تارا فایل

اختلالات خودشیفتگی کودک از دیدگاه فروید




موضوع تحقیق:

اختلالات خود شیفتگی کودک
(ازدیدگاه فروید)

مقدمه
اختلالالتى که خودشیفتگىِ اولیه کودک را در معرض خطر قرار مى‏دهند، واکنشهاى کودک براى محافظت از خویشتن در برابر آن اختلالات و مسیرهایى که کودک در نشان‏دادن این واکنشها ناگزیر به آنها کشانده مى‏شود ــ اینها موضوعات مهمى هستند که هنوز مورد تحقیق قرار نگرفته‏اند، ولى من قصد دارم فعلاً آنها را مسکوت بگذارم. لیکن مهمترین بخش این موضوعات را مى‏توان با عنوان "عقده اختگى" مشخص کرد (در پسربچه‏ها اضطراب درباره [ از دست دادنِ ] قضیب، در دختربچه‏ها حسرتِ داشتن قضیب) و در پیوند با تاثیر منع اولیه از فعالیت جنسى مورد بحث قرار داد. پژوهش روانکاوانه به طور معمول ما را قادر مى‏سازد بى‏ثباتیهاى غرایز شهوى را (وقتى از غرایز "خود" جدا شده و در تقابل با آنها قرار مى‏گیرند) ریشه‏یابى کنیم. ولى در حوزه خاص عقده اختگى، پژوهش روانکاوانه استنتاج وجود دوره‏اى و وضعیت روانى‏اى را امکان‏پذیر مى‏سازد که هر دو گروهِ این غرایز هنوز در وحدت با یکدیگر کارکرد داشتند و به نحوى جدایى‏ناپذیر با یکدیگر درآمیخته بودند و به صورت علائق ناشى از خودشیفتگى تبلور مى‏یافتند. آدلر مفهوم "اعتراض مذکّرانه" را بر مبناى همین چارچوب مطرح کرده است. وى این مفهوم را تقریباً تا حد یگانه نیروى برانگیزاننده در شکل‏گیرى شخصیت و ایضاً روان‏رنجورى ارتقا داده است و شالوده آن را ارزشگذارى اجتماعى ــ و نه گرایشى مبتنى بر خودشیفتگى و لذا مربوط به نیروى شهوى ــ مى‏داند. تحقیقات روانکاوانه از بدو امر وجود و اهمیت "اعتراض مذکّرانه" را تشخیص داده، ولى برخلاف آدلر آن را واجد خصوصیات خودشیفتگى و ناشى از عقده اختگى دانسته است. "اعتراض مذکّرانه" در شکل‏گیرى شخصیت دخیل است و همراه با بسیارى عوامل دیگر آن را ایجاد مى‏کند، ولى براى تبیین مسائل روان‏رنجوریها (که آدلر هیچ جنبه آنها را در نظر نمى‏گیرد مگر این‏که روان‏رنجوریها چگونه در خدمت غرایز "خود" قرار مى‏گیرند) به کلى نامناسب‏اند. به اعتقاد من مبتنى‏کردن نحوه ایجاد روان‏رنجورى بر شالوده محدودى همچون عقده اختگىْ کاملاً ناممکن است، صَرف‏نظر از این‏که عقده یادشده با چه شدّت و حدّتى به صورت یکى از مقاومتهاى(26) مردان به درمان روان‏رنجورى ممکن است برجسته و مهم شود. در حاشیه این موضوع را درخور ذکر مى‏بینم که برخى بیماران مبتلا به روان‏رنجورى را سراغ دارم که در آنها "اعتراض مذکّرانه" ــ یا، به زعم ما، عقده اختگى ــ نقش بیمارى‏زا ندارد و یا اصلاً به وجود نمى‏آید.مشاهده بزرگسالان بهنجار حاکى از آن است که خودبزرگ‏بینىِ سابق آنان مهار شده است و آن خصوصیات روانى‏اى که نشانه خودشیفتگى کودکانه آنان بود محو شده‏اند. نیروى شهوى متمرکز بر "خودِ" آنان چه شده است؟ آیا باید فرض کنیم که تمام آن نیرو به نیروگذارىِ روانى در مصداق امیال منتقل شده است؟ این امکان آشکارا با تمام رَوند بحث ما مغایرت دارد؛ با وجود این، سرنخى از پاسخى دیگر به این پرسش را مى‏توان در روان‏شناسىِ سرکوب(27) یافت.دریافته‏ایم که چنانچه تکانه‏هاى غریزىِ نیروى شهوى با عقاید فرهنگى و اخلاقىِ فرد تعارض پیدا کنند، دچار تغییر و تحول سرکوب بیمارى‏زا مى‏شوند. البته منظورمان از بیان این مطلب این نیست که فرد یاد شده معرفتى صرفاً فکرى [ یا آگاهانه ] از وجود این عقاید دارد؛ بلکه منظورمان همواره این است که عقاید مورد نظر براى وى حکم معیار را دارند و او به آنچه آن عقاید برایش تعیین مى‏کنند تن در مى‏دهد. پیش از این گفته‏ایم که سرکوب از "خود" نشات مى‏گیرد؛ اکنون به نحوى دقیقتر مى‏توانیم بگوییم که سرکوب از عزّت نَفْسِ(28) "خود" ناشى مى‏شود. همان برداشتها، تجربه‏ها، تکانه‏ها و امیالى را که یک فرد براى خویش روا مى‏دارد یا دست‏کم آگاهانه به آنها فکر مى‏کند، فرد دیگرى ممکن است با نهایت خشم مردود بشمارد یا حتى پیش از ورودشان به ضمیر آگاه آنها را منکوب کند. تفاوت این دو فرد را ــ که دربرگیرنده عامل مشروط کننده سرکوب است ــ مى‏توان به سهولت به روشى بیان کرد که تبیین آن بر اساس نظریه نیروى شهوى را امکان‏پذیر مى‏سازد. [ بدین ترتیب ] مى‏توانیم بگوییم که یکى از این دو نفر آرمانى را در خویشتن ایجاد کرده که محکِ سنجش "خودِ" بالفعل اوست، حال آن‏که دیگرى چنین آرمانى ندارد. براى "خود"، شکل‏گیرى یک آرمان حکم عامل مشروط کننده سرکوب را دارد.
"خودِ" آرمانى در این مرحله هدف همان خوددوستى‏اى است که "خودِ" بالفعل در کودکى از آن بهره‏مند بود. خودشیفتگىِ فرد اکنون در این "خودِ" آرمانىِ جدید جلوه‏گر مى‏شود که ــ مانند "خودِ" دوره کودکى ــ تصور مى‏کند همه کمالات ارزشمند را داراست. همچون همه موارد دیگرى که نیروى شهوى دخیل است، انسان در این مورد نیز نشان داده است که نمى‏تواند از آنچه زمانى مایه ارضاى او بوده دست بشوید. آدمى نمى‏خواهد از کمال خودشیفته کودکى‏اش صرف‏نظر کند و هنگامى که در حین رشد، سرزنشهاى دیگران و برانگیخته‏شدن داوریهاى خرده‏گیرانه خودش باعث تشویش او مى‏گردند و لذا دیگر نمى‏تواند آن کمال را براى خویشتن حفظ کند، آن‏گاه مى‏کوشد تا آن را در شکلى جدید یعنى به صورت یک "خودِ" آرمانى بازیابد. آنچه وى به عنوان آرمان در برابر خویشتن مى‏نهد، جایگزینى است براى خودشیفتگىِ از دست رفته کودکى‏اش، خودشیفتگى‏اى که برحسب آن، او آرمان خویشتن بود.
این بحث قاعدتاً ما را به بررسى رابطه بین شکل‏گیرى آرمان و والایش رهنمون مى‏شود. والایش فرایندى مربوط به نیروى شهوىِ متمرکز بر مصداق امیال است که طى آن، غریزه خود را به سمت هدفى غیر از ــ و دور از ــ ارضاى جنسى هدایت مى‏کند. در این فرایند، بر دور شدن از امیال جنسى تایید مى‏شود. آرمانى‏سازى فرایندى دربرگیرنده مصداق امیال است. از طریق این فرایند، مصداق مورد نظر بدون آن‏که ماهیتش دگرگون شود، در ذهن فردْ بزرگ و متعالى مى‏شود. آرمانى‏سازى هم در حوزه نیروى شهوىِ متمرکز بر "خود" میسر است و هم در حوزه نیروى شهوىِ متمرکز بر مصداق امیال. براى مثال، مبالغه جنسى درباره یک مصداق امیال، حکم آرمانى ساختن آن را دارد. دو مفهوم "والایش" و "آرمانى‏سازى" را از این حیث مى‏توان متمایز کرد که والایش به غریزه مربوط مى‏شود و آرمانى‏سازى به مصداق امیال.شکل‏گیرى "خودِ" آرمانى غالباً با والایش غریزه اشتباه مى‏شود و فهم ما را از حقایق با مشکل رو به رو مى‏کند. نمى‏توان گفت کسى که خودشیفتگى‏اش را با تکریم یک "خودِ" آرمانى عوض کرده، به صِرف این کار، لزوماً موفق به والایش غرایز شهوى‏اش شده است. درست است که "خودِ" آرمانى چنین والایشى را مى‏طلبد، اما قادر به تحمیل آن نیست. والایش کماکان فرایند خاصى است که آرمان مى‏تواند باعث آن شود، ولى اجراى والایش به نحو کاملاً مستقلى انجام مى‏گیرد. دقیقاً در روان‏رنجوران است که بیشترین تفاوت بالقوه را بین رشد "خودِ" آرمانى آنان و میزان والایش غرایز بدوى شهوى‏شان مشاهده مى‏کنیم و به طور کلى متقاعد ساختن انسان آرمان‏گرا به معطوف‏کردن نیروى شهوى‏اش به مصداق نامناسب بسیار دشوارتر از متقاعدساختن فردى معمولى است که تا آن حد پُرمدّعا نیست. علاوه بر این، شکل‏گیرى "خودِ" آرمانى و والایش، ارتباط کاملاً متفاوتى با علت ایجاد روان‏رنجورى دارند. همان‏گونه که پیشتر دیدیم، شکل‏گیرى "خودِ" آرمانى مطالبات "خود" را تشدید مى‏کند و قویترین حامى سرکوب است؛ [ متقابلاً ] سرکوب حکم یک راه خروج را دارد، راهى براى اجابت آن مطالبات بدون سرکوب.یافتن یک کنشگر روانى که ارضاى خودشیفته از "خودِ" آرمانى را تضمین مى‏کند و به همین منظور دائماً بر "خودِ" بالفعل نظارت دارد و با آن آرمان مى‏سنجدش، نباید مایه شگفتى ما باشد. اگر چنین کنشگرى وجود نداشته باشد، امکان ندارد بتوانیم آن را کشف کنیم، بلکه فقط مى‏توانیم آن را تشخیص دهیم، زیرا مى‏توان اندیشید که آنچه "وجدان" مى‏نامیم واجد همان خصوصیات لازم است. تشخیص این کنشگر روانى امکان فهم این توهّم را که به اصطلاح "مورد توجه دیگران هستیم" یا به تعبیر درست‏تر "دیگران ما را زیر نظر دارند" برایمان فراهم مى‏کند. توهّم یادشده از جمله نشانه‏هاى بارز بیماریهاى پارانویایى است و مى‏تواند به صورت یک بیمارى مجزّا و یا همراه با روان‏رنجورىِ انتقال رخ بدهد. بیمار مبتلا به این توهّم شِکوه مى‏کند که دیگران همه افکار او را مى‏دانند و ناظر و مراقب اَعمالش هستند. از صداهایى که مشخصاً با ضمیر سوم شخص با بیمار صحبت مى‏کنند ("آن زن حالا باز هم دارد به این موضوع فکر مى‏کند"، "آن مرد الآن دارد بیرون مى‏رود")، او به کارکرد این کنشگر پى مى‏برد. این شِکوه، موجّه و مبیّن یک حقیقت است. چنین نهاد قدرتمندى که ما را زیر نظر دارد، افکارمان را کشف مى‏کند و همه مقصودهایمان را به باد انتقاد مى‏گیرد، واقعاً وجود دارد. در واقع، این نهاد به طور معمول در تک تک ما وجود دارد.
توهّمِ زیر نظر بودن، این نهاد قدرتمند را به شکلى واپس‏روانه به ما مى‏شناساند و بدین‏سان خاستگاه و علت عصیان بیمار علیه آن را برایمان روشن مى‏کند. زیرا آنچه بیمار را به شکل‏گیرى "خودِ" آرمانى واداشت ("خودِ" آرمانى‏اى که وجدان به نیابت از آن همچون یک نگهبان عمل مى‏کند)، از تاثیر عیب‏جویىِ والدین سرچشمه گرفت (عیب‏جویى‏اى که به واسطه این صدا به بیمار افاده مى‏شود). با گذشت زمان، آن کسانى که بیمار را [ در نهادهاى آموزشى] تعلیم و تربیت دادند و همچنین مجموعه عظیم و توصیف‏ناشدنى همه دیگر کسانى که در محیط بلافصل او بودند (انسانهایى مانند خود او) و نیز افکار عمومى، از این حیث کارکردى شبیه کارکرد عیب‏جویانه والدین بیمار داشتند.بدین ترتیب، حجم زیادى از نیروى شهوىِ ذاتاً همجنس‏گرا در شکل‏گیرىِ "خودِ" آرمانىِ خودشیفته سهیم مى‏شود و با حفظ آن، براى خویش مفرّ و مایه ارضا مى‏یابد. ایجاد وجدان در اصل تجلّىِ نخستْ عیب‏جویىِ والدین و متعاقباً جامعه است. وقتى منع انجام کارى یا مانعى در راه انجام آن در وهله اول از بیرون در فرد ایجاد مى‏شود، گرایش به سرکوب به وجود مى‏آید و این تکرار فرایندِ شکل‏گیرىِ وجدان است. بیمارىِ توهّم، این صداها و نیز افراد زیادى را [ که در بالا ذکر شد [مجدداً در کانون توجه فرد قرار مى‏دهد و بدین‏سان تطوّر وجدان به نحوى واپس‏روانه تکرار مى‏شود. لیکن شورش علیه این "نهاد سانسورکننده" از میل شخص (میلى که با ماهیت اساسى بیمارى‏اش همخوانى دارد) به آزادساختن خویشتن از قید و بند تمام این عوامل ــ و در درجه نخست، تاثیر والدین ــ و بازگرداندن نیروى شهوى همجنس‏گرا از آنها ناشى مى‏شود. از آن پس، وجدان شخص به نحوى واپس‏روانه به صورت عاملى متخاصم از بیرون به رویارویى با او مى‏پردازد. شِکوه‏هاى هذیان‏زدگان نیز نشان مى‏دهد که در اصل، خودنکوهىِ وجدان با خویشتن‏نگرى‏اى که بر آن مبتنى است مطابقت مى‏کند. بدین‏سان فعالیت آن ذهنى که کارکرد وجدان را بر عهده دارد، در خدمت تحقیق داخلى نیز هست و فلسفه از این راه مطالب لازم براى فعالیتهاى فکرى خود را به دست مى‏آورد. احتمال دارد که این موضوع بر گرایش خصیصه‏نماى هذیان‏زدگان به برسازىِ نظامهاى نظر پردازانه تاثیرگذار باشد.(29)
اگر شواهدى دال بر فعالیت این نهاد ناظر و عیب‏جو ــ که با تشدید یافتن، به وجدان و درون‏نگرىِ فلسفى تبدیل مى‏شود ــ در سایر حوزه‏ها یافت شود، این قطعاً براى ما اهمیت خواهد داشت. در اینجا از آنچه هربرت سیلبرر(30) "پدیده کارکردى" نامیده است ذکرى به میان خواهم آورد که بى‏شک از جمله معدود نظرهاى ارزشمندِ افزورده شده به نظریه روءیاست. چنان که مى‏دانیم، سیلبرر ثابت کرده است که در حالات بین خواب و بیدارى مى‏توانیم تبدیل فکر به تصویر بصرى را مستقیماً مشاهده کنیم، اما در اغلب این موقعیتها ما بازنمایىِ حالات بالفعل کسى که در مقابل خواب مقاومت مى‏کند (رغبت، خستگى مفرط، و از این قبیل) را داریم و نه بازنمایىِ محتواى یک فکر را. وى به طریق اولى نشان داده است که نحوه پایان یافتن برخى روءیاها یا برخى قسمت‏بندیها در محتواى آنها، صرفاً مبیّن ادراک فرد روءیابین از خواب و بیدارى خودش است. سیلبرر بدین‏ترتیب نقش مشاهده ــ به مفهوم توهّم فرد هذیان‏زده در مورد این‏که کسانى که او را زیر نظر دارند ــ در شکل‏گیرى روءیا را معلوم کرده است. مشاهده در همه روءیاها چنین نقشى را ایفا نمى‏کند. بى‏توجهى من به این عامل احتمالاً از آنجا ناشى مى‏شود که در روءیاهاى خودم مشاهده نقش مهمى ندارد. چه بسا در اشخاصى که به لحاظ فلسفى باهوش‏اند و به درون‏نگرى عادت دارند، مشاهده نقش بسیار بارزى پیدا کند. بجاست متذکر شویم که بر حسب یافته‏هاى ما، روءیا تحت سلطه نهاد سانسورکننده‏اى شکل مى‏گیرد که [ ضمیر ناخودآگاه را ] مجبور به تحریف اندیشه‏هاى نهفته در روءیا مى‏کند. لیکن ما این سانسور را قدرتى ویژه ندانستیم، بلکه این اصطلاح را براى اشاره به یک جنبه از گرایشهاى سرکوبگرى برگزیدیم که بر "خود" سیطره دارند، یعنى همان جنبه‏اى که معطوف به اندیشه‏هاى نهفته در روءیاست. اگر ساختار "خود" را بیشتر مورد بررسى قرار دهیم، مى‏توانیم سانسورچى روءیا را نیز در "خودِ" آرمانى و ابرازهاى پویاى وجدان تشخیص دهیم. از این‏که این سانسورچى حتى به هنگام خوابیدنِ ما تا حدى هشیار است درمى‏یابیم که خویشتن‏نگرى و خودنکوهىِ آن (با اندیشه‏هایى از قبیل این‏که "اکنون او خواب‏آلودتر از آن است که بتواند فکر کند" یا "اکنون دارد از خواب برمى‏خیزد") چگونه بر محتواى روءیا اثر مى‏گذارد.(31) در اینجا مى‏توانیم بکوشیم تا درباره نگرش انسانهاى بهنجار و روان‏رنجوران در خصوص حرمت نَفس(32) اندکى بحث کنیم.
در وهله نخست، حرمت نَفْس مبیّن اندازه "خود" به نظر مى‏رسد؛ این‏که چه عناصر مختلفى این اندازه را تعیین مى‏کنند به بحث ما نامربوط است. هر آنچه یک فرد دارد یا به دست مى‏آورد، تتمه احساس بدوى قدرت مطلق که تجربیاتش بر آن صحّه گذارده‏اند، به افزایش حرمت نَفْسِ او کمک مى‏کند. در تمایزگذارى بین غرایز جنسى و غرایز "خود"، باید توجه داشته باشیم که حرمت نَفْس به ویژه و به میزان زیادى نیازمند نیروى شهوىِ خودشیفته است. دو حقیقت موءید این دیدگاه است: [ نخست] این‏که ابتلا به هذیان‏زدگى حرمت نَفْس را افزایش مى‏دهد، حال‏آن‏که در روان‏رنجورىِ انتقال حرمت نَفْس کاهش مى‏یابد؛ [ دوم ] این‏که در روابط عاشقانه، مورد مهر و محبت قرار نداشتن احساس حرمت نَفْس را کم مى‏کند، حال آن‏که محبوب بودن آن را تشدید مى‏کند. چنان که پیشتر اشاره کردیم، هدف از مصداق‏گزینىِ مبتنى بر خودشیفتگى و نیز آنچه این مصداق‏گزینى را مایه رضایت خاطر مى‏کند دوست داشته شدن است.همچنین به سهولت مى‏توان دید که نیروگذارىِ روانىِ شهوى در مصداق امیال موجب افزایش حرمت نَفْس نمى‏گردد. پیامد احساس نیاز به معشوق، کاهش حرمت نَفْس است: خصلت عاشق، حقیر بودن است. به عبارتى، شخص عاشق بخشى از خودشیفتگى خود را فدا [ ى عشق ] کرده است و صرفاً با این احساس که خود نیز محبوبِ معشوق است قادر به جبران آن مى‏شود. از تمام این جوانب، حرمت نَفْس به عنصر خودشیفتگى در عشق مرتبط به نظر مى‏رسد.پى بردن به ناتوانى جنسى ــ به عدم توانایىِ عشق ورزیدن ــ به سبب ناراحتى روحى یا جمسى، به میزان بسیار زیادى از حرمت نَفْس مى‏کاهد. به اعتقاد من، در این زمینه باید یکى از سرچشمه‏هاى احساس حقارت را بررسى کنیم، احساسى که به بیمارانِ مبتلا به روان‏رنجوریهاى انتقال دست مى‏دهد و آنها بدون هیچ‏گونه رو دربایستى آن را با روانکاوشان در میان مى‏گذارند. اما عمده‏ترین سرچشمه این احساسات، بى‏بنیگىِ "خود" بر اثر روى‏گردانىِ فرد از نیروگذاریهاى بسیار بزرگِ روانىِ شهوى در مصداق امیال است؛ یا به بیان دیگر مى‏توان گفت سرچشمه اصلى این احساسات لطمه‏اى است که گرایشهاى جنسى‏اى که دیگر مهار نمى‏شوند به "خود" وارد کرده‏اند.آدلر به درستى معتقد است که وقتى شخص برخوردار از حیاتِ ذهنىِ فعال متوجه ناتوانى یکى از اعضاى بدنش مى‏شود، آن ناتوانى انگیزه‏اى است براى این‏که وى با کنشِ بیشتر آن را به نحو مفرطى جبران کند. لیکن به کلى مبالغه‏آمیز خواهد بود چنانچه به پیروى از الگوى آدلر بخواهیم هر دستاورد موفقیت‏آمیزى را ناشى از این عامل (یعنى ناتوانى اولیه یک عضو بدن) بدانیم. نمى‏توان مدعى شد که همه هنرمندان دچار ضعف بینایى هستند؛ نیز نمى‏توان گفت که همه خطیبان در بدو امر از لکنت زبان رنج مى‏برده‏اند. وانگهى، افراد بسیار زیادى را مى‏توان مثال زد که به سبب برخوردارى از اعضاى تواناترِ جسمى به موفقیتهاى چشمگیر نائل شده‏اند. ناتوانى و رشد ناقص اعضاى بدن نقش مهمى در سبب شناسى روان‏رنجوریها ایفا نمى‏کند، بلکه اهمیت آن تقریباً در حد نقش ادراکهاى در حال حاضر فعال در شکل‏گیرى روءیاست. این ناتوانیها حکم بهانه‏اى براى ایجاد روان‏رنجورى را دارند، درست همان‏گونه که هر عامل مناسب دیگرى هم مى‏تواند موجب روان‏رنجورى شود. هنگامى که خانم روان‏رنجورى مى‏گوید به دلیل زشتىِ چهره‏اش و بدترکیبىِ اندامش و برخوردار نبودن از ملاحت هیچ‏کس عاشقش نمى‏شود و لذا ناگزیر بیمار شده است، چه‏بسا ترغیب شویم حرفهایش را بپذیریم؛ اما از بیمارِ روان‏رنجور بعدى به نکته مهمترى پى مى‏بریم، زیرا این بیمار [ جدید ] به رغم این‏که بیش از زنان عادى جذاب به نظر مى‏رسد و ظاهراً بیشتر مورد توجه مردان قرار مى‏گیرد، باز هم روان‏رنجور باقى‏مانده و همچنان از امیال جنسى بیزار است. اکثر زنان مبتلا به هیسترى، در زمره زنان جذاب و حتى زیبا هستند، حال آن‏که از سوى دیگر کثرت زشتى و نقص عضو و نا تندرستى در طبقات پائین جامعه میزان ابتلا به بیمارى روان‏رنجورى را در میان آنان افزایش نمى‏دهد.
رابطه حرمت نَفْس با شهوت‏طلبى ــ یا به عبارت دیگر، رابطه حرمت نَفْس با نیروگذارىِ روانىِ شهوى در مصداق امیال ــ را به طور خلاصه این‏گونه مى‏توان بیان کرد. باید تمایز قائل شویم بین نیروگذارىِ روانىِ شهوانى‏اى که "خود پذیر" است(33) و نیروگذارىِ روانىِ شهوانى‏اى که ــ برعکس ــ دچار سرکوب شده است. در حالت اول (یعنى حالتى که استفاده به عمل آمده از نیروى شهوى "خود پذیر" است)، عشق همچون سایر فعالیتهاى "خود" ارزیابى مى‏شود. عشق ورزیدن فى‏نفسه، تا آنجا که مستلزم خاطرخواهى و حرمان است، حرمت نَفْس را مى‏کاهد؛ حال آن‏که دوست داشته شدن ــ یعنى متقابل بودن عشق ــ و بهره‏مندى از مصداق عشق، حرمت نَفْس را بار دیگر افزایش مى‏دهد. سرکوب نیروى شهوى باعث مى‏شود که فرد نیروگذارىِ روانىِ شهوانى را به صورت ضعف شدید "خود" احساس کند و عشق قادر به ارضاى او نباشد. در این وضعیت، تقویت دوباره "خود" منوط است به بازگرداندن نیروى شهوى از مصداقها [ یى که به آنها معطوف گردیده ] . بازگشت نیروى شهوىِ متمرکز بر مصداق امیال به "خود" و تبدیل آن نیرو به خودشیفتگى، مبیّن اعاده نوعى عشق شادکام است؛ از سوى دیگر، این نیز صحّت دارد که عشق شادکام اساساً به حالتى اطلاق مى‏شود که نیروى شهوىِ متمرکز بر مصداق امیال و نیروى شهوىِ متمرکز بر "خود" را نتوان از یکدیگر تمایز داد.اهمیت و گستردگى موضوع، دلیل موجهى مى‏تواند باشد براى این‏که چند نکته دیگر را ــ بدون ارتباط چندان تنگاتنگ با یکدیگر ــ اضافه کنم.رشد "خود" منوط به خروج از خودشیفتگى اولیه است و منجر به تلاشى مجدّانه براى اعاده آن وضعیت مى‏شود. این خروج نتیجه جابه‏جایى نیروى شهوى به یک "خودِ" آرمانىِ تحمیل شده از بیرون است و تحقق این آرمان به احساس رضایت مى‏انجامد.در عین حال، "خود" در مصداقهاى امیال نیروگذارىِ روانىِ شهوى کرده است. هر قدر این نیروگذارى بیشتر شود بنیه "خود" ضعیفتر مى‏گردد، درست همان‏گونه که تقویت "خودِ" آرمانى به ضعف "خود" مى‏انجامد. همچنین، ارضا شدن از مصداق امیال ــ یا به طریق اولى، تحقق بخشیدن به آرمان ــ "خود" را توانمند مى‏سازد.
بخشى از حرمت نَفْس ماهیتى اولیه دارد، یعنى باقیمانده خودشیفتگىِ کودکانه است و بخش دیگرى از آن نتیجه قدرت مطلقى که تجربه (تحقق "خودِ" آرمانى) بر آن صحّه مى‏گذارد. حال آن‏که بخش سومى از حرمت نَفْس را ارضا از نیروى شهوىِ متمرکز بر مصداق امیال به وجود مى‏آورد."خودِ" آرمانى شروط دشوارى را براى ارضاى نیروى شهوى از مصداقهاى امیال تعیین کرده است، زیرا برخى از آن مصداقها را ناسازگار با خویش مى‏داند و از طریق سانسور مانع پذیرفتنشان مى‏گردد. در مواردى که چنین آرمانى به وجود نیامده باشد، گرایش جنسىِ مورد نظر به صورتى تغییرنیافته در شخصیت و به شکل انحراف جنسى بروز پیدا مى‏کند. آنچه انسانها سعادت خویش مى‏پندارند و براى نیل به آن سخت مى‏کوشند عبارت است از این‏که بار دیگر آرمان خویشتن شوند (هم در مورد گرایشهاى جنسى و هم در مورد سایر گرایشها)، چنان‏که در کودکى چنین بودند.عاشق بودن یعنى فیضان نیروى شهوى متمرکز بر "خود" به مصداق امیال. عشق قادر است سرکوبها را از میان بردارد و انحرافات جنسى را اعاده کند. عشق مصداق امیال جنسى را به آرمانى جنسى ارتقا مى‏دهد. از آنجا که در عشقِ مصداق امیالى (یا عشق تکیه‏گاه‏جویانه) دل باختن فرد نتیجه تحقق شرایط کودکانه عشق ورزیدن است، مى‏توانیم بگوییم هر عاملى [ یا مصداقى ] که واجد آن شرط باشد آرمانى مى‏گردد.ممکن است آرمان جنسى وارد رابطه کمکىِ جالبى با "خودِ" آرمانى شود. چنانچه ارضاى خودشیفته با موانع جدى مواجه شود، این آرمان مى‏تواند به منظور ارضا از طریق جانشین‏سازى مورد استفاده قرار گیرد. در آن صورت، شخص بر طبق الگوى مصداق‏گزینىِ خودشیفته عشق خواهد ورزید، به آنچه خودش سابقاً بود و اکنون دیگر نیست ــ و در غیر این صورت به عامل برخورد از فضائلى که او خود هرگز نداشته است ــ تعلق خاطر خواهد یافت (مقایسه کنید با الگوى "پ" [ از شکلهاى عاشق شدن در بخش قبلى مقاله حاضر ] ).
قاعده همراستا با قاعده ذکر شده در بخش قبلى از این قرار است: هر آنچه واجد آن فضائلى باشد که "خود" براى آرمانى شدن نیاز دارد، دوست داشته خواهد شد. این تدبیر به ویژه براى بیماران روان‏رنجور اهمیت دارد، زیرا آنان ــ به سبب نیروگذارى مفرط روانى در مصداق امیال ــ "خودِ" ضعیفى دارند و نمى‏توانند "خودِ" آرمانى‏شان را محقق کنند. لذا این بیماران مى‏کوشند تا از مصرف اسرافکارانه نیروى شهوى براى مصداقهاى امیال دست بردارند و خودشیفتگى‏شان را اعاده کنند. به این منظور، آنان آرمانى جنسى مطابق با الگوى خودشیفتگى و دربردارنده فضائلى که برایشان دست نیافتنى است برمى‏گزینند. این همان درمان از راه عشق است که بیماران یاد شده به درمان از راه روانکاوى ترجیح مى‏دهند. در واقع، آنان به هیچ سازوکار دیگرى براى درمان نمى‏توانند ایمان داشته باشند؛ [ به همین سبب، ] معمولاً با چنین توقعاتى به درمان روانکاوانه روى مى‏آورند و مى‏خواهند که روانکاو آن توقعات را محقق کند. ناتوانى این بیماران از عشق‏ورزیدن ــ که از سرکوبهاى مفرطشان ناشى مى‏شود ــ طبیعتاً مانع برنامه درمان است. وقتى که بیمار بر اثر درمان تا حدى از سرکوب رهایى مى‏یابد، غالباً نتیجه ناخواسته‏اى حاصل مى‏شود: وى از ادامه درمان صَرف‏نظر مى‏کند تا مصداقى براى عشق بیابد و بدین‏ترتیب به این امید مى‏بندد که زندگى مشترک با معشوقش فرایند درمان او را ادامه دهد. اگر این تصمیم خطرات ناشى از اتکاى فلج‏کننده بیمار به یاورش را به همراه نمى‏آورد، امکان داشت بتوانیم به این نتیجه رضایت بدهیم."خودِ" آرمانى ابزار مهمى براى فهم روانشناسىِ گروهى در اختیارمان قرار مى‏دهد. این آرمان علاوه بر جنبه فردى‏اش واجد جنبه‏اى اجتماعى نیز هست. به عبارت دیگر، "خودِ" آرمانى همچنین آرمان مشترک یک خانواده، طبقه اجتماعى یا یک ملت است. [ این حوزه از روان، ] نه فقط نیروى شهوىِ خودشیفته فرد، بلکه همچنین بخش بزرگى از نیروى شهوىِ همجنس‏گراى او را ــ که بدین‏ترتیب به "خود" بازگردانده مى‏شود ــ مقیّد مى‏سازد. نیاز به ارضا که از عدم تحقق این آرمان ناشى مى‏شود، نیروى شهوىِ همجنس‏گرا را آزاد مى‏کند و این نیرو به حس گناه (اضطراب اجتماعى) تبدیل مى‏گردد. این حس گنهکارى در بدو امر عبارت بود از هراس از تنبیه شدن به دست والدین، یا ــ به تعبیر درست‏تر ــ هراس از این‏که عشق آنان را از دست بدهیم. بعدها اشخاص بیشمارى جایگزین والدین مى‏شوند. بدین‏سان این را که چگونه واردشدن لطمه به "خود"، یا سرخوردگى از ارضا در حوزه "خودِ" آرمانى غالباً باعث پارانویا مى‏شود بهتر مى‏توان دریافت، کما این‏که تلاقى شکل‏گیرى آرمان و والایش در "خودِ" آرمانى و پیچیدگى والایشها و تبدیل احتمالى آرمانها در اختلالات هذیان‏زدگى را نیز همین‏طور.

منابع:

http://www.hawzah.net

23


تعداد صفحات : 23 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود