رابطه اخلاق و تربیت چگونه است؟
پیش از ورود به بحث، لازم است مفهوم "اخلاق" و "تربیت" و نیز موضوع، روش و هدف "علوم تربیتى" و "علم اخلاق" را بررسى کنیم. از آنجا که این مفاهیم بر حسب بینشهاى مختلفى تعریف شده است و عدم تفکیک حدود و ثغور آنها، سوالها و مشکلات متعددى را در فضاى علمى تعلیم و تربیت و اخلاق ایجاد کرده است، از سوى دیگر، برخى از مولفان در مقام تبیین رابطه اخلاق و تربیت، در پى خلط مفاهیم، به استنتاجهاى نادرستى رسیدهاند، پس ایضاح و تبیین مفاهیم مىتواند برخى از این استنتاجهاى نادرست را نشان دهد و راه را بر خطاهاى احتمالى آتى ببندد. غالبا در این مقولهها دو خطا رخ مىدهد; یکى از ناحیه عدم تفکیک و توضیح کامل واژه و مفاهیم، و دیگرى در تعیین جایگاه شایستهاى که از آن انتظار پاسخ داریم. در این مختصر مىکوشیم در هر دو قسمت توضیحاتى دهیم:
مفهوم تربیت
تربیت از ریشه ربو گرفته شده است، و از باب تفعیل است. در این ریشه، معناى زیادت و فزونى لحاظ شده است; بنابراین، واژه تربیتبا توجه به ریشه آن، به معناى فراهم کردن زمینه فزونى پرورش است. معادل آن (Education) داراى دو ریشه استبه این شرح: [Educare] که به معناى "تغذیه" یا خوراک دادن است و [Educere] که به معناى "بیرون کشیدن"، "رهنمون به" و "پروراندن" است. بدین ترتیب، ریشه دو واژه [Education] و "تربیت" معنایى کمابیش یکسان دارند.
از تاریخچه معانى این دو واژه و تطور مفهومى آنها که بگذریم، اکنون Education داراى چهار معناى عمده است. برخى از این معانى، در زبان فارسى کاربرد نداشته است، اما به تبع ترجمه کتابها، در زبان فارسى کاربردى پیدا کرده است و بار معناى تازهاى بر آن افزوده شده است.
این چهار معناى عمده عبارتند از:
1 – تربیتبه معنى موسسه و نهاد آموزشى;
2 – تربیتبه معناى محتوا و برنامه آموزشى;
3 – تربیتبه معناى عمل و جریانى که در حیات انسانى به چشم مىخورد;
4- تربیتبه معناى محصول و نتیجه تربیت.
تربیتبه معناى سوم، فرایندى پیچیده دارد و داراى جنبههاى گوناگونى است. در واقع، معانى دیگر به یکى از این جنبههاى گوناگونى است. در واقع، معانى دیگر به یکى از این جنبه اشاره دارد. بدین سبب، این معناى تربیتبیشتر محل نقد و نظر بوده است. فلاسفه و متفکران زیادى در تاریخ اندیشه در این باره به طور صریح یا ضمنى اظهار نظر کردهاند; بویژه با ورود علوم تربیتى به دانشگاهها، اظهار نظرها درباره مفهوم تربیت رو به فزونى گذاشت. کتابهاى زیادى براى تدریس در دانشگاهها تدوین و تالیف گردید که عمدتا با بحث درباره "مفهوم تربیت" آغاز مىشود. شیوه معمول مولفان چنین است که تعریف صاحبنظران را درباره تربیتبیان کنند. آنگاه با نقد و بررسى آن، تعریفى که با بینشهاى از پیش ساخته و پرداخته مولف، هماهنگى دارد، مطرح و ابرام مىگردد. شیوه دیگرى که مولفان و عالمان، براى تفسیر تربیت در پیش گرفتهاند این است که تربیت را مجموعه اعمالى در نظر مىگیرند این است که تربیت را مجموعه اعمالى در نظر مىگیرند و با نظر به عناصر موجود در آنها و انواع مناسبات و تعاملهاى بین عناصر، تلاش مىکنند آنها را تبیین کنند.
این رویکرد تا کنون موفق شده است که بعضى از مناسبات و روابط بین عناصر را – که گریزى از پذیرش آنها نیست – نشان دهد، و مهمترین مشخصه آن این است که محتواى هیچ مکتب خاصى را همراه ندارد.
بنابراین، مىتوان تفاسیر مختلف درباره تربیتبه دو دسته کلى تقسیم کنیم: دسته اول رویکردى است که جهان هستى را در قالب نظم مشخص ریخته و تربیت را هماهنگ با این نظام و قالب تفسیر مىکند. این رویکرد خود نیز به دو دیدگاه فرعى تقسیم مىشود: رویکردى که تربیت را با اسلوب فلسفى مطالعه مىکند و به طور طبیعى جنبههاى خاصى از تربیت را (مانند هدف غایى) توضیح مىدهد. دوم رویکردى که تربیت را به روش تجربى مطالعه مىکند. این رویکرد، رشد ذهنى، جسمى، عاطفى و اجتماعى دانشآموز و نیز نهاد مدرسه، رابطه جامعه و مدرسه و مسائل از این دست را به گونهاى عینىتر و ملموستر وجهه همتخود قرار مىدهد و با توجه به آنها، تربیت را توصیف و تبیین مىکند.
دسته دوم، رویکردى است که سعى مىکند تربیت صرف را مطالعه مىکند. یعنى مطالعه واقعیتهاى متناظر با این مفهوم آنچنانکه هست، نه آنچنانکه داوریهاى ما ایجاب مىکند شاید بهترین تعریف از این نوع را "گاستون میالاره" به دست داده باشد. وى با تجزیه و تحلیل سه عنصر مربى، متربى و محیط تربیتى، و نیز مناسبات و تعاملهاى این سه عنصر با هم، تربیت را چنین تعریف مىکند: "امر تربیتى عملى است که روى یک فرد یا گروهى از افراد اعمال مىشود، یا عملى است که گروهى از افراد، آن را مىپذیرند…" او پس از این توصیف ساده، خصایص یک تربیتخوب را چنین بیان مىکند:
"1 – مجموعه منسجمى فرایندهایى از سوى معلم که از یک سو با اهداف تعیین شده و از سوى دیگر با قوانین زیستشناختى و روان شناختى روان – جامعه شناختى که بر عمل شاگر حکمفرماستبرابرى کند و هماهنگ باشد;
3 – منظومهاى از "برگردان عمل" یا "عمل موثر در گذشته" (یعنى ارزیابى به وسیعترین معنا) که به وسیله آن بتوان مسیرها را پیوسته اصلاح کرد و معلم و شاگرد و فرایندهاى تربیتى را به نحوى بیش از پیش صریح، با یکدیگر منطبق ساخت و اهداف انتخاب شده و مجموع منظومه را مورد سوال قرار داد.
پداگوژى (علم تعلیم و تربیت; (Pedagogy در قرن نوزدهم، با پیشرفت علوم انسانى در زمینههاى روانشناسى و جامعهشناسى، بعضى از عالمان تعلیم و تربیت درصدد برآمدند تا واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را به شیوه علمى مطالعه کنند و براى بررسى مسائل تربیتى، طرحى نو ارائه کنند. از این رو، بین "تربیت" که به عمل اطلاق مىشود و "دانش تربیت" که به مطالعه آن مىپردازد فوق گذاشتند و سعى کردند شرایطى را که دانش تربیت را از عمل تربیت متمایز مىسازد، برشمارند و واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را به شیوه تجربى مطالعه کنند. تاریخچه این کاوشها و کوششها خود بحث مفصلى مىطلبد. آنچه در اینجا مىتوان گفت این است که دانش تربیتى تجربى، به عنوان رشته علمى منفردى با معضلات متعددى ثبوتا و اثباتا مواجه است. فعلا مراد ما از علوم تربیتى، علمى تجربى همسنگ و همطراز با دیگر رشتههاى علمى مانند روانشناسى و جامعهشناسى، نیست; بلکه غرض ما از علوم تربیتى، مجموعه بحثهاى رایجى است که متشکل از مباحث روانشناسى تربیتى، جامعهشناسى آموزش و پرورش، و حتى تاریخ آموزش و پرورش، تاریخ آراى تربیتى، فلسفه آموزش و پرورش و تفکر درباره آینده آموزش و پرورش است. به این معنا، علوم تربیتى از جنبههاى مختلف قابل تقسیم است:
1 – علومى که رو به گذشته دارند. این علوم، روشهاى تربیتى، آراى تربیتى و نهاد تعلیم و تربیت را در آینه گذشته تحقیق و بررسى مىکند (علوم تاریخى).
2 – علومى که به بررسى پدیدهاى تربیتى "آنچنان که هست" مىپردازد. (علوم توصیفى)
3 – علومى که روشها و تکنیکهاى براى انتقال معلومات و تغییر نگرشها نشان مىدهد. (علوم تجویزى)
4 – علومى که به تفکر درباره آینده تربیت مىپردازد. در این دسته، مسائلى از این دست مورد بررسى قرار مىگیرند: تعیین غایات تربیتى داراى انسجام درونى و بیرونى، تجزیه و تحلیل مفاهیم، تعیین پیشفرضهاى عمل مربى، تحقیق درباره امکان تربیت، بیان اصول و مبانى تربیت، پیشبینى شرایط آینده با توجه به معارف کنونى و با توجه به تغییرات.
با توجه به آنچه بیان شد، موضوع علوم تربیتى، واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى یعنى معلم، شاگرد، محیط و تعاملهاى بین آنهاست و روش تحقیق در علوم تربیتى نیز، چند نوع پژوهش با شیوههاى خاص هر یک مىباشد.
صاحبنظران و عالمان تربیت عموما اهداف زیر را براى علوم تربیتى بسر مىشمارند:
1 – تجزیه و تحلیل دقیق عامل "مربى"، "متربى"، "محیط" و کشف مناسبات و تعاملهاى آنها یا یکدیگر.
2 – کشف اصول و تعیین پیشفرضها و مبانى تعلیم و تربیت و نیز تعیین غایات تربیتى.
3 – ارائه الگوها و روشها براى هدایت و راهنمایى عمل به جریان امر تربیت.
حال با دقت در این اهداف مىتوان گفت که، بالا بردن کیفى و کمى عمل مجریان و دست اندر کاران امر تربیت، هدف غایى علوم تربیتى است.
در باب اخلاق نیز ارائه تعاریف مشخصى از آنچه امروزه به نام اخلاق مطرح است ما را از دام بسیارى مغالطهها مىرهاند.
اخلاق
"اخلاق" جمع "خلق" و "خلق" است و در لغتبه معناى سجیه، سرشت و صفات باطنى آمده است. علماى اخلاق نیز تعریفى قریب به همین معناى لغوى از اخلاق کردهاند. در نظر آنان، "خلق" سجیه و سرشتى است که در نفس ملکه شده است و افعال بدون نیاز به فکر و تامل از او صادر مىشود.
امروزه راى غالب در تشخیص گزارههاى اخلاقى، چنین بیان شده است: گزاره اخلاقى، گزارهاى است که مسندالیه آن، فعل ارادى اختیارى انسان، و مسند آن یکى از هفت مفهوم "خوب، بد، باید، نباید، ثواب، خطا و وظیفه" باشد. دانشهایى که گزارههاى اخلاقى را مطالعه مىکنند. چهار دستهاند، که به سه دسته اول، علم اخلاق اطلاق مىشود:
1 – علم اخلاق توصیفى ;(Descripitive movality) علمى که گزارههاى اخلاقى را درباره یک قوم و ملت، درباره یک مکتب اخلاقى و نظام خاص، درباره یک گروه و صنف و یا درباره یک فرد خاص توصیف مىکند و روشى آن تجربى – نقلى است. که بر اساس سنخ مدعاى تجربى بودن یا نقلى بودن، فرق دارد; مثلا بیان مىکند که ربا در اسلام حرام است، یا خودسوزى زن براى شوهر در نزد برخى از اقوام هند ممدوح است.
2 – علم اخلاق هنجارى ;(Normative morality) علیم که گزارههاى اخلاقى را بدون انتساب به قومى یا فردى و یا مکتبى بیان مىکند; مثل "دروغ بد است" یا "احسان به زیر دستخوب است".
3- علم پداگوژى (Pedayog) یا علم تعلیم و تربیت; این دانش به ارائه روشها مىپردازد. فرض کنیم که در اخلاق هنجارى گفتیم که "دروغ بد است"; در این دانش بحث مىکنیم که چگونه فرد مبتلا به دروغگویى را معالجه کنیم (کاربرد واژه پداگوژى که به معناى علم تربیت اخلاقى و به معناى اعم از تربیت اخلاقى – که حتى تربیتبدنى را هم شامل مىشود – مربوط استبه تاریخچه این واژه که در گذشته به معناى اول به کار رفته، ولى امروزه کاربرد اعم آن رایج و شایع است).
4 – فلسفه اخلاق ;(Analytic morality) این دانش پیشفرضها و مبادى تصورى و تصدیقى اخلاق هنجارى را مورد نقادى و بررسى قرار مىدهد و در واقع، پشتوانهاى نظرى براى گزارههاى اخلاقى فراهم مىکند; براى مثال، بحث از ماهیت "خوب و بد"، "باید و نباید"، و مفاهیم دیگر که در علم اخلاق واضح و روشن تلقى مىشوند، بر عهده این رشته از اخلاق پرسشهاى عمدهاى در علم اخلاق مطرح است و هدف علم اخلاق، پاسخ به چنین پرسشهایى است; مثلا آیا زیستن اخلاقى ممکن است؟ غایت زندگى اخلاقى چیست؟ کدام فعل، خوب و کدامیک بد است؟ آیا تغییرات اجتماعى،حکم اخلاقى را تغییر مىدهد؟ اگر برنامهاى براى سیر و سلوک لازم است، این برنامه کدام است؟
این گونه طرح بحث، بیشتر از سوى دانشمندان غربى صورت گرفته است و تفاوتهایى با مباحث اخلاقى عالمان مسلمان دارد. یکى از تفاوتهاى بارز، در ناحیه موضوع علم اخلاق است. موضوع اخلاق به نظر برخى از عالمان مسلمان، صفات نفسانى و به نظر برخى، صفات و افعال نفسانى است و نظرى مبنى بر اینکه افعال به تنهایى موضوع علم اخلاق است، نداریم. اما نظر رایج در فرهنگ غرب این است که موضوع علم اخلاق، افعال است نه صفات.
تفاوت دیگر، در نحوه تنظیم مباحث است، عالمان مسلمان عموما با اجمال گویى برخى مبادى تصورى و تصدیقى علم اخلاق را در آغاز کتابها، و بحث و روشها را در ضمن بیان مسائل مطرح کردهاند، و مسائل بسیارى را نیز با اعتقاد به بداهت آنها یا به سبب عدم مطرح بودن در آن زمان، در کتابها نیاوردهاند.
نتیجه
1 – بین تریبت در مقام عمل، و دانش تربیت، فرق است. تربیت در مقام عمل امرى است که روى فرد یا گروهى از افراد اعمال مىشود یا فرد یا گروهى از افراد، آن را مىپذیرند; اما دانش تعلیم و تربیتیک رشته علمى است که واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را تحقیق و بررسى مىکند و امروزه مشروعیتخود را در عرصه علوم به اثبات رسانده است.
وجود علایق خاص، ترتیب سوالها و نحوه پاسخ دهى به پرسشها، چارچوب مفهومى خاصى را فراهم مىکند که آن را از دیگر علوم متمایز مىسازد.
تمایز بین تربیت در مقام عمل و دانش تربیت، ما را در تعیین جایگاه شایستهاى که از انتظار پاسخ داریم، کمک مىرساند. مثلا این پرسش که "تعلیم و تربیت هنر استیا فن و مهارت؟" مربوط به قلمرو تربیت در مقام عمل است نه دانش تربیت; یا این پرسش که "موضوع تربیت چیست؟" مربوط به هر دو قلمرو است و با مراجعه به هر قلمرو، پاسخى متفاوت دریافت مىکنیم. دانش تعلیم و تربیت داراى موضوع – به همان معناى مصطلح – است ولى موضوع تربیت در مقام عمل، به معناى امرى است که تربیتبر آن واقع مىشود.
2 – دانشهایى که گزارههاى اخلاقى را تحقیق و بررسى مىکنند با دانش تربیت از ناحیه موضوع مسائل، اهداف و روشها تفاوت آشکار دارند. اما على رغم تمایز آشکار بین مباحث اخلاق و مباحث تعلیم و تربیت، کتابهایى با عنوان تعلیم و تربیت اسلامى براى تدریس در دانشگاهها تالیف مىشود که اکثر مباحث، صورت اخلاقى دارد. اگر این کتابها براى عموم مردم نوشته مىشد شاید چندان مشکلى ایجاد نمىکرد. اما تدوین و تالیف این کتابها براى مجامع علمى این سوال را در ذهن خوانندگانى که قدرى با تعلیم و تربیت آشنایى دارند، ایجاد مىکند که آیا تعلیم و تربیت اسلامى همان اخلاق اسلامى است؟ آیا اسلام پاسخهایى براى پرسشهایى که در قلمرو تعلیم و تربیت مطرح است، در اختیار ما نمىنهد؟ بخصوص برخى از این پرسشها به قلمرو دین مربوط است. البته ما معترفیم که پژوهش در زمینه تعلیم و تربیت اسلامى چندان زیاد نیست ولى این کاستیها، مجوزى را براى طرح مباحث اخلاقى به جاى مباحث تعلیم و تربیت صادر نمىکند.
اینک برخى تفاوتها و داد و ستدهاى این دو رشته علمى مىپردازیم:
1 – رابطه اخلاق و تربیت; تربیتبه معناى عمل و فرایندى که در زندگى انسانها جریان دارد، مفهومى است که بر همه اجزاى این فرایند (هدف، روش، موضوع، محتوا و محیط تربیتى) اطلاق مىشود. به علاوه، نسبتبه همه ساحتهاى انسان (عاطفى، اجتماعى، ذهنى، بدنى و معنوى) شمول دارد. برخلاف اخلاق که مفهومى بسیط دارد و بر یک صفت نفسانى انسان دلالت دارد. با توجه به این تصویر وسیع گسترده از تربیت، مىتوانیم به بعضى اظهارنظرهاى متفاوت در بیان رابطه اخلاق و تربیت مثل "اخلاق نتیجه تربیت است" و یا "اخلاق مترادف تربیت است" پاسخ دهیم. اگر اخلاق، با تربیت – به معناى عمل و فرایندى که در زندگى انسانها جریان دارد – مقایسه شود، اخلاق، نتیجه تربیت است، در صورتى که عمل تربیت متوجه جنبه اخلاقى انسان باشد; اما اگر اخلاق، با تربیت – مقایسه شود، تربیت و اخلاق مترادفند، در صورتى که نتیجه تربیت ناظر به یک صفت اخلاقى باشد، مثلا وقتى مىگوییم "فلان شخص، تربیت نشده است"، یعنى متصف به صفات اخلاقى نشده است. این معناى تربیتبراى بعضى این توهم را ایجاد کرده است که "اخلاق" همان "تربیت" است.
2 – رابطه علم اخلاق و تربیت; علم اخلاق در قالب هنجارى آن، هدف غایى زندگى خوب را ترسیم مىکند; آنچه شایسته گفتار و کردار استبه ما نشان مىدهد; تغییراتى را که در حکم اخلاقى در نتیجه تحولات اجتماعى پیدا مىشود بررسى مىکند. مجموعه این مسائل، مبنایى براى عمل درست فراهم مىکند. این مبنا بخشى از محتوا و برنامهاى است که مربى در عمل تربیتبه آن نیاز دارد.
3 – در زمینه روشها، علم اخلاق چگونگى اتصاف به صفات خوب و زدودن صفات بد را به ما نشان مىدهد. اما علوم تربیتى شیوههایى براى رشد و اصلاح همه ساحتهاى انسان از جمله ساحت معنوى ارائه مىکند. البته در برخى موارد که عالم تربیتى (مشاور و راهنما کار خویش را پایان یافته تلقى نمىکند; مثلا از منظر عالم تربیتى اگر فردى به اندازهاى که افراد معمولا دروغ مىگویند دروغ بگوید، از سلامتى روانى برخوردار است ولى از منظر عالم اخلاق، حتى یک دروغ هم نشانه مرض است و او در صدد معالجه بیمار خواهد بود. این مطلب ناشى از تلقى متفاوت آنها از رفتار بهنجار است. رفتار بهنجار از منظر عالم تربیتى مطابقت آن با هنجارهاى پذیرفته شده اجتماعى است ولى عالم اخلاق رفتار را در رابطه هدف نهایى ارزیابى مىکند (البته این مطلب با توجه به مکاتب اخلاقى به طرق مختلف تبیین مىشود).
4 – رابطه فلسفه اخلاق و تعلیم و تربیت; فلسفه اخلاق به پرسشهایى مانند "ارزشهایى ذهنى یا عینى، ثابتند یا متغیر; سلسله مراتب دارند یا نه؟" پاسخ مىگوید. این پاسخها در شیوه ارتباط معلم و شاگرد تعیین ارزشهایى مقبول و تصمیم گیریهاى تربیتى، نقش اساسى را ایفا مىکند; مثلا اگر مربى منکر سلسله مراتب ارزشها شد و بر این باور بود که هرگاه فعالیتى موجب برآورده شدن نیاز فورى شود، داراى ارزش است، او قطعا عمل تربیتى خود را بر این مبنا تنظیم مىکند.
پس، رابطه تعلیم و تربیت، علوم تربیتى و دانشهاى اخلاقى را مىتوان به طور مختصر، اینگونه ترسیم کرد: اگر مربى و متربى را محور و موضوع بحث این دو رشته فرض کنیم، علوم تربیتى الگوها و روشهایى براى هدایت عمل مجریان امر تربیت ارائه مىکند و دانشهاى اخلاقى بخشى از برنامه و محتوایى را که مجریان به آن نیازمندند نشان مىدهد، در بیان رابطه علوم تربیتى و دانشهاى اخلاقى مىتوان گفت که دانشهاى اخلاقى بویژه فلسفه اخلاق، به عنوان مبنا، براى انتخاب الگوها روشها نقش ایفا مىکند.
در پایان، یادآورى این نکته لازم است که، آنچه در بیان داد و ستدهاى اخلاق و تعلیم و تربیت آمده، در حد پاسخ به سوال است و آنچه مىتوان گفت، بسیار وسیعتر و عمیقتر است.
دین و تربیت
رابطه دین و حوزههاى مختلف معرفتبشرى نظیراقتصاد، حقوق، روانشناسى، جامعهشناسى، اخلاق وبویژه سیاست از مباحث مهم و مطرح در مجامع علمى ومطبوعات کشور در دو دهه اخیر بوده است و براىخوانندگان تا حدودى شناخته شده است اگر چه به حدلازم نرسیده است.
آنچه تاکنون بطور جدى مورد توجه پژوهشگرانواقع شده است رابطه دین و تربیت است. در مورد علتاین امر به نکات زیر مىتوان اشاره کرد:
نکته اول به چگونگى بیان قرآن و روایات در موردتربیت مربوط مىشود. قرآن با صراحت تمام رسالتخود را ارائه برنامه براى هدایت انسانها و رسالتپیامبر(ص) را تلاوت قرآن و تعلیم کتاب و تزکیه انسانهااعلام مىکند و لذا در نگاه اول جایى براى طرح اینپرسش که آیا دین براى تربیت انسانها برنامه ارائه کردهاست و این برنامهها چه نیازهایى را در قلمرو تربیتبرآورده مىسازد؟ باقى نمىگذارد.
نکته دوم. عدم انگیزه براى بحث از رابطه دین وتربیت در مقایسه با مباحثى از قبیل دین و سیاست و دینو اقتصاد است. مباحثسیاسى و اقتصادى بخاطر ویژگىخاص آنها و نیز ویژگى خاص جامعه کنونى ما مخاطبانزیادى را بخود جذب مىکند، و بنابراین طبیعى استصاحبان اندیشه که خود نیز حساسیتهایى در باب حاکمیتدارند بیشتر به این دست مسائل بپردازند.
نکته سوم به ماهیت دانش تربیتبرمىگردد.پژوهشگران عمده تجربى بودن دانشهایى مثلروانشناسى، اقتصاد و جامعهشناسى را مسلم مىانگارند وآنگاه رابطه دین با آنها را بررسى مىکنند، در حالى کهچنین فرض مسلمى در مورد تجربى بودن دانش تربیتوجود ندارد و هنوز در مورد تجربى بودن تردید جدىوجود دارد.
به هرحال براى دستاندرکاران امر تربیت در کشوردر مقام تصمیمگیرى درباره مسائل تربیتى و اجراىبرنامههاى تربیتى همان پرسشهایى مطرح است که براىسیاستمداران و اقتصاددانان در مورد رابطه دین و سیاستو دین و اقتصاد. وقتى از اسلامى کردن دانشگاهها یاآموزش و پرورش و یا فرهنگ عمومى جامعه سخن بهمیان مىآید باید نظام تربیت اسلامى و چگونگىتاثیرگذارى آن بر برنامهریزى تربیتى در سطح خرد وکلان، نظام مدیریتى و ساختار اجرایى مشخص شود تا درنتیجه سیاستگذاران و برنامهریزان و مجریان بتوانندسیاستها و برنامههاى مناسب با آن را طراحى و اجراء کنند.
در بررسى رابطه "دین و تربیت" یک مطلب مسلماست و آن این است که چگونه تربیتشدن و تربیتکردن بخشى از دین را تشکیل مىدهد. مدلول صریحبسیارى از آیات و روایات، چگونگى عمل پیامبر(ص)در برخورد با مردم و حتى کیفیت نزول قرآن که همراه باملاحظات تربیتى بوده است مطلب فوق را اثبات مىکند.آنچه مورد سوال است و مىتواند موضوع پژوهش قرارگیرد این است که مقدار بیان شده در دین چه نسبتى بامجموعه نیازهاى موجود در قلمرو تربیت دارد، آیا دینهمه نیازهاى موجود در قلمرو تربیت را بر آورده مىسازدیا بخشى را خود به عهده گرفته و بخشى را به عقل وتجربه بشرى واگذار کرده است؟ اگر چنین است که دینبرآورده کردن بخشى از نیازها را به عهده گرفته است، اینبخش چه ماهیتى دارد، چه سنخ نیازهاى تربیتى را برآورده مىسازد. قبل از ورود در اصل بحث و پاسخ بهپرسشهاى مطرح شده توضیحى درباره مفهوم دین،تربیت و نیازهایى که در قلمرو تربیت وجود دارد راهگشاخواهد بود.
دین
منظور از دین در اینجا دین اسلام است نه مطلق دین و هرگونه معرفتى که منشا الهى و شهودى دارد. دین اسلامعبارت است از آنچه از جانب خداوند بوسیله حضرتمحمد(ص) براى هدایتبشر فرستاده شده است ومجموعه قول، فعل و تقریر پیامبر(ص) و ائمه علیهمالسلامکه به حکم حدیث ثقلین بخشى از دین بشمار مىآید.
تربیت
صاحب نظران در تعریف تربیتبسیار کوشیدهاند وتاکنون صدها تعریف ارائه کردهاند، این تعاریف را ازیک دیدگاه مىتوان به دو دسته تقسیم کرد. دستهاى کهصاحبنظران ابتدا به بررسى ریشه لغوى تربیت و تطورمفهومى آن پرداخته و آنگاه با توجه به بینش خاص خوددوباره ماهیت انسان و جهان و جامعه و معرفت مفهوممورد نظر خویش را از تربیت نتیجه گرفته است. فلاسفه، روانشناسان و جامعهشناسانى که در صدد تعریف تربیتبرآمدهاند و نیز عمده عالمان و فیلسوفان تربیتى درتعریف تربیت همین طریق را پیمودهاند.
دسته دوم تعاریفى است که صاحبنظران با نظر بهواقعیتهاى متناظر با این مفهوم، به تجزیه و تحلیل عناصر دخیل در عمل تربیتى و انواع ارتباطى که عناصر با همدارند پرداخته و آنگاه تعریف مورد نظر خویش را بدون اینکه قالب بینش خاصى را گرفته باشد و در عین حال، باهر بینشى مىتوان به آن محتوى داد ارائه کرده است. شایدبهترین تعریف از این دست را گاستون میالاره بدست دادهاست. "امر تربیتى، عملى است که روى یک فرد یاگروهى از افراد اعمال مىشود یا عملى است که فرد یاگروهى از افراد آن را مىپذیرند و حتى در جست و جوىآن هستند تا به تغییرى آنچنان عمیق منتهى شود کهنیروهاى زنده جدیدى در افراد پدید آید و این افراد خودبه صورت عناصر فعال این عملى که روى آنان اعمالمىشود در آیند."
رابطه دین و تربیت
اکنون باید مشخص کنیم که در اینجا دین را با کدامتعریف از تربیت مقایسه کنیم. از آنجا که غرض ما دراینجا بررسى رابطه دین با هر یک از اجزا و عناصر وروابط موجود در عمل تربیتبه صورت مجزا و یا درقالب یک برنامه و یک نظام است. بنابراین به مقایسه دینبا دسته اول از تعاریف که عموما تعریف به هدف تربیتاست، نخواهیم پرداخت. در مورد دسته دوم که در اینجابه مقایسه رابطه دین به آن خواهم پرداخت، همانطور کهاشاره شد بهترین تعریف را گاستون میالاره بدست دادهاست. با توجه به این تعریف، عناصر، اجزا و روابط زیردر تربیت قابل شمارش است. 1 – روش تربیتى و آنعملى است که مربى براى رسیدن به هدف تربیت انجاممىدهد. 2 – هدف تربیتى و آن تغییرى است که قرار استدر متربى ایجاد شود. 3 – مربى: مربى کسى است که تلاشمىکند تغییر را در متربى ایجاد کند. 4 – متربى: متربى کسىاست که عمل تربیتبر روى او اعمال مىشود.
علاوه بر چهار امر فوق که به طور صریح از تعریفبدست مىآید نیازمندیهاى دیگرى نظیر تعیین محتوى وبرنامه درسى و مراحل تربیت در ضمن عمل تربیتى پیشمىآید که در تعریف به آن اشاره نشده است.
قبل از ورود در اصل بحث و بررسى رابطه دین با هریک از اجزاء و عناصر ذخیل در عمل تربیتى به تفکیک ویا در قالب یک برنامه و نظام تربیتى اشارهاى به روشهاىتعیین عناصر فوق و ارائه آنها در قالب یک برنامه و نظامتربیتى و انواع برنامه و نظام تربیتى و نیز مفهوم برنامهنظامند تربیتى ضرورى بنظر مىرسد.
تعیین عناصر فوق و ارائه آن در قالب یک برنامه ونظامتربیتىدر معارفتربیتى به دو روش انجام گرفته است.
1 – روش تحلیلى: منظور از روش تحلیلى این است کهعالم و فیلسوف تربیتى با نظر به دیدگاههایش دربارهماهیت هستى، انسان، جامعه، معرفت و ارزشها (تحلیلمحتواى مکتب) نیازهاى تربیتى را معین مىسازد. ازویژگیهاى برنامه تربیتى که به این صورت تدوین مىگردداین است که ناظر به زمان، مکان و جامعه خاصى نیست ولذا از نوعى کلیت هم برخوردار است. به عنوان نمونهمىتوان از برنامهها و نظریههاى تربیتى که با استفاده ازتحلیل محتواى مکتب رئالیسم یا ایدهالیسم یا پراگماتیسمبدست مىآید
2 – روش دوم این است که عالم تربیتى علاوه بر توجهبه دیدگاههاى هستى شناسانه خود، به امکانات مادى ونیازها و شرایط عینى جامعه خود توجه مىکند و به طوردقیق و جزیى برنامه تربیتى را جهت رسیدن به اهدافارائه مىکند.
عالم تربیتى در تدوین اینگونه برنامهها، برنامههاىآموزشى، نظام مدیریت و سلسله مراتب مشاغل ومسوولیتها، ساختمان و تاسیسات فیزیکى، بودجه وروشهاى ارزشیابى را بر اساس سیاستها و اولویتهاى تعیینشده، معین مىسازد. برنامهریزى و تعیین موارد یاد شدهگاهى براى یک کشور یا چند کشور و گاهى براى سطحمحدودتر مثل یک استان و شهرستان و حتى یک دبستانانجام مىگیرد. امروزه، همه کشورها داراى برنامه و نظامتربیتى به این معنا هستند و اصولا وقتى از چگونگىطراحى نظامهاى تربیتى بحث مىشود طراحى نظام بههمین معنا مراد است.
برنامهها و نظریههاى تربیتى را علاوه بر تقسیمبندىفوق (یعنى تقسیم به برنامههاى مختص به جامعه خاص وغیرمختص به جامعه خاص) مىتوان به برنامهها ونظریههاى نظامند یا غیرنظامند تقسیم کرد. مقصود ازبرنامههاى نظامند، برنامههایى هستند که با توجه به هدفدر نظر گرفته شده، شروط زیر را دارا هستند:
1 – همه اجزا و عناصر و انواع روابط بین اجزاء وعناصر مورد توجه قرار گرفته است.
2 – اجزا و عناصر از نوعى انسجام و هماهنگىبرخوردارند. منظور از انسجام عدم تناقض و تعارض اجزابا هم است.
3 – مجموعه عناصر و مجموعه روابط عناصر با همبوسیله نظریهاى توصیف و تبیین مىشود.
نظامهاى هنجارى که از آن جمله نظام تربیتى استعلاوه بر شرایط فوق که شرایط عام نظامند و هر نظامىباید آن را دارا باشد، چهار شرط دیگر که دو شرط اول ازشروط مقوم نظام و دو شرط بعدى از شروط یک نظامهنجارى مطلوب استباید دارا باشد: شرط اول این استکه در مقام عمل، وقتى مکلف بین انجام دو یا چند امرمتحیر مىماند به او کمک مىکند تا وظیفه خود راتشخیص دهد. مثلا در یک نظام اخلاقى بیان مىشود کهراستگویى خوب است و دروغگویى بد اما مکلف درمقام عمل در راستگویى بخاطر ویژگى خاصى مثل اینکهراستگویى منجر به قتل شود تردید مىکند. در اینجاوظیفه نظام اخلاقى است که معیارى را براى رفع تردیدبیان مىکند.
شرط دوم توان مقابله با مسائل مستحدثه است، یکنظام هنجارى علاوه بر بیان مسائلى که تاکنون پیش آمدهباید راهکارهایى براى برخورد با وضعیتهاى جدید دردرون آن تعبیه شده باشد.
شرط سوم این است که اهداف و مطلوبهاى آن براىمخاطب محسوس و ملموس باشد.
شرط چهارم این است که نظام بتواند به وجهى ازوجوه رجحان خود را بر نظامهاى دیگر اثبات کند.
با نظر به مطالبى که در مورد برنامهها و نظامهاى تربیتىگذشت، پرسشهاى تحقیق را به صورت واضحترى بهشرح زیر مىتوان مطرح کرد:
1 – آیا در دین مجموعهاى از اصول و روشهاىنظاممند که به روش تحلیلى بدست مىآید و در عینحال، اختصاص به جامعه خاصى ندارد ارائه کرده است؟به تعبیر دیگر، آیا دین مشتمل بر برنامه نظاممند جاودانهبراى خودسازى و دیگرسازى در سطح جامعه و خانوادهو آموزشگاه مىباشد؟
2 – آیا دین در باب تربیتبرنامه نظاممند ناظر برمسائل و نیازهاى تربیتى جامعه خاصى ارائه کرده است؟اگر دین به علت جاودانگى، چنین برنامهاى را ارائهنمىدهد آیا مفهوم آن این است که چنین برنامهاى بهصفت دینى متصف نمىشود؟ اساسا چه رابطه و نسبتىبین نظام تربیتى جاودانه دینى و برنامه نظاممند تربیتىمختص به جامعه خاص است؟ چگونه مىتوان نظامتربیتى دینى را به پیکره یک برنامه تربیتى خاص تزریقکرد تا واجد صفت دینى شود.
3 – آیا دین تشکیلات ادارى و اجرائى نظاممندخاصى را براى اجراى برنامههاى خود طراحى کردهاست؟ اگر چنین نیست آیا دین براى اجراى برنامههاىخود هر نوع تشکیلات اجرائى و ادارى را مىپذیرد یاتعدیلاتى را در آن بعمل مىآورد و ساختار اجرائىخاصى ایجاد مىکند.
دین و نظام تربیتى
همانطور که اشاره شد اثبات یا نفى ارائه نظام تربیتىبوسیله دین و پاسخ به پرسشهاى فوق بطور مستقل وتفصیلى مدنظر صاحبنظران نبوده و لذا استدلالى در تاییدیا رد آن نیز به طور مستقل ارائه نشده است.
آنچه بعنوان مقدمه و زمینه ورود در این مبحثمىتوان از آن کمک گرفت مباحث و استدلالهایى استکه در مورد حدود قلمرو دین و اثبات یا نفى نظامدهىبوسیله دین بطور عام یا در حوزههاى خاص دیگرصورت گرفته است.
متفکران عموما بحث را با تعیین قلمرو دین به یکى ازدو روش دروندینى یا بروندینى یا هر دو شروع مىکنندو آنگاه با توجه به دیدگاه مورد تایید مشخص مىکنند کهچه نیازهایى بوسیله دین برآورده مىشود و با چه مدلىمىتوان آن را از دین استکشاف کرد.
ما نیز در اینجا با تعیین حدود قلمرو دین و تعیین نوعانتظار خویش از دین از دو منظر دروندینى و بروندینىبه سوالهاى مطرح شده در مورد رابطه دین و تربیت ونظام تربیتى پاسخ مىگوییم.
1- تعیین قلمرو دین به روش درون دینى: منظور ازروش درون دینى این است که وظایف دین را در ارتباطبا برآوردن نیازهاى تربیتى یا غیرتربیتى، با رجوع به آیاتو روایاتى که در مقام بیان وظایف دینى هستند معلومسازیم.
در این رابطه آیات و روایات فراوانى هست کهمىتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد، دسته اول آیات وروایاتى است که قلمرو وسیعى را براى دین اثبات مىکنندو بر این مطلب که در قرآن چیزى فروگذار نشده و بیان هرچیزى در قرآن و سنت آمده دلالت دارند. مانند دو آیه"تبینا لکل شىء " و تفصیل کل شىء) که دلالت دارد براین که قرآن نسبتبه هر چیزى حالت روشنگرى دارد وچیزى از مسائل فردى و اجتماعى و دانشهاى مختلفنیست مگر اینکه قرآن آنرا معلوم ساخته است.
البته روشنگرى قرآن نسبتبه همه چیز به اینصورت تبیین مىشود که بخشى در خود قرآن آمده وبخشى بوسیله پیامبر(ص) و ائمه علیهمالسلام بیان شدهاست. این مطلب را مىتوان از آیه "لتبین للناس ما نزلعلیهم" که وظیفه پیامبر(ص) را بیان و روشن کردن قرانمىداند و دو روایت زیر استفاده کرد "آیا هر چیزى درکتاب و سنت پیامبر(ص) وجود دارد یا چنین مىپندارند؟گفت پندار نیست هر چیزى در کتاب سنت پیامبر- صلىالله علیه و آله – وجود دارد " "من خبر از آسمان وزمین و گذشته و آینده دارم. آنچه را مىدانم از قرآنگرفتهام، زیرا قرآن است که مىگوید: تبینا لکل شى
دسته دوم آیات و روایاتى است که قران را کتابهدایت معرفى مىکنند و هدف از نزول قران را معلوممىسازند مانند آیات بقره / 2 و مائده 15 و 16.
علامه طباطبایى(ره) بعد از بیان اختلاف لغویین ومفسرین در مورد معناى هدایت مىگوید "هدایتبهمعناى نشان دادن غایت و راه رسیدن به غایت است نهایصال الى المطلوب " بنابراین، وقتى گفته مىشود که قرانمایه هدایت تقواپیشگان استیا قران انسان را به سوى نورو صراط مستقیم هدایت مىکند، مراد این است که قرانهم غایات و هم روشهاى رسیدن به غایات را نشانمىدهد.
بین دسته اول که قرآن را بیانگر همه چیز و دسته دومکه قرآن را کتاب هدایت معرفى مىکند مىتوان گفت درجمع دسته اول ناظر به کمیت مسائل بیان شده در قرآن ودسته دوم ناظر به محتواى کتاب است. مثل اینکه گفته شوداین کتاب درباره علم فیزیک است و بعد گفته شود که اینکتاب، همه چیز را بیان کرده است، مفهوم این دو جملهاین است که این کتاب درباره علم فیزیک جامع و کاملاست. به تعبیر اصولیون دسته اول عام و دسته دوم خاصاست و عمومیت کل در "تبینا لکل شى" محدود به مسائلمربوط به هدایت انسانها مىشود. بنابراین جمع بین دودسته آیات و روایات این است که بگوییم قرآن در قلمروهدایت انسانها همه چیز را بیان کرده است.
آیاتى که وظایف پیامبر(ص) را در مقابل مردم بیانمىکند نیز چیزى بیش از تلاوت کتاب و تزکیه و تعلیم کتاب و حکمتبه غرض خارج کردن آنها از ضلالتاثبات نمىکند. اما پرسشى مهمى که در اینجا مطرح مىشود این است که آیا قرآن همه چیز را در قلمرومسائل مربوط به هدایت انسانها بیان کرده استیا نه؟
عمده صاحبنظرانى که به این مبحث پرداختهاند بخاطرآگاهى از پیامدهاى قول به جامعیت دین در همه علوم و در همه مسائل فردى و اجتماعى و نیز آیاتى که قرآنرا کتاب هدایت معرفى مىکند جامعیت قرآن را به مسائلمربوط به هدایت انسانها محدود کردهاند ولى بعد متوجهشدند که حتى قرآن در همین محدوده نیز بسیارىاز مسائل مورد نیاز را بیان نکرده است. مثلا فخر رازىدر ذیل آیه "تبینا لکل شىء" و در توجیه اینکه چرا درقرآن بسیارى از فروع احکام ذکر نشده است در حالى کهقرآن ادعاى جامعیت دارد به برائت ذمه تمسک مىجویدومىگوید هر چیزى که در قرآن بیان نشده است اصلاولیه در مورد آن برائت ذمه است. برخى دیگر ازمفسرین به عدم بیان برخى مسائل مهم کلامى یا بیان غیرواضح در مورد مسائلى مثل جبر و اختیار و قضا و قدراشاره کردهاند.
صاحب المیزان در ذیل آیه 89 نحل در توضیح تبیانبودن قرآن براى هر چیزى معتقد استبیان قرآن در موردمسائل مربوط به هدایت انسانها در جایى ضرورى استکه مردم به آن نیاز داشته باشند و اگر مساله مربوط بههدایت است و مردم با عقل خود مىتوانند آن را درکمىکنند ضرورى نیست که قرآن آن را بیان کند.
مطلبى که فهم آن تا اندازهاى مشکل است این استکه قرآن گاهى از مسائلى مثل طلاق یا اختلاف زوجین و امور عقلانى دیگرى بحث کرده است ولى مسائلبسیارى در قلمرو هدایت مطرح است که یا به ذکر کلیاتیا به بیان ایهام گونهاى اکتفاء کرده و یا اصلا بیاننکرده است.
بنابراین، آنچه به طور قطع مىتوان ادعا کرد این استکه قرآن هر چیزى را که در قلمرو هدایت انسانها بیان آنلازم است و از غیرطریق وحى ممکن نیست معلوم کردهاست ولى موارد دیگر را بعضى معلوم کرده و بعضى را به انسانها واگذار کرده تا با تلاش و کوشش عقلانى خود آنرا دریابند.
البته برخى نه با تمسک به آیات و روایات بلکه باتمسک به سیره پیامبر(ص) در تشکیل حکومت و اداره امور اقتصادى، تربیتى و سیاسى معتقد مىشوند که دینباید در عرصههاى مختلف حیات اجتماعى نظام خاصى را ارائه کند، همانطور که پیامبر(ص) با توجه به شرایطمکانى و زمانى آن روز و نیز اصول و مبانى دینى، نظامىرا براى اداره امور اجتماعى جامعه اسلامى آن زمانسامان داد. در مورد این دلیل و مراد کسانى که از این دلیلبراى اثبات نظامدهى بوسیله دین استفاده کردهاند، توضیحخواهم داد.
بعد از معلوم کردن دیدگاه خود درباره قلمرو دیننوبتبه بررسى رابطه دین با هریک از اجزا و عناصرموجود در عمل تربیتى برنامهها و نظامهاى تربیتىمىرسد ولى از آنجا که همین بررسى و سنجش را پساز تعیین قلمرو دین از نگاه بروندینى نیز خواهیم داشتو احتمالا بعضى مباحث تکرار خواهد شد بحث را به بعداز تعیین قلمرو دین از نگاه بروندینى موکول مىکنم.
2 – تعیین قلمرو دین به روش بروندینى:
منظور از روش بروندینى این است که قلمرو دین باسنجش عقلانى و داورى عقل نه با رجوع به متون دینىمعین سازیم. سنجش و داورى عقل با درنظر گرفتننیازهاى متنوع و متکثر انسان و تجزیه و تحلیل آنهاصورت مىگیرد. عقل با مشخص کردن انواع نیازها ونیازهایى که عقل و حس از فهم آن ناتوانند قلمرو دین رامعین مىسازد. در این زمینه نظریههاى مختلفى ارائه شدهاست.و به طور مىتوان آنها را به دو دسته اقلى و اکثرىتقسیم کرد. با توضیح اجمالى و نقد و بررسى چند نظریهکه بعضى اکثرى و بعضى اقلىاند، دیدگاه خود را در اینباره معلوم خواهم کرد.
نظریه شهید صدر و شهید مطهرى: شهید صدرضمن تقسیمبندىنیازهاىانسان بهنیازهایى که عقل ازساماندهى به آن عاجزان و نیازهایى که عقل انسان درساماندهى به آن توانمند است نیازها و مسائل زیر را بهعنوان مسائلى که عقل از ساماندهى به آن عاجز است نامبرد.
"1. انسان بر حل تعارض منافع شخصى خویش بامنافع جامعه توانا نیست. 2. انسان به تمامى استعدادهاىخود از مهالک خویش آگاهى ندارد و اگر به حال خویشرها شود در چاه شهوات حیوانى خویش غرق مىشود.3. انسان در تشخیص نظام اصلح اجتماعى عاجز است واگر هم آنرا درک کند از تطبیق آن عاجز است.
شهید صدر با لحاظ این امور کارکردهاى زیر را براىدین بر شمرده است. 1 – دین نظام به عنوان راهنماىمطمئن و آگاه انسان را به سوى کمال مطلق و عالم معناهدایت مىکند 2 – دین نظام اصلح اجتماعى را به مامىشناساند و در تطبیق آن به ما یارى مىرساند. 3 – دینباید حاکم و شیوه حکومت را بر اساس مبناى دینى معلومکند".
با نظر به این باورها شهید صدر مىکوشد نظاماقتصادى دینى را توضیح دهد. به نظر وى نظام اقتصادىاز دو رکن اساسى تشکیل شده است: 1 – اصول ثابت نظامکه از طریق نصوص یا مراجعه به احکام فقهى و کشفزیربناى آنها بدست مىآید. 2 – منطقه الفراغ: یعنى جایىکه شارع در آنجا حکمى ندارد و حاکم اسلامى با نظر بهاصول ثابت و شرایط زمانى و مکانى حکم آنها را معلوممىدارد. ثمره این دیدگاه بیان روشهاى کلى حل مسائلاقتصادىاست. روشهایى که در ارتباط با عدالت اجتماعىدیده مىشوند و عدالت اجتماعى را تامین مىکند.
نتیجهاینکه شهید صدر در مقام استدلال حضور جدىو همهجانبه دین را در عرصههاى مختلف حیات اجتماعىاثبات مىکند ولى در مقام بیان آنچه دین در حوزه اقتصادمشتمل بر آن استبه بیان جهتگیریهاى کلى که بخشى ازآن از نصوص دینى و بخشى دیگر با توجه به اصول ثابتدینى و زمان و مکان بدست مىآید اکتفا کرده است.
شهید مطهرى با تجزیه و تحلیل نیازهاى انسان معتقدمىشود "یک سلسله حقایق و یک راههایى هست کهانسان به آنها احتیاج دارد، نه غریزه به آن حقایقراهنمایى مىکرد نه حس و عقل مىتواند راهنمایى بکند،اینجاست که وحى به کمک انسان مىآید و او راراهنمایى مىکند" به نظر ایشان دین، متمم و مکمل عقل،حس و غریزه است; یعنى مرز دین از جایى شروعمىشود که عقل، حس و غریزه از رهنمودن به آنجا عاجزو ناتوانند. ایشان دو مساله مشخص را به عنوان مسائلمتعلق به قلمرو دین ذکر مىکند: مساله اول شناساندنمصالح اجتماعى است و مساله دوم شناساندن امورىاست که انسان را در رسیدن به سعادت معنوى و کمالاتانسانى یارى مىرساند "انبیاء براى [دو] کار آمدهاند هم اورا به مصالح اجتماعى راهنمایى کنند و هم یک قدرتى بروجودش سلطه مىکند به نام "ایمان" که به حکم اینقدرت آن مصالح اجتماعى را اجرا مىکند". شهیدمطهرى در تلاش براى تفکیک قلمرو دین از قلمرو حسو عقل نیازهاى انسان را به دو دسته نیازهاى ثابت ونیازهاى متغیر و تابع شرایط زمان و مکان تقسیم مىکند وآنگاه بیان مىکند که وظیفه دین معلوم کردن نیازهاىثابت و لایتغیر است "از خصوصیات دین اسلام این استکه همیشه روى حاجات ثابت انسانى مهر زده است، اماحاجتهاى متغیر را تابع حاجتهاى ثابت قرار داده است" شهید مطهرى این مطلب را که دین اسلام چون امعاستباید در جزئیات هم تکلیف معینى معلوم کرده باشدرد مىکند و مىگوید "اتفاقا جامعیت دین ایجاب مىکندکه اساسا در بسیارى امور دستور نداشته باشد نه اینکه هیچدستورى نداشته باشد بلکه دستورش این است که مردمآزاد باشند".
بنابراین شهید مطهرى وظیفه دین را بیان مسائل فردىو اجتماعى در محدوده احتیاجات ثابتبشرى در بخشىکه عقل و حس و غریزه نمىتوانند انسان را راهنمایى کندمىداند.
آنچه دیدگاه شهید مطهرى را بیشتر روشن مىکندتلاش وى براى کشف نظام اقتصادى اسلام است. وى درکتاب نظرى به نظام اقتصادى اسلام تلاش مىکند کهروشهاى اقتصادى اسلام را در یک نگاه تطبیقى باسرمایهدارى و مارکسیسم نشان دهد. روشهایى که وى درفصل آخر کتاب تحت عنوان روشهاى اقتصادى اسلامذکر مىکند چیزى بیش از روشهاى کلى حل مسائلاقتصادى اسلام که شهید صدر بیان مىکند نیست که البته بامبناى وى هماهنگ است.
از بین نظریههاى مطرح شده در سالهاى اخیر، دونظریه که یکى جانب افراط را پیموده و دیگرى جانبتفریط، بیان خواهم کرد. تفاوت این دو نظریه با نظریهشهید مطهرى و شهید صدر در این است که ابعاد وجوانب مختلف مساله بیشتر براى اینها روشن شده و دقیقاناظر به سوالهایى است که ما در آغاز بحث مطرح کردیم.
نظریه آقاى سروش: سروش همانند شهید مطهرىمعتقد است که خداوند دین را براى تعطیل کردن عقولبشر نفرستاده استبلکه دین براى تکمیل و جبران نقصانعقل و حس آمده است. وى دو مساله را به عنوان مسائلمتعلق به قلمرو دین ذکر مىکند، اول مسائلى است که فهمآنها از تجربه بشرى بیرون است نظیر مساله معاد و جهانپس از مرگ که اگر انبیاء از آن خبر نمىدادند به هیچ وجهتجربه بشرى نمىتوانست آن را درک کند.
دوم مسائلى است که تجربه کردن و فهم آن به نابودىتجربه کننده منتهى مىشود. در غیر این دو مساله که درواقع مسائل مربوط به سعادت اخروى است، تدبیر حیاتبشرى به عهده عقل انسانها واگذار شده است. مراد از عقلانسانها تجربه تاریخى و فعلى بشر است. بر اساس این مبناوى معتقد مىشود که چگونه باید حکومت تشکیل داد،اداره کومتباید به چه روشى انجام گیرد، با مشکلاتو مفاسد اجتماعى چگونه دست و پنجه نرم کرد، قدرتسیاسى را در جامعه دینى چگونه مهار کرد، عدالتاجتماعى را چگونه بوجود آورد پرسشهایى است که بهشرع و دین مربوط نیست. باید روش و نظام آنها را ازاندیشه و تجربه بشرى و به کارگیرى خرد سود بجوئیم ونظام عقلانى متکى بر استعدادها و حضور بىوقفه مردمىفراهم ساخت.
نظریه آیهالله جوادى آملى: این نظریه که نظریهحداکثرى در باب قلمرو دین است. قلمرو بسیارگستردهاى را براى دین اثبات مىکند. دین از سویى همهنیازهاى ثابت و متغیر فردى و اجتماعى را برآوردهمىسازد و از سوى دیگر تفسیر و تبیین همه علوم اعم ازعلوم فلسفى و علوم تجربى طبیعى و تجربى انسانى را بهعهده گرفته است.
وى براى اثبات نظریه خود به برهان ابنسینا در شفا وتوضیح تکمیلى محقق طوسى در این باره استناد مىکند.خلاصه برهان با بیان و تقریر خود صاحب نظریه چنیناست "انسان نمىتواند همانند دیگر حیوانات به صورتمستقیم از طبیعتبهرهبردارى کند. او براى حداقل زندگىنیازمند خوراک، پوشاک و مسکنى است که از طریقتصرف و دخالت در طبیعت تهیه مىشود و این همه،بدون همکارى و همیارى و هماهنگى با دیگران آمادهنمىشود، همیارى و هماهنگى افراد نیازمند به اجراىقوانین معین و مشخص است و این قوانین براى اینکهزندگى اجتماعى را تامین کند باید بر اساس آگاهى نسبتبه مصالح همگانى بوده و همچنین به دور از هوى وهوسهایى باشد که به دنبال کسب منافع شخصى و گروهىباشد و… و قانون معصوم از خطا، مصون از هوس تنهاتوسط انسان معصومى که متکى به وحى الهى است ازذات اقدس پروردگار دریافت مىشود".
محقق طوسى مىگوید اگر ما آخرت را بر سر دنیاکنیم و زندگى دنیوى و اخروى را با هم لحاظ کنیم برهانابنسینا تمام است و الا براى نظم دادن به زندگى دنیوىنیازى بهقانون معصوماز خطاو مصون از هوس که از طریقوحى دریافتشود نداریم. دلیل آن توانمندیهاى ملتهاىغیرمسلمان در نظم دادن به زندگى دنیوى خویش است.
صاحب نظریه درباره شیوه برآوردن نیازهاى مختلفبوسیله دین در حالى که بسیارى از آنها در دین بیان نشدهاست دو راه پیشنهاد مىکند. یک راه بکارگیرى روشاجتهادى و قول به اجراى حدیث "علینا القاء الاصول وعلیکم بالتفریع" در همه علوم است. راه دوم اثباتحجیتشرعى براى احکام عقلى است.
نتبجه: به اعتقاد ما در بررسى مساله از منظر بروندینى به همان نتیجهاى مىرسیم که در بررسى مساله ازمنظر درون دینى رسیدیم و آن این است که بیان همهنیازها در دین نیامده و با رجوع به متون دینى نمىتوانهمه نیازها را برآورده کرد. براى اثبات مدعاى فوق تقریردقیق محل نزاع بین نظریههاى مختلف در ابتدا ضرورىبنظر مىرسید. نظریههایى که تاکنون بیان شد بر این مطلبکه دین متمم و مکمل عقل است و وظیفه دین بیان مسائلىاست که انسان بوسیله عقل و حس نمىتواند آن را درککند یا اگر درک کند راههاى رسیدن به آن را نمىتواندنشان دهد اتفاق نظر دارند، به تعبیر دیگر بین نظریههاىمختلف نزاع کبروى وجود ندارد و این قضیه کلى (هرنیازى که برآوردن آن از عهده عقل برنمىآید بعهده دیناست) مورد قبول آنهاست.
همچنین نزاعى در صغراى استدلال در بعضى مواردوجود ندارد. همه نظریهها بر این باورند که مسائلى نظیرمساله معاد و راههاى رسیدن به سعادت اخروى و برخىمصالح اجتماعى بوسیله حس و عقل درک نمىشود وبنابراین معلوم نمودن آنها وظیفه دین است.
اختلاف نظریهها در مورد اثبات قلمرو وسیعترى بیشاز مقدار فوق براى دین است مثلا شهید صدر ارائه نظاماصلح اجتماعى و آیهالله جوادى آملى علاوه بر آن، بیانهمه علوم تجربى انسانى و طبیعى را وظیفه دین مىداند.
براى داورى درباره ادعاهاى فوق باید بین مقاماستدلال و استکشاف تفکیک کرد.
در مقام استکشاف بین نظریههاى اقلى و اکثرىتفاوت چندان محسوسى مشاهده نمىشود، زیرا کهنظریههاى اکثرى در مقام استکشاف نظام دینى یا ادعاهاىدیگر با این مشکل مواجه مىشوند که بسیارى از مدعاهابطور صریح یا ضمنى در متون دینى یافت نمىشود و بهاین خاطر بعضى قائل به منطقه الفراغ و بعضى معتقد بهاجراى حدیث "علینا القاء الاصول و علیکم بالتفریع" وبرخى قائل به حجیتشرعى احکام عقلى و دینى بودنآنها مىشوند که مفهوم دقیق آن واگذارى حل برخى ازمسائل اجتماعى و دنیوى به عقل بشرى است.
در مقام استدلال نه برهان ابنسینا و نه بیان شهید صدردلالتبر مدعا ندارد اینکه دنیا مزرعه آخرت است (الدنیامزرعه الاخره) و سعادت اخروى از خلال زندگى دنیوىبدست مىآید و اینکه انسان از همه مهالک خویش آگاهنیست و یا ناتوان بر جمع بین منافع شخصى و اجتماعىاست تنها مطلبى که اثبات مىکند این است که دین بایدبرخى مصالح فردى و اجتماعى که در زندگى اخروىتاثیر دارد توضیح دهد.
اگر ادعا شود چنانکه ادعا کردهاند که هیچ عملىخالى از یکى از احکام شرعى (وجوب، حرمت، مکروه،مستحب، مباح) نیست و بنابراین وظیفه دین است که آنرا مشخص کند، تفکیک بین مفهوم برنامهریزى جهتبهبود وضعیت فردى و اجتماعى و مفهوم خالى نبودنافعال انسان از یکى از احکام شرعى، مساله را روشنمىکند. مفهوم خالى نبودن افعال انسان از یکى از احکامشرعى این نیست که دین به ما برنامه مىدهد و راه حلبرآوردن همه نیازها و مسائل و مشکلاتى که جامعه امروزهما با آن درگیر است نشان مىدهد، مفهوم آن این است کهبعد از ارائه راه حل و برنامه، از آنجا که برنامه بوسیله انسانبه مرحله اجرا در مىآید و در واقع فعلى از افعال انساناست، دین مىتواند حکم به جواز یا عدم جواز آن راصادر کند. بعلاوه ادعاهاى فوق همانگونه که برخى ازمتفکران متذکر شدهاند با جاودانگى دین و اینکه خداونددین را براى شکوفایى عقل بشر فرستاده نه تعطیلى آنمناقات دارد.
تا اینجا انتظار برآورده شدن همه نیازها بوسیله دیننفى گردید ولى نیازهایى که بوسیله دین برآورده مىشودبه طور دقیق مشخص نشد. بیان شهید مطهرى در اینکهدین نیازهاى ثابت انسانى را برآورده مىسازد یا بیانآقاى سروش در اینکه دین به دنیا در جایى که دنیا ممد یامزاحم سعادت اخروى است توجه دارد با نوعى ابهامهمراه است و وظیفه انسان را در مقام عمل معلومنمىسازد. مشکل از آنجا ناشى مىشود که وجوه دنیوى واخروى با هم آمیخته است و هر وجهى که به عنوان وجهفقط دنیوى یا وجه فقط اخروى نام ببریم اثبات آن دشواراست و جاى چون و چرا دارد و همچنین است تفکیکنیاز ثابت از متغیر. به نظر ما لازم است ابتدا نیازهاى انساندر ابعاد مختلف سیاسى، اقتصادى، تربیتى به طور دقیقتعریف، شود (چنانچه ما در آغاز بحث نیازهاى تربیتى رابرشمردیم) و آنگاه رابطه دین با آنها سنجیده شود. بیانملاکهاى کلى مثل اینکه دین حاجات ثابت انسانى رابرآورده مىسازد گرچه تا حدودى در تعیین مرز بینوظیفه دین و عقل مفید است ولى کافى نیست.
بررسى رابطه دین با نظام تربیتى و با هریک از اجزا و عناصر موجود در عمل تربیتى:
در این قسمت تلاش خواهم کرد پرسشهاى مطرحشده درباره نسبت دین با نظام تربیتى (به سه مفهومى کهقبلا توضیح داده شد) و نیز نسبت دین با هر یک از اجزا وعناصر موجود در عمل تربیتى را (مربى، متربى، اصول وروشهاى تربیتى و…) توضیح دهم.
از مباحث گذشته درباره قلمرو دین روشن شد کهدین بیان و توضیح همه نیازهاى انسان را بعهده نگرفتهاست، دین تنها توضیح مسائلى را بعهده گرفته استکه اولا مربوط به هدایت انسان باشد و ثانیا بیان آنبوسیله عقل و حس ممکن نباشد. بنابراین، نباید از دینارائه نظام تربیتى به معناى بیان همه عناصر و بیان انواع روابط بین عناصر و توجیه آنها و یا توضیح کامل و جامعهر یک از اجزا و عناصر دخیل در عمل تربیتى را انتظار داشت. اگر یک نظام تربیتى یا توصیف هر یک از عناصرنظام به جدولى که از مربعهاى خالى متعددى تشکیل شدهاست تشبیه کنیم دین تنها بعضى از مربعهاى خالى را پرمىکند و پر کردن بقیه بوسیله دین ضرورتى ندارد."ضرورت ندارد" به این معنا است که ممکن استمربعهاى خالى به وسیله دین پر شود و ممکن استپر نشود و در این صورت نیاز به کمک گرفتن از عقلو تجربه بشرى باشد.
با توجه به مطلب فوق دو سوال مطرح مىشود. سوالاول درباره چگونگى دخالت دین در تدوین نظام وتوضیح هر یک از اجزا و عناصر است. آیا دین در تدویننظام و توضیح عناصر همیشه به یک صورت دخالتمىکند و مربعهاى خالى مشخصى را پر مىکند یا صورمختلفى براى آن امکان دارد، اگر صور مختلفى امکاندارد، در هر صورت کدام بخش از یک نظام و چه نوعتوضیحى درباره هر یک از اجزا و عناصر به عهدهمىگیرد؟ سوال دوم این است که آیا نظامى که بخشى ازآن با کمک گزارههاى دینى و بخشى دیگر با کمکمعرفتبشرى تدوین مىگردد به صفت دینى متصفمىشود و آیا مىتوان آن را نظام دینى نامید؟
در مورد سوال اول صاحبنظران صور مختلفى رادرباره چگونگى دین در تدوین نظام مطرح کردهاند:
صورت اول این است که بگوییم در دین یک نظامتربیتى نهان است و وظیفه ما کشف آن است. گاهى اینفرض به این صورت بیان مىشود که وراى گزارههاىتربیتى به ظاهر پراکندهاى که در متن کتاب و سنت وجوددارد، اصول کلى نظاممندى وجود دارد که بر اساس آنها،این گزارهها بیان شده است. ظاهرا مقصود شهید صدر ازنظام دینى چنین معنا و مفهومى است. تلاش وى دراقتصادنا این است که با استفاده از نصوص دینى و احکامفقهى که در باب تجارات و معاملات بیان شده بهزیربناهاى آنها که به نظر ایشان نظامند است و نظاماقتصادى اسلام را تشکیل مىدهد برسد.
صورت دوم این است که دین مواد خام نظامسازى رافراهم کرده و ما با گردآورى و صورتبندى آنهامىتوانیم نظام تربیتى بدست دهیم. تفاوت این فرض بافرض قبلى در این است که در فرض قبلى در جستجوىنظامى باشیم که خداوند در وراى گزارههاى تربیتى لحاظکرده است و در این فرض اجزا و عناصر از دین گرفتهشده است و صورتبندى و نظامدهى کار ذهن و عقلماست و لذا نظامهاى متفاوت بر حسب اهداف مورد نظرمىتوانیم داشته باشیم.
صورت سوم این است که نظامسازى کار عقل وتجربه بشرى است ولى بىرابطه با دین هم نیست دین یاپیش از نظامسازى پیشفرضهاى تدوین نظام را تامینمىکند یا پس از نظامسازى سازگارى یا ناسازگارى آن رابا اصول پذیرفته شده دینى معلوم مىسازد. جدول زیرفروض مختلف مساله را با توجه به صور مختلف دخالتدین از یک سو و معانى مختلف نظام و انواع عناصر واجزا موجود در عمل تربیتى که در آغاز بحثبه آنهااشاره شد نشان مىدهد.
در مورد سوال دوم پاسخ مثبت است و ظاهرا مقصودبسیارى از متفکران که مدعى نظام دینى هستند اینمعناست که ما به اندازهاى که از دین انتظار کمک مىرودکمک بگیریم نه اینکه دین همه اجزا، عناصر و روابطعناصر را با هم توصیف و با کمک نظریهاى تبیین کند.بنابراین همه صور مطرح شده به دینى بودن متصفمىشوند ولى مقدار و چگونگى دخالت دین در تدوینآنها متفاوت است، نکتهاى که از مطالب فوق استفادهمىشود این است که نزاع در اثبات یا نفى نظام دینى تاقبل از تعیین انتظار از نظام دینى و مقدار دخالت دین درنظامسازى نزاع لفظى است و متاسفانه چنین نزاعى فراوانپیش آمده است.
به طور قطع دین بیشترین نقش را در تدوین نظامتربیتى جاودانه و غیرناظر به مسائل و نیازهاى زمان یامکان خاص بازى خواهد کرد. این مطلب از لوازم قول بهجهانى بودن و جاودانگى دین اسلام است. زیراجاودانگى اسلام قرآن (و ما هو الا ذکر للعالمین. 52 قلم)و پیامبرى(ص) که مایه رحمتبراى جهانیان است (ماارسلناک الا رحمه للعالمین. 107 انبیاء) مقتضى است کهدستورات هدایتى قران چه در ارائه غایات و چه در ارائهطریق براى رسیدن به غایات، دستوراتى باشد که با قطعنظر از ویژگیهاى زمانى و مکانى، نیازهاى انسانها رابرآورده و مشکلات او را برطرف کنند.
مطلب فوق به این معنا نیست که دین در تدوین نظامبه معناى دوم (نظام تربیتى تدوین شده براى جامعه خاص)و سوم (نظام تشکیلاتى و ادارى تربیتى) دخالت نمىکند.دین بخشهایى از نظام به معناى دوم و سوم را تامینمىکند ولى در مقایسه با نظام به معناى اول دخالت دینکمتر و دخالت عقل بیشتر مىشود. براى روشن شدنمطلب لازم است رابطه نظام به سه مفهومى که براى آنذکر شد توضیح داده شود: نظام به سه مفهومى که براى آنذکر شد، در واقع، سه مرحله تکوین و تولید اندیشهتربیتى، تبدیل شدن اندیشه به برنامه و ظهور برنامه دریک قالب اجرایى را نشان مىدهد. نظام تربیتى به معناىاول مرحله تکوین و تولید اندیشه تربیتى (مکتب تربیتى)استبه این معنا که فیلسوف و مربى تعلیم و تربیتبا توجهبه بینشهاى کلى خویش درباره هستى، انسان و جامعه،اهداف، اصول و روشهاى تربیتى را به روش تحلیل محتوادر حالى که ناظر به زمان، مکان و جامعه خاصى نیستمعلوم مىکند. نظام تربیتى به معناى دوم مرحلهاى است کهبا توجه به امکانات مادى و نیازها و شرایط عینى جامعه وبا توجه به مکتب تربیتى مورد قبول دین، روشهاى دقیق وجزئى رسیدن به اهداف مشخص مىشود. نظام تربیتى بهمعناى سوم تجلى عینى و خارجى نظام به معناى اول ودوم است. حال اگر در تدوین نظام به معناى دوم وطراحى نظام به معناى سوم، به مکتب تربیتى موردنظر دینتوجه شود، آنها به دینى بودن متصف مىشوند. منظور ازتوجه به مکتب تربیتى موردنظر دین این است کهبرنامهریز در مرحله تعیین اهداف و اولویتهاى تربیتى واقدامات بعدى یعنى تعیین برنامههاى آموزشى، نظاممدیریت و سلسله مراتب مشاغل و مسوولیتها، ساختمان وتاسیسات فیزیکى، بودجه و روشهاى ارزشیابى، ازمقدارى که دین به طور صریح یا غیرصریح به آنها اشارهکرده کمک بگیرد. در واقع عالم دینى و فرد متدین دریک مرحله مکتب تربیتى دینى را معین مىسازد و درمرحله بعدى آن را با وضعیت عینى جامعه خویش تطبیقمىدهد و مکتب تربیتى دینى را به پیکره برنامه تربیتىتزریق مىکند. درباره اینکه دین در تدوین کدام مرحله ازمراحل فوق بیشتر نقش دارد نیاز به پژوهش است ولىآنچه با نظر ابتدایى به محتواى دین مىتوان گفت ایناست که حضور دین در تعیین اهداف و اولویتهاى تربیتىو نیز در ارائه روشها براى تنظیم رابطه مربى و متربى و بیانویژگیهاى مربى و متربى گستردهتر است.
قاطعیت در تربیت
مقدمه
اصولا یک تربیت صحیح در دو جبههتلاش مىکند. جبههاى که در آن امر بهخوبیها و رعایت امور پسندیده است وجبههاى دیگر که در آن نهى از انجام امورناپسند است. همانگونه که تشویق و تقدیربراى ایجاد حرکت و واداشتن فرد به اعمالپسندیده لازم است، وجود قاطعیت وملامت و هشدار و حتى گاهى تنبیه براىجلوگیرى از انجام کارهاى ناروا ضرورىاست.
در این مقاله بر آنیم در مورد لزوم وجودجدیت و قاطعیتیا به عبارت دیگرمحرکهاى باز دارنده در تمام مراحل تربیتسخن برانیم و آثار سوء فقدان یا کمبود آن رابر عدم پختگى و استقلال و رشد عاطفى واجتماعى کودک بیان کنیم.
تعاریف تربیت:
تربیتبه معنى پروردن و پروراندن ازماده "ربو" است و این لغتبه معناى بالارفتن، اوج گرفتن، افزودن و رشد کردناست. و در اصطلاح به معنى کوششى استجهت ایجاد دگرگونى مطلوب در فرد و بهکمال رساندن تدریجى و مداوم او.
در تعریف تربیت نظرات مختلفى وجوددارد:
از نظر فلاسفه و علماى اخلاق: پروردنقواى جسمى و روحى انسان است، براىوصول به کمال مطلوب مقدر انسانى .
از نظر روان شناسان: تربیت مراقبتىاست دائم از حیات در حال رشد و ایجادتغییر در فرد به منظور یافتن قدرت درکمسائل و ایجاد زمینه جهت استقلال فکرى وهمچنین شکوفایى استعدادهاى مادر زادىفرد.
از دیدگاه اسلام: تربیت وسیلهاى استبراى ساختن مستمر و به عمل آوردن آدمىکه حاصل آن داشتن انسانى است متفکر،مومن، متعهد و مسوول که در برابر محیطارزیاب و منتقد و در جنبه رفتار، عامل بهیافتههاى مکتب است.
باید توجه داشت که تربیت ازدیدىنوعى تحمیل به حساب مىآید.الزامات و قیودى وجود دارد که تحملآن براى طفل ضرورى است اما کودکخلاف آن را مایل است. کودک یانوجوان اغلب تحت تاثیرخواستههایى است که بدونآیندهنگرى یا آگاهى از عواقب تسلیمشدن به این خواستهها، در بر آوردنآنها اصرار مىورزند.
اگر او در برابر این گونهخواستههاى نابجاى خود مقاومتىاحساس نکند. یعنى قاطعیتى در برابرآنها وجود نداشته باشد همواره بهنوعى خواستههاى خود را به کرسىمىنشاند.
در مواردى پدر یا مادر لازم استبا قاطعیت در برابر کارهاى ناپسند یاخیره سریهاى فرزند بایستند. بطورىکه همواره این احساس در فرزندوجود داشته باشد که دستش براىانجام کارهاى ناپسند باز نیست و بهعبارت دیگر فردى رها شده به حالخود نیست.
تربیت دینى، تربیت لیبرال
تربیت لیبرال
تعلیم و تربیت لیبرال از سابقه طولانى برخوردار بوده و هر زمان معناى خاصى از آن اراده شده است. در فلسفه ارسطو تربیت آزادگان و آزادزادگان مراد بود. در قرون وسطى به تربیتى گفته مىشد که در تهذیب نیروهاى روانى نقش ایفا مىنمود. در فلسفه جاندیوئى تربیتى لیبرال نامیده مىشود که به آزادى دانشآموز منجر گردد و بالاخره، درمیان عامه به تربیت عمومى اطلاق مىشود.
براى پرهیز از هرگونه تعصب احتمالى در ارائه تعریف از تعلیم و تربیت لیبرال،در این بخش از نوشتار به بررسى با عنوان "ارزشهاى لیبرال و تعلیم و تربیت لیبرال" اختصاص مىدهیمدر اینجا، مرورى بر مقاله ج. مارک هالستد در سه بخش خواهیم داشت:
الف) مبانى ارزشى لیبرالیسم;
ب) مبانى ارزشى تعلیم و تربیت لیبرال;
ج) دیدگاههاى مخالف تعلیم و تربیت لیبرال.
الف) مبانى ارزشى لیبرالیسم
هالستد بر این عقیده است که علىرغم برداشتهاى متفاوت و وجود دیدگاههاى مختلف پیرامون مفهوم لیبرالیسم، مىتوان یک سرى ارزشها را به عنوان، ارزشهاى محورى این دیدگاه معرفى نمود. سه ارزش محورى لیبرالیسم در مرحله اول عبارتند از:
1- آزادى فردى (Individual Liberty) (آزادى عمل و آزادى از قید و بند به هنگام دنبال کردن نیازها و علائق شخصى);
2- تساوى حیثیت و حرمت (Equality of respect) براى همه افراد درساختار تئوریک و عملى جامعه (عدم تبعیض);
3- عقلانیت پایا (Consistent rationality) (بنا نهادن تصمیمات و فعالیتها بر توجیهات عقلانى و منطقى منسجم).
در این که کدام یک از سه ارزش الا در مرحله اول اهمیت قرار دارد، توافقنظر وجود ندارد و لذا کسانى همچون برلین ( Berlin) و هایک (Hayek) بر مورد اول و دیگرانى همچون دورکین، ( Dworkin ) گوتمن (Gutmann) و هارت (Hart) بر مورد دوم تاکید دارند. صرفنظر از این اختلاف، شاید بتوان گفت تعارض بین دو ارزش آزادى فردى و تساوى حرمت افراد، نیاز به ارزش سوم یعنى عقلانیت را مطرح مىسازد. به هر حال، سه ارزش ذکر شده، مواردى است که توافق گستردهاى بر آنها به عنوان ارزشهاى پایهاى لیبرالیسم انجام گرفته است، چنانچه تئورى اخلاقى لیبرال نیز بر پایه آنها شکل گرفته است.
در این تئورى اصول "بىطرفى" و "تساهل" با ارزشهاى دوم و سوم، و اصل خودگردانى فرد با ارزشهاى اول و سوم مرتبط مىشود. تعامل بین سه ارزش، شرائط راهحل عادلانه تعارضات و زمینه اجراى قانون را فراهم مىآورد.
هالستد بر این عقیده است که مطالعه ارزشهاى محورى از زوایه دیگرى نیز قابل توجه و مطالعه مىباشد. توجه به هرکدام از ارزشهاى سهگانه فوق تلاشى هدفدار در جهتحذف و خارج ساختن برخى مفاهیم از دایره لیبرالیسم مىباشد. ارزش اول، یعنى آزادى فردى، بهطور مشخص نگاه تک حزبى و دیکتاتورمآبانهاى را که، فردیت فرد را به خطر مىاندازد، طرد مىکند. ارزش دوم، یعنى تساوى حیثیت افراد، طبقهبندى انسانها را بر اساس اینکه کسى ادعاى آزادى بیشترى نسبتبه دیگران داشته باشد رد مىکند، بر همین اساس، لیبرالیسم بردهدارى را مردود مىشمارد. و بالاخره، ارزش سوم، یعنى عقلانیت پایا، تحکم و بىحساب و کتاب بودن و بىتوجهى به عوامل و عناصر دخیل در مسائل را غیر منطقى به حساب مىآورد. براساس ارزش سوم، پذیرفتن غیر نقادانه اعتقادات جزمى، چه آنهاکه از سوى قدرت شخصى مطرح است و چه آنها که مبتنى بر وحى است، مقبول نمىباشد.
علاوه بر ارزشهاى سهگانه فوق، عناصر دیگرى نیز در دیدگاه لیبرالیسم نقش ایفا مىکند. "حق" (Right) که معمولا با پسوندهایى همچون اخلاقى، اجتماعى، طبیعى، انسانى و مذهبى همراه است، از جمله این عناصر مىباشد. هالستد در مقاله خویش به بررسى دو مورد از "حق" ، یعنى حقوق اخلاقى و حقوق اجتماعى مىپردازد و معتقد است که حقوق اخلاقى آن دسته حقوقى است که بدون آنها تحصیل ارزشهاى سهگانه ناممکن است. حقزندگى، حقبرده نبودن، و حق شستشوى مغزى نشدن، به عقیده وى، از این جمله است. حقوق اجتماعى در این بیان حقوقى است که یک تحلیل عقلانى آنها را مناسبترین وسیله جهتحل عادلانه تعارضات و بقاء زندگى آرام بشر مىداند. این حقوق، که ازجمله آنها به حق تعلیم و تربیت، حق مسکن مناسب وحق بهداشت رایگان مىتوان اشاره نمود، معمولا توسط قانون مشخص مىشوند.
"دموکراسى" عنصر قابل توجه دیگرى در مبانى لیبرالیسم است. طرفداران لیبرالیسم، دموکراسى را به عنوان عاقلانهترین سپر در مقابل ظلم و تضمینى براى تساوى حقوق شهروندان بهگونهاى که توسط خودشان به بهترین علایق خود برسند، مىدانند. دموکراسى درایندیدگاه نقش حکومت و قانون را بدین شکل روشن مىسازد که حکومت، خود یک هدف نیست، بلکه وسیلهاى است تا رقابتبین افراد را به شکلى تنظیم کند که آنهابه اهداف شخصى خودشان برسند. حکومت لیبرال، در تفسیر هالستد از لیبرالیسم، وسیلهاى براى حفظ منافع جمعى و عدالت اجتماعى است و قانون راهى استبراى اینکه نظم در جامعه برپا شود. وضعیت امور دینى در این راستا قابل توجه است. بنابر تبیینى که هالستد از حکومت لیبرال ارائه مىدهد، این انتظار مىرود تا نسبتبه امور دینى خنثى و بىتفاوت عمل کند; حکومت ضمن اینکه آزادى و حق فردى را نسبتبه امور دینى تضمین مىکند، رسما باید از دخالت در امور دینى نفیا و اثباتا پرهیز کند.
ب) مبانى ارزشى تعلیم و تربیت لیبرال
تعلیم و تربیت لیبرال، همچون خود لیبرالیسم داراى قدمتى طولانى است و برداشتهاى متفاوتى را در خود جاى داده است. با این وجود، هالستد معتقد است اصول ارزشى تعلیم و تربیت لیبرال را به خوبى مىتوان در اصول ومبانى ارزشى لیبرالیسم جستجو نمود. چنانچه به عقیده وى، امروزه دیدگاههاى تعلیم و تربیتى غرب تحتسیطره همین ارزشهاى اساسى لیبرالیسم است. ارزشهایى همچون خودگردانى شخصى، نقدپذیرى، استقلال نظام آکادمیک، تساوى فرصتها، اخلاق عقلانى (اخلاق مستدل) احترام به عقاید و علائق مختلف، پرهیز ازالقاء ارزشها، و طرد هر تعریف شخصى از "خوب" همه و همه، مبتنى بر سه ارزش پایهاى لیبرالیسم، یعنى آزادى، تساوى و عقلانیت است. تاکیدات اخیر در تفکر تعلیم و تربیت لیبرال بر ارزشهاى دمکراتیک، حقوق شهروندان و حقوق کودکان نیز بر همین پایه استوار است.
بد نیستبه این نکته نیز اشاره شود که حامیان تعلیم و تربیت لیبرال، این نوع رویکرد راتنها راه قابل حمایت و توجیه در تعلیم و تربیت دانستهاند تا آنجا که به عقیده ایشان تعلیم و تربیت (صحیح) در واقع همانا تعلیم و تربیت لیبرال است.
اینک، به تفصیل بیشترى پیرامون برخى ارزشهاى اساسى تعلیم و تربیت لیبرال مىپردازیم:
1- عقلانیت: "تعلیم و تربیت تعهد به عقلانیت است، نه کمتر و نه بیشتر" . با این بیان، هرست (Hirst) محوریت عقلانیت در تعلیم و تربیت لیبرال را به خوبى بیان مىدارد. به عقیده وى براى آموزش و رشد عقلانیت در کودکان بایستى آنها را منتقد و آزاداندیشبار آورد، بهگونهاى که هر عقیدهاى را قابل انتقاد و قابل تحول عقلانى بدانند و هیچ امرى را حقیقت آخر نپندارند. بر همین اساس انتقال و القاء ارزشها به کودکان در مبانى تعلیم و تربیت لیبرال پذیرفته نیست. آزاداندیشى در تعلیم و تربیت لیبرال گاه تعریف روشنترى به خودگرفته و با بىتفاوت بودن و خنثىبودن نسبتبه هر عقیدهاى مترادف تلقى شده است. بر اساس این برداشت، آزاداندیشى به این معنى است که هیچ امر مشخصى را نباید به عنوان "زندگى خوب" به کودکان آموخت.
بر اساس همین اصل خنثى بودن، برخى طرفداران لیبرالیسم معتقدند که تعلیم و تربیت اخلاقى تنها باید در صدد رشد استدلال اخلاقى و قدرت انتخاب باشد و هرگز درصدد معرفى ارزشهاى معینى به عنوان، فضائل اخلاقى نباشد. البته، برخى همچون دورکین معتقدند که برخى ارزشها، همچون عدالت و تساوى ارزشهاى مقبول در لیبرالیسم است و تعلیم و تربیت اخلاقى باید براساس این ارزشها، اخلاق مستدل مستندى را پایهریزى کند.
2- خودگردانى (Personal autonomy) : رشد خودگردانى یا خودمختارى شخصى از ارزشهاى آزادى و عقلانیت در لیبرالیسم تفکیکناپذیر است. بیلى (1984) تعلیم و تربیت لیبرال را چیزى مىداند که فرد را از همه محدودیتها رها مىسازد و لذا فرد مىتواند انتخابگر در اعتقاد و عمل باشد. بنابر تعریف دیردن "هر شخصى حتى تا آنجا خودمختار است که اندیشه و عمل "او" در زندگى وى تنها با رجوع به خود "او" یعنى به انتخاب "او" ، تصمیم "او" ، قضاوت "او" ، طرح "او" و استدلال "او" قابل توجیه است.
از دیدگاه تعلیم و تربیت لیبرال، رشدخودگردانى در کودکان امور زیادى را به همراه دارد که از آن جملهاند: توسعه دانش و فهم ایشان، آگاهى از عقاید و روشهاى مختلف زندگى، تصمیمگیرىهاى عقلانى و توانایى تفکر شخصى مبتنى بر استدلال و نه تفکرات ناشى از حکم قدرت دیگران.
3- تساوى حیثیت و حرمت (Equality of respect) : تساوى حیثیت وحرمتیک ارزش کلیدى در تعلیم و تربیت لیبرال است. سیاست آموزش و پرورش لیبرال در مقابله با تبعیض نژادى، جنسیتى، ملیتى، دینى، طبقات اجتماعى و امثال آن، بر اساس همین ارزش پایهریزى مىشود. هالستد معتقد است که تساوى حرمت افراد البته به معناى یکسان بودن همه برخوردها و تعاملات نمىباشد، بلکه به این معنى است که در جامعه لیبرال تنوع آراء پذیرفته مىشود. وى براى تایید مطلب مذکور به این گفته تمسک مىکند که "در جامعه ایدهآل لیبرال همه باغها یکساناند گرچه با بهترین شکل ممکن تزیین شده باشند. " ارزش دیگرى که در ضمن همین ارزش تساوى حیثیت مطرح است، تساوى فرصتها براى افراد است. در تعریف این ارزش اختلاف است، اما حداقل تعریف مشترک در کاربرد آن در تعلیم و تربیت مربوط به حق افراد در دسترسى مساوى به منابع است، بهگونهاى که هیچ شهروندى در آینده از فرصتهاى زندگى به دلیل عدم دسترسى ناعادلانه به منابع محروم نشود.
ج – مخالفان تعلیم و تربیت لیبرال
پس از بررسى ارزشهاى اساسى و پایه در تعلیم و تربیت لیبرال، هالستد، مولف مقاله مورد بحث، در یک نگاه سریع و گذرا به بررسى دیدگاههاى مخالف تعلیم و تربیت لیبرال پرداخته و مقابله ادیان بویژه دین اسلام با این سیستم را مورد توجه قرار داده است. نوع نگرش این مولف به مبانى اسلام در سیستم تعلیم و تربیت قابل تامل است. وى مىنویسد: "عمدهترین مخالفتبا تعلیم و تربیت لیبرال از سوى کسانى است که اساسا با ارزشهاى بنیانى این سیستم تربیتى موافقت ندارند. مارکسیسم، فمینیسم تندرو، پست مدرنیسم و جهانبینىهاى مختلف دینى، بویژه کاتولیک و اسلام، از مخالفان عمده این رویکرد مىباشند. دین اسلام مبتنى بر ارزشهاى واصله از سوى وحى، در تعلیم و تربیت دیدگاهى دارد که در بسیارى ازنقاط با لیبرالیسم منافات دارد. هدف نهایى در تعلیم و تربیت اسلامى این است که کودکان را در جو ایمانى بار آورند; هدف این است که از آنها مسلمانان خوبى بسازند; کودکان هرگز تشویق به تحقیق و سوال پیرامون اصول و بایدهاى دین خود نمىشوند، تنها از آنها انتظار مىرود که مبانى دینى را به پیروى از بزرگترهاى خود بپذیرند" .
در امر مقابله لیبرالیسم با این برخورد اسلامى! و یا جمع بین این دو دیدگاه، هالستد معتقد است راهحلهاى میانهاى وجود دارد. در عین حال، لیبرالیسم را از دید درون مکتبى، مخالف این رویکرد دینى دانسته و مىگوید: "برخى لیبرالها این روش دینى (اسلامى) را قابل تحمل ندانسته و معتقدند حکومتباید در راستاى حفظ حقوق کودکان جهت آزادى ایشان از محدودیتهاى محیط فرهنگیشان (محیط دینى) دستبه عمل زده و با مداخله خود رشد آنها را بهگونهاى فراهم آورد تا بزرگسالانى خودگردان بار آیند.
تربیت دینى
امروزه در نوشتههاى غربى در باب تربیت دینى، مفاهیم "تربیت دینى" (Religious education) و "تربیت اخلاقى" (Moral education) بحث "القاء و تلقین ارزش" (indoctrination) را تداعى مىکند و متقابلا هر جا سخنى از "تحمیل و القاء ارزش" به میان مىآید، ذهن خواننده را به بحث "تربیت دینى واخلاقى" سوق مىدهد. گویا فرض بر این است که تربیت دینى به جز از طریق القاء کورکورانه میسور نیست و از آنجا که این القاء ناعادلانه و غیر صحیح است، پس باید تربیت دینى را متوقف ساخت. آنچنانکه مولفان مقاله (Indoctrination) در دائرهالمعارف فلسفه تعلیم و تربیت مىنویسند: "مفهوم indoctrination ریشه در قرون وسطى دارد، که در آن زمان، اشاره به آموزشهاى مسیحیت داشت." البته امروزه این مفهوم منفى معناى گستردهترى به خود گرفته است و هر نوع آموزش غیر استدلالى را در بر مىگیرد، اما هنوز آموزش دینى اخلاقى در این رویکرد در راس هرم قرار دارد. مرورى مختصر بر مبانى و ارزشهاى نهفته در لیبرالیسم و به دنبال آن ارزشهاى حاکم در تعلیم و تربیت لیبرال نیز گویاى این نکته است که دین، از دید لیبرالیسم، به اتهام تشویق بر پیروى از صاحبان حکم و قدرت (Authority) (وحى و القاءات رهبران دینى)، سرکوب عقلانیت، القاء ارزشهاى ثابت ولایتغیر، شستشوى مغزى و عدم تسامح در مقابل دیگر ارزشها و ایدهها، لااقل درسطح اجتماعى مقبولیت نداشته و حکومت و نظام تعلیم و تربیت تابع آن باید در قبال آن خنثى عمل نموده و از دخالت در آن پرهیزکند. بر همین اساس، تربیت دینى در نظام تعلیم و تربیت لیبرال جایگاهى ندارد. دراین بخش از نوشتار سعى ما بر این است تا با مطالعه مفهوم "تربیت دینى" در اسلام و شیوههاى آن به بررسى نکته مذکور بپردازیم.
"تربیت دینى" را باید جزو آن دسته از مفاهیمى قرارداد که به ظاهر بسیار روشن و بىنیاز از تحلیل و تفسیر مىنماید، ولى به همان اندازه نیز از ابهام برخوردار بوده و بررسى دقیق و جامعى را مىطلبد. از سویى، مساله چنان واضح است که حتى هر کودک دبستانى تصورى از این نوع تربیت داشته و آنگاه که کتاب "تعلیمات دینى" را در همان سالهاى اولیه دبستان پیشروى خود مىبیند، بىگمان در مىیابد که چه مسائلى در آن نهفته است. بزرگسان، پدران و مادران و مربیان و مسوولین تعلیم و تربیت نیز تصویرى اجمالى از این نوع تربیت داشته و براساس همان تصویر، سیاستهایى را در جهت رشد این بعد تربیتى اتخاذ مىکنند. از سوى دیگر، مساله چنان در پرده ابهام است که هنوز در ارائه تعریفى جامع ومانع از این مفهوم اتفاقنظر وجود ندارد. توماس، مولف مقاله "تربیت دینى" در دائرهالمعارف تعلیم و تربیت مىنویسد: "ازآنجا که تعریف مشخصى از مفاهیم "تربیت" و "دین" ارائه نشده است، نمىتوان به تعریف دقیقى از تربیت دینى دستیافت. و موران مىگوید: "هر آنکس که تلاشى در جهت تعریف تربیت دینى انجام داده است، با مشکلات فراوانى روبهرو شده است. در نوشتارهاى محققانه، اجماعى بر تعریف این مفهوم دیده نمىشود. " بر همین اساس بىمناسبت نیست که این قسمت از بحث را به مفهومشناسى تربیت دینى اختصاص دهیم، ضمن اینکه معترفیم چنین بحثى مجالى وسیعتر و دقتنظرى عمیقتر مىطلبد.
گاه از تربیت دینى، تربیت دینى به معنى الاعم اراده مىشود. این معنى شامل همه ابعاد تربیتى در یک بستر دینى شده و مىتوان آن را با "تربیت اسلامى" مترادف دانست. مراد این است که کودک، نوجوان یا جوان مسلمان بهگونهاى آموزش ببیند و تربیتشود که بالمآل شخصیت او با اهداف دینى مطرح شده در قرآن شریف و روایات همگونى داشته باشد و نهایتا آنگونه شود که بتوان او را مسلمان به معناى واقعى کلمه دانست. در این اصطلاح، تربیت دینى محدود به مسائل اعتقادى، معنوى و یا اخلاقى نمىشود، بلکه رفتار واندیشه آدمى را در سایر ابعاد فرهنگى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، عاطفى و هیجانى نیز در بر مىگیرد و در یک کلمه شخصیت انسان را پوشش مىدهد. بنابراین تعریف، فردى از این جهت تربیتیافته تلقى مىشود که ازهر حیثبه فرامین الهى نزدیک باشد، که نمونه اول و تام آن وجود مقدس پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار: در مرکزیت دایره مىباشد و تربیت دینى یا اسلامى دیگران براساس مراتب فاصله از ایشان تعریف مىشود. بهنظر مىرسد، بسیارى از نوشتههاى اسلامى موجود در باب تعلیم و تربیت که تحت عناوینى همچون "تعلیم و تربیت در اسلام" ، "تعلیم و تربیت اسلامى" و "اسلام و تعلیم و تربیت" انجام گرفته است، همین اصطلاح را دنبال نموده است و لذا نباید از آنها این انتظار را داشت که بهطور خاص به بحث پیرامون تعلیم و تربیت دینى پرداخته و مشکلات و مسائل خاص آن را بررسى نمایند.
تربیت دینى اصطلاح دقیقترى نیز دارد که از آن به تربیت دینى بمعنى الاخص یاد مىکنیم. در این اصطلاح در بین همه ابعاد تربیتى، به رشد معنوى و اعتقادى توجه مىشود و بدینوسیله سایر ابعاد تربیتى و حتى ابعادى همچون بعد اخلاقى از بحثخارج مىشود. به منظور تمایز این بعد خاص تربیتى، این نوع تربیت دینى را تربیت ایمانى یا معنوى مىنامیم. براساس این تعریف خاص، دیگر نمىتوان در تبیین تربیت دینى منابع اخلاقى را اصل قرار داد. آرى اخلاق اسلامى چه در تعریف هدف و چه در راه رسیدن به آن از دین نشات و کمک مىگیرد، اما سخن این است که مىتوان مسائل تربیت دینى را از مسائل تربیت اخلاقى جدا نمود و براى هر کدام باب مستقلى باز کرد. مراد از این نوع آموزش و پرورش این است که شرائطى براى فرد مورد تربیت ایجاد شود تا نگرش او نسبتبه خود، جهان اطراف و خالق این جهان براساس آنچه "خود" مىیابد و فطرت او اقتضا مىکند رشد کند و آنچه را که لازمه پیمودن این مسیر است فرا گیرد. به دیگر سخن، همچنانکه این معنا از تربیت دینى را تربیت ایمانى نامیدیم، مراد این است که شرائطى براى متربى فراهم آید تا ایمان او تقویتشود و جایگاه خود را در کل مجموعه هستى باز یابد. براى تبیین این معنى مناسب است تا ابتدا تحلیلى از معناى ایمان داشته باشیم.
ایمان را مىتوان داراى دو بعد درونى و بیرونى و یا به اصطلاح داراى مغز و پوست دانست. بعد درونى ایمان ارتباط قلبى(شناختى و عاطفى) با خالق جهان است و بعد بیرونى و ظاهرى آن عمل براساس آن ارتباط است. قلب، که در تعبیر قرآن شریف و روایات منبع امور شناختى و عاطفى انسان است، فرودگاه ایمان است، "قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا ولما یدخل الایمان فى قلوبکم" : (حجرات: 14) با بعد درونى ایمان، مومن به فطرت توحیدى خویش باز مىگردد (آن را شکوفا مىکند)، به ربوبیت الله و عبودیتخویش اقرار مىکند، آرامش قلبى مىیابد، عبادت غیرخدا را کنار زده و مخلص مىشود، توکل به او مىکند، امر خود رابه او وامىگذارد، رضا به قضاى او دارد و تسلیم محض و عبد او مىگردد. اینها همه از آثار ایمان است، اماایمان بدون عمل که معنى ندارد. همان ارتباط شناختى و عاطفى کافى است تا خود انگیزه عمل گردد و لذا در روایت است که "الایمان لایکون الا بعمل و العمل منه و لا یثبت الایمان الا بعمل" .
تربیتشکوفاسازى توانایىهاى فرد در ابعاد مختلف است. از زاویه لغوى، ریشه لاتین [ To educate] چه باشد که به معناى [ do bring up] مىباشد و چه [educere] باشد که به معناى [ do bring oud ] باشد،تا حدودى دال بر همین معنى است. چنانچه از ریشه عربى نیز هم معنى مستفاد است، اما از مرز لغت که بگذریم، اصطلاح تربیت در مقابل تعلیم نیز به معناى همین شکوفاسازى و بالفعل رساندن امور بالقوه است. با توجه به این معنى تربیت دینى را مىتوان"شکوفا نمودن فطرت توحیدى انسان و تجلى آن در عمل عبادى وى" تعریف نمود. توجه به این معنى بسیارى از مشکلاتى را که از دیدگاههاى غیر دینى و در خصوص بحث ما از دیدگاه لیبرالیسم نشات مىگیرد پاسخ مىگوید. اصل این که انسان فطرتا خداجو است و این که به دنبال کمال واقعى مىگردد و این که فطرت او با اسلام سازگار است و نمونههاى دیگر از این قبیل را باید در مجال دیگرى تبیین نمود. اما پس از روشن شدن فطرت الهى انسان،نوبتبه بررسى اصول و روشهایى مىرسد که تربیتبر آنها استوار مىگردد که در بحثبعدى دنبال مىکنیم.
ب) اصول تربیت دینى
علاوه بر اصول عمومى در تعلیم و تربیت،هر بعد خاصى از ابعاد آموزشى و تربیتى نیز اصول ویژه خود را مىطلبد. عمدهترین اصل تربیتى در بحث تربیت دینى را در مرحله اول باید در خود مفهوم تربیت دینى جستجو کرد. گفته شد که تربیت دینى به معناى شکوفا شدن،ظاهر شدن و بالفعل شدن توانایىهاست. یعنى کار اصلى مربى این است که استعدادهاى درونى مخاطب مورد تربیت را شکوفا سازد، باید زمینهاى براى او فراهم آورد تا آنچه را در درون دارد به فعلیت رساند. تربیت صرفا یک سرى آموزشها و محفوظات و تقلیدها نیست. اگر در باب تربیت امر آموزش هم مطرح مىشود و به اصطلاح" تعلیم" را با" تربیت" همراه مىکنیم و" آموزش" را در کنار "پرورش" قرار مىدهیم،براى این است که از آموزش به عنوان ابزارى جهت پرورش استفاده مىکنیم. آموزش وسلیهاى است که از طریق آن استعداد کودک شکوفا شده و قوهها به فعلیتبرسد و لذا نمىتوان آموزشى را که به این نتیجه مهم نرسد،موفق نامید،هر چند محفوظات و یادگیرى متربى صد من کاغذ باشد. این امر بویژه در باب تربیت دینى حائز اهمیت است. آموزش اصول و مفاهیم دینى، آموزش امور عبادى و مسائل و احکام و امثال آن و درج کتاب درسى "تعلیمات دینى" در برنامه درسى مدارس چنانچه زمینهاى باشد تا دانشآموز،در پایان یک دوره مثلا پنجساله ابتدایى به درجهاى برسد که بر اساس سن خود برداشتى از الوهیت و عبودیت و رابطه عبد و مولى داشته باشد،این آموزش،آموزش موفقى شمرده مىشود و مىتوان گفت در اینجا تربیت دینى انجام گرفته است. اگر کودک و نوجوان به این مرحله از تربیتبرسند،در آینده نیز بطور خودکار مسئله را پیگیرى مىکنند و اگر امر بر غیر این روال باشد و نتیجه آن صرفا برخى محفوظات باشد که آن هم پس از مدتى به فراموشى سپرده شود،باید چارهاى دیگر اندیشید. البته ما به دنبال حذف این آموزشها نیستیم هر چند از آنها هم گریزى نیست،اما باید توجه داشت که آموزش وسیله تربیت است. به عبارت روشنتر و در یک بررسى عینى مىگوییم، دانشآموزى که چند سال تحصیلى را پشتسر نهاده است، چنانچه در حد رشد شناختى خود، خداشناس شده باشد، این دانشآموز باید در درس تعلیمات دینى موفق تلقى شود هر چند نمرات درسى مربوطه ضعیف باشد،و بالعکس اگر محفوظات خوبى دارد و بالتبع نمرات خوبى دارد،اما در ارتباطش با خداوند و فهم از جهان هستى رشد نداشته است، باید او را در این بعد ضعیف شمرد. خلاصه این که از جمله اصلىترین شیوههاى تربیت دینى این است که به جاى اصرار بر یادگیرىهاى طوطىوار،سعى بر شکوفا نمودن فطرت الهى داشته باشیم.
از همین جا به بحث پیرامون اصل دوم تربیتى منتقل مىشویم و آن توجه به سیر رشد کودکان و نوجوانان در ابعاد شناختى و عاطفى و تاثیر عوامل" سن" در این رابطه است. آنچه مسلم است این است که همه مفاهیم و مطالبى را که فرد در دوره جوانى و بزرگسالى قادر به فهم آن است، در دوران کودکى و نوجوانى متوجه نمىشود. بسیارى از مفاهیم مجرد و انتزاعى تنها در سنین بالاتر معنى پیدا مىکند و لذا مطرح کردن مستقیم آنها به کودک و نوجوان جز اتلاف وقت و احیانا تاثیر منفى اثر ندارد. البته در این باب افراط و تفریطهایى صورت گرفته است که از باب مثال روسو معتقد بود مفهوم خالق و بارى تعالى براى انسان تا قبل از پانزده سالگى معنایى ندارد و القاء آن موجب بتپرستى مى گردد و یا کانت پیشنهاد تاخیر آموزش این مفاهیم را مىداد. صرفنظر از تعیین زمان دقیق فهم هر مفهوم،آنچه در باب تربیت دینى اهمیت دارد،این است که مىتوان و باید از قدرت شناختى و عاطفى هر سنى براى رشد در سنین بعدى استفاده نمود. از باب مثال در باب رشد عاطفى باید به جریان رابطه کودک با مادر و احساس تعلق و وابستگى کودک توجه نمود. زمانى این احساس تنها بین کودک و مادر است، اما رفته رفته در اثر رشد اجتماعى کودک رابطههایى بین او و همسالان، گروههاى اجتماعى، و دیگران ایجاد مىشود. همین احساس تعلق چنانچه در مسیر صحیحى رشد کند، همراه با قدرت شناختى بعدى کودک، به او این اجازه را مىدهد که از این احساس در رابطه با منبع اصلى قدرت و عاطفه یعنى خداوند استفاده نماید. نمونه دیگر را مىتوان در رابطه با مفهوم علیت جستجو کرد. در پایان دوره کودکى( و به اصطلاح دوره کودکى سوم )، یعنى حدود هفت تا دوازده سالگى، کودک به یک حالت کنجکاوى هدفدار مىرسد و مفاهمى خاصى از جمله مفهوم علیت را روشنتر مىفهمد. این قابلیتبهترین فرصت را براى مربى فراهم مىآورد تا رابطه کودک با خداى خویش را به زبان کودکانه تبیین سازد. توجه به این نکته نیز لازم است که تقیدات دینى و مذهبى دوران کودکى چنانچه سطحى باشد و همراه با شناخت کافى مناسب همان سن نباشد، بزودى در دوران نوجوانى دستخوش شک و تردیدهاى خاص آن دوره شده و گاه منجر به تعارضات درونى و طغیان هاى نوجوانى مىگردد. نوجوان مایل است مفاهیم دینى را با استدلال دنبال نموده و شخصا آنها را دریابد. اگر مقدمات این امر در دوره قبل فراهم نگردد، در دوره نوجوانى مشکلزا خواهد بود.
نکتهاى که در همین جا لازم به ذکر است و ما را به اصل سوم تربیتى رهنمون مىکند، موضوع رابطه تربیت دینى و عادت مىباشد. درست است که توجه به عامل سن و توانایىها و محدودیتهاى خاص هر دوره اقتضاء مىکند نحوه و زمان آموزش مفاهیم دینى رعایتشود، اما این به معناى تعطیلى مطلق ارتباط با مفاهیم دینى رعایتشود، اما این به معناى تعطیلى مطلق ارتباط با مفاهیم خاص دورههاى بعد نیست. توانایىهاى حرکتى و بدنى، همراه با رشد شناختى و عاطفى کودکان در همان دورههاى اول کودکى این اجازه را به آنها مىدهد که برخى تکالیف دینى را هر چند به شکل ساده و ناقص آن انجام دهند تا در زمان لازم براى انجام آن، کار بر آنها سخت نیاید، و لذا در روایات اسلامى به نماز خواندن در سن هفتسالگى ترغیب شده است. آرى، اگر رفتار دوره کودکى که پشتوانه قوى شناختى ندارد، به شکى عادتى مبهم و رفتارى ناآگاهانه ادامه یابد و همزمان با رشد وى حمایتشناختى نشود،این رفتار فاقد ارزش بوده و نکته مثبتى در راستاى تربیت دینى فرد به حساب نمىآید. انجام تکالیف دینى در دوره کودکى تنها زمینههاى دورههاى بعد را فراهم مىآورد و لازم است همراه با رشد کودک، حمایتهاى شناختى ادامه یابد. در این فرض است که نوجوان امروز از سوئى استدلالهاى دوره نوجوانى را دنبال مىکند و از سوى دیگر با عادات دوره کودکى بسترى آماده جهت رشد تربیت دینى خود کسب کرده است.
بحث از حمایتهاى شناختى، اصل چهارم در امر تربیت دینى یعنى توجه به رشد عقلى کودک و نقش تعقل و استدلال در تربیت دینى را مطرح مىسازد. پیش از این گفته شد که هدف اصلى تربیت، شکوفاسازى فطرت الهى کودک مىباشد. آموزش در این راه وسیلهاى است تا متربى را با مفاهیم و مسائل لازم جهت طى مسیر آشنا سازد. این آموزش تا آنجا که وسیلهاى جهتبارورى و شکوفا نمودن استعداد درون باشد، ارزشمند و قابل توجه است، اما اگر به دلائل مختلف و از جمله افراط در آموزش، روش ناصحیح آموزش، و یا هدف قرار دادن خود آموزش، از اصل شکوفا سازى دور شویم، آموزش حالت منفى به خود مىگیرد. از جمله خطراتى که آموزش این چنین به همراه دارد، کاستن و یا ایجاد مانع بر سر راه رشد عقلى متربى است. شهید بزرگوار مرحوم استاد مطهرى رحمه الله با تمسک به فرمایش امیر مومنان در نهج البلاغه که مىفرماید:العلم علمان:علم مطبوع و علم مسموع و لا ینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع" مىفرماید:" این مساله که رشد شخصیت فکرى و عقلانى باید در افراد و در جامعه پیدا شود، یعنى قوه تجزیه و تحلیل در مسائل بالا برود، یک مطلب اساسى است" و سپس اضافه مىکند:" در تعلیم و تربیتبایستى به دانشآموز مجال اندیشه داد و او را ترغیب به تفکر کرد. "
و سرانجام به اصل دیگر در اصول تربیت دینى مىرسیم و آن نقش الگو در این بعد از تربیت است. دو مبحث" همانند در روانشناسى و" جامعهپذیرى" Socialization در جامعهشناسى ما را به این نکته رهنمون مىسازد که کودکان از همان آغاز حرکت و رشد اجتماعى خود و به محض ارتباط با دیگران به دنبال الگوها و نمونههایى جهت تقلید از ایشان مىگردند. کودک و بویژه نوجوان، بر اساس اصل همانندسازى سعى مىکند الگویى براى خود انتخاب نموده و بر اساس آن رفتار خود را شکل بخشد. این یک حالت طبیعى انسانى است. انسان ناگزیر از داشتن الگو است و به نظر مىرسد که آیه شریفه" لقد کان لکم فى رسول الله اسوه حسنه" (احزاب : 33)اشاره به این معنى نیز داشته باشد. در مورد تربیت دینى، الگوى کودکان و نوجوانان، در مرحله اول والدین و معلمین ایشان هستند. دانشآموز قبل از این که از معلم " بشنود" ، از " رفتار او فرامىگیرد، قبل از چشم دوختن به دهان معلم به رفتار او توجه مىکند و کلام وى را با رفتارش مقایسه مىکند، این خود بحث مهمى است که تفصیل آن مجال دیگرى را مىطلبد.
تربیت دینى، تربیت لیبرال، تقابل یا همسویى
تعلیم و تربیت لیبرال، تحت پوشش مفاهیم زیبا و فریباى عقلانیت، آزادى، تساوى حقوق و برخورد منتقدانه و… به مصاف دین آمده است و دین را به اتهام مقابله با این مفاهیم عامه پسند مورد تهاجم خود قرار مىدهد" . زمانى دیندارى را باورى کورکورانه و صرفا مبتنى بر پیروى از صاحبان قدرت و اندیشه دانستهاند در جهت مقابله با آن به همراه بحث آزادى فرد، اصل خودگردانى را به عنوان ارزشى پایه در تعلیم و تربیت مطرح ساختهاند و بار دیگر از حیثیت و حرمت انسان گفتهاند و هر راهنمایى و ارشادى-بویژه ارشاد دینى را- شستشوى مغزى و القاء ارزشها تلقى نمودهاند. زمانى در سایه ارزش عقلانیت، مقام و منزلت عقل را ارج نهاده، تحکم بىحساب را مردود دانستهاند و دین را از ردیف این تحکمها به حساب آوردهاند و دیگر زمان از دریچه اخلاق وارد شده، حق انسانى را مطرح کردهاند و بر مبناى آن آزادى مطلق بشر حتى در مقابل خداى خویش را شعار خود قرار دادهاند. تعلیم و تربیت لیبرال و در اصل لیبرالیسم ضمن ادعاى آزادى دین در حدود فردى، آموزش آن در مدارس را منافى آزادى، حق شستشوى مغزى نشدن، رشد عقلى و خودگردانى کودک مىداند و بر اساس آن از دخالت نظام تعلیم و تربیت در امور دینى پرهیز دارد.
با این حساب، جمع بین تربیت دینى و تربیت لیبرال ناممکن مىنماید. اما این سوال باقى مىماند که آیا راستى دین این چنین است که لیبرالیسم مىگوید؟اگر بخواهیم به لیبرالیسم حقى بدهیم باید بگوییم چه بسا مسیحیت و تعلیمات کلیسا و نحوه آموزش دکترین مسیحیت این گونه مىنموده است، اما چرا در این تقابل حکم عام صادر کنیم؟چرا به سراغ اسلام نیاییم و مقام و منزلت عقلانیت، آزادى، حیثیت و کرامت انسانى، حقوق انسان و سایر این مفاهیم را در این دین جستجو نکنیم؟ و یا اگر هم همچون هالستد دستبه اسلامشناسى مىزنیم با چشم باز ننگریم;آیا براستى در تعلیم و تربیت اسلامى، آن چنان که مولف مقاله تربیت لیبرال مىگوید:" کودکان هرگز به تحقیق و سوال پیرامون اصول و بایدهاى خود تشویق نمىشوند. " آیا" تنها از آنها انتظار مىرود که مبانى دینى را به پیروى از بزرگترهاى خود بپذیرند" ؟ یا اسلام را نشناختهایم و قضاوت جاهلانه کردهایم و یا شناختهایم و دستبه کار مغرضانه زدهایم. آرى ممکن است در مقام عمل اشتباه رخ دهد، اما سخن در مبانى دین است و نه آنچه توسط دینداران اتفاق مىافتد. اسلام لیبرالیسم نیست، اما آن چنان هم نیست که لیبرالیسم آن را مىپندارد. تربیت دینى اسلام، تربیت لیبرال نیست اما تربیتى هم نیت که رشد عقلى فرد را محکوم کند و صرفا او را به بررسى از بزرگترها تشویق کند. کافى است در مبادى اولیه این امر و روش مقبول اعتقادات دینى و اصول دین بیندیشیم که جز با استدلال پذیرفتنى نیست.
نکته دیگرى که بجاست در اینجا اجمالا مطرح گردد و این نوشتار نیز با آن پایان پذیرد رابطه تربیت دینى و تسامح در آراء و عقائد است. افتخار تربیت لیبرال بر این است که در جامعه لیبرال تنوع آراء پذیرفته مىشود و اصل بیطرفى و تساهل را حاکم مىداند و افتخار آن بر این است که با طرح ارزشهاى سهگانه هر تعریف شخصى از" خوب" را طرد مىکند و فرد را به گونهاى بار مىآورد که هیچ امرى را حقیقت آخر نپندارد. اما تربیت دینى چه مىگوید؟
در یک نظر خوشبینانه به نظر مىرسد که رابطه تربیت دینى و تسامح و تساهل و کلا طرح بحث تسامح و تساهل در گرد و غبار سیاسى دچار ابهام و عصبیتهاى نامعقول شده است و الا کمتر کسى را مىتوان یافت که اندک فهمى از دین داشته و بدان معتقد باشد و باز دم از تسامح مذکور بزند. دین و حتى و هر باور غیر دینى، اگر" باور" باشد، یعنى خط قرمز کشیدن و تعیین مرزها، مرزهایى که گذر از آنها ابدا جایز نیست و جاى تسامح ندارد. و این هم چیزى نیست که به اسلام اختصاص داشته باشد.
براى روشن شدن این امر بىمناسبت نیستبه یک نمونه توجه کنیم: مولف کتابى در زمینه فلسفه روانشناسى در یکى از مباحث مربوط به رابطه علم و روانشناسى بحثى را پیرامون استفاده از شیوههاى علمى مطرح نموده و روان درمانىهایى را که پایه علمى نداشته شدیدا محکوم مىکند. وى این گونه روان درمانىها را خطرى جدى براى سلامت عمومى جامعه دانسته و جامعه علمى را به مقابله با ایشان دعوت مىکند. آن چه شاهد این مطلب است این که، مولف مذکور بیان خود را چنین مطرح مىکند که:" زمانى که سخن از سلامت عمومى است، دیگر جاى تحمل و تسامح و تولرانس نیست. اینجا هشیارى رمز اصلى است." در بحث این مولف، مراد از سلامت عمومى سلامت فیزیکى و روانى با معناى خاص آن است. حال سوال این است که اگر سلامت دینى مردم در خطر بود باز حرف از تولرانس بزنیم؟چطور وقتى صحبت از روان درمانى ناصحیح است هشیارى لازم است، تا مبادا فردى با روش غیر علمى روبرو شود، اما از خطر بىدینى هراسى نداریم؟ آرى، روش برخورد در تربیت دینى، سعه صدر، آموزش صحیح و… مسائلى است که باید مورد توجه قرار گیرد. اما اینها به معناى بىتوجهى به اصول و ارزشها نمىباشد. نباید تحت عناوین فریبنده احترام به افکار دیگران، تساوى حقوق و حیثیتها، تحمل و بردبارى و امثال آن ارزشهاى اصیل دینى را سبک شمرد، که به قول یکى از طرفداران مکتب (charachter education) " ملتى که ارزشهاى خود را به نسل جوان خویش نیاموزد، در حقیقت دستبه خودکشى زده است. "
ابعاد تربیت
"تربیت" به مفهوم عام آن، شامل جنبههاى گوناگون جسمانى، روانى، عاطفى، عقلانى، اجتماعى، اخلاقى و دینى است و هر یک از این ابعاد به لحاظ روانشناختى و تربیتى در زندگى انسان اهمیت فراوان دارد. آنچه در دوره نخست زندگى توجه بدان لازم است پرورش و رشد هماهنگ و منظم ابعاد وجودى کودک است; بهگونهاى که اگر در بعضى آنها، دچار نارسایى گردد و یا احیانا رشد مطلوب نیابد در آینده دچار مشکل خواهد شد. تحقق این امر، مسوولیتبزرگى است که بر دوش مربیان کودک و نوجوان، اعم از والدین، آموزگاران و دستاندرکاران امور تربیتى مدارس، گذاشته شده است.
تربیت داراى دو نقش مهم آموزش و پرورش است که در یکى اهتمام به آموزش فنون، مهارتها و توانایىهاى لازم براى رفع نیازهاى جامعه است و در دیگرى پرورش حس دینى و مذهبى کودک که به صورت فطرى در نهاد او به ودیعت گزارده شده، مورد توجه است. بررسى همه ابعاد تربیتبه لحاظ نقش اساسى آنها در زندگى انسان لازم است، ولى در یک مقاله نمىگنجد، بدین روى، در این نوشتار، تنها به بررسى تربیت دینى اکتفا مىشود:
تربیت دینى
شناخت مفهوم "تربیت دینى" منوط به شناخت معناى دو کلمه "تربیت" و "دین" است. از اینرو، لازم استبه معانى این دو واژه اشاره شود:
واژه "تربیت" در لغت، به معناى پرورانیدن یا پرورش دادن – یعنى: به فعلیت رساندن نیروهاى بالقوه – آمده. اما در اصطلاح، تعاریف متعددى از آن ارائه شده است. این تعاریف در عین تعدد، همگى در این جهت توافق دارند که تربیت فرایندى است که نتیجهاش تغییر رفتار فرد (اعم از ظاهرى و باطنى) و کسب هنجارهاى مورد قبول مىباشد.
با توجه به این مطلب، اولا، حصول چنین چیزى نمىتواند دفعى باشد. ثانیا، متربى نیز باید استعدادهاى لازم را براى تربیتپذیرى دارا باشد. اما علاوه بر این، پرورش واقعى در صورتى محقق مىشود که جریان تربیتبر اساس فطرت و سرشت متربى انجام گیرد.
واژه "دین" نیز در لغت، به معناى کیش، آیین، طریقت، و شریعت و در اصطلاح، عبارت است از: مجموعه اصول و قواعد بنیادى و احکام و دستوراتى که از سوى خدا به انسان داده شده است. به عبارت دیگر، دین شامل گزارههاى توصیفى و تجویزى است و سه عنصر اساسى دارد:
الف. شناخت: نخستین عنصر موثر در دیندارى و تدین، علم به اصول و قواعد ضرورى دین است. یعنى متدین باید گزارههاى دینى را از طریق استدلال و برهان عقلى دریافت نماید; مانند توصیف اینکه "الله آفریننده جهان است" یا "خدا یکى است" از گزارههاى توصیفى مربوط به مسائل اعتقادى است که یک موحد باید بداند. آنچه در این زمینه قابل توجه است این که درباب شناخت گزارههاى دینى، نباید به ظن و گمان قناعت کرد; زیرا خداوند مىفرماید: "لا تقف ما لیس لک به علم (اسراء: 32); از چیزى که به آن علم ندارى پیروى نکن". بلکه به علم و یقین باید رسید.
ب. ایمان: عنصر دوم در دین التزام قلبى انسان به باورها و اصول مسلم دینى است. به کسى که اعتقاد قلبى نسبتبه خدا نداشته باشد، متدین گفته نمىشود. ریشه تمام ارزشهاى اخلاقى ایمان به گزارههاى دینى بوده و این ایمان مبتنى بر معرفت و شناخت است، به گونهاى که هر چه معرفت کاملتر باشد، آن ایمان نیز بارورتر خواهد بود. البته علم و ناختشرط کافى براى ایمان نیست، بلکه شرط لازم آن است و عنصر اراده و گرایش باطنى به التزام قلبى نسبتبه باورهاى دینى جزء اخیر ایمان را تشکیل مىدهد.
با توجه به این مطلب، ایمان یک عمل قلبى کاملا اختیارى است که فرد پس از شناخت لازم و به دور از فشارهاى بیرونى یا اصول اسلامى را پذیرا مىشود و یا آن را انکار مىکند. چه بسا افرادى هستند که در عین شناخت گزارههاى دینى، در اثر لجاجت و عناد، ایمان نمىآورند. در مورد انتخابى بودن ایمان، شواهد فراوانى از آیات قران وجود دارد; از جمله اینکه خداوند مىفرماید: "انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا" (انسان: 4); ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر و پذیرا باشد یا کفران کننده و ناپذیرا. در جاى دیگرى مىفرماید: "لا اکراه فى الدین" (بقره: 256); در قبول دین اکراهى نیست.
ج. عمل: عنصر سوم دین عمل به گزارههاى تجویزى و احکام دینى است; یعنى: آنچه را فرد از باورهاى دینى مىداند و به آن ایمان دارد، در مرحله عمل نیز آشکار سازد. عملى از نظر اسلام ارزشمند است که ناشى از ایمان راسخ به اصول دین و ارزشهاى مذهبى باشد. در موارد متعددى از قرآن کریم، ایمان پیش از عمل صالح ذکر شده است; مانند "آمنوا و عملوا الصالحات" (یونس: 10) و این مىرساند که هیچ عملى بدون ایمان نیکو و پذیرفته نیست.
در این مورد، شواهد فراوانى از قرآن وجود دارد که عمل صالح را مشروط به ایمان مىکند; نظیر "من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مومن فلنحیینه حیوه طیبه" (نحل: 129); هر کس از مرد و زن کار نیکى انجام دهد، به شرط اینکه ایمان داشته باشد، ما او را زندگى پاک و پاکیزهاى مىبخشیم.
از آنچه درباره دین و تربیت گفته شد، روشن گردید که مفهوم "تربیت دینى" در ارتباط با سه محور شناخت، ایمان و عمل قابل تحقق است. این سه عنصر در تربیت دینى هر کس، نقش اساسى دارد و مربى بر همین اساس باید عمل تربیت دینى را اجرا کند. بنابراین، مىتوان گفت: "تربیت دینى" فرایندى است که از طریق اعطاى بینش، التزام قلبى و عملى به فرد هماهنگ با فطرت و به دور از جبر و فشار، به منظور نیل به سعادت دنیوى و اخروى انجام مىگیرد.
رابطه تربیت دینى و اخلاقى
بررسى این مطلب نیاز به شناخت مفهوم "دین" و "اخلاق" ونسبت میان آن دو دارد. مفهوم دین از مطالب گذشته روشن شد. "اخلاق" صفت فعل اختیارى است و به افعالى اخلاقى گفته مىشود که قابل اتصاف به خوب و بد باشد و بر اساس بایدها و نبایدها انجام گیرد. ویژگى دیگر فعل اخلاقى آن است که مطلوبیتبالغیر دارد و همه ارزش آن به دلیل نتیجهاى است که با انجام آن کار عاید انسان مىشود; مانند انجام کارهاى شایسته از قبیل خدمتبه محرومان و فقرا که براى کسب رضاى خدا صورت مىگیرد
از سوى دیگر، بایدها و نبایدهاى اخلاقى مبتنى بر اصول و قواعد بنیادین دینى است. بایدها و نبایدهاى اخلاقى از نظر اسلام، بر معیار اندیشهها و باورهاى مسلم اسلامى قابل تبیین است; یعنى: هر کس نخستباید اصول و عقاید اسلامى را بشناسد و قلبا به آنها ملتزم شود، سپس به ارزشهاى اخلاقى ناشى از آن عمل نماید.
بر این اساس، نسبتبین دین و اخلاق عام و خاص مطلق است; به این معنا که حوزه دین اعم از دایره اخلاق است; زیرا بخشى از گزارههاى دینى که عبارت از اندیشههاى بنیادین دین مىباشد، خارج از معیارهاى اخلاقى است. اما گزارههاى اخلاقى عموما داخل در قلمرو دین است. در نتیجه، تربیت دین نیز اعم از تربیت اخلاقى است. تربیت دین در تمام جنبهها، اعم از اعتقادى، رفتارى و عاطفى، فراگیرتر از تربیت اخلاقى است.
منظور ما از تربیت دینى چیزى جز تربیت اسلامى نیست و مهمترین وظیفه مربیان کودک و نوجوان، اعم از والدین و معلم، این است که متربى را در محیط خانه و مدرسه در سه بعد شناخت و ایمان در حوزه دینى و در بعد عمل به بایدها و نبایدها در قلمرو اخلاق، پرورش دهند. شروع تربیت دینى بهتر است از محور شناختباشد تا با اعطاى بینش به متربى نسبتبه مفاهیم و ارزشهاى دینى در وى انگیزه ایجاد کند تا خود با گرایش قلبى به سوى عمل رود. به عنوان مثال، به جاى دستور به خواندن نماز، ارزش، فضیلت و پاداش آن را به متربى تفهیم نماید. جریان تربیت، به خصوص تربیت دینى، تحمیلپذیر نیست. از اینرو، بر مربى لازم است که به دور از هرگونه فشار بر متربى زمینه رشد و شکوفایى استعدادهایى فطرى و بالقوه او را فراهم سازد.
هدف تربیت دینى
روشن است که کار اصلى یک مربى دینى توجه ویژه به پرورش بنیادهاى دینى و اخلاقى متربى است. تحقق این موضوع پیش از همه، بسته به این است که مربى از نظر دینى و اسلامى، شرایط لازم را براى تربیت دارا باشد تا بتواند دیگران را درست تربیت نماید.
بنیادىترین اصول اسلامى اعتقاد به وجود خداى یکتا است که حقیقتى استبىنهایت، جامع تمام ارزشها و سرانجام همه چیز به او ختم مىشود. اوست کمال مطلق و واجد تمام صفات کمالى که مىتواند محور تمام فعالیتهاى انسان قرار گیرد. بر این اساس، هدف نهایى زندگى از دیدگاه اسلام، "قرب به خدا" است. منظور از "قرب" قرب وجودى و کمالى است، به گونهاى که انسان در صفات کمالى، مظهر اوصاف الهى گردد. تربیت دینى راه وصول به هدف نهایى زندگى را نشان مىدهد . در نتیجه، هدف تربیت دینى در مکتب اسلام، هدایت متربى به سیر الى الله و قرب به خداست. راه رسیدن به این هدف همان چیزى است که در تبیین مفهوم تربیت دینى گفته شد: پرورش در محورهاى شناخت، ایمان و عمل.
اهمیت تربیت دینى
در جهان کنونى، رفتار انسانى در قالب فنآورى رفتار و مهندسى ژنتیک شکل مىگیرد، زندگى اخلاقى بشر در اثر تزلزل نظامهاى ارزشى و انحلال مبانى مقدسات مورد تهدید قرار گرفته، پایدارترین عقاید دینى از وى گرفته شده، اندیشههاى مکانیکى و عاریتى جایگزین آن گردیده و انسان با بحرانهاى گوناگون درونى و بیرونى مواجه شده که مهمتر از همه بحران معرفت دینى و بدتر از آن، بحران تربیت دینى است
تنها راه فرار از این بحرانها روى آوردن عمیق و عاشقانه به خویشتن خویش، فطرت اصیل و احساس درونى حقیقتجو است. به عبارت دیگر، راه خروج از بحرانهاى زندگى کنونى بازگشتبه اسلام و قرآن است که سعادت دنیا و آخرت انسان را تامین مىکند. اگر به گذشته تاریخ نگاه کنیم، به ا ین نتیجه مىرسیم که هدف انبیا: از دعوت مردم به خدا، توحید و معاد و نجات آنها از بحرانهاى زندگى بوده است. مفاهیم متعددى در قرآن کریم وجود دارند که مستقیم یا غیر مستقیم، بر تربیت دینى دلالت دارند; مانند مفهوم تقوا، تزکیه و امثال آن که مکرر در قرآن ذکر شده و محتواى اینگونه مفاهیم بدون تربیت دینى قابل تحقق نیست. در برخى آیات نیز تزکیه مردم صریحا به عنوان هدف بعثت انبیا: بیان شده و این مىرساند که مهمترین هدف پیامبران: پرورش انسانها بر اساس دین توحیدى بوده است.
انبیاى الهى: هر کدام به نوبه خود، در زمینه تربیت دینى مردم، تلاشهاى فراوان کردند و تا حدى نیز در انجام این مهم، موفق گردیدند، به ویژه رسول اکرم(ص) که نظام تربیتى اسلام را در مکه و مدینه پایهگذارى نمودند و افرادى را تربیت کردند که با تمام وجود، به دفاع از دین و عقیده خود برمىخاستند. تربیتیافتگان مکتب پیغمبر(ص) آن چنان در برابر دشمنان اسلام و شرک و نفاق با صلابت و استوار بودند که لحظهاى با مخالفان خودسر سازش نداشتند.
در عصر حاضر، که نظام تربیتى اسلام رو به سقوط و نابودى کامل بود و مىرفت تا بساط دیانت و دیندارى از جامعه اسلامى برچیده شود; حضرت امام خمینى; با الهام از قرآن و سیره ائمه معصوم: مکتب تربیتى اسلام را دوباره زنده ساخت و با تاکید بر این نکته، مىفرمود: تربیت کامل از اهم مسائل است. اما هرگونه تربیتى را نمىتوان تربیت مفید و کامل دانست، بلکه تربیت کامل فقط در پرتو ایمان به خدا و به وسیله تعالیم انبیا: امکانپذیر است; زیرا غیر از انبیا: و پیروان آنها، دیگران اعتقادى به جهان آخرت و صراط مستقیم ندارند .همچنین مىفرمود: اگر بچه دارید، تربیت الهى کنید، تربیتشیطانى نکنید. خودتان را تهذیب کنید و کودکان خود را اسلامى بار آورید
انواع تربیت دینى
تربیت دینى در مقام اجرا، به دو شکل رسمى و غیر رسمى در قالب نهادهاى آموزشى رسمى، خانه و جامعه انجام مىگیرد و هر کدام نقش اساسى در تدین فرد دارد.
1. رسمى: منظور از "تربیت دینى رسمى" این است که تربیت دینى با برنامهریزى مدون و از پیش تنظیم شده به وسیله افراد خاصى در نهادهاى آموزشى انجام شود. محیط مدرسه جایى است که شخصیت دینى و مذهبى فرد پس از خانواده در آن شکل مىگیرد. مدرسه ابتدایى بیش از دیگر نهادهاى آموزشى در تربیت دینى متربى موثر است; زیرا متربى در این مرحله از زندگى، گیرنده است و هر چه به او القا شود، مىپذیرد. در محیط مدرسه، نه تنها معلم و مربى در تربیت دانشآموز موثرند، بلکه سایر کارمندان و مسوولان و فضاى آموزشى نیز بر ابعاد تربیتى او تاثیر مىگذارند.
دو نهاد خانه و مدرسه مکمل یکدیگرند، بر هم تاثیر متقابل دارند و هر یک نقش خاصى در تربیت کودک ایفا مىکند; چرا که رابطه کودک و افراد پیرامون او در ا ین دو محیط متفاوت است; یعنى: روابط در خانواده، فردىتر و عاطفىتر، ولى در محیط مدرسه، جمعىتر و منطقىتر است. براى دستیابى به تربیت مطلوب، به خصوص در زمینه مذهبى همکارى این دو نهاد ضرورى است. مدرسه علاوه بر تکمیل آموختههاى دینى کودک از محیط خانواده، مىتواند آموزشهاى تازهاى در زمینههاى دینى با شیوههاى جدید به وى ارائه دهد
اگر این دو کانون تربیتى (خانه و مدرسه) در محور تربیت دینى از قبیل القاء ارزشها، ارائه الگوهاى مناسب و دستورات لازم به کودکان، به صورت یکسان و هماهنگ عمل کنند، بدون تردید، نتیجه مطلوبى به دستخواهد آمد. از اینرو، برقرارى روابط عمیق میان این دو نهاد تربیتى ضرورى است و در ا ین زمینه، انجمن اولیا و مربیان نقش اساسى دارد. وظیفه مهم این انجمن فراهم ساختن شرایط مناسب تربیتى و ایجاد هماهنگى لازم میان خانه و مدرسه است که در صورت انجام آن، زمینه شکوفایى استعدادهاى مذهبى کودکان فراهم مىگردد.
2. غیر رسمى:
این نوع از تربیت دینى در قالب دو نهاد خانه و جامعه بدون طرح و برنامه پیشین انجام مىگیرد. پس از خانه و مدرسه، جامعهاى که کودک در آن زندگى مىکند به عنوان یک عامل موثر در تربیت دینى وى ایفاى نقش مىکند; زیرا کودک تمامى آداب و رسوم اجتماعى و بیشتر نگرشهاى دینى و مذهبى را از اجتماع فرا مىگیرد. اگرچه در زمینه تربیت دینى کودک در جامعه، طرح و برنامهریزى قبلى پیشبینى نمىشود، ولى آنچه در جامعه مىگذرد، اعم از فرهنگ عمومى مردم، روابط اجتماعى، مسائل سیاسى و برداشتهاى دینى، بدون شک، بر ابعاد جسمى و روحى متربى تاثیر مىگذارد. به عنوان مثال، اگر فضاى حاکم بر اجتماع و محل زندگى فضاى دینى و معنوى باشد و هر روز برنامههاى نماز جماعت و دیگر مراسم دینى و مذهبى در آن برقرار شود، کودکى که در چنین جامعهاى پرورش مىیابد به احتمال بسیار قوى، متدین خواهد بود. به عکس، در جوامع آلوده به انواع انحرافات و بىبند و بارىهاى فکرى و عملى بعید است افراد صالح و متعهد به ارزشهاى دینى و اسلامى پرورش یابند.
بنابراین، فرهنگ و ارزشهاى رایج در اجتماع مستقیم یا غیر مستقیم، بر فکر و اندیشه کودک تاثیر مىگذارد و بدینروى باید از وى مراقبت نمود. اما آنچه بیش از همه بر ابعاد رشد کودک موثر است و ا همیت فراوانى در تربیت دینى او دارد نهاد خانواده است. از اینرو، لازم استبه صورت جداگانه مورد بررسى قرار گیرد:
جنبههاى فردى و اجتماعى تربیت دینى
1. جنبه فردى: به لحاظ فردى، مىتوان با تربیت درست کودک فردى صالح و داراى ایمان و اخلاق اسلامى ساخت; زیرا شخصیت انسان غالبا از همان سالهاى اولیه زندگى در محیط خانواده شکل مىگیرد. گرایشها، نگرشها، افکار، عادات و رفتار انسان از خانه آغاز و با عوامل موجود در محیط تکمیل و تقویت مىشود. آنچه را کودک از آغوش خانواده دریافت مىدارد در طول زندگى همراه دارد و در شرایط گوناگون زندگى، تحت تاثیر آن قرار مىگیرد. افراد صالح و رهبران دینى عموما از خانوادههاى پاک و متدین پرورش یافته و ارزشهاى دینى را از آنجا فرا گرفتهاند. بر این اساس، تربیت دینى از نظر فردى، ارتباط انسان را با خدا محکم مىکند و زمینه خدمتبه اسلام و مردم را در نهاد او فراهم مىسازد.
2. جنبه اجتماعى: تربیت دینى خانواده از نظر اجتماعى نیز آثار قابل توجهى دارد; زیرا جامعه از واحدهاى کوچکى به نام "خانواده" تشکیل شده و اگر این واحدها اصلاح گردد مسلما جامعه اصلاح مىشود. خانوادهها به عنوان هسته اصلى جامعه، در اصلاح و یا افساد آن نقش اساسى دارند; زیرا کودکان امروز، که در آغوش خانواده پرورش مىیابند، مربیان، مجریان و قانونگذاران آینده خواهند بود. اگر نسل امروز با برنامههاى درست دینى و اخلاقى تربیتیابند، اجتماع آینده به یقین، صالح و تکامل یافته خواهد بود بدینروى، پدران و مادران مسوولیتبزرگى در برابر جامعه دارند و باید در انجام آن سعى و تلاش فراوان نمایند
تربیت دینى; هدایتیا تلقین؟
شیوه تلقینى، شیوه مقایسهاى
تا نیمه قرن بیستم شیوه معمول در تعلیم و تربیت آن بود – و اکنون غالبا این است – که مکتب خاصى را تبلیغ و در نظر و عمل از آن دفاع کنند. اصولا "تربیت دینى" عبارت بود از: بیان مبانى، تبیین اصول و ترویج احکام یک دین خاص. هر مربى کوشش مىکرد تا شاگردان خود را به دین معینى پایبند سازد. "هدفهاى عمده و تقریبا انحصارى برنامههاى تربیت دینى دو چیز بوده است:
1. متقاعد کردن فراگیران نسبتبه اینکه دین خاصى یگانه دین صحیح است.
2. تربیت فراگیران در قالب آیین و رویههاى آن دین."
از دهه 1960 این سوال مطرح شد که آیا نباید در روش مذکور تغییرى صورت گیرد. پیشنهاد عملى این بود که ادیان مختلف را به شاگرد عرضه کنیم و فرصت انتخاب را هم به خود وى واگذار کنیم. بدین صورت، او در اثر انتخابى روشنگر ایمانى را یافته و با آن زندگى خواهد کرد. مجلس شوراى سوئد در سال 1969 برنامه درسى "مقایسهاى" را تصویب کرد. به موجب این قانون، آموزش باید بىطرف باشد و بدون هرگونه تبلیغى، فقط اطلاعات واقعى از اعتقادات دینى و فلسفههاى ضد دین را در اختیار بگذارد و ضمن آنکه رشد شخصى و میزان جدیت آنان را بالا مىبرد، به آنان براى درک ارزش اخلاقى شخصى و شناخت دین و احترام به آن کمک کند. علاوه بر سوئد، کشورهاى انگلستان، استرالیا و آلمان هم شیوه "مقایسهاى" را برگزیدند و روش "تلقین" را ترک کردند.
البته همانگونه که اشاره شد، امروزه اکثر قریب به اتفاق کشورهاى دنیا همان شیوه رایج را اعمال مىکنند، ولى چون مربیان بعضى از کشورهاى جهان، به ویژه برخى از روشنفکران جهان سوم، نسبتبه مبانى فکرى این شیوه جدید تمایل و گرایش دارند، به نظر مىرسد که طرح بحث و نقد و بررسى آن در مجامع و مجلات علمى موشکافىهاى عالمانهاى را زمینهسازى کرده و بالمآل، به انتخاب آگاهانه یک شیوه آموزشى مطلوب کمک خواهد کرد. از این گذشته، اتخاذ موضع اصولى در این بحث لوازمى دارد که بازتابهاى آن در مسایل و موضوعات اجتماعى نزدیک به آن خود را نشان مىدهد. در نوشتار حاضر، این مساله به صورتى گذرا طرح گردیده و چند بعد آن مورد بررسى قرار گرفته است.
تعریف و عناصر تلقین
اولین سوال این است که عناصر تشکیل دهنده تلقین کداماند و وجه تمایز این موضوع از تعلیم و تربیت آزاد چیست؟ حقیقت آن است که اندیشمندان هنوز معیار دقیقى براى تعریف و تشخیص تلقین ارائه نکردهاند، هر چند سعى بر آن است که این واژه را تحدید کنند. در این زمینه، فلاسفه تحلیلى بر سر اینکه در مفهوم آن از چهار معیار (هدف، نتایج، محتوا و شیوهها) کدام را مد نظر قرار دهند و بر کدام اساس واژه مذکور را تعریف کنند، با هم اختلاف دارند. به عبارت دیگر، در قدم اول، با این سوال مواجهاند که تلقین چه وقت روى مىدهد; تلقین آن است که هدف از آموزش، یادگیرى بدون دلیل باشد یا هنگامى که نتیجه و محصول آموزش ذهنهاى بسته است تلقین صورت گرفته یا اساسا یادگیرى محتواها و مسایلى مثل دین، اخلاق و سیاست همان تلقین استیا بگوییم این مساله بستگى به شیوههاى غیر عقلانى دارد و سرانجام اینکه بگوییم مجموعهاى از اینها منجر به تلقین مىشود.
تىسن (Thiessen) پس از آنکه این معیارها را ذکر مىکند، توضیح مىدهد که چون فلاسفه نتوانستهاند مفهوم دقیقى از تلقین ارائه کنند، این واژه گنگ و ابهامآمیز است. به همین دلیل، اتهام مربوط به تلقین در تربیت دینى هم کلامى نامفهوم مىشود و نیاز به ایضاح دارد پس تا وقتى مراد خود را آشکار نساختهاند، انتظار پاسخ نداشته باشند.
چنین به نظر مىرسد که به رغم اشکال تى سن مىتوان بر سر معیارها چانه زد و بحث را در همین مورد ادامه داد; زیرا هدف آن است که از میان شیوههاى آموزشى، نمونههاى ناصحیح را، که با معیارهاى عقلپسند تنافى دارد، شناسایى کرده، از آنها اجتناب کنیم و فقط شیوهاى را اتخاذ نماییم که قابل دفاع است. بر این اساس، در ابتداى مقال مىپذیریم که هر جا هدف آموزش، انتقال آموزههایى بىدلیل باشد یا هر آموزشى که منجر به بسته شدن ذهن فراگیر شود و یا هر گاه از شیوههاى غیر عقلانى بهره جویند فرایند آموزش قابل دفاع نیست. به عبارت دیگر، در بدو نظر به جز مورد سوم، هر یک از عناصر دیگر به تنهایى کافى است تا فرایند آموزش را زیر سوال ببرد. اما مورد سوم یعنى آموزش محتواى یک دین خاص بحث مستقلى را مىطلبد.
ارزشیابى عنصر سوم
در اینجا سوالى وجود دارد که شاید صورت مساله را تغییر دهد: اگر موردى یافتشد کهبه وجهى اجراى روش مقایسهاى در آن ممکن نبود، چه باید کرد؟ خود مربیان در برخورد با کودک چه مىکنند; آیا به تبیین و توضیح مىپردازند؟ آیا از شیوه عقلانى بهره مىبرند؟ و آیا حاصل کار تربیت در این مرحله،ذهنهایىبسته است؟
البته، نمىخواهیم بگوییم آموزشهاى مربوط به دوران طفولیت ناصحیح و غیر اصولى است، به عکس، به اعتقاد همه مربیان، این دوره نیز اصول و روشهاى خاص خود را دارد که بىتردید، با اصول و شرایط مربوط به بزرگسالى متفاوت است. سخن در این است که ویژگىهاى تلقین منحصر به تربیت دینى نیست و کسى که به شیوههاى تربیت دینى اشکال دارد شیوههاى تربیت کودک را در تمام زمینهها باید مورد نقد قرار دهد. اما همه مىدانند تا وقتى درک و میزان شناخت کودک به حد مطلوبى نرسیده است، نباید انتظار داشت که استدلالها و توجیهات منطقى را بفهمد چه رسد به اینکه قبول نماید. به همین دلیل است که در آموزش کودکان، بیشتر، از توصیهها و روشهاى رفتارى تربیتبهره مىبرند. به عبارت دیگر، پشتوانه بسیارى از اصول مربوط به تربیت کودک، رفتارگرایى است.
جایگاه آموزههاى "رفتارگرایى" در فرایند تربیت
هر چند امروزه رفتارگرایى از رونق افتاده است، ولى این بدان معنا نیست که کاملا طرد شده باشد. انتقادى که به حق بر این رویکرد وارد شده آن است که براى همه مراحل سنى بشر نسخه پیچیده و همه رفتارها را با ساز و کار تقویت و تنبیه توجیه مىکند. به عبارت دیگر، اکنون، به ویژه با ظهور نظریه یادگیرى اجتماعى، رفتارگرایى افراطى را به مقدار فراوانى تعدیل کردهاند و به فرایندهاى شناختى نیز بهاى بسیارى مىدهند، نه آنکه توجیهات رفتارگرایى را به کلى دور ریخته باشند، بلکه آموزههاى رفتارگرایى هنوز هم در تربیت کودک و تا پیش از آنکه رشد شناختى انسان کامل شده باشد کارآیى دارد، به طورى که بخش مهمى از کتابهاى روانشناسى تربیتى را به خود اختصاص مىدهد. در حقیقت، امروزه روانشناسى تربیتى وامدار دو رویکرد مهم رفتارى و شناختى است. مباحث مربوط به تقویت، تنبیه، برنامههاى تقویت، قرار داد وابستگى و چندین شگرد رفتارى دیگر که مبتنى بر ساز و کار عملکرد انسان تا پیش از نضج فرایندهاى شناختى است، جایگاه موثر و مهمى در فرایند تربیت دارد.
به نظر مىرسد همانگونه که در اعمال این اصول و روشها به اندازه کافى استدلال تربیتى داریم، در تربیت دینى هم دستیابى به توجیه عقلانى مشکل نیست. مىدانیم که شیوههاى رفتارگرایانه مذکور بر این مبنا استوار است که کودک از درک حقایق فراوانى عاجز است و انتظار بلوغ فکرى او هم فرصتهاى فراوانى را از دست مىدهد. پس گویى قضیه از این قرار است که عجالتا او را با لطایف الحیل و شیوههاى جذاب، به راهى مىکشانیم که طبع کودکانهاش از آن فرار مىکند. پیداست که در این روند، نه استدلال به چشم مىخورد و نه شیوه عقلانى است. آر. اس. پیترز تحقیقات روانشناختى را ذکر مىکند که نشان مىدهد یادگیرى در همه زمینهها متوقف بر فرایندهاى روانشناختى تقلید، هویتپذیرى و یادگیرى از طریق مثال مىباشد و این شیوهها با حفظ و تمرین همراه است که به تلقین مربوط مىشود.
جالب است که تى سن در مقاله خود، این اشکال را به این نحو طرح مىکند: انسان در تربیت دینى، بر اساس اطلاعات ناقصى که به عنوان حقیقت تلقى شده، تدریس مىکند و این موجب مىشود که در تدریس استدلال نکند (تلقین). او، خود چنین جواب مىدهد که چون توان فکرى کودکان بسیار محدود است و شواهد کامل را نمىتوانند درک کنند، باید به عنوان مرجع و با همسازى بیشترى با آنها مواجه شد. آنگاه به اصول سادهسازى (simplification) و گزینشگرى (selectivity) جاندیویى اشاره مىکند و مىگوید: همه این اصول مستلزم شیوه غیر عقلانى است. به عبارت دیگر، اگر منظور از "تلقین" شیوههاى غیر عقلانى است، باید گفت که این شیوه در فرایند تربیت اجتنابناپذیر است. البته اگر وضع به همین صورت و حتى پس از رشد عقلانى شاگرد ادامه یابد حاصل کار ذهنهایى بسته است. اما این همه تقلید بدان امید تجویز مىشود که آیندهاى روشن و درخشان در انتظار کودک است. اساسا مربیان از برنامه اجبارى اینگونه دفاع مىکنند: "ما حق داریم که کودکان خود را فعلا اسیر کنیم تا در آینده، استقلال بیشترى به آنها بدهیم." از اینرو به نظر مىرسد حق با کسانى است که تا تحقق رشد عقلانى و آمادگى ذهنى شاگرد و با تکیه بر اعتماد او نسبتبه معلم حقایق را به وى تعلیم مىدهند و فقط زمانى ادله خود بر ترجیح یک موضع خاص را ارائه مىکنند که شاگرد کاملا آماده باشد. سخن در باب مرحله آمادگى و چند و چون آن، خود، موضوع مقالى دیگر است و فعلا در صدد آن نیستیم.
ریشهیابى شبهه تلقین در تربیت دینى
حقیقت آن است که در تربیت دینى هم، که اولین مربیان آن انبیا: بودهاند، مفاهیم بسیار بلند است و اذهان بسیارى از کودکان، نوجوانان و جوانان، بلکه در بعضى موارد، حتى بزرگسالان نیز از درک حقیقت معانى عاجز مىمانند; حقایقى که فهم آنها دشوار، ولى قابل دسترسى است. کسى که این واقعیت را بپذیرد، بر بعضى از شیوههاى به ظاهر تلقینآمیز هم صحه مىگذارد، بدون آنکه در حقانیت دین و تربیت دینى شک کند. به عبارت دیگر، اگر ناچاریم در آموزش دین به کودکان و نوجوانان، بعضا، از اقامه دلیل صرفنظر کنیم، این به علت آن است که نخل معارف دینى بسیار بلندتر از دست کوتاه آنان در فهم آن حقایق است. نه آن که این معارف پشتوانهاى به نام "حقیقت" ندارد.
پس در حقیقت، اختلاف در این است که آیا معرفت و شناخت دین و حقایق آن ممکن استیا نه. برخى به این سوال پاسخ منفى مىدهند. در اینجاست که معیار سوم از معیارهاى چهارگانه مطرح مىشود; به این صورت که گفته شده: آموزش دین با تلقین همراه است; یعنى: نفس تربیت دینى تلقینآمیز و بالتبع مردود است، دین را نفیا و اثباتا نباید آموزش داد و ظاهرا تمام مقصود منتقدان همین است. به عبارت دیگر، مآل همه انتقادهایى که نسبتبه امر تلقین در تربیت دینى مىشود، یک اشکال معرفتشناختى است. اینجاست که اگر مربى با تردید و شک در اعتقاد قرین باشد، توجیه عقلانى براى تبیین دین ندارد، چه رسد به جرات براى آموزش و دفاع از آن. البته ناگفته نماند که این ویژگى منحصر به مقوله دین و تربیت دینى نیست، بلکه در هر زمینهاى موضوع از همین قرار است; مثلا، اگر مربى شنا اعتقاد و علاقهاى به این ورزش نداشته باشد، به تدریج، انگیزه خود را از دست مىدهد و چه بسا در مذمت این کار سخن بسراید. به این ترتیب، لازم است صبغه معرفتشناختى بحث را بیشتر کنیم.
به رغم توضیحاتى که گذشت، از میان چهار معیار مذکور، هر یک را بپذیریم با مورد سوم نمىتوان موافقت کرد، مگر آنکه براى دین حقیقتى قایل نباشیم و مثل بنیانگذار مدرسه سامرهیل فکر کنیم که مىگوید: "من هیچ دینى ندارم". بر همین اساس، به قول خودش، در مدرسه کلمهاى علیه ادیان سخن نگفت. این همان سیاست آموزش مقایسهاى است که گفته شد در بعضى کشورهاى غربى، قانونى است و بعضى از مربیان معروف از آن دفاع کردهاند.
ریشهیابى این موضوع در تاریخ نیم قرن گذشته، از ارتباط تنگاتنگى بین این شیوه تربیتى و نگرشهاى معرفتشناختى حاکم در غرب حکایت مىکند. گزارشها نشان مىدهد که شکگرایى پس از چند فراز و نشیب، طى قرون متمادى، عجالتا به ظهور و غلبه اشکال جدیدى از نسبیتگرایى منجر شده است.
این دیدگاه، منکر وجود حقیقت نیست، ولى ادعا مىکنند که بسته به موقعیت زمانى و فرهنگى و نیز اشخاص و جوامع، حقایق متفاوت و رنگارنگى وجود دارد "این طرز تفکر در حوزههاى مختلف فکرى، اعم از فلسفه، علوم تجربى، علوم گودمن (Goodman) مىگوید: ما به تعداد اذهان و افکار انسانها، جهان داریم، نه آنکه فقط یک جهان داشته باشیم. ما به جهان واقعى دسترسى نداریم تا درک خود را با آن مقایسه کنیم. ملاک رجحان یک تعبیر مطابقتبا واقع نیست، بلکه معیارهاى دیگرى که عمدتا عملى است، معتبر مىباشد.
به این ترتیب، پیداست که جایى براى معرفتیقینى نسبتبه دین باقى نمىماند به طورى که وقتى جان الیاس در کتاب خود، مساله تلقین را ریشهیابى مىکند، مىگوید: "انسانهاى معتقد پذیرفتهاند که اعتقاد آنها درست است، هر چند در این عقیده مخالف هم داشته باشند." هر کس مىتواند همزمان به چندین مکتب الهى معتقد باشد و حتى بین مکاتب الهى و مادى مردد باشد. بالتبع، در صورتى که متصدیان امر تربیت چنین اعتقادى داشته باشند – یعنى: اساسا اعتقادى نداشته باشند – منطقا به نقطهاى مىرسند که آموزش دین را به اتهام تلقینى بودن محکوم مىکنند. "آگاهى از خطر تلقین در تربیت دینى، موجب شده تا بعضى از مربیان دینى مربوط به کلیسا پیشنهاد کنند که هدف آموزش دین در مدارس کلیسا نباید تربیت کردن یا فراخواندن جوانان به ایمان باشد، بلکه باید مطالعات علمى پیرامون دین باشد."
نقد و بررسى
از مبانى نظرى این دیدگاه آن است که فهم انسانها را متفاوت مىداند و معتقد است که ساختمان فکرى آنها با هم فرق دارد. لازمه این سخن آن است که در آموزش علوم مختلف فقط به ذکر اقوال گوناگون اکتفا شود. پس تعجبى ندارد اگر مىبینیم در بعضى از کشورهاى غربى، تربیت دینى مقایسهاى را مطلوب مىدانند و به قول خودشان، از تربیت تلقینى ممانعتبه عمل مىآورند، اگر تعجبى هست (اشکال اول) در این است که چرا در سایر زمینهها به این طرز فکر خود عمل نمىکنند! و در هر زمینهاى، به ویژه در سطوح پایین آموزشى، بیشتر، بلکه منحصرا، نظریه غالب را طرح مىکنند.
به عبارت دیگر، کسانى که فقط در تربیت دینى به روش مقایسهاى عمل مىکنند نسبتبه مکتب نسبىگرایى هم وفادارند و هم وفادار نیستند. اگر بپرسیم که چرا در آموزش علوم فقط نظریه موجود را عرضه مىکنید، مىگویند: ما به این نظریه عقیده داریم – یعنى حقیقت را یافتهایم و حداقل اینکه نظریه غالب این است. ولى وقتى مىپرسیم چرا فقط یک دین را آموزش نمىدهید مىگویند نمىدانیم حق با کدام است آیا این استدلال به سیاست "یک بام و دو هوا" نمىماند؟
ممکن استبگویند در نظریههاى علمى، بنا به اقتضاى روش تحقیق تجربى در هر زمان فقط یک نظریه غالب است و سازمان آموزش و پرورش هم باید شاگردان را با همان دیدگاه آشنا کند. اما همه ادیان الهى همزمان طرفدار دارند و اثبات حق براى ما ممکن نیست. به بیان دیگر، در تاریخ علم نظریات مختلف علمى هر یک در برههاى از زمان غلبه داشتهاند. در هر زمان براى آشنا کردن ذهن کودکان و نوجوانان – و کلا مبتدیان – با مسائل علمى از همان دیدگاه غالب که شواهد و قرائن حکایت از برترىاش مىکند آغاز مىکنند و طرح دیدگاههاى مخالف را در دورههاى تکمیلى آموزش مىگنجانند.
بر این اساس، ادیان الهى هم، که از نظر زمان ظهور و بروز، تقدم و تاخر دارند و خداوند هر یک را در زمان خاصى براى مردم نازل فرموده است، باید مشمول همین قانون باشند و در هر زمان، فقط به یکى بها بدهیم. منتها در علوم تجربى، ملاک انتخاب این است که ببینیم کدام نظریه تبیین عقل پسندترى ارائه مىکند و ملاک انتخاب دین آن است که ببینیم خدا در زمان حال، در قالب کدام دین انسان را مخاطب قرار داده است. به عبارت دیگر، این بحث ریشه در کلام دارد. از دید ما، فقط همان دین واحد مقبول درگاه حق مىباشد و بس. پس بر هر انسان موحدى لازم است که با فحص و جستوجو، "دین حق" را بیابد و به دفاع از همین دین بپردازد. تربیت دینى هم باید در همین راستا حرکت کند.
به بیان دیگر، همچون بسیارى از پدیدههاى اجتماعى، سیاسى و فرهنگى، مساله انتخاب شیوه تربیت دینى نیز بازتاب نوع معرفتشناسى است که مربیان جامعه دارند. اگر بپذیریم که دین به عنوان مجموعهاى از معارف و احکام از طرف خداوند نازل شده و امکان ندارد که خداوند در یک زمان، بیش از یک دین را قبول داشته باشد، بسیارى از مسائل و اختلافات حل مىشود. با این پیشفرضها، به راحتى مىتوان دریافت که دین اسلام همان دین حقى است که اکنون مقبول درگاه احدیت است: "و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه." (آلعمران: 85) چرا که وقتى نبوت یک پیامبر ثابتشد، تمام آموزههاى وى حق است، حتى این آموزه که خداوند فرموده ادیان سابق با همه احترامى که در جاى خود دارند، در این زمان پذیرفته نمىشوند. پس این مساله براى ما یک مساله تاریخى است و هر کس باید با مراجعه به اخبار صدق، چنین دین مطلوبى را طلب کند. واضح است که اگر مربى در تحلیل خود، به این نتیجه برسد که مسیر سعادت و شقاوت کدام است، قطعا سعى مىکند زیردستان خود را به سمتخیر راهنمایى کند، وگرنه دستکم، نزد وجدان خود محکوم است. مدعاى این مقال آن است که محکوم کردن آموزش یک دین خاص به بهانه "تلقین" فقط با شکاکیتسازگار است; کسى که خود به یقین رسیده حاضر نمىشود بدون هیچگونه اظهار نظرى، فلسفههاى ضد دین و حتى سایر ادیان را فقط مطرح کند و عرضه نماید، به ویژه اگر مخاطبین و شاگردان به حدى از درک و شناخت نرسیدهاند که قوه تحلیل و استدلال را دارا باشند. به عنوان مثال، نیل، که صادقانه به بىدینى خود اعتراف مىکرد، به این نوع آموزش پاینبد بود و در مدرسه سامرهیل آن را اجرا کرد.
نباید شک داشت که تربیت دینى از نوع مقایسهاى در واقع، "تربیتبىدینى" است. اگر بنا بود استدلال و مشى تربیتى کسانى مثل نیل در عمل، مفید و مثبتباشد، نباید در مواردى مثل مدرسه سامرهیل به سرعتشکستبخورد. تعجب از کسانى است که تجربههاى دیگران را به کار نمىگیرند. ظاهرا براى متصدیان این برنامهها و شیوههاى تربیتى، بىدینى و دیندارى شاگردان فرقى نداشته باشد، وگرنه هم عقل و هم تجربه نشان مىدهد که براى شکوفاندن استعدادها و تربیت نوآموز، باید به او کمک کرد.
مواجهه دادن کودک نوآموز با انبوهى از مطالب و نظریات ضد و نقیض، به واقع، موجب حیران و سرگشتگى او مىشود و در نهایت، شرایط انتخاب را براى او فراهم نمىکند، سهل است، وى را نسبتبه اساس حقانیتى به نام "دین" مردد مىنماید. مگر عامل شک سوفسطاییان نسبتبه وجود حقیقت چیزى غیر از این بود؟ آنها مىدیدند که کسانى یک واقعیتخارجى را به شکلهاى گوناگون پرداخت مىکنند و به بیانهاى ضد و نقیضى از آن سخن مىگویند. در نهایت، به این نتیجه رسیدند که ممکن است اساسا واقعیتى وجود نداشته باشد، بلکه هر چه هست داستانپردازى و سفسطهبازى باشد!
این نکته را در جهان امروز اطلاعات نیز تا حدى شاهدیم، انسانها در اثر بمباران اخبار ضد و نقیض، نسبتبه وجود حقیقتشک مىکنند و با حالتى حاکى از یاس و نومیدى و بىتفاوتى، عمر را مىگذرانند. اخیرا در رسانههاى گروهى خبر دادند که طبق یک نظرسنجى از مردم دنیا، نوع افراد نسبتبه واقعى بودن دستاوردهاى علم پزشکى شک دارند. این گزارش حاکى از آن است که مردم از شنیدن خبر مربوط به دستاوردهاى ضد و نقیض در این علم سرخورده شدهاند.
اینها و جز اینها که براى رعایت اختصار، از نقل بقیه خوددارى مىشود یک نکته تربیتى را منعکس مىکند و آن اینکه صرف انبار اطلاعات گوناگون درباره یک واقعیت در ذهن مخاطب، به جاى آنکه به رشد او کمک نماید و به پختگى فکرى او منجر شود، ذهن او را مىسوزاند و دست تحلیل او را از مسائل کوتاه و کوچک هم مىبرد. به نظر مىرسد که شیوه صحیح در آموزش مطالب به افراد کم اطلاع، به ویژه کودکان، آن است که از آخرین دستاوردهاى تحقیقات شروع کنیم و وقتى ذهن فرد نسبتبه چارچوب اصلى بحث و اساس واقعیتشکل گرفت، ابعاد و جزئیات و از جمله دیدگاههاى مخالف و بعضا تاریخى درباره مطلب را هم در اختیار وى بگذاریم. این شیوه چیزى است که در نظامهاى علمى – آموزشى اجرا مىشود.
به نظر مىرسد که با این مقدمات، فلسفه هدایت و معناى آن در رسالت انبیا: بهتر درک مىشود. پیامبران الهى: به راهى که حق بود و آن هم فقط یکى بود، ارشاد مىکردند. مفسران در معناى "هدایت" گفتهاند که حقیقت آن نشان دادن راه رسیدن به مقصد و به عبارتى، رساندن به مطلوب است. "و بالجمله فالهدایه هى الدلاله و ارائه الغایه بارائه الطریق و هى نحو ایصال الى المطلوب." پس حاصل هدایت وضوح و روشنى مسیر است; چنان که گمراهى و "ضلالت" همان انحراف و گم کردن راه است و به نظر مىرسد که فرقى نمىکند که شخص بیراهه برود یا نداند که از کدام راه برود.
بعضى از محققان با توجه به همین نکته پیشنهاد دیگرى دارند. هیل (Hill) مىگوید اگر به معلم بگوییم که تو از نظر خود دفاع نکن، با اعتقادات خود مشکل پیدا خواهد کرد. پیشنهاد وى آن است که براى حل این معضل سیاست "بىطرفى همراه با تعهد" را پیشه کنیم. به این صورت که معلم اعتقادات خود را آشکار کرده، بر آنها استدلال کند. وى این سیاست را در مقابل سیاست "بىطرفى محض" – بىتفاوتى نسبتبه اطراف مساله – و سیاست "طرفدارى محض" – ممنوع بودن طرح نظر مخالف – قرار مىدهد. به نظر مىرسد این هر سه سیاست، حتى همان که خود هیل پسندیده است – یعنى "بىطرفى همراه با تعهد" – اشکال دارد. مثل "بىطرفى همراه با تعهد" مثل "کوسه و ریش پهن" است; تعهد نمىتواند با بىطرفى جمع شود.
مدعاى این مقال آن است که مربى نباید فراگیر را در هالهاى از ابهام و تحیر تنها بگذارد و به امید آنکه در "آینده" رشد فکرى لازم را پیدا مىکند، "اکنون" را مورد غفلت قرار دهد. سیره انبیا: چنین نشان مىدهد و تاریخ شهادت مىدهد که همه انسانها به راهنما نیاز دارند و این نیاز در مراحل اولیه زندگى شدیدتر است. وظیفه مربى آن است که خودش حقیقت را بیابد و کامهاى تشنه را از این جام روحافزا سیراب کند (ارشاد). این همان رسالتى است که انبیا: بر دوش خود احساس مىکردند; چه آنکه "نقش معلم در جامعه نقش انبیاست" .
نکتهاى که هست در نحوه انجام این مهم است. همواره بودهاند کسانى که با روشهاى تحکمآمیز و نفرتبرانگیز خیال هدایت دیگران را داشتهاند و با همین نیت، افراد را از پیام دینى خود بیزار ساختهاند. روشن است که این روش در هر زمینهاى اعمال شود نفرت مىآورد; منحصر به آموزش دین و محتواى دینى نیست. اساسا در تعریف هدایت، علاوه بر اشراف خود معلم بر مقصد و خیرخواهى او، وجود دو عنصر مهم دیگر ضرورى است:
الف. بیان و تعریف قانع کنندهاى از حق و راه آن;
ب. لطف و محبت نسبتبه مخاطب
بعید نیست که روىگردانى بعضى از کشورها از ارشاد و انتخاب شیوه تردیدآورى به نام "مقایسه میان ادیان" ناشى از اعمال شیوههاى غیر صحیح و خالى از "لطف" بوده باشد; وگرنه همانگونه که گفته شد، ارائه طریق نیل به مقصد نه تنها با اختیار و انتخاب افراد منافاتى ندارد، بلکه اگر با رفق و مدارا همراه باشد، دقیقا نشان مىدهد که مربى براى تشخیص و تمیز فراگیر نیز، اهمیت قایل است.
در مجموع، به نظر مىرسد در تربیت دینى، باید میان دو عنصرى که به ظاهر ناسازگارند جمع شود: یکى احترام به شخصیت مخاطب و بها دادن به عنصر اختیار و انتخاب او و دیگر نیاز وى به راهنمایى و ارشاد. راه جمع این دو آن است که معلم از روى خیرخواهى طریق معینى را ارائه کند و استدلال خود را نیز عرضه نماید. چنین سیاستى را مىتوان "طرفدارى منطقى و مستدل" نامگذارى کرد.
تربیت در مکتب علوى
تربیت، یکى از حیاتىترین عناصر انسانی است که تمام خوبىها و زشتىها، سعادتها و شقاوتها به مصادیق آن برمىگردد. مهم این است که آدمى، راه صحیح را باز شناسد و طریقت آن را اراده نماید. امیرمومنان على(ع) به این نکتهى مهم، چنین رهنمود داده است: "اى مردم، کسى که راه آشکار را بپیماید به آب درآید و آن که بیراهه را پیش گیرد، در بیابان بىنشان افتد." على(ع) نسبت به گم شدگان و متحیّران خطاب مىکند: "پس کجا مىروید؟ و کى باز مىگردید؟ که علامتها برپاست و دلیلها هوید است، و نشانهها برجاست. گمراهى تا کجا؟ سرگشتگى تا کى و چرا؟ خاندان پیامبرتان میان شماست که زمامداران حق و یقیناند و پیشوایان دینند. با ذکر جمیل و گفتار راست قرینند. پس همچون قرآن، نیک حرمت آنان را در دل بدارید و چون شتران تشنه که به آبشخور روند، به آنان روى آرید."
امام على(ع) در سخنان گهربار خود از مبانى، عوامل و موانع، اصول، روشها و تربیت سخن گفته است. که به اختصار بدآنها خواهیم پرداخت.
الف: عوامل و موانع تربیت
امام(ع) درباب موانع تربیت، دنیاپرستى و وابستگى به دنیا را مهمترین مانع تربیت آدمى قلمداد مىکند؛ زیرا دنیا و آخرت دشمن و دو راه مخالفند. و به همین دلیل رسول خدا(ص)، دنیا را خوار و کوچک شمرد. على(ع) نیز به دنیا خطاب مىکرد که "اى دنیا، از من دور شو که مهارت بر دوشت نهاده است گسسته، و من از چنگالت به دورى جستهام و از ریسمآنهایت رسته و از لغزشگاههایت دورى گزیدهام". "اى دنیا، اى دنیا، از من دور شو، با خودنمایى فرا راه من آمدهاى؟ یا شیفتهام شدهاى؟ هرگز آن زمان که تو در دل من جاى گیرى فرا نرسد. هرگز، دور شو، دیگرى را فریب ده، مرا به تو نیازى نیست، تو را سه طلاقه کردهام که بازگشتى در آن نیست." اما آنچه در این بحث مهم است، تبیین چیستى دنیاست:
چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدن نى قماش و نقره و میزان و زن
مال را کز بهر حق باشى حَمول نِعمَ مالٌ صالحٌ خواندش رسول
آب در کشتى هلاکِ کشتى است آب اندر زیرِ کشتى پُشتى است
پس اگر تصویر صحیحى از دنیا داشته باشیم و زشتىها و زیبایىهاى آن و مقدمه و مزرعه بودنش نسبت به آخرت را بشناسیم، در مسیر تربیت صحیح گام نهادهایم. امام على(ع) دربارهى دوستان خود مىفرماید:
"دوستان خدا آنانند که به باطن دنیا نگریستند. هنگامى که مردم ظاهر آن را دیدند، و به فرداى آن پرداختند، آن گاه مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند. پس آنچه را از دنیا ترسیدند آنان را بمیراند، میراندند و آن را که دانستند به زودى رهایشان مىکند، راندند. و بهرهگیرى فراوان دیگران را از دنیا خوار شمردند، و دست یافتنشان را بر بهرههاى دنیایى، از دست دادن (سعادت اخروى) خواندند".
امام(ع) در یک حکمت حکیمانه مردم را به تربیت خویش توصیه مىکند و مربى بودن آنها را نسبت به خویشتن گوشزد مىنماید و راه تربیت را نیز رهانیدن نفس از عادتهایى که انسان بدان حریص است، معرفى مىنماید.
علاوه بر دنیاپرستى، حجابهاى نفسانى نیز منشا، بىتمایلى به تربیت است. محیط و فرهنگ اجتماعى از ارزشها و آداب و سنن اسلامى و دینى برخوردار نباشد، به عنوان مانعى در مسیر تربیت، تجلّى پیدا مىکند. به همین دلیل، امام(ع) مىفرماید: "در شهرهاى بزرگ سکونت کن که جایگاه فراهم آمدن مسلمانان است و بپرهیز از جاهایى که در آن از یاد خدا غافلند و آنجا که به یک دیگر ستم مىرانند و برطاعت خدا کمتر یاورانند."
نوع حکومت و حاکمیت و مناسبات سیاسى نیز مىتواند از موانع و زمینههاى تربیت شمرده شود. امیرالمومنین به همین دلیل، از اوضاع گذشته شکایت مىکند و مىفرماید: "خدایا، تو مىدانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیاى ناچیز؛ خواستن زیادت؛ بلکه مىخواستیم نشانههاى دین را به جایى که بود بنشانیم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم تا بندگان ستم دیدهات را ایمنى فراهم آید و حدود ضایع ماندهات اجرا گردد."
امام على(ع) مناسبات اقتصادى و نوع کسب و درآمد را نیز از موانع و زمینههاى تربیت و اصلاح معرفى مىکند. دربارهى سلامتى کارگزاران مىفرماید: "پس روزى ایشان را فراخ دار که فراخى روزى نیرویشان دهد تا در پى اصلاح خود برآیند، و بىنیازشان سازد تا دست به مالى که در اختیار دارند نگشایند، و حجّتى بود بر آنان اگر فرمانت را نپذیرفتند، یا در امانتت خیانت ورزیدند". على(ع) به فرزند گرامى خود فرمود: "فرزندم، هرکس دچار فقر شود، به چهار خصلت گرفتار مىشود: ضعف در یقین، نقصان در عقل، سستى در دین و کم حیایى در چهره؛ پس به خدا پناه مىبرم از فقر".
ب. اهداف تربیت
مهمترین بخشى که در نظامهاى تربیتى مطرح است، مقولهى اهداف تربیتى است که حضرت على(ع) در فرمایشات خود بدان پرداخته است. قبل از آن که به این بحث بپردازیم، لازم است به این پرسش اساسى پاسخ دهیم که چه کسى مىخواهد به اهداف تربیتى دست یابد؟ به عبارت دیگر، انسان کیست و از چه ابعادى تشکیل شده است؟ همانگونه که حضرت فرموده است: "دانا کسى است که قدر خود را بشناسد، و در نادانى انسان همین بس که قدر خویش را نشناسد." "آن کس که به شناخت خود دست یافت، به بزرگترین نیکبختى و کامیابى رسید". "کسى که ارزش خود را نشناخت، تباه گشت". حقیقت انسان داراى بعد مُلکى و ملکوتى است و از استعدادهاى نامتناهى برخوردار است؛ به گونهاى که مىتوانست اسماى حسناى الهى را بیاموزد و به فرشتگان بیاموزاند. و مقام خلیفه اللهى را بیابند.
نهج البلاغه و سایر مجامع روایى اهداف تربیتى را در ضمن غایات بعثت و خلقت آدمى بیان کردهاند و بندگى، خردورزى، توجه به آخرت، پرهیزکارى، آزادگى، عدالت خواهى و … را در این راستا تبیین مىنمایند.
ج. اصول تربیت
روشهاى تربیتى که به عنوان عنصر دیگر از نظام تربیتى علوى بدان خواهیم پرداخت، از اصول تربیت علوى گرفته مىشوند. بر این اساس، بیان اصول تربیت از اهمّیت ویژهاى برخوردار است. اصل عزّت اصل کرامت اصل اعتدال اصل تربیت تدریجى اصل تسهیل و تیسیر اصل زهد اصل تعقّل اصل تفکر اصل تدبر و عاقبت اندیشى نمونهاى از اصول تربیت علوى است.
د. روشهاى تربیت
مهمترین بحث کاربردى در نظام تربیتى، عنصر روشهاى تربیتى است که مهمترین آنها به شرح ذیلاند:
1. روش الگوسازى: همهى انسانها جهت هدایت و تربیت خویش به الگو و نمونههاى تربیتى نیازمندند؛ به همین دلیل، امام على(ع) بر اقتدا ساختن به رسول خدا و الگو بودن و سرمشق قرار دادن راه و رسم آن حضرت تاکید مىورزیدند.
2. روش تشویق و تنبیه: تشویق، باعث برانگیختن و تنبیه، منشا بیدار کردن و هشیار ساختن است. خداوند سبحان نیز ثواب را بر طاعت و کیفر را بر معصیت لازم گردانید.
3. روش مراقبه و محاسبه: امام على(ع) مىفرمایند: بندگان خدا، خود را بسنجید، پیش از آن که آن را بسنجند؛ و حساب نفس خویش را برسید، پیش از آن که به حسابتان برسند؛ پیش از آنکه مرگ گلویتان را بگیرد و نفس کشیدن نتوانید."
4. روش امتحان و آزمایش: حضرت امیرالمومنین(ع) در خطبهها و نامهها و کلمات گوناگون از آزمایش الهى سخن گفته است و مخاطبان را بدان هشدار داده است.
5. روش محبّت: "اسلام، دین خداست که آن را براى خود گزید، و به دیدهى عنایت خویش پرورید، و بهترین آفریدگان خود را مخصوص آن گردانید و ستونهاى آن را بر دوستى خود استوار نمود".
6. روش یادآورى: تذکّر نعمتها و نقمتها در تربیت انسآنها موثر است و غفلت از آنها مایهى گمراهى است. امام مىفرماید: "بدانید که آرزوهاى نفسانى خِرَد را به غفلت وادارد و یاد خدا را به فراموشى سپارد. پس آرزوهاى نفسانى را دروغ زن دانید که آن چه خواهد فریب است و امید بیهوده؛ و خداوندِ آرزو فریفته است و در خواب غفلت غنوده. در این زمینه، یاد خدا و یاد مرگ در تربیت انسان، بسیار مفید است. فرمودند: "در بستر یاد خدا روان شوید که نیکوترین یاد، یاد خدا است". "شما را به یاد کردن مرگ و کاستن
بىخبرىتان از آن سفارش میکنم. چگونه از چیزى غافلید که شما را رها نمیکند و از شما غافل نیست؟ چگونه از کسى که مهلت نمىدهد (عزرائیل) مهلت مىطلبید؟ براى پند دادن به شما مردگان بسندهاند که آنان را دیدید. بر دوشها به گورهایشان بردند، نه خود سوار بودند؛ در گورهایشان فرود آوردند، نه خود فرود آمدند. گویى آنان آباد کنندهى دنیا نبودند وگویى همیشه آخرت خانههایشان بود و پیوسته در آن غنودند. آنچه را وطن خود گرفته بودند، از آن رمیدند، و در آنجا که از آن مىرمیدند، آرمیدند. بدان چه از آن جدا شدند، سرگرم گردیدند".
7. روش عبرتگیرى: امام مىفرمایند: "عبرتگیرى پیوسته، به بینایى مىکشاند و بازدارندگى را ثمر مىدهد". "اگر از آنچه گذشته است عبرت گیرى، آنچه را مانده است حفظ کنى".
8. روش موعظه: على(ع) به فرزندش امام حسن(ع) توصیه مىکند که "دلت را به موعظه زندهدار". و فرمود: "به سبب موعظه، غفلت زدوده مىشود".
9. روش بازگشتن: "توبه دلها را پاک مىسازد و گناهان را مىشوید". "استغفار مقام بلند مرتبکان است و آن یک کلمه است اما شش مرحله دارد: نخست پشیمانى بر آن چه گذشت؛ دوم عزم بر ترک همیشگى بازگشت، سوم آنکه حقوق ضایع شدهى مردم را به آنان بازگردانى؛ چنان که خدا را پاک دیدار کنى و خود را از گناه تهى سازی؛ چهارم اینکه حق هر واجبى را که ضایع ساختهاى ادا کنى؛ پنجم اینکه گوشتى را که از حرام روییده است با اندوهها آب کنى، چندان که پوست به استخوان بچسبد و میان آن دو گوشتى تازه روید؛ و ششم آنکه درد طاعت را به تن بچشانى، چنانکه شیرینى معصیت را چشاندى."
فلسفه تربیت در قرآن
گرچه توجه به فلسفه تربیت، پیشینهاى تاریخى به قدمت خود تربیت دارد و هر مربى و نظام تربیتى به گونه اى دیدگاههاى زیربنایى و فلسفى این حوزه معرفتى را نیز به بحث گرفته است، ولى جداسازى فلسفه تربیت از روش تربیتى همچنان فلسفه سایر علوم، گذشته چندان درازى ندارد. تعریفهایى که براى (فلسفه تربیت) ارائه شدهاند، به صورت روشن و تا حدودى همصدا پیوند بایدهاى نظام اخلاقى را با مباحث کلى و فلسفى تردید ناپذیر مىدانند، از آن جمله گفتهاند:
عناصرى که تشکیل دهنده یک نظام تربیتى هستند و به صورت نظامدار و منطقى با هم ارتباط دارند، در حقیقت برآمده و متاثر از پرسشها و بحثهاى کلىاند که ماهیت فلسفى و وجود شناختى دارند و از چیستى انسان (موضوع تربیت) و ارزشهاى انسانى (محتواى قابل انتقال به تربیت شونده) که دو عنصر اساسى در نظام تربیتى مىباشند، سخن مىگویند.
جان دیوئى مىنویسد:
(اگر بخواهیم تعلیم و تربیت را به عنوان جریان تشکیل گرایشهاى اساسى، عقلانى و عاطفى نسبت به طبیعت و همنوعان تلقى کنیم، در این صورت ممکن است فلسفه را به صورت تئورى کلى یا اساس فطرى تعلیم و تربیت تعریف کنیم.)
هاروى سیگل مىنویسد:
(مقصود فلسفى بودن فرد در ارتباط با آموزش و پرورش یعنى به دست آوردن یک احساس معنى، هدف و تعهد شخصى رضایت بخش براى هدایت فعالیت هاى او به عنوان یک مربى.)
در تعبیرهایى از این دست، این مطلب به چشم مىخورد که موفقیت یک نظام تربیتى در گرو این است که تکیه بر یک دید کلى قانع کننده در مورد هستى، انسان و چیستى مفاهیم نظام تربیتى داشته باشد. دانشى که این نیاز را برآورده مىسازد فلسفه آموزش و پرورش نام دارد.
شهید مطهرى در مطالعات تفسیرى تربیتى خویش، به این مهم به طور جدى توجه داشته و در کنار تلاش گستردهاش جهت تبیین روشن تمامىعنوانهاى کلیدى تربیت که محور عمده فلسفه آموزش و پرورش را تشکیل مىدهند. در پرتو آیات قرآن، به مطالعه انسان، جهان و آفریدگار هستى مىپردازد.
تربیت پذیرى انسان
از نگاه استاد، قرآن، انسان را موجودى مىشناسد، مرکب از بدن و روح که هویت الهى دارد (و نفخت فیه من روحى) (حجر/ 29) و این روح، زاییده عنصر مادى وجود او است، (ثم انشاناه خلقاً آخر) ولى نباید در دامن مادر طبیعت محبوس بماند، بلکه باید راه تکامل را بپیماید و گرنه در (اسفل سافلین) که چهره آن جهانىاش جهنم است: (فامّه هاویه) (قارعه/ 9) باقى مىماند.
انسان در بعد الهى خود، از آغاز آفرینش، برخوردار از فطرت متعالى و انسانى مىباشد. حقیقت فطرت عبارت است از ویژگىهاى انسانى و گرایشهاى فطرى مانند دین خواهى، حقیقت جویى، زیبایى دوستى، گرایش به پرسش و علاقهمندى به اخلاق که بالقوه موقع تولد در انسان وجود دارند و باید به فعلیت رسیده، راه رشد را طى کنند. قرآن در این باره مىفرماید:
(فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیّم) (روم/30)
پس روى خود را متوجه آیین ناب کن! این فطرتى است که خداوند، انسان را برآن آفریده، دگرگونى در آفرینش الهى نیست این است آیین استوار.
قرآن جهان را در خدمت تربیت انسان دانسته است و در پرتو مطالعه کتاب هستى، باور به غیب و شناخت عقلانى و علمىآفریدگار هستى که آمیزه اى از رشد حقیقت جویى و تقرب به خداوند است، رشد و تربیت انسان را تحقق پذیر مىداند:
(دستگاه عقل و فکر انسان از راه حس، قوام و مایه و قوت مىگیرد. راه عبور به معقولات از میان محسوسات مىگذرد، و به همین دلیل، قرآن دعوت به تدبر در همین محسوسات کرده است، زیرا از همین محسوسات باید به معقولات پى برد، ولى نباید در عالم محسوس متوقف شد، (انّ فى خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولى الالباب) (آل عمران/190)، یعنى در خلقت آسمان و زمین، در مشاهده همین پیکر عالم و پوسته و قشر عالم، نشانه ها و دلایلى بر روح عالم و لب و مغز عالم است.)
اساس، عالم غیب است. این شهادت، ظهورى است از غیب و آیه، نشانه و علامتى است براى غیب. آیه را در جایى مىگویند که یک چیز ماهیتش اشاره به جاى دیگر باشد، پس عالم اصلاً وجودش وجود علامتى است و یک مطلبى را دارد به ما مىفهماندا اگر انسان خودش را آن چنان که هست بشناسد، به عالم ملکوت آشنا شده و عالم ملکوت را شناخته است:
(انّ فى السموات و الارض لآیات للمومنین. و فى خلقکم و ما یبثّ من دابّه آیات لقوم یوقنون) (جاثیه/43)
(بدین دلیل که در طبیعتِ آیات و نشانههاى الهى، اقتضاى رشد و تعالى نهفته است، نگاه تعالى طلبانه به جهان مىتواند رشد و تکامل انسان را در پى آورد. قرآن در رابطه با؛ ههه نقشه سازنده نشانههاى توحید مىگوید:
(واتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منهاا و لو شئنا لرفعناه بها و لکنّه اخلد الى الارض و اتبع هواه) (اعراف/176-175)
بخوان بر آنها حکایت آن کسى را که آیاتمان را در اختیار او قرار دادیم، ولى او خود را از دایره آن آیات بیرون کشید اگر مىخواستیم او را به وسیله آن آیات بالا مىبردیم، اما او خود را به زمین و طبیعت چسباند.)
(انسان اگر در دنیا، با جان عالم آشنا نشد و چشم دلش باز نگردید، در آخرت نابینا محشور مىشود: (و من اعرض عن ذکرى و نحشره یوم القیامه اعمى). مىگوید: چرا مرا کور محشور نمودى (ربّ لم حشرتنى اعمى و قد کنت بصیراً. قال کذلک اتتک آیاتنا فنسیتها) (طه/126-125) تو آن چشم بینا را در دنیا پیدا نکردى و آیات ما را که جلو چشمت بود نمىدیدى، بدیهى است که اینجا هم کورى، هر که در دنیا چشم باطن داشته باشد، اینجا هم چشم دارد.)
معنى شناسى تربیت
جاودانگى و همه زمانى بودن درکها و گرایشهاى فطرى، اساس انسانیت و تحقق دهنده معناى آن است. که:
(اصل لغت تربیت، اگر به کار برده مىشود چه آگاهانه و چه غیرآگاهانه بر همین اساس است، چون تربیت یعنى رشد دادن و پرورش دادن و این مبنى بر قبول کردن یک سلسله استعدادها و یک سلسله ویژگىها در انسان است.) (اگر استعدادى در یک شیئ نیست بدیهى است که آن چیزى که نیست و وجود ندارد، نمىشود آن را پرورش داد.)
(ولى با پذیرش فطرت، انسانیت، تربیت و تکامل انسانیت، معنى پیدا مىکند.)
استاد بر اساس چنین تحلیلى، تبیین ارزشها و تکامل را در فلسفههاى مادى، اعم از اگزیستانسیالیسم و کمونیسم به نقد مىکشد و مىگوید:
(اگزیستانسیالیست ها که واقعیت قابل تحصیل را سود مادى مىدانند و دنبال نمودن غیر آن را نامعقول مىشمارند و در عین حال ارزشها را اشیاء آفریدنى دانستهاند و نه واقعیتهاى کشف کردنى، مقصود شان یقیناً ایجاد واقعیت هاى معنوى نیست، زیرا آنها منکر واقعیت داشتن معنویاتاند، بنابراین مقصود از (آفریدن ارزشها) اعتبار ارزش است در عدالت [ مثلاً ] که نقطه مقابل ظلم مىباشد تا آن را به عنوان هدف بشناسد و این شبیه پرستش موجود دست ساز خود است که بت پرستها انجام مىدادند، در صورتى که هدف باید چیزى باشد که در مرحله بالاتر قرار دارد و انسان تلاش مىکند که به آن برسد.)
مارکسیستها اخلاق را بازتاب ابزار کار مىشمارند و چون ابزار کار در حال تکامل است، پس اخلاق نیز در مسیر تکامل قرار دارد و این نامگذارى بیش نیست وحکایت از تکامل چیزى ندارد، بلکه بر اساس این دیدگاه، با از بین رفتن ابزارى، اخلاقى نسخ مىشود و به جاى آن چیز دیگرى مىآید و این با سقوط اخلاق نیز سازگار است.
اهداف و مبانى تربیت
شناسایى و شناساندن هدف تربیت، از سرفصلهاى عمده فلسفه آموزش و پرورش و از عوامل هدایت کننده اقدامات تربیتى به حساب مىآید.
شهید مطهرى، ضمن طرح اهداف حقیقى و خیالى زندگى به این نتیجه مىرسد که آخرین هدف و آرمان اصلى در اسلام جز خدا چیزى دیگرى نیست ، سایر هدفها زاییده این هدف و هر کدام منزلى از منازل است نه سر منزل، لذا عبادت هم، چنین است، قرآن مىفرماید:
(اقم الصلوه لذکرى) (طه/14)
نماز را براى یاد و ذکر من به پا دار.
استاد تمام هدفگیرىهاى صحنه زندگى را، بازتاب خداجویى مىشناسد. جهت توضیح هر چه بیشتر مطلب، پاسخ ایشان را به این پرسش که چرا انسان تنوع طلب است مىخوانیم:
(تحلیل صحیح این مطلب این است که انسان اگر به آن چیزى که مطلوب حقیقى و واقعى او است برسد آرام مىگیرد. سرگردانى انسان، ناشى از این است که آن حقیقت را به صورت مبهم مىخواهد و براى او تلاش مىکند. به یک چیز مىرسد خیال مىکند این، همان است، ولى یک مدتى که از نزدیک او را بو مىکند، فطرتش او را رد مىکند، مىرود سراغ چیز دیگر این است که قرآن مىفرماید: (الذین آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذکر اللّه الابذکر اللّه تطمئنّ القلوب) (رعد/28)، یعنى تنها با یاد خدا دلها آرام مىگیرد.)
ایشان یاد خدا را هدفى مىشناسد که با آبیارى آن، تعقل و احساسات نیز رو به رشد مىگذارند و با کسب درجات قرب پروردگار، علم، قدرت، حیات، اراده، مشیت و نفوذ نیز تکامل پیدا مىکنند.
ییاد خدا همان گونه که هدف اساسى تربیت قرآنى شمرده شده است، اساسى ترین پایه و مبناى نظام تربیتى دین نیز به حساب مىآید، زیرا در تعریف مبانى تربیت آمده است:
(منظور از مبانى آموزش و پرورش، پایههاى اساسى است که آموزش و پرورش بر آنها استوار مىشود.)
آموزش و پرورش داراى چهار پایه یا عامل اساسى است که هم از آنها اثر مىپذیرد و هم در آنها اثر مىگذارد، این چهار پایه عبارتند از: مبانى روان شناسى، مبانى اجتماعى، مبانى فلسفى و مبانى اجتماعى.
بر اساس دو تعبیر بالا، مبناها و فعالیتهاى تربیتى، داراى رابطه زیربنایى و روبنایى و تاثیر و تاثّر متقابل مىباشند.
درمبانى تربیتى مورد قبول استاد که عبارتند از: حس کرامت، حس حقیقت جویى، وجدان جمعى و خداخواهى، دو ویژگى یاد شده به صورت روشن قابل مطالعه هستند و نقش زیربنایى آنها در شکل گیرى نظام و اقدام تربیتى و نیز تاثیر و تاثّر متقابل بین آنها و فعالیتهاى پرورشى، تردید ناپذیر است. این مبانى در نگاه اول، متفاوت و با ماهیتهایى روان شناختى، فلسفى وجامعه شناختى به نظر مىآیند، ولى با دقتى، مطالعه کننده باور مىکند که تمام آنها ماهیت روان شناختى دارند و در نهایت به یک اصل پایهاى برمىگردند که خداگرایى باشد.
روشهاى تربیتى از دیدگاه محقق نراقى
از جمله مسائل تربیتى که محقق نراقى، زیاد به آن پرداخته است، روشهاى تربیتى است. دلیل گسترگى این مبحث در کلام این دو متفکر این است که تعلیم و تربیت، سراسر زندگى انسان را شامل مىشود و محور اساسى آن هم روشها و راهکارهایى است که اهداف تربیتى را هموار مىسازند. از این رو در کتاب (جامع السعادات) در زمینه پرورش فضائل و تربیت متربى به صفات و رفتار نیکو، عنوان هایى چون کیفیت و شیوه تحصیل، راههاى اکتساب و نظایر آن و در زمینه اصلاح رفتار و تغییر صفات ضد ارزشى در متربى، کلمه علاج، ازاله و مانند آن و در پیشگیرى از صفات و رفتار ناپسند، کلمه حفاظت، اجتناب و مانند آن، بسیار زیاد به چشم مىخورد.
این روشها را مىتوان به دو نوع عام و خاص تقسیم کرد: روش هاى عام، آنهایى است که در همه یا بیشتر زمینههاى آموزشى و تربیتى مفید و کارسازند. ولى روش هاى خاص در برخى موارد کاربرد دارند و استفاده از آنها در موارد دیگر مفید نیست.
با توجه به گستردگى روشهاى تربیتى، از یک سو، و ضرورت رعایت اختصار از سوى دیگر، فقط به هشت روش اشاره مىکنیم:
1. روش تقویت نفس
پایه و اساس صفات و رفتارهاى تربیتى قوت نفس است. محقق نراقى بر این اعتقاد است که تقریباً همه فضیلتهاى روانى و رفتارى از نفس قوى صادر مىشود و به میزانى که در هر جنبهاى، نفس تقویت بشود و توانمندى نفس بر اتصاف و انجام فعل بیشتر گردد، فرد، بیشتر به فضائل روى مىآورد و کمال شایسته براى خود ایجاد مىکند. از سوى دیگر بر این حقیقت، تصریح دارد که ضعف و زبونى نفس و احساس ناتوانى و اضطراب در خود، باعث رفتارهاى ضد اخلاقى است. به همین جهت به ضرورت و اهمیت تقویت نفس متربى تاکید مى کند و به معلمان و مربیان توصیه مىنماید تا جهت تقویت نفس متربى؛ برنامهریزى کنند و اراده وى را نیرومند سازند و قدرت تحمل او را بالا ببرند تا با احساس عزّت و صلابت و قدرت بتواند در برابر محرّکهاى ضد اخلاقى و تربیتى، مقاومت نماید و در جهت اهداف عالى تربیتى، بدون هرگونه ضعف و سستى گام بردارد.
قوت نفس که از آن به صلابت یا کبر نفس نیز تعبیر مىشود همان توانمندى و تحمل فرد در برابر مشکلات، سختىها، ناملایمات و مانند آن است. در مقابل، ضعف نفس ناتوانى و عدم تحمل نفس است و در اصطلاح دیگرى از آن به (صغر نفس) تعبیر مىشود.
محقق نراقى لازمه قوى بودن نفس را اطمینان نفس، ثبات در عقاید، عدم تزلزل، احساس توان مندى و مقاومت در برابر شدائد و دردها، شکست ناپذیرى، شهامت ورود به موارد خطرناک، تصمیم و عزم قاطع بر تحصیل آن چه مفید تشخیص داده مى شود، کسب کمال و فضائل و از جمله غیرت در تربیت فرزند، حفظ ناموس و پاسدارى از دین. تاثیرناپذیرى و عدم تغییر حالت در شرایط متضاد فقر و غنى، سلامتى و بیمارى، ستایش و سرزنش و مانند آن، احساس عزّت، حریت. بلند همتى، و… مىداند و در برابر، لازمه ضعف و ناتوانى نفس را، ذلت و زبونى، عدم جرات بر اقدام به کارهاى مهم و بزرگ، مسامحه کارى، اضطراب در برابر کوچکترین بلاها، ترس. سستى و تزلزل، احساس شکست. پست همتى و اکتفا به پایینترین مراتب از هر چیز عالى و ارزشمند، بىغیرتى و بىتفاوتى در برابر عرض، دین و تربیت اولاد و… ذکر مى کند. وى در مقایسه فضائل و رذایل در موارد زیادى، ریشه هر یک از فضائل را قوت نفس و ریشه هر یک از رذایل را ضعف نفس بیان مى کند؛ مثلاً ریشه وقار، تامل و اطمینان نفس را قوت نفس دانسته در برابر عجله و شتابزدگى را ناشى از ضعف نفس قلمداد کرده است. به همین صورت سوء ظن را در برابر حسن ظن. خشمگینى افراطى را در برابر حلم و کظم غیظ. انتقام را در برابر عفو و بخشش و… مقایسه نموده است.
محقق نراقى، این روش تربیتى یعنى روش تقویت نفس و تحصیل توانمندى را بسیار با اهمیت دانسته و در اکثر مباحث تربیتى به آن توجه داده است و براى به کارگیرى این روش، فنون متعددى را توصیه مىکند؛ از جمله:
1. به متربّى توجه داده شود که توانمندى و قوت نفس، شرافت و عزت است. و ناتوانى وضعف نفس، ذلت و خوارى است. با توجه به این که متربّى فطرتاً عزت طلب است و در تحقق این خواست فطرى گام بر مى دارد در تقویت نفس و اعتماد به خود در اقدامات خویش، کوشش مىنماید و سستى و تزلزل و ترس را به خود راه نمىدهد و خود را حقیر و فرومایه نمىپندارد بلکه با احساس عزت براى هر چه بیشتر توانمند ساختن خود تلاش مىکند.
2. آثار ارزشمندِ قوت نفس از قبیل: اطمینان، ثبات، شهامت، غیرت، حریّت، بلند همتى وا به متربى معرفى شود و هم چنین وى، از عوارض ضعف نفس نظیر سستى، تزلزل، دون همتى، گناه و… آگاه گردد و به او همراه با تشویق، برنامه عملى داده شود تا به اعمالى دست بزند که آن فضایل و آثار ارزشمند را همراه داشته باشد و از اعمالى که عوارض ضعف نفس و رذایل را داشته باشد، پرهیز نماید. نظارت و مراقبت مربى، به تدریج متربّى را به لوازم قوت نفس مى کشاند و این به پرورش و تقویت نفس مى انجامد.
3. آگاه شود از این که رفتارهایى ضعف نفس را تشدید مىکنند. ضعف نفس و برخى از رفتارهاى درونى و بیرونى مانند کج خلقى، ترس، بدبینى، ابراز خشم، ترک اعانه به دیگران و… تاثیر متقابل دارند. همان طور که ضعف نفس باعث این رفتارها مىشود، این رفتار، هم به تدریج ضعف نفس را تشدید مىنماید. علاوه بر این آگاهى، زمینه عدم بروز این رفتارها فراهم شود بلکه برعکس سعى شود رفتارهاى متضادِ با این رفتار را انجام دهد. این زدودن عوامل موثر در ضعف نفس و انجام رفتارهاى مثبت، باعث مىگردد که نفس متربّى قوى شود و صفات برجسته انسانى ناشى از قوت نفس، به صورت ملکه درآید و به راحتى رفتارهاى مطلوب تربیتى و اخلاقى از فرد صادر شود.
4. مصاحبت با افرادى که از نفس قوى برخوردارند و هیچ ترسى و تزلزلى به خود راه نمى دهند و با شهامت و شجاعت به اقدامات عملى دست مى زنند؛ به تدریج نفسِ متربّى را قوى مى سازد و به وى شهامت و جرات مى دهد تا به کارهاى مهم و بزرگ وارد شود و بدون تزلزل و ترس، اقدامات شجاعانه از خود بروز دهد.
5. فراهم ساختن موقعیت و شرایطى که متربّى در معرض انجام کارهاى بزرگ و تا حدودى خطرناک قرار بگیرد و با ایجاد انگیزهها به حرکت، برخورد و اقدام به تصمیم گیرى، تشویق شود تا در عمل، توان مندى و قدرت خویش را براى انجام آن کارها، مشاهده کند.
2. روش تصحیح فکر یا وهم زدایى
از جمله امورى که در تعلیم و تربیت، نقش بسیار موثرى دارد، افکار و اندیشهها است. افکار و اندیشههایى که در موضوعات مطلوب و واقعى انجام شود. و سیرى منطقى را طى نماید و نتایج ذى قیمتى را به بار آورد و فرد را به صحت راهى که مىپیماید، مطمئن سازد و زمینه زندگى مطلوب دنیوى و اخروى و خوشبختى ابدى را فراهم نماید. افکار و اندیشههاى مثبت در تعلیم و تربیت به شمار مىآیند. اما افکار و تصوراتى که بر روى امور بىارزش انجام مىشود و فرد را به انحراف و فساد مىکشاند و یا اوهامى که سستى در عقاید و ایمان درست ایجاد مىنماید و یا تصورات و آرزوهاى طول و دراز و دست نایافتنى است. یا خیالات و اوهامى که زندگى را براى فرد و یا با دیگرى مختل مىسازد، همه اندیشههاى منفىاند و مانع تعلیم و تربیت صحیح مىباشند. کسى که دچار این نوع افکار و اوهام است. از نظر محقق نراقى (وسواس) نامیده مىشود. وى معتقد است فرد وسواسى تا علاج نشود و اوهام و افکار غیر منطقى از وى زدوده نگردد، نمىتواند درست تربیت شود و به فضائل دست یابد. از این رو مفصل در صدد حل این معضل برآمده و با ذکر انواع افکار وسواسى روشها و فنونى را براى زدودن آنها بیان کرده است.
مىتوان مباحث محقق نراقى را در این زمینه تحت سه عنوان ذکر کرد:
الف. وسواس و تزلزل فکرى و اعتقادى
به نظر محقق نراقى، تزلزل فکرى و تاثر از شبهات و سفسطهها از افراطِ حد اعتدالِ قوه عاقله ناشى مىشود و راه علاج آن این است که:
اولاً: معلم و مربى، متربّى را از عوارض تزلزل و انحراف عقیدتى که از وسواس فکرى عاید مىشود، آگاه سازد تا در شبهات باقى نماند و براى رفع آنها بکوشد.
ثانیاً: در زدودن شکها و شبههها بر استدلال هاى قوى تکیه نماید تا سستى شکها برایش روشن شود و به غیر منطقى بودن استدلالهاى مغالطه آمیز و سفسطهاى که در تبیین شبههها مطرح شده پى ببرد.
ثالثاً: توجه وى را به افکار اکثر علما و دانشمندان در زمینه موضوع مورد شبهه، جلب کند و ادله معتبر آن ها را بازگو نماید تا با اعتماد به افکار علمى آنان، بتواند فکر خود را تصحیح کند.
رابعاً: مربى با پرورش روحیه منطقى در وى، در استقامت ذهن او کوشش نماید و اظهارات سلیقه اى را از افکار منطقى برایش متمایز سازد تا از کج فهمى نجات پیدا کند و با راهنمایى وى افکارش را تصحیح نماید.
ب. وسواس و افکار پست و شیطانى
نوع دیگر از وسواس فکر، اندیشه در امور بىارزش و شیطانى است که فرد را به گناه و انحراف رفتارى و تعدّى به حقوق خدا، خود و مردم مى کشاند. این نوع افکار ارادى است و ریشه در علائق دنیوى دارد. براى زدودن این نوع افکار:
اولاً: مربى، متربى را از آثار و عوارض دنیوى و اخروى آن، مطلع سازد و از او بخواهد تا در عاقبت گناه و رفتارهاى ناشى از آن نوع افکار بیندیشد و او را به عوارضى چون آبروریزى، بدبینى مردم به او، از دست دادن جایگاه مردمى و اعتبار اجتماعى و چون عذابهاى اخروى و جهنم ابدى، هشدار دهد و آسانى صبر و مقاومت در برابر وسوسههاى نفسانى را نسبت به تحمل آن همه عوارض نامطلوب دنیوى و اخروى، برایش، گوشزد نماید. مقاومت در برابر این وسوسهها، به تدریج به از بین رفتن آنها میانجامد.
ثانیاً: سعى شود علایق کاذب که ریشه این خیالات و افکار است به علائق نسبت به امور با ارزش تبدیل شود. توجه دادن به ارزشها و خواستهاى فطرى و آثار گران بهاى آنها، متربّى را به افکار با ارزش سوق مى دهد و علاقههاى مثبت و واقعى را در او پرورش مى دهد.
ثالثاً: متربّى از راههایى که شیطان از آنها نفوذ مىکند، آگاه شود و آنها را بر روى خود ببندد. هر یک از رفتارهایى چون غضب، حسادت، حرص، عجب تکبر و مانند آن، فرد را به فکر در مورد متعلّقات مربوط وادار مى سازد و افکار ناشایست شیطانى را موجب مىشود. با پیشگیرى از این رفتارها، زمینه بروز بسیارى از خیالات و افکار پست، از بین مىرود.
رابعاً: برنامه ریزى شود تا به امور معنوى و با ارزش بیندیشد و بر آن تمرین نماید و عملاً به رفتارهاى خوب روى آورد و از جمله به ذکر لسانى و قلبى بپردازد تا موقعیتى براى ظهور آن افکار غیر ارزشى پدید نیاید.
ج. وسواس و اوهام
برخى از تصورات و اوهام بدون اراده و اختیار و گاه با اختیار کمى به ذهن روى مى آورند و چه بسا فرد را آزار مى دهند و در امور زندگى و فتارهاى وى اختلال ایجاد مىکنند، و موجب اضطراب، اندوه، نگرانى از آینده و به هم خوردن نظم فکرى وى مىگردند. مثل این که تصور مىکند عزیزى را از دست مىدهد، یا حادثه خطرناکى اتفاق مىافتد و یا به بیمارى صعب العلاجى دچار مىشود و یا به چیزى که از دست رفته و قابل تدارک نیست، مىاندیشد. و یا به چیزى ایده آل فکر مىکند ولى مى داند به آن نمىرسد، ناراحت مىشود و مانند آن.
این اوهام و وسوسهها مانع سیر تکاملى فرد مىشود و تعلیم و تربیتش را با مشکل روبه رو مىسازد. براى علاج چنین فردى و زدودن وسوسهها و اوهام از ذهنش باید ملاحظه شود که اگر به مغز آسیبى رسیده و اختلال مغزى ایجاد شده است، درمان پزشکى انجام شود و در غیر این صورت مى بایست توجه شود که اگر این افکار به دلیل علایق مربوط به قوه شهویه یا قوه غضبیه و استیلاى قوه واهمه است، پس باید:
اولاً: با تقویت عاقله و ایجاد تعادل در قوا، قوه عاقله را نیرومند ساخت تا قواى سهگانه، بویژه واهمه را در اختیار گیرد و بر آن ها مسلط شود؛ بطورى که نه تنها از آنها متاثر نشود بلکه در آنها اثر هم بگذارد. حتى دو قوه شهوت و غضب نتواند بدون اجازه و هدایت قوه عاقله، در وهم اثر بگذارند و آن را به افکار واهى و نامطلوب و غیر منطقى و نامعقول بکشانند.
ثانیاً: با تشریح شرافت افکار پسندیده و آثار گرانبهاى آنها، فکر و ذهن متربّى را به افکار مطلوب و نیکو سوق دهد و کوشش نماید تا وى در اندیشههایى خاص از این افکار معقول که مورد علاقه خود او نیز هست، تمرکز یابد؛ مثلاً در صنع خدا، ظرافتهاى موجود در پدیدههاى آفرینش، نعمتها و الطاف الهى به وى، و مانند آن بیندیشد و ذهنش به این نوع افکار متوجه و معطوف گردد و نظارت و تنبه استمرار یابد تا دیگر متوجه افکار وهمى نشود. حتى اعضا و جوارح او را به کارى مشغول نماید تا با کار عملى فکرش به آن کار معطوف گردد و به امور دیگر پراکنده نگردد. این کار عملى در معطوف داشتن فکر به امر خاص بسیار موثر است و شاید یکى از دلایل سفارش اکید بر این که جوان نباید بىکار باشد و گفته شده که خدا جوان بىکار را دوست نداد، همین امر باشد که در دوران جوانى افکار پراکنده به جوان روى مى آورد و کار مشغولیت ذهنى، برایش ایجاد مى کند و تمرکز به وى مىبخشد و با این وسیله از افکار واهى و خیالى جوان پیش گیرى مىشود.
3. ایجاد بینش صحیح
محقق نراقى بسیارى از رفتارهاى نابهنجار، غیر اخلاقى و غیر دینى و وسوسههاى شیطانى را ناشى از عدم بینش صحیح متربّى در مسائل اعتقادى، فکرى، اخلاقى و اجتماعى و عدم شناخت وافى در افعال، رفتار و انگیزه ها، آثار و عوارض آنها مىداند و معتقد است با دادن بینش و شناخت درست، مىتوان متربّى را تربیت کرد و اخلاق وى را اصلاح نمود و از وقوع در مشکلات روانى، رفتارهاى زشت و سرنوشتى ناخواسته، پیش گیرى کرد. از این رو این مربى و متفکر اسلامى در همه جنبههاى تربیتى، بویژه تربیت اخلاقى، بر این روش تاکید مىورزد و معمولاً آن را قبل از روشهاى دیگر متذکر مىشوند و اعتبار زیربنایى براى آن قائلند.
در اجراى این روش و تحقّقِ بینش در متربّى، محقق نراقى توصیه مىکند که مربى به امور زیر بپردازد:
الف: متربّى را از آیات و احادیث در
مدح یا ذم صفات و رفتارهاى مورد تعلیم و تربیت آگاه سازد و آثار و عوارض آنها را که در قرآن و کلمات معصومان(ع) ذکر شده، به وى آموزش دهد و از وى بخواهد تا در آنها اندیشه و تامّل کند.
ب: شناخت کافى از فضیلت و رذیلت ارائه دهد و حسن و قبح صفت یا رفتار را بیان نماید تا متربّى به تشخیص درست از نادرست، اخلاق و رفتار نیک از اخلاق و رفتار ناپسند و زیبایى یازشتى رفتارى را که مى خواهد از او سربزند، بیابد.
ج: ارتباط عینى را که بین کمال، شرافت و رفتار مطلوب با قوّت و عزت نفس وجود دارد، براى متربّى مکشوف سازد و رابطه نقصان، بیمارىهاى روانى و صفات و رفتارهاى ضد ارزشى را با ضعف و ذلت نفس، تبیین نماید.
د: از علل و اسبابِ بروز صفت یاوقوع عمل که به صورت ناخواسته از متربّى صادر شده، پرده بردارد تا او به درک درستى از آنجه انجام داده است برسد و در آینده از چنین رفتارهاى ناخواسته پیش گیرى کند.
ه: شناخت درستى از عظمت، عزت، قدرت، محبت، رضایت و خشم، عدالت، رحمت خداوند، قضا و قدر آموزش دهد تا در سایه بینش صحیح، راه عبودیت و صراط مستقیم را در رسیدن به هدف عالى تربیتى بپیماید و اگر عملکردهاى نادرستى داشت، مریوس نشود و راه اصلاح را طى نماید.
فهرست مطالب
رابطه اخلاق و تربیت چگونه است؟ 1
مفهوم تربیت 1
اخلاق 5
نتیجه 6
دین و تربیت 9
دین 10
تربیت 10
رابطه دین و تربیت 11
دین و نظام تربیتى 14
قاطعیت در تربیت 25
مقدمه 25
تعاریف تربیت: 26
تربیت دینى، تربیت لیبرال 27
تربیت لیبرال 27
الف) مبانى ارزشى لیبرالیسم 27
ب) مبانى ارزشى تعلیم و تربیت لیبرال 29
ج – مخالفان تعلیم و تربیت لیبرال 31
تربیت دینى 32
ب) اصول تربیت دینى 35
تربیت دینى، تربیت لیبرال، تقابل یا همسویى 38
ابعاد تربیت 40
تربیت دینى 41
رابطه تربیت دینى و اخلاقى 43
هدف تربیت دینى 44
اهمیت تربیت دینى 44
انواع تربیت دینى 45
جنبههاى فردى و اجتماعى تربیت دینى 47
تربیت دینى; هدایتیا تلقین؟ 48
شیوه تلقینى، شیوه مقایسهاى 48
تعریف و عناصر تلقین 49
ارزشیابى عنصر سوم 50
جایگاه آموزههاى "رفتارگرایى" در فرایند تربیت 50
ریشهیابى شبهه تلقین در تربیت دینى 52
نقد و بررسى 53
تربیت در مکتب علوى 57
الف: عوامل و موانع تربیت 58
فلسفه تربیت در قرآن 62
تربیت پذیرى انسان 63
از نگاه استاد، قرآن، انسان را موجودى مىشناسد، مرکب از بدن و روح که هویت الهى دارد (و نفخت فیه من روحى) (حجر/ 29) و این روح، زاییده عنصر مادى وجود او است، (ثم انشاناه خلقاً آخر) ولى نباید در دامن مادر طبیعت محبوس بماند، بلکه باید راه تکامل را بپیماید و گرنه در (اسفل سافلین) که چهره آن جهانىاش جهنم است: (فامّه هاویه) (قارعه/ 9) باقى مىماند. 63
معنى شناسى تربیت 65
اهداف و مبانى تربیت 65
روشهاى تربیتى از دیدگاه محقق نراقى 67
75