تعریف فرهنگ
محققان و صاحبنظران فرهنگ شناس, تاکنون دهها تعریف یا توصیف پیرامون شناساندن فرهنگ ارائه داده اند . در دایره المعارف بریتانیکا تعداد تعاریف فرهنگ تا کنون به یکصدو شصت و چهار رسیده است با دقت در این تعاریف به این نتیجه خواهیم رسید که تعدادی از آنها برای شناساندان یک یا چند عنصر فرهنگی ذکر شده است. مانند فرهنگ علمی , فرهنگ هنری , فرهنگ ادبی , فرهنگ اخلاقی , و تعدادی دیگر از این تعاریف فقط برای بیان گونه های مختلف یک پدیده ی فرهنگی مثلاً هنری ذکر شده اند . برخی دیگر فرهنگ پیرو را توضیح می دهند , و بعضی دیگر فرهنگ پیشرو را معرفی می نمایند , اگر چه به این دو اصلاح تصریح نکرده اند . یک مثال ساده برای بیان اینکه آن همه تعاریف , نتوانسته است یک مفهوم جامع را برای فرهنگ ارائه دهد . اینست که عده ای از اشخاص سعی می کنند برای تعیین مرکز دایره نقطه های فراوانی درون دایره بزنند ولی هیچ یک از آن نقطه ها مرکز حقیقی دایره نیست , زیرا صاحبنظران یا جامعه شناسان فرهنگی , آن هویت اصلی انسان را که پرچم خود را در مرز طبیعت و ماورای طبیعت زده است : دو سر هر دو حلقه ی هستی / به حقیقت به هم تو پیوستی , جدّی در نظر نگرفته و بنابراین فقط به بررسی معلومات عناصر فرهنگی محدود , آن هم در عرصه ی فیزیکی پدیده ها و فعالیتهای فرهنگی پرداخته اند . بدیهی است که به این ترتیب شمار معلومات در عرصه ی فیزیکی نه تنها می تواند به یکصد و شصت و چهار تعریف برسد , بلکه می تواند از هزار هم تجاوز کند . شما برای اثبات این حقیقت می توانید به بی اعتنایی یا کم اعتنایی تعریف کنندگان فرهنگ به قطب درونی ذاتی آن , مانند قطب ذاتی زیبایی , توجه فرمایی . در صورتی که فرهنگ حقیقی است دو قطبی , درون ذاتی و برون ذاتی , جامعترین تعریفی که از فرهنگ با نظر به اکثر تعاریف به عمل آمده می توان ارائه داد این است : (( فرهنگ عبارت است از کیفیت یا شیوه ی بایسته و یا شایسته برای آن دسته از فعالیتهای حیات مادی و معنوی انسانها که مستند به طرز تعقل سلیم و احساسات تصعید شده ی آنان در حیات معقول تکاملی باشد )) . 2
عناصر و مصادیقی که برای استفاده از توضیح تعریف فرهنگ در دایره المعارفهای بزرگ و کتابهای لغت دنیای امروز آمده شامل هر دو کیفیت یا شیوه ی بایسته و شایسته است . یعنی موارد و مصادیقی که بیان شده است هم شامل حقایق شایسته می گردد و هم شامل ضرورتهای حیات انسانی , مانند آنچه که در دایره المعارف فرانسه آمده است : (( فرهنگ , مجموعه ی دانشهای دریافت شده توسط فرد یا جامعه است . مانند مجموعه ای از فعالیتهایی که تابع قواعد اجتماعی _ تاریخی گوناگون بوده و با ساختار هایی که نتیجه ی تغییر رفتار و کردار در تحت شرایط تعلیم و تربیت خاص بوده است )) . این جمله شامل هر دو گونه فعالیتها و شرایط کاملاً ضروری حیات و شایستگیهای غیر ضروری است . البته همان طور که در مباحث بعدی خواهیم دید معنای هر یک از بایستگیها و شایستگیها , آن نیست که خواسته های نفسانی بشر در آن دو معقوله ( بایستگیها و شایستگیها ) دخالت نداشته باشد . بعضی از صاحبنظران عقیده دارند که مفهوم فرهنگ شامل بایستگیهای ضروری زندگی , مانند علوم طبیعی یا علوم انسانی نمی شود , بلکه فقط شامل شایستگیهایی است که می تواند مبنای فرهنگها قرار بگیرد . در این مورد دو اصل مهم را باید در نظر گرفت : اوّل اینکه هر اندازه فرهنگ از واقعیات جبری و زندگی طبیعی بالاتر برود و از حقایق تکاملی ذات برخوردارتر باشد , انسانی تر می گردد , و دوم آن اصل روحی بسیار والا است که بر طبق آن انسان همواره می خواهد همه ی شئون و فعالیتهای زندگی او باردار ارزش کمالی باشد . با نظر به این دو اصل است که عده ای از صاحبنظران انسان شناس معتقدند که باید فرهنگ همواره به عنوان یک عامل آرمانی و پیشرو در حرکت تکاملی انسان , نقش اساسی را به عهده داشته باشد .
لزوم تحقیق در تعاریف فرهنگ
ما در این بخش با دقت در تعاریف مشروح فرهنگ اقوام و ملل مختلف دنیا به این نتیجه ی قطعی خواهیم رسید که چون فرهنگ گرایی اصیل در ذات انسانهاست , لذا با وجود قدرتها , خودکامگیها , و لذت پرستیها به وجود خود ادامه خواهد داد , و اینست معنای این آیه ی شریفه که می گوید : (( خداوند از آسمان , آبی فرستاد , آن آب در درّه به مقدار آنها به جریان افتاد , سیل جاری کف بلند بر روی خود آورد ( چنانکه ) آن فلزاتی که آتش برآنها شعله ور می کنید تا زینت آلات یا کالا ( ی دیگر ) از آنها بسازید . خداوند مثال حق و باطل را چنین می آورد . اما کف ( آب یا فلز ) ناپایدار است و پوچ می شود و می رود و اما آنچه که به حال مردم سودمند است در روی زمین پایدار می ماند , خدواند مَثَل ها را بدینسان می آورد )) . 8
قرنها بگذشت این قرن نویست ماه آن ماه است و آب آن آب نیست
عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم لیک مستبدل شد این قرن و امم
قرنها بر قرنها رفت ای همام وین معانی برقرار و بر دوام
آب مبدل شد در این جو چند بار عکس ماه و عکس اختر برقرار
پس بنایش نیست بر آب روان بلکه بر اقطار عرض آسمان
تحقیق در تعریف فرهنگ از دیدگاه مشهورترین دایره المعارفها و بعضی از منابع جامعه شناسی و کتابهای لغت , بیشتر برای اثبات این حقیقت است که نشان دهیم وجود تکامل انسانی در معنای حقیقی (( فرهنگ )) در میان همه ی جوامع به عنوان کیفیت یا شیوه ی بایسته یا شایسته ی حیات بشری , تضمین شده است . و اگر عده ای از خود خواهان سوداگران سلطه جویان با پوچ گرایان بخواهند فرهنگ را تا حد یک بهشت پدیده های مبتذل تنزل بدهند و نام آن را فرهنگ بگذارند , مبتنی بر حقیقت نبوده و ریشه ای ضد انسانی دارد . اما آنچه که در این میان موجب بروز تعاریف مختلف و متعدد شده است , تنوع دیدگاههای محققان و صاحبنظران در تفسیر مفهوم فرهنگ با اتفاق نظر در اصل تکاملی آن بوده است . این اختلاف چنانکه خواهیم دید مقداری با گذشت زمان و بروز انواع پدیده ها و مورد توجه قرار گرفتن آنها به عنوان کیفیتهای شایسته ی حیات بوده , و در برخی موارد معلول خصوصیتهای محیطی و برداشت از جهان بینی ها بوده است . برای نمونه در زبان فارسی (( فرهنگ )) به معنی کشیدن دو شاخه ی درختی را می گفتند که آن را بخوابانند و خاک به زیر و روی آن بریزند تا بیخ بگیرد و بعد از آن , آن را کنده به جای دیگر نهال کنند . در زبان عربی , (( الثقافه )) به معنی پیروزی , تیز هوشی و مهارت بوده , سپس به معنی استعداد فراگیری علوم و صنایع و ادبیات به کار رفته است .
در فرانسه , (( کولتور )) از کلمه ی لاتین (( کولتورا )) گرفته شده است و به معنی بارور کردن ( زمین ) کاری در جهت تولید , حاصلخیز کردن , و عمل کاشتن ( گیاه ) است . در آلمانی به معنی پرورش باکتریها و موجودات زنده بر روی زمینه ی مواد غذایی تهیه شده , کاشتن و رسیدگی کردن زمین زراعتی , و گروه جدید پرورش داده شده از زندگی حیوانی یا گیاهی آمده است . و سرانجام در روس برای تعیین تاثیر انسان بر طبیعت , مشخص کردن دستاوردها و نیروهای عامل این دستاوردها به کار رفته است .
جستجو برای کشف آن حقیقت جامع ثابت و ارزشی که فرهنگ نامیده شده است .
فرض کنیم آن کلمه ای که برای ارائه مفهوم عالی و ارزشی فرهنگ در میان اقوام و ملل دنیا در گذرگاه تاریخ , و در مسیر تحولات جوهری قرار گرفته و در دوران اخیر معانی جدیدی نسبت به دوران گذشته ارائه داده , کلمه ی (( فرهنگ )) است که در فارسی روزگار قدیم , به معنای کشیدن و خواباندن شاخه ی درختی برای پروراندن ان به شکل عالی و بعدها بتدریج تبدیل به خردمندی , تعلیم و تربیت , بزرگی و عظمت در فضیلت شده است . و نیز چنین تصور کنیم که کلمه ی فرهنگ حتی در مبتذلترین و کثیفترین نمودها به کار رفته است . با این حال این دگرگونی در مفهوم یک کلمه نمی تواند حقیقت ثابت در (( حیات معقول )) را از بین ببرد . برای مثال کلمه ی (( قانون )) را در نظر می گیریم که نام سازی بوده است . این کلمه در دورانهای بعد به حقیقت , حیاتی با اهمیت در تفسیر حقیقت اطلاق شده است . حال اگر چنین فرض کنیم که این کلمه در یک یا چند جامعه به قضایایی گفته شده , که زورگویان سلطه گر آنها را بی هیچ توجهی به واقعیات و حقایق , دستاویز امیال شخصی خویش قرار داده اند , آیا در این صورت می توان چنین نتیجه گرفت که کلمه ی قانون , آن معنای ثابتِ ارتباط انسان با خویشتن , با خدا ,با جهان هستی , و با همنوعان خود را از دست داده است ؟ این تصور غلط است , زیرا آن قضایایی که بیان کننده ی قوانین جاری در طبیعت و ارتباط انسان با آنها و ارائه کننده ی ارتباط انسان با خدا و دیگر موضوعات بوده است , قطعاً ثابت و به جای خود پایدار است , اگر چه لفظ قانون درباره ی آنها به کار نرود .
کوشش ما در مباحث بعدی پیدا کردن آن حقیقت جامع ثابت و ارزشی است که اگر آن را به هر نامی بخوانیم . باز آن حقیقت جامع ثابت , همچنان ضرورت خود را برای نوع انسانی حفظ خواهد کرد . مگر اینکه انسان ماهیت خود را در کارزار با ماشین چنان از دست بدهد که دیگر حیات و جان و روان وخود و من و شخصیت او بکلی راه فنا و زوال پیش بگیرد و یا به قول تایلر به گوریل باهوش , تحول یابد و سپس مبدل به دندانه های نا آگاه ماشین شود .
تعاریف فرهنگ از دیدگاه کتابهای لغت و دایره المعارفهای مهم و مشهور
واضح است که همه ی تعاریف مربوط به فرهنگ را نمی توان در یک رساله یا یک مجلد کتاب جمع آوری کرده و مورد تحقیق قرار داد , ولی می توان با استناد به بخشی از کتابهای لغت و دایره المعارفهای مهم و مشهور به تحقیق درباره ی فرهنگ پرداخت و از با اهمیت ترین تعاریف از دیدگاه بزرگترین صاحبنظران شرقی و غربی درباره ی فرهنگ آگاه شد .
فرهنگ از دیدگاه مراجع فارسی
(( فرهنگ با کاف فارسی , بر وزن و معنی فرهنج است که علم و دانش و عقل و ادب و بزرگی و سنجیدگی و کتاب لغات فارسی و نام مادر کیکاوس باشد و شاخ درختی را نیز گویند که در زمین خوابانید , از جای دیگر سرآورد , و کاریز آب را نیز گفته اند چه (( دهن فرهنگ )) جایی را می گویند از کاریز که آب بر روی زمین آید )) . حسین بن فخرالدین حسن انجو شیرازی می گوید : (( فرهنج و فرهنگ , شش معنی دارد : اوّل , دانش باشد . کمال اسماعیل گفته : فلک ز قدر تو اندوخته بسی رفعت / خرد ز رای تو آموخته بسی فرهنگ , دوّم , ادب بود . حکیم سنایی فرماید : مرد را ور هنر به فرهنجد / تو سنی از سرش بیاهنجد , سوم , عقل را نامند . شیخ نظامی فرماید : نه دانش باشد آنکس را نه فرهنگ / که وقت آتشی پیش آورد جنگ , چهارم, کتابی را خوانند که مشتمل باشد بر لغات پارسی . حکیم سوزنی گوید : نوشتست بخت از پی کام خویش / بر اوراق فرهنگ او نام خویش , پنجم , نام مادر کیکاوس است , ششم , شاخ درختی را گویند که آن را بخوابانند و خاک بر زیر آن بریزند تا بیخ بگیرد و بعد از آن , آن را کنده به جای دیگر نهال کنند )) .
مرحوم دهخدا نیز در لغتنامه در ذیل ماده ی فرهنگ , ابیاتی را از پیشتازان ادبیات فارسی آورده است که دلالت بر گسترش و عمق زیاد , معنای فرهنگ در ادبیات فارسی دارد .
در دایره المعارف فارسی چنین آمده : (( فرهنگ در مردم شناسی , راه و رسم زندگی یک جامعه . استعمال علمی کلمه ی انگلیسی معادل "" فرهنگ "" در اواخر قرن نوزده به توسط سرا. ب تایلر برقرار شد . مفهوم فرهنگ چندان سودمند بوده است که آن را توسعه داده در سایر علوم اجتماعی و در ادبیات و علوم زیستی نیز به کار می برند . از آغاز پیدایش نوع بشر , فرهنگ مایه ی تمایز انسان از گروههای حیوانی بوده است . آداب و عادات و اندیشه ها و اوضاعی که گروهی در آن شرکت دارند , از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا می کند , و این انتقال پیش از آنکه از راه وراثت باشد , از راه آموختن است . پیروی از این آداب و عادات با نظام پاداش و کیفر مخصوص به هر فرهنگ اند . ولی بسیاری از رفتارها تنها از طریق تجربه حاصل می شود . هر جامعه برای خود الگوی خاصی از "" کلیات فرهنگی "" دارد که سازمان اقتصادی , و فرهنگ مادی ( افزارها , سلاحها , البسه ) را شامل می شود . درجه ی پیچیدگی سازمان فرهنگی وسیله ای برای تشخیص دادن جامعه های متمدن از جامعه های "" ابتدایی "" است . ولی در این دو اصطلاح همیشه جنبه ی نسبیت را باید در نظر گرفت . اساساً هر گروه انسانی , فرهنگ مشخص خود را دارد , ولی جامعه ی مفصل و پیچیده ممکن است فرهنگهای فرعی نیز داشته باشد که از منشاء ملّی و دین و اوضاع اجتماعی حاصل می شود . بر عکس , از طریق تماسهای صلح آمیز یا قهری فرهنگی , ممکن است یک فرهنگ مشترک مورد قبول چند جامعه ی مختلف قرار گیرد . این عمل متضمن همفرهنگی است و آن فرآیندی است که به وسیله ی آن , اعضای یک گروه , آداب و عادات گروه دیگر را می پذیرند . گسترش خصوصیات یک فرهنگ را , از طریق مستقیم یا غیر مستقیم , میان گروههای مختلف , انتشار آ، می نامند . سرزمینی که در داخل آن بتوان بعضی از خصوصیات یک فرهنگ را یافت , پهنه ی فرهنگی نامیده می شود . در مردم شناسی , برای توجیه طرز عمل درونی فرهنگها و گسترش و تکامل خصوصیات آنها , مکتبهای گوناگون پیدا شده است , ولی همه ی مردم شناسان به یک تسلسل تکاملی وسیع در تاریخ فرهنگی بشر , خاصه در زمینه های فنی و اقتصادی , اعتقاد دارند . این مراحل تکامل در همه جا همزمان صورت نگرفته است , و همه ی فرهنگها هم همه ی این مراحل را طی نکرده اند . بلکه گاه از طریق همفرهنگی , جهشی از یک یا چند مرحله صورت می گیرد . مرحله ی نخستین , مرحله ی خوراک جویی است که در آن دسته های کوچک مهاجر , مانند شکارچیان و ماهیگیران و میوه چینان , برای یافتن خوراک از نقطه ای به نقطه ی دیگر کوچ می کنند و در غارها یا پناهگاهها موقتاً سکنا می گزینند , چنانچه در عصر حجر قدیم و عصر حجر متوسط چنین بوده است , مرحله ی بعد , مرحله ی خوراکسازی است که در آن انسان اهلی کردن جانوران و گیاهان را آموخته و در آبادیهای کوچک مسکن می کرده است , نمونه ای از آن , فرهنگ عصر حجر جدید است . پس از این موحله, نوبت شهرنشینی رسیده است , بدانگونه که در تمدنهای بزرگ تاریخی اثر آن مشهود است . در طبقه بندی یک فرهنگ معاصر بر حسب مرحله ای که در آن است , تنها نباید سطح فنی و صنعتی آن را در نظر گرفت . مثلاً , خوراک جویان امروز , مانند بومیان اصلی استرالیا را نباید با شکارچیان 25000 سال قبل در عصر حجر قدیم یکسان شمرد , زیرا مثلاً نظام خویشاوندی و دین در عصر حجر قدیم به احتمال قوی به صورت دیگری بوده است )).
فرهنگ از دیدگاه مراجع عربی
فرهنگ در لغت با کلمه ی (( الثقافه)) بیان می شود و (( به معنای پیروزی ، تیز هوشی و مهارت بوده ، سپس به معنای استعداد فراگیری علوم و صنایع و ادبیات به کار رفته است)) . ماده ی ثقف به معنای ماهر ، هوشیار ، سریع الفهم و پیروز آمده است .
به نظر می رسد برای به دست آوردن تعریف فرهنگ و مباحث مربوط به آن ، باید به د و ماده ی (( الثقافه )) و (( الادب )) مراجعه نمود . المنجد می نویسد : ادیب کسی که آشنا به ادبیات است . جمع ادیب ، ادبا است . ادیب کسی است که ماهر در لغت و ادبیات و مطلع از آنهاست و فرنگ عالی اطلاق می شود .
در دو بیت زیر نیز ادب به معنای فرهنگ است که عبارتست از اتصاف به معرفت و اخلاق عالی و عمل به اصول شایسته ای که برحسب موقعیتی در زندگی به دست آمده است :
کُنٌ ابنَ مَن شِئتَ وَ اکتَسِبٌ ادَباً نُعنِیِکَ مَهمودهُ عَن النَّسَب .
اِنَّ الفَتی مَنٌ یَقُولُ ها اَنَا ذا لَیٌسَ الفَتی مَنٌ یَقُولُ کانَ اَبی .
فرهنگ از دیدگاه مراجع فرانسوی
کولتور ( فرهنگ ) از کلمه ی لاتین کولتورا و به معنی عمل بارور کرن ( زمین ) ، کاری در جهت تولید ، حاصلخیز کردن ، عمل کاشتن ( گیاه ) است . چند معنای مجازی نیز برای (( کولتور )) شده که از آن جمله است ، 1) افزایش قوای فکری مثلاً فرهنگ ذهنی ، 2) مجموعه ی دانشهای دریافت شده توسط فرد مثلاً داشتن فرهنگ عمومی ، فرهنگ ادبی ، فرهنگ فلسفی ، فرهنگ کلاسیک ، و فرهنگ انباشته که از طریق وسایل ارتباط جمعی انتقال می یابد ، 3) مجموعه ای از فعالیتهایی که تابع قواعد اجتمعی – تاریخی گوناگون بوده و ساختارهایی که مربوط می شود به رفتار و کرداری که تحت شرایط تعلیم و تربیت یک گروه ویژه ی اجتماعی مانند فرهنگ خاص یک جامعه ، مثلاً فرهنگ غربی ، 4) در مورد جسم هم به کار رفته است ، مثلاً (( کولتور فیزیک )) در متون قدیمی به معنی تربیت بدنی و (( کولتوریسم )) به معنی ژیمناستیک آمده است . در ماخذ دیگر چنین آمده است : (( کولتور از قرن پانزدهم از کلمه ی لاتین کولتورا گرفته شده که این واژه نیز به معنی بارور کردن و همین طور مواظبت کردن به کار می رفته است . واژه ی کولتیوه نیز در قرن دوازدهم به معنای کاشتن و بارور کردن به کار می رفته است )) .
فرهنگ روبرو در تعریف کولتور می گوید : مجموعه ی دانستنیهایی که به انسان قدرت انتقاد و سلیقه ی قضاوت می دهد . آنگاه به لغات : معلومات ، تربیت ، آموزش ، تعلیم و تربیت ، و دانش ارجاع می دهد . سپس می نویسد : فرهنگ آن چیزی است که وقتی همه چیز از یاد رفته ، در ذهن انسان باقی می ماند . این صفات : وسیع ، بالا و قوی معمولاً با لغت فرهنگ به کار گرفته می شود .
فرهنگ از دیدگاه مراجع آلمانی
دودن در تعریف فرهنگ می نویسد : 1) مجموع مظاهر زندگی فکری و هنری ، 2) شکل زندگی ظریف ، 3) پرورش باکتریهاو موجودات زنده بر روی زمینه ی مواد غذایی ، 4) کاشتن و رسیدگی کردن زمین زراعتی ، 5) گروه جدید پرورش داده شده از زندگی حیوانی یا گیاهی .
در ماخذ دیگر چنین آمده است : مجموعه ی مظاهر زندگی یک ملت : الف) مجموعه ی فعالیت انسانی برای رفع حوایج اصلی خود و جامعه اش ، مانند غذا ، لباس ، خانه ، بهداشت ، و حفظ طبیعت ، ب) تدارک امکاناتی که برای مجموعه ی فعالیت انسانی اعم از علوم ، صنایع ، راهسازی ، تشکیلات اداری و غیره لازم است ، ج) سعی در ظرافت و اصالت دادن و فرم بخشیدن شخصیت انسانی و محدود ساختن و تغییر دادن انگیزه ها و نیازهای دانی ( پست ) به نیازهای عالی ( تصعید ) با ظهور انسان در روی زمین بوده و همزمان با او فرهنگ شروع شده است .
اولین نکته ی با اهمیت که در تعریف اخیر ملاحظه می شود . اینست که در این نوع مراجع پس از شمردن عالیترین حقایق ارزشی به عنوان معنای فرهنگ ، مانند سعی در ظرافت و اصالت دادن و فرم بخشیدن به شخصیت انسانی و محدود ساختن و تغییر دادن انگیزه ها و نیازهای دانی ( پست ) به نیازهای عالی ( تصعید ) می گوید : (( شروع فرهنگ با ظهور انسان در روی زمین بوده است )) ، یعنی حقایق مزبور که به عنوان معنی یا معانی فرهگ گفته شد ، ثابت و پایدار است و این ثبات با توجه به ماهیت انسان (( آن چنانکه استعدادهای او نشان می دهد )) و (( آن چنانکه ارزشهای به فعلیت رسیده ی او )) ارائه می نماید ، نیازی به آن ندارد که با انتقال کلمه ی فرهنگ به معانی پست و آلوده ی امروزی تغییر پذیر باشد .
فرهنگ از دیدگاه دیره المعارف آمریکا :
(( فرهنگ واژه ایست که علمای علم اجتماع و پویندگان رشته ی مردم شناسی آن را به کار برده اند و این واژه از گستردگی وسیعی برخوردار است . مفاهیم جانبی آن به طور عمده به افراد تحصیل کرده و آداب دادن ، تحت عنوان (( فرد با فرهنگ )) دلالت دارد . به عبارت دیگر به فردی تعلق می گیرد که آراسته و دارای فرهگ بوده و با هنرهای زیبای شیوه ی زندگانی متمدن آشنا است .
فرهنگ در قالب بحث تخصصی خود ، حوالی اواسط قرن نوزده ، در نوشته های علمای مردم شناس پدیدار شد . سر اداوارد برنت تایلر ، مردم شناس انگلیسی ، این واژه را برای بیان یک مجموع ی تکامل یافته از عقاید و چیزهایی که بر اثر تجارب تاریخی شکل گرفته اند ، به کار برد . در 1910 علمای مردم شناس آمریکایی واژه ی فرهنگ را به منظور خصیصه های مختص قومیتهای اجتماعات به کار گرفتند . روت بندیکت در دهه ی 1930 از فرهنگ به عنوان الگوی تفکر و انجام ددن فعالیتهای فردی نام برد که او را از دیگران متمایز می سازد . چند سال بعد واژه ی فرهنگ جهت تعریف شیوه ی متمایز برخورد انسان با محیط – به منظور طبیعت شکل گیری بشر در راستای همنوایی با هدف و آرزوهایش – مورد استفاده واقع شد . به هر صورت همه ی علمای رشته ی مردم شناسی بر این باورند که فرهنگ بر خلاف الگوهای وراثت یا غریزه ، متشکل از راههای فراگیری رفتاری و نهحوه ی پذیرش آن است .
واژه ی (( فرهنگ )) برای اندیشمندان علوم اجتماعی از اهمیت والایی برخوردار است ، زیرا ساده ترین مفهوم را برای بیان رفتار و تاریخ انسان به دست می دهد . به عنوان مثال نسبت به واژه ی (( اجتماع )) که بنا بر تعریف عبارتست از گروه افراد سازمان یافته ی وابسته به یکدیگر که در یک سیستم برای تولید و ادامه ی حیات خود ، فعالیتهای لازم را انجام می دهند ، واژه ی فرهنگ از کاربرد وسیعتری برخوردار است . فرهنگ ، بر محتوای رفتاری جامعه دلالت دارد . حال این پرسش مطرح است که چرا تعاریف گوناگونی از فرهنگ ارائه شده است ؟ دلیل آن اینست که فرهنگ از یک مقوله ی متجانس نیست و بر یک واقعیت مفرد دلالت نمی کند . بلکه تعداد زیادی از عناصر را در سطوح مختلف در بر س می گیرد . از آن جمله اند عقاید ، عواطف ، ارزشها ، هدفها ، کردارها ، تمایلات ، و اندوخته ها .
تکامل فرهنگ :
در بررسی روند تکاملی تاریخ فرهنگ ، سه نکته ملاحظه می گردد : نخست آنکه فرهنگ می تواند به عنوان روش تشخیص هنجار انسان از هنجار سایر جانداران مورد استفادهد قرار گیرد . دوم این شیوه و سلوک رفتاری ، ناشی از اثرات علت و معلولی پرورش جسمی انسان است . آخرین نکته آنکه در نتیجه ی رشد جمعیت انسانی و بهره گیری از طبیعت محیط ، هنجار فرهنگی با تاکید بر نشانه ها و زبان ، گنجینه ای از عقاید و دیدگاهها را در طول قرون و اعصار محقق ساخته است . اگر با دیدگاه وسیعتری نظر کنیم ، فرهنگ چیزی نیست که انسانهای اولیه به خاطر نیاز خود ، آن را ابداع کرده باشند . بلکه پدیده ای مبتنی بر هنجار بوده تا ارزش زیستی عظیمی را به موجوداتی که از آن برخوردارند ، اعطا نماید . بشری که م تواند ابزار بسازد و آن را برای انجام دادن کارها به کار ببرد ، می واند به چیزهای مختلف بیندیشد و آنها را با یکدیگر مرتبط ساخته ، فکر تازه ای ارائه بدهد . همچنین این امکان وجود دارد که یافته های یک نسل از طریق ثبت و نگارش به نسلهای بعدی انتقال بیابد . هیچ کدام از موجودات زنده ی عالم تا این اندازه توانایی ندارند . با تکامل این گونه تقبدات بوده که فرهنگ واقعیت خود را باز یافت .
فرهنگ به عنوان شیوه ی زیست :
اساس متغیرهای فرهنگی در خلاقیت و استعداد تجسم ذهنی انسان نهفته است ، بشر تقریباً دارای قدارت درک هرگونه حالت رفتاری یا تعبیر حیات انسانی است . البته در راه ایجاد و حفظ اشکال متغییر مفاهیم و زندگی اجتمعی ، محدودیت هایی در رابطه با واقعیتهای زیستی و اقتصادی وجود دارد . جنبه های اقتصادی و مادی حیات انسان ، ظاهراً در مراحل مختلف به عنوان توانایی تبدیل محیط طبیعی به دارایی و رفاه بیشتر گسترش یافته است . جنبه های هنری ، مطالعاتی ، و فلسفی فرهنگ در زمینه های مخلتف افزایش یافته ، اما معلوم نیست که این عوامل در مراحل مشخص گسترش یافته باشند . به هر حال ، تنوع مطلق فرهنگها در روی زمین ظاهراً محو می گردد . گسترش روشهای جوامع صنعتی غربی در سطح جهان ، بسیاری از تفاوتهای کم نظیر را به بهای جایگزینی اشکال شهرهای صنعتی تحت تاثیر خود قرار داده است .
علمای رشته های مردم شناسی و تاریخ گمان دارند که احتمالاً تنوع فرهنگی در قرنهای چهارده و پانزده یتعنی پیش از آنکه اروپائیان به طور جدی در آیینهای زیستی دیگر مردمان کشور جهان دخالت نمایند ، به نقطه ی اوج خود رسیده بود .
عناصر فرهنگ :
برای تجزیه و تحلیل فرهنگ ، برخورداری از مفاهیم خاصی ضروری است . در مرحله ی نخست ، این امکان وجود دارد که عناصر فرهنگ را بر اساس تعداد و اصول کلی طبقه بندی نماییم . ولی استفاده از واژه های خصیصه ، مجموعه ، و نمونه کاربرد یکسانی دارند . علاوه بر طبقه بندی عناصر تشکیل دهنده ی فرهنگ ، مفاهیم دیگری برای روش بررسی فرهنگ و موارد استفاده ی از آن مطرح است . در اینجا دو اندیشه مهم پدیدار می گردد ، مفهوم و کردار . معنای هر کدام از عناصر فرهنگ ( اندیشه ی الگوی هنجاری ، یا هدف ) عبارتست از هر گونه تعبیر و نشانه ی واکنش در ذهنهای مردمی که در برابر آن عناصر قرار دارند .
استفاده از عناصر فرهنگی ، توسط فردی که آن را مورد مطالعه قرار می دهد مشخص می گردد ، نه توسط شخصی که خود حامل فرهنگ است . علمای اجتماع نیز فرهنگ را به دو گروه از مکاتب فکری ، که بر طرف کننده ی نیاز انسان هستند ، تقسیم کرده اند .
شیوه ی فرهنگ
هنجار منطبق بر الگو نیز ممکن است در فرهنگ با مفهوم شیوه ای خاص مشخص شود یعنی فرهنگ را می توان برای روش مشخص انجام دادن کارهایی در جامعه مورد استفاده قرار داد . از این رو اصطلاح (( زیر مجموعه ی فرهنگ )) غالباً برای توصیف شیوه ی بخصوصی از کردارها در بخشی از جامعه به کار می رود . بنابراین قشر سیاه پوست ایالات متحده دارای شیوه های معینی از زندگی هستند که در جامعه ی سفید پوست دیده نمی شود ، هر چند که در جوار یکدیگر بسر می برند . فرهنگ در قالب شیوه ی رفتاری غالباً بیانگر روشهای حل مشکلات است )) .
فرهنگ چگونه تغییر پیدا می کند ؟
هر فرهنگی به طور مداوم تغییر پیدا می کند . ممکن است این دگرگونی سریع یا کند باشد . نظر به اینکه فرهنگ از عوامل مختلفی تشکیل می گردد ، تغییر در یک قسمت ، بر قسمتهای دیگر نیز اثر می گذارد . بعضی از دانشمندان علوم اجتماعی معقدند که بسیاری از معضلات اجتماعی به این علت به وجود می آید که بعضی از قسمتهای یک فرهنگ کندتر از سایر قسمتها تغییر پیدا می کند . کلمه ی عقب افتادگی فرهنگ از آنجا ناشی می شود که بعضی از قسمتهای یک فرهنگ تمایل پیدا می کند که به دنبال قسمتهای دیگر حرکت کند .
در تاریخ ایالات متحده ی امریکا بسیاری از عقب افتادگی های فرهنگ در زمینه ی اندیشه ها ، رسوم و مسائل غیر مادی بوده است . دانش و تکنولوژی به قدری سریع تحول پیدا می کند که اغلب از فرهنگ و مسائل غیر مادی پیشی می گیرد و آنها را عقب می راند . از این جهت شاید مخاطب قرار دادن سردمداران تکنولوژی امروز – که نقشی بسیار سود آور دارند و آماده کننده ی عوامل سلطه و قدرت هستند – و عطف توجه دادن آنها به فرهنگ انسانی و معارف ارزشی بیهوده باشد . و شاید هم آنان را به مقاومت برای تقویت ابزار و وسایل سود و قدرت خود ، بیشتر تحریک کند . لذا بهتر اینست که روی سخن ما با کسانی باشد که هنوز در جوامع آنان پایه هایی از اصول و عناصر فرهنگ انسانی وجود دارد و حتی امید آن می رود که روزی فرا رسد که در بوجود آوردن یک رنسانس فرهنگی عالی نقش اساسی را در دست داشته باشند . اگر چه ما این مسئله را در مبحث ناهماهنگی عناصر فرهنگی تا حدودی بررسی خواهیم نمود ولی مناسب به نظر می رسد که در اینجا نیز به یک نکته ی بسیار اساسی اشاره کنیم . و آن نکته اینست که متاسفانه محققان امروزی در فرهنگ و تعریف و مختصات آن ، تفاوتی میان قسمتهای پایدار و قسمتهای متغییر فرهنگها قائل نیستند . در صورتی که ما باید عناصر ثابت فرهنگها را که مستند به نیازهای ثابت و پایدار بشری است از آن عناصر متغییر و ناپیدار که همواره در معرض دگرگونیها می باشند ، تفکیک کنیم ولی غالباً حقایق فرهنگ کلی ثابت و مصادیق متغییر آن در دیدگاه محققان مخلوط می گردند و از این راه موجب لغزشهایی در فعالیتها و درک فرهنگ بوجود می آید . اینک می پردازیم به اصول کلی و ثابت فرهنگ که نباید با خلط و اشتباه با مصادیق متغییر آن ، در ابهام و بحران فرو رود . برای مثال :
1) اصل کمال جویی و اشتیاق به آن . حقیقت فرهنگی ظرفیست زایل نشدنی ، اگر چه مصادیق و افراد آن متنوع و همواره در معرض تغییر باشد .
2) اصل احترام : که در فرهنگ عام انسانی با عناوینی مانند نوع دوستی ، علاقه به انسان و محبت از آن یاد شده است .
3) اشتیاق شدید بشر به داشتن حیابت شایسته .
4) تصحیح و تنظیم ارتباط چهار گانه : الف) ارتباط انسان با خویشتن ، ب) ارتباط انسان با خدا ، ج) ارتباط انسان با جهان هستی ، د) ارتباط انسان با همنوع خود .
تاخر فرهنگی
فرهنگ همواره در حال تغییر است .از آنجا که الگوهای فرهنگی یک جامعه ازشیوه های رفتاری نهاد ها و سایر عناصر به هم پیوسته ومنسجم تشکیل شده است .تغییر در بخشی از فرهنگ سبب ایجاد تغییرات وتنش ها و فشار هایی در سایر قسمت های فرهنگ خواهد گردید .در این حالت ضرورت یا نیاز به تطابق وتنظیم مجدد که سبب خواهد شد تا فرهنگ به تعادل جدید برسد .احتمالاً منجر به دگر گونی های تطابقی خواهد گردید .اما این فرایند تعادلی معمولاً خیلی سریع بروز نمی کند وممکن است فاصله زمانی زیادی وجود داشته باشد تایک جزء عقب مانده فرهنگ بتواند به سایر قسمت ها برسد و بک پارچگی فرهنگی حاصل شود .به ویژه در عصر جدید ,اغلب نو آوری ها چنین وضعی را دارا هستند که سرعت تحول در نظام قانونی کشور ها معمولاً کمتر از سرعت دگرگونی تکنولوژیک است .جامعه شناسان این حالت را تاخرفرهنگی مینامند.
فرهنگ از دیدگاه دایره المعارف حقوق بشر :
(( فرهنگ ، حق هر انسان در خصوص مشارکت در زندگی فرهنگی ، طبق میثاق جهانی حقوق بشر ، به شرح زیر آمده است : الف) ماده ی 1027 – هر انسانی حق دارد که به طور آزاد در زندگی فرهنگی جامعه ای که در آن زندگی می کند مشارکت داشته و از مواهب و پیشرفتهای هنری و علمی آن برخوردار شود : ب) هر کس حق دارد تا از حمایت اخلاقی و مادی که در نتیجه ی تلاش علمی یا خلق آثار ادبی و هنری به دست می آورد ، برخوردار شود .
این حق همچنین در عهد نامه ی حقوق اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی مورد تایید بیشتر قرار گرفته است .
ماده ی 1015 . کلیه ی کشورهایی که عضو این عهد نامه هستند ، این حق را برای هر انسانی به رسمیت می شناسند : الف) در حیات فرهنگی شرکت کند ، ب) از مواهب پیشرفهای علمی و کاربردهایش بهره مند شود ، ج) از حق حمایت اخلاقی و مادی ، در نتیجه ی آثار علمی یا ادبی و هنری او به وجود می آید ،برخوردار شود . ماده ی 1015 اعضای این عهد نامه بایستی گامهای لازم را در جهت احقاق حق فوق به صورت اقداماتی که در جهت حفظ توسعه و گسترش علم و فرهنگ شد . به عمل آورند . ماده ی 3015 اعضای این عهد نامه حق غیر قابل اکار تحقیقات آزادانه در وادی علم و فعالیتهای خلاقانه ی فکری را به رسمیت می شناسند . ماده ی 4015 اعضای این عهد نامه ضرورت همکاریهای بین المللی را در زمینه های توسعه ی علم و فرهنگ مورد تایید قرار می دهند . دفاع از حقوق انسانها در قبال تبعیضات نژادی در قبال مسائل فرهنگی توسط عهد نامه ی بین المللی برای از بین بردن هر شکلی از تبعیض نژادی مورد تاکید قرار گرفته است . ماده ی 5 هماهنگ با حقوق بنیادی که در ماده ی دوم این عهدنامه آمده است . کلیه ی اعضای شکت کننده متعهد هستند که از اعمال هر گونه تبعیض نژادی ممانعت به عمل آورند .
الف ) اقتصاد . و بخصوص حقوق اجتماعی و فرهنگی . ب) حق برخورداری از مشارکت در فعالیتهای فرهنگی .
رفع تبعیض بر اساس جنسیت . طبق عهد نامه . حذف هر گونه تبعیض علیه زنان بوده که در ماده ی ذیل آمده است : ماده ی 13 – کشورهای شرکت کننده در عهد نامه اقدامات لازم را در جهت رفع هر گونه تبعیض علیه زنان در زمینه های اقتصادی و اجتماعی به عمل خواهند آورد به نحوی که زنان از حقوق برابر با مردان برخوردار باشند . بخصوص حق مشارکت در فعالیتهای تربیت بدنی و ورزشی و تمامی جنبه های فعالیتهای فرهنگی .
در تشکیلات سازمان ملل . وظیفه ی اولیه ی پاسداری و نظارت بر حمایت و گسترش حقوق فرهنگی بر عهده ی یونسکو قرار گرفته است . ابزار یونسکو در جهت برآوردن هدف فوق . عبارتست از : عهد نامه ی یونسکو برای حمایت از اموال فرهنگی در زمان بروز تخاصم نظامی که با مقررات مربوط در 14 می 1954 به تصویب رسیده . و به نام عهدنامه ی لاهه معروف است پروتکل همان عهد نامه مورخ 14 می 1954 عهد نامه ی یونسکو برای جلوگیری از قاچاق و یا انتقال واردات و صادرات اموال فرهنگی که در 14 نوامبر 1970 به تصویب رسیده است عهد نامه مراقبت از میراث فرهنگی مورخ 16 نوامبر 1972 . بیانیه ی اصول همکاریهای بین المللی فرهنگی مورخ 14 نوامبر 1966 . بیانیه ی یونسکو در خصوص اصول استفاده از فرستنده های ماهاره ای برای جریان آزاد اطلاعات . پخش و مبادلات فرهنگی گسترده مورخ 15 نوامبر 1972 و بیانیه ی یونسکو در زمینه ی مشارکت و نقش رسانه های گروهی ر زمینه ی تقویت صلح مناسبات بین المللی . تحکیم حقوق بشر . مبارزه با تبعیض نژادی و ایجاد جنگ مورخ 28 نوامبر 1978 . از ابزار دیگری که در زمینه ی حراست از حقوق فرهنگی می توان از آن نام برد اصلیست که بر طبق آن موزه ها بایستی در دسترس همگان قرار گیرد مورخ 14 دسامبر 1960 . توصیه در زمینه جلوگیری از استعمال غیر قانونی واردات و صادرات اموال فرهنگی مورخ 19 نوامبر 1964 . توصیه در زمینه ی حمایت , در سطح ملی , از میراث فرهنگی و طبیعی مورخ 16 نوامبر 1972 , توصیه در زمینه ی مراقبت از اماکن تاریخی معاصر مورخ 26 نوامبر 1976 , توصیه در زمینه ی ممنوعیت انتقال اموال منقول فرهنگی مورخ 28 نوامبر 1978 , توصیه ی یونسکو در زمینه ی وضعیت هنرمندان مورخ 27 اکتبر 1980 و طبق عهد نامه ی بین المللی در زمینه ی حقوق اجتماعی و فرهنگی که توسط شورای اقتصادی و اجتماعی در تاریخ 11 می 1976 به تصویب رسید , یونسکو می بایست به طور مرتب در زمینه ی چگونگی پیشرفت در زمینه ی حفظ حقوق و مواردی که طبق ماده ی 18 بر عهده گرفته به شوراها گزارش دهد . اطلاعات در زمینه ی پیشرفت موازین ماده ی 15 عهد نامه پیرامون حق شرکت در فعالیتهای فرهنگی تحت عنوان کوششهای یونسکو در زمینه ی اقتصاد . حقوق فرهنگی و اجتماعی به ثبت می رسد .
موارد توافق نظر میان فرهنگ اسلامی و فرهنگ حقوق بشر
1) ماده ی 1072 , هر دو بند (( الف )) و (( ب)) مورد توافق فرهنگ اسلامی و فرهنگ حقوق بشر است .
2) ماده ی 1015 هر سه بند (( الف )) و (( ب )) و (( ج )) مورد توافق هر دو نظام فرهنگی است .
3) ماده های 2015 , 3015 , 4015 و 5 مورد توافق هر دو نظام فرهنگی است .
4) در ماده ی 13 اختلاف نظری مابین دو نظام فرهنگی وجود دارد که ناشی از اختلاف درباره ی حقوق مرد و زن از دیدگاه غرب و دیدگاه اسلام است .
صفات و ویژگی های فرهنگ
هر جامعه ای فرهنگ خاص خود را دارد .فرهنگ هر جامعه دارای ویژ گی هایی است که آن را از سایر فرهنگ ها متمایزمی کند .فرهنگ ها از ثبات ,دوام و ویژ گی ها بر خوردار هستند که بستگی به تکتک افراد ندارد .گر چه فرهنگ زاده جامعه انسانی است و خارج از ذهن افراد به طور مستقل وجود دارد ولی ورفتار جامعه را در جامعه سازمان داده و حدود و نوع آنرا مشخص می کند .
در واقع ,فرهنگ از یک طرف محصول فعالیت انسان است که در جامعه تحقق می یابد و از طرف دیگر طرز تفکر و بینش افراد جامعه را تعیین و سازماندهی میکند
1- فرهنگ امری کاملاً اکتسابی است .انسان محتوای فرهنگ را در طول مدت حیات اجتماعی خود فرا می گیرد .به این معنا که جامعه ,آداب و رسوم و عقاید و طرز تفکر را بر اساس راه و روشی که مطلوب می داند ,به اعضای خود می آموزد .
2- فرهنگ قابل انتقال است .دستاورد های انسان بر اساس فرایند فرهنگ پذیری افراد جامعه به نسلهای بعدی منتقل می شود .این امر ,یکی از خصلت های انسان است که می تواند اندوخته ها و تجربیات و تمایلات خود را به افراد دیگر انتقال دهد .با این که بعضی از حیوانات تکامل یافته می توانند مطالبی فرا گیرند ,اما نمی توانند به همنوعان خود منتقل کنند .
3- فرهنگ پدیده اجتماعی است .فرهنگ به خود آمده و زاده زندگی اجتماعی است .فرهنگ ,محصول اندیشه ,فعالیت و کار اجتماعی انسان است و از صفات عمومی پدیده های اجتماعی بر خوردار است .یعنی ,تغییر و تحول می یابد ,عمومیت دارد و مردم از آن تبعیت می کنند .درعین حال نسبت به افراد جامعه مستقل است .
4- فرهنگ ,نیازهاو خواسته های افراد جامعه را بر آورده می سازد .اساساً فرهنگ در چنین پوششی زاده شده است تا نیاز ها و شیوه بر آورد نیاز ها را نظام بخشد .
5- فرهنگ امری عام است .هر جامعه -خواه ابتدایی یا پیشرفته – دارای فرهنگ است .حال ممکن است جامعه ای بر سنت های دیر پا و خرافات بنیان گیرد و یا فرهنگ جامعه ای دارای قوانین و مقررات مدون و ستزمانهای رسمی باشد .
6- فرهنگ هر جامعه از دو بخش معنوی (ارتباطی و انتظامی )و مادی (عینی و زیر ساختی )تشکیل شده است .آداب و رسوم ,اخلاق ,مذهب وهنر و فلسفه ,بخش معنوی (ارتباطی و انتظامی )و ابنیه های قدیم و جدید ,موسسات ,ابزارها ,تکنیکها ,سازمان شهر ها و روستا ها وفرهنگ مادی (عینی و زیر ساختی )را شکل می دهند :
7- فرهنگ ها قابل ارزش گذاری نیستند .ممکن است مطالعه فرهنگ ملتها ,موجب توسعه وتکامل بخش مادی و فرهنگ شود .اما نمی توان به ارزش گذاری فرهنگ ها پرداخت .
8- فرهنگ موجب تشکیل و تداوم نظام اجتماعی می شود .
9- فرهنگ ,مجموعه ای از فرهنگ های کوچک یا خرده فرهنگ هاست .در حالت کلی ,بین خرده فرهنگ ها همبستگی وجود دارد که در نهایت امر به صورت فرهنگ جامعه متجلی می شود .
10- فرهنگ ,موجب همبستگی و همکاری بین افراد جامعه می شود .
11- ابزار سازی و سخن گفتن ,دو عامل اساسی استقرار و تثبیت فرهنگ است .
12- هیچ فرهنگی ا فرهنگ دیگر برتر و بهتر نیست .
کارکرد و نقش فرهنگ
انسان برای ارضای نیاز ها و خواسته های اساسی خود ,قواعد و مقرراتی لازم دارد .ارزش ها و هنجار های اجتماعی که خود بخشی از فرهنگ هستند ,شرایط تحقق به این نیاز ها و خواسته ها را به دست می دهند .این بخش از فرهنگ دارای نقش هایی است که به بر قراری نظم در جامعه کمک می کند .مهم ترین این نقش ها را می توان به طور خلاصه چنین بیان داشت :
1- کارکرد تمایز بخشی ,فرهنگ موجب تمایز جوامع از یکدیگر می شود ,به این معنا که هر جامعه دارای فرهنگ خاص و متفاوت با فرهنگهای سایر جوامع است .
2- کارکرد سازماندهی به نیاز ها .فرهنگ ارزش ها ,معیار هاو نظامهای خاصی دارد که افراد جامعه با توسل به این ارزش ها و معیارها ,نیاز هاو خواسته های خود را سازمان می دهند .
3- کارکرد ایجاد همبستگی .فرهنگ موجب می شود که افرا جامعه با یکدیگر احساس همبستگی کنند .این کارکرد ,بقای جامعه را تضمین می کند .
4- کارکرد نظام بخشی به رفتارها .به رفتارها و کردهار های افراد جامعه نظام می دهد و آنها را بر اساس الگو های خاص خود تربیت می کند .
5- کارکرد کنترل .فرهنگ ناظر و مراقب اعمال و کردار افراد جامعه و ضامن بقای جامعه است . زیرا ,با ایجاد ارزش های اجتماعی و مقرارت و آداب و رسوم به نیاز های اساسی اعضای جامعه پاسخ می گوید ,و آنها را نظام می بخشد و به آنها رنگ اجتماعی و انسانی می دهد .
6- کارکرد تکوین شخصیت .موجب تکوین شخصیت افراد جامعه می شود .به این معنی که شخصیت افراد هر جامعه را فرهنگ همان جامعه سازمان می دهد .
دگرگونی فرهنگها
پاسخ به نیاز ها ,انسان را وادار به کار وکوشش کرده .کار و کوشش انسان در ارتباط با تکنیکها ,شرایط اجتماعی ,اقتصادی وموقعیت طبیعی ,اشکال مختلفی به خود گرفته است که در فرهنگ جوامع متبلور است .فرهنگ جوامع بشری ,بازگو کننده نوع تلاش و کوشش و میزان موفقیت آنها در پاسخگویی به نیاز ها و ارائه راه حلها و چگونگی همکاری و همیاری افرا جامعه است .انسان در طول زندگی اجتماعی شیوه های گوناگونی را با توجه به شرایط اجتماعی – اقتصادی برگزیده است .این شیو ه های متفاوت ,فرهنگ های گوناگونی را پدید آورده است .
مردم اغلب می پندارند که تمام فرهنگ های غیر باید همچون فرهنگ خودی باشد .این طرز برخورد در میان مردم گاهی منجر به نوعی قوم مداری شده است .قوم مداری دراین مفهوم ,عبارت است از اعتقاد به این که فرهنگ خودی بهترین ,مهمترین و مترقی ترین فرهنگهاست .
در مقابل چنین بینشی ,جامعه شناسان مفهوم نسبی بودن فرهنگ ها را به کار می برند .مفهوم نسبی بودن فرهنگ ها به این معنا است که هر جامعه ای برای سازمان دادن افراد جامعه و زندگی اجتماعی ,از تجربیات خود و الگوها و معیار هایی بهره می گیرد که خاص آن جامعه است .بنابراین ,نمی توان فرهنگ ها را با صفات غیر متمدن ,عقب مانده و غیر اخلاقی از یکدیگر متمایز ساخت . این باور که تمام جوامع بشری باید یک نوع فرهنگ و یک نوع شیوه زندگی را دارا باشند ,غیر علمی و غیر عملی است .
هر جامعه ای این حق را دارد که با توجه به مقتضیات اجتماعی -اقتصادی خود ,فرهنگ خاص خود را داشته باشد و بدان ارج نهد و آن را برای رهبری جامعه به کار گیرد .خوب و بد بودن فرهنگ ها قضاوتی است ذهنی و غیر علمی و در بعضی مواقع ,زاده ایدئولوژی سلطه گر که می خواهد از طریق ناپایداری ارزشها و باور داشتهای مردم به فرهنگ های انسانی و دیگر اعمال نظر ونفوذ کند .
بنابر این ,نه تنها بین فرهنگ های جوامع انسانی تفاوت و تباین وجود دارد ,بلکه در درون یک جامعه مشخص نیز فرهنگ های مختلف دیده می شود .این واقعیت ,یکی از خصلت های زندگی گروهی و روابط اجتماعی منبعث از نظام اجتماعی و نوع اعمال این روابط است که افراد جامعه را به گروههای جنسی ,قومی ,مذهبی ,زبانی و غیره تقسیم می کند .
تقسیم اجتماعی فوق هماهنگ با تقسیم کار اجتماعی ,نقش ها یا پایگاه ها را محقق می سازد .از رهگذر این تقسیم اجتماعی ,فرهنگ هایی در درون فرهنگ گسترده جامعه پدید می آید که اصطلاحاً آن را ((خرده فرهنگ ))می نامند .
خرده فرهنگ ها در درون فرهنگ جامعه ,ممکن است ازنقطه نظر ارزش ها ,باور داشتها و هنجارها با فرهنگ جامعه همزیستی داشته ,یا در ستیز باشند .وجود ستیز بین خرده فرهنگ ها و فرهنگ جامعه نشانه تنش و ناسازگاری در جامعه است .علاوه بر خرده فرهنگ های اشاره شده در بالا در جامعه به خرده فرهنگ های دیگری نیز بر می خوریم مانند :خرده فرهنگ جوانان ,هیپی ها وصوفیهاودراویبش ,خرده فرهنگ روستایی ,سالمندان ,فقرا یا گدایان و غیره
از وسیع ترین خرده فرهنگ هایی که گاهی فرهنگ حاکم و مسلط را تحت تاثیر قرار می دهد ,خرده فرهنگ های قومی .مذهبی و طبقاتی است .گرو هایی که خرده فرهنگ های قومی را به وجود می آورند ممکن اسن سالیان دراز استمرار داشته باشند .این جریان ,یکی از مباحث و موضوعهایی اساسی فرهنگ قومی در ایران ,نمونه ای از این خرده فرهنگ هاست .
هر خذده فرهنگی دارای ارزش ها ,نمادها ,باور داشتها و هنجارها ,جهان بینی ها و شیوه های زندگی و ویژه ای است که در داخل نظام فرهنگی مسلط و حاکم بر جامعه پدید مب آید .از ویژ گی فرهنگ های جوامع بشری این است که همگام با تحول و تکامل جامعه و پیچیده تر شدن روابط اجتماعی و تقسیم کار ,تعددو تکثیر می یابند .هر قدرنظام اجتماعی و فرهنگ آن باز و پربارتر باشد ,خرده فرهنگها جلوه بیشتری می یابند .چنین رفتاری ممکن است از تعارض بین خرده فرهنگ ها و فرهنگ جامعه بکاهد و یا بر عکس ,ستیز فرهنگ ها را تشدیدکند .و
بعضی از خرده فرهنگ ها در جهت مخالف نظام فرهنگ حاکم تشکیل می یابند که به آنها اصطلاحاً ((فرهنگ ستیز )) می گویند .خرده فرهنگ های گرو هها مثل معتادان وازدواج کنندگان گروهی در جوامع غربی ,از جمله خرده فرهنگ هایی است که با نظام فرهنگ موجود در ستیز است .زیرا ووجود چنین خرده فرهنگ هایی نظام موجود را از هم می گسلد .به این خاطر ,این گونه خرده فرهنگ ها ,فرهنگ ستیز نام گرفته اند.
به طور کلیخرده فرهنگ ها به گرو ههای اجتماعی جامعه مجال می دهد تا شیوه های متفاوت زندگی را با توجه به زمینه اجتماعی – اقتصادی و فکری جامعه ,ر گزیند .
این عمل .از این جهت که به آزادی انسانها می انجامد ,برای نظام اجتماعی مفید است ,لیکن اگر تداوم آن به عدم انسجام اجتماعی دامن زند ,به وفاق اجتماعی صدمه خواهد زد .
ابعاد فرهنگ
فرهنگ جامعه بشری از ابعاد و سطوح مختلف تشکیل شده است .نقش هر بخش از این ابعاد و سطوح ,در جامعه متفاوت است .به طور کلی ,فرهنگ شناسان و جامعه شناسان فرهنگ را به دو بعد مهم و کلی تقسیم می کنند :بعد عینی و زیر ساخت فرهنگ و بعد ارتباطی و انتظامی و رو ساخت فرهنگ
بعد عینی و زیر ساخت فرهنگ
بعد عینی و زیر ساخت فرهنگ را فرهنگ مادی و یا تمدن نیز می گویند .این بعد ,شامل کلیه دستاورد های ابزاری ,تکنیکی ,صور عینی تاسیسات وتشکیلات از قبیل ساختمانها وبناها ,جاد ها ,راه آهن و غیره می شود .هدف وجودی این بخش از فرهنگ ,رفع نیاز ها و خواسته های انسان بوده و هست .انسان در طول زندگی فردی و اجتماعی خود در تلاش است تا بینت نیاز ها و خواسته هایش و ابزار و تکنیک تامین آنها ,تناسب برقرار کند .
دستاوردهای ابزاری به انسان ,بیشترین کمک را در جهت تامین نیاز مندیهای وی کرده است .تکنولوژی وابزار های تولیدی و ساخته های تولیدی و ساخته های ابزاری واز عوامل اصلی تولید و زمینه ساز دگر گونی ها و اتوسعه جامعه بشری و انسانها بوده است .در واقع ,بعد عینی و زیر ساخت فرهنگ ,مراحل توسعه و شکل بندی اجتماعی را مشخص و تعیین می کند .
فرهنگ عینی و زیر ساخت ,دستاورد های رفاهی متعدد و گوناگونی را برای جامعه انسانی به ارمغان آورده است . از آن جمله ,الکتریسیته ,وسایل نقلیه گوناگون ,ساختمانهای مسکونی بهداشتی ,چاپ و انتشارات در ابعاد و سطوح وسیع ,ارتباطات اجتماعی و رسانه های گروهی ,بهداشت و درمان ,ویا سمعی و بصری و آموزشی ,تولید,توزیع و مصرف در سطح جهانی ,مخابرات و ارتباطات ماهواره یی و غیره .
فرهنگ جامعه بشری گر چه محصول تلاش و کوشش انسان است ,ولی خود نه تنها به عنوان عامل شکل دهی و سازماندهی اجتماعی و انسانی عمل میکند بلکه ,عامل تامین نیازمندیهای زیستی ,روانی و اجتماعی نیز به شمار می رود .از این رو ,فرهنگ عینی و زیر ساخت ,تولید کننده نیاز های اساسی انسان وجامعه انسانی و فرهنگ انتظامی و ارتباطی ,به عنوان تنظیم کنده و نظارت کننده ی روابط و مناسبات اجتماعی ,عمل می کنند .
بعد ارتباطی و انتظامی فرهنگ
این بعد از فرهنگ در واقع شیوه بهره گیری از فرهنگ مادی را به انسان می آموزد .انسان به عنوان یک موجود اجتماعی زیستمندو نیازمند ,برای کسب چگونگی بهره گیری از دستاورد های مادی و ابزاری خود به تجربه دست می زند .از این رو ,با دستاورد های فرهنگ ارتباطی وانتظامی وزندگی اجتماعی را نه تنها تداوم می بخشد بلکه در جهت ثبات آن گام بر می دارد .این بعد از فرهنگ از سه مقوله عقاید اجتماعی ,ارزش های اجتماعی وهنجار های اجتماعی تشکیل می شود .با این معیار ها ,گرایش ها ,رفتارها و فعالیتهای افراد جامعه متعادل شده ودر فرآیند جامعه پذیری و فرهنگ پذیری قرار می گیرد .
فصل دوم
ماهیت فرهنگ تکاملی
فرهنگ حقیقتی است دو قطبی (( برون ذاتی و درون ذاتی )) :
مقصود از دو قطبی بودن فرهنگ عبارتست از اینکه هم جنبه ی درون ذاتی دارد هم جنبه ی برون ذاتی , مانند زیبایی که مستند به دو قطب مزبور است . چنانکه دریافت حقیقت زیبایی مربوط به خصوصیت مغزی و روانی آدمی است و دیگر موجودات و جانداران از دریافت آن ناتوانند . همچنین دریافت فرهنگ دارای جنبه ی درون ذاتی است که ناشی از (( اصل صیانت ذات تکاملی )) است .
همانگونه که زیبایی بعد برون ذاتی دارد ، مانند نمود نشاط انگیز گل ، مهتاب ، آبشار ، و یا یک خط زیبا ، فرهنگ نیز دارای بعد برون ذاتی است ، مانند نمودهای عینی اخلاقیات و آثار هنری و کیفیت ساختمانها که نشان دهنده ی انواعی از دریافتها و آرمانهای درون است . روشنترین دلیل برای اثبات دو قطبی بودن فرهنگ همان است که برای دو قطبی بودن زیبایی آورده شده است و آن عبارتست از اختصاص درک زیبایی به انسانها . یعنی زندگی فرهنگی ، مخصوص به انسانها است . شما اگر در همه ی تعاریف و عناصر فرهنگی دقت کنید ، خواهید دید هیچ یک از آنها منطبق با حیوانات نیست .
اصول چهار گانه ی فرهنگ :
اصل اول – در مفهوم فرهنگ با نظر به مشهورترین تعاریف آن ، که از جوامع متمدن دنیا به دست آورده و مورد تحقیق قرار داده ایم ، (( بایستگی )) و (( شایستگی )) مستند به تعقل سلیم و احساسات تصعید شده ی مردم وجود دارد . بنابراین ، اگر در یک جامعه ، شماری از پدیده ها به نام فرهنگ نامیده شود ، ولی از تعقل سلیم و احساسات عالی مردم برخوردار نباشد ، نمی توان آنها را پدیده های فرهنگی حقیقی تلقی کرد ، چه رسد به اینکه ضد تعقل و احساسات وعلم و ادب باشد . از همین جا است که روحیه ی خود خواهی در اشکال مختلف خود ( نژاد پرستی ، پول پرستی ، قدرت پرستی ، شهرت پرستی و لذات گرایی ) را نمی توان در مفهوم فرهنگ جای داد ، زیرا همان گونه که در تعریف یا توصیف جامع فرهنگ گفتیم ، و از تعارف دایره المعارفهای جوامع چشمگیر دنیا ، و نظریات آگاهان و مردم متتبع به دست می آید ، فرهنگ کیفیت بایسته یا شیوه ی شایسته ایست برای پدیده های حیات انسانها ، به عبارت کوتاه تر فرهنگ کلمه ایست حامل ارزشی والا . در نتیجه کسانی که به نمودها و پدیده های شهرت پرستی ، پول پرستی ، قدرت طلبی ، لذات گرایی ، خودخواهی ، و عنان گسیختگی ، فرهنگ اطلاق می کنند ، در حقیقت خیانت بزرگی به بزرگترین ارزشهای انسانی کرده اند . شما وقتی فردی یا جمعی را بی فرهنگ می خوانید در حقیقت بدترین توهین را به او روا داشته اید .
اصل دوم – حیات انسانی ، دور از فرهنگ به معنایی که گفتیم ، شایسته ی ادامه ی بقا نیست ، زیرا زندگی بدون فرهنگ در حقیقت همان زندگی بی معنی و دور از تعقل و خرد و احساسات عالی انسانی است .
اصل سوم – هر اندازه که فرهنگ یک جامعه بیشتر به اصول ثابت معقول و دریافتهای عالی انسانی متکی باشد ، آن فرهنگ از بایستگی و شایستگی و پایداری بیشتر برخوردار است .
اصل چهارم – فرهنگ حقیقتی است دو بعدی 1) نسبی 2) مطلق
واضح است که منظور از مطلق ، معنای فلسفی آن نیست ، بلکه مقصود فراگیرتر بودن آن در برابر عناصر نسبی فرهنگهاست . از این تقسیم بندی ، فرهنگ خاص و فرهنگ عام مستفاد می شود . فرهنگ خاص ، ناشی از بعد نسبی فرهنگ است ، و مخصوص هر یک از اقوام و مللی است که مستند به طرز تفکر و تعقل و احساسات خاص باشد . مانند فرهنگ گاوبازی در اسپانیا ، احتراماً مبالغه انگیز به صنف زن و یا تعطیم و تکریم بیش از اندازه به صنف مرد که در ژاپن معمول است .فرهنگ عام ، آن کیفیت شایسته برای پدیده ها و فعالیتهای حیات مادی و معنوی انسانهاست که مخحصوص هیچ قوم و نژادی نیست ، مانند فرهنگ علاقه به زیباییها ، احترام متقابل میان انسانها ، حق شناسی ، علم و معرفت جویی ، قهرمان پروری در نیکیها ، از تعریف یا توصیف اخیر فرهنگ ، این نتیجه را به دست می آوریم که چون مقصود از فرهنگ ، کیفیت شایسته برای پدیده های و فعالیتهای حیات مادی و معنوی انسانهاست ، لذا پذیرش و منعکس ساختن آن دسته از حقایق و نمودها و فعالیتهای بشری ، که کاملاً منشا و عوامل ضروری طبیعی دارد و از قوانین جبری پیروی می کند ، جزء فرهنگ محسوب نمی شود . مانند خوردن غذا وآشامیدن آب ، ولی آمیختگی این گونه اعمال با دعا ، چنانکه در جوامع اسلامی و بعضی از جوامع دینی دیده می شود ، جزئی از مفهوم فرهنگ است . همچنین دفاع از حیات و آماده کردن محیط زیست و ارتباط با واقعیات از طریق علمی و فلسفی یا به وسیله ی حواس نیز داخل در مفهوم فرهنگ است .
ارتباط عناصر بسته ی فرهنگی با عناصر شایسته ی فرهنگی :
تفکیک قطعی مابین دو نوع عنصر فرهنگی ( بایسته ها و شایسته ها ) کار بسیار دشواری است که چه بسا به اختلال هر دو نوع عنصر بینجامد ، زیرا متهم ساختن بشر به اینکه او تنها امور ضروری زندگی را فرهنگ تلقی نموده و از عظمتها و آرمانهای اعلای انسانی چشم پوشی می کند ، انکار بدیهیات بوده که خود بر خلاف عقل و وجدان است . نفی عظمتها و آرمانهای اعلای انسانی و تنزل دادن انسان تا حد زنبوران عسل ، حکم به نابودی انسان و انسانیت دادن است .
ما خود در همین دوران ( اوایل قرن بیستم ) ، شاهد تلاش بسیار جدی تعدادی از بزرگترین جوامع دنیا بودیم که تصمیم گرفته بودند واقع گرایانه ترین مکتب اقتصادی واجتماعی و حقوق و اخلاقی را در جوامع خود پیاده کنند ، آنها نه تنها موفقیتی کسب نکردند بلکه همان گونه که در تعاریف صاحبنظران آن کشورها ( مانند روسیه و چین ) خواهیم دید . به ضرورت یک فرهنگ معنوی پیشرو با قطع نظر از چگونگی درک و برداشت مکتبی پیش ساخته ، اعتراف صریح نموده اند . اعتراف به ضروری بودن فرهنگ ، معلول یک یا چند عامل قراردادی نبوده است ، بلکه معلول انسانیت انسان است که بدون آن انسانیتی وجود نخواهد داشت که لازمه اش (( خروج انسان از غارهای ماقبل تاریخ و وارد شدن در دندانه های ناخود آگاه ماشین )) باشد .
از اینجاست که می گوییم : تا بشر بوده ، فرهنگ هم بوده تا زندگی انسان را لطافت ببخشد و پاسخگوی آرمانهای عالی روحی او باشد . آمیختگی انسان با (( فرهنگ )) به اخلاق و هنر به معنای عمومی آن ، کمیّت و کیفیت آزادی و مذهب و برداشتهای خاص از جهان بینی ، به علم و معرفت واقعی و اخلاقی تابو و رسوم و حتی به قوانین حقوقی کیفیت خاص بخشیده و آنها را باردار ارزشهای فرهنگی کرده است . پذیرش این قضیه که با از بین رفتن فرهنگ معنوی ، انسان حیات را وداع خواهد گفت ، سهل است و نیاز به تفکر زیاد ندارد .
توضیح این مطلب و اثبات آن را در سخنان سولژنیتسین که در جلسه ای در انجمن بین المللی فلسفه در لیشتنشتاین ترتیب داده شده بود ، می توان مشاهده نمود .
قسمتهایی از این سخرانی از این قرار است : (( هر آنچه که در خصوص ویژگیهای اخلاقی ، از انسان انتظار داریم ، می توانیم در مقیاس مهمتری از حکومتها ، دولتها ، پارلمانها ، و سیاستهای احزاب نیز انتظار داشته باشیم . اگر چنانچه سیاست بر مبنای اخلاق استوار نباشد ، باید گفت که برای انسانیت آینده ای وجود نخواهد داشت . در بین مردم روسیه ، این مفهوم از صدها سال پیش تا کنون به معنای واقعی کلمه به مورد اجرا گذاشته شد . متاسفانه امروزه در کشور خودم شاهد هستم که این گونه اهداف حتی نسبت به غرب نیز عقب مانده ترند . در ( کشور من ) بعد از هفتاد سال خفقان و فشارهای ناباورانه ، نوعی آزادی عمل کنترل نشده در بین طبقه ی فقیر به وجود آمده و انسانهای زیادی را از مسیر وجدان جداد کرده ، اما نباید مشکل را بین کشورهای جهان تقسیم کرد . در اواخر دومین هزاره میلادی ، این مشکل ، مسئله ی مشترک تمام انسانیت خواهد بود .
بحران پیشرفت – پیشرفت می کنیم در چه موردی ؟ درباره ی پیشرفت چه چیزی صحبت می کنیم ؟ پیشرفت فقط در سایه ی تمدن تکنولوژیک و تسهیل شرایط زندگی و اکتشافات نظامی به وجود می آید . ما با اشتهای کامل در حال بلعیدن طبیعتی هستیم که به ما تقدیم شده است . اما در میان یک جنین پیشرفتی ، معیارهای اخلاقی ما رشد نمی کنند . احتیاجات مادی با چنان سرعت بی حساب و کتاب در حال گسترش و پیشرفت هستند که نمی دانیم چه باید بکنیم . اشباع نمی شویم ، بی وقفه در حال گسترش تملیک خودمان هستیم ( به عبارت ساده تر از سرمایه ی هویت انسانی می خوریم ) ، لکن در هنگامی که تملیک به ارزشهای والاتر و اهداف معنوی مرتبط می شود ، حیات درونی انسان را تهی می کند ، یعنی انسان به صورت واسطه ی منفعت پرستی و استثمار در می آید . نقل و انتقالات و ارتباطات فوق العاده آسان شده ، انسانها توانستند ا زدرون خانه ی خود با پیچاندن یا فشار دادن بر روی یک دگمه ی تلویزیون ، تمام دنیا را سیر کنند . اما در اقیانوس اطلاعات سطحی ، روح انسان ، نه رو به ترقی بلکه رو به روال و انحطاط نهاده است . هر چقدر که رفاه مادی و آسایش ، افزایش پیدا می کند ، از حیات معنوی کاسته می شود . پیشرفت علم ، تکنولوژی و اقتصاد ما را به بردگی سوق می دهد ما همواره در پی اکتشافات جدیدی هستیم ، اهداف را نادیده می گیریم : آیا هدف از زندگی چیست ؟ نتوانستیم از مسئولیتهای ابدی دور بشویم . تلفن و تلویزیون تمامیت عصرمان را نابود کرد . شروع به دیکته کردن شرایط به ما کرد . رشته ی ارتباطات بین انسانها رو به گسسته شدن نهاد . افراد و در راس آنها سالخوردگان ، (( تک زیستی )) کردند . ما در هر حال تبدیل شدن به اسباب بازی تکنولوژی هستیم قادر نیستیم از آن جهت هماهنگ سازی و همانند سازی و انجام کارهای پسندیده و نیک و نیک استفاده نماییم . پیشرفت نتوانست ما را از مسئولیتهای جهان شمول شدن دور نگهدارد . بعلاوه اینکه برای سر و کار داشتن با این مسئولیتها ، در حال حاضر بیشتر از گذشته در وضعیت تفرق آمیز به سر می بریم و فاقد آمادگی هستیم آهنگ خود را از دست داده ایم ، آهنگی که با فطرت و وجود فیزیکی ما عجین بوده است و مفاهیم بد و نیک هم درد پرده ی ابهام قرار گرفته اند . آنچه که بتواند به نحو احسن ناتوانی و انحطاط معنوی ما را افاده کند ، از بین رفتن نگرشی است که توام با خونسردی نسبت به مسئله ی مرگ از قبل داشتیم . شرایطی که رفاه مادی را تامین می کند ، هر چقدر هم افزایش می یابد ، اما به همان اندازه ترس از مرگ باعث جاری شدن عرق سرد بر وجودمان می شود . زندگی اشباع ناپذیر و پرجنجال ، به شکل بی سابقه ای یک نگرانی و ترس از مرگ را به وجود آورده است . انسانها رفته رفته تلاش می کنند خود را در مرکز طبیعت قرار داده و به جای آنکه وجود خود را جزئی از وجود و هستی کاینات بدانند وجود را همانند جزئی از وجود خود می بینند . این برداشت ، یعنی مرگ پایان هر چیزی است ، در وجود ما به یک نیروی برتری مبدل شده است . اواسط قرن بیستم در شرایط تهدید هسته ای سپرس شد . در پی این تهدید ، همه چیز بی اهمیت جلوه داده شد ، اما این تهدید در راستای تحمیل دوباره ی وجود خود به جامعه ی غرب یک مفهوم وحدت بخش به وجود آورد . در پایان قرن حاضر ، کمونیزم به دلیل پوسیدگی درونی و قابل توجهی از آنها به عمل بیاورند !… و دهها امثال این موارد که چشم پوشی شرم آور اکثریت نوع بشری را از فرهنگهای ارزشی تکاملی بخوبی اثبات می کند .
یکی از بدترین نتایجی که توقف و رکود فرهنگ تکاملی ارزشی برای بشریت نصیب کرد ، محرومیت اسف بار اکثریت انسانها از دریافت حقایق عالیتر و تمایل آنان به ارتکاب هر گونه ضد حق و حقیقت بود . این محرومیت است که بدون تردید موجب محدودیت شدید درک و دریافت آنان درباره ی حقایق شده است . برای ارائه نمونه ای از این محدودیت شدید ، مواردی را متذکر می شویم :
الف) مردم از دریافت زیباییهای معقول محروم مانده اند . فرهنگ ، زندگی ماشینی آنان را از درک جمال هستی ، زیبایی عدالت ، زیبایی آزادی وجدان ، زیبایی شرف و حیثیت انسانها و زیبایی اصل حیات بر کنار ساخت . به طور کلی می توان گفت : فرهنگ زندگی ماشینی احساس زیبایی در انسانها را تا سطح درک زیبایی محدود گل ( که یکی از زیباییهای محسوس است ) تنزل داد .
از این رو زیبایی حقاییقی مانند عدالت ، حق ، آزادی وجدان ، شرف و حیثیت انسانی ، و اصل حیات در کتابهای اخلاق مدفون شدند .
ب) ارتکاب به هر جرم ضد اخلاقی و خلاف وجدان به عنوان وسیله برای رسیدن به هر هدفی که انسان آن را منظور می دارد ، بخصوص در فرهنگ سیاسی تجویز شد و از این راه صدمات جبران ناپذیری به فرهنگ تکاملی وارد شد .
ج) دگرگون شدن منطق اقتصاد اجتماعی انسانی و مبدل شدن آن به مصرف گرایی هر چه بیشتر ، که ضرورتاً تولید هر چه بیشتر را ایجاب می کند ، فرهنگ معیشت برای حیات نه حیات برای معاش هوسبازی خودکامگان – را نابود ساخته است . برای توجیه این فرهنگ ضد حیات انسانها ، چنین می گویند : امروزه وضع و موقعیت تکنولوژی ، این شعار را ایجاب می کند که تولید بیشتر ، اقتصاد بهتر !
نمی فهمند یا نمی خواهند بفهمند که تولید بیشتر در دست کیست ؟ چه کسانی زیر بار سنگین تولید بیشتر جان می بازند ؟ هر گز به روی خود نمی آورند که معادن و مواد مفید زمین هر چه باشد . روزی تمام شدنی است .
د) نژاد پرستی و اقلیم پرستی ، از دیگر (( ضد فرهنگهای تکاملی ارزشی است که هر روز که پیشتر می رویم ، یعنی به اصطلاح متمدن تر می شویم ، این پرستش شدت بیشتر به خود می گیرد ، به طوری که مکتبهای اجتماعی و سیاسی ، و نظریات علوم انسانی یکی پس از دیگری در عرصه جوامع بروز می کنند و چند روزی می درخشند و پس از مدتی رهسپار نیستی می گردند ، اما نژاد پرستی و اقلیم پرستی روز به روز استحکام بیشتری می یابد و همه را از جمله حقوق و فرهنگ و علوم و اقتصاد و قدرت جهانی بشر را بر سخره می گیرد .
فرهنگ پیرو و فرهنگ پیشرو :
فرهنگ پیرو به آن قسم از نوع کیفیت و شیوه ی زندگی مادی و غیر مادی می گویند که هیچ اصل و قانون اثبات شده ی قبلی را مورد تبعیت قرار نمی دهد ، بلکه صحت و مقبولیت خود را از تمایل و خواسته های مردم می گیرد . به این معنی ، که این قسم از فرهنگ ناشی از رفتار و امیال و خواسته های مردم با هر انگیزه و علتی است و هیچ کاری به تطابق آنها با واقعیات مستقل از هوی و هوس و تمایلات طبیعی انسانها ندارد .
بنابراین ، هر گونه عامل فساد دین و اخلاق و شرف و منطق (( حیات معقول )) انسانها می تواند به عنوان خواسته های مردم ، نام فرهنگ به خود بگیرد ! مدتی است در دوران ما این قسم بی بند و باری به نام فرهنگ به خود بگیرد ! مدتی است در دوران ما این قسم بی بند و باری به نام فرهنگ مورد اشاعه وترویج قرار گرفته است که قطعاً به نابودی انسانیت منجر خواهد شد . بدیهی است که اصطلاح فرهنگ پیرو در این موارد اگر چه مستقیماً به معنای پیروی از خواسته ها و تمایلات بشر است ، ولی نباید از نظر دور بداریم که در عین حال این نوع فرهنگ ( پیرو ) ، بهترین وسیله ی فعالیت قدرت پرستان خودکامه ی جوامع نیز می باشد . در حقیقت می توان گفت : فرهنگ مزبور ، هم پیرو خواسته ها و تمایلات طبیعی محض اکثریت مردم است و هم پیرو خواسته های سلطه گران جوامع که هم خواسته ها و تمایلات مردم را می توانند وجیه کنند و هم هر گونه عامل ضد اخلاق و دین و شرف انسانی را به نام فرهنگ ، رنگ آمیزی نمایند .
به نظر می رسد شیوه ی حقوق پیرو ، برای برخوردار ساختن مردم جامعه از یک حقوق مفید ، قابل اصلاح و شایسته تر از شیوه ی فرهن پیرو باشد ، زیرا حقوق ، مربوط به متن اصلی زندگانی مردم است ، لذا همواره به وسیله ی نیازهای جدی مردم در معرض تصحیح و تنظیم واقعیات می باشد . در صورتی که فرهنگ پیرو ، بدان جهت که شامل زیباییها و پدیده های خوشایند و ظرافت کاری و تجملات غیر حیاتی بوده و نمی تواند از طرف عوامل ذاتی و نیازهای جدی مردم اطلاح و تنظیم شود . به همین جهت است که می بینیم هر گونه فعالیتها و نمودهای مبتذل و ضد شرف و اخلاق را به نام فرهنگ می توانند رواج بدهند . این جمله را که بعضی از صاحبنظران علوم انسانی گفته اند . مورد دقت قرار بدهیم : (( طبیب رستورانچی نیست . شما وقتی که وارد رستوران شدید هر چه بخواهید او خواسته ی شما را برآورده می کند ، در صورتی که طبیب به قانون و مبانی علمی خود عمل می کند ، دارو می نویسد و کاری با خواسته ی شما ندارد . و یک سیاستمدار خوب و پیشرو ، طبیب است نه رستورانچی )) ملاک است که باید بگوییم : یک پیشتاز فرهنگی سازنده و یک پرچمدار تمدن انسانی ، طبیب است نه رستورانچی .
فرهنگی را که اسلام بنا نهاد :
فرهنگی را که اسلام بنا نهاد ، حیات هدفدار است که ابعاد زیبا جویی و علم گرایی و منطق طلبی و آرمان خواهی انسانها را بشدت به فعالیت رسانده و همه ی عناصر فرهنگی را متشکل می سازد ، عنصر فرهنگ علمی را از عنصر اخلاق عالیه ی انسانی جدا نمی سازد ، عنصر فرهنگ هنری را از عنصر فرهنگ ارشاد اقتصادی تفکیک نمی کند ،.
این حکمت شامل هر گونه نمود و فعالیتی است که می تواند نیروبخش حیات هدفدار برای هر فرد و جامعه باشد . اولین بنیانگذار و حمایت کننده ی اصلی این فرهنگ ، خدا است که آدمی را با قلم و بیان و قریحه و ذوق و کمال جویی و کشف اصول پایدار در رودخانه ی همیشه در جریان رویدادها مجهز ساخت و با دو بال احساس و اندیشه او را به پرواز در آورد .
نتیجه ی به وجود آمدن چنین فرهنگ هدفداری این بوده که : (( سه قرن بعد از مرگ پیغمبر ، شهر قرطبه ، یک میلیون جمعیت ، هشتاد مدرسه ی عمومی ( دانشکده ) ، و کتابخانه ای شامل ششصد هزار مجلد کتاب داشت و زبان عربی ، زبان علمی جهان شده بود . در این هنگام اشاعه ی علم از نو شروع شد . زکریای رازی ( 251-313) مرض آبله و همکار او ابوالقاسم خلف بن عباس زهراوی ( متوفی حدود 404) سلعه و امراض ستون فقرات را کاملاً توصیف کرد . ابن سینا ( 370 – 428) پرنس علوم ، دانش طب را در دنیای اسلام چنین رونق داده بود که یکی از پادشاهان کاستیل که آب در آورده بود . برای معالجه به شهر قرطبه نزد دشمنان خود رفت .
تالیفات محمد بن جابرین سنان بتانی ( متوفی 317) موجب افتخار کشور او است . بتانی مردی بزرگ ا زجمله ی اشراف بود و به بطلمیوس ارادت می ورزید و خود او از لحاظ دقت در مطالعه ی تقویم اعتدالین از بطلمیوس نیز پیش رفت و اول کسی بود که در علم مثلثات جیب ( سینوس ) را جانشین وتر ساخت و از این تغییر تمام مثلثات جدید نتیجه شد )) .
فرهنگ ادبی به معنای عام آن که زبان گویای هر گونه آرمان فرهنگی است ، بقدری در جوامع اسلامی تقویت شد و به صورت عامل خلاق درآمد که می توان گفت با تربیت مردانی نظیر مولوی جلال الدین ، فرهنگهای مفید و سازنده ی دیگر اقوام و ملل تحت تاثیر او قرار گرفت ، تا آنجا که هر مکتب ادبی ، جهان بینی مولوی را عضوی از مکتب خود معرفی می نماید .
در صورتی که در فرهنگهای معمولی سایر جوامع چنین تشکلی وجود ندارد . این جمله را که (( تجدد ادبی و هنری پیشرفت علم را متوقف می سازد )) دقت فرمایید .
آنگاه مبحث مربوط به این عنوان (( ور شکستگی علم اعلام شد )) را در ماخذ مربوطه مطالعه نموده و ببینید به چه نتیجه ای می رسید ، در صورتی که اگر در ساختن و ادامه و تحولات فرهنگی ، ضرورت تشکل و اشباع لطمه ی ابعاد روانی انسانها منظور می گشت ، بدون تردید پیشرفت هیچ یک از عناصر فرهنگی به رکود و توقف سایر عناصر آن نمی انجامید ، یعنی تجدد ادبی و هنر پیشرفت علم را متوقف نمی ساخت و توقعات بی مورد از تجربه و مشاهده و همچنین بی اعتنایی به عنصر جهان بینی فرهنگ و ورشکستگی علم را علام نمی کرد .
در ابتدای این مبحث گفتیم : (( فرهنگی را که اسلام بنا نهاد . حیات هدفداری است که ابعاد زیبا جویی و علم گرایی و منطق طلبی و آرمان خواهی انسانها را بشدت به فعالیت رسانده و همه ی عناصر فرهنگی را متشکل می سازد ، )) . نمودهای هنری در اندلس و هند و ایران و شام که به اعتراف کارشناسان هنری در حد اعلای زیبایی و مهارت ، تجسم یافته است ، نشان دهنده ی تحریک بعد زیبایی جویی در اسلام است .
در قرآن مجید ، هفت مورد به وجود زیبای و ابسته به مشیت خداوندی اشاره شده
فرهنگ پذیری و عوامل آن :
امروزه اصطلاح (( فرهنگ پذیری )) و عوامل آن :
امروزه اصطلاح (( فرهنگ پذیری )) در زبانها و نوشته ها بسیار رایج شده است . و در این زمان ، پدیده ها و فعالیتهای مخالف دین و اخلاق عالی انسانی به نام (( فرهنگ )) در حال ورود و سرایت به جوامع دینی و اخلاقی است ، لذا نوعی وحشت و هراس ، انسانهای شریف و با حیثیت را رد خود فرو برده است . برای تحقیق پیرامون (( فرهنگ پذیری و عوامل آن )) ، مطالبی را مورد بحث قرار می دهیم .
مطلب اول ) آیا فرهنگ پذیری به طور مطلق غلط است ، یا به طور مطلق صحیح است ، منظور از مفهوم و عناصر فرهنگی که مورد پذیرش قرار می گیرد ، چیست ؟ بدیهی است که صورت سوم مسئله صحیح و دو صورت اول و دوم غلط است ، یعنی نخست باید دید منظور از فرهنگی که مورد پذیرش قرار می گیرد چیست ؟ اگر منظور همان (( کیفیت یا شیوه ی بایسته و یا شایسته برای آن دسته از فعالیتهای حیات مادی و معنوی انسانهاست که مستند به طرز تعقل سلیم و احساسات برین آنها در حیات معقول است )) .
قطعی است که چنین فرهنگی به جهت استعداد کمال جویی که در بشر وجود دارد ، در هر زمان و مکان ، مطلوب همه ی جوامع بوده ، و بلکه استقبال شدید انسانها از این فرهنگ ، در سرتاسر تاریخ بخوبی مشاهده می شود . آشکارترین مصداق این قاعده ، نهضت بسیار با عظمت و شگفت انگیز مسلمانان در قرن سوم و چهارم و پنجم هجری است که در جوشش ذاتی برای ایجاد تمدن و فرهنگ و پذیرش قسمت بایسته ها و شایسته های آن از دیگر اقوام و ملل دنیا ، بزرگترین گام را برداشتند . آنها با تلاشی که از سواحل دریای خزر تا کرانه های ) آتلانتیک برداشت کردند موفق شدند فرهنگ اصیل تکاملی و علوم را در جامعه ی خود از توقف و سقوط نجات بدهند قطعی است که این یکه تازان میدان فرهنگ و تمدن ، در مسیری که پیش گرفته بودند . به هر پدیده ی کثیف و ضد اصول اخلاق انسانی و ضد دین الهی که به نام فرهنگ بود می رسیدند . آنها را طرد نموده و حقایقی را به نام علم و فرهنگ می گرفتند که به سود عوامل مادی و معنوی (( حیات معقول )) انسانها بوده باشد . ( مطلب دوم ) منظور از پذیرش فرهنگ پویا و هدفدار ( تکاملی ) ، که عملی واجب و لازم است ، آن نیست که فرهنگ وارد شده از اقوام و ملل دیگر بدون تحقیق و تصفیه و تنها از روی تقلید باید پذیرفته شود ، خلق را تقلید شان بر باد باد/ای دو صد لعنت بر این تقلید باد .
در قبح تقلید و ناشایستگی آن – در صورتی که امکان تحقیق باشد – هیچ تفاوتی مابین خوبی و بدی مورد تقلید وجود ندارد ، زیرا در هر دو صورت ، آدم مقلد از مورد تقلید بیگانه است . تنها فرقی که دارد اینست که اگر مورد تقلید یک حقیقت خوب باشد ، اثر طبیعی خود را اگر چه مقلد از آن آگاه نباشد . می گذارد . این معنا در فرهنگ ادبی ما با کمال وضوح منعکس شده است :
خدا خوان تا خدادان فرق دارد که حیوان تا به انسان فرق دارد
بدینسان از خدادان تا خدایاب زدانش تا به عرفان فرق دارد
مه تابان خور تابان یکی نیست که تابان تا به تابان فرق دارد
محقق را مقلد کی توان گفت که دانا تا به نادان فرق دارد
اگر جوامع ما اثل عدم جواز تقلید در موضوعات و مسائلی که تحقیق در آنها امکان پذیر است ، به طور جدی مراعات می شد ، این همه نوسانات و تغییر پذیری نظریات و آراء علمی در علوم انسانی و معارف فلسفی و دیگر عناصر فرهنگی برای مردم پیش نمی آمد . توضیح اینکه در دورانها اخیر فرضیات و نظریاتی بظاهر علمی در مسائل علوم انسانی از مغرب زمین به جوامع اسلامی وارد شده که مردم ناآگاه آن نظریات را به عنوان مسائل علمی که کشف از واقعیتها می کند ، از روی تقلید پذیرفته اند .
حال اگر کسی به آنها می گفت : این مسائل جنبه ی علمی ندارد ، بلکه مجموعه ای از فرضیات و حدسیات است که بر مبنای ذوق پردازی ، یا علل دیگر علمی تلقی شده است ، او را مورد توبیخ قرار داده و می گفتند : شما مخالف علم هستید ! شما مرتجع هستید ! گذشت ، آن زمان که مردم با تخیلات یا کلیات ذهنی خود را مشغل و دلخوش می داشتند ، امروزه ما با علم سرو کار داریم و علم است که باعث پیشرفت ما خواهد بود این ساده لوحان و گاهی غرض ورزان ، بدون تحقیق و بررسیهای عمیق ، با سوء استفاده از اصول کلیه ای که هیچ انسانی منکر آنها نیست – مانند اینکه اینها مسائل علمی هستند ، نباید با مسائل علمی مخالفت نمود – مردم جوامع را مجبور به پذیرش تقلیدی آن مسائل می نمودند . و چون پذیرشتها از روی تقلید بود ، لذا حتی موقعی که آن مسائل در مغرب زمین از دیدگاه علمی مردود می گشت و خلاف واقع بودند آنها برای خود دانشمندان آشکار می شد ، این مقلدان خود باخته دست از عقاید سابق خود برنمی داشتند و به اصطلاح در آسمان آبی و آفتابی تموز بر سقف خانه های مردم ناآگاه باران می چکید .
مطلب سوم ) انتقال فرهنگها از جوامعی به جوامع دیگر انواع گوناگونی دارد . از آن جمله :
انتقال فرهنگ ها :
1) انتقال فرهنگ مفید و سازنده که عبارتست ا زحقایق و واقعیات مربوط به ضرورتها و ارزشها و زیباییها و دیگر شیوه های شایسته ی (( حیات معقول )) انسانها ، این گونه عناصر فرهنگی مانند علوم و صنایع و هنرهای ارزشی پیشرو در مسیر (( حیات معقول )) ، اخلاقیات والای انسانی ، عناصر و مختصات دین الهی بر مبنای فطرت پاک و غیر ذلک ، نه تنها شایسته است که همگان در انتقال آنها برای اقوام و ملل بذل مساعی نمایند ، بلکه از دیدگاه اسلام یک تکلیف مذهبی برای هر فرد و گروهی است که توانایی انجام دادن آن را دارد . منابع اسلامی درباره ی لزوم این همکاری بسیار فراوان است . از جمله قرآن می فرماید : (( و برای نیکوکاری و تقوا با یکدیگر همیاری و کمک کنید و به گناه و خصومت همکاری نکنید . و هیچ نیکوکاری و تقوا در این دنیا بالاتر از آن نیست که آدمی در اشاعه و تعمیم فرهنگ حیات بخش کوشش کند و بدین وسیله انسانها را از سقوط در منجلاب جهل و اضطراب و فقر و انواع نیازمندیها نجات بدهد )) . و از جمله احادیث ، حدیث مشهور از خاتم الانبیاء ، صلی الله علیه وآله و سلم ، است که فرموده : الخلقُ کُلّهم عیال الله و اُحبُهم الیِه اَنفَعهُم لَهم ( مردم همگی خاندان خداوندی هستند و محبوبترین آنان در نزد خدا ، سودمندترین آنان است ، و یقینی است که هیچ منفعتی برای محبوبترین آنان در نزد خدا ، سودمندترین آنان است ، و یقینی است ک هیچ منفعتی برای انسانها ضروریتر و مفید تر از فرهنگهای حیات بخش نمی باشد .
همه ی تواریخ تمدنها و فرهنگها چه آنها که در مشرق زمین نوشته شده و چه آنهایی که در مغرب زمین تالیف شده است ، اتفاق نظر دارند که جوامع اسلامی در قرنهای سوم و چهارم و پنجم هجری – زمانی که از سلطه گریها و خودکامیگیهای طواغیت روزگارشان تا حدودی امان یافته بودند – فرصتی به دست آوردند تا با پذیرش عناصر فرهنگی اقوام و ملل آن دورانها ، بر گسترش تمدن و فرهنگ خویش بیفزایند ، و همچنین در منتقل ساختن عناصر مفید فرهنگی و تمدنی خود و آنچه که از دیگران گرفته و تصفیه نموده بودند ، مفیدترین گامها را برداشته و به قول بعضی از صاحبنظران تاریخ ، علم و فرهنگ را در قرون وسطا از سقوط حتمی نجات دادند .
2) انتقال عناصر مفید فرهنگ با هدف سوداگری اقتصادی یا سلطه گری به این معنی که انگیزه و هدف جامعه ای که دارای عناصر مفید فرهنگی بوده و در صدد صادر کردن آن به دیگر جوامع است ، به دست آوردن منافع اقتصادی ، سیاسی ، یا نوعی سلطه گری است ، نه عمل به آرمانهای اعلای انسانی و تعمیم ترقی و اشاعه ی فرهنگی مفید . در چنین فرضی آن اقوام و مللی که وارد کننده و پذیرنده ی فرهنگ هستند باید حواس و تعقل خود را به کار انداخته تا در معامله ای که می خواهند انجام بدهند مشتی پدیده های بی اساس به نام فرهنگ عایدشان نشود هک با گذشت روزگار اسباب پشیمانی و اندوهشان را فراهم آورد . به قول نظامی گنجوی : بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند / بگفت آن ده خرند و جان فروشند .
3) انتقال فرهنگ به انگیزگی اشاعه و ترویج آنچه که یک جامعه یا گردانندگان آن ، به عنوان پیشتاز معرفی کردن خود به دیگر جوامع ، انجام می دهد .
خطر این گونه انگیزه های محقّرانه ، اگر چه در ابتدا محسوس و قابل توجه نیست ، ولی بدان جهت که ریشه ی خودخواهی قبیح دارد ، ممکن است شاخ و برگها و میوه های ضررباری به وجود بیاورد : علاوه اینکه ممکن است مردمی که فرهنگ را به آنان منتقل شده ، تحقیر کرده و از آنها مطالبه ی پاداش نمایند ، یا آنها را وسیله ی اعتلای نژادی قرار داده و بگویند : بله ، اصلاً بافت مخ ما با شما مردمی که از فرهنگ ما استفاده می کنید فرق دارد : ما تکامل یافته تر از شما هستیم و می دانید که مطابق قانون تکامل ، آن صنف یا گروه یا نوع که تکامل یافته تر است می تواند خود را هدف و دیگران را وسیله قرار دهد !
4-انتقال عوامل فساد و اصرار به جسم یا روح انسانها به نام انتقال فرهنگ می تواند وقیح ترین فعالیت های بشر باشد که ممکن است درباره نوع خود روا بدارد .با این توضیح که :به وجود آوردن و عرضه وسایل تحریک شهوات حیوانی و اشباع غیر قانونی آنها ,اگر چه در ظاهر زیباترین نمودهای محسوس ومستند به اندیشه ها و تلاش های علمی است ,ولی در واقع نوعی تباه کردن جانهای انسانها است .
5- خلق و عرضه داستانها و افسانه ها و نقاشیها و دیگر نمود های بظاهر هنری برای پوچ نشان دادن زندگی انسانها ,مساوی با نابود کردن جانهای انسانها است واگر چه مهارت و ابداع و اندیشه درباره آنها در عالیترین درجه بوده باشد .
6-ایجاد و اشاعه هر گونه اثر هنری که منجر به پایین آوردن و تحقیر شخصیت انسانها می شود ,هر چند که در نهایت جذابیت و شگفت انگیز باشد ,نوعی قتل نفس محسوب می گردد .
7- کوشش در جهت ترویج بیفکری نسبت به مسائل اجتماعی و اهمیت ندادن به درد های مردم و بینواییها ,اگر چه نمود های فرهنگی ,این بی فکری را به بهترین وجه نشان دهند .
8- هر گونه تلاش و تکاپو برای نفی آزادی مسئولانه از انسانها و سلب کرامت و حیثیت وحیات شایسته آنان ,در هر شکل و به هر وسیله هر گونه فعالیت به ظاهر فرهنگی که انجام بگیرد ,به نابود کردن ارواح انسانها منتهی می گردد .
9- هر سعی و فعالیت به ظاهر فرهنگی برای غافل کردن انسانها نسبت به مبدا و معاد و ابدیت ,مساوی با سعی و فعالیت برای کشتن روحیه ی هدف گرایی انسان است .حال می توانیم بفهمیم که در عرصه حیات انسانها چه کشت و کشار هایی انجام می گیرد و به قول جبران خلیل جبران قاتلان ارواح انسانها نه تنها با کمال بی خردی مشغول عیش و نوش هستند ,بلکه اساساً به عنوان قاتل معرفی شده و حرکت بی جان کشته شده ها گریبان آنها را نمی گیرد
العدل فی الارض یبکی الجن لو سمعوا به ویستضحک الاموات لو نظر وا
والسجن والموت للجانین ان صخروا و المسجد و الفخر و اللللاثراء ان کبر وا
فسارق الزهر مذموم و محتقر و سارق الحقل یدعی الباسل الخطر
و قاتل الجسم مقتول بفعله و قاتل الروح لاتدری به البشر
(عدالت در روی زمین اجنه را به گریان می اندازد اگر آن را بشنود و مردگان را به خنده وا می دارد اگر به آن عدالت بنگرند × زندان و مرگ برای آن جنایتکاران است که کوچک و ناتوان باشند ,و عظمت و افتخار و ثروت نصیب جنایتکاران بزرگ و نیرومند است
×آن کس که شاخه گلی را بدزد ,مورد توبیخ و محقر است ,در حالی که دزدی که خود مزرعه را بدزد قهرمان و با اهمیت تلقی می گردد ×کسی که جسمی را به قتل برساند به مجازات آن کشته می شود ,در حالی که قاتل روح انسانها به راه خود می رود و هیچ بشری هم حساسیتی به او نشان نمی دهد .)
تغیرات فرهنگی در دنیای امروز
پل ج . بهانان در مقاله خود می نویسد :
((از نیمه دوم سالهای 1800 تا کنون سرعت تحولات فرهنگی افزایش سریعی پیدا کرده است و این افزایش به علت پیشرفت هایی است که در زمینه صنعت و تکنولوژی به وجود آمده است ,مبادلات فرهنگی نیز گسترش بیشتری یافته است .اختراع هواپیما ,فیلم و سینما ,رادیو و تلوزیون و از این قبیل باعث تماس های مداوم فرهنگها و آداب و رسصوم آنها در سراسر جهان شده است .آدمی در هر شهر که باشد می تواند همزمان از موسیقی جاز آمریکایی ,فوتبال انگلیسی ,و کیمونوی ژاپنی لذت ببرد .
به نظر می رسد که گسترش مبادلات فرهنگی در تمهید تدوین یک فرهنگ جهانی است و این گونه تصور می شود که بسیاری از اختلافات مردم جهان در حال از بین رفتن خواهد بود .
بعضی از این می ترسند که این گردش به سمت محرومیت انسان از آداب و رسومی که سالها از آنم لذت برده است ,باشد .
عده ای دیگر بر این باورند که گسترش فرهنگ جهانی تنوع بیشتری در اختیار افراد قرار می دهد ,سیمای فرهنگ متنوعی که اکنون در جهان وجود دارد ,در همه جا زندگی را غنی و سرشار تر می کند .
چند مسئله می توانیم درباره مطالب فوق مطرح نماییم :
اول .اینکه به تفکیک صنعت وتکنولوژی در فرهنگ اشاره شده است .این از یک نظر قابل توجه است ,زیرا ماهیت صنعت و تکنولوژی زمینه کلی ارتباط علمی محض و تصرف انسان را با اجزا ء طبیعت برای جلب سود و دفع ضرر مادی فراهم ساخته ,متاسفانه ابعاد ارزشی صنعت و تکنولوژی تحت تاثیر اصل سود و زیان قرار گرفته است .
دوم ,پیشرفت وسایل ارتباط فرهنگ ها با یکدیگر ,موضوع بسیار مهمی است که در گذشته وجود نداشته است .اگر این ارتباطات و تماس ها با دقت و محاسبات منطقی برقرار نگردد ,به احتمال بسیار قوی ,مشکلاتی را در جوامع به وجود خواهد آورد ,زیرا چنان نیست که هر آنچه امروز به عنوان فرهنگ برای مردم تلقین می شود ,مورد قبول عقل و پذیرش احساسات پاک بشری بوده باشد .اگرقانونی عام ومانند حقوق جهانی بشر ,برای جوامع وضع شود که در عین حال که تصفیه و تحقیق و تنظیم عناصر فرهنگ را برای به کاربستن آنها در مسیر تکامل بشری به عهده گرفته واز ورود پدیده های مبتذل و ترویج فعالیت کثیف و ضد اخلاق به نام فرهنگ ,به هر وسیله ای که باشد ,جلوگیری نماید,امیدی به بقای فرهنگ های اصیل ,و شرف و حیثیت انسانی ,و زندگی با یک حیات شایسته وجود خواهد داشت ,در غیر این صورت ,باید منتظر فنای انسانیت ,مانند یک نتیجه قطعی بود .
سوم (( به نظر می رسد که گسترش مبادلات فرهنگی در تمهید تدوین یک فرهنگ جهانی است و این گونه تصور می شود که بسیاری از اختلافات مردم جهان در حال از بین رفتن خواهد بود .))
این مسئله به این سادگی ها که مطرح می شود نیست .با دقت در بررسی مسائل فرهنگی در دوران معاصر و مدیریت های جوامع امروزی و اختلافات انواع قدرت ها و سلطه هایی که امروزه در دنیا در جریان است ,کسی نمی تواند احتمال تاثیر سرنوشت ساز قدرت ها را در قبو لاندن فرهنگ جوامع نیرومند ,منتفی بسازد .از طرف دیگر ,فرهنگ های اصیل و سازنده اندیشه و احساسات .والا و ارواح انسانها ,در جوامع صنعتی امروز بسیار عقبتر از تکنولوژی و مختصات آن حرکت می کند .این یک واقعیت است که از آقای پروفسور بهانان در همین مقاله با کمال وضوح می شنویم .این مرد محقق می گوید ((بعضی از دانشمندان علوم اجتماعی معتقدند که بسیاری از معضلات اجتماعی به این علت به وجود می آید که بعضی از قسمت های یک فرهنگ کند تر از سایر قسمت ها تغییر پیدا می کند .کلمه عقب افتادگی فرهنگ از آنجا ناشی میشود که بعضی از قسمت های یک فرهنگ تمایل پیدا می کند که به دنبال قسمت های دیگر حرکت کند .در تاریخ ایالات متحده آمریکا بسیاری از عقب افتادگی ها در زمینه اندیشه ها ,رسوم و مسائل غیر مادی بوده است .دانش و تکنولوژی به قدری سریع تحول پیدا می کند که اغلب از فرهنگ مسائل غیر مادی پیشی می گیرد و آنها را عقب می راند ))
امکان منتقل شدن عناصر فرهنگی ا یک جامعه به جامعه دیگر
1- خداوند متعال با حکمت بالغه ی خود واقعیات هستی را در اختیار تکاپوگران واقع جو می گذارد و به مقتضای رحمانیت عظما -همچنانکه در منابع اصیل آمده است – هیچ کار و تلاش هدفدار و مثبت را بی نتیجه نمی گذارد .آیات قرانی در چند مورد تلازم نتیجه و کار را گوشزد نموده است .((و نیست برای انسان جز کار و کوششی که کرده است .و قطعاً نتیجه کار و تلاش آن دیده خواهد شد )) ((هر کس به مقدار ذره ای کار خیر انجام بدهد آن را خواهد دید و هر کس به مقدار ذره ای کار شری انجام بدهد ,آن را خواهد دید )),لذا همه انسانها را آماده دریافت واقعیات نموده و عامل اساسی آن را کار و کوشش قرار داده و مطابق این اصل الهی -انسانی مقر فرموده که هر کسی و هر قومی که برای فهم واقعیات و به دست آوردن آنها هر اندازه تلاش و فعالیت نماید ,به همان مقدار به نتیجه خواهد رسید .این اصل الهی – انسانی ,عناصر مفیسد فرهنگی را در اختیار اقوام و ملل می گذارد و همگان می توانند از آنها استفاده کنند ,چنانکه در روایتی معروف از پیامبر عظیم االشان اسلام نقل شده است که فرمود :اطلبوا العلم ولو بالصین (علم را بجویید اگر چه در حین باشد ).مسلمانان با اعتقاد به این اصل بود که در همالن اوایل ظهور اسلام تلاش جدی را در راه وصول به عناصر عالی فرهنگی در دیگر اقوام و ملل شروع کردند و در قرن سوم و چهارم هجری نه تنها از حقایق فراوانی از فرهنگ علمی و جهانبینی دیگران اطلاع پیدا کردند ,بلکه آنها را به دست آورده و بارور ساختند و کشفیات بسیار با اهمیتی در زمینه علوم وجهان بینی ها به آن حقایق اضافه نمودند و آن دو را به اوج عالی رسانیدند .با نظر به این مطالب است که می توان گفت :اسلام بیه هیچ وجه از بهره برداری از عناصر سازنده فرهنگی ,که بارزترین آنها علم به عنوان وسیله وصول به واقعیات است ونه تنها جلوگیری نکر د ,بلکه شدیداً مورد توصیه قرار داده است .دئر نتیجه به طور جزم بایدئ گفت :اسلام پذبرنده ی هر عنصر فرهنگی است که در کشف واقعیت به بهره برداری از آن وموثر باشد .
یک مسئله بسیار ضروری که باید مورد توجه علمای انسان شناسی قرار بگیرد ومی توان گفت :بدرستی برای انسان شناسی جنبه حیاتی دارد ,تفکیک مسئله علمی واقعی -که با دلایل قطعی ثابت شده است – از مسائلی که در بوته فرض و تئوری ,دوره ی اثبات و نفی را می گذراند :به این معنی که این مسائل برای توضیح پدیده با علت یابی آن مطرح شده اند ,ولی به مرحله اثبات یا نفی قطعی نرسیده اند .طرح و بررسی درباره این دسته از مسائل در قلمرو و انسان شناسی با همان عنوان فرض و تئوری وامریست بسیار شایسته .انتقال این گونه مسائل فرهنگی برای گسترش علوم انسانی و وارد شدن آنها در یک جامعه ی طالب رشد کمال ,کاملاً مفید است .
2-مقدار فراوانی تفسیر و توجیه در مفاهیم و مسائل انسانی در جوامعی مانند جوامع غربی زمین امروزی به وجود آمده است که ناشی از شناختهایی است که درباره ماهیت انسان می باشد .این شناختها به طوری مقبولی یافته که ازنظر عده ای قابلیت تفسیر انسان را پیدا کرده و در نتیجه تفسیر و توجیه و مسائلی را به دنبال خود آورده است .برای مثال :شناخت درباره ماهیت انسان که ((اشتیاق شدید به حداکثر لذت یابی در طبیعت انسانی ,اصالت دارد .))- بخصوص پس از تایید فروید ,این مسئله قیافه ای ظاهراً علمی به خود گرفته و موجب شده است که مفاهیم و مسائل انسانی با تفسیر و توجیه مناسب با طبیعت لذت پرست انسان در فرهنگ مغرب زمین به قدری شیوع و رواج پیدا کند که تقریباً همه سطوح حیات انسانها را به استسنای رشد یافتگان حقیقت جو که اقلیت اسفناکی را تشکیل می دهند ,فرا بگیرد – این موارد وظیفه حتمی جامعه رو به کمال و رشد است تا با دقت کامل در پی علت یابی تفسیر و توجیه در مفاهیم و مسائل انسانی مفروض برآمده و به تحقیق و کاوش جدی بپردازد ,تا ببیند آیا واقعاً طبیعت انسانی لذت پرست است ؟و اگر چنین است آیا لذت شخص در خوشیهای حیات طبیعی محض است ؟آیا لذایذ عقلانی و معنوی جزء لذایذ نیست ؟آیا می توان جامعه ای از انسانها را فرض کرد که لذایذشان بر مبنای آلام و ناگواریهای دیگران استوار نباشد ؟یا حقیقت چنین نبوده است ,بلک این اشخاص بعدی از ابعاد انسانی را که شاید بتان گفت :حتی در طبیعت وی نیز وجود ندارد وگرفته ,به قدری آنرا با بازیگریهای شرایط ذهنی و مساعدت عوامل محیطی و اجتماعی و سیاسی بزرگ نموده و تقویتش کرده اند که برای ساده لوحان به عنوان عنصر اصیلی در طبیعت آدمی تلقی شده است .این جریان نا بجا باعث شد که زر بنای فرهنگ مغرب زمین در این دوران ,بدون در نظر گرفتن اصل لذت قابل فهم نباشد .
3-بعضی از عناصر فرهنگی معلول خصوصیتهای ناشی از نژاد و محیط خاص اقوام و ملل بوده و از مبانی اصیل انسانی و جهانی بر خوردار نیستند ,مانند اخلاقهای تابو و رسومهای قبیلهای و تفسیر های خاص شئون فرعی زندگی ,با نظر به تعریف فرهنگ از دید گاه اسلام (فرهنگ خلاق و هدفدار )مسلم است که نه تنها اسلان نمی تواند برای انسانشناسی از عناصر فرهنگی فوق استفاده نماید ,بلکه حتی نمی تواند آنها را به عنوان پدیده های مطلوب فرهنگی مورد توجه قرار بدهد
4- برخی دیگر از عناصر فرهنگی وجود دارد که آرمانهای معقول انسانی با آنها تطبیق پیدا می کند .برای مثال در فرهنگ مذهبی اقوام و ملل می نگریم ,می بینیم که عناصر برخی از فرهنگ ها از دید گاه دیگران ناچیز و بلکه نامعقول می نماید :با تجزیه و تحلیل منطقی درباره عناصر این فرهنگ ها به این نتیجه خواهیم رسید که انگیزه و هدف اساسی از آن عناصر ,در اصل آرمان بسیار والا و معقولی داشته است ولی طرز تفکرات محیطی و بازیگریهای شرایط ذهنی ,آرمان مذبور را تا حد یک پدیده ناچیز و نامعقول تنزل داده است .در پرستشهای متنوعی که متوجه به مقام شامخ الهی است ,با این پدیده روبرو هستیم .بعضی از آیات قران نیز به این مطلب اشاره دارد .
یکی از عمومی ترین آرمانهای انسانی که در تطبیق به موارد و پدیده های پست و نامعقول تنزل پیدا می کند ,عدالت است – که در مفهوم عام خود از مقبولیت عامه در همه جوامع و ملل و در همه دورانها بر خوردار است .با نظربه جریان قانون برای زندگی که در همه دورانها و برای همه مردم مطرح بوده است ,هیچ استثنایی در تاریخ طولانی بشر در مقبولیت عدالت مشاهده نمس=ی شود ,زیرا همین که قانون میان دو انسان که همزیستی دارند ,مطرح شود ,همه حرکات و پدیده ها و شئون زندگی آن دو فرد ,یا مطابق قانون ظهور می کند ویا مخالف آن.(فرض این است که مورد تعرض قانون باشند ) اگر مطابق قانون باشد ,عدالت :واگر مخالف آن باشد ,ظلم و انحراف محسوب می شود .در عین حال می دانیم که همین عدالت است که در دست خود خواهان و اقویا و نادانها تنزل پیدا می کند و به شکل یک پدیده ضد عدالت و نامعقول در می آید .انتقال این تطبیقات به عنوان عناصر فرهنگی به قلمرو و انسان شناسی ,هیچ نتیجه ای جز مسخ کردن انسانهایی که آنها را می پذیرند ,ندارد .
فرهنگ زدایی به جای تعمیم فرهنگ
متاسفانه در دوران ما (اواخر قرن بیستم ):منحنی فرهنگ به جای اعتلای عناصر فرهنگی مشترک و رشد و تعالی فرهنگ های اختصاصی جوامع نزول و سقوطی را نشانمی دهد که نقطه ی عطف آن ,جوامع بزرگ صنعتی دنیاست و کسی جز خود کامگان قدرت پرست و سلطه جو عاقبت آنرا نمی داند .اگر این منحنی جدی تلقی شود و قوس نزولی آن ادامه پیدا کند :اگر موفق شود بشریت را به عقب بر گردانده و در غار نشینی رهایش کنند ,جای بسیار سپاس گذاری خواهد بود .این قوس نزولی با کلمه فرهنگ جدید نامگذاری شده است و معنی آن استخدام همه تکاپو ها و تلاش های علمی و هنری برای رایج اشباع همه ی غرایز حیوانی و دور کردن مردم اخلاق والای انسانی است .
نام صحیح این مفهوم (ضد فرهنگ )و نام دیگرش فرهنگ زدایی از جوامع انسانی است . این پدیده درصدد است تا آخرین ضربه را به انسان و انسانیّت وارد بیاورد, نخست حقایق انسانی و ارزشهای اصولی را از بین ببرد, آنگاه نظام مقدس خانوادگی را متلاشی بسازد و سپس به فکر بیهوده بودن وجود کره ی زمین در منظومه ی شمسی افتاده و آن را از بین برده . خداوندا , بار الهی , مهربان پروردگاری , بار دیگر بشریت و زندگی آن را با تقویت عقل و وجدان در درونشان از دست تخریب کنندگان ارزشهای انسانی و فرهنگ زدایان عالم بشریت نجات بده .
فرهنگ جهانی :
وجود فرهنگ جهانی با جهانی بودن چهار حقیقت با اهمیت و بنیادین :
1) اقتصاد جهانی بشر 2) قدرت جهانی بشر
3) حقوق جهانی بشر 4) سیاست جهانی بشر , ارتباط شدید دارد .
فرهنگ و شخصیت
شخصیت ترکیبی از میراث بیولیژیک ,محیط فیزیکی ,فرهنگ و تجربه ی گروهی و تجربه های انفرادی است .هر فرد از طریق مشارکت اجتماعی به تصویری از خویش دست می یابد .شخصیت یک فرد تمام ویژگی های رفتاری او را شامل می شود و شخصیت هر کس متفاوت از دیگری است .
بچه ای که از مادر زاده می شود ,هیچگونه اطلاعاتی از جهان خارج ندارد .ذهن او خالی از هر گونه اندیشه ای است بر اثر تماس با محیط و اطرافش است که کودک صاحب اندیشه و تصاویر ذهنی می شود و رفتار های موافق افراد جامعه می سازد .کودک بر اثر ایجاد روابط بین افراد جامعه و وظایفی که به وی واگذار می شود شخصیت خود را سازمان می بخشدو بر اساس انتظارات جامعه ,شخصیت خود را قوام می بخشد .در اینجاست که جامعه نقش حساس و اصلی خود را بازی می کند .درست است که عامل ارثی و بیولوژیکی ضمیمه شخصیت است ولی در نهایت امر ,محیط اجتماعی است که شخصیت ها را قوام می بخشد و آنها را به شکلی که می خواهد در می آورد .بنابر این برای تبین چگونگی شخصیت افراد جامعه باید به خود جامعه و فرهنگ آنها توجه کرد .از این روست که افراد هر جامعه روحیه و رفتارهای خاصی دارند و روحیه و رفتار جوامع مختلف با یکدیگر متفاوت است .فرهنگ در حالت کلی ,بنیان شخصیت افراد را در جامعه می ریزد این امر سبب می شود که جوامع با توجه به فرهنگ خاص خود ,دارای افرادی با شخصیت های معین و مشخص باشند و از این طریق افراد یک جامعه در مقابل افراد جامعه ای دیگر دارای فرهنگ و شخصیت خاص می باشند .به همین علت است که رفتار و کردار و عقاید فرد ایرانی با فرد هندی متفاوت است از طرف دیگر ,در درون جامعه ,افرادی دارای شخصیت های متفاوتی هستند .علت این امر را باز در ماهیت فرهنگ و جامعه می یابیم .وجود خرده فرهنگ ها یا فرهنگ های فرعی در فرهنگ کلی موجب پیدایش شخصیت های متفاوتی در افراد جامعه می شود .
خرده فرهنگ subcultre (پاره فرهنگ part sub culture ) :
پاره فرهنگ عبارت است از فرهنگی کوچکتر در داخل یک فرهنگ بزرگتر ,که علی رغم ویژ گی های خاص آن به عنوان جزئی از یک نظام فرهنگی گسترده به حساب می آید .
انواع پاره فرهنگ ها : 1- پاره فرهنگ های منطقه ای 2- پاره فرهنگ های مبتنی به طبقات اجتماعی 3- پاره فرهنگ های نژادی 4- پاره فرهنگ های ملی یا قومی 5-پاره فرهنگ های مذهبی 6-پاره فرهنگ های شغلی 7- پاره فرهنگ های گروهی 8-پاره فرهنگ های انحرافی (معتادین ,هیپی ها و…)
هر خرده فرهنگی دارای ارزش ها ,نمادها ,باور داشتها و هنجارها ,جهان بینی ها و شیوه های زندگی ویژه ای است که در داخل نظام فرهنگی مسلط وحاکم بر جامعه پدید می آید از ویژ گی های فرهنگ های جوامع بشری این است که همگام با تحول و تکامل جامعه و پیچیده تر شدن روابط اجتماعی و تقسیم کار تعدد وتکثیر می یابند چنین رفتاری ممکن است از تعارض بین خرده فرهنگ ها و فرهنگ جامعه بکاهد ویا بر عکس ,ستیز فرهنگ ها را تشدید کند .
الیناسیون فرهنگی
الیناسیون (ALIE NATION)در لغت اصطلاحی است که از اعتقاد عوام در تفسیر بیماری جنون حکایت می کند.بدین معنی که معتقد بودند که جنون بیماری است که از حلول جن در انسان ناشی می شود و عقل او را می برد و به جای روح او می نشیند و انسان را فاقد شخصیت انسانی خویش می سازد و در وی ,بجای ((خود او ))((جن)) جانشین می گردد .این اصطلاح را فلاسفه و انسان شناسان دو قرن اخیر در فلسفه و جامعه شناسی بکار گرفته اید و آن بررسی حلول یک وجود بیگانه در انسان است بگونه ای که انسان در این حالت ,بیگانه ای را بجای ((خود)) احساس می کند ودر نتیجه خود را گم می نماید و نوعی
((مسخ ماهوی )) در او پدید می آید .حال اگر الیناسیون را ((حلول دیگری در خود ))ترجمه کنیم می توان گفت که در این شرلیط ,عناصری که سازنده فرهنگ و روح ملتی دیگر بوده اند ,در فرهنگ و روح ما حلول کرده و ما را به سوی ((از خود بیخودی ))کشانده اند شک نیست که ورود این عناصر هرگز دلیل بر بیماری از خود بی خود شدن ومسخ وجودی یک ملت نیست بلکه ,چه بسا عامل غنی شدن و پویش و قوت فرهنگی و معنوی وی گردند ولی چگونه این ((ورود ))است که مرز بیماری و عافیت را مشخص می سازد .اگر ملتی بر روی پایه های نهادی وجود خود ایستاده باشد و در حال خود آگهی و آزادیو بر اساس احساس نیاز و پسند خود به ((اقتباس ))و ((انتخاب)) این عناصر از خارج بپردازد ,بی شک به رشد حقیقت و شکوفایی و سرشاری فرهنگی و گسترش وجودی خود رداخته است ,اما اگر با حالات ((خیگری ))و ((خود باختگی )) و یا ((فشار ))و((هجوم ))و یا درشرایط ((وابستگی)) و ((انحلال))در وجود غالب غیر به تقلید جبری و یا به گونه ((تشبیه به غیر )) و ((کتمان خویش )) خود را در برابر هجوم وغلبه فرهنگ و روح بیگانه رها کند و یا بکوشد که خود را به بیگانگی بیاراید و بدان تفاخر نماید و یا در برابر حلول شخصیت بیگانه به تسلیم و رضا تن در دهد ,در این صورت ,از نظر شخصیت یک بیمار است .بلکه اقتباس می کند خود آگاه آزادی است که عناصر مورد نیاز خود را از خارج بر می گزیند و برای تکمیل وجودی خود ,این عناصر را در بنای شخصیت خود به کار می گیرد و در این ((استخدام ))که عناصری را جذب می کند ,را به دلخواه خود تغییر می دهد و این بزرگترین عامل یشرفت فرهنگی یک ملت است .از طرفی ,پا در گلیم خود پیچیدن و درها را بر روی هر نسیمی که در جهان می وزد بستن و از هر چه در ورای ما می گذرد بریدن , نتیجه اش فقر معنوی و مادی و رکورد اجتماعی و ناچار,جمود ذهنی و توقفی که در آن تنها تعصب های ارتجاعی و کهنه پرستی و تنگ نظریهای بومی رشد می کند که ثمره نهایی آن دور افتادن از زمان و صحنه جهان است .
سرمایه فرهنگی
آنچه اکنون به نام فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی از فلسفه ,قصه ,اساطیر ,هنر حکمت ,کلام ,مذهب و عرفان و .. بر روی هم انباشته شده ,مجموعه فرهنگ ماست اینها ساخت یک فرد گروه ,یک نسل و یک دوره نیست ,درست مثل منابع زیر زمینی ,مثل جنگل (با درخت ها حیوان ها و هر چه هست )که در اثر پنجاه هزار سال فشار طبقات زیر زمین تبدیا به نفت می شوند و این نفت زائیده فشاری خاص و طبقه ای خاص نیست ,بلکه زائیده تمام تحمل و دگرگون شدن این ماده است و در شرایط خاص تحت الارض در طی صد هزارسال فشارتکمیل می یابد بنابر این ,فرهنگ ایرانی و اسلامی -مثلاً – نه تنها متناسب با زمان ماست ,نه تنها متناجس با نژاد ماست و با خصوصیات قومی ما ,بلکه اصولاً ریشه در اعماق تاریخ ما دارد .اما فرهنگ موادمعدنی و اختصلصی جامعه نیست که از ذاتش جدا باشد و چون بر گیرنش فقط جامعه را فقیر کند وفرهنگ صفت ذاتی جامعه است ,نه یکی از موارد با سرمایه هایی که در کنار یا در میان جامعه باشد ,فرهنگ ((چگونه بودن )) جامعه است ,ماهیت اجتماع بر ماهیت معنوی ک قوم و نژاد است .اگر طرح مهندسی را بگیری ,تو نیز صاحب آن طرحی ,اما مهندس طرحش را دارد و مسخ هم نشده است ,سر مایه ای را از دست داده ,اما مغزش همچنان کارمی کند .اما اگر کسی فرهنگ را از یک نفر از یک ملت ,از یک نژاد و از یک تاریخ بگیرد ,آن نسل را فقیر نکرده .مسخ کرده ,دگرگون و((عوضی)) اش کرده است .این است وقتی که فرهنگ را از انسان با فرهنگ و خداگاه و دارای ثروت و غنای انسانی می گیرند ((فرهنگ زدایی ))اش می کنند ,فرهنگ را از او استخراج می کنند و دور می اندازند و ((فرهنگ ))اش می کند ,وجودی (خالی )می شود ,درست به صورت یک مجسمه – مانکن های گچی – در می آید که تصویر و رنگ پذبر است ,هر لباسی را که بخواهند به سادگی تنش می کنند و پشت ویترینش می گذارند . وقتی فرهنگ را از انسان می گیرند ,(انسان بودن )و خصوصیات ذاتی و قومی و فردیش را از او می گیرند و به صورت لشی در می آورند که تعریف جامع و مانع و منطقی اش این است :وزن +قد و دیگر هیچ .
2_ البته این تعریف مشترک برای فرهنگ پیشرو است نه فرهنگ پیرو که ترقی و تکامل را هدف گیری نمی کند .
8 _ رعد (13) /17
—————
————————————————————
—————
————————————————————
گزیده ای از خاموش کننده های دستی صفحه 2