تارا فایل

تحقیق در مورد اثبات وابستگی و تاثیر متقابل روح وبدن


 گروه : علوم اجتماعی موضوع تحقیق: اثبات وابستگی وتاثیرمتقابل روح وبدن فهرست نظریه بیگانگی روح وبدن رد نظریه بیگانگی روح وبدن وابستگی روح وبدن دیدگاه شیخ اشراق یگانگی روح وبدن دیدگاه دین باوران درمورد تاثیرروح بر بدن تاثیر بدن برروح مقدمه:
یکی ازبحث هاى اساسى انسانشناسى، ارتباط ساحتهاى وجود انسان، یعنى روح و بدن اوست. از دیرباز اندیشمندان و صاحبنظران با سه سوال در زمینه ارتباط روح و بدن و چگونگى تاثیر و تاثر این دو بر هم، روبرو بوده اند:
1.اگر انسان آمیخته اى از روح مجرد و بدن مادى است و از دو حقیقت بیگانه ترکیب یافته است، ارتباط این دو و نیز ماهیت واحده انسان چگونه توجیه پذیر است؟ به عبارت دیگر، اگر انسان از جوهر مجرد نفسانى و جوهر مادى جسمانى ترکیب یافته است، آیا روح و بدن در اصل هستى و در آغاز پیدایش هیچگونه ارتباطى با هم نداشته و به طور کلى از هم بیگانه بوده اند2.، یا اینکه در اصل هستى ارتباط عمیق و بنیادین داشته و دارند؟
در مورد ارتباط روح و بدن، پاسخ فلاسفه بزرگ متفاوت است.

نظریه اول: بیگانگى روح از بدن
افلاطون مى گوید: روح، جوهر مجردى است (پیراسته از جرم، زمان، مکان، انقسام پذیرى و…) که بالفعل وقدیم است و قبل از بدن موجود بوده و فعلیت داشته است; ولى بدن جوهرى است جسمانى، روح از مرتبه خود تنزل کرده و به بدن تعلق مى گیرد. بنابراین روح انسان از عالم دیگرى است و به جسم هبوط کرده است و بدن به منزله زندان اوست. روح از عالم ملکوت است و از آن عالم تنزل نموده و در زندان تن گرفتار شده است. بر این اساس، این دو در اصل هستى هیچ ارتباطى با هم ندارند وکاملا از هم بیگانه هستند. اساس بودن نظریه بی به طور اختصار مى توان سوالات زیر را درباره این نظریه ارائه کرد.
اولا: ماهیت واحد انسان بر اساس این نظریه چگونه توجیه پذیر است؟ آیا ترکیب روح و بدن ترکیب انضمامى نخواهد بود؟
ثانیا: ارتباط روح و بدن چگونه ارتباطى خواهد بود ووقتى دو عنصر بیگانه و دو حقیقت متضاد، ماهیت انسان را تشکیل مى دهند، تصویر ارتباط این دو چگونه خواهدبود؟ آیا ارتباط این دو، بسیار کمرنگ و سطحى نخواهد بود؟
ثالثا: در صورت فعلیت نفس و کامل بودن او پیش از بدن، چه امرى باعث شد که از عالم ملکوت هبوط نماید و در زندان تن زندانى شود؟

نظریه دوم: وابستگى روح و بدن
ارسطو نظریه استاد خود (افلاطون) را نپذیرفت ومعتقد شد که رابطه روح و بدن، عمیق و وثیق است واین ارتباط، بر اساس ارتباط صورت با ماده قابل توجیه است. در نظریه ارسطو نه تنها از قدیم بودن روح وفعلیت آن پیش ازبدن اثرى نیست، بلکه روح را حادث به پیدایش بدن مى داند و به ادله اى نیز استناد کرده است. این نظریه نفس و بدن را دو عنصر جدایى ناپذیر مى داند.; نفس، صورت جسم است و هر صورتى با ماده خود تلائم و سازگارى دارد و روح و جسم با هم و همراه هم به وجود مى آیند و ترکیب روح و بدن، ترکیبى اتحادى است; نه اینکه انسان از دو ذات و دو ماهیت ترکیب یافته باشد، نیمى از حقیقت انسان، جسمانیت او باشد و نیم دیگر نفسانیت او. این چنین نیست که انسانیت انسان به صورت اوست و آن روح مجرد اوست که اندیشه، اراده و حالات گوناگون انسان به آن وابسته است و نقش اصلى را در بروز و ظهور این آثار به عهده دارد. این نظریه مورد پذیرش مشائیان، از جمله فارابى و ابن سینا نیز قرار گرفته است.
در باره این نظر ارسطو سوالهایى مطرح است:
1.آیا هنگامى که روح به بدن تعلق مى گیرد، موادتشکیل دهنده بدن انسان و میلیونها سلول زنده آن، هر کدام صورت و فعلیت خاص خود را دارند و روح به عنوان صورت فوقانى به آنها تعلق مى گیرد؟ یا آنچه در انسان زنده فعلیت دارد فقط روح اوست و بدن وى بالقوه موجود است؟
2.آیا مى توان پذیرفت که بدن انسان هنگام تعلق روح به آن، وجود بالفعلى جداى از وجود روح ندارد وهنگامى که انسان مى میرد و روح از بدنش مفارقت مى یابد، بدن وجود بالفعل مى یابد و صورت جدیدى پیدامى کند؟
3.چگونه مى توان صورتهاى طولى و عرضى را از هم جدا کرد و باز شناخت؟

نظریه سوم: دیدگاه شیخ اشراق
شیخ اشراق در زمینه ارتباط روح و بدن سه سخن اساسى دارد
الف: حدوث روح به حدوث بدن است; سهروردى معتقد است که روح انسان قبل از بدن وجود نداشته است; نه فعلیتى داشته و نه مى توان او را قدیم دانست. وى سخن افلاطون و نوافلاطونیان را نمى پذیرد و مى گوید: اگر روح قبل از جسم وجود داشته، چه چیزى او را به مفارقت از عالم قدس واداشته است؟ آن که در عالم نور است چه اشتیاقى به عالم ظلمت دارد و چگونه ممکن است روح را – که به نظر شما قدیم است – چیز حادثى، جذب کند؟ اگر روح در عالم علوى موجود بوده و فعلیت داشته است، چگونه به جسم تعلق گرفته است (مگر کامل نبوده است؟); نیز اگر روح قبل از جسم موجود بوده است، چون روح هر انسانى با روح دیگران در نوع متفق هستند و اختلافى ندارند، باید همه ارواح، قبل از ورود به جسم مادى دقیقا در شرایط یکسانى بسر ببرند. ضمنا اگر وجود روح قبل از وجود جسم باشد، یا تدبیر دارد یا ندارد؟ اگر تدبیر دارد چه چیزى را تدبیر مى کند و اگر تدبیر ندارد – که ندارد – پس معطل مى ماند; بنابراین، حدوث روح به حدوث بدن است و قدیم نیست.
ب: تدبیر نفس ناطقه به واسطه روح حیوانى است; شیخ اشراق معتقد است از آنجا که روح انسان در کمال لطافت و تجرد است و از مکان، زمان و ماده منزه است، نمى تواند بدون وساطت، براى جسم مادى تدبیر کند. بر این اساس بین روح و بدن، واسطه اى به نام "روح حیوانى " وجود دارد و نفس ناطقه و روح انسانى، به طور مستقیم در روح حیوانى – که در جمیع اجزاى بدن سارى و جارى است و منبع آن حفره چپ قلب است و عامل قواى مدرکه و محرکه است تصرف کرده و توسط آن بدن را هدایت مى کند
ج: رابطه شوقى; شیخ اشراق مى گوید: هنگامى که بدن انسان آماده شد، نفس ناطقه از عالم روحانى افاضه مى گردد; در واقع وقتى بدن آماده پذیرش روح شد، روح انسانى ایجاد شده و به او تعلق مى گیرد. رابطه روح و بدن رابطه شوقى است; زیرا روح هرچند ذاتا تجرد دارد، ولى از نظر فعل وابسته به بدن است و فعلیت یافتن روح، تنها از راه تعلق به بدن میسر است. وى در حکمه الاشراق صریحا چنین مى گوید: وکان علاقته مع البدن لفقره فى نفسه (شرح حکمه الاشراق، ص 514) . بنابراین تعلق روح به بدن، به این علت است که بالفعل شدن روح و تکامل قطعى وفعلى آن، تنها از راه تعلق به بدن است. از سوى دیگر بدن نیز نیازمند تدبیر نفس ناطقه است و بدون آن راه به جایى نمى برد.
بر اساس این نظریه، ارتباط روح ابتدا با روح حیوانى است و سپس به واسطه روح حیوانى با بدن ارتباط پیدا مى کند. نظریه شیخ اشراق از جهات زیر قابل تامل است
1.شیخ اشراق به این معنى روح را جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء دانسته است که روح پیش از پیدایش بدن وجود ندارد و هیچ گونه فعلیتى براى او نیست; بلکه وقتى بدن آماده پذیرش روح شد، روح بر آن افاضه مى شود; بنابراین در اصل پیدایش و در آغاز هستى، ارتباط آنها، ارتباط دو موجود مجرد و مادى است و هیچ کدام به واسطه دیگرى تکون نیافته است
2.رابطه روح و بدن براساس ارتباط شوقى توجیه شده است، نه بر اساس ماده و صورت. این سخن هرچند توجه تازه اى به ماهیت روح و بدن است، ولى آن گونه که شایسته است رابطه شوقى در آن تبیین نشده است
3.بدن و روح در کمال و نقص، عکس یکدیگر هستند; هرقدر انسان از شواغل مادى و حجاب تن رهایى یابد، به همان مقدار به حیات واقعى نزدیک مى شود. بر این اساس، بدن حجاب روح و زندان اوست، پس چگونه مى توان ماهیت مادى انسان را توجیه کرد؟ تاکنون روشن شد که: افلاطون بر دوگانگى روح و بدن و بیگانگى آنها از هم تاکید کرده است و در نظریه ارسطو و شیخ اشراق، هرچند از دوگانگى و بیگانگى روح و بدن اثرى نیست، ولى ارتباط واقعى و بنیادین روح و بدن تبیین نشده و آنچه بیان شده است، داراى ابهام است.

نظریه چهارم: یگانگى روح و بدن
صدر المتالهین شیرازى در زمینه ارتباط روح و بدن، به دیدگاهى نو دست یافته است که در تاریخ تفکر اسلامى بسیار بدیع و با اهمیت است. وى بر اساس حرکت جوهرى ارتباط روح و بدن را بیان کرده است و در این زمینه به نتایج مهمى درباره روح دست یافته است که به آن مى پردازیم:
الف: جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء
صدرالمتالهین معتقد است روح پیش از جسم وجود نداشته است و اینگونه نیست که قبل از تعلق و ارتباط با بدن، فعلیت داشته و سپس به بدن تعلق یافته باشد. روح به وسیله حرکت جوهرى ماده تکون یافته است و هرچند خاصیت و اثر ماده نیست، اما کمال جوهرى ماده است; بنابراین مبدا پیدایش روح، ماده جسمانى است. بر اساس حرکت جوهرى، ماده بدنى این استعداد را دارد که در دامان خود موجودى بپروراند که مراحل وجودى را از ضعف به کمال طى نماید. بنابراین استعداد و آمادگى بدنى و حرکت در جوهر از شرایط وجود روح است و روح در ضمن جوهر بودن با بدن وابستگى حقیقى دارد. معناى جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء بودن روح این است که رابطه روح و جسم، رابطه اى بنیادین، عمیق و در اصل هستى است. خلاصه اینکه; ماده جسمانى، در ذات و جوهر خود کامل شده و داراى درجه اى از وجود مى شود که به حسب آن درجه، غیرمادى و غیرجسمانى است و آثار و خواص روحى از قبیل اندیشه، اراده و حالات روحى دیگر، مربوط به آن درجه از وجود است. وى مى گوید: وقتى در قرآن تدبر مى نمودم، آیه دوازدهم سوره مومنون را به دقت مطالعه کردم، متوجه شدم خداوند پس از بیان مراحل پیدایش مادى انسان (نطفه، علقه، مضغه، عظام و لحم و تکمیل بدن) مى فرماید: ثم انشاناه خلقا آخر… یعنى همین ماده بدنى را آفرینش دیگرى کرد. به فعلیتى جدید در آوردیم. پس ارتباط روح و جسم، بنیادین و در آغاز پیدایش واصل هستى بوده است.
ب: هویت روح وابسته به بدن است
ارتباط روح و بدن رابطه خارجى عرضى نیست; بلکه نحوه وجود روح و نفسیت آن به این است که با بدن ارتباط دارد. روح موجودى جوهرى است که در هویتش ارتباط با بدن وجود دارد و بر او عارض نشده است. پس ارتباط روح و جسم، ارتباط زاید بر ذات نیست; بلکه در محور وجود و ذات روح، ارتباط با بدن نهفته است.
ج: اشتداد جوهرى، تکامل است نه تجافى
برخى مى پندارند وقتى ماده بدنى در اشتداد خود و در حرکت و تغییر جوهرى خود، به مرحله اى مى رسد که تجرد داشته، ماده تبدیل به وجود برتر مى شود، باید از ماده کاسته شود. صدرالمتالهین در جواب این پندار مى گوید: موجود مادى و موجود مجرد دو حقیقت متباین نیستند، بلکه صدر وذیل یک حقیقت هستند; موجود مجرد صدرنشین است و موجود مادى در ذیل جاى دارد. بر این اساس دگرگونى وحرکت از ماده شروع مى شود تا به مرحله اى برسد که تجرد نفسانى پیدا کند. خلاصه اینکه: اگر تجافى اى در کار بود، قطعا مى بایست از ماده کاسته شود ولى این حالت، ترقى و تکامل و اشتداد وجود است.
د: انسان نوع الانواع نیست
با توجه به اشتداد و دگرگونى در وجود و حرکت جوهرى، روح انسان پس از تعلق به بدن – چون از نظر فعل، مادى است و تجرد تام ندارد و از این جهت نیز به جسم نیازمند است – در حرکت وجودى نیز تداوم پیدا مى کند. اینجاست که هویت روح وتکامل و انحطاط او در گرو اعمال و رفتار انسان است وروح وامدار روش، منش، ملکات و خصلتهاست. ممکن است این روح به سوى خوى حیوانى حرکت کند وممکن است به سوى فرشته خویى دایت شود (تا خود انسان چه بخواهد). براى روح انسان مراتب بسیارى وجود دارد که بالاترین آنها از آن انبیا و اولیاست. براساس نظریه افلاطون، رابطه روح و جسم سطحى است و این دو به طور کلى از هم بیگانه هستند. چون روح پیش از بدن موجود بوده و فعلیت تام داشته است، بنابراین هم قدیم بوده است و هم بالفعل; ولى بدن امرى حادث و جسمانى است و این دو هیچ ارتباطى با یکدیگر ندارند.
نتیجه دیدگاه ارسطو و مشائیان هم این است که: روح پیش از بدن وجود نداشته و پیدایى آن به حدوث بدن است و ارتباط این دو براساس ارتباط صورت و ماده توجیه مى شود. البته ارتباط روح و بدن در اصل هستى ارتباطى یکطرفه است و هنگامى که بدن آماده روح پذیرى مى شود، روح از عالم بالا حادث شده و به بدن تعلق مى گیرد. شیخ اشراق نیز روح را حادث به حدوث بدن مى داند، ولى ارتباط این دو را بر اساس حب و شوق توجیه مى کند و مى گوید: همانگونه که بدن به مدبر نیاز دارد و به مدبر خود شوق دارد و ابزار کمال خود را مى جوید، بنابراین ارتباط روح و بدن ارتباطى دو طرفه است. بر اساس دو راى اخیر، نوعى ارتباط واقعى میان روح و بدن به اثبات رسید و دوگانگى روح و بدن – آنگونه که در راى افلاطون به چشم مى خورد – در آنها منتفى شد، ولى باز هم به جنبه یگانگى روح و بدن و ارتباط وثیق و عمیق آنها توجه نشده است.
براساس نظریه صدرالمتالهین ارتباط روح و بدن، ارتباطى متقابل، ژرف و در اصل هستى است. در این نظریه، دیگر سخن از تعلق روح به بدن و فعلیت روح پیش از بدن نیست; بلکه ماده در ذات خود و جوهریت خود اشتداد پیدا مى کند، پیش مى رود و به درجه اى از وجود مى رسد که به حسب آن درجه، غیرمادى و غیرجسمانى است و آثار خواص روحى مربوط به آن درجه است. بنابراین، سخن از یگانگى روح و بدن است. در نظریه ملاصدرا این نکته قابل تامل است که حرکت جوهرى و اشتداد و تکامل ماده، حقایقى غیرقابل انکار هستند; اما باید دانست که ماده جسمانى، در ذات و جوهره وجودى خود متکامل مى شود، اشتداد وجود پیدا مى کند و آن چنان پیش مى رود که از نظر خصوصیات فیزیولوژیکى، از اندام گیاه و حیوان کاملتر و معتدلتر مى شود و به جایى مى رسد که شایستگى افاضه نفس ناطقه و روح پذیرى را پیدا مى کند و در تکامل و اشتداد وجودى، به جایى مى رسد که تناسبى بین روح مجرد و بدن جسمانى لطیف و معتدل پدید مى آید و بر این اساس ارتباط واقعى این دو و تناسب وجودى این دو کاملا توجیه پذیر است.
دیدگاه دین باوران در مورد روح:

روح نیز همچون همه مسائل فرامادی از مقوله هایی است که اثبات و جود یا عدم وجود آن از محدوده عقل بشر بیرون است.و بسیاری از انسانها تنها از راه باور خود به وجود آن ایمان دارند.وبسیاری از رد کنندگان وجود روح تنها با یک سری شبهاتی که عقل بشر نتوانسته به آن پاسخ دهد وجود آن را انکار میکنند.در اصل این گروه می خواهندازطریق ابزار موجود در دست بشر نظرات خود را به اثبات رسانند.در حالی که به گفته دین باوران روح از جنس ماده نیست که با عقل قابل توجیه باشد.
سوره اسراء آیه 85
وَیَسْاَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبِّی وَمَا اُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ اِلاَّ قَلِیلاً
تو را از روح می پرسند بگو : روح جزئی از فرمان پروردگار من است و شما را جز اندک دانشی نداده اند.
بسیاری از مردم به وجود روح ایمان دارند چون آموزه های دینی بی شک و تردید بر وجود روح صحه گذاشته اند و روح را رابطه ای بین خدا و انسان می دانند.ادیان گوناگون بر این اعتقادند که انسان مجسمه ای بیش نبوده که خدا روح خود را در آن دمیده و به انسان حیات بخشیده است.آنان ارزش وپژه ووالایی برای روح قائلند و حیات جسم را مدیون روح می دانند یعنی موجودی دارای حیات است که روح داشته باشد.همچنین معتقدند که چون جنس روح غیر مادی است بعد زمان ومکان برای آن حل شده و روح بعد از جدا شدن از زندان تن می تواند بهتر از انسان بینیشد ، ببیند یا به هر سو به حرکت در آید.آنان معتقدند بوسیله عبادت خدا و پرهیز از رزالت های اخلاقی روح جلا یافته و چنین فردی از بعد مادی خود فاصله می گیرد.و به کمال میرسد.دین باوران معتقدند زندگی حقیقی روح پس از مرگ آغاز می شود و رفاه و عذاب هر روح در جهان پس از مرگ بسته به پرورش این روح در زندگی قبل از مرگ می باشد.آنان مرگ را جداشدن روح ازجسم معنا می کنند.حتی خواب را مثالی از مرگ می زنند و وجود رویا های صادق را دلیلی بر وجود روح می دانند.
بسیاری از فلاسفه و دانشمندان قدیم نیز به وجود روح اعتقاد داشته و تعریفی از آن ارائه کرده اند.روزی افرادی سگی را کتک می زدند "فیثاغورث"گفت اورا نزنید چون این سگ روح یکی از دوستان من است که قبلا مرده و من از صدای ناله و فریاد سگ, او را شناختم."افلاطون" که بیشتر نظرات او مربوط به استاد خود "سقراط" می باشد در کتاب معروف خود به نام "جمهوری" معتقد است ما در دنیای مجازی زندگی می کنیم. و حقیقت هر چیز در دنیای دیگر است.روح انسان نیز به دنیای حقیقی تعلق دارد."ارسطو" در کتاب "پیرامون روح" معتقد است که:روح نوعی ویژه از طبیعت است, که باعث تغییر و ایستایی در بدن موجودات زنده می شود. او معتقد بود که"تفکر تماماً توسط روح و بدون واسطه بدن و بطور مستقل انجام می گیرد،اما باید برای این تفکر همه اعضاء بدن وظیفه حسی خود را انجام دهند".ارسطو جایگاه روح را قلب انسان می دانست. شاید به این خاطر باشد که ما هم جایگاه اعتقادات و عشق خود را قلب می دانیم. از نظر "دکارت" روح همان چیزی است که حس میکند (می، می شنود، می بوید و…)، فکر میکند، به یاد می آورد، تخیل میکند، تصمیم می گیرد و نگران میشود.اما بدن انسان بدون وجود روح هم می تواند حرکت کند و رشد نماید.دکارت جایگاه روح انسان را قسمتی از مغز به نام "غده صنوبری" می داند."امانوئل کانت" فیلسوف دیگری است که معتقد بود: روح را نمی توان با خرد نشان داد و وجودش را اثبات کرد. اما او معتقد بود که انسان به ناچار باید به این نتیجه برسد که "روح وجود دارد زیرا وجود روح برای توسعه دین و اخلاق ضرورت دارد".
اما کسانی که وجود روح را مردود می دانند می گویند: معتقدان به وجود روح جایگاه و ارزشی برای روح قائلند که آن ارزش مربوط به جایگاه عقل و دیگر اندام های بدن است.در حالی که اکنون برای ما مشخص شده است که "زبان، فعالیتهای فکری و حسی و حتی شخصیت انسانها ذهن و هوشیاری همه و همه ناشی از فعالیت مغز انسان هستندو تمامی حس ها، حالت های روانی، و افکار باعث ایجاد سیگنالهای الکتریکی، مغناطیسی و متابولیکی در مغز میشوند که این سیگنالها را میتوان با دستگاه های مخصوص PET و MRI ثبت کرد و روح در این زمینه هیچ نقشی ندارد". اگر شما اعتقاد دارید که ایمان یا روح به قلب شما وارد می شود بر ما مشخص شده که قلب تنها یک سیستمی است برای پمپاژ خون به سرتاسر بدن به شکلی که حتی می توان فردی را با قلب مصنوعی زنده نگه داشت بدون آنکه احساسات او تغییر کند.آنان می گویند روحی که میتواند خوب فکر کند خوب ببیند و بهتر از ما حرکت کند خود یک موجود کاملی است که نیازی به تن ندارد. و نیاز به مکان وقدرت حرکت خاص ماده است در حالی که دین باوران روح را غیر مادی می دانند.واین خود تناقضی آشکار است.
منکران وجود روح می گوینداگر روح با مرگ بدن را ترک میکند چگونه است که بسیاری از اعضای بدن پس از ترک روح از بدن همچنان کار میکنند؟ چرا ناخنها و موهای افراد مرده تا مدتی پس از مرگ آن شخص نیز به رشد خود ادامه میدهند؟ یاچگونه است که در شرایط آزمایشگاهی می توان موجود یا اندام جدیدی را ساخت ؟ یا اندامهای بدن پس از قطع شدن تا مدتی در شرایط آزمایشگاهی نگهداری می شود. آنان می گویند اگر شما بدن را صاحب روح می دانید اگر قسمتی از بدن فردی را به فرد دیگر پیوند بزنیم تکلیف روح قسمت پیوند یافته چه می شود؟ روزگاری خواهد رسید که بتوان همه اعضای بدن مثل مغز فردی را با فرد دیگر تعویض کنیم در این صورت تکلیف روح چه می شود؟ آیا دوقلوهای به هم چسبیده دو روح دارند؟ اگر یک روح دارند، بعد از جداسازی آنها در صورتیکه جراحی موفقیت آمیز باشد چه بر سر روحشان خواهد آمد؟ آیا این روح نیز جراحی خواهد شد؟ و اگر دو روح دارند چگونه است که رفتن روح یکی از آنها از کالبدشان معمولا باعث بیرون رفتن روح دیگری نیزمیشود؟ آیا میتوان دو روح را در یک بدن قرار داد؟آیا بشر با افزایش عمر خود و دیگر موجودات نتوانسته قدرت روح را زیر سوال ببرد؟ آیا خدایی که روح را در بدن ناقص الخلقه ها وارد می کند عدل او را زیر سوال نمی رود؟
منکرین وجود روح برای اثبات صحبت خویش به دلایل زیر نیز اشاه می کنند.
امروزه ثابت شده که "احظار روح" به کمک نیروی "ایدیوموتور" که بر خواسته ازحرکتهای ناخودآگاه ماهیچه ای است همراه با بکار گیری فنون و حیله های خواصی قابل اجراست و حقیقت احظار روح در مجامع علمی ودر حضور دانشمندان اجرا نشده است. ورابطه با ارواح توهمی بیش نیست چرا که سابقه نداشته مشکلات بزرگ فردی یا کشوری از راه چنین اعتقاداتی حل شود.
پدیده "دژاوو" که در آن انسان برای نخستین بار با صحنه ای مواجه میشود و گمان میکند که از قبل آن صحنه را دیده است و با آن آشنایی دارد. موردی است که باور کنندگان روح به آن اشاره می کنندولی این پدیده توجیه علمی دارد و مربوط به حافظه و ذهن انسان است به شکلی که با"شوک الکتریکی" می توان این پدیده را در مغز ایجاد کرد واین پدیده رابطه ای با روح ندارد."رویا دیدن در خواب" هم نتیجه برانگیزشهای تصادفی مغز است که حافظه های باقی مانده از آثار تجربیات حسی پیشین را بویژه از بخش حافظه موقت مغز که دسترسی سریعتر و آسانتری به آن مقدور است بازپردازش میکند.در خواب مغز انسان فعالیت دارد و می تواند صحنه هایی خلق کند که امکان واقع شدن آنها حتمی است و چون مغز انسان قادر است هر شب دویست و پنجاه موضوع را در خواب ببیند امکان به حقیقت پیوستن بسیاری از این وقایع کاملا طبیعی است.اما هرگز افرادی که از ابتدای عمر نا بینا بوده اند نمی توانند چنین تصویرهایی را در ذهن خود خلق کنند.چون آنان هرگز دیدن را تجربه نکرده اند . تاثیر متقابل روح وبدن : تاثیر روح بر بدن:
1.حرکت ارادى:
تاثیر روح بر بدن در حرکت ارادى کاملاً محسوس است. هنگامى که روح پس از طى مراحل: ادراک، شوق و عزم بر انجام کار، تصمیم به انجام آن مى گیرد، بدن را به حرکت در مى آورد و به وسیله بدن، در طبیعت و موجودات بى جان و جاندار تصرفاتى انجام مى دهد.

2 – تاثیر نفسانیات و انفعالات در بدن:
بدون شک خلقیات، نفسانیات و انفعالات بر بدن تاثیر مى گذارند. انفعالاتى مانند ترس، غم و شادى، موجب تغییر مزاج، ترشح بزاق و رخدادهاى شادى بخش و یا غمبارى مى شوند. در برخى موارد، ترس و اندوه، مزاج بدنى را به هم مى زند و از طریق تاثیر اعمال نباتى، موجب مرگ و یا ابتلاى به بیماریهاى شدید مى شود. درد و غم در بسیارى از موارد، عمل جذب و هضم غذا را مشکل مى سازند. خشم و غضب، جریان خون را تند و در نحوه تنفس و ضربان قلب و سرخى چهره اثر مى گذارند و بالعکس، ترس، جریان خون را کند مى سازد و در چگونگى تنفس و رنگ چهره تاثیر مى گذارد.

3 – تلاش فکرى و فرسودگى بدن

4 – قدرت روح و درمان بدن

5 – تاثیر اندیشه:
اندیشه ها و تصورات، بدن را تحت تاثیر قرار مى دهند و تغییرات جسمانى، تابع حالات روحى است. اندیشه تصور سقوط از دیوار مرتفع، موجب سرگیجه و سقوط احتمالى مى شود. ابن سینا مى گوید: حالات نفسانى و اندیشه ها بر بدن تاثیر مى گذارد؛ مثلاً درک عظمت الهى و اندیشه در آفرینش خداوندى، جسم را تحت تاثیر قرار مى دهد. شیخ الرئیس همچنین اعتقاد دارد: اگر والدین هنگام عمل زناشویى به چهره اى زیبا توجه داشته باشند، همین توجه ذهنى باعث مى شود که چهره نوزاد، شبیه همان چهره زیباى مورد توجه باشد و نیز اگر آن چهره زشت باشد …

6 – تاثیر روح قوى بر جسم دیگران:
بسیارى از فلاسفه (از جمله ابن سینا و شیخ اشراق) اعتقاد دارند اگر روح قوى باشد، مى تواند بر بدن دیگران تاثیر بگذارد. ابن سینا شواهدى از خواب مصنوعى و تلقین نفسانى را مطرح مى سازد. نکته مهم در یافته هاى او این است که وى عامل تحقق این امور را طبیعت روح مى داند. به عبارت دیگر، عامل پیدایش خواب مصنوعى، سحر، تلقین و چشم زخم، دخالت نیروى فوق طبیعى بیرونى نیست؛ بلکه عامل پیدایش اینگونه امور، خود روح است. شیخ الرئیس علت صدور حوادث غیر عادى و امور خارق العاده اى مانند اخبار از غیب و انجام کارهاى شگفت انگیزى که از توان انسانى عادى خارج است، قدرت روح دانسته است.
شیخ اشراق، قلمرو قدرت روح انسان را بى نهایت مى داند و معتقد است که روح نه تنها مى تواند در جهان هستى تصرف کند، بلکه مى تواند از بدن جدا شده و به حیات خود ادامه دهد. انسان بر اثر قدرت روح مى تواند اجسام بسیار سنگین و خارج از حیطه قدرت معمولى را جابجا کند، چنان که حضرت امیر علیه السلام این کار را انجام داد و فرمود با قدرت معنوى چنین کردم.
انسان، با قدرت روح مى تواند تا مدت مدیدى بدون غذا زندگى کند و علت این امر، این است که وقتى روح انسان به سوى عالم بالا انجذاب پیدا کرد، همه قوا در خدمت آن عالم قرار مى گیرد و "قواى نباتى " معطل مى ماند؛ البته شیخ اشراق در مورد هیپنوتیزم اعتقاد دارد که اساس هیپنوتیزم ضعف نفس کودکان و کسانى است که به خواب مى روند و کسانى که از قدرت هیپنوتیزم بهره مندند، در واقع از ضعف نفوس بهره مى جویند.

تاثیر بدن بر روح :
بدون تردید ویژگیهاى جسمانى هم تاثیر مهمى بر روحیات و شخصیت انسان دارد. این حقیقت را نمى توان انکار کرد که نفسانیات، بازتابى از ویژگیهاى جسمانى و کم و کیف کار بدن است. آزمایشهاى مکرر، دخالت ویژگیهاى بدنى را در ساختن خلق و خوى انسان و نیز تکون ملکات ثابت کرده است. در اینجا به بیان پاره اى از این تاثیرات شگرف مى پردازیم:
1 – تاثیر غدد بر حالات روحى: یکى از عوامل موثر در حالات روحى، غدد داخلى است. غدد، عواملى هستند که در تنظیم حالات روحى مانند تنظیم هوش، کم هوشى، عقب افتادگى هوش، پرخاشگرى، تمایل جنسى و… نقش تعین کننده اى دارند. کم کارى غده تیروئید، پیامدهاى ناگوارى از جمله عقب افتادگى هوشى به بار مى آورد.

2 – تاثیر تفاوتهاى فیزیکى اندام در حالات روحى:
تفاوتهاى فیزیکى موجود بین انسانها همان است که ما آنها را با خصوصیاتى از قبیل چاق، لاغر، بلند و کوتاه و… در افراد مى شناسیم. کرچمر – روانشناس معروف – پس از تحقیقات فراوان در این زمینه ادعا کرد مى توان افراد آدمى را در سه گروه "کوتاه و چاق "، "عضلانى" و "لاغر و بلند اندام " قرار داد. گروه اول برونگرا، گروه دوم پرانرژى و پرخاشگر، و گروه سوم درونگرا مى باشند. در این زمینه تحقیقات گسترده و دامنه دارى در دهه هاى اخیر صورت گرفته است.

3 – رفتار بدنى و تکون خصلتها:
ابن سینا معتقد است اعمال انسان که به وسیله بدن و اعضاى آن انجام مى شود، در تکون خصلتها و ملکات نقش تعین کننده اى دارد؛ زیرا احساس، تخیل، غضب، بخل، عمل شجاعانه و مانند آن، در روح انسان هیاتى پدید مى آورند که وقتى آن اعمال تکرار شود، ملکات پدیدار مى شوند. بنابراین، تکرار افعال بدنى است که به صورت ملکات نفسانى در مى آید و شخصیت انسان را مى سازد.
4 – بازتاب خوردنیها بر حالات روحى:
اندیشمندان تعلیم و تربیت، بر اساس یافته هاى زیستى، بر بازتاب غذاهاى ویژه بر حالات روحى انسان تکیه کرده اند. تاثیر غذاها، میوه ها و سبزیجات بر جنین و تاثیر شیر مادر در تکون خصلتهاى کودک، حقیقتى انکار ناپذیر است. بازتاب مواد مخدر و شراب بر روحیات انسان نیز امرى قطعى است. ابن سینا – با توجه به تجارب پزشکى خویش – اعتقاد دارد یک بیمار جسمانى را از راه قدرت روح و قدرت اراده مى توان کاملاً درمان نمود. به همین صورت، یک فرد سالم نیز ممکن است تحت تاثیر توهم بیمارى و یا تلقین بیمارى، بیمار شود. این گفته را با آزمایشهاى جدیدى که بر بیماریهاى روان تنى انجام داده اند، مى توان تایید کرد. آزمایشهاى مکرر، این حقیقت را آشکار مى سازد که احساس خصومت، افسردگى و اضطراب، به نسبتهاى مختلف، پایه بسیارى از بیماریها و اختلالات جسمانى است. بیمار بندرت از اضطراب، افسردگى، تنشهاى درونى و حساسیتها اظهار ناراحتى مى کند و به جاى شکایت از پدیده هاى روانى، بیشتر از علائم ظاهرى مثل استفراغ، اسهال، بى اشتهایى و… شکایت مى نماید. اگر علت درونى بروز این ناراحتیهاى جسمانى معلوم شود، به سرعت مى توان آنها را درمان کرد. تلاش فکرى، بدن را فرسوده مى سازد و از عمر انسان مى کاهد. تجربه علمى، این موضوع را به اثبات رسانده است. نیراک دانشمند فیزیولوژیست – بر اساس آزمایشهاى مکرر ثابت کرده است که کار فکرى، گلبول هاى قرمز خون را تقلیل مى دهد و اثر مخربى بر دستگاه بدنى انسان دارد. منابع: 1-www.porsemanparan.com/fa/node 2-http://razhayedel.mihqnblog.com 3-www.iptra.ir/vdcizpwaflazhtm 4-http:blog.ebo.yhoo.com

19


تعداد صفحات : 19 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود