تارا فایل

جامعه شناسی فرهنگی و مفاهیم آن از دیدگاه جامعه شناسان بزرگ




بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان:

جامعه شناسی فرهنگی و مفاهیم آن از دیدگاه جامعه شناسان بزرگ

فهرست
مقدمه 4
زمینه های موضوعی جامعه شناسی فرهنگی 5
مولفه های توسعه پایدار 17
عاملان توسعه پایدار: 19
فرهنگ و توسعه : 20
عوامل مهم و موثر فرهنگی در توسعه : 21
وظایف فرهنگ در امر توسعه : 22
توسعه فرهنگی و دیدگاه ها : 22
توسعه فرهنگی و شاخص ها : 23
امور فرهنگی ، علمی و فناوری : 27
رسانه ملی و الزامات محیطی ( ملی و بین المللی) 27
خلاصه مفاهیم جامعه شناسی 29
نظریات ریتزر: 52
مک دونالدی شدن 53
جهانی شدن 54
مصرف گرایی 55
مارگارت آرچر 55
تاثیرپذیری و تاثیرگذاری 58
اندیشه ها و مفاهیم بوردیو 58
نقد اندیشه بوردیو 62
مفاهیم آنتونی گیدنز 62
مفاهیم میشل فوکو 64
گفتمان علوم انسانی: 70
مفاهیم یورگن هابرماس 73
مفاهیم لویی آلتوسر 75
مفاهیم آنتونی گرامشی 77
هژمونی در نظریات آنتونیو گرامشی: 79
دولت و جامعه مدنی 80
هژمونی به عنوان آموزش و پرورش 80
نظریه هژمونی گرامشی 81
مفاهیم سی رایت میلز 82
مفاهیم هربرت مارکوزه 85
مفاهیم رالف دارندورف 86
مفاهیم تورستن وبلن 93
مفاهیم نوربرت الیاس 94
مفاهیم ویلفردو پاره تو 95
مفاهیم جورج زیمل 98
آثـار زیمل 101
جامعه و فرد 102
کلان شهر و حیات ذهنی 104
آروین گافمن 105
هویت اجتماعی 106
مفاهیم آلفرد شوتس 106
مفاهیم ادموند هوسرل 108
پدیدار شناسی 109
هوسرل و پدیدار شناسی 111
تعلیق حکم (اپوخه) 112
خاتمه 114
مفاهیم جورج هربرت مید 114
مفاهیم جرج هومنز 116
آثار هومنز: 117
کارل مارکس 117
مفاهیم جفری الکساندر 121
کارکرد گرایی جدید چیست؟ 121
مفاهیم تالکوت پارسونز 123
کنش ارادی دلخواه اجتماع؛ ماهیت ارادی کنش 124
مسیر یگانه پارسونز؛ به فراموشی سپردن سوروکین 125
مفاهیم رابرت مرتون 130
مفاهیم ماکس وبر 134
منابع 136

مقدمه
سوالی مطرح می شود وآن اینست که اگر رفتار فرد تابع فرهنگ اوست ، پس چه چیزی است که فرهنگ را تعیین می کند؟ درجواب پاسخ فرهنگ شناسان این است که فرهنگ بوجود آورنده فرهنگ است. در واقع یعنی فرهنگها با یکدیگر درتعامل هستند و همواره سازنده محصولات ، اختلاط ها وستیزها می باشند. (هر خصلت فرهنگی نتیجه خصلتهای قبلی و علت موارد بعدی است)
پیش از ورود به بحث اختصاصی جامعه شناسی فرهنگی می بایست ارتباط این حوزه را با چند حوزه موضوعی مجاور (مردم شناسی فرهنگی ، فرهنگ شناسی و مطالعات فرهنگی ) را روشن نماییم.
مردم شناسی: از نظر لغوی به معنای مطالعه انسان یا نوع بشر
به دو شاخه 1) فیزیکی و 2) فرهنگی تقسیم می شود.
1) مردم شناسی فیزیکی: به تنوعات جسمی در شکل انسانی آن می پردازد
2) مردم شناسی فرهنگی: مطالعه در تنوع های فرهنگی می باشد. که معمولاً تحلیل فرهنگ را در سه سطح انجام می دهد. الف) الگوهای آموخته رفتار ب) جنبه هایی از فرهنگ که در سطوح پایین تر از هوشیاری عمل می کنند( مانند قواعد دستورزبان و..) ج)الگوهای ادراک و اندیشه که از سوی فرهنگ تعیین می شود.
در این حوزه مطالعه درباره فرهنگهای موجود بویژه فرهنگهای ابتدایی تعریف می شود که براین اساس مردم شناسی مطالعه اقوام وقبایل از نظر پوشاک،خوراک،دین ،خویشاوندی،آداب و… است. ودر نهایت می توان نتیجه گرفت که انسانشناسی فرهنگی دارای سه زیرشاخه: باستان شناسی ، انسانشناسی زبان و مردم شناسی است.
*فرهنگ شناسی: شاخه ای از مردم شناسی می باشد که فرهنگ (نهادها، فناوری ها و ایدئولو‍ژیها) را بعنوان یک نظام مشخص از پدیده ها که بر پایه اصول خود سازمان یافته وبر طبق قوانین خاص آن عمل می کند می شناسد.
در واقع براین باور است که دلایل رفتارهای مردم را باید در پرورش آنان در سنتهای خاص فرهنگی جست وجو کرد.
*مطالعه های فرهنگی: از دیدگاههای نسبتاً جدیدی بعنوان یک رشته درپرداختن به مطالعه درفرهنگ استفاده می شود که در طول دهه گذشته گرایش نوینی در مطالعه فرهنگ بوجود آمده که آنرا از چهارچوب رشته ای خاص خارج و به طور مستقل موضوع شناخت قرار می دهد. طرفداران این گرایش معتقدند که نتیجه این فعالیت توسعه قلمروی بوده است که با نگاه تازه ای ماهیت فرهنگ های انسانی را مورد توجه قرار داده است.
معنای مختلف فرهنگ از دیدگاه ریموند ویلیامز : نتیجه می گرفت که در حوزه ای بیرون از علوم طبیعی،فرهنگ به طور کلی در سه معنای متفاوت به کار رفته است 1) هنرها وفعالیتهای هنری 2)اولین مظاهر نمادی از یک شیوه خاص از زندگی که آموخته می شود 3) فرآیند توسعه
اهداف سه گانه مطالعات فرهنگی از دیدگاه بارکر: وی معتقد است مطالعات فرهنگی بعنوان یک رشته دارای هویت خاص به اندازه هر رشته دیگری (البته نه بیشتر ونه کمتر)جنبه سیاسی داردو می گوید اهداف سه گانه مطالعات فرهنگی عبارتنداز 1) تحلیل 2) آموزش و 3) سیاست گذاری
برسی مطالعات فرهنگی از دیدگاههای گوناگون : عده ای به تولیدات فرهنگی تکیه دارند و عده ای دیگر به متون فرهنگی و عده ای دیگر بر زندگی فرهنگی اشاره دارند که میان این سه رابطه وجود دارد .
زمینه های موضوعی جامعه شناسی فرهنگی:
واقعیت آن است که توسعه مطالعات فرهنگی از حدود سالهای 1960 به بعد و گسترش علاقمندی به موضوع فرهنگ در میان جامعه شناسان ، همگام با توسعه تدریجی گفتمانهای میان رشته ای هرگونه اعلامیه آوری ساده نگرانه ای را غیرممکن ساخته است.
گسترش زیادی که در مطالعات فرامدرن گرایی، نظریه انتقادی،فمنیسم و حوزه های مرتبط با این زمینه ها صورت گرفته است فضایی را بوجودآورده است که هیچ رشته ای به تنهایی نتواند موضوعی مشخص را بعنوان زمینه تخصصی واختصاصی خود به انحصار در بیاورد.
موضوع جامعه شناسی فرهنگی در میان دو گروه از سرشناسان آن یعنی از یکطرف نظریه پردازان ومعماران این رشته و از سوی دیگر ، پژوهشگران ایفاگر مطالعات میدانی که معمولاً هرکدام به گونه خاصی به این حوزه توجه داشته اند در طول چند دهه گذشته ناثابت،متضاد،پیچیده و ناهماهنگ بوده است.
جامعه شناسان فرهنگی به معنای خاص کلمه که اغلب آنها از متاخران هستند دیدگاههای متفاوتی ارائه نمودند و گاهی تلاش کرده اند در آثار خود حتی از ارائه عنوان جامعه شناسی فرهنگی نیز خودداری نمایند. واقعیت آنست که علی رغم اینکه حجم مطالعات ونظریه سازی ها مربوط به فرهنگ بویژه در نیمه قرن بیستم بسیار زیاد بوده است اما بعلت سازمان یافته نبودن جامعه شناسی فرهنگی اغلب این اطلاعات به سایر حوزه های جامعه شناسی انتقال یافته است.
تعریف جامعه شناسی از دیدگاه برگر: شناخت گروههایی از مردم است که از نظر تاریخی در وضعی قرار گرفته اند که آن را کاملاً انتخاب نکرده اند( ازاین رو تا حدودی با این وضع درگیر هستند) و مبادرت به تولید، بازتولید و تغییر مفاهیم نمادینی می کنند که در آیین های زندگی آنان مطرح است. که دراین شرایط پاره فرهنگهایی شکل می گیرند که ممکن است با فرهنگ مسلط مشکل پیدا کنند.
کارکرد جامعه شناسی فرهنگ از دیدگاه بارنز و بکر در کتاب تاریخ اندیشه اجتماعی: می گویند کارکرد جامعه شناسی فرهنگ عبارت است از تعیین آهنگ حرکات فرهنگ وتحلیل عناصر تکرارپزیر و تکرارناپذیر تجلیات فرهنگی وفهم ارتباط آن تجلیات باسیر جامعه و تمدن . وآنها یادآور می شوند که فقط آندسته از مظاهر فرهنگی که نمودارالگوهای کلی فرهنگ در یک جامعه هستند می توانند توسط جامعه شناس برای شناخت همبستگی فرهنگ و جامعه استفاده شوند.
متغیر وابسته و مستقل در جامعه شناسی فرهنگی : جامعه شناسی فرهنگ به مفهوم اثباتی آن تلاش می کند اجزا یا عناصر فرهنگ را بعنوان متغیرهای وابسته و بخشهای مرتبط با ساخت اجتماعی را بعنوان متغیرهای مستقل تحت برسی و شناخت درآورد و این واقعیتی است که در اغلب مطالعات استاندارد وپژوهشهای میدانی مشاهده می شود.
در شناخت یک فرهنگ از دیدگاه جامعه شناسی در عین حال که ابعاد زیسته آن مورد توجه خاص است، هم باید اقلام فرهنگی (اجزای تشکیل دهدنده آن که همواره متغیرند) در چارچوب برسی وارد شوند و هم تنوع آن (که بر اساس صور تولید مشخص می شود) مورد شناخت قرار گیرد.
جامعه شناسی جدید فرهنگ از دیدگاه دیانا کرین: می گوید جامعه شناسی جدید فرهنگ( او جامعه شناسی را به شکل جمع بیان کرده است چراکه به تفاوت گرایشها معتقد است) به مقدار زیادی با صور گوناگون فرهنگ ثبت شده مانند(اطلاعات،تفریحات،علم،فناوری،قانون و هنر) در رابطه قرارگرفته اند. به گفته او بدون تجزیه تحلیل محتوا و آثار فرهنگ ثبت شده، ونیز عواملی که برمحتوای فرهنگ ثبت شده اثر می گذارند نمی توانیم نقش فرهنگ را درجامعه جدید درک کنیم.
هال و همکارانش 5 منظرگاه را برای مطالعه جامعه شناختی فرهنگ مطرح می کنند:
1) ساخت نهاد فرهنگ:که نگاه ویژه ای به الگوهای مادی وآرمانی فرهنگ دارد(زبان،هویت شخصی،خانواده ،رسانه وکار)
2) تاریخ فرهنگی وتداوم صور فرهنگی: که همه براین عقیده اند که موضوعات فرهنگی می توانند از محلی به محل دیگر واز زمانی به زمان دیگر تسری پیدا کند وعلاوه برآن همه جوامع از نظر فرآیندهای اصلی فرهنگی با هم گونه ای از اشتراک رادارند.
3)تولید وتوزع اجتماعی فرهنگ: محصولات فرهنگی در دسترس مردم به گونه ای که در زندگی اجتماعی مشارکت دارند به طرز گوناگونی میان افرادی که درنقاط اجتماعی مختلف قراردارند توزیع می شود.
4) دریافت وتاثیرات فرهنگ: باید این واقعیت را دریافت که اقلام فرهنگی توسط عاملان، اجتماعی را مطرح کند و بگوید که چرا وچگونه هر جزء از مظاهر فرهنگی بر باورها و اقدامات افراد یا گروههای اجتماعی موثر واقع می شود.
5) معنا واقدام اجتماعی: هرگاه به جای پذیرش مظاهر فرهنگی آشکار توسط عاملان توجه را به خود عاملان معطوف کنیم وببینیم آنها از میان عناصر گوناگون وبسیار متعدد فرهنگی به چه چیزهایی توجه می کنند وچگونه این فرآیند
صورت می گیرد. و درنهایت امر نهادی شدن فرهنگ چگونه واقع می شود، مطالعه فرهنگی دقیق تر خواهد بود.
چند قلمرو بسیار مهم در حوزه جامعه شناسی فرهنگی: 1) تعریف ومفهوم سازی از فرهنگ 2) مفهوم سازی و عملیاتی کردن رابطه میان فرهنگ و ساخت اجتماعی 3) چگونگی انجام دادن مطالعات نظام مند در زمینه فرهنگ و قلمروی آن 4) مطالعات نظری ومیدانی در قالب مفهوم سازی نوین( از قبیل سرمایه فرهنگی ، عدم تساوی در مقابل فرهنگ و..)
سه گرایش خاص در تعریف جامعه شناسی فرهنگی: 1) کاربرد آن در متعلق کردن پدیده ها در قلمروی به نام فرهنگ و یا بررسی ابعاد فرهنگی امور 2) گرایش به جنبه های غیرمادی فرهنگ مانند(اطلاعات،تفریح،علم،قانون،هنرو…) 3) دیدگاه اینکه فرهنگ عامل متمایز کننده افراد از نظر ذهنیت ورفتار است (شناخت هنجارها، ارزشها،باورها وهویت فرهنگی).
فصل دوم: فرهنگ ودیدگاههای نظری:
دو سوال مطرح می شود:
1) فرهنگها چگونه متولد ومتحول می شوند؟
2) چرا ویژگیها و مجموعه های فرهنگی در فرهنگهای مختلف بطور کلی با هم شباهت دارند؟
مکتب تحول: مکتب تحول وقتی مطرح شد که نظریه تحول داروین مورد توجه قرارگرفت. تاگارت نتیجه می گیرد که در قرن نوزدهم میلادی هیچ نفوذ معنی داری از نظریه داروین را نمی توان در مکتب تحول مرتبط با رشد فرهنگی مشاهده کرد . باورکلی اینست که موقعی که داروین سرگرم پژوهش وگسترش نظریه های خود بود مردمشناسان هم بگونه ای مستقل درباره نظریه تحول فرهنگ کار می کردند وبا این حال باید نتیجه بگیریم که نظریه داروین هم به طور قطع برمکتب تحولی فرهنگ نفوذ داشته است.
در سال 1877 میلادی لوئیس هانری مورگان در کتاب جامعه اولیه به تحول در نهادهای انسانی اشاره می کند و در همین زمان یافته های خود را زیر عنوان فرهنگ اولیه انتشار داد.
تعریف مکتب تحول: به موجب نظریه تحول رشد فرهنگی از حرکت یک خطی پیروی می کند واز مراحلی می گذرد که باید درپرتو روشهای تطبیقی مورد مطالعه قرار بگیرد. همه جوامع از مراحل فرهنگی مشخصی عبور کرده اند ودر عالی ترین مراتب یک فرهنگ نیز می توان نشانه های مراحل ابتدایی را مشاهده کرد، چیزهایی که بقا نامیده می شوند و برای ما یادآور مراحل پیشین فرهنگ هستند. خلاصه آنکه مهمترین نکات موردنظر در نظریه تحولی فرهنگ عبارتنداز:
1) فرهنگ انسانی وبویژه نهادها واندیشه های اجتماعی در مسیری یک خطی تحول می یابند.
2) از طریق بکارگیری روش تطبیقی در مورد عناصر فرهنگی در جوامع مختلف واقعیت بالا به اثبات رسیده است.
3) سنتهای برتر وتوسعه یافته تر در جامعه بقای بیشتری دارند.
نظریه یک خطی مورگان: مورگان در کتاب جامعه اولیه معتقد است که تحول اجتماعی ماهیتی یک خطی دارد . براساس نظر او جوامع بشری مراحل بردگی،توحش وتمدن را پشت سرگذاشته اند وپایگاه نازل مرتبه بردگی در حکم دوران کودکی انسانی است. در اواسط این دوران انسانها با کاربرد آتش آشنا بودند وبه طور کلی به ماهیگیری وابسته بودند ودرمرحلبه بالاتر این دوره تیروکمان مورد استفاده قرارگرفت وسرانجام تمدن به اعتقاد او با توسعه خط آغاز می شود. این نظریه مورگان مورد توجه گروه زیادی قرار گرفت و بعدها توسط تیلور نیز حمایت گردید.
نقد نظریه یک خطی مورگان و شکلگیری نظریه چندخطی توسط جولیت استوارد: به موجب نظریه جولیت استوارد ، مراحل مختلف تحول در فرهنگهای مختلف در همه دنیا به یک شکل قرار دارد.
مکتب اشاعه: این مکتب براین نظر است که تحول فرهنگ از فرآیندی تدریجی تبعیت می کند. در این فرآیند درحالی که از یک سو تجربه های پیروان یک فرهنگ انباشته می شود وازنسلی به نسل دیگر منتقل می گردد از سوی دیگر عناصر جدید از سایر فرهنگها از طریق سازماندهی ها،فرهنگ پذیریها، نفوذها و… به درون فرهنگ وارد می شود وفرهنگ از طریق همانندسازی آنها رشد می یابد.
تحول کنونی فرهنگ هرکشور عملاً نتیجه فرآیندهایی است که درطول صدها وبلکه هزاران سال تداوم داشته است. در این تحول، سرعت تغییر همیشه یکسان نبوده است. گاهی تحول سریع بوده است و گاهی کند و گاهی به سوی افول.
بر این اساس اشاعه یکی از فرآیندهای تحول فرهنگی است و در حقیق آنچه اشاعه خوانده می شود پذیرش چیزهایی تازه از سوی فرد یا جامعه از فرد یا جامعه دیگر است.
یکی از علل بسیار سریع اشاعه در جامعه های معاصر توسعه بی سابقه وسایل ارتباطی ورسانه ها است.
مردم شناسان پیرو مکتب اشاعه این ادعای تحول گرایان را که تشابهاتی که در فرهنگ های مختلف جهان یافت می شود نه به علت اشاعه، بلکه بدلیل تحول منفرد ویژگیهای مشابه در درون فرهنگهای مختلف است ، رد می کنند.
تحول گرایان اساساً طرفدار تحول معمولی هستند ونه تطابق، دیدگاه خاص تحول گرایان مبتنی بر این اصل است که تنها علت تشابه های فرهنگی "تحول" است.
مارکسیسم : از دیدگاه مارکسیستها، صنعت فرهنگی، عنصری است که هدفش دگرگونی درآگاهی توده ها بمنظور پاسداری از ساختارهای اقتصادی و اجتماعی موجود است. در پرتو این استدلال، فرهنگ مصرف کالایی مسموم تلقی می شود و تبلیغات در حکم ابزاری است که از طریق بورژوازی هدایت می شود. برای این منظور رسانه ها به فعالیت می پردازند. و نقش انها چیزی جز توسعه فرهنگ بورژوازی نیست. به اعتقاد آنان ایدئولوژی حاکم مبتنی بر سرمایه داری بوجود آورنده گونه هایی از آگاهی های غیرواقعی است. آگاهی هایی که توده مردم آنها را واقعی تلقی می کنند. مارکسیستها معتقدند که رسانه های گروهی از عوامل مشروعیت بخشی به ساختارهای اقتصادی وسیاسی مبتنی بر ثروت وقدرت هستند.
مارکس بدلیل تجزیه وتحلیل هایش در زمینه توسعه سرمایه داری هم در میان کسانی که به مطالعات علمی در زمینه اقتصاد سیاسی فرهنگ علاقه مند هستند شخصیتی مطرح است و هم مورد علاقه کسانی است که در عرصه نظریهای انتقادی فعال هستند.
کارکردگرایی : براساس این نظریه هر ویژگی و هر مجموعه فرهنگی دارای نقش و کارکرد معینی است و دلیل وجودی آن هدفی است که دارد وهرگاه نقش آن پایان پذیرد مرگ آن نیز فرا می رسد.
به این اعتبار بدون کارکرد، هیچ فرهنگی از اعتبار برخوردار نیست، در فرهنگ هیچ چیز غیرضروری وجود ندارد وهروقت به وجود چیزی نیاز نباشد حیات آن پایان می یابد.
به عبارت دیگر کارکردگرایان بر "کمال فرهنگی" تاکید می کنند. هر ویژگی فرهنگی اگر بطور مجرد ومستقل مورد بررسی قرار گیرد ممکن است بی اهمیت وبی فایده به نظر برسد، اما در ارجاع با سایر ویژگیهای فرهنگی اهمیت خود را نشان می دهد.
از نظر مکتب کارکردگرایی مجموعه نهادهای اجتماعی، انگیزه های اولیه بشر را تنظیم می کنند وآنها را در معرض ارضا قرار می دهند. به نظر دورکیم که از پایه گذاران مکتب کارکرد گرایی است، برای توجیه یک پدیده اجتماعی باید ابتدا علت وجودی آن را کشف کنیم و سپس به بررسی نقش وکارکرد آن در یک فعالیت اجتماعی بپردازیم.
از آنجا که معمولاً در این نگرش جنبه ای سودمندگرایانه برای واقعیات اجتماعی مطرح می شود، غالباً مورد اعتراض دیگران بوده است. چرا که با قبول این فرض که هر چیز در یک نظام اجتماعی دارای کارکرد مشخص است. برای تغییرات مجال چندانی باقی نمی ماند.
از این دیدگاه کارکردهای اجتماعی هم حالت آشکار دارند و هم ضمنی و نیمه ضمنی ونیمه مشخص
به اعتقاد رابرت مرتن کارکردهای آشکار نهادهای اجتماعی حالت باز، اظهار شده وهشیار دارند ودر مقابل کارکردهای منفی حالت مخفی واعلام نشده وناهوشیار دارند.
کارکردگرایان درعین حال اذعان می کنند که تمامی بخشهای مختلف یک جامعه همیشه در ایجاد ثبات درآن مشارکت ندارد و به این ترتیب مفهوم"سوء کارکرد" مطرح می شود. ممکن است یک عنصر از حیات اجتماعی به تخریب نظام اجتماعی بپردازد ویا در جهت کاهش ثبات اجتماعی عمل کند.
پارسونز: یکی از فرمول بندهای پرنفوذ در عرصه رابطه میان فرهنگ با کارکرد اجتماعی را درآثار تالگوت پارسونز جامعه شناس آمریکایی می توان مشاهده کرد. پارسونز معتقد بود که فرهنگ عاملی بسیار ضروری درکارکرد متناسب جامعه است. فرهنگ که به تعبیر او در ارزشها،هنجارها ونهادها خلاصه می شود تدارک کننده حل مسائل مرتبط با نظم اجتماعی است. فرهنگ منبع اصلی تغذیه کننده در استمرار کیفیت زندگی،نظم،تداوم،ثبات نسبی وقابلیت پیش بینی در زندگی اجتماعی است.
پارسونز معتقد است که فرهنگ در شخصیت انسان حالتی درونی پیدا می کند و به این اعتبار انگیزه های فردی دارای منشا فرهنگی هستند.
ساخت گرایی : معمولاً واژه ساخت را برای توصیف روابط مداوم،قدیمی،پایه ای و الگوی پذیرفتن میان عناصر جامعه به کار می برند. یکی از متداولترین روشهای بیان ساخت در یک جامعه معین تمرکز برخطوط اصلی شکاف های آن است، چرا که علمای اجتماعی معمولاً این شکافها را از طریق پدیده هایی مانند طبقه، سن، جنسیت و قومیت متمایز می سازند وآنها بصورت مرتبط باهمواثرگذار بریکدیگر، امام گونه ای نامساوی(بعنوان نیروهای تغییر) درنظر گرفته می شوند در حالی که محدودکننده اصلی در این عرصه ، ساخت اجتماعی است، فرهنگ عامل خط دهنده به ساخت شناخته می شود
ساخت گرایی بعنوان یک روش تجزیه وتحلیل ، درابتدا توسط فردیناند سوسور در زبان شناسی وارد شد وگسترش پیدا کرد وسپس به وسیله کلودلوی اشتروس در مردم شناسی اجتماعی به کارگرفته شد
هدف تجزیه وتحلیل ساختی آن است که به جست وجوی "ساخت ها" که حالتی اساساً ناهوشیار دارند ودر بافت واقعیات اجتماعی مخفی شده اند بپردازیم. مثلاً پیداکردن ساختها در مواردی مانند: (قواعد خویشاوندی ،اساطیر ومناسک)
ردکلیف براون: معتقد بود که ساخت اجتماعی، شبکه یا نظامی از روابط اجتماعی است که در برگیرنده گروههای اجتماعی همیشه حاضر وطبقات ونقشهای اجتماعی متفاوت است و یا به زبانی ساده عبارت از شیوه ای است که براساس آن اجزاء یک چیز تنظیم شده اند.
ساخت: نظام اجتماعی منسجمی است که فرآیندهای اجتماعی در چارچوب ان شکل می گیرد. ساخت عبارت اند از نحوه ای که اجزاء مختلف یک پدیده اجتماعی بایکدیگر ترکیب می شوند وارتباط می یابند. در یک ساخت هر قسمت یا عنصر با دیگر عناصر آن دررابطه است واز این رو تغییر در یک عنصر ، تغییراتی را درعناصر دیگر آن ساخت موجب می شود.
ساخت اجتماعی را بسیاری از جامعه شناسان در توافقهای باثبات و شبکه قواعد وچارچوبهای نامریی، که هدایت کننده رفتار انسانهاست تعریف کرده اند.
ساخت اجتماعی می تواند رسمی یا غیر رسمی باشد:
رسمی: بررسی درنمودار سازمانی وشرح وظایف بخشها و.. است و غیررسمی: گروههای غیررسمی وشبکه روابط اجتماعی که در درون آن کارخانه مطرح است.

ساخت گرایی یک نگرش ذهنی و نیز جنبشی است که برعلوم اجتماعی وانواع هنرها در طول سالهای 1960-1970 میلادی بسیار موثر واقع شد. دیدیم که اندیشه بنیادی ساخت گرایی مبتنی بر این است که پدیده تحت مطالعه را باید به مثابه نظامی متشکل از ساخت ها نگاه کرد واین نظام ورابطه میان عناصر آن(نظام) به مراتب مهمتر از عناصر فردی سازنده آن نظام است.
ساخت گرایی مکتب مشترک برخی ازعلوم انسانی مانند:زبان شناسی ومردم شناسی اجتماعی است که پدیده انسانی رادر حکم مجموعه عناصری می داند که تحت تاثیر قوانین حاکم برآنها از نظر ماهیت وکارکرد هرکدام بایکدیگر دررابطه اند.
پیوند عقاید طرفداران به این نتیجه رسید که فرهنگ نیز مانند زبان دارای ساختاری خاص است که هر جزء آن فقط در درون آن کلیت قابل درک است. توجه ساخت گرایان اساساً متوجه اجزا وروابط بنیادی رفتارها ومحصولات فرهنگی بود و از این جهت نتیجه می گرفتند برای حصول فرهنگ شناسی باید ابتدا با ساختارهای فرهنگی پنهان در پس پدیده های فرهنگی آشنا شد.
مکتب فرانکفورت : به شیوه نگرشی گفته می شود که در شهر فرانکفورت پس از تاسیس"انستیتو تحقیقات اجتماعی" در سال 1923 میلادی آغاز گردید. نه از مقوله جامعه شناسی بشمار می آید ونه فلسفه (حداقل به مفهوم کنونی کلمه) نگرشهای مشابه با جامعه شناسی ومبتنی براخلاق بود که در آن جامعه شناسی ، اندیشه درباره تمدنو تاریخ، اندیشه های اجتماعی، اخلاق نوین مبتنی بر اندیشه های کانت ویا فلسفه ارزشها با هم آمیخته شده بود. از ناشران این اندیشه ها می توان به افرادی مانند(ماکس وبر،ماکس شلر،آدولف رایناخ، ویلیام سمبارت و..) اشاره کرد.
مکتب فرانکفورت با نظریه انتقادی آغاز می شود که آن را ماکس هورک هایمر یعنی پایه گذار مکتب فرانکفورت در حدود سال 1930 میلادی مطرح نمود. هسته اولیه مکتب فرانکفورت برپایه "تئوری" قرار داشت.
مکتب فرانکفورت عنوانی است بر یک واقعه (ایجاد انستیتو) یک طرح علمی(زیرعنوان فلسفه اجتماعی) یک رویه (نظریه انتقادی) و بالاخره یک جریان یا جنبش نظری مداوم و در عین حال متفاوت(متشکل از متفکران منفرد)
از دیدگاه مکتب فرانکفورت فعالیتهای فرهنگی تابعی از نظام سرمایه داری است، چرا که این نظام بقای خود را از طریق آن تامین می نماید. به اعتقاد آدورنو سود طلبی عامل تعیین کننده فعالیتها وکالاهای فرهنگی است.
طرفداران مکتب فرانکفورت معتقدند که توده مردم تحت تاثیر تبلیغات(فرهنگ توده) قرار می گیرند و فقط گروههای خاصی از برگزیدگان قادر خواهند بود به مقاومت بپردازند.
مکتب فرانکفورت معتقد است که کالاهای فرهنگی به شکل انبوه تولید ومصرف می شوند ورواج دهنده یک فرهنگ عوام زده هستند که قابلیت تشخیص لازم را ندارند ودر قبال فرهنگ رفتاری انفعالی دارند.
قلمروهای نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت ابعاد گسترده ای دارد که از آن جمله است: انتقاد از مفهوم عقل نزد هگلف انتقاد از مفهوم هویت وانتقاد ازدیدگاههای اثباتی می توان نتیجه گرفت که جامعه شناسی انتقادی از اساسی ترین دست آوردهای مکتب فرانکفورت است.
در مکتب فرانکفورت زیباشناسی انتقادی نیز دارای جایگاهی خاص است که مباحث مرتبط با آن را در بحث انتقادی از فرهنگ می توان مطرح کرد از جمله مفاهیمی که در این قلمرو مورد توجه قرار گرفته است"موسیقی شناسی انتقادی، هنر وتولید و ادبیات انتقادی"
نظریه تاخر فرهنگی : مفهوم جامعه شناختی آن مترادف با حرکت کند یک جنبه از فرهنگ در پشت سر یک جنبه دیگر است. استنتاج کلی اینست که فرهنگ مادی در مقایسه با فرهنگ غیرمادی سریعتر پیشرفت می کند.
ویلیام اگبورن : اصطلاح تاخر فرهنگی نخستین بار توسط اگبورن در کتاب تغییر اجتماعی عنوان گردید . براساس نظریه او فرهنگ دارای دو جنبه مادی و غیر مادی است که به نظر می رسد جنبه مادی در مقایسه با جنبه غیرمادی از سرعت پیشرفت بالاتری برخوردار باشد.
می دانیم که فرهنگ همواره در حال تغییر است حتی در جامعه هایی که بنظر می آید ایستا و کم تحرک باشند از آنجا که الگوهای فرهنگی یک جامعه از شیوه های رفتاری ، نهادها و سایر عناصر بهم پیوسته ومنسجم تشکیل شده است تغییر در بخشی از فرهنگ(اختراع، رشد،جمعیت و…) سبب ایجاد تغییرات ،تنش ها وفشارهایی در سایر قسمتهای فرهنگ خواهد گردید. در این حالت ضرورت ویا نیاز به تطابق وتنظیم مجدد که سبب خواهد شد تا فرهنگ به تعادل جدید برسد. احتمالاً منجر به دگرگونی های تطابقی خواهد گردید. اما این فرآیند تعادلی معمولاً خیلی سریع بروز نمی کند وممکن است فاصله زمانی زیادی وجود داشته باشد تا یک جزء عقب مانده فرهنگ بتواند به سایر قسمتها برسد و یکپارچگی فرهنگی حاصل شود.
یکی از این ابعاد همواره با تاخیر و پس از وقوع تخلفات یا مشکلات فراوان صورت می گیرد، تصویب قوانین خاص مورد نیاز است که آنها نیز به سرعت کارآیی خود را از دست می دهند، چراکه سرعت تحول در نظام قانونی کشورها معمولاً کمتر از سرعت دگرگونی های تکنولوژیک است.
ویلیام اگبورن : معتقد است که تحولات سریع عصر ما سازش وتطابق اجتماعی را دشوار کرده استاین واقعیت ناظر به حالتهای: تطابق انسان با فرهنگ و هماهنگی وسازش میان قسمتهای مختلف یک فرهنگ است. اما آنچه که از مفهوم تاخر فرهنگی مورد نظر اگبرون است مربوط به حالت دوم(هماهنگی) است. کلیه اجزا یک فرهنگ با هم تغییر نمی کنند، برخی از عناصر فرهنگی سریعتر از دیگر جنبه ها پیش می رود و بقیه رشد کمتری داردکه نتیجه این امر تاخر فرهنگی است و می تواند شرایط بروز بحران را در فرهنگ فراهم کند.
در پاسخ به این پرسش که علل تاخر فرهنگی چیست، نخستین دلیلی که به نظر می رسد اینست که عناصر مختلف فرهنگ از درجات متفاوتی از تغییرپذیری برخوردارند . البته می دانیم که در میان اجزا درونی یک عنصر خاص از فرهنگ نیز سرعت تغییر یکسان نیست یا اینکه فناوری از فرهنگ غیرمادی سریعتر تغییر می کند، اما حتی در درون فناوری نیز سرعت تغییر در همه بخشها یکسان نیست.
علاوه بر تفاوت سرعت تغییر در اجزای مختلف فرهنگ تردید نیست که یکی از مهمترین علل تاخر فرهنگی نیز می تواند ساختار ذهنی ودرونی انسانها با تمام پیوستگی ها وتعلقات خاص ایدئولوژیک او باشد واین واقعیتی است که با زندگی بشر ملازمه دارد.
بسیاری از جامعه شناسان و به ویژه مک ایور انتقادات فراوانی بر نظریه اگبورن وارد کرده اندکه این نکات را می توان در چند بند زیر خلاصه کرد:
1)تفاوت گذاری اگبورن از فرهنگ مادی وغیرمادی صراحت لازم را ندارد
2) مشکل دیگر نظریه اگبورن اینست که مفهوم تاخر فرهنگی برای تمامی موارد عدم تعادل درفرآیند تغییر اجتماعی روی می دهدمورد استفاده قرار گرفته است.
3)بموجب نظریه تاخر فرهنگی همیشه یک چیز پیشرفت بیشتر ی دارد.
فصل دوم: توسعه فرهنگی: (کتاب دکتر فراهانی)
توسعه فرهنگی:
فرهنگ:
1- مفهومی گسترده از تمامی الگوهای جامعه که از طریق نمادها منتقل می شود
2- فرهنگ خاص انسان است
3- فرهنگ صفت ویژه هر جامعه است
4- فرهنگ قابل اعتلا و تکامل در طول زمان است
5- فرهنگ نسبی است
6- شامل هرگروه و جامعه است و مانند تمدن فقط متضمن شهرنشینی نمی شود
7- فرهنگ قابل انتقال و آموختن است
8- عناصر فرهنگی پیوستگی زیادی با یکدیگر داشته و تغییر در یکی تغییر در دیگر ارکان را به دنبال دارد
9- فرهنگ گاهی قابل رده بندی ارزشی نمی باشد مثل آثار هنر و فرهنگ معنوی که کهنه نمی شوند .
توسعه:
توسعه جریانی است که در خود تحدید سازمان و سمت گیری متفاوت کل نظام اقتصادی، اجتماعی را به همراه دارد . توسعه بازسازی جامعه بر اساس اندیشه ها و بصیرت های تازه است . که شامل عمل باوری، انسان باری و آینده باوری می شود و سه اقدام اساسی درک و هضم اندیشه های جدید، تشریح و تفضیل اندیشه ها و ایجاد نهاد جدید برای تحقق عملی باید صورت گیرد. توسعه جریانی چند بعدی و ارزشی ات و رابطه نزدیکی با مفهوم بهبود دارد .
دیدگاه های نظری توسعه :
– مکتب تکاملی توسعه : جامعه به مثابه سیستم زنده است که در طول زمان در حال تکامل اجتماعی و حرکت از توحش به تمدن و سازمان یافتگی و ثبات و سلسله مراتب است .{هربرت اسپنسر و دورکیم نظریه پردازان فرایند تکامل اجتماعی }
– نظریه نوسازی: تقسیم جامعه به دوگونه جامعه سنتی و توسعه نیافته و جامعه مدرن و پیشرفته غربی تاکید بر سه مسئله ارزش های انسانی ، سرمایه و روحیه کارآفرینی بر اساس تجربه غربی . مثل نظریه های:
– نظریه رد فیلد: جوامع در حال دگرگونی اجتماعی به دو دسته قومی و شهری تقسیم می شوند . قومی : جامعه کوچک ، منزوی ، بدون سواد با رفتار خود به خودی و غیر انتقادی است و تاکید بر گروه خانوادگی و معنویت دارد . که در طول زمان تغییر یافته و با ادغام در شهرهای بزرگ دگرگون شده و به فردگرایی و مادی گرایی تغییر پیدا کرده اند .
– نظریه اسملر: تاکید بر تفکیک کارکردی عناصر سازنده جامعه در جوامع پیشرفته یعنی ایجاد واحدهای مستقل و تخصصی به جای واحدهای قبلی، از دید وی توسعه ناشی از بکارگیری علم به جای ابزار سنتی ، افزایش تولید محصول کشاورزی با هدف تجارت جایگزینی ماشین به جای نیروی یدی و حرکت از روستا نشینی به شهرنشینی است .
– نظریه روستو: تاکید زنجیره ای از مراحل توسعه:
1- جامعه سنتی 2- شرایط قبل از خیز اقتصادی
3- مرحله خیز اقتصادی 4- مرحله بلوغ 5- مرحله مصرف توده ای
به نظر وی رشد اقتصادی نیازمند انباشت سرمایه و روحیه کارآفرینی است
– دیدگاه مارکسیستی به توسعه : مترادف مفهوم سنتی و مدرن آنها فئودالی و سرمایه داری را بکار می برد .طبق این نظریه کشورهای در حال توسعه از دو بخش کاملا مجزا تشکیل شده اند:
الف ) بخش سرمایه داری که پذیرای دگرگونی شده و به دنبال کسب حداکثر سود در بازار است
ب) بخش سنتی کشاورزی ایستا که علاقه کمتری به کسب حداکثر سود دارد .
گاهی بخش مدرن از سنتی بهره کشی کرده و موجب توسعه نیافتگی آن می شود و اصلاح شیوه تولید به عنوان واحد اقتصادی در فرآیند گذار از جامعه فئودالی به سرمایه داری ایده اصلی این نظریه است .
الگوهای توسعه اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم
– الگوی خطی مراحل رشد : نظریه پردازان دهه 50 و 60 توسعه را به عنوان یک رسته از مراحل تناوبی رشد اقتصادی می دانستند . یعنی توسعه در کشورهای جهان سوم از طریق پس انداز و کمک خارجی امکان پذیر است و توسعه را مترادف با رشد اقتصادی قرار دارند . مثل نظریه روسو
– الگوی تغییرات ساختاری : در دهه 70 الگوی تغییرات ساختاری و نظریه وابستگی بین الملل جایگزین الگوی دهه های قبل شد. الگوی تغییرات ساختاری تاکید دارد که اقتصاد های در حال توسعه از " کشاورزی سنتی معیشتی " به یک " اقتصاد مدرن و شهری خدماتی و صنعتی " تغییر می یابند .
* فرایند توسعه در کشورهای در حال توسعه از دید هولس چنری دارای ویژگی های زیر است :
1- تغییر از تولید کشاورزی به صنعتی 2- تراکم سرمایه فیزیکی و انسانی
3- تغییر در تقاضای مصرف کننده از تاکید بر مواد غذایی به سمت خدمات مطلوب صنعتی
4- رشد شهرها با مهاجرت از روستا ها
5- کاهش بعد خانوار و رشد جمعیت و جایگزینی کیفیت به جای کمیت کودکان توسط خانواده
– الگوی وابستگی بین المللی : تاکید بر انعطاف ناپذیری کشورهای جهان سوم در سطح داخلی و خارجی و وابستگی آنها به کشورهای ثروتمند را دارد که با سه شاخه آن را توضیح می دهد :
الف) الگوی وابستگی استعماری جدید : ناشی از تفکر مارکسیستی است که توسعه نیافتگی جهان سوم را ناشی از تکامل تاریخی نابرابر سرمایه داری بین المللی بین کشورهای ثروتمند و فقیر می داند که موجب عدم استقلال و تلاش در آنها برای رسیدن به توسعه شده است .
ب) نظریه الگوی نادرست: توسعه نیافتگی جهان سوم ناشی از نصایح نادرست مشاوران متخصص خوش نیست. ناآگاه بین المللی و سازمان های کمک رسان و سازمان های پرداخت کننده کمک بلاعوض چند ملیتی مثل یونسکو است
ج) الگوی دوگانگی توسعه : وجود جوامع بشری دوگانه ثروتمند و فقیر و وجود انبوه ثروت در سرزمین های فقیر باعث دوگانگی گردیده است .
– مفهوم دوگانگی 4 عامل کلیدی را در خود دارد :
1- همزیستی برتر و پست تر 2- مزین و غیرگذار بودن همزیستی
3- روند رو به افزایش این شکاف 4- تمایل و تاثیر اندک عنصر برتر به ارتقای عنصر پست تر
– الگوی نئو کلاسیک بازار آزاد: ایده اصلی این تفکر ناشی از سوء تخصیص منابع به دلیل سیاستهای ناصحیح تیمی و ذخالت زیاد دولت در کشورهای جهان سوم بوده است . و بالارفتن کارایی و رشد اقتصادی را در شکوفا سازی بازار آزاد رقابتی ، خصوصی کردن بنگاه دولتی ، تشویق صادرات و تجارت آزاد، استقبال از سرمایه گذاران کشورهای توسعه یافته و حذف مقررات زائد و انحراف قیمتی می دانند .
– الگوی رد درون زا: در این نظریه نرخ رشد تولید ناخالص ملی ، توسط نظامی که فرآیند تولید را هدایت می کند تعیین می شود و این رشد نتیجه طبیعی ( تعادل بلند مدت ) است . انگیزه اصلی این نظریه تبیین عوامل تعیین کننده رشد و تفاوتهای موجود در نرخ رشد کشورها است . این نظریه کوشیده به اصلاح الگوی رشد نئوکلاسیک از طریق نزولی بودن بازده نمایی سرمایه ، نقش فناوری در رشد بلند مدت و نوع تاثیرات پس انداز بر رشد اقتصادی بپردازد . مطابق این نظریه هیچ نیرویی منجر به نرخ تعادلی رشد نخواهد شد بکله این نرخ بین کشورها متفاوت بوده و بستگی به نرخ پس انداز ملی و فناوری دارد .
توسعه پایدار:در سالهای پایانی قرن 20 به عنوان یکی از مناظرات محوری جهان تقریبا همه عرصه های حیات بشری را تحت تاثیر قرار داد.نظیر فقر،نابرابری، آموزش و بهداشت ، محیط زیست ، حقوق زنان و کودکان ، آزادی، صنعت ،سیاست توسعه پایدار مفهوم جدیدی است که شامل حفاظت از محیط زیست ، رشد اقتصادی ( همراه با عدالت و امکانات ) است .
توسعه پایدار به معنی عدم تحمیل آسیب های اقتصادی، اجتماعی و یا زیست محیطی به نسل های آینده است مفهومی است کلی نگر که همه ابعاد و نیاز بشری را در بر می گیرد توسعه پایدار فرایندی مستمر از دگرگونی ، انطباق و سازگاری جهت سرمایه گذاری ، جهت گیری توسعه تکنولوژیک و دگرگونی نهادینه همگی در هماهنگی با هم در برگیرنده نیازهای انسان می شود و برآورنده نیازها و آرمان های انسان در سراسر جهان در حال و آینده است .
این واژه اولین بار توسط برانت لند در گزارش آینده مشترک ما در سال 1918 مطرح شد . توسعه پایدار به عنوان یک هدف مهم و کلیدی در جوامع و دولت های امروز دارای جایگاه و اهمیت ویژه ای در برنامه ریزی جامع کشورها است . بر اساس اعلامیه ریو: در توسعه پایدار انسان مرکز توجه است و انسان ها ، هماهنگ با طبیعت ، سزاوار حیاتی توام با سلامت و سازندگی هستند. هدف از این توسعه فرهنگی پایدار ، پیوستن گذشته ها به آینده است که نیازمند محافظت بیشتر از سنت ها ، اصالت ، هویت و ارتباطات است و باید حیات اقتصادیبه جا به جایی فرهنگی و میراث فرهنگی مردم را بهبود بخشید .
مولفه های توسعه پایدار:
انسان : توسعه پایدار انسان محور است و انسان مستحق بهداشت ، زندگی سازنده در هماهنگی با طبیعت معرفی می شود و به عنوان مهمترین چالش قرن 21 تبدیل شده است .
کودکان و نوجوانان : توسعه پایدار توسعه ای است که حوائج کنونی را تامین کند بدون آنکه نیازهای نسل آینده را به مخاطره بیندازد . پایداری برای این نسل مسئله ای واقعی است و توجه به این مسئله ضرورتی اجتناب ناپذیر است
زنان : زنان در جهان به ویژه کشورهای در حال توسعه از نابرابری های بسیاری در رنجند در حالی که توسعه بدون مشارکت آنها سرانجام نخواهد داشت . مسئله دفاع از حقوق زنان نیز مورد توجه قرار گرفته است . زنان بیش از مردان به تغذیه مناسب نیاز دارند . سطح سواد در زنان کمتر از مردان است در حالی که کودکان توسط مادران رشد و تعلیم می یابند ، زمان در برابر کار مساوی حقوق کمتری می گیرند و بیشتر در معرض خشونت و تبعیض قرار می گیرند . فعالان عرصه توسعه در پی از برداشتن این تبعیض و اعطای زندگی توام با آزادی و صلح و برابری برای زنان است .
محیط زیست : توسعه زمانی پایدار است که بر شالوده اصول بوم شناسی استوار باشد و تداوم زندگی نسل های آینده از راه بقای محیط زیست امکان پذیر است.
فرهنگ: درگذشته منظور از توسعه ( غربی بودن ) بود که باعث شده بود ابزاری برای کشورهای غرب در تحمیل فرهنگ خود باشد در سالهای اخیر با تاکید بر منزلت انسان و ناکارآمدی نظام گذشته فرهنگ اهمیت و جایگاه واقعی خود را در مناظرات توسعه به دست آورد . طبق تعریف ریه مائو دبیر یونسکو: توسعه زمانی تحقق می یابد که علم به فرهنگ تبدیل شود . یعنی از طرف جامعه جذب شود . این مسئله بر نقش زیربنایی فرهنگ دلالت می کند .
در مفهوم توسعه پایدار ، نوعی داوری ارزشی مبتنی بر فرهنگ به رسمیت شناخته شد و توسعه در قالب آن تعریف شد. و این فرهنگ است که داوری کرده و به تجربه مردم درگذشته و حال معنا می بخشد .
تکیه بر فرهنگ به عنوان مبنا باعث گشودن راه برای حضور عناصر غیر مادی و مولفه های ارزشی در عرصه توسعه است
آموزش فرایندی است که به توسعه داانش و پرورش مهارت ، فکر و شخصیت افراد می انجامد .
مارشال آموزش را سرمایه گذاری ملی می داند . وی نیروی کار را مهمترین عامل تولیدی داند که از طریق آموزش توسعه می باند و بینش اجتماعی و آگاهی آنها افزایش می یابد. آموزش و پرورش نقش اساسی در رشد اقتصادی دارد .
سرمایه گذاری بر نیروی انسانی از طریق آموزش به عنوان دارایی اصلی کشور و نیروی انسانی اهمیت زیادی دارد .
شهروند سالم باعث انسجام کشور می شود و فرهنگ و زندگی محرک را در تمام جنبه ها پدید آورد . از این رو آموزش و شیوه های آموختن مورد تاکید است که بر مبنای 4 پایه : 1- یادگیری زندگی کردن با هم 2- یادگیری دانستن 3- یادگیری عمل کردن 4- یادگیری بودن صورت می پذیرد .
بنابر این ( دموکراسی ، مشارکت اجتماعی و فعالیت های شهروندی از مدرسه آغاز و در فرایند مراحل تعلیم و تربیت و استمرار آن تحصیل می شود ) آموزش و پرورش پلی است که از گذشته به حال و از حال به آینده می رسد . لذا باید درک عمیقی از نظام آموزش سرمایه های انسانی داشت .
علم: در دنیای معاصر دانش بصورت روزافزونی به یک کالای بین المللی تبدیل شده و نهادهای بزرگ تحقیقاتی به کارخانه های تولید دانش مبدل شده اند. دانش جهان را به دنیای آگاه ، دنیایی نا آگاه و دنیای اندیشمند دنیای کارگر تقسیم خواهد کرد . امروزه دانش منبع قدرت و کنترل محسوب می شود .
برخورد گزینشی با دانش و اطلاعات و اعمال کنترل بر آن عملا زمینه های آگاهی و مشارکت را مسدود می کند که این امر توسعه پایدار را میسر نخواهد کرد .
اخلاق: توجه به عنصر اخلال و محتویات در مطالعات توسعه پایدار در پایان هزاره دوم به ضرورتی غیر قابل انکار تبدیل شد. زیرا که توسعه به امری تک بعدی ( اقتصادی ) تبدیل شده و درستگاری تنها مادی و دنیوی شده بود و به عناصر غیر مادی نظیر فرهنگ و معنویات توجه نمی شد .
امنیت : تصور سنتی از امنیت قادر به پاسخگویی به اوضاع متحول کنونی نیست . توسعه به معنای صلح است . بنابر این باید تصور سنتی از امنیت را با مفهوم نوین جهانی توسعه پایدار جایگزین کنیم ( یعنی مبارزه با توسعه نیافتگی، توزیع نابرابر ثروت ، آسیب های زیست محیطی) توسعه پایدار امروزه در حال تبدیل به استراتژی امنیت جهانی است
مشارکت : حضور آگاهانه مردم در صحنه سیاسی به ویژه در سالهای اخیر به عنوان شاخص اصلی توسعه پایدار مورد تاکید است . سیاست عمومی جوامع دموکراتیک پاسخی به درخواست مردم است .
توسعه پایدار مستلزم گذار از عضویت فردگرایانه در جامعه به مشارکت دموکراتیک مردم در صحنه است
اقتصاد خوب بدون دموکراسی واقعی امکان پذیر نیست .
هوشیاری عمومی و تفاهم مهمترین ضرورت در مسیر نیل به توسعه پایدار یاد شده است . و برای این امر نقش ارتباطات برای تعیین سرنوشت ضروری است .
عاملان توسعه پایدار:
در توسعه پایدار انسان مرکز توجه و هرآنچه حیات ، بقا و آزادی را مورد تهدید قرار دهد مردود شناخته می شود . ورود به عصر جدید بدون نگاهی انسانی تر، متوازن تر و بدون اتکا به اصول پایداری نه فقط در کلام در عمل نیز میسر نخواهد بود . تحقق این آرمان ها نیاز به عاملانی دارد تا از رهگذر تلاش آنها اهداف جامعه عمل بپوشد .
آگاهی ملت و آحاد مردم ( زن، مرد در تمامی سنین ) دستیابی به این آرمان را محقق می سازند همچنین تاکید زیادی بر دولت ها و سازمان های بین الملل و نهادها صورت نگرفته . همچنین سازمان های غیر دولتی ظرفیت وسیعی برای پایداری ایجاد کردند .
دولت ها : موظفند که توسعه پایدار را در تمامی سطوح برنامه ها و سیاست گذاری ها رعایت کنند و از طریق قانونمندی با توسعه پایدار هماهنگ شوند . همچنین می توانند به طور مستقیم و غیر مستقیم به تحرک بخش خصوصی کمک کنند.
سازمان های بین الملل: جهت جلوگیری از جنگ های جدید و خسارت ناشی از جنگ ها .
سازمان ملل متحد از طریق نهادهای وابسته به ویژه " برنامه توسعه سازمان ملل" رشد اقتصادی و توسعه را در کشورهای جهان سوم دنبال کرده است .
سازمان غیر دولتی : تحرک سازمان های غیر دولتی در سطوح محلی ،ملی و بین المللی از ویژگی های دوران جدید است .
این تشکل های داوطلبانه مردمی که بصورت مستقل فعالیت می کنند به عنوان پاسخی مسئولانه از طرف مردم با مشارکت در عرصه های اجتماعی ، به تحرک در زمینه های مختلف دامن می زنند . این سازمان ها در شکل دهی و تحقق دموکراسی مشارکتی نقش حیاتی بر عهده دارند . این سازمان ها قادرند در شبکه ای گسترده ارتباطات وسیعی برقرار نمایند . ارتباط مستقیم ( گروه های داوطلب ) با مردم یکی از ویژگی هایی است که در اعتلای سطح آگاهی مردم نقش ممتازی بر عهده دارد . به نظر می رسد عرصه پویای توسعه پایدار ناشی از ابتکارات و امکانات این گرو ها است .

فرهنگ و توسعه :
نقش و کارکرد فرهنگ عبارت است از:
– همسان کردن رفتارها ، اعمال ، ارزشها و هنجارها
– انسجام و همگونی اکثریت افراد یک جامعه
– ایجاد تمایز یک جامعه از جوامع دیگر، یعنی شکل دهی به شخصیت اساسی جامعه
– کارگاه ابزارسازی و تمایز نمایی
– ایجاد بسته خلاقیت با نمایش تجارب گذشتگان
– هماهنگ کننده محیط میان انسان و اکوسیستم
– ایجاد بستر توازن میان افراد جامعه و جامعه با محیط
فرهنگ در اجتماع نقش قوام دهندگی ، کنترل کنندگی ، هماهنگ کننده ، ناظر ، اعتلا و خلاقیت بنا به شکل همان جامعه و نسبت به محیط خاص آن را دارد . تغییر و تحول فرهنگی شامل دگرگونی در اعمال ، رفتار ، ارزش ها و هنجارهای اجتماعی یا تغییر در مبانی کنترل، هماهنگی و نظارت و .. یک جامعه است و عامل این تغییر و تحول ابداع ، اکتشاف فناوری و مراوده فرهنگی است .
فرهنگ از دو سطح معنوی ( اساسی ) مثل هنجارها ، اعتقادات و سطح مادی مثل کالا ها و ابزارهای فرهنگی ساخته شده لایه زیرین یا سخت معنوی فرهنگ موجود تقویت اخلاقیات و انضباط و دانش و طلبی و … می شود که این امر از طریق محصولات و اقدامات فرهنگی حاصل می شود . بنابر این تعادل بین این دو بعد آثار مثبتی بر سیاست و برنامه ها و بهبود آنها دارد . از دیدگاه امام خمینی هدف نهایی پیشرفت و توسعه یافتگی دستیابی به سعادت معنوی و الهی است که از طریق بستر فرهنگی و تحول حاصله از آن میسر خواهد بود . ایشان وابستگی فرهنگی را مبدا تمام وابستگی های دیگر می دانند در زمینه عوامل فرهنگی موثر بر توسعه نیز امام خمینی عواملی از قبیل مذهبف تعلیم و تربیت نیروی انسانی ، اخلاق و نظام فرهنگ اداری ، برابری و فرهنگ مصرفی و … را موثر می دانند .
– در بررسی اثرات متقابل فرهنگ و توسعه دشواری های متعددی از جمله موارد زیر وجود دارد:
الف ) عدم توافق بر سر تعریف و چارچوب فرهنگ و توسعه
ب) چگونگی رابطه سیستماتیک و اثرات متقابل میان این دو پدیده
لازمه توسعه و هرگونه تحولی ، دگرگونی و تحرک فرهنگی می باشد . کشورهای استعماری سعی دراز خود بیگانگی هویت دیگران و یکپارچگی فرهنگی دارند در حالیکه در امر توسعه ترکیب صفت و مدرنیته با هدف خود اتکایی و استقلال بر منابع بومی ضروری است . و برای رسیدن به توسعه ملی باید آموزش و رشد نیروی انسانی به منظور برنامه ریزی ، ارزیابی و فناوری ارتباطات و خود توسعه ای صورت پذیرد و بهبود کیفیت زندگی به وقوع بپیوندد.
عوامل مهم و موثر فرهنگی در توسعه :
1- داشتن روحیه جمعی به دنیا ، آخرت و نوآوری
2- توجه معقول به دنیا ، آخرت و نوآوری
3- نداشتن تفکرات جبری و بی تفاوتی
4- اعتقاد به اجرای قانون و روحیه نظم پذیری
5- روش تفکر علمی و روحیه تحقیق و نوآوری
6- وجود آزادی اجتماعی – سیاسی – و عدالت اجتماعی
وظایف فرهنگ در امر توسعه :
1- توسعه عمومی کشور : ارتقای فرهنگ توسعه از طریق ایجاد زیرساخت و فرآهم کردن بستر مناسبی با استفاده ازظرفیت نهادهای فرهنگی و تقویت زمینه ها و تعاملات فرهنگی همه جانبه در تمامی ابعاد
2- توسعه فرهنگی : تامین حقوق فرهنگی مردم جامعه در قالب درسترسی عادلانه به امکانات، فضا ها ، محصولات فرهنگی و استفاده از ظرفیت های فرهنگی ، مانند غنی سازی اوقات فراغت شهروندان ، افزایش سطح تحصیلات . و استفاده از انواع خدمات فرهنگی رادیو، موزه ، مطبوعات
توسعه فرهنگی و دیدگاه ها :
توسعه فرهنگی مفهومی است که پس از جنگ جهانی دوم رواج یافت . در سال 1967 یونسکو به نقش اقدام فرهنگی را به عنوان تضمین کنند خدمات توسعه همگان تاکید شد و در سال 1982 در کنفرانس عمومی یونسکو در مکزیکوسیتی توصیه شد تا دهه سوم توسعه را به دهه جهانی توسعه فرهنگی معرفی نمایند تا از یکسو مردم به اهمیت فرهنگ در زندگی پی ببرند و از سوی دیگر دولتها به سرمایه گذاری همه جانبه در این زمینه بپردازند . توسعه فرهنگی نسبت به دیگر جنبه های توسعه بار ارزشی بیشتری دارد زیر با نیازهای غیر مادی افراد در ارتباط است . توسعه فرهنگی کنار گذاشتن خرده فرهنگ های نامناسب توسعه و گسترش سنت ها با توجه به ایجاد تغییرات در حوزه های ادراکی و شناختی و .. انسان و کنترل موثر بر محیط طبیعی و اجتماعی و بروز رفتار و کنش خاص توسعه می باشد . توسعه فرهنگی حاصل اجزای فرهنگی خاص کشورهایت از این رو قابل دریافت خارج از کشورها نیست و امری است درونی که تمام افراد باید در آن مشارکت داشته و در منافع آن سهیم باشند .
از آغاز دو رویکرد ابتدایی برخورد با مفهوم توسعه فرهنگی وجود داشته است :
رویکرد نخست : توسعه فرهنگی را نتیجه توسعه عمومی و دسترسی توده مردم به فرهنگ و مشارکت آنان در زندگی فرهنگی است . یعنی آزادی اندیشه انسان و بهره مندی از خلاقیت یا شرکت خلاق در جامعه است .
* البته علی رغم تعریف بالا یونسکو در سال 1968 توسعه فرهنگی را به شکل پژوهش در فرهنگ های مختلف، شناخت متقابل فرهنگی از بناها و میراث و ترجمه آثار و آموزش هنری و تدوین مجموعه بزرگ تاریخ توسعه علم و فرهنگ بشر بیان کرد .
* به نظر تهیه کنندگان کنفرانس هلسینکی اروپا توسعه فرهنگی جزء لاینفک توسعه عمومی است و هم هدف است و هم فراگرد
* در گزارش کمیسیون امور فرهنگی فرایند توسعه فرهنگی در یک لحظه معین باید چگونگی روابط متقابل انسان و جامعه را تعیین کند و افراد خود را به مشارکت خلاق در برقراری ارتباط با دیگران و ارتقای توانایی خود در جهان وادار نماید .
به نظر این شورا توسعه فرهنگی دو زمینه ذهنی دارد : یکی گراش انتقادی آمیز به مفهوم سنتی فعالیت های فرهنگی و دیگری اعتقاد به این موضوع که جامعه به بخش اقتصادی و اجتماعی و آموزش محدود نمی شود .
* نوزدهمین اجلاس عمومی یونسکو توصیه دسترسی عمومی به فرهنگ را تصویب کرد که فرهنگ، مقام اشکال خلاقیت و بیان فردی و گروهی در قالب زندگی و فعالیت هنری است .
* از نقطه نظر عملی، هرچیزی که باعث شود وضع خود را در جهان و برابر دیگران درست تعیین کنیم جنبه فرهنگی دارد .
رویکرد دوم : سیاست فرهنگی سنتی . هدف افزایش شناخت جهانی از آن دسته از آثار میراث فرهنگی که ارزش نخبگان را بیان می کند . و تاکید بر عرضه و افزایش مصرف فرهنگی دارد . سیاست برنامه ریزی فرهنگی سعی دارد که تقاضای عمومی را در جهت برخورداری از منابع فرهنگی پاسخ دهد و فرهنگ را از انحصار فرهیختگان خارج کند .
یکی از راهکارهای سنتی توسعه فرهنگی ، آموزش زیباشناسی جهت فراهم آوردن مخاطبان لازم آثار فرهنگی است .
* دکتر علی شریعتی در فرآیند توسعه فرهنگی بر این باور است که ضمن مکمل بودن توسعه اقتصادی و فرهنگی ، توسعه فرهنگی بر توسعه اقتصادی مقدم است و هر توسعه ای زمانی موفق خواهد بود که یک پایه ریزی فکری و فرهنگی مناسب داشته باشد . وی استراتژی و مدل توسعه درون زا را به عنوان رویکرد مناسب توسعه فرهنگی انتخاب کرد که برسد اصل خودباوری فرهنگی، تصفیه و پالایش منابع فرهنگی وارتباط آگاهانه با فرهنگ و تمدن های دیگر استوار است.
توسعه فرهنگی و شاخص ها :
دراین خصوص دودیدگاه مطرح می شود: 1- نگاه نمادین وسمبولیک به فرهنگ 2- نگاه درونی به معانی وویژگی فرهنگ
نگاه اول دید پوزیتیویستی به علوم انسانی و به تبع آن حوزه فرهنگ است که فرهنگ را همانند علوم تجربی قلمداد می کند و نشانگرهایی برای اندازه گیری و سنجش میزان تغییرات فرهنگی معرفی می کند . از این نگاه شاخص سازی فرهنگی ضروری و منطقی ترین راه برای دستیابی نه سنجش تغییرات فرهنگی از طریق نشانگرهای ملموس است .
در مقابل دیدگاه دوم: وجه تمایز واقعیت انسانی از واقعیت طبیعی را عنصر معنی می داند که قابل تجربه حسی نبوده و قابل زیستن و فهم از درون است .
بخش چهارم: مدیریت فرهنگی رسانه ملی
مدیریت فرهنگی : سازماندهی و اداره امور و فعالیت های فرهنگی ، رشد و توسعه فرهنگی هرجامعه مدیون مدیران مدبر فرهنگی است که جامعه را به بالندگی و توسعه برسانند . مدیریت فرهنگی جهت دستیابی به اهداف فرهنگی مورد نظر درسطوح جهانی و منطقه ای و ملی و محلی باید از ظرفیت های فکری و بینشی و عملیاتی برخوردار باشد . بنابر این آشناسی و شناخت کامل مبانی و اصول فرهنگی و متعاقب آن نیاز شناسی فرهنگی از پیش شرط های مهم مدیریت فرهنگی است که قادر خواهد بود به تقویت باورها و ارزشها و سنت های فرهنگی و حمایت از عدالت گسترش آزادی و ایجاد بستر خلاق و نوآوری بیانجامد .
نقطه نظرات رهبری در خصوص فرهنگ و مدیریت فرهنگی:
الف ) وظایف مدیریت فرهنگی: یکی از مهمترین تکالیف ما در درجه اول مهندسی فرهنگی کشور است و مشخص کردن فرهنگ ملی و عمومی و کیفیت آن در درون انسان و جامعه و رفع اشکالات و نواقص آن و کنترل و نظارت بر آن . البته شایان ذکر است که کنترل فرهنگ بصورت کامل ممکن نیست و باید ابتکار آزادی اراده بر آن حاکم باشد . آنچه که در مقوله فرهنگ برعهده دولت است عبارت است از نظارت هوشمندانه و آگاهانه و هدایت جامعه به سمت رشد و ترقی افراد جامعه و کمک به جوانان در انتخاب صحیح مسیر و جلوگیری از هرج و مرج ، نه سختگیری.
ب) نگاه معقول اسلامی در مدیریت فرهنگی: برخورد افراطی از دو سو امکان پذیر است : یکی اینکه مقوله فرهنگ را غیر قابل اداره و غیر قابل مدیریت بدانیم و رها کردن فرهنگ عمومی و رشد فرهنگی و دیگری سختگیری خشن و نظارت کنترل آمیز و قالب کردن و تحمیل نوعی تفکر و فرهنگ خاص. بلکه باید نگاهی معقول اسلامی را ملاک کار خود قرار داد .
ج) استعاره ای برای مدیریت فرهنگی:
در مقوله فرهنگ رفتار حکومت باید دلسوزانه و مثل رفتار باغبان باشد . باید فضای فرهنگی کشور را باغبانی کرد یعنی مسئولانه و با دقت آن را دنبال کرد .
د) مدیریت فرهنگ ملی :
فرهنگ یک ملت منشا عمده تحولات آن ملت است و عوامل گوناگونی نیز روی فرهنگ ملت تاثیر می گذارد. فرهنگ ملی است که جامعه را تحریک کرده و باعث تحرک یا ایستایی ، صبر یا بی حوصلگی ، احساس غرور یا ذلت در برابر دیگران می کند
فرهنگ ملی را به مرور در طول زمان می توان تغییر داد . مهمترین وظیفه حکومت مراقبت و حرکت فرهنگی و برنامه ریزی در قبال هجمه های امروزی است .
رسانه ملی ، نهادهای فرهنگی :
رسانه مل عنوانی است ، آیت ا.. خامنه ای با توجه به ویژگی و رسالت سازمان بران اطلاق نمودند .
سازمان صدا و سیما دارای ویژگی های خاصی است که به نکاتی اشاره کرد .
– ساختار وظیفه ای حاکم بر رسانه ملی است – ساختار آن از نوع بلند با حیطه نظارت محدود است که بیانگر سلسله مراتب روش ها ، حجم بالای نیروی انسانی و افزایش سطح مدیریتی در کل سازمان است که موجب تعارضات مدیریتی می شود . همچنین ساختار بلند آن از پویایی آن می کاهد – در طراحی سازمانی نهاد بخش های متعددی وجود دارد که از لحاظ ماموریت مشابه اما در جایگاه متفاوت قرار دارند . یعنی به طور موازی فعالیت تکراری انجام می دهد – نمودار سازمانی رسانه ملی دستخوش تغییر مداوم است . و در حال ایجاد و ادغام و حذف ادارات و بخش ها می باشد.
ماموریت کلان و استراتژی رسانه ملی در مجموعه افق رسانه :
– سازمان با بهره گیری از هنر فاخر و و سمت دهی موثر آن به مثابه دانشگاه عمومی می باشد
– ایجاد کانال رادیو و tv و برخورداری از رسانه های مجازی و مکتوب
– تولید و پخش برنامه های متنوع آموزشی و خبری و … در تمام حوزه های استانی
– داشتن مخاطب گسترده اعم از ایرانیان داخل و خارج از کشور
اهداف کلان رسانه ملی در مدیریت و هدایت فرهنگ و افکار عمومی :
– تعیین و ارتقای معرفت و ایمان روش بینانه ، اخلاق فاصله و رفتار دینی خالصانه آحاد جامعه و حفظ و اعتلای فرهنگ و هویت ایرانی و اسلامی
– ریشه دار کردن شناخت و باور عمومی به ارزش ها و بنیان های فکری انقلاب و نظام اسلامی و ولایت فقیه
– مصونیت بخشیدن به اذهان عمومی جامعه در قبال تاثیر پذیری از موج مخرب تهاجم فرهنگی و فکری بیگانه به ویژه سکولاریسم ، گرایش های الحادی و مادی و فرهنگ لیبرالیزم غربی
– افزایش باور عمومی نسبت به اصالت و پایگاه مردمی وکارآمدی نظام جمهوری اسلامی ایران درداخل وخارج ازکشور و ..
اصول و ارزش های حاکم بر رسانه ملی :
– حاکمیت ارزش های ایرانی ، اسلامی و انقلابی بر تمامی سیاست گذاری ها ، برنامه ریزی و تولیدات
– داشتن نقش امین نظام و مورد اعتماد مردم و پل ارتباطی مستحکم میان آحاد جامعه و مسئولان نظام و تسهیل کننده رابطه همدلانه
– توجه به نیاز ، مصلحت و میل مخاطب در امر سیاست گذاری و برنامه نویسی
– رعایت اصول و ارزش های حرفه ای ، اهمیت هنری و کارشناسی در تولید برنامه ها
– احترام به فرهنگ اقوام و طوایف مختلف موجود در کشور و پرهیز از هر گونه تبعیض در راستای حفظ وحدت ، یکپارچگی و انسجام
– پاسداری از خط و زبان فارسی و میراث کهن فرهنگ اسلامی – ایرانی و تاریخ کهن ایران زمین
توجه به مخاطب و ماموریت های فرهنگی آن :
– ارتقای ابعاد هویتی جوانان و توسعه کمی و کیفی برنامه های مربوط به جوانان و برخورداری از مهارتهای لازم در مدیریت صحیح
– تولید برنامه در زمینه تحکیم جایگاه زن و مقام خانواده در فرهنگ اسلامی – ایرانی و الگوسازی صحیح دفع شبهات فمنیستی
– تولید برنامه متناسب با انتظارات اقشار تحصیل کرده و فرهیختگان و تقویت رابطه آنها با رسانه ملی
– تولید برنامه متناسب با نیاز گروه کودک و نوجوان و تحکیم زیرساخت های تربیتی ، فکری ، اعتقادی و انقلابی قشر نوباوره کشور
راهکارهای مقام معظم رهبری برای اهداف و استراتژی سازمان صدا و سیما :
– امین نظام بودن
– مورد اعتماد مردم بودن
– برخورداری از مزیت های رقابتی
– توجه همزمان به کیفیت و کمیت
– آرامش رسانه ای کارآمد در سطوح محلی ، ملی و منطقه ای
– قدرت انعطاف
– سرعت عمل برای انطباق با وضعیت گوناگون
– ارتقا معرفت دینی روشن بینانه
– ترویج رفتار دینی مخلصانه
– ریشه دار کردن باور مردم به ارزش ها
– مصونیت بخشیدن به ذهن جامعه در برابر تهاجم مخرب رسانه بیگانه
– ایجاد وتعیین باور عمومی به کارآمدی نظام
– آگاه سازی مردم درباره مقوله های حساس نظیر امنیت ، پرورش نخبگان و اقتدار ملی
– توجه به اخلاق عمومی و هویت اخلاقی نظیر وجدان کاری، ادب اجتماعی ، حقوق دیگران را در همه برنامه ها مد نظر داشته باشد.
امور فرهنگی ، علمی و فناوری :
1- استوار کردن ارزش های انقلاب اسلامی در اندیشه و عمل
2- تقویت فضایل اخلاقی و ایمان ، روحیه ایثار و امید به آینده
3- برنامه ریزی برای بهبود رفتارهای فردی و اجتماعی
4- مقابله با تهاجم فرهنگی
5- تقویت نهضت نرم افزاری و ترویج پژوهش
6- ایجاد انگیزه و عزم ملی برای دستیابی به اهداف مورد نظر در افق چشم انداز
7- سالم سازی فضای فرهنگی ، رشد آگاهی و فضایل اخلاقی و اهتمام به امر به معروف و نهی از منکر
رسانه ملی و الزامات محیطی ( ملی و بین المللی)
1- اطلاع رسانی غیر قابل کنترل: اطلاع رسانی سبب شکست اعضای رسانه های داخلی شده و افراد قادر خواهند بود منبع اطلاعاتی خویش را انتخاب نمایند. و حکومت نقشی در اداره رسانه ها ، کنترل اطلاعات نمی تواند داشته باشد .
2- ظهور انسان هایی با تابعیت بین المللی: این مورد سبب ایجاد آگاهی های جدیدی شده و انسان نو می آفریند . این اطلاعات تولید شده مخاطبانی ملی و فراملی دارد و باعث ایجاد فرهنگ خاص می شود .
3- رواج فرهنگ جهانی و غربی در ایران : فرهنگ حاکم بر رسانه ها فرهنگی غربی ( آمریکایی) است ک با ارائه الگوهای فرهنگی و رفتاری ترویج دهندگان این فرهنگ خاص هستند .
4- تغییر هویت نزد جوانان : عمده کاربران این رسانه ها جوان هستند و هویتی که رسانه های جدید ترویج می کنند ، هویتی فراملی، بیگانه و احتمالا غربی است که می تواند با هویت ملی ایران در تضاد باشد .
5- افزایش نابرابری ها و طبقاتی شدن بیشتر : هزینه بر بودن استفاده از این وسایل و خدمات باعث عدم توانایی همگام در استفاده از این خدمات می شود که منجر به نابرابری هرچه بیشتر در بهره مندی از امکانات می شود
6- زبان: نفوذ گسترش زبان از طریق tv و ماهواره و اینترنت تهدید مهیبی بر زبان فارسی است .
7- رواج فرد گرایی و انزوا طلبی: گذراندن زمان طولانی با این وسایل در خلوت کاربران نوع جدیدی از مناسبات اجتماعی را نزد استفاده کنندگان ایجاد می نماید که در مجموع به افزایش کنش فردی و ظهور انسان منزوی می شود .
8- چالش سیاسی – فرهنگی: این رسانه ها و فرهنگ و اطلاعات عرضه شده بر گروه های مرجع و نخبگان فکری و فرهنگی تاثیر و آنها نیز این تاثیر را بر پیروان خود می گذارند که موجب چالش در عرصه ساختار فرهنگ ملی می شود .
بنابر این شرایط فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ، مسئولیت رسانه ملی را سنگین تر می کند.
محور های تاثیرگذاری رسانه ملی بر مردم در شرایط سخت :
– افزایش آگاهی مردم
– محتوای پیام منطبق با نیاز های واقعی جامعه باشد
– فعالیت رسانه ملی در تمامی بخش ها در چارچوب قانون صورت گیرد
– حمایت رسانه ملی از تولید برنامه های ارزشمند و مکمل
– انتقاد آزاد از عملکرد دولت
– تجاوز به حریم خصوصی افراد ممنوع
– طیف کاملی از برنامه ها در محدوده هرژانر پخش شود
– رسانه ملی نباید به مصرف گرایی در کشور دامن بزند
– رسانه ملی نباید به دنیال جهت گیری فکری خاص باشد
– رسانه ملی باید مجموعه متنوعی از عقاید به جامعه را ارائه کند
– عدم پخش برنامه هایی که با هنجار عمومی در تضاد است.
آشنایی با مفاهیم پایه ی هر علم، دریچه ی ورود به ساحت آن علم به شمار می رود. هر گونه اهمال در فراگیری مفاهیم اساسی ، سبب گژ فهمی مطالب آن رشته و ارائه ی تحلیل های نادرست می گردد.
در رشته ی علوم اجتماعی (به مفهوم عام کلمه) و جامعه شناسی (به مفهوم خاص کلمه) ، "تخیل جامعه شناختی" از جایگاه ویژه ای برخوردار است. سی رایت میلز، ارائه ی هر گونه تحلیل جامعه شناختی را وامدار بهره مندی جامعه شناسی تخیل جامعه شناسانه می داند. بنیاد شکل گیری این تخیل در نزد دانشجویان رشته ی علوم اجتماعی ، آشنایی آنان با مفاهیم اساسی این رشته و کاربردی نمودن آن ها در تحلیل مسائل روزمره است.
بنده توفیق آن را داشته ام که به عنوان مدرس درس مبانی جامعه شناسی مفاهیم اساسی 1 و 2 در خدمت دانشجویان رشته ی علوم اجتماعی دانشگاه ایلام باشم. لذا به منظور تحقق اهداف یاد شده در سطور پیشین، ضمن معرفی منابع اساسی درس مبانی جامعه شناسی، دانشجویان را به نوشتن یادداشت های 500 کلمه ای در خصوص مشاهدات جامعه شناسانه و تحقیق و پژوهش در زمینه اصطلاحات جامعه شناختی ترغیب نمودم و به منظور استفاده ی همگان از پژوهش های انجام شده، این وبلاگ را طراحی نمودیم. مطالعه ی مطالب این وب برای تمامی دانشجویان الزامی بوده و بخشی از سئوالات آزمون پایانی از مطالب آن طراحی می گردد.
مفاهیم اساسی در دو بخش:
الف) مفاهیم جامعه شناختی
ب) مفاهیم جامعه شناسان مورد بررسی قرار گرفتند. بخش دوم شامل معرفی جزیی مفاهیم بنیادی برخی از جامعه شناسان می باشد. این بخش جهت آمادگی دانشجویان به منظور حضور در کلاس درس نظریه های جامعه شناسی طراحی گردید.
خلاصه مفاهیم جامعه شناسی

همان گونه که پیش تر از این ذکر شد بخشی از تکالیف دانشجویان، تحقیق در خصوص مفاهیم جامعه شناسی است که در صفحات قبل توضیحات مربوط به هر هر مفهوم منعکس شده است . در این بخش به منظور ارائه ی چشم اندازی از مفاهیم مذکور، تمامی آن ها به صورت مختصر ذکر شده اند. علاقمندان برای اطلاع از تفاصیل بیشتر می توانند به صفحات آغازین وبلاگ تا انتهای بخش اول مراجعه نمایند

مطلق گرایی
بر این باور است که استانداردهای مطلقی برای پرسش های اخلاقی وجود دارد که بر پایه آن ها میتوان اعمال خاصی را فارغ از نحوه اتفاق افتادنشان درست یا غلط دانست

از خود بیگانگی
فرآیندی است که به اسطه آن اعضای طبقه کارگر خود را چیزی بیش از کالایی در مجموعه کلی اشیاء نمی بیند.

اقتدار
اقتدار عبارت است از شانس و موقعیتی مبتنی بر نظمی خاص با محتوا معین که باعث اطاعت گروهی از مردم می شود

یقه آبی ها
به افرادی گفته می شدند که در مشاغل که نیاز به کارگر و داشتند مشغول به کارمی شدند که لـزومـا برای کار باید لباسی به رنگ آبــی می پوشند.

طبقه بورژوا
در اصطلاح مارکسیستی، به معنای سرمایه داران و دارندگان مشاغل آزاد است

سرمایه داری
یک نظام اقتصادی است که در آن پایه های یک سیستم اقتصادی بر روی مالکیت خصوصی ابزارهای تولیدِ اقتصادی است و در دست مالکان خصوصی است و از این برای ایجاد بهره مندی اقتصادی در بازارهایی رقابتی استفاده می شود؛ که به این قانون، آزادی مالکیت شخصی نیز گفته می شود؛ که معنای آن، تولید و توزیع کالا هاست

جامعه گرایی
به مفهوم فنی کلمه چیزی است که در خصوص همان مفاهیمی چون ؛ جامعه ، فردیت ، هویت و خرد ، برداشت های خاصی ارایه می دهند و در مقابل لیبرالیسم ، تفاسیر متفاوتی در خصوص همان مفاهیم عرضه می دارد.

برساخت گرایی
برساخت گرایی اجتماعی تاکید می کند که باید آن دسته از شیوه های درک جهان از جمله درک خودمان را که بدیهی تلقی کرده ایم به دیده ی انتقادی بنگریم. برساخت گرایی اجتماعی هشدار می دهد که پیوسته ظنین باشیم به پیش فرض های مان در این باره که جهان چگونه به نظر می رسد. این بدین معناست که مقوله هایی که با آن ها جهان را درک می کنیم لزوماً تقسیم بندی هایی واقعی نیستند.

فرهنگ
مجموعه پیچیده ای که شامل معارف ، معتقدات ، هنرها ، صنایع ، فنون ، اخلاق ، قوانین ، سنت ها و بالاخره تمام عادات ، رفتار ، ضوابطی است که فرد به عنوان عضو جامعه از جامعه خود فرا می گیرد و در برابر آن جامعه وظایف و تعهداتی را بر عهده دارد

دموکراسی

نظام تصمیم گیری بر پایه اصل فرمانروایی اکثریت

جامعه شناسی پویا

جامعه شناسی پویا حرکت ، تحول و دگرگونی های اجتماعی و علل و نتایج و آثار آنها را در طول زمان ، مورد مطالعه قرار می دهد

نخبگان (برگزیدگان

به کسانی گفته می شود که دارای خصوصیاتی استثنایی و منحصر به فرد بوده و یا دارای استعداد و قابلیت های عالی برای در زمینه ی کار خود و یا در بعضی فعالیت ها باشند . به عبارت دیگر لفظ برگزیده به کسانی اطلاق می گردد که با توجه به نقشی که در جامعه به عهده دارند و کاری که انجام می دهند و استعداد های طبیعی که دارند موقعیت برتری نسبت به متوسط جامعه دارند .

خانواده

خانواده یک گروه خویشاوند است که در اجتماعی کردن فرزندان و بر آوردن برخی از نیاز های بنیادی دیگر جامعه ، مسولیت اصلی را بر عهده دارد . خانواده از گروهی از آدم ها ترکیب می شود که از راه خون ، زناشویی و یا فرزند پذیری با یکدیگر ارتباط می یابند و طی یک دوره زمانی نا مشخص ، با هم زندگی می کنند

فمنیسم

مجموعه گسترده ای از باورهایی است که در قالب جنبش های سیاسی و اجتماعی برای رسیدن زنان به حقوق برابر صورت گرفته است. فمنیست ها باور دارند که جنسیت در زندگی انسان ها عاملی تعیین کننده است که جایگاه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی افراد بر اساس آن شکل می گیرد

بنیاد گرایی

یک پدیده تاریخی است، که صفت بارز آن مقاوت بر سر اصول در قلب فرهنگ است، حتی در جایی که ممکن است فرهنگ به ظاهر تحت تاثیر دین پیروان آن فرهنگ باشد. این اصطلاح همچنین می تواند به طور خاص به این باور شخص اطلاق شود که فهم او از متون دین، علی رغم هر امر دیگر و ادعاهای دانشمندان در مورد تناقضات احتمالی، بدون اشتباه و در طول تاریخ همواره درست بوده است. در اندیشه بنیاد گرایی این خطر وجود دارد که فرد بخواهد اندیشه خود را (چه دینی و چه غیر دینی) به دیگران تحمیل کند؛ اما از متن و جوهر بنیاد گرایی به خودی خود چنین تحمیلی بیرون نمی آید و می تواند اجمالاً با احترام به دیگران همراه گردد.

یقه طلایی ها

یـقـه طـلایی ها کسانی هستند که نه به دلیل لیاقت و صلاحیت بلکه به دلیل برخورداری از انواع رانـت ها ، پیشرفت می کند و بر صدرمی نیشینند . بدون برخورداری از صلاحیت علمی ، مدارک بالاتر تحصیلی را خریداری می کنند ، بدون طی مراحل اداری ، ارتقا شغلی پیدا می کنند . از این رو اصطلاح " یـقـه طـلایـی هـا " را میتوان معادل " رانـت خـوار" دانست .

ایدئولوژی

به مجموعه ای از باورها و ایده ها گفته می شود که به عنوان مرجع توجیه اعمال ، رفتار و انتظارات افراد عمل می کند

فرد گرایی

(فردگرایی) از واژه لاتین "Invidious" به معنای غیرقابل تجزیه و غیرقابل تقسیم اقتباس شده و به مفهوم "فرد گرایی" و اصالت فرد به کار می رود. در این گرایش استقلال فرد نسبت به جمع، گروه و جامعه ترجیح داده می شود

صنعتی شدن

تجهیز شهر و یا یک منطقه از نظر صنعتی است. در سطح یک کشور، به معنای گذشتن از یک مرحله فعالیت های زراعی است که تا پیدایی فرایند صنعت اساسی شناخته می شوند، و دستیابی به فعالیت های صنعتی یعنی مجموع فنون و حِرَفی که مواد اولیه را در جهت انطباق با نیازهای انسانی مورد استفاده قرار می دهند (به استثنای امور مربوط به فعالیت های کشاورزی).

مشروعیت

قدرتی که که اعمال می شود اگر حقی برای اعمال آن وجود نداشته باشد نا مشروع است و اگر برای اعمال آن حقی وجود ناشته باشد مشروع و بر حق است

سبک زندگی

مجموعه نسبتا هماهنگ ازهمه رفتارها و فعالیت های یک فرد معین در جریان زندگی روزمره است که مستلزم مجموعه ازعادت ها وجهت گیری ها و بنابراین برخورداری از نوعی وحدت است

توده

به مجموعه ای گفته می شود که در آن فردیت از بین رفته است.ونوعا تجمع بسیار بزرگی از افراد بی تفاوت است که برای یکدیگر ناشناخته اند اما به علت توجه شان به برخی منافع واقع در بیرون از محیط یا کنترل مستقیم و شخصی شان، به هم نزدیک می شوند

وسایل ارتباط جمعی
منظور آن دسته از وسایل ارتباطی است که در تمدن های جدید به وجود آمده است و ویژگی اصلی آنان قدرت و توانایی زیاد و شعاع عمل وسیع است.

ماتریالیسم

ماتریالیسم در اصطلاح اعتقاد به این است که همه موجودات جهان، تنها وجود مادّی دارند. این معنا از ماتریالیسم در برابر ایده آلیسم جای دارد

ناسیونالیسم

عنی معتقدبه یک مکتب وگرایش فکری به برتری نژادها و ملتهای دیگرجهان

عینیت گرایی
عینیت گرایی به معنای قبول این نکته است که ارائه بیان یا بازنمایی عینی از جهان خارجی فیزیکی و اجتماعی کاری است ممکن، و دریافت های انسانی از امور هرچه باشد، تفاوتی در آن امور ایجاد نمی کند. جهانی عینی مستقل از ذهن، دانایی، و خودآگاهی انسان وجود دارد که قانون های خودش را دارد، و انسان باید آن قانون ها را بشناسد.

هستی شناسی

هر انسان به فراخور محیطی که در آن قرار دارد، نسبت به اشیای پیرامون خود شناخت پیدا می کند و این اشیا را به صورت تلویحی دسته بندی کرده و روابط بین آن ها را مشخص می کند. به عبارت غیر دقیق، به شناختی که شخص از پیرامون خود به دست می آورد هستی شناسی گفته می شود

پارادایم

اصطلاحی است که در فلسفه علم به کار گرفته می شود و مقصود از آن اصولی است که بر بینش ما نسبت به چیزها و جهان حاکم است . علاوه بر این معنای عام ، معنای خاص آن " سرمشق " می باشد.

اثبات گرایی

اثبات گرایی (یا پوزیتیویسم یا تحصل گرایی) هر گونه فلسفه علم بر اساس این دیدگاه است که در علوم طبیعی و اجتماعی، داده های برگرفته شده از "تجربه حسّی" [و تلقی منطقی و ریاضی از این داده ها]، تنها منبع همه معرفت های معتبر است. داده هایی که می توان از راه حس ها به دست آورد را "شواهد تجربی" گویند

قدرت

قدرت توانایی فکری و عملی برای ایجاد شرایط و نتایج مطلوب

فرهنگ عمومی

فرهنگ عمومی حوزه ‏ای از نظام فرهنگی جامعه است که پشتوانه آن اجبار قانونی و رسمی نیست، بلکه تداوم آن در گرو اجبار اجتماعی اعمال شده از سوی آحاد جامعه و تشکلها و سازمانهای غیردولتی (غیررسمی) است. برخلاف حوزه فرهنگ رسمی که در نهایت، اجبار فیزیکی از آن حمایت می ‏کند، حوزه فرهنگ عمومی عمدتاً بر پذیرش و اقناع استوار است و عدم پایبندی به آن مجازات، به معنای حقوقی کلمه، را در پی ندارد. به عبارت دیگر مفهوم فرهنگ عمومی در تقابل مردم ـ دولت مفهوم پیدا می ‏کند

افکار عمومی

عبارت است از برآیند گرایش ها و قضاوت های ذهن افراد یک واحد اجتماعی، اعم از گروه، جمعیت، اجتماع یا جامعه نسبت به یک جریان، فرد، سازمان، رویداد، پدیده یا حکومت.

رئالیسم

به معنای واقع است٬مشتق شده ودرواقع به معنای مکتب اصالت واقع است. مکتب رئالیسم نقطه مقابل مکتب ایده آلیسم است؛یعنی مکتبی که وجودجهان خارجی رانفی کرده وهمه چیزراتصورات وخیالات ذهنی میداند. رئالیسم یعنی اصالت واقعیت خارجی

نسبی گرایی

نظری است که میگوید: باورها از فرهنگ تاثیر میپذیرد. و بهترین راه فهمیدن آنها در بستر فرهنگ است. بر اساس این اصل افراد نباید از استانداردهای خود جهت قضاوت رفتار افراد از فرهنگ دیگر استفاده کنند. اعتقادات و رفتار افراد باید بر حسب فرهنگ خود فرد فهمید

رنسانس

دوره نوزایی یا عصر نوزایی یا دوره نوزایش، جنبش فرهنگیِ مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلاب علمی و اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد. عصر نوزایش، دوران گذار بین سده های میانه (قرون وسطی) و دوران جدید است. نخستین بار، واژه رنسانس را فرانسوی ها در قرن ۱۶ میلادی به کار بردند. آغاز دوره نوزایش را در سده ۱۴ میلادی در شمال ایتالیا می دانند. این جنبش در سده ۱۵ میلادی، شمال اروپا را نیز فراگرفت. رنسانس، یک تحول ۳۰۰ساله است که از فلورانس در ایتالیا آغاز شد و به عصر روشنگری در اروپا انجامید

مکتب

عبارت است از مجموعه هماهنگ متناسب بینش فلسفی ، عقاید مذهبی ، ارزش های اخلاقی و روش های عملی که در یک ارتباط علی و معلولی با هم یک پیکره متحد معنی دار و دارای جهتی را می سازد که زنده است و همه ی اندام های گوناگونش از یک خون تغذیه می کنند و با یک روح زنده اند

همسازی اجتماعی

همسازی عبارت است از تلاش برای رفع اختلاف از طریق پذیرفتن منافع همدیگر

پذیرش اجتماعی

حرف زدن و رفتار کردن مطابق انتظارات دیگران را پذیرش اجتماعی مینامند.

سازگاری اجتماعی

تعامل موثر فرد با محیط زندگی است و نشانه های آن داشتن احساسات مثبت درباره خود، شرکت در فعالیت های اجتماعی، لذت بردن از ارتباط با دیگران، احساس آرامش در موقعیت های ناآشنا، داشتن احساسات مثبت درباره دیگران و توانایی نفوذ و تاثیرگذاری بر دیگران است

توازن اجتماعی

توازن اجتماعی بدین معنا است که تمامی افراد جامعه با وجود اختلاف درجه درسطح معیشت درمجموع دریک سطح از معیشت زندگی کرده وسطح زندگی فرد نباید به صورت حاد ازسطح عمومی رفاه تجاوز کند وهمچون جوامع سرمایه داری شکاف عمیق میان سطوح معیشت انها وجود داشته باشند

رفتار اجتماعی
Social behavior
منظور از رفتار اجتماعی هر نوع رفتاری است که متضمن کنش متقابل دو یا چند انسان باشد

سرمایه اجتماعی
Social Capital
سرمایه اجتماعی عبارت است از یک ظرفیت (جوهر اجتماعی)که هماهنگی و همکاری را درجامعه و گروه تسهیل میکند در واقع میتوان سرمایه اجتماعی را یک مفهوم مرکب که دارای سه بعد : ساختار، محتوا و کارکرد است تلقی نمود که ساختار اجتماعی آن همان شبکه ارتباطات اجتماعی است و محتوای آن عبارت از اعتماد هنجار های اجتماعی است و کارکرد نیز همان عمل متقابل اجتماعی است

تغییرات اجتماعی
Social Change
بدیلات و دگرگونی های که در طول تاریخ در اصول زندگی جامعه و یک ملت رخ میدهد این تغییرات از هزاران عامل داخلی و خارجی و نیروهایی که از آینده و شرایط داخلی یا خارجی گروه است ، پدید می آید

آشفتگی اجتماعی
Social chaos
اشفتگی دروضعیتی ایجاد می شود که رفتارهای فردی وکنش های متقابل افراد بی نظم اجرا می شود ودر این شرایط از فرصت های پیش آمده برای آشفتگی بیشتر ومطرح نمودن خود دراین فضا استفاده می کنند،پدیده ی تاخر فرهنگی نیز باعث بوجودآمدن آشفتگی اجتماعی می شود.

ستیزه ی جتماعی
Social confict
در اصطلاح، جنگ تمام عیار طبقه کارگر با طبقه سرمایه دار و حامیان حکومتی اش است. این ستیز پس از چندی فروپاشی نظام سیاسی سرمایه داری را در پی خواهد داشت.با فروپاشی نظام سرمایه داری نظام جدیدی بنیان می گیرد که مارکس آن را نظام سوسیالیستی نام می نهد.

آگاهی اجتماعی
Social consciousness
تشخیص صحیح نیاز واقعی و راه حل مناسب و واقعی از سوی اجتماعی متشکل از افراد آگاه

وفاق اجتماعی
Social consensus
توافق جمعی و همگی بر سر مجموعه ای از اصول و قواعد اجتماعی که در یک میدان تعامل اجتماعی به دست می آیند

واگیری (سرایت) اجتماعی
Social contagion
ﻭﺍﮔﻴﺮﻱ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﻳﺎ ﺳﺮﺍﻳﺖ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﻭ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻧﺴﺒﺘﺎً ﺧﻮﺩ ﺑﺨﻮﺩﻱ ﺑﺮﺧﻲ ﭘﺪﻳﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺑﺎ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﻲ ﺟﻤﻌﻲ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻃﺮﻳﻖ ﺑﺘﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﻲ ﺑﻪ ﭘﺨﺶ ﻋﻘﺎﻳﺪ، ﺍﻣﻴﺎﻝ، ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ، ﻋﻮﺍﻃﻒ ﻭ ﮔﺮﺍﻳﺶ ﻫﺎﻳﻲ ﭼﻨﺪ، ﺩﺭ ﻣﺤﻴﻄﻲ ﻛﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍ ﺑﺎﺷﺪ، ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ

میثاق اجتماعی
Social contract
رسمی است که بر اثر وضعیت خاصی به وسیله عده ای از افراد جامعه برقرا باشد می شود . به این معنی که این عده با هم عهد و پیمان می بندند که در امری متحدا اقدام کنند

نظارت اجتماعی
Social control
به ابزارها و روش هایی اطلاق می شود که برای وادار کردن فرد به انطباق او با انتظارات گروه معین یا کل جامعه به کار می رود

بحران اجتماعی
Social crisis
بحران اجتماعی عبارت است از به مخاطره افتادن و به هم خوردن تبادل عمومی و زندگی اجتماعی، بر اثر اختلالات یا مقتضیات پدید آمده در جزء یا اجزایی از جامعه، که یا بر اثر عدم سازگاری سازمان های اجتماعی با یکدیگر و یا به خاطر ناتوانی موسّسات اجتماعی در تحقّق اهداف ساخت ها و نهادهای اجتماعی به وجود می آید.

جبرگرایی اجتماعی
Social determinism
عین گرایی یا دترمینیسم .یک موضوع فلسفی است که بر طبق آن هر رویدادی از جمله :(شناخت/ رفتار/ تصمیمات/ کنش های آدمی) به صورت زنجیره پیوسته ای ازرخدادهای از پیش تعین شده است

تفکیک اجتماعی
Social differentiation
این مفهوم اشاره به فرایندی میکند که از طریق آن مجموعه ای از فعالیت های اجتماعی به وسیله یک نهاد اجتماعی انجام می شود و بین نهاد های اجتماعی متفاوت شکاف ایجاد می کند

بی نظمی اجتماعی
Social disorder
از منظر ساختار اجتماعی نظم زمانی پدید می آید که میان بخش های مختلف یک جامعه هماهنگی منظمی برای گردش کارها و اطلاعات وجود داشته باشدتا کارکردهای هربخش به درستی اشکارشده و جامعه بطور کلی بتواند وظایف اصلی خود را انجام دهد،بنابراین اگر هریک از زیرساخت های اجتماعی نظیر اقتصاد،خانواده و… بی کارکرد شود یا دچار کج کارکردی شود ویا اینکه جامعه نتواند بطور کلی وظایف و تکالیف اصلیش را نظیر سازگاری با محیط ،دستیابی به هدف،پایداری نقش ها والگوها ویکپارچگی وانسجام را انجام دهد جامعه دچار بی نظمی می شود.

فاصله اجتماعی
Social distance
به تفاوت میان گروه های اجتماعی در یک جامعه ی خاص بر اساس برخی مولفه های از پیش تعیین شده در مقابل اندازه گیری اطلاق می شود

مهندسی اجتماعی
Social engineering
مهندسی اجتماعی درواقع به معنای کار روی یک شخص، باهدف ترغیب وی به انجام کارهایی برای حصول فرد ترغیب کننده به اهدافی چون دستیابی به داده ها، اطلاعات دسترسی یا دستکاری سیستم یا شبکه هدف برای انجام کاری خاص تعریف می شود

تعادل اجتماعی
Social equilibrium
تعادل در مفهومی وسیع به وجودنوعی توازن به میان تعدادی ازپدیده های وابسته به هم دلالت می کند این توازن ممکن است اشکارویا پنهان واز لحاظ عینی امری واقعی یا تخیلی نیزایستا وپویا باشد تعادل تعبیری است که در همه ی نوشته های جمعه شناسی حضوری دائم دارد

تکامل اجتماعی
Social Evolution
فرایند طولانی تغییر یا دگرگونی جعیت ها یا نظام هاست که در آن حالت های بعدی به آهستگی از حالت های قبلی سر بر می آورد

واقعیت اجتماعی
Social fact
واقعیت یا امر اجتماعی هر آن چیزی است که مسلم و قطعی شمرده میشود. یک امر اجتماعی شامل هر وضع، رابطه، رویداد یا هر واقعیتی خواهد بود که به هر صورت جنبهای از حیات اجتماعی را متجلی میسازد.

هراس اجتماعی
Social fear
ﻫﺮﺍﺱ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻧﻮﻋﯽ ﺍﺧﺘﻼ ﻝ ﺍﺿﻄﺮﺍﺑﯽ می باشد ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻓﺴـﺮﺩﮔـﯽ ﻭ ﺍﻋﺘﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﺍﻟـﮑﻞ متداول ترین ﺍﺧﺘﻼ ﻝ ﺭﻭﺍن شناختی ﻣﺤﺴﻮﺏ می گردد

کارکرد اجتماعی
social function
کارکرد اجتماعی تنها در داخل یک رابطه ساختی قابل فهم و معنا است و بعبارتی هریک از جلوه های عینی و قابل مشاهده ای است که انطباق و سازگاری را ممکن سازد

رتبه بندی اجتماعی
Social grade
رتبه بندی اجتماعی نوعی قشربندی است که در آن قشرها به وسیله مقررات قانونی یا مذهبی ایجاد نمیشوند و عضویت بر مبنای موقعیت موروثی نیست هم چنین طبقه اجتماعی ؛ گروهی بندی وسیعی از افراد است که دارای منابع اقتصادی مشترکی هستند

هویت اجتماعی
Social identity
وابستگی و دلبستگی (تعهد و تعصب) به گروهی خاص

نفوذ اجتماعی
social influence
نفوذ اجتماعی عبارت است از تغییر شکل رفتار یا باورهای فرد بر اثر واقعی یا خیالی، ارادی یا غیر ارادی، که از طرف یک شخص یا گروهی از اشخاص اعمال می شود

نهاد اجتماعی
Social institution
نهاد نظام سازمان یافته و پایداری از اگوی اجتماعی است که برخی رفتارهای تایید شده و یکنواختی را در جهت برآورده ساختن نیازهای بنیادی جامعه ایجاب می کند.

انسجام اجتماعی
Social integration
انسجام اجتماعی به معنای آنست که گروه وحدت خود را حفظ کرده و با عناصر وحدت بخش خود تطابق و همنوایی داشته باشد .همبستگی انسجام احساس مسولیت متقابل بین چند نفر یا چند گروه است که از آگاهی و اراده بر خوردار باشند و حایز یک معنایی اخلاقی است

شیدایی اجتماعی
Social mania
شیدایی یا جنون اجتماعی که از آن به شیفتگی، میل شدید و شیدایی نیز تعبیر می شود، به الگوی رفتار غیر متعارفی که تعداد به نسبت کمی از مردم در یک دوره ی بسیار کوتاه از خود نشان می دهند، اطلاق می شود

تحرک اجتماعی
Social mobility
اصطلاح تحرک اجتماعی به حرکت افراد ازیک منزلت اجتماعی به منزلتی دیگراطلاق می شود ادم ها ممکن است به منزلت پایین یا بالا تحرک یابندویادریک سطح منزلتی از یک شغل به یک شغل دیگرانتقال پیدا کنند

هنجار اجتماعی
Social Norm
به الگوی رفتاری گفته می شود که روابط و کنش های اجتماعی را تنظیم می کند و اکثریت جامعه خود را به رعایت آن پای بند می دانند در صورتی که کسی آن را رعایت نکند جامعه او را مجازت می کند.

نظم اجتماعی
Social order
مفهوم نظم اجتماعی می تواندبه طور مستقیم هماهنگی وتعادل وانسجام روابط اجتماعی را برساند که مجموعه افراد جامعه را از طریق فعل وانفعالات سازوکارهای اقتصادی وسیاسی به سوی زندگی مشترک جلب کند وخواست وگزران حیات درجمع را پدیداوردند

سازمان اجتماعی
social organization
سازمان اجتماعی به عنوان واحدی دارای کارکرد از عناصر و اجزایی تشکیل می شود که همگی در جهت آن کارکرد تنظیم گردیده اند. سازمان به مفهوم ساخت ویژگیهایش فراتر از مشخصههای اجزایش است. بنابراین سازمان نشان دهنده خصوصیات کلی شکل دهنده ساخت است

مشارکت اجتماعی
Social participation
مفهوم مشارکت. مشارکت از نظر لغوی به معنی شرکت کردن است . مشارکت ، نوعی رفتار بامردم ات که آنان را قادر می سازد تا بر حوادث موثر بر زندگیشان تاثیر قاطع بگذارند،

پدیده ی اجتماعی
Social phenomena
پدیده به هر واقعیت اجتماعی گفته می شود البته در حالیکه برای همه آشکار و عینی باشد ، پدیده های اجتماعی زمینه ی علوم اجتماعی هستند.

فشار اجتماعی
social pressure
نحوه ی فشاری است که یک گروه اجتماعی بر اتباع، کارمندان، یا مسئولین کلی اعمال می دارد تا آنان را به انجام احتراماتی متناسب با نیازها و منافعش وا دارد. مطبوعات، تظاهرات جمعی، اعتصاب، در این معنا وسایل اعمال فشار مورد استفاده قرار می گیرد بنابراین گروه های اجتماعی برای حفظ وحدت گروه و اجرای هنجارها اقدام به کنترل و نظارت اجتماعی که نوعی فشار به افراد وارد می آورد

اعتبار اجتماعی
Social prestige
اعتبار اجتماعی (منزلت) نفوذ اعتباری است که دیگران به شخصی به جهت خصایص گوناگون و کم و بیش واقعی که به او منتسب می دارند. می بخشند از دیدگاه جامعه شناسی این اصطلاح به عنوان رتبه، پایگاه و موقعیت اجتماعی اشخاص، گروه ها و سازمان ها در مقایسه با یکدیگر به کار می رود

ترقی اجتماعی
Social Progress
هر دگرگونی اجتماعی در جهت هدفی مقبول یا مورد آرزو

اصلاح اجتماعی
Social reform
به اقداماتی گفته می شودکه برای تغییر و تعویض برخی جنبه های حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی صورت می گیرد بدون آن که جامعه را دگرگون سازد

روابط اجتماعی
Social relationship
روابط اجتماعی ارتباط و وابستگی متقابل انسان هاجهت گیری رفتاری آنهاست که می توانددر جهت دوستی یا دشمن باشد

نقش اجتماعی
Social role
به رفتاری اطلاق می شود که دیگران از دارنده ی یک منزلت معین انتظار دارند

نقش اجتماعی
Social role
نقش اجتماعی را میتوان فعالیتی دانست که در جامعه بر عهده فرد یا گروهی قرار دارد و چون آنچه را که در جامعه بر عهده فرد است انتظارات در دیگران به وجود می آورد

همبستگی اجتماعی
Social Solidarity
احساس مسئولیت متقابل بین چند نفر یا چند گروه؛ که از آگاهی و اراده برخوردار باشند، را می گویند. این احساس مسئولیت می تواند شامل پیوندهای انسانی و برادری بین انسان ها به طور کلّی حتّی با وابستگی متقابل حیات و منافع بین آنان باشد.

پایگاه اجتماعی
Social status
موقعیتی است که فرد در سلسله مراتب اجتماعی با تجه به اهمیت نقشی که دارد کسب می کند

پایگاه اجتماعی
Social status
پایگاه اجتماعی عبارت از موقعیتی است که فرد در سلسله مراتب اجتماعی در ارتباط با اهمیت ارزشی که نقش اجتماعی وی در جامعه دارد بدست می آورد

ساخت اجتماعی
social structure
روابط متقابل اجتماعی نسبتاً پایدار در سطوح مختلف جامعه است

نظام اجتماعی
Social system
به مجموعه ای از واحدهایا عناصرمرتبط به هم اشاره داردکه به منظورتامین اهداف از پیش تایین شده در ارتباط وتامل بایک دیگر فعالیت می کنند

مدارای اجتماعی
Social tolerance
به معنای تحمل اجتماعی،بردباری،تساهل اجتماعی در واقعه تعریف آن مدارا بعنوان عمل آگاهانه فرد یا سازمانی در نظر گرفته شده در خود داری از سرزنش مخالفت یا خشونت علیه اعتقادات دیگر در مقابل مخالفت مدارا شکنی خود داری(کنترلی)است و به معنی رسمیت شناختن دیگری است و پرهیز از بدی

سنخ های اجتماعی
Social types
سنخ های اجتماعی مفهومی است که توسط جورج وارد جامعه شناسی شد. او در توضیح سنخ های اجتماعی، نوع خاصی از شخصیت را ترسیم می کند که از نظر وی، تجسّم چیزی است که برای جوامع مدرن به طور خاص، اهمیت دارد. "زیمل هر سنخ اجتماعی ویژه ای را محصول کنش و توقّعات دیگران می داند. هر سنخ اجتماعی از رهگذر رابطه با کسان دیگری پدید می آید که پایگاه ویژه ای به او می دهند و از او انتظار دارند که به شیوه خاصی رفتار کند. ویژگی های هر سنخی به سان صفات ساختار اجتماعی نگریسته می شوند

ارزش اجتماعی
Social value
عقایدی که افراد یا گروههای انسانی در باره ی آن چه مطلوب ، مناسب، خوب یا بد است دارند

ارزش اجتماعی
Social value
عقایدی است که افراد یا گروه های انسانی در باره آنچه مطلوب ، مناسب،خوب یا بد است دارند.ارزش های مختلف نمایانگر جنبه های اساسی تنوعات در فرهنگ انسانی است.ارزش ها معمولا از عادت و هنجار نشات می گیرند.

تعهد اجتماعی
Social Commitment
به مفهوم وفاداری و پایبند به یک آرمان والای انسانی و یا اخلاقی هم باشد که نه از قرداد بلکه از طبیعت بشر سر چشمه می گیرد که حق حیات و آزادی دارد و قادر است بین شر و خیر یکی را انتخاب کند

سوسیالیسم
Socialism
اندیشه ای سیاسی اجتماعی،اقتصادی است ک برای ایجاد یک نظم اجتماعی مبتنی بر انسجام همگانی می کوشد جامعه ای که درآن تمام قشرهای اجتماع سهم برابر در سود همگانی داشته باشند

اجتماعی شدن
socialization
جریانی است که فرد پس از یادگیری و فراگیری هنجارها و روابط فرهنگی جامعه بنا بر قوه تحلیل و تفسیری که در انسان موجود است خود را در مقابل یافته ها قرار می دهد و آنها را مورد نقد و بازبینی قرار داده و بنا بر دریافت مجدد و تفسیر خود از موقعیت چه در جهت تایید و یا رد آنها اقدام به کنش می کند

جامعه
Society
جامعه معمولا به گروهی از مردم اطلاق میشود که به منظور تآمین نیازهای مادی ومعنویی خود جمع می شوند و روبط و مناسبات اجتماعی میان آنها برقرار شود.

جامعه شناسی ایستا
static sociology
جامعه شناسی ایستا ، جامعه را در حال سکون و ثبات در زمان محدود و مکان معینی مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار می دهد

خرده فرهنگ
sub culture
به ارزش ها و هنجارهای متفاوت با ارزش ها و هنجارهای گروه اکثریّت که یک گروه درون جامعه ای بزرگ تر داراست. خرده فرهنگ ها قابل شناسایی و تغییر هستند و بیشتر به ارزش های گروه اقلّیّت اطلاق می شوند.

ذهنیت گرایی
Subjectivism
ذهن گرایی در اصطلاح، رویکرد ذهنی برخورد با واقعیت مورد مطالعه است، آن چنان که قضاوتهای ارزشی محقق در کار تحقیق راه یابند. ذهنیت گرایان معتقدند که شناخت علمی پدیده های اجتماعی تنها به صورت کمی و عینی میسر نیست، بلکه توجه به ابعاد ذهنی در پژوهش های اجتماعی نیز ضرورت دارد

فن سالاری
Technocracy
فـن سالاری یا تکنو کراسی در اصطلاح به حکومت تکنیک اطلاق شده است که در آن نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باید بوسیله صاحبان فن اداره شود

نظریه
theory
ظریه نگرشی ، منظم ، سنجیده و عقلانی از موقعیت فراهم می سازد و در گزینش اصول مدیریت ، راهنمایی افراد است . نظریه معرف واقعیت بوده ولی عین واقعیت نیست بلکه ابزاری است برای تبیین آنچه هست ، نه آنچه باید باشد

مدینه فاضله (آرمان شهر)
Utopia
ریشه ی واژه ی utopia یونانی است و معنی آن جایی که وجود ندارد یا ناکجاآباد و مرکب است ازouنفی و topos به معنی مکان.
مدینه ی فاضله جایی است که خرد ورزی و مهربانی همزمان در آن فرمان می رانند مدینه ی فاضله یعنی حکومت شایستگان و در این آرمان شهر گویا گرگ و میش در کنار همند و کس از کس نمی هراسد و در مدینه ی فاضله برابری کامل میان زن و مرد برقرار است و فساد رخنه نکرده و از فقر و ظلم خبری نیست. از جمله ویژگی های مدینه ی فاضله رویایی و خیالی بودن ونظام طبقاتی است

یقه سفیدها
White collar
یـقـه سـفـیـدهــا به افرادی گفته میـشود که در جوامع گذشته و حال پُست های مدیریتی و مشاغل مهم کشور را در دست داشتند . همچنین به کسانی گفته میشود که در پشت پرده و به بیان بهتر همه کاره فسادهای کلان مالی هستند .
مفاهیم جامعه شناسان

جدول مفاهیم جامعه شناسان

چامعه شناس
مفاهیم
آگوست کنت
فیزیک اجتماعی، جامعه شناسی، پویایی شناسی، ایستایی شناسی، پوزیتویسم، این همانی علوم
هربرت اسپنسر
ارگانیسم گرایی (اندام واره گی)، سوپر ارگانیسم (والا اندام واره)، تحول گرایی (تکامل گرایی)
امیل دورکیم
واقعیت اجتماعی، وجدان جمعی، همبستگی مکانیکی، همبستگی ارگانیکی، آنومی (بی هنجاری)، جامعه گرایی
رابرت مرتون
کارکرد آشکار، کارکرد پنهان، تئوری برد متوسط، گسست بین اهداف نهادی و وسایل
تالکت پارسنز
مدل آجیل (AGIL) کنش ارادی، تفکیک کارکردی
جفری الکساندر
کارکرد گرایی جدید، الگوی تلفیقی ، نظریه چندبعدی، جامعه شناسی فرهنگی و جامعه مدنی
کارل مارکس
جبر تاریخی، تضاد طبقاتی، آگاهی طبقاتی، دوران های پنجگانه، آگاهی راستین و کاذب، طیقه پرولتاریا، طبقه بورژوا، تضادگرایی
ماکس وبر
انواع کنش، تیپ ایده آل، افسون زدایی، اخلاق پروتستان و روحیه سرمایه داری، بروکراسی (دیوانسالاری)
جرج هومنز
قضایای هومنز، نظریه مبادله، رفتارگرایی
جرج هربرت مید
کنش متقابل نمادین، نشانه، نماد ، بازی نقش، نقش گیری، خود، من فاعلی، من مفعولی، دیگران مهم (دیگران عمومیت یافته)
ادموند هوسرل
پدیدار شناسی، بود، نمود، واقعیت خنثی، اپوخه، تحلیل نیتی، تقلیل پدیدار شناختی
آلفرد شوتس
جهان های اجتماعی، جامعه شناسی خرد، نظام های ارزشی
آروین گافمن
روش شناسی مردمی (مردم روش)، نظریه نمایشنامه ای، نقض موقعیت، داغ ننگ
جورج زیمل
سنخ شناسی، غریبه، فلسفه پول، کلان شهر و حیات ذهنی
تورستین وبلن
طبقه تن آسا، مصرف فرهنگی، مصرف تظاهر آمیز
ویلفردو پاره تو
کنش منطقی و غیر منطقی، ته نشست ها، مشتقات، گردش نخبگان،
رالف دارندورف
توزیع دوگانه اقتدار، گروه ذینفع، شبه گروه، تضاد
هربرت مارکوزه
انسان تک ساحتی، نئومارکسیسم، نظریه انتقادی
لویی آلتوسر
بازتلید شرابط تولید، نظریه مارکسیستی دولت، ایدئولوژی، گسست معرفت شناسی، دستگاههای دولتی
آنتونی گرامشی
هژمونی، روشنفکر ارگانیک، فن سالاری
یورگن هابر ماس
حوزه عمومی، نظریه کنش ارتباطی، بازسازی، زیست جهان
سی رایت میلز
طبقه جدید، یقه سفیدها، هراس پایگاهی
میشل فوکو
گفتمان، تبار شناسی، دانش و قدرت
نوربرت الیاس
در باره تمدن، جامعه درباریان، آرایش های اجتماعی، تکوین اجتماعی
آنتونی گیدنز
دیدگاه تلفیقی، ساخت یابی (ساختاریابی)، نقد دوآلیسم، قواعد و منابع
مارگارت آرچر
جهت گیری فرهنگی، پویایی نظام فرهنگی، مشروط سازی فرهنگی، تناقضات فرهنگی، تکمیل فرهنگی، مکالمه درونی
پیر بوردیو
میدان، عادت واره، ذائقه، سرمایه فرهنگی، سرمایه نمادین، خشونت نمادین، نازعه برای تصاحب سرمایه
جرج ریتزر
پارادایم های سه گانه، متا تئوری (فرا نظریه)، جامعه شناسی ترکیبی، مک دونالدی شدن، جهانی شدن، مصرف گرایی
جرج ریتزر استاد ممتاز جامعه شناسی دانشگاه مریلند، در بین جامعه دانشجویان علوم اجتماعی ایران چهره ناآشنایی نیست. البته دلیل این آشنایی، بیشتر از آنکه به نظریات ریتزر مربوط باشد، به ترجمه کتاب "نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر" ربط پیدا می کند، که منبع اصلی بخش نظریه در کنکور کارشناسی ارشد علوم اجتماعی است؛ کتابی جامع در زمینه معرفی مکاتب مختلف جامعه شناسی در عصر حاضر که توسط
بیوگرافی
جرج ریتزر استاد ممتاز جامعه شناسی دانشگاه مریلند، در بین جامعه دانشجویان علوم اجتماعی ایران چهره ناآشنایی نیست. البته دلیل این آشنایی، بیشتر از آنکه به نظریات ریتزر مربوط باشد، به ترجمه کتاب "نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر" ربط پیدا می کند، که منبع اصلی بخش نظریه در کنکور کارشناسی ارشد علوم اجتماعی است؛ کتابی جامع در زمینه معرفی مکاتب مختلف جامعه شناسی در عصر حاضر که توسط محسن ثلاثی به فارسی ترجمه شده و تا سال 1392 به چاپ هفدهم هم رسیده است.
جورج ریتزر در سال 1940 در خانواده ای یهودی در نیویورک متولد شد. پدرش راننده تاکسی و مادرش منشی اداره بود. ریتزر در توصیف خاستگاه اجتماعی خود، خود را پروش یافته درلایه های فوقانی طبقه فرودست می داند. ریتزر در جوانی به مدیریت بازرگانی علاقه داشت ولی کمی بعد تمرکز خود را بر حسابداری گذاشت. در سال 1962 از کالج شهر نیویورک در مقطع کارشناسی فارغ التحصیل شد. سپس بار دیگر توانست تحصیلات اش را این بار در مدیریت اجرایی در دانشگاه میشیگان ادامه دهد و در ساعات فراغت به تفریحات روشنفکرانه ای چون مطالعه رمان های روسی مشغول شود و بحران موشکی کوبا را پیگیری کند. در سال 1964 با فراغت از تحصیل در کارخانه فورد به عنوان مدیر انسانی مشغول به کار شد ولی محیط کار برایش راحت نبود و نمی توانست از خودبیگانگی کارگران کارخانه را تحمل کند. پس شوق او برای انجام کار خلاقانه بار دیگر او را به سوی رشته دیگر در دانشگاه، این بار برای اخذ مدرک دکترا کشاند تا در بیست و هشت سالگی در دانشگاه کرنل مدرک دکترای خود را در روابط نیروی کار و صنعتدریافت کند.
نداشتن سابقه کافی در رشته جامعه شناسی سبب شد ریتزر مطالعاتی طولانی را در زمینه جامعه شناسی آغاز کند. پشتکار او چنان بود که در طول دوران تحصیل در دروس جامعه شناسی بیش از 120 مقاله با نمره ممتاز نوشت و با فارغ التحصیلی در سال 1968 به عنوان استادیار در دانشگاه تولین به تدریس مشغول شد.
عمده مطالعات جامعه شناسی ریتزر در زمینه الگوهای مصرف، جهانی سازی، روش شناسی و نظریات اجتماعی مدرنیسم و پست مدرنیسم است.
نظریات ریتزر:
جامعه شناسی ترکیبی و جامعه شناسی بعنوان یک علم چند الگویی
ریتزر به عنوان یک جامعه شناس شناخته می شود؛ با اینکه هیچ گاه مستقیماً در رشته جامعه شناسی مشغول به تحصیل نبوده است. خودش در این زمینه می گوید: "من از تعلیم مقدماتی خودم شروع کردم تا به یک نظریه پرداز اجتماعی تبدیل شوم و در این راه مجبور بودم تمام چیزهایی که نیاز دارم را بیاموزم".
ریتزر نخست به فرانظریه و جامعه شناسی ترکیبی علاقه مند شد. اولین اثر فرانظری خود را تحت عنوان جامعه شناسی بعنوان یک علم چند الگویی در سال 1975 به چاپ رساند. سپس یک کتاب در زمینه الگوی ترکیبی در سال 1981 نوشت. ایده اصلی این بحث برگرفته از ایده توماس کوهن درباره پارادایم های علمی جامعه شناسی ونشان دادن این ایده که جامعه شناسی علمی است که از پارادایم های متعدد تشکیل شده است.
به نظر ریتزر پارادایم در تعریف عبارت است از تصوربنیادی و اساسی از موضوع علم جامعه شناسی که باید در پی حل موارد زیرباشد:
1-آنچه بهتر است مطالعه شود 2- مسائلی که بهتر است پرسیده شود 3- چگونه باید به این سولات پاسخ داد4- قوانینی که باید در تفسیر این سوالات دنبال شود.
بنظر ریتزر پارادایم وسیع ترین واحد مورد وفاق در یک علم است که موجب تفاوت یک اجتماع علمی از اجتماعی غیر علمی می شود.
ریتزر علاقه مند به رویکرد ترکیبی در جامعه شناسی است. یعنی سطوح واقعیت اجتماعی را در دو سطح "خرد" و "کلان" می توان نشان داد، همچنین واقعیت اجتماعی دو بعد "عینی" و"ذهنی" دارند. منظور از سطح کلان، پدیده های اجتماعی در سطح بزرگ مانند جوامع (سرمایه داری و سوسیالیستی) و فرهنگ ها است. در سطح خرد، کنشگران، تفکرات و کنش های آن ها قرار دارد. میان این دو سطح، گروه ها و اجتماعات، طبقات اجتماعی و سازمان ها قرار دارند.
در سطح فردی یا خرد، فرایند های ذهنی کنشگر و الگوی عینی کنش و کنش متقابل وجود دارد که فرد درگیر آن هاست. منظور از ذهنیت در اینجا، آن اموری است که در محدوده ایده ها اتفاق می افتد. در حالی که عینیت مربوط به حوادث مادی و واقعی است. این تفاوت ها را می توان در پیوستار سطح کلان نیز دید. جامعه هم از ساختارهای عینی مانند حکومت، بورکراسی، قوانین و هم از پدیده های ذهنی مانند هنجار ها و ارزش ها تشکیل یافته است.
بنابراین ریتزر برای تبیین واقعیت های اجتماعی از ترکیب سطوح خرد و کلان و همین طور ذهنی و عینی بهره می گیرد. مثلاً "بوروکراسی" پدیده ای عینی- کلان و "ارزش"ها دارای ساختار ذهنی- کلان است.
مک دونالدی شدن
اما یکی از جذاب ترین مفاهیم اندیشه ریتزر، مفهوم "مک دونالدی شدن[7]" است. خود او در این باره می گوید: "اصطلاح مک دونالدی شدن را برای اشاره به فرایندی ابداع کردم که در آن اصول رستوران های غذای فوری به تدریج بر بخش هایی از جامعه آمریکا و نیز بر بقیه جهان مسلط می شوند".
اما این اصول رستوران های غذای فوری چیست که به کل دنیا تسری پیدا کرده است؟ ریتزر با کمک گرفتن از مفهوم "قفس آهنین" وبر، پنج جنبه اساسی برای مفهوم مک دونالدی شدن مشخص می کند: 1- کارایی 2-محاسبه پذیری 3-پیش بینی پذیری 4-کنترل فناوری انسانی از طریق فناوری غیرانسانی 5-غیرعقلانی بودن عقلانیت؛
کارآیی به معنای جستجوی بهترین وسایل دستیابی به هدف ها است ، در رستوران غذای سریع، ارائه غذا از پنجره اتوموبیل، مثال خوب تشدید کارآیی در دستیابی به غذا است و بیانگر شیوه ای موثر از سیر شدن با این گونه غذاهاست . به عنوان نمونه درحین رانندگی این گونه غذاها را می خرید و می خورید و می روید و البته گرسنگی تان هم بر طرف می شود . بسیاری از جنبه های این نوع رستوران ها نظیر "سفارش و خرید غذا از باجه های رستوران از داخل خودرو" که مشتریان را به کارگران بی مزد و مواجب تبدیل می کند موید این موضوع است. برای مثال مشتریان باید در صف بایستند و غذای شان را سفارش دهند (به جای آن که پیشخدمتی این کار را بکند) و میزشان را خودشان جمع کنند و کاغذها و جعبه های پلاستیکی پلی استیلی را در زباله دان بیاندازند (به جای آن که کارگری این کار را بکند). رستوران های غذای فوری پیشگام حرکتی به سوی دادن حداقل های یک غذا به مشتری بوده اند. مشتری باید همبرگر خالی را به پیشخوان سس ها و سالادها ببرد و با اضافه کردن کاهو، گوجه فرنگی و پیاز و سس آن را به صورت ساندویچ دلخواه درآورد، نکته دیگری که به کارایی می افزاید محدود شدن انتخاب است بنیان گذار مک دونالد یعنی ری کروک پیش از همبرگر مکدونالد، نمونه های مختلفی را تجربه کرد. اما نهایتاً دریافت که هرچه انتخاب محدود تر باشد،کار آمدتر است در نظامهای مک دونالدی شده، کارگران هم مانند مشتریان از مراحل فرایند از قبل طراحی شده پیروی میکنند، آن ها بوسیله مدیران تربیت شده اند تا چنین کار کنند، مدیران مراقب نحوه ی عملکرد آنها هستند و هم چنین قوانین و مقررات تضمین کننده انجام کار به صورتی کارا هستند.
جنبه دوم مک دونالدی شدن محاسبه پذیری است. مک دونالدی شدن تاکید بر چیزهایی است که می توان آنها را شمرد، محاسبه کرد و به کیفیت درآورد. "به کمیت درآوردن" به معنای گرایش به تاکیدگذاری بر مقدار است و نه بر کیفیت. تاکید بر جنبه های کمی غذاها همچون حجم یک وعده غذا ، تولیدات فروخته شده و خدمات ارائه شده ( زمانی که طول میکشد ساخته شود ) است. در نظام های مک دونالده شده کمیت با کیفیت یکسان شده است؛ زیاد بودن چیزی و یا تحویل یک چیز، این معنا را می دهد که آن چیز خوب است. همچنین کارگران هم در مک دونالد گرایش دارند که جنبه های کمی کار را بر جنبه های کیفی آن ترجیح دهند در حالی که کیفیت کار تنوع کمی دارد، کارفرمایان بر چیزهای دیگری تاکید میکنند مانند این که چطور می توان کار را با سرعت بیشتری انجام داد، از کارگران انتظار می رود که کار زیادی انجام دهند بسیار سریع و با دستمزد کم.
پیش بینی پذیری: عقلایی کردن مستلزم تلاش فزاینده ای است تا پیش بینی پذیری از زمانی و مکانی به زمان و مکان دیگر را تضمین کند. در یک جامعه ی عقلانی مردم می خواهند بدانند که در تمام مکان ها و زمان ها چه انتظاری داشته باشند. مردم نه رویدادهای غیرمنتظره را می خواهند و نه منتظر آنها هستند. آنها می خواهند بدانند که وقتی امروز بیگ مک خود را سفارش می دهند این بیگ مک با بیگ مکی که دیروز خوردند یا فردا خواهند خورد هیچ تفاوتی ندارد. کارگران هم در نظام مک دونالدی به شیوه قابل پیش بینی رفتار می نمایند. آن ها همان طور رفتار میکنند که مدیران دیکته می کنند.
چهارمین عامل موفقیت مک دونالد کنترل است؛ رستوران های غذای سریع به جای استفاده از ظرفیتهای انسانی سر آشپزها، از تکنولوژیهای غیرانسانی پیروی می کنند. فناوری غیرانسانی هم برای جایگزین کردن کار انسان تا حد ممکن و هم برای کنترل رفتار افراد (هم کارگران و هم مشتریان) به کار می رود. کسانی که در رستوران های مک دونالد کار می کنند توسط این فناوری های جدید بهتر کنترل می شوند. این فناورهای غیرانسانی بر روی مردمی هم که نظام به آنها خدمت ارائه می کنند کنترل فزاینده ای را اعمال می کنند. تکنولوژی در حال جانشین شدن با کارگران است . یک کارگر ممکن است همبرگر را بیشتر از حد معمول سرخ کند و یا سس بیشتری استفاده کند و ازهمین رو بهتر است ماشین جایگزین افراد شوند .
پس مک دونالدیسم مفهومی است که به گسترش عقلانیت صوری در قلمروهای زندگی اشاره می کند. هم اکنون، بسیاری از جنبه های زندگی اغلب ما را این نظام های عقلانی کنترل می کنند. با وجود این، حداقل به نظر می رسد که این نظام ها در نهایت توسط مردم کنترل می شوند. اما این نظام های عقلانی می توانند حتی فراتر از کنترل افرادی که بالاترین مقام ها را در آنها دارند قرار گیرند. این مفهوم یکی از مفاهیمی است که در چارچوب آن می توانیم، به پیروی از ماکس وبر، از "قفس آهنین مک دونالدی شدن"، سخن گوییم. این نظام می تواند به صورت نظامی درآید که همه ی ما را به کنترل خود درآورد.
جهانی شدن
بعد از کتاب مک دونالدی شدن جامعه، ریتزر در کتاب "جهانی شدن از هیچ" با بسط مفهوم مک دونالدی شدن به بحث جهانی شدن می پردازد. به نظر ریتزر، جهانی شدن محرکه اصلی رشد و قدرت تمرکزیافته دولت ها، شرکت ها و نهادهایی خاص می باشد. در این تحلیل، جهان به تدریج چهره ای یکسان به خود می گیرد، فرایندهای اجتماعی یک سویه می گردند، افراد مجال اندکی می یابند تا شیوه های متفاوتی از زندگی را تجربه و جستجو کنند، و کالاها و رسانه ها از اهمیتی بسیار برخوردار می شوند.
ریتزر در مقایسه با کسانی که جهانی شدن فرهنگ را رشد تفاوت های فرهنگی تلقی می کنند، اصرار می ورزد که تجانس و همگونی، پدیده ای رایج است. جهانی شدن متضمن سه فرایند فرعی است: سرمایه داری، مک دونالدیسم، و امریکایی شدن. کاپیتالیسم، فرایندی محوری در رشد بازاری شدن و اضمحلال پیوندهای اجتماعی و معاشرتی است. امریکایی شدن نیز بدین معناست که امریکا به فرهنگ دوم هر فردی تبدیل می شود. این در حالی است که به زعم ریتزر جریان های مخالفی هم در جهانی شدن وجود دارند که چیزی ارزشمند را عرضه می دارند، اما به نظر وی جریانی که پویایی و تحرک بیشتری دارد همان جهانی شدنِ پوچی و بی معنایی است.
مصرف گرایی
نظریات ژان بوردیار فیلسوف پساساختارگرا و پسا مارکسیسم در رابطه با جامعه مصرفی، ریتزر را به مفهوم مصرف و پیوند زدن آن با نظریه مک دونالدی شدن علاقه مند ساخت. دو کتاب جامعه شناسی مصرف: رستوران های غذای فوری، کارت های اعتباری و کازینوها (2001)و کتاب فریبندگی یک دنیای افسون زدوده(2005) به کالاها و محصولات و راه ها و روش های گوناگون مصرف گرایی می پردازند، از فروشگاه های بزرگ، اینترنت، لاس وگاس گرفته تا کارت اعتباری و مک دونالد و هالیوود در این دو کتاب بحث می شود. متاسفانه بسیاری از نوشته های ریتزر به فارسی ترجمه نشده است. موضوعات جالب توجه و امروزی ای که همه در گیر آن هستیم و به اندیشیدن و نظرورزی در رابطه با آن ها نیاز داریم.
مارگارت آرچر

مارگارت استکاتفرد آرچر (به انگلیسی: Margaret Scotford Archer) (زاده ۲۰ ژانویه ۱۹۴۳) جامعه شناس بریتانیایی است. آرچر به مانند بسیاری از جامعه شناسان، دغدغهٔ چگونگی مواجهه با ساختار و عاملیت را در ذهن خود داشت. یکی از مهمترین کتابهای او "نظریه واقع گرایی انتقادی: رهیافت تکوین شکل" (1995) است. وی در این کتاب کوشیده است که به تبیین تغییرات ساختاری و فرهنگی و احتمالاً بازتولید آنها، بپردازد.
آرچر، رهیافت تکوین شکل morphogenetic approach را با دوگانه انگاری تحلیلی analytical dualism که از آن نام می برد آغاز می کند. در اصل آچر دوگانه انگاری تحلیلی را در برابر دوگانگی ساختار duality of structure از آنتونی گیدنز قرار داد. در رهیافت آرچر ساختار و عاملیت از نظر هستی شناسی از هم جدا هستند اگر چه از نظر علّی به هم وابسته می باشند. وی مخالف تلفیق تحلیلی ساختار و عاملیت بوده و از سه نوع تلفیق در این زمینه یاد می کند که همگی آنها به نظر وی اشتباه و مغلطه هستند. تلفیق رو به بالا upward conflation به این معنا که یک گروه جهان بینی اش را بر دیگران تحمیل می کند. همچنین یعنی جامعه یا ساختار به عنوان یک اثر تجمعی از کنشهای انسانی شناخته شده و یک تصویر کاملاً مبتنی بر اختیار از جامعه ارائه می شود. تلفیق رو به پایین downward conflation یعنی فرهنگ و ساختار به عنوان پدیده های کلانی درنظر گرفته شده که بر کنشگران تاثیر می گذارد بدون آن که خودشان از این تاثیر آگاه باشند. تلفیق مرکزی central conflation نیز اشاره به تحلیل همزمان ساختار و عاملیت دارد که در کارهای گیدنز نمود بارز دارد. به این ترتیب وی دوگانه انگاری تحلیلی را در رهیافت خویش برای از بین بردن این مغالطعات معرفی می کند.
رهیافت تکوین شکل اساساً این موضوع را برجسته می کند که مردم در داخل شرایط ساختاری و فرهنگی عمل کرده و سپس با توجه به آن، اعمال آنها تغییر کرده یا ساختار قبل را تقویت می کند . عنصر زمان در این رهیافت حائز اهمیت است. زمان 1 (t1)، با شرایط ساختاری و فرهنگی از پیش موجود آغاز می شود.در زمان 2 (t2)، مردم همانطور که در داخل شرایط ساختاریشان عمل می کنند، آن شرایط را در فرایندی که آرچر آن را تکمیل ساختاری می نامد تغییر داده یا تقویت می کنند. این اتفاق برای شرایط فرهنگی نیز دقیقاً به همین شکل رخ می دهد. زمان 3 (t3)، شامل شرایط تغییر یافته یا تقویت شده ای است که شرایط پیشینی را برای تحلیل های بعدی کنش فراهم می آورد:
شرایط ساختاری T1 کنش متقابل اجتماعی T2 تکمیل ساختاری T3
شرایط فرهنگی T1 کنش متقابل اجتماعی-فرهنگی T2 تکمیل فرهنگی T3
گرچه تکمیل فرهنگی حاوی دو مفهوم تغییر ساختار و فرهنگ، و تقویت ساختارها یا فرهنگ قبلی به طور همزمان می شود اما برای حالتی که ظاهراً هیچ تغییری در ساختار و فرهنگ ایجاد نمی شود واژه ی بازتولید نیز در مرحله ی آخر بکار رفته است که آن را بجای تکوین شکل به ایستایی شکل نسبت داده اند
پیر بوردیو (به فرانسوی: Pierre Bourdieu) (زاده ۱ اوت ۱۹۳۰ – درگذشته ۲۳ ژانویه ۲۰۰۲)، جامعه شناس و مردم شناس سرشناس فرانسویست که عمدتاً روی مسائلی نظیر دینامیک قدرت و انواع شیوه های انتقال قدرت در جامعه در درون و بین نسل های مختلف بحث می کند. او بر خلاف سنت ایدئالیست اروپای غربی روی واقعیت جسمانی زندگی اجتماعی و نقش عمل در دینامیک های جامعه تاکید می کند. او تحت تاثیر هایدگر، مرلوپونتی، ویتگنشتاین، هوسرل، مارکس، وبر، دورکیم، لوی شراوس و پانوسکی نظریهٔ شکل های فرهنگی، اجتماعی و سمبلیک سرمایه داری را در برابر شکل های اقتصادی سرمایه داری مطرح کرد.
کتاب معروف بوردیو ب نام: "تمایز: نقد جامعه شناختی قضاوت دربارهٔ سلایق" توسط انجمن بین المللی جامعه شناسی به عنوان ششمین کتاب جامعه شناسی تاثیر گذار قرن ۲۰ شناخته شد. در این کتاب بوردیو به بحث در این باره می پردازد که قضاوت در مورد سلایق به جایگاه اجتماعی افراد بستگی دارد و خود عملی ست برای مشخص کردن جایگاه جتماعی افراد. او در این کتاب از ترکیبی از تئوری جامعه شناسی، داده های آماری، عکس ها و مصاحبه ها استفاده می کند تا بر دشواری فهم سوژه از طریق روش های ابژکتیو فائق آید. (fa.wikipedia.org)
آثار علمی
از بوردیو، در مجموع 30 کتاب و 400 مقاله منتشر شده که برخی از آن ها عبارت اند از:
جامعه شناسی الجزایر (1962)، انسان دانشگاهی (1998)، منطق عمل (1990)، زبان و قدرت نمادین (1991)، حوزه تولید فرهنگی: جستارهایی در باب هنر و ادبیات (1993)، اشرافیت دولت: مدارس نخبه پرور در حوزه قدرت (1996)، عقل عملی (1998)، شیوه های مقاومت علیه جباریت بازار (1999)، وزن جهان (2000)، تاملات پاسکالی (2000)، نظریه کنش، دفاع از عقلانیت، وارثان، بازتولید آموزش، فرهنگ و جامعه، تمایز، اصول هنر، سلطه مردانه، درک عملی حرفه جامعه شناسی، بی ریشگی، خطوط کلی نظریه ای در باب شیوه عمل، پرسش های جامعه شناسی، کار و کارگر در الجزایر (1958)، در نقد نقش تلویزیون، جامعه شناسی تاملی، دخالت های سیاسی، علم و اندیشه گری، درسی در مورد درس، ضد آتش ها و … .

تاثیرپذیری و تاثیرگذاری
به لحاظ نظری شیوه عمل و تفکر بوردیو در محل تلاقی جریانات فکری مارکس و موس (پارادایم سلطه و علاقه به عمل)، دورکیم (قوانین عینی حاکم بر واقعیت اجتماعی وطبقه اجتماعی) و وبر (تاثیر بعد نمادین در تبیین پدیده های اجتماعی، مفهوم میدان) و فلسفه متفاوت کاسیرر، باشلار، ویتگنشتاین، پدیدارشناختی مرلوپنتی و شوتس، و نظریه های زبان شناختی سوسور، چامسکی و آستین، اگزیستانسیالیسم سارتر (تاکید بر عامل) اشتراوس وآلتوسر (تاکید بر ساختار) و تعامل گرایی گافمن و هوسرل و نیچه می باشد.
اندیشمندانی چون استوارت هال، تامپسون، ریچارد چنکیز، ساگلن، موریس بلوک، جری داگلاس، آرون سیکورل، کلیفوردگیتز در اندیشه ها و نظریات شان از بوردیو متاثر بوده اند.
اندیشه ها و مفاهیم بوردیو
برخی از اندیشه ها و مفاهیم بوردیو از این قرارند:
1. غلبه بر احکام معارض عینیت گرائی و ذهنیت گرائی؛ بوردیو علاقه اصلی نظری خود را میل به غلبه بر تقسیم بندی های ذهنیت گرائی و عینیت گرائی، ساختار و فرهنگ گرائی و تحلیل های اجتماعی خرد و کلان، عنوان می کند او معتقد است دوگانه انگاری رویکردهای ساختارمحور و عامل و کنشگرمحور، باعث شکاف میان جامعه شناسان و اندیشمندان اجتماعی شده است او برای تشریح استراتژی مفهومی خود از اصطلاح کلیدی به نام هبیتاس Habitus)) استفاده می کند. هبیتاس به طرح های تفسیری، عمدتاً ناخوداگاه یا به نحو ضمنی به کار گرفته شده ای اشاره دارد که نحوه کار جهان و نحوه ارزیابی امور را به ما نشان می دهد و دستورالعمل هائی برای کنش ارائه می دهد. از دیدگاه بوردیو افراد دارای موقعیت ساختاری یا طبقاتی مشترک، تجربه های مشابه و تکرار شونده ای دارند که هبیتاس مشترکی ایجاد می کنند، که این هبیتاس به نوبه خود به اعمال اجتماعی آنان ساختار می بخشد، دستور العمل هائی را تنظیم و اعمال کنشگران را محدود می کند، امّا در عین حال، اجازه نوآوری فردی را هم می دهد. از این رو افراد نه عاملانی کاملاً آزادند و نه محصول منفعل ساختار اجتماعی، زندگی اجتماعی نه تماماً امری ذهنی و نه صرفاً متشکل از معانی و کنش های داوطلبانه، نه صرفاً امری عینی و تابع فرایندهای ساختار اجتماعی و نه تجربه ای کاملاً محدود و توام با اجبار. هبیتاس هم محصول ساختار اجتماعی است و هم مولد ساختار اعمال اجتماعی که ساختارهای اجتماعی را بازتولید می کنند هم مفهومی ذهنی است (متشکل از چارچوب های مفهومی) و هم عینی حاوی نقش و نشان ساختار اجتماعی، هم مفهومی خرد در سطح فردی و بین شخصی عمل می کند و هم کلان (محصول و تولید کننده ساختار اجتماعی) است. بوردیو برای به انجام رساندن این ترکیب عینیت گرائی و ذهنیت گرائی، مجموعه تازه ای از مفاهیم را وضع می کند که با مفاهیم میدان (عرصه)، سرمایه و منش استحکام یافته و منسجم شده است.
2. منش (ساختار ذهنی یا ملکه)؛ بوردیو معتقد است بین موقعیت های موجود در ساختار اجتماعی و کنش ها هیچ رابطه مکانیکی و مستقیمی وجود ندارد و تنها منش است که محل برخورد ساختار و کنش است. منش به مجموعه ای نسبتاً ثابت از خلق وخوها گفته می شود که محصول تجربه های کنشگران در موقعیت های خاصی در ساختار اجتماعی است، ساختاری که کنش ها و بازنمودها را تولید می کند و به آن ها نظم می بخشد. منش مجموعه قواعد سفت و سخت نیست که به ما بگوید چه کاری انجام بدهیم و چه کاری نه، بلکه همچون مجموعه رهنمون های انعطاف پذیری عمل می کند که کنشگران از آن آگاه نیستند و به آسانی با فضای جدید انطباق می یابند.
3. میدان (عرصه)؛ به اعتقاد بوردیو، در جوامع پیشرفته افراد با فضای یکپارچه مواجه نیستند. حوزه های گوناگون و متفاوت زندگی، هنر، علم، دین، اقتصاد، سیاست و نظایر آن، مدل های کوچک متمایزی از قاعده ها، مقررات و اشکال قدرت را شکل داده اند که بوردیو آن را میدان می نامد. میدان در وهله اول، فضای ساخت مندی از جایگاه هاست، میدان قدرتی است که تصمیمات خود را بر کسانی که وارد آن می شود، تحمیل می کند. در وهله دوّم میدان صحنه کشاکشی است که کنشگران و نهادها از طریق آن در پی حفظ یا براندازی نظام موجود توزیع سرمایه هستند. سوّمین ویژگی میدان آزادی عمل است، به این معنی که هر میدان دارای امکانات و قابلیت هائی است که در طول مراحل رشد خود به دست آورده تا خود را در برابر تاثیرات خارجی مصون نگه داشته و بر ضوابط و ملاک های ارزیابی خود در برابر و در مواجهه با میدان مجاور و متجاوز صحه گذاشته و آنان را رعایت کنند.
4. سرمایه؛ نظام خوی و خصلت افراد وابسته به موقعیت هائی است که در جامعه اشغال می کنند یعنی وابسته به میزان بهره مندی از سرمایه است از نظر بوردیو سرمایه هرگونه خاستگاه و سرچشمه در عرصه اجتماعی است که در توانائی فرد برای بهره مندی از منافع خاصی که در این صحنه حاصل می گردد موثر واقع می شود سرمایه به سه صورت دیده می شود: اقتصادی (دارایی، مالی ومادی)، فرهنگی (کالا، مهارت ها، و عناوین نمادین کمیاب) و اجتماعی (منابعی که به صرف عضویت در گروه به فرد تعلق می گیرد) سرمایه نمادین (سرمایه هائی که افراد متوجه تاثیرات آن، آن گونه که هست نیستند و آن را درک نمی کنند (مانند صفات اخلاقی که به افراد گروه های مختلف نسبت می دهند).
5. فرهنگ؛ بوردیو برای ادغام ساخت و کارگزاران زندگی اجتماعی، فرهنگ را به مرکز جامعه شناسی منتقل کرد تا به تحلیل پویائی های زندگی اجتماعی نائل آید به گمان او فرهنگ مبیّن بخش یکپارچه زندگی سازمان اجتماعی است که خاستگاه عملکرد سیاسی، کنترل تولید و چرخش معانی است و هرگونه نابرابری اجتماعی به واسطه دسترسی نامساوی به سرمایه های آن صورت می بندد و لذا او به مطالعه نقش فرهنگ در نابرابری طبقاتی مایل شد تا نقش آن را در سلطه گری نشان دهد. از دید او فرهنگ مجموعه ای از نمادها، معانی و کالاهای هنری (موسیقی، ادبیات و …) همواره نقش طبقه اجتماعی را بر خود داشته و با این وجود فرهنگ سلطه طبقاتی را به میزان غلبه ارزش ها و ملاک ها و ذائقه طبقاتی و … به کل جامعه تعمیم می دهد. و آرمان های متعالی از مشروعیت و مطلوبیت را در این زمینه بنیاد می نهد. سلطه طبقاتی متضمن دارا بودن دانش، سبک زندگی، ذائقه، ملاک های زیباشناختی و منزلت اجتماعی است و لذا فرهنگ طبقه مسلط برای همه مشروعیت دارد. از نظر بوردیو همه کردارهای فرهنگی در قلمرو ستیز اجتماعی و مناسبات قدرت قرار دارند؛ پس اوّلاً، فرهنگ جدا از جامعه نیست. ثانیاً، فرهنگ به ایدئولوژی طبقاتی تحویل نمی شود. ثالثاً، فرهنگ وسیله خنثی سازی یا مشروع سازی نابرابری طبقاتی در عرصه اجتماع نمی نماید. بوردیو به سه استنتاج دست زده که نقش قاطعی در جامعه شناسی سیاسی راجع به قشربندی اجتماعی دارند. در وهله نخست او فرض کرده که در جامعه، طبقات و خرده طبقات مختلفی وجود داشته که ترکیبات متفاوتی از سرمایه اقتصادی و فرهنگی را نشان می دهد. در مرحله دوّم بوردیو مدعی است که این تفاوت های طبقاتی و درون طبقاتی اساس سبک های متفاوت فرهنگی بوده و این درحالی است که الگوهای فرهنگی درون طبقاتی کما بیش واحد به نظر می رسد. از جهت سوّم او معتقد است که مصرف فرهنگ، راه متمایزسازی درون طبقاتی را به وجهی هموار می نماید که پایگاه های برتر مشخص شده و فرهنگ چونان بخشی از سیاست طبقاتی آنان جلوه می کند، لذا تولید و مصرف درون طبقاتی فرهنگ، شیوه ایجاد و استمرار سلطه طبقاتی به شمار می رود و این طبقات به اتکای ذائقه و ملاک ها و سبک های زندگی متفاوت، سلطه خود را برحسب ارزش ها و مطلوبیت های مختلف بسط می دهند.
6. ذائقه؛ ذائقه یک عملکرد است که به افراد ادراکی از جایگاهشان در نظام اجتماعی می دهد. ذائقه آن هائی را که ترجیح همسانی داشته به هم نزدیک و این را از کسان دیگری که ذایقه متفاوتی با آن ها دارند، متمایز می کند.
به نظر بوردیو سه قلمرو درباره ذائقه وجود دارد:
الف) ذائقه مشروع؛ در میان بخش فرهیخته طبقه مسلط رواج دارد. و مشخصه اصلی آن چیزی است که آن را، تمایل زیبا شناختی به دفاع از اولویت کامل فرم نسبت به کارکرد می نامند.
ب) ذائقه آدمیان متوسط؛ در میان طبقه متوسط رایج است.
ج) ذائقه عامه پسند؛ که در نزد طبقات کارگر وجود دارد. ذائقه (زیبا شناسی) عامه پسند مبتنی بر اثبات پیوستگی بین هنر و زندگی و خواست جدی برای مشارکت است.
دو زمینه متقابلاً مرتبط در بررسی بوردیو از ذائقه دخالت دارد یکی روابط طبقاتی (درون جناح های طبقه مسلط) و دیگری روابط فرهنگی.
او فرض را بر این می نهد که می توان تمام کنش های انسانی را کنش اقتصادی معطوف به افزایش سود مادی یا سود نمادین به حساب آورد. او نتیجه گرفته که طبقه مسلط دارای بخش فرادست به نام بورژوازی است که به طور کامل سرمایه اقتصادی را در اختیار داشته و دارای بخش فرودست به نام روشنفکران است که سرمایه فرهنگی را در کنترل داشته است.
از دیدگاه بوردیو کسانی که در طبقه اجتماعی بالاتر جای داشته بهتر توانسته اند ذایقه شان را مقبول طبع دیگران سازند و با ذائقه طبقات پایین تر مخالفت کنند. او ذائقه را با ساختمان ذهنی نیز پیوند می دهد ترجیح مردم در مورد مادی ترین جنبه فرهنگ مانند خوراک پوشاک لباس مبتنی بر منش است البته از نظر او ساختار طبقه است که شکل ساختمان ذهنی را تعیین می کند. بوردیو طبقه اجتماعی را تقلیل به صرف مواد اقتصادی یا روابط تولید نکرده و آن را با ساختمان ذهنی تعریف می کند.به عقیده بوردیو میان محصولات فرهنگی و ذائقه رابطه دیالکتیکی وجود دارد. دگرگونی در کالاهای فرهنگی تغییرهائی را در ذائقه به بار می آورد همچنان که دگرگونی در ذائقه منجر به تغییر شکل های محصولات فرهنگی می انجامد.

7. خشونت نمادین؛ بوردیو سلطه طبقاتی، از طریق تحمیل فرهنگی را نوعی خشونت نمادین می خواند. از نظر او خشونت نمادین، مبتنی بر تحمیل ارزش های یک طبقه خاص بر تمامی طبقات جامعه است. این نوع خشونت بیشتر از طریق نظام آموزشی ایجاد شده و جایگاه افراد در راس قدرت را تحکیم می بخشد.

8. علم، سیاست و رسالت اجتماعی روشنفکران؛ بوردیو معتقد است که باید روشنفکران را در زیر میکروسکوپ جامعه شناختی قرار داد؛ به این دلیل که در جامعه پیشرفته که در آن مدارس نخبگان به مثابه ابزاری شاخص برای مشروعیت بخشیدن به سلسله مراتب اجتماعی جایگزین کلیسا شده است حاکمان مرتباً به علم و منطق متوسل می شوند تا تصمیمات و برنامه های خود را توجیح کنند که روشنفکران باید علیه چنین استفاده سوئی از منطق و خردمندی قد علم کنند. او می گوید که روشنفکر موجودی متناقض و دوبعدی است که از پیوند ناپایدار آزادی عمل و تعهد ترکیب یافته است. از نظر بوردیو اینها ناسازگار نیستند بلکه مکمل یکدیگرند. آزادی عمل شرط ضروری تعهد عالم است.

9. عادت واره؛ بوردیو اجتماعی بودن انسان را نتیجه استرتژیک افراد معرفی می کند؛ افرادی که به ناگزیر درون بافت یا زمینه محدود کننده از ارزش ها عمل می کنند. وی عادت واره را دستگاهی دگرگون کننده می داند که ما را، هرچند به شیوه ای پیش بینی ناپذیر، در جهت بازتولید شرایط اجتماعی شکل گیری مان سوق می دهد. عادت واره هم ساخت یافته و هم ساختار دهنده است و به صورت مادی شکل گرفته و در مواردی نسلی است.

نقد اندیشه بوردیو
– هرچند که بوردیو در صدد نزدیک کردن ساخت گرایی (دیدگاه ذهن گرا) و ساختارگرایی (دیدگاه عین گرا) بر می آید و تا اندازه ای نیز در این کار موفق می شود، امّا کارش بیشتر به ساختارگرایی تمایل پیدا می کند و لذا او را مابعد ساختارگرا نامیده اند.
– مفهوم طبقه که بوردیو در تمامی آثارش آن را محور قرار می دهد امروز یک مفهوم کهنه است و مناسب جامعه شناسی معاصر نیست و به جای آن قشر را که جنبه تجربی دارد می توان به کار برد. مفهوم نبرد طبقاتی امروز یک مفهوم مطلق و غیرقابل قبولی است که مورد استعمالش به قرن 19 برمی گردد.
– در جامعه شناسی بوردیو تحلیل دگرگونی های اجتماعی وجود ندارد به همین دلیل یک جامعه شناسی ایستاست.
– جفری الکساندر نیز انتقاداتی را به بوردیو وارد می کند:
– نظر بوردیو مبنی بر اینکه یک کنش در عین حال هم می تواند غیرعقلانی و هم کاملا عقلانی باشد متناقض و غیر علمی است.
– در بطن اندیشه بوردیو پارادوکسی وجود دارد که جا را برای تناقضات باز می کند، وی از یک سو اهمیت فرهنگ را باز می شناسد و بر صورت نمادین در نظم و در عمل تاکید می کند اما از سوی دیگر عملا ماتریالیست و دترمینیست است.
– نظریه بوردیو در تبیین پدیده های متعلق به جامعه مدرن توانمند است و در تبیین پدیده های متعلق به جامعه سنتی ناتوان می باشد چرا که نظریه میدانی بوردیو درحقیقت معطوف به جوامع تمایزیافته است لکن در مورد پدیده های هنری جامعه سنتی چاره ای جز سکوت ندارد.
– او معتقد است که فرهنگ و ذوق و سلیقه برخاسته های اجتماعی و فرهنگی اند در صورتی که گاهی آن ها فطری یا روان شناسی فردی اند.
– ماهیت و سرچشمه قدرت و مقاومت در دیدگاه بوردیو روشن نیست.
– ترفندهای بیانی که بوردیو در گفتمان دانشگاهی ناقد آن است در نوشته های خودش نیز دیده می شود.
(pajoohe.com)

مفاهیم آنتونی گیدنز
فاطمه صالحی
آنتونی گیدنز

دیدگاه گیدنز در مورد جامعه شناسی
گیدنز در مورد جامعه شناسی از رویکردی دفاع می کند که کیفیتی ویرانگر داشته باشد و از موضع کسانی که می خواهند جامعه شناسی مانند یک علم طبیعی باشد و علوم طبیعی را معتبر می دانند، مخالفت می کند.ولی در عین حال می گوید جنبه های عینی علوم طبیعی با مطالعه رفتار اجتماعی انسانی بی ربط نیست، اما به دلیل آنکه انسانها مانند اشیای بی جان در طبیعت نیستند، مطالعه رفتار ما به طور کلی از بعضی لحاظ با مطالعه پدیده های طبیعی بسیار فرق دارد. عده ای جامعه شناسی را علم طبیعی برای مطالعه جامعه می دانند. دورکیم بر این موضع که در برابر پدیده های اجتماعی باید مثل اشیاء برخورد کرد، اصرار دارد و به جنبه های مشترک علوم طبیعی و جامعه شناسی اهمیت می دهد. اما گیدنز می گوید این دیدگاه هرچند هم فراگیر باشد مردود است؛ زیرا علوم طبیعی با جامعه شناسی تفاوتهایی دارند. چون هیچ پدیده اجتماعی نیست که قابل اداره شدن بوسیله قوانین ثابت باشد. از طرفی دیگر کسانی که با رویکرد علوم طبیعی به جامعه شناسی نگاه می کنند، جامعه شناسی را از مقوله تاریخ جدا می دانند گیدنز معتقد است علوم اجتماعی بین دو سنت تقسیم شده: یکی به نهادها اولویت قایل بوده و بر حسب ساختار و جبر شکل می گیرد. این نوع علوم اجتماعی در تحلیل نهادها بسیار موفق بوده ولی در تحلیل کنش انسان ناموفق بوده است. از طرفی علوم اجتماعی وجود دارد که به انسان به مثابه کارگزار اولویت قائل است و کنش های او را قابل شناخت می داند و در تحلیل انسان به عنوان کنشگر موفق بوده است ولی در تحلیل نهادها موفق نبوده است. این دو سنت گرچه متضادند، ولی اینکه بگوییم رابطه متقابل ندارند اشتباه است
در عین حال گیدنز در مورد اینکه علوم اجتماعی از علوم طبیعی بشدت متفاوت است،موضع مخالفی دارد. زیرا معتقد است ازیک جهت این دو علوم دارای منطق مشابهی هستند و منافع یکسانی دارند و از جهت دیگر اینطور نیستند
بسیاری معتقدند که آثار، نظریه پردازیها و فعالیتهای گسترده او در مطرح شدن دوباره جامعه شناسی بسیار موثر بوده است. جامعه شناسی فقط بخشی از حیات جمعی که همان جوامع مدرن است را مورد مطالعه قرار می دهد. جامعه شناسی گیدنز، نوعی جامعه شناسی هدفمند است که نتایج و کارکردهای ملموس دارد و به مسائل واقعی زندگی شهروندان در جامعه جدید می پردازد. او جامعه شناسی را بیشتر حوزه فکری می داند تا ابزاری که نقش کلیدی در فرهنگ امروز بازی می کند. به نظر او جامعه شناسی به خودشناسی کمک می کند و شناخت ما را از دنیای روابط اجتماعی بهتر می کند، چشم اندازهای جدیدی را می گشاید و امکانات آزادی انسان را افزایش می دهد جامعه شناسی که گیدنز مطرح نموده است، چند ویژگی دارد: 1- از انحصارگری رها می باشد 2-با تاریخ پیوند دارد. او منتقد جدایی جامعه شناسی از تاریخ است
جامعه شناسی رویکردی صرفاً علمی و بی‏هدف نیست، بلکه هدفدار است. 4- جامعه شناسی با پرسشهای جهان امروز مرتبط می باشد. 5- جامعه شناسی با زندگی واقعی زندگی شهروندان در جامعه جدید ارتباط دارد. به طوریکه گیدنز این علم را مختص جامعه جدیدمی داند

مفاهیم میشل فوکو
ذکری کرامت
میشل فوکو

گفتمان در اندیشه فوکو
میشل فوکو؛ فیلسوف، وجامعه شناس فرانسوی از موثرترین متفکران قرن بیستم است. بعضی ،فوکو را پست مدرن می دانند و بعضی دیگر، وفادار به آرمان های روشنگری. با این حال، در این اتفاق نظر وجود دارد که او نقش مهمی در گذار به دوران مابعد تجدد- البته اگر چنین گذاری در اساس انجام شده باشد- داشته است. مقاله حاضر، مفهوم گفتمان را که از محوری ترین مفاهیم اندیشه فوکوست، بررسی می کند و حداقل فایده آن شاید این باشد، که دیگر گفتمان را به معنای "گفت وگو" به کار نبرند!
گفتمان در اندیشه فوکو
"گفتمان"(1) از جمله مفاهیم مهم و کلیدی است، که در شکل دادن به تفکر فلسفی اجتماعی و سیاسی مغرب زمین نیمه دوم قرن بیستم، نقش به سزایی داشته است.
اگرچه این مفهوم در ادبیات فلسفی-اجتماعی قرون وسطی و بویژه در دوران مدرن، کاربرد فراوانی داشته و در نوشته های ماکیاولی، هابزوروسونیز می توان یافت، اما در چند دهه اخیر این مفهوم نزد متفکرانی چون امیل بنونیسته(2)، میشل فوکو، ژاک دریدا و دیگر متفکران برجسته معاصر مغرب زمین، معنایی متفاوت به خود گرفته است. این تفاوت معنایی به حدی است که در دو سه دهه اخیر، نویسندگان و سخنرانان آکادمیک مغرب زمین، در نوشته ها و سخنرانی های خود و به هنگام کاربرد این مفهوم، بر این نکته تاکید می کنند که این مفهوم را مثلاً "به معنای فوکویی آن" یا "به معنای فراساختارگرایی آن" به کار می برند.
به عنوان مثال، پروفسور ادوارد سعید که اساس ساختمان "شرق شناسی" خود را بر همین مفهوم بنا نهاده است، آشکارا می گوید: "مفهوم شرق شناسی درک نخواهد شد، مگر آن که به صورت یک گفتمان… آنهم به صورتی که فوکو به کار می برد، مطالعه شود.(3)
برای این مفهوم در زبان فارسی، معادل های گوناگون ذکر شده که از جمله می توان به "گفتار"، "سخن"، "وعظ و خطابه"، "درس و بحث"، "مقال" و "گفتمان" اشاره کرد. اما واژه گفتمان را برای اولین بار، داریوش اشوری در یکی ازمقاله های خود، تحت عنوان "نظریه غرب زدگی و بحران تفکر در ایران" به کار برده است.(4)
در دهه های اخیر، مقوله گفتمان در عرصه نظریه های ادبی، فلسفی، جامعه شناسی سیاست، روانکاوی و حتی روانشناسی اجتماعی و سایر حوزه ها و رشته های علوم اجتماعی مورد توجه و عمل اندیشمندان و نظریه پردازان قرار گرفته است.
ریشه این مفهوم را می توان در فعل یونانی (DISCURRERE) که به معنای "سرگردان و آواره بودن، پیمودن، طی کردن، از مسیر خارج شدن، حرکت کردن در جهات مختلف و… است" شناسایی کرد.
اگرچه مفهوم گفتمان به معنی تجلی زبان در گفتار یا در نوشتار به کار برده می شود، اما در بیان کلاسیک بر زبان به عنوان "حرکت و عمل" همواره تاکید می شده است. بدین طریق، کلمات و مفاهیم، که اجزای تشکیل دهنده ساختار زبان هستند، ثابت و پایدار نبوده و در زمان ها و مکان های متفاوت ارتباطات آنها، دگرگون شده و معانی متفاوتی را بیان می کنند. بدین جهت، ساختار زبان نیز همواره تغییر پذیر بوده است. با این دید، می توان گفتمان را به عنوان نمایانگر تبیین زبان در ورای جمله و کلمات و عبارات دانست و آن را در علایم و کنش های غیرکلامی و کلیه ارتباطات میان افراد، جست وجو کرد. فوکو در این مورد، بر این عقیده است که:
"گفتمان ها برآمده از علامات هستند، اما کارکردشان از کاربرد این علامات برای نشان دادند و برگزیدن اشیاء بیشتر است. همین ویژگی است، که آنها را غیرقابل تقلیل به زبان، سخن و گفتار می کند."
بنابر این، گفتمان ها، مجسم کننده معنا و ارتباطات اجتماعی افراد است و از طریق آنها، جهان به صور مختلف، درک می شود.
گفتمان در نوشته های فوکو:
گفتمان، یکی از مفاهیم کلیدی در اندیشه فوکو است. در نزد وی، گفتمان ها "اعمالی هستند که به طور سیستماتیک، شکل دهنده موضوعاتی هستند، که خود سخن می گویند… گفتمان ها درباره موضوعات صحبت نکرده و هویت موضوعات را تعیین نمی کنند. آنها سازنده موضوعات بوده و در فرایند این سازندگی، مداخله خود را پنهان می دارند." (6) از این رو، معانی و مفاهیم نه از درون زبان، بلکه از درون اعمال تشکیلاتی و ارتباطات اجتماعی-سیاسی افراد با یکدیگر، حاصل می شوند.
امیل بنونیسته، بر این عقیده است که "گفتمان به زمینه های از زبان می پردازد که تنها می توان آنها را با ارجاع به متغیرهای دیگری بیان کرد که در مشخص ساختن بسترهای بافت موضعی، پاره گفتار به کار می روند. بنابراین، گفتمان مدعی حوزه معین، مستقل و کاملا تعریف شده ای از مطالعه است، حوزه ای که شامل ضمایر شخصی (به ویژه من و تو) اشارات (ضمایر اشاره، اسم های اشاره و…) و شاخص های مکانی (اینجا، آنجا و…) و شاخص های زمانی (اکنون، امروز، دیروز، هفته آینده و…) است که در صورت فقدان آنها، گفتمان مورد نظر ما فاقد معنا خواهد بود." (7)
امروزه در زبان شناسی جدید، از گفتمان به عنوان "زمینه معنایی بحث" یاد می کنند و آن را هم عاملی زبان شناسانه و هم مرتبط به شیوه بیان شخصی می دانند، که یک نوع نظام دانایی را شکل می دهد. در این تلقی، گفتمان اصلی است که به عناصر غیرزبانی مرتبط است و هم به قاعده ها و قانون های زبان. از این رو، گفتمان، امری فرازبانی است.
میخائیل باختین؛ زبان شناس معاصر، تحلیل زبان شناسانه مستقل از واقعیت های عملی و اجتماعی را نادرست می داند و معتقد است، که زمینه اجتماعی بخش جدایی ناپذیر از عصر ارتباط کلامی است و معنای گزاره ها از راه فهم "گفتمان"
یعنی ادراک موقعیت گوینده، افق دلالت های معنایی و ارزشی که گوینده در آن جای دارد، حاصل می شود.
میشل فوکو، محدوده گفتمان را حتی از این هم بسیار فراتر می برد. در نظر فوکو "گفتمان" نقطه طلاقی و محل گردهمایی قدرت و دانش است. هر رشته خاصی از دانش در هر دوره خاص تاریخی، مجموعه ای از قواعد و قانون های ایجابی و سلبی را دارد، که معین می کند درباره چه چیزهایی می تواند بحث کرد و درباره چه چیزهایی، نمی توان وارد بحث شد. همین قواعد و قانون های نانوشته، که در عین حال بر هر گفتار و نوشتاری حاکمند، "گفتمان" آن رشته خاص در آن دوره خاص تاریخی هستند.
در تحلیل فوکو، مسئله محوری، مشخص ساختن این واقعیت است، که چه چیزی وحدت و مبانی انسجام یک صورتبندی گفتمانی را شکل می دهد. به عقیده وی، گزاره "Enonce" کوچکترین واحد هر گفتمان است. گزاره یا حکم یک قضیه، جمله ای اخباری نیست، چون خود، مشتمل بر حداقل دو گزاره متفاوت است. به عنوان مثال، هم من و هم یک پزشک می توانیم بگوییم که فلانی سرطان دارد، ولی تنها سخن مطرح شده از سوی پزشک را می توان یک گزاره پزشکی تلقی کرد.
"ماهیت حکم و گزاره، نسبی است و برحسب استفاده ای که از گزاره می شود و شیوه به کارگیری آن، نوسان پیدا می کند… در مقیاس تاریخ کلان می توان گفت که حکمی مانند -نوع تکامل می یابد-حکم یکسانی در نظریه داروین و در نظریه سیمپسون (8) است؛ در سطحی مشخص تر و با توجه به حوزه های محدودتر استعمال (مثلا نئوداروینیسم در مقابل نظام داروینی) مواجه با دو حکم و بیان متفاوت، هستیم. ثبات و یکدستی گزاره، حفظ و استمرار ماهیت آن در طی اشکال بی نظیر بیان آن، و تنوعات آن همراه با حفظ هویت اشکال آن، به موجب کارکرد حوزه کاربردی که در درون آن قرار دارد، تعیین می شود." (9) فوکو، گزاره ها را با پدیده ای موسوم به-کنش های کلامی جدی-محدود و محصور می سازد. مقصود فوکو از کنش های کلامی جدی، کنش های معمولی و روزمره نیستند، بلکه کنش هایی هستند که از طریق فعالیتی معتبر، نافذ و مستقل ایجاد می گردند.
نظریه کنش کلامی (speech act theory) برای نخستین بار توسط جی.آل آستین در دهه 1930 ارائه شد و سپس توسط جان سیرل، فیلسوف و زبان شناس آمریکایی در مقاله ای تحت عنوان "کنش های کلامی-گفتاری در فلسفه و زبان" مورد شرح و بسط کامل قرار گرفت. فوکو ضمن توجه به این نظریه، کنش های کلامی جدی را مطرح کرد. سیرل بیان می کرد که کنش های کلامی همواره دارای معنایی لفظی هستند فوکو نیز بر آن است که احکام، کردارهایی هستند که قطع نظر از ابهام احتمالی جملات به کار رفته در قاعده بندی آنها و عوامل علی مندرج در ادای آنها، می توان صورت ظاهری آنها را پذیرفت. فوکو معتقد است که کنش های کلامی روزمره همواره به کنش های کلامی جدی تبدیل می شوند. و این، به نظر او، مظهر اراده معطوف به حقیقت است. (10) به نظر او هر کنش کلامی در صورتی جدی است، که بتوان در مورد آن، قوانین لازم برای ارزیابی و اعتبارسنجی، ایجاد کرد. مثلا جمله "باران خواهد بارید" یک کنش کلامی روزمره است، که تنها معنا و اهمیت محلی و مکانی دارد. اما این گزاره در صورتی که، توسط کارشناس هواشناسی با توجه به قواعد خاصی ادا شود، یک کنش کلامی جدی محسوب می شود.
فوکو در ادامه به جست و جوی مبانی وحدت یک حوزه یا صورتبندی گفتمانی خاص، پرداخته است.
وی این اصل وحدت بخش را در نظام دانایی یا اپیستمه "EPISTEME" آن گفتمان، ملاحظه کرده است: "منظور ما از نظام دانایی، کل روابطی است که در یک عصر خاص، وحدت بخش کردارهای گفتمانی ای هستند، که اشکال معرفت شناسانه، علم و احتمالاً نظام های صوری را پدید می آورند… نظام، شکلی از معرفت یانوعی عقلانیت نیست، که با گذار از مرزهای علوم بسیار گوناگون، وحدت غالب یک موضوع، یا یک روح تاریخی، یا یک عصر را نشان دهد. نظام، دانایی مجموعه روابطی است، که در یک عصر خاص، می توان میان علوم یافت، به شرط آن که این علوم را در سطح قاعده بندی های گفتمانی تحلیل کنیم."(11)
براین اساس، فوکو سعی کرد تا اپیستمه ها یا معرفت های پایه ای اعصار مختلف را، از هم متمایز سازد، که به طور قراردادی، آنها را عصر رنسانس، عصر کلاسیک و عصر مدرنیته نامید. فوکو، فرایند کارکرد ذهنی کشف این راهبردهای گفتمانی را "دیرینه شناسی" نامید و هر یک از این ادوار سه گانه را با ویژگی های خاصی، متمایز ساخت. شباهت و تمثیل را سامان بخش عصر رنسانس و بازنمایی و تمثل "REPRESENTAISION" را ویژگی عصر کلاسیک ذکر کرد. واپیستمه مدرن را حاوی فضایی سه بعدی معرفی کرد: یکی، بعد علوم طبیعی و ریاضی، دوم بعد تاملات فلسفی و دیگری، بعد علوم زیست شناختی، زبانی و تولیدی. علوم انسانی در نظر فوکو در درون این فضای سه بعدی قرار دارند و لذا از لحاظ معرفت شناختی دارای جایگاه مبهم و لرزانی هستند و در نتیجه برخلاف علوم دیگر، از یک ماهیت ثابت و قطعی برخوردار نخواهند بود.
به نظر فوکو، عصر کلاسیک جایی برای انسان به عنوان فاعل شناسا و موضوع شناسایی در نظر نمی گرفت. در این عصر، انسان ملاک معنا بخشی نبود، بلکه صرفاً معانی را توضیح می داد:
"در عصر کلاسیک، انسان سازنده اصلی، خلاق اصلی یا خداوند نبود، بلکه به عنوان موضع توضیح تنها یک سازنده و خلاق بود. جهانی، آفریده خداوند وجود داشت که به خودی خود، موجود بود. نقش انسان، توضیح نظم جهان بود… نقش اندیشمند (یعنی انسان) این بود که توصیفی دست دوم از نظمی که پیشاپیش وجود داشت، به دست دهد. وی، نه جهان را می آفرید و نه نشانه های بازنمایی آن را. وی تنها زبانی مصنوعی و منظومه ای قراردادی از نشانه ها ساخته بود."(12)
در عصر کلاسیک، تحلیل شیوه هستی انسان در چارچوب نظریه نمایش، صورت می گرفت. اما در عصر مدرن، که فوکو از آن به "عصر انسان" نام می برد، تحلیل به معنای نشان دادن این موضوع است، که چگونه و تحت چه شرایطی، اشیاء در معرض نمایش قرار می گیرند. در عصر مدرن، انسان بر حسب قوانین اقتصاد، زیست شناسی و زبان شناسی زندگی می کند و براساس روابط متقابل در میان آنها، حق دارد که آنها را بشناسد و آنها را در معرض توضیح کامل قرار دهد.
بدین سان، انسان در عصر مدرن، نه تنها به عنوان فاعل و موضوع شناخت، بلکه به صورت تعارض آمیزتری حتی به عنوان سامان بخش چشم اندازی، تلقی می شود، که خود در درون آن، ظاهر می گردد. در گفتمان عصر مدرن انسان به محدودیت و پایان پذیری خویش آگاه می شود. فوکو، این محدودیت ها را تحت سه مقوله "تجربی و استعلایی"، "من اندیشنده و امرنا اندیشیده" و "عقب نشینی و بازگشت اصل" مورد بررسی قرار می دهد. تحلیل انسان و گفتمان انسان شناسی در پرتو این محدودیت های سه گانه، صورتی نوین به خود می گیرد. براساس محدودیت نخستین، انسان به عنوان واقعیتی در میان دیگر واقعیاتی که باید از نظر تجربی مورد مطالعه قرار گیرد و در عین حال، به عنوان شرط استعلایی امکان کل شناخت تلقی شود، مورد بررسی قرار می گیرد. براساس محدودیت دوم، انسان به عنوان موجودی محاط به وسیله آنچه برای او روشن شدنی نیست و با این حال به عنوان من اندیشنده ای، که به طور بالقوه هشیار و روشن بین و سرچشمه کل معنا و فهم پذیری است، لحاظ می گردد و بالاخره این که براساس اصل عقب نشینی و بازگشت اصل، انسان محصول تاریخی طولانی که آغازش همواره از ادراک او خارج است و با این حال به صورتی تعارض آمیز، خودش منبع همان تاریخ است، مورد توجه قرار می گیرد.(13)
در اندیشه فوکو آنچه که به عنوان معیار و شاخص معرفت شناختی لحاظ شده، ماهیت انسان است. از این رو، فوکو در کلیه گفتمان ها اعم از انسانشناسی، پزشکی، زیست شناسی و.. انسان را مرکز ثقل این گفتمان ها قرار داده است.
فوکو در گفتمان پزشکی به دیرینه شناسی گفتمان پزشکی می پردازد و با توجه به سه دوره رنسانس، کلاسیک و مدرن به تحلیل شرایطی می پردازد، که در آن سوژه ای (مثلاً دیوانه یا بیمار) به عنوان موضوع ممکن شناخت ظاهر می گردد. عمده بحث فوکو در باب گفتمان پزشکی در دو اثر جنون و تمدن (تاریخ دیوانگی در عصر عقل) و زایش درمانگاه (دیرینه شناسی ادراک پزشکی) مطرح شده است. در جنون و تمدن، فوکو به ظهور عقل و بی عقلی در عصر روشنگری و همراه با آن، اخراج و طرد گروهی از انسان ها به ویژه "دیوانگان" از دایره عقل، می پردازد. در این اثر، فوکو خاطرنشان می سازد که با ظهور عقل تک گفتار است، که جنون به عنوان نوعی بیماری شناخته می شود و برای دیوانگان آسایشگاهها، درمانگاههایی ساخته می شود که جدای از انسان های دیگر مورد مراقبت قرار می گیرند. در این فرایند، پزشک به عنوان مرجع قدرت و نظارت و مراقبت پزشکی به عنوان تکنیک سلطه محسوب می شود. از نظر فوکو، پزشکی نخستین گفمان علمی راجع به فرد است و از این جهت نقش مهمی در تشکیل علوم انسانی دارد. چرا که نخستین بار در گفتمان پزشکی بود، که فرد به عنوان موضوع معرفت ظاهر شد و تصور انسان به عنوان سوژه وابژه معرفت در گفتمان پزشکی شکل گرفت و مفهوم تفرد و فناپذیری و مرگ انسان، مورد توجه قرار گرفت.
در "زایش درمانگاه" از مطالعه قبلی خود، در خصوص کردارهای اجتماعی در جهت کشف معنا، و تجربه عمیق جنون دست می کشد و به بررسی کردارهایی می پردازد، که انسان ها از طریق آنها، خودشان را به عنوان ابژه شناخت تلقی می کنند. (41) در این اثر، با مقاومت در برابر این فرضیه، که نوعی آگاهی پزشکی از قبل موجود بر حوزه های بالینی اثر می گذارد، نشان می دهد که چگونه یک آگاهی پزشکی جدید شکل گرفت و همراه با درمانگاه، تکوین و تکامل یافت.
اگر چه روش هرمنوتیکی را می توان در آثار متعدد فوکو بازیافت، اما وی در این اثر سعی می کند از نظریه هرمنوتیکی فاصله بگیرد. به همین جهت، وی تفسیر را مورد انتقاد قرار می دهد و بیان دیگری از آن را، ارایه می دهد: "منظور از تفسیر کوشش برای یافتن زمینه هستی شناسانه عمیق نهفته در گفتمان و نیز هرگونه تلاش برای تجدید و احیای معنای از دست رفته هر دانشی است، که در عصر دیگری جدی گرفته می شد."(51)
بنابراین، تفسیر، معنایی کاملا متفاوت با آنچه که پیروان هرمنوتیک بدان اعتقاد دارند به خود می گیرد. فوکو به جای مشاهده گفتمان و کردارها به عنوان کوشش هایی به منظور نظم بخشی به عمیق ترین و نهانی ترین عرصه های تجربه انسانی، در ضمن تغییر موضع از نوعی هرمنوتیک به نوعی ساختارگرایی، توجه خود را به بدن به عنوان جسمی در مقابل پزشک معطوف می کند که جسمانیت راه را بر هرگونه تحقیق در باب معنای نهفته مسدود می کند: "بی شک یکی از واقعیات تعیین کننده فرهنگ ما، این واقعیت خواهد بود که نخستین گفتمان علمی آن درباره فرد می بایست از این مرحله مرگ بگذرد. انسان غربی می توانست خود را در چشم خودش به عنوان علم درآورد. و تنها مدخل ورود به این مرحله، حذف کردن خودش بود. از تجربه ناعقلی روانشناسی پدید آمد… از ادغام مرگ در اندیشه پزشکی، علم طبی زاده شد که به عنوان علم فرد ظاهر می شود."(61)(تولد درمانگاه، ص 791)
گفتمان علوم انسانی:
فوکو پس از نوشتن تاریخ دیوانگی و دیرینه شناسی گفتمان پزشکی به دیرینه شناسی و گفتمان علوم انسانی پرداخت. در دو اثر قبل، بیشتر به مطالعه نهادهای اجتماعی و غیرگفتمانی پرداخت، اما در دیرینه شناسی علوم انسانی از این مساله گذر کرد و به تحلیل گفتمان و استقلال تحولات مندرج در آن پرداخت. او بحث خود را با بررسی مفهوم گفتمان و تفاوت آن با زبان آغاز می کند و می گوید: گفتمان ماهیتی بسته دارد، که باعث بیان گزاره های خاصی می شود و از بیان گزاره های دیگر جلوگیری می کند. در حالی که زبان، ماهیتی گشوده دارد، که با قواعد محدودی، بیان گزاره های نامحدود را میسر می سازد.
فوکو، گفتمان و گزاره را نوعی رخداد یا رویداد )EVENT( می داند و بر همین اساس، سعی می کند با ذکر مثال هایی وحدت وتداوم آنها را زیر سوال ببرد.
مثلا او با اشاره به مفهوم "کتاب" می گوید: معمولا تصور می شود که کتاب از نوعی وحدت برخوردار است و اندیشه نویسنده خود را بیان می کند. حال آن که برای یک کتاب، هرگز نمی توان حد و مرز روشنی قایل شد. از این رو، فوکو معتقد است که "هر کتابی که به کتاب ها، متون و جملات دیگر ارجاع داده می شود"(71) بدین طریق، او می کوشد تا اقتدار هرگونه وحدت یا مفهوم کلی را که متضمن تداوم و پیوستگی است، در هم شکند. او هدف خود را، مرکززدایی و از میان بردن تفوق هر مرکزی می خواند و از این جهت با فرافکنی ژاک دریدا (81) قرابت زیادی دارد.
روشی که فوکو در دیرینه شناسی علوم انسانی به کار می برد، همان روش به کار رفته در دیرینه شناسی ادراک پزشکی است و موضوع آن مطالعه ساخت گفتمان های دانش های گوناگون است که مدعی عرضه نظریاتی درباره جامعه افراد و زبان هستند. در دیرینه شناسی، دانش تفسیر دیرینه شناسانه جامع تری از حاکمیت سوژه در حوزه معرفت تاریخی ارایه می دهد. به نظر وی، در طول تاریخ معرفت شناسی، همواره دو شیوه جهت عرضه اندیشه وجود داشته است: شیوه نخست، همان حاکمیت سوژه و فاعل شناسا است که با من اندیشنده دکارتی آغاز می شود و در فلسفه استعلایی کانت، به اوج خود می رسد و نهایتا به آگاهی استعلایی هوسرل ختم می گردد. شیوه دوم، که مختص خود فوکو است، عبارت است از سوژه زدایی و مرکززدایی از این سوژه، که در عوض بر تحلیل قواعد گفتمانی جهت تشکیل اندیشه تاکید می شود. در اینجا سخن از گسست ها و تغییر شکل هاست نه استمرار و تداوم. با تعلیق حکم استمرار تاریخی است که، صدور هر گونه حکم و گزاره ای ممکن می شود و این احکام و گزاره ها به نیات مولف آن وابسته نیست.
اما قواعدی که به صورتبندی یک گفتمان کمک می کند عبارتند از: الف) وحدت موضوع احکام ب) وحدت شیوه بیان آنها ج) وحدت نظام مفاهیم آنها د) وحدت بنیان نظری آنها (91) از نظر فوکو، وقتی میان موضوعات، شیوه و انواع احکام و مفاهیم و مبانی نظری آنها نظم و همبستگی وجود داشته باشد، در آن صورت، یک صورتبندی گفتمانی شکل می گیرد. این صورت بندی گفتمانی، ممکن است در چهار شکل یا مرحله ظاهر گردد:
"یکی: شکل تشخص و عینیت یا قطعیت یافتگی، که در آن رویه گفتمانی خاصی به موجب اعمال نظام واحدی برای تشکیل احکام تشخص می یابد. دوم: شکل معرفت شناختی که در آن، دعاوی اعتبار و معیارهای تایید و اثبات به موجب مجموعه ای از احکام تنظیم می گردد. سوم شکل علمی که در آن، شکل معرفت شناختی با معیارهای شکلی و قوانین حاکم بر ایجاد قضایا منطبق و هماهنگ می شود. چهارم: صوری یا شکلی شدن، که در آن گفتمان علمی اصول موضوعه، ساختار قضایا و قواعد تحولات خودش را تعریف می کند."(19)
فوکو در نوشته های خود، مجموعه قواعد گفتمانی را که جهت تشکیل و صورتبندی گفتمان علوم انسانی مورد نیاز هستند، از قواعد صوری استعلایی و قوانین انتزاعی و تجربی متمایز ساخته است. وی آنها را مستقل از انسان و فاعلیت شناسایی دانسته و بیان می کند که: "این مجموعه های قواعد گفتمانی را، نباید به عنوان اشکال ایستایی تصور کرد که از بیرون بر گفتمان تحمیل می شوند و یکبار برای همیشه همه خصلت ها و امکان های آن را تعریف می کنند. آنها محدودیت هایی نیستند که ریشه در اندیشه های آدمیان و یا در عملکرد نمایش های آن اندیشه ها داشته باشند، اما آنها تعیناتی هم نیستند که در سطح نهادها یا روابط اجتماعی و اقتصادی شکل گرفته، خود را به زور بر سطح گفتمان ها منعکس کنند."(20) (دیرینه شناسی دانش، صص 73 و 74)
وی همه این مجموعه قواعد گفتمانی را، تحت مفهوم "قواعد" قرار داده و از آنها به عنوان "قواعد گفتمانی" یاد می کند و بیان می دارد که این "قواعد" قواعدی نیستند که افراد از آنها پیروی می کنند یا در اذهان افراد وجود دارد و بر آنها تاثیر می گذارد، بلکه قواعدی هستند که به پدیده ها نظم می بخشند و احکام نیز به موجب آنها انسجام می یابند. در ادامه، فوکو به بیان قواعد گفتمانی حاکم بر موضوع شناسایی، انواع گزاره ها، مفاهیم و استراتژی ها، پرداخته و بیان می کند که موضوع شناسایی در اثر روابط موجود میان سه عامل زیر شکل می گیرد: الف) سطوح ظهور (حوزه هایی که موضوع شناسایی در آنها ظاهر و مطرح می شود. مثل: حوزه های خانواده، گروههای اجتماعی، گروههای شغلی، جامعه مذهبی، هنر، جنسیت، دستگاه قضایی و…) ب)مراجع تعیین کننده موضوع شناسایی (مثل جامعه پزشکی، مراجع قضایی، مراجع مذهبی و..) ج)جدول مختصات (عواملی که براساس آنها موضوع، شناسایی و طبقه بندی می شود). فوکو بیان می کند که موضوع شناسایی و محتوای سه سطح یاد شده، ممکن است تغییر یابد ولی آنچه که مهم است روابط موجود میان سه سطح فوق است. بنابراین، این روابط هستند که قواعد شکل گیری یا پراکندگی موضوع شناسایی یک گفتمان و در نتیجه شرایط ظهور تاریخی آن را شکل می دهند.(21)
برای بررسی نحوه شکل گیری مفاهیم پراکنده و ناهمگون یک گفتمان، باید به بررسی سازمان گزاره های آن گفتمان پرداخت. از نظر فوکو در بررسی سازمان گزاره ها و نقش آنها، باید به عناصر زیر توجه داشت: الف) اشکال توالی گزاره ها. مثل اشکال استنتاج، انواع وابستگی و اشکال ترکیب آنها ب)اشکال همزیستی، مثل نحوه قبول یا طرد گزاره ها براساس تصدیق تجربی، اعتبار منطقی، تکرار، سنت و… ج)رویه های میانجی، مثل فنون بازنویسی، روش های ترجمه، ابزارهای تدقیق، روش تعیین اعتبار و روش های انتقال. بدین ترتیب، فوکو به جای بررسی خود مفاهیم، به بررسی نحوه ارتباط و پراکندگی گزاره ها و عناصر آنها در یک گفتمان پرداخته است.
فوکو، گفتمان، علوم انسانی را با مفهوم قدرت و نهایتاً با مفهوم دانش مرتبط ساخته است و با توجه به ارتباط قدرت با گفتمان، به تعریف گفتمان می پردازد. گفتمان برای او، بیان ایده آلیستی پندارها نیست، بلکه در چارچوبی کاملاً ماتریالیستی، بخشی از ساختار قدرت در درون جامعه است. اهمیت گفتمان ها در این است، که آشکارکننده بازی قدرت در جایگاههای مشخص اند. گفتمان ها بیانگر ایده های نظری راجع به جایگاههای طبقاتی نیستند، بلکه کنش های قدرتی هستند، که فعالانه به زندگی و جامعه شکل می دهند.
بنابراین، گفتمان ها عناصر یا قالب های تاکتیکی اند، که در قلمرو ارتباط با قدرت عمل می کنند. از نگاه فوکو، علم و دانش نمی توانند خود را از ریشه های تجربی خویش متمایز سازند بلکه عمیقاً با روابط قدرت درآمیخته اند. بگونه ای که هرجا قدرت اعمال شود، دانش نیز تولید می شود. براساس طرز تلقی حاکم بر عصر روشنگری، دانش تنها وقتی ممکن می شود که روابط قدرت متوقف شده باشند اما از نظر فوکو، قدرت و دانش ملازم یکدیگرند و از این رو هیچ حوزه ای از دانش را نمی توان تصور کرد که متضمن روابط قدرت نباشد و هیچ رابطه قدرتی بدون تشکیل حوزه ای از دانش، متصور نیست. به نظر او "قدرت و دانش در درون گفتمان با هم یگانه می شوند"(22) و چون دانش و قدرت، ثابت و پایدار نیستند، ما باید گفتمان ها را حلقه های گسسته ای بدانیم که عمل تاکتیکی شان نه یکسان است و نه همیشگی.
دنیای گفتمان در نزد او، عالمی تقسیم شده به گفتمان های پذیرفته و ناپذیرفته یا گفتمان های فرادست و فرودست نیست. فوکو، گفتمان را شماری از عناصر گفتمانی می داند که می توانند در استراتژی های گوناگون به کار گرفته شوند. از اینرو، گفتمان ها دنباله رو قدرت نیستند، که یکبار برای همیشه یا هوادار نهاد قدرت باشند یا بر ضد آن عمل کنند(23). فوکو بر این اعتقاد است که ما باید پیچیدگی و ناپایداری قدرت را- جایی که گفتمان می تواند هم ابزار و هم ثمره قدرت و همچنین یک مانع، یک عامل لغزش، یک نقطه مقاومت و یک نقطه شروع برای یک استراتژی مخالف باشد، بپذیریم: "گفتمان هم، بردار قدرت است و هم تولیدکننده آن و هم نیرودهنده آن است و هم فرساینده آن"(24) از دیدگاه فوکو، قدرت چیزی نیست که در مالکیت دولت، طبقه حاکمه و یا شخص حاکم باشد. برعکس، قدرت، یک استراتژی است: قدرت، نه یک نهاد و نه یک ساختار بلکه "وضعیت استراتژیکی پیچیده" و "کثرت روابط میان پدیده ها" است. از اینرو، گفتمان مورد نظر فوکو، گفتمانی است که قدرت را در بطن حرکت خود قرار داده و همه افراد جامعه را، ضامن حفظ و بقای آن می داند: "فرد هم محصول قدرت است و هم وسیله ای برای تشخیص و تبلور آن است؛ مکانیسم های قدرت، متضمن تولید ابزارهای موثر برای ایجاد و انباشت دانش هستند"(25) فوکو، براساس روابط میان دانش و قدرت بیان می کند که عینیت یافتن تلقی سوژه انگار از انسان و به عنوان موضوعات دانش در آمدن از تبعات روابط میان دانش و قدرت است. به طور کلی می توان بیان کرد که روابط قدرت از دیدگاه فوکو ضرورتاً از حدود نهاد دولت فراتر می روند و دولت، علی رغم دستگاههای وسیعی که دارد، نمی تواند کل حوزه روابط بالفعل قدرت را اشغال کند و بر آنها تسلط لازم داشته باشد. قدرت در نظر فوکو، شبکه ای است که همه در آن گرفتارند. افراد جامعه مالک و یا کارگزار قدرت نیستند بلکه مجرای آن هستند، حقایق و خواستها از اثرات قدرتند. فوکو، حقیقت را با قدرت ملازم می داند و آن را خارج از قدرت در نظر نمی گیرد.
فوکو در "حقیقت و قدرت" می گوید: "حقیقت، خارج از قدرت وجود ندارد و فاقد قدرت نیز نیست (حقیقت برخلاف اسطوره ای که تاریخ و کارکردهایش نیازمند پژوهش دیگری است، پاداش جان های آزاد نیست. فرزند انزوایی طولانی و امتیاز آن کسانی هم نیست، که در آزاد کردن خویش موفق شده اند). حقیقت، چیزی است متعلق به این جهان، فقط بر پایه شکل های متفاوت، الزام ایجاد می شود و موجب تاثیرهای مداومی از قدرت می شود. هر جامعه ای سامان قدرت خود و سیاست کلی حقیقت خود را دارد. یعنی انواع گفتمان که به عنوان حقیقت پذیرفته شده و عمل می کند، ساز و کار و مواردی که آدمیان را قادر به تفاوت گذاشتن میان گزاره های صادق و کاذب می کند، ابزواری که به یاری آن هرچیز تایید می شود و ضمانت اجرایی می یابد، روش ها و فنونی که در دستیابی به حقیقت ارزشمند محسوب می شوند و موقعیت آن کسانی که چیزی را می گویند، حقیقت خوانده می شود"(26)
با این تلقی از حقیقت و قدرت است ،که گفتمان مورد علاقه فوکو به گفتمانی فراگیر و واقع بین سوق می یابد و در کلیه علوم انسانی به بررسی چگونگی شرایط امکان ایجاد آنها پرداخته می شود و تلقی های سوژه انگار وابژه انگار از انسان و علوم انسانی، مورد نقد قرار می گیرد. وی در اکثر آثار خویش بر آن است تا شکل گیری سوژه را چنانکه در عصر روشنگری، حاکم مطلق تلقی گردیده بود و تبدیل شدن آن به ابژه دانش را در گفتمان های پزشکی و علوم انسانی تحلیل کند. فوکو با عرضه دو روش دیرینه شناسی دانش و تبارشناسی حقیقت و قدرت، تلاش کرد تا گفتمان علوم اجتماعی و علوم انسانی را از نو بنا کند
مفاهیم یورگن هابرماس
احمد رضا چراغی
یورگن هابرماس

وی متولد 18 ژوئن 1929 در دو سلورف المان است . از فیلسوفان و نظریه پردازان معاصر و وارث مکتب فرانکفورت است که در چار چوب سنت "نظریه انتقادی " و پراگماتیسم آمریکایی کار می کند او در اردیبهشت ماه سال 1381 سفری به ایران داشت تمرکز پژوهش های او بر روی شناخت شناسی ، مدرنیته ، تجزیه و تحلیل تحولات اجتماعی جوامع پیشرفته صنعتی سرمایه داری و سیاست روز آلمان به ویژه با توجهبه نقش رسانه های همگانی است .
شهرت او بیشتر به دلیل ابداع اصطلاح وتز "گسترده جهانی " یا فضای عمومی است . که فضای فکری و اجتماعی را مد نظر دارد که در آن فعالیت های آزادی بخش رسانه ای به ایجاد زمینه ای برای بحث های اجتماعی و انتقادی و ظهور چیزی که او آن را برای دموکراسی بنیادی می داند می انجامد . به نظر او اطلاعات (اکسیژن ) دموکراسی در این گستره فرآوری می شود و هر چه فرآیند ها و روند ها این تولید ، آزاد تر و خود ورزانه تر با مشارکت حداکثری همه نیرو های اجتماعی همراه باشد مزایای دموکراسی واقعی تر و تاثیر گذارتر می شود "گستر همگانی " فضای عمومی و اجتماعی است که در آن مردم آزادانه تر شرایط خود را نقد کرده و مشکات را برشمرده و بر جریان تصمیم گیری سیاسی تاثیر می گذارند .
هابر ماس و رسانه :
از نگاه هابرماس سرشت همه جایی و همه شمول رسانه ها هیچ راهی برای شکل گیری و بالیدن "تفکر انتقادی " یا کنش انتقادی و سازنده ی افراد با دانش و اطلاعاتی که از بالا دریافت می کنند به یغما می رود آنان به صورتی منفعل و منزوی در زیست جهان زندگی می کنند و به سر میبرند و روال های مکرر روز مره را بدون تفکر می پذیرند و آن را صرفا طبیعتی ثانوی به شمار می آورند .
هابرماس در ایران :او که به دعوت "مرکز گفتو گوی تمدن ها "به ایران آمده بود ، در 24 اردیبهشت سال 1381 در دانشگاه تهران به سخنرانی پرداخت در این سخنرانی او به نقد جامعه سکولارغرب و پیامد های سکولار شدن جامعه پرداخت و به سوالات حاضرین پاسخ داد وی پس از بازگشت به آلمان در مصاحبه ای با "فرانکفورتر آلگمانیه " و قایع سفر و نتایج آن را شرح داد .
هابرماس در ایران :
او که به دعوت " مرکز گفت گوی تمدن ها " به ایران آمده بود ، در 24 اردیبهشت سال 1381 در دانشگاه تهران به سخنرانی پرداخت در این سخنرانی او به نقد جامعه سکولار غرب و پیامدهای سکولار شدن جامعه پرداخت و به سوالات حاضرین پاسخ داد وی پس از بازگشت به آلمان در مصاحبه ای با " فرانکفوتر آلگمانیه " وقایع سفر و نتایج آن را شرح داد .

مفاهیم لویی آلتوسر
عباس فریادی
لویی آلتوسر

لوئی پیر آلتوسر (Louis Pierre Althusser):
(تولد، ۱۹۱۸ در الجزایر و مرگ، ۱۹۹۰ در فرانسه)
شهرت آلتوسر به دلیل تلاشش برای وفق دادن مارکسیسم با ساختار گرایی است و صبغه کارهای او بیشتر فلسفی است. برای مارکس، قرائت سرمایه، لنین و فلسفه از جمله آثار تاثیر گذار آلتوسر به شمار می رود.
آثار:
1)دفاع از مارکس (۱۹۶۵) 2) قرائت سرمایه(۱۹۶۵)
3)سیاست و تاریخ(۱۹۵۹) 4) موضع گیری ها(۱۹۶۴)
(ویکی پدیا فارسی)
نظریات آلتوسر را می توان به چهار دسته زیر تقسیم کرد:
۱) مساله گسست معرفت شناختی در اندیشه مارکس ۲) مشاجره آلتوسر با دیگر نحله های مارکسیستی
۳) نظریات ساختارگرایانه او ۴) مباحث درباره دولت و ایدئولوژی
اصطلاحات لویی التوسر:
بازتولید شرایط تولید:
شرط غایی تولید، بازتولید شرایط تولید است. هر شکل بندی اجتماعی به منظور بقاء بایستی موارد زیر را بازتولید کند.
۱) نیروهای مولد ۲) روابط موجود تولید
نظریه مارکسیستی دولت ـ قدرت دولتی و دستگاه های دولت:
الف) دولت ماشین سرکوب است، که طبقه حاکم را قادر می کند از سلطه خود بر طبقه کارگر مطمئن باشد.
ب) قدرت دولتی: قدرت دولتی از طریق " ساختار سرکوبگر" یعنی یک نیروی بیرونی حفظ می شود. با این وجود قدرت دولتی از طریق "دستگاههای دولتی" بهتر حفظ می شود.
پ) دستگاههای دولتی: شامل دستگاههای سرکوب دولت و دستگاههای ایدئولوژیک دولت است.
ایدئولوژی:
نظامی از اندیشه ها و بازنمایی ها ( تصاویر، اسطوره ها، اندیشه ها یا مفاهیم بر طبق هر مورد خاص) است که بر ذهن یک انسان یا یک گروه اجتماعی مسلط می شود.
چند نکته در مورد ایدئولوژی از دیدگاه التوسر:
1) ایدئولوژی بیرونی است 2) ایدئولوژی وجودی مادی دارد
گسست معرفت شناختی:
التوسر بنیان علم ماتریالیسم تاریخی مارکس را " گسست معرفت شناختی " می داند.معرفت شناسی، نظریه شناخت است و به همین دلیل است که التوسر این نوع گسست را گسست معرفت شناختی می نامد، چراکه در اثر این گسست است که نوع کاملا جدیدی از معرفت، (در اینجا) معرفت تاریخی شکل می گیرد و به روی معرفتی علمی باز می شود.
عمل:
جامعه از سطوح گوناگونی ساخته شده است،مانند: سطح اقتصادی، سیاسی و… . التوسر معتقد است که در مارکسیسم، هر کدام از این سطوح را می توان یک عمل نامید. پس جامعه تشکیل شده از عمل اقتصادی،عمل سیاسی و… .
سیاست خوانش:
یکی از ابزارهایی که التوسر با تفسیر مارکس بدان دست یافت روش" خوانش سمپاتیک" است. در این روش متن را به همان شیوه ای می خوانند که روانکاوان بدنبال معنایی از نشانه ها در بیمار هستند که خود از آن نااگاه است.
مفاهیم آنتونی گرامشی
فرشاد نظری
آنتونی گرامشی

آنتونیو گرامشی فیلسوف، انقلابی، و نظریه پ رداز بزرگ مارکسیست، و از رهبران و بنیان گذاران حزب کمونیست ایتالیا بود. گرامشی از تئوریسین ها و مبارزان ضدسرمایه داری و مفهوم پرداز نظریه و اصطلاح مشهور هژمونی (فرادستی/ فرادستی فرهنگی) است.
گرامشی در خانواده ای از طبقهٔ متوسّط پایین، در آلس، واقع در جزیرهٔ ساردینیا، ایتالیا به دنیا آمد. در هنگام کودکی گاهی از مدرسه فرار می کرد تا کمک خرج خانواده اش باشد. وی به سبب قوزی که بر پشت داشت از سوی همکلاسان و دوستانش مورد آزار قرار می گرفت و همین باعث شد تا به انزواء پناه ببرد و به مطالعهٔ تاریخ و فلسفه بپردازد .
گرامشی ضمن پشتیبانی از اعتصاب، از موضع حزب سوسیالیست در این مورد به شدّت انتقاد کرد. در ماه های اوت و سپتامبر همان سال اعتصاب گسترش یافت و کارخانه های تورین به اشغال کارگران درآمد که با تجربه شوراهای کارگری همراه بود. انتقادهای گرامشی به حزب سوسیالیست همچنان شدّت گرفت تا سرانجام به انشعاب حزب در کنگرهٔ "لیوورنو" و تشکیل حزب کمونیست ایتالیا در ۱۹۲۱ انجامید. در ۱۹۲۳ به عنوان نمایندهٔ حزب کمونیست ایتالیا به مسکو رفت و در همان جا با یک دختر روس به نام جولیا شوخت ازدواج کرد. این دوران همچنین دوران رشد فاشیست ها در ایتالیا و حملات آنان به کارگران بود. گرامشی در ۱۹۲۴ به نمایندگی پارلمان برگزیده شد و به ایتالیا بازگشت و در همان سال دبیر حزب کمونیست ایتالیا شد. در ۱۹۲۶ و طی اختلافاتی که درون حزب کمونیست ایتالیا پیش آمده بود، گرامشی از خط مشی تشکیل یک بلوک ضد فاشیست پشتیبانی می کرد و در همان سال در نامه ای به رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی خواهان آرام کردن اختلاف های درونی آن حزب شد .
از ۱۹۲۹ وسایل لازم برای کار و نگارش را در زندان به دست آورد و از همان جا نوشتن آثاری را شروع کرد که بعدها به "دفترها" و "نامه های زندان" گرامشی معروف شد. گرامشی از زندان نسبت به خط مشی چپ روانه انترناسیونال کمونیست که سوسیال دمکرات ها را "سوسیال فاشیسم" معرفی می کرد و سیاست "جبهه واحد" را کنار گذاشته بود، انتقاد کرد ..
آثــار گـرامـشـی
رسـتـاخـیـز
گذشته و حال
روشنفکران
شهریار جدید
دولت و جامعه مدنی
ماتریالیسم تاریخی
دفترهای زندان گرامشی
منــبع : dlrowdriht.ir
هژمونی در نظریات آنتونیو گرامشی:
واژه ی "هژمونی" به معنای "سلطه طلبی" به احتمال زیاد از واژه یونانی egemonia، که از ریشه "egemon" به معنای "رهبر – حاکم" مشتق شده و اغلب درباره ی "دولتی به غیر از دولت خودی" به کار می رود. از قرن نوزدهم به بعد واژه ی هژمونی (سلطه طلبی) اغلب در اشاره به "تسلط سیاسی اعمال شده از سوی یک دولت بر دیگری" به کار گرفته شده است. پری اندرسون (Perry Anderson) نویسنده ی کتاب (The Antinomies of Antonio Gramsci) معتقد است که از واپسین سالهای دهه ی ۱۸۹۰ تا پیروزی حزب بلشویک روسیه در سال ۱۹۱۷ این واژه کاربردهای خاصی در رابطه با ایدئولوژی مارکسیست پیدا کرد. این معنای خاص از هژمونی توسط لنین و در اشاره به اعمال سلطه از طریق طبقه پرولتاریا (کارگران) بر دیگر طبقات مورد بهره کشی در جامعه، استفاده شده: "طبقه پرولتاریا، به عنوان تنها طبقه انقلابی بالقوه جامعه معاصر، باید راهبر مبارزات تمام مردم برای یک انقلاب کاملاً دمکراتیک باشد، مبارزات مردم زحمتکش و استثمار شده در برابر ستمگران و استثمارگران" (آندرسون ۱۷).
متفکر کمونیست، فعال و رهبر سیاسی ایتالیایی، آنتونیو گرامشی (۱۸۹۱-۱۹۳۷) مهم ترین و اصلی ترین نظریه پردازی باشد که نامش با واژه ی هژمونی (سلطه) گره خورده است. بر اساس یادداشت های اندرسون، گرامشی واژه ی هژمونی را نه تنها شرط لازم برای موفقیت در سرنگونی سیستم بورژوازی توسط پرولتاریا و متحدان آن (به عنوان مثال، دهقانان) می داند، بلکه آنرا برای تشریح ساختار قدرت بورژوازی حاکم بر کشورهای اروپای غربی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم به کار می گیرد. گرامشی، به خصوص در کتاب "نوشتارهای زندان" اش (که در فاصله سالهای پایانی دهه ۱۹۲۰ و در سالهای اولیه دهه ۱۰۳۰ و در مدتی که در زندان فاشیست ها به سر می برد نوشته است) مجموعه ی پیچیده و متنوعی از مفاهیم را برای این اصطلاح در نظر می گیرد. به عبارت دیگر واژه ی هژمونی آنتونیو گرامشی به یک روند رهبری اخلاقی- فکری اشاره دارد که از طریق آن کشورهای اروپای غربی پس از انقلاب صنعتی ۱۸۷۰ سلطه خود را توسط طبقات حاکم بر طبقات دیگر اعمال نموده و به سادگی آنان را وادار به پذیرش زیردست بودن نموده اند. لازم است به این نکته توجه داشته باشیم که اگر چه گرامشی در نوشته های زندان اش معمولاً از استفاده از اصطلاحات مرتبط با تفکر مارکسیستی مانند "کلاس"، "بورژوازی" و "پرولتاریا" اجتناب نموده (به دلیل اینکه نوشته هایش توسط ماموران سانسور دولت فاشیست بازخوانی می شده است) اما گرامشی در تعریف هژمونی از آن به عنوان شکلی از اعمال کنترل توسط طبقه حاکم یاد می کند که در معنای مارکسیستی آن گروه کنترل کننده ی ابزارهای تولید تعبیر می شود. گرامشی به جای به کار بردن واژه ی "طبقه" زیرکانه از عبارت "گروه بنیادین" برای اشاره به این مفهوم استفاده می کند. در نظر گرامشی، طبقه سلطه گر زمان وی در میان ملت های غرب اروپا بورژوواها بودند که در مانیفست کمونیست ها از آن به عنوان "طبقه سرمایه داران مدرن، صاحبان ابزار تولید اجتماعی و کارفرمایان کارگران دستمزد بگیر" از آنان یاد می شد. در حالی که مهم ترین طبقه زیردستان، پرولتاریاها بودند (زیرا راهبران بالقوه انقلاب ها محسوب می شدند) طبقه ای مدرن از کارگران دستمزد بگیر که به دلیل نداشتن ابزار تولید، مجبور به فروش نیروی کار خود در قبال دستمزد شده اند تا بتوانند زنده بمانند". معنای واژه ی هژمونی به کار گرفته شده توسط گرامشی را نمی توان بدون درک مفاهیم دیگری همچون "دولت" و "جامعه مدنی" که وی به بسط معنای آن کمک نمود، به طور کامل دریافت.
دولت و جامعه مدنی
برای گرامشی، هژمونی شکلی از کنترل است که در درجه اول از طریق ساختارهای کلان یک جامعه، علیه نهادهای پایه ای آن یا روابط اجتماعی مربوط به تولید با ویژگی های عمدتاً اقتصادی اعمال می شود.
گرامشی ساختار کلان را به دو سطح اصلی تقسیم می کند و به تجزیه و تحلیل آن ها می پردازد: یک سطح، جامعه مدنی است که مجموعه ای از سازمان های به اصطلاح خصوصی را شامل می شود و سطح دیگر جامعه سیاسی است. جامعه مدنی شامل سازمان هایی مانند کلیساها، اتحادیه های صنفی و مدارس می شود که در نوشته های گرامشی معمولاً از آن ها به عنوان نهادهای خصوصی و یا غیر سیاسی یاد شده است. هدف عمده ی طرح گرامشی نشان دادن این امر است که چگونه روش هایی که بر مبنای آن جامعه مدنی به ایجاد و سازماندهی آگاهی افراد و روابط انسانی می پردازد، عمیقاً تاثیر پذیرفته از سطح سیاسی است و در واقع باید زیر مجموعه ی تحت کنترل طبقه حاکم به ویژه در غرب اروپا (که احتمال غلبه بر آن را دارد) در نظر گرفته شود. طبق نظریه گرامشی، جامعه مدنی معادل هژمونی است، در حالی که جامعه سیاسی و "دولت" در بیان گرامشی "رضایت اقلیت" (narrow sense) نام می گیرد که معادل "سلطه مستقیم یا فرمان " معنی می شود. گرامشی به تفسیر این دو شکل نسبتاً متمایز از کنترل می پردازد:
" هژمونی اجتماعی " نامی است که بر رضایت "خودجوش" توده های بزرگ مردم با جهت گیری های کلی که توسط گروه حاکم بر زندگی اجتماعی گروه های نهادین جامعه اعمال شده، اطلاق می شود.
گرامشی همچنین در برابر این دیدگاه که طبقه کارگر می تواند بورژوازی را به سادگی از طریق حمله نظامی سرنگون سازد، قد علم کرده و چنین استدلال می کند: " چسبیدن به مدل حمله ی نظامی نشان حماقت است: سیاست، در اینجا نیز باید در اولویت قرار گیرد و بر جنبه های نظامی ارجحیت داده شود و تنها از راه سیاست است که امکان مانور و حرکت به وجود میاید. به عقیده آنتونیو گرامشی مبارزه سیاسی الزاماً شامل مبارزه برای هژمونی نیز می شود، مبارزه طبقاتی برای تبدیل شدن به دولت و به دست گرفتن نقش آن به عنوان مربی و آموزش دهنده.
هژمونی به عنوان آموزش و پرورش
بر اساس نظریات گرامشی، یکی از مهم ترین کارکردهای دولت " تعلیم توده عظیم مردم برای رسیدن به سطح و نوع خاصی از فرهنگ و اخلاق است که متناسب با نیازهای قدرت هایی که تولید را دردست دارند، در جهت توسعه و در نتیجه به منافع طبقه ی حاکم باشد. طبقه حاکم در ایتالیای زمان گرامشی (و در دیگر کشورهای اروپای غربی که وی درباره شان می نویسد) طبقه بورژوازی بود، هر چند به نظر می رسد که راهکارها و اشارات وی ممکن بوده است به عنوان یک طرح برای حکومت های کمونیست کاربرد داشته باشد. گرامشی تا آنجا پیش می رود که ادعا می کند نهاد دولت (که از یک نقطه نظر معادل "گروه های بنیادین اقتصادی" و یا خود طبقه حاکم (بورژوازی) معنا می شود) پروژه تربیتی خود را از طریق کانال های مختلف، هم به شکل "عمومی" و هم "خصوصی" پیاده می کند. "مدرسه به عنوان یک ابزار تربیتی در جهت مثبت و دادگاه به عنوان یک ابزار سرکوبگر در عملکرد تربیتی با جهت منفی، مهم ترین فعالیت های دولت در این راستا را شکل می دهند.
نظریه هژمونی گرامشی
نظریه هژمونی آنتونیوگرامشی متفکر مارکسیت ایتالیایی بحث مهمی در مطالعات فرهنگی و ایدئولوژی به شمار می رود. گرامشی در کارهای خود هم زمان به ۲ کمبود در تفکر مارکس توجه کرد که یکی بی اعتنایی به سیاست و دیگری بی اعتناییی به فرهنگ است. در واقع کارل مارکس هرگز به ضرورت راهبرد سیاسی در پیشبرد کمونیسم و همچنین درباره نقش دولت در تنظیم قواعد حیات اجتماعی و حفظ شرایط ضروری برای دوام سرمایه داری نیندیشید. چارچوب جبر گرایانه (دتر مینیستی) تفکر او به راین ادعا بود که انقلاب اجنتاب ناپذیر است، باید منتظر بمانیم تا شرایط اقتصادی مورد نیاز برای وقوع انقلاب فراهم آید.
گرامشی در تحلیل بقاء و استمرار سرمایه داری و عدم وقوع انقلاب های سوسیالیستی موضعی ضد اکونومیستی اتخاذ کرد و بر نقش رو بناها به ویژه ایدئولوژی و فرهنگ تاکید داشت. به نظر گرامشی استمرار سرمایه داری نتیجه هژمونی ایدئولوژیک است، وهژمونی فرایندی است که در آن طبقه حاکم جامعه را به شیوه ای اخلاقی و فکری هدایت و کنترل می کند.
در جامعه ای که هژمونی در آن برقرار است میزان بالایی از اجماع و وفاق و ثبات اجتماعی وجود دارد وطبقات تحت سلطه از آرمان و ارزش هایی حمایت می کنند که مورد نظر طبقه مسلط است وآنها را ساختار قدرت یکپارچه جامعه پیوند می زند.
سئوال محوری گرامشی این بود چرا با فراهم بودن شرایط عینی برای انقلاب یعنی یک اقتصاد سرمایه داری پیشرفته دچار بحران و یک پرولتاریای بزرگ هستیم ولی انقلابی رخ نمی دهد؟
در پاسخ به این سئوال مفهوم کلیدی هژمونی را مطرح می کند. گرامشی استمرار نظام سرمایه درای را نتیجه ی می داند. وی اعتقاد دارد که هر تحولی نیازمند تدارک فرهنگی را برای درهم شکستن هژمونی طبقه مسلط است. وی مدعی بود که فعالیت های روشنفکران ارگانیک نقش محوری در ترویج باورهای هژمونیک دارد. روشنفکران ارگانیک کسانی نظیر کشیستان و روزنامه نگاران هستند که کارشان ترجمه قضایای پیچده. فلسفی و سیاسی به زبان روزمره و ارشاد توده ها درنحوه ی رفتار است. گرامشی نشان می دهد که در هم شکستن هژمونی، یک پیش شرط اساسی برای به حرکت در آوردن گرایش های نهفته سوسیالیستی و تولید آگاهی انقلابی است. وظیفه و رسالت مهم دیگر تاسیس ائتلاف بین طبقات فرودست (دهقانان و کارگران صنعتی) وطبقات دیگر (روشنفکران و پرولتاریا) است.
از دیدگاه گرامشی هژمونی، زمینه ایدئولوژیک و فرهنگی حفظ سلطه طبقه متوسط برطبقات پایین تر از طریق کسب رضایت آن ها به پذیرش ارزش های اخلاقی سیاسی و فرهنگی مسلط به منظور دستیابی به اجماع و وفاق عمومی است. به بیان دیگر هژمونی، کنترل از طریق اجماع فرهنگی است در مقابل سلطه از طریق کنترل اجبار و زور است. "گرامشی در مقابل مفهوم زور و خشونت از مفهوم رضایت سخن می گوید. به نظر وی فارغ از نوع دولت فقدان "رضایت خود جوش" در جامعه مدنی، دولت را وادار میکندتا به قهوه قهریه متوسل شود. وی جوامع زورمدار را فاقد مکانیسم های لازم برای تولید اجماع و توافق بر سر چگونگی سازمان های جامعه می داند. وی هژمونی را به منزله "سازمان رضایت" در نظر می گیرد ومعتقد است که هژمونی رضایت خود جوش توده های عظیم جمعیت از رهبری و نظارت از زندگی اجتماعی است که گروه های اصلی مسلط تحمیل می کنند."
فرهنگ توده ای حوزه برخورد و مراوده میان نیروهای مسلط و تحت سلطه در جامعه است. فرهنگ توده ای عرضه تعادل و سازش میان نیروهای حوزه سلطه و نیروهای حوزه مقاومت است. به عبارت دیگر فرهنگ توده ای مظهر مبارزه و تلاش برای حفظ هژمونی فرهنگی طبقه مسلط از یک سو و مقاومت طبقات تحت سلطه از سوی دیگراست. (http://www.thirdworld.ir/)
مفاهیم سی رایت میلز
فاطمه رشیدی زاده
سی رایت میلز

یکی از بزرگترین جامعه شناسان آمریکایی که برخلاف سیر فکری نسبتا عام جامعه شناسی آمریکایی دارای ﺧﻠﻖ ﻭ ﺧﻮ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺁﺭﺍﯼ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ ﺍﺳﺖ، ﺳﯽ ﺭﺍﯾﺖ ﻣﯿﻠﺰ Charles right mills ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﯿﻠﺰ ﺩﺭ 28 ﺁﮔﻮﺳﺖ )ﺷﺸﻢ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ) ۱۹۱۶ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻭﯾﮑﻮ ﺍﯾﺎﻟﺖ ﺗﮕﺰﺍﺱ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ. ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﻭ ﻓﻮﻕ ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻭ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭﯾﺴﮑﺎﻧﺴﯿﻦ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۹۴۱ ﻣﺪﺍﺭﺝ ﻋﻠﻤﯽ ﺍﻭﺳﺖ.
ﻣﯿﻠﺰ ﻣﻨﺘﻘﺪ ﺩﺍﺋﻤﯽ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﻭﺯﻣﺮﻩ، ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﺳﯿﺎﺳﺖ، ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭ… ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ، ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻧﺶ ﺩﺭ ﺟﺪﻝ ﺑﻮﺩ! ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺭﺍﺩﯾﮑﺎﻝ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﺕ ﺷﺨﺼﯽ ﻧﯿﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮ ﺗﺐ ﻭ ﺗﺎﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻦ ﮐﻤﺶ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺳﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺷﺖ!
ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻧﻈﺮﺍﺕ ﻣﯿﻠﺰ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﺟﻨﺒﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺸﺮﯾﺢ ﺍﺳﺖ. ﻭﯼ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﺗﺤﺮﯾﺮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ ﻭ ﺭﻭﯾﮑﺮﺩﯼ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺟﻮﯾﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻗﺪﺭﺕ، ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﻭ ﺗﺨﯿﻞ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎﻧﻪ ﻭ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﻣﻨﺶ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ. ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﺖ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺯﯾﺎﺩ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻣﺎﺭﮐﺲ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻟﯿﮑﻦ ﺑﺎ ﻣﺸﯽ ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ ﯾﮏ ﺗﻔﮑﺮ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ ﺭﺍﺩﯾﮑﺎﻝ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﺧﺘﮕﺮﺍﯾﺎﻥ ﻭ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﮐﻨﺶ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ ﻭ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺧﺎﺻﯽ ﺍﺳﺖ. ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﯿﺎﺗﺶ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﻧﺸﯿﻦ ﻭ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﻭﺍﻗﻒ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮔﺶ ﺁﺛﺎﺭ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮﺵ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﮔﺴﺘﺮﻩ ﺍﻓﺰﻭﻥ ﺗﺮﯼ ﯾﺎﻓﺖ.
ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ((ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ)) ﻧﻮﯾﻦ، ﻣﯿﻠﺰ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ((ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺟﺪﯾﺪ ﻗﺪﺭﺕ)) ﻭ ((ﯾﻘﻪ ﺳﻔﯿﺪﻫﺎ)) ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻭﺍﻓﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻗﺎﺋﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻣﺘﺎﻓﯿﺰﯾﮏ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﻢ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ، ﻣﻨﮑﺮ ﺍﻧﻘﻼ ﺑﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺍﺳﺖ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮﯼ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﻧﻘﻼ ﺏ ﻭ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺷﺮﯾﮏ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮﻧﺪ، ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺮﺳﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﻧﯿﺰ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﺷﺎﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﺎﻥ ﻭ ﮐﺮﻩ ﺍﺳﺖ! ﻟﺬﺍ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻃﺒﻘﻪ ﺟﺪﯾﺪ ﻭ ﻧﻮﻇﻬﻮﺭ ﯾﻘﻪ ﺳﻔﯿﺪ ﺩﻡ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﺳﻮﺩﺍﮔﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩ، ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﺍﻥ ﻭ ﻣﺘﺨﺼﺼﺎﻥ ﻣﺴﺘﻘﻞ (ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﻭ ﻭﮐﻼ ﻭ…) ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﯾﺪﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻓﮑﺮﯼ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺮ ﺗﻌﺪﺍﺩﺷﺎﻥ ﻭ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻭ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺷﺎﻥ ﺍﻓﺰﻭﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻭﯼ ﺑﻪ ﺗﺸﺮﯾﺢ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﻘﻪ ﺟﺪﯾﺪ ﺑﺤﺚ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﻣﻮﺟﺐ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ، ﻣﻌﺘﺪﻝ ﻭ ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺭﻭ ﻭ ﻣﺤﺎﻓﻈﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺿﻤﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﺭﻭﺯﺍﻓﺰﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭﺑﻨﺪﯼ ﻭ ﻫﻤﮕﻮﻥ ﺳﺎﺯﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻭﯼ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﭘﯿﺸﺮﻓﺘﻪ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺍﯼ ۶ ﻋﻨﺼﺮ ﯾﺎ ﻃﺒﻘﻪ ﺍﺻﻠﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﻫﺮﻡ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﺒﯿﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ:
۱ – ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﺍﻥ ۲ – ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ ﺷﺮﮐﺖ ﻫﺎ ۳ – ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﯾﻘﻪ ﺳﻔﯿﺪ
۴ – ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﯾﻘﻪ ﺁﺑﯽ ۵ – ﺭﻧﺠﺒﺮﺍﻥ ﺗﻬﯿﺪﺳﺖ ۶ – ﺑﯿﮑﺎﺭﺍﻥ
ﻣﯿﻠﺰ ﺩﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺗﺎﮐﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻧﻪ ﭼﭗ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺖ! ﻭﯼ ﻟﯿﺒﺮﺍﻟﯿﺴﻢ ﻭ ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﻢ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺍﯾﺪﺋﻮﻟﻮﮊﯼ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﺭﻭﺷﻨﮕﺮﯼ ﻧﺸﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺍﺭﺯﺷﻬﺎ ﻭ ﻓﺮﺿﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺘﻨﺪ: ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﺨﺶ ﺗﺮﻗﯽ ﺗﻮﺳﻂ ﻋﻘﻞ، ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺑﻪ ﻋﻠﻢ، ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻫﻤﮕﺎﻧﯽ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺑﻪ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ. ﺍﻣﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﻠﺰ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﻭ ﺭﯾﺸﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻣﻔﻬﻮﻡ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﻢ ﻏﺎﻟﺒﺎ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻈﺎﻡ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺳﺎﻻ ﺭﯼ ﻣﻼ ﻝ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺩﺭﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟ ﻭ ﻟﯿﺒﺮﺍﻟﯿﺴﻢ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺯﯾﺮﮐﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺗﺤﺮﯾﻒ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ؟ ﻭﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﭘﺮﺩﺍﺯﯼ ﻫﺎ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺼﺮ ﺟﺪﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻃﯽ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻋﺼﺮ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﯾﺎ ﻓﺮﺍ ﻣﺪﺭﻥ ﻫﺴﺘﯿﻢ! ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺩﻡ ﺍﺯ ﭘﺴﺖ ﻣﺪﺭﻧﯿﺴﻢ ﺯﺩ، ﺳﯽ ﺭﺍﯾﺖ ﻣﯿﻠﺰ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۹۵۹ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﺮﺩ: ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﮔﺬﺍﺭ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﻧﯿﺘﻪ ﺑﻪ ﻋﺼﺮ ﻓﺮﺍ ﻣﺪﺭﻥ. ﻭﯼ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﺮﺍﯾﺸﻬﺎﯼ ﻋﻤﺪﻩ ﺳﻮﺳﯿﺎﻟﯿﺴﺘﯽ – ﻟﯿﺒﺮﺍﻟﯿﺴﺘﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﺩﯾﮕﺮ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ﻭ ﺗﺒﯿﯿﻦ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻋﺼﺮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺎﺧﺖ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺮﺗﻮ ﻣﯿﺮﺍﺙ ﻓﮑﺮﯼ ﮐﻼ ﺳﯿﮏ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﮐﺮﺩ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺑﯿﻨﺎﻧﻪ ﻧﯿﺰ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ ﻃﺒﻘﻪ ﻧﻮﻇﻬﻮﺭ ﺟﺪﯾﺪ ﻭ ﻧﺨﺒﮕﺎﻥ ﺟﺪﯾﺪ ﻗﺪﺭﺕ، ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﺍﺯ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﻧﺪ، ﺍﻣﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻧﯽ ﭼﻮﻥ ﻫﺎﺑﺮﻣﺎﺱ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺎ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺍﺳﺖ.
ﻣﯿﻠﺰ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺍﺯ ﻋﻠﻮﻡ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻧﯿﺰ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﻭ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺍﺳﺖ ﻋﻠﻮﻡ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻭ ﺧﺎﺻﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻣﺸﮑﻼ ﺕ ﺷﺨﺼﯽ ﻭ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺭﺍ ﺗﺪﻭﯾﻦ ﻭ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪ. ﻭ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﮐﻠﯽ ﺭﻭﯾﮑﺮﺩ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﻧﻮﻋﯽ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﮔﺮﺍﯾﯽ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﮔﺮﺍﯾﯽ ﺗﻌﺪﯾﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺑﻨﺪﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﮐﻨﺶ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﻘﺶ ﭼﻨﺪﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺧﻮﯾﺶ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ! ﻭﯼ ﺗﺼﺮﯾﺢ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﻫﯿﻢ ﻭ ﺳﺎﺧﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﯾﻖ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﻭ ﮐﺸﻒ ﻭ ﺗﺴﻠﻂ ﺑﺮ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻋﻤﺪﻩ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺳﻬﻞ ﺍﻟﻮﺻﻮﻝ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﯿﻠﺰ ﺩﺭ ﺗﺨﯿﻞ ﻭ ﺑﯿﻨﺶ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺛﺮ ﮔﺬﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭﯼ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﮑﺎﻧﯿﺴﻢ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﻭ ﺍﻧﺴﺠﺎﻡ ﻭ ﻋﻤﻞ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ، ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﻫﺎ ﻧﯿﺰ ﺩﺭﻭﻥ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ ﺷﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﻈﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺗﻮﺳﻂ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻈﺮ ﻋﺎﻣﻞ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺩﺳﺘﺮﺳﯽ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ ﺧﺎﺹ ﺍﻧﮕﯿﺰﺷﯽ، ﺑﻪ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﻭ ﻣﺜﻼ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﺩﯾﻨﯽ ﯾﺎ ﺍﯾﺪﺋﻮﻟﻮﮊﯼ ﺧﺎﺹ ﻣﻮﺟﺐ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﻭﺍﺣﺪ ﺩﺭ ﺩﯾﻨﺪﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﺍﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﻫﻨﻤﻮﻥ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻈﺮ ﻭﯼ ﺑﻪ ﻭﺑﺮ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
ﺩﺭ ﻫﺮ ﺻﻮﺭﺕ، ﺑﺎ ﺁﻥ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﺭﻩ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎﻥ ﻏﺮﺑﯽ ﺳﯿﺮ ﻭ ﺳﻠﻮﮎ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﯿﺮ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻭ ﻭﯾﮋﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﻣﯿﻠﺰ ﺍﺯ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎﻥ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﻨﺰﻭﯼ ﻭ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﻧﺸﯿﻦ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺳﻠﻮﮎ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺍﻧﻪ ﺍﺵ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﻫﺎ ﻭ ﺟﺪﻟﻬﺎﯼ ﻧﺎﺗﻤﺎﻣﺶ ﺑﺎ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﭼﻮﻥ ﭘﺎﺭﺳﻮﻧﺰ، ﻧﻮﻋﯽ ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﺘﻢ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺭﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﻧﯿﺰ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮ ﺷﺒﻪ ﭼﭗ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺍﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ! ﺍﻣﺎ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﻨﯽ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺟﺪﯾﺪ ﻭ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﻧﯿﺘﻪ ﻧﯿﺰ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﻫﻮﺵ ﻭ ﺩﺭﺍﯾﺖ ﺑﺎﻻ ﯼ ﻣﯿﻠﺰ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺟﻞ ﻣﻬﻠﺘﯽ ﺑﻪ ﺑﺴﻂ ﻭ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻭ ﭘﺨﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺁﺭﺍ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩ. ﺷﺎﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺩﻭ – ﺳﻪ ﺩﻫﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺣﯿﺎﺕ ﻣﯽ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﭘﺮﺩﺍﺯﻥ ﭘﺴﺖ ﻣﺪﺭﻥ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺭﻭﯾﮑﺮﺩ ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﺘﯽ ﻣﺒﺪﻝ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﻠﺰ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۹۶۲ ﻭ ﺩﺭ ۴۶ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻗﻠﺒﯽ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ. ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺫﮐﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﻠﺰ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺟﻤﺎﻫﯿﺮ ﺷﻮﺭﻭﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﻨﺘﻘﺪ ﻣﻬﻢ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ، ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺩﺭ ﺷﻮﺭﻭﯼ ﺳﻮﺩ ﺟﺴﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻧﯿﺰ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ، ﻣﺼﺪﺍﻗﯽ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﯽ ﺷﮏ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﻭ ﻣﻨﺘﻘﺪﯼ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﻧﺸﯿﻦ ﻭ ﻣﻨﺰﻭﯼ ﺑﻮﺩ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺎﺷﯿﻢ: ﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﻣﻨﻔﯽ ﺁﻥ
مفاهیم هربرت مارکوزه
فاطمه کرمی
هربرت مارکوزه
(Herbert Marcuse)
(زاده ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۸ – درگذشته ۲۹ ژوئیه ۱۹۷۹)

فیلسوف و جامعه شناس آلمانی و از اعضایِ اصلیِ مکتب فرانکفورت بود
آثار:
1.اروس و تمدن
2.انسان تک ساحتی
3.خرد و انقلاب
4.مارکسیسم شوروی
جلوه ای از اندیشه و عقیده مارکوزه:
1. مارکوزه و جامعه ی مدرن: مارکوزه استدلال می کند که سرمایه داری بعد از جنگ دوم جهانی، بر همه ی بحران های اقتصادی غلبه می یابد. اما دستیابی به این انبوهگی، معطوف به رهایی نیست بلکه برعکس، به ایجاد "نیازهای کاذب" منتهی می شود. آسودگی، خوشگذرانی، کار و مصرف، مطابق تبلیغ آگهی های بازرگانی، دوست داشتن و دشمن داشتن هرچه را دیگران دوست یا دشمن می دارند، نشانه ی وجود نیازهای کاذب است. ارضای این نیازها به "شادی در سعادت" منجر شده و افراد را از تصمیم گیری حقیقی باز می دارد. مارکوزه این جامعه را "جامعه ی تکنولوژیک" می نامد که عبارتست از سیستم حاکمیت و نفوذی که در همه ی شئون زندگی افراد، حتی در اندیشه و دریافتشان، نظیر امور فنی و صنعتی دخالت می کند.
2. از نظر مارکوزه "تکنولوژی" ابزار آزادیخواهی است اما کاربرد و محدودیت آن در جامعه ی سرکوبگر آن را به ابزار سلطه مبدل می کند.
3. مارکوزه خواهان براندازی نظام سرمایه داری است چراکه استثمار و سرکوبی را جز ذاتی نظام سرمایه داری می داند، از این رو به "اصلاحات" معتقد نیست. در نظر او کارگران دیگر نیروی انقلابی نیستند بلکه طبقات محرومی چون بی خانمان ها، خارجی ها، استثمار شدگان و رنج کشیدگان نژادها و رنگ های دیگر، بیکاران و فرو مایگان، این پتانسیل را دارند تا به عاملان انقلاب تبدیل شوند. این گروه ها قادرند تمام تابوهای سلطه را در هم بریزند: هنر، آداب و رسوم، هنجارها، الگوهای رفتاری و حتی زبان مرسوم باید شکسته شود.
4. مارکوزه را بیشتر به عنوان "فیلسوفِ مارکسیست"، می شناسند و این نشات گرفته از مطالعات و تحقیقاتی است که او در تاریخ فلسفه و به خصوص در مورد هگل انجام داده است. از نظر او فلسفه ی آلمانی در ظاهر به دنبال یافتن حقیقت و در باطن مدافع وضع موجود است (ارمکی1380)
مفاهیم رالف دارندورف
مصطفی خورسندی
رالف دارندورف

لـُرد رالف گوستاو دارندورف 17 ژوئن 2009 در شهر کلن المان از دنیا رفت. او در هامبورگ به دنیا امده بود و در طی زندگی خود شغل های مدید ( متعدد ) وجذابی را تجربه کرد در نوجوانی او را به اردوگاه کار اجباری فرستادند و در همان جا زمانی که از گرسنگی رو به مرگ بود در ذهنش جرقه هایی شکل گرفت .در سال 1952 رساله ی دکتری خود را با عنوان کارل مارکس و نظریه ی عدالت ارائه داد. تحصیلش را در مدرسه ی عالی اقتصاد لندن و زیر نظر کارل پوپر و در محفل دانشجویان دکتری این مدرسه در سال های 1953 تا 1954 ادامه داد.در سال 1969 عضو حزب دموکرات ازاد مجلس فدرال المان ،از سال های 1970 تا 1974 عضو هیئت اروپایی بروکسل ،سال های 1974 تا 1978 مدیر مدرسه عالی لندن و در سالهای 1987 تا 1989 سرپرست کالج سنت انتونی اکسفورد بود . او کتاب خود تحت عنوان " تاریخچه مدرسه ی عالی اقتصاد لندن " را در سال 1995 به چاپ رساند.در سالهای بین 1967 تا 1970 ریاست انجمن جامعه شناسی المان را به عهده داشت . او همچنین مدتی را به عنوان استاد جامعه شناسی در دانشگاه های مختلف المان و انگلستان تجربه کرد . در سال 1988 باگرفتن نشان شهروندی از دولت انگلستان و نشان لرد و بارون از ملکه در بازار کولر وست وینیستر زندگی کرد.
داندروف از نظریه پردازان تئوری کشمکش بوده و برخلاف جامعه شناسان معاصر که تحلیل اجتماعی را در رابطه با وفاق اجتماعی مورد توجه قرار دادند، دارندورف مدعی است که جامعه شناسی معاصر باید به مسائل مربوط به تغییرات اجتماعی و تضاد نیز بپردازد . لذا از دید وی نه کارکردگرایی ساختاری و نه مارکسیسم نمیتواند به تنهایی دیدگاهی رضایت بخش درباره جامعه ارائه دهند زیرا اولی به تضاد اجتماعی توجه چندانی نمی کند و دومی شواهد آشکار توافق و هماهنگی در ساختارهای اجتماعی جدید را نادیده میگیرد .
دارندروف برای فرار از مدل یکجانبه کارکردگرایی و نواقص آن پیشنهاد ترکیب عناصر سودمند آراء مارکس با دیدگاه کارکردگرایی را مطرح نموده و رویکردی تلفیق گرا اتخاذ میکند که پیوند دهنده و ترکیب کننده دیدگاه های نظم و تضاد است. بنابراین از نظر وی نظریه پردازان توافق باید یکپارچگی ارزشی را در جامعه بررسی کنند ولی نظریه پردازان توافق باید برخورد منافع و نقش اِعمال زور را مورد بررسی قرار دهند که جامعه را در مواقع رویارویی با این تنش ها منسجم نگه میدارد. در واقع وی معتقد بود که کشمکش و توافق لازمه همدیگرند .
در دورانی که نظریه جامعه شناسی تالکوت پارسون (نظریه ی جامعه ی کارکرد گرای ساختاری) در همه جا رخنه کرده بود، دارندرف به همراه پروفسور جان رکس نظریه ی " جامعه شناسی تضاد " را شکل دادند. رهیافتی که او در زمینه جامعه شناسی در پی گرفته بود تحت تاثیر نظریه ی اجتماعی مارکس بوده است اگر چه در تمام تئوری های اجتماعی و اقتصادی او نظریه ی مارکس در باره ی نظام سرمایه داری مورد نقد و بازبینی قرار گرفته است . او به عنوان یک جامعه شناس مطالعات زیادی را بر روی موضوعاتی چون تئوری نقش ، طبقه ی اجتماعی ، نهاد گرایی تعارضات صنعتی و مفهوم میزان خدمات عمومی انجام داد. طرح اصلی مطالعات جامعه شناسی او رابطه ی بین طبقات اجتماعی و محدودیت های زندگی که در نتیجه ی نابرابری های اقتصادی به وجود می آید بود.کتاب او با عنوان " فرصت های زندگی " تلاش داشت تا بحث هنجاری ازادی فردی را با مطالعات تجربی از فرصت های زندگی با هم پیوند دهد . برخی بر این عقیده اند که محور اصلی این مطالعات ترکیب موضوع آزادی فردی با این واقعیت اجتماعیست که ساختارهای مدرن سرمایه داری محدودیت هایی را بر این آزادی تحمیل میکند . یکی از مهمترین کارهای او در رابطه با جامعه شناسی کتاب " طبقه و تضاد طبقاتی در جامعه ی صنعتی " می باشد که در سال 1959 به چاپ رسید و درآن او اشاره میکند که اروپا از چنگال درگیری های طبقاتی که در نظریه ی مارکس در رابطه با انقلاب به آن اشاره شده فرار کرده است چرا که با توسعه ی زندگی شهروندی زندگی طبقه کارگر بهبود یافته و آنها توانسته اند علی رغم نابرابری های اجتماعی که همواره وجود دارد فرصت های زندگی خود را افزایش دهند.او بر این باور بود که جامعه ی سرمایه داری توسط " برابری حقوق " و " تشدید فوق العاده جنبش ها و تحرکات اجتماعی " تغییر کرده است
دارندورف اصرار دارد که حقوق شهروندی را نمی توان از دولت جدا کرد. در "حقوق شهروندی فرا مدرن" از ما خواسته می شود که به تعهدات اجتماعی بیاندیشیم و نیز به هویت ملی که در یک " کار اجتماعی " قرار می گیرد، که این هویت چیزی فراتر از یک دولت ملی است (دولتی که متشکل از یک قوم یا یک ملت است). دارندورف برخلاف عقیده های معاصر در رابطه با حقوق شهروندی، مصمم است که : در طی دهه های انقلابی، یعنی از سال های 1789 تا 1848 پیوند ملی گرایی و لیبرالیزم موجب پیدایش آزادی بود، تا آن زمان هیچ کدام از مقررات قانونی پای خود را فراتر از دولت ملی، ارکان کنترلی و نظارتی آن، فرآیندهای ناشی از آن و روند های قضایی ، فراتر ننهاده بود. کمترین مزیت دولت ملی این است که مفهوم قدیمی شهروندی را به دیگر ارکان جامعه تعمیم دهد . دارندورف اصرار دارد که حقوق شهروندی به یک زیر بنای قانونی نیاز دارد و از نظر او قانون یعنی قانون ملی. دارندورف با توجه به رابطه ی میان حقوق فردی ، شهروندی و دولت، جمله ای را ازمقاله ی ریموند آرون ارائه می دهد .
رالف دارندورف براین باور است که کارکردگرایان اهمیتی به واقعیت های برخورد اجتماعی نداده اند. از دید دارندورف، می توان نکته های مثبت هر دیدگاه را گرفت و با هم در آمیخت. وی باور دارد که هنوز هم تضاد و برخورد، واقعیت اساسی زندگی اجتماعی را رد می کند. وی بر این باور است که تنها مسئله مالکیت نیست که طبقه ها را از هم جدا می کند. در جوامع سرمایه داری این مدیران هستند که قدرت واقعی را در دست دارند. در اصل، روابط اقتداری رو به گسترش را در شرایط گوناگون و پیچیده تعیین کننده می داند. پس طبقه ای براساس اقتدار و برخورد در نتیجه داشتن اقتدار در زمینه های گوناگون به وجود می آیند و نه تنها در چارچوب مسایل اقتصادی.
در هر نهاد و یا موسسه دارای پایگاه، روابط اقتداری در نتیجه روابط برخوردی وجود دارد.
دارندورف به چهار نوع نابرابری در جامعه اشاره می کند :
1.تفاوت های طبیعی، چهره ظاهری، شخصیت، علائق؛
2. تفاوت های طبیعی، هوش، استعداد و نیرو (قدرت بدنی) و… ؛
3. تمایز میان موقعیت های هم ارزش (برای نمونه، راننده تاکسی، بقال، نجار، آهنگر و…)؛
4.قشربندی براساس منزلت و ثروت برای درجه بندی پایگاه اجتماعی.
دارندورف تاکید می کند که منظور از نابرابری، بیش تر نکته چهارم است. دارندورف به درستی تاکید می کند که از آغاز پیدایش جوامع تاکنون، هیچ جامعه ای را نمی توان یافت که در آن انسان ها از نظر نیاز و امکاناتشان برای ارضای نیازها، برابر بوده باشند.
این برابری و تساوی اساسا امکان ندارد؛ زیرا انسان ها به طور طبیعی از نظر توانایی های جسمی و فکری باهم متفاوتند و حتی در شرایط یکسان از محیط و طبیعت به طور متفاوت بهره برداری می کنند.
مبانی فکری و زمینه های شکل گیری نظریات دارندورف :
دارندورف متاثر از صاحب نظرانی چون دورکیم، کارل ریموند پوپر، کارل مارکس، ماکس وبر، زیمل، پارسونز، رابرت مرتن و… بوده است. از مارکس اندیشه کشمکش، تضاد و روش دیالکتیک، از وبر مفاهیم کلیدی قدرت، اقتدار و پایگاه و از پارسونز مفهوم هم گروهی های آمرانه تنظیم شده را به ارث برده است.
اصطلاحات و نظریات دارندورف
مجموع نظریه دارندورف مبتنی بر دو اصل است:
1) انسجام و ارزشها
2) اجبار و منافع.
او مدعی است که مکتب جامعه شناسی مارکسی و کارکردگرایی ساختی در جهت بیان یکی از دو اصل همگرایی و یا اجبار بوده اند. در صورتیکه دو مکتب در یک دیدگاه ترکیبی و تکمیلی میتوانند در تحلیل و بررسی وقایع اجتماعی موثر باشند.
اهرم اصطلاحات دارندروف عبارت اند از:
اقـتـدار (Authority) ؛
از نظر دارندروف نخستین وظیفه تحلیل کشمکش، تعیین نقشهای گوناگون اقتدار در جامعه است. به اعتقاد وی اقتدار نه در افراد، بلکه در سمتها نهفته است. بنابراین اقتدار یک ساختار همیشگی ندارد. وی نه تنها به ساختار این سمتها بلکه به کشمکش میان آنها نیز توجه دارد.
در تحلیل دارندورف اقتدار همیشه مستلزم فرماندهی و فرمانبری است. از آن هایی که سمت های بااقتدار دارند، انتظار میرود که زیردستانش را تحت نظارت داشته باشند؛ یعنی، آن ها به خاطر چشمداشتهای اطرافیان و نه به خاطر ویژگیهای روانشناختی شان، بر دیگران چیرگی دارند. این چشمداشت ها نیز مانند اقتدار، نه به آدمها بلکه به سمتها تعلق دارند. اقتدار یک پدیده اجتماعی تعمیم یافته نیست؛ آن هایی که تحت نظارت قرار می گیرند و نیز پهنه های مجاز نظارت، در جامعه مشخص شده اند. سرانجام اینکه، چون اقتدار مشروع است، پس باید برای کسانی که به این اقتدار تن در نمیدهند، مجازات هایی را تعیین کرد.
دارندورف در جامعه ، اقتدار توزیع شده را نابرابر می داند ، به مانند ثروت ، با این تفاوت که در توزیع ثروت بعضی بیشتر و بعضی کمتر سهم می برند اما توزیع اقتدار به شکلی است که عده ای از آن بهره مندند و بقیه کاملاً فاقد آنند؛ یعنی: " توزیع دوگانه اقتدار" ؛ که به آسانی در یک جامعه کلی قابل مشاهده نیست، ولی در یک جامعه محدود مانند کارخانه آشکارا قابل رویت است .
در مفهوم ذکر شده (دوگانگی اقتدار) ، ممکن است افراد در یک پایگاه (گروه یا شبه گروه) دارای اقتدار بوده و در سایر بخش ها فاقد اقتدار باشند؛ دارندورف این وضعیت را " تعدد تضادها " می نامد. عکس این قضیه هم میتواند باشد ؛ اگر در مواردی همان اشخاص و همان گروه هایی که دارای اقتدار در یک بخش یا در یک سازمان هستند در سایر بخشها و سازمانها نیز از اقتدار برخوردار باشند؛ حالتی ایجاد می شود به نام "انباشتگی یا تراکم گروه های منفعت " . بنابراین در افکار دارندورف مفهوم گروههای منفعت با مفهوم مبارزه طبقاتی در ارتباط است. طبقه بندی حاصل تراکم و انباشتگی گروهها و شبه گروه های متعدد است که به سازمان های فرعی تقسیم می گردند و مبارزه طبقاتی از تراکم تضادهای منافع متعدد در بخش های مختلف جامعه حاصل می گردد.
از نظر دارندورف، مارکس تحلیل ایستا از مبارزه طبقاتی ارائه داده ، چون این گونه تفسیر تاریخی تمام تحولاتی را که بدون انقلاب صورت گرفته را به دست فراموشی میسپارد. مبارزه طبقاتی ضرورتاً منجر به تکامل و ارتقاء یک نظام نمیگردد، بلکه معمولاً موجب تحولات مستمر در خود سیستم میشود و این تحولات، به نظام امکان حیات میدهد.
هم گروهی های آمـرانه تنظیم شده (Imperatively Coordinted Association) ؛
دارندورف از هم گروهی های آمرانه تنظیم شده، سخن به میان آورده و معتقد است که نظم متداول این انجمن منوط به روابط اقتدار است.
دارندورف معتقد است که اقتدار یک ساختار همیشگی ندارد. این امر از این واقعیت بر میآید که اقتدار نه در افراد بلکه در سمت ها جای دارد. بدینسان که شخص بااقتدار در یک محیط، لزوماً همان سمت بااقتدار را در محیط دیگر ندارد. به همین سان، شخصی که در یک گروه سمت فرمانبرانه دارد، ممکن است در گروه دیگر سمت فرماندهانه ای را به عهده گیرد. از این استدلال دارندورف چنین برمیآید که جامعه از واحدهای گوناگونی ساخته می شود که خود او آن ها را هم گروهی های آمرانه تنظیم شده می نامد. از نظر دارندورف، سازماندهی جوامع مدرن بر مبنای همین همگروهیهای آمرانه تنظیم شده میباشد؛ که این پیوندها دو طرف اصلی دارند: نخست، افراد دارای اقتدار که از این پیوند برای دستیابی به سلطه اجتماعی استفاده میکنند. دوم، افراد فاقد اقتدار و تحت سلطه. در عین حال او بر آن است که تسلط یافتن یک بخش از جامعه (مثلاً بخش صنعت) به معنای تسلط نداشتن بخش دیگر (مثلاً دولت) نیست و بر همین اساس، مدعی میشود که میتوان جامعه را نوعی تجمع از گروههای رقیب دانست.
گروه ذینفع و شبه گروه (Interest Group Quasi-Group) ؛
دارندورف دو گروه ذینفع و شبه گروه را از هم تشخیص میدهد به نظر او شبه گروه عبارت است از مجموعه ای از افراد که دارای موقعیت مشترک ، با منافع پنهان یکسان بدون سازماندهی بین خودشان میباشد. و گروه ذینفع عبارت است از هر اجتماع سازمانیافتهای از افراد با منافع آشکار مشترک. گروه ذی نفع از میان اعضای شبه گروه عضوگیری می کند. اگر اعضای گروه منفعت عملاً وارد فعالیت سیاسی شده و درگیر تضاد گروهی هدفدار و آگاهانه شوند، یک گروه تضاد را تشکیل میدهند.
به نظر دارندورف در جامعه مابعد سرمایه داری، طبقات دیگر تضادهایی خشن و خونین ندارند. وی نهادی شدن تضادها را با قانونی شدن حق تشکیل اتحادیه ها و حق اعتصاب ممکن دانسته و فرایند نهادینه شدن تضادها را در سه مکانیزم بحث و گفتگو (Concilation) ، مشورت (Mediation) و داوری (Arbitration) می داند.
دارندورف این سه مکانیزم را باعث تثبیت نهادی به نام میانجیگری صنعتی میداند.
نقد به دارندورف و دیدگاه او
یان کرایب در انتقاد از نظریه کشکمش دارندورف به این نکته اشاره می کند که این نظریه چیزی را تبیین نمی کند، یک گزاره نظری است و به ما میگوید تضاد امکان پذیر است. از آنجا که این نظریه به ما میگوید وفاق نیز امکانپذیر است، پس در واقع چیز زیادی نمیگوید.
دارندورف بین اقتدار و مواردی که در آن فرمانبران نه به دلیل اعتقاد به عادلانه یا مشروع بودن روابط، بلکه به دلایل گوناگون دیگر از فرمانهای بالا دستان اطاعت میکنند، تمایز قائل نمیشود.
اعتقاد وی بر وجود و عدم وجود اقتدار با جهان واقع سازگاری ندارد. مصادیق نقض کننده ای مانند سلسله مراتب اقتدار در یک موسسه تجاری از مراتب بالا تا پایین با نگرش دارندورف مغایر است.
الگوی دارندورف برخلاف آنچه که خودش ادعا میکند، بازتاب روشنی از نظریه مارکسیستی بهدست نمیدهد و در واقع برگردان نارسایی از نظریه مارکسیستی به زبان جامعه شناسی است.
نظریه کشمکش دارندورف با کارکردگرایی ساختاری بیشتر وجه اشتراک دارد تا با نظریه مارکسیستی. تاکید دارندورف بر چیزهایی همچون نظامها (همگروهی های آمرانه تنظیم شده) ، سمت ها و پیوندهای نقشی، او را مستقیماً به کارکردگرایی ساختاری مرتبط میسازد.
در نتیجه نظریه او نیز از بسیاری از نارسایی های کارکردگرایی ساختاری رنج میبرد. برای نمونه، چنین مینماید که کشمکش به گونه رمزآمیزی از نظامهای مشروع پدید میآید. وانگهی، به نظر میرسد که نظریه کشمکش به بسیاری از مسائل مفهومی و منطقیِ کارکردگرایی ساختاری دچار است .
آثار دارندورف به تربیت زمان نگارش به شرح ذیل می باشد:
آزادی جــدیــد (1957)
انـســان اجـتـمـاعـی (1958)
طـبـقـه و تـضـاد طـبـقـاتـی در جــامـعـه صـنـعـتـی (1959)
جــامـعـه و دمــوکـراسـی در آلـمــان (1967)
تـضــاد اجـتـمـاعـی مــدرن (1988)
بـرخـورد اجـتـمــاعـی مــدرن (1989)
ژرف نـگـری در انـقـلاب اروپــا (1990)
مهم ترین اثر منعکس کننده نظریات دارندروف، کتاب " طبقه و تضاد طبقاتی در جامعه صنعتی " (1959) است. او در این کتاب ضمن تجدیدنظر در آراء مارکس نظریه جدیدی از تضاد ارائه کرده و ادعا می کند که نظریه اش می تواند برای تحلیل جریان های سیاسی جوامع معاصر سودمند باشد. به نظر او جامعه سرمایه داری از زمان مارکس تاکنون دستخوش تغییرات زیادی شده و لذا باید در نظریه مارکس تجدید نظرهایی به عمل آید تا بتواند با شرایط حاضر جامعه سرمایه داری منطبق شود.یاری از نارسایی های کارکردگرایی ساختاری رنج می برد. برای نمونه، چنین می نماید که کشمکش به گونه رمزآمیزی از نظامهای مشروع پدید میآید. وانگهی، به نظر میرسد که نظریه کشمکش به بسیاری از مسائل مفهومی و منطقیِ کارکردگرایی ساختاری دچار است.

مفاهیم تورستن وبلن
حسن سواری
تورستن وبلن

وبلن جامعه شناس نبود، بلکه بیشتر در گروه های اقتصاد عضویت داشت و حتی در خود حوزه ی اقتصاد نیز چهره ای حاشیه ای به شمار می رفت. با وجود این، نظریه ای جامعه شناختی پروراند که برای طیفی از رشته ها از جمله جامعه شناسی اهمیت ماندگاری دارد. مسئله ی اساسی برای وبلن رویارویی کسب وکار و صنعت بود.
بخش عمده ای از اهمیت امروزین وبلن به کتاب معروفش نظریه ی " طبقه ی تن آسا " (1899/1994) مربوط می شود. وبلن به طبقه ی تن آسا (که ارتباط تنگاتنگی با کسب وکار دارد) به خاطر نقش آن در ترویج مصرف اسراف گرایانه انتقاد داشت. طبقه ی تن آسا با پرداختن به فراغت نمایشی (استفاده ی غیرتولیدی از زمان) و مصرف نمایشی (خرید کالا بیش از توان مالی) بقیه ی جامعه را نیز تحت تاثیر قرار می دهد. همه ی طبقات اجتماعی تحت تاثیر این شیوه ی زندگی قرار گرفته و در پی آن هستند تا طبقه ی مرفه را به عنوان الگوی خود برگزینند. در نتیجه جامعه ای پدیدار می شود که ویژگی آن اتلاف هر چه بیشتر پول و زمان است. مسئله ای که به نظریه ی طبقه ی تن آسا اهمیت فوق العاده ای بخشیده است، این است که این اثر، بر خلاف بیشتر آثار جامعه شناختی هم عصر خود (و بر خلاف بیشتر آثار دیگر وبلن) به مصرف بیش از تولید توجه نموده و پیش درآمدی بوده است بر جریان رایج در نظریه ی اجتماعی معاصر که از تاکید بر تولید فاصله گرفته و بر مصرف تمرکز کرده است.

مفاهیم نوربرت الیاس
سیده زیبا موسوی
نوربرت الیاس
(1897 – 1990 )

الیاس در شهر بریسواو به دنیا آمد که هنگام تولد او جزء خاک آلمان بود و اکنون در شمار شهرهای لهستان است. الیاس آلمانی بود و یهودی ٬و نظیر همگامانش ٬کسانی چون کارل مانهایم و تئودور آدورنو ٬باروی کارآمدن نازی ها ناچار به جلای وطن شد.ابتدا چندی در پاریس اقامت کرد٬ اما سرانجام مقیم لندن شد .
درباره ی نوربرت الیاس
نوربرت الیاس سهم مهمی در بالیدن و شکوفایی نظریه اجتماعی در روزگار ما داشته است. کار او نمونه پر قدرتی است از امکانات نهفته در ترکیب و تالیفی بدیع که از پویاترین عناصر تفکر جامعه شناسی کلاسیک قوام یافته است٬ در عین حال که الیاس باحفظ استقلال فکری به رویارویی باطیف وسیعی ازشواهد تجربی برمی خیزد. واژگان نظری ویژه وی حالت صلب وایستای عرف های حاکم بر علوم اجتماعی را برهم میزند و به خواننده امکان می دهد فراتر از ثنویت هایی چون فرد/جامعه یادولت /جامعه به مناقشه های حل وفصل ناشده ای که این دوگانه انگاری هابه بارآورده اند نظر افکند. https://fa.m.wikipedia.
نوربرت الیاس از پرآوازه ترین نامها در تاریخ جامعه شناسی جهان است که در سراسر قلمرو وسیع علوم اجنماعی از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب همه دوستداران جامعه شناسی با آن آشنایند،اما علیرغم شهرت فراوان نوربرت الیاس وآثار گرانبهایش،این ابرمرد جامعه شناس را می توان یکی از ناشناخته ترین چهره ها خواند.
راز این غربت حیرت انگیز نمی دانم در چه و در کجا بجویم،ولی چون من و امثال من در ایران یا کشورهای جهان سوم غرق در تاریخ وگذشته ایم همین خود دلیلی ست تا آینده ای را که نوربرت ترسیم کرده بود نبینیم به هر حال نوربرت زنده است وطبق سروده ماندگارسعدی(علیه الرحمه): مرده آنست که نامش به نکویی نبرند.
به گفته رابرت کی مرتون یک کتاب درسی زمانی جای خود را باز می کند که برچند نسل از دانشجویان تاثیر ماندگاری گذاشته باشد.لذا با کمال تاسف هرچند که آثار ماندگار نوربرت در آمریکا واروپا جایگاه خاص خود را دارد اما بامعرفی ضعیفی که جامعه شناسان ایران زمین از این نابغه قرن کرده انددانشجویان ایرانی راه طولانی در پیش دارند تاجامعه ای پست مدرن را در افکار نوربرت عزیز که سالهاست فوت کرده است دریابند.
در کنار بحث از فرایند متمدن شدن که نوربرت یکی از متفکران و مروجین آن است نباید کار جامعه شناسان کلاسیک را از نظر دور داشت بنظر من که خود را هنوز در درک الفبای جامعه شناسی پیایین تر می بینم یادآور می شوم که هر مکتبی و هر جامعه شناسی در دوره خود و درموقعیت مکانی خود کارش ارزشمند و جای تفکر دارد لذا در انتقاد از مکاتب مختلف بارها دیده ایم که جامعه شناسان متاخر از زبان تند استفاده می نمایند مثلاًبی انصافی جامعه شناس مارکسیستی همچون "باتومور" در مورد مکتب فرانکفورت که بیان می دارد: (مکتب فرانکفورت به صورت اصیل آن وبه عنوان یک مکتب مارکسیستی یا جامعه شناسی ،دیگر مرده است) و درجای دیگر درمورد هابرماس که نتیجه گیری می کند ومی گوید که مکتب انتقادی در مارکسیسم وجامعه شناسی تحلیل رفته است در حالی که ارتباطی که هابرماس از آن بحث می کند شاید در مقطعی زمانی یا در موقعیتی جغرافیایی کم کاربرد باشد ولی بنظر بنده همچنان زنده است ودر بسیاری از کشورها و زمانهای آینده یا معاصر می تواند همچنان پویا باشد. یا همان بحث بررسی ساختارهای پنهان مسلط بر جامعه سرمایه داری که مارکسیستهای ساختاری به بررسی آن علاقمند بودند نیز انتقادهای تندی متوجهش شده بود. بی توجهی مارکس به کارکنان خدمانی یقه سفید در برداشت از افکار مارکس توسط مارکسیستهای متاخرتر و توجه" بریورمن" به رده های شغلی عمده در هشتاد سال بعد از مارکس دلیلی بر پویایی دانش جامعه شناسی ست.

مفاهیم ویلفردو پاره تو
پریسا مهدوی
ویلفردو پاره تو

ویلفردو فدریکو داماسو پارتو (Vilfredo Federico Damaso Pareto) جامعه شناس ، اقتصاددان ، مهندس و فیلسوف ایتالیایی بود. اصل پارتو در اقتصاد و مفهوم بارآوری پارتو به نام او است. پارتو یکی از بر جسته ترین نظریه پردازان کلاسیک نخبه گرا شمار می آید وی کوشیده است به کمک رهیافت روانی نظریه ی برگزیدگان را تبیین کند . پارتو با کمک گرفتن از روانشناسی ، اقتصاد و سیاست برخی مفاهیم و تعاریف فیزیک و زیست شناسی و در آمیزی انها در پی ارائه ی " نظریه نخبه گرایی " بر می آید .
بر پایه ی این نظریه در هر جامعه اقلیت برگزیدگان بر اکثریت توده های مردمی یعنی کسانیکه از راه فشارهای غیر عقلانی زیر سلطه قرار می گیرند و همواره منفعل و تابع هیجانند فرمانروایی میکنند . وی هم با سوسیالیسم و هم با دموکراسی مخالف است و آنها را ریاکاری به شمار می آید .
پارتو بیشتر شهرت خویش را وامدار دو مفهومی است که یادآور نام وی هستند. نخستین و آشناترین آنها مفهوم "بهینگی پارتو" است.
یک "تخصیص بهینه منابع پارتو" هنگامی قابل دستیابی است که بهتر کردن وضعیت هرکس، بدون بدتر کردن وضعیت دیگری، ناممکن باشد. دوم؛ قانون توزیع درآمد پارتو است. این قانون که پارتو آن را با توجه به داده های بریتانیا در مورد درآمد کسب نموده بود، نمایشگر رابطه ای خطی میان هر سطح درآمد و تعداد مردمی که بیش از آن درآمد دریافت می کردند بود.
پارتو به نتایج مشابهی برای پروس، ساکسونی، پاریس و برخی از شهرهای ایتالیا رسید. با اینکه از نظر پارتو باید قانونش "موقتا به صورت جهانی مورد پذیرش باشد"، وی امکان وجود استثناهایی را نیز در نظر گرفته بود؛ چنانکه اینگونه شد و شمار زیادی شناسایی شدند. پارتو همچنین به خاطر نشان دادن اینکه برای رسیدن به نتایج استاندارد در نظریه مصرف کننده لزومی ندارد این فرض که "در واقع مطلوبیت کالاها قابل اندازه گیری است"، برقرار باشد، شناخته می شود. مصرف کنندگان به سادگی قادر خواهند بود بسته های کالاهای خود را رتبه بندی کنند، چنانکه اقتصاددانان نیز گفته بودند می توانند.
پارتو در سال های بعدی زندگی خویش با توجه به تغییر باورهای شخصی اش پیرامون چگونگی عملکرد انسان ها از اقتصاد به سمت جامعه شناسی رفت. او به این باور رسید که انسان ها غیرمنطقی عمل می کنند، "اما عقیده دارند که منطقی عمل می کنند."
پارتو به منظور تکمیل تحصیلاتش در ریاضیات و ادبیات به ایتالیا رفت. پس از فارغ التحصیلی از موسسه پلی تکنیک در تورین ۴ در ۱۸۶۹، وی مهارت های شگرف خویش در ریاضیات را به عنوان مهندس برای راه آهن به کار بست. پارتو در طول زندگی اش، منتقدی فعال برای سیاست های اقتصادی دولت ایتالیا بود. او جزوات و مقالاتی را در تقبیح "نظام حمایت از تولید داخلی" و "بسط و گسترش قوای نظامی" منتشر کرد که وی این دو را به چشم بزرگترین دشمنان آزادی می نگریست، اگرچه پارتو مشتاقانه از سیاست اقتصادی بدگویی می کرد و مرتبا پیرامون آن بحث و مناظره می نمود، ولی تا ۴۲ سالگی اقتصاد را به طور جدی نخواند.
آثـار پـارتـو
– رشته اقتصاد سیاسی
– دستورالعمل اقتصاد سیاسی
– اقتصاد ریاضی
– نظام سوسیالیستی
– ذهن و اجتماع
– اقتصاد ناب
– دوره ی اقتصاد سیاسی
– مرجع اقتصاد سیاسی
پارتو به مفهوم تعادل توجه بسیاری داشته است و برای آن چهار ویژگی ذکر کرده است :
پدیده ها خود را در نظام هایی سازمان می دهند .
ویژگی های کلی چنین پدیده های می تواند جدا شود و توصیف شدنی است .
دگرگونی ارزشهای یک جز بر پایه ی قوانین معین دگرگونی هایی در ارزشهای دیگر پدید می آید .
همان قوانینی که برای درک چرایی یک تعادل ثابت وجود دارد ، می تواند برای درک تعادل و حرکت تعادلی بکار گرفته شود .
نقد و نظر افکار پارتو
پارتو در ابتدا برای توجیه مسائل اقتصادی، از پیچیده ترین روابط ریاضی استفاده می کرد و به نظریه پردازی انتزاعی می پرداخت. به همین جهت خواندن آثار پارتو کار دشواری است؛ چراکه در یک صفحه از نوشته خود، افکار متعددی را مطرح کرده و بسیاری از آنها را ناتمام گذارده و توضیح آنها را به بعد موکول کرده بود. اما در اواخر از این امور دست برداشت و به مطالعه مسائل واقعی جامعه و امور اجتماعی پرداخت. او به این نتیجه رسید که برای حل و دریافت سوالات اساسی زندگی نیازی به نظریه پردازی زیاد و استفاده از ریاضیات پیشرفته وجود ندارد؛ بلکه می توان این مسائل را در یک بافت جامعه شناسی سیاسی ، حل و فصل نمود. تاثیر افکار پارتو روی اقتصاد، بسیار تدریجی بود. تنها در دهه 1930 دنیای انگلیسی زبان با افکار او آشنا شد. تصویر او از انسان، تصویری بدبینانه است که دارای عواطف غیر منطقی است که با لایه نازکی از بحث های منطقی پوشیده شده و علی الدوام درگیر ستیزه های طبقاتی است و به ندرت در نتیجه عمل " نخبگان " به آسایش دست می یابد .
مـنابـع ؛
www.donya-e-eqtesad.com
ژید، شارل و ریست، شارل؛ تاریخ عقاید اقتصادی، کریم سنجابی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1370، ج2، ص203.
مارک؛ اقتصاددانان بزرگ جهان، پیشین، 1375، ص30و دادگر، یدالله؛ پیشین، ص 389.
بدن، لوئی؛ تاریخ عقاید اقتصادی، هوشنگ نهاوندی، تهران، مروارید، 1356، ص340.

مفاهیم جورج زیمل
زینب سورابی
جورج زیمل

جورج زیمل در مرکز برلین در اول مارس 1858 درخانواده ای که به طبقه بالای متوسط جامعه تعلق داشت به دنیا آمد. محله زادگاه زیمل، کوی شگفت انگیزی بود که به محله تایمز اسکوایر نیویورک شباهت داشت. زیمل هفتمین و کوچکترین فرزند خانواده اش بود. او هنوز خیلی جوان بود که پدرش که یک بازرگان ثروتمند کلیمی بود و بعد به دین مسیحیت گرویده بود، درگذشت. او موضوعات مختلفی را در دانشگاه برلین مطالعه کرد. جورج در دانشگاه همبولت در رشته های تاریخ و فلسفه تحصیل کرد و در سال 1881 رساله روانشناسی ، انسان شناسی اش که تحت تاثیر نظریه داروین بود رد شد در رساله دکترای فلسفه اش به رد نظریات کانت درباره ماهیت ماده می پردازد. اما بر درستی نظریات کانت درباره زمان و مکان که اساس بحث حسیات استعلایی در نقد عقل محض است، صحنه می گذارد. زیمل، متفکری است که بر متفکران بزرگ هم عصرش تاثیرات فراگیری داشته است. چنانکه میتوان از امیل دورکیم، ناقد بزرگ زیمل، ماکس وبر که در کتاب "اخلاق پروتستان" از زیمل متاثر بوده است نام برد. ترکیب میان افکار شاخص و رفتارهای ظاهری زیمل از او شخصیتی منحصر به فرد ساخته بود و با اینکه به دلایل مختلف هیچگاه نتوانست استاد رسمی دانشگاه شود، در معدود کلاسهای حق الزحمه ای که برگزار می کرد، افراد زیادی با علایق فکری مختلف بر سر کلاس های درسش حاضر می شدند.
زیمل در زمره ی جامعه شناسانی است که به دلیل پرداختن به علوم و مباحث مختلف، با اقبالی کمتر از جامعه شناسان معاصرش در اروپا مواجه بود. وی را پیشگام و پایه گذار جامعه شناس صوری می دانیم. آنچه که در آثار وی ظهور و بروز دارد و به عبارتی وی درصدد تفسیر و تبیین آن است، جامعه شناسی صوری است. جامعه شناسی که زیمل بنیان نهاد، توجه خاصی به فرم کنش اجتماعی دارد. از این رو او را بنیان گذار " جامعه شناسی صوری " می نامند ."مطابق جامعه شناسی صوری، تغییر کمّی اعضای گروه منجر به تغییرات کیفی در کنش متقابل افراد گروه می شود. او در جامعه شناسی خود بر رابطه متقابل فرد و جامعه نظر دارد. به عقیده زیمل، حیات فردی در یک دیالکتیک مداوم با صورت های اجتماعی درگیر است و جامعه صورتی است با اهمیت روزافزون که حیات انسان ها را سازمان می دهد."
جورج زیمل به داشتن یک دیدگاه و رویکرد خردگرایانه مشهور می باشد و اساساً خصیصه جامعه شناسی زیمل جزء نگری است که این تاثیر بسیار مهمی در توسعه و تحقیق در گروه های کوچک، کنش متقابل نمادی و نظریه مبادله گذاشته است. "فریز بی" اعتقاد دارد که خرد کردن جامعه شناسی به مقولات روان شناختی موجب شده که جامعه شناسی زیمل نه تنها برای پیروان کنش متقابل نمادی بلکه برای روانشناسان اجتماعی نیز جذاب باشد .
خرد ترین کار زیمل صورت های کنش متقابل است و با افرادی که در کنش متقابل در گیرند سرو کار دارد وی توجه خود را به این امر چنین بیان کرده است .
زیمل به کنش های متقابل اجتماعی میان کنش های متقابل بیشمار و غیره می باشد و در اینجا زیمل دیدگاه میکروسکوپی و ذره گرایانه خود را طرح می کند . امر روزمره از نظر زیمل در علوم اجتماعی همانند سلول های در علوم طبیعی هستند چنین رویکرد ذره گرایانه ای است که مواجهات زندگی روزمره را به مثابه پایه های بنیادین و اصیل زندگی شکل می دهد از نظر وی امر روزمره به کمک تعاملات شبکه ها و نیرو های اجتماعی منعکس میشود .
امروز جامعه شناسان زیمل را به عنوان یکی از بنیانگذاران رشته خود به رسمیت می شناسند، در حالی که زیمل شخصاً خود را فیلسوف می دانست؛ "اندکی معذبم که در خارج از آلمان همه مرا به عنوان جامعه شناس می شناسند حال آن که من در واقع یک فیلسوفم و فلسفه را وظیفه اصلی زندگی ام برگزیده ام و در حاشیه آن به جامعه شناسی هم می پردازم." به سبب همین دغدغه خاطر است که عنوان یکی از مهمترین کتاب های خود را " فلسفه پول" گذاشته است نه " جامعه شناسی پول "
جایگاه زیمل جایگاهی ایهامی است، به این معنی که از نظر یک حوزه علمی و دانشگاهی خاص نقشی حاشیه یی دارد و در همان حال در یک حوزه فکری دیگر، نقشی محوری و کانونی به خود اختصاص داده است. در این برداشتی که از جایگاه و از کارهای وی می شود عوامل زیادی دخیل است که روش التقاط گرایانه و آمیزه گری زیمل بی شک از جمله این عوامل به شمار می رود. گستره کارهای زیمل از تاریخ نگاری شروع شده و جامعه شناسی، روانشناسی و زیباشناسی را نیز در بر می گیرد. جامعه شناسی زیمل صورت بندی مفهومی جهان بینی امپرسیونیستی بود. جورج زیمل به داشتن یک دیدگاه و رویکرد خردگرایانه مشهور می باشد و اساساً خصیصه جامعه شناسی زیمل جزء نگری است که این تاثیر بسیار مهمی در توسعه و تحقیق در گررههای کوچک، کنش متقابل نمادی و نظریه مبادله گذاشته است.
یکی از دلائل شکست او یهودی بودن وی بود. دلیل دیگر این بود که نوع کاری که انجام می داد بیشتر در مجلات و روزنامه ها به چاپ می رسید و نوشته هایش برای افراد معمولی جذاب بوده و مورد توجه جامعه شناسان آکادمیک نبوده است. به علاوه از آنجائی که پست منظم دانشگاهی نداشت از طریق سخنرانی های عمومی امرار معاش میکرد. لذا بیشتر مستمعین وی افراد روشنفکر عادی بودند نه جامعه شناسان حرفه ای.
سرانجام در سال 1913 در استراسبورگ پست آکادمیک گرفت اما باز راضی نبود. به زودی جنگ جهانی اول آغاز شد، سالن اجتماعات استراسبورگ تبدیل به بیمارستان نظامی شد و دانشجویان به جنگ رفتند. او تا پایان عمر در سال 1918 در حاشیه دانشگاههای آلمان قرار داشت. جورج زیمل کمی قبل از پایان یافتن جنگ جهانی اول در 28سپتامبر 1918 در حالی که از خود تاثیرات بسزایی در تاریخ تفکر به جا گذاشته بود بر اثر سرطان کبد در ۶۰ سالگی از دنیا رفت.

آثـار زیمل

– درباره تمایز اجتماعی (1981)
– مسایل فلسفه تاریخ (1982)
– درآمدی بر علم اخلاق (1983)
– فـلـسـفـه پــول (1900)
– جامعه شناسی: بررسی هایی درباره صورت های اجتماع (1901)
– مسایل بنیادی جامعه شناسی (1917)
– فرهنگ فلسفی (1918)
– ادبیات و نقد هنری
– گــوت (1913)
– رامبرانت (1969)
– تاریخ فلسفه (1910)
– فلسفه حیاتگرایی
– کلان شهر و حیات ذهنی
– جامعه و فرد

جامعه و فرد
زیمل با مفهوم آن چه ما ممکن است جامعه " بدوی "، شبیه به تصور دورکیم از همبستگی مکانیکی، بنامیم آغاز می کند. در چنین جامعه هایی پیوندهای نسبتاً کمی وجود دارد که فرد را به گروه متصل می کند، ولی این پیوندها فرد را به گروه شدیداً نزدیک می سازد. زیمل این جا به طور کاملاً واضح از تمثیل ارگانیسم استفاده می کند. ولی تاکید می کند که این نیروها مستقل از افراد جامعه وجود ندارد بلکه بیان تعامل آنهاست.
در این سطح ادغام فرد و گروه به نحوی وجود دارد که مجازات دشوار است- مسئولیتی جمعی برای اعمال وجود دارد. همین که جوامع متمایزتر می گردند، تفرد ممکن و با اهمیت می شود. در عین حال برای فرد کسب مقاصد دلخواه دشوارتر می گردد. به این ترتیب اخلاقی جمعی ایجاد می شود که تعقیب نفع شخصی را تنظیم می کند. هر چقدر که فرد مهم تر شود هنجارهای هادی رفتار عمومی تر می شوند.
زیمل در اینجا درباره اصل ذخیره انرژی صحبت می کند، که افراد و گروههای اجتماعی کوچکتر را تشویق می کند تا کارکردهایی را برای جمع وسیعتری انجام دهد. بنابراین، هر چه فرد مهم تر می شود، جامعه قوی تر می شود.
هنگامی که زیمل درباره تقسیم کار صحبت می کند، بحث او این است که، اولاً تقسیم ار گستره های مجزایی خلق می کند و این ها در سطح انتزاعی تر گرد هم آمده و گستره اجتماعی جدیدی نمایان می گردد. این با نظریه تحول اجتماعی تالکوت پارسونز که نیم قرن بعد بسط بافت همانند است.
فلـسـفـه پـول
فلسفه پول شاهکار واقعی جامعه شناسی نظری تاریخی، اثر مهم زیمل است. فلسفه پول یک تحلیل بهم پیوسته و فشرده ای است که در آن پول چونان پدیده اجتماعی کامل بررسی شده است که کل جامعه و نهادهایش را در بر می گیرد. زیمل در کتاب فلسفه پول از جنبه های تئوریک و فلسفی از یک سو و به صورت خاص از ارزش از سوی دیگر مینگرد و تاثیر آنرا در دنیای درونی کنشگران و کلا در فرهنگ عینی گرایی مد نظر قرار داده است. در فلسفه پول بر محور"پول" چون" پدیده اجتماعی کامل " به نقد روابط اجتماعی در جامعه مدرن می پردازد.
زیمل را معمولاً" جستارنویس " معرفی می کنند که مسائل گوناگون زندگی روزمره را با نگاهی دقیق و تحلیلی موشکافانه بررسی کرده است، اما پراکندگی موضوع هایی که زیمل به آنها پرداخته است نباید ما را از وحدت عمیق آثارش غافل کند، چرا که زیمل صورت های گوناگون کنش متقابل میان افراد و آگاهی هر فرد به عضویت در گروه اجتماعی را نه تنها زمینه ساز ظهور جامعه بلکه عین"جامعه" می داند. جامعه شناسی صورتهای جامعه زیستی که زیمل آن را"جامعه شناسی ناب" می نامد و جستارهای گوناگون جامعه شناسی صوری، معرفت شناسی ساختاری، فلسفه پول، فلسفه فرهنگ و زندگی که همگی سنتزهای اصیلی هستند از بینش نئوکانتیسم(تضاد صورت و محتوا) و ویتالیسم(کنش متقابل).
" تراژدی فرهنگی " یکی از مسایل بسیار مهمی که زیمل آنرا در زندگی روزمره دنبال می کند که درآن دستاورد ها و کالاهای عینی هویتی مستقل از آدمی می یابند. هر چه جامعه رشد می کند و فرهنگ عینی گسترش می یابد شکاف میان فرهنگ عینی و ذهنی برجسته می شود. پول در عقلانی شدن زندگی روزمره از طریق اهمیت دادن به تفکر و هوشمند ی در دنیای جدید دخالت دارد اقتصاد پولی موجب افزایش روابط غیر شخصی در میان انسان هاست. پول پیوند ها و وفاداری ها ی مبتنی بر خون و خویشاوندی را سست می کند. پول به پیشبرد محاسبات معقول امور یاری می رساند و باعث پیشرفت تعقل میشود.
روش زیمل مبتنى است بر تفسیر امر کلى به میانجى امر جزیى، به نحوى که کلیت ساختارى زندگى مدرن ازطریق رجوع به یک جزء، عنصر، تصویر، کنش، کالا و از این قبیل تحلیل و عیان مى شود.همین امر یعنى عطف توجه به کنش هاى متقابل چهره به چهره، میکروارگانیسم ها، حالاتروانشناختى و خلاصه هر یک از اجزاى ظاهراً بى اهمیت زندگى مدرن، متفکرینى نظیر زیملرا از آنان که نقطه عزیمت تفکر خویش را مفاهیم کلى و انتزاعى قرار مى دهند ممتاز ومتمایز مى کند. خود زیمل نیز روش خویش در "فلسفه پول" را با این عبارت تصریحمى کند: "وحدت این پژوهش ها در این امکان نهفته است که کلیت معناى حیات را مى تواندر هر یک از جزئیات آن یافت." بر همین اساس، پدیده پول نیز در وهله اول به منزله ابژه اى کاملاً جزیى و محدود تعریف مى شود و سپس این پدیده جزیى به کلیت جامعه تسرى مى یابد. البته این شیوه در کلیه آثار زیمل مشهود است.
آغاز پژوهش و تفکر با جزئیات ظاهراً بى اهمیت، تصادفى، گذرا و حادث که در نهایت همین جزئیات به کلید فهم واقعیت اجتماعى به منزله کلیت بدل مى شوند، واقعیتى که همواره خود را در هیئتى قطعه وار و تکه پاره (fragmentary) نشان مى دهد. به همین دلیل هیچ نقطه عزیمت ممتازى براى تفکر وجود ندارد و هر پدیده اى را مى توان ابژه تامل قرار داد. هر پدیده اى در بطن خود حامل و پشتوانه پدیده اى دیگر است و هیچ چیزى را نمى توان پدیده اى مطلق و بى ارتباط با دیگر اشیا و امور دانست. اشیا و امور درهم تنیده اند و هر یک به میانجى یکدیگر و نیز به میانجى کلیت، نظمى نمادین را شکل مى دهند. انتخاب پول به عنوان نقطه عزیمت اثر عمده زیمل نیز صرفاً به دلیل مزیت هاى این ابژه به لحاظ جزیى و کلى و آن رابطه ویژه و منحصر به فردى است که این پدیده راز آمیخته با کلیت جامعه و افراد دارد.
پول پدیده اى تاریخى و جزیى است (و از دل شرایطى خاص برآمده است) که اثراتى انضمامى و عینى بر حیات درونى افراد به طور خاص و بر فرهنگ به طور عام مى گذارد. اما با توجه به روش زیمل پول را نمى توان فقط به منزله ابژه اى تاریخى و خاص و به منزله امرى تجربى درک کرد، زیرا روشى که تنها به همین زمینه منحصر و محدود شود از نظر او سر آخر به نوعى تلنبار کردن فکت هاى تجربى مى انجامد و به کلیت به منزله میانجى تجربیات و مشاهدات تاریخى و جزیى راه نمى برد. در متن این کلیت، پول از وضعیتى استثنایى بهره مند است. به زعم زیمل پول بهتر از هر پدیده اى مى تواند پرده از "جوهر درونى حیات" و "واقعیت اجتماعى سیال و در حرکت" بردارد.
از یک سو پول پدیده اى جزیى و خاص است و از سوى دیگر خود کلى ترین و انتزاعى ترین شىء یا کالا محسوب مى شود. این کالاى نامتعین، بى شکل و انتزاعى از فرآیندهاى کار و تفکیک تولید مى شود و به همان فرآیندها تغییر مى یابد، آن هم بى آنکه در این فرآیند تغییر و تبدیل چیزى را از دست بدهد. یا به بیان دیگر پول همه چیز را به خود و خود را به همه چیز بدل مى سازد. حتى در اینجا مى توان از اصطلاح هگلى (کلیت انضمامى) سود جست، یعنى چیزى که هم تجلى و بیان امر خاص است و هم آنچه کلى است.
از جمله اصول و پیش شرط هاى مهم و اساسى در رویکرد زیمل درک و فهم اقتصاد بر مبناى روابط و نظام مبادله است، به نحوى که کلیت اقتصاد به نظام مبادله فرو کاسته مى شود. (اهمیت مبادله در نظریه زیمل در تقابل آن با تولید و نظام و روابط تولیدى مشخص مى شود.) اساساً مبادله انتزاعى ترین نوع کنش متقابل و تعامل محسوب مى شود، تا جایى که از نظر زیمل هر کنشى، "هر نوع مکالمه یا گفت وگو، هر نوع احساس یا تاثر (حتى اگر مورد انکار قرار گیرد)، هر نوع بازى، هر نگاهى به شخص دیگر" را باید به منزله نوعى مبادله تلقى کرد. کلیت نمادین و انتزاعى مبادله که به نوعى برسازنده جامعه است مى تواند در قالب هر نوع کنشى شکلى عینى به خود بگیرد. اما فارق از دلالت ها و مصادیق بى شمارى که زیمل به مفهوم مبادله منتسب مى کند و هر یک از آنها معرف خصلت کلى و عینى مبادله است، در حوزه اقتصاد ما با نظامى از مبادله روبه روییم که در آن پول و کالاها بنا به قوانین خاص خود به جریان و گردش مى افتند.
کلان شهر و حیات ذهنی
مقاله زیمل در باب "کلان شهر و حیات ذهنی "، یکی از بهترین و مشهورترین کارهای اوست و غالباً اساس و مبنای جامعه شناسی شهری می شود مراکز بزرگ شهری در جهان مدرن موجب تغییری در زندگی انسان میشود، مستلزم قابلیت های متفاوتی اند با قابلیت هایی که حومه و شهر کوچک ایجاد می کند و در این یک زندگی نسبتاً کند است و ایجاد و ایجاد پیوند هایی عاطفی با دیگران و در سطحی ناخود آگاه امکان پذیر است.
در شهر بزرگ ما دائما با تغییرات حسی و دگرگون کننده بمباران می شویم، هزاران انسان در حال گذر، سریع، ترافیک سنگین، فعالیت های بیشمار، تابلو های فروشگاهها، آگهی ها و همه توجه ما را جلب می کند. بقاء در چنین جهانی بدون شکل دادن به نیروی عقلانی امکان پذیر نیست .
نظریه بیگانگی زیمل
آخرین فصل فلسفه پول ما را به نظریه بیگانگی در نظر مارکس و لوکاچ نزدیک می کند. در حقیقت تصور زیمل از فرهنگ عینی شبیه تصور لوکاچ از طبیعت ثانوی است- به جز اینکه زیمل امیدی به تغییر آن ندارد. زیمل این را بر حسب تقسیم میان فرهنگ ذهنی و عینی تحلیل می کند- فرهنگ عینی عبارت از اشیایی است که یک فرهنگ تولید می کند و فرد منفرد بر آن تاثیری ندارد. مادام که جامعه وسیع تر می شود و خود ذهن یا فرهنگ عینی غنی تر می شود، اختلافاتی میان فرهنگ عینی و ذهنی بروز می کند.
جامعه ای که ر آن فرهنگ عینی و ذهنی سازگارند- چامعه ای که در آن همه ما همان قدر می دانیم که دانستن امکان پذیر است- نوعی عصر طلایی خواهد بود. رشد فرهنگ عینی چنین امکانی را محو می شازد و مهمترین چیز در این فرآیند تقسیم کار است.
اصل مطلب زیمل این است که اگر هدف تمامیت فردی و خشنودی بعد از انجام دادن کار است، ما هر دفعه حیات پشتی را انتخاب می کنیم. تقسیم کار نمی گذارد که تمامیت خودمان را در آن چه تولید می کنیم مشاهده کنیم. ما از محصول کارمان بیگانه می شویم.
همچنان که مجموعه های اشیا اهمیت بیشتر می یابند، بهره مند شدن یک شیء از اهمیتی خاص و شخصی به طرز فزاینده ای دشوار می شود. زیمل می گوید که سه دلیل وجود دارد که چرا این رخ می دهد: کمیت مطلق اشیا به این معنی است که ایجاد رابطه نزدیک شخصی با آنها دشوار است، و اشیایی که مردم آن ها را دوست دارند. این موضوع از طریق یکسان سازی اشیا و تغییرات سریع در مُد، از آن چه بعداً می آید تقویت می شود.
نتیجه: زیمل به وبر وبه نظریه پردازان فایده مندی نهایی بسیار نزدیک تر است- آنچه را زیمل درباره فرهنگ عینی گفته است می توان بخشی از فرآیندی دانست که وبر عقلانیت نامید، و هر اقتصاد بازاری را "مفروض" می پنداشتند و نه محصول روابط زیربنایی. یان کرایب می گوید: تصور می کنم آنچه زیمل دو دستی می چسبد و و بر موفق نمی شود آن را محکم بگیرد فهم تجربه انسانی است و شیوه ای که با آن تجربه منتقل شده و به وسیله جامعه مدرن از هم فرو پاشیده می شود.

زیمل در مباحث خود دو رویکرد عمده را در جامعه شناسی معرفی می کند :
1- جامعه شناسی عمومی؛ که با تعلق به سطح میانی، به محصولات فرهنگی اجتماعی تاریخ انسان می پردازد. در این رویکرد، به اموری نظیر گروه، ساختار، تاریخ جوامع و فرهنگها، توجه خاصی صورت می گیرد؛
2- جامعه شناسی فلسفی؛ که به سطح کلان تعلق دارد و موضوع آن، سرشت و طبیعت نوع بشری است."
مــنابع ؛
www.pajoohe.ir
www.wikipedia.ir
آروین گافمن
آروین گافمن در ژوئن سال (1922) در شهر مانویل از ایالت البرتای کانادا از پدر و مادر یهودی (ماکس و آنه)زاده شد. وی مدرک لیسانس را با درجه ممتاز از دانشگاه تورنتو اخذ کرد و مدارج بالاتر را در دانشگاه شیکاگو گذراند. گافمن به خاطر فعالیت های حرفه ای اش به کسب جوایزی نائل آمد که عبارتند از:
جایزه جورج اورول به خاطر مقاله(تبلیغات جنسی)
جایزه مک ایور به خاطر کتاب(نمود خود زندگی روزمره)
جایزه مید- کولی به خاطر مقاله روانشناسی اجتماعی
نمود خود در زندگی روزمره اولین اثر گافمن بوده است.او در این کتاب به دنبال پاسخ به این سوال است خود یا هویت افراد چگونه شکل می گیرد.
خوددرکی که گافمن از خود دارد خودی که به عنوان فردی از جامعه به کنش اجتماعی دست میزند خودی نیست که تحت تاثیر فشار ها و نیروهای اجتماعی به یکباره ساخته و پرداخته شده باشد و به صورت ثابت و متعین دست به کنش بزند. بلکه این خود :خودی است که هر لحظه در کنش اجتماعی در شرایط خاص شکل میگیرد و ابزار می شود.
هویت اجتماعی
یکی از مسائلی است که در اندیشه های گافمن نقش کلیدی دارد .هویت اجتماعی که گافمن به آن عقیده دارد هویتی است که در جریان کنش های اجتماعی زاده میشودو به وجود می آید. گافمن در ضمن بحث در باره هویت اجتماعی را هویتی خواسته یا نا خواسته به بحث فرد و جامعه نیز وارد می شود.
مبانی فکری و زمینه های شکل گیری نظریه گافمن
بیشتر از افرادی چون :(دورکیم/زیمل/) تاثیر پذیرفته است.در حوزه تعامل چهره به چهره به شدت تحت تاثیر مفهوم واقعیت اجتماعی دورکیم بودو زیمل نیز در زمینه اشکال اجتماعی استفاده بسیار برده است.او از مید نیز تاثیر گرفته .مفهومی که گافمن از خود دارد سخت تحت تاثیر مید است به ویژه بحث مید در مورد تنش میان من یا همان خود /خودجوش.
مفاهیم آلفرد شوتس
روزین نقدی
آلفرد شوتس

آلفرد شوتس:همانگونه که می دانیدجامعه شناسی که مربوط به هریک از افرادوتعامل والگوهای آنان است راجامعه شناسی خرد می گویندورویکردهای مختلفی در تحلیل این نوع جامعه شناسی وجود دارد مهم ترین آنها کنش متقابل نمادین وشاخه ی دیگر از سنت فلسفی اروپایی پدیدار شد که نشئت گرفته از آلفرد شوتس و پیروان اوست
پیدایش جامعه شناسی خرد هرچیز قبل ازآن وجود داشت بیشتر مربوط به سیطره جامعه شناسی کلان بود و خود ابعاد حیات اجتماعی را مورد بررسی قرار داد بطور کلی میتوان گفت جامعه شناسی خرد سه ویژگی دارد: تعامل اجتماعی رو در رو میان عاملان انسانی و سپس اینکه آنها بیشتر برمعناها تاکید دارند تا برکاربردها و درآخر اینکه بیشتر برتجربه ی زیسته توجه دارند تا مفهوم انتزاعی از جامعه.
رشد و گسترش جامعه شناسی خرد ابتدا پدیدار شناسی که قدیمی ترین آنهاست دغدغه ی اصلی رومیان این بود پاسخ به این سوال که شناخت چیزها چگونه ممکن است و ادعایشان تجربی و حسی بود نه انتزاعی بعد از پدیدار شناسی دومین سنت مهم کنش متقابل نمادین وبلومر آنرا اختراع کرد وگافمن نیز با نظریه ی رویکرد نمایشی نظریه ی دیگری داد
آلفرد شوتس و پدیدار شناسی اجتماعی
سرشت بین الاذهانی هرنوع فهم واقعی از طرف مقابل الزاما از شرح هایی آغاز میشود که مشاهده گر برمبنای تجربه زیسته خود صورت داده است وباید در دو زمینه بحث شود از
1"فهم کنش هایی که بدون قصد ارتباط صورت گرفته
2"مواردی که گویای این قصد هستند
فرض اول فرض کنید ما به فردی نگاه میکنیم که مشغول قطعه قطعه کردن چوب است و فرض کنید ما جز نگاه کردن چیز دیگری در موردش نمیدانیم از تفسیر مشاهداتش پی میبریم( چوب بر) که او هم نوع ماست و حرکات جسمانی او نشان میدهد مشغول کاری است که ما به آن چوب بر میگوییم اگر تفسیر مشاهدات را نقطه ی شروع کار بگذاریم میتوان خود را جای او گذاشته و هدف او را هدف خود بدانیم با همین فرض به تجربه ی زیسته او میپردازیم
دوم:یعنی علاوه بر اینکه یک داده درباره ی گذشته آن تشخیص وطرح کلی که کنش فعلی او درچارچوب آن قرار میگیرد نیز چیزهایی بدانیم میتوان درباره ی او به نتایج قابل اعتماد تری دست یافت مثلا چوب بری شغل همیشگی اوست یا نه؟…
تثبیت معنا و تفسیر معنا:نشانه های مورد استفاده دو نوع معنا دارند معنای ذهنی،معنای عینی
معنای عینی معنای اصلی نشانه و معنای ذهنی معنای است که از ذهنیت فرد نشئات میگیرد
هنگامی که تفسیرگر معنای ذهنی و عینی محتوای ارتباط را تشخیص داد میتواند قدمی پیش رفته و علت شکل گیری این ارتباط را پی جویی کند پس او در پی هدف شخص دگر در این ارتباط خواهد بود و ضرورتی هم ندارد که جستجوگر این علت حتما مخاطب ارتباط باشد بدیهی است که شناخت انگیزه ی علی همواره مستلزم شناخت طرح و انگیزه ی دانسته است
معنای ذهنی و عینی:چارچوبی است که انواع اثر شامل میشود بر این اساس میتوان یک اثر را به دو شیوه تفسیر کرد نخست میتوان آنرا در مقام یک ابژه واقعی یا خیالی در نظر داشت و دیگر آنکه انرا اثری که بر محتویات ذهنی سازنده آن گواهی میدهد در نظر گرفت.
کشف معنای ذهنی به این معناست که به طور هم زمان یا شبیه هم زمان کنش های مختلفی را مرور کنیم که به تجربه تولید کننده شکل داده اند برعکس در فهم معنای عینی فقط به خود محصول نظر داریم نه به نحوه ی تولید آن بر این اساس زمینه ی معنای ذهنی در صورتی مطرح میشود که آنچه در زمینه ی عینی وجود دارد در مقام یک زمینه معنا محصول ذهن دیگری باشد
معنای عینی چیزی نیست جز تلاش تفسیرگر برای سامان دهی تجربیاتش از آن محصول درون چارچوب کلی تجربه ها خود پس امری مستقل محسوب میشود ولی معنی ذهنی متضمن ارجاع به شخص خاصی است که تفسیرگر باید از او تجربه ی خاص داشته و وضعیت ذهنی او را در ذهن خود مرور کند تا آن معنا را بیابد
منبع:
سادا ژاندروان(1378)، تساهل در تاریخ اندیشه ی غرب(ترجمه عباس باقری) مجموعه مقالات،تهران،نی
www.amar.org.ir
http://www.yavarfathi.pearsianblog.ir/tag/9
مفاهیم ادموند هوسرل
علی شریفی
ادموند هوسرل

ادموند هوسرل در ۸ آوریل ۱۸۵۹ در پروسنیتس در موراویا که جزء اتریش بود و اکنون در جمهوری چک قرار دارد متولد شد. او در دانشگاه های گوتینگن و فرایبورگ در سمت استاد فلسفه تدریس می کرد. هوسرل سعی داشت مانند راسل برای فلسفه یک مبنای ریاضی پیدا کند. برای این منظور وی از منطق فرانتس برانتانو کمک گرفت.
هوسرل در سال ۱۸۷۸ به برلین رفت و در سخنرانی های کارل وایراشتراس و لئوپولد کرونکر شرکت نمود. در سال ۱۸۸۲ رسالهٔ دکتری خود را در ریاضیات محض تحت عنوان مقدمه ای بر نظریه محاسبه متغیرها زیر نظر لئوپولد کرونکر به پایان رساند. در طول سال های ۱۸۸۴ تا ۱۸۸۶ در وین در کلاس های درس فرانتس برنتانو شرکت کرد. وی در سال ۱۸۸۶ در هاله اقامت گزید و در درس های روانشناسی کارل اشتومپف شرکت کرد. در سال ۱۸۹۱ نخستین کتاب خود به نام فلسفه حساب: پژوهش های روانشناختی و منطقی را که به برنتانو تقدیم کرده بود به چاپ رساند. در طول سال های ۱۸۹۰ تا ۱۹۰۰ با گوتلوب فرگه آشنا شد که انتقادات او از دیدگاه های هوسرل در فلسفه حساب در تغییر توجه هوسرل، منجر به چاپ پژوهش های منطقی در سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۰۱ گردید..
پدیدار شناسی
"پدیدارشناسی" به عنوان یکی از مهم ترین مکاتب فلسفی و همچنین، راهبردی پژوهشی در قرن بیستم به شمار می رود و هم چنان که از نامش پیداست، پدیدارها را مدنظر دارد. پدیدارشناسی دارای سیر تاریخی خاصی است و از نظر لغوی به معنای مطالعه یا شناخت پدیدارها بدون هرگونه قضاوت و ارزش گذاری از جانب محقق می باشد. واژه پدیدارشناسی در آثار اندیشمندان مختلف در معانی متفاوتی به کاررفته است که از آن جمله می توان به "ارغنون جدید" اثر یوهان هاینریش لمبرت، "پدیدار شناسی روح" اثر هگل و نیز نوشته هایی از کانت اشاره داشت.
لمبرت پدیدارشناسی را در قرن هجدهم، نوعی نظریه در باب توهم می دانست که منظور از پدیدارها را در آن اشاره به ویژگی های موهوم تجربه بشری است. هگل از این اصطلاح، روشی برای درک امری واقعی و شناخت ماهیت فی نفسه ذهن از راه پدیدارها و هوسرل آن را روش مطالعه توصیفی و بدون پیش فرض درباره ی پدیدارها معنا کرده اند.
امروزه این روش با نام ادموند هوسرل(1938-1859) فیلسوف آلمانی پیوند خورده است، چرا که وی به عنوان بنیانگذار این مکتب معرفی میشود و اگرچه بعد از وی دیگر متفکران از جمله هایدگر، سارتر، مرلو پونتی، لویناس، ریکور، دریدا و دیگران نیز دراین حوزه مشارکت دارند، اما میتوان گفت همچنان که اشاره شد در کار این متفکران، پدیدارشناسی بیشتر به مثابه رویکرد بکار رفته است تا روش.
البته پدیدار شناسی هوسرل را نمی توان دستگاهی منظم از اصول و مبانی و فروع و نتایج قلمداد کرد. به همین سبب هم بود که از همان زمان که هوسرل مباحث خود را مطرح کرد متفکران دیگری با ورود به همان مباحث و استفاده از زمینه ها و اصطلاحات و توجهاتی که او ایجاد کرده بود، راهی متناسب با بقیه مبانی خود دنبال کردند. و باز به همین سبب است که بسیاری از محققان در حوزه پدیدار شناسی اغلب از نهضت پدیدار شناسی یا روش پدیدار شناسی نام می برند تا مکتب یا نظامی فلسفی.
پدیدارشناسی در طول یکصد سال بسط و گسترش خود اَشکال گوناگونی به خود گرفته است و امروزه روشهای گوناگونی چه بی واسطه چه با واسطه به پدیدارشناسی ارجاع دارند. رهیافت های اصلی پدیدارشناسی با ذکر نمایندگانی از آنها در تقریر مکس مانن به شرح ذیل دسته بندی شده است:
1. پدیدارشناسی استعلایی: هوسرل.
2. پدیدارشناسی وجودی: هایدگر، مرلوپونتی.
3. پدیدارشناسی هرمنوتیکی: هایدگر،گادامر.
4. پدیدارشناسی اگزیستانسیالیستی: هایدگر، سارتر.
5. پدیدارشناسی زبانشناسانه: دریدا.
پدیدار شناسان دیگری پس از مکس مانن این فهرست را تکمیل کرده و شاخه های تازه تری را بر شمرده اند :
6. پدیدارشناسی نشانه شناسانه: ژیل دلوز.
7. پدیدارشناسی تکوینی : هوسرل متآخر، فوکو، ریکور.
8. پدیدارشناسی تکّونی: آنتونی جی اشتاین بوک
9. پدیدارشناسی انتقادی کار هابرماس
بنابراین بی دلیل نیست که این جنبش فلسفی را فراگیرترین جریان فلسفی قرن بیستم دانسته اند . امروزه پدیدار شناسی ستون اصلی فلسفه و فرهنگ و هنر و تفکر پست مدرن تلقی میشود بنابراین بدون یک فهم اجمالی و البته دقیق از پدیدارشناسی نمی توان داعیه دار فهم ذات و نمود ها و ظهورات عصر پست مدرن بود.
هوسرل و پدیدار شناسی
هوسرل در ۸ آوریل ۱۸۵۹ در پروسنیتس در موراویا که جزء اتریش بود و اکنون در جمهوری چک قرار دارد متولد شد. او در دانشگاه های گوتینگن و فرایبورگدر سمت استاد فلسفه تدریس می کرد. هوسرل سعی داشت مانند راسلبرای فلسفه یک مبنای ریاضی پیدا کند. برای این منظور وی از منطق فرانتس برانتانو کمک گرفت.
پدیدار شناسی هوسرل چندان دشوار است که حتی کسانی که از نزدیک مباحث آن را دنبال می کردند تا پس از نیم قرن با دید شک و یا انتقاد به آن می نگریستند. ولی نظر اهل دقت بر آن بود که این وضع نشانه قدرت و قوت پدیدار شناسی است که در مدتی کوتاه این چنین تنوع و تعدد پیدا کرده و به صورت های مختلفی تقریر می گردد.
یکی از مهم ترین کتاب های هوسرل، پژوهش های منطقی است.پژوهش های منطقی از نظر هوسرل، نظریه شناخت یا شناخت شناسیاست. پرسش از ذات منطق، به صورت بنیادی مطابق با پرسش مهم شناخت شناسی، یعنی معنای ابژکتیویته است. این نظریه برای هوسرل همان منطق محض است، که از آن جا که باید به بررسی صورت شناخت به خودی خود بپردازد، می توان آن را "نظریه نظریه ها" دانست.
بر مبنای این که در چه حوزه ای از یک روش استفاده شود، می توان روش شناسی را به دو دسته تقسیم کرد؛ دسته اول روش شناسی هایی که بر اساس فعالیت های جسمانی صورت می گیرند و دسته دوم روش شناسی هایی که بر مبنای افعال عقلانی مورد نظرند. در این بحث از روش پدیدارشناسی، هوسرل توجه خود را به افعال عقلانی معطوف ساخته و به این مساله توجه دارد که برای داشتن تفکر صحیح، باید به چه مسیری توجه نمود. در این حالت، می توان روش شناسی را عملی دانست که شیوه کسب دانش و فهم آن را به طور صحیح نشان می دهد. البته، نباید روش شناسی هوسرل را صرفاً در حد یک روش تقلیل داد، بلکه باید آن را مدخلی دانست که از طریق آن هوسرل به بیان پدیدارشناسی می پردازد. هوسرل درصدد است تا مبنای استواری برای تمام علوم- بخصوص فلسفه به وجود آورد و او آن نوع آگاهی را مدنظر دارد که به نحو بی واسطه ای داده ها را به حضور می آورد. این بیان، نخستین قاعده روش پدیدارشناسی هوسرل است. پدیدارشناسی خود را از مفروضهای پیشین بی نیاز می داند از این رو به عنوان فلسفه اولی خود را معرفی می سازد.
به عبارت دیگر از نظر هوسرل، روشن سازی پدیدارشناسانه و ساختارهای بنیادین آن در هم پیوندی میان آگاهی و ابژه می تواند ریاضیات خام را به صورت منطق محض درآورد. بدین ترتیب، پرسش از منطق، همچون شناخت شناسی، به پرسش از "معنا و ابژه شناخت" بازمی گردد. از این نظر، منطق علمی در کنار علوم دیگر نیست، بلکه در واقع باید به مطالعه پیشینی و صوری تمام علوم به خودی خود بپردازد. یک علم تا آن جا علم است که صورت منطقی به خود گیرد. منطق اساساً یک تکنیک نیست که مبتنی بر زندگانی و جریان سیال ذهنی باشد، بلکه شامل منطق محض، به عنوان یک دانش نظری از صورت های منطقی ایده آلی است که خود جزئی از زندگانی آگاهی نیستند.
دانش بنیادینی که هوسرل در جستجوی آن بود، پیرو اصطلاح شناسی ارسطو و دکارت، همانا فلسفه نخستین است؛ یعنی علمی که به "موجود چونان موجود" می پردازد. از نظر هوسرل "فلسفه نخستین"، همچون یک دانش، در معنای ارسطویی آن که به موجود به معنای عام نظر دارد "علم سرآغازهای بنیادین" است، که در جستجوی روشن ساختن این موضوع است که چگونه سوبژکتیویته به شناختِ ابژکتیو از جهان، و نیز از خود به عنوان سوژه استعلایی (فرارونده) دست می یابد. فلسفه نخستین "فلسفه ای از سرآغازها است که خود را در ریشه ای ترین خودآگاهی فلسفی بنیاد می نهد" تا به "نظریه کلی علم" دست یابد.
هوسرل در ابتدا به نوعی تحت تاثیر آموزه های برنتانو بود. اما راهحلهای برنتانو و برخی شاگردانش درحل این مشکل حتی برای خود برنتانو هم قانعکننده نبود تا اینکه هوسرل راه حل تازهای اندیشید و آن اینکه، درست است که مابهازاء آگاهی من وجود دارد، اما این مابه ازاء خود شیء نیست بلکه "نوئما"Noema ی آن است. نوئما تقریباً به معنای "معنا"Meaning است. در واقع آنچه که در پدیدارشناسی هوسرل میتوانیم بطور یقینی بشناسیم این معانی و ساختارها و شرایط آگاهی هم پیوند با آنها، که هوسرل آنها را نوئسیس Noesis مینامد، هستند. جهان اطراف و اشیای آن برای من چه معنا میدهند و این معانی چگونه در آگاهی من شکل میگیرند؟ این سئوال اساسی پدیدارشناسی است.
تعلیق حکم (اپوخه)
هوسرل برای پاسخ به این سوالات روش "درپرانتز گذاشتن" را پیشنهاد نمود و با خلق اپوخه (تعلیق حکم) مشکل اعیان خارجی و جهان اطراف را حل کرد. هوسرل معتقد بود چیزی برای همه وجود دارد و بدون هیچ تردیدی همگان به آن یقین داریم "آگاهی" است. به نظر اوهمین که ما این آگاهی را تحلیل می کنیم؛ می بینیم همیشه آگاهی به چیزی است. آگاهی باید "آگاهی از" چیزی باشد و ممکن نیست خودش به تنهایی بدون اینکه متعلقی داشته باشد به عنوان یکی از حالات ذهنی یا نفسانیات وجود داشته باشد. ما هرگز نمی توانیم هنگام حصول تجربه، بین حالت آگاهی و آنچه آگاهی به آن تعلق می گیرد تمایز قائل شویم. شاید بتوانیم مفهوما تمایزی قائل شویم ولی این دو در تجربه و البته تجربه درونی مطلقا ً تمییزناپذیر خواهد بود. به نظر او آنچه آگاهی ما بدان تعلق می گیرد به عنوان متعلق آگاهی نزد ما وجود دارد و این صرفنظر از هر مقام وجودی دیگری است.هوسرل معتقد است میتوان بدون قائل شدن به هیچ فرضی نفیاً یا اثباتاً، درباره وجود مستقل متعلق آگاهی تحقیق کنیم ودرعین حال از آنجا که به هیچ چیزی اینچنین بدون واسطه دسترسی نداریم، در وضعی هستیم که آنچه را که آگاهی به آن تعلق می گیرد بهتر از هر چیز دیگری بشناسیم و این تحقیق را کاملا مستقل از مسائل حل نشدنی درباره وجود علیحده موضوع تحقیق انجام دهیم و به عبارتی این موضوعات را به راحتی کنار گذاشته ودر بین الهلالین قرارشان داد. در واقع اپوخه کردن راه حلی بود برای معضلات فلسفی که همیشه در مورد موضوع یا وجود یا عین مادی و بیرونی وجود داشت و در راه بررسی هایمان در مورد حالات ذهنی خود و درونیات خود در دیدی کلی تر همیشه متعلقات مادی آنها و یا مراجع مادی آنها مشکل ساز می شد، آنچنانی که گوئی بایست ابتدا مشکلات عدیده و بزرگی که در سر راه وجودهای عینی و مادی و روش شناخت آنها بود حل نمود و بعد به درون رفت و به بررسی دریافت ها و معرفت های درونی پرداخت .هوسرل معتقد بود می توان شناسایی متقنی در درون خود توسط تحلیل حالات ذهنی و درونی خود داشت و برای اینکه به این کار خود برسد اپوخه را مطرح مینماید.مثلا اهمیت ندارد که در خارج درخت وجود داشته باشد، می توان آن را در داخل پرانتز گذاشت؛ تنها چیزی که باید مورد نظر قرار بگیرد این است که وجود این درخت در دنیای خارجی قطعی است. در واقع این یعنی تحلیل منظم آگاهی و آنچه آگاهی بدان تعلق می گیرد که همان پدیدارشناسی است.
به عبارت دیگر تعلیق یعنی اینکه من در مرحله اول به عنوان کسی که روش به کار می برم، قضاوت نمی کنم که این چیزی که بر من گشوده می شود نفس الامر دارد یا نه، چرا که انسان فقط با ظهورات سرو کار دارد. نه اینکه بگوییم نومن ندارند. "تعلیق حکم" است نه "تعلیق وجود". در دیدگاه طبیعی[8] چیزی مستقل از ذهن انسان وجود دارد. هوسرل این دیدگاه را تعلیق می کند. پس تنها پدیدارهایی می مانند که در شهود حسی ظهور کرده اند. بعداً از این مرحله پدیدارشناسی محض به مرحله ذاتی بر می گردد، یعنی فرایند معنا، صورت و ذات بخشی به پدیدارها. هر سه اینها برای او یک معنا دارد. نوعی نومینالیسم را که غیر از نومینالیسم تجربه گرایان است، در اینجا به چشم می خورد. نومینالیسم پدیدارشناسان، کلی تولید می کند. وقتی برای عده ای از پدیدارها اسمی می گذاریم برای این است که ذاتی به آنها تعلق بگیرد، البته نه آن ذاتی که در آغاز تعلیق کردیم؛ ذاتی که آگاهی من آن را به آنها تزریق می کند و این برای طبقه بندی علوم لازم است. در فلسفه ی علم معاصر می گویند علوم غیر ذات گرایند. این به معنای ارسطویی درست است اما به معنای هوسرلی اتفاقاً ذات گرایند. او نوعی ذات گرایی را ایجاد می کند که مستقل از آگاهی بشر نیست بلکه آگاهی بشر آن را به پدیدارها تزریق می کند.
دغدغه هوسرل از این هم بیشتر است. اینکه من مکانیزم دیگری را دنبال کنم و ببینم این علوم چگونه از طریق آگاهی تشکیل می شوند. آگاهی ماهیتاً التفات و نسبت است. آگاهی هویت مستقل نیست. او برای selfماهیت متافیزیکی قائل نیست، و برایش جنبه متودیک دارد. پس آگاهی برایش reduction نهایی است به این معنا که علوم در آگاهی فرد شکل می گیرند (در برابر پوزیتیویستها). پس پدیدارشناسی روش تولید معارف بشری را نشان می دهد. در اینجا بحث توصیف مطرح می شود و به جای قیاس و استقراء، به توصیف پدیدارشناسی می پردازند. هوسرل معتقد است که در تحلیل تمام علوم می توان به پدیدارشناسی پرداخت، اما دغدغه اصلی او فلسفه است. فلسفه می تواند تمام وقایع عالم زندگی را از طریق پدیدارشناسی تبیین کند. شلر اولین کسی است که پدیدارشناسی را در حوزه غیر آگاهی (اخلاق، دین و جامعه شناسی) به کار برد. بعد از هوسرل این روش از آرمان هوسرلی تغییر مسیر داد و تبدیل به علمی شد که در وهله اول به تعلیق شیء از لحاظ نفس الامر می پردازد. مرحله بعد معنادار کردن فنومنها است، یعنی توصیفی از پدیدارهای انسانی در علوم. این روش به لحاظ توصیفی بودنش یکی از پربارترین روشهایی است که در غرب استفاده شده است.
خاتمه
از مهمترین دست آوردهای پدیدار شناسی این بود که نگرش متعارف به جهان ما را از فهم ماهیات اشیاء باز می دارد. باید جز به آنچه از راه تحقیق و بررسی به دست آمده تکیه نکرد. نگرش طبیعی و دریافت های متعارف خود از جهان را نباید بدیهی بینگاریم. با این ملاحضات است که می توان به ساحت ماهیات راه یافت. این نکته اساسی در روش پدیدارشناسی، علاوه بر فلسفه در علوم انسانی هم تاثیر قاطعی داشته است. علومی چون روان شناسی، علوم سیاسی، جامعه شناسی، علوم اقتصادی و … .
هوسرل همچنین بر کسان زیادی تاثیر گذاشت ولیکن تعداد اندکی فلسفه او را به طور کامل پذیرفتند. نامورترین اینان مارتین هایدگر بود که راه گرداند و به تعبیر خودش در راه تفکرش گشتیپدیدار شد و به راهی دیگر رفت. خط سیری که از هوسرل به هایدگر می رسد تا دیگر فیلسوفان اگزیستانسی چون ژان پل سارتر ادامه پیدا می کند. فرد شاخص دیگر در این حوزه فکری موریس مولوپونتی است که کتاب مهمی به نام پدیدارشناسی ادراک را منتشر کرد. از دیگر نمایندگان این فلسفه ماکس شلر است که شیوه پدیدار شناختی را مشخصا در مذهب و اخلاق به کار بست. فیلسوفان آلمانی و فرانسوی بسیار دیگری نیز می توانند در این فهرست قرار گیرند که ذکر نام همه آنان در مجال این مقاله نیست.(http://imanosiman.blogfa.com)

مفاهیم جورج هربرت مید
کیمیا سلیمان نژاد
جورج هربرت مید

حیطه: فلسفه غربی زادروز: 27 فوریه 1863
مکتب: ;کنش متقابل نمادین تاریخ مرگ: 26 آوریل 1931 میلادی (68 سال)
ملیت: آمریکایی محل مرگ: شیکاگو
جورج هربرت مید در 27 فوریه 1863 در هدلی جنوبی، ماساچوست زاده شد. پدرش از کشیشان کلیسای جامع بود که در کالج اوبرلین فن موعظه درس می داد. مادرش الیزابت بیلینگر، متعلق به خانواده ای بود که در آن دستاوردهای فکری ارزش والایی داشت.
جورج در 16 سالگی وارد کالج اوبرلین شد واکنش منفی جورج به برنامه ی درسی بیش از حد کلامی اوبرلین موجب شد که وی ایمان خود را به اخلاقیات مسیحی از دست بدهد.
مید در جایی خاطر نشان کرد که وی بیست سال وقت صرف کرد تا آنچه را که در بیست سال نخست زندگی آموخته بود از ذهن بزداید در سال 1883 جورج از اوبرلین فارغ التحصیل شد و به تدریس در مدرسه ای ابتدایی پرداخت. مید طی سه سال بعد یعنی تا سال 1886 کارهای گوناگونی از تدریس خصوصی گرفته تا نقشه برداری برای احداث راه آهن در مینه سوتا و کانادا انجام داد.
مید را عموماً بنیان گذار نظریه کنش متقابل نمادین می دانند اگرچه واضح اصطلاح "کنش متقابل نمادین" هربرت بلومر در 1937 است.
از مهم ترین مفاهیم موجود در نظریات مید می توان به پراگماتیم (سبط روش های علمی به حوزه های پژوهش فکری همچون روان شناسی، جامعه شناسی و فلسفه) مفاهیم ذهن- خود- جامعه- من فاعلی و من مفعولی و دیگری تعمیم یافته اشاره کرد.
کنش متقابل نمادین: کنش متقابل نمادین یکی از دیدگاه های نظری جامعه شناسی معاصر است که در دهه های اخیر بحث فراوانی را برانگیخته است. در این مقاله سعی شده است تا یک چشم اندازی از کنش متقابل نمادین ارائه گردد که به این منظور ابتدا به مفروضات و اصول و مبانی کنش متقابل نمادین پرداخته شده و سپس سعی در بررسی آراء و نظریات چند تن از جامعه شناسان موثر در کنش متقابل نمادین از جمله چارلز هوتن کولی- جرج هربرت مید و هربرت بلومر شده است. در نظریات کولی ذهن، خود، فرد و نهاد مورد بررسی قرار گرفته است و از دیدگاه جرج هربرت مید که نخستین و معروف ترین جامعه شناسی است که بر عنصر نماد در کنش متقابل تاکید کرده است.

مفاهیم جرج هومنز
عاطفه دهان
جرج هومنز

هومنز و کارکردگرایی ساختاری:هومنز به تبیین نهادها از سوی کارگردگرایان ساختار نیز پرداخته بوده به نظر او نهادها عبارت اند از:" الگوهای به نسبت پایدار رفتار اجتماعی که بسیاری از انسانها از طریق کنشهایشان در نگه داشت این الگوها سهیمند." هومنز میگوید که چهار نوع تبیین در مورد تحلیل این نهاد ها به کار رفته است که از این میان دو تبیین، متعلق به کارگردگرایی ساختاری است که او آنها را رد میکند نخستین نوع تبیین ساختاری است که بنابر آن "یک نهاد خواص به خاطر رابطه اش با نهادهای دیگر در چهار چوب یک نظام اجتماعی، وجود دارد"به نظر هومنز گفتند این نهادها با یکدیگر همبستگی دارند،این نهاد ها را تبیین نمیکند. دومین نوع تبیین ،تبیین کارکردی است که میگوید،"هر نهادی برای آن وجود دارد که جوامع بدون آن نمیتواند ادامه حیات دهد و توازنش را حفظ کند " هومنز پس از فراهم اوردن زمینه برای خفیف کردن تبیین کارکردی، آن را آماج حمله اش قرار میدهد و میگوید:"اشکال کار تبیین های کارکردی در جامعه شناسی نه از اصل کارکردی بلکه از یک واقعیت عملی سرچشمه میگیرد"هومنز برچسب تاریخی را به سومین نوع تبیین ها زد.در این جا نهاد به عنوان حاصل نهایی یک فراگرد تاریخی انگاشته میشود، جالب این است که او تبیین تاریخی را در اصل مانند یک تبیین روانشناختی در نظر میگرفت که چهارمین تبیین مورد نظر او به شمار میاید. هومنز دگرگونی نهادی را پدیده ای همه جایی میدانست و بررسی آن را برای جامعه شناسی می انگاشت.
آثار هومنز:
1-"مقدمه ای بر آرای پاره تو"(1934)
2-"دهقان انگلیسی در قرن سیزدهم میلادی"(1941)
3-"گروه بشری"(1950)
4-"شکل های بنیادین رفتار اجتماعی"(1961)
5-"احساسات و اعمال"(1962)
6-"مناسبت جامعه شناختی رفتارگرایی"(1969).
نظریه مبادله:کنش متقابل بین اشخاص یک نوع مبادله کالای مادی و غیر مادی است.این نظریه از قدیمی ترین نظریه های رفتار اجتماعی است و هنوز هم هر روزه برای تعبیر رفتارهای خودمان از این نظریه استفاده میکنیم.چنان که میگوییم:"چنین و چنان پاداشی را گرفتم"یا"از او خیلی چیزها بدست آوردم"یا حتی "او در گفتگویی که با من داشت خیلی چیز ها از من بدست آورد " اما شاید به دلیل بدیهی بودن آن ، دانش پژوهان علوم اجتماعی این مورد را فراموش کرده اند. هومنز بعنوان نظریه ی مبادله طرح جدیدی از نظریه مبادله در جامعه شناسی آمریکا داشته است.(لوییس کورز،99)او از دریچه جامعه شناسی رفتار به مطالعه مبادله با تاکید بر فردگرایی در مقابل جمع گرایی پرداخته است. نظریه ی مبادله در مقابل نظریه ساخت گرایی، کارگرد گرایی ساختی و مارکسیسم مطرح شده و به پاسخ گویی مشکلات جامعه ی آمریکا پرداخته است.
کارل مارکس
عاطفه رحیمی
کارل مارکس

فیلسوف، اقتصاد دان ، روزنامه نگار و بنیان گذار سوسیالیسم انقلابی.
زادروز :(5 م 1818 میلادی)در شهر تریر آلمان مارکس در تاریخ (14 مارس 1883 میلادی) در لندن در گذشت
نظریه تاریخی مارکس به معنای درک تحولات جوامع بشری بر مبنای شرایط مادی در همه ی دوره های تاریخی بشر است. مارکس در این نظریه تاریخ بشر را به چهار دوره ی :(کمون اولیه/ برده داری/فئودالیسم/سرمایه داری) تقسیم می کند. البته مرحله پنجم هم وجود دارد که مرحله سوسیالیسم است که مربوط به آینده است.
در هر از این دوره های تاریخی بین دو گروه یا دو طبقه از انسان ها تضاد وجود دارد.این تضاد به همراه دگرگونی در ابزار تولید به تبع آن دگرگونی مناسبات تولیدی به عنوان عوامل زیر بنایی همان عواملی است که باعث تکامل جامعه ی بشری و انتقال از دوره ای به دوره ی دیگر میشوند.
در دوران برده داری / فئودالیسم / سرمایه داری تضاد به ترتیب میان برده ها و برده داران /فئودال هال و سرف ها ( ارباب و رعیت) و بورزواها و پرولتارها است.
هر چند در این نظریه هر مرحله نسبت به مرحله ی پیشین پیشرفته تر است اما به هر حال در هر یک از این مراحل بروز تضاد میان دو طبقه اجتناب ناپذیر میشود.این تضاد به نوبه ی خود به شکل جبری منجر به انقلاب در پایان مرحله ی سرمایه داری و گذار به سوسیالیسم خواهد شد.شکل فرماسیون نخست که کمون اولیه نام دارد مربوط به دوره ای است که در آن انسان ها به صورت دسته جمعی زندگی میکردند. مرحله دوم مربوط به نظام برده داری است که در آن ماهیت ابزار تولید که زور بازوی انسان برای شکار است منجر به این میشود که دسته از انسان ها را به عنوان برده می گیرند.
از ه نظر مارکس، تاریخ تمامى جوامع تا به امروز همانا تاریخ نبرد طبقات است. آزادمردان و بردگان، نخبا و عوام، خوانین و رعایا، استادکاران و شاگردان و خلاصه ستمگران و ستمدیدگان. که در تضاد دائمى رودرروى یکدیگر ایستاده اند، در نبردى بى امان بوده اند که هر بار، با واژگونى انقلابى همه جامعه یا با ویرانى مشترک طبقات درگیر در نبرد، خاتمه یافته است.
به عبارت دیگر به نظر مارکس، تضاد دو طبقه را مى توان در تضاد میان کسانى که مالک چیزى جزء نیروى کار خود نیستند و کسانى که 'وسایل تولیدی' را در اختیار دارند و 'ارزش اضافی' تولید شده در چنین دستگاه اقتصادى را به خود اختصاص مى دهند خلاصه کرد.
مفهوم طبقه در نزد مارکس، مفهوم مبتنى بر وحدت است. به عقیده او افکار، اندیشه ها نمودى طبقاتى هستند. اندیشه هاى مسلط در یک جامعه، اندیشه طبقه مسلط آن جامعه است. به عبارت دیگر جهان ایده ها، ارزش، هنجارها، هنر اخلاق، حقوق و سیاست و… از نمود طبقاتى جدا نیست. همچنین نمودهاى قدرت نیز به عقیده مارکس دقیقاً به طبقات اجتماعى وابسته اند. او مى گوید در لحظه معین تاریخ، قدرتى وجود ندارد که از قدرت طبقه مسلط جدا باشد. در جامعه اى که طبقه بوروژوا حاکم است دولت جز دولت بوروژوازى نتواند بود. یعنى دولت در حقیقت وسیله دفاع بوروژوازى از منافع خویش و تثبیت حقوق خویش است. دولت ابزار تسلط طبقه حاکم است و نه داور بى طرفى در بین طبقات. به عبارت دیگر به نظر مارکس 'قانون، دولت هنر و ادبیات، علم و فلسفه و… همه و همه مبتنى بر عوامل اقتصادى و کم و بیش مستقیم در خدمت منافع طبقه حاکم هستند' .
در نزد مارکس، قدرت و مالکیت با هم ارتباط دقیق دارند و مالکیت پدیدهٔ تعیین کننده است. تمایز طبقات بر این اساس است که مالکیت وسایل تولیدى مالکیتى خصوصى است. قدرت هاى با هم تفاوت دارند. زیرا که در چنین دستگاهی، قدرت هاى بنیادى متعلق به صاحبان مالکیت است. حیثیت، وجوه زندگى یا حتى اندیشه ها و افکار و…. از این رو فرق دارد که مالکیت جاى هر کسى را در فرآیند تولید معین مى کند. به عبارت دیگر، مالکیت، موقعیت اجتماعی، یا به قول مارکس نحوه انسان شوندگى 'خود انسان' را تعیین مى کند و این است آن پدیده اى که همه مشکلات نابرابرى را تعیین خواهد کرد.
مارکس در بعضى از نوشته هاى آن از سه طبقه و در برخى دیگر فقط از دو طبقه نام مى برد که عبارت هستند از: طبقهٔ بورژوا و طبقه کارگر (پرولتاریا) و گروه هاى متفاوت غیر از این دو طبقه که طبقه متوسط مى باشد.
مفهوم طبقهٔ متوسط در آثار مارکس به گروه هائى اطلاق مى شود که با توجه به وسیله یا نقشى که در اجتماع یا منابع درآمد دارند، موقعیت متوسطى را در جامعه اشغال کرده اند. مارکس، طبقهٔ متوسط را بین طبقات کارگر پرولتاریا) و بورژوا (سرمایه دار) در نظر مى گیرد.
به نظر او طبقه متوسط یا خرده بورژوا صرف نظر از اینکه در شهر یا در روستا زندگى کنند، با دو ملاک: مالکیت وسایل تولید و کار، مشخص مى شود. بنابراین سرمایه دار، طبقه اى است که وسایل عظیم تولید را با به کار گماردن انسان ها زیاد، در اختیار دارد و 'خرده بورژوا' طبقه اى است که وسایل تولید را به مقیاس بسیار کوچکترى در تصاحب دارد و طبقه 'پرولتاریا' (کارگران) هیچ چیز را در تملک ندارد. بنابراین تنها درجه ثروت، حدود طبقات را تعیین نمى کند بلکه نقش هاى اجتماعى یعنى مناسبات آنها با وسایل تولید، کار و به کار گماردن انسان هاى دیگر در تعیین طبقات اهمیت دارد.
قشرهاى متوسط به نظر مارکس، داراى موقعیت، وظیفه و قدرتى میان طبقهٔ سرمایه دار و طبقهٔ 'پرولتاریا' است و از این رو داراى ماهیت مبهمى است که از هر دوى آنها اخذ نموده و داراى منافع طبقاتى مشخصى نمى باشد. به خاطر همین تزلزل و بى ثباتى است که این قشرها گاهى به سرمایه داراى و زمانى به 'پرولتاریا' مى پیوندند و به تدریج اهمیت خود را از دست مى دهند و جامعه به دو طبقه محدود مى گردد. به نظر مارکس پنج قشر اجتماعى را طبقه متوسط جا دارند:
قشر نخست؛ تولیدکنندگان کوچک مانند: صاحبان صنایع و کارگاه هاى کوچک و خرده مالکان
– قشر دوم: گروه هاى واسطه در معاملات و مبادلات مانند؛ عمده فروشان، خرده فروشان و دلالان
– قشر سوم: کارکنان بنگاه هاى سرمایه دارى
قشر چهارم: صاحبان مشاغل آزاد چون؛ پزشکان، وکلا و روزنامه نگاران
– قشر پنجم: کارمندان دولت و روساى ادارات و افسران
به عقیده مارکس به جزء برخى از مشاغل نخستین و سومین، بقیهٔ قشرها و گروه هاى طبقهٔ متوسط به کارهاى غیرتولیدى مى پردازند و با ارزش نیروى کارگران زندگى مى کنند.
خلاصه آنکه، توصیف مارکس از طبقات اجتماعى با بینش اجتماعى و اقتصادى او و با پیشگوئى وى دربارهٔ وضع آینده جامعه دقیقاً ارتباط دارد و مفهوم طبقاتى او از نوعى 'فلسفهٔ تاریخ' جدا نیست و هم چون همه فسلفه هاى تاریخ تا آنجا که مى خواهد تبیینى بسیار وسیع و بسیار کامل از جامعه و تاریخ ارائه دهد شوق انگیز است، اما آسیب پذیر نیز هست. زیرا به قول 'مندراس' کافى است که در این بناى عظیم یک عنصر ضعیف باشد تا به تدریج همهٔ مفاهیم اصلى آن متزلزل گردند و ما این عنصر ضعیف را نباید در مجموعهٔ پیشگوئى مارکس بجوییم، بلکه در ساده کردن 'نبرد طبقاتی' و گروهه کردن طبقات را در دو طبقه باید پیدا کنیم. حداقل چیزى که مى توان گفت، این است که چنین ادعائى بسیار قابل بحث است.
بهترین دلیل قابل بحث بودن، وجود یک طبقهٔ متوسط است که شرح آن گذشت. البته طبقهٔ متوسط، طبقه اى به مفهوم مارکسیستى کلمه نیست. شکى نیست که جاى طبقهٔ متوسط را در 'فرآیند' تولید نمى توان به آسانى تعیین کرد. آیا این طبقه، طبقه اى است که در استفاده از 'ارزش اضافی' شریک است یا آنکه طبقه اى است که نیروى کار خویش را مى فروشد. مهندسان، کارمندان و پزشکان و… را چگونه باید طبقه بندى کرد؟ باید اعتراف کرد که حل قضیه دشوار است.
یک راه حل این است که بگوئیم اینگونه اشخاص، کارگزاران طبقه بورژوازى هستند و مامور مراقبت از طبقهٔ کارگر. اما در این راه حل هم اشکالات قابل ملاحظه اى پیدا مى شود. این گروه مراقبان به نحو قابل ملاحظه اى بزرگ مى شود و یک طبقهٔ متوسط تازه را هم (طبقه متوسط مزدبگیران متخصص) در کنار طبقهٔ متوسط قدیم که شامل خرده بازرگانان، خرده کارفرمایان و خرده مالکان دهقانى است به وجود آورده که نمى توان در طبقهٔ مزدوران و یا در طبقهٔ سرمایه داران آورد.
بنابرآنچه گذشت در اصطلاح مارکس 'طبقهٔ اجتماعی' به تجمع افرادى گفته مى شود که در سازمان تولید وظیفه یکسانى را انجام دهند. اما مارکس، طبقه اجتماعى را تنها گروه عظیمى از مردم که موقعیت عینى یکسانى را در ساختمان اقتصادى جامعه اشغال مى کنند، نمى داند بلکه در عوض او 'آگاهى ذهنی' را شرط ضروری، براى بسیج موفقیت آمیز طبقه براى مبارزه سیاسى و اقتصادى دانسته است (vista.ir/content).
مفاهیم جفری الکساندر
پارمیس کاکایی
جفری الکساندر
کارکرد گرایی جدید چیست؟
جفری الکساندر موسس کارکرد گرایی جدید، مدعی است که اصطلاح و عنوان(کارکرد گرایی جدید)با توجه به اصطلاح مارکسیسم جدید انتخاب گردیده است .باتوجه به اینکه مارکسیسم جدید تلاشی فکری-اجتماعی در جهت دوباره مطرح کردن تفکر جامعه شناختی مارکسیستی با توجه به شرایط جدید با در نظر گرفتن ضعف ها و انتقادات وارد شده می باشد،کارکرد گرایی جدید نیز می تواند با توجه به شرایط جدید جامعه و علم جامعه شناسی راهی در باز سازی اندیشه کارکرد گرایی تالکوت پارسنز تلقی شود.
پیش فرض اساسی در نزد مدافعان کارکرد گرایی و کارکرد گرایی جدید قابل استفاده بودن بعضی از اصول و مفاهیم ارایه شده توسط تالکوت پارسنز و رابرت مرتن می باشد.لذا مفاهیم،اصول، دیدگاه ها و اطلاعات ارایه شده درکارکرد گرایی ساختی قابلیت بازنگری و بازسازی را دارند و می توانند برای تبیین شرایط امروز مفید واقع گردند.آنها مدعی اند که دیدگاه کارکرد گرایی در بعضی از حوزه های جامعه شناسی و از جنبه های (آسیب شناسی اجتماعی) و(جامعه شناسی فرهنگی)،(تحولات و تغییرات اجتماعی)،(اقتصاد سیاسی)و(جامعه شناسی سیاسی)مورد استفاده قرار میگیرد وبا شرایط جدید مطابقت می یابد.
مشخصات و ویژگی های کارکرد گرایی جدید
کارکرد گرایی جدید متکی بر مفاهیم،اصول و ویژگی های خاص است که آن را از کارکرد گرایی ساختی پارسنزی متمایز می کند. این ویژگی ها عبارتند از:
1) بهره گیری از مفاهیم و اصطلاحات جدیدی چون(کارکرد گرایی جدید)به جای(کارکرد گرایی ساختی).
2)توجه به ثبات و تغیر،قدرت و تکامل و تحول با یکدیگر.
3)طرح جامعه شناسی چند بعدی است.بر اساس این طرز تلقی،الکساندر و همکارانش سعی دارند تا میان نظم (فردی و جمعی) و کنش(مادی و ایده آلی) به تلفیق جدیدی دست یابند.
رابطه ی عناصر فوق توسط الکساندر تحت عنوان (مدل انسجام)طراحی شده است.از نظر او در جامعه به لحاظ نظری وعملی دومشکل عمده وجود دارد.مشکل اول نظم است که در دو سطح کلان(جمعی) و خرد(فردی)ادامه دارد.مشکل دوم کنش است،کنش از نظر الکساندر دارای فرایندی مادی-ذهنی است.کنش از حالت مادی وابزاری تا ایده آلی استمرار دارد.الکساندر این دو روند(نظم و کنش) را در ارتباط باهم در نظر گرفته و بر اساس آن مدلی ترسیم نموده است.
در رابطه ی بین عوامل فوق چهار طرف وجود دارد.در طرف اول که از رابطه نظم جمعی و کنش ابزاری تشکیل شده است،ساخت های مادی قابل برسی می باشند.در این حوزه آزادی فردی وجود ندارد.در طرف دوم که ازبرخورد نظم جمعی وعمل ایده آلی ایجاد می گردد،نرم ها حادث می شوند.در طرف سوم که از رابطه بین عمل مادی ونظم فردی حاصل می شود،عمل عقلانی قابل پیگیری است و در طرف چهارم که از رابطه بین عمل ایده آلی و نظم فردی به وجود می آید،کار گزاری دارای اراده قابل تصور است.
از چهار قسمت فوق الذکر،صرفا قسمت دوم که همان حوزه هنجار ها هستند و از تقاطع نظم جمعی توام باعمل ایده آلی وعادی حاصل می شوند،مطلوب اوست.تمایل وی در این میان بیشتر به بخش کلان و ذهنی است.
الکسانده معتقد است که جامعه شناسی چند بعدی او که همان جامعه شناسی ترکیبی است،در جهت توسعه یک چارچوب توریکی است که در کنش عقلانی و کنش تفسیری و همچنین طرح دیدگاه های ترکیبی از فرد گرایی و جمع گرایی مبتنی است.
آنچه در این دیدگاه به نظر الکساندر مطلوب است،بررسی و تحلیل (نحوه اجتماعی شدن فرد) در جامعه منتج از نیروی جمعی با وجود رفتار های ارادی است.این طرز تلقی نقد کننده ی دیدگاهی است که عمل فردی را مطلقا آزاد یا مطلقا جبری می دانند.
در این طرز تلقی الکساندر در پی طرح دیدگاهی ترکیبی از فرد و جامعه،نظم فردی و جمعی،عمل مادی و غیر مادی و تحلیل عقلانی و تفسیری بر اثر پیوند میان اندیشه های گارفینگل،مید،شولنز،وبر،مارکس و دیگران میباشد.
4)الکساندر در عین این که به عنصر تغییر توجه دارد،بر طرح دوباره تعادل نیز اصرار دارد.
5)در عین تمایز بخشی بین ساخت های شخصیتی، فرهنگی و اجتماعی به رابطه بین آنها نیز پرداخته است.
6)تاکید فراوانی بر تمایز پذیری به عنوان مکانیسم تغییر دارد.
7) شناخت دیالکتیک به عنوان ابزاری برای کنترل،هم گرایی و انحراف،ویژگی نظریه او تلقی میشود.
8) ترنر و همکارانش معتقدند که کارکرد گرایی جدید بازگو کننده ی نظریه ای است که در آن:الف)سطوح تحلیل فرهنگی، ساختی ، فردی با یکدیگر مرتبط هستند.ب) ارتباط بین سیستم و افراد وجود دارد.
ج) متوجه جریان عادی حوادث است ، د) متوجه حرکات متمایز است ، ه) متوجه ساخت های متمادی است.
9)یکی دیگر از ویژگی های آن بیان محدودیت های سیستمی و تفاوت های درون سیستم ها است.
10) جلو گیری از انتقاد درونی ، از طرح نیازها و ضرورت های سیستم ها اجتناب کرده و صرفا به کارکرد ها توجه شده است.
منابع:
daneshnameh.roshd.ir
rase khoon.net
مفاهیم تالکوت پارسونز
سعیده بابایی
تالکوت پارسونز

مقدمه
تالکوت پارسونز (1902-1972) جامع شناس آمریکایی یکی از بزرگترین نظریه پردازان قرن بیستم است. تفحص ژرف در آثار جامع شناسان مهم اروپایی و تامل در مسائل و بحران های عظیم این قرن سرانجام او را به سوی ساختن تئوری های جدید در رابطه با کنش فردی نظام اجتماعی و سیستم فرهنگی کشاند .
پارسونز برای عناصر فرهنگی و اجتماعی در شکل گیری سیاست و اقتصاد نقش عمده ای قائل بود و در ترویج کارکرد گرایی ساختی تلاش بسیار کرد .
تالکوت پارسونز؛ کلان نظریه کارکردگرائی ساختاری
به اعتقاد پارسونز : نظریه عبارت است از یک سلسه مفاهیم انتزاعی خاصی است که تنها منعکس کننده بخشی از واقعیت اجتماعی است ،باید توجه داشت که از دیدگاه پارسونز نظریه چیزی است که ساخته می شود و دارای خصلت ارادی است ، افزون بر آن پارسونز خصلت جبری کنش اجتماعی را مردود دانسته، معتقد است که نظریه باید به تبیین نقش اجتماعی افراد و خصلتهای ادراکی و عاطفی آنها بپردازد ، بدون آنکه افراد به منزله موجوداتی تلقی شوند که کنشهای جبری و خود به خودی دارند .

کنش ارادی دلخواه اجتماع؛ ماهیت ارادی کنش
به طور کلی پارسونز جبری بودن کنش اجتماعی را رد می کند و نظریه خود را با توجه به ماهیت ارادی کنش، به عنوان حد وسط نظرات مثبت گرایان و ایده آلیستهای افراطی (آلمانی ) معرفی می کند . به نظر او اینان نماینده یک حرکت اساسی در ساخت تفکر تئوریک هستند و روی هم رفته در جریان رشد تفکر اروپاییان نسبت به مسائل انسان اجتماعی ، مرحله تازه ای را آغاز می کنند.
یکی از نظریه های معروف پارسونز نظریه رفتار یا "تئوری ارادی رفتار" است . عنصر مورد نظر او نه فرد بلکه کنش اجتماعی است. فرد در مرکز این نظریه و به عنوان کنشگر اجتماعی یا به عنوان عضوی از یک کل به نام نظام اجتماعی در کنش و فعالیت است. این عامل گرچه در چهار چوب نظام عمل می کند ، اما به نظر پارسونز عمل او جنبه ارادی و عقلانی دارد و کنشگر دارای خلاقیت و اختیار و نیروی ارزشیابی است. به نظر پارسونز ، ارزشها و هنجارهای اجتماعی چگونگی کنش را شکل می دهد و رهبری می کند .منظور او از "ارادی بودن کنش اجتماعی" به هیچ وجه آزادی مطلق در رفتار انفرادی نیست . در واقع به نظر پارسونز دو نوع روش یا شیوه عمل در برابر فرد وجود دارد که یکی بر اساس انگیزه های شخصی استوار است و دیگری عملی است که بر منافع اجتماعی متکی است. به اعتقاد او ، در تحلیل نهایی ، فرد همواره راهی را پیش می گیرد که منطبق با خواست نظام اجتماعی است ، به عبارت دیگر انگیزه های فردی با ارزشهای موجود نظام اجتماعی انطباق می یابد و به همین دلایل نظام اجتماعی پایدار می ماند. در عین حال کنش اجتماعی جنبه عقلانی دارد و افراد همواره غایب و هدفی را در رفتار خود دنبال می کنند.
در نظریه رفتار پارسونز اصطلاحات مختلفی از قبیل کنش، کنشگر، موقعیت یا محیط ، هنجارهای اجتماعی "استاندارد شده " تمایل و اختیار فرد و جریان اجتماعی شدن دخالت دارد .پارسونز رفتارها را حاصل پایگاه و نقش اجتماعی فرد در جامعه می داند. کنش بر خلاف رفتار اساساً آزادی است ، فرد در انجام دادن و انجام ندادن آن آزادی و مختار است. از دیدگاه پارسونز کنشهای اجتماعی تحت تاثیر چهار خرده نظام عمل می کنند:
الف- نهاد دینی که مسئولیت ثبات اخلاقی جامعه را بر عهده دارد و از ارزشهای فرهنگی عمومی مراقبت می کند.
ب- نهاد حقوقی که هنجارها وقوانین اجتماعی را تنظیم می کند.
ج- نهادهای اقتصادی که شرایط انطباق با محیط طبیعی را فراهم و حیات اقتصادی جامعه را تامین می کند.
د- و سرانجام نهاد های سیاسی که از هدفهای عمومی جامعه مراقبت می کند .

پارسونز حق انتخاب ارزشها را واقعیتهایی می داند که جنبه جهانی و عام دارند، در حقیقت متغیرهای الگویی فرایند کنش اجتماعی افراد را نسبت به موقعیت خود بیان می کند و شرایط ساختی کنش اجتماعی است . منظور او از متغیر در اینجا یک شق از دو شقی است که عامل، یش از آنکه معنای موقعیت بر او معلوم باشد و بخواهد به عمل دست بزند باید یکی از آن دو را انتخاب کند. پارسونز تعداد این دو راهی ها را از پنج متغیر اساسی بیشتر نمی داند . این پنج متغیر از چهار چوب نظریه کنش مشتق می شوند و اگر فهرست آن کامل باشد یک نظام را تشکیل می دهند.
مسیر یگانه پارسونز؛ به فراموشی سپردن سوروکین
پارسونز با انتشار "ساختار کن اجتماعی " از سطح مربی به "استاد " ارتقاء یافت پارسونز که در ابتدا یک "کنش گرا " بنظر می آمد، با انتشار "ساختار کنش اجتماعی " بسیاری به "کارکردگرایی ساختاری" نزدیک شد و بر "نظامهای اجتماعی و فرهنگی "پهن دامنه" تاکید ورزید در حقیقت قدرت نظری پارسونز نیز مبتنی بر این بود که "روابط میان ساختارها و نهادهای پهن دامنه " را ترسیم می کرد . در "نظام اجتماعی "که اثری متفاوت با "ساختار کنش اجتماعی " بود. پارسونز تاکید بسیاری بر "ساختارهای جامعه و روابط آنها" داشت. به نظر پارسونز ساختارهای اجتماعی از یکدیگر پشتیبانی کرده و گرایش به سوی یک "توازن پویا" دارند. پارسونز با "سامان مند " تلقی کردن "دگرگونی " سعی در یافتن توضیحی برای "حفظ نظم " میان عناصر اجتماعی داشت.
پارسونز بسیار به "نظام اجتماعی " و روابط آن با دیگر "نظامهای کنشی" علاقمند بود و بویژه به "نظامهای فرهنگی و شخصیتی" بسیار علاقه نشان می داد نظر کلی او آن بود که ساختارهای گوناگون اجتماعی کارکردهای مثبت متعددی را برای یکدیگر انجام می دهند .
پارسونز برای همه "نظامهای کنشی " چهار "تکلیف کارکردی" را معین کرده است . براین اساس "یک کارکرد" مجموعه فعالیتهایی است که در جهت برآوردن یک نیاز یا نیازهای یک نظام انجام می گیرد . بنا بر تعریف پارسونز چهار تکلیف :
1- تطبیق
2- دستیابی به هدف
3- سکون یا نگهداشت الگو
4- یکپارچگی
برای همه نظامها ضرورت دارند . به طور مبسوط تر این چهار تکلیف را می توان "تطبیق با محیط" ."دستیابی به هدف اصلی " ."تنظیم روابط متقابل اجزاء و ایجاد یکپارچگی "، "نگهداری و تجدید انگیزشهای افراد و الگوهای فرهنگی آفریننده این انگیزشها (نگهداشت الگوها)تلقی کرد. در کل این چهار تکلیف اساسی یا چهار "نظام کنش" پیوند دارند این چهار نظام منش عبارت از :
ارگانیسم زیست شناختی که کارکرد تطبیقی را با سازگاری و تغییر شکل جهان خارجی انجام می دهد.
نظام شخصیتی که با تعیین اهداف نظام و "بسیج منابع" برای دستیابی به آنها "کارکرد دستیابی به اهداف" را انجام می دهد.
نظام اجتماعی که با تحت نظارت دراوردن "اجزای سازنده اش" کارکرد "یکپارچگی" را انجام می دهد
نظام فرهنگی که "کارکرد سکون" را با تحهیز کنشگران به "هنجارها و ارزشها " که آنها را به کنش بر می انگیزند ، انجام می دهد.
در مدل پارسونز سطوح پائینتر (نظام شخصیتی و ارگانیسم رفتاری) انرژی و شرایط سطوح بالاتر (نظام اجتماعی و نظام فرهنگی) را تامین می کنند و سطوح بالاتر "نظارت بر سطح پایین تر" را بر عهده دارند.(طرح کنشی به روند تغییر در میزان نظارت و انرژی می پردازد) این چهار نظام وجود خارجی ندارند ، بلکه تنها دسته ای از "ابزارهای مفهومی" برای تحلیل "جهان واقعی " هستند.
پارسونز با تلقی هابزی از "نظم" نیز مخالف بود و جلوگیری از "جنگ همه علیه همه" را دارای ایراد می دانست. او به شیوه کارکردگرایی ساختاری به مساله نظم پرداخت و نتیجه گرفت که : "نظامها دارای خواصی چون نظم و وابستگی متقابل اجزاء گرایش "خودبخودی" به حفظ نظم، قابلیت ایستایی یا دگرگونی "سامانمند". حفظ مرزهای محیط و گرایش به حفظ خود هستند".
پارسونز "نظام اجتماعی" را مجموعه ای از کنشگران فردی می داند که برحسب مفاهیم اساسی "کنش متقابل ، محیط، ارضای حد مطلوب و فرهنگ " در نظامی "ساختار بندی شده" با یکدیگر ارتباط دارند .
اما پارسونز بجای "کنش" واحد بنیادی بررسی نظام اجتماعی را آمیزه "نقش-منزلت" در نظر گرفت .که یک عنصر سازنده ساختاری در نظام اجتماعی است بنابر تعریف ،"منزلت" یک جایگاه "ساختاری" در نظام اجتماعی است و "نقش " کاری که کنشگر در چنین موقعیتی انجام می دهد.
پارسونز در بررسی دیگری ، به دسته ای از پیش نیازهای کارکردی نظام اجتماعی را "ساختارگیری سازگار با سایر نظامها ،پشتیبانی سایر نظامها ، برآورده ساختن نیازهای اساسی کنشگران ، برانگیختن مشارکت کنشگران و داشتن حداقل نظارت بر رفتارهای مخرب یا بالقوه مخرب و کشمکشهای اعضاء و سرانجام داشتن یک زبان " می داند.
از دید پارسونز در فراگرد اجتماعی شدن، هنجارها و ارزشها ملکه ذهن شده و به بخشی از وجود یا وجدان کنشگران تبدیل می شوند و در نتیجه کنشگران در عین پیگیری منافع خود ، به مصالح کل نظام خدمت می کنند.
پارسونز کنشگران را در فراگرد اجتماعی شدن "گیرندگان منفعل" می داند. زیرا آنها براساس "تمایلات نیازی" که توسط جامعه "قالبریزی" می شوند، به نظام اجتماعی پیوند می خورند، بدون آنکه خلاقیت آنها بکار گرفته شود و پارسونز این فراگرد را یک "فراگرد عمرانه "می داند، زیرا نیازها و هنجارها و ارزشهایی که به کودکان آموخته می شود، گرایش به "ثبات" دارند و از طریق یک "تقویت" ظریف و ملایم، در سراسر عمر باقی می مانند. دیگر مکانیزمی که "نظام اجتماعی " از طریق آن به "حفظ توازن" می پردازد ،"نظارت اجتماعی" است. این نظارت برای "ترغیب کنشگران " به "همرنگی" به کار بسته می شود. البته نظامی که گهگاه و نه مداوماً از "نظارت اجتماعی" استفاده می کند، منعطف تر و نیرومند تر از نظامی است که تحمل هیچ گونه کجروی را ندارد.
پارسونز بر حسب همان چهار کارکرد معروف خود (یکپارچگی ، سکون، تطبیق و دستیابی به هدف) چهار ساختار یا خرده نظام را تشخیص می دهد:
اقتصاد: خرده نظامی که کارکرد "تطبیق با محیط " را از طریق کار، تولید و تخصیص برای جامعه انجام می دهد.
سیاست (نظام سیاسی) : کارکرد " دستیابی به هدف" را از طریق پیگیری اهداف اجتماع و بسیج کنشگران و منابع انجام می دهد.
نظام اعتقادی : کارکرد "سکون" را از طریق انتقال فرهنگ (ارزشها و هنجارها ) به "کنشگران " انجام می دهد.
عرف اجتماعی: که کارکرد "یکپارچگی" را از طریق مکانیسم های عرفی مانند "قانون" انجام می دهد و عناصر گوناگون جامعه را هماهنگ می کند.
پارسونز خود را یک "جبرگرای فرهنگی" نامیده بود تا نشان دهدکه "نظام فرهنگی" را مهمترین نظام اجتماعی می داند.
پارسونز "فرهنگ" را نظامی الگودار و سامانمند "از "نمادها" می داند که " اهداف جهتگیری کنشگران" ؛ به جنبه های ملکه دهن شده نظام شخصیتی و "الگوهای "نهادمند" نظام اجتماعی را فرا می گیرد. خصلت "نمادین" فرهنگ به آن قدرت انتقال بسیار از نظامی به نظام دیگر و نیز به آن "توانایی نظارت" بر نظامهای دیگر کنش را می دهد. پارسونز از این خصلت نتیجه می گیرد که "معیارهای اخلاقی" شگردهای یکپارچه کننده حاکم بر "نظام کنش"هستند و نظام فرهنگی نیز با این اوصاف "نظام مسلط" است. نظام شخصیتی در کل در افکار پارسونز ،منزلتی فرعی دارد.
پارسونز"تمایلات نیازی" را "واحد اساسی انگیزشکنش" می داند و شخصیت را نظامی سازمان یافته از جهتگیری و "انگیزش کنش فردی" می داند. پارسونز با بیان اینکه تمایلات نیازی گرایش های غیر فطری هستند که طی فراگرد "کنش" بدست می آیند، آنها را از "کنش " ها که بخشی از "ارگانیسم" زیست شناختی اند متمایز کرد.به عبارت دیگر "تمایلات نیازی" بوسیله زمینه "اجتماعی" شکل می گیرد .
پارسونز سه گونه "تمایلات نیازی " را مطرح کرد:
گونه ای که کنشگران را به سمت عشق، تایید و نظائر آن در روابط اجتماعی می خواند.
گونه دوم ارزشهای ملکه ذهن شده ای هستند که کنشگران را به رعایت معیارهای گوناگونفرهنگی وا می دارند.
گونه سوم هم "چشمداشتهای نقشی" هستند که کنشگران را به دادن و ستاندن "پاسخهای متناسب " سوق می دهند.
ارگانیسم رفتاری به نظام پارسونز یک نظام "ته نشینی"است که نقش "منبع انرژی" را برای نظامهای دیگر بازی می کند و متاثر از "فراگرد های مشروط کننده" و یادگیری است که در دوره زندگی رخ می دهد.
پارسونز در نظریه "رشد تطبیق پذیری" خود، این نظر را مطرح می کند که جامعه از دسته ای از "خرده نظامهای" متمایز از نظر ساختار و کارکرد تشکیل می شود که روندی رو به "تخصیص" یافته تر شدن و "تطبیق پذیر "شدن دارند و این خرده نظامها باید براساس الگوی "رشد تطبیق پذیری"،"گنجایش تطبیقی" شان را افزایش دهند .این الگونیز که براساس آن جامعه به موازات "تکامل بیشتر" بهتر می تواند مشکلاتش را حل کند، نشانه ای دیگر از"محافظه کاری پارسونز" در حوزه نظریه جامعه شناسی بود
نظریه "کنش"؛ تمایز کنش از رفتار
پارسونز اشتیاق داشت که "نظریه کنش" را از "رفتار گرایی" متمایز سازد، در واقع او برای آن اصطلاح "کنش" را برگزید که دلالتی متفاوت از اصطلاح رفتار دارد ؛ "رفتار" دلالت بر"واکنش مکانیکی" در برابر "محرک" هادارد، حال آنکه اصطلاح "کنش" بریک فراگرد فعالانه ، خلاقانه و ذهنی دلالت می کند؛ پارسونز برآن می کوشید تا نظریه کنش را از رفتارگرایی جدا سازد؛ نظریه ای مانند رفتار گرایی که انسان ها را بدون توجه به جنبه ذهنی شان در نظر می گیرد، نمی توان نظریه کنش قلمداد شود .
پارسونز از همان آغاز این نکته را آشکار ساخت که نظریه کنش نمی تواند بنیادترین صورتهای زندگی اجتماعی را مورد بررسی قرار دهد؛ این گفته خبرازکارهای بعدی پارسونز می دهد که او نظریه کنش را یکسره رها کرد وبه جای آن جهتگیری کارکردی- ساختاری را برگزید که برای بررسی ساختارهای اجتماعی وفرهنگ مناسبتر است.
"واحد کنش" گزینش های مطلوب
پدیده بنیادی در نظریه کنش پارسونز همان چیزی است که او "واحد کنش" خوانده است او این پدید را برحسب چهار عنصر سازنده مشخص می کند؛
این واحد به وجود یک "کنشگر" نیازدارد.
"واحد کنشی" مستلزم "هدف" یا "وضعیتی آتی" است که "کنشگر"نسبت به آن جهتگیری می کند.
این "کنش "در موقعیتی انجام می گیرد که مستلزم دو عنصر است؛ چیزهایی که کنشگر نمی تواند تحت نظارتشان داشته باشد ودیگرآن چیزهایی که کنشگر می تواند بر آنها "نظارت" داشته باشد.
"هنجارها" و"ارزشها" در جهت تعیین گزینش"وسایل دستیابی به هدفها" ، نقش بازی می کنند؛ "کنش" چیزی جز "کوشش در جهت تطبیق یا هنجارها "نیست.
در همین پدیده "واحد کنشی" علایق تلفیق دهنده ای را می بینیم که برپارسونز در سراسر زندگی اس چیرگی دارند؛ هرچند که او کارش را با علاقه به کنشگران وکنشهایشان آغاز می کند، اما در ضمن علاقه به آگاهی را به عنوان گزینش ارادی "وسایل دستیابی به هدفها" نیز نشان می دهد، ولی این "گزینش"، آزادانه نیست که خود همین واقعیت ، علاقه پارسونز را به آن ساختارهای اجتماعی نشان می دهد که" محدودیت" هایی را بر"کنش"تحمیل می کنند؛"پدیده های فرهنگی" همچون "هنجارها" و"ارزشها" دراینجا نیز مانند سایر کارهای پارسونز نقش اساسی ایفا می کنند.
علاقه اولیه پارسونز به "واحد کنش" باعث شده است که تفسیر کارهای او با سردرگمی همراه باشد؛ زیرا پارسونز مدعی بود که حتی در تاکید بعدی اش برقضایای پهن دامنه نیز، مفهوم "واحد کنشی" را هرگز رها نکرد.پاره ای از کارهای پارسونز به قدری از ایده های کارکردی ساختار دور هستند که برخی می کوشند پیوندی میان انها ومکتب کنش متقابل نمادین بیابند.
"اراده ی گرایی"؛ بدون "اراده آزاد"
مفهوم "اراده گرایی" پارسونز که با مفهوم "واحد کنشی" و قضیه میزان وابستگی او به نظریه کنش متقابل نمادین ارتباط نزدیک دارد ،موضوع بحث بسیار بوده است ؛"اراده گرایی" به کنشگرانی راجع است که در "موقعیتهای اجتماعی" مبادرت به "گزینش" می کنند. هرچند "اراده گرایی" معادل " اراده آزاد " و به معنای آن نیست که کنشگران در "گزینش" هایشان کاملا آزادند ، ولی آشکارا بر ذهن ، آگاهی وتصمیمگیریهای فردی دلالت می کند؛مساله این است که آیا پارسونز ،اراده گرایی را در گرایشش به نظرگاه ساختاری -کارکرددی ، رها کرد و طی همین فراگرد از جامعه شناسی تنگ دامنه به جامعه شناسی پهن دامنه روز آورد؟
نظریه تطوری پارسونز؛ تکاملی بر نقاط عطف
در میان الگوهای مختلف تکامل، پارسونز به "جوامع" دارای" نقطه عطف های تکامل" علاقمند بودزیرا معتقد بود که ای نقطه عطف ها رخ می دهند. و"فراگرد تکامل" نیز با رخداد این نقطه عطف ها،"الگوی تکاملی" خود را دنبال می کند البته پارسونزبرای تکامل ،" ویژگی تک خطی" قائل نبود و قائل به "تنوع چشمگیر در سطوح تکامل" بود.
پارسونز نهایتاً با طرح یک نظریه 3 مرحله ای ، تکامل را دارای سه مرحله "ابتدایی ، میانین، ونوین" دانست.تحول از مرحله ابتدایی به میانین ،مبتنی بر"توسعه زبان و زبان نوشتاری" است وتحول بنیادی از مرحله میانین به مرحله نوین مبتنی بر تحول "قواعد نهادمند نظم هنجاربخش" یا "قوانین " در معنای کلی است.
مفاهیم رابرت مرتون
فاطمه بابایی منش
رابرت مرتون

طراح تئوری های برد متوسط (Middle Range Theory ) در بررسی پدیده های اجتماعی ، مرتون جامعه شناس شهیر امریکایی است که در تحلیل مسائل جرم و کج روی تئوری معروف " ساخت اجتماعی و بی هنجاری را در سال 1963 ارائه سرد
در واقع یکی از مشهورترین و شناخته شده ترین آثار جامعه شناسی " تئوری ساخت اجتماعی و آنومی " رابرت مرتون است. وی در این تئوری در تلاش دستیابی به فرایند ی است که از طریق آن ساخت اجتماعی ، موقعیت ها و فرصت هایی را ایجاد می کند که آداب و قوانین اجتماعی مختلف و گاه مخالف ، طی آن به عنوان یک پاسخ "طبیعی " در نظر گرفته می شوند(همان :40).
مرتن به دنبال اثبات این فرض است که "ساخت اجتماعی " فشار هایی را بر افراد وارد می آورد که هدفشهنموا ساختن افراد با ساخت جامعه است . اما این فشار بیش از آن که در جهت هنموایی رفتار ها عمل کند ، در جهت ناهنموایی است و چنانچه افراد و گروه ها را در چنین شرایطی قرار دهیم ، باید منتظر بروز میزان های بالایی از رفتار انحرافی باشیم و این امر نه به خاطر تمایلات غریزی بلکه پاسخ طبیعی انسان ها به شرایط اجتماعی است، وی با بررسی در نظریات مختلفی که در زمینه بی هنجاری مطرح گردیده بود، الگوی نظری خویش را در تجربه و تحلیل انحرافات اجتماعی بر سه عامل زیر قرار می دهد:
1- اهداف فرهنگی، که شامل خواسته ها ، آرزوها و امیال است که افراد از طریق فرهنگ خود آن را آموخته اند.
2- ضابطه های رفتار اجتماعی ، که شامل روش ها و وسایل مشروع و مورد تایید جامعه برای دستیابی به اهداف فرهنگی است . به عبارت دیگر جامعه با تعیین ملاک های رفتاری مشخص نحوه دستیابی به اهداف فرهنگی را معین می کند و این ضابطه ها از سوی فرهنگ تعیین و تایید می شود.
3- وسایل نهادی شده، که مبین نحوه ی توزیع واقعی امکانات ، وسایل و فرصت هایی برای دستیابی به اهداف فرهنگی است. به عبارت دقیق تر از طریق این امکانات است که باید به اهداف دست یافت.
مرتن نتیجه می گیرد که احساس فشار ، سر گشتگی و سرخوردگی فرد ناشی از هیچ کدام از عوامل بالا به تنهایی نیست ، بلکه از روابط میان این عوامل ناشی می شود . ساخت فرهنگی جامعه افراد را در مقابل اهداف واحدی قرار می دهد، قواعدی را هم برای رسیدن به این اهداف به عنوان قواعد مشروع تعیین می کند ، اما از آنجا که وسایل مشروع به طور یکسان در اختیار همه قرار ندارد ، این امر موجبات بروز ناکامی و احساس سر خوردگی در میان افراد می شود ، و رفتار های انحرافی بروز می کند( محسنی ، 1386 : 59 ).
طرح این مسائل به تفکیک و تمایز دو عنصر از واقعیت اجتماعی منتهی می شود : از یک سوی مقاصد یا اهداف مشروع که توسط جامعه کلی مشخص شده اند ( ارزش های رایج ، دارایی ، اموال ، افتخارات ، احترام ….)؛ از سوی دیگر وسایل مشروع " عادی " برای دستیابی به این هدف ها .
واضح است که تا زمانی که افراد می توانند به رضایتمندی حاصل از تحقق اهداف خود از طریق وسایل مورد قبول جامعه دست یابند ، تعادل میان این دو جنبه واقعیت اجتماعی برقرار می ماند. اما هنگامی که میان اهداف و وسایل تناسبی وجود ندارد ، اگر هیچ گونه رادع و مانع اخلاقی یا ایدئولوژیکی برای متعادل ساختن خواست های مشروع افراد وجود نداشته باشد کسانی که خود را "شکست خوردگان " همیشگی بازی اجتماعی می بینند می توانند در این حال به مقررات این بازی حمله ور شوند . در این صورت رویه و طرز عمل کار آمد ، خواه مشروع باشد و خواه نباشد ، تنها برای تحقق بخشی به اهداف مورد توجه قرار می گیرد. و هرگاه چنین وضعیتی به عمومیت یافتن و تداوم گراید می توان براین باور بود که جامعه مورد نظر پدیده هایی پیوسته پر شمار تر از بی هنجاری ، " انحراف " و تجاوز … ارائه خواهد داد. مرتون عقیده دارد که اعضای قشرهای پایین اجتماعی به احتمال زیاد این راه ( راه تبهکاری ) را برای موفقیت انتخاب می کنند، این اقشار با احتمال زیاد نمی توانند از راه های عادی موفق شوند، از این رو با فشاری که بر آنها وارد می آید به انحراف گرایش می یابند . معمولاً این افراد از تحصیلات کافی و شغل مناسب برخوردار نمی شوند. به بیان مرتون ، آنان برای کسب موفقیت به وسایل و راه های پذیرفته شده و قانونی ، دسترسی ناچیزی دارند(همان :42).
از آنجایی که راه موافقیت برای آنها مسدود است ، بدعت گذاری می کنند و به تبهکاری که بیش از راه های صحیح به آنها پاداش می دهد ، روی می آورند. مرتون تاکید می ورزد که عضویت در اقشار پایین اجتماعی ،به تنهایی موجب انحراف نمی شود در برخی جوامع سنتی تر اروپایی آنهایی که در قسمت پایین ساختار اجتماعی قرار دارند. با احتمال زیاد موقعیت خود را می پذیرند ، زیرا هدف موفقیت برای آنان عمده نشده است، آنان فرهنگ های فرعی به وجود آورده اند که معنی موفقیت با معنایی که جوامعی بزرگ تر برای آن قائلند متفاوت است . تنها در جوامعی مانند آمریکا که در آن تمام اعضای جامعه اهداف مشترکی برای موفقیت دارند ، فشار و بدعت گذاری بر طبقات پایین زیاد است( صفوی،1379 :19 ).
3- آداب پرستی
آداب پرست ها آماده ی هم شکلی ، همنوایی و سازگاری شدید با هنجارهای نهادی شده اند و این امر به قیمت نادیده گرفتن و از نظر انداختن اهداف مجاز فرهنگی است. مثال مشخص این ها بوروکرات هایی هستند که بنده وار به دنبال قوانین و مقررات می باشند بدون توجه و رجوع به نتایجی که در کار آنها مطرح شده است.
4- عزلت گزینی یا انزوا گرایی
>انزواگرا فردی است که با پشت کردن هم به اهداف و هم به ابزار های نهادی شده از گروه جدا می شود.
>نمونه این افراد ولگردها ، دائم الخمرها ، معتادان مواد مخدر و این قبیل افراد می باشند، عدم قبول اهداف و ابزار ، با خروج افراد از زندگی فرهنگی و اجتماعی ، توام می باشد. بدین سان افراد از ابزاری که موثر و قانونی باشد محروم می مانند در این حال افرادی که نمی توانند با چنین نظامی هماهنگ شوند ، یا از ابزار غیر قانونی برای اهدافشان استفاده نمایند ، به طور کلی از گردونه خارج می شوند، در این حالت یاس و بدبینی و تسلیم و سکوت و مکانیزم های گریزی که نهایتاً هدایت کننده ی افراد به فرار از تعهدات جامعه است ، ظاهر می شود . این نتیجه منطقی شکست در رسیدن به هدف از طریق معیارهای قانونی و عدم توانایی استفاده از روش های غیر قانونی به دلیل مخالفت های درونی و عدم شهامت افراد به یاس و نامیدی منجرمی شود( توسلی،40:1382).
5- تمرد یا عصیان: متمردین و عصیان گرها افرادی هستند که نه اهداف را می پذیرند و نه وسایل را
>آنها تبعیت از فرهنگ و سیستم اجتماعی را به دلیل اجرای غیر منصفانه ی عدالت رد می کنند و در پی باز سازی جامعه یا مجموعه ای از اهداف جدید و مجوزهای نوینی برای دست یابی به آنها هستند . مثال این نمونه را می توان طرفداران حرکت های انقلابی دانست( همان :41).
>به طور خلاصه ، مرتون در تحلیل خود نشان می دهد که چگونه فرهنگ و ساختار جامعه موجد انحراف می شوند تاکید بیش از حد بر هدف های فرهنگی در جامعه ی آمریکایی که به قیمت زیر پا گذاشتن راه های متعارف کسب موفقیت تمام می شود ، تمایل به بی هنجاری ایجاد می کند . این تمایل برای ایجاد انحراف فشار وارد می سازد ، فشاری که با توجه به پایگاه شخص در ساختار اجتماعی متفاوت است هم چنین ، شیوه ی واکنش شخص در مقابل این فشار به پایگاه او در طبقه اجتماعی بستگی خواهد داشت . مرتون انحراف را بر حسب ماهیت جامعه تبیین می کند نه ماهیت فرد منحرف ( صفوی،21:1379 )
کارکرد گرایی ساختاری رابرت مرتون: اصل اول؛ وحدت کارکردی جامعه: در این اصل فرض بر این است که عملکردهاو برداشت های فرهنگی و اجتماعی معیار شده برای کل جامعه ونیز افراد داخل آن کارکردی هستند،این نظر تحویلا می گوید که بخش های گوناگون یک نظام اجتماعی سطح بالایی از یکپارچگی را نشان میدهد اما مرتون معتقد است که گرچه این نظر ممکن است درمورد جوامع کوچک ابتدایی صحت داشته باشد اما نمی توان آن را به جوامع بزرگ تعمیم داد،
اصل دوم؛ عمومیت کارکردی است ، به این معنا که استدلال میشود همه ی ساختار ها و اشکال فرهنگی واجتماعی معیار شده دارای کارکردهای مثبتی هستند ،اما بنظر مرتون این اصل با آنچه در جهان واقعی میبینیم تناقض دارد، آشکار است که عقاید،اداب و رسوم ،ساختارها ،باورداشت ها وامثال آنها کارکرد مثبتی ندارند.
>اصل سوم؛ اصل ضرورت کارکردی، همه ی جنبه های معیار شده جامعه نه تنها کارکرد های مثبتی دارند بلکه بیانگر اجزای ضروری کارکرد کلی جامعه هستند،این اصل به عقیده ای منتهی میشود که همه ی ساختار ها وکارکردها به لحاظ کارکردی برای جامعه ضروری هستند،و هیچ ساختار وکارکرد دیگری نمیتوان یافت که بتوان به خوبی جای کارکردهای جاری جامعه را پر کند.
به عقیده مرتون،تحلیلگران پیشین انگیزه های ذهنی افراد را با کارکردهای ساختار ها ونهادها اشتباه گرفته بودند،بنظر او توجه کارکردگرایان ساختاری باید بر کارکردهای اجتماعی معطوف باشد نه برانگیز های فردی.
>مرتون مفاهیم کارکردهای آشکار و پنهان را بیان میکند،این دو اصطلاح از ضمایم مهم تحلیل کارکردی بشمار می آیند،به زبان ساده کارکردهای آشکار آنهایی هستند که بانیت قبلی انجام میگیرند درحالیکه کارکرد های پنهان غیر نیت مند هستند، هرچند هر فردی از پیامدهای نیت مند آگاهی دارد امابرای افشای پیامدهای غیرنیت مند به تحلیل جامعه شناختی نیاز است.
مرتون تصریح میکند که پیامدهای پیش بینی نشده کارکردهای پنهان یکی نیستند در واقع یک کارکرد پنهان ،پیامد پیش بینی نشده ای است که برای یک نظام معین نتیجه ی کارکردی دارد.
یکی از مشهورترین تلاش های انجام گرفته در کارکرد ساختاری وبه راستی در کل جامعه شناسی رابرت مرتون ساختار اجتماعی و بی هنجاری است،
مرتون فرهنگ را بعنوان مجموعه ی سازمان یافته ای از ارزش های هنجارمند تعریف میکند،که بر رفتارهای مشترک میان اعضای یک گروه ویک جامعه ی معین فرمان می راند وساختاراجتماعی را بعنوان مجموعه سازمان یافته ای از روابط اجتماعی اعضای جامعه یا گروه بصورت های گوناگون درآن درگیر میشوند توصیف میکند.

مفاهیم ماکس وبر
کوثر رحمتیان
ماکس وبر

ماکس وبر(1864-1920) اجتمالا مشهورترین و موثرترین چهره جامعه شناسی است او یک نویسنده و یک متفکر کامل بود وبر نه تنها به خاطر نظریاتش مشهور شده بلکه ایده هایی را مطرح نموده که نیاز به تحلیل فراوان دارد . کاربرد وبر آن قدر متنوع است که می تواند به طور مختلف تفسیر شود و اثر زیادی بر نظریه های جامعه شناسی داشته است .
کارهای ماکس وبر را می توان به چهار دسته تقسیم کرد :
1- مطالعات روش شناختی انتقادی و فلسفی ( نظریه علم ) 2- آثار تاریخی ( کار اختصاصی درباره ی مشکلات اقتصادی آلمان و اروپای معاصر ) 3- کارهای مربوط به جامعه شناسی دینی ( اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری ) 4- جامعه شناسی عمومی تحت عنوان اقتصاد و جامعه ( رساله جامعه شناسی عمومی اثر تحت عنوان اقتصاد و جامعه ).
نظریه علم : برای برداختن به نظریه علم وبر باید انواع کنش ها را بدانیم و به چهار دسته تقسیم می کند .
1- کنش عقلانی معطوف به هدف
2- کنش عقلانی معطوف به ارزش
3- کنش انفعالی یا عاطفی
4- کنش سنتی.
کنش : مدلی از رفتار که اهمواره با ادراک است و به معنای رفتار می گویند رفتار های انسان دو جهت دارد : 1- رفتار بازتابی 2- رفتار غیر باز تابی ( عمل ).
موضوع و روش های جامعه شناسی وبر :
موضوع جامعه شناسی وبر عمل اجتماعی است . یکی از موضوعات جامعه شناسی وبر , ایده عقلانی شدن فزایند زندگی به عنوان گرایش عمده وبی واسطه جامعه غربی است . یکی از موضوعات نهفته در جامعه شناسی دین وبر تصور عقلانی شدن است .

منابع :
https://www.researcg2.blogfa.com/post-1 .aspx
http://www.eductionph/bologfa.com/post4.
http://www.madadkar.org/prevention-of-social-damo solidarity -social-solidari-html
http://www.watariar.blogfa.com/post -570
کتاب نظریه های جامعه شناسی (کارشناسی ارشد علوم اجتماعی)جلد اول از حمید قیصری(چاپ اول پاییز1386،ص 273تا 283)
اعتماد، شاپور. معادلات و تناقضات آنتونیو گرامشی. انتشارات طرح نو، ۱۳۸۳
پین، مایکل. بارت، فوکو، آلتوسر. ترجمه پیام یزدانجو. تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۹
گرامشی، آنتونیو. دولت و جامعه مدنی. ترجمه عباس میلانی. تهران: انتشارات جاجرمی، ۱۳۷۷
هالوب، رناته. آتتونیو گرامشی. ترجمه محسن حکیمی. تهران: نشر چشمه، ۱۳۷۴
سایت انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/11294
http://sociology72.blogfa.com/post/2
http://www.iftad.org
آزاد ارمکی ، تقی ؛ نظریه های جامعه شناسی ، تهران ، سروش ، 1376 ، چاپ اول ، ص125.
ریتزر، جورج ؛ نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران ، علمی ، 1382 ، چاپ هفتم ، ص160.
سلیمی ، علی و داوری ، محمد ؛ جامعه شناسی کجروی ، قم ، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ، 1385 ، ص360-359.
روشه ، گی ؛ جامعه شناسی تالکوت پارسونز، عبدالحسین نیک گهر، تهران ، تبیان ، 1380 ، ص90.
ادیبی ، حسین و انصاری ، عبدالمعبود ؛ نظریه های جامعه شناسی ، تهران ، جامعه ، 1358 ، ص146.

اصول و مبانی جامعه شناسی فرهنگی

1


تعداد صفحات : 130 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود