تارا فایل

اخلاق معاشرت و اخلاق ادیان جهانی


هـــو الحق

اخــــلاق معـــاشــرت
و
اخلاق ادیان جهانی

استاد راهنما : جناب آقای عبداللهی
پژوهشگر : سیما گنجی
88-87

فهرست مطالب

مقدمه…………………………………………………………………………………………..

آیین دوستی ………………………………………………………………………………..

ابراز دوستی………………………………………………………………………………….

سلام و مصافحه …………………………………………………………………………..

ادب…………………………………………………………………………………………….

اخلاق در ادیان دینی ……………………………………………………………………

فهرست منابع ومواخذ …………………………………………………………………

مقدمه
دوست داریم زندگى هایمان، سرشار از صمیمیت و خونگرمى و صفا باشد. حریم انسانها و حرمت همگان، محفوظ بماند و معاشرت هایمان نشات گرفته از "فرهنگ قرآنى " و تعالیم مکتب باشد. و این، یعنى "زندگى مکتبى ". پایدارى و استحکام رابطه هاى مردمى، در سایه رعایت نکاتى است که برگرفته از "حقوق متقابل " افراد جامعه باشد. در اینکه "چگونه باید زیست " و چه سان با دیگران باید رابطه داشت، نکته اى است که در بحث "آداب معاشرت " مى گنجد.
بر خلاف فرهنگ غربى، روح و محتواى فرهنگ دینى ما بر پایه "ارتباط "،"صمیمیت "، "تعاون "، "همدردى " و "عاطفه " استوار است. جلوه هاى این فرهنگ بالنده نیز در دستورالعملهاى اخلاقى اسلام دیده مى شود.
"زندگى مکتبى "، در سایه شناخت این رهنمودها و به کار بستن آنها درصحنه هاى مختلف زندگى است، نه با شعار و ادعا. به هر میزان که معیشت ومعاشرت ما با اینگونه هدایتهاى دینى در مقوله رفتار، هماهنگ باشد، به همان اندازه زندگیهایمان "مکتبى " است. مسلمان باید به گونه اى در چارچوب اصول وسنن فرهنگ دینى خودش زندگى کند که با شهامت و افتخار، بتواند "امضاى دین "را پاى همه رفتارش بگذارد و زندگیش "برچسب اسلام " داشته باشد و الگوى اسلامى را بر زندگى خویش در خانه و جامعه، سایه افکن سازد.
"آداب برخورد"، "دید و بازدید"، "رفت و آمد"هاى خانوادگى و دوستانه،نحوه "گفتار" و "رفتار" با اقشار مختلف، "دوستى " و حد و حدود آن، مراعات "حقوق دیگران "، "ادب و سپاس و احترام "، از جلوه هاى بارز اخلاق معاشرت است. این گونه رابطه هاى اجتماعى، با عنوانهاى مختلف و در شرایط گوناگون انجام مى گیرد.
گاهى به صورت "صله رحم " است; در ارتباط با اقوام و بستگان.گاهى نام "عیادت " به خود مى گیرد; در مورد بیماران. گاهى نسبت به برادران وخواهران دینى، عنوان "زیارت " مى یابد، گاهى با همسایگان است، گاهى بامستمندان. گاهى هم بر محور اطعام است و گاهى به شکل مسافرتهاى دور ونزدیک و بردن هدیه و آوردن "سوغات سفر". گاهى هم براى شرکت در مجلس عقدو عروسى یا مشارکت در مراسم سوگ و تسلیت گویى است.
به هر حال، همه اینها نوعى "رابطه " و "معاشرت " است و نشان دهنده منش انسانى و فرهنگ اخلاقى هر فرد. اسلام نیز در این باره ها بسیار سخن گفته و رهنمودداده است که در این کتاب، گوشه اى از معارف و آموزشهاى دین در این زمینه ها رامرور مى کنیم.
باشد که "فرهنگ خودى " و "هویت دینى " را پاس بداریم و با افتخار وسربلندى و رها از سلطه فرهنگى بیگانه و با تکیه بر رهاورد مکتب و وحى، زندگى وروابط خویش را بر پایه ارزشهاى برگرفته از قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)،سامان بخشیم و براى نسلهاى آینده هم "ادب و اخلاق " را میراث بگذاریم.
آنچه پیش روى شماست مجموعه اى است از رهنمودهاى اخلاق دینى درمعاشرت با دیگران که نخست، در سالهاى 78 – 1376 در مجله پیام زن با عنوان "اخلاق معاشرت " انتشار یافت و اینک با اندکى بازنگرى تقدیم مى گردد.
قم – جواد محدثى.
اسفند 1378 ش.

آیین دوستى
نعمت "دوست "
از قدیم گفته اند: هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار. دوست، همدم تنهاییهاى انسان، شریک غمها و شادیها، بازوى یارى رسان در نیازمندیها، تکیه گاه انسان در مشکلات و گرفتاریها ومشاور خیرخواه در لحظات تردید و ابهام است. بعضى از مردم، به خاطر خصلتهاى خودخواهانه یا توقعات بالا یاتنگ نظرى یا سختگیرى یا دلایل دیگر، نمى توانند براى خود، دوستى برگزینند و از "تنهایى " درآیند. این به تعبیر حضرت امیر(ع) نوعى ناتوانى و بى دست و پایى است.
هم دوست یافتن، "هنر" است، هم دوست نگه داشتن، هم دوستیهاى تعطیل شده و به هم خورده را دوباره پیوندزدن و برقرارساختن. على(ع) مى فرماید:
"اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان، و اعجز منه من ضیع من ظفربه منهم "; (1) .
ناتوانترین مردم کسى است که از دوستیابى ناتوان باشد. ناتوانتر ازاو کسى است که دوستان یافته را از ست بدهد و قدرت حفظ آنها رانداشته باشد.
تامل در اینکه چه خصلتها و برخوردها و روحیه هایى سبب مى شود انسان، دوستان خود را از دست بدهد و تنها بماند، یا آنکه ازآغاز، نتواند دوستى براى خویش بگیرد، ضرورى است. سعدى گفته است: "دوستى را که به عمرى فراچنگ آرند، نشاید که به یک دم بیازارند.".
همرنگ و هماهنگ
دوستان هر کس، مبناى قضاوت دیگران نسبت به اخلاق وشخصیت و افکار او است. بعلاوه، تاثیرپذیرى انسان از دوستان، درسنین مختلف، چه کودکى، چه جوانى و چه حتى میانسالى، بسیاراست. از این رو دقت در گزینش "دوست موافق "، به سلامت اخلاقى ورفتارى انسان کمک مى کند. به فرموده حضرت على(ع):
"الصاحب کالرقعه فاتخذه مشاکلا"; (2) .
دوست، همچون وصله جامه است، پس آن را هم شکل و هم سان با خودت برگزین.
ارتباط قلبى و درونى میان انسانها، به پیوندهاى اجتماعى وبیرونى مى انجامد. روابط اجتماعى هم، در روحیات و اخلاق افراد، اثرمى گذارد. بنابراین، آنان که به تعالى فکر و سلامت اخلاق و تهذیب نفس و تکامل خصیت خویش علاقه مندند، ناگزیر باید در انتخاب دوست، "معیارهاى مکتبى " را لحاظ کنند و به آنچه از دوست "مى گیرند"،اهتمام ورزند. اینکه گفته اند:

* تو اول بگو با کیان زیستى. پس آنگه بگویم که تو کیستى.
* پس آنگه بگویم که تو کیستى. پس آنگه بگویم که تو کیستى.
نشان دهنده معیار "دوستان " در ارزیابى شخصیت یک فرد است که مردم نیز آن را در داوریها و ارزیابیهاى خویش به کار مى گیرند.
این سخن زیباى حضرت رسول(ص)، خواندنى و شنیدنى است:
"مثل الجلیس الصالح مثل العطار، ان لم یعطک من عطره اصابک من ریحه ومثل الجلیس السوء مثل القین ان لم یحرق ثوبک اصابک من ریحه "; (3) .
مثل همنشین شایسته و خوب، مثل عطار است، که اگر از عطرخودش هم به تو ندهد، ولى از بوى خوش او به تو مى رسد، و مثل همنشین بد، همچون کوره پز آهنگرى است که اگر لباس تو را هم(جرقه هاى آتش کوره) نسوزاند، ولى بوى کوره به تو مى رسد! این همان سروده حکمت آمیز سعدى است، در مورد گل خوشبوى در حمام، که در اثر همنشینى با گل، معطر مى شود و از "کمال همنشینى " بهره مى برد، "و گرنه من همان خاکم که هستم! … .".
دوست شایسته
در منابع دینى، در اینکه "دوست خوب " کیست؟ و با چه کسانى بایددوستى و مودت داشت و از معاشرت و همنشینى چه کسانى باید پرهیزکرد، و … احادیث بسیارى است، با رهنمودهاى کاربردى و جالب.
در صدد بررسى و نقل این گونه احادیث نیستیم، اما در قلمروبحث از آداب معاشرت با دوست و آیین دوستى، توجه به نکاتى که به عنوان صفات دوست خوب مطرح شده است، ضرورى است. همان معیارها، حاوى دستورالعمل چگونگى معاشرت هم هست. به عنوان نمونه به یکى از این روایات، اشاره مى کنیم.
امام حسن مجتبى(ع) در بستر بیمارى بود و پس از آن مسمومیت که به شهادتش منجر شد، در دیدارى که جناده (از اصحاب وى) باحضرت داشت، امام چنین توصیه فرمود:
"اصحب من اذا صحبته زانک، واذا خدمته صانک و اذا اردت منه معونه اعانک و …"; (4) .
با کسى همنشینى و مصاحبت و دوستى کن که:
1- هرگاه با او همنشین شدى، مایه آراستگى تو باشد،
2- آنگاه که خدمتش کنى، تو را نگهبان باشد،
3- هرگاه از او یارى خواستى، کمکت کند،
4- اگر سخنى گفتى، تو را تصدیق کند،
5- اگر (بر دشمن) حمله بردى، قدرت و صولت تو را بیفزاید،
6- اگر دستت را به فضل و نیکى دراز کردى، او هم دست، پیش آورد،
7- اگر در تو (و زندگیت) رخنه اى پدید آمد، آن را برطرف سازد،
8- اگر از تو نیکى دید، آن را در شمار و حساب آورد،
9- اگر چیزى از او طلبیدى، عطا کند،
10- و اگر تو ساکت بودى (و چیزى نخواستى) او آغاز کند (ونیازت را برطرف سازد).
اینها اوصاف کسى است که شایسته رفاقت و دوستى از دیدگاه امام مجتبى(ع) است. از اینها برمى آید که آیین دوستى عبارت است از:آراستن دوست، یارى رساندن، قدرشناس بودن، تقویت کردن،همکارى داشتن و در راه دوست، فداکارى و خدمت کردن.
از سوى دیگر، اگر در سخنان ائمه از دوستى با بعضى نهى شده،آنها نیز به عنوان صاحبان "رفتار ناپسند" محسوب مى شوند که در قلمروآیین دوستى نمى گنجد، از قبیل: عیبجویى، نابخردى، کینه توزى،پرتوقعى، کم ظرفیتى، بددهانى و بدزبانى، بى تقوایى، لجاجت وستیزه جویى، شوخیهاى بیجا و آزاردهند، خودپسندى و بدرفتارى واز این دست خصلتها و رفتارها. اینها، هم موجب کاهش دوستان وسستى دوستیها مى گردد، و هم شیوه هاى ناپسند در معاشرت با دوستان است که باید از آنها پرهیز کرد.
دوستى حد ومرزى دارد که باید آن حریم حفظ و آن حق، ادا شود.امام صادق(ع) در سخن بلندى این حدود و حقوق را بیان فرموده،مى افزاید: مراعات این حدود، در هر کس بود (همه اش یا مقدارى) اودوست است، و گرنه نسبت دوستى و صداقت به او نده. این پنج نکته عبارت است از:
اول: آنکه نهان و آشکار دوست، براى تو یکسان باشد.
دوم: آنکه زینت تو را زینت و آراستگى خودش ببیند و عیب ونقصان تو را عیب خویش بشمارد.
سوم: اگر به ریاست و ثروت و پست و مقامى رسید، این پست وپول، رفتار او را نسبت به تو عوض نکند.
چهارم: اگر قدرت و توانگرى دارد، از آنچه دارد نسبت به تو دریغ و مضایقه نکند.
پنجم: (که جامع همه آنهاست) اینکه تو را در گرفتاریها، رها نکند وتنها نگذارد. (5) .
آرى … اینهاست آیین دوستى و برادرى دینى.
جلوه دوستى کامل و راستین، در مودت قلبى، حفظ حرمتها،مراعات حقوق، یارى در هنگام نیاز و مساعدت در وقت گرفتارى است و بدون اینها ادعاى دوستى پذیرفته نیست. امام على(ع) مى فرماید: مردم، جز با امتحان و آزمایش شناخته نمى شوند. پس همسر و فرزندانت را در حال غیبت و نبودنت امتحان کن، و دوستت را در مصیبت و گرفتارى، و خویشاوندان خود را هنگام نیازمندى و تهیدستى … "و صدیقک فى مصیبتک." (6) .
دوست بى عیب؟!
واقعگرایى در همه مسایل، پسندیده است، از جمله در دوستیابى و دوست گزینى. بعضیها چنان آرمانى فکر مى کنند که از واقعیتهاى ملموس و عینى فاصله مى گیرند و در عالم خیال و ذهن، سیر مى کنند. "دوست بى عیب " ازاین گونه آرمانهاى دست نیافتنى است.
البته باید کوشید تا حد امکان و توان، در دوستیها سراغ افرادى رفت که نقطه ضعف کمترى داشته باشند و اگر بى عیب باشند، چه بهتر. ولى … آیا انسان بى عیب (غیر از معصومین) مى توان یافت؟ هرکس در موردى ممکن است نقصان و نقطه ضعفى داشته باشد. همان طور که طالبان همسر ایده آل و صد در صد بى عیب و نقص، مجرد وبى همسر مى مانند، آنان هم که در پى دوست صد در صد بى ضعف باشند، تنها مى مانند. این حقیقت، به عنوان توجه به یک واقعیت عینى در کلام مولا على(ع) این گونه آمده است:
"من لم یواخ الا من لا عیب فیه قل صدیقه "; (7) .
کسى که بخواهد جز با افراد بى عیب دوستى و برادرى نکند،دوستانش کم خواهند شد.
نکات دیگر ….
در باب دوستى، گوهرهاى فراوانى در گنجینه هاى حدیثى ما نهفته است که در این مختصر، مجال بسط سخن نیست. براى اینکه از آن محتواهاى سودمند و کاربردى بى بهره نباشیم، در اینجا فهرستى ازنکات دیگر که در آیین دوستى باید به کار بست، مى آوریم که برگرفته از احادیث این موضوع است:
از هر چیز، تازه اش را انتخاب کن و از دوست، قدیمى اش را.
از نشانه هاى بزرگوارى انسان، حفظ دوستان قدیمى است.
بهترین دوستان، آنانند که در نصیحت و خیرخواهى،سازشکارى و مصانعه نمى کنند، عیبهایتان را به شما مى گویند، درکارهاى اخروى کمک کار شمایند، شما را از گناهان باز مى دارند، و ازلغزشهاى شما چشم مى پوشند. دوست خود را خیلى عتاب و سرزنش نکنید که "کینه " مى آورد. بدترین دوستان، آنانند که دوستى آنان، شما را به تکلف و رنج وزحمت بیندازد. دوست واقعى کسى است که عیب دوست خود را در نهان به خودش بگوید، نه در آشکارا و نزد دیگران.
هرگاه با کسى دوست شدید، از نامش، نام پدرش، نام قبیله وشهر و دیارش بپرسید، که این گونه کسب شناختها نشانه صدق دردوستى است. هرگاه به دوستى علاقه و محبت داشتید، آن را ابراز کنید و به اوبگویید، که موجب افزایش محبت و علاقه مندى مى شود. آنچه از دوست مى رسد تحمل کنید، تحمل و بردبارى، عیبها رامى پوشاند. برادران و دوستانتان را نسبت به هر خطا مواخذه و محاسبه نکنید، که دوستانتان کاهش مى یابند.
خداوند، تداوم دوستیها را دوست مى دارد. پس بر دوستیهاى خود، استمرار بخشید. با کسانى که صرفا از روى طمع یا ترس یا تمایلات یا براى خوردن و نوشیدن با شما دوست مى شوند، دوستى نکنید. در پى یافتن دوستان باتقوا باشید! محبت و دوستى خود را بیجا و بى مورد صرف نکنید، که این گونه دوستیها در معرض گسستن است.
پایان این بخش را حدیث جالبى از امیرالمومنین(ع) قرار مى دهیم که ما را به مراعات حقوق دوستان و برادران دینى فرا مى خواند و از زیرپا گذاشتن حقوق آنان به بهانه دوستى و خودمانى بودن، نهى مى کند.على(ع) مى فرماید: "حق برادر دینى خود را با اتکاء به رابطه اى که میان تو و اواست، ضایع مکن، چرا که هرگز، کسى که حقش را ضایع و تباه کرده اى، برادر تو نیست:
"لا تضیعن حق اخیک اتکالا على ما بینک و بینه، فانه لیس لک باخ من اضعت حقه." (8) . قدر دوستیها و پیوندهاى عاطفى و دوستانه را بدانیم، از دوستان صادق و وفادار و پاک و پرهیزکار، دست برنداریم، چراغ محبت را در دلهاى خویش، روشن و شعله ور نگاه داریم، از زخم زبان و کلمات تحقیرآمیز و برخورد دشمنى برانگیز بادوستان برحذر باشیم، "آیین دوستى " را بشناسیم و به کار بندیم.

1) نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 11.
2) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، کلام 546.
3) میزان الحکمه، ج 9، ص 50.
4) بحارالانوار، ج 44، ص 139.
5) میزان الحکمه، ج 5، ص 310.
6) همان، ص 313.
7) همان، ج 1، ص 55.
8) نهج البلاغه، نامه 31.

ابراز دوستى
رابطه هایى که بر پایه دوست داشتن و محبت است، استوارتر ودیرپاتر است. اهرم نیرومند عشق و محبت نیز، در بسیارى از زمینه هاى اجتماعى و ارتباطات انسانى، کارسازتر از عوامل دیگر است. از این رو،ریشه یابى عوامل تقویت کننده دوستى، ریشه کنى عوامل سست کننده علاقه ها و استفاده از عوامل محبت آفرین، در بهبود مسایل معاشرت مهم است.
اگر عقل و اندیشه، در زندگى نقش "چراغ راهنما" دارد که روشنى مى بخشد و راه را نشان مى دهد، عشق و محبت قلبى نیز نقش "موتورمحرک " را دارد که پیش برنده است و حرکت آفرین و زبان دل، قوى تر اززبان عقل است و گاهى هم که محبت و عشق، فرمان مى دهد، عقل ازپاى مى ماند و مطیع مى گردد.
آثار مثبت و منفى محبت
در روابط انسانى، عشق و علاقه، هم آثار نیک و جهات مثبت داردو هم اگر بى حساب و بى معیار و خارج از کنترل باشد، پیامدهاى سوءخواهد داشت. به همان اندازه که دوست داشتن و عشق ورزیدن، در انسان دوستدار، کشش و امید و دلگرمى ایجاد مى کند، او را به همرنگى وهمسانى با محبوب و اطاعت از معشوق مى کشاند و عاشق را به فداکارى، گذشت و ایثار در راه محبوب مى کشاند، گاهى هم حقایق رابر انسان پوشیده مى سازد و عیبها را کتمان مى کند و نقاط ضعف را به نقاط قوت تبدیل مى نماید و زشت را زیبا جلوه مى دهد و این، ازعوارض سوء "افراط در محبت " است.
به تعبیر حضرت رسول(ص): "حب الشئ یعمى و یصم "; (1) علاقه به چیزى انسان را کور و کر مى کند. و به فرموده حضرت امیر(ع): "من عشق شیئا اعشى بصره و اعمى قلبه …"; (2) کسى که به چیزى عاشق و شیفته شود، این محبت، چشم صورت و چشم دل او را نابینا مى سازد، پس او با چشمى ناسالم مى نگرد و با گوشى ناشنوا مى شنود و خواسته ها و تمنیات، عقل او را ازهم مى گسلد و دنیا، دلش را مى میراند …
محبت، گاهى در داورى انسان نسبت به دیگران هم اثر مى گذارد ومحبت را به داورى ناحق مى کشاند. علاقه، در نپذیرفتن نقد و انتقاد هم موثر است. اگر شما دوستدار کسى باشید، اغلب حاضر نیستید در باره او انتقاد و عیبجویى بشنوید.
محبت، بعضى محبوبها را مغرور مى سازد. برخى ظرفیت آن راندارند که طرف محبت قرار بگیرند و گرفتار عجب مى شوند. بعضى کودکان اگر محبت زیادى ببینند، لوس و پرتوقع و دشوار و خودپسندمى گردند. به هر حال، اینها عوارض نیک و بد محبت است که نباید ازنظر دور بماند.
ابراز علاقه
آنچه بیشتر به جنبه معاشرتى مربوط مى شود، آشکار کردن محبت و علاقه به دیگران است. اگر کسى را دوست دارید، چه از دوستان وبرادران ایمانى، یا نسبت به فرزندان و همسر و … این محبت را بر زبان آورید و آن را ابراز کنید، تا محبتها افزوده شود و دوستیها تداوم واستمرار یابد.
انسان علاقه دارد که مورد علاقه و محبت دیگران باشد. اگر آن دوستداران، محبت خود را آشکار کنند، محبوب هم به محبان علاقه مند مى شود و این محبت دو جانبه، زندگیها را از صفا و صمیمیت بیشترى برخوردار مى سازد. ما اگر بدانیم که خدا دوستمان دارد، ما هم خدا را بیشتر دوست خواهیم داشت. اگر بدانیم و بفهمیم که رسول خدا(ص) و اهل بیت(ع) به ما شیعیان عنایت و محبت دارند و این علاقه را بارها نشان داده و اظهار کرده اند، محبت عترت در دل ما بیشترخواهد شد.
اینکه خداوند بارها در قرآن کریم، محبت خویش را ابراز کرده ودر آیاتى که "ان الله یحب الذین …" دارد، مى فرماید که دوستدار پاکان،توبه کنندگان، پاکى جویان، نیکوکاران، متقین، متوکلین، صابران، اهل قسط و عدل است. و در جایى از کسانى یاد مى کند که هم خدا آنان رادوست دارد و هم آنان به خدا علاقه دارند (یحبهم و یحبونه) (3) توجه به این نکته، "حب خدا" را در دلها شعله ور مى سازد. وقتى ائمه معصومین(ع) محبتهاى خویش را نسبت به هوادارانشان ابراز مى کنند،متقابلا این اظهار عشق، عشق مى آفریند.
از حضرت على(ع) مى پرسند: یا على! چگونه اید؟ مى فرماید:دوستدار دوستانمان و دشمن دشمنانمان هستم: "اصبحت محبا لمحبنا ومبغضا لمن یبغضنا". (4) آیا اگر بدانیم که مولاى متقیان به دوستانش علاقه دارد، نخواهیم کوشید که گوهر عشق او را در سینه داشته باشیم؟!
آنچه روابط دوستانه را نیرومندتر مى سازد، ابراز علاقه است.ممکن است شما به کسى علاقه و ارادت داشته باشید، ولى به دلیل تنبلى و بى حالى، یا خجالت و شرم یا به هر علت دیگر هرگز بر زبان نیاوریدو به او نگویید که دوستش دارید، او از کجا پى به علاقه مندى شما ببرد وبه شما علاقه پیدا کند؟ کلید جلب محبت او، ابراز علاقه خودتان است.این نکته در دستورالعملهاى اخلاقى آمده و حتى بابى براى آن گشوده شده است. (5) .
امام صادق(ع) فرمود: "اذا احببت رجلا فاخبره "; (6) اگر به کسى علاقه و محبت داشتى، او را آگاه کن. در روایت است که مردى از مسجد گذر کرد، در حالى که امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نیز در مسجد نشسته بودند. یکى از اصحاب امام باقر(ع) گفت: به خدا قسم من این شخص را دوست مى دارم.امام فرمود: پس به او خبر بده، چرا که این خبردادن، هم مودت ودوستى را پایدارتر مى کند، هم در ایجاد الفت، خوب است "الا فاعلمه فانه ابقى للموده و خیر فى الالفه ". (7) .
از پیامبر خدا(ص) نیز روایت است که فرمود:
"اذا احب احدکم صاحبه او اخاه فلیعلمه "; (8) .
هر یک از شما دوست یا برادر دینى اش را دوست بدارد، پس به اواعلام کند.
در حدیث دیگرى همین مضمون آمده، با این اضافه که "فانه اصلح لذات البین "; (9) این اعلام دوستى، براى اصلاح و آشتى میان افراد،شایسته تر و مفیدتر است.
نقش ابراز علاقه در خانواده
نکته اى که یاد شد، غیر از محیط اجتماعى و روابط انسانى مسلمانان با یکدیگر، در محیط خانه و میان افراد خانواده هم مطرح است. صفاى زندگى به حاکمیت عشق و علاقه بر محیط زندگى ومعاشرت است و اگر دوستى و علاقه نباشد، زندگى جهنمى است سوزان و محیطى است سرد و بى روح.
گاهى گفتن کلمه "دوستت دارم "، شعله محبت را فروزان مى کند و به زندگیها روح و نشاط مى بخشد. ابراز عشق و علاقه در محیط خانواده،میان دو همسر، یا میان پدر و مادر نسبت به فرزندانشان خانه را به بهشت تبدیل مى کند. چه دوزخهاى سوزانى که معلول کمبود محبت وعاطفه فرزندان از جانب والدین است و حسرت شنیدن "عزیزم، دلبندم،تو را دوست دارم و …" سالها بر دل کودکان مى ماند و گرفتار عقده کمبودمحبت مى شوند.
پیامبر اکرم(ص) فرمود:
"قول الرجل للمراه انى احبک لا یذهب من قلبها ابدا"; (10) اینکه مرد، به همسر خود بگوید: "تو را دوست دارم "، هرگز از دل همسر بیرون نمى رود!
شگفتا که یک جمله کوتاه و ساده، ولى یک دنیا تاثیر وعشق آفرینى! و چقدر بخیلند آنان که از گفتن چنین واژه هاى محبت آورى نسبت به همسر و فرزندان و دوستان و بستگان خویش،مضایقه دارند و از عواقب و پیامدهاى نیکو و آثار سازنده آن غافلند. ابراز دوستى و محبت، تنها به گفتن و لفظ نیست. گاهى احترام کردن، بوسیدن، نوازش کردن، هدیه و سوغات خریدن و این گونه حرکات، نشانه عشق و دوستى است.
رسول خدا(ص) فرمود: "احبوا الصبیان و ارحموهم "; (11) کودکان رادوست بدارید و به آنان ترحم و شفقت نمایید. لطف و مهربانى به خردسالان، گواه عشق و محبت نسبت به آنهاست. و ترحم، خود نشانه محبت داشتن به فرزندان است. در روایات بسیارى به بوسیدن فرزندتوصیه شده و براى هر بوسیدن اولاد، درجه اى در بهشت منظور گشته است "من قبل ولده کتب الله له حسنه … ." (12) .
در روایت است: روزى حضرت رسول(ص)، دو فرزندش امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) را بوسید. اقرع بن حابس کنارحضرت بود. گفت: من ده فرزند دارم، تاکنون هیچ کدام را نبوسیده ام!پیامبر خدا فرمود: من با تو چه کنم، که خدا رحمت و عطوفت را از دلت کنده است. (13) در روایات متعددى هم به رعایت عدالت در بوسیدن وپرهیز از تبعیض در بوسیدن و ابراز محبت به فرزندان تاکید شده است.
راستى، فرزندى که از پدر و مادر محبت ندیده و سخن گرم وعشق آفرین نشنیده است، آیا به این نتیجه نمى رسد که دوستش ندارندو در خانه جایى ندارد و کسى او را به حساب نمى آورد؟ و آیا این "عقده "، بعدها براى او چه پسر باشد و چه دختر، مشکل به بارنمى آورد؟ کودکانى که از خانه فرار مى کنند، پسران و دخترانى که جذب برخوردهاى عاطفى دشمنان دوست نما مى شوند و به فسادمى گرایند، آیا جز معلول فقدان محبت و عاطفه در درون خانواده است؟ اگر فرزندان در محیط خانه از نظر عاطفى و محبت اشباع شوند،هرگز به دام شیادان که با تور محبت به شکار جوانان و نوجوانان مى پردازند، نمى افتند.
بررسى پرونده برخى از بزهکاران و مجرمین یا فراریان از خانه یااقدام کنندگان به خودکشى، نشان دهنده کمبود محبت آنان در خانه و ازسوى والدین است. در نامه دخترى که پس از آلوده شدن و گرفتارى دردام شیادان و گرگهاى عفاف، اقدام به خودکشى کرده، چنین آمده است(در باره مادرش):
"او مادر من بود. براى تربیت من که تنها فرزندش بودم رنج بسیار کشید، ولى هرگز نخواست دوست من باشد … روزى رسید که این کمبود را شیطان دیگرى جبران کرد. من که تشنه محبت بودم، دست پرمهر او را به گرمى فشردم و به رویش آغوش گشودم. یقین دارم که دختران محبت دیده، هرگز دچار این لغزش نمى شوند. کسى که در خانه اش چشمه آب حیات دارد، به دنبال سراب نمى رود … ." (14) .
نتیجه آنکه; حیات اجتماعى، شادابى و صفاى خود را مدیون محبت و دوستى است. وقتى به کسى علاقه و محبت داریم، چه پدر ومادرمان باشد، چه برادر و خواهرمان، چه فرزندانمان، چه استادمان،چه شاگردمان، چه هر انسان دیگرى که به دلیل داشتن فضیلتى وبرخوردارى از عملکردى شایسته و تحسین برانگیز، محبوب ما شده ودر خانه دلمان جاى گرفته است، این دوست داشتن و ارادت و عشق رابر زبان آوریم و در دل نگه نداریم.
ابراز دوستى و اظهار علاقه، خود ما را هم مورد علاقه و محبت دیگران قرار مى دهد. معاشرت گرم و محبت آمیز با دیگران، هنرى است شایسته که باید کوشید این ادب اجتماعى را فرا گرفت و به کاربست.

1) بحارالانوار، ج 74، ص 165.
2) نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 109.
3) سوره مائده، آیه 54.
4) سفینه البحار (چاپ اسوه)، ج 2، ص 17.
5) باب استحباب "اخبار الاخ فى الله یحبه له و ان القلب یهدى الى القلب ". (بحارالانوار، طبع بیروت، ج 71، ص 181.
6) همان، ص 181.
7) همان.
8) همان، ص 182.
9) همان.
10) وسائل الشیعه (آل البیت)، ج 20، ص 24.
11) همان، ج 21، ص 483.
12) میزان الحکمه، ج 10، ص 699.
13) همان، ص 100.
14) تربیت کودک در جهان امروز، احمد بهشتى، (چاپ جدید)، ص 136.

سلام و مصافحه
پیوندهاى اجتماعى، نیازمند "تحکیم " است. استوارسازى این رشته ها با کلى گویى به دست نمى آید. بایدنمونه هاى عملى و مصداقهاى خاص و روشن ارائه شود، تا مرزهاى دوستى و پیوندهاى عاطفى استوارتر گردد و پایدار بماند. "سلام " ودست دادن یکى از این امور است.
سلام، چراغ سبز آشنایى است.
وقتى دو نفر به هم مى رسند، نگاهها که به هم مى افتد، چهره ها که رو در رو قرار مى گیرد، نخستین علامت صداقت و مودت و برادرى،"سلام دادن " است و در پى آن، دست دادن و "مصافحه ". دو نفر را تصور کنید که به یکدیگر مى رسند، آشنا و دوست هم هستند. در این برخورد، بهتر است نخستین کلامشان چه باشد؟ آیامناسب تر از "سلام " چیزى سراغ دارید؟
مفهوم سلام
سلام، اطمینان دادن به طرف مقابل است که: هم سلامتى وتندرستى تو را خواستارم، هم از جانب من آسوده باش و مطمئن، که گزندى به تو نخواهد رسید. من خیرخواه تو هستم، نه بدخواه وکینه ورز و دشمن. نیز نوعى درود و تحیت اسلامى است که دو مسلمان به هم مى گویند. این معناى شعار اسلامى سلام است.
دست دادن و دست هم را صادقانه به گرمى فشردن، نشان دیگرى از محبت و صمیمیت و خیرخواهى است. دلها را به هم نزدیکتر ومحبتها را بیشتر مى سازد. تماس دو دست، قلبها را نیز به هم نزدیکترمى کند، اگر منافقانه و دروغ و فریب نباشد!
"دست در دست، چو پیوند دو قلب.
گرمتر مى گردد،
دل آزرده دوست،
نرمتر مى گردد …"
بارى … سلام، نام خداست و تحیت الهى. سفارش پیامبر است وامامان. تا آنجا که فرموده اند: اگر کسى پیش از سلام، شروع به سخن کرد، جواب ندهید:
"من بدء بالکلام قبل السلام فلا تجیبوه." (1) . در حدیث دیگرى امام صادق(ع) از قول خداوند نقل مى کند که:بخیل، کسى است که از سلام دادن به دیگرى بخل ورزد: "البخیل من بخل بالسلام." (2) .
راستى … سلام دادن به دیگرى نه تنها چیزى از قدر و جایگاه انسان نمى کاهد و هیچ گونه ضرر و زیان مادى، پولى، آبرویى و … ندارد، بلکه محبت آور و صفابخش است و خداپسند و سیره رسول خدا(ص) و روش و منش اولیاء الهى است. به علاوه، نشانه اى ازتواضع و فروتنى و نداشتن کبر است. انسانهاى متواضع، نه تنها زیان نمى بینند، بلکه عزت و محبوبیت هم پیدا مى کنند. امام صادق(ع)فرمود:
"من التواضع ان تسلم على من لقیت "; (3) .
از نشانه هاى فروتنى این است که به هر کس برخوردى، سلام دهى.
پیامبر اکرم(ص) نیز فرمود:
"اذا تلاقیتم، فتلاقوا بالتسلیم و التصافح "; (4) .
هرگاه یکدیگر را دیدار کردید، با "سلام " و "دست دادن " با هم دیدارکنید.
ادب و آداب سلام
سیره رفتارى پیامبر خدا آن بود که به هر که مى رسید – حتى کودکان- ابتدا به او سلام مى کرد، بخصوص در مورد سلام کردن به کودکان مى فرمود: پنج صفت است که تا زنده ام، آنها را رها نخواهم کرد، یکى هم سلام دادن به کودکان است، تا پس از من "سنت " گردد. (5) .
این خصلت خجسته، از اخلاق حسنه و روحیه پاک و تواضع اوسرچشمه مى گرفت. اینها درست; ولى ادب اقتضا مى کند که کوچکترها به بزرگترها سلام کنند. در حدیث آمده است که پیامبراکرم(ص) فرمود:
کوچک به بزرگ سلام کند،
یک نفر به دو نفر،
و جمعیت کم به جمعیت فراوان،
و سواره بر پیاده،
و رهگذر، بر کسى که ایستاده است.
و ایستاده بر کسى که نشسته است. (6) .
و البته که اگر جز این باشد، نشان تواضع نخواهد بود!
سلام را باید آشکارا، بلند و با صداى رسا ادا کرد. احادیث فراوانى با عنوان "الجهر بالسلام " و "افشاء سلام " آمده که سفارش اکید دارد که سلامها، رسا و بلند باشد، نه زیر لب و آهسته و نامفهوم و ناقص. جواب سلام نیز باید همین گونه باشد، یعنى بلند و واضح، تا طرف بشنود.
اگر در برخورد با دیگران یا ورود به جلسه و جمعى، یا رسیدن به خانه و محل کار، سلام بگویید، ولى آهسته، شاید سلامتان را نشنوند. بااینکه شما سلام داده اید، ولى به دلیل سر و صدا یا جمع نبودن حواس یاهر عامل دیگر، سلامتان را نشنوند، شما را بى ادب و بى اعتنا خواهندشمرد و متکبر خواهند پنداشت.
یا اگر سلام دیگرى را جواب دهید; اما آهسته و زیر لب، به گونه اى که نفهمد و نشنود، شاید پیش خود فکر کند مساله اى، خصومتى و …پیش آمده، یا شما سرسنگین و متکبر شده اید که حتى جواب سلامش را هم نمى دهید یا با دشوارى و بى علاقگى جواب مى دهید. راه جلوگیرى از این سوءتفاهمها و بدگمانیها، رعایت همان دستور دینى در معاشرتها است، یعنى آشکارا سلام کردن.
امام صادق(ع) مى فرماید:
"هرگاه یکى از شما سلام مى دهد، سلامش را آشکارا بگوید. نگوید که "سلام دادم، ولى جوابم ندادند"، شاید سلام داده ولى آنان نشنیده باشند! و هرگاه یکى ازشما جواب سلام مى دهد، جواب را آشکارا و بلند بگوید، تا آن مسلمان دیگرنگوید که "سلام کردم ولى جوابم را ندادند!" (7) . اگر سلام مستحب است، جوابش واجب است. البته بیشترین ثواب نیز از آن کسى است که شروع به سلام کند.
آن که سلام مى دهد، پاسخش را باید گرمتر و بیشتر داد، چرا که سلام نوعى تحیت و هدیه از سوى یک مومن است و هدیه را بایدپاسخى بهتر ارائه داد، تا نشان قدرشناسى باشد. و این تعلیم قرآن کریم است که تحیت دیگران را به گونه اى بهتر پاسخ دهید: "… فحیوا باحسن منها" (8) ، یا مثل همان را بازگردانید.
دست دادن
گفتیم که "مصافحه " هم، "دوستى آور"، "کدورت زدا" و "محبت آفرین "است. ما علاقه خود و صمیمیت را با دست دادن ابراز مى کنیم.برعکس، اگر با کسى کدورت و دشمنى داشته باشیم، از دست دادن با اوپرهیز مى کنیم. به همین خاطر، این دستور مقدس و پربرکت اسلامى،در تحکیم رابطه هاى دوستى و اخوت، ثمربخش است. امام باقر(ع) فرمود: هر دو نفر مومنى که با هم دست بدهند، دست خدا میان دست آنان است و دست محبت الهى بیشتر با کسى است که طرف مقابل را بیشتر دوست بدارد. (9) .
و نیز امام صادق(ع) فرمود:
هنگامى که دو برادر دینى به هم مى رسند و با هم دست مى دهند،خداوند با نظر رحمت به آنان مى نگردد و گناهانشان، آن سان که برگ درختان مى ریزد، فرو مى ریزد، تا آنکه آن دو از هم جدا شوند. (10) .
شیوه مصافحه
دست دادن نیز، همچون سلام، ادب و آدابى دارد. یکى از آنهاپیوستگى و تکرار است. در یک سفر و همراهى و دیدار، حتى چند باردست دادن نیز مطلوب است. ابوعبیده نقل مى کند: همراه امام باقر(ع) بودم. اول من سوارمى شدم، سپس آن حضرت. چون بر مرکب خویش استوار مى شدیم،سلام مى داد و احوالپرسى مى کرد، چنان که گویى قبلا یکدیگر راندیده ایم. آنگاه مصافحه مى کرد. هرگاه هم از مرکب فرود مى آمدیم وروى زمین قرار مى گرفتیم، باز هم به همان صورت، سلام مى کرد ودست مى داد و احوالپرسى مى کرد و مى فرمود: "با دست دادن دو مومن،گناهانشان همچون برگ درختان فرو مى ریزد و نظر لطف الهى با آنان است، تا از هم جدا شوند." (11) .
از آداب دیگر مصافحه، فشردن دست، از روى محبت و علاقه است، اما نه در حدى که سبب رنجش و درد گردد. (12) . جابر بن عبدالله مى گوید: در دیدار با رسول خدا(ص) بر آن حضرت سلام کردم. آن حضرت دست مرا فشار داد و فرمود: دست فشردن، همچون بوسیدن برادر دینى است. (13) . همچنین هنگام مصافحه، طول دادن و دست را زود عقب نکشیدن از آداب دیگر این سنت اسلامى است. در مصافحه، پاداش کسى بیشتراست که دستش را بیشتر نگه دارد. (14) . پیامبر اسلام(ص) نیز این سنت نیکو را داشت که چون با کسى دست مى داد، آن قدر دست خود را نگه مى داشت، تا طرف مقابل دست خود را سست کند و عقب بکشد. (15) . بارى … محبت قلبى را باید آشکار ساخت.
علاقه، گنجى نهفته در درون است که باید آن را استخراج و آشکارکرد، تا از برکاتش بهره برد. روشنترین خیر و برکتش، تقویت دوستیهاو تحکیم آشناییها و رابطه ها است. به دستور اسلام، هرگاه مومنى راملاقات مى کنید، مصافحه کنید، خوشرویى و چهره گشاده و بشاش وخندان به هم نشان دهید. (16) .
از آثار دیگر مصافحه، "کینه زدایى " است. پیامبر خدا(ص) فرمود:
"تصافحوا، فان التصافح یذهب السخیمه " (17) و "تصافحوا فانه یذهب بالغل ". (18) مصافحه کنید و دست دهید، چرا که آن، کینه و کدورت را مى زداید.
دست دادن با زنان.
بر اساس "مکتبى " بودن مرز دوستیها و رابطه ها و معاشرتها، دست دادن با نامحرم، حرام است و صرف دوستى و رفاقت و آشنایى وهمکار بودن یا ملاحظات سیاسى و دیپلماسى در سفرهاى خارجى ودیدارهاى رسمى، دلیل نمى شود که کسى با نامحرم و اجنبى، مصافحه کند. روشنفکر مآبى در این مساله جایى ندارد. رسول خدا فرمود: بازنان دست نمى دهم (19) (البته زنان نامحرم). و در حدیث نبوى دیگرى آمده است:
"اگر زنى بخواهد با مرد نامحرم دست بدهد (که نباید دست دهد) و ناچارباشد، یا بخواهد با او "بیعت " کند، از پشت لباس (و با وجود حایل و پوشش دست،دستکش) مانعى ندارد." (20) . البته معیار عمل، فتواى مجتهدى است که از او تقلید مى کنید و هرمسلمان متعهد، باید براى عمل خود ملاک و حجت شرعى داشته باشد.

1) سفینه البحار، محدث قمى، ج 1، ص 645.
2) میزان الحکمه، رى شهرى، ج 4، ص 535.
3) خصال صدوق، ص 11.
4) سفینه البحار. ج 1، ص 465.
5) بحارالانوار (بیروت)، ج 73، ص 10.
6) میزان الحکمه، ج 4، ص 538.
7) اصول کافى (عربى) کلینى، ج 2، ص 645.
8) نساء، آیه 86.
9) اصول کافى، ج 2، ص 179.
10) همان، ص 183.
11) همان، ص 179.
12) بحارالانوار، ج 73، ص 26.
13) همان، ص 23.
14) همان، ص 28.
15) همان، ص 30.
16) میزان الحکمه، ج 5، ص 355.
17) بحارالانوار، ج 74، ص 158.
18) میزان الحکمه، ج 5، ص 354.
19) کنزالعمال، حدیث 475.
20) همان، حدیث 25346.

ادب
از قیمتى ترین سرمایه ها و میراثهاى حیات آدمى "ادب " است،حتى بالاتر از ثروت و سرمایه است (ادب مرد، به ز دولت اوست). در برخوردها چیزى به زیبایى و جذابیت ادب نمى رسد. باید آن را آموخت، به کار بست تا روابطى سالم و احترام آمیز و پایدار میان افراد، حاکم شود. اما همین واژه متداول و مشهور، گاهى تعریفى ناشناخته و حد و مرزى مبهم دارد. از این رو مناسب است که بر مفهوم وجایگاه و شرایط آن، تاملى مجدد داشته باشیم و بدانیم که براستى "ادب چیست؟".
ادب چیست؟
این صفت که سرمایه ارزشمند رفتارى انسان و رسالت پدر و مادرو مربى است بر چه پایه هایى استوار است؟ آیا یک خصلت درونى است؟ آیا رفتارى اجتماعى است یا حالتى روحى؟ رمز اینکه انسان ازافراد مودب، خوشش مى آید چیست؟
وقتى سخن از "ادب " به میان مى آید، نوعى رفتار خاص و سنجیده با افراد پیرامون (از کوچک و بزرگ و آشنا و بیگانه) در نظر مى آید. این رفتار که از تربیت شایسته نشات مى گیرد، به نحوه سخن گفتن، راه رفتن، معاشرت، نگاه، درخواست، سوال، جواب و … مربوط مى شود. ادب، هنرى آموختنى است. مى توان گفت: "ادب، تربیت شایسته است "، خواه مربى، پدر و مادر باشد، یا استاد و مربى.
امام صادق(ع) فرمود: پدرم مرا به سه نکته ادب کرد … فرمود: هرکس با رفیق بد همنشینى کند، سالم نمى ماند و هر کس که مراقب و مقیدبه گفتارش نباشد پشیمان مى گردد و هر کس به جاهاى بد، رفت و آمدکند، متهم مى شود: "ادبنى ابى بثلاث … قال لى: یا بنى! من یصحب صاحب السوء لا یسلم و من لا یقید الفاظه یندم و من یدخل مداخل السوء یتهم." (1) .
آنچه در این حدیث مطرح است، ضابطه داشتن "دوستى " و "گفتار"و "معاشرت " است. دوست دارى با تو چگونه رفتار کنند؟ مگر نه اینکه مى خواهى تو را با احترام یاد کنند؟ خوبیهایت را بگویند؟ نام و لقب زشت بر تو نگذارند؟ مگر نه اینکه از توهین و تحقیر و استهزاى دیگران نسبت به خودت ناراحت و رنجیده مى شوى؟ مگر نه اینکه دوست دارى در جمع مردم، مورد تکریم و تشویق و توجه قرار گیرى؟
یکى از نکات مهم مربوط به معاشرت، آن است که آنچه را در باره خود نمى پسندى، در باره دیگران هم روا ندانى و آنچه نسبت به خویش دوست مى دارى، براى دیگران هم بخواهى و آنچه را در کاردیگران زشت مى شمارى، براى خود نیز زشت بدانى. اگر از کارهاى ناپسند دیگران انتقاد مى کنى، همان کارها و صفات در تو نباشد. این نوعى "خود ادب کردن " است و کسى به این موهبت دست مى یابد که ازفرزانگى و هوشیارى و عقلانیتى تیز و بصیر برخوردار باشد. به فرموده حضرت امیر(ع):
"کفاک ادبا لنفسک اجتناب ما تکرهه من غیرک "; (2) . در ادب کردن تو نسبت به خویشتن، همین تو را بس که آنچه را ازدیگرى ناپسند مى بینى از آن پرهیز کنى. هر کس حد و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، داراى ادب است. بى ادبى، نوعى ورود به منطقه ممنوعه و پایمال کردن حد و حریم در برخوردهاست. این سخن بلند علوى را هم در این زمینه بخوانیم که فرمود:
"افضل الادب ان یقف الانسان على حده و لا یتعدى قدره "; (3) . برترین ادب، آن است که انسان بر سر حد و مرز و اندازه خویش بایستد و از قدر خود فراتر نرود. ادب، به خودى خود یک ارزش اخلاقى و اجتماعى است وارزش آفرین، هم براى فرزندان، هم براى اولیاء که تربیت کننده آنانند.ادب در هر که و هر کجا باشد، هاله اى از محبت و مجذوبیت را بر گردخود پدید مى آورد و انسان باادب را عزیز و دوست داشتنى مى کند.ادب، خودش یک سرمایه است و هر سرمایه اى بدون آن بى بهاست. مدالى است بر سینه صاحبش که چشمها و دلها را خیره و فریفته مى سازد.
آراستگى هر چیزى به چیزى است.
آن گونه که علم، با حلم آراسته مى گردد،
و شجاعت، با گذشت و عفو زینت مى یابد،
و ثروت، با انفاق و بخشش، ارزش پیدا مى کند،
حسب و نسب هم با ادب، ارج مى یابد. شرافت نسب و اعتبارخانوادگى و آبرو و وجهه اجتماع، بدون داشتن ادب، آرایشى سطحى بر چهره اى زشت است. این سخن حضرت على(ع) است که:
"لا شرف مع سوء الادب "; (4) .
با بى ادبى، هیچ شرافتى نیست.
کسى که بى اصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشته باشد، شرافت مى یابد. ادب، حتى نسب و تبار نامناسب را هم مى پوشاند. کلام امیرالمومنین(ع) چنین است:
"حسن الادب یستر قبیح النسب." (5) .
نشانه ها و جلوه ها
هر یک از ادب و بى ادبى نشانهایى دارد. شناخت ادب هم جز باتوجه به نمودهاى بى ادبى میسر نمى گردد. این نمودها و نشانه ها وعلایم، هم در گفتار نمایان است، هم در رفتار و برخورد. اگر عاقلانه زیستن و متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه ادب است. بى خردى، گفتار زشت، بددهانى، تندخویى، زشت گویى، دشنام و توهین، سبکسرى و خیره سرى، لجاجت و عناد و … هم بى ادبى است.
اگر کنترل دوستیها و معاشرتها ادب است، بى ادبى یعنى رفت وآمد با افراد ناباب و بى دقتى در گزینش دوستان و بى تعهدى درمجالستها و رفاقتها. آنکه زشت گفتار و بدزبان است، به تعبیر حضرت على(ع) از ادب بى بهره است: "لاادب لسیئ النطق." (6) .
کسى که در برخورد با افراد، حاضر نیست از آنان با عظمت وتکریم یاد کند و مدام به استهزاء دیگران و غیبت آنان مشغول است،آنکه یاوه دیگران را با یاوه و دشنامشان را با دشنامى زشت تر پاسخ مى دهد، آنکه در مجالس و محافل و صفها، رعایت حق دیگران و نظم و مقررات و سکوت و نوبت را نمى کند، آنکه حاضر نیست به حرف دیگران گوش دهد، کسى که در گفتگو و بحث، داد مى زند، گلو پاره مى کند و جانب انصاف و حق را مراعات نمى کند، آنکه … اینها همه نشانه هایى از فقدان ادب است.
از آن سو، مراعات آداب در خوردن، آشامیدن، لباس پوشیدن یالخت بودن، خلال کردن، دهن دره، سرفه، عطسه و … نشان ادب است.بى ادبى، بى اعتنایى به حقوق و شخصیت و حرمت انسانهاست. اگرکسى هنگام عطسه، آب دهان به سفره و صورت بیفکند، یا به طرزمشمئزکننده اى غذا بخورد، یا به جاى تقدیم دو دستى نامه و وسیله وابزار، آن را پرت کند یا حتى یک دستى بدهد، یا هنگام مطالعه شما، سرو صدا کند، یا هنگام خلوت، سرزده وارد اتاقتان شود، و اجازه ورودنگیرد، اینها نمونه هایى از مراعات نکردن ادب اجتماعى است.
جالب این است که اسلام براى همه این موارد، دستورالعمل دارد."تربیت اسلامى " و اخلاق مکتبى، همه دستورها و "باید" و "نباید"هایش،"ادب آموزى " است.کسى که پاى بند تعالیم دین نباشد، از حوزه ادب به وادى بى ادبى پاى نهاده است.
ادب از که آموزیم؟
رفتار نیک دیگران، بر انسان تاثیر مثبت مى گذارد. این امرى روشن و طبیعى است. ناپسندیهاى اخلاقى مردم نیز تاثیر سوءمى گذارد. این هم عادى است. هنر انسانهاى فرزانه و هوشمند آن است که از رفتارهاى ناپسند دیگران هم عبرت و درس مى آموزند.
هم نیکان الگوى نیکى اند، هم بدان سرمشق بدى براى غافلان. اماعاقلتر کسى است که از بدیها راه خوبیها را مى آموزد. این همان حکمت لقمانى است که از فرزانگى او سرچمشه مى گیرد. به قول سعدى:
"لقمان را گفتند: ادب از که مى آموختى؟ گفت: از بى ادبان، که هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز کردم." (7) و اگر جز این بود، لقمان به لقب "حکیم " مشهور نمى شد. آرى … ادب آموختن از بى ادبان. همچنان که باید کم حرفى را از وراجان پرحرف و بیهوده گوى الهام گرفت
.بزرگوارى و کرامت نفس را هم باید از زشتى کار تنگ نظران وخسیس طبعان فرا گرفت. هیچ کس از زشتى و بدى، خوشش نمى آید.پس چرا ما خود را از آن پاک نسازیم که محبوب شویم؟ اگر از زشتیهاى دیگران، آموختیم که به خوبیها روى آوریم، "استاد اخلاق " ما در درون خودمان نهفته است. این روش، شیوه آموخته از امیر مومنان(ع) است که فرمود:
"اذا رایت فى غیرک خلقا ذمیما فتجنب من نفسک امثاله "; (8) . هر گاه در دیگرى اخلاق ناپسندى را دیدى، بپرهیز که آن گونه رفتار در خودت نباشد! عیساى مسیح هم همین روش را داشت. از او پرسیدند: چه کسى تو را ادب آموخت؟ فرمود: کسى مرا ادب نکرد. من، زشتى جهل رادیدم و از آن پرهیز کردم. (9) . نشست و برخاست و انس و معاشرت با افراد مودب، خلق وخوى و رفتارمان را به زینت "ادب "، مى آراید.
از ادب پیامبر(ص)
رسول اکرم(ص) که اسوه ایمان و الگوى اخلاق و ادب و رفتارنیکو است، خود را ادب کرده پروردگار دانسته و مى فرماید: "ادبنى ربى فاحسن تادیبى "; (10) پروردگارم مرا ادب کرد و نیکو ادب کرد!
"سیره پیامبر"، یک کتاب ادب آموزى است. رفتار پیامبر، نمونه عالى اخلاقى و معاشرت والاست. به چند نمونه از ادب برخورد پیامبر بادیگران اشاره مى کنیم:
رسول خدا با هر کس روبه رو مى شد، سلام مى داد، هم به کوچک،هم بزرگ. (11) . هیچ گاه پاى خود را پیش کسى دراز نمى کرد. هنگام نگاه، به صورت کسى خیره نمى شد، با چشم و ابرو به کسى اشاره نمى کرد،هنگام نشستن، تکیه نمى داد. (12) .
وقتى با مردم دست مى داد و مصافحه مى کرد، هیچ گاه دست خودرا عقب نمى کشید، تا طرف مقابل دست خود را بکشد. (13) هیچ خوراکى را مذمت نمى کرد. به هیچ (14) کس دشنام و ناسزا نمى گفت و سخن ناراحت کننده اى بر زبان نمى آورد و بدى را با بدى پاسخ نمى گفت.زیرانداز خود را به عنوان اکرام، زیر پاى کسى که خدمتش مى رسیدپهن مى کرد. (15)
از روز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تکیه دادن غذانخورد. (16) هدیه افراد را (هر چند اندک و ناچیز) قبول مى کرد. (17) بیشتراوقات، رو به قبله مى نشست. (18) زانوهایش را پیش اشخاص،باز نمى کرد و بیرون نمى آورد. بر تندخویى غریبه ها در سوال ودرخواست و سخن صبر مى کرد. هیچ کس را ملامت و سرزنش نمى کرد و در پى کشف اسرار دیگران نبود. (19) .
خنده هایش تبسم بود و هرگز قهقهه سر نمى داد. (20) بسیار شرمگین و باحیا بود. سخن کسى را قطع نمى کرد. از جلوى خودش غذامى خورد. کار افراد را به هر شکلى راه مى انداخت و … بسیارى ازفضایل برجسته دیگر که همه حاکى از روحى بلند و اخلاقى والا و ادبى متعالى بود.
ادب در معاشرت، میزان رشد و شعور انسان است و هر کس به اندازه اى مى ارزد که ادب دارد. عیار سنجش قیمت انسانى افراد، "ادب "آنان است. وقتى مى توان با "ادب "، دلها را خرید و هنگامى که "ادب داشتن "،نشانه ایمان و وسیله تقرب به خدا و محبوبیت نزد خالق و خلق است،چرا از سنت رسول خدا و سیره اولیاء دین، ادب نیاموزیم؟ … آرى،ادب در گفتار و کردار، در خانه و جامعه، با کوچک و بزرگ، با خودى وغریبه، در همه جا … و با همگان!

1) بحارالانوار، ج 75، ص 261.
2) میزان الحکمه، ج 1، ص 72.
3) غررالحکم.
4) همان.
5) همان.
6) همان.
7) گلستان سعدى، باب 2، حکایت 20.
8) میزان الحکمه، ج 1، ص 70، حدیث 374.
9) ما ادبنى احد رایت قبح الجهل فجانبته (بحارالانوار، ج 14، ص 326).
10) میزان الحکمه، ج 1، ص 78.
11) سنن النبى، علامه طباطبایى، ص 41، 43 و75.
12) همان، ص 45، 46، 47، 73 و 61.
13) همان، ص 41 و 47.
14) همان.
15) همان، ص 75 و 76.
16) بحارالانوار، ج 16، ص 237.
17) همان، ص 227 و 240.
18) همان.
19) مکارم الاخلاق، ص 13، 15 و 17.
20) سنن النبى، ص 75.

یش بسوی اخلاق ادیان جهانی
مقدمه:
شاید بتوان گفت در طول تاریخ بشریت هم اختلافات عمده اندیشه ها و هم تشابه افکار و اندیشه ها مربوط به مسئله فهم حقیقت مطلق بوده است که ادیان داعیه درک و استنباط آن را دارند.
ادیان علاوه بر نقاط تفاهمی که در مسائل خود دارند و شامل احکام، اعتقادات و اخلاقیات آنها می شود در این مسئله نیز که تنها خود بر حق هستند و حقیقت را یافته اند ادعای یکسانی دارند. زردشت برای حقانیت خود در اوستا می گوید:
بهترین موهبت ها و بخشایشها از آن زرتشت است و کسی که پیرو چنین راهی باشد به سعادت خواهد رسید. (1)
تورات می گوید:
زنهار خدای غیر را عبادت ننما زیرا یهوه که نام او غیور است غیورترین خدایان است. (2)
هندوان می گویند:
وصول به حقیقت کامل فقط در صورتی میسر است که آدمی بکلی در برهمن آتمن مستغرق گردد چون همه چیز عین برهماست.(3)
حضرت عیسی نیز در انجیل یوحنا می گوید:
هیچکس به پدر راه نمی یابد مگر از طریق پسر. (4)
قرآن کریم می فرماید:
ان الذین عندالله السلام (5) همانا دین پسندیده نزد خداوند اسلام است.

کثرت گرائی دینی:
سخن گفتن از همگرایی ادیان در جهان کنونی که لبریز اندیشه های متضاد است مشکل مینماید کافی است به چند نظریه از فیلسوفان جهان اشاره کنیم.
آیت اله مصباح یزدی تقسیم بندی جهان را به دارلکفر و دارالاسلام تایید می کند هر چه غیر اسلام است الحادی و کفر است.ایشان از قول امام محمد باقر (ع) داستانی را نقل میکند که در آن "خداوند به حضرت شعیب (ع) وحی کرد که من صد هزار نفر از قوم تو را هلاک می کنم چهل هزار نفر از آنان اهل معصیت و گناه و شصت هزار نفر از خوبان هستند. حضرت شعیب تعجب کرد و گفت کسانی که اهل گناه هستند بسیار خوب حق آنهاست که عذاب شوند اما خوبان چرا؟ خداوند در پاسخ به پیامبرش گفت: خوبان را عقاب می کنم به خاطر این که با اهل معصیت مداهنه کردند. می دانید مواهنه یعنی چه؟ یعنی ماست مالی کردن، شیره مالی کردن،سازش کردن، شتر دیدی ندیدی ! خداوند میگوید گناه این شصت هزار نفر این است که در موردی که من غضب بر مردم داشتم اینها غضب نکردند." (6)
ایشان حکایت دیگری نقل می کند که در آن خداوند فرشتگان خود را برای عذاب گروهی فرو می فرستند که در میان آنها یکی مشغول عبادت و تضرع است و وقتی یکی از فرشتگان از خداوند طلب دلیل می کندخداوند در پاسخ می گوید: درست است که این فرد اهل عبادت و دعاست اما هیچ وقت رنگ صورتش به خاطر غضب و غیظ برای خدا تغییر نکرده است. (6)
اما با دقت در این نظریه این سئوال مهم مطرح می شود که اگر ادیان الهی در سیر تکامل و تاریخی خود هر یک به طریقی از مقتضیات زمانی و مکانی خود ضامن هدایت و سعادت بشر بودند و تحقق دین اسلام خاتمیت ادیان و تکامل ادیان را به ارمغان آورد و ختم رسالت را به انسان گواهی داد پس نسبت عقل با دین چه می شود؟ عقل که دائماً در حال تکامل و بسط است و نمی تواند به پایان برسد با دینی که دستورات آن قطعی شده است و برخی از اندیشمنـدان این دستورات را قطعی ولایتغیر می دانند چه خواهد کرد؟
متداول شدن اصطلاح پلورالیسم دینی نیز حکایت از مواجه شدن مردم جهان با فرهنگهای مختلف و با ادیان است و اندیشمندان در این دریای تفکر راهی سهل و یا راهی اجباری را در پدیدارشناسی معرفی کرده اند که آن پلورالیسم دینی است و حتی اندیشمندان اسلامی کشور نیز گاهاً به آن نزدیک شده اند. پلورالیسم دینی این مسئله را ترویج می کند که حقیقت و رستگاری در دین ویژه ای نبود و همه ادیان بهره ای از حقیقت مطلق و غایت دارند و در نتیجه بهره وری از برنامه های هر یک از آنها می تواند مایه نجات و رستگار انسان باشد.
جان هیک متولد 1922 میلادی این اصطلاح را مطرح و یا ترویج کرد. او می گوید "ادیان کلیت هایی هستند که اشکالی چند بعدی در زمینه تجربه دینی، اعتقادات، متون مقدس، مناسک، شیوه های اخلاقی و غیره دارند اما همه آنها متناسب با تاثیری که ذات غایی بر حیات انسانی دارند شکل می گیرند."

نظریه ابن عربی:
ابن عربی شیخ اکبر از منظرتصوف ادیان رایگانه می بیند او در تفسیر "صراط مستقیم" می گوید که راهی است که سراسر هستی در آن سیر می کند و همه راهها با تمام تعـدد و اختـلاف و تفاوتـی که دارند در آنـجا بـهم می پیوندند. (7)
این عربی در تبیین ماجرای گوساله سامری و برخورد حضرت موسی با هارون، به کمال جویی و خداطلبی همه انسانها اشاره می کند. ابن عربی می گوید موسی از این جهت بر هارون خشم گرفت و عتاب کرد که او را غافل از معرفتی بسیار مهم یافت و آن شناخت این حقیقت است که همه انسانها خداپرست و در پی او هستند آن چه پرستش شود به هر زبانی و در هر مکانی و هر زمانی یکی است و آن ذات یگانه اوست و هیچ کس از این قانون الهی مستثنی نیست اگر چه به ظاهر گوساله پرست باشد.
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتـو کاشانه تویـی تو
در میکـده و دیر که جانـانه تویـی تو
مقصود من از کعبه و بت خانه تویی تو
اما موسی نماد صورتها و تعینات یعنی گوساله سامری را سوزاند.
مولوی نیز در کتاب مثنوی داستان موسی و شبان را نقل می کند و موسی به شبان بگوید که تصورات خود را اصلاح کن. تو تیره دیده ای. تو غلط می فهمی. آیا یکی از نقش های انبیا این است که تفسیرهای ما را از تجربیات خود اصلاح کنند؟ آیا نباید ما را به خود واگذارند؟ در پایان خداوند به موسی می گوید:
در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
گـر خطـا گـویـد ورا خـاطـی مگـو
گر بود پرخون شهیـد او را مشو
خون شهیدان را از آب اولی تر است این خطا از صد ثواب اولی تر است
اما با این همه نمی توان عارفان را از جمله طرفداران پلورالیسم دینی نامید چرا که به قول:
پس آدمی هر چیزی غیر از کمال مطلق را که به ظاهر فرامی خواند در حقیقت عدم محض (کاستی) را فرا خوانده است و عدم هم که قابل فراخواندن نیست پس جز کمال چیزی نمی ماند و او جز کمال چیزی را فرا نخوانده است عارف خدا را از روی بصیرت فراخواند و غیر عارف هم از روی تقلید و نادانی او را فرا خواند ولی از معرفت به حقیقت محروم مانده است و همین معرفت سبب تمایز سعادتمند از اهل شقاوت می شود چه سعادتمند حقیقت را می بیند و آن کس که حقایق را نمی بیند از آسایش عظیم و پاداش نیکو دور است پس اهل شقاوت است و شقاوتش به نادانی و عدم معرفتش است.
چشم بینا بهتر از سیصد عصا
چشم بشناسد گهر را از حصا
اما نکته ای است قابل توجه که وقتی عارفان وارد دنیای معنوی می شوند آنجا دیگر به پلورالیسم دینی معتقدند درست مثل غواصی که درون آب دیگر پای ابزار و کفش لازم ندارد. عارفان از جمله افرادی هستند اصولاً رویشان همان روی خداست نه دیگر مردمانند که رویشان به سوی خداست.
آن یکی را روی او شد روی دوست
و آن یکی را روی او خود روی اوست
عبدالکریم سروش نیز می گوید که وقتی کسی وارد تجربه معنوی و باطنی شد مثل نمازگزاری است که وارد خانه کعبه شده است به هر طرف که بایستد رو به قبله و اصلاً درون قبله است.

نظریه شیخ محمود شبستری:
او اختلاف و کثرت و تعدد را به علت بودن در عالم کثرت دانسته است و از نظر وی مادام که من و تو مطرح باشد بدنبال آن سخن از کیش من و تو خواهد آمد.

نظریه مولوی:
او کثرت را حاصل ظاهرگرایی و قشری گری و محدوداندیشی می داند:
اختـلاف خلـق از نـام او فتــاد
چون به معنی رخت آرام او فتاد
از نظرگاه است این مغز وجود
اختـلاف مـومـن و کبـر و بهـود
او در فیه ما فیه می گوید:
نمی بینی که راه به کعبه بسیار است بعضی از راه روم و بعضی از شام و بعضی از عجم و بعضی از چین و بعضی از راه دریا از هند و یمن، پس اگر در راهها نگاه کنی اختلاف عظیم است اما چون به مقصد نظر کنی همه متفق اند.

نظریه علامه طباطبائی:
با توجه به تاکید علامه طباطبائی بر نقش فلسفه و استدلال عقلی در تفسیر وحی چنین استنباط شده است که ایشان روش عقلی را در فهم وحی ترجیح داده اند در حالیکه در کتاب شیعه در اسلام گفته اند:
کسی که با نظر کنجکاوی در احادیث اهل بیت و در روایاتی که از صحابه و تابعین در دست است رسیدگی نماید تردید نمی کند که روش تفسیر قرآن به قرآن تنها روش ائمه و اهل بیت می باشد.
بنابراین از مجموع فرمایشات علامه و روش تفسیری ایشان از قرآن و مخصوصاً "صراط مستقیم" که از 40 آیه دیگر قرآن کمک می گیرد مشخص می گردد که پلورالیسم دینی را قبول نمی کنند و با آن مخالف هستند. (8)

نظریه استاد مطهری:
آیت اله مطهری نیز بطور آشکار و واضح در کتابهای اسلام و مقتضیات زمان و آشنایی با علوم اسلامی معتقدند که دین حق در همه زمانها یکی بیش نیست و بر همه کس لازم است که از آن پیروی کند و با توجه به آیه (ومن مبیع غیرالاسلام دنیا فلن یقبل منه و هو فی الاخره من الخاسرین) تفسیر می نمایند که اگر چه معنای اسلام، تسلیم شدن است اما تسلیم شدن پذیرفتن دستورهای خداوند است و آخرین دستورات همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است. (8)

وحدت ادیان در میان عارفان:
ابن عربی معتقد است که وحدت در صورت ادیان یافت نمی شود چون صورت ها متفاوتند وحدت امری درونی و به همین دلیل متعالی است.

نظریه شوان:
در مباحث کلامی پلورالیسم دینی، فریتهوف شوان که در سال 1907 در شهر بازل سوئیس بدنیا آمد آثار و اندیشه های خود را در زمینه ادیان و مقایسه آنها به سه زبان آلمانی، فرانسه و انگلیسی نوشته است پس از درآمدن به دین اسلام، نام شیخ عیسی نورالدین احمد را برای خود برگزید و در سال 1998 در آمریکا در گذشت.
او در چارچوب فلسفه دین از یک سو با مسئله پورالیسم دینی که همه دین ها را برای نائل شدن به مراتب حق حق می پندارد و از سوی دیگر با انحصارگرایی دینی که تنها یک دین را حق و بقیه را باطل می داند مبارزه می کند و با رد هر دو نظریه راه سومی را مطرح کرده است.
"اگر تمامی ادیان صادق هستند بدین جهت است که خداوند بوده است که هر بار صحبت کرده است و اگر آنها متفاوت هستند بدین جهت است که خداوند به زبانهای مختلف صحبت کرده که با ظرفیت و تنوع و اختلاف آنها در تطابق و هماهنگی باشد." (9)

تعریف دین:
برخی دین را به معنای یک امر قدیمی معنا کرده اند و برخی آن را ایمان به موجودات روحانی دانسته اند و گروهی گفته اند که دین عبارت از ایمان به یک یا چند نیروی فوق بشری که شایسته اطاعت و عبادت هستند.
دین مانند هر پدیده اجتماعی دیگر رو به تکامل بوده است اندیشمندان علوم دینی مراحل دین را مانند کلاسهای درس و یا مراحل سیر و سلوک انسان رو به تکامل دانسته اند اما با یک مبداء و یک سیرت مشترک و یک گوهر اصلی اما اندیشمندان جامعه شناسی و انسان شناسی دین را از مرحله اول جادو و پرستش طبیعت به شرک تا مرحله توحیدی آن دانسته اند.

دسته بندی ادیان:
ادیان را می توان از جنبه های گوناگون دسته بندی کرد:
– ادیان ابتدایی (آنچه در اقوام ابتدایی بصورت گرایش به طبیعت و یا پرستش آن بوده است) مثل آنیمیسم، توتیسم و فتیشیسم.
– ادیان فلسفی مثل (هندو ئیسم، بودیسم و کنفوسیوسیم، مانی ـ مزدک) که این ادیان اگر چه طرفدارانی نیز گرد آورده اند اما غیر وحیانی هستند.
– ادیان وحیانی مثل (زرتشت گری، یهودیت، مسیحیت، اسلام) این ادیان برپایه وحی خداوند به پیامبران آن دین بنا شده و به وحدانیت خداوند اعتقاد دارند.

اخلاق در ادیان مختلف:

ادیان ابتدائی:
اگر چه از این ادیان اطلاعات دقیقی در دست نیست و بحث در باره کمالات اخلاقی این ادیان بیشتر به حدس و گمان می ماندکه البته به حقیقت نیز نزدیک است.
در ادیان ابتدائی (اگر نام دین بر آنها مجاز باشد) تکیه مردم برنمادی از طبیعت و یا نشانه هایی از حیوانات بوده است و اعتقاد بر نیرومندی اشیائی بوده است که به اعتقاد آنان خاصیتی داشته و می توانسته مورد تبرک باشد و از آن حاجتی بخواهند.
اما به مرور آنان فهمیدند این اشیاء و حیوانات و درختان از برآوردن حاجات انسان درمانده اند و برای کشف رازهای جهان به اسطوره پناه آوردند و برای توضیح پدیده ها قوه تخیل را به مدد گرفتند که این اسطوره ها و خیال ها از فضائل و کمالات اخلاقی نیز سرشار بود و بدینگونه فضائل و رذایل اخلاقی در جامعه و ادیان ابتدایی شکل گرفت.

ادیان فلسفی:
با آنکه ادیان فلسفی معمولاً در صحنه جامعه و بیشتر از جنبه سیاسی شکل گرفته است و یا در اندیشه رهبران حکیم پرورش یافته اما حضوری فعال در تاریخ داشته است. این ادیان از فلسفه اخلاق نیز بحث نموده و اخلاقیات و فضائل در آن موج می زند.

مانی:
مانی خود را در بابل پیامبر خدا نامید و بیشتر تعالیم خود را بر پایه زردشت گری و مسیحیت بنا نهاد. مانویان گیاهخوار بوده و طبقات اول و چهارم آنان حق ازدواج و مال اندوزی نداشتند نماز و روزه داشتند وسه اصل اخلاقی را رعایت می کردند: 1- پرهیز از گفتار زشت 2- پرهیز از کردار زشت 3- پرهیز از پندار زشت

بودا:
بودا نیز از پیامبران ادیان فلسفی است که راه راست را راهی میانه میان لذت و رنج می داند. او قانون 8 گانه را به مردم آموخت تا لوحه اخلاقی و آئین زندگی آنان باشد:
1- پرهیز از آزار جانوران 2- پرهیز از دزدی 3- پرهیز از بی عفتی 4- پرهیز از دروغ 5- پرهیز از سستی 6- پرهیز از بدگویی 7- پرهیز از خودخواهی 8- پرهیز از نادانی 9- پرهیز از دشمنی
قدیمی ترین کتاب بودا، کتاب مقدس بودائیان (تری پتیاکا) یعنی سه زنبیل نامیده می شود که دارای سه بخش است:
1- قواعد رهبانیت 2- وسیله رستگاری 3- مفهوم فلسفی و روانشناسی
این کتاب در بخش قواعد رهبانیت و وسیله رستگاری لبریز از دستورات اخلاقی است.

کنفوسیوس:
او حکیم و سیاستمدار چینی بود که آئین نامه ای آورد که با وجود مقبولیت از رونق افتاد و جای خود را به آئین بودا داد.
تعالیم او ترکیبی از اصول اخلاقی، سیاست مدن و مسائل دینی بود او معتقد بود که اجداد او براساس قاعده (لی) زندگی می کردند و از نیکیها و برکات برخوردار بودند. مقصود او از (لی)، پاکی، ادب و تشریفات و عبادت بود.
اصول اخلاقی او 5 مورد است:
1- مهربان و رابطه نیک پدر و پسر
2- لطف برادر بزرگتر به کوچکتر و تواضع برادر کوچکتر به برادر بزرگتر
3- عدالت شوهر با زن و اطاعت زن از شوهر
4- علاقه مندی زبردستان به زیردستان و اطاعت زیردستان از زبردستان
5- مهربانی فرمانروایان با رعایا و وفاداری رعایا با فرمانروایان
وی صفات پنج گانه انسان را نیز نشان داد که شامل: عزت نفس، علو همت، خلوص نیت، شوق به عمل و خوش رفتاری است.

ادیان الهی:

زردتشت:
پس از ورود آریایی ها به ایران و شهرنشینی که بر مسئله جهان بینی آنان تاثیر گذاشت نیازمند انسان اصلاح گری شدند که با خرافات قدیم مبارزه کند.
در این هنگام زردشت بیا خاست و خود را خدای خوبی و روشنایی معرفی کرد. وی مدعی شد که آئین خود را از اهورامزدا گرفته تا جهان را از تیرگیها پاک کند.
آئین زردشت یک قرن قبل از میلاد تحول یافت که آن را آئین مزدیستی به معنای ستایش مزدا می داند. در باره زمان زردتشت اختلاف نظر است و زمان وی از 6000 سال قبل از میلاد تا 660 سال قبل از میلاد دانسته اند اما مشهور همان 660 سال قبل از میلاد است وی در سن 30 سالگی به پیامبری مبعوث شد و در 77 سالگی در آتشکده ای در بلخ به شهادت رسید.
سه اصل اخلاقی مهم زردتشت شهرت دارد: گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک
که مشابه آن در اسلام نیز هست: الایمان قول باللسان و اقرار بالجنان و عمل بالارکان
کتاب زردشت اوستا است و زردتشتیان قومی تحصیل کرده و با فرهنگ بوده و همواره رفتارشان با دیگران خوب بوده است. شهید مدرس در باره ارباب کیخسرو شاهرخ نماینده زردتشیان در مجلس شورای اسلامی که صندوقدار مجلس نیز بوده و به درستکاری شهرت داشته گفته است: در این مجلس فقط یک مسلمان وجود دارد و آن هم ارباب کیخسرو است.

حضرت ابراهیم:
حضرت ابرهیم حدود 2000 سال قبل از میلاد در شهر اور بدنیا آمد. پدر حضرت ابراهیم در سلسله اجداد حضرت رسول اکرم قرار می گیرد و علمای شیعه معتقدند که همه پدران آن حضرت تا حضرت آدم یکتاپرست بوده اند.
دو مسلئه مهم در زندگی حضرت ابراهیم وجود دارد که این دو مسئله نیز به بحث اخلاق برمی گردد:
1- مسئله یکتاپرستی در خاندان او 2- مسئله تسلیم او در برابر امر خداوند
شهید مطهری در بیان فلسفه اخلاق از بیان نظرات اندیشمندان هیچ کدام را بطور کامل قبول نکرده و نظریه پرستش را مطرح می کند و اعتقاد دارد که انسان به خاطر خداوند و پرستش او به کارهای اخلاقی دست می زند و از رذائل پرهیز می کند و این مسئله در فطرت انسان نهاده شده است و معتقد است حتی انسانهای بی دین که کار اخلاقی می کند و مردم را به فضائل اخلاقی دعوت می نمایند بدلیل پرستش پنهانی خداوند است یعنی آنان ناآگاهانه خدا را می پرستند.بنابراین از این منظر یکتاپرستی در خاندان حضرت ابراهیم (ع) دین او را لبریز از مایه های اخلاقی می کند.
تسلیم حضرت ابراهیم در برابر امر خداوند که فرمان می دهد فرزندش را برای قربانی به قربانگاه ببرد نشان دهنده آن است که امر خداوند هر چه باشد اخلاقی است.
در فلسفه اخلاق و مباحث کلامی آن به مسئله تاریخی حسن و قبح عقلی و شرعی برمی خوریم که دعوای معتزله و اشاعره بود معتزله حسن و قبح را عقلی و ذاتی اما اشاعره آن را شرعی و امر خداوند می داند.
این مسئله نیز که حضرت ابراهیم (ع) با آمادگی کامل در برابر فرمان خداوند تسلیم شد نشاندهنده تطبیق امر اخلاقی با امر عبادی می کند.

حضرت موسی:
حضرت موسی که داستان تولدش در باب دوم سفر خروج تورات و سوره قصص قرآن مجید آمده است براساس برخی محاسبات تاریخی در حدود 1250 ق م بدنیا آمده است و طبق گفته تورات خداوند به او وعده داد بنی اسرائیل را از دست مصریان نجات دهد و سرزمین کنعان را به ایشان عطا کند.
حضرت موسی در طور سینا دو لوح دریافت کرد که فرمانهای خداوند بر آن نوشته شده بود از جمله آن فرمانها، ده حکم عمداً اخلاقی بود که به ده فرمان مشهور است:
1- برای خود خدایی جز من نگیرید 2- به بت سجده نکنید 3- نام خدا را به باطل نبرید 4- شنبه را گرامی دارید 5- پدر و مادر را احترام کنید 6- کسی را به قتل نرسانید 7- زنا نکنید 8- دزدی نکنید 9- بر همسایه شهادت دروغ نگویید 10- به اموال و ناموس همسایه طمع نکنید

حضرت عیسی:
حضرت عیسی پیوسته پیروان خود را به اخلاق حسنه دعوت می کرد بطوریکه این گفته نیز از اوست که اگر کسی به تو یک سیلی زد آن طرف صورت خود را نشان او بده تا یکی هم به آن طرف بزند.
تبلور اخلاق در دین مسیحیت به حدی است که مکینری در کتاب (اخلاق مسیحی)که توسط محمد سوری و علیخانی ترجمه شده اذعان می دارد: کسانی مسیحیت را تا حد اخلاق فرو میکاهند و می گویند مسیحیت فقط اخلاق است و بس.

حضرت محمد:
حضرت محمد (ص) اصولاً هدف از بعثت خود را تکمیل مکارم اهلاق اعلام کرد و خداوند نیز او را الگو و اسوه اخلاق معرفی کرده است. دستورات اخلاقی در کتاب او (قرآن مجید) فراوانند بطوریکه یک نظام تربیتی را تشکیل می دهد.

اخلاق جنگ در ادیان:
اخلاق در ادیان الهی و حتی غیرالهی آنچنان مطرح است که پیامبران و رهبران آنها همزمان با پیامبری و رهبری یک الگوی اخلاقی کامل هستند و باز آنچنان مطرح اند که نظام اخلاقی آن دین قبل از همه احکام قابل تبیین است. این نظام های اخلاقی بسیار کامل و جامع بوده و حتی در باره غیراخلاقی ترین امور مثل جنگ نیز مصادیق اخلاقی مطرح شده است.

اخلاق جنگ در دین یهود:
در کتاب عهد قدیم از آرزوی یهودیان برای صلح سخن گفته شده است. در کتاب عهد قدیم اشعیا (2) آمده است، خداوند به جنگ های بین قوم ها خاتمه خواهد داد. در کتاب دوم تورات آمده است که یهودیان پیش از اعلام جنگ باید تمام تلاش خود را برای ایجاد صلح بکار برند، در میدان نبرد به غیر نظامیان فرصت داده می شود که میدان را ترک کنند.

اخلاق جنگ در دین مسیحیت:
از نظر مسیحیت گسترش صلح و عدالت در سراسر جهان هدف است، 300 سال اول دوران مسیحیت این احتراز از جنگ به شدت رواج داشت.

اخلاق جنگ در اسلام:
از نظر اسلام جنگ باید به شکلی منظم، با اجتناب از صدمه زدن به غیر نظامیان، استفاده از حداقل نیروی لازم بدون وجود خشم و رفتار انسانی با اسرای جنگی صورت گیرد.
به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل شود اجازه جهاد داده شده، مسلمانان از حمله به سربازان زخمی منع شده اند. خداوند در سوره بقره آیه 190 می فرماید: در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند نبرد کنید و از حد تجاوز نکنید که خدا تعدی کنندگان را دوست نمی دارد.

نقاط اشتراک ادیان:
در حوزه عقاید و اخلاق نقاط مشترکی در ادیان الهی وجود دارد که می توان از طریق آن بر آحاد مردم تاثیر گذاشت و زمینه تنش های تاریخی، دینی و اجتماعی را از بین برد و معنویت و صلح را در جهان برای مردم به ارمغان آورد.
مشترکان حوزه عقاید و اخلاق شامل:
1- اعتقاد به یک حقیقت مقدس
2- اعتقاد به گوهر اولیه بشر
3- اعتقاد به صلح و مدارا
4- خدمت به دیگران به عنوان فضیلت
5- اعتقاد به جاودانگی
6- اعتقاد به عنصری غیرمادی در وجود بشر
7- اعتقاد به خلقت موجودات از نیستی به هستی
8- هدفمندی جهان
9- ایدئولوژی و جهان بینی مشترک ادیان
10- قداست در ادیان
11- آفرینش و تدبیر در ادیان
12- نجات یا رستگاری ابدی
13- وجود نظام اخلاقی و وجود نکات اخلاقی مشترک

همگرائی و واگرائی ادیان:
"رحماء بینهم و اشداء علی الاکفار" "حبل المتین" و "حزب الله" اینها آیات و اصطلاحاتی است که تلاش دارد همه مسلمانان را و احتمالاً همه پیروان ادیان الهی را حول کلمه "الله" فراخواند و معنویت را در سراسر جهان و در طول تاریخ منتشر نماید.
همه ادیان بر آن بوده اند تا سعادت انسان را پایه ریزی و همزیستی مسالمت آمیز بشر را تشویق و شقاقت را ریشه کن نمایند.
با مطالعه تاریخ ادیان و مرور گذشته و حال انسان در می یابیم که اتفاقاً خونین ترین جنگ ها مربوط به جنگ ادیان و مذاهب مختلف بوده است.
جنگ های صلیبی ـ جنگ ایران و عراق در دهه اخیر و جنگ اعراب و اسرائیل و درصدر اسلام نیز جنگ فرقه ها و مذاهب مختلف این نعمت بزرگ همگرائی ادیان را از انسان گرفته است.

اخلاق عامل همگرائی ادیان:
اخلاق که مهمترین عناصر ادیان گوناگون در طول تاریخ بوده است باید بتواند نقشی مهم را در همگرائی و وحدت آنها ایجاد کند.
بر مقبره شیخ محمد بهاری اندیشمند اسلامی در بهار همدان این جمله را از او نوشته اند که فقه مقدمه تهذیب و تهذیب مقدمه عقاید است.
این جمله می رساند که اخلاق حلقه واسطه است.
اخلاق در آخرین دین خداوند آنقدر اهمیت یافته است که خداوند رسول خود حضرت محمد را اسوه و الگوی اخلاق معرفی کرده است و خداوند به پیامبر می گوید که اگر نبود اخلاق خوب تو مردم از کنارت پراکنده می شدند. پیامبر نیز گفته است که من برای تکمیل مکارم اخلاق برگزیده شدم در دین اسلام اخلاق در ابعاد سیاسی آن نیز حائز اهمیت است. پیامبر گفته است: الملک یبغی مع الکفر و لایبقی مع الظلم ـ مملکت به کفر پایدار می ماند اما به ظلم نه و می دانیم که عدالت و ظلم از اصلی ترین مفاهیم اخلاقی در مباحث کلامی بوده است که حتی منجر به ایجاد دو فقره معتزله و اشاعره شد.
اخلاق در سایر ادیان نیز از ادیان ابتدائی تا ادیان فلسفی و ادیان اسطوره ای و الهی نیز اهمیت فوق العاده ای دارد.

قانون زرین:
رد پای اخلاق را در تمام ادیان با قاعده زرین می توان پی گیری کرد. این قانون که به قانون زرین عیسوی یا قانون طلائی و قانون مسیحی کنفوسیوس شهرت دارد از زمانهای کهن در دین زردتشت، کنفوسیوس، تالس، ماهابهاراتا وجود داشته است.
این قانون را می توان به دو گونه: مثبت (ایجابی) و یا منفی (سلبی) فرمول بندی کرد، می توان گفت "با دیگران همان رفتای را داشته باش که می خواهی آنها با تو داشته باشند" و یا می توان گفت "آنچه برای خودت نمی پسندی برای دیگران هم نپسند"
این قانون بقدری ساده و قابل فهم است که هیچ علم خاصی نیاز ندارد و حتی برای کودکان ابتدائی نیز کارآئی و کاربرد دارد و اصولاً می توان یک نظام تربیتی را بر آن استوار کرد.
البته کاربست درست این قانون، آن است که فرد منافع خویش را به گونه ای مجرد دیده و همواره منافع دیگران را نیز در نظر داشته باشد.
قاعده زرین به تعابیر مختلف توسط ادیان و اندیشمندان گفته شده است.
اکنون همه آن کارهایی را که می خواهی دیگران در حق تو انجام دهند تو نیز در حق دیگران انجام ده. (10)
مـن شنیــدم زپیــر دانشمنـــد تو هـم از مـن به یـاددار این پنـد
هر چه بر نفـس خـویش نپسندی
نیـز بـر نفــس دیگـران مپسنــد (سعدی)
* *
هـر آن چیـز کانـت نیـایـد پسنـد
تن دوست و دشمن بدان درمبند (فردوسی)
* *
آنچه نپسندی به خود ای شیخ دین
چـون پسنـدی بـر بـرادر ای امین (مولوی)
تنها مطابق آن دستور رفتار کن که هم هنگام بتوانی اراده کنی که آن دستور به یک قانون کلی تبدیل شود. (کانت)
بنابراین می توان از اخلاق ادیان نقبی بسوی همگرائی ادیان زد و همگرائی ادیان جامعه ای عاری از ظلم و فساد و لبریز معنویت را نوید داده و سعادت انسان را تضمین می کند.

پیش به سوی اخلاق مشترک ادیان:
"پیش به سوی اخلاق مشترک ادیان" احتمالاً می تواند نقطه شروع و آغازی باشد برای بیانیه "به سوی اخلاق جهانی" ارائه شده از سوی هانس کونگ که در سال 1993 از سوی بسیاری از رهبران دینی و معنوی سراسر دنیا در پارلمان ادیان جهان امضاء شد.
هانس کونگ در سال 1928 بدنیا آمد و از سال 1985 ریاست (بنیاد اخلاق جهانی) را برعهده گرفته، کتاب وی با عنوان (معصومیت و استفسار) به واسطه اعتراض به دکترین عصمت پایی بحث عظیمی را براه انداخت، کتاب دیگر وی به عنوان (مسیحی بودن) سالها پرفروش ترین کتاب بود.
او می گوید که امروزه وظیفه اولیه ادیان مشتمل بر صلح جوئی با یکدیگر از راه بکارگیری همه ابزارهای قابل دسترسی به ویژه در رسانه هاست، آنها باید:
1- سوء تفاهمات را رفع کنند
2- خاطرات ناخوشایند را از یاد ببرند
3- بر سر تعارضات ناشی از گناهکاری گفت و گو کنند
4- از نفرت و ویرانی بکاهند
5- بر اصول مشترک تاکید کنند
او تاکید می کند:
1- بدون یک اخلاق جهانی هیچ ادامه حیاتی برای سیاره ما میسر نخواهد بود.
2- بدون یک اخلاق جهانی هیچ صلحی در میان ملت های سیاره ما نخواهد بود.
3- بدون گفت و گو و مشارکت بین ادیان هیچ صلحی در میان ادیان جهان وجود نخواهد داشت.

نظریات هانری برگسون:
هانری برگسون یکی از مشهورترین فیلسوفان فرانسوی در اواخر قرن نوزدهم در سال 1859 در پاریس بدنیا آمد. وی در کتاب خود بام دو سرچشمه اخلاق و دین می خواهد نشان دهد که دو سرچشمه وجود دارد که دو نوع اخلاق و دین از آنها نشات می گیرد:
1- اخلاق بسته که از دین بسته است 2- اخلاق گشوده که دین آن پویاست
وی معتقد است که اخلاق گشوده و دین پویا با خلاقیت و پیشرفت ارتباط دارد.
هدف آنها حفظ انسجام و یکپارچگی اجتماعی نیست بلکه بدان جهت اخلاق گشوده نام می گیرد که همه انسانها را در بر می گیرد و کلی و فراگیر است و هدفش صلح و صفاست سرچشمه اخلاق گشوده را عواطف خلاق می نامد.

پی نوشت:
1) اوستا، گاتها، سوره 53
2) تورات، سفر خروج، باب 34، آیه 114
3) تاریخ جامع ادیان، جان بی ناس، ص 158
4) انجیل یوحنا، باب 14، آیه 23
5) قرآن کریم، سوره آل عمران، آیه 19
6) مقاله دین ما را کجا می برند؟ حسن محدثی، خردنامه همشهری، آذر 85، شماره 9
7) مقاله پلورالیسم دینی و دیدگاه ابن عربی (اطلاعات معرفت و حکمت)، دکتر عبدالرضا مظاهری، دوشنبه 1/7/85
8) مقاله علامه طباطبائی و نقد پلورالیسم دینی، اینترنت
9) مقاله کثرت ادیان از دیدگاه ابن عربی و شوان، رضا اسدپور، اطلاعات حکمت و معرف دوشنبه 1/7/85
10) انجیل متی، 7 و 12

منابع و مواخذ:

– مقاله در جستجوی اخلاق جهانی، ترجمه محمدرضا ارشاد، سایت باشگاه اندیشه
– مقاله هانس کونگ، خبرگزاری مهر
– دو سرچشمه اخلاق و دین، روزنامه ایران
– ادیان و برخورد تمدن ها، روزنامه شرق، مترجم عزت اله فولادوند
– سنت در نیای مدرن، سایت پرس و جو
– نهج البلاغه و حقوقی طبیعی، سایت نهج البلاغه
– معرفی کتاب چگونه باید رفتار کنیم، رحمان افشاری، سایت فلسفه
– کتاب مثنوی مولوی
– شاهنامه
– بوستان سعدی
– نسبت اخلاق از منظر عارفان، فصل نامه کتاب نقد، شماره 30
– سایت دانشمند
– جنگ و اخلاق جنگ در دین اسلام، خبرگزاری مهر
– آشنایی با ادیان بزرگ، سایت غدیر
– سایت تبیان (کتابخانه مجازی) www.tebyan.com

4


تعداد صفحات : حجم فایل:189 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود