پیامدهای جنگ احد
قال اللهُ الحکیمُ فى کتابِهِ الکَریم:
وَ مَا مُحَمّدٌ الّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرّسُلُ افَاینْ مَاتَ اوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى اَعْقَابِکُمْ وَ مَن یَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرّ اللَهَ شَیًْا وَ سَیَجْزِى اللَهُ الشّاکِرِینَ. [1]
"و نیست محمّد مگر رسولى که پیش از او رسولانى آمدهاند و درگذشتهاند؛ پس اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا شما بر روى پاشنههاى پاى خود به عقب واژگون مىشوید؟! و هر کس بر روى دو پاشنه پاى خودش به عقب واژگون شود، ابداً به هیچوجه به خداوند ضررى نمىرساند، و خداوند بزودى پاداش سپاسگزاران را مىدهد."
این آیه در غزوه اُحُد نازل شد درباره کسانى که در حمله شدید دشمن پا به فرار گذاشته و پیامبر را در آن معرکه خونبار تک و تنها گذاردند و جز وجود مقدّس حضرت امیرالمومنینعلیه السلام و افراد معدودى همچون ابودُجانه انصارى [2] و سهل بن حُنَیْف، گرداگرد رسول خدا کسى نبود که از جان اقدسش دفاع کند، و آن حضرت را به کام تیرها و نیزهها و شمشیرها و سنگاندازى دشمنان که همه آماده و متعهّد براى کشتن خودِ رسولالله بودند، نسپارد.
آیات سوره آل عمران درباره فرایان جنگ احد
این آیه در میان آیاتى واقع است که مجموعاً در سوره آلعمران آمده و وضعیّت را خوب تشریح مىکند:
وَ لاتَهِنُوا وَلاَتَحْزَنُوا وَ انْتُمُ الاعْلَوْنَ انْ کُنْتُمْ مُومِنینَ. انْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الایّامُ نُدَاوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللهُ الّذِینَ آمنُوا وَ یَتّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدَاءَ وَ اللهُ لایُحِبّ الظّالِمینَ. وَ لِیُمَحّصَ اللهُ الّذینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ .
امْ حَسِبْتُمْ انْ تَدْخُلُوا الْجَنّهَ وَ لَمّا یَعْلَمِ اللهُ الّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُم وَ یَعْلَمَ الصّابِرینَ. وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ انْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَایْتُمُوهُ وَ انْتُمْ تَنْظُرُونَ. وَ مَا مُحَمّدٌ الاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرّسُلُ افَانْ مَاتَ اوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى اعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْیَضُرّ اللهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللهُ الشّاکِرینَ.
وَ مَا کَانَ لِنَفْسٍ انْ تَمُوتَ الاّ بِاذْنِ اللهِ کِتَاباً مَوجّلاً وَ مَنْ یُرِدْ ثَوَابَ الدّنْیَا نُوْتِهِ مِنْهَا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَهِ نُوْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِى الشّاکِرینَ. وَ کَایّنْ مِنْ نَبِىّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبّیّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِمَا اصَابَهُمْ فِى سَبیلِ اللهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکَانُوا وَ اللهُ یُحِبّ الصّابِرینَ. وَ مَا کانَ قَوْلَهُمْ الاّ انْ قَالُوا رَبّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنَا وَ اسْرافَنَا فِى امْرِنَا وَ ثَبّتْ اقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الکَافِرینَ. فَآتَاهُمُ اللهُ ثَوَابَ الدّنْیَا وَ حُسْنَ ثَوَابِ الآخِرَهِ وَ اللهُ یُحِبّ الْمُحسِنینَ. [3]
"و سستى مکنید و غمگین مباشید، در حالى که شما بالاتر و رفیعتر از همه امّتهاى جهانید، اگر بوده باشید از ایمان آورندگان! اگر به شما زخمى و جراحتى در جنگ رسید، تحقیقاً همان گونه زخم و جراحتى هم به دشمنان مقابل شما رسید! و این ایّام و روزهائى که مىگذرد، ما آنها را یکى پس از دیگرى در میان مردم گردش مىدهیم (و مصائب و مشکلات و حوادث را به نوبه بر همه مردم وارد مىسازیم) تا آنکه خداوند بداند: آنان که از شما ایمان آوردهاند چه کسانى هستند، و براى آنکه خداوند از میان شما گواهانى را اتّخاذ کند، و خداوند ظالمین را دوست ندارد. و براى آنکه خداوند مومنین را پاک و پاکیزه گردانیده، از عیوب به در کند و براى آنکه کافرین را هلاک و ضایع و نابود سازد.
آیا شما مىپندارید که داخل بهشت مىشوید، در صورتى که هنوز خداوند از آنان که از شما جهاد کردهاند علمى بهم نرسانیده است؟! و در حالى که هنوز خداوند از صابرین و شکیبایان شما مطّلع نگردیده است؟! و هر آینه شما همان کسانى بودید که قبل از معرکه کارزار و غوغاى گیرودار، آروزى مرگ در راه خدا را مىکردید، پس تحقیقاً آن معرکه و مقابله با مرگ را دیدید و نظاره نمودید! (پس چرا پا به فرار گذاردید؟!) و نیست محمّد مگر فرستادهاى از جانب خدا که قبل از او فرستادگانى آمدهاند و درگذشتهاند! آیا اگر او بمیرد یا کشته شود شما به همان بربریّت و جاهلیّت دیرینه خود بازگشت مىکنید؟! و هر کس بر شرک و جاهلیّت خود بازگردد، ابداً به قدر ذرّهاى به خدا ضررى نمىرساند، و بزودى خداوند سپاسگزاران و شاکران را اجر جمیل و ثواب لاتُعَدّ و لاتُحصَى عنایت مىکند.
و هیچ ذى روحى را توان آن نیست که بدون اِذن و اجازه حتمیّه خداوند بمیرد مگر در زمان مقدّر و معیّن و اجل مکتوب و مضبوط. و کسى که بهره و پاداش خود را از جنگ و معرکه و غیرها وصول به امر دنیوى بخواهد ما همان را به او مىدهیم، و هرکس بهره و پاداش خود را وصول به امر اُخروى و رضا و رضوان و لقاء خدا بخواهد، ما همان را به او مىدهیم و بزودى شاکران و سپاسگزاران را جزا و پاداش مىدهیم.
و چه بسیارى از پیغمبران که با آنها افراد بسیارى از دست پروردگان مومن (و یا از مردان الهى و ربّانى) در راه خدا کارزار کردهاند، که از آنچه به آنها در راه خدا از مشکلات رسیدهاست سستى نورزیدهاند و ضعف وکم قدرتى نشانندادند و بهحال ذلّت و استکانت و انفعال و پذیرش دشمن در نیامدند. و خداوند شکیبایان را دوست مىدارد. و نبود سخن و گفتارشان مگر اینکه گفتند: بار پروردگار ما، از گناهانمان درگذر و از زیادهروى و تجاوز در امرمان که نمودهایم چشم بپوش و گامهاى ما را استوار بدار و ما را بر گروه کافران پیروزى ده . بنابر این خداوند به آنها ثواب و پاداش دنیوى را عنایت نمود و به نیکوئىِ ثواب و پاداش اُخروى نیز رسانید و خداوند نیکوکاران را دوست دارد."
دلالت آیه بر ارتداد صحابه پس از مرگ پیامبر
حضرت استاذنا الاکرم آیه الله علّامه طباطبائى در ذیل آیه وَ ما مُحّمّدٌ الاّ رَسوُلٌ در تفسیر فقره افَانْ مَاتَ اوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى اعقَابِکُمْ (اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب برمىگردید)، فرمودهاند: مراد از برگشتن به عقب، فرار از جنگ نیست؛ بلکه به معنى ارتداد و کفر بعد از ایمان است، زیرا ارتباطى میان فرار از معرکه بواسطه موت پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله و یا کشته شدن او نیست، بلکه نسبت و ارتباط، میان موت یا قتل او، و ارتداد و رجوع به کفر بعد از ایمان است .
و دلیل بر آنکه مراد، برگشتن از دین است آیاتى است که پس از ذکر چند آیه ذکر نموده است : وَ طائِفَهٌ قَدْ اهَمّتْهُمْ انْفُسُهُمْ یَظُنّونَ بِاللهِ غَیْرَ الْحَقّ ظَنّ الْجَاهِلیّهِ یَقُولُونَ هَلْ لَنْا مِنَ الامْرِ مِنْ شَىْءٍ قُلْ انّ الامْرَ کُلّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فِى انْفُسِهِمْ مَا لایُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنا مِنَ الامْرِ شَىْءٌ مَا قُتِلْنَا هَهُنَا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِى بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الّذِینَ کُتِبَ عَلیْهِمُ الْقَتْلُ الَى مَضَاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِىَ اللهُ مَا فِى صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحّصَ مَا فِى قُلُوبِکُمْ وَ اللهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصّدُورِ. اِنّ الّذِینَ تَوَلّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ انّمَا اسْتَزَلّهُمُ الشّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ انّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ. [4]
"و گروهى فقط در غم جان خود بوده و وعده خدا را به غلبه دین و گسترش اسلام، از روى جهل و نادانى مانند گمانهاى مردم جاهلى، دروغ پنداشتند و از روى انکار و تعجّب مىگفتند : آیا ممکن است ما صاحب قدرت و امر بشویم؟ بگو اى پیغمبر که تنها خداست که صاحب قدرت است و امر و فرمان به دست اوست. (صحابه سست ایمان که از ترس مومنین راستین) خیالات باطل و اندیشههاى پلید خود را با تو اظهار نمیدارند، با خود میگویند: اگر کار ما به وَحْى خدائى و آئین حقّ بود و ما صاحب امر و قدرت بودیم شکست نمىخوردیم و گروهى از ما در اینجا کشته نمىشدند. بگو اى پیغمبر: اگر شما در خانههایتان هم بودید، باز آنان که سرنوشت آنان در قضاى حتمیّه الهى کشته شدن است، با پاى خود از خانه ها به قتلگاهها مىآمدند و در قبور خود مىخفتند، و این براى آن است که خداوند نیّات و اندیشههاى شما را برون ریخته و آنچه در دلها و سینههاپنهان کردهاید بیازماید و آنچه در قلوبتان نهفتهاید پاک و خالص کند، و خداوند از راز درونها آگاه است.
تحقیقاً آنان که در روز جنگ اُحُد و معرکه کارزار که دو صف اسلام و کفر در مقابل هم واقع شدند و برخورد کردند، از کارزار و رزم فرار کرده پشت به صحنه نمودند، فقط و فقط بواسطه بعضى اعمال و رفتار ناپسند خود آنها، شیطان آنان را به لغزش افکند و دچار تزلزل در ایمان شدند، و هر آینه حقّاً خداوند از عقوبتشان درگذشت و تحقیقاً خداوند آمرزنده و شکیباست." [5]
در این آیات خداوند ایشان را با عنوان تنخواهى و جانپرورى و گمان و پندار جاهلى یاد مىفرماید، که در نتیجه برخى از کارهاى نکوهیده خود، لغزش در دین پیدا کردند و پیامبر را در چنین واقعه خطیرى تنها گذاردند.
علاوه بر این ما مىبینیم نظیر این فرار از جنگ و پشت کردن به صحنه رزم در غیر اُحُد هم مانند غزوه حُنَیْن و خَیْبَر پیدا شد و خداوند آنها را بدینگونه خطاب نکرد و از پشت نمودنشان به دشمن و صفحه کارزار بمانند این کلمه تعبیر نکرد و سخن نگفت؛ فرمود: وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ اذْ اعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الارْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمّ وَلّیْتُمْ مُدْبِرینَ [6] "و در روز غزوه حنین، در وقتى که کثرت سپاهیان و بسیارى لشکریانتان شما را به شگفت انداخت، پس این کثرت، هیچ نتوانست به شما قدرتى بخشد و از خدا بىنیاز کند، و زمین با این فراخى و گستردگى بر شما تنگ آمد و شما پشت کرده پا به فرار نهادید."
بنابراین، گفتار راست و درست این است که: مراد از انقلاب و بازگشت به سوى اعقاب در آیه مبارکه، رجوع به کفر سابق بوده باشد.
و محصّل معنى آیه با وجود سیاق عتاب و مواخذه و توبیخى که در آن است این مىشود که: محمّدصلى الله علیه وآله وسلم نیست مگر فرستاده و رسولى از سوى خدا به مانند سائر رسولان و فرستادگان دگر؛ وظیفه و قدرتى ندارد مگر تبلیغ رسالت پروردگارش را، و چیزى از قدرت و صاحب اختیارى براى او نیست و فقط قدرت و امر و اختیار از براى خداست و دین هم دین خداست و باقى است به بقاى خدا. در این صورت اتّکاء و دلبستگى و وابستگى ایمان شما به حیات و زندگى او چه معنى دارد، که از شما چنین مشهود مىشود که: اگر او بمیرد یا کشته شود، شما قیام به امر دین را ترک مىکنید و عقبگرد نموده به سوى جاهلیّت گذشته بازمىگردید و بعد از هدایت، غوایت و ضلالت را مىپذیرید؟!
و این سیاق آیه، قوىترین شاهد است بر آنکه: آنان در روز اُحُد پس از گرم شدن معرکه و کارزار، گمان بردند که: رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم کشته شده است و بنابر این دست از جنگ برداشته و از کارزار منصرف شدند و به جانب دیگر گریختند. و این گفتار را تایید مىنماید آنچه در روایت و تاریخ وارد است ـ همچون روایت ابنهشام در سیره ـ که انَس بن نضر که عموى انس بن مالک است به عمربن خطّاب و طلحَه بن عبیدالله و جمعى از مهاجرین و انصار رسید که دست از جنگ برداشته و خود را رها کرده بودند و به آنها گفت : علّت دست کشیدن شما از جنگ چیست؟! گفتند: رسول خدا کشته شده است. گفت: شما زندگى را بعد از رسول خدا براى چه مىخواهید؟! شما هم بمیرید بر آن طریقهاى که رسول خدا مرده است. و پس از این در مقابل دشمنان آمد و جنگ کرد تا کشته شد.
و بالجمله، معنى این دست برداشتن از جنگ و رها کردن آن به این برمیگردد که ایمانشان قائم به رسول الله بوده، با حیات او باقى و با موت او زوال مىپذیرد. و این، اراده ثواب دنیا و کامیابى از حیات پیامبر بواسطه ایمان است که خداوند آنان را بدین گونه ایمان عتاب میفرماید. و مویّد این معنى گفتار خداوند است در پایان آیه که: وَ سَیَجْزِى اللهُ الشّاکِرینَ (و خداوند بزودى شاکران را پاداش میدهد).
معنای شکر در آیه و سیجزی الله الشاکرین
چون خداوند تعالى این جمله را در آیه بعدى نیز پس از وَ مَنْ یُرِدْ ثَوَابَ الدّنْیا نُوْتِهِ مِنْهَا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَهِ نُوْتِهِ مِنْهَا (و کسى که مرادش پاداش دنیا باشد ما به او از دنیا مىدهیم و کسى که مرادش پاداش آخرت باشد ما به او از آخرت میدهیم) تکرار فرموده و گفته است: و سَنَجْزِى الشّاکِرینَ. و این دقیقه بسیار شایان دقّت است.
و این جمله: وَ سَیَجْزِى اللهُ الشاکِرین طبق آنچه از سیاق استفاده مىشود به منزله استثناء است براى جمله قبل. و این دلیل است بر اینکه در میان صحابه رسول خدا کسانى بودهاند که انقلاب به قهقرى از ایشان ظهور پیدا نکرده، و یا آنچه مشعر به ارتداد و کفر باشد مانند دستبرداشتن از جنگ و پشت نمودن به دشمن از آنان به وقوع نپیوسته است، و آنها همان شاکران و سپاسگزارانند.
حقیقت شکر، اظهار نمودن نعمت است همچنانکه حقیقت کفرى که در مقابل آن است، پنهان کردن آن است. اظهار کردن نعمت عبارت است از : استعمال نعمت در همان محلّى که نعمت دهنده اراده کرده است، با یاد کردن نعمت دهنده با زبان ـ که این همان ثناء است ـ و با دل بدون نسیان . و بناءً علیهذا شکر خداوند متعال در برابر نعمتى از نعمتهاى او عبارت مىشود از آنکه : بنده خدا را در وقت به کار بردن آن نعمت یاد کند، و آن نعمت را در همان جائى که او معیّن کرده است مصرف نماید و از آن تجاوز ننماید.
و مىدانیم که: چیزى در عالم نیست مگر آنکه نعمتى است از نعمتهاى خداوند تبارک و تعالى، و خدا از بندگان خود نمىخواهد مگر آنکه آن نعمت را در راه عبادت او مصرف کنند، و مىفرماید : وَ آتَاکُم مِن کُلّ مَا سَاَلْتُمُوهُ وَ ان تَعُدّوا نِعْمَهَ اللهِ لاَتُحْصُوهَا انّ الانْسَانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ. [7] "و خداوند به شما از هر آنچه که از او خواستهاید، (همه یا بعضى را) داده است و اگر نعمتهاى خدا را بشمارید به اندازه و مقدار آن نمىرسید، و حقّاً انسان ستمکار و پوشاننده نعمتهاى اوست."
پس شکر خدا بر نعمت وى آن است که: در آن نعمت، امر خدا اطاعت شود و مقام ربوبیّت و اُلوهیّتش در آن نعمت یاد شود.
و بنابر این شکرِ مطلق خداوند بدون تقیید عبارت است از: یاد کردن او بدون نسیان، و اطاعت او بدون عصیان. و مفاد و مراد از گفتارش که مىفرماید: وَ اشْکُرُوا لى وَ لاتَکْفُرُونِ، [8] این مىشود که: مرا یاد کنید یادى که با آن فراموشى آمیخته نمىباشد، و از امر من پیروى نمائید بگونهاى که با گناه مشوب نمىشود". و نباید به سخن کسى که مىگوید: اینگونه امر، امر به مالایطاق است گوش فراداد، زیرا اینگونه سخن ناشى از کمى تدبّر در حقائق دینیّه و دورى از ساحت عبودیّت است.
و در برخى از مباحث سابقه معلوم شد که: فعل دلالت بر مجرّد تلبّس به مبدا و مصدر فعل دارد، به خلاف وصف که دلالت بر استقرار تلبّس مىکند به حیثیّتى که معنى وصفى ملکه انسان شده و هیچگاه از وى مفارقت نمىکند. فرق است میان اینکه بگوئیم: الّذِینَ اشْرَکُوا، وَ الّذِینَ صَبَرُوا، وَالّذِینَ ظَلَمُوا، وَ الّذِینَ یَعْتَدُونَ (یعنى آنان که شرک آوردند و آنان که شکیبائى نمودند و آنان که ستم کردند و آنان که تجاوز مىنمایند) و میان این که بگوئیم: مُشْرِکینَ، وَ صَابِرین، وَ ظَالِمِینَ، وَ مُعْتَدِینَ (یعنى مشرکان و شکیبایان و ستمکاران و تجاوز کنندگان.) و بنابر این شاکرین کسانى هستند که وصف شکر در ایشان ثابت و استوار شده و این فضیلت در آنها استقرار یافته است. و معلوم شد که: شکر مطلق آن است که بنده نعمتى را به یاد نیاورد مگر اینکه خدا را با آن نعمت به یاد آورد، و برخورد با چیزى نکند که به آن نعمت گفته مىشود مگر اینکه امر خدا را در آن اطاعت نماید.
مقام شاکرین مقام مخلصین است که شیطان را بدان راه نیست
و از آنچه گفتیم به دست آمد که شکر تمام نمىشود مگر آنکه بنده علماً و عملاً براى خداوند ـ سبحانه ـ اخلاص داشته باشد. پس شاکرین همان برگزیدگان براى خدا (مُخْلَصینَ لِلّه) هستند که شیطان طمعش را از آنان بریده است و در مقام و منزلتى مىباشند که ابلیس لعین را بدان بارگه راه نیست.
و این حقیقت از آنچه خداوند از زبان ابلیس حکایت کرده است به دست مىآید، زیرا مىگوید : قَالَ فَبِعِزّتِکَ لَاُغْوِیَنّهُمْ اجْمَعینَ، الاّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصینَ . [9] "ابلیس به خدا گفت: سوگند به مقام عزّت تو که من تمام بندگانت را اغوا مىکنم مگر آن بندگانت را از میان آنها، که برگزیدگانند."
و نیز فرمود: قَالَ رَبّ بِمَا اغْوَیْتَنِى لَاُزَیّنَنّ لَهُمْ فِى الارْضِ وَ لَاُغْوِیَنّهُمْ اجْمَعِینَ، الاّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ. [10] "ابلیس به خدا گفت: اى پروردگار من! در برابر اغوائى که مرا نمودى، من در زمین براى بنىآدم زینت مىدهم و همه را اغواء و گمراه مىنمایم، مگر آن دسته از بندگانت را از ایشان که برگزیدگانند."شیطان در این آیات از اغواى خود احدى را استثناء ننموده است مگر مُخْلَصین (برگزیدگان) را و خدا هم آن را بدون رد امضا کرد.
و نیز فرمود: قَالَ فَبِمَا اَغْوَیْتَنِى لَاَقْعُدَنّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ . ثُمّ لَآتِیَنّهُمْ مِنْ بَیْنِ ایْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ ایْمَانِهِمْ وَ عَنْ شَمَائلِهِمْ وَ لاَ تَجِدُ اکْثَرَهُمْ شَاکِرینَ [11] . "ابلیس گفت: به تلافى اغواء و گمراهیى که مرا نمودى، من نیز در راه راست و صراط مستقیمت که باید از آن عبور کنند مىنشینم و پس از آن از طرف روبرو و از طرف پشت سر، و از ناحیه راست و از ناحیه چپ به سویشان مىآیم و اکثریّت آنها را شاکر نخواهى یافت."
در اینجا قوله: وَ لاَ تَجِدُ اکْثَرَهُمْ شَاکِرینَ به منزله استثناء است یعنى اقلّ قلیل از آنها شاکر مىباشند. و در اینجا تعبیر مخلَصین به شاکرین مبدّل شده است. و علّتى براى این تبدیل نیست مگر اینکه شاکرین همان گروه مخلَصین هستند که شیطان را در آنها طمعى نیست و کارى از دستش براى خصوص آنها بر نمىآید. و معلوم است که عمل و مکر شیطان، به فراموشى انداختن مقام ربوبیّت، و دعوت به معصیت است. و براى مخلَصین که به طور ملکه و به حالت استمرار، غرق دریاى توجّه و ذکر خدا هستند و معصیت از آنها متحقّق نمىشود، آلت برش و سلاح شیطان بر آنها کُنْد بوده و کارگر نمىشود.
و از چیزهائى که در میان آیات نازله در غزوه اُحُد گفتار ما را تایید مىنماید، آیهاى است که بعداً ذکر فرموده است: انّ الّذِینَ تَوَلّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ انّمَا اسْتَزَلّهُمُ الشّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ انّ اللهَ غَفُورٌ حَلیمٌ [12] . "حقّاً و تحقیقاً آن کسانى از شما که در روز برخورد دو سپاه کفر و ایمان، پشت به جنگ نمودند، فقط سببش آن بود که شیطان در برابر بعضى از اعمالشان آنها را لغزانید، و هر آینه خداوند از آنها گذشت و مورد غفران و آمرزش خود قرار داد ، حقاً خداوند آمرزنده و بردبار است."
این آیه اگر با کلام خدا در آیه مورد گفتار ما: و سَیَجْزِى اللهُ الشّاکِرینَ و کلام خدا در آیه بعدى آن: و سَنَجْزِى الشّاکِرینَ ضمیمه گردد ـ و دانستى که معنى و مفاد استثناء دارد ـ تائید خود را بطور ابلغ مىرساند.
در این آیه تدبّر کن و پس از آن در تعجّب فرو رو از گفتار کسى که گفته است: این آیه : انّ الّذِینَ تَوَلّوا مِنْکُمْ ناظر است به روایتى که: شیطان در روز غزوه احد ندا کرد: الاَ قَدْ قُتِلَ مُحمّدٌ "آگاه باشید که محمّد کشته شد" و این موجب سستى مومنین و تفرّقشان از معرکه جنگ شد؛ و ببین که چگونه کتاب خدا را از اوج حقائقش فرو میریزند و از مستواى معارف عالیهاش سقوط میدهند؟!
آیه دلالت دارد بر آنکه عدّهاى از مومنین در روز اُحد دست از کارزار نشستند و سستى نکردند و در برابر خدا و اوامرش کوتاهى نورزیدند، و آنان را خداوند به نام و وصف شاکرین ستوده است و تصدیق نموده است که شیطان به آنان راه ندارد و مطمعى در ایشان نمىیابد، نه تنها در این غزوه، بلکه این عنوان، وصف ثابت و مستقرّى است که پیوسته با ایشان همراه است.
و لفظ شاکرین در هیچ مورد از موارد قرآن به عنوان توصیف وارد نشده است مگر در این دو آیه یعنى در آیه: وَ مَا مُحمّدٌ الاّ رَسُولٌ، و آیه: وَ مَا کَانَ لِنَفْسٍ انْ تَمُوتَ الاّ باذْنِ اللهِ. و نیز در هیچیک از این دو مورد مقدار جزا و پاداش آنها را از جهت عظمت و نفاست بیان نفرموده است. [13]
جانبازی و دلاوری علی علیه السلام در جنگ احد
تمام تواریخ مسلّم و مورد قبول عامّه اتّفاق دارند بر اینکه: ابوبکر در جنگ اُحُد ابداً زخمى و جراحتى ندید، و او با عمر به کوه پناهنده شده، دست از جنگ شستند و محمّد را مقتول پنداشتند، و عثمان به طورى فرار کرد که تا سه روز ناپدید بود و پس از سه روز وارد مدینه شد. و امیرالمومنین علىّ بن ابىطالب و حضرت حمزه سیّدالشّهداءعلیهما السلام و ابودُجانه و سهلبنحُنَیْف انصارى بودند که قیام و اقدام به از بین بردن و متفرّق نمودن لشگر کردند. آنان بودند که از بدء نبرد تا آخرین لحظه با پیامبر بوده و در مقابل آن حضرت جان خود را بر روى کف داشته و از بیضه اسلام و حیات رسول خدا دفاع مىنمودند.
واقدى در "مغازى"، و طبرى و ابن اثیر در تواریخ خود نقل کردهاند که: چون کبش کتیبه و علمدار سپاه قریش که از بنى عبدالدّار بود و نامش طَلْحَه بْن ابى طَلْحَه بود در برابر سپاه اسلام ایستاد و مبارز خواست و گفت: اى اصحاب محمّد شما مىپندارید که خداوند ما را با شمشیرهایتان فوراً به آتش دوزخ مىفرستد و شما را با شمشیرهاى ما بزودى به سوى بهشت روانه مىکند؟ آیا در میان شما یک نفر هست که خدا او را بزودى با شمشیر من به بهشت روانه سازد و یا مرا با شمشیر وى فوراً به دوزخ بفرستد؟!
حضرت اسدالله الغالب شیر بیشه توحید و شجاعت امیرالمومنین ـ علیه افضل صلوات المصلّین ـ به سوى او رفت و مىگفت: آرى سوگند به خدا دست از تو بر نمىدارم تا با شمشیرم با شتاب به سوى دوزخت بفرستم و یا تو مرا بزودى به سوى بهشتم بفرستى! امیرالمومنین با شمشیر پایش را قطع کرد، مکشوف العوره بر روى زمین افتاد، و صداى تکبیر رسول خدا صلى الله علیه وآله برخاست. [14]
و آنگاه جماعتى از بنىعبدالدّار یکى پس از دیگرى عَلَم مشرکین را برگرفتند و امیرالمومنینعلیه السلام همه را کشت و به دوزخ فرستاد و عَلَم آنها برروى زمین افتاد و کسى دیگر نبود تا عَلَم را برگیرد.
ندای آسمانی : لا فتی الا علی لا سیف الا ذولفقار
طَبَرى و ابن اثیر آورده اند که: چون علىّ بن ابیطالب علیه السلام لواداران مشرکین را کشت رسول خدا صلى الله علیه وآله جماعتى از مشرکین را به وى نشان دادند و گفتند: اى على بر آنان حمله کن! علىعلیه السلام بر آنها حمله کرد و جماعتشان را پراکنده نمود و عَمْرو بْن عبدالله جُمَحى را کشت. سپس رسول خداصلى الله علیه وآله نگاهى کرد و جماعتى را به علىعلیه السلام نشان داد و فرمود: بر ایشان حمله کن! امیرالمومنینعلیه السلام بر آنها حمله کرد و جماعتشان را متفرّق ساخت و شَیْبَه بن مالک را که یکى از بَنِىعامربنلُوَى بود کشت. در این حال جبرئیل گفت: یَا رَسُولَ اللهِ! انّ هَذِهِ لَلْمَواسَاهُ "اى رسول خدا! این است مواسات!"
رسول خداصلى الله علیه وآله گفت: انّهُ مِنّى وَ انَا مِنْهُ "او از من است و من از اویم." جبرائیل گفت: وَ انَا مِنْکُمَا " و من هم از شما هستم!" در این حال شنیدند صدائى را که: لاَسَیْفَ الاّ ذُوالْفَقَارِ [15] وَ لاَ فَتَى الاّ عَلِىّ [16] "هیچ شمشیرى نیست مگر شمشیر ذوالفقار،و هیچ جوانمردى نیست مگر مرتضى على."
میرخواند در کتاب "رَوْضَهُ الصّفا" شرح این حدیث شریف را ذکر کرده است و پس از بیان مفصّلى در ایثار و مواسات امیرالمومنینعلیه السلام در روز اُحد که تحقیقاً موجب شگفت است گفته است:
حافظ ابومحمّدبن عزیز در کتاب "معالم العتره و النبوّه" روایت کرده از مدفوع، مادر قیس بن سعد، و او از پدر خویش که از على شنیدم که در روز اُحد شانزده ضربت به من رسید به طورى که از اثر آن ضربتها به زمین افتادم و هر بار که افتادم [17] مردى خوش روى و خوش بوى مرا بر پاى مىکرد و مىگفت که: متوجّه کافران شو که در طاعت خدا و رسول اوئى و ایشان هر دو از تو راضى مىباشند. و چون جنگ به آخر رسید، این حکایات را به عرض حضرت رسانیدم. آن حضرت فرمود که تو او را مىشناختى؟! گفتم: نه، امّا به دِحْیه کَلْبى مشابهت داشت. حضرت فرمود که: خداى چشم تو را روشن گرداناد که آن جبرئیل بود.
محمّد بن حبیب در "امالى" آورده که: چون معظم سپاه اسلام روى به انهزام آوردند، افواج لشکر کفر مانند موج دریا متوجه رسول خداصلى الله علیه وآله شدند و از آن جمله قریب پنجاه سوار از بَنىعبدمناف به نزدیک حضرت رسیده: پسران صفوان عوف و ابوالشّعْثاء و ابو الحَمْراء و شش کس دیگر از اولاد ابوسفیان؛ علىّ مرتضىعلیه السلام این جمله را به زخم تیغ آبدار به دارالبوار فرستاد.
و بعضى از صاحبان سِیَر نوشتهاند که: جبرائیل پس از این به رسول خدا گفت: یَا مُحمّدُ انّ هَذَا لَلْمُواسَاهُ وَلَقَدْ عَجِبْتُ لِمُواسَاهِ هَذَا الْفَتَى "اى محمّد این است مواسات! و من از مواسات این جوان در شگفتم!"
رسول خدا فرمود: انّه مِنّى وَ انَا مِنْهُ "من از او هستم و او از من است." جبرائیل گفت: وَ انَا مِنْکُمَا "و من از شما دو نفر مىباشم." وَ سُمِعَ فِى ذَلِکَ الْیَوْمِ صَوْتٌ مِنْ قِبَلِ السّمَاءِ وَ لاَ یُرَى شَخْصُ الصّارِخِ یُنَادِى مِراراً: لاَ فَتَى الاّ عَلِىّ، لاَ سَیْفَ الاّ ذُوالْفَقَارِ "و در آن روز کراراً از سوى آسمان شنیده شد صدائى بدون آنکه صدا کننده دیده شود که فریاد مىزد: جوانمردى نیست مگر على، و شمشیرى نیست مگر ذوالفقار." از رسول خدا صلى الله علیه وآله پرسیدند: آن صدا زننده چه کسى بود؟! فرمود: جبرائیل بود.
آنگاه صاحب "امالى": محمّد بن حبیب گفته است: این خبر را جمعى از محدّثین روایت کرده اند و از اخبار مشهوره است و من بر برخى از نسخههاى کتاب "مغازى" محمّد بن اسحق برخورد کردم و بعضى از آنان را از ذکر این حدیث خالى دیدم، و از استاد و شیخ خودم عبدالوَهّاب (رحمه الله) از این خبر سوال کردم، در پاسخ گفت: این خبر صحیح است. گفتم: پس چرا در کتب صحاح نیست؟ گفت: اوَ کُلّ مَا کَانَ صَحِیحاً یَشْتَمِلُ عَلَیْهِ کُتُبُ الصّحاحِ مِنَ الْخَبَرِ [18] ؟ "مگر کتب صحاح مشتمل بر جمیع خبرهاى صحیحه است؟"
و از اینجا معلوم مىشود که: آنچه در "سیره حلبیّه" از ابوالعبّاس ابنتیمیّه نقل کرده است که: این حدیث کذب است [19] ، چقدر بىانصافى و خروج از جاده حقیقت است. امّا از ابنتیمیّه که دشمن سرسخت امیرالمومنینعلیه السلام است، و در رذالت و خباثت در زمره ناصبان به شمار مىرود و حکایات و اخبار صحیحه را منکِر مىشود و به محامل بعیده حمل مىکند و در هر جا که حدیثى و خبرى در فضیلت شاه اولیاء رسیده باشد دامن عِناد و لجاج و خصومت بر کمر مىبندد، جاى تعجّب نیست. شگفت از بعضى پیروان اوست که با وجود اطّلاع و سِعه دانش چگونه على العَمْیا کلام وى را مىپذیرند و بدون تحقیق، حِفظاً للسّلَف، در کتب خود آورده تصدیق مىنمایند.
در جنگ احد امیر المومنین علیه السلام حامل رایت و لواء بود
ما اینک در اینجا گفتار شیخ مفید (رضوان الله علیه) را در کتاب "ارشاد" مىآوریم تا درجه کمال و مجاهده امیرالمومنینعلیه السلام در این غزوه، و نیز نزول جبرائیل و آوردن خبر لاَفَتَى الاّ عَلىّ را بر پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله معلوم شود. مفید مىفرماید : رایت جنگ رسولخدا در روز اُحُد به دست امیرالمومنینعلیه السلام بود، همانند روز غزوه بدر، و سپس در اُحُد لِواء هم به امیرالمومنینعلیه السلام سپرده شد. و بنابر این هم وى صاحب رایت بود و هم صاحب لِواء [20] . و در این غزوه نیز همانند غزوه بدر بدون هیچ تفاوت، فتح و ظفر از آن حضرت بود. و حُسن بلاء و امتحان و صبر و ثبات قدم در وقتى که قدمهاى غیر او متزلزل شد، نیز اختصاص به او داشت. و مشکلات و رنجهائى را که در حفظ رسول الله صلى الله علیه وآله متحمّل شد براى هیچ یک از اهل اسلام نبود. و خداوند به شمشیرش روساى اهل شرک و ضلالت را کشت، و غم و غصّه وارد بر پیامبرشصلى الله علیه وآله را با دست او از بین برد و به فضل و فضیلت او در آن مقام خطیر، جبرائیلعلیه السلام در میان فرشتگان زمین و آسمان لب گشود و ندا در داد. و پیامبر هدایتصلى الله علیه وآله از مزایا و خصوصیات وى که در ملازمت و جهاد عظیم و اتّصال و اختصاص او با وى داشت و از عامّه مردم پنهان بود پرده برداشت.
از این باب است آنچه را که یحیى بن عماره، از حسن بن موسى بن ریاح مولى الانصار، از ابوالبخترى قرشى روایت کرده است که او گفت: رایت و لواء قُریش هر دو به دست قُصَىّبْنُ کِلاب بود سپس پیوسته رایت در دست فرزندان عبدالمطّلب بود و کسانى از ایشان که در جنگها حاضر بودند آن را حمل مىکردند تا اینکه خداوند پیغمبرش را برانگیخت و رایت قریش و غیر قریش به پیغمبر اکرم رسید، و آن حضرت آن را در بنىهاشم نهاد و در غزوه وَدّان که اولین غزوهاى است در اسلام که با پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله رایت حمل شد آن را به علىبنابىطالبعلیه السلام عطا فرمود. از آن به بعد در بقیّه مشاهد، از بَدْر که آن را بَطْشَه الْکُبْرَى گویند و در روز اُحُد، رایت به دست او بود.
اما لواء (که کوچکتر از رایت است) در آن هنگام در دست بنىعبدالدار بود، و رسول خدا آن را به مَصْعَبُ بْنُ عُمَیْر عطا کرد و او شهید شد و لواء از دستش افتاد، در این وقت قبائل مختلفى آرزوى حمل آن را کردند، امّا رسول اللهصلى الله علیه وآله آن را هم گرفت و به على بن ابىطالب علیه السلام داد [21] ؛ و بنابراین در آنروز هم رایت و هم لِواء براى او جمع شد، و از آن به بعد تا به امروز هر دو در بنىهاشم بماند.
در اینجا شیخ مفید (رضوان الله علیه) فصلى را مستقلّاً در مزایا و اختصاصات جهاد عظیم امیرالمومنینعلیه السلام در غزوه احد منعقد نموده و گفته است:
فصلٌ: مُفَضّل بن عبدالله، از سماک، از عِکْرَمه، از عبدالله بن عبّاس روایت کرده است که او گفت: امیرالمومنین علىبنابیطالبعلیه السلام چهار چیز دارد که براى احدى از امّت پیغمبر نیست: هُوَ اوّلُ عَرَبِىّ و عَجَمىّ صَلّى مَعَ رَسُولِ اللهِ صلى الله علیه وآله وَ هُوَ صَاحِبُ لِوائِهِ فِى کُلّ زَحْفٍ، وَ هُوَ الّذِى ثَبَتَ مَعَهُ یَوْمَ الْمِهْرَاسِ یَعْنِى یَوْمَ اُحُدٍ وَ فَرّ النّاسُ، وَ هُوَ الّذِى ادْخَلَهُ قَبْرَهُ "او اوّلین مردى است از عرب و عجم که با رسول خدا صلى الله علیه وآله نماز گزارده است، و اوست صاحب لواى او در هر جنگ [22] ، و اوست کسى که در روز مهراس [23] یعنى در روز غزوه اُحد ثابت ماند و همه مردم فرار کردند، و اوست کسى که پیامبرصلى الله علیه وآله را در داخل قبر نهاد."
زَیدبن وَهَب جُهَنى، از احمد بن عمّار، از شریک ، از عثمان بن مغیره، از زید بن وهب روایت کرده است که او گفت: ما روزى عبدالله بن مسعود را سرحال و بانشاط یافتیم و به او گفتیم: ما تمنّا داریم از روز اُحُد و کیفیّت آن براى ما بیان کنى! گفت: آرى. و شروع کرد به بیان آن تا رسید به موقع جنگ و گفت: رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: براى نبرد به سوى کفّار با اسم خدا بیرون روید، و ما بیرون شدیم و در مقابل کفّار صف طولانى کشیدیم. رسول خداصلى الله علیه وآله بر گردنه کوه (شِعْبِ جَبَل) پنجاه نفر از انصار را به ریاست مردى از آنها گماشت و گفت: لاَ تَبْرَحُوا مِنْ مَکَانِکُمْ هَذَا وَ لَوْ قُتِلْنَا عَنْ آخِرِنَا، فَانّمَا نُوتى مِنْ مَوْضِعِکُمْ هَذَا. "از اینجا که این مکان شماست بجاى دگر نروید اگر چه تمام ما یکسره تا آخرین فرد کشته شویم، چرا که دشمن به ما فقط از این موضع مىتواند حمله کند."
ابوسفیان صخر بن حرب در برابر مسلمین خالدبن ولید را گماشت، و لواء کفّار قریش در میان طائفه بَنىعبدالدّار بود و لواى مشرکین با پنجاه نفر به دست طلحهبنُ ابىطلحه بود که به او کَبْش کَتیبه (قوچ جنگى سپاه) مىگفتند.
رسول خداصلى الله علیه وآله لواء مهاجرین را به على بن ابیطالبعلیه السلام داد و خودش آمد تا در زیر لواى انصار توقف فرمود. و ابوسفیان به نزد لواداران کفّار قریش آمد و گفت: اى لواداران شما مىدانید که در هر جنگى حمله به جماعت از سوى لواى آنها مىشود و در روز غزوه بدر هم که شما بنىعبدالدار لوا را در دست داشتید، از ناحیه لوایتان به شما حملهور شدند، بنابر این اگر در خود فتور و ضعفى از جهت نگهدارى لواء مىبینید لواء را به ما بسپارید تا شما را از نگهدارى آن کفایت نمائیم.
طلحهُ بن ابىطَلحه به غضب درآمد و گفت: آیا به ما چنین نسبتى مىدهى؟ سوگند به خدا که در زیر همین لواء آنها را در آبگیرهاى مرگ وارد سازم[24] .
ابن مسعود مىگوید: این طلحه که قوچ جنگى لشگر کفّار بود به پیش آمد و على ابن ابیطالبعلیه السلام نیز به پیش آمد وگفت: کیستى تو؟! گفت:من طلحه بن ابىطلحهام، من کبش کتیبهام ! پس بگو بدانم تو کیستى؟! گفت من على بن ابیطالب بن عبدالمطّلب مىباشم. در این حال به هم نزدیک شدند و فقط دو ضربه در میانشان ردّ و بدل شد که ناگاه علىبنابیطالبعلیه السلام ضربهاى در جلوى سر او زد که چشمش بیرون پرید و چنان فریادى زد که مانند آن شنیده نشده بود و لوا از دستش بر روى زمین افتاد. برادرش مصعب لواء را برداشت و عاصمبنثابت با تیرى وى را هدف ساخت و کشت، برادر دیگرش عثمان لواء را گرفت و عاصم نیز او را با تیرى کشت. در این حال غلامى داشتند به نام صواب، که شدیدترین مردم در عناد و لجاج و پیکار بود. او لواء را برداشت که علىعلیه السلام دستش را قطع نمود، او لواء را با دست چپ گرفت علىعلیه السلام آن دست را نیز قطع کرد، لواء را بر سینه گرفت و با دست مقطوع نگه داشت که علىعلیه السلام بر فرقش زد و به روى زمین سقوط کرد و لشکر کفّار هزیمت کردند و مسلمین براى جمعآورى غنایم روى آوردند. و چون افرادى که رسول خدا در گردنه کوه گذارده بودند دیدند که مردم به سوى جمعآورى غنایم مىروند گفتند: اینها مشغول جمع کردن غنیمت هستند و ما اینجا هستیم! به عبداللهبن عُمَربنحَزْم که رئیسشان بود گفتند : ما مىخواهیم مانند سایر مردم به گردآورى غنیمت بپردازیم.
عبدالله گفت: رسول خداصلى الله علیه وآله به من امر فرموده است از این مکان تجاوز نکنم و به جاى دگر نروم. گفتند: رسول خدا که به تو چنین امرى کرده است چون نمىدانسته است که کار جنگ بدینجا منتهى مىشود و اینک که مىبینى ظفر با مسلمین است معنى ندارد ما اینجا بمانیم. فلذا حرکت نموده و به سوى گردآورى غنیمت شتافتند و عبدالله را تنها گذاردند . عبدالله در جاى خود ماند و خالدبن ولید از گردنه به وى حمله کرد و او را کشت و سپس از ناحیه پشت سر رسول خدا وارد شد. رسول خدا را با جمع قلیلى از اصحابش مشاهده کرد. در این حال به همراهان خود گفت: بگیرید! این همان مردى است که شما در طلب او هستید، اینک هر چه مىخواهید بر سر او بیاورید!
پاورقی
[1] آیه یکصد و چهل و چهارم، از سوره آلعمران: سوّمین سوره از قرآن کریم.
[2] مامقانى در "تنقیح المقال"، ج2، ص 68 ترجمه حال وى را آورده است و گفتهاست: سماک بن خرشه ابودجانه انصارى خزرجى ساعدى در بدر و اُحُد و جمیع مشاهد رسول خدا حاضرشد
[3] آیات 139 تا 148، از سوره 3: آلعمران.
[4] آیه 154 و آیه 155، از سوره 3: آلعمران.
[5] سیّد شرف الدّین عاملى در کتاب "النّصّ و الاجتهاد" طبع دوّم، ص 252 و 253 آورده است که: رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم در روز اُحد با اصحاب خود ـ که هفتصد نفر بودند ـ در عُدْوَهالوادى (کناره وادى) نزول کردند و کوه احد را پشت سر خود قرار دادند؛ و مشرکین سه هزار نفر بودند که در میانشان هفتصد زرهدار، و دویست اسب سوار، و با ایشان پانزده زن بود؛ و در میان مسلمین دویست نفر زره دار و دو نفر اسب سوار بودـ انتهى. عُدْوَه و عِدْوَه و عَدْوَه با ضمّه و کسره و فتحه در لغت به معناى کناره و جانب، و عُدْوَه با ضّمه به معناى مکان دور، و عُدْوَه و عِدْوَه با ضمّه و کسره به معناى مکان مرتفع آمده است.
[6] آیه 25، از سوره 9: برائت.
[7] آیه 34، از سوره 14: ابراهیم.
[8] آیه 152، از سوره 2: بقره.
[9] آیه 82 و 83، از سوره 38: ص.
[10] آیه 39 و 40، از سوره 15: حِجر.
[11] آیه 16 و 17، از سوره 7: اعراف.
[12] آیه 155، از سوره 3: آل عمران.
[13] المیزان فى تفسیر القرآن" ج 4، ص 36 تا ص.40
[14] مغازى" واقدى، طبع اعلمى بیروت، ج 1، ص 225؛ و "تاریخ طبرى" طبع دارالمعارف مصر ج 2، ص 509؛ و "الکامل فى التّاریخ" طبع دار صادر ـ دار بیروت، ج2، ص.152
[15] در "قاموس" گوید: ذوالفَقار با فتحه، شمشیر عاص بن منبّه است که در غزوه بدر در حال کفر کشته شد و شمشیرش به پیغمبر رسید و آن حضرت به على داد و سیف مُفَقّر شمشیرى است که فیه حُزوزٌ مطمئنّه عن متنه. و در "نهایه" ابن اثیر گوید: ذوالفقار اسم شمشیر پیغمبر بودهاست لانّه کان فیه حُفَرٌ صغارٌ حِسانٌ. و المُفقّر من السّیوف الّذى فیه حُزوزٌ مطمئنّه "چون در آن حفرهها و فرورفتگىهاى ریز کوچکى بود نیکو. و شمشیر مُفَقّر به آن گویند که در آن بریدگىها و دندانههائى به شکل استخوان فقرات تعبیه شده باشد که از متن آن (صفحه آن) پائینتر باشد." و در "لغتنامه دهخدا" گوید: ذوالفقار به معنى صاحب فقرات است. و فقره هر یک از مهرههاى پشت است که ستون فقرات از آن مرکّب است. و گفتهاند که چون بر پشت ذوالفقار خراشهاى پست و هموار بود از اینرو آن را ذوالفقار گفتهاند. و آن شمشیر که از مختصّات رسول خدا بود آن را در روز اُحد به علىّ بن ابىطالبعلیه السلام عطا فرمود. و اینکه گمان برند که ذوالفقار داراى دو تیغه یا دو زبانه بوده است بر اصلى نیست. و در "ترجمه تاریخ طبرى" در ذکر خبر غزوه احد آمده است که کافران غلبه مىکردند و گرد مسلمانان اندر گرفتند و پیغمبرصلى الله علیه وآله بر جاى ایستاد و بازنگشت و خلق را مىخواند و کس اجابت نکرد چنانچه خداى تعالى گفت: حتّى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر ـ الآیه. و پیغمبر از جاى نجنبید و مردمان را بر حرب تحریص مىکرد و علىعلیه السلام اندر پیش حرب بود و کارزار مىکرد و شمشیرى کهداشت بر سر کافرى زد و کافر به سپر بگرفت، و خود داشت از آهن قوى، و شمشیر بشکست، امیرالمومنینعلیه السلام بازگشت و گفت: یا رسول الله حرب همى کردم و شمشیر من بشکست و شمشیر ندارم، پیغمبرصلى الله علیه وآله ذوالفقار به على داد و گفت: خذها یا علىّ! على گرفت و به حرب اندر شد، پیغمبر او را دید دلیر و کارآمد، ذوالفقار از راست و چپ و پیش و پس مىزد و مىکشت و پیغمبر صلوات الله علیه گفت: لاَ فَتى الاّ علىّ، لا سیف الاّ ذوالفَقار.
حیدر کرّار کو تا به گه کارزار از گهر لطف او آب دهد ذوالفقار (خاقانى)
در اینجا دهخدا ابیات بسیارى را از شعراى پارسى زبان درباره ذوالفقار آورده است. (ماده ذوالفقارـ حرف ذال)
[16] تاریخ طبرى"، ج 2، ص 514، و "الکامل فى التاریخ" ج2، ص 154، و "ارشاد مفید" طبع سنگى ص 45 و ص 47، و ایضاً حمّوئى در "فرائد السمطین" ج1، ص 257 و ص 258 حدیث 198 آورده است و در حدیث 199 این سه بیت را از اخطب خوارزم در وصف امیرالمومنینعلیه السلام آورده است:
اسدالله و سیفه و قناته کالصّقر یوم صیاله و النّاب
جاء النداء من السماء و سیفه بدم الکماه یلحّ فى التسکاب
لاسیف الاّ ذوالفقار و لا فتى الاّ علىّ هازم الاحزاب
[17] عبدالحلیم جندى مستشار مجلس اعلاى شوون اسلامیّه مصر در کتاب "الامام جعفرٌ الصّادق" ص 21 گوید: و در روز اُحد، ـ خطیرترین معارک اسلام ـ على در کنار رسول خدا در میان محافظان او بود، در وقتى که در معرکه به پیغمبر زخم رسید، و طبیعى بود که به او شانزده ضربه و زخم برسد که هر زخمى و ضربهاى او را به زمین مىچسبانید و همانطور که سعید بن مسیّب سیّد التّابعین مىگوید: فما کان یرفعه الاّ جبریلعلیه السلام. و چون آتش جنگ شدت یافت و حامل رایت، مصعب بن عمیر کشته شد، رسول خدا رایت را به على داد.
[18] روضه الصّفا" طبع سنگى، جلد دوّم، در واقعه غزوه احد، و نیز خواندمیر در "حبیب السیّر" ج 1، ص 345 آورده است.
[19] سیره حلبیّه" تصنیف علىّ بن برهان الدّین حلبى شافعى، ج 2، ص.249
[20] در "مجمع البحرین" طبع سنگى ص 76 در مادّه لوا گوید: اللوایه پرچم بزرگ است و لواء، از آن کوچکتر است و عرب لِواء را در جاى شهرت قرار مىدهد. و از این قبیل است قول رسول خداصلى الله علیه وآله لِواء الحمد بیدى، یعنى او به حمد خداوند در روز قیامت متفرّد است و در میان خلائق بدان اشتهار دارد. و در مادّه روا در ص 39 گوید: و رایت پرچم بزرگ است و لِواء از آن کوچکتر است و رایت همان پرچمى است که صاحب اختیار صحنه کارزار آن را در اختیار دارد و بر آن کارزار مىکند و جنگجویان به سوى آن مىگرایند. و لواء علامت کبکبه و حشمت امیر است. هرجا امیر برود لواء هم با او مىگردد. و در حدیث عنوان رایت آمده است و آن عبارت است از قلادهاى که بر گردن غلام فرارى مىگذارند تا شناخته شود او فرار کرده است. و در "لسان العرب" ج 14، ص 351 گوید: رایت، عَلَم است و عرب آن را با همزه نمىخواند و جمعش رایات و راى است و اصل آن همزه است ـ تا اینکه گوید: در حدیث خیبر وارد است: ساُعطى الرّایه غداً رجلاً یحبّه الله و رسوله: که مراد عَلَم است، گفته مىشود: ریّیْتُ الرایه یعنى رکزتها. و ابن سیده گوید: ارْایتُ الرّایه یعنى رکزتها (رایت را به زمین محکم کوبیدم). و در حدیث آمده است: الدّین رایهُ اللهِ فى الارض یجعلُها فى عُنق مَن اذلّه. و ابناثیر گوید: رایت، آهن دائرهاى شکل است به قدر گردن که بر گرد آن مىنهند. و در ج 15، ص 266 گوید: لواء مراد لواء امیراست و ممدود است، و لواء عَلَم است و جمعش الویه و الویات تا آنکه گوید: لواء رایت است و آن را نگه نمىدارد مگر سرلشگر، و در حدیث آمده است: لِکلّ غادرٍ لواءٌ یوم القیمه، یعنى علامتى که با آن در میان مردم شناخته مىشود. چون محلّ گذاردن لِواء، شهرت مکان رئیس است.و جوهرى در "صحاح اللغه" در مادّه لوى آورده است: و لواء الامیر ممدودٌ. و شاعر گفته است: غَداهَ تَسایَلَتْ مِن کلّ اوْبٍ کتآئبُ عاقدِینَ لهم لِوایا، و آن لغت بعضى از عرب است یعنى احتمیتُ احتمایاً. و در ماده روى آورده است: و الرّایه: العَلم. انتهى. و در غزوه اُحد رایت به دست امیرالمومنین بود و لواءِ مهاجرین به دست مصعب بن عمیر، و لواء جمیع انصار به دست سعدبن عباده. و چون مصعب کشته شد رسول خدا لواى مهاجرین را هم به علىعلیه السلام سپرد و از آن پس هم صاحب لواء بود و هم صاحب رایَت.
[21] در "مناقب" ابن شهر آشوب، طبع قم، ج1، ص 192 گوید: رسول خداصلى الله علیه وآله لواى مهاجرین را به علىعلیه السلام و لواى انصار را به سعدبن عباده داد، و خود در حالى که دو زره پوشیده بود در زیر لواى انصار نشست.
[22] ابن کثیر دمشقى در "البدایه و النّهایه" ج4، ص 20 گوید: از ابن اسحق روایت است که در روز احد ابتداءً لواء به دست على بن ابیطالبعلیه السلام بود، امّا چون رسول خداصلى الله علیه وآله دید لِواء مشرکین با بنىعبدالدار است فرمود: نحن احقّ بالوفاء منهم، "ما در وفا نمودن سزاوارتر از مشرکین مىباشیم". فلهذا لواء را از على بن ابیطالبعلیه السلام گرفت و به مصعب بن عمیر که از بنىعبدالدار بود سپرد و چون مصعب کشته شد، باز رسول خداصلى الله علیه وآله لواء را به علىّ بن ابیطالبعلیه السلام سپردند. و داستان لوادارى امیرالمومنینعلیه السلام را در روز احد، ابن هشام در "سیره" ج3،ص 592 ذکر نموده است.
[23] مِهراس آبى است در احد و به همین مناسبت وقعه اُحُد را وقعه مِهراس نامند
[24] چون در عبارت طبع سنگى از "ارشاد" و الله لاوردنّکم بها الیوم حیاض الموت با ضمیر جمع مخاطب بود و ظاهراً اشتباه به نظر مىرسید ما از روى عبارت طبع حروفى ص 73 که با ضمیر جمع مغایب ضبط شده بود، ترجمه نمودیم
27