تارا فایل

مقاله آشنایی با کافکا داستان سرای غربی




مقاله:
آشنایی با کافکا (داستان سرای غربی)

فهرست:
شرح حال
عقاید و نظریات مذهبی
سبک نوشتاری
فعالیت های ادبی
تفسیر نقادانه
تاریخ انتشار
ترجمه
آثار
دو داستان از کافکا
منبع

منبع:

WWW.FRANTSKAFKA.COM

شرح حال:
کافکا در یک خانوادهٔ آلمانی زبان یهودی در پراگ به دنیا آمد. در آن زمان پراگ مرکز کشور بوهم، پادشاهی ای متعلق به امپراطوری اتریش و مجارستان بود. او بزرگترین فرزند خانواده بود و دو برادر کوچکتر داشت که قبل از شش سالگی فرانتس مردند و سه خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاه های مرگ نازی ها جان باختند.
کافکا زبان آلمانی را به عنوان زبان اول آموخت، ولی زبان چکی را هم تقریباً بی نقص صحبت می کرد. همچنین با زبان و فرهنگ فرانسه نیز آشنایی داشت و یکی از رمان نویسان محبوبش گوستاو فلوبر بود. آموزش یهودی او به جشن تکلیف در سیزده سالگی و چهار بار در سال به کنیسه رفتن با پدرش محدود بود. کافکا در سال ۱۹۰۱ دیپلم گرفت، و سپس در دانشگاه جارلز یونیورسیتی پراگ شروع به تحصیل رشتهٔ شیمی کرد، ولی پس از دو هفته رشتهٔ خود را به حقوق تغییر داد. این رشته آیندهٔ روشن تری پیش پای او می گذاشت که سبب رضایت پدرش می شد و دورهٔ تحصیل آن طولانی تر بود که به کافکا فرصت شرکت در کلاس های ادبیات آلمانی و هنر را می داد. کافکا در پایان سال اول تحصیلش در دانشگاه با ماکس برود آشنا شد که به همراه فلیکس ولش روزنامه نگار ـ که او هم در رشتهٔ حقوق تحصیل می کرد ـ تا پایان عمر از نزدیک ترین دوستان او باقی ماندند. کافکا در تاریخ ۱۸ ژوئن ۱۹۰۶ با مدرک دکترای حقوق فارغ التحصیل شد و یک سال در دادگاه های شهری و جنایی به عنوان کارمند دفتری خدمت وظیفهٔ بدون حقوق خود را انجام داد.
کافکا در ۱ نوامبر ۱۹۰۷ به استخدام یک شرکت بیمهٔ ایتالیایی به نام Assicurazioni Generali درآمد و حدود یک سال به کار در آنجا ادامه داد. از نامه های او در این مدت برمی آید که از برنامهٔ ساعات کاری ـ هشت شب تا شش صبح ـ ناراضی بوده چون نوشتن را برایش سخت می کرده است. او در ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۸ استعفا داد و دو هفته بعد کار مناسب تری در موسسهٔ بیمهٔ حوادث کارگری پادشاهی بوهم پیدا کرد. او اغلب از شغلش به عنوان "کاری برای نان در آوردن" و پرداخت مخارجش یاد کرده است. با این وجود او هیچ گاه کارش را سرسری نگرفت و ترفیع های پی در پی نشان از پرکاری او دارد. در همین دوره او کلاه ایمنی را اختراع کرد، و در سال ۱۹۲ به دلیل کاهش تلفات جانی کارگران در صنایع آهن بوهم و رساندن آن به ۲۵ نفر در هر هزار نفر، یک مدال افتخار دریافت کرد. (همچنین وظیفهٔ تهیهٔ گزارش سالیانه نیز به او محول شد و گفته می شود چنان از نتیجهٔ کارش راضی بود که نسخه هایی از گزارش را برای خانواده و اقوامش فرستاد.) همزمان کافکا به همراه دوستان نزدیکش ماکس برود و فلیکس ولش که سه نفری دایرهٔ صمیمی پراگ را تشکیل می دادند فعالیت های ادبی خود را نیز ادامه می داد.
در سال ۱۹۱۱ کارل هرمان همسر خواهرش اِلی، به کافکا پیشنهاد همکاری برای راه اندازی کارخانهٔ پنبهٔ نسوز پراگ، هرمان و شرکا را داد. کافکا در ابتدا تمایل نشان داد و بیشتر وقت آزاد خود را صرف این کار کرد.در این دوره با وجود مخالفت های دوستان نزدیکش از جمله ماکس برود ـ که در همهٔ کارهای دیگر از او پشتیبانی می کرد ـ به فعالیت های نمایشی تئاتر ییدیش هم علاقه مند شد و در این زمینه نیز کارهایی انجام داد.
کافکا در سال ۱۹۱۲ در خانهٔ دوستش ماکس برود، با فلیسه بوئر که در برلین نمایندهٔ یک شرکت ساخت دیکتافون بود آشنا شد. در پنج سال پس از این آنها نامه های بسیاری برای هم نوشتند و دو بار نامزد کردند. رابطهٔ این دو در سال ۱۹۱۷ به پایان رسید.
کافکا در سال ۱۹۱۷ دچار سل شد و ناچار شد چندین بار در دورهٔ نقاهت به استراحت بپردازد. در طی این دوره ها خانواده به خصوص خواهرش اُتا مخارج او را می پرداختند. در این دوره، با وجود ترس کافکا از این که چه از لحاظ بدنی و چه از لحاظ روحی برای مردم نفرت انگیز باشد، اکثراً از ظاهر پسرانه، منظم و جدی، رفتار خونسرد و خشک و هوش نمایان او خوششان می آمد.
کافکا در اوائل دههٔ ۲۰ روابط نزدیکی با میلنا ینسکا نویسنده و روزنامه نگار هموطنش پیدا کرد. در سال ۱۹۲۳ برای فاصله گرفتن از خانواده و تمرکز بیشتر بر نوشتن، مدت کوتاهی به برلین نقل مکان کرد. آنجا با دوریا دیامانت یک معلم بیست و پنج سالهٔ کودکستان و فرزند یک خانوادهٔ یهودی سنتی ـ که آن قدر مستقل بود که گذشته اش در گتو را به فراموشی بسپارد ـ زندگی کرد. دوریا معشوقهٔ کافکا شد و توجه و علاقهٔ او را به تلمود جلب کرد.
قبر کافکا در گورستان ژیشکوف پراگ عموماً اعتقاد بر این است که کافکا در سراسر زندگیش از افسردگی حاد و اضطراب رنج می برده است. او همچنین دچار میگرن، بی خوابی، یبوست، جوش صورت و مشکلات دیگری بود که عموماً عوارض فشار و نگرانی روحی هستند. کافکا سعی می کرد همهٔ اینها را با رژیم غذایی طبیعی، از قبیل گیاه خواری و خوردن مقادیر زیادی شیر پاستوریزه نشده (که به احتمال زیاد سبب بیماری سل او شد[۶]) برطرف کند. به هر حال بیماری سل کافکا شدت گرفت و او به پراگ بازگشت، سپس برای درمان به استراحتگاهی در وین رفت، و در سوم ژوئن ۱۹۲۴ در همان جا درگذشت. وضعیت گلوی کافکا طوری شد که غذا خوردن آن قدر برایش دردناک بود نمی توانست چیزی بخورد، و چون در آن زمان تزریق وریدی هنوز رواج پیدا نکرده بود راهی برای تغذیه نداشت، و بنابراین بر اثر گرسنگی جان خود را از دست داد. بدن او را به پراگ برگرداندند و در تاریخ ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گورستان جدید یهودی ها در ژیشکوف پراگ به خاک سپردند.

مقبره کافکا در قبرستان ژیشکوف پراگ
عقاید و نظریات مذهبی:
کافکا در بیشتر مدت زندگیش بی طرفی خود را در مورد ادیان رسمی حفظ کرد. با این حال و با این که هیچ وقت شخصیت های داستان هایش را یهودی تصویر نکرد، هرگز سعی نکرد ریشهٔ یهودی خود را پنهان کند. او از لحاظ فکری به مکتب هسیدیسم در یهودیت علاقه مند بود که برای تجارب روحانی و صوفیانه ارزش زیادی قائل است. کافکا در ده سال پایانی عمرش حتی به زندگی در فلسطین ابراز تمایل کرد. تناقضات اخلاقی و آیینی موجود در داستان های "داوری"، "مامور سوخت"، "هنرمند گرسنه" و "دکتر حومه"، همه نشانه هایی از علاقهٔ کافکا به آموزه های خاخام ها و تناسب آنها با قوانین و قضاوت در خود دارند. از طرف دیگر سبک وسواسی طنزآمیز راوی مجادله جوی "ژوزفین خواننده"، سنت شعارگونهٔ موعظه های خاخام ها را نمایان می کند.
فعالیت های ادبی:
کافکا در طول رندگیش فقط چند داستان کوتاه منتشر کرد که بخش کوچکی از کارهایش را تشکیل می دادند و هیچ گاه هیچ یک از رمان هایش را به پایان نرسید (به جز شاید مسخ که برخی آن را یک رمان کوتاه می دانند). نوشته های او تا پیش از مرگش چندان توجهی به خود جلب نکرد. کافکا به دوستش ماکس برود گفته بود که پس از مرگش همهٔ نوشته هایش را نابود کند. دوریا دیامانت معشوقهٔ او با پنهان کردن حدود ۲۰ دفترچه و ۳۵ نامهٔ کافکا، تا حدودی به وصیت کافکا عمل کرد، تا وقتی که در سال ۱۹۳۳ گشتاپو آنها را ضبط کرد. جستجو به دنبال این نوشته های مفقود هنوز ادامه دارد. برود بر خلاف وصیت کافکا عمل کرد و برعکس بر چاپ همهٔ کارهای کافکا که در اختیارش بود اهتمام ورزید. آثار کافکا خیلی زود توجه مردم و تحسین منتقدان را برانگیخت.
همهٔ آثار کافکا به جز چند نامه ای که به چکی برای میلنا ینسکا نوشته بود، به زبان آلمانی است.
سبک نوشتاری:
کافکا که در پراگ به دنیا آمده بود زبان چکی را خوب می دانست، ولی برای نشتن زبان آلمانی پراگ(Prager Deutsch)، گویش مورد استفادهٔ اقلیت های آلمانی یهودی و مسیحی در پایتخت بوهم را انتخاب کرد. به نظر کافکا آلمانی پراگ "حقیقی تر" از زبان آلمانی رایج در آلمان بود و او توانست در کارهایش طوری از آن بهره بگیرد که قبل و بعد او کسی نتوانست.
با نوشتن به آلمانی کافکا قادر بود جملات بلند و تودرتویی بنویسد که سراسر صفحه را اشغال می کردند، و جملات کافکا اغلب قبل از نقطهٔ پایانی ضربه ای برای خواننده در چنته دارند ـ ضربه ای که مفهوم و منظور جمله را تکمیل می کند. خواننده در کلمهٔ قبل از نقطهٔ پایان جمله است که می فهمد چه اتفاقی برای گرگور سمسا افتاده، یعنی مسخ شده
مشکل دیگر پیش روی مترجمان استفادهٔ عمدی نویسنده از کلمات یا عبارات ابهام آمیزی است که می توانند معانی مختلفی داشته باشند. مثلاً کلمهٔ Verkehr در جملهٔ آخر داستان "داوری"؛ این جمله را می توان این طور ترجمه کرد: "و در این لحظه، جریان بی پایان اتوموبیل ها از بالای پل می گذشت." ولی کافکا به دوستش ماکس برود گفته بود که هنگام نگارش این جمله به "انزالی ناگهانی" فکر می کرده است.در حالی که ترجمهٔ رایج برای verkher همان ترافیک است.
تفسیر نقادانه:
بسیاری از منتقدان سعی کرده اند با تفسیر آثار کافکا در چارچوب مکاتب ادبی از جمله مدرنیسم و رئالیسم جادویی مفاهیم عمیق تری از آنها استخراج کنند. ناامیدی و پوچی حاکم بر فضای داستان های کافکا نمادی از اگزیستانسیالیسم شمرده می شود. برخی دیگر به سخره گرفتن بوروکراسی در داستان هایی مثل "گروه محکومین"، "محاکمه" و "قصر" را نشانی از تمایل به مارکسیسم می دانند، در حالی که برخی دیگر علت مخالفت کافکا با بوروکراسی را آنارشیسم می دانند. دیگرانی نیز هستند که کارهای او را از دریچهٔ یهودیت (بورخس یادداشت هایی در این زمینه دارد) یا فرویدیسم (به دلیل مشاجرات خانوادگی کافکا) یا تمثیل هایی از جستجوی متافیزیکی به دنبال خدا (یکی از معتقدان این نظریه توماس مان بود) می بینند.
تم بیگانگی و زجر کشیدن بارها و بارها در آثار مختلف ظاهر می شود، و با تاکید بر این کیفیت، محققانی مثل ژیل دولوز و فلیکس گواتاری است که عقیده دارند کافکا بیش از نویسنده ای تنهایی است که از سر رنج می نویسد، و کارهای او سنجیده تر و "شادتر" از چیزی هستند که به نظر می رسند.
گذشته از این، با خواندن یکی از کارهای کافکا به صورت مجزا ـ با تمرکز بر بیهودگی تقلای شخصیت ها و بدون توجه به زندگی خود نویسنده ـ است که طنز کافکا مشخص می شود. کارهای کافکا از این منظر ربطی به مشکلات خود او در زندگیش ندارد، نمایانگر ساختگی بودن مشکلات آدم هاست.
زندگی نامه نویسان گفته اند که خیلی پیش می آمده که کافکا قسمت هایی از کتاب هایی که رویشان کار می کرده را برای دوستان نزدیکش بخواند، و در این خوانش ها همیشه بر جنبهٔ طنزآمیز نثر متمرکز بوده. میلان کوندرا طنز کافکا را در اساس فراواقع گرایانه و الهام بخش هنرمندانی جون فدریکو فلینی، گابریل گارسیا مارکز، کارلوس فوئنتس و سلمان رشدی می داند. مارکز می گوید با خواندن مسخ کافکا بود که فهمید "می توان جور دیگری نوشت".
تاریخ انتشار:
خوانندگان آثار کافکا هنگام انتخاب کتاب برای خواندن باید به تاریخ انتشار کتاب های او (چه نسخه های آلمانی و چه نسخه های ترجمه شده) توجه داشته باشند. کافکا پیش از آماده سازی (و در برخی موارد حتی تمام کردن) بعضی از نوشته هایش برای انتشار از دنیا رفت، بنابراین رمان های قصر (که وسط یک جمله تمام می شود و در مورد تعلق داشتن یا نداشتن قسمت هایی از متن به اثر ابهام وجود دارد)، محاکمه (که فصول آن شماره ندارند و بعضی از آنها ناتمام مانده اند) و امریکا (کافکا نام مردی که ناپدید شد را برای آن انتخاب کرده بود) همه توسط ماکس برود آماده و چاپ شدند. به نظر می رسد برود هنگام کار روی دست نوشته ها اجازهٔ دخل و تصرف هایی را به خود داده است (جابه جا کردن فصل ها، تغییر زبان آلمانی و تصحیح نقطه گذاری) و بنابراین متن اصلی آلمانی که چاپ نشد، تغغیر داده شده است. نسخه های ویرایش شده توسط برود اغلب نسخهٔ نهایی (Definitive Edition) نام گذاری می شود.
پس از پایان جنگ جهانی دوم مالکوم پیسلی توانست اکثر دست نوشته های کافکا را جمع آوری کند و در سال ۱۹۶۱ در اختیار کتابخانهٔ بودلی آکسفورد قرار دهد. متن محاکمه نیز بعدها در حراجی خریداری شد و در اختیار بایگانی ادبی آلمان قرار گرفت.
پیسلی گروهی برای بازسازی رمان های آلمانی تشکیل داد و ناشر آلمانی اس فیشر ورلاگ آنها را مجدداً چاپ کرد. خود پیسلی بر انتشار قصر و محاکمه (چاپ هر دو در ۱۹۸۲) و یکی از همکارانش بر انتشار امریکا (چاپ ۱۹۸۳) نظارت کردند. این نسخه ها اغلب نسخهٔ منتقدان (Critical Edition) یا نسخهٔ فیشر نامیده می شوند. متن آلمانی این آثار و بسیاری از نوشته های دیگر کافکا در وب گاه پروژهٔ کافکا بیابید.
ترجمه:
بسیاری از آثار کافکا در ایران ترجمه شده که از آن جمله است ترجمه های صادق هدایت و حسن قائمیان بر مسخ و گروه محکومین و گراکوسی شکارچی و ترجمهٔ جلال الدین اعلم از قصر. همان طور که گفته شد ترجمهٔ آثار کافکا بسیار مشکل و در بعضی موارد غیرممکن می نماید و به همین خاطر بسیاری از ترجمه های فارسی آثار کافکا راضی نیستند.
آثار:
قصر،دیوار چین
دیوار چین [Bein Bau der Chinesischen Mauer].داستانهای گوناگونی از فرانتس کافکا (1) (1883-1924)، نویسنده آلمانی زبان اهل چکوسلواکی، که بیشترشان ناتمام اند و پس از مرگ او تحت این عنوان کلی در 1931 منتشر شد. در نخستین داستان این کتاب ("توصیف یک نبرد") -که در آن دو مرد، یکی طرفدار رویای خود و دیگری به شکلی ابلهانه واقعی، در شبی یخبندان، با یکدیگر جدال می کنند-، همانند آخرین داستان ("جستجوهای یک سگ")، امکان ناپذیری زندگی مورد نظر است که از پیش، هرگونه تلاش برای فرار را به شکست می کشاند. -"جستجوهای یک سگ" در واقع نشان دهنده آن "خداشناسی منفی" است که کافکا در تمامی آثار خود بیهوده می کوشد تا آن را شکست دهد. سگ مورد نظر، در این داستان، جزو قبیله ای پرجمعیت است که به نظر می آید اعضای آن کاملاً به انسانها شبیه اند. آن سگ هیچ گونه تصوری از آسمان ندارد؛ و اما آنچه جستجو می کند شیوه رفتاری است که او را از چنگال پریشانی این جهان نجات بخشد. اما سگها، اگرچه همگی در جستجوی رویه ای مشابه اند، همه به یک شکل عمل نمی کنند. سگهایی برتر وجود دارند، سگهای موسیقی دان (این فکر در یک سیرک به ذهن کافکا آمد، جایی که او شگفتزده با سگهایی برخورد کرد که استفاده از آلات موسیقی را آموخته بودند)؛ سگهایی هستند بسیار کوچک و چنان سبک که هرگاه صاحبانشان آنها را همراه خود می برند، گویی این سگها در آسمانها به پرواز درمی آیند؛ و برای این سگها کافکا واژه ای تازه می آفریند: "سگهای هوایی" (2). در این قسمت، نویسنده آشکارا به روشنفکران از ریشه جدا مانده اشاره دارد که می گذارند تا دستشان نزار شود و بی آنکه بکارند درو می کنند و انگل اند. و اما سگ متوسط به سمت واقعیت، به سمت خاک، به سمت زمین روزی دهنده روی می گرداند. در پایان داستان، سگ متوسط با سگی روبرو می شود که "به صدایی جزیل" می خواند. در این مرحله، کافکا به روش خود به همان نظریه کهن رمانتیکهای آلمان می پردازد که معتقدند موسیقی آوازی، معنی جهان را بیان می دارد و با رمز و راز خود به راز خلقت راه می برد و در بطن آفرینش محدود، برای ذهن آزادی می آفریند. این داستان ناتمام است و با تجسم حسرت باری از آزادی پایان می گیرد. در داستان دیوار چین، امپراتوری را می بینیم که از ترس قومی که قصرش را محاصره می کند، فرمان می دهد تا حصاری عظیم بسازند. همه مردان برای این کار بسیج شده اند؛ کاری که همه برای ادامه زندگی هم که شده، وانمود می کنند که واقعیت آن را باور دارند؛ حال آنکه "شورای رئیسان و نیز تصمیم ساختن دیوار، از پیش وجود داشته است. بیچاره مردم ساده دل شمال که گمان می کردند خود دلیل این تصمیم گیری اند! بیچاره امپراتور ساده دل که گمان می کرد دستور آن را خود صادر کرده است! و ما مردمان دیوار بزرگ، بیش از اینها می دانیم و خاموش ایم". کافکا به دقت این کار غیرممکن را توصیف می کند. دیوار ناتمام خواهد ماند، و انسان خود ناتمام است. این است یقینی که هرایمانی را باطل می کند. قانونها به دست اشراف تدوین و اجرا شده است. اشراف خود بر چرایی این قوانین واقف نیستند. سربازان بی هیچ کلامی از دستورهایی فرمان می برند که معلوم نیست از کجا می آیند. به نظر می آید که هیچ چیز بیرون از انسان ریشه نمی گیرد و گویی همه چیز از جایی دیگر است. در اینجا، انسان که به استاد کلام معروف است حق کلام ندارد. زیرا انسان رهبر مناسبی برای انسان نیست. مخلوقهای کافکا که همگی "مورد سوال اند"، در دنیایی حرکت می کنند که کسی آنجا ساکن نیست و ارواح در آن رفت و آمد می کنند. یکدیگر را بازمی شناسند و به یکدیگر سلام می کنند. اما برای آنکه بی درنگ سوءتفاهمی را به وجود آورند که دور و بر در کمین است. کافکا به شرح شیوه چندگانه زندگی این سپاهیان در سرزمینی بی هیچ پادشاه واقعی اکتفا می کند؛ سرزمینی که در آن بازیگران دروغین کم نیستند. اگر برخی از قسمتها به هنگام خواندن غیرقابل درک و تحمل ناپذیر شود، کافی است که به کوچه قدم بگذاریم و کمی زندگی کنیم تا دنیای کافکا را آنطور که هست دریابیم؛ دنیایی که همان دنیای ماست. کلام او هیچ اثری بر جای نمی گذارد. واژه ها به سان چاله های آبی هستند که زود خشک می شوند. رشد نامحسوس است. در حقیقت، رویا منظور نیست، بلکه زمان فریبکار مورد نظر است. کافکا هیچ چیزی اختراع نمی کند. او به نهایت هنر ادبیات دست می یابد. انسان کافکا در دنیایی بی محور معلق است، اگرچه بی وقفه و بی ترحم برای خود قوانینی وضع می کند؛ نه انسانی زنده، که انسانی در شرف فاسد شدن است؛ انسانی که معلوم نیست از کدامین فاجعه جان به در برده است و همواره به احتراقی نهایی تهدیدش می کنند. کافکا تنها با بروز نبوغ خود مفهوم واژه ادبیات را تغییر می دهد.
گروه محکومین،مسخ
[Die Verwandlung] رمانی از فرانتس کافکا (1883-1924)، نویسنده آلمانی زبان اهل چکسلواکی، که در 1916 منتشر شد. مسخ نخستین اثر مهم کافکا است و، همانند بقیه آثار این نویسنده، رویدادها در محیطی خرده بورژوا و در میان افرادی جریان می یابد که همواره درگیر نگرانی فردایند و غرق مشغولیتهای پیش پا افتاده هر روزه ی کارشان. جزئیات وقایع به شکلی واقع گرا روایت شده است، اما خود رویدادها از قوانین زمان و مکان خارج و به نشانه های واقعیتی متعالی تبدیل می شوند. گرگور سامسا، که بازاریاب است و از زمان ورشکستگی پدر تنها متکفل مخارج خانواده به شمار می آید، خوش وقت است از این که می تواند با کار خود برای خواهرش، که شیفته موسیقی است، وسایل ادامه تمرین ویولون را فراهم آورد. گرگور، در پایان شبی آشفته از کابوسهای هولناک، چون از خواب بیدار می شود، به صورت حشره ای غول آسا در آمده است، بی آنکه این دگرگونی بیرونی به کمترین شکلی روح تشنه نیکی و آکنده از مهربانی اش را تغییر داده باشد. چون به انزجاری که در اطرافیان برمی انگیزد پی می برد، کارش به جایی می رسد که برای رهای از نگاه پدر و مادر و خواهرش زیر تخت خود خانه می کند. او دیگر از زباله غذا می خورد و به کثافت علاقه مند می شود و از نور می گریزد. همه از او گریزان اند و از داشتن چنین حشره کریهی در خانه شرم دارند. تنها پیرزن خدمتکار، که در اصل روستایی است، همچنان به او می رسد، گویی هیچ روی نداده است، و هنگامی که برایش پوست سیب می آورد، کمی در آنجا می ماند و به مهربانی با او گفتگو می کند. از آن پس، گرگور دیگر تقریباً از مخفیگاهش خارج نمی شود. اما یک شب، به صدای ویولون، آهسته از زیر تخت بیرون می آید و چون به سمت نوری که از در باز به درون می تابد پیش می رودف ناگهان خود را در میان جمع خانواده می یابد. همه با دیدن او وحشت و تنفرشان را ابراز می دارند؛ و پدرش، خشمگین، سیبی را به سویش پرتاب می کند، سب به پشتش می خورد و لاکش را می شکند. گرگور، چون به مخفیگاه خویش بازمی گردد، آهسته رو به مرگ می رود: زخمش می گندد و، بر اثر آن، لاک تکه تکه از بدنش جدا می شود. کسی اعتنایی به مرگ او نمی کند. تنها خدمتکار پیر، زمانی که او را همراه خاکروبه ها به دور می اندازد، آهی از روی دلسوزی می کشد و می گوید: "حیوانک، راحت شدی!" این رمان کوتاه، که به فرجامی دلخراش و فجیع دست می یابد و سرشار از مهر و نومیدی است، مبین مهارتی بی نظیر در نویسندگی و بیان است. کافکا در ادغام "طبیعی" امر شگفت در زندگی روزمره موفق می شود، بی آنکه معلوم باشد که کدام یک از این دو عامل از دیگری نشئت می گیرد. گاهی هنگام خواندن این رمان احساس کابوس در انسان بیدار می شود، اما داستان چنان به هم پیوسته است که شباهتش به واقعیت آدمی را دچار اشتباه می کند. افزون بر این، لحن صادقانه داستان این حس را که نویسنده همه رویدادها را عمیقاً و از نزدیک آزموده است تشدید می کند. مسخ، با شیوه نمادین واقع گرایانه اش و سعی اش در اینکه، در فضایی از پدیدارشناسی عرفانی، حالت روحی ناب را به نوعی با واژه ها ملموس سازد، یکی از شاخص ترین نمونه های جریانی است که میان سالهای 1915 تا 1925 بر ادبیات آلمان غالب بود. مسخ، در عین حال، یک موفقیت ادبی شگفت انگیز به شمار می آید.
طبیب دهکده،امریکا
امریکا [Amerilka] اثری از فرانتس کافکا (1) (1883-1924)، نویسنده آلمانی زبان اهل چکوسلواکی. این رمان عجیب، مانند بیشتر آثار کافکا، ناتمام مانده است. نخستین تحریر فصل های اول کتاب به سال 1913 به انجام رسید و فصل "آتش کار" در همان سال منتشر شد. کافکا تا زمان مرگ روی این اثر کار کرد و آن را به شکل نوعی "رمان امریکایی" طراحی کرد. برای نوشتن آن مجموعه ای از آثار مستند و شرح حال شخصیت های ایالات متحده، سفرنامه ها و خاطرات را مطالعه کرد. نوشتن کتاب تقریباً درحال اتمام بود که کافکا به دلیلی نامعلوم ناگهان آن را رها کرد. بنا به گفته نویسنده، که دوستش ماکس برود (2) نقل کرده است : در متن اول که به سال 1927 منتشرشد قرار بود فصل پایانی توصیف شکوفایی شخصیت کارل جوان، قهرمان رمان، در شغل منتخب خود باشد و او به وطنش بازگردد و با پدر ومادرش آشتی کند. برخلاف دیگر آثار فرانتس کافکا، از جمله محاکمه و قصر که با آهنگی دراماتیک به پایان می رسد، امریکا می بایست در نوعی کمال پایان یابد. این "پایان خوش" که در آثار کافکا چندان متداول نیست، پاسخگوی آن میل نهفته به خوشبختی و آرامشی است که نویسنده محاکمه در روح آزرده خویش احساس می کند.امریکا، ماجراهای پسری جوان به نام کارل را نقل می کند که به دنبال ماجرای ناگواری با کلفت پدر ومادرش، مجبور شده است پدر و مادر و آلمان را ترک گوید و به امریکا مهاجرت کند؛ قرار است که یکی از عموهایش در آنجا او را پذیرا شود. کارل جوان، مانند همه قهرمانان کافکا حامل پیامهای معنوی، مهم و تشنه عدالت است. او برای دفاع از آتشکاری که به نظرش قربانی بی عدالتی است، در مقابله با فرمانده کشتیی که او را به ایالات متحد می برد اقدام میکند. تمامی خصلت کارل، که عبارت است از پایبندی به دادن حق دیگران؛ در همین قسمت اول هم بیان شده و یکی از گویاترین اندیشه های کافکاست. (خوب است توجه داشته باشیم که کارل روسمان (3) که در امریکا سخنگوی خود کافکاست، مانند همه قهرمانان دیگر او که حرف نخست اسمشان، مانند خود کافکا، "ک" است. این نکته جزئی آن لحن اعترافی را که در تمامی این آثار موجود است، و آن شیوه را که کافکا با واسطه "شخص دیگر" همواره در آثارش حاضر و فعال است؛ آشکار می سازد) عمو به خوبی از کارل استقبال می کند و نزد فرمانده کشتی، که کارل جوان به دفاع از آتشکار با او درگیر شده بود، از کارل دفاع می کند. کارل روسمان به زودی در این سرزمین وسیع پیچیده، که به نظرش چندان مهمان نواز نمی آید، به خود وانهاده میشود . به حرفه های گوناگون دست می زند، اما به دلیل وضعیت ناخوشایند یا به علت عدم قابلیت های شخصی و عدم رضایتش از این حرفه ها، دست می کشد. به این ترتیب، جنبه های گوناگون اجتماع را کشف می کند و تجربه های مضحک یا مصیبت بار بسیاری را از سر می گذراند که هریک بیشتر نشانش می دهد که در این جامعه جایی ندارد و چه اندازه با این جامعه ناسازگار است. خواننده امریکا، به همانگونه که در محاکمه و قصر، احساس می کند که با قهرمان کتاب درهزارتویی تاریک و سردرگم روان است که در آن رویدادها ارزشی نمادین به خود می گیرند. کارل کورمال کورمال پیش می رود و به این ترتیب با اندوه، عدم رضایت و اضطراب کاملاً سرگردان است، و این در حالی است که برای یافتن جایی شایسته خود مبارزه می کند، تا روزی که سرانجام با "تئاتر بزرگ طبیعت" در اوکلاهما روبرو می شود. در این مرحله، نماد در مرحله بالاتری قرار می گیرد و به توصیف جامعه ای می رسد که در آن از هر انسان به بهترین شکلی، با توجه به قابلیت ها و توانائی هایش، استفاده می شود. صورت بندی مشخص این تئاتر عظیم این است که به هر انسان کاری که مایل و قادر به انجام دادن آن باشد واگذار می شود، حال هرکاری که باشد. مفهوم و بُرد این آفرینش هنری و تسلایی که برای کارل (که کافکاست) و عده بی شماری از مردم دارد، قابل درک است. رمان می بایست در شکوفایی شگفت انگیز این تئاتر، که در واقع "تئاتر جهان" (4) است، پایان گیرد، منتها به صورتی که کافکا آرزو داشت؛ یعنی دنیایی باشد بر پایه عدالت، ترحم، درک متقابل و نظم مادی و معنوی، همه چیز به طرز فاجعه باری مفقود میشود.

6


تعداد صفحات : 26 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود