گزیده قصاید خاقانی
رشته زبان و ادبیات فارسی
2 واحد درسی
نام منبع و مولف: گزیده قصاید خاقانی، دکتر منصور ثروت، انتشارات دانشگاه پیام نور 1383
تهیه کننده اسلایدها: محمد شکرائی ( استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور )
هدف کلی کتاب:
آشنایی با شعر و سبک قصاید خاقانی
جایگاه درس:
درس گزیده قصاید خاقانی از دروس پایه دوره کارشناسی زبان و ادبیات فارسی است.
هدفهای رفتاری:
آشنایی کلی با زندگی، شعر و سبک شاعری خاقانی
شرح ابیات مشکل قصاید 10-1
آشنایی کلی با زندگی، شعر و سبک شاعری خاقانی
مابین سالهای 500 تا 528 ه. ق. کودکی پای به حیات گذاشت که نام او را ابراهیم گذاشتند. پدرش نجیب الدین، نجاری بیش نبود و مادرش کنیزی طباخ از رومیان مسیحی که بعداً مسلمان شده بود و جدّش جولاهه. با وجود چنین خاندان بی نام و نشان هنوز بیست سالش نشده بود که به یکی از شاعران ممتاز عصر خود تبدیل شد و آنچنان شهرت و محبوبیتی به دست آورد که همه شاهان پدر بی نام و نشان او را فراموش کردند و در دربارهای خود پذیرای وجود وی شدند. »»
««
تربیتها و حمایتهای عموی وی کافی الدین عمر بن عثمان خاقانی را به جایی رساند که به حسان العجم یا افضل الدین ملقب شد.
ابو العلاء گنجه ای شاعر دیگر همین دوران استعداد خاقانی را کشف کرد و در تربیت شاعری اش کوشید و به دربار خاقان شروان معرفی کرد.
»»
««
شعر خاقانی در قصیده و قطعات و ترکیب بندها بسیار پیچیده، مشکل یاب، از حیث دریافت معنی بسیار سخت و گاه ناممکن است و این ویژگی شامل اکثر قصاید وی می شود. همین ویژگی در کنار سایر مختصات لغوی و بیانی وی را در کنار سایر قصیده سرایان ماقبل و مابعد صاحب سبک ساخته است.
قصیده 1
در توحید و موعظه و مدح حضرت خاتم الانبیاء صلوات الله علیه
1- جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ
دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا
جوشن: نوعی از لباس جنگ که غیر از زره است. جوشن صورت، اضافه تشبیهی است به معنی روپوش محکم و پولادین.// مردان: کنایه از عارفان و اهل معنی.// دل: مهبط اسرار الهی و نقطه عروج انسانی.// دار: به عربی خانه و محله و سرای.//
»»
««
معنی بیت: شیفتگی به ظاهر را رها کن و در رده اهل معنی درآی و برای رسیدن بدین منظور رجوع به دل کن، چون از این طریق سلطنت مطلق قابل دریافت است.
2- تا تو خود را پای بستی باد داری در دو دست
خاک بر خود پاش کز خود هیچ نگشاید ترا
باد در دست داشتن: کنایه از تهیدست و بی حاصل بودن.// خاک بر خود پاشیدن: کنایه از ترک منیّت است.// معنی بیت: تا ظاهرپرستی، پای خود را از حرکت به سوی معنی بسته ای و تهیدستی، بنابراین ترک خودپرستی و منیّت کن زیرا از خود(منیّت) گشایشی بر تو حاصل نیست.
3- با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را
کز صفات خود به بعدالمشرقین مانی جدا
3. قاب قوسین: فاصله مابین قبضه و گوشه کمان. ماخوذ از آیه فکان قاب قوسین او ادنی (نجم، 9).// صفات خود: کنایه از صفت نفسانی است.// مشرقین: شرق و غرب، بعدالمشرقین یعنی به فاصله مشرق و مغرب// معنی بیت: زمانی به عشق بسیار نزدیک می شوی که از صفات نفسانی خود به فاصله مشرق و مغرب کاملاً دور شده باشی.
4- آن خویشی، چندگویی کآن اویم آن اوی
باش تا او گوید از خود کان مایی آن ما
4. آن خویشی: وابسته و متعلق به صفات نفسانی هستی.// معنی: لاف زدن از اینکه وابسته به خدا هستم بی فایده است. باید خود پرودگار ترا از خویشتن بداند. در این بیت اشارتی به موضوع کوشش و کشش عرفانی نیز وجود دارد.
5- چیست عاشق را جز آن کاتش دهد پروانه وار
اولش قرب و میانه سوختن و آخر فنا
قرب: در لغت نزدیک بودن و نزد صوفیان نزدیکی دل به خداوند است از راه صفای آن و اختصاص یافتنش به محبّت حق، بعد عکس آن است که انسان خود و بندگی خویش را در برابر حق، نیست انگارد و تمایلات و تمنّیات خویش را به چیزی نشمارد و همه جهان و جهانیان را درقبال حق موجود نپندارد. معنی: وظیفه عاشق چیزی نظیر سرنوشت پروانه است. پروانه اوّل به آتش نزدیک می شود، سپس می سوزد و در پایان فانی می گردد.
6- لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه
از درون سو تیرگی داری و بیرون سو صفا
6. یک رنگی: کنایه از: اخلاص مندی، یک جهتی و دوستی که در آن شائبه ای از نفاق و ساختگی و ریا نباشد. // معنی: تا زمانی که همچون آینه از درون تیره و از بیرون درخشنده ای، دارای چنین صفتی هستی، از یکرنگی لاف نزن.
7- آتشین داری زبان زان دل سیاهی چون چراغ
گرد خود گردی از آن تردامنی چون آسیا
7. آتش زبان: کنایه از تند و تیز فصیح و بلیغ. زبان آتشین داشتن در این بیت به معنی اهل قیل و قال و صرف سخنوری فاقد ایمان و معناست.// تردامنی آسیا: مراد آسیاهای آبی است که آب پیوسته در دامن آن می گردد و ترش می کند. اما در مورد انسان تردامنی کنایه از گناهکار و فاسق بودن اوست.//
»»
««
دل سیاهی: بدقلبی و بداندیشی . تشبیه فتیله سوزان چراغ و روغندان آن به سخنوری ظاهری و بی ایمانی و تاریکی درون جالب توجه است. گرد خود گشتن: خود محور بودن.// معنی: چون تنها اهل قیل و قالی بدان سبب علی رغم زبان فصیح ات، درونت چون درون چراغ تیره و تار است، و چون مانند آسیا خودمحوری بدان جهت تردامنی.
8- رخت از این گنبد برون بر گر حیاتی بایدت
زانکه تا در گنبدی با مردگانی هم وطا
8. گنبد: کنایه از جهان و دنیا (فرهنگ کنایات) در مصراع دوم اشاره ضمنی به گور نیز هست.// رخت از جائی بیرون بردن یا کشیدن: کنایه از ترک آنجاست و قطع علاقه.// وطاء: به کسر واو، بستر و نهالین است. (غیاث) هم وطا کنایه از همبستر و هم سفره.// معنی: اگر به دنبال حیات واقعی هستی از این دنیا دل برکن، زیرا تا وابسته بدین جهانی با مردگان هم بستری.
9- نفس عیسی جست خواهی رای کن سوی فلک
نقش عیسی در نگارستان راهب کن رها
نفس عیسی: کنایه از نفس ناطقه و روح مجرد. مقصود از نفس ناطقه، نفسی که ادراک معانی کند، در اصطلاح حکما روح و جان. (فرهنگنامه شعری)// نقش عیسی: کنایه از: صورت ظاهر انسان با صفات خاکی وی.// نگارستان راهب: کنایه از دیر مسیحیان که پراز نقش و نگار است و همچنین کنایه از این دنیای پر از رنگ و نقش های گوناگون است.
»»
««
تلمیح به عروج عیسی (ع) به آسمان چهارم. آرایه تضاد میان نفس و نقش.// معنی: اگر به دنبال روح مجردی، همچون عیسی به افلاک عروج کن و صورت مادی آدمی را در مکان صورت پرستان رها ساز.
10- بر در فقرآی تا پیش آیدت سرهنگ عشق
گوید ای صاحب خراج هر دو گیتی مرحبا
فقر: در لغت به معنی احتیاج و تنگدستی است . در اصطلاح صوفیان: نیازمندی به خدا و بی نیازی از غیراوست.// سرهنگ عشق: اضافه تشبیهی عشق مانند فرمانده است.// معنی: به درگاه فقر محمدی روی آور تا فرمانده عشق به تو خوشآمد گوید، تویی که مالک هر دو گیتی هستی.
11- شرب عزلت ساختی از سر ببر آب هوس
باغ وحدت یافتی از بُن بکن بیخ هوا
شرب عزلت: به ضم شین، اضافه تشبیهی.// از سر: از بیخ و بن.// باغ وحدت: اضافه تشبیهی کنایه از گلستان وحده لااله الاهو.// معنی: وقتی آب گوارای گوشه نشینی را مهیا کردی، آب هوا و هوس را از بیخ قطع کن و زمانی که به وحدت رسیدی هواهای نفسانی را از ریشه قطع کن.
12- با قطار خوک در بیت المقدس پی منه
با سپاه پیل بر درگاه بیت الله میا
قطار خوک: قطار به کسر اول، شتران بر یک نسق رونده و چند اجسام که پهلوی همدیگر باشند. قطار خوک، کنایه از هواهای نفس که به دنبال هم پیاپی می آیند.// بیت المقدس: شهر و مرکز حکومت قدیم فلسطین و پایتخت کنونی اسرائیل. اما اینجا مراد، مسجدی است که در ملک شام حضرت داود علیه السلام آن را بنا نهاده و حضرت سلیمان علیه السلام آن را به اتمام رسانیده »»
««
و قبله اکثر انبیاء همان بوده است. کنایه است از مقام وحدت و عزلت.// سپاه پیل اشاره است به حمله ابرهه با پیلان به مکه.// بیت الله: خانه خدا، کعبه. کل مصراع تمثیل است برای مصراع اول.// معنی با هواهای نفسانی پایدرمقام مقدس وحدت و عزلت مگذار، کما اینکه حمله با فیل به خانه مقدس کعبه درست نبود.
13- سربنه کاینجا سری را صد سرآید در عوض
بلکه بر سر هر سری را صد کلاه آید عطا
13. سربنه: سر را رها کن. سر نشانه ملیت است. در عین حال سرنهادن به معنی تسلیم و ترک خودی و فدا کردن آن نیز هست.// معنی: سر را در اینجا فدا کن که در مقابل یک سر، صدها سر پاداش آید، حتی برای هرکدام از این سرها صدها تاج سلطنت نیز عطا می شود.
14- هرچه جز نور السموات از خدای آن عزل کن
گر ترا مشکوه دل روش شد از مصباح لا
نورالسموات: اشاره دارد به آیه الله نورالسموات و الارض… (نور، 35).// مشکوه: چراغدان.// مصباح: چراغ.// لا: مقام نفی وترک، مستفاد از لااله الا الله. مصباح لا، اضافه تشبیهی لا چون چراغ روشنی بخش تاریکی شرک است.// معنی: اگر درون تو از نور لااله لاالله روشن شده است، از خداوند جز خداوندگاری همه چیز را دور کن.
15- چون رسیدی بر در لاصدر الا جوی از آنک
کعبه را هم دید باید چون رسیدی در منا
15. منا: (منی) به کسر میم، موضعی است در مکه معظمه که مقام بازار است و حاجیان در آنجا قربانی کنند. (غیاث) تشبیه مرحله لا به منا و الّا به مکه، همچنین انتهای زیارت از منا به مکه ختم و کامل می شود. پس از لا نیز به الّا بایست رسید: لا اله الا الله.// معنی: وقتی به دروازه لا رسیدی مقام اثبات خدای را از الّا بجوی، تا مفهوم لا اله الاالله کامل شود، چنانکه در زیارت کعبه نیز پس از قربانی کردن در منا نبایست متوقف شد بلکه کعبه را نیز باید دید. خلاصه آنکه پس از نفی نوبت به اثبات می رسد.
16- ور تو اعمی دیده ای بر دوش احمد دار دست
کاندرین ره قائد تو مصطفی به مصطفا
16. اعمی: نابینا.// احمد. یکی از نامهای پیامبر اکرم.// قائد: پیشوا.// به نکته ظریف در مصراع اول باید توجه داشت که اگر کسی کور باشد معمولاً دستش را بر دوش یا به دست کسی می گذارد تا او را هدایت کند. مقصود تبعیت محض از شریعت محمدی است.//معنی اگر تو از حیث معنی کور هستی خود را به دست شریعت محمدی بسپار، زیرا در این راه بهتر است پیشوای تو پیامبر اکرم باشد.
17- اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس
زان گرفتند از وجودش منت بی منتهی
17. مختار، برگزیده. بیت ناظر است بر حدیث معروف لولاک لما خلقت الافلاک// معنی: پیامبر برگزیده خدا و گردون و ارواح و حواس است، و تمام هستی وجود خویش را مدیون خلقت اوست.
18-هشت خلد از هفت چرخ و شش جهت از پنج حس
چار ارکان از سه ارواح و دوکون از یک خدا
18. هشت خل عبارتنداز: جنت، جنه الماوی، جنه النعیم، دارالسلام، دارالقرار، فردوس، عدن، علیین.// هفت فلک: قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری، زحل.// شش جهت عبارتنداز: بالا، پایین، راست و چپ، پس و پیش.// چارارکان، چهار عنصر آب، باد، خاک و آتش.// سه ارواح یا موالید ثلاثه عبارتنداز: جماد و نبات و حیوان.// دو کون، این جهان و آن جهان.// معنی: همه پدیده ها از یک خدا در وجود آمده اند.
19- چون مرا در نعت چون اویی رود چندین سخن
از جهان بر چون منی تا کی رود چندین جفا
نعت: تعریف و وصف کردن. شاعر در این بیت پس از اظهار ناتوانی در نعت رسول الله گریز می زند و به وصف حال شخصی و شکایت از آن.// معنی: کسی مانند من، چگونه در نعت شخصیتی مانند او سخن بگوید؟منی که خود گرفتاری های فراوانی از جهان دارم.
مطلع دوم
20- کار من بالا نمی گیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بسته بند عنا
20. شیب بلا: کنایه از دنیاست.// مضیق: جای تنگ(غیاث).// عنا: رنج.// معنی : در این دنیا کار من رونق نمی گیرد، در تنگنای اتفاقات و گرفتار بند رنج هستم.
21- میکنم جهدی کزین خضرای خذلان بگذرم
حبذا روزی که این توفیق یابم حبذا
21. خضرای خذلان: خضراء، سبزه و گیاه سبز باشد. (غیاث) خذلان به کسر اول و سکون دوم به معنی بی بهره گی و فروگذاشتن و بازماندن است. (غیاث) مقصود از سبزه بی بهره کنایه از دنیاست.// حبذا: کلمه مدح به معنی خوبست و بهترست. (غیاث)// معنی: کوشش من بر این است که از سر این دنیای بی فایده بگذرم. چه خوبست اگر روزی توفیق این کوشش را داشته باشم.
22- صبح آخر دیده ای بختم چنان شد پرده در
صبح اول دیده ای روزم چنان شد کم بقا
صبح آخر: صبح دوم= صبح صادق.// صبح اول: صبح کاذب.// معنی: بخت و اقبالم نظیر صبح صادق پرده در شده است و عمرم مانند صبح کاذب گذراست و کم بقا.
23- با که گیرم انس کز اهل وفا بی روزیم
روزی من نیست یا خود نیست در عالم وفا
23. معنی: با چه کسی مانوس بشوم زیرا که از صاحبان وفا بی نصیب ام، آیا از این وفا من سهمی ندارم یا اساساً در جهان چیزی به نام وفا وجود ندارد؟
24- در همه شروان مرا حاصل نیامد نیم دوست
دوست خود ناممکن است ای کاش بودی آشنا
24. معنی: درتمامی شهر شروان نیم دوستی هم حاصلم نشد، دوست که ممکن نشد ای کاش آشنایی می داشتم.
25- من حسین وقت و نااهلان یزید و شمر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا
25. معنی: من شده ام حسین (ع) زمان و نااهلان روزگار شده اند یزید و شمر در حق من، روزگارم تماماً شده است عین عاشورا و شهر شروان نظیر کربلا.
26- ای عراق الله جارک سخت مشعوفم به تو
وی خراسان عمرک الله سخت مشتاقم ترا
الله جارک: خدا نگهدارت.// مشعوف: خشنود و خوشحال.// عمرک الله: خداوند عمرت را طولانی کناد.// معنی: ای عراق که سخت دلخوش توام، خداوند نگهدارت، و ای خراسان که سخت اشتیاق دیدارت را دارم خداوند عمرت طولانی دارد.
27-گرچه جان از روزن چشم شما بی روزیست
از دریچه گوش می بیند شعاعات شما
27. گرچه جان من از دیدار شما بی نصیب است؛ لیکن از راه گوش شعاع اخبار شما را دریافت می کند. روی سخن شاعر با عراق و خراسان است.
28- عذر من دانید کاخر پای بست مادرم
هدیه جانم روان دارید بر دست صبا
معنی: عذر مرا بخاطر مسافرت نکردن در جهت دیدار شما، در پای بندی به مادرم می دانید، پس برای جانم هدیه ای به دست باد صبا بفرستید.
29- تشنه دل تفته ام از دجله آریدم شراب
دردمند زارم از بغداد سازیدم دوا
تفته: سخت گرم شده. (غیاث) دل تفته: دلسوخته.// معنی: این بیت نشانگر اشتیاق شدید شاعر به مسافرت بغداد است. در این زمان بغداد مرکز علم و دانش دنیای اسلام است. دل سوخته ام تشنه است برای رفع این تشنگی از دجله برایم آب بیاورید، دردمند زاری هستم پس از بغداد دارو برایم بیاورید.
30- بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیار
نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها
30. بوی بردن: امید و توقع داشتن.// مزاج، آمیزش و به اصطلاح اطبا کیفیتی که از آمیختن چیزها به هم رسد.(غیاث)// نوشدارو: تریاق و شراب و پادزهر. نوشدارو معجونی است شیرین مزه، مفرح قلب و مقوی معده و دوایی است که دفع جمیع آلام وجراحتها کند. (غیاث)//
»»
««
معنی: خاقانی پس از گلایه از زندگی پر زحمت خود، خویشتن را متوجه ماهیت پر رنج این جهان می کند که در مزاج آن اساساً راحتی نیست و نباید از آن متوقع آسایش بود. این خواسته شگفت انگیز را در مصراع دوم با تمثیلی کامل می کند بدین ترتیب که توقع راحتی از جهان نظیر درخواست نوشدارو از دهان اژدهاست.
31- پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده
ماکیان بر درکنند و گربه در زندان سرا
31. مائده: خوان پر از طعام و نعمت. (غیاث)// ماکیان لفظ مفرد است به معنی یک مرغ خانگی که ماده باشد و نر آن ار خروس گویند.(غیاث)// معنی: شاعر در انتقاد از اهل زمان گوید: در دوران ما کریمانی را می بینی که هنگام پهن کردن سفره مرغ را از در خانه دور و گربه را زندانی می کنند که مبادا از ته مانده سفره چیزی بخورند. یعنی کریم در عهد ما باقی نمانده است.
32- گر برای شوربایی بر در اینها روی
اولت سکبا دهند از چهره آنگه شوربا
شوربا: آش ساده که با برنج و انواع سبزی پخته شود. (معین)// سکبا: نوعی از آش که از بلغور گندم، سرکه، نبات، گوشت و کشمش سازند. (غیاث) سکبا از چهره دادن، کنایه از تروشرویی است.// معنی: جماعت روزگار ما طوری هستند که اگر برای درخواستی سوی آنان روی نخست روی ترش می کنند، سپس درخواست ناچیزت را اجابت میکنند.
33- مردم ای خاقانی اهریمن شدند از خشم و ظلم
در عدم نه روی کانجا بینی انصاف و رضا
معنی: ای خاقانی، مردم به جهت خشم و ستم اهریمن شده اند، بنابراین انتظار انصاف و رضا (خشنودی) از آنان بی معنی است، اگر دنبال داد و خشنودی هستی به سوی عدم رو شاید آنجا به دست آوری .
قصیده 2
ترسائیه
1- فلک کژ رو ترست از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا
1. خط ترسا: خط لاتین، چون از چپ به راست نوشته می شود آن را کژرو نامیده است.// مسلسل: پیوسته.// راهب: پارسا و عابد ترسایان. بعضی نوشته که راهبان اکثردر کمر یا در دست زنجیری دارند.(غیاث)// معنی: روزگار کج روتر از خط ترساست و مرا پیوسته در بند و زنجیر کرده است. یعنی عذاب می دهد.
2- نه روح الله برین دیر است چون شد
چنین دجال فعل این دیر مینا
روح الله: لقب عیسی (ع) است.// دیر: صومعه راهبان و در اینجا جایگاه عیسی(ع) یعنی آسمان چهارم است.// دجال: مردی کذاب که در آخرالزمان ظهور کند و مردم را بفریبد. صفت آدمهای بسیار دروغگو، کذاب وفریب دهنده است. (فرهنگ معین)// مینا: شیشه شراب ونیز آبگینه رنگین که بدان بر طلا و نقره نقاشی کنند دیر مینا، کنایه از فلک است.(فرهنگ کنایات)
»»
««
جمله «نه روح الله بر این دیر است؟» استفهام تقریری است.// معنی: آیا جز این است که عیسی بر این آسمان است، پس چگونه است که این آسمان دجال کردار شده؟
3- تنم چون رشته مریم دوتا است
دلم چون سوزن عیسی است یکتا
رشته مریم: به دو نکته اشاره دارد. نخست اشاره است به مهارت مریم در خیاطی، دوم رشته عذرا احتمالاً به تارهایی گفته می شود که در پاییز در هوا موج می زند و وسیله لعاب عنکبوت ساخته می شود. در این بیت کنایه از لاغری مفرط و خمیدگی قامت است.// سوزن عیسی: اشاره دارد به عروج عیسی(ع) به آسمان که چون از دارایی دنیا سوزنی به همراه داشت بیش از فلک چهارم به وی اجازه صعود ندادند.
»»
««
اما دوتا (خمیده) بودن قامت و تشبیه آن به رشته مریم نیز ناشی از آن است که هنگام فرو کردن نخ به سوزن تاب می خورد و دوتو یا دوتا می شود.// معنی: جسم من مانند نخی که مریم با آن خیاطی می کرد خمیده است و دلم مانند سوزن عیسی یکه و تنهاست.
4- من اینجا پای بست رشته مانده
چو عیسی پای بست سوزن آنجا
پای بست: پای بسته.// رشته: در اینجا مراد زنجیر است.// معنی: همانطور که عیسی (ع) در آسمان چهارم پای بسته سوزن شد، من نیز در اینجا پای بسته زنجیر شدم.
5- چرا سوزن چنین دجال چشم است
که اندر جیب عیسی یافت ماوا
5. دجال چشم: یک چشم. زیرا دجال در اساطیر یک چشم تصور شده است. جیب: گریبان.// ماوا: پناهگاه.// معنی: چرا سوزنی که مانند دجال یک چشم است می بایست در گریبان عیسی پناهگاه جوید؟ مقصود شاعر آن است که پیوسته موانع بسیار کوچکی از رسیدن به مقصودهای بسیار بزرگ و عالی پدید می آید. کما اینکه وجود سوزنی بی مقدار از عروج کامل عیسی (ع) مانع شد.
6- لباس راهبان پوشیده روزم
چون راهب زان برآرم هرشب آوا
معنی: روزم مانند لباس سیاه راهبان، سیاه است. و هرشب از درون این تاریکی زندان مانند راهبان مشغول دعا و زاری و ناله هستم. به تاریکی زندان، شب، سیاهی جامه و دعاخوانی راهب توجه شود.
7- به صور صبحگاهی بر شکافم
صلیب روزن این بام خضرا
7. صور صبحگاهی: فریاد و خروش سحرگاهان است.// صلیب روزن: پنجره یا شکاف سقف زندان که با میله هایی به هم پیوسته شبیه صلیب پوشیده است.// خضراء : سبز زنگاری؛ بام خضرا: کنایه از آسمان. از بام خضرا، روشن است که شاعر به سقف زندان می نگرد و آن با میله های شبیه صلیب پوشیده است.//
»»
««
معنی: با فریادهای بامدادی، روزن صلیب گون سقف زندان را می شکافم. و چون از میان روزن بام آسمان سبزگون را می بیند پس ساده تر آن است که گفته شود: با خروشهای بامدادی خود سقف آسمان را می شکافم. یعنی فریادم به آسمان بلند است.
8- شدست از آه دریا جوشش من
تیمم گاه عیسی قعر دریا
8. معنی : بس که من آه تفته و داغ کشیده ام، از گرمای آن تمام دریاها خشک شده است و در نتیجه قعر دریای خشک شده، محل تیمم عیسی (ع) قرار گرفته است. بیت دارای غلو است.
9- به من نامشفق اند آبای علوی
چو عیسی زان ابا کردم ز آبا
آبا علوی (پدران جهان برین) کنایه از هفت اختر که به عقیده قدما با امهات اربعه (مادران چهارگانه) یعنی چهار عنصر، ازدواج کرده اند و موالید ثلاثه (فرزندان سه گانه) یعنی جماد، نبات و حیوان از آنها پدید آمده است. // ابا کردن: خودداری کردن، سرباز زدن.// آبا: مخفف آباء: پدران.
10- مرا از اختر دانش چه حاصل
که من تاریکم او رخشنده اجزا
11- چه راحت مرغ عیسی را زعیسی
که همسایه است با خورشید عذرا
11. مرغ عیسی : شب پره، خفاش. شب پره را از آن جهت مرغ عیسی خوانده اند که گویند عیسی بر پاره ای گل چیزی خواند و دمید و آن پرنده ای شد که بدان خفاش گویند. در قرآن کریم به این داستان اشاره شده است: انی اخلق لکم من الطین کهیه الطیر فانفخ فیه فیکون طیراً باذن الله (سوره 3 آیه 49)// عذراء : دوشیزه. شاعر عذرا را صفت خورشید آورده و در عین حال عیسی(ع) در آسمان چهارم با خورشید همسایه بود.// »»
««
معنی: با آنکه شب پره را مرغ عیسی نامیده اند ولی چه فایده که روزهنگام قادر به دیدن نیست، بنابراین شب پره آفتاب را نمی خواهد. بنابراین با آنکه عیسی همسایه خورشید است برای شب پره از این نعمت فایده ای نیست. منظور نهایی شاعر آن است که دانش همچون خورشید برای من بهره ای نداشته و نصیبم از این فضل زندان بوده است.
12- گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد این در چاه یلدا
12. کیخسرو: پادشاه اسطوره ای ایران از سلسله کیانیان. کنایه از خورشید است و مطلق پادشاه عالم.// تور: در اوستا صفت و نام قوم تورانی است. به معنی دلیر و پهلوان نیز گرفته اند، در ین بیت مراد از ایران و توران، تمام عالم است که خورشید بدان می تابد.// بیژن: پسر گیو و خواهرزاده رستم است.// معنی: اگر آن خورشید(دانش) شهریار همه عالم است؛ پس چرا بیژن(خاقانی) در چاه تاریک یلدا(زندان) زندانی است. بیت دارای تلمیح است.
13- چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست
که اکمه را تواند کرد بینا
13. اکمه: نابینا. ناظر است به آیه و اَبری الاکمه و الابرص(سوره 3 آیه 49) و بی کنم اکمه (نابینای مادرزاد) و پیس را.// معنی: عیسی که می تواند کور مادرزاد را بینا کند چرا نمی تواند طبیب مرغ خود (خفاش روزکور) باشد؟ منظور شاعر آن است: که نور دانش که می تواند چشم همگانرا به ناشناخته ها باز کند و چراغ راه زندگانی او باشد درمورد شاعر چرا نمی تواند رهایی بخش اش از تاریکی زندان بشود.
14- نتیجه دختر طبعم چو عیسی است
که بر پاکی مادر هست گویا
14. نتیجه دختر: کنایه از شعر شاعر است. علت آنکه طبع خود را دوشیزه نامیده چون سخن اش بکر است و از کسی اقتباس نکرده است. در ضمن اشاره دارد به زادن مریم (ع) عیسی (ع) را بی آنکه شوی برگزیده باشد و گواهی فرزند در قنداق به بکارت مادر.// معنی: شعر من مانند عیسی است که بر پاکی مادر گوا است و گویا.
15- سخن بر بکر طبع من گواهست
چو بر اعجاز مریم نخل خرما
15. رابطه اعجاز مریم و درخت خرما در قرآن کریم (سوره 19 آیات 23، 25) آمده است. مریم (ع) از ملامت مردمان که فرزند در شکم خود را برداشته به بیابان رفته بود و به درخت خرمایی خشک تکیه داده بود و از شرم آرزو می کرد کاشکی می مرد. لیکن به فرمان خدا درخت بارور شد و با جنباندن مریم (ع) خرما به پایین فرو افتاد.//
»»
««
معنی: همانطور که درخت خرما بر اعجاز مریم (ع) گواه است، شعر من هم بر طبع دوشیزه ام گواهی می دهد. در عین حال بین خرما و سخن شاعر ایهامی نیز به شیرینی سخن شاعر وجود دارد.
16- چو من ناورد پانصد سال هجرت
دروغی نیست ها برهان من ها
16. 520 هـ. ق. سال تولد خاقانی است ولی رقم کامل 500 را میزان گرفته است. «ها» کلمه تنبیه که برای تاکید تکرار شده است.// معنی: شاعر مدعی است که پانصد سال است شاعری نظیر او درعالم سخنوری پای نگذاشته است و شعر خود را محک مدعای خود می داند.
17- برآرم ز این دل چون خان زنبور
چو زنبوران خون آلوده غوغا
17. خان: لانه. دل خود را به لانه زنبور تشبیه کرده است. وجه شبه مشبک بودن هر دوست. فریاد و غوغای خود را نیز به زنبوران خونآلود تشبیه کرده است که زنبورهای متخاصم یکدیگر را خونالود می کنند.// معنی: از این دل شبیه به لانه زنبور خود فریادی، همچون داد وفریاد زنبوران با یکدیگر ستیزنده، برمی آورم.
18- زبان روغنینم ز آتش آه
بسوزد چون دل قندیل ترسا
18. زبان روغنین: زبان چرب به جهت سخنان ملایم طبع است.// قندیل: چراغ، چراغدان، شمعدان، مخصوصاً که از سقف آویزند. قندیل ترسا: قندیلی که پیوسته در کلیسا آویخته باشند. (معین)// معنی: از آه آتشین من زبان روغنینم مانند چلچراغ کلیسا می سوزد.
19- چو قندیلم برآویزند و سوزند
سه زنجیرم نهاده دست اعدا
19. معنی: دشمنان مانند چلچراغ از سه زنجیر مرا آویزان کرده و می سوزند. مراد از سه زنجیر، تشبیه زنجیرهایی است که بر دست او زده اند؛ زنجیرهایی که معمولاً چلچراغ را از سقف می آویزند.
20- چو مریم سرفکنده ریزم از طعن
سرشکی چون دم عیسی مصفی
20. سرافکندگی مریم(ع) از سرزنش جهودان ناظر است بر آیه ویکفرهُم و قولهم علی مریم بهتاناً عظیما (سوره 4 آیه 155) مریم (ع) از این طعنه ها در پای درختی گریست که اکنون بدانجا بیت اللحم گویند. مصفّی : زلال، تصفیه شده.// معنی: مانند مریم (ع) از سرزنش دیگران سرفکنده و اشکی به پاکی نفس عیسی می ریزم.
21- چنان استاده ام پیش و پس طعن
که استاده است الفهای اطعنا
اطعنا: فرمان بردیم. شاعر در این بیت برای رساندن معنی خود به بازی با صورت لفظ پرداخته است. اگر به کلمه اطعنا توجه شود گویی پیش و پس طعن دو تا الف ایستاده است.// معنی: پیش و پس طعنه های مردم نظیر الفی هستم که پس و پیش کلمه اطعناست و آن را محاصره کرده است.
22- مرا زانصاف یاران نیست یاری
تظلم کردنم زان نیست یارا
22. معنی: از انصاف دوستان چون کمکی به من نمی رسد، بدان جهت دادخواهی کردنم نیز بی فایده است.// تظلم: دادخواهی.// یارا: توانایی
23- علی الله از بد دوران علی الله
تبرا از خدا دورا ن تبرا
23. تبّرا: بیزاری (غیاث اللغات).// معنی: از حادثه ناگوار روزگار به خدا پناه می برم و از کسانی که از خدا بی خبرند دوری می جویم.
24 نه از عباسیان خواهم معونت
نه بر سلجوقیان دارم تولا
24. معونت: از عون به معنی مدد، یاری؛ معونت خواستن یعنی کمک طلبیدن.// تولّا: محبت و امید. دوست داشتن. (غیاث اللغات)// معنی: نه از خاندان عباسی یاری می طلبم و نه دوستی سلجوقیان در دل من است.
25- چو داد من نخواهد داد این دور
مرا چه ارسلان سلطان چه بغرا
25. مراد از ارسلان سلطان باید سلطان عراق ارسلان ثانی بن طغرل (573 ، 556 هـ. ق.) باشد که خاقانی قصیده ای نیز در مدح او سروده است و ظاهراً از این مدح نتیجه ای نبرده است.// بغرا نیز ظاهراً به عنوان لقب برای خاقان سلسله قراخانیه مرکز آسیا بکار برده است. معنی: وقتی زمانه در مورد من با انصاف نیست برای من چه فرقی می کند چه کسی سلطان باشد.
26- چو یوسف نیست کز قحطم رهاند
مرا چه ابن یامین چه یهودا
26. ابن یامین و یهودا جوانترین پسران یعقوب بودند. معنی: وقتی برای من حامی واقعی نظیر یوسف که از قحطی برهاند وجود ندارد، یهودا و ابن یامین با یکدیگر تفاوتی ندارند. چون هر دو برای یوسف خائن بودند. در بیت تلمیح به داستان حضرت یوسف(ع) دیده می شود.
27- مرا اسلامیان چون داد ندهند
شوم بر گردم از اسلام حاشا
27. معنی: چون اهل اسلام داد من نمی دهند آیا از اسلام روی گردان شوم؟ هرگز!
28- پس از تحصیل دین از هفت مردان
پس از تاویل وحی از هفت قرا
28. هفت مردان: مردان: خدا که عبارتند از: اقطاب، ابدال، اخیار یا ائمه، اوتاد، غوث، نقباء ، نجباء، گاه از هفت مردان ، اصحاب کهف را اراده کنند. (شرح سجادی)// معنی: پس از آنکه دین را از اهل آن و تاویل وحی را از هفت قراء فرا گرفتم…
29- پس از الحمد و الرحمن و الکهف
پس از یاسین و طاسین میم و طاها
29. الحمد نام سوره یکم، الرحمن سوره پنجاه و پنجم، الکهف سوره هیجدهم، یاسین سوره سی و ششم و طاوسین هم سوره بیست و ششم و طاها سوره بیستم قرآن کریم است.
30- پس از میقات و حرم و طوف کعبه
جمار و سعی و لبیک و مصلی
30. میقات : به معنی وعده گاه، جایگاهی است که احرام حج در آنجا بسته می شود.// حرم: احرام حج.// طوف: همان طواف است که دور خانه خدای می چرخند.// جمار: جمع جمره، رمی الجمار، یعنی انداختن سنگریزه ای چند که حاجیان در ادای مناسک حج کنند. (غیاث اللغات)//
»»
««
سعی: دویدن، اصطلاحاً دویدنی است که حاجیان بین صفا و مروه (نام دو کوه در مکه) هفت بار انجام می دهند.// لبیک: به معنی به فرمانم، اصطلاحاً به زبان آوردن این کلمه است در نزد حاجیان که چند بار در زیارت خانه خدا می گویند.// مصلی: نمازگاه، مقام ابراهیم است که در آنجا دو رکعت نماز می خوانند.// معنی: مراد شاعر در این دو بیت این است که پس از خواندن تمام سوره های قرآن و انجام مراسم کامل حج و…
31- پس از چندین چله در عهد سی سال
شوم پنجاهه گیرم آشکارا
31. چله: مخفف چهله، چله نشینی صوفیان و عبادت و ریاضت چهل روزه است.// پنجاهه: مدت اعتکافق نصاری است در پنجاه روز// آیا پس از چندین بار چله نشینی در طول سی سال حیات، بروم آشکارا پنجاهه مسیحیان را اختیار کنم؟
32- مرا مشتی یهودی فعل خصم اند
چو عیسی ترسم از طعن مفاجا
32. مفاجا مخفف مفاجاه به معنی ناگاه. (غیاث اللغات)// معنی: عده ای یهودی کردار دشمن منند و مانند ترس عیسی از یهودیان، از سرزنش ناگهانی آنان می ترسم.
33- چه فرمایی که از ظلم یهودی
گریزم در در دیر سکوبا
33. سکوبا: یا سکوپا (ایرانی شده کلمه یونانی اپیسکوپس به معنی ناظر) در معنی اسقف. دیر سکوبا در بین دیرهای متعددی که یاقوت در معجم البلدان ذکر آنها را آورده است نیست. سکوبا ظاهراً به معنی اسقف باشد. در اصل نام عابدی است نصارا، عیسی از این دیر به آسمان رفته است.// معنی: شاعر پس از این مقدمه خطاب به مخاطب می گوید: اکنون با این اوضاع نظرت چیست؟ آیا از دست ستم یهودیان به دیر سکوبا پناه ببرم؟
34- چه گویی آستان کفر جویم
نجویم در ره دین صدر والا
34. آستان: پای ماچان.// صدر والا: به نظر مینورسکی مراد از صدر والا آیا رسول اکرم است؟ (ص59). اما مرحوم سجادی آستان و صدر را صنعت تقابل دانسته و صدر والا را فراز مجلس در برابر آستان (فرود مجلس) می داند. در نتیجه بیت را چنین معنی کرده است: چه می گویی که در پی آستان کفر باشم و در راه دین جایگاه بلند و فراز مرتبه را نجویم؟ ! (شرح سجادی، ص 137)
35- در ابخازیان آنک گشاده
حریم رومیان آنک مهیا
35. ابخازیان: در این جا به معنی طایفه ای که به این نام در کنار دریای سیاه زندگی می کنند نیست. بلکه مقصود از آن مسکن آن عده از اقوام گرجی است که در آن زمان تحت حکومت سلاله غربی (موسوم به ابخاز) پادشاهان بقراطی بودند. (شرح قصیده ترسائیه، ص 59، 60)// معنی: هم دروازه ابخاز و هم حریم رومیان به رویم گشوده است. یعنی هر دو مکان، پذیرای حضورمنند.
36- بگردانم ز بیت الله قبله
به بیت المقدس و محراب اقصا
36. بیت المقدس: به تشدید دال یا فتح آن. معادل اورشلیم عبری به معنی شهر سلامتی است. (شرح سجادی، ص 137) قبلاً قبله مسلمانان بود.// اقصا: مراد مسجدالاقصی است.// معنی: آیا از خانه خدا قبله خود را عوض کنم و به سوی بیت المقدس و مسجد الاقصی روی گردانم. سوال این است که آیا ترک اسلام کرده مسیحی شوم؟
37- مرا از بعد پنجه ساله اسلام
نزیبد چون صلیبی بند بر پا
37. صلیبی منسوب به صلیب یعنی صلیب پرست؛ رهبان مسیحی.// معنی: شایسته نیست که من پس از پنجاه سال مسلمان بودن مسیحی شوم و چون رهبانان مسیحی از بابت ریاضت زنجیر بر پای باشم.
38- روم ناقوس بوسم زین تحکم
شوم زنار بندم زین تعدا
38. ناقوس: سنجی از چوب که آن را به جای جرس بکار برند. ناقوس بوسیدن: کنایه از مسیحی شدن.// تحکم: حکومت به زور.// زنار: کمربند مخصوص مسیحیان است. (شرح قصیده ترسائیه، ص 60) زنار بستن، کنایه از مسیحی شدن است.// تعدا: تعدی، تجاوز، ستمکاری.// معنی: آیا از این ستم و زورگویی بروم مسیحی شوم؟
39- کنم تفسیر سریانی ز انجیل
بخوانم از خط عبری معما
39. سریانی: منسوب به سوریه، یکی از زبانهای سامی که یکی از صورتهای زبان آرامی است.// عبری: خطی است منشعب از فینیقی.// معنی: سپس از انجیل به زبان سریانی تفسیر کنم و خط عبری را خوانده رمز آن را بشکافم.
40- مگو این کفر و ایمان تازه گردان
بگو استغفرالله زین تمنا
معنی: ای خاقانی کفر مگو و ایمان خود را تازه کن و استغفرالله (از خدا آمرزش می خواهم) از این آرزو بکن.
41- فقل و اشهد بان الله واحد
تعالی عن مقولاتی تعالی
41. معنی: پس به واحد بودن خدا شهادت بده و او از مقولات من برتر است. تکرار «تعالی» برای تاکید است.
قصیده 3
حرزالحجاز
1- شب روان چون رخ صبح آینه سیما بینند
کعبه را چهره در آن آینه پیدا بینند
1. معنی: روندگان در شب چون رخ صبح را مانند چهره آینه صاف می بینند؛ بنابراین در آن آینه، چهره کعبه را آشکارا ملاحظه می کنند. این بیت نشانگر شوق وافر راهیان کعبه به زیارت آن است.// رخ صبح: اضافه استعاری است.
2- گرچه زآن آینه خاتون عرب را نگرند
در پس آینه رومی زن رعنا بینند
2. خاتون عرب: کنایه از کعبه است.// رومی زن: کنایه از آفتاب و رعنا، زیبا صفت آن است.// معنی: اگرچه از رخسار صبح کعبه را می بینند، لیکن با برآمدن آفتاب از پشت آینه صبح خورشید را می بینند. اشاره است به صبح صادق که به مرورخورشید در آن به جلوه بالا می آید.
3- اختران عود شب آرند و برآتش فکنند
خوش بسوزند و صبا خوشدم از اینجا بینند
3. عود شب : اضافه استعاری؛ شب سیاه.// آتش استعاره از خورشید. به تناسب سیاهی شب، سیاهی عود، خوشبویی عود و باد صبا توجه شود.// معنی: ستارگان، شب سیاه را بر آتش خورشید می افکنند و می سوزانند و علت خوشبویی باد صبا ناشی از این حرکت است.
4- صبح دندان چون مطرا کند از سوخته عود
عودی خاک زدندانش مطرا بینند
4. مطرّا: تازه. مجازاً مصفّا و آبدار. // معنی: وقتی صبح، با این عود سوخته (سوختن شب و محو شدن آن) دندانش را تمیز و سفید می کند و روشن و نورانی می شود، خاک تیره و سیاه شب هم، از سفیدی تر و تازه میشود. در قدیم ظاهراً دندان را با عود سوخته می شسته اند.
5- صبح را در ردی ساده احرام کشند
تا فلک را سلب کعبه مهیا بینند
5. رداء: به کسر اول: چادری که بر دوش گیرند.// احرام: دو چادر نادوخته است که یکی را لنگ کنند و دیگری را بر دوش افکنند. جامه مخصوص سفید حاجیان است در زیارت کعبه.// سلب کعبه: همان لباس احرام است.// معنی: شاعر، برآمدن سپیدی صبح را همچون لباس احرام سپید حاجیان تلقی کرده که برای پوشش فلک مهیا کرده اند.
6- محرمان چون ردی صبح در آرند به کتف
کعبه را سبز لباسی فلک آسا بینند
6. محرم: احرام بسته.// رداء صبح: کنایه از جامه سپید احرام است.// کتف: دوش. تشبیه کعبه به فلک با وجه شبه سبزی و صفا.// معنی: احرام بندان چون جامه سپید احرام را بر دوش می افکنند، کعبه در نظرشان سبزپوش جلوه می کند.
7- خود فلک شقه دیبای تن کعبه شود
هم ز صبحش علم شقه دیبا بینند
7. شقه: پارچه که بر سر علم بندند. (غیاث)// معنی : فلک پارچه ای برای پوشش کعبه می شود و صبح، طراز و زینت این پارچه.
8- دم صبح از جگر آرند و نم ژاله زچشم
تا دل زنگ پذیر آینه سیما بینند
8. دم صبح کنایه از آه سرد.// نم ژاله: کنایه از اشک.// معنی: راهیان کعبه با رویت چنین مناظری، آه سرد از جگر بر آورده و اشک از چشم سرازیر می کنند، در نتیجه دل زنگ گرفته را مانند آینه روشن و صاف می کنند.
9- دم ونم تیره کنند آینه، این آینه بین
کز نم گرم و دم سرد مصفا بینند
9. معنی: هم نفس و هم نم هر دو تیره کننده آینه است، لکن نفس گرم زایران خانه خدا و آه سردشان باعث روشنی آینه دل می شود.
10- زآه سبوح زنان راه صبوحی بزنند
دیو را ره زدن روح چه یارا بینند
10. سبوح: به فتح اول به معنی ثناکننده و به ضم اول بسیار پاک و این یکی از اسماء الهی است. (غیاث) مراد از سبوح زنان در اینجا تسبیح گویان می باشد.// صبوحی: شراب بامداد.// راه زدن: تاراج نمودن اموال و اسباب مسافران. (فرهنگ کنایات)// معنی: به وسیله آه تسبیح گویندگان، راه صبوحی زدن، هوی پرستی، را می بندند. در چنین حالی شیطان نفس را چه جراتی برای رهزنی روح است؟
11- بشکنند آن قدح مه تن گردون زنّار
که به دست همه تسبیح ثریا بینند
11. قدح مه تن: جام شرابی که چون هلال ماه است.// گردون، زنار: زنار قدح: خط قدح است. (غیاث) گردون زنار، اشاره است به حاشیه و کناره قدح که برای زینت، شکلی برآمده داشته است.// تسبیح ثریا: تسبیحی که مهره هایش علو و منزلتی چون ستارگان ثریا (خوشه پروین) دارد.// معنی : محرمان، در این حال تسبیح شان که ثریای فلک است، بدان وسیله گردن جام را می شکنند.
12- اختران از پی تسبیح همه زیر آیند
کآتش دلها قبه زده بالا بینند
12. قبه زده: قبه به معنی چتر، خیمه و بنای گرد چون گنبد. (غیاث)// معنی: آنگاه که آتش دلها بالا گرفته و چتری زده است، ستارگان نیز برای تسبیح گفتن فرود می آیند. شاعر در دمای بامداد که ستارگان در حال فرو ریختن اند، آن حالت را به تسبیح گویی ستارگان تعبیر کرده است.
13- نیک لرزانند از موذن تسبیح فلک
اخترانی که چو تسبیح مجزا بینند
13. معنی : شاعر از هم پاشیدن ستارگان را تشبیه کرده است به دانه های تسبیح که از هم جدا می شوند و علت از هم پاشیدگی آنها را در شنیدن صدای اذان می داند. یعنی: از بانگ موذن فرشتگان تسبیح گوی آسمانی(تسبیح فلک) ستارگان بر خود می لرزند و چون دانه های از هم پاشیده رشته تسبیح می شوند.
14- صبح و شام آن ردی روز بشویند چو شیر
کان رداء جامه احرام مسیحا بینند
14. ردی روز: کنایه از خورشید به قرینه مسیحا در مصراع بعدی که جایگاه او با خورشید، آسمان چهارم، یکی است.// معنی: ستارگان ، خورشید را که چون ردایی است پیوسته مانند شیر سپید می شویند، زیرا که آن ردا جامه احرام حضرت مسیح (ع) است.
15- نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند
که دل از هرچه دو رنگی است شکیبا بینند
15. مشتاقان: زایران کعبه.// دو رنگی: ریا و دو رنگی.// شکیبا: فارغ، آزاد.// معنی: زایران مشتاق، از سپیدی روز و سیاهی شب آزادند زیرا دلشان فارغ از هرگونه دو رنگی و ریاست.
16- صبح و شام آمده گلگونه فش و غالیه فام
رو که مردان نه بدین رنگ زنان وا بینند
16. گلگونه: رنگی است که زنان بر روی مالند. (غیاث)// فش: وش.// غالیه: خوشبوی معروف و آن مرکب باشد از مشک و عنبر و کافور و دهن البان و غیره.// فام: رنگ و مون.// معنی: در تایید مفهوم بیت قبلی شاعر می گوید:
««
سپیدی و سیاهی رنگی است نظیر گلگونه زنان و مواد معطر که به درد آرایش آنان می خورد و مصرف ظاهری دارد. حال آنکه مرد کامل توجهی به آرایش و زینت زنان ندارد. زایران از هر جنس و ملیتی و هر طبقه اجتماعی که باشند، با پوشیدن جامه سپید احرام از هر زینتی مبّرا هستند.
17- صبح صادق پس کاذب چه کند بر تن دهر
چادر سبز درد تا زن رسوا بینند
17. چادر سبز: کنایه از شب. مراد از سبزی در این جا تیرگی است.// زن رسوا: کنایه از خورشید. رسوایی خورشید از باب برهنگی اوست که رسوایی و آشکارایی ببار می آورد.// معنی: معمولاً صبح صادق که از پس صبح کاذب می آید، تیرگی آسمان را می درد تا خورشید همچون زن رسوا و بی پرده ای دیده شود.
18- زآبنوس شب و روز آمد بر رقعه دهر
دو سپه کالت شطرنجی سودا بینند
18. درختی است از تیره پروانه واران، چوب آن سیاه، سخت، سنگین و گرانبهاست. (معین) آبنوس شب: اضافه تشبیهی.// رقعه: پارچه جامه و کاغذ. (غیاث) اینجا صفحه شطرنج.// رقعه دهر: اضافه تشبیهی. مناسبت تشبیه روزگار به صفحه شطرنج ناشی از سپیدی روز و سیاهی شب است.//
»»
««
شطرنجی سودا: هوسها و تصورات شطرنج باز که هردم برای بردن نقشه های تازه ای می کشد.// معنی: گویی از سیاهی و سپیدی شب و روز، صفحه شطرنجی پهن شده است مانند دو سپاه آلات و نقشه های بازیگران شطرنج را در خیالات خود رسم می کنند. یعنی روزگار برای انسان مهره های شطرنج را چیده است.
19- لعب دهر است چو تضعیف حساب شطرنج
گرچه پایان طلبندش نه همانا بینند
19. لعب: به فتح و کسر لام، بازی. (غیاث)// تضعیف حساب شطرنج: آن را تضعیف بیوت هم گویند. عبارت است از دوچندان کردن خانه های شطرنج در محاسبه عددی و ادامه دادن این کار تا پایان.
معنی: بازی روزگار مانند تضعیف حساب شطرنج است و پایانی بر آن متصور نیست.
20- کی کند خاک در این کاسه مینای فلک
که در او آتش و زهر آبخور ما بینند
کاسه مینای فلک: اضافه تشبیهی است. آسمان مانند کاسه بلورین یا لعاب شیشه ای است.// آبخور: نصیب و قسمت. (غیاث)// آتش و زهر: کنایه از سختی و ناملایمات زندگی است.// خاک در کاسه کردن: کنایه از ذلیل کردن.// معنی: چه کسی این کاسه شیشه گون آْسمان را که محتوی آن آتش و زهر برای ماست ذلیل خواهد کرد؟
21- غلطم خاک چه حاجت که چو اندر نگرند
همه خاکست که در کاسه مینا بینند
21. غلط: اشتباه. غلطم؛ در اشتباه هستم.// اندر نگریستن: تعمق کردن. در کاسه خاک دیدن یعنی جنس خاکی و اصالت خاکی آن را متوجه شدن.// معنی: اشتباه کردم و نیازی به ذلیل کردن کاسه شیشه گون آسمان نیست. زیرا با تعمق توان دریافت که جنس این کاسه از خاک است و خاک به اندازه کافی خود ذلیل وخوار می باشد.
22- خاک خواران ز فلک خواری بینند چو خاک
خاک بر سر همه را هیچ مگو تا بینند
22. خاک خوار: کنایه از دنیا پرست.// معنی: همه دنیا پرستان مانند خاک از روزگار خواری می بینند. خاک بر سر اینان که هشداری لازم نیست، بگذار تا خود به چشم این ذلّت را ببینند.
23- بگذریم از فلک و دهر و در کعبه زنیم
کاین دو را هم به در کعبه تولا بینند
23. تولا: محبت و امید. دوست داشتن و به کار کسی قیام نمودن. (غیاث) کعبه در این جا نماد معنی و روحانیت در برابر دهر و فلک است.// معنی: از دنیا و فلک دست بکشیم و به سوی کعبه بشتابیم که حتی روزگار و فلک نیز به دنبال دوستی کعبه اند.
24- ما و خاک پی وادی سپران کز تف و نم
آهشان مشعله دار و مژه سقا بینند
24. وادی سپران: بیابان نوردان. به مناسبت راه پیمایان وادی کعبه است.// تف و نم: گرمای آه و اشک چشم.// مشعله دار: کسی که با مشعل راه کاروان را روشن می کند.// سقا: کسی که آب به تشنگان می دهد.// معنی: ما دنباله روی روندگانی (زایران پیشین کعبه) خواهیم شد که از آه گرم نفس شان مشعله دار و از سیل اشک شان سقای کاروانیان بوده اند.
25- ها ره واقصه واقصه آن راه شویم
که زبرکه اش برکه برکه سینا بینند
25. ها: لفظ تنبیه مانند هان.// واقصه: نام مکانی که دژی آباد داشته با چند چاه شیرین. واقصه دوم متشکل از دو کلمه وا + قصه: با داستان.// سینا: واقع در شمال شرقی مصر که شبه جزیره ای کوهستانی است و چشمه هایی دارد. آرایه جناس در بیت پیداست.// معنی: اکنون باید به داستان راه واقصه بپردازیم که بر فراز کوهش، برکه ای نظیر برکه سینا دارد. شاعر از این بیت در دو بیت بعدی نیز به نام مکانهایی که بر سر راه زیارت کعبه است اشارت می کند.
26- بادیه بحر و بر آن بحر چو باران زحباب
قبه سیم زده حله و احیا بینند
26. قبه سیم زده: گنبدی از نقره ساییده.// حله: آنجا که به بغداد نسبت داده اند نمی تواند مناسب راه مکه باشد. احتمالاً جایی خوش آب و هوادر راه مکه بوده است.// احیا: رودی که در آنجا جنگ فرستاده پیامبر رخ داد.// معنی: زایران کعبه، صحرا و بیابان را دریایی می بینند که دو مکان حله و احیا مانند گنبدی نقره ساییده نظیر حبابهای بر روی دریاست. مقصود آنکه، حاجیان از شوق دیدار کعبه، بیابان برهوت را چون نزهتگاههای دلگشایی نظیر حله و احیا می بینند.
27- از خفاجه به سر راه معونت یابند
و ز غزیّه به لب چاه مواسا بینند
27. خفاجه: نام طایفه ای از اعراب بادیه نشین.// غر: قبیله ای است از عرب بنی عام که اکثر آن قوم راهزنی می کنند.(غیاث)// غزیّه: طایفه ای از عرب بادیه، در آنجا آبی است که (غمر غزیّه) گفته می شد و آن را در شمار گواراترین آبها می دانستند. (ارمغان صبح، ص 134)// مواسا: یاری به مال و جان.// معنی: از طایفه خفاجه، در سر راه یاری می بینند و از لب چاه غزیّه یاری ملاحظه می کنند.
28- گرمگاهی که چو دوزخ دمد آن باد سموم
تف باحورا چون نکهت حورا بینند
28. سموم: باد گرم.// باحورا: د راصل سختی گرما در تموز و ایام مقرری آن هشت روز است.(غیاث)//نکهت: بوی خوش.// معنی: ظهر که باد گرم مانند دوزخ می دمد، زایران شدت آن حرارت تابستانی را چون رایحه حوری بهشتی حس می کنند.
29- قرصه شمس شود قرصه ریوند ز لطف
بهر تفته جگران کآفت گرما بینند
29. ریوند: ریواس، گیاهی است از تیره ترشکها. (معین) برای گرمازدگی مفید دانسته اند.// معنی: مشتاقان کعبه، قرص خورشید را که ظاهراً در صحرای عربستان گرم و سوزان است به لطافت ریوند می بینند که آفت گرمازدگی را از جگرهای تفته می زداید.
30- چرخ نارنج صفت شیشه کافور شود
که ز انفاس مریدان دم سرما بینند
30. نارنج صفت: به شکل نارنج؛ گرد. همچنین رنگ نارنجی متمایل به سرخی آسمان مراد است.// شیشه کافور: شیشه ای که در آن کافور بریزند.// معنی: از نفسهای مریدان زیارت کعبه، آسمان نارنجی رنگ مانند شیشه ای که در آن کافور ریخته باشند سرد و خوشبو می شود.
31- علم خاص خلیفه زده در لشکر حاج
چتر شامست کز او ماه شب آرا بینند
31. علم خاص: بیرق مخصوص که در اینجا مراد بیرق سیاه عباسیان است که نشان ماه یا هلال داشته است. علم خاص خلیفه: بیرق ویژه خلیفه عباسی منظور است.// حاجّ: حاجی.// معنی : بیرق خاص خلیفه در گروه حاجیان زده شده است. منظورحضور شخص خلیفه در جمع حاجیان است. و این بیرق سیاهرنگ شبیه چتر شام است که در آن ماه شب آرا پیدا است.
32- باز زرین به سر رایت و دستارچه زیر
آفتابی به شب آراسته عمدا بینند
دستارچه: در این بیت مراد پارچه زیر ماهیچه علم است.// معنی: پارچه زیر دستارچه علم بر سر ماه زرّین روی پارچه سیاه شبیه به شب سیاه است که آن را با خورشید آراسته باشند.
33- تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند
33. دختر شاهنشه زنگ: استعاره از بیرق سیاه خلیفه است.// زنگ: زنگبار، کنایه از سیاهی.// معنی: بیرق خلیفه که دربالای آن علامت ماه وجود دارد شبیه دختر زنگی است که سرتاپایش را با زلف سیاهش پوشانیده است.
34- زمی از خیمه پر افلاک و زبس فلکه زر
سرسر هر فلکی کوکب رخشا بینند
34. زمی: زمین.// فلکه زر: گوی زرین و هرچیز شبیه به چرخ مدّور. اشاره دارد به خیمه های مدّور حاجیان. // سرسر: بالای.// معنی: خیمه های گرد حاجیان و گویهای زرین بالای دیر کشان ، مانند ستارگان درخشانی بود که به جای آسمان زمین را پر کرده بود. گویهای زرینی که گویی هریک بر بالای فلکی چون ستاره ای تابناک می درخشید.
35- سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر
لکن ایوان امان کعبه علیا بینند
35. دهلیز خطر :گذرگاه خطرناک.// ایوان امان: کاخ و آستانه آسایش.// معنی بیت: راه صحرا برای رهروان کعبه مانند گذرگاه خطرناکی است، امّا کعبه والا مقام را مکان امن این راه خطرناک تلقی می کنند.
36- همه شبهای غم آبستن روز طرب است
یوسف روز به چاه شب یلدا بینند
36. یوسف روز: اضافه تشبیهی است.// چاه شب: اضافه تشبیهی؛ وجه شبه تیرگی و تاریکی(یلدا).// معنی: به هرحال دنبال شبهای غم آلود روزهای شادمانی نیز فرا می رسد. این روزهای شادمانی مانند خورشیدی است که در چاه شب یلدا گرفتار باشد. در یوسف روز تلمیحی به حضرت یوسف (ع) و چاه زندان او نیز هست.
قصیده 4
در ستایش پیغمبر اکرم (ص) و حکمت و موعظه
1- طفلی هنوز بسته گهواره فنا
مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا
گهواره فنا: کنایه از دنیاست.// مرد شدن: کنایه از: به حدّ رشد و فهم معانی رسیدن. مقابل طفل بودن.// معنی: هنوز به حد رشد نرسیده ای و وابسته دنیای فانی هستی، زمانی که از تعلقات دنیوی رها شدی آن گاه مرد کامل خواهی شد.
2- جهدی بکن که زلزله صور در رسد
شاه دل تو کرده بود کاخ را رها
2. زلزله صور: اشاره به آیه انّ زَلزله الساعه شیءٌ عظیمٌ (سوره 22 آیه1) به درستی که جنبش رستاخیزچیزی بزرگ است. روز قیامت اسرافیل به شاخ خود می دمد و رستاخیز را اعلام می کند. اینجا منظور ندای مرگ است.// شاه دل: کنایه از: روان.// کاخ: کنایه از تن و کالبد.// معنی: پیش از آنکه روان ات تن تو را وداع گوید، قبل از مرگ جسمانی ات و ندای مرگ در رسد کوششی بکن.
3- آن به که پیش هودج جانان کنی نثار
آن جان که وقت صدمه هجران شود فنا
3. هودج: کجاوه.// جانان: معشوق.// هودج جانان: اضافه ملکی.// صدمه هجران: اضافه استعاری، آزار دوری.// معنی: آن روح را که از دوری معشوق در شرف فناست، بهتراست تقدیم کجاوه معشوق کنی.
4- جان ا ز درون به فاقه و طبع از برون به برگ
دیو ازخورش به هیضه و جمشید ناشتا
4. فاقه: بی برگی، بی آزوقگی.// به برگ: د ارای غذا و آذوقه.// دیو: شیطان، کنایه از جسم. // هیضه: استفراغ.// جمشید: مراد سلیمان و کنایه از روح است در برابر دیو تن. «ب» صفت ساز بر فاقه و برگ و هیضه آمده و صفت ساخته است. //
»»
««
معنی: نقد زندگی کسی است که به تمنیات جسم بیش از روح می پردازد؛ روح از درون گرفتار بی غذایی است حال انکه طبع بیرونی و جسم در عیش و عشرت می باشد. دیو تن بسکه زیادی می خورد به استفراغ فتاده حال انکه سلیمان روح ناشتا و گرسنه است. بیت دارای آرایه تضاد (درون، برون ، دیو، سلیمان ) و لف و نشر مشوش است.
5- رخش ترا بر آخر سنگین روزگار
برگ گیا نه و خر تو عنبرین چرا
5. رخش: در اصل نام اسب رستم و اینجا استعاره از: روان است.// آخرسنگین: جایی بی آب و علف و گیاه و خشک. خر: استعاره از جسم// عنبرین: عنبر ماده خوشبوی که از ماهی عنبر برگیرند+ ین نسبت.// معنی: در این روزگار بی آب و علف روانت غذای مناسب ندارد، حال آنکه جسمت درحال چرای علفهای خوشبوست.
6- در پرده عدم زن زخمه ز بهر آنک
برداشتست بعد فروداشت این نوا
6. پرده: نوا، گاه.// فروداشت: پایان آواز. در مصراع اول میان رکن دوم و سوم از اختیار تسکین استفاده کرده که منجر به سکته شده است.// معنی: زندگی واقعی پس مرگ است پس بهتر آنکه زخمه در پرده عدم بزنی.
7- در رکعت نخست گرت غفلتی برفت
اینجا سجود سهو کن و درعدم قضا
7. رکعت نخست: مقصود نیمه نخست زندگی است.// معنی: اگر در نیمه نخست زندگی اشتباهی کرده ای.اکنون تلافی آن را در بیاور.
8- گر حله حیات مطرز نگرددت
اندیک درنماندت این کسوت از بها
8. حله: جامه نو.// مطرّز: از واژه طرازیعنی با نقش و نگار.// اندیک، از ادات تمنّا به معنی باشد که.// معنی: اگر جامه زندگی ات منقش نگردد، باشد که این پوشش برای تو از روشنی و درخشش نیفتد.
9- از پیل کم نه ای که چو مرگش فرا رسد
در حال استخوانش بیرزد بدان بها
9. معنی : تو از فیل کمتر نیستی که پس از مرگ، استخوانش(عاج فیل) به اندازه زنده اش می ارزد. مثلی است گویند فیل زنده و مرده اش هزار تومان است. استخوان به علاقه جزء و کل، مجاز از عاج فیل است.
10- از استخوان پیل ندیدی که چرب دست
هم پیل سازد از پی شطرنج پادشا
10. چربدست: ماهر.// پیل: اینجا مراد مهره شطرنج است. این بیت تعلیل بیت ماقبل است.// معنی: ندیده ای که آدم ماهراز عاج فیل برای شطرنج پادشاه فیل می سازد؟ یعنی استخوان فیل، عاج بسیار گرانبهاست تا جایی که شطرنج پادشاه را از آن درست می کنند.
11- امروز سکه ساز که د ل دارضرب تست
چون دل روانه شد نشود نقد تو روا
11. دار ضرب: ضراب خانه. کارگاه سکه و پول زدن. مابین وا ژه های سکه، دارضرب، نقد، روا، دل= قلب تناسب وجود دارد.// معنی: امروزکه زنده ای و دل دراختیار تست سکه ای بزن کارارزشمندی انجام بده فردا که این دارضرب از دست تو رفت، فوت کردی و دلاز تو جدا شد، سکه نقد تو رایج نمی شود.
12- اکنون طلب دوا که مسیح تو بر زمی است
کانگه که رفت سوی فلک فوت شد دوا
12. مسیح: استعاره از دل، که شفابخش است.// معنی: اکنون که دل چون مسیح شفابخش تو بر روی زمین است دارو طلب کن. آنگاه که به آسمان پروازکرد دارو از دست می رود.
13- بیمار به سواد دل اندر نیاز عشق
مجروح به قبای گل از جنبش صبا
13. سواد دل: نقطه سیاه دل.// معنی: اگر در نیاز عشق خال و مرکزدل بیمار باشد بهتراست، چنانکه برگ گل از وزش نسیم صبا آزرده شود بهتراست. بوی موضوع «درد طلبی» در مکتب عرفان، از بیت به مشام می رسد.
14- عشق آتشی است کاتش دوزخ غذای اوست
پس عشق روزه دار و تو در دوزخ هوا
14. معنی: عشق آتشین است، آتشی آنچنان شدید که گویی غذایش آتشگرم دوزخ است، لیکن به خاطر نادانی و نفس پرستی تو بی غذا و روزه دارمانده است.
15- در ایرمان سرای جهان نیست جای دل
دیراز کجا و خلعت بیت الله از کجا
15. ایرمان سرا: کاروانسرا، صفت جهان.// خلعت بیت الله: پوشش خانه کعبه، از راه تشبیه مضمر: دل.// معنی: این کاروانسرای دنیا جایگاه دل نیست. مصراع دوم تاکید مصراع اول است؛ همچنانکه دیرجایگاه پوشش کعبه نمی باشد. پوشش کعبه مناسب خانه خداست نه دیر.
16- بنگر چه ناخلف پسری کزوجود تو
دارالخلافه پدر است ایرمان سرا
16. معنی: توجه کن که چه پسرناخلفی شدی که از وجود تو دل تبدیل به کاروانسرا ومحل تردد هوا و امیال شده است. به عبارت دیگرتو به جای تقویت دلبه تربیت جسم پرداخته ای.
17- در جستجوی حق شو و شبگیر کن ازآنک
ناجسته خاک ره به کف آید نه کیمیا
17. شبگیر کردن: سحرخیزبودن. ناظراست به آیه و بالاسحارهم (سوره 5 آیه 18) و درآخر شبها آمرزش می خواستند.// کیمیا معرب خمیا، خاک سیاه که مقصود مصراست، ماده ای که با آن اجساد را به کمال رسانند. اکسیر و ماده ای که تصورمی شد هر فلز دیگررا به طلا کند.// معنی: درجستجوی خدا سحرخیز باش زیرا آنچه بدون کوشش حاصل دست آدمی است خاک است نه چیز با ارزشی نظیر کیمیا.
18- با لا برآر نفس چلیپا پرست از آنک
عیسی تست نفس و صلیب است شکل لا
18. چلیپاپرست: صلیب پرست. مسیحی.// لا: مخفف لااله الّا الله.// معنی: نفس تثلیث پرست خود را به کمک لا اله الّا الله به صلیب بکش؛ از بین ببر، زیرا که معبود تو نفس اماره است و صلیب به شکل لا.
19- گر در سموم بادیه لا تبه شوی
آرد نسیم کعبه الا اللّهت شفا
19. سموم: باد زهرآگین بیابانها که مرگ آور است.// بادیه لا: اضافه مجازی کنایه از نفی مطلق خدا.// الّا الله: کنایه از اثبات یگانگی خدا. کعبه الّاالله اضافه مجازی در برابر بادیه لاست.// معنی: اگر در آغاز لا اله الّا الله، لای نفی چون زهر کشنده تباه شدی، نسیم کعبه توحید ترا شفا داده از نفی به اثبات می رساند.
20- لا را زلات باز ندانی به کوی دین
گر بی چراغ عقل روی راه انبیا
20. لا: مخفف لااله الّا الله.// نام یکی از بتهای سه گانه عرب جاهلی.// کوی دین: اضافه استعاری.// معنی: برای آنکه راه واقعی دین را بشناسی و لا و لات را با یکدیگر اشتباه نگیری، لازمه اش پیروی از خرد است تا راه انبیا را بروی.
21- اول ز پیشگاه قدم عقل زاد و بس
آری که از یکی یکی آید به ابتدا
21. قدم : دربرابرحدوث. یکی ازصفات حق تعالی است. مصراع اول ناظراست به حدیث نبوی اول ما خلق الله العقل. مصراع دوم نیز اشاره بدین حکم فلسفی دارد: الواحد من جمیع الجهات لا یصدر عنه الا الواحد، از آنکه از هر جهت یکتاست جز یکی صادرنمی شود. (شرح سجادی ، ص 119) // معنی: نخستین چیزی که از پیشگاه خداوند زاده شد عقل بود و بس، آری از یکی درآغاز، یکی صادر شود.
22- عقل جهان طلب درآلودگی زند
عقل خدا پرست زند درگه صفا
22. شاعر در این بیت ما بین عقل دنیوی و ماده پرست و ریاضی مآب با خرد خداجوی و معنی طلب تفاوت قایل می شود.// معنی: خرد دنیا دوست خواستار آلودگی است و خرد دنیا پرست در بی آلایشی را می زند.
23- کتف محمد از در مهر نبوتست
بر کتف بیوراسب بود جای اژدها
23. ازدر: شایسته ، مناسب.// مهرنبوت: اشاره بدان دارد که برشانه پیامبر(ص) بنا برفطرت، نشانه نبوت نقش شده بود.// بیور اسب: به معنی: ده هزار اسب. لقب ضحّاک تازی است.// نشان اژدها: اشاره به دومار دارد که بر کتف ضحّاک روییده بود.// معنی: شانه محمد(ص) لایق مهر نبوت و جای اژدها شانه ضحاک می باشد.
24- با عقل پای کوب که پیریست ژنده پوش
بر فقر دست کش که عروسیست خوش لقا
24. پیرژنده پوش: مراد عارف کامل است.// فقر: در لغت به معنی احتیاج و تنگدستی است و دراصطلاح صوفیان، نیازمندی به خدا و بی نیازی ا زغیراوست. دست کش: بنواز.// خوش لقا: خوش منظر، خوش دیدار، خوش سیما.// معنی: به وسیله عقل گام درراه بزن زیرا که عقل عارف کاملی است، فقر را بنواز زیرا فقر مانند عروسی است خوش منظر.
25- جان را به فقر باز خر از حادثات از آنک
خوش نیست این غریب نوآیین درین نوا
25. غریب: صفت جان است. چون دراین عالم آشنا نیست.// نوآیین: آراسته. (غیاث)// نوا: گرفتاری و قید. (غیاث) معنی: با توسل به خدا جان را از حوادث مصون بدار زیرا که این غریبآراسته در این گرفتاری خوش نیست.
26- اندر جزیره ای و محیط است گرد تو
زین سوت موج محنت و زان سو شط بلا
26.معنی: تو در جزیره ای هستی که اطرافت را اقیانوس فرا گرفته و از این سوی موج رنج و از آن سو شط بلا احاطه کرده است.
27- از رمز در گذر نه زمین چون جزیره ایست
گردون به گرد او چو محیطست در هوا
27. معنی: از سخن رمزآلود بگذر، زمین مانند جزیره نیست، بلکه درواقع گردونی است که اطرافش را به جای اقیانوس (آب) هوا گرفته است.
28- از گشت روزگارسلامت مجوی از آنک
هرگز سراب پر نکند قربه سقا
28. قربه: مشک آب.// سقّا: کسی که آب نوشاندن پیشه او باشد و این صیغه نسبت است مانند حدّاد. (غیاث)// معنی: از گردش روزگارسلامتی انتظار نداشته باش، زیرا هرگز سراب مشک سقّا را پر نمی کند. روزگار را به سرابی تشبیه کرده است و چشم انتظارآن را به آدمی تشنه و این دو متضاد یکدیگرند.
29- در قمره زمانه فتادی به دست خون
وامال کعبتین که حریفیست بس دغا
29. قمره: قمارخانه.// دست خون: بازی آخرین نرد. دراین مرحله نرّاد همه چیزخود را باخته است و گرو برسرخود یا یکی از اعضای بدن اش است.// وامالیدن کعبتین: کنایه از آوردن نقشی است که نقش حریف را باطل کند.// کعبتین: تاس های نرد که در قدیم سه تاس بوده است و حال دو تاس است.// دغا: نادرست.// معنی: درقمارخانه دنیا به بازی برسر هستی و نیستی گرفتار شده ای. پس نقش حریف را باطل کن که بس نادرست و فریبکاراست.
30- فرسوده دان مزاج جهان را به ناخوشی
آلوده دان دهان مشعبد به گندنا
30. مشعبد: شعبده باز.// گندنا: تره. شعبده بازان به وقت شعبده بازی دردهان خود تره می گرفتند؛ اما علت این کارمعلوم نیست. (شرح سجادی، ص 120) شعبده بازان قدیم با گرفن تره در دهان صدای بلبلرا تقلید می کردند. (شرح معدن کن)// معنی: تصورات از دنیا چنین باشد: جهان به دلیل بیماری مزاج طبع اش فرسوده است و دهانش مانند دهان شعبده باز آلوده به تره است.
31- اینجا مساز عیش که بس بینوا بود
درقحط سال کنعان دکان نانوا
31. کنعان: نام شهریعقوب(ع). (غیاث)// معنی: در این جهان زندگی را بنا مکن که بسیاربیچاره است آنکس که در قحط سالی کنعان مغازه نانوایی بازکند.
32- زین غرقه گاه رو که نهنگست برگذر
زین سبزه جای خیز که زهر است در گیا
32. غرقه گاه: غرقاب؛ کنایه از جهان.// سبزه جای: کنایه از جهان ظاهراً زیبا.// معنی: از این غرقاب گذر کن زیرا نظیرنهنگی است برکناره، از این دنیای به ظاهرسبز بلند شو زیرا گیاهش زهرآلود است.
33- گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود
گردون کبود جامه شد از ماتم وفا
33. ظلمت وجود: تاریکی هستی به خاطرفقدان معنویات است.// کبودجامه شدن: کنایه از لباس سیاه و عزا پوشیدن است.// معنی: گیتی به خاطرفقدان معنویت سیاه خانه شده است و چرخ از ماتم نبود وفا ، سیاه پوشیده است.
34- از خشک سال حادثه در مصطفی گریز
کانک به فتح باب ضمان کرد مصطفی
34. گریز: پناه ببر.// کانک: که آنک مقابل اینک// فتح باب: گشاد کار.// ضمان کردن: تضمین و ضمانت کردن.// معنی برای امان یافتن از گزند خشکسالی حادثه به پیامبرپناه ببر، زیرا که او به گشایش باب نجات و سعادت ضمانت کرده است.
35- ورد تو این بس است که ای غیث الغیاث
کز فیض او به سنگ فسرده رسد نما
35. غیث: باران.// الغیاث: دادرسی می خواهم // نما: رشد و نمو.// معنی: ورد زبان تو همین بس که بگویی ای باران رحمت کمک! زیرا که از جوشش باران حتی به سنگ یخزده نیز نمو حاصل می شود. مراد از باران رحمت حضرت مصطفی(ص) است.
36- بودند تا نبود نزولش درین سرای
این چار مادرو سه موالید بینوا
36. چار مادر: کنایه از چهار عنصر. (فرهنگ کنایات)// سه موالید: کنایه از: حیوان، نبات، معادن. (فرهنگ کنایات)// معنی: قبل از حضور رسول اکرم، چهار عنصر و سه موالید بیچاره بوند. یعنی معنی دارشدن این عناصرو موالید پس از نبی اکرم آغاز شد.
37- شاهنشهی است احمد مرسل که ساخت حق
تاج ازل کلاهش و درع ابد قبا
37. احمد: یکی از نامهای رسول خدا. (سوره 61 آیه 6)// مرسل: فرستاده.// ازل: زمان بی آغاز.// ابد: زمان بی پایان.// درع: زره. تاج ازل و درع ابد اضافه مجازی است از باب آنکه ازل تاجی بر سر زمان و ابد مانند زره مقرون به بقاست. // معنی: پیامبر آن شاهی است که خداوند برا ی اش از ازل تاج و از ابد زره و لباس ساخته است.
38- آن قابل امانت در قالب بشر
وآن عامل ارادت در عامل جزا
39- چون نوبت نبوت او در عرب زدند
از جودی و احد صلوات آمدش صدا
39. جودی: نام کوهی است که کشتی نوح درتوفان معروف بر آن قرارگرفت. (سوره 11 آیه 44)// احد: نام کوهی است نزدیک مکه که غزوه احد در آنجا روی داد. (شرح سجادی، ص 121)// صلوات: جمع صلات: درود.// نوبت زدن: اعلام کردن.// معنی: زمانی که نوبت به پیامبری در سرزمین عرب بهاو رسید از کوه جودی و احد صدای درود آمد.
40- برخوان این جهان زده انگشت در نمک
ناخورده دست شسته ازین بی نمک ابا
40. انگشت در نمک زدن: اشاره به این سنت است که پیش و بعد از غذا نمک خورند و ظاهراً حدیثی از پیامبر در این باب نقل شده است. (ر.ک: شرح سجادی، ص 122)// دست شستن: چشم پوشیدن و کنارکشیدن. نیز ایهام دارد به وداع از مادیات.// معنی: پیامبر برسفره این جهان هنوز انگشت در نمک نزده و چیزی نخورده، از آش بی نمک آن چشم پوشید. یعنی نعمتهای جهان را آزمایش نکرده ترکشان کرد.
41- آزاد کرده دَر او بود عقل و او
چون عقل هم شهنشه و هم پاسبان ما
41. معنی: خرد، آزاد کرده درگاه وی بود و او مانند عقل فرمانروا و نگهبان ماست.
42- او رحمت خداست جهان خدای را
از رحمت خدای شوی خاصه خدا
42. معنی: محمد(ص) مایه رحمت خدا برای جهان آفریده خدا، از رحمت خداوند می توانی برگزیده خدا باشی.
43- ای هستها زهستی ذات تو عاریت
خاقانی از عطای تو هست آیت ثنا
43. معنی : ای آنکه هستیها و وجودها از ذات تو وام گرفته شده است، خاقانی به همین مناسبتاز بخشش تست که نشانه ثناگویی شده است. یعنی لطف پروردگار شاعر را درثناگویی انگشت نما کرده است.
44- مرغی چنین که دانه و آبش ثنای تست
مپسند کز نشیمن عام کشد جفا
44. معنی: پرنده ای این چنین که دانه و آبش از قبل ثناگویی تو حاصل می شود، راضی نشو درجایگاه دنیا دچارستم شود.
45- از عالم دو رنگ فراغت دهش چنانک
دیگر ندارد این زن رعناش در عنا
45. دو رنگ: دو رو.// فراغت: آسودگی.// رعنا: زیبا. زن رعنا: کنایه از دنیا.// عنا: رنج.// معنی: برای شاعر از دنیای دورو آسودگیش عطا کن تا اینکه این جهان نتواند رنج اش رساند.
قصیده 5
در شکایت از حبس و بند
1- راحت از راه دل چنان برخاست
که دل اکنون ز بند جان برخاست
1. راه دل : اضافه مجازی.// زبند جان برخاست: یعنی قید جان را زد. دیگردر بند جان نیست. (شرح سجادی، ص183)// معنی: آسایش خاطر آن چنان از راه رخت بربسته است که دل دیگرقید جان را زده است.
2- نفسی در میان میانجی بود
آن میانجی هم از میان برخاست
2. معنی: میان دل و جان تنها نفسی واسطه بود، که آنهم از واسطگی پشیمان شد.
3- چار دیوار خانه روزن شد
بام بنشست و آستان برخاست
3. چاردیوار خانه روزن شد: یعنی اساس خانه در هم ریخت.// بام نشستن و آستان برخاستن: کنایه از ویرانی است.// معنی: چهاردیوارخانه درهم ریخت، سقف فرود آمد و آستانه بلند شد، یعنی خانه زیرو رو شد. در این بیت شاعر جسم خویش را به خانه ای تشبیه کرده که دچار ویرانی گشته است.
4- سایه یی مانده بود هم گم شد
وز همه عالمم نشان برخاست
4. معنی: از جسمم سایه ای باقی مانده بود که آنهم ناپدید شد، بدین ترتیب از تمام عالم اثر و نشان ام منهدم شد.
5- دل خاکی به دست خون افتاد
اشک خونین دیت ستان برخاست
5. به دست خون افتادن: ضمن اینکه معنی ظاهری خونین شدن دل مراد است اما ایهام دارد به بازی نرد که نرّاد همه چیز را باخته و اکنون بر سر جان قمار می کند.// دیه: خونبها، پولی که قاتل در مقابل عمل قتل به صاحب دم می پردازد.// معنی: دل خاکی که جان خود را برسرقمار حیات باخته، اشک خونین برای ستاندن دیه او بپا خاسته است.
6- آب شور از مژه چکید و ببست
زیرپایم نمک ستان برخاست
6. اغراق شاعرانه شگفتی دراین بیت آمده است.// آبشور: کنایه از اشک.// معنی: اشک شوری که از مژه چکید و بخار شد، زیر پایم تنها نمک زاربر جای ماند.
7- بردل من کمان کشید فلک
لرز تیرم ز استخوان برخاست
7. معنی: فلک که علیه دل من کمان را آماده تیر انداختن کرد، وحشت تیر از استخوانم برخاست.
8- آه من دوش تیرباران کرد
ابرخونبار از آسمان برخاست
8. تیرباران: اضافه تشبیهی.// معنی: در مقابل ستم این فلک، دوش من نیز آه کشیدم و تیرهای آه من باعث شد تا از آسمان ابرهای خونبار برخیزد
9- غصه یی برسر دلم بنشست
که بدین سر نخواهد آن برخاست
9. معنی: سردل ام غصه ایی لانه کرده که بدین وضع و به سادگی جاکن نخواهد شد.
10- آمد آن مرغ نامه آور دوست
صبحگاهی کز آشیان برخاست
10. معنی: بامداد آن مرغ نامه رسان که از آشیان برخاسته بود، نامه دوست را به من آورد.
11- دید کز جای بر نخاستمش
طیره بنشست و دل گران برخاست
11. طیره: خشمگین.// دل گران: رنجیده و بی میل.// معنی: آن پرنده نامه رسان وقتی ملاحظه کرد که به پایش بلند نشدم، خشمگین نشست و رنجیده بلند شد. شاعر دلیل برنخاستن اش را د ر بیت بعد روشن می کند. آرایه تضاد در بیت مشهود است .
12- اژدها بود خفته بر پایم
نتوانستم آن زمان برخاست
12- اژدها کنایه از زنجیراست.// معنی: درآن زمان (زمان رسیدن مرغ نامه آور دوست)برپایم زنجیربسته بود، بنابراین نتوانستم بلند شوم.
13- پای من زیر کوه آهن بود
کوه بر پای چون توان برخاست
13.کوه آهن:کنایه از غل و زنجیراست. // معنی: پایم در زیرفشار غل و زنجیرکوه پیکر بود، کسی که به پایش کوه بسته شده باشد چگونه می تواند بلند شود!
14- پای خاقانی ار گشادستی
داندی کز سر جهان برخاست
14. معنی: اگر پای خاقانی باز می بود، می دانست که چگونه ترک دنیا کند.
15- مار ضحاک ماند بر پایم
وز مژه گنج شایگان برخاست
15. مار ضحّاک:کنایه از زنجیراست ک هچون ماربرپای شاعر پیچیده است.// شایگان نام گنجی از گنجهای خسروپروی. هرچیز بهتر و خوب را که لایق شاه باشد گویند. (غیاث)// در این بیت کنایه از اشک است. مناسبت آنکه اشک به درو مروارید تشبیه شده از جهت زلالی، و آن گرانبها و شایگانی است.// معنی:زنجیردرپایم ماند و از میان مژگان اشکم سرازیرشد. تناسب مار و ضحاک و نیز مار و گنج قابل ملاحظه است.
16- سوزش من چو ماهی از تابه
زین دو مار نهنگ سان برخاست
16. دو مار: اشاره است به زنجیر. دو مار(زنجیر) را در درشتی و سنگینی به نهنگ تشبیه کرده است.// معنی: سوزش من چون ماهی در داخل تابه به مناسبت وجود زنجیرسنگین در پاهایم حاصل شده است.
17- چون تنورم به گاه آه زدن
کاتشین مارم از دهان برخاست
17. معنی: وقتی آه می کشم، این نفس گرم من انگار از تنوربیرون می آید، گویی آن مار آتشین از دهانم بیرون می زند.
18- در سیه خانه دل کبودی من
از سپیدی پاسبان برخاست
18. سپیدی پاسبان: سپید: کنایه از ظاهر و نمایان. (فرهنگ معین) با توجه به این معنی و اینکه در لغتنامه ها سفید شدن کنایه از ظاهر و آشکار شدن مکرر آمده است. (ر.ک فرهنگ کنایات) می توان سپیدی پاسبان را به معنی اعمال ناشایست پاسبان زندان دانست. زیرا پاسبان از اعمال فشار و آزار بر زندانی پنهانکاری نمی کند و در نتیجه انجام چنین کارها را آشکارا عمل می کند.//
»»
««
معنی: درخانه سیاه دل، کبودی من از جهت اعمال ناشایست و خفقان این پاسبان بی آبروست. منشا خفقان دل من این پاسبان است. مراعات نظیر میان رنگهای سیاه، کبود و سپید قابل ملاحظه است.
19- سگ دیوانه پاسبانم شد
خوابم از چشم سیل ران برخاست
19. معنی : نگهبان من چون سگ دیوانه ای است، به همین مناسبت خواب از چشم اشک ریزم رخت بربست.
20- سگ گزیده از آب ترسد از آن
ترسم از آب دیدگان برخاست
20. سگ گزیده: سگ گزیده از آب می ترسد مثل است.// معنی: همچنانکه ضرب المثل است که سگ گزیده می ترسد من نیز از سرازیرشدن اشکها واهمه دارم. توضیح نوع واهمه را در دو بیت بعد می دهد.
21- در تموزم ببندد آب سرشک
کز دمم باد مهرگان برخاست
21. تموز: به زبان رومی مدت ماندن آفتاب در برج سرطان. در فارسی مجازاً به معنی شدت موسم گرماست.(غیاث)// مهرگان: نام ماه خزان و آن مدت مدت ماندن آفتاب است در برج میزان.(غیاث)// معنی: می ترسم در گرمای تابستان اشکم یخ ببندد، زیرا که نفسم چون باد سرد پاییزی است.
22- همه شب سرخ روی چون شفقم
کز سرشک آب ناردان برخاست
22. آب ناردان: آبانار، مجازاً سرخ. شفق: سرخی شام و بامداد. (غیاث)// معنی: تمام شب چون شفق سرخ روی ام، زیرا اشک خونین می ریزم.
23- ساقم آهن بخورد و از کعبم
سیل خونین به ناودان برخاست
23. معنی: ساق پایم را زنجیرزخمی کرد و از قوزک پایم سیلاباشک خونین مانند جریان آب از ناودان (زیاد)جاری شد.
24- بل که آهن ز آه من بگداخت
زآهن آواز الامان برخاست
24. معنی: شاید زنجیرآهنین از آن من ذوب شده است که از آن فریاد الامان برخاسته است. دراین بیت و بیتهای پیشین، غلو قابل تشخیص است.
25- تا چو بازم درآهنین خلخال
چون جلاجل زمن فغان برخاست
25. خلخال: حلقه طلا و نقره که در پای کنند و آن را درفارسی پای برنجین گویند.(غیاث)// جلاجل: زنگوله های خرد آهنین خلخال دراین بیت کناهی از: زنجیراست.// معنی: تا زمانیکه مانند شاهین پای در زنجیربسته ام، فغان من مانند صدای جلاجل بلند است.
26- تن چو تار قز و بریشم وار
ناله زین تار ناتوان برخاست
26. قز: معرب کژ= کج، بریشم و ابریشم بد قماش.// معنی: تن از نحیفی مانند تار ابریشم شده است، ناله از این تار ناتوان برخاسته است. میان تار مصراع دوم و ناله و تار مصراع اول و نیز ابریشم مراعات نظیر هست ضمن اینکه تار مصراع دوم ایهام دارد: الف) همان تار ابریشم ب) نوعی آلت موسیقی
27- رنگ رویم فتاد بر دیوار
نام کهگل به زعفران برخاست
27. معنی: رنگ رخسار من وقتی بر دیوار منعکس شد، رنگ کاهگل آن دیوار مثل زعفران زرد شد. مراد این است که رنگ رخسارم زردتر از کاهگل است به اندازه ای که شبیه زعفران شده است.
28- خون دل زد به چرخ چندان موج
که گل از راه کهکشان برخاست
29- بلبلم در مضیق خارستان
که امیدم ز گلستان برخاست
29. مضیق: جای تنگ.(غیاث)// خارستان: کنایه از دنیا. مضیق خارستان مقصود زندان است.// معنی:بلبلی هستم که در تنگنای زندان گرفتارآمده است، به همین سبب امیدم از گلستان بریده شده است.
30- چند نالم که بلبل انصاف
زین مغیلان باستان برخاست
30. بلبل انصاف: اضافه تشبیهی، از جهت برخاستن بلبل از خار مغیلان، و انصاف از جهان، یعنی دو جای نامناسب.// مغیلان: در اصل امّ غیلان. ام: مادرو غیلان جمع غول، درخت سمره که آن رااطلح گویند و آن درختان بزرگ اند خاردار در ریگستان عرب. (غیاث)// مغیلان باستان، کنایه از: دنیا. // معنی: تا کی بنالم که انصاف از این جهان رفته است. یعنی ناله فایده ای ندارد و گوش شنوایی نیست.
31- جگر از بس که هم جگرخورده است
معده را ذوق آب و نان برخاست
31. معنی: بسکه خون جگر خورده ام، دیگر معده نیرو و ذائقه اش را از دست داده است. اشتها وجود ندارد.
32- جان شد اینجا چه خاک بیزد تن
کابخوردش زخاکدان برخاست
32. شدن: رفتن// خاک بیختن: کنایه از کارهای سخت انجام دادن برای حصول به مقصود.(ر.ک فرهنگ کنایات ذیل خاک بیز)// آبخورد: رودخانه و تالاب. (غیاث)// معنی: روح از کالبد رفت، دیگرچه فایده از تلاش جسم درحالی که مایه حیات(آبخورد) از این خاکدان برخاست و رفت.
33- جامه گارزآب سیل ببرد
شاید ار د رزی از دکان برخاست
33. گازر: رخشتشوی.// درزی: خیّاط، دوزنده. احتمالاً قبل از دوختن پارچه را می شسته اند.// شاید: سزاواراست.// معنی: رخت گازر را آب سیل برد، شایسته است که خیاط دکان را ترک کند.
34- چرخ گویی دکان قصابی است
کز سحر تیغ خون فشان برخاست
34. معنی: انگار چرخ مغازه قصّابی است که از بامداد تیغ خون فشان(اشعه خورشید) برخاسته است.
35- بره زین سو ترازوی زان سو
چرب و خشکی از میان برخاست
35. بره: برج حمل که محل شرف آفتاب است. (غیاث)// ترازو: برج میزان. ترازوی قصابی.// چرب و خشکی: اشاره به اندکی زیادتر یا کمترکشیدن است به مناسبت ترازو که درمصراع پیشین آورده. در این بیت صنعت ایهام بکار رفته. زیرا شاعر به هر دو معنی بره و ترازو نظر دارد.
36- قسم هر ناکسی سبک فربه
قسم من لاغری گران برخاست
36. سبک: شخص بی وقار. (فرهنگ معین)// گران: قابل توجه، فراوان.// قسم: سهم، نصیب.// معنی: سهم هر ناکس بیوقاری در این دنیا فراوان و سهم من بسیار اندک است.
37- هرسقط گردنی است پهلوسای
زان ز دل طمع گِردْ ران برخاست
37. سقط: کم مایه، بی ارزش. // گردران: استخوان ران که برآن گوشت بسیار باشد، گردران با گردن است، مثل است. یعنی قصاب باید گردران را با گردن تواماً بفروشد.//معنی: هرآدم بی ارزشی در زمانه ما گردنش به کلفتی پهلو شده است. بدین جهت باید طمع گردران را از دل برکند.
38- گر برفت آب روی ترس برفت
گله مرد و غم شبان برخاست
38. معنی: وقتی آبرو ریخته شد، ترس از بین رفت(زیرا واهمه برای حفظ آبرو بود)، نظیرآنکه وقتی گلّه بمیرد عصّه چوپان نیز زایل شود.
39- کاروان منقطع شد از در شهر
رصد از راه کاروان برخاست
39. رصد: چشم داشتن و به معنی نظر کنندگان.// معنی: وقتی کاروان دروازه شهر را ترک کند، نظرکنندگان چشم از آن بر می گیرند.
40- اشتراندر وحل به برق بسوخت
باج اشتر ز ترکمان برخاست
40. وحل: گل. // برق: صاعقه.// ترکمان:نام قومی از ترک، اینجا مراد شتربان است.// معنی: شتری که در گل فروماند و به وسیله صاعقه سوخت، تاوانش از گردن و عهده شتربان برداشته می شود. چون او ضامن حوادث آسمانی نیست.
41- نیک عهدی گمان همی بردم
یار بد عهد شد گمان برخاست
42- دل خرد مرا غمان بزرگ
از بزرگان خرده دان برخاست
43- خواری من ز کینه توزی بخت
ازعزیزان مهربان برخاست
44- ای برادر بلای یوسف نیز
از نفاق برادران برخاست
44. اشاره است به حسد و نفاق حضرت یوسف(ع) که او را به چاه افکندند.// معنی: شاعر پس از گلایه از دوستان و یاران و بزرگان قوم حال خود را تشیه به ماجرای ستم کشیدن یوسف نه ازغریبه ها بلکه از برادران می کند.
45- قوت روزم غمی است سال آورد
که نخواهد به سالیان برخاست
45. سال آورد:آورده عمر و زمان.// قوت:غذا و روز.// معنی: خوراک روزانه ام غم زمانه و طولانی مدت است که ظاهراً دیرپاست و سالها ماندنی.
46- اینت کشتی شکاف طوفانی
که از این سبز بادبان برخاست
46. اینت: کلمه تعجب.// کشتی، شکاف: کشتی شکننده.// سبز بادبان: کنایه از آسمان و فلک.// معنی: شگفتا از این توفان کشتی شکن که از این فلک بپا خاست.
47- قضی الامر کافت طوفان
به بقای خدایگان برخاست
47. قضی الامر: ناظر است به آیه: و قیلَ یا ارضُ ابْلعَی ماءَکِ و یا سَماءُ اَقلِعِی وَغیضَ الماءُ و قٌضِی الامْرُ و اسْتَوَتْ علی الجُودیِّ (آیه 43، سوره 11) و گفتند پس از هلاک غرق شدگان ای زمین فرو بر تو آن آب خویش که برانداخته ای، و ای آسمان تو بازگیر آن آب که فرو بردند و کار برگزاردند و کشتی آرام گرفت برسرکوه جودی.// خداگان : پادشاه، گان به معنی لایق و سزاوار است. // معنی: توفان به مبارکی بقای پادشاه قطع شد و کار، گزارده آمد.
48- چیست غم چون به خواستاری من
خسرو صاحب القران برخاست
48.صاحب القرآن. صاحب قران؛ آن مولود که وقت افتادن نطفه پدرش در رحم مادرش یا به وقت ولادت او زحل و مشتری را قران عظمی باشد و این چنین مولود را پادشاهی دیرماند. (غیاث) کنایه از: سعادتمند.// معنی: چه جای غصّه که خسرو صاحبقران به هواخواهی و طلب من برپا خاسته است.
49- بعد کشتن قصاص خاقانی
از درشاه شه نشان برخاست
49. شاعر دراینجا تاسف می خورد که هواداری سلطان خیلی دیر انجام گرفته و باعث نابودی او شده است.// معنی: پس از کشته شدن خاقانی، از درگاه سلطان برای قصاص بپا خاسته اند.
قصیده 6
در مدح نصرت الدین ابو المظفر اسپهبد لیالواشیر پادشاه مازندران
1- رخسار صبح پرده به عمدا برافکند
راز دل زمانه به صحرا برافکند
رخسار صبح: اضافه استعاری. // بعمدا: از روی عمد.//راز دل زمانه: پنهانیهای چهان قبل از طلوع خورشید به علت تاریکی. به صحرا افکندن: آشکار کردن.// معنی: بامداد که عمداً پرده را کنار زده رخسار خود را نمایان می سازد. تمامی پنهانیهای شب را عیان می کند، یا خورشید را به نمایش می گذارد.
2- مستان صبح چهره مطرا به می کنند کاین پیر طیلسان مطرا برافکند مستان صبح : صبوحی کنندگان . مطرا(مطری) : تازه و تازگی کرده شده، گاهی مجازا به معنی مصفا و آبدار.(غیاث) باطراوت. به می :با می، با شراب . پیر: کنایه از چرخ و آسمان است. طلیسان : معرب تالسان، نوعی از ردا و فوطه که عربان و خطیبان و قاضیان بر دوش اندازند. (غیاث) »»
«« طلیسان مطرا، کنایه از شب است که ردای سیاه بر تن کرده است. معنی: آن گاه که این چرخ ردای [سیاه] خود از دوش بردارد(صبح سپیده بزند) صبوحی کشان چهره خود را به وسیله صبوحی زدن با طراوت می کنند.
3- جنبید شیب مقرعه صبح هم کنون ترسم که نقره خنگ به بالا برافکند شیب: به کسر شین: دوال باریک که بردنباله تازیانه وصل کنند تا به وقت زدن آواز برآید.(غیاث)// مقرعه: تازیانه، شیب مقرعه در مجموع رشته های تازیانه و شیب مقرعه صبح، کنایه از تیغهای نور آفتاب است. »»
«« شاعر نخستین تلالوء تیغهای خورشید را به حرکت تازیانه و تکان خوردن دنباله تازیانه تشبیه کرده است و با توجه به مصراع بعدی (نقره خنگ) بی مناسبت نیست. ترسم: بعید نمی دانم. نقره خنگ: اسب نقره گون، استعاره از خورشید. بالا افکندن: به بالا جهاندن که کنایه از بالا آمدن خورشید است. معنی: تیغه های نور آفتاب به حرکت درآمد، بعید نیست به دنبال خورشید بالا بکشد.
4- در ده رکاب می که شعاعش عنان زنان برخنگ صبح برقع رعنا برافکند رکاب: پیاله هشت پهلوی دراز: (شرح سجادی ص 204) عنان: لگام: عنان زنان: شتابان. خنگ: اسب سفید موی یا سیاه و سپید؛ خنگ صبح: اضافه استعاری کنایه از خورشید است.// برقع: روبند، نقاب.// رعنا: زیبا.بین رکاب، عنان و خنگ مراعات النظیر است. »»
«« در واژه «رکاب» ایهام تناسب است: الف) پیاله ب) از لوازم زین است.// معنی: جام می هشت پهلو را بده که شعاع آن شتابان، برخورشید نقاب زیبا براندازد. دلیل انداختن شعاع می برخورشید انعکاس نور خورشید بر محتوی جام است که بس شفاف و آینه وار می باشد نور را منعکس می کند.
5- گردون یهودیانه به کتف کبود خویش آن زرد پاره بین که چه پیدا برافکند یهودیانه: یهودی+ آنه= یهودی وار.// زرد پاره : غیار و آن پارچه زردی بود که جهت مشخص بودن جامعه یهودی از مسلمان، باید یهودیان برجامه خود بدوزند کنایه است از قرص خورشید . معنی: چرخ همچون یهودیان زرد پاره دوخته است، ببین آن زرد پاره (خورشید) را که چقدر آشکار می سازد . بواقع خورشید با چنین دمیدنی در میان آسمان، نظیر یهودی در میان مسلمانان استثنا می شود.
6- چون برکشد قواره دیبا زجیب صبح سحرا که برقواره دیبا برافکند قواره: پاره هر چیز دیبا: نوعی از جامه ابریشمی و منقش. جیب: گریبان . سحرا: با الف تاکید سحرهای بسیار. مراد از قواره دیبا. در مصراع دوم مراد خورشید است که نوع دیگری از دیبای منقش آسمان است. معنی: زمانی که گردون از گریبان صبح لباس منقش شب را بیرون می آورد( شب به اتمام می رسد و می خواهد صبح شود) سحرهای بسیار دیگری(مرارد خورشید است) آشکار می سازد. بیت بعد این معنی رات تایید می کند.
7- هر صبحدم که برچند آن مهره ها فلک بررقعه کعبتین همه یکتا برافکند برچند: برچیند. مهره ها : استعاره ازستارگان است. رقعه: صفحه شطرنج یا نرد. کعبتین : طاس نرد. کعبتین یکتا، کنایه از خورشید است. معنی : هر بامداد که فلک آن ستارگان را برمی چیند برصفحه آسمان تنها خورشید را پدید می آورد و نگه می دارد.
8- تا مهره ها کنیم قدح ها چو آسمان آن کعبتین به رقعه مینا برافکند کعبتین: استعاره از خورشید. رقعه مینا: استعاره از آسمان. تا: واژه هشدار. معنی: تا مهره ها (ستاره ها) در آسمان است و تا زمانی که آسمان آن خورشید را برصفحه مینائیش هویدا می کند قدحها را پرکنیم.
9- دریا کشان کوه جگر باده ای به کف کزتف به کوه لرزه دریا برافکند دریا کشان: کسانی که دریا دریا(خیلی زیاد) شراب می نوشند. کوه جگر: جگری چون کوه کنایه از نیرومند. تف: گرما . لرزه دریا: موج دریا. معنی: رطل گران خورهای نیرومند باده به دست[ آن قدر می نوشند] که از گرمای آن )باده(کوه، امواج دریا را پیدا می کند و به امواج و لرزش دچار می شود.
10- کیخسروانه جام ز خون سیاوشان گنج فراسیاب به سیما برافکند کیخسروانه: کیخسرو در اصل پسر سیاوش بود که به خونخواهی پدر برخاست. خون سیاوشان. ( با ان نسبت) : خون سیاووش ، دارویی سرخ رنگ، (شرح سجادی، ص204) اینجا استعاره از شراب است . نیز ایهام دارد به قتل سیاوش به دست افراسیاب پادشاه توران و خونخواهی ایرانیان. »»
«« گنج افراسیاب: نام گنج چهارم از هشت گنج خسرو پرویز است که نهاده افراسیاب بود به دست خسروپرویز افتاد. کنایه از پرتو می که باعث سرخی است. مراعات نظیر میان کیخسرو ، سیاوش و افراسیاب. معنی: جام کیخسرو از می سرخ، پرتو زرین برچهره می افکند. (پس از نوشیدن شراب، چهره گلگون می شود.)
11- عاشق به رغم سبحه زاهد کند صبوح بس جرعه هم به زاهد قرا برافکند سبحه: تسبیح. صبوح کردن: بامداد نوشیدن شراب. قرا: قاریان، پارسایان. معنی: عاشق بررغم(خلاف میل) تسبیح زاهد صبوحی می کند و بسیار جرعه ها برزاهد یا به سوی و زیر پای زاهد پارسا می رزد. به تعریضی زاهد را خوارمی دارد چون جرعه برخاک می ریزنند.
12- از جام دجله دجله کشد پس به روی خاک از جرعه سبحه سبحه هویدا برافکند دجله دجله: کنایه از: بسیار و پشت و سرهم. سبحه سبحه : دانه دانه، اینجا قطره قطره . منظور از قطره قطره فکندن جرعه فشانی برخاک است. پیشینه این رسم به روزگاران کهن در فرهنگهای ایرانی، یونانی و رومی باز می گردد. در این رسم به یاد عزیزان درگذشته به هنگام باده گساری جرعه هایی نیز بر روی خاک می ریخته اند. »»
«« معنی: عاشق باده گسار، جامهای بسیار و پیاپی می نوشد و برخاک آشکارا جرعه فشانی می کند. در کلمه سبحه سبحه، توجه به از هم گسیختن رشته تسبیح و دانه دانه ریختن آن نیز است.
13- آب حیات نوشد و پس خاک مردگان بر روی هفت دخمه خضرا برافکند آب حیات: استعاره از می. خاک مرده برچیزی افکندن. (پاشیدن) کنایه از: ترک کردن و فراموش کردن و یکسو نهادن چیزی است. دخمه: گورخانه گبران.هفت دخمه: کنایه از هفت آسمان. خضرا: سبز تیره صفت آسمان. مضمون بیت« دفع غم توسط باده» است که حافظ بیتهای فراوانی در این مورد سروده است. معنی: می می خورد و رنج هستی را فراموش می کند. (خاک فراموشی بر چهره هفت آسمان می پاشد.)
14- از بس که جرعه برتن افسرده زمین آن آتشین دواج سراپا برافکند 15- گردد زمین ز جرعه چنان مست کز درون هرگنج زر که داشت به عمدا برفکند آتشین دواج: کنایه از خورشید. ولی اینجا استعاره از می است به مناسبت حرارت و جان بخشی آتشین دواج به قرینه «آن» به جرعه برمی گردد. معنی: بس که برتن افسرده زمین جرعه فانی می شود ، زمین آن چنان مست می کند که ناغافل تمامی پنهانیهای با ارزش(گنج زر) خود را آشکار می سازد. مراد از پنهانیهای زمین تمامی کانیهاست.
16- اول کسی که خاک شود جرعه را منم چون دست صبح جرعه صهبا برافکند خاک شدن : خاضع و فروتن شدن. دست صبح: اضافه استعاری. صهبا: شراب انگوری مایع به سرخ. (غیاث) جرعه صهبا، کنایه از پرتو خورشید است. معنی: زمانی که بامداد پرتو خورشید را هویدا کند نخستین فروتن و خاکساری در برابر آن پرتو من خواهم بود.
17- ساقی به یاد دار که جام صدف دهی بحری دهی که کوه غم از جا برافکند جام صدف: جامی که از صدف ساخته شده است.بحری: به اندازه دریا. کوه غم: غمی به بزرگی کوه. میان صدف و بحر و کوه مراعات نظیر است. معنی: ساقی بیاد داشته باش [که در لحظه پرتو افشانی خورشید] که به اندازه دریا می ای در جام صد ف بدهی تا آنکه کوه غم را از جا برکند.
18- یک گوش ماهی از همه کس بیش ده مرا تا بحر سینه جیفه سودا برافکند گوش ماهی: جام کوچک که از صدف بوده است. بحر سینه : دریای سینه.از جهت وسعت و ژرفا به دریا تشبیه شده است. جیفه: مردار. سودا: یکی از اخلاط چهارگانه(سودا به روان مربوط است)معنی: به من یک گوش ماهی بیشتر ازدیگران می بده، تا مردار سودا را از دریای سینه بیرون بیفکنم. »»
«« شاعر آرزوهای دنیوی خود را در حدجیفه قلمداد کرده است، همچنانکه دریا مردار را نگه می دارد و به وسیله امواج به ساحل پرت می کند، شاعر نیز با نوشیدن می و موج کردن سینه خود قصد دارد چنین آرزوها مانند مرداد از دریای سینه به بیرون پرت کند.
19- می لعل ده چو ناخنه دیده شفق تا رنگ صبح ناخن ما را برافکند لعل : اینجا صفت سرخ می است= می لعل رنگ. ناخنه: گوشتی باشد مایل به سفیدی مشابه ناخن که در کنج چشم پیدا شود اگر علاج آن نکنند سیاهی چشم را فرو پوشد و کور گرداند. شفق: سرخی شام و بامداد. رنگ صبح: رنگ سپید چون صبح. رنگ صبح ناخن: رنگ سفید ناخن. معنی: می سرخگون مانند ناخنه شفق بده. تا رنگ سفید ناخن مرا زایل کند. چون در قدیم مردان زمانی که به حمام می رفتند نه تنها برمحاسن بلکه بردست و پا از جمله ناخن نیز خضاب
20- جام و می چو صبح و شفق ده که عکس آن گلگونه صبح را شفق آسا برافکند گلگونه: رنگی است که زنان بر رو مالند. سرخاب. یکی از لوازم آرایش قدیم زنان نظیر سرخاب و سفیداب و غیره. در مصراع نخست تشبیه ملفوف دیده می شود؛ جام و می چو صبح و شفق…// معنی: جامی همچون صبح صاف و شفاف که درون آن باده ای به رنگ سرخ شفق باشد به من ده که انعکاس و تلالوء آن چهره صبح را چون شفق سرخ کند. در مجموع انعکاس و پرتو می به گلگونه ای تشبیه شده که نظیر سرخی شفق بر چهره بامداد می افتد.
21- آبستنانه عده توبه مدار بیش کآسیب توبه قفل به دلها برافکند آبستنانه: چون زن آبستن . عده: به کسر اول و دوم، شمار مدتی که در آن مدت، زن مطلقه را با مرد دیگر نکاح جایز نباشد و آن سه ماه است. (غیاث) برای زنی که شویش فوت کرده نیز رعایت این مد ت لازم است. عده نگهداشتن برای زن آبستنی که شوهرش را از دست داده ضرورت داشته است. عده توبه: اضافه تشبیهی. معنی : مانند زن آبستن، عده توبه را پیش از این نگه ندار، زیرا این نوع توبه زیان دارد و باعث قفل شدن دلها می شود.
22- آن عده دار بکر طلب کن که روح را آبستنی به مریم عذرا برافکند عده دار بکر: استعاره از می است. عذرا: دختر دوشیزه . زن بکر که صفت مریم(ع) است. بکر بودن می از آن جهت است که برای مدت معین در خمر می ماند و کسی بدان دست نمی زند. میان عذرا، بکر، مریم و عده دار مراعات نظیر هست. روح با مریم ایهام تناسب دارد زیرا روح در معنی جبرئیل خواست شاعر نیست و در معنی روان است. معنی : آن می بکر را طلب کن که جان را مریم وار شکوفا کند و به شور و شادمانی وادارد.
23- هر هفت کرده پردگی رز بمجلس آر تا هفت پرده خرد ما برافکند هفت کرده: بزک کرده کامل، پردگی: پرده نشین و مستور ، پردگی رز استعاره از : دختر رز و شراب است. هفت پرده: کنایه از تمامی هوش و خرد. میان پرده و کرده جناس مطرف هست. معنی: دختر باکره رز را که هفت قلم آرایش کرده است به مجلس بیاور تا تمامی هوش و خرد را زایل کند.
24- بنیاد عقل برفکند خوانچه صبوح عقل آفت است هیچ مگو تا برافکند خوانچه: طبق و سفره . صبوح: باده ای که در صبح نوشند. خوانچه صبوح، طبق یا سفره ای است که علاوه بر باده نقل و شیرینی و سایر وسایل همراه را بر روی آن می نهند. معنی: می بنیاد خرد را از بین می برد، هیچ مگو تا چنین کند زیرا عقل آفت است.
25- داری گشاد نامه جان در ده فلک گو ده کیا که نزل تو اینجا برافکند گشاد نامه: نامه سرگشاده: ده فلک: فلکی که مانند ده است. (اضافه تشبیهی) ده کیا: کدخدا، کیای ده، ارباب ده. نزل: طعامی که پیش مهمان نهند. معنی: نامه سرگشاده(منشور و فرمان) ای از سوی [پادشاه] جان در روی زمین داری ، کجاست آن کدخدا که نزل ترا پیش ات نهد؟
26-کس نیست در ده ارچه علف خانه یی بجاست کس برعلف چه نزل مهیا برافکند ده: کنایه از این عالم است به جهت بی ارزشی در نزد شاعر. علف خانه: خانه علف، تشبیه دیگری است از دنیا به جت خواری آن. برعلف: با علف . نزل مهیا: غذای آماده . معنی : شاعر از گفته بیت قبل به مناسبت بی ارزشی جهان و آنچه به عنوان نزل در خوان آدم می گسترد می گوید: در این جهان کس با ارزشی نیست، گرچه علف خانه یی به جای مانده اما چه فایده آیا شخص می تواند با علف نزلی پیش مهمان بگسترد.
27- چون لاشه تو سخره گرفتند برتو چرخ منت به نزل یک تن تنها برافکند لاشه: به معنی زبون و لاغر و ضعیف. مطلق خواه انسان خواه حیوان و اکثر این لفظ صفت اسب و خر واقع می شود، مرده از آدمی و دیگر حیوانات. (غیاث) سخره گرفتن: به بیکاری گرفتن. یک تن: به اندازه یک نفر. معنی: روزگار از آنجا که ترا به بیگاری گرفته است، به اندازه قوت یک تن پیشت خوراک می گذارد. یعنی اگر از تو بیگاری نمی کشید از دادن غذای یک نفره روازنه ات هم خودداری می کرد.
28- امروز کم خور انده فردا چه دانی آنک ایام قفل بر در فردا برافکند معنی: امروز اندوه فردا مخور، از کجا می دانی که اصلاً فردایی وجود دارد؟ممکن است روزگار درب فردا را به روی تو قفل کند. مضمون بیت براغتنام فرصت استوار است که مضمون درویشانه و حکیمانه است.
29- منقل در آر چون دل عاشق که حجره را رنگ سرشک عاشق شیدا برافکند منقل: محل قرار آتش. حجره: خانه و اتاق. شیدا: شیفته. معنی: منقل آتشین چون دل عاشق، گداخته ، بیاور تا براتاق (مجلس) رنگ سرخ اش را همچون اشک خونین سرخ عاشق شیفته منعکس کند.
30- سرد است سخت سنبله رز به خرمن آر تا سستیی به عقرب سرما برافکند سنبله: خوشه، سنبله زر، خوشه انگور استعاره از هیمه مو است. (شرح سجادی، ص207) خرمن: مقصود خرمن آتش است. عقرب سرما: اضافه تشبیهی از جهت گزندگی و سوزندگی . عقرب یا کژدم در عین حال یکی از برجهای دوازده گانه است که آن را برج سرد دانسته اند و چون آفتاب در این برج درآید سرما آغاز شود. »»
«« برج عقرب برابر آبان ماه است. میان سنبله و خرمن مراعات و نظیر است و نیز سنبله به معنی یکی از بروج با عقرب تناسب دارد. معنی: هوای بسیار سردی است، درخت تاک را به سوی خرمن آتش بیاور تا زهر و سوزناکی سرما را زایل کند.
31- بی صرفه در تنور کن آن زر به خرمن آر کو شعله ها به صرفه و عوا برافکند بی صرفه: بدون صرفه جویی. تنور: همان منقل یا آتشدان است. زر صرف. زر خالص، کنایه از آتش، صرفه: ستاره ای است روشن و آن منزل دوازدهم است از منازل قمر. (غیاث) عوا: نام منزل سیزدهم از منازل قمر معنی: بدون صرفه جویی آتش در آتشدان آنقدر بریز که شعله های بلند آن به صرفه و عوا (آسمان) برسد.
32- گویی که خرمگس پرد از خان عنکبوت برپر سبز رنگ غبیرا برافکند خرمگس : استعاره از زبانه های آتش خان عنکبوت: خانه عنکبوت ، استعاره از منقل . غبیرا، نام میوه ای که آن را سنجد گویند. مقصود رنگ بال خرمگس است . معنی: انگار زبانه های آتش مانند خرمگس است که با بالهای نارنجی خود از روی منقل به پرواز در آمده است.
33- ماند به عنکبوت سطرلاب کافتاب زاو ذره های لایتجزا برافکند عنکبوت سطرلاب: عنکبوت اسطرلاب، از جمله هفت اندام و اعضای کلی اسطرلاب است و آن را شبکه هم گفته اند و بر روی دایره عنکبوت تقسیمات منطقه البروج و ثوابت نقش شده است به عنکبوت اسطرلایی که تابش خورشید ذرات از هم ناگسستنی را از آن می پراکند.
34- از هر دریچه شکل صلیبی چو رومیان بر رنگ رنگ روی بحیرا برافکند دریچه: خانه های منقل مراد است. چو رومیان : مانند چهره سرخ رومیان. بحیرا: به فتح یا ضم اول: نام راهبی که در راه شام آن حضرت را (حضرت محمدص) در ایام طفلی آخر الزمان شناخته، ایمان آورده بود.(غیاث) اینجا مراد رنگ سرخ اوست. معنی: از هر دریچه صلیب شکل منقل چون رنگارنگی سرخ بحیرا، آتش می پراکند. »»
«« در نسخه ای دیگر در مصراع دوم به جای رنگ رنگ، زنگ رنگ آمده است و این مناسبتر است. زیرا زنگ= سیاهی مناسب دارد با رنگ سیاه منقل، بنابراین معنی چنین می شود که از منقل سیاه زنگی رنگ، رنگ سرخ رومی شکل پراکنده می شود.
35- نالنده اسقفی زیر بستر پلاس رومی لحاف زرد به پهنا برافکند ستر پلاس: بستر کهنه و از جنس پارچه درشت، کنایه از زمینه منقل است. رومی لحاف: کنایه از لحاف زرد، کنایه از : آتش. معنی: صدای سوختن هیزم در داخل منقل تشبیه شده است به اسقفی که از فراز بستر پلاس می نالد. خلاصه آن ذغال می سوزد و اخگر زرد خود را به فضا می پراکند.
36- غوغای دیو و خیل پری چون به هم رسند خیل پری شکست به غوغا برافکند غوغا: سرو صدا، ازدحام مردم، خیل: گروه دیو: استعاره از ذغال . پری : استعاره از آتش. معنی: زمانی که زبانه های آتش به ذغالها می رسد. با سروصدا ذغال را شکست می دهد. یعنی آنها را نیز می سوزاند . این ماجرا شباهت دارد به جنگ دیو و پری که در پایان به شکست دیو منجر می شود.
37- مریخ بین که در زحل افتد پس از دهان پروین صفت کواکب رخشا برافکند مریخ: نخستین ستاره ای که بشر نخستین آن را کشف کرده، چون رنگ سرخ ویژه آن و درخشش فصولی آن مریخ را ستاره ای متمایز و مشخص ساخته است. به معنی سرخی در این بیت استعاره از آتش است. زحل: کیوان، زحل دورترین سیاره است و کلمه زحل به همین معنی است. زحل را تیره دانسته اند و به همین جهت در این بیت استعاره از ذغال است. »»
«« پروین : یا ثریا دارای مجموعه شش یا هفت ستاره است و نگریستن بدان را موجب جمعیت خاطر دانسته اند. کواکب: رخشا: ستارگان رخشان. استعاره از جرقه های آتش. معنی: تلاقی آتش و ذغال مانند آنست که آتش ذغال را در دهان خود فرو برده (مریخ زحل را بلعیده) و مانند ستاره پروین ستاره های درخشانی پراکنده است. مراد جرقه های آتش است که پس از این تلاقی پدید می آید.
38- طاووس بین که زاغ خورد وانگه از گلو گاورس ریزه های منقا برافکند طاووس: استعاره است از آتش به مناسبت رنگارنگی پرش. زاغ: استعاره از ذغال به مناسبت سیاهی است. گاورس: ارزن، گاورس ریزه، دانه ارزن اینجا استعاره از جرقه های آتش. منقا: پاکیزه و برگزیده. معنی: آتش را ببین که چگونه ذغال را می خورد و سپس جرقه های ریز پاک از گلوی خود مانند دانه های ارزن بیرون می ریزد.
39- مجلس چو گرم گردد چون آه عاشقان می راز عاشقان شکیبا برافکند عاشق شکیبا: عاشق صبورکه عشق خود را بروز نمی دهد. معنی: وقتی مجلس به وسیله آتش مانند آه عاشقان گرم بشود، می می نوشند و این می راز عاشقان را برملا می کند.
40- ساقی تذرو رنگ به طوق و غبب چو کبک طوقی دگر زعنبر سارا برافکند تذرو: قرقاول: تذر و رنگ: به شکل تذرو، طوق: گردن بند و حلقه و هرچه مدور باشد.(غیاث) غبب: گوشت آویخته زیر ذقن و آن را طوق گلو نیز گویند و آن از لوازم حسن است. غبغب. عنبر: خوشبویی است معروف گویند آن سرگین جانور بحری است که به صورت گاو باشد. سارا: خالص ، عنبر سارا، در اینجا استعاره از زلف ساقی است. معنی: ساقی تذرگون با طوق و غبغب چون کبک می خرامد حال آنکه حلقه دیگری نیز از زلف طوق گردن کرده است.
41- بردست آن تذرو چو پای کبوتران می بین که رنگ عید چه زیبا افکند معنی: بردست آن ساقی چون تذرو، می سرخ (چون پای کبوتر) را ببین که به رنگ عید چه زیبا دیده می شود. رنگ عید به مناسبت آنکه مردم در عید لباسها و آرایشهای رنگارنگی دارند. تذرو: استعاره از ساقی.
42- چون آب پشت دست نماید نگین نگین پس مهر جم به خاتم گویا برافکند آب : استعاره از تابناکی. نگین نگین: لخت لخت ، آرام آرام.مهرجم: مهر سلیمانی . خاتم گویا : استعاره از دهان .(ارمغان صبح، ص167 و 166) معنی: آرام آرام ساقی پشت دست و سپیدی آن را نشان می دهد و از سخن گفتن فرو می ماند. بر دهان مهر سکوت می زند.
43- ز آن خاتم سهیل نشان بین که برزمین چشمم نگین نگین چو ثریا برافکند خاتم سهیل نشان: کنایه از دهان کوچک محبوب است که از فرط کوچکی مانند ستاره سهیل، پنهان و ناپیداست. نگین نگین : قطره قطره ، دانه دانه، در عین حال اشک نیز چون جواهر نگین در چشمم قطره قطره اشک چون ستارگان ثریا برزمین می بارد.
44- چون بلبله دهان به دهان قدح برد گویی که عروه باد به عفرا برافکند بلبله: کوزه و آواز صراحی. (غیاث) عروه: نام مردی که برعفرا نام زنی عاشق بود. (غیاث) عفرا: نام معشوقه عروه. معنی: آن گاه که کوزه شراب دهان به دهان قدح می ساید از صدای ریختن آوازی برمی خیزد که گویی عروه با عفرا نجوا می کند.
45- یا فاخته که لب به لب بچه آورد از حلق ناردان مصفا برافکند معنی: یا فاخته ای است که لب را لب بچه اش نزدیک کرده و از حلق خویش دانه نار پاکیزه ای به دهان او می گذارد.
46- خیکست زنگی خفقان دار کز جگر وقت دهان گشا همه صفرا برافکند خیک: مشک ، ا ینجا مشک شراب مراد است. زنگی : مراد رنگ سیاه خیک است. خفقان دار: گلو گرفته، اشاره به صدای بیرون ریختن شراب از خیک است. صفرا: یکی از اخلاط چهارگانه: مایعی زرد و اینجا استعاره از شراب زرد است. معنی: یا گویی خیک گلو گرفته ای است سیاه که از جگر خود هنگام گشودن دهان مایع زرد رنگی بیرون می دهد.
47- مطرب به سحر کاری هاروت در سماع خجلت به روی زهره زهرا برافکند سحرکاری: جادوگری. هاروت: نام یکی از آن دو فرشته که در چاه بابل آویخته شده اند، اگر کسی بر سر آن چاه به طلب جادو رود او را تعلیم کنند. (برهان قاطع) سماع: مجازاً رقص و سرور و وجد . (غیاث) زهره: ستاره معروف. نیز نام زنی که هاروت و ماروت شیفته او بودند. (غیاث) زهرا: سپید و زیبا. معنی: مطرب بزم نظیر ساحری هاروت آن چنان سروری ایجاد می کند که زهره زیبا شرمسار می شود.
48- انگشت ارغنون زن رومی به زخمه بر تب لرزه تنا تننا نا برافکند ارغنون زن: ارغنون نواز، نوازنده ارغنون، ارغنون، نام سازی که افلاتون واضع آن است و آن کدوی خالی باشد به چرم اندر کشیده. (غیاث) زخمه : هرچیز که به آن سازها را نوازند .(برهان قاطع) مضراب. تناتننا: اسم صوت صدای موسیقایی .نظیر تن تننا. تب لرزه: لرزه های حاصل از تب . انگار ساز تب کرده است. معنی: انگشتان نوازنده رومی از ارغنون با زخمه هایی که برساز می کند تب لرزه تنا تننا درست می کند.
49- چنگی بده بلورین ماهی آبدار چون آب لرزه وقت محاکا برافکند چنگی: چنگ+ی ، نوازنده چنگ. ده بلورین ماهی آبدار: کنایه از ده انگشت نوازنده . مناسبت این تشبیه از آنجاست که حرکت انگشتان بر روی سیمهای ساز مانند حرکت آرام و نرم ماهی در آب است، آبدار بودن آن ینز به درخشندگی فلس ها مربوط است. »»
«« محاکا: مخفف محاکات، با هم سخن گفتن است، با هم حکایت گفتن، (غیاث) اینجا مراد نوای ساز است که گویی با شنونده گفتگوی دوطرفه ایجاد می کند. وقت محاکا، زمان نواختن . معنی: نوازنده چنگ با انگشتان با صفای خود هنگام نواختن گویی آب لرزه ایجاد می کند. صدای لطیف ساز به لرزش ملایم آب مانند شده است.
50- بربط کریست هشت زبان کش به هشت گوش هر دم شکنجه دست توانا برافکند بربط: نام سازی است مثل طنبوره باشد مگر کاسه بزرگ و دسته کوتاه دارد. (برهان قاطع) دارای هشت سیم است و نزد شاعران کوک کردن آن به گوشمال دادن بربط تعبیر شده است. کربودن بربط نیز ناشی از همین مساله است. ظاهراً چون نمی شنود و پیوسته از کوک خارج می شود باید گوش اش را پیچاند. »»
«« مراعات نظیر میان زبان، گوش، دست . دم در معنی دهان مراد شاعر نیست و با زبان و گوش و دست ایهام تناسب دارد. معنی: چون بربط هشت زبان (هشت سیم) دارد و در عین حال کر، پس باید هر لحظه به دست توانایی شکنجه و هشت گوش اش پیچانده شود.(هشت سیم اش پیاپی تنظیم گردد.)
51- چنگست پای بسته، سرافکنده ، خشک تن چون زرقی که گوشت ز احشا برافکند زرق: معرب جره، مرغی است شکاری، باز سپید. (فرهنگ معین) احشاء : آنچه در سینه و شکم باشد، از دل و جگر و معده و روده. (غیاث) خشک تن: چون چنگ از چند چوب بهم پیوسته تشکیل یافته است. معنی: چنگ، شکل ظاهری اش پای بسته، سرافکنده و خشک تن است که نظیر باز سپید هرچه درون صید خود دارد بیرون می افکند. صدایی که از نواختن چنگ بیرون پخش می شود درنظر شاعر نظیر تخلیه درون است.
52- نایست بسته حلق و گرفته دهان چرا کز سرفه خون قنینه حمرا برافکند قنینه: معرب جره؛ مرغی است شکاری، باز سپید (فرهنگ معین) احشاء : آنچه در سینه و شکم باشد، از دل و جگر و معده و روده (غیاث) خشک تن: چون چنگ از چند چوب بهم پیوسته تشکیل یافته است. معنی: چنگ ، شکل ظاهری اش پای بسته، سرافکنده و خشک تن است که نظیر باز سپید هرچه درون صید خود دارد بیرون می افکند. صدایی که از نواختن چنگ بیرون پخش می شود در نظر شاعر نظیر تخلیه درون است.
53- در چنبر دف آهو و گور است و یوز سگ کاین صف برآن کمین به مدارا برافکند چنبر دف: حلقه دف . دف سازی است معروف شبیه دایره. معنی: ظاهراً در گرداگرد دف تصاویر آهو و گرو و یوز و سگ نقش بسته است که گویی روبروی هم صف آرایی کرده اند و به یکدیگر قصد حمله دارند.
54- حلق رباب بسته طنابست اسیروار کز درد حلق ناله براعضا برافکند رباب: نام سازی است مشهور. رباب، طناب، ناله و اعضا به ترتیب استعاره از موجودی که حلق دارد ، سیم ساز، نوای ساز، سیم های چهارگانه ساز است. معنی: حلق رباب مانند اسیری است که با طناب بسته شده است که از درد حلق ناله براندام شنونده می افکند.
55- درّ دری که خاطر خاقانی آورد قیمت به بزم خسرو والا برافکند رعد: استعاره از آواز و صدای بلند. سپیده مهره: نوعی بوق یا شیپور جنگی، شاه فلک غلام : شاهی که فلک غلام و بنده اوست . بوقبیس نام کوهی در قرب و جوار مکه معظمه. (غیاث) معنی: آوای رعد آسای شیپور پادشاه، لرزه به اندام کوه بوقبیس می افکند.
56- رعد سپید مهره شاه فلک غلام بر بوقبیس لرزه زآوار برافکند رعد: استعاره از آواز و صدای بلند. سپیده مهره: نوعی بوق یا شیپور جنگی. شاه فلک غلام: شاهی که فلک غلام و بنده اوست. بوقبیس. نام کوهی در قرب و جوار مکه معظمه . (غیاث) معنی: آوای رعد آسای شیپور پادشاه، لرزه به اندام کوه بوقبیس می افکند.
57- خورشید جام شاه مظفر به جرعه ریز برخاک اختران مجزا برافکند خورشید جام: اضافه تشبیهی، جام از حیث درخشندگی به خورشید تشبیه شده است. شاه مظفر: ممدوح شاعر، اصفهبد لیالوا شیر که ابوالمظفر کنیه اوست. نیز ایهام دارد به شاه پیروز. جرعه ریز: جام ناوچه دار به جرعه ریز، یعنی هنگام جرعه ریزی. اختران مجزا: کنایه از قطره های شراب. معنی: جام خورشیدوش شاه مظفر هنگام جرعه فشانی برخاک، گویی ستارگان پراکنده ای برزمین می ریزد تشبیه قطره های می به ستاره های پراکنده از جهت شفاف و درخشان بودنشان است.
58- تاج و سریر خسرو مازندران ز رشک خورشید را گداز همانا برافکند سریر: تخت پادشاه. خسرو مازنداران : همان ممدوح شاعر است. رشک: حسادت . معنی: تاج و تخت پادشاه مازندران آن چنان درخشان است که خورشید را از حسادت ذوب می کند.
1- هان ای دل عبرت بین از دیده عبرکن هان ایوان مداین را آیینه عبرت دان هان: از ادات تنبیه، آگاه باش . عبرت بین پندگیر. از دیده : از چشم. آیینه عبرت: اضافه استعاری . معنی : ای دل پندگیر، هشیار باش و از درون بنگر تا کاخ تیسفون را مظهر عبرت انگیزی قرار دهی.
2- یک ره ز لب دجله منزل به مداین کن و زدیده دوم دجله برخاک مداین ران یک ره: یک بار. لب: اینجا کناره، ساحل. دجله: شطی در آسیاب داخلی، منزل کردن: منزل جای فرود آمدن. دجله: در استعمال مصراع دوم کنایه از گریه سیلاب کردن است. با ران (راندن) استعمال شده است. معنی: یک بار در کنار رودخانه دجله در مداین اقامت گزین آن گاه برخاک مداین اشک بریز.
3- خود دجله چنان گرید صد دجله خون گویی کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان معنی: اگر توجه داشته باشیم خود دجله نیز گویی اشک خونین[براحوال مداین] می ریزد و از گرمی آن اشک خونین از مژگانش آتش می چکد. آرایه تشخیص یا پرسونیفیکاسیون در بیت پیداست.
4- بینی که لب دجله چون کف به دهان آرد گویی ز تف آهش لب آبله زد چندان آبله زدن ساحل: کنایه از سوراخها و رورفتگیهایی است که از حرکت آب در ساحل ایجاد می شود. معنی: ملاحظه خواهی کرد که ساحل رودخانه دجله از گرمای آه آبله زده است.
5- از آتش حسرت بین بریان جگر دجله خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان معنی: جگر دجله را بسکه حسرت خورده است بریان خواهی دید، آیا تا به حال شنیده ای که آب را آتش بریان کند؟ (حسرت آتشین دجله از ویرانیهای تیسفون است). آرایه تناقض(پارادوکس) در بریان شدن آب دیده می شود.
6- بر دجله گری نونو و ز دیده زکاتش ده گرچه لب دریا هست از دجله زکاه استان گری: گریه کن . نونو: پیاپی. زکات دیده درست دیدن و در مثل اینجا عبرت آموختن و گریستن است. گرچه لب دریا… اشاره به آنکه آب دجله آخر سر به دریا می ریزد و دریا زکات ستان دجله است. معنی: در کنار دجله پیاپی گریه کن و بدین وسیله زکات سیلاب اشک ات را بدو بده، همان طور که خود دجله به دریا زکات می دهد.
7- گر دجله در آموزد باد لب و سوز دل نیمی شود افسرده و نیمی شود آتشدان باد لب: آه سرد. افسرده : یخ زده. معنی: اگر دجله با آه سرد و سوز دل این تماشاگر خرابه های مداین را بیاموزد، نصف اش یخ می زند و نیمه دیگرش آتشدان می شود. نکته: نسخه عبدالرسولی به جای درآموزد، در آمیزد آورده است. و آقای دکتر امامی این گونه بیت را معنی کرده است. [که اگر آه سرد و سوز دل را دجله با هم همراه کند] نیمی از دجله منجمد و نیم دیگرش همانند آتشدانی، گرم و گداخته می گردد.
8- تا سلسله ایوان بگسست مداین را در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان سلسله: زنجیر. مراد از سلسله ایوان اشاره به زنجیری است که به روایت بعضی منابع از جمله سیاستنامه خواجه نظام الملک از درون ایوان به بیرون کشیده شده و زنگهایی بدان پیوسته بودند و دادخواهان، چون زنجیر را تکان می دادند و بانگ زنگ برمی خاست حاجبان به داد آن کس می رسیدند و اگر لازم می شد او را به حضور انوشیروان می بردند. (ارمغان صبح، ص 90) در سلسله شدن: زنجیری و دیوانه شدن. چون سلسله شد پیچان: اشاره است به موجهای آب دجله.
9- گه گه به زبان اشک آواز ده ایوان را تا بوکه به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان زبان اشک: اضافه استعاری، با گریستن. بوکه: باشد که ، بود که. گوش دل: از ضمیر و باطن. بین زبان، گوش و دل مراعات نظیر است. معنی: گاهی با زبان گریه کاخ مداین را مخاطب قرار بده تا باشد که پاسخی از ایوان را به گوش دل بشنوی.
10- دندانه هر قصری پندی دهدت نونو پند سر دندانه بشنو ز بن دندان دندانه: کنگره . نونو : تازه تازه. زبن دندان. از ته دل. معنی: کنگره هر قصری گویا حقایقی است و در واقع پندهای تازه ای به بیننده صاحبدل می دهد. منتهی باید این گونه پندها را از ته دل شنید. این پندها برای آدم اهل دل با تماشای ویرانه های قصر از جمله چنین است.
11- گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان معنی: می گوید : تواز خاک آفریده شده ای و ما هم اکنون خاک زیر پای تو شده ایم، دو سه قدم برما نزدیک شو و دو سه قطره اشکی برما بیفشان. اعتبار این همدلی علی القاعده می بایست برانگیخته از هم جنسی خاک وجود آدمی و خاک کاخ باشد.
12- از نوحه جغد الحق ماییم به درد سر از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان از دیده گلابی کن: از چشم جاری کن. گلاب از آن جهت که زلال مانند اشک است. در ضمن گلاب مایه رفع سردرد نیز است. نوحه جغد: به مناسبت آن است که جغد در ویرانه ها مسکن دارد و آواز او نشان مکان ویرانه است. معنی: بسکه در این خرابه جغد آواز سر می دهد ما دچار دردسریم، از دیده اشکی چون گلاب بریز تا سردرد ما فرونشیند. فاعل در همه جمله ها خرابه کاخ است.
13- آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان معنی: آری تعجب مکن که در گیتی جغد به دنبال بلبل، نوحه در پی آوازهای خوش سر می رسد. یعنی زندگی آمیزه ای از شادی و غم است.
14- ما بارگه دادیم، این رفت ستم برما برقصر ستمکاران گویی چه رسد خذلان بارگه داد: بارگاه عدالت. خذلان: خواری. معنی: ما که بارگاه عدالت بودیم، این ستم برما رفت (عاقبت مان چنین شد)، ببین که برکاخ ستمکاران چه خواریها خواهد رسید.
15- گویی که نگون کرده است ایوان فلک وش را حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان نگون کردن: سرنگون کردن. فلک وش: نظیر فلک، بلند. فلک گردان: چرخ گردنده . فلک گردان: خداوند. معنی: عقیده تو چیست؟ چه کسی کاخ بلند را سرنگون کرده است: گردش روزگار یا فرمان خداوند؟
16- بردیده من خندی کاینجا ز چه میگرید گریند برآن دیده کاینجا نشود گریان معنی: برچشم گریان من می خندی که در این مکان برای چه میگرید، بر آن چشمی که در یان مکان نمی گرید باید گریست. دلیل این گریه را ابیات بعدی روشن می کند.
17- نی زال مداین کم از پیرزن کوفه نی حجره تنگ این کمتر ز تنور آن زال مداین: اشاره به پیرزنی است که کلبه ای در حاشیه ایوان کسری داشت و حاضر نمی شد کلبه محقر خود را برای گسترش کاخ بفروشد . ظاهراً انوشیروان در جهت رضایت خاطر پیرزن دیوار کاخ کج بنا نهاد و از زورگویی حذر کرد. پیرزن کوفه : اشاره به پیرزنی است که مقارن توفان نوح از تنور او آب برآمد و مقدمه توفان نوح شد. معنی: پیرزن مداین از پیرزن کوفه کمتر نیست و ارزش تنبه حجره(کلبه) کوچک این کمتر از تنور آن یکی نیست. یعنی هر دو مایه عبرت اند.
18- دانی چه مداین را با کوفه برابر نه از سینه تنوری کن و از دیده طلب طوفان معنی: می دانی مداین با کوفه برابر نیست، سینه خود را به تنوری بدل کن و از دیده ات توفان بطلب. یعنی با نگریستن به ویرانه های کاخ، آه گرم آتشین و اشک توفانی پدید آور، توجیه تاسف عمیق در بیت بعدی است
19- این هست همان ایوان کز نقش رخ مردم خاک در او بودی دیوار نگارستان این همان درگاهی است که بسکه مردم در مقابلش و برخاک درش تعظیم کرده و چهره سوده بودند، خاک درگاهش شده بود نگارستان چین.
20- این هست همان درگه کو را ز شهان بودی دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان دیلم: علم شده است برای بنده، غلام.(شرح سجادی، ص 284) بابل : (باب ایل، دروازه خدا) شهری باستانی در بین النهرین به کنار فرات. (شرح سجادی، همانجا). هندو: مجازاً غلام و دربان. در واژه دیلم و هندو مجاز به علاقه جزء و کل توسیع وجود دارد. معنی: این درگاه (مداین) همان درگاهی است که ملک بابل و شاه ترکستان غلامان آن درگاه بودند.
21- این هست همان صفه کز هیبت او بردی بر شیر فلک حمله شیر تن شادروان صفه: ایوان سقف دار، خانه باستانی سقف دار. شیر تن شادروان: چهره شیری که بر شادروان(فرش و پرده) نقش بسته است. شیر فلک: برج اسد. معنی: این همان ایوانی است که شکوه آن شیر شادروانش به شیر فلک حمله می برد.
22- پندار همان عهد است از دیده فکرت بین در سلسله درگه در کوکبه میدان دیده فکرت: اضافه استعاری. با نگاه درون. سلسله درگه : زنجیر عدل انوشیروان. کوکبه میدان: ظاهراً مقصود گروه دادخواهان فراهم آمده در میدان است به قرینه سلسله درگه (شرح سجادی، ص 284) معنی: تصور کن که عهد، عهد انوشیروان است و این را با نگاه درون ببین که زنجیر عدل انوشیروان برپاست و دادخواهان فراهم آمده اند.
23- از اسب پیاده شو، برنطع زمین نه رخ زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان نطع: بساط و فرش چرمین. مراد روی زمین است. نعمان بن منذر: نعمان سوم پسر منذر چهارم پادشاه حیره. بین اسب، پیاده، رخ، پیل مراعات نظیر است و همه از اسامی مهره های شطرنج اند. بدین ترتیب در این بیت مراد از نطع نیز صفحه شطرنج و شهمات نیز اصطلاح همین بازی است. وضعی که شاه توان حرکت از او سلب شده است. معنی: از اسب پیاده شو و رخ برزمین بگذار و ببین که چگونه نعمان منذر مغلوب خسروپرویز شده است. انگار که در بازی شطرنج شاه، مات شده است.
24- نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را پیلان شب و روزش گشته به پی دوران پیل افکن: زورمند وشجاع. پیلان شب و روز: فیل سیاه و سپید شطرنج. اضافه تشبیهی= روزگار ، گردش ایام. پی دوران پای و قدم روزگار. معنی: نه نه، شاهان زورمند را که نعمانها را برزمین می زدند ملاحظه کن که چظور گردش ایام آنان را از بین برده است.
25- ای بس شه پیل افکن کافکنده به شه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان شه پیل افکن: شاهی که آن را فیل افکنده است. در بازی شطرنج اگر رخ در قلعه رود و موجب مات شدن شاه بشود آن را شه پیلی یا شاه پیلی گویند. شطرنجی:شطرنج باز، شطرنجی تقدیر اضافه تشبیهی است یعنی تقدیری که چون شطرنج باز است. ماتگه: جای مات شدن. ماتگه حرمان، اضافه تشبیهی ، نومیدیی که مانند ماتگه است. معنی: ای بسا شاه نیرومندی که شطرنج باز تقدیر او را در جایگاه مات درماندگی مات کرده است.
26- مست است زمین زیرا خورده است به جای می در کاس سرهرمز خون دل نوشروان معنی: زمین مست است، زیرا به جای خوردن می، در کاسه سر هرمز(نام چند تن از شاهان ساسانی از جمله پسر نوشیروان) خون دل انوشیروان خورده است. اشاره است به نهایت درجه خودکامگی و مستی روزگار.
27- بس پند که بود آنگه در تاج سرش پیدا صد پند نوست اکنون، در مغز سرش پنهان پند تاج نوشیروان، اشاره است به پندهایی که در حاشیه تاج نوشیروان حک بوده است. معنی: زمانی انوشیروان زنده بود و در حاشیه تاج اش پندهایی ثبت بود، اکنون که فوت کرده است می توان از کاسه سرش صدها پند گرفت.
28- کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان کسری: معرب خسرو به معنی واسع الملک، لقب نوشیروان و غالب شاهان ساسانی است. ترنج، بالنگ. ترنج زر، ترنجی که از طلا می ساختند و دارای منفذها و سوراخهایی بود و موادی خوشبو در آن می کردند و پادشاه همواره به دست می داشت و می بویید و یکی از مظاهر شکوه و تجمل محسوب می گشت. »»
«« به زرین: بهی موضوع از زر، نظیر زرین تره در بیت بعد که هر دو برای زینت است. معنی: اکنون انوشیروان با ترنج زرش و خسرو پرویز با به زرین اش کاملاً از بین رفته و با خاک یکسان شده است. یعنی همه شکوه سلطنت ساسانی منهدم شده و آثاری از آن نمانده است.
29- پرویز بهر بومی زرین تره آوری کردی ز بساط زر زرین تره را بستان معنی: خسرو پرویز که از هر جایی جواهر و زینتها را می آورد و از بساط زر برای زرین تره بستان می ساخت.
30- پرویز کنون گم شد، ز آن گم شده کمتر گوی زرین تره کو برخوان؟ رو کم تر کوا برخوان کم ترکوا: اشاره است به آیات 25-27 سوره 44:کم تر کوا من جنات و عیون و زروع و مقام کریم و نعمه کانوا فیها فاکهین(چند فرو گذاشتند از رزان و چشمه ها و کشتزارها و نشستنگاههای نیکو بشکوه و تن آسانی که در آن بودند، شادان و نازان و خندان. معنی: اکنون خسرو پرویز نیست شد ، بنابراین از آن گمشده کمتر صبحت کن، کجاست اکنون آن زرین تره بر سفره؟ آیه کم ترکوا…. را بر زبان جاری کن.
31- گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک ز ایشان شکم خاکست آبستن جاویدان آیا پرسیدی که آن تاجداران اکنون کجا رفته اند؟ [پاسخ این است] شکم خاک تا ابد از ایشان آبستن است. یعنی درون خاک خفته اند.
32- بس دیر همی زاید آبستن خاک آری دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان معنی: خاک آبستن بسیار دیر می زاید(این اصل است) نطفه گرفتن همیشه آسان ولی زاییدن دشوار است.
33- خون دل شیرین است آن می که دهد رز بن ز آب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان شیرین: دلدار و زن ارمنی خسرو پرویز: رز بن: بن رز؛ درخت تاک. دهقان: دهگان : زمین دار. معنی: آن می که از انگور حاصل می شود. در واقع خون دل شیرین و آن خمی که دهگان در آن شراب می نهد بواقع از آب و گل (خاک وجود) خسروپرویز است.
34- چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد زایشان معنی: این خاک تن بسیاری از ستمکاران را خورده است و آخر سر مانند گرسنه چشمی(حریصی) است که از این کار سیر نمی شود.
35- از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان زال سپید ابرو: پیرزن که از فرط پیری حتی ابروهایش سپید شده، کنایه از: دنیا. مام سیه پستان: مادر سیاه پستان. سیاه پستان، دایه ای که هر طفلی از پستانش شیر بنوشد می میرد.(ارمغان صبح، ص 93) کنایه از: دنیا. معنی: این دنیا همچون پیرزن و دایه ای است که سرخاب رویش را با خون دل کودکان آمیخته می کند. یعنی دنیا فرزند کش است.
36- خاقانی از این درگه دریوزه عبرت کن تا از در تو ز آن پس دریوزه کند خاقان دریوزه کردن: گدایی کردن. خاقان: لقب شاهان شروان. معنی: خاقانی تو از درگاه مداین گدایی عبرت آموزی کن، تا خاقان نیز از شعر تو کسب عبرت کند.
37- امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان معنی: اگر امروز رندی چون خاقانی از سلطان طلب توشه کند، فردای قیامت سلطان از شاعر طلب توشه خواهد کرد. به عبارت دیگر امروز پادشاه شفیع شاعر است و در روز قیامت شاعر شفیع شاه خواهد بود.
38- گر زاد ره مکه توشه است به هر شهری تو زاد مداین بر تحفه ز پی شروان زاد ره مکه: توشه سفر مکه اعم از مادی و معنوی. زاد مداین: همین قصیده شاعر است. معنی: اگر هر زایر کعبه برای همشهریان خود از مکه سوغاتی می برد، تو نیز این قصیده را به عنوان سوغاتی سفر مداین برای مردم شروان ببر.
39- هر کس برد از مکه سبحه ز گل حمزه پس تو ز مداین بر تسبیح گل سلمان سبحه: مهره تسبیح. حمزه: ابوعماره حمزه بن عبدالمطلب (م30 هـ. ق) عموی پیامبر اکرم گل سلمان: تربت سلمان فارسی که مقبره وی در نزدیکی ویرانه های ایوان مداین جای دارد معنی: هر کس به عنوان تبرک از مکه تسبیحی از خاک حمزه را می برد، تو نیز از مداین تسبیحی از خاک سلمان فارسی ببر.
40- این بحر بصیرت بین بی شربت از او مگذر کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان بحر بصیرت: کنایه از قصیده ایوان مداین. شربت: نوشیدن مجازاً درک کردن. معنی: این قصیده پر معنی را مطالعه کن و بدون درک معانی آن رهایش مکن، دریایی از معانی که تشنه از کنار آن گذشتن جایز نیست.
41- اخوان که ز راه آیند آرند ره آوردی این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان معنی: برادران و دوستانی که از سفر می آیند با خود سوغاتی می آورند، این قصیده نیز سوغاتی سفر مداین من است برای دل دوستان.
42- بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند مهتوک مسبح دل، دیوانه عاقل جان مهتوک: مرده، فوت شده. کنایه از:کسی که ترک تعلقات دنیوی کرده است. مسبح دل آنکه دل اش تسبیح کند. (فرهنگ معین) دیوانه عاقل جان: کسی که ظاهراً دیوانه باطناً عاقل است. دیوانگی در این جا تعبیری است برای شیفتگی و استغراق در مراتب معنوی.(ارمغان صبح، ص 94) معنی: بنگر که در این قصیده، سراینده فارغ از تعلقات دنیوی و شیفته مراتب معنوی با شعر خود چه ساحری کرده است.
1- مگر بساحت گیتی نماند بوی وفا که هیچ انس نیامد ز هیچ انس مرا ساحت: میدان. گشادگی و فضای مکان و ناحیه .(غیاث) انس: دلبستگی و خوگیری و الفت. انس: آدمیان و این مفرد است به معنی جمع(غیاث) جناس ناقص میان انس و انس. معنی: مگر در فضای جهان بویی از وفا نمانده که با هیچ آدمیزادی مرا الفتی پدید نیامد.
2- فسردگان را همدم چگونه برسازم فسردگان ز کجا و دم صفا زکجا فسردگان: غمگینان، دلمردگان . دم صفا: نفس خالص و باصفا. در رکن دوم مصراع نخست اختیار تسکین دیده می شود. معنی: چگونه با خود دلمردگان را همدم کنم ؟ بین دلمرده ها و دم صفا و اهل خلوص فاصله هاست.
3- درخت خرما از موم ساختن سهل است و لیک ازو نتوان یافت لذت خرما درخت خرما از موم ساختن: اشیای مصنوعی از موم ساختن. ساختن گل و گیاه از گل. نخلبندی. سعدی در گلستان آورده: «نخلبندی دانم ولی نه در بستان.» (شرح سجادی ص 146) این بیت قبلی را تعلیل می کند. معنی: از موم درخت خرمای مصنوعی ساختن راحت است، لیکن از این درخت نمی توان لذت خرمای واقعی را چشید.
4- مرا ز فرقت پیوستگان چنان روزی است که بس نماند که مانم ز سایه نیز جدا روزی: نصیب و بهره، معنی: از فراق خویشان و وابستگان نصیبم آن چنان است که کم نمانده تا از سایه خویش نیز جدا بمانم.
5- اگر به گوش من از مردمی دمی برسد به مژده مردمک چشم بخشمش عمدا میان مردمی و دمی جناس زاید و میان مردمی و مردمک جناس مطرف است بین گوش ومردمک و چشم در بیت نیز مراعات نظیر وجود دارد.(شرح سجادی، ص 147) عمداً: از روی قصد و اراده. معنی: اگر نفسی از انسانیت به گوشم برسد، در مژگانی این خبر مردمک چشم را عمداً بدان نفس می بخشم.
6- اگر مرا ندای ارجعی رسد امروز وگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا ارجعی: اشاره است به آیه یا ایها الذین النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی. امروز: دم مرگ. فردا: فردای قیامت بین این دو صنعت تضاد یا طباق بکار رفته است. معنی: اگر در دم مرگ مرا ندای ارجعی برسد و اگر فردای قیامت بشارت لاتقنطوا فرا رسد.
7- به گوش هوش من آید خطاب اهل بهشت نصیب نفس من آید نوید ملک بقا گوش هوش: اضافه اقترانی. نوید: مژده . ملک بقا: سرای جاوید . معنی: اگر با گوش درون خطاب اهل بهشت را بشنوم که مژده می دهند سرای جاوید نصیب وجود تو شده است.
8- ندای هاتف غیبی زچار گوشه عرش صدای کوس الهی به پنج نوبه لا هاتف غیبی: آواز دهنده ای که خود وی دیده نمی شود فرشته ای که از جهان غیب ندا می دهد. عرش: آسمان نهم مقابل فرش= زمین است. کوس: طبل، کوس الهی: ندای الهی. پنج نوبه: منظور رسمی است که در نقاره خانه های شاهان و امیران در شبانه روز سه ، پنچ یا هفت بار نقاره می زدند. لا: نشان اختصاری لااله الا الله. پنج نوبت لا می تواند اشاره به پنج بار اذان باشد. بین چهار و پنج صنعت مراعات النظیر است. معنی: ندای هاتف غیبی از چهار گوشه آسمان و آوای الهی با پنج بار اذان شنیده شود.
9- خروش شهپر جبریل و صور اسرافیل غریو سبحه رضوان و زیور حورا شهپر: بال بزرگ. صوراسرافیل : شاخی که درآن اسرافیل روز محشر خواهید دمید. سیه چشم بهشتی. رضوان: باغبان بهشتی. مراعات نظیر در بیت هویداست. معنی: خروش بال جبرئیل و صوراسرافیل ، شور و غوغای تسبیح بهشتیان و زیور سیه چشمان بهشتی.
10 لطافت حرکات فلک به گاه سماع طراوت نغمات زبور گاه ادا حرکات فلک: گردشهای دایمی سپهر. صفت لطافت به جهت موزونی حرکات فلک آمده. چنانکه ارغنون فلک هم گفته اند. سماع: شنیدن. در معنی رقص و سرور و وجد مجاز است. نغمات: ج نغمه به معنی ترانه و آواز. زبور: عربی، جمع آن زبر، کتاب مقدسی که بر داود نازل شده و سرودهای آن را مزامیر ج مزمار گفته اند.معنی: لطافت گردش موزون سپهر هنگام وجد و زیبایی نغمه های زبور در هنگام خواندن.
11- صریر خامه مصری میانه توقیع صهیل ابرش تازی میانه هیجا صریر: نامه قلم در آن هنگام که روی کاغذ کشیده می شود . خامه: قلم. توقیع. نشان کردن پادشاه بر نامه و منشور و به معنی دستخط و نشانی پادشاه صهیل: آواز اسب. شیهه اسب. ابرش: بر وزن مهوش، اسبی که نقطه ها بر آن، مخالف رنگ او باشند و به معنی رنگ سرخ و سپید بهم آمیخته. هیجا کارزار و جنگ . (غیاث) معنی: ناله قلم مصری در میانه توقیع، شیهه اسب خالدار در میانه نبرد.
12- نوای باربد و ساز بربط و مزمار طریق کاسه گر و راه ارغنون و سه تا باربد: خنیانگر مشهور دربار خسرو پرویز بربط: سازی است مانند طنبوره مزمار: نی که آن را می نوازند. طریق: مقام ، پرده. راه. کاسه گر: نام مطربی که واضع قول است و نام لحتی است. ارغنون : یا ارغن یا ارغون بر وزن افزودن، معنی هر سه لفظ واحد است. نام سازی که افلاتون واضع آن است و آن کدوی خالی باشد به چرم اندر کشیده و بر آن روده ها بندند. (غیاث) سه تا: سه تار. معنی: لحن باربد و صدای بربط و نی و پرده کاسه گر و مقام ارغنون و سه تا، یعنی آوای خوش همه این سازها.
13- صفیر صلصل و لحن چکاوک و ساری نفیر فاخته و نغمه هزار آوا صفیر: بانگ و فریاد. صلصل: فاخته. چکاوک : مرغی است از گنجشک اندک بزرگ وخوش آواز و تاج برسر دارد. (غیاث) ساری: سار . فاخته: پرنده ای است . کوکو . هزار آوا: هزار دستان، بلبل. مراعات نظیر میان مرغان. معنی: بانگ فاخته و لحن چکاوک و سار و ناله و صدای کوکو و نغمه بلبل.
14- نوازش لب جانان به شعر خاقانی گزارش دم قمری بپرده عنقا نوازش: به نوا درآمدن ، ترنم. گزارش : بیان. دم قمری: یا پرده قمری ، نوایی است از موسیقی پرده عنقا: نام نوایی از موسیقی است. در واژه قمری و عنقا ایهام تناسب دیده می شود. معنی: ترنم لب معشوق با شعر خاقانی و بیان لحن دم قمری در پرده عنقا.
15- مرا از اینهمه اصوات آن خوشی نرسد که از دیار عزیزی رسد سلام وفا معنی: از تمام این آواهای خوش آن خوشی دست نمی دهد که از دیار عزیزی سلام از روی وفا فرا رسد.
16- چنان که دوشم بی زحمت کبوتر و پیک رسید نامه صدر الزمان به دست صبا دوشم: دوش مرا. صدر الزمان : لقب رشیدالدین و طواط شاعر است. صبا: باد خنک که غالباً پیام آور است. معنی: همچنانکه دیشب بدون زحمت کبوتر نامه رسان و پیک، نامه رشید و طواط به دست باد صبا به من رسید.
17- درست گویی صدرالزمان سلیمان بود صبا چو هدهد و محنت سرای من چو سبا درست: قید تاکید و ایجاب است. سبا: نام شهر بلقیس که در نکاح حضرت سلیمان آمده بود. هدهد: که به پرنده یا مرغ سلیمان نام گرفته از آن جهت است که از ملکه سبا یعنی بلقیس به سلیمان پیغام آورد و از سلیمان به بلقیس پاسخ برد. معنی: حقیقتاً انگار رشید و طواط سلیمان زمان بود و باد صبا نقش هدهد او را داشت و سرای محنت زده بنده مانند سرزمین سبا بود.
18- از آن زمان که فرو خواندم آن کتاب کریم همی سرایم یا ایها الملاء به ملا فرو خواندم: تمام و کمال، همه ابیات و خواندم. کتاب کریم: مقصود شعر رشید و طواط است. ایها الملاء: اشاره است به آیه : قالت یاایها الملا انی القی الی کتاب کریم(سوره 27 آیه 29) [بلقیس ] گفت[خاصه خویش را] که ای مهینان به من اوکندند نامه ای نیکو. به ملا: آشکارا . معنی: از آن لحظه که شعر نیکویی و طواط (کتاب کریم) را خواندم آشکارا از نیکویی آن یاد می کنم، همان طور که بلقیس از نیکی نامه سلیمان یاد می کرد.
19- بهار عام شکفت و بهار خاص رسید دو نو بهار کز آن طبع و عقل یافت نوا بهار عام: بهار عمومی مراد بهار طبیعت است: بهار خاص: پیام و طواط مراد است. نوا: توشه و خوراک معنی: بهار طبیعت شکوفا شد و پیام رشید رسید و از این دو نوبهار سرشت و خرد توشه خود دریافت کرد.
20- بهار عام شکفت و بهار خاص رسید دو نوبهار کز آن طبع و عقل یافت نوا اعتدال مزاج: مقصود اعتدال ربیعی است، چون در اول بهار شب و روز مساوی می شود. سید الشعرا: لقب رشید است. معنی: بهار طبیعت محصول اعتدال طبیعی است و بهار ویژه من از شعر رشید و طواط است.
21- سزد که عید کنم در جهان به عز رشید که نظم و نثرش عید موبدست مرا عید کردن: عید گرفتن. موبد: از کلمه ابد، جاودانه. معنی: می ارزد که در زیر سایه عزت رشید و طواط عید بگیریم زیرا که نظم و نثر رشید عید جاودانه ای برای من است.
23- اگر به کوه رسیدی روایت سخنش زهی رشید جواب آمدی به جای صدا روایت: خواندن شعر کسی. زهی: از ادات تحسین است، خوشا. صدا: در مقابل ندا، پژواک. معنی: اگر راوی شعر و طواط صدایش به کوه می رسید به جای پژواک کوه می گفت : آفرین بر رشید و طواط.
23- ز نقش خامه آن صدر و نقش نامه او بیاض صبح و سواد دل مراست ضیا روایت: خواندن شعر کسی. زهی: از ادات تحسین است. خوشا . صدا: در مقابل ندا، پژواک . معنی: اگر راوی شعر و طواط صدایش به کوه می رسید، به جای پژواک کوه می گفت : آفرین بر رشید و طواط.
24- ز نظم و نثرش پروین و نعش خیزد و او به هم نماید پروین و نعش در یک جا پروین: شش ستاره کوچک که با هم مجتمع اند و آن در ایام زمستان از اول شب نمایان باشند. نعش: همان بنات النعش است. معنی: از نظم و نثر رشید ستاره پروین و نعش درست می شود. و این شگفت که او در صورت فلکی را در یکجا با هم گرد می آورد.
25- عبارتش همه چون آفتاب و طرفه تر آن که نعش و پروین در آفتاب شد پیدا معنی: سخن اش چون آفتاب درخشان است و شگفت آنکه پروین ونعش در هنگام تابش خورشید یکجا گرد آمده است.
26- برای رنج دل و عیش بدگوارم ساخت جوارشی ز تحیت مفرحی ز ثنا عیش: زندگی. بدگوار: ناگوار در برابر خوشگوار. جوارش : معرب گوارش. ترکیبی است که برای هضم غذا می خورند. تحیت : درود. مفرح : دارویی ترکیبی که شیرین و خوشبو و مقوی دل و جگر باشد. ثنا: ستایش. معنی: رشید از شعر خود برای مداوای رنج دل و زندگی ناگوارم از درود و ستایش معجونی مفرح ساخته است.
27- معانیش همه یاقوت بود و زر یعنی مفرح از زر و یاقوت به برد سودا معانیش: مفاهیم سخن و طواط را از جهت گرانبهایی به یاقوت وزر تشبیه کرده است. مفر ح از زر …. اشاره است به مفرح یاقوت یا نوعی شراب که در آن به مقدار کم گرد ساییده شده انواع سنگهای قیمتی از قبیل یاقوت و فیروزه و عقیق و جز آنها می ریختند و عقیده داشتند که موجب نشاط بیشتری است. »»
«« سودا: یکی از سرشتهای چهارگانه مالیخولیا و افسردگی. در عین حال رنگ زر (زردی) با صفرا و رنگ یاقوت(سرخی) با دم (خون) مناسبت دارد که خود دوتای دیگر از مزاجهای چهارگانه اند. (شرح سجادی، ص 152)معنی : معانی و مفاهیم شعر و طواط چون یاقوت و زر بود، مفرح یاقوت و زر، افسردگی را بهتر مدارا می کند.
28- زبونتر از مه سی روزه ام مهی سی روز مرا به طنز چو خورشید خواند آن جوزا مه سی روزه: ماه سی روز بسیار لاغر و ضعیف است. مهی سی روز: تمام سی روز ماه. جوزا: دو کودک بر پای ایستاده، دو پیکر. معنی: رشید که چون برج دو پیکر است به شوخی من ضعیف تر از سی ام ماه در تمام زندگی را خورشید خطاب کرده است.
29- به صد دقیقه ز آب درمنه تلخ ترم به سخره چشمه خضرم چه خواند آن دریا دقیقه: نکته باریک. درمنه: نوعی از گیاه دارویی. (غیاث) چشمه خضر: آب حیات. دریا : مجازاً رشید. معنی: به دلایل باریک من از آب درمنه تلخ تر هستم. اما رشید از روی طنز مرا آب حیات خوانده است.
30- طویله سخنش سی و یک جواهر داشت نهادمش به بهای هزار و یک اسما طویله: رشته. طویله سخن: اضافه تشبیهی است که مراد رشته سخن(پیام) رشید است. هزار و یک اسماء : هزار و یک نام خدا. معنی: رشته سخن رشید سی و یک جواهر(بیت) داشت و من برآنها ارزش هزار و یک نام خداوند را قایل شدم.
31- به سال عمرم ازو بیست و پنج بخریدم شش دگر را شش روز کون بود بها شش روز کون: اشاره به آفرینش جهان است در شش روز خلق السموات و الارض فی سته ایام. معنی: از این سی و یک بیت، بیست و پنج بیت اش را برابر بیست و پنج سال از عمرم خریدم و شش بیت باقیمانده هم مساوی بود با شش روز ایام آفرینش (شاعر بهای سی و یک بیت را چنین ارزش نهاده است.)
32- مگر که جانم از این خشکسال صرف زمان گریخت در کنف او به وجه استسقا صرف: گردش ایام. کنف: پهلو، پناه. به وجه : از طریق . استسقا: آب خواستی ، نیایش برای طلب باران. معنی: شاید جان من از دست خشکسالی گردش زمانه به جهت طلب باران به کنف حمایت او بگریزد.
33- که او به پنج انامل به فتح باب سخن ز هفت کشور به جانم ببرد قحط و وبا انامل: ج انمله، سرانگشتان. فتح باب: گشایش در. هفت کشور جان: اضافه تشبیهی، تمامی وجود. معنی: زیرا که رشید با پنج انگشت خود(نوشتن) و گشایش در سخن بتواند قحطی و وبا را از تمام وجودم بزداید.
34- حیات بخشا در خامی سخن منگر که سوخته شدم از مرگ قدوه الحکما حیات بخشا: منادا رشید و طواط است. قدوه الحکما: پیشوای فرزانگان . مرا عموی خاقانی است معنی: ای رشید حیات بخش در خامی سخن ام(مراد جوابیه است) نگاه نکن، زیرا از مرگ کافی الدین دلسوخته شده ام.
35- شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم که در میانه خاراکنی ز دست رها معنی: تمام روشنایی فکر و باطنم وابسته به حضور عمویم بود و با مرگ وی تمام آن روشنی از بین رفت.
36- فروغ فکر و صفای ضمیرم از عم بود چو عم بمرد، بمرد آن همه فروغ و صفا معنی: تمام روشنایی فکر و باطنم وابسته به حضور عمویم بود و با مرگج وی تمام آن روشنی از بین رفت.
37- جهان به خیره کشی در کسی کشید کمان که برکشیده حق بود و برکشنده ما خیره کشی: بیهوده کشتن. برکشیده: برگزیده. برکشنده : مایه ترقی . جناس خطی و جناس اشتقاق در بیت پیداست. معنی: جهان کمان علیه کشتن بیهوده کسی کشید که وی برآورده خدا بو د و باعث ترقی من.
38- از این قصیده نمودار ساحری کن از آنک بقای نام تو است این قصیده غرا معنی: این قصیده مرا در شمار ساحری بدان. زیرا باعث پایداری نام تست. در بیت مقاخره دیده می شود.
39- به هر کسی ز من این دولت ثنا نرسد خنک تو کاین همه دولت مسلم است ترا هر کسی شانس آن را ندارد که من ثنایش بگویم، خوشا به حال تو که اینهمه شانس بر تو مسلم شد.
40- اگر خری دم این معجزه زند که مراست دمش ببند که خر گنگ بهتر از گویا دم زدن: ادعا کردن. دم را بستن: خاموش و ساکت کردن. گنگ: بی زبان معنی: اگر ابلهی مدعی شود که این معجزه از آن من است ، ساکت اش کن، زیرا خر لال باشد بهتر از عرعر کردن اش است.
41- کمان گروهه گبران نداردآن مهره که چار مرغ خلیل اندر آورد ز هوا کمان گروهه: کمانی که در آن گلوله نهاده رها کنند. (غیاث) گبران: کافران.چارمرغ خلیل: کبوتر و زاغ و خروس و طاووس .معنی: کافران آن وسیله و قدرت لازم را در اختیار ندارند که معجزه ای از ایشان سربزند.
42- اگر چه هرچه عیال منند خصم منند جواب ندهم الا انهم هم السفها عیال: به کسر اول به معنی زن و فرزندان و دیگر توابع.(غیاث) منظور شاعر از عیال منند. شاعران دیگر را می گویدکه نان خور طبع او هستند، لیکن اکنون به دشمنان وی بدل شده اند. انهم هم السفها اشاره است به سوره دوم آیه سیزده الا انهم هم السفهاء ولکن لایعلمون. معنی: اگرچه اکنون ریزه خواران خوان طبع من تبدیل به دشمنانم شده اند، لیکن من پاسخ آنان را جز به اینکه آنان سفیه اند نمی دهم.
43- که خود زبان زبّانی به حبس گاه جحیم دهد جواب به واجب که اخسئوا فیها عیال: به کسر اول به معنی زن وفرزندان و دیگر توابع. (غیاث) منظور شاعر از عیال منند، شاعران دیگر را می گوید که نان خور طبع او هستند، لیکن اکنون به دشمنان وی دل شده اند . انهم هم السفها اشاره است به سوره دوم آیه سیزده الا انهم هم السفهاء و لکن لایعلمون. معنی: اگرچه اکنون ریزه خوران خوان طبع من تبدیل به دشمنانم شده اند لیکن من پاسخ آنان را جز به اینکه آنان سفیه اند نمی دهم.
44- محققان سخن زین درخت میوه برند وگر شوند سراسر درختک دانا محققان سخن: سخن شناسان، منتقدان . درخت: مجازاً شعر که میوه اش معنی آن است. درختک دانا: در شرح خاقانی درختی شمرده شده است در اندلس که چون برک آن را زیر سر نهند و بخوابند هرچه فراموش کرده باشند بیاد آورند . درختی که برهر جانب آفتاب بگردد برگهای آن رو بدان جانب کند. معنی: سخن شناسان از درخت سخن من بهره می برند هرچند که خود به تمامی معنی درختک دانا باشند.
45- دعای خالص من پس رو مراد تو باد که به ز یاد توام نیست پیشوای دعا معنی: دعای پاک من بدرقه آرزوی تو باشد، زیرا بهتر از یاد تو پیش روی دعا نمی شناسم.
قصیده 9 منطق الطیر 1- زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب خیمه روحانیان کرد معنبر طناب نفس: دم.// سر به مهر: ممهور، دست نخورده.// ملمع: رنگارنگ. ملمع نقاب: کنایه از اشعه زرین آفتاب، صبح ملمع نقاب، صبح دارای نقاب رنگین که از اشعه زرین آفتاب پدید می آید.// خیمه: کنایه از آسمان.// »»
«« روحانیان: کنایه از فرشتگان.// معنبر:عنبرین شده، خوشبو؛ معنبر طناب: کنایه از شعاع خورشید.// معنی: بامداد با نقابی رنگین بر چهره با اولین نفسی که زد (بیدارشد) آسمان را با پرتو معطر خویش پر کرد.
2- شد گهر اندر گهر صفحه تیغ سحر شد گره اندر گره حلقه درع سحاب تیغ سحر: اضافه تشبیهی، پرتو سپیده دم؛ صفحه تیغ سحر، کنایه ازکران افق.// گره اندر گره: پر گره.// درع: زره.// سحاب: ابر. ابر به زره تشبیه شده و وجه شبه حلقه حلقه بودن آن دو. تیغ و درع مراعات النظیر و هر دو از لوازم جنگ است.// معنی: کران افق پر از ستاره و ابر، چون زره حلقه حلقه شد.
3- بال فرو کوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب بال فرو کوفتن: کنایه از: آماده شدن برای خواندن چون پرنده برای شروع خواندن بال ها را به هم می کوبد. مرغ طرب گشت دل: یعنی دل مانند پرنده شادی شد.// کوس کوفتن: به قصد آمادگی حرکت مسافران بر طبل می زدند.// معنی: پرنده {خروس} بالها را بهم کوفت و دمیدن صبح را خبر داد، دل نیز شاد شد، انگار بر کوس زده باشند، خواب آماده سفر از دیدگان شد.
4- صبح برآمد زکوه چون مه نخشب ز چاه ماه برآمد به صبح چون دم ماهی ز آب صبح: منظور سپیده بامداد است.// ماه نخشب: مراد آن ماه است که هاشم بن حکیم بن عطا معروف به مقنع، مقتول به سال 167 هـ . ق. از چاهی بر می آورد و در ادب فارس به ماه کش و ماه مقنع نیز معروف است.// معنی: سپیده صبح مانند ماه نخشب که از چاه بیرون می آمد از پشت کوه درآمد، ماه نیز مانند برآمدن دمب ماهی از آب در صبح پیدا شد.
5- نیزه کشید آفتاب حلقه مه در ربود نیزه این زر سرخ حلقه آن سیم ناب نیزه: کنایه از: شعاع آفتاب. ربودن حلقه ماه توسط نیزه خورشید اشاره به بازیی دارد که در آن با نیزه حلقه را می ربایند. (شرح سجادی، ص 158) در مصراع دوم، نور خورشید سرخ و نور ماه سپید شمرده شده است.// معنی: شعاع خورشید حلقه ماه را ربود (روز آمد و شب رفت)، شعاع خورشید سرخ و حلقه ماه سپید خالص بود.
6- شب عربی وار بود بسته نقاب بنقش از چه سبب چون عرب نیزه کشید آفتاب نقاب بنفش: روی بندی که اعراب بر روی می کشیدند. اشاره به رنگ بنفش آسمان است در شب.// معنی: شب که چون عرب روبند بنفش داشت به چه دلیلی آفتاب مانند عرب نیزه بر او کشید. (چرا شب رفت و روز آمد؟)
7- بر کتف آفتاب باز ردای زر است کرده چو اعرابیان بر در کعبه مآب اعرابیان: جمع اعرابی یعنی بادیه نشین.// مآب: بازگشت.// معنی: بر دوش آفتاب جبه زرین است و مانند بادیه نشینان عرب به کعبه بازگشته است.
8- حق تو خاقانیا کعبه تواند شناخت ز آخور سنگین طلب توشه یوم الحساب آخور سنگین: آبخور سنگی.// یوم الحاسب: روز حساب، قیامت.// معنی: ای خاقانی حق ترا کعبه می تواند بشناسد، بنابراین از آبشخور زمزم توشه آخرت بردار.
9- مرد بود کعبه جوی طفل بود کعب باز چون تو شدی مرد دین روی ز کعبه متاب کعب: قاب که با آن بازی می کنند کعب باز، همان قاب باز است.// مرد: انسان کامل. کعب وکعبه: جناس زاید. مرد و طفل: تضاد.// معنی: انسان کامل کعبه جوی است، اما کودک کعب باز، حال که تو مرد دین (وارسته کامل) شده ای از کعبه روی مگردان.
10- کعبه که قطب هدی است معتکفست از سکون خود نبود هیچ قطب منقلب از اضطراب هدی: هدایت و راهنمایی؛ قطب هدی: محور هدایت.// معتکف: از اعتکاف یعنی گوشه نشین.// معنی: کعبه که محور هدایت است از سر آرامش ثابت مانده است، البته هیچ محوری از بی تابی و جنبش دگرگون نمی شود.
11- هست به پیرامنش طوف کنان آسمان آری برگرد قطب چرخ زند آسیاب در این بیت کعبه به قطب یا محور آسیاب و آسمان به خود آسیاب تشبیه شده است.// معنی: آسمان در پیرامون کعبه طواف کنان و گردان است، آری آسیاب حول محور خود می گردد.
12- خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست شاه مربع نشین تازی رومی خطاب خانه خدا: صاحب خانه.// شاه مربع نشین: شاهی که بر چهار بالش تکیه زد. اشاره بدان که قاعده کعبه چهارگوش است و دارالملک پیامبر اسلام مکه بوده و قبله اسلام کعبه است.// تازی رومی خطاب: مقصود حجرالاسود است که سیاه است و تازی؛ لیکن سپیدپوستان (شاید احرام پوشان) به آن روی می آورند. از رومی، سپیدی و روشنی آفتاب نیز مراد است.// معنی:صاحبخانه کعبه خداست، بناچار نام حجرالاسود شاه مربع نشین شده است.
13- رخش به هرا بتاخت بر سر صفر آفتاب رفت به چرب آخوری گنج روان در رکاب هرا: گلوله های زرین و سیمین که به زین اسب آویزان کنند.// صفر: برج حمل.// چرب آخوری: فراخی روزی. گنج روان؛ گنج قارون که گویند پیوسته زیر زمین حرکت می کند.// معنی: آفتاب، اسب دارای گلوله های زرین و سیمین خود را بر سر برج حمل تاخت (وارد برج حمل شد) و در حالی که گنج روان (پرتو خورشید) در رکاب داشت به سراغ آبشخور فراخ رفت. مضمون بیت: رسیدن بهار.
14- کحلی چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل عودی خاک از نبات گشت مهلهل به تاب کحلی: منسوب به کحل؛ سرمه، جامه ای سرمه ای.// کحلی چرخ: چرخ سرمه ای پوش یا سرمه ای رنگ.// عودی خاک: خاک به رنگ و بوی عود.// مهلهل: خشن بافته شده و منقش.// به تاب: از جهت تابیدگی.// معنی: آسمان نیلگون از ابر به شکل زنجیر یا حلقوی درآمد و خاک خوشبو بواسطه گیاه از حیث تاب انبوه و تنک شد.
15- روز چو شمعی به شب زود رو و سرافراز شب چو چراغی به روز کاسته و نیم تاب معنی: روز مانند شمعی که در شب تند و سرفراز می سوزد، بالا می آید و شب مانند چراغی که در روز بسوزد کم نور است. (صبح، آفتاب بسرعت منتشر می شود و در چنین حالی شب به انتها می رسد).
16- دردی مطبوخ بین بر سر سبزه ز سیل شیشه بازیچه بین بر سر آب از حباب دردی: ته نشین شده روغن و شراب و نظایر آن.// مطبوخ: جوشانده.// شیشه بازیچه: شیشه شعبده بازی. حباب را به شیشه شعبده بازی تشبیه کرده است و بقایای سیل و رگبار به ته نشست جوشانده.// معنی: آنچه از سر سیل و رگبار بر سر سبزه بر جای مانده مانند ته نشین جوشانده است و حباب بر فراز آب نظیر شیشه شعبده بازی.
17- مرغان چون طفلکان ابجدی آموخته بلبل الحمد خوان گشته خلیفه کتاب ابجدی: منسوب به ابجد، منظور حروف الفباست.// الحمدخوان: خواننده نخستین سوره قرآن. منظور آنکه بلبل نخستین آوازش در ستایش خداوند است.// خلیفه: در مکتبهای قدیم به جای مبصر امروز در کلاسها بوده است.// کتاب: مخفف کتاب به معنی مکتب است.// معنی: پرندگان مانند کودکان الفبا آموخته اند، و بلبل، الحمد خوان و مبصر کلاس درس شده است.
18- دوش ز نوزادگان مجلس نو ساخت باغ مجلسشان آب زد ابر به سیم مذاب نوزادگان: استعاره از: گلهای نورسته.// سیم مذاب: نقره آب شده، کنایه از: دانه های باران.// معنی: دیشب باغ از حضور گلهای نورسته مجلس جدیدی آراست، و ابر این مجلس را با باران طراوت بخشید.
19- داد به هر یک چمن خلعتی از زرد و سرخ خلعه نوردش صبا رنگرزش ماهتاب خلعه نورد: خلعت پیچ.// معنی: چمن به هر کدام از نورسیده ها لباس زرد و سرخ داد که خلعت پیچ آن باد صبا و رنگرزش مهتاب بود.
20- اول مجلس که باغ شمع گل اندر فروخت نرگس با طشت زر کرد به مجلس شتاب شمع گل: اضافه تشبیهی است؛ گلی که چون شمع فروزان و تابنده است.// اندرفروختن: افروختن، روشن کردن.// نرگس با طشت زر: اشاره است به رنگ زرد میان گل نرگس که گلبرگهای آن سفید است.// معنی: در اول مجلس که باغ، شمع مانند گل را روشن ساخت، نرگس با طشت زر به مجلس شتافت.// مضمون بیت: زیبایی چمن پس از باران.
21- ژاله بر آن جمع ریخت روغن طلق از هوا تا نرسد جمع را زآتش لاله عذاب طلق: معرب تلک، سنگی کانی. روغن طلق، روغنی که از طلق گرفته می شود. چون طلق نمی سوزد از این رو روغن طلق مانع سوختگی از آتش لاله (به مناسبت رنگ سرخ آتشین آن) تصور شده است.// معنی: ژاله از هوا بر آن گلهای باغ روغن طلق ریخت تا از آتش لاله برای همه آنان آسیبی نرسد.
22- هر سوی از جوی جوی رقعه شطرنج بود بیدق زرین نمود غنچه ز روی تراب رقعه شطرنج: صفحه و بساط شطرنج.// بیدق: معرب پیاده.// تراب: خاک.// معنی: در هر سویی از تقاطع جویباران صفحه شطرنجی تشکیل شده بود و غنچه از روی خاک همچون پیاده پیش می آمد.// مضمون بیت: راه افتادن جریان آب باران.
23- شاخ جواهر فشان ساخته خیرالنثار بیدق زرین نمود غنچه ز روی تراب شاخ جواهرفشان: شاخه گل افشان.// خیرالنثار: بهترین شاباش.// خیرالثیاب: بهترین جامه ها.// معنی شاخه گل افشان بهترین شاباش را ترتیب داده بود و سوسن سوزن گون بهترین لباسها را دوخته بود.// تصویر بیت: ریزش گلبرگ های سفید شکوفه ها به روی گلهای باغ در اثر بارش باران.
24- مجمر گردان شمال مروحه زن شاخ بید لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب مجمر: عود سوز، بخوردان. باد شمال به بخوردان تشبیه شده است.// مروحه: بادبزن.// لعبت: عروسک. کنایه از ستارگان آسمان.// شهاب: ستاره تیرانداز. شعله هایی در آسمان که بر اثر برخورد شهاب سنگها با جو زمین ایجاد می شود.// معنی: باد شمال مانند بخوردان و شاخه بید مانند بادبزن شده و هوا را معطر می کند، آسمان با ستارگانش بازی می کند و شهاب زوبین می افکند.
25- پیش چنین مجلسی مرغان جمع آمدند شب شده چون شکل موی مه چو کمانچه رباب شکل موی: به شکل موی سیاه.// رباب: ساز زهی.// کمانچه رباب: کمان کوچکی که بدان وسیله رباب را نوازند. کنایه از: ماه.// معنی: در مقابل چنین مجلسی پرندگان گرد آمده اند و شب مانند موی سیاه و ماه مانند کمانچه رباب باریک شده است.
26- فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل سازد از آن برگ تلخ مایه شیرین لعاب فاخته: کوکو.// نحل: زنبور عسل.// شیرین لعاب: لعاب شیرین با شهد.// معنی: نخست فاخته به مدح شکوفه پرداخت که زنبور عسل از برگ تلخ اش شهد می سازد.
27- بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک شاخ جنیبت کش است گل شه والاجناب جنیبت کش: یدک کش. کسی که اسب را یدک می کشد.// معنی: بلبل گفت: گل از شکوفه بهتر است، زیرا شاخه درخت یدک کش و گل، شاه والا دستگاه است.
28- قمری گفتا ز گل مملکت سرو به کاندک بادی کند گنبد گل را خراب قمری: کبوتر، یاهو.// گنبد گل: غنچه گل.// معنی: کبوتر یاهو گفت: مملکت درخت سرو از گل بهتر است، زیرا گل را اندک وزشی از باد خراب می کند.
30- ساری گفتا گه سرو هست زمن پای لنگ لاله از او به که کرد دشت به دشت انقلاب ساری: سار.// زمن: زمین گیر. مزمن از این کلمه است.// معنی: ساری گفت: سرو درختی پای لنگ و زمین گیر است، لاله از او بهتر است زیرا دشتها را دگرگون ساخته است.
31- صلصل گفتا به اصل لاله دو رنگست از او سوسن یکرنگ به چون خط اهل الثواب صلصل: فاخته. دو رنگی لاله، به جهت سیاهی وسط آن است.// خط اهل الثواب: نامه اعمال نیکوکاران.// معنی: فاخته گفت: چون لاله در اصل دو رنگ است، سوسن یگرنگ مانند نامه عمل ثوابکاران از لاله بهتر است.
32- تیهو گفتا به است سبزه ز سوسن بدانک فاتحه صحف باغ او است گه فتح باب تیهو: پرنده ای کمی کوچکتر از کبک معمولی.// فاتحه: سرآغاز.// صحف: از صحف ج صحیفه؛ نامه، کتاب. فاتحه صحف را شاعر به فاتحه الکتاب (سوره الحمد) اشاره کرده است.// فتح باب: گشایش در، سرآغاز.// معنی: تیهو گفت: سبزه از سوسن بهتر است، زیرا سرآغاز کتاب باغ هنگام گشایش در اوست. یعنی اول چیزی که در باغ پدید می آید سبزه است.
32- طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو بوی ز عنبر گرفت، رنگ ز کافور ناب کافور: ماده ای خوشبو که از گیاهانی نظیر بابونه و جز آن و به ویژه از درخت کافور به دست می آید.// معنی: طوطی گفت: سمن از سبزه بهتر است، زیرا که سمن بوی خود را از عنبر و رنگ اش را از کافور خالص گرفته است.
33- هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست کرسی جم ملک او و افسر افراسیاب هدهد: مرغ سلیمان است.// کرسی جم: اینجا مقصود شیراز است. از این جهت که جم در ادب فارسی گاهی به جای سلیمان نشسته و شیراز پایتخت ملک سلیمان یعنی فارس خوانده شده است.// افسر افراسیاب: اشاره است به حلقه زرد رنگ که در میان گل نرگس دیده می شود. مراعات نظیر میان ملک و افسر، همچنین جم و افراسیاب.// معنی: هدهد گفت: نرگس از سمن بهتر است زیرا که شیراز ملک او و حلقه زرد وسط اش تاج اوست.
34- جمله بدین داوری بر در عنقا شدند کوست خلیفه طیور داور مالک رقاب عنقا: مرغی افسانه ای؛ سیمرغ.// خلیفه: پیشوا.// رقاب: ج رقبه: گردن. در مصراع دوم واژه خلیفه را باید با (ی) ساکن خواند: خلیفه ی.// معنی: همه پرندگان برای داوری در این مورد پیش عنقا رفتند که وی پیشوا و صاحب اختیار آنان است.
35- صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند کاین حرم کبریاست بار بود تنگ یاب صاحب سِتْر: پرده دار. // حَرم: بارگاه، مکان مقدس. // کبریا: بزرگی.// تنگ یاب: آنچه به دشواری حاصل آید.// معنی: پرده داران عنقا همه بر ایشان فریاد زدند، که حرم عنقا، بارگاه مقدسی است و بار یافتن بسیار مشکل است.
36- فاخته گفت آه من کله خضرا بسوخت حاجب این بار کو ورنه بسوزم حجاب کله: خیمه.// خضرا: کنایه از آسمان.// معنی: فاخته گفت: آه من خیمه سبز را خواهد سوزاند، پرده دار این بارگاه کو و گرنه پرده را می سوزانم.
37- مرغان بر در بپای عنقا در خلوه جای فاخته با پرده دار گرم شده در عتاب خلوه جای: جای خلوت.// عتاب: سرزنش.// معنی: پرندگاهبر درگاه منتظر، سیمرغ خلوت کرده و فاخته با پرده دار گرم برخورد و درشتی بود.
38- هاتف حال این خبر چون سوی عنقا رساند آمد و در خواندشان راند به پرسش خطاب هاتف: بانگ زننده غیب.// حال: فوراً (قید است).// معنی: هاتف به محض آنکه اوضاع را به عنقا گزارش داد، عنقا آمد و آنان را فراخواند و شروع به سوال کرد.
39- بلبل کردش سجود گفت الا انعم صباح خود بخودی باز داد صبحک الله جواب الاانعم صباح (صباحاً): هان بامداد خوش باد.// خود به خودی: بی اراده. صبحک الله (… صباحاً): خدا بامداد ترا نیکو گرداند.// معنی: بلبل پس از سجده در برابر سیمرغ گفت: بامدادت خوش باد! پس سیمرغ خود به خود پاسخ داد: خدا بامداد ترا نیکو کناد.
40- قمری کردش ندا کای شده از عدل تو دانه انجیر رز دام گلوی غراب رز: اینجا به معنی باغ و مخصوصاً تاکستان است. دانه انجیر رز، مثلی است که گویند: مرغی که انجیر می خورد نوک اش کج است. اصولاً انجیر را پرندگانی که نوکشان کج است می خورند لیکن برای زاغ که نوک اش کج نیست گلوگیر است.// معنی: قمری با اشاره به سیمرغ گفت: بامدادت خوش باد! پس سیمرغ خود به خود پاسخ داد: خدا بامداد ترا نیکو کناد.
41- وای که ز انصاف تو صورت منقار کبک صورت مقراض گشت بر پر و بال عقاب معنی: وای کسی که در سایه انصاف تو شکل منقار کبک مانند قیچی بر پر و بال عقاب می افتد.
42- ما به تو آورده ایم دردسر ارچه بهار دردسر روزگار برد به بوی گلاب دردسر: در مصراع اول: شکوه و گلایه. در مصراع دوم به معنی حقیقی و اشاره بدان اعتقاد دارد که گلاب مایه دفع سردرد است. جناس تام میان دردسر اول و دوم.// معنی: ما گرفتاری و گلایه خود را پیش تو آورده ایم، گرچه بهار سردرد طبیعت را با بوی گلاب درمان کرده است.
43- دانکه دو اسبه رسید موکب فصل ربیع دهر خرف بازیافت قوت فصل شباب دواسبه: سریع.// موکب: گروه سواران در رکاب شاه.// فصل ربیع: فصل بهار.// خرف: پیر و کودن.// معنی: بدان که فصل بهار بسرعت فرا رسید و روزگار پیر دوباره عهد جوانی را به دست آورد.
44- خیل ریاحین بسی است ما به که شادی کنیم زین همه شاهی کراست کیست بر تو صواب معنی: لشکر گلها متنوع است، ما به کدام گل شادی کنیم؟ و از میان این همه شاه شاه کدام است و نزد تو سزاوار؟
45- عنقا بر کرد سر گفت: کز این طایفه دست یکی پر حناست جعد یکی پر خضاب جعد: گیسو.// خضاب: رنگ مو.// معنی: سیمرغ سر را بلند کرد و پاسخ داد: از این گروه گلها یکی دستش و دیگری مویش رنگین است. (اشاره دارد به تنوع رنگها)
46- این همه نورستان بچه حورند پاک خورده گه از جوی شیر گاه ز جوی شراب نورسته: تازه روییده.// حور: جمع احور و حورا در فارسی مفرد بکار رود؛ سیاه چشم بهشتی. خورده گه از جوی شیر… اشاره است به قیها انها من ماء غیر آسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمر لذه للشار بین و انهار من عسل مصفی (سوره 47 آیه 15): در آن بهشت جویهاست از آب نه گندا و نه حال گشته و جویها از عسل پالوده آفریده.// معنی: تمام این گلهای نودمیده مثل حورند که از جویهای شیر و شراب بهشتی نوشیده اند.
47- گرچه همه دلکشند از همه گل نغزتر کو عرق مصطفاست و این دگران خاک و آب گل: مطلق گل سرخ محمدی است. از قول پیامبر در حدیث است که الورد الحمر منی، بنابراین آن را عرق مصطفی گفته اند زیرا از افتادن عرق محمد(ص) بر خاک است که این گل روییده است.// معنی: گرچه همه گلها زیبا و تاره هستند لیکن گل سرخ چون عرق مصطفی است از همه بهتر و مابقی محصول معمولی آب و خاکند.
48- هادی مهدی غلام، امی صادق کلام خسرو هشتم بهشت، شحنه چارم کتاب هشتم بهشت: برترین مرتبه بهشت به اعتبار آنکه بهشت هشت باب دارد.// چارم کتاب: قرآن و سه کتاب دیگر: زبور، تورات و انجیل است.// امی: درس نخوانده.// معنی: در ادامه بیت پیشین می گوید: حضرت مصطفی هدایت کننده رستگاران، درس نخوانده راست گفتار، پادشاه بهشت هشتم و پاسبان کتابی آسمانی است.
49- باج ستان ملوک، تاج ده انبیا کز در او یافت عقل خط امان از عقاب خط امان: امان نامه.// عقاب: کیفر، عذاب.
50- احمد مرسل که کرد از تپش و زخم تیغ تخت سلاطین زگال گرده شیران کباب تپش: تافتن. تف.// زخم تیغ: ضربت شمشیر.// زکال: زغال.// گروه: کلیه، قلوه.
51- جمع رسل بر درش مفلس طالب زکوه او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب رسل: جمع رسول. پیامبران.// مفلس: از افلاس، بی چیز.// زکوه: آنچه از مال لازم است براساس مقداری که شریعت تعیین کرده است به امام یا نایب او دادن.// صاحب نصاب: واجب الزکوه.// معنی: همه پیامبران بر در محمد (ص) تهیدست و زکوه خواه هستند و او تاج رسولان و بازرگان واجب الزکوه است.
52- عطسه او آدم است، عطسه آدم مسیح اینت خلف کز شرف عطسه او بود باب عطسه: زاده، برآورد. عطسه او آدم است اشاره به حدیث نبوی دارد: کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین (من پیامبر بودم حال آنکه آدم در میان آب و گل بود).// خلف: بازمانده، فرزند.// باب: پدر.// معنی: حضرت آدم پرورده پیامبر است و مسیح نتیجه آدم، زهی فرزندی که از راه شرف و بزرگی، پدر نتیجه و پرورده اوست.
53- گشت زمین چون سفن چرخ چو کیمخت سبز تا ز پی تیغ او قبضه کنند و قراب سفن: پوست درشت که بر قبضه شمشیر وصل کنند.// کیمخت: جرم ساغری.// قراب: غلاف.// معنی: زمین زمخت شد مانند پوست قبضه شمشیر، آسمان مانند چرم ساغری گردید تا برای قبضه شمشیر پیامبر غلاف درست کنند.
54- ذره خاک درش کار دو صد دره کرد راند بران آفتاب بر ملکوت احتساب دره: تازیانه.// ملکوت: عالم مجردات.// احتساب راندن: اجرای حدود شرعی کردن نظیر تازیانه زدن در برخی موارد. جناس مصحف در دره و ذره.// معنی: ذره خاک در محمد(ص) کار دو صد تازیانه کرده است و آفتاب با آن ذره بر عالم ملکوت اجرای حد شرعی کرده است.
55- لا جرم از سهم آن بربط ناهید را بند رهاوی برفت، رفت بریشم ز تاب سهم: ترس.// رهاوی: مقامی از موسیقی قدیم که در آخر افشاری نواخته شود.// بریشم: مخفف ابریشم، مراد تار و سیم آلت زهی است.// تاب: پیچ و تاب.// معنی: ناچار از ترس آن تازیانه بند آهنگ رهاوی بربط زهره رفت و کوک زه آن خراب شد.
56- دیده نه ای روز بدر کآن شه دین بدروار راند سپه در سپه سوی نشیب و عقاب روز بدر: جنگ پدر که در رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد.// بدروار: ماه کامل.// عقاب: جمع عقبه: گردونه ها.// معنی: آیا ندیده ای که آن شاه دین (پیامبر) در جنگ بدر مانند ماه کامل سپاه را در نشیب و گردونه ها حرکت داد؟
57- بهر پلنگان دین کرد سراب از محیط بهر نهنگان کین کرد محیط از سراب پلنگان دین: کنایه از: مجاهدان راه دین.// محیط: دریا.// نهنگان کین: کنایه از: پهلوانان کینه جوی دین.// معنی: جهت مجاهدان راه دین دریا را سراب و برای پهلوانان کینه جو، سراب را دریا کرد. یعنی او یاور مجاهدان است.
58- از شغب هر پلنگ شیر قضا بسته دم و ز فزع هر نهنگ حوت فلک ریخت ناب شغب: جنگ و ستیز.// قضا: حکم الهی.// شیر قضا: اضافه تشبیهی به معنی قضای آسمانی چیره چون شیر.// بستن دم: بند آوردن نفس.// فزع: ترس.// حوت: ماهی.// ناب: دندان.// معنی: از فریاد هر مجاهد، شیر قضا خاموش ماند و از ترس هر مجاهد دندان ماهی فلک ریخت.
59- از پی تایید او صف ملایک رسید آخته شمشیر غیب، تاخته چون شیر غاب تایید: تصدیق، توانا کردن.// غاب: بیشه.// معنی: در جهت توانا کردن پیامبر، فرشتگان به کمک اش شتافتند در حالی که شمشیر برکشیده و چون شیر بیشه می تاختند.
60- در علمش میر نحل نیزه کشیده چو نخل غرقه صد نیزه خون اهل طعان و ضراب میر نحل: نحل زنبور عسل و امیرالنحل لقب علی(ع) است.// نیزه کشیده جو نخل: نیزه را به برگ نخل تشبیه کرده.// طعان: نیزه به یکدیگر زدن.// ضراب: به یکدیگر شمشیر زدن. جناس مصحف یا خطی در نحل و نخل.// معنی: در زیر بیرق محمد(ص) حضرت علی(ع) نیزه کشیده و اهل جنگ به اندازه صد نیزه خون غرق خون شده اند.
61- چون الف سوزنی نیزه و بنیاد کفر چون بن سوزن به قهر کرده خراب و یباب الف سوزان: سوزنی که چون الف باریک است.// بن سوزن: سوراخ سوزن.// یباب: ویران و خراب.// معنی: نیزه مانند سوزن راست است و بنیاد کفر را مانند سوراخ سوزن به زور خراب و ویران کرده است.
62- حامل وحی آمده کامد یوم الظفر ای ملکان الغزاه ای ثقلین النهاب حامل وحی: مقصود جبرئیل است.// یوم الظفر: روز پیروزی.// ملکان: جمع ملک، فرشته.// الغزاه: غزاه از غزو، جنگ با کافر.// ثقلین: دو تکیه گاه مقصود جن و انس است.// نهاب: غارت. الغزاه اینجا یعنی بجنگید و النهاب یعنی غارت کنید.// معنی: جبرئیل آمد و وحی آورد که اکنون روز پیروزی است، ای فرشتگان به جنگ کافران بشتابید و ای جن و انس غرت کنید.
63- خاطر خاقانیست مدح گر مصطفی زان ز حقش بی حساب هست عطا در حساب معنی: ضمیر خاقانی مداح پیامبر است، بدان جهت او را در روز قیامت پاداش بی شمار است.
64- کی شکند همتش قدر سخت پیش غیر کی فکند جوهری دانه در در خلاب جوهری: معرب گوهری، کوهر فروش.// خلاب: گل+ آب= لجنزار. شاعر خود را به گوهر فروش و سخت را به دانه در تشبیه کرده است.// معنی: خاقانی قدر سخن را با بکار بردنش برای غیر رسول(ص) نمی شکند، همان طور که گوهر فروش، دانه در را در لجنزار نمی افکند.
65- یا رب ازین حبسگاه باز رهانش که هست شروان شرالبلاد خصمان شرالدواب حبسگاه: کنایه از: شروان.// شرالبلاد: بدترین شهرها.// شرالدواب: بدترین چهارپا.// معنی: خدایا، خاقانی را از این بازداشتگاه برهان که شروان بدترین شهرها و دشمنان او بدترین نوع چهارپا هستند.
66- زاین گره ناحفاظ حافظ جانش تو باش کز تو دعای غریب زود شود مستجاب نا حفاظ: بیشرم، گستاخ.// مستجاب: قبول. پذیرفته.// معنی: خدایا تو نگهبان جان خاقانی از این گروه بیشرم باش، زیرا دعای غریب از جانب تو زود پذیرفته می شود.
قصیده 10 در حکمت و عزلت و فقر و شکایت 1- قلم بخت من شکسته سر است موی در سر ز طالع هنر است قلم بخت: اضافه مجازی. بختی که دارای قلم و قدرت نگارش است. شکسته سر: در مورد قلم، شکستگی سر به معنی درست ننوشتن است.// »»
«« موی در سر: اگر موی بر سر قلم گیر کند مانع درست نویسی می شود. در کلمه های بخت و طالع مراعات النظیر است.// معنی: به خاطر لیاقت و هنر بخت و طالع من کج تاب و کج رو است. شاعر تمام بدبختیهای خود را ناشی از اهل هنر بون می داند.
2- بخت نیک آرزو رسان دلست که قلم نقش بند هر صور است معنی: شانس خوب، دل را به آروز می رساند، زیرا که قلم فقط تصویرگر صورتهاست و نقشی در اقبال آدمی ندارد.// نقش بند را هم می توان به معنی تصویرگر و هم زندانی تصویر معنی کرد. نتیجه یکی است یعنی قلم و سواد و نتیجه آن تاثیری در سعادت ندارد.
3- نقش امید چون تواند بست قلمی کز دلم شکسته تر است نقش بستن: نگاشتن، شکل دادن، تصویر کردن.// معنی: قلمی که از دل من شکسته تر است چگونه می تواند تصویرگر امید باشد؟ جمله پرسشی انکاری یعنی هرگز نمی تواند…
4- دیده دارد سپید بخت سیاه آن سپید آفت سیاه سر است دیده سپید داشتن: مقصود نابینا بودن است.// سیاه سر: مراد رنگ سیاه مو، کنایه از جوانی است.// معنی: بخت سیاه، نابیناست و آن سپیدی، آفت سر سیاه یعنی جوانی است. آرایه تضاد میان سپید و سیاه و مراعات نظیر بین سر و دیده.
5- بخت را در گلیم بایستی این سپیدی برص که در بصر است برص: پیسی. سپیدی گلیم بخت یعنی نیکبختی و سیاهی گلیم بخت یعنی بدبختی و تیره روزی.// معنی: سپیدی پیسی که در چشم (دیده بخت) افتاده است، می بایست در گلیم بخت می افتاد تا خوشبخت می شدم.
6- چشم زاغ است بر سیاهی بال گر سپیدی به چشم زاغ در است در این بیت شاعر سیاه بختی خود را تشبیه به سیاهی بال زاغ کرده است. گرچه سپیدی در چشم زاغ نیز هست ولی چه فایده که هر گاه به پر خود و یا به کل وجود خود بنگرد جز سیاهی چیزی نخواهد دید.// معنی: چشم زاغ منظر و دیدگاهش سیاهی بالش است، گرچه او نیز در چشم سپیدی دارد.
7- کوه را زر چه سود بر کمرش که جهان را زر از پی کمرست معنی: چه فایده از زری (معدن) که کوه در دامن خود دارد. زیرا جهانیان زر را برای بستن کمر زرین استفاده می کنند. یعنی کوه از زر خود بهره ای ندارد بلکه دیگران از آن بهره مند می شوند. شاعر نیز که قلم زرین دارد به درد خودش نمی خورد و جز بدبختی برایش ره آوردی ندارد. در قدیم بستن کمر زرین نشانه ثروتمندی و قدرتمندی بود. نیز در قدیم پول را به کمر می گذاشتند نه جیب.
8- تن چو ناخن شد استخوانم از انک بخت را ناخنه به چشم در است ناخنه: گوشتی باشد مایل به سفیدی، مشابه ناخن که در کنج چشم پیدا شود.// معنی: استخوان تنم مانند ناخن شد (از فشار زندگی بسیار لاغر شدم)، زیرا که چشم بختم ناخنه در آورده است؛ بد اقبالی روی آورده است.
9- استخوان پیشکش کنم غم را زآنکه غم میهمان سگ جگرست سگ جگر: کنایه از: موذی و بی رحم.// معنی: برای غم می بایست استخوان پیشکش کنم، زیرا که غصه میهمان موذی بیرحمی است. استخوان دادن به مهمان به تلویح یعنی نداشتن گوشت (لاغری).
10- روز دانش زوال یافت که بخت به من راست فعل کژ نگرست معنی: روزگار دانش پایان گرفت، زیرا که بخت با من راست کردار، کژبین شده است. تضاد میان راست و کژ و مراعات نظیر میان فعل و نگر.
11- بس به پیشین ندیده ای خورشید که چو کژ سر ببود کژ نظر است پیشین: ضد پسین؛ نیمروز، هنگام ظهر.// معنی: بسیار اوقات دیده ای که خورشید پس از نیمروز کج می تابد و آن گاه که کج تابد دیدش نیز کج می شود. احتمالاً نظر به سایه نیز هست. به هر حال مقصود آن است که هنگام زوال روز دانش، بخت بی مهر می شود.
12- خوش نفس می زنم کژم نگرد چرخ کژ سیر کاهرمن سیراست کج سیر: کجرفتار.// سیر: جمع سیرت یعنی روش. بین سیر و سیر جناس ناقص است.// معنی: تا می آیم نفسی به خوشی بزنم چرخ کجرفتار شیطان روش به من بدرفتاری می کند.
13- چون صفیرش زنی کژت نگرد اسب کو را نظر بر آبخور است صفیر: آواز طایران در اینجا آوازی است برای اسب در نوشیدن آب؛ سوت.// آبخور: رودخانه و تالاب و نهر که مردم و بهایم از آنجا آب خورند.// معنی: اسبی که چشم اش به سوی آب است اگر صدایش بزنی بر تو کج می نگرد. با توجه به بیت قبلی چرخ کجرفتار را به اسب تشنه تشبیه کرده است.
14- یا مگر راست می کند کژ من که مرا از کژی هنوز اثر است معنی: شاید هم با این نگاه لج می خواهد کژی مرا اصلاح کند، زیرا که هنوز در من از کژی نشانه هایی باقی است.
15- ترک از آن کژ نگه کند در تیر تا شود راست کالت ظفر است ترک: مجازاً سپاهی.// آلت ظفر: وسیله پیروزی.// معنی: در تایید بیت قبل گوید، سپاهی از آن جهت در تیر خود کج نگاه می کند که آن را راست به هدف زند، زیرا وسیله پیروزی اوست. یعنی بعید نیست که چرخ قاتل از آنجهت به من کج نگاه می کند که درست هدف گیری کند.
16- همه روز اعور است چرخ ولیک احولست آن زمان که کینه ور است اعور: یک چشم.// احول: دو بین.// معنی: چرخ پیوسته یک چشم است، لیکن آن گاه که کینه ور شود دوبین می شود.یعنی یک ذره خوشی را چند برابر می بیند.
17- هرکه را روی راست بخت کژ است مار کژ بین که بر رخ سپر است مارکژ بر رخ سپر: اشاره به نقش مار و اژدهاست که روی سپرها نقش می زده اند.// معنی: هر که روراست باشد بدبخت است، چنانچه سپر چون روبه رو می ایستد مارکژ بر آن نقش می زنند.
18- بس نبالد گیابنی که کژ است بس نپرد کبوتری که تر است بالیدن: رشد کردن.// گیابن: چیزی که از ریشه رشد می کند، درخت. تناسب میان گیاه و تر.// معنی: درختی که کج روییده خیلی رشد نمی کند، کبوتری که بال اش خیس شده، به علت سنگینی، خیلی اوج نمی گیرد.
19- دهر صیاد و روز و شب دو سگست چرخ، باز کبود تیز پر است معنی: روزگار چون شکارچی، شب و روز مانند دو سگ تازی، چرخ نظیر عقاب کبود تیزپر است. در هر سه مورد تشبیه بلیغ روشن است.
20- همه عالم شکار گه بینی کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است معنی: در نتیجه، همه عالم نظیر شکارگاهی است که این دو سگ در پایین و آن باز در بالا در حال شکار و بریدن عمر آدمی اند.
21- عقل سگ جان هوا گرفت چو باز کاین سگ و باز چون شکارگر است سگ جان: جان سخت، سمج.// هوا گرفت: به پرواز درآمد.// شکارگر: شکارچی.// معنی: عقل سمج وقتی این سگ و باز شکارچی را دید، جای مقاومت ندید و به پرواز درآمد تا خود را نجات دهد. عدم مقاومت عقل و احساس اسارت در دستان شکارچیان توجیه ترس در بیت بعدی است.
22- من چو کبک آب زهره ریخته رنگ صید باز و سگی که بوی بر است آب زهره: آب کیسه صفرا که در مقام ترس می ترکد و اسباب مرگ می شود.// سگ بوی بر: سگ که بو می کشد، سگ تازی.// معنی: من مانند کبکی که شکار عقاب و سگ تازی شده باشد زهره ام ریخته است.
23- نیک بد حال و سخت سست دلم حال دل بر دو، یک نه، بر خطر است معنی: کاملاً بد حال و سست دل هستم و این دو حالت بد حالی و سستی با خطر همراه است. به کارگیری واژگان متضاد (نیک و بد، سخت و سست) قابل توجه است.
24- عافیت آرزو کنم هیهات این تمناست یافتن دگر است معنی: با این اوصاف، من سلامتی می طلبم، البته این آرزوست و به آرزو رسیدن نکته دیگری است. یعنی همه آرزومند چیزهای خوبند، خوش به حال کسی که در عمل به آرزو می رسد وگرنه صرف آرزو که فایده ای ندارد.
25- آرزو را ذخیره امید است واصل امید عمر جانور است معنی: اندوخته و یا پشتوانه آرزو امید است، و امیدواری اساس زندگی زنده محسوب می شود.
26- آرزو چون نشاند شاخ طمع طلبش بیخ و یافت برگ و بر است شاخ: شاخه.// بیخ: ریشه و بن.// یافت: در معنی یافته؛ یافته شده، به دست آمده.// برگ و باز: ثمره.// معنی: آرزو وقتی شاخه طمع را در دل آدمی کاشت، طلب آن آرزو می شود بن و ریشه و ره آورد و نتیجه اش می شود برگ و بار درخت.
27- طمع آسان ولی طلب صعب است صعبی یافت از طب بتر است معنی: طمع آسان است ولی طلب مشکل و سختی مطلوب و به دست آمده از طلب نیز سخت تر است.
28- آرزویی که از جهان خواهم بدهد ز آنکه مست بی خبر است معنی: آرزویی که از جهان می خواهم می دهد، زیرا که جهان مست و ناهشیار است. مقصود آنکه گاهی روزگار با آدمی موافق خواسته اش حرکت می کند، اما چون این مورد نادر است شاعر این نادره را به مستی جهان تعبیر می کند. چنانچه مفهوم بیت بعد همین نکته را تایید می کند.
29- لکن آن داده را به هشیاری واستاند که نیک بدگهر است معنی: لیکن آن داده را به هنگام هشیاری پس می گیرد زیرا که اساساً بدنهاد است.
30- در دبستان روزگار مرا روز و شب لوح آرزو به بر است دبستان روزگار: اضافه استعاری.// لوح آرزو: اضافه استعاری.// بر: کنار، پهلو.// معنی: در مدرسه روزگار شبانه روزی لوح آرزو در پهلوی من است. در عمرم همیشه آرزومند بوده ام (نیازمندی).
31- هیچ طفلی در این دبستان نیست که ورا سوره وفا ز بر است سوره وفا:اضافه مجازی.// زبر: مخفف از بر یعنی از حفظ.// معنی: در این مدرسه روزگار هیچ شاگردی نیست که سوره وفا را از حفظ باشد. در این دو بیت شاعر زمانه را به مدرسه و اهل زمانه را به کودکان دبستانی تشبیه کرده است که معمولاً کودک فراموشکار است و درسهای مدرسه را به فراموشی می سپارد.
32- چون کند آیت وفا فرموش کاخر «اوفوا بعهدی» از سور است آیت: آیه.// فرموش: فراموش.// اوفوابعهدی: اشاره است به آیه اوفوابعدی اوف بعهدکم و ایای فارهبون (سوره آیه ) باز آیید پیمان مرا تا باز آیم شما را به پیمان شما و از من بترسید.// معنی: چطور آیه وفاداری را مردم فراموش می کنند؟ حال آنکه افوابعهدی از زمره سوره های قرآن است.
33- خاطرم بکر و عهد نامرد است نزد نامرد بکر کم خطر است خاطر: طبع.// بکر: دوشیزه، دست نخورده.// خطر: ارزش، بزرگی.// معنی: طبع ام بکر و زمانه ناجوانمرد است، و بکر در نزد ناجوانمرد کم بهاست.
34- نالش بکر خاطرم ز قضاست گله شهربانو از عمر است بکر خاطر: اضافه مقلوب، طبع دست نخورده.// شهربانو: دختر یزدگرد مادر امام زین العابدین(ع). گله شهربانو اشاره است به آنکه عمر دستور داد شهربانو را با سایر اسیران در بازار بفروشند و حضرت علی (ع) او را از این کار منع کرد، طبع بکر خود را به شهربانو و قضا را به عمر تشبیه کرده است.// معنی: خاطر بکر من از قضا و قدر می نالد چنانکه گلایه شهربانو نیز از رفتار عمر می باشد.
35- سایه من خبر ندارد از آنک آه من چرخ سوز و کوه در است چرخ سوز: آسمان سوز.// کوه در: شکافنده و درنده کوه.// معنی: حتی سایه من خبر از ان ندارد که آه من آسمان سوز و درنده کوه است. یعنی آه من بسیار تاثیر گذار و قوی است.
36- جوش دریا درید زهره کوه گوش ماهی بنشود که کر است زهره: کیسه زرداب. زهره دریدن، ترساندن، زیرا از ترس فراوان زهره می ترکد.// بنشنود: باء تاکید دارد.// معنی: خروش دریا زهره کوه را درید اما گوش ماهی، که ماهی در داخل جوش و خروش دریاست، نمی شنود زیرا کر است.
37- مر ما مر من حساب العمر چون به پنجه رسد حساب مر است مر ما مر من حساب العمر:گذشت آنچه از حساب عمر گذشت. بیت ملمع است.// معنی: گذشت از حساب عمر آنچه گذشت و آن گاه که عمر من به پنجاه رسید حساب از دست در رفت.
38- ناودان مژه ز بام دماغ قطره ریز است و آرزو خضر است خضر: جمع خضرت: سرسبزی.// بام دماغ: شاعر مکان گریه را بالای سر دانسته است.// معنی: اشک از فراز سر جاری و از ناودان مژه قطره قطره می ریزد و موجب سبز شدن دوباره آرزو می شود.
39- سبب آبروی آب مژه است صیقل تیغ کوه تیغ خور است معنی: مژه است که بر اشک جلوه می بخشد و آن را پالوده و شفاف می کند، همان طور که اشعه خورشید تیغ (قله و ستیغ) کوه را با روشنایی خود صیقل می دهد.
40- نکنم زر طلب که طالب زر همچو زرِّ نثار پی سپر است زر نثار: سکه طلایی که بر سر عروس بریزند.// پی سپر: زیر پا ریخته.// معنی: خواهان زر نیستم زیرا که طالب آن دنبال چیزی است که زیر پا می ماند و بی ارزش است.
41- عاقبت هرکه سر فراخت به زر سرنگون همچو سکه زخم خور است فراخت: افراخت.// سکه زخم خور:سکه معمولاً در ضرابخانه برای حک نشانها و نامها زیر فشار قرار می گیرد.// معنی: هر کس به وسیله زر سرافراز شد، عاقبت مانند سکه زیر فشار قرار گرفت و زخمی شد.
42- روی عقل از هوای زر همه را آبله خورده همچو روی زر است هوا: آرزو.// آبله خورده: نوشته ها و علامتهای روی سکه را به آبله صورت تشبیه کرده است.// معنی: چهره خرد همه به مناسبت آرزومندی زر مانند رخسار سکه نشاندار چون آبله شده است.
43- از شمار نفس فذلک عمر هم غم است ارچه غم نفس شمر است شمار نفس: به حساب دم.// فذلک: نتیجه حساب پس از جمع و کسر، بازمانده.// نفس شمر: کشنده و هلاک کننده.// معنی: در محاسبه نفسهایی که می کشیم نتیجه زندگی چیزی جز غم نیست. هر چند غم شمارشگر دمها و هلاک کننده آدمی است.
44- غم هم از عالم است و در عالم می نگنجد که بس قوی حشر است حشر: سپاه، گروه نظامی نامرتب.// قوی حشر: دارای سپاه قوی.// معنی: غم نیز چیزی است دنیایی اما سپاهی قوی که در این جهان نمی گنجد.
45- عالم از جور مایه زای غم است تبر از هیمه مادت شرر است هیمه: هیزم سوختنی. (غیاث)// مادت: مایه، موجب.// شرر، شراره، پاره آتش.// معنی: حضور و فلسفه غم در عالم زاییده ستم است، همان طور که فلسفه تبر از وجود درخت است.
46- چون شرر شد قوی همه عالم طعمه سازد چه حاجت تبر است شرر: یک پاره آتش. (غیاث).// معنی: زمانی که شرر قوی شد همه جهان را طعمه خود می سازد در چنین وضعی هیچ نیازی به وسیله ویران کردن نیست.
47- لهو یک جزو و غم هزار ورق غصه مجموع و حصه مختصر است لهو: بازی و نشاط.// جزو: مقدار مختصر.// هزار ورق: اینجا مقصود مقدار زیاد است.// حصه: سهم.// معنی: شادی بسیار اندک و غم بسیار زیاد است. غصه فراوان و سهم شادی بسیار اندک است.
48- قابل گل منم که گل همه تن رگ خونست و خار نیشتر است قابل: درخور. شاعر در این بیت ضمن توجه به همراهی پیوسته خار و گل، خویشتن را چون گل و آفتهای زمانه را که موجب ناراحتی اوست چون خار می داند.// معنی: من نظیر گل سرخی ام که همه وجود او را خون (سرخی) فراگرفته و خار نیشتر او محسوب می شود.
49- غم ز دل زاد و خورد خون دلم خون مادر غذا ده پسر است زادگاه غصه دل آدمی است و خوراکش خون دل، و این طبیعی است زیرا تغذیه کننده بچه در شکم مادر خون اوست.
50- آتشی کز دل شجر زاید طعمه او هزار بن شجر است معنی: آتشی که از درون درخت پدید آید، خوراکش ریشه هزاران درخت است. مفهوم بیت قبل را تایید می کند.
51- چرخ بازیچه گون چو بازیچه در کف هفت طفل جان شکر است هفت طفل: کنایه از: هفت سیاره.// جان شکر: جان شکار کننده. شکردن به معنی شکار کردن و شکستن است. هفت طفل جان شکر، کنایه از: هفت شمع که هفت سیاره باشد.// معنی: زمانه چون بازیچه ای در کف دست هفت سیاره شکارگر جان قرار گرفته است.
52- بدو خیط ملون شب و روز در کشاکش بسان بادفر است خیط: رشته، خیط اسود، سیاهی شب و خیط ابیض، روشنایی صبح.// ملون: رنگارنگ.// بادفر: چوبی تراشیده که اطفال ریسمانی در آن می پیچند و از دست رها می کنند تا بر روی زمین، گردان شود.// معنی: با دو رشته رنگین شب و روز، این چرخ مانند فرفره در کشاکش است.
53- شب که ترکان چرخ کوچ کنند کاروان حیات بر حذر است ترکان چرخ: استعاره از سپیدی چرخ است.// معنی: شب که سپیدی رو در حال کوچ است، (آن گاه که تاریکی شب فرا می رسد)، کاروان حیات می ترسد.
54- چند ترکان کنند بر سر کوچ غارت کاروان که بر گذر است چند ترکان: تعداد اندکی از ترکان. ترک در این جا مجازاً به معنی غارتگر است.// معنی: تعداد اندکی از غارتگران، هنگام گذر کاروان و کوچ کردن غارت شان می کنند.
55- خواجه چون دید دردمند دلم گفت کاین دردناکی از سفر است خواجه: شخص معینی مراد نیست.// معنی: خواجه زمانی که دل مرا دردمند دید گفت: این دردناکی نتیجه سفر است.
56- هان کجایی چه می خوری گفتم می خورم خون که خرد ماحضر است خرد: اندک، مختصر.// ماحضر: آنچه حاضر است.// معنی: خواجه در ادامه سوال می پرسد: کجا هستی، خوراکت چیست؟ گفتم: خون می خورم که ماحضر اندکم همین است.
57- چه خورش کو خورش کدام خورش دست خون مانده را چه جای خور است دست خون: بازی آخر نرد است.// جای خور: موقعیت خوردن. مراد خوردن یا زدن و اخراج مهره بازی است.// معنی: ادامه پاسخ است: چه خورش، کجاست خورش و کدام خورش، برای کسی که در موقعیت دست خون است چه جای خوردن مهره. یعنی دیگر وسایل و وسایط کامیابی به پایان آمده است.
58- گوید آخر چه آرزو داری آرزو زهر و غم نه کام و گر است کام و گر: مراد و مقصود.// معنی: پرسش آخرین آن است که آرزویت چیست؟ پاسخ آنکه آرزو در دیدگاه من زهر و غم نیز مراد و مقصود نتواند بود.
59- نیم جنسی و یکدلی خواهم آرزوم از جهان همین قدر است جنس: در شعر خاقانی مقصود اهل دل و همدم و همزبان و دوست است.نیم در این ترکیب در معنی اندکی و قلیلی بکار رفته است؛ نیمچه آدمی.// معنی: همدل و نصفه دوست یکرنگی می خواهم و تنها آرزویم از جهان همین مقدار است.
60- از دو یکدم که در جهان یابم ناگزیرست و از جهان گزر است معنی: گرچه می توان از جهان دست کشید اما از به دست آوردن دو مجانس صمیمی گزیری نیست. بیت بعد تایید این معنی است.
61- نگذرد دیگ پایه را ز حجر بگذرد ز آتشی که در حجر است معنی: با توجه به اینکه در بیابان برای بار گذاشتن دیگ از سنگ استفاده می شود می گوید: برای ایجاد پایه دیگ چاره ای از سنگ نیست حال آنکه می توان از آتش درون سنگ صرفنظر کرد.
62- به مقامی رسیده ام که مرا خار و حنضل به جای گلشکر است حنظل: هندوانه ابوجهل.// گلشکر: گل قند.// معنی: به جایگاهی رسیده ام (دچار چنان وضعی شده ام) که خار و حنظل برایم گلشکر است. یعنی بس که زندگیم تلخ است شیرینی برایم معنی ندارد.
63- کو سر تیغ کارزوی سرست کانس وحشی به سبزه و شمر است وحشی: غیر متمدن.// شمر: جویبار.// معنی: کجاست لبه شمشیر که در آرزوی بریدن سر می باشد؟ که الفت وحشی با سبزه و جویبار است. یعنی من نیز به جایی رسیده ام که علاقه ای به زندگی ندارم و دنبال فرصتی برای مرگ هستم.
64- بر سر تیغ به سری که سر است خرج قصاب به بزی که نر است البته سری که ارزش داشته باشد بهتر آنکه با شمشیر تماس داشته باشد، همان طور بزی که نر است به درد قصاب می خورد. مراد شاعر آن است که هر سری ارزش بریده شدن را ندارد اگر چنین بود آن را مایه مباهات باید دانست. چند بیت پایین تایید همین موضوع است.
65- ابله ازچشم زخم کم رنج است اکمه از چشم درد کم ضرر است اکمه: کور مادرزاد.// معنی: نادان و سفیه از چشم زخم دیگران کمتر دچار رنج می شود، و کور مادرزاد از درد چشم کمتر زیان می بیند.
66- جاهل آسوده، فاضل اندر رنج فضل مجهول و جهل معتبر است معنی: نادان آسوده خاطر و فاضل در رنج است، فضل امری نایاب و گمشده و نادانی دارای اعتبار شده است.
67- سفله مستغنی و سخی محتاج این تغابن ز بخشش قدر است سفله: دون و پست.// مستغنی: بی نیاز.// سخی: سخاوتمند، اهل کرم و بخشش.// تغابن: یکدیگر را در زیان افکندن .// قدر: قضا و حکم کلی مجمل الهی در روز ازل.// معنی: آدم پست بی نیاز و بخشنده نیازمند است و این غبن و افسوس را از بخشش های! قضا و تقدیر باید دانست.
68- همه جور زمانه بر فضلاست بوالفضول از جفاش ز آنستر است بوالفضول: بیهوده گوی، یاوه سرا.// زآنستر: زان سوتر، بری، برکنار.// معنی: زمانه تمامی ستمهایش معطوف بر فاضلان است. حال آنکه یاوه گوی از ستمهای آن برکنار است.
69- سوس را با پلاس کینی نیست کین او با پرند شوشتر است سوس: کرمی است که جامه ابریشمی را تباه کند.// پلاس: چیزی است مثل کرباس که از ریسمان پوست درخت رسن بافند.// پرند: حریر ساده و بافته ابریشمی.// معنی: سوس نسبت به پلاس کینه ای ندارد، کینه وی با حریر اعلای شوشتری است. خوردن و از میان بردن ابریشم توسط سوس به کینه آن تعبیر شده است.
70- حال مقلوب شد که بر تن دهر ابره کرباس و دیبه آستر است مقلوب: وارونه، برعکس، قلب شده.// ابره: چیزی است مشابه نمد و به غایت جاذب آب باشد. اینجا به معنی آستر.// کرباس: جامه سفید معروف، مجازاً جامه که از پنبه ساخته شود.// سمر: قصه و افسانه، در بیت به معنی سخن گسترش یافته.// معنی: گرچه کلمه عالم از علم مشتق است، لیکن در زمانه ما قصه عالمان جاهل همه جا را پر کرده است.
72- معنی از اشتقاق دور افتد کز صلف لاف و از اصف کبر است صلف: لاف زدن.// اصف: بیخ کبر است و کبر نباتی است خاردار.// معنی: وقتی کلمه مشتق شود معنی اش تغییر می یابد چنانکه از صلف، لاف و از اصف کبر مشتق است.
73- قوت مرغ جان به بال دلست قیمت شاخ گز به زال زر است مرغ جان: اضافه تشبیهی. جان مانند پرنده است.// شاخ: شاخه.// گز: درختی باشد که بیشتر در کنار رودخانه ها روید.// زال: نام پسر سام و پدر رستم است. به معنی پیر سفید موی، چون زال نیز هنگام تولد سپید موی بود.// معنی: نیروی پرنده جان به بال دل است کما اینکه قیمت واقعی شاخه گز را زال زر می داند. بیت دارای تلمیح است.
74- دل پاکان شکسته فلک است زال دستان فکنده پدر است دستان: لقب زال است. علت بی ارجی زال نزد پدر خودش اشاره بدان است که چون وی از مادر بزاد سپید موی بود و پدرش سام او را از همان شیرخوارگی از خود جدا کرد و بر دامنه البرز نهاد و سیمرغ آن نوزاد را پرورش داد.// معنی: دل انسانهای پاک مقلوب است. چنانچه زال نیز زمین خورده پدر خود می باشد.
75- جان دانا عجب بزرگ دلست تن ادریس بس بلند پر است ادریس: نام پیامبری است که به حیات در جنت رفت.// معنی: در این بیت شاعر پس از ذکر رکود بازار عالم و بعکس، شان و منزلتی که نادانان به دست آورده اند این ارزش و آن رکود را ناپایدار می داند و منزلت دانا را اصل و اساس و بنیاد حقیقی ارزشها قلمداد می کند.
76- در گلستان عمر و رسته عهد پس گل خار و بعد نفع ضر است معنی: به هر حال زمان و زمانه و زندگی انسان یکسان و یکنواخت نمی گذرد، این طبیعت عمر و زمان است که از پس گل خار و بعد سود زیانی حاصل آید.
77- از پس هر مبارکی شومی است از پس هر محرمی صفر است این بیت در تایید بیت قبل گوید: همان طور که در گلستان عمر و بازار زمانه به دنبال مبارکی، شومی و پس از محرم، صفر می آید. تمثیل در بیت دیده می شود.
78- فقر کن نصب عین و پیش خسان رفع قصه مکن نه وقت جر است نصب عین کردن: در پیش چشم داشتن.//قصه رفع کردن: کنایه از شکایت کردن.// جر: کش دادن، جر و بحث.// فقر: درویشی، ترک تعلقات دنیوی، بی نیازی از مال و جاه دنیا و بسنده کردن به نصیب الهی.// معنی: درویشی پیش چشم دار و در برابر بی مقدارها شکایت مکن که زمان جر و بحث در این موارد نیست.
79- دهر کو خوان زندگانی ساخت خورد هر چاشنی که کام و گر است ساختن: مهیا و آماده کردن.// کام وگر: توان و قدرت.// معنی: روزگار که سفره زندگی را پهن می کند، خود بس که قلدر است چاشنی آن را می خورد.
80- سال کو خرمن جوانی دید سوخت هر خوشه ای که زیب و فر است زیب: زینت، آرایش.// فر: شکوه.// معنی: زمان وقتی خرمن جوانی را در آدمی می بیند، فرراً خوشه های آن را که موجب زیبایی است می سوزد.
81- درزیی صدره مسیح برید علمش برد و گفت گوش خر است درزی: خیاط.// صدره: سینه پوش، پیراهن نیم تنه.// معنی: خیاطی صدره مسیح را برید، و مقداری از آن دزدید، وقتی فهمیدند گفت گوش خر است. مقصود آنکه یک بار هم که کسی برای مسیح بدون لباس، لباس سفارش داد آنرا هم به قامت او ندوختند و سهمی از آن را دزدیدند.
82- کشت امید چون نرویاند گریه کو فتح باب هر نظر است معنی: شاعر گریه را هم دیگر مشکل گشا ندانسته و از عدم کارسازی آن تعجب می کند: گریه که معمولاً فتح باب و گشایش هر فکری است چگونه است که کشت امید را نمی رویاند؟ بیت بعد تایید همین مطلب است.
83- وقت تب چون به نی نبرد تب شیر کز نیستانش مستقر است وقت تب … تب را به نی دعا خوانده می بندند، و شیر همیشه تب دار است و در نیستان از نی خوب نمی شود.// معنی: شیری که خود مقیم نیستان است شگفت آنکه آن گاه که دچار تب می شود با نی دعا تب اش نمی برد.
84- دفع عین الکمال چون نکند رنگ نیلی که بر رخ قمر است عین الکمال: چشم زخم یعنی نظری که به چیز زیبا و خوش ضرر برساند.// رنگ نیلی … برای دفع چشم زخم به پیشانی کودکان نیل می کشند.// معنی: رنگ نیلی که بر چهره ماه است چگونه است که دفع چشم زخم نمی کند!
85- دی همین گفتم آه کز ره چشم دل من نیم گشته عبر است نیم گشته: دو نیم شده، شکسته.// عبر: عبرت گرفتن و اشک باریدن. اینجا جمع عبرت است.// معنی: دیروز با خود می گفتم: افسوس که از راه چشم، دلم به دو نیم شده و شکسته عبرتها گشته است. شاعر از او رویت ناراحتیها قلبش می شکند.
86- مرگ یاران شنیدم از ره گوش دلم امروز کشته فکر است فکر: جمع فکرت.// معنی: از راه گوش خبر مرگ دوستان را شنیدم، بدان سبب امروز دلم کشته افکار است. مثل است که انسان از طریق گوش، با شنیدن اخبار خوش، چاق می شود. شاعر عکس آن را نیز اراده کرده.
87- هرکه از راه گوش کشته شود ز اندرون پوست خون او هدر است معنی: هرکس که از راه گوش کشته شود، خونی که زیر پوستش جاری است بی فایده است.
88- آری آری هم از ره گوش است کشتن قندزی که در خزر است قندز: نام جانوری سیاه رنگ مشابه سگ که در ترکستان می باشد از پوست آن پوستین سازند.// معنی: در تایید بیت قبل شاعر تصدیق می کند که آدمی از راه گوش شکار می کنند.
89- نقطه خون شد از سفر دل من خود سفر هم به نقطه ای سقر است سفر و سقر: در نقطه تفاوت دارد.// سقر: یکی از مراتب هفتگانه دوزخ. حدیثی از پیامبر نقل شده است که السفر قطعه من السقر، سفر پاره ای است از دوزخ.// معنی: دلم از سفر به لکه خونی بدل شده است، البته سفر با افزودن نقطه سقر می شود. شاید این گلایه اشارتی بدان باشد که خاقانی پیوسته به سفر و دوری از شروان علاقمند بود و بنا به دلایل شخصی و غیر شخصی زیانهای زیادی از این علاقه بدو رسید.
90- تا به غربت فتاده ام همه سال نه مهم غیبت و سه مه حضر است حضر: مقابل سفر، در شهر بودن. حضارت: شهر نشینی.// معنی: از زمانی که به غربت افتاده ام، از تمام سال نه ماه در سفرم و سه ماه در شهرم.
91- نی نی از بخت شکرها دارم چند شکری که شوک بی ثمر است شوک: خار.// معنی: در ابیات پیش که شاعر گلایه ها داشت اکنون اظهار پشیمانی می کند و می گوید: نخیر باید از بخت خود سپاسگزار باشم، اما ظاهراً شکر به خار بی ثمر تبدیل شده است.
92- صورت بخت من طویل الذیل در وفا چون قصیر با قصر است طویل الذیل: دارای سایه بلند.// قصیر: در وفا چون قصیر مثل است. در عربی «ادهی من قصیر» گویند. وی ندیم جذیمه ابرش از ملوک حیره بود و جزیمه می خواست با زنوبیا وصلت کند اما زنوبیا او را کشت و قصیر با عده ای در صندوقهای بسته وارد شد و شبانه زنوبیا را کشت. (تعلیقات دیوان، سجادی، ص 1007)// قصر: کوتاهی.// معنی: هیکل اقبال من دارای سایه بلندی است و در وفاداری نظیر قصیر با خاطی عمل می کند.
93- بخت ملاح کشتی طرب است بخت فلاح کشته بطر است بطر: شادی، فراخی عیش، توانگری.// ملاح: کشتیبان.// فلاح: کشاورز.// معنی: بخت بواقع کشتیبان کشتی طرب و کشاورز کشته شادی است.
94- چشم بد دور بر در بختم چرخ حلقه بگوش همچو در است چشم بد دور: دعایی است در برابر چشم زخم حسود.// در بخت: اضافه استعاری.// حلقه به گوش: کنایه از رام.// معنی: چشم بد دور! که چرخ بردر خانه من فرمانبردار ایستاده است. بیت مفاخره دارد.
95- بخت مرغ نشیمن امل است روز طفل مشیمه سحر است امل: آرزو.// نشیمن: خلوتگاه، آرامگاه و آشیانه مرغان. (غیاث)// مشیمه: پوست رقیق که بر بچه وقت ولادت پیچیده می باشد و نام پرده هفتم چشم.// معنی: بخت، مانند پرنده آشیانه آرزوهاست و روز کودکی است پیچیده در پوست سحر.
96- هم ز بخت است کز مقالت من همه عالم غرایب و غرر است مقالت: گفتار.// غرر: سپیدیها و اول چیزها و بهترهای هر چیز. در این صورت جمع غره است. درر و غرر به معنی مرواریدهای بهتر و برگزیده. مجازاً برگزیده ها.// معنی: این نیز از بخت نیک من است که سروده های من در جزو غرایب و غرر جهان شده است. در بیت مفاخره دیده می شود.
97- استراحت ببخت یا نعمست استطابت بآب یا مدر است نعم: جمع نعمت.// استطابت: پاکی خواستن و خوشی کردن و خوشبودار کردن و لذیذ شدن.// مدر: کلوخ.// معنی: استراحت آدمی به واسطه وجود بخت یا نعمتهاست، همانگونه که طلب پاکیزگی بواسطه آب یا کلوخ مقدور است. آب و در صورت نبود آب، کلوخ از وسایل طهارت است.
98- فخر من یاد کرد شروان به که مباهات خور به باختر است مباهات: نازیدن و تفاخر کردن به چیزی. (غیاث)// خور: خورسید.// معنی: فخر فروختن من با یاد کرد شروان بهتر است، همچنانکه نازیدن خورشید به مشرق است. شروان زاگاه خاقانی است.
99- لیک تبریز به اقامت را که صدف قطره را بهین مقر است صدف و قطره: معتقدند که صدف قطره ای از قطره های باران را می بلعد و سپس در دل خود آن را به مروارید بدل می کند.// معنی: لیکن برای اقامت، تبریز بهتر است، زیرا که برای قطره بهترین جایگاه صدف می باشد. شاعر با ظرافت تمام تبریز را صدف و خود را مروارید قلمداد کرده است. دارای تشبیه مضمر.
100- هم به مولد مقام نتوان کرد که صدف حبس خانه درر است مولد: اسم مکان، محل تولد.// مقام کردن: اقامت گزیدن.// درر: جمع در، مروارید.// معنی: همچنین ماندن در زادگاه درست نیست زیرا که صدف در عین حال زندان مروارید است.
101- گرچه تبریز شهره تر شهریست لیک شروان شریفتر ثغر است شهره تر: مشهورتر.// ثغر: دندان پیش. مجازاً مرز، توسعاً ولایت.// معنی: گرچه تبریز از شهرهای مشهور است، لیکن شروان نیز از شریفترین ولایتهاست. شاعر میان علاقمندی به زادگاه و ترک آنجا به مناسبت خاطرات نامبارکی که از آن دارد در تردید است. از بیت بعد و ماقبل این نکته را می توان دریافت.
102- خاک شروان مگو که وان شر است کان شرفوان به خیر مشتهر است وان شر است: به مناسبت وجود کلمه شر در شروان می توان به تعبیر برخی آن را شر خواند.// مشتهر: اشتهار یافته، مشهور.// معنی: خاک شروان را شر مخوان زیرا همین شرف بر آن بس که مشهور به خیر است.
103- هم شرفوان ببینمش لکن حرف علت از آن میان به در است حرف علت: حرف عله در نحو عربی واو و یاء و الف است.// معنی: من نیز آن را دارای شرف می دانم زیرا حرف عله از آن به دور است. شرفوان: واو را اگر از آن حذف کنیم شرفان می ماند.
104- عیب شروان مکن که خاقانی هست از آن شهر کابتداش شر است معنی: عیب شروان را بدان دلیل که ابتدای این کلمه «شر» است مکنید زیرا خاقانی از آن شهر بپا خاسته است.
105- عیب شهری چرا کنی به دو حرف کاول شرع و آخر بشر است معنی: چرا بایست عیب شهری را به مناسبت داشتن دو حرف ش و ر (شر) کرد که آغاز واژه شرع و پایان کلمه بشر از آن حروف می باشد؛
106- جرم خورشید را چه جرم بدانک شرق و غرب ابتدا شر است و غر است غر: بد دل و زن فاحشه. مخنث.// معنی: جثه و هیکل خورشید را چه جرم و گناه از اینکه شرق و غرب با «شر» و «غر» شروع می شوند!
107- گرچه ز اول غر است حرف غریب مرد نامی غریب بحر و بر است معنی: در تایید ابیات قبل می گوید: گرچه حرف اول کلمه غریب «غر» می باشد، لیکن مرد نامی غریب بر و بحر است.
108- چه کنی نقص مشک کاشغری که غر آخر حروف کاشغر است مشک: ماده معطر.// کاشغر: شهری است از توران در اقلیم پنجم ما بین توران و ترکستان و چین.// معنی: نمی توانی این نکته را نقص کاشغر بشماری که کلمه «غر» در پایان کاشغر قرار گرفته است.
109- گرچه هست اول بدخشان بد نه نتیجش نکوترین گهر است بد خشان: نام شهری است که امروزه در افغانستان قرار دارد و معدن عقیق آن مشهور است.// معنی: گرچه اول بدخشان با «بد» شروع می شود لیکن یکی از بهترین گوهرها را در خود داراست.
110- نه تب اول حروف تبریز است لیک صحت رسان هر نفر است معنی: نه این است که اول حروف تبریز با«تب» شروع می شود لیکن بهبود بخش هر کسی است؟
111- دیدی آن جانور که زاید مشک نامش آهو و او همه هنر است آهو: نام حیوانی است؛ غزال و هم به معنی عیب است.// معنی: آن جانوری که مشک می زاید نامش آهو (عیبناک) است ولی سر تا پا شایستگی است.