تارا فایل

پاورپوینت قواعد عربی – 3


بسم الله الرحمن الرحیم

نام درس :
قواعد عربی ( 3 )

تعداد واحد : 2

نام منبع:
قواعد عربی (3)

مولف:
سید علی اکبر حسینی

تهیه اسلاید از:
علی ابوالحسنی

ازمیان 8 واحد قواعد عربی که دانشجویان رشته زبان و ادبیات فارسی می خوانند 4 واحد آن به صرف (شناخت انواع کلمه و دگرگونی های آن) اختصاص دارد که قواعد1 و 2 به آن می پردازد. و قواعد عربی 3و4 به نحو اختصاص دارد.
ازآن میان قواعد عربی 3 در24 فصل به مرفوعات، منصوبات و مجرورات می پردازد.

علم نحو:
علم نحو علمی است که از حالات اواخر کلمات هنگام ترکیب کلمه ای با کلمه ی دیگر بحث می کند. موضوع علم نحو، کلمه و کلام است.

کلمه لفظی است که وضعا دال بر معنی است و لفظ عبارت است ازچیزی که منطوق انسان است. لفظ مستعمل را کلمه گویند .

کلام لفظی است مرکب از دو یا چند کلمه که نسبتی بین آنها برقرار باشد.

معرب و مبنی:
کلمه وقتی که با کلمه ی دیگر ترکیب می شود از نظر حالت آخر آن بر 2 قسم است :

– یک قسم از کلمه آخرش هم از لحاظ حرکت و هم ازلحاظ حرف بر یک حالت ثابت می ماند که آن را مبنی می گویند.

– یک قسم دیگر آخرش یا از لحاظ حرکت ویا از لحاظ حرف متغیر است که آن را معرب می خوانند.

اعراب و بناء
اعراب به تغییر حرف آخر و یا حرکت حرف آخر کلمه به اقتضای موقعیتی که از نظر معنی در جمله پیدا می کند گفته می شود.
مثال:
1. جاءَ علیٌ
2. رَایْتُ علیاً
3. مَررْتُ بِعَلیٍ
«علی» در مثالهای فوق به ترتیب فاعل و مرفوع، مفعول و منصوب و مجرور به حرف جر است، چون«علی» معرب است اعراب مختلف بر آن ظاهر شده است.

بناء :
عبارت است از حالت ثبات و عدم تغییری است که حرف آخر کلمه هم از لحاظ حرکت و هم از لحاظ حروف داراست. به مثالهای زیر توجه کنید :
جاءَ هذا الرجُلُ
اِشَریْتُ هذا الکتابَ
3. مَرَرْتُ بِهذا الرجُلِ

« هذا » در مثال اول فاعل و در مثال دوم مفعول و در مثال سوم مجرور به حرف جر است. امّا اعراب فاعل که رفع واعراب مفعول به که نصب و اعراب مجرور به حرف جر، جراست در هذا ظاهر نشده است.

کلمات معرب و مبنی:
بعضی از کلمات معرب و بعضی دیگر مبنی هستند .

از سه قسمت کلمه، حروف تماماً مبنی هستند و از افعال به جز دوازده صیغه از فعل مضارع بقیه مبنی هستند.

اما بیشتر اسمها معربند و اسمهای مبنی به نسبت اسمهای معرب کم اند.

لازم است اسمهای مبنی که کمتر هستند شناخته شوندتا معلوم گردد اسمهای معرب کدامند ؟

اسمهای مبنی:

اهم اسمهای مبنی عبارتند از:
ضمایر 2. موصولات

3. اسماء اشاره 4.اسماء استفهام

5. اسماء شرط 6. بعضی از ظروف

7. اسماء افعال 8. کنایات

9. اعداد مرکب

عوامل نصب فعل مضارع:
فعل مضارع بعد از حروف ناصبه(اَنْ – لَنْ – کَیْ – اِذَن) منصوب است.

اََنْ:« اُریدُ اَنْ تکونَ عاقلاً »
اگر « اَنْ » بعد از فعل مفید علم و یقین بیاید حرف مشبه به فعل مخفف است و فعل مضارع در این صورت منصوب نیست.
مانند: « علمتُ اَنْ ترجِعُ عندی » .

2. لَنْ: برسر فعل مضارع عامل نصب و نفی است. یعنی هم مضارع را منصوب و هم منفی می کند.
مانند:
لَنْ یَجُودَ البخیلُ. هرگز بخیل بخشیده نمی شود.

3. کَیْ و گاهی لِکَیْ گفته می شود عامل نصب مضارع و برای بیان تعلیل است.
مانند:
اِجْتَهِدْ لِکَیْ تَنجَحْ یعنی بکوش تا رستگار شوی .

4.اِذَنْ وقتی فعل مضارع را نصب می دهد که در ابتدای جمله ی جوابیه قرار گیرد.
مانند:
« اِنْ تََاتَنی اِذَنْ اُکْرِمَکَ »

از جهت عمل برای اِذ َن چند شرط است:
به معنی اسقبال باشد .
در صدر کلام واقع شود .
بین آن و فعل مضارع کلمه ی فاصله نشود.

نصب فعل مضارع به اَنْ ناصبه ی مقدره :
گاهی فعل مضارع به اَنْ ناصبه ی مقدره منصوب است و آن شش مورد است:

1- بعد از لام تعلیل :یعنی بعد از لام حرف جرکه برای بیان علت است.
مانند: «جُد لِتَسُوْدَ» یعنی بخشش کن تا سروری یابی

که در اصل جُدْ لِاَنْ تَسُوْدَ بوده است.

2- بعد از لام حُجود: آن همان لام تعلیل است که بعد از کان منفی آمده باشد.

مانند:
« ما کُنْتُ لِاَنقُضَ العَهْدَ» یعنی من عهد خود را نمی شکستم.

لام حجود را لام تاکید نیز گفته اند. که در اصل ما کنتُ لِاَن اَنْقُضَ العَهْدَ بوده است .

3. بعد از حتی ، در صورتی که حتی به معنی لام تعلیل و یا به معنی الی حرف جر باشد.
مانند : وَ اعبُدْ رَبَّکَ حَتّی یاتِیَکَ الیقینُ
یعنی پروردگارت را عبادت کن تا برایت یقین حاصل شود
که در اصل حَتّی اَنْ یاتِیَکَ الیقینُ بوده است .

4. بعد از اَو: به معنی اِلی حرف جر و یا اِلاّ حرف استثنا.
مانند: لَاَسْتَسَهِلَنَّ الصعْبَ اَوْ اُدْرِکَ الُمنی .
یعنی البته کار مشکل را آسان می گیریم تا به آرزویم برسم .

5. بعد از فاءَ سببیّه: شرط منصوب شدن فعل مضارع بعد از فاء آمدن کلام منفی یا طلبی پیش آن است.
مانند: جُدْ فتَسُوْدَ یعنی بخشش کن برای اینکه به سروری برسی
و یا مانند لاتَکْسَلْ فَتَخْسَرْ یعنی تنبلی مکن که زیان نبینی .

6. بعد از واو به معنای مَعَ یا واو معیّه: در این مورد نیز باید بعد از کلام منفی یا طلبی واقع شده باشد
مانند: لا اَزُوْرُک و تَهْجُرَنِی
یعنی ترا زیارت نمی کنم با آنکه مرا ترک می کنی

تبصره:
اَن ناصبه از حروف مصدریه است در تمام موارد ششگانه فوق و همچنین موقعی که بر سر فعل مضارع داخل شده باشد. فعل مضارع به مصدر تاویل می شود و فعل مضارع در حکم و معنی مصدری است که به جای اَن ناصبه و فعل مضارع قرار می گیرد.
مانند:
اُریدُ اَنْ اَتَعِّلَمَ که در معنی اُریدُ التَعِّلُمَ
و
جُدْ فَتَسُودَ به معنی جُدْ لِسیادَتِکَ می باشد .

عوامل جزم فعل مضارع :
2 قسم است :
حروف جازمه 2. اسماء شرط

حروف: لمْ – لمّا -لاء ناهیه، لام امر غایب) ل ِ – (اِنْ .

مثال به ترتیب :
یذهبُ: لمْ یذهَبْ )نرفت –(لمّا یذهَبْ)نرفته است(،]اگر بر سر فعل ماضی بیاید جازمه نیست و به آن «حینیّه» گویند. لَمّا ذ َهَبَ ، (زمانی که رفت( [

لا تذهَبْ )مرو – (لِیَذْهَبْ )باید برود(
(هرگاه « فا – واو- ثم » بر سر این لام بیاید، ساکن می شود . وَ لْیذهَبْ(

اِنْ یَذهَبْ اَذهَبْ ) اگر برود می روم(

) اِن، بر سر فعل شرط و جزای شرط داخل می شود . (

اسماء شرط:
مانند اِنْ بر سر فعل شرط و جزای شرط داخل می شوند .

آنها 11 کلمه اند .
مَنْ ) کی که( ، ما (هر چیز)، اَیُّ )هرچه(، مَتی)هروقت ( اَینما) هرجا (، مَهما (هر وقت)، اََیانّ)هرجا(،انّی)هرجا) حیثما (هرجا )، کیفما )هرطور(، اِذما (هروقت) .

چند مثال:
مَنه یَکْسل یَخْسَرْ، مَهما تَطلُبْنِی تجدْنِی، حیثما تجلِسْ اَجْلِسْ

نکته:
اسماء شرط مانند اِنْ شرط بر سر دو جمله داخل می شوند.
هرگاه هر دو فعل مضارع باشد، مجزوم می شوند
اگر اولی مضارع دومی ماضی اولی مجزوم و دومی محلا مجزوم است
اگر اولی ماضی دومی مضارع باشد، اولی محلا مجزوم و دومی هم جزم و هم رفع صحیح است .مثال به ترتیب :

اِذْما تَتَعَّلَمْ تَتَقَدَّمْ )هر وقت دانا شوی سرور یابی(
اِنْ تَزُرْنی فَقَدْ زرْتُکَ
مَتی اِجتهدتَ فی عَمِلک تظفَرْیا تَظْفَرُ

اعراب در فعل مضارع ): رفع ، نصب ، جزم (
اگر خالی از عوامل نصب و جزم باشد همیشه مرفوع است نشانه رفع در افعال چهار گانه(صیغه های 1و4 و7 و13) ضمه -ُ و در افعال پنج گانه نون . یکتبُ ، یَکتبانِ

اگر حروف ناصبه بر سر آن بیاید در افعال چهار گانه منصوب و نشانه نصب فتحه -َ ودر افعال پنج گانه حذف نون است . اَنْ یکتبَ – اَن یَکُتبا

3. اگر حروف جازمه بر سر آن بیاید در افعال چهار گانه مجزوم و نشانه جزم سکون -ْ و در افعال پنج گانه حذف نون است : لم یکتبْ – لمْ یکتُبا

فعل مضارع اگر معتل اللام باشد. علامت رفع در صیغه چهارگانه ظاهر نمی شود و تقدیری است مانند یَدْعو و یَرْمی و یَخْشی .
در حالت نصب اگر به (واو) و (یاء) ختم شده باشد.مانند: یدعوُ و یَرمی حرف آخر آن فتحه می گیرد.

مانند: اَنْ یدعُوَ و اَنْ یَرْمِیَ اما اگر به الف ختم شده باشد علامت نصب ظاهر نمی شود و تقدیری است مانند: اَنْ یَخشی .

در حالت جزم فعل مضارع معتل اللام در صیغ چهار گانه حرف عله از آخر آن حذف می شود و حرف قبل از آخر حرف عله ) به همان حرکت پیشین خود باقی می ماند.

مانند :
لَمْ یَدْعُ و لَمْ یَرْمِ و لَمْ یَخْشَ که در اصل یدعُو، یَرْمی و یَخْشی بوده است .

اعراب در اسم های معرب: ) رفع ، نصب ، جر (
-معرب به حرکات
معرب به حروف

اسم های معرب به حرکات در حالت رفعی ضمه و در حالت نصبی فتحه و در حالت جری کسره می گیرند.
مثال به ترتیب :
جاءَ علیٌ
رَایتُ علیاً
مَرَرْتُ بعلیٍ .

اسم های معرب به حروف:
1- اسماء خمسه :
اَب – اَخ – حم )خویشاوند – (ذو -فو ) دهان(
این اسمها در حالت نصبی با «الف» در حالت رفعی با «واو» و در حالت جری با « یاء» می آیند، اگر به ضمیر متکلم «ی »
ختم شوند اعرابشان تقدیری است .
مثال به ترتیب :
رایتُ اَخاک -جاءَ اَخوک – مَرَرْتُ باَخیکَ
جاءَ اَبی – رایُت اَبی

2- اسم های مثنی :
در حالت رفعی با « الف» و در حالت نصب و جری با «یاء» می آید.
مانند : جاءَ الرجلانِ – رَایتُ الرجلینِ – مررتُ بالرجُلَینِ

3- جمع مذکر سالم :
در حالت رفعی با « واو» و در حالت نصبی و جری با « یاء» )ما قبل مکسور( می آید :
مانند: جاءَ المومنونَ – رایتُ المومِنینَ – مررتْ بالمومِنینَ .

اسم های معرب به بعضی حرکات :
1- جمع مونث سالم: درحالت رفعی ضمه و در حالت نصبی و جری کسره می پذیرد) به عبارتی نصب آن به جر آن است . (
مانند:
جائتْ تلمیذاتُ – رایتُ تلمیذاتٍ – مررتُ بتلمیذاتٍ .

2- اسم های غیر منصرف :از میان اعراب کسره و تنوین نمی پذیرند (چنانچه مضاف واقع شوند یا « ال» بگیرند. مثل اسم های منصرف اعراب می پذیرند . (
مانند:
جاءَ ابراهیمُ – رایتُ ابراهیمَ
مررتُ بابراهیمَ – هذا مِنْ اَحْسَنِ الکُتُبِ .

اعراب : لفظی ، تقدیری ، محلی .
– لفظی :
اسم معرب یا فعل مضارع اگر علائم اعراب ) اعم از اعراب به حرکات یا حروف (در لفظ ظاهر شود ، اعراب لفظی گویند .

اللهُ یقبلُ التوبهَ مِن التّائبِ .

مبتدا – مرفوع فعل و مرفوع مفعول و منصوب مجرور

التمیذانِ یذهبانِ الی المدرسهِ
مرفوع مرفوع مجرور

– تقدیری :
1- اسم معرب، مضاف به ضمیر متکلم ) ی(:
مانند: جاءَ صدیقی – رایتُ صدیقی – مررتُ بِصدیقی

فاعل و تقدیرا مرفوع مفعول و تقدیرا منصوب تقدیرا مجرور

2- اسم های مقصور:
« جاءَ موسی رایتُ موسی – مررتُ بموسی »
که موسی به ترتیب تقدیرا مرفوع )فاعل(، منصوب)مفعول(، مجرور )مجرور به حرف جر( است .

3- اسم های منقوص :
در حالت رفعی و جری تقدیری است و در حالت نصبی ظاهری است :
جاءَ القاضی – مَرَرْتُ بالقاضی – رَایتُ القاضیَ
تقدیرا مرفوع تقدیرا مجرور ظاهرا منصوب

4- فعل مضارع مختوم به«الف» درحالت رفع ونصب تقدیری ولی در حالت جزم با حذف حرف عله ظاهری است .
یَخْشَی) تقدیرا مرفوع – ( اَنْ یَخْشَی )تقدیرا منصوب)

لَمْ یَخْشَ )ظاهرا مجزوم (

5- فعل مضارع مختوم به «واو» و « یاء» در حالت رفعی تقدیری و در حالت نصبی و جزم ظاهری است .

مانند:
یَدْعُو – یرمِی ) تقدیرا مرفوع(
اَنْ یَدْعُوَ- اَنْ یَرْمِیَ )ظاهراً منصوب(
لَمْ یَدْعُ – لَمْ یَرْمِ ) ظاهرا مجزوم (

اعراب محلی :
تمام اسم های مبنی ، و جمله هایی که در محل یک اسم مرفوع یا منصوب یا مجرورنشسته باشند.(یعنی جمله هایی که اعراب می پذیرند( محلی هستند .
مانند: هذا علیٌ – ) هذا مبتدا و محلا مرفوع( .
ایاک نعبدُ – ( اِیاک مفعول به و محلا منصوب).
الله یعلمُ حیثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ :(یعلم =خبر برای «الله» ومحلاً مرفوع، یَجْعَل مضاف اِلیه برای « حیث» و محلا مجرور (.

جاء علیٌ و فی یدهِ کتابٌ = مله « فی یدهِ کتابٌ» حال ومحلا منصوب.

نوع بناء و کیفیت بناء افعال و اسماء و حروف :

کلمه مبنی ) اعم از اسم ، فعل و حرف : (

مبنی بر فتح : کتَبَ ، هُوَ

مبنی بر ضم : حیثُ ، مُنْدُ

مبنی بر کسر : لِ ، اَمْسِ

مبنی بر سکون : اُکْتُبْ ، مَنْ

– فعل مضارع صیغه های 6 و 12 مبنی بر سکون هستند
مانند:
یَکْتُبْنَ ، تَکْتُبنَ .

-فعل مضارع موکد به نون تاکید تقلیه یا خفیفه در صیغه های چهارگانه مبنی برفتح و درپنجگانه مبنی به حذف «نون » .
مانند:
یَکْتُبَنَّ ، یَکْتُبَنْ ، یَکْتُبَانِّ .

– فعل امر در صیغه اول مبنی بر سکون (اُکْتُبْ(و در صیغه های مثنی و جمع مبنی بر حذف نون )اُکْتُبا، اُکْتُبُوا( و در معتل اللام مبنی بر حذف حرف علّه است.
مانند:
اِرْمِ ، اُدْعُوا ، اِرْضَوا ( از: رضی )

فعل ماضی مبنی بر فتح است. (اعم از مفرد، مثنی، جمع) مانند: کَتَبَ

اگر به الف ختم شده باشد مبنی بر فتح تقدیری است .
مانند : رَمَی ، دَعَا

– اگر ضمیر به آن متصل شود مبنی بر فتح تقدیری است .
مانند: کتبُوا ، کتبْتَ ، کتبْتُ ، کَتَبْتُما

اسم هایی که در اصل معربند ولی عارضا مبنی می شوند .
1. منادا مفرد علَم و نکره مقصوده :(مبنی برضم)( مبحث منادا)
مانند:
یا علیُ ، یا تلمیذُ اِسْمَعْ

2. اسم لا نفی جنس:(اگر نکره غیر مضاف باشد، مبنی بر فتح است)
مانند:
لا حولَ و لا قُوَّهَ اِلا باللهِ

3- جهات سته و هم چنین ظرف زمان، )قبل و بعد( از ظروف لازم الاضافه هستند اگر قطع از اضافه بشوند ومضاف الیه آنها ذکر نشود در صورتی که مضاف الیه منویه باشد. یعنی در نیت متکلم باشد ولی ذکر نشود آن وقت مبنی بر ضم می شوند.

مانند:
لِلّه اْلامُر مِنْ قبلُ و مِنْ بَعدُ.
فرمان به دست خداست از پیش و از پس .

حروف کلاً مبنی هستند : مبنی بر فتح ) لَ– اِنَّ(مبنی بر کسر ) لِ – بِ ( مبنی بر سکون(مِنْ ، عَنْ(مبنی بر ضم )مندُ، مذُ( .

– اسم ها عموما معربند برخی ها که مبنی هستند(مثل ضمایر موصولات، اشاره، اسماء استفهام و شرط و …) یا مبنی بر فتحند (هُوَ، ذلِکَ)، یا مبنی بر ضمند (حیثُ)، یا مبنی بر کسرند (اَمْسِ ، کِ ) یا مبنی بر سکونند (مَنْ (.

منصرف و غیر منصرف
اسم معرب بر دو قسم است: منصرف و غیر منصرف .

– اسم معرب اگر مقصور منقوص نباشد همه حرکات اعراب یا تنوین می تواند در آخر آن ظاهر شود.
مانند:
جاءَ عَلَیٌ – رایْت عَلیّاً – مَرَرْتُ بِعَلّیٍ .

غیر منصرف:
اسم معربی است که از حرکات اعراب کسره در آن ظاهر نمی شود و به جای کسره فتحه می پذیرد و تنوین مطلقا نمی پذیرد.
مانند :
جاءَ ابراهیمُ – رایتُ ابراهیمَ – مَرَرْتُ باِبراهیمَ .

اسباب منع صرف
اگر در اسم دو سبب از اسباب منع الصرف و یا یک سببی که قائم مقام دو سبب است جمع شود غیر منصرف می گردد و اسباب منع الصرف نه سبب به شرح زیرند :
1. علمیت : مانند: ابراهیم .
2. عُجمه : یعنی غیر عربی بودن مانند: ابراهیم و یوسف .
تانیت : یعنی مونث بودن اعم از لفظی و یا معنوی
مانند: حمزه و زینب .

4. وزن فعل: یعنی اسم هم وزن فعل آمده باشد
مانند: اَحمد و یَزید .

5. وصف: یعنی صفت بودن ولی نه هر صفتی بلکه صفتی که بر وزن اَفعَل و فَعْلاِن باشند.
مانند : اَعطش و عطشان

6. ترکیب: یعنی اسم از دو و یا چند کلمه مرکب شده باشد. مانند : بَعلبَکَ و بَیْت لَحْم .

7. عدل : یعنی اسم از حالت اولیه خود عدول کرده باشد. مانند : عُمَر( که در اصل عامر بوده است .)

8. الف و نون زائده : اسمی که به الف و نون زائده ختم شده باشد.
مانند : عِمران – عُثمان .

9. جمع :جمعهای مکسری که پنج ویا شش حرفی باشند و حرف سوم آنها الف زائده باشد.
مانند :مساجِدْ – مَصابیح .

اسم علم در شش مورد غیر منصرف است :
وقتی که اسم علم محتوم به الف و نون زائده باشد:
مانند: عُثمان – رضْوان

باید توجه داشت وقتی الف و نون زائده است که بعد ازحذف آن سه حرف اصلی کلمه باقی بماند.
مانند: مثال های فوق نه مانند برهان که نون آن اصلی است .

وقتی که اسم علم هم وزن فعل باشد:
مانند: یزید که بر وزن فعل مضارع از زاد – یزیدُ می باشد

و

مانند:احمد که بروزن فعل مضارع متکلم وحده ازحَمِدَ- یَحْمَدُ است .

3. وقتی که اسم علم مرکب از دو یا چند کلمه باشد.
مانند: بعلَبک و بیتَ لَحم
که هر یک از دو کلمه ترکیب شده اند، به شرطی که مرکب اضافی نباشد،مانند«عبدالله» به صورت مضاف و مضاف الیه نباشد بلکه ترکیب مَزْجیِ باشد .

تذکـر :
اعداد مرکبه یعنی عدد یازده الی نوزده . احَدَ عشرَ الی تِسعهَ عشرَ با آن که مرکب اند مبنی هستند و نیزاسم هایی مانند سیبوَیْه که جزءدوم)ویه(می باشد مبنی است .

4. وقتی که اسم علم مونث باشد.
اعم از لفظی مانند حمزه یا معنوی، مانند مریم.
اسم علم مونث سه حرفی ساکن الوسط می تواند به صورت منصرف هم به کار رود.
مانند:
هِند که می توان گفت حضرتْ هندُ و یا هِندٌ .

5. وقتی که اسم علم اعجمی باشد.
مانند: یوسف – ابراهیم .

6. وقتی که اسم علم معدول باشد یعنی دارای عدل باشد .
مانند: عُمَر که در اصل عامر بوده است

مقصود از عدل داشتن این است که از صیغه اصلی خود تحول پیدا کرده باشد هر چند این تحول و تغییر تقدیری باشد .

وصف یا صفت در دو مورد زیر موجب منع صرف است .
وقتی که بر وزن فَعلان مذکر و فَعْلی مونث آن آمده باشد .
مانند: سَکران – سَکری .

2. وقتی که صفت بر وزن اَفعل آمده باشد ومونث آن بروزن فُعلی و یا فَعلاء
مانند : اکبر و کبری – اَسوَد و سَوداء .

جمع مکسر با دو شرط غیر منصرف است :
وقتی که بر وزن مفاعل باشد.
مانند : مساجد و اَکارِمْ
وقتی که بر وزن مفاعیل باشد.
مانند : مصابیح و قَنادِیل

تذکر :
جمع مکسر در اوزان فوق، اگر به تاء زاید ختم شده باشد منصرفند.
مانند: اَساتذه ، تلامذه .

– اسم مونث اگر علامت تانیت آن الف مقصوره
مانند حُبلی و کُبری و یا الف ممدوده باشد، مانند حَمراء و صحراء اعم از اینکه مفرد باشد، مانند مثال های فوق و یا جمع باشد، مانند مرضی و اَصْدِقاء مطلقا غیر منصرف یعنی یک سبب برای غیر منصرف بودن کافی است .

تبصره:
اسم هایی مثل «اشیاء و علماء» برخلاف قیاس غیرمنصرفند.

اسم غیر منصرف اگر اضافه شود و یا مُحّلی به ال بشود کسره می پذیرد.
مانند:
مَرَرْتُ بِالفَضلِ العُلماء. که افضل اسم تفصیل و غیر منصرف است و هم چنین است علماء که به الف ممدوده ختم شده است. اولی چون مضاف است و دومی چون مُحّلی به ال است هر دو کسره گرفته اند .

نشانه های رفع و نصب و جر جزم
– اسم معرب در موارد زیر مرفوع است :
هرگاه تنوین رفع داشته باشد. مانند: عَلِیٌ عادِلٌ

2. هرگاه به ضمه ختم شده باشد. مانند :اللّهُ علیم بذاتِ الصُدورِ

3. اسم مثنی هرگاه با الف آمده باشد. مانند :جاء الرَجُلانِ

4. جمع مذکر هرگاه با واو باشد. مانند :جاء المُعَّلِمُونَ

5. اسماء خمسه هرگاه به واو ختم شده باشد. مانند :جاءَ اَخوکَ

اسم معرب در موارد زیر منصوب است :
1- هرگاه تنوین نصب داشته باشد.
مانند : انّ عَلیّاً عادِلٌ

2- هرگاه به فتحه ختم شده باشد .
مانند : انّ اللّهَ فعّال لِما یشاءُ

3- اسم مثنی با یاء آمده باشد.
مانند : رایتُ الرجُلینِ

4. جمع مذکر سالم هرگاه با یاء آمده باشد.
مانند : رایتُ المُعّلِمینَ

5. اسماء خمسه هرگاه با الف آمده باشد.
مانند : رایتُ اَخاکَ

6. جمع مونث سالم با تنوین جر و یا با کسره آمده باشد.
مانند : رایتُ مُسلماتٍ و یا رایت المُسلماتِ .

– اسم معرب در موارد زیر مجرور است :
هرگاه تنوین جر داشته باشد.
مانند : مَرَرتُ بِرَجُلٍ کَریمٍ .

2. هرگاه به کسره ختم شده باشد.
مانند : مَرَرتُ بالرَجُلِ الکَرِیمِ .

3. مثنی هر گاه با یاء آمده باشد.
مانند : مَرَرتُ بالرَجُلَینِ .

4. جمع مذکر سالم هر گاه با یاء آمده باشد.
مانند : مَرَرتُ بالمُعلِمینَ.

5. اسماء خمسه هرگاه با یاء آمده باشد.
مانند : مَرَرتُ باَخیکَ .

6. اسم غیر منصرف با آمدن عامل جر فتحه داشته باشد.
مانند: مَرَرتُ بابراهیمَ

ملاحظه می شود که حالت نصب و جر در بعضی از اسمها مشترک است .

خلاصه :
الف) اسم در حالت نصبی و جری :
1.مثنی و جمع مذکر سالم با «ین»:
مانند: رایتُ الرجلَینِ – مَرَرتُ بالمُعلِمینَ

2. اسم غیر منصرف به فتحه :
مانند: رایتُ ابراهیمَ – مَرَرتُ بابراهیمَ

3. جمع مونث سالم با کسره :
مانند: رایتُ مسلماتٍ ، مَرَرتُ بالمسلماتِ
تذکر: مثنی در حالت رفعی با « الف » و جمع مذکر سالم با«واو»:
می آید . مانند: جاءَ المومنانِ یا المومنونَ

ب) فعل مضارع بدون عوامل نصب و جر همیشه مرفوع است و علامت رفع درصیغه چهار گانه ضمه و در صیغه پنچگانه « ن » ( دو صیغه 6 و 12 مبنی است ) .
مانند:
یکتبُ – یکتبان….

علامت نصب فعل درصیغه چهارگانه فتحه و در پنجگانه حذف نون است .
مانند: اَن یکتبَ – اَن یَکتُبا ….

علا مت جزم در فعل مضارع اگر متعل اللام نباشد در صیغه چهارگانه سکون حرف آخر و در بقیه موارد بجز جمع های مونث حذف نون است .
مانند:
لَم یًذهَب – لَم یَذهَبا – لَم یذهبُوا … الخ .

علامت جزم در فعل مضارع متعل اللام در صیغه چهار گانه حذف حرف عله است.
مانند :
لَم یَدعُ و لَم یَرمِ که در اصل یدعُوُ و یَرمِیُ بوده است .

جمله و کلام
کلام اعم از جمله است یعنی هر کلامی جمله است ولی هر جمله ای کلام نیست.
مانند: اِن تََجتَهِد- تَنجَح : یک کلام است و دو جمله؛ یعنی اِن تَجتَهِد، یک جمله است ولی کلام نیست یا « تَنجَج » یک جمله است ولی کلام نیست اما مجموع آن دو کلام است.

یا « ذَهَبَ علیٌ » یک جمله است و کلام هم است.پس؛ کلام باید افاده تامه بکند و سکوت شنونده بعد آن صحیح باشد اما جمله ضرورتا چنین نیست .

اقسام جمله :
جمله اسمیه – جمله فعلیه
جمله اسمیه :
جمله ای است که مسندالیه جمله اسم باشد یا یکی از نواسخ (مانند حروف مشبه بالفعل یا افعال ناقصه) بر سر جمله بیاید جمله اسمیه است :
مانند :
علی عادلٌ علی ذَهَبَ اِلی المدرسهِ
مَن اَنتَ ؟ اِنّ علیاً عالمٌ
کان علیٌ عالماً .

جمله فعلیه :
جمله ای که با فعل شروع شده باشد جمله فعلیه است مانند جاءَ عَلّی و ذَهَبَ فرید. ملاک در فعلیه بودن جمله مفهوم و معنی جمله است نه ظاهر آن زیرا گاهی ممکن است جمله با اسم شروع شود ولی آن اسم مسندالیه جمله نباشد.
مانند:
ایّاکَ نعبُدُ – ایّاکَ نَستَعینُ – مَن رایتَ که این هر سه جمله فعلیه هستند نه اسمیه زیرا «ایّاکَ» در دو مورد و«مَن» در مثال سوم مفعول به مقدمند نه مبتدا و یا مسندالیه .

جمله های خبریه و جمله های انشائیه
جمله اگر به مقتضای ماده آن و صرف نظر از گوینده آن و یا علم و اطلاع احتمال صدق و کذب داشته باشد، آن جمله، جمله خبریه است .
مانند:
اَللُه قادِر و جاء عَلّیِ عندی .

جمله اگر مفهومش قبل از سخن گوینده وجود خارجی نداشته باشد و گوینده مفهوم آن را از خود ایجاد کرده باشد ، آن جمله ، جمله انشائیه است.
مانند:
قُم یا فریدُ و لَیَت لی مالاً فَاُنفِقَ .
لَـعّل اللَه یُحدِثُ بَعد ذلِکَ اَمراً.
جمله هایی که از امر، استفهام ، تَمنی و تَرجّی تشکیل شده اند جمله انشائیّه هستند.

ممکن است جمله ای به ظاهر خبری باشد ولی به قصد انشاء گفته شود مانند جمله هایی که هنگام عقد ایراد می شود.
مانند:
بِعتُ – اِشتَرَیتُ – زَوَّجتُ .
جمله ندائیه نیز جمله انشائیه محسوب می شود.

مانند:
یا نارُکونی برداً و سلاماً .
ای آتش سرد و سلامت باش

جمله موجیه :
ذلک الکتابُ مفیدٌ
جمله سالبه :
لاریبَ فیهِ
گاهی ممکن است که جمله به صورت موجبه باشد ولی در معنی سالبه.
مانند:
االِه مَعَ الله ؟ یعنی خدایی با خداوند همراه نیست
وَ هل هذا الابَشَر این بشر نیست .
در این مورد آن را استفهام انکاری می خوانند .

مرفوعات
اعراب اسم 3 نوع است :
– رفع – نصب – جر

مواردی که اسم مرفوع است به قرار زیر است :
1 – فاعل 2 – نایب فاعل
3 – مبتدا 4 – خبر
5 – اسم افعال ناقصه 6 – خبر حروف مشبه به فعل
7- اسم حروف شبیه به لیس 8 – خبر لای نفی جنس
9– اسم افعال مقاربه یا افعال قرب و رجا .

فاعل بر 2 قسم است
اسم ظاهر :
1- اسم مرفوعی که بعد از فعل تام معلوم بیاید و فعل به آن اسناد داده شده باشد.
مانند: ذَهَبَ فریدٌ
2- ضمیر الف- ضمیر بارز

ب- ضمیر مستتر – واجب الاستتار
– جایز الاستتار

ضمیر بارز که به دنبال فعل می آیند و همیشه فاعل و محلا مرفوع هستند عبارتند از:
« ا – و – ن – تَ – تُما – تُم – تِ- تُنَّ – یِ – نا »

مانند:
ذهبا – ذهبوا – ذهبنَ – ذهبتَ – ذهبتُما – ذهبَتُم – ذهبتِ – ذَهبتُنّ ذهبتُ – ذهبنا – تذهبینَ .

ضمیر مستتر ( واجب الاستتار) « اَنتَ ، اَنا – نحنُ »
درمضارع مفرد مذکر مخاطب(7) وامرحاضرمفرد مذکر مخاطب : ضمیر «اَنت» مستتر است
مانند :تذهَبُ ، اِذهَب

2 . فعل مضارع متکلم الواحده
مانند: اَذهبُ ، ضمیر مستتر «اَنا»

3 . فعل مضارع متکلم مع الغیر
مانند: نذهَبُ : ضمیر مستتر «نحنُ»

– ضمیر مستتر (جایز الاستتار) : هم می تواند اسم ظاهر فاعل باشد و هم ضمیر مستتر (هُوَ – هِی)
1 . فعل ماضی و مضارع، مفرد مذکرغایب
مانند: علی ذَهَبَ – علی یذهَبُ که ضمیر مستتر«هُوَ» فاعل آن ها می باشد .

2 . فعل ماضی و مضارع ، مفرد مونث غایب
مانند: مریم ذَهَبت – مریم تَذهَبُ
که ضمیر مستتر « هی » فاعل آن ها می باشد .

مطابقت فعل با فاعل :
1 . فاعل اگر اسم ظاهر باشد، مفرد، مثنی یا جمع باشد فعل مفرد می آید.
مانند: جاءَ المعلمُ یا المعلمانِ یا المعلمونَ

2 . اگر فاعل اسم ظاهر مفرد و مونث حقیقی باشد و بین فعل و فاعل فاصله نیفتد فعل مونث می آید.
مانند: تَعَلَّمَت مریمُ دَرسَها،طارَت الحمامهُ (کبوتر) اگر فاصله بیفتد مذکر یا مونث آوردن فعل صحیح است .
سافرَ یا سافرت الیومَ مریمُ .

3 .فاعل اگرمونث مجازی باشد مذکر یا مونث آوردن فعل صحیح است .
مانند: طَلَعَ یا طَلَعَت الشمسُ

4 – اگر بین فعل و فاعل مونث حقیقی با حرف اِلا فاصله بیفتد بهتر است فعل مذکر آورده شود .
مانند: ما ذَهَبَ اِلا مریمُ اِلی المدرسهِ .

5 – فاعل اگر جمع مکسر یا اسم جمع باشد.
مانند: (النساء) فعل را می توان به صورت مذکر یا مونث آورد.
مانند: قال یا قالَت العلماءُ .

ترتیب اجزای جمله :

فعل + فاعل + مفعول (اگر فعل متعددی باشد)

گاهی واجب است یکی بر دیگری مقدم شود .

موارد وجوب تقدم فاعل بر مفعول
وقتی که اعراب فاعل و مفعول ظاهری نباشد اعم از اینکه اعراب تقدیری و یا محلی داشته باشند.
مانند: نَصَر موسی عیسی و ضرب هذا
( ضمیر مستتر هُوَ فاعل و هذا مفعول )

2 . وقتی که مفعول بعد از اِلا واقع شده باشد.
مانند: ما نَصرَ عَلی اِلاّ فریداً

3 . وقتی که فاعل ضمیر متصل فاعلی باشد.
مانند: نَصَرتُ علیاً .

موارد وجوب تقدم مفعول بر فاعل
مواردی که واجب است مفعول بر فاعل مقدم شود عبارتند از:
1 . وقتی که مفعول ضمیر متصل و فاعل اسم ظاهر باشد. مانند : نَصَرَکَ عَلّیِ .

2 . وقتی که به فاعل ضمیری متصل شده باشد که مرجع آن ضمیر همان مفعول به باشد.
مانند : نَصَرَ علیّاً اَبوُهُ .

3 . وقتی که فاعل بعد از اِلاّ قرار بگیرد.
مانند: ما نَصَرَ علیاً فریدٌ
به طور کلی وقتی که فاعل محصور باشد مفعول بر آن مقدم می شود.
مانند : اِنَّما ، یُرشِدُ الناسَ العُلماءُ .
در بقیه موارد تقدم و یا تاخر فاعل بر مفعول واجب نیست اگر لازم باشد هر یک می تواند بر دیگری مقدم شود ولی هرگز فاعل نمی تواند بر خود فعل مقدم شود.
مانند: لَقَد جاءَ آلَ فِرعَونَ النُذُرُ. (یعنی آل فرعون را انذار آمد.)

تبصره :
گاهی فاعل جمله موولّ است یعنی ظاهراً جمله فاعل است ولی آن جمله به مصدر تاویل می شود و فاعل حقیقی مصدری است که از آن جمله تاویل شده است.
مانند : بَلَغَنِی اَنَّکَ نَجَجتَ فی الاِمتحانِ.
که جمله اَنّکَ نحجتَ فی الامتحان به مصدر تاویل می شود و نجاحُکَ فی الامتحان فاعل فعل بَلغ است .

نایب فاعل
نایب فاعل، اسم مرفوعی است بعد از فعل مجهولی که به آن اسناد شده است. نایب فاعل در اصل مفعولی است که بعد از حذف فاعل و آمدن فعل به صورت مجهول جانشین فاعل شده و فعل به جای آن که به فاعل نسبت داده شود به مفعول نسبت داده شده است .
مانند:
نُصِرَ مُحمّد که در اصل نَصَرَ عَلّیِ مُحمّداً بوده است .

مهم ترین علل حذف فاعل
امکان تعیین آن وجود نداشته باشد به این معنی که گوینده فاعل را نشناسد.
مانند: قُتِلَ فَرِید که گوینده نمی داند قاتل فرید کیست؟

2 . ممکن است گوینده فاعل را بشناسد ولی مایل نیست فاعل را افشا کند .
مانند : سُرِقَ البیتُ .

3 . ممکن است فاعل به علت شهرت فروان نیازی به ذکرش نباشد.
مانند: خُلِقَ الانسانُ ضَعیفاً که خالق معلوم است و نیازی به ذکر آن نیست .

4. ذکر فاعل و یا حذف آن در بیان مقصود گوینده اثری نداشته باشد.
مانند: اذا قُرِی القُرآنُ فَاستَمِعُوا لهُ که مقصود گوینده این است هر وقت کسی قرآن بخواند به او گوش فرا دهید و فرق نمی کند که قاری چه کسی باشد .

تذکــر(1) :
نایب فاعل مانند خود فاعل گاه اسم ظاهر وگاهی ضمیر بارز یا مستتر است ومطابقت آن با فعل از لحاظ مذکر و مونث بودن همانند مطابقت فعل با فاعل است.
مانند:
نُصِرتُ ، مریمُ نُصِرَت .

تذکــر(2) :
چنان چه فعلی بیش از یک مفعول داشته باشد. مفعول اول مرفوع و نایب فاعل قرار می گیرد و مفعول های دیگر به حال خود باقی می مانند .
مانند:
فَمَن یُوتَ الحکمهَ فقداُ وتِیَ خیراً کثیراً. که نایب فاعل درهردو فعل ضمیرمستتر«هُوَ» است والحکمهَ و خیراً» مفعول به دوم هستند .

تذکــر(3) :
اگر فاعل متعدی نباشد و مفعول به نداشته باشد ظرف ویا جار و مجرور و یا مفعول مطلق نایب فاعل قرار می گیرد. مانند:
یومَ یُنفَخُ فیِ الصورِ (روزی که در شیپور دمیده شود)

فی الصُورِ جارو مجرور و نایب فاعل است وصِیمَ یومٌ کامِلٌ. که صیم فعل مجهول از صامَ – یَصَومُ – صوماً و یوم ظرف زمان و نایب فاعل است و فُهِمَ فَهمٌ شَدیدٌ که فَهم دراصل مفعول مطلق بوده است .

مبتدا و خبر
مبتدا :
اسم معرفه مرفوعی است که دراول جمله می آید و مسندالیه جمله است.
مانند: علی عالمٌ – الهواءُ باردٌ .

اصل در مبتدا این است که معرفه باشد. ولی در چند چیزنکره آوردن مبتدا را جایز دانسته اند .
وقتی که نکره موصوفه باشد:
مانند: لعبدٌ مومنٌ خیرٌ مِنَ المشرک .

2 . وقتی که خبر مبتدا ظرف و یا جار و مجرور و بر مبتدا مقدم باشد
مانند:فی الدّارِ رَجل و عِندی کِتاب که رَجل و کتاب مبتدای موخرو نکره هستند .

3. مبتدای نکره بعد از حرف نفی و یا استفهام آمده باشد.
مانند: ا رَجُل فی الدارِ اَم اِمرَءَه – ما احد فی البیتِ .

4 . وقتی که مقصود از اسم نکره عموم افراد آن باشد
مانند: اِنسان خَیر مِن بهیمهٍ .

مبتدای موول
مبتدا گاهی اسم صریح است مانند مثال های فوق ولی گاهی اسم صریح نیست بلکه جمله ای که موول به اسم صریح است مانند:
اَن تَصومُوا خَیر لکم که جمله اَن تَصُمومُوا، به مصدر موول است و آن مصدر مبتدا است تاویل این جمله چنین است .
صِیامُکم خَیر لَکُم که صیام مبتداست .

خبر مبتدا :
مسندی است که به مبتدا اسناد داده می شود.
مانند: «عادل» و «بارد » در مثال های زیر:
علیٌ عادلٌ – الهواء باردٌ

انواع خبر:
– مفرد – جمله – شبه جمله

1 . اسم مفردی که خبر مبتداست یا جامداست یا مشتق.
مانند: هذا رجلٌ کریمٌ – علی وفریدٌ عالِمان – فاطمه عالمهٌ و …

2 . خبر جمله :
الف) جمله فعلیه
ب ) جمله اسمیه :

تــذکر:
جمله ای که خبر مبتدا است باید متضمن ضمیری باشد که آن را به مبتدا ربط دهد.
مانند: ضمیر «ه» در«قلبهُ» وضمیرمستترهُوَ درفعل« یذهَبَ »

3 . خبر شبه جمله: جارومجرور
مانند: الرجُلُ فی الدار
ظرف : الکتابُ عندی

تذکــر :
خبردرمثال های فوق در حقیقت وصف یا فعلی است که ظرف یا جارو ومجرور متعلق به آنهاست .
مانند:
الکتابُ عندی یا الرجُل فی الدار در اصل چنین بودند .
الکتابُ موجودٌ (وجِدَ) عندی – الرجُلُ موجودٌ (وُجِدَ) فی الدار

در حقیقت خبر مبتدا بر (6) قسم است
خبر مفرد جامد اَلسکوتُ سَلامَه
خبر مفرد مشتق عَلّیِ عالمِ
خبر جمله اسمیه علی قلبُهُ طاهِرٌ
خبر جمله فعلیه علی یذهَبُ الی المَدرَسَهِ
خبر ظرف الکتابُ عندی
خبر جارو مجرور الرجُلَ فی الدارِ

مبتدا و ساد مَسدِ خبر
اگر صفتی مانند اسم فاعل،اسم مفعول و صفت مشبه بعد از حرف نفی و یا استفهام قرار بگیرد و بعد از آن اسم ظاهر و یا ضمیر بارز منفصل مرفوعی بیاید که این اسم و یا ضمیر فاعل و یا نایب فاعل آن صفت باشد.
مانند:
ما ذاهِب عِلّی و هل عارفُ اَنتما بِحالی.

در این صورت آن صفت را مبتدا و مستغنی از خبر می دانند و آن اسم مرفوع بعد ازآنها را فاعل و یا نایب فاعل و ساد مَسد خبر می گویند در دو مثال فوق«ذاهِبٌ وعارف» مبتدا و بی نیاز از خبر و «علی و انتما» فاعل «ذاهِب و عارف» و جانشین خبر و یا به اصطلاح علمای نحو ساد مسدِ خبر .

تقدم و تاخر مبتدا و خبر
اصل در جمله اسمیه این است که اول مبتدا و بعد خبر بیاید، اما گاهی جایز است این اصل رعایت نشود .

موارد که وجوب مبتدا بر خبر مقدم است :
1. وقتی مبتدا از اسماء لازم الصدر باشد مثل اسماء استفهام یا
شرط .
مانند: مَن فی الدارِ؟
مَن یَکسِل یَخسَر .

2 . وقتی که مبتدا و خبر هر دو معرفه یا نکره باشند و قرینه ای دال بر این که مبتدا کدام است وجود نداشته باشد.
مانند: اَخوک صدیقی

3 . وقتی که خبر محصور به الا یا انما باشد .
مانند: اِنمّا اِلهُکُم اِلهٌ واحدٌ – ما اَنَا اِلا بَشرٌ متُکُم

4 . هرگاه خبر جمله فعلیه باشد .
مانند: سیرهُ المرءِ تُنبِیُ عَن سریرتِه .

مواردی که خبر وجوباً بر مبتدا مقدم است .
1. وقتی که خبر ظرف یا جارومجرور و مبتدا نکره باشد .
مانند: عندی کتابٌ – فی الدار رجلٌ

2. وقتی که مبتدا با اِلاّ و انما محصور شود .
مانند: ما عادل اِلا اللهُ – انما عادل اللهُ

3 . وقتی که خبر اسم استفهام باشد.
مانند: مَن اَنتَ ؟

4 . وقتی که مبتدا مشتمل بر ضمیری باشد که مرجع ضمیر خبر است.
مانند: فی الدار صاحبُها .

حذف مبتدا یا خبر :
هر گاه قرینه دال بر حذف یکی از ارکان جمله وجود داشته باشد آن رکن می تواند حذف شود .
مانند: من اَنت؟ علیٌ. که علی خبر است برای مبتدا محذوف .
بعد از « لولا » حذف خبر واجب است .

لولا العِلمُ لَهَلَکَ الناسُ. ( که دراصل لولا العِلمُ موجودٌ … بوده است)
خبرلای نفی جنس اگر «موجودٌ» باشد حذف آن واجب است.
مانند: لا اِلهَ اِلا الله .

نواسخ
نواسخ افعال و یا حروفی هستند که بر سر جمله مبتدا و خبر داخل می شوند واعراب یکی ازآن دو ویا هردو را نسخ می کنند و تغییر می دهند و آنها عبارتند از:
افعال ناقصه 2. حروف مشبه به فعل
3. حروف شبیه به لیس 4. لای نفی جنس
5. افعال مقاربه و یا افعال قرب و رجاء 6.افعال قلوب .

افعال ناقصه بر سر جمله مبتدا و خبر داخل می شوند و مبتدا را مرفوع و اسم خود قرار می دهند خبر را منصوب و خبر خود را قرار می دهند .
مانند: کان علیٌ عادلاً
(علی اسم کان ومرفوع،عادلاًخبر کانَ و منصوب )

افعال ناقصه (13) فعلند عبارتند از :
کانَ، صارَ، لیسَ، اَصبَحَ، اَمَسی، اضحی، ظَلَّ، باتَ، مازال، مابَرِحَ، ما انفکّ، مافَتِئَ و مادامَ .

معانی افعال ناقصه :
کان: متصف شدن مسنداِلیهِ به مسند
اصبح، اَمسی، اصخی، ظلَّ باتَ: متصف شدن مسنداِلیهِ به مسند، هنگام صبح، شب، ظهر، روز و شب است.
مانند:
ظلَّ علیٌ عاقلاً (علی روزعاقل شد).

صارَ: تحول
مانند :
صار علیٌ عادلاً (علی عادل گردید).

مازال، مابَرِحَ، مافَتِئَ، مااَنفکّ و مادام:
یعنی؛ پیوسته و دائما
مانند:
مازال علیٌ مُسافراً (پیوسته علی مسافر بود ) .

اسم افعال ناقصه به منزل فاعل افعال است یعنی همان طور که فاعل یک فعل به سه صورت . ضمیر مستتر، ضمیر بارز و اسم ظاهر ذکر می شود ،اسم افعال ناقصه نیز به همین صورت ها به کار می رود.
مانند: کُنتُ جاهِلاً فَصِرتُ عالِماً (جاهل بودم پس عالم شدم)

که ضمیر بارز(تُ) اسم کُنتُ و صِرتُ می باشد. ویا کُن عاقِلاً که ضمیر مستترانت اسم کُن است و باز.
مانند: کان عَلّیِ عادِلاً که عَلّیِ اسم ظاهر و اسم کان است .

خبر افعال ناقصه چون در اصل خبر مبتدا است مانند خبر مبتدا به (3) صورت:
مفرد، جمله و شبه جمله ذکر می شود
مانند :
– کان علیٌ عادلاً .
– کان علی یذهَبُ اِلی المدرسهِ .
– کان علیٌ فی الدارِ .

افعال ناقصه به جزء «لیس، مافتی، مازال» گاهی تامّه می شوند یعنی مانند افعال دیگر فقط فاعل می گیرند. و نیازبه اسم و خبر ندارد. و آن وقتی است که در معانی خاصی به کار می روند .
معانی این افعال وقتی تامه باشند به شرح زیر است .
کانَ: حاصل شد.
مانند:
انما یقولُ للشئ کُن فیکون .
«کن» و «یکون» به ترتیب امر و مضارع «کان» می باشند که ضمیر مستتر«اَنت» و «هُوَ» به ترتیب فاعل آنها است.

بات: درشب نازل شد
اَمسی : در شب داخل شد
اصبح و اَضحی : در صبح و ظهر داخل شد .
صار : انتقال یافت
بَرِحَ : رفت
دامَ : باقی ماند
مانند: سبحانَ الله حینَ تُمسُونَ و حین تُصحبونَ.
( پاک و منزه است خداوند هنگامی که به شب دلخل می شوید و هنگامی که به صبح داخل می شوید.)
تمسون و تصحبون فعل تام و ضمیر بارز «واو» فاعلشان است .

افعال ناقصه از نظر متصرف بودن ویا عدم تصرف بر (3) گونه اند :

تام التصرف :
یعنی همه صیغه های فعل از آنها به کار رفته است و آنها عبارتند از :
کان – صارَ – اَمسی – اَصبَحَ – اَضحی – ظَّلَ و باتَ

2.ناقص التصرف .
یعنی افعالی که فقط ماضی و مضارع از آن ها به کار رفته است و آن ها عبارتند از:
مازال – مافتی – ما بَرِحَ و ما انفکَ .

3 . غیر متصرف .
یعنی افعالی که فقط صیغه های ماضی از آن ها به کار رفته است و آن ها عبارتند از:
لیسَ و مادامَ .

امتیاز کان بر دیگر افعال ناقصه
کان، از دیگر افعال ناقصه با چهار چیز ممتاز است :
1 . اگر حروف نفی پیش از آن بیاید، جایز است بر سر خبرش حرف جر باء زائده بیاید .
مانند:
ما کان اللهُ بظلام لِلعَبید (خداوند بر بندگانش ستمگر نیست).
2 . وقتی که صیغه تعجب(ما افَعَلَ) بر گذشته دلالت کند لازم است بین (ما) و صیغه افَعَلَ ، فعل کان زائده بیاید.
مانند:
ما کان اجَمَلَ السماءَ (آسمان چه زیبا بود).

3. جایز است که نون از فعل مضارع مجزوم آن حذف شود. مانند: ولاتَکُ غافِلاً (غافل نباش) که در اصل لاتکُن غافِلاً بوده است .

4. جایز است همراه اسم خود بعد از اِن و لَو حرف شرط حذف شود.
مانند: اَلناسُ مجزّیونَ بِاَعمالِهم اِن خیراً فَخیراً وَ اِن شراً فَشراً
(مردم با کارهایشان مجازات می شوند اگر کارشان خیر باشد جزای خیر و اگر کارشان شرباشد جزای شر) .
که در اصل اِن عَمَلُهُم خیراً فکان جزائَهم خیراً…الخ بوده است .

امتیاز لیس، بر دیگر افعال ناقصه
لیس نیزمانند کان از دیگر افعال ناقصه با (2) چیز ممتازاست.

دخول باء زائده بر سر خبر آن
مانند : لیسَ اللهَ بظالِم . (خدا ظالم نیست).

2. حذف خبر آن
مانند: قال الجاهِلُ لیسَ اِله
(نادان گفت خدایی نیست)
که در اصل لَیسَ اِله موجودا بوده است .

حروف مشبه به فعل
شش حرف : اِنَّ – اََنَّ – کَاَنَّ – لَیتَ – لکنَّ – لَعّل حروف مشبه به فعل نامیده می شوند این حروف مانند افعال ناقصه از نواسخ هستند.
بر سر مبتدا و خبر داخل می شوند. مبتدا را منصوب و برای خود اسم و خبر را مرفوع به حال خود می گذارند ولی برای خود خبر قرار می دهند.
مانند: اِنَّ عَلّیاً عادِلٌ .
این حروف از آن جهت حروف مشبهه به فعل می گویند که از لحاظ لفظ و معنی به فعل شباهت دارند .

اِنّ و اَنّ : برای تاکید مفهوم جمله می آیند
مانند: اِنّی عبدُاللهِ
کانّ : برای تشبیه است.
مانند : کانّ زیداً اسدٌ
لَیتَ : برای تمنی است.
مانند: لیتَ المریضَ یشفی
لَعَلّ :برای ترجی است،یعنی امیدواری گوینده را بیان می کند.
مانند: لَعَلّ المسافَر یَرجَحُ
( امید است که مسافر برگردد).

لکِنَّ : برای استدراک است یعنی گوینده مطلبی را بیان می کند آن گاه متوجه می شود که مطلب غیر از آن است، لذا همیشه لِکنَّ بین دو کلام متغیر می آید.
مانند :
کانَ حسانُ بنُ ثابتٍ شاعراً ولکنَّ المتنبی اَشعرُ منه
( حسابن ثابت شاعر بود اما مبتنی از او شاعرتر بود).

فرق بین اِنّ و اَنّ :
مواردی که اِنّ (به کسره همزه می آید):
وقتی که در ابتدای کلام بیاید:
مانند: اِنّ الله غفورٌ رحیمٌ .

وقتی که بعد از ماده « قول » بیاید .
مانند : قال اِنیّ عبُداللهِ .

3.بعد از «حیث» و «اِذ» و «اَلا» :
مانند: اََلا انَّ العلماءَ مصابیحُ الازمِنهِ
تٌب اِذ اِنّ اللهَ رحیمٌ
اِجلِس حَیثُ اِنّ علیاً جَلَسَ

4. وقتی که در جواب قسم آمده باشد.
مانند: واللهِ اِنّکَ عادلٌ

اما مواردی که باید همزه ان مفوح باشد اهم آنها به قرار زیراست :
هر گاه جمله ی بعد از آن در محل فاعل قرار بگیرد.
مانند: بِلغنی اَنَّکَ ذاهِبٌ .

2.هر گاه در جای مفعول به قرار گرفته باشد.
مانند : ظنَنتُ اَنَّکَ قائِمٌ .

3. در جای مجرور به حرف جر آمده باشد.
مانند : عَلِمتُ باَنّک مُسافِرٌ .

هریک از این حروف که مشدّدند گاهی مخفف می شوند.
به جای اِنَّ ، اَنَّ ، کَانَّ ، و لکِنَّ گاهی اِن ، اَن ، کَاَن و لکن گفته می شود .
اِنَّ : اگر مخفف شود بهتر است عملش لغو شود و اسم و خبر نداسته باشد.
مانند: اِنِ البَدرُ اَلطالِع .

اَنَّ: اگر مخفف شود باز عمل می کند و اسم وخبر می خواهد اما اسمش ضمیر شَان محذوف است .
مانند: علمتُ اَنِ الموتُ قریبٌ .

کَاَنَّ: اگر مخفف شود مانند اَنَّ عمل می کند و اسمش همیشه ضمیر شان محذوف است.
مانند: کَاَن قَد قام زید .

لکن : اگر مخفف شود عملش باطل می گردد یعنی اسم وخبر نمی گیرد .
مانند : ذهَبَ القومُ ولکن عَلِّی لم یَذهَب .

مــاء کافه :
مای حرفیه که آن را ماء کافه می گویند به حروف مشبه به فعل ملحق می شود و عمل آنها را لغو می کند یعنی بعد از آمدن ماء کافه ، اسم وخبر ندارند و جمله ی بعد از آنها مبتدا و خبر و یا فعل و فاعل است.
مانند:
اِنَّما اِلهکم الهِ واحِد – اِنَّما یَخشی اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلماءُ .

حروف شبیه به لیس :
چهارحرف اِن، ما، لا، ولاتَ را حروف شبیه به لیس می خوانند. این حروف مانند: «لَیسَ»، مبتدا را مرفوع و خبر را منصوب می کنند و برای خود اسم و خبر قرار می دهند .
مانند:
اِنِ الشَوارعُ وَسِیعَهً (خیابانها وسیع نیست) .
ما الکاذِبُ مُطمَئِنَّ القلب (دروغگو آرامش قلب ندارد).
لا شجاع کاذباً (دلیر دوغگو نیست(.
لاتَ حینَ مَناص ) زمان، زمان گریز نیست(.

این حروف برای اینکه بتواند مانند لیس عمل کند هر یک شرایطی دارند :
1. اِن: به شرطی عمل می کند که نفی آن با الا شکسته نشود و خبرش بر اسمش مقدم نشود .
مانند:
اِن هِیَ اِلاّ فتنتُکَ ( این جز فتنه ی تو نیست).
اِن نائِم فرید (فرید خوابیده نیست).
که جمله ی بعد از اِن مبتدا و خبر است و عمل اِن لغو شده است .

2. ما: به شرطی عمل می کند که علاوه بر داشتن دو شرطی که در اِن گفته شده است خود حرف اِن بعد ازما، برای تاکید نفی بیشتر اضافه نشود .
مانند:
ما اِن انتَمُ ذَهَب (شما طلا نیستید) .
3. لا : به شرطی عمل می کند که بر سر نکره آمده باشد و علاوه بر این حائز همان دو شرطی باشد که در«ان» گفته شده است.
مانند: لا صَدّیِق مُفارِقاً .

اما در این مثالها
لا اَنَا مُحِبُّ المُرائین (من دوستدار ریا کاران نیستم)
لا فی الدارِ رَجُل – لا رَجُل فی الدارِاِلاّ اَخُوکَ.
به علت اینکه در مثال اول لا بر سر ضمیر که اسم معرفه است و در مثال دوم خبر بر اسم مقدم شده است و در مثال سوم نفی آن با اِلاّ شکسته شده است عمل لا، لغو شده است و اسم وخبر ندارد .

4. لاتَ : لات به شرطی عمل می کند که اسم و خبرش مفید معنی زمان باشد.
مانند :
الساعه ، الوقف ، الیوم، الحین .
علاوه بر این اسمش باید همیشه محذوف باشد و فقط خبرش ذکر شود.
مانند:
لاتَ وقتَ ندامهٍ (زمان، زمان ندامت نیست) .

همانطور که در مورد لیسَ گفته شد گاهی باء حرف جر زاید، بر سر خبر ما و لا می آید که لفظاً آن را مجرور می کند و تقدیرا منصوبست.
مانند:
ما رَبُّک بغافِل عَمّا تعلمون
(پروردگارت از کاری که می کنید نا آگاه نیست).
لا کُلُ ذِی مالٍ بِسَعِیدٍ
(هر مالداری سعادتمند نیست)
بغافل و بسعیدٍ. خبر ما ولا در دو مثال فوقند و با حرف جر باء زائده مجرورند .

لای نفــی جنــس :
همانند حروف مشبه به فعل بر سر مبتدا و خبر می آید و مبتدا را منصوب و خبر را مرفوع می کند .
مانند:
لا ثوبَ مجدٍغیرُ ثوبِ التُقی(هیچ لباس افتخاری جزلباس تقوی نیست).
شرط عمل لای نفی جنس این است که
اولاً: اسم آن نکره
ثانیا: مضاف یا شبه مضاف باشد .
مانند: لا راکباً فرساً حاضِرٌ .

اما اگراسم لای نفی جنس مفرد)درمقابل مضاف یا شبه مضاف( نکره باشد. مبنی بر فتح و یا برحالت نصب است.
مانند:
لا رَجُلَ و لا رجالَ فی الدارِ و لا حولَ و لا قُوهَ اِلاّ بِاللّهِ و لا رجلینِ فی الدارِ .
اگر خبرش بر اسمش مقدم شود و یا حرف جر بر سر آن بیاید عملش باطل است .
مانند:
لا فی الدارِ رَجُل و لا اِمرَاه
سِرتُ بلا زادٍ .

-اسم لای نفی جنس اگر معرفه باشد و یا بین لا و اسم آن کلمه ای فاصله شود عملش لغو و غالبا تکرار می شود.
مانند:
لا اَنتَ کاتِب و لا قارِی و لا فی الدار رَجُل .
– خبر لای نفی جنس اگر معلوم باشد اکثرا حذف می شود . مانند: «لا باسَ» که در اصل «لا باس علیک» بوده است و اکثراً قبل از اِلاّ خبرش محذوف است.
مانند:
لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ .

-اگر اسم لا نکره باشد و متصل به لا آمده باشد و مکرر هم شده باشد، جایز است که در هر دو اسم بعد از خود عمل کند . مانند:
لاحولَ ولا قُوهَ اِلاّ بِاللّهِ و نیز جایز است عملش در هر دو لغو شود. لا حَول ولا قُوهَ اِلاّ بِاللّهِ .

افعال مقاربه و عمل آنها :
افعال مقاربه فعلهای هستند که بر نزدیک بودن وقت انجام فعل یا برشروع در عمل یا بر امیّد دلالت می کند و مهمترین آنها عبارتند از :
]کادَ – کَرَبَ – اَوشک(نزدیک است )[، ]عَسی- حَری – اِخلَولَقَ (امید است)[، ]اَنشَا – اَخَذَ- جَعَلَ – بَدَاَ – اِبتَدَا- طَفِقَ-(شروع کرد) [

این افعال مانند افعال ناقصه اسم خود را (مرفوع) و خبر خود را (منصوب) می سازد. تنها فرقش با افعال ناقصه در این است که خبر این افعال همیشه جمله ای است که با فعل مضارع شروع می شود، بنابراین خبر افعال مقاربه محلا منصوب است .
مانند:
کاد المَطَرُ یَنزِلُ
عَسَی المریضُ اَن یَشفَی
جَعَلَ التلمیذُ یکتُبُ درسَهُ ( شاگرد شروع کرد درسش را بنویسد) .

خبر افعال مقاربه گاهی واجب است با اَن ناصبه همراه باشد و گاهی نیز جایز است که با آن ناصبه همراه شود .
خبر«حری و اِخلَولَقَ» واجب است با اَن ناصبه همراه باشد . مانند:
حری المُذنبُ اَن یَتوبَ (امید است گناهکار توبه کند).

2. خبر افعال شروع واجب است ازاَن ناصبه خالی باشد . مانند:
جَعَل الفلاّحُ یَحصُدُ الزرعَ ( کشاورز درو را شروع کرد).

3. خبر«عسی، اَوشَکَ، کاد، کَرَب»می تواندهمراه ان ناصبه بیاید و نیز خالی از اَن ناصبه باشد.
مانند:
عسی عَلِّی یجتهدُ فی درسِه .
عسی عَلِّی ان یجتهدَ فی درسِه .

«عسی، اِخلَولَقَ و اوشک» گاهی تامه می شوند، مانند افعال دیگر فقط فاعل می گیرند .
مانند:
عسی اَن تَکرهُوا شیئاً وهو خَیرٌ لَکُم وعسی اَن تُحِبّوا شیئاً و هُوَ شَرٌ لکم.

«عسی» در این دو مورد فعل تام است و فاعل آن مصدر موولی است که از اَن تکرَهُوا و اَن تُحِبّوا تاویل می شود که تقدیر آن «کراهتُکم» و «اِحبابُکُم» است .

افعال مقاربه جز«کاد و اوشک»، جامد و غیر متصرفند و فقط به صیغه ی ماضی به کار رفته اند اما این دو فعل مضارع آنها نیر به کار رفته است و حتی اسم فاعل نیز دیده شده است. مضارع کاد، یکادُ و اسم فاعل آن کائد. مضارع اوشک . یوشِکُ و اسم فاعل آن مُشِک است .
در قرآن کریم آمده است:
یکادُ البَرقُ یَخطِفُ اَبصارَهم.
)نزدیک است برق چشمهایشان را برباید(.

تبصـره 1 :
افعال شروع اگر جز در معنی شروع به کار روند فعل مقاربه نیستند و اسم و خبر نمی گیرند . مثلا اگر اَخذ به معنی گرفت و یا جَعَلَ به معنی قرارداد باشد جزء افعال مقاربه نیستند .

تبصره 2 :
خبر افعال مقاربه مقرون به ان نباشد می تواند بر سر اسم خود مقدم شود .
مانند: کادَ یَسقُطُ البیتُ. که البیتُ اسم کاد و جمله یَسقُطُ خبر مقدم است اما اگر با اَن همراه باشد آن را نمی توان خبر مقدم به حساب آورد مگر اینکه فعل مقاربه را فعل تامّه دانست و مصدر موول را فاعل آن به حساب آورد.
اوشک اَن یذهَبَ زَیدٌ. اوشک فعل تامه و مصدر مول که ذهابُ زیدٍ باشد فاعل آن است.

منصوبات
اسم در (14) مورد منصوب است :
مفعول به 2. مفعول مطلق
3. مفعول فیه 4. مفعول له
5. مفعول معه 6. خبر افعال ناقصه
7. اسم حروف مشبه به فعل 8. اسم لای نفی جنس
9. خبر حروف مشبه به لیس 10. خبر افعال مقاربه
11. حال 12. مستثنی
13. منادی 14. تمیز

مفعول به :
فعل متعدی با فاعل تنها به وجود نمی آید ناچار باید بر کسی یا چیزی واقع شود تا به وجود آید ، کسی یا چیزی که فعل متعدی بر آن واقع می شود مفعول به نامیده می شود .
مانند:
« محمداً» در جمله زیر :
نَصَرَ علیٌ محمداً .

اصل در جمله ی فعلیه این است که ابتدا فعل بعد فاعل و بعد مفعول به بیاید. اما تقدم فاعل بر فعل جایز نست ولی تقدم مفعول به بر فاعل یا فعل جایز است .
مانند: « ایاک نعبدُ »
موارد وجوب مفعول به برفاعل در مبحث فاعل ذکر شد .

مواردی که واجب است مفعول به بر فعل مقدم شود .
وقتی که مفعول به از اسماء لازم الصدرباشد مانند اسم استفهام و اسم شرط.
مانند: ما اشتَریتَ؟ -مَن رَایتَ – ما تَفعَل مِن خَیر تُجزَبِه.
( هرکار خیری بکنی پاداش می بینی)

اَیّاً ماتَدعُو فَلهُ الاسماءُ الحُسنی .
(هر اسمی را بخوانی برای اواسمهای زیبا است ) .

2. وقتی که بخواهند فعل را اختصاص به مفعول دهند و آن را به مفعول منحصر کنند.
مانند:
اِیّاکَ نَعبُدُ و اِیّاکَ نَستَعینُ.
( فقط ترا می پرستم و فقط از تو استانعت می جوییم ) .

افعالی که متعدی به بیشتر از یک مفعول هستند، بر (3) قسم اند :
افعالی که دو مفعول به دارند و این دو مفعول به در اصل مبتدا و خبر بوده اند و آنها را افعال قلوب می گویند .

2. افعالی که دو مفعول به دارند ولی دو مفعول به آنها در اصل مبتدا و خبر نبوده است .

3. افعالی که سه مفعول به دارند ولی دو مفعول به آنها در اصل مبتدا و خبر بوده است .

افعال قلوب یا افعالی که دو مفعول به دارند و اصل آنها مبتدا و خبر است.
افعال قلوب بر شک و گمان و بعضی بر یقین دلالت می کنند.
الف) ظنَتتُ – حَسِبتُ – خِلتُ و زَعِمتُ مفید شک گمان هستند.
مانند:
لا تَحسَبَنَّ الذین قُتَلُوا فی سَبیلِ اللّهِ اَمواتاً بَل اَحیاء عِندَ رَبِهم یُرزَقُون.
اَلذین و اَمواتاً مفعول به اول و دوم فعل لاتَحسَبَنَّ هستند.

ب) عَلِمتُ – رَایتُ – وَجَدتُ – اَلفیتُ – دَرَیتُ مفید علم و یقین هستند.
مانند:
وجَدتُ العِلمَ اَعّزَ مِنَ المالِ. (علم را عزیزتر از مال دانستم) رایتُ
اللّهَ اَکبَرَ کُلِّ شی . ( خدا را برزگتر از هر چیز دانستم ) .

تبصره :
دو فعل «هَب» ( فرض کن) و تَعَلَّم (بدان) فقط به صورت امر جزء افعال قلوب هستند و صیغه دیگر آنها از افعال قلوب نیستند .

افعال قلوب از نواسخند و مانند دیگر نواسخ بر سر جمله ی مبتدا و خبر داخل می شوند. و هر دو را منصوب و برای خود مفعول قرار می دهند. چون هر دو مفعول آنها در اصل مبتدا و خبر بوده است.
حذف هر دو و یا یکی از آنها جایز نیست.

مانند:«وجَدتُ العِلمَ نافِعاً» در اصل «العلمُ نافِعٌ» و به صورت مبتدا و خبر بوده است.

– فاعل و مفعول اول این گونه افعال جایراست ضمیر متصل باشد .
مانند: ظنَتُکَ سالِماً
(در افعال دیگر چنین چیزی جایز نیست، نمی توان گفت نَصَرتُکَ)
– این افعال اگر به معنی غیر از شک و گمان و یقین به کار روند دیگر افعال قلوب نیستند .
مانند:
وَجَدتُ الضالّهَ( گمشده را یافتم)
ظنَتتُ علیاً علی المالِ (علی را به مال متهم کردم)
رایتُ علیاً فی المدرسهِ .

افعالی که متعدی به دو مفعولند و مفعول آنها در اصل مبتدا و خبر نیست.
مانند: اَعطی، کَسَا، اَطعَمَ (اطعام کرد)،اَسکَنَ (اسکان داد)

فرق این افعال با افعال قلوب.
1. بر عکس افعال قلوب دو مفعول آنها به صورت مبتدا خبر در نمی آید.
ظنَتتُکَ سالماً = اَنتَ سالمٌ = درست است.
اَعطیتُ زیداً درهماً = زیدٌ درهمٌ = نادرست است.

2. افعال قلوب نمی توانند به یک مفعول اکتفا کنند در صورتی که در این افعال دو مفعولی می توان یک مفعول را حذف کرد. اگر گفته شود زعَمتُ عَلِیاً معنی ندارد

و اما اگر گفته شود علی یُعطی و یَکسُوا(علی عطا می کند و لباس می پوشاند) مفهوم و معنی مشخصی دارد. چون مقصود از این کلام این است که علی بخشنده و نیکوکار است.

3. افعالی که متعددی به (3) مفعولند.
مجموعاً (7) فعلند
اَری، نشان داد
اَعلَمَ= اعلام کرد
حَدَث، خَبَّرَ، اَخبَرَ، اَنبَاَ، نَبّا= با خبر کرد.
مانند:
اَعلَمَ فریدٌ سعیداً علیاً عالماً
(آگاه کرد فرید سعید را که علی عالم است.)

ویژگــــی:
مفعول اول آن ها اسم مفردی است که نسبت به مفعول دوم و سوم آن ها مستقل است.

2. مفعول دوم وسوم آن ها در اصل مبتدا و خبرند.
مانند: و اِذ یُریکَهُمُ اللهُ فی مَنامکَ قلیلاً و لَواراکَهُم کثیراً لَفشَلتُم.
(زمانی که خداوند خواست به تو نشان داد که آن ها کمند و اگر نشان می داد که آن ها زیادند سست می شدید(

جمله اول: ک= مفعول به اول،هُم مفعول دوم و قلیلاً مفعول سوم.

جمله دوم: ک مفعول اول،هُم مفعول دوم و کثیراً مفعول سوم.

مفعول مطلق:
مصدری است منصوب از ماده فعل پیش از خود:
مانند: اِجتَهدَ التلمیذُ اجتهاداً

بر (3) قسم است: تاکیدی، نوعی، عددی.
– مفعول مطلق تاکیدی:
مصدری از خود فعل یا مترادف با معنای مصدر به صورت تنها و مجرد و منصوب بعد از فعل آمده باشد:

مانند: قَعَدتُ جُلوساً و قُمَتُ وقوفاً و اَعَطیتُ عطاءً له.

– مفعول مطلق نوعی:
وقتی مفعول مطلق بیانی یا نوعی است که بعد از مصدری که مفعول مطلق است صفتی و یا متممی برای آن آورده شود که نوع وقوع فعل را بدان وسیله بیان کند و به همین جهت این نوع مفعول مطلق را مفعول مطلق نوعی نیز می گویند.
مانند:
وَ اصبِر صَبراً جمیلاً و ضربتُ الصَبَّی ضرباً بالعصا
که صَبراً و ضرباً مفعول مطلق نوعی هستند.

– مفعول مطلق عددی:
مفعول مطلق وقتی عددی است که مصدری آورده شود تا تعداد وقوع فعل را بیان کند و آن وقتی است که آن مصدر به صورت مصدر مره، مفرد یا مثنی و یا جمع آورده شود.
مانند:
ضربَتُ ضَربهً و یا ضربتیِن.

اگر مغعول مطلق نوعی و یا عددی باشد بعضی از کلمات می تواند نایب و جانشین آن بشوند و به صورت ظاهر مفعول مطلق شمرده شوند واهم آن ها به قرار زیر است.
صفت:
مانند: اُذکُرِ اللهَ کثیراً که در اصل اذکُرِ اللهَ ذِکراً کثیراً بوده است.
(ذِکراً که مفعول مطلق حقیقی است حذف و کثیراً به جای آن مفعول مطلق شده است.)

2. اسم عدد:
مانند: قراتُ الکتاب ثلاثاً که ثلاثاً
به جای قراء هً مفعول مطلق است.

3. کُلّ و بعض در صورتی که به مصدر فعل اضافه شوند مانند: اِجتَهَدَ عَلّیِ کُلَّ الاِجتهادِ و یا بَعضَ الاِجتهادِ.

4. اسم اشاره در صورتی که مشارالیه آن ها مصدر همان فعل باشد.
مانند: اَکرمَتُ علّیاً ذلِکَ الاکرامَ .

5. اسمی که بر آلت وقوع فعل دلالت کند.
مانند: ضُرِبَ اللُصُّ سُوطاً. (دزد با تازیانه زده شد)

6. ضمیری که مرجع آن مفعول مطلق دیگری باشد مانند:
عَلَمتُّکَ تعلیماً لا اُعَّلُمِهُ احداً که ضمیر(هُ) در اَعَّلِمُهُ مفعول مطلق است.

گاهی عامل مفعول مطلق یعنی فعل و یا شبه فعلی که مفعول مطلق را منصوب می کند حذف می شود و آن بیشتر سماعی است ولی در مورد دعا و امر و نهی قیاساً می توان فعل مفعول مطلق را حذف کرد.
مانند: سقیاً که در اصل سقاک الله سقیاً بوده است
(یعنی خداوند به تو آب نیوشاند، نوشاندنی) و هم چنین است. سمعاً و طاعهً.

در موارد زیر نیز فعل مفعول مطلق محذوف است.
ایضاً. سبحانَ اللهِ. لَبیّکَ و سَعدَیُکَ. شُکراً.

«مفعول فیه»
ظرف زمان یا مکانی است که به تقدیر(فی) منصوبست.
مانند: رایتُ یومً الجمعهِ اَمامَ المسجدِ.
یوم و امام به ترتیب ظرف زمان و مکان نند و هر دو مفعول فیه و منصوب هستند شرط این است که اولا منصوب باشد و ثانیا حرف جر (فی) ذکر نشده باشد در دو مثال زیر «یوم» مفعول فیه نیست در مثال اول مبتدا و خبر و در مثال دوم مجرور به حرف جر است.
یومُ الجمعهِ یومٌ مبارکٌ – رایتُ علیاً فی یومِ الجمعهِ.

ظرف زمان اعم از مبهم مثل «حینَ» و «مُدَّه» یا مختص مانند «یوم» می توانند به تقدیر(فی) منصوب و مفعول فیه باشند.
مانند: رَایتُ علیاً حینَ طَلَعَتِ الشمسُ.

ظرف مکان مبهم مانند جهات سته(فوق، تحت، یمین، یسار، امام، خلف)می توانند مفعول فیه قرار بگیرند اما محدود نمی توانند مفعول فیه قرار بگیرند.
مانند: «الدار» در مثال زیر مفعول به است. «دخلتُ الدارَ».

ظروف از لحاظ معرب و مبنی بودن بر (2) قسمند:
معرب
مبنی

ظروف مکان مبنی:
حیث- لَدُن- اَینَ- هُنا- ثَّمَّ- ثَمّهَ- هیهنا- هناک- هُنالَکَ- اَینما.

2. ظروف زمان مبنی: اذا- اِذ- لَمّا- قَطُّ- اَیانَّ- مَتی- اَلانَ- اَمسِ.
تمام ظروف مبنی اعم از زمان و مکان همیشه مفعول فیه هستند و محلا منصوبند.

ظروف متصرف و غیر متصرف:
ظروف اگر به صورتی غیر از ظرف بتوانند به کار روند.
مثلاً : (فاعل– مفعول– مبتدا و خبر و… بتوانند واقع شوند) آن را
ظرف متصرف می گویند.
مانند: (یومَ و الیل و النهار) ( یومُ السَّفرِ قَریبٌ. یوم، مبتدا است)

ظروف اگر همیشه به صورت مفعول فیه به کار رفته باشد. ظرف غیر متصرفند.
مثلاً: لدی– عِندَ و اَینَ. (اَلمالُ لَدَی. الکتابُ عِندَکَ اَینَ صَدیقُک).

تبصــره:
بعضی از اسمها می توانند جانشین مفعول فیه باشند با آنکه ظرف نیستند مفعول فیه محسوب می شوند و آنها عبارتند از:

1. کل و بعض:
مانند: سافرتَ کلَّ اللَیلِ و بعضَ اللَیلِ.

2. اسم اشاره: که همراه مشارالیه ظرف به کار رود.
مانند: سافرتُ تلکَ الایامَ.

3. اسم عدد به شرطی که معدود آن ظرف زمان باشد.
مانند: سِرتُ خَمسَهَُ ایامٍ .

4. صفت که اگر موصوفش ظرف و حذف شده باشد.
مانند: نِمتُ طویلاً که در اصل نِمتُ زماناً طویلاً بوده است.

5. گاهی مصدر مضاف جانشین مفعول فیه است.
مانند: رایتُ علیاً قُربَ المدینه.

تبصره:
اذا– اِذ– لَمّا و حیث از ظروف دائم الضافه هستند و مضاف الیه آنها همیشه جمله ای است که بعد از آنها آمده است.

مانند:
اِذا جاءَ نَصرُاللّهِ وَ الفَتحَ. جمله جاءَ نَصرُاللّهِ مضاف الیه اِذا است.

مفعول له یا لِاجلَه:
مصدری است منصوب که علت وقوع فعل را بیان می کند.
مانند: قام التلامیذُ اِجلالاًً لِلمُعلَّم.

علامت مفعول له این است که در جواب «لِما» ( برای چه) می آید.
شرط نصب مفعول له این است که اولاً مصدر باشد و ثانیاً نکره باشد و ثالثاً علت وقوع فعل را بیان کند.

اگر مفعول له مقرون به اُل باشد اکثراً با حرف جر لام مجرور است.
مانند: اعطیتُ زیداً مالاَ لِلشّفَقَهِ علیه.

اگر مفعول له مضاف باشد جایز است که هم منصوب باشد و هم با حرف جر مجرور گردد.
مانند: تَصدّقتُ اِبتغاءَ مرضاتهِ
(صدقه دادم برای جسیتجوی رضایت خدا)

گاهی مفعول له با آنکه مقرون با ال است منصوب می شود.

مفعول مَعَه:
اسم منصوب بعد از واو به معنی(مَعَ) را مفعول معه گویند.
مانند: سرتُ وُ عُلیاً (به مصاحبت علی گردش کردم)

مفعول معه لازم است بعد از فعل بیاید اما گاهی بعد از«ما» و «کَیف» استفهامی نیز می آید.

مانند: ما لَکَ اَیُّها الجاهل و اَلمسائلَ العلمیه
(ای نادان با مسائل علمی چه می کنی؟)
کَیف اُنتَ والاُعمالَ الیومّیِه.
«المسائلَ» و «الاَعمالَ» مفعول معه هستند.

اسم منصوب بعد از واو را اگر بتوانیم بر اسم پیش از آن عطف دهیم بهتر است آن را معطوف بدانیم نه مفعول معه.

مانند: رایتُ عَلیّاَ و فریداَ و در مثال جِئُتُ اَنا و عَلّی اگر علی را مرفوع بخوانیم معطوف است ولی می توانیم آن را منصوب بخوانیم و مفعول معه به حساب آوریم.

مانند: جِئُتُ اَنا و عَلّیاً

به طور کلی هر وقت بتوانیم اسم بعد از واو را معطوف به اسم پیش از آن بدانیم لازم نیست که واو را واو مع و اسم بعد از آن را مفعول معه بدانیم. ولی در موارد زیرچون نمی توانیم واو را حرف عطف و اسم بعد از آن را معطوف بدانیم ناچار واو را واو مع و اسم بعد را مفعول معه می دانیم.

وقتی که اسم بعد از «واو» از لحاظ معنی نتواند با اسم پیش از آن در فعل مشترک باشد.
مانند سافَرَ اَخُوکَ وَ الصُبحَ. (صبح برادرت مسافرت کرد).

اگر واو را واو عطف بدانیم معنی جمله این است که هم برادرت مسافرت کرد و هم صبح همانطور که در جمله رایتُ زیداً و علیّاً این معنی استفاده می شود که هم زید را دیدم و هم علی را.

2. وقتی که بعد از ضمیر متصل فاعلی آمده باشد.
مانند: سافَرْتُ و اَخُوکَ.

اگر واو را عطف بدانیم معطوف علیه آن ضمیر بارز(تُ) می باشد و به عقیده علمای نحو عطف اسم ظاهر بر ضمیر بارز فاعلی جایز نیست پس واو عطف نیست واوِ مع است و «اَخوکَ» که در حالت رفعی است درست نیست باید «اخاک» خوانده شود و مفعول معه به حساب آید.

3. اگر واو بعد از ضمیر مجرور آمده باشد نمی تواند واو عطف باشد ناچار واو مع است .
مانند: سَلَمتُ علیه و اَصدِقائهِ.

اگر واو، واو عطف باشد، اصدقاء معطوف بر ضمیر(علیه) می باشد و به عقیده علمای نحو، عطف بر ضمیر مجرور وقتی جایز است که حرف جر تکرار شود و گفته شود سلَمْتُ عَلیهِ و عَلی اَصْدِقائِهِ چون حرف جر تکرار نشده است پس واو حرف عطف نیست، واو مع است و اسم بعد از آن منصوب و مفعول معه است.

حــــال
حال،اسم نکره مشتق منصوبی است که بعد از اتمام کلام برای بیان حالت فاعل و یا مفعول و یا حالت مفعول و فاعل با هم در حین وقوع فعل آورده می شود.

مانند:جاءَ عَلِّی ضاحِکاً
اَکلتُ الطعامَ بارِداً. (غذا را سرد خوردم.)

زرُتُ صدیقی راکِبَیْنِ فی السیّارهِ
(دیدار کردم با دوستم در حالی که هر دو سوار بر اتومبیل بودیم.)

کسی یا چیزی را که حال بیان حالت آن می کند ذوالحال یا صاحب حال می نامند. صاحب حال باید معرفه و خود حال باید نکره باشد.
اما در موارد زیر صاحب حال می تواند نکره بیاید.
1.هرگاه حال بر ذوالحال مقدم شود.
مانند: رایتُ راکباً رجُلاً

2. هرگاه ذوالحال نکره موصوفه باشد.
مانند: جائنی رَجُلٌ کَریمٌ ضاحِکاَ.

اصل در حال این است که مشتق باشد اما مواردی هست که می تواند حال جامد باشد:
1. هرگاه حال بر تشبیه دلالت کند.
مانند: کرَّ عَلّی اَسَداً. (یعنی علی مانند شیر حمله کرد).

2. بر ترتیب دلالت کند.
مانند: اُدْخُلُوْا رَجُلاً رَجُلاً . ( یعنی به ترتیب داخل شوید.)

3. هرگاه بر عدد دلالت داشته باشد.
مانند: و ثُّمَ میقاتُ رَبِّه اَرْبَعَیْنَ لیلَهً.

4. بر تسعیر دلالت کند یعنی بیانگر قیمت چیزی باشد.
مانند: بِعْتُ القَمْحَ مُداً بِدرهم. (گندم را یک مدّ به یک درهم فروختم.)

5.هرگاه حال موصوفه باشد.
مانند:فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیّاً.(برایش مانند انسانی خوش اندام جلوه کرد.)

موارد دیگری نیز هست که به همین (5) مورد اکتفا شده است.

حال مفرد، جمله و شبه جمله:
اصل در حال این است که به صورت مفرد باشد همانطور که در مثال های فوق دیده اید اما گاهی حال، جمله و یا شبه جمله می باشد.
جمله حالیه می تواند جمله اسمیه و یا جمله فعلیه باشد.
مانند: جاءَ عَلِّی یَضحَکُ و جاءَ علی و هُوَ ضاحِک.

جملیه حالیه لازم است که خبریه باشد نه انشائیه مانند مثالهای فوق.

جمله حالیه باید بوسیله ضمیر و یا واو حالیه با ذوالحال ارتباط پیدا کند. و یا هم بوسیله واو حالیه و هم بوسیله ضمیر.

در مثال جاءَ عَلِّی یَضحَکُ. جمله یضحکُ. فعل و فاعل و ضمیر مستتر در آن رابط حال با ذوالحال است و در مثال جاءَ علّی و هُوَ ضاحِک جمله هُوَ ضاحِک. جملیه اسمیه و مرکب از مبتدا و خبر است و ضمیر هُوَ و نیز واو اول جمله رابط این جمله با ذوالحال است.

ظرف و یا جار و مجرور اگر حال واقع شوند شبه جمله اند.
همانطور که خبر مبتدا در چنین حالتی شبه جمله است.
مانند:
شاهَدْتُ العُصفورَ عَلَی الشَّجَرَ.
رَاَیتُ القَمَرَ بَیْنَ السحابِ.

در این دو جمله «علی الشجرِ و بین السحابِ» حال می باشند.

مستثنی:
استثناء در لغت به معنی اخراج کسی یا چیزی از یک حکم کلی است و در اصطلاح نحو اخراج اسمی است از حکم ما قبل خود بوسیله اِلّا و اخوات آن.

اسم اخراج شده از حکم ما قبل را مستثنی و اسمی که قبل از مستثنی آمده است و شامل مستثنی هم بوده است مستثنی منه می گویند.
مانند:جاءَ القَومُ اِلّا عَلیاَ. ( اَلقوم مُستثنی منه و الّا حرف استثنا و عَلیّاً مستثنی است).

ادوات استثناء یا کلماتی که به وسیله آنها استثناء صورت می گیرد عبارتند از:
(الّا – غیر – سِوی – خلا – حاشا – عَدا – لاسِیَما – لیسَ – لایَکونُ.)

اقسام مستثنــــی:

1. مستثنای متصل:
مستثنایی است که مستثنی و مستثنی منه از یک جنس باشند.
مانند:علی و القوم در مثال بالا.

2. مستثنای منقطع:
مستثنایی است که مستثنی و مستثنی منه از یک جنس نباشند.
مانند: جاءَ القومُ الّا حِماراً.

3. مستثنای مفرّغ:
مستثنایی که مستثنی منه آن محذوف است.
مانند:
ما رایتُ الّا علیّاً که مستثنی منه آن که احداً باشد ذکر نشده است و در اصل ما رایتُ اَحداً الّا علیّاً بوده است.

مواردی که مستثنای به الّا منصوبست:
مستثنای متصل در کلام تام (غیرمفرّغ) موجب (غیرمنفی) همیشه منصوبست.
مانند: کُل شی هالِک اِلّا وَجْهَهُ.

2.مستثنای منقطع همیشه منصوبست
مانند:مااحْتَرقَتْ الدارُاِلّا الثیات:
(نسوخت خانه جز لباس.) مستثنی و مستثنی منه از یک جنس نیست)

3. هرگاه مستثنی بر مستثنی منه مقدم شود، مستثنی همیشه منصوبست.
مانند: مالی اِلّا مَذْهَبَ الحقِّ مَذهب. (جز مذهب حق مذهبی ندارم).

وقتی که مستثنی اعراب معینی ندارد:
مستثنای مفرغ یعنی مستثنایی که مستثنی منه آن محذوفست اعراب معینی ندارد و تابع عوامل و مقتضیات کلام است. اگر فعل پیش از مستثنی فاعل بخواهد مستثنی مرفوع است تا فاعل آن فعل شمرده شود و اگر مفعول بخواهد منصوبست و اگر جار و مجرور بخواهد مجرور است.
مانند:
ما جائنی اِلّا عَلّیٌ و ما رایْتُ الّا عَلیّاً و ما مَرَرْتُ اِلّا بِعَلّی.

وقتی که مستثنای به الّا جایز النصب است:
در کلام تام غیر موجب یعنی کلامی که مستثنی و مستثنی منه هر دو آمده اند ولی کلام منفی است مستثنی می تواند منصوب شود و نیز می تواند تابع اعراب مستثنی منه باشد و اعراب مستثنی منه را بپذیرد.
مانند:
ما جاءَ اَحَدٌ اِلّا عَلیاًَ و یا اِلّا عَلِیٌ.

– مستثنی به غیر و سِوی (سُوی و سَواء) مجرور است به اضافه و اعراب خود آنها مثل اعراب مستثنی به (الّا) است.
مانند:
جائنی القومُ غیرَ زیدٍ.
ما جائنی اَحدٌ سِوی زَیْدٍ.
ما رایتُ انساناً سواء القَمَرِ .
ما لَقِیَنی غیرُ محمدٍ.

– مستثنی به «خلا و عَدَا و حاشا» یا منصوب است بنابر مفعولیّت، پس آنها فعل غیر متصرّفند و یا مجرور است و آنها حرف جرّاند.
مانند:
کُلُّ شیءٍ فانٍ خلا اللهِ .
یُداوی َکُلُّ داءٍ عدَا الحماقَهِ .
جاءَ القَوْمُ خلا زیداً (یا خلا زیدٍ)

مستثنی به «لیس و لا یکون» منصوب است بر خبریّت زیرا آنها از افعال ناقصه اند و اسمشان همیشه به طور وجوب در آنها مستتر است.
مانند:
اَکْرِمْ مَنْ شِئْتَ لَیْسَ عَمراً .
جالِسْ مَن اَرَدْتَ لا یکوُنُ الاَحْمَقَ.

مستثنی به ماعدا و ماخلا:
مستثنی به ماعدا و ماخلا همیشه منصوب است چون حرف (ما) در اول این دو کلمه از حروف مصدریه است و حروف مصدریه حتماً بر سر فعل داخل می شوند.
مانند:
جاءَ الْقَوْمُ ماعدا و یا ماخلا زیداً.

مستثنی به لاسِیّما:
نَجَحَ الطلابُ فی الامتحانِ لاسَیما زید.
(دانشجویان در امتحان پیروز شدند مخصوصاً زید).

مستثنی به لاسَیّما اگر معرفه باشد هم می تواند مجرور و هم می تواند مرفوع باشد اما اگر مستثنی به لاسَیّما نکره باشد سه وجه در آن جایز است.رفع و نصب و جر.
مانند:
رُبِّ رَجُل کَرِیم لَقَیتَهُ لاسَیّما رَجُلاً یا رَجُلٌ و یا رَجُلِ مِنْ لُبنانَ.

منادی:
اسمی که به قصد ندا بعد از حروف ندا قرار می گیرد منادا خوانده می شود.
مانند: یا عَلُّیِ.

حروف ندا عبارتند از: یا، اَیا، هَیا، اَیْ ، همزه(ا) ، وا .
اَیْ و همزه در مورد منادای نزدیک به کار می روند.
مانند: اَیْ عَلِّی- ا عَلِّی.

وا، در مورد نُدبه به کار می رود یعنی بر سر منادایی آورده می شود که به حال او گریه و زاری می شود.
مانند: واحُسینا.
بقیه حروف ندا بر سر منادای دور آورده می شوند.
مانند: یا اَیُّها الناسُ.
منادی از نظر لفظ بر (3) قسم است. مفرد، مضاف و شبه مضاف.

مواردی که منادی منصوبست:
1. وقتی که منادی مضاف است
مانند: یا امیْرَالمُومِنینَ.

2. وقتی که منادی شبه مضاف است.
مانند: یا جمیلاً فِعُلُه.

3.وقتی که منادی اسم نکره غیر مقصوده یا غیر مُعَّیَنه باشد. مانند: یا رجُلاً خُذْ بِیدی.

مواردی که منادی مبنی بر ضمّ است:
منادای مفرد عَلَمْ مبنی بر ضمّ است.
مانند: یا عَلّیُ و یا فاطمهُ

اگر منادای علم مثنی و یا جمع مذکر سالم باشد مبنی بر حالت رفعی است .یعنی اگر مثنی باشد با الف و نون و اگر جمع مذکر سالم باشد و با واو و نون به کار می رود.
مانند: یا زیدانِ و یا زیدونَ.

2. وقتی منادی نکره مقصوده باشد.
مانند: یا رجُلُ اسَمعْ کلامی.

منادی عموماً اسم ظاهر است و ضمیر به ندرت منادا قرار می گیرد.
مانند: یاهُو.

منادای مُحلّی به ال:
اسم محلّی به ال نمی تواند منادا قرار بگیرد جز لفظ جلاله الله که می توان گفت یااللهُ اما در این مورد نیز بهتر است به جای یا الله.
اللهمَّ گفته شود یعنی حرف ندا از اول منادا حذف و عوض از محذوف میم مشددی به آخر منادا افزوده شود.

اگر لازم باشد که اسم محلّی به ال منادا قرار بگیرد باید بین اسم محلی به ال و حرف ندا لفظ اَیُّها برای مذکر و اَیَّتُها برای مونث فاصله شود.
مانند: یا ایها الناسُ و یا ایَّتُها الفتاهُ
در این صورت،اَیُّ و ایَّهُ اسم نکره مقصوده و منادا محسوب می شوند و حرف (ها) حرف تنبیه است و اسم محلّی بعد از آنها تابع برای آنها محسوب می شود.

مانند: یا ایُّها الذین آمنوا که اَیُّ منادای نکره مقصوده و مبنی بر ضم و الذّین عطف بیان برای آن است.

گاهی حرف ندا حذف می شود.
مانند: (قول خدای تعالی). یُوْسُفُ اَعْرِضْ عن هذا .
عموماً بعد از منادای مندوب الف و هاء سکْت می افزایند.

مانند: وا محمداه که محمد مناداست و مبنی بر ضم مقدر است. الف را الف ندبه و هاء آن را هاء سکت می گویند.

منادای مستغاث:
استغاثه به معنی ندا کردن کسی است برای کمک و یاری دیگری است.
مانند: یالَعَلِی لِلمَظلومِ (یا علی به فریاد مظلوم برس).

منادای مستغاث هم می تواند مجرور به لام مفتوحه باشد.
مانند: مثال بالا و نیز می تواند مانند منادای مندوب به الف ختم شود و یا مانند منادای دیگر اعراب بگیرد.
مانند: یا علیّاً لِلْمَظْلُومِ و یا عَلّیُ لِلمظلُومِ.

ترخیم:
ترخیم به معنی کوتاه کردن و دم بریدن است.
«منادای مختوم به تاء تانیث گاهی مرخم می شود»

مانند: یا فاطِمُ به جای یا فاطِمهُ.

منادای مفرد به شرطی که از سه حرف تجاوز کند می تواند حرفی از آخر آن حذف شود.
مانند: یا سُعا به جای یا سُعادُ.

منادای مضاف به یای متکلم:
منادا اگر مضاف به یای متکلم باشد (5) وجه در آن جایز است:
حذف یاء و ابقای کسره ماقبل یاء مانند یا رَبِّ به جای یا رَبّی.
ابقای یاء و سکون یاء مانند یا رَبّی.
ابقای یاء و فتحه یاء مانند یا رَبِّیَ.
قلب یاء به الف مانند یا ربّا.
حذف الف و ابقاء فتحه قبل از الف مانند یا رَبَّ.

مجرورات:
اسم در (2) حالت مجرور است.
مضاف الیه و مجرور به حرف جر.

اضافه:
گاهی معنی اسم به تنهایی کامل نیست و نیازمند به اسم و یا جمله ای است که بدون واسطه به دنبال آن بیاید تا معنی آن را کامل کند.
مانند: سَیّدُ القومِ خادمُهُم.

سیِد و خادم را مضاف و القوم و هُم را مضاف الیه می گویند.

نشانه مضاف و مضاف الیه:
نشانه مضاف این است که خالی از (ال) و تنوین و نون مثنی و جمع است و نشانه مضاف الیه مجرور بودن است.
مانند: غلامُ زَیدٍ وغلاما زَیدٍ و سارقُو البیتِ.

غلاما در اصل غلامانِ بوده است به علت اضافه نون آن حذف شده است و سارِقُو در اصل سارِقُونَ بوده است که نون آن نیز حذف شده است.

اضافه بر (2) قسم است:
لفظی – معنوی.

اضافه شدن صفت مانند اسم فاعل و یا اسم مفعول را به فاعل و یا مفعول و یا نایب فاعل خود اضافه لفظی می خوانند.
مانند: حافِظُ الصُلْح و مَعْمُوْرُ الْدّارِ

اضافه شدن غیر صفت به اسم و یا جمله بعد از خود اضافه معنوی است.
مانند: الفُرضهُ تَمُر مَرّ السحابِ. (فرصه مانند گذر ابر می گذرد).

مرَّ السحابِ مضاف و مضاف الیه و اضافه معنوی است.

مجرور به حرف جر:
اسمی که حرف جر بر سر آن بیاید مجرور به حرف جر است.
مانند: عَلّی فی الدارِ. فی، حرف جر است و الدار، مجرور به حرف جر.

حروف جر (17) حرف است:
با – تا – کاف – لام – واو – مُنذُ – مُذْ – خلا
رُبَّ – حاشا – مِن – عدا- فی -عَن – علی – حتی – اِلی.

هر یک از حروف جر برای یک یا چند معنی به کار می روند:

1. باء– در اصل به معنی، چسبیدن و پیوستن است.
مانند: اَمْسِکْ بِثوْبٍ صدیقِکَ.
یعنی (بچسب یا بپیوند و یا بگیر لباس دوست خود را).

– گاهی برای تعدیه است.

مانند: ذَهَبَ اللهُ بِنورِهم مِن اَبصارِهِمْ.
یعنی (خداوند نور را از چشمانشان برد.)

-گاهی برای استعانت.
مانند: بسم الله (یعنی یاری می جویم به اسم خدا).

– گاهی زاید است.
مانند: اَلیسَ الصُبّحُ بقَریبٍ. (آیا صبح نزدیک نیست.)

2. تاء– فقط در مورد قسم به کار می رود و اختصاص به لفظ جلاله دارد.
مانند: تَاللهِ لَاَکِیْدَنَّ اَصنامکُمْ.
(قسم به خدا برای بتان شما چاره ای می اندیشم.)

3. کاف برای تشبیه است.
مانند: زَید کَالاسدِ. (زید مثل شیر است)

– گاهی نیز زائده است.
مانند: لیسَ کمِثلِهِ شی. (به مانند او چیزی نیست)

4. لام – در اصل برای مالکیت است.
مانند: اَلْمالُ لِزِیْدِ و الحمدُللهِ. گاهی برای تعلیل است.
مانند: جِئتُ عِندَکَ لِقَلَمِ.
گاهی برای استغاثه است
یعنی بر سر منادای مستغاث می آید.
مانند یا لَزید.

تبصره: لام حرف جر بر سر منادای مستغاث و نیز بر سر ضمیر متصل به هر سه قسم کلمه می آید و مفتوح است ولی در سایر موارد مکسور است.
مانند: یا لَزید و لَهُ – لَهُما – لَهُم … الخ

واو مانند تاء به قسم اختصاص دارد و بر سر ضمیر داخل نمی شود. مانند: وَاللهِ

6و7. مُذ و مُنْذُ برای بیان ابتدای غایب زمانی است .
مانند: ما رایتُ عَلیّاً مُذ و یا مُنْذُ یومَینِ.
(یعنی علی را از ابتدای دو روز تا حال ندیدم).

تبصـره:
گاهی اسم بعد از مُذْ و مُنْذُ مرفوع است. در این صورت حرف جر نیستند و اسم بعد از آنها مرفوع و مبتدا است و مُذ و مُنذ ظرف و خبر مقدم است.

8-9-10. خلا، حاشا و عدا– هرسه به یک معنی و برای استثناء به کار می روند.
همانطور که در بحث مستثنی دیده اید.
مانند: جاءَ الْقَوْمُ خلا، حاشا و یا عدا زیدٍ.

11. رُبَّ، برای تقلیل و یا تکثیر و معنی تقلیل و یا تکثیر آن از قراین مستفاد می شود.
مانند: رُبَّ رَجُل کَریم لَقَیْتُهُ.
(چه بسا مرد بزرگواری را ملاقات کردم.)

تبصـره:
گاهی(ما)ی کافه در آخرش افزوده می شود و عملش یعنی جر دادن اسم بعد از آن لغو می شود.
مانند: رُبَّما عَلِّیٌ قائِمٌ.

اسم بعد از رُبَّ اگر نکره باشد می تواند باز عمل کند.
مانند: رُبَّما کتابٍ اِشْتریتُ.

12. مِنْ، در اصل برای بیان ابتدای غایب مکانی است.
مانند: خَرجْتُ مِن البابِ گاهی برای تبعیض است.
مانند: فمِنْهُم مَنْ یَمشی علی بطنِه.
(بعضی از آنان با شکم خود راه می روند.)

– گاهی برای بیان جنس است.
مانند:عندی خاتَم مِنْ فضَّهٍ. (انگشتری از نقره دارم)

– گاهی زائده است.
مانند: ما جائنی مِنْ احدٍ. (کسی به نزد من نیامد)

13. فی، برای ظرفیت حقیقی یا مجازی است.
مانند: الماءُ فی البَحْرِ و لکم فی القِصاصِ حَیاه یا اولی الالبابِ.

– گاهی به معنی مصاحبت است.
مانند: جاءَ عَلِّی فی مَوکبِه.

– گاهی برای تعلیل است.
مانند: اَتَضْرِبُنی فی ذَنْبٍ. (آیا برای گناهم مرا می زنی؟).

14.عن، برای مجاوزت و رد شدن از چیزی است.
مانند: سافرتُ عَنِ البلدِ. (گاهی به معنی بدل است)

مانند:لاتُجْری نَفس عَن نَفْس نفساَ.
(نفسی بدل از نفسی مجازات نمی شود.)

15.علی، برای استعلاء است.
مانند: علی الفُلکِ تُحْمَلُونَ. (بر روی کشتی حمل می شوید).

– گاهی به معنی فی به کار رفته است.
مانند: دَخَل المدینهَ علی حینِ غَفْلَهٍ مِنْ اهلِها.
(در حین غفلت اهل شهر به آن شهر وارد شد.)

– گاهی برای تعلیل است و به معنی لام آمده است.
مانند: ذهَبتُ اِلی زیدٍ عَلی اَنّه جواد.
(پیش زید رفتم برای اینکه او بخشنده است.)

تبصـــره:
گاهی معنی زیان و ضرر از آن فهمیده می شود.
مانند: اقرارُ العُقلاءِ علی انفُسهِم جایزٌ
(یعنی اقرار خردمندان به ضرر خود جایز است.)

به عکس لام جر گاهی معنی نفع می دهد.
مانند: منْ جاءَ بالحَسنهِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها.
(هر کس کار خود کند به نفع او ده برابر آن است).

16. حَتّی، برای بیان انتهای غایت زمانی و مکانی است.
مانند: اَکَلْتُ السَّمَکَهَ حتی راسِها (ماهی را تا سرش خوردم. )
نُمتُ البارِحهَ حتّی الْصَباحِ. (دیشب را تا صبح خوابیدم.)
حتی بیانگر این است که جزء ما بعدش در جزء ما قبلش در حکم مشارکت ندارد. حتی بر سر ضمیر داخل نمی شود.

17.اِلی، برای انتهای غایت زمانی و مکانی است.
مانند:
ذهبت اِلی المدرسهِ (یعنی انتهای رفتن من تا مدرسه بوده است.)
– گاهی به معنی (مع)است.

مانند: لاتاکُلوا اِلی اموالِکم.
(اموال آنان را با اموال خود نخورید.)

– گاهی به معنی (عند) می باشد.
مانند: رَبُّ اَلْسَجِنِ اَحبُّ اِلَیَّ.
(پروردگار زندان به نزد من محبوب تر است.)

تبصــره:
بعضی از علمای صرف و نحو لولا و مَعَ را نیز حرف جر دانسته اند و گفته اند لولا وقتی حرف جر است که بر سر ضمیر متصل به هر (3) قسم کلمه بیاید.
مانند: لولاکَ لَما خَلقْتُ الاَفلاکَ.

«پایان»
(موفق باشید)


تعداد صفحات : حجم فایل:405 کیلوبایت | فرمت فایل : .ppt

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود