تارا فایل

مبانی نظری صبر در آثار سعدی


جایگاه صبر در آثار سعدی

– منزلت صبر در آثار سعدی

صبرجمیل سعدی، خشیت احترام آمیز و عشق توام با توکُّل است و سرو نماد سرسبزی و چونان روح نماد بی مرگی و نامیرایی است و "قامت" توجه و میل صنوبر دل به سوی دلدار است.
مهشید مشیری در کتاب "سرو قامت دوست"، تاملی در ترجیع بند سعدی، می نویسد: "صبراز موضوعات محوری کلام سعدی است. صبر همراه با هم معناها، متضادها، که از نظر قیاسی (خواه صوری، خواه معنایی) با صبرمربوطند، جملگی در یک مقوﻟﮥ قیاسی قرار می‏گیرند. صبر در غزل‏ها 73 بار ،صبر کردن 27 بار، صبور 12 بار، صبوری 21 بار، تحمل 17 بار، تحمل کردن 22 بار، طاقت 39 بار، شکیب 13 بار، شکیبایی 16 بار، شکیبیدن 4 بار، و مقوﻟﮥ صبرجمعاً 247 بار در غزل‏ها به کار رفته است و همین موضوعات در ترجیع‏بند نیز مورد استفاده قرار گرفته . "(مشیری،1382 :143)
سعدی در غزل‏ها در این باب می‏گوید:
بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک آن را که صـــابری است، محبت نه کار اوست
سعدی اگــــــر طالبی، راه رو و رنج بر کعبه ی دیـــدار دوسـت، صبر بیـــابان اوست
چــند نصیحت کنند ،بی خبرانم به صبر درد مــــرا ای حکیـــم، صبر نه درمان اوست
(سعدی،1374 :501)
سعدی خوب می‏داند که صبر ما را وامی‏دارد که دریابیم قدرت ما یگانه وﺳﻴﻠﮥ حل مشکل نیست. در گلستان در حکایت مشت‏زن، "کم جوشیدن" را مُرادف "صبر" به کار می‏برد: "دولت به کوشیدن است، چاره کم جوشیدن است". سعدی در واقع صبررا، نه یک روش منفعلانه، بلکه نوعی کوشش فعالانه و چاره‏جویانه می‏داند و آن را به عنوان یک تصمیم معرفی می‏کند و در ترجیع‏بند نیز می‏گوید:
قســــمی کـــــــه مــــرا نیافریدند گــــر جــــهدکنــــم، میســـــرم نیست
فکـــرم به همــــان جهــــان بگردید کز گـــوشــــــه ی صبـــــر بهـترم نیست
با بخـــــت جـــدل نـــمی توان کـرد اکنـــــون که طـــــریق دیــگرم نـــیست
بنشینــــم وصــــبر پیـــــش گیرم دنـــــباله ی کـــــار خویــش گـــــــیرم
(همان :823)
سعدی صبررا سیرت اهل صفا می‏داند و می‏گوید چارﮤ هر دردی ثبات است و مدارا و تحمل. می‏داند که گنج صبراختیار لقمان است. در ذکر وفات امیرفخرالدین ابی بکر می‏گوید:
خدای عزّ و جل قبض کرده بنده ی خویـش تو نیز صبر کن ای بنده ی خدای پرست
(همان :486)
در گلستان می‏گوید: "طریق درویشان ذکر است و شکر خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل" (همان :486)
در ترجیع بند خصوصاً در ابیات زیر صراحتاً به فضیلت صبر می پردازد که همان تحمل است:
ای ســــــرو بلــــند قــــامــت دوســت وه وه که شــمایـلـت چــه نیـکـوســت
در پــــــای لــــطافت تــــو مـیــــــراد هر ســرو ســهــی که بــر لب جـوسـت
بســـــــیار مــــــــلالتــــــم بکــردنـد کانــدر پــی او مــرو که بــد خـوســت
ای سخــــــت دلان ســــــست پیـــمان ایــن شــرط وفــا بـــود که بی دوست
بنشینیم و صبر پیش گیرم
دنبــاله کار خویــش گیرم
از پیـــــــش تـــــو راه رفتـنــم نیـــست هــمــچــون مــــگــس از بـرابر قنـد …
افتــــــادم و مصـــــلحت چنـــیـن بــود بــی بــنــد نــگیــرد آدمــی پــنــد
مــــستوجب ایـــن و بــــیـش از اینــــم بــاشــد کــه چــو مــردم خــردمـند
بنشینم و صبر پیشه گیرم
دنباله کــار خویش گیـرم
آنــدام تــو خــود حــریــر چــیـنــســت دیــگــر چــه کــنــی قــبـای اطـلــس؟
مــن در هــمــه قــول هــا فـــصـیــحــم در وصــف شــمــــایــــل تــو اخــرس
جـــان در قــدمــت نــهــم و لــیـــکــن رســم نــنــهـی تــو پــای بــر خـــس…
مــن بــعــد مــکن چــنان کــزیـن پیـش ورنــه بــه خـــدا کــه مــن ازیـــن پس
بنشینم و صبر پیشه گیرم
دنبالـــه کار خویش گیرم
از روی تـــــو مــــــاه آســـــمــــــان را شـــرم آمـد و شــد هـــلال بـــاریک…
دردا کـــه بــه خــیــره عـــمـر بـگذشـت ای دل تـــو مـــرا نمـــیـگــذاریــک
بنشینم و صبر پیشه گیرم
دنبـــاله کار خویش گیرم
چـــشـــمــی کــه نــظــر نــگــه نــدارد بـــس فــتــنــه کــه بــا سـر دل آرد
نــالــیـــــدن عــاشــــقــان دلــــســـوز نـــاپــختــه مــجــاز مــی شــمــارد…
خـــاری چــــه بــود بــه پــای مـشتـاق؟ تــیــغــیــش بــران کــه ســر نخارد…
مــن خــود نــه بــه اخــتــیــار خــویشم گــر دســــت ز دامــــنــــم بـــدارد
بنشینم و صبر پیشه گیرم
دنباله کار خویش گیرم
بــعــد از طــلــب تـو در سرم نیست غیر از تــو به خــاطـر اندرم نیست
ره مــی نــدهــی که پــیـشــت آید وز پیــش تــو ره کـه بگذرم نیست…
گویـــنــد بــکــوش تــا بــیــابــی مــی کوشــم و بــخت یاورم نیست.
فــکــرم بــه هــمــان جهان بگردید وز گــوشــه صبـــر بــهتـرم نیست
بــا بــخــت جــدل نــمـی توان کرد اکــنــون کـــه طریق دیگرم نیست
بنشینم و صبر پیشه گیرم
دنبـــاله کار خویش گیرم
(همان :822)
چنین می نماید که سعدی در این ترجیع بند به تشریح احوالات خود در سلوک با هدف صبر می پردازد و تمرین صبر می‏کند. حالات قبض و بسط را در جای جای ترجیع بند می‏بینیم.
صبر و آرام از کف او رفته و یار، دل را که موضع صبر بوده است، ربوده و با خود برده است. این‏ها قبض است. مانند زمانی که سعدی در سوگ سعد بن ‏بوبکر نشسته است و مرﺛﻴﮥ معروف او را که ترجیع‏بند است، با بند گردان:
نمی دانـم حــدیث نــامه چــون است همی بیـنم که عنوانش به خون است
(همان:955)
گواه آن است که دهان عیش سعدی از صبرتلخ است. سعدی که همواره حکیمانه می‏گوید: "کار مردان تحمل است و سکون" و می‏گوید: "هر که را صبر نیست، حکمت نیست"، فراق سعد بن زنگی، بیخ صبرش را برمی‏کَنَد و سکون و قرار و آرام را از کف او می‏رباید:
ســکــون در آتــش سـوزنده گفتــم نشاید کرد و درمان هم سکون است
شـــکیــبایی مجوی از جــان مهجور که بار از طاقت مـسکین فزون است
(همان:956)
در ترجیع ‏بند صبر نیز، دیگران پندش می‏دهند که: هان"بکوش تا بیابی" می‏گوید:"می‏کوشم و بخت یاورم نیست" و درمان اسیر عشق، صبر است. عاشق چاره‏ای جز صبر ندارد."صبر ار نکند چه چاره سازد؟" می‏گوید:
تا جــهــد کــنم به جــان بکوشـــم و آنـگــه بـه ضــرورت از بـن گوش
بنــشیــنم و صــــبــر پــیش گیرم دنبــالــه ی کــــار خـــویش گیرم
(همان :824)
در پاسخ ملامت‏گرانی که به او می‏گوید: "اندر پی او مرو که بدخوست" می‏گوید:
ای سخـــت دلان ســست پیــمــان این شــرط وفــا بـود که بی دوست
بنشــیــنـم و صـــــبــر پیش گیرم دنبــاله ی کــــــار خـــویش گیرم
(همان :827)
کلیات سعدی شبیه یک منظوﻣﮥ کهکشانی است، و ترجیع بند صبر مثل یکی از ستاره های این منظومه است که بندها اقمار آنند.
محمد جابانی در باره تربیت در گلستان سعدی می نویسد: "صفتی که شایسته شان معلمان ومربیان است، سعه صدر، یعنی گشادگی سینه و صبر و رسیدن به مقام تحمل است. معلمی در حقیقت، نوعی رسالت برای تعلیم و تربیت است؛ رسالتی که شرط توفیق آن، تحمل و بردباری است. موسی بن عمران هنگام تبلیغ رسالت خویش به دلیل وجود موانع بزرگی چون فرعون، از خداوند بزرگ شرح صدر خواست که "رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری؛ خداوندا سینه مرا گشاده گردان." (قرآن 20: 20) امام صابران، حضرت علی (علیه السلام) ابزار مهم رهبری و هدایت جامعه را سعه صدر می داند و می فرماید: "آلَهُ الرِیاسهِ سِعهُ الصَّدْرِ".
سعدی برای ارائه نمونه ای از شرح صدر، داستانی از امام علی علیه السلام نقل می کند که ایشان با وجود مقام والای امامت و خلافت مسلمانان، به مردی که پاسخ وی را در حل یک مسئله نمی پذیرد، بزرگوارانه نظر می کند و هرگز بر او برافروخته نمی شود:
کــــــسی مــــــــشکلی بـــرد پیش علی مـــــگرمشکلش را کنــــــد منجـــــــلی
امــــــیر عـــــدو بند کشور گشــــــــای جوابش بگفت از سـر علــم و رای
شنیدم کـه شخصی در آن انجمن بگفتا چنـین نیست یا باالــحسن
نرنجید از اوحیـــــــدر نـــــامجوی بگفت ار توانی از ایــن بـــه بگوی
بگفت آن چه دانست و بایسته گفت بــه گل چشمه خــور نشاید نهفت
پسنــــــدید از او شــاه مــردان جــــواب که من بر خطـــــــــا بودم او بر صــــــواب
به از مـا ســـــخن گوی دانا یکـــــی است که بالاتر از عــــــلم او عــــــــلم نیـــست
گر امروز بــــودی خـــــــداوند جـــــاه نکـــــــردی خود از کبــــر دروی نـــگاه"
از نشانه های سعه صدر، آن است که انسان تحمل شنیدن سخنان مخالفان را داشته باشد و هرگز عقل خود را کامل تصور نکند و سخنان درست و منطقی را حتی از مخالفان خویش پذیرا باشد و البته سعه صدر در مقام تعلیم و تربیت، کار بسیار دشواری است که به راستی ریاضت می طلبد و تا کسی خود در جایگاه معلمی قرار نگیرد، چنین مسئولیتی را درک نمی کند." (جابانی، 1363: 75 )
کاووس حسن لی، در کتاب پیام اهل دل، اندیشه های اجتماعی و اخلاقی سعدی می نویسد"واژه شکیبایی یا همان "صبر"، جایگاه ویژه ای در بین ما ایرانیان دارد به طوری که: "درآموزه های قرآنی و دینی ما قرین حق و زیبایی است و در ادبیات مان با تعابیری چون"کیمیای بی مانند" و"کیمیای بزرگی ها" از آن یاد شده است و به قول سعدی در گلستان "هرکه را صبر نیست، حکمت نیست" (حسن لی،1378: 92)
امرسون نویسنده و متفکر معروف آمریکائی در قرن نوزدهم می گوید سعدی زبان همه ملل و اقوام عالم سخن می گوید و گفته های او مانند هومر و شکسپیر و سروانتس و مونتنی همیشه تازگی دارد. امرسون کتاب گلستان را یکی از اناجیل و کتب مقدسه دیانتی جهان می داند و معتقد است که دستورهای اخلاقی آن قوانین عمومی و بین المللی است . . . گلستان در طی قرون متمادی کتاب درسی و قرائتی کلیه مدارس اسلامی بوده و وقتی انگلیسها به هندوستان دست یافتند مامورین آن ها بهترین طریقی که برای دست یابی به روحیات غامض و کیفیت افکار و بینش هندیان مسلمان پیدا کردند، همانا مطالعه در مندرجات گلستان بود… اما بوستان در نظر بنجامین فرانکلین مقامی بسیار شامخ و والا داشته است؛ بطوریکه وقتی جمله ای از آن را در جزو موعظه های جرومی تیلار روحانی و واعظ مشهور انگلیسی قرائت کرد، درباره آن گفت این جمله باید قاعدتاً یکی از جمله های مفقود شده اشعار تورات باشد. داستانی که سعدی درباره صبر و قناعت آورده است چنان در افکار مردم قرن هیجدهم موثر واقع شده بود که آن را بی گمان از آیات و تاویلات آسمانی می پنداشتند و به زحمت باور می کردند که این افکار حکیمانه زاده اندیشه دانشمند ایرانی و از فارسی به لاتین ترجمه شده است" (دشتی، 1381: 180)
انواع صبر را از نظر حوزه ی کارکرد معنایی و دلالت بر مفهوم در آثار سعدی به شکل زیر می توان دسته بندی کرد:

-نتیجه شیرین صبر

سعدی بر این باور است که گرچه صبر تلخ و دشوار است؛ امّا نتایج شیرین به بار می آورد. رسیدن به کعبه مقصود مستلزم تحمل مصایب و تحمل سختی های فراوانی می باشد که ممکن است در طی طریق با آن مواجه شویم. اگر در طی این راه ناشکیبایی پیشه کنیم ممکن است به بلاهای تازه ای دچار گردیم و دردی بر دردها افزوده گردد و بسیار از مقصد دور شویم. توّکُل و صبر بر سختی ها و ناملایمات انسان را در راه رسیدن به مقصود و مقصد یاری می کند. کسی که به امید رسیدن به آسانی و گشایش سختی ها را تحمل می کند به نتایج شیرین صبر کردن واصل می گردد:
منشــین ترش از گردش ایام که صبر تلخ است و لیکن بـــــــر ِ شیرین دارد
(سعدی، 1374: 121)
سعدی می گوید برای رسیدن به میوه شیرین صبر نباید شتاب و بی قراری کرد. بلکه باید این راه را با آرامش و تانی به سر برد. انگوری که تازه به بار می نشیند، میوه آن ترش مزه است امّا چون ایّامی چند بر او بگذرد شیرین و خوش مزه می شود و این همه از نتایج صبر است:
انگور نـــــو آورده ترش طعــم بــود روزی دو سه صبر کن که شیریـن گردد
(همان:139)
او معتقد است،کسی که نتایج شیرین و شکّرین صبر را چشید و به نتایج خوب آن واقف گشت دیگر از ناملایمات زندگی و پستی و بلندی های آن ناله و شکوه سر نخواهد داد و به امید گشایش و رهایی همه این ناهمواری ها را بر خود خواهد پیمود. سعدی در قالب تشبیهات و استعاره هایی نتیجه شیرین صبر کردن را برای خواننده اش ملموس تر نشان می دهد. کسی که تلخی و سختی های جدایی و هجران را کشیده و به وصال روح افزای یار رسیده می داند که صبر بسیار شیرین است و دیگر از چنین وضعیّتی بار دیگر شکایت نخواهد کرد. بیت زیر ضمن اشاره به این موضوع ایهامی نیز در دل خود دارد که اشاره می کند به درخت "صبر" که طعم میوه آن بسیار تلخ است:
من بــعد حکایت نکـنم تلخی هجران کان میوه که از صبر برآمد شـــکری بود
(همان :591)
تحــمل چــو زهرت نمــاید نخسـت ولی شهــد گــردد چـــو در طبع رست
به سختی بنـه گفتش، ای خواجه، دل کــس از صــبــر کــردن نــگـردد خجل
(همان :312)

– صبر برای استفاده از وقت مناسب

یکی از نکته های اخلاقی که سعدی به ما می آموزد بحث "صبر و توفیق" است. او بر این باور است که "صبر" در نهایت به "موفقیت" منتهی می گردد. یکی از حکایت های سعدی در گلستان، باب اوّل اشاره به این موضوع دارد .در این داستان، سعدی حکایت مردی نیک را بیان می کند که توسط مردم آزاری زورمند و دارای جاه و گاه مورد ستم واقع می گردد. مرد دوراندیش در گرفتن انتقام تعجیل نمی کند و مترصد وقت مناسب می نشیند. سرانجام گردش ایّام به کام او می چرخد و مرد ستمگر از جاه و گاه فرو می افتد. مرد با مناسب دیدن وقت انتقام جفایی را که بر او رفته بود تلافی می کند. بدون آنکه محتاج و ملزم به هزینه ی زیادی گردد. سعدی در این داستان با نشان دادن بهای صبر خواننده را به دوراندیشی و عدم عجله در تصمیم گیری دعوت می کند.
نــاسزایــی را کــه بــیـنی بــخـت یــار عاقــلان تــسلیــم کـــردند اخــــتیار
چــون نــداری نــاخــن درنــده تــیــز با ددان آن بــه کــه کــم گیری ســــتیز
هــر کــه بــا پــولاد بــازو پـــنجه کرد ساعد مسکــین خــود را رنــجــه کـــرد
بــاش تــا دســتـش بــبــنــدد روزگار پس بــه کـــام دوســتــان مغــزش بر آر"
(همان :46)
مــظلــوم دسـت بسته ی مغلوب را بگوی تا چـــشم برقــضــا کــند و صبـر بر جفا
کاین دســت بسته را بگشایـند عـــاقبت وان گشاده بـــــــاز بــبــنــدنـد بر قـفـا
(همان: 1037)
نــفس ظــالـم مــثــال زنــبـــور است که جـهـانـــش ز دســــت مــی نـــالــد
صـــبر کــن تــا بــیــــوفــتــد روزی که هــمــه پــای بـر ســرش مــالـــنــد
(همان: 1053 )

– صبر برای حفظ عزّت نفس

رابطه دیگری که در آثار سعدی باید جستجو کرد رابطه بین" صبر "و "عزّت نفس" است. سعدی صبر و غزّت نفس را بهتر از مال و منال دنیوی به حساب می آورد. جالب این است که سعدی می گوید این موضوع را از بزرگان شنیده و البته هم بسیار شنیده است.
کــز بــزرگــان شــنـــیــده ام بــسـیار صــبـر درویــش بــه کــه بــذل غــنی
(همان: 77 )
گر چه بی طاقــتم چــو مــور ضــعیـف مــی کـشـم نـفـس و مــی کــشـم بـارت
(همان: 101 )
سعدی صبر و قناعت در وقت نیاز را نتیجه ی خرد و تعقل می داند. او توانگری را در قناعت و حفظ شاَن وعزّت نفس می داند، چنان که خواهش گری و بردن نیاز بر در تو نگران را ناشی از حقارت نفس بر می شمارد. او گنج قناعت و کِنج صبررا بر خواهش گری و ابراز نیاز این چنین ترجیح می دهد:
اى قنـــاعت ! توانــــــگرم گـــــردان کـه ورای تـو هــــیچ نعمت نیست
کنج صبـــــر اخـــــــتیار لقمان است هر که را صبر نیست حکمت نیست
(همان:91)
سعدی معتقد است، صبر بر فقر و فاقه بر دراز کردن دست در پیش اربابان بی مروّت ثروت ومکنّت بهتر است. او می گوید که گنج قناعت و حفظ عزت نفس بسی بهتر و برتر از بردن حاجت و نیاز بر در ثروتمندان است.
در حکایت زیر سعدی داستان مردی را پیش می کشد که حاضر است برای حفظ آبرو و نگهداشت عزّت خود درکنج خاموشی و فراموشی بمیرد ولی دست نیاز به طرف ارباب کرم هم دراز نکند. او درخواست نیاز حتی به نزدیکان را رفتن به دوزخ برابر می داند و ترجیح می دهد بمیرد اما تن به ننگ خواهش نیالاید.
"درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت و رقعه بر خرقه همی دوخت و تسکین خاطر مسکین را همی گفت" :
کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم، میان به خدمت آزادگان بسته و بر در دل ها نشسته. اگر بر صورت حال تو چنان که هست وقوف یابد پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد و غنیمت شمارد. گفت خاموش که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن
هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت
حــــقا که با عقوبت دوزخ برابر است رفتن به پایمـردی همسایه در بهشت
(همان :92)

– ارتباط صبر وتحمّل سختی ها

انسان های که به اجبار یا به اختیار بر جسم و جان خود سختی و مشقّت می دهند وبر درد آن صبر می کنند به طور طبیعی در مقابل پیش آمدهای مشابه آن بلا می توانند مقاومت بیشتری از خود نشان دهند و به آسانی تسلیم محنت و نیستی نگردند. کسانی که بر شهوت پر خوری و تمایل به خوراکی های اشتها برانگیز با ریاضت دادن به نفس بر آن غالب می گردند به آسانی می توانند در مقابل گرسنگی در هنگام ناچاری و نداری مقاومت کنند و تسلیم مرگ نشوند. این مضمون در اشعار سعدی به زیبایی پرورانده شده وبه نحو شگفت انگیزی شنونده و خواننده را تحت تاًثیر قرار می دهد. او در گلستان داستان دو درویش را بیان می کند که باهم سفربودند یکی به تن فربه و نیرومند، و دیگری لاغر و ضعیف بود. چون در حین سفر گرفتار شدند و مدتی در محبس ماندند در این مدت آب و غذایی به آن دو نرسید. پس از مدتی مرد فربه و نیرومند تاب گرسنگی و تشنه کامی نیاورد و به مرگ آمد. لیکن مرد لاغر که با گرسنگی خو گرفته بود به راحتی این وضع را تحمل کرد و با صبر و مقاومت بر این محنت فایق شد. آن چه در این جا اهمیّت دارد تاًثیر صبر و بردباری در تحمل شرایط سخت و ناگوار است که البته در پشت آن گشایش و آسایش می رسد که از نتایج صبر است.
دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی، یکی ضعیف بود که هر بدو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی اتفاقاً بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند هر دو را به خانه ای کردند و در به گل برآوردند بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند در گشادند قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت برده. مردم در این عجب ماندند حکیمی گفت خلاف این عجب بودی آن یکی "بسیارخوار" بوده است طاقت بینوایی نیاورد به سختی هلاک شد و این دگر "خویشتن دار" بوده است لاجرم بر عادت خویش" صـــــبر" کرد و به سلامت بماند.
چو کم خوردن طبیعت شد کســی را چو سختی پیشش آید ســهل گیرد
وگر تن پرورست انــــــــدر فـراخی چـــــو تنگی بیند از سـختی بمیرد
(همان: 93)

– فضیلت صبر در محّنت و نداری

اصولاً مساله صبر در هنگام گرفتاری و سختی برای انسان مطرح می شود و الاّ در هنگام داشتن و آسایش، صبر معنی ندارد. سعدی برای اینکه انسان ها را صبور بار آورد وضمناً در عین صبر راضی و خشنود باشند موضوع مقایسه را مطرح می کند. او بر این باور است که انسان همیشه نباید بالا دست را نگاه کند. اگر به زیر دستان بنگرد آنگاه بر کمبودهای خود نه تنها صبور می شود بلکه با یاد آوردن داشته و نعمت های خود شاکر هم می شود. سعدی در گلستان با حکایت کردن برهنگی پای خود در بغداد این موضوع را یادآور می شود که انسان نباید حسرت و غبطه مال دیگران را بخورد و بر وضع کنونی خود نیز شاکر باشد.
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم، به جامع کوفه درآمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمتِ حق به جای آوردم و بر بی کفشی "صبر " کردم.
مرغ بریـــان به چشم مـــــردم سیر کــم تر از برگ تره بر خوان است
وان که را دســــتگاه و قوت نیســت شلـغم پخته مرغ بریان است"
(همان: 100)

– صبر و کامیابی:

سعدی کامیابی و توفیق را حاصل صبرو آهستگی می داند. او صبر و آهستگی را نشانه ی بلوغ و پختگی عقل و تعجیل و شتاب را نشانه خام فکری بر می شمارد که البته در آن سودی نیست. رسیدن به منزل و مقصود مستلزم همگامی و صبوری است و عجله انسان را از مقصد دور می کند تمثیل زیبای اشتر و اسب تازی در ابیات زیر موضوع را ملموس تر می کند.
ای کــــــه مشــتاق منزلى، مــشتاب پـند مـــــن کـــار بــند و صبر آموز
اسب تــازی دو تک رود بــه شــتــاب و اُشـتر آهــسـته مـی رود شـب و روز
(همان:146)
یعنی اشتر که همیشه آهسته و صبور راه می پیماید بهتر از اسب تازی که دو تک می دود و در می ماند به منزل و مقصد می رسد. این مساله به بیابان های عرب مربوط است که برای طی این بیابان ها و مسافرت در آن اشتر وسیله بسیار خوبی بود و آن را بر اسب ترجیح می دادند.
خود سعدی حکم صادر می کند که این موضوع یعنی "آهستگی" و "عجله" را نه تنها می داند بلکه به چشم خود دیده و تجربه کرده است. سعدی با تاکید بر این موضوع یعنی " دیدن به چشم خود" که شتر با رفتار آهسته و پیوسته از سمند تیز دو سبقت گرفت و به منزل رسید، اهمیّت مطلب را گوشزد می کند و به نتیجه مقرون به یقین صبر و کامیابی صحه می گذارد.
بــه چشــم خویــش دیــدم در بــیابــان کــه آهــستـه سبق بــــرد از شتابان
ســمنــد بـاد پــای از تــک فــرومـانــد شــتربـان هــمچنان آهسته می راند"
(همان :177)
سعدی تاکید می کند که انسان صابر به مقصد می رسد و و فرد عجول از پای در می آید و هرگز به مقصد نمی رسد شاید این موضوع که در باور عامه ریشه دارد و می گویند "عجله کار شیطان است" بی ارتباط با این مطلب نیست. سعدی که آموزگاری پند آموز است این مطلب را بارها تکرار می کند تا اینکه خواننده آن را به عنوان یک اصل در زندگی و رفتارهای روز مره خود رعایت کند
"کارها به صبر برآید و مستعجل به سر درآید"
(همان :177)
سعدی دست یابی به نتیجه شیرین پیروزی و بهروزی را مستلزم تحمُّل و صبوری می داند. او معتقد است هم چنان که برای رسیدن به بهار سرسبز و خوش باید سوز و سرمای زمستان را بر تن هموار کرد، برای رسیدن به روزهای خوب و پر آسایش هم باید صبر و تحمل توام با کار و کوشش داشت:
کامجویان را ز ناچاری چشیدن چاره نیست بــــرزمستان صبر باید طالب نوروز را
(همان: 449)

– صبردر سخن گفتن:

هرچند سعدی صبر در همه امور را مطلوب دانسته امّا به نظر می آید که صبر در بعضی کارها را بسیار پسندیده تر به حساب آورده باشد. صبر در سخن گفتن تقریباً همان موضوعی است که به مساله سکوت و تامل در سخن گفتن مربوط می گردد.
تــامــل کــنــان در خــطـا و صـواب بــه از ژازخــایــان حــاضــر جـواب
(همان: 215)
سعدی چون معلمی ورزیده به مردم پند می دهد که گاه و جاه هر سخنی را باید رعایت کرد. نخست سخن را قبل از اینکه بر زبان حاری شود در ذهن مرور کنیم و نسنجیده زبان نگشایم. او درنگ و صبر را برای همه کس در سخن لازم می داند، لیکن معتقد است این امر برای فرمانروایان و حکّام که در معرض دید بیشتری هستند، البته لازم تر است، زیرا آنان زبان مردم خود محسوب می گردند:
"هر آن چه دانی که هرآینه معلوم تو گردد به پرسیدن آن تعجیل مکن که هیبت سلطنت را زیان دارد".
چــو لــقمــان دیــد کــاندر دسـت داوود هــمـی آهــن بــه معجــز موم گردد
نپــرسیــدش چــه مــی سـازی که دانست که بــی پــرسیدنــش مــعلــوم گردد
(همان: 187)

– صبر و عدالت در قضاوت:

سعدی اگر چه در همه کار صبر را لازم می داند و بر آن تاکید می ورزد، لیکن از نظر او صبر و تامُل در قضاوت برای قاضی بسیار واجب و ضروری است. او معتقد است اگر قاضی با صبوری و درنگ در مسایل نگاه کند فرصت برای جبران اشتباه وجود دارد امّا شتاب در قضاوت به خصوص در زمانی که با جان آدمیان ارتباط دارد فرصت هرگونه جبران را از قاضی می گیرد. زیرا سری که بریده شود یا آبرویی که ریخته گردد دیگر غیر قابل جبران است. سعدی چون کارشناسی خبره در مسایل قضایی حکم می کند که قاضی در چنین مواقعی باید صبر و بردباری پیشه کند زیرا باب صدور رای در آینده هم بسته نیست:
کشتن بندیان تامل اولی تر است به حکم آن که اختیار باقی ست توان کشت و توان بخشید و گر بی تامل کشته شود محتمل است که مصلحتی فوت شود که تدارک مثل آن ممتنع باشد.
نیک ســهل اســت زنــده بی جــان کــرد کــشتــه را بــــاز زنــده نـتـوان کرد
شرط عـقل است صـــــــبر تــیـــرانــداز که چو رفت از کمــان نــیــایــد بـاز
(همان: ص180)
سعدی معتقد است که در قضاوت صبر کردن از همه چیز مهم تر است. گناهکار را باید با اولین خطا متنبه کرد و خطایش را با پوزش گری او قلم عفو درکشید. اگر گناهکار به زینهار و پناه آید باید به او امان داد و در کشتنش صبر کرد. زیرا سری که بریده شود دیگر بار بر تن نخواهد رست. صبر پایه و مایه ی تعقل است و در امر قضا یکی از اساسی ترین مسائل. سعدی در ابیات زیر به زیرکی یک قانون گذار مراحل قضاوت را که توام با صبر و درنگ است یادآوری می کند:
"بــه سمــع رضــا مشــنــو ایــذای کس وگــــر گــفـتـه آیـد به غورش برس
گــنـه کــار را عـــــــذر نــسیان بــنــه چــــــــو زنهار خواهـنـد زنـهـار ده
گـــر آیــد گـنــه کــــاری انـدر پــنــاه نه شرط است کــشتن بـه اول گـنـاه
چــــو بــاری بـگـفـتـند و نـشـنیـد پنـد دگــر گوش مالـش به زنـدان و بـنـد
وگـــــر پـنــد و بــندش نــیایــد بــکار درخـتـی خبـیـث است بیـخش بـرآر
چـــو خــشـم آیــدت بـر گنـاه کـسـی تامل کنــش در عــقــوبـت بــسی
کــه سهـل است لـعـل بدخشان شکست شکسته نشاید دگــــــرباره بـسـت
(همان: 221)
باید قبل از آنکه حکم مرگ کسی را صادر کرد. او را باید تا مدتی به زندان کرد. کسی که حکم زندگی و مرگ دیگران را صادر می کند باید صبور و پرتحمل باشد. سعدی با صادر کردن هر نظر بر لزوم صبر در کار تاکید بسیار دارد چنان که پیش از هر امر دیگری به آن اهمیّت می دهد.
صواب است بیش ازکشش بند کرد کـه نــتـوان سـر کشــته پیوند کرد
خــــــــداوند فرمان و رای و شـکـوه ز غــوغــای مـردم نگــردد ســتوه
سر پــــــر غرور از تحمل تهــــــی حــرامــش بــــود تــاج شاهنشهی
(همان: 221)
به نظر سعدی خشم و غضب باعث از بین رفتن عقل و تدبیر می گردد. و بی صبری و بی تحملی باعث از بین رفتن خرد و دانش می شود. سعدی صبر را پایه و مایه همه فضایلی می داند که به انسان شان و شخصیّت می بخشد و هویّت او را در همبودی جامعه تعیین می کند. هر حرکت خیری که منبعث از تدبیر و عقل است، از صبوری و شکیبایی ریشه می گیرد. سعدی آنچان بر این امر تاکید می کند که صبر را عین عقل و عقل را همان صبر جلوه می دهد.
نگـویم چـــــــــو جنگ آوری پـای دار چـو خشــم آیـدت عقل بر جای دار
تحّمُل کند هـــــــرکه را عقّّـــل هست نه عقلی که خشمش کند زیر دسـت
چـــو لشــکر برون تاخت خشم از کمین نه انصاف مــــــــاند نه تقوا نه دین
ندیدم چنین دیـــــــو زیر فلــــــــک کزو مـــــــی گریزند چندین ملـک"
(همان: 228)

– صبر مایه عزّت و بزرگی است

سعدی معتقد است، صبر برای آدم عزّت و بزرگی به بار می آورد و باعث می شود دیگران به خاطر این فضیلت که رفتار و کردار انسان را تحت تاًثیر قرار می دهد احترام بگذارند. از ابیات سعدی چنین به نظر می رسد که صبر و شکیبایی شخصیّت انسان را پرورش می دهد و برای انسان وقار و متانت به بار می آورد. انسان های با وقار شایسته تکریم هستند زیرا رفتارآنان به آسانی دیگران را تحت تاًثیر قرار می دهد و احترام برانگیز است.
خـــردمـنـــد مـردی در اقـصـای شــام گــرفت از جـــهان کنـج غاری مقام
بــه صـبـرش در آن کنــج تــاریک جای بـــــه گنـــج قناعـت فرو رفته پای
شـنـیـدم کـــه نـامش خدا دوسـت بـود ملک سیرتی، آدمـــی پــوست بـود
بـــزرگـان نـــهـادنــد سر بـــــر درش کــــــه در می نیامد به درها سرش
تمـنــــــا کـنــــد عـارف پــــــاکـباز بــه در یــوزه از خویـشتن ترک آز"
(همان : 235)
سعدی در ابیات بالا نشان می دهد که فضیلت صبر و قناعت همیشه توام با خرد و دانایی هستد. یعنی این که صبر محصول بلا فصل عقل و اندیشه است و از آن مایه می گیرد. چون این صفات در کسی جمع شوند رفتار او خردمندانه می شود. مردم با دیدن رفتار با سکون و اندیشمندانه او به طرفش جلب می شوند و او را به عنوان فردی گزیده و صاحب رای تکریم می کنند.

– صبر و شیرینی به امید وصال

سعدی بر این باور است که وصال به این خاطر چنین شیرین و گوارا است زیرا که با صبری تلخ حاصل گشته است. و اگر ایّام تلخ صبوری نبود وصال هم ممکن نبود. هرچه صبوری تلخ تر باشد شهد وصال شیرین تر است. ضمن اینکه او در این ابیات با ایهام به درخت "صبر" که دارای میوه بسیارتلخی است هم نظر دارد. سعدی می گوید: انتظار و صبر کردن برای گشایش و امید به دیدار دوست و محبوب اگر چه تلخ و سخت است. لیکن، تحمل سختی ها با یاد دوست و برای او لذّت بخش و سرشار از کیفیتی روحانی است. پاداش این صبر با چیزهای مادی و معمولی قابل تصور نیست زیرا این حظی روحانی و از دل و جان آدم سرچشمه می گیرد.
"خوشا وقت شـــــــوریدگان غمـش اگــر زخـم بیـننـد وگـر مـرحـمـش
گـــــدایـآنــی از پـادشـاهــی نفـور بـه امـیـدش انــدر گـدایـی صـبـور
دمـــادم شـراب الـــم در کــشــنـد وگـــر تلـــخ بینـنـد دم در کـشند
بــلای خـمـار اســت در عـیـش مُـل سلحـدار خـــار اسـت بـا شـاه گـل
نـه تـلخ است صبری که بر یاد دوست که تلـخی شـکر باشد از دست دوست
مـــلامـت کشـانـنـد مـــسـتـان یار سبک تــــر بـرد اشـتر مـسـت بــار"
(همان: 29)
سعدی معتقد است آنچه که باعث می شود انسان بتواند در عشق به مقصد نایل آمد، صبر است و صبری که البته برای دوست و به امید روز وصل است حتی فکر کردن به آن هم شیرین است.

– پاداش صبر:

سعدی بر این باور است که صبر، اسقامت و پایداری برای رسیدن به هدف اگر چه سخت و طاقت فرسا است امّا چون نتیجه ی مطلوب و خوشایند دارد شیرین است. سعدی نشان می دهد که ابرام و پافشاری برای رسیدن به هدف را هر چند دشوار و با سختی های فراوانی همراه است ولی چون نتیجه بدهد دل انگیز و زیباست. صبور و حمول دو ویژگی است که طالب باید برای بدست آوردن مطلوب داشته باشد یعنی اینکه صبور و بردبار باشد. کیمیاگری کاری است که مستلزم دقّت و حوصله فراوان است. هرگونه شتاب در این کار ضمن بارآوردن صدمات جانی، جوینده را از نتیجه دور می کند. سعدی با اشاره به این که کیمیاگری را کاری نیازمند به صبر و حوصله می داند به طور غیره مستقیم فرایند صبر را کیمیا می داند که البته در نزد هر طالب راهی نیست.
طــلــب کــــار بــایــد صبــور و حـمــول که نـشـنـیـده ام کـیـمـیــاگــــر مـلــول
(همان: 299)
پس از چندین تحمّـل ها کـه زیر بار غم کردی شـب غــم های سعدی را مگر هنگام روز آمد
( همان: 310)

– صبر سیرت صاحب دلان است

سعدی باور دارد که حتی چاره عشق تنها به دست صبر گشوده می شود و کسی که در این راه بی صبری کند به جایی نمی رسد او صبر کردن را سیرت اهل صفا می نامد و اشاره می کند که عاشق صادق باید محبت ورزد و شرط محبت نیز وفاداری و ماندن بر دوستی است که در راه دوست و برای رسیدن به وصل صبوری ورزد.
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست چاره ی عشق احتمال شرط محبـت وفاست
(همان: 471)

– صبر شرط وفاداری است

سعدی بر این عقیده است، کسی که ادعای وفاداری می کند باید نخست صبور باشد و بداند که صبر کردن چه مشکلاتی دارد. آن کس که در میدان صبر آزموده نشده است نمی تواند چنین ادعایی داشته باشد. لاجرم، کسی برنده میدان عشق است که بتوان با صبر ادعای خود را اثبات کند.
هر که بـا غـمـزه ی خـوبـان سـر و کاری دارد سست مهر است که بر داغ جفا صابر نیست
هــم دانــنـد کـــه سودا زده ی دلــشــده را چاره صبر است و لیکن چه کند قادر نیست
(همان: 503)
دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم هـر که از دوسـت تحـمـل نکند عهد نپاید
(همان:580)
مـن از تــو روی نـپـیـچـم گــرم بــیــازاری که خــوش بـود ز عزیـزان تـحمـل خـواری
(همان:710)
سعدی می گوید، اگر چه صبر از روی دوست کاری دشوار و سخت است، امّا شرط وفاداری صبوری است. کسی که تاب این مرحله را ندارد، سزاوار وصل نیست. و تنها چاره صبوری است که در آن امید به بار می نشیند. سعدی در سراسر آثار خود به این موضوع اشاره می کند. و صبر را به عنوان مرحله آزمون اثبات صداقت عاشق ضروری می داند:
صبر از وصـال یـار مـن برگشـتن از دلدار من گر چـه نـبـاشد کار من هم کار از آنم میـرود
(همان:596 )
عــــاشــــق گــــل دروغ مـــی گـــویـــد کـــه تــحــمــل نــمــی کــنــد خــارش
(همان:632)

– ناسازگاری صبر و عشق

سعدی براین باور است که عشق و دلدادگی، صبوری و تعقل را بر نمی تابد. صبر در غزلیّات عاشقانه ی سعدی رنگ و بویی ندارد. سعدی عاشقی بی باک و بی تاب است. در دفتر عشق برای صبر جایگاهی نیست و آن چه که هست بی صبری و طاقت نیاوردن بار هجران و جدایی است. در مقوله ی عشق از عقل سخن گفتن به راه بادیه رفتن و باد به مشت پیمودن است و این دو معنی هرگز با هم در نمی گنجند:
آب و آتـــش خــــلاف یــکـــدگـــرنـــد نــشـنــیـدم عــشــق و صـــبــر انــبــاز
(همان :621)
مــاجـرای عــقــل پــرســیــدم ز عــشـق گــفــت مــعـزول اسـت و فـرمانیش نیست
درد عــشــق از تــنــدرستـی خـوشتر است گر چه پــیش از صـبـر درمـانـیـش نـیـسـت
(همان:503)
در حکایت دانشمند عاشق، سعدی داستان مرد محترم و صاحب نامی را بیان می کند که گویا از دوستان او است. سعدی او را پند می دهد که دست از این عشق که غیر رسوایی و مورد مسخره قرار گرفتن این و آن ندارد، بردارد. امّا مرد دانشمند در این میدان خود را ناتوان می بیند:" دانشمندی را دیدم به کسی مبتلا شده و رازش برملا افتاده جور فراوان بردی و تحمل بی کران کردی. باری به لطافتش گفتم دانم که تو را در مودت این منظور علتی و بنای محبت بر ذلـّتی نیست، با وجود چنین معنی لایق قدر علما نباشد خود را متهم گردانیدن و جور بی ادبان بردن. گفت: ای یار، دست عتاب از دامن روزگارم بدار، بارها در این مصلحت که تو بینی اندیشه کردم و صبر برجفای او سهل تر آید همی که صبر از دیدن او و حکما گویند: دل بر مجاهده نهادن آسان تر است که چشم از مشاهده برگرفتن" (همان: 128)
گـفـتـیـم عـشـق را بـه صـبـوری دوا کنـیم هــر روز عـشـق بـیـشـتر و صبر کمتر است
(همان: 483)
صبر در غزلیّات سعدی رنگ و بوی دیگری دارد. دفتر دل را در گارگاه عشق با بی صبری و بی شکیبی نوشته اند. سعدی در هر چیزی دلی شکیبا و صبور دارد امّا در هنگامه ی عشق صبر کمترین جایگاه را دارد و یا بهتر است بگوییم در عرصه ی عشق جایی برای صبر نیست.
مـــــایـه ی پر هیزگار قّوت صبر است وعقل عقــل گرفــتار عشق صبر زبون هــــواست
(همان:470)
تا گل روی تــــو در بــــاغ لطافت بشـکفت پرده ی صبر مــن از دامـن گـل چاکتر است
(همان:487)
سعدی فاصله عشق و صبر را هزار فرسنگ بر می شمارد، ودر حقیقت می خواهد بگوید میان صبر و عشق هیچ گونه مناسبتی نیست و این دو از دو مقوله متضاد هستند. عشق و صبر هم دیگر را بر نمی تابند. زیرا عشق مکان بی صبری است و صبر جا در عقل دارد.
دلـی کـه عـاشـق و صابر بود مگر سنگ است ز عـشـق تـا بـه صبوری هزار فرسنگ است
(همان: 487)
شـــوق را بــــر صـبـر قـــــّوت غالب است عــقــل را بـا عــشـق دعــوی بـاطل است
اگــرعاقـل بـود دانـد کـه مـجنون صبر نتواند شـتـر جـایی بــخواباند که لیلی را بود منزل
(همان: 642)
صبر در غزلیات سعدی به عنوان نیرو و فضیلتی که از سوی عقل پشتبانی می گردد؛ تلاش می کند که ضمن انکار عشق، راز داری نماید و اسرار دل را پرده در کشد. لیکن عشق چنین محافظه کاری را بر نمی تابد و البته صبر و عقل در این وادی از کمترین جایگاه و توان برخوردارند:
مــجال صـبر تـنگ آمـــد بــــــــه یـکبار حــدیــث عــشــق بــــر صحــرا فکــندم
شراب وصـلت انـدر ده کـه جام هجر نوشیدم درخت دوستی بنشان که بیخ صبـر بـرکندم
(همان: 660)
سعدی در بیت زیبای زیر نسبت صبر و عشق را توصیف می کند. پنبه در برابر آتش بسیار ناپایدار است و سبو در مقابل سنگ شکننده و بی دوام. سعدی با این تمثیل نشان می دهد که صبر در برابر شوق چقدر شکننده و ناپایدار است .
صـــبــر دیـــدم در مــقـــابــل شـــــوق آتش و پـنـبه بـــــود و سنـگ وسبــــوی
(همان: 811)
عـشـق و سـودا و هــــوس در سـر بــمـانـد صــــبـــر و آرام و قـــرار از دســت رفــت
(همان: 525)
سعدی می گوید در میدان عشق مجالی برای خود نمایی صبر و دانش نیست. در این جا حتی عارف زاهد نمی تواند پنهان کاری کند و باید در این راه نام وننگ را بر باد داد. شاید اشاره سعدی در این ابیات اشاره به عشق شورانگیز شیخ سنعان به دام عشق دختر ترسا است.
هــرکــه دلارام دیــد از دلــش آرام رفـــت چشم ندارد خلاص هرکه در ایـن دام رفــت
عــارف مــجــمــوع را در پــس دیـــوار صــبر طاقــت صــبـرش نــبـود ننگ شد ونـام رفت
(همان: 526)
مـن خـستــه چــون ندارم نفـسی قـرار بی تــو بــکــدام دل صــبوری کنــم ای نــگار بی تو
ره صــبــر چون گزینـــم مـن دل بــبـــاد داده که به هیچ وجه جانم نکــنــد قــرار بــی تــو
(همان: 642)
سعدی در بسیاری از سخنان خود از صبر به عنوان، چیزی تلخ که میوه ی شیرین و گوارا دارد یاد می کند و از خوانندگان خود می خواهد که طریق صبوری را به عنوان بهترین راه و پناهگاه فراروی خود داشته باشند . لیکن در مبحث عشق، صبر و انتظار تلخ ترین چیزیست که برای عاشق متصور است:
از روی شما صـــبر نه صبریست که زهر است وز دست شـمــا زهر نه زهریست که حلواست
(همان: 470
هـرگــز از دوست شـنیــدی کـــه کسی بشکیبد دوستی نیــست در آن دل که شکیبایی هست
(همان: 503)
چند نــصیحت کنند بیــخبـــرانـم بــه صــبــر درد مـرا ای حـکیــم صــبر نــه درمان اوست
(همان: 501)
چـو بـر امـــیـد وصــالــســت خـوشگوار آیـــد پـــس از تــحمل سخـتی امید وصل مـراست
سعدی در برخی از سروده های خود ، صبر را برابر با عقل می نهد. همان قدرکه میان صبر و عشق ستیزی آشتی ناپذیر وجود دارد؛ و این دو در دو قطب کاملاً متضاد قرار دارند، میان صبر و عقل وجوه اشتراک فراوان است. این اشتراک در بعضی اشعار چنان به هم نزدیک می شوند که تقریباً دارای یک معنی واحد و هم سو می گردند:
کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت؟ عاقلــی بایـــد که پــای اندر شکیبایی کشـد
(همان: 563)
عـقـل و صــبـر از مـن چـه می جــوئی که عشق کــلــمــا اســـت بــنـــیــانــــا هـــــدم
(همان: 648)
گر نشد اشتیاق او غالـب صـــــبر وعــقــــل من
این به چه زیر دست گشت آن به چه پایمال شد؟
طــرفـه مــدار اگـر زدل نعــره ی بــیـخودی زنم
کاتش دل چو شعله زد صـــــبر در او محال شد
(همان: 563)
در همه این ابیات عقل و صبوری در مقابل عشق و شوق روریارویی آشتی ناپذیرانه ای دارند. عقل و صبر از نظر سعدی انسان را به راز داری، میانه روی ، محافظه کاری و سازش با موقعیت دعوت می کنند ولی عشق و شوق هیچ محلی برای این مسایل قایل نیست. عشق سخن عقل و صبر را درک نمی کند و نسبت او با این دو متضاد و از جنس آب و آتش هستند:
عقـــل روا مــی نــداشـت گفتن اسرار عشق قــوت بــازوی شـــوق بیخ صبـوری بکنـد
(همان: 567)
قرار عقل بــرفــت و مــجال صـــبر نمــاند که چشم و زلف تـــو از حد برون دلاویــزند
(همان: 576)
عــشـق آمـد و رســم عــقــل بــرداشـــت شــوق آمـد و بــیــخ صـــــبــر بـــرکند
(همان: 818)
چه بوی است این که عقل از من ببرد و صبر وهشیاری نـدانـم بــاغ فردوسست یا بازار عـــطــاران
(همان: 704)
سعدی جلوه های زیبای محبوب را در این بیت به چوب چوگان تشبیه گردیده و که دل در برابرآن مانند گوی تاب مقاومت ندارد:
بــس کــه در خــاک می تــپــد چون گـوی از خــم زلــف هــمــچــو چــوگـــانــش
لاجـرم عـــقــل منـهــزم شــد و صـــبــر کـــه نــبــودنــد مـــــرد مــیــــدانـش
مــا دگــــر بـی تــو صـبــر نــتــوانــیــم کــه هــمیــن بــود حـــــــد امــکـانش
(همان: 632)
سعدی معتقد است: عقل و عشق پیوسته و خستگی ناپذیرانه در جدالی دائمی با هم در ستیزند. در این نبرد صبر به عنوان محصول عقل همیشه منهزم و شکست خورده است. و در برابر عشق نمی تواند مقاومت کند زیرا بنیاد عشق ریشه در دل و احساس دارد و از عقل و دور اندیشی فاصله بسیار دارد:
نــه دســت صـــبـر که در آستین عقل بـرم نه پای عقــــــل که در دامــن قرار کشــم
چو میــتــوان بــه صبوری کشید جور فراق چرا صبـــــــور نباشم که جـور یار کشــم
(همان: 675)
سعــدی ز دســت دوست شکایت کــجا بری هم صبر بر حبیب که صبر از حبیب نــیست
(همان: 503)
با این همه حال سعدی معتقد است: درمان عشق تنها در دست صبر و تحمل رنج فراق است امّا به قول او میان عشق و صبوری هزار فرسنگ است. دیوانگی به عنوان محصول و فرایند عشق در مقابل صبر که محصول عقل است قرار دارد امّا در این کشمکش نیروی عشق و دیوانگی بر توان عقل و صبر پیروز است:
درمان درد عاشقان صبــر است و من دیوانه ام نه درد ساکن می شود نه ره به درمان می برم
(همان:670)
نه گزیر است مــــرا از تــو نه امـــکان گریز چاره صــبر اسـت که هم دردی وهم درمانی
(همان: 801)

صــــبر چون پروانه باید کردنت برداغ عشق ای که صحبت با یکی داری نه در مقدار خویـش
(همان: 639)

– صبر و فرج

سعدی علی رغم همه بی تابی هایی که در عشق و دل دادگی می کند و صبر را در این میدان ناکار آمد می بیند، امّا اینجا هم تنها علاج کار راسر انجام در صبر می بیند. او اعتراف می کند که صبرگرچه تلخ و طاقت فرسا است ولی عاشق هم تنها راهی که دارد همین است و بس. باید به خاطر اثبات وفاداری و رسیدن به دوست صبر پیشه کنیم. به نظر او حتی اگر محبوب جفا کند و نسبت به عاشق سر ناسازگاری داشته باشد، عاشق نباید سر از مهر محبوب برتابد و طریق بی وفایی بگیرد .وظیفه او در این مرحله صبوری بر جفای اواست.
هر کـــه با غمزه ی خوبان سـر وکــاری دارد ســست مــهر اســت کـه بر داغ جفا صابر نیست
هــــــــه دانند کــه سودازده ی دلــشده را چاره صبر است ولیکن چــه کنــد قــادر نـیست
(همان: 503)
ســعــدی اگـــر طــالــبـی را ه رو و رنج بر کعــبه ی دیـــدار دوســت صبر بــیابان اوســت
(همان: 502)
منشا عشق سعدی هرچیزی که هست، رضای او در صبوری عاشق است. عاشق بی تاب و عجول در محضر او آبرو و دستگاهی ندارد. مرد باید در این طریق صبوری خود را ثابت کند تا لیاقت خود را نشان بدهد. این اشاره سعدی به این مرحله در صبوری از مراحلی است که رهرو در وادی سلوک باید طی کند تا به مرحله قرب برسد.
رضـــای دوســـت نگه دار و صبر کن سعدی کــه دوســتی نـبـود نـالـه و نفــــیر از دوسـت
(همان: 503)
چون دل ز هـــوای دوســت نـتوان پرداخت درمــانـش تــحمــلســت و سر پیــش انداخت
یا تـــــــــرک گـــل لـعل همی باید گفت یــا بــا الــم خــار هــمــی بــایــد ســاخـت
(همان: 503
روی دیگر صبر در غزل های سعدی، صبر از روی ناچاری است. سعدی می گوید وقتی تمام راه ها به خانه محبوب بسته است تنها راه به آستانه او صبر است. این گونه صبر نه از روی اختیار که از روی اجبار است و رهــرو بــه جز ایــن راه، راه دیـــگری ندارد
گر صبر دل از تــــــو هســـت وار نیـــست هــم صــبـر کـــــــه چــاره ی دگــر نـیست
(همان: 503)

چون دست قدرتــــــم به تمــنا نــمی رسد صــبـر از مــراد نــفس بــه نــاچار مــی کـنم
(همان: 688)
سعدی می گوید وقتی عاشق توان گسستن و یارای رفتن از آستان یار را ندارد و یار نیز تمایلی به گشودن راه دیدار نشان نمی دهد، دیگر تنها چاره ای که می ماند همان صبر از سر ضرورت و ناچاری می باشد که عاشق باید دل بر آن بنهد:
نــه مــرا طــاقت غربت نه تـــورا خاطر فرقت دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم
(همان: 683)
روی تو نــه رویــیست کـز و صـبر تــوان کرد لیکــن چــه کــنم گر نکنم صبر ضروری
(همان: 777)
کــار مــا هــمـــچو سحر با نفــسی افتادست بنــد بــر پــای تحـمل چه کند گر نکند
(همان: 487)
صــبـرم ز روی دوســت مــیســر نـــمی شود دانی طریـق چیست تحمل ز خوی دوست
(همان: 292)
سعــدیا غیــر از تــحمــل چــاره نــیــست هر ســتم کـان دوســت با مــا مــی کند
(همان: 327)
تحمل می کنم با زخم چون مرهــم نمــی بینم خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
(همان: 997)
سعدی در بیت زیر به زیبایی صبر از روی ناچاری را به تصویر می کشد. آب مایه حیات ماهی است. ماهی با آب زندگی می کند و در صورت بیرون آمدن از آب می میرد. سعدی صبر را در وادی عشق برای عاشق چون وجود آب برای ماهی می داند که در صورت فقدان آن عاشق خواهد مرد و راه به معشوق نخواهد برد:
اگر چه صبر من از روی دوســـت ممکن نیست همی کنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب
(همان: 831)
باختیار شــکیبــایی از تـــــــــو نتــوان بـود باضـطرار تـــــوان بود اگر شــکیباییست
(همان: 503)
سعدی می گوید: گاهی انسان به جایی می رسد که به جز صبر دیگر راهی فرا روی او نیست. آدم در اینجا چه بخواهد و چه نخواهد راهی به غیر از صبر کردن ندارد. او در مثالی زیبا می گوید کسی را که بند بر پا نهاده اند، چاره ای غیر از ایستادن و ماندن ندارد و رفتن یا ماندن به اختیار او نیست. رهروی عشق نیز و قتی نه می تواند دل از مهر محبوب بر کند و نه می تواند به او دست رسی داشته باشد، نمی تواند کاری غیر از صبر کردن انجام بدهد.
آدمــی را که طلــب هست و توانایی نیست صـــبر اگر هست وگر نیست بباید کردن
بند بر پـــــای توقــف چــه کند گـر نکند شرط عشق است بلا دیدن و پای افشردن
(همان: 712)

تا نــــــه تصور کنی بـــی تــو صـــبوریم گــر نفسی مــــــی زنیم باز پسین است
(همان: 488)
صــبور بــاش و بــدین روز دل بــنه سعــدی که روز اولــم ایــن روز در نـظر می گشـت
(همان: 523)
سعــدی سپــاس دار و جــــفا بیـن ودم مزن کز دست نیکوان همه چــیزی نــکو بـــود
(همان: 590)
سعدی در ابیات زیر، صبر از روی ناچاری و ضرورت را به تصویر می کشد. در همه این ابیات سعدی نشان می دهد که اگر کسی به دنبال مطلوبی در زندگی خود می باشد باید باصبر و شکیبایی مشکلات و دشواری ها را تحمل کند تا به شاهد مقصود دست یابد. او تاکید می کند در همه این امور شتاب و عجله نه تنها کمی به مساله نمی نماید بلکه هر لحظه خواهنده را از مراد و مقصد دورتر می سازد:
مــشنو کـــــــه مــرا از تــو صبـــوری باشد یـا طـــــاقت دوســتی ودوری بــاشـــد
لیکن چه کنم گر نــکنم صــــبر و شــکیــب خــرسنـدی عاشقان ضــــــروری باشـد
(همان: 842)
چــون دل ز هـوای دوســت نــتوان پـرداخت درمانش تحــمل است و سر پیش انداخت
(همان: 835)
فراقم ســخـت می آیــد و لیکن صبر می بــاید که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
(همان: 682)
گـویــنـد صبـــــــــور بــاش ازو ســعــدی بارش بکشم که صـــــــبر نتوانم
(همان: 683)
سعدی معتقد است :تحمل رنج و درد برای رسیدن به درمان، و صبر بر سختی ها برای حصول راحتی و آرامش امیدی است که در ورای صبر قرار دارد. انتظار گشایش و رهایی بعد از کشیدن سختی یکی از فرایندهای صبر است که در اشعار سعدی به آن اشاره شده و از خواننده خود می خواهد برای رسیدن به این آسانی، سختی ها را برخود هموار سازد :
پــس از دشــواری آســانــیــســت نــاچــار و لــیــکن آدمــی را صــــبــر بــایــــد
(همان: 600)
سعدی خوشبینانه به فردایی که بر اساس صبر بنا نهاده شده می نگرد. امید به فرا رسیدن بهار مراد باعث می شود در پشت زمستان سخت صبوری بهار دل انگیز وصل و رسیدن به مقصود و مراد را به تماشا بنشیند . سعدی در این بیت ضمن اشاره به به فرجام شیرین و موفقیت آمیز صبر، تلویحاً به درخت "صبر" که درای شیره و ریشه بسیار تلخی است اشاره می کند و در ایهام نظر به این درخت دارد:
فـــــــــراق یــار بــه یکبــار بـیخ صبر بکند بــهار وصل ندانم کـــــــــه کی ببار آید
دلا اگر چه که تلـخ اســت بــیـخ صــبــر ولی چـو بر امــید وصــال اســت خوشگوار آید
(همان: 604)

یـــــــاری بــدست کــن کــه بامید راحتش واجــب کنــد که صـبر کنی بر جراحتش
(همان: 627)
سعدی بارها در آثارخود به این نکته اشاره می کند که صبر عاقبتی خوب و خوش دارد و انسان صبور در عرصه زندگی پیروز میدان است و او است که در نهایت نتیجه دل خواه را میبرد. سعدی گویا خود این موضع؛ یعنی صبوری و رستگاری را تجربه کرده است و نتیجه آن را به طور ملموس دریافته است. این است که می گوید "راست گفتی" که اگر صبر کنی فرج می یابی، ولی این توانایی در هرکسی نیست
راســت گفــتــی کــه فرج یــابی اگر صبر کنی صبر نـــیکســت کســی را که توانایی هست
(همان: 503)
شکر خــوشســت و لــیکن حــلاوتش تـو ندانی من این مـعامـلـه دانـم که طعم صبــرچشیدم
(همان: 662)
غــنیمت دان اگــر روزی بشادی در رسی ای دل پس از چندین تحمّل ها که زیر بــار غم کردی
(همان: 754)
تحمل بار فراق و زهر جدایی به امید رسیدن و نوشیدن شربت گوارای وصال و چمیدن در گلشن وصل دوست راهیست که سعدی در صحرای صبر به رونده ی راه نشان می دهد و از او می خواهد که با ابرام و محکم در این را قدم بردارد:
چه خــوش است در فـراقی همه عمر صبر کردن به امــید آنــکه روزی به کــف اوفتد وصــالی
(همان: 778)
نبــایــد گر بــسوزنــدت که فــریاد از بـرخیزد اگر خواهی که چون پروانه پیش شمع بنشینی
(همان: 1032)
سعدی صـــبـور بــاش بــرین ریــش دردنــاک باشد کــه اتفاق یکی مـــــــرحـم اوفـــــتد
(همان: 535)
دلا گــــــر عاشـــقی مــی سوز و مـــی ســاز تــنــا گر طــالبــی مـی پــرس و مــی پوی
(همان: 811)
بسیار صـــــــــبر باید تــا آن طبــیــب دل را درکــــوی دردمــنــدان روزی گــذر بـباشد
(همان: 1005)
زنــدگانی صـــرف کردن در طلب حــیفی نباشد گـــر دری خواهد گشودن سهل باشد انتظاری
(همان: 632)
زمان رفته باز آید ولیکن صــــــــبر می بــــاید کــه مستخلص نمی گردد بهاری بی زمستانی
(همان: 798)
طبیب از من به جان آمد که سعدی قصه کوته کن که درت را نمــی دانـم بــرون از صـــــــــبر
(همان: 800)
درمــانی جهد سودی نکند تن بــه قــضا دردادم ور تحمـــل نکنم جور زمان را چــه کــنـــم
(همان: 690

– صبر نا بجا

سعدی در همه کار صبر را چارگر و مفید نمی داند. از نظر او، زمانی که صبر مایه ی از دست رفتن زمان مناسب برای انجام کاری مفید و شایسته است روا نیست. ممکن است در اثر درنگ و صبر، ضرر و زیان های جانی و مالی جبران ناپذیری رخ دهد. بنابراین مقام و زمان صبر معلوم است. در جایی نیز ممکن است صبر حمل بر بلاهت و نادانی شود. در چنین مواقعی از نظر سعدی صبر درست نیست و انسان عاقل باید به موقع انعکاس لازم را نشان دهد. سعدی چنین صبری را صبر به معنای واقعی نمی داند بلکه آن را حمل بر بلاهت می کند. صبر اساساً ریشه در عقل و اندیشه دارد. انسان عاقل در مواقعی خطر یا فسادی جبران ناپذیر در حال وقوع است و توانایی دارد با مداخله جلوی آن را بگیرد نمی ماند و نگاه کند. سعدی چنین حالتی را صبر نمی داند بلکه آن را جهل و بلاهت می شمارد. او در این باره می گوید:
"نیک مردی به جای خود است نه چندان که بدان چیره گردند و دیده هاشان خیره. نه هرکه خواهد نامش به نیک مردی برآید بر حیف نا انصافانش صبر باید کرد، و این راخرد مندان مروت نخوانند بلکه سست رایی."
"صبر وتانی در همه کاری پسندیده باشد مگر در صدماتی که اگر تاخیری افتد تدارک آن فوت شود همچون گرفتن غریق وکشتن حریق." (همان: 1121)
سعدی امّا در مقام و معنایی دیگر نیز صبر را بر نمی تابد. سعدی معتقد است اگر عشقی عشق راستین باشد، نباید عاشق سر راحت و آرام بر زمین بگذارد. زیرا منتهای عشق بی صبری است.
کمــال شــوق نــدارنــد عــاشقــان صـــــبـور که احتمال ندارد بـــــــر آتــش افسردن
(همان: 711)
صبـــرم از دوســت مــفرمـــای و طـعنت بگذار کاین بلاییــست کـه از طبع بشر می نرود
(همان: 594)
سعدی عشق و صبوری را دو مقوله ی نامتعارف می بیند وبر عاشق صبور زبان طعن و تمسخر می گشاید. چنین عاشقی از نظر سعدی بویی از عشق نبرده و ادعایی دروغین دارد. سعدی کمال عشق را در بی صبری می بیند .عاشق باید در تمام احوال آنی فارغ از یاد معشوق نباشد. کسی که می تواند سرراحت بر بالش بگذارد و به خواب رود ، از نظر سعدی هنوز در عشق تمام نیست:
هـــــــر که بی دوســت مـی بــرد خــوابــش هم چنان صـــبر هــست وپــایـــابــش
(همان: 626)
قیــمــت عشــق نــدانـد قــدم صــدق نــدارد سست عهــدی که تحمل نکند بار جفا را
(همان: 319)
سعدی معتقد است که در برابر دشمن صبری که حمل بر زبونی می گردد شایسته نیست. او می گوید در برابر دشمن باید با شجاعت و جسور بود تا بردباری و تحمّل را به معنی ترس تعبیر نکنند و بر آدم دلیری کنند:
جوشـــن بــیــار و نــیزه و بــر گستـوان ورد تـــا روی آفـــتاب معفر کنـــــم به گرد
گر بردبـــار بـــاشی و هـــشیار و نــیــکمـرد دشمن گمان بــرد که بترســـیدی از نبرد
(همان: 215)
سعدی بر این باور است که دربرابر افراد بد نباید کوتاه آمد، زیرا این کار نه تنها باعث نمی شود که آن ها طریق صلاح اختیار کنند بلکه این عمل باعث می شود بر بدی و گژ رفتاری خود بیفزایند:
کــسی بــا بــدان نــیــکویــی چــون کــند؟ بـــــــدان را تحـــمل، بد افزون کـــند
(همان: 184)

– صبر و قناعت

سعدی صبر را برای انسان چون وسیله ای دفاعی می داند که می تواند از آن در برابر خواهش ها و خواسته های نفس و وسوسه های اغواگر آن از خود دفاع کند و از فرو افتادن در سراشیب سقوط و نابودی جلوگیری به عمل آورد. او نفس را به ماری تشبیه می کند که به قوّت صبر و مقاومت در برابر آن می توان از سموم زهرآگینش در امان بود:
بر ســر آنم کــه پــای صبــر در دامــن کشم نفس را چون مار خـــط نهی پیرامن کشم
(همان: 1017)
قناعــتم صــفــت و بـــردبــاری آیــیــنــم هزار سنــگ پـــریشان به یک نگه بخورم
(همان: 210)
سعدی به خویشتن داری و حفظ عزّت نفس بسیار اهمیّت می دهد. او بارها در اشعار خود به این مطلب اشاره می کند که انسان نباید برای زیاده طلبی شرافت و شان انسانی خود را خرج کند. صبر بر نداری و گذشتن از برخی خواسته ها راهی است که سعدی برای حفظ شان معرفی می کند وبر آن تاکید می کند. صبر و قناعت دو فضیلتی هستندکه به انسان کمک می کنند که انسان در برابر خواسته های نفس ازخود دفاع کند:
آنرا که میــسر نـــشود صــــبــر و قنــاعــت باید کـــــــــه ببند کمر خدمت وطاعت
(همان: 523)
تــیــر از کــمــان چو رفت نیاید به شست باز پس واجب است در همـــه کـــاری تاملی
(همان: 954)

تا نــبــاید گــشتــنم گرد در کس چون کلید بر در دل زآرزوقفل شکــیـــبایـــی زدم
(همان: 1017)

– صبر و نگهداری عهد و پیمان

سعدی در لابلای اشعار خود به ایستادگی بر سر عهد و پیمان بسیار اهمیّت می دهد. او یکی از راه های وصول به چنین فضیلتی را صبر می داند. سعدی معتقد است دوست حقیقی کسی است که بادیدن هرجفایی از دوست بر نامهربانیش صبر کند و فوری در صدد ترک یار برنیاید صبر بر جفا و نامهربانی های یار در طریق عشق و مهرورزی، شیوه ای مطلوب و محبوب است. سعدی ضمن تاَکید براین موضوع، آن را در مضامینی زیبا و دلکشی بیان کرده که مایه ی آرامش و آرایش دل و جان هر خواننده ای است:
مــــا بی تــو به دل بـر نزدیم آب صــــبوری چــــون سنـــگدلان دل بنهـــادیم به دوری
(همان: 777)
ای آشـــــنای کـــــوی محبت صـــبور باش بیــداد نیکـــوان هــــمه بر آشنـــــــا رود
(همان: 592)
عدیــــم را که تمــــنای بوســــتان بــــاشد ضرورتـــست تحــمــل ز بــوسـتــانــبـانش
(همان: 643)
جنـــگ از طـــرف دوست دل آزار نــباشــــد یــــاری کـــه تحـــمل نـــکنـــد یار نباشد
(همان: 503)
هر که از یـــار تحـــمل نـــکنــد یار مگویش وان که در عشـــق ملامت نکشد مرد مخوانش
(همان: 663)

– صبر و از خود گذشتگی

از خود گذشتگی صفت ممتازی است که سعدی در اشعار خود به آن نگاهی ستایش گرانه دارد. او کسی را که برای رضای دوست از خواسته های خود می گذرد به بزرگی می ستاید سعدی یکی از راهای تربیت چنین انسان هایی را صبر می داند. صبوری برای رضای دوست و گذشتن از خویش مستلزم داشتن صبری جوانمردانه و بزرگ است که سعدی چنین به آن اشاره می کند:
یـــار آن بـــود کــه صبـــر کند بر جفای یار تـــرک رضـــای خویـــش کند در رضای یار
(همان: 615)
طریق مـــا سـر عجز است و آستان رضـــــــا که از تو صــــبر نـــباشد که بـــا تو بستیزند
(همان: 577)
طـرفه می دارند یـــاران صبر مــن برداغ و درد داغ ودردی کز تو باشد خوشتر است بر باغ وورد
(همان: 537)
ســعدیــا چاره ثبــاتســت و مدارا و تحمل من کــه مــحتـاج تو باشم ببرم بار گرانت
(همان: 490)

– صبر و زیبایی

سعدی شاعری است که با تمام وجود خود زیبایی را می ستاید. او بر هر کس و هر چیز می تواند صبر کند الاّ بر زیبایی و جمال. کالای صبر در بازار حسن و جمال متاعی بی رونق و کاملاً کساد در بازار طبع سعدی است. سعدی در در برابر زیبارویان ودلبران با حسن وجمال کاملاً بی طاقت و بی صبر است. او بارها در اشعار خود به این مطلب اشاره می کند که او بر همه چیزی صبر دارد به جز روی زیبا:
در من این هست که صبرم زنکورویان نیست از گل ولاله گزیر است وزگلرویان نیست
(همان: 503)
من طــاقــت شکـــیــب نــدارم ز روی خوب صــوفی بـــه عجز خویشتن اقرار می کند
(همان: 581
در مــن این هسـت که صبرم زنکورویان نیست زرق نفروشم و زهــدی نـنمایم کان نیست
(همان: 503)
آزمـــودیــــم زور بــــازوی صــــــــبـــــر وآبگیــنـست پــیـــــــش دیــــــوارت
(همان: 526)
انـصــاف نــبـود آن رخ دلبند نهان کـــــــرد زیــرا که نــه رویـست کزو صبر توان کرد
مشــتــاق تــــرا کــی بـود آرام و صــــبوری هرگز نشــــنیدم که کسی صبر زجان کرد
(همان: 547)
دل ضــعیــف مــــــا نــیسـت زور بازوی آن که پــیش تــیــر غـمت صابری سپر گیرد
(همان: 548)
کــسی کــه روی تــو دیدســت حال من داند که هــر کــه دل به تو پرداخت صبر نتواند
(همان: 569)
بیـــم آن اســــت دمادم کــــــه برآرم فریاد صبر پیــدا و جــگر خوردن پنهان تا چند؟
(همان: 574)
با غـــمزه ی خـوبان که چو شمشیر کشیدسـت در صــبر بــدیدم که نه محکم سپری بود
سعــــدی نتـــوانی که دگــر دیــده بــدوزی کان دل بر بــودنــد که صبرش قدری بود
(همان: 591)
در طریق عشق هر جفایی که بر عاشق کنند از نظر سعدی مطلوب و محبوب است. جفای دوست از هر چیز شیرینی در عالم خوشتر و گواراتر است. لیکن با این همه وی صبر و دوری را بر نمی تابد. سعدی بر هر چیزی تحمل دارد الاّ بر دیدن روی زیبا و دل آرا:
نه عجب گر برود قاعده ی صــبــر و شــکیب پــیش هـــر چشم که آن قد و شمایل برود
(همان: 592)
روی بــنمــای کـه صـبر از دل صوفـی ببری پرده بــردار که هــوش از تــن عاقــل ببری
(همان: 593)
"صبر" گیاه دارویی بسیار تلخ است که مادران هنگام از شیرگرفتن طفل، آن را به سرسینه ی خود می مالیدند تا طفل در اثر مزه ی تلخ آن ازخوردن شیر خودداری کند. سعدی در تمثیل زیبای زیر، بی طاقتی خود را در برابر نکورویان به زیبایی به تصویر می کشد. او می گوید اگر طفل شیر خوار در حالت گرسنگی می تواند در برابر شیر مادر مقاومت کند تا من هم برندیدن روی خوش صبر کنم:
حدیث صبر من از روی تو همان مثــل است که صبـــر طــفل بــشیر از کنار مادر خویش
(همان: 639)
بــــا قـــــّوت بــــــازوان عـــشـــقـــت سرپنجه ی صــــــبر ناتوان است
(همان: 488)
سلــطان خــیالــت شــبــی آرام نــگیــرد تــا بــر ســر صـــــبر مــن مسکین ندواند
(همان: 568)
سعدی در مقابل روی زیبا نه تنها صبر که معادل عقل و دور اندیشی شمرده می شود، که حتی دین را نیز آسیب پذیر می بیند. او هر شماتت وسرزنشی را به جان خریدار است امّا کمترین تاب و توان در برابر پرهیز از ندیدن روی خوب و زیبا را ندارد و صبر در این میانه از نظر او دیوانگی محض است. در همه این ابیات سعدی شوریده وار روی زیبا را می ستاید. هر جا که روی خوش و صورت دلکشی می بیند بلا فاصله از بی صبری خود در برابر آن سخن به میان می آورد.
دل رفت و صبر و دانش ما مانـده ایــم و جانی ور زانکه غــم غــم تـــوست آن نیز هم برآید
(همان: 605)
هـــــر نصیحـت که کنی بشنوم ای یار عزیز صــبرم از دوســت نــفرمــای که می نتوانم
(همان: 681)
گـــفتــــم عذاب نمایی به داغ ودرد جدایـی شکنــجه صــبر نـــدارم بـریز خونم و رستی
(همان: 745)
دستی زغمت بــــر دل پــایی ز پیت در گل با این هــمه صــبرم هست وز روی تو نتـوانم
(همان: 680)
چنانت دوست می دارم که روزی گر فراق افتد تو صبر از من توانی کرد ومن صبر از تو نتوانم
(همان: 681)
ســـــــرو بــــــــنی خاســته از قـامــتت تا نــنشــیــنــیم صبـــــور ای صـــــــنم
(همان: 685)
آنــکه صـــــــــــبر از جــمال او نــبـــود بــــــه ضــرورت جــفــای او بــبــریــــم
(همان: 696)
تــو نــــه آن صورتــی کــــــه بــی رویــت متصــــــــور شــــــــود شــکیــبــایـــی
(همان: 738)
هر عیب و بدی که محبوب زیبا روی دارد در مقابل حسن او به هیچ شمرده می شود. معشوق فرمانروای بلامنازع ملک وجود سعدیست. هر جفاکه از دست معشوق می بیند عین صواب شمرده می شود و هر عیب او در حد بالایی مستحسن و ستوده است. گناه خوب رویان هرچه که باشد از نظر سعدی ذنبی معفو و بخشوده است. چون بلبلی که در برابر دیدار گل نمی تواند خاموش بماند سعدی هم شاعری است که با دین رویی زیبا طاقت از دست می دهد و ناخودآگاه زبان به ستایش او می گشاید. صبر حتی در بی دلی و عشق ورزی سعدی رکنی رکین است. اگر چه در معنی متضاد آن به کار گرفته می شود ولی بیانگر اهمیّت بالای آن در نظر سعدی است.
ولیــک بــا همــه عیــب از تو صبـر نتوان کرد بیا و گــر هــمه بد کــــــرده ای که نیکویی
(همان: 739)
صبـــــــــــر بــلبــل شنــیــده ای هــــرگز چـــــــون بخنــدد شکوف ی ســــــــحری
(همان: 758)
گر به رعــنایــی برون آیـــد دریغا صبر و هوش ور به شوخی در خرامی وای عــقل و دین من
(همان: 716)
تحمــل کـــــــــن جفای یـــــــار ســـعدی کـــــه جـــــــور نیــکوان ذنبیــست معـفو
(همان: 721)
سعدی در دوبیت زیر سه بار از واژه شکیبایی استفاده کرده است. این امر نشان دهنده اهمیت مقام صبرو شکیبایی از نظر سعدی است. اگر چه او در این ابیات ناشکیبایی و بی صبری خود را در برابر خوبی صورت و سیرت محبوب به تصویر می کشد امّا روی هم رفته بیانگر ارج و اهمیت این موضوع به نظر اوست. او ناشکیبی را از طرف هر کس که ببیند به نظرش عاشق صادق می آید و اورا مورد تایید قرار می دهد:
چه روی است آنکه دیدارش ببرد از من شکیبایی گواهــی می دهــد صورت براخلاقش به زیبایی
دگر چون ناشکیبایی ببینم صــادقش خــوانــم که من در نفس خویش از تو نمی بینم شکیبایی
(همان: 722)

– صبر و مردانگی

سعدی معتقد است که صبر و از خود گذشتگی شیوه مردان است و تحمل سختی ها و گذشت کاری است مردانه او در این باره می گوید:
چه کــــــــــــــنم پـای بـــند احــسانم کار مردان تحمل ا ست و سکون
(همان: 215)
"طریق درویشان ذکرست و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل. هر که بدین صفت ها که گفتم موصوفست به حقیقت درویشست و گر در قباست"
(همان: 215)
مــــــرد بایــد کـه جفا بیــنـد و منّــت دارد نه بنالد کــــــــه مرا طـاقت بدخویان نیست
(همان: 428)
یکی از صاحبدلان زور آزمایی را دید به هم بر آمده و کف بر دماغ انداخته گفت این را چه حالت است گفتند فلان دشنام دادش گفت این فرومایه هزار من سنگ بر می دارد و طاقت سخنی نمی آرد
گرت از دســت بر آیـد دهــنی شیــرین کــن مردی آن نیســت کــه مشــتی بزنی بر دهنی
(همان: 70)

– صبر بر نامرادی های روزگار

سعدی می گوید انسان در برابر پیشامدهای روزگار باید متحمل و صبور باشد. روزگار بازی های نو به نو دارد و هر لحظه ممکن است اتفاقی تازه رخ دهد. او انسان را به شکار تشبیه می کند که هر آن ممکن است به وسیله باز مرگ شکار شود :
بــر جــور روزگـار بــبــایــد تـحــــمــلــی کایـــن باز مــرگ هر گـــه سر از بیضه برکند
(همان: 470)
رهایــی نــیـــابـــد کـــس از دســت کــس گرفتـــار را چـــاره صـــــــبر اســـت و بس
(همان:470)

-صبر و بردباری در برابر افراد نادان

سعدی می گوید در برخی شرایط واجب است که انسان دانا و خردمند در برابر افراد نادان طریق مدارا و بردباری پیشه سازد. او بر این باور است که مجادله و مباحثه با نادان راه به جایی نخواهد برد و باعث صدمه و آسیب به شان و شخصیت انسان می شود. درگیری با نادان نه تنها به حل مشکل کمکی نمی کند بلکه باعث به خطر افتادن ارز وآبروی فرد نیز می گردد.سعدی در این باره داستانی را که خود از مردی فرزانه و دانشمند شنیده است نقل می کند و می گوید:
شــــنــیــدم کــه فــرزانــه ای حـــق پرست گریــبـــان گرفـــتــــش یکی رنــــد مست
از آن تــیـــــره دل مــرد صـــــافـــی درون قـــفا خـــورد و سر بـــر نکـــرد از ســکون
یکی گفــتــش آخــر نــه مـــردی تـــو نیـز؟ تحــــمل دریـــغ اســـت از این بــــی تمیز
شنـــید ایـــن ســـخن مـرد پاکـــیزه خـوی بدو گــــفت از ایــــن نوع دیــــگر مـــگوی
درد مســـــت نــــادان گریبان مـــــــرد که بــا شیر جنگی سگالـــــــد نبرد
ز هشیار عـــاقل نزیـــبد کــــه دســــت زند در گـــریبان نــــــــادان مست
(همان: 330)

-رابطه صبر و صفای باطن

سعدی می گوید انسان هایی هستند که در اثر توجه به مبدا ازلی دل را از هر گونه خشم و کینه و حسد و بغض شسته و خالی کرده اند. چنین انسان هایی که دارای صفای باطن هستند هرگز تحت تاثیر هوای نفس و مقهور احساسات خود نمی شوند. چنین انسان هایی می توانند بر خشم و غضب خود مهار بزنند و از انجام هر عمل متقابلی که خیر و خوبی در آن نیست خوداری ورزند. او در این باره حکایت مردی را با طینتی پاک نقل می کند که گویی خود شاهد آن بوده است. چنین صبر و تحملی را سعدی ساده دلی توصیف می کند و می گوید:
یکــــــی را چو ســــعدی دلــی ساده بود کــــــه با ســاده رویی در افتاده بود
جفا بــــــــردی از دشــــمن سخــتگوی ز چوگان سختی بـــــخستی چو گوی
ز کــس چــــین بــر ابرو نینداخـــــــتی ز یاری به تنــــــــــــدی نپرداختی
یکی گفتــــش آخــــر تو را ننــگ نیست؟ خبر زین همه سیلی و سنــگ نیست؟
تن خویشـــتن سغبه دونـــــــــان کننــد ز دشـــمن تـــحمــــل زبونان کنند
نشــــید ز دشمن خــــطا درگــــــذاشت که گــــــویند یــارا و مردی نداشت
بدو گفـــــت شیـــدای شـــــــوریده سر جـــــــــوابی که شاید نبشـتن به زر
دلــــــــــم خانــــــهٔ مهر یارست و بس از آن مـــی نگنـــجد در آن کین کس
(همان: 340)

– صبر در راه انجام وظیفه

سعدی صبر در راه انجام وظیفه را بسیار مهم می داند. او بر این عقیده است که انسان باید در اه انجام وظیفه هر گونه سختی و ملالت و ملامتی را بر خود هموار کند. کسی که تاب و تحمل جور و ناهمواری مخدوم را را ندارد به نظر سعدی سزوار لایق انجام خدمت نیست. او در این خصوص می گوید:
اگر طاقــــت نـــداری جـــــور مــــخــدوم برو ســــعدی که خدمت را نشایی
(همان: 701)

– صبر در تصمیم گیری

صبر در تصمیم گیری از نظر سعدی از اهمیت بالا و به سزایی بر خوردار است. به نظر او هر چه جایگاه و پایگاه فرد در سلسله مراتب اجتماعی بالاتر برورد، این موضوع اهمیت بیشتری پیدا می کند . زیرا در چنین مواقعی تصمیمی که یک شخص بالا مقام می گیرد با سرنوشت بسیاری از افراد مملکت ارتباط پیدا می کند و با تصمیم گیری یک فرد عادی فرق می کند . در چنین حالتی شخص صاحب مقام باید با صبر و حوصله بسیار و تامل در نتیجه گفتار و کردارتصمیم گیری نماید تا بتواند از بروز تعدی و آسیب به احاد مملکت جلو گیری به عمل آورد. او در این باره می گوید:
تیر از کـــمان چــو رفــت نیـاید به شست باز پس واجبســـت در همه کاری تاملی
باید کـــــه قـــهر و لــطــف بــود پادشاه را ورنه میسرش نشود حـــــل مشکلی
(همان: 217)

فهرست منابع
1- قرآن کریم، (1384). با ترجمه و شرح واژگان ابوفضل ابولفضل بهرام پور، ناشر: آوای قرآن
2- نهج البلاغه، صبحی صالح. (1387). ناشر: آوای قرآن
3- آزادمهر، ش. (1385). تاریخ انبیاء، یا قصص قرآن از آدم تا خاتم، ناشر: باربد
4- ابن اثیر، ع. (1385). تاریخ کامل، سیدمحمدحسین روحانی (مترجم) ناشر: اساطیر
5- انوری، ا. (1376). دیوان (با مقدمه سعید نفیسی) نشر: نگاه، تهران
6- باقی زاده،ر (1385). برگی از دفتر آفتاب، ناشر: میراث ماندگار
7- پاکروان،غ. (1388). عیون انوارالرضا (ع) ناشر: پژوهشکده باقرالعلوم
8- بلخی شفیق، ا. (1382). دین باوری، نشر: طور
9- تبریزی، ص. (1366). دیوان اشعار، به همّت محمّد قهرمان، علمی و فرهنگی، تهران
10- تمیمی آمدی، م. (1360). غرّرالحکم و دررالکلم، دانشگاه تهران، تهران
11- جابانی، م. (1363). تربیت در گلستان سعدی، نشر: زمان، تبریز
12- جامی، ع. (1386). هفت اورنگ، ناشر: مهتاب، اهورا
13- جزایری، ن. (1388). قصص الانبیاء، مترجم: علی اکبر میرزایی : ناشر: زهیر
14- حافظ، ش. (1387). دیوان حافظ، قاسم غنی (به اهتمام)، محمد قزوینی ناشر: پیمان
15- حرعاملی، م. (1384). وسائل شیعه و مستدرکها ،ناشر: جامعه مدرسین
16- حسن لی،ک. (1387). پیام اهل دل، انوشه/92)
17- حسن لی، ک. (1380). فرهنگ سعدی شناسی، نشر: بنیاد فارس و سعدی پژوهی
18- حسینی تهرانی، هـ. (1387). بوستان معرفت، ناشر: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر
19- حیدری نراقی، ع (1383). صبر کیمیای سعادت، ناشر: مهدی نراقی
20- خوارزمی، م. (1388). مقل الحسین خوارزمی ج ا و 2) ناشر: انوار الهدی
21- خوشحال، ط. (1384). بازتاب مفهومی صبر دزر ادبیات فارسی، نشر: دانشگاه اصفهان
22- دانش پژوه، م. (1388). مروری بر زندی و آثار مصلح الدین سعدی شیرازی، تمشک
23- – دشتی، ع. (1388). درقلمرو سعدی: امیر کبیر
24- دهخدا،ع. (1387). ،لغت نامه، ناشر: موسسه انتشارات دانشگاه تهران: چاپ دوم
25- راغب اصفهانی، ح. (1388). ترجمه فارسی مفردات راغب، ناشر: نوید اسلام
26- رشیدپور، م. (1386). مبانی اخلاق اسلامی، ناشر: انجمن اولیاء و مربیان
27- ری شهری، م. (1386). میزان الحکمه ،ناشر: دارالحدیث
28- زرین کوب، ع. (1386). حدیث خوش سعدی، اساطیر، تهران
29- اصفهانی، ن. (1384). مقام صبر، ناشر: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
30- سبحانی، ج. (1387). سیمای فرزانگان، اندیشه قم
31- سعدی، م. (1384). کلیات سعدی، مصحح، محمد فروغی، نشر: شقایق
32- سیدارتز، د. (1389). جادوی فکر بزرگ (مترجم ) ژنا بخت آور ناشر: فیروزه
33- شهیدی، ج. (1386). تاریخ تحلیلی اسلام تا امویان، ناشر: مرکز نشر دانشگاهی
34- – شیخ الاسلامی، ح. (1385). غررالحکم (ترجمه فارسی) ناشر: انصاریان
35- صالحی، ن. (1388). گنجینه حکمت، ناشر: ارغوان دانش
36- صلاحی، ع، (1372). گفتار طرب انگیز، ناشر: باران
37- صفا، ذ. (1342). ، تاریخ ادبیات در ایران، بنیاد فرهنگ ایران، تهران
38- طوسی، م. (1387). اخلاق ناصری، به اهتمام سیدعبدالهادی قضایی ناشر: هزاد
39- عابدزاده، ا. (1385). صبر در کلام وحی، ناشر : داود کراری ، قم
40- عابدی،م. (1388). گوهرهای پر اکنده ناشر: سروش
41- عزیزی، ع. (1382). سیمای اخلاق در آثا ر حسن زاده عاملی، ناشر: صلاه
42- عطّار نیشابوری، ف. (1381). تذکره الاولیاء، چاپ چهارم، تهران: صفی علیشاه
43- عطار، م. (1383). اسرار نامه و پند نامه، مقدمه (فرشید اقبال) ناشر: اندیشه
44- غزالی، م. (1387). مختصر احیاء العلوم، ناشر: انتشارات کردستان،
45- فردوسی، ا. (1385). شاهنامه، ج3 ، طلایه، تهران
46- فروغی، م. (1374). گلستان، امیرکبیر، تهران
47- فریده حسین، ث. (1388). مبانی دینی و روانشناختی صبر، ناشر: تندیس
48- فیض الاسلام ، ع. (1388). ترجمه و شرح نهج البلاغه، نشر فقیه، قم
49- قرائتی، م. (1388). سیمای صابران، نشر: طوبی، قم
50- قرائتی، م. (1385). فرهنگ اسلامی، ناشر: سازمان نهضت سوادآموزی
51- قرشی بنابی، ع. (1388). قاموس قرآن، ناشر: دارالکتب الاسلامیه
52- کلانتری، ا. (1383). پاداش صبر، اسوه، تهران
53- کمالی سروستانی، ک. (1385). سعدی شناسی، (دفتردوازدهم)، مرکز سعدی شناسی، شیراز
54- کلینی، م. (1387). اصول کافی ( ترجمه) ، مترجم: سیدمهدی آیت اللهی ناشر: جهان آرا
55- گلی زواره، غ. (1388). سلوکی ملکوتی، ناشر: الذاکرین
56- لطف الله، د. (1387). سکوت و سخن: شاهکارهای موضوعی شعر فارسی ناشر: مدرسه
57- مجلسی، م. (1386). بحارالانوار، ناشر: اسلامیه
58- مختاری، ر. (1388). سیمای فرزانگان، بوستان قم
59- مشیری، م. (1382). سرو قامت دوست، آگاهان، تهران
60- موحد، ض. (1374). سعدی، نشر: مروارید، تهران
61- موسوی اصفهانی، ج. (1388). فروغ حکمت در نهج البلاغه، ناشر: حوزه علمیه قم
62- مولوی، ج. (1383). مثنوی معنوی، تهران، پژوهش، هفتم
63- مولوی، ج. (1379). دیوان شمس، چاپ چهاردهم، جاویدان، تهران
64- مولوی، ج. (1379). گزیده فیه ما فیه ، چاپ هفتم،: علمی و فرهنگی، تهران
65- مولوی، ج. (1362). مثنوی معنوی، به اهتمام رینولد نیکلسون، چاپ نهم، امیر کبیر تهران
66- هاشمی، ح. (1387). زندگی نامه ی سعدی، نشر: آینده، تهران

آسان داک: www.Asandoc.com


تعداد صفحات : 41 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود