تارا فایل

مبانی نظری و پیشینه پژوهش کمرویی نوجوانان


2-1-خانواده و تعاملات آن………………………..22
2-2- موقعیت های ایجاد کننده آسیب نوجوانان…………26
2-2-1-دوره نوجوانی…………………………….31
2-3-کمرویی……………………………………34
2-3-1–تعریف کمرویی……………………………34
2-3-2-شیوع کمرویی……………………………..46
2-3-3-پیامدهای کمرویی………………………….48
2-3-4-پیوستار کمرویی…………………………..50
2-3-5-علل کمرویی……………………………..53
2-3-6-نظریه های کمرویی………………………..60
2-3-6-1-نظریه روان تحلیل گری……………………60
2-3-6-2-نظریه اریکسون…………………………60
2-3-6-3-نظریه اسنادی زیمباردو…………………..61
2-3-6-4-نظریه شناختی آرنولد باس…………………61
2-3-7-کمرویی و ویژگی های روانشناختی……………..62
2-3-8-ارتباط خانواده با ویژگی های روانشناختی……..64

مساله را مورد بررسی و مطالعه قرار می دهیم.
2-1-خانواده و تعاملات آن:
خانواده اولین و مهمترین منبع جامعه پذیری کودک است. در سالهای اولیه تنها روابط در دسترس کودک، والدین او هستند. تعامل و رابطه هیجانی بین کودک و والدین انتظارات و پاسخهای آتی کودک در روابط اجتماعی را شکل می دهد. باورها، ارزشها و بازخوردهای یک فرهنگ از طریق فیلترهای خاص خانواده به کودک منتقل می شود (هترینگتون1 و پارک2، 2005).برخی محققان بر این باورند که رفتار والدین تعیین کننده رفتار کودکان است. کودک در سنین اولیه با قرار گرفتن در شبکه روابط پیچیده خانواده، به شناخت خود ودنیای اطراف خود نایل می شود.تمامی متغیرهای مربوط به کودک مثل خودپنداره، عزت نفس، خویشتنداری و قابلیتهای ارتباطی ماحصل نظامهای آموزشی و تربیتی خانواده است(استافورد3و بیر4، 1993؛گولدنبرگ، 2007).
خانواده به عنوان مهم ترین واحد جامعه بیشترین تاثیر را بر شکل گیری شخصیت فرزندان دارد.کودک به هنگام تولد هیچ درک و فهمی از موجودیت خود ندارد اما به تدریج گونه ای از آگاهی و دانش ابتدایی را در مورد خود به واسطه تعامل با محیط و به خصوص خانواده شکل می دهد. رفتارها و تعاملات والدین باعث می شود که فرزندان انگاره و تصور خاصی را در مورد موجودیت خود شکل دهند.هر خانواده به شیوه مخصوص خود بر فرزند خود تاثیر می گذارد، از جمله عوامل مهمی که بر شکل گیری شخصیت نوجوانان موثر است عبارتند ازعوامل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و…(گولدنبرگ، 2001).
خانواده چیزی بیش از مجموعه افرادی است که در یک فضای مادی و روانی خاص به سر می برند. خانواده یک نظام اجتماعی و طبیعی است که ویژگی های خاص خود را دارد. نظام اجتماعی مجموعه ای از قواعد و اصول را ابداع و برای اعضای خود نقش های متنوعی تعیین می کند. رابطه اعضای خانواده رابطه ای عمیق و چند لایه است که عمدتا بر اساس تاریخچه مشترک، ادراک ها و فرض های مشترک و درونی شده راجع به جهان، و اهداف مشترک بنا نهاده شده است. در چنین نظامی افراد توسط علایق و دلبستگی های عاطفی نیرومند، دیرپا و متقابل به یکدیگر متصل شده اند. ارزش اصلی خانواده حاصل شبکه روابطی است که توسط اعضای آن به وجود آمده است (گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه حسین شاهی، 1386).
از طرفی ارتباط موثر، سنگ بنای خانواده سالم و موفق است. به عبارتی وقتی خانواده از الگوهای ارتباطی موثر استفاده می کند، انتقال و درک واضحی از محتوا و قصد هر پیامی دارد و مسئولیت اجتماعی کردن فرزندان و دستیابی به نیازهای روحی و روانی اعضای خانواده و شرکت در اجتماع را می تواند به خوبی انجام دهد. نوع نظام خانواده و الگوهای ارتباطی آن اثر مهمی بر اعضای خانواده دارد زیرا شخصیت، یادگیری، توسعه و ابقا اعتماد به نفس و قدرت انتخاب و تصمیم گیری منطقی افراد خانواده همه به نوع ارتباطات و نحوه انتقال اطلاعات بین اعضای خانواده وابسته است (ابراهیمی، 1372).
بهداشت روان کودکان به میزان کفایت اجتماعی و عاطفی که توسط خانواده در طی رشد تامین می گردد، بستگی دارد. در خانواده ای که عشق و علاقه به اندازه کافی مبادله می شود، سلامت عاطفی اعضای تا حد زیادی تامین می گردد. خانواده اولین و مهمترین محیطی است که فرد را از کیفیت روابط انسانی آگاه می کند. طبق نظر اکثر روانشناسان، تجربیات سالهای اول زندگی که غالبا در محیط خانواده اتفاق می افتد، زیربنای شخصیت فرد را سازمان می دهد. بدون تردید،کودک در محیط خانواده با معیارهای ارتباطی، اخلاقی، تربیتی و ارزش های اجتماعی آشنا می شود. این تجربیات، رفتارها، نگرش ها، آرمانهای تحصیلی، اعتقادات و باورهای مذهبی، سیاسی و اقتصادی و نوع حرفه فرد را تا حدودی زیادی مشخص می کند (احدی و بنی جمالی، 1378).
از نظر پاترسون5 (1982)، مشکلات رفتاری کودک در ارتباطی تنگاتنگ با بافت تعامل خانواده دارد. دو رویکرد اساسی برای تشخیص وجود دارد: 1- رویکرد مقوله ای6 و 2- رویکرد ابعادی7. رویکرد مقوله ای که DSM از آن جمله است بیان می دارد که اختلالات تا حدی از هم مستقل است، بطوریکه می توان برای هر یک سبب شناسی و تصویر بالینی مجزایی را ترسیم کرد. با این وجود، تحقیقات اخیر، تردیدهایی را به وجود آورده است. رویکرد ابعادی دیدگاهی متفاوت دارد. در این رویکرد تعدادی بعد فرض می شوند (همچون افسردگی، پرخاشگری، اضطراب و تکانشگری) که می توان آنها را از لحاظ تجربی اثبات کرد و در عین حال با یکدیگر همپوشی دارند. نکته مورد بحث در این رویکرد قانون نگر بودن آن است. روش شناسی این رویکرد اساسا بر پایه هنجارهای آماری و گروهی بوده و وضعیت یک کودک را تنها می توان در مقایسه با وضعیت سایر کودکان در گروههای بهنجار و مرضی، تعبیر و تفسیر کرد.(پاترسون،1982)
دوبس و پیرون (1999) معتقدند که خانواده ها با وجود تشابه کلی، از ویژگی ها و ساختار متنوعی برخوردارند که احتمال می رود این تفاوت ها در وضع روانی و رفتاری اعضای آنها منعکس گردد. از نظر آنان خانواده محیط طبیعی کودک است و در رشد فرد تاثیر به سزایی دارد. اما این محیط به طور وسیعی از یک خانواده به خانواده دیگر تفاوت می کند. به این ترتیب که خانواده ها از یک سو برحسب جوامعی که در آنها به وجود آمده اند و از سوی دیگر براساس ساختار داخلی با یکدیگر متفاوت هستند.
پدر و مادر (والدین) به عنوان نقطه ثقل خانواده بیشترین تاثیر را در جهت دهی و ایجاد شرایط متنوع و مناسب برای فرزندان دارند. ویژگی های شخصیتی، ارتباطی، اخلاقی، اجتماعی و تربیتی ایشان می تواند تاثیر مستقیم بر وضعیت روانی فرزندان داشته باشد.زیرا مطالعات نشان داده اند مادرانی که تسلط بر نفس و حس اعتماد را خیلی زود به فرزندانشان القا می کنند، فرزندان آنها از نظر شکوفایی و رشد شخصیت در سطح بالاتری قرار دارند(بیگدلی، 1375).
اکثر مطالعاتی که در موررد خانواده و تاثیر آن بر روی تحول گزارش شده است، تاکید بر این نکته دارد که اصول کیفیت ارتباطات درون خانواده، پیش بینی کننده رفتار در دوره نوجوانی است (اشتاین برگ، 1375). در واقع دو نوع مطالعات در این زمینه وجود دارد. در یک سری از مطالعات، متغیرهای خانوادگی به عنوان اثرات اصلی مورد توجه قرار گرفته اند و در بخش دیگر، عوامل خانوادگی به عنوان متغیرهای پیش بینی کننده مورد توجه بوده اند. البته اثر متغیرهای واسطه ای و تعدیل کننده از هر نوع آن در این مطالعات برای فهم متغیرهای خانوادگی روی رفتار نوجوان مورد برسی قرار گرفته اند. در مطالعات سری اول، خانواده را به عنوان متغیر مستقل و خصوصیات نوجوانی را به عنوان متغیر وابسته یا پس آیند مورد توجه قرار داده اند. در این گونه موارد فرض بر این است که رفتار والدین، شخصیت و نگرش آنان روی رفتار نوجوانان تاثیر می گذارد.در فاصله سال های 1960-1950متغیرهای پس آیند، به طور عمده روی شخصیت و پیشرفت نوجوان در جنبه مثبت، توجه محققان را به خود جلب کرده بود (بکر، 1964؛ مکوبی و مارتین، 1983). این رویکرد با جنبه اجتماعی شدن رفتار کودک و نوجوان منطبق است که براساس آن والدین دارای نگرش ها، ارزش ها، توجه و محبت نسبتا ثابتی هستند که می تواند باعث کنترل و شکل دهی رفتار و توانایی های کودکان و نوجوانان شود. این نگرش هم با پارادایم روان تحلیلی و هم رویکرد رفتارگرایانه منطبق است. اگرچه اغلب مطالعات انجام شده در این زمینه به صورت رویکرد همبستگی و یا روش عرضی بوده است، ولی محققان به صورت دلخواه نتایج خود را به صورت رابطه های علت و معلولی تفسیر کرده اند و در واقع یک رویکرد یک جهتی را در اجتماعی شدن مد نظر داشته اند (فراهانی،1382).
2-2-موقعیت های ایجاد آسیب در نوجوانان:
محققان موقعیت های ایجاد کننده آسیب در کودکان و نوجوانان را در خانواده، پس از انجام و برسی مطالعات به پنج دسته تقسیم کرده اند:
مرگ والدین: در بسیاری از کشورهای توسعه نیافته تولد کودک زندگی مادر را به طور قابل ملاحظه ای در معرض خطر قرار می دهد. خطر افزایش اختلالات رفتاری و عاطفی همچون افسردگی،اضطراب و کمرویی در کودکانی که یکی از والدین خود را به علت مرگ از دست داده اند،بسیار زیاد است. پترسن و همکاران (1959) در مطالعات خود به این نتیجه رسده اند که در انواع مختلف فضاهای خانوادگی بدون والدین و سرپرست میزان اختلالات رفتاری و اختلالات روان نژندی دیده می شود. در واقع اختلالات رفتاری فرزندان با فقدان یا اختلال در سرپرستی خانواده همبستگی دارد. اما در صورتی که دیگر اعضای حقیقی خانواده مراقبت از آنها را بر عهده گیرند کمتر احتمال دارد که این امر حادث گردد.
بیماری جسمی والدین: هنگامی که یکی یا هردوی والدین به بیماری مزمن مبتلا شوند، این امر به اندازه قابل ملاحظه ای بر سطح روابط عاطفی خانواده تاثیر می گذارد که ممکن است تاثیر بسیار زیادی نیز بر زندگی کودک داشته باشد.کووز (نقل از هومن، 1383) در مطالعه ای به این نتیجه رسیده است که خانواده های کم در آمد نسبت به خانواده های دارای درآمد متوسط مشکلات داخلی بیشتری دارند و از نابسامانی های اجتماعی زیادتری رنج می برندو به دلیل نگرانی های شدید مالی، رضایت مندی زناشویی کمتری دارند. درآمد ناکافی، احساس ناامنی به دنبال دارد و تنش های خانوادگی را افزایش می دهد که این تنش ها نیز به نوبه خود نابسامانی های روانی همچون افسردگی و اضطراب را در کودکان و نوجوانان به همراه می آورند.
ناهماهنگی در روابط خانوادگی: تعارض و ناهماهنگی در روابط و نزاع و تنش در خانواده، شاید عمده ترین منبع ایجاد استرس در کودکان کشورهای توسعه یافته باشد. کودکانی که در چنین شرایطی تربیت می شوند، برای ابتلا به اختلالات روانی و رفتاری مانند کمرویی،افسردگی و اضطراب مستعدتر هستند. والدینی که نیازهای عاطفی یکدیگر را برآورده نمی کنند و در زندگی زناشویی دچار تعارض هستند، با کودکان خود به تندی برخود می کنند و گاهی اوقات برای مراقبت از فرزندان خود به روش های نامناسبی متوسل می شوند. پارک و بوریل (1997) معتقدند که خشنودی از رابطه زناشویی تاثیر زیادی بر سلامت روانی و رشد شخصیت زوج ها و فرزندان آن ها دارد. از نظر ایشان، بسیاری از مطالعات، ارتباط میان تعارض های زناشویی با اختلال در کیفیت ارتباطات بین فردی کودکان را مورد تایید قرار می دهند (مرادی، 1385).
رایان و آدمز (1991) نیز در پژوهشی به این نتیجه رسیدند که کاهش تفاهم زناشویی و افزایش تعارض ها و فشارهای خانوادگی منجر به اختلالات رفتاری از قبیل اضطراب، افسردگی و کمرویی در فرزندان می شود و رفتارهای رشد یافته اجتماعی را در آنان کاهش می دهد. کیام و اسمیت (1998) نیز با مطالعه تفاهم زناشویی والدین بر رفتارهای روان شناختی دختران و پسران10 تا 12 ساله به این نتیجه دست یافتند که کاهش رضایت از زندگی زناشویی والدین، پرخاشگری، افسردگی، اضطراب و کمرویی را در کودکان آنان افزایش می دهد (گراهام8 نقل از هامبورگ و سارتریس، 1374).
طبق دیدگاه سیستمی آسیب شناسی خانواده، برای فهمیدن رفتار یکی از اعضای خانواده باید رفتارهای مکمل اعضای دیگر خانواده را نیز ارزیابی نمود. زیرا هریک از آنها بر دیگری اثر می گذارند و این اثرها گاه متقابل و گاه چند سویه است (مینوچین، ترجمه ثنایی، 1375). این بدان معنی است که پدر به گونه غیرمستقیم (یا مستقیم) یا در ارتباطات مادر-فرزند میانجی گری نموده یا تغییر ایجاد می کند و به همین ترتیب مادر نیز بر روابط پدر-فرزند به طور مستقیم یا غیر مستقیم تاثیر کمی و کیفی می گذارد و مجموعه این ارتباطات در نحوه شکل گیری شخصیت فرد در خانواده و فرایند اجتماعی شدن وی تاثیر می گذارد. به عبارت دیگر فضای عاطفی خانواده، مجموعه ای از اشکال مختلف روابط و تبادل های روانی-عاطفی است که بین اعضای خانواده وجود دارد. وجود یک جو پذیرا از سوی والدین تاثیر متفاوتی در رشد اجتماعی و شخصیت فرد بویژه در دوره کودکی و نوجوانی برجای می گذارد (رس، الاویری و کورد، 1983؛ نقل از پارک و بوریل، 1997).
محمدیان (1373) در مطالعه خود تحت عنوان"بررسی رابطه مشکلات خانوادگی والدین با مشکلات خانوادگی فرزندان آنان (پس از ازدواج) نظیر کمرویی، اضطراب، افسردگی، به این نتیجه دست یافت که میان مشکلات عاطفی، روانی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی خانوادگی والدین با مشکلات خانوادگی فرزندان رابطه وجود دارد.
بیماری روانی هریک از والدین با میزان بالای مشکلات عاطفی از قبیل کمرویی، افسردگی، اضطراب در فرزندان ارتباط دارد (دویین و همکاران، 1981؛ وین و سینگر، 1977؛ نقل از آزاد، 1377). برخی از کودکان و نوجوانان با وجود زندگی با والدین سالم (از لحاظ جسمی و روانی) که روابط زناشویی رضایت بخش دارند، به دلیل تربیت نادرست و شیوه های نادرست تربیتی توسط والدین، در معرض خطر قرار دارند. در برخی موارد این وضعیت از فشارهای اجتماعی-اقتصادی خاصی ناشی می شود که بر والدین وارد می آید. ممکن است والدین با بروز اختلال در انجام وظایف والدینی و فرزندپروری، و نه خود بیماری روانی، نسبت به بیکاری، مضیقه مالی، وضعیت مسکن، شعل نامناسب و تحصیلات پایین واکنش منفی نسبت به فرزندشان نشان دهند. نداشتن تجربه نیز ممکن است موجب انجام نامناسب وظایف والدینی در قبال فرزندان شود که این امر به نوبه خود منجربه مشکلات عاطفی در آنان همچون اضطراب، افسردگی وکمرویی می شود. بسیاری از والدین که در خانواده های منزوی و کم فرزند تربیت شده اند، ممکن است تجربه کمی در تربیت فرزند کسب کرده باشند و این در حالی است که قبل از ازدواج، کمتر به آماده سازی برای دوران والدینی اهمیت داده می شود (هومن، 1383).
اعمال مسامحه جسمی یا روانی والدین در مورد کودکان، موجب احساس ناخواسته بودن و بی ارزشی در آنها می شود. این احساس ها در مواجهه با موارد اضطراب های زندگی، موجب بروز اضطراب، افسردگی و کمرویی می شود. گاهی این محرومیت به شکل سردی و توجیه عقلی در نگرش والدین تظاهر می کند که علی رغم تامین مراقبت ظاهری از ابراز محبت گرم و پربار مضایقه می کنند.
از طرفی وقتی پدر و مادر راه رشد استقلال در اعتماد به نفس را از طریق سرپرستی و کنترل افراطی می بندند و در مورد وضعیت کودک دلشوره مداوم از خود نشان می دهند، فرزند آنها در کسب مهارت های رفتار سازشی برای مواجهه با پستی و بلندی های زندگی دچار تعلل شده و مضطرب می شود. رفتار تعصب آمیز در برقراری اصول مطلق و دقیق با معیارها و خواسته های فاقد انعطاف والدین که برای تحت سلطه در آوردن کامل فرزندان صورت می گیرد، می تواند کمرویی و اضطراب را درآنها ایجاد کند. این اضطراب و کمرویی، از افکار خصمانه و پرخاشگرانه ای ناشی می شود که بطور پنهان در کودکی که به ظاهر مطیع است، پروش یافته است (کاستلو9 و کاستلو، 1992).
2-2-1نوجوانی:
روانشناسی تحولی نشان داده است که در چرخه تحول روانی آدمی، حوزه مهمی وجود دارد که میان دوره کودکی و دوره بزرگسالی قرار می گیرد. نوجوانی معرف دوره تغییر عمیقی است که کودکی را از بزرگسالی جدا می کند. این دوره واقعا به منزله دگرگون شدن است. نوجوان دائما در تغییر است و حتی خود وی نیز با مشکل بزرگ وضع و موقع خویش روبه رو است. اما اگر نوجوانی در وهله اول دگرگون شدن و تغییر یافتن است، در عین حال دوره شکل گیری و مجهز شدن برای مواجه با مسائل زندگی نیز هست. مسائلی که در زندگی روزمره و در اجتماع بزرگسالان مطرح می شوند و وی باید در مقابل آنها موضع مشخصی بگیرد. پس مهمترین پدیده نوجوانی مجهز شدن و متحول شدن شخصیت فرد است که فراهم آوردن شرایط آن تحت اشکال مختلف در اعمال و رفتار نوجوان جلوه گر می شود (منصور، 1378).
نوجوانی به سال هایی اطلاق می گردد که کودکی را به بزرگسالی وصل می کند. شروع نوجوانی با تغییرات بدنی همزمان می شود و در نتیجه ردیابی آن آسان تر است، در حایکه پایان آن برحسب شکل گیری ساخت های عقلی و تغییرات عاطفی و اجتماعی، نوسانی تر در نظر گرفته شده است. به همین دلیل، برای کسانی که به ضابطه های ظاهری تکیه کرده اند، شروع نوجوانی را زیست شناختی و پایان آن را فرهنگی دانسته اند (کانچر10 و پترسن11، 1984).
به همین دلیل میان روانشناسان از نظر طول دوره نوجوانی اتفاق نظر وجود ندارد. معذالک عموما این امر مورد قبول است که در جوامعی که ساختمان خانوادگی از نوع غربی است میان ده، دوازده تا هجده سالگی است (منصور، 1378). البته لازم به ذکراست که در برخی جوامع صنعتی، در مقایسه با جوامع غیرصنعتی دوره نوجوانی را طولانی تر و حتی تا بیست و یک سالگی نیز در نظر گرفته اند (احدی و جمهری،1380).
اگرچه امروزه وجود دوره نوجوانی مورد قبول همگانی است ولی در تبیین و شرح وقایع و تغییرات روانی و جسمانی که در این دوره رخ می دهد نظریه های مختلفی وجود داردکه در میان آنها همگرایی چندانی نمی توان یافت (منصور، 1378). برخی این دوره را همراه با طوفان و فشار12 دانسته و به آن عنوان تولد دوباره13 داده اند (هال14، 1904؛ نقل از احدی و بنی جمالی، 1378) و برخی وقایع این دوره را وابسته به فرهنگ دانسته اند (مالینوسکی15، 1935،1928،1927؛مید16،1928؛بندیکت17،1938؛ نقل از آدامز18،2000) و این دوران را بدون تنش و هیاهو و جنجال توصیف نموده اند. اریکسون19 (1950؛ نقل از کاپلان20 و سادوک21، 2003) نیاز این دوره را همانند دوره های دیگر زندگی دربرگیرنده بحران22 هویت بهنجار می داند و وضعیت روانی نوجوان را تابع چگونگی حل شدن بحران های موجود در دوره های قبلی و چگونگی مواجهه با بحران در این دوره می داند. اما آنچه در مجموع قابل استنباط و استنتاج است اینکه وجود دیدگاه های نظری متنوع در این باره حاکی از اهمیت این دوره در نظر دانشمندان علوم انسانی است.
قبل از دهه 1980 روانشناسان با نظریه پردازی در طی سالیان کوشیده اند که استرس و منابع ایجاد کننده آن را در این دوره توصیف و تبیین نمایند. موضوعات اساسی که در راس اکثر مطالعات انجام شده بر روی گروه های نوجوان قرار داشته، مطالعه تاثیر خانواده بر وضعیت روانی این گروه ها بوده است. نکته قابل توجه در بسیاری از متون نظری و عملی مربوط به این حیطه است که شرایط نامناسب عاطفی و تنش زای محیط اجتماعی و خانواده اهمیت به سزایی دارد. هیچ جامعه ای نمی تواند ادعای سلامت کند، مگر آنکه از خانواده هایی سالم برخوردار باشد. بی هیچ شبهه ای می توان گفت که هیچ یک از آسیب هاسی اجتماعی فارغ از تاثیر خانواده پدید نمی آید (هومن، 1383) و اگر محیط خانواده محیط سالم و سازنده ای برای اعضا و فرزندان باشد و نیازهای جسمی و روانی آنها را برآورده کند، از سرچشمه طبیعی کمک سیراب می شوند و کمتر ممکن است به نهادهای درمانی خارج از خانواده احتیاج پیدا کنند (ثنایی،1370).
2-3-کمرویی:
2-3-1-تعریف کمرویی:
یکی از مواردی که در این دوره می تواند آسیب هاو مشکلات جدی برای نوجوان به همراه داشته باشد کمرویی است. کمرویی را می توان به عنوان یک احساس ناراحتی یا بازداری درموقعیت های میان فردی یا اجتماعی که فرد را از پیگیری اهداف تحصیلی و اجتماعی اش بازمی دارد تعریف کرد. کمرویی به خود کانونی23 مفرط، نگرانی و اشتغال ذهنی مکرر همراه با افکار و احساسات مربوط یا واکنش های فیزیکی، شدت یافتن ضربان قلب و….منجر می گردد (گودینو و لو،2010).
کمرویی متضمن نگرانی بیش از حد در رابطه با ارایه خود24 در موقعیت های اجتماعی می باشد. نظریه ارایه خود مبتنی بر این مفروضه است که افراد در موقعیت های اجتماعی، در تلاش اند تا تصاویر خود و اطلاعات مربوط به هویت شان را کنترل کنند (فیلیپس25 و پیتمن26،2007). کمرویی، بازداری و کناره گیری اجتماعی، به کم گویی و خاموشی افراد به درگیر شدن در تعاملات اجتماعی اشاره دارد (رابین، 2001).
از طرفی کمرویی یک امر معمول و رایج هیجانی است که کمتر شناخته شده است. هر فردی تردید، دودلی و یا کمرویی را در موقعیت های اجتماعی جدید تجربه می کند. با وجود این گاهی اوقات ممکن است کمرویی در رشد اجتماعی مطلوب کودک و نوجوان تداخل ایجاد و یادگیری آنها را محدود کند. کمرویی یک احساس مهم و همگانی است که ممکن است گسترش یافته و توسط افراد به عنوان مکانیزم سازگاری برای کنار آمدن با تحریک اجتماعی جدید مورد استفاده قرار گیرد. کمرویی می تواند به سبب کاهش ارتباط چشمی و فیزیکی متقابل و توداری و ساکت بودن، از طریق مشاهده مورد تشخیص قرار نگیرد. گفتار فرد کمرو اغلب نرم، ملایم و همراه با لرزش و تردید است (اسنهالاتا و مارتی، 2003).
زیمباردو و هندرسون (1996) کمرویی را اینگونه تعریف می کنند: کمرویی یک توجه افراطی به خود، اشتغال ذهنی افکار،احساسات و واکنش های فیزیکی خود است که می تواند حداقل شامل یک ناراحتی اجتماعی ضعیف تا یک ترس اجتماعی بازدارنده و شدید باشد.
کمرویی یک توجه غیر عادی و مضطربانه به خویشتن در یک موقعیت اجتماعی است که در نتیجه آن فرد دچار نوعی تنش روانی-عضلانی شده،شرایط عاطفی و شناختی اش متاثر می گردد و زمینه بروز رفتارهای خام،ناسنجیده و واکنش های نامناسب در وی فراهم می شود. به دیگر سخن پدیده کمرویی به یک مشکل روانی اجتماعی و آزاردهنده شخصی مربوط می شود که به صورت یک ناتوانی یا معلولیت ظاهر می گردد.
کمرویی یعنی توجه بیش از حد به خود، اعمال، گفتار یا حتی رفتار خود،ترس از مواجه شدن با دیگران،ترس و نگرانی از مورد تایید قرار نگرفتن و یا نگرانی از مورد استهزا قرار گرفتن، جرات اظهار و بیان احساسات نداشتن، زیاد به قضاوت دیگران اهمیت دادن و مرور افکار غیرمنطقی و خودکار منفی هنگام مواجه شدن با یک موقعیت تازه و یا افراد ناآشنا است.فرد کمرو هشیارانه از مواجه شدن با افراد یا چیزهایی مشخص یا انجام کاری همراه آنان بیزار است.در گفتار یا کردار خود ملاحظه کار است، از ابراز وجود بیزار و به طور محسوسی ترسو است. البته گاهی هول و هراس خود را زیر پوشش نوعی استهزا و تمسخر پنهان می کند (زیمباردو، 1977؛ ترجمه پارسا، 1386).
محققان بسیاری از جمله باس (1980) و زیمباردو (1987) عقیده دارند که کمرویی مانند یک تجربه ذهنی است که با بیم، ترس،عصبانیت و برخوردهای میان فردی همراه است. اگرچه افراد کمرو در سخن گفتن و رفتارکردن بسیار محتاط وکم سخن هستند، اما در واقع ناراحتی و پریشانی زیادی را متحمل می شوند.آنها در حد افراط توجه متمرکز بر خود دارند و در باره تفکرات و واکنش هایشان اشتغال ذهنی دایم دارند (هندرسون، زیمباردو، 1998).
کروزیر(1991)عنوان می کند که یکی از مهمترین علایم تشخیص کمرویی داشتن اضطراب ذهنی و اجتناب از رفتارهای اجتماعی است. از نظر لیری (1991) کمرویی یک پدیده اجتماعی است که در موقعیت های اجتماعی رخ می دهد و همراه با تجربیات همزمان عصبانیت، اجتناب، تردید، دودلی، دست پاچگی و رفتاری ناشیانه است (جونز و همکاران، 1996).
به کلام ساده کمرویی یعنی خود توجهی فوق العاده و ترس از مواجه شدن با دیگران، زیرا کمرویی نوعی ترس یا اضطراب اجتماعی است که در آن فرد از مواجه شدن با افراد ناآشنا و ارتباطات اجتماعی گریزان است. در هر جامعه ای درصد قابل توجهی از کودکان و نوجوانان با این اختلال رفتاری و عامل بازدارنده رشد شخصیت اجتماعی مواجه هستند که مانع شکوفایی قابلیت ها،خلاقیت ها و ایفای مسولیت می شود (افروز، 1385).
از آنجایی که کمرویی یکی از مشکلات روانشناختی کودکان و نوجوانان است غالبا بر تمامی خانواده و کارکردهای مختلف آن تاثیر می گذارد. این افراد چالش های فراوانی را برای خانواده هایشان ایجاد می کنند و رفتارهایی از خود نشــان می دهند کـه تاثـیری منفی بر اطرافـیانشان (والدین، دوستان و معلمین) می گذارد و واکنش های ناخوشایند این افراد در پاسخ به رفتار آنها نیز متقابلا به خودشان باز می گردد (بلوم کویست، 1996؛ به نقل از علاقبند راد، 1383). کمرویی از طریق دو الگوی رفتاری مرتبط یعنی رفتار محتاطانه و انزوای اجتماعی، قابل تشخیص است. در نوزادان، ضعف یا فقدان احتیاط و دودلی در تقرب/ اجتناب با افراد غریبه که خصوصیت قابل تشخیص در کمرویی است، مشاهده می شود. تعداد دیگر از کودکان بزرگتر احساس نیاز کمتری را برای تقابل اجتماعی نشان داده و بیشتر ترجیح می دهند به تنهایی بازی کنند، در حالی که هیچ یک از تنش هایی را که یک کودک کمروی واقعی با آن ها روبه رو است، تجربه نمی کنند (اسنهالاتا و مارتی، 2003).
درپاره ای دیگر از کودکان، بازداری های مهمتری مشاهده می شود. کودکانی که همواره منزوی هستند و به رغم تمایل عمیق خود، شهامت نزدیک شدن به دیگران را ندارند، در حیاط مدرسه بازی نمی کنند، روزهای تعطیل، از مدرسه خارج نمی شوند و از فعالیت های گروهی امتناع می ورزند. اما گاهی بازخورد آن ها در چهارچوب خانوادگی(نسبت به والدین و خواهران و برادران) با آنچه در خارج از این چهارچوب مشاهده می شود در تناقض قرار می گیرد، به این معنا که ممکن است تا حد استبداد و سلطه جویی نیز پیش روند. در موارد افراطی، کودکانی که دارای این بازداری هستند در خارج از چهارچوب خانوادگی، کلمه ای حرف نمی زنند (لو و ونار، 1971).
از طرفی بازداری ارتباطی یا کمرویی بر شیوه ارتباطی فرد با اطرافیانش اثر می گذارد. این نوع بازداری را می توان به درجات مختلف در رفتار کودک مشاهده کرد. به عنوان مثال، پاره ای از کودکان ضمن آنکه تماس با کودکان دیگر را تا حدی حفظ کرده اند و از کار و بازی لذت می برند، با این حال بیش از اندازه آرام و مطیع هستند، حرف برانگیز نیستند و به عبارت دیگر بچه های عاقلی هستند (دادستان،1384).
افراد کمرو بیشتر احتمال دارد در مقایسه با افراد غیر کمرو، موفقیت های خود را به فاکتورهای بیرونی نسبت دهند و شکست های خود را به عوامل درونی. آنها به شدت گرایش به سرزنش کردن خود دارند، به خصوص آنهایی که به طور مزمن خجالتی هستند .هندرسون و زیمباردو مطرح کرده اند که افزایش کمرویی با پیشرفت تکنولوژی و کاهش ارتباطات و تعاملات رو در رو مرتبط است. افزایش کاربرد ارتباطات غیر مستقیم و کامپیوتری مانند تلفن، تلویزیون واینترنت ممکن است تعاملات اجتماعی را کاهش دهد و باعث افزایش انزوای اجتماعی گردد. از این چشم انداز کمرویی می تواند به عنوان یک نوع از آسیب شناسی اجتماعی دیده شود که به خاطر فقدان اجتماعی شدن و تغییر در طبیعت ارتباطات میان فردی تحت تاثیر قرار می گیرد (سندرس و چستر، 2008).
میزان کمرویی می تواند مسائلی را در زمینه های مختلف در حد ناراحتی های اجتماعی خفیف تا بیماری هراس اجتماعی برای افراد ایجاد کند. چنانچه بروز نگرانی و اضطراب یا بازداری محدود به موقعیت های خاصی باشد، چنین کمرویی موقعیتی یک امر بسیار معمول و رایج است. موقعیت های خاصی که موجب به راه انداختن چنین واکنشی می گردد، اغلب موقعیت هایی است که افراد با مراجع قدرت درگیر هستند (معلمان، مدیران، رهبران و…). گاهی موقعیت هایی وجود دارد که اغلب واکنش هایی را در یک یا همه سطوح به راه می اندازند؛ یعنی شناخت، افکار مهم، عاطفه، احساسات معنادار و هدفمند، روانشناختی، دریافت معانی، در محدوده بدنی یا رفتاری را تحت تاثیر قرار می دهد که به کناره گیری از آن موقعیت دشوار منجر می گردد و در مقایسه با کمرویی موقعیتی کمتر رایج است، اما مهم این است که ادامه شکل مزمن کمرویی در موقعیت هایی که مستلزم برخورد با دیگران بوده و موجب اجتناب و یا ترس از آن موقعیت ها می گردد، بیشتر مورد توجه و تبیین قرار گیرد (اسنهالاتا و مارتی،2003)
ترس ناشی از دستپاچگی و آشفتگی،در کودکان گستره سنی 4 تا 5 سالگی و سپس در حدود 12 سالگی افزایش می یابد.احساس متفاوت شدن،هسته اصلی کودک کمروی درمانده است.او از نزدیکی به افراد ناآشنا یا محیط های جدید دچار ترس شدید می شود.وقتی در فکر خودش تمایل پیدا می کند به دیگری نگاه کرده و ارتباط چشمی برقرار نماید در جرات خود برای رفتار مذکور،مشکل پیدا می کند.این نکته می تواند به تعارض میان ترس کودک و فرصت های یادگیری که والدین فراهم می کنند،منجر گردد (کروزیر27 و بیردسی28،2002).
مطالعات مربوط به فرزند خواندگی، می تواند کمرویی را در کودکان فرزند خوانده بر مبنای جنبه بیولوژیکی مادرانی که جمع گرا و جامعه پذیر هستند، پیش بینی کند. تفاوت های فیزیولوژیکی در میان کودکانی با بازداری مفرط و عدم بازداری، با بالا بودن و یا ثبات ضربان قلب مشخص می شود. در سنین 2 تا 5 سالگی، در کودکانی که بازداری بیشتر ادامه می یابد، در برخورد با همسالان جدید و بزرگسالان رفتار تودار و ساکت بودن را نشان می دهند (رزنیک29 و دیگران، 1986).
برخی از کودکان به سبب خلق و خو، به کمرویی گرایش دارند. این کودکان در مقایسه با کودکان دیگر در واکنش نشان دادن به موقعیت های جدید اجتماعی همراه با شرم و خجالت مستعدتر هستند. شواهد مربوط به پایه وراثتی یا ذاتی برای میزان تغییرات مربوط به کمرویی ناشی از خلق و خو، به طور فزاینده ای رو به افزایش است. در حقیقت، در مقایسه کمرویی با هریک از رگه های شخصیتی، وراثت نقش بزرگتری را در کمرویی ایفا می کند (دنیلز و پلومین،2007).
با وجود این شواهد، بیشتر محققان تلاش دارند اثرات احتمالی ژنتیک را فقط به عنوان بخش کوچکی از خود برچسب زنی کمرویی محسوب کنند. حتی گرایش ها و آمادگی های ارثی هم می تواند مورد تغییر قرار گیرد. کودکان فرزندخوانده سبک های اجتماعی مربوط به والدین ناخوانده خود را یاد می گیرند (دنیلز و پلومین، 1985) و نوپایانی که دچار بازداری مفرط می شوند،گاهی اوقات در نتیجه تلاش والدینشان، به مدت زیاد، احساس آرامش احتماعی بالایی را تجربه می کنند (رزنیک و دیگران، 1986).
والدینی که معتقد به ارزش های جامعه جمع گرا و اشتراکی هستند ممکن است که فرندانشان را به همنوایی و انطباق با جمع تشویق کنند و آن ها را از ابراز رفتارهای جسورانه منع کنند و این شیوه تربیتی در سطوح بالاترمی تواند منجر به رفتارهای بازداری و کمرویی شود(چن،2000). زیمباردو (1977) بیان کرده است که فرزندان ارشد و تک فرزندان زمینه کمرو شدن را دارا هستند و این اظهار با نظریه های کمرویی که بر انگیزه به جا گذاشتن اثری مثبت بر دیگران به همراه فقدان اعتماد به توانایی انجام آن تاکید دارد هماهنگ است (لیری30 و کووالسکی31، 1995).
ویس (1988) دریافت که والدین تایلندی رفتارهای درونی شده فرزندانشان مانند کمرویی را در مقایسه با والدین آمریکایی کمترآزاردهنده و جدی ارزیابی می کنند. نتایج پژوهش ها به طور باثباتی حاکی از آن است که کودکان چینی در مقاسیه با کودکان آمریکای شمالی خجالتی تر و بازدارتر هستند (چن، 1998).
برخی تفاوت های جنسی در رابطه با کمرویی گزارش شده است. به طور کلی تفاوت های جنسی کمی در کودکی وجود دارد و این تفاوت ها از دوره نوجوانی شروع به ظاهر شدن می کند. نوجوانان دختر در مقایسه با نوجوانان پسر احتمالا کمی بیشتر کمرو هستند و این تفاوت ها ممکن است در نتیجه فشارهای اجتماعی باشد. چراکه مطالعات نشان می دهد که والدین، کمرویی را در پسران کمتر از دختران پذیرفتنی می دانند(سندرس و چستر، 2008). رابین، بورگس، هستینگز (2002) در یک تحقیق طولی از بچه های بین 2 و 4 ساله دریافتند که تعامل بازداری کودک و رفتارهای مادر در 2 سالگی، کمرویی اجتماعی در 4 سالگی را پیش بینی می کند. به خصوص وقتی مادرها بیش از حد حمایت کننده بودند و یا به طرز استهزا آمیزی رفتار می کردند. این یافته ها پیشنهاد می کند که رفتار مادری نقش مهمی را در ماندگاری کمرویی اجتماعی در کودک ایفا می کند (لوت واک32، فراری33 و چیک34،2007).
از طرف دیگر ویژگی کناره گیری در کودک رفتار های حمایتی از سوی والدین را فرا می خواند (به خصوص اگر پدر و مادر، خود نیز مضطرب باشند) و به این ترتیب رفتار های حمایتی والدین،کناره گیری کودک را افزایش می دهد(هادسون و رپی، 2004).در یک بررسی طولی در رابطه با کمرویی و والدین، کمرویی در سن 2سالگی، حمایت والدین در سن 4 سالگی را پیش بینی کرده است. اما حمایت والدین در سن 2 سالگی نتوانسته است کمرویی در سن 4 سالگی را پیش بینی کند (رابین، نلسون، هستینگ و اسندرپف، 1999).
گزارش مادران در مورد کمرویی فرزندانشان و ترتیب تولدشان در یک تحقیق مورد بررسی قرار گرفته است. نتایج حاکی از آن است که فرندان ارشد در مقایسه با فرزندان بعدی کمرو تر هستند. فرزندان ارشد دختر در مقایسه با فرزندان دختر بعدی توسط مادرانشان کمروتر ارزیابی شده اند اما فرزندان ارشد پسر در مقایسه با فرزندان پسر بعدی کمتر احتمال دارد که کمرو ارزیابی شوند (کروزیر و بیردسی، 2003).
از طرفی کمرویی می تواند یک پاسخ سازش یافته بهنجار به یک تجربه اجتماعی بالقوه توانکاه باشد. با مقداری کمرویی،کودکان و نوجوانان می توانند موقتا کناره گیری کرده و حس کنترل را به دست بیاورند.معمولا به همان اندازه که آنها در برخورد با افراد غریبه تجربه به دست می آورند،کمرویی شان کاهش می یابد.در صورت نبودن مشکلات دیگر،کودکان و نوجوانان کمرو به طور معناداری در معرض خطر مسائل رفتاری یا روانپزشکی از جمله اضطراب، افسردگی قرار نخواهند گرفت (چونگ و اوانس،2000).
در بعد عملی، کودکان و نوجوانان کمرو کمتر مهارت های اجتماعی را تمرین و تجربه می کنند و روابط دوستانه شان کمتر رشد می کند.آنها تمایل دارند از فعالیت های ورزشی، هنرهای نمایشی و بحث و گفت وگو که ممکن است خودشان کانون توجه قرار گیرند، اجتناب نمایند. آنها همچنین تمایل دارند که به صورت غیر دوستانه مورد ادراک قرار بگیرند و به احساس تنهایی گرایش دارند، دارای عزت نفس پایینی هستند و مشکلات گوارشی (معده ای و روده ای) در آنها از حد متوسط بالاتر است. کودکان کمرو، مستعدبیش اضطرابی در نوجوانی هستند. بزرگسالان کمرو تمایل دارند کمتر در شبکه های اجتماعی باشند و نسبت به دیگران از حمایت شبکه های اجتماعی احساس رضایت کمتری می کنند. تعداد زیادی از دانش آموزان کالج هرگز پیشرفت نمی کنند زیرا از صحبت در کلاس هراس دارند (اسنهالانا و مارتی، 2003).
علایم خلقی و عاطفی کمرویی ممکن است شامل موارد زیر باشد:کمرویی خودآگاهانه، نگرانی و سراسیمه بودن، ناامنی و احساس کوچکی. علایم رفتاری ممکن است شامل موارد زیر باشد: دشواری در برقراری ارتباط چشمی با دیگران، با اکراه و بی میلی صحبت کردن، صحبت کردن با صدای ضعیف که گاهی اوقات ممکن است قابل شنیدن نباشد، نگرش بدبیاری، اجتناب از تقابل های اجتماعی و احساس مشکل در شروع صحبت. تجلیات روانشناختی کمرویی احتمالا شامل موارد زیر است: عرق شدید، خجالت، تپش قلب و افزایش آن، خشکی دهان، احساس دلشورگی و مشکلات گوارشی معده ای و روده ای (لوت واک، فراری، چیک،2007).
در برخی از دانش آموزان، بدون وجود زمینه خاص و نبود عامل موقتی که می تواند تا حدی خطرساز باشد، بازداری شدید و کمرویی مشاهده می شود. این دانش آموزان ممکن است در مهارت های اجتماعی ضعیف باشند یا خود انگاره پایینی داشته باشند (دنیلز و پلامین،2007).
دانش آموزانی که کمرو هستند، خود را بیشتر سرزنش می کنند، خودشان را کمتر دوست دارند و کمتر با خودشان صمیمی اند و در مقایسه با همسالان غیر کمرو، بیشتر منفعل هستند. این گونه عوامل، تاثیر منفی بر ادراک های دیگران می گذارد. زیمباردو اظهار کرده است که افراد کمرو در مقایسه با افراد غیر کمرو، اغلب از سوی همسالانشان کمتر صمیمی و دوست داشتنی تلقی می شوند و به سبب همه این دلایل،ممکن است از طرف همسالان خود طرد شوندو برای رشد مهارت های اجتماعی شانس کمی داشته باشند (چونگ و اوانس،2000).
دانش آموزان کمرو در شروع بازی و ارتباط با همسالان،کمتر حالت رقابت جویی پیدا می کنند. نوجوانانی که تا حدی گرایش به کمرویی دارند و کمتر برای خویش احتران قائلند در مقایسه با همسالان غیر کمرو، بیشتر انفعالی هستند (زیمباردو و رادل، 1981).
لازمه کمرویی، اضطراب و بازداری رفتاری در موقعیت های اجتماعی است. این علائم معمولا در موقعیت های جدید یا موقعیت هایی که فرد را مود ارزیابی قرار می دهند، و یا موقعیت هایی که افراد برجسته و افراد ناخوانده حضور دارند،رخ می دهد.کمرویی در نوجوانان با نشان دادن علاقه به مشاهده دیگران همراه با بی میلی در صحبت کردن یا لذت بردن از آنها، ظاهر می شود. برای مثال آنها ممکن است موقعی که افراد ناآشنا در اطرافشان هستند،حتی وقتی خواسته شود با آنها صحبت کنند،همچنان ساکت و آرام باقی بمانند (دنیلز و پلامین،2007). افراد کمرو احساسات شدید مربوط به کمرویی را در موقعیت های اجتماعی تجربه می کنند، افراد کمرو درباره موضوعات کوچک نگرانند، به خصوص وقتی احساس می کنند، مرتکب خطا و اشتباه شده اند و در ذهنشان برای هر فکری که به طور عادی کمرویی به دنبال ندارد، تصورات فراوانی متداعی می گردد،آنها زیاد عذرخواهی می کنند و برای اجتناب از درد، رفتارشان را توجیه می کنند و رنج ناشی از انتقاد دیگران را می پذیرند. احساس گناه در آنها بالا است و از خطاهای واقعی یا تصوری یا اقدام های اشتباه آمیزی که پذیرفته اند،احساس شرمساری و خجالت دارند (اسنهالاتا و مارتی، 2003).
این قبیل عوامل، اثر منفی را بر روی ادراک دیگران می گذارد. زیمباردو گزارش می کند که افراد کمرو در مقایسه با افرادی که کمرو نیستند، توسط همسالان اغلب کمتر صمیمی و دوست داشتنی ارزیابی می شوند. به سبب این دلایل، همسالان ممکن است نوجوانان کمرو را طرد کنند و آنها شانس کمی برای رشد مهارت های اجتماعی خود داشته باشند. در نوجوانانی که کمرویی به طور مفرط به سنین جوانی گسترش می یابد، آنها خودشان را منزوی تر توصیف می کنند و دوستان کمی دارند و روابطشان با افراد جنس مخالف کمتر از همسالان آنهاست (رستیفو و بوگلز، 2007).

2-3-2-شیوع کمرویی:
کمرویی در میان دانش آموزان خردسال شایع تر از بزرگسالان است. ممکن است این پدیده در میان کودکان آشکارتر باشد، زیرا آنان عموما نسبت به بزرگسالان در معرض بررسی دقیق تر روزانه اعمالشان قرار دارند. اما کمرویی در میان بخش قابل ملاحظه ای از جمعیت بزرگسالان ادامه می یابد. برخی شواهد تحریک آمیز نشان می دهند که در دوران نوجوانی کمرویی بیشتری در میان دختران پدید می آید تا پسران. در یک نمونه گیری از دانش آموزان پایه چهارم، پنجم و ششم یک مدرسه ابتدایی حد متوسط افرادی که در حال حاضر کمرو بودند42 درصد بود-مانند نمونه اصلی. این دختران و پسران به طور مساوی خود را به عنوان کمرو معرفی می کردند. اما زمانی که به دانش آموزان پایه هفتم و هشتم می نگریم، نه فقط سطح متوسط کمرویی به 54 درصد افزایش می یابد بلکه این دختران نوجوان هستند که موجب این افزایش شده اند. شاید دلیل این امر آن باشد که نیاز به محبوب بودن در مدرسه و از نظر جسمانی جذاب بودن به گونه ای جا افتاده است که فشار بیشتری بر دختران وارد می شود تا پسران (زیمباردو،1990).
از طرف دیگر در سیستم آموزش و پرورش،مفهوم کمرویی نقش مهمی را ایفا می کند.کمرویی یک هیجان پنهانی است که نادیده گرفته شده است، درحالیکه در زندگی بسیاری از افراد، موجب شکست، آشفتگی و هرج و مرج شده است. طبق تحقیقات انجام شده، بیش از 50 درصد افراد در زندگی خود کمرویی را در درجات مختلف تجربه می کنند. به علاوه 80 درصد از مردم اعلام نموده اند که در بعضی از موقعیت ها در زندگی شان احساس شرم و خجالت را تجربه کرده اند. به تعداد زیادی از این افراد می توان نسبت"کمرویی برون گرایانه"داد. اینها افرادی هستند که در میان عموم حاضر می شوند؛ اما در درون، افکار دردناکی را تجربه یا احساس می کنند. افراد کمرو، در رابطه با گسترش انواع مختلف مسائل روان شناختی از قبیل افسردگی و یا اضطراب، بیشتر آسیب پذیرترند. تعداد بسیاری از مردم کمرویی را تجربه می کنند و این احتمال وجود دارد که مقدار زیادی از رفتار کمرویی تثبیت شده و یا به صورت انواع دیگر پاسخ های غیر انطباقی گسترش یابد. دو عامل در رابطه با این که بیشتر مردم خود را کمرو توصیف کنند مورد توجه می باشد که عبارتند از: فرهنگ و تکنولوژی. فهم آداب و سنن فرهنگی بسار مهم است، زیرا براساس آن می توانیم کمرویی را توصیف و تبیین کنیم. آشکارا فرهنگ های مختلف براساس آنچه به عنوان هنجار میان فردی و اجتماعی پذیرفته شده است، تعاریف متفاوتی را از کمرویی خواهند داشت. بنابراین، این نکته مهم می باشد که وقتی با افراد دارای فرهنگ های متفاوت خاص خودشان برخورد می کنیم این نکته را مورد توجه قرار بدهیم (رابین، 2001).
آستین (2000) در مطالعه خود آشکار کرد که 8 درصد جامعه دچار کمرویی هستند و 11 درصد دانش آموزان مدرسه ابتدایی در ارتباط هایشان نگرانی و دلهره را تجربه می کنند و به عبارت دیگر 20 درصد، اضطراب مربوط به کمرویی را تجربه می کنند و بدین دلیل باید مورد کمک قرار بگیرند. زیمباردو و همکارانش در دانشگاه استانفورد زمینه یابی، با نمونه ای از 817 دانش آموز دبیرستانی انجام داده اند و از آنها پرسیده اند که آیا خود را کمرو ارزیابی می کنند و به کمرویی به عنوان یک مشکل می نگرند؟ 40 درصد از پاسخ دهندگان خود را به شدت کمرو ارزیابی کردند، 63 درصد اذعان داشتند که کمرویی برای آنها مشکل آفرین بوده است. تحقیقات بعدی این یافته ها را تایید کرده است. زمینه یابی استانفورد همچنین از پاسخ دهندگان پرسیده که آیا قبلا هم کمرو بوده اند؟ اکثریت پاسخ دهندگان بر صدق این سوال صحه گذاشتند (زیمباردو، 1990 ).
2-3-3-پیامدهای کمرویی:
فیلیپ زیمباردو(1982؛به نقل از موسوی،1388)،پیامدهای زیر را برای کمرویی عنموان می کند.
1-مشکلات اجتماعی:افراد کمرونسبت به افراد غیر کمرو از موقعیت های اجتماعی بهره مند نمی شوند،کمتر قرار ملاقات می گذارند،از نظر کلامی و غیر کلامی کمتر ابراز وجود می کنند و علاقه کمتری به افراد دیگر نشان می دهند.آنها توانایی خود را برای مقابله با موقعیت های اجتماعی دست کم می گیرند و نسبت به موقعیت های اجتماعی بدبین هستند.از ملاقات و آمیزش با دیگران اجتناب می کنند زیرا گمان می کنند مردم مدام از آنها انتقاد می کنند و درصدد کشف خطاهای وی هستند تا مسخره اش کنند(زیمباردو و هندرسون ،1996).
2-اشکال در تفکر:خجالتی بودن فرد کمرو موجب می شود که در حضور دیگران افکارش دچار ابهام و تیرگی شود و در برقراری رابطه موثر ناتوان گردد.
3-محدودیت در ارزیابی های مثبت:کمرویی باعث می شود دیگران ارزیابی مثبتی از خصوصیات فرد نداشته باشند علیرغم آنکه وی دارای توانایی ها و ویژگی های مثبتی است.
4-ارزیابی منفی دیگران:نه تنها نکات مثبت فرد کمرو به چشم نمی آید بلکه به دلیل عدم برخورد گرم و صمیمانه با دیگران،به طور غیرواقعی تصویر غلطی از او در ذهن ها شکل می گیرد.به عنوان مثال گمان می کنند او فردی سرد و بی عاطفه،خودخواه و جاه طلب است.
5-اشتغال ذهنی:افراد کمرو اشتغال ذهنی زیادی نسبت به خود و واکنش های دیگران دارند که منجر به نگرانی و درخود فرو رفتگی آنها می شود.
6-بی جراتی:فرد کمرو نمی تواند به راحتی عقاید خود را مطرح سازد و از ارزش های منفی مورد قبولش دفاع کند.
7-عواطف ناخوشایند:معمولا کمرویی همراه با احساس افسردگی،گوشه گیری و تنهایی است.کمرویی می تواند یک تاثیر علی بر افسردگی داشته باشد.هم مستقیم و هم غیر مستقیم از طریق تنهایی.افراد کمرو در ایجاد روابط اجتماعی ضعیف عمل می کند که منجر به اجتناب از مواجه های اجتماعی و در نتیجه تنهایی می شود.
از نظر زیمباردو و هندرسون(1996)افراد کمرو به دلیل نقص شبکه اجتماعی که برای حفظ سلامتی ضروری است،دچار مشکلات مربوط به سلامت جسمی و روحی می شوند.در شغل های نامناسب تر قرار می گیرند،پیشرفت شغلی محدودی دارند و پول کمتری به دست می آورند،چون کمتر درخواست ترفیع می کنند.اگر کمرویی مزمن شود و تا سال های بعدی زندگی ادامه یابد ممکن است منجر به انزوای اجتماعی مزمن و آسیب روانی وابسته به آن و حتی بیماری مزمن و طول عمر کوتاه تر شود(زیمباردو و همدرسون،1996؛به نقل از موسوی،1388).
کمرویی به عنوان یک عامل خطرناک روانی-اجتماعی می تواند پیامدهای مهمی از لحاظ عملکرد اجتماعی داشته باشد و به آسیب دیدگی توانایی و مهارت اجتماعی منجر شود (گلدبرگ و اشمیت،2001).
افراد کمرو در تعامل های اجتماعی و روابط بین فردی خود ناشیانه رفتار می کنند و به عبارت دیگر فاقد مهارت های اجتماعی هستند و میزان اضطراب و افسردگی در آنها بالاتر است (شیومی و دیگران،2000).
2-3-4-پیوستار کمرویی:
کمرویی بر مبنای شدت نشانه های گزارش شده طبقه بندی شده است و بر روی پیوستاری، از کمرویی موقعیتی تا مزمن در نوسان است. کمرویی موقعیتی، شامل تجربه نشانه های کمرویی در موقعیت های اجتماعی مخصوص است که درخودپنداره فرد درونی و جذب نشده است. در انتهای پیوستار کمرویی، افرادی هستند که به دنبال تعاملات اجتماعی نیستند و ترجیح می دهند که تنها باشند. در میانه این پیوستار افرادی هستند که احساس می کنند در موقعیت هایی با انواع معینی از افراد مرعوب می شوند و به شیوه ناشیانه ای رفتار می کنند. ناراحتی آن ها به اندازه کافی قوی است که زندگی اجتماعی و عملکردشان را مختل کند (هندرسون و زیمباردو، 1998). در انتهای پیوستار افرادی هستند که به شکل مزمنی خجالتی هستند و ترس از ارزیابی منفی توام با آشفتگی هیجانی یا بازداری را تجربه می کنند که با شرکت آن ها در فعالیت مورد علاقه و رفتار معطوف به هدف شان تداخل می کند (هندرسون، 1997).
کمرویی پیوستار روانی گسترده ای را شامل می شود.می تواند از احساس عدم کفایت در حضور دیگران تا حوادث آسیب زای ناشی از اضطراب که زندگی یک فرد را ویران می کند را در بر گیرد.به گفتهه زیمباردو(1977)در انتهای این پیوستار افرادی قرار دارند که با کتاب خواندن و کار کردن با اشیا یا حضور در طبیعت احساس راحتی بیشتری می کنند تا با معاشرت با افراد دیگر.برخی از این افراد هر زمان که لازم باشد با دیگران ارتباط برقرار می کنند.طیف میانی پیوستار کمرویی در برگیرنده بخش اعظم افراد کمرو می باشد.این افراد در موقعیت های مشخص با افراد معینی احساس بی کفایتی و تری می کنند،ناراحتی شدید آنها به زندگی اجتماعی شان آسیب زده و عملکرد آنان را مختل می کند.آنان در کل به خاطر عدم تسلط بر مهارت های اجتماعی و یا فقدان اعتماد به نفس کمرو هستند.در انتهای دیگر پیوستار افرادی قرار دارند که ترس آنها از افراد دیگر هیچ حد و مرزی نمی شناسد(افراد مطلقا کمرو).این افراد هر زمان که برای انجام کاری در حضور جمع مورد خطاب قرار می گیرند،بی نهایت می ترسند و به قدری احساس نومیدی می کنند که تنها راه فرار و پنهان شدن را می یابند.در بدترین حالت کمرویی می تواند به روان رنجوری حاد منجر شود(زیمباردو،1977؛ترجمه پارسا،1386).
جکسون بوید (1999) در مقاله پژوهشی خود تحت عنوان "نوجوانان و کمرویی" فهرست جامع مطالعات پژوهشی قابل قبول در ارتباط با کمرویی را گردآوری و سازماندهی کرده است. به اعتقاد وی، کمرویی یک اختلال اضطرابی است و به احساس های هیجانی رنج آور و ترس از موقعیت های اجتماعی مربوط می شود. اغلب به طور معمول، نوجوان در موقع حضور یک شخص سرشناس یا افراد ناخوانده، در موقعیت های جدیدی که باید فعالیت نماید و یا وجود افرادی که او را تحت مراقبت و نظارت قرار می دهند و یا احتمالا مورد ارزیابی قرار خواهند داد، کمرویی را از خودش ظاهر خواهد کرد (باس و کروزیر، 1996).
مطالعه ای تحت عنوان"دانش آموزان کمرو یا منزوی" توسط "جری بروفی"انجام شد. او احساس کرد در میان دانش آموزان کسانی هستند که در مقایسه با همسالانشان در کلاس فعال نبوده، ولی به خوبی از نظر تحصیلی و اجتماعی سازگار بودند، اما نسبتا ساکت و آرام بوده و تمایل داشتند به طور مستقل کار کنند. تعدادی از آنها دچار مسائل کمرویی یا گوشه گیری در درجات مختلف بودند و احتمالا تعداد کمی از آنها پیش آگهی اسکیزوفرنی را داشتند. این تحقیق بر روی نوجوانانی که عمدتا به عنوان کمرو (بازداری، پایین بودن اعتماد به نفس، اضطراب مفرط اجتماعی) یا گوشه گیر (بی تفاوت، نداشتن ارتباط متقابل یا خیال پرداز) توصیف شده بودند، انجام گرفت. نتیجه تحقیق او نشان داد که در صورت وجود شرایط محیطی و آمادگی وراثتی،کمرویی آغاز شده و موجب مساله می گردد که به دنبال آن نوجوان برچسب کمرویی می خورد و در صورت درونی سازی، این برچسب یک الگوی فراگیر کمرویی در او ایجاد و احتمالا تثبیت می گردد (چونگ و اوانس، 2000).
آستین، 2000 یافته هایش را در دومین سمینار تحقیقاتی بلاک هیلز در دانشگاه ایالت بلاک هیلز،ارائه کرد.او اعتقاد داشت که افراد کمرو ممکن است احساس کنند دوست دارند تنها باشند، اما آن بخشی از رشد گروهی از آمریکاییان است که ممکن است حتی برای رفتن به غذاخوری در بیرون از خانه، کمرو و خجالتی باشند. بنا به عقیده لئونارد آستین، دستیار پروفوسور دانشگاه بلاک هیلز، تعداد افرادی که از کمرویی رنج می برند در حال افزایش است. این امر موجب ضعف در مسائل درون فرد، افسردگی، اضطراب می شود (ساندرس و چستر، 2008).
اگر هیچ اقدامی برای کمک به ایجاد احساس آرامش در نوجوان کمرو انجام نگیرد،کمرویی می تواند مسائلی را در زمینه های عزت نفس، اضطراب و افسردگی ایجاد کند (میر، 2003).

2-3-5-علل کمرویی:

در هیچ یک از یافته های موجود در منابع، در رابطه با علل کمرویی، به قدر کافی دلایل موجه بودن آنها نشان داده نشده است. با وجود این، متخصصان عوامل احتمالی کمرویی را شناسایی کرده اند:آمادگی ژنتیکی فرد کمرو، پایین بودن میزان دلبستگی که تضمین کننده رابطه میان والد و کودک است، نقص و کاستی در یادگیری مهارت های اجتماعی، تخریب، ناارزنده سازی، تمسخر و انتقاد و عیب جویی فراوان از کودک توسط والدین، هم شیرها و افراد دیگر(فیلیپس و پیتمن، 2007).
در رابطه با بررسی های علت شناسی کمرویی به خصوص در گذشته،بیشتر بر روی مطالعات کودکان و دوران کودکی متمرکز بوده است.اغلب تلاش های به عمل آمده در این زمینه برای تعیین این بود که آیا کمرویی نتیجه فطرت و سرشت است یا نتیجه پرورش و اکتساب؟ شایان ذکر است،کمرویی نمی تواند منحصرا نتیجه یکی از عوامل باشد.مطالعات پژوهشی نشان می دهد که کمرویی نتیجه کنش متقابل ژن ها و محیط در درجات مختلف می باشد (هندرسون و زیمباردو، 1996).
همانند بیشتر دیگر خصوصیات روان شناختی و یا اختلال هایی از قبیل اسکیزوفرنی و اختلال های خلقی، در صورت وجود کمرویی در تاریخچه خانوادگی، احتمال این که فرزندان آن خانواده کمرو شوند، افزایش خواهد یافت. عوامل بیولوژیکی درگیر در کمرویی شامل برانگیختگی بالای مناطق سیستم لیمبیک می باشد. سیستم عصبی سمپاتیک، شامل اعصاب خودکار است که سبب تحریک بدن و بسیج نیرو در موقعیت های استرس زا است. در افراد کمرو،سیستم عصبی سمپاتیک بیشتر حساس است و بدین دلیل در مقایسه با کسانی که سیستم عصبی سمپاتیک شان از حساسیت کمتری برخوردار بوده و دچار احساس اضطراب مفرط در موقعیت ها نمی گردند، افراد کمرو به سبب آمادگی زیستی در موقعیت ها،درد و رنج و نگرانی و ناراحتی بیشتری را تجربه می کنند (اسنهالاتا و مارتی، 2003).
تحریک سیستم عصبی سمپاتیک موجب تپش و افزایش تعداد ضربان قلب و تحریک پوستی می گردد که این دو نشانه بیولوژیکی افرادی هستند که در موقعیت های اجتماعی احساس کمرویی می کنند. براساس یافته های جروم کاگان، نانسی اسنایدمن و همکارانشان در دانشگاه هاروارد، تفاوت های فیزیولوژیکی میان نوزادان کمرو و غیر کمرو از همان اوایل رشد از دو ماهگی به بعد قابل مشاهده است (هندرسون و زیمباردو، 1996).
اگر کودکی در دوره نوزادی کمرویی را به صورت ترس از خطرها و موقعیت های جدید، اجتناب از برخورد چشمی نشان دهد، احتمالا آن را به ارث برده است. کمرویی که بعدا در دوران کودکی ظاهر می شود، احتمالا شناخت یا عوامل محیطی پایه آن را تشکیل می دهد. تعداد دیگری از شرایط محیطی که با کمرویی همراه اند عبارت اند از: طرد و سورفتار محرکات انگیزشی شده یا مدرسه جدید، اعمال استبداد والدینی، ضربه خانوادگی، انتقاد یا تمسخر یا دچار ناتوانی شدن (گودینو، لو، 2010).
تعدادی از کودکان، به کمرویی گرایش دارند و در مقایسه با کودکان دیگر، در موقعیت های جدید اجتماعی واکنش از خود نشان می دهند. این قبیل کودکان ممکن است کمرویی را فقط در انواع معینی از برخوردهای اجتماعی نشان دهند. محققان هردو عامل طبیعت و سرشت و پرورش را در تفاوت های افراد در کمرویی دخیل می دادند (اسنهالاتا و مارتی، 2003).
از طرفی برخی دیدگاه ها کمرویی را آموختنی می دادند. زمینه فرهنگی و محیط خانوادگی کودکان، الگوهایی را برای رفتار اجتماعی ارائه می دهد.کودکان و نوجوانان چینی در مقایسه با کودکان و نوجوانان قفقازی در طول مراقبت روزانه متوجه می شوند که از نظر اجتماعی باید بیشتر تودار و ساکت باشند و کودکان و نوجوانان سوئدی در مقایسه با کودکان آمریکایی، ناراحتی اجتماعی بیشتری را گزارش می کنند و برخی از والدین از طریق برچسب گذاری کمرویی بر روی فرزندان خود، پیشاپیش خود رضایتمندی آن ها را مورد تقویت و تایید قرار می دهند. بزرگسالان ممکن است از طریق تملق، از پذیرش کمرویی فرزندانشان در پاسخ به تقابل های اجتماعی، طفره بروند که بدین ترتیب رفتار کمرویی را در آنها تقویت می کنند (دنیلز و پلامین، 2007).
رویکرد پرورشی در رشد کمرویی متنوع است و جهات مختلفی دارد. یک عامل عمده محیطی، تاثیرهای والدین است. تاثیرگذاری والدین در رشد کمرویی در شخصیت کودک آنها ممکن است مستمر یا بی ثبات باشد. این به نظریه بن بست مضاعف بر می گردد. افزایش تعارض های دلبستگی از قبیل احساس دلبستگی توام با ناایمنی، همچنین یک عامل احتمالی تاثیرگذار است. دلبستگی شدید به والدین ممکن است در موقعیت های ناآشنا، به اضطراب شدید غیر معمول منجر گردد. در یک محیط خانوادگی که نوجوان به طور مکرر توسط والدین یا دیگر همشیرهایش مورد انتقاد و سرزنش قرار بگیرد، ممکن است به اعتماد نفس پایین و ترس مفرط از نگرانی و دستپاچگی دراو منجر گردد (اشمیت و فاکس، 2001).
شواهد مربوط به اساس وراثتی و ذاتی مربوط به میزان تغییرات گرایش کمرویی، روزبه روز بیشتر می شود. در حقیقت، نقش وراثت در کمرویی در مقایسه با دیگر خصیصه های شخصیتی عظیم تر است (کروزیر و بیردسی، 2003).
مطالعات مربوط به فرزند خواندگی، می تواند کمرویی را در کودکان فرزند خوانده بر مبنای جنبه بیولوژیکی مادرانی که جمع گرا و جامعه پذیر هستند،پیش بینی کند. تفاوت های فیزیولوژیکی در میان کودکانی با بازداری مفرط و عدم بازداری، با بالا بودن و یا ثبات ضربان قلب مشخص می شود. در سنین 2 تا 5 سالگی، در کودکانی که بازداری بیشتر ادامه می یابد، در برخورد با همسالان جدید و بزرگسالان رفتار تودار و ساکت بودن را نشان می دهند (رزنیک و دیگران، 1986).
با وجود این شواهد، اغلب محققان تاکید دارند که اثرهای ژنتیکی تنها سهم کوچکی از خود برچسب زنی کمرویی را برعهده دارند. حتی آمادگی های وراثتی می تواند تغییر کنند.کودکان و نوجوانان فرزندخوانده، بعضی از سبک های اجتماعی والدین ناتنی شان را کسب می کنند (دانلیز و پلامین، 1985) و کودکان و نوجوانان نوپایی که دچار بازداری فوق العاده ای هستند، در بیشتر اوقات در طول تلاش والدینشان، بیشتر احساس راحتی اجتماعی می کنند (رزنیک و دیگران، 1986).
عوامل زیادی در به وجود آمدن کمرویی موثرند. از نظر زیمباردو و هندرسون (1996) برخی از جنبه های کمرویی حاصل یادگیری است و زمینه های فرهنگی، محیط و شرایط خانوادگی و همچنین الگوهای رفتاری و اجتماعی زمینه مساعدی ا برای بروز کمرویی ایجاد می کند.
کمرویی یک پدیده روانی اجتماعی است که بر اثر روابط نادرست بین فردی و سازش نایافتگی اجتماعی در مراحل اولین رشد،در خانه و مدرسه پدیدار می گردد.محیط خانواده و تجارب اولیه کودک به خصوص در سنین پیش دبستانی و سال های آغازین مدرسه اصلی ترین نقش را در شکل گیری شخصیت کودک دارد.در این الگوهای رفتاری بزرگسالان،برنامه های تلویزیون،نحوه و میزان ارتبطات عاطفی،کلامی و اجتماعی خردسالان با والدین و بزرگسالان خانواده بیشترین تاثیر را در رشد مطلوب اجتماعی و یا پدیدآیی اضطراب و کمرویی کودکان می تواند داشته باشد.کمال جویی و آرمان گرایی فوق العاده والدین و انتظارات نامعقول آنان از فرزندان، وادارکردن آنان به رفتارهای کلیشه ای و قالبی و عکس العمل های تصنعی در موقعیت های مختلف اجتماعی، سخت گیری بیش از حد از کودکان و نوجوانان و داشتن توقعات زیاد از آنان ،تنبیه ها، تحقیر ها و تهدیدهای ناروا و یا حمایت های افراطی و غیر ضروری از فرزندان از اصلی ترین زمینه های رشد معیوب اجتماعی کودک و بروز کمرویی به شمار می آیند (ویزدم35، اگنر36، 2007).
همچنین منابع مختلفی از قبیل طلاق که در دوران کودکی ضربه آمیز بوده و موجب استرس می گردد، احتمالا می تواند در دوران نوجوانی موجبات کم حرفی وی را فراهم کند. همچنین کودکی که در دوران اولیه زندگی خود، مهارت های اجتماعی لازم را برای برقراری حداقل ارتباط های میان فردی کسب نکرده باشد، در سنین بعدی و در دوران نوجوانی احتمالا بازداری اجتماعی از خود بروز می دهد. همچنین ممکن است نوجوان تحت تاثیر الگوهای مثبت معدود، دچار کمرویی شود. یادگیری مشاهده ای مهارت های اجتماعی از طریق نگاه کردن به دیگر نوجوانان ممکن است در کمرویی وی دخیل باشد. یادگیری غیرمستقیم از طریق مشاهده نوجوانان کمرو نیزمی تواند به کمرویی در آنان منجر گردد (اسنهالاتا و مارتی،2003).
کروزیر(2000) یکی از علل کمرویی را بنیان بیولوژیکی آن میداند و عنوان می کند که بنیان بیولوژیکی مولفه ترس، اضطراب اجتماعی و کمرویی در فعالیت آمیگدال و هیپوکمپ است. هنگام برانگیختگی هیجانی و رفتاری، بخش مشبک (BNS) تحریک شده و این برانگیختگی به هیپوتالاموس و ساقه مفز گسترش می یابد. سپس هیپوتالاموس دستگاه عصبی سمپاتیک را فعال می کند و نشانه های فیزیولوژیکی مانند لرزیدن، افزایش ضربان قلب و تنوس ماهیچه ای ظاهر می شود (رابین و بورگس،2001).
به اعتقاد زیمباردو (1988) کمرویی یک واکنش ناشی از ترس نسبت به وقایع اجتماعی است که حاصل یکی از موارد زیر می باشد: دارا بودن تجربه منفی در گذشته از برخورد با مردم در موقعیت های مشخص، خواه از طریق تماس مستقیم یا مشاهده بلایی که بر سر دیگران آمده است. عدم فراگیری مهارت های اجتماعی، انتظار عملکرد ناشایست داشتن، مدام نگران عملکرد منفی خود بودن به جهت ارزیابی منفی از جانب دیگران، همچنین مهاجرت و عوامل نژادی و فرهنگی و از دست دادن هویت (پارسا، 1386).
بخشی از علت افرایش میزان کمرویی در نوجوانان می تواند مربوط باشد به افزایش وابستگی به انواع ارتباط های غیرانسانی که ناشی از پیشرفت های عظیم در فناوری است. دانش آموزان و نوجوانان امروزه برای استفاده از بازی های ویدیویی، بازی های سی دی رام رایانه ای،سایت های اینترنتی،دوست یابی از طریق ارتباط الکترنیکی و پیدا کردن اتاق های چت زنی زمان زیادی را صرف می کنند.که همین امر می تواند کمرویی را در آنها تشدید کند چراکه ممکن است جانشینی باشد برای روابطی که افراد به طور مستقیم و متقابل با یکدیگر برقرارمی نمایند (گودینو و لو،2010).
در اوایل نوجوانی،کمرویی به حداکثر رشد خود می رسد. برخوردهای اجتماعی جدید در بیشتر اوقات، بخصوص در فرد کمرویی که احساسش متمرکز برخودش است، از علل دائمی کمرویی است. محققان تغییر سریع محیط اجتماعی و فشارهای رقابتی در مدرسه و محیط کار را در گسترش کمرویی میان عموم مردم دخیل دانسته اند. والدینی که دائما توجه خود را به این جلب می کنند که دیگران در مورد فرزندشان چه فکر می کنند، یا چگونه به فرزند کوچک خود استقلال بدهند، ممکن است احساس کمرویی را در فرزندانشان تشویق و تقویت کنند (لوت واک ، فراری و چیک، 2005).
2-3-6-نظریه های کمرویی:
2-3-6-1-نظریه روان تحلیل گری:
فروید یکی از نظریه پردازان روان تحلیل گری است که نظریه او به نوعی با جنبه های مختلف کمرویی ارتباط دارد. در این نظریه نقش کمرویی در ارتباط با بازداری از اهمیت زیادی برخوردار است. فروید بازداری را مبین محدود شدگی کنش وری"من"دانسته است. بدین معنا که "من"در سطح ساختاری دچار مشکل نیست، بلکه کنش وری آن دچار مشکل شده است (دادستان، 1387).
بنابراین وجود بازداری مستلزم تمایزیافتگی"من" از دنیای بیرونی و حضور جدی از فعالیت است. فروید معتقد است که گاهی رخدادها واقعا تهدید کننده نیستند، بلکه سمبل و نمادهایی از تعارض حل نشدنی آنی که سرکوب شده اند هستند. به عنوان مثال چون در سنین 4 و 5 سالگی کودک امنیت خود را در وجود مادر می بیند، جدایی سریع و ناگهانی از مادر و عدم امنیت، به اعتماد به نفس او لطمه زده و در نهایت کمرویی را در او تقویت می کند (آزاد، 1384).
2-3-6-2-نظریه اریکسون:
براساس این نظریه کمرویی ممکن است که ناشی از ناتوانی فرد در حل بحران باشد. در مرحله دوم که حدود سنین 1 تا 3 سال است، مرحله"خود مختاری در برابر شرم و تردید" نامیده می شود، کودکان برای اولین بار می توانند از مقداری حق انتخاب برخوردار شوند تا نیروی اراده برانگیخته شده را تجربه کنند.هنگامی که والدین مانع از تلاش کودک برای بهره مند شدن از اراده خود انگیخته می شوند،کودک احساس تردید نسبت به خود و احساس شرم در برخورد با دیگران را پرورش می دهد و تردید در برابر صلاحیت و عدم کفایت،ممکن است منجر به کمرویی شود. در تطبیق با نظریه اریکسون، باس و آسکو (1989) عقیده دارند که شروع کمرویی بر مبنای خودآگاهی در سنین 5 سالگی است که کودک واکنش های ناشی از کمرویی را از خود نشان می دهد (شولتز، 1998؛ ترجمه سید محمدی، 1388).
2-3-6-3-نظریه اسنادی زیمباردو:
زیمباردو معتقد است که افراد کمرو از نظر کلامی و غیر کلامی کمتر ابراز وجود می کنند.کمرویی این افراد خودآگاه است و از همین مساله زجر می کشند و افکار منفی آنها منجر به بروز واکنش های متقابل اجتماهی در مورد دیگران می شود.آنها خود را شخصی نامناسب و نالایق می پندارند و توانایی خود را در برخورد با موقعیت های اجتماعی ناچیز می دانند.حتی زمانی که می دانند توانایی برخورد مناسب و موثر را دارند از انجام آن سرباز می زنند.آنها با تنبه خود به خاطر شکستشان نسبت به موقعیت های اجتماعی به طور معکوس واکنش نشان می دهند،بدین معنی که شکست را به کارهای غیرقابل کنترل نسبت می دهند که این شیوه انتساب منجر به بروز کمرویی و خجالت آنها در برخی شرایط می شود (زیمباردو و هندرسون، 1996).
2-3-6-4-نظریه شناختی آرنولد باس:
باس (1990) کمرویی را به دو نوع کمرویی ترسناک و کمرویی خودآگاه تقسیم می کند. کمرویی ترسناک که گاهی اضطراب از بیگانه نامیده می شود در طول اولین سال زندگی آغاز می گردد. واکنش های کمرویی ترسناک در کودکان و نوجوانان طبیعی رو به کاهش است، زیرا برای سازگار شدن با تهدیدهای بالقوه مفاهیم مناسبی را در ذهن خود رشد می دهند.کمرویی ترسناک به دلیل ویژگی های وراثتی است و در کودکانی که با طبیعت بالای ترس متولد می شوند وجود ترس های مکرر را بیشتر می کند. این شکل کمرویی تا سن 3 تا 4 سال و قبل از اینکه کودکان بتوانند دیدگاه دیگران را درک کنند ادامه می یابد. کمرویی خودآگاه با خود همچنین موضوع اجتماعی سروکار دارد. احساس اجتماعی در سن 4 تا 5 سالگی گسترش می یابد و کودکان دارای خود اجتماعی می شوند. ریشه کمرویی خودآگاه در شیوه تفکر افراد در مورد خود، بی کفایت دانستن خود و احساس نارضایتی از تعاملاتشان با دیگران است. چیک و کارنتیر (1996) در مورد نظریه باس معتقدند که رشد کمرویی خودآگاه، یک واکنش شناختی است که در نتیجه خودآگاهی و توجه بیش از حد به خود به وجود می آید. بنابراین کمرویی بزرگسالان ناشی از خودآگاهی تجربه شده در دوران کودکی و اوایل نوجوانی است (جونز و همکاران، 1996).
2-3-7-کمرویی و ویژگی های روانشناختی:
کمرویی در بعضی موارد می تواند نشانه های افسردگی و اضطراب را در نوجوانان ایجاد کند.
نوجوان افسرده اغلب احساس بازنده بودن که نتیجه هدف ها و توقعات بلند غیر منطقی اوست می کند. او ضرر و زیان را یا بد تعبیر می کند یا در آن مبالغه می کند یا معانی بیش از حد تعمیم یافته برای آن قائل می شود. او نه تنها در تعمیم زیاده روی می کند بلکه تمایل به بزرگ جلوه دادن گناهان شخصی و کوچک شمردن صفات شخصی دارد. مساله دیگر برچسب زدن نادرست است. شخص افسرده یک موقعیت را بد می نامد؛ آنگاه فقط به این نام گذاری تحریف یافته پاسخ می دهد نه به موقعیت واقعی آن. نوجوان افسرده تمایل دارد خود را با دیگران مقایسه کند و این موضوع خود موجب کاسته شدن از عزت نفس آنان می شود. هرگونه مواجه آنان با شخصی دیگر، فرصتی برای ارزیابی منفی از خود می شود. آنها موارد مثبت را به حداقل رسانده و موارد منفی را به حداکثر بالا می برند (لوییتز و پست، 1989).
خصوصیات نوجوان مانند ژنتیک و عوامل بیولوژیک، خلق و خو،آسیب پذیری شناختی، خودانگاره و شخصیت که در سطح 1 طبقه بندی شده اندکه در رشد و ابقای افسردگی نوجوانان نقش مهمی را دارا هستند (الوی،2001). حدود 30 درصد از همه نوجوانان، افسردگی را تجربه کرده اند (لوینسون، رود و سیلی، 1998)، اما کمتر از نیمی از آنان درصدد درمان حرفه ای برآمدند (اوستون،2000). تحقیقات نشان می دهد که حدود 8 تا 10 درصد مردم آمریکا در دوره های از زندگی شان افسردگی اساسی را تجربه می کنند و حدود 15 درصد از جمعیت به طور معناداری نشانه های افسردگی را تجربه می کنند (براون، 1994؛ سکوندا، 1993) و حدود 26 درصد از جمعیت در دوره هایی از زندگی شان احساس انزوا و تنهایی را تجربه کردند (برادبوم، 1999).
نشانه های هیجانی افسردگی، خلق ملول را در بردارند که شدت آن از ناامیدی های معمولی و هیجان های غم انگیز گاه و بیگاه زندگی روزمره بیشتر است.این ملالت می تواند به صورت دلتنگی شدید یا بی علاقگی زیاد به جنبه های قبلا لذت بخش زندگی، پدیدار شود (سید محمدی، 1385).
از طرفی اضطراب به طور گسترده ای به عنوان، حوادث و شرایط محیطی که به طور عینی سلامت فیزیکی و روانی افراد را تهدید می کند تعریف شده است(گرنت،2003 ).
بررسی های اخیر نشان داده اند که اختلال های اضطرابی دارای بیشترین فراوانی در سطح کل جمعیت هستند.اگرچه اضطراب در وهله اول، به خصوص در قالب اضطراب بزرگسالی پدیده ای رایج، شناخته شده و فراگیر به نظر می آید، اما بررسی گام به گام آن از حد کودک شیرخوار و در طول مراحل کودکی و نوجوانی، نشان دهنده اهمیت و وسعت این اختلال و تنوع شکل گیری و گوناگونی نشانه های آن است، تا جایی که برای پاره ای از مولفان، رفتارهای مرضی را می توان به منزله انواع راه حل هایی دانست که نوجوان در مقابل اضطراب اتخاذ می کند (دادستان،1384).
حدود 30 درصد از همه نوجوانان افسردگی را تجربه کرده اند (لوینسون، رود و سیلی، 1998) اما کمتر از نیمی از آنان درصدد درمان حرفه ای برآمدند (اوستون، 2000).
حدود 8 تا 10 درصد مردم آمریکا در دوره های از زندگی شان افسردگی اساسی را تجربه می کنند و حدود 15 درصد از جمعیت به طور معناداری نشانه های افسردگی را تجربه می کنند (براون، 1994؛ سکوندا، 1993) و حدود 26 درصد از جمعیت در دوره هایی از زندگی شان احساس انزوا و تنهایی را تجربه کردند (برادبوم، 1999).
2-3-8-ارتباط خانواده با ویژگی های روانشناختی:
نتایج تحقیقات و شواهد گسترده نشان می دهد که عوامل خانوادگی در رشد و ابقای افسردگی نوجوانان نقش مهمی را ایفا می کنند (سندر37 و مک کارتی38، 2005).
محیط خانوادگی، ارتباطات خانوادگی، زناشویی (کامینگز، کلر و دیویس، 2005)، رفتار والدین (الوی39، آبرامسون40، اسمیت41، گیب42 و نیرن43، 2006) و دلبستگی (سکسون، گلنویل و کاسلو،2001) با رشد و ابقای نشانه ها و اختلالات افسردگی و اضطرابی کودکی و نوجوانی مرتبط است (بیرماهر،2000).
این نتایج برآمده از تحقیقات گوناگون خانوادگی و جمعت شناختی و بررسی جنبه های گوناگون ارتباطات خانوادگی است (گودمن و گوتلیب، 1999؛سندر و مک کارتی، 2005؛ شیبر،هوپس و دیویس،2001).
تحقیق بر روی خانواده و عوامل خانوادگی مرتبط با افسردگی و اضطراب نوجوانان، اغلب موارد شامل آسیب شناسی روانی، الگوهای تربیتی، کارکرد زناشویی و ساختار خانوادگی آنها می باشد (کوون و کوون، 2002؛ دیویس و کامینگز، 2006؛ گودمن و گاتلیب، 1999؛ شیبر، 2001).
اختلالات افسردگی در کودکان و نوجوانان با مثلث شناختی توصیف شده توسط "بک"(1967) که ریسک فاکتورها برای اختلالات اضطرابی، افسردگی عمده دوران کودکی،افسردگی عمده دوران نوجوانی، وابستگی الکل در نوجوانان و اوایل بزرگسالی و اختلالات اجتماعی را پوشش دهد مرتبط شده است (وینتر44، زویندرمن45 و گیکوپ46، 2002).
اثر افسردگی والدین از طریق سه نسل مورد بررسی قرار گرفته است: بچه هایی که در خانواده هایی بزرگ می شوند که دو نسل در آن ها افسرده هستند (والدین و پدربزرگ و یا مادر بزرگ) ریسک بالاتری برای آسیب شناسی روانی و ابتلا به افسردگی را دارا هستند در مقایسه با کودکانی که در خانواده هایی بزرگ می شوند که فقط والدین آن ها افسرده هستند (گودمن و گاتلیب، 1999).
فاکتورهای ژنتیکی فقط بخشی از انتقال افسردگی از والدین به فرزندان را توضیح می دهد، اما این فاکتورها همه متغیرهای دخیل در افسردگی را پوشش نمی دهد (رایس، هارولد و تاپار، 2002) لذا متغیرهای محیطی همچنین نقش بسار مهمی را در این زمینه ایفا می کنند (گودمن و گاتلیب، 1999). محیط های خانوادگی می توانند،اثرریسک فاکتورهای ژنتیک دررشد افسردگی نوجوانان را بیشتر و قوی تر کنند (الی، 2004). گاهی والدین پاسخ مناسب به نیازهای فرزندشان نمی دهند و بدین طریق نشانه های افسردگی با وظایف والدینی تداخل می کند (گودمن و گاتلیب، 1999).
برای مثال مادران افسرده در مقایسه با مادران غیر افسرده بیشر رفتارهای خصمانه و منفی و فارغ از تعهد و کمتر رفتارهای اجتماعی مثبت از خود بروز می دهند و این نتایج برگرفته از یک فراتحلیلی است که از 46 مطالعه و بررسی مشاهده ای به دست آمده است (لووجوی، گرک زیک، اهارا و نیومن، 2000).
الگوی شناختی منفی والدین افسرده ممکن است انتقال افسردگی از والدین به نوجوان را توضیح دهد (الوی، 2001). علاوه بر آن جنبه های دیگر محیط خانوادگی مانند تعارضات زناشویی (کامینگز، 2005) و استرس (گودمن و گاتلیب، 1999) ممکن است بخشی از ارتباط بین افسردگی والدین و نایج آن در نوجوان را توضیح دهد (داونی و کوین،1990؛ امری، وین تراب و نیل، 1982؛ راتر و کوین تون، 1984). زیر سیستم والد-نوجوان خانواده بیشترین توجه تجربی و نظری را در ارتباط با رشد و ابقای افسردگی نوجوانی به خود اختصاص داده است (سندر و مک کارتی، 2005).
نتایج یک تحقیق نشان می دهد که نوجوانان افسرده و مضطرب بسیار کمتر از نوجوانان گروه کنترل غیر افسرده و مضطرب دلبستگی ایمن را در مقیاس خودگزارش دهی نشان می دهند.ولی نهایتا دلبستگی ایمن نوجوانانی با افسردگی خفیف به طور معناداری متفاوت با گروه کنترل غیر افسرده نبوده است. این یافته ها حاکی از آن است که سوگیری منفی در طول دوره افسردگی ممکن است توجیه کننده بخشی از خودگزارش دهی منفی نوجوانان افسرده باشد (آرمستن،1990).
افرادی که الگوی دلبستگی والدینی شان از ناایمن از دوره کودکی به ایمن در دوره نوجوانی تغییر جهت داده است،در مقایسه با آنهایی که در هر دو دوره کودکی و نوجوانی سبک دلبستگی ناایمن داشته اند یا ایمن در دوره کودکی و ناایمن در دوه نوجوانی، پیش آگهی بهتری داشته اند (اسروف، 1999).
استیس، راگان و رندال (2004) دریافته اند که فقدان درک والدین و کنترل روانشناختی آنها بر دختران نوجوان اغلب با افزایش نشانه های افسردگی و اضطراب و کمرویی و شروع افسردگی اساسی در دوسال آینده مرتبط است. آنها همچنین دریافته اند که نشانه های افسردگی رفتاری آنها می تواند منجر به کاهش حمایت اجتماعی مثبت از سوی همسالان شود.نوجوانان افسرده در مقایسه با گروه کنترل کمتر با پدرانشان صمیمی هستند و کمتر پاسخ گوی کنترل و مقررات مادرانشان هستند (رستیفو و بوگلز، 2009).
نتایج تحقیق دیگری نشان می دهد که کنترل غیرموثر مادری ،با اعتماد به نفس پایین و نشانه های کمرویی اضطراب و افسردگی بالا در آنها مرتبط بوده است (میلر، وارنر، ویکراماراتن و ویسمن، 1999). چندین مطالعه، ارتباط بین توجه و مراقبت والدین، کنترل و افسردگی نوجوانان را مورد بررسی قرار داده اند. در یک مطالعه ده ساله بر روی فرزندان والدین افسرده، نومورا، ویکراماراتن، وارنر، مافسون و ویسمن (2002) دریافته اند که کنترل غیرموثر والدین افزایش ریسک ابتلا به اختلال افسردگی عمده و اضطراب در فرزندان آنها را در پی دارد (رستیفو و بوگلز،2009).
هال، واک،اکس و میوس(2008)، طرد والدین و نشانه های افسردگی و خشم نوجوانان را در یک ارزیابی چهارساله مورد بررسی قرار داده اند.نتایج تحقیق نشان می دهد که طرد والدین،نشانه های افسردگی و کمرویی و اضطراب را در نوجوانان پیش بینی می کند و نشانه های افسردگی نوجوانان منجر به طرد از جانب والدین می شود.در واقع افسردگی نوجوانان طرد والدین را در پی دارد اما طرد والدین لزوما منجر به افسردگی نوجوانان نمی شود و فقط رفتار افسرده نوجوانان بر نوع واکنش والدین اثر می گذارد.علاوه بر آن طرد والدین، نشانه های کمرویی و خشم در نوجوانان را پیش بینی می کند (دنیلز و پلامین،2005).
جه، لورنز و کونگر (1994) به بررسی این که آیا محبت و حمایت عاطفی مادران، استرس و نشانه های افسردگی در دختران و پسران را پیش بینی می کند پرداخته اند. نتایج تحقیق نشان داد که میزان گرمی و محبت عاطفی مادران نشانه های افسردگی در دختران را پیش بینی می کند. علاوه براین آنها دریافته اند که تفاوت هایی در خط سیر نشانه های افسردگی و اضطراب در دختران و پسران وجود دارد.نشانه های افسردگی در دختران بعد از سن 13 سالگی افزایش می یابد در حالیکه نشانه های افسردگی در پسران بعد از سن 13 سالگی نسبتا باثبات باقی می ماند.پسران در مقایسه با دختران بیشتر حوادث زندگی پراسترس را قبل از سن 12 سالگی گزارش کرده اند،اما بعد از 13 سالگی این الگو معکوس می شود و طبق گزارش دختران افزایش قابل ملاحظه ای در حوادث پراسترس زندگی به خصوص بین 13 تا 15 سالگی رخ می دهد (فیلیپس و پیتمن، 2007).
محققان نتیجه گرفته اند که دختران فقط حوادث پراسترس زندگی را در طول دوره نوجوانی تجربه نمی کنند بلکه نسبت به اثر این حوادث در مقایسه با پسران حساس تر و آسیب پذیرتر هستند.این تفاوت های جنسیتی در تجربه حوادث زندگی پراسترس و آسیب پذیری نسبت به این حوادث می تواند توجیه کننده این باشد که چرا اثر حمایت مادران برای دختران مهمتر است تا برای پسران (رستیفو و بوگلز، 2009).
ساگرستانو، پیکوف، هولمبک و فندریچ (2003) دریافته اند که گزارش نوجوانان از افزایش تعارض های بین والد-فرزند و کاهش توجه والدین با افزایش نشانه های افسردگی آنها مرتبط است (وارلا، 2004). چندین مطالعه تحولی فرض کرده اند که دشواری بر سر گفت و گو و بحث درباره تثبیت خودمختاری در نوجوانان می تواند آسیب پذیری به افسردگی و اضطراب و دیگر اختلالات را در آنها افزایش دهد (آلن، 1994؛ پاورز و ولش، 1999).
بر طبق الگوی پاورز و ولش،انتقال به دوره نوجوانی منجر به افزایش ابراز خودمختاری در آنها می شود که خود منجر به افزایش تعارض با والدین و کاهش رفتار منفعل و مطیع در آنها می گردد.خانواده هایی که نمی توانند این میزان تعارض با فرزندانشان را تاب بیاورند، ممکن است نتوانند حمایت لازم برای رشد احساس نیاز به بحث برسر تعارض ها را برای آنان فراهم کنند (پاورز و ولش،1999). شواهد روشنی وجود دارد مبنی بر این که ناسازگاری و اختلافات زناشویی، با مشکلات سازگاری و آسیب شناسی نوجوانان از جمله افسردگی و اضطراب مرتبط است (کامینگز، 1994؛ امری،1982).
گاهی تعارض زناشویی در میان زوج ها بیشترین اثر منفی را بر نوجوان می گذارد و نشانه های افسردگی و اضطراب را در آنها ایجاد می کند(کامینگز،1994؛هادسون،2005). در پاسخ به تعارض های والدین و ناسازگاری های بین آنها،نوجوانان آشفتگی های رفتاری مانند،احساس خشم،غم،کمرویی،احساس گناه،شرم و نگرانی و واکنش های روانشناختی را نشان دادند(کامینگز، ویلسون، 1999). به عبارت دیگر تعارضات زناشویی و روانشناختی نقش بسیار مهمی را در انتقال مشکلات روانشناختی از والدین افسرده به نوجوانان ایفا می کند. بدین طریق این تعارضات ممکن است ریسک مشکلات در میان نوجوانان والدین افسرده راافزایش دهد (دانی و کوین،1990).
نومارا (2002) دریافته است که افسردگی والدین، در مقایسه با ریسک فاکتورهای محیط خانوادگی و ناسازگاری زناشویی پیش بینی کننده بسیار قوی تری برای افسردگی فرزندان است و این نتایج حاکی از یک ارتباط قوی بین افسردگی والدین و افسردگی فرزندانشان است (رستیفو و بوگلز، 2009). با توجه به اثر منفی تعارضات زناشویی بر فرزندان، وقوع بعضی از این تعارضات در محیط خانوادگی حتمی و ناگزیر است و این تعارضات ممکن است تعدادی از کارکردهای مفید در درون خانواده را مخدوش کند.کارکردهای مفیدی مانند،حل ناسازگاری های درون خانواده و رشد مهارت های حل مساله که به نوبه خود می تواند ناسازگاری های رفتاری در نوجوانان مانند افسردگی،اضطراب و کمرویی را افزایش دهد (کامینگز، 1994؛ کامینگز و ویلسون، 1999).
خصومت لفظی و غیرلفظی بین والدین و تهدید به خشونت فیزیکی،احتمال پاسخ های خصمانه و نشانه های افسردگی در نوجوانان را افزایش می دهد؛درحالیکه بحث ملایم و آرام بین والدین می تواند احتمال پاسخ های خصمانه و نشانه های افسردگی در نوجوانان را کاهش دهد(کامینگز،گوک-موری و پاپ،2004).
چندین مطالعه محیط خانوادگی نوجوانان افسرده را مورد مطالعه قرار داده است. استارک، همفری، کروک و لویس(1990) محیط خانوادگی نوجوانان افسرده، نوجوانان مضطرب، نوجوانان مضطرب-افسرده و نرمال را در یک مطالعه مقایسه کرده اند و دریافته اند که خانواده های نوجوانان افسرده، مضطرب و افسرده-مضطرب در مقایسه با گروه کنترل کمتر حمایت گر و بیشتر درگیر تعارضات و ناسازگاری ها هستند و کمتر در فعالیت های تفریحی بیرون از منزل با فرزندانشان همراهی می کنند و بیشتر درگیر و گرفتار مسائل خودشان هستند. نوجوانانی با ترکیب افسردگی و اضطراب و مادرانشان در مقایسه با نوجوانان مضطرب و گروه کنترل درجه بالاتری از آشفتگی خانوادگی را تجربه می کنند (رستیفو و بوگلز، 2009).
در یک مطالعه بر روی نوجوانان افسرده و مضطربی که از مدرسه اخراج شده بودند،آنها و خانواده شان،محیط خانوادگی شان را دارای به هم پیوستگی و وابستگی کمتر و قابلیت سازگاری و توافق کمتر توصیف کرده اند. نوجوانانی که در خانواده های بی قید و بند بزرگ شدند و درگیری عاطفی کمتری داشتند به طور معناداری در مقایسه با نوجوانانی که در خانواده هایی با درگیری عاطفی زیاد بزرگ شده اند افسرده تر بودند و نشانه های اضطرابی بیشتری را بروز دادند (برنستین، وارن، مسی و توراس، 1999).
جاکوبویتز، هازن، کیوران و هیچنس (2004) به بررسی این موضوع پرداخته اند که آیا آشفتگی مرزهای خانواده در تعاملات کودکان می تواند نشانه های افسردگی و اضطراب در نوجوانی را پیش بینی کند. الگوی عدم پیوستگی و وابستگی (محبت و عاطفه و تماس چشمی و پاسخ هیجانی کم بین اعضای خانواده) و الگوی خانوادگی به هم تنیده می تواند نشانه های افسردگی در نوجوانی را پیش بینی کند. دختران و پسران واکنش های متفاوتی به الگوهای خانوادگی از خود نشان می دهند. دخترانی که الگوی خانوادگی به هم تنیده را تجربه کرده اند نسبت به رشد نشانه های افسردگی آسیب پذیرتر بودند در حالیکه پسران مستعد رشد نشانه های بیش فعالی بودند (ویسدم و اگنور، 2007).
هاپس، بیگلان، شرمن، آرتورفریدمن و اوستین (1987) در یک مطالعه فرزندان مادران افسرده با آشفتگی های زناشویی و خانوادگی را با فرزندان مادران افسرده بدون آشفتگی ها زناشویی و خانوادگی مقایسه کرده اند و دریافته اند که فرزندان مادران افسرده با آشفتگی های زناشویی و خانوادگی به طور معناداری تحریک پذیری و کج خلقی بالاتری را نشان می دهند و احتمال این که در دوره نوجوانی نشانه های افسردگی و اضطراب را تجربه کنند بسیار بالاتر است (رستیفوو بوگلز، 2009). تمام این نتایج حاکی از آن است که آشفتگی های زناشویی و خانوادگی ممکن است فاکتور بسیار مهمی در رابطه بین افسردگی والدین و نوجوانان باشد.
نومارا (2002) ناسازگاری و اختلافات خانوادگی (ناسازگاری بین والد-فرزند، پیوستگی و دلبستگی خانوادگی پایین، طلاق) و ریسک آن بر اختلالات روانپزشکی فرزندان والدین افسرده و غیرافسرده را در مطالعه ای مورد بررسی قرار داده است.نتیجه این تحقیق نشان می دهد که افسردگی والدین در مقایسه با ناسازگاری خانوادگی برای رشد افسردگی عمده فرزندانشان نقش مهم تری را ایفا می کند (کلارک و گرین ،2006).
نظریه یادگیری اجتماعی در مورد افسردگی، فرض می کند که رفتار افسرده ممکن است در محیط خانواده تقویت شود (دیوس، شیبر و هاپس، 2000). برای مثال مادران نوجوانان افسرده در مقایسه با مادران نوجوانان غیر افسرده در پاسخ به افسردگی فرزندانشان در طول یک تکلیف حل مساله نشانه های افسردگی آنها را تقویت می کنند (شیبر، هاپس، آندرو، آلپرت و دیویس، 1998).
علاوه بر آن مطالعات حاکی از آن است که نشانه های افسردگی در یک عضو خانواده می تواند نشانه های ابراز خشم را در دیگر اعضای خانواده کاهش دهد یا سرکوب کند.برای مثال سطوح بالای افسردگی در نوجوانان، سطوح پایین تعارض و خشم را در دیگر اعضای خانواده نوجوان افسرده به همراه دارد(ددز،ساندرز،موریسون و ربگتز،1992). نوجوانان افسرده ممکن است تقویت کمتری را در مقایسه با نوجوانان غیر افسرده برای رفتار مثبتشان از سوی والدینشان دریافت کنند.برای مثال مادران نوجوانان افسرده به میزان بسیار کمی به فرزندانشان پاداش می دهند و رفتار آن ها را تقویت می کنند و زمینه اضطراب و تشویش را در آن ها فراهم می کنند (کل و رم، 1986).
علاوه بر آن خانواده هایی با یک والد افسرده به انزوا بیشتر گرایش دارند و کمتر احتمال دارد که فرزندانشان را به شرکت در گروه های اجتماعی و فعالیت های بیرون از منزل تشویق کنند که همین امر توانایی فرزندانشان را در رشد ارتباطات اجتماعی و یا دریافت حمایت های فراخانواده محدود می کند و موجبات کمرویی را در آنان فراهم می کند (کامینگز و دیویس،1994). علاوه براین الگوی شناختی منفی والدین افسرده ممکن است انتقال افسردگی از والدین به نوجوان را توضیح دهد (الوی، 2001).
افسردگی و اضطراب والدین، با افزایش ریسک ابتلا به اختلالات روانپزشکی شامل افسردگی، اضطراب،کمرویی به علاوه مشکلات هیجانی، رفتاری و اجتماعی فرزندانشان مرتبط است.این ریسک فاکتورها شامل مهارت های مخدوش والدینی،مهارت های اجتماعی ضعیف،الگوی شناختی والدین،محیط خانوادگی پراسترس و انتقال های ژنتیکی می باشد.ویژگی های شخصیتی نوجوان،الگوی شناختی،خلق و خو و آسیب پذیری ژنتیکی می تواند ریسک ابتلا به افسردگی، اضطراب و کمرویی را در نوجوانان افزایش دهد (رستیفو و بوگلز، 2009).
زیرسیستم والد-فرزند در زمینه افسردگی نوجوانان بیش از همه مورد بررسی قرار گرفته است. مطالعات انجام شده، از رابطه قوی بین ریسک ابتلا به نشانه های افسردگی و اضطراب در نوجوانی با الگوی تربیتی والدین، حمایت پایین والدین، مشکلات دلبستگی، مشکل در رسیدن به خودمختاری و تعارضات بین والدین و نوجوانان حمایت کرده اند (ونارد47، 1999).
در سطح ارتباطات زناشویی،مطالعات انجام شده از رابطه قوی بین تعارضات زناشویی و اثر بلافصل این آشفتگی ها بر روی کودکان و نوجوانان به علاوه رشد اختلالات بعدی روانشناختی حمایت کرده است.شواهد و مدارک تحولی حاکی از آن است که حل تعارضات والدینی می تواند به اصلاح و رفع اثر منفی بر فرزندان کمک کند. درسطح کل سیستم خانواده،الگوهای خانوادگی بی قید و بند و به هم تنیده با افزایش ریسک نشانه های افسردگی و اضطراب در فرزندان مرتبط است.محیط خانوادگی حمایت گر با سطح تعارضات پایین بین نوجوان-والد مرتبط است. نهایتا در سطح زیرسیستم فراخانواده،مطالعات حاکی از آن است که حوادث پراسترس،مشکلات افتصادی و سیاسی و اجتماعی و…ریسک ابتلا به احتلالات برون زاد و درون زاد را در نوجوانان افزایش می دهد (استرن،2000). حمایت قوی سیستم خانواده از نوجوانان می تواند از آنان در برابر ابتلای به افسردگی و اضطراب حمایت کند(کامسیل48 و اپستین49،1994؛لیسیترا-کلکلر و وس،1993).
یک محیط خانوادگی پراسترس و پرهرج و مرج،ارتباطات ضعیف و نه چندان خوشایند بین والدین و نوجوان و نگرش های منفی والدین در مورد افسردگی، ممکن است در شروع افسردگی نوجوانان دخیل باشد(گاتلیب و اویسون،1993؛بریج،1993). لازم به ذکر است که گاهی ارزیابی نوجوانان از محیط خانوادگی شان ممکن است به مراتب بدتر از آنچه که واقعا هست سنجیده شود (لیسیترا-کلکلر و وس، 1993). علاوه بر آن نوجوانانی که خودشان را نسبت به والدینشان دور و غیر صمیمی و یا وابسته می بینند نشانه های افسردگی را در مقایسه با نوجوانانی که یک چنین احساسی ندارند بیشتر تجربه می کنند (فرانک، پورمن، ون ایگرن و فیلد، 1997).
خانواده ها می توانند به طور منفی بر سلامت روانی نوجوانان به واسطه بی میلی و یا ناتوانی شان در تشخیص نشانه های افسردگی آنها و همینطور بزرگ کردن مشکلات هیجانی شان اثر منفی بگذارند (ویسدم، کلارک و گرین، 2006). ونارد (1999) دریافته است که دختران نوجوانی که خانواده هایشان افسردگی را به عنوان یک نقص و عیب تلقی می کند،کمتر درصدد درمان حرفه ای و مشاوره بر می آیند. خانوده هایی با نگرش منفی نسبت یه افسردگی ممکن است نشانه های افسردگی را در فرزندانشان تشدید کنند و بدین ترتیب رابطه بین والدین و نوجوان مخدوش می شود (ویسدم و آگنور، 2006).
والدین در رشد و ابقای نشانه های افسردگی فرزندانشان نقش مهمی دارند اما در دوره نوجوانی،گروه مرجع و مهم نوجوان از والدین به همسالان تغییر جهت می دهد (فارمن و بورمستر،1992؛ پترسن، سریگیانی و کندی،1991). نوجوانان بیشتر وقتشان را با همسالانشان می گذرانند و راهنمایی و تایید آنها در مقایسه با والدین برایشان بسیار مهمتر است. ارتباطات خوشایند با همسالان می تواند آسیب پذیری به افسردگی را در نوجوانان تخفیف دهد. نوجوانانی که از حمایت همسالانشان بیشتر برخوردارند ودوستان بیشتری دارند سطوح کمتری از افسردگی را نشان می دهند.درحالیکه نوجوانانی که از حمایت همسالانشان برخوردار نیستند نشانه های افسردگی بیشتری را تجربه می کنند (لیسیترا-کلکلر و وس،1993).
همسالان همچنین می توانند به عنوان منبع استرس و افسردگی نوجوان عمل کنند.فشار از جانب گروه همسالان به همنوا شدن با استانداردهای گروه می تواند منجر به اضطراب بیشتر در آنها شود و تشویق آنها به فعالیت هایی با ریسک بالا می تواند به افسردگی در آنها منجر شود.طرد از جانب همسالان با،اضطراب،احساس انزوا وعزت نفس پایین نوجوان مرتبط است (برنت، 1996). از دست دادن ارتباطات اصلی نوجوان به خصوص جدایی های عاطفی و رمانتیک، به طور معناداری در شروع نشانه های افسردگی آنها نقش بازی می کند(مونرو،رود،سیلی و لوینسون، 1999).
هنگامی که همسالان، نوجوان را به واسطه افسردگی اش مسخره می کنند،کمتر احساس محبوب بودن می کند و لذا نشانه های افسردگی اش بدتر و شدیدتر میشود.همچنین همسالان می توانند به واسطه تقویت نگرش های منفی در مورد داشتن مشکلات هیجانی، وضعیت روحی او را تضعیف تر کنند (کنلی50، گلر51، مارتن52 و کوچر53،1992). تحقیقات حاکی از آن است که همسالان ممکن است بر روی رفتارهای مربوط به سلامتی نوجوان به طور مثبت(از طریق حمایت اجتماعی)و به طور منفی(از طریق طرد و یا فشار به همنوایی) اثر بگذارند.

منابع فارسی :
آزاد،ح.(1384).آسیب شناسی روانی.تهران:انتشارات بعثت.
ابراهیمی،عصمت.(1372).بررسی تاثیر اشتغال مادر بر سازگاری اجتماعی دختران.پایان نامه کارشناسی ارشد چاپ نشده دانشگاه تربیت معلم.دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی.
احدی،ح.و بنی جمالی،شکوه السادات.(1378).روان شناسی رشد:مفاهیم بنیادی در روان شناسی کودک.تهران:چاپ و نشر بنیاد.
افروز،غلامعلی.(1385).روانشناسی کمرویی و روش های درمان.تهران:دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
اسنهالاتا،مارتی.(1385).کمرویی نوجوانان.ترجمه نادر باقری.تهران:به نشر.
بیگدلی،ناهید.(1375).بررسی علل عمده طلاق در بین کسانی که حکم طلاق آنها صادر شده است.پایان نامه کارشناسی ارشد چاپ نشده.دانشگاه آزاد اسلامی.
پرواسی،پریسا،بررسی اثربخشی آموزش والدین در کاهش علایم اختلال سلوک فرزندان،الگوهای ارتباطی و عکلکرد خانواده،پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی،دانشگاه علم و فرهنگ،شهریور 1389.
دادستان،پ.(1384).روانشناسی مرضی تحولی.تهران:نشر لیلی.
زیمباردو،ف.(1380).کمرویی چیست؟.ترجمه پارسا.نشرعلم.
شولتز،دوان و شولتز،سیدنی الن.(1388).نظریه های شخصیت.ترجمه یحیی یسد محمدی.تهران:انتشارات ویرایش.
طهماسیان، کارینه،بررسی اثر آموزش مادران در کاهش اختلالات رفتاری کودکان،پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی،انستیتوی روان پزشکی تهران،1375.
فراهتی، مهرزاد.(1389).رابطه بین الگوهای ارتباطی خانواده با منبع کنترل،عزت نفس،کمرویی و مهارت های ارتباطی نوجوانان.پایان نامه کارشناسی ارشد.دانشگاه علم و فرهنگ.
گلدنبرگ،ا.گلدنبرگ،ه.(1385).خانواده درمانی.ترجمه الهام ارجمند.نشر روان.
لطفی کاشانی،فرح؛وزیری،شهرام،روانشناسی مرضی کودک،تهران،نشر ارسباران،1383.
محمدیان،ل.(1373).بررسی رابطه مشکلات خانوادگی والدین با مشکلات خانوادگی فرزندان آنها.پایان نامه کارشناسی ارشد مشاوره،رودهن:دانشگاه آزاد اسلامی.
مرادی،علیرضا،رابطه رفتارهای بهنجار و نابهنجار نوجوانان 15 تا 18 ساله تهرانی با وضعیت روانی،اجتماعی،اقتصادی،اخلاقی و خانوادگی،1385.
مینوچین، سالوادور، خانواده و خانواده درمانی، ترجمه باقر ثنایی. تهران، انتشارات رشد، 1387.

هامبورگ،د و ن،سارتریوس.(1374).سلامت و رفتار.ترجمه خلیل میرزایی.تهران:انتشارات جانزاده.

هالجین،ر.ویتبورن،س.(1385).آسیب شناسی روانی.ترجمه یحیی سید محمدی.نشر روان.
References:
Alloy, L. B., Abramson, L. Y., Smith, J. M., Gibb, B. E., & Neeren, A. M. (2006). Role of parenting and maltreatment histories in unipolar and bipolar mood disorders: Mediation by cognitive vulnerability to depression. Clinical Child and Family Psychology Review, 9(1), 23−64.

Alloy, L. B. (2001). Developmental origins of cognitive vulnerability to depression: Parenting, cognitive, and inferential feedback styles of the parents of individuals at high and low cognitive risk for depression. Cognitive Therapy and Research, 25(4), 397−423.

Armsden, G. C. (1990). Parent and peer attachment in early adolescent depression. Journal of Abnormal Child Psychology, 18(6), 683−697.

Beck,A,T.Steer,R.A,&Brown,G.K.(1996).Monual for the Beck Depression Inventory II.San Antonio,TX:Psychological Coproation.

Becker,W.C.(1964),Consynuences of different kinds of parental discipline,in.M.L.Hoffman&L.W.Hoffman(Eds)Rewiew of child Development research(Vol.I).New York L Russell-sage Founlation.

Berndt, T. J. (1996). Transitions in friendships and friends' influence. In J. A. Graber, J. Brooks-Gunn, & A. C. Petersen (Eds.), Transitions through adolescence: Interpersonal domains and context. New Jersey: Lawrence Erlbaum Associates.

Bernstein, G. A.,Warren, S. L., Massie, E. D., & Thuras, P. D. (1999). Family dimensions in anxious-depressed school refusers. Journal of Anxiety Disorders, 13(5), 513−528.

Birmaher, B. (2000). Clinical outcome after short-term psychotherapy for adolescents with major depressive disorder. Archives of General Psychiatry, 57(1), 29−36.

Buss, A. H. (1986). A theory of shyness. Iu woH. Joues. J. M. cheek, & S. R. Briggs (Eds) , shyuess: Perspectives on re search and treatment.(pp. 39-46). New York: Plenumpress.

Cheek,J.,& Buss,A.(1981) .Shyness and sociability, Journal of Personality and Social Research 41 (1981).

Cheek,J.M.,& Stahl,S.S.(1986). Shyness and verbal creativity, Journal of Research in Personality 20 (1986), pp. 51-60.

Chen, G. (1998).Child rearing attitudes and behavioral inhibition in Chinese and Canadian Toddlers: A cross-cultural study, Developmental Psychology 34 (4) (1998), pp. 677-686.

Chen,G.(2000). Social and emotional development in Chinese children and adolescents: A contextual cross-cultural perspective. In: F. Columbus, Editor, Advances in psychology research, Nova Science Publishers, Commack, NY (2000), pp. 229-251 Vol. 1,.

Chung,J.,Evans,M.(2002). Shyness and Symptoms of Illness in Young Children.
Cole, D. A., & Rehm, L. P. (1986). Family interaction patterns and childhood depression. Journal of Abnormal Child Psychology, 14(2), 297−314.

Connolly, J., Geller, S., Marton, P., & Kutcher, S. (1992). Peer responses to social interaction with depressed adolescents. Journal of Clinical Psychology, 21, 365-370.

Cowan, P. A., & Cowan, C. P. (2002). Interventions as tests of family systems theories: Marital and family relationships in children's development and psychopathology. Development and Psychopathology, 14(4), 731−759.

Crozier,W.,Birdsey,N.(2002).Shyness, sensation,seeking and birth-order position.

Cummings, E. M., Keller, P. S., & Davies, P. T. (2005). Towards a family process model of maternal and paternal depressive symptoms: Exploring multiple relations with child and family functioning. Journal of Child Psychology and Psychiatry, 46(5), 479−48.

Cummings, E. M., Goeke-Morey, M. C., & Papp, L. M. (2004). Everyday marital conflict and child aggression. Journal of Abnormal Child Psychology, 32(2), 191−202.

Cummings, E. M., & Wilson, A. (1999). Contexts of marital conflict and children's emotional security: Exploring the distinction between constructive and destructive conflict from the children's perspective. In M. J. Cox & J.

Cumsille, P., & Epstein, N. (1994). Family cohesion, family adaptability, social support, and adolescent depressive symptoms in outpatient clinic families. Journal of Family Psychology, 8, 202-214.

Dadds, M. R., Sanders, M. R., Morrison, M., & Rebgetz, M. (1992). Childhood depression and conduct disorder: II. An analysis of family interaction patterns in the home. Journal of Abnormal Psychology, 101(3), 505−513.

Daniels,D.,&Plomin,R.(2007).Origins of Individual differences in infant shyness. Institute for Behavioral Genetics, University of Colorado, Boulder.

Davies, P. T., & Cummings, E. M. (2006). Interparental discord, family process, and developmental psychopathology. In D. Cicchetti & D. J. Cohen (Eds.), 2nd Edition. Developmental psychopathology, Vol. 3. (pp. 86−128). New Jersey: John Wiley and Sons.

Davis, B., Sheeber, L., & Hops, H. (2000). Coercive family processes and adolescent depression. In G. Patterson (Ed.), Antisocial behavior in children and adolescents: A developmental analysis and model for intervention (pp. 173−192).

Downey, G., & Coyne, J. C. (1990). Children of depressed parents: An integrative review. Psychological Bulletin, 108(1), 50−76.

Emery, R. E. (1982). Interparental conflict and the children of discord and divorce. Psychological Bulletin, 92(2), 310−330.

Emery, R., Weintraub, S., & Neale, J. M. (1982). Effects of marital discord on the school behavior of children of schizophrenic, affectively disordered, and normal parents. Journal of Abnormal Child Psychology, 10(2), 215−228.

Fordham,K.,& Stevenson-Hinde,J.(1999). Shyness, friendship quality, and adjustment during middle childhood, Journal of Child Psychology and Psychiatry 40 (5) (1999), pp. 757-768.

Garcia et al., 1991S. Garcia, L. Stinson, W. Ickes, V. Bissonnette and S.R. Briggs, Shyness and physical attractiveness in mixes -sex dyads, Journal of Personality and Social Psychology 61 (1991), pp. 35-49.
Goekoop, J.G.,& Zwinderman, A.H.(2002). Multidimensional hierarchic ordering of psychopathology. Rasch-analysis in factor-analytic dimensions. Acta Psychiatrica Scandinavica90, 399-404.

Goldenberg, M., Goldenberg, E. (2007). Family therapy: an overview. London: penguin.

Goodman,S.H&Gotlib,I.H.(1999). Risk for psychopathology in the children of
depressed mothers: A developmental model for understanding mechanisms of
transmission. Psychology Review, 106(3), 458−490.

Gudino,O.,Lau,A.(2010). Parental cultural orientation, shyness and anxiety in Hispanic children: An exploratory study.
Heterington. E. M. , Parke, R. (2005). Child psychology a contemporary view point. Mc Graw- Hill.

Henderson, P.(2002),Social fitness and technology use: Adolescent interview study, Stanford University and Shyness Institute, USA (2002).

Henderson,L.,& Zimbardo,P.(1998). Shame and anger in chronic shyness, Anxiety Disorders Association of America, USA (1998).

Hirshfeld-Becker,D.,& Biederman.J.,& Rosenbaum.J.(2007). Behavioral inhibition in preschool children.

Kaplan, H. , I. ,and Shaddocks, B. J. (2003). Synapses of psychiatry, (9th ed.). Baltimore: William & Wilkins.

Kashani, J. H., Suarez, L., Jones, M. R., & Reid, J. C. (1999). Perceived family characteristic differences between depressed and anxious children and adolescents. Journal of Affective Disorders, 52(1-3), 269−274.

Leary, M.,& Kowalski, R.M. ( 1995). Social anxiety. , Guilford Press, New York.
Lewinsohn, P. M., Rohde, P., & Seeley, J. R. (1998). Major depressive disorder in older adolescents: Prevalence, risk factors, and clinical implication. Clinical Psychology Review, 18, 765-794.

Lutwak,N., Ferrari,J.R M.,& Cheek,1999, Shame, guilt, and identity in men and women: the role of identity orientation and processing style in moral affects .

Maccoby,E.E,&Martin,J.A.(1983)Socialization in the context of the family:parent-child interaction.In P.H Mussen(series Ed.)&E.M.Hetherington (Vol,Ed.) Hand book of child Psychology:Vol.Socalization,Personality,and Social development

Masi, G.( 2003). Temperament in adolescents with anxiety and depressive disorders and in their families, Child Psychiatry & Human Development 33 (3) (2003), pp. 245-259.

Park,R.P.&Buriel,R.(1997)Handbook of child Psychology.V.3,Chapter8,William Domom,Editor in Chief,Nancy Eisenberg.

Patterson, G. R. , Chamberlin, P. and Reid, J. B. (1982). A comparative evaluation of a parent- training program. Behavior therapy. 13, 633- 650.

Phillips,T.,Pittman,J.(2007). Adolescent psychological well-being by identity style.

Restifo,,k.,Bogels,S.(2009). Family processes in the development of youth depression: Translating the evidence to treatment.
Rice, F., Harold, G., & Thapar, A. (2002). The genetic etiology of childhood depression: A review. Journal of Child Psychology and Psychiatry, 43(1), 65−79.

Rubin,K.(2001). Shyness and Behavioral Inhibition.University of Maryland,Collefe park,Maryland,USA.

Rubin,K.H & Asendorpf,J.(1999). Social withdrawal, inhibition, and shyness in childhood, Erlbaum, Hillsdale, NJ (1993).

Rubin,K.H& Burgess.( 2001).Social withdrawal and anxiety. In: M.V. Vasey and M.R. Dadds, Editors, The developmental psychopathology of anxiety, Oxford University Press, New York, NY (2001), pp. 407-434.

Rutter, M., & Quinton, D. (1984). Parental psychiatric disorder: Effects on children. Psychological Medicine, 14(4), 853−880.

Sander, J. B., & McCarty, C. A. (2005). Youth depression in the family context: Familial risk factors and models of treatment. Clinical Child and Family Psychology Review, 8(3), 203−219.
Saunders,P.L.,&Chester,A.(2008).Shyness and the internet:Social problem or panacea?.3
Sexson, S. B., Glanville, D. N., & Kaslow, N. J. (2001). Attachment and depression. Implications for family therapy. Child and Adolescent Psychiatric Clinics of North America, 10(3), 465−486.

Sheeber, L. (2001). Family processes in adolescent depression. Clinical Child and Family Psychology Review, 4(1), 19−35.

Sheeber, L., Hops, H., Andrews, J., Alpert, T., & Davis, B. (1998). Interactional processes in families with depressed and non-depressed adolescents: Reinforcement of depressive behavior. Behaviour Research and Therapy, 36(4), 417−427.
Ustun, T. B. (2000). Cross-national epidemiology of depression and gender. Journal of Gender Specific Medicine, 3, 54-58.

Venarde, D.F. (1999). Medication and meaning: Psychotherapy patients' subjective experiences of taking selective seratonin reuptake inhibitors (SSRIs). Unpublished doctoral dissertation, State University of New Jersey, Piscataway.

Winter,F.P.,& Zwinderman,H.,&Goekoop,G.(2002). Anxious-retarded depression: relation to family history of Depression.

Wisdom,J.P.,Agnor,C(2007) Family heritage and depression guides: Family and peer views influence adolescent attitudes about depression.

Wisdom, J. P., Clarke, G. N., & Green, C. A. (2006). What teens need: Barriers to seeking care for depression. Administration and Policy in Mental Health and Mental Health Services Research, 33(2), 133-145

Zimbardo, P.G. (1981). Shyness: what it is and what to do about it. , Addison-Wesley, Reading, MA.

1- Hetherington,E.
2- Park,R.
3- Stafford.
4- Bear,B.
5 -Patterson,J.
6 -categorical approach.
7 -dimensional approach.
8Graham,J.
9Costello,E.
10Conger,J.
11Peterson,C.
12Storm&Stress.
13Rebirth.
14Hall,S.
15Malinowski,B.
16Mead,G.
17Benedict,R.
18Adams,S.
19Erikson,E.
20Kaplan,P.
21Sadock,V.
22Identity crisis.
23Self-focus.
24Self-presentation
25Philips,T.
26Pittman,J.
27CROZIER,W.
28Birdsey,N.
29Reznick,B.
30Leary,M.
31Kowalski,R.
32Lutwak,N.
33Ferrari,R.
34Cheek,M.
35Wisdom,J.
36Agnor,C.
37Sander.
38McCarty.
39Alloy,L.
40Abramsom,L.
41Smith,J.
42Gibb,B.
43Neeren,A.
44Winter,R.
45Zwinderman,K.
46Goekoop,J.
47Venarde,D.
48Cumsill,P.
49Epsteine,N.
50Connolly,J.
51Gller,S.
52Marton,P.
53Kutcher,S.
—————

————————————————————

—————

————————————————————


تعداد صفحات : 67 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود