پایان نامه ی کارشناسی ارشد
رشته ی زبان و ادبیات فارسی
موضوع :
مقایسه گلستان سعدی
و بهارستان جامی
استاد راهنما :
آقای دکتر رضا اشرف زاده
استاد مشاور :
آقای دکتر محمد فاضلی
تدوین کننده :
زهرا اتحادیه
نگارش : بهمن 87
تقدیر و تشکر :
با سپاس ، از فرهیختگانی که بعد از الطاف الهی ، مرهون راهنمایی های دلسوزانه ایشان هستم ؛ استادان بزرگوار و ارجمند :
جناب : آقای دکتر رضا اشرف زاده
جناب : آقای دکتر محمد فاضلی
فرو ماندم از شکر ، چندین کرم همان به که دست دعا گسترم
جـهـانـت به کـام و فلک یار باد جـهـان آفـرینت نگـهدار باد
تقدیم به :
پدر ؛ مادر و برادرم
به پاس همه ی محبت هایشان و کمک های بی شائبه ی که در راه تحصیل به من داشته اند .
سـر سـبـز تـریـن بهـار تـقـدیـم تـو باد آوای خوش هزار تقدیم تو باد
گفتند که لحظه ای است روییدن عشق آن لـحظه هزار بار تقدیم تو باد
" مقایسه گلستان سعدی و بهارستان جامی "
فهرست مندرجات رساله
1- چکیده رساله ……………………………………………………………………………………………………. 9
2- پیشگفتار ………………………………………………………………………………………………………… 10
بخش اول : انواع نثر در بستر تاریخ ادبیات ( قرن چهارم تا قرن نهم هـ .ق ) ….. 13-26
1- مقدمه……………………………………………………………………………………………………….. 13-14
2- فصل اول 1- چگونگی شکل گیری نثر مرسل اول ………………………………. 15
2- چگونگی شکل گیری نثر مرسل دوم ………………………………. 15
3- ویژگیهای نثر مرسل اول و دوم ……………………………………….. 16
3- فصل دوم 1- چگونگی شکل گیری نثر فنی در بستر تاریخ ادبیات …………… 17
2- تقسیم بندی نثر موزون به دو دسته
3- ویژگی های نثر موزون مرسل …………………………………………. 18
4- ویژگی های نثر موزون فنی ……………………………………….. 18-19
5- دیدگاه نثر نویسان درباره نثر موزون فنی ………………………. 19-20
4- فصل سوم 1- نثر فارسی قرن هفتم و هشتم در بستر تاریخ ادبیات………….. 21-22
2- جایگاه نثر فارسی در قرن هفتم و هشتم ……………………………….23
3- امتزاج نثر موزون مرسل و فنی در قرن هفتم در گلستان سعدی .. 24
1- مقدمه ……………………………………………………………………………………………………………………..30
2- فصل اول 1- بحث لغوی مقامه …………………………………………………………………………. 31
2- مقامات در معنی اصطلاحی …………………………………………………………… 32
3- ویژگی های مقامه ……………………………………………………………………33-34
3- فصل دوم 1- گلستان و مقامات …………………………………………………………………….35-37
2- وجوه اشتراک گلستان با مقامات ………………………………………………38-40
3- وجوه اشتراک گلستان با مقامات " جدال سعدی با مدعی " و " مقدمه کتاب "
4- وجوه اختلاف گلستان و مقامات ……………………………………………..41-42
4- فصل سوم 1- مقامات حمیدی ………………………………………………………………………43-44
2- ارزش مقامات حمیدی در نثر فارسی …………………………………………44-45
3- مقایسه گلستان سعدی و مقامات حمیدی ……………………………………46-49
بخش سوم : مقایسه ویژگی های سبکی گلستان و بهارستان ………………….. 53-70
2- فصل اول 1- ویژگی های سبکی گلستان سعدی …………………………………………..53-57
2- ویژگی های سبکی بهارستان جامی …………………………………………..58-60
3- فصل دوم مقایسه ویژگی های سبکی گلستان و بهارستان
بخش چهارم : مقایسه حکایت های گلستان و بهارستان ………… 73-103
1- مقدمه ………………………………………………………………………………………………………………73
2- بررسی بابهای گلستان و بهارستان از لحاظ وجوه اشتراک و افتراق …………………………..73-74
3- تشابه موضوع و مفهوم در حکایت اسکندر مقدونی ……………………………………………..74-75
4- تقسیم بندی حکایات گلستان و بهارستان 1- در سیرت پادشاهان …………………….. 76-84
به شش دسته اصلی از جهت اشتراک و افتراق 2- عشق و جوانی …………………………..85-91
موضوع ، شیوه سبک و بلاغت 3- در آداب صحبت …………………………92-95
4- سلامت و سلامتی …………………………96-98
5- بخشش و بخشندگی …………………….99-101
6- قناعت ……………………………………..102-103
بخش پنجم : بررسی آیات ، حدیث و اشعار در گلستان و بهارستان ……….. 107-134
1- مقدمه ………………………………………………………………………………………………………………….. 107
2- بررسی آیات قرآنی در گلستان 1- تاکید مطلب ………………………………….108-114
2- بار معنایی ……………………………………………..115
3- بررسی آیات قرآنی در بهارستان 3- تاکید مطلب …………………………………..116-117
4- بار معنایی ……………………………………………..118
4- بررسی احادیث گلستان 1- تاکید مطلب ………………………………….119-120
2- بار معنایی ـــــ
5- بررسی احادیث بهارستان 3- تاکید مطلب ……………………………………………121
4- بار معنایی ـــــ
6- بررسی اشعار عربی گلستان 1- تاکید مطلب ……………………………………..122-129
2- بار معنایی ـــــ
3- اشاره به آیه و حدیث ………………………….. 130-131
7- بررسی اشعار عربی بهارستان 1- تاکید مطلب …………………………………….. 132-134
2- بار معنایی ــــــ
3- اشاره به آیه و حدیث ـــــ
8- نتیجه گیری کلی از پایان نامه ……………………………………………………………………………..136-137
چکیده رساله
کتاب گلستان سعدی و بهارستان جامی ، باغی است رنگارنگ و تن پوش آن زیبایی های لفظی و معنوی است ، که بر قامت این دو کتاب ، برازنده دوخته شده است . در این رساله سعی بر این است که این دو کتاب به صورت موشکافانه ، مورد نقد و بررسی قرار گیرد . که محتوای رساله، به پنج بخش اصلی تقسیم شده است که به ترتیب عبارتند از :
1- بررسی انواع نثر پارسی ، ( قرن چهارم تا قرن نهم هـ . ق ) در بستر تاریخ ادبیات .
2- مقامه چیست ؟ و چگونگی شکل گیری آن در ادب پارسی و ویژگی های مقامه نویسی و به راستی آیا گلستان ، نوعی مقامه می باشد ؟ مقایسه مقامات حمیدی و گلستان سعدی .
3- ویژگی های سبکی گلستان سعدی و بهارستان جامی و وجوه اشتراک و افتراق سبکی این دو اثر گرانبهای ادب پارسی .
4- بررسی حکایات گلستان و بهارستان ، از لحاظ وجوه اشتراک و افتراق و بررسی ویژگی های سبکی و بلاغی حکایات .
5- بررسی آیات و احادیث ، از جهت تاکید مطلب یا بار معنایی و بررسی اشعار عربی از جهت تاکید مطلب یا اشاره شعر ، به آیه و حدیث .
6- نتیجه گیری کلی از پایان نامه
پیشگفتار
خدای ، جهان آفرین را سپاس که به من این لطف عظیم را عنایت کرد ، که در گلزاری از معرفت و حکمت قدم بگذارم . و هر لحظه که در این بوستان عشق و محبت ، بیشتر تعمق می کردم ؛ درون خویش ، احساس زایدالوصفی داشتم که در سرزمینی زاده شده ام که محبت و عشق به همنوع ، در رگ های اجدادم ، حیات داشته است . و نشان می دهد که مردم کشورم ، روحشان و کالبد خاکیشان ، با عشق سرشته شده است . و شاعران و نویسندگان این مرز و بوم ، با نقاشی ماهرانه ی ، با قلم زرین خویش ، بر صفحه دل انسان ها می نگاشتند و نام آنها تا ابد جاودانه می ماند . و خوشبختانه این دو آموزگار بزرگ تعلیم و تربیت ، ادبیات تعلیمی کشورم ، ( سعدی و جامی ) با قلم روان خویش ، درس دوست داشتن به همنوع ، روی در روی شدن با مشکلات و نهراسیدن از آن ، توکل به خدا ، مبارزه با پلیدی و زشتی ، روی آوردن به باغ معرفت و دانایی را با فکر و اندیشه جاودانه خویش ، به ما ملت تمدن ساز ، تقدیم کرده اند . به راستی اگر سعدی نبود ؟ چه بر سر نثر زیبای پارسی می افتاد. هم اکنون زمانی فرا می رسید که باید در فرهنگ لغات ، واژگان پارسی را جستجو می کردیم. و از زبان شیرین پارسی جز نامی باقی نمی ماند .
جامی نیز به گردن ادب پارسی ، حق بزرگی دارد اگرچه در بهارستان ، نتوانسته است مانند : سعدی ، به پختگی و کمال دست پیدا کند . ولی به حق در دوره فضل فروشی نویسندگان پارسی ، که تکّلف و تصنّع را وارد ادبیات کردند . به حق عبدالرحمان جامی ، نیز با سادگی و روانی متن ، به ادبیات پارسی کمک شایان توجهی کرده است . که در این رساله ، در پنج بخش به مقایسه گلستان و بهارستان پرداخته شده است .
در پایان لازم است از استادان گرامی : جناب آقایان : دکتر رضا اشرف زاده و دکتر محمد فاضلی کمال سپاس و تشکر را داشته باشم که در این وادی علم و دانش با راهنمایی های و تشویقهای دلسوزانه خویش ، مرا به ادامه کارم دلگرم داشتند . و نکات زیادی از علم و معرفت را از محضر این دو بزرگوار فرا گرفتم . که همیشه فرا راه زندگیم می باشد . و از محضر استادان : دکتر محمد علوی مقدم ، دکتر محمود مهدوی ، و دکتر تقی وحیدیان کامیار نیز کمال تشکر را دارم و بی شک تاثیر این شاگردی و ادب آموزی و شهد شیرین آن برای همیشه در زندگیم باقی خواهد ماند و به آن افتخار می کنم .
بخش اول
مقایسه گلستان و بهارستان جامی
فهرست عناوین بخش اول : انواع نثر ( قرن چهارم تا قن نهم هـ . ق )
1- مقدمه :
2- فصل اول 1- چگونگی شکل گیری نثر مرسل اول
2- چگونگی شکل گیری نثر مرسل دوم
3- ویژگی های نثر مرسل اول و دوم
3- فصل دوم 1- چگونگی شکل گیری نثر فنی در بستر تاریخ ادبیات
2- تقسیم بندی موزون به دو دسته
3- ویژگی های نثر موزون مرسل
4- ویژگی های نثر موزون فنی
5- دیدگاه نثرنویسان درباره نثر موزون فنی
4- فصل سوم 1- نثر فارسی قرن هفتم و هشتم در بستر تاریخ ادبیات
2- جایگاه نثر فارسی در قرن هفتم و هشتم
3- امتزاج نثر موزون مرسل و فنی در قرن هفتم در گلستان سعدی
5- فصل چهارم 1- نثر قرن نهم در بستر تاریخ ادبیات
2- جایگاه زبان فارسی در عهد تیموری
3- جایگاه نثر فارسی در عهد تیموری
مقدمه
در گذر زمان ، همه چیز آبستن دگرگونی و تحول است . و سلسله های تاریخی ، یکی پس از دیگری می روند و جای خود را به سلسله های دیگر می دهند . تنها ، آثار بزرگان هر کشور می باشد که خود را از گزند داس دروگر مرگ و نیستی ، و تغییر و تحول در گذر زمان حفظ می کنند و به موجودیت و حیات خویش ادامه می دهند .
هنگامی که ، متن زیبای گلستان سعدی ،رحمه الله علیه ، را می خوانیم گوش ما ، زیبایی دل انگیز نثر ، و عطر آن را با مشام دل ، احساس می کند . و مانند پرنده سبک بار ، می خواهد به ملکوت عروج پیدا کند .
" با مدادان که خاطر باز آمدن ، بر رای نشستن غالب آمد . دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضَیَمران فراهم آورده و آهنگ رجوع کرده . گفتم : گل بستان را چنان که دانی بقائی ؛ و عهد گلستان را وفائی نباشد و حکیمان گفته اند : هرچه نپاید ؛ دلبستگی را نشاید . گفتا : طریق چیست ؟ گفتم : برای نزهت ناظران و فُسحت حاضران کتاب گلستانی توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد . و گردش زمان ، عیش ربیع آن را به طیش خریف مبدل نکند .
به چه کار آیدت زگل طبقی ؟ از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد "
( یوسفی ، 1384 ،ص54 )
و یا حکمتی ، در بهارستان جامی می خوانیم التذاذ ادبی ، بسیاری از آن به ما دست می دهد . و اندیشه این بزرگان در ادب پارسی ، فرا راه ما می شود و چراغی می شود تا ما را به سر منزل هدایت و خوشبختی برساند .
" حکمت – هر نعمتی که به مرگ زوال بپذیرد ( آن را خردمند ) در حساب نعمت نگیرد . ( عمر اگرچه دراز بود ) چون مرگ روی نمود از آن درازی چه سود ؟ نوح هزار سال در جهان به سر برده است ، امروز پنج هزار سال است که مرده است . قدر ، نعمتی را بود که جاودانه باشد و از آفت زوال بر کرانه .
قطعه :
به نزد مرد دانا نعمت آنست کزو جانت بود جاوید و مسرور
نه سیم و زر که چون گورت شود جای بماند همچو سنگت بر سر گور "
( حاکمی ،1385،ص42 )
بزرگترین گنجینه بشری ، در طول تاریخ هر کشور ( ادبیات ) آن کشور است که به صورت مکتوب از گذشتگان ما ، به یادگار مانده است . انسانها ، یکی پس از دیگری می آیند و می روند .
ولی ادبیات ، پا برجاست و به حیات خود ادامه می دهد . و هر گاه که روی به پستی و نزول می گذارد روح تازه ای در آن دمیده می شود و تنه تنومند آن را از گزند حفظ می کند . به راستی راز جاودانه بودن ادبیات در چیست ؟ راز جاودانگی آن را باید در زبان آن ملت جستجو کرد . در طول حیات ادبی ، همگام و همصدا پیش می رود . مانند موجی خروشان است که در برابر طوفان های زمانه ، می ایستد و خم نمی شود . و در برابر حوادث روزگار ، سر تسلیم فرود نمی آورد و ادبیات را به سر منزل غایی ، که همان رسیدن به تعالی و شکوفایی است رهنمون می سازد .
هنگامی که به ادبیات ایران ، این مرز و بوم کهن نیاکانمان ، نگاه می اندازیم به خود می بالیم ، که در سرزمین فرهنگ و هنر زاده شده ایم .و در این سرزمین مقدس ، روح خود را تسلیم یگانه هستی می کنیم .
با بررسی انواع نثر ، در این بخش متوجه می شویم که : در بستر حوادث تاریخی ، و تغییر در بافت اجتماعی و سیاسی ، در هر برهه ای از زمان ، نثر فارسی راه تکامل و پیشرفت را سپری کرده است . و هر گاه حادثه ای رخ داده است ، درخت تنومند زبان فارسی ، قد خم نکرده است ؛ و در برابر طوفان حوادث ایستادگی کرده است . تا ما هم اکنون ، از ثمره آن سود ببریم .
به همین دلیل در این بخش تکامل نثر فارسی را از ( قرن چهارم تا قرن نهم هـ . ق ) مورد بررسی قرار می دهیم ، تا در ادامه مباحث متوجه شویم که سعدی ، شیرین سخن ، چه کمک شایانی به نثر پارسی کرده است . و در ادامه کار ، جامی ، نویسنده توانا و ماهر ، با روی آوردن به نثر ساده ، چه کمک قابل توجهی به نویسندگان بعد از خود انجام داده است . تا در بخش های بعدی راحت تر بتوانیم کتاب گلستان سعدی و بهارستان جامی را ، با دید علمی و مستند ، مورد نقد و بررسی قرار دهیم
فصل اول 1- چگونگی شکل گیری نثر مرسل دوران اول
" مرُسَل اسم مفعول از ارسال به معنی رها شده و آزاد است . یعنی نثر بی تکلف و غیر مقیّد به صنایع ادبی و فنون تزئینی کلام . و آن معادل Prosa یا proversa oratio در لاتین ( prose انگلیسی ) است که به معنی نثر و سخن مستقیم و سر راست و آزاد است . به نثر مرسل ، نثر سبک خراسانی ( به اعتبار اینکه نخستین نویسندگان در خراسان بودند و به لهجه مادری خود می نوشتند ) و نثر بلعمی ( به اعتبار اینکه بلعمی ، جزو اولین و شاخص ترین نویسندگان این سبک است ) و نثر دوره اول هم میتوان گفت نثر مرسل به لحاظ تاریخی دو دوره سامانیان و غزنویان ( تغییراتی ) را دربر می گیرد . آغاز دوره اول نیمه اول قرن چهارم هجری است ( سال 346 که شاهنامه ابومنصوری نوشته شد ) و پایان آن اواخر قرن پنجم است و بدین ترتیب مدت این دوره حدوداً 150 سال است . البته نثر مرسل در دوره های بعد هم تقلید می شد ، اما در آن به اعتبار هر دوره تغییراتی دیده می شود ."
( شمیسا ، 1377 ، صص 23-24 )
" توجه و اقبالی که به زبان فارسی ، در عهد سامانیان شد . باعث شد که نثر پارسی ، مانند نظم ، رواج و رونقی بگیرد و کتاب های به زبان دری در انواع مطالب تالیف شود و یا از تازی به پارسی درآید . و تقریباً ، همان توجه و اقبالی را که پادشاهان و رجال قرن چهارم و اوایل قرن پنجم به شعر و شعرا داشتند . به نثر و نویسندگان ، علی الخصوص مورخان و مولفان کتب علمی و ادبی بذل می نمودند، و برای تالیف و تصنیف یا ترجمه کتب جوایزی اهدا می کردند " ( صفا ، 1374 ، ص 136 )
2- چگونگی شکل گیری نثر مرسل دوران دوم
" سبک نثر سامانی در قرن پنجم و حتی ، قرن ششم هم تقلید می شد . البته در دوره غزنوی تغییراتی در نظام سیاسی و اجتماعی به وجود آمد که اندک اندک باعث تغییر تدریجی سبک شد . عمده ی این تغییرات اولاً روی کار آمدن عناصر ترک به جای سامانیان ایرانی نژاد بود ، لذا دیگر از آن تشویق و یا تایید ها در باب گسترش فرهنگ ایرانی و تدوین تاریخ پیش از اسلام خبری نبود . و ثانیاً به دلیل وابستگی غزنویان به دستگاه خلافت ( هرچند صوری ) نفوذ لغات عربی در فارسی بیشتر شد .
با این همه به طور کلی می توان گفت : که سبک دوره سامانی و غزنوی به یک منوال است و تحول فی الواقع بعد از 420 هـ . که محمود ری و اصفهان را فتح کرد صورت می پذیرد . این حادثه به اختلاط مردم خراسان و عراق معروف است که بعداً به آن اشاره خواهد شد ."
( شمیسا ، 1374 ، ص 31 )
3- ویژگی های نثر مرسل ، دوران اول و دوم
" نثر این دوره ، کاملاً ساده و مبتنی بر طبیعت گفتار است . لغات عربی کم است . و ضرب المثل عربی اصلاً ندارد . آمیختن شعر و نثر به هم مرسوم نیست تا چه رسد به آوردن شعر عربی . استفاده از صنایع بدیعی و بیانی مرسوم نیست . جملات کوتاه و روشن اند . تکرار ، مخصوصاً تکرار فعل مرسوم است . سجع جز به ندرت – در خطبه کتاب – دیده نمی شود . از نظر فکری ، توصیفات بیشتر مربوط به بیرون است تا درون و به اصطلاح نگاه ها آفاقی و عینی است ، نه انفسی و ذهنی .
از نظر ادبی چنانچه اشاره شد خبری از نکات بدیعی و بیانی نیست " ( صفا ، 1374 ،صص 136 -137 )
مثال : " شیخ ابوسعید ، یک بار به طوس رسید مردمان از شیخ استدعای مجلس کردند . شیخ اجابت کرد. بامداد در خانقاه ایستاد . تخت بنهادند و مردم می آمدند و می نشستند . چون شیخ بر تخت شد و مقریان قرآن برخواندند و مردم می آمد . چندان که کسی را جایی نماند . معرّف بر خاست و گفت : خدایش بیامرزد که هر کسی از آنجا که هست یک گام فراتر آید . " شیخ گفت : " هر چه ما خواستیم گفت و جمله ی پیغامبران بگفتند ، او بگفت : خدایش بیامرزاد که هر کسی از آنجا که هست یک گام فراتر آید . چون این کلمه بگفت ، از تخت فرود آمد و آن روز پیش از این نگفت "
( اسرار التوحید ، ص 216 )
از اوایل قرن ششم ، به علت حوادث تاریخی و تغییر در اوضاع سیاسی و اجتماعی آن زمان ، نثر مرسل ، جای خود را به نثر فنی می دهد . و نثر ساده و روان جای خود را به تن پوش لباس های فاخر وزن و قافیه همانند شعر می دهد . وظیفه خود را که همان انتقال تجارب به آیندگان است به فراموشی می سپارد . و اگر بزرگانی مانند : ( سعدی ) در قرن هفتم ظهور نمی کردند ، معلوم نبود که بر سر نثر فارسی ، چه آورده می شد .
فصل دوم : 1- چگونگی شکل گیری نثر فنی در بستر تاریخ ادبیات
" سلطان محمود در سال (420 ) هـ . ری را تصرف کرد و این امر که باعث اختلاط مردم خراسان و عراق شده بود می توانست ، زمینه تغییر سبک باشد . چه مردم خراسان ، از مرکز حکومت اسلامی ( بغداد ) دور بودند . و برعکس مردم عراق ، بیشتر با معارف اسلامی و زبان عربی در تماس بودند . مضافاً بر اینکه زبان مادری مردم عراق ، فارسی رایج در عراق نبود .
اما محمود در سال ( 421 ) هـ . در گذشت . و بعد از چند سالی ، برسر پادشاهی بین مسعود و محمد پسران او اختلاف افتاد . سرانجام مسعود در سال ( 431 ) هـ . در دندانقان مرو از سلجوقیان شکست خورد . و همراه با دیوانیان خود ، به طرف افغانستان و هند رفت . ( غزنویان دوم ) سلجوقیان یک راست از خراسان ، به عراق عجم رسید و اصفهان را پایتخت خود کردند و زمینه های تغییر سبک ، از همه نظر فراهم شد . و توجه آنان به صوفیه و حکومت بغداد و رواج زبان عربی ، و توجه به معارف اسلامی ، و تاسیس مدارس علمی ، و خانقاه ها و غیره و غیره – در تغییر نثر مرسل به فنی دخیل است . " ( شمیسا ، 1377، ص 74 .)
نثر این دوره ، نثر موزون یا مسجع است که به دو دسته تقسیم می شود : نثر موزون مرسل که در آثار خواجه عبد الله انصاری دیده می شود و دیگری نثر موزون فنی که در مقامات حمیدی دیده می شود .
2- ویژگی های نثر موزون مرسل
" نثر موزون مرسل – که تفاوت آن با نثر مرسل ، تنها در این است که مترادفات در آن بیشتر است . صنایع لفظی نیز ، تا آن حد به کار می رود که سیر طبیعی کلام را متوقف نساخته و نثر را از روش ارسال و اطلاق دور نکند .
در این دسته از آثار ، استعمال مفردات و ترکیبات عربی ، مانند : سبک نخست محدود نیست ، با این همه ضوابطی مشخّص همواره در آن مراعات می شود .
هدف غائی نثر هنوز هم بیان معنی است ؛ هر چند به صنایع لفظی و ارکان زینتی نیز توجه دارد . نکته دقیق در اینجاست که نویسنده می کوشد تا این دو را به گونه ای با یکدیگر تلفیق دهد و در به کار بردن صنایع لفظی ، همان کلمات و ترکیباتی را برگزیند که معنی بدان نیاز دارد.
مثال : عقل گفت : " من سکندر آگاهم " . اما عشق گفت : من " قلندر درگاهم " عقل گفت : " من تقوی به کار دارم " عشق گفت : " من به دعوی چه کار دارم ؟ " عقل گفت : " من قاضی شریعتم " عشق گفت : " من متقاضی ودیعتم " عقل گفت : " من آینه مشورت هر بالغم " عشق گفت : " من از سود و زیان فارغم " عقل گفت : " مرا لطایف غرایب یاد است " عشق گفت : " جز دوست هرچه گویی باداست " عقل گفت : " مرا ظریفانند پرده پوش " عشق گفت : " مرا حریفانند ، درد نوش " ( رسائل ، خواجه عبد الله ، ص 45 )
لغات دشوار و دور از ذهن در آن دیده نمی شود . تناسب آهنگ کلام ، نیز تا آن حد در نظر است که با بیان معنی مغایر نباشد و این ویژگی بیشتر در کیفیت ترکیب کلام نهفته است .
التزام سجع ، در آن نیست و سجع نویسی ، توام با ارسال و اطلاق معنی است . گلستان سعدی و مناجات خواجه عبد الله انصاری دو نمونه بارز این سبک ، در نثر فارسی به شمار میرود ." ( خطیبی ، 1375 ، ص141 )
مثال : " هرگز از دور زمان ننالیدم و روی از گردش آسمان در هم نکشیدم . مگر وقتی که پایم برهنه [ مانده ] بود و استطاعت پای پوشی نداشتم ، به جامع کوفه در آمدم دلتنگ ، یکی را دیدم که پای نداشت ، شکر نعمت حق تعالی به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم .
مرغ بـریـان ، به چشـم مردم سـیـر کمتر از برگ ترّه ، بر خوان است
و آن که را دستگاه و قدرت نیست شـلغـم پـخـته ، مرغ بریـان اسـت"
(یوسفی ،1384 ، صص 115- 116)
3- ویژگی های نثر موزون فنی
" قرن ششم ، دوره نثر موزون فنی است . آغازگر این سبک ، نصر الله منشی است که در نیمه اول قرن ششم می زیست . نثر موزون فنی ، در یک کلام نثری است که می خواهد ، تشبّه به شعر کند . بدین لحاظ ، هم از نظر زبان ، و هم از نظر فکر و هم از نظر مختصات ادبی دیگر نمی توان آن را دقیقاً نثر دانست . که هدف آن تفهیم و تفاهم و انتقال پیام به صورت مستقیم است . بلکه نثری است شعر وار که مخیّل است و زبان تصویری دارد و سرشاراز صنایع ادبی است . در یک کلام ، نثر موزون فنی ، نثری است که با شعر یک قدم بیشتر فاصله ندارد .
" برخی از مختصات نثر موزون فنی "
1- کثرت لغت عربی 2- استفاده از آیات و احادیث و ضرب المثل و اشعار عربی 3- درآمیختگی نظم و نثر 4-اطناب – ( حاشیه رفتن و جملات معترضه ) 5- سجع و موازنه 6- وفور صنایع بدیعی و بیانی 7- استعمال افعال در معانی مجازی ( جهت پرهیز از افراط و تکرار در سجع سازی ) 8- موسیقیایی بودن در کلام 9- بیشتر مخیّل بودن تا مخبر بودن 10- وصف ( به طوری که خبر تحت الشعاع آن قرار گیرد ) 11- آوردن مترادفات پی در پی
نویسندگان نثر فارسی ، تماماً از منشیان و دبیران درباری بودند که طی تحصیلات خود آشنایی -کافی با زبان و ادبیات عرب و معارف اسلامی می یافتند .
یکی از شیوه های خاص نویسندگان نثر فنی ، ( جز در ترسّل و نامه های درباری ،) بر اصل رجحان وصف بر خبر است .
به این معنی که خبر را تقریباً با اختصار ( البته نه به ایجاز ) بیان می کنند تا به وصف برسند و سپس وصف را مفصلاً شرح می دهند .
مانند : " شیری ، کنار بیشه ای زندگی می کرد ( جز ) بیشه یی که ( وصف ) به مناسبت این وصف ( که غالباً موزون و مسجع است ) چند بیت شعر فارسی و عربی و احیاناً ضرب المثل هم نقل می کنند . از این رو نویسنده فنی ، به دنبال فرصت یا بهانه ای است که بتواند وصف کند " ( شمیسا ، 1377 ، صص 76 – 77 )
مثال : " … پیش از صبح صادق برخاستم . و پای افزار خواستم ؛ چون به میقات وصل ، موعود وصل ، رسیدم . جز اثر و خیال ندیدم ؛ سوال کردم که ای قوم ، آن مشتری که دی در این خانه و آن همای که دوش در این آشیانه بوده ، امروز به کدام برج می درخشد و نور سعادت به کدام طرف می بخشد ؟ گفتند : شیخا ! ندانستی که ماه در یک برج نیاساید ، و آفتاب در یک جا نپاید . در این کوی چون تو دیوانه بسیارند و گرد آن شمع ، چون تو پروانه بی شمار … " ( مقامات حمیدی ، ص 182 )
4- نثر فارسی موزون فنی از دیدگاه نثر نویسان زبان فارسی
نثر موزون را از دیدگاه صرفاً ادبی ، بررسی کردیم و گفتیم که از این دیدگاه باید آن را اوج تکامل نثر دانست .
" اکنون ببینیم نثر موزون فنی از دیدگاه زبان فارسی و کسانی که به حفظ این بزرگترین میراث ملت ایران و اقوام ایرانی عشق می ورزند چگونه است .
همانطور که قبلاً گفتیم هدف نثر ، انتقال مفاهیم و اخبار است و نثر در معانی اولیه خود ، صورت مکتوب گفتار است . و هیچ فارسی زبانی را نمی توان یافت که هرگز به زبان نثر های موزون فنی سخن گفته باشد . زیرا اطلاق این نوع نوشته ، اطلاق مجازی است و پدران بزرگوار ما از طریق نثر موزون فنی ، بزرگترین ضربات را بر پیکر زبان فارسی وارد کردند .
و هرچه لغت مهجور و شعر غریب عربی در گوشه و کنار کتب عربی یافتند ، در زبان فارسی وارد کردند . چنان که تا مدّت ها فضل و تفاخر در آن بود ، که دیگران از عهده فهم این گونه نوشته ها برآیند . باید گفت : که اگر شاهکار های شعر فارسی ، چون شاهنامه و دیوان سعدی و حافظ و نثر مرسل دوره اول و برخی از پیشامد ها ی تاریخی نبود و نثر موزون فنی ، همچنان به روند خود ادامه می داد ، امروز نشانی از زبان فارسی نمی ماند .
استاد بهار در مقالات خود در این زمینه می نویسند : " هر قدر کار شعر فارسی بالا می گرفت و تفننات خاص و تدابیر و معالجات زیبا که نتیجه ذکاوت و اختراعات شعر و ارباب ذوق ایرانی بود در آن به کار می رفت . بر خلاف کار نثر ، خرد تر و فرو تر شده بود و در ضمن یکی دو قرن آن مایه و رونقی که در آغاز کار داشت از میان رفته و آب و رنگ کمی هم که از آن صناعت قدیم در قرن سوم و چهارم باقی مانده بود محو شده و کار تقلید و پیروی نا بکار نثر عرب به جایی رسید که هم روح فارسی آن ، فاسد شده و هم هنجار عربی آن زبون و مضمحل گردید. و اصطلاحات و ترکیبات فارسی که از زبان دری و پهلوی باستانی باقی مانده بود یکی پس از دیگری در نثر هزیمت رفت . و به جای آن لغت و اصطلاح و ترکیب عربی جای گرفت .
به حدی که هر گاه اشعار عربی دری نمی بود . امروزه اکثر امثال و اصطلاحات فارسی دری که به وسیله ی شعر ، برای ما به میراث باقی مانده مانند : باقی ثروت پدران ما ، به تاراج نیسان رفته و همچون زبان پهلوی و آذری برای فهم آن امروزه محتاج تعلیم تتبعات طولانی بودیم " (رک محمد گلبن ، جلد1 ،1371، ص24 )
دوره نثر موزون فنی ، دوره ای است که در آن لغات و اصطلاحات و ضرب المثل ها و اشعار عربی برای ورود به زبان فارسی ، احتیاج به روادید نداشتند ، مرز ها باز بود و نویسندگان زبان فارسی برای خوش آمد گویی به آنها به آنها بی تابانه انتظار می کشیدند .
مرحوم کریم کشاورز ، مولف هزار سال نثر فارسی می نویسد: " به تدریج چون سر و کار نویسندگان و شاعران با سلاطین و درباریانی مانند : غزنویان و سلجوقیان – که فارسی زبان مادریشان نبود و روح زبان را درک نمی کردند افتاد . اندک اندک تعبیر ها ی نامانوس بی مزه و خنک وارد نوشته های خویش کردند و دیگر عمرولیثی وجود نداشت که بگوید : ( چیزی که من اندر نیابم . چرا باید گفت)
( رک ، کریم کشاورز ، 1385 ، ص 28 )
به هر حال از ترکیب زبان پارسی و عربی نثری به وجود آمد که نه نثر فارسی بود و نه نثر عربی و هیچکدام از نویسندگان نثر فارسی و عربی آن را به درستی درک نمی کردند . " ( شمیسا ، 1377 ، صص 79 – 81 )
فصل سوم 1- نثر فارسی قرن هفتم و هشتم در بستر تاریخ ادبیات
از حمله چنگیز ( 616 ) تا حمله تیمور ( 782 )
" در اوایل قرن هفتم ، ایران با یکی از بزرگترین مصائب تاریخی یعنی حمله مغولان خونخوار مواجه شد . ( 616 هـ . ) این حمله به سرداری چنگیز تا سال ( 619 ) ادامه یافت . و بعد از او همچنان ایلغارهای پیاپی مغول و تاتار و ممالک مختلف و از آن جمله ایران امتداد داشت . تا در میان سال های ( 651 – 656 ) حملات هولاکو ، نواده چنگیز ، آخرین مراکز قدرت را در ایران و عراق از میان برداشت و سلسه امرای ایلخانی را در ایران بوجود آورد . در گیر و دار این حملات سخت ، قسمت بزرگی از شهر ها و مراکز ادبی و علمی ایران از میان رفت و جز چند پناهگاه کوچک و بزرگ در داخل ایران ، و در ولایت سند و آسیا صغیر ، محلی برای حفظ باز مانده حوزه های علمی و ادبی و پاره ای از کتب باقی نماند . که مهمتر از همه آنها اراضی تابع ممالک غوریه در آنسوی رود سند و سرزمین حکمفرمایی سلاجقه آسیای صغیر و فارس بوده است . بعضی نواحی کوچک هم در این میان از آسیب حمله مغول مصون ماند . که ارزش علمی و ادبی آن ها اصولاً قابل توجه نیست .
وجود این پناهگاههای کوچک و بزرگ در آغاز قرن هفتم ، از یک لحاظ مهم است و آن پناه بردن چند تن معدود از دانشمندان و ادیبان و عارفان است . و ایجاد فرصتی ، برای آنان در پرورش شاگردان و ادامه تعلیم در ایران است .
به این حال نیمه اول قرن هفتم ، بسبب انقلابات و قتل و غارتها و ویرانی شهر ها و حملات پیاپی وحشیان تاتار و عدم استمرار احوال ، و نیمه دوم قرن هفتم در نتیجه وجود نداشتن کتب و مراکز تعلیم و معلمین ، به هیچ روی مساعد به احوال علوم نبود .
قرن هشتم ، نیز تقریباً به همین منوال گذشت و اگر در این یک قرن و نیم ، اثری از عده ای از فاضلان و عالمان و شاعران می بینیم ، نه از آن باب است که عهد وحشیان تاتار دوره رونق علم و ادب است . بلکه: اولاً نتیجه باقی ماندن بعضی از علما و دانشمندان و تربیت یافتگان پیش از مغول و ثانیا معلول علاقه قلبی و تاریخی مسلمین به علوم و ثالثاً نتیجه وجود پناهگاه ها ییست که پیش از این نام برده ایم .
وجود خاندان های امارت بعد از عصر ایلخانان ، که غالباً از ایرانیان بوده اند هم در ادامه مجالس تعلیم بسیار موثر بوده و به هر حال در این عصر هرچه از دانش و ادب عالمان و ادیبان ببینیم . باز هم وجود آنها ، معلول وجود ایرانیان است . و اثر حمله مغول در علوم و ادبیات این دوره تنها یک چیز بوده و آن از میان بردن کتب علما و ادبا و کاسد کردن بازار علم و ادب است ولا غیر .
در حمله اول مغول ، و نابود شدن مراکز متعدد علمی خراسان و ماوراء النهروری و اصفهان دو مرکز عمده علوم و ادبیات باقی مانده بود : از آندو یکی " قلاع اسمعیلیه " و دیگری " بغداد " و این دو مرکز مهم را هم " هو لاکو " به ترتیب در سالهای ( 654 ، 656 ) از میان برد . و جز قسمتی کوچکی از جنوب ایران ( حوزه فرمانروایی اتابکان سلغری ) و ناحیه سند و شهر های آسیای صغیر و مصر و شام دیگر پناهگاهی برای علوم و ادبیات اسلامی باقی نماند .
در اواخر عهد ایلخانان مغول ، بر اثر اسلام آوردن ایشان ، عنادی که آنان و کار گزاران بت پرست و عیسوی و یهود ایشان ، با ایرانیان مسلمان داشتند از میان رفت . و این خود فرصتی برای مسلمانان در احیای سنن دیرینه شد .
و چون بعد از ایشان ، همه امرا و ملوک طوایف هم مسلمان و هم غالباً ایرانی نژاد بودند . طبعاً به ادامه این سنت یاری کردند .
سپس بر روی هم وضع ادبی ایران در عهد مغول و فترت بعد از آن ، با همه مصائبی که بر ایران وارد شد . بد نبود . زیرا در آغاز آن دوره ، دو شاعر بزرگ ایران ( سعدی ) و ( مولوی ) . و در آخر عهد ( شمس الدین حافظ ) ظهور کردند . از حیث باقی ماندن کتب متعدد هم این دوره را دوره ممتاز قابل توجهی شمرد . " ( صفا ، 1368 ، صص 44 – 46 )
2- جایگاه نثر فارسی در قرن هفتم و قرن هشتم
" نثر فارسی ، در دوره بین حمله چنگیز و تیمور رونق بسیار داشت . از علل عمده امر آن است که در آن عهد آخرین اثر نفوذ سیاسی خلفا از میان رفت . و بغداد مرکزیت علمی و ادبی و دینی و سیاسی خود را از دست داد .
و رابطه ایرانیان با ملل دیگر اسلامی ، که غالباً زبان عربی را پذیرفته بود تقریباً مقطوع شد . و دیگر کسانی که تالیفات مشکل علمی می کردند و به اصطلاحات آماده و طریقه بحث در مسائل علمی که از پیش در زبان عربی فراهم شده بود احتیاج داشتند .
باقی نویسندگان ، حاجتی به تالیف در زبان عربی ، احساس نمی کردند . و حتی بسیاری از کتب معروف علمی هم از این پس به زبان پارسی تالیف شد و هرچه از انقراض بنی عباس بیشتر گذشت ، نگارش کتب علمی به زبان فارسی بیشتر معمول شد .
و تالیف به نثر عربی ، جنبه اظهار علم و دانش و تفنن گرفت و به جای آن از رونق رواج نثر و پارسی افزوده شد . موضوعی که به رواج نثر پارسی ، در این دوره یاری کرد ، تالیفات متعدد و مفصلی است که در تاریخ از تاریخ عمومی ایران ، و تاریخ مغول یا تواریخ محدود سلسله های معین شده است .
تالیف در تمام شعب علوم و ادبیات به زبان پارسی از این پس عمومیت یافت . و اگر از سالهای نخستین این دوره و حوزه هایی مانند : حوزه تعلیم و تربیت و فعالیت (خواجه نصیر الدین طوسی ) بگذریم . کمتر حوزه فعال علمی که به زبان عربی ، توجه داشته باشد می یابیم .
سبک نثر دوره مغول ، خصوصاً سبک قرن هفتم با شدت تمام تحت تاثیر ، سبک نثر آخر دوره سلجوقی و دوره خوارزمشاهی است . علت عمده آن است که پیشروان بزرگ نویسندگی ، این دوره کسانی بودند که یا در اوایل قرن هفتم ، پس از حمله مغول در زمره اهل قلم قرار داشته و با سبک آنها آندوره مانوس بوده اند و یا کسانی که زیر دست نویسندگان آنزمان ، تربیت شده و بعد سرمشق سایر نویسندگان بوده اند .
مهمترین سبک رایج این دوره ، سبک نثر مصنوع است که دارندگان بزرگ آن " نسوی " و " عطاملک جوینی " و "وصاف الحضره " بوده اند . لیکن نباید فراموش کرد که در همین دوره ، دنباله روش ساده و بی تکلف در نثر فارسی مقطوع نشد ، بلکه به تدریج قوت یافت . و نمونه های خوبی از آن به وجود آمد . مانند : طبقات ناصری و جامع التواریخ رشیدی و تجارب السلف و تاریخ گزیده و جز آن ، و این هر دو سبک مصنوع و ساده در یک زمان و یک دوره وجود داشته و بسا اتفاق افتاده که یک نویسنده ، حتی در یک کتاب به هر دو سبک توجه کرده است مانند : شمس قیس رازی در " المعجم " که در مقدمه آن روش مصنوع و متکلفی را به کار برده است ، لیکن در خور کتاب ، روش ساده و زیبایی دارد ." ( صفا ، 1368 ، صص48 – 50 )
3- امتزاج نثر موزون مرسل و فنی در قرن هفتم
در همین فصل ، اشاره شد که نثر مسجع به دو دسته تقسیم می شود : یک نثر موزون مرسل که در " مناجات خواجه عبد الله انصاری " در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم دیدیم . و نثر موزون فنی را در " مقامات حمیدی " مشاهده می کنیم . گلستان ، نقطه اوج آمیزش ، نثر موزون مرسل و موزون فنی می باشد . که در بخش های بعد ، به تفضیل درباره آن سخن خواهیم گفت .
فصل چهارم نثر قرن نهم در بستر تاریخ ادبیات
تیمور و تیموریان
" امیر تیمور گورکان " که به " امیر صاحبقران " نیز شهرت یافته است . از سال ( 782 هـ . ) حمله های خود را به ایران شروع کرد . و در سال های ( 782 – 787 ) خراسان و مازندران وگرگان را به تصرف درآورد . و از آن پس ، طی دو یورش سه ساله و پنج ساله خود که از ( 788 تا 789 ) به طول انجامید .
بخش بزرگی از سرزمین ایران را به اطاعت خود درآورد . آنگاه به هند لشگر کشید و دهلی را تصرف کرد . و سال های ( 802 تا 807 ) را به کشاکش با سلطانان روم و شام و مصر گذرانید و سرانجام در شعبان همان سال ، سر پرغرور خود را به خاک سیاه برد .
تیمور در هنگام مرگ خود 36 فرزند و نواده ذکور داشت که از آن میان ، فرزندش شاهرخ از همه کار آمد تر و مشهور تر بود . شاهرخ ، پادشاهی نسبه نیکو نهاد ، دیندار ، عادل ، بخشنده و دوستدار علم و ادب و حامی عالمان و ادیبان و خواهان آبادی ، خود نیز شاعر و خوشنویس هنر دوست بود و توانست این بخش بزرگ از ممالک تیمور را از سقوط و پریشانی نجات دهد . وی " هرات " را که مقرر حکومتش بود به صورت مرکزی فعال برای ادبیات و علوم و هنر و مجمع عالمان و ادیبان و شاعران و خطاطان و نقاشان ساخت ، و از عوامل اساسی رونق ادبیات و هنر در عهد تیموری گردید .
فرزند او ، میرزا غیاث الدین با یسنقر ، متوفی به سال ( 837 هـ . ) نیز که همچون پدر شاعر و خوشنویس بود ، هم بر سیرت پدر در رونق بازار ادبیات و هنر در عهد تیموری کوشید و هنرمندان را بزرگ داشت . " ( صفا ، جلد 3 ، صص 18 – 19 )
2- جایگاه زبان فارسی در عهد تیموری
" زبان فارسی ، در این عهد ممتد ، دنباله تحول پر دامنه یی را که در قرن هشتم آغاز کرده بود ادامه می داد و روی هم به انحطاط وا می گرایید .
علت عمده این انحطاط این بود که اولاً زبان ترکی ، با حمله مغول به ایران رواج بسیار یافت . و بر اساس تتابع تغلب طوایف ترک را در دربار ها و دستگاه های اداری و نظامی و میان مردم ، در بعضی نواحی شایع شد این خود ، مایه زیان بزرگی برای زبان پارسی بود . و حتی بعضی از رجال ادب این عهد زبان ترکی را بر زبان فارسی ترجیح داده اند .
چنانچه امیر علیشیر نوایی کتاب " محاکمه اللغتین " را به همین مقصد تالیف کرد . ثانیاً مراکز زبان فارسی ، در خراسان و عراق و همچنین دربار های حامی شعر و ادب از میان رفت . و در نتیجه شعر از دربار دور شد . و به دست عامه افتاد و همین امر باعث شد که مهارت و قدرت کلام و وسعت اطلاعات شاعران قدیم که بر اثر تحصیلات متمادی و دشوار به دست می آید از بین برود .
ثالثا : استادان زبان فارسی که می بایست مربی شاعران و نویسندگان جدید باشند به تدریج از میان رفتند و در نتیجه کار شعر و نثر به دست کسانی افتاد که بهره غالب آنان از فنون ادب کم بود .
این مسائل و اموری از قبیل آنها باعث شد که زبان فارسی در مراحل انحطاط سیر کند . و نثر دوره تیموری ، از لحاظ زبان و افکار چندان مورد توجه و اعتماد نباشد . " ( صفا ، 1368 ، صص 61 – 62 )
3- جایگاه نثر در عهد تیموری
" بهترین محل بروز و ظهور ضعف و فتوری که در این عهد ، در ارکان زبان و ادب پارسی راه جست نثر فارسی است .زیرا در نظم ، از دیرباز سنت بر پیروی شیوه پیشینیان و پای نهادن بر اثر گام های آنان بوده است ، در حالیکه نویسندگان ، کمتر از شاعران خود را مقید به قید های پیشینیان می کردند و آزادی بیشتری در تاثیر پذیری از زبان محاوره داشتند .
و چون زبان محاوره ، قرن نهم و آغاز قرن دهم به سرعت اختصاصات قدیم فارسی را از دست می داد، و لحن نویسندگان هم به زبان تحول یافته آن عهد نزدیکتر می شد . در میان نویسندگان این عهد بیشترمترسلان می یابیم که همان شیوه قدیم ترسل را حفظ کردند و انشاء دشوار و مزین را می پسندیدند . وگرنه دیگران بیشتر ، به نثر مرسل توجه داشتند .
متنهای تاریخی ، هم که با انشای مزین در این زمان تحریر یافته ، مثل کتاب " ظفرنامه شرف الدین علی یزدی " عادت حاصل کارمنشیان درباری است و اگر در جستجوی بازگشتی به زبان قرن هفتم و هشتم و شیوه نویسندگی در آن عهد باشیم باید به آثار این دسته توجه کنیم .
به طور کلی می توان گفت : که نثر فارسی درین دوره به تدریج از مبالغه های صنعتی و فنی قرن های پیشین آزاد گشت .
و نگارش به سبک ساده عادی رواج گرفت . منتهی نفوذ واژه های ترکی در برخی از آثار این عهد به ویژه در متن های تاریخی به خوبی مشهود است . و علت آن ورود یک دسته از کلمات و اصطلاحات مغولی و ترکی جغتایی در زبان فارسی دیوانی و اداری آن زمان است .
( صفا ، جلد3 ، صص 201 – 202 )
و در همین عصر است که عبدالرحمان جامی ، ظهور می کند که در بخش های بعدی ، درباره مهارت نویسندگی او در بهارستان ، به تفصیل سخن خواهیم گفت .
فهرست منابع فصل اول
1- انصاری ، خواجه عبد الله : رسائل ، به تصحیح وحید دستگردی ، جلد 3 ، تهران
2- جامی عبد الرحمن : بهارستان ،تصحیح اسماعیل حاکمی ، چاپ پنجم ، 1385 ، انتشارات اطلاعات .
3- خطیبی ، حسین : فن نثر در ادب پارسی ، چاپ دوم ، 1375 ، انتشارات زوار .
4- سعدی ، گلستان ، تصحیح غلامحسین یوسفی ، 1384 ، انتشارات خوارزمی .
5- شمیسا ، سیروس : سبک شناسی نثر ، چاپ دوم ، 1377 نشر میترا .
6- صفا ، ذبیح الله : تاریخ ادبیات ایران ، جلد اول ، 1374 ، انتشارات ققنوس .
7- ـــــــــــــ ، ــــــــــ ، جلد سوم ، 1374 ، نظم و نثر ، انتشارات ققنوس .
8- ـــــــــــ ، مختصری در تاریخ تحول نظم و نثر پارسی ، چاپ سیزدهم ، 1368 ، انتشارات ققنوس .
9- کشاورز ، کریم :، هزار سال نثر فارسی ، سازمان کتاب های جیبی ، 5 جلد ، 1345 .
10- گلبن ، محمد: بهار و ادب فارسی شرکت سهامی کتاب های جیبی ، 1371 .
11- محمد بن منور ، اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید ، به تصحیح ذبیح الله صفا ، تهران امیر کبیر ، 1348
12- یاحقی ، محمد جعفر ناصح محمد مهدی ، راهنمای نگارش و ویرایش مشهد ، آستان قدس رضوی ، 1363 .
بخش دوم
فهرست عناوین بخش دوم مقامه چیست آیا گلستان مقامه است
مقایسه گلستان سعدی و مقامات حمیدی
1- مقدمه
2- فصل اول 1- بحث لغوی مقامه
2- مقامات در معنی اصطلاحی
3- فصل دوم 1- گلستان و مقامات
2- وجوه اشتراک گلستان با مقامات
3- وجوه اشتراک گستان با مقامات " جدال سعدی با
مدعی " و " مقدمه "
4- وجوه اختلاف گلستان و مقامات
4- فصل سوم 1- مقامات حمیدی
2- ارزش مقامات حمیدی در نثر پارسی
3- مقایسه گلستان سعدی و مقامات حمیدی
مقدمه :
هنگامی که گلستان سعدی را می خوانیم نوعی آرامش و لذتی خاص به انسان دست می دهد . گوش انسان ، زیبایی نثر را حس می کند . و مثل این است : که سعدی ، شیرین سخن ، در همین قرن اخیر با ما زندگی می کند . و راز زندگی ما را ، از زبان شیوای گلستان ، بیان می کند . در دیباچه ، این گونه زیبا خدای را ستایش می کند : " منّت خدای را عَزَّوَجَلّ ، که طاعتش موجب قُربت است و به شکر اندرش مزید نعمت . هر نفسی که فرو میرود مُمِدِّ حیات ، و چون بر می آید مُفِرِّحِِ ذات . پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب .
از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید ؟" ( یوسفی ،1384،ص49)
براستی در سخن سعدی ، چه رازی نهفته است که زیبایی کلام او ، انسان را به حیرت وا می دارد . آیا به راستی همانطور که در تاریخ ادبیات ، اشاره شده است سعدی ، سفر های زیادی رفته است ، و نصف آفاق را درنوردیده است . تا بعد از بازگشت از سفر های دور و دراز خویش ، به موطن خود شیراز برگشته است ، و دو اثر عظیم و گرانبهای خویش ، " بوستان " و " گلستان " را به ادب جهان تقدیم کرده است . برای اینکه بتوانیم به این سوالات پاسخ دهیم ، باید بدانیم " مقامه " چیست ؟ آیا گلستان به راستی نوعی مقامه می باشد ؟ و " مقامات حمیدی " با " گلستان سعدی " چه وجه اشتراک و افتراقی دارند . که در این بخش ، به این سوالات پاسخ می دهیم .
فصل اول 1- بخش لغوی مقامه
" مقامات ، جمع مقامه ، که در لغت به معنی جای ایستادن است . در زبان عربی از دوره جاهلیت تا قرن چهارم هجری در معانی مختلف به کار رفته است . این لغت را شعرای دوره جاهلیت و از آن جمله : زهیر بن ابن سلمی – ولبید بن ربیعه ، صاحب چهارمین ، معلّقه از معلقات سبع در اشعار خود به معنی مجلس و " محل اجتماع قبیله " به کار برده اند . در قرآن کریم نیز ابن لغت یک بار به معنی " مجلس " و مترادف با " ندی " ( سوره مریم ، آیه 74 ) و یکبار به معنی " جای ماندن " ( سوره فاطر ، آیه 74 )به کار رفته است .
بعد از اسلام کلمه " مقامه " معنی وسیع تری یافت و مترادف با " مکان " و " مجلس " یعنی جایی که در آن هستند یا نشسته اند به کار رفت . و سپس به همین عنوان ، به خطبه و موعظه ای که در محلی ایراد می شد اطلاق گشت . مانند : " مقامات و خطبا " و مجالس " قصاص " و نیز جماعتی راهم که در مجلس گردهم می آمدند ، " مقامه " می گفتند . در آغاز دوره عباسیان کلمه " مقامه" جنبه دینی یافت. و به احادیث و خطبی گفته می شد که در مجالس خلفا ایراد می گشت . و سپس به تدریج در معنی مترادف با اشعار ، اخبار و تاریخ استِعمال شد . ( خطیبی ، 1375 ، ص 544 )
" اعراب گویند : المقامه المجلس او الجماعه مَنْ النّاس اوالخطبه او العظه اوالرّوایه التی تُلقی فی مجتمع الناس . و مقامات زّهاد در مجلس مَلِک ، معروف است که سخنانی می گفتند : در پند و موعظت ملوک ، و نیز به معنی " مجلس گفتن " و موعظه بر منبر یا بر سر انجمن ها است که آن را بعد ها " تذکیر " یا مجلس گویی نامیدند . چه مجلس و مقام تقریباً به یک معنی است . ( بهار ، جلد دوم،1376، صص 813 – 814 )
2- مقامات در معنی اصطلاحی
" مقاماتی که ما در صدد آن می باشیم به معنی روایات و افسانه هایی است که کسی آنها را جمع آوری کرده و یا عباراتی مسجّع و مقفی و آهنگ دار که برای جمعی فرو خواند یا بنویسد و دیگران آن را بر سر انجمن ها ، یا در مجالس خاص بخوانند و از آهنگ کلمات و اسجاع آن که به سجع طیر و تغرید کبوتران و قُمریان شبیه است لذت و نشاط یابند " ( بهار ، جلد دوم ، 1376 ، ص 814 )
" مقامات داستان هایی پی در پی است که قهرمان همه آنها یکی است . این قهرمان در هر داستانی به شکل تازه یی نمودار می شود و اعمال محیّر العقولی انجام دهد . یا به اصطلاح شیرین کاری می کند و در پایان داستان غیب می شود . و کسی نمی فهمد که سرگذشت او به کجا انجامیده است تا آنکه دوباره در داستان دیگر به هیات نوینی آشکار می شود . " ( شمیسا ، 1377 ، ص 94 )
" مقامات قسمی است از اقسام قصص که با صرف نظر از تکّلفات لفظی و معنوی که در آن هدف اصلی است ؛ از جنبه داستانی هیچگونه ارزش و تنوعی ندارد .
و مقصود نویسنده ، از ابداع و انشاء آن این است که بتواند با فراغ بال و وسعت مجال ، هرچه بیشتر صنایع لفظی و بدیعی بخصوص سجع را در آن به کار برده و در لغت پردازی و ترکیب سازی ، نهایت هنر خود را در فنّ نثر نویسی به شیوه معمول در این دوره ارائه دهد " ( خطیبی ، 1375 ، ص 546 )
3- ویژگی های مقامه
اگر در تارخ تطّور نثر عربی و فارسی نیک نظر کنیم ؛ خواهیم دید که این فن در دوره ای پدید آمده و رواج یافته که نثر نویسی ، به خصوص در معانی نقلی و فنّی ، در غایت تکلّف و تصنع و در پی آن بوده است تا موضوع جدیدی را ابداع کند . که در آن بتواند بی هیچ گونه قید و حدّی بازهم بی وقفه و درنگ در این راه پیش برود و نثر را به سبک معهود در آن عهد ، به قلّه کمالی که از آن بالا تر نمی توان رفت برساند .
این زمینه ، برای نویسندگان عرب ، در قرن چهارم و برای نثر نویسان فارسی زبان ، در قرن ششم فراهم آمد . و چنانکه می بینیم در این مورد نیز کما بیش همان دو قرن فاصله ای که در تاریخ تطّور و نثر عربی و فارسی میان این دو وجود داشت . از جنبه داستانی ، مقامات عبارت است از : داستانهایی کوتاه و مستقل که تنها وجه ارتباط آنها با یکدیگر ، راوی واحدی است که شخص معینی را در حالات مختلف وصف می کند . چنانکه در مقامات همدانی ، راوی عیسی بن هشام و قهرمان داستان ، ابوالفتح اسکندری نام دارد و در مقامات حریری ، راوی حارث بن همام و قهرمان ابوزید سروجی است .
ازجمله معایبی که موّرخان ادب و محققان قدیم و جدید بر مقامات گرفته اند :
1- تشابه و وحدت اسلوب است ؛ به این ترتیب که داستان در تمامی مقامات یکسان آغاز شده و قهرمان داستان به یک صورت معرفی می شود . و داستان به شیوه ای یک نواخت پایان می پذیرد . و قهرمان داستان همواره ناشناس وارد داستان می شود و راوی ، پیوسته در سفر به او برخورد می کند .
2- روح پستی و دنائتی است که در کلّیه مقامات به چشم می خورد . زیرا غالباً به دریوزگی و گدائی ختم می شود و اثر اخلاقی نا پسندی در ذهن خواننده به جای می گذارد . ( ابن الطقطقی ) در همین معنی می نویسد :
مقامات ، همت خوانندگان را پست می کند . زیرا بنای آن بر سوال و کدیه است و از این روی هرچند از نظر ادبی خالی از فایده نیست ، از نظر اخلاقی مضر به نظر می رسد . ( الفخری ، ص 13 )
3- از جنبه ادبی نیز باید گفت : به جز آنکه در آن از نوادر لغات ، با تناسبی ضعیف و گاه بی تناسب به سلک عبارت کشیده شده است . ، فایدتی برای آن مترتب نیست .
4- راوی مقامه ، مردی است ظریف ، کثیر السفر ، خوش بیان ، آشنا به فنون ادب ، حافظ انواع شعر و لغت ، مانند عیسی بن هاشم در مقامات بدیعی و حارث بن همام در مقامات حریری .
قهرمان داستان ، فردی است خوش مشرب و بیان و بسیار سفر که از شهری به شهر دیگر به دریوزگی می رود و ناشناس می گردد ، گاه در موقف تعلیم می ایستد ، گاه بر منبر می نشیند . چنانکه در مقامات بدیعی و حریری ، ابوالفتح اسکندری و ابو زید سروجی ، با همین صفات نشان داده شده اند . " ( خطیبی ، 1375 ، صص 547 – 549 )
فصل دوم 1- " گلستان " و " مقامات "
" گلستان ، اوج آمیزش دو سبک نثر موزون مرسل خواجه عبد الله انصاری و موزون فنی ، قاضی حمید الدین بلخی است .
گویی شیخ با تتبع در آثار ادبی پیش از خود دریافته که این دو شیوه ابتر مانده است و جای آن دارد که کسی آنها را ادامه دهد . تاثیر غیر مستقیم " مقامه نویسی " در ادبیات منثور زبان فارسی ، قرن ها دوام یافت و نویسندگان بسیاری در شیوه نگارش خود ، آن را سرمشق قرار داده و تا آنجا که با طبیعت زبان فارسی سازگار بوده از آن پیروی کرده اند . یک نمونه بارز این توجه ، و نه تقلید ، گلستان سعدی و کتب دیگری است که به پیروی از آن ، در ادوار بعد نوشته شد که هرچند نام مقامات نداشت . اما نشانی از آن داشت که این نکته ای است که بسیاری از منتقدان قدیم و جدید نیز آن را پذیرفته و گلستان را شیوه انشاء نوعی مقامات به حساب آورده اند .
شیخ در گلستان ، ناهماهنگی و عدم تناسبی را که مقامات با زبان فارسی ، از جهت معنی و مضمون یا لفظ ترکیب داشت رها ساخته و کتاب خود را به گونه ای پرداخته است که با حفظ هدف اصلی این فنّ ، نموداری تمام عیار از نثر فنی مرسل باشد و به عبارت دیگر ، آراستگی لفظی را با توالی و پیوستگی معنی به هم به پیوندد. و نمونه نثری به اسلوب سهل و ممتنع ، چنانکه در اشعار او می بینیم ارایه دهد و اثری جاوید " در لباسی که متکلّمان را به کار آید و مترسلان را بلاغت بیفزاید " (فروغی ، ص8 )
به وجود آورد که تا قرن ها بعد – و هنوز هم – توجه نثر نویسان را به خود معطوف ساخته و آن را سرمشق نویسندگی خود قرار دهند .
2- وجوه اشتراک گلستان با مقامات
1- با نقد و تحلیل دقیق در متن گلستان و اسلوب نگارش آن ، می توان دریافت که مقصود نویسنده بیشتر جنبه ادبی کتاب و ابزار مهارت در هنر نثر نویسی بوده و این همان هدفی است که علی الاصول مقامات در زبان عربی نیز دنبال می کرده است .
مثال : " تلمیذ بی ارادت ، [عاشق بی] زرست و رونده بی معرفت ، مرغ بی پر و علم بی عمل ، درخت بی بر و زاهد بی علم ، خانه بی در " ( یوسفی ، 1384 ، ص 183 )
2- کلیات کتاب در ابواب هشت گانه آن ، بیشتر جنبه ابداعی و ابتکار دارد و از قریحه خلاق نویسنده ، مایه می گیرد .
و از همین روی ، با حوادث تاریخی در برخی از آن آمده است ، از حیث تطبیق با دوران ، زندگانی نویسنده ، منطبق نیست و کسانی را که با توجه به مندرجات این گونه حکایات ، خواسته اند گوشه هایی از تاریخ حیات سعدی را روشن سازند ، با اشکال مواجه ساخته و این خود نشانه آن است که هدف نویسنده ابداع اثری ادبی بوده است ، نه تحقیقی ، چنانکه در مقامات نیز چنین است . منتهی در این گونه حکایات ، سعدی خود را گاه به صورت راوی و گاه به عنوان قهرمان داستان نشان می دهد . عدم ارتباط مفهوم پاره ای از حکایات با موضوعی که در آن است نیز خود موید دیگری بر این مدّعی است .
مثال : باب سوم : در فضیلت قناعت
" ابلهی [ را ] را دیدم سمین ، خلعتی ثمین در بر و قصبی مصری بر سر و مرکبی تازی در زیر ران و غلامی از پی دوان ، کسی گفت : [ سعدی ] چون می بینی این دیبا [ ی ] مُعْلَم برای حیوان لا یَعْلَم ؟
[ گفتم ] خطی زشت است که به آب زر نبشسته است .
[ قَدْ شابَهَ بِالْوَری حِمارٌ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ ]
[ گفته اند که یک طلعت زیبا ؛ به از هزار خلعت دیبا ]
به آدمی نتــوان گـفـت مانَـد ایـن حــیوان مگر دُراعه و دستار و نقش بیرونش
نگر تو در همه اسباب و مِلک و هستی او که هیچ چیز نبینی حلال جز خونش
شـریـف اگـر مُتَضَعِّفْ شـود خیـال مـبـند که پایگاه بلندش ، ضعیف خواهد شد
ور آسـتـانـه سیـمیـن ، به مـیـخ زر بـنـدد گمان مبر که یهودی شریف خواهد شد
( یوسفی ، 1384 ، ص 119 )
3- در هم آمیختن شعر و نثر به شیوه مقامات ، نیز نشانه دیگری از همین توجّه – امانه تقلید کامل – به شمار می آید . این سبک را نخست خواجه عبد الله انصاری در آثار نثری خود به کار برد . که بی شک تقلید گونه ای بود از مقامات عربی ، حمیدی نیز ، در مقامات خود همین روش را به کار برده است . و سعدی که خود شاعر توانا بوده ، به خوبی و آسانی توانسته است از عهده این درج و تضمین بر آید . و اشعار پارسی و ادبی را که هر مورد به مناسب موضوع سروده با تناسب تام به رشته نثر به پیوندد . شیوه ای که دیگر مقامه نویسان ، با این حد از تناسب و تمامی نتوانسته اند آن را به کار بندند .
مثال : " بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که : اَعْدی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیْکَ . گفت : به حکم آن که هر آن دشمنی که با وی احسان کنی دوست گردد مگر نفس را که چندان که مدارا بیش کنی [ مخالفت ] زیادت کند .
فرشته خوی شود آدمی به کم خوردن وگر خورد چو بهایم ، بیوفتد چو جماد
مراد هرکه بر آری مطیع امر تو گشت خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد ."
( همان کتاب ، ص 162 )
4- استعمال سجع و توازن ( نیز می توان ، دلیل دیگری بر توجه سعدی در انشاء گلستان به فن مقامات دانست . سعدی ، هر چند در کتاب خود به اسلوب مقامات ، سجع را در تمام قطعات ملتزم نشده و اصولاً در بیشتر موارد ، توازن و تقابل قطعات نثر را برای رعایت توالی و تواتر معانی کنار گذاشته لیکن آن را حدّی که با روش – مرسل فنی متناسب بود ، بدون تکلّف مراعات می کرده است . مثال : " بازرگانی را هزار دنیار خسارت افتاد . پسر را گفت : باید که این سخن با هیچ کس در میان ننهی . گفت : [ ای پدر ] فرمان تو راست ولیکن می خواهم که بدانم در این چه مصلحت است؟گفت : تا مصیبت دو نشود : یکی نقصان مایه ؛ ودیگری شماتت همسایه .
مگوی اندُه خویش با دشمنان که لاحَول گویند شادی کنان . "
(یوسفی ، 1384 ، ص128 )
5- شاید بتوان گفت : روح فکاهه و هزلی را که در پاره ای از حکایات گلستان دیده می شود . و در مقامات عربی و فارسی نیز مکرّر بدان بر می خوریم ، نشانه دیگری از این تشابه و توجه دانست .
مثال : " مردکی را چشم درد خاست . پیش بیطار رفت تا دوا کند . بیطار از آنچه در چشم چهار پایان می کند در چشم وی کشید وکور شد . حکومت ، پیش داور بردند ؛ گفت : بر او هیچ تاوان نیست اگر این خر نبود ی ، پیش بیطار نرفتی . مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر آنکه نا آزموده [ را ] کار بزرگ فرماید ، با آنکه ندامت برد ، به نزدیک خردمندان به خفّت رای منسوب گردد
ندهد هوشمند روشن رای به فرو مایه کار های خطیر
بوریا باف اگرچه بافنده ست نبرندش به کارگاه حریر "
( همان کتاب ، ص 160 )
با توجه به دلایل فوق ذکر و نیز عطف نظر بدین نکته که پاره از حکایات گلستان ، از حیث طول حکایت و سبک نگارش ، به مقامات کاملا نزدیک شده ( فروغی ، ص 104 ، حکایت مشتزن ) و نیز با در نظر گرفتن حکایت " جدال سعدی با مدعی " روی هم رفته ، می توانیم در تقسیم بندی سبک های مختلف نثر فارسی در این دوره ( گلستان ) را در مبحث مقامات مورد نقل و تحلیل قرار دهیم ."
( خطیبی ، 1375 ، صص 558 – 560 )
3- وجه اشتراک گلستان با مقامات
" جدال سعدی با مدعی "
"در ضمن مقایسه گلستان با مقامات ، به اجمال اشاره شد که یکی از دلایل : توجّه سعدی به فن مقامه نویسی ، حکایت : " جدال سعدی با مدعی " است . و نویسنده با انشاء این حکایت در حقیقت خواسته است: مقامه ای بنویسد که هم در شیوه داستان نویسی ؛ و هم از جنبه ادبی و نثری با سیاق زبان فارسی سازگار باشد و دلیل آن :
1- عدم تناسب ، محتوای داستان با موضوع بابی است که در آن قرار دارد .
( یوسفی ، باب هفتم ، در تاثیر تربیت ، صص 162 – 168 )
2- استعمال سجع ، نه به طریق التزام ؛ بلکه در اکثر قرائن به شیوه ای خارج از روش طبیعی کتاب.
مثال : " یکی در صورتِ درویشان ، نه بر صفت ایشان . در محفلی دیدم نشسته و شنعتی در پیوسته و دفتر شکایات باز کرده ، وذَمِّ توانگران آغاز کرده ، سخن بدین جا رسانیده که درویش را دست قدرت ، بسته است و توانگر را پای ارادت ، شکسته ." ( یوسفی ، 1384 ، ص 162 )
3- استعمال مفردات عربی در حدی پیش از آنچه ، در بیشتر ابواب و حکایات کتاب بدان بر می خوریم ، برای رعایت جنبه های فنی و صنعتی کلام .
مثال : " مرا که پرورده نعمت بزرگا نم ، این سخن سخت آمد ، گفتم : ای یار ، توانگران دخل مسکینانند و ذخیره گوشه نشینان و مقصد زائران و کهف مسافران و محتمل بار گران از بهر راحت دگران ، دست تناول به طعام آنگه برند که متعلقان و زیر دستان بخورند [ و ] فضله مکارم ایشان به ارامل و پیران و اقارب و جیران [ ر ] سیده .
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی زکوه و فِطره و اعِتاق و هَدْی و قربانی
تو کی به دولت ایشان رسی که نتوانی جز این دو رکعت و آن هم بصد پریشانی
( همان کتاب، ص 163 )
4- جنبه ابتکاری داستان ، که پیداست سعدی ، آن را به شیوه مقامات عربی ، تنها برای ابزار مهارت فنّی خود در نثر نویسی ابداع و انشاء کرده است .
5- به کار بستن طریقه مناظره ، به اسلوب مقامات ، چنانکه با نقد و تحلیل دقیق ، بخوبی می توان پی برد که داستان ، مقامه ای است که جز در کیفیت آغاز و انجام ، در سایر قسمت ها ، چه از جنبه داستانی و چه از نظر لفظی ، با مقامات عربی برابری می کند و قابل مقایسه است .
مثال : " گفتمش بر نخل خداوند ان نعمت ، وقوف نیافته ای الّا بعلّت گدایی و گرنه هر که طمع یک سو نهد ، کریم و بخیلش یکی نماید ؛ محک داند که زر چیست و گدا داند که مُمسِک کیست . گفتا : بتجربت آن می گویم که متعلّقان بر در بدارند ؛ و غلیظان شدید برگمارند تا بار عزیزان ندهند و دست جفا ، بر سینه صاحب تمیزان نهند و گویند : کسی اینجا نیست و به حقیقت راست گفته باشند .
آن را که عقل و همّت و تدبیر و رای نیست خوش گفت : پرده دار که کس در سرای نیست .
گفتم: بعذرِ آن که ازدست متوقّعان به جان آمده اند و از رُقعه گدایان بفغان ، و محال عقل است که اگر [ ر ] یگِ بیابان دُر شود ، چشم گدایان پر شود .
دیده اهل طمع به نعمت دنیا پُر نشود هچنان که چاه به شبنم "
(یوسفی ، 1384 ، صص 164 – 165 )
6- سستی دلایل دو طرفه مناظره و مقدّم داشتن لفظ بر معنی ، که چندان با اسلوب اصلی دیگر ابواب و حکایت مطابق نیست .
مثال : " اما صاحب دنیا به عین عنایت حق ملحوظ [ است ] و به حلال از حرام محفوظ . من همانا که خود تقریر این سخن نکردم و برهان و بیان نیاوردم ، انصاف از تو توقع دارم ؛ هرگز دیدی دست دغایی بر کتف بسته یا بی نوایی به زندان در نشسته یا پرده معصومی دریده ، یا کفی از مِعْصَم بریده الّا بعلّتِ درویشی ؟ " ( همان کتاب ، ص 165 )
1 – اینک متن مختصر از این حکایت :
" یکی در صورت درویشان ، نه بر صفت ایشان ، در محفلی دیدم نشسته و شنعتی در پیوسته و دفتر شکایتی باز کرد ، وذَمِّ توانگران آغاز کرده ، سخن بدین جا رسانیده که درویش را دست قدرت بسته است و توانگر را پای ارادت شکسته.
کریمان را به دست اندر ، درم نیست خداوندان نعمت ، را کرم نیست
مرا که پرورده نعمت بزرگا نم ، این سخن سخت آمد ، گفتم : ای یار ، توانگران دخل مسکینان اند و ذخیره گوشه نشینان و مقصد زائران و کهف مسافران و محتمل بار گران از بهر راحت دگران ، دست تناول انکه به طعام برند که متعلقان و زیر دستان بخورند و فضله مکارم ایشان ،به اَرامِل و پیران و اَقارِب و جیران رسیده .
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی زکوه و فِطره و اعِـتـاق و هَدْی و قـربانـی
تو کی به دولت ایشان رسی که نتوانی جز این دو رکعت و آن هم بصد پریشانی "
(یوسفی ، 1384 ، ص 162 )
و مقدمه گلستان را نیز می توان مقامه کامل با توضیحاتی که بر شمرد به حساب آورد . "
( خطیبی ، 1375 ، صص 561 – 563 )
4- وجوه اختلاف گلستان و مقامه
1- "اکتفا به حکایات و قصص کوتاه که گاه از چند سطر تجاوز نمی کند .
" دزدی ،گدایی را گفت : شرم نداری که از برای جوی سیم ، دست پیش هر لئیم دراز کنی ؟ گفت : دست [ دراز ] از پیِ یک حبّه سیم بِهْ که ببرّند به دانگی و نیم "
( یوسفی،1384،ص119)
بلعکس مقامات ، که در آن رشته سخن بیش از حّد به اطاله و تطویل مملّ می انجامد . و نویسنده می کوشد ، هر چه بیشتر مفهوم مختصری را در عبارات مفصّل جای دهد .تا بتواند در این دراز نویسی مجال وسیع تری برای عبارات پردازی داشته باشد .
2- گاه پاره ای از حکایات را سعدی ، کاملا به نظم بیان می کند .
" دیـدم گُلِ تـازه چــنــد دســتـه بر گـنـبـدی از گـیـاه بـسـتـه
گفـتـم : چـه بُــود گـیـاه نـاچـیـز تا در صفِ گُل نشیند او نیز ؟
بگریست گیاه و گفت : خاموش صـحبـت نـکند کَـرَم فراموش
گر نیست جمال و رنگ و بویم آخــر نــه گــیــاه باغ اویـم
مـن بـنـده حــضـرتِ کـریـمـم پـرورده نـعـمـت قــدیــمــم
گـر بـی هـنـرم و گـــر هـنرمـند لطف است امیدم از خداوند
بـا آنـکــه بــضــاعــتــی نـدارم سـرمـایــه طــاعــتــی نـدارم
او چــاره کــار ، بــنــده دانــد چـون هـیـچ وسـیـلـتـش نماند
رسم است که مالکـان تـحـریـر آزاد کــنــنــد بــنــده پــیــر
ای بــار خــدای عــالـــم آرای بـر بـنـده پـیـر خـود بـبخشای
ســعـدی، رهِ کـعـبـه رضـاگـیـر ای مـردِ خـدا ، رهِ خـداگـیـر
بـدبـخـت کـسـی کـه سـر بتابد زین در ، که دری دگر نیابـد "
(همان کتاب ،صص107- 108 )
3- نداشتن راوی و قهرمان واحد ، به طریقی که در مقامات عربی و به گونه ای دیگر ، در مقامات حمیدی نظیر آن را می بینیم .
مثال : " خواهنده مغربی در صف بزّازانِ حلب می گفت : ای خداوند نعمت ، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت ، رسم سوال از جهان برخاستی .
ای قناعت ، توانگرم گردان که ورای تو هیچ نعمت نیست
کُنج صبر ، اختیار لقمان است هرکه را صبر نیست ، حکمت نیست "
( همان کتاب،ص109 )
4- دوری از تکلّفات لفظی و به خصوص التزام سجع ، شیوه مقامات و اتخاذ روشی بین مساوات وا طناب در تلفیق عبارات .
5- توجّه به ارسال و اطلاق معنی ، در عین توجّه به زیبایی و تناسب لفظی ،بعکس مقامات که معنی آن در زیر توده انباشته الفاط، هیچ گونه مجال بروز و ظهور نیافته و اصولاً بیرون از حدّ لفظ ، نشانی از ارزش و گیرایی در آن نمی توان دید .
مثال : " کار ها به صبر برآید و مُستعجلِ به سر در آید .
به چشم خویش در بیابان که آهسته سَبَق بُرد از شتابان
سمنِد باد پای از تگ فرو ماند شتربان همچنان آهسته می راند "
(یوسفی ، 1384 ، ص176)
6- دوری از تکرارات و استعارات و کنایات و تشبیهات ست و به نظایر آن ، در مقامات عربی و فارسی به ضرورت سجّع مکرر بر می خوریم . و احتراز از استعمال مفردات عربی ، بیرون از حّد مستعمل ومتداول در آثار منثور ساده این عهد ، درست در همان حدّ که در غزلیات و دیگر آثار منظوم او به کار رفته است . " ( خطیبی ، 1375 ، صص 564 ، 566 )
مثال : " حکیمی [ را ] پرسیدند که از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است ؟ گفت : آن را که سخاوت است به شجاعت حاجت نیست .
نماند حاتِم طائی ولیک تا به ابد بماند نام بلندش به نیکویی مشهور
زکوهِ مال بدرکن ، که فضله رز را چو باغبان بزند ، بیشتر دهد انگور
[نبشته ست بر گورِ بهرِام گور که دست کرم به که بازوی زور] "
( یوسفی ، 1384 ، ص 108 )
فصل سوم 1- مقامات حمیدی
" آنچه در فصل سابق گذشت ، مقدمه ای بود بر این فصل ، زیرا مقامه نویسی در نثر پارسی تقلیدی از مقامات عربی بود . تقلیدی که با مشخصات لفظی و معنوی که در زبان عربی داشت ، با طبیعت زبان فارسی سازگار نبود . زیرا از جنبه داستانی ، کاملا صبغه عربی داشت و از نظر لفظی نیز مسلتزم آن بود که بیش از حد متعارف و قابل قبول لغات دشوار عربی در نسج کلام فارسی جای می گیرد و حد تکلّف را به میزانی نا متناسب بکشاند . با این همه نویسندگان پارسی زبان ، با فاصله کما بیش دو قرن ، کوشیدند تا از این سبک نیز پیروی کنند . لیکن تا آنجا که در دست است ، جز یک کتاب با این عنوان در این متن نوشته نشد . که آن نیز تقلیدی تمام عیار نبود . با این همه ، فن مقامات از همان آغاز در زبان فارسی شهرت یافت . و در سبک نگارش ، مترسلان و نثر نویسان به طور غیر مستقیم اثر گذاشت و نویسندگان آن را با حذف مختصّات داستانی و نیز قید التزام سجع و دیگر صنایع ، مورد توجه قرار دادند و با این نگرش در ادبیات منثور زبان فارسی سبکی نو به وجود آمد که در این فصل از آن با نقد و تحلیل سخن خواهیم گفت .
در قرن پنجم هجری ، خواجه عبد الله انصاری ، نخستین نویسنده ای به سبک مقامات ، به خصوص در التزام سجع ، نظر داشته است . هر چند به شیوه معمول در نثر فارسی قرن پنجم ، در التزام سجع و توازن در بیشتر موارد به افعال و روابط فارسی ، اکتفا کرده و به استعمال مفردات عربی نپرداخته است . لیکن به طور کلی نمونه ی از آثار نثر او را می توان از مقوله مقامات به حساب آورد. "
( خطیبی ، 1375 ، ص 569 )
مثال : " اگر گویند مستی چه چیز است ، گویم برخاستن تمیز است ؛ نه نیست داند از هست و نه پای داند از دست ؛ مست نه آن است که نداند ، بد از نیک و نیک از بد ؛ مست آن است که نشناسد خود را از دوست و دوست را از خود ؛ یکی مست شراب و یکی مست ساقی ؛ آن یکی فانی ، و این دگر باقی . "
( رساله محبت نامه ، خواجه عبد الله انصاری ، ص 128 )
" قاضی حمید الدین بلخی ، ابوبکر عمر بن محمود بلخی ( متوفی 559 ) تنها نویسنده ای است که سبک مقامات همدانی و حریری را ، هم از جنبه داستان نویسی و هم در اسلوب نگارش با مختصر تفاوت هایی تقلید کرده ، و بیست و چهار مقامه خود را در سال ( 551 هجری ) با همین عنوان نوشته است . او خود در این باب می نویسد :
" تا وقتی به حُسن اتفاق ، در نشر و طیّ این اوراق ، به مقامات بدیع همدانی و ابوالقاسم حریری رسیدم . و آن دو برج غُرر و دو دُرج دُرر بدیدم . با خود گفتم : صد هزار رحمت بر چنین نفسی باد که از انفاس او ، چنین نفایسی یادگار بماند و چندین عرایسی در کنار روزگار نشاند ….
در اثنا این اجتباء و اقتناء ، بفرمود : مرا انکه امتثال امر او ، بر جان من ، عین فرض و فرض عین بود. و انقیاد حکم او برذَمِّّه من قرض و دین که این هر دو مقامه سابق و لا حق که به عبارت تازی و لغت مجازی ساخته و پرداخته شده است . هرچند بر هر دو مزید نیست اما عموم عجم را مفیدنه . اگر مشک و عود این بخور معنبر شدی ، دماغ عقل ، از این مثلّث معطر گشتی . و اگر کاس مثنّی سه گانه گشتی ،عقِد او ناسخ گوهر کانی آمدی . اگر چه هر یک در فصاحت کانی است ؛ و در ملاحت جانی . اما هر دو را ترکیب و ترتیب از حروف تازیست و جمله ابا و حلوای او ، در ظروف حجازی ، اهل عجم ، از آن نکات غریب بی نصیب اند و پارسیان از لغات عجیب بی نصاب و افسانه کرخیان به لغت بلخیان خوش نیاید و سَمر را زیان به زبان تازیان دلکش ننماید."
( مقامات حمیدی ، 1339 ، صص 4-5 )
2- ارزش مقامات حمیدی در نثر پارسی
" چنانکه گذشت ، حمیدی ، نخستین شاید بتوان گفت : نویسنده ای است که توانسته است به تقلید از مقامات عربی ،کتابی تالیف کند و در آن ، هم در گزینش و استعمال لغات و تعبیرات و سجع و دیگر صنایع لفظی و هم در مضامین و معنایی و هم در شیوه داستان پردازی ، کما بیش فنّ مقامات را به گونه ای که در زبان عربی بود در زبان فارسی به کار بندد . تا آن جا که سبک انشاء او ، حتی در زمان تالیف کتاب نیز از چنان شهرتی برخوردار گردد که بزرگترین نثر نویسان معاصر و نزدیک به زمان او تا قرنها بعد ، از مقامات وی در ردیف برگزیده ترین آثار نثری زبان فارسی نام برده و آن را بستایند .
علت شهرت این کتاب ، با همه تکلّفی که داشت آن بود که مقامه نویسی ، آن هم به تقلید کامل از سبک مقامات عربی ، در زبان فارسی تازگی داشت و کمتر گمان می رفت که نویسنده ای بتواند به سهولت از عهده این تقلید بر آید . حمیدی ، این دشوار را آسان ساخت و مقامات او را هرچند می توان نمونه بالاترین حد در نثر فارسی به شمار آورد . با این همه باید به این نکته توجه داشت که با محدود بودن دایره لغات و ترکیبات در زبان فارسی و حدود و قیود این فن ، در زبان عربی و رعایت این سجع تقریبا در کلیه قرائن ، نویسنده توانسته است خود را از تنگنای دشوار سخن ، هرچند نه چندان به آسانی برهاند ؛ و زمام کلام را از دست ندهد .
و تا آن جا که ممکن است از استعمال لغات عربی خود داری کند و معانی را در غالب عباراتی جای دهد . که چندان دور از فهم و درک نباشد . هرچند که گاه ضعف تالیف و پیچیدگی های نیز در تلفیق و ترکیب کلام او نیز دیده می شود . و بخصوص مقدم داشتن فعل بر دیگر اجزای جمله ، به شیوه زبان عربی که میل به التزام سجع ، او را بر آن داشته است . و ممکن است بعضی از آن نیز ناشی از تصرفات و نسّاخ باشد . زیرا از این کتاب ، بسیار نسخه برداشته اند و غلطهای کتابتی نیز در آن فراوان راه یافته است ." ( بهار ، جلددوم ، صص 340 – 341 )
مانند : زمستان " تهیج و تموج ، این بحر زاخر در اواخر جمادی الا خرسنه احدی و خمسین و خمس مائه بود . به وقتی که جرم آفتاب روز افزون از چرم بزغاله گردون می تافت ، و صورت ماه تابان بر چرخ گردان از گوشه کمان نظاره می کرد و سحاب سنجاب گون ، عقد مروارید بر بساط زمین می بارید . و کام چمن در عشق وصال سمن ، سر خویش می خارید . وزش نسیم عنبر بیز در باغ سپید گلیم اثری نداشت و عندلیب خوشگوی از گل خوشبوی خبری نداشت . حوض ها چون صرح ممرّد و جوشن مزرّد بود و بساط ، نوبت بهمن چون دولت تهمتن ممهّد ، در چنین وقتی این اتفاق افتادی . " ( قاضی حمید الدین، 1339 ، ص 142 )
3- " مقایسه گلستان سعدی با مقامات حمیدی "
" شاخص عمده نثر دوره سلجوقیان و خوارزمشاهیان ، موازنه ، سجع ، تکلّف و صنایع لفظی است . نثر سجع ، در این بُرهه از تاریخ ادبی ایران پا به پای سخن منظوم ترقی می کند . اما غالباً هرچه به صنایع لفظی ، بخصوص سجع و موازنه عنایت می شود . تاثیر پذیری از نثر عربی که برای صنایع لفظی استعداد وسیع دارد مشهود است . مقامات حمیدی ، یکی از نمونه های تقلید از نثر عربی است . که از جهت شیوه نگارش و پرداخت کتاب و هم از لحاظ تقلید محتوا و مضامین از مقامه نویسی عربی و مقامات بدیع و الزمان و حریری می توان بر آن تقلید مضاعف نام داشت .
پیش از این گفته شد ، که یکی از ویژگی های مقامه نویسی ، آراستن متون منثور کتاب با ابیات و اشعار است . قاضی حمید الدین نیزچنین کرده است . با این توضیح که معتقد بوده است که حتی اشعار نیز ، تا آنجا که مقدر بوده ، سروده خود او باشد گویی این کارش را هنر قلمداد کرده است: با مایه خود بساز و چون بی هنران سرمایه ، به عاریت مخواه از دیگران
گفته شد :که قاضی حمید الدین با پرداختن به مقامات حوزه دنباله رو ، و مقلد بدیع الزمان و حریری است . اما در بسیاری جا ، چنان احساس می شود که مساله از حدّ تقلید فراتر رفته و به خصوص در مورد حریری کار به معارضه کشیده است . مساله تقلید صراحتاً از مقدمه کتاب بر می آید .
" تا وقتی به حسن اتفاق در نثر و طی آن اوراق ، به مقامات بدیع همدانی و ابوالقاسم حریری رسیدیم . و آن دو برج غُرر و دُرج دُرر بدیدم . با خود گفتم : صد هزار رحمت بر چنین نفسی باد که از انفاس او ، چنین نفایسی یادگار بماند . ( مقدمه ، مقامات حمیدی )
حتی از پایان کتاب چنین بر می آید که حمیدی می خواسته است ، شماره مقامه ها را به نصاب حریری یعنی پنجاه برساند :
" چون این مقامه ، بیست و سوم تحریر افتاد . وقت حال را از نسق اول تغییر افتاد و اگر وقتی غَرمای حوادث به سوی مسامحت و مصالحت باز آیند آنگه ، سر این افسانه نا خوش و الفاظ مشوّش ، باز گردیم . " ( مقامات حمیدی ، خاتمه کتاب )
در مقامات حمیدی ، بدین سان دانسته می شود که در مقامات ، همواره صورت بر محتوای کلام سبقت می گیرد و گاه خواننده نزدیک به مرز یقین پیش می رود . که مولف ، سجع " دوش " به شهر " اوش " برده ( مقامه 21 ، ص 398 ) و توازان " جمع آزادگان " قاضی را به " آذربایجان " کشانده ! ( مقامه 4 ، ص 46 )
و گرنه نویسنده ، هیچ کدام از شهر ها و نواحی را که نام می برد ندیده ، یا اگر هم دیده باشد ، در بیان مقامه ، چنان ذهنش در تسخیر سجع سازی بوده که آگاهیهای قبلی اش نیز بهره ای نتوانسته بر گیرد .
و از این جا ست که فی المثل اطلاعات چهار ، پنج سطری ناصر خسرو در سفر نامه اش ، صد بار ارزنده تر از یک مقامه بیست و چند صفحه ای مقامات است .
چرا که ناصر خسرو ، با پای خود سفر کرده و با چشم باز نگریسته ، و حال آنکه قاضی بلخی ، در عالم چنان رفته ، و این رفتن نه بدان گونه رفتن در عالم خیال است که مالامال از آگاهیهای علمی است و این یکی سرشار از طنز گزنده و هشدار دهنده ، و حال آنکه سفر های خیالی مسافر قرن ششم ، ما ، خالی از هر دو و تهی از همه نوع آگاهی است .
اما برای اینکه ، بیشتر از این و با قضاوتی عیر منصفانه ، چوب انتقاد برکرده حمیدی نزده باشیم ، و در مورد کتاب این مرد که خود ، قاضی بوده ، تنها به قاضی نرفته باشیم . این را باید بگوییم که : دو عامل دست به هم داده و ارج اثر قاضی الدین حمید را پایین آورده است .
1- راه سپری مقلدانه ، که هر جا پای تقلید پیش گذاشته شود ، از اصالت کمتری می توان اثری یافت .
2- سفارش و اقتضای زمان ، که کالای ادبی و هنری پر آرایه را رواج داده بود . و قرن ششم همانطور که گفته شد ، یکی از گرم ترین ادوار بازار اینگونه هنر بود و در این گرم بازار ، هر قدر زیبایی های بیرونی و نمای هر سخن خریدار داشت ، درون مایه و محتوای کلام بی خریدار بود . و این اهمیت تا به جایی بود که گاه نویسندگان قلم به مرز ، دلالان سخن فروش، چنان اسیر آهنگ زبان و شیفته موسیقی کلمات و صنایع لفظی می شدند که موضوع و محتوا ، فدای شعر گونگی نثر ، و یا مزیّن بودن نظم می شود . و قلم که می توانست خنجری باشد برای شکافتن بدها و بدیها و رو کردن رسوایی ها و نشان دادن راستی ها و پاکی ها ، همچنان در غلاف مرصّع و زر نگار فرو می ماند . و هر جا و هر وقت که چنین باشد : تیغه در غلاف زنگ می زند و می پوسد ، حمیدی هم از کسانی است که از شمشیر قلم ، بیشتر از تیغه به قبضه اش و به غلافش توجه داشته است "(مقامات حمیدی،1339، صص2-6 )
اما می بینیم با وجود چنین شهرتی ، مقامه نویسی در ادب فارسی ، چنانکه شهرتش اقتضا می کرد جای باز نکرد .
" هر چند که سعدی را همانطور که بیان شد : مقامه نویس دانسته اند . و فن مقام نگاری را با سعدی تکمیل یافته و تهذیب شده می پندارند . اما کار و شیوه سعدی ، چیز دیگر است . سعدی ، گلستان و به اصطلاح این بحث در " مقامات " خود ، به هر روزنه ای از جامعه خود سر کشیده ، و از هر گوشه جامعه و شیوه تربیتی و اخلاقی را تصویر کرده است . و به این ترتیب است که گلستان زنده است و کتاب مکتبی و مدرسی شده است . برای پسینیان ، و الگویی برای گویندگان پس از سعدی ،
مثال : " هندویی نفظ اندازی همی آموخت . حکیمی گفت : تو را که خانه نیین است ، بازی نه این است .
تا ندانی که سخن عین صواب است مگوی و آنچه دانی که نه نیکوش جواب است ، مگوی "
( یوسفی ، 1384 ، ص 159 )
در مورد سعدی ، توانسته است به لطف و مهارت تمام پرده از چهره های واقعی روزگار خویش بر گیرد و با صداقت و یکرنگی و دلپذیری .
سعدی ، در گلستان سجع به کار برده و به آیه و حدیث و شعر و امثال فارسی و عربی هم استشهادکرده است . این حالات همه در حّد اعتدال است و مطبوع ، یعنی نثر او را زیبایی خاصی بخشیده است بی آنکه در رساندن معنی ، اندک مانعی ایجاد شود . یا اجزا و ترکیب کلام ، چنانچه آراسته باشند که زیاد خودنمایی کنند .
مثال : " خبری که دانی که دلی بیازارد تو خاموش تا دیگری بیارد .
بلبلا ، مژده بهار بیار خبر بد به بوم باز گذار "
( همان کتاب ، ص 174 )
به عبارت دیگر ، نثر گلستان ساده می نماید و طبیعی ، حتی گاه نزدیک به زبان محاوره ، ولی دستی هنرمند در آن به لطف هنر ، موجی نرم برانگیخته که بر حسنش افزوده و اثر انگشت نگار گر نویسنده پس از تامل معلوم می شود . نه در نظر اول ، این گونه هنر غایی که آسان جلوه می کند ، البته دشوار است با من سخن گوید ؛ بی ملاحظه و پرده پوشی .
در گلستان ، هم از فضائل عالی بشری ، سخن می رود و هم از اغراض و تمایلات پست و فرو مایه اشخاص . هنر بزرگ سعدی ، این است که : نثر فارسی را از چنگ تکلّف و تصنّع و آرایشگری های زننده و کلمات و ترکیبات دور از ذهن و فضل فروشی نجات داده ، و اعتدال مطبوع و موزون به آن بخشیده است . در اختیار این شیوه ، در حقیقت سعدی از سلیقه و عرف زمان دوری جسته ، و خود راهی نو برگزیده است . از این رو در نویسندگی ، باید شهامت ادبی ، قوه ابتکار و استقلال سبکش را در نظر گرفت .
مثال : " توانگری بخیل [ را ] پسری رنجور بود . نیک خواهانش گفتنتد : مصلحت آن است که ختم قرآن کنی از بهر وی یا بذل قربان . لختی به اندیشه فرو رفت و گفت : مُصحف مهجور اولی ترست که گله دور . صاحبدلی بشنید و گفت : ختمش بعلّت آن اختیار آمد که قرآن بر سر زبان است وزر در میان جان .
دریـغـا گـردنِ طـاعــت نــهــادن گـرش هـمـراه بـودی دسـتِ دادن
به دیناری چو خر، در گِل بمانند وَر اَلْحَمدی بخواهی صد بخواننـد
( یوسفی ، 1384 ، صص152-153 )
سعدی ، با عرضه داشتن سبک خاص خویش در نویسندگی ، از یک طرف بر شیوه نویسندگان آن عصر قلم انتقاد کشیده است . و از طرفی دیگر نوآوری به خرج داده که به موفقیت اعجاب انگیزی نیز منجر شده است و خود را از قیود سلیقه ها و پسند های ادبی عصر ، آزاد کردن و راهی دیگر برگزیدن همان قدر دشوار و مهم است که بر خلاف جریان زمانه ، شیوه ای تازه و رسمی نو آوردن و آن را رواج بخشیدن .
سرتاسر گلستان ، پر است از اینگونه تعبیرات ساده و زیبا ، سعدی به برکت فکر بلند و نظر ژرف بین و ذوق سلیم خویش ، توانسته است بسیاری از اصول مهم و دقیق اخلاقی و اجتماعی یا موضوعات و نکات دیگر را ، با چند کلمه در این گونه تصاویر بدیع و جذّاب بنشاند . و اندیشه و تصورات ذهنیش را در کمال هنرمندی در این کتاب نقش کند . به طوری که هر کس با اندک تاملی به منظور او پی ببرد .
یکی دیگر ، موجباتی که این کتاب مقبول عموم واقع شده است نیز همین است . یعنی : از محیط مانوس همگانی ، تمثیلها و تصویر های اندیشیدنی و دیدنی جستن ، و با کلمات و زبان ساده مردم آنها را به سِلک عبارت کشیدن ، این است که همه فارسی زبانان ، از نثر گلستان ، لذت برده اند . زیرا به زبان خود آنان سخن می گوید ، پرده هایی که پیش چشم ما ، می آورد آشناست و چشم نواز ؛ نه پر از اشباح و خیالات دور از دسترس . ) ( یوسفی ، دیداری با اهل قلم ، جلد دوم ، صص 269 – 271 )
مثال : " دوکس رنج بیهوده بردند وسعی بی فایده کردند : یکی آنکه اندوخت و نخورد ، و دیگری آنکه آموخت و نکرد .
عــلـم چـندان که بیشتر خوانی چو عمل در تو نیست نادانی
نـه مـحقّـق بـوَد ، نـه دانـشمـند چار پایی ، بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبـر که بـر او هـیزم است یا دفتر "
( یوسفی ، 1384 ، ص 170 )
فهرست منابع بخش دوم
1- ابر قویی ، مقامات حمیدی ، دانشگاه اصفهان ، 1339 .
2- انصاری ، خواجه عبدالله : رسائل ، تصحیح وحید دستگردی ، جلد سوم ، تهران ، فروغی 1379 .
3- بهار ، محمد تقی ، سبک شناسی نثر ، جلد دوم ، چاپ نهم ، 1376 ، چاپخانه ورامین .
4- خطیبی ، حسین ، فن نثر در ادب پارسی ، جلد اول ، چاپ دوم ، 1375 .
5- سعدی ، گلستان ، تصحیح غلامحسین یوسفی : چاپ هفتم ، 1374 ، انتشارات خوارزمی .
6- شمیسا ، سیروس ، سبک شناسی نثر ، چاپ سوم ، پاییز 1377 ، نشر میترا .
7- یوسفی ، غلامحسین : دیداری با اهل قلم ، جلد 2 ، چاپ سوم ، چاپخانه مهارت .
بخش سوم
فهرست عناوین بخش سوم مقایسه سبکی گلستان و بهارستان
1- مقدمه
2- فصل اول 1- ویژگی های سبکی گلستان
2- ویژگی های سبکی بهارستان جامی
3- فصل دوم مقایسه ویژگی های 1- وجوه اشتراک
سبکی گلستان و بهارستان 2- وجوه افتراق
بخش سوم 1- ویژگی های نثر گلستان سعدی
فصل اول
" هنر و استادی و شخصیت سعدی ، علیه الرحمه ، را در گلستان باید یافت . و اگر این کتاب ارجمند نبود ، دو ثلث از شخصیت و بلندی مقام شامخ شیخ ، پنهان می ماند . و شاید نثر فارسی از چنین ذخیره ای عظیم و پر بها محروم می ماند . زیرا نه در زمان گذشته و نه در زمان آینده ، ممکنست نظیری برای گلستان پیدا کرد .
گلستان ، کتابی است که در نهایت استادی تالیف گردیده است . و مراد مولف آن بوده است که کتاب های اخلاقی و اجتماعی تالیف کند که خواننده را از خواندن آن ملول و ناراحت نکند ؛ بلکه تکرار آن باعث نشاط و شادی روح خواننده شود . و همچنین همچنان که گفته شد : از حیث لفظ و اسلوب انشاء با انشای قدیم فرق دارد و از این جهت هم تازگی داشته و صنعتی نو به کار بسته است . با این وصف می توان گفت که : ویژگی های نثر گلستان عبارتند از :
1- ترتیب و تناسب
سعدی ، ( ابواب هشت گانه گلستان ) را طوری ترتیب داده است که هر یک ، دیگری را می آراید . و یکدیگر را مدد می سازند . به دلیل تنوع مقالات ، خواننده رفع خستگی می کند . و در تناسب نیز ، به طور کلی کتاب را مناسب آنکسی که می خواهد ، کتاب را به نام او کند . و بدو هدیه دهد قرار داده است .
آغاز کتاب ، از سیرت پادشاهان سخن رفته است . بلافاصله در اخلاق درویشان ، بذله ها و کنایه های برضدّ درویشان پرخوار کم کار و فقهای بی کردار ، و خورندگان مال اوقاف بکار برده و نیز درویشان را به صبر و تحمل و بخشایش و بی طمعی اندرز داده است . در میان کتاب ، از عشق و جوانی – که موضوعی جالب است که متوجه شاه و گدا می شود سخن می گوید . فضیلت قناعت و خاموشی را نیز به حکم تسلیت فقیران و مصلحت امیران می گنجاند . و سخنان بایسته و نصایح ضروری را که اصل مقصود و عمده مرام اوست . در پیرامون همین ابواب و باب تربیت و آداب صحبت جای می دهد و باید انصاف داد که از این مرتب تر و مناسب تر تا امروز کتابی تالیف نشده است .
مثال : " معصیت از هرکه در وجود آید ، نا پسندیده است و از علما نا خوب تر که علم ، سلاح جنگ شیطان است و خداوند سلاح را چون ، به اسیری برند شرمساری [ بیشتر ] بَرد .
عام نادان پـریشـان روزگـار بـه ز دانـشـمــنــد نــا پــرهــیــزگــار
کان به نابینایی از راه اوفتاد وین دو چشمش بود و در چاه اوفتاد "
(یوسفی،1384،ص 181)
2- رجحان ضروری بر غیر ضروری
بعد از کلیله و دمنه ، که کتابی است دنیایی و بنیاد آن کتاب در دولت ساسانیان و کیش زرتشت – یعنی دولت و مذهب دنیایی و امپراطوری بزرگ و نگهبان جهان ریخته شده ، کتابی که مانند گلستان تقلید از کلیله نباشد وجود ندارد . در زمان سعدی و بعد از حمله مغول و نفوذ تصوف ، مبتنی بر زهد و ترک و تجّرد و منزلت است . و این معنی را در و دیوار آن عصر گواهی می دهند . و اگر رجحان ضروری و ترک غیر ضروری نمی بود گلستان ، به این صورت از کار در نمی آمد و دنبال مذهب مختار عصر را می گرفت .
مثال : " سالی نزاعی میان پیادگان حُجّاج افتاده بود و داعی در آن سفر هم پیاده بود . انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم . کجاوه نشینی را دیدم که با عدیل خویش می گفت : یا لَلْعَجَب ! پیاده عاج [ چون ] عرصه شطرنج بسر می برد فرزین می شود یعنی : به از آن می شود که بود و پیادگان حاج بادیه به سر بردند و بتر شدند !
از مـن بــگـو حــاجــی مــردم گـزای را کو پوسـتین خـلـق به آزار مـی درد.
حاجی تو نیستی ، شترست از برای آنک بیچاره خار می خورد و بار می برد "
( یوسفی ، 1384، ص159 )
3- مراعات حال خواننده
در ضمن ترتیب و تناسب کتاب ، بدین معنی اشارت رفت . و بهترین گواه ما آن است که هیچگاه کسی را نیافتیم که از خواندن گلستان ، خسته شود . و نیز کسی را ندیدم که به رغبت یک دوره ( مقامات قاضی حمید الدین بلخی ) را خوانده باشد .
4- مراعات تناسب نثر و نظم
شیخ سعدی ، در این رشته ، بهتر از همه از عهده برآمده است . و اگر کسی اعتراضی کند که این از آن است که وی به شعر خود قناعت کرده و برای چنین کسی ، این رعایت دشوار نیست . گوییم : اولاً وصاف و مولف تاریخ معجم نیز چنین کرده اند. معهذا که تناسب را رعایت نکرده اند . ثانیاً از خود ، شعر خوب و مناسب گفتن ، ولو اینکه سهل تراز عاریه گرفتن شعر دیگران باشد عیب نیست . و خواننده را با آن کار نه و آنچه خواننده می طلبد تناسب و زیبایی است . و سعدی ، نیز چنین کرده است و لطف اشعار او ،گذشته از خوبی خود شعر این است که در هر مورد از دو الی سه بیت بیشتر نیاورده ، مگر آنکه بعد از قطعه فارسی ، بیتی تازی ، نهاده و بعد از بیت تازی ، باز قطعه پارسی جای داده ، صورت هر حکایت را به نثر و نظم چنان آراسته است . که هیچ یک نپذیرد ، ز یکدیگر نقصان
مثال : " اعرابیی را دیدم که پسر را همی گفت : یا بُنَیَّ اِنَّکَ مَسْوُولٌ یَوْمَ الْقیامَهِ ماذَا اکْتَسَبْتَ وَ لا یُقالُ بِمَنِ انْتَسَبْتَ ، یعنی تو را خواهند پرسیدن که هنرت چیست ، نگویند که پدرت کیست .
جامه کعبه را که می بوسـند او نه از کرم پیله ، نامی باشـد
با عزیزی نشست روزی چند لاجرم هـمچـو او گرامی شد
(یوسفی،1384،ص158)
5- رعایت آهنگ کلمات
در نثر موزون فنی ، اشاره کردیم که گاهی کلمات و عبارات دارای آهنگ هستند و مانند لختهای شعر، موزون می نمایند. و این معنی بالطبیعه در هر نثری که از هر لحاظ فصاحت و بلاغت از طبعی وقّاد تراوش کند دور نیست . وقتی در کلام آسمانی قرآن کریم نیز می بینیم که بعضی آیه ها موزون برآمده است . و در نثر غیر ادبی ، هم گاهی عبارت ها و لفظ ها بالطبع موزون می افتد .اما گلستان چیز دیگری است و خواننده صاحب ذوق را ظن می افتد که مگر سعدی تعمدی در این باب داشته است . ولی حقیقت مطلب آنست که کمال ذوق فطری و موزونی قریحه و لطف و سلیقه مولف ، و تعمدی که در فصاحت الفاظ و ترکیبات داشته است ، به موزون بودن عبارات منجر شده است . آهنگ ترکیبات طوری است که غالباً و یا احیاناً با پس و پیش کردن معنی کلمات و افعال و مصراع های تمام از کار بیرون می آید . منجمله در این حکایت :
" حکایت : با طایفه بزرگان ، به کشتی در نشسته بودم . زورقی در پی ما غرق شد . دو برادر ، به گردابی درافتادند . یکی از بزرگان گفت: ملاح را بگیر این هر دوانرا که بهر یکی پنچاه دینارت دهم ملاح در آب افتاد و یکی را برهانید ، آن دیگر هلاک شد گفتم : بقیّتِ عمرش نمانده بود .
از این سبب در گرفتن او تاخیر کرد و در آن تعجیل ، ملّاح بخندید وگفت : آنچه تو گفتی یقین است و دگر میل خاطر برهانیدن این بیشتر بود که وقتی در بیابانی مانده ، بودم مرا بر شتری نشانده و ازدست آندگر تازیانه ای خورده ام در طفلی . گفتم : صَدَقَ اللهُ : مَن عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ و َ مَنْ اَساءَ فَعَلَیْها
تا توانی درون کس مخراش کاندراین راه خار ها باشد
کـار درویـش مسـتمـند برآر کـه تـو را نیز کار ها باشد
( ر ک ، فروغی ، ص 47)
در این حکایت که به طریق صُدفه آورده شد ، عبارات موزون است مانند : " بکشی در نشسته " " زورقی در پی ما غرق شد " و " بگردابی در افتادند " و " از بزرگان گفت ملّاح " و " بگیر این هر دوانرا " و " هر یکی پنجاه دینارت دهم " و " ملاح در آب افتاد " و " تا یکی را برهانید " و " گفتم بقیّتِ عمرش نمانده بود " و " ملاح بخندید و گفت " و " میل خاطر برهانیدن این بیشتر " و " او مرا بر شتری نشانده " و درین حکایت . به خلاف " بگیراین هردو را " که اگر به طور طبیعی هم می گفت موزون بود اما " بگیر " را از لحاظ اهمیت دادن به فعل " گرفتن " بر جمله مقدم داشته است .
6- رعایت الفاظ و ترک لغات دشخوار
در قرنی که سعدی ، در آن می زیسته چه لغات غریب از عربی و مغولی وار در زبان فارسی شده بود سعدی در گلستان یکی از آن الفاظ و ترکیبات به کار برده نشده ، و از لغات مغولی نیز که سرتاسر تاریخ وصاف و سایر تواریخ آن عصر مملو است ، جز یکی دو لفظ که گویا فارسی نداشته است دیگر چیزی نیاورده است .
مثال : " یکی مژده آورد پیش انو شیروان عادل که : خدای تَعالی فلان دشمنت برداشت.
گفت : هیچ شنیدی که مرا فرو گذاشت ؟
اگر بمرد عدو ، جای شادمانی نیست که زندگانی ما نیز جاودانی نیست "
( یوسفی ، 1384 ، ص 83 )
7- رعایت نزاکت و ادب
گلستان ، هرچند در شیرین کاری و شور انگیزی و لطیفه گفتن ، خواننده را از ملالت و کسالت بیرون بردن ، خاصه درباب عشق و جوانی که گاهی تند رفته است . اما باز با برداشتی که او کرده است رعایت نزاکت و ادب را به حد اعلی رسانیده و درین باب معجزه نموده است .
مثال : " متکلم را تا کسی عیب نگیرد ، سخنش صلاح نپذیرد .
مشو غرّه بر حُسنِ گفتار خویش به تحسین نادان و پندار خویش "
( همان کتاب،ص175)
8- گلستان از لحاظ سجع
شیخ ، علیه الرحمه ، در گلستان رعایت اقتصار را به کار داشته ، ودر هر رشته حد اعتدال را از کف نگذاشته است . از حیث سجع هم میانه روی کرده است . اسجاع را در مزدوجات می آورد و آن دو سجع تجاوز نمی کند . چون " نانی ، بجانی " و " آب از جریان و مرغ طیران باز دارد " و غالباً به موازنه های لطیف و اسجاع متوازی اکتفا می کند و احیانا به موازنه و سجع نیز توجهی ندارد ، و عباراتی سهل و ممتنع خالی از هر صنعتی می آورد ، و این خود بزرگترین صنایع سعدیست .
9- حذف افعال
حذف فعل به قرینه از قرن ششم معمول بوده ، لیکن رسم جاری آن بوده است که فعل را در جمله نخستین اثبات کنند . و در دیگر جمله ها حذف ، و سعدی هم بر این سنت جاری رفته است ، مگر گاهی فعل را در جمله اول حذف کرده است ، مانند :
" گفتم : گل این بستان را چنانکه دانی بقایی ، و عهد گلستان را وفایی نباشد .( رک ، فروغی ، ص 8 )
و گاه مصدری را از فعل مرکب بدون هیچ قرینه حذف کرده است ، مثال ، " آزردن دوستان جهل است ، کفارت یمین سهل ، و خلاف راه ثوابست …. ذوالفقار علی درنیام زبان سعدی در کام " ( رک ، فروغی ، ص 7 ) یعنی در نیام بودن و در کام بودن گاه به خلاف طرز معمول خود ، چهار الی پنج فعل را به قرینه حذف کرده است چنانکه می فرماید : " یکی را دل از دست برفته بود و به ترک حال گفته و مطمح نظرش جایی خطرناک و مظنه هلاک ، نه لقمه ای که مصوّر شدی که به کام آید یا مرغی که به دام افتد " ( رک ، فروغی ، ص 134 )درین جمله ها فعل ( بود ) بعد از " گفته ، خطرناک هلاک ، لقمه ای و مرغی " حذف شده است و نیز " مصوّر شدی " بعد از " مرغی " به قرینه جمله پیشین حذف گردیده است .
10- ضمایر
در ضمایر ، ضمیر غیرذی روح را مانند متقدمان " او " آورده ، نه چون متاخران که " آن " می آوردند مثال : " بسر چاهی رسید قومی بر او گرد آمده " ( رک ، فروغی ، ص 109 ) یعنی بر چاه گرد آمده .
اسم اشاره ، قریب " این " را غالباً در مورد اهانت و حقارت به جای ضمیر غایب " او " یا بجای ضمیر اشاره استعمال کرده است ، مثال : " امشبم طالع میمون ، بدین بقعه رهبری کرد تا بدست این توبه کردم" ( رک ، فروغی ، ص 67 ) . اشاره به مغنّی بد آواز است که بایستی " او " یا " این مرد " می گفته باشد و از لحاظ تحقیر " این " آمده است . و گاه در مورد غیرذی روح " این " را برای تقلیل آورده است که از قبیل اهانت است . مثال " امروز چه حالت بود که در این قاضی ، آب از هلاکت چیزی نماند " ( رک ، فروغی ،ص 59 ) قامتی آب ، اشاره به حوض آبی است که صالح لبنانی که بر روی آب می توانستی رفت در آن حوض افتاد . و به مشقت از آن جایگه خلاص یافت "
( بهار ، جلد 3 ، 1369 ، صص 126 – 132 )
اختصاصات سبکی بهارستان
کتاب بهارستان ، به نثر مُسّجع و در عین حال ساده و روان نوشته شده است . که می توانیم برخی از اختصاصات سبکی و ادبی بهارستان به شرح زیر است :
1- استشهاد به آیات قرآن کریم مانند :
( وَکُلًا نَقُصُّ عَلیکَ مِنْ اَنباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِه فُوادَکَ ) سوره هود ،آیه 121 ( حاکمی ،1385 ،ص 29 )
( اِنّا ِللهِ و اِنّا اِلیهِ راجِعون ،) البقره، آیه 51 1( همان کتاب ، ص 66 )
( وَ امراتُه حَمّالَه الحَطَبِ ) : المَسَد ، آیه 5 ( همان کتاب ، ص 80 )
2- استفاده از احادیث و ماثورات مذهبی :
( قیمهُ کُلّ امریِ ما یُحْسِنُه ) ( همان کتاب ، ص 54 )
( مَنْ عَشِقَ و عَفَّ و کَتََمَ فَماتَ ماتَ شَهیداً ) ( همان کتاب ، ص 63 )
ترجمه. ( الهی عامِلْنا بِفَضْلِکَ و لا تُعامِلْنا بِعْدَ لک ) ( همان کتاب ، ص 34 )
3- استفاده از امثال و حکم :
" یار از برای روز محنت باید و اگر نه ، روز راحت یار کم نیست . " ( همان کتاب ، ص 71 )
" با کسی منشین که نبود ، با تو در گوهر یکی رشته پیوند ، صحبت اتّحاد گوهرست "
(همان کتاب ، ص 115 )
" مردان بار را به نیروی همّت و بازوی حمیّت کشند ، نه به قوت بدن و ضخامت بدن "
( همان کتاب ، ص116 )
4- صنایع بدیعی :
الف : جناس : " هرکه را خُلق با خَلق نه نکوست ، پوست بر بدن ، زندان اوست "
( همان کتاب ، ص37 )
" نادان ، کسی که خود را به اختیار بیمار سازد ، تا به اضطرار بیمار کند " ( همان کتاب ، ص 41 )
ب : تشبیه : " افریدون ،که در زمین شفقت جز تخم نصیحت نکشت، به فرزندان خود این توقیع نوشت" ( همان کتاب ، ص 38 )
ج: ردّ العَجُز علی الصّدر
" مغرور مشو به مال ، چون بیخبران زیرا که بود ، مال چو ابر گذران
ابـر گـذران ، اگـرچـه گـوهـر بارد خـاطـر نـنهد مرد خردمند بر آن "
( همان کتاب ، ص 39 )
د : تضادّ ( طباق = مطابقه ) " بسیار بود که در دوستی خلل افتد و به دشمنی بدل گردد "
( همان کتاب،ص39)
" آن سفله که مدح را زذّم نشناسد فتح از کسر و کسر زضّم نشناسد "
( حاکمی ، 1385 ، ص86 )
هـ : مراعات نظیر ( تناسُب )
" گفت : در این بیابان با جمعی از سرهنگان ، از گرگان و پلنگان آشنایی دارم ، احرام زیارت ایشان بسته ام … " ( همان کتاب ، ص 114 )
5- ویژگی های دستوری
استعمال مصدر ( ماندن ) در معنی متعدّی
" و آنچه اندوخت سفله طبع لئیم بعد مرگ از برای دشمنان ماند "
( همان کتاب ، ص 38 )
تقدیم صفت بر موصوف :
" از سرّ سر بمُهر پشیمان نشد کسی بس فاش گشته سرّ که پشیمانی آورد "
( همان کتاب ، ص 4 )
حذف فعل به قرینه :
" ترس از زهر دندان مار است ، نه از زخم پیکان خار " ( همان کتاب ، ص 113 )
" مرادهان خاموش ، ترازبان پر از خروش " (همان کتاب ، ص 114 )
6- استناد به اشعار عربی و فارسی :
" ابکی ما یُدریکَ ما یُبْکینی ابکی حذاراَن تُفارقینی (همان کتاب ، ص 30 )
" لَقد غَرَّنی من خالدٍ بابُ دارِه ولم اَدْرِ اَنَّ الّلومَ حَشوُاها به " (همان کتاب ، ص 86 )
" چو میزبان بنهد خوان مکرمتَ آن به که از ملاحظه میهمان کنار کند" (همان کتاب ، ص 81 )
7- لغات و اصطلاحات عرفان و تصوّف : از قبیل : مرید ، صوفی ، خانقاه ، خرقه ، دلق ، پیر و غیره .
" صوفی اینجا مهمانست ، تقاضای مهمان بر میزبان جفا است " (همان کتاب ، ص 31 )
" پیر خانقاه ، که او نیز از آن نمد کلاهی داشت … پسر را طلبید . " ( همان کتاب ، ص 73 )
ضمنا از مشایخ بزرگ صوفیه نیز ذکری رفته است ویا سخنی از آنان نقل شده . مانند : ابوالحسن نوری حسین بن منصور حلّاج ، خواجه عبد الله انصاری ، ابو سعید ابوالخیر ، ذوالنّون مصری ، معروف کرخی و دیگران
8- لغات و اصطلاحات فارسی و عربی زیبا مانند : افسوس پیشه ، بارگی ، بزه مند ، تماشایی ، جفا کیش ، خشک مغزی ، ستیزه سنج ، سر بمُهر ، سودائی ، گران جان و غیره .
در خاتمه به این نکته باید اشاره کرد که رویهمرفته بهارستان دارای مطالب و حکایات متنوّعی است از قبیل ، حکایات تاریخی ، ادبی ، عاشقانه ( غنایی ) ، مطایبات ، قصه های جانوران ، احوال و اقوال مجانین و عقلا از قبیل : بُهلول وجوحی ، اسخیا و بخشندگان ، مانند : حاتم طائی و معن بن زائده احوال دانشمندان ، از قبیل : اصمعی احوال و اشعار شاعران مانند : رودکی ، دقیقی ، انوری ، عمعق،امیر مُعزّی ، ادیب صابر ، سوزنی ، خاقانی ، کمال الدین اسماعیل ، حافظ و دیگران . "
( حاکمی ، 1385 ، صص 14 – 16 )
فصل دوم " مقایسه ویژگی های سبکی گلستان و بهارستان "
1- وجوه اشتراک
1- رعایت ایجاز کامل در جملات
گلستان : " یکی از ملوکِ بی انصاف پارسایی را پرسید : که از عبادت ها کدام فاضل ترست ؟ گفت :
[ تو را ] خواب نیمروز تا در آن [ یک نفس ] خلق [ را ] نیازاری " ( یوسفی ، 1384 ، ص 67 )
بهارستان : " حکیم کسی را گویند : که حقیقت چیز ها را به آن قدر که تواند بداند و عمل به مُقتضای آنچه تعلّق به عمل دارد ملکه نفس خود گرداند " ( حاکمی ، 1385 ، ص 37 )
2- کاربرد انواع سجع
سجع مطّرف
گلستان : " گفت : این سخن موافق حال من نگفتی و جواب سوال من نیاوردی"
(یوسفی،1384،ص 70 )
بهارستان : " اسکندر رومی ، دراوان جهانگیری به حیله تمام ، حصاری را بگشاد و به ویران کردن وی فرمان داد . " ( حاکمی ، 1385 ، ص 37 )
سجع متوازین :
گلستان : " کسی تجربتی پیش وی نبرد و معالجتی از وی [ در ] نخواست "
( یوسفی ، 1384 ، ص 110)
بهارستان : " چهارم ، در نصیحت زنان که چشم از روی بیگانگان دور دارند و روی از نامحرمان مستور" ( حاکمی ، 1385 ، ص 140 )
سجع متوازی
گلستان : " درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت و خرقه بر خرقه می دوخت "
( یوسفی،1384،ص109 )
بهارستان " اسکندر ، یکی از کار دانانرا ، از عملی شریف عزل کرد و عملی خسیس به وی داد "
( حاکمی ، 1385 ، ص 43 )
3- تقدیر مشیت الهی بر گلستان و بهارستان حکمفرما است .
گلستان : " موسی ، عَلَیْهِ السَّلام – درویشی را دید از برهنگی به ریگ در شده ، دعا کرد تا خدای عَزَّوَجَلّ ، مراو را نعمتی داد . پس از چند روز دیدش گرفتار و خلقی [ انبوه ] بر او گرد آمده . گفت : این را چه حالت است ؟ گفتند : خمر خورده است وعربده کرده و خون کسی ریخته ، قصاصش هم کنند . [ لطیفان گفته اند ]
[ گربه مسکین ، اگر پرداشتی تخم گنجشک ، از جهان برداشتی ]
عاجز ، باشد که دست قدرت یابد برخیزد و دست عاجزان برتابد
وَلَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْاَرْضِ . موسی با حکمت حق تعالی ، اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار " ( یوسفی ، 1384 ، ص 114 )
بهارستان : " ابراهیم خوّاص – قدس سّره گفته است : که رنج مکش در طلب آنچه در قسمت از لی برای تو کفایت کرده اند و آن روزیست ، و ضایع مگردان آنچه از تو طلب کفایت آن کرده اند و آن انقیاد احکام الهی است از اوامر و نواهی .قطعه :
قسمت رزقت زازل کرده اند چـند پـی رزق پراکندگی
فـایـده زنـدگیـت بندگیـست سر مکش از قاعده بندگی " ( حاکمی ، 1385 ، ص 35 )
4- صنایع بدیعی مانند : جناس ، تشبیه ، تضاد و تمثیل در گلستان و بهارستان به چشم می خورد .
جناس :
گلستان : " هر که با بدان نشیند نیکی نبیند .
گرنشیند فرشته ای با دیو وحشت آموزد و خیانت و ریو
از بدان جز بدی نیاموزی نکند گرگ پوستین دوزی "
(یوسفی،1384، ص177)
بهارستان :
" پیمبر که در عهد نوشین روان به رُخ گشت چشم و چراغ جهان
همی گفت ، از ظلم از آن ساده ام که در عهد نوشین روان زاده ام
( حاکمی ، 1385 ، ص 45 )
تشبیه :
گلستان : " فراش باد صبا را گفته ، تا فرش زمرّدین بگسترد " ( یوسفی ، 1384 ، ص 49 )
بهارستان : " و دیگر گفت : با خردان در هزل و فسوس آویختن آب روی بزرگی ریختن است . و غبار ذّلت و خواری انگیختن " ( حاکمی ، 1385 ، ص 38 )
تضاد :
گلستان : " خشم ، پیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت برد ، نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند ، و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند " ( یوسفی ، 1384 ، ص 173 )
بهارستان : " و دیگر گفت : خردمندان ، کریم مال بر دوستان شمارند و بی خردان لیئم از برای دشمنان بگذارند . ( حاکمی ، 1385 ، ص 35 )
تمثیل :
گلستان : " [ فی الجمله ] پسر را به ناز و نعمت برآوردن گرفت . و استادِ ادیب ، به تربیت او نصب کرد. تا حُسنِ خطاب و ردِّ جوابش در آموخت . و سایر آداب خدمت ملوکش تعلیم کرد ، چنان که در نظر بزرگان پسند امد . باری وزیر ، از شمایل او در حضرت سلطان ، شمه ای می گفت : که تربیت عاقلان در او اثر کرده [ است ] . و جهل قدیم از جِبِلّتِ او بدر برده ، ملک را [ از ] این سخن تبسّم آمد و گفت :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود . "
(یوسفی ، 1384 ، ص 62)
بهارستان : " در وصیت رعیت ، به نیکو کاری و فرمان برداری
تخم ظلم شاه ، نافرمانی مردم بود جو چوکاری ، حاصل آن کشته کی گندم بود . "
( حاکمی ، 1385 ، ص 39 )
5- حذف فعل به قرینه مثال :
گلستان : " منّت خدای را ، عَزَّوَجَلّ ، که طاعتش موجب قربت است و به شکرا اندرش مزید نعمت است" ( یوسفی ، 1384 ، ص 49 )
بهارستان : " و دیگر گفت : حسود همیشه در نجست و با پروردگار خویش ، ستیزه سنج است "
( حاکمی ، 1385 ، ص 38 )
6- نثر گلستان و بهارستان نثری تعلیمی است و می خواهد مسائل آموزنده را در قالب حکایت به خواننده خویش منتقل کنند . و در گلستان و بهارستان ، حکایت وسیله ای است برای بیان حقایق اجتماعی .
گلستان : " گله کردم پیش [ یکی از ] مشایخ ، که فلان به فساد من گواهی داد [ه است ] گفت : به صلاحش خجل کن .
تو نیکو روش باش تا بد سگال بـه نـقـض تـو گـفـتـن نـیـابـد مجال
چـو آهـنگِ بربط بود مستقیم کی از دستِ مطرب خورد گوشمال؟ ››
( یوسفی ،1384 ، ص 96)
بهارستان : " حکمت : حکیمی را پرسیدند که آدمی کی به خوردن شتابد ؟ گفت : توانگر هرگاه که گرسنه باشد و درویش هر گاه که بیابد . قطعه:
بـخـور چـنـدانـکه نـنهد خانه عمر ز بـیـش و کمی رو در خرابی
اگر دارنده ای ، هرگه که خواهی وگر ناداری هر گاهی که یابی "
(حاکمی،1385 ،ص42)
7- همراه کردن شعر با نثر مثال :
گلستان : " یکی [ را ] از مشایخ شام پرسیدند که حقیقت تصوّف چیست ؟ گفت : از این پیش طایفه ای در جهان پراکنده بودند بصورت و بمعنی جمع و این زمان ، قومی به صورت جمعند و به دل پراکنده
چو هر ساعت از تو ، به جایی رود دل به تـنـهـایـی ، انـدر صـفـایـی نـبـیـنـی
ورت جاه و مال است و زرع و تجارت چو دل با خدای است ، خلوت نشینی "
( یوسفی ، 1384 ، صص96- 97 )
بهارستان : " حکمت : سه کار از سه گروه زشت آید : تندی از پادشاهان و حرص بر مال از دانایان و بخل از توانگران . قطعه :
این سه کار است ، کش نگارد زشت از سه کس خامه نگارنده
تـنــد خــویــی ، ز پـــادشــاه قــوی حرص دانا و بخل دارنده "
( حاکمی ، 1385 ، ص 43 )
8- استشهاد به آیات قرآن کریم
گلستان : " زن بد در سرای مرد نکو هم در این عالَم است دوزخ او
زیـنــهار از قــریــنِ بــد ، زنــها را وَقِنا رَبَّنا عَذابَ النّار " : سوره بقره ، آیه 210
( یوسفی ، 1384 ، ص 100 )
بهارستان : " وَ اَمْرَاتُه حَمّالَه الحَطَب " المسد ، آیه 5
( حاکمی ، 1385 ، ص 80 )
9- استفاده از احادیث
گلستان گفت : " اَلْحَمْدُ لله که در توبه همچنان باز است ، بحکم [ این ] حدیث : لا یُغْلَقُ عَلَی الْعِبادِ حَتّی تَطْلُعَ الْشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِها ، اَسْتَغْفِرُکَ اللّهُمَّ وَ اَتُوبُ اِلَیْکَ . معنی : [ در توبه ] به روی بندگان بسته نمی شود تا آفتاب از غروب گاه طلوع کند ( تا قیامت ) ، خدایا از تو آمرزش می خواهم و به سوی تو باز می گردم " ( یوسفی ، 1384 ، ص 147 )
بهارستان : " مَنْ عَشِقَ وَ عَفَّ و کَتََمَ فماتَ ماتَ شهیداً " معنی : هر که عاشق شود و کتمان کند ، شهید از دنیا می رود .
( حاکمی ، 1385 ، ص 63 )
10 – استفاده از امثال حکم
گلستان : " گفت : [ ای خداوند روی زمین ] این قدر بزرگ سلطان کجا باشد دست [ همّت ] به مال چون من گدایی آلوده کردن که جْوجْو [ به گدایی ] فراهم اورده ام ! گفت : غم نیست که به تتری می دهم . [ اَلْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ ]
گر آب چاه نصرانی نه پاک است جهود ، مرده می شویی چه باک است "
( یوسفی ، 1384 ، ص 116 )
بهارستان : " یار از برای روز محنت باید وگرنه روز راحت یار کم نیست "
( حاکمی ، 1385 ، ص 71 )
2- وجوه افتراق سبکی
گلستان و بهارستان
1- حکایت های کوتاه در گلستان ، بیش از حکایت های طولانی است .
" دزدی گدایی را گفت : شرم نداری که از برای جوی سیم ، دست پیش هر لئیم درازی کنی ؟گفت :
دست [ دراز ] از پی یک حبّه سیم به که ببرند به دانگی و نیم "
( یوسفی،1384،ص119 )
1- حکایت های طولانی در بهارستان بیشتر از حکایت های کوتاه است .
" حکایت – اسکندر ، یکی از کار دانانرا از عملی شریف به عملی خسیس داد . روزی آن مرد بر اسکندر در آمد . و گفت : چگونه می بینی عمل خویش را ؟ گفت : زندگانی پادشاه دراز باد ! نه مرد به عمل بزرگ و شریف گردد . بلکه عمل به مرد ، بزرگ و شریف شود ، پس در هر عمل که همت نیکو سیرتی می باید و در او انصاف .
قطعه :
بایدت منصب بلند بکوش تا به فضل و هنر کنی پیوند
نه به منصب بود بلندی مرد بلکه منصب به مرد ، بلند "
( حاکمی ، 1385 ، ص 43 )
2- در دیباچه گلستان تعقید و تکلف و جود ندارد .
"" یکی از صاحبدلان سربه جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده . آنگه که از این معاملت باز آمد یکی از یاران به طریق انبساط گفت : از این بوستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی ؟ گفت : به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم ، دامنی پرکنم هدیه اصحاب را . چون برسیدم : بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت !
ای مرغ سحر ، عشق زپروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدّعیان در طلبش بیخبرانند کان را که خبر شد خبری باز نیامد
( یوسفی ، 1386 ، صص 50-51 )
2- در دیباچه بهارستان ، تکّلف و سختی دیده می شود .
" چو مرغ امر ذیبالی زآغاز نه از نیروی حمد آید به پرواز
به مقصد نارسیده ، پَربریزد فتد زان سان که دیگر برنخیزد
هزار دستان حمد و ثنا ، از زبان مرغ بهارستان عشق و وفا که از منابر اغصان فضل و احسان به حُسن اصوات و طیب الحان ، عَلی الدّوام خوانند. و به مسامع حاضران ، مجامع قدس و ناظران مناظر اُنس عَلی مَرِ الشُهور و الاعوام رسانند : قطعه :
صانعی را که گلستان سپهر باشد از گلبن صُنعش ورقی
یـا بـود بـهـر ثـنا خوانانش پر نثار از دُر وگوهر طبقی "
( حاکمی ، 1385 ، ص 25 )
3- در گلستان ، مقدمه ی در آغاز هر باب نیامده است ، و حکایت ، بدون مقدمه بازگو شده است .
مثال : باب دوم ، در اخلاق درویشان :
" یکی از بزرگان پارسایی را گفت : چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق او بطعنه سخنها گفته اند ؟
گفت : بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم .
هـر کـه را جـامـه پـارسـا بـیـنی پـارسـادان و نـیـکـمـردا نـگـار
ور ندانی که در نهادش چیست محتسب را درون خانه چه کار ؟
( یوسفی ، 1384 ، ص 86 )
3- در بهارستان ، مقدمه ی در آغاز هر روضه آمده است ، و سپس حکایت بازگو شده است .
مثال : روضه نخستین ، در ذکر کلیاتی است درباره ی مشایخ صوفیه و بعضی از اسرار احوال آنان :
‹‹ در نشر ریاحین ، چیده از بساتین دور بینان راه هدایت و صدر نشینان بارگاه ولایت
سَیّد الطائفه جُنید – قُدّسَ سِرُّه – می گوید : حکایاتُ المشایخ جُنْد مِنْ جُنودِ الله – تعالی – یعنی: سخنان مشایخ در علم و معرفت راسخ لشکری است از لشکر های خدای تعالی ، به کشور هر دل که عنان عزیمت تابد ، مخالفان نفس و هوا هزیمت یابد . قطعه :
هجوم نقش و هوا ، کز سپاه شیطانند چـو زور بـر دل ، مـرد خـدا پـرست آرند
بـجـز جـنـود حـکـایات رهنمایان را چه تاب آنکه بر آن رهزنان شکست آرند .
( حاکمی ، 1385 ، ص 29 )
4- در گلستان ، بیشتر به دنیا توجه شده تا به آخرت
یکی از لوازم صحبت آن است که خانه بپردازی ، یا با خانه خدا درسازی
حکایت بر مزاجِ مستمع گوی اگر دانی که دارد با تو میلی
هر آن عاقل که با مجنون نشیند نباید کردنش جز ذکر لیلی
( یوسفی ، 1384 ، ص 185)
4- در بهارستان ، بخصوص در روضه اول ، توجه به آخرت نیز مورد نظر بوده است .
" منصور حلاج را پرسیدند : که مرید کیست ؟ گفت : مرید آن است که از نخست بارگه حضرت حق را ، نشانه خود سازد ، تا به وی نرسد ، به هیچ نیارامد و به هیچ کس نپردازد
رباعی :
بهر تو به بـرّ و بـحـر بـشتـافـتـه ام هامون ببریده ، کوه بشکافته ام
وز هرچه رسید ، پیش رو تافته ام تا ره به حریم وصل تو یافته ام "
( حاکمی ، 1385 ، ص 30 )
5- نثر گستان ، زمینی است و با جامعه سرو کار داشته و بیشتر توجه به ارتباط افراد با یکدیگر است .
" عالم را نشاید که سفاهت ، از عامی به حلم در گذارد . که هر دو طرف را زیان دارد : هیبت این کم شود و جهل آن مستحکم .
چو با سفله گویی به لطف و خوشی فزون گرددش کبر و گردن کشی
( یوسفی ، 1384 ، ص 181 )
5- در بهارستان در روضه اول ، حکایات مشایخ صوفیه ، توجه به مسائل عرفانی ، و دیدگاه تصوف را ذکر کرده است .
" با یزید بسطامی را قُدّسَ سِرُّه پرسیدند : که سنت کدامست و فرض کدام ؟ فرمود که سنّت ترک دنیا و و فرض ، صحبت مولی .
مثنوی :
ای که در شرع خداوندان حال میکنی از سنّت و فرضم سوال
سـنـّت آمـد ، رخ ز دنـیـا تافتن فرض ، راه قُرب مولی یافتن "
( حاکمی ، 1385 ، ص 31 )
6- در گلستان به جز چند تن از عرفا که سخن از ایشان به میان آورده است ، سخنی دیگر دیده نمی شود .
" عبد القادر گیلانی [ را ] رَحْمَهُ الله عَلَیه ، در حرم کعبه دیدند روی بر حَصْبا نهاده ، همی گفت : ای خداوند ببخشای ! وگرنه هر آینه مستوجب عقوبتم . در قیامتم نابینا بر انگیز تا در روی نیکان شرمسار نشوم :
روی بر خاک عجز ، می گویم هر سحر گه که باد می آید :
ای کـه هـرگـز فـرامـشـت نکنم هیچت از بنده یاد می آید؟ "
( یوسفی ، 1384 ، ص87 )
6- در بهارستان ، از اهل تصوف سخن زیادی به میان آمده است مانند : سری سقطی ، معروف کرخی ، ابو هاشم صوفی ، با یزید بسطامی ، منصور حلاج و غیره .
" ابو هاشم صوفی – قُدّسَ سِرُّه گفته است : که کوه را به نوک سوزن ( از بیخ کندن ) آسانترست از رذیلت کبر از دل بیفکندن . قطعه :
لاف بـی کبری مـزن ، کـان از نـشـان پای مـور در شب تاریک ، بر سنگ سیه ، پنهان ترست
وز دورن کردن ، برون آسان مگیر آن را کز آن کوه را کنـدن به سـوزن از زمـین آسـانـترسـت"
( حاکمی ، 1385 ، ص 30 )
7- در گلستان ، به درویشان توجه خاص شده است و کردار و اعمال ایشان ستوده شده است .
" پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و بِهْ هیچ دارو به نمی شد . [ مدّتها در آن رنجور بود و شکر خدای ، عَزَّوَجَلّ ، عَلَی الدّوام گفتی . پرسیدنش که شکر چه می گویی ؟ گفت : شکر آن ] که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی .
که مـرا زار بـکـشـتـن دهـد آن یـار عـزیـز تا نگویی که در آن [ دم ] غم جانم باشم
گویم : از بنده مسکین ، چه گنه صادر شد کـه دل آزرده شـد از مـن ؟ غمِ آنم باشد "
( یوسفی ، 1384 ، ص 91 )
7- در بهارستان ، روضه نخستین ، در باره مشایخ صوفیه می باشد . و بیشتر در آداب تصوّف و عرفان سخن به میان آمده است .
" شبلی را – قُدّسَ سِرُّه – شوری افتاد ، به بیمارستانش بردند . جمعی به نظاره می رفتند پرسید که شما کیانید؟ گفتند : دوستان تو . سنگی برداشت و بر ایشان حمله کرد . جمله بگریختند .گفت : باز آیید ای مدّعیان که دوستان از دوستان نگریزند و از سنگ جفای شان نپرهیزند .
قطعه :
آنسـت دوسـتـدار که هـرچه دشـمنی بیـند زدوست بیش شود دوستدارتر
بر سر هزار سنگ ستم گر خورد ازو گردد بنـای عشقـش از آن استوارتر"
( حاکمی ، 1385 ، صص 31-32 )
8- اکثر جمله های کوتاه و مسجّع گلستان ، به عنوان امثال حکم درآمده است .
" اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی گردد . یعنی آنان که دست قوّت ندارند . سنگ خرده نگه می دارند تابه وقتِ فرصت ، دمار از دماغِ خصم برآرند .
و قَطْرٌ عَلی قَطْرٍِ اِذَا اتَّفَقَتْ نَهْرٌ وَ نَهْرٌ اِلی نَهْرٍ اِذَا [ ا ] جْتَمَعَتْ بَحْرٌ
اندک اندک بهم شود بـسیـار دانـه دانــه ســت غـلــّه در انــبــار "
( یوسفی ، 1384،ص181)
8- در بهارستان ، نیز از امثال حکم ، سود برده است ولی متاسفانه ، زبانزد مردم عامه نمی باشد .
" قیمت مرد ، نه از سیم و زر است قیـمـت مـرد ، به قـدر هــنـرسـت
ای بـسـا بنده ، کـه از کـسـب هـنـر قدرش از خواجه بسی بیشـتـرست
وی بـسـا خـواجـه کـه از بـی هنری در ره بـنـده خـود پـی سـپـرسـت "
( حاکمی ، 1385،ص 54 )
9- سعدی در ابواب گلستان ، بعضی مواقع حکایت هایی بکار می برد که با موضوع مطرحه شده ، ارتباطی ندارد . ولی نوعی آفرینش و ابتکار در ان دیده می شود ، تا خواننده به این دلیل ملول و خسته نشود .
در حکایت بیست و پنجم ، باب سوم ، در فضیلت قناعت آمده است :
دست و پای بریده ای ، هزار پایی بکشت . صاحبدلی بر او بگذشت . [ و ] گفت : سُبْحانَ الله ! با هزار پای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و پایی نتوانست گریخت .
چو آید ز پس دشمنِ جان ستان ببـندد اَجَل ، پای مردِ دوان
در آن دم که دشـمن پیاپی رسـید کمانِ کیانی ، نشاید کشید "
( یوسفی ، 1385 ، ص119 )
9- در بهارستان جامی ، حکایت های مطرح شده ، با موضوع ارتباط نزدیک دارند . در روضه دوم که متضمن حکم و مواعظ است آمده است :
" حکمت – هر نعمتی که به مرگ زوال پذیرد و آن را خردمند در حساب نعمت نگیرد . ( عمر اگر چه دراز بود ) چون مرگ روی نمود از آن درازی چه سود ؟ نوح هزار سال در جهان به سر برده است امروز پنج هزار سالست که مرده است . قدر ، تعمتی را بود که جاودانه باشد و از آفت زوال بر کرانه .
قطعه :
به نـزد مــرد دانــا نــعــمــت آنــســت کزو جانت بود جاوید و مسرور
نه سیم وزر که چون گورت شود جای بماند همچو سنگت بر سر گور "
( حاکمی ، 1385 ، ص 42 )
فهرست منابع بخش سوم
1- بهار ، محمد تقی : سبک شناسی نثر ، جلد سوم ، چاپ پنچم ، 1369 ، چاپخانه سپهر
2- جامی ، عبدالرحمن : بهارستان ، تصحیح اسماعیل حاکمی ، چاپ پنچم ، 1385 ، انتشارات اطلاعات
3- سعدی ، گلستان ، تصحیح یوسفی غلامحسین ، چاپ هفتم ، 1384 ، انتشارات خوارزمی
4- معین ، محمد : فرهنگ معین ، 6 جلد ، چاپ هیجدهم ، 1380 ، چاپخانه سپهر
بخش چهارم
بخش چهارم :
مقایسه حکایات
از لحاظ وجوه اشتراک و افتراق
در گلستان سعدی و بهارستان جامی
مقدمه :
کتاب گلستان و بهارستان ، باغ پر نقش و نگاری است که به روی خواننده گشوده می شود . و جسم خاکی و روح متعالی او را به عروج می رساند . و جامعه مدنی و مدینه فاضله ی را با هنرمندی ماهرانه ای به تصویر می کشد . دو نیروی خوبی و بدی در تقابل یکدیگرند و ستیزه و کشاکشی دایم دارند . و سرانجام خوبی و نیکی بر پلیدی و سیاهی پیروز می شود . و جامعه تعلیم و تربیت را پیش چشم خواننده می گشاید و بیان می شود :که حسد ، بخل ، غیبت و تهمت … . عاقبتی جزء نیستی و فنا ندارد . و فضایل و سجایای نیک ، مانند : بخشش و بخشند گی ، قناعت و عدالت … شهد شیرینی دارد و کام انسانها ، با شنیدن این حکایات شیرین می گردد . و در جست و جوی این حقیقت ، خود را به سر منزل غایی هدف که همان رسیدن به ذات حق است آماده می سازد . تا بدین وسیله با کوله باری از عشق و محبت به همنوع ، زیبا نمودن اعمال فردی و اجتماعی خویش ، این راه سنگین را با قدمهای محکم بر داریم . به طور خلاصه می توان گفت که : گلستان و بهارستان کتابهایی هستند شبیه به یک جنگ ادبی ، همه گونه سخن در آن یافت می شود از مزاح ، جد ، امور اجتماع ، اخلاق و تربیت سیاست و رویدادهای خیالی گرفته تا نصیحت و موعظه و عشق و جنون .
به راستی هنگامی که حکایات زیبا و خواندنی ، این دو کتاب را می خوانیم متوجه می شویم که جامی نویسنده توانایی بوده است که حکایات خواندنی و شیرین سعدی را با تمام دقت مطالعه کرده است و بابهایی که از جهت موضوع شباهت دارند در کتاب خویش باز گو کرده است که عبارتند از :
الف :
باب دوم گلستان : در اخلاق درویشان
باب یکم بهارستان : حکایاتی است که درباره مشایخ صوفیه و بعضی از اسرار و احوال آن
ب :
باب اول گلستان : در سیرت پادشاهان
باب سوم بهارستان : درباره ی اسرار حکومت و ذکر حکایاتی از شاهان
ج :
باب پنجم گلستان : در عشق و جوانی
باب پنجم بهارستان : در تقریر حال عشق و عاشقان
بابهایی نیز وجود دارد که از جهت موضوع افتراق دارند که عبارتند از :
بابهای گلستان :
1- باب سوم : در فضیلت قناعت
2- باب چهارم : در فواید خاموشی
3- باب ششم : در ضعف و پیری
4- باب هفتم : در تاثیر تربیت
5- باب هشتم : در آداب صحبت
بابهای بهارستان :
1- روضه دوم : متضمن حکم و مواعظ مشتمل بر چند حکمت و حکایات مناسب مقام
2- روضه چهارم : درباره ی بخشش و بخشندگان
3- روضه ششم : حاوی مطایبات و لطایف و ظرایف
4- روضه هشتم : در شعر و بیان احوال شاعر
5- روضه هشتم : در حکایاتی چند از زبان احوال جانوران
که با این کار ، جامی نشان میدهد که تنها مقلد صرف ، نبوده است . بلکه خود ابداع و نوآوری در مضامین بهارستان ایجاد کرده است . و هنگامی که حکایات گلستان و بهارستان را می خوانیم تشابه بیشتر ، در موضوعاتی دیده می شود که بابهای آنها از جهت موضوعی یکسان می باشد . اگر چه از بابهایی هم که از جهت موضوع افتراق دارند کم و بیش مطلبی بیان شده است .
با ذکر مقدمه ای که بیان شد وقت آن رسیده است که حکایات را مورد بررسی قرار دهیم .
هنگامیکه گلستان و بهارستان را از جهت موضوع و محتوا مورد بررسی قرار می دهیم تنها یک حکایت است که از جهت موضوع و محتوا ، تا حدودی شبیه به هم آمده است .
گلستان : " اسکندر رومی را پرسیدند که : دیار مشرق و مغرب به چه گرفتی ؟ که ملوک پیشین را خزاین و عمر و لشکر پیش از این بود و چنین فتحی میسر نشد ؟ گفت : به عَونِ خدای عَزَّوَجَلّ ، هر مملکت را که بگرفتم رعیتّش نیا زردم و نام پادشاهان جز به نیکی نبردم .
بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتی برد "
( یوسفی 1384 ، ص 85 )
بهارستان : " اسکندر را گفتند : به چه یافتی از دولت و سلطنت و ( سعت مملکت ) با صغرسن و حداثت عهد ؟ گفت : به استمالت دشمنان تا از غائله دشمنی زمام تافتند ، و از تعاهد دوستان ، تا در قاعده دوستی استحکام یافتند . بیت :
بایدت ملک اسکندر ، چون وی از حُسن سیر دشمنانرا دوست گردان دوستانرا دوستر "
( حاکمی ، 1385 ، ص 52 )
موضوع مشترک در این دو حکایت ، اسکندر مقدونی است که در ادبیات فارسی جایگاه ویژه ای دارد و مفهوم مشترک این دو حکایت در این است که اسکندر ، رمز موفقیت و کشور داری خویش را ، در این نکته می داند که دشمنان خویش را دلجویی کند و در استحکام دوستی ، تلاش کند .
ویژگی سبکی :
تشابه : رعایت ایجاز کامل در جملات
تفاوت : کاربرد زیبا تر سجع در متن گلستان مانند : بگرفتم ، نیا زردم و نبردم. استفاده بیشتر از لغات عربی ، در متن بهارستان مانند : حداثت عهد ، استمالت ، غائله و تعاهد
نکات بلاغی :
در بهارستان ترکیباتی چون زمام تافتن آمده است که کنایه از : روی برگرداندن است .
بقیه حکایات را که در گلستان و بهارستان مورد بررسی قرار می دهیم ، می توانیم به شش دسته اصلی مفاهیم را تقسیم کنیم
که عبارتند از :
1- در سیرت پادشاهان
2- عشق و عاشقی
3- در آداب صحبت
4- سلامت و سلامتی
5- بخشش و بخشندگی
6- قناعت
1- در سیرت پادشاهان
این دو نویسنده پر کار و فعال ، در دوران حکومت پادشاهان زیست کرده اند و کتاب خود را به ممدوح خود تقدیم کردند . بر ای همین در خلال حکایاتی که بازگو کرده اند ، در سیرت پادشاهان نیز مطالبی بیان کرده اند . که به طور غیر مستقیم بیان می کنند : که اگر پادشاهی ظلم و ستم روا دارد . حکومتش به زودی سرنگون خواهد شد . و اگر عدل و داد پیشه کند ، نامش تا ابد ماندگار خواهد ماند . چون اگر به صورت مستقیم و بی پرده سخن بیان می شد ، احتمال این می رفت که پادشاه از ایشان رنجیده خاطر گردد و جانشان در معرض خطر قرار گیرد .
و به طور کلی در حکایاتی که درباره سیرت پادشاهان نوشته شده است ، سعدی و جامی ، هر دو اعتقاد دارند که نباید زیاد به شاه نزدیک شد چون احتمال لغزش و خطا وجود دارد ، و غرض ورزی حاسدان پادشاه می تواند برای انسان خطر ساز باشد . پس باید در دوستی با پادشاه حد اعتدال را رعایت کرد .
" یکی از وزرا معزول شد به حلقه درویشان درآمد . [ برکت ] صحبت ایشان در او سرایت کرد و جمعیت خاطرش دست داد . ملک [ بار دیگر ] با وی دل خوش کرد و عمل فرمود قبول نکرد گفت: معزولی ، [ به نزد خردمندان ] به که مشغولی
آنان که به کُنج عافیت بنشستند دنـدان سـگ و دهـان مـردم بـسـتـنـد
کاغذ بدریدند و قلم بشـکسـتند وز دست و زبان ، حرف گیران رستند
ملک گفت : هر آینه [ ما را ] خردمندی کافی باید که تدبیر مملکت را بشاید . گفت : [ ای ملک ] نشان خردمند کافی جز این نیست که به چنین کارها تن در ندهد .
همای برهمه مرغان ، از آن شرف دارد که استخوان خورد و جانور نیازارد
سیه گوش را پرسیدند که : ملازمت صحبت شیرت به چه وجه اختیار آمد ؟ گفت : تا فضله صیدش می خورم و از شر دشمنان در پناه صولتش زندگانی می کنم گفتند : اکنون که به ظِلِّ حمایتش درآمدی و به شکر نعمتش اقرار کردی چرا نزدیک تر نیایی تا به حلقه خاصّانت درآرد و از بندگان مخلصت شمارد ؟ گفت : از بطشِ او همچنان ایمن نیستم .
اگر صد سال گبر آتش فروزد چو یک دم اندر او افتد ، بسوزد
افتد که ندیم حضرت سلطان [ را ] زر بیاید و باشد که سر برود و حکما گفته اند : از تلّونِ طبع پادشاهان برحذر باید بود که [ وقتی ] به سلامی برنجند و [ وقتی ] به دشنامی خِلعت دهند و [ آورده اند که ] ظرافت بسیار هنر ندیمان است ؛ و عیب حکیمان .
تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار بازی و ظرافت به ندیمان بگذار "
( یوسفی ، 1384 ، ص 69 )
" درویشی قوی همّت ، با پادشاهی صاحب شوکت طریقه اختلاطی و سابقه انبساطی داشت . روزی از وی نسبت به خود ، گرانی تفّرس کرد . هر چند تجسّس نمود ، آن را که جز کثرت تردّد و بسیاری آمد وشد سببی نیافت . دامن از اختلاط در چید و بساط انبساط در نوردید . روزی پادشاه را در ( راهی با وی ) اتفاق ملاقات افتاد . زبان به مقالات او بگشاد .که ای درویش ، موجب چیست که از ما ببریدی و قدم از آمد و شد ما در کشیدی ؟ گفت : موجب آنکه دانستم از سبب نا آمدن سوال به ، که از جهت آمدن اظهار ملال .
قطعه :
به درویش گفت آن توانگر چرا بـه پـیشـم پس از دیرها آمدی ؟
بـگـفـت : چـرا نامدی پیـش مـن بسی خوشترست از چرا آمدی "
( حاکمی ، 1385 ، ص 44 )
هر دو حکایت بیان می کنند که از نزدیک شدن زیاد به پادشاه باید پرهیز کرد. سعدی اعتقاد دارد که نزدیک شدن زیاد به پادشاه با خطراتی همراه می باشد . چون ممکن است پادشاه ، به سلامی برنجد و حکم مجازات فرد را صادر کند . و حتی شاید از یک کار ناپسند بدش نیاید و به چاکر خویش ، هدیه و خلِعت بدهد . ولی جامی معتقد است که زیاد رفت و آمد در دربار پادشاه ، از نظر عقل مردود می باشد و باید طوری عمل شود که پادشاه یادی از چاکر خویش بکند .
ویژگی سبکی :
تفاوت : استفاده زیبا تر از سجع در گلستان مانند : معزولی و مشغولی
استفاده بیشتر از بلاغت در گلستان ، مانند : دندان سگ کنایه : از آزار مردم شرور
در متن بهارستان ایجاز بیشتری دیده می شود .
نکات بلاغی:
در گلستان : دندان سگ : کنایه از آزار مردم شرور
تن در ندادن : کنایه : از راضی نشدن به قبول کاری
تمثیل : همای بر همه مرغان از آن شرف دارد که استخوان خورد و جانور نیازارد
تـمـثـیل : اگـر صـد ســال گـبـر آتـش فـروزد چـو یـک دم انـدر اوفتـد ، بسوزد
بهارستان : دامن از اختلاط او در چید : کنایه از دوری کردن
" یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد نزدیک من آورد که کفاف اندک دارم و عیال بسیار و طاقت فاقه نمی آورم و بارها در دلم آمد که به اقلیمی دیگر نقل کنم تا در هر آن صورت که زندگانی کنم کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد .
بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست پس جان بلب آمد که براوکس نگریست
باز از شماتت اعدا ، می اندیشم که : بطعنه در قفای من بخندند و سعی مرا در حق عیال بر عدم مروّت حمل کنند [ و گویند ] :
مبین آن بی مروّت را که هرگز نـخواهد دید روی نیـکبخـتی
کـه آسـانی گزیـند خویشتن را زن و فرزند بگذارد به سختی
و در [ علم ] محاسبت ، چنان که معلوم است چیزی دانم اگر به جاه شما ، جهتی معیّن شود که موجب جمعیّت خاطر باشد . بقیّت عمر از عهده شکر آن بدر نتوانم آمد . گفتم : عمل پادشاه دو طرف دارد : [ امید و ، بیم یعنی ] امید نان و بیمِ جان و خلاف رای خردمندان باشد بدان امید در این بیم افتادن.
کـس نـیـاید به خـانـه درویـش کـه خـراج زمین و باغ بده
یا به تشویش و غصه راضی شو یا جگر بند ، پیش زاغ بنه .
گفت : این سخن موافق حال من نگفتی و جواب سوال من نیاوردی . نشنیده ای که هر که خیانت ورزد پشتش [ از حساب ] بلرزد .
راستی ، موجب رضای خداست کس ندیدم ، که گم شد از ره راست
و حکما گفتند : چهار کس از چهار کس به جان [ به ] رنجند : حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از مُحتَسب ، و آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است ؟
مـکــن فــراخ روی در عـمـل ، اگــر خـواهـی که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ
تو پاک باش و مدار ، ای برادر ، از کسی باک زنـنـد جـامه نا پـاک گازران ، بر سنگ
گفتم : حکایت آن روباه مناسب حال تو است که دیدنش گریزان و بی خویشتن ، افتان و خیزان کسی گفتش : چه آفت است که موجب چندین مخافت است ؟ گفت : شنیدم شتر را بسُخْره می گیرند. گفتند : ای شیفته لایعقل شتر [ را ] با تو چه مناسبت و تو را با او چه مشابهت ؟ گفت : خاموش که اگر حسودان ، به بغرض گویند شتر است [ و گرفتار آیم ] که را غم تلخیص من باشد [ تا تفتیش حال من کند ] ؟ و تا تریاق از عراق آورده باشند ، مار گزیده مرده باشد . همچنین تو را فضل است و دیانت و تقوی و امانت ، اما متعنّتان در کمینند و مدّعیان گوشه نشین اگر آنچه حُسن سیرت [ تو ] است به خلاف تقریر کنند و در معرض خطاب پادشاه افتی که را در آن حال مجال مقالت باشد ؟ پس مصلحت آن می بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گویی .
به دریادَر ، منافع بی شمارست و گر خواهی سلامت ، بر کنار ست .
رفیق ، این سخن بشنید و به هم برآمد و روی در هم کشید و سخنان و رنجش آمیز گفتن گرفت . که این چه عقل است و کفایت و فهم و درایت ؟ قول حکما در ست آمد که گفته اند : دوستان در زندان بکار آیند ، که بر سر سفره همه دشمنان دوست نمایند .
دوست مشمار ، آن که در نـعمت زند لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی
دیدم که متغیّر [ می شود و نصیحت به غرض می شنود . به نزدیک صاحب دیوان رفتم ، با سابقه معرفتی که میان ما بود و صورت حالش بیان کردم و اهلیّت و استحقاقش ] به بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند . روزی چند [ بر این ] بر آمد . لطف طبعش بدیدند و حُسن [ تدبیرش ] بپسندیدند کارش از آن در گذشت و به مرتبه ای برتر از آن ممکّن شد . همچنین نجم سعادتش در ترقی بود تا به اوج ارادت رسید [ و ] مقرّب حضرت سلطان و مشارُاِلَیْه و مُعْتَمَدٌ عَلَیْه گشت . بر سلامت حالش شادمانی کردم و گفتم:
ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار که آب چشمه حیوان ، درون تاریکی است
اَلـا لـا یَــجْـــاَرَنَّ اَخُــو الْــبَــلِــیَّــه فَـلِــلـرَّحْــمـنِ اَلْـطــافٌ خَـفِـیَّــه
منشین ترش از گردش ایّام که صبر تلخ است ولیکن بر ، شیرین دارد .
مرا در آن قُربت با طایفه ای یاران ، اتفاق سفر افتاد . چون از زیارت مکّه باز آمدم دو منزلم استقبال کرد. ظاهر حالش ، دیدم پریشان و در هیات درویشان گفتم : حال چیست ؟ گفت : چنان که تو گفتی طایفه ای حسد بردند و به خیانتم منسوب کردند . و ملک ، دامَ مُلْکُهُ ، در کشف حقیقت آن ، استقصا نفرمود و یاران قدیم و دوستان حمیم از کلمه حق خاموش شدند و صحبت دیرین فراموش کردند .
نبینی که پیـش خـداونـد تـخـت تواضع کنان دست بر برنهند
چو بینند کارش ، ز دست اوفتاد همه عالمش پای بر سر نهند .
فی الجمله ، به انواع عقوبت گرفتار بودم تا در این روزها که مژده سلامت حُجّاج برسید از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص .
گفتم : آن نوبت اشارت به من قبول نکردی که گفتم : عمل پادشاه چون سفر دریاست خطرناک و سودمند یا گنج برگیری ؛ یا در طلسم بمیری .
یا زر ، به هر دو دست کند خواجه در کنار یا موج ، روزی افکندش مرده برکنار
مصلحت ندیدم از این بیش ، ریش درونش [ را به ملامت ] خراشیدن و نمک پاشیدن بدین دو کلمه اختصار کردم :
ندانستی که نبینی بند بر پای چو در گوشت ، نیامد پند مردم
دگر ره ، گر نداری طاقت نیش مبر انگشت ، در سوراخ کژدم
( یوسفی ، 1384 ، صص69 – 72 )
" مقربان سلاطین ، چون کسانی اند که به کوهی بلند بالا می روند اما عاقبت به زلازل قهر و نوازل دهر از آن کوه به زیر خواهند افتاد . و شک نیست که افتادن بلندتران صعب تر خواهد بود و به زیر آمدن فروتران سهل تر .
مثنوی :
بــود ایـــــوان قــرب شـــاه ، والا بـر آن ایـوان مـرو ، بـسـیـار والا
چو ترسم ،که در آن ایوان در افتی ز هر افتاده ای ، محکم در افتی "
( حاکمی ، 1385 ، ص 46 )
در هر دو حکایت این عقیده دیده می شود . : که به پادشاه ، نزدیکی قرب نجویی چون فتنه روزگار و حسودی حاسدان تو را در معرض خطر قرار می دهد . و چه بسیار سخت و ناگوار است که انسان از بلندی جاه و مقام ، یک شبه به چاه ذلت و خواری افکنده شود . سعدی ، اعتقاد دارد که چه انسانهای فرو مایه و چه انسانهای بالامقام ، از بالا به پایین آمدن مقام ، برای هر دو گروه سخت و ناگوار است . ولی جامی معتقد است که افتادن بزرگان از مقام بسیار سخت تر و ناگوار تر از افتادن انسانهای پست و فرومایه می باشد .
ویژگی سبکی :
تفاوت :گلستان :
1- آرایه سجع به زیبایی به کار رفته است مانند : دارم ، نمی آورم و کنم
2- حکایت کامل بازگو شده است .
3- وفور بلاغت در این متن مانند :
ضرب المثل : آن را که حساب پاک است ، از محاسبه چه باک است .
4- اطناب در کلام دیده می شود .
بهارستان :
1- حکایت بهارستان ، قسمتی از یک حکایت است .
2- نکات بلاغی کمتری دیده می شود . مانند : از کوه به زیر آمدن : کنایه از اوج بلندی به پستی افتادن
3- ایجاز و خلاصه گویی
نکات بلاغی
گلستان ، جگر بند پیش زاغ بنه : کنایه ازاینکه خود را با خطر آماده کردن
ضرب المثل : آن را که حساب پاک است ، از محاسبه چه باک است .
تمثیل : تو پاک باش و مدار ، ای برادر ، از کس باک زنند جامه ، ناپاک گازران بر سنگ
اضافه تشبیهی : مُلکِ قناعت
روی در هم کشیدن : کنایه از ناراحت شدن
دست بر سر نهند : کنایه از احترام گذاشتن
پای بر سر نهند : کنایه از روی برگرداندن
نمک پاشیدن : کنایه از زخم زبان زدن
بهارستان : از کوه به زیر آمدن : کنایه ، از اوج بلندی به پستی افتادن
تمثیل : دگر ره نداری طاقت نیش مبرانگشت در سوراخ گژدم
" ملک زوزن [ را ] خواجه ای بود کریم النّفس ، [ نیک محضر ] که همگان را در مواجهه خدمت کردی و در غیبت نکویی گفتی اتفاقاً حرکتی از او در نظر سلطان ناپسند آمد . مصادره کرد و عقوبت فرمود . سر هنگان ملک به سوابق انعام او معترف بودند و به شکر [ آن ] مُرتهَن ، در مدّت توکیل اورفق و ملاطفت کردندی و زجر و معاقبت روا نداشتندی .
صلح با دشمن اگر خواهی ، هر گه تو را در قفا عیب کند ، در نظرش تحسین کن
سخن ، آخر به دهان می گذرد موذی را سخنش تلخ نخواهی ، دهنش شیرین کن
آنچه مضمون خطاب ملک بود از عهده بعضی بدر آمد و به بقیت در زندان بماند . یکی از ملوک نواحی در خُفیه پیغامش فرستاد . که ملوک آن طرف ، قدر چنان بزرگواری ندانستند و بی عزّتی کردند . اگر رای عزیز [ فلان ] ، اَحْسَنَ اللهُ خَلاصَهُ ، به جانب ما التفات کند در رعایتِ خاطرش ، هرچه تمامتر سعی کرده شود و [ اعیانِ این ] مملکت به دیدار او مُفتَقِرند . و جوابِ این حروف [ را ] منتظر .
خواجه بر این و قوت یافت [ و ] از خطر اندیشید . [ درحال ] جوابی مختصر ، چنان که مصلحت بر قفا [ ی ورق ] نبشت و روان کرد . ( یکی از متعلّقان ملک [ که بر این ] واقف بود . مَلکِ را اعلام کرد که فلان را که حبس فرموده ای با ملوک نواحی مراسله دارد . ملک به هم بر آمد [ و ] کشف این خبر فرمود . قاصد را بگرفتند بر رسالت بخواندند . نبشته بود که حُسنِ ظِنّ بزرگان در حق این ضعیف بیش از فضیلت اوست . و تشریف قبولی که ارزان فرموده اند ، بنده را امکان اجابت آن نبوده ، بحکم آن که پرورده نعمت این خاندانم و به اندک مایه تغیّر خاطر با ولی نعمت ، بی وفایی کردن نه کار خردمندان است .
آن را که به جای تست ، هر دم کَرَمی عذرش بنه ارکند ، به عمری ستمی
ملک را سیرت حق شناسی [ از ] او پسند آمد و خلِعت و نعمت ببخشید و عذر خواست که خطا کردم که تو را بی گنه بیازردم . گفت : [ ای ملک ] من تو را در این که کردی خطائی نمی بینم ، بلکه تقدیر باری ، عَزَّاسْمُهُ ، چنان بود که مرا مکروهی رسید . پس دست تو اولی تر که حقوق سوابق نعمت داری [ و ایادی منّت ] و حکما گفتند :
گــر گــزنــدت رســد زخــلـق مــرنـج که نه راحت رسد ، زخلق و نه رنج
از خدا دان ، خلاف دشمن [ و ] دوست کـه دل هـر دو در تـصـرّف اوسـت
اگـرچـه تـیـر از کـمــان هــمـی گـذرد از کـمــانـدار بـیــنــد اهــل خــرد "
( یوسفی ، 1384 ، صص 76-78 )
" میان عقیل بن ابی طالب و معاویه دوستی تمام بود و مصاحبت بر دوام . روزی در راه محبّتشان خاری افتاد و بر چهره مودّتشان غباری نشست . عقیل از معاویه ببرید و از آمد و شد مجلس او پای در کشید . معاویه عذر خواهان به وی نامه نوشت که ای مَطلب اعلای بنی عبد ا لمُطلّب وای مقصد ، ا قصای آل
قُصَّی و ای آهوی نافه گُشای عبد مناف و ای منبع مکارم بنی هاشم ، آیت نبوت در شان شماست . عزّ رسالت در خاندان شما ، کجا شد آن همه بزرگواری و حلم و بردباری ؟ باز آی که از رفته پشیمانم و از گفته پریشان .
رباعیّه :
تا کی ، هدف ناوک کین خواهم بود وز دوری تو بیدل و دین خواهم بود
بر روی زمین ، پیش توام ، رو به زمین در زیـر زمین نـیز چنین خواهـم بود
عقیل در جواب او به صواب چنین نوشت : شعر :
صَدَقْتَ وَ قُلْتَ حَقّاً غَیر اَنّی اری اَنْ لا اراکَ و لاتَرانی
وَ لَسْتُ اَقولُ سُوءً فی صَدیقٍ وَ لـکِنّـی اَصُـدُّ اِذا جَـفـانـی
یعنی : چون کریم از دوست برنجد ، باید کُنج مفارقت گیرد . و به کوی مهاجرت گراید نه آنکه ، به بدی میان بندد و به بد گویی زبان گشاید :
مثنوی :
چون شود یار ، با تو جنگ اندیش جز جدایی مگیر ، با او بیش
جـد مـکـن ، در خـصـومـت بـسیار اندکـی ، روی آشتی بگذار
باز معاویه به اعتذار معاودت نمود و در التماس صلح گشود و صد هزار درم بذل صلح فرستاد و بنیاد عهد نهاد .
قطعه :
عذر خـواهی بـکن و عفو طلب چـو فتد رخــنــه در قــاعــده یــاری یــاران قــدیــم
ور نیاید به هم آن رخنه ، به گفتار زبان در عمارت گریش کوش ، به خشت زروسیم "
( حاکمی ، 1385 ، صص 47 – 48 )
هر دو حکایت این عقیده را بیان می کند : که چاکر ، همیشه باید احترام مخدوم خویش را داشته باشد و اگر روزی زمانه برگشت و مخدوم بر چاکر خویش خشم گرفت . بر این مصیبت صبر پیشه کند و بد گویی مخدوم را پیش دیگران بازگو نکند ، تا گذشت زمان بی گناهی او را ثابت کند و شخص ، چاکر به شغل خویش بازگردد .
ویژگی سبکی
تفاوت : گلستان : حکایت از زبان وزیر بیان شده است
بهارستان : حکایت جنبه ی دینی و مذهبی دارد
گلستان : مفهوم قضا و قدر دیده می شود مانند :
اگرچه تیر از کمان همی گذرد از کماندار بیند اهل خرد
بهارستان : برای تفهیم بهتر مطالب از شعر عربی نیز سود بر ده است : مانند :
صَدَقْتَ وَ قُلْتَ حَقّاً غَیرَ اَنّی اری اَنْ لا اراکَ و لاتَرانی
بهارستان : شخصیت عقیل ، با بلاغت قوی توصیف شده است . مثال : ای آهوی نافه گشای عبد مناف . ای منبع مکارم بنی هاشم ، آیت نبوت در شان شماست . عزّ رسالت در خاندان شماست
نکات بلاغی :
گلستان : ملک به هم بر آمد : کنایه از خشمگین شدن
بهارستان : کُنج مفارقت و کوی مهاجرت : اضافه استعاری
2- عشق و عاشقی
دیدگاه عاشقانه سعدی ، در غزلیات او مشهود است . و دیدگاه عاشقانه و عابدانه جامی ، در مثنوی هفت گانه او و اشعه لمعات جلوه گر می باشد . در گلستان و بهارستان در تقریر عشق و عاشقی بابی بیان شده است ، که در گلستان سعدی ، می توانیم بگوییم که عشق زمینی صرف می باشد . که عاشق ، جان را در راه معشوق زمینی فنا می کند . ولی در بهارستان جامی ، علاوه بر عشق زمینی ، در بعضی از حکایات ، به عشق آسمانی توجه خاص دارد که : عاشق ، از معشوق زمینی خود می گذرد و روح خویش را که ودیعه ای از ذات حق است تسلیم جانان می کند . و هر دو نویسنده توانا معتقدند عشقی که صرفاً جنبه ی زمینی داشته باشد با گذر زمان ، گرد پیری و ملالت بر چهره ی معشوق می نشیند و عاشق دلخسته دیگر به او نظری ندارد . و جامی معتقد است :که اگر عشق به ذات حق باشد ، هیچگاه عاشق از معشوق سیر و خسته نمی شود و در راه او ، جان خویش را خالصانه ، در طبق اخلاص می گذارد .
" یکی را دل از دست رفته بود و ترک جان گفته و مطموح نظر او جایی خطرناک و ورطه هلاک ، نه لقمه ای که مصوّر شدی که به کام آید یا مرغی که به دام آید .
چو در چشم شاهد ، نیاید زرت زر و خاک ، یکسان نماید برت
یاران به نصیحتش گفتند : که از این خیال محال تجنّب کن که خلقی هم بدین هوس که تو داری اسیرند ، و پای در زنجیر بنالید و گفت :
دوسـتـان گـو ، نصیحتم مـکـنید کـه مـرا چـشـم بـرارادت اوسـت
جنگجویان به زور پنجه و کتف دشمنان را کشند و خوبان دوست
شرط مودّت نباشد به اندیشه ی جان ، دل از مهر جانان برگرفتن .
تـو کـه در بـند ، خـویشتن بـاشـی عـشـقـبـاز[ی] ، دروغ زن بـاشـی
گـر نـشاید ، بـه دوسـت ره بـردن شرط یاری است ، در طلب مردن
گر دست دهد که آستینش گیرم ورنـه بـروم ، بر آسـتـانـش مـیـرم
متعلّقانش را که نظر در کار او بود و شفقت بر روزگار او ، پندش داد [ ند ] و بندش نهاد [ ند ] بی فایده بود .
دردا که طبیب ، صبر می فرماید ویـن نفـس حریص را شَکَر می باید
آن نشنیدی که شاهـدی بنهفـت با دل از دست رفـتـه ای مـی گـفـت :
تـا تـو را قـدر خـویـشتـن بـاشد پیش چشمت ، چـه قـدر مـن بـاشـد؟
ملک زاده ای [ را ] که مطموح نظر او بود ، خبر کردند که جوانی بر سر این میدان ، مداومت می نماید. خوش طبع [ و ] شیرین زبان [ و ] سخنهای لطیف می گوید . و نکته های غریب [ از وی می شنوند ] و چنین معلوم می شود که شیدا گونه ای است و شوری در سر دارد . [ پسر ] دانست که [ دل آویخته است و ] این گرد بلا انگیخته او . مرکب به جانب او راند . و چون دید که به نزدیک وی عزم آمدن دارد بگریست و گفت :
آن کس مرا بکشت ، باز آمد پیش مانا که دلش بسوخت ، بر کُشته خویش
چندان که ملاطفت کرد و پرسیدش که از کجایی [ و چه نامی ] و چه صنعت دانی ، در قعر بحر مودّت چنان غریق بود که مجال نفس کشیدن نداشت .
اگر خود ، هفت سُبع از بر خوانی چون آشفتی ، الف بی تی ندانی
گفت : چرا با من سخن نگویی که هم از حلقه ی درویشانم ، بلکه ی حلقه به گوش ایشانم . انگه به قوّت استیناس محبوب ، از [ میان ] تلاطم ، امواج محبت سر بر آورد و گفت :
عجب است با وجودت که وجود من بماند تو به گفتن ، اندر آیی و مرا سخن بماند
این بگفت و نعره ای بزد و جان به حق تسلیم کرد .
عجب از کُشته نباشد ، به در خیمه دوست عجب اززنده که چون جان بدر آورد سلیم ( یوسفی ، 1384 ، صص 134 – 135 )
" یک از دانشمندان گوید که : وقتی مجلسی می داشتم و در زمین دل مستمعان ، تخم ارادت می کاشتم . پیری ملازم مجلس بود . و از وظیفه ملازمت تخلّف نمی نمود . اما دایم آه می زد و اشک می ریخت و یک لحظه ، آه و اشکش از هم نمی گسیخت . روزی در خلوت او را طلبیدم و از وی موجب آنرا پرسیدم گفت : من مردی بودم که غلامان و کنیزکان می خریدم و می فروختم و وجه معاش ، از پیع و شری می اندوختم . روزی غلامی صغیر ، بیت :
به لب چو شکر ناب ، و به رخ چون ماه منیر هنوز شکر او را نشسته ، دایه ز شیر
به سیصد دینار بخریدم و در تربیت او بسی رنج کشیدم . چون شیوه دلبری و دلداری بیاموخت و چهره [ شوخی و عیّاری ] برافروخت یوسف وار به بازارش بردم و بر خریداران شمائل و اخلاقش برشمردم ناگاه دیدم که در زّی اهل سلاح ، نازنین سواری بلکه در خانه ، زین زیبا نگاری آنجا رسید و به گوشه چشم آن غلام را بدید ، خود را از بارگی درانداخت و در پهلوی او منزل ساخت و پرسید که چه نام داری و از کدام دیاری ؟ چه هنر د انی و کدام کار می توانی ؟ آنگاه روی به من آورد و از ثمن وی سوال کرد . گفتم : اگر چه در حسن و جمال یک دینار ست اما بهای وی هزار ( دینار کامل عیارست )
هیچ نگفت و از حاضران در نهفت ، دست به دست غلام برد و چیزی به دست وی سپرد . بعد از رفتن وی آن را وزن کردم ، صد دینار بود . روز دوم و سوم به همین دستور ، عمل کرد و همین معامله ، پیش آورد و مبلغ آنچه به غلام داده بود ، به سیصد دینار رسید . با خود گفتم : مایه آن غلام را بتمام ادا کرد ، همانا که او را به این غلام تعلّق خاطر ی شده است و بر ادای آن چه گفتم قدرت ندارد . چون وی شد . من نیز بی وقوف در عقب وی بشتافتم ، چندانکه خانه ویرا یافتم . چون شب درآمد ، برخاستم آن غلام را به جامه های نفیس بیاراستم و به بویهای خوش معطّر گردانیدم و به در خانه آن جوان رسانیدم . و در بکوفتم ، بگشاد و بیرون آمد . چون ما را بدید مبهوت شد و ( و اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون ) گفت . ( پس پرسید که ) شما ، را چه آورده است و به من که راهنمونی کرده است ؟ گفتم : بعضی از ابنای ملوک این غلام را خریداری کردند و بیع به چیزی قرار نیافت ، ترسیدم که امشب قصد این غلام کنند ، ویرا به تو سپارم تا امشب در پناه تو ایمن خواب کند . گفت : تو هم درآی ( و با وی باش ) گفتم : مرا (هم مهم ) ضروری ( در پیش است ) که اینجا نمی توانم بود . غلام را به وی گذاشتم و من برگشتم چون به خانه رسیدم و در ببستم و ( بر سر ) بستر بنشستم ( در آن ) اندیشه که امشب میان ایشان چون بگذرد و مصاحبت ایشان بر چه قرار گیرد . ناگاه شنیدم که آواز بر آمد ، و غلام از عقب آواز درآمد ، لرزان و گریان . گفتم : ترا چه بوده است و در صحبت ( آن جوان ) چه روی نموده ، که بدین حال می آیی ؟ غلام گفت : آن جوانمرد بمرد و جان به جانان سپرد گفتم : سُبحان الله آن چه گونه بود ؟ گفت : چون تو برفتی مرا به خانه درون برد و مشک و گلاب بر من زد و مرا بخوابانید و بعد از آن ( آمد و ) انگشت بر رخساره من نهاد و گفت : سُبحان الله ، این چه خوبست و چه محبوب و چه مرغوب و چه ناخوشست آنچه نفس من می خواهد و در هوای آن می کاهد و عقوبت خدای تعالی ، از همه سخت تر است و گرفتار به آن از همه کس بدبخت تر . بعد از آن گفت: اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون دیگر باره انگشت بر رخسار من نهاد و گفت : گواهی می دهم که این بغایت جمیل است و به نهایت آمال و امانی ) دلیل .امّا عفّت و پاکی از آن اجمل است و ثواب موعود بر آن از همه در جمال اکمل پس بیفتاد . چون او را بجنبانیدم مرده بود و پی به حیات جاودانی برده . پیر گفت : که این همه گریه من ، بر یاد آن جوان است . که هرگز عفت و نظافت و لطف و ظرافت وی از خاطر من ( غائب نمی شود ) و حسن شمائل و لطف مخائل او ، از نظر من نمی رود . تا باشم این راه خواهم سپرد و چون بمیرم بدین حال خواهم مرد .
قطعه :
یار چون رفت آن به خوبی ، از همه عالم فزون در فــراقــش از هـمـه عـالـم ، فـزون خـواهـم گـریـسـت
ریزد اکـنون خونِ دل از گونه زردم به خـاک چون روم در خاک ، هم زین گونه خون خواهم گریســت
( حاکمی ، 1385 ، صص 66 – 67 )
هر دو حکایت این عقیده را بیان می کند که : عاشق راستین و حقیقی کسی است که در راه عشق به معشوق ، جان خویش را فدا کند . ولی در حکایت گلستان سعدی ، عشق زمینی می باشد و عاشق خود را در برابر معشوق زمینی فنا می کند . ولی در بهارستان جامی ، عاشق از معشوق زمینی خویش ، دست می کشد و در برابر معشوق حقیقی که همان ذات حق است جان خویش را تسلیم می کند و به فنا فی الله می رسد .
ویژگی سبکی :
تشابه : 1- اطناب در مطلب
2- نثر توام با شعر
تفاوت : گلستان : 1- آوردن سجع پی در پی در حکایت مانند : جان ، جانان ، دادند و نهادند
2- عشق زمینی صرف می شود
بهارستان : 1- عشق آسمانی است
نکات بلاغی :
گلستان : دل از دست دادن : کنایه از عاشق شدن
امواج محبّت و بحر مودّت : اضافه ی تشبیهی
بهارستان : زمین دل و تخم ارادت : اضافه تشبیهی
لب چو شکر ناب و به رخ چو ماه منیر
مشبه ادات مشبه به مشبه ادات مشبه به
" حسین میمندی را گفتند : سلطان [ محمود ] چندین بنده صاحب جمال دارد که هر یک بدیع جهانی اند ، چون است که با هیچ یک [ از ایشان ] میل و محبّتی ندارد چنان که با ایاز [ که ] زیادت و حسنی ندارد ؟ گفت : هر چه در دل فرد آید ؛ در دیده نکو نماید .
هر کـه سـلــطــان ، مــریــد او بــاشــد گــر هـمـه بـد کـنــد ، نـکــو بــاشــد
وان را کــــه پـــادشــــه بـــیــنـــــدازد کــسـش از خــیــل خــانــه ، نــنــوازد
هــر کــه در سـایــه عـنــایــت اوســت گنـهش طاعت است و دشمن ، دوسـت
کسی به دیده انگـار ، اگـر نـگـاه کـنـد نـشـان صورت یوسف دهد ، به نا خوبی
و گر به چشم ارادت ، نگه کنی در دیو فــرشــتــه ایت نـمـایـد به چشم کرّوبی
( یوسفی ، 1384 ، ص 133 )
" درویش به عشق جفا کیشی گرفتار شد ، به سر راهی می دوید و اشکی می ریخت . ( و آهی می کشید ) و از وی به چشم مرحمت هرگز نگاهی نمی دید . به او گفتند : معشوق تو همواره ، همخانه مستانست و همخوابه می پرستان .با درویشان یار نیست و با معتقدان جز بر سر انکارنی . طالب او همچو اویی می باید و مصاحب او همچو اویی می شاید . هیچ از آن بهتر نیست که دامن از او در چینی و پی کار خود نشینی . درویش چون این سخن بشنید بخندید و گفت :
درد عشقـت مـرا بهره ز جانان ، نـخورم غصّه گرزو دگری ، حُسن و تجمّل بیند
او گلستان جمالست ، عجب نیست کزو خارکش خار برد طالب گُل ، گُل چیند
( حاکمی ، 1385 ، ص 73 )
هر دو حکایت این عقیده را بیان می کند : که معشوق از دیدگاه عاشق زیبا و دوست داشتنی می باشد . و اگر مدعیان ، عاشق را سرزنش کنند به این دلیل است که به چشم خویش ، معشوق او را نگاه می کنند و او را زیبا و برازنده نمی بیند . ولی اگر به چشم عاشق ، او را مشاهده کنند ، جز زیبایی و افسونی در وجود معشوق ، چیز دیگری را نمی یابند .
ویژگی سبکی :
تشابه : استفاده از شعر در گلستان و بهارستان
تفاوت : استفاده از ضرب المثل در گلستان : هر چه در دل فرو آید ؛ در دیده نکو نماید
استفاده از تمثیل در بهارستان : خارکش خاربرد ؛ طالب گُل ، گُل چیند
نکات بلاغی :
گلستان : چشم ارادت : اضافه ی استعاری
بهارستان : دامن از او در چیدن : کنایه از دوری گزیدن است .
" در عنفوان جوانی ، چنان که افتد و دانی ، با شاهدی سر و سری داشتم ، به حکم آن که حلقی [ داشت ] طَیِّبُ الْاَدا و خَلقی کَالْبَدْرِ اِذا بَدا .
آن که نبات عارضش ، آب حیات می خورد در شکرش نگه کند ، هر که نبات می خورد
اتفاقاً ، به خلاف طبع ، از وی حرکتی بدیدم که نپسندیدم ، دامن از وی در کشیدم و مُهره مِهرش بر چیدم و گفتم :
برو هر چه می بایدت پیش گیر سِرمانداری ، سِر خویش گیر
شنیدمش که همی رفت و می گفت :
شب پره ، گر و صل آفتاب ، نخواهد رونق بازار آفتاب ، نکاهد
این بگفت و سفر کرد و پریشانی او در من اثر کرد .
فَقَدْتُ زَمانَ الْوَصْلِ وَالْمَـرْءُ جـاهِـلُ بِـقَـدْرِ لَـذیذاِلْـعَـیْـشِ قَبْلَ الْمَصائبِ
باز آی و مرا بکُش که پیشت مردن خوشتر که پس از تو زندگانی کردن
اما به شکُر [ منّت ] باری ، پس از مدّتی بازآمد ، آن حلق داودی متغیّر شده و جمال یوسفی به زیان آمده ، بر سیب زنخدانش چو ، به ،گردی نشسته و رونقِ بازارِ حستش شکسته ، متوقع که در کنارش گیرم ، کناره گرفتم [ و گفتم ] :
آن روز کــــــه خــــطِّ شـــــاهـــدت بــــود صــاحــب نــظـر، از نــظــر بــرانــدی
و امـــروز بــیـــــامـــدی بـــه صــلـــحــــش کــش فـتـحـه و ضّـمـه بـر نـشــانــدی
تـــــازه بــــهـــــارا ، ورقـــــت زرد شـــــــد دیگ مـنـه ، کـاتــش مــا ســرد شــد
چـــنـــد خـــرّامـــی و تــکـــــبّــــر کــنـــی ؟ دولــت پــاریـــنــه ، تــصّــور کـنـی ؟
پـیـش کـسـی رو ، کـه طـلــبــگــارِ تــوســت نــاز بـر آن کـن ، کـه خـریـدار تست
سـبـزه در بـاغ ، گـفـتــه انــد : خــوش اســت داند آن کاین سـخـن ، هـمـی گـویـد
یـــعـــنـــی از روی دلـــبـــران خـــط ســبـــز دل عـــشّـــاق بـــیـــشـــتـــر جــویــد
بــوســـتـــان تـــو گـــنــدنــا ، زاری اســــت بـس کـه بـر مـی کـنـی ، و مـی رویـد
گـر صـبـر کنـی ور نـکـنـی ، مـوی بـنـاگوش ایـن دولـت ایـام نـکـویـی بــســـر آیـد
گر دست به جان داشتمی ، همچو تو بر ریش نـگـذاشـتـی ، تـا بـه قـیـامت که بر آید
ســوال کـردم و گـفـتـم : جـمـال روی تـو را چه شد که مورچه بر گردِ ماه جوشیده ست ؟
جــواب داد : نـــدانــم چــه بــود ، رویــم را مگر به ماتم حُسنم سیاه پوشیده ست
( یوسفی ، 1384 ، صص 138 – 139 )
" خوب رویی ، که هزار دانا از سودای او شیدا بود . و هر لحظه بر سو کویش از آمد شد سوداییان هزار غوغا ، نوبت خوبی به سرآمد و نکبت زشتی از بام و درآمد . عاشقان بساط انبساط باز چیدند و پای اختلاط ، در کشیدند . با یکی از ایشان گفتم : این همان یار است که یار بود ، همان چشم و ابروی به جاست و همان لب و دهان برقرار ، قامت ار آن بلند تر است و تن از آن نیرومند تر . این چه وقاحت و بی شرمی است و بی وفایی و بی آزرمی که دامن صحبت از او در چیدی و پای ارادت از او در کشیدی ؟ گفت : هیات چه می گویی ، آنچه دل من می برد و هوش من ربود روحی بود در قالب تناسب اعضا و نعومت بدن و لطافت جلد و ملایمت آواز دمیده ، چون آن روح از این قالب مفارقت کرد .با قالب مرده ، چه عشق بازم و بر گل پژمرده چه نغمه آغازم ؟ رباعی :
گل رفت ز باغ ، خارو خس را چه کنم ؟ شه نیست به شهر در ، عسس را چه کنم ؟
خوبان قفسند ، و حُسن خوبان ، طوطی طوطی چو پرید ، من قفس را چه کنم ؟ "
( حاکمی ، 1385 ، ص 72 )
هر دو حکایت این عقیده را بیان می کند که : عشقهای که از روی هوا و هوس باشد ، سرانجامی جز نیستی و فنا ندارد . و هنگامی که معشوق با گذشت زمان ، غبار پیری بر چهره او می نشیند ، عاشق دلخسته ، از او سیر می گردد و به او توجهی ندارد .
ویژگی سبکی :
تفاوت :
گلستان : 1- استفاده از شعر عربی
2- استفاده بیشتر از شعر بر ای درک مفاهیم
3- استفاده زیبا تر از سجع مانند : نپسندیدم ، در کشیدم و برسیدم
نکات بلاغی :
گلستان : دامن از وی در کشیدم : کنایه از دوری گزیدن
سیب زنخدان : اضافه ی تشبیهی
حسن تعلیل : سوال کردم و گفتم : جمال روی تو را چه شد که مورچه ، برگرد ماه جوشیده ست ؟
جـواب داد : نـدانـم چـه بــود رویـم را مـگـر بـه مـاتـم حُـسنـم ، سیاه پوشیده ست
بهارستان :
پای اختلاط در کشیدند : کنایه از دوری گزیدن
پای ارادت : اضافه ی استعاری
3- در آداب صحبت
بیشترین تشابه موضوعی و مفهومی ، در حکایات گلستان و بهارستان در آداب صحبت بازگو شده است و به خواننده هشدار می دهد که به بخش خود آگاه ذهن خویش مراجعه کند و آنچه را که در ذهن خویش به دست فراموشی سپرده است دوباره در ذهن خویش تجسم کند و از خواب غفلت بیدار شود . و بداند که می تواند بر غیبت ، تهمت و حسودی غلبه پیدا کند و فضایل نیک را ملکه ذهن خویش گرداند . و به راستی ، دستان توانمند این دو هنرمند ، به زیبایی نقاشی را تصویر کرده است و حکایات را در ذهن خواننده تجسم می کند ، که انسان یک مدینه ی فاضله ای را می بیند که در آن همه چیز نیکو ، در جای خود قرار گرفته است و انسان ، انسانیت له شده و خرد شده خود را می تواند دوباره بیابد . و روح تازه ی در کالبد خاکی خویش بدمد و به عنوان یک مصلح اجتماعی گام بر دارد و انسانهای در خواب فرو رفته را ، هدایت و ارشاد کند .
" هر که بر زیر دستان نبخشاید ، به جور زیر دستان گرفتار آید .
نه هر بازو ، که دروی قوّتی هست به مردی ، عاجزان را بشکند دست
ضـعـیـفان را مکن ، بر دل گزندی کـه درمـانـی ، بـه جـور زورمندی "
( یوسفی ، 1384 ، ص 188 )
" و دیگر گفت : هر که شیوه مشت زنی به دست گیرد ، در لگد کوب زیر دستان بمیرد . قطعه :
دلا ،گوش کن از من ، این نکته خوش که ماندست در گوشم ، از نکته دانان
کـه هـر کـس کـشـد . تـیـغ نـامـهربانی شـود کُـشـتـه ، تـیـغ نـا مــهــربــانــان
( حاکمی ، 1385، ص 38 )
هر دو حکایت این عقیده را بیان می کند که : عاقبت ظلم و ستم ، نیستی و نابودی است . سعدی اعتقاد دارد که : هر کس ناتوانی را آزار دهد به دست زورمندی از بین می رود ولی جامی معتقد است : هر کس که ظلم و ستم ، پیشه کند به دست زیر دستی ، حکومت ظلمش به پایان می رسد .
ویژگی سبکی :
تشابه : 1- حکایات به صورت ایجاز بیان شده است
2- هر دو نویسنده از شعر سود برده اند تا مفاهیم بهتر تفهیم شود .
نکات بلاغی :
گلستان : عاجزان را بشکند دست : کنایه از اینکه بر ناتوانان پیروز شدند .
بهارستان : در لگد کوب زیر دستان بمیرد : کنایه از اینکه به وسیله ی ناتوانان از بین رفتن
تیغ نا مهربانان : کنایه از دشمنان
" حسود ، از نعمت حق بخیل است و بنده بی گناه را دشمن دارد .
مـردکـی خـشــک مــغــر را دیــدم رفـتـه در پـوسـتـیـن صـاحـب جــاه
گفتم : ای خواجه ، گر تو بد بختی مـردم نـیـکــبــخــت را چــه گــنـاه
اَلـا تـا نـخـواهـی بــلا بــر حــســود که آن بخت برگشته خود در بلاست
چه حاجت که با وی کنی دشمنی که وی را چنان دشمن اندر قفاست "
( یوسفی ، 1384 ، ص 183 )
" و دیگر گفت : حسود همیشه در رنجست و با پروردگار خویش ستیزه سنج ، هر چه دیگرنرا دهد وی نپسندد و چه نه نصیب وی ، دل در آن بندد قطعه :
اعتراضست بر، احکام خداوند علیم عادت مرد حسد پیشه ، که خاکش به دهن
هر چند بیند ، به کف غیر، فغان بر دار د که چرا داد به وی ، بی سبب آنرا نه به من ؟ "
( حاکمی ، 1385 ، ص 38 )
هر دو حکایت این عقیده را بیان می کند که : انسان حسود ، همیشه در رنج و سختی می باشد و سعدی معتقد است انسان حسود ، از نعمتی که خداوند بر دیگران اعطا می کند نا خرسند می باشد . و بنده ی خدا را به دلیل حسودی ، دشمن خویش می پندارد و جامی معتقد است که : انسان حسود همیشه در برابر ذات حق ناله می کند . و به آنچه خداوند به دیگران می دهد خرسند نمی باشد . و از نعمتی که شاید به حق ، نصیب و قسمت او نباشد آن نعمت را ، از درگاه حق طلب می کند .
ویژگی سبکی :
تشابه : 1- رعایت ایجاز در کلمات
2- نثر توام با شعر
تفاوت : گلستان : حکایت کامل را در بر دارد
بهارستان : قسمتی از یک حکایت بازگوشده است .
نکات بلاغی :
گلستان : در پوستین صاحب جاه : کنایه از غیبت کردن
بهارستان : خاک به دهن : کنایه از نابود شدن
" هر آن سرّی که داری با دوست ، در میان منه چه دانی که وقتی دشمن گردد . و هر بدی که توانی به دشمن ، مرسان که باشد وقتی دوست گردد . رازی که پنهان خواهی با کس در میان منه و گر چه دوست مخلص باشد که مرآن دوست را نیز دوستان مخلص باشند همچنین مسلسل .
خـامـشـی بـه ،که ضمیر دل خویش بـا کـسـی گـفـتـن و گـفـتن که مگو
ای سلـیم ، آب ز سـر چـشـمه ، ببند که چون ، پر نشد ، نتوان بستن جوی
سـخـنی در نـهـان نـبــایــد گــفــت کـه بـر انـجـمـن ، نـشــایـد گـفــت "
( یوسفی ، 1384 ، ص 171 )
" آنکه اسرار نهان داشتنی خود را با هیچ دوست در میان منه ، زیرا که بسیار باشد که در در دوستی خلل افتد و به دشمنی بدل گردد .
قطعه :
ای پسر ، سرّی کش ، از دشمن نهفتن لازمست به که از افشای آن با دوستان، دم، کم زنی
دیـده ام بـسـیـار کـــز سـیـر سـپـهـر کـژ نـهــاد دوستان ، دشمن شوند و دوستیها دشمنی "
( حاکمی ، 1385 ، ص 39 )
هر دو حکایت این عقیده را دارند که انسان نباید راز خویش را برای دیگران باز گو کند . سعدی ، معتقد است که : راز خویش را نباید با دوستان ، در میان نهاد چون ممکن است بین دو دوست ، کدورت و رنجی حاصل شود . و دوست راز انسان را بر ملا کند . و به دشمن نیز آنچنان دشمنی از خود نشان مده . چون عاقبت روزگار را نمی دانی ؟ و ممکن است در آینده با دشمن خویش طرح دوستی بریزی . و جامی معتقد است راز خویش را برای دوست باز گو مکن چون ممکن است این دوستی به دشمنی تبدیل شود و دوست آبروی تو را ببرد .
ویژگی سبکی :
تشابه : 1- هر دو از شعر برای تفهیم مطلب سود بردند .
2- ایجاز در حکایت دیده می شود
تفاوت : در گلستان : 1- حکایت کامل آمده است
بهارستان : 1- در بهارستان قسمتی از یک حکایت ، بازگو شده است
نکات بلاغی :
گلستان : تمثیل : ای سلیم ، آب ز سر چشمه بندد که چو پرشد ، نتوان بستن جوی
بهارستان : دم کم زدن : کنایه از صحبت نکردن
سپهر کژ نهاد : استعاره از روزگار است
" ریشی درون جامه داشتم و شیخ ، رَحَمِهُ الله ، هر روز بپرسیدی که چون است و نپرسیدی که بر کجاست . دانستم که از آن احتراز می کند که ذکر همه [ عضو[ی ] روا نباشد کردن . و خردمندان گفتند : که هر سخن نسنجد از جوابِ سخت برنجد .
تا نیک ندانی که سخن عین صواب است باید که به گفتن ، دهن از هم نگشایی
گـر راسـت سخـن گویی و در بند بمانی به زان که دروغت دهد از بند رهایی "
( یوسفی ، 1384 ، ص 86 )
" اول شاه ، کسری گفته است که هرگز پشیمان نشده ام ، از آنچه نگفته ام و بسا گفته که از پشیمانی آن در خاک و خون خفته ام .
قطعه :
خامُش نشین ، که جمع نشستن ، به خامشی بـهـتـر ز گـفـتـنـی کـه پـریـشانی آورد
از سـرّ سَـر بِـمُـهـر پـشـیـمـان نـشـد کـسـی بس فاش گشته سّر، که پشیمانی آورد
( حاکمی ، 1385 ، ص 40 )
هر دو حکایت این موضوع را بیان می کند که : انسان ، باید در سخن گفتن سنجیده سخن بگوید . و سخنی که بدون تفکر و اندیشه انجام پذیرد ، پشیمانی به بار می آورد .سعدی ، معتقد است که هر کس که سخن خویش را نسنجد ، از جواب سخن ، آزرده خاطر خواهد شد . و جامی معتقد است : که انسان اگر سخنی را بر زبان جاری نسازد ، پشیمان نخواهد شد . ولی چه بسا ، سخنان نسنجیده ، که پشیمانی به بار آورده است و انسان را خوار و ذلیل کرده است .
ویژگی سبکی :
تشابه : 1- ایجاز در هر دو حکایت
2- توام کردن نثر با شعر
تفاوت :1- آوردن حکایت کامل در گلستان
1- در بهارستان قسمتی از حکایت بازگو شده است .
نکات بلاغی :
گلستان : دهن از هم نگشایی : کنایه از سخن نگفتن است
بهارستان : در خاک و خون خفتن : کنایه از نابودی است .
4- سلامت و سلامتی
این دو بزرگوار ، سعدی و جامی ، علاوه بر اینکه به روح انسانی توجه دارند و می خواهند در ضمن حکایات روح انسانی را از گناه و معصیت باز دارند . و دل انسانی را که منشا عشق به دادار هور است از زنگار بدی و پلیدی پاک کنند . همانطور نیز به جسم خاکی انسان نظر دارند .و با داروی تلخ نصیحت ، در ضمن حکایت ، به سلامتی جسم انسان نیز می پردازند . و مانند یک طبیب آگاه به انسان نسخه می دهند که چه کار انجام دهند که علاوه بر روح پاک و آزاد ، جسمی توانا نیز داشته باشند تا بتوانند با جسم و روحی پاک ، فضای زیبا و آرمانی برای خویش و جامعه خویش بوجود آوردند . چون معتقدند که : اگر جسم ، بیمار باشد روح ، نیز پژمرده و افسرده می گردد .
" یکی از ملوک عجم ، طبیعی حاذق به خدمت مصطفی ، صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّم ، فرستاد سالی در دیار عرب بود ، کسی تجربتی پیش وی نبرد . و معالجتی از وی [ در نخواست ] پیش پیغامبر عَلَیْهِ السَّلام رفت و شکایت کرد که مرا ، برای معالجت اصحاب فرستاد [ ه ا ] ند و کسی در این مدّت التفاتی نکرد تا خدمتی که بربنده معین است و بجای آورد . خواجه ، عَلَیْهِ السَّلام فرمود : این طایفه را طریقتی است که تا اشتها غالب نباشد نخورند و هنوز اشتها باقی باشد که دست از طعام بردارند . حکیم گفت : موجب تندرستی این است . [ زمین خدمت ببوسید و برفت ]
سخن آنگه کند ، حکیم آغاز یا سر انگشت ، سوی لقمه دراز
کـه زنـا ، گـفـتـنش خلل زاید یا زنـا خـوردنـش ، بـجـان آیـد
لاجـرم حـکـمتش بود ، گفتار خوردنش ، تـندرسـتـی آرد بـار "
( یوسفی ، 1384 ، ص 110 )
" در محافظت صحت ابدان ، که تا گرسنه نشوند دست به طعام نیاورند و چون بخورند ، پیش از آنکه سیر شوند ، دست از طعام بدارند .
رباعی :
آن به ، که ز اسباب مرض پرهیزی و زننگ طبیبان دغل ، بگریزی
نا گشته تهی معده ، به خوان ننشینی زان پیش که معده ، پُرکنی بر خیزی
( حاکمی ، 1385 ، صص 39-40 )
هر دو حکایت این عقیده را بیان می کند که : راز سلامتی و تندرستی در این است که تا هنگامی که گرسنه نشوی ؛ غذا خوردن آغاز نکنی و هر گاه که در حال غذا خوردن هستی تا کاملا سیر نشده ای دست از طعام برداری .
ویژگی سبکی :
تشابه : 1- ایجاز در کلام 2- همراه کردن نثر با شعر
" دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر ، سیاحت کردند [ ی ] یکی ضعیف بود که هر دو شب [ به ] اندک طعام افطاری کردی ، و آن دیگر قوی که [ هر روز ] سه بار خوردی قضا را بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمد [ند ] هر دو را به خانه ای کردند و در بگِل برآوردند . بعد از دو هفته که معلوم شد بی گناهند [ در باز گشادند ] قوی را دیدند مرده ، و ضعیف، بسلامت جان برده . در این تعجب کردند . حکیمی گفت : [ به خلاف این عجب بودی ] این یکی بسیار خوار بوده است و طاقت بینوایی نیاورد و [ به سختی ] هلاک شد . و آن دگر [ خویشتن دار بود لاجرم بر عادت خویش ] صبر کرد و به سلامت بماند .
چو کم خوردن ، طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد
دگـــر تـن پــرورســت انـدر فـراخـی چـو تنـگی بیند ، از سختی بمیرد "
( یوسفی ، 1384 ، ص 111 )
" روباهی با گرگی دم مصادقت می زد و قدم موافقت می نهاد . با یکدیگر به باغی بگذشتند ، در استوار بود و دیوارها پرخار ؛ گرد آن بگردیدند تا به سوراخی رسیدند ، بر روباه فراخ و بر گرگ تنگ بود . روباه آسان در آمد و گرگ به زحمت فراوان .انگور های گوناگون دیدند و میوه های رنگارنگ یافتند . روباه زیرک بود ، ( و حالت ) بیرون آمدن را ملاحظه کرد و گرگ غافل چندان که توانست بخورد ناگاه باغبان ، آگاه شد و چوبدستی برداشت وروی بدیشان نهاد . روباه باریک میان ، زود از سوراخ بجست . و گرگ بزرگ شکم در آنجا محکم شد . باغبان به وی رسید و چوب دستی کشید ، چندانش بزد که نه مرده و نه زنده ، پوست دریده و پشم کنده از آن سوراخ بیرون رفت .
قطعه :
زور مندی مکن ای خواجه به زر کـاخـر کـار، زبـون خـواهــی رفــت
فربهـت کرده ، بسی نعمت و ناز زان بیندیش ، که چون خواهی رفت
با چـنـین جـثه ندانم که چه سان به در مــرگ درون خــواهــی رفـت ؟ "
( حاکمی ، 1384 ، ص 111 )
هر دو حکایت این موضوع را بیان می کند که : عاقبت کم خوری ، سلامتی بدن و رها شدن از مشکلات در راه می باشد . سعدی ، معتقد است که : انسان کم خور ، اگر در گرفتاری به بند کشیده شود ، راحت تر از انسان پر خور ، از مهلکه جان سالم بدر می برد . و جامی با آوردن تمثیل از زبان حیوانات ، این نکته را بازگو می کند که : سلامتی در کم خوری می باشد . و پر خوری جزء فلاکت و نیستی ، ارمغانی به همراه ندارد .
ویژگی سبکی :
تفاوت : 1- حکایت گلستان از زبان راوی ، درباره دو درویش خراسانی باز گو شده است .
2- حکایت بهارستان ، تمثیلی از زبان حیوانات است و به انسانها هشدار می دهد .
نکات بلاغی :
بهارستان : دم مصادقت زدن : کنایه از ادعای دوستی کردن است .
5- بخشش و بخشندگی
این دو آموزگار تعلیم و تربیت ، به بخشش و بخشندگی توجه خاصی دارند و انسان بخشنده را کسی می دانند که : ببخشد و بر سر دیگران منت ننهد و در آن زمان است که : خداوند روزی او را دو چندان می کند . بطوری که انسان بخشنده ، از این بخشندگی پروردگار ، حیرت و تعجب او را فرا میگیرد .
" موسی علیه السّلام – قارون را نصیحت کرد که اَحْسِنْ کَما اََحْسَنَ اللهُ اِلَیْکَ ، نشنید و عاقبتش شنیدی .
آن کس که به دینار و درم خیر نیندوخت سـر عـاقـبـت انـدر سـرِ دیـنار و درم کرد
خـواهـی که مـمتّع شـوی از دنیی و عقبی با خلق کرم کن ، چو خدا با تو کرم کرد
عرب گوید : جُدْوَلا تَمْنُنْ لِاَنَّ الْفائِدَهَ اِلَیْکَ عائِدَهٌ ؛ یعنی ببخش و منّت منه که نفع آن به تو بازگردد.
درخــت کـــرم هــرجــا بـــیــخ کـــرد گـذشــت از فــلــک شــاخ و بـــالای او
گـــر امّــیــدواری کـــزاو بـــرخــــوری بــــه مــــنّـــت مـــنـــه ارّه بـــر پـــای او
شکر خدای ،کن که موفّق شدی به خیر زانـعـام و فـضـل او ، نـه مـعطّل گذاشتت
منّت منه که خدمت سلطان ، همی کنی منّت شناس از او ، که به خدمت بداشتت
( یوسفی ، 1384 ، ص 169 )
" جوادی را پرسیدند که ازآنچه به محتاجان می دهی و برسائلان می ریزی ، هیچ در باطن خود رعونتی و بر فقیران بار منّتی باز می یابی ؟ گفت : هیات ! ( کف من در کوشش و بخشش ) حکم آن کفلیز است که در دست طبّاخ است . اگرچه طبّاخ هرچه می دهد ، بر کفلیز می گذرد اما کفلیز به خود گمان دهندگی نمی برد .
قطعه :
گرچه روزی ، از کف خواجه است ، روزی ده خداست برسر روزی خوران ، خوش نیست ار منّت نهی
نـیـسـت او جـز کـاسـه و کـفـلـیـز دیـکَ رزق را بـه کـه باشد کاسـه و کفـلیز از منت تهی
صوفیئی دیگری را صفت کرده ، صفتی از روی شناسایی و معرفت آورده [و] فرمود که فلان کس سفره آرست ، نه سفره دار ، و خود را شریک سفره می دارد ، نه ملیک سفره می شمارد . و با سایر خورندگان یکسان است ، بلکه از نظر خود طُفیلی ایشانست .
قطعه :
چون به مهمان سرای ، خویش نهد خواجه ، خوان از برای درویشان
طـفـل راهـسـت ، اگـر نـمـی دانـد خـویـشـتـن را طُـفـیـلی ایــشــان"
( حاکمی ، 1385،صص53 -54)
هر دو حکایت این عقیده را بازگو می کند که : انسان ، باید دست بخشنده ای داشته باشد و نسبت به بخشش و بخشندگی که انجام می دهد ، منت و آزار بر دیگران را جایز نداند .
ویژگی سبکی :
تفاوت : گلستان : 1- استفاده از آیه قرآنی : اَحْسِنْ کَما اََحْسَنَ اللهُ اِلَیْکَ
2- استفاده از ضرب المثل عربی : جُدْوَلا تَمْنُنْ لِاَنَّ الْفائِدَهَ اِلَیْکَ عائِدَهٌ
بهارستان : 1- آوردن لغات عربی : ملیک ، طُفیلی
صنایع بلاغی :
گلستان : درخت کرم :اضافه تشیهی
تمثیل : درخت کرم هرجا بیخ کرد گذشت از فلک شاخ بالای او
گر امیدواری کزاو برخوری به مـنّـت مـنـه ارّه بــر پــای او
" حاتم طایی را گفتند : از تو بزرگ همّت تر در جهان دیده ای یا شنیده ای ؟ گفت : [ بلی ] یک روز چهل شتر ، قربانی کرده بودم امرای عرب را . و خود به گوشه صحرا [ به حاجتی ] بیرون رفتم . خارکنی را دیدم پشته ، فراهم نهاده ، گفتم : به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمده اند ؟ گفت :
هرکه نان از عمل خویش خورد مـنّـتِ حـاتـم طـائـی نـبـرد
من او را [ به همت و جوانمردی از خود ] برتر دیدم .] "
( یوسفی ، 1384 ، ص114 )
" حاتم را پرسیدند که هرگز از خود کریمتر دیدی ؟ گفت : بلی روزی در خانه غلام یتیمی فرود آمدم و وی ده سر گوسفند داشت . فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد . مرا قطعه ای از از وی خوش آمد ، بخوردم و گفتم : و الله این بسی خوش بود . آن غلام بیرون رفت و یک گوسفند را می کُشت و آن موضع را می پخت و پیش من می آورد و من از آن آگاه نی . چون بیرون آمدم که سوار شوم ، دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است ، پرسیدم که این چیست ؟ گفتند : وی همه گوسفندان خود را کشت . ویرا ملامت کردم که چرا چنین کردی ؟ گفت : سبحان الله ، ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم ، این زشت سیرتی باشد در میان عرب . پس حاتم را پرسیدند که تو در مقابله آنچه دادی ؟ گفت : سعید شتر سرخ موی و پانصد گوسفند . گفتند : پس تو کریمتر باشی . گفت : هیهات ! وی هرچه داشت داد و من از آنچه داشتم از بسیار اندکی پیش ندادم . قطعه :
چون گدایی ، که نیم نان دارد بتمامی دهد ز خانه خویش
بیشتر زآن بود که شاه جهان بدهد نیمی از خزانه خویش"
(حاکمی ،1385،ص60)
هر دو حکایت ، از زبان حاتم طائی بخشنده عرب بازگو شده است . گلستان این عقیده را بیان می کند که : حاتم طائی آن مرد خارکن را از خود ، کریمتر دانست . زیرا به میهمانی حاتم نرفته بود و با دسترنج خویش ، گذران امور می کرد . و راضی نبود که منّت خلق را ، که بنده ذات حق هستند ، بر دوش خویش تحمل کند . در بهارستان این عقیده وجود دارد که حاتم طائی آن غلام را بخشنده تر از خود می دانست چون غلام ، هرچه در منزل داشت ، برای میهمان خود مهیا کرد . ولی حاتم طائی ، یک قسمت ناچیزی از ثروتش را به غلام می بخشد .
ویژگی سبکی :
تفاوت : 1- نثر گلستان ، به صورت ایجاز آمده است .
2- در متن بهارستان ، اطناب دیده می شود .
6- در فضیلت قناعت
این دو نویسنده ، زبردست و توانای در فضیلت قناعت نیز نکاتی را به رشته نگارش درآورده اند . سعدی ، بابی در فضیلت قناعت دارد . و جامی ، در لا به لای یکی از حکایات به بررسی فضیلت قناعت پرداخته است .
" درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت و خرقه بر خرقه می دوخت و تسکین خاطر [ خود ] به این بیت می کرد :
به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق که بار محنت خود ، به که بار ، منّت خلق
کسی گفتش : چه نشینی که فلان [ در این شهر ] طبعی کریم دارد و کرمی عمیم ، میان به خدمت [ آزادگان ] بسته است و بر دلها ، نشسته . اگر بر [ صورت ] حال تو چنان که هست ، مطلع گردد پاس خاطر عزیزان [ داشتن ] منّت دارد . [ و غنیمت شمارد ] .
گفت : خاموش که به گرسنگی مردن به ؛ که حاجت به کسی بردن
هم رقعه دوختن به والزِام کُنـج صبر کز بهر جامه ، رُقعه برِ خوابگان نِبِشت
حقّا که با عقوبت دوزخ ، برابر ست رفتن به پایمردی همسایه ، در بهشت "
( یوسفی ،1384،صص 109 – 110 )
" سگی را گفتند :سبب چیست که در هر خانه ای که تو باشی ، گدای گرد آن نتوان گشت و بر هرآستانه ای که خُسبی ، دزد از آنجا نتوان گذشت ؟ گفت : من از حرص و طمع دورم و بی طمعی و قناعت مشهور ، از خوانی به لب نانی قانعم و از ( بریانی به ) به خشک استخوانی خرسند ، اما گدا سُخره حرص و طمع است و مُدّعی جوع و مُنکر شَبَع ، نان یک هفته اش در انبان ؛ و زبانش در طلب نان یکشبه جنبان ، غذای ده روزه اش در پشت ؛ و عصای در یوزه اش در مشت ،قناعت ، از حرص و طمع دور است ، و قانع از حریص طامع نفور .
قطعه :
در هـر دلـی کـه عــزّ قـنـاعـت نـهـاد پـای از هرچه بود ، حرص و طمع را ببست دست
هر جا که عرضه کرد قناعت ، متاع خویش بـازار حـرص ، و مـعـرکـه آز را شـکـسـت
( حاکمی ، 1385 ، صص 115- 116 )
هر دو حکایت این دو موضوع را بیان می کند که : قناعت ، باعث حفظ آبروی شخص می شود . و بدین وسیله باعث می شود که اینان دست در یوزگی به سوی دیگران دراز نکند و آبروی خویش را پیش بنده خدا نبرد
ویژگی سبکی :
تشابه : 1- آوردن سجع پی در حکایت گلستان و بهارستان مانند : گلستان : سوخت ومی دوخت
بهارستان : جوع و شبع ، دورم و قانعم
2- نثر را توام با شعر آوردن
تفاوت : 1- در گلستان ، سخن از زبان درویش بازگو شده است .
2- در بهارستان ، به صورت تمثیل از زبان سگی بیان می شود
نکات بلاغی :
گلستان : کنج صبر : اضافه استعاری
بهارستان : ببست دست : کنایه از روی برگرداندن از حرص و طمع
فهرست منابع بخش چهارم
1- جامی ، عبدالرحمن : بهارستان ، چاپ پنجم ، 1385 ، انتشارات اطلاعات .
2- سعدی ، گلستان ، تصحیح غلامحسین یوسفی ، 1384 ، انتشارات خوارزمی .
بخش پنجم بررسی آیا ت ، احادیث
و اشعار عربی در گلستان سعدی و بهارستان جامی
1- مقدمه
2- بررسی آیات و احادیث از دو جهت
3- بررسی اشعار عربی از سه جهت
بخش پنجم
بخش پنجم
بررسی آیا ت ، احادیث
و اشعار عربی در گلستان سعدی و بهارستان جامی
مقدمه :
هنگامی که در نگارستان ، پر نقش و نگار گلستان و بهارستان به نظاره می نشینیم . بوی عطِر کلام خدا ، احادیث و اشعار عربی روح و جان انسانی را معنا می دهد و از زنگار پلیدی و زشتی دور نگه می دارد . به راستی راز دیرینگی زبان فارسی با عربی در چه می باشد ؟ آن را نیز باید در بستر تاریخ ادبیات جستجو کرد . هنگامی که اعراب مسلمان به ایران حمله کردند و دولت ساسانی را از بین بردند . ایرانیان ، فرهنگ ایرانی خود را با فرهنگ اسلامی پیوند زدند . و توانستند کمک شایانی به ترویج ، علم و فرهنگ داشته باشند . و در ادب پارسی ، از اشعار عربی ، آیات و احادیث بهره ببرند . همانطور که قبلا ذکر شد ، نثر فنی موزون بر پیکره ادب پارسی ، لطمات زیادی وارد کرد . ولی سعدی و جامی ،توانستند با روی آوردن به نثر مرسل موزون تحولی شگرف در زبان پارسی ایجاد کنند. و سعدی ، آیات ، احادیث و اشعار عربی را آنچنان ماهرانه و استادانه به کار برده است . که خواننده ، آنچنان جذب و مفتون می شود که آنها را جزئی از محتوای حکایات به حساب می آورد . و جامی نیز با قلم روان خود به زیبایی آنها را به کار برده است که در این بخش تلاش بر این است که آیات و احادیث را از دو جنبه در این دو کتاب ، مورد بررسی قرار می دهیم .
1- تاکید مطلب
2- بار معنایی
و اشعار عربی را نیز از دو جنبه مورد بررسی قرار می دهیم :
1- تاکید مطلب
2- یا جزئی از اشعار که مزیّن به آیه و حدیث می باشد .
و برای اینکه مفاهیم ، حدیث و اشعار عربی در ذهن خواننده بهتر تفهیم شود قسمتی از نثر نیز بازگو شده است .
1- آیات گلستان سعدی در تاکید مطلب
1. " منّت خدای را ، عَزَّوَجَلَ ، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت . هر نفسی که فرو می رود ، مُمِدِّ حیات است و چون بر می آید مُفرِِّحِ ذات . پس در هر نَفَسی ، دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب .
از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش بدرآید ؟
(اِعْمَلُوا آلَ داوودَ شُکْراً وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُوُر .) " سوره سبا ، آیه 13 : ای خاندان داوود ، شکر به جای آرید و اندکی از بندگان من ، شکر گزارند. (یوسفی ، 1384،ص49.)
2. "پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد . بیچاره ، در حالت نومیدی به زبانی که داشت مَلِک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن که گفته اند : هر که دست از جان بشوید ؛ هر چه در دل دارد بگوید.
اِذا یَئِسَ الْاِنْسانُ طالَ لِسانُهُ کَسِنَّوْرِ مَغْلُوبٍ یَصُولُ عَلَی الْکَلْبِ
وقت ضرورت ، چو نماند گریز دست بگیرد ، سرِ شمشیر تیز
ملک پرسید : که چه می گوید . یکی از وزرای نیک محضر گفت : ای خداوند جهان همی گوید: ) [وَ] الْکاِظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ .) " سوره آل عمران ، قسمتی از آیه 134
که متن و معنی آن چنین است : الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْکاظِِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ و اللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ : آنان که در فراخی و تنگدستی ، از مال خود انفاق می کنند و خشم و غضب را فرو خورند و بر مردم ببخشانید [ نیکوکارند ] و خدا نیکوکاران را دوست می دارد .
( همان کتاب . ص 58 )
3 . "ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان ، خریدی بحیف ، و توانگران را دادی بطرح . صاحبدلی بر او بگذشت و گفت :
ماری تو ، که هرکه را ببینی بزنی یا بوم که هر کجا نشینی بکَنی
زورت ، ار پـیـش مـی رود بـا مـا بـا خـداونـد غــیــب دان نـرود
زورمـنـدی مـکـن بـر اهـلِ زمـیـن تـا دعـائـی بـر آسـمــان نـرود
حاکم از این سخن برنجید [ و روی از نصیحت او درهم کشید ] و بر او التفاتی نکرد ( اَخَذَتْهُ الْعِزَّهُ بِالْاِثْمِ )
قسمتی از آیه شریفه : وَ اِذا قیلَ لَهُ اتَّقِ اللهَ اَخَذَتْهُ الْعِزَّهُ بِالْاِثْمِ … ، سوره بقره ، آیه 206 : و چون او (منافق مفسد) را گویند : از خدا بترس غرور و سرکشی ؛ او را به گناه بر انگیزد … تا شبی ، آتش مطبخ در انبار
هیزمش افتاد.و سایِر املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشاند."
(یوسفی ،1384، ص 78)
4- "در جامع بَعْلَبَک [وقتی] کلمه ای چند بطریق وعظ می گفتم با قومی افسرده ، دل مرده [و] راه از صورت به معنی نُبرده. دیدم که نفسم در نمی گیرد ؛ و آتشم در هیزم تراثر نمی کند . دریغ آمدم تربیت ستوران ؛ و آینه داری در محلّت کوران ، و لیکن در معنی باز بود و سلسله سخن دراز ، در معنی [ این ] آیت : ( وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنَ حََبْلِ الْوَریدِ ) سوره ق ، آیه 16 ، یعنی ما به او ، آدمی از رگ وی نزدیکتریم . سخن به جایی رسانیده بودم که [ می گفتم ] :
دوست نزدیک تر از من به من است وینْت مشکل ، که من از وی دورم !
چـه کـنـم ؟ بـا که توان گفت که او در کـنـار مـن و مـن مـهــجــورم ؟!
من از شرابِ این سخن سرمست و فضله قدح در دست که رونده ای در کنار مجلس گذر کرد و دور آخر در او اثر کرد . نعره ای چنان بزد که دیگران بموافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس بجوش . " ( همان کتاب ، ص 90 )
5- " یکی از ملوک مدّتِ عمرش سپری شد وقایم مقامی نداشت . و صیّت کرد که با مدادان ، نخستین کسی که در این شهر آید تاج شاهی بر سروی نهید تفویضِ مملکت بدو کنید . اتفاقاً اول کسی که درآمد گدایی بود . همه عمر لقمه اندوخته ؛ و خرقه بر خرقه دوخته . ارکان دولت و اعیان حضرت وصیّت [ ملک ] بجای آورند . [ و تسلیم مفاتیح قلاع و خزاین بدو کردند و ] مدّتی مُلک راند . پس بعضی امرای دولت گردن از مطاوعت او بپیچیدند و ملوک ، از هر طرف بمنازعت برخاستند و به مقاومت لشکر آراستند . فی الجمله سپاه و رعیّت بهم برآمد [ ند ] و برخی طرفِ بلاد از قبض تصرّفِ او بدر رفت . درویش از این جهت خسته خاطر همی بود تا یکی از دوستان [ قدیمش ] که در حالت درویشی قرینش بود از سفر باز آمد و در چنان مرتبه دیدش . گفت : منّت خدای را [، عَزَّوَجَلَ ، که گُلت از خار برآمد ؛ و خار از پای بدر آمد و ] بختِ بلندت یاوری کرد و اقبال [ و سعادت ] رهبری تا بدین پایه برسیدی ؛ ( [ اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً .] ) سوره انشراح ، آیه 5 همانا با سختی آسانی است .
شکوفه ،گاه شکفته ست و گاه خوشیده درخت ، وقت برهنه ست و وقت پوشیده " ( همان کتاب ، ص 98 )
6- " از صحبت یاران دمشقم ملامتی پدید آمد [ ه بود ] ؛ سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیرِ قیدِ فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گِل داشتند . یکی از روسای حَلَب که سابقه معرفتی میان ما بود ، گذر کرد و بشناخت . گفت : این چه حالت است ؟ گفتم : [ چه گویم ؟]
همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت که جز خدای نبودم ، به دیگری پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعـت کـه در طـویـلـه نـامـردمـم بـبـاید ساخت
پـــای در زنـــجــیــر ، پــیــش دوســتــان بـه کـه بـا بـیـگــانــگــان در بـوســتـــان
بر حالت من رحمت آورد و به ده دینارم از قید فرنگ خلاص داد و با خود به حلب برد و دختری [ که] داشت به عقدِ نکاح من [ در ] آورد به کاوین صد دینار . مدّتی برآمد . اتفاقاً دختری بدخوی ، ستیزه روی ، [ نا فرمانبردار ] بود ؛ زبان درازی کردن گرفت و عیش مرامنغّص داشتن .چنانکه گفته اند:
زن بـد ، در سرای مرد نکو هم در این عالَم است دوزخ او
زینهای از قرین بد ، زنهار ا ( وَ قِِـنـا رَبَّـنـا عَـذابَ الـنّــّار ) "
سوره بقره ، قسمتی از آیه 201: پروردگارا ما را از شکنجه دوزخ نگه دار .
( یوسفی ، 1384 ، ص 100 )
" فقیهی پدر را گرفت : هیچ از [ این ] سخنانِ [ رنگینِ دلاویزِ ] متکلّمان در من اثر نمی کند . سبب انکه نمی بینم از ایشان کردار [ ی ] موافق گفتار .
تـرک دنـیـا بـه مـردم آمـوزنـد خـویـشـتـن سیم و غلّه اندوزند
[ عالِمی را گفـت باشـد و بـس هرچه گوید ، نگیرد اندر کس ]
عالِم آن کس بود که بد نکند نـه بـگوید به خلق و خود نکند
( اَتَاْمُروُنَ الْنّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنْفُسَکُمْ ؟ ) ". سوره بقره ، قسمتی از آیه 44 : آیا مردم را به نیکو کاری دستور می دهید و خود را فراموش می کنید ؟ ( همان کتاب ، ص 103 )
8- " یکی بر سر راهی ، مست خفته بود زمام اختیار از دست رفته . عابد [ ی بروی ] گذر کرد و در [ آن ] حالت مُستَقْبِحِ او ، نظر کرد مست سر برآورد و گفت : ( وَ اِذا مَرُّوا بِا لْلَّغْوِ مَرُّوا کِراماً ) سوره فرقان ، قسمتی از آیه 72 : و هر گاه به ناشایستی بگذرند ، بزرگوارانه بگذرند .
( همان کتاب،ص104 )
9- " بزرگی را پرسیدم از سیرتِ اِخْوانِ صفا . گفت : کمینه آن که مرادِ [ خاطرِ ] یاران بر مصالح خویش ، مقدّم دارد و حکما گفته اند : برادر که در بند خویش است ، نه برادر ، ونه خویش است .
همراه اگر شتاب کند همره تو نیست دل در کسی مبند که دلبسته تو نیست
چـو نـبـود خـویش را دیانت و تقوی قـطـع رَحِـم ، بـهـتـر از مـودّتِ قُـرْبـی
یاد دارم که یکی مدّعی در این بیت ، بر قول من اعتراض کرد و گفت : حق تعالی [ در کتاب مجید ] از قطع رحم نهی کرده است و به مودَّتِ ذِی القُرْبی فرموده ، و آنچه تو گفتی، مُناقص آن است . گفتم: غلط کردی [ که ] موافق قرآن است :
( وَ اِنْ جاهَداکِ عَلی اَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما ) " سوره لقمان ، جزئی از آیه 15 : و اگر پدر و مادر بر تو سخت گیرند انچه را که به آن علم و یقین نداری ، با من شریک گیری ، پس از آنان اطاعت مکن . نیز رک : سوره عنکبوت ، آیه 8
( یوسفی ، 1385، ص 106 )
10 – " یکی از حکما پسر را نهی [ همی ] کرد از بسیار خوردن که سیری شخص را رنجور دارد . گفت : ای پدر ، گرسنگی مرد را بُکشد . [ نشنیده ای که ظریفان گفته اند : بسیری مردن ؛ به که گرسنگی بردن ] . گفت : اندازه نگه دار ، ( کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا ) " سوره اعراف ، قسمتی از آیه 31 ، بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید (همان کتاب ، ص 111 )
11- " موسی ، عَلَیْهِ السَّلام ، درویشی را دید که از برهنگی به ریگ در شده . دعا کرد تا خدای ، عَزَّوَجَلَّ ، مراورا نعمتی داد . پس از چند روز دیدنش گرفتار ؛ و خلقی [ انبوه ] بر او گرد آمده . گفت : این را چه حالت است ؟ گفتند : خمر خورده است و عربده کرده و خونِ کسی ریخته ، قصاصش همی کنند .[ لطیفان گفته اند.]:
[ گربه مسکین اگر پرداشتی تخم گنجشک از جهان برداشتی ]
عاجز ، باشد که دست قدرت یابد برخیزد و دستگاه عاجزان برتابد
( وَ لَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبادِه لَبَغَوْا فِی الْاَرْضِ . ) سوره شوری ، قسمتی از آیه 27 : اکر خداوند روزی را بر بندگان خویش فراخ می کرد و در زمین ، طغیان و ستم می کردند . موسی به حکمت حق تعالی اقرار کرد و از تجاسِر خویش استغفار "
( همان کتاب ، ص 114 )
12- " گدایی هول را حکایت کنند که : نعمت بی قیاس اندوخته بود . [ یکی از پادشاهان گفتش : همی نمایند که مال بی کران داری و ما را مهمّی است ، اگر به برخی از آنان دستگیری کنی چون ارتفاع رسد وفا کرده شود و شکر گفته ] گفت : [ ای خداوند روی زمین ] لایقِ قدرِ بزرگِ سلطان کجا باشد دست [ همّت ] به مالِ چو من گدایی آلوده کردن که جْوجْو [ به گدایی ] فراهم آورده ام ! گفت : غم نیست که به تَتَری می دهم( [ اَلْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ ] ). " سوره نور ، قسمتی از آیه 26 : زنان ( یا سخنان ) نا پاک ، شایسته مردان نا پا کند .
( همان کتاب ، ص 116 )
13 – مالداری [ را شنیدم ] که به بخل چنان معروف بود ، که حاتم طائی در کَرَم . ظاهر حالش به نعمت [ دنیا ] آراسته و باطنش بخیل و بخل آکنده . چنانکه نانی به جانی از دست ندادی ؛ وگربه بُوهُریره را به لقمه ای ننواختی و سگ اصحاب کهف [ را ] استخوانی نینداختی . فی الجمله خانه او را کسی ندیدی در گشاده و سفره او [ را ] سر گشاده .
درویش ، بجز بوی طعامش نشنیدی مرغ ، پس نان خوردنِ او ریزه نچیدی
شنیدم ، که باری به دریای مغرب نشسته بود و راه مصر برگرفته و خیال فرعونی در سر ؛( حَتّی اِذا اَدْرَکَهُ الْغَرَقُ سوره یونس قسمتی از آیه 90 : تا چون غرقه شدن او را فرا گرفت . بادی مخالف کشتی برآمد .
با طبع ملولت ، چه کند دل که نسازد ؟ شُرطه ، همه وقتی نبوَد لایق کشتی
[دست دعا برآورد و فریاد بی فایده خواندن گرفت ، (فَاِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الّدینَ] سوره عنکبوت ، قسمتی از آیه 65 : یعنی پس چون ، به کشتی سوار شوند [ و از غرق شدن بترسند ] خدا را بخوانند و اعتقاد را نسبت به او خالص کنند . ( یوسفی 1384 ، صص 117 -118 )
14 – " ابلهی [ را ] دیدم سَمین ، خلعتی ثَمین دربر ؛ وَ قَصَبی مصری بر سرو مرکبی تازی در زیر ران؛و غلامی از پی دوان . کسی گفت : [ سعدی ] چو می بینی این دیبا [ ی ] مُعْلَم بر این حیوانِ لا یَعْلَم ؟ [ گفتم : ] خطی زشت است ، که به آب زر ، نبشته است.
[قَدْ شابَهَ بِالْوَری حِمارٌ ( عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ ) ". سوره اعراف ، آیه 148 و سوره طه ، آیه 88 : گوساله پیکری است که بانگ گاو دارد .
( همان کتاب ، ص 119 )
15- " خطیبی ، کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی و فریاد بی فایده داشتی . گفتی : نَعیبِ غُرابُ الْبَیَنَ در پرده الحان اوست یا آیت . اِنَّ اَنْکَرَ الْاَصْوات. در شان او ( اِنَّ اَنْکَرَ الْاَصْوات لَصَوْتُ الحَمیر)"سوره لقمان ، قسمتی از آیه 19 ، همانا نا خوش ترین آوازها ، آواز خرست .
( همان کتاب ، ص 131 )
16- " طوطیی را با زاغی در قفس کردند و از قُبحِ مشاهده او ، مجاهده همی برد و می گفت : این چه طلعت مکروه است و هیات ممقوت و منظر ملعون و شمایل نا موزون ؟ ( یا غُرابَ الْبَیْنِ ، یا لَیْتَ بَیْنی و بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ ) " سوره زُخْرف ، قسمتی از آیه 38 : ای زاغ فراق ، کاش میان من و تو فاصله بین مشرق و مغرب بود . ( همان کتاب ، ص 139 )
17- " شنیدم که سحرگاهی با تنی چند خاصّان به بالین قاضی فراز آمد . شمع را دید ایستاده ، و شاهد نشسته و می ریخته و قدح شکسته و قاضی در خواب مستی ، بی خبر از ملک هستی . بلطف اندک اندک بیدار کردش که خیز که آفتاب برآمد . قاضی دریافت که حال چیست ، گفت : از کدام جانب برآمد ؟ سلطان عجب داشت و گفت : از جانب مشرق چنان که معهود است . گفت : اَلْحَمْدُ لله که در توبه همچنان باز است . بحکم [ این ] حدیث : لا یُغْلَقُ عَلَی الْعِبادِ حَتّی تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبهِا ، اَسْتَغْفِرُکَ اللّهُمَّ وَ اَتوُبُ اِلَیْکَ .
این دو چیزم برگناه انگیختند بخت نافرجام و عقل ناتمام
گر گرفتارم کنی ، مستوجبم ورببخشی ، عفو بهتر کانتقام
مَلِک گفت : توبه در این حالت که بر [ گناه و] عقوبت خویش اطلاع یافتی سودی نکند ؛ ( فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ ایمانُهُمْ لَمّا رَاَوُا بَاْسَنا ) " سوره مومن ، آیه 85 : ایمان آوردنشان برای آنان فایده ای ندارد ،آنگاه که عذاب ما را دیدند
( یوسفی ، 1384، ص 147 )
18- یکی از فضلا ، تعلیم ملک زاده ای همی کرد و ضرب بی محابا زدی وز جربی قیاس کردی ، باری پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد و جامه از تن دردمند برداشت . پدر دل بهم برآمد ؛ استاد را بخواند و گفت : پسران آحادِ رعیت را چندین جفا و توبیخ روا نمی داری که فرزند مرا ؛ سبب چیست؟
[ گفت : ] سبب آنکه سخن اندیشیده باید گفتن و حرکت پسندیده کردن همه خلق را عَلَی الْعُموم و پادشاهان را عَلَی الْخصوص ، به موجب انکه بردست و زبان ایشان هرچه رفته شود ؛ هر آینه به افواه بگویند و قول و فعل عوام النّاس را چندان اعتباری نباشد .
اگر صد ناپسند آید ز درویش رفیقانش یکی از صد ندانند
وگر یک بذله گوید پادشاهی از اقلیمی به اقلیمی رسانند
پس واجب آمد معلّم پادشاه زاده [ را ] در تهذیب اخلاق خداوند زادگان .( اَنْبَتَهُمْ اللهُ نَباتاً حَسَناً ) " سوره آل عمران ، مقتبس از آیه 37 ؛ درباره مریم (ع) خداوند آنان را به تربیتی نیکو پرورش دهد
( همان کتاب ، ص 155 )
20 – " تا عاقبه الامر دلیلش نماند و ذلیلش کردم . دست تعدّی دراز کرد و بیهوده گفتن آغاز ، و سنت جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرو مانند سلسله خصومت بجنبانند ، [ چون ] آزر بت تراش که به حجّت با پسر بر نیامد و به جنگ برخاست که : ( لَئِنْ لَمْ تَنْتِهَ لَاَرْجُمَنَّکَ ) " سوره مریم ، قسمتی از آیه 46 ، از زبان آزر به ابراهیم (ع) ؛ اگر [ از مخالفت با بتان ] دست بر نداری تو را سنگسارمی کنم.
(همان کتاب ، ص 166 )
21- " مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال . عاقلی را پرسیدند : نیکبخت کیست و بدبخت چیست ؟ گفت : نیکبخت انکه خورد وکشت و بدبخت آن است که مرد و هشت .
مکن نماز ، برآن هیچ کس که هیچ نکرد که عمر در سر تحصیل مال کرد و نخورد
موسی ، (عَلَیْه السُّلام) ، قارون را نصیحت کرد که ( اَحْسِنْ کَما اَحْسَنَ اللهُ اِلَیَکَ ) " سوره قصص قسمتی ازآیه 77 : نیکی کن همچنان که خدا به تو نیکی کرد . ( همان کتاب ، ص 169 )
22- " دروغ گفتن به ضربت لازم ماند [ که ] اگر نیز جراحت درست شود نشان بماند ، چون برادر [ ان ] یوسف ، (ع) ، که به دروغی موسم شدند نیز به راست گفتن ایشان اعتماد نماند ؛ : (قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ انْفُسُکُمْ اَمْراً ) " سوره یوسف ، قسمتی از آیه های 8-3-18 ) یعقوب گفت : بلکه نفس های شما کاری زشت را بیار است ." (یوسفی ، 1384، ص 186 )
23- " هرکه به تادیبِ دنیا راه صواب نگیرد به تعذیبِ عُقبی گرفتار آید ( وَلَنُذیقَنَّهُمْ مِنْ الْعَذابِ الْاَدْنی دُونَ الْعَذابِ [ الْاَکْبَرِ ] " سوره سجده ، قسمتی از آیه 21 : یعنی بی گمان به ایشان ، ( نافرمانان ، کافران) عذاب نزدیکتر و کمتر ( بلا های دنیا ) غیر آن ، عذاب بزرگتر ( در قیامت ) بجشانیم .
(همان کتاب ، ص 187 )
2- آیات گلستان در تاکید بار معنایی
1- " پادشاهی ، به چشم حقارت در طایفه درویشان نظر کرد . یکی از آن میان ، بفراست دریافت [ و ] گفت : ای مَلِک ، [ ما ] در [ این ] دنیا بجیش از تو کمتریم ؛ و بعیش خوش تر و بمرگ برابر و در قیامت بهتر ، ( اِنْ شاءَ الله ) " سوره بقره ، آیه 70 : اگر خدا بخواهد .
( یوسفی ، 1384 ، ص 107 )
2- " عقد نکاحش بستند و با جوانی تند ، ترش روی ، تهیدست ، بد خوی ، جور و جفا می دید و رنج و عنا می کشید و شکر نعمت حق همچنان می گفت که : ( اَلْحَمْدُ لله ) سوره فاتحه ، آیه 2 : سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است ) .که از آن عذاب الیم برهیدم و بدین نعیم مقیم برسیدم .
(همان کتاب ، ص 151 )
3- " تمام شد کتاب گلستان ، ( وَ اللهُ الْمُسْتَعانُ ) " سوره یوسف ، قسمتی از آیه 181 ؛ و خداست که از او یاری خواهند (همان کتاب ، ص 191 )
4- " و داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت برآمیخته ، تا طبع ملول ایشان از دولت قبول محروم نماند و (اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ) " سوره فاتحه ، آیه 2 ؛ سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است .
(همان کتاب ، ص 191 )
آیات بهارستان در تاکید مطلب
1- نه گلستان که روضه ای ز بهشت خاک و خاشاک او ، عبیر سرشت
بـابـهـایـش ، بـهـشـت را درهـا فیض ده ، قصّه هاش کوثر ها
نکته هایش ، نهفته در پرده رشک حُوران ، ناز پرورده
دلکش اشعار او بلند اشجار از نم لطف (تَحْتِهَا الْاَ نْْهارُ) "
( یَدْخِلُه جَنّاتٍ تَجری مِنْ تَحْتِهَا الْاََنْهارُ ) اشاره به سوره فتح ، آیه 17 :داخل می کند آنها در بهشت هایی که در زیر آنها ، نهر هایی روان است و اشاره به سوره فتح ، آیه 5 ، (جَنّاتٍ تَجری مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدینَ فیها ) : بهشتهایی جاری است که در زیر آنها نهر هایی که در آن بهشت ها جاودانه اند . ( حاکمی ، 1385 ، ص 26 )
2- " هجوم نفس و هوا کز سپاه شیطانند چـــو زور بـــر دل خــدا پـرســت آرنــد
بجز جُنود حکایات رهـنـمـایـان را چه تاب آنکه بر آن رهزنان شکست آرند
خدای تعالی ، با رسول خود صَلّی اللهُ عَلَیْهِ وسَلَّم ، خطاب می کند که ( وُکُلاً نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ اَنْباءِ الْرُّسُل ما نُثَبِّتُ به فُوادَک ) " سوره هود ، بخشی از آیه 121 : و همه که بر تو می خوانیم از خبر های پیغمبران ، آن است که دل تو را از تنگی ضعف و اندوه به ان به جای می آوریم .
( همان کتاب ، ص 29 )
3- " بار دیگر کنیزک گفت : که در جهان همین آرزو دارم که دست در میان یکدیگر کنیم و از لب و دهان یکدیگر ، شکرخوریم . جوان گفت : من نیز این آرزو دارم اما چه کنم ؟ خدای تعالی می فرماید : اَلَاخِلّاء یَومَئَذٍ بَعْضُهُم لِبَعْضٍ عَدُّو اَِلّا الْمُتَّقین ) " سوره الزُخرُف ، آیه 68 : دوستان روزی چنین بعضی از ایشان ، مر بعضی را دشمنند مگر پرهیزگاران (همان کتاب ، ص 65 )
4- " پس وی را بنشاندند و مائده کشیدند و از هر چیزی بخوردند . در آخر پالوده آوردند . اصمعی گفت : امید می دارم که وی نداند که پالوده چیست ؟ هارون گفت : اگر چنین باشد ترا یک بدره زر بدهم . پس اعرابی دست دراز کرد و پالوده خوردن گرفت . به وجهی که (می مانست ) ، که هرگز نخورده است . هارون از وی پرسید که این چه چیز است که می خوری ؟ گفت : سوگند به آن خدای که تو را به خلافت مکرّم کرده است که من نمی دانم که چه چیزست . اما خدای تعالی در قرآن می گوید : ( و فاکِهَهٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّان ) " سوره الرحمان ، آیه 69 ؛ نخل نزدیک ماست گمان می بریم که این انار است . ( همان کتاب ، ص 77 )
5- " معاویه و عقیل بن ابی طالب ، با هم نشسته بودند و معاویه گفت : ای اهل شام هیچ شنیده اید قول الله تعالی را آنجا که می گوید : ( تَبَّت یَدا اَبی لَهَبٍ وَ تَّبْ ) سوره الهب ، آیه 1 ؛ ابولهب نابود شد و دستش قطع گردید ) . گفتند : آری ، گفت : ابو لَهب عم عقیل است . عقیل گفت : ای اهل شام هیچ شنیده اید قول الله تعالی را آنجا که می گوید : ( وَ اَمْراَتُه حَمّاَلَه الْحَطَبْ ) سوره اللهب ، آیه 3 ؛ و همسرش ، ام جمیله ، خواهر ابوسفیان ) هیزم اتش افروز دوزخ باشد . گفتند : آری ، گفت: حَمّالَه الحطب ، عمه معاویه است . "
( حاکمی ، ص 80 )
6- " آنکه حضرت حق ، سبحانه و تعالی ، کلام معجزه طراز قرآن را به ماء نفی ( وَ ما هُوَ بِقولِ شاعرٍ ) سوره الحاقه ، بخشی از آیه 41 ؛ و نیست آن سخن شاعری . از آلایش تهمت شعر ، مطهر ساخته ، و علم بلاغت موردش را از حضیض ( بَلْ هُوَ شاعِرُ ) سوره انبیاء ، آیه 6 ؛ بلکه او شاعر است. به اوج تقدس (وَ ما عَلَّمْناهُ الْشِّعْرَو ما یَنْبَغی لَه " سوره یس ، آیه 70 ؛ و آنچه ما به او از شعر یاد داریم و آنچه برای او شایسته است .
(همان کتاب ، ص 90 )
2- آیات بهارستان ، در تاکید بار معنایی
1- " غلام گفت : آن جوانمرد بمرد و جان به جانان سپرد . گفتم : سُبحان الله آن چگونه بود ؟ گفت : چون تو برفتی مرا به خانه درون برد و برای من طعام آورد . چون طعام خوردم و دست بشستم . از برای من بستر انداخت و مشک و گلاب برمن زد و مرا بخوابانید و بعد از آن [ آمد و ] انگشت بر رخساره من نهاد و گفت : سُبحان الله این چه خوبست و چه محبوب و چه مرغوب و چه ناخوش است ، آنچه نفس من می خواهد و در هوای آن می کاهد و عقوبت خدای تعالی از همه سخت تر است و گرفتار به آن از همه کس بدبخت تر بعد از آن گفت : ( اِنّا لله وَ اِنّا اِلیهِ راجِعُون ) سوره بقره آیه 52 ؛ بازگشت همه به سوی اوست " ( حاکمی ، 1385 ، ص 67 )
1- احادیث گلستان در تاکید مطلب
1- " [هرگه] که یکی از بندگان گنهکار پریشان روزگار ، دست انابت ، به امید اجابت به درگاه حق جَلَّ و عَلا بردارد ، ایزد تَعالَی در او نظر نکند ؛ بازش بخواند باز اعراض فرماید ، بار دیگر به [ تضرّع و ] زاری بخواند ، حق سُبْحانَهُ و تَعالی فرماید : ( یا مَلائِکَتی قَدِ اَسْتَحْیَیْتُ مِنْ عَبْدی وَ لَیْسَ لَهُ غَیری فَقَدْ غَفَرْتُ لَهُ ) ›› : ای فرشتگان من ، از بنده خود شرم دارم او را جز من کسی نیست پس او را بیامرزیدم . ( یوسفی ، 1384 ، ص 50 )
2- " خداوند جهان ، و قطب دایره زمان و قایم مقام سلیمان و ناصرِ اهل ایمان و شاهنشاه مُعظّم ، اتابک اعظم ، مظفّر و الدّنیا و الدّین ، ابوبکر بن سعد بن زنگی ، ظِلُّ اللهِ تَعالی فی اَرْضِهِ رَبِّ اَرْضَ عَنهُ وَ اَرْضِهِ ، به عین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده لاجَرَم کافّه انَام ، خاصّه و عوام ، به محبّت گراییده اند که : ( اَلنّاسُ عَلی دینِ مُلوکِهِم . )" مردم به آیین پادشاهان خویش ، رفتار می کنند . (همان کتاب ، ص 51 ) 3- " امّا بنده امیدوارست که به عشرتِ صالحان تربیت پذیرد و خوی خرد مندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بغی و عناد این گروه در [ نهاد ] متکمّن نشده ، و در حدیث است : ( ما مِنْ مَوْلُودٍ اِلّا وَ قَدْ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَهِ فَاَبَواهُ یُهَوِّدانِهِ اَو یُنَصِّرانِهِ اَو یُمَجِّسانِهِ ) " هیچ کودکی نیست جز اینکه مطابق فطرت ( یکتا پرست ،] به دنیا می آید و پدر و مادرش را به آئین یهود یا نصرانی یا به کیش مجوس بار می آورند . ( همان کتاب ، ص 62 ) 4- " یکی از صُلَحای لبنان که مقامات او ، در دیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور ، به جامع دمشق درآمد و در کنار برکه کلّاسه طهارت می ساخت . [ پایش بلغزید و ] به حوض در افتاد و بمشقت بسیار از آنجا رهایی یافت .چون از نماز بپرداخت . یکی از یاران گفت : مرا مشکلی هست . گفت : آن چیست ؟ گفت : یاد دارم که شیخ ، بر روی دریای مغرب برفت و قدمش ، تر نشد . امروز [ چه حالت بود که ] در این یک قامت آب ، از هلاک چیزی نمانده بود ؟ زمانی تفکر کرد وگفت : نشنیدی که سید المرسلین ، عَلَیْه السَّلام ، فرمود که : ( لی مَعَ اللهِ وَقْتٌ ) ( لا یَسْعُنی فیهِ مَلَکُ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِیُّ مُرْسَلٌ) مرا با خداوند تعالی وقتی است که اندر نگنجد اندرآن ، هیچ ملک مقرب و نه پیغامبر رسول .
( همان کتاب ،صص 89-90 )
5- " اَبُوهُرَیْرَه ، رَضَی اللهُ عَنْهُ ، هر روز به خدمت مصطفی ، (صَلّی اللهُ عَلَیْهِ وسَلَّم) ، آمدی یک روز فرمود : ( یا اَبا هُرَیرَه زُرْنی غِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً ) " یک روز در میان دیدار کن ، تا دوستی افزایش یابد .
( همان کتاب ، ص 99 )
6- " گفت : از سخنان سعدی چه داری ؟ گفتم :
بُلیتُ بِنُحْویٍّ یُصُولُ مُغاضِباً عَلَیَّ گَزَیْدٍ فی مُقابَلَهِ الْعَمْرِو
عَلی جَرِّ ذَیْلٍ لَیْسَ یَرْفَعُ رَاْسَهُ وَ هَلْ یَسْتَقیمُ الرَّفْعُ مِنْ عامِلِ الْجَرِّ
لختی به اندیشه فرو رفت و گفت : غالب اشعار او، در این زمین به زبان پارسی است . اگر بگویی به فهم نزدیکتر باشد .( کَلِّمِ الْنّاسَ عَلی قَدْرِ عُقُولِهِمْ ) " قسمتی از حدیث نبوی : با مردم به اندازه خودشان سخن بگوی ( یوسفی ، 1384 ، ص 142 )
7- " گفت : اَلْحَمْدُ لله ، که در توبه همچنان باز است . بحکم [ این ] حدیث " لا یُغْلَقُ عَلَی الْعِبادِ حَتّی تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِها " ( در توبه ) بر روی بندگان بسته نمی شود ، تا آفتاب از غروب گاه خود طلوع کند ( تا قیامت ) . ( همان کتاب ، ص 147 )
8- " بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که ( اَعْدی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ اَلَّتی بَیْنَ جَنْبَیْکَ ) :
سخن ترین دشمن تو نفس توست که در میان دو پهلوی تو است . گفت : به حکم آن که هر آن دشمنی که با وی احسان کنی دوست گردد . مگر نفس را که چندان که مدارا پیش کنی [ مخالفت ] زیادت کند . " ( همان کتاب ، ص 162 )
9- " پس عبادت اینان ، به قبول نزدیکترست که جمعند و حاضر . نه پریشان و پراکنده خاطر ، اسباب معیشت ساخته و به اوراد عبادت پرداخته ، عرب گوید : اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الْفَقْرِ [ الْمُکِبِّ ] وَ جَوارِ مَنْ لا اُحِبُّ ، و در خبر است : ( اَلْفَقْرُ سَوادُ الْوَجْهِ فِی الْدّارَیْنِ ) : فقر سبب سیاه رویی ، در جهان است .
گفت : این شنیدی و آن نشنیدی که فرمود : ( اَلْفَقْرُ فَخْری ) : فخر مایه افتخار است .
( همان کتاب ، ص 163 )
10- " درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد ، ( کادَ اَلْفَقْرُ اَنْ یَکُونَ کُفْراً )" فقر ممکن است به کفر منجر شود . ( همان کتاب ، ص 164)
2- احادیث بهارستان در تاکید مطلب
1- فایده " حکمت در وجود سلاطین ، ظهور نصفت و عدالت نه ظهور به صفت عظمت و جلالت . نوشین روان با آنکه از دین بیگانه بود در عدل و راستی یگانه بود . لاجرم سیّد کائنات ، علیه افضل الصَّلوات و اکمل التَحیّات ، تفاخرکنان می گفت : ( وُلِدْتُ انا فی زَمنِ الْسُّلْطانِ العادل )" در زمان انوشیروان عادل ، به دنیا آمدم . ( حاکمی ، 1385 ، ص 45 )
2- " حکایت – اعرابئی به نزدیک امیر المومنین علی- کَرَّم اللهُ وَجْهَه ، آمد و خاموش بنشست . ذُلّ فقرو فاقه بر جبین او ظاهر بود . حضرت امیر از وی پرسید که چه حاجت داری ؟ شرم داشت که به زبان بگوید بر زمین نوشت که مردی فقیرم . حضرت امیر او را دو حُلّه عطا داد و غیر از آن هیچ چیز را مالک نبود . اعرابی یکی را ردا ساخت و دیگریرا ازار کرد . و بایستاد و چند بیت مناسب حال در کمال فصاحت و بلاغت بر بدیهه انشا کرد . حضرت امیر را بسیار خوش آمد ، سه دینار دیگر که از حقّ شاهزاده ها امیر المومنین حسن و امیر المومنین حسین – رَضیَ اللهُ عَنهُما – ( در پیش ایشان بود ) آنها را نیز به وی داد . اعرابی آنها را بر گرفت و گفت : ای امیر المومنین ، مرا توانگر ترین اهل بیت من گردانیدی و برفت . حضرت امیر گفت : شنیدم از حضرت رسالت – (صَلّی اللهُ عَلَیْهِ وسَلَّم) ، که فرمودند : ( قیمَهُُ کُلَّ امرءِ ما یُحْسِنُهُ ) " یعنی : قیمت هر کس به قدر آن چیز است که وی را می آراید . ( همان کتاب ، ص 54 )
3- " در تقریر حال بلبلان ، چمن عشق و محبت و حرقت بال پروانگان ؛ انجمن شوق و مودّت از مُقْتَبَسات مِشکات نبوّت است که : ( مَنْ عَشِقَ وَ عَفَّ وَ کَتَمَ فَماتَ ماتَ شهیداً " یعنی : هرکه در جاذبه عشق ، آمیزد ؛ و در آن طریق عفت ، و کتمان پیش گیرد . چون بمیرد ؛ شهید می میرد .
( همان کتاب ، ص 63 )
4- پرتو شاهد عشقست جمال ، دل مرد کی کند میل جمال آنکه به دل نیست جمیل
گر برین قاعده حجّت ، طلبد نادانی حجّتم بس بود 🙁 اَلْجنسُ اِلَی الْجنسِ یَمیل )"
هر جنسی به جنس خویش گرایش دارد . ( همان کتاب ، ص 63 )
5- " رودکی ، رَحِمَهُ الله ، از ماوراءِ النهرست و از مادر نابینا زاده است اما چنان ذکی و تیز فهم بود که در هشت سالگی قرآن را بتمامی حفظ کرده و قرائت بیاموخت و شعر گفتن گرفت و به واسطه حُسن صوت در مطربی افتاد و عود بیاموخت و در آن ماهر شد و نصر بن احمد سامانی او را تربیت کرد . گویند : او را دویست غلام بود و چهارصد شتر در زیر رخت و بار او می رفت . و بعد از وی هیچ شاعر را این مکنت نبود . و اشعار وی ( اَلْعُهَدَه عَلَی الْرّاوی ) بر عهده راوی است . صد دفتر بوده است . "
(همان کتاب ، ص 90 )
1- اشعار عربی گلستان در تاکید مطلب
1- " در خبرست : از سرور کاینات و مَفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان ، محمد ، مصطفی (صَلّی اللهُ عَلَیْهِ وسَلَّم) ؛
( شَفیعٌ مُطاعٌ نَبیُّ کَریم قَسیمُ جَسیمُ نَسیمٌ وَ سَیم ) "
اوست شفاعت کننده ، فرمانروا ، پیامبر بزرگوار ، صاحب جمال ، خوش اندام و به مهر پیامبری نشان کرده . ( یوسفی ، 1384 ، ص 50 )
2-3 " بلکه خداوند جهان و قطب دایره زمان وقایم مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان و شاهنشاه معظم ، اتابک اعظم ، مظفر الدنیا و الدین ابوبکر بن سعد بن زنگی ، ظِلُّ اللهِ تِعالی فی اَرضِهِ ، ربِّ ارْضَ عَنهُ و اَرضِهِ .
لَقَدْ سَعِدَ الْدُّنیا بِهِ دامَ سَعْدُهُ وَ اَیَّدَهُ الْمَوْلی بِاَلْوِیَهِ النَّصْرِ
جهان ، به وجود او (ابوبکر بن سعد ) سعادتمند شد ، سعادتش پایدار باد ! و خداوند او را با درفشها پیروزی یاری کناد .
[ کَذلِکَ یَنْشَاُ لِیْنَهٌ هُوَ عِرْقُها وَ حُسْنُ نَباتِ الْاَرْضِ مِنْ کَرَمِ الْبَذْرِ ] "
چنین رشد و پرورش می یابد خرمابنی ( سعد ، فرزند ابوبکر ) که وی ( ابوبکر ) ریشه اوست ؛ و خوبی گیاه زمین ، از خوبی بذرست . ( همان کتاب ،صص51-52 )
4- " شب را به بوستان ، با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد . موضعی خوش [ و ] خرم و درختان درهم گفتی که : خرده ، منیا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تاکش درآویخته .
رَوضَهٌ ماءُ نَهْرِها سَلْسالَ دَوْحَهٌ سَجْعُ طَیْرِها مَوْزُون "
با غی که آب جویبارش ، گوارا باد . و درختستانی که آواز پرندگان ، آن موزون و خوش آهنگ بود .
(همان کتاب ، ص 54 )
5- " پادشاهی را شنیدم که : به کشتن اسیری اشارت کرد . بیچاره در حالت نومیدی به زبانی که داشت ملک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن که گفته اند : هرکه دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید .
اِذا یَئِسَ الْاِنْسانُ طالَ لِسانُهُ کَسِنَّوْرِ مَغْلُوٍب یَصُولُ عَلَی الْکَلْبِ "
هرگاه آدمی نا امید شود زبان درازی می کند چنانکه گربه شکست خورده نیز به سگ حمله آرد
( همان کتاب ، ص 58 )
6- " ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوبروی ، باری پدر بکراهیت و استحقار در وی نظر همی کرد . پسر ، بفراست و استبصار، بجای آورد و گفت : ای پدر ، کوتاه خردمند به از نادان بلند ، نه هرچه بقامت مهتر ؛ به قیمت بهتر . الشّاهُ نظیفَهٌ وَ الْفیلُ جیفَهٌ
(اَقَلُّ جِبالِ الْاَرْضِ طُورٌ وَ اِنَّهُ لَاَ عْظَمُ عِنْدَ اللهِ قَدْراً وَ مَنْزِلاً "
کوچکترین کوه های زمین ، کوه طور ( طور سینا که موسی (ع) برای مناجات به آنجا رفت و محل تجلی خداوند بر او ) است . و همانا ، از لحاظ قدر مرتبه ، در نزد خدا از همه کوه ها ، بزرگتر است .
( یوسفی،1384 ، ص 59 )
7- " زر بده ، مرد سپاهی [ را ] تا سر بنهد و گرش زر ندهی ، سر بنهد در عالم
اِذا شَبِعَ الْکَمِیُّ یَصُولُ بَطْشاً وَ خاوِی الْبَطْنِ یَبْطِشُ بِا لْفِرارِ "
هرگاه مرد دلاور، سیر شود سخت حمله می آورد وآن که شکمش خالی است سخت رو به فرار می نهد . ( همان کتاب ، صص 68-69 )
8- " زکار بسته میندیش ، و دل شکسته مدار که آب چشمه حیوان درون تاریکی است .
اَلا لا یَــجْــاَرَنَّ اَخُـو الـْبـلِـیَّـه فَـلِـلرَّحْـمـنِ اَلْـطـافٌ خَـفِـیَّـه "
هان تا گرفتار بلا ، فریاد و زار نکند چون خداوند مهربان را لطف های نهان است .
( همان کتاب ، ص 71 )
9- " گفتم : از کرم و اخلاق بزرگان بدیع است روی از مصاحبت مسکینان تافتن و فایده دریغ داشتن که من در نفس خود ، این قدر سرعت و قوت می شناسم که در خدمت درویشان ، یار شاطر باشم ، نه بار خاطر .
اِنْ لَمْ اَکُنْ راکِبَ الْمَواشی اَسْعی لَکُمْ حامِلَ الْغَواشی"
اگر بر ستوران سوار نیستیم ، برای شما به عنوان غاشیه کش خدمت ؛ کوشش خواهم کرد .
( می کوشم غاشیه بردار شما با شم ) (همان کتاب ، ص87 )
10- " بزرگی را در محفلی همه ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می نمودند . سر از جیب تفکر برآورد و گفت : من آنم که من دانم .
کُفَیْتَ اَذیَّ یا مَنْ یَعُدُّ مَحاسِنی عَلانِیَتی هذا وَ لَمْ تَدْرِ ما بَطَنْ "
ای کسی که خوبی های مرا بر می شماری از گزند محفوظ باشی . ظاهر حال من این است که تو می بینی ولی از باطن من خبر نداری ( همان کتاب ، ص 89 )
11-12 " دیدار می نمایی و پرهیز می کنی بازار خویش ، و آتش ما تیز می کنی
[ اُ ] شاهِدُ مَنْ اَهْوی بِغَیْرِ وَسیلَهٍ فَیَلْحَقُنی شَاْنٌ اَضَلُّ طَریقاً )
کسی را که دوست می دارم به هیچ واسطه و وسیله ی می بینم ، پس حالی به من دست می دهد که راه را گم می کنم .
یُوَجِّجُ ناراً ثُمَّ یُطْفی بَرِشَّهٍ لِذاکَ تَرانی مُحْرَقاً وَغَریقاً "
آتش [ در من ] بر می افزود . سپس آن را با افشاندن آب فرو می نشاند ، از این رو مرا هم سوخته آتش می بینی و هم غرق در آب .
(یوسفی،1384، ص 90 )
13- " گویی رگ جان می گسلد زخمه ناسازش ناخوشتر از آوازه ، مرگ پدر آوازش
گاهی انگشت حریفان [ از او ] در گوش و گاهی بر لب که خاموش
نُهاجُ اِلی صَوْتِ الْاَ غانی لِطیِبِه وَ اَنْتَ مُغَنٍّ اِنْ سَکَتَّ نَطیبُ "
به سوی آوای سرود ها ، سبب دلکشی آن ، برانگیخته می شویم ولی تو خواننده ای هستی که اگر خاموش شوی شادمان می شویم
(همان کتاب ، ص 94 )
14 – " امّا مرا که حسن ظَنِّ مردمان ، در حق من بکمال است و من در عین نقصان روا بوَد اندیشه بردن و تیمار خوردن !
گر آنها که می گفتمی کردمی نکو سیرت و پارسا مردمی
اِنّی لَمُسْتَتِرّ مِنْ عَیْنِ جیرانی وَاللهُ یَعْلَمُ اِسْراری وَ اِعْلانی "
من ( باطن من ) از چشم همسایگانم همانا پوشیده ام ، در صورتی که خداوند از پنهان وآشکار من آگاه است ( همان کتاب ، ص 96 ) 15- " دانی چه گفت مرا ، آن بلبل سحری ؟ تو خود چه آدمیی کز عشق بی خبری ؟
و اشتر به شعر عرب ، در حالتست و طرب گر ذوق نیست تورا ، کثر طبع جانوری
[ وَ عِنْدَ هُبُوبِ النّاشِراتِ عَلَی الْحِمی تَمیلُ غُصُونُ الْبانِ لَا الْحَجَرُ الْصَّلْدُ ]
هنگاه وزش باد ها بر مرغزار ها ، شاخه های بان ( درخت خوشبوی ) به رقص ( حرکت به هر سو ) در می آیند نه سنگ سخت .
( همان کتاب ، ص 97 )
16 – " همچنین در عقب او ، غلامی بدیع الجمال ، لطیف الاعتدال که زور بازوی جمالش ، پنجه تقوی شکسته بود و دست قوت صاحبدلان ، بر کتف بسته
هَلَکَ النّاسُ حَوْلَهُ عَطَشا ً وَ هُوَ ساقٍ یَری وَ لایَسْقی "
مردم ، در پیرامون او از تشنگی هلاک می شوند ، در حالی که او ساقی است می بیند و تشنگان را آب نمی نوشاند . (همان کتاب ، ص 101 )
17- " یکی از علما خورنده بسیار داشت و کفاف اندک . شکایت حال خویش ، پیش یکی از بزرگان که در حق وی حسن ظنی بلیغ داشت بگفت : روی از توقّع او درهم کشید و تعرّضِ سوال [ از اهل ادب ] در نظرش ناپسند آمد .
زبخت روی ترش کرد پیش یار عزیز مرو ، که عیش بر او نیزتلخ گردانی
به حاجتی که روی ، تازه روی و خندان رو فرو نبندد ، کار گشاده پیشانی
آورده اند : که [ اندکی ] در وظیفه او زیادت کرد و بسیاری از ارادت کم . دانشمند ، پس از چند روز محبت معهود برقرار ندید ، گفت :
[ بِئْسَ الْمَطاعِمُ حَینَ الْذُّلُّ یَکْسِبُها الْقِدْرُ مُنْتَصَبٌ وَ الْقَدْرُ مَخْفوضٌ ] "
بدست خوردنی ها ، هنگامی که خواری و زبونی آنها را بدست دهد ، دیگ پربارست و شان و مرتبه آدمی پست شده است .
( یوسفی ، 1384 ، ص 113 )
18 – " یکی از عرب ، در بیابانی از غایتِ تشنگی می گفت :
یا لَیْتَ قَبْلَ مَنِیَّتی یَوْماً اَفُوزُ بِمُنْیِتی نَهْرٍ تَلاطِمُ رُکْبَتی وَ اَظَلُّ اَمْلاُ قِرْبَتی "
ای کاش : پیش از مرگ خویش روزی به آرزوی خودم می رسیدم ، به زودی که موجش بر زانوی من زند و من به ، و پرکردن مشک خود پردازم .
( همان کتاب ، ص 115 )
19 – " گر آب چاه نصرانی ، نه پاک است جهود مرده می شویی چه باک است ؟
قالوُا عَجینُ الْکِلْسِ لَیْسَ بِطاهِرٍ قُلْنا نَسُدُّ بِهِ شُقُوقَ الْمَبْرَزِ "
گفتند : خمیر آهک پاک نیست ، گفتیم [ چه باک ؟] با آن شکاف های مستراح را مسدود می کنیم
( همان کتاب ، صص 116-117 )
20 – " یاران را نصیحت پیر استوار آمد مهابتی از مشت زن در دل گرفتند . رخت برداشنتد و جوان را خفته بگذاشتند . آنگه خبر یافت که آفتابش به سر تافت . سر برآورد و کاروان رفته دید ، بیچاره بسی بگردید [ و ] ره به جایی نبرد ؛ تشنه و بینوا روی بر خاک و دل بر هلاک نهاد و می گفت :
[ مَنْ ذا یُحَدِّثُنی وَ زُمَّ الْعیسُ مالِلْغَریبِ سِویَ الْغَریبِ اَنیسُ ] "
کیست که با من گفتگو کند و حال آنکه شتران طهار کرده ، شدند [ و کاروان رفت ] ؟ برای غریب ، دمسازی بجز غریب نیست .
(همان کتاب ، ص 125 )
21 – " یکی را از دوستان گفتم : امتناع سخن گفتنم بعلّت آن اختیار افتاده است [ که ] غالب اوقات در سخن نیک و بد اتّفاق افتد و دیده دشمنان جز بر بدی نمی آید گفت : دشمن آن به که نیکی نبیند .
وَ اَخُو الْعَداوَهِ لا یَمُرُّ بِصالِحٍ اِلّا وَ یَلْمِزُهُ بِکَذّابٍ اَشِرْ "
آن که دشمن دارد ، بر مرد نیکو کار نمی گذرد مگر اینکه بر او عیب گیرد . که دروغگوی متکبرست.
( یوسفی1384 ، ص 128 )
22- " خطیبی کریه الصّوت خود را خوش آواز پنداشتی و فریاد بی فایده داشتی . گفتی : نَعیبِ غُرابُ الْبَیْن در پرده الحان اوست . یا آیت : اَنَّ اَنْکَرَ الْاَصْوات در شان او.
[ اِذا نَهَقَ الْخَطیبُ اَبوُالْفَوارِس لَهُ شَغَبٌ یَهُدُّ اصطَخْرَ فارِس] " .
بانگ خرانه برآورد او را خروش و غوغایی است که شهر استخر فارس را [ از شدت صوت خویش ] ویران کند .
( همان کتاب ، ص 131 )
23- " شبی یاد دارم که یاری عزیز از درآمد ، چنان بی خود از جای برجستم که چراغم به آستین کشته شد .
سَری طَیْفُ مَنْ یَجْلُو بِطَلْعَتِهِ الدُّجی شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا ؟"
شبانگاه ، خیال کسی ( محبوبی ) که چهره اش تاریکی را می زداید درآمد .
(همان کتاب ، ص136 )
24- " شاهد که با رفیقان آید به جفا کردن آمده است ، بحکم آن که از غیر [ت] و مُضادّت خالی نباشد .
اِذا جِئْتَنی فی رُفْقَهِ لِتَزُورَنی وَ اِنْ جِئْتَ فی صُلْحٍ فَاَنْتَ مُحارِبُ "
هرگاه ، با گروهی از رفیقان ، برا ی دیدار من آیی ، اگرچه به آشتی آمده باشی ، به جنگ و ستیز آمده ای ( زیرا همراهی آنان موجب اختلاف و ضدیت خواهد شد )
(همان کتاب ، ص 136 )
25 – " درعنفوان جوانی چنانکه افتد و دانی ، با شاهدی سر وسرّی داشتم . بحکم آنکه حَلقی [ داشت ] طَیِّبُ الْادا وَخَلقی کَالْبَدْرِ اِذا بَدا .
آن که نبات عارضش ، آب حیات می خورد در شکرش نگه کند هر که نبات می خورد
اتفاقاً به خلافِ طبع ، از وی حرکتی بدیدم که نپسنیدم ؛ دامن از وی در کشیدم و مهره مِهرش برچیدم و گفتم :
برو هر چه می بایدت پیش گیر سرما نداری ، سر خویش گیر
شنیدمش که همی رفت و می گفت :
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد
این بگفت و سفر کرد و پریشانی او در من اثر کرد .
فَقَدْتُ زَمانَ الْوَصْلِ وَالْمَرْءُ جاهِلُ بِقَدْرِ لَذیذٍ الْعَیْشِ قَبْلَ الْمَصائبِ "
یعنی : روزهای پیوستگی و دیدار را از دست دادم ؛ آیا انسان ، پیش از معصیبتها قدر ایام خوش زندگی را نمی داند .
( یوسفی1384 ، ص 138 )
26- یکی[را ] از علما پرسیدند :که کسی با ماه رویی در خلوت نشسته و درها بسته و رفیقان خفته و نفس طالب و شهوت غالب ،[ چنان که عرب گوید : اَلتَّمْرُیانِعٌ وَ النّاطُورُ غَیْرُ مانِع ،] هیچ باشد که به قوّت پرهیزگاری ازوی بسلامت بماند ؟ گفت : اگر از مه رویان بسلامت ماند ، ازبدگویان نماند .
وَ اِنْ سَلِمَ الْاِنْسانُ مِنْ سُوءِ نَفْسِهِ فَمِنْ سُوءِ ظَنِّ الْمُدَّعی لَیْسَ یَسْلَمُ "
اگر آدمی از بدی نفس خویش بسلامت بماند و از بدگمانی مدّعی ایمن بماند
(همان کتاب ، ص 139 )
27-28 – " مولدم پرسید . گفتم : خاک شیراز گفت : از سخنان سعدی چه داری ؟ گفتم ؟
بُلیتُ بِنُحْوٍیّ یُصُولُ مُغاضِباً عَلَیَّ کَزَیْدٍ فی مُقابَلَه الْعَمْرِو
گرفتار نحو خوانی شدم که با خشم ، به من حمله آورد مانند : زید ، با روبه رو شدن با عمر
عَلی جَرِّ ذَیْلٍ لَیْسَ یَرْفَعُ رَاْسَهُ وَ هَلْ یَسْتَقیمُ الرَّفْعُ مِنْ عامِلِ الْجَرِّ
دامن کشان ( جر ) می خرامید وسر خویش را بلند نمی کرد . ( رفع ) آیا عمل رفع ( اعراب رفع ) ار عامل جر (اعراب جر ) درست است ؟
( همان کتاب ، صص 142- 143 )
29 – " بوسه دادن به روی دوست چه سود ؟ همه در آن لحظه کردنش ، بدرود
سیب ، گویی و داع یاران کرد روی از نیمه سرخ، وزان سو، زرد
اِنْ لَمْ اَمُتْ یَوْمَ الْوَداعِ تَاَسُّفاً لا تَحْسَبوُنی فِی الْمَوَدَّه ِمُنَصِفاً "
اگر روز وداع از اندوه بمیرم ،مرا در دوستی با انصاف ( حق گزار ) مشمارید .
( همان کتاب ، ص 143 )
30- " یکی را از ملوک عرب ، حدیث مجنون لیلی و شورش حال وی بگفتند که با کمال فضل و بلاغت سردر بیابان نهاده است و زمام اختیار از دست داده . بفرمودش تا حاضر آوردند و ملامت کردن گرفت که در شرف انسان چه خلل دیدی که خوی بهایم گرفتی و ترک عشرت مردم گفتی ؟ گفت :
[وَ ] رُبَّ صَدیقٍ لامَنی فی وِدادِ ها اَلَمْ یَرَها یَوُماً، فَیُوضِحَ لی عُذْری ؟"
چه بسیار دوستان که مرا در عشق او ( معشوقه ) سرزنش کردند . مگر روزی او را ندیدند تا عذر من اشکار شود ؟
(همان کتاب ، ص 144 )
31-32 " گفت : ازدریچه چشم مجنون بایستی در جمال لیلی نظر کردن تا سِرّ مشاهده او بر تو تجلّی کند .
( ما مَرَّمِنْ ذِکْرِ الْحِمی بِمَسْمَعی لَوْ سَمِعَتْ وُرْقُ الْحِمی صاحَتْ مَعی ) "
آنچه از یاد کرد مرغزار خاصّ ( اقامتگاه معشوقه ) [ از ملامتگران ] به گوش نمی رسید . اگر کبوتران از آن مرغزار می شنیدند ، با من به فریاد و ناله در آمدند
یا مَعْشَرَ الْخُلّانِ قُولُوا لِلْمُعا فی لَسْتَ تَدْری ما بِقَلْبِ الْمُوجَعِ "
ای گروه دوستان ، به آن کسی که در عافیت و تندرست است بگویید : تو ازدل دردمند خبر نداری .
( یوسفی 1384 ، ص 144 )
33- 34 ‹ گفت : چندان بر این نمط بگفتم که گمان بردم که دلش درقید من آمد و صید من شد . ناگه نفسی سرد از درون [سینه ] پر درد برآورد و گفت : چندین سخن که بگفتی در ترازو ی عقل من ، وزن آن یک سخن ندارد که وقتی شنیده ام از قابله خویش که گفت : زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند ، به که پیری
لَمّا رَاِتْ بَیْنَ یَدَیْ بَعِلْها شَئاً کَاَرْخی شَفِه الْصّائِمْ "
چون زن چیزی سست تر و فرو افتاده تر از لب روزه دار در پیش شوهر خویش دید .
تَقُولُ هذا مَعَهُ مَیِّتٌ وَ اِنَّمَا الْرُّقَیَهُ لِلْنّائِم "
می گوید : این که با اوست ، مرده ای است و همانا افسوس برای او سودمند تواند بود. [ نه بر ای مرده ]
(همان کتاب ، ص 150 )
35 – " جوانی چُست ، لطیف ، خندان ، شیرین زبان در حلقه ی عشرت ما ، بود که در دلش از هیچ نوع غم نیامدی و لب از خنده فراهم . روزگاری برآمد که اتّفاق ملاقات نیفتاد ، بعد از آن دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و گل هوس پژمریده . پرسیدمش چگونه ای و چه حالت است ؟ گفت ، تاکودکان بیاوردم دگر کودکی نکردم .
ماذا الْصِّبی وَ الْشَّیْبُ غَیَّرَ لِمَّتی وَ کَفی بِتَغْییرِ الْزَّمانِ نَذیراً "
کودکی کردن چیست ؟ ( به چه کار آید ) در حالیکه پیری ، رنگ موی بناگوش ، مرا دگر گون کرده و تغییر روزگار برایم بیم دادن آدمی کافی است
(همان کتاب ، ص 152 )
36- " و از جمله مواجب سکون و جمعیّت درون که توانگر را میسّر می شود یکی آن که هر شب صنمی در بر گیرد ( که ) هر روز بدو جوانی از سر گیرد ، صبح تابان [ را ] دست از صباحت او بر دل و سرو خرامان را پای از خجالت او در گل .
به خون عزیزان فرو برده چنگ سرانگشتها کرده ، عنّاب رنگ
محال است که با حسن طلعت او ، گرد مناهی گردد یا رای تباهی زند .
دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد کی التفات کند بر بتان یغمایی
مَنْ کانَ بَیْنَ یَدَیْهِ اشْتَهی رُطَبٌ یَغْنیهِ ذلِکَ عَنْ رَجْمِ الْعناقیدِ "
کسی که آنچه خرمای تازه دلش بخواهد پیش روی دارد ؛ این دسترسی به خرما او را از سنگ انداختن به خوشه های درخت بی نیاز گرداند .
( یوسفی 1384 ، ص 166 )
37 – " گفت : ای که گفتی : توانگران مشتغلند و ساهی و مست ملاهی ؛ نَعَمْ ، طایفه ای هستند بر این صفت که بیان کردی : قاصر همّت ، کافرنعمت که ببرند و بنهند و نخورند و ندهند و اگر بمثل باران نبارد یا طوفان جهان بردارد ، به اعتمادِ مُکنتِ خویش از محنت درویش نپرسند و از خدای،[ عَزَّوَ جَلَّ ] نترسند و گویند :
گر از نیستی دیگری شد هلاک مرا هست ، بط را ز طوفان چه باک ؟
وَ راکِباتُ نیاقاً فی هَوادِ جِها لَمْ یَلْتَفِتْنَ اَلی مَنْ غاصَ فِی الْکُثُبِ "
زنانی که در کجاوه ها بر شتران ماده سوارند ، به آن کس که در توده های ریگ فرورفته است ، توجه ندارند .
( همان کتاب ، ص 167 )
38-39-40-41
" ما نصیحت به جای خود کردیم روزگاری در این بسر بردیم
گر نیاید به گوش رغبت کس بر رسولان پیام باشد و بس
یا ناظِراً فیهِ سَلْ بِاللهِ مَرْحَمَهً عَلَی الْمُصَنِّفْ وَ اسْتَغْفِرْ لِصاحِبِه "
ای نظر کننده در این کتاب ، از خداوند بر آن مصنّف آن ، درخواست رحمت کن و از برای دارنده آن آموزش بطلب .
وَ اطْلُبْ لِنَفْسِکْ مَنْ خَیْرٍ تُریدُ بِها مَنْ بَعْدِ ذلِکَ غُفْراناً لِکاتِبِه
از برای خویشتن هر چیزی که مراد توست بخواه و پس از آن ، برای کاتب درخواست آموزش کن
لِوْ اَنَّ لی یَوْمَ الْتَّلاقِ مَکانَهً عِنْدَ الْرَّ وُفِ لَقُلْتُ یا مَوْلانا "
اگر مرا در روز قیامت درنزد خداوند مهربان ، جایی باشد می گویم : ای مولای ما ، همانا من بدکارم و تو سرور صاحب احسانی
اِنِّی الْمُسی ءُ وَ اَنْتَ مَوْلی مُحْسِنٌ ها قَدْ اَسَاْتُ وَاطْلُبُ الْاِحْسانا "
اینک من ، هرآینه بدی کرده ام ولی از تو احسان و بخشایش درخواست می کنم .
(همان کتاب ، ص 191 )
2- اشعارعربی گلستان که مزین به آیات قرآنی می باشند .
1- " بَلَغَ الْعُلی بِکَمالِهِ ، کَشَفَ الْدُّجی بِجَمالِهِ حَسُنَتْ جَمیعُ خِصالِهِ ، ( صَلُّوا عَلَیْهِ وَ آلِهِ )"
بواسطه کمال خود به بلند پایگی رسید، به نور جمال خویش تاریکی را برطرف کرد . همه خوبیها و صفات او نیکوست ( بر او و خاندانش درود بفرستید ) سوره احزاب ، آیه 56 .
( یوسفی ، 1384 ، ص 50 )
2- ( وَ اَفانینُ عَلَیْها جُلَّنار عُلِّقَتْ بِالْشَّجَرِ ( الْاخَضَرِنار )
و شاخه هایی که بر آنها گل انار بود مثل اینکه : بر درخت سبز آتش آویخته باشند . اَلَّذی ‹ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ الْشَّجَرِ الَاَخْضَرِ ناراً "سوره یس آیه 80 ؛ آن که از درخت سبز ، برای شما آتش پدید آورد .
(همان کتاب ، ص 101 )
3- " یکی بر سر راهی مست خفته بود و زمامِ اختیار از دست رفته . عابد [ ی بروی ] گذر کرد و در [ آن ] حالت مُستَقبَح او نظرکرد . مست سر برآورد و گفت : ( وَ اِذا مَرُّوا بِاللَّغْو مَرُّوا کِراماً ) : سوره فرقان ، قسمتی از آیه 72 : و هرگاه به ناشایستی بگذرند ، بزرگوارانه بگذرند که بیت زیر متاثر است از آیه شریفه مذکور می باشد :
اِذا رَاَیْتَ اَثیماً کُنْ ساتِراً وَ حَلیماً یا مَنْ تُقَبِّحُ اَمْری لِمَ لا تَمُرُّکَریماً "
هر گاه گناهکاری را دیدی عیب پوش و بردبار باش ای کسی که کارمرا زشت می شماری ، چرا خودبزرگوارانه ، بر من نمی گذری .
( همان کتاب ، ص 104 )
4- ‹ قَدْ شابَهَ بَالْوَری حِمارٌ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارً "
براستی خری است به آدمی مانند شده گوساله پیکری است که بانگ گاو دارد ( مصراع دوم مقتبس از قرآن کریم ، سوره اعراف ، آیه 148 . سوره طه ، آیه 88 . در وصف گوساله پیکری که سامری درغیاب موسی ( ع ) عرضه کرده ، و بنی اسرائیل را به پرستش آن دعوت کرده بود
( همان کتاب ، ص 119 )
5- " وَ اَخُوالْعَداوَهِ لا یَمُرُّ بِصالِحٍ اِلّا وَ یَلْمِزُهُ بِکَذّابٍ اَشِرْ "
آن که دشمن دارد بر مرد نیکوکار نمی گذرد مگراینکه بر او عیب گیرد که دروغگویی متکبرست : نیز ، رک : سوره قمر ، آیه 25 .
( همان کتاب ، ص 128 )
6- " ظَمَاُ بِقَلْبی لایَکادُ یُسیغُهُ رَشْفُ الْزَّلالِ وَ لَوْ شَرِبْتُ بُحُوراً "
7- آن چنان تشنگی درون من است که نوشیدن آب گوارا ، اگر چه دریاها ازآن بنوشم ، آنرا آسوده و سیراب نمی گرداند . ( یَتَجَرَّعُهُ وَ لایَکادُ یُسیغُهُ ) : سوره ابراهیم ، آیه 17 آن آب پیوسته می آشامد و هیچ او را گوارا نمی شود .
(یوسفی، 1384 ، ص 141 )
3- اشعار عربی بهارستان در تاکید مطلب
1- " دمیده مرغزارش بر جوانب شکفته لاله زارش در نواحی
ز شبنم لاله را خُوی بربنا گوش ز باران غُنچه رامی در صُراحی
غزیرُ الدَّمع مِنْ عَینِ السَّواقی کُثیرالضَحک عَنْ ثَغْرِ الاقاحی
بسپار ریزنده ، سرشک است از چشم جویهای کوچک و ز یاد خنده ناک از دندان گل بابونه که برگهای گل آن را به دندان تشبیه کنند ،
اشارت می کند نرگس که می نوش فانَّ العَفْوَ لِلْزلّات ماحی "
پس بخشایش برای گناهکاریها محو سازنده است . ( حاکمی ، 1385 ، ص 26 )
2- " سَرّی سَقطی ( قَدَّس االلهُ تعالی سِرَّه ) جُنید را کاری فرمود ، به موجب ذلخواه وی به آن قیام نمود کاغذ پاره ای به وی انداخت . ( در وی نوشته که ) : ( سَمِعْتُ حادیاً یَحْد وفی البادِیه و یَقول : ) شنیدم خواننده ای شتر می راند در بادیه می خواند و می گفت :
ابکی و ما یُدریک ما یُبکینی : گریه می کنم و نمی دانی که چه چیز مرا به گریه وا می دارد .
ابکی حَذاراً انْ تُفـارِقیـنـی : گریه می کنم و از بیم آنکه مبادا ازمن جدا شوی .
و تَقطعی حَبْلی و تَهْجُرینی : و رشته محبت مرا پاره کنی ومرا به فراق دچار سازی
( همان کتاب ، ص 30 )
3- " و هم جنید – قُدِسَ سِرُّه – گوید که روزی به خانه سرّی سَقطی آمدم این بیت می خواند و
می گریست ، بیت :
لا فی اللَّیْلِ و لا فی النَّهار لیِ فَرَجٌ فلا ابُالی اَطالَ اللَّیلُ ام قَصُرا "
نه در شب برای من گشایش است و نه درروز ، پس باک ندارم که شب دراز باشد یا کوتاه .
(همان کتاب ، ص 30 )
4-5 "عقیل درجواب او به صواب چنین نوشت : شعر :
صَدَقَْتَ وَ قُلْتَ حَقّاً غَیْرَ اَنّی اری اَنْ لا اراکَ و لا تَرانی
درست گفتی و حق را گفتی ، همانا می بینیم تو را و تو مرا نمی بینی
وَ لَسْتُ اقَولُ سُوءً فی صَدیقٍ وَ لکِنّی اَصُدُّ اِذا جفانی
و من بدی در حق دوست نمی گویم ، اما من چشم پوشی می کنم . هنگامی که تو به من جفا می کنی
چون شود یار با تو جنگ اندیش جز جدایی مگیر با او در پیش
جد مکن در خصومت بسیار اندکی روی آشتی بگذار "
( حاکمی 1385 ، ص 48 )
6-7 – "( بعد از آن ) گفت : ای اصمعی سبب این منع کردن ، من از در آمدن بروی تنگدستی و ناداریست که ویرا ، پیش آمده است . من این بیت را بنوشتم و به دربان دادم تا به وی رساند : شعر
اِذا کانَ الکریمُ لَهُ حِجابٌ فَما فَضلُ الکریمِ عَلی اللَّئیمِ
زمانی که کریم و بخشنده برای او حجاب و پوششی باشد ؛ پس کریم ، فضیلت بر انسان پست فرو مایه ندارد .
بعد از زمانی برآمد رقعه ای را درآورد که بر پشت وی نوشته بود .
اذاکانَ الکریمُ قَلیلَ مالٍ تَسَتَرُّ بِالحِجابِ عَنِ الْغَریمِ "
هنگامی که کریم مال اندکی داشته باشد ، با حجاب و پوشش خودش را از انسان و امدار می پوشاند .
(همان کتاب ، ص 59 )
8- " شاعری ، به توقع فائده ، به در خانه معن زائده آمد . چند روز آنجا بود . مجال بار نیافت . از باغبان وی التماس کرد که چون معن ، به باغ درآید و بر کنار آب بنشیند . مرا آگاه کن . چون آن وقت رسید باغبان ویرا آگاه ساخت. شاعر این بیت را بر تخته پاره ای نوشت و به آب داد . بیت :
اَیا جودَ مَعْن ناجِ مَعناً بِحاجَتی فَمالی اِلی مَعْنِ سِواکَ شَفیعُ "
ای بخشنده ، معنٍ نجات دهنده حاجت من هستی ، من شفاعت کننده ، به جز تو ندارم
( همان کتاب ، ص 60 )
9- " حکایت – اعرابئی ، به تهنیت قدوم کریمی از روسای عرب قصیده ای گفت : و بر روی خواند و در آخر قصیده این بیت را گفته بود : بیت :
اُمْدُد اِلَیَّ یَداً تَعََوَّدَ بَطْنُها بَذْلَ النَّوالِ وَ ظَهْرُها التَقْبیلا "
دراز کن ، به سوی من دستی را کف آن به بخشش زرو مال عادت کرده ، است و پشت آن بوسیدن
(همان کتاب ، ص 61 )
10-11 -" مطایبه- فرزدق ، ملک بصره را که خالد نام داشت مدح کرد و صله مدح خود چنانکه
می خواست نیافت . به این دو بیتش هجو کرد : شعر :
لقد غَرَّنی مِن خالدٍ بابُ دارِه وَلَمْ ادْرِ اَنَّ اللَّومَ حَشْوُ اَهابِهِ
درگاه بزرگ خالد ، مرا مغرور کرد ، ندانستم که ملامت حشواً پوست اوست ؛ یعنی پوست او از سرزنش و ملامت انباشته است و از چیزی متاثر نمی گردد .
وَ لَسْتُ وَ اِنْ اَخْطَاْت فی مدحِ خالِدٍ بِاوَّلِ اَنسانِ خری فی ثیابِه "
من اول کسی نیستم که در مدح خالد ، به خطا رفته و در لباس خود رسوا باشد .
(همان کتاب ، ص 86 )
12-13- " گویند : به سمع ملک غور رسانیدند :که انوری تراهجا گفته است ، به ملک هرات نوشت . و انوری را طلب کرد و نسبت به وی اظهار تودد و تلطف نمود . اما مقصودش انتقام بود . ملک هرات ، به فراست دریافت اما ،آن را به صریح نمی توانست نوشت . در مکتوبی که از برای مطالبه ، انوری می نوشت این بیت ها درج کرد .
هِیَ الدُّنیا تَقولُ بِمِلاء فیها حذارِ حِذار مِنْ بَطْشی وفَتکی
آن دنیاست که با دهان پر می گوید : حذر کنید . حذر کنید از خشم و کشتن من
فَلا یَغْرُرْکُمُ طُولُ اَبْتِسامی فَقَوْلی مُضحِکْ والفِعلُ مبُکی "
پس نباید خنده طولانی من شما را مغرور نماید ، چه حرف من می خنداند و عمل من می گریاند .
( حاکمی ، 1385 ، ص 98 )
14-15- " اما انصاف ، آنست که هرجا که این طائفه باشند وی سر باشد و هرجا که این طبقه نویسند نام وی سر دفتر ، چنانکه این معمّا به نام علی شیر ومنبی از این معنیست .
علی سِیَر اَلا فاضِل سِرْتَ دَهْراً وَ اَحْرَزْتَ الفَضائِلَ بِالفَواضِل
بر سیرت دانشمندان ، روزگار گذراندی و فضائل را به واسطه سجایایی نیک احرار نمودی .
( وَ بِاسْمِکْ فُقْتَ اَهلَ الفَضلِ طُرّاً لِذا صَوَّرَتُه فُوقَ الاَفاضِل )
و به وسیله نام خود بر همه ، دانشمندان فائق شدی . بدین سبب آنرا ( نامت را ) فوق دانشمندان برنگاشتی
(همان کتاب ، ص 108 )
فهرست منابع بخش پنجم
1- الهی قمشه ای ، حسین : قرآن ، چاپ نهم ، 1376
2- جامی ، عبدالرحمان : بهارستان ، چاپ پنجم ، 1385 ، انشارات اطلاعات
3- رامیار ، محمود : قرآن و فهارس القرآن ، تهران ، امیر کبیر ، 1345 .
4- سعدی ، گلستان ، تصحیح غلامحسین یوسفی ، 1384 ، انتشارات خوارزمی
نتیجه گیری کلی از پایان نامه
همانطور که قبلا ذکر شد ، کتاب گلستان و بهارستان ، باغ پر نقش و نگاری است که جامعه تعلیم و تربیت را به خوبی در ذهن خواننده تجسم کرده است . در مقایسه کلی که می توانیم در پایان رساله داشته باشیم می توانیم به این نکات توجه داشته باشیم که در بخش های مختلف بدان اشاره شده است که عبارت از :
1- کتاب گلستان و بهارستان ، در حوزه عاطفی ، جزء ادبیات تعلیمی قرار می گیرند . که می خواهند : آموزه های از حکمت نظری و عملی را به ما بیاموزند که به صورت عملی آنها را در زندگی شخصی و اجتماعی خویش پیاده کنیم .
2- در دیباچه و متن گلستان ، تعقید و تکلف دیده نمی شود ولی در دیباچه بهارستان در ، تعقید و تکلف به چشم می خورد .
3- در گلستان در آغز هر بابی برای بیان حکایت ، مقدمه ی آورده نشده است ولی در آغاز هر روضه در بهارستان قبل از بیان حکایت ، مقدمه ی بازگو شده است .
4- در گلستان سعدی ، به صورت زیبایی سجع در کلام به کار رفته است که این آهنگ گوش نواز سجع را ، می توان در لا به لای حکایات ، با گوش احساس کرد . ولی در بهارستان ، این موضوع رنگ کمتری به خود می گیرد .
5- استفاده از صور خیال ، بازی با کلمات و لفظ را در خدمت معنا قرار دادن در گلستان سعدی نمود بیشتری دارد .
6- بیشتر حکایات سعدی ، به صورت ایجاز بازگوشده است و حکایات طولانی متن نیز ، بخاطر جذابیت نوشته ، خسته کننده و ملال آور نمی باشد . ولی حکایات بهارستان بیشتر طولانی می باشد و آن جذابیت ، حکایات گلستان را ندارد .
7- در گلستان ، سعدی با مردم پیوند خورده است و از آداب و رسوم مردم عادی نیز صحبت به میان آورده است ولی در بهارستان این موضوع ، رنگ کمتری دارد .
8- در گلستان ، افراد صوفی مذهب ، به کنایه و طنز با آنها سعدی سخن گفته است . ولی در بهارستان، آداب تصوف توجه خاصی شده است . و نام چند نفر از علمای بزرگ را در بهارستان ، جامی آورده است .
9- در گلستان ، بابهای بسیاری درباره حکمت و آداب تعلیم و تربیت آمده است و به طور غیر مستقیم سعدی به خواننده خویش ، تعلیم زندگی می دهد . ولی جامی به مسائل دیگر مانند: طنز یا مطایبه نامه و شعر و شاعری پرداخته است که صلابت سخن سعدی را ندارد .
با این حال می توانیم بگوییم : اگرچه جامی ، مانند : سعدی نتوانسته است موفقیّت آنچنانی بدست آورد ولی مانند : سعدی ، حق بزرگی به گردن ادبیات پارسی ما دارند . و ما هرچه داریم از برکت این نویسندگان بزرگ کشورمان می باشد که هم اکنون از حاصل فکر و اندیشه این بزرگان ، استفاده می کنیم . و برماست که پاسداشت این میراث بزرگ جهانی را داشته باشیم و تلاش کنیم ، این زبان زنده و پویا به حیات خویش ادامه دهد . و نسل آینده ، نیز از فکر و اندیشه ما سیراب شوند . و گامی موثر ، در راه اعتلای فرهنگ و ادب این مرز و بوم برداشته باشیم .
فهرست منابع و ماخذ پایان نامه
1- ابرقویی ، مقامات حمیدی ، دانشگاه اصفهان ، 1339 .
2- انصاری ، خواجه عبدالله : رسائل تصحیح وحید دستگردی ، جلد 3 ، تهران ، فروغی 1349 .
3- الهی قمشه ای ، حسین : قرآن ، چاپ نهم ، 1376 .
4- بهار ، محمد تقی : سبک شناسی نثر ، جلد دوم ، چاپ نهم ، 1376 ، چاپخانه ورامین .
5- ـــــ ، ــــــــــ ، ـــــــــــ ، جلد سوم ، چاپ پنجم ، 1385 ، انتشارات اطلاعات .
6- جامی ، بهارستان ، تصحیح اسماعیل حاکمی ، چاپ پنجم ، 1385 ، انتشارات اطلاعات .
7- خطیبی ، حسین : فن نثر در ادب پارسی ، چاپ دوم ، 1375 ، انتشارات زوّار .
8- رامیار ، محمود: قرآن مجید و فهارس القرآن ، تهران ، امیر کبیر ، 1345 .
9- سعدی ، گلستان ، تصحیح غلامحسین یوسفی ، چاپ هفتم 1374 ، انتشارات خوارزمی .
10- شمیسا ، سیروس : سبک شناسی نثر ، چاپ دوم ، 1377 ، نشر میترا .
11- صفا ، ذبیح الله : تاریخ ادبیات ایران ، جلد اول ، 1374 ، انتشارات ققنوس .
12- ــــــــــــــ ، ــــــــــ ، جلد سوم ، 1374 ، انتشارات ققنوس .
13- ـــــــــــ ، مختصری در تاریخ تحول نظم و نثر پارسی ، چاپ سیزدهم ، 1368 ، انتشارات ققنوس.
14- کشاورز ، کریم : هزار سال نثر فارسی ، سازمان کتاب های جیبی ، 5 جلد ، 1345 .
15- گلبن ، محمد : بهار و ادب فارسی ، شرکت سهامی کتاب های جیبی ، 1371 .
16- معین ، محمد : فرهنگ معین ، 6 جلد ، چاپ هیجدهم ، 1380 ، چاپ خانه سپهر .
17- محمد بن منور ، اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید ، به تصحیح ذبیح الله صفا ، تهران ، امیر کبیر ، 1348 .
18- یا حقی ، محمد جعفر و ناصح محمد مهدی ، راهنمای نگارش و ویرایش مشهد ، آستان قدس رضوی ، 1363 .
19- یوسفی ، غلامحسین : دیداری با اهل قلم ، جلد دوم ، چاپ دوم ، چاپخانه مهارت .
2