تارا فایل

پیشینه تحقیق و مبانی نظری اعتماد به نفس


اعتماد به نفس
تعریف اعتماد به نفس:
اعتماد به نفس عبارتست از احساس ارزشمند بودن، این حس از مجموع افکار، احساسات و عواطف فرد در طول زندگی ناشی می شود (بین و کلمز1، 2005،ص26). اعتماد به نفس افراد در هر جامعه ای به طور مستقیم به سیستم و قوانین اجتماعی بر می گردد و فرهنگی که در خانواده رسوخ و فرد در آن رشد کرده است. بدون شک اولین نهادی که اعتماد به نفس فرد را بالا می برد، خانواده و والدین هستند (اقلیما، 1391). اعتماد به نفس داشتن، یعنی باور قلبی به این که فرد توانایی انجام هر کاری را که بخواهد دارد، این احساس زاییده تعهد هر انسان نسبت به خودش است و باور شخصی فرد را به عنوان یک انسان نشان می دهد. اعتماد به نفس پایه و اساس یک شخصیت شاد است و باعث می شود که فرد نسبت به توانایی ها و محدودیت های خود شناخت داشته باشد و در اثر کنترل افکار و احساسات، سازش و تمدد اعصاب برای وی به وجود می آید. احساس ارزشمندی از توانایی های خود عزت نفس نامیده می شود، بطور کلی ارزیابی هایی که فرد از خود می کند عزت نفس او را تشکیل می دهد. همچنین عزت نفس درجه تصویب، تایید و ارزشمندی است که شخص نسبت به خود احساس می کند (بیابان گرد، 1382).

2-2-2-2- عزت نفس از دیدگاه های مختلف :
2-2-2-2-1- عزت نفس از دیدگاه مازلو
عزت نفس در سلسله نیاز های مازلو در ردیف چهارم هرم قرار دارد. برآورده شدن نیاز به عزت نفس به شخص اجازه می دهد تا نسبت به قابلیت، ارزشمندی و کارآمدی خود احساس اطمینان کند. عزت نفس از نظر مازلو زمانی پدیدار می گردد که فرد احساس کند مورد محبت قرار گرفته و از احساس تعلق برخوردار شده است. مازلو اشاره می کند که عزت نفس، اگر قرار است اصالت داشته باشد باید بر ارزیابی واقع گرایانه توانایی ها و شایستگی های شخص و بر احترام واقعاً درخور از سوی دیگران باشد. پژوهش در زمینه عزت نفس، دیدگاه مازلو را در این مورد که اشخاص با عزت نفس قوی دارای احساس قوی تری از خود ارزشمندی، اعتماد به نفس و کفایت هستند و شایسته تر و کاراتر از افرادی با عزت نفس ضعیف هستند، تایید می کند. اشخاصی که از نظر عزت نفس قوی هستند، ظاهراً در بسیاری از موقعیت ها بهتر عمل می کنند (شولتس، 1984).

2-2-2-2-2- عزت نفس از دیدگاه راجرز
به نظر راجرز و سایر نظریه پردازان، خود شکوفایی عزت نفس بالا، جنبه مهمی از خودپنداره است و با سازگاری فرد ارتباط دارد. به گفته آنها، افراد برخوردار از کارکرد آرمانی، خود را با تمام نقاط قوت و ضعف می پذیرند. البته این دیدگاه ممکن است بعضی را دچار سوء تفاهم کرده و عزت نفس مفرط ایجاد کند که ممکن است به غرور منجر شود. پژوهش ها، باور راجرز را در این مورد که رفتار والدین می تواند خودانگاره کودک را تحت تاثیر قرار دهد، تایید می کند. والدینی که روابط خوبی با یکدیگر دارند و درجه پذیرش بالایی نسبت به فرزندان خود دارند و روش های فرزند پروری دموکراتیک اتخاذ می کنند، عزت نفس بالاتر و امنیت هیجانی بیشتر در کودک ایجاد می کنند تا والدینی که با یکدیگر دچار تعارض هستند و همچنین ناپذیرا بوده و روشهای تربیتی استبدادی به کار می گیرند (بالدوین، 1998، به نقل از هوشمندی، 1388).

2-2-2-2-3- عزت نفس از دیدگاه آلفرد آدلر
مباحثی از روانشناسی که اختصاصاً به عزت نفس می پردازد و آنرا به عنوان یک متغیر بانفوذ و با اهمیت عنوان می نماید، نظریه شخصیتی است که آدلر ارائه نموده است. آدلر اگرچه کاربرد عزت نفس را در درمان و بسط و توضیح نظریه خود به کار می گیرد، اما به وضوح اهمیت عزت نفس را دریافت نموده است. یکی از کمک های معنوی آدلر به روانشناسی، مفهومی است که او از عقده حقارت به دست داده است. عقده حقارت و تلاش در راه تفوق و برتری، نقطه شروع "شیوه زندگی" است. شکل گیری احساس کهتری بوجود آورنده انگیزه ای می شود که سرچشمه رفتار و کردارهایی است که از تسلیم تا شورش، کم رویی و پس رفتن تا استیلاء، شرارت تا اطاعت و از رخوت به عدم اراده تا اراده آهنین و غیره طبقه بندی می شود.
علل کهتری آدلر را می توان اجمالاً به سه دسته تقسیم کرد:
محیط: محیط خانه عامل اصلی است که موجب احساس کهتری می شود. محیط ناآرام خانه، مقایسه های نادرست، تحقیر کردن، دامن زدن به رقابت ها، همگی از عواملی هستند که موجب ایجاد احساس کهتری می شوند.
کهتری واقعی بدنی یا روانی: کودکانی که نقایص جسمانی و بدنی دارند و از معلولیت ها رنج می برند، مورد ناراحتی والدین و تحقیر همسالان واقع می شوند که به احساس کهتری منجر می گردد.
محرومیت از محبت و به خود رها شدگی؛ آدلر تاکید فراوان به این جنبه می نماید که بیانگر اهمیت و نقش عامل نخستین (محیط) است. محبت مادران، به عنوان پشتوانه امنیت و جلب اعتماد فرزندان می باشد. فرزندان محروم از این محبت، به احساس کهتری دست می یابند.
آدلر سه منبع عمده را که عزت نفس را کاهش می دهد بیان می کند:
حقارت عضوی: با پدید آمدن نقص عضوی و احساس کهتری حاصل از آن عزت نفس را تحت تاثیر قرار داده و آدلر با گسترش این مفهوم اصطلاح عقده حقارت را در رابطه با احساس بی کفایتی که هر کس با آن زاده می شود و باید به آن تسلط یابد را عنوان می کند.
احساس حقارت: تجربه و پیامد این حقارت که در بردارنده احساس اتکایی و انتظار حمایت دیگران است، به نوعی پرخاشگری منجر می شود.
نازپروردگی: به نظر آدلر کودکان نازپرورده نیز دست خوش احساس کهتری می شوند. چرا که آنها مستبد و خود رای و از نظر اجتماعی پرورش نیافته و ارزش ها و خواسته های غیر واقعی دارند. آدلر در مورد درمان و افزایش عزت نفس افراد این طور اظهار نظر می کند که احساس حقارت جهد و کوششی است برای غلبه بر نواقص و از طریق مکانیسم جبران صورت می گیرد و هدف عمده درمان را از بین بردن یاس و ناامیدی در افراد و دادن شهامت و توان و جسارت جهت برتری و تسلط بر نواقص می داند (بالدوین، 1998، به نقل از هوشمندی، 1388).

2-2-2-2-4- عزت نفس از دیدگاه کوپراسمیت
کوپراسمیت عزت نفس را ارزشیابی فرد درباره خود و یا قضاوت شخص در مورد ارزش خود می داند. وی چهار عامل اسنادی را برای رشد عزت نفس بیان می کند:
نخستین و مقدم بر تمام عوامل، میزان احترام، پذیرش و علاقه مندی که یک فرد دریافت میکند. دومین عامل اسنادی عزت نفس، تاریخ و تجارب موفقیت هایمان در زندگی می باشد و به طور کلی موفقیت و مقامی که در محیط داریم می باشد. سومین عامل، ارزش ها و انتظاراتی که بر این مبنا تجارب را مورد تفسیر قرار می دهیم. چهارمین عامل روش پاسخ دهی فردی نسبت به آن موقعیت هایی می باشد که به نحوه قضاوت و ارزیابی، حساسیت عاطفی، نگرش و روش عکس العمل فرد بستگی دارد. مثلاً دو فرد از یک موقعیت اضطراب آور دو برداشت متفاوت دارند. افرادی که از عزت نفس بالایی برخوردارند و اطمینان و تایید درونی دارند، نحوه قضاوتشان به وضوح متفاوت از افرادی است که عزت نفس پایین دارند. کوپر اسمیت در جایی از عوامل چهار گانه فوق به عنوان موقعیت ها، حمایت ها، ارزش ها و انتظارات یاد می کند. به طور کلی از یافته های کوپراسمیت چنین نتیجه گیری میشود که افراد با عزت نفس بالا به خود اعتماد و اطمینان لازم دارند، برای حل مشکلات راه حل مناسبی می یابند، نگرش مثبت نسبت به خود دارند احساس ارزش می کنند، در بحث ها و فعالیت های گروهی بیشتر شرکت می کنند. برعکس، اشخاصی که از عزت نفس پایینی برخوردارند به خود اطمینان کمتری دارند و دریافت و درک از خودشان غنی یافته نیست، آنها در بحث های گروهی به جای فعالیت کردن ترجیح می دهند گوش دهند و تماشاگر باشند (بالدوین، 1998، به نقل از هوشمندی، 1388).

2-2-2-3- اهمیت اعتماد به نفس:
به طور کلی اعتماد به نفس را نمایش احساس ارج و قرب شخصی تعریف نموده اند و هدف نهایی آن نیز دریافت تفکر شایستگی است، در حقیقت اعتماد به نفس با روایاهای فرد سنخیتی ندارد بلکه، با اهداف واقعی او در ارتباط است. به نظر می رسد بهترین نوع اعتماد به نفس چیزی است که فرد تصور می کند با تلاش های خود و تطبیق آن با توانایی هایش می تواند به آن دست یابد (اسلامی نسب، 1386).
افرادی که احساس خوبی در مورد خود دارند به آسانی تعارض ها را پشت سر گذاشته، در مقابل فشارهای منفی ایستادگی می کنند و به خوبی می توانند از زندگی لذت ببرند. عزت نفس از عوامل اصلی تعیین کننده در شکل دهی الگوهای رفتاری و عاطفی به شمار رفته و گویای نگرش فرد به خود و دنیای بیرونی است (امامی، 1385).
عزت نفس یک نیاز اساسی است که در فرآیندهای زندگی نقش مهم و به سزایی بر عهده دارد، زیرا به رشد و سلامت و طبیعی بودن فرد کمک می کند. از این رو بدون عزت نفس مثبت، رشد روانشناختی فرد متوقف می شود. در حقیقت عزت نفس مثل یک سیستم ایمنی آگاهانه عمل نموده و مقاومت و ظرفیت لازم برای زندگی فرد را فراهم می آورد، از سوی دیگرعزت نفس بالا انعطاف پذیری فرد را در مقابل مشکلات افزایش می دهد (بیابان گرد، 1382). پژوهش های متعددی نشان داده اند که عزت نفس بالا، با ویژگی های روانشناختی مطلوب مثل دقت ادراکی، سازگاری بهتر و انعطاف پذیری نقش جنسی رابطه دارد و ازسوی دیگر عزت نفس پایین به طور چشمگیری با نشانه های مرضی همبسته بوده و با بسیاری از مشکلات بهداشت روانی رابطه دارد و معمولاً به آسیب های روانی منجر می شود (دورانی، لواسانی، 2000).
همچنین پژوهش های سیلوراستون ماکسول و براوس 2نشان داده است که، رابطه ی معنی داری بین افسردگی و پرخاشگری وعزت نفس پایین وجود دارد. بنابراین نیاز به عزت نفس یا احترام به خود یکی از نیازهای روانشناختی در انسان است که ارضای درست و واقع بینانه ی آن منجر به پیامدهای مثبت وکارآمدی همچون اعتماد به نفس، ارزشمندی، احساس توانایی، قدرت و حس شایستگی شده و از طرف دیگر عدم توجه به این نیاز منجر به احساس حقارت، بی ارزشی، ضعف ودرماندگی گردیده و باعث کاهش عملکرد فرد خواهد شد (براندون3، 2003).
ماریج و کامینگز (2004)، دریافتند که عزت نفس می تواند پیش بینی کننده مناسبی برای کیفیت زندگی دانش آموزان باشد. هم چنین کرموده و مک لین (2001)، در تحقیق خود در خصوص رابطه ی کیفیت زندگی، عزت نفس و سلامت به این نتیجه دست یافتند، دانش آموزانی که در عزت نفس نمره بالاتری دارند از کیفیت زندگی بالاتری نسبت به دانش آموزان دیگر برخوردار هستند.

2-2-2-4- پیامدهای داشتن عزت نفس سالم:
شناخت ارزش و اهمیت خویش در نتیجه داشتن اعتماد و رضایت از خویش، توانایی برخورد و کنار آمدن با چالش های اساسی زندگی، توانایی ارزیابی درست و دقیق خویش، پذیرش خویش و ارزش نهادن به خود بدون هیچگونه قید و شرطی، توانایی شناخت و پذیرش نقاط ضعف و قوت و محدودیت های خویش ازپیامدهای داشتن عزت نفس است (بوژمهرانی، 1389).

2-2-2-5- ریشه های رشدی اعتماد به نفس:
استوار (1382) طی پژوهشی در خصوص ریش های رشدی اعتماد به نفس، به این نتیجه رسید که، نوزاد آدمی بعد از تولد به ناتوانی و نیاز خود به بزرگسالان آگاه می شود. اگر این نوزاد در خانواده ای رشد پیدا کند که به نیازهای وی توجه کنند به تدریج حس خود ارزشمندی در وی پدید می آید و در صورتی که این احساس توسط دیگران مورد تایید قرار گیرد به تدریج درونی شده و دوام می یابد، اما اگر مورد بی اعتنایی قرار گیرد فرد به نوعی احساس حقارت دچار می شود.
بالبی (1989)، عزت نفس را بخشی از شخصیت افراد برشمرده و اهمیت کسب احساس امنیت در دوران کودکی برای رسیدن به اعتماد را لازم می داند. روزنبرگ4 (1965)، در مطالعات خود به موثر بودن نقش عواملی چون نژاد، مذهب، تربیت، تولد و ارتباط والدین بر عزت نفس افراد تاکید کرده است. بین عزت نفس افراد نسبت به ارزش و احساس ارزشمندی و در نتیجه عزت نفس رابطه وجود دارد. به طور مثال فردی که داشتن موقعیت اجتماعی بالا را برای خود ارزش بداند، در صورت دارا بودن چنین مقامی عزت نفس بالایی را تجربه خواهد کرد، اما در صورتی که از موقعیت اجتماعی پایینی برخوردار باشد احساس بی ارزشی و بی کفایتی خواهد داشت. یکی از عناصر و مفاهیم اساسی در عزت نفس مفهوم "خود" است و "خود" و در سنین مختلف شکل می گیرد. بنابراین، بین عزت نفس و دوره های مختلف رشد رابطه وجود دارد (همان منبع).
از سوی دیگر برخی از پژوهشگران به نقش خانواده در افزایش عزت نفس پرداخته اند، آنها معتقدند برخی رفتارهای والدین که به طور مستقیم با عزت نفس بالا مرتبط هستند عبارتند از: محبت، تقویت مشروط، بیان انتظارات به شکل غیر مستقیم، رفتارها و اظهار نظرهای انعطاف پذیر، تشویق رفتار مستقل کودک، شرکت دادن کودک در تصمیم گیریها، تربیت انعطاف پذیر، اجتناب از شدت عمل. پژوهشگران در این زمینه هم عقیده هستند که برای پرورش عزت نفس در کودکان ابعاد محبت و کنترل باید در رفتار والدین وجود داشته باشد (پوپ، مک هال و کری5، 2004).

2-3- تحقیقات پیشین در خصوص ارتباط تعارضات و کشمکش های والدین با سازگاری فرزندان
کدیور و همکاران (1383)، به بررسی رابطه ساختار تعاملات و عملکرد خانواده با سبک های مقابله با فشارهای روانی در میان دانش آموزان پیش دانشگاهی شهرستان کاشان پرداختند. نتایج تحقیق نشان داد در خانواده هایی که عملکرد تعارضی داشته اند، شیوه مقابله افراد با فشار های روانی نسبت به خانواده هایی که عملکرد تعادلی داشته اند متفاوت بوده است. در این تحقیق مانند بسیاری از پژوهشهای مشابه مشخص شد که فشارهای روانی در خانواده های هسته ای بیشتر است و افراد خانواده های گسترده رفتار های مقابله ای بهتری در مقابل نقش ها از خود نشان می دهند.
فالن و همکاران (1993)، پس از انجام پژوهشی در زمینه کارکرد خانواده و نحوه کنار آمدن دانش آموزان یازده تا چهارده ساله در استرالیا گزارش کردند که جنسیت عاملی تعیین کننده در چگونگی کنار آمدن افراد با منازعات خانواده است. نتایج نشان داد که در اشکال مختلف خانواده از جمله خانواده گسسته و خانواده کامل، پسرها و دخترها به طور متناوب به مسائل خانوادگی واکنش نشان می دهند. پسرها بیشتر مشکلات را نادیده می گیرند. این امر نشان دهنده این واقعیت است که بدون توجه به نوع مشکل، عامل جنسیت، در انتخاب نوع خاصی از شیوه مقابله با منازعات نقش عمده ای بازی می کند.
چلبی و رسول زاده (1381)، مطالعه ای در مورد خشونت علیه کودکان با استفاده از روش پیمایشی بر روی 300 خانواده شهری در تهران انجام داده اند. یافته های این پژوهش نشان می دهد که در مجموع میزان خشونت مادران بطور متوسط اندکی بیشتر از خشونتی است که پدران علیه کودکان اعمال می کنند. در این میان سهم خشونت عاطفی و بی توجهی بیشتر از سهم خشونت جسمانی است. نتایج تحقیق نشان داد که سهم پدران از خشونت جسمانی شدید مثل کتک زدن تا حدودی بیشتر از سهم مادران است. نتایج مطالعه گویای این واقعیت است که خشونت علیه کودکان در بین تمامی طبقات جامعه کم و بیش رواج دارد.
زنگنه (1380)، به بررسی و شناخت تاثیر عوامل جمعیت شناختی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در تبیین خشونت شوهران علیه زنان در خانواده پرداخته است. داده های مورد نیاز از طریق پرسشنامه خود گزارشی و با شیوه نمونه گیری تصادفی قشر بندی شده چند مرحله ای، از یک نمونه 530 نفری از زنان متاهل ساکن شهر بوشهر که طول مدت ازدواج آنان بیش از یک سال بود، جمع آوری شده است. نتایج حاصله نشان داد که متغیرهای سن زن و شوهر، سن ازدواج زن و شوهر، طول مدت ازدواج زوجین، تعداد فرزندان، میزان پای بندی زوجین به اعتقادات دینی، میزان آزادی زوجین در انتخاب همسر، میزان تحصیلات زن و درآمد شوهر دارای رابطه معکوس و معنی دار با انواع خشونت شوهران علیه زنان (روانی، فیزیکی، اجتماعی و اقتصادی) می باشند.
باسل6 و همکاران در سال 2007، تحقیقی را در مورد رفتارهای خشونت آمیز همسران در شهر نیویورک انجام داده اند. این تحقیق با روش پیمایشی بر روی نمونه ای به حجم 356 نفر انجام شد و داده های آن با استفاده از رگرسیون لجستیک مورد تحلیل قرار گرفت. نتایج این تحقیق که در آن از مقیاس استروس استفاده شده بود، نشان داد که 38 درصد همسران در شش ماه گذشته زندگی خود به نوعی دچار خشونت در رفتار خود شده اند. برخوردهای فیزیکی همسران 27 درصد و تعارضات کلامی 10 درصد بوده است. در این تحقیق بین رفتارهای خشونت آمیز مردان و مصرف مواد مخدر از سوی آنان رابطه معنی دار مشاهده شده است (باسل و دیگران، 2007).
مقدس در پژوهشی با عنوان "طبقات اجتماعی و شیوه های حل مساله در بین زوجین خانواده های ساکن شیراز" در پی یافتن مسائل و مشکلات همسران و چگونگی حل آنها در طبقات اجتماعی مختلف در سال 1387 برآمده است. نمونه آماری این تحقیق 50 خانواده با توجه به نظریه بوردیو بر حسب دسترسی آنها به منابع مادی، اجتماعی، فرهنگی و نمادی انتخاب شده اند. در این پژوهش میدانی با 50 زن متاهل مصاحبه عمیق به عمل آمده و نتیجه این شده که بیشتر مسائل همسران در طبقات بالا عاطفی، در طبقات پایین ابزاری و در طبقات متوسط تلفیقی از عاطفی و ابزاری بوده است. طبقات بالا برای حل مشکلات سعی در ترمیم عاطفی از طریق سرمایه مادی دارند. طبقات پایین بیشتر از راه حل های فیزیکی و ابزاری استفاده می کنند و طبقات متوسط بیشتر از سرمایه فرهنگی و اجتماعی برای حل مشکلات سود می برند (مقدس، 19:1387).
ریاحی و همکارانش در یک تحقیق پیمایشی، 364 نفر از همسرانی را که به علت افزایش اختلاف و تعارضاتشان به دادگاه خانواده در شهر کرمانشاه مراجعه کرده بودند را در سال 1386 مورد مطالعه قرار دادند. در این پژوهش، این نتیجه حاصل شد که دخالت دیگران در زندگی همسران و برآورده نشدن انتظارات همسران از یکدیگر به شکل مستقیم و متغیرهایی از قبیل تفاوت سنی همسران، تفاوت تحصیل و تفاوت عقاید آنان به شکل غیر مستقیم از طریق تاثیر بر میزان برآورده نشدن انتظارات همسران از یکدیگر در شدت یافتن اختلافات و گرایش آنان به سوی جدایی نقش داشته اند. نتایج این تحقیق نشان داد که نزدیک به 9 درصد پاسخگویان گرایش قوی و نیمی از آنان گرایش متوسط نسبت به جدایی و طلاق داشته اند (ریاحی و دیگران، 140:1386-109).
صدق آمیز در سال 1376 پژوهشی تحت عنوان "بررسی عوامل موثر بر سازگاری زناشویی در شهر شیراز" بر روی نمونه ای از 577 خانوار انجام داده است. در این تحقیق پاسخگویان او را زنان تشکیل می دهند. او در این پژوهش به نتایج زیر دست یافته است: بین سن زن و سازگاری زناشویی رابطه منفی وجود دارد. همچنین هر چه سن مردان بالاتر رود، سازگاری زناشویی کاهش می یابد، (بین تحصیلات زن و سازگاری (44/0)، تحصیلات مرد و سازگاری (45/0)، سن زن هنگام ازدواج (33/0)، منزلت شغلی مرد (39/0) و سازگاری زناشویی همبستگی مثبت و معنی دار وجود دارد. فاصله سنی زوجین و تعداد فرزندان با سازگاری رابطه منفی دارد (به ترتیب24/0-42/0و 28/0r=). مجموع متغیرهای تحصیلات مرد، تعداد فرزند، شغل مرد و تفاوت سنی 53 درصد تغییرات در سازگاری را تبیین می کند و 47 درصد دیگر به عوامل غیر از این ها بستگی دارد (صدق آمیز، 1376).
فهیمی در سال 1362 در پژوهشی به بررسی رابطه بین میزان رضایت زناشویی والدین و افسردگی فرزندان نوجوان آنها پرداخته است. یافته های پژوهش نشان داد که: بین میزان رضایت زناشویی پدران و مادران با میزان افسردگی فرزندان پسر و دختر آنها رابطه منفی معنی داری وجود دارد. نتایج تحلیل رگرسیون برای پیش بینی افسردگی فرزندان پسر از روی رضایت زناشویی پدر و مادر آنها نشان می دهد، از مجموع (1/22 درصد) واریانس افسردگی فرزندان پسر، بیشترین سهم (9/21 درصد) مربوط به رضایت زناشویی پدر و کمترین سهم (2/0درصد) مربوط به رضایت زناشویی مادر می باشد. همچنین نتایج تحلیل رگرسیون برای پیش بینی افسردگی فرزندان دختر از روی رضایت زناشویی پدر و مادر آنها نشان می دهد، از مجموع (8/33 درصد) واریانس افسردگی فرزندان دختر بیشترین سهم (7/31 درصد) مربوط به رضایت زناشویی مادر و کمترین سهم (1/2 درصد) مربوط به رضایت زناشویی پدر می باشد. همچنین بین رضایت زناشویی پدر و رضایت زناشویی مادر رابطه معنی داری وجود دارد و در آزمون ‏‎t‎‏ نیز تفاوت معنی داری بین رضایت زناشویی پدر و زناشویی مادر وجود ندارد. و بین افسردگی دختران و افسردگی پسران نیز تفاوت معنی داری وجود ندارد (فهیمی، 1362).
نوروزی در سال 1384در پژوهشی به بررسی تاثیر سبک های رفتاری خانواده بر وضعیت روانی دانش آموزان و همچنین بر نگرش آنان به روابط انسانی در مدرسه پرداخته است. این پژوهش بر روی یک نمونه 1522 نفری از دانش آموزان دوره راهنمایی و متوسط عمومی و پیش دانشگاهی استان تهران انجام شده، با مطالعه پنج سبک رفتاری خانواده (یعنی خانواده منسجم و صمیمی، خانواده پاسخگو، خانواده بی تفاوت، خانواده مستبد، و خانواده آشفته) در پی پاسخگویی به این سوال بوده است که هر یک از انواع خانواده های مذکور چه تاثیری بر وضیعت روانی و بر نگرش نوجوانان و جوانان مدارس راهنمایی و دبیرستانی نسبت به نوع رفتار اولیای مدارس با دانش آموزان دارند. برای سنجش عامل روانی، وضعیت متعادل فرد از لحاظ فاقد بودن پنج ویژگی اضطراب، افسردگی، پرخاشگری، نگرشهای ضد اجتماعی و روحیه خلافکاری معیار قضاوت قرار گرفته است. همچنین پنج متغیر سن، جنس، سطح تحصیلی، وضعیت اقتصادی، و وضعیت فرهنگی دانش آموزان نیز به عنوان متغیرهای زمینه ای بررسی شده است. نتایج تحقیق حاکی از تاثیر مثبت سبک رفتاری خانواده های منسجم و صمیمی و خانواده های پاسخگو و تاثیر منفی سبک رفتاری خانواده های بی تفاوت و مستبد و آشفته بر سلامت روانی دانش آموزان و نگرش آنان به روابط انسانی در مدرسه است (نوروزی، 1384).
نوری در سال 1386 در پژوهشی به بررسی رابطه ویژگیهای خانواده با سلامت روانی دانش آموزان دختر پرداخته است. تحقیق از نوع مورد شاهدی است و هدف آن بررسی فرضیه های عدم ارضای نوجوانان دانش آموز در محیط خانواده های نابسامان و ارتباط آن با اضطراب، افسردگی، پرخاشگری، وسواس و… می باشد. آزمودنی ها 80 نوجوان دختر دانش آموز سال سوم تجربی دبیرستان های تهران بودند که نیمی دیگر بعنوان گروه شاهد انتخاب شده اند. گزینش آزمودنی ها با روش غربالگری و به کمک آزمون اطلاعاتی صورت گرفته است و از آزمون SCL-90 برای بررسی فرضیه ها استفاده شده است. نتایج حاصل نشان دهنده تفاوت معنی داری بین گروههای مورد و شاهد می باشد (نوری، 1386).
مرادی در سال 1365به بررسی وضعیت اختلالات رفتاری پرخاشگری دانش آموزان تهرانی در ارتباط با خصوصیت شخصیتی آنها، وضعیت تحصیلی، ساخت خانواده و وضعیت رشدی و تربیتی آنهاپرداخته است. این بررسی، به روش پیمایشی و با استفاده از پرسشنامه، مشاهده منظم، مصاحبه، آزمون هوشی، آزمون شخصیت از 80 تن از دانش آموزان مدارس تهران انجام گرفته است. اهم یافته ها نشان می دهد که نوجوانان پرخاشگر مبتلا به یکی از عادات مرضی هستند و دارای ضعف قدرت خلاقیت، پایین بودن سطح توجه و دقت، خودمختاری و استقلال، ناسازگاری، قدرت خودنمایی، عیب جویی و تغییرات و نوسان های خلقی هستند. وضع تحصیلی شاگردان پرخاشگر نسبتاً پایین است. 30 درصد از آنها به نوعی با فقدان یکی از والدین یا هر دو روبه رو هستند. متوسط سواد و درآمد والدین دانش آموزان پرخاشگر در سطح عمومی جامعه کمتر است و میانگین جمعیت خانواده آنها بیش از متوسط جمعیت کشور است. 24 درصد آنان دچار نابهنجاری گویایی در هنگام تکلم هستند. 57 درصد آنان در خانه با سایر افراد خانواده به دعوا می گذرانند. افراد پرخاشگر معمولاً به نحوی مورد تنبیه واقع می شوند. عمده مشکلات خانواده های آنها مشکلات مالی، مشکلات مربوط به دانش آموزان، اختلافات ، فقدان والدین و بیماری است (مرادی، 1365).
صمدی (1380)، پژوهشی با عنوان"بررسی تاثیر تعارضات خانوادگی در بروز نوع اختلالات رفتاری دانش آموزان دختر دوره راهنمایی شهر تهران" هفت فرضیه را مورد بررسی قرار داده است. یافته های پژوهش نشان داد: شیوع اختلالات رفتاری در دانش آموزانی که تعارضات خانوادگی دارند بیشتر از دانش آموزانی است که تعارضات خانوادگی ندارند. بین تعارضات خانوادگی و افسردگی، بیش فعالی، مشکلات یادگیری، مشکلات روان- تنی و پرخاشگری دانش آموزان رابطه مثبت وجود دارد.
فرمهینی فراهانی در سال 1375به بررسی رابطه پرخاشگری دانش آموزان پسر با ساخت خانواده در مدارس ابتدایی شهر تهران پرداخته است. این بررسی به روش پیمایشی و با استفاده از پرسشنامه، مصاحبه منظم (مصاحبه با مربیان – مادران)، آزمون های هوشی ریون از میان 147 دانش آموز پرخاشگر پسر در مدارس ابتدایی تهران انجام گرفته است. اهم نتایج نشان می دهد که کل اختلالات رفتاری در میان دانش آموز پسر کلاس های سوم تا پنجم دبستان 48/36 در هزار است. 6 درصد جامعه نمونه بدون پدر، 2/2 درصد بدون مادر، 1 درصد دارای ناپدری و 7/4 درصد دارای نامادری هستند. 26/7 درصد از والدین دارای ارتباط خانوادگی می باشند و 26/1 درصد پدران بیماری جسمانی و 14/8 درصد از پدران و 12/2 درصد از مادران مشکلات روانی و عصبی دارند. 12/6 درصد از مادران در طول بارداری ناراحتی های جسمانی و 17/9 درصد ناراحتی های عصبی داشتند. 2/1 درصد پدران بیکار، 31/9 درصد کارگر، 30 درصد کارمند و 36/2 درصد شاغل آزاد و 93 درصد مادران خانه دار هستند. 25/6 درصد از پدران و 3/44 درصد مادران بی سوادند. بعد خانوار آنها به طور میانگین 7 نفر است. 05/79 درصد خانواده ها مشاجره لفظی و 95/7 درصد اقدام به تنبیه می کنند. وضعیت تحصیلی دانش آموزان پایین تر از همکلاسی های خود است.
جنایی در سال 1380، در پژوهشی به بررسی رابطه تعاملات درون خانواده با سلامت روان دانش آموزان پایه سوم دوره راهنمایی پرداخته است. تحلیل آماری بر روی داده های پژوهش به نتایجی دست یافته است که مهمترین آنها عبارتند از: در تعامل بین خانواده و سلامت روان دانش آموزان رابطه معنا داری مشاهده شده است، بین میزان احساس دلبستگی و همبستگی خانواده و سلامت روان دانش آموزان رابطه معناداری وجود دارد. بنابراین نحوه روابط والدین و فرزندان با یکدیگر و در واقع تعامل خانواده نشان دهنده میزان سلامت دانش آموزان می باشد.
مومنی در سال 1390 در پژوهشی به بررسی رابطه تعارض ادراک شده والدین با عزت نفس و سلامت روان نوجوانان پرداخته است. تحلیل داده ها نشان داد که چهار بعد سلامت روان با تعارض ادراک شده والدینی رابطه مثبت دارد.
قره باغی و همکاران درسال 1385 در پژوهشی به بررسی نظریه شناختی استرس یعنی رابطه استرس- ارزیابی- مقابله شناختی و نقش این رابطه در مشکلات عاطفی – رفتاری و سلامت جسمی و روانی – اجتماعی در کودکان پرداخته اند. در این پژوهش، کودکان به پرسشنامه ادراک کودک از تعارض والدین، مادران به پرسشنامه های خصومت آشکار اولری- پورتر و سلامت کودک و مادران و معلمان به پرسشنامه تواناییها و مشکلات کودک پاسخ دادند. نتایج نشان دهنده رابطه معنادار بین تعارض زناشویی با ارزیابی منفی کودک از تعارض والدین و مقابله شناختی کودک است. همچنین رابطه معنادار بین تعارض زناشویی و ارزیابی شناختی منفی کودک از تعارض والدین با نشانه های آسیب شناختی و سلامت کودک بدست آمد. علاوه بر روابط مستقیم، نقش تعاملی تعارض زناشویی و ارزیابی شناختی منفی تعارض والدین در نشانه های آسیب شناختی کودک نیز مورد تایید قرار گرفت. نتایج این پژوهش در قالب الگوی چارچوب شناختی مبتنی بر بافت، نظریه شناختی استرس و رویکرد سیستمی در آسیب شناسی تحولی، تایید کننده نقش مستقل و تعاملی دو عامل خطر تعارض زناشویی و ارزیابی های شناختی منفی کودک در پیش بینی مشکلات آسیب شناختی روانی و کاهش سلامت کودکان است (قره باغی وهمکاران، 1385).
اسفندیاری، بهارودین7 و نوذری (2009)، در پژوهشی با عنوان رابطه بین درگیری های بین والدین و مشکلات رفتاری بیرونی در میان نوجوانان، به بررسی درگیری های بین والدین که مشکلات رفتاری بیرونی نوجوانان را تحت تاثیر قرار داده است پرداخته اند. یافته های این پژوهش درگیری بین والدین را به عنوان یک عامل کمک کننده به مشکلات رفتاری بیرونی نوجوانان نشان داده است. خشونت والدین اثرات شدیدی بر روی کودکان و نوجوانان خود دارد. مشکلات رفتاری کودکان و و نوجوانان می تواند منعکس کننده رفتار والدین باشد. بر اساس نظریه کنش خانواده، درگیری بین والدین، نقش مهمی در توسعه عوامل استرس زا ایفا می کند. این استرس می تواند، اعضاء خانواده را درگیر، و روابط بین آنها را تحت تاثیر قرار دهد. بنابراین عدم تقابل بین اعضاء خانواده می تواند بسیاری از مشکلات را برای آنها، بویژه برای نوجوانان ایجاد کند.
همچنین اشر8 (2005)، در مقاله ای با عنوان اثر تعارض والدین بر کودکان، به این موضوع پرداخته که امروزه انسانها به هر گونه حوادث بیرونی و طبیعی جهت کمک به کودکان، واکنش نشان می دهند، اما از آنچه که کودکان از تعارض بین والدین خود رنج می برند و قلب و روح و روان آنها را آزار می دهد، آنچنان اهمیت نمی دهند. وی اشاره می کند که فرزندانی که در معرض چنین تعارضی هستند، همیشه از ترس و خجالتی بودن عمیقاً نگران هستند. همچنین اشر، درگیری بین پدر و مادر را به عنوان خطرناک ترین عامل بروز استرس، پرخاشگری و عدم اعتماد به نفس در زندگی کودکان می داند.
همچنین بهارودین و اسفندیاری (2009، 2008)، در پژوهشی به بررسی اثر تعارض والدین بر رفتار پسرانشان پرداخته اند. در این پژوهش ویژگی های مشترک رفتار تعارضی در خانواده بررسی شده است. یافته ها حاکی از آن بود که ترکیبی از فاکتورهایی مانند زمینه خانوادگی، طبقه اجتماعی، بیکاری، سطح پایین تحصیلات، تعداد فرزندان، سن و نژاد، و همچنین استرس به طور کلی، نقش مهمی در داشتن رفتاری تعارضی ایفا می کند. کشمکش در آن خانواده ای یافت می شود که عزت نفس اعضای خانواده کاهش یافته و همچنین استرس، افسردگی و گاهی اوقات اقدام به خودکشی نیز در آن خانواده وجود دارد. واقعیت این است که " بایستی مدل های جایگزینی دیگری، جایگزین رفتارهای فعلی والدین در ازدواج، برخورد با همسران و نقش والدین در مبارزه با مجموعه عناصر تنبیهی و انحصارگرا شود". اعتماد به نفس یک شاخص خوبی از کیفیت روابط و مناسبات افراد است. کسانی که در ارزیابی عزت نفس، در رتبه پایین هستند، معمولا در روابط شان بیشتر درگیر می شوند، در حالی که کسانی که امتیاز بالاتری کسب کرده اند، از آنها یک رابطه سالم با شریک زندگی خود گزارش شده است. یافته های پژوهش در پرسشنامه ها نشان می دهد که افرادی که مورد آزار قرار نگرفته اند دارای اعتماد به نفس بالاتری هستند نسبت به افرادی که مورد آزار قرار گرفته اند.
دیویس9 و همکاران (1998)، در پژوهشی با عنوان پاسخهای کودکان به کشمکش والدین و تاثیر آن بر سازگاری فرزندان، به بررسی این موضوع پرداخته اند. دراین پژوهش به بررسی الگوهای پاسخ کودکان به کشمکش والدین و ارزیابی عملکرد کودکان پرداخته است. این پژوهش بر روی 3 نوع پاسخ کودک و ارتباط آنها با افسردگی و رفتار پرخاشگرانه تمرکز دارد. مشاهدات به صورت مستقیم و بر اساس داده های پرسشنامه بر روی 156 خانواده دارای پدر و مادر جمع آوری شده است. این پژوهش نشان می دهد که رفتار پرخاشگرانه، قویترین رابطه ترتیبی با کشمکش بین والدین و قوی ترین رابطه پیش بینی با افزایش عملکرد پرخاشگرانه کودکان را دارد. تفاوت های جنسیتی در الگوهای پاسخ پرخاشگرانه کودکان نقش دارد. بدین ترتیب در این نتایج، رابطه بین پاسخ های کودک و افزایش عملکرد افسردگی، ضعیف تر از کسانی که عملکرد پرخاشگرانه داشتند، بوده است. نتایج بررسی الگوهای پاسخ کودک، به عنوان یک موضوع بالقوه سرشار از موضوعات جدید، برای درک بهتر تاثیر خانواده بر هر دو عامل پرخاشگری و افسردگی در کودکان بودند.
ربکا تکاکا10 (2009)، در پژوهشی به بررسی کشمکش های والدین و تاثیر آن بر پیشرفت کودکان پرداخته است. در این مقاله با بررسی مطالعات مختلفی از سال 2000 تا 2009، به درگیری های پدر و مادر و تاثیر منفی که بر رشد فرزندان می تواند داشته باشد، می پردازد. مشکلات درونی و بیرونی کودکان در اثر روابط مضر والدین توسعه می یابند. کودکان، وقتی که در معرض کشمکش های بین پدر و مادر قرار می گیرند، مشکلات روانی، رفتاری، عاطفی، شناختی، فیزیکی و اجتماعی آنان گسترش می یابد. دراین پژوهش مشخص شده است که درگیری های والدین بر ​​عملکرد تحصیلی کودکان و همچنین رابطه والدین و کودک تاثیر می گذارد و در نتیجه بر نحوه درک روابط کودکان در آینده نیز تاثیر گذار می باشد. کودکانی که مشاجره و جدایی والدین را تجربه کرده اند، تعهدات کمتر و به تبع آن، اعتماد به نفس کمتری نیز در آینده، در ازدواج خود دارند. وقتی فرزندان شاهد درگیری های مدام بین والدین خود هستند، ممکن است از این تعارض و روابط ناکارآمد الگو شده، پیروی کنند. کودکان با تماشای درگیری های روزانه بین والدین خود، ممکن است فکر کنند که این یک شیوه رفتاری درست است و همین رفتار پدر و مادر خود را دنبال کنند. درگیری های بین پدر و مادر، بر ​​رابطه آنها و کودک موثر بوده و در نتیجه، دلبستگی کودک به پدر و مادری که علائم افسردگی و پرخاشگرانه را در آنها افزایش داده است، تاثیرگذار خواهد بود. این تحقیقات همچنین نشان می دهد که پرخاشگری ناشی از درگیری های والدین، برارتباط کودکان با همسالان خود و مشکلات رفتاری در نوجوانی تاثیر می گذارد. از لحاظ فیزیکی نیز، تعارض والدین بر اضطراب و ناامنی در کودکان که بیشتر در خواب و یا دیگر مشکلات سلامتی ظاهر می شود، ارتباط دارد.
لی چونگ یونگ11 (2010)، در مقاله ای با عنوان واکنش کودکان به تعارض والدین، به بررسی رابطه بین تغییرات فیزیولوژیکی کودکان و ویژگی های تضاد والدین، به منظور توسعه یک روند، که در آن چنین اطلاعاتی می تواند در اختیار خانواده ها، برای درمان قرار گیرد، می پردازد. در این پژوهش، کودکانی از 20 خانواده در معرض تضاد والدین خود قرار داده شدند، در حالی که برانگیختگی این کودکان از طریق رسانایی پوستی و سنسورهای تعداد ضربان قلب اندازه گیری می شد. در این پژوهش مشخص شد که صرف نظر از موضوع بحث، 80 درصد از آن زمان که والدین داشتند از یکدیگر شکایت می کردند و رفتار مناسبی نداشتند، کودک نیز به همین میزان و ترتیب (80 درصد)، حتی در حالت سکوت خود، در حال پاسخ دادن به تنش بین فردی پدر و مادرش، بوده است.
یکی از بزرگترین و مهمترین پژوهش ها درباره خشونت خانگی در ایران، یک طرح ملی است که در سال 1382و توسط دفتر امور اجتماعی وزارت کشور و مرکز مشارکت امور زنان ریاست جمهوری، اجرا شد. صدها پژوهشگر و پرسشگر در قالب این طرح در ۲۸ استان کشور به بررسی پدیده خشونت خانگی و بیشتر خشونت علیه زنان پرداخته اند. گزارش نهایی این طرح شامل یافته های تکان دهنده ای درباره خشونت خانگی علیه زنان در شهرهای مختلف ایران است. مجری این طرح ملی، برای توصیف ابعاد خشونت خانگی علیه زنان در ایران، انواع مختلف آن را در هشت گروه تقسیم بندی کرده است: خشونت های زبانی، روانی، فیزیکی، حقوقی، جنسی، اقتصادی، فکری و آموزشی و مخاطرات.
آمارهای این طرح ملی نشان می دهد که ۶۶ درصد زنان ایرانی، از اول زندگی مشترکشان تاکنون، حداقل یکبار مورد خشونت قرا گرفته اند. با این حال میزان و انواع خشونت خانگی در استان های مختلف ایران از تنوع و تفاوتهای زیاد و معناداری برخوردار است .پژوهشگران این طرح ملی برای اندازه گیری شاخص کلی خشونت خانگی علیه زنان در ایران از ۴۵ مقیاس یا " گویه" استفاده کرده اند که تعدادی از آنها عبارتند از: به کاربردن کلمات رکیک، بهانه گیری های پی در پی، داد وفریاد و بد اخلاقی، ایجاد فشارهای روحی با رفتار تحکم آمیز، تهدید به کشتن، محروم کردن از غذا، کتک کاری، مجبور کردن به کارهای خلاف عرف و شرع و قانون، جلوگیری از استقلال مالی و مجبور کردن به دیدن عکس و فیلم های خلاف اخلاق عمومی یا اجبار به روابط زناشویی ناخواسته می باشد.
بر اساس یافته های این پژوهش ملی، در مجموع تمامی افراد مورد مطالعه در سطح ملی به طور متوسط ۷/۴ مورد از گونه های متفاوت (۴۵ مورد) خشونت خانگی را تجربه کرده اند. این میانگین برای افراد درگیر در خشونت خانگی ۱/۷ است. معنای این آمار این است که هر زنی که در طول زندگی مشترک خود تاکنون با خشونت خانگی درگیر بوده، به طور متوسط هفت مورد از انواع این خشونت ها را تجربه کرده است .زنان ایران در میان انواع نه گانه خشونت خانگی رتبه نخست را در خشونت روانی و کلامی و رتبه آخر را در خشونت جنسی به دست آورده اند. یافته های تحقیق در ارتباط با عوامل موثر بر خشونت خانگی نشان می دهد که وضعیت تحصیلی نیز بر میزان همسرآزاری تاثیر دارد. زنان بی سواد بیشترین و زنان دارای فوق دیپلم و لیسانس کمترین خشونت را از اول زندگی مشترک خود تجربه کرده اند. یافته های همین تحقیق نشان می دهد که میزان تاثیر سن و همچنین شاغل و یا غیر شاغل بودن زن بر خشونت خانگی علیه زنان از تنوع و تفاوت های قابل توجهی برخوردار است. زنان ۵۵ تا ۵۹ ساله بالاترین و زنان ۲۰ تا ۲۴ ساله پائین ترین مورد وقوع خشونت را در زندگی مشترک خود داشته اند. زنان غیر شاغل نیز بیشتر و زنان شاغل کمتر خشونت را تجربه کرده اند .پژوهش ملی بررسی خشونت خانگی میزان تاثیر شغل، درآمد ماهیانه خانوار، زبان مادری و محل بزرگ شدن را بر خشونت خانگی مورد ارزیابی قرار داده است که روشن شد ارتباط معناداری بین آنها وجود دارد، به این ترتیب که کارگران کشاورزی از اول زندگی مشترک تاکنون بیشترین و کارمندان و متخصصان عالی رتبه کمترین خشونت را درباره همسران خود انجام داده اند .خانواده هایی که میزان هزینه ماهانه آنها زیر ۷۵ هزار تومان بوده بالاترین میزان خشونت را تجربه کرده اند و آنها که بین ۲۲۶ تا ۳۰۰ هزار تومان هزینه داشته اند، کمترین میزان خشونت را داشته اند.
منابع فارسی
ادبی، حسین (1379). تئوری رشد خانواده. تهران: انتشارات دانشگاه الزهرا.
استوار، فرامرز (1382). بررسی رابطه بین سبک دلبستگی و روابط جنسی فرا زناشویی در بین زنان بازداشت شده در مرکز مبارزه با مفاسد اجتماعی شهر تهران. خانواده پژوهی، سال 4، شماره 14، ص 143-133.
اسلامی نسب، علی (1386). مقایسه تعارضات زناشویی زنان متقاضی طلاق با زنان مراجعه کننده برای مشاوره زناشویی. پایان نامه کارشناسی ارشد. دانشگاه تربیت معلم.
اعزازی، شهلا (1382). جامعه شناسی خانواده، با تاکید بر نقش، ساختار و کارکرد خانواده در دوران معاصر. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان.
اقلیما، مصطفی (1391). طبقات اجتماعی و شیوه های حل مساله در بین زوجین خانواده های ساکن شیراز. مجله مطالعات اجتماعی ایران، دوره دوم، شماره 1، ص 33-19.
باقرپور، علی و کماچالی، مجید (1384). زنان و تحولات ساختاری خانواده در عصر جهانی شدن. پژوهش زنان، دوره 2، شماره 2، ص 166-153.
براتی، طاهره (1385). تاثیرات تعارضات زناشویی بر روابط متقابل زن و شوهر، پایان نامه کارشناسی ارشد مشاوره، دانشگاه آزاد رودهن.
بردبار، علی (1386). سوء مصرف مواد و خشونت خانوادگی. مجله اصلاح و تربیت، جلد هفتم، شماره 84، ص 25.
بوژمهرانی، ابراهیم (1389). رابطه بین طرحواره های ناسازگار اولیه و سبک دلبستگی در زنان دارای خیانت زناشویی. فصلنامه زن و جامعه، سال 2، شماره 1، ص 36-21.
بیابان گرد، اسماعیل (1382). روشهای افزایش عزت نفس در کودکان و نوجوانان. تهران، انتشارات انجمن اولیاء و مربیان.
بین، روبرت و کلمز، هریس (2005). روشهای تقویت عزت نفس نوجوانان. ترجمه: علیپور (1386). مشهد: به نشر.
ثنایی، باقر و همکاران (1387). مقیاس های سنجش خانواده و ازدواج. تهران: انتشارات بعثت.
جلالی طهرانی، محمدمحسن (1382). بهداشت روانی. جزوه کلاسی، دانشگاه فردوسی مشهد.
جنایی، احمد (1380). بررسی رابطه تعاملات درون خانواده با سلامت روان دانش آموزان پایه سوم راهنمایی، پایان نامه کارشناسی ارشد.
چلبی، مسعود و رسول زاده اقدم، صمد (1381). آثار نظم و تضاد خانواده بر خشونت علیه کودکان. مجله جامعه شناسی ایران، دوره چهارم، شماره 2، ص 54-26.
حسینی، مریم (1390 ). بررسی رابطه الگوهای ارتباطی ازدواج و میزان رضایت مندی زناشویی زوجین شاغل در دانشگاه اصفهان. فصلنامه خانواده پژوهی، سال اول، شماره 2، ص 120-109.
حمیدی، سعید (1382). روانشناسی بی وفایی و خیانت. تهران، هنرسرای اندیشه.
خدارحیمی، سیامک (1384). مفهوم سلامت روان شناختی (چاپ اول). مشهد: انتشارات جاودان خرد.
دهقان، فاطمه (1380). مقایسه تعارضات زناشویی زنان متقاضی طلاق با زنان مراجعه کننده برای مشاوره زناشویی. پایان نامه کارشناسی ارشد مشاوره، دانشگاه تربیت معلم.
رجبی، غلامرضا و بهلول، نسرین (1386). سنجش پایایی و روایی مقیاس عزت نفس روزنبرگ در دانشجویان سال اول دانشگاه شهید چمران. پژوهش های تربیتی و روانشناختی دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه اصفهان، سال سوم، شماره 2، شماره پیاپی 8، ص 48-33.
ریاحی، محمد اسماعیل؛ علیوردی نیا، اکبر و بهرامی، سیاوش (1386). تحلیل جامعه شناختی میزان گرایش به طلاق. پژوهش زنان، دوره 5، شماره 3، ص 140-109.
زنگنه، محمد(1380). بررسی جامعه شناختی عوامل موثر بر خشونت شوهران علیه زنان در خانواده، مطالعه موردی: شهر بوشهر. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه شیراز، بخش جامعه شناسی.
ساروخانی، باقر (1382). جامعه شناسی خانواده. تهران: انتشارات پیام نور.
سالکی، کوروش و کیخانی، علی (1385). ستاد بررسی وضعیت سلامت روانی دانشجویان علوم پزشکی ایلام. مجله دانشگاه علوم پزشکی ایلام، سال دهم ، ص 35-34.
سامانی، سیامک (1386). بررسی پایایی و روایی پرسشنامه پرخاشگری باس و پری در ایران. مجله روانپزشکی و روانشناسی ایران، سال سیزدهم، شماره 4، ص 365-359.
سلیمانیان، علی اکبر(1383). بررسی تاثیر تفکرات غیر منطقی (براساس رویکرد شناختی) بر نارضایتی زناشویی. پایان نامه کارشناسی ارشد مشاوره. دانشگاه تربیت معلم تهران.
شاملو، سعید (1379). بهداشت روانی (چاپ هفتم). تهران: انتشارات رشد.
شاملو، سعید (1384). روانشناسی شخصیت (چاپ هشتم). تهران: انتشارات رشد.
شعاری نژاد، سید محمدحسین.(1381). شیوه همسرداری، مبانی تشکیل خانواده در اسلام. تهران: انتشارات پیام آزادی.
شفیعی، حسن؛ صفاری نیا، مجید (1390). خود شیفتگی، عزت نفس و ابعاد پرخاشگری در نوجوانان. فرهنگ مشاوره و روان درمانی،شماره 6، ص 147-121.
شکرکن، حمید (1384). روانشناسی اجتماعی تهران، ارسباران.
شولتس، دوان (1984). روانشناسی کمال-الگوهای شخصیت سالم. ترجمه: گیتی خوشدل (1370). تهران: انتشارات نشر نو.
صادقی، احمد ؛ احمدی، سیداحمد و عابدی، محمدرضا (1381). بررسی اثر بخشی آموزش گروهی مهار خشم به شیوه عقلانی-رفتاری-عاطفی، بر کاهش پرخاشگری. مجله روانشناسی، سال ششم، شماره 1، ص21.
صدق آمیز، (1376). بررسی عوامل موثر بر سازگاری زناشویی در شهر شیراز. پایان نامه کارشناسی ارشد بخش جامعه شناسی، دانشگاه شیراز.
صفری، سعید و فتاح زاده، امیر عباس (1383). گزارش جهانی سلامت سال 2003 موسسه فرهنگی ابن سینای بزرگ. وزارت بهداشت و آموزش پزشکی، صفحه 12.
طباطبایی، محمود قاضی؛ محسنی تبریزی، علیرضا و مرجای، هادی ( 1383). خشونت خانگی در ایران. دفتر امور اجتماعی وزارت کشور، ص 50-23.
عبادی، مهدی؛ حریرچی، امیر محمود؛ شریعتی، محمد ؛ گرمارودی، غلامرضا؛ فاتح، ابوافضل و منتظری، علی (1389). تعیین پایایی و روایی پرسشنامه 12 سوالی سلامت عمومی. مجله پایش ، سال اول، شماره 3.
عباس زاده، عباس (1382). گزارش جهانی سلامت سال 2001. سلامت روان: درکی نو، امیدی نو. تهران: موسسه فرهنگی ابن سینای بزرگ.
عبداللهی، رضا (1387). بررسی رابطه شیوه فرزند پروری مادران با پرخاشگری فرزندان آنها. پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه علامه طباطبایی تهران.
عنایت، حلیمه و موحد، مجید (1383). زنان و تحولات ساختاری خانواده در عصر جهانی شدن. پژوهش زنان، دوره 2، شماره 2، ص 166-153.
فرانکل، ویکتور (1999). انسان در جستجوی معنا. ترجمه: علی اکبر معارفی (1380)، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
فرحبخش، کامران. (1383). مقایسه میزان اثربخشی مشاوره زناشویی به شیوه شناختی الیس، واقعیت درمانی گلاسر و اختلاطی از آن دو در کاهش تعارضات زناشویی. رساله دکتری دانشگاه علامه طباطبایی، تهران.
فرقانی، آیت اله و رییسی، اصغر (1385). پرخاشگری کودکان و ارتباط آن با ساخت خانواده. پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه تربیت معلم تهران.
فرمهینی فراهانی، محسن (1375 ). بررسی رابطه پرخاشگری دانش آموزان پسر با ساخت خانواده در مدارس ابتدایی شهر تهران، دانشکده پزشکی تهران.
فهیمی، یاسمین (1362). بررسی رابطه بین میزان رضایت زناشویی والدین و افسردگی فرزندان، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی.
قربانی، کوروش. (1384). تاثیر زوج درمانی به شیوه درمان عقلانی ـ هیجانی رفتاری بر تعارضات و افکار غیرمنطقی زوجین مراجعه کننده به مراکز مشاوره شهر اصفهان. پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه اصفهان.
قره باغی، فاطمه و وفایی، مریم (1385). تعارض زناشویی، ارزیابی و مقابله شناختی کودک با تعارضات والدین و نشانه های آسیب شناختی و سلامت کودک. پژوهش در سلامت روانشناختی، شماره 5، ص 60-49.
کدیور، پروین؛ اسلامی، عبداله و فراهانی، محمد نقی (1383). بررسی رابطه ساختار تعاملات خانواده ( عملکرد خانواده) با سبک های مقابله با فشارهای روانی و تفاوتهای جنسی در دانش آموزان پیش دانشگاهی. مجله روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تربیت معلم، سال سی و چهارم، شماره2، ص 123-97.
گنجی، حمزه (1376). بهداشت روانی (چاپ اول). تهران: انتشارات ارسباران.
اللهوردیان، خلیل (1384). ازدواج و خانواده در ایران. تهران: انتشارات ارون.
محسنی، محمد و پوررضا انور، علی (1383). ازدواج و خانواده در ایران. تهران: انتشارات ارون.
محمد بیگلو، گیتی (۱۳٩٠). سلامت روان. فصلنامه علمی پژوهش اصول بهداشت روانی، سال سوم، شماره2.
مقدس، علی اصغر (1387). طبقات اجتماعی و شیوه های حل مساله در بین زوجین خانواده های ساکن شیراز. مجله مطالعات اجتماعی ایران، دوره دوم، شماره 1، ص 33-19.
مومنی،احد (1390). رابطه تعارض ادراک شده والدین با سلامت و عزت نفس نوجوان. دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی ،دانشکده طباطبایی.
نجات، سعید (1388). همسران و بی وفایی و خیانت. تهران، انتشارات سخن.
نوروزی، تقی (1384). بررسی تاثیر سبک های رفتاری خانواده بر وضعیت روانی دانش آموزان و نگرش آنها به روابط انسانی در مدرسه، فصل نامه روانشناسی، شماره 16، ص 29-3.
نوری، خدابخش (1386). بررسی رابطه ویژگی های خانواده با سلامت روانی دانش آموزان دختر. فصلنامه خانواده پژوهی، سال اول، شماره 2، ص 236 – 221.
هزی پاول ماسن، روبرت و همکاران (2001). رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایی، تهران، مرکز نشر، چاپ دوازدهم، 1377، ص 426 – 425.
هوشمندی، محمود (1388). مطالعه مقدماتی نقش آموزش مهارت های شناختی زندگی زناشویی در تغییر باورهای ارتباطی دانشجویان. مجله روانشناسی، سال 6، شماره 4، ص 34-26.
منابع اینترنتی
کردوانی، امیرحسین (1389). واکنش کودکان و نوجوانان در برابر خشونت خانگی و لزوم حمایت از آنان. http://www.dadsetani.ir/Portals/dadsetani.ir/PaperAttch/707.htm . تاریخ دسترسی 20/2/1393.

منابع لاتین
Amato, P.R. & Keith, B. (2000). Parental divorce and the well-being of children: A meta-analysis. Psychological Bulletin, 110: 26-46.
Andeson, G.M. (1994). Emotional, cognitive, and family systems mediators of children's adjustment to interparental conflict. Journal of Family Psychology, 22(6): 843-854.
Archer, L.A. (2004). Socioeconomic and coercive power within the family: Correlates of wife and child abuse. Unpublished manuscript.
Asher, C. (2005). The Effects of Parent Conflict on Children. What About the Kids?, New York: Hyperion, 2, 11-18.
Aumen D. (2007). The Role of self-Esteem as a Buffer and Independent predictor among Variables in Objectification Theory. The Ohio State University.
Baharudin, R. & Esfandyari, B. (2008-2009). The Effect Of Parents Conflict On Their Boys Behavior. PHD Research Proposal, UPM, pp. 10-12.
Balbi, L.M. (1989). Violence against women: no more excuses. FAM Med, 21: 339-341.
Bamister, C.L. & others (2005). Gender and conflict structure in marital interaction: A replication and extension. Journal of Consulting and Clinical Psychology,61(1): 16-27.
Baron, R.A. & Richardson, D.R. (1994). Human Aggression (second edition). New York: Plenum press.
Bassel, N.; Gilbert, L.; Wu, E.; Chang, M. & Fontdevila, J. (2007). Perpetration of intimate partner violence among men in methadone treatment programs in New York city. American journal of public health, 96(7): 1230.
Berry, J.M. & others (2007). The specific affect coding system . Hillsdale, NJ: Erlbaum Associates Inc.
Beton kort, M. & others (2006). Studying religious views of newly-matriculated students at Tarbiate Modarres University and its relationship with self-esteem and locus of control. MA. Dissertation .Tehran: Tarbiate Moallem University, College of educational sciences and psychology, 42-50.
Bodenmann, G. (2003). Can divorce be prevented by enhancing the coping skills of couples?. Journal of Divorce and Remarriage, 27:177-192.
Bonica, C.; Yeshova, K.; Arnold, D.H.; Fisher, P.H. & Zeljo, A. (2003). Relational Aggression and language development in preschoolers. Social Development, 12:551-562.
Brandon, N. (2003). Self-esteem psychology. Gharachedagh MI. Tehran: Nakhostin, 20-23.
Brenhard, H. & Sheli, W. (2004).Trust and self confidence. Isfahan Islamic Azad University Student Office, Khorasgan Branch, 23-40.
Briker, G. & Kelly, B. (1999). Community attitudes to violence against women. Canberra: Office of the Status of Women.
Buss, A.H. & Perry, M. (1992).The Aggression Questionnaire. Journal of Personality and Social Psychology, 63, 452-459 .
Buss, A.H. & Durkee, A. (1990). An Inventory for Assessing Different Kinds of Hostility. Journal of consulting psychology, 21, 343-349.
Buss, A.H. (1961). The Psychology of Aggression. New York: Wiley.
Carlson, B.E. (1998). Outcomes of physical abuse and observation of marital violence among adolescents in placement. Journal of Interpersonal Violence, 6: 526-534.
Chafetz, J.S. (2003). Family conflict, the application of slected theories of social conflict to an understanding of conflict within families. Youth & society, 13:157-258
Chez senuski, P., & others (2006). Associations between parents' marital functioning, maternal parenting quality, maternal emotion and child cortisol levels. International Journal of Behavioral Development,31(3): 218-231.
Cicchetti, D. & Toth, S.L. (2000). Developmental perspective on trauma: Theory, research and intervention. Rochester: Rochester University press.
Coleman, K. & Straus M. (1998). Relationship among child buse, date abuse, and psychological problems. Journal of Clinical Psychology, 53(4), 319-329.
Cooney, T.M. (2000). Young adults relations with parents: The influence of recent parental divorce. Journal of Divorce and the Family, 56:45-56.
Cummings, E.M. & Davis, P.T. (2002). Effects of marital conflict on children : Recent advances and emerging themes in process-oriented research. Journal of Child Psychology and Psychiatry, 43, 31-63.
Cummings, E.M. (2006). Parent-adolescent conflict: A developmental approach. Western Journal of Communication, 58: 263-282.
David, P. & Farrinton, K. (2009). Family influences on Delinqvency. Journal of Personality and social Psychology, 37-57.
Davis, B.T.; Hops, H.; Alpert, A. & Sheeber, L. (1998). Child Responses to Parental Conflict and Their Effect on Adjustment: A Study of Triadic Relations. Journal of Family Psychology, Vol. 12, No. 2, 163-177
Davis, P.T. & Cummings, E.M. (2003). Marital conflict and child adjustment: An emotional security hypothesis. Psychological Bulletin, 116, 387-411.
Deli, C.; Carol, F. & others (2005). Applying conservation psychology indecreasing electrical energy consumption andpreserving environment. Int. J. Environ. Res., 3(3):373-378
Dodge, K.A.; Pettit, G.S.; Bates, J.E. & Valente, E. (2003). Social information-processing patterns partially mediate the effect of early physical abuse on later conduct problems. Journal of Abnormal Psychology, 104 , 632- 643.
Dorani, K. & Lavasani, M. (2000). Relationship of job satisfaction. self-esteem and mental health: A case study of pre-school teachers at University of Tehran. Psychology and educational sciences journal of University of Tehran, 5(1): 76-98.
Dounlen, L.F. & others (2005). Buffering children from marital conflict and dissolution. Journal of Clinical Child Psychology,26(2): 157-171.
Dudley-Grant, G.R.; Halpern, E.; Kaslow, F.W.; Reiss, D. & et al. (2004). Eastern caribbean family psychology with conduct-disordered adolescents from the Virgin Island. American Psychologist, 56:47-57.
Edleson, J.L. (2002). Children's witnessing of adult domestic violence. Journal of Interpersonal Violence, 14(8): 839-870.
Efarel, E.N. (2000). Effects of marital conflict on subsequent parent-son interactions. Behavior Therapy, 23: 355-374.
El-sheikh, M.; Harger, J. & Whitson, S. (2001). Exposure to parental conflict and children's adjustment and physical health: The moderating role of vagal tone. Child Development , 72, 1617-1636.
Emami, T. (1385). Comparative study of the effectiveness of cognitive-behavioral and parents, education on increased self-esteem of students. Scientific and Research Two Monthly, 13: 2-19.
Emery, R.E. (1999). Interparental conflict and the children of discord and divorce. Psychological Bulletin, 92, 310-330.
Eroulson, H.K (2001). Men's aggression toward women: A 10-year panel study. journal of marriage and family, 70: 1169-1187.
Esfandyari, B.; Baharudin, R. & Nowzari, L. (2009). The Relationship between Inter-parental Conflicts and Externalizing Behaviour Problems among Adolescents. Department of Human Development & Family Studies, Faculty of Human Ecology, University Putra Malaysia, 43400, 10, 2-4.
Fallon, B.; Frycdnberg E. & Boldero, J. (1993). Perception of family climateand adolescence coping. paper presented at 28th annual conference of the austeralian psychological society, India, sept, gold coast.
Fantuzzo, J.W.; Depaola, L.M.; Lambert, L.; Martino, T.; Anderson, G. & Sutton, S. (2000). Effects of interparental violence on the psychological adjustment and competencies of young children. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 59: 258-265.
Faverz, J. & elson W. (1997). Interpersonal conflict (5th ed). Boston: McGraw-Hill.
Faverz, J. & Elson, E. (1997). Wife-battering – an Australian perspective. J Fam Violence, 8: 229-251.
Fergosen, M.& Horud, K. (2006). Study of the effectiveness of cognitive-behavioral therapy and group reality therapy on bad-parented or parentless teenagers. MA. Dissertation. Mashhad: Ferdowsi University of Mashhad, College of educational sciences and psychology, 25-35.
Fincham, F. & Beach, S. (1999). Conflict in marriage: implications for working with couples. Annual Review psychology, 50, 47-77.
Fincham, F.D. (2003). Marital conflict: correlates, Structure and context. Current Directions in Psychological Science, 12:23-27.
Forgass, L.F. (2001). Buffering children from marital conflict and dissolution. Journal of Clinical Child Psychology, 26, 157-171.
Gelles, J.L. (1999). Children's witnessing of adult domestic violence. Journal of Interpersonal Violence, 14(8): 839-870.
Genkaski, M.R. (1991). Domestic violence. Prim Care, 20: 289-304.
Glaser, W. (2000). reality therapy : A new approach to psychotherapy. New York: Harper & Row publishers
Goode, W. (2000). Force and Violence in the Family. Journal of Marriage and the Family, 33: 624-636.
Gordon, D.I. (2005), Organizational Conflicts of Interest: A Growing Integrity Challenge. Journal of Gambling Behavior, 5: 303-312.
Goura, J.R. & Slavi, L.E. (1999). A clinical typology of interparental violence in disputed-custody divorces. Am J Orthopsychiatry, 63: 190-199.
Graham-Bermann, S.A. & Levendosky, A.A. (1999). The social functioning of pre-school age children whose mothers are emotionally and physically abused. Journal of Emotional Abuse, 1(1): 59-84.
Groves, B. (2002). Mental health services for children who witness domestic violence. Domestic Violence and Children, 9, 122-130.
Grych, J.H. & Fincham, F.D. (2002). Marital conflict and children's adjustment: A cognitive contextual framework. Psychological Bulletin, 108, 267-290.
Halford, W.K. (2001). Brief couple therapy for couples. New York: Gilford publication.
Hall, C.S. & Lindzey, G. (1985). Theories of personality (2th edition). New york: London.
Halpern, E. (2004). Family psychology from an Israeil perspective. American Psychologist, 56: 58-64.
Harris, J.A. (1995). Confirmatory Factor Analysis of the Aggression Questionnaire. Behavioral Research Therapy, 33(8), 991-993.
Hornor, G. (2005). Domestic violence and children. Journal of Pediatric Health Care, 19(4), 206-212.
Jaffe, P.G.; Wolfe, D.A. & Wilson, S.K. (2003). Children of Battered Women. Newbury Park, CA: Sage.
Jef, E. ; Volf, D. & Villson, A. (1990). Methods of boosting self-esteem in children and teenagers. Tehran: Parent Teacher Societies, 52- 68.
John, D. & Macarthor, L. (2004). Group treatment of children in shelters for battered women. In A.R. Roberts (ed). Battered women and their families. New York: Springer, pp. 49-61.
Kahen, D. (1996). You just don't understand: Women and men in conversation. New York: William Morrow and Company.
Kar, B. (2002). A research in violence against women in iran. Tehran: Rhoshangaran Co.
Kard, L.S. & others (2008). The CES-D scale : Self-Report Depression Scale for research in the general population. applied psychology measurement, 1, 40-383
Kaslow, F.W. (2004). Families and falily psychology at the rmillennium: Intersecting crossroads. American Psychologist, 56: 37-45.
Katz, L.F. & Gottman, J.M. (2003). Buffering children from marital conflict and dissolution. Journal of Clinical Child Psychology, 26, 157-171.
Kerig, P.K. (1999). Gender issues in the effects of exposure to violence on children. Journal of Emotional Abuse, 1(3): 87-105
Kermude, H. & Maclin, J. (2001). Domestic violence statistics. September 20th, retrieved from http://www.ojp.usdoj.gov.
Kernis, S. & others. (2004). Psychosomatic families: Anorexia nervosa in context. Cambridge, MA: Harvard University Press.
Koerner, A.F. & Fitzpatrick, M.A. (2002). Toward the theory of family communication. communication theory, 12(1), 70-91.
Koushan M. (2006). mental Hygiene1 (4th ed). Tehran: Andisheh Rafee Publication.
Krik, M. & Duj, T. (2000). Conflict management style and marital satisfaction. Journal of Sex and Marital Therapy, 2, 321- 334.
Krik, M. & Grout, P. (2003). Prevalence of domestic violence among patients attending a hospital emergency department. Aust NZJ Public Health, 20: 364-368.
Lang, R. (1990). Perceptions of abuse: Effects on adult psychological and social adjustment. Child Abuse and Neglect, 20(6), 511-526.
Lee, W.Y.; Cheung, B.K.L. & Yung, J.W. (2010). Capturing Children's Response to Parental Conflict and Making Use of It. Family Process, 49,43-58
Linden Field, H. (2006).Trust and self confidence. Isfahan Islamic Azad University Student Office, Khorasgan Branch, 23-40.
Linden Field, H. (2006).Trust and self confidence. Isfahan Islamic Azad University Student Office, Khorasgan Branch, 23-40.
Mack, R.M. & Snyder, R.C. (2001). The analysis of social conflict-toward an overview and synthesis. New York: Harper & Row.
Mahoney, D.L. & Campbell, J.M. (2000). Children witnessing domestic violence: A developmental approach. Clinical Excellence for Nurse Practitioners, 2, 362-369.
Marig, J. & Cummings, J. (2004). Measures of personality and social psychological attitudes(Volume I). San Diego: Academic Press.
Markman, R.J. (1998). Interpersonal conflict at work: an analysis of behavioral responses. Human Relations, 42: 757-770.
Maslow, A.H. (1998). Toward Psychology of being (2th edition). New York: D. Van Nostrand.
Moore, T.E. & Pepper, D.J. (2001). Correlates of adjustment in children at risk. Children Exposed to Marital Violence: Theory, Research and Applied Issues. Washington, D.C.: American Psychological Association, pp. 55-93.
Noller, D. R. & Fitzpatrick, M.A. (1993). Conflict in Close relationships, edited by H.H. Kelley et al. New York: W. H. Freeman and Company.
Ourhusler, R.J. & Adams D.K. (1997). The handbook of conflict resolution education: A guide to building quality programs in schools. San Francisco: Jossey-Bass Publishers.
Peryut, M. & rubbin, S. (1997). Conflict as a social skill. In Interpersonal processes: New directions in communication research, edited by M. E. Roloff and G. R. Miller, 140-171. Newbury Park, Calif.: Sage Publications.
Piez, J.M., & Akroul, L.F. (1998). Effects of marital discord on young children's peer interaction and health. Developmental Psychology, 25(3): 373-381.
Pop, A.E.; McHale, S. & Carey, E. (2004). Increase of self-respect in children and adolescents. Tajali P. Tehran: Roshd, 50-61.
Rebecca Thokala, M. (2009). Parental Conflicts: Influences on the Development of Children. A Research Paper Submitted in Partial Fulfillment of the Requirements for the Master of Science Degree, 2, 30-34
Reiss, D.; Richters, J.E.; Radke-Yarrow, M. & Scharff, D. (2004). Children and violenece. New York: Guilford press.
Research and Statistics Division (2001). Justice Canada- Catalogue no. 85-002, Vol. 21, No. 6.
Rice, L.P. (2003). Intimate relationship marriage and family. California: Cole. Sells, J. & Hargrave, J. (1998). Forgiveness: Review of the theoretical and empirical literature. Journal of Family Therapy, 20, 21-36.
Richters, J.E. & Martinez, P. (1999). The NIMH community violenece project: I. Children as victims of and witnesses to violence, Psychiatry, 56: 7-21.
Ritzer, G. (2004).The Aggression Questionnaire. Journal of Personality and Social Psychology, 63, 452-459 .
Robbins, S.P. (1998). Organizational Behavior: Concepts, Controversies, Applications (8th Edition). New York: Princeton University Press.
Rosenberg, M. (1965). Society and the adolescent self-image. Princeton, NJ: Princeton University Press. Rosenberg, M. (1965). Society and the adolescent self-image. Princeton, NJ: Princeton University Press.
Rosmen, A.E. & Hoo, G.W. (2000). The co-occurrence of spousal and physical child abuse: A review and appraisal. Journal of Family Psychology, 12, 578-599.
Rusby, J.C.; Forrester, K.K.; Biglan, A. & Metzler, A.C.A. (2005). Relationships between peer harassment and adolescent problem behavior. Journal of early Adolescences., 25(4), 453-465.
Sabin, J. (2000). Scial Psychology, New York: Norton.
Schud, C.W. & Lich, M. (2004). Black children's adaptive functioning and maladaptive behavior associated with quality of family support. Journal of Multicultural Counseling and Development, 21: 79-87.
Sexton, V.C. (1996). Some treatment approaches for family members who jeopardize the compulsive gambler's recovery. Journal of Gambling Behavior, 5: 303-312.
Sharf, E. (1996). Artful mediation: Constructive conflict at work. Boulder, Colo.: Cairns Publishing.
Shayna A.R.; Anita M.H. & Bruno D.Z. (2004). Cross-National Comparability of the Rosenberg Self-Esteem Scale. University of British Columbia Vancouver, BC, Canada Poster persented at the 112th convention of the American Psychological Association july, 28-August 1, 2004, Honolulu Hawaii.
Skerir, A.A (2007). Relationship among child buse, date abuse and psychological problems. Journal of Clinical Psychology, 53(4), 319-329.
Skinner, B.F. (1986). Science and Human Behavior, macmillan. New York: Free press paperback.
Steinmetz, K.J. (2005). Intimacy status and couple conflict resolution. Journal of Social and Personal Relationships, 8:, 505-526.
Straus, F.; Gelles, E. & Steinmetz, J. (1997). Child Responses to Parental Conflict and Their Effect on Adjustment: A Study of Triadic Relations. Journal of Family Psychology, Vol. 12, No. 2, 163-177
Stub, J.M. (1996). What predicts divorce: The relationship between marital processes and marital outcomes . Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates Inc.
Taak, R.M. (1993). The analysis of social conflict–toward an overview and synthesis. In Conflict resolution through communication, F. E. Jandt. New York: Harper & Row.
Tedeschi, J.T. & Felson, R.B. (2001). Violence, aggression, and coercive actions. Washington, DC: American Psychological Association.
Vang, H. (2006). Persuasion in social conflicts: A critique of prevailing conceptions and a framework for future research. Speech Monographs, 39: 227-247.
Ventiz, D. (2000). Piaget and education. In R.L. Gregory (Ed.), The Oxford companion to the mind (pp. 622-623). Oxford: Oxford University Press.
Vial, H. (2004). Relational communication. New York: McGraw-Hill.
W.H.O. (2000). Child Responses to Parental Conflict and Their Effect on Adjustment: A Study of Triadic Relations. Journal of Family Psychology, Vol. 12, No. 2, 163-177
Warner, G. (1995). the CES-D scale : Self-Report Depression Scale for research in the general population. applied psychology measurement, 1, 383-404
Whitte, M. (2001). Observational coding of demand-withdraw interactions in couples. In P.K. Kerig & D.H. Baucom (Eds.), Couple observational coding Systems (pp. 159-172). Mahwah, NJ: Lawrence Erlbaum Associates Inc.
Witt, R.J. (2002). Interpersonal conflict at work: an analysis of behavioral responses. Human Relations, 42: 757-770.
Wood, D. (1996). Conflict and cooperation among adult siblings during the transition to the role of filial caregiver. Journal of Social and Personal Relationships, 13: 399-413.
Young, E.M. & Long, L. (1998). Counseling and Therapy for Couples . New York: Intonation Thomson publishing company.

1 . Bin & kelmez
2 . Maxol and Browse
3 . Brandon
4 . Rosenberg
5 . Pop, McHale , Carey
6 . Bassel
7 . Baharudin
8 . Asher
9 . Davis
10 . Rebecca Thokala
11 . lee, cheung, yong
—————

————————————————————

—————

————————————————————


تعداد صفحات : 29 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود