یادداشت هایی بر ترکیب فرم
معرفی نویسنده
الکساندر، کریستوفر (وین، اتریش، 1936…) معمار و نظریه پرداز اتریشی تبار امریکایی دانشنامه ی کارشناسی معماری و کارشناسی ارشد ریاضیات را از دانشگاه کمبریج، دریافت کرد. سپس به آمریکا رفت (1958) و موفق با اخذ درجه دکتری در معماری از دانشگاه هاروارد شد. پایان نامه دکتری او، درباره ترکیب فرم که در 1970 نخستین نشان زرین بنیاد معماران امریکا را برای پژوهش دریافت نمود، در 1964 با عنوان یادداشت هایی درباره ترکیب فرم به چاپ رسید.
الکساندر به عنوان دانشجویی با پیشینه تحصیل در ریاضی و فیزیک، بیش از هر چیز دغدغه رابطه میان کل و اجزا را داشته است. می توان گفت این دغدغه او در معماری بر این موضوع متمرکز شد که معمار چگونه با ترکیب عنناصر در فرایند طراحی، کلیتی یکپارچه را شکل می دهد؟ الکساندر که شاگرد ایوان سرگئی چرمایف بوده و با او در تدوین کتاب عرصه های زندگی جمعی و زندگی خصوصی (1964) همکاری داشته است، شناخت و بیان دقیق مسئله را نخستین گام در طراحی برشمرده و فرایند طراحی را نیازمند تحلیلی دقیق و منطقی از مسئله می دانست. او برای این تحلیل، ساختاری قائل بود که با خرد کردن مسئله به موضوعات مختلف، به گونه ای سلسله مراتبی و در قالب نمودارهای درختی، موضوعات مرتبط با آن مسئله را از هم جدا کند؛ گویی وجه یا سطح مشترکی میان این زیر فضل ها وجود ندارد. او در این زمان بر این باور بود که چنین ساختاری می تواند شیوه اندیشیدن طراح را سازماندهی کند، اما یک سال بعد الکساندر در مقاله ای با عنوان شهر یک درخت نیست (1965) اعلام نمود که ساختار شهر پیچیده تر از آن است که نمودارهای درختی قادر به توضیح و تشریح آن باشند. او بر این پایه ساختاری پیچیده تر از نمودارهای درختی را به تصویر کشید که در آن بخش هایی از ساختار (بر خلاف ساختار درختی) همپوشانی دارند و از سلسه مراتبی نظم نیافته برخوردار است. مقاله مزبور به سرعت در حلقه نقدهایی چون کتاب جین جیکوبز (مرگ و زندگی کلانشهرهای امریکا) قرار گرفت که برنامه ریزی شهری مدرنیستی را مورد هدف گرفته بودند.
الکساندر که او را پدر جنبش زبان الگو می دانند، در همان حال که از نظریه پردازان معروف معماری دوران ماست، معمار برجسته ای نیز هستکه در کشورهای مختلف پروژه های را اجرا کرده است. افزون بر آن نظریه های او نه تنها بر معماری، بلکه بیش از آن در حوزه های علم رایانه و مدیریت اطلاعات موثر بوده است. او از 1963 در دانشگاه برکلی، کالیفرنیا تدریس کرده استو از استادان برجسته این دانشگاه است.
مهمترین آثار او: یادداشت هایی بر ترکیب فرم (1964)، شهر یک درخت نیست (1965)، یک زبان الگو (1977)، معماری راز جاودانگی ، راه بی زمان ساخت (1979)، نظریه ای جدید در طراحی شهری (1987، معنای واقعی معماری (1991)، راه تازه ی دیدن (1991)، تجربه ارگان و سرشت نظم (2002)
الکساندر در سوابق علمی خود دو جریان فکری متمایز دارد که کتاب پیش رو متعلق به اولین دوره از جریانات فکری اوست. ولی شکل گیری جریانات فکری مختلف به لحاظ تغییر نگرش او نسبت به فرایند طراحی نیست. الکساندر ایده های قبلی خود را در طراحی کاملا رد نمی کند بلکه آن ها را پرورش می دهد از این رو آثار مختلف الکساندر در واقع گوشه ای از یک سناریو به هم پیوسته اند. در آغاز این سناریو شخصیتی عقل گرا که تا حدی در عقل گرایی افراط کرده در صدد است تا به مدد عقل خویش به مصاف پیچیدگی های طراحی برود ولی پس از طی یک روند کاملا منطقی و در انتهای داستان همین شخص به نوعی از پختگی می رسد که اتکای زیادی به شهود دارد.
فهرست مندرجات
* مقدمه : نیاز به عقل گرایی
* بخش اول: شرحی بر ماهیت مشکلات طراحی
سازگاری خوب
منشا سازگاری خوب
فرایند خودآگاه
فرایند ناخودآگاه
* بخش دوم: ارائه مسائل طراحی
برنامه
تحقق برنامه
جزئیات فرایند
راهکار
سخن آخر
* ضمیمه 1: یک مثال به اجرا درامده
* ضمیمه 2: راه حل ریاضی تجربه
سازگاری خوب
هدف نهایی طراح رسیدن به فرم است.به عبارتی یک طراح در برخورد با یک مسئله یا موضوع طراحی پاسخ آن را در فرم متناسب جست و جو می کند و در پی طراحی فرم درست و مناسب برای آن مسئله است. این درست بودن فرم را الکساندر در سازگار بودن آن با زمینه ای که قرار است در ان ساخته شود و در عین حال برای آن طراحی شده است می داند. به عبارتی کار طراحی تلاش برای رسیدن به سازگاری میان فرم و زمینه آن است.
از این رو تا زمانی که در ذهن طراحی خوانایی برنامه گونه ای برای مسیری که از مسئله تا فرم طی خواهد کرد وجود نداشته باشد، خوانایی فیزیکی در فرم نهایی نیز قابل دسترسی نیست. به عبارتی درست بودن فرم وابسته به درست بودن روش و فرایند رسیدن به آن است. طراح ابتدا باید مساله طراحی را تا ریشه های آن دنبال کرده و سپس نوعی الگو را در آن ریشه ها بیابد . از این رو تا زمانی که طراح ذهن مرتب و تصور روشنی از مسئله و جنبه های مختلف آن نداشته باشد نمی تواند فرم سازگار و مطلوب را خلق نماید.
درباره رسیدن به فرم سازگار دو نوع برخورد متافوت وجود دارد. طراح آرمانگرا ممکن است زمنیه را نیز دوباره تولید کند. برای مثال زمینه طراحی را پاک کند و فرم وشرایط شکل گیری آن را از نو طراحی می کند. اما در واقع با این کار تنها مرزهای میان فرم و زمنیه را کش می دهد و آن را به عقب هل می دهد اما هرگز واقعا آن را از میان نمی برد.
طراح خوب تغییرات لازم از مجموعه که به کارش مربوط می شود تشخیص می دهد و ایجاد می کند. پس باید بداند که چه می کند. او باید توانایی تشخیص و سازماندهی داشته باشد باید بتواند لایه های مختلف مسئله را تشخیص دهد و نواقص را سازماندهی کند.
اما طراح تا چه اندازه این توانایی را دارد؟ طراح به تنهایی تا چه سطحی از متفیرهای یک مسئله را می تواند و باید تشخیص دهد تا طرح او با زمینه سازگار باشد؟ چگونه این فرایند را به انجام برساند؟
این ها سوال هایی است که الکساندر می کوشد تا به آن ها پاسخ دهد.
چرا فرم های سنتی از سازگاری خوب برخوردار بوده اند ولی فرم های امروزی با ناسازگاری همراهند؟
طراح باید بداند که معیارهای سازگاری خوب در چیست و چگونه باید کار طراحی را آغاز کند تا به سازگاری خوب دست یابد. طراحان امروز هنگامی که مسئله ای را خوب درک نمی کنند، تا راه حل مناسب آن را بیابند، به راه حل های ظاهری متوسل می شوند و آن مسئله به خاطر پیچیدگی اش حل نشده باقی می ماند.
الکساندر مهمترین تفاوت میان فرم گذشته و امروز را در تمایز میان تمدن ساده گذشته به عنوان تمدن "ناخودآگاه" و تمدن امروز به عنوان تمدن "خودآگاه" می داند.
تمدن خودآگاه و تمدن ناخودآگاه
در تمدن خودآگاه تصور کمی درباره طراحی به آن شکلی که امروز هست وجود داشته است. در ساختن بناها یک راه درست بوده و راه های دیگر نادرست. تقسیم کار در این تمدن ها بسیار محدود بود و تخصص ها به شکل امروزی در هر بخش جدا نبودند. از این رو هر کس خودش می ساخت. آموزش چنین مهارتی نیز به صورت تدریجی و تجربی با پرسیدن تمرین و تقلید به دست می آمد. در نتیجه تجربه ای یکسان بارها و بارها تکرار می شد و فعالیت ها توسط عادت ها کنترل می شدند. در چنین شرایطی بازار خاصی برای اختراع و ابداع وجود نداشت.
در یک تمدن خود آگاه افرادی که فرم ها را می سازند همواره با مسائلی سر وکار دارند که یا یک سر جدیدند و یا تعریف پیشرفته تری از مشکلات پیشین هتسند. از این رو تقلید کافی نیست و باید ایده داشت. در چنین شرایطی آموزش آکادمیک که مهارت ها و توانایی های ابداع را تخصص های جدا از هم آموزش می دهد ضروری است.
فرم ناخودآگاه محصول فرایندی پویا خواهد بود که در آن فرم و زمینه همگام با هم و پیوسته تغییر میکردند و در تعامل با هم تنظیم می شدند. به عبارتی ساختاری خود سازمان ده داشتند. اما این ساختار در فرایندی خودآگاه در هم شکسته است. در فرم ناخودآگاه کسی که فرم را می ساخت همان کسی بود که در آن زندگی می کرد. ساخت فرم، شناسایی مسائل و نارسایی ها و اصلاح آن ها همزمان اتفاق می افتاد و جزئیات ناراضی کننده فرم در فرایندی تدریجی و پیوسته کامل می شد. در تمدن ناخود آگاه واکنش سریع به نارسایی ها و حل آن ها پیش از آنکه زمینه تمدن تغییر کند باعث می شد فرم همواره در تعادل باقی بماند.
اما در یک فرایند خودآگاه فرم و زمینه هر دو تغییر می کند. واکنش به نارسایی ها خیلی کمتر مستقیم است. تنظیم و تعمیر به صورت متناوب نیست. یک نارسایی در فرم باید تا اندازه ای از پیشرفت برسد تا از سوی ساام آن قابل تشخیص و به متخصص مورد نیاز مراجعه شود. در این تمدن ساختمان ها به صورت تمام شده و با همه جزئیات طراحی و ساخته می شوند و می باید دائمی تر باشد.
موفقیت فرم در فرایند ناخوداگاه فرد محور نیست بلکه به جایگاه درست هنرمند در فرایند بستگی دارد اما در فرم خودآگاه فردگرایی باعث میشود که هر فرم به عنوان حاصل کار یک فرد نگریسته شود. طراح می باید ظرف چند ساعت بر روی تخته رسم به چیزی برسد که از همان لحظه نخست با زمینه اش سازگار باشد چرا که دیگر فرصتی برای تکمیل آن نخواهد داشت. از این رو طراح باید به عنوان یک فرد عوامل و متغیرهای بسیاری را همزمان در نظر بگیرد همپنین باید بتواند مساله را سازماندهی کرده جنبه های مختلف را طبقه بندی کند تا برخورد با آن ها برایش آسانتر شود. از سوی دیگر طراح باید بتواند افزایش پیچیدگی مسئله در طول زمان را پیش بینی و کنترل کند یعنی از ساختاری استفاده کند که هرگونه تغییر یا موضوع جدیدی که در باره فرم مورد نظر طاهر می وشد را در جای خود قرار دهد و امکان راه حل یابی برای آن را میسر کند.
طراح امروز برای درک پیچیدگی در حال رشد مسائل به ساختاری از اطلاعات و مهارت های تخصصی نیاز دارد که خود این ساختار در حال رشد باشد، یعنی بتواند همه ابعاد مساله را درون خود سازماندهی کند، در طول فرایند، با پیچیده تر شدن مسئله قابلیت رشد و انطباق را داشته باشد، به عبارتی منطقی قابل تکثیر و رشد باشد.
طراح باید نقش طراح را بازی کند که هیچ چیز از نگاه تیز بین و جامع نگر او پنهان نمی ماند. او باید فرمول ساده کردن هر گونه مسئله طراحی به بخش های کوچکتر را بداند و با افزوده شدن هر متغیر جدیدی به مسئله آن را در جای درست خود قرار دهد.
افزون بر این ادراک شهودی مسائل طراحی معاصر بسیار فراتر از توانایی های یک فرد است. طراح امروز نه تنها باید به میزان زیادی از اطلاعات روز دست یابد بلکه باید با متخصصین گوناگونی که به آن مسائل مربوط هستند نیز ارتباط برقرار کند. متخصصینی که با مسائل مربوط به فرم هیچ آشنایی ندارند.
در نتیجه طراحان باید بتوانند ابعاد مختلف مسئله را به گونه ای سازماندهی و تجزیه کنند که جایگاه تخصص های مختلف را در حل مسئله مدیریت کنند. در غیر این صورت تنها اطلاعاتی که به صورت تصادفی انتخاب شده اند در فرم لحاظ شده اند. اما این تخصص های مختلف را چگونه میتوان سازماندهی کرد؟
این تخصص های مختلف را چگونه می توان سازماندهی کرد؟
همانگونه که برای حل یک مسئله سخت حساب، نیازمند راهی برای محدود کردن مسئله هستیم تا بتوانیم متغیرها و رابطه آن ها را کنترل و سازماندهی کنیم، برای حل مسائل پیچیده طراحی نیز نیازمند راهی هستیم تا شکاف میان ظرفیت ذهنی محدود طراح و بزرگی و پیچیدگی مسئله را کم کند. برای این کار نیاز به ساختاری منطقی و بری از داوری و ارزش گذاری داریم تا بتوانیم گروه متغیرها و رابطه آن ها را سازماندهی کنیم.
برای آن که بتوانیم با هر نوع مسئله ای به این گونه برخورد کنیم ساختار مورد نظر باید به هر مسئله ای قابل تعمیم باشد. از این رو فارغ از زمان و مکان بوده و سلیقه و پیشینه طراح در آن دخالتی نخواهد داشت.
شهر درخت است
اگر ساختار یا مکانیزم طراحی زبانی قاطع و صریح داشته باشد به گونه ای که هر طراح به ظن خود یار آن نشود و فرایند طراحی به طور کامل مطابق با آن انجام شود، محصول با زمینه سازگار خواهد بود چرا که همه جنبه ها لحاظ شده است.
دستیابی به سازگاری
تعریف سازگاری خوب کاری بسیار دشوار است. چنان که در زندگی روزمره نیز این گونه است. همیشه ناسازگاری ها بیشتر از سازگاری ها توجه ما را به خود جلب می کند. به عبارتی جنبه ها و ویژگی های نا کوک زندگی که با توقعات امروز ما همخوان نیست آسانتر به چشم می آیند. برای ما اسانتر آن است که بگوییم یک خانه خوب چه مشکلات یا نکات منفی را نباید داشته باشد در حالیکه برشمردن همه ویژگی هایی که یک خانه خوب باید داشته باشد بسیار دشوار است.
ناسازگاری نشانه وجود نارسایی در مجموعه است و سازگاری خوب یعنی عدم وجود نارسایی (ناسازگاری). آسانتر آن است که با کنترل و پیش بینی و پیش گیری از ناسازگاری ها، فرایند تولید و اصلاح یک فرم را تعریف کنیم.
کدهای صفر و یک
باید به دنبال ساختاری باشیم که بتوان به کمک آن با شناخت، تجزیه و توصیف یک مسئله در حد امکان متغیرها و عوامل ایجاد کننده ناسازگاری را کنترل کرد. الکساندر برای توضیح وضعیت ناسازگاری و ترجمه آن به مدلی برای سازماندهی مسئله از کدهای صفر و یک استفاده می کند.
به این صورت که در رابطه فرم و زمینه، هر گاه ناسازگاری اتفاق بیوفتد کد 1 و هرگاه ناسازگاری نباشد کد 0 است. شرط سازگاری خوب آن است که هیچ کدام از ناسازگاری های ممکن نباید واقعا اتفاق بیوفتد و همه متغیرها باید 0 باشند و این کار طراحی است.
یک طراح برای رسیدن به فرم مطلوب باید به گونه ای مسئله را خرد و متغیرهای آن را مشخص کند که بتواند با کنترل تاثیر آن ها بر یکدیگر احتمال وقوع حالت 1 برای یک متغیر راب ه حداقل برساند. از سوی دیگر باید مانع از آن شد که وقوع ناسازگاری در یک بخش به دیگر بخش های فرم نیز تسری یابد؛ به گونه ای که با رفع ناسازگاری پیش آمده کل مجموعه دوباره به تعادل برگردد.
این وضعیت را می توان به کمک دو شکل از اتصال در مدارهای الکتریکی توضیح داد. اگر وضعیت ناسازگاری را معادل خاموش شدن چراغ بدانیم و عدم ناسازگاری را معادل روشن بودن چراغ ، هنگامی که چراغ ها به صورت متوالی بسته شده باشند، با خاموش شدن ناگهانی یکی از آن ها (وقوع ناسازگاری دریک متغیر – کد1) مدار به کلی از کار می افتد، اما در مدارهای موازی اختلال در یک مسیر، مسیرهای دیگر و در نتیجه کل سیستم را مختل نمی کند. در این حالت ضمن آنکه دیگر مسیرها به کار خود ادامه می دهند، می توان نارسایی پیش آمده را بر طرف و تعمیر نمود و سیستم را به حالت تعادل بازگرداند.
به همین ترتیب دسته بندی و تفکیک متغیرهای مسئله باید تا حد کمتری هم پوشانی میان آن ها پیش برود.
در منطق درخت، یک ممسئله طراحی که خود سیستم یا مجموعه ای از بی شمار متغیر است، قابل تفکیک به چندین زیر سیستم و هر زیر سیستم نیز قابل تفکیک به زیرسیستم های دیگر است. به گونه ای سلسه مراتبی که سطح هم پوشانی میان آن ها تا جای ممکن به حداقل برسد و دیگر نتوان متغیر را خردتر کرد همیشه زیر سیستم هایی مانند آن هایی که در تصویر به دورشان خط کشیده شده وجود دارند و می توانند اساسا به طور مستقل اداره شوند.
بنابراین فرایند خلق فرم را مانند کار کردن یک سری سیستم های مرتبط به هم خواهد بود که برای تنظیم شدن به صورتی مستقل و در زمانی مناسب به اندازه کافی از یکدیگر جدا هستند. بدین ترتیب چرخه های اصلاح و ترمیم در هر بار منحصر به یک زیر سیستم خواهد بود و دیگر زیر سیستم ها را مختل نخواهد کرد.
در ایده الکساندر برای طراحی در تمدنی خود آگاه، نخستین گام از فرایند طراحی، رسیدن به برنامه ای درست است که به عنوان دستاورد نهایی یک تحلیل دقیق، نیازهای مرتبط با فرم را به دقت گوشزد نماید. هر نیاز معرف مسئله ای است که می توان فرم یا راه حل متناسب با آن را در نظر گرفت، به گونه ای که بتوان برای هر مجموعه از نیازها، نموداری متناظر با آن رسم کرد. سپس می باید فرم متناظر با هر یک از نیازها را تعریف نمود، به گونه ای که در کنار هم، کلیت فرم را در قالب زیر سیستم هایی با استقلال نسبی شکل دهند.
بردین ترتیب فرم نهایی از کنار هم قرار گرفتن فرم های مستقل شکل می گیرد که جداگانه طراحی شده اند. برای یک خانه فرم مناسب طراحی می شود و از کنار هم قرار گرفتن تعدادی از این خانه ها بر اساس نظمی مناسب یک مجموعه طراحی می شود که خود فرم مشخصی دارد. از کنار هم قرار گرفتن تعدادی از این مجموعه ها نیز یک واحد همسایگی طراحی می شود و …
A با گله گاوها، گاری هایی که توسط گاوها حمل می شوند و با سوخت سر و کار دارد.
B مربوط به تولیدات کشاورزی، آبیاری و تقسیم بندی است.
C با زندگی روستا به صورت تفکیک شده در دو گروه اجتماعی و صنعتی مرتبط است
D با زندگی خصوصی روستاییان، پناهگاه های آن ها و فعالیت هایی با مقیاس خرد مرتبط است.
سخن آخر
هدف اصلی این نوشتار آن بود که نشان دهد ببین الگوی یک مسئله و فرایند طراحی فرمی فیزیکی که به آن مسئله پاسخگو باشد یک تناظر ساختاری وجود دارد که مهم، عمیق، و نیز پنهان می باشد.
الکساندر معتقد است معماری توانمند در گذشته از تشابه الگویی مسئله و فرایند همواره آگاه بوده اند. در سیستم ناخوداگاهانه تولید فرم الگوی یکسانی مستتر استکه ضامن موفقیت آن است ولی از آن جایی که ما خوداگاه هستیم پیش از آنکه خود بتوانیم مسئله ای را به شکل فرم برگردانیم ناچار باید نقشه ای دقیق از ساختار مسئله طرح کنیم، بنابراین اول باید چارچوبی مفهومی برای چنین نقشه ای ابداع کرد و این همه چیزی است که الکساندر کوشیده است تا انجام دهد.
چکیده مقاله شهر درخت نیست
"برای ذهن انسان، درخت ساده ترین ابزار برای درک افکار پیچیده است. ولیکن شهر نه یک درخت است و نه میتواند و نه باید یک درخت باشد. شهر ظرف زندگی است. اگر این ظرف تمامی پیوندها و فصل مشترک رشته های زندگی درونش را به این دلیل که یک درخت است قطع کند آنگاه تبدیل به ظرفی مملو از تیغ های بران خواهد شد که می توانند هر چیزی را که وارد ظرف می شوند قطعه قطعه کنند. در چنین ظرفی زندگی قطعه قطعه خواهد شد. اگر ما شهرها را به صورت درخت بسازیم آن ها نیز زندگی ما را پاره پاره خواهند کرد."