به نام آن که جان را فکرت آموخت موضوع ارائه:تکامل مادی تاریخ، کارل مارکس
مقدمه
درگذار میمون به انسان
درباره ماتریالیسم تاریخی
فهرست مطالب
مقدمه
درگذارمیمون به انسان
درباره ماتریالیسم تاریخی
پیشرفت های چشم گیر در زمینه ی دانش های کاربردی و صنعت که در سده هجدهم و نیمه ی نخست سده نوزدهم در اروپا رخ داد منجر به تحولی اساسی در نگرش اندیشمندان غرب به علوم انسانی و اجتماعی گردید. در نتیجه این تحولِ نگاهِ اندیشمندان غربی به مسائل اجتماعی رویکردی علم محور به وجود آورد تا کاربرد واژه "علوم" در علوم انسانی به معنای علوم کاربردی همانند فیزیک و شیمی و… مرسوم شود.بنا بر این رویکرد، همانگونه که پژوهشگرانِ علوم کاربردی با بکارگیری روش های علمیِ پذیرفته شده به نتایجی تاثیر گذار دست پیدا می کنند تا از ندانسته های ما پرده برداشته و به آگاهی و دانش ما از مبهمات بیفزایند تا در این رهگذر به انسان هایی داناتر و وظیفه مند در قبالِ طبیعت و حیوان و هوا و حیاتِ خود و دیگران تبدیل شویم، اگر دانسته ها به فهمِ ما از اشیاء و وقایع پیرامونمان تبدیل می شوند و زندگی بهتری را برای بشر و طبیعت و جهانمان به ارمغان می آورد نیز به همان اندازه انتظار می رود آموزه ها در علوم انسانی با بکارگیری روش های علمی به نتایجی درست و کارگشا مُنتج شود.
مقدمه
مبحث دیگری که منجر به دگرگونی نگرش اندیشمندانِ شرقی به علوم انسانی و اجتماعی گردید "نظریه ی فرگشت داروین" بود. چارلز داروین دانشمند علوم طبیعی بود. وی در این نظریه نشان داد که زندگی در اصل یک فرایند طولانی از تکامل می باشد. تکاملی که در آن همه ی موجودات زنده اَعَم از گیاهان و دیگر جانوران به سوی بهتر شدن و کاملتر شدن پیش می روند. این نظریه به سرعت به علوم انسانی به ویژه تاریخ و علوم اجتماعی گسترش پیدا کرد. بدین ترتیب همانگونه که گیاهان و جانوران در حال فرگشت و پیشرفت هستند جوامع بشری و انسانی نیز به سوی فرگشت و پیشرفت رهسپار هستند. بر طبق این دو نگرش یعنی نگرش "علم محور" و "تکامل گرا"، وظیفه ی یک اندیشمند علوم انسانی و اجتماعی این است که بتواند قوانینی که منجر به فرگشت جوامع انسانی می شود را کشف کرده و روند فرگشت آن را تسریع نماید. با کشف این قوانین همانگونه که در علوم طبیعی و کاربردی به ابزارهایی پیشرفته تر دست می یابیم امیدواریم در علوم انسانی نیز بتوانیم جوامعی پیشرفته تر اخلاقی تر و تکامل یافته تر بسازیم. دو دسته از جامعه شناسانی که چنین نگاهی به علوم انسانی و جامعه شناسی داشته اند جامعه شناسان کارکردگرا و مارکسیسم بوده اند. در پاسخ به این پرسش که چه عاملِ بیرونی باعث تکامل جوامع انسانی می شود "جامعه شناسان کارکردگرا"نیازهای جامعه و محیطی ای که انسان در آن زندگی می کند را عامل این تکامل می دانند و جامعه شناسان مارکسیسم عاملِ تکاملِ جوامع انسانی را "اقتصاد" می دانند. پیش از پرداختن به نظریه ی ماده گرایی تاریخی مارکس باید به این نکته توجه کرد که این اندیشه که جوامع انسانی روبه تکامل است سال ها پیش از نظریه ی تکامل داروین در میان اندیشمندان مطرح بود. برای نمونه هگل "روح ملل" را عامل تکامل جوامع بشری می دانست. اما تاثیری که نظریه ی داروین بر این طرز تفکر گذاشت این بود که این نگرش را از یک نگرش صرفاً فلسفی به نگرشی علمی مبدل ساخت.
مقدمه
درگذار میمون به انسان
اندیشمندان علم اقتصاد سیاسی بر این باورند که کار منشاء تمام ثروت ها است.کار شرط اساسی اولیه برای موجودیت بشر است و این تا آن حد صادق است که باید بگوییم به یک معنی کار خود انسان را آفرید.
حدود صدها هزار سال پیش نژادی خاص وتکامل یافته ای از میمون ها انسان واره وجود داشتند که به تدریج عادت استفاده از دست هایشان را هنگام راه رفتن از دست دادند و بیشتر و بیشتر راست قامت شدند.
هم اکنون در میان میمون ها شیوه هایی که دست و پا به کار گرفته می شوند متفاوت اند. همان طور که گفته شد، دست ها و پاها هنگام بالا رفتن از درخت کاربردهای متفاوت از هم دارند. دست ها عمدتا برای جمع آوری و نگاه داشتن غذا به کار برده می شوند. همین امر در مورد پاهای پیشین پستانداران پست نیز صادق است. بسیاری از میمون ها، از جمله شامپانزه ها، برای ساختن آشیانه در بالای درختان و حتا زدن سقف در لابه لای شاخه ها به منظور حفاظت خود در برابر باد و باران از دست هایشان استفاده می کنند. آنها برای دفاع از خود در مقابل دشمن چوب به دست می گیرند. در اینجا است که می توان شکاف عمیق میان دست تکامل نیافته ی حتی انسان واره ترین میمون ها و دست انسان را که طی صدها هزار سال کار به حدی تکامل یافته است مشاهده کرد. تعداد و ترتیب عمومی استخوان ها و عضلات در هر دو نوع دست یکی است، ولی دست پست ترین انسان وحشی قادر به انجام صدها عملی است که دست هیچ میمونی قادر به تقلید آن نیست و دست هیچ میمونی هرگز قادر به ساختن حتی خشن ترین نوع چاقوی سنگی نشده است.
بدین طریق دست نه تنها اندام کار ، که محصول کار نیز به شمار می رود زیرابا انجام کاردست ها آزاد شده بودند و بدین ترتیب می توانستند مهارت بیشتری کسب کنند.
در گذشته میمون ها به صورت گله ای زندگی می کردند که تغییردر شیوه زندگی آنهابا تکامل دست و با کار شروع شد و هر پیشرفت جدید افق انسان را گسترش داد.
از دیگر پیشرفت های این میمون انسان وار می توان تغییرزبان(اندام های دهنی)،احساسات و….اشاره کرد.این دو ویژگی باعث شد که در اثر آن مغز میمون به تدریج تبدیل به مغز انسان شود که با وجود تشابه با آن بسیار بزرگ تر و کامل تر است .
در ابتدا کار و بعد از آن سخن این دو اساسی ترین انگیزه ای بودند که در اثر آن مغز میمون به تدریج تبدیل به مغز انسان شد که با وجود تشابه با آن بسیار بزرگ تر و کامل تر است . دوشادوش تکامل مغز ، تکامل مستقیم ترین ابزارآن یعنی حواس انجام گرفت.
درست همانطور که تکامل تدریجی گفتار به طور اجتناب ناپذیری همراه با پیشرفت اندام شنوایی منطبق با آن است، همان طور هم تکامل مغز به مثابه یک مجموعه همراه با پیشرفت تمام این حواس است. عقاب بسیار دورتر از انسان را می بیند ولی چشم انسان خیلی بیش از چشم عقاب در اشیاء تشخیص می دهد. سگ شامهای بسیار حساس تر از انسان دارد ولی یک صدم بوهایی را که برای انسان علامت چیزهای معینی هستند تشخیص نمی دهد. و حس لامسه که میمون به میزانی ناچیز و بدوی دارد، تنها هم دوش تکامل دست انسان از طریق کار، تکامل یافته است.
درگذار میمون به انسان
این تکامل هنگامی که بالاخره انسان کاملا از میمون متمایز شد اتمام نیافت ولی در جمع پیش رفت نیرومندی کرد که درجه و جهت آن در میان انسان های مختلف متفاوت است وحتی دچار عقب گرد هم می شود.
صدها هزار سال گذشت تا این که جامعه ای انسانی از یک دسته میمون های درختی به وجود آمد.گله های میمون به شرایط جغرافیایی و مقاوت در برابر همسایه قانع بود. دیگر تعداد میمونها نمی توانست افزایش یابد.غذاها تلف می شد و دیگر منبع غذایی برای آینده باقی نمی ماند.
این « اقتصاد غارت » حیوانات نقش مهمی در تغییر شکل تدریجی انواع جانوران دارد و دهند و به این علت خون آنها یک ترکیب شیمیایی متفاوتی را کسب میکند و تمام ساخت جسمانی آنها به تدریج تغییر می یابد.
ولی با تمام تفاصیل اینها ، به معنای واقعی کلمه ، کار نبودند . کار با ساختن ابزار شروع می شود.اولین ابزاهای کشف شده ،ابزار شکار و ماهی گیری هستند که نشان دهنده گذر از گیاه خواری ومصرف گوشت نیز هست و این گام مهم دیگری است در گذر از میمون به انسان. بدین طریق نیز عادت کردن به گوشت خواری همراه با گیاهخواری به میزان زیادی به انسانی که در حال ساخته شدن بود قدرت بدنی و استقلال داد.
درگذار میمون به انسان
.
اولی باعث باز هم کوتاه کردن فرایند گوارش شد، چه به مثابه این بود که غذا قبل از رسیدن به دهان نیمه هضم شده باشد، و دومی باعث فراوان تر شد گوشت شد.
گوشت خواری باعث دو پیشرفت بسیار مهم شده است
اهلی کردن حیوانات
مهار کردن آتش
درگذار میمون به انسان
انسانها با توام کردن عملکرد دستها ، اندامهای سخن و مغز ، نه تنها به صورت انفرادی ، بلکه همچنین در جامعه ، قادر شدند که عملیات پیچیده تری را انجام دهند و توانستند که برای خود هدف های عالی تر و عالی تری در نظر گرفته و به آنها دست یابند.
درست همان طور که انسان یاد گرفت که هر چیز خوردنی را مصرف کند همان طور هم یاد گرفت که در هر شرایط اقلیمی زندگی نماید . او در سراسر جهان قابل سکونت پراکنده شد و تنها حیوانی بود که توانست این کار را مستقلاً انجام دهد ، حیوانات دیگری که به همهی شرایط اقلیمی عادت کرده اند . حیوانات اهلی یا حیواناتی مانند موش و غیره . نه مستقلاً بلکه توسط انسان این کار را انجام دادند . و گذار از شرایط اقلیمی همیشه گرم محل سکنای اصلی انسان به مناطق سردتر که در آنجا سال به تابستان و زمستان تقسیم می شد ، نیازهای جدیدی به وجود آورد – پناهگاه و پوشاک برای کار ، شکل های نو فعالیت که بیش از پیش باعث جداشدن انسان از حیوان شد . انسانها با توام کردن عملکرد دستها ، اندامهای سخن و مغز ، نه تنها به صورت انفرادی ، بلکه همچنین در جامعه ، قادر شدند که عملیات پیچیده و پیچیده تری را انجام دهند و توانستند که برای خود هدف های عالی تر و عالی تری در نظر گرفته و به آنها دست یابند . کار هر نسلی مختلف تر ، متکامل تر و متنوع تر شد.
درگذار میمون به انسان
کشاورزی به شکار و دامداری اضافه شد ، سپس نویت ریسندگی ، بافندگی ، فلزکاری و سفالگری و دریاداری شد . همراه با تجارت و صنعت ، بالاخره هنر و علوم به وجود آمدند و قبایل به ملل و دول تکامل یافتند . قانون و سیاست به وجود آمد و همراه با آنها بازتاب پندارآمیز چیزهای انسانی در ذهن انسان – یعنی مذهب – به وجود آمد . در قبال تمام این تصاویر ، محصولات کم اهمیت تر دست انسان که در ابتدا به نظر می رسندکه محصول ذهن هستند . به نظرمی رسند که بر جوامع انسانی تسلط دارند . به عقب رانده شدند ، و این بیشتر به این علت بود که ذهنی که طرح کاررا ریخته بود در همان ابتدای تکامل جامعه قادر بود که کاری را که طرح آن ریخته شده است به وسیله ی دست های دیگری به جز دست خود اجرا کند.
تمام فضائل برای پیشرفت سریع تمدن به ذهنی به تکامل و فعالیت مغز نسبت داده می شد
با اینکه انسان توانسته کمی روی تکامل مغز حیوانات تغییر ایجاد کند اماحیوان صرفا محیط را مورد استفاده قرار می دهد و تغییراتی که در آن می دهد فقط در اثر حضور اوست. انسان توسط تغییراتی که در محیط می دهد آن را به خدمت اهدای خود در می آورد، و بر آن سیادت می یابد. این تمایز نهایی و اساسی میان انسان و سایر حیوانات است و مجددا این کار است که این تمایز را به وجود می آورد.
درگذار میمون به انسان
ولی مگذارید زیاد از حد در مورد پیروزی های انسانی خود بر طبیعت خودستائی کنیم، زیرا در مقابل هر یک از این پیروزی ها طبیعت انتقام خود را از ما باز می ستاند. این درست است که هر پیروزی در وهله ی اول باعث به وجود آوردن نتایجی می شود که منظور نظر بوده است ولی در مرحله ی دوم و سوم این تاثیرات پیش بینی نشدهی کاملا متفاوت است که غالیه اولی را لغو می کند.
کار هزاران سال برای ما لازم بود که کمی یاد بگیریم که اثرات طبیعی دورتر اقدامات خود را در زمینه ی تولید بیاموزیم ، ولی یادگرفتن اثرات اجتماعی دورتر مشکل تر بوده است. انسان هایی که در قرن های هفده و هیجده می زیستند و برای به وجود آوردن ماشین بخار زحمت می کشیدند تصور این را هم نمی کردند. که دارند ابزاری به وجود می آوردند که بیش از هر ابزار دیگری در مناسبات تولیدی در سراسر جهان انقلاب پدید خواهد آورد. به خصوص در اروپا با تمرکز ثروت در دست یک اقلیت و سلب مالکیت از یک اکثریت عظیم، مقدر بود که این ابزار در ابتدا باعث تسلیط اجتماعی و سیاسی بورژوازی شود ولی بعدها باعث مبارزه ی طبقاتی میان پروژوازی و پرولتاریا گردد که این فقط می تواند منجر به سرنگونی بورژوازی و از بین رفتن تمام تضادهای طبقاتی گردد.
با کنترل نکردن اثرات اجتماعی انقلاب هاب عظیمی رخ می دهد که در تاریخ نیز وجود داشته است.پس با شیوه های تولیدی این مشکل برطرف میشود اما باز می تواند عواقب دیگری هم داشته باشد.
در ادامه اقتصاد سیاسی کلاسیک، علوم اجتماعی بورژوازی عمدتا اثرات اجتماعی اعمال انسان را در زمینه های تولید و مبادله هدف گرفته و مورد مطالعه قرار میدهد.
درگذار میمون به انسان
نو مینالیسم، اولین شکل ماتریالیسم انگلیسی بیکنه است. او معتقد بود که فلسفه ی طبیعی تنها فلسفه ی حقیقی است، و فیزیکی مبتنی بر تجربهی حواس، عمده ترین بخش فلسفه ی طبیعی است. بنا بر عقیده ی او حواس مصون از خطا بوده و منبع تمام دانش ها هستند.
هابس کسی است که ماتریالیسم بیکنی را سیستماتیزه میکند. شناخت مبتنی بر حواس، شکوفه ی شاعرانه ی خود را از دست میدهد و به صورت تجربه ی انتزاعی ریاضی دان در می آید، هندسه ملکه ی علوم اعلام می شود.
هابس فلسفه ی بیکن را سیستماتیزه کرد اما بدون این که اصل اساسی بیکن را -که منشاء تمام دانش های بشر را از جهان حواس میداند . ثابت کرده باشد. کسی که این امر را ثابت کرد لاک بود.
در حدود اواسط این قرن چیزی که توی ذوق هر خارجی با فرهنگی که در انگلستان مکن میگزین می زد این بود که او مجبور بود تعصبات و حماقت های مذهبی طبقه ی محترم متوسط انگلیسی را رعایت کند ولی انگلستان از آن زمان تا حال « متمدن » شده است .
لاادریت چیست؟ تمام جهان طبیعی تابع قوانینی است که مطلقا هر نوع دخالت از خارج را رد می کند. ولی لاادری میگوید ما وسیله ای در دست نداریم که وجود یک دات متعالی را در ماوراء جهان شناخته شده اثبات یا انکار کنیم. وتمام دانش ما ازطریق حواسمان به ما می رسدو ما ممکن است خصوصیات اشیاء را به درستی درک کنیم ، ولی با هیچ فرایند حسی و فکری نمی توانیم شیئی در خود را بفهمیم .
ما خواهیم دید که ادراکی که ما بر پایه ی آن عمل کرده بودیم ناکامل و یا سطحی بوده ، و یا به طریقی غیرموجه با نتایج ادراکات دیگر مخلوط شده بوده است .ودر ادامه قطعا وقتی چیزی را تولید می کنیم نمی توانیم ناشناختنی بدانیم.
درباره ماتریالیسم تاریخی
وقتی که اروپا از عهد قرون وسطی خارج شد ، طبقه متوسط شهرها که در حال پیدایش بود عنصر انقلابی آن را تشکیل می داد . این طبقه یک موقعیت پذیرفته شده در سازماندهی فئودالی قرون وسطی کسب کرده بود ، اما این موقعیت نیز برای نیروی گسترش پایندهی آن خیلی محدود شده بود ، تکامل طبقه ی متوسط یعنی بورژوازی ، با بقاء سیستم فئودالی ناسازگار شد ، از این رو سیستم فئودالی مجبور به سقوط بود . ولی مرکز بزرگ بین المللی فئودالیسم کلیسای کاتولیک رم بود . که تمام اروپای غربی فئودالیزه را علی رغم جنگ ها در یک نظام عظیم سیاسی متحد کرده بود.
به علاوه به موازات پیدایش طبقه ی متوسط ، احیاء عظیم علوم جریان می یافت . نجوم ، مکانیک ، فیزیک ، فیزیولوژی از تو توسعه یافتند.
طبقه ای بود که مستقیم تر از همه به مبارزه علیه ادعاهای کلیسای ژمی علاقه داشت بورژوازی بود، و ثانیا هر مبارزه ای علیه فئودالیسم در آن زمان مجبور بود که نقاب مذهبی به چهره بزند.
مبارزه ی طولانی بورژوازی علیه فئودالیسم در سه جنگ قطعی بزرگ اوج یافت.
درباره ماتریالیسم تاریخی
اولین مبارزه آن بود که اصلاح طلبی پر تستان در آلمان نام گرفت. غریو نبرد علیه کلیسا که توسط لوتر بلند شد با دو قیام که ماهیت سیاسی داشتند جواب داده شد: اول قیام اشرافیت پایین به رهبری فرانتز فون سیشین گن دوم: جنگ دهقانی بزرگ وهر دو قیام سرکوب شدند.
خیزش بزرگ دوم بورژوازی آیین خود را حاضر و آماده در کالوینیسم یافت . این خیزش در انگلستان به وقوع پیوست و طبقه متوسط شهرها آن را فرا آوردند و کشاورزان آزاد بخش های روستایی جنگ اش را کردند .
شگفت این جا است که در هر سه قیام بزرگ بورژوازی این دهقانان هستند که ارتشی را می سازند که جنگ را انجام می دهد ، و دهقانان دقیقا همان طبقه ای هستند که وقتی پیروزی به دست آمد به طور حتم در اثر عواقب اقتصادی آن پیروزی ، خانه خراب می شوند .
بالاخره مرکز جدید فعالیت به وجود آمد و یک نقطهی حرکت جدید شد. دوران کبیر تاریخ انگلستان که محترمین آن را شورش کبیره می خوانند و مبارزاتی که به دنبال آن انجام شد، با یک واقعهی نسبتا کوچک که مورخان لیبرال آن را به انقلاب شکوهمندہ نام نهاده اند، خاتمه یافت.
درباره ماتریالیسم تاریخی
نقطه ی حرکت جدید سازشی بود بین طبقه ی متوسط در حال رشد و زمین داران فئودال سابق. . زمین داران، گرچه آنها را اکنون اشراف می نامیدند، مدت ها بود که در راهی قدم نهاده بودند که آنها را تبدیل به چیزی می کرد که لوئی فیلیپ در فرانسه در دوران خیلی دیرتری شد، یعنی اولین بورژواهای مملکت.
جانشینان آن ها گرچه اکثر نوادگان خانواده های قدیمی بودند آنقدر از خط مستقیم توارث به دور بودند که کاملا یک پیکر جدید را تشکیل می دادند، با عادات و گرایش هایی که بسیار بیش از آنچه فئودالی باشند بورژوایی بود.به سرعت شروع به افزایش درآمد کردند.
از آن زمان بورژوازی یک جزء خرد ولی به هر حال مشخص از طبقات حاکمه ی انگلستان بود . این بورژوازی برای تحت انقیاد داشتن تودهی عظیم زحمت کشان ملت با بقیه ی طبقات حاکم منافع مشترکی داشت . خود تاجر یا صاحب صنعت در مقام ارباب قرار داشت و نفع او در این بود که هرچه می تواند بیشتر و بهتر از آنها کار بکشد.
واقعیت دیگری هم به تقویت گرایش های مذهبی بورژوازی کمک می کرد ، و آن پیدایش ماتریالیسم در انگلستان بود . این آیین جدید نه تنها احساسات عابدانهی طبقه ی متوسط را جریحه دار می کرد بلکه خود را به صورت تنها فلسفه ی شایسته ی اندیشمندان و انسانهای بافرهنگی جهان اعلام می کرد ، و این بر خلاف مذهب بود که به درد توده های بی فرهنگ منجمله بورژوازی می خورد .
درباره ماتریالیسم تاریخی
در این زمان ماتریالیسم از انگلستان به فرانسه رسید.در آنجا به یک مکتب فلسفی ماتریالیستی دیگر یعنی شاخه ای از کارتزیانیسم برخورد و با آن درآمیخت . در فرانسه نیز ماتریالیسم در ابتدا یک آیین منحصرا اشرافی بود. ولی ویژگی انقلابی آن به زودی خود را نشان داد. انقلاب کبیر فرانسه سومین قیام بورژوازی بود ولی اولین فیامی بود که به محلی خرفه ی مذهبی را به دور انداخته و بر روی خطوط سیاسی، بدون پرده پوشی مبارزه می کرد. این انقلاب هم چنین اولین انقلابی بود که واقعا تا نابودی یکی از طرف های مبارزه یعنی اشرافیت و پیروزی کامل طرف دیگر یعنی بورژوازی جنگید.
این انقلاب قوانینی را به وجود آورد که هنوز به عنوان یک نمونه برای اصلاح قوانین مالکیت در تمام کشورها و منجمله انگلستان به کار گرفته می شود.
انقلاب فرانسه یک فرصت عالی برای بورژوازی انگلیس فراهم کرد تا با کمک سلطنت طلبان اروپا تجارت دریایی فرانسه را نابود کند ، مستعمرات فرانسه را به خود ملحق کند ، و آخرین ادعاهای رقابت دریایی فرانسه را از بین ببرد. این یکی از دلایلی بود که او جنگید . دلیل دیگر این بود که راهی که این انقلاب فرانسه پیمود بسیار مخالف مشرب او بود.
در حالی که انقلاب فرانسه، پیروزی سیاسی بورژوازی را در فرانسه تضمین کرد، در انگلستان، وات، آرک ترایت کارت رایت" و دیگران یک انقلاب صنعتی را آغاز کردند که مرکز ثقل قدرت اقتصادی را به کلی تغییر داد. ثروت بورژوازی اکنون بسیار سریع تر از ثروت اشراف زمین دار افزایش می یافت. در میان خود بورژوازی، اشراف مالی، بانکداران و غیره بیش از پیش توسط صاحبان صنایع به عقب رانده شدند.
درباره ماتریالیسم تاریخی
این پیروزی باعث ایجاد قوانین زیر شد:
اول قانون رفرم انگلستان تحت تاثیر نیروی انقلاب ۱۸۳۰ فرانسه به رغم تمام مقاومت ها تصویب شد. این قانون یک موقعیت مشخص و نیرومند در مجلس به بورژوازی داد. سپس لغو قوانین غلات یک بار برای همیشه تفوق بورژوازی و به خصوص فعال ترین بخش آن یعنی صاحبان صنایع را بر اشراف زمین دار محرز کرد.
این بزرگ ترین پیروزی ولی در عین حال آخرین پیروزی ای بود که بورژوازی برای منافع انحصاری خود به دست آورد. در تمام پیروزی های بعدی یک نیروی اجتماعی جدید، که اول متحد او بود و به زودی رقیب اش شد، با او شریک بود.
انقلاب صنعتی باعث به وجود آمدن یک طبقهی سرمایه دار صاحب صنایع بزرگ شد ولی در عین حال یک طبقه ی بسیار وسیع تر کارگران مولد را نیز به وجود آورد. این طبقه به تدریج که انقلاب صنعتی شاخه های تولیدی را یکی پس از دیگری در بر می گرفت، از نظر تعداد وسیع تر می شد و به همین نسبت قدرت اش افزایش می یافت.
درباره ماتریالیسم تاریخی
سپس انقلاب فوریه و مارس ۱۸۴۸ در اروپا به وقوع پیوست ، انقلاباتی که در آنها کارگران نقش بسیار برجسته ای داشتند و لااقل در پاریس خواست هایی ارائه دادند که مسلماً از نقطه نظر جامعهی سرمایه داری غیر قابل قبول بود. . سپس دوران بازگشت عمومی فرا رسید ، اول شکست چارتیستها در ۱۰ آوریل ۱۸۴۸ به وقوع پیوست ، سپس در هم شکسته شدن قیام کارگران پاریس در ژوئن همان سال و بعد فاجعه های ۱۸۴۹ در ایتالیا ، مجارستان ، آلمان جنوبی و بالاخره پیروزی لوئی بناپارت در دوم دسامبر ۱۸۵۱.
در همه این دوران به ضررطبقه متوسط و به سود ثروتمندان بود.
به نظر می رسد که این یک قانون تکامل تاریخی است که بورژوازی در هیچ کشور اروپایی نمی تواند قدرت سیاسی را (برای مدت طولانی)به همان صورت انحصاری ای در دست بگیرد که اشرافیت فئودال در طول قرن وسطی در دست داشت .
حتی در فرانسه که فتوادالیسم کاملاً برافکنده شده
. در دوران حکمرانی لوئی بنا پارت در سالهای ۱۸۳۰-۱۸۴۸ یک بخش خیلی کوچک بورژوازی بر مملکت حکومت می کرد ، بخش خیلی بزرگ تر آن از حق رای محروم بود ، چه این حق مستلزم داشتن شرایط ممتاز بود . در جمهوری دوم ۱۸۵۱-۱۸۴۸ حکومت در دست تمام بورژوازی بود ولی فقط برای مدت سه سال بی کفایتی آنها موجب روی کار آمدن امپراطوری دوم شد
درباره ماتریالیسم تاریخی
بنابراین طبقه متوسط صنعتی و تجاری هنوز موفق نشده بود که اشراف زمین دار را از قدرت سیاسی کاملاً بیرون کند تا این که رقیب جدید ، یعنی طبقه ی کارگر ، در صحنه ظاهر شد .
طبقه ی کارگر را به تکیه بر حزب لیبرال ، که خود در دوران قبل از جنبش چارتیست جناح رادیکال آن را تشکیل می دادند ، واداشت . اما مطالبه ی آنها برای داشتن حق رای به تدریج غیر قابل مقاومت شد . در حالی که رهبران حزب لیبرال از آن طفره می رفتند ، دیسرائیلی " از حزب توری ها از موقعیت مناسب استفاده نموده حق رای خانواری در مناطق و تجدید تقسیم کرسی های مجلس را پیش کشید و بدین وسیله برتری خود را بر لیبرالها ثابت کرد .
تمام این اقدامات ، قدرت انتخاباتی طبقه کارگر را به طور قابل ملاحظه ای بالا بردند.
درباره ماتریالیسم تاریخی
در حقیقت کارگر انگلیسی حدود ۱۵ سال پیش، کارگر نمونه ای بود که نظر توام با احترام او نسبت به موقعیت ارباب اش، و فروتنی خود دارانه ی او در عدم ادعا به حقوقی برای خود باعث تسلی خاطر اقتصاددانان آلمانی مکتب سوسیالیستی استادانه ما برای درمان گرایشات غیر قابل درمان کمونیستی و انقلابی در میان کارگران کشور خودشان شده بودولی طبقه ى متوسط انگلستان دورتر از استادهای آلمانی می دیدند.
آنها در سال های جنبش چار تیست آموخته بودند که آن پرمدعاهای شرور ، یعنی مردم، چه کارها که نمی توانند بکنند به همین علت مشکلاتی برای آنها فراهم می کردند.
با مشکلات جزئی که برای این طبقه وجود داشت امااین جا بود که انگلیسی ها بر آزاداندیشی و سستی مذهبی بورژوای اروپایی پیروز شدند.
. بورژوازی فرانسه و آلمان به عنوان آخرین چاره، چیزی برای اش باقی نمانده بود جز این که بدون سر و صدا آزاداندیشی را رها کند. استهزاءکنندگان مذهب یکی پس از دیگری در ملاء عام عابد شدند از کلیسا و اصول و آداب آن با احترام سخن می راندند، و حتی آن جا که چاره نداشتند خود نیز آنها را اجراء می کردند.
درباره ماتریالیسم تاریخی
پیروزی طبقه ی کارگر اروپا تنها بستگی به انگلستان ندارد ، و می تواند فقط با همکاری حداقل انگلستان ، فرانسه و آلمان تضمین شود . در دو کشور آخر ، جنبش طبقه ی کارگر خیلی از انگلستان جلو است . در آلمان حتی در مرحله ای است که فاصله اش با پیروزی حساب شدنی است ، پیشرفتی که جنبش در آنجا در عرض بیست و پنج سال اخیر کرده است بی نظیر است ، و با سرعت روزافزونی به پیش می رود . اگر طبقه ی متوسط آلمان به طوررفت انگیزی عدم کفایت خود را در توانایی سیاسی ، انضباط ، جسارت ، انرژی و پیگیری نشان داده است ، در عوض طبقه ی کارگر آلمان دلائل فراوانی برای ثبوت این خصائل در خود نشان داده است . چهارصد سال پیش آلمان نقطه ی حرکت اولین خیزش طبقه ی متوسط اروپا بود ، و این طور که جریانات به پیش می رود آیا غیر ممکن خواهد بود که آلمان به همین سان صحنه ی اولین پیروزی بزرگ پرولتاریای اروپا شود ؟
درباره ماتریالیسم تاریخی