– جایگاه صبر و سکوت در ادبیات فارسی
– منزلت و فواید صبر و سکوت در ادب فارسی
صبر و سکوت به عنوان دو فضیلت برجسته در تکامل اخلاق و رفتار انسان ها در ادبیات منظوم و منثور فارسی جایگاه والایی دارد. ادبیات منظوم فارسی سرشار از نکات دل انگیز و زیبایی در خصوص این دو مضمون است و شاعران فارسی زبان در ادوار مختلف مضامین بکر و پسندیده ای در این باره خلق کرده اند. به یقین می توان گفت که در آثار همه شاعران از دوران گذشته تا کنون پیرامون این دو محور نکته پردازی های زیبایی انجام گرفته است و همه آنان این دو فضیلت را ستوده اند. پرداختن به صورت خاص به این مبحث در ادبیات فارسی، خود پژوهشی واحد و مستقل را می طلبد. لذا در این بررسی به جایگاه صبر و سکوت در آثار برجسته ترین شاعران فارسی زبان به عنوان پیش درآمدی برای ورود به موضوع خاص این تحقیق می پردازیم. عطار صبر و خاموشی را تنها را رسیدن به قلّه معرفت و حقیقت می داند. او تفکّر و تامل در خویشتن را طریق دریافت گوهر معنی و رسیدن به هدف نهایی توصیف می کند:
" گر سر کار می طلبی صبر کن خموش تا صبر و خامشیت رساند به منتها"
(عطار،1380: 702)
او غور و فرورفتن در خویشتن در تنهایی و سکوت به منزله رهایی وصول به کّل حقیقت تفسیر می کند و می گوید:
" همچو غوّاصان دم انر سینـــه کش گر چه دریا همـــدمی می بایدت"
(همان: 14)
عطار، خاموشی و صبر را بهترین راه و روش برای نیل حقیت معرفی می کند. او معتقد است خاموشی و سکوت بهترین شراب معنوی برای روح و جان آدمی می باشد، و آن را نقد جاودانی می خواند، او در مجموعه آثارخود خاموشی را پیشه عاقلان می شناسد. او خاموشی را "طریق اهل راه"، "چراغ جان جان"، "نظام ملک"، "طریق صالحان جهان پر صدا"، علم الیقین"، "سلمان راه"، "بهشت با نعیم"، "کلید جنت"، "عامل فراغت از جهان"، "عامل خلاصی از بدان" معرفی می کند و چنین میگوید که فرد صابر خاموشی وِرد و سخن اوست و او هرگز با ناهلان سخن نخواهد گفت و لذا باید به صابران اقتدا کرد و طریق خاموشی برگزید تا آن که هدایت شد و دین و دنیای آدمی نیکو گردد و در بین فاجران نیست و نابود نشود.
"ای بــــــرادر گر تو هستی حق طلب جــــــــــز بفرمان خدا مگشـای لب
گر خبر داری زحـــــــــــی لایمـوت بر دهـــــــــان خود بنه مهر سـکوت
ای پسر پنـــد و نصیحت گــــوش کن گــــــر نجاتی بایدت خامــــوش کن
هـــــــــــــر کرا گفتار بسیارش بود دل درون سینه بیمـارش بــــــــود
عاقـــــــلان را پیشــه خـاموشی بود پیشـهٔ جـــــــاهل فراموشـی بـــــود
خامشی از کـــذب و غــیبت واجبست آب هســت آن کو بگــفتن راغبــسـت
ای بـــــــــرادر جز ثنای حـق مگـو قــول حــق را از بـــــرای دق مـــگو
هــــــــر که در بند عبارت مــی شـود هرچـــه دارد جمـله غارت مــــی شود
دل ز پـــــــر گفتن بمیرد در بــــدن ارچه گفتـــارش بـــــــود آنـدر عدن
وانکه سعی انـــدر فــصاحت مــی کند چــهره دل را جـــــــراحت می کــنـد
رو زبان را در دهـــــان محـــبوس دار وز خـــلایق خویـــش را مایوس دار"
(عطار، 1383: 104)
عطار نیشابوری خاموشی و سکوت را همراه با آرام و هیبت نام می برد، و اعتقاد خود را در مورد سکوت اینگونه ابراز می دارد: "ساکن سرای سکوت شدم… و مرا از تجرید و توحید زبانی داد". دقت درکل مجموعه ارزشمند تذکره الاولیاء مبیّن آن است که عطار در موارد بسیار زیادی در سراسر این کتاب تربیتی راجع به سکوت و خاموشی، به نقل از عرفا، سخن گفته است که نقل مستقیم عبارات زیبای او بدون هیچ گونه دخل و تصرف، آن همه زیبایی بیان وی را محفوظ تر خواهد داشت: "هر که را خاموشی نه از سر فکرت است، آن شهوت و غفلت است"، "صادق آن بود که زبان او به صواب و به حق ناطق بود"، "روشن تر از خاموشی چراغی ندیدم و سخنی به از بی سخنی نشنیدم" "عبارت ده جزو است… یک جزو خاموشی"، "معرفت به خاموشی نزدیک تر است که به سخن گفتن"، "چون سخن گویی یاد دار که خدای ـ عز و جل ـ می شنود آنچه گویی و چون خاموش باشی یاد دار که خدای ـ تعالی ـ میداند :
"ای دل چو شراب معرفت کـردی نوش لب بر هـــم نه سِرِّ الاهــــی مفــروش
در هر سخنی چو چشمهٔ کوه مجـــوش دریا گــــردی گر بنشینی خــاموش"
(عطار1381: 86)
رستگاری تو در چهار چیز است: کم خوردن و بی خوابی و تنهایی و خاموشی"، "اگر سخن گوی آفت سخن بداند هرچند تواند خاموش باشد، اگر چه به عمر نوح بود. و خاموش اگر راحت خاموشی بیابد، از خدای تعالی در خواهد تا دو چندان عمر نوح دهدش، تا سخن نگوید"، "از آن که دل من هنوز بسته دنیا و جاه است، سخن من فایده ای ندهد و در دل ها اثر نکند… و سخن، آن کس را مسلّم بود که به خاموشی او دین باطل شود و چون بگوید خلل برخیزد"، "[علامت محبت] آن که عبادت او اندک بود و تفکر او دائم و خلوت او بسیار و خاموشی او پیوسته"، "اصل ما در این طریقت خاموشی است"، "اوّل نشان حکمت خاموشی است و سخن گفتن به قدر حاجت"، "خاموشی عارف نافع تر است و کلام او خوش تر و قلّت حساب التماس کردم در خاموشی یافتم"، "حکما که حکمت یافتند به خاموشی یافتند و تفکر"، "عافیت را طلب کردم در تنهایی یافتم و سلامت در خاموشی"، "عاقل آن است که سخن بر قدر حاجت گوید و هرچه افزون است دست از آن بردارد."
"چنین نقلست در تـــــوراه کان کس که او غیبت کـــند، آنگاه از آن پـس
ازان توبه کند، آخـــــر کســـی اوست که در صحن بهشتش ره دهد دوست
اگر تیغ زبانش چـــــــــون زبـــــانه شود چون رمحِ خطّی راست خــــانه
نشـــان راســـــتی دل بــــــــوَد آن که دل را اوّلین منزل بــــــــوَد آن
درین مــجلس بــــــزرگان جــهان را چو خاموشی شــرابی نیست جان را"
(همان: 183)
به همین ترتیب عطار نیشابوری را اعتقاد بر آن است که اهل معنی پیوسته خاموشند مگر آن که سخنی معنوی بر قلب و باطن آنان تجلی یابد و سپس آن حرف دل بر زبانشان جاری شود.
" چو مردان خوی کــن دایم سه طاعت خموشــــی و صـــبوری و قناعت"
(همان: 219)
اما نکته مهم بر طبق نظر عطار آ ن است که هدف و نیت از کلام سکوت بزرگان عالم، خدا است و مطرح ساختن خدا و نه مطرح ساختن خود. بنابراین عطار بر این نکته تاکید می ورزد: "اگر تو را چیزی عجیب آید از سخن گفتن، خاموش باش و چون از خاموشی عجب آید، سخن گوی:
"مرد عشقی خموش باش و خراب مرد عقلی فضول باش و به هوش" (همان: 163)
عاقل آن است که سخن بر قدر حاجت گوید و هر چه افزون است دست از آن بدارد. هر که را خاموشی نیست، او فضول است و اگر چه ساکن است :
"سوسن چو زبان داشت فروشدبه خموشی در ســینه او گوهر اســـرار نهادند"
(عطار، 1380: 608)
مرد باید که گوینده خاموش بود و خاموش گویا، که آن حضرت ورای گفت و خاموشی است. نخست چشمه زبان باید که بسته شود تا چشمه دل بگشاید هزار زبان، مرید صادق را از خاموشی پیران فایده بیش از گفت و گوی بود
"مـــرد عشــقی خـــموش باش و خراب مرد عقلی فضول باش و به هــوش"
(عطار،1380: 481)
عطار در دیوان اشعار خود این اعتقاد را اظهار می دارد که، خاموشی خود بهترین توصیف گر حالات درونی عاشق حقیقی است و لذا بیهوده نیست که عطار خاموشی را رسم دلشدگان معرفی می نماید و حتی آن را در "جوهرالذّات" عامل دیدن جمال یار و سپس عشق به او و لذا عامل واصل شدن در اسرار الهی و رسیدن در وحدت کل و یقین می داند که در پرتو آن آدمی به دریایی آرام و ساکت ـ فارغ و رها از غوغاهای چشمه های کوچک و ناآرام ـ مبدّل می گردد. بنابراین بجا و شایسته است که عطار در "الهی نامه" خاموشی را شراب جان و در مجموعه آثار خود، خامشی را پیشه عاقلان معرفی می نماید
"نیست ممکن آنـک یــابد یـک زمــان جــز خــمــوشــی گــوهری تـیــغ زفـــآن
گرچه سوسن ده زفان بیـش آمـدســت عــاشق خــامــوشــی خــویـش آمدســت"
(عطار 1381: 153)
صبر و شکیبایی در آثار عطار نیشابوری مانند سکوت از اهمیت بالایی برخوردار است .عطار صبر را کلید گنج کامرانی می داند و می گوید:
" تا به کام خویش فردا کامرانی باشدت روزکی چندی چو مردان صبرکن در رنج و غم"
(عطار،1380: 447)
عطار صبر را در کنار عشق راه دست یابی به سر منزل مقصود می داند و آن را از خصلت های یک پژوهنده اگاه می داند:
"طالـبــان را صبــر می بــایــد بــسی طــالــب صــابر نــه افــتــد هــر کــســی"
(همان: 641)
دست یابی به مقصد و نیل به حقیقت از نظر عطار مستلزم داشتن سه ویژگی است. نخست داشتن آرامش و اعتماد به نفس، دوم داشتن صبر و سوم خاموشی. این سه خصلت در کنار هم و در وجود یک انسان از او فردی کامل می سازند:
"اگر خواهی که در پیش افتی از خویش ســه کــارت مــی بـــبـایــد کــــرد نـاچــار
یکـــــــــی آرام و دیگــــر صبر کردن سیــم دایــــم زبــــان بــستــن ز گــفـتــار
اگر دستت دهد این هـــــــر سه حالت عــلــم بــر هــر دو عالــم زن چــو عــطـار"
(همان: 314)
عطار صبر و خاموشی را در کنار هم راهی بی خطر و مطمئن برای رسیدن به سر منزل و مقصود می داند. راهی که رونده اش به طور حتم به هدف می رسد:
" تـــــــــرا خاموشی و صبریست راهی نــخــواهــی یــافــت بــه زین دست گاهی"
(عطار،1383: 219)
خداوند هر دلی را که مشعل صبر در آن افروخته گردد، دوست دارد و بر آن دل به گفته عطار شادی و نشاط می بارد و گرد اندوه به خود نخواهد دید:
" ولی هـــر دل که از حق باشــدش صبر همــه شـــــــادی بـر و بارد بــه یـک ابــر"
(همان: 105)
دقت در اشعار مولوی مبین آن است که وی در اکثر موارد بهترین پاسخ ممکن برای جاهلان را "سکوت" معرفی کرده است:
پس جــواب او ســکوت است و سـکون هست با ابـلـه سخـن گـفـتن جـنـون
(مولوی، 1362: 317)
ور نبـاشـد اهــل ایـــن ذکـر و قـنـوت پس جواب الاحمق ای سلطان سکــوت
(همان:117)
گفــت او را نــیـســت الا درد لــــوت پس جــواب احـمق اولـی تــر ســـکــوت
پس خـمــوشی بـه دهـد او را ثــبـوت پـس جــواب احــمـقــان آمـد سـکــوت
(مولوی، 1362: 471)
مولوی دقیقاً در دیوان شمس نیز به همین نکته تاکید می ورزد:
تو نه آن شکر جوابی که جواب من نیابی مگر احمقم گرفتی که سکوت شد جوابم
(مولوی، 1379: 319)
وی در فیه ما فیه مضمون فوق را بدین صورت مورد تایید قرار می دهد که: "تَرکُ الجَوابِ جَواب وَ جَوابُ الاَحمَقِ سُکُوتٌ" (مولوی، 1379: 176)
مولوی در دیوان شمس برای سکوت، اسرار و رموز خاصی قائل است و از دیگران می خواهد که در پی کشف اسرار چنان سکوت با معنایی باشند. اما در کنار چنان سکوتی، وی از قلب و دل خویش در پرتو تجلّی خدا سخن می گوید. لذا بیهوده نیست که از دیدگاه مولانا خاموشی و سکوت بجا و معنی دار اهل معرفت خود می تواند گویای بالاترین پندها باشد.
مولوی در کنار توجه به مطالب فوق در مورد سکوت و خاموشی در دیوان شمس به این نکته بسیار مهم اشاره می کند آن جا که شایسته است خاموشی گزید باید سکوت کرد، و آن جا که گفتار زیبنده تر است، سخن گفتن و نطق را بر می گزیند. مولوی بر این اعتقاد است که تمامی ذرات عالم وجود، تمامی کائنات، ستارگان آسمان، سنگریزه های بیابان و برگ های درختان، در عین خاموشی ظاهری خود، هزاران هزار زبان دارند و آدمیان را به سوی این حقیقت فرا میخوانند که به سکوت و خاموشی ظاهر آن ها ننگرند و بدانند آن ذرات، شنوا، بینا و گویا و هوشمندند و فقط نامحرمان جهانند که آنان را خاموش و بی صدا می یابند و لذا اگر محرم اسرار آن ها گردید می توان هزاران سخن پر مفهوم را از تک تک آن ها شنید و هزاران آیت و نشانه که سوق دهنده آدمی بسوی حقیقت هستی است در آن ها دید.
"ایــن درخــتاننـد هــمــچون خاکیان
دســت هــا بر کــرده ســوی آســمـــان
بـــا زبــان ســبـــز و بــا دســت دراز
از ضــمـــیــر خـاک مــی گــویـنــد راز
جــمـلــه ذرات زمــیـــن و آسـمــان
بــا تـــو می گــویـــنـد روزان و شــبـان
ما ســمیــعیـم و بـصیـریـم و هشـیـم
بــا شمـا نــامـحـرمـان مــا خامشـیــم"
(مولوی، 1362: 584)
مولانا در مثنوی معنوی صبر و خاموشی را عامل جذب کننده رحمت الهی و معنوی می خواند که آنان که طالب کسب نشانه معنویند بایستی در پی چنان سکوت و خاموشی باشند. لذا مولانا خاموشی را بیانگر اوج سرمستی می یابد و آن را عامل فخر آدمیان بر می شمارد و از انسان ها می خواهد که خود را به خاموشی به عنوان یکی از اصول زندگی عادت دهند. بیهوده نیست که مولانا در دیوان شمس سکوت را عامل نجات آدمیان معرفی می نماید.
طاهره خوشحال می نویسد:" مولانا در دیوان شمس از "تکلّم قلب" یاد می کند، گویی آن که هستی و کائنات با سکوت خود از عظمت پروردگار سخن می گوید و قلب آدمی به واسطه خدا صدها زبان گویا پیدا می نماید و از او سخن می راند. همچنین مولوی هوش و عقل انسان را "ناطق راز" آدمی معرفی می کند گویا که در چنین مقامی که عارف سالک موضع سکوت را برمی گزیند عقل وی رازهای پنهان هستی را در می یابد و به زبان حال آن عقل گویای تمامی آن رازها برای صاحبان چنان عقلی و سایر افراد واجد عقل و بصیرت می گردد. بدین لحاظ مولانا در دیوان شمس خاموشی را بهترین مبیّن اسرار می داند." ( خوشحال، 1374: 201)
"خمــوش باش که تا وحی های حق شنوی که صد هزار حیاتست وحی گویا را"
(مولوی، 1362: 291)
دیدگاه مولانا اتخاذ موضع سکوت و عدم تعجیل درگفتار و پرسیدن سوال می تواند در مواردی سبب حفظ متانت افزون تر فرد و کشف نهایی حقیقت گردد. هر کس می خواهد به دریای حقیقت درآید باید سوار بر کشتی خاموشی شود. عارفان وارسته و بی ادعا علی رغم زبان خاموش خود با شخصیت گویای خود هزاران سخن با اهل فهم و بینش دارند اگر چه بی خردان از آن دریافت سخن نمی کنند.
طاهره خوشحال می نویسد:" عارفان به دو سبب خاموشی می گزینند. یکی آن که سخن را به نا اهلان نگویند و دیگر آن که سکوت، راهی است برای کشف حقیقت. و آن گاه که عارفان به کشف حقیقت نائل می آیند و از خودبینی و هوای نفس فارغ و رها می گردند قیل و قال و گفتار بیهوده در آنان تا حدّ ممکن کاهش می یابد." (همان:210)
مولانا سکوت را جذب کننده رحمت الهی و آموزش حکمت و سخن می داند. از دیدگاه مولانا بایست از خودنمایی احتراز نمود و در جمع تا آن جا که لازم است موضع سکوت و خاموشی اتخاذ نمود، همچنین بهترین پاسخ نابخردان سکوت است. از دیدگاه مولانا، سخن، تلف کننده عمر آدمی است مگر سخنی که از دریای کمال بر آید و این البته کمیاب است. سخن، حجاب حقیقت است و سخنان پوچ از هیچ گونه ثباتی برخوردار نمی باشند. شهود حق مستلزم خروج از حجاب الفاظ است و حقیقت در ورای الفاظ وجود دارد و زبان در بیان مشهودات قلبی نارسا می باشد و عارف از دام الفاظ رهیده است. غایت اصلی خاموشی در مقام اول آن است که سکوتِ زبانی به سکوتِ روانی بیانجامد، یعنی تلاطم ها و آشوب های روحی آرام پذیرد تا انسان در سایه آرامش و طمانینه ای که بر روانش حاکم می شود نغمه های چنگ الهی را به گوش جان بشنود:
"خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق بـاش کــه نفــس نــاطق کلی بگویــدت افــلا"
(مولوی، 1362: 371)
در کنار سکوت آگاهانه ، مولوی صبر خردمندانه را شراب دل می نامد. او هم چنان که حیات و هستی گُل را به بارش باران وابسته می داند، حیات دل را در گرو صبر تفسیر می کند و می گوید:
"شرب گل از ابر بود شرب دل از صبر بود ابـــــــــر حریـف گیاه صبرحریف صــبا"
(همان:56)
مولوی دست یابی به مراد و مقصود را در گرو صبر می داند. کسی را که صبر نیست راه به مقصود نیست. راه وصول و نیل به مقصود صبر است:
"ای دل روشن ضمیر بـر همه دل ها امیر صبرگزیدی و یافت جان تو جمله مـــراد"
(همان:231)
صبر، چون باران حکمت است که بر دل دانشمند می بارد و هستی او را که همان جان آگاه او است آب یاری می کند. مولوی در این باره می گوید:
"صبر چو ابریست خوش حکمت بارد از او زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید"
(همان:217)
مولوی اگر چه صبر کردن را تلخ و دشوار می داند؛ ولی نتیجه ای که به بار می آورد شیرین و گوارا است. انسان صابر عاقبتی نیک و خوب خواهد داشت. مولوی بر این نکته تاکید می ورزد که صبر سخت و طاقت فرسا می باشد؛ ولی در عاقبت چیزی که نصیب آدم می کند راحتی و آرامش است:
"تلخی صبراگــــــــــر گلوگــــیر است عــاقـبــت خـوشــگــوار خـواهـد بــود"
( همان: 329)
مولوی در مقام و عظمت صبر پا را از این هم فراتر می نهد و همه کاینات و هستی را فریادگر عظمت صبر می بیند که که فریاد کشان صبر را کلید در گنج رهایی و خوشبختی می دانند:
"سرسبز و خوش هر تره ای نعره زنان هر ذره ای کالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضا"
(همان: 98)
داود لطفالله، در کتاب سکوت و سخن شاهکارهای موضوعی شعر فارسی: می نویسد:"هیچ کدام از شعرای فارسی زبان در دیوان خود به اندازه صائب تبریزی از سکوت و خاموشی یاد نکرده اند. دقت در کلیه اشعار صائب در دیوان شعر وی مبیّن آن است که او نه تنها در لابلای اشعار خود، در زمینه های گوناگون از سکوت و خاموشی سخن گفته است بلکه در برخی موارد، کلّ یک مجموعه شعر رابه توصیف منزلت خاموشی و آثار مترتب بر آن اختصاص داده است. صائب تبریزی در موارد متعدّد در دیوان اشعار خود بسیار بر این نکته تاکید می ورزد که سکوت و خاموشی هرگز برخاسته از آن نیست که وی حرفی برای گفتن ندارد بلکه دقیقاً برعکس آن، علی رغم داشتن دنیایی از سخنان نغز و نافذ و دلنشین گاهی از اوقات شرایط ایجاب می کند که آدمی مُهر سکوت بر لب زند و خاموشی اختیار کند. به عبارت دیگر سکوت و خاموشی در چنین مواقعی از بی علمی و یا کم علمی نیست، بلکه نشات گرفته از کثرت علم و دانایی است:
"نیست از کوته زبانی بر لبم مّهر ســکوت تیغ ها پوشیده در زیر سپر باشد مرا
(صائب، 1366: 54)
الفاظ و عباراتی نظیر "لب گویا" یعنی دهانی که می تواند گوینده فصیح صدها گفته زیبا باشد، و یا "تیغ های پوشیده در زیر سپر" که نافذ بودن کلمات ناگفته ـ امّا موجود ـ صائب را می رساند، مبیّن نکته ای است که در فوق به آن اشاره شد. نکته دیگر آن که در شعر فوق نیز صائب، خاموشی و سکوت را به "سپری" تشبیه کرده است که آدمی را از بدی ها محفوظ می دارد، دیگر آن که سخن گفتن در موقعیت غیرمناسب را موجب پریشان خاطری و نگرانی خود معرفی نموده است. صائب معتقد است، با آنان که سخن شناسند و صلاحیت گفتگو را دارند می توان و بلکه باید سخن گفت اما خاموشی در مقابل کسانی معنا پیدا می کند که از این مفاهیم و معانی دورند:
" بلبل خوش نغمه ام، با گل سخن باشد مرا
سرمه خاموشی از زاغ و زغن باشد مرا"
(همان:87)
به راستی چه آثار و ثمراتی برای سکوت و خاموشی مترتب است که صائب این گونه به طرفداری و حمایت از آن می پردازد. وی اعتقاد دارد که سکوت موجب می گردد با صبر و استقامت در ساعاتی از اوقات زندگی که سخن گفتن ضرورت ندارد عبارات و سخنانی در آدمی با تفکر و تامل شکل گیرند و سپس در مواقع مقتضی گوهرگونه از دهان گوهر افشانی که مقطعی از زمان را صدف گونه با سکوت خود صبرنموده بیرون آیندو لعل وار موجب نورانیت و تحوّل جمعی از انسان ها گردند:
"هر که صائب چون صدف بر لب زند مُهر سکوت
از دهانش گوهر سیراب می آید برون"
(همان:266)
توجه به اشعار صائب تبریزی در دیوان شعر وی گویای نکته های چندی است که در این جا به برخی از آن ها اشاره می شود. صائب دهان کسانی را که از سخن بیهوده لب فرو می بندد و طریق خاموشی برمی گزینند به بهشتِ دربسته تشبیه می کند.
وی همچنین غنچه دربسته ای را مثال می آورد که در بستان سرای عالم در کمال خاموشی ـ اما در واقع با صد زبان ـ از آدمیان می خواهد که از کلام بیجا دم فروبندند. همان گونه که لعل و گوهر در آغوش صدف از سفتن ایمن است،
"گرچه من چون غنچه دارم مُهر خاموشی به لب نکهت گل می کند تفسیر، فریاد مر ا"
(همان:34)
" تــــــراوش می کند راز نهان از مُهر خاموشی که شبنم نیست از پرواز مانع نکهت گل را"
(همان :87)
" تراوش می کند خونین دلی از مُهر خاموشی که آهوی ختن را بوی مشک از ناف می آید"
( همان :159)
اگر کلام و زبان نیز در آغوش دهان ماند و بیهوده به کار گرفته نشود از هر بلایی محفوظ خواهد ماند و به همین ترتیب بهترین حافظ و محرم اسرار آدمی، خاموشی او خواهد بود. چراغ عاشقان، روشن از خاموشی اهل دل است و لذا صائب پروانه وار اظهار شیفتگی می کند که از روشنایی چنین چراغی بسوزد:
"پاس صحبت داشتن آسایش از من برده بود زیر دامان خموشی رفتم، آسودم چو شمع"
(همان:99)
آن گاه که زبان آدمی از هر ادعا و سخن بیهوده ای بسته گردد و بر این موضوع صبر کند و در آن زمان و یا بعد از آن، زبان وی، چون خود صائب گویای معانی و مفاهیم ناب خواهد گردید همچنان که خاموشی حضرت مریم (س)، کلام حقّ عیسی(ع) را به دنبال خود داشت. آدمیان می توانند به وسیله سکوت و خاموشی روح و شخصیت خود را عجین با شناخت و معرفت سازند و آن گاه کلامشان نیز قرین با چنین معرفتی گردد.
" گر گوش هوش باشد، در پردهٔ خموشی صد داستان شکایت، تقریر می توان کرد"
(همان:162)
صائب خاموشی و سکوت محبوب و جانان را موجب افزایش ملاحت وی میداند. وی تیغ زبان خاموشی را از هر زبانی برنده تر معرفی می نماید و اظهار می دارد که بهترین روش برای بستن دهان بیهوده گویان آن است که مستمع، خاموشی گزیند و این خاموشی ناشی از عجز او در گفتار نیست زیرا او اعتقاد دارد که شانش بالاتر از آن است که چون کوه صدایی را بشنود و همان را در خود منعکس سازد زیرا اگر او هم سخن جاهلان را جاهلانه پاسخ گوید و یا بیهوده با آنان سخن راند عملی مشابه همان انعکاس صدا در کوه را انجام داده است. از دیدگاه صائب بهترین انتقام از هرزه گویان، خاموشی در مقابل سخن بی جای آنان می باشد.
" امید من به خاموشی، یکی ده گشت تا دیدم که سامان می دهد دست از اشارت، کار لالان را"
(همان:42)
"تا ز خــــامـوشی زبــان بی زبانان یافــــتم روی در دیوار کردم، همــزبانی شد مــــــرا"
(همان:221)
چنین خاموشی و سکوتی سخن چینان را نیز خاموش خواهد ساخت. لذا سخن بد آنان بر آدمی موثر نخواهد افتاد همان گونه که غنچه لب بسته از چیده شدن توسط دست گلچین معاف و مصون است.
گرچه دارد مُهر خامــوشی به لب از مردمــک چشم مــست او بود در گـــفتگو بی اختیــار
(همان :93)
صائب آه سحرگاهی خود را عَلَم نصرت خود، و مُهر خاموشی خود را چتر شاهنشاهی خود می خواند. خاموشی، حجت ناطق واصل شدگان معنویت و حقیقت و کسانی که به کمال هنر رسیده اند می باشد و شاهد ناطق کسانی است که کمال و تعالی می طلبند. لب فروبستن و خاموشی بالاترین سپر آدمی از بلاها و حوادث است همان طور که ماهی لب بسته اندیشه ای از قلّاب صیاد و ماهیگیر ندارد. قدر چنین خاموشی را کسانی میدانند که به واسطه هر سخن بیهوده زخم های فراوان خورده باشند. هیچ اطاعت و عبادتی نیست مگر آن که در پرتو سکوت و خاموشی معنای حقیقی خود را باز می یابد و لذا آنان که در این بزم ترک گفتار می کنند خواهند توانست کردار خویش را صحیح و درست سازند.
صائب، مُهر خاموشی خود را ساغر سرشار خود و جام جهان بین خود و گل بی خار خارستان زندگی معرفی می نماید. صائب خاموشی را ترجمان دل صاحب نظران، مُهر گنجینه روشن گُهران، سرمه دیده بالغ نظران، آینه کامل نظران، صیقل سینه روشن گُهران می خواند که سبب آرامش دل هاست.
" دیوانهٔ خموش به عاقــــــــل برابرست دریای آرمیده بـــــــــه ساحل برابرست"
(همان: 86)
"کثرت و تفرقه در عالـــــــم گـــفتار بود که جهانی همه یک تن شود از خاموشی"
(همان:273)
"بغیر شهد خمــــوشی کدام شیرینی است که از حــلاوت آن، لب به یکدیگر چسبد"
(همان:139)
صائب از "دارالامان خاموشی" یاد می کند که هیچ گوشه عالم امن تر از آن نمی باشد. خاموشی، باب حریم عشق عالم سوز است، چنان که سپند تا وقتی که صدا دارد از آتش دور می گردد و چون خاموش ماند بر آتش می ماند. صائب شان خاموشی را به مراتب والاتر از گفتار می داند و لذا می گوید هرگز نباید در هر موجی چون خار و خس زبان بازی کرد. وی خاموشی و سکوت را دلیل صافی و خلوص عشق می داند همان طور که تا وقتی که در روغن نمک باشد با غوغا و سر و صدا می سوزد و خاموشی را در هم می شکند.
" می کند از مُهر خاموشی تراوش راز عشق مشک را در نافه ممکن نیست پنهان داشتن"
(همان: 267)
صائب معتقد است رتبه و درجه سخنان هر انسانی را می توان از میزان خاموشی وی دریافت چنان که جوهر هر آینه ای از پشت وی هویدا و آشکار می گردد. همچنین او دو لب انسان خاموش را به دو لب تیغ دو دم تشبیه می کند که هرگز نباید دهن خویش را با گفتار بیهوده زخم نماید. نه تنها برای آنان که کلامی متین و استوار دارند بلکه حتی خاموشی مهد آرام پریشان سخنان است و تمامی شادی ها و نشاط ها در خاموشی است چنانکه غنچه نیز هرگز از بستن لب تنگدل نمی گردد.
" مُهر خـــاموشی نگردد پرده اسرار عشق بوی گـل را مانع از پرواز شبنم کــی شود؟"
( همان :117)
صائب ترکیب "شهد خاموشی" را به کار میگیرد که به کام هر کس چشانده شود هرگز نخواهد توانست با گفتار بیهوده لب از حلاوت آن باز دارد و به راستی شیرینی آن متمایز با شیرینی سخن است. به همین ترتیب وی از "بهشت خاموشی" یاد می کند که در واقع حرف زدن بیجا عامل ترک چنان بهشتی است و لذا صائب "سد یاجوج سخن" و "کمال شان انسان" را در خاموشی می داند.
"بغیر شهد خموشی کدام شــیرینی است که از حــلاوت آن، لب به یکدیگر چــسبد"
(همان :139)
صائب خاموشی را "مغز گفتار" می خواند و لذا آن را بی صدا می داند و بر این اساس از انسان ها می خواهد که چون طبلی تهی نباشند که از محتوا و مغز عاری و از صدا پر باشند. از آن جا که بیهوده گویان جهان بدون تفکّر و تامل لب به سخن میگشایند لذا از دیدگاه صائب روزی دائمی آنان ندامت و افسوس خواهد بود. گفت و گوی غیر سودمند آدمی را سبک و سطحی جلوه می دهد حال آن که وقار و متانت آدمی در پرتو سکوت و خاموشی است. صائب معتقد است که نیازی نمی باشد آدمیان بخواهند به واسطه گفتار، خود را نیک یا بد سازند زیرا در پرتو خاموشی بدون نیاز به هیچ گفتاری می توان قطعاً از نیکان عالم گردید. صائب خاموشی خود را نه از بی دردی ـ بلکه از شدت درد ـ می داند و لذا می توان گفت که حرف نزدن در بعضی موارد نه به واسطه نداشتن حرفی برای گفتن، بلکه به واسطه داشتن حرف های بسیار فراوان می باشد. از دیدگاه صائب باید بجا سخن گفت و یا خاموش ماند و از نتایج سوء گفتار بیهوده در امان ماند. از دیدگاه صائب، آنان که به لب مُهر خاموشی زنند قطعاً به دل گویا گردند. بهشتِ دربسته را تماماً در پرتو دهان بسته و خاموش که از سخن های بیهوده اجتناب می وزرند به آدمی می بخشند و روشنی شمع دل آدمی در وقت خاموشی است.
"زبان هر چند شمع کشته را خاموش می باشد به خاموشی عجب تیغ زبانی هست عاشق را"
(همان : 65)
صائب آب حیات صبر را مایه بقای خویش می داند و با داشتن چنین آب حیاتی مانند حضرت خضر خود را به سرچشمه آب حیات بی نیاز می داند:
" مدارم عقیق صبر به زیر زبان خویش مـــانند خـــضر، تشنه آب بــقا نیـــــم"
(همان: 176)
عبد الرحمن جامی، در مثنوی هفت اورنگ ضمن اشاره و ایهامی که شعرش به گیاه صبر، که بسیار تلخ است ولی از نظر طبی دارای خواص مفیدی می باشدکرده ونتیجه صبر را بسیار شیرین و خوب توصیف می کند او می گوید:
صبر اگرچـــند که زهــــر آییــن است عــاقبت همـــــچو شــکر شـــیرین است
مکــــن از تلخـــی آن زهــــر خروش کاخــــر کار شــــــود چشمه نــــــوش"
(جامی ، 1386: ۴۹۸)
انوری ابیوردی نیز صبر را چاره بسیاری از مشکلات می داند . او نیز پایان صبر را شادی و گشایش در امور توصیف می کند و می گوید:
" گــفتم او را که صبرکن که به صبــر هــــر غـــــمی را که هـــست پایانیست"
(انوری،1376: 546)
او صبر را چاره گر فراق و جدایی ها می داند و و معتقد است ، انسان صبور سرانجام مزد رنج و محنت خود را که شربت گوارای وصل است دریافت خواهد کرد:
صبرکن ای تن که آن بیداد هجران بگذرد راحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذرد
(همان: 310)
انوری معتقد است همان طور که شکر باعث افزایش و و گشایش در رزق و نعمت است، صبر نیز موجب فتح و پیروزی بر محنت است. آن کس که بر نعمت سپاسگزاری می کند باعث تداوم و رونق آن می شود و فرد صبور نیز در پایان به آسایش و راحتی می رسد:
"شود زیادت شادی و غـــم شود نقصان چو شکر و صـــبر کنی در میان شادی و غم
ز شکر گردد نعمت بر اهـ"ل نعمت بیش بــــه صبر گردد محنت بر اهل محنت کم"
(همان: 574)
از نظر فردوسی، صبر محصول خرد و اندیشه است . او صبر را داروی افعال و اعمال بدی که ریشه در جهل و نادانی د ارد توصیف می کند و معتقد است بزرگان به نیروی صبر و اندیشه می توانند بربحران ها و ناسازگاری های روزگار فایق گردند:
" بـــدی ها به صــبر از مـــهان بگذرد ســـــر مـــــرد بـــاید که دارد خــــرد"
(فردوسی، 1385، ج 1، 271)
همان اندازه که انسان برای نیل به اهداف و آرمان های متعالی زندگی نیاز به مقوله صبر دارد، به همان مقدار نیز نیاز به شناختی کامل و البته آگاهانه از ماهیت مقوله صبردارد. صبر به عنوان یکی از ارکان اساسی و مهم در زندگانی انسان ها همیشه نقش آفرین و نقش محور بوده یا به بیانی در بنا و استواری زندگی افراد نقشی سازنده و حیاتی را داشته است. اینکه می گوییم صبر و ظفر دوستی دیرینه اند، بدین سان است که بر این مهم همه علما و دانشمندان و ادبا نیز مهر تایید و تصدیق زده اند.
بزرگترین امتیاز حافظ که در رواج شعرش تاثیر داشته است، امیدوار بودن او است. در مشکلات زندگی تلقین می کند که باید راضی به رضای حق باشیم و در حال رضا امیدوار به آیندهء بهتری باشیم. برای همین حافظ از رحمت حق نومید نیست و امیدوار آیندهء بهتری است:
"ســـاقی بیا که هاتف غـیبم به مژده گفت با درد صـــبرکن که دوا مـــی فرستمـت"
(حافظ،1387: 78 )
اگر صبری نباشد مسلماً ظفری در کار نیست و بدون ظفر نیز صبر بی معنا و مفهوم است لذا آن چه حاصل میآید، شاید گفت این دو با این که دوستی دیرینه اند، در همه ابعاد نیز مکمل همدیگر نیز هستند.
" صبر و ظفــــر هر دو دوستان قدیمـــند بـــــــــــر اثر صبــر نوبـــت ظفر آید"
(حافظ،1387: 99)
حافظ معتقد است، سر انجام صبر به یقین فتح و ظفر، شیرینی و وصال است. صبور به یقین پاداش صبر و تحمل محنت خود را دریافت می کند هم چنان که او به چنین پاداشی رسید:
"این همه شهـــد و شکر کز سخنم می ریزد اجر صـبری است کز آن شاخ نباتم دادند"
(حافظ،1387: 83 )
خیلی از فراز و فرودهای زندگی با مقوله صبر انجام رسیده است، یعنی انسان در جهت فتح قله فراز همیشه از این مهم بهره گرفته و در فرود زندگی نیز باز پشتوانه اش صبر بوده است.
گرت چو نوح نبی صبرهست در غم طوفان بلا بگــــردد و کام هـــــزارساله برآید"
(حافظ،1387: 82)
حافظ می فرماید، اگر چه ممکن است دست یابی به کام دل و آرزوها زمان دراز و رنج بسیار را در پی داشته باشد امّا هم چنانکه حضرت یعقوب پس از مررارت های فراوان سر انجام چشمش به دیدار یوسف روشن شد، همه صابران چنین نیز نتیجه مبارکی را خواهند گرفت:
" این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت اجر صبریست که در کلـــبه احزان کردم"
(حافظ،1387: 161)
"صبـــر کن حافظ به سخـــتی روز و شب عاقبت روزی ــــبیابی کـــــــــــام را"
(حافظ،1387: 43 )
فهرست منابع
1- قرآن کریم، (1384). با ترجمه و شرح واژگان ابوفضل ابولفضل بهرام پور، ناشر: آوای قرآن
2- نهج البلاغه، صبحی صالح. (1387). ناشر: آوای قرآن
3- آزادمهر، ش. (1385). تاریخ انبیاء، یا قصص قرآن از آدم تا خاتم، ناشر: باربد
4- ابن اثیر، ع. (1385). تاریخ کامل، سیدمحمدحسین روحانی (مترجم) ناشر: اساطیر
5- انوری، ا. (1376). دیوان (با مقدمه سعید نفیسی) نشر: نگاه، تهران
6- باقی زاده،ر (1385). برگی از دفتر آفتاب، ناشر: میراث ماندگار
7- پاکروان،غ. (1388). عیون انوارالرضا (ع) ناشر: پژوهشکده باقرالعلوم
8- بلخی شفیق، ا. (1382). دین باوری، نشر: طور
9- تبریزی، ص. (1366). دیوان اشعار، به همّت محمّد قهرمان، علمی و فرهنگی، تهران
10- تمیمی آمدی، م. (1360). غرّرالحکم و دررالکلم، دانشگاه تهران، تهران
11- جابانی، م. (1363). تربیت در گلستان سعدی، نشر: زمان، تبریز
12- جامی، ع. (1386). هفت اورنگ، ناشر: مهتاب، اهورا
13- جزایری، ن. (1388). قصص الانبیاء، مترجم: علی اکبر میرزایی : ناشر: زهیر
14- حافظ، ش. (1387). دیوان حافظ، قاسم غنی (به اهتمام)، محمد قزوینی ناشر: پیمان
15- حرعاملی، م. (1384). وسائل شیعه و مستدرکها ،ناشر: جامعه مدرسین
16- حسن لی،ک. (1387). پیام اهل دل، انوشه/92)
17- حسن لی، ک. (1380). فرهنگ سعدی شناسی، نشر: بنیاد فارس و سعدی پژوهی
18- حسینی تهرانی، هـ. (1387). بوستان معرفت، ناشر: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر
19- حیدری نراقی، ع (1383). صبر کیمیای سعادت، ناشر: مهدی نراقی
20- خوارزمی، م. (1388). مقل الحسین خوارزمی ج ا و 2) ناشر: انوار الهدی
21- خوشحال، ط. (1384). بازتاب مفهومی صبر دزر ادبیات فارسی، نشر: دانشگاه اصفهان
22- دانش پژوه، م. (1388). مروری بر زندی و آثار مصلح الدین سعدی شیرازی، تمشک
23- – دشتی، ع. (1388). درقلمرو سعدی: امیر کبیر
24- دهخدا،ع. (1387). ،لغت نامه، ناشر: موسسه انتشارات دانشگاه تهران: چاپ دوم
25- راغب اصفهانی، ح. (1388). ترجمه فارسی مفردات راغب، ناشر: نوید اسلام
26- رشیدپور، م. (1386). مبانی اخلاق اسلامی، ناشر: انجمن اولیاء و مربیان
27- ری شهری، م. (1386). میزان الحکمه ،ناشر: دارالحدیث
28- زرین کوب، ع. (1386). حدیث خوش سعدی، اساطیر، تهران
29- اصفهانی، ن. (1384). مقام صبر، ناشر: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
30- سبحانی، ج. (1387). سیمای فرزانگان، اندیشه قم
31- سعدی، م. (1384). کلیات سعدی، مصحح، محمد فروغی، نشر: شقایق
32- سیدارتز، د. (1389). جادوی فکر بزرگ (مترجم ) ژنا بخت آور ناشر: فیروزه
33- شهیدی، ج. (1386). تاریخ تحلیلی اسلام تا امویان، ناشر: مرکز نشر دانشگاهی
34- – شیخ الاسلامی، ح. (1385). غررالحکم (ترجمه فارسی) ناشر: انصاریان
35- صالحی، ن. (1388). گنجینه حکمت، ناشر: ارغوان دانش
36- صلاحی، ع، (1372). گفتار طرب انگیز، ناشر: باران
37- صفا، ذ. (1342). ، تاریخ ادبیات در ایران، بنیاد فرهنگ ایران، تهران
38- طوسی، م. (1387). اخلاق ناصری، به اهتمام سیدعبدالهادی قضایی ناشر: هزاد
39- عابدزاده، ا. (1385). صبر در کلام وحی، ناشر : داود کراری ، قم
40- عابدی،م. (1388). گوهرهای پر اکنده ناشر: سروش
41- عزیزی، ع. (1382). سیمای اخلاق در آثا ر حسن زاده عاملی، ناشر: صلاه
42- عطّار نیشابوری، ف. (1381). تذکره الاولیاء، چاپ چهارم، تهران: صفی علیشاه
43- عطار، م. (1383). اسرار نامه و پند نامه، مقدمه (فرشید اقبال) ناشر: اندیشه
44- غزالی، م. (1387). مختصر احیاء العلوم، ناشر: انتشارات کردستان،
45- فردوسی، ا. (1385). شاهنامه، ج3 ، طلایه، تهران
46- فروغی، م. (1374). گلستان، امیرکبیر، تهران
47- فریده حسین، ث. (1388). مبانی دینی و روانشناختی صبر، ناشر: تندیس
48- فیض الاسلام ، ع. (1388). ترجمه و شرح نهج البلاغه، نشر فقیه، قم
49- قرائتی، م. (1388). سیمای صابران، نشر: طوبی، قم
50- قرائتی، م. (1385). فرهنگ اسلامی، ناشر: سازمان نهضت سوادآموزی
51- قرشی بنابی، ع. (1388). قاموس قرآن، ناشر: دارالکتب الاسلامیه
52- کلانتری، ا. (1383). پاداش صبر، اسوه، تهران
53- کمالی سروستانی، ک. (1385). سعدی شناسی، (دفتردوازدهم)، مرکز سعدی شناسی، شیراز
54- کلینی، م. (1387). اصول کافی ( ترجمه) ، مترجم: سیدمهدی آیت اللهی ناشر: جهان آرا
55- گلی زواره، غ. (1388). سلوکی ملکوتی، ناشر: الذاکرین
56- لطف الله، د. (1387). سکوت و سخن: شاهکارهای موضوعی شعر فارسی ناشر: مدرسه
57- مجلسی، م. (1386). بحارالانوار، ناشر: اسلامیه
58- مختاری، ر. (1388). سیمای فرزانگان، بوستان قم
59- مشیری، م. (1382). سرو قامت دوست، آگاهان، تهران
60- موحد، ض. (1374). سعدی، نشر: مروارید، تهران
61- موسوی اصفهانی، ج. (1388). فروغ حکمت در نهج البلاغه، ناشر: حوزه علمیه قم
62- مولوی، ج. (1383). مثنوی معنوی، تهران، پژوهش، هفتم
63- مولوی، ج. (1379). دیوان شمس، چاپ چهاردهم، جاویدان، تهران
64- مولوی، ج. (1379). گزیده فیه ما فیه ، چاپ هفتم،: علمی و فرهنگی، تهران
65- مولوی، ج. (1362). مثنوی معنوی، به اهتمام رینولد نیکلسون، چاپ نهم، امیر کبیر تهران
66- هاشمی، ح. (1387). زندگی نامه ی سعدی، نشر: آینده، تهران