جاهلیّت در آیینه تاریخ و قرآن
ظـهـور اسـلام در شبه جزیره عربستان زندگى مردم را در تمام ابعاد دگرگون کرد، و آنان را از وادى گـمـراهـى به شاهراه هدایت رهنمون ساخت . اسلام عربها را که تا آن روز در مقایسه با تمدنهاى ایران و روم هیچ به شمار مى آمدند، به همه چیز رساند و سرور جهان ساخت ، کسانى را که تا زمان ظهور اسلام بدترین نوع زندگى و زشت ترین اخلاق را داشتند، پرچمدار اخلاق و فضیلت گردانید.
در اینجا وضعیت قوم عرب را پیش از اسلام بقدر گنجایش مورد بررسى قرار خواهیم داد.
مفهوم جاهلیّت
واژه جـهل دو معنا دارد: یکى ؛ ضد علم به معناى نادانى و دیگرى ضد حلم به معناى سفاهت و بى خـردى و بـدسـیـرتـى . ایـن واژه در قـرآن کـریم به صورتهاى گوناگون آمده است . بعضى دانشمندان علوم قرآنى معتقدند که جهل در این کتاب شریف به مفهوم ضد حلم یعنى سفاهت آمده است .(1)
قرآن کریم آنان را که پس از نزول قرآن هنوز در پى قوانین عصر جاهلیت اند این چنین محکوم مى سازد:
((اءَفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّهِ یَبْغوُنَ وَ مَنْ اءَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْما لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ))(2)
آیـا حـکـم جـاهـلیـت را مـى جـویـنـد و کـدام حـکـم از حـکـم خـدا بـراى اهل یقین نیکوترخواهدبود؟
بیان قرآن درباره تعصبهاى جاهلى چنین است :
((اِذْ جَعَلَ الَّذینَ کَفَرُوا فى قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّهَ، حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ))(3)
آنگاه کافران در دلهاتعصب ، آن هم تعصب جاهلیت پروردند.
همچنین درباره آرایش زنان پیامبر فرموده است :
((وَ قَرْنَ فى بُیوُتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَهِ الْاُولى ))(4)
و در خانه هایتان قرار و آرام گیرید و مانند دوران جاهلیت پیشین آرایش مکنید.
از مـجموع آیه هایى که ذکر شد و نیز آیه هاى همانند، معلوم مى شود، جاهلیتى که در قرآن ذکر شده ناظر بر شیوه رفتار و نوع پندار عرب است نه بر حد دانش آنان ؛ با این توضیح که در دوره جـاهـلیـت ، دشـمـنـى ، جـنـگ و خـونـریـزى ، زنـده بـه گـور کـردن دختران ، شرابخوارى و ربـاخـوارى در مـیـان مـردم رایـج بـود، و پـیـداسـت کـه ارتـکـاب ایـن مـفـاسـد بـیـشـتـر مـعـلول ضـعـف اخـلاقـى اسـت نـه بـى دانـشـى ، چـنان که امروز نیز برخى از آنها حتى در جوامع پـیـشـرفـتـه و مـتـرقـى بـا وجود آگاهى مردم از تمام مفاسد آن به چشم مى خورد. به مردم چنین جوامعى نمى شود گفت : دانش ندارند، با اینکه دانش دارند: بى خردند.
دوره جاهلیّت
جـاهـلیـت نـامـى است که قرآن کریم بر دوره تاریخى پیش از اسلام نهاده است . گذاردن این نام بـر اوضـاع قبل از اسلام به منظور بیان تفاوتهاى اساسى و عمیق آن عصر با اوضاع پس از ظهور اسلام است .(5)
ایـن امـر در مـیان بیشتر جوامع معمول است ، چنان که ما نیز امروزه به دوره سلطنت خاندان پهلوى دوره طـاغـوت مـى گـوییم که بر اساس مقایسه با جامعه پس از انقلاب و حاکمیّت ولایت فقیه و بـرقرارى نظام جمهورى اسلامى است . بطور معمول این گونه نامگذاریها بیانگر حالت تنفر و انزجار از دوره پیشین است.
مـورّخـان بـه دوره زمـانـى دویـست سال قبل از بعثت تا آغاز بعثت یا تا هجرت و تاءسیس حکومت اسلامى در مدینه ، دوره جاهلیت مى گویند.(6) واژه جاهلیت در قرآن کریم نیز در سوره هاى مدنى به کار رفته است .(7)
وایـن نـشـان مـى دهـد کـه اسـتـعـمـال ایـن واژه در مـیـان مـسـلمـانـان پـس از هـجـرت مـعـمـول شده است .(8) همچنین موّرخان براى جاهلیت نیز چند دوره در نظر گرفته اند: دوره نـزدیـک بـه اسـلام کـه مدّت دویست سال بود و دوره پیش از آن که جاهلیت قدیم نام گذارى شده است .(9)
وضع عمومى عرب در دوره جاهلیّت
عرب عصر جاهلیّت ، در نهایت انحطاط اخلاقى به سر مى برد و جز اندکى از سنتهاى پسندیده و سجایاى اخلاقى در میان آنان چیزى باقى نمانده بود. معیشت آنها بسیار دشوار و راه زندگى آنان ناهموار بود.
قـرآن کـریـم در مـقـام یـادآورى نـعـمـتهاى خداوند به مسلمانان و سعادتى که با روى آوردن به اسلام یافته اند؛ وضع آن دوره را چنین وصف کرده است .
((وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ اِذْ کُنْتُمْ اَعْداً فَاَلَّفَ بَیْنَ قُلوُبِکُمْ فَاَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِاِخْوانا وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النّارِ فَاَنْقَذَکُمْ مِنْها))(10)
و نـعـمـت خـدا بـر خـویـشتن را به یاد آرید که با یکدیگر دشمن بودید و او بین دلهایتان الفت بـرقـرار کـرد و در نـتیجه نعمت او برادر شدید و در حالى که بر لبه پرتگاه آتش بودید؛ شمارا از آن نجات داد.
از ایـن آیـه دو مـعـنـى مـمکن است استفاده شود، یکى اینکه مردم دوره جاهلیت چنان اعتقادى داشتند که اگر با آن مى مردند اهل دوزخ بودند؛ و دیگر اینکه خصومت در میان جامعه بگونه اى بود که هر لحـظـه امـکـان داشـت آتـش جـنـگ مـیـان آنـان شـعـله ور گـردد.(11) در هـر حال ، آیه شریفه بیانگر سقوط معنوى واعتقادى مردم در دوره جاهلیت است .
دیانت عرب جاهلى
عـربـهـااز زمـان حـضـرت ابـراهـیـم (ع )، بـردیـن تـوحـیـدبـاقـى بودندتاآنکه فردى به نام ((عـَمـْرِوبـِنـِلُحَّى )) بـت پـرسـتـى رادر مـیـانـشان رایج کرد وپس ازآن شرک درجامعه حاکم شد. مـشـرکـان منکر وجود خداوند نبودند، بلکه با وجود اعتراف به خالقیّت خداوند، بتها را واسطه هـاى خـدا بـراى انـجام کارهاى جهان پنداشته و آنها را براى نزدیک شدن به او مى پرستیدند. بـه این منظور حدود سیصد و شصت بت را در کعبه گرد آوردند. هر قبیله بتى مخصوص به خود داشـت ، تـنـهـا قـریـش 360 بـت در کـعـبه داشت که پیامبر خدا(ص ) در روز فتح مکه همه آنها را نابود ساخت .(12)
عـلاوه بـر بـت پـرسـتـى آیـیـنـهـاى دیـگـر مـثـل یـهـودیـت و مـسـیـحـیـت در عـربـسـتـان معمول بود. یهود در یثرب ، خیبر، وادى القرى و تیما منتشر بودند، و مسیحیان در ناحیه نجران و یمن سکونت داشتند.(13)
کعبه ، حج و حرم
کعبه ، پس از بناى آن به وسیله حضرت ابراهیم (ع ) و برگزار شدن مراسم حج براى عربها مـکـان مـقـدّس و قـابـل احـتـرامـى بـه شمار مى رفت ، آنان شعایر حج را همان گونه که حضرت ابـراهـیـم (ع ) بـرقـرار کـرده بـود، بـه جـا مـى آوردنـد، در عـیـن حال بدعتى جاهلى و شرک آمیز نیز در آن پدید آورده بودند.(14) اسلام حج را تثبیت کرد و تمام بدعتهاى روزگار جاهلیت را از میان برداشت .(15)
از دیـگـر سـنـن ابـراهیمى که در میان عرب جارى بود و اسلام نیز آن را تثبیت کرد، احترام منطقه ((حـرم )) بود که خونریزى در آن ممنوع بود و هر کس به آن وادى وارد مى شد تا زمانى که از آن خارج شود در امان بود، این احترام در اسلام نیز همچنان باقى ماند.(16)
قرآن کریم در این باره مى فرماید:
((و مَنْ دَخَلَهُ کانَ امِنا))(17)
هر که در آن داخل شود، ایمن است .
سـنـت دیـگرى که از شریعت حضرت ابراهیم بر جاى مانده و در زمان جاهلیّت نیز برقرار بود، حـرمـت مـاهـهـاى حـرام بـود. عـربـهـا مـعـتـقـد بـودنـد کـه در چـهـار مـاه سـال (رجـب ، ذى قـعـده ، ذى حـجـّه ، مـحـرم ) جـنـگ و خـونـریـزى حـرام اسـت . دلیل پایبندى به این قانون هم آن بود که در این ماهها مى توانستند مراسم حج را به جا آورند، انـجـمنهاى ادبى شان را تشکیل دهند و با آرامش خاطر به دادو ستد بپردازند. اسلام نیز این سنت را به رسمیت شناخت ، چرا که منافع عمومى در آن نهفته بود.(18)
خداوند مى فرماید:
((اِنَّ عـِدَّهَ الشُّهـوُرِ عِنْدَاللّهِ اثْنى عَشَرَ شَهْرا فى کِتابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ مِنْها اَرْبَعَهٌ حُرُمٌ))(19)
همانا عدد ماهها نزد خداوند در کتاب خدا دوازده ماه است ، از آن روزى که زمین و آسمانها را آفرید و چهار ماه حرام است .
وضعیّت اجتماعى
روحـیـه قـوم عـرب پیش از اسلام با تعصب و قبیله گرایى آمیخته بود و با اندک حادثه اى جنگ بـیـن طـوایـف بـر پـا مـى شـد. تـعـلق خـاطـر فـرد بـه قـبـیله او بسیار بود و آن چیزى که جهت برخوردهاى اجتماعى او را تعیین مى کرد، روح قبیله گرایى بود، نه طرفدارى از حق و عدالت . اعـضـاى قـبـیـله موظف بودند تا همدیگر را تحت هر شرایطى حتى ظالم بودن یارى کنند. در این مـیـان ، شـایـد بـتـوان قـبـیـله قریش را استثنا کرد، زیرا در زمان ((قصى بن کلاب )) دارالندوه تـاءسـیـس شـد، کـه در حـکـم یـک مـجـلس شـوراى کـوچک بود و امور مهم به صلاحدید و تصمیم بزرگان قوم در دارالندوه انجام مى شد.(20)
تفاخر به حسب و نسب در میان عرب بشدّت رواج داشت ، بطورى که برخى از روزها گرد هم مى آمـدنـد و بـه شـکـل غـلو آمـیـزى بـر یـکـدیـگـر فـخـر فـروشـى مـى کـردند. خداوند بزرگ با نـزول آیـه شـریـفـه ((اِنَّ اَکـْرَمـَکـُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیکُم ))(21) همانا گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست .این سنت نکوهیده را از میان برداشت .
شـرابخوارى در میان مردم ، سخت رایج بود بگونه اى که در اسلام بتدریج تحریم شد، چون لغو یکباره آن امکان داشت با مخالفت سر سختانه مردم رو به رو شود.
ویژگیهاى جاهلیّت از دیدگاه قرآن
از مـجـمـوع آیـه هـایـى کـه بـه حـالتـهاى گوناگون زندگى مردم در آن روزگار اشاره دارد، دانـسـتـه مـى شـود که از دیدگاه قرآن کریم گمراهى ، اصلى ترین ویژگى مردم زمان جاهلیت بوده است .
خداى متعال مى فرماید:
((هـُوَ الَّذى بـَعـَثَ فـِى الاُْمیِّینَ رَسوُلا مِنْهُمْ یَتْلوُ عَلَیْهِمْ ایاتِهِ وَ یُزَکِیّهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ اِنْ کانوُا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلالٍ مُبِینٍ))(22)
اوسـت خـدایـى کـه میان عرب امّى پیامبرى از خودشان برانگیخت تا بر آنان آیات وحى الهى را تـلاوت کـنـد و آنـهـا را پـاکـیـزه سازد و کتاب و حکمت الهى بیاموزد با آنکه پیش از این همه در گمراهى آشکارى به سر مى بردند.
اسـاس گـمـراهـى عـرب در ایـن بـود کـه رفـتار آنان بر هیچ مبناى عقلى و شرعى استوار نبود. عـلایـم تـوحـیـد در مـیـانـشـان ناپدید بود و بى هیچ تفکرى پیرامون ارزش بتهاى ساخته دست خـودشـان ، آنـهـا را سـتـایـش مى کردند، رفتارشان جاهلانه و بى منطق بود و آنچه را انجام مى دادند تنها به این دلیل بود که گذشتگان انجام داده اند وگرنه خاستگاه منطقى و عقلى نداشت .
قرآن کریم منطق جاهلانه آنان را در پرستش بتان چنین بازگو کرده است :
((قالوُا اِنّا وَجَدْنا ابائَنا عَلى اُمَّهٍ وَ اِنّا عَلى اثارِهِمْ مُهْتَدوُن ))(23)
گفتند ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و البته ما هم در پى آنها بر هدایت هستیم .
ایـن مـنـطـق در مـیـان مـلتـهـاى گـذشـتـه نـیـز سـابـقـه داشـت کـه کـافـران در مقابل دعوت پیامبران ، پیروى از پدرانشان را مطرح مى کردند. قرآن کریم مى فرماید:
((وَ کَذلِکَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فى قَرْیَهٍ مِنْ نَذیرٍ اِلاّ قالَ مُتْرَفُوها اِنّا وَجَدْنا ابائَنا عَلى اُمَّهٍ وَ اِنّا عَلى اثارِهِمْ مُقْتَدوُنَ))(24)
وهـمـچـنـیـن مـا هیچ رسولى پیش ازتو در شهرى نفرستادیم جزآنکه خوشگذرانهاى آن دیار، به رسولان گفتند که ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و البته از آنهاپیروى خواهیم کرد.
پـیـامـبـران اسـتـدلال مـى کـردنـد کـه آنچه ما مى گوییم به هدایت شما نزدیکتر و در بردارنده سـعـادت شـمـاسـت . جـاهـلان پـاسخ مى دادند که ما حاضر به گوش دادن به حرف شما نیستیم .(25)
ایـن نهایت درجه بى منطقى و جهالت است بدین جهت قرآن کریم همیشه از مخالفان خود خواستار تـفـکر و تعقل است . اسلام پیروى از گفتار نیکوتر را در جامعه اسلامى رواج داده ، آن را نشانه خردمندى انسانها مى داند.
((وَالَّذیِنَ ااجْتَنَبوُا الطّاغوُتَ اَنْ یَعْبُدُوها وَ اَنابوُا اِلَى اللّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذینَ یـَسـْتـَمـِعـوُنَ الْقـَولَ فـَیـَتَّبـِعـوُنَ اَحـْسـَنـَهُ اُولئِکَ الَّذیـنَ هـَدیـهـُمُ اللّه وَ اوُلئِکـَهـُمـْ اوُلوُالاَلْبابِ))(26)
مـژده باد کسانى را که از اطاعت طاغوت سر پیچیدند و به سوى خدا باز گشتند، پس بندگان مـرا بـشـارت دِه کـه سـخـن را مـى شـنـونـد و بهترین آن را براى پیروى بر مى گزینند. اینان مشمول هدایت خدایند و همانها صاحبان خردند.
آرى ، اسـلام بـا برچیدن اساس بت پرستى از عربستان به دوره جاهلیت پایان داد و با ترغیب مـسـلمـانـان به تفکر و پیروى از عقل به جاى تقلید کورکورانه ، انوار معرفت و آگاهى را بر عـقـل و دل مـردم تـابـانـیـد. عـربـهـا در سایه اسلام نه تنها از جاهلیت در آمدند، بلکه خود منادى توحید، دانش و اخلاق نیکو در سراسر جهان آن روز شدند و هر کجا قدم نهادند برادرى و مساوات را با خود به ارمغان بردند.
حکومت و فرمانروایى در عصر جاهلى
شبه جزیره عربستان از نظر جغرافیایى به سه بخش عمده شمالى ، مرکزى و جنوبى تقسیم مـى شـود. جـغرافى دانان با یکى دانستن بخش شمالى و مرکزى ، آن را به دو بخش شمالى و جنوبى که به وسیله ریگزارى پهناور از هم جدا مى شود، نیز تقسیم کرده اند. به همین ترتیب سـاکـنـان عـرب آن نـیـز بـه عـرب شـمـالى یـا قـحـطـانـى و عـرب جنوب یا عدنانى تقسیم مى شوند.(27)
اوّلیـن تـمـدنـهـا در جـزیـره العـرب بـه دسـت عربهاى جنوبى پدید آمد؛ در حالى که عربهاى شمالى تا زمان ظهور اسلام هیچ گونه جنبشى از خودشان ندادند، و نظام حکومتى آنان دستخوش دگرگونى نشد.(28)
تنوع جغرافیایى به اضافه همجوارى با دولتهاى قدرتمند آن روزگار یعنى امپراتوریهاى ایران و روم ، باعث تفاوت درحکومتهاى شمال و جنوب شبه جزیره شده بود.
انواع حکومت در شبه جزبره عربستان
امـکـانـات طـبـیـعى زندگى و نوع معیشت مردم ، عامل تعیین کننده نوع حکومت بود. عربهایى که در بـخـش جـنوبى زندگى مى کردند؛ با برخوردارى از آبادانى و رواج کشاورزى در آنجا صاحب تـمـدنـى کـهن بوده ، تحت حکومتى واحد اداره مى شدند؛ گر چه این حکومتها دست نشانده ایران و حـبـشـه بـودنـد. در مرزهاى شمالى بخش شمالى حکومتهاى مستقلى زیر سلطه ایران و روم وجود داشـت ، در حـالى کـه سـایـر نقاط شبه جزیره با نظام قبیله اى اداره مى شد. بدین ترتیب ، دو نوع حکومت در جزیره العرب قبل از اسلام وجود داشت .
1ـ حـکـومـتـهـاى نـیـمـه مـسـتـقـل و در مـواردى مـسـتـقـل در جـنـوب و شـمـال . حـاکـمـان دیـنـى دولتـهـا داراى تـاج بـودنـد و اغـلب دسـت نـشـانـده حـکـومـتهاى خارجى مثل ایران و حبشه بودند.
2ـ نـظـامـهـاى عـشـیـره اى . ایـن نـظـامـهـا تـا حـدودى مـستقل بودند و حاکمان آنها از تاج و تختى بـرخـوردار نـبـودنـد.(29) حـکـومـتـهـاى صـاحـب تـمـدن عـرب در شمال غالبا با چیره شدن قبیله اى بر قبایل دیگر پدید مى آمد و با آنکه نظام قبیله اى بر پا بود؛ اما از قدرت ، تشکل ، وسعت قلمرو و حاکمیت و انسجام بالایى برخوردار بود.
نظامهاى عشیره اى نیز بر پایه تشکلهاى قبیله اى استوار بود؛ اما هر عشیره ، براى خود طایفه و قـبـیـله اى مـسـتـقل بود و قبایل و طوایف ، تحت حاکمیت متمرکز و متشکلى گرد نیامده بودند. و هر قبیله توسط رئیس آن قبیله اداره مى شد و رئیس قبیله زیر نظر و تحت حاکمیت مقام بالاترى نبود و قبایل به صورت هسته هاى جمعیّتى کوچک ، جدا از یکدیگر زندگى مى کردند.
دولت یمن
یـمن که در جنوب جزیره العرب واقع است از تمدنى کهن برخوردار و اغلب مورد توجه اقوام و دولتهاى خارجى بود. سابقه تاریخى این سرزمین ، موضوع بحث درس حاضر نیست ؛ تنها در اینجا به تاریخ دولتهایى که معاصر با پیامبر اسلام بودند و در تاریخ اسلام مورد بحث و توجه مى باشند اشاره مى کنیم .
یـمـن کمى پیش از ولادت رسول خدا(ص )به دست حبشیها افتاد. قدرتمندترین حاکم حبشى یمن ، ابـرهـه بـود. وى کـه مـردى خودخواه و زیرک بود، تمام رقیبان را از میدان خارج ساخت و فرمان حـکـومـت یـمـن را از جـانـب پـادشـاه حبشه دریافت کرد. حادثه تاریخى مهمى که به دست ابرهه آفـریـده شـد، حـمـله بـه خـانـه کـعـبـه در زمان ریاست عبدالمطلب بود. او در صنعا پایتخت یمن کلیسایى عظیم و با شکوه ساخت و مردم را وادار کرد تا به جاى کعبه آن کلیسا را زیارت کنند. عـربـى کـه علاقه شدیدى به کعبه داشت کلیساى ابرهه را به کثافت آلوده کرد. این کار خشم ابـرهـه را بـرانـگـیـخـت و بـا سـپـاهـى گـران سـوار بـر فـیل به قصد ویران ساختن کعبه عازم مکّه شد، اما در آنجا به عذاب الهى دچار گشت و سپاهیانش مـورد هـجـوم ابـابـیـل واقـع شـدنـد؛ کـه قـرآن کـریـم داسـتـانـش را در سـوره فیل این گونه بیان فرموده است :
((اَلَمْ تـَرَکـَیـْفَ فـَعَلَ رَبُّکَ بِاَصْحابِ الْفیِلِ، اَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فى تَضْلیلٍ وَ اَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرا اَبابیلَ، تَرْمیهِمْ بِحِجارَهٍ مِنْ سِجّیلٍ. فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَاْکوُلٍ))(30)
آیـا نـدیـده اى کـه پـروردگـارت بـا اصـحـاب فـیـل چـه کـرد؟ آیـا مـکـرشـان را بـاطـل نـسـاخـت ؟ و بـر سـر آنـهـا پـرنـدگـان ابـابـیـل را فـرسـتـاد تـا آنـهـا را بـا سجیل سنگباران کردند و آنان را چون کاه نیمه جویده شده ساخت .
پـس از مـرگ ابـرهـه ، پـسـرانـش قـدرت را بـه دسـت گرفتند و بر مردم یمن ستم فراوان روا داشـتـنـد، تـا آنـکه فردى به نام سیف بن ذى یَزَنْ ابتدا نزد قیصر روم رفت و براى مقابله با حبشیان از او یارى طلبید، امّا جواب رد شنید. آن گاه به نزد پادشاه ایران (خسرو انوشیروان ) رفت و کمک خواست ، خسرو به دلیل اینکه سرزمین یمن براى ایران فایده اقتصادى نداشت و به لشـکـرکـشـى نـمـى ارزیـد، ابـتدا به سیف پاسخ منفى داد. لیکن زمانى که خبر طلا و جواهرهاى فـراوان یـمن را از وى شنید، به توصیه یکى از مشاورانش حاضر شد تعدادى از زندانیان خود را به کمک سیف بفرستد، با این توجیه که اگر آنان کشته شدند از شرشان خلاص مى شویم و اگر هم زنده بمانند به پیروزى بزرگى دست یافته ایم .(31)
ایـرانـیـان مـزبـور بـا کـمـک عـربها، حبشیان را شکست دادند و حکومتى دست نشانده خود روى کار آوردنـد کـه تـا ظـهـور پـیامبر خدا(ص ) همچنان برقرار بود؛ و نامه هایى نیز میان حاکم یمن و رسول خدا(ص ) رد بدل شد.(32)
دولتهاى حیره و غسّان
دو کـشـور کـوچـک دیگر در حدود صحراى شام به نام حیره و غسّان وجود داشت حیره تابع دولت ایـران و غـسّان تابع دولت روم بوده ، براى دولتهاى متبوع خود در زمان جنگ نقش سپر محافظ را داشـتند و نیز از هجوم قبایل عرب به مرزهاى دو امپراتورى جلوگیرى مى کردند. دولت حیره که در نزدیکى دریاچه نجف و حوالى کوفه (امروزى ) قرار داشت تا زمان ظهور اسلام پا برجا بـود، ولى در هـمـیـن زمـان بـه وسـیـله خـسـرو پـرویـز بـرافـتـاد و بـه ایـن تـرتـیـب سـد حایل میان عربها و امپراتورى ایران برداشته شد.(33)
غـسـانـیـان در شـمـال غـرب شـبـه جـزیره عربى سرزمینى که اکنون شرق اردن نامیده مى شود، سـکـونـت داشـتـنـد. ایـن دولت ، دسـت نـشـانـده امـپراتورى روم بود و تا سالهاى آخر زندگانى رسول خدا(ص ) دوام داشت .(34)
حکومت در حجاز
حـجـاز کـه اهمیت خود را مدیون شهرهاى مکه و مدینه مى باشد، سرزمینى با صحراهاى پهناور و خـشـک و بـى آب و عـلف اسـت و جـز انـدکـى آبادانى در آن دیده نمى شود. همین امر باعث شده که سـرزمـیـن مـزبـور در طـول قـرون مـتـمـادى در مقابل حملات جهانگشایانى چون کورش و اسکندر، استقلال خود را حفظ کند.(35)
مـردم ایـن سـرزمـیـن در دوره جـاهلیت به دو صورت بدوى (صحرانشین ) و حضرى (شهرى نشین ) زنـدگـى مـى کـردنـد.(36) نظام حاکم بر آنها نظام قبیله اى بود که تحت فرمان امیر یا رئیـس قـبـیـله اداره مـى شـد. نـا گـفـتـه نـمـانـد کـه تـعـداد افـراد ایـن قبایل کم نبود و گاه به هزاران نفر مى رسید.(37)
نـظـام قـبـیـله اى قوانینى ویژه خود داشت . فردى مى توانست ریاست قبیله را به عهده گیرد که شرایط زیر را دارا باشد:
1 ـ شـرف خـانـوادگـى : رئیـس و امـیـر مـى بـایـسـت از دودمـانـى شـریـف ، نـجـیـب و اصیل باشد.
2 ـ شـجـاعـت : ریـاسـت قـبـیـله بـه فـردى شـجـاع سـپـرده مـى شـد کـه بـتـوانـد در مقابل هجوم بیگانه از کیان قبیله دفاع کند.
3 ـ سـالمـنـدى : حـداقـل سـن بـراى احـراز مـقـام ریـاسـت قـبـیـله چهل سال بود.
4 ـ کـرم و بـخـشـنـدگى : عربها روى این شرط بخصوص تکیه مى کردند. خانه امیر و رئیس باید چون مهمانخانه اى به روى همه باز مى بود. بدیهى است که چنین امرى نیاز به ثروتى کلان داشت .
5 ـ حـمـایـت از اعـضـاى قـبـیـله : ریـاسـت قـبـیـله بـایـد از حـقـوق تـک تـک افـراد قـبـیله حمایت مى کرد.(38)
مـکـه در دوران جـاهـلیـت بـه واسطه کعبه از اهمیت خاصى برخوردار بود و مرکز دینى عرب به شمار مى رفت چنان که مرکز تجارت و دادوستد نیز بود.(39) از این رو بر سر تسلّط و ریـاسـت بـر ایـن شهر میان قبایل نزاع و در گیرى جریان داشت . آخرین خاندانى که همزمان با بعثت رسول خدا(ص ) ریاست مکه را به دست گرفت قبیله قریش بود.(40)
حاکمیّت قریش
قریش از فرزندان حضرت اسماعیل و از نجیب ترین و شریف ترین تیره هاى عرب به شمار مى رونـد. حـاکـمـیـت ایـن خـانـدان در مـکـه بـدسـت قـصـى بـن کـلاب ، جـد چـهـارم پـیـامـبـر(ص ) شـکـل گـرفـت کـار قـصى تا جایى بالا گرفت که بتدریج تمام سرزمین حجاز جزو قلمرو وى گـردیـد.(41) او کـه مـردى شجاع ، کاردان و با تدبیر بود، طایفه قریش را که تا آن روز در کـوهـهاى اطراف مکه پراکنده بودند در بهترین نقاط شهر اسکان داد. در زمان ریاست وى مـنـاصـبـى پدید آمد که تا آن روزگار بى سابقه بود، و حتى پس از ظهوراسلام نیز اجرا مى شد.(42)
مـجـمـوع نـهـادهـا و مـنـصـبـهـایـى کـه در مـکـه وجـود داشـت و قـصـى آنـهـا را تکمیل و قوانین آن را معین و تثبیت کرد، به قرار زیر بود:
1 ـ نـگـهـبـانـى امـوال ـ صـاحـب ایـن مـنصب باید دارایى کعبه را حفظ و نیز نذرهاى عربها براى بتهاى نصب شده در کعبه را جمع آورى کند.(43)
2 ـ پرچمدارى ـ قریش پرچمى به نام ((عقاب )) داشت که به هنگام جنگ به دست یکى از سران سپاه مى دادند.(44)
3 ـ پـرده دارى کـعـبـه ـ مـهـماندارى و سقایت حاجیان ـ این سه مقام در نظر قریش از دیگر منصبها اهـمـیـت بـیـشـتـرى داشت . پرده دارى کعبه به منزله ریاست روحانى مکّه قلمداد مى شد. مهماندارى بـدیـن مـنـوال بـود کـه قریش قبل از مراسم حج از دارایى کعبه و محلهاى دیگر مبلغى به منظور اطـعـام حـجّاج و فقیران به متصدیان رفاده ((مهماندارى )) مى پرداختند تا از مهمانان پذیرایى کنند سقایت یا عهده دارى تامین آب براى حاجیان در آن محیط گرم و کم آب نیز اهمیت ویژه اى داشت .(45)
ایـن سـه مـقـام پـیـش از ظـهـور اسـلام در دسـت افـرادى از بـنـى هـاشـم مـانـنـد عـبـدالمـطـلب ، جدّ رسول خدا(ص ) و پس از وى به دست ابوطالب عموى آن حضرت بود.(46)
4 ـ دارالنـدوه یـا مـجـلس شـورا ـ قصى بن کلاب در کنار کعبه ، خانه اى بنا کرد که در مواقع حـسـّاس سـران قـریـش در آن گـرد آمـده ، بـه مـذاکـره و مـشـورت مـى پـرداخـتـنـد. مراسم امضاى زنـاشـویـیـهـا، گـرفـتـن تـصـمـیـم دربـاره صـلح و جـنگ و دیگر امور مهم در آن مجلس انجام مى شد.(47)
پـس از ظـهـور اسـلام تـعـدادى از ایـن منصبها خود به خود از میان رفت ، چرا که حکومت بر مکّه از شکل قبیله اى درآمد و تحت نظارت حکومت مرکزى مدینه قرار گرفت و کارهاى مربوط به حاجیان نیز زیر نظر حاکم مکه انجام مى شد.
فرمانروایى در مدینه
شـهـر مـدیـنـه کـه قـبـل از هـجـرت رسـول خـدا(ص ) یـثـرب نـام داشـت ، مـحـل سـکـونـت دو قـبـیـله اوس و خـزرج و نـیـز تـعـدادى از قبایل یهود بود که از روم بدانجا کوچ کرده بودند. اوس و خزرج دو قبیله بزرگ و بت پرست ایـن شـهـر بـودنـد کـه سـالیـان درازى مـیـان خـود دچـار اخـتـلاف شـده ، بـا یکدیگر زد و خورد داشـتـنـد؛(48) چـنـان کـه یـکـى از انـگـیـزه هـاى دعـوت رسـول خـدا(ص ) بـه آن شـهـر وجـود هـمـیـن اخـتـلافـات و امـیـد رفـع آنـهـا بـه دست آن حضرت بود.(49)
بـنـابـرایـن ، اخـتـلاف میان عربهاى بت پرست با یهودیان از یکسو و اختلاف خودشان با هم از سـوى دیگر، مانع ایجاد یک حاکمیت واحد در آن شهر کوچک بود. تنها پیش از هجرت پیامبر(ص ) بـه ایـن شهر، مردم یثرب درباره ریاست فردى به نام عبدالله اُبَىّ به توافق رسیده بودند که آن هم با آمدن پیامبر خدا به مدینه منتفى شد.(50)
چـنـانـکـه دیـدیـم در شـمـال شبه جزیره عربستان نه سابقه حکومت فراگیرى وجود داشت و نه زمینه آن ؛ سرزمینى بود وسیع با قبایلى پراکنده ، بى هیچ مقدمه لازم براى یک تمدن نیرومند و جهان مشمول .
براستى اسلام براى آن قوم مایه وحدتى متعالى را پدید آورد و آن ایمان به خدا و روز جزا و رسـالت رسـول خـدا بـود و تعصبهاى قبیله اى و خونى را از میان برداشت و تعصّبات قومى و قـبـیـله اى را بـرافـکند و میان مسلمانان از همه قبائل و نژادها و رنگها برادرى و برابرى پدید آورد؛ از این رو حکومت واحد اسلامى بر همه مسلمانان اعم از عرب و عجم و به صورت فراگیر و گسترده پدیدار شد.
اسـلام تمام دستاویزهاى عرب را پاره کرد و فرمان داد تا جملگى به ریسمان الهى چنگ زنند؛ عوامل تفرقه افکن را دور ریخت و ایمانى وحدت آفرین جایگزین آن ساخت و امر فرمود:
((وَاْعتَصِموُا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعا وَ لا تَفَرَّقوُا))(51)
همگى به ریسمان خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید.
اسـلام حـاکمیت را از آن خداوند دانسته ، مو منان را موظف ساخت که تنها از خدا و پیامبر خدا(ص ) و حاکمان الهى اطاعت کنند.
قرآن کریم مى فرماید:
((یا اَیُّهَاالَّذِینَ آمَنوُا اَطیعوُاللّه وَ اَطیِعوُاالرَّسوُلَ وَ اوُلِى الاَْمْرِمِنْکُمْ))(52)
اى مو منان از خدا و پیامبر و ولى امر خود اطاعت کنید.
جـامـعـه اسـلامى در پرتو تعالیم آسمانى از استقلال و اعتماد به نفس برخوردار شد و مو منان فـرمـان یـافـتـنـد تـا حـکـومـت هیچ ستمگر یا غیر مسلمانى را نپذیرند و نیز به نفع هیچ ظالم و خائنى با کسى دشمنى نورزند.
قرآن کریم مى فرماید:
((وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُو مِنِینَ سَبیِلا))(53)
و خداوند هرگز براى کافران به زیان مسلمانان راهى نگشوده است .
همچنین مى فرماید:
((وَ لاتَرْکَنُوا اِلَى الَّذیِنَ ظَلَموُا))(54)
به ستمکاران میل نکنید.
و نیز مى فرماید:
((وَ لاتَکُنْ لِلْخائِنیِنَ خَصیِما))(55)
و به نفع خیانتکاران با کسى به دشمنى بر نخیز.
دین و مذهب در عصر جاهلى
تنوع جغرافیایى ، آمیختگى نژادى ، اختلاف امکانات معیشتى و تفاوت شیوه هاى زندگى در شبه جـزیـره عـربـسـتـان و نـیـز هـمجوارى با یهودیان ، مسیحیان ، زرتشتیان و صابئیان ، گذرگاه بـازرگـانى خلیج فارس به مدیترانه و تحولات تاریخى این سرزمین ، باعث پیدایش عقاید مـخـتـلف در آن شـد. عـلاوه بـر شـرک و بـت پـرستى که اعتقاد شایع مردم در دوره جاهلیّت بود، دیـنـهـایـى مثل حنیف ، یهودیت ، مسیحیّت ، زرتشتى و ستاره پرستى در جزیره العرب وجود داشت .(56)
مـرجـع اصـلى ما در این بحث ، قرآن کریم است که از اعتقادات مشرکان و بتهایشان فراوان سخن گـفـتـه ، داسـتـان سـاخـتـن خـانـه کـعـبـه بـه دسـت حـضـرت ابـراهـیـم (ع ) را نقل کرده و نیز گفتگوهاى اهل کتاب و پیامبر (ص ) را بازگو کرده است .
دین حنیف
بـر اسـاس قـرآن کـریـم و روایـتـهـاى اسـلامـى ، حضرت ابراهیم (ع )، کعبه را بنا کرد و آیین یـکـتـاپـرسـتـى مـوسوم به حنیف را در مکّه رواج داد. حنیف بودن دین حضرت ابراهیم در قرآن چنین یادآور شده است :
((مـا کـانَ اِبـْراهـیـِمُ یـَهـوُدیـّا وَ لانـَصـْرانـیـّاً وَ لکـِنْ کـانَ حـَنـیـِفـا مـُسـْلِمـا وَ مـا کـانَ مـِنـَ الْمُشْرِکیِنَ))(57)
ابـراهـیـم بـه آیـیـن یـهـود ونصارا نبود لیکن به دین حنیف و مسلمانان بود و از آنان که به خدا شرک آورده اند نبود.
دین حنیف از نظر قرآن کریم داراى چنان اصالتى است که پیامبر اسلام نیز از
جانب خداوند فرمان یافت تا از آن پیروى کند.
((ثُمَّ اَوْحَیْنا اِلَیْکَ اَنِ اتَّبِعْ مِلَّهَ اِبْراهیمَ حَنیفا وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ))(58)
آن گاه بر تو وحى کردیم که (در دعوت به خداپرستى و توحید) از آیین حنیف ابراهیم پیروى کن که او به خداى یکتا شرک نیاورد.
دیـن حـنیف براى مدّتى طولانى در شمال عربستان رواج داشت . با وجود پیدایش بت پرستى در آن سـرزمـیـن ، مـعـتقدان به این دین حتى در روزگار ظهور اسلام نیز کم و بیش یافت مى شدند. اینان به خداى یکتا و روز رستاخیز معتقد بودند و مردم را از کارهاى زشت باز مى داشتند و حتى بعضى از آنان بعثت پیامبر(ص ) را بشارت دادند.(59)
بت پرستى
بـت پـرسـتـى دیـن شـایـع مـردم شمال عربستان به هنگام ظهور اسلام بود. پیرامون پیدایش و اشاعه آن دو قول بین مورخان اسلامى وجود دارد.
1ـ اولیـن گـروهـى کـه بـت پـرسـتـى را رواج دادنـد، فـرزنـدان اسـمـاعـیـل (ع ) بـودنـد؛ به این ترتیب که پس از فزونى یافتن جمعیتشان مجبور به ترک مکّه بـراى یـافـتـن مـحـلهـاى جدید شدند. اینان در زمان کوچ به سبب احترامى که براى کعبه و حرم قـائل بـودنـد، سـنـگـى از سنگهاى آنرا با خود برده ، هر جا فرود مى آمدند، آن را نصب کرده ، هـمـانـنـد کـعـبه بر گردش طواف مى کردند. تقدیس سنگ رفته رفته بقدرى شایع شد که هر سـنـگـى را کـه خـوش مى داشتند، مى پرستیدند. بدین ترتیب ، قرنها گذشت و دین ابراهیم و اسـمـاعـیـل بـه بـوتـه فـرامـوشى سپرده شد. با این وجود، مراسم حج همچنان باقى ماند ولى آثارى از شرک نیز در آن راه یافت .(60)
2ـ اولین کسى که بت پرستى را در میان مردم رایج کرد، فردى به نام عمروبن لُحَّى بود. وى از مـکـّه بـه شـام سـفـر کـرد و در آنـجـا دید مردم بتها را مى پرستند. پرسید:اینها چیست که مى پـرسـتـیـد؟ گـفـتـند: بت است که از آنها باران طلب مى کنیم و بر ما مى بارد، از آنان یارى مى طلبیم و ما را یارى مى کنند.
پـس از آنـان تـقـاضـا کـرد کـه بـه او نـیـز بـتـى بـدهـند تا به سرزمین عرب بیاورد و آن را بـپـرسـتند. آنان بت هبل را به او دادند. وى نیز آن را به مکّه آورده ، نصب کرد و به مردم دستور داد تا آن را بپرستند و بزرگ بشمارند.(61)
از پـیـامـبـر(ص ) نـیز روایتى نقل شده که رواج بت پرستى توسط عمرو بن لُحَّى راتایید مى کـنـد.(62) با این وجود، برخى معتقدند که عمرو اولین کسى است که بت را در کعبه نصب کرد وگرنه رواج بت پرستى توسط وى بدون سابقه قبلى در میان مردم امرى دور از ذهن است .(63)اعتقاد عربها به بتها برغم شیوع آن چندان هم راسخ نبود. تعظیم و قربانى کردن براى بتها از روى عـادت بود نه از روى خلوص نیت . بر این اساس ، عرب بر بت خشم مى گرفت و آن را سـنـگـسـار مى کرد و به باد فحش مى گرفت و در هنگام سختى ، بتى را که از آرد و خرما بود مى شکست و مى خورد.(64)
انواع بتها
قبایل عرب در شهرها و جاهاى گوناگون بتهاى مخصوص به خود داشتند و کعبه نقطه اى بود که تعداد 360 بت را در آن جاى داده بودند.(65)
نـام بـرخـى از بـتـهـاى مـعـروف عـرب در قـرآن آمـده اسـت مـثـل : ((لات ، عـزى ، مـنـات ، یـغـوث ، یـعـوق ، ودّ، نـسـر، سـواع ، بعل .))
((اَفَرَاَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّى وَ مَنوهَ الثّالِثَهَ الاُْخْرى ))(66)
آیا دو بت لات و عزى را دیدید(که بى اثراست ) ، و منات سومین بت دیگر.
قرآن کریم مى فرماید:
((وَ قالوُا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَ دًّا وَلا سُواعا وَ لا یَغوُثَ وَ یَعوُقَ وَ نَسْرا))(67)
و گفتند خدایان خود را رهانکنید و بخصوص دست از پرستش (این پنج بت ) ودّ ، سواع ، یغوث ، یعوق ، و نسر بردارید .
همچنین در سوره صافات آمده است :
(( اءَتَدْعوُنَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ اَحْسَنَ الْخالِقیِنَ ))(68)
آیا ( بت ) بعل را مى خوانید و بهترین آفریننده را وا مى گذارید؟!
سـه بـت ((لات ))، ((منات )) و ((عزى )) را ((بنات الله )) یعنى دختران خدا مى نامیدند و بر این بـاور بـودنـد که نزد خدا از آنها شفاعت مى کنند و گاهى اسامى خود را با نام بندگى آنها مى نامیدند مثل عبدالعزى ، عبد ودّ و … .(69)
قـرآن کـریـم نـظـر عـرب در مـورد پـرسـتـش بتان چنین بیان مى کند که آنان بتها را شفیع نزد خداوند و وسیله نزدیک شدن به او مى دانستند.
قرآن کریم در این باره فرموده است :
(( اَلا لِلّهِ الدّیـنُ الْخـالِصُ وَالَّذیـنَ اتَّخـَذُوا مـِنْ دُونـِهِ اَوْلِیـاءَ ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِیُقُرِّبوُنا اِلَى اللّهِ زُلْفى ))(70)
آگاه باشید که دین خالص براى خداست و آنان که غیر خدا را ولى خود گرفتند (گفتند) ما آنها را نمى پرستیم مگر اینکه ما را به درگاه خدا نزدیک گردانند.
نوعى اعتقاد به جبر نیز در عقاید مشرکان دوره جاهلیت دیده مى شود؛ آنجا که مى گفتند: این اراده خداوند است که ما بت مى پرستیم و اگر او نمى خواست ما چیزى را با او شریک نمى گرفتیم .
(( وَ قـالَ الَّذیـنَ اَشـْرَکـوُا لَوْ شـاءَ اللّهُ مـا عـَبـَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَىْءٍ نَحْنُ وَ لا اباوُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْدُونِهِ مِنْ شَىْءٍ))(71)
و کـسانى که شرک ورزیدند گفتند: اگر خدا مى خواست ما هیچ چیز را غیر او نپرستیده بودیم ، نه ما و نه پدران ما، و هیچ چیز را بدون فرمان او حرام نمى کردیم .
عـرب روزگـار جـاهلیت به قیامت و زنده شدن پس از مرگ اعتقادى نداشت ، پرستش بتها نیز به خـاطـر زنـدگـانـى دنـیـوى بـود. قـرآن کـریـم داسـتـان مـردى را کـه استخوان پوسیده اى نزد پیامبر(ص ) آورد و گفت : آیا خداوند این را دوباره زنده مى کند؟ چنین آورده است :
(( وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِى الْعِظامَ وَ هِىَ رَمیمٌ ))(72)
و براى ما مثل آورده ، گفت : استخوانهایى را که پوسیده و خاک شده ، چه کسى زنده مى کند؟ محو بـت پـرسـتـى از جزیره العرب و استقرار توحید در آن سرزمین را باید از کارهاى شگفت انگیز اسـلام دانـسـت . مـردمـى که بت ، در خانه و صحرا و در سفر و حضر، انیس و مونس آنها بود و در تـمـام امـور زنـدگى شان مو ثر شمرده مى شد، بافته هاى فکر و ساخته هاى دست خود را به دور افکنده ، به منادیان توحید خالص بدل شدند. این را بحق باید یک معجزه دانست ؛ معجزه اى که آثارش تا به امروز باقى است و همچنان نیز باقى خواهد ماند. قرآن کریم عالیترین مفاهیم توحید را به آنان القا کرد، و راسخترین اعتقاد به رستخیز را در آنان پدید آورد.
سرنوشت بتها :
پـس از ورود رسـول خـدا (ص ) بـه مـدیـنه شکستن بتها به دست خود مردم آغاز شد و بتها طعمه آتـش تـنـور گـردیـد .(73) اوّلیـن بـت بـزرگـى کـه در سـال هـشتم هجرى به دست حضرت على (ع ) سرنگون شد، بت ((منات )) بود. ((منات )) بت مردم مـدیـنـه و در راه مـکـه و مـدینه واقع بود. حضرت على (ع ) به دستور پیامبر(ص ) آن را ویران ساخت و آنچه از نفایس در آن موجود بود، نزد پیامبر(ص ) آورد.(74)
پـس از فـتـح مـکـّه دوره سرنگونى بتها فرا رسید. اوّلین اقدام آن حضرت در هنگام ورود به آن شـهـر، پـاک سـاخـتـن کعبه از لوث بتها بود. آن حضرت پس از طواف کعبه درون آن رفته ، با حربه اى که در دست داشت به کوبیدن بتها پرداخته ، مى فرمود:
((قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهوُقا))(75)
بگو حق آمد و باطل نابود شد، حقا که باطل نابود شدنى است .(76)
بـرخـى از ایـن بـتـها مثل عزى چنان در نزد اعراب عزیز بود که یکى از بت پرستان وقتى خبر انهدامش را شنید، مریض شد و از غصه مرد.(77)
یهود، مسیحیان وصابئان
عـلاوه بـر شـرک و بـت پرستى که عقیده غالب مردم جزیره العرب در دورا ن جاهلیت بود، ادیان آسمانى یهودى و مسیحیت نیز در این سرزمین رایج بود. منشاء و مبداء این دو دین ، دولت روم بود. بـه دنـبـال شورش یهودیان در قرن اوّل میلادى علیه امپراتورى روم ، تعداد زیادى از آنان به سـرزمـیـن عـربـسـتان پناهنده شدند و در مناطقى مثل یثرب ، خیبر و تیما به کار زراعت پرداختند. سـبـب پـنـاه آوردن یـهـودیـان بـه عـربـسـتـان ، وسـعـت ایـن سـرزمـیـن و غـیـر قـابـل تـسخیر بودن آن بود. در حالى که اگر به هر یک از سرزمینهاى شام و آسیاى صغیر و مصر پناه مى بردند؛ دستگیر مى شدند.(78)
یـهـودیان در شبه جزیره العرب کنیه ربّى (دانشمندان یهود) و مدرسه داشته ، تمام امور دینى شـان را انـجـام مـى دادنـد. از این رو، خود را از عربها برتر مى دانستند و عربها نیز این امر را پذیرفته بودند.(79)
نفوذ مسیحیان از یهود هم بیشتر بود و نجران مرکز عمده آنان در شبه جزیره عربستان به شمار مـى رفـت . تـعـداد زیـادى از عـربـها به این دین گرویده بودند، از جمله بنى حنیفه در یمامه ، غـسـّانـیـهـا در شـمال غربى ، لخمیها در شمال شرقى و عده اى از بنى طى در تیما، کیش مسیحى داشـتـنـد. مـنـشـاء گـسـتـرش ایـن دیـن ، دولت بـیـزانس و دولت حبشه بودند که بشّدت آن را در عربستان ترویج مى کردند.(80)
پـس از ظـهـور اسـلام وضـعـیـت ایـن دو دیـن بـه خـطـر افـتـاد و مـوضـع آنـان در مـقـابـل اسـلام بـا هـم تـفـاوت بـسیار داشت . یهودیان موضعى سرسختانه داشتند، در حالى که مـسـیـحـیـان واقـع بـیـنـانـه بـرخـورد مـى کـردنـد. قـرآن کریم تفاوت موضع یهود و نصارا در مقابل مو منان چنین یادآور شده است:
((لَتـَجـِدَنَّ اَشـَدَّ النـّاسِ عـَداوَهً لِلَّذیـنَ امَنوُاالْیَهوُدَ وَالَّذینَ اَشْرَکوُا وَ لَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّهً لِلَّذینَ امـَنـوُا الَّذیـنَ قـالوُا اِنـّا نـَصـاَّرى ذلِکَ بـِاَنَّ مـِنـْهـُمْ قـِسـّیـسـیـنَ وَ رُهـْبـانـا وَ اَنَّهـُمـْ لایَسْتَکْبِروُنَ.))(81)
بى شک ، مى بینى که سخت ترین مردم نسبت به کسانى که ایمان آوردند، یهودیانند و کسانى کـه شـرک ورزیـدند، و مى بینى که نزدیکترین دوستى با کسانى را که ایمان آوردند افرادى دارنـد کـه گفتند: ما نصارى هستیم . آن بدین سبب است که از آنان کشیشان و رهبانان هستند و آنان استکبار نمى ورزند.
عـده اى نـیـز در عربستان ، مذهب صابئى داشتند که گویا ستاره پرست بودند. نام این دین نیز در قرآن کریم سوره مائده ، آیه 169 در ردیف یهود و مسیحیت آمده است .(82)
میزان بهره مندى جامعه
جاهلى از تمدن بشرى
اگـر کـسـى امـروز صـحـراى خـشـک و بى آب و علف شبه جزیره عربستان را از نظر بگذراند، تصور مى کند که در آن هیچ زمینه اى براى تمدن وجود نداشته و ندارد، ولى اگر آنگونه که مـورخـان مـى گـویـنـد بـپـذیـرد کـه در دورانـهاى بسیار قدیم شبه جزیره عربستان سرزمینى پـربـاران و پـر نـعـمت بوده است ، تصور اینکه در آنجا تمدنهاى عظیم نیز وجود داشته چندان دشوار نیست .(83)
شـبـه جـزیـره عـربـسـتـان از قـسـمـتـهـاى مـتـنـوعـى بـرخـوردار اسـت . بـخـشـهـایـى از آن مـثل یمن در جنوب ، از آبادانى بهره مند و اسباب تمدن در آن فراهم است ، در حالى که بخشهاى وسـیـعـى از صـحـراهـاى مـرکـزى کـم آب و بـى حـاصـل اسـت و زمـیـنـه ایـجـاد تـمدن در آن وجود ندارد.(84)
پـیـدایـش وضـعـیـت جـغـرافـیـایـى امـروزى عـربستان همزمان با ظهور اسلام و با پراکنده شدن سـنـگـهـاى سـیـاه آتـشفشانى بوده . وسعت این سنگها بیشتر در حجاز و اطراف شهر مدینه است . آتشفشانهایى نیز پس از اسلام صورت گرفته که سبب پیدایش مناطق جدیدى از سنگهاى سیاه شـده اسـت . پـراکـنده شده این سنگها در سطح زمین و نیز ریگستانهاى وسیع سبب کمى شهرهاى آباد شبه جزیره عربستان به نسبت وسعت سرزمین آن مى باشد.(85)
به این ترتیب ، شبه جزیره عربستان در زمان جاهلیت را باید در دو ناحیه مورد بررسى قرار داد: یـمـن ، و حـجـاز کـه مـهـد اسـلام مـى بـاشـد. یـمـن شـامـل قـسـمـت جـنـوبـى اسـت و حـجـاز شامل بخشهاى شمالى و مرکزى شبه جزیره مى باشد.
تمدن یمن
یـمـن کـه در جـنـوب جـزیـره العرب واقع است ، از حاصلخیزترین و پر درآمدترین نقاط آن به شـمـار مـى رفـت . زیادى نعمت در این ناحیه سبب شد که عربهاى قدیم آن را سرزمین مبارک عرب بـنـامـنـد. مـردم آن اغلب تجارت پیشه و کشاورز بودند و با ایران ، هند و مصر روابط تجارى داشتند.(86)
تـاریـخ از وجود سد بزرگى به نام مآرب در سرزمین یمن گزارش مى دهد که خود دلیلى است بر اینکه در آن سرزمین تمدنى وجود داشته است .
قـرآن کـریـم نـیـز از آبـادیـهـاى اطـراف آن سـد و نـیـز ویـرانـى آن بـر اثـر سیل خبر داده است ، آنجا که مى فرماید:
((لَقـَدْ کـانَ لِسَبَاءٍ فى مَسْکَنَهِمْ ایَهٌ جَنَّتانِ عَنْ یَمینٍ وَ شِمالٍ کُلوُا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ بـَلْدَهٌ طـَیِّبـَهٌ وَ رَبُّ غـَفـوُرٌ فـَاَعـْرَضـُوا فـَاَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتْیهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَىْ اُکُلٍ خَمْطٍ وَ اَثْلٍ وَ شَىْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلیلٍ))(87)
بـیـقین براى قوم سبا در اقامتگاهشان آیتى بود. دو بوستان از راست و چپ ، (ما به آنها گفتیم ) کـه از روزى پـروردگـارتـان بـخـوریـد و سـپـاسـگـزار او بـاشـیـد شـهـرى پـاک و مطلوب و پـروردگـارى آمـرزنـده داریـد. پـس روى از فـرمـان بـرتافتند، در نتیجه سیلى ویرانگر بر سـرشـان فـرو فـرستادیم و دو بوستان آنان را بدل کردیم به دو بوستان با میوه هاى تلخ خاردار و گز و چیز اندکى از سدر.
بـنـاى ایـن سـد عـظـیـم ، سـرزمـیـن یمن را که تا آن زمان از سیلابها استفاده مى کرد احیا کرد، و بـاغـهـاى سـر سـبـز و خـرمـى در اطـراف آن پـدیـد آورد، خـرابـى سـد کـه دلیـل آن بـه روشـنـى مـعـلوم نـیـسـت ، بـاعـث ویـرانـى سـرزمـیـن یـمـن و پـراکـنـدگـى مـردم آن شد.(88)
کـشـاورزى در سـرزمـیـن یـمـن رواج کـامـل داشـتـه و چـیـزهـایـى مـثـل زردآلو، هـلو، انـجـیـر، بادام ، انگور، گندم ، ذرت ، جو، ارزن و دیگر اقلام کشاورزى در آن بـخـوبى به عمل مى آمد. ارزش تهیه این محصولات زمانى آشکار مى شود که بدانیم مردم آن را با دشوارى به وسیله آب چاه و آب سدّ آبیارى مى کردند.(89)
جـایـگـاه یـمـن در کـنـار اقـیـانـوس هـند، به این سرزمین اهمیت تجارى ویژه اى بخشیده بود. یمن واسـطه تجارى بین هندوستان با کشورهاى مصر، آشور و فنیقیه محسوب مى شد. از این رو میان یـمـنیها و هندیان روابط دوستى و تجارى محکمى برقرار بود، چرا که آنان محصولات هند را از راه دریـا و خـشـکـى حمل کرده ، در بازارهاى جهانى آن روز به فروش مى رساندند. تجارت از راه دریـا نـیـاز بـه کـشـتـیـهـاى مـنـاسـب داشـت . کـار کـشـتـى سـازى نـیـز در سـواحـل و بـنـدرگاههاى یمن انجام مى شد. مردم یمن علاوه بر آنکه واسطه تجارى بودند، خود نـیز تولیدکننده محصولات کشاورزى صادراتى به شمار آمده برخى از سنگهاى معدنى قیمتى را نیز استخراج و صادر مى کردند.(90) عقیق یمن امروز هم در میان ایرانیان ارزشمند است که خود دلالت بر صدور آن به کشور ما از دیرباز مى کند.
شمال شبه جزیره عربستان
حـاصـلخـیـزى زمـیـن و هـمـسـایـگـى بـا تـمـدنـهـاى ایـران و روم ، امـکـان ایـجـاد تـمـدن در شـمـال جـزیـره العـرب را فـراهـم آورده بـود. در نـاحـیـه شـمـال شـبـه جزیره عربستان دولتهاى حیره و غسّان تحت حمایت ایران و روم مى زیستند. این دو دولت بـر مـبـنـاى تمدنهاى بسیار کهن پیشین بنا شده بودند. آثار تمدن در قصرهایى که مى سـاخـتـنـد بـخـوبـى مـشـاهـده مـى شـد. برخى از روایات تاریخى بیانگر آن است که یزدگرد اوّل سـاسـانـى پـسـر خـود بـهـرام گـور را بـه یـکى از پادشاهان حیره سپرد تا او را تربیت کند.(91) که این امر دلالت بر رشد اخلاقى مردم این سرزمین دارد.
آثـار بجا مانده از این سرزمین نشان دهنده آن است که مردم یمن پس از شکسته شدن سدّ مارب به منظور یافتن نقاط مناسب جدید براى سکونت به آنجا روى آوردند. گزارشهاى دیگر مى گوید: دولتهاى یمن مثل ((مَعین )) و ((سبا)) در امتداد شاهراه یمن به فلسطین کوچ نشینهایى داشته اند؛ بـه ایـن تـرتیب ، مى توان گفت ؛ شمال غربى شبه جزیره عربستان زمانى در تصرف دولت معین بوده است .
سـرزمـیـن غـسـّان نـیـز بـه حیره شباهت داشت و دولتش تحت الحمایه بود. رومیان بر آنجا سلطه داشتند و در جنگهاى خود با ایرانیان از آنها استفاده مى کردند.
از نوع زندگى مردم حیره و غسّان که بیشتر کارشان نظامیگرى بود، مى توان دریافت که مردم این سرزمینها به دلیل اشتغال دائم به جنگ و در گیرى ، فرصت پرداختن به امور مربوط به تـمـدن را بـه انـدازه یـمـنـیـهـا نـیـافـتـنـد، هـر چـنـد امـکـانـش بـراى آنـان فـراهـم بـود. در هـر حـال ایـنـان اجـتـمـاعـات بـه نـسـبـت پـیـشـرفـتـه اى داشـتـنـد و بـه مـرحـله تشکیل دولت و کشور رسیده بودند.(92)
تمدّن در مهد اسلام
خـشـکـى و خـشـونـت صـحـرا، کـمـى بـاران و بـارانـهـاى سـیـل آساى ویرانگر در برخى از فصول سال جز اندکى از تمدن را در شهرهاى مکه ، یثرب ، طـائف و آبـادیـهـاى وادى القـرى بـاقـى نـگـذاشـتـه بـود.(93) در ایـن سرزمین غلبه با صـحـرانـشـینى و پرورش دام ، بویژه شتر بود، اما عبور راه بازرگانى هندوستان به مصر و سـوریـه سـبـب شـده بـود کـه یکى از اسباب عمده تمدن یعنى تجارت در این ناحیه به خوبى فراهم باشد.
سـاکـنـان ایـن نـاحـیـه را بـدویـهـا (صـحرانشینان ) تشکیل مى دادند. زندگى بدوى ویژگیهاى مخصوص به خود داشت . بدوى نمى توانست در یک نقطه ساکن شود، بلکه مجبور بود در طلب مـعـاش از نـقـطـه اى بـه نـقـطه دیگر کوچ کند. او باید شجاع و نیرومند باشد تا در صحرا و بیابان زندگى کند و در مقابل درندگان و دشمنان از خود دفاع کند.(94)
بـا ایـن وجـود، صـحـرا محیط بسیار مناسبى براى پرورش دو حیوان یکى مقاوم و دیگرى تندرو یـعـنى شتر و اسب بود. این دو حیوان هم براى زندگى بدوى مناسبند و هم در امر جنگ و تجارت کـار بـرد بـسـیـار وسیعى دارند. از این رو تربیت این دو حیوان و بویژه حفظ اصالت اسبها از اهمیت ویژه اى برخوردار بود و نظام ویژه اى داشت .(95)
عـلاوه بـر مـکـه کـه پـایـگـاه دینى و تجارى آن روز جزیره العرب محسوب مى شد، آثار دیگر تـمـدن یعنى مراکز ادبى که شاعران در آنجا اشعارشان را به جامعه ادبى عرضه مى کردند، در این ناحیه از عربستان واقع بود.(96)
نـکـتـه جـالب در زنـدگـى بـدویها این است که هر چند آنان از تمدن بهره چندانى نداشتند و در بـیـابـانـهـاى بـى آب و عـلف از نقطه اى به نقطه دیگر کوچ مى کردند واوج سختى معیشت در زنـدگـى آنـان مـشاهده مى شود، لیکن به تمدن و آثار آن مانند شهر نشینى به دیده حقارت مى نگریستند. گوستاولوبون دراین باره مى نویسد:
(( عـربـهـاى بـدوى بـه دولتهاى متمدن و تشکیلات منظم شهریها به نظر حقارت مى نگرند و زنـدگـى صـحـرا و بـیـابـان را بـه سـازمـانـهـاى مـنـظم شهرى ترجیح مى دهند و این مهم هم از خـصـایـص مـوروثى آنها بوده … و چنان در این عقیده و نظریه پر و پا قرص و محکم هستند که هـیـچ منطقى در برابر آن مو ثر نیست ، از این رو در سوریه تا کنون حاضر نشده اند زمینهایى را که براى سکونت در شهر به آنها واگذار شده بپذیرند. این عربهاى صحرانشین که رویه زنـدگى خود مختارى و اعیان منشى آنها هر جهانگردى را شیفته خود ساخته از تمام نعمتهایى که تـمـدن کـنـونـى آورده ، خـود را بـى نیاز دانسته و در بى نیازى باتمام امراى عالم مانند امراى قرون وسطى لاف همسرى مى زنند.))(97)
عصر جاهلیّت از دیدگاه امیرمو منان على (ع )
امـیـرمـو مـنـان عـلى علیه السلام شیواترین بیان را درباره سطح فرهنگ و وضع زندگى مردم روزگـار جـاهـلیـت دارد. آن حضرت که خود از نزدیک شاهد زندگى مردم بوده ، سیماى روزگار جاهلیت را ضمن خطبه اى ترسیم کرده است .
هـمـانـا خـدا مـحـمـد ـ درود خـداونـد بر او و خاندانش باد ـ را برانگیخت ، تا مردمان رابترساند و فرمان خدا را چنان که باید برساند. آن هنگام شما اى مردم عرب ، بدترین آیین را برگزیده ، در بـدتـریـن سـراى خـزیـده بـودیـد. در مـیـان سـنـگـسـتـانـهـاى نـاهـمـوار و مـارهـاى زهـر دار مـنزل گرفته بودید، آب تیره مى نوشیدید و خوراکى گلو آزار مى خوردید و خون یکدیگر را مـى ریختید و از خویشاوندان مى بریدید، بتها در میان شما بر پا و سرتا پایتان گناه آلوده بود.(98)
نتیجه بحث
از مـجـمـوع آنـچـه گـفته شد چنین برمى آید که شبه جزیره عربستان در دوران جاهلیت ، تمدنى یکسان و همانند نداشته است . برخى از نقاط آن مثل یمن از تمدنى به نسبت پیشرفته برخوردار بـوده ، قـسـمـتـهـاى شـمـالى ، تـمـدنـى مـتـوسـط و نـقـاط دیـگـر مثل حجاز فاقد تمدن بود.
نـاگـفـتـه نـمـانـد کـه تـمدن عرب جاهلى در آن بخشهایى که به نسبت از آن برخوردار بود با تـمـدن ایـران و روم و نـیـز تـمـدنـى کـه پـس از ظـهـور اسـلام در ایـن سـرزمـیـن پـدیـد آمـد قابل مقایسه نبود.
تمدن اسلامى ، عالیترین نظامهاى سیاسى و اجتماعى را پدید آورد، علوم را در
تـمـام شاخه هاى آن گسترش داد و انواع فنون را در جهان آن روز رایج ساخت ، چنان که اروپاى متمدن کنونى را باید پرورده خان گسترده علمى مسلمانان دانست .
فرهنگ و عادتهادر دوره جاهلیت
اگر فرهنگ را مجموعه آداب و رسوم اجتماعى و اندوخته هاى معنوى بشر بدانیم ، آداب ، اخلاق و رسوم اجتماعى ملتها از موضوعاتى است که باید تحت عنوان فرهنگ ، مطالعه و بررسى شود.
هـر چـنـد در دوران جـاهلیت دو نوع زندگى یعنى صحرانشینى و شهر نشینى دیده مى شود، اما در فرهنگ آنها تفاوت چندانى به چشم نمى خورد. گفتنى است که آنچه در اینجا مورد بحث قرار مى گیرد، فرهنگ مردم حجاز ـ خاستگاه اسلام ـ است .
خانواده
اسـاس خـانـواده در دوره جـاهـلیت بر مرد سالارى استوار بود. مرد تکیه گاه خانواده و صاحب آن بـود. فـرزنـدان بـه پدران خویش نسبت داده مى شدند و حق مرگ و زندگى زن و فرزندان به دسـت مـرد بـود تـا جـایـى کـه مـى تـوانـسـت آنـان را بـه رهـن بـگـذارد یـا بـه فـروش برساند.(99)
مـردبـراى دفـاع از کـیـان خـانـواده و هـمـسـرش تـا پـاى جـان مـى ایـسـتـاد و بـه تـعـبـیـر ویـل دورانـت ((بـا تـمـام دنـیـا مـى جـنـگـید)). با این وجود، زن براى مرد حکم کالا را داشت و جزو دارایـى پـدر یـا شـوهر یا پسر به شمار مى رفت . زن همیشه خدمتگزار مرد بود و بندرت به مقام مشاوره با مرد دست مى یافت . وظیفه زن زاییدن فرزندان زیاد، بویژه پسران جنگجو بود. هر مردى چند همسر داشت و هر وقت مى خواست آنان را از خانه بیرون مى کرد.(100)
رضـایـت زن در ازدواج شـرط نـبود و مصلحت اندیشى پدر یا رئیس قبیله بود که سرنوشت او را تـعـیـیـن مـى کـرد. ازدواجـهـا اغـلب فـامیلى بود، هر چند بنابر مصالح قبیله اى از روى اکراه با غـریبه نیز ازدواج مى کردند. ازدواج زن با قبیله بیگانه به اندازه اى دشوار بود که در هنگام بدرقه عروس به خانه شوهر، پدر یا برادرش به او مى گفت : برو؛ امیدواریم پسر نزایى … چـرا کـه براى ما دشمن مى زایى ، در حالى که اگر با قبیله خودى ازدواج مى کرد به او مى گـفـتـند: زایمانت آسان باد، امیدوارم پسر بزایى و دختر نزایى ، از تو جمعى که مایه عزت و شوکت جاوید باشند، به ظهور رسد.(101)
اسلام نظام مرد سالارى را تا حدود زیادى تعدیل کرد، البته قیمومت مرد بر زن را پذیرفته ، لیـکـن نـه بـه مـعـنـاى سـلب حـقـوق و آزادیـهـاى زن ، بلکه در مدیریت امور خانواده مرد تصمیم گـیـرنـده نـهـایـى اسـت در عـیـن حـال بـایـد حـقـوق زن در چـار چـوب مـورد قـبـول شـرع مـحفوظ بماند و در امور جامعه قیمومیت مردان تنها در امورى است که نیاز به قدرت جـسـمـانـى بـیـشتر باشد، مثل جنگیدن رویاروى با دشمن ، اما در موارد دیگر زنان و مردان با هم برابرند.
قرآن کریم درباره قیمومت مرد بر زن مى فرماید:
((اَلرِّجـالُ قـَوّامـوُنَ عـَلَى النِّسـاءِ بـِمـا فـَضَّلَ اللّهُ بـَعـْضـَهـُمْ عـَلى بَعْضٍ وَ بِما اَنْفَقوُا مِنْ اَمْوالِهِمْ))(102)
مـردان بـر زنـان قـیـمـومـت و سـرپـرسـتـى دارنـد و بـه خاطر اینکه خدا بعضى را بر بعضى برترى داده و به خاطر آنکه مردان مهریه و نفقه زنان را مى دهند.
در دیدگاه اسلام زن همانند مرد از حقوق فردى و اجتماعى بهره مند است . او مى تواند کار کند و از نتایج کارش استفاده معقول و منطقى ببرد.
قرآن کریم در این باره فرموده است :
(( لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبوُا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ ))(103)
براى مردان از آنچه کسب کنند بهره اى است وبراى زنان ازآنچه کسب کنند بهره اى است .
قبیله
قـبـیـله در دوران جـاهـلیـت بـراى مـردم از اهـمـیـت ویـژه اى بـرخـوردار بـود. واحـد اوّلیـه تشکیل دهنده قبیله خانواده بود که در چادر زندگى مى کرد. از مجموع چند چادر خویشاوند ((حَىّ)) پدید مى آمد و از مجاورت ((احیا)) همخون ، قبیله تشکیل مى شد. ((حَىّ)) داراى یک رئیس بود و حکم ((شیخ )) یعنى رئیس قبیله ، بر همه لازم الاتّباع بود.(104)
ریـاسـت قـبـیـله مـوروثـى بـود، ولى شـیـخ یـا رئیـس قـبـیـله بـایـد داراى فضایل فردى همانند شجاعت ، سخاوت و خردمندى نیز باشد تا اعضاى قبیله را ارشاد کند و به فـرمـانـبردارى و اطاعت خود وا دارد. هر چند شیخ قبیله براى ((بدوى )) حکم شاه را نداشت ، ولى بـه دلیـل تعصب شدید، او را برتر از دیگران مى شمردند، چنان که قبیله خود را نیز بهترین قبایل مى دانستند .(105)
قبیله داراى قوانین ویژه اى بود که روابط فردى و اجتماعى مردم بر پایه آنها تنظیم مى شد. این قوانین براى مردم بسیار محترم بود و حکم قانون اساسى امروز را داشت .
اسلام نه تنها تعصبات و مفاخر قبیله اى را مردود دانست ، بلکه اساس نظام سیاسى اجتماعى بر پـایه قبایل را بر هم زد و کلّیه روابط اجتماعى را بر اساس برادرى اسلامى برقرار کرد و روابـط قـبـیله اى را صرفا بر اساس نسبت خویشاوندى پذیرفت ملاک برترى در اسلام تقوا است ، نه انتساب به قبیله ، هر چند نجیب و شریف باشد. دسته بندى مردم به صورت قبیله ها و طـایـفه هاى مختلف هر چند یک امر تکوینى و در مرحله اى از ضرورتهاى اجتماعى است ، امّا ارزش آفرین نیست و مایه برترى کسى نمى شود.
قرآن کریم در این باره مى فرماید:
((یـا اَیُّهـَا النـّاسُ اِنـّا خـَلَقـْنـاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعوُبا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفوُا اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیکُمْ))(106)
اى مـردم ! مـا هـمـه شـمـا را از مـردى و زنـى آفـریـدیـم و شـما را ملتها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. گرامى ترین شما نزد خداوند باتقواترین شما است .
تعصب عربى
عـرب دوران جـاهلى به تعصّب عربى پایبند بود و براى نسب و زبان خود اهمیت زیادى مى داد، تـا آنـجـا کـه نـسـب شناسى در میان آنان به عنوان یک علم مطرح بود. آنان غیر عرب را عجم مى خـوانـدنـد و مـقـصـودشـان ایـن بـود کـه آنـهـا نـمـى تـوانـنـد مثل عربها فصیح و رسا صحبت کنند و به آسانى شعر بگویند.
فـخـر فـروشـى مـیـان افـراد مختلف عرب رایج بود و هر قبیله اى خود را برتر از دیگران مى دانست و فضیلتهاى خود را به رخ دیگران مى کشید. ممکن بود که تیره هاى گوناگون یک قبیله خود را از یکدیگر برتر بدانند، اما زمانى که پاى اختلاف با قبیله دیگر به میان مى آمد، تمام اعضا و تیره هاى قبیله با هم یکدل و یکزبان بودند.
خویشاوندى بطور معمول از سوى پدر سنجیده مى شد و خویشاوندان پدرى گرد هم مى آمدند و خـانـواده و قـبـیله را تشکیل مى دادند. افرادى که از این طریق با هم پیوند برقرار کرده بودند نسبت به هم تعصب داشتند و دفاع از یکدیگر را واجب مى شمردند. مثلى در این باره مى گوید:
(( من و برادرم علیه پسر عموى مان هستیم و من و پسر عمویم علیه بیگانه . ))
با این وجود، خویشاوندان مادرى نیز نسبت به یکدیگر تعصب مى ورزیدند.(107)
روابط غیر خویشاوندى
غـیـر از خـانواده و قبیله که خویشاوندان را به هم پیوند مى داد، انواع دیگرى از رابطه نیز در مـیـان قـبـایـل عـرب جـاهـلیـت رایـج بـود. یـکـى از راهـهـاى مـرتـبـط شـدن قبایل ، پیمان بستن بود، که بدان وسیله هر چند خویشاوند نبودند، تحت مقررات ویژه اى با هم متحد مى شدند.
اسلام همپیمانى و اتحاد سیاسى قبیله ها را با یکدیگر نفى نکرده است . موارد فراوانى در سیره و زنـدگانى رسول خدا(ص ) دیده مى شود که آن حضرت با قبیله هاى عرب پیمان بسته است . مـدیـنـه روزهـاى اول ورود رسـول خـدا(ص ) شـاهـد انـعـقـاد پـیمان میان یهودیان و مسلمانان بود. پـیـامبر(ص ) پس از آن نیز به دفعات با قبایل اطراف مدینه پیمانهاى سیاسى ـ دفاعى امضا کرد.(108)
نـا گـفـته نماند که از دیدگاه اسلام دفاع همپیمان در صورتى که ستمگر باشد، مردود است . آنچه ارزشمند است دفاع از حق و عدالت و اجراى حکم خدا در جامعه است ، وقتى ستمگرى در جامعه پیدا شد، بر دیگران لازم است با آن به مخالفت برخیزند، هر چند آن ستمگر مسلمان باشد.
قرآن کریم در این باره فرموده است :
((وَ اِنْ طـائِفـَتـانِ مـِنَ الْمـُو مـِنـیـنَ اقْتَتَلوُ فَاَصْلَحوُا بَیْنَهُما فَاِنْ بَغَتْ اِحْدهُمْا عَلَى الْاُخْرى فَقاتِلوُا الْلَتّى تَبْغى حَتّى تَفْى ءَ اِلى اَمْرِ اللّهِ))(109)
و اگر دو طایفه از اهل ایمان با هم جنگ کنند، پس میان آن دو صلح برقرار کنید و اگر یکى از آن دو به دیگرى ستم کرد با او جنگ کنید تا به فرمان خداباز آید.
از دیگر عوامل پیوند، ((استلحاق )) بود به این ترتیب که فردى که مى توانست دیگرى را به خـود مـلحـق سـازد و او را بـه خـود مـنـسوب کند. کسى که به فرد یا قبیله اى مشهور مى شد، مى تـوانـسـت هـمانند خویشاوندان نزدیک از آنان ارث ببرد و از او نیز ارث مى بردند. بسا که به هـمـیـن دلیل از افراد خواسته مى شد تا به قبیله ملحق شوند، چنان که در یک مورد فردى از ملحق شـدن بـه قـبـیـله اى خـوددارى ورزیـد و گـفـت : مـن مـى دانـم غـرض شـمـا اموال من است .(110)
خلع ، ضد استلحاق بود. گاهى اتفاق مى افتاد که مردى از فرزند یا فرزند خوانده خود بدش مـى آمـد و از او بـیـزارى مى جست و از خود دورش مى کرد بدین منظور به همراه تعدادى از افراد قـبـیـله به بازار عکاظ مى رفت و بریدن خود را از آن فرزند اعلام مى داشت و عده اى را بر این امر شاهد مى گرفت . کسى که به این ترتیب از پدرش جدا مى گردید، از تمام قبیله رانده مى شد.(111)
فـرزنـد خـوانـدگـى بـه صـورتـى کـه در روزگار جاهلیت مرسوم بود، در اسلام بکلى مردود شناخته شد و مقرر گردید که پسران با نام پدرانشان خوانده شوند و اگر پدرانشان شناخته نباشند برادر دینى تلقى شوند.
قرآن کریم درباره لغو فرزند خواندگى مى فرماید:
((وَ ما جَعَلَ اَدْعِیائَکُمْ اَبْنائَکُمْ ذالِکُمْ قَوْلُکُمْ بِاَفْواهِکُمْ))(112)
و(خداوند) فرزند خواندگان شما را پسرانتان قرار نداد، این گفتار شما زبانى است .
همچنین پیرامون نسبت دادن فرزندان به پدران خودشان مى فرماید:
((اُدْعوُهُمْ لِابائِهِمْ هُوَ اَقْسَطُ عِنْدَاللّهِ فَاِنْ لَمْ تَعْلَمُوا اباءَهُمْ فَاِخْوانُکُمْ فِى الدّینِ))(113)
آنـان را بـه پـدرانـشـان بـخـوانـید آن دادگرانه تر است نزد خداوند و اگر پدرانشان را نمى شناسید پس برادران دینى شمایند.
رسـول خـدا(ص ) در راسـتـاى بـرانـدازى ایـن رسـم نـاپسند و غیر اسلامى با دشوارى فراوان روبه رو بود. آن حضرت فرزند خوانده اى به نام زید داشت . همسر زید بااو ناسازگار بود زیـد نـزد پـیـامـبـر(ص ) آمـد و مـوضـوع طـلاق دادن هـمـسـرش را بـا آن حـضرت درمیان گذاشت . رسول خدا(ص ) از وى خواست همسرش را نگهدارد؛ ولى وقتى با اصرار زید مواجه شد على رغم مـیـل باطنى خود به او اجازه داد که زنش را طلاق دهد. آن گاه براى پایان دادن به قوانین جاهلى پـسر خواندگى به امر خداوند تصمیم گرفت با همسر سابق زید ازدواج کند، امااز زخم زبان مـردم درامـان نـبـود، تـا از سـوى خـداونـد آیـه نـازل شـد و بـه رسـول خـدا(ص ) فـرمـان داده شـد کـه با همسر زید ازدواج کند بدین ترتیب ؛ این رسم
نظام برده دارى در فرهنگ جاهلیت
بـرده دارى در تـاریـخ بـشـریـت سابقه اى دیرینه دارد. انسانها از روزگاران بسیار دور به صـورتـهـاى گـونـاگون یکدیگر را به بردگى مى گرفته اند، بویژه در جنگها که طرف مغلوب پس از شکست ، بنده و برده طرف پیروز محسوب مى شد. برده گرفتن درمیان ایرانیان و رومـیـان بـسـیـار شـایـع بـود و از جـمـله هـدایـاى حـکـمرانان ایران و روم به یکدیگر بردگان بود.(114)
عـربـهـاى روزگـا جـاهـلیت نیز برده داشتند که یا از اسیران جنگى بودند، یا از حبشه و جاهاى دیـگر خریدارى مى کردند. برده ها را از نقاط مختلف مى آوردند و چون دیگر کالاها در بازارهاى مـوسـمـى بـه فـروش مـى رسـانـدنـد. وقـتـى کـسـى بـرده اى مـى خـریـد مـثـل چـارپـایـان ریـسـمـان بـه گـردنـش مـى انـداخت و به خانه مى برد. بردگان به ارث مى رسیدند. مگر اینکه صاحب برده به او مى گفت : تو بعد ازمرگ من آزاد هستى .(115)
بـردگـان مـورد اعـتـمـاد نبودند؛ با این وجود، برده ها درجنگها به کار برده مى شدند، ولى از غنیمتها سهمى نداشتند و سهم او از آن صاحبش بود.(116)
قمار بازى یکى از شیوه هاى دیگر برده گیرى بود. به این ترتیب که هر کس به حریف خود مى باخت برده او مى شد، چنان که ابى لهب وعاصى بن هشام با همین شرط قمار کردند وابولهب بـرد وعـاصى را به بردگى گرفته ، به شتر چرانى وا داشت . علاوه براین ، وامداران نیز به بردگى گرفته مى شدند.(117)
عـربـهـاى دوره جاهلیت ، برده را آزاد نمى کردند مگر به دلیلى بسیار مهم ، هر وقت هم برده اى مـى خـواسـت از دسـت صـاحـبـش آزاد شـود، تـنـهـا مـى تـوانست ازوى بخواهد که او را به دیگرى بفروشد.(118)
اسلام والغاى بردگى
اسـلام بـصـراحـت بـرده دارى را لغـو نـکـرده اسـت ؛ امـا در عمل ، نظامى تاءسیس کرده است که برده دارى کم کم از میان برود. در حقیقت ، اسلام براى آزادى بـردگـان شـعـار نداده ، بلکه راه عملى شدن آزادى آنان را گشوده است . قرآن کریم و روایات پیشوایان دینى آزادى برده را یکى از کارهاى پسندیده و پراجر و پاداش دانسته اند. علاوه بر این ، آزاد ساختن برده به عنوان کفاره بسیارى از گناهان درنظر گرفته شده است .
قرآن کریم یکى از بهترین راههاى مصرف مال را آزاد ساختن بردگان معرفى کرده است :
(( … وَاتـَى الْمـالَ عـَلى حـُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَالْمَسکینَ وَابْنَ السَّبیلِ وَالسّائِلینَ وَ فِى الرِّقابِ …))(119)
و مـال را بـا آنـکـه دوسـت مـى دارنـد به خویشاوندان و یتیمان و بیچارگان و در راه ماندگان و نیازمندان و درآزادى بردگان داد… .
رسول خدا(ص ) پیرامون ارزش آزاد کردن بندگان فرمود:
(( مَنْ اَعْتَقَ رَقَبَهً فَهِىَ فِداءُهُ مِنَ النّارِ کُلُّ عُضْوٍ مِنْها فِداءُ عُضْوٍ مِنْهُ))(120)
کـسـى که برده اى را آزاد کند، آن برده فدایى وى از آتش است . هر عضو برده ، فدیه عضوى از آزاد کننده است .
امـام صـادق عـلیـه السـلام فـرمـوده است : چهارکار است که هر کس انجام دهد وارد بهشت مى شود، یـکـى ازآنـهـا آزاد کـردن بـرده اسـت .(121) رسول خدا (ص ) پنج چیز را باعث رفتن به بهشت دانسته اند که یکى از آنها آزاد کردن برده است .(122)
مـوارد متعددى از احکام فقهى وجود دارد که آزاد کردن بنده درآنها در نظر گرفته شده است . به عـنـوان مـثـال ، ((کـفاره افطار ماه رمضان یکى از این سه چیز است : آزاد کردن یک بنده ، یا دو ماه پى در پى روزه گرفتن ، یا شصت فقیر را طعام دادن .))(123)
ایـنـکـه اسـلام آزادى بـردگـان را بـه صورت یک کار پسندیده شرعى قرار داده تا مو منان با انجام آن به خداوند تقرب بجویند، عملى ترین راه آزاد ساختن بردگان است ، چنان که بسیارى ازمـسلمانان با همین انگیزه بردگان را آزاد مى کردند.(124) اما اینکه چرا اسلام بصراحت برده دارى را لغو نکرده ، دلیلش این است که این کار غیر عملى بود از چند جهت :
1ـ اگر اسلام دستور لغو یک باره بردگى را مى داد، بردگان زیادى درجامعه بودند که چون امـکـان زندگى مستقل براى آنها نبود، به صورت یک قشر بیکار و سرگردان درجامعه ظاهر مى شدند.
2ـ یـکـى از راهـهـاى گرفتن برده ، جنگ بود، به این ترتیب که اسیران به عنوان غنایم جنگى مـیان جنگجویان تقسیم مى شدند. جنگ و اسیر گرفتن یکى از امور اجتناب ناپذیر جامعه بشرى اسـت . و در روزگـار گـذشـتـه مـنـاسـب تـریـن راه نـگهدارى اسیران تقسیم آنان میان جنگجویان بـود،در حـالى کـه نـگـهـدارى آنـان بـه صـورتـهـایـى کـه امـروز معمول است ، جامعه را دچار مشکل مى ساخت .
خرافات
خـرافـه واعـتـقـاد بـه وجـود مـوجـودات مـوهـوم و غـیـرواقـعـى واعـمـالى کـه نـاشـى از جـهل به علل حوادث و وقایع بود. و نیز اعتقاد به تاءثیر داشتن برخى از حرکات طبیعى و یا اشیاء بر زندگى انسانها درمیان عرب دوره جاهلیّت بسیار رایج بود که براى نمونه به چند تاى آنها اشاره مى کنیم .
از جمله خرافه هاى عربها اعتقاد به شومى عطسه بود، از این رو وقتى کسى عطسه مى کرد همه دست از کار مى کشیدند و با شنیدن عطسه مى گفتند: بِکلابى ، یعنى شومى عطسه به سگانم بـیـفـتـد. اگر دوستى عطسه مى کرد مى گفتند: طول عمر وجوانى باد، درحالى که اگرآن را از دشمن مى شنیدند مى گفتند: به درد کبد و سیاه سرفه مبتلا شوى .(125)
اسلام نه تنها عطسه را شوم نمى داند، بلکه آن را نعمت خداوند و مایه سلامتى مى داند.
امام باقر علیه السلام دراین باره فرموده است :
((نِعْمَ الشَّیْى ءُ الْعَطْسَهُّ تَنْفَعُ فِى الْجَسَدِ وَتَذَکِّرُ بِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ))(126)
چـه چـیـز خـوبـى اسـت عـطـسـه کـردن ، بـراى بـدن سـودمـنـد اسـت و خـداى عـز وجل را هم به یاد مى آورد.
عطسه هم براى عطسه کننده و هم براى شنونده در تعالیم اسلام آداب ویژه اى دارد.
حضرت امام محمدباقر علیه السلام فرمود:
(( اِذا عـَطـَسَ الرَّجـُلُ فـَلْیَقُلْ: اَلْحَمْدُ لِلّهِ (رَبِّ الْعالَمینَ) لا شَریکَ لَهُ وَ اِذا سَمَتَ الرَّجُلُ فَلْیَقَلْ یَرْحَمُکَ اللّه وَاِ ذا رَدَ (دْتَ) فَلْیَقُلْ یَغْفِرُاللّهُ لَکَ وَلَنا… ))(127)
هـرگـاه مـردى عـطـسـه زنـد دنبالش بگوید: ((اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ لا شَریکَ لَهُ)) و کسى که بخواهد جواب بدهد بگوید ((یَرْحَمُکَ اللّه )) و چون (شخصى که عطسه زده ) بخواهد جواب او را بدهد بگوید:((یَغْفِرُاللّهُ لَکَ وَلَنا)).
از دیگرخرافه هاى دوره جاهلیت ، اعتقاد به تاءثیراجرام فلکى در سرنوشت انسانها بود. اسلام شـنـاخـت اجـرام آسـمانى را تا آنجایى که جنبه علمى دارد، ستوده است ؛ اما تاءثیر حرکات اجرام آسمانى بر زندگى انسانى و نیز سعد و نحس بودن ایام را مردود دانسته است .(128)
(( شـبـى رسـول خـدا(ص ) با جمعى از اصحاب درنقطه اى نشسته بودند. بناگاه ستاره دنباله دارى درخـشـیـدن گـرفـت . پـس از طـى فـاصـله اى خـامـوش شـد. حضرت روبه حاضران کرد و پـرسید: در گذشته (ایام جاهلیت ) راجع به چنین حادثه اى چه عقیده اى داشتید؟ پاسخ دادند: آن را نـشـان تـولّد مـولودى عظیم و یامرگ شخصیتى عظیم مى دانستیم . حضرت فرمود: این حادثه نه به مرگ کسى مرتبط است و نه به زندگانى کسى .))(129)
امیرمو منان على علیه السلام نیز دراین باره استدلال محکمى دارد. هنگامى که عازم جنگ با خوارج شدند فردى به آن حضرت عرض کرد: در این هنگام که حرکت مى کنى مى ترسم به مراد خویش دست نیابى من این مطلب را از نجوم دریافته ام حضرت در پاسخ او فرمود:
(( آیا تو گمان دارى که انسان را به ساعتى هدایت مى کنى که هرگاه درآن سفر کند بدیها از او دفع شود، و از ساعتى مى ترسانى که هرگاه درآن سفر کند ضررى به او برسد؟ پس هر کس تو را تصدیق کند قرآن را تکذیب کرده (که فرموده است : (( قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ الْغـَیـْبَ اِلا اللّهُ))(130) بگو کسانى که درآسمان و زمین هستند غیب را نمى دانند، مـگـر خـدا)، و در رفع مکروه و نیل محبوب از یارى خدا بى نیاز شده است ، و سزاى گفته تو آن اسـت کـه هـر که به فرمانت عمل کند، باید تو را سپاس گذارد نه پروردگارش را، زیرا تو بـه گـمـان خـودت آن شـخـص را بـه سـاعـتى راهنمایى کرده اى که در آن به نفعى رسیده و از ضرر ایمن گشته است . بعد از آن رو به مردم کرده ، فرمود:
اى مردم ! حذر کنید از آموختن ستاره شناسى ، مگر به اندازه اى که در دریا و صحرا به آن هدایت شوید، زیرا علم نجوم انسان را به کهانت مى کشاند. بدانید منجم مانند کاهن و کاهن مانند ساحر و ساحر همچون کافر و کافر در آتش است . به نام خدا سفر کنید.))(131)
امـیـرمـو مـنان (ع ) در این خطبه حقیقت بسیار ارزشمندى را بیان کرده که همانا رو آوردن به دانش سـودمـنـد و دورى جـسـتـن از عـلم آمـیـخـتـه بـا خـرافـه اسـت . این گونه سخنان حکمت آمیز در کلام پـیـشـوایـان دیـن فـراوان اسـت ، چـنـان کـه در عـمـل نـیـز بـا خـرافـه پـرستى مبارزه کرده اند. رسـول خـدا(ص ) ارتباط میان وفات فرزندش ابراهیم و گرفتن خورشید را نفى کرد و مردم را از چنین اعتقادى بر حذر داشت .(132)
علوم در دوره جاهلیّت
دایـره عـلوم عـرب در دوره جـاهـلیـت بـسـیـار مـحـدود بـود و به موضوعات زندگى صحرانشینى خـلاصـه مـى شـد. تـاریـخ از کـتـاب و کـتـابـخـانه و مرکز آموزشى در روزگار جاهلیت جز چند مـحـل کـه در بـعـضـى از ایـام سـال مـرکـز اجـتـمـاع شـاعـران قبایل و ارائه اشعار آنان بود، چیزى گزارش نکرده است .(133) حافظه مهمترین و مورد اعـتـمادترین گنجینه علوم آنها بود. علوم رایج آن دوره عبارت بود از : نجوم ، طب ، پیشگویى ، قیافه شناسى و اثرشناسى .
نـجـوم بـه وسیله کلدانیهاى مهاجر دربین اعراب رسوخ کرد و عربها کلدانیها را ((صائبه )) مى نـامـیـدنـد. کـه در سـرزمینهاى عرب فراوان بودند. بسیارى از اصطلاحات نجومى رایج درمیان عـرب ریـشـه کـلدانـى دارنـد، مـثـل مـریـّخ (عـربـى ) کـه مـعـادل مـرداخ کـلدانـى اسـت چـه از نـظر لفظ و چه از نظر معنا. عربها با بسیارى از ثوابت و سـیارات و صورتهاى فلکى آشنایى داشتند. بیشترین کاربرد این علم در سفرها و شناخت راهها در صـحـراهـاى بـى عـلامـت و نـشـان عـربـسـتـان بود. آنها که در زمین علامتى براى یافتن راهها نـداشتند، به آسمان نگریسته از ستارگان کمک مى گرفتند. وقتى مى خواستند جایى را نشان بـدهـنـد سـتـارگـان در شـب و حرکت سایه در روز، دو نشانه اساسى بود که مسافران را بدان وسیله راهنمایى مى کردند.(134)
مـنـشـاء عـلم طـب درمـیان عرب همانندعلم نجوم کلدانیها بودند. علم طب با خرافه آمیخته بود، زیرا اوّلین طبیبان کاهنان بودند. اینان یکى از علل امراض را ارواح خبیثه مى دانستند و درهنگام معالجه مریض سعى مى کردند تا آن را از روح وى خارج کنند. معالجه امراض با داروهاى ساده و طبیعى نـیـز رایـج بـود. پـس از آشـنـایـى عـربـهـا بـا مراکز علمى درایران و روم علم طب نیز از حالت سـادگـى درآمـد وجـنبه علمى بیشترى پیدا کرد و از کهانت جدا شد. تعدادى از این طبیبان در دوره اسلامى هم مى زیستند.(135)
عربها به کاهنان اعتقاد شدیدى داشتند. از این رو، در بسیارى از مشکلات خود به آنان رجوع مى کردند و درامور خانوادگى ، قضایى و طبابت از آنها یارى مى طلبیدند، با این تصور که آنها بـا عـالم غـیـب در ارتـبـاط هـسـتـند، به گمان آن دسته از عربهایى که به توحید معتقد بودند، کـاهـنـان از زبـان ملائکه سخن مى گفتند و به پندار عربهاى مشرک کاهنان با جنهاى درون بتها درارتباط بودند.(136)
قیافه شناسى و شناختن رد پاها در میان عرب بسیار شایع بود. آنان از روى قیافه افراد به اخـلاق و صفاتش اشاره مى کردند ونیز از محل تولد وزندگى او خبر مى دادند. از ردپاى افراد نیز بسیارى از نشانه هاى او را مى یافتند. و به این ترتیب فراریان و گمشدگان را پیدا مى کـردنـد. آنـهـا درایـن زمـینه چنان پیش رفته بودند که اثر پاى جوان را از پیر و زن را از مرد بخوبى تشخیص مى دادند.(137)
خواندن ونوشتن درمیان مردم رواج اندکى داشت . آن مقدار از علوم هم که در نزد آنان بود از طریق نـقل و سینه به سینه به آیندگان مى رسید. آنها براى با سواد شدن ضرورتى احساس نمى کـردنـد. تـنها گروهى که به سواد احساس نیاز مى کرد، تاجران بودند که بر اثر سادگى رابطه هاى تجارى مشکل آنها نیز از میان مى رفت .
عربها حافظه اى نیرومند داشته با برخوردار ى از ذوق سرشار به آسانى شعر مى سرودند ونـیـز آنـهـا را بـه خـاطـر مـى سـپـردنـد. اجـتـمـاعـهـاى شـعـرخـوانـى هـر سـاله تـشـکـیل مى شد و بهترین شعرها برگزیده مى شد. شاید این کار را بتوان تنها فعالیت علمى عـرب شـمـرد، چـرا که مقدارى از اطلاعات مربوط به زندگى آنها به همین طریق نگهدارى شده است .
دیـن مـبـیـن اسـلام ، آغازش با علم بود و پیامبر اسلام با آنکه خود نه مى خواند ونه مى نوشت ، بـزرگـتـریـن مـنـادى دانـش پـژوهـى درتـاریـخ بشر است . اوّلین آیه هاى قرآن که بر پیامبر نـازل شد، درباره علم بود.(138) اسلام غیب را در انحصار خداوند دانسته ، پیشگویى را بـاطـل اعلام کرد، اما علم و دانش را وظیفه همه مسلمانان (چه مرد و چه زن ) دانسته است . علم آموزى در اسلام نه مرز مى شناسد و نه زمان ، از گهواره تا گور و از خانه تا به هرجاى دور باید به طلب علم رفت . همین توصیه ها و ارزش دادنها بود که مسلمانان را مشعلدار جهانى علم ساخت ، کـتـاب نـویـسى و کتاب خوانى را رواج داد، وکتابخانه هاى بزرگ زینت شهرهاى اسلامى و نیز خانه دانش پژوهان گردید.
55