بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان تحقیق:
هوش هیجانی در مدیریت
Emotional Intelligence = EI
سال 95
فهرست
مقدمه 5
پیشینه و تعریف 9
مغز هیجانی 11
چگونگی آموزش در کودکی 12
عوامل موثر در هوش هیجانی 14
شناخت عواطف شخصی 14
به کار بردن درست هیجان ها 14
برانگیختن خود 14
شناخت عواطف دیگران 15
حفظ ارتباط ها 15
رابطه هوش هیجانی با فریب و دروغگویی 15
هوش هیجانی و اهمیت آن 16
هوش عاطفی و فرآیند عاطفی 17
آگاهی از موقعیت -انگیزش و عاطفه -رفتار 17
هوش عاطفی چیست ؟ 17
از دیدگاه سالووی و مایرهوش هیجانی شامل ۵ عضو می شود 18
۱) خودآگاهی : 18
آگاهی، آرامش خاطر و صمیمیت. 19
۲) خودنظم دهی (خود مدیریتی) : 19
۳) خود انگیزشی : 20
۴) همدلی : 20
۵) مهارت های اجتماعی یا تنظیم روابط با دیگران : 21
پنج حیطه اصلی توانایی های هوش هیجانی : 22
هوش هیجانی در خانواده 22
هوش هیجانی و صفات شخصیتی 23
ویژگی افراد باهوش هیجانی پائین به شرح زیر است: 23
مراحل هوش عاطفی یا هوش هیجانی 23
۱- خود آگاهی 23
۲- کنترل عواطف 23
۳- ایجاد انگیزه 24
۴- همدلی 24
۵- مهارتهای اجتماعی و ایجاد ارتباط 24
۱- توانائیهای فردی: 25
۲- توانائیهای اجتماعی : 25
هوش هیجانی و ارتباط موثر 25
مقایسه IQ و EQ 27
نقش هوش عاطفی یا هوش هیجانی در سازمان 28
هوش هیجانی و تعهد سازمانی 29
هوش هیجانی در کودکان 30
تاثیر هوش عاطفی یا هوش هیجانی بر کودکان 30
چگونگی آموزش هوش هیجانی در کودکی 31
کاربرد هوش هیجانی در مدیریت 31
کاربرد هوش هیجانی در مدیریت بازار 31
نتیجه گیری 32
خود آگاهی 33
خودگردانی 34
خود گردانشی 35
همدلی 35
مهارت های اجتماعی 36
کاربرد هوش هیجانی در محیط کار 40
مدیریت هوش هیجانی (EQ) در محیط کار 41
تعریف هوش عاطفی 44
پیشینه رویکرد خالص (توانمندی) 46
رویکرد آمیخته 46
تفاوت رویکرد خالص و آمیخته 47
نتیجه گیری 47
هوش هیجانی چیست؟ 47
تاریخچه هوش هیجانی 48
عوامل تاثیر گذار در هوش هیجانی 48
مهارت های اجتماعی یا تنظیم روابط با دیگران: 51
نتیجه گیری 51
خود آگاهی 55
تاثیر هوش هیجانی ( هوش عاطفی ) بر موفقیت انسان 56
خصوصیات افراد دارای هوش هیجانی بالا 58
هوش هیجانی EI و تفاوت آن با IQ 58
آیا هوش هیجانی ثابت است ؟ 59
هوش عاطفی چیست ؟ 61
هوش فرهنگی ، نیاز مدیران 62
تفاوت هوش عاطفی و هوش فرهنگی چیست ؟ 63
عناصر هوش فرهنگی 64
استفاده از هوش فرهنگی 64
مغز هیجانی 69
عوامل موثر در هوش هیجانی 70
ابعاد هوش هیجانی در مدیریت و رهبری 72
هوش هیجانی و رهبری گروه 75
هوش هیجانی و مدیریت بازار 77
پرسشنامه هوش هیجانی بار – آن 79
اعتبار و روایی 79
نمره گذاری و تفسیر نمرات 80
EQ-I 82
منابع 88
مقدمه
گاه از خود می پرسیم ، چگونه می توان در کارکنان ایجاد انگیزه کرد؟ یا تحت چه شرایطی می توان دراعضا یک مجموعه کاری یا سازمان، شور و اشتیاق برای بهتر کار کردن را افزایش داد؟ چگونه می توان اعتماد کرد و اعتماد را جلب کرد؟ امید به آینده را چگونه بالا ببریم؟ اضطراب را با چه روشی کاهش دهیم؟ و سوالاتی از این قبیل.
با نگاهی به عبارات انگیزه ، شور و اشتیاق ، اعتماد ، امید، اضطراب و لغات مشابه آن متوجه می شوم ، در باره مقولاتی از جنس هیجانات یا عواطف فکر می کنم نه مولفه های شناختی و عقلانی. یا بهتر بگویم ، به جای صحبت از IQ از ظرفیت دیگری به نام EQ یا چیزی که امروزه هوش هیجانی (Emotional Intelligence = EI) نامیده می شود بحث می کنیم.
از سالها پیش روان شناسان متوجه شده اند که برای کسب موفقیت تنها دارا بودن ظرفیتهای هوش عقلانی قوی (IQ) کفایت نمی کند. مطالعات نشان می دهد ، تعداد زیادی از افراد دارای هوش عقلانی و شناختی بالا نتوانسته اند در زمینه شغلی ، زندگی زناشویی ، ایجاد روابط با دیگران و حتی زمینه های تحصیلی موفق باشند. پس از آن نظر دانشمندان از جمله پیتر سالوی و جان مایر به توانمندیهای دیگری جلب شد که بیشتر از جنس هیجانات بودند تا شناختها. این توانمندی که از این پس هوش هیجانی نامیده می شود به توانایی های آموخته شده ای اشاره دارد که به ما کمک می کند تا احساسات و هیجانات خود را درک کرده و کنترل نماییم تا به نفع ما کار کنند نه بر علیه ما. هوش هیجانی از پنج مهارت تشکیل شده :
۱ مهارت خود آگاهی:
شناخت احساسات و هیجانات خود به طور آنی و عمیق و استفاده از آن برای راهنمایی در تصمیم گیری های مناسب.
۲ مهارت خود نظم دهی:
توانایی مهار و مدیریت هیجانات و حفظ آرامش برای کمک به تصمیم گیری و بهره گیری از توانمندیهای شناختی به نحو مناسب. هماهنگی با هیجاناتمان به نحوی که به جای اختلال در کارها ، در تسهیل آن به ما یاری رساند.
۳ مهارت خود انگیختگی:
استفاده از عمیقترین علایق خود برای حرکت دادن و هدایت به سمت اهداف تا کمک کند پیش قدم شده و در جهت تکامل و پیشرفت تلاش کنیم ، نه اینکه منتظر مانده تا یک واقعه یا شخص باعث ایجاد انگیزه و حرکت در ما گردد.
۴ مهارت همدلی:
درک آنچه افراد احساس می کنند ، توانایی در نظر گرفتن دیدگاه های دیگران و توسعه حسن تفاهم و هماهنگی با انسان های گوناگون به منظور ارتقای کار گروهی بویژه در محیط کاری و سازمانی
۵ مهارت های اجتماعی:
در روابط با دیگران ، به خوبی کنار آمدن با عواطف خود و دیگران. فهم دقیق موقعیتها و شبکه های اجتماعی. مهارت خوب گوش کردن، و خوب ابراز وجود کردن ، حل تضادها و تعارض ها و استفاده از این مهارتها برای متقاعد سازی ، رهبری و مدیریت.
هوش هیجانی یعنی صداقت، یعنی آگاهی نسبت به احساسات خودمان و دیگران. دکتر دانیل
گلدمن در کتابش به نام کارکردن با هوش هیجانی می گوید "هوش هیجانی مشتمل بر پنج
قابلیت است که سه قابلیت آن در رابطه با تعامل فرد با خودش (درون فردی) و دو قابلیت
دیگر در رابطه با نحوه ِ برخورد فرد با دیگران (برون فردی) است".
این پنج قابلیت عبارتند از:
· خودآگاهی: هوش هیجانی با خودآگاهی آغاز می شود که ارتباط نزدیکی با ارزش ها،
نقاط قوت و ضعف شما دارد تا بتوانید هم زمان از طریق روش مناسب و سازنده احساسات
خود را ابراز کنید.
· خودگردانی (مدیریت برخورد): خودگردانی عامل اصلی در پذیرش مسوولیت اعمالی ست
که انجام می دهیم. مدیریت بر احساس خودتان باعث می شود وقتی با هیجانی روبرو
می شوید با انتخابی منطقی و دلایل کافی رفتاری صحیح در پیش گیرید.
· خودانگیزشی: تشویق و ترغیب افراد به تلاش بیشتر و مقاومت در مقابل افکار
مایوس کننده است. بر اساس نظریه ِ دانیل گلدمن، مجریان و کارگزاران برتر بر موانع
موجود غلبه کرده و می توانند بر محیط و شرایط موجود تاثیرگذار باشند.
· همدلی: توجه به احساسات دیگران. هم دلی فرد را وادار می کند که دنیا را از
دریچه ِ چشم دیگران ببیند. به طور خلاصه، هم دلی نیازمند درک، شناخت و پاسخ مناسب
به هیجان های دیگران است.
· روابط موثر: این قابلیت، مجموعه ای از چهار مهارت هوش هیجانی ذکرشده است که
به فرد کمک می کند به طور دائم و مستمر و به طور مثبت با دیگران ازتباط برقرار کند.
روابط موثر، موجب اجماع و توافق عمومی شده و از اهداف گروه ها حمایت می کند.
هوش هیجانی می تواند در شرکت های مختلف موجب موفقیت های کاری شود.
من از این نظریه دفاع می کنم که هوش هیجانی منافع فردی زیادی در بر دارد، شامل
موفقیت در مسیرهای شغلی، تقویت روابط فردی، افزایش خوش بینی، اعتماد به نفس و
سلامتی.
هوش هیجانی ضمن کاهش فشار روانی (استرس)، محیطی به وجود می آورد که به حفظ سلامت
جسمی و تندرستی بهتر کمک می کند، به خصوص روی مفهوم دستیابی به سلامت جسمی و
تندرستی بهتر تاکید می کنم.
وقتی دچار فشار روانی می شویم این احساسات از سمت کمر حرکت و تا دست ها امتداد
می یابد و آن ها را تحت تاثیر قرار می دهد.
افرادی که به دلیل فشار روانی برای مشاوره مراجعه می کردند افرادی ناامید بوده که
دست از همه ِ احساسات خود کشیده بودند، حالتی خمیده داشته و برای پاسخ دادن به هر
سوالی فقط شانه های خود را بالا می انداختند. هوش هیجانی می تواند مزایای شغلی فراوانی از قبیل بهبود ارتباطات و کاهش تعارضات در
محیط کار به دنبال داشته باشد. با برقراری ارتباط می توانید اعتماد افراد را به دست
آورید. در محیط کار، اول نیازمند اعتمادسازی هستید.
تاثیر رفتار و حرکات، به مراتب بیشتر از ادای کلمات است. بیش از 65 درصد ارتباطات
را علایم تن گفتاری (زبان بدن) تشکیل می دهد. ارسال پیام ها صرفا در قالب کلمات
صورت نمی گیرد بلکه می تواند به وسیله ِ حرکات بدن نیز ارسال شود، لذا هوش هیجانی
کمک می کند تا پیام ها را بهتر مدیریت کنید.
هوش هیجانی در محیط کار می تواند به عنوان یک مزیت تلقی شود. ارتقاء شغلی هر فرد
بستگی به مهارت های هوش هیجانی دارد. بنابراین هوش شناختی (IQ) نمی تواند
پیش بینی کننده ِ خوبی برای موفقیت های شغلی فرد باشد.
هوش شناختی می تواند فرد را تا دم درب موفقیت ببرد ولی این هوش هیجانی ست که از
ابتدا می تواند از شما یک مجری و کارگزار برتر بسازد.
به هنگام استخدام کارکنان به مهارت های فنی آنان نیازمند هستید اما موضوع به
همین جا ختم نمی شود، چون اگر این افراد دارای بهترین مهارت های فنی هم باشند ولی
عنان خود را به دست روزگار بسپارند و کنترلی بر هیجان های خود نداشته باشند در
انجام وظایف حتما شکست می خورند.
داشتن مهارت های فنی برای انجام کار مهم هستند، مشاغلی مانند حسابداری، هتل داری،
امور اداری و تحقیق و پژوهش نیازمند مهارت های خاصی هستند، اما باید بدانیم برای
انجام وظایف به انسان نیاز داریم و مهم است که بپذیریم همه ِ ما دارای هیجان هایی
هستیم.
بنابراین هوش هیجانی عامل مهمی در تحقق اهداف تجاری ست و موجب افزایش بهره وری،
کاهش اتلاف زمان و غیبت های ناشی از بیماری کارکنان می شود.
هوش هیجانی موجب افزایش چرخه ِ نوآوری میان کارکنانی می شود که ایده های جدید را
مطرح می کنند، بهبود می بخشند و یا در نهایت اجرا می کنند.
وقتی به دنبال دلیل غیبت دانشجویان در آزمایشگاه بودم، متوجه شدم دانشجویان به این
دلیل از کار در آزمایشگاه خودداری می کردند که اساتید از هوش هیجانی پائین تری نسبت
به دانشجویان برخوردار بودند.
به صراحت می گویم هوش هیجانی نوعی رفتار یا انتخابی در زمینه ِ کسب وکار است. ما
باید برای گسترش فرهنگ کاری بر مبنای هوش هیجانی که بسیار فراگیر است تلاش کنیم.
در ارتباط با دیگران در محیط کار یا خانواده مهم نیست چه جملاتی می گویید بلکه مهم،
چگونه گفتن آن جمله است. هوش هیجانی در محیط کار کمک می کند تا بهتر بتوانیم
احساسات خودمان را ابراز کنیم و مکنونات قلبی مان را در قالب کلمات بهتر ادا کنیم
تا برای دیگران قابل فهم تر باشد.
در خاتمه این جمله را از دانیل گلدمن نقل می کنم که "در زندگی هیچ چیز بزرگی تا
کنون به دست نیامده است مگر آن که پشت آن قدرت هیجان نهفته باشد".
هوش عاطفی، هوش احساسی یا هوش هیجانی : Emotional intelligence شامل شناخت و کنترل عواطف و هیجان های خود است. به عبارت دیگر، شخصی که EI بالایی دارد، سه مولفه هیجان ها را به طور موفقیت آمیزی با یکدیگر تلفیق می کند: مولفه شناختی، مولفه فیزیولوژیکی و مولفه رفتاری. متونِ علم مدیریت بر این باورند که رهبران و مدیران، با هوش های هیجانیِ بالاتر، توان بیشتری برای هدایتِ سازمانِ تحت کنترل شان دارند. یافته های جدید نشان می دهد کارکنانی که دارای وجدان کاری و احساس وظیفه شناسی بالایی هستند، اما فاقدِ هوش هیجانی و اجتماعی اند، در مقایسه با کارکنان مشابهی که از هوش هیجانی بالایی برخوردارند، عملکرد ضعیف تری دارند. از مقالاتِ پژوهشی برخی دانشمندان این اینگونه بر می آید که، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند می توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بینِ پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعاتِ عاطفی برای راهنمایی فرایندِ تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند. هوش هیجانی، اصطلاحِ فراگیری است که مجموعه گسترده ای از مهارت ها و خصوصیات فردی را دربرگرفته و به طور معمول به آن دسته مهارت های درون فردی و بین فردی گفته می شود که فراتر از دایره مشخصی از دانش های پیشین، چون بهرهٔ هوشی و مهارت های فنی یا حرفه ای است.
ارسطو می گوید:
عصبانی شدن آسان است؛ همه می توانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در برابر شخصِ مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب – آسان نیست
پیشینه و تعریف
دیاگرام هوش هیجانی، مدل دنیل گولمن
دانیل گلمن معتقد است، هوش عاطفی بالا تبیین می کند که چرا افرادی با ضریب هوشیِ Intelligence quotient متوسط، موفق تر از کسانی هستند که نمره های بالاتری از "IQ" دارند. ضریب هوشی نمی تواند بخوبی از عهدهٔ توضیحِ سرنوشت متفاوتِ افرادی بر آید کهفرصت ها، شرایط تحصیلی و چشم اندازهای مشابهی دارند.
در دهه ۱۹۴۰ وقتی نود و پنج دانشجوی دانشگاه هاروارد را، یعنی دورانی که دانشجویان دانشگاه های شرق آمریکا را افرادی با هوش بهر های متنوع تر از امروز تشکیل می دادند؛ تا سنین میان سالی مورد بررسی قرار دادند، چنین دیدند که افرادی که بالاترین نمره هایتحصیلی را داشتند از نظر میزان حقوق دریافتی، بهره وری و موفقیت شغلی از همدوره ای های ضعیف تر خود موفق تر نبودند. آنان حتی از نظر میزان رضایت از زندگی شخصی یا رضایت از روابط دوستانه، خانوادگی و عشقی نیز وضعیتی برتر نداشتند
با ظهور عصر اطلاعات و ارتقای ارزش مندی ارتباطات انسانی و هم چنین بروز موقعیت های استراتژیک سازمانی، نظریه هوش عاطفی رشد چشم گیری یافته و از مباحث پرطرفدار سازمانی شده است. هوش هیجانی، از آخرین مباحث متخصصین در خصوص درک تمایز بین منطق و هیجان بوده و برخلاف مباحث اولیه در این جا، فکر و هیجان به عنوان موضوعاتی برای سازگاری و هوشمندی تلقی شده است. به علاوه، شبیه سایر مباحث مطرح درخصوص ماهیت انسان، هوش هیجانی نیز دستخوش دو نوع بحث و گفتگوی علمی و عوام پسند گردیده است.
اصطلاح هوش عاطفی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روان شناس به نام های جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، می توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایند اندیشه و اقدامات شخصی استفاده کنند. دانیل گلمن صاحب نظر علوم رفتاری و نویسنده کتاب "کار کردن به وسیله هوش هیجانی" اولین کسی بود که این مفهوم را وارد عرصه سازمان نمود. گلمن هوش هیجانی را استعداد، مهارت و یا قابلیتی دانست که عمیقاً تمامی توانایی های فردی را در دایره خود دارد در مدل گُلمن به طور خلاصه پنج حوزه اساسی هوش هیجانی مورد بررسی قرار گرفته است:
1. شناخت هیجان ها و احساسات خود، خودآگاهی
2. مدیریت هیجان ها و احساسات خود، خودمدیریتی
3. خودانگیزشی
4. تشخیص و درک هیجان ها و احساسات دیگران، دیگرآگاهی
5. مدیریت رابطه با دیگران، دیگر مدیریتی
مدل گُلمن که امروزه به طور وسیعی به رسمیت شناخته شده است، این مدل می گوید، به این معنا نیست که وقتی فردی، دارای هوش عقلی یا ضریب هوشی(IQ) بالایی است، لزوماً دارای هوش هیجانی بالا نیز هست. هوشمند بودن یک امتیاز است که البته تضمینی برای موفقیت در زندگی و روابطِ بین فردی و اجتماعی نخواهد بود
مغز هیجانی
برای درک تسلط مقتدرانه هیجان ها بر ذهن خردورز – و چراییِ در هم افتادگیِ احساسات و منطق، نحوه تکامل مغز مورد بررسی قرار می گیرد. اندازه مغز انسان که از حدود ۱۳۵۰ گرم یاخته عصبی ومایع سلولی تشکیل می شود، تقریباً سه برابر مغز بستگان نزدیک او در چرخه فرگشت، یعنی نخستین های غیر انسان است.
در طول میلیون ها سال فرگشت، مغز از پایین به سمت بالا تکامل یافته و مراکز بالاتر آن از بسط و تفصیل قسمت های پایین تر و کهن تر به وجود آمده اند. به گونه ای که رشد مغز در جنین انسان تقریباً همین مسیر تکاملی را طی می کند.
ابتدایی ترین بخش مغز در تمام گونه ای عصبی شان، ساقه مغز است که قسمت فوقانی نخاع شوکی را احاطه کرده است. ریشهٔ مغز، اعمال حیاتی ابتدایی مانند تنفس و سوخت و ساز اندام های دیگر بدن را تنظیم می کند و کنترلِ واکنش ها و حرکات قالبی را، بر عهده دارد. نمی توان گفت که این مغزِ ابتدایی، فکر می کند یاقدرت یادگیری دارد؛ بلکه بیشتر مجموعه ای از تنظیم کنندهای از قبل برنامه ریزی شده است که بدن را آن گونه که باید به حرکت وامی دارد و به گونه ای واکنش نشان می دهد که ادامه حیات را ممکن سازد.
در عصر خزندگان این مغز حاکمیت داشت. ماری را مجسم کنید که به نشانهٔ تهدید به حمله؛ "فِس فِس" می کند. مراکز هیجانی از ابتدایی ترین ساختارهای مغز، یعنی ساقهٔ مغز، سر برآوردند. میلیون ها سال بعد در طول دوران تکامل؛ از این قسمت های هیجانی، مغز متفکر یا قشر تازهٔ مخ پدید آمد، یعنی پوستهٔ بزرگی که متشکل از بافت هایی در هم پیچیده که لایه های فوقانی مغز را تشکیل می دهند. این واقعیت که مغز متفکر از مغز هیجانی به وجود آمده است، رابطهٔ میان فکر و احساسات را آشکارتر می سازد، به این صورت که خیلی پیش از آنکه مغز منطقی پدید آید، مغز هیجانی وجود داشته است. تکامل مراکز قدیمی هیجانی از قطعه بویایی شروع شد و این مراکز در نهایت به قدری بزرگ شدند که قسمت فوقانی ساقه مغز را احاطه کردند.
در مراحل اولیه، مرکز بویایی از لایه های عصبی باریکی تشکیل می شد که برای تجزیه و تحلیل بو به کار برده می شدند. یک لایه از این یاخته ها، آنچه را که فرد بوییده بود دریافت می کرد و به دسته های مختلف طبقه بندی می نمود. خوردنی یا سمی، جُفتِ جنسی، دشمن یا طعمه. لایه دوم یاخته ها از طریق سیستم عصبی، پیام های بازتابی را ارسال می کرد تا به بدن دستور لازم را بدهد: گاز گرفتن، از دهان بیرون ریختن، نزدیک شدن، گریختن، تعقیب کردن و شکار.
با پدید آمدن اولین پستانداران، لایه های جدید و اصلی مغز هیجانی به وجود آمدند، این لایه ها که ساقه مغز را دربر گرفته اند به نانی حلقوی شباهت دارند که ته آن را گاز زده باشند، یعنی جایی که ساقه مغز میان آن قرار گرفته است. از آنجا که این قسمت مغز به دور ساقه مغز حلقه زده و آن را در میان گرفته است، به آن دستگاه کناره ای یا سامانهٔ لیمبیک(به انگلیسی: Limbic system) می گویند که ریشه لغوی آن "Limbus" به معنای حلقه است. این محدوده عصبی جدید، هیجان های مناسب را به مجموعه مغز اضافه کرد. در مواقعی که اسیرِ اشتیاق یا غضب، یا سراپا غرقِ عشق یا ترس و وحشت می شویم، در واقع دستگاه لیمبیک است که مارا در چنگال خود دارد
آمیگدال(به انگلیسی: Nucleus Amygdalæ) یا بادامه، ساختاری است که در دستگاه کناری قرار گرفته است و مرکز آگاهی هیجان رفتاری در سطح نیمه خودآگاه است. بادامه وضعیت جاری هرکس را در ارتباط با محیط اطراف و افکار به لیمبیک می فرستد و براساس ارتباطی که با هیپوتالاموس(به انگلیسی: Hypothalamus) دارد، قادر است پاسخ های هیجانِرفتاری مناسب را در ما به وجود آورد، مانند راست شدن موها در زمان ترس، گشاد شدن مردمک چشم در زمان شادی، افزایش ضربان قلب در زمان خشم. به همین دلیل، بادامه را بخشِ پایه سامانه پاداش دهنده و تنبیه کننده و مرکز تنظیمی در هوش هیجانی می نامند که در اصطلاح به آن مغز هیجانی گفته می شود
چگونگی آموزش در کودکی
داشتن دانش و آگاهی درباره احساسات و هیجانات کودک برای والدین الزامیست. باید محیطی را ایجاد کرد که همه به بیان احساسات خود بپردازند. از بچه خواسته شود احساسات خود را نقاشی کند و یا به زبان بیاورد. احساس امنیت و فضای حمایتی نیز به این روند کمک خواهد کرد
هوش هیجانی به دلیل کاربردهایی که دارد و بخصوص در مورد کودکان از جایگاهی ویژه برخوردار است. هوش هیجانی به کودکان کمک می کند تا در موقعیت های تهدید کننده و خطرناک، واکنش مناسب تری برای نجات خود انجام دهند. همچنین با کمک هوش هیجانی می توانند به ریشه های غم و شادی در خود پی ببرند و آن را مدیریت کنند. حساسیت و هوش هیجانی بالاتر به کودکان کمک می کند تا نیازهای دیگران را درک، حداقل با همدلی به آنها کمک و با کنترل بر احساسات خود، حس مسئولیت پذیری را در خود تقویت کنند. در مجموع، هوش هیجانی به خصوص به کودکان کمک می کند تا یادگیری بهتری داشته و خوشحال تر، سالم تر و موفق تر باشند.
واقعیت آن است که کودکان، هیچ گاه آنچه را که شما می گویید، انجام نمی دهند، اما همیشه در پایان، آنچه را که شما انجام می دهید به انجام می رسانند؛ بنابراین، پیش از اینکه ما به کودک خود فکر کنیم که چگونه می توانیم، هوش هیجانی او را پرورش دهیم یا هیجان های او را مدیریت کنیم، بهتر است، ابتدا به فکر فراگیری روش هایی برای مدیریت هیجان های خود باشیم، آنگاه خواهیم دید که آنها چطور می توانند، عواطف و احساس های خود را مدیریت نمایند برای پرورش هوش هیجانی و اجتماعی در کودکان، نباید منتظر بمانیم که تنها خود آنها با ما ارتباط برقرار کنند. هرچند این سخن، به این معنا نیست که آنها قادر به برقراری ارتباط نیستند. زیرا آنها درست از زمانی که به دنیا می آید، بدون اینکه هیچ کلمه ای را بشناسند، می توانند با دیگران ارتباط برقرار کنند
توانمندی های هوشی ثابت هستند اما هوش هیجانی می تواند فراگرفته شود یا بهبود یابد زمانی که کودکان از نظرهوش هیجانی هوشمند شوند قادرخواهند بود به استعدادهای خود دست یابند. دلیل آن است که عملکرد بالای مغز به وسیله تنش محدود شده، بدین سان کودک قادر به تمرکز نبوده و نمی تواند به تفکر بپردازد. کودکانی که یادمی گیرند همسو با واکنش ها مثبت فکرکنند قادرخواهند بود که برهیجانات سخت خود چیره شوند یادگیری و حافظه تحت تاثیر هیجان های شدید قرار می گیرند و هیجان می تواند تامین کننده سوخت برای یادگیری قلمداد شود
کنترل کردن و ابراز کردن مناسب احساسات به کاهش مشکلات رفتاری منتهی می شود و نهایتاً به پذیرش بیشتر دیگران کودکانی که هیجانِ همسویِ منفی خودشان را به شکل غیرقابل کنترل مثل به هم کوبیدن در و ناسزا ابراز می کنند، واکنش منفی دیگران را علیه خود برمی انگیزد. این بازخوردهای منفیِ دیگران باعث می شود از خود ارزشمندیِ کودکان کاسته شود نیاز احساس به مهم بودن، احساسِ موردِ حمایت بودن، احساسِ احترام و حسِ دوست داشته شدن، از جمله نیازهایی است که کودکان را به جنگ با مشکلات و تلاش برای حل مسایل وامی دارد. هنگامی که آنان این احساسات را در محیط های مربوط تجربه نکنند ممکن است برای تامین نیازهای خود، به سمتِ واکنش های منفی هدایت شوند. مشکلات رفتاری نتیجه هوشِ هیجانیِ پایین و خشونت نیز ممکن است زاییده احساساتی چون ضعف و ناکامی و درحاشیه بودن باشد.
والدین با صحبت کردن، مکث کردن، توجه کردن به بیان احساسها و هیجان های نوزاد و کودک خود، دادن فرصت تمرین هیجان ها به او در محیط بازی، ارائه الگوی تقویت و مشاهده ای و نوازشگری می توانند، سنگ بنای ارتباط اجتماعی و پرورش هوش هیجانی را در کودکان بنا کنند.
عوامل موثر در هوش هیجانی
سالووی توصیف مبنایی خود را از هوش هیجانی بر اساس نظریات گاردنر در مورد استعدادهای فردی، قرار می دهد و این توانایی ها را به پنج حیطه اصلی بسط می دهد.
شناخت عواطف شخصی
خود آگاهی- تشخیص هر احساس به همان صورتی که بروز می کند- سنگ بنای هوش هیجانی است. توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روان شناختی وادراک خویشتن، نقشی تعیین کننده دارد. ناتوانی در تشخیص احساسات واقعی، ما را به سردرگمی دچار می کند. افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند، بهتر می توانند زندگی خویش را هدایت کنند. این افراد دربارهٔ احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات شخصی از انتخاب همسر آینده گرفته تا شغلی که برمی گزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند.
به کار بردن درست هیجان ها
قدرت تنظیم احساسات خود، توانایی و مهارت عاطفی است که بر حس خود آگاهی متکی می باشد و شامل ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دور کردن اضطراب ها، افسردگی ها یا بی حوصلگی های متداول و پیامدهای شکست، است. افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند، به طور دایم با احساس نومیدی و افسردگی دست به گریبانند، در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند، با سرعت بسیار بیشتری می توانند ناملایمات زندگی را پشت سر بگذارنند.
برانگیختن خود
برای جلب توجه، برانگیختن شخصی، تسلط بر نفس خود و برای خلاق بودن لازم است سکان رهبری هیجان ها را در دست بگیرید تا بتوانید به هدف خود دست یابید. خویشتن داری عاطفی- به تاخیر انداختن کامرواسازی و فرونشاندن تکانش ها -زیر بنای تحقق هر پیشرفتی است. توانایی دستیابی به مرحله غرقه شدن در کار، انجام هر نوع فعالیت چشمگیر را میسر می گرداند. افراد دارای این مهارت، در هر کاری که بر عهده می گیرند بسیار مولد و اثر بخش خواهند بود.
شناخت عواطف دیگران
همدلی، توانایی دیگری که بر خود آگاهی عاطفی متکی است، "مهارت ارتباط با مردم" است. افرادی که از همدلی بیشتری برخوردار باشند، به علایم اجتماعی ظریفی که نشان دهنده نیازها یا خواسته های دیگران است توجه بیشتری نشان می دهند. این توانایی، آنان را در حرفه هایی که مستلزم مراقبت از دیگرانند، تدریس، فروش و مدیریت موفق تر می سازد.
حفظ ارتباط ها
بخش عمده ای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است، مانند صلاحیت یا عدم صلاحیت اجتماعی و مهارت های خاص لازم برای آن. اینها توانایی هایی هستند که محبوبیت، رهبری و اثر بخشی بین فردی را تقویت می کنند. افرادی که در این مهارت ها توانایی زیادی دارند، در هر آنچه که به کنش متقابل آرام با دیگران بازمی گردد بخوبی عمل می کنند، آنان ستاره های اجتماعی هستند.
البته افراد از نظر توانایی های خود در هر یک از این حیطه ها، با یکدیگر تفاوت دارند و ممکن است بعضی از ما برای نمونه در کنار آمدن با اضطراب های خود به طور کامل موفق باشیم، اما در تسکین دادن نا آرامی های دیگران چندان کار آمد نباشیم. بدون شک، زیر بنای اصلی سطح توانایی ما، عصب است اما مغز به طرز چشمگیری شکل پذیر است و همواره در حال یادگیری است.
سستی افراد را در مهارت های عاطفی می توان جبران کرد: هرکدام از این حیطه ها تا حد زیادی نشانگر مجموعه ای از عادات و واکنش هاست که با تلاش صحیح، می توان آنها را بهبود بخشید
رابطه هوش هیجانی با فریب و دروغگویی
گاهی گفته می شود که افراد دارای "هوش هیجانی" بالا، توانایی فوق االعاده ای در تشخیص فریب و دروغگویی دیگران دارند. در سال ۲۰۱۲ مقاله ای در مجله "روانشناسی جرم شناسی و کیفر شناختی" انجمن روانشناسی انگلستان به چاپ رسید که در آن پروفسور "استیفِن پورتِر" رئیس "مرکز پیشرفت روانشناسی و قانون"، با استفاده از آزمون های استاندارد شدهٔ شانزده گانه، هوش هیجانی دواطلبان را مورد ارزیابی قرار داد و سپس از شرکت کنندگان خواست که به ۲۰ نوار ویدئویی نگاه کنند.
این نوارهای ضبط شده مربوط به مردمانی از نقاط مختلف جهان بود که از دیگران می خواستند برای یافتن و بازگرداندن ایمن و سالم یکی از اعضای خانواده شان که مفقودالاثر شده بود به آنها کمک کنند. نیمی از این نوارهای ویدئویی مربوط به کسانی بود که بعدها مسئولیت مفقود شدن و یا قتل عضو خانواده خود را در دادگاه پذیرفته و به آن اعتراف کرده بودند. زمانی که شرکت کنندگان نوارها را تماشا می کردند، از آنها درخواست شد که درباره راستگویی یا دروغگویی این افراد قضاوت کنند و به این ترتیب نحوه قضاوت شرکت کنندگان با ارزیابی هوش هیجانی آنها مورد مقایسه قرار گرفت. پروفسور پورتر، به این نتیجه رسید که افراد دارای هوش هیجانی و اعتماد به نفس بالا، کسانی را با صداقت ارزیابی کردند که به صورت احساسی، تکه ای از لباس گم شدگان خود را به دیگران نشان می دادند و درخواست کمک می کردند طوری که حس دلسوزی دیگران را تحریک کنند. با این حال بین قضاوت افرادِ دارای هوش هیجانی بالا و دیگران تفاوت زیادی وجود نداشت، بنابراین حتی افراد با هوش هیجانی بالا نیز قادر نیستند بین راستگویی و دروغگویی تشخیص درست و قابل اعتمادی ارائه دهند.https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%88%D8%B4_%D9%87%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D9%86%DB%8C – cite_note-10
هوش هیجانی یک هوش غیر شناختی است که از نظر تاریخی، ریشه در مفهوم هوش اجتماعی دارد و نخستین بار "ثراندیک" (۱۹۲۰) آن را مطرح کرد.
به عقیده ثراندیک، هوش هیجانی توانایی مهم مدیریت انسانها برای عمل به شیوه ای خردمندانه در روابط انسانی است. "سالووی و مایر" نخستین افرادی بودند که هوش هیجانی را زیر مجموعه ای از هوش اجتماعی تعریف کردند که شامل توانایی کنترل احساسها و هیجانهای خویش و دیگران، تشخیص احساسها و هیجانها در خود و دیگران و استفاده از این اطلاعات برای هدایت، تفکر و اقدامها خود فرد است "گلمن" (۱۹۹۵) نیز هوش هیجانی را شامل خودآگاهی، مدیریت و مهار هیجانها، برانگیختن خویشتن، همدلی و دستکاری و اداره روابط می دانست.
هوش هیجانی و اهمیت آن
نتایج تحقیقات نشان می دهد نه تنها هوش هیجانی یکی از نیازهای انسان برای مقابله با مشکلات و رفع فشارهای ناشی از آنهاست، بلکه بر سلامت حافظه و نیروی عقل، ادراک، معنابخشی تجربه ها، داوری صحیح، تصمیم گیری مناسب و رشد روانی اجتماعی فرد، تاثیر چشمگیر می گذارد. پژوهشهای مختلف همچنین نشان می دهد افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند، قدرت بیشتری برای سازگاری با مسائل جدید و روزانه، رشد شغلی و حرفه ای و رهبری دارند. همچنین، هوش هیجانی بالا با برون گرایی، انعطاف پذیری، دلپذیربودن و توانایی هماهنگ نمودن احساسهای مختلف، شناسایی این احساسها و عمل آنها بر مغز و رفتار، همبستگی دارد در مقابل، هوش هیجانی پایین، با رفتارهای مسئله ساز درونی، سطوح پایین همدلی، ناتوانی در تنظیم خُلق وخو، افسرده خویی، افسردگی، روان رنجور خویی، بدنی و استرس و نیز رفتارهای مسئله ساز بیرونی شده ، تنزل پیشرفت تحصیلی، مصرف الکل و مواد مخدر، انحراف جنسی، تخریب دارایی، دزدی و پرخاشگری، همراه است.
هوش عاطفی و فرآیند عاطفی
آگاهی از موقعیت -انگیزش و عاطفه -رفتار
هوش عاطفی چیست ؟
نحوه شکل گیری هوش عاطفی از دیرباز، سنجش توانائیهای ذهنی و هوش انسانها برای محققان و دانشمندان جالب توجه بوده است . مدتها تصور می شد که قابلیتهای انتزاعی فقط منحصر به توانائیهای منطقی، استدلالی و ریاضی می شود. با همین دیدگاه می توان گفت اولین آزمون هوش (IQ) توسط آلفردبینه در ۱۹۰۰ طراحی شد. آزمون بینه مخصوص دانش آموزان بود. در ۱۹۱۸ با توسعه و اصلاح آزمون بینه نسخه بازنگری شده آن در ارتش امریکا استفاده شد. تا سال ۱۹۸۵ تلاشهای متعدد دیگری در زمینه ارزیابی بهره هوشی انجام گرفت (مثل مطالعات اوهایو، تلاشهای وکسلر ، نظریات ثرندایک و…) در این سال دیوید وکسلر مقیاس معروف بهره هوشی خود را ابداع کرد که به WAIS شهرت دارد . آزمون و کسلر باتوجه به درجه دشواری برای ۳ گروه سنی، کودکان، نوجوانان و بزرگسالان ، طراحی شده است. امروزه آزمونهایی نظیر استنفورد- بینه (شکل جدیدتر آزمون بینه ای ریون)، WAIS ، ریون آزمون کتل و ۰۰۰ برای سنجش بهره هوشی افراد به کار می رود. در همین سالها، به تدریج نظر دانشمندان به جنبه های دیگر هوش معطوف شد. تا اینکه در سال ۱۹۸۳ دکتر هاوارد گاردنر در کتاب " چارچوبهای ذهن " هفت دسته هوش را شناسایی کرده و نام برد:
۱- هوش کلامی: توانایی بیان افکار از طریق صحبت کردن و نوشتن
۲- هوش منطقی ریاضی: توانایی استدلال منطقی و کارکردن با ارقام و اعداد.
۳- هوش تجسمی: توانایی درک و تجسم تصاویر ذهنی.
۴- هوش موسیقیایی: توانایی شنیدن و بازنوازی آوا یا آهنگ
۵- هوش جسمی/ حرکتی: توانایی کنترل حرکات جسمی
۶- هوش درون فردی: آگاهی از احساسات و علایق شخصی
۷- هوش ارتباطی: توانایی ایجاد ارتباط مطلوب و مناسب با دیگران
در ۱۹۹۰ سالووی و مایر، با تکیه بر طبقه بندی گاردنر، واژه هوش هیجانی یا هوش عاطفی را برای اولین بار به کاربردند. آنها با ترکیب دو دسته هوش درون فردی و هوش ارتباطی، مفهوم هوش هیجانی را توسعه دادند.
پیتر سالووی ، اصطلاح هوش هیجانی را برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد، همدردی با احساسات دیگران و توانایی اداره مطلوب خلق و خو به کار برد.
از دیدگاه سالووی و مایرهوش هیجانی شامل ۵ عضو می شود
۱) خودآگاهی :
خودآگاهی یا تشخیص احساس در همان زمان که در حال وقوع است، بخش مهم و کلیدی هوش عاطفی را تشکیل می دهد. توانایی کنترل و اداره لحظه به لحظه احساسات نشان از درک خویشتن و بصیرت روان شناسانه دارد. در واقع خود آگاهی به این معنی است که فرد هر احساسی را به همان صورتی که بروز می کند تشخیص دهد. توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روان شناختی و ادراک خویشتن، نقش تعیین کننده دارد. ناتوانی در تشخیص احساسات راستین نیز، فرد را به سردرگمی دچار می کند. در مورد واقعی بودن احساسات به نکته ای از برن اشاره می شود . اریک برن ، پایه گذار مکتب تحلیل رفتار متقابل ، در کتاب بازیها، در بخش تسط بر خود، ۳ عامل را برای مسلط شدن فرد برشخصیت خود بر می شمرد:
آگاهی، آرامش خاطر و صمیمیت.
آگاهی از دیدگاه برن، باید اصیل و بدون سوگیری باشد. مثالی که برن ذکر می کند به این صورت است که کودکی در حال تماشای پرندگان و مناظر بیرون، از پنجره اطاق خود است. درک کودک از محیط خارج، آگاهی و درکی اصیل و راستین است. به محض اینکه یکی از والدین، برای کمک به آگاهی کودک، اسامی پرندگان و درختان رابرای او بیان می کند، آگاهی جهت پیدا می کند و از حالت اصیل خود خارج می شود . برای تسلط بر خود، از دیدگاه برن، و برای ارتقاء هوش هیجانی از دیدگاه سالووی و مایر، فرد نیازدارد که از احساسات و درون خود آگاهی راستینی داشته باشد. مدیران و رهبرانی که درجه ای بالایی از خود آگاهی دارند، با خود و دیگران صادق هستند و می دانند که چگونه احساساتشان بر آنها، سایر مردم و عملکرد شغلی شان تاثیر می گذارد. آنها با یک احساس قوی از خودآگاهی، با اعتماد به نفس و در استفاده از قابلیتهایشان کوشاهستندو می دانند چه وقت درخواست کمک کنند.
۲) خودنظم دهی (خود مدیریتی) :
کنترل و اداره احساسات مهارتی است که برپایه خود آگاهی شکل می گیرد. این توانایی عاطفی به ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دور کردن اضطرابها، افسردگی ها و بی حوصلگی های متداول و قابلیت او در به تاخیر انداختن ارضای نیاز بستگی دارد. آزمایش جالبی در این زمینه توسط والتر میشل، روان شناس آمریکایی انجام شد . او تعدادی از کودکان ۴ ساله رابرای آزمون انتخاب کرد و از آنها خواست تا یکی از این دو وضعیت را برگزینند: یا الان، یک قطعه شیرینی دریافت کنند و یا ۱۵-۲۰ دقیقه بعد، دوقطعه بگیرند. میشل نتایج آزمون را ثبت کرد. چهارده سال بعد، وقتی همان کودکان، در سنین نوجوانی مورد ارزیابی قرار گرفتند، دسته ای که توانسته بودند ۱۵-۲۰ دقیقه تحمل کنند، هم از نظر اجتماعی کارآمدتر بودند و هم در آزمون استعداد تحصیلی(SAT) نمرات بالاتری دریافت کردند. مدیران و رهبران قادرند محیطی از اعتماد و انصاف خلق کنند. عامل خود نظم دهی به دلایل رقابتی بسیار مهم است، زیرا در محیطی که سازمانها مستهلک می شوند و فناوری کار با سرعتی گیج کننده تغییر شکل می یابد. فقط افرادی که بر هیجانهایشان تسلط یافته اند، قادر به انطباق با این تغییرها هستند.
۳) خود انگیزشی :
هدایت احساسات در جهت هدفی خاص برای تمرکز، توجه و ایجاد انگیزه در خود بسیار مهم است. هر فرد برای رسیدن به اهداف، نیاز دارد خود را برانگیخته کند و لازمه خودانگیختگی این است که فرد از احساسات و علایق واقعی خود آگاه باشد، نه از علایق و تمایلات آموخته شده و یاد گرفته شده. به عبارت دیگر خودانگیختگی نیز ریشه در خودآگاهی دارد. کنترل احساسات زمینه ساز هر نوع مهارت وموفقیت است و کسانی که قادرند احساسات خود را به موقع برانگیزانند، در هر کاری که به آنان واگذار شود، سعی می کنند مولد وموثر باشند. رهبران با انگیزه برای رسیدن به ماورای انتظارات خود و هرکس دیگر حرکت می کنند. کلید واژه این رهبران، پیشرفت است. رهبرانی که بالقوه رهبر هستند، میل به پیشرفت در آنها درونی شده و برای رسیدن به پیشرفت برانگیخته می شوند. شور، اولین علامت رهبران با انگیزه است که به وسیله آن عشق به یادگیری دارند، به انجام خوب شغل مبادرت می کنند و یک انرژی خستگی ناپذیر برای بهتر انجام دادن کارها نشان می دهند. تعهد سازمانی علامت دیگر است. وقتی افراد شغلشان را برای خودش دوست دارند، به سازمانی که در آن مشغول به کارند، احساس تعهد می کنند و به طور قابل ملاحظه ای موقعی که علایم بر ضد آنهاست، خوش بین باقی می مانند.
۴) همدلی :
توانایی دیگری که براساس خودآگاهی هیجانی شکل می گیرد، همدلی با دیگران است که نوعی مهارت مردمی محسوب می شود. همدلی به معنی درک احساسات، هیجانات و نیازهای عاطفی دیگران و انجام واکنش مناسب در برابر آنهاست. معمولاً درک احساسات افراد برون گرا راحت تر از افراد درون گراست، اما آگاهی از زبان بدن در شناخت و فهم احساسات واقعی دیگران، به ما کمک می کند، زیرا معمولاً تمام احساسات فرد، به طور ناخواسته در حرکات، رفتارها و تکانه های اندامها و اعضای او انعکاس می یابد. آگاهی از" حالات چهره " به عنوان مهمترین عضو انعکاس دهنده احساسات نیز می تواند موثر باشد. رهبران همدلی سعی می کنند همه را راضی کنند. آنها با ملاحظه و فکر، احساسات کارکنان را همراه با سایر عوامل در تصمیم گیریها در نظر می گیرند. امروزه همدلی به عنوان جزئی از رهبری بسیار مهم است، رهبران همدل بیشترین همدردی را با افراد اطرافشان نشان می دهند. آنها از دانش خود را برای پیشرفت سازمانشان به روشهای ظریف اما با اهمیت استفاده می کنند.
۵) مهارت های اجتماعی یا تنظیم روابط با دیگران :
هنر ارتباط با مردم به مقدار زیاد، مهارت کنترل و اداره احساسات دیگران است. این مهارت نوعی توانایی است کهمحبوبیت، قوه رهبری و نفوذ شخصی را تقویت می کند. رهبران دارای سطوح بالای تواناییهای هیجانی می باشند و اغلب با روحیه هستند. افراد ماهر از نظر اجتماعی به حوزه وسیعی از آشناییها و همچنین مهارتها برای ایجاد رابطه تمایل دارند. این افراد در مدیریت گروهها ماهر هستند. مهارتهای اجتماعی می تواند به عنوان کلید قابلیتهای رهبری در اکثر سازمانها در نظر گرفته شود، زیرا وظیفه رهبر انجام کار از طریق دیگرافراد است. در این راستا رهبران به مدیریت موثر روابط نیاز دارند ومهارتهای اجتماعی آن را ممکن می سازد.
دانیل گلمن نیز از دیگر صاحبنظرانی است که در زمینه هوش عاطفی به تلاشهای قابل توجهی دست زده است. دانیل گلمن هوش هیجانی را ظرفیت ما را در شناخت احساساتمان واحساسات دیگران تعیین و کمک می کند تا با ایجاد انگیزش، هیجان های خودمان را کنترل و اداره کنیم و روابط خودمان را با دیگران به نظم و حساب در آوریم. در حالیکه دیدگاه سالووی و مایر، بیشتر جنبه روان شناختی دارد، مفاهیم ارائه شده توسط گلمن به مفاهیم مدیریتی نزدیکتر است
فرآیند شکل گیری و تاثیرگذاری هوش هیجانی درخودآگاهی مدیریت احساسات و افکار همدلی و همدردی با دیگران ارتقاء سطح سلامت روان برقراری رابطه مطلوب با مردم هوش عاطفی یا هوش هیجانی EMOTIONAL INTELLIGENCE دارای ۵ بخش اصلی است:
۱- توانایی شناخت عواطف و هیجانات (مثل: خشم- ترس- شادی- نفرت- عشق – غم) یا خود آگاهی عاطفی (خود آگاهی هیجانی).
۲- توانایی ابراز احساسات چه مثبت چه منفی ( به شیوه ای صحیح)
۳- توانایی کنترل و مدیریت احساسات (مثل به تاخیر انداختن تمایلات و خواسته ها برای رسیدن به هدفی مهمتر)
۴- توانایی درک هیجانات دیگران و همدلی (مثل زمانی که او سرشار از محبت است,رنجیده و یا ترسیده است)
۵- توانایی تسهیل تفکر به وسیله هیجانات (مثل ایجاد انگیزه کردن در خود با مثبت اندیشی و تجسم موفقیت قبل ازموفقیت)
پنج حیطه اصلی توانایی های هوش هیجانی :
۱-خود آگاهی
۲-هنر برقراری ارتباط موثر
۳-توان همدلی بالا
۴- توانایی برانگیختن خود
۵-مدیریت هیجانها
هوش هیجانی در خانواده
احساسات ما انعکاسی از احساسات غالب در محیط خانواده می باشد،مثلاوالدینی با هوش هیجانی پایین بیان غیر مستقیم احساسات نظیر سکوت ، عیب جویی کردن ،احساس گناه ، انکار یا سرپوش نهادن مشکلات ، عدم مسئولیت عاطفی بدرفتاری ،خشونت را در هیجان رفتار خود نشان می دهند و والدینی با هوش هیجانی بالا، مهربانی ، حساس بودن ، عشق ،گرمی وحرارت ،همدلی ، شادی ،سرزندگی ،حق شناسی ،اعتماد به نفس داشتن ، پر هیجان و خوش بین بودن ، بیان مستقیم عواطف ، هیجان رفتار آنها خواهد بود.
هوش هیجانی و صفات شخصیتی
ویژگی افراد با هوش هیجانی بالا آن است که
1. احساسات خود را به خوبی می شناسند .
2. احساسات خود را به خوبی هدایت می کنند .
3. احساسات دیگران را نیز درک می کنند .
4. با احساسات دیگران به طور موثر برخورد می کنند .
5. در هرحیطه ای از زندگی ممتازند ، خواه روابط عاطفی وخواه شغلی .
ویژگی افراد باهوش هیجانی پائین به شرح زیر است:
1. برزندگی عاطفی خود تسلط ندارند .
2. درگیر کشمکش های درونی هستند .
3. درکار وزندگی عملکرد ضعیفی دارند .
4. قادر به درک خوب احساسات خود نیستند .
5. قادر به درک احساسات دیگران نیستند .
6. با احساسات دیگران به طور موثر برخورد نمی کنند .
مراحل هوش عاطفی یا هوش هیجانی
۱- خود آگاهی
1. a. به بصیرت خود توجه کنید
2. b. افکار و احساسات به هم مرتبطند
3. c. این توانائی را به دست بیاورید که کارزارتان را خود انتخاب کنید
۲- کنترل عواطف
1. a. کوچکترین تغییرات عواطفتان را کنترل کنید
2. b. صبر و خونسردی صفتی پسندیده است
3. c. استرس باعث پاسخهای عجیب و نا خواسته می شود
۳- ایجاد انگیزه
1. a. خوش بینی
2. b. داشتن دورنمائی در زندگی
3. c. فراگرفتن رفتارهای پسندیده
۴- همدلی
1. a. درک احساسات دیگران
2. b. خواندن سرنخهای غیر کلامی
3. c. اساس توجه به دیگران است
4. d. در کودکی خود را نشان می دهد
۵- مهارتهای اجتماعی و ایجاد ارتباط
1. a. تمام عکس العملهای ما به هم وابسته است
2. b. جز لاینفکی از جعبه ابزار عواطف ماست
3. c. عواطف ما با سیستم ایمنی بدن مرتبط است
4. d. تمرین در پرورش آن نقش مهمی دارد
5. e. اگر نمی توانی شرایط را عوض کنی، طرز پاسخ خودت را تغییر بده.
توانائی هوش عاطفی یا هوش هیجانی که به دو گروه کلی در ۵ دسته طبقه بندی می شود:
۱- توانائیهای فردی:
* آگاهی فردی (خود آگاهی) : ۱- آگاهی عاطفی ۲- خود ارزیابی دقیق ۳- اعتماد به نفس
* مدیریت فردی : ۱- کنترل بر خود -۲ ایجاد اعتماد ۳- پشتکار ۴-قابلیت تطابق ۵-نوآوری
* انگیزه سازی : ۱- تمایل به سرانجام رساندن کار ۲- تعهد ۳- ابتکار ۵ initiative ۴- خوش بینی
۲- توانائیهای اجتماعی :
* همدلی : ۱-درک دیگران ۲-کمک به دیگران۳-رویکرد خدمت محور۴-تشویق تنوع ۶- آگاهی سیاسی
* مهارتهای اجتماعی : تاثیر گذاری – ایجاد ارتباط – مدیریت چالش – راهبری – تسهیل تغییر – برقراری ارتباطات – تعاون و همکاری – قابلیتهای کار گروهی
هوش هیجانی و ارتباط موثر
مفهوم هوش هیجانی در قالب ارتباطات معنی پیدا می کند. اگرارتباط وجود نداشته باشد بررسی هوش هیجانی ممکن نیست. ارتباطات در سازمان تحت تاثیر سه عامل رهبری ، عملکرد منابع انسانی و فضا و فرهنگ سازمانی است
تعامل و ارتباط متقابل این سه عامل است که اهمیت هوش هیجانی در ارتباطات سازمانی را رقم می زند. به عنوان مثال رهبری در سازمان هم در شکل گیری فضا و فرهنگ سازمان موثر و فرهنگ سازمان موثر است و هم با اتخاذ سیاستهای نیروی انسانی ، بر عملکرد سیستم منابع انسانی سازمان اثرمی گذارد رهبری که از هوش هیجانی بالا برخوردار نباشد نمی تواند سیاستهای منابع انسانی مناسبی را برای بهبود و کارآیی افراد و استفاده از توانایی های بالقوه آنها بنا نهد و همچنین فضای سازمان را هم از فضای خلاقانه و نوآورانه دور کرده و به فضایی خشک و رسمی تبدیل خواهد کرد.
با توجه به تعامل این سه عامل باید توجه داشت که هر تلاشی در جهت بهبود هوش هیجانی در سازمان (که نتیجه ارتباطات است) باید بر هر سه قسمت تمرکز کند؛ تغییر سیستم منابع انسانی، بدون توجه به سبک رهبری حاکم بر سازمان و فضای سازمان به نتایج مثبتی منجر نخواهد شد. حال ارتباطات مبنایی هوش هیجانی در هر دو زمینه فردی و اجتماعی (گروهی) است . هوش هیجانی نیز در ارتباط مستقیم با اثر بخشی سازمان قرار دارد.
ولف بیان می کند که گروههای کاری متشکل ازافرادی با EQ بالا که درهمکاری مطلوب تعهد بالا و خلاقیت نمایان می شود بدون شک باعث ارتقاء اثر بخشی سازمان خواهند شد.
محققی به نام مک بر در آزمایشی صدها مدیر را در ۱۵ سازمان برجسته نظیر پپسی، آی بی ام، ولوو و … مورد بررسی قرار داد و به این نتیجه رسید که قابلیتهای عاطفی یا هوش هیجانی در۷۵ درصد موارد عامل اصلی موفقیت این مدیران ارشد بوده است.
در آزمایشی دیگر دانیل گلمن، ۱۸۱ شغل را در ۱۲۱ سازمان ارزیابی کرد و به این نتیجه رسید که تفاوت اصلی ستاره ها و افراد عادی در سازمانها، قابلیتهای عاطفی و هوش هیجانی آنهاست.
داده های به دست آمده از ۲۰۰ شرکت بزرگ نشان می دهد: ضریب هوش عاطفی یا هوش هیجانی بالا مهمترین عامل موثرِ موجود در مدیران برتر بود.
هوش هیجانی به عنوان عاملی برای موفقیت فردی و اجتماعی
سه عامل اصلی در موفقیت ممکن است نقش داشته باشد
1. IQ
2. دانش فنی
3. کار گروهی و همکاری
اما اهمیت هوش هیجانی در موفقیت دست کم دو برابر IQ است.
مدیران موفق به احساسشان گوش می دهند و از داده ها استفاده می کنند.
چرا هوش هیجانی در موفقیت و محیط کار مهم است؟
۱- علت ۷۰ درصد نارضایتی مشتریان یا ارباب رجوع : خدمات ضعیف. عدمرسیدگی به شکایات. برخورد نامناسب. عدم تمایل به ارائه کمک اضافی. عدم پیگیری. عدم وجود ارتباط انسانی.
۲- علل بیشتر برای اهمیت هوش هیجانی : ۷۵ درصد عللی که برای شکست در یک حرفه مطرح می شود به هوش عاطفی مربوط است:
راهبری نامناسب گروه در زمان چالش. عدم توان در مدیریت روابط بین فردی. نا توانی در قبول تغییر. عدم توانائی در ایجاد اعتماد.
۳- یک علت دیگر در اهمیت هوش هیجانی : ۵۰ درصد زمانی که در محیط کار از دست می رود به خاطر عدم وجود "اعتماد" استدر تمامی رشته ها، اهمیت ضریب عاطفی شما دو برابر توانائیهای شناختی شماست. ۹۰ درصد موفقیت هائی که در راهبری سازمان به دست می آید را می توان به هوش عاطفی نسبت داد.
مقایسه IQ و EQ
هوش هیجانی (Emotional Intelligence) که به اختصار ( EI ) گفته می شود و معمولاً معیار ارزیابی آن را ضریب هوش هیجانی یا EQ می نامند، به توانایی، ظرفیت یا مهارت ادراک، سنجش و مدیریت هیجانات خود و دیگران، دلالت دارد. البته به دلیل تازه بودن نسبی این ایده، تعریف دقیق آن هنوز در بین روان شناسان مورد اختلاف است هوش هیجانی با ضریب EQ نقطه امیدی را در زندگی ایجاد می کند زیرا بر خلاف IQ یا بهره هوشی سنتی که تحت تاثیر عوامل ژنتیک است، تا اندازه زیادی با آموزش سر و کار دارد و اکتسابی است؛ تحقیقات نشان داده است، تنها ۴ تا ۲۴ درصد از موفقیت افراد به IQ یا بهره هوشی بستگی دارد و یکی از عوامل موثر در موفقیت به هوش هیجان بستگی دارد.
ضریب هوش هیجانی یا EQ ثابت نیست و در طول زندگی قابل افزایش است اما ضریب هوش عقلی IQ در حدود ۱۵ سالگی تثبیت می شود و قابل افزایش نیست و تنها می تواند به اندازه ۱۰ تا ۲۰ درصد در موفقیتها نقش داشته باشد.
هوش هیجانی (emotional intelligence) نوعی Meta ability است که مشخص می کند چگونه می توانیم از سایر مهارتهای خود از جمله بهره هوشی به بهترین صورت استفاده کنیم. یکی دیگر از امتیازات ضریب هوش هیجانی EQ به بهره هوشی IQ بعد اکتسابی بودن آن است که به راحتی قابل یادگیری، تکامل، بهبود و اصلاح می باشد.
دانیل گلمن در مورد تاثیر ضریب هوشی معتقد است که بهره هوشی تعیین کننده پیشرفتهای علمی و موفقیتهای حرفه ای است ولی سهم آن در موفقیت تنها حدود۲۰ درصد است. تلاش برای شناسایی سایر عوامل موثر بر موفقیت حرفه ای موجب ورود واژه های هوش عاطفی و هوش هیجانی به ادبیات مدیریت شد.
نقش هوش عاطفی یا هوش هیجانی در سازمان
رخی از صاحب نظران براین نظر هستند که امروزه هوش عاطفی به سرعت مورد توجه شرکت ها و سازمان ها قرار گرفته است و اهمیت آن از تواناییهای شناختی و دانشهای تکنیکی بیشتر شده است و دلیل این امر آن است که، مدیران دریافته اند که از این طریق، پیوستگی درونی و تعادل شخصی و سازمانی افزایش پیدا خواهد کرد. همانطور که می دانیم سازمانها مجموعه ای از گروهها هستند که تعاملات موفق آمیز این گروه ها به انعطاف پذیری سازمانی وانطباق پذیری و اعمال تغییرات در سازمان کمک میکند. بنابر این سازمانها برای اینکه اثربخشی سازمان را بالا ببرند از مهارت های نرم که مبتنی بر عواطف میباشند، استفاده می کنند. علت این است که سازمان برای اینکه به توانمندی برسد باید یکسری از متغیرها را مورد توجه قرار دهد که بعضی از این متغیر ها از کنترل ما خارج هستند و با تجزیه و تحلیل این متغییر ها نمیتوان آینده سازمان را پیش بینی کرد . بنابراین سازمان میتواند از مهارت های عاطفی در این زمینه کمک بگیرد تا برنامه هایی برای توسعه کارمندان طرحریزی کند و عملکرد افراد و در نتیجه اثر بخشی سازمان با لا ببرد. البته هوش عاطفی با تاثیر بر زمینههایی چون بکارگیری، حفظ و نگهداری کارکنان، توسعه و بهسازی افراد مستعد و نیز در گزینش افراد برای احراز شغل و ارتقای شغلی آنان و غیره، به اثر بخشی سازمان کمک میکند. اخیراً کارسو و ولف در سال ۲۰۰۰ به معرفی یک فرایند ۳ مرحله ای پرداخته اند که هوش عاطفی را با پیشرفت شغلی مرتبط می سازد:
مرحله اول- توصیف شغل: در هنگام توصیف شغل لازم است که تمامی شرایط و الزامات شغلی در قالب عبارات رفتاری و به شکل عینی بیان شود و ضرورت دارد تا مهارتهای مورد نیز برای احراز آن شغل به صورت دقیق و یک به یک گفته و فهرست شود. به عنون بخشی از تحقق این مرحله مشاوران باید به خوبی پژوهشهای مربوط به شخصیت و عملکرد را مرور کنند.
مرحله دوم- انتخاب ابزار مناسب برای ارزیابی: به کمک یک توصیف شغلی خصیصه مدار، میتوان ابزار مناسبی را اتخاذ کرد. ارزیابی باید متمرکز بر جنبه هایی باشد که از طریق شیوههای گزینشی فعلی شناسایی شده اند .
مرحله سوم- ارزشیابی و معرفی افراد شایسته: اکثر ارزیابی کنندگان در نهایت افردی را برای احراز یک شغل مناسب میدانند، درجهبندی نموده و اسامی آنان را اعلام میکنند. در هنگام معرفی افراد با صلاحیت برای حراز شغل لازم است تا راهبردهای موثری از طرف ارزیابی کنندگان برای رشد فردی و افزایش شایستگی های حرفه ای کارکنان جدید پیشنهاد شود . در اینجا هوش عاطفی عامل مهمی در گزینش افراد برای احراز شغل و ارتقای آنان محسوب می شود، البته به شرطی که بخشی از یک جریان و رویکرد فراگیر باشد . علاوه براینها هوش عاطفی در کارا بودن سازمان نقش بسیار بسزایی دارد
هوش هیجانی و تعهد سازمانی
هوش عاطفی یا هوش هیجانی و رهبری
بر طبق گفتههای فلدمن (۱۹۹۹) هوش عاطفی شامل مهارت های پایه ای و مهارت های دستوری می باشد. مهارت های پایهای خود شامل: خود آگاهی، خود کنترلی، درک دیگران به درستی و ارتباطات همراه با انعطاف پذیری می باشد و مهارت های دستوری شامل: مسئولیت پذیری، توانایی توسعه انتخاب، پذیرش دیدگاه دیگران، جرات داشتن و بیان و شرح دادن تصمیم میباشد. ترکیب مهارت های پایه ای و دستوری به رهبری اثر بخش منجر میشود چون که این مهارت ها یک نوع آگاهی از دیگران و احتیاجات آنها و توانایی پاسخگویی به نیازهای دیگران به طور اثر بخش در موقعیتهای مختلف را نشان می دهد. در سال ۱۹۹۹ پریست شایستگی های رهبری را در ۳ نوع طبقه بندی کرد:
۱- مهارت های سخت: اغلب به مهارت های تکنیکی برمی گرددکه شامل مهارت های عملی و مهارت های امنیتی و مهارت های محیطی می باشد.
۲- مهارت های نرم: اغلب به مهارت های میان فردی برمی گردد که شامل مهارت های آموزشی و سازمانی می باشد.
۳-مهارت متا: شامل مهارت های حل مسئله ، تصمیم گیری و قضاوت می باشد.
ملاحظه کردن تئوری فلدمن در مورد هوش عاطفی و طبقه بندی ۳ گانه ی شایستگی های رهبری نشان می دهد که هوش عاطفی میتواند یکی از اجزای مهم مهارت های متا در کمک به رهبری باشد تا رهبران اثر بخش تر عمل کنند. دردههی۱۹۹۰ تمرکز تحقیقات انجام شده برروی مهارت های متا و میان فردی از قبیل مهارتهای ارتباطات (chase and priest،۱۹۹۰) ، قضاوت ( ckement1996، teeters1994 )و توانایی های تصمیم گیری(Galloway 2003) بود. باتوجه به اینکه مفهوم هوش عاطفی شامل مولفه های درون فردی و میان فردی می باشد پس منطقی است که انتظار داشته با شیم که رابطهی مثبتی بین هوش عاطفی و رهبری وجود داشته باشد .
* • کاربردهای هوش احساسی (هیجانی
* • کاربرد در کودکان
* • کاربرد در مدیریت
* • کاربرد در مدیریت بازار
هوش هیجانی در کودکان
هوش احساسی به کودکان کمک میکند تا در موقعیت های تهدید کننده و خطرناک، عکس العمل مناسب تری برای نجات خودانجام دهند. با کمک این هوش می توانند به ریشه های غم و شادی در خود پی ببرند و آن را مدیریت کنند.حساسیت و هوش احساسی بالاتر به کودکان کمک می کند تا نیازهای دیگران را درک کنند و حداقل با همدلی به آنها کمک کنند و با کنترل براحساسات خود، حس مسئولیت پذیری در خود را تقویت کنند. در مجموع هوش احساسی به خصوص به کودکان ما کمک میکند تا یادگیری بهتر ی داشته باشند و خوشحال تر و سالم تر و موفق تر از دیگران باشند.
تاثیر هوش عاطفی یا هوش هیجانی بر کودکان
* • کودکانی که هوش عاطفی ندارند
– عصبانی ترند
– ثبات کمتری دارند
– نیاز به یادگیری سواد عاطفی دارند
– قابلیتهای مقابله با احساسات مخرب، در بچگی رشد می یابد
– والدین معلمین اصلی عواطف هستند
– دست به خشونت می زنند
چگونگی آموزش هوش هیجانی در کودکی
والدین باید بیشتر از هر چیز به فکر داشتن اطلاعات درباره احساسات و هیجانات باشند. بایدمحیطی را ایجاد کرد که همه به بیان احساسات خود بپردازند. از بچه خواسته شود احساسات خود را نقاشی کند و یا به زبان بیاورد. احساس امنیت و فضای حمایتی نیز به این روند کمک خواهد کرد .
کاربرد هوش هیجانی در مدیریت
همچنین متون علم مدیریت بر این باور هستند که رهبران و مدیران با هوشهای احساسی بالاتر، توان بیشتری برای هدایت سازمان تحت کنترلشان دارند.یافته های جدید نشان می دهد عملکرد کارکنانی که دارای وجدان کاری و احساس وظیفه شناسی بالایی هستند اما فاقد هوش احساسی و اجتماعی هستند در مقایسه کارکنان مشابهی که از هوش احساسی بالایی برخوردارند ضعیف تر است .
کاربرد هوش هیجانی در مدیریت بازار
استفاده از هوش احساسی در تجارت ایده ای نوین می باشد که برای بسیاری از مدیران و تجارجانیفتاده است. در واقع بیشتر مدیران کماکان ترجیح می دهند برای انجام کارها از مغزشان استفاده کنند تا از قلبشان. نگرانی اصلی آنها آن است که احساس همدلی و دلسوزی با همکاران و مشتریان آنها را از پرداختن به اهداف سازمان دور نماید. در هرصورت همه بایستی قبول کنند که قواعد بازی در دنیای امروز متفاوت است و بایستی طبق قاعده روز عمل کرد. شرکت های هوشمند برای نظارت بر تحولات بازار و همسو شدن با تغییرات سلیقه ای و استفاده از قوانین تشویقی معمولا سیستم بازاریابی طراحی می کنند. سیستم بازاریابی فرآیندی کامل است که موجب هماهنگی شرکت با بهترین فرصت های بازار می شود. فرآیند کلی مدیریت بازار شامل ۴ مرحله اصلی است که عبارتند از: ۱- تجزیه و تحلیل بازار ۲ – انتخاب بازارهای هدف ۳- تهیه ترکیبهای عناصر بازاریابی ۴- اداره تلاش های بازار ، که نحوه تاثیرات هوش احساسی ( هیجانی ) دراین فرآیند قابل بررسی می باشد.
افلاطون ۲۰۰۰ سال پیش گفت: "تمام یادگیری ها دارای زیربنای هیجانی و عاطفی هستند " و ویلیام جیمز ( فیلسوف آمریکائی) گفته است: " بزرگ ترین کشف نسل معاصر من پی بردن به این نکته است که انسان ها می توانند با تغییر طرز فکر خود، زندگی شان را دگرگون کنند."
نتیجه گیری
در سال ۱۹۸۵مبحث هوش عاطفی یا هوش هیجانی در محافل علمی برای نخستین بار در رشته روانشناسیمطرح شد و طی دو دهه پژوهش در این حوزه به یکی از مهمترین مباحث در حوزه رشته های علوم اجتماعی تبدیل شده است. شاید بتوان بیان کرد بحث برانگیزترین حوزه ای که مبحث هوش عاطفی یا هوش هیجانی در آن وارد شده حوزه مدیریت و مباحث سازمانی است. تحقیقات نشان می دهد هوش عاطفی در سازمان و مخصوصاً در حوزه مدیریت اهمیتی فراتر از هوش منطقی یافته است.
اندازه گیری هوش هیجانی موضوعی نسبتا جدید در زمینه ی روان شناسی است و برای اولین بار در اواسط دهه ی ۸۰ میلادی کشف شده است. چندین مدل در زمینه ی هوش هیجانی در حال توسعه است، اما در این مقاله تنها به بررسی "مدل مختلط" از این شاخه ی روان شناسی که توسط روان شناس برجسته دنیل گلمن توسعه داده شده، خواهیم پرداخت. مدل مختلط دارای پنج مهارت مهم و کلیدی است:
* خود آگاهی: این مهارت در واقع شناخت هیجان های خود است؛ یعنی آگاهی از احساسات خود که شامل یک ارزیابی دقیق از زمانی است که فرد در چه زمانی به چه کمک ها و عواطفی نیاز دارد.
* خودگردانی: این مهارت به عنوان کنترل هیجان های خود شناخته می شود که باید فرد دارای مهارت کنترل و اداره هیجان ها، مناسب و بجا بودن آن ها در هر موقعیت و مدیریت هیجان ها باشد. در این مهارت فرد باید هیجان های خود را به گونه ای مدیریت کند که باعث ایجاد اختلاف نبوده و آرامش را در بحث و جدال ها حفظ کرده و همچنین از فعالیت های ترحم و وحشت اجتناب کند.
* خود انگیزشی: این مهارت نیز در واقع برانگیختن و به هیجان آوردن خود است؛ یعنی استفاده از هیجان ها برای هدفی خاص، تمرکز و توجه، ایجاد انگیزه در خود و تسلط بر خویشتن و خلاقیت است. در مدل گلمن این مهارت باید شامل رضایت، کنجکاوی و توجه باشد.
* همدلی: در حالی که سه مهارت قبلی در خصوص تعامل فرد با خود بود، این مهارت درباره ی تعامل فرد با دیگران است. در این مرحله فرد باید دارای مهارت شناخت هیجان های دیگران، توانایی همدلی و یگانگی با دیگران باشد.
* مهارت های اجتماعی: این دسته شامل استفاده از همدلی و همچنین مذاکره با نیازهای دیگران است؛ در این مهارت فرد باید بتواند روابط خود با دیگران و هیجان های آن ها را تنظیم کند.
خود آگاهی
قبل از انجام هر کاری ابتدا باید احساسات خود را بشناسیم. بهبود خود آگاهی اولین قدم برای شناسایی مشکلات پیرامون هر فرد است. در زیر لیستی از مواردی که باعث بهبود مهارت خود آگاهی می شود آمده است:
یادداشت کردن احساسات: همواره توصیه می شود که یک یادداشت کلی از احساسات داشته باشیم. در پایان هر روز، هر آنچه که برایتان اتفاق افتاده، احساس کرده و واکنش خود در برابر آن ها را یادداشت کنید. به طور مکرر این یادداشت ها را بررسی کرده و نکات مهم و برجسته ی آن ها را جداگانه مشخص کنید.
پرسیدن نظرات دیگران: همان طور که قبلا در خصوص درک خود صحبت کردیم، پرسیدن نظرات دیگران برای مهارت خود آگاهی می تواند مفید واقع شود. سعی کنید از افرادی که شناخت بهتری از نقاط قوت و ضعف شما دارند پرسش کنید. هر نظر و حرفی که گفتند را یادداشت کرده و نظرات افراد مختلف را باهم مقایسه کنید، در آخر نظرات مهم را مشخص کنید. چیزی که مهم است اصلا با نظرات دیگران بحث و جدال نکنید، حتی ممکن است نظرات دیگران درست نباشد، شما فقط تلاش می کنید که ادراک دیگران از خودتان را سنجیده و بررسی کنید.
مدیتیشن: زمانی که ما دارای قابلیت کنترل و آرام کردن احساسات نیستیم، می توانیم از قابلیت کنترل احساسات یا عادت کردن به آن ها استفاده کنیم. دفعه ی بعدی که یک واکنش احساسی را نسبت به کسی داشتید، سعی کنید قبل از واکنش مکث کنید. همچنین می توانید به همین منظور از مدیتیشن برای کاهش واکنش سریع مغز به احساسات استفاده کنید.
اگر تا به حال تمرینات خود آگاهی را انجام نداده اید، موارد پیشنهاد داده شده می توانند شما را در این راه همراهی و کمک کنند. یک استراتژی دیگر به همین منظور استفاده از پیاده روی است؛ می توانید به پیاده روی های طولانی رفته و در طول راه عواملی را که باعث مزاحمت و ناراحتی شما می شود با خود بررسی کنید. نگرش و تصورات دیگران از شما نیز می تواند به یافتن این موارد کمک کرده و دید جدیدی از خود را ارائه می دهد. مهم ترین عامل در این زمینه بررسی مهارت های خود به جای تمرکز به عوامل خارجی و محیط است.
خودگردانی
زمانی که شناخت دقیقی از احساسات خود به دست آوردید، می توانید به کنترل آن ها اقدام کنید. مهارت خودگردانی مناسب، عبارت است از کنترل عوامل احساسات خود، عوامل بیرونی و واکنش ها و انجام بهترین رفتار ممکن. یکی از راه های کلیدی و مهم برای مدیریت احساسات خود، تغییر روش حس کردن است؛ ممکن است این توصیه ی قدیمی را شنیده باشید که حین عصبانیت تا ۱۰ بشمارید، یا با کسی که مشکلات بسیاری دارد و افسرده است صحبت کنید؛ اگرچه این توصیه کمی تلخ و ناگوار است اما در برخی شرایط پیشنهاد داده می شود. به هر حال وارد کردن یک تکان به بدن خود یا ایجاد تغییر در نحوه ی حس کردن و واکنش می تواند بسیار سازنده باشد. اگر احساس کرخی و بی حالی دارید ورزش کنید؛ اگر در شرایط احساسی شدیدی قرار گرفته اید سیلی یا ضربه ی محکمی به خود بزنید. در کل می توان گفت هر ضربه ی ناگهانی یا شوک خفیف به سیستم بدنی می تواند در شکستن روال همیشگی احساس کردن، کمک کند.
می توان انرژی را که برای عواطف و احساسات صرف می کنیم در زمینه ای دیگر به کار برد. اشکالی ندارد اگر بخواهید مقداری از احساسات خود را نگه دارید یا اینکه از بروز دادن آن ها در زمان معین خودداری کنید. به هر حال اگر قصد انجام چنین کاری را دارید پیشنهاد می شود انرژی این احساسات را در زمینه های مفید دیگر به کار ببرید. شما همواره نمی توانید احساسی را که افراد یا اشیای خاص به شما منتقل می کنند کنترل کنید اما در عوض این قابلیت را دارید که بتوانید از واکنش ها و بروز احساسات خود مراقبت و کنترل کنید. اگر دارای مشکلاتی در کنترل احساسات هستید، تنها در زمان هایی که از نظر روحی و روانی در آرامش هستید دنبال راه کارهایی برای این منظور باشید؛ همه ی احساسات هم قابل از بین رفتن نیستند. آدام دچیس، زمان هایی که با افسردگی مبارزه می کرد آموخت که برخی احساسات به مدت طولانی باقی می مانند، اما همواره لحظاتی وجود دارد که ما شدت آن ها را کمتر حس می کنیم، از این لحظات برای کنترل احساسات استفاده کنید.
خود گردانشی
زمانی که ما درباره انگیزه در هوش هیجانی صحبت می کنیم منظور این نیست که با انرژی بیشتر به سر کار بروید، هدف این است که از مهارت های خود برای حل مشکلات استفاده کنید. به گفته ی روان شناسان یک بخش مجزا در مغز وجود دارد که هنگام فکر کردن برای رسیدن به هدف ها فعال می شود. فرقی نمی کند که هدف شما پیدا کردن شغل مناسب یا بهبود شغل، تشکیل خانواده یا هنر باشد، هر کسی در زندگی خود دارای اهدافی است. زمانی که انگیزه تان فعال شد، با تمامی واقعیت های زندگی آمیخته می شود. می خواهید تشکیل زندگی بدهید؟ افراد با انگیزه با افراد دارای هدف مشابه ملاقات می کنند. می خواهید به شغل خود بهبود ببخشید؟ افراد با انگیزه دوره های آموزشی مختلفی را به همین منظور می گذرانند، فرم استخدام پر می کنند یا به دنبال راه های دیگری برای ارتقای شغلی هستند.
به عقیده ی دنیل گلمن، برای استفاده از این انگیزه ابتدا باید ارزش های خود را شناسایی کنید. بسیاری از ما به اندازه ای مشغول هستیم که زمانی مجزا برای شناسایی ارزش های خود صرف نمی کنیم. یا حتی در بدترین حالت ممکن، به قدری زمان طولانی از وقت مان تلف می شود که دیگر انگیزه ی کافی برای انجام کارها را از دست می دهیم. متاسفانه نمی توان به طور حتمی اهداف هر کس را مشخص کرد اما افراد می توانند از استراتژی های مشخص برای این منظور استفاده کنند. به خاطرات خود مراجعه کنید؛ زمان هایی که احساس خوشی و رضایت داشتید. لیستی از مواردی را که به آن ها ارزش می دهید تهیه کنید. به یاد داشته باشید، افرادی که به اهداف مشابه شما دست یافته اند، در بلند مدت و با مرور زمان توانسته اند این موفقیت را کسب کنند.
همدلی
احساسات فقط نیمی از روابط را تشکیل می دهند که بیشتر به آن تمرکز می شود، زیرا هر فرد هر روزه با خود کلنجار می رود. همه ی افراد دیگری که برای شما مهم هستند احساسات، خواسته ها، دلایل و ترس های خود را دارند. همدلی یکی از مهم ترین مهارت ها برای هدایت روابط به شمار می رود که در طول زندگی قابل آموختن است. در زیر به مواردی برای تمرین همدلی اشاره می شود:
حرف نزنید و تنها گوش کنید: این مورد یکی از سخت ترین اما مهم ترین مهارت در همدلی است. شما نمی توانید برای درک کردن همه ی افراد، زندگی آن ها را تجربه کنید، اما در عوض می توانید به حرف های آن ها گوش دهید. گوش دادن یعنی اینکه به طور کامل اجازه دهید طرف مقابل حرف بزند و حرف ها و کلمات را نشمارید؛ یعنی شک و تردید های خود را برای لحظاتی کنار گذاشته و اجازه دهید طرف صحبت تان برای مدتی کوتاه حرف ها و احساسات خود را بازگو کند. همدلی بسیار سخت است، اما در هر رابطه ای مکث کردن حداقل به مدت ۱۰ ثانیه و اجازه ی صحبت دادن به طرف، می تواند به بهبود رابطه کمک کند.
موقعیت ناخوشایند خود را به کار ببرید: یکی از سریع ترین راه ها برای محکم کردن یک نظر در ذهن این است که خود را با نظر مخالف آن مواجه کنید. برای به انجام رساندن این هدف، خود را در موقعیتی ناخوشایند قرار دهید. اگر فکر می کنید رئیس تان رفتاری غیرمنطقی دارد، اقدام های آن ها را در ذهن خود مرور کنید. اگر به جای آن ها بودید رفتارهای او را منطقی و با دلیل می دانستید؟ پرسیدن این گونه سئوال ها با خود می تواند همدلی و درک متقابل از طرف هم صحبت را فراهم کند.
دانستن کافی نیست، درک کنید: درک کردن مهم ترین کلید همدلی است. همان طور که پیش از این نیز صحبت کردیم، درک کردن تفاوت بین دانستن و تجربه کردن است. اگر عبارت "من می دانم، اما…" را بیشتر به کار می برید، باید کمی مکث کرده و وقفه ایجاد کنید. زمانی که کسی از تجربیات خود صحبت می کند، زمانی را صرف کرده و فکر کنید که اگر شما به جای آن فرد بودید و تجربیات او را داشتید چه می شد. اشکالی ندارد اگر زمان زیادی را برای این منظور صرف نمی کنید اما حتی چندین ثانیه و دقیقه می تواند کارآمد باشد.
با این اوصاف، همدلی یعنی برقراری رابطه ی عاطفی با دیگران، یعنی اجازه دادن به اینکه تجربیات آن ها با تجربیات شما ادغام شود. همدلی یعنی مکث کردن قبل از اقدام و رفتار؛ اگر طرف هم صحبت شما گریه می کند یا در شرایطی احساسی عمیقی قرار دارد، سعی کنید به او ناراحتی وارد نکرده و همدلی کنید.
مهارت های اجتماعی
تمامی ابزارهایی که در چهار بخش قبل به کار می برید در حل مشکلات اجتماعی قابل استفاه است. همان طور که دنیل گلمن تشریح می کند، مهارت های اجتماعی تمامی عملکرد شما هم در محل کار و هم در زندگی شخصی را تحت تاثیر خود قرار می دهد. می توانید نقطه ی آغاز را مشکلات اجتماعی در نظر بگیرید؛ حل و فصل یک اختلاف. این درست زمانی است که تمامی مهارت های خود را در زندگی واقعی به کار می برید. در زیر به چند مورد از مواردی که در چنین زمان هایی کاربرد دارد اشاره می کنیم:
شناسایی و مقابله با احساسات خود: زمانی که با کسی اختلاف دارید، شرایط سخت تر می شود. اگر طرف مقابل در شرایط احساسی قرار داشت سعی کنید ابتدا این مسئله را حل و فصل کنید. وقتی را صرف آرام کردن خود کنید و سپس برای حل مشکلات تمرکز و اقدام کنید. در روابط احساسی قبل از انتقاد به طرف مقابل خود متذکر شوید که همواره او را به یاد داشته و به فکرش هستید.
شناسایی مشکلات زمانی که هر دو طرف آرام شدند: زمانی که شما در شرایط مناسب و آرامی قرار گرفتید، سعی کنید اختلافات را پیدا کنید. قبل از کشف راه حل ها، از خود و طرف مقابل مطمئن شوید که هر دو مشکلات موجود را قبول کرده اید. برخی مواقع ارائه راه حل ها زمانی که طرف مقابل حتی خود مشکلات را قبول نمی کند، سازنده و کاربردی نخواهد بود.
پایان دادن خوش به رابطه ها: چه در کسب و کار باشید چه در زندگی شخصی، زمانی لذت به وجود خواهد آمد که هر دو طرف یک نگرش و هدف داشته باشند. حتی اگر نمی توانید پایان خوشی را ایجاد کنید، از این مورد اطمینان حاصل کنید که هدفی مثبت از رابطه داشته اید. همواره این تصور را به همکار، دوست و رئیس خود القا کنید که با آن ها همراه و هدفی یکسان دارید، حتی اگر هدف شما متفاوت باشد.
البته تمامی تعامل ها با دیگران به اختلافات ختم نمی شود. برخی از مهارت های اجتماعی موجب ایجاد و برقراری روابط جدید و معاشرت با افرادی با طرز فکرهای متفاوت می شود. اگرچه حل اختلافات یکی از بهترین راه ها برای استفاده از مهارت های احساسی و عاطفی است. اختلافات زمانی به بهترین شکل قابل حل هستند که شما بدانید واقعا چه خواسته هایی دارید؛ بعد از آن می توانید به راحتی ارتباط برقرار کنید، خواسته های دیگران را درک کنید و شرایط مطلوب را محیا کنید. اگر به اندازه ی کافی توجه کنید خواهید دید که تمامی مهارت های هوش هیجانی خود را به کار برده اید
آنچه واضح می باشد این است که مهارتهای چهارم و پنجم مستقیما با کارکردهای رهبری و مدیریت در ارتباط می باشد ، اما با کمی تامل متوجه خواهیم شد که مهارت خود نظم دهی بمنظور کنترل هیجانات ، مهارت خودشناسی برای درک بهتر لایه های زیرین احساسات ، رنجش ها ، تمایلات و افکار ، و مهارت خود انگیختگی در جهت ایجاد امید و رفتاری که به آن پشتکار می گویند برای یک مدیر از اهیمت ویژه ای برخوردار می باشد.
آنگاه که مدیر با شناخت عمیق احساسات و مدیریت هیجانات خود ، و با شناسایی اموج احساسات و هیجانات جاری سازمان خود ، با رفتاری حاکی از همدلی با این امواج هماهنگ می گردد ، به رهبری مبدل خواهد شد که بر دل ها حکومت می کند ، نه بر سِمت ها و پستهای سازمانی مادون خود! چنین رهبری هماهنگ با هنجارها و فرهنگ سازمان خود ، طنین افکن۱ خواهد شد و شور و اشتیاق ، انگیزه ، امید و اعتماد به نفس گروهی را به حرکت در می آورد.
آنچنان که دانیل گولمن ، ریچارد بویاتسیز و آنی مک کی در کتاب خود ، رهبری اصولی۲ (رهبری سازمانی و هوش هیجانی) اشاره کرده اند ، یک رهبر برای طنین افکنی باید به هنجارهای هیجانی (زیر جریانات واقعیت های هیجانی) و ابعاد پنهان سازمان خود توجه لازم را داشته باشد. اگر هنجارهای فرهنگی سازمان از عمل پر شور ، نو آوری و طنین افکنی مدیر حمایت نکند ، آنان خود را در یک مبارزه نابرابر خواهند دید. شاید شوم ترین جنبه این عدم هماهنگی این باشد که در چنین مجموعه ای به جای نبوغ و اعتماد به نفس شاهد نمایش شجاعتهای دروغین ، اطاعتهای بدون فکر، چاپلوسی یا بی توجهی آشکار باشیم. شاید همه افراد در سازمان حضور فیزیکی داشته باشند ولی روح و قلب خود را در مکانی د این رویداد به یک بعد پنهان اما ضروری در رهبری اشاره دارد: تاثیر هیجانی آنچه یک مدیر می گوید و انجام می دهد. بهترین رهبران روش های موثرتری به منظور درک و بهبود روشی که با آن هیجانات خود و دیگران را مهار می کنند ، یافته اند. فهم نقش قدرتمند هیجانات در محل کار بهترین رهبران را از دیگران متمایز می کند، نه تنها در مسائل ملموس و قابل ارزیابی همچون نتایج کاری بهتر و حفظ و ارتقا استعدادها ، بلکه در مسائل غیر ملموس اما مهمی چون روحیه ، انگیزه و تعهد بیشتر.
به سادگی می توان گفت که در هر گروه انسانی ، رهبر، حداکثر قدرت را برای تاثیر گذاری بر هیجانات داراست. اگر هیجانات افراد به سمت اشتیاق کشیده شود ، عملکرد به اوج خواهد رسید اگر افراد به سمت کینه و اضطراب سوق یابند ، از پیشرفت باز خواهند یافت. این امر جنبه ی دیگری از رهبری پایه ای را نشان می دهد، که آثارش فراتر از تعیین کردن اینکه آیا یک وظیفه به خوبی انجام می شود ، می رود. پیروان نیز برای ارتباط هیجانی حمایت گرانه و همدلی ، نگاه خود را به رهبر معطوف می کنند. وقتی رهبران ، هیجانات را در جهت مثبت می رانند ، همانگونه که در مورد دومین مدیر اجرای در بی بی سی دیدیم، بهترین نتیجه را به بار می آورند. به این اثر طنین افکنی می گویند. رهبران طنین افکن به بهترین شکل از هوش هیجانی در جهت پیشبرد امور بهره می برند.
● هیجانات مسری هستند:
تحقیقات گوناگون و زیادی در مورد سرایت هیجانات ، در دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی دنیا صورت گرفته که نشان دهنده خاصیت تاثیر گذاری و تاثیر پذیری گروه، از هیجانات اعضا و بویژه رهبر می باشد. تاثیر متقابل و مدوام مدارهای هیجانی یک شخص (که اساس فیزیولوژیک و عصب شناختی آن نیز مورد بررسی قرار گرفته) در میان اعضا گروه نوعی سوپ هیجانی را بوجود می آورد که در آن هر فرد طعم خاص خود را به آن می دهد، اما این رهبر گروه است که قوی ترین چاشنی را به این ترکیب اضافه می کند. چرا که به خاطر آن واقعیت همیشگی در کار – همه چشم به رئیس می دوزند- افراد از سطوح بالاتر خود تقلید هیجانی می کنند. مطالعات نشان می دهد این اثر بویژه وقتی که برای کل گروه مسئله و سوالی مطرح می گردد افراد نگاه خود را بر روی رهبر خیره می کنند تا پاسخ او را ببینند. در واقع اعضای گروه اغلب واکنش هیجانی رهبر را به عنوان معتبرترین پاسخ به حساب می آورند. و لذا از روی آن برای خود الگو می سازند ، بویژه در یک موقعیت مبهم که در آن اعضا واکنشهای متفاوت نشان می دهند ، رهبر معیار هیجانی را تعیین می کند.
وقتی افراد احساس خوب داشته باشند به بهترین نحو ممکن کار خواهند کرد. احساس خوب کارآیی ذهنی را یاری می دهد و افراد را در درک بهتر اطلاعات و استفاده از قواعد تصمیم گیری در قضاوتهای پیچیده توانا می سازد، علاوه بر آن آنان را در تفکر انعطاف پذیرتر می نماید. تحقیقات نشان می دهد که حالات سرزندگی باعث می شود افراد ، دیگران یا وقایع را در پرتوی مثبت تر بنگرند. این به نوبه خود به افراد کمک می کند تا در مورد توانایی خود در نیل به یک هدف ، خوش بین تر باشند ، خلاقیت و مهارتهای تصمیم گیری را افزایش دهند و افراد را در جهت مفید واقع شدن آماده سازند.
به عنوان مثال تحقیق در مورد شوخ طبعی در کار نشان می دهد که یک لطیفه به موقع یا خنده از سر شوخی می تواند نو آوری را تحریک ، خطوط ارتباط را باز ، احساس رابطه و اعتماد را زیاد و البته کار را جذاب تر نماید. بدون شک شوخ طبعی و سر زندگی در جعبه ابزار رهبران دارای هوش هیجانی ، جایگاه مهمی دارد. زمانی که بحث از گروه می شود ، حالات خوب، اهمیت ویژه ای پیدا می کنند: توانایی یک رهبر در هدایت یک گروه به حالت اشتیاق و همکاری ، می تواند تعیین کننده موفقیت این امر باشد. به نتایج یک مطالعه بر روی شصت و دو مدیر ارشد و تیم مدیریت توجه بفرمایید: این مدیران ارشد ، نماینده برخی از شرکتهای پیشرفته و همچنین شرکتهای خدماتی مطرح ایالات متحده (از جمله شرکتهای مشاوره و حسابداری) ، سازمانهای غیر انتفاعی و نمایندگی های دولتی بودند. این مدیران ارشد و اعضای تیم مدیریتی آنان مورد بررسی قرار گرفتند تا مشخص شود تا چه اندازه سرزنده ، پرانرژی ، مشتاق و مصمم هستند. همچنین از آنان سوال شد که گروه ارشد تا چه حد دچار نابسامانی و تضاد و تعارض گشته است (منظور تضاد شخصی ، خشم و برخورد در جلسات و تعارضات هیجانی در برابر مخالفت ها بود
این مطالعات نشان داد هرچه حالات کلی افراد در تیم مدیریت ارشد مثبت تر بود ، آنان با همکاری بیشتری با یکدیگر کار می کردند ، و نتایج کار شرکت بهتر بود. به عکس، هر چه یک شرکت مدت زمان بیشتری توسط تیم مدیریتی ای که با هم کنار نمی آمدند اداره می شد، بازده آن شرکت پایین تر بود.
بنابراین می بیینیم ، رهبرانی که می دانند چگونه تمرکز گروه را در کار جاری ، با توجه به کیفیت روابط اعضا متعادل کنند به طور طبیعی فضایی دوستانه اما اثر بخش را ایجاد می کنند که روحیه همه را بالا می برد.
تلاش می کنم در آینده با جزئیات بیشتر به ارتباط هوش هیجانی با رهبری و مدیریت بپردازم. در مقاله بعدی انواع سبک های رهبری و مدیریت ، با توجه به خاصیت طنین افکنی آنها مورد بررسی قرار خواهم گرفت.
کاربرد هوش هیجانی در محیط کار
امروزه کارکنان به علت تغییرات دائمی و مستمر، ابهامات و حجم اطلاعات زیاد متحمل فشار روانی زیادی می شوند. این امر کاملا روشن است که قابلیت های هیجانی ترکیبی معجزه آسا هستند که حیات و بقا سازمان را تضمین کرده و افزاد توانمند و دارای عملکرد عالی را از دیگران جدا می سازد. هوش هیجانی عامل کلیدی در ایجاد فضای کاری است که موجبات رشد و پرورش کارکنان را فراهم می سازد و آن ها را تشویق می کند تا بهترین عملکرد را داشته باشند. توسعه و رشد هوش هیجانی می تواند قشر وسیعی از کارکنان را در سازمان بهره مند سازد.
بعضی از کاربردهای هوش هیجانی در محیط کار عبارتند از:
1- توسعه شغلی (بهبود کار راهه
اگر معیارهایی برای شناخت کارکنان یا خودتان داشته باشید، می توانید مسیرهای شغلی کارکنان را همانند رعایت بهداشت روانی در نظر بگیرید.
2- توسعه (بهسازی) مدیریت
مدیرانی که فقط بر مهارت های فنی خودشان تکیه می کنند، مدیریت نمی کنند بلکه صرفا عهده دار امور هستند. بنابراین، شناخت و ارتقا هوش هیجانی می تواند منجر به توسعه روش های مدیریتی خاص شود.
3- اثربخشی گروه ها
گروه ها چیزی بیش از مجموع افراد به صورت انفرادی هستند،به عبارتی نقش گروه ها همافزایی است. هوش هیجانی عاملی است که باعث حفظ و پایداری گروه ها می شود. (آقایار، شریفی درآمدی،1386
دانیل گلمن اظهار می دارد: قوانین انجام کار دائما در حال تغییرند و ما همیشه به وسیله معیارهای جدید مورد قضاوت قرار می گیریم. مهم نیست ما چقدر هوشمندیم، چقدر آموزش دیده ایم و یا چه تخصصی داریم، بلکه مهم این است که چطور می توانیم خودمان و دیگران را اداره کنیم. وی پیشبینی می کند که در آینده نزدیک سازمان ها به اهمیت رشد هوش هیجانی در محیط کار پی خواهند برد تا از این طریق بتوانند به افزایش بهره وری شغلی و رضایت مشتری دست یابند.
ویلیام بنیس نیز اعتقاد دارد در مدیریت سازمان نقش هوش هیجانی در مقایسه با بهره هوشی بارزتر است. بهره هوشی نسبتا ثابت و ایستا می باشد و همبستگی کمی با موفقیت در زندگی ارد؛ در حالی که هوش هیجانی را از طریق تعلیم و تربیت و مربیگری هدفمند و ابتکار عمل می توان توسعه داد و همبستگی بالایی میان موفقیت های شغلی و زندگی فردی با هوش هیجانی وجود دارد. وی هوش هیجانی را پیش بینی کننده قوی مدیریتی می داند که می تواند ناکامی و انحراف مسیر را در آینده خبر دهد.
مدیریت هوش هیجانی (EQ) در محیط کار
آیا تاکنون در موقعیتی قرار گرفته اید که با اینکه همه چیز به مهارت و توانایی های شما وابسته بوده است و بعد زحمت زیاد وظیفه خود را به خوبی به پایان برده اید، ناگهان فردی از راه می رسد و کاری انجام می دهد که روز شما را خراب می کند.
شاید دلیل چنین رفتار هایی ضعف در مهارت های شخصی شما باشد. ضعف در همدلی با نیازها و خواسته های اطرافیان با کارایی پایین در محل کار به شدت وابسته است. حتماً تا به حال با افرادی روبه رو شده اید که از هوش کافی برخوردار بوده اما در زندگی اجتماعی و شغلی خود موفق نیستند.
به توانایی افراد در شناخت و کنترل احساسات شخصی خود و دیگران و همچنین استفاده از این توانایی برای تصمیم گیری بهتر، تفکر خلاقانه، انگیزه بخشیدن به خود و دیگران، لذت بردن از سلامتی و روابط بهتر و زندگی شادتر، "هوش هیجانی" می گویند. افرادی که از هوش هیجانی بالایی برخوردارند افرادی با انگیزه، مهربان و صمیمی بوده و مرکز توجه در یک جمع هستند. هوش هیجانی به فرد کمک می کند تا ارتباطات فردی موفق تری داشته باشد، بداند در کجا، چگونه صحبت کند و چگونه احساساتش را مدیریت کند.
حال سوال اینجاست، شما به عنوان یک سرپرست، مدیر یا رهبر یک گروه چقدر به احساسات اطرافیان و کسانی که با آنها کار می کنید اهمیت می دهید یا رفتار شما در عمل چگونه بوده است و چه تاثیری بر اعصاب و روان زیردستان خود دارید؟ با EQ(هوش هیجانی) چگونه برای خود و همکاران بهترین شرایط را فراهم آوریم؟
به طور کلی و مختصر مهارت های EQ را می توانیم به چهار قسمت تقسیم کنیم؛ این چهار قسمت عبارتند از:
– خود آگاهی- خود تدبیری- آگاهی اجتماعی- مدیریت روابط
دو مهارت اول بیشتر به خود شما بر می گردد در حالی که دو تای بعدی به رفتار شما نسبت به اطرافیان بستگی دارد.
خود آگاهی: خود آگاهی عبارت است از توانایی درک صحیح از احساسات خود در همین لحظه ای که در آن هستید و همینطور در شرایط مختلف و اینکه بدانید در شرایط مختلف تمایل به چه عکس العمل هایی دارید. داشتن قدرت بالای خود آگاهی نیاز به تمرکز روی احساساتی که به نظر شما منفی است دارد که البته این کار ساده نیست. باید این را بخواهید و تحمل کنید. برای افزایش خود آگاهی باید به احساسات و هیجانات خود فکر کنید و برای آنها وقت بگذارید باید بدانید آنها از کجا می آیند و چرا آنها را احساس می کنید.
احساسات و هیجانات می توانند به پنج دسته اصلی تقسیم شوند: عشق، لذت، ترس و خشم و اندوه.
بنابراین دفعه بعد که خشمگین شدید سعی کنید بیشتر فکر کنید و بفهمید چرا عصبانی شده اید. روی آن کار کنید و برای خود مشخص کنید خشم بد است یا اصلاً خوب نیست ببینید برای خشم خود چه کاری می توانید انجام دهید و قبل از اینکه شما را کنترل کند چگونه آن را کنترل کنید برای سایر احساسات نیز چنین است.
خود تدبیری: آیا این توانایی را دارید که خود را کنترل کنید؟ چه قابلیت های دیگری دارید آیا فردی پیشرو و مبتکر، انعطاف پذیر، ترغیب کننده، با وجدان کاری بالا و قابل اعتماد هستید؟ هر گاه خود را با نظم و تمرکز مدیریت کردید آنگاه می توانید بیشترین دستاوردها را داشته باشید.
آگاهی اجتماعی: آگاهی اجتماعی بدین جهت مفید است که وقتی با دیگران برخورد می کنید بتوانید اثر مثبتی در آنها القا کنید. این یعنی چنین توانایی داشته باشید که بتوانید مشکلات دیگران را درک کنید، بتوانید خود را جای اطرافیان بگذارید و از دید آنها به قضایا بنگرید به طوری که طرف مقابل شما هم بفهمد شرایط و مشکلات او را درک کرده اید. مثلاً یک مدیر برای خرج تحصیل فرزندش ممکن است مشکلی نداشته باشد ولی گاه همین هزینه برای کارمند او کمر شکن است. پس هیچگاه خود را معیار مقایسه قرار ندهید. بدتر از همه اینکه بعضی مدیران این مقایسه را به زبان می آورند. سعی کنید از دایره ای که خود مرکز آن هستید بیرون بیایید و سپس دیگران را درک کنید.
بیشتر افراد می خواهند از آنها قدردانی شود می خواهند فهمیده شوند و زمانی که شما همدردی خود را نشان می دهید و به آنها اهمیت می دهید احترام آنها را نسبت به خود جذب خواهید کرد حتی می توانید تسهیلاتی در اختیارشان قرار دهید و سرویس هایی ارائه دهید تا از رضایتشان اطمینان حاصل نمایید. نتیجه این کار افزایش بهره وری و رشد سازمان شماست.
مدیریت روابط: افراد با EQ بالا معمولاً توانایی ایجاد روابط قوی با اطرافیان و ایجاد یک شبکه کارآمد را دارد. آنها این توانایی را دارند که دیگران را برای اثرگذار بودن تهییج کنند، افراد دیگر را آموزش دهند، تناقض ها را مدیریت کنند، روابط قوی ایجاد کنند و یک مدیریت ارزشمند را به نمایش بگذارند.
احساسات سرمایه انسان است. زمانی که EQ خود را تقویت می کنید در حقیقت آن دسته از توانایی های خود را تقویت می کنید که می تواند شما را به نهایت کارایی نزدیک کند.
البته داشتن اطلاعات فنی و تخصصی در هر رشته ای که کار می کنید بسیار مهم است و از شما انتظار می رود چنین اطلاعاتی داشته باشید. اما وقتی که توانایی ها و مهارت های تخصصی را با EQ بالا همزمان داشته باشید بدون شک در محیط حرفه ای امروزه موفقیت را به دست خواهید آورد و البته EQ شما را از رقبا متمایز می کند.
از زمان انتشار کتاب پرفروش دانیل گولمن با عنوان هوش عاطفی در سال1995، مبحث هوش عاطفی در علوم اجتماعی، به عنوان یکی از مهمترین مباحث مطرح شده است. تاکنون، دانشمندان مختلفی در این حوزه مطالعه کرده و هوش عاطفی را با هوش عقلی مقایسه کرده اند و در مورد قابلیت های هر کدام، بحث کرده اند.
اما شاید بتوان بیان کرد که بهترین حوزه برای مقایسه هوش عاطفی و هوش منطقی، محیط کارو سازمان ها است؛ زیرا افراد، در محیط کار خود، علاوه بر توانمندی های علمی- که نتیجه هوش عقلی آنها است- از قابلیت های عاطفی خود نیز استفاده می کنند. به این ترتیب در حوزه توسعه منابع انسانی در سازمان ها، مفهوم هوش عاطفی به کار گرفته می شود تا به مهارت های عاطفی، علاوه بر قابلیت های تخصصی، توجه شود.
به طور کلی، دو مکتب جداگانه در مورد حوزه هوش عاطفی وجود دارد: نخستین مکتب، اعتقاد دارد که هوش عاطفی؛ یک توانمندی است و شبیه (محدود) به مهارت های گفتاری و تجسمی است، که به عنوان شاخص های هوش انسانی و یا مدل خالص، شناخته می شود. دانشمندان این مکتب، معتقدند که هوش عاطفی، باید دارای ابزار اندازه گیری پذیرفته شده و بر مبنای استانداردهای علمی باشد. هر چند دانشمندان این رویکرد، پایه گذار هوش عاطفی هستند، اما تعریف خاص آنها موجب شده که این رویکرد کاربرد محدودی پیدا کرده و کمتر مورد پذیرش عام باشد.
در مقابل، مکتب دیگری نیز در مورد هوش عاطفی وجود دارد، که کاربرد گسترده ای یافته است. به طور مثال، آزمون هوش عاطفی "بار-آن" تاکنون در بیش از85000 مورد استفاده شده است. این رویکرد به نام مدل آمیخته، شناخته شده، زیرا توانمندی های ذهنی در مدل خالص را، با خصوصیت های شخصیتی همچون اصرار- شوق و حرارت و خوش بینی در آمیخته است.
تعریف هوش عاطفی
تاکنون تعریف مشخص و واحدی در مورد هوش عاطفی نشده است. اصطلاحات هوش عاطفی- قابلیت عاطفی- سواد عاطفی و ضریب عاطفی تاکنون معرفی شده اند. هوش عاطفی در بحث مدل خالص و قابلیت در مدل آمیخته، مطرح شده است.
واژه هوش عاطفی یک واژه مرکب و متضاد است، که به دو واژه احساس و هوش و یا به عبارت دیگر، احساس و منطق تقسیم می شود. ارسطو؛ اولین کسی بود که دو واژه احساس و منطق را درکنار هم قرار داد. او مثال می زند: "عصبانی شدن آسان است، اما عصبانی شدن نسبت به فردی به صورت درست، تا حد معقول و درست در زمان درست و به دلیل درست، کاری ساده نیست."
بحث علمی در مورد هوش عاطفی، طی دو دهه اخیر، شکل گرفته است. پیتر سالوی؛ اولین کسی است که در مورد هوش عاطفی، تعریف مشخصی ارایه کرده است : هوش عاطفی؛ نوعی از پردازش اطلاعات عاطفی (هیجانی) است، که شامل ارزیابی درست هیجان و احساس در خود و دیگران بوده و بیان صحیح احساس و تنظیم انطباقی احساسات است، به شیوه ای که سطح زندگی بهبود یابد.
در سال1999، مایر و همکاران او، این تعریف را بهبود بخشیدند: هوش عاطفی؛ آن گونه ای از توانایی است که به شناخت مفهوم عواطف و روابط آنها- استدلال و حل مسایل بر مبنای آنها می پردازد. هوش عاطفی، شامل ظرفیت درک عواطف- تلفیق احساسات مربوط به عواطف، درک اطلاعات این عواطف و مدیریت آنهاست.
در همین دوران، گولمن؛ با انتشار کتاب معروف خود، با عنوان هوش عاطفی در سال1995، تعریف هوش عاطفی را تا حد زیادی تغییر داد. گولمن، هوش عاطفی را مهارتی می داند که دارنده آن، می تواند از طریق خودآگاهی، روحیات خود را کنترل کند- از طریق خود مدیریتی آن را بهبود بخشد و از طریق همدلی، به شیوه ای رفتار کند که روحیه خود و دیگران را بالا ببرد، گولمن، مهارت های اجتماعی همچون: ارتباطات- رهبری و مدیریت تضاد را، به هوش عاطفی مرتبط می داند و این نکته ها بین تعریف او و مایر و سالوی تفاوت ایجاد می کند.
در همین دوران(2000) بار- آن "Bar-on " (سومین نظریه پرداز معروف)، تعریف خود را از هوش عاطفی ارایه کرد: هوش عاطفی، نشان دهنده توانایی فرد در حل مسایل و چالش های روزانه است و به پیش بینی فرد برای موفقیت در زندگی کمک می کند، که از آن جمله، موفقیت حرفه ای و زندگی شخصی فرد است.
گولمن نیز در کتاب جدید خود به نام کار با هوش عاطفی1998 بر نیاز به هوش عاطفی در محیط کار- یعنی محیطی که اغلب به عقل توجه می شود تا قلب و احساسات- تمرکز می کند. او معتقد است نه تنها مدیران و روسای شرکت ها نیازمند هوش عاطفی هستند، بلکه هر کسی که در سازمان کار می کند، نیازمند هوش عاطفی است.
اما هر چه در سازمان به سمت سطوح بالاتر می رویم، اهمیت هوش عاطفی در مقایسه با هوش عقلی، افزایش می یابد. در این زمینه، گولمن و همکاران او معتقدند که هوش عاطفی در تمامی رده های سازمانی، کاربرد زیادی دارد، اما در رده های مدیریتی، اهمیت حیاتی می یابد. آنان مدعی هستند: هوش عاطفی تا حدود58 درصد، بهترین راهبران را از ضعیف ترین ها جدا می کند.
راهبر با قابلیت عاطفی بالا، احساسات خوب را در افراد خود و همکاری بالا را در تیم خود ایجاد می کند. رهبران تیمی خوب و لایق، می دانند با بهبود روابط خود با افراد و ایجاد جوی شورانگیز و صمیمی،بهره وری نیز افزایش می یابد.
پیشینه رویکرد خالص (توانمندی)
پیتر سالوی و جان مایر؛ اولین نظریه پردازانی بودند که به طور علمی، تعریف هوش عاطفی را ارایه دادند. این دو معتقدند: هوش عاطفی یک توانمندی است تا یک خصوصیت و جدا از ابعاد ذکر شده در مفهوم شخصیت است. از این رو، این رویکرد را رویکرد خالص نیز می نامند که دارای مشخصه های زیر است:
برداشت و اظهار هیجانی، تسهیل تفکر به وسیله هیجان، فهم یا درک هیجانی و مدیریت یا تنظیم هیجانی. از دیدگاه این نظریه پردازان مهمترین جز تشکیل دهنده هوش عاطفی عبارت است از: توانایی ارزیابی و بیان صحیح هیجان ها، توانایی تشخیص هیجان ها در خود و توانایی اظهار و بیان احساسات خود.
رویکرد آمیخته
بحث هوش عاطفی، با کتاب پرفروش دانیل گولمن در سال1995 و مقاله "عامل هوش عاطفی" از گیبز، در همان سال، تغییرات زیادی کرد. انتشار این دو اثر، هوش عاطفی را به موضوعی عمومی تبدیل کرد.
به اعتقاد گولمن، دانستن هیجانات خود، پایه هوش عاطفی است، افراد با خودشناسی بالا، توانایی بیشتری دارند تا تصمیمات مهمی در زندگی- همچون ازدواج و شغل- بگیرند.
گولمن مدل خود را ساده کرد و یک ماتریس دو در دو را ارایه کرد: خودآگاهی، خود مدیریتی، آگاهی اجتماعی و مدیریت روابط (مهارت های اجتماعی).
ریون بار- آن؛ نظریه پرداز دیگری است که تحقیقات خوبی در این رابطه کرده است. بار-آن؛ سعی دارد با طرح مدل خود، به این سئوال پاسخ دهد که: چرا برخی در زندگی نسبت به بقیه موفق تر هستند؟ او جواب این سئوال را در مجموعه قابلیت های عاطفی مطرح کرد و آنها را هوش عاطفی نامید.
بار-آن ؛ اولین کسی بود که از عنوان هوش عاطفی در مباحث علمی و در سال1985، در پژوهشی بر بیش از4000 نمونه در آمریکا پرسشنامه هوش عاطفی خود را با5 متغیر معرفی کرد:
خوش بینی، خود دستیابی، خرسندی، استقلال و مسئولیت پذیری اجتماعی.
تفاوت رویکرد خالص و آمیخته
این رویکرد، به این دلیل آمیخته نامیده شده است، که بنا به گفته های مایر و سالوی؛ مفاهیم عاطفی را با دیگر خصوصیات شخصیتی تلفیق کرده است و از طرف دیگر؛ بر مبنای قابلیت های عاطفی هستند، تا توانایی های عاطفی. اما بار-آن؛ اعتقاد دارد که این تفاوت ها، بین توانمندی ها و قابلیت های عاطفی؛ در هسته بحث هوش عاطفی قرار دارند و در واقع تمایزی تصنعی است.
نتیجه گیری
در سال1985، مبحث هوش عاطفی؛ در محافل علمی، برای نخستین بار در رشته روانشناسی مطرح شد و طی دو دهه پژوهش در این حوزه، امروزه، به یکی از مهمترین مباحث در حوزه رشته های علوم اجتماعی تبدیل شده است.
شاید بتوان بیان کرد: بحث برانگیزترین حوزه ای که مبحث هوش عاطفی در آن وارد شده، حوزه مدیریت و مباحث سازمانی است. تحقیقات نشان می دهد هوش عاطفی در سازمان و مخصوصاً در حوزه مدیریت، اهمیتی فراتر از هوش منطقی یافته است.
رهبری یک سازمان برای انطباق با تغییرات و به منظور بقا و رشد در محیط های جدید، ویژگی های خاصی را می طلبد که عموما مدیران برای پاسخ به آنها با مشکلات بسیاری مواجه میشوند. در این میان تعامل اجتماعی به شیوه ایی شایسته
و ثمر بخش برای بیشتر مدیران و رهبران به عنوان عنصر کلیدی در مدیریت تغییرهای سازمانی اهمیت فزاینده ای دارد. بررسی ها نشان داده است که گوی رقابت آینده را مدیرانی خواهند ربود که بتوانند به طور اثربخش و نتیجه بخش با منابع انسانی خود ارتباط برقرار کنند. در این زمینه هوش هیجانی یکی از مهارت هایی است که میتواند به میزان زیادی در روابط مدیران با اعضای سازمان نقش مهمی ایفا کند.
هوش هیجانی چیست؟
* هوش هیجانی، فرد را از نظرهیجانی ارزیابی می کند، به این معنی که فرد به چه میزانی ازهیجانها واحساسهای خود آگاهی دارد وچگونه آنها راکنترل و اداره می کند.
* هوش هیجانی (EQ) شامل شناخت و کنترل هیجان های خود است.
* هوش هیجانی بیانگر آن است که در روابط اجتماعی و در بده بستان های روانی و عاطفی در شرایط خاص چه عملی مناسب و چه عملی نامناسب است.
تاریخچه هوش هیجانی
اصطلاح هوش هیجانی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روان شناس به نام های جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، می توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرآیند تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند.
این دو روان شناس، اصطلاح هوش هیجانی را برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد، همدردی با احساسات دیگران و توانایی اداره مطلوب خلق و خو به کار بردند. در حقیقت این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویش و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمات مناسب در زندگی است. به عبارتی هوش هیجانی عاملی است که به هنگام شکست، در شخص ایجاد انگیزه می کند و به واسطه داشتن مهارت های اجتماعی بالا منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می شود.
عوامل تاثیر گذار در هوش هیجانی
* شناخت عواطف شخصی:
خود آگاهی، تشخیص هر احساس به همان صورتی که بروز می کند. سنگ بنای هوش هیجانی است .توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روان شناختی و ادراک خویشتن نقشی تعیین کننده دارد. ناتوانی در تشخیص احساسات راستین، ما را به سردرگمی دچار می کند. افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند، بهتر می توانند زندگی خویش را هدایت کنند. این افراد درباره احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات شخصی از انتخاب همسر آینده گرفته تا شغلی که بر می گزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند.
* به کار بردن درست هیجان ها:
قدرت تنظیم احساسات خود، توانایی است که بر حس خود آگاهی متکی می باشد.که شامل ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دور کردن اضطراب ها، افسردگی ها یا بی حوصلگی های متداول و پیامد های شکست در این مهارت عاطفی، است.افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند، دایما با احساس نومیدی و افسردگی دست به گریبانند، در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند، با سرعت بسیار بیشتری می توانند ناملایمات زندگی را پشت سر بگذارنند.
* برانگیختن خود:
برای عطف توجه، برانگیختن شخصی، تسلط بر نفس خود، و برای خلاق بودن لازم است سکان رهبری هیجان ها را در دست بگیرید تا بتوانید به هدف خود دست یابید.خویشتن داری عاطفی، به تاخیر انداختن کامرواسازی و فرونشاندن تکانش ها، زیر بنای تحقق هر پیشرفتی است. توانایی دستیابی به مرحله غرقه شدن در کار، انجام هر نوع فعالیت چشم گیر را میسر می گرداند. افراد دارای این مهارت، در هر کاری که بر عهده می گیرند بسیار مولد و اثر بخش خواهند بود .
* شناخت عواطف دیگران:
همدلی، توانایی دیگری که بر خود آگاهی عاطفی متکی است اساس "مهارت ارتباط با مردم" است. افرادی که از همدلی بیشتری برخوردار باشند، به علایم اجتماعی ظریفی که نشان دهنده نیاز ها یا خواسته های دیگران است توجه بیشتری نشان می دهند. این توانایی آنان را در حرفه هایی که مستلزم مراقبت از دیگرانند، تدریس، فروش و مدیریت موفق تر می سازد.
* حفظ ارتباط ها:
بخش عمده ای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است، مانند صلاحیت یا عدم صلاحیت اجتماعی و مهارت های خاص لازمه آن. اینها توانایی هایی هستند که محبوبیت، رهبری و اثر بخشی بین فردی را تقویت می کنند. افرادی که در این مهارت ها توانایی زیادی دارند، در هر آنچه که به کنش متقابل آرام با دیگران باز می گردد بخوبی عمل می کنند، آنان ستاره های اجتماعی هستند.
ابعاد هوش هیجانی در مدیریت
گلمن، بویاتزیس و ری (۱۹۹۹) نیز اجزای هوش هیجانی را به شرح زیربیان کرده اند:
خودآگاهی:
خودآگاهی یا تشخیص احساس در همان زمان که در حال وقوع است، بخش مهم و کلیدی هوش هیجانی را تشکیل
می دهد. توانایی کنترل و اداره لحظه به لحظه احساسها نشان از درک خویشتن و بصیرت روان شناسانه دارد. مدیران و رهبرانی که
درجه ای بالا از خود آگاهی دارند، با خود و دیگران صادق هستند و می دانند که چگونه احساسهایشان بر آنها، سایر مردم و عملکرد شغلی شان تاثیر می گذارد.آنها با یک احساس قوی از خودآگاهی، با اعتماد به نفس و در استفاده از قابلیتهایشان کوشا هستند و می دانند چه وقت درخواست کمک کنند.
خودنظم دهی:
کنترل و اداره احساسات مهارتی است که بر پایه خود آگاهی شکل می گیرد. مدیران و رهبران قادرند محیطی از اعتماد و انصاف خلق کنند. عامل خود نظم دهی به دلایل رقابتی بسیار مهم است، زیرا در محیطی که سازمانها مستهلک می شوند و فناوری کار با سرعتی گیج کننده تغییر شکل می یابد، فقط افرادی که بر هیجانهایشان تسلط یافته اند، قادر به انطباق با این تغییرها هستند.
انگیزش:
هدایت احساسها در جهت هدف خاص برای تمرکز توجه و ایجاد انگیزه در خود بسیار مهم است. کنترل احساسها زمینه ساز هر نوع مهارت وموفقیت است و کسانی که قادرند احساسهای خود را به موقع برانگیزانند، در هر کاری که به آنان واگذار شود، سعی می کنند مولد وموثر باشند. رهبران با انگیزه برای رسیدن به ماورای انتظارهای خود و هرکس دیگر حرکت می کنند. کلید واژه این رهبران، پیشرفت است. رهبرانی که بالقوه رهبر هستند، میل به پیشرفت در آنها درونی شده و برای رسیدن به پیشرفت برانگیخته می شوند. شور، اولین علامت رهبران با انگیزه است که به وسیله آن عشق به یادگیری دارند، به انجام خوب شغل مبادرت می کنند و یک انرژی خستگی ناپذیر برای بهتر انجام دادن کارها نشان می دهند.
همدلی:
توانایی دیگری که براساس خودآگاهی هیجانی شکل می گیرد، همدلی با دیگران است که نوعی مهارت مردمی محسوب
می شود. رهبران همدل سعی می کنند همه را راضی کنند. آنها با ملاحظه و فکر، احساسهای کارکنان را همراه با سایر عوامل در تصمیم گیریها در نظر می گیرند. امروزه همدلی به عنوان جزئی از رهبری بسیار مهم است، رهبران همدل بیشترین همدردی را با افراد اطرافشان نشان می دهند. آنها دانش خود را برای پیشرفت سازمانشان به روشهای ظریف اما با اهمیت استفاده می کنند.
مهارت های اجتماعی یا تنظیم روابط با دیگران:
هنر ارتباط با مردم به مقدار زیاد، مهارت کنترل و اداره احساسهای دیگران است. این مهارت نوعی توانایی است که محبوبیت، قوه رهبری و نفوذ شخصی را تقویت می کند. رهبران دارای سطوح بالای تواناییهای هیجانی می باشند، اغلب با روحیه هستند. افراد ماهر از نظر اجتماعی به حوزه وسیعی از آشناییها و همچنین مهارتها برای ایجاد رابطه تمایل دارند. این افراد در مدیریت گروهها ماهر هستند. مهارتهای اجتماعی می تواند به عنوان کلید قابلیتهای رهبری در اکثر سازمانها در نظر گرفته شود، زیرا وظیفه رهبر انجام کار از طریق دیگرافراد است. در این راستا رهبران به مدیریت موثر روابط نیاز دارند ومهارتهای اجتماعی آن را ممکن می سازد.
راهکارهایی برای اجرای برنامه آموزش هوش هیجانی
در اجرای برنامه های هوش هیجانی در سازمان باید به چند اصل مهم توجه داشت. این اصول عبارتند از:
* مشخص کردن اهداف سازمان به طور واضح
* ایجاد پیوند بین آموزش و اهداف سازمان
* ارزیابی دقیق کارکنان در برنامه آموزشی برای مشخص ساختن تواناییهای پایه و نیازهای فردی آنان
* انطباق طرح برنامه آموزشی با تواناییها و ضعفهای کارکنان
* تهیه و تدوین ساختار جلسه ها
* استفاده از تمرینهای عملی، مطالعات موردی و روش ایفای نقش
* برقراری ارتباط و پیوند بین آموخته ها و تجارب دنیای واقعی کارکنان
* فراهم ساختن فرصتهایی برای تمرین آموخته ها
* پیش بینی فرصتهای متعدد برای دادن بازخورد
* استفاده از موقعیتهای گروهی برای ایفای نقش و مهمترین رفتارهای اجتماعی وآموزش آنها
* نشان دادن نیازهای اختصاصی هر فرد به او به طور خصوصی و محرمانه
* فراهم ساختن منابع حمایتی و تقویتی برای کارکنان در برنامه طی مرحله پیگیری
نتیجه گیری
سازمانها برای اینکه بتوانند درمحیط پرتلاطم ورقابتی امروزباقی بمانند، بایدخودرابه تفکرهای نوین کسب وکارمجهزسازند و به طورمستمر خود را بهبود بخشند. رهبری این گونه سازمانها بسیار حساس و پیچیده است وزمانی این حساسیت دو چندان می شود که رهبر با تغییرهای انطباقی روبه رو باشد که بسیار متفاوت از تغییرهای فنی است. مشکلات فنی از طریق دانش فنی و فرآیندهای متداول حل مسئله قابل حل هستند، در حالی که مشکلات انطباقی در برابر این گونه راه حلها متفاوت است. در این زمینه یکی از مهمترین مولفه های شخصیتی که می تواند به رهبران و مدیران کمک کند. هوش هیجانی است. با توجه به اینکه هوش هیجانی، توان استفاده از احساس و هیجان خود ودیگران دررفتار فردی و گروهی در جهت کسب حداکثر نتایج با حداکثر رضایت است. بنابراین، تلفیق دانش مدیریتی و تواناییهای هیجانی در مدیریت می تواند در سوق دادن افراد به سوی دستیابی به هدف کارساز و مفید باشد.
کلیدواژه: عوامل تاثیر گذار در هوش هیجانی،ابعاد هوش هیجانی در مدیریت، مهارتهای هوش هیجانی، راهکارهایی برای اجرای برنامه آموزش هوش هیجانی
صاحب نظرانی که به بررسی و مطالعه علمی هوش عاطفی پرداخته اند، معتقدند که هوش عاطفی می تواند کاربردهای زیادی در وظایف مدیریت سازمان چون رهبری و هدایت دیگران، زندگی شغلی و زندگی خانوادگی، تعلیم و تربیت و سلامت روانی داشته باشد.
تحقیق و مطالعه راجع به هوش عاطفی تازه آغاز شده است، به ویژه اینکه در کشور ما تحقیقات علمی در مورد وضعیت آن و چگونگی نقش آن در عملکرد و رفتار صورت نگرفته است و با توجه به اهمیت آن لازم است پژوهش های علمی در مورد آن انجام گیرد. اهمیت آن از این لحاظ است که یکی از اساسی ترین مسائل زندگی مدرن امروزی مربوط به حل مسائل و مشکلات انسانی است.
هوش عاطفی مدعی است که می تواند حداقل برخی از مسائل و مشکلات زندگی بشر امروز را حل و فصل نماید. در این قسمت به بعضی از کاربردهای هوش عاطفی اشاره می شود.
1- ارتباط هوش عاطفی و رویدادهای دارای فشار: افرادی که از هوش عاطفی بالا برخوردارند، بهتر می توانند حوادثی را که بار فشار عصبی دارند و ناخوشایندند اداره کنند. برعکس، افرادی که از این نظر نمره پایینی دارند، در برابر حوادث مذکور واکنش های دلسردکننده تری از خود نشان می دهند و بیشتر دچار ناامیدی می گردند و ممکن است پیامدهای ناگوار و منفی زیادی برای خود و دیگران ایجاد کنند. اما افراد دارای هوش عاطفی مطلوب، پاسخ های سازشی و انطباقی بیشتری نسبت به وقایع ناگوار و منفی از خود نشان می دهند (سیاروچی و دیگران، ترجمه نوری و نصیری، 1383).
2- ارتباط بین هوش عاطفی و خودشکوفایی: تحقیقات قابل توجهی در مورد ارتباط هوش عاطفی و خودشکوفایی انجام گرفته است و به طور خلاصه بیان می کند که افرادی که هوش عاطفی آنها بالا است، بیشتر در جهت خودشکوفایی تلاش می کنند. همچنین تاثیر هوش عاطفی در خودشکوفایی بیشتر از IQ است
عواملی که در این تحقیقات هوش عاطفی را شکل داده است به شرح زیر است:
– خودآگاهی عاطفی: توانایی آگاهی یافتن از عواطف خود و درک آنها
– خودمدیریتی: توانایی درک و ارزیابی صحیح و مطلوب خود و مدیریت عواطف خود
– تحمل فشار عصبی: توانایی تجزیه و تحلیل موقعیت ها و رویدادهای فشارآور
– انعطاف پذیری: توانایی منطبق کردن احساسات و افکار خود با شرایط جدید
– حل مساله: توانایی حل مسائل شخصی و بین فردی
– همدلی: توانایی آگاهی یافتن از عواطف دیگران و درک آنها
– روابط بین فردی: توانایی برقراری روابط خوب و مطلوب با دیگران
– خوش بینی: مثبت اندیشی و دیدن نیمه روشن زندگی
– شادکامی: احساس رضایت از خود، دیگران و زندگی
– استقلال: توانایی اتکا به خود و رهایی از وابستگی به دیگران
– مسوولیت پذیری اجتماعی: توانایی شناخت مسوولیت های خود در مقابل اجتماع و درک این موضوع که جزئی از یک گروه اجتماعی هستند.
عواملی که متغیر خودشکوفایی را دربر می گیرد عبارتند از:
– توانایی و تلاش برای کسب آمادگی برای رسیدن به اهداف خود
– تعهد نسبت به علایق خود و تلاش در راستای آنها
– شکوفا ساختن توانایی های بالقوه خود
– غنی سازی زندگی
در تحقیقات، مولفه های مذکور و همچنین مولفه های مشابه آنها مورد توجه بوده است و نتایج نشان می دهد که هوش عاطفی بهتر از IQ می تواند موجب شکوفاسازی استعدادهای بالقوه و رسیدن به اهداف در زندگی گردد. همچنین یافته ها نشان می دهد که عملکرد مطلوب تحصیلی که از طریق IQ قابل ارزیابی است، نمی تواند پیش بینی کننده خوبی برای میزان موفقیت در زندگی پس از فارغ التحصیلی باشد.
لذا هوش عاطفی نقش مهمی در خودشکوفایی ایفا می کند و همبستگی بالایی با توانایی شکوفا ساختن استعدادها و مهارت های اساسی دارد. خودشکوفایی نیز به نوبه خود کارآیی ما را در کار و حرفه خود و به طور کلی در دستیابی به سلامتی روحی و روانی تحت تاثیر قرار می دهد (سیاروچی و دیگران، ترجمه نوری و نصیری).
3- هوش عاطفی و پیشرفت شغلی: مدیریت عواطف یعنی درک و اداره عواطف خود و دیگران. چگونگی مدیریت عواطف در محیط کار می تواند تاثیر زیادی بر عملکرد و رضایت شغلی افراد دیگر داشته باشد. همچنین مهارت های عاطفی و اجتماعی تاثیر مهمی بر احراز شغلی دارد که طالب آن هستند. پژوهش جدیدی که توسط کینگز بوری و داوس انجام شده، نشان می دهد که مدیریت عواطف در موفقیت برای مصاحبه شغلی تاثیر زیادی دارد. همچنین هوش عاطفی می تواند نقش مهمی در پیشرفت شغلی داشته باشد (همان منبع).
مطالعات و تحقیقات در مورد نقش مدیریت عواطف در حال گسترش است. تحقیقات جدید نشان می دهد که "توانایی دریافت، تشخیص عواطف خود و دیگران و همچنین توانایی اداره و تنظیم موثر عواطف" برای داشتن یک زندگی مشترک موفق ضروری است. محققان دریافتند که زوج های خرسند احساس همدلی بیشتری نسبت به هم نشان می دهند و نسبت به احساسات یکدیگر حساسیت بیشتری به خرج می دهند. سوءتعبیرهای عاطفی یا عواطف منفی مستقیما در ایجاد تعارض تاثیر دارد و به اختلاف منجر می شود. در حالی که خویشتنداری و آگاهی و تنظیم عواطف در موفقیت و خوشبختی زندگی مشترک تاثیر زیادی دارد (Kaniol, 1990).
هوش هیجانی موضوعی نسبتا جدید در زمینه ی روان شناسی است و برای اولین بار در اواسط دهه ی ۸۰ میلادی کشف شده است. چندین مدل در زمینه ی هوش هیجانی در حال توسعه است، اما در این مقاله تنها به بررسی "مدل مختلط" از این شاخه ی روان شناسی که توسط روان شناس برجسته دنیل گلمن توسعه داده شده، خواهیم پرداخت. مدل مختلط دارای پنج مهارت مهم و کلیدی است:
* خود آگاهی: این مهارت در واقع شناخت هیجان های خود است؛ یعنی آگاهی از احساسات خود که شامل یک ارزیابی دقیق از زمانی است که فرد در چه زمانی به چه کمک ها و عواطفی نیاز دارد.
* خودگردانی: این مهارت به عنوان کنترل هیجان های خود شناخته می شود که باید فرد دارای مهارت کنترل و اداره هیجان ها، مناسب و بجا بودن آن ها در هر موقعیت و مدیریت هیجان ها باشد. در این مهارت فرد باید هیجان های خود را به گونه ای مدیریت کند که باعث ایجاد اختلاف نبوده و آرامش را در بحث و جدال ها حفظ کرده و همچنین از فعالیت های ترحم و وحشت اجتناب کند.
* خود انگیزشی: این مهارت نیز در واقع برانگیختن و به هیجان آوردن خود است؛ یعنی استفاده از هیجان ها برای هدفی خاص، تمرکز و توجه، ایجاد انگیزه در خود و تسلط بر خویشتن و خلاقیت است. در مدل گلمن این مهارت باید شامل رضایت، کنجکاوی و توجه باشد.
* همدلی: در حالی که سه مهارت قبلی در خصوص تعامل فرد با خود بود، این مهارت درباره ی تعامل فرد با دیگران است. در این مرحله فرد باید دارای مهارت شناخت هیجان های دیگران، توانایی همدلی و یگانگی با دیگران باشد.
* مهارت های اجتماعی: این دسته شامل استفاده از همدلی و همچنین مذاکره با نیازهای دیگران است؛ در این مهارت فرد باید بتواند روابط خود با دیگران و هیجان های آن ها را تنظیم کند.
خود آگاهی
قبل از انجام هر کاری ابتدا باید احساسات خود را بشناسیم. بهبود خود آگاهی اولین قدم برای شناسایی مشکلات پیرامون هر فرد است. در زیر لیستی از مواردی که باعث بهبود مهارت خود آگاهی می شود آمده است:
یادداشت کردن احساسات: همواره توصیه می شود که یک یادداشت کلی از احساسات داشته باشیم. در پایان هر روز، هر آنچه که برایتان اتفاق افتاده، احساس کرده و واکنش خود در برابر آن ها را یادداشت کنید. به طور مکرر این یادداشت ها را بررسی کرده و نکات مهم و برجسته ی آن ها را جداگانه مشخص کنید.
پرسیدن نظرات دیگران: همان طور که قبلا در خصوص درک خود صحبت کردیم، پرسیدن نظرات دیگران برای مهارت خود آگاهی می تواند مفید واقع شود. سعی کنید از افرادی که شناخت بهتری از نقاط قوت و ضعف شما دارند پرسش کنید. هر نظر و حرفی که گفتند را یادداشت کرده و نظرات افراد مختلف را باهم مقایسه کنید، در آخر نظرات مهم را مشخص کنید. چیزی که مهم است اصلا با نظرات دیگران بحث و جدال نکنید، حتی ممکن است نظرات دیگران درست نباشد، شما فقط تلاش می کنید که ادراک دیگران از خودتان را سنجیده و بررسی کنید.
مدیتیشن: زمانی که ما دارای قابلیت کنترل و آرام کردن احساسات نیستیم، می توانیم از قابلیت کنترل احساسات یا عادت کردن به آن ها استفاده کنیم. دفعه ی بعدی که یک واکنش احساسی را نسبت به کسی داشتید، سعی کنید قبل از واکنش مکث کنید. همچنین می توانید به همین منظور از مدیتیشن برای کاهش واکنش سریع مغز به احساسات استفاده کنید.
اگر تا به حال تمرینات خود آگاهی را انجام نداده اید، موارد پیشنهاد داده شده می توانند شما را در این راه همراهی و کمک کنند. یک استراتژی دیگر به همین منظور استفاده از پیاده روی است؛ می توانید به پیاده روی های طولانی رفته و در طول راه عواملی را که باعث مزاحمت و ناراحتی شما می شود با خود بررسی کنید. نگرش و تصورات دیگران از شما نیز می تواند به یافتن این موارد کمک کرده و دید جدیدی از خود را ارائه می دهد. مهم ترین عامل در این زمینه بررسی مهارت های خود به جای تمرکز به عوامل خارجی و محیط است.
زمانی که شناخت دقیقی از احساسات خود به دست آوردید، می توانید به کنترل آن ها اقدام کنید. مهارت خودگردانی مناسب، عبارت است از کنترل عوامل احساسات خود، عوامل بیرونی و واکنش ها و انجام بهترین رفتار ممکن. یکی از راه های کلیدی و مهم برای مدیریت احساسات خود، تغییر روش حس کردن است؛ ممکن است این توصیه ی قدیمی را شنیده باشید که حین عصبانیت تا ۱۰ بشمارید، یا با کسی که مشکلات بسیاری دارد و افسرده است صحبت کنید؛ اگرچه این توصیه کمی تلخ و ناگوار است اما در برخی شرایط پیشنهاد داده می شود. به هر حال وارد کردن یک تکان به بدن خود یا ایجاد تغییر در نحوه ی حس کردن و واکنش می تواند بسیار سازنده باشد. اگر احساس کرخی و بی حالی دارید ورزش کنید؛ اگر در شرایط احساسی شدیدی قرار گرفته اید سیلی یا ضربه ی محکمی به خود بزنید. در کل می توان گفت هر ضربه ی ناگهانی یا شوک خفیف به سیستم بدنی می تواند در شکستن روال همیشگی احساس کردن، کمک کند.
تاثیر هوش هیجانی ( هوش عاطفی ) بر موفقیت انسان
هوش عاطفی مجموعه ای از مهارتها و شاخصهایی است که در زیر توضیح داده می شود :
1 ـ شنات احساس خود :
فرد باید قادر به شناخت و پیش بینی احساسات خود در موقعیت های مختلف باشد
2 ـ کنترل احساس خود :
شناختن احساس هایی چون تنفر ، عصبانیت ، افسردگی ، اضطراب ، غم و … هزاران احساس دیگر به تنهائی کافی نیست ، بلکه باید آنها را تحت کنترل بگیریم .
3 ـ برانگیختن و به هیجان آوردن خود :
افرادی که هوش عاطفی بالا دارند ، با اندیشیدن به عواقب احتمالی یک عمل ، نسبت به انجام دادن یا ندادن آن برانگیخته می شوند این افراد قدرت دارند که اهداف متعالی خود را تجسم کنند ، برنامه بریزند و جهت رسیدن به آنها انرژی بگذارند . پشتکار و اراده نشانه برانگیخته شدن آنهاست و این کاری است که کمتر از هوش عقلانی بر می آید .
4 ـ شناخت احساسات دیگران :
افرادی با هوش عاطفی بالا ، هرگز در لاک خود فرو نمی روند . آنها تعاملات گسترده ای با اجتماع دارند و می توانند دنیا را از منظر دیگران هم ببینند . لذا این افراد تحمل بالایی نیز دارند .
5 ـ تنظیم روابط با دیگران :
پس از شناخت احساسات دیگران ، نوبت به روابط با آنها می ر سد . در اینجا تعادل و تعامل حرف اول را می زند . افرادی با هوش عاطفی بالا ، هرگز در دوستی ها و روابط بین فردیشان افراط و تفریط ندارند . آنها ازر هرکس انتظاری متناسب با خودش دارند .
خصوصیات افراد دارای هوش هیجانی بالا
به چند نفر از موفق ترین افراد در زندگی تان فکر کنید و به خصیصه های مشترکی که آنها با یکدیگر دارند . بی شک ، دایره دوستان این افراد بزرگ و متنوع است . ارتباطات شخصی شان قوی و زندگی خانوادگی شان مملو از افتخار و کامیابی است . آنها نسبت به دیگران ، حتی نسبت به کسانی که تازه ملاقات می کنند ، علاقه نشان می دهند . آنها رضایت بیشتری از شغل خود دارند ، احترام همسالانشان را بر می انگیزند و به خاطر خوب انجام دادن مسئولیت شغلی شان ، از سرپرست خود امتیاز و ترفیع می گیرند . آنها عواطفشان بدون ریاکاری ، احساساتشان بدون نخوت ، و اعتماد به نفسشان عاری از هر خودنمایی است .
هوش هیجانی EI و تفاوت آن با IQ
تفاوت بین معلومات کتابی و مهارت در زندگی روزمره و ارتباطات افراد ، در واقع همان تفاوت بین IQ یا ضریب هوشی و EI یا هوش هیجانی آنهاست . از اواسط سال های 1980 مطالعات روزافزونی در این موارد انجام می شود که هیجانات ما ، و واکنش بعدی ما نسبت به آنها ، چه مقدار در سلامت عمومی و موفقیت ما در زندگی نقش دارند ، و به خصوص در سال های اخیر این مطالعات به شدت مورد توجه قرار گرفته است . در واقع ، مطالعات وسیعی انجام شده تا نشان دهد ضریب هوشی بالا به تنهایی لازمه موفقیت نیست .
دکتر ریچارد بویاتسیز ، استاد دانشکده مدیریت و درهد ( Weatherhead ) در دانشگاه کیس و سترن ریزر و ( Case Western Reserve ) در کلیولند ، هوش هیجانی را مجموعه ای از شایستگی ها و توانایی هایی می داند که ما را قادر می سازد تا کنترل خود را به دست گیریم و در مورد دیگران نیز آگاه باشیم . به بیان ساده ، هوش هیجانی استفاده هوشمندانه از هیجانات است ، و در واقع به این معناست که احساسات و ارزش های خود را نادیده نگیریم و تاثیرشان را بر رفتارمان بشناسیم . دکتر بویاتسیز می گوید که برای پی بردن به شدت میزان هوش هیجانی ، باید توجه کنیم که چقدر نسبت به دیگران دلسوز و حساس هستیم و همیشه در نظر داشته باشیم که بالاترین درجه همدلی ، درک کردن افرادی است که مثل شما نیستند .
آیا هوش هیجانی ثابت است ؟
ضریب هوشی ما حتی با روند بلوغ مان نسبتاً ثابت می ماند ، ولی هوش هیجانی می تواند قوی تر شود ، دکتر بویاتسیز می گوید ، بسیاری از مدیران و روسا به آن چیزی که می دانند بهتر است عمل نمی کنند ، و به این علت شکست می خورند . وی همچنین اضافه می کند ، با اینکه برای کودکان ، در آن سنین ، قوی تر کردن هوش هیجانی کار ساده تری است ، حتی بزرگسالان هم می توانند هوش هیجانی اظهار داشتند ، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند ، می توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده ، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایند تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند . دانیل گلمن صاحب نظر علوم رفتاری و نویسنده کتاب " کار کردن به وسیله هوش هیجانی " اولین کسی بود که این مفهوم را وارد عرصه سازمان نمود . گلمن هوش هیجانی را استعداد ، مهارت و یا قابلیتی دانست که عمیقاً تمامی توانایی های فردی را تحت الشعاع قرار می دهد . مدیران و دست اندرکاران سازمانی لازم است بر توانایی و قابلیت هایی چون هوش هیجانی بیش از پیش مسلط گردند . اگر مدیران و دست اندر کاران مذکور بخواهند به عنوان افرادی کارآمد و اثربخش نقش آفرینی کنند ، لازم است از هوش هیجانی و نیز هوشبهر کافی برخوردار باشند . این عقیده با نظریه معتبری که بیان می دارد ، برای موفقیت در کار به چیزی بیشتر از مغز ( هوشبهر ) احتیاج است ، مطابقت دارد .
درباره هوش هیجانی چه می دانید ؟
اولین بار در سال 1990 روانشناسی به نام " سالوی " ، اصطلاح هوش هیجانی را برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد ، همدردی با احساسات دیگران و توانایی اداره مطلوب خلق و خو به کار برد . در حقیقت این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویش و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمات مناسب در زندگی است . به عبارتی عاملی است که به هنگام شکست ، در شخص ایجاد انگیزه می کند و به واسطه داشتن مهارتهای اجتماعی بالا منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می شود . تئوری هوش هیجانی دیدگاه جدیدی درباره پیش بینی عوامل موثر بر موفقیت و همچنین پیشگیری اولیه از اختلالات روانی فراهم می کند که تکمیل کننده علوم شناختی ، علوم اعصاب و رشد کودک است .
مهارتهای هوش هیجانی در منزل و با تعامل خوب والد و کودک شروع می شود . والدین به کودکان یاد می دهند که هیجانهای خود را تشخیص داده و آنها را نامگذاری کنند . یکی دیگر از راه های پیشنهادی برای پرورش هوش هیجانی ، ایجاد یک محیط امن عاطفی است به گونه ای که کودکان بتوانند با آزادی و امنیت خاطر درباره احساساتشان با والدین گفت و گو کنند . پس باید به آنها نشان داد که به احساسات آنها توجه شده و نظریات آنها با صبر و حوصله شنیده می شود .
آموزش مهارتهای اجتماعی نیز یکی از راه های افزایش هوش هیجانی است . این آموزش ها شامل برنامه های کنترل خشم و عصبانیت ، همدلی ، تشخیص و به رسمیت شناختن تشابهات و تفاوت های مردم ، اظهار ادب و صمیمیت و تعارف ، اداره خود ، برقراری ارتباط ، ارزیابی خطرات ، خودگفتاری مثبت ، حل مساله و مشکل ، تصمیم گیری ، ایجاد هدف و مقاومت در مقابل فشار گروه هم سن است .
هوش عاطفی چیست ؟
علم به اینکه احساسات شما چیست و چگونه باید از آنها در جهت تصمیم گیری به نحو احسن استفاده کنید ؛ توانایی برای مدیریت اضطراب و کنترل تنش ها و انگیزه ، امیدواری و خوش بینی در مواجهه با موانع در راه رسیدن به هدف ، هوش عاطفی است که در حقیقت راهی است برای زیرک بودن . هوش عاطفی همدلی است : درک اینکه اطرافیان شما چه احساسی دارند . هوش عاطفی یک نوع مهارت اجتماعی است ؛ همراهی با مردم ، مدیریت عواطف و احساسات در روابط و توانایی ترغیب و رهبری دیگران .
هوش عاطفی یا هوش اجتماعی شامل 4 مهارت است :
1 ـ خودآگاهی ) شامل : خودارزیابی ، اعتماد به نفس
2 ـ خودگردانی ) شامل : خویشتن داری و قابل اعتماد بودن ، وجدان ، سازگاری ، انگیزه پیشرفت و ابتکار
3 ـ آگاهی اجتماعی ) شامل : همدلی ، آگاهی سازمانی و انگیزه خدمت
4 ـ مهارت های اجتماعی ) شامل : توان تاثیر گذاری ، رهبری ، مدیریت تعارض ، ایجاد رابطه و کار گروهی .
اما هوش عاطفی به والدین و مربیان کمک می کند تا بر روی قابلیتها و یا عدم وجود در کودکان آنها کار کرده و بنابراین کودکان را برای رویارویی با جامعه بیرونی آماده کنند .
نمونه های وجود دارد که باعث عدم استفاده از هوش عاطفی خواهد شد : ترس و نگرانی ، تصویر منفی از خود ، توقعات غیر واقعی از زندگی و سرزنش دیگران . بنابراین زمانی که این موانع بوجود می آید و هوش عاطفی مورد استفاده قرار نمی گیرد ، حرکت افراد به سمت موفقیت متوقف می شود . پس نتیجه می گیریم که هدف از تقویت هوش عاطفی ، آگاهی از احساسات و تربیت آنها برای غلبه بر موانع زندگی است .
هوش فرهنگی ، نیاز مدیران
در میان مهارتهای موردنیاز قرن 21 ، توانایی تطبیق مستمر با افرادی از فرهنگهای مختلف و توانایی اداره ارتباطات بین فرهنگی حائز اهمیت است ، محیط کار جهانی ، نیاز به افرادی دارد که به فرهنگهای مختلف آشنا باشند و بتوانند با افراد سایر فرهنگها ارتباط مناسب برقرار کنند برای این منظور ، افراد نیاز به هوش فرهنگی دارند . توانایی فرد برای تطبیق با ارزشها ، سنتها و آداب و رسوم متفاوت از آنچه به آنها عادت کرده است و کار کردن در یک محیط متفاوت فرهنگی ، معرف هوش فرهنگی است . هوش فرهنگی ، منبع بالقوه ای برای ایجاد مزیت رقابتی است . محیطهای کاری در سرتاسر جهان بسیار متنوع شده اند و این امر به خصوص درباره کشورهای توسعه یافته بیشتر صدق می کند . در کنار تغییرات علوم و فناوری و انتقال دانش ، فرایندهای طراحی ، تولید و توزیع در قرن حاضر نهایت تنوع را پیدا کرده اند . مثلاً طراحی محصول ممکن است در آلمان ، تامین مالی از ژاپن ، هدایت برنامه ها توسط ایالات متحده ، کارهی دفتری در بلغارستان ، کار تولیدی در چین و توزیع ممکن ست در سرتاسر جهان صورت بگیرد . در نتیجه مدیران با محیطهای داخلی و خارجی بسیار متنوعی در سازمانهای خود روبه رو هستند . تنوع در این مقوله عبارت است از جذب افرادی با سوابق و زمینه های مختلف ، دارای توقعات و انتظارات گوناگون و بهره گیری از تواناییها و استعدادهای آنها برای افزایش سودآوری و قدرت رقابت شرکت ، تنوع حیطه های مختلفی را در بر می گیرد ؛ نژاد ، قومیت ، جنسیت ، رنگ پوست مذهب و فرهنگ . تنوع فرهنگی از جمله مسائل عمده ای است که مدیران حاضر با آن مواجه هستند . متاسفانه بیشتر مدیران به تفاوتهای فرهنگی به عنوان منبع و عامل موثر در ایجاد برتری رقابتی بها نمی دهند و با این توصیف که تفاوت فرهنگی مسئله مهمی نیست ؛ ما همگی انسان هستیم و تنها عامل سوء تفاهم میان ما اختلاف زبان است ؛ اگر بر تفاوتها تمرکز کنیم از هدف دور می مانیم و … از فکر کردن به تفاوتهای فرهنگی و مهارتهای مورد نیاز برای اداره آن طفره می روند .
تفاوت هوش عاطفی و هوش فرهنگی چیست ؟
مفهوم هوش عاطفی در برگیرنده مجموعه گسترده ای از مهارتها و استعدادهای فردی است معمولاً به مهارتهای درون فردی و بین فردی اشاره دارد و به طور کلی توانایی درک و فهم چگونگی بروز یا کنترل عواطف و احساسات است . هوش عاطفی عاملی است که موجب می شود تا خلاقانه فکر کنیم و عواطف و احساسات خود را برای حل مسائل به کار گیریم . براین اساس شخصی که دارای هوش عاطفی بالاست در چهار زمینه شناسایی ، به کارگیری ، درک و کنترل احساسات استعداد و مهارت دارد . هوش فرهنگی ، توانایی افراد برای رشد شخصی از طریق تداوم یادگیری و شناخت بهتر میراثهای فرهنگی ، آداب و رسوم و ارزشهای گوناگون و رفتار موثر با افرادی با پیشینه فرهنگی و ادراک متفاوت است . قابلیت فرد برای سازگاری موثر با قالبهای نوین فرهنگی تعریف می کنند و ساختار هوش فرهنگی را به انواع دیگر هوش از جمله هوش عاطفی و اجتماعی مربوط می دانند . هوش فرهنگی دامنه جدیدی از هوش است که ارتباط بسیار زیادی با محیطهای کاری متنوع دارد . برخی از جنبه های فرهنگ را به راحتی می توان دید . عوامل آشکاری مثل هنر ، موسیقی و سبک رفتاری از این جمله اند اما بیشتر بخشهای چالش برانگیز فرهنگ ، پنهان است . عقاید ، ارزشها ، انتظارات ، نگرشها و مفروضات عناصری از فرهنگ هستند که دیده نمی شوند اما بر رفتار افراد موثرند . هوش فرهنگی به افراد اجازه می دهد تا تشخیص دهند دیگران چگونه فکر می کنند و چگونه به الگوهای رفتاری پاسخ می دهند ، در نتیجه موانع ارتباطی بین فرهنگی را کاهش و به افراد قدرت مدیریت تنوع فرهنگی می دهد .
عناصر هوش فرهنگی
هوش فرهنگی سه بخش و عنصر اساسی دارد ؛ عصر شناختی ، عنصر روانی و انگیزشی و عنصر فیزیکی و رفتاری .
عنصر شناختی ( ذهن ) به مهارتهای تفکر عمومی اشاره دارد که افراد به منظور شناخت و چگونگی وچرایی فعالیت در محیطهای جدید از آن استفاده می کنند .
عنصر روانی و انگیزشی ( قلب ـ دل ) به افراد کمک می کند در مقابل موانع پایدار باشند تا بتوانند خود را با فرهنگ دیگران سازگار سازند . این بخش ممکن است مشکلترین یا مبهمترین جزء هوش فرهنگی باشد . ورود به دنیای فرهنگ بیگانه مسلتزم غلبه بر یکسری موانع خاص است . داشتن انگیزه و پشتکار و باور قوی در این راه بسیار موثر است .
عنصر فیزیکی و رفتاری ( جسم ) هوش فرهنگی به توانایی فرد برای انجام واکنش مناسب اشاره دارد . رفتار و سلوک فرد باید نشان دهد که به فرهنگ طرف مقابل علاقه دارد و سعی می کند مولفه های فرهنگی آنها را بپذیرد و به آن احترام بگذارد . بسیاری از تفاوتهای فرهنگی ، توسط اعمال فیزیکی قابل مشاهده و انعکاس است .
استفاده از هوش فرهنگی
امروزه اکثر سازمانها و افراد ، هوش فرهنگی را یک مزیت رقابتی و قابلیت استراتژیک می دانند . در محیط و بازار جهانی ، هوش فرهنگی اهرم مورد نیاز رهبران و مدیران تلقی می شود . سازمانها و مدیرانی که ارزش استراتژیک هوش فرهنگی را درک کنند ، می توانند از تفاوتها و تنوع فرهنگی در جهت ایجاد مزیت رقابتی و برتری در بازار جهانی استفاده کنند . هوش فرهنگی به منزله چسبی است که می تواند در محیط متنوع ، انسجام و هماهنگی ایجاد کند . افراد دارای هوش فرهنگی بالا ، قادرند اثر قابل توجهی بر استراتژی های بازاریابی و توسعه محصول برای گروههای مشتریان در کشورهای مختلف داشته باشند . این افراد جز داراییهای ارزشمند سازمان هستند و به خصوص در زمان بحران ارزش خود را بیشتر نمایان می سازند . خوشبختانه برخلاف سایر جنبه های شخصیت انسانی ، هوش فرهنگی کسانی که روای سالم دارند و از نظر حرفه ای و شغلی توانمند هستند ، قابل پرورش و توسعه است . موارد زیر در توسعه مهارتهای هوش فرهنگی موثر است :
ـ با به کارگیری دیدگاه مثبت نسبت به تفاوتهای فرهنگی ، ابعاد فرهنگی سازمان و کارکنان خود را بشناسید .
ـ با استفاده از روشهای مختلف نظیر مشاهده ، پرسش و تفسیر نسبت به تجزیه و تحلیل سطوح مختلف فرهنگی افراد سازمان اقدمکنید .
ـ تنوع فرهنگی را بپذیرید و در خود آمادگی رویارویی با فرهنگهای مختلف را ایجاد کنید .
ـ با توجه به میزان آشنایی با هر فرهنگ ، از استراتژی های خاص آن برای تعامل استفاده کنید.
ـ با نگرانیهایی همچون ترس از دست دادن هویت و خودمختاری فردی ، در مورد خود و کارکنان مقابله کنید . افراد سازمان باید احساس کنند که برای آنها و فرهنگشان ارزش قائلید .
ـ در مورد توانمندیهای هوش فرهنگی هرکجا احساس ضعف می کنید آموزش ببینید .
ـ چنانچه انگیزه کافی در کسب و توسعه مهارتهای هوش فرهنگی ندارید ، در خود این انگیزه را پرورش دهید .
ـ از افراد پی رامون خود که تجارب موفقی در محیطهای کاری متنوع دارند کمک بگیرید .
ـ فراموش نکنید هوش فرهنگی لازمه بقا در محیط رقابتی است ، از این عنصر کلیدی غافل نشوید .
رهبری یک سازمان برای انطباق با تغییرات و به منظور بقا و رشد در محیطهای جدید، ویژگیهای خاصی را می طلبد که عموماً مدیران برای پاسخ به آنها با مشکلات بسیاری مواجه می شوند. یکی از مهمترین خصیصه ها که می تواند به رهبران و مدیران در پاسخ به این تغییرات کمک کند، هوش هیجانی است. هوش هیجانی موضوعی است که سعی در تشریح و تفسیر جایگاه هیجانهای و احساسات در توانمندیهای انسانی دارد. مدیران برخوردار از هوش هیجانی، رهبران موثری هستند که اهداف را با حداکثر بهره وری ، رضایتمندی و تعهد کارکنان محقق می سازند. با توجه به اهمیت هوش هیجانی درمدیریت ،این مقاله به بررسی ابعاد هوش هیجانی درمدیریت ،رشد وتوسعه رهبری درمحیط کار و روش آموزش هوش هیجانی درسازمان می پردازد.
امروزه بسیاری ازسازمانها دستخوش تغییرند وهرگونه تغییر نیازمند کارکنان ومدیرانی است که انطباق پذیر بوده وباتغییرها سازگار شوند.دراین میان تعامل اجتماعی به شیوه ای شایسته وثمربخش برای بیشتر مدیران و رهبران به عنوان عنصر کلیدی درمدیریت تغییرهای سازمانی اهمیت فزاینده ای دارد.
بررسیها نشان داده است که گوی رقابت آینده را مدیرانی خواهند برد که بتوانند به طور اثربخش ونتیجه بخش با منابع انسانی خودارتباط برقرارکنند.دراین زمینه هوش هیجانی (EMOTIONAL INTELLIGENCE=EI) یکی ازمولفه هایی است که می تواند به میزان زیادی درروابط مدیران با اعضای سازمان نقش مهمی ایفا کندوبه گفته گلمن (1998)شرط حتمی واجتناب ناپذیر درسازمان به حساب می آید.اخیرابرخی ازدانشمندان نیز دریافته اند که هوش هیجانی بااهمیت تراز بهر ه هوشی (IQ) برای یک مدیر ورهبر است .
امروزه هوش هیجانی به عنوان نوعی هوش تبیین شده است که هم شامل درک دقیق هیجانهای خود شخص وهم تعبیر دقیق حالات هیجانی دیگران است .هوش هیجانی ،فرد رااز نظرهیجانی ارزیابی می کند، به این معنی که فرد به چه میزانی ازهیجانها واحساسهای خود آگاهی دارد وچگونه آنها راکنترل واداره می کند. نکته قابل توجه درراستای هوش هیجانی این است که تواناییهای هوش هیجانی ذاتی نیستند، آنها می توانند آموخته شوند .
هوش هیجانی (EI) شامل شناخت و کنترل هیجان های خود است. به عبارت دیگر، شخصی که EI بالایی دارد، سه مولفه هیجان ها را به طور موفقیت آمیزی با یکدیگر تلفیق می کند (مولفه شناختی، مولفه فیزیولوژیکی و مولفه رفتاری).
اصطلاح هوش هیجانی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روان شناس به نام های جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، می توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرآیند تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند.
آنها، اصطلاح هوش هیجانی را برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد، همدردی با احساسات دیگران و توانایی اداره مطلوب خلق و خو به کار بردند. در حقیقت این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویش و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمات مناسب در زندگی است. به عبارتی هوش هیجانی عاملی است که به هنگام شکست، در شخص ایجاد انگیزه می کند و به واسطه داشتن مهارت های اجتماعی بالا منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می شود.
هوش هیجانی بیانگر آن است که در روابط اجتماعی و در بده بستان های روانی و عاطفی در شرایط خاص چه عملی مناسب و چه عملی نامناسب است. یعنی اینکه فرد در شرایط مختلف بتواند امید را در خود زنده نگه دارد، با دیگران همدلی نماید، احساسات دیگران را بشنود، برای به دست آوردن پاداش بزرگ تر، پاداش های کوچک را نادیده انگارد، نگذارد نگرانی، قدرت تفکر و استدلال او را مختل نماید، در برابر مشکلات پایداری نماید و در همه حال انگیزه خود را حفظ نماید. هوش هیجانی نوعی استعداد عاطفی است که تعیین می کند از مهارت های خود چگونه به بهترین نحو ممکن استفاده کنیم و حتی کمک می کند فکر را در مسیری درست به کار گیریم.
ارسطو میگوید:"عصبانی شدن آسان است – همه می توانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در برابر شخصِ مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب – آسان نیست!"
دانیل گلمن معتقد است، هوش عاطفی بالا تبیین می کند که چرا افرادی با ضریب هوشی (IQ) متوسط موفق تر از کسانی هستند که نمره های IQ بسیار بالا تری دارند. ضریب هوشی(IQ) نمی تواند بخوبی از عهده توضیح سرنوشت متفاوت افرادی بر آید که فرصت ها، شرایط تحصیلی و چشم اندازهای مشابهی دارند.وقتی نود و پنج دانشجوی دانشگاه هاروارد در دهه ۱۹۴۰ را – یعنی دورانی که دانشجویان دانشگاه های شرق آمریکا را اقرادی با هوشبهرهای متنوع تر از امروز تشکیل می دادند – تا سنین میانسالی مورد بررسی قرار دادند، چنین دیدند که افرادی که بالاترین نمره های تحصیلی را داشتند از نظر میزان حقوق دریافتی، بهره وری و موفقیت شغلی از همدوره ایهای ضعیف تر خود موفق تر نبودند. آنان حتی از نظر میزان رضایت از زندگی شخصی یا رضایت از روابط دوستانه، خانوادگی و عشقی نیز وضعیتی برتر نداشتند. با ظهور عصر اطلاعات و ارتقاء ارزش مندی ارتباطات انسانی و هم چنین بروز موقعیت های استراتژیک سازمانی، نظریه هوش عاطفی رشد چشم گیری یافته و از مباحث پرطرفدار سازمانی شده است. هوش هیجانی، اصطلاح فراگیری است که مجموعه گسترده ای از مهارت ها و خصوصیات فردی را در برگرفته و معمولاً به آن دسته مهارت های درون فردی و بین فردی اطلاق می گردد که فراتر از حوزه مشخصی از دانش های پیشین، چون هوشبهر و مهارت های فنی یا حرفه ای است. هوش هیجانی از آخرین مباحث متخصصین در خصوص درک تمایز بین منطق و هیجان بوده و برخلاف مباحث اولیه در این جا، فکر و هیجان به عنوان موضوعاتی برای سازگاری و هوش مندی تلقی شده است. به علاوه، شبیه سایر مباحث مطرح درخصوص ماهیت انسان، هوش هیجانی نیز دستخوش دو نوع بحث و گفتگوی علمی و عوام پسند گردیده است.
اصطلاح هوش عاطفی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روان شناس به نام های جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، می توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایند تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند. دانیل گلمن صاحب نظر علوم رفتاری و نویسنده کتاب "کار کردن به وسیله هوش هیجانی" اولین کسی بود که این مفهوم را وارد عرصه سازمان نمود. گلمن هوش هیجانی را استعداد، مهارت و یا قابلیتی دانست که عمیقاً تمامی توانایی های فردی را تحت الشعاع قرار می دهد.
مغز هیجانی
برای درک تسلط مقتدرانه هیجان ها بر ذهن خردورز – و اینکه چرا احساسات و منطق تا این حد با هم در می افتند – نحوه تکامل مغز را بررسی می کنیم.اندازه مغز انسان که از حدود ۱۳۵۰ گرم یاخته عصبی و مایع سلولی تشکیل می شود، تقریبا سه برابر مغز بستگان نزدیک او در زنجیره تکامل، یعنی نخستین های غیر انسان است.در طول میلون ها سال تکامل، مغز از پایین به سمت بالا تکامل یافته و مراکز بالاتر آن از بسط و تفصیل قسمت های پایین تر و کهن تر به وجود آمده اند.(رشد مغز در جنین انسان تقریبا همین مسیر تکاملی را طی می کند) ابتدایی ترین بخش مغز در تمام گونه ای عصبی شان، سیستمی حداقلی نیست، ساقه مغز است که قسمت فوقانی نخاع شوکی را احاطه کرده است.این ریشه مغز، اعمال حیاتی ابتدایی مانند تنفس و سوخت و ساز اندام های دیگر بدن را تنظیم می کند و کنترل واکنش ها و حرکات قالبی را بر عهده دارد.نمی توان گفت که این مغز ابتدایی، فکر می کند یاقدرت یادگیری دارد، بلکه بیشتر مجموعه ای از تنظیم کنندهای از قبل برنامه ریزی شده است که بدن را آن گونه که باید به حرکت وا می دارد و به گونه ای واکنش نشان می دهد که ادامه حیات را ممکن سازد.در عصر خزندگان این مغز حاکمیت داشت.ماری را مجسم کنید که به نشانه تهدید به حمله فش فش می کند.از ابتدایی ترین ساختار های مغز، یعنی ساقه مغز، مراکز هیجانی سر بر آوردند.میلون ها سال بعد در طول دوران تکامل، از این قسمت های هیجانی، مغز متفکر یا قشر تازه مخ پدید آمد، یعنی پوسته بزرگی که متشکل از بافت هایی در هم پیچیده که لایه های فوقانی مغز را تشکیل می دهند.این واقعیت که مغز متفکر از مغز هیجانی به وجود آمده است، رابطه میان فکر و احساسات را آشکار تر می سازد، به این صورت که خیلی پیش از آنکه مغز منطقی پدید آید، مغز هیجانی وجود داشته است.تکامل مراکز قدیمی هیجانی از قطعه بویای شروع شد و این مراکز در نهایت به قدری بزرگ شدند که قسمت فوقانی ساقه مغر را احاطه کردند.در مراحل اولیه، مرکز بویایی از لایه های عصبی باریکی تشکیل کی شد که برای تجزیه و تحلیل بو به کار برده می شدند.یک لایه از این یاخته ها، آنچه را که فرد بوییده بود می گرفت و به دسته های مختلف طبقه بندی می کرد.خوردنی یا سمی، جفت جنسی، دشمن یا طعمه.لایه دوم یاخته ها از طریق سیستم عصبی، پیام های بازتابی را ارسال می کرد تا به بدن دستور لازم را بدهد:گاز گرفتن، از دهان بیرون ریختن، نزدیک شدن، گریختن، تعقیب کردن و شکار.با پدید آمدن اولین پستانداران، لایه های جدید و اصلی مغز هیجانی به وجود آمدند، این لایه ها که ساقه مغز را در بر گرفته اند به نانی حلقوی شباهت دارند که ته آن را گاز زده باشند، یعنی جایی که ساقه مغز میان آن قرار گرفته است.از انجا که این قسمت مغز به دور ساقه مغز حلقه زده و آن را در میان گرفته است، به آن دستگاه لیمبیک (دستگاه کناری) می گویند که ریشه لغوی آن "Limbus" به معنای حلقه است.این محدوده عصبی جدید، هیجان های مناسب را به مجموعه مغز اضافه کرد.در مواقعی که اسیر اشتیاق یا غضب، یا سراپا غرق عشق یا ترس و وحشت می شویم، در واقع دستگاه لیمبیک است که مارا در چنگال خود دارد.
هوش هیجانی به دلیل کاربردهایی که دارد، جایگاهی بسیار مهم پیدا کرده است. بویژه برای کودکان که کمک های بسیاری میکند. هوش هیجانی به کودکان کمک میکند تا در موقعیت های تهدید کننده و خطرناک، عکس العمل مناسب تری برای نجات خود انجام دهند. همچنین با کمک هوش هیجانی می توانند به ریشه های غم و شادی در خود پی ببرند و آن را مدیریت کنند.حساسیت و هوش هیجانی بالاتر به کودکان کمک می کند تا نیازهای دیگران را درک کنند و حداقل با همدلی به آنها کمک کنند و با کنترل بر احساسات خود، حس مسئولیت پذیری در خود را تقویت کنند. در مجموع هوش هیجانی به خصوص به کودکان ما کمک می کند تا یادگیری بهتر ی داشته باشند و خوشحال تر و سالم تر و موفق تر از دیگران باشند.
همچنین متون علم مدیریت بر این باور هستند که رهبران و مدیران با هوشهای هیجانی بالاتر، توان بیشتری برای هدایت سازمان تحت کنترلشان دارند.یافته های جدید نشان می دهد عملکرد کارکنانی که دارای وجدان کاری و احساس وظیفه شناسی بالایی هستند اما فاقد هوش هیجانی و اجتماعی هستند در مقایسه کارکنان مشابهی که از هوش هیجانی بالایی برخوردارند، ضعیف تر است.
عوامل موثر در هوش هیجانی
سالووی توصیف مبنایی خود را از هوش هیجانی، بر اساس نطریات گاردنر درباره استعداد های فردی قرار می دهد و این توانایی ها را به پنج حیطه اصلی گسترش می دهد.
شناخت عواطف شخصی:خود آگاهی-تشخیص هر احساس به همان صورتی که بروز می کند-سنگ بنای هوش هیجانی است .توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روان شناختی و ادراک خویشتن نقشی تعیین کننده دارد.ناتوانی در تشخیص احساسات راستین، ما را به سردرگمی دچار می کند.افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند، بهتر می توانند زندگی خویش را هدایت کنند.این افراد درباره احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات شخصی از انتخاب همسر آینده گرفته تا شغلی که بر می گزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند.
به کار بردن درست هیجان ها :قدرت تنظیم احساسات خود، توانایی ای است که بر حس خود آگاهی متکی می باشد.که شامل ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دور کردن اضطراب ها، افسردگی ها یا بی حوصلگی های متداول-و پیامد های شکست در این مهارت عاطفی، است.افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند، دایما با احساس نومیدی و افسردگی دست به گریبانند، در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند، با سرعت بسیار بیشتری می توانند ناملایمات زندگی را پشت سر بگذارنند.
برانگیختن خود : برای عطف توجه، برانگیختن شخصی، تسلط بر نفس خود، و برای خلاق بودن لازم است سکان رهبری هیجان ها را در دست بگیرید تا بتوانید به هدف خود دست یابید.خویشتن داری عاطفی- به تاخیر انداختن کامرواسازی و فرونشاندن تکانش ها -زیر بنای تحقق هر پیشرفتی است.توانایی دستیابی به مرحله غرقه شدن در کار، انجام هر نوع فعالیت چشم گیر را میسر می گرداند.افراد داری این مهارت، در هر کاری که بر عهده می گیرند بسیار مولد و اثر بخش خواهند بود .
شناخت عواطف دیگران: همدلی، توانایی دیگری که بر خود آگاهی عاطفی متکی است اساس "مهارت ارتباط با مردم" است. افرادی که از همدلی بیشتری برخوردار باشند، به علایم اجتماعی ظریفی که نشان دهنده نیاز ها یا خواسته های دیگران است توجه بیشتری نشان می دهند.این توانایی آنان را در حرفه هایی که مستلزم مراقبت از دیگرانند، تدریس، فروش و مدیریت موفق تر می سازد.
حفظ ارتباط ها :بخش عمده ای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است، مانند صلاحیت یا عدم صلاحیت اجتماعی و مهارت های خاص لازمه آن.اینها توانایی هایی هستند که محبوبیت، رهبری و اثر بخشی بین فردی را تقویت می کنند.افرادی که در این مهارت ها توانایی زیادی دارند، در هر آنچه که به کنش متقابل آرام با دیگران باز می گردد بخوبی عمل می کنند، آنان ستاره های اجتماعی هستند.
البته افراد از نظر توانایی های خود در هر یک از این حیطه ها، با یکدیگر تفاوت دارند و ممکن است بعضی از ما مثلا در کنار آمدن با اضطراب های خود کاملا موفق باشیم، اما در تسکین دادن نا آرامی های دیگران چندان کار آمد نباشیم.بدون شک، زیر بنای اصلی سطح توانایی ما، عصب است اما مغز به طرز چشم گیری شکل پذیر است و همواره در حال یادگیری است.سستی افراد را در مهارت های عاطفی می توان جبران کرد:هرکدام از این حیطه ها تا حد زیادی نشانگر مجموعه ای از عادات و واکنش هاست که با تلاش صحیح، می توان آنها را بهبود بخشید.
ابعاد هوش هیجانی در مدیریت و رهبری
گلمن، بویاتزیس و ری (1999) نیز اجزای هوش هیجانی را به شرح زیربیان کرده اند:
1) خودآگاهی: خودآگاهی یا تشخیص احساس در همان زمان که در حال وقوع است، بخش مهم و کلیدی هوش هیجانی را تشکیل
می دهد. توانایی کنترل و اداره لحظه به لحظه احساسها نشان از درک خویشتن و بصیرت روان شناسانه دارد. مدیران و رهبرانی که
درجه ای بالا از خود آگاهی دارند، با خود و دیگران صادق هستند و می دانند که چگونه احساسهایشان بر آنها، سایر مردم و عملکرد شغلی شان تاثیر می گذارد. آنها با یک احساس قوی از خودآگاهی، با اعتماد به نفس و در استفاده از
قابلیتهایشان کوشا هستند و می دانند چه وقت درخواست کمک کنند.
2) خودنظم دهی: کنترل و اداره احساسات مهارتی است که بر پایه خود آگاهی شکل می گیرد. مدیران ورهبران قادرند محیطی از اعتماد و انصاف خلق کنند. عامل خود نظم دهی به دلایل رقابتی بسیار مهم است، زیرا در محیطی که سازمانها مستهلک می شوند و فناوری کار با سرعتی گیج کننده تغییر شکل می یابد. فقط افرادی که بر هیجانهایشان تسلط یافته اند، قادر به انطباق با این تغییرها هستند.
3) انگیزش: هدایت احساسها در جهت هدف خاص برای تمرکز توجه و ایجاد انگیزه در خود بسیار مهم است. کنترل احساسها زمینه ساز هر نوع مهارت وموفقیت است و کسانی که قادرند احساسهای خود را به موقع برانگیزانند، در هر کاری که به آنان واگذار شود، سعی می کنند مولد وموثر باشند. رهبران با انگیزه برای رسیدن به ماورای انتظارهای خود و هرکس دیگر حرکت می کنند. کلید واژه این رهبران، پیشرفت است. رهبرانی که بالقوه رهبر هستند، میل به پیشرفت در آنها درونی شده و برای رسیدن به پیشرفت برانگیخته می شوند. شور، اولین علامت رهبران با انگیزه است که به وسیله آن عشق به یادگیری دارند، به انجام خوب شغل مبادرت
می کنند و یک انرژی خستگی ناپذیر برای بهتر انجام دادن کارها نشان می دهند. تعهد سازمانی علامت دیگر است. وقتی افراد شغلشان را برای خودش دوست دارند. به سازمانی که در آن مشغول بکارند، احساس تعهد می کنند و به طور قابل ملاحظه ای موقعی که علایم بر ضد آنهاست، خوش بین باقی می مانند.
4) همدلی: توانایی دیگری که براساس خودآگاهی هیجانی شکل می گیرد، همدلی با دیگران است که نوعی مهارت مردمی محسوب
می شود. رهبران همدلی سعی می کنند همه را راضی کنند. آنها با ملاحظه و فکر، احساسهای کارکنان را همراه با سایر عوامل در تصمیم گیریها در نظر می گیرند. امروزه همدلی به عنوان جزئی از رهبری بسیار مهم است، رهبران همدل بیشترین همدردی را با افراد اطرافشان نشان می دهند. آنها دانش خود را برای پیشرفت سازمانشان به روشهای ظریف اما با اهمیت استفاده می کنند.
5) مهارت های اجتماعی یا تنظیم روابط با دیگران: هنر ارتباط با مردم به مقدار زیاد، مهارت کنترل و اداره احساسهای دیگران است. این مهارت نوعی توانایی است که محبوبیت، قوه رهبری و نفوذ شخصی را تقویت می کند. رهبران دارای سطوح بالای تواناییهای هیجانی می باشند. اغلب با روحیه هستند. افراد ماهر از نظر اجتماعی به حوزه وسیعی از آشناییها و همچنین مهارتها برای ایجاد رابطه تمایل دارند. این افراد در مدیریت گروهها ماهر هستند. مهارتهای اجتماعی می تواند به عنوان کلید قابلیتهای رهبری در اکثر سازمانها در نظر گرفته شود، زیرا وظیفه رهبر انجام کار از طریق دیگرافراد است. در این راستا رهبران به مدیریت موثر روابط نیاز دارند ومهارتهای اجتماعی آن را ممکن می سازد.
مایر،سالووی وکارسو (1990)نیز برای هوش هیجانی چهاربعدتشخیص داده اند که عبارتند از:
1) شناسایی هیجانها در خود و دیگران: ضروری ترین توانایی مرتبط با هوش هیجانی این است که از هیجانها و احساسهای خودآگاه باشد. توانایی خودآگاهی به مدیران اجازه می دهد تا نقاط قوت و ضعف خود را بشناسند و به ارزش خود اعتماد پیدا کنند. مدیران خود آگاه برای آزمون دقیق روحیات خود از خود آگاهی استفاده می کنند و به طور شهودی و از راه درک مستقیم می دانند که چگونه دیگران را تحت تاثیر قرار دهند.
2) کاربرد هیجانها: کاربرد هیجانها،توانایی استفاده از هیجانها درکمک به کسب نتایج مطلوب ،حل مسایل واستفاده ازفرصتهاست. این مهارت شامل توانایی مهم همدلی و بینش سازمانی است. مدیرانی که از این توانایی برخوردارند. هیجانها و احساسهای دیگران را بیشتر عملی می سازند تا اینکه آنها را حس کنند. آنان نشان می دهند که مراقب هستند. علاوه بر این، آنان در زمینه شناخت روند سیاستهای اداری تخصص دارند. بنابراین، مدیران برخوردار از آگاهی اجتماعی دقیقاً می دانند که گفتار و کردارشان بردیگران تاثیر می گذارد و آن قدر حساس هستند که اگر کلام و رفتارشان تاثیر منفی داشته باشد، آن را تغییر می دهند.
3) توانایی درک و فهم هیجانها: توانایی درک هیجانهای پیچیده وآگاهی ازعلل آنهاوچگونگی تغییر هیجانها ازیک حالت به حالت دیگر رادرک هیجانها می نامند. مدیرانی که از این توانایی برخوردارند، از این مهارتها در جهت گسترش شور و اشتیاق خود و حل اختلافهااز طریق شوخی و ابراز مهربانی استفاده می کنند. آنها به کمک این تواناییها می توانند بفهمند که چه چیزی موجب برانگیختن یا عدم برانگیختن افراد یا گروهها می شود و در نتیجه می توانند همکاری بهتری را با دیگران برنامه ریزی کنند.
4) مدیریت هیجانها: مدیریت هیجانها،توانایی کنترل واداره کردن هیجانها درخود و دیگران است. مدیرانی که این توانایی را دارا هستند، اجازه نمی دهند بدخلقی های گاه و بیگاه در طول روز از آنها سربزند. آنان از توانایی مدیریت هیجانها به این منظور استفاده می کنند که بدخلقی و روحیه بد را به محیط کاری و اداره وارد نکنند یا منشا و علت بروز آن را به شیوه ای منطقی برای مردم توضیح دهند. بنابراین، آنها می دانند که منشا این بدخلقی ها کجاست و چه مدت ممکن است به طول انجامد.
"جردن"، "اشانازی"، "هارتل" و "هوپر" (1999) ابعاد هوش هیجانی در محیط کار را به صورت مدل نشان
داده اند. در این مدل بر اساس ابعاد مایر، سالووی و کارسو، شاخصهای فرعی تر تبیین و ارتباط آنها با هوش هیجانی مرتبط با خود و دیگران که تشکیل دهنده هوش هیجانی محیط کار است. به صورت شکل 1 بیان شده است (شکل شماره یک).
هوش هیجانی و رهبری گروه
توانایی به کارگیری هیجانات یا تولید هیجانها برای تسهیل حل مسئله در کارآیی اعضای گروه نقش مهمی را ایفا می کند. در واقع بارساد (2000) از دانشکده مدیریت ییل در مطالعه ای که راجع به شناخت هیجانی انجام داد، دریافت که گسترش هیجانهای مثبت در داخل گروهها، همکاری و مشارکت اعضای گروه را تسهیل کرده، تعارض را کاهش داده و میزان کارآیی اعضای گروه را بهبود می بخشد. رایس (1999) متخصص آمریکایی در زمینه منابع انسانی، مقیاس چند عاملی هوش هیجانی را روی 164 نفر از کارکنان عادی و 11 نفر از رهبران این کارکنان که در یک شرکت بیمه مشغول به کار بودند، اجرا کرد و با این آزمون به ارزیابی هوش هیجانی آنان پرداخت. همبستگی بین نمره های مربوط به گروه رهبران درآزمون هوش هیجانی با نمره های کارآیی آنان که توسط مدیران اداره درجه بندی شده بود (51/0= r) محاسبه شد. همبستگی بین میانگین نمره های گروه در آزمون هوش هیجانی و امتیازبندی مدیران از عملکرد آنان در ارائه خدمات به مشتریان (46/0= r) بود. در این بررسی، رابطه بین هوش هیجانی و عملکرد پیچیده بود. مثلاً نمره هوش هیجانی بالاتر رهبر گروه که از طریق آزمون هوش هیجانی اندازه گیری شده بود، با امتیاز بندی مدیران از نظر دقت گروه در رسیدگی به شکایات مشتریان، رابطه منفی (35/0= r) داشت، در حالی که عملکرد امتیازبندی شده توسط اعضای گروه همبستگی مثبت و نسبتاً بالایی (58/0 = r) با هوش هیجانی داشت.
یک گروه تیم تحقیق استرالیایی که توسط "جردن"، "اشانازی"، "هارتل" و "هوپر" (1999) رهبری می شد. عملکرد 44 گروه را طی دوره زمانی 9 هفته ای مورد بررسی قرار داد. هوش هیجانی اعضای گروهها با استفاده از یک مقیاس خود سنجی که براساس مدل مایر و سالووی طراحی شده بود، اندازه گیری شد. محققان، عملکرد گروههایی که در زمینه هوش هیجانی بالا یا پائین بودند را تحلیل کردند. در آغاز مطالعه، عملکرد گروههایی که هوش هیجانی بالایی داشتند. به طور معناداری بیشتر از عملکرد گروههایی بود که هوش هیجانی پائینی داشتند و در پایان هفته نهم، عملکرد هر دو گروه در یک سطح قرار داشت.
با توجه به نتایج این بررسیها و سایر مطالعه ها به نظر می رسد که هوش هیجانی به عنوان یک عامل واسطه ای و سازمان دهنده می تواند موجب بهبود عملکرد گروه شود. زیرا برای گرو ه این امکان را فراهم می آورد که به طور وسیع وموثر به شکل هماهنگ درآید. همچنین به نظر می رسد که گروههایی که از نظر هوش هیجانی در حد پایینی قرار دارند، به وقت بیشتری نیاز داشته باشند تا نحوه کارکردن موثر را در قابل یک گروه هماهنگ تجربه کنند.
روشهای صحیح اجرای برنامه آموزش هوش هیجانی
در اجرای برنامه های هوش هیجانی در سازمان باید به چند اصل مهم توجه داشت. این اصول عبارتند از:(کارسو و ولف، 2001).
– مشخص کردن اهداف سازمان به طور واضح؛
– ایجاد پیوند بین آموزش و اهداف سازمان؛
ارزیابی دقیق کارکنان در برنامه آموزشی برای مشخص ساختن تواناییهای پایه و نیازهای فردی آنان؛
– انطباق طرح برنامه آموزشی با تواناییها و ضعفهای کارکنان؛
– تهیه و تدوین ساختار جلسه ها؛
– استفاده از تمرینهای عملی، مطالعات موردی و روش ایفای نقش؛
– برقراری ارتباط و پیوند بین آموخته ها و تجارب دنیای واقعی کارکنان؛
– فراهم ساختن فرصتهایی برای تمرین آموخته ها؛
– پیش بینی فرصتهای متعدد برای دادن بازخورد؛
– استقاده از موقعیتهای گروهی برای ایفای نقش و مهمترین رفتارهای اجتماعی وآموزش آنها؛
– نشان دادن نیازهای اختصاصی هر فرد به او به طور خصوصی و محرمانه؛
– فراهم ساختن منابع حمایتی و تقویتی برای کارکنان در برنامه طی مرحله پیگیری.
هوش هیجانی و مدیریت بازار
استفاده از هوش هیجانی در تجارت ایده ای نوین می باشد که برای بسیاری از مدیران و تجار جانیفتاده است. در واقع بیشتر مدیران کماکان ترجیح می دهند برای انجام کارها از مغزشان استفاده کنند تا از قلبشان. نگرانی اصلی آنها آن است که احساس همدلی و دلسوزی با همکاران و مشتریان آنها را از پرداختن به اهداف سازمان دور نماید. در هر صورت همه بایستی قبول کنند که قواعد بازی در دنیای امروز متفاوت است و بایستی طبق قاعده روز عمل کرد. شرکت های هوشمند برای نظارت بر تحولات بازار و همسو شدن با تغییرات سلیقه ای و استفاده از قوانین تشویقی معمولا سیستم بازاریابی طراحی می کنند. سیستم بازاریابی فرآیندی کامل است که موجب هماهنگی شرکت با بهترین فرصت های بازار می شود. فرآیند کلی مدیریت بازار شامل ۴ مرحله اصلی است که عبارتند از:
▪ تجزیه و تحلیل بازار: معمولا شامل سیستم های اطلاعاتی و تحقیقاتی بازار و بررسی بازارهای مصرف کننده و بررسی بازارهای سازمانی می باشد. محیط پیچیده و در حال تغییر است و همواره فرصت ها و تهدیدهای جدیدی به همراه می آورد. شرکت و سیستم استراتژیک آن باید محیط را همواره تحت نظر داشته باشند که این تحت نظر گرفتن محیط مستلزم دریافت اطلاعات زیادی می باشد. اطلاعاتی در مورد مصرف کنندگان و نحوه خرید آنها.
▪ انتخاب بازارهای هدف: هیچ شرکتی توانایی تامین رضایت تمام مصرف کنندگان را ندارد. وجود شرکت های مختلف و قوی در تولید کالاهای مشابه بیانگر تنوع و تشتت سلایق بین مصرف کنندگان می باشد. هر شرکتی برای اینکه بتواند بهترین استفاده را از توانایی های بالقوه خود نماید و بهترین جایگاه را در بازار انتخاب نماید و در وضعیت بهتری قرار گیرد، نیازمند بررسی چهار مرحله ای می باشد که شامل اندازه گیری و پیش بینی تقاضای تقسیم بازار، هدف گیری در بازار و جایگاه یابی در بازار می باشد.
▪ تهیه ترکیب عناصر بازاریابی: یکی از اساسی ترین مفاهیم در بازاریابی نوین همین مفهوم آمیخته بازاریابی می باشد. مجموعه ای از متغیرهای قابل کنترل که شرکت آنها را در بازار هدف و برای ایجاد واکنش مورد نیاز خود ترکیب می کند. این ترکیب در واقع ابزار دست تاجر می باشد برای اینکه بازار را تحت تاثیر قرار دهد. این ترکیب که شامل طراحی محصول، توزیع کالا، قیمت گذاری و تبلیغات پیشبردی است، کلید اصلی تجارت در بازارهای نوین می باشد.
▪ اداره تلاش های بازار: این مرحله شامل تجزیه و تحلیل رقبا و خط مشی های رقابتی بازار و برنامه ریزی، اجرا و سازماندهی و کنترل برنامه های بازاریابی است. شرکت ها وجه مهمی از بررسی های خود را باید روی رقبا بگذارند و به طور مداوم محصولات و قیمت ها و شیوه توزیع و تبلیغات پیشبردی رقبا را از نزدیک پی بگیرند و بدانند که در چه وضعی هستند. مدیریت در راس هرم سازمان بایستی برنامه های بازاریابی را تنظیم نماید و بعد با برانگیختن همه افراد در همه سطوح برنامه را اجرایی نموده و برای اطمینان از اجرای برنامه ها و رسیدن به اهداف، کنترل داشته باشد و ممیزی بازاریابی را نیز فراموش ننماید. هوش هیجانی در تک تک مراحل فوق می تواند جهت دهنده مدیریت شرکت باشد.
همه ما داستان کارآفرینان بزرگ را شنیده ایم که از هوش تحصیلی بالایی برخوردار نبوده اند و در دانشگاه وضعیت مطلوبی نداشته اند؛ اما با تکیه بر هوش هیجانی خود بزرگ ترین شرکت های دنیا را ایجاد نموده اند. بزرگ ترین تجار و کارآفرینان معمولا تاکید فراوانی بر غرایز خود دارند و برای آنچه در خصوص بازار حس می کنند، اهمیت بسیار بالایی قائلند. وقتی فورد به مهندسان خود با تاکید می گوید این نام من است که بالای این شرکت نوشته شده است و بعد تصمیم مورد نظر خود را اجرا می کند، بیانگر هوش هیجانی اوست. این بدان معناست که انسان هایی در بازار بسیار اثر گذارند و خوب می دانند در ورای همه منطق های ریاضی و علمی نیروی الهام و احساس کارساز است. نیرویی که از بشر اولیه تاکنون همواره همراه بوده است و ما را نیز که در سر خط حرکت تاریخ قرار داریم همان گونه یاری می نماید که اجداد اولیه مان را یاری می کرد. در واقع مدیران موفقی که ساختار علمی بازار را می شناسند و هوش هیجانی را همچون خون بدان تزریق می نمایند، شگفتی می آفرینند.
مدیران و تجاری که هوش هیجانی بالایی دارند؛ یعنی کسانی که احساسات خود را به خوبی می شناسند و هدایت می کنند و احساسات دیگران را نیز درک می کنند و هدفمند با آن برخورد می کنند، در اداره بازار ممتازند. این افراد حتی در زندگی فردی نیز خرسند و کارآمدند و توانی را در اختیار دارند که موجب می گردد افرادی مولد باشند.
سازمانها برای اینکه بتوانند درمحیط پرتلاطم ورقابتی امروزباقی بمانند، بایدخودرابه تفکرهای نوین کسب وکارمجهزسازند و به طورمستمر خود را بهبود بخشند. رهبری این گونه سازمانها بسیار حساس و پیچیده است وزمانی این حساسیت دو چندان می شود که رهبر با تغییرهای انطباقی روبه رو باشد که بسیار متفاوت از تغییرهای فنی است. مشکلات فنی از طریق دانش فنی و فرآیندهای متداول حل مسئله قابل حل هستند، در حالی که مشکلات انطباقی در برابر این گونه راه حلها متفاوت است. رهبری یک سازمان برای انطباق پذیری با تغییرها و به منظور بقا و رشد در محیطهای جدید کسب و کار، ویژگیهای خاصی را می طلبد که عموماً مدیران برای پاسخ به آنها با مشکلات بسیاری مواجه می شوند. در این زمینه یکی از مهمترین مولفه های شخصیتی که می تواند به رهبران و مدیران کمک کند. هوش هیجانی است. با توجه به اینکه هوش هیجانی، توان استفاده از احساس و هیجان خود ودیگران دررفتار فردی و گروهی در جهت کسب حداکثر نتایج با حداکثر رضایت است. بنابراین، تلفیق دانش مدیریتی و تواناییهای هیجانی در مدیریت می تواند در سوق دادن افراد به سوی دستیابی به هدف کارساز و مفید باشد.
پرسشنامه هوش هیجانی بار – آن
اعتبار و روایی
در تحقیق بار – آن (1997) ، ضرایب باز آزمایی بعد از یک ماه 85% و بعد از 4 ماه 75% گزارش شده است . در بررسی دیگری ، همسانی درونی با استفاده از روش آلفای کرونباخ در هفت نمونه از جمعیت های مختلف ، برای خرده مقیاس ها بین 69% (مسئولیت پذیری اجتماعی ) تا 86% (احترام به خود ) با میانگین 76% به دست آمد (بار – آن و پارکر ، 2000).
در ایران ، زارع (1380) میانگین کل ضریب همسانی درونی پرسشنامه را 76% به دست آورد. همچنین شمس آبادی (1383)، ضرایب آلفا را در دامنه ای بین 55% (همدلی ) تا 83% (کنترل تکانه) با میانگین 70% گزارش کرده است.
لازم به ذکر است این پرسشنامه بر روی دانشجویان ایرانی (دهشیری ، 1382) نرم شده و تعداد عبارت های آن به 90 عبارت کاهش یافته است و اعتبار این پرسشنامه از طریق محاسبه آلفای کرونباخ برای دانشجویان پسر 74% و برای دانشجویان دختر 68% و برای کل افراد 93% گزارش شده است. همچنین ضریب اعتبار به روش زوج و فرد 88% به دست آمد. روایی این پرسشنامه نیز با روش تحلیل عاملی اکتشافی در پژوهش دهشیری (1382) محاسبه شد که از بین 13 عامل در ساختار عاملی نمونه امریکای شمالی (بار – آن ، 1997) ، هشت عامل برای آزمودنی های ایرانی روایی داشت. همچنین بین میانگین نمره هر یک از خرده مقیاس ها و میانگین نمره کل پرسشنامه ، رابطه مستقیم و معنادار وجود دارد یعنی تمام خرده مقیاس های موجود در پرسشنامه با متغیر هوش هیجانی دارای ارتباط مستقیم است.
نمره گذاری و تفسیر نمرات
از آنجا که گزینه ها بر روی یک طیف 5 درجه ای لیکرت تنظیم شده اند، نمره گذاری از 5 به یک (کاملاً موافقم 5 و کاملاً مخالفم 1 ) و در بعضی سوال ها با محتوای منفی یا معکوس از یک به 5 (کاملاً موافقم 1 و کاملاً مخالفم 5) انجام می شود . نمره کل هر مقیاس برابر با مجموع نمرات هر یک از سوال های آن مقیاس و نمره کل آزمون برابر با مجموع نمرات 15 مقیاس می باشد. کسب امتیاز بیشتر در این آزمون نشانگر موفقیت برتر در مقیاس مورد نظر یا در کل پرسشنامه و بر عکس می باشد. نمرات متوسط و بالاتر در افرادی گزارش می شود که به طور بالقوه در کارکرد هیجانی و اجتماعی موثر هستند. نمرات بالاتر پیش بینی کننده بهتری برای کرکرد موثر در برابر تقاضا و فشارهای محیطی است و نشان می دهد که مهارت های هیجانی اندازه گرفته شده، قوی ، توسعه یافته و دارای عملکرد موثر هستند . از سوی دیگر نمرات پایین بر ناتوانی در موفقیت در زندگی و وجود مشکلات هیجانی ، اجتماعی یا رفتاری اشاره دارد. نمرات پایین در خرده مقیاس های تحمل استرس ، کنترل تکانه، واقع گرایی و حل مسئله برای کنار آمدن با محیط ، مشکل آفرین ترند (بار – آن و پارکر ، 2000).
خرده مقیاس ها و شماره عبارت های مربوط به هر یک از آن ها در جدول شماره 1 آمده است.
همچنین دهشیری(1382) ، در هنجاریابی این آزمون در دانشجویان میانگین و انحراف استاندارد خرده مقیاس ها و کل آزمون را گزارش کرده است (جدول 2).
جدول 1- خرده مقیاس ها و شماره عبارت های آن ها
خرده مقیاس ها
عبارت ها
حل مساله
1،16،31،46، X61، 76
شادمانی
X2، X17، 32،47،62، X77
استقلال
3، X18، X33، X48، X63، X78
تحمل استرس
4، X19، X34،49، X64،78
خود شکوفایی
5، X20، X35، X50، 65، X80
خودآگاهی هیجانی
6، X21، X36، 51، 66، X81
واقع گرایی
7، X22، X37، X52، X67، X82
روابط بین فردی
8، 23، 38، 53، 68، 83
خوش بینی
9، 24، 39، 54، 69، X84
احترام به خود
10، 25، X40، 55، 70، 85
کنترل تکانه
X11، X26، X41، X56، X71، X86
انعطاف پذیری
X12، X27، 42، 57 X72 X 87
مسئولیت پذیری اجتماعی
13، 28، 43، X58، 73، 88
همدلی
14، 29، 44،59، 59، 74، 89
خودابرازی
X15، 30، X45، 60، X75، X90
علامت X به معنی آن است که نمره گذاری در این عبارت به صورت معکوس انجام می شود.
جدول 2- میانگین و انحراف معیارخرده مقیاس ها و کل آزمون
مقیاس
میانگین
انحراف معیار
حل مسئله
22/3
7/3
شادمانی
22/5
4/4
استقلال
19/1
1/3
تحمل استرس
38/17
06/4
خود شکوفایی
7/21
04/4
خودآگاهی هیجانی
6/20
8/3
واقع گرایی
2/19
2/4
روابط بین فردی
9/23
8/3
خوش بینی
9/20
1/3
احترام به خود
05/21
03/4
کنترل تکانه
7/16
9/4
انعطاف پذیری
6/18
4/3
مسئولیت پذیری اجتماعی
3/25
7/2
همدلی
2/25
7/2
خودابرازی
7/18
1/4
کل آزمون
6/313
1/37
EQ-I
لطفاً عبارت های زیر را با دقت بخوانید و پاسخ خود در یکی از گزینه های مقابل هر عبارت مشخص کنید.
ردیف
سوالها
کاملاً موافقم
4
3
2
کاملاً مخالفم
1
به نظر من برای غلبه بر مشکلات باید گام به گام پیش رفت.
2
لذت بردن از زندگی برایم مشکل است.
3
شغلی را ترجیح می دهم که حتی الامکان من تصمیم گیرنده باشم.
4
می توانم بدون تنش زیاد با مشکلات مقابله کنم.
5
می توانم برای معنادادن به زندگی ، تا حد امکان تلاش کنم.
6
نسبت به هیجاناتم آگاهم.
7
سعی می کنم بدون خیال پردازی، واقعیت امور را در نظر بگیرم.
8
به راحتی با دیگران دوست می شوم.
9
معتقدم توانایی تسلط بر شرایط دشوار را دارم.
10
بیشتر مواقع به خودم اطمینان دارم.
11
کنترل خشم برایم مشکل است.
12
شروع دوباره برایم سخت است.
13
کمک کردن به دیگران را دوست دارم.
14
به خوبی می توانم احساسات دیگران را درک کنم.
15
هنگامی که دیگران خشمگین می شوند، نمی توانم با آن ها در این مورد صحبت کنم.
16
هنگام رویارویی با یک موقعیت دشوار ، دوست دارم تا حد ممکن در مورد آن اطلاعات جمع آوری کنم.
17
خندیدن برایم سخت است.
18
هنگام کار کردن با دیگران، بیشتر پیرو افکار آن ها هستم تا فکر خودم.
19
نمی توانم به خوبی استرس ها را تحمل کنم.
20
در چند سال گذشته کمتر کاری را به نتیجه رسانده ام.
21
به سختی می توانم احساسات عمیقم را با دیگران در میان بگذارم.
22
دیگران نمی فهمند من چه فکری دارم.
23
به خوبی با دیگران همفکری می کنم.
24
به اغلب کارهایی که می کنم، خوش بین هستم.
25
برای خودم احترام قایل هستم.
26
عصبی بودنم مشکل ایجاد می کند.
27
به سختی می توانم فکرم را در مورد مسایل تغییر دهم.
28
کمک به دیگران مرا کسل نمی کند، بخصوص اگر شایستگی آن را داتشه باشند.
29
دوستانم می توانند مسایل خصوصی خودشان را با من در میان بگذارند.
30
می توانم مخالفتم را با دیگران ابراز نمایم.
ردیف
سوالها
کاملاً موافقم
4
3
2
کاملاً مخالفم
31
هنگام مواجهه با یک مشکل ، اولین کاری که انجام می دهم دست نگه داشتن و فکر کردن است.
32
فرد بانشاطی هستم.
33
ترجیح می دهم دیگران برایم تصمیم بگیرند.
34
احساس می کنم کنترل اضطراب برایم مشکل است.
35
از کارهایی که می کنم راضی نیستم.
36
به سختی می فهمم چه احساسی دارم.
37
تمایل دارم با آنچه در اطرافم می گذرد روبرو نشوم و از برخورد با آن ها طفره می روم.
38
روابط صمیمی با دوستانم برای هر دو طرفمان اهمیت دارد.
39
حتی در موقعیت های دشوار ، معمولاً برای ادامه کار انگیزه دارم.
40
نمی توانم خودم را این طور که هستم بپذیرم.
41
دیگران به من می گویند هنگام بحث ، آرام تر صحبت کنم.
42
به آسانی با شرایط جدید سازگار می شوم.
43
به کودک گمشده کمک می کنم، حتی اگر همان موقع جای دیگری کار داشته باشم.
44
به اتفاقی که برای دیگران می افتد توجه دارم.
45
نه گفتن برایم مشکل است.
46
هنگام تلاش برای حل یک مشکل ، راه حل های ممکن را در نظر می گیرم ، سپس بهترین را انتخاب می کنم.
47
از زندگی ام راضی ام.
48
تصمیم گیری برایم مشکل است.
49
می دانم در شر ایط دشوار، چگونه آرامش ام را حفظ کنم.
50
هیچ چیز در من علاقه ایجاد نمی کند.
51
از احساسی که دارم آگاهم.
52
در تصورات و خیال پردازی هایم غرق می شوم.
53
با دیگران رابطه خوبی دارم.
54
معمولاً انتظار دارم مشکلات به خوبی ختم شون، هر چند گاهی چنین نمی شود.
55
از اندام و ظاهر خود راضی هستم.
56
کم صبر هستم.
57
می توانم عادات قبلی ام را تغییر دهم.
58
اگر لازم باشد با زیر پا گذاشتن قانون از موقعیتی فرار کنم، این کار را انجام می دهم.
59
نسبت به احساسات دیگران حساس هستم.
60
می توانم به راحتی افکارم را به دیگران بگویم.
61
هنگام حل مساله، به سختی می توانم در مورد انتخاب بهترین راه حل تصمیم گیری کنم.
62
اهل شوخی هستم.
63
در انجام کارها و امور مختلف به دیگران وابسته ام.
ردیف
سوالها
کاملاً موافقم
4
3
2
کاملاً مخالفم
64
رویارویی با مسایل ناخوشایند برایم مشکل است.
65
حتی الامکان کارهایی را بعهده می گیرم که برایم لذت بخش اند.
66
حتی هنگام آشفتگی ، از آنچه در من اتفاق می افتد آگاهم.
67
تمایل به مبالغه گویی دارم.
68
به نظر دیگران من آدم اجتماعی هستم.
69
به توانایی ام برای مقابله با دشوار ترین مسایل اطمینان دارم.
70
از شیوه نگرش و فکرم راضی هستم.
71
بدجوری خشمگین می شوم.
72
معمولاً تغییر ایجاد کردن در زندگی روزانه برایم سخت است.
73
قادر هستم احترام به دیگران را حفظ کنم.
74
دیدن رنج دیگران برایم سخت است.
75
به نظر دیگران من نمی توانم احساسات و افکارم را بروز دهم.
76
هنگام روبرو شدن با شرایط دشوار، سعی می کنم در مورد راه حل های ممکن فکر کنم.
77
افسرده هستم.
78
فکر می کنم به دیگران بیشتر احتیاج دارم ، تا دیگران به من.
79
مضطرب هستم.
80
در مورد آنچه می خواهم در زندگی انجام دهم، فکر مشخص و خوبی ندارم.
81
به سختی می توانم از امور برداشت صحیحی داشته باشم.
82
به سختی می توانم احساساتم را بیان کنم.
83
با دوستانم رابطه صمیم برقرار می کنم.
84
قبل از شروع کارهای جدید، معمولاً احساس می کنم شکست خواهم خورد.
85
هنگام بررسی نقاط ضعف و قوتم ، بازهم احساس خوبی درمورد خودم دارم.
86
هنگام عصبانیت زود از کوره در می روم.
87
اگر مجبور به ترک وطنم باشم، سازگاری برایم دشوار خواهد بود.
88
به نظر من پایبندی یک شهروند به قانون مهم است.
89
از جریحه دار کردن احساسات دیگران خودداری می کنم.
90
مشکل می توانم از حق خودم دفاع کنم.
منابع
1- Barsade,S. G.(2000). The ripple effect: Emotional contagion in groups . working paper: New Haven. CT:
Yale University press.
2- Caruso, D. R,.&Wolff, C.(2001). Emotional intelligence in the workplace .In the emotional intelligence in
everyday life: A Scientific inquiry . Edited by: Joseph Ciarrochi , Joseph .P.Forgas,. &John D. Mayer
psychology press.
3- Goleman, D.Boyatzis, R.E,. & Rhee,k.(1999). Clustering competence in emotional intelligence insights from
the emotional competence inventory. (ECI). from the world wide web http:// www. eiconsortium. org.
4- Jordan, R.J. Ashanasy, N. M. Hartel, C.E, J, .& Hooper, G.S.(1999). Workgroup emotional intelligence: Scale
development and relationship to team process effectiveness and goal focus. Manu .Submitted for ?? publication.
5-Mayer,J.D.Salovey, p,.& Caruso, D.R. (1999). Emotional intelligence meets traditional standards for?an intelligence .Journal of Intelligence .27.pp:267-269.
6- Rice, C.L.(1999). A quantitative study of emotional intelligence and its impact in team performance
:Unpublished Masters Thesis.pepeerdine .University of? Malibu
۱-کاربردهای هوش عاطفی در سازمان خلاصه شده از نشریه مشاوره مدیریت
۲- هوش هیجانی نویسنده دنیل گلمن ترجمه نسرین پارسا انتشارات رشد
۳- سایت پزشکان بدون مرز
۴-هوش هیجانی، دکتر تراویس برادبری، ترجمه مهدی گنجی، نشر ساوالان
۵- هیجان رفتار و تن گفتار، تالیف محمود امیری نیا، انتشارات آراسته
۶-هوش عاطفی درزندگی روزمره، ژوزف سیاروچی، جان مایر ترجمه امام زاده
۷-پرورش هوش هیجانی نوجوانان، فیروزه کاوسی
۸-هوش عاطفی برای صفرکیلومترها، محمدرضا آل یاسین
۹-هوش عاطفی در کودکان و نوجوانان، دکتر جان گاتمن
10-هوش عاطفی در محیط کار،اصغر نوری امام زاده ای،اصفهان:نشر نوشته،1388
11-بررسی رابطه بین هوش هیجانی،رضایت شغلی و تعهد سازمانی در کارکنان کارخانه شیراز،فصلنامه رهیافتی نو در مدیریت آموزش،سال اول شماره دو،زمستان 1388
12-بررسی رابطه بین هوش هیجانی و معنویت در محیط کار با رفتار شهروندی سازمانی در کارکنان سازمان آموزش و پرورش قم،حسین ابراهیمی ،دانشگاه اصفهان ،مهرماه 1390
هوش هیجانی در مدیریت
6