا مقتضی است علم مقید و متحجر نگاه داشته شود؟ آیا بهتر نیست با نظریات جدید – هر چند که با وسائل آزمایشگاهی و روش آماری کاملا قابل تحقیق و اثبات نباشد – تحرک و پیشرفت دائم علم تامین گردد؟
پاسخ ماری به این سوال مثبت است و با نظریه ای که آورده خدمت بزرگی به عالم علم کرده است. (سیاسی – 1380)
نظریه نیازمندی و آرمان شخصیت اریک فرام
1- تنهائی – آزادی.- یکی از نخستین نکاتی که در مطالعه ی نظریه ی فرام به چشم می خورد این است که می گوید : انسان خود را تنها احساس می کند و این احساس ناشی از این است که او برای کسب آزادی از طبیعت دوری جسته و با سایر آدمیان قطع رابطه و از آنها کناره گیری کرده است. باری او از قید دیگران آزاد شده ولی حس میکند که تنها و بی پشت و پناه است. نخستین عمل او برای آزاد شدن از همان دوران خردسالی، یعنی از هنگامی که خود را زیر فرمان و حمایت مادر خلاص می کندر آغاز می شود.
از آن پس همچنان به کوشش خود برای کسب آزادی ادامه می دهد؛ و عجب اینکه هر قدر آزادتر می شود خود را تنهاتر می یابد. این آزادی که برای او یک وضع منفی به وجود آورده است باعث ناراحتی او است. پس او به وسائلی، که ذکر خواهد شد، می کوشد از آزادی فرار کند.
انسان، حیوان ناطق.- نکته ی مهم دیگر در نظریه ی فرام توجه مخصوص او به جنبه های دو گانه ی زیستی و اجتماعی آدمی است، یا، به عبارت دیگر، به فرق انسان و حیوان است. او می گوید آدمی احاطه شده است از مقداری امور متضاد. اساسی ترین این تضادها این است که آدمی هم جزء طبیعت است هم جدا از طبیعت. هم حیوان است، هم انسان. حیوان است زیرا دارای نیازهای فیزیولوژیک است و ناگزیر از برآوردن آنهاست. اما انسان است زیرا از چندین جهت با حیوان فرق دارد. یک فرق او با حیوان در این است که کاملا اسیر و بنده ی غرایز خود نیست و در برآوردن نیازهای حیاتی (فیزیولوژیک) خود مانند حیوان عمل نمی کند؛ مثلا غذای خود را خام نمی خورد بلکه آن را قبلا می پزد؛ و بر همین قیاس. در این زمینه اجتماع، چنانکه خواهیم دید، نقش موثری ایفا می کند. فرق دیگر اینکه به وجو خویشتن آگاهی دارد و صاحب قوه ی ادراک است، یعنی با هوش و با خرد است. دیگر اینکه بر خلاف سایر حیوانات از سرنوشت نهائی و تخلف ناپذیر خود غافل نیست، یعنی می داند که سزانجام قالب تهی می کند و می میرد. با توجه به این جنبه های این حیوان دو پا بوده است که قدما او را "حیوان ناطق" تعریف کرده اند.(حوریه بانو رحیمیان – 1379)
نیازهای پنجگانه.- فرق دیگری که انسان با حیوان دارد نیازهائی است که اختصاصی او هستند. از این رو شناخت او بدون آشنائی با نیازهای او میسر نخواهد بود. این نیازها را فرام پنج گونه میداند، بدین قرار : نیاز به تعالی، نیاز به وابستگی، نیاز به همانندی، نیاز رجوع به اصل، نیاز به وسائل راه یابی
1- نیاز به تعالی .- آدمی احتیاج دارد به اینکه از طبیعت حیوانی دوری جوید و بالاتر رود؛ طبعا مایل است چیز بیاموزد، به سازندگی و خلاقیت بپردازد. هر گاه که این نیاز طبیعی به مانع برخورد کند آدمی خرابکار و ویران کننده می گردد. فرام معتقد است که مهر و کین، پاسخهای آدمی به نیازمندی او به اعتلا، یعنی به دوری جستن از طبیعت حیوانی هستند.
2- نیاز به پیوند و بستگی .- حیوانات را طبیعت به وسائلی مجهز کرده است که بتوانند به کمک آنها به زندگی طبیعی خود ادامه دهند. آدمی که از طبیعت دوری جسته و آن وسائل را ندارد، یا اگر وقتی داشته است از دست داده است، نیازمند است به اینکه بجای آنها پیوندها و بستگی هائی به وجود بیاورد. دلپذیرترین این بستگیها، نزدیکی و محبت نسبت به دیگران و یگانه شدن با آنان است، و این امر مستلزم مراقبت و مسولیت و احترام و حسن تفاهم است.
3- نیاز به همانندی .- هر فرد آدمی مایل ایت به اینکه هویت خاصی داشته باشد؛ از این رو می کوشد که خویشتن را دریابد و بشناسد. در عین حال می خواهد فردی باشد "ممتاز"، و برای رسیدن به این مقام خود را به شخص یا گروهی از اشخاص نسبتا مبرز و ممتاز می بندد، یا به اصطلاح، خویشتن را با آنها همانند می سازد تا به واسطه ی امتیاز و تشخصی که آن فرد یا گروه دارند تا حدی صاحب تشخص و امتیاز گردد.
4- نیاز رجوع به اصل .- آدمی که زاده ی طبیعت است مایل است به طبیعت باز گردد، جزئی از جهان و متعلق به آن باشد، یا یک زندگی طبیعی دور از علایم رمزی ساختگی داشته باشدر از نفس کار لذت ببرد نه اینکه کار را فقط برای بدست آوردن پول بخواهد؛ قلبٲ به همنوعان نزدیک باشد و آنها را دوست بدارد.
5- نیاز به وسائل راه یابی .- آدمی نیازمند به وسائل ادراکی نسبتٲ ثابتی است که احساس و ادراک عالم را برای او میسر سازند، خواه آن وسائل عقلانی یا غیر عقلانی باشند، یا آمیخته ای از آن هر دو باشند، ولی به هر حال بتوانند او را در زندگی قادر به جهت یابی کنند و راه و رسم زندگی خوب و مناسب را به او بنمایند.
نقش اجتماع در تشکیل شخصیت .- نیازهای اختصاصی انسان که شرحش گذشت توسط اجتماع به وجود نیامده اند، بلکه در ضمن تحول و تکامل تاریخ زندگی بشر پدیدار گشته اند. اما چگونگی بروز و ظهور آنها و چگونگی برآوردن آنها کاملا ناشی از اجتماع است. هر اجتماعی مطابق موسسات و عوامل ویژه ی خود شکل خاصی به آنها می دهد.
فرام، مانند یونگ، تاریخ طولانی بشر را چون آزمایشگاهی آموزنده مورد استفاده قرار می دهد، و برخلاف فروید، شخصیت ها را سازنده ی اجتماع نمی داند، بلکه به اعتقاد او این اجتماع است که شخصیت ها را می سازد. به عبارت دیگر اختلاف شخصیتها ناشی از اختلاف اجتماعات بشری است. همه ی آدمیان نیازمند به رفع گرسنگی، به رفع تشنگی، به استراحت و خواب، به تفریح و بازی… هستند ولی در جامعه های مختلف این نیازها به وجوه مختلف برآورده می شوند. همچنین است مقابله با نیازهای دیگر آدمی . مثلا در یک جامعه ی سرمایه داری نیاز به همانندی یا ممکن است بدین طریق ارضاء شود که عضو آن جامعه به اندوختن ثروت و مال بپردازد تا بدین وسیله خود را ممتاز سازد، یا اینکه به عضویت شرکت بزرگی درآید تا وابستگی به آن شرکت سبب امتیاز او گردد؛ و بر همین قیاس…
فرام خاطر نشان می کند که آدمی از ترکیب مزاج و منش درست شده است. مزاج مایه ای آلی، سرشتی واصلی که انسان با آن به دنیا می آید. اما منش معمولا دو جزء دارد، یکی فردی و فطری است و دیگر اجتماعی . منش فردی در درجه ی اول ناشی از ساخت زیستس و فطری است به اضافه ی صورتی که در خردسالی ممکن است در خانواده گرفته یا نگرفته باشد. اما جزء اجتماعی منش را اجتماع صورت می بخشد، و از این رو فرد شریک اجتماع است. نوع عمل اشخاص را همیشه احکام ارزشی، یعنی اصول و موازین اخلاقی که زاده ی اجتماع هستند، تعیین می کنند. بنابراین زیباترین و زشت ترین اعمال آدمی ناشی از دستگاه زیستی، یعنی از طبیعت اولیه ی او نیستند، بلکه این نیروها و عوامل محیط خارج هستند که آنها را به وجود می آورند. حاصل اینکه، به اعتقاد فرام ، رشد شخصیت آدمی از هنگام زادن تا دوران سالمندی و پیری نمودار اجمالی مراحلی است که بشر از روز ظهور خود تا امروز در این کره ی خاکی پیموده است.
باری آدمی در سازش با اجتماع خواهی نخواهی میان نیازهای فطری خود و مقتضیات اجتماع وجه جمعی پیدا می کند. پایه ی تربیت کودکان بر همین اصل استوار است. در خانواده و در آموزشگاه ها شخصیت کودک را مطابق نیازهای اجتماع و خواستها و توقع هائی که بعدها از او خواهد داشت پرورش می دهند. بنابراین خانواده نخستین عامل اجتماعی موثر در تشکیل شخصیت است. فرام به تٲثیر شگرف این عامل توجه خاص مبذول می دارد.
( حوریه بانو رحیمیان – 1379)
تضادهای وجود.- فرام آدمی را احاطه شده از امور متضاد می بیند و در کتاب "فرار از آزادی" در این باب به تفصیل بحث می کند. یکی از امور متضاد که از اختیار آدمی بیرون است زندگی و مرگ است. سایر تضادها مخلوق خود او هستند و از این رو قابل حل شدن می باشند. یکی از آن جمله این است که آدمی جزء طبیعت و از آن اوست، ولی،چنان که قبلٲ اشاره شد، خود را از آن دور می کند و برتر از آن نگاه می دارد و می خواهد آزاد باشد؛ در عین حال می خواهد امنیت هم داشته باشد. دیگر اینکه صلح و صفا را دوست می دارد ولی به جنگ و جدال می پردازد. دیگر اینکه در بعضی اجتماعات بشری فراوانی و رفاه وجود دارد ولی بر اثر نابرابری تقسیم ثروت گروهی از مردمان نادار و مستمند هستند. دیگر اینکه آدمی دوست دارد باور کند که رفتارش عاقلانه است، ولی ضمنٲ نابخردانه عمل می کند و بنده ی خواهش های دل می شود. دیگر اینکه می خواهد تنها و آزاد و بی قید و بند باشد، ولی تمایل اجتماعی دارد و می خواهد مانند افراد دیگر باشد، و همچنین …
مکانیسم فرار از تضادها.- فرام برای رهایی از تضادها چهار طریق در نظر می آورد :
دگر آزادی، آزار دوستی،خرابکاری، تسلیم و رضا .
الف – دگر آزاری را شخص نسبت به زیر دستان و به کسانی که از قبل او زندگی می کنند روا و معمول می دارد.
ب – آزار دوستی ویژه ی کسی است که شخصیت خود را نادیده می گیرد،یا خود را به شخصیت یا گروه نیرومندی می بندد و در آن مستغرق می شود تا بدین طریق خود را از تنهایی برهاند هر چند آن شخصیت یا آن گروه فاسد و فاجر باشد و در این جریان او آزار و صدمه ببیند.
ج – خرابکاری مخصوص شخصیتی است که احساس ضعف و ناتوانی می کند و برای جبران این نقص به قدرت نمائی و تبه کاری و از میان برداشتن نیروی خارجی می پردازد.جوانان بزهکار که نفهمیده به خرابکاری دست می زنند این نوع مکانیسم فرار را به کار می برند.
د- تسلیم و رضا در صورتی است که شخص خود به خود، کورکورانه همه ی تضادهای زندگی و دشواری ها را بدون مقاومت پذیرا شود و با آنها همگام گردد و از واقعیت زندگی و توانائی خویشتن بی خبر باشد. ( شفیع آبادی – 1380)
راه حل واقعی تضادها و دشواری.- فرام، برخلاف فروید، نسبت به آینده ی بشر خوشبین است و این خوشبینی بر پایه های محکم استوار است. از جمله ی این پایه ها یکی اینکه تضادها و دشواری هائی که آدمی با آنها درگیر است چون همگی،به استثنای زندگی و مرگ، ساخته و پرداخته ی خود او هستند پس خود او توانائی حل آنها را دارد، به خصوص که نظری به تاریخ طولانی زندگی بشر معلوم می دارد که طبیعت جریان مستمری داشته و پیوسته با فعالیت آفریننده همراه بوده است. انسان در طی ده ها هزار سال از حالت حیوانی محض به تدریج دوری جسته و به مقام امروزی رسیده است و این خود دلیل است بر اینکه باز می تواند به پیش برود و تضادهای خود را حل کند. البته چون این تضادها و دشواری ها در طی مدتی بس مدید ریشه دوانده و برقرار شده اند، مدتی مدید هم وقت لازم خواهد بود تا ریشه کن شوند.
اما توفیق در این راه علاوه بر زمان، شرایط دیگری هم دارد که از مهمترین آنها یکی دردست افراد آدمیان است و دیگری مربوط به نظام اجتماعی است، یعنی در دست حکومت هاست.
الف.- آنچه مربوط به آدمی است عبارت است به خصوص از دوباره نزدیک شدن او به طبیعت و داشتن ایمان و آرمان هایی که برتر از اغراض و هدف های خودخواهانه و مخصوصٲ بر پایه ی محبت و عشق استوار بوده باشند. فرام معتقد است که آدمی زندگی آشفته ی خود را با توانایی که به دوست داشتن و مهر ورزیدن دارد می تواند سرو سامان بخشد. تمام بشریت تشنه ی محبت و عشق است؛ اما مورد محبت بودن مهمتر از مهر ورزیدن نیست. نیازمندی به مهر ورزیدن و مورد مهر بودن متقابل (دو جانبه) هستند. در محبت یا عشق چهار جزء یا عنصر اصلی وجود دارند که عبارتند از مراقبت، مسئولیت، احترام و معرفت.
فرام در کتاب پرمایه ی خود به نام "هنر دوست داشتن" درباره ی عشق به تفصیل بحث کرده است. او محبت یا عشق را پنج نوع می داند. بدین قرار :
1- محبت برادرانه که از هر عشقی اساسی تر، نیرومندتر و عمیق تر است.
2- محبت مادرانه که نسبت به درماندگان و نیازمندانی که آرزوی بهبود وضع خود را دارند،اعمال می شود.
3- محبت جنسی،یا عشق به معنی محدود کلمه، که معمولٲ با آمیزش جنسی همراه است. فرام تردید دارد به اینکه این نوع عشق یا شهوت جنسی با عشق واقعیارتباطی داشته باشد. زیرا عشق حقیقی ارتباط و نزدیکی قلبی است نه رفع حاجت زیستی و لذت جنسی.
4- خود دوستی که با خودپرستی فرق دارد و منافی با دیگر دوستی نیست، بلکه لازمه ی آن است : تا کسی خود را دوست ندارد نمی تواند دیگران را دوست بدارد.
5- عشق به حق یا به پروردگار عالم که دارای عالی ترین ارزش و دوست داشتنی ترین چیزهاست و به طور کامل مستلزم مراقبت و مسئولیت و احترام ،و به خصوص، معرفت است. این عشق برای زندگی ضروری است. زیرا آدمی باید کمالی را در نظر بگیرد و آرزوی وصول به آن را در سر بپروراند تا به پیشرفت و حل مشکلات خود نائل آید.
حاصل اینکه،به اعتقاد فرام، از میان همه ی توانایی های بالقوه و نهفته ی آدمی و جنبه های انگیزشی و تحرکی رفتار او، عشق به احتمال قوی فعالترین آنها بوده و همیشه خواهد بود. باری بدون عشق آدمی نمی تواند زندگی رضایت بخش داشته باشد.
ب – اما آنچه مربوط به نظام اجتماع است، حکومت ها آن را در دست دارند. فرام هیچ یک از نظام های اجتماعی موجود را – از حکومت سرمایه داری تا حکومت اشتراکی – قادر به حل تضادها و دشواری ها نمی داند و آنها را مورد انتقاد قرار می دهد، و معتقد است که می تواند یک نظام اجتماعی به وجود آورد که توانایی حل مشکل بشر را داشته باشد. او چنین نظام اجتماعی را به نام "سوسیالیسم اشتراکی انسانی" می خواند و مقصودش از این سوسیالیسم یک نظام تام جهانی است که براصول انسانی استوار باشد و نفع عموم را در نظر بگیرد؛ نظامی که در آن روابط سرشار از مهر و محبت و تعاون و برادری بین افراد آدمی برقرار و حکمفرما باشد؛ اجتماعی که به اعضای خود این امکان را بدهد که نیازهای خودشان، به خصوص نیاز به اعتلا و سازندگی و ابتکار را برآورند؛ اجتماعی که در آن هر کس احساس کند که شخصیتی دارد و راه خوشبختی خود را می شناسد و حاجتی ندارد به اینکه واقعیت را دگرگونه کند؛ اجتماعی که محصول کار بر اصول و به ترتیب سوسیالیستی به دست آید و بدین طریق بهترین وضع زندگی برای بشر تٲمین گردد.
حاصل اینکه فرام هم مانند آدلر و سایر دانشمندان خوشبین ایجاد مدینه ی فاضله را امکان پذیر می داند. از نظریه ی فرام این نتیجه ی کلی به دست می آید که او، برخلاف فروید،اولٲ از اهمیت عامل اجتماع و تٲثیر آن در تشکیل و تحول شخصیت غفلت ندارد. ثانیٲ نسبت به سرنوشت آدمی خوشبین است و او را به رفع نیازمندی های مادی و حیوانی خود قانع نمی داند،بلکه معتقد است که او آرمان هایی دارد و آنها را دنبال می کند و به سوی کمال و سعادتمندی پیش می رود و سرانجام موفق خواهد شد و شاهد مقصود را در آغوش خواهد گرفت.( شفیع آبادی – 1380)
فصل سوم
روش تحقیق
جامعه ی مورد مطالعه :
جامعه مورد مطالعه در تحقیق حاضر عبارت است از دانشجویان رشته های صنایع و مشاوره ورودی 85 – 84 که مشغول به تحصیل هستند که این دانشجویان در حدود 830 نفر هستند که از این 830 نفر 480 نفر دانشجوی دختر و پسر رشته مشاوره و 350 نفر دانشجوی پسر رشته صنایع است.
حجم نمونه :
با توجه به برآورد کل جامعه آماری که 830 نفر است و یکدهم برآورد کل آن از بین 830 نفر به عنوان حجم نمونه انتخاب گردیده که انتخاب آزمودنی ها بصورت تصادفی بوده است.
روش نمونه گیری:
روش نمونه گیری در تحقیق حاضر بصورت خوشه ای بوده است که این واحد اندازه گیری فردی نیست بلکه گروهی است که به صورت طبیعی شکل گرفته و گروه خود را تشکیل داده اند، نمونه گیری خوشه ای زمانی به کار می رود که انتخاب گروهی از افراد امکان پذیر و آسان تر از انتخاب افراد در یک جامعه تعریف شده باشد. این موقعیت زمانی فرا می رسد که نتوانیم فهرست افراد یا اعضای جامعه را تهیه و تدوین کنیم.
ابزار اندازه گیری در تحقیق حاضر :
ابزار اندازه گیری در تحقیق حاضر پرسش نامه چند شخصیتی میندسوتا که علامت اختصاری آن عبارت است از m.m p.i که دارای 71 سوال است که دارای 2 گزینه بله و خیر است. این پرسش نامه جهت سنجش انواع ویژگی های توسط هتاوی و مک لین ساخته شده است که از بین این 71 سوال هر چند تا سوال مختص به یک ویژگی است. پرسش نامه چند شخصیتی میند سوتا دارای دو فرم بلند و کوتاه است که در هنجارگزینی ایرانی از فرم کوتاه آن استفاده شده است که فرم کوتاه آن دارای 71 سوال است و فرم بلند آن دارای 515 سوال است که در فرم کوتاه دو مقیاس روایی و بالینی وجود دارد که مقیاس روایی آن دارای K، F، L است و مقیاس بالینی آن شامل 8 مقیاس است که عبارتند از هیپوکندر یا Ha افسردگی D- هیتریH y- ضد اجتماعی Pd. ضعف روانی – اختلالی وسواسی Pt- پارانویا Pa- اسکیزوفرنی SC- مانیا Ma که هر کدام دارای سوالات مخصوص به خود هستند.
طریقه ی نمره گذاری آن به این صورت است که طبق کلید نمره گذاری صورت می گیرد که اگر جواب مطابق کلید باشد یک نمره و مخالف کلید صفر می گیرد و بعد از آن نمرات جمع شده و نمره خام حاصل در هر یک از مقیاس ها بدست می آید مدت اجرای این آزمون در حدود 20 الی 25 دقیقه است و شیوه اجرای آن هم به صورت گروهی است و هم به صورت فردی که در تحقیق حاضر به صورت گروهی گرفته است. طبق آمار بدست آمده روایی این آزمون بر روی یک سری از کارگران کارخانه های نیویورک برابر 73 درصد بوده است و پایایی آن 67 درصد بوده است.
روش تحقیق :
روش تحقیق استفاده شده در تحقیق حاضر از نوع علی و مقایسه ای است که یافتن علت های احتمالی یک الگوی رفتاری است بدین منظور آزمودنی هایی که دارای رفتار مورد مطالعه هستند با آزمودنی هایی که این رفتار در آنها مشاهده نمی شود، مقایسه می شوند این روش را غالبا پژوهش پس رویداد می گویند، زیرا اشاره به مواردی دارد که در آنها علت از پیش رخ داده است و مطالعه ی آن در حال حاضر از طریق اثری که بر متغیر دیگر – که معلول خوانده می شود – گزارده و بر جا مانده است، امکان دارد.
روش آماری مربوط به فرضیه ها:
جهت آزمون فرضیه های تحقیق که مقایسه ی اختلال ضد اجتماعی یا انحراف اجتماعی در بین دختران و پسران و دانشجویان رشته های مشاوره و صنایع از روش آماری t متغیر مستقل استفاده گردیده که فرمول آن به شرح زیر است:


تعداد صفحات : 82 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود