فصل اول :
کلیات
سخن های سعدی مثال است و پند به کــــار آیدت گر شوی کاربند
(سعدی)
1-1- مقدمه
در میان بیشتر ملت ها ، بزرگان ، شاعران و نویسندگانی هستند که فرهنگ و روح انسانی را عزّت و عظمت می بخشند . مانند گوته آلمانی ، هومر یونانی ، شکسپیر انگلیسی و … .
در میان ایرانیان چنین کسانی کم نیستند . شاعران نامدار و جاودانی به سان فردوسی ، مولوی ، سعدی ، حافظ ، سنایی ، نظامی و … که روح انسانی و فرهنگ را تعالی بخشیده اند و با کمال گرایی خود همه ی انسان ها را به خوبی ، زیبایی ، عزّت ، عظمت و پرهیز از هرگونه بدی ، دعوت کرده اند و با آثارگران قدری که از خود به یادگار گذاشته اند ، موجب فخر ما ایرانیان شده اند و ما به آنها غرور می ورزیم . و این ارمغان بزرگ آنها برای ماست . اما اینجا سخن از سعدی است که آوازه ی او جهان شمول است و مرزهای ایران را شکسته و گستره ی جهانی را در بر گرفته و خود را نه تنها در تاریخ ادب ایرا ن بلکه در ادب جهان جاودان ساخته است .
به جرات میتوان گفت که هیچ یک از شاعران و نویسندگان به اندازه ی سعدی در زبان و ادب پارسی بر زبان ، فرهنگ ، شیوه ی بیان و تحریر پارسی زبانان حاکم نبوده است و هنوز این حکومت و نفوذ ادبی در نوشتار و گفتار مردم باقی است و این نفوذ مرهون اندیشه و مفاهیم و استواری کلام و سادگی و روانی سخن سعدی به ویژه در زمینه ی پند و اندرزهایی اخلاقی در نظم و نثر اوست . می توان گفت سعدی در سراسر قلمرو سخن پارسی یکتا و بی نظیر است . سخنان سعدی که بیشتر آنها حاوی یک آموزه ی اخلاقی است به شیوه ی سهل ممتنع به کمال رسیده است .
این پایان نامه که به شیوه های پند و اندرز در آثار سعدی پرداخته است به صورت پنج فصل تنظیم و گردآوری شده است :
فصل اول :که شامل مقدمه و ضرورت و اهمیت تحقیق و همچنین پیشینه و بیان مسئله می باشد .
فصل دوم : به عنوان شرح احوال سعدی تنظیم شده است که شامل مختصری از احوال و زندگی سعدی ، ولادت ، سفر ها و تاریخ وفات و همچنین سبک و شیوه ی گفتار سعدی می شود .
فصل سوم:با عنوان گفتاری درباره پندواندرز،ضمن تعریف پندو اندرز به بیان وتوضیح پندواندرز در ادب پارسی وهمچنین آثار شیخ اجل پرداخته ایم.
فصل چهارم : شامل شیوه های پند و اندرز در آثار سعــدی است ، به شگردها و شیوه هـایی پرداخته ایم که شیخ برای بیان نکات اخلاقی خود از آن بهـره برده و مخاطب را نصیحت نموده است .
فصل پنجم : به عنوان نتیجه گیری ، به ذکر نتایجی پرداخته ایم که بعد از این پژوهش به دست آمده است .
2-1- ضرورت و اهمیت تحقیق
بیشتر بزرگان شعر و ادب ما در آثار خود پند و اندرزهای فراوانی به کار برده اند . پند و اندرزهایی که در زبان محاوره به کار می رود هرگاه در قالب شعر و نثر درآید ، یک نوع جاودانگی پیدا می کند که هر خاص و عامی بدان متمایل می شود .
بیشتر پند و اندرزها که در زبان ما به کار می رود ریشه ی تاریخی دارند و بیشتر شاعران و نویسندگان در لابه لای آثار خود به پند و اندرز پرداخته اند .در واقع پند و اندرزهایی که در یک زبان به کار می رود گاه ارزش آن بیشتر از کتاب یا تفسیر است و تاثیر آن بیش از هر کلام مبسوط و مشروحی است .
شاعران و نویسندگان ادب پارسی برای بیان پند و اندرزها از شیوه های خاص استفاده کرده اند که به اثر آنها ظرافت و زیبایی خاصی داده است .
در این پایان نامه سعی بر آن است که به بررسی شیوه های پند و اندرز در آثار شیخ اجل سعدی شیرازی بپردازیم . اما بررسی و ریشه یابی عمیق در این راه مستلزم فرصت بسیار و پژوهش فراوان است و تا آدمی در این مسیر گام بر ندارد ، عمق دشواری کار را در نمی یابد .
اهمیت و ضرورت پژوهش بر پند و اندرز نه تنها در آثار سعدی بلکه در همه ی آثار دیگر ادبی بایسته می نماید ، چرا که اغلب شاعران پارسی زبان در ضمن اشعار خود به پند و اندرز پرداخته و نکته ی اخلاقی را سفارش کرده اند . با دریافت این مهم که در اشعار شاعران گونه های مختلف پند و اندرز وجود دارد ، بر آن شدیم که شیوه ها و شگردهای پند و اندرز را در آثار سعدی بررسی کنیم ؛ امید است در این راه به مطلوب دست یابیم .
3-1- روش تحقیق و انتخاب موضوع
این تحقیق که به روش تحلیلی و کتابخانه ای انجام گرفته و پژوهشگر سعی دارد شیوه ها و شگرد هایی را که شیخ شیراز برای بیان اندرزهای خود استفاده کرده بیان کند و برای اجرای آن مراحل زیر را انجام داده ایم .
1-مطالعه ی دقیق بوستان و گلستان ، با توجه ویژه به پندو اندرز هایی که در آن وجود دارد .
2- استخراج شیوه ها و شگردهایی که در کتاب های بوستان و گلستان وجود دارد و سعدی ، با به کار گیری آن ها هدف و مقصود خود را دنبال کرده .
3- تعریف و شرح شیوه های مختلف پند و اندرز و بیان نمونه هایی از گلستان و بوستان .
4-1- بیان مساله
از آن جا که بوستان و گلستان سعدی در شمار ادبیات تعلیمی قرار می گیرد و هدف ادب تعلیمی نیز پند و اندرز دادن به مخاطب است . بنابراین ابزارهایی که گوینده از آن ها در متن استفاده می کند نیز در راستای این هدف قرار می گیرد . نوع صنایع و شیوه ی ادبی در اثری که قالب غنایی یا حماسی دارد ، با نوع صنایعی که در ادب تعلیمی استفاده می شود متفاوت است و عامل تمایز نیز همان موضوع و هدف متن است . برای مثال در یک اثر حماسی کاربرد اغراق یا مبالغه و غلوّ ، چشمگیر است به گونه ای که آن ها را جزء ذات آثار حماسی دانستند و به عبارت دیگر از مختصات آثار حماسی محسوب می شوند . گوینده ی حماسی قصد لذت بخشی به مخاطب را دارد و با کاربرد این نوع از اغراق آن را در حصول هدفش به کار می گیرد .
5-1- پیشینه ی تحقیق
پژوهشگران درباره ی پند و اندرز به تفصیل سخن گفته اند . اما هیچ یک به صورت کلی درباره ی شیوه های پند و اندرز و کاربرد آن در آثار سعدی مطلبی بیان نکرده اند . ولی پیرامون پند و اندرز و شیوه های آن مقاله هایی نوشته شد که به آن اشاره می شود :
1-"مقاله ی بررسی کارکرد تمثیل در آثار ادبی تعلیمی به قلم عباسعلی وفایی"که در نشریه ی پژوهشنامه ی ادبیات تعلیمی ، شماره ی هجدهم ، در سال 1392 به چاپ رسیده است .
نویسندگان در این مقاله ضمن اشاره به این که در هر یک از انواع ادبی نویسنده و یا شاعر برای بیان مقصود خود از شیوه هایی کمک می جوید ، شیوه های بیان در ادبیات تعلیمی را تمثیل ، تشبیه تمثیل ، استعاره ی تمثیلی ، ضرب المثل و حکایات تمثیلی دانسته است .
2- "مقاله ی اندرز ، به قلم دکتر ذبیح الله صفا" که در نشریه ی ایران نامه ، شماره ی بیست و هفت در سال 1368 به چاپ رسید .
دکتر صفا در این مقاله ، ابتدا با توضیحاتی درباره ی اندرز در ادب پهلوی به این نکته اشاره دارد که هر یک از شاعران پارسی زبان که در دوره های "چهار تا نهم هجری" می زیسته اند در اشعار خود ابیاتی را آورده اند که رنگ و بوی اندرز دارد ، همچنین اشاره دارد که تمامی اندرزهایی که در این دوره داریم خواه از راه ترجمه از منابع پهلوی و خواه غیر آن ، بر آن است که فرد شیوه ی زندگانی و آداب و رسوم اجتماعی را فرا گیرد ، ادب و فرهنگ آموزد ، راستی و درستی ورزد .
فصل دوم:
شرح احوال سعدی
2- شرح احوال سعدی
در این فصل به شرح مختصری ازاحوال شیخ اجل سعدی شیرازی می پردازیم و ضمن اشاره به نام و القاب وی ، آثار و سوابق مختصری از زندگی وی را ذکر می کنیم :
2-1-نام، تخلص و لقب سعدی
در کتاب های تاریخ ادبیات و تذکره ها پیرامون نام و القاب شیخ اختلاف نظرهای بسیاری است . اما آنچه که بین نظرات مختلف مقبول و مشترک و بیشتر مدنظر است ، دکتر ذبیح اله صفا جنین گفته است : "الشیخ الامام المحقق ، ملک الکلام ، افصح المتکلمین ابومحمد مشرف الدین (شرف الدین) مصلح بن عبدالله بن مشرف السعدی شیرازی"که دقیق ترین شکل اسم و القاب شیخ است .
پیرامون تخلص و شهرت وی به "سعدی"نیز اختلاف نظر است اما آنچه تاکنون علت تخلص او به"سعدی" بنا بر نظر پیشینیان می باشد این است که او نام شاعری خود را از "سعدبن زنگی"گرفته باشد . مرحوم دکتر صفا در کتاب تاریخ ادبیات اینگونه می نویسد :"بنابر اقوال متقدمین تخلص او به سعدی به خاطر ظهور اوست در روزگار اتابک سعدبن زنگی بن مودود سلغری(599-623) و بنابر نظر ابن الفوطی در کتاب تلخیص مجمع الاداب به علت انتساب سعدی به سعدبن ابی بکر سعدبن زنگی ؛ این نظر مورد قبول محققان معاصر است ؛ اما مطلقاَ بعید به نظر نمی آید که سعدی نام شاعری خود را از نام سعدبن زنگی گرفته باشد . زیرا در اواخر روزگاران اتابک ،جوانی نزدیک به بیست سالگی بود که قاعدتاً با قریحه و استعدادخارق العاده ای که داشت می بایست در همان اوان ، آغاز شعر کرده و بنابر رسم زمان به لقب شعری(تخلص) حاجت یافته و آن را از نام پادشاه عصر خویش گرفته باشد…"(صفا ، 1373 : 589) .
اما در مورد لقب سعدی باید گفت : "هر ادیب و دوست دار سعدی که آثار وی را مطالعه کرده باشد ، هنرمندی و توانایی سعدی را در کلامش دریافته و سلاست و روانی کلام او موجب شده که دریابد صفت "سهل ممتنع"تاچه اندازه برازنده ی سعدی است . جامعیت اندیشه ی والا و هنرمندی سعدی موجب شده که گستره ی کلامش به حدی برسد که برازنده ترین و سنجیده ترین لقب را به او بدهند . "افصح المتکلمین"به راستی برازنده و شایسته ی اوست . یکی از کسانی که این لقب را به سعدی داده ، "علی بن احمدبن ابی بکر" معروف به "بیستون" است . او در مقدمه ی خود بر کلیات در ذکر نام و القاب سعدی چنین یاد می کند :"مولانا و شیخ الشیوخ فی عهده و قدوه المحققین افصح المتکلمین مفخرالسالکین مشرف (شرف) المله والحق والدین مصلح الاسلام و المسلمین شیخ سعدی شیرازی قدس سره" (همان : 588) .
مرحوم محیط طباطبایی نیز در مقاله ی "نکاتی در سرگذشت سعدی" نظر تازه ای پیرامون شهرت شیخ به "سعدی"آورده :"…سعدی سال ها پیش از سعد دوم خود را در مسجد کاشغر ، سعدی خوانده است."
وی همچنین ادامه می دهد :"…تخلص سعدی باید از نسبت خانوادگی او گرفته شده باشد که منسوب به سعد بن عُباده خزرجی صحابی بوده است، چه برخی از احفاد غیور ، در سده های اولیه گویا به فارس آمده و در آنجا سکونت گزیده بودند" (طباطبایی،149:1369).
2-2- تاریخ ولادت
محیط طباطبایی می گوید :"راجع به مدت عمر سعدی که از کی آغاز شده و به کجا پایان یافته است ، به عبارت دیگر تشخیص این که کی زاده شده و چند زیسته و کی مرده است . تاریخ تولد سعدی در ماخذ قدیمی تاکنون دیده نشده است" (طباطبایی، 1366 : 195) .
"دکتر صفا نیز در این مورد می نویسد :"تاریخ ولادت شیخ در ماخذ ذکر شده است ولی به قرینه ی سخن او در گلستان می توان آن را به تقریب در حدود سال(606 هجری) دانست . وی در آغاز گلستان چنین می گوید :"یک شب تامل ایام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تاسف می خوردم و سنگ سراچه ی دل را به الماس آب دیده می سفتم و این ابیات مناسب حال خود می گفتم :
هر دم از عمـــــر مـی رود نفســـی چون نگه می کنم نمانده بســـی
ای کــه پنجـــاه رفت و در خـــوابی مگــــــر این پنج روزه در یـابی
خجل آن کس که رفت و کار نساخت کوس رحلت زدند و بار نساخـت
به تصریح خود شاعر ، این ابیات مناسب حال او و در تاسف بر عمر از دست رفته و اشاره به پنجاه سالگی وی سروده شده است و چون آنها را با دو بیت زیرین که هم در مقدمه ی گلستان ، من باب ذکر تاریخ تالیف کتاب آمده است :
در این مدت که ما را وقت خوش بود ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
مــــراد مـا نصیحت بود و گفتیــــم حوالت با خــــدا کردیم و رفتیــــم
قیاس کنیم ، نتیجه چنین می شود که در سال 656 ، پنجاه سال یا قریب به آن از عمر سعدی گذشته بود و به این تقدیر ولادتش همچنان که گفته ایم در سال 606 یا در زمانی نزدیک به آن بوده است "(صفا ، 1373 : 589) .
2-3- دوران طفولیت و نوجوانی شیخ :
"سعدی درشیراز و در میان خاندانی که از علمای دین بودند ولادت یافته است .
همه قبیله ی من عالمان دین بودند مــرا معلم عشق تو شاعری آموخت
سعدی از دوران کودکی تحت تربیت پدر قرار گرفت و از هدایت و نصیحت او بهرهمند گشت .
ز عهـــد پدر یاد دارم همـــی که باران رحمت بر او هر دمی
که در خردیم لوح و دفتر خرید ز بهرم یکی خاتم زر خـــرید
ولی در کودکی یتیم شد و پدر را از دست داد و ظاهراً تحت تربیت نیای مادر خود که بنابر بعضی اقوال "سعدبن مصلح الفارسی" پدر قطب الدین بوده قرار گرفت و مقدمات علوم ادبی و شرعی را در شیراز آموخت و سپس برای اتمام تحصیلات به بغداد رفت . این سفر که مقدمه ی سفرهای طولانی دیگر سعدی بود ، گویا در حدود سال 621 – 620 هجری اتفاق افتاد . زیرا وی اشاره ای دارد به زمان خروج خود از فارس در هنگامی که جهان چون موی زنگی در هم آشفته بود" (صفا،1373 : 592) .
سعدی در مدرسه ی معروف نظامیه ی بغداد به ادامه ی تحصیل پرداخت و در همین شهر بود که خدمت "جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن ملقب به المحتسب" را درک کرد . سعدی از این بزرگ به عنوان "مربی" و "شیخ" یاد می کند (همان : 593) .
"اما در واقع مراد سعدی از "شیخ" کسی است که وی را در علوم شرعی در کَنَف تربیت داشت نه در تصوف ؛ و نعمت چنین تربیتی نسبت به سعدی برای چند تن از پیران عهد از جمله برای"شهاب الدین سهروردی" حاصل شد .
تاثیر نظریات و عقاید سهروردی را در بعضی از اقوال سعدی می توان یافت (همان:594).
2-4- سفرهای سعدی
"سعدی از همان اوان جوانی روحی ، بی آرام داشت و در یک جا پای بند نبود و میل زیادی به گردش جهان و دیدن مردمان داشت تا جایی که بارها در اشعار خود به این نکته اشاره می کند :
به هیچ یار مده خـــاطر و به هیچ دیـار که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار
چوماکیـــان به در خانه چند بینی جور چـــرا سفر نکنی چون کبوتر طیــار
زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن که ساکن است ، نه مانند آسمان دوّار
البته جدا از علاقه ی سعدی به جهان گردی ، این نکته را نباید از نظر دور داشت که دوران آغازین زندگی سعدی مصادف است با حمله ی مغولان به ایران و چون سعدی وطن را در معرض هجوم مغول دید و فارس را گرفتار کشمکش های خوارزم شاهیان و اتابکان ، پس دل از شیراز برکند و جهان گردی خود را آغاز نمود" . ( میری : 1380 : 12 )
سعدی سیاح و سالک از راه ری و خراسان به بلخ و کاشغر رفته ، سپس از طریق بلخ و بامیان و دره ی کابل یا لوکر عازم سند و هند و سپس از راه اقیانوس هند به یمن و حبشه و حجاز و بغداد ، همچنین انتقال وی از بغداد به شام در سال ( 626 ) اتفاق افتاد ( طباطبایی : 1366 : 203 ) .
"وی بعد از سفر به شام از آن جا به بیت المقدس سفر کرد . بنا بر گفتار سعدی ، وی در اقصای عالم گشت و با هر کسی ایام را به سر برد و به هر گوشه تمتعی یافت و از هر خرمنی خوشه ای برداشت و بارها به سر حج رفته است .
بنابر نقل دولتشاه ، "چهارده بار حج کرد و به غزا و جهاد به طرف روم و هند رفت" ، اما معلوم نیست اشاراتی که در این سفرها ی اخیر وجود دارد ، واقعی است .
به هر حال این مسافرت های طولانی که شیخ شیراز در حدود سال ( 620 – 621 ) آغاز کرده بود با بازگشت به شیراز به پایان رسید" ( صفا ، 1373 : 596 ) .
2-5- مراجعت به شیراز
در مراجعت به شیراز سعدی در شمار نزدیکان سعدبن ابی بکربن سعدبن زنگی در آمد ولی نه به عنوان یک شاعر درباری، بلکه بنابر اکثر اقوال در عین انتساب به دربار سلغری و مدح پادشاهان آن سلسله ، و نیز ستایش عده ای از رجال که در شیراز و یا در خارج از شیراز می زیستند ، زندگی را با آزادگی و ارشاد و خدمت به خلق در رباط شیخ کبیر شیخ ابوعبدالله می گذرانیده و با حرمت بسیار زندگانی را به سر می برده (صفا،597:1373) .
"سعدی با دنیایی از تجربه های معنوی و افکاری بلند مرتبه به شیراز می آید . در این هنگام شیراز در آرامش کامل به سر می برد و ممدوح و حامی او " اتابک ابوبکر بن سعد زنگی" بر آن دیار حکومت می کرد .
چو باز آمدم کشور آسوده دیدم پلنگــــان رها کرده خوی پلنگــی
چنان بود در عهد اول که دیدی جهانی پر آشوب و تشویش و تنگی
چنین شد در ایام سلطان عــادل اتابک ابوبکر سعـــــــد بن زنگـی
هرچند که سعدی از جمله شاعرانی است که از همان ابتدای جوانی دارای شهرت بوده ، اما پس از رسیدن به شیراز و دیدن آرامش آن جا ، شوق گرد آوردن سروده ها ، گفته ها و تجربه هایش را یافت ، بوستان را سرود ، گلستان را نوشت و اشعار و قطعات خود را فراهم ساخت " ( میری ، 1380 : 14 ) .
2-4-آثار شیخ اجل سعدی :
آثار سعدی به دو دسته ی منظوم و منثور تقسیم می شود :
2-4-1- آثار منظوم :
" 1- در راس آثار منظوم سعدی " سعدی نامه " قرار دارد که بعد ها به "بوستان" شهرت یافت .
این منظومه در اخلاق و تربیت و پند و اندرز در صورت های مختلف مستقیم و غیر مستقیم است و در ده باب :1- عدل 2- احسان 3- عشق 4- تواضع 5- رضا 6- ذکر7- تربیت 8- شکر 9- توبه10- مناجات و ختم کتاب .
بوستان در سال 655 هجری به اتمام رسیده و تاریخ شروع آن مشخص نیست .
2 – مجموعه ی دوم از آثار منظوم شیخ قصاید عربی است که اندکی کمتر از هفتصد بیت ، مشتمل بر معانی غنایی ، مدح و نصیحت و یک قصیده ی مفصل در مرثیه ی المستعصم بالله است .
3 – قصاید فارسی : در موعظه و نصیحت و توحید و مدح پادشاهان و صدور و رجال عهد که پیش از این به نام غالب آنان اشاره شده است .
4 – مراثی : مشتمل است بر چند قصید در مرثیه ی المستعصم بالله و ابوبکر بن سعد بن زنگی بن ابوبکر و امیر فخرالدین ابی بکر که بعید نیست همان امیر فخرالدین حوائجی وزیر باشد ، و عزالدین احمد بن یوسف و همچنین یک ترجیع بند بسیار بزرگ در مرثیه ی اتابک سعد بن ابی بکر.5) ملعمات و مثلثات 6) ترجیعات 7) طیبات 8) بدایع 9) خواتیم 10) غزل قدیم 11)صاحبیه که مجمو عه ای است از بعضی قطعات فارسی و عربی 12) خبیثات مجموعه ای است از اشعار غزل 13) رباعیات 14) مفردات "(صفا ، 1373 : 605) .
2-4-2- آثار منثور
1- مجالس پنجگانه که به شیوه ی مجالس صوفیان و مذکران ترتیب یافته و مسلماً تذکیرهای شیخ بر منبر وعظ بوده است و از سنخ مجالسی است که دیگر مذکران و متصوفان داشته اند و مجموعه هایی از آن در دست است . در این رسالات نظم و نثر پارسی یا عربی با هم در آمیخته است و اساس آنها بر سادگی نهاده شده است و در بسیاری از موارد ، آثار وزن در نثر آشکار است . استفاده از آیات قرآن و احادیث و تفسیر و توضیح آنها بر مذاق مذکران صوفی مشرب نیز در این مجالس بسیار دیده می شود .
2- رساله در پاسخ صاحب دیوان که متضمن چند سوال صاحب دیوان شمس الدین محمد جوینی و جواب های شیخ است .جامع کلیات سعدی در مقدمه ی این رساله شرحی در ذکر علت وجودی رساله داده است .
آنچه از کلام سعدی در این رساله می بینیم مقرون است به عبارات بدیع و ظرافتی که از جانب سعدی ؛ معهود است .
3- رساله در عقل و عشق که پاسخ سعدی است به کسی بنام سعدالدین که از شیخ سوالی به نظم کرده است .
4- نصیحه الملوک که در پاره ای از نسخ قدیم "نصایح الملوک " نامیده شده ، رساله ای است در نصیحت در باب سیاست که سعدی آن را به خواهش یکی از دوستان نوشت .
5- گلستان : سعدی ، در این کتاب ضمن نثر ساده و استادانه ی خود هر جا که لازم دانسته ؛ عبارت های مصنوعِ لطیف آورده و اصولاً ذوق سلیم سعدی ؛ وی را بر آن داشته که شیوه ی نثر مترسلان را از خشکی و تعقید و آمیختگی شدید با زبان عربی بیرون کشد و به شیوه ی نثر موزون که با ذوق فارسی زبانان سازگاری بیشتری دارد نزدیک سازد و از آمیزش این دو سبک ، شیوه ی مطبوع و تازه ای پدید آورد (صفا ، 1373 : 1218) .
2-6-درگذشت و آرامگاه سعدی
آرامگاه سعدی که از شهرت خاص برخوردار است در باغی کوچک و سبز در کنار شیراز و در جوار چشمه ای پرآب و روان است . او در قبر ابدی خود آرمیده و افتخار آفرین شیراز و تمامی ایرانیان است . قبرش زیارتگاه هر ایرانیرند و اصیل است . تاریخ وفات وی نیز به سان ولادتش دارای اختلاف است و سال های 695،694،691،690 در تذکره ها نوشته اند . شادروان "سعید نفیسی"تمامی نظراتی که از دیرباز تا عصر ما در این باره ذکر شده ، در مقاله ای گرد آورده است .اما دکتر ذبیح الله صفا در مورد وفات سعدی چنین می گوید:
"وفات سعدی در ماخذ گوناگون به سال های 690 و 691 و 694 و 695 نوشته اند . سال 694 در نسخه ی چاپی الحوادث الجامه ی ابن فوطی نقل شده و گویا اشتباهی است که در نظم صفحات یا زمان چاپ در آن کتاب رخ داده است.
سال 695 در ماده تاریخ "خا صاد الف دال"از مونس الاحرار محمد بن بدر جاجرمی است .
تاریخ 691 بیشتر مستند ست بر دو ماده ی تاریخ "خصا"و "خاص" (=691) که دولتشاه و سپس دیگران از او نقل کرده اند.
و اما ذی الحجه سال 690 در غالب مآخذ نزدیک به دوران حیات سعدی ذکر شده و اعتماد به آن سزاوارتر است" (صفا،598:1373-599) .
" … الا ای که بـر خـاک ما بگــذری به خــاک عــزیزان که بـــاد آوری
که گر خاک شد سعدی او را چه غم که در زندگی خاک بوده اسـت بـود
به بیچــارگــی تن فــرا خــاک داد وگــر گرد عــالم بـرآمد چــو بـاد
بسـی بــر نیابد که خــاکـش خورد دگــر باره بـادش به عــالم بـــرد
مگــر تا گلستـــان معنـی شــگفت برو هیچ بلبل چنین خوش نگفـت
عجب گـــر بمیــرد چنین بلبــــلی کـه بــر استـخوانش نروید گلـی"
2-3-ممدوحان سعدی :
سعدی بیشتر اتابکان سلغری و وزرا و والیان بزرگ فارس و چند تن از رجال عهد خود را مدح گفت .
بزرگ ترین ممدوح سعدی از میان سلغریان اتابک مظفرالدین ابوبکر پسر سعدبن زنگی مذکور اسـت .
ممدوح دیگر سعدی که شاعر در حقیقت به وی اختصاص داشته است ، سعدبن ابوبکر است . بعد از این دو اتابک ، سعدی ، اتابکان دیگر سلغری یعنی اتابک محمدبن سعدبن ابوبکر و اتابک مظفرالدین سلجوقشاه بن سلغر ابش خاتون دختر سعدبن ابوبکر و همچنین ترکان خاتون زوجه ی اتابک سعدبن ابوبکر را مدح گفته است .
از وزرای سلغریان ، سعدی امیر فخرالدین ابونصر حوائجی را مدح گفته است(صفا،603:1373-602) .
2-5-سعدی از دیدگاه بزرگان :
در این بخش به برخی از سخنانی که درباره ی چهره ی سعدی ، در آن سوی مرزهای ایران گفته شده است و دکتر حسن لی آنها را ذکر کرده و همچنین برخی از سخنان نویسندگان ایرانی می پردازیم .
"ارنست رنان، زبان شناس،مورخ،منتقد و نویسنده ی فرانسوی درباره ی سعدی گفته است : "سعدی واقعا یکی از نویسندگان ماست . ذوق سلیم و تزلزل ناپذیر او ، لطف و جاذبه ای که به روایاتش روح و جان می بخشد ، لحن پر عطوفتی که با آن معایب بشریت را ریشخند و طعن می کند او را در نظر ما عزیز می دارد . وقتی آثار سعدی را می خوانیم ،گویی با یک نویسنده ی اخلاقی و حکمت آموز رومی یا یک منتقد بذله گو و شوخ طبع قرن شانزدهم سروکار داریم.
باربیه دومنار ، در مقدمه ی ترجمه ی فرانسوی بوستان می نویسد : "در آثار او مواردی است که لطف طبع هوراث ، سهولت بیان اوید ، قریحه ی بذله گویی رابله و سادگی لافونتن را می توان یافت" (حسن لی ، 1380:.8)
دکتر زرین کوب می گوید :"اندیشه و بیان سعدی در بسیاری موارد چندان با سخنان نویسندگان و شاعران شباهت دارد که انسان را به حیرت می اندازد"(زرین کوب،256:1373).
همچنین می گوید:"سعدی نه حکیم است نه عارف ، فقط شاعر است و شاعر واقعی . مخصوصا شاعر آدمیت که عشق و اخلاق مایه ی افتخار اوست"(همان:257).
کمالی سروستانی در کتاب سعدی شناسی دفتر چهارم درباره ی سعدی این گونه می گوید :"شعر سعدی در بیشتر موارد لطیف است و زیبایی های لفظی و معنایی ، مجازی و واقعی را در ترازی یکتا قوام آورده و هماهنگی و شورانگیزی بخشیده است .(کمالی سروستانی،54:1390).
همچنین می گوید استفاده ی به جای سعدی از تصویرهای ادبی و آرایش های کلامی و در نتیجه همواری و موزونی سخن باعث شده است که هنر و زبان آوری بی مانند سعدی در اوج فصاحت و لطافت ، در بادی امر در نظر عوام و خواص ساده ، روان و قابل درک تر از شعر سایرین جلوه کند . با این وجود این قرن هاست که در عرصه زبان و ادب فارسی همچنان شعر و سخن سعدی بی همتا و تقلید ناپذیر مانده و گوی توفیق را از همگان ربوده است (همان : 119) .
چیرگی سعدی بر واژگان و تعبیرهای فارسی و عربی ، به کارگیری ساخت های متعدد و متنوعی از جمله بسیط و مرکّب ، سادگی در زبان و بهره گیری کمتر از مجازها و آرایش های کلامی ، قناعت و استواری در نوع الفاظ به کار گرفته شده و خالی بودن سخن از تنافر حروف و تعقید لفظی و معنوی از جمله توصیفاتی است که در لفظ پردازی های سعدی و نیز در وصف صورت کلام وی بیان شده است (خالقی ، 1386 : 9) .
2-7- سبک و شیوه ی گفتار سعدی در گلستان
گلستان سعدی برای خودش دنیایی است یا دست کم تصویری درست و زنده از دنیاست ، سعدی در این کتاب انسان را با دنیای او و با همه ی معایب و محاسن و با تمام تضادها و تناقض هایی که در وجود او هست تصویر می کند . گفته ی جامی که آن را "نه گلستان که روضه ای ز بهشت می خواند" اغراق شاعرانه ای است مگر آنکه این روضه ی بهشت ، از سختی ها و زشتی های این "دوزخ دنیا" هم خالی نباشد و در کنار شادی ها و زیبایی های آن ، زشتی ها و اندوه ها نیز رخ بنماید . گلستان در واقع چنین دنیایی است یا چنین دنیایی را تصویر می کند (زرین کوب ، 1373 : 247) .
سعدی در توصیف و تصویر چنین دنیایی قدرت ومهارت عجیبی به خرج داده است و دنیایی که در گلستان ساخته است هرچند تا اندازه ای خیالی است ، تصویر درست دنیای واقعی است . با همه ی فراز و نشیب ها و با همه ی غرایب و عجایب ، سعدی این دنیا را نیافریده ، دیده است و درست وصف کرده است (همان) .
در این دنیا که اکنون هفتصد سالی است تا خاکستر خاموشی و فراموشی بر روی آن نشسته است هنوز همه چیز زنده و جنبنده است . هم سکوت بیابان و هم حرکت آرام شتر را در آن می توان دید . هم صدای تپش قلب عاشقی را که جز خود سعدی نیست و در دهلیزخانه از دست محبوبی شربت گوارا می گیرد می توان شنید (همان : 248) .
سعدی در گلستان ، مخصوصاً در دیباچه ی آن و در قسمتی از آن که موسوم است به جدال سعدی با مدّعی در باب توانگری و درویشی ، به تفضیلی که پیش از این گفته ام از شیوه ی نثر موزون ، هر جا که شایسته می دید استفاده کرد و بدین طریق انشاء خود را در عین آنکه در بعض موارد مصنوع است ، در مواردی دیگر به صورت نثر ساده ی فصیح و آراسته به انواع آزمایش های معنوی نه لفظی درآورد و در پاره ای از موارد با اوزان هجایی و اسجاعی که جای قافیه را در اشعار می گیرد همراه کرد و این استفاده از نثر موزون را در مجالس و رسالات دیگر خود دنبال نمود (صفا ، 1373 : 1217) .
هانری ماسه می گوید : "تمام لذت سبک سعدی از پیوند اندیشه با هم سرچشمه می گیرد و این لذت به اندازه ای عالی است که حتی ترجمه نیز آن را از بین نمی برد . این پیوند خشک و انتزاعی نیست . بلکه یک اندیشه است که با تصویر تحقق یافته است . اندیشه و تصویر چنان با هم آمیخته که خواننده از خود می پرسد آیا امکان دارد که اندیشه ایبدون تصویری ملموس به مغز سعدی خطور کرده باشد" (ماسه ، 1369 : 305) .
2-8 – سبک و شیوه ی گفتار سعدی در بوستان
اما بوستان ، خود دنیاییی دیگر است . دنیایی است که آفریده ی خیال شاعر است و از این روست که در آن انسان چنان که باید باشد ، و نه آن گونه که هست ، چهره می نماید . در این دنیای رنگین خیالی ، زشتی و بدی بی رنگ و بی رونق است . آنچه درخشندگی و جلوه دارد نیکی و زیبایی است . در چنین وضعی است که انسان به اوج مقام آدمیت بر می آید و از هر چه پستی و نامردی است پاک می شود (زرین کوب ، 1373 : 250) .
"بوستان یا سعدی نامه ، تراوش ذوق و طبع بلند کسی است که اقصای عالم را گشته و ایام را با هر کسی به سر برده است . چنان که خود شیخ در آغاز بوستان در سبب نظم کتاب چنین می سراید :
در اقصای گیتی بگشتـــم بســــی به ســر بردم ایام با هــــر کســی
تمتّع به هـــر گوشـــه ای یافتــم ز هر خــرمنی خوشـــه ای یافتــم
چو پاکان شیراز ، خــــاکی نهــاد ندید که رحمت بر این خــاک بـاد
تولّای مـــــردان این پــــاک بوم برانگیختم خـاطر از شــــام و روم
دریغ آمدم زان همــه بوستـــــان تهیـــدست رفتن سوی دوستـــان
به دل گفتم از مصـــر قنــد آورند برِ دوستـــــان ارمغــانی بــــرند
مرا گر تهــی بود از آن قند دســت سخن های شییرین تر از قند هست
نه قندی که مردم به صورت خورند کـــه ارباب معنـــی به کاغذ برند
بوستان سعدی چنانکه شیخ فرموده است ، حاصل تجربه ها و اندوخته هایی است که به هر گوشه ای ، تمتّع یافته و از هر خرمنی ، خوشه ای یافته است .
این که بسیاری از ابیات بوستان سعدی ، مانند دیگر سخنان او ، به صورت مثل درآمده است ، علاوه بر نکات پر مغز متفرّج در آن ها – که حاصل تجربه ی سعدی و نسل ها در طی قرن هاست- بر اثر لطف سخن و ایجاز و خوش ترکیبی و بلاغت بی نظیر شاعر است" (یوسفی ، 1369 : 243) .
دکتر زرین کوب می گوید : " طرز سعدی بر استواری و روانی معنی مبتنی است و همین نکته است که سخن او را در شیوه ی سهل ممتنع به سر حد اعجاز رسانیده است . معانی لطیف و تازه را در عبارات آسان بیان می کند و از تعقّد و تکلّف برکنار می ماند . هر چند سخنش یک سره از صنعت خالی نیست ، نشانه ی صنعت گری در آن چندان بارز نیست" (زرین کوب ، 1373 : 254) .
فصل سوم :
گفتاری درباره ی پند واندرز
3-1-معنای پند و اندرز
دکتر معین در مورد معنای لغوی پند می گوید :"1-اندرز ، صلاح گویی ، نصیحت ، موعظه ، وعظ ، ذکر ، تذکیر 2- عهد ، میثاق "(معین ، 1375 : 822) .
همچنین در مورد معنای لغوی اندرز می گوید :"1- پند ، نصیحت 2- وصیّت "(همان : 373) .
پند که به زبان عربی "نصیحت" گفته می شود در فرهنگ مرز و بوم ما از سابقه ای بس دیرین برخوردار است. "اندرز" ، "موعظه" ، "عبرت" از دیگر شکل های این مفهوم است ، که در بین مردم رایج است و در مواقع مختلف به کار می رود.
پند در نوشته های زردشتی به زبان پهلوی تا سده ی سوم ، واژه ای بسیار آشنا و معنای متداول آن برابر با "اندرز" به معنای نصیحت است.
اندرز در پهلوی (handarz) نیز در آغاز به سفارش هایی گفته می شود که پدر به فرزندش ، استاد به شاگردش کرده باشد.
3-2- پند و اندرز در ادبیات فارسی
"هنگامی که به نخستین سروده های شعر فارسی می نگریم ، در می یابیم که ادب فارسی با نصیحت و اندرز آغاز گردیده است. اگر محمَد بن وصیف سیستانی را نخست شاعر فارسی گو بپنداریم ، آنچه از شعر او به جای مانده ، چیزی جز پند نیست :
کوشش بنده سبب از بخشش استکار قضا بود و تو را عیب نیســت
بود و نبـود از صفت ایزد اســـتبنده ی درمانده ی بیچاره کیســت
اوّل مخلوق چــه باشـــد ؟ زوالکار جهان ، اوّل و آخر یکی است
قول خــداوند بخوان ، فاستقـــممعتقــدی شو و بر آن بربایسـت"
(دشتی ، 1389 : 12)
" در بازخوانی فرهنگ کهن ایرانی می توان دریافت که تا چه حد نظام فکری و اندیشگی و ارزش های درونی شده ی جامعه ی ایران با اندرز و حکم و مواعظ در آمیخته است. به دیگر بیان باید نگاهی به سیر تاریخی ادبیات اندرزی نمود.این امر در ساخت فرهنگی جامعه ی ایران از طریق پیشینه ی ادب اخلاقی و پند نامه های برجای مانده از روزگار کهن به چشم می خورد.
در اثبات این مطلب باید گفت خاستگاه این نوع نوشتار به روزگاران دیرینه باز می گردد. به عنوان نمونه در اوستا اندرز گونه هایی به چشم می خورد که حاکی از اهمیّت این مقوله دارد. در یسن پنجاه و سوّم ، زرتشت به دخترش پوروچیستا و داماد خود جاماسپ حکیم ، پندهایی را یادآوری می شود" (ابوالقاسمی ، 1380 : 1 ) .
یکی از خاور شناسان فرانسوی به نام شارل هانری دو فوشه کور ، تحقیق مفصّلی در آثار ادب فارسی قرن های سوم تا هفتم انجام داده و به این نتیجه رسیده است که در اکثر متون فارسی اندیشه های اخلاقی و مضامین حکمی و اندرزی یافت می شود. وی از این رهگذر عوامل موثر در شکل گیری این پندها و پند نامه ها را مورد بررسی قرار داده و گفته که نکوهش گری و اندرز گویی یک ادیب می تواند به سبب رخداد های محیط و اجتماع پیرامون وی باشد ویا به سبب کسب تجربه از مواردی که میل و رغبت مردمان به چیزهایی است که در اجتماع زمان وی ضد ارزش محسوب می شود (دو فوشه کور ، 1377 : 607 – 608 ) .
"آنچه در نگاه نخست ، شعر شعرای سبک خراسانی را از دوره های قبل وبعد از آن متمایز می کند این مطلب است که اکثریت ایشان به توصیف طبیعت ، خمریه سرایی ، وصف مجالس بزم ونوش و جام باده گرایش دارند با این همه نمی توان وجود عناصر دیگری همچون حکمت و اندرز را در شعر ایشان نادیده انگاشت.بی تردید آنچه به غنای مضامین حکمی و اخلاقی قرون بعد کمک می کند و شعر شعرایی چون سنایی و نظامی و عطار و به ویژه شعر و نثر حکیم شیراز ، سعدی را جلایی تازه می بخشد همین پیشینه ی استوار و پربار ادب اخلاقی شعرای نخستین است.
علاوه بر این رودکی و کسایی و ناصر خسرو و فردوسی ، میراث دار ادبیات اخلاقی و اندرزی غنی دوره ی پهلوی هستند"( نفیسی ، 1348 : 447 ) .
3-3- پند و اندرز در شعر
"اندرز گویی در شعر پارسی با نخستین شاعرانی که از آنان آثاری داریم شروع می شود مثل حنظله ی باد غیسی و بوسلیک گرگانی که هر دو در قرن نهم میلادی می زیسته اند و بعد از آن هیچ گاه انقطاع نمی یابد چنان که بلافاصله بعد از دو شاعر مذکور رودکی قسمت بزرگی از مجموعه ی عظیم اشعارش را به این موضوع اختصاص داد.
به تحقیق می توان گفت بخش اعظمی از آثار پیشینیان تحت الشعاع پند و اندرز به عنوان وسیله ای جهت انتقال تجارب و آگاهی ها قرار گرفته است.
رودکی با نظم فارسی کلیله و دمنه مهم ترین قدم را در این راه برداشت واز آن گذشته قطعات ابیات متعدّد متضمّن اندرز های اخلاقی و اجتماعی سرود وبه قول یکی از شاعران هم عهدش هنگام مرگ از خود میراث از حکمت باقی نهاد.
شاعران قرن چهارم هجری ، مانند شهید بلخی ، ابو طاهر خسروانی ، دقیقی ، خسروی سرحنی ، ابو الفتح بستی همه دارای قطعات بلند و کوتاه اندرزی هستند ولی هیچ یک از آن ها در این راه به ابوشکور بلخی نمی رسند که منظومه ی اندرزی خود "آفرین نامه" را در سال (366ه) به بحر متقارب تمام کرد" (صفا ، 1368 : 383) .
کاری که به همّت رودکی در ساختن مثنوی ها و قطعات اندرزی نهاده شده بود پس از وی هم چنان ادامه داشتتا پایان سده ی چهارم هجری و آغاز قرن پنجم ، کسایی مروزی و بعد از او به تقلید از وی ناصر خسرو آن را بسیار ترقی دادند. ناصر خسرو نه تنها با سرودن قصیده های طولانی در وعظ و حکمت و اندرز شاعر انگشت نمایی شده ، بلکه مثنوی های خاصّی را هم به بیان این گونه افکار اختصاص داده است یعنی روشنایی نامه و سعادت نامه . نخستین از این دو منظومه ای است کوتاه در 592 بیت به بحر هجز و دومین مشتمل بر 300 بیت به همان طریقه ی روشنایی نامه در پند وحکمت(همان :385) .
از دیگر شاعران قرن پنجم فردوسی است که دکتر صفا درباره ی اندرزهای وی در شاهنامه این گونه می نویسد : "اندرزنامه های شاهنامه بسیار و قسمت بزرگی از آن ها منقول از متن هایی است که فردوسی در اختیار داشته است . این اندرزها را می توان به سه دسته تقسیم کرد : دسته ی اول که اساسی ترین آن ها است در قسمت تاریخ ساسانیان دیده می شود خاصه در سرگذشت اردشیر بابکان و شاپور و اورمزد و در بزم های هفت گانه ی انوشیروان با بوزرجمهر . دومین دسته از اندرزهای شاهنامه آن هاست که در آغاز یا پایان داستان ها آمده و معمولاً متناسب است با موضوع همان داستان ها . دسته ی سوم اندرزهای حکیمانه ای است که فردوسی خود در پایان داستان های شاهان و پهلوانان می آورد و شاعر با توجه به ناپایداری جهان خواننده را به نیک اندیشی و نیکوکاری و دادگری و احتراز از بدی می خواند . پایان داستان ضحّاک ، برای این دسته از اندرزنامه های شاهنامه نمونه ای بسیار عالیست"(همان : 384) .
از جمله شاعران اوایل قرن پنجم (یازدهم میلادی) شاعری است به نام بداعی بلخی . بداعی پندنامه ی انوشیروان را به شعر درآورد و آن را راحه الانسان نامید ، دراین پندنامه مانند پندنامه های مشابه دیگر ایرانی به موضوعات مختلف مربوط به تهذیب نفس و سعی در تکامل نفسانی از راه خردجویی ، نیکوگویی ، نیکی ، راستی ، معاشرت با نیکان ، خرسندی و بسیاری از این گونه ملکات فاضله توجه و درباره ی هر کدام یک یا دو بیت سروده شده است (همان : 385) .
از اوایل قرن ششم سنایی غزنوی بعد از انقلاب حالی که به او دست داده بود ، باب جدیدی در سرودن اشعار حکیمانه و در همان حال عارفانه باز کرد . وی معانی حکمی و عرفانی مخلوط به اندرز و موعظه و نصیحت را به قدرتی کم نظیر در قصیده ها و قطعات و مثنوی ها ی خود (به ویژه در حدیقه الحقیقه) بیان کرد. علت توجه این عارف و عارفان بعد از وی به اندرزگویی در ضمن مقالات عرفانی ، آن است که در تصوّف ایرانی تکامل نفس برای صعود به مدارج ملکوت به جز از راه پاکی و گریز از همه ی بدی ها میسّر نیست . موفقیت سنایی در سرودن اشعار زاهدانه و حکیمانه ی همراه با اندرز های گوناگون موجب شد که در میان شاعران اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم ، عدّه ای به پیروی وتقلید از او مبادرت جویید و از آن جمله قوامی رازی ، جمال الدّین اصفهانی ، خاقانی شروانی در قصاید حکمی ، نظامی گنجه ای در مثنوی مخزن الاسرار ، و امثال آنان هرِیک به صورتی از قصاید ومثنوی های رودکی استقبال کنند(همان : 386) .
همچنین از جمله استادانی که در همین اوان توانست مسایل اجتماعی و حکمی را به صورت اندرز یا به صورت طعن های انتقادی در قطعاتی کوتاه و موثر بیاورد ، اوحد الدّین انوری ، شاعر قصیده سرای بسیار مشهور است که روش او را در سرودن قطعات اندرزی یک شاعر بزرگ دیگر به نام ابن یمین بعدها تکمیل کرد.قطعات اندرزی ابن یمین به سبب تنوّع آن ها و سادگی و صداقت گوینده از عهد شاعر به بعد با شهرت بسیار زبان به زبان می گردد"(همان : 386).
" در قرن هفتم بزرگ ترین شاعر اخلاقی و اجتماعی و تربیتی ایران که به نوعی بارز متوجّه اندرز گویی بوده است ، می زیست و او سعدی شیراز است.وی نه تنها در گلستان خود که پر از پند واندرزها ودستورهای اخلاقی و تربیتی به نثر و نظم است، بلکه در منظومه های بسیار مشهورش "بوستان" و قصاید خویش اندرز هایی در همه ابواب حیات فردی و اجتماعی گنجانیده است که هنوز هم غالب آن ها به صورت مشق هایی جاویدان میان ایرانیان رواج دارد.
وی در هر دو کتاب مذکور خود سعی کرده است تا مبانی و اصول اخلاقی را نه تنها به صورت جمله های خشک کوتاه تمام نکند، بلکه بیش تر آن ها را با آوردن حکایت ها و تمثیلات مرکوز ذهن خواننده سازد و این شیوه ی او به وسیله ی همه ی آنان که به تقلید از گلستان و بوستان آثاری پدید آورده اند دنبال شد.
با ابتکاری که سنایی غزنوی در به هم آمیختن اندیشه های عرفانی و اندرزی کرد ، پس از او مثنوی های عارفانه گوناگون در ذکر مبانی تصوّف و عرفان ایران و راهنمایی ساکلان طریقت در طی مدارج کمال نفسانی سروده شدکه به حکایات و تمثیل ها همراه بود و در مطاوی این مطالب بسا اندرزها و راهنمایی ها ی اخلاقی و اجتماعی مذکور افتاد." (همان : 387) .
غیر از قصیده و مثنوی و رباعی های حکیمانه ی اندرز گویی یک میدان وسیع دیگر از حدود قرن هشتم به بعد بدست آمد و آن غزل های حکیمانه و عارفانه است که بیش از همه به وسیله ی "حافظ شیرازی" تکامل یافت و آخرین مرحله ی ترقّی را در شعر صایب اصفهانی و پیروان مکتب او در ایران و هندوستان حاصل نمود.اندرز هایی که در این نوع از شعر بیان شده بیشتر با مضمون های شاعرانه و با مثل های سایر یا تمثیل همراه است ومو ضوعات آن ها با آن چه در محیط زندگی و به دور و بر شاعر است ارتباط دارد( همان : 388) .
3-4- پند واندرز در آثار سعدی
در میان شاعران بزرگ ایرانی ، سعدی در ذکر پند ها و اندرزها وضعیّت ویژه ای دارد.درباره ی او نوشته اند: " تربیت منظومه هایی که موقوف بر تربیت و اندرزهای اخلاقی به قصد اصلاح و ارشاد طبقات مختلف اجتماع باشد ، در حقیقت از سعدی آغاز شده و او بزرگ ترین شاعری است که از عهده ی چنین ابتکار مهمّی برآمده است ، تا آن جا که باید گفت وی بزرگ ترین شاعر اخلاقی و تربیتی ایران است." ( صفا ، 1373: 331) .
سعدی در باب اخلاق در موارد بسیار زیادی به پند و نصیحت ابنای بشر می پردازد که مقصود وی راهنمایی و ارشاد خلق است ؛ زیرا او آموزگاری است آگاه و پیری پخته و پرورده و سرد و گرم چشیده ، هنرمندی است روشن و آگاه و مُصلحی خیراندیش ، طالب علمی آزاد و شریف و خواهان حق و عدل ، شیفته ی ارزش های اصیل انسانی است و طرفدار خلق خدای و نیز مدافع بی ادّعای همه ی آنچه مربوط است به مردم و عوالم آن ها (صدریان ، 1391 : 5) .
"شاید بتوان سعدی را بزرگ ترین شاعر در ادب فارسی دانست که به دفعات مختلف و به صور گوناگون ، مفاهیم و مضامین پندآموز ، اجتماعی در آثارش آورده شده است .هرچند که در مفاهیم قصایدش بیشتر به این جنبه توجه شده ، اما غزل هایش نیز از این ویژگی بی بهره نیست .
خوی سعدی است نصیحت چه کند گر نکنند مشـــک دارد نتــواند که کند پنهـــانش
چنانچه می بینید شاعر نیز به این خصلت خود به صورت مستقیم اشاره می کند اما ویژگی این نوع از شعر سعدی آن است که شاعر این اندرزها را با کلامی شیرین و نمکین بیان می کند و شنونده ناخودآگاه با شاعر همراه می شود و کلامش را پذیرا می گردد "(میری ، 1380 : 76) .
عشق همراه با اندرزگویی و آشفتگی در عین مصلحت بینی ، همه ی این تضادها یکجا در سعدی دیده می شود و این خود دلیل عظمت مقام و بزرگی و توانایی روح اوست(همان : 18) .
فصل چهارم :
شیوه های پند و اندرز در آثار سعدی
بر اهل ادب و ادب دوستان ، پوشیده نیست که شیوه هایی که سعدی برای بیان پند و اندرزهای خود به کار برده بس گسترده و دشوار است و لذا در این مسیر دشواری کار بر نگارنده بیشتر آشکار شد ، به همین خاطر با مراجعه به منابع گوناگون موجود و راهنمایی های استادان عزیز ، تمام تلاش خود را به کار گرفتیم تا بتوانیم خوشه ای از این ادب را دست مایه بسازیم و آن را در آثار شیخ اجل بجوییم و به رشته ی تحریر در آوریم .
شیخ اجل برای بیان پند و اندرز های خود از شیوه های مختلفی استفاده کرده تا بتواند مخاطب را آگاه سازد و مسائل اخلاقی – اجتماعی را برای او بازگو کند .
تا جایی که نگارنده در بوستان و گلستان سعدی جستجو نمود ، پی برد که سعدی برای بیان نکات اخلاقی و پند و اندرز از تمثیل و سخنان حکیمانه استفاده نموده است که در ادامه ی مطلب به طور مشروح به آن ها خواهیم پرداخت .
4-1- معانی لغوی تمثیل
مرحوم علامه علی اکبر دهخدا در لغت نامه ی ارزشمند خود برای " تمثیل " این معانی را آورده است : "مثل آوردن ، تشبیه کردن چیزی به چیزی و مثل الشی بالشی تمثیلا و تمثالا و …. "( دهخدا ، 1377 : 6970 ) .
مرحوم دکتر معین نیز ذیل کلمه ی " تمثیل " چنین آورده است : " 1- مثال آوردن 2- تشبیه کردن ، مانند کردن 3- صورت چیزی را مصور کردن 4- داستان یا حدیثی به عنوان مثال بیان کردن ، داستان آوردن . "( معین ، 1364 : 1139 )
4-2- معنای اصطلاحی تمثیل
اما آن چه دارای اهمیت است ، تعریف اصطلاحی تمثیل است که ما را در درک مفاهیم آن در حوزه ی ادبیات آشنا می سازد و حاصل کار را هر چه درخور و سازنده تر می سازد . همانگونه که پیش تر گفتیم حوزه ی تمثیل گسترده است و در کتاب های علم بلاغت به شکل های مختلف تعریف شده است .
4-2-1- دیدگاه تهانوی
در کتاب اصطلاحات فنون تهانوی ذیل کلمه ی تمثیل پیرامون معنای مختلف آن چنین آمده است :"و عند اهل البیان یطلق علی معان ، الاول المجاز المرکب المسمی بالمثل و التمثیل علی سبیل الاستعاره ایضاَ …. "( التهانوی ، 1984 : 1344 ) .
4-2-2- دیدگاه دکتر شمسیا
دکتر شمیسا در کتاب بیان خود تمثیل را اینگونه تعریف کرده است : " تمثیل ALLegory )(هم حاصل یک ارتباط دو گانه بین مشبه و مشبه به ( ممثل ) است . در تمثیل هم اصل بر این است که فقط مشبه به ذکر شود و از آن متوجه مشبه شویم ؛ اما گاهی ممکن است مشبه هم ذکر شود . ( مثل تشبیه تمثیل ) : مثل کسانی که به دنیا چسبیده اند ، مثل کسانی است که در رهگذر سیل خانه ساخته اند . در این صورت هم از مشبه و هم از مشبه به ، امر کلی تر را استنباط می کنیم ؛ کسانی که به امور حقیر و ناپایدار مشغولند و عاقبت را نمی بینند ؛ از کار خود بی بهره هستند(شمیسا،205:1371) .
4-3- هدف از کاربرد تمثیل
"با دقت در کاربرد تمثیل در می یابیم که هدف آن غالباً ایضاح مطلب است ، هر نوع مطلبی که باشد خواه ایضاح مطلب غنایی و حماسی ، خواه مطلبی تعلیمی ، اما از آنجا که در ادب تعلیمی به بیان پند و اندرز و نکات اخلاقی پرداخته می شود ، مانند : دعوت به احسان و نیکی ، توجه به عشق ورزی ، شکر گزاری ، تواضع ، توکل و … .
این موارد بیشتر از نوع مباحث عقلی اند تا حسی ، پس نیاز به یک تمثیل است تا مطلب عقلی را با مباحث حسی و صریح ، به وضوح شرح و بسط دهد"(وفایی ، 1392 : 35) .
4-4- اقسام تمثیل و نمونه های آن در آثار سعدی
4-4-1-فابل
اما معروف ترین قسم تمثیل ، تمثیل غیر حیوانی است که فرهنگیان به آن فابل (( Fable می گویند و آن را یکی از انواع ادبی می دانند . در فابل قهرمانان حکایات ، جانورانند که ممثل تیپ یا طبقه ای هستند . مثلاً در کلیله دمنه شیر ممثل شاهان و حاکمان است . در منطق الطیر هدهد ممثل شیخ و رهبرو سیمرغ ممثل خدا…( شمسیا ، 1375 : 79 ) .
4-4-1-1- کاربرد فابل در بوستان :
با اندکی دقت می توان دریافت در فابل یک اصل اخلاقی مورد شرح قرار می گیرد و در پایان . آن اصل اخلاقی در یکی دو جمله کوتاه بیان می شود که جنبه ی ارسال المثل دارد و با این روش نتیجه گیری می شود . مثلاً " سعدی" در حکایت شیر و روباه شل چنین نتیجه می گیرد و به مخاطب به صورت مستقیم اندرز می دهد :
" برو شیر درنده باش ای دغل مپندار خود را چــو روباه شل "
(یوسفی ، 1368 : 88)
در این حکایت شیر مظهر مردمان تلاشگر و بخشنده و روباه مظهر انسان های راحت طلب است .
برای فهم بیشتر و بهتر به اصل این حکایت توجه نمایید :
"یکی روبهـی دید بی دســت و پای فـرو مــاند در لطف و صنع خـــدای"
که چون زندگــانی به سر مـی بــرد بدین دست و پای از کجـا می خــورد
در این بود درویش شوریـــده رنگ که شیـری بر آمـــد شغـالی به چنــگ
شغال نگون بخت را شیـــر خـورد بماند آنچه روباه از آن سیـــر خـــورد
دگــر روز بـــاز اتفــاقی فتـــــاد کــه روزی رســـان قوتِ روزش بـداد
یقین ، مـرد را دیده بیننــده کــــرد شــد و تکیــــه بـر آفـــریننده کـــرد
کزین پس به کنجی نشینم چو مــور کـــه روزی نخوردنـــد پیــلان به زور
زنخنــدان فـرو برد چندی به جیـب که بخشنـــده روزی فـرستـد ز غیـــب
نه بیگانه تیمار خوردش نه دوســـت چو چنگش رگ و استخون ماند و پوست
چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش ز دیوارِ محــــرابــش آمد به گــــوش
بـرو شیــر درنده باش ، ای دغـــل مینـــداز خــود را چـــو روباهِ شَــــل
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیــر چــه باشــی چو روبه ، به وامانده سیر؟
چو شیر آنکه را گردنی فربه اســـت گر افتد چو روبه ، سگ از وی به اسـت
به چنـــگ آر و با دیگران نوش کــن نـه بـر فضله ی دیگـــران گوش کــن
بخــور تا تــوانی به بازوی خــویش که سعیــت بود در تــرازوی خویــش
چـو مردان ببر رنج و راحـت رســان مُخَنّــث خــورد دســت رنج کســان
بگیـر ای جــوان دســت درویش پیر نه خود را بیفگـــن که دستــم بگیــر
خــدا را بر آن بنده بخشـایش اســت که خلق از وجودش در آسایش اســت
کَرَم ورزد آن سر ، که مغزی در اوست که دون همّتاننــد بی مغــز و پوســت
کسی نیک بیند به هــــر دو ســـرای کــه نیکــی رســاند به خلق خــدای"
(همان :88)
در کتاب بوستان که آرمان شهر خیالی سعدی است حکایت ها بسیارند و هر کدام به نوعی به بیان مسائل اخلاقی ، اجتماعی ، مذهبی و عرفانی یا سیاسی می پردازند . چون که عالم حقیقی جامعه ی بشری را آنگونه که باید باشد به تصویر می کشد نه آنگونه که هست .
در بوستان ، حکایت های فابل گونه ای که به کار رفته،بیانگر مضامین خاص فکر و اندیشه ی سعدی است که آنها را دنبال می کند و قصد القا به مخاطب خود را دارد . از این حکایات در بوستان بیشتر شاهد هستیم تا در گلستان .
در ادامه به ذکر نمونه هایی از فابل در بوستان می پردازیم :
در باب پنجم بوستان نمونه ای از این گونه تمثیل ، گفت و گوی کرکس با زغن است :
چنیـن گفـت پیش زغن کرکســی که نبود زمن دوربین تر کســــی
زغن گفت ازین در نشاید گـذشت بیا تا چه بینی در اطــــراف دشت
شنیــدم کـه مقــدار یک روزه راه بکرد از بلنـــدی به پستی نگـــاه
چنین گفت دیدم گرت باور اسـتکه یک دانه گندم به هامون برست
زغن را نماند از تعجّب شکیـــب ز بالا نهـــادند ســـر در نشیـــب
چو کـــرکس بردانه آمد فــــراز گره شــد بر او پای بنــــدی دراز
ندانســت ازان دانه بـر خـوردنش کـه دهـــر افگند دام بر گــردنش
نه آبستـن دُر بود هــر صــــدف نه هـــر بار شــاطر زند بر هـدف
زغن گفت ازان دانه دیدن چه سود چــو بینــاییِ دامِ خصـمت نبــود
شنیدم که می گفت و گردن به بنـد نباشـــد حــذر با قَدر سودمنـــد
اجل چون به خونش برآورد دسـت قضــا چشم باریک بینــش ببسـت
در آبی کــه پیــدا نگردد کنـــــار غــرور شنـــاور نیــاید به کـــار
(یوسفی ،1389 :141)
در این فابل زغن و کرکس ، شخصیت های برگزیده ای هستند . زغن پرنده ای شکاری و کرکس پرنده ای قوی هیکل و لاشخــوار ، هر دو پرنده ای شکاری هستند ، امّا یکـی قوی تر و یکی ضعیف تر .
کرکس نماد افراد مدعی و مغرور و زغن نماد افراد آینده نگر و تیزبین . در این تمثیل ، اصلی که دنبال می شود ،اصل قضا و قدر است وآنچه مقدّر است اتّفاق می افتد . قدرت و غرور نمی تواند مانع پیشامد سرنوشت گردد.
در این حکایت آنچه که سعدی به وسیله ی آن افراد انسانی را اندرز می دهد ، این است که باید از غرور و خودبینی بپرهیزند و تن به پستی و حقارت ندهند و سرنوشت را به یاد داشته باشند .
نمونه ی دیگر فابل در بوستان ، گفت و گوی میان پروانه و شمع در باب سوم است :
شبــی یاد دارم که چشمم نخفــت شنیدم که پروانه با شمع گفـــت
که من عاشقم گر بسوزم رواســت تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هـــوادار مسکیــن مـن بــرفت انگبین یار شیـرین مـــن
چــو شیرینی از من بـــدر مــی رود چـو فـرهـادم آتش بـه ســر می رود
همی گفت و هر لحظه سیـــلاب درد فرو مـی دویـدش بـه رخســـار زرد
که ای مدّعـی عشق کــار تو نیســت کـه نه صبـر داری نـه یارای ایســـت
تو بگـریزی از پیش یک شعله خـــام مــن اِستـــاده ام تا بســوزم تمـــام
تو را آتش عشـق اگر پر بسـوخـــت مــرا بین که از پای تا سر بسوخت
همه شب در این گفت و گـو بود شمع به دیـدار او وقتِ اصحاب ، جمــع
نــرفته ز شب همچنــان بهــــره ای که ناگــه بکشتش پری چهـــره ای
همی گفت و می رفت دودش به ســر همین بود پایان عشــق ، ای پســـر
ره این است اگــر خواهی آمــــوختن به کُشتــن فَــرَج یابی از سوختـــن
مکن گـــریه بر گـورِ مقتولِ دوســت قُل الحمـدلله که مقبــــول اوسـت
اگـــر عاشقی ســر مشوی از مــرض چو سعدی فرو شوی دست از غرض
فــــدائی نـدارد ز مقصــود چنـــگ وگــر بر ســرش تیـر بارند و سنگ
به دریـــا مـرو گفتمــت زینهــــــار وگـــر می روی تن به طوفـان سپار
(همان :114)
در این فابل ، سعدی پروانه را تمثّل و شمع را مقابل آن قرار داده است . پروانه تمثّل تیپ خاصی می شود که عاشق راستین نیستند و تنها ادعای عشق دارند . طبقه ای که فقط زهد می فروشند و ریا می کنند . امّا شمع را به عاشقی راستین و بی ریا .
در این حکایت شیخ اجل ، افراد را به عبادت و پرستش حق ، توصیه می کند و شرط و لازمه ی انسانیت و انسان بودن را زهد و پرهیزگاری می داند .
4-4-1-2- کاربرد فابل در گلستان
سعدی شاعری اجتماعی و همدرد و همدل با انسان هاست ؛ زیرا همه ی افراد را گرامی داشته و به شفقت فرا می خواند و خودبینی و خودپرستی در نظر او مردود است . او در آثارش ، منظور خود را در قالب دلکش ترین عبارات بیان کرده است .
سعدی در کتاب گلستان ، تعدادی از حکایت های تمثیلی خود را از نوع فابل انتخاب کرده و مضامین فکری و مسائل اخلاقیمورد نظر خود را مطرح کرده که در ذیل به ذکر نمونه هایی از آن می پردازیم:.
طوطیی را با زاغی در قفس کردند و از قُبحِ مشاهده ی او مجاهده همی بُرد و می گفت : این چه طلعت مکروه است و هیات ممقوت و منظر ملعون و شمایل ناموزون؟ یا غُرابَ البَینِ ، یا لَیتَ بَینی وَ بَینَکَ بُعدَالمَشرِقَینِ .
عَلَی الصَّباح به روی تو هر که بـرخیزد صبـاحِ روز ســــلامت بر او مَسا باشــد
بداختری چو تو در صحبت تو بایستی ولی چنان که تویی ، در جهان کجا باشد؟
عجب تر آن که غراب از مجاورت طوطی [هم] بجان آمده [بود] و ملول شده ،لاحَول کنان از گردش گیتی همی نالید و دستها{ی}تغابُن بر یکدیگر همی مالید که این چه بختِ نگون است و طالعِ دون و ایّامِ بوقلمون ! لایقِ قدرِ من آنستی که با زاغی به دیوار باغی[بر] ، [خرامان] همی رفتمی .
پارسا را بس این قَدَر زنـــدان کــه بوَد هم طویله ی رندان
تا چه گنه کردم که روزگار [م] بعقوبتِ آن در سلکِ صحبتِ چنین ابلهی خودرای ، ناجنس ، خیره درای ، به چنین بندِ بلا مبتلا گردانیده است؟
کس نیــاید به پـای دیــواری که بر آن صورتت نگار کننـد
گر تو را در بهشت باشد جای دیگران دوزخ اختیار کننـــد
این ضرب المثل بدان آوردم تا بدانی که صد چندان که دانا [را] از نادان نفرت است ، نادان را از دانا وحشت [است] .
زاهـــدی در سماعِ رندان بود زان میان گفت شاهدی بلخی
گــر ملولی زما ، تُرُش منشین که توهم در دهــان ما تلخـی
*
جمعی چو گل و لاله به هم پیوستــه تو هیـــزم خشک در میــانی رستــه
چون باد مخالف و چون سرما ناخوش چون برف نشسته ای و چون یخ بسته
(یوسفی ، 1387 : 139)
در این حکایت تمثیلی دو شخصیت برگزیده شده که سنخیتی با هم ندارند این دو از وجود یکدیگر در رنجند و هر کدام تحمّل دیگری را ندارد و از مجاورت با هم به جان آمده اند . شیخ اجل برای بیان پند و اندرز خود ، طوطی را شخصیت و نماد زیبایی و دانایی می داند و زاغ را نماد زشتی و نادانی . به عبارتی دیگر ، طوطی می تواند نماد پارسایان زیان آور و خوش سخن باشد و زاغ نماد رندان خموش و نادان .
در جای دیگر گلستان آمده است :
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای خفته . شوریده ای [که در آن سفر همراه ما بود] نعره برآورد و راه بیابان گرفت و یک نَفَس آرام نیافت . چون روز شد گفتم : این چه حالت بود؟ گفت : بلبلان را شنیدم که بنالش در آمده بودند از درخت و کبکان در کوه و غوکان در آب و بهایم در بیشهاندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من[بغفلت خفته] .
دوش مرغی به صبح می نالیـد عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستـان مخلـــص را مگــــر آواز من رسیــد به گوش
گفت : باور نداشتــم که تو را بانگِ مرغی کند چنین مــدهوش
گفتم : این شرطِ آدمیّت نیست مرغ تسبیح گوی و ما خامـوش!
(همان:97)
شخصیت هایی که در این حکایت آمده است هر کدام نماد افراد خداشناس ، عابد و شاکر می تواند باشد یا کسانی که به کمال معرفت و شناخت دست یافته اند .
تعداد فابل های موجود در گلستان نیز مانند بوستان بسیار اندک است . حکایات گلستان بیشتر از نوع پارابل هستند که در صفحات بعد در مورد آن توضیح خواهیم داد .
گلستان دنیای واقعی بشر است که سعدی به کمک آن ، بشر را اندرز داده و به واقعیت ها با بینشی عمیق می نگرد و به بیان مسائلی می پردازد که واقعیت دارد . به همین خاطر در گلستان بیشتر با پارابل روبه رو هستیم مانند بوستان .
4-4-2-پارابل
پارابل ، روایت کوتاهی است که در آن شباهت های جزء به جزء بسیاری با یک اصل اخلاقی یا مذهبی یا عرفانی وجود دارد و از این معمولاً بر زبان پیامبران و عارفان و و مردان بزرگ گذشته است . به عنوان نمونه تمام باب پانزدهم انجیل لوقا مشتمل بر تمثیلاتی که بر زبان مسیح گذشته است را می توان نام برد(شمیسا ، 210:1371) .
4-4-2-1-پارابل در بوستان
شیوه ی دیگری که در آثار سعدی میتوان به ویژه در بوستان برشمرد ، که سعدی به کمک آنها مخاطب خود را اندرز کرده است ، پارابل است . در بوستان و گلستان کاربرد پارابل بیشتر از فابل می باشد . با توجه به زمینه های پارابل که اخلاقی ، مذهبی ، عرفانی ، سیاسی و اجتماعی می باشند . بیشتر پارابل های گلستان و به ویژه بوستان ، پارابل های اخلاقی ، مذهبی و اجتماعی هستند .
سعدی مضامین فکری و اخلاقی را در کتاب بوستان ، در قالب حکایت های سرشار از مسائل اخلاقی ، انسانی ، اجتماعی ، و حکمت علمی مطرح کرده و به تصویر کشیده است .
در یک کلام بوستان دنیای کمال یافته ی اندیشه های شیخ شیراز است که به کمک آن توانسته افرادبشری را تعلیم دهد . در بوستان همانند گلستان بسیاری از حکایت ها از گونه های پارابل اخلاقی هستند که هر کـدام از این حکـایت ها به نوعی مسائل اخـلاقی را در قـالب تمثیـل به تصــویر مـی کشند :
مثلاً در باب اول بوستان "در عدل و تدبیر رای" اوّلین حکایت چنین بیان شده است :
شنیــدم کـــــه در وقــت نــزعِ روان بــه هرمز چنین گفت نوشیــــروان
که خــاطر نگهــــدارِ درویـــش باش نــه در بندِ آســایشِ خویــش باش
نیـــــاســـاید انـــدر دیار تو کـــس چو آسایش خویش جــوییّ و بــس
نیـــایـــد به نــــزدیک دانا پسنــــد شبــان خفته و گــرگ در گوسفنــد
بـــرو پاسِ درویـــشِ محتـــــاج دار کـه شــاه از رعیّــت بـوَد تاجـــدار
رعیّت چو بیخنـد و سلطـــان درخــت درخت ، ای پسر ، باشد از بیخ سخت
مکــن تا توانــی دلِ خلـــق ریــــش وگــر می کُنی میکَنـی بیخِ خــویـش
اگــــر جــاده ای بایـدت مستقیــــم رهِ پارســـایان امیــدســت و بیــــم
طبیعـــت شود مـــرد را بخـــــردی بــه امّیــــدِ نیکـــیّ و بیـــــمِ بدی
گر این هـر دو در پادشـــــه یافتـــی در اقلیــــم و مُلکــــش پَنَه یافتـــی
کـــه بخشـــایش آرد بر امّیــــدوار به امّیـــــدِ بخشـــایشِ کــردگـــار
گـــزند کســانش نیایــد پسنـــــد که ترسد که در مُلکــش آید گــــزند
وگر در سرشت وی این خوی نیست در آن کشور آسودگـــی بوی نیســت
اگر پای بنـدی رضــــا پیش گیـــر وگـــر یک سواره ســرِ خویش گیــر
فراخی در آن مرز و کشور مخــــواه کــه دلتنــگ بینی رعیّــت ز شــــاه
ز مُستکبـــــــرانِ دلاور بتــــــرس ازان کــو نترســــد ز داور بتــــرس
دگـــر کشـور آباد بینـــد به خـــواب که دارد دلِ اهـــل کشــور خــراب
خـرابیّ و بـــد نامی آیـــد ز جَــــور رسد پیش بین این سخن را به غَــور
رعیّــــــت نشـاید به بیـــداد کُشــت که مر سلطنت را پناهنـــد و پشــت
مراعات دهقــــان کن از بهرِ خـــویش که مزدورِ خوشـــدل کند کــار بیش
مـــــــروّت نباشـــد بدی با کســــی کــز او نیکویی دیده باشــی بســـی
(یوسفی، 42:1389)
سعدی در این حکایت از زبان نوشیروان که نه گزنده و نه مایوس کننده است ، بلکه ساده و تمثیل گونه است ، به پند و اندرز پرداخته و مسائل کشورداری و مردم داری را می آموزد و حاکمان را به درک خوبی ها و عمل به آنها دعوت می کند .
سعدی اندرزکننده ای است که هر کس اندرز و نصیحت وی را می پسندد و آن را می شنود و به آن عمل ئمی کند .
همچنین سعدی در حکایت زیر مسائل اخلاقی را بیان می کند و مخاطب خود را به شکل تمثیل گونه اندرز می کند :
شنیـــدم که فرمــاندهـی دادگـــر قبـــا داشتـی هر دو روی آستـــــر
یکی گفتش ای خســرو نیکـــروز ز دیبــای چینـی قبـــایی بـــــدوز
بگفت این قدر سِتر و آسایش است وز این بگذری زیب و آرایش اســت
نه از بهـــرِ آن مـی ستانم خـــراج که زینت کنم بر خود و تخت و تاج
چو همچون زنان حُلّه در تن کنـــم به مَردی کجـــا دفع دشمن کنـــم؟
مرا هم ز صد گونه آز و هواســـت ولیکن خزینــــه نه تنها مــــراست
خـــزاین پر از بهرِ لشکــــر بــود نــه از بهــرِ آذیــن و زیور بـــوَد
سپاهی که خوشــدل نباشد زشـــاه نـــدارد حــدود ولایــت نگـــاه
چـــو دشمن خــر روستایی بَـــرَد مَلِک باج و ده یک چرا می خورد؟
مخالف خرش بُرد و سلطان خَــراج چه اقبال مــانَد در آن تخت وتاج؟
مـــروّت نبــاشد بــر افتـــاده زور بَرَد مــرغِ دون دانه از پیشِ مـــور
رعیّت درخــت است اگــر پــروری ذبه کامِ دلِ دوستـــان بر خـــوری
به بی رحمی از بیخ و بارش مکـــن که نادان کند حیف بر خــــویشتـن
کسان بر خورند از جوانیّ و بخـــت که با زیردستـان نگیرند سخـــــت
اگـــر زیردستــی درآیـــــد ز پای حذر کن ز نالیــدنش بر خــــدای
چو شایـــد گرفتن به نرمـی دیـــار به پیکــار خون از مَشامی میـــــار
به مردی که مُلکِ سراســـر زمیـــن نیرزد که خونی چکد بـــر زمیـــن
شنیدم که جمشیــد فرّخ ســـرشت به سر چشمه ای بر به سنگی نِبِشت
بر این چشمه چون ما بســی دم زند برفتند چون چشم بر هــم زدنــــد
گــرفتیم عــــالم به مـــردی و زور ولیکن نبردیم با خـــود به گــــور
چــو بر دشمنی باشدت دستــــرس مــرنجانش کو را همین غصـه بس
عدو زنــده ســــر گشته پیـــرامنت به از خون او کشته بر گـــــردنت
(همان : 52 )
در این حکایت تمثیلی ، مضامین و مسائل اخلاقی به سادگی و به زیبایی آورده شده . درسی که مایه ی عبرت است ، درس دادگری و کشورداری و مردم داری است .سعدی در این حکایت پادشاهان را از آز و هوس نهی می کند و آنان را به خوشدل نگه داشتنسپاهیان دعوت می کند . از پادشاهان می خواهد ، رعیت را که قوام حکومت هستند به خوبی مراقبت کنند . سعدی پادشاهان را اندرز می دهد که با ظلم و ستم بر رعیت زیردست ، آنان را نابود و ریشه کن نسازد .
سعدی در پارابل اخلاقی زیر چه زیبا و بشر دوستانه ، آسایش خلق را به آرامش و آسایش خویشتن ترجیح می دهد و همگان را به آن سفارش می کند .
یکــی از بزرگــان اهل تمیـــز حکــــایت کند زابن عبــدالعزیـــز
که بودش نگینی بر انگشتـــری فـــرو مانده در قیمــتش جوهــری
به شب گفتی از جِرم گیتی فروز دری بود درروشنـــایی چــــو روز
قضا را در آمد یکی خشک سال که شــد بدرِ سیمــای مردم هـــلال
چو در مردم آرام و قوّت ندیــد خـود آستــوده بودن مروّت ندیـــد
چو بیند کسی زهر در کـام خلق کیَش بگــذرد آب نوشیـن به حــلق
بفرمود و بفروختندش به سیــم که رحم آمدش بر غــریب و یتیــم
به یک هفته نقـدش به تاراج داد به درویش و مسکیـن و محتـــاج داد
فتادند در وی مـــلامت کنـــان که دیگــر به دستــت نیاید چنــــان
شنیـدم که مــی گفت بارانِ دَمع فرو می دو یدش به عارض چو شمـع
که زشت است پیرایه بر شهـریار دل شهـــری از ناتــوانـی فگــــــار
مرا شاید انگشتــــری بی نگیـن نشــــاید دل خلقـــی اندوهگیــــن
خُنُک آن که آســایش مرد و زن گــــزینــد بر آرایـــش خویشتــــن
نکــردند رغبت هنـــــرپروران به شادّی خویش از غـــم دیگــــران
( همان : 54 )
سعدی با لطافتی خاص و یا زیبایی صمیمی و در قالب حکایت های تمثیلی از نوع پارابل ، پند و اندرز می دهد و همگان را نصیحت می کند . مخاطبش تنها طبقه و قشر رعیت و گروه عامه و ضعیف جامعه نیست . سعدی نه تنها مردم را بلکه حاکمان وقت و پادشاهان را بدون هیچ ترس و ابایی نصیحت می کنــد وراه سرنوشت خودشان و مردم تحت حکومت خودشــان را گوشـزد مــی کند .
در این حکایت تمثیل گونه به زیبایی ، خشکسالی پیش آمده را به تصویر می کشد و کار ابن عبدالعزیزرا می ستاید. هرچند که دیگران آن را از فروش نگین انگشتری سرزنش کنند .
به نمونه ی دیگری در باب چهارم بوستان دقت نمایید :
شنیدم که لقمان سیه فـــام بــــود نه تن پـرور و نـــازک انــــدام بود
یکی بنـــده ی خویش پنداشتــش زبون دیـد و در کارِ گِل داشتـــــش
جفا دید و با جور و قهرش بساخت به سالی سرایی ز بهــــرش بساخـت
چو پیش آمدش بنده ی رفتــــه باز ز لقمـــانش آمـــد نهیبـــی فــــراز
به پایش در افتاد و پوزش نمـــــود بخندید لقمان که پوزش چـه ســـود؟
به سالی ز جورت جگر خون کنـــم به یک ساعـت از دل به در چون کنم؟
ولی هم ببخشــــایم ای نیکمــــرد کــه ســود تو ما را زیــانی نکـــــرد
تو آباد کردی شبستــان خویـــــش مرا حکمت و معـــرفت گشـــت بیش
غلامی است در خَیلم ای نیکبخـــت که فرمــایمش وقتهـــا کــار سخـــت
دگـــر ره نیازارمــش سخــت ، دل چــو یاد آیدم سختــــی کـــار گِــــل
هر آن کس که جور بزرگان نبــــرد نســــوزد دلــش بر ضعیفـــان خُـــرد
گر از حاکمـان سختت آیـــد سخُن تو بــــر زیردستــان درشتــــی مکـــن
(همان :131)
سعدی در این حکایت به زیبایی سرگذشت لقمان را بیان می کند که به کار گل گرفته شده است . او از این اتفاق تلخ و سختی که برای لقمان پیش آمده ، استفاده می کند و به پند و اندرز موردنظر خود میپردازد ." تو بر زیردستان درشتی مکن "
برای نمونه های دیگر پارابل : کافی است که چند مورد دیگر را فهرست وار،اشاره کنیم و قضاوت را به عهده ی خواننده گان وا گذاریم .
خردمند مردی در اقصــای شــــام گرفت از جهان کُنـــج غاری مقام
به صبرش در آن کُنجِ تاریک جــای به گنـــج قناعت فرو رفتـــه پای
شنیدم که نامش خدا دوســت بـود مَلَک سیرتی ، آدمی پوســـت بـود
بزرگــــان نهادند سـر بــــر درش که در می نیامد به درهــا ســرش
تمنّــــا کنــــد عـارف پاکبـــــاز به در یوزه از خویشتن تـــرکِ آز
چو هـــر ساعتش نفس گوید بـده بخـواری بگــــرداندش ده بـه ده
در آن مرز کاین پیر هوشیــــار بود یکــی مرزبان ستمکـــار بــــود
که هـــر ناتوان را کـــه در یـــافتی به سر پنجگی پنجــه بر تافتــــی
جهان سوز و بی رحمت و خیره کُش ز تلخـــیش روی جهـــانی تُـــرُش
گــروهی برفتند از آن ظلم و عــــار ببـــردنــد نــام بـــدش در دیـــار
گرهی بمانندند مسکیــن و ریــــش پس چرخـــه نفرین گرفتنــد پیــش
ید ظلــــم جـــایی که گــردد دراز نبینـــی لب مـــردم از خنــده بـــاز
به دیـــدار شیخ آمــدی گاه گـــاه خـــدا دوست در وی نکردی نگـــاه
مَلِـک نوبتی گفتش : ای نیکبخــت بنفرت زمن در مکـــش روی سخـت
مرا با تو دانی سـر دوستــی اسـت تو را دشمنی با مــن از بهر چیـست؟
گرفتم که ســــالار کشور نیَــــم به عزت ز درویــــش کمتــر نیَـــم
نگویم فضیلت نهـم بر کســــــی چنـــــان باش با من که با هر کســی
شنید این سخن عــابد هوشیــــار برآشفت و گفت : ای مَلِک ، هوش دار
وجودت پریشانی خلـــق از اوسـت نــدارم پریشـــانی خـــلق دوســـت
تو با آنکه من دوستـــم ،دشمنـــی نپنـــدارمـــت دوستــــدار منـــــی
چـــرا دوستـــدارم به باطـــل منت چـــو دانم که دارد خــدا دشمنــت ؟
مده بوســـه بر دست من دوست وار بـرو دوستــــداران من دوســـت دار
خدا دوست را گر بدرند پوســـت نخواهد شدن دشمن دوست ، دوست
عجب دارم از خواب آن سنگــدل کـــه خلقی بخسبند از او تنگــــدل
( همان : 56 )
چنان قحط سالی شد اندر دمشـــق کـــه یاران راموش کردند عشــــق
چنان آسمان بر زمین شد بخیــــل که لــب تر نکردند زَرع و نخیـــل
بخوشید سرچشمه هـــای قدیــم نمـــاند آب ، جز آب چشم یتیــم
نبـــودی بجــــز آه بیــوه زنــی اگر بر شــدی دودی از روزنــــی
چو درویش بی برگ دیدم درخـت قوی بازوان سست و درمانده سخت
نه در کــوه سبزی نه در باغ شَــخ ملخ بوستـــان خورده مـــردم ملخ
در آن حال پیـش آمــدم دوستــی کزو مانده بر استخـــوان پوستـــی
و گرچه به مکنت قوی حـــال بود خـــداوند جاه و زر و مـــال بود
بدو گفتـــم : ای یار پاکیــزه خوی چه درماندگی پیشت آمد ؟ بگــوی
بغرّید بر من که عقلت کجاســت ؟ چو دانی و پرسی سوالت خطاسـت
نبینی که سختــی به غایت رسیــد مشقّــت به حــد نهایت رسیـــد؟
نــه باران همــــی آیــــد از آسمـــان نــه بر می رود دود فریـــادخــــوان
بــدو گفتــم : آخر تو را باک نیســـت کشد زهر جــایی که تریاک نیســــت
گـر از نیستـی دیگـــری شد هــــلاک تو را هست ، بط را ز طوفان چه باک؟
نگـه کرد رنجیـــده در مـــن فقیــــه نگــــه کـردن عاقــل اندر سفیـــــه
که مرد ار چه بر ساحل است ، ای رفیق نیـاســـاید و دوستـــانش غـــریب
مـن از بی مــــرادی نیَــــم روی زرد غـــــم بی مرادان دلم خستـــه کرد
نخواهـــد کــه بیند خردمنـــد ریـش نه بر عضو مردم ، نه بر عضو خویـش
یکــــی اول از تنــــدرستـان منــــم کــــه ریشی ببینـــم بلــرزد تنـــم
منغّص بود عیـــش آن تنـــدرســـت که باشد به پهلــوی رنجور سســـت
چو بینم که درویـش مسکین نخفـــت به کـــام اندرم لقمـه زهرست و درد
یکـی را به زنــــدان بری دوستـــان کجـــا مانـــدش عیش در بوستـــان
(همان:58)
4-4-2-2- کاربرد پارابل در گلستان
اگر بخواهیم در گلستان سیر کنیم و پارابل های آن را مورد جست و جو قرار دهیم ، اندک نیستند و نمود آنها بسیار است و حجم گسترده ای از گلستان را به خود اختصاص می دهد . در گلستان ، سعدی واقعیت جامعه ی بشر را می نمایاند و سعی دارد با پند و اندرز،وی را به خوبی ، راستی ، عدالت و سعادت سوق دهد .
در تعریف پارابل گفتیم که "پارابل روایتی کوتاه است که در آن واقعیت های جزء به جزء بسیاری با یک اصل اخلاقی یا مذهبی یا عرفانی وجود دارد…"
بر اساس تعریف بالا به بررسی و تحلیل مواردی از پارابل های موجود در گلستان می پردازیم که سعدی به یاری آنها ، مخاطب را اندرز داده است .
آورده اند که انوشروان عادل در شکارگاهی صیدی کباب کرده بود و نمک نبود . غلامی را به روستا فرستاد تا نمک حاصل کند . گفت : زینهار تا نمک به قیمت بستانی تا رسمی نگردد و دیه خراب نشود . گفتند : این قدر چه خلل کند؟ گفت : بنیاد ظلم در جهان[اوّل] اندک بوده است و به مزید هر کس بدین درجه رسیده است .
گر ز باغِ رعیّت مَلِک خورد سیبـــی برآورند غلامان او درخت از بیـخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ
(یوسفی،74:1387)
در این حکایت تمثیلی دو تمثیل زیبابه شعر در قالب قطعه آورده شده که سعدی به وسیله ی آن به پند و اندرز پرداخته و نتیجه ی اخلاقی – اجتماعی خود را بیان نموده است . همچنین سعدی در پایان این حکایت پادشاهان و حاکمان را به این نکته سفارش می کند که از ظلم و ستم بپرهیزند و حال رعیّت را مراعات کنند .
بزرگی را در محفلی همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می نمودند . سر از جیبِ تفکّر برآورد و گفت : من آنم که من دانم .
کُفَیـــتَ اَذیً یا مَـــن یَعُــدُّ مَحاسِنــــی عَـــلانِیَتی هــــذا وَ لَـــم تَدرِ مـــا بَطَـــن
شخصم به چشم عالمیان خوب منظرســت وز خُبثِ باطنم سرِ خجلــــت فتـــاده پیش
طاووس را به نقش و نگاری که هست خلق تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش
(همان : 89)
پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد . بیچاره در حالت نومیدی به زبانی که داشت مَلِک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن که گفته اند : هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید .
اِذا یَئِسَ الاِنسـانُ طالَ لِســانُهُ کَسِنَّـورِ مَغلوبٍ یَصولُ عَلَی اَلکَلبِ
وقت ضرورت چو نماند گریز دست بگیـــرد سر شمشیـــر تیـز
مَلِک پرسید که چه می گوید . یکی از وزرای نیک محضر گفت : ای خداوند جهان همی گوید :[وَ]الکاظمینَ الغَیظَ وَ العافینَ عَنِ النّاسِ . مَلِک را رحمت در دل آمد و از سر خون او درگذشت . وزیر دیگر [که ضدّ او بود] گفت : ابنای جنسِ ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز براستی سخن گفتن . این مَلِک را دشنام داد و سقط گفت . مَلِک روی از این سخن در هم کشید و گفت : مرا آن دروغ پسندیده تر آمد از این راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود وبنای این بر خُبثی .[و] خردمندان گفته اند : دروغی مصلحت آمیز به از راستی فتنه انگیز .
هر که شاه آن کند که او گوید حیف باشــد که جز نکـــو گویـــد
بر طاقِ ایوان فریدون نبشته بود :
جهان ، ای برادر، نماند به کس دل اندر جهان آفـــرین بنـــد و بس
مکن تکیه بر مُلکِ دنیا و پشت که بسیار کس چون تو پرورد و کُشت
چو آهنــــگ رفتن کند جانِ پاک چه بر تخت مردن ، چه بر روی خاک
(همان:58)
سرهنگ زاده ای بر درِ سرای اِغلَمِش دیدم که عقل و کیاستی و فهم وفراستی زایدالوصف داشت ، هم از عهد خُردی آثار بزرگی در ناصیه ی او پیدا .
بالای سرش ز هوشمندی می تافت ستـاره ی بلندی
فی الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمال صورت و معنی داشت و حکما گفته اند : توانگری به هنر است نه به مال ، و بزرگی به عقل است نه به سال .اَبنای جنس او بر منصبِ او حسد بردند و به خیانتی متّهم کردند و در کشتن او سعیِ بی فایده نمودند : دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست؟
مَلک پرسید که موجب خصمی اینان در حق تو چیست؟ گفت: در سایه ی دولتِ خداوندی ، دامَ ظِلُّهُ ، همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمی شود الّا به زوال نعمت من ؛ و اقبال و دولتِ خداوند باد!
توانـم آن که نیـــــــازارم اندرون کســـی حسود را چه کنم کو ز خود به رنج دَرست؟
بمیر تا برهی ، ای حسود ، کاین رنجی است که از مشقّت آن جز به مـرگ نتوان رســت
****
شــوربختــان بآرزو خواهنـــد مُقبلان را زوال نعمت و جاه
گر نبیند به روز شب پره چشــم چشمه ی آفتاب را چه گناه؟
راست خواهی، هزار چشم چنان کور بهتر که آفتـاب سیـــاه
(همان:63)
سعدی در این پارابل مخاطب را اندرز می دهد که فریب ستایش دیگران را نخوریم و بدان آگاه باشیم . باطن خویش را اصلاح کنیم و حتی آن را از ظاهر ، هم آراسته تر سازیم . باطن و ضمیر انسان است که دارای ارزش و جاودانگی است . ظاهر و جسم عاقبت از بین خواهند رفت و ارزشی ندارند .
نمونه های پارابل در گلستان فراوان است و آوردن تعداد بیشتر لازم نمی بینیم . در این جا فقط به ذکر آدرس چند مورد از پارابل ها می پردازیم که سعـدی به یاری آنها به پند و اندرز پرداخته است .
درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت و خرقه بر خرقه می دوخت و تسکین خاطر[خود] به این بیت می کرد :
به نان خشک قناعت کنیم و جامه ی دلق که بار محنت خود بِه کـه بارمنّت خلق
کسی گفتش: چه نشینی که فلان [در این شهر] طبعی کریم دارد و کَرَمی عمیم ، میان به خدمتِ[آزادگان] بسته است و بر درِ دلها نشسته . اگر بر[صورتِ] حال تو چنان که هست مطّلع گردد پاس خاطر عزیزان[داشتن] منّت دارد[و غنیمت شمارد] . گفت خاموش که به گرسنگی مردن بِه که حاجت به کسی بردن .
هم رُقعه دوختن به و الزام کُنج صبر کز بهر جامه رُقعه برِ خواجگان نبشت
حقّا که با عقوبتِ دوزخ برابر اســت رفتن به پایمردیِ همسایه در بهشــت
(همان:109)
در سیرت اردشیر بابکان آمده است که حکیمی [عرب] را پرسید که روزی چه مایه طعام مصلحت است خوردن ؟ گفت: صد درم[سنگ] کفایت کند . گفت : این قدر چه قوّت دهد؟ [گفت]: هذا المِقدارُ یَحمِلُکَ وَ مازادَ عَلی ذلِکَ فَاَنتَ حامِلُهُ ،[یعنی این قدر تو را بر پای همی دارد و هر چه بر این زیادت کنی تو حمّالِ آنی] .
خوردن برای زیستن و ذکر کردن است تومعتقد که زیستن از بهر خوردن است
(همان:110)
با توجه به نمونه هایی که از گونه های مختلف تمثیل ، از گلستان و بوستان نقل شد ، در می یابیم که این دو کتاب ارزشمند ، سرشار از پند واندرزهایی است که بیشتر از نوع پارابل هستند و به خوبی مضامین فکری و اندیشه های اخلاقی سعدی را به نمایش گذاشتند .
4-4-3-اگزمپلوم
نوع دیگر تمثیل اگزمپلوم ( Exemplum ) یا داستان – مثال ( مثال داستانی ) است .
اگزمپلوم داستانهای تمثیلی است که شهرت بسیار داشته باشد و شنونده به محض شنیدن تمام آن و حتی قسمتی از آن متوجه مشبه یا منظور باطنی و آن نتیجه ی اخلاقی می شود . مثلاً داستان خرسی که می خواست زنبور یا مگس را از چهره ی صاحب خود که خوابیده بود دور کند لذا سنگ کلانی را به سوی چهره ی صاحبش رها کرد و او را کشت . فوراً ما را به یاد این اصل می اندازد که : " دشمن دانا به از نادان دوست " . یا معمولاً در مورد این که در تفرقه ، شکست و در اتحاد یا جمع استواری است . این داستان را می گویند که مردی در هنگام مرگ ، پسران خود را فرا خواند و به هر یک چوبی داد تا بشکنند و سپس همه ی آن چوب ها را با هم جمع کرد و سپس از پسران خواست تا آن را بشکنند و آنان نتوانستند ( شمیسا ، 1371 : 213 ) .
4-4-3-1- اگزمپلوم در بوستان
سعدی از جمله شاعرانی است که آثار وی سرشاراز پند و اندرزهای اخلاقی ، آداب زندگی و حکمت های عملی است .
شمار اگزمپلوم های موجود در بوستان نیز که سعدی به کمک آن هامسائل اخلاقی را بیان نموده و به پند و اندرز مخاطبان پرداخته اندک است .
در باب چهارم حکایت "بایزید بسطامی" نمونه ای از این اگزمپلوم را با هم می خوانیم :
شنیدم که وقتی سحرگاه عیــــد ز گـــرمابه آمد برون بایزیــــد
یکی طشت خاکسترش بی خبـر فـتترو ریختند از سرایی به ســر
همی گفت شولیده دستار و موی کفِ دستِ شکرانه مالان به روی
که ای نفس من در خورآتشـــم به خاکستری روی در هم کشم؟
بزرگان نکــردند در خود نگــاه خدا بینی از خویشتن بین مخواه
بزرگی به ناموس و گفتار نیست بلندی به دعویّ وپندار نیســت
تواضع سر رفعــت افـــرازدت تکبـــر به خاک اندر انـدازدت
به گردن فتد سرکش تند خـوی بلنــدیت باید بلندی مجـــوی
ز مغــــرور دنیا ره دین مجـــوی خدا بینی از خویشتن بین مجوی
گرت جاه باید مکن چون خســان به چشم حقارت نگه در کســان
گمــان کی بَرَد مردم هوشمنــــد که در سرگرانی است قدر بلند ؟
از این نامـــور تر محلّی مجــوی که خوانند خلقت پسندیده خوی
نه گـر چون تویی بر تو کبـر آورد بزرگش نبینی به چشـــم خرد ؟
تو نیـــز ار تکبر کنی همچنـــان نمــایی ، که پیشت تکبر کنــان
چـــو استاده ای بر مقامی بلنـــد بر افتـاده گر هوشمندی مخنــد
بســا ایستـــاده در آمــــد ز پای که افتادگــانش گرفتند جـــای
گرفتم که خود هستی از عیـب پاک تَعَنُّت مــکن بر من عیــب ناک
یکـی حلقه ی کعبه دارد به دســت یکی در خراباتی افتاده مســـت
گر آن را بخواند ، که نگـــذاردش؟ ور این را براند ، که باز آردش؟
نه مُستظهرست آن به اعمال خویش نه این را در توبه بسته ست پیش
(یوسفی ، 1389 : 116)
این حکایت ما را به یاد داستانی می اندازد که می گویند : "پیامبر هر روز از کوچه ای عبور می کرد و مردی یهودی بر سر ایشان خاکستر می ریخت. چند روزی مرد غائب شد و پیامبر احوال وی را پرسید ، گفتند که مریض شده ، پیامبر به عیادت وی رفت و مرد با دیدن او شهادتین گفت و مسلمان شد " .
در این حکایت سعدی نکته های اخلاقی زیادی را آورده و مخاطب خود را پند و اندرز کرده است . اولین نکته ی اخلاقی رهایی از غرور و تکبر است . همچنین دعوت به افتادگی و تواضع از دیگر پند هایی است که سعدی در این ابیات ذکر کرده است . در این حکایت همچنین سعدی ، والاترین مقام ومنزلت را خلق و خوی پسندیده می داند و افراد بشری را به اخلاق نیک و پسندیده سفارش می نماید .
به نمونه ی دیگر در باب اول توجه می نماییم :
چنان قحـط سالی شد اندر دمشــق که یاران فراموش کـــردند عشـــق
چنان آسمان بر زمین شــــد بخیل که لب تر نکـــردند زَرع و نخیــل
بخوشید سرچشمـــه های قدیــم نمـــاند آب ، جز آب چشــم یتیم
نبــــودی بجـز آه بیـــوه زنـــی اگـــر بر شــدی دودی از روزنــی
چو درویش بی برگ دیدم درخـت قوی بازوان سست و درمانده سخت
نه در کــوه سبـــــزی نه در باغ شَـخ ملـــخ بوستـــان خورده مردم ملــخ
در آن حــال پیــش آمــدم دوستـــی ازو مـــانده بر استخـــوان پوستـــی
و گرچــه به مُکنت قوی حـــال بـود خـــداوند جـاه و زر و مــال بــــود
بدو گفتــم : ای یار پاکیـــزه خــوی چه درماندگی پیشت آمـــد ؟ بگــوی
بغرّید بر مــن که عقلت کجاســـت ؟ چــو دانی و پرسی سوالت خطــاست
نبینی که سختی به غــــایت رسیــــد مشقـــّت به حد نهـــایت رسیــــد؟
نـــه باران همــــی آید از آسمــــان نته بر مــی رود دودِ فـــریادخــــوان
بــدو گفتــم : آخر تو را باک نیســت کشـــد زهـر جایی که تریاک نیســت
گر از نیستی دیگـــری شــد هـــلاک تو را هست ، بط را ز طوفان چه باک؟
نگـــــه کرد رنجیـــده در من فقیـــه نگــه کـردن عـــاقل انـــدر سفیـــه
که مرد ار چه بر ساحل است ، ای رفیق نیـاســــاید و دوستــــانـش غـــریق
من از بـــی مرادی نیَـــــم روی زرد غم بی مـــرادان دلم خستـــه کــــرد
نخـــواهد که بیند خــــردمند ، ریش نه بر عضو مردم ، نه بر عضـــو خویش
یکـــی اول از تنــدرستــــان منـــم کــه ریشـــی ببینـــم بلـــرزد تنــــم
منغّص بود عیشِ آن تندرســـــت که باشد به پهلوی رنجور سسـت
چو بینم که درویش مسکین نخورد به کام اندرم لقمه زهرست و درد
یکی را به زندان بری دوستــــان کجا ماندش عیش در بوستـــان ؟
(همان : 58 )
این حکایت مارا به یاد خشکسالی عهد حضرت یوسف می اندازد . سعدی در این حکایت توجه به دوستان و همنوعان را سفارش کرده است و از زبان مردی ثروتمند که اگر چه دارای جاه و زر و مال است ولی به خاطر سختی هایی که برای خود متحمّل شده بود بسیار ضعیف و لاغر شده .
شیخ اجل از زبان این مرد این گونه مخاطب را نصیحت کرده است :
وقتی که می بینیم سایر مردم در رنج و عذاب هستند نباید ما تنها در اندیشه ی خویشتن باشیم و دیگران را نادیده بگیریم . همان طور که ما رنج و عذاب را برای خودمان نمی پسندیم نباید نسبت به درد و رنج های دیگران نیز بی تفاوت باشیم .
نمونه ی دیگر اگزمپلوم که می توان آن را در مقام اتحاد ، در نظر گرفت ، حکایت " اندر نگه داشتن خاطر درویشان " در باب اول است که با هم می خوانیم :
مهـــا زورمندی مکـــن با کهـــان که بر یک نَمَط می نماند جهــان
ســــر پنجـــه ی ناتوان بر مپیــچ که گر دسـت یابد برآیی به هیـچ
عدو را به کوچــک نبــاید شمــرد که کوه کلان دیدم از سنـگ خُرد
نبینی کـه چون با هم آینــد مـــور ز شیــران جنگـی بر آرند شــور
نه موری که مویی کز آن کمتر است چو پر شد ز زنجیر محکم تراست
مبٌر گفتمت پای مــردان ز جـــای که عاجز شوی گر در آیــی ز پای
دل دوستــان جمع بهتر که گنـــج خزینه تهــی به که مــردم به رنج
مینـــداز در پــای کـــار کســـی که افتد که در پایش افتی بســـی
(همان : 57 )
در بیت سوم با توصیه به کوچک نشمردن دشمن که شاید با هم متحد شوند و مقاوم گردند ، مقام اتحاد را گوشزد کرده است .
همچنین در بیت پنجم این حکایت نمونه ای اگزمپلوم وجود دارد که سعدی ، مقام اتحاد را در آن یادآوری کرده است .
با آوردن این حکایت ، شیخ اجل می خواهد توجه به افرادی را که در سطح پایین تر زندگی قرار دارند سفارش نماید . سعدی در این حکایت این گونه اندرز می دهد که حتی اگر گنجینه ی ما به دلیل بخشش به افراد تهی دست خالی بماند بهتر از آن است که سایر افراد بشری در رنج و سختی باشند .
4-4-3-2- اگزمپلوم در گلستان
در گلستان نیز نمونه هایی از اگزمپلوم وجود دارد که شیخ اجل با به کارگیری آنها به پند و اندرز پرداخته و مخاطب خویش را به مسائل اخلاقی – اجتماعی ، سفارش کرده است .
یکی را از ملوک عرب حدیثِ مجنونِ لیلی و شورشِ حال وی بگفتند که با کمالِ فضل و بلاغت سر در بیابان نهاده است و زمام اختیار از دست داده . بفرمودش تا حاضر آوردند و ملامت کردن گرفت که در شُرفِ انسان چه خلل دیـدی که خوی بهایم گرفتی و ترک عشرت مردم گفتـی ؟ گفت :
وَ رُبَّ صدیقٍ لا مَنی فی وِدادِها اَلَم یَرَها یَوماٌ فَیُوضِحَ لی عُذری ؟
****
کاش کانان که عیب من جستند رویت ، ای دلستــان بدیدندی
تا به جــای ترنج در نظـــرت بی خبـــردست هــا بریدنـدی
تا حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی که فَذالِکُنَّ الذی لُمتُنَّنی فیه . مَلِک را در دل آمد جمال لیلی مطالعه کردن تا چه صورت است موجب چندین فتنه ؛ پس بفرمودش طلب کردن . در احیاء عرب بگردیدند و به دست آوردند وپیش مَلِک در صحن سراچه بداشتند . ملک در هیات او تامّل کرد و در نظرش حقیر آمد ، به حکم آن که کمترین خدم حرم او به جمال از وی در پیش بود و به زینت بیش . مجنون به فراست در یافت ، گفت : از دریچه ی چشم مجنون بایستی درجمال لیلی نظر کردن تا سرّ مشاهده ی او برتو تجلّی کند .
ما مَرَّ مِن ذِکرِ الحِمی بِمَسمَعی لَو سَمِعَت وُرقُ الحِمی صاحَت مَعی
یا مَعشَرَ الخُلّانِ قُولُوا لِلمُعـــا فی لَستَ تَدری ما بِقَلبِ المُـــوجَعِ
***
تندرستان را نباشد درد ریــش جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حـاصل بود با یکی در عمر خود ناخورده نیش
تا تو را حالی نباشد همچو ما حال ما باشــد تو را افســانه پیش
سوز من با دیگری نسبت مکن او نمک بر دست و من بر عضو ریش
(یوسفی ، 1387 : 144)
بیت "تا بجای ترنـــج در نظر بــی خبـــر دستهـــا بــریـدنـدی"
ما را به یاد داستان یوسف و زلیخا می اندازد . برای فهم و درک بیشتر مطلب آیه ی شریفه ، در همین مورد را از سوره ی یوسف می آوریم :
فَلَّما سَمِعَت بِمَکرهِنَّ اَرسَلَت اِلَیهِنَّ و اَعتَدَت لَهُن مُتَّکا واتَت کُلَّ واحِدَهٍ مِنهُنَّ سِکینا و قالَت ِ اُخرُج عَلَیهِــنَّ فَلَما وَ اَینَه اَکبــرنَه و قطَّعنَ اَیدِیِهُنَّ وَ قُلنَ حـاشَ لِله ما هذا بَشَـرا اِن هــذا اِلّا مَلَکُ کَریم . (یوسف : 31)
چون زلیخا مکر زنان مصری را شنید کس به دعوت ایشان فرستاد و برای آنان تکیه گاهی ترتیب داد و در دسترس هر یک از ایشان کاردی نهاد و به یوسف گفت به نزد ایشان بیرون آی .چون زنان مصری یوسف را بریدند از زیبایی او در شگفت شدند و به جای ترنج دست های خویش را بریدنند و گفتند : پناه بر خدا این جوان ، آدمی نیست بلکه فرشته ای بزرگوار است .
سعدی در ابیات پایانی این حکایت می گوید: "افرادی که در تندرستی و صحّت و سلامت هستند از حال دیگران آگاه نیستند پس نباید با آن ها در این مورد سخن گفت".
به نمونه ای دیگر ازاگزمپلوم در باب هشتم می پردازیم :
جوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیس است و غبار اگر به فلک رسد همان خسیس است . استعداد بی تربیت دریغ است و تربیتِ نا مستعد ، ضایع . خاکستر نسبی عالی دارد که آتش جوهری علوی است ولیکن چون به نفس خود هنری ندارد با خاک برابر است و قیمت شکر نه از نی است که آن خود خاصیت وی است .
چو کنعان را طبیعت بی هنر بود پیمبر زادگــی قدرش نیفــزود
هنر بنمای اگر داری نه گوهـــر گُل از خارست و ابراهیم از آزر
(همان : 144)
بیت :
"چو کنعان را طبیعت بی هنر بود پیمبــر زادگی قــدرش نیفزود"
ما را به یاد داستان طوفان حضرت نوح می اندازد که در ذیل توضیح داده ایم :
کنعان نام پسر حضرت نوح است که از فرمان پدر پیروی نکرد و سوار بر کشتی نشد و غرق شد . کنعان چون فضیلت نداشت فرزند پیامبر بودن ، چیزی بر او نیفزود .
شیخ اجل با گفتن این اگزمپلوم هدفی داشته است بدین گونه که : "ما اگر هنر و فضل و دانشی داریم باید نشان بدهیم نه به اصل و نسب خویش تکیه کنیم و فخر بورزیم" .
4-4-4- ضرب المثل
مثل ها به عنوان ستون فرهنگ مردم و یکی از اقسام ادبی همواره مورد توجه شاعران بوده اند ؛ در این مبحث ضمن تعریف مختصر از ضرب المثل به بررسی آن در گلستان و بوستان که سعدی به عنوان یکی از شیوه های پند و اندرز از آن بهره گرفته است ، می پردازیم .
مثل : همتا ، مانند ، داستان ، قصه ی مشهور ، افسانه ، نمونه ی بارز ، عبرت ، دلیل ، مقوله ، پند و اندرز . این اصطلاح مربوط به علم بدیع است ، رادویانی در کتاب ترجمان البلاغه که از نخستین کتاب های علم بدیع پارسی است ، این امر را نشانه ی بلاغت می شمارد . "یکی از جمله ی بلاغت آن است که شاعر اندر بیت حکمتی گوید ، آن را به مثل بود "(رادویانی ، 1949 : 84) .
" ضرب " در لغت به معنای " زدن " ، " بیان کردن " است که همراه با مثل آمده است . عفیفی می گوید در کتاب کاوشی ، در امثال فارسی ضرب المثل جمله ی کوتاه به نظم یا به نثر گاهی در بر دارنده ی پند ودستور اخلاقی و اجتماعی بزرگی است که با وجود کوتاهی لفظ و سادگی و روانی ، شنونده را در افکار عمیق فرو می برد و آن جمله را از گوش به اعماق قلب خود می فرستد و انفعالات و هیجانی در نفس او به وجود می آورد . این نوع کلام از لطایف علم بدیع شمرده می شود و آن چنان است که گوینده در کلام ، یا شاعر دربیت خود ، سخنی گوید که طبایع آن را قبول کند ودر زبان ها افتد و بدان تمثیل نمایند ( عفیفی، 1379 : 15) .
حکمت ، دلیل به کارگیری این واژه را چنین بیان کرده است : "ضرب المثل از دو واژه ی ضرب (زدن ، بیان کردن ) و " مثل " تشکیل شده است . کلمه ی " ضرب " ، در مورد مثل به معنی ایقاع و بیان آن است و این کلمه را برای زدن مثل از آن جا گرفته اند که تاثیر نفسانی و انفعال و هیجانی که از آن در خاطر ، حاصل می شود ، مثل آن است که در گوش شنونده ی سخن ، بگویند ، چنان که اثر آن درقلب وی نفوذ کند و به اعماق روح وی درون گردد" ( حکمت ،1373 : 48 ) .
مثل یکی از جلوه های فرهنگ عامه و آینه ی افکار ، عادات ، فرهنگ مردم یک جامعه در طول زمان است . "مثل یکی از قدیمی ترین ادبیات بشر است . انسان پیش از آن که شعر بگوید و قبل از آن که خط بنویسد ، اختراع مثل نمود و در محاورت خود به کار برده است (ولک ، 1380 : 138) .
استفاده از مثل ، کلام گوینده را آرایش می دهد و از خشکی و جمود بیرون می آورد . به عبارت دیگر نمک و تزیین سخن آدمی است و چون از کلام معمولی بیشتر بر دل می نشیند ، نه تنها مردم عامی ، بلکه گویندگان و نویسندگان بزرگ نیز در بسیاری از موارد برای تقویت نیروی استدلال و افزایش تاثیر انفعالی سخن خویش بدان استشهاد می کنند . بدین طریق کلام آنها جمال و کمال بیشتری پیدا می کند و تاثیر و جذبه اش دو چندان می شود"(شکورزاده بلوری ، 1381 : 89 )
زلهایم می گوید : "مثل سخنی است برگرفته از زمینه ی اصلی یا مستقل ، که مقبولیت عام پیدا کند و زبانزد شود ؛ در نتیجه از موضوع اولیه ی خود رها شود و بی هیچ تغییر لفظی ، در همه ی مواردی که مصداق آن تواند بود به کار رود و از معانی که از مدل ظاهر عبارت است به معانی مشابه انتقال یابد وبه همین دلیل است که مثل را به رغم اطلاعی از علل و عوامل پدیدآورنده ی آن بر زبان می دانند"(زلهایم، 1381 : 8) .
مرحوم دکتر یوسفی در مقاله ی "کاغذ زر" پیرامون سخنان مشهور سعدی می گوید : "سخنان مشهور سعدی از لحاظ مفهوم و معنی یا حاوی امثال و حکم پیشینیان است که وی چکیده ی آنها را در الفاظی دلنشین و موثّر بیان کرده است و یا حاصل تجربه ها و دریافت های خود اوست که چندان سنجیده و پر مغز و عبرت آموز است که در طی قرون و نسل ها جلب توجه عموم را کرده و زبانزد شده است "(یوسفی ، 1368 : 95) .
در ایران ، پدران ما مثل را یکی از اقسام بیست و چهارگانه ی ادب شمرده اند و مانند دیگر قسمت ها به آن اهمیت می داده اند (دبیرسیاقی ، 1370 : 21) .
"سعدی با 2115 مثل مشهور جایگاه ممتازی در ذهن و زبان مردم دارد . اگر این نمونه گیری را نشان دهنده ی توجه مردم ، به شاعران بدانیم ، باز سعدی مقام اول را دارد . سعدی با جادوی کلام خود و آمیختن نوشداروی تعلیم با حکمت های تجربی و زندگی مردم و دقایق آن توانسته در قلب مردم جای بگیرد .
در کتاب ضرب المثل های سعدی تعداد " 1535 " نمونه از مثل های سعدی در کلیه آثارش گردآوری شده است .
بوستان455،گلستان420،غزلیات447،قصاید133،قطعات64،نصیحهالملوک25،مفردات11،رباعیات17،رسائل نثر10،ترجیحات7،مثلّثات3"(ذوالفقاری،1391: 105) .
4-4-4-2- ضرب المثل در بوستان
نام سعدی که پهنه ی ادبیات جهانی را در نوردیده و موجب شهرت فکر و سخن او شده ، طبیعتاً حاصل اندیشه ی توانا و ظرافت طبع و ذوق لطیف اوست . تجربه و بینش فراوان و عمیق شیخ کلامش را به مثل تبدیل کرده و مشتاقان زیادی پیدا کرده است .
همان گونه که در مباحث قبل گفتیم مثل ها به دلیل ویژگی های ذاتی چون ایجاز ، آهنگ ، زمینه ی استعاری ، رسایی ، فصاحت و گیرایی و جنبه های بالای اندرزی و رواج ، از جمله ی اقسام بیست و چهارگانه ی ادبی محسوب می شوند که موجب غنی سازیی شعر شاعران و به ویژه سعدی شده است . این شیوه را در بوستان سعدی ، می توان به وفور دید .
در ذیل به نمونه هایی از این ضرب المثل ها می پردازیم که سعدی به عنوان شیوه ای برای پند و اندرز های خود به کار برده است .
مکـن تا توانی دل خلق ریــش وگر می کُنی ، می کَنی ریش خویش
سعدی در باب اول حکایت " در عدل و تدبیر و رای " این ضرب المثل را آورده است ، و هدفش این بوده که افراد مردم آزار را متوجه نتایج کردار ناخوشایند خود سازد . چرا که نتیجه کردار انسان ها سرانجام در برابر آن ها پدیدار می شود و هر کسی در حقیقت ، اگر کردار ناپسندی داشته باشد اعتبار انسانی خود را قطع می کند . بعد از این ضرب المثل ، سعدی پادشاهان را اندرز داده است که مبادا به زیردستان ظلم کنند ، چرا که اگر آسایش را از رعیّت بگیری در آنجا اقامت نخواهد کرد به این خاطر که در پناه پادشاه نیست .
برای فهم بیشتر به ذکر تمامی ابیات پرداخته ایم :
شنیــدم که در وقــت نــزعِ روان بــه هرمز چنین گفت نوشیــــروان
که خاطر نگهــــدارِ درویش باش نــه در بندِ آســایشِ خویــش باش
نیاســـاید انـــدر دیار تو کـــس چو آسایش خویش جــوییّ و بــس
نیـــاید به نــزدیک دانا پسنــــد شبــان خفته و گــرگ در گوسفنــد
بـــرو پاسِ درویشِ محتـــاج دار کـه شــاه از رعیّــت بـوَد تاجـــدار
رعیّت چو بیخند و سلطـــان درخــت درخت ، ای پسر ، باشد از بیخ سخت
مکــن تا توانــی دلِ خلـــق ریـــش وگــر می کُنی میکَنـی بیخِ خــویش
اگـــر جــاده ای بایـدت مستقیــــم رهِ پارســـایان امیــدست و بیــــم
طبیعــت شود مـــرد را بخـــــردی به امّیــــدِ نیکـــیّ و بیـــــمِ بدی
گــر این هـر دو در پادشــه یافتـــی در اقلیــــم و مُلکــش پَنَه یافتـــی
کـه بخشـــایــش آرد بر امّیــــدوار به امّیـــدِ بخشـــایشِ کــردگـــار
گـــزند کســانش نیایــد پسنـــــد که ترسد که در مُلکش آید گــــزند
وگر در سرشت وی این خوی نیست در آن کشور آسودگـــی بوی نیسـت
اگـر پای بنـدی رضـــا پیش گیـــر وگـــر یک سواره سرِ خویش گیـــر
فــراخی در آن مرز و کشور مخــواه کــه دلتنگ بینی رعیّـــت ز شــــاه
ز مُستکبـــــرانِ دلاور بتـــــــرس ازان کــو نترســــد ز داور بتـــرس
دگــر کشـــور آباد بیند به خـــواب که دارد دلِ اهـــل کشـــور خــراب
خــــرابیّ و بد نامــی آید ز جَـــور رسد پیــش بین این سخن را به غَــور
رعیّــت نشـــاید به بیـــداد کُشــت کـه مر سلطنــت را پناهنـــد و پشـت
مراعات دهقان کن از بهرِ خویش که مزدورِ خوشـــدل کند کار بیش
مـروّت نباشـــد بـدی با کســی کــز او نیکویی دیده باشی بســـی
(یوسفی ، 1389 : 42)
در باب نهم ، حکایت " گفتار اندر غنیمت شمردن جوانی پیش از پیری " ، شیخ با آوردن داستانی از سرگذشت خویش ، سفارش می کند که افراد باید از همین اوانِ زندگی در اندیشه ی آخرت و سرانجام خویش باشند و دوران جوانی را زمانی می داند که باید به اعمال نیک و پسندیده پرداخت نه در هنگامی که فرد سالخورده می شود و دیگر فرصتی برای او باقی نمانده است . سپس با آوردن ضرب المثلی بر این سفارش و نکته ی اخلاقی خویش تاکید می کند .
" کنون کوش کآب از کمر در گذشت نه وقتی که سیلاب از سر گذشت "
بعد از این ضرب المثل ، شیخ اجل با آوردن دو ضرب المثل دیگر در پایان حکایت غنیمت شمردن عمر ، ضایع نکردن عمر و همچنین بهره بردن از فرصت و زمان را سفارش کرده است .
شبـی خــوابم انـــدر بیـــابانِ فَیــــد فرو بســـت پای دویدن به قَیــد
شتــــربانی آمـــد بهَــول و ستیــــز زمـــام شتر بر سرم زد که خیــز
مگـــر دل نهــادی به مــــردن ز پس که بر می نخیزی به بانگ جَرَس؟
مرا همچو تو خوابی خوش در سرست ولیکــن بیابان به پیش اندرســت
تو کز خواب نوشین به بانگ رحیل نخیزی ، دگر کی رسی در سَبیل
فرو کوفت طبل شتر ساروان به منزل رسید اول کاروان
خُنُک هوشیاران فرخنده بخت که پیش از دُهسل زن بسازند رخت
به ره خفتگان تا برآرند سر نبینند ره رفتگان را اثر
سبق برد رهرو که برخاست زود پس از نقل بیدار بودن چه سود؟
کنون باید ای خفته بیدار بود چو مرگ اندر آرد ز خوابت ، چه سود؟
چو شَیبَت در آمد به روی شباب شبت روز شد دیده بر کَن ز خواب
من آن روز برکَندم از عمر امید که افتادم اندر سیاهی سپید
دریغا که بگذشت عمر عزیز بخواهد گذشت این دمی چند نیز
کنون وقت تخم است اگر پروری گر امیدواری که خرمن بری
به شهر قیامت مرو تنگدست که وجهی ندارد به حسرت نشست
گرت چشم عقل است تدبیر گور کنون کُن که چشمت نخورده ست مور
به مایه توان ای پسر سود کرد چه سود افتد آن را که سرمایه خورد؟
کنون کوش کآب از کمر درگذشت نه وقتی که سیلاب از سر گذشت
کنونت که چشم است اشکی ببار زبان در دهان است عذری بیار
نپیوسته باشد روان در بدن نه همواره گردد زبان در دهن
ز دانندگان بشنو امروز قول که فردا نکیرت بپرسد بهَول
غنیمت شمار این گرامی نَفَس که بی مرغ قیمت ندارد قفس
مکن عمر ضایع به افسوس و حیف که فرصت عزیزست و اَلوَقت سَیف
(همان : 184)
در حکایت اخلاقی زیر "تکَش" راز خود را به یکی از غلامان در میان می گذارد ولی بعد از مدت زمانی در همه جا پخش می شود . پادشاه ، دستور بر دار کردن غلام را می دهد اما یکی از میان برمی خیزد و به پادشاه می گوید که گناه کار اصلی خود اوست چرا که سرّ درونش را نباید برملا می کرد .
از این مطلب نتیجه می گیریم که افراد بشری نباید اسرار خویش را با دیگران در میان گذارند و سخنان خود را در چاه دل حفظ نمایند .
تَکَش با غلامان یکی راز گفت که این را نباید به کس باز گفت
به یک سالش آمد زدل بر دهان به یک روز شد منتشر در جهان
بفرمود جلاد را بی دریغ که بردار سرهای اینان به تیغ
یکی زان میان گفت و زنهارخاست مکُش بندگان کاین گناه از توخواست
تو اول نبستی که سرچشمه بود چو سیلاب شد پیش بستن چه سود
تو پیدا مکن راز دل بر کسی که او خود نگوید برِ هرکسی
جواهر به گنجینه داران سپار ولی راز را خویشتن پاس دار
سخن تا نگویی بر او دست هست چو گفته شود یابد او بر تو دست
سخن دیوبندی است در چاه دل به بالای کام و زبانش مَهِل
توان باز دادن ره نرّه دیو ولی باز نتوان گرفتن به ریو
تو دانی که چون دیو رفت از قفس نیاید به لاحَول کس باز پس
یکی طفل بر گیرد از رخش بند نیاید به صد رستم اندر کمند
مگوی آنکه گر بر مَلا اوفتد وجودی ازان در بلا اوفتد
به دهقان نادان چه خوش گفت زن : به دانش سخن گوی یا دم مزن
مگوی آنچه طاقت نداری شنود که جو کِشته گندم نخواهی درود
چه نیکو زده ست این مثل بَرَهمَن بود حرمت هر کس از خویشتن
چو دشنام گویی دعا نشنوی به جز کشته ی خویشتن ندروی
مگوی و منه تا توانی قدم از اندازه بیرون وز اندازه کم
نباید که بسیار بازی کنی که مَر قیمت خویش را بشکنی
وگر تند باشی به یک بار و تیز جهان از تو گیرند راه گریز
نه کوتاه دستی و بیچارگی نه زجر و تطاول به یکبارگی
(همان : 155)
در حکایت زیر سعدی تربیت صحیح فرزند را سفارش کرده است و به پند و اندرز پرداخته در بیت اول ، مخاطب را به دور کردن فرزند از نامحرمان فرا می خواند و در بیت دوم با آوردن مثلی ، اندرز خود را تکمیل می نماید .
پسر چون ز دَه برگذشتش سنین ز نامحرمان گو فراتر نشین
برِ پنبه آتش نشاید فروخت که تا چشم بر هم زنی خانه سوخت
چو خواهی که نامت بماند به جای پسر را خردمندی آموز و رای
که گر عقل و طبعش نباشد بسی بمیریّ و از تو نماند کسی
بسا روزگارا که سختی برد پسر چون پدر ناز کُش پرورد
خردمند و پرهیزگارش برآر گرش دوست داری بنازش مدار
به خُردی درش زجر و تعلیم کن به نیک و بدش وعده و بیم کن
نو آموز را ذکر و تحسسین و زه ز توبیخ و تهدید استاد به
بیاموز پرورده را دسترنج وگر دست داری چو قارون به گنج
مکن تکیه بر دستگاهی که هست که باشد که نعمت نماند به دست
به پایان رسد کیسه ی سیم و زر نگردد تهی کیسه ی پیشه ور
چه دانی که گردیدن روزگار به غربت و بگرداندش در دیار
پو بر پیشه ای باشدش دسترس کجا دست حاجت بَرَد پیش کس ؟
ندانی که سعدی مراد از چه یافت ؟ نه هامون نَوَشت و نه دریا شکافت
به خُردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا
هر آنکس که گردن به فرمان نهد بسی بر نیاید که فرمان دهد
هر آن طفل کو جور آموزگار نبیند ، جفا بیند از روزگار
پسر را نکو دار و راحت رسان که چشمش نماند به دست کسان
هر آن کس که فرزند را غم نخورد دگر کس غمش خورد و بدنام کرد
نگه دار از آمیزگار بدش که بدبخت و بی رحم کند چون خودش
(همان : 164)
در حکایت زیر ، سعدی ، ابتدا نفس را در جان آدمی به مرغ مثل کرده که اگر از قفس رها گردد باز نمی آید ، سپس با آوردن مثل های پی در پی اندرز خود را کامل کرده است .
غنیمت شمردن فرصت ، دل ندادن به این دنیا و توبه کردن از نکات اخلاقی است که سعدی به مخاطب ، سفارش کرده است .
خبر داری ای استخوانی قفس که جان تو مرغی است در قفس
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قَید دگر ره نگردد به سعی تو صید
نگه دار فرصت که عالم دمی است دمی پیش دانا به از علمی است
سکندر که بر عالمی حکم داشت در آن دم که بگذشت و عالم گذشت
میسر نبودش کز او عالمی ستاند و مهلت دهندش دمی
برفتند و هر کس درود آنچه کشت نماند به جز نام نیکو و زشت
چرا دل بر این کار وانگه نهیم؟ که یاران برفتند و ما بر رهیم
پس از ما همین گُل دمد بوستان نشینند با یکدگر دوستان
دل اندر دلارام دنیا نبند که ننشست با کس که دل بر نکند
چو در خاکدان لحد خفت مرد قیامت بیفشاند از موی گَرد
نه چون خواهی آمد به شیراز در سر و تن بشوی ز گَرد سفر
پس ای خاکسار گنه عن قریب سفر کرد خواهی به شهری غریب
بران از دو سرچشمه ی دیده جوی ور آلایشی داری از خود بشوی
(همان : 188)
حوزه ی گسترده ی مثل ها در بوستان با نقل نمونه های مذکور روشن می شود و تسلط سعدی را بر سخن پارسی آشکار می کند . اگر بخواهیم بیشتر از این به ذکر مثل ها و بررسی آن در آثار سعدی بپردازیم سخن به درازا می کشد بنابراین با آوردن نمونه هایی در ذیلسخن را به پایان می بریم .
بکن پنبه ی غفلت از گوشِ هوش که از مردگان پندت آید به گوش
(همان : 62)
جهان ای پسر مُلک جاوید نیست ز دنیا وفاداری امید نیست
(همان : 65)
مزن با سپاهی ز خود بیشتر که نتوان زد انگشت با نیشتر
(همان : 73)
بنایی که محکم ندارد اساس بلندش مکن ور کنی ، زو هراس
(همان : 98)
مکن خیره بر زیردستان ستم که دستی است بالای دست تو هم
(همان : 134)
برو خوشه چین باش سعدی صفت که گرد آوری خرمن معرفت
( همان : 192 )
4-4-4-1-ضرب المثل در گلستان
سعدی به زیبایی و ظرافت مفاهیم و مضامین گسترده را در قالب الفاظ موجز ، برگزیده و در خور ، به کار برده و اندیشه ی خود را در خواننده پر تاثیر و جاودان کرده است .
در این مبحث به اختصار نمونه هایی از ضرب المثل در گلستان را نقل می کنیم :
هر دم از عمر می رود نفسی چون نگه می کنم نماند بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روز دریابی
خجل آن کس که رفت و کار نساخت کوسِ رحلت زدند و بار نساخت
خوابِ نوشینِ بامدادِ رحیل باز دارد پیاده را ز سبیل
هر که آمد عمارتی نو ساخت رفت و منزل به دیگری پرداخت
وان دگر پخت همچنین هوسی وین عمارت بسر نبُرد کسی
یار ناپایدار دوست مدار دوستی را نشاید این غدّار
نیک و بد همی بباید مُرد خُنُک آن کس که گوی نیکی برد
برگِ عیشی به گور خویش فرست کس نیارد ز پس ، پیش فرست
عمر برف است و آفتابی تموز اندکی ماند و خواجه غِرّه هنوز
ای تهی دست رفته در بازار ترسمت پُر نیاوری دستار
هر که مزروع خود بخورد به خوید وقت خرمنش خوشه باید چید
(یوسفی ، 1387 : 52)
از آغاز این بیت تا مقطع آن صورت مثل پیدا کرده است که سعدی به پند و اندرز در آن پرداخته و مخاطب را از غفلت و گذرا بودن عمر خبر می دهد .
سعدی بیش از همه خود را به مردم نزدیک کرده است . دلیل شهرت اشعار سعدی و مثل گونگی اشعار وی نیز همین است . گلستان همواره از مردمی ترین متون ادب فارسی بوده و هیچ کتابی به اندازه ی گلستان در میان توده ی مردم جایگاه نداشته است ؛ سعدی به آنچه در زندگی مردم اتفاق می افتاده ، توجه داشته و از آن الهام می گرفته است (ذوالفقاری،1391 : 106) .
اکنون به نمونه ای دیگر از ضرب المثل می پردازیم :
"ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کاین ره که تو می روی به ترکستان است"
در این مثل ، سعدی می خواهد کسانی را که در انظار مردم به تظاهر می پردازند و برای نگه داشتن قدر و منزلت خود به ریاکاری می پردازند مورد خطاب قرار می دهد و به آنها هشدار می دهد که به بی راهه می روند .
برای فهم بیشتر به ذکر تمام حکایت می پردازیم :
زاهدی مهمان پادشاهی بود چون به طعام بنشستند کم تر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او بود که ظنّ صلاح در حقّ او زیادت کنند .
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کاین ره که تو می روی به ترکستان است
چون به مقام خویش باز آمد سفره خواست تا تناولی کند . پسری داشت صاحب فراست . گفت : ای پدر، باری به دعوت سلطان طعام نخوردی ؟ گفت که در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید . گفت نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید .
ای هنرها نهاده بر کف دست عیب ها بر گرفته زیر بغل
تا چه خواهی خریدن ، ای مغرور روز درماندگی به سیم دغل
( همان :88 )
در باب هشتم نیز باز سعدی ، به پند و اندرز می پردازد و به شیوه ی ضرب المثل نکته ی اخلاقی را می آورد .
شیخ ، ابتدا مخاطب را به این نکته سفارش می کند که باید با دشمن مبارزه کرد و باید قبل از آن که متحد شود او را کشت و نابود ساخت ، چرا که با متحد شدن ، دیگر راهی برای از بین بردن آن نمی ماند .
" امروز ، بکُش ، چو می توان کشت کاتش چو بلند شد ، جهان سوخت "
در این ضرب المثل ، سعدی اندرز می دهد که باید آتش را قبل از این که شعله ور شود مهار کرد و همچنان است دشمن.
برای درک بیش تربه بیان تمامی حکایت می پردازیم :
دشمنی ضعیف که در طاعت آید و دوستی نماید مقصود وی جز این نیست که دشمنی قوی گردد و گفته اند که : بر دوستیِ دوستان اعتماد نیست تا به تملُّق دشمنان چه رسد ؛ و هرکه دشمن کوچک را حقیر می شمارد بدان ماند که آتش اندک را مُهمَل می گذارد .
امروز بکشُ ، چو می توان کُشت کاتش چو بلند شد ، جهان سوخت
مگذار که زه کند کمان را دشمن که به تیر می توان دوخت
(همان : 171 )
همان گونه که مشاهده می کنید سعدی در این ابیات این گونه سفارش می کند : " دشمن را هر چند که ضعیف باشد باید از پای درآورد چرا که ممکن است روزی قوی گردد و دیگر نتوان با او مقابله کرد" .
در ابیات زیر نیز باز ضرب المثلی است که سعدی ، کسانی را که به دنیا دل بسته اند،مورد سفارش قرار می دهد:
" آن شنیدستی که روزی تاجری در بیابانی بیفتاد از ستور
گفت : چشم تنگ دنیادار را یا قناعت پر کند یا خاک گور "
شیخ اجل می گوید : که دنیا دوستان هیچ گاه نمی توانند دل از این دنیا و مال دنیایی جدا سازند ، مثل همین بازرگان که مثال آن را در بالا آوردیم .
برای فهم بیشتر مطلب به ذکر تمامی حکایت می پردازیم :
بازرگانی را دیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتگار . شبی در جزیره ی کیش مرا به حجره ی خویش برد . همه شب دیده بر هم نبست از سخنان پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این قباله ی فلان زمین است و فلان مال را فلان کس ضمین . گاه گفتی : خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است . باز گفتی : نه که دریای مغرب مشوّش است . سعدیا سفر دیگرم در پیش است ، اگر کرده شود بَقیَّت عمر به گوشه ای بنشینم . گفتم : آن کدام سفر است ؟ گفت : گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم عظیم قیمتی دارد و از آن جا کاسه ی چینی به روم آورم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه ی حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و ازان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم . انصاف ، از این ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند . گفت : ای سعدی ،تو هم سخنی بگوی از آن ها که دیده ای و شنیده ای . گفتم :
آن شنیدستی که روزی تاجری در بیابانی بیفتاد از ستور
گفت : چشم تنگ دنیادار را یا قناعت پر کند یا خاک گور
( همان : 117 )
در حکایت زیر ، سعدی ، به مردی عرب در دمشق برخورد می کند که از سعدی می خواهد راهی به او نشان دهد که بتواند از دست دشمنان رهایی یابد . شیخ نیز توجه به زیردستان را راه نجات او می داند .
بر بالین تربت یحیی پیغامبر ، علیه السّلام ، معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی معروف بود ، به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست .
درویش و غنی بنده ی این خاکِ درند و آنان که غنی ترند محتاج ترند
آنگه مرا گفت : ازان جا که همّت درویشا ن است و صدق معاملت ایشان خاطری همراه ما کن که از دشمنِ صعب اندیشناکم . گفتمش : بر رعیّتِ ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی .
به بازوان توانا و قوّتِ سر دست خطاست پنجه ی مسکین ناتوان بشکست
نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید که گر ز پای در آید ، کسش نگیرد دست
هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست
ز گوش پنبه برون آر و دادِ خلق بده وگر تو می ندهی داد ، روز دادی هست
***
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
(همان:66)
همان گونه که ملاحظه می کنید : "در این حکایت از باب اول گلستان ، سعدی با آوردن مثل های پی در پی و پشت سر هم توانسته نکته ی اخلاقی خود را بیان نماید و به پند و اندرز بپردازد .
توجه به حال ناتوانان ، پرهیز از بدی ، بخشش را گوشزد کرده است . همچنین در آخرین بیت که همراه با دو بیت قیل ، آن را بر سر در سازمان ملل می بینیم ، سعدی افرادی را که به فکر رنج و غم دیگرا ن نیستند ، غیر انسان معرفی کرده است" .
شگرد سعدی در بهره گیری از مثل ها این است که وی هم به نظم و هم به نثر آن را آورده است و به پند و اندرز پرداخته .
به نمونه های دیگری که ذیل می آید توجه نمایید :
هر آن سرّی که داری با دوست در میان منه چه دانی که وقتی دشمن گردد و هر بدی که توانی به دشمن مرسان که باشد که وقتی دوست گردد .
رازی که پنهان خواهی با کس در میان منه و گر چه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشند همچنین مسلسل .
خامشی به که ضمیر دل خویش با کس گفتن و گفتن که مگوی
ای سلیم ، آب ز سرچشمه ببند که چو پُر شد نتوان بستن جوی
****
سخنی در نهان نباید گفت که برِ انجمن نشاید گفت
(همان : 171)
نکته ی اخلاقی که شیخ در این حکایت بیان کرده است حفظ اسرار است . به این صورت که نباید هر رازی را با دیگران در میان نهاد حتی اگر آن شخص ، دوستی مُخلص باشد .
گستردگی دامنه ی مثل ، فرصت و سعی بیشتری را می طلبد . در زمینه ی مثل گلستان می توان به مقاله ی "کاغذ زر" از دکتر غلامحسین یوسفی یا به مثل ها در پایان کتاب گلستان ، تصحیح دکتر یوسفی مراجعه کرد .
در ذیل به نمونه هایی می پردازیم که سعدی در آن به پند و اندرز پرداخته :
"هر که با بدان نشیند نیکی نبیند"
"اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی"
"هر که بر زیردستان نبخشاید به جور زیردستان گرفتار آید"
"دو کس مردند و حسرت بردند : یکی آنکه داشت و نخورد و دیگر آنکه دانست و نکرد"
"دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند : یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگر آنکه آموخت و نکرد"
4-2-سخنان حکیمانه
از دیگر روش هایی که سعدی به یاری آن توانسته است نکات اخلاقی خود را بیان کند و به پند و اندرز بپردازد ، حکمت و سخنان حکیمانه می باشد .
جملات حکمت آمیز و کوتاه و رسای فراوانی وجود دارد که بر سر زبان ها افتاده و رایج شده اند . امّا به دلیل نداشتن زمینه ی استعاری ، مَثَل شمرده نمی شوند ، یعنی به دلیل این که مشابهتی بین مفهوم آنها با وضعموجود ، دیده نمی شود ، بهتر است آن ها را مَثَل گونه یا حکمت بنامیم ، که در جای خود درباره ی این الفاظ توضیح خواهیم داد .
با توجه به این که در زبان فارسی اغلب ، واژه ی مَثَل را با حکمت به کار می برند و از آن به امثال الحکم نام می برند ، به تعریف حکمت و تفاوت آن با امثال می پردازیم .
4-2-1-معنای لغوی حکمت
حکمت : دانایی ، دانش ، معرفت ، فرزانگی ، دلیل و سبب ، پند و اندرز ، درست کرداری ، سخن استوار ، انجام فعل پسندیده (عفیفی ،1371 : 16) .
4-2-2-معنای اصطلاحی حکمت
پند واندرز حاصل نگاه حکیمانه است ؛ زیرا سخنورانی که جانشان با حکمت در آمیخته و تعهد اخلاقی داشته اند . سخن خود را از نصایح خالی نکرده اند .حکیمان در تعریف جکمت گفته اند :"حکمت ، راست گفتاری و راست کرداری و داشتن چیزهاست ، چنان که چیز هست (ترکه ، 1375 : 169) .
زلهام بهترین تعریف را از حکمت ارائه داده است . او در این باره چنین می گوید :"حکمت ، شامل هر چیزی است که به عادات و سنت ها و تدبیر و کلمات قصار و سخنان نغز ، مربوط می شود ، حکم از تجربه های زندگی یا لااقلّ برخی از آن ها به صورت مستقیم و در قالب انتزاعی سخن می گوید "(زلهام ، 1381: 20) .
4-2-3-فرق بین مَثَل و حَکَم
بدیع یعقوب تفاوت های مثل و حکمت را چنین بیان می کند :
4-2-3-1- رواج
حکمت مانند مثل رایج نمی شود و شایع نمی گردد ، در غیر این صورت مثل می شد . پس هر حکمتی مثل نیست بلکه تنها حکمی مثل محسوب می شود که رایج باشد .
4-2-3-2 – صدق ، نظر و درستی مضمون
حکمت مولود تجربه و عقل اندیشمند است و غالباً در هر زمان و مکانی تایید می شود . اما مَثل در بر دارنده ی اندیشه ای استوار و رایی محکم نیست و هر حکمتی هرگاه رواج یابد مَثل است و هر مَثلی حکمت رایج نیست .
4-2-3-3- مضمون فکری
حکمت اندیشه ای استوار یا فکری راستین است ، تجربه آن را اثبات کرده و عقل ، آن را صیقل داده و هدف غایی آن پند و راهنمایی است . اما مثل در بردارنده ی این فکر یا رای نیست . در این صورت تعبیری ، تبدیل به مثل می شود که برای تشبیه چیزی به چیزی یا توضیح فکری یا وصف حالتی یا امثال آن مثل زده شود . با این که مثل تبدیل به یک " عبارت نظیری " می شود که برای دعا ، نفرین ، خطا ب ، درود و امثال آن به کار می رود .
4-2-3-4- اساس
اساس مثل تشبیه است ، یعنی تشبیه کردن مضرب ، به اصل آن . اما اساس در حکمت ، رساندن معنی است .
4-2-3-5- هدف
هدف اساسی مثل دلیل آوردن است . اما هدف اساسی حکمت پند و راهنمایی است (بدیع یعقوب،1995: 24) .
4-2-4- معنای مشترک بین مثل و حکمت :
به نظر می رسد از نظر لغوی تنها معانی مشترک بین مثل و حکمت ، "اندرز" است و شاید تعلیمی مشترک هر دو کوتاهی و روانی ، جملات حکمت آمیز و مثل را در یک ردیف قرار داده باشد . در هر مثلی حکمتی موجود است اما هر حکمی را نمی توان مثل محسوب داشت ، زیرا بارزترین وجه مثل (جنبه ی تشبیهی) در آن است . به عبارت دیگر مانند وجه ی استعاری است . شاید به همین دلیل است که دهخدا یکی از معانی حکمت را "سخنانی در بردارنده ی پند و اندرز دانسته است (پارسا ، 1368 : 9) .
4-2-5- حکمت در بوستان
سعدی در باب چهارم ، حکایت "سخنان حکیم" با آوردن جملات حکمت آمیز و مثل گونه ، نکته ی اخلاقی خود را به صورتی کوتاه و شیوا ، این گونه بیان می کند که افراد صاحب منصب که دارای قدرت و توان بالاتری هستند ، نباید به زیردستان ظلم کند .
شنیدم که لقمان سیه فام بود نه تن پرور و نازک اندام بود
یکی بنده ی خویش پنداشتش زبون دید و در کارِ گِل داشتش
جفا دید و با جور و قهرش بساخت به سالی سرایی ز بهرش بساخت
چو پیش آمدش بنده ی رفته باز ز لقمانش آمد نهیبی فراز
به پایش در افتاد و پوزش نمود بخندید لقمان که پوزش چه سود؟
به سالی ز جورت جگر خون کنم به یک ساعت از دل به در چون کنم؟
ولی هم ببخشایم ای نیکمرد که سود تو ما را زیانی نکرد
تو آباد کردی شبستان خویش مرا حکمت و معرفت گشت بیش
غلامی است در خَیلم ای نیکبخت که فرمایمش وقتها کار سخت
دگر ره نیازارمش سخت ، دل چو یاد آیدم سختی کار گِل
هر آن کس که جور بزرگان نبرد نسوزد دلش بر ضعیفان خُرد
گر از حاکمان سختت آید سخُن تو بر زیردستان درشتی مکن
(یوسفی ،1389 : 131 )
همچنین سعدی در حکایت "حاتم اصم" ، با آوردن مگس و عنکبوت در قالب این داستان و همچنین با به کارگیری سخنان حکیمانه ی حاتم طایی ، نکته ی اخلاقی خود را به این شکل بیان می کند که افراد نباید به دنبال حرص و طمع باشند ، چنانکه آن مگس به خاطر طمع کاری ، در دام افتاد و هلاک شد . همچنین در ابیات پایانی ، سعدی افراد را به پرهیز از بدی اندرز کرده است .
گروهی برآنند از اهل سخن که حاتم اَصَم بود ، باور مکن
بر آمد طنین مگس بامداد که در چنبر عنکبوتی فتاد
همه ضعف و خاموشیش کید بود مگس قند پنداشتش قید بود
نگه کرد شیخ از سر اعتبار که ای پای بند طمع پای دار
نه هر جا شکر باشد و شهد و قند که در گوشه ها دامیارست وبند
یکی گفت ازان حلقه ی اهل رای عجب دارم ای مرد راه خدای
مگس را تو چون فهم کردی خروش که ما را به دشواری آمد به گوش؟
تو آگاه گشتی به بانگ مگس نشاید اَصَم خواندنت زین سپس
تبسّم کنان گفت ای تیزهوش اصم بِه که گفتار باطل نیوش
کسانی که با ما به خلوت درند مرا عیب پوش و ثنا گسترند
چو پوشیده دارند اخلاق دون کند هستیَم زیر ، طبعِ زبون
فرا می نمایم که می نشنوم مگر کز تکلّف مبرّا شوم
چو کالیو دانندم اهل نشست بگویند نیک و بدم هر چه هست
اگر بد شنیدن نیاید خوشم ز کردار بد دامن اندر کشم
به حَبلِ ستایش فراچَه مشو چو حاتم اصم باش و عیب شنو
(یوسفی ، 1368 : 129 )
در حکایت دیگر از باب هفتم ، سعدی در قالب پند و اندرز ، این نکته را به صورت حکمت و از زبان داود طائی بیان می کند که باید آبروی دیگران را حفظ نمود چرا که حفظ آبروی دیگران موجب حفظ آبروی خویشتن می گردد .
یکی پیش داود طائی نشست که دیدم فلان صوفی افتاده مست
قی آلوده دستان و پیراهنش گروهی سگان حلقه پیرامنش
چو پیر از جوان این حکایت شنید به آزار از او روی در هم کشید
زمانی برآشفت و گفت ای رفیق بکار آید امروز یار شفیق
برو زان مَقامِ شنیعش بیار که در شرع نهی است و در خِرقه عار
به پشتش درآور چو مردان که مست عِنانِ سلامت ندارد به دست
نیوشنده شد زین سخن تنگدل به فکرت فرو رفت چون خر به گِل
نه زَهره که فرمان نگیرد به گوش نه یارا که مست اندر آرد به دوش
زمانی بپیچید و درمان ندید رهِ سر کشیدن ز فرمان ندید
میان بست بی اختیارش به دوش در آورد و شهری بر او عام جوش
یکی طعنه می زد که درویش بین زهی پارسایان پاکیزه دین !
یکی صوفیان بین که می ، خورده اند مُرَقَّع به سیکی گرو کرده اند
اشارت کنان این و آن را به دست که آن سر گران است و این نیم مست
به گردن بَر از جور دشمن حُسام به از شُنعَت شهر و جوشِ عوام
بلا دید و روزی به محنت گذاشت بناکام بردش به جایی که داشت
شب از فکرت و نا مرادی نخفت دگر روز پیرش به تعلیم گفت
مریز آبروی برادر به کوی که دهرت نریزد به شهر آبروی
( همان : 158 )
4-2-6- حکمت در گلستان
سعدی در گلستان نیز از سخنان حکیمانه بهره جسته است تا در لابه لای آن بتواند نکته ی اخلاقی خود را گوشزد کند و مخاطب را در ضمن متن ، اندرز نماید . برای این کار ابتدا ، داستان یا حکایت یا ماجرایی را ذکر می کند و سپس از زبان حکما سخنی را بیان می کند که حاوی پند و اندرزهای واضح و آشکار است .
برای روشن شدن بیشتر مطلب به ذکر چند نمونه و سپس توضیح آنها پرداخته ایم :
غافلی را شنیدم که خانه ی رعیّت خراب کردی تا خزینه ی سلطان آبادان کند ، بی خبر از قول حکما که گفتند : هر که خدای را ، عزَّ و جلّ ، بیازارد تا دل خلقی به دست آرد ایزد تعالی همان خلق را بر او بگمارد تا دمار از روزگارش بر آرد .
آتش سوزان نکند با سپند آن چه کند دود دل دردمند
سرجمله ی حیوانات گویند شیر است و کمترین جانوران خر و به اتفاق خردمندان : خر باربر بهِ که شیر مردم در .
مسکین خر اگر چه بی تمیزست چون بار همی برد عزیزست
گاوان و خران رنج بُردار به زآدمیان مردم آزار
[ باز آمدیم به حکایت وزیر غافل . مَلِک را طرفی از ذمایم اخلاق او معلوم شد . در شکنجه کشیدش و به انواع عقوبت بکُشت .
حاصل نشود رضای سلطان تا خاطر بندگان نجویی
خواهی که خدای بر تو بخشد با خلق خدای کن نکویی
آورده اند که یکی از ستمدیدگان بر او بگذشت و در حال تباه او نظر کرد و گفت : نه هرکه قوّت بازوی منصبی دارد به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف
( همان : 74 )
در حکایت بالا مشاهده می کنیم که سعدی با شگردی زیبا ، مساله ی تربیت را با آوردن مثل های پی در پی و در قالب حکمت بیان می کند . پرهیز از مردم آزاری ، نیکی کردن و دوری از خوردن مال مردم از جمله نکته های اخلاقی است که سعدی بیان کرده است .
حکیمی را پرسیدند که از سخاوت و شجاعت کدام به تر است ؟ گفت : آن که را سخاوت است به شجاعت حاجت نیست .
نماند حاتم طایی ولیک تا به ابد بماند نام بلندش به نیکویی مشهور
زکات مال به در کن که فضله ی رز را چو باغبان بزند بیش تر دهد انگور
( همان : 108 )
در این حکایت ، سعدی به پند و اندرز مخاطب می پردازد و از زبان حکیمان این گونه می گوید که افراد بشری باید زکات مال خود را بپردازد و در زندگی بخشش داشته باشد .
می بینیم که سعدی با شگرد های زیبایی در غالب سخنان حکیمانه به پند و اندرز می پردازد و با زبانی رسا و دلنشین مخاطب را هشدار می دهد ، دعوت می کند ، پرهیز می دهد .
اگر بخواهیم در این مورد سخن بگوییم ، بحث به درازا می کشد بنابراین با آوردن چند نمونه ی دیگر بحث را به پایان می بریم :
یکی از حکما پسر را نهی همی کرد از بسیار خوردن که سیری شخص را رنجور دارد . گفت : ای پدر گرسنگی مرد را بکشد .نشنیده ای که ضریفان گفته اند : به سیری مُردن به که به گرسنگی بردن . گفت : اندازه نگه دار، کُلُوا وَاَشرَبو وَ لا تُسرِفوا.
نه چندان بخور کز دهانت بر آید نه چندان که از ضعف جانت بر آید
***
با آن که در وجودِ طعام است حظِّ نَفس رنج آورد طعام که بیش از قَدَر بُوَد
گر گُل شکر خوری به تکلف زیان کند ور نان خشک دیر خوری گل شکر بُوَد
( یوسفی ، 1368 : 111 )
جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هول رسید . کسی گفت : فلان بازرگان نوش دارو دارد ، اگر بخواهی باشد که قدری ببخشد . و گویند آن بازرگان به بُخل معروف بود .
گر بجای نانش اندر سفره بودی آفتاب تا قیامت روزِ روشن کس ندیدی در جهان
جوانمرد گفت : اگر نوش دارو خواهم دهد یا نهد و اگر دهد منفعت کند یا نکند . باری ، خواستن از وی زهرِ کُشنده است .
هر چه از دونان به منّت خواستی در تن افزودیّ و از جان کاستی
و حکما گفته اند : اگر آب حیات فروشند فِی المَثَل به آبِ روی ، دانا نخرد که مردن بِه علّت به از زندگانی بمذلّت .
اگر حَنظَل خوری از دستِ خوش خوی به از شیرینی از دستِ تُرُش روی
(همان : 112 )
یکی از حکما شنیدم که می گفت : هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکند مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد همچنان تمام ناگفته ، سخن آغاز کند .
سخن را سرست ، ای خردمند و بُن میاور سخن در میان سخن
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش نگوید سخن ، تا نبیند خموش
(همان : 130)
فصل پنجم :
نتیجه گیری و پیشنهاد ها
5-1-ننتیجه گیری و پیشنهاد ها
در این پایان نامه که بر اساس مقدمه ای در فصل اول و همچنین بر اساس احوال و آثار شیخ در فصل دوم و شیوه هایی که سعدی برای بیان پند و اندرز به کار برده و ما ، در فصل چهارم آن ها را ذکر کرده ایم به این نتیجه می رسیم :
الف : تمثیل نقش اساسی در آثار سعدی به ویژه در بوستان و گلستان دارد .
ب : بیشتر تمثیل های به کار گرفته شده در بوستان و گلستان از نوع پارابل هستند .
پ : فابل و اگزمپلوم نیز در آثار شیخ دیده می شود ولی تعداد آن ها بسیار اندک است .
ت : سخنان حکیمانه که شیخ اجل آن ها را از زبان حکیمان بزرگ نقل کرده نیز تا حدودی در بوستان و گلستان بسیار به چشم می خورد .
ث : سعدی ، برای بیان پند و اندرزهای خود ابتدا مثلی را ذکر کرده و بعد از آن به بیان نکته اخلاقی پرداخته است .
ج : شیخ اجل پند و اندرزهای خود را ساده و روان و قابل فهم بیان کرده و همین امر سبب شده است که تاثیر آن بر خواننده بیشتر شود .
این پایان نامه برای پژوهش و بررسی شیوه های سعدی در پند و اندرز ، اندک تلاشی است که می تواند آغازی باشد برای پژوهش و بررسی دیگر شیوه ها و شگردها و ظرافت هایی که سعدی در آثار خود به کار برده است ؛ می طلبد که سعدی پژوهان ادب دوست ، با علاقه مندی و کوشش ، وارد عرصه ی شناخت هر چه بیشتر شیخ بزرگوار شوند و حق مطلب را ادا نمایند .
برای پژوهش در آثار سعدی ، حوزه های بسیار متنوع و بِکر وجود دارد که هر ادب دوست و سعدی پژوه می تواند در حوزه های ذیل به پژوهش و تحقیق جامع بپردازد :
الف : دیدگاه های سیاسی و اجتماعی در آثار شیخ .
ب : دیدگاه های اخلاقی و انسانی .
پ : گونه های پند و اندرز در آثار سعدی .
این ها و بسیاری موضوعات دیگر از جمله عناوینی هستند که می تواند مورد پژوهش علمی و ادبی قرار گیرد و دامنه ی شناخت سعدی و آثارش را برای ادب دوستان و سعدی پژوهان بیشتر سازد . به امید روزی که دین سعدی بر گردن همه ی ایرانیان ادب دوست ادا شود و سعدی را آن گونه که باید و شاید بشناسیم و تمامی پند و اندرزهای اخلاقی و انسانی اش را به کار ببریم و با عمل به توصیه هایش ، آرمان شهرش را برپا نماییم .
منابع
1- ابوالقاسمی ، محسن ، (1380) ، پسن پنجاه و سوم ، فرهنگ ، شماره ی 1و2 .
2- التهانوی ، محمدبن علی ، کشاف اصطلاحات فنون به تصحیح المولوی و المولوی عبدالحق و المولوی غلام قادر و به اهتمام الویس اسپرنگر الثیر… ، جلد 2 .
3- بدیع یعقوب ، امیل ، (1995) ، موسوعه امثال عرب ، بیروت : الطیعه الاولی ، دارالحیل .
4- برزگر خالقی ، محمدرضا ، (1386) ، شرح غزل های سعدی ، تهران : زوار .
5- پارسا ، سید احمد ، (1384) ، مثل ها از نگاهی نو ، رشد زبان و ادبیات فارسی ، شماره ی 75 .
6- حسن لی ، کاووس ، (1380) ، فرهنگ سعدی پژوهی ، انتشارات بنیاد فارس شناسی ، جلد 1 .
7- دبیرسیاقی ، سید محمد ، (1364) ، گزیده ی امثال و حکم دهخدا ، تهران : تیراژه .
8- دهخدا ، علی اکبر ، (1377) ، لغت نامه ، تهران : دانشگاه تهران ، ج 5 .
9- ذوالفقاری ، حسن ، (1391) ، کاربرد ضرب المثل در شعر شاعران ایرانی ، پژوهشنامه ی زبان و ادب فارسی ، شماره ی اول ، صص : 122-95 .
10- رادویانی ، عمربن محمود ، (1949) ، ترجمان البلاغه ، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی ، شماره ی 49 – 47 .
11- زرین کوب ، عبدالحسین ، (1373) ، با کاروان حلّه ، تهران : علمی .
12- شفیعی کدکنی ، محمدرضا ، (1366) ، صور خیال در شعر فارسی ، تهران ، آگاه .
13- شعار ، جعفر ، مقدمه ی حسن انوری ، (1373) ، گزیده ی قصاید سعدی ، تهران ، انتشارات علمی .
14- شمیسا ، سروش ، (1371) ، بیان ، تهران : چاپخانه ی تابش ، انتشارات فردوس : خیابان مجاهدین اسلام ، ج 5 .
15- شمیسا ، سروش ، (1375) ، بیان و معانی ، تهران ، فردوس .
16- صفا ، ذبیح الله ، (1368) ، اندرز ، ایران نامه ، شماره ی 27 .
17- صفا ، ذبیح الله ، (1373) ، تاریخ ادبیات ایران ، تهران ، انتشارات فردوس ، ج 1/3 و 2/3 و 3/133 .
18- فتوحی ، محمود ، (1383) ، تمثیل ، ماهیت ، اقسان ، کارکرد، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی ، شماره ی 49-47 ، صص 177-141 .
19- عفیفی ، رحیم ، (1379) ، مثل ها و حکمت ها در آثار شاعران قرن سوم تا یازدهم هجری ، تهران : سروش ، انتشارات صدا و سیما .
20- فوشه کور ، شارل هانری دو ، (1377) ، اخلاقیات ، ترجمه ی محمدعلی امیرمعزی ، عبدالمحمد روح بخشان ، تهران : مرکز نشر دانشگاهی .
21- کمالی سروستانی ، کورش ، (1390) ، سعدی شناسی ، دفتر چهارم ، مرکز سعدی شناسی ، شیراز .
22- ماسه ، هانری ، (1369) ، تحقیق درباره ی سعدی ، ترجمه ی دکتر محمد حسن مهدوی اردبیلی و دکتر غلامحسین یوسفی ، تهران : توس ، ج 2 .
23- معین ، محمد ، (1364) ، فرهنگ فارسی ، تهران : امیرکبیر ، ج 1 .
24- نفیسی ، سعید ، (1348) ، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی ، تهران : ابن سینا .
25- وفایی ، عباسعلی ، (1392) ، بررسی کارکرد تمثیل در آثار ادبی تعلیم ، پژوهشنامه ادبیات تعلیمی ، شماره 18 .
26- یوسفی ، غلامحسین ، (1368) ، بوستان ، تهران : خوارزمی .
27- یوسفی ، غلامحسین ، (1368) ، گلستان ، تهران : خوارزمی .
28- یوسفی ، غلامحسین ، (1369) ، چشمه ی روشن ، تهران : علمی ، ج اول .
29- یوسفی ، غلامحسین ، (1377) ، کاغذ زر ، سعدی شناسی ، دفتر اول به کوشش کورش کمالی سروستانی ، شیراز ، دانش نامه ی فارس ، شماره ی اول .