تارا فایل

پاورپوینت داستان های انگلیسی


Emily's Secret راز امیلی
1

Emily is 8 years old. She lives in a big house. She has a huge room. She has many toys and she has a lot of friends. But Emily is not happy. She has a secret. She doesn't want to tell anyone about her secret. She feels embarrassed. The problem is that if nobody knows about it, there is no one that can help her. Emily doesn't write her homework. When there is an exam – she gets sick. She doesn't tell anyone, but the truth is she can't read and write. Emily doesn't remember the letters of the alphabet.
2

امیلی 8 ساله است او در یک خانه بزرگ زندگی می کند. او یک اتاق بزرگ دارد او اسباب بازی های زیادی دارد و او دوستان بسیاری دارد. اما امیلی خوشحال نیست او یک راز دارد. او نمیخواهد به کسی درباره ی راز بگوید. او احساس خجالت می کند مشکل این است که اگرهیچ کس در مورد آن نداند، هیچ کس نمی تواند به او کمک کند. امیلی مشغول تحصیل نیست وقتی یک امتحان وجود دارد – او بیمار می شود. او به کسی نمی گوید، اما حقیقت این است که او نمی تواند بخواند و بنویسد . امیلی حروف الفبا را به یاد نمی آورد.
3

One day, Emily's teacher finds out. She sees that Emily can't write on the board. She calls her after class and asks her to tell the truth. Emily says, "It is true. I don't know how to read and write". The teacher listens to her. She wants to help Emily. She tells her, "That's ok. You can read and write if we practice together". So Emily and her teacher meet every day after class. They practice together. Emily works hard. Now she knows how to read and write! THE END
4

یک روز معلم امیلی پیدا می کند. او می بیند که امیلی نمی تواند بر روی تخته بنویسد. او بعد از کلاس او را می خواند و از او می خواهد تا حقیقت را بگوید. امیلی می گوید: "درست است. من نمی دانم چگونه بخوانم و بنویسم". معلم به او گوش می دهد او می خواهد به امیلی کمک کند . او به او می گوید: "این خوب است. اگر ما با هم تمرین کنیم، می توانید بخوانید و بنویسید". بنابراین امیلی و معلم او هر روز پس از کلاس ملاقات می کنند. آنها با هم کار می کنند. امیلی سخت کار می کند در حال حاضر او می داند چگونه بخواند و بنویسد! پایان
5

What are You Talking About? تو چه می گویی؟
6

Jane and Laura are walking to the mall. They want to buy new clothes. Jane has some money and Laura has some money.  Suddenly, Jane is calling: "Laura! Laura! Look at that dress! Isn't it beautiful? I want that dress, but I don't have enough money." Laura is calling: "What are you talking about? This is an ugly dress! It is just horrible! I don't even want to see this dress." "Ok, ok…" Jane is whispering sadly.
7

جین و لورا به بازار می روند. آنها می خواهند لباس های جدید بخرند . جین پول کم دارد و لورا پول دارد ناگهان، جین صدا می زند : "لورا! لورا! به لباس نگاه کن! آیا زیبا نیست؟ من این لباس را می خواهم، اما پول کافی ندارم". لورا می گوید : "چه خبر است؟ این یک لباس زشت است! این فقط وحشتناک است! من حتی نمی خواهم این لباس را ببینم". "خوب، خوب …" جین زمزمه می کند متاسفانه.
8

Suddenly Laura is calling: "Oh my god! Look at this dress! It is beautiful! I want this dress. Oh, but look at the price. It is too expensive for me." Now Jane is calling: "What are you talking about? This is an ugly dress! It is really horrible! I don't even want to see it." "Ok, ok…" Laura is whispering sadly. Now Jane is sad, and Laura is sad. They are walking home. They have no new clothes, but they know that next time they should respect other opinions… THE END
9

ناگهان لورا می گوید: "اوه خدای من! به این لباس نگاه کن! زیبا است! من این لباس را می خواهم، اوه، اما به قیمت نگاه می کنم، برای من خیلی گران است". در حال حاضر جین می گوید : «تو در مورد چه چیزی صحبت می کنی؟ این یک لباس زشت است! این واقعا وحشتناک است! من حتی نمی خواهم آن را ببینم". "خوب، خوب …" لورا متاسفانه زمزمه می کند. حالا جین غمگین است و لورا غمگین است آنها در حال رفتن به خانه هستند. آنها هیچ لباس جدیدی ندارند، اما آنها می دانند که دفعه بعد آنها باید به نظرات یکدیگراحترام بگذارند … پایان
10

Amanda's Work کار آماندا
11

Amanda goes to work every day. She works in an office. She works very hard. She starts and 7 o'clock in the morning and finishes at 10 o'clock at night. She likes her work, and she wants to be a good worker, but she has one problem. Her boss is not a very good boss. He tells her to do one thing, and then he changes his mind. He tells her to do another thing, and then he changes his mind again. He tells her to do something else, and again, changes his mind. Amanda doesn't like this. She says, "This is a waste of time!"
12

آماندا هر روز کار می کند او در اداره کار می کند. او به سختی کار می کند. او ساعت 7 صبح شروع می کند و در ساعت 10 بعد از ظهرکار را به پایان می رساند او کارش را دوست دارد و می خواهد یک کارگر خوب باشد، اما او یک مشکل دارد. رئیس او رئیس خیلی خوبی نیست. او(رئیس) به او می گوید که یک چیز را انجام دهد، و سپس او ذهن و فکر خود را تغییر می دهد. او به او می گوید که چیز دیگری را انجام دهد، و سپس او دوباره ذهن و فکر خود را تغییر می دهد. او به او می گوید که چیز دیگری را انجام می دهد و دوباره ذهن خود را تغییر می دهد. آماندا این را دوست ندارد او می گوید: "این اتلاف وقت است!"
13

Today Amanda decides to talk with him. She goes to his room and says: "I like to work. I work a lot of hours. I am a good worker. But I can't work like this. We have to work better. You need to tell me what to do without changing your mind." Amanda's boss listens to her. He sees that she is right. He promises to listen to her advice. Now Amanda is happy. She comes to work every day. She starts at 7 o'clock and finishes at 4 o'clock, but she completes much more things than before! Amanda and her boss are happy. THE END
14

امروز آماندا تصمیم می گیرد با او صحبت کند. او به اتاقش می رود و می گوید: "من دوست دارم کار کنم. ساعت ها کار می کنم. من یک کارمند خوب هستم. اما من نمی توانم این کار را انجام دهم. ما باید بهتر کار کنیم. شما باید به من بگویید چه باید بکنم بدون تغییر ذهن و فکرتان . " رئیس آماندا به او گوش می دهد. او می بیند که او درست است. او وعده داده است که به توصیه او گوش دهد. حالا آماندا خوشحال است او هر روز کار می کند. او ساعت 7 شروع می کند و در ساعت 4 پایان می می رساند، اما او چیزهای بیشتری را از قبل انجام می دهد! آماندا و رئیس او خوشحال هستند. پایان
15

Kevin's Car ماشین کوین
16

Kevin likes cars. He reads about cars in magazines and he watches shows about cars on TV. His head is full of cars! He tells his parents, "Please, please, please, could you buy me a car?" "No," says Kevin's mom, "You are too young to drive a car. This is dangerous." "No," says Kevin's dad, "A car is very expensive. We can't buy you a car now." Kevin is very sad. He wants a car. He wants a fast red sports car! He decides to build one! He buys books and reads about the subject. He hangs around at the garage and He looks at the mechanics. It is very interesting for him and he has a lot of fun.
17

کوین ماشین ها را دوست دارد او در مورد اتومبیل ها در مجلات می خواند و او در تلویزیون در مورد خودروها را برنامه هایی را تماشا می کند. سر او پر از اتومبیل است! او به والدین خود می گوید: "لطفا، لطفا،لطفا شما می توانید برای من یک ماشین بخرید ؟" "نه، مادر کوین می گوید:" شما خیلی جوان هستید تا یک ماشین را رانندگی کنید. این خطرناک است. " "نه،" پدر کوین می گوید: "ماشین بسیار گران است. ما نمی توانیم ماشین را در حال حاضر بخریم." کوین بسیار غمگین است او یک ماشین می خواهد او یک ماشین ورزشی سریع قرمزمی خواهد! او تصمیم می گیرد که یکی را بسازد او کتاب هایی را می خرد و درباره موضوع می خواند. او در اطراف گاراژ آویزان است و به مکانیک ها نگاه می کند. برای او بسیار جالب است و بسیار سرگرم کننده است.
18

Finally, he starts building his own car! He tells his parents about it. His father doesn't believe him. He says it's too difficult. His mother says she is worried. She doesn't want him to do anything dangerous. After two months, Kevin invites his parents to see his creation. His parents are surprised! It is beautiful! It is red! It is shiny! It is a big toy sports car! Kevin can sit inside it and drive! Kevin's parents are very happy and proud. Kevin's dad says: "I was sure you can do it!" Kevin's mom says: "I was sure it was not dangerous!" Kevin smiles and drives away. THE END
19

سرانجام، او شروع به ساختن ماشین خود می کند! او به والدینش در مورد آن می گوید. پدرش او را باور نمی کند. او می گوید خیلی دشوار است مادرش می گوید نگران است او نمی خواهد که او هر چیز خطرناکی را انجام دهد. پس از دو ماه، کوین از پدر و مادرش دعوت می کند تا او را ببیند. والدینش شگفت زده می شوند! زیبا است! قرمز است! این براق است! این یک ماشین ورزش اسباب بازی بزرگ است! کوین می تواند در داخل آن بنشیند و رانندگی کند! پدر و مادر کوین بسیار خوشحال هستند و افتخار می کنند. پدر کویین می گوید: "من مطمئن بودم که شما می توانید این کار را انجام دهید!" مادر کوین می گوید: "من مطمئن بودم که خطرناک نیست!" کوین لبخند می زند و دور می شود پایان
20

April's Month ماه اوریل
21

There was a nice little girl. She was 10 years old. Her name was April.  One day, April asked her parents why she was called April. Her mother answered that she was called April because she was born in April. The little girl was very happy to hear that. She liked her name. April really liked the month April, too. This was because she had her birthday in that month .Her parents took a party. All her friends came and celebrated with her, and she received a lot of presents. 
22

یک دختر کوچک خوب وجود داشت. او 10 ساله بود. نام او آوریل بود. یک روز، آوریل از پدر و مادر سوال کرد که چرا او آوریل نامیده شد . مادرش جواب داد که او آوریل بود چون او در ماه آوریل متولد شد. دختر کوچولو خیلی خوشحال بود که این را شنید . او نامش را دوست داشت. آوریل واقعا ماه آوریل را دوست داشت. این به این دلیل بود که روز تولد او در آن ماه بود. پدر و مادر یک مهمانی دادند . تمام دوستانش آمدند و با او جشن گرفتند و او چندین هدیه دریافت کرد.
23

One day, her mother became pregnant and soon April had a little brother. Her brother was born in February. Everyone came to visit the family. Everyone suggested names for the new baby. April did not understand what the problem was. This looked very simple to her. She said that if the baby was born in February, the correct name was February! THE END
24

یک روز مادرش باردار شد و به زودی آوریل یک برادر کوچک داشت. برادرش در ماه فوریه متولد شد. همه از خانواده دیدن کردند. هر کس نام نوزاد جدید را پیشنهاد کرد. آوریل متوجه نشد که مشکل چیست. این به نظر بسیار ساده بود. او گفت که اگر نوزاد در ماه فوریه متولد شود، نام صحیح فوریه بود! پایان
25


تعداد صفحات : 25 | فرمت فایل : pptx

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود