آثار اجتماعی در شرفنامه نظامی گنجوی
"شرفنامه"
ستایش اتابیک اعظم، نصره الدین ابوبکر بن محمد:
بیا ساقی آن آب یاقوت وار
سفالینه جامی که می جان اوست
علم برکش ای آفتاب بلند
بنال ای دل رعد چون کوس شاه
به بار ای هوا قطره ناب را
برآ، ای در از قعر دریای خویش
شهی که آرزومند معراج توست
سکندر شکوهی که در جمله ساز
زمین زنده دار آسمان زنده کن
طرفدار مغرب به مردانگی
جهان پهلوان نصرهالدین که هست
مخالف پس اندیش و او پیش بین
خداوند شمشیر و تخت و کلاه
به رستم رکابی روان کرده رخش
شهان را ز رسمی که آیین بود
جز او کاهن تیغ روشن کند
چو آب فرات آشکارانواز
اگر سایه بر آفتاب افکند
وگر ماه نو را براتی دهد
گر انعام او بر شمارد کسی
ز شکر وی آن نعمت افزون بود
فلک وار با هر که بندد کمر
بریزد در آشوب چون میغ او
هر آنچ او نموده گه کارزار
صلاح جهان آن شب آمد پدید
کجا گام زد خنگ پدرام او
به هر دایره کو زده ترکتاز
بران بقعه کاو بارگی تاخته
بر آن دژ که او رایت انگیخته
اگر دیگران کاصلشان آدمیست
ندانم کس از مردم روشناس
ز بس ناز و نعمت کزو رانده اند
اگر مرده ای سر آرد ز گور
هزاران دل مرده از عدل شاه
چو عیسی بسی مرده را زنده کرد
جهان بود چون کان گوهر خراب
زمین دوزخی بود بی کار و کشت
ز هر نعمتی کایدش نو به نو
به هر نیکوی چون خرد پی برد
گر از نخل طوبی رسد در بهشت
رسد شرق تا غرب احسان او
زهی بارگاهی که چون آفتاب
به کیخسروی نامش افتاده چست
به هر وادیی کو عنان تافته
ز کنجش زمین کیسه بر دوخته
کجا گنج دانی پشیزی در او
چو از تاج او شد فلک سر بلند
زهی خضر و اسکندر کاینات
چو اسکندری شاه کشورگشای
همه چیز داری که آن درخورست
چو دریا نگویم گران سایه ای
چو در صید شیران شعار افکنی
چو در جنگ پیلان گشائی کمند
اگر شیر گور افکند وقت زور
چه دولت که در بند کار تو نیست؟
بسا گردن سخت کیمخت چرم
دو شخص ایمنند از تو کایی به جوش
به عذر از تو بدخواه جان می برد
چو برگشت گرد جهان روزگار
کلاه از کیومرث تختگیر
ز کیخسرو آن جام گیتی نمای
فروزنده آیینه ی گوهری
همان خاتم لعل بر دوخته
بدین گونه شش چیز در حرف تست
جز این نیز بینم تو را شش خصال
یکی آنکه از گنج آراسته
دویم مردمی کردن بی قیاس
سوم دل به شفقت برآراستن
چهارم علم بر ثریا زدن
همان پنجم از مجرم عذر خواه
ششم عهد و پیمان نگهداشتن
ز تو شش جهت بی روائی مباد
به پرواز ملکت دو شاهین به کار
دو مار از برای تو توفیر سنج
در افکن بدان جام یاقوت بار
سفالین زمین خاک ریحان اوست
خرامان شو ای ابر مشکین پرند
بخند ای لب برق چون صبحگاه
بگیر ای صدف در کن این آب را
ز تاج سر شاه کن جای خویش
زمین بوس او درهالتاج توست
شکوه سکندر بدو گشت باز
جهان گیر دشمن پراکنده کن
قدر خان مشرق به فرزانگی
بر اعدای خود چون فلک چیره دست
بداندیش کم مهر و او بیش کین
سه نوبت زن پنج نوبت پناه
هم اورنگ پیرای و هم تاج بخش
کلید آهنین گنج زرین بود
کلید از زر و گنج از آهن کند
چو سرچشمه نیل پنهان گداز
در آن چشمه ی آتش آب افکند
ز نقص کمالش نجاتی دهد
بدان تا کند شکر نعمت بسی
ولی نعمتی بیش از این چون بود
بر آب افکند چون زمینش سیر
سر تیغ کوه از سر تیغ او
نه رستم نموده نه اسفندیار
که از مولد این صبح صادق دمید
زمین یافت سرسبزی از گام او
ز پرگار خطش گره کرده باز
زمین گنج قارون برانداخته
سر کوتوال از دژ آویخته
همه مردمند او همه مردمیست
کزان مردمی نیست بر وی سپاس
ولی نعمت عالمش خوانده اند
بگیرد همه شهر و بازار شور
شود زنده و خصم ناید به راه
به خلقی چنین خلق را بنده کرد
به آبادی افتاد ازین آفتاب
به ابری چنین تازه شد چون بهشت
دهد بخش خواهندگان جو به جو
جهان یاد نیک از جهان کی بود
به هر کوشکی شاخ عنبر سرشت
به هر خانه ای نعمت خوان او
ز مشرق به مغرب رساند طناب
نسب کرده بر کیقبادی درست
در منه به دامن درم یافته
سمن سیم و خیری زر اندوخته
که از گنج او نیست چیزی در او
سرش باد از آن تاج فیروزمند
که هم ملک داری هم آب حیات
چو خضر از ره افتاده را رهنمای
نداری یکی چیز و آن همسرست
همانا که چون کان گرانمایه ای
به تیری دو پیکر شکار افکنی
دهی شاه قنوج را پیل بند
تو شیر افکنی بلکه بهرام گور
چه مقصود کان در کنار تو نیست؟
که شد چون دوال از رکاب تو نرم
یکی نرم گردن یکی سفته گوش
بدین عهد رایت جهان می برد
ز شش پادشه ماند شش یادگار
ز جمشید تیغ از فریدون سریر
که احکام انجم درو یافت جای
نمودار تاریخ اسکندری
به مهر سلیمانی افروخته
گواه سخن نام شش حرف تست
که بادی برومند ازو ماه و سال
دهی آرزوهای ناخواسته
عوض باز ناجستن از حق شناس
ستمدیده را داد دل خواستن
چو خورشید لشگر به تنها زدن
ز روی کرم عفو کردن گناه
وفا داری از یاد نگذاشتن
وز این شش خصالت جدائی مباد
یکی در خزینه یکی در شکار
یکی مار مهره یکی مار گنج
(حمیدیان، 1376: صص 64- 57)
معنی ابیات ستایش اتابیک اعظم نصره الدین ابوبکر بن محمد
* ای ساقی، باده ی یاقوت وار در جام کالبد یاقوت بار من بریز هرچند این جام خاکی و سفالین است، ولی به مدد جان می گل و ریاحین وی به حدی زیبا و دلکش است که تمام سفالینه ی زمین پیش او چون خاک پست است و قیمت ندارد.
* ای آفتاب دولت علم برکش و ای سخاوت با رعد و برق و هیاهو بارش آغاز کن و ای هوا قطرات باران را به دریای نهاد من برسان و ای صدف طبع من آقطرات را در در گرانبها و شایان تاج سرشاه کن.
* ای دُر دریای طبع من، شاهی که آرزومند معراج و برون آمدن تو از قعر دریاست آن قدر بزرگ است که زمین بوس او برای تو دره التاج افتخار است.
* شکوه اسکندری با تمام برگ و سازها و پیرایه ها که داشت بدین پادشاه برگشته.
* ممدوح بر مشرق و مغرب حکمران است.
* دشمن بعد از وقوع واقعه اندیشه ی علاج می کند و او پیش از وقوع.
* رسم پادشاهان است که زرها را در گنج جمع کرده و کلید آهنین بر گنج تعبیه کرده و به هیچ کس نمی دهند.
* ولی او بر خلاف همه، گنج اندوخته اش از آهن تیغ روشن است و کلید این گنج را زرین قرار داده.
* دوستی او چون آب فرات گوارا و آشکار است و دشمنی او چون سرچشمه ی رود نیل که هر که را غرق می کند مانند فرعون و فرعونیان پنهان می سازد و پنهان است.
* سایه ی او چندان روشن است که اگر بر سر خورشید بیفتد او را خاموش کرده و از نو می اندازد.
* نعمت او بیش از آن است که کسی بتواند شمرد و شکرگزاری تواند کرد و از این بالاتر ولی نعمتی ممکن نیست.
* آسمان وار با هر کس که کمر کینه بندد، آن شخص چون زمین که در پیش آسمان سپر بر آب انداخته سپر می اندازد.
* در جنگ و آشوب او که چو میغ و ابر با رعد و برق از سر کوه درمی گذرد، سر تیغ و قله ی کوه به تیغ وی فرو می افتد.
* به دایره ی حصار هر کشور و مملکتی حمله و ترکتاز برد آن حصار را می گشاید.
* در هر شهر و بقعه ای که اسب قهر تاخته هرچه گنج در زمین پنهان بوده از ترس برانداخته و بدو تسلیم کرده.
* مردم معروف و مشهور جهان از بس ناز و نعمت از مردمی وی رانده و برده اند، جهانیان او را ولی نعمت عالم خوانده اند.
* زنده شدن یک مرده مردم را به شور و شگفت می اندازد ولی از هزاران مرده که به عدل شاه زنده شدند، دشمنان تعجب نکرده و به راه تسلیم او درنمی آیند.
* عیسی وار بسی مرده را زنده و خلق را به چنین خلق عدل و داد بنده ساخت.
* چون عقل به هر نیکویی و کار نیک پی برده و به جای می آورد و چنین نیک مردمی را جهان چگونه فراموش خواهد کرد؟
* اگر از نخل طوبی به تمام قصور بهشت شاخه ی نعمتی می رسد، احسان شاه هم از شرق تا غرب به تمام خانه ها می رسد و زرهی بارگاه سخاوت این پادشاه که طناب نعمتش آفتاب آسا از مشرق به مغرب کشیده شده است.
* به چالاکی نام و عظمت کی خسرو را یافته و به سبب نام کی خسرو نسب کی قبادی برای خود درست کرده.
* فلک در دوره ی تاج داری وی به سبب آن که تاج داری را به ظهور آورده سربلند و مفتخر گردید و همیشه سر چنین تاج دار بدین تاج فیروز باد.
* همه چیز در جهان داری به جز همانند و نظیر.
* تنها نمی گویم چون دریا گران سایه و باشکوهی، بلکه چون کان کوه گران مایه ای و سرمایه ی تو لعل و یاقوت است.
* با یک پیکان تیر دو پیکر شیر را از کار می اندازی.
* اگر شیر گورافکن است، تو شیر افکنی. بلکه بهرام گور افکنی که وی بر شیر می چربید و دو شیر را با مشت کشت.
* رکاب اسب تو از هر طرف به جنبش آمد. برای جنگ بسا گردن کش سخت کیمخت چرم که از سختی فرود آمده و مانند تسمه ی رکاب تو بر تو نرم و فرمانبردار شد.
* تا روزگار و فلک الافلاک گرد جهان گشته و تا روزگار بوده از شش پادشاه شش یادگار در جهان باقی مانده.
* شعرهای چیز بدین مایه عظمت در اطرف و پیرامون توست، دلیل این سخن نام شش حرف توست.
* چون خورشید یک تنه بر یک لشکر بیش از ستاره زدن و لشکر را منهزم ساختن از خصایص توست.
* در پرواز و اوج کار مملکت دو شاهین تو را به کار باد. یکی شاهین در خزینه که بدان زر با ترازو بسنجی و یکی در شکارگاه و پهنه ی جنگ که بدان شکار خصم کنی.
(حمیدیان، 1376: صص 64- 57)
تفسیر ابیات: ستایش اتابیک اعظم، نصره الدین ابوبکر بن محمد
با توجه به معنی ابیات این شعر، نظامی برای پادشاهان شش خصلت را می شمارد که می توان پادشاه ایده آل نامید. 1. بخشش بی پرسش2. مردمی کردن بی چشم داشت عوض 3. مهربانی و به تبع آن داد دل ستمدیده را دادن 4. شجاعت در جنگ و یک تنه به دشمن زدن 5. عفو مجرم عذرخواه 6. وفاداری به پیمان.
نظامی با ستایش این پادشاه در واقع خصوصیات نیک بودن و ایده آل بودن پادشاهان اجتماع را برمی شمرد و معتقد به این است که پادشاه جامعه باید دارای شش خصوصیتی که اشاره شد، باشد تا همه ی اجتماع از وی راضی باشند که در غیر این صورت دشمنان زیاد می شود و نظم اجتماع به هم می ریزد. (ثروت، 1370: ص 205)
منابع و مآخذ:
1. دانشمندان آذربایجان ، محمد علی تربیت ، به کوشش غلامرضا طباطبائی مجد ، ص546
2. مقاله "نظامی گنجه ای شاعری پاکدامن و بلند طبع " به قلم یحیی شیدا ، ویژه نامه روزنامه فروغ آزادی بمناسبت بزرگداشت هشتصد و پنجاهمین سال تولد حکیم نظامی گنجوی ، ص115
3. ر. ک: خمسه نظامی ، مصحح: سامیه بصیر مژدهی ، ص7
4. ر.ک : نظامی ، شاعر بزرگ آذربایجان ی.ا.بوتلس ، ترجمه صدیق ، ص25
5. تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی ، سعید نفیسی ، ص 104
6. دیوان نظامی گنجوی ، به اهتمام حسین فیض الهی وحید و حمید احمدزاده ، ص10
7. تاریخ ادبیات ایران ، یان ریپکا و … ، ترجمه کیخسرو کشاورزی ، صص 328- 327
8. ر.ک : زندگی نامه شاعران نامی ایران ، ناهید فرشادمهر ، ص 110
9. مقاله " واژه ها ، مفاهیم و امثال ترکی در آثار حکیم نظامی گنجوی " به قلم دکتر جواد هیئت ، وارلیق شماره 142 ، صص 35- 17
10. نظامی گنجوی ، محمد رضا کریمی ، ص 19
11. مقاله " تحقیقی در تبار نظامی گنجوی " ، به قلم دکتر صدیق ، مقالات ایرانشناسی ، ص 260