هدف بهداشت روانی
ابعاد فعالیتهای بهداشت روانی
عوامل موثر در تامین بهداشت روانی
بهداشت روانی وورزش
مراحل رشد و ارتباط آن با ورزش
نقش بزرگسالان در ورزش کودکان و نوجوانان
نقش مربی در بهداشت روانی
پژوهش در انگیزه رضایت و تعارض
بهداشت روانی و اجتماع
عوامل اجتماعی موثر در بهداشت روانی
مرکز راهنمایی کودک
کودکان و جوانان ناسازگار
علل پیدایش رفتار کودک و جوانان ناسازگار
پشگیری اولیه
پیشگیری ثالثیه
اصول بهداشت روانی
شناختن محدودیت ها
پی بردن به علل رفتار
رفتار تابع تمامیت فرد است
نیازهای اولیه
هدف بهداشت روانی
وظیفه وهدف اصلی بهداشت روانی تامین سلامت فکر و روان افراد جامعه است برای رسیدن به این هدف، احتیاج به نیروی انسانی فعال و کاردان و همکاری سازمانهای دولتی، برنامه ریز و بودجه برای ایجاد گسترش سازمانهای روان درمانی و بالاخره آموزش بهداشت همگانی در سطح جامعه داریم.
به طور خلاصه و فهرست وار، بهداشت روانی دارای 4 هدف اصلی است:
1- خدماتی: جهت سلامت فکر و روان افراد جامعه، پیشگیری از ابتلاء بیماران به بیماریهای روانی، بیمار یابی درمان سریع و پی گیری بیماران ابتلاء به اختلالات عصبی روانی به طور سرپایی و پایبندی کمک های مشورتی به افرادی که دچار مشکلات روانی اجتماعی خانوادگی شده اند.
2- آموزش : آموزش بهداشت روانی همگانی و آشنا ساختن مردم جهت همکاری و استفاده از سرویس های موجود در صورت مواجه با مشکلات روانی.
3- پژوهش : تحقیق درباره علل نحوه شروع پیشگیری و درمان بیماریهای روانی عقب ماندگی ذهنی اعتیاد و انحرافات مانند پژوهش در مدارس، دانشگاهها ، سازمانهای پلیسی، سربازخانه ها، و کارخانه جات مراکز کایابی درمانگاه های عمومی مراکز بهداشت و تنظیم خانواده مادر و کودک و نظایر آن.
4- برنامه ریزی بهداشتی: درباره ایجاد گسترش مراکز جامع و منطقه ای، مراکز بهداشت، مراکز کودکان استثنائی و مراکز مسمومین و مصدومین، مراکز آموزشی جهت بالا بردن کیفیت امور بهداشتی – درمانی و سطح آگاهی مردم به وسیله رسانه های گروهی و آشنا ساختن این مراکز به موجود و ایجاد هماهنگی بین برنامه های خدماتی، آموزشی و پژوهشی. (میلانی فر، 1373) ص312
ابعاد فعالیتهای بهداشت روانی :
1- پیشگیری : هدف اصلی در این مرحله علیه فعالیتهایی است که از پیدایش یا افزایش مشکلات روحی و اختلافات روانی جلوگیری می کند.
2- درمان : در درمان، علاوه بر شناسایی عوامل به وجود آورنده اختلافات فراوانی اعم از جسمی و یا روانی باید به حذف یا کاهش تاثیر این عوامل تا حد ممکن اقدام شود. ضمناً چون فرد مبتلا به اختلالات روانی حتی بعد از درمان و بهبودی از سازمان روانی شخصیتی بی ثبات و آسیب پذیری برخوردار است باید مراقب بود که حتی الامکان عوامل منحل و مزاحم در محیط تعلیل یابد تا سلامت روانی او حفظ شود و از بازگشت احتمالی بیماری جلوگیری به عمل آید.
3- بازتوانی: هدف اصلی از فعالیتهای بازتوانی این است که به موازات درمان اختلالات روانی باید توانایی های از دست رفته فرد به وی بازگردانده شود تا بتوانند به گونه ای مفیدی به زندگی خانوادگی و اجتماعی و محیط شغلی خود بازگردد.
عوامل موثر در تامین بهداشت روانی
انسانها برای حفظ و تامین سلامت روانی از جهات مختلف روانی دقیقاً باید تحت کنترل و مراقبت خود و دیگران قرار گیرد این واقعیتها عمدتاً از طریق عوامل زیر انجام می گیرد: 1- خانواده 2- عوامل اجتماعی و فرهنگی 3- خود (احمدی 1373) ص 98
انگیزه دینداری یک انگیزه روانی است که ریشه در فطرت و سرشت انسانها دارد. زیرا انسان در اعماق وجود انسان انگیزه ای را احساس می کند که او را به تحقیق و تفکر درباره آفریدگار خویش و جهان هستی و چاره جویی او از پناه بردن به او را می دارد و به هنگام فشار مشکلات و گرفتاریهای زندگی از او کمک می خواهند. اصولاً انسان امنیت و آرامش خویش را در حمایت و سرپرستی خداوند از خود می یابد. اگر به رفتار انسان در همه ادوار تاریخ ودرجوامع گوناگون بشری بنگریم این موضوع را به طور آشکار درخواهیم یافت هر چند تصور انسانها در جوامع گوناگون و در طول قرنهای تکامل فرهنگی تفاوتهایی با هم دارند اما تمام این تفاوتهایی که در تصور انسان از ذات خداوند و روش عبادت او مشاهده می شود تنها تفاوت و در روش و تعبیر و تبیین همان انگیزه فطری دینداری است که در اعماق نفس بشر وجود دارد انسان نیاز به چیزی دارد که این استعداد فطری را در او بیدار کند و غبار فراموشی از چهره اش بزداید و آن را در اعماق ناخودآگاهش برانگیزاند تا به طور واضح و آشکار ادراک و احساس می شود و این امر از طریق سازگاری انسان به هستی و نگرش او به شگفتی هایی که خود خدا در وجود خود وی و سایر مخلوقات و کل آفریده است صورت می گیرد از جمله عواملی که به بیداری و فعال شدن انگیزه دینداری در انسان کمک می کند وجود خطرهایی است که در برخی اوقات زندگی، او را تهدید می کند و تمام راه های نجات را در برابرش می بندد به طوری که هیچ گریزگاهی به جز پناه بردن به خدا ندارد. در اینجاست که انسان با همان انگیزه فطری به سوی خدا کشیده می شود و از او برای برطرف کردن خطر، کمک و یاری می جوید. (نجاتی ، 1372) ص198
از جمله عواملی که به بیداری و فعال شدن انگیزه ها کمک می کند انگیزه های نامطلوب و یا نگران کننده است که در خود احساس می کند می کوشد آنها را از حوزه شعور و احساس خود دور سازد و این در نهایت، منجر به نابودی و بایگانی آنها در ضمیر ناخودآگاه انسان می شود. اما بسیار اتفاق می افتد انسان همین تمایلات و انگیزه ها را به طور نا خودآگاه و در شکل لغزشهای زبانی و اشتباهات کلامی آشکار می سازد. شواهد نشان می دهد که بشر اولیه فرقی میان بیماری جسمی و روانی قائل نبوده است. تقریباً تمام قبایل ابتدایی عوامل ماوراءالطبیعه را به وجود آورنده حیوانات، اشیاء وانسان می دانستند و اعتقاد داشتند سرنوشت همه چیز از جمله زندگی بشری و نیز اعمال عادی و غیر عادی او را ارواح تعیین می کند. افسانه ها و اساطیر جوامع کهن مانند یونان، روم، مصر، چین و ایران بیانگر این واقعیت است که در جوامع، در مورد چگونگی ایجاد بیماریهای روانی و طرز فکری خرافی و ماوراءالطبیعه وجود داشته است که هنوز در بعضی از جوامع عقب مانده این نوع توجیهات کاملاً مطرح است.
(شاملو ، 1375) ص 86
به عنوان مثال در دوران اولیه فرهنگ یونان، علاوه بر برداشتهایی از قبیل، دو جریان دیگر وجود داشت یکی روشی بود آمیخته از رسوم و آداب و عقاید مذهبی و تدابیر پزشکی که کشیشان آن زمان جهت مداوای بیماران روانی استفاده می کردند در این روش بیمار را به معبد می بردند و به وسیله مراسم مذهبی دعا و تعبیر خوابهای او و دادن داروهای گیاهی معالجه می کردند در این دوره یکی از اولین نشانه های استفاده از خواب برای درمان بیماران روانی در تاریخ بشر مشاهده می گردد. جریان دیگری در این برهه از فرهنگ یونان وجود داشت این بود که فیلسوفان اولیه یونانی بحث درباره (روان) بشررا صرفاً قلمرو فلسفه می دانستند و به پزشکان حق مداخله در این راه را نمی دادند زیرا از نظر آنها، بیماران روانی افرادی با تفکرات غیر منطقی بودند و چون فیلسوفان قدرت تفکر منطقی داشتند لذا فقط آنها می توانستند طرز فکر بیمار را تصحیح کنند. (شاملو ، 1375 ) ص87
نزدیک به هزار سال نظریه جن زدگی و جن گیری بسط و گسترش یافت بعضی از علائم جسمی ناراحتی های روانی، مانند بی حسی نقاطی از بدن که امروزه از علائم میسری شناخته می شود آن زمان نشانه مسلم جن زدگی روح محسوب می شد. در اواخر قرن وسطی که دوره تفتیش عقاید نامیده می شد. عده ای مامور یافتن افراد جن زده بودند آنها در تحرک نقاط مختلف بدن با وسایل نوک تیز فلزی تخصص داشتند و بدین وسیله نواحی غیر حساس بدن بیمار یعنی محل سکونت جنها را شناسایی می کردند. اگر بیمار دچار قش می شد با صدایی بلند آیاتی از انجیل را در گوش او می خواندند تا شیطان بترسد و از روح او خارج شود.
اگر این روش موثر واقع شد دلیل بر عظمت روح بیمار و اگر نمی شد بیماری او جسمانی به حساب می آمده چون بینماران روان تنی ترس زیادی در دیگران ایجاد می کردند اغلب از خانواده و جامعه مطرود بودند و ناچار در کوه و دشت آواره می شدند و در نتیجه هر روز از حالات انسانی دورتر و به ارواح پلیدی که عامه به آن اعتقاد داشتند شباهت بیشتری پیدا می کردند. (شاملو ، 137) ص87
اگر چه اعدام، سوزاندن، سنگبار کردن جادوگران و جن زده ها تا اواخر قرن 18 در اروپا ادامه و متداول بوده لیکن از اوایل قرن 16 که آغاز دوره رنسانس یا احیای دانش است. نهضت علمی مخالف این جریان آغاز شد. افرادی مانند مونتن1 ، ایوز2 و فروید3 به وجود ضمیر ناخودآگاه پی بردند کوشیدند تا به جامعه خود بفهمانند که بیماران روانی مانند بیماران جسمی باید به طور انفرادی و با روشهای پزشکی و انسانی مداوا شوند. در اروپا، پزشکی به نام وی یر که در قرن 16 می زیست اولین طبیبی بود که توجه و علاقه خود را معطوف بیماران روانی کرد. او اعتقاد داشت که این افراد مشهور به جادوگر و جن زده بیمارانی با علل طبیعی هستند. مثلاً پدیده های ناشی از بی حسی پوستی صرفاً ناشی از تلقین پذیری است، نه جن زدگی، در حقیقت در اواخر قرن 17 در اروپا، جن زدگی و جادوگری و پدیده های مانند آن به مرور اهمیت خود را از دست داد. در اواسط قرن 18 عقاید علمی، انسانی و پزشکی جای این مفاهیم را گرفت.
(شاملو، 1375، ص 88).
در اواخر قرن نوزده در اروپا، این عقیده رواج یافت که همه بیماری های روانی صرفاً معلول عوامل ارگانیک نیستند و باید مجموعه ای از علل ارگانیک و پسیکولوژیک را عامل ایجادکننده آن دانست. این حرکت فکری براساس این حقیقت استوار بود که استدلال طرفداران عوامل ارگانیک درباره بیماریهایی مانند: نوروزها، اختلالات شخصیت و اغلب بیماریهای روانی فنی جنون پایه و اساس علمی نداشت، آنها براساس یک سلسله فرضیات سست علت امراض روانی را آسیب دیدگی سلولهای مضری دانستند. طرفداران نگرش ارگانیک، ساعتهای متمادی را صرف بررسی و مشاهده تفاوت بین سلولهای مغز بیماران نوروتیک فوت شده و انسانهای سالم می کردند. لیکن هیچ گونه تفاوتی نمی یافتند. پیدایش نظریات و روشهای ارگانیک در سالهای اخیر بخصوص مطالعات که در فصل اتصالات بیوشیمیایی سلسله اعصاب صورت گرفته است می تواند راه گشای مهمی در شناخت و حل بسیاری از معضلات روانپزشکی و روان شناسی مرضی گردد. روشهای تشخیص و درمان فیزیکی در بیماران روانی بخصوص از دهه 1950 استفاده از داروهای آرام بخش انتهای جدیدی در درمان بیماریهای روانی پدید آورد. (شاملو، 1375، ص 89).
فصل دوم
بهداشت روانی و ورزش
پیروزی تیم ملی فوتبال ایران برای ورود به مسابقات جام جهانی سال 1998 میلادی بر تیم استرالیا و غلبه بر تیم فوتبال امریکا، در آن جام جهانی نشاط و شادی و هیجان زایدالوصفی بوجود آورد که نظیر آن را بیشتر در فتوحات جنگی می توان مشاهده کرد. البته اهمیت ورزش برای افراد و جوامع امری بدیهی و مسلم است، اما ابعاد اجتماعی- سیاسی و روانی آن در این زمان شناخته شده تر و از جنبه علمی مورد بررسی های عمیق تر و گسترده تر قرار گرفته و به رابطه آن با بهداشت روانی توجه خاص شده است. یکی از متخصصان و روان شناسان ورزش می نویسد: "به نظر من کودکان مانند بچه های سایر موجودات زنده برای رشد کردن نیاز به بازی و رقابت سالم دارند. می دانیم که بازی در تقویت رشد جسمانی- روانی و اجتماعی نقش مهمی را ایفا می کند. تقویت عضلات به کودک یاری می دهد که تعادل خود را در فضای زیستی پیرامون خود نگه دارد. رقابت اگر سالم باشد و به نحوی منطقی نظارت شود می تواند یکی از پایه های رشد کامل فرد باشد.کودک باید گسترده ترین امکان بازی را داشته باشد. برخی از تمرینات بدنی را حتی می توان به اطفال دوماهه نیز داد، اما رقابتهای بدنی و ورزشی سنگین را به منظور برد و باخت قهرمانی نباید قبل از سن 12 سالگی انجام داد. دراین سن هم لازم است شرایط هر فرد بدقت مورد توجه و سنجش قرار گیرد، البته ضمن آنکه نباید حس رقابت در ورزش سرکوب شود، در تقویت آن نیز از افراط باید پرهیز کرد. بزرگسالان باید حتی الامکان در ورزش کودکان و نوجوانان مداخله نکنند و بیشتر نظارت مستقیم انجام دهند4."
(شاملو- 1379 ص 128- چاپ پنجم).
به طور کلی ورزش بخش مهمی از فرهنگ و جامعه ماست و دربرگیرنده ورزشکاران و مردم در تمامی مراحل زندگی می شود. در فرهنگ ایران، ورزشکاران و به ویژه پهلوانان همواره توام با خصلتهای جوانمردی، صداقت و درستی، انسان دوستی، یاری دادن به دیگران و دستگیری از ضعفا و سرکشی در مقابل نهادهای قدرت و ظلم بوده اند. نمونه های فراوان از این موضوع در ادبیات کشورمان و بویژه در حماسه عظیم فردوسی موجود است. فردوسی چنین می سراید:
"زنیرو بود مرد را راستی ز سستی کژی زاید و کاستی"
در زمان ما، تحقیقات بسیار نشان داده است که ورزش علاوه بر اینکه ابزار ارزشمندی برای سلامتی جسمانی است، رابطه نزدیکی با سلامتی روانی و به ویژه پیشگیری از بروز ناهنجاریهای روانی دارد. ورزش از اضطراب می کاهد، اعتماد به نفس را افزایش می دهد و خود پنداری مثبت را تقویت می کند(stryesand catc,1996).
خود پنداری که هسته اصلی شخصیت انسان است، در طی رشد و تکامل کودک تحت تاثیر تجربه های بسیار متعدد و در ارتباط با دیگران به وجود می آید. کودکان و نوجوانان هویت، استعداد، کفایت و ارزشمندی وجود خود را تا حد بسیار زیادی بر اساس پاسخهایی که از جامعه دریافت می نمایند، تعریف می کنند. بر اساس نظر کوپر اسمیت5 اعتماد به نفس عبارت است از ارزیابی که فرد از خود دارد و معمولاً در تداوم آن پایدار است. این نشانه مقدار باروری است که شخص نسبت به کفایت، اهمیت ارزش موفقیت خود دارد. اعتماد به نفس از داشتن روابط موفقیت آمیز با دیگران وآموختن مهارتها نشئت می گیرد. مهمترین عوامل ایجاد اعتماد به نفس عبارتند از : خانواده، مدرسه ، فعالیتهای تفریحی و ورزشی و ارتباط متقابلی که در این مراحل فرد می آموزد.
در کودکی و نوجوانی ورزش یکی از فعالیتهای اساسی زندگی به شمار می رود. ورزش به ویژه در سنین کودکی و نوجوانی مفر سالمی برای آزاد کردن انرژی انبار شده آنها است و این خود بسیار لذت بخش و آرامش دهنده است. ورزش سبب اجتماعی شدن ایجاد کفایت و مهارت، استحکام روابط خانوادگی، و سهولت دوست یابی و ارتباط سالم با همسالان و همگنان می شود. در یکی از پژوهشهای اخیر (1999، Simon) در ایالت متحده، 65 درصد از جوانان ابراز کردند که ورزش آنها را از استفاده مواد مخدر و الکل بازداشته است. این تحقیق همچنین نشان می دهد که ورزش وسیله ای مهم برای ارتقای سطح زندگی اجتماعی- اقتصادی کودکان و نوجوانان بوده است، البته این پدیده ممکن است جنبه منفی نیز داشته باشد، و اینکه ورزش گاه تنها به زندگی اجتماعی – اقتصادی معدودی از افراد اجتماع کمک می کند و ضمناً وسیله ای نه برای ارتقای بهداشت جسم و روان، بلکه بدست آوردن امتیازات خاص اجتماعی – اقتصادی می شود.
درحالی که ورزش باید فرصتی باشد برای کودکان و نوجوانان برای یادگیری مهارتها، همکاریها، کار گروهی، انظباط، مهارتهای سازگاری، احترام به بزرگترها و مسئولان، رقابت سالم، جوانمردی و اعتماد به نفس و شکست و پیروزی. شرکت در فعالیتهای ورزشی ایجاد خودارزیابی، ارتباط و مقایسه با همسالان و همگنان و رقابت سالم که به نوبه خود کمک به رشد عزت نفس و خودپنداری می کند (1998، Kristovich). شاملو، 1379، ص 129، چاپ پنجم.
سلامت روانی رابطه نزدیک با خودپنداری مثبت دارد. خودپنداری مثبت ارتباط با احساس تعلق و هویت فردی و اجتماعی، انگیزه پیشرفت و طبیعی و سالم و نرمال بودن. احساس نرمال بودن بویژه در کودک و نوجوان بستگی زیاد دارد به آنچه دیگران انجام می دهند و نیز کسب احساس خودکفایی هرچه قدر کودک و نوجوان احساس پیشرفت کند، به همان اندازه احساس عزت نفس و تعلق به جامعه در او رشد می کند. در بزرگسالان نیز تحصیلات نشان می دهد که در بیماران قلبی پس از گذشت بحران، ورزش منظم و مداوم سبب ایجاد احساس سلامتی بیشتر، تقویت خودپنداری، پذیرش واقع بینانه بیماری، تقویت خودکفایی و خودیاری می کند. (1995، wiessand Bredmier).
شرکت در فعالیتهای ورزشی اغلب تاثیر درمانی بر کودکان و نوجوانانی که دچار اختلال عاطفی و یا معلولیت رشدی هستند دارد. ورزش به کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان این فرصت را می دهد که ارتباطات جسمی، روانی و اجتماعی برقرار کنند، ضمن اینکه احساس اعتماد به نفس و تسلط بر مسائل را در آنها تقویت می کند (1997، Goldberg and Marks).
البته حمایت همسالان و همگنان، خانواده و مربیان و آموزگاران باور به خود را تقویت می کند و ترغیب کودکان و نوجوانان استعدادها و تواناییهای افراد را به حد نصاب موجود در آنها نزدیک می سازد. سوپر و بلاک6 در سال 1992، در مطالعه 45 مرد بین 18 و 40 سال که دارای معلولیت جسمی بودند دریافت کرد که معلولانی که فعالیت جسمی داشتند، خودپنداری مثبت و نیاز بیشتری برای پیشرفت داشتند تا گروه غیرفعال. دو روان شناس دیگر به نامهای گپ و کریستوویچ7 در سال 1997 تعداد 45 نوجوان معلول بین 10 تا 16 سال را که دچار معلولیت جسمانی بودند، مورد مطالعه قرار دادند و دریافتند که مهارت اجتماعی و ورزشی بهترین عوامل پیش بینی کننده سازگاری عاطفی است. افزون براین کودکانی که به نظر خانواده مهارت بیشتر جسمی و اجتماعی داشتند، از سوی جامعه پذیرفته تر بودند. بروک و هایم8 در سال 1996 پژوهشی مقدماتی در مورد 16 کودک مبتلا به آسم به عمل آوردند و نتیجه گرفتند که افرادی که در ورزش شرکت داشتند، خودپنداری مثبت تری داشتند و دچار اضطراب کمتری بودند و با بیماری خود بهتر کنار می آمدند تا کسانی که در فعالیتهای ورزشی شرکت نداشتند. (معینی- 1379 ص 96.)
کودکان و نوجوانانی که دچار اختلالات رفتاری مانند اختلال توجه و بیش فعالی9 (ADHD) نیز از شرکت در فعالیتهای ورزشی بسیار سود می برند. ورزش به رشد مهارتهای اجتماعی و روابط سالم با همسالان کمک می کند. برای افرادی که محدودیت در مهارتهای اجتماعی دارند و در ابراز رفتار مناسب و یادگیری دچار مشکل می شوند و از عدم تعادل جسمی رنج می برند، ورزشهای انفرادی فوق العاده مفید است. زیرا احساس پیشرفت و موفقیت می کنند.
این عوامل نقش عمده ای در احساس مثبت جسمانی، عزت نفس و رشد روانی دارند. مراسم "المپیک های ویژه10" که تعداد زیادی از کشورها در آن شرکت می جویند و اخیراً هم در ایران با شرکت فعال دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی راه اندازی شده است، به آن دسته از کودکان و جوانانی که نواقص جسمانی آنها به اندازه ای است که قادر به شرکت در ورزشهای معمولی نیستند یاری می دهد تا در آنها احساس توانایی، رقابت سالم، تعلق به گروه و اعتماد به نفس تقویت شود و رشد روانیی در آنها تسهیل گردد.
ولی ورزش در صورتی که مناسب برای فرد نباشد، می تواند نتایج سوء داشته باشد و نقض غرض گردد. مثلاً شکستهای مکرر، مورد انتقاد قرار گرفتن، تقلید از الگوهای ضعیف، ارتباط منفی و ناسالم با همگنان و همسالان و فشار درونی و بیرونی برای پیشرفت، زمینه های مساعدی برای نابه هنجاریهای روانی و اعتماد به نفس ضعیف ایجاد می کند. مسئولیت در قبال اولیاء، مربیان، افراد گروه، بردن و باختن و توقعات نامناسب می تواند تاثیر منفی بر عملکرد وی بگذارد و از رسیدن وی به حد نصاب توانایی های بالقئه اش جلوگیری نماید و رفتارهایی را تقویت کند که به سلامت جسمانی و روانی او صدمه می رساند. افزون براین، رقابتهای شدید و ناسالم در ورزش برای به دست آوردن شهرت و ثروت و قهرمانی به اندازه ای جاذبه دارد که ممکن است سبب عهدم واقع بینی خانواده و نوجوان گردد و سبب شود که فعالیتهای مهم دیگر زندگی مانند تحصیل و کار تحت الشعاع آن قرار گیرد. واقعیت تلخ موجود این است که تنها تعداد بسیار معدودی به سطح ورزشکاران حرفه ای می رسند. همانطور که قبلاً گفته شد، جاذبه اجتماعی و اقتصادی ورزش سبب می شود که بسیاری از افراد برای رسیدن به این اهداف از فعالیتهای مفید اجتماعی و اقتصادی دیگر نیز خود را محروم می کنند. زمانی که فرد در رسیدن به هدف حرفه ای خود در ورزش ناکام می ماند، به دلیل نداشتن مهارتهای دیگر احساس درماندگی و ناتوانی خواهد کرد. بر اساس آماری که در ایالات متحده منتشر شده است، از هر 2300 بازیکن بسکتبال تنها 40 نفر در دانشگاه به بازی ادامه می دهند و تنها یک نفر در تیم ملی پذیرفته می شود از تیم فوتبال دبیرستان تنها 4 درصد به تیم دانشگاه راه می یابند و کمتر از یک درصد در تیم های حرفه ای پذیرفته می شوند. حتی کسانی که بخت با آنها یاری می کند و به مقام قهرمانی می رسند نیز معمولاً برای مدت زمان کوتاهی به شهرت و ثروت دست می یابند و پس از گذشت این دوره اگر مهارتهای دیگری نداشته باشند، احساس درماندگی و افسردگی خواهند کرد. (smith , coppel , zone. 1996). (معینی، 1379 ص 101)
مراحل رشد و ارتباط آن با ورزش
رابطه ورزش با رشد و تکامل کودک قبل از ورود به مدرسه می تواند شروع شود. ولی خیلی اوقات کودکان خردسال آمادگی جسمی و روانی کافی برای بدست آوردن مهارتهای لازم را ندارد، برای مثال، توانایی بصری کودک تا سن 6 یا 7 سالگی به طور کامل رشد نمی کند. تا آن زمان کودکان دوربین هستند و در دیدن اشیای متحرک نزدیک مانند توپ بسکتبال مشکل دارند. قبل از سن 10 سالگی، کودکان تا حد زیادی به بزرگترها متکی هستند، ولی با افزایش سن استقلال در پیروی کردن از قواعد ورزشی و اتکا به خود افزایش می یابد. در اوایل بلوغ ارزیابی همگنان و همسالان منبع اصلی سنجش خود کفایی است (wiseman , judges 1997). در اواخر بلوغ، از اهمیت همسالان کاسته می شود و به اهمیت نقش بزرگسالان، غیر از اولیا برای الگو گیری افزوده می شود. در نوجوانان، به واسطه ویژگی هایی از قبیل رشد تفکر انتزاعی، ازدیاد میل به استقلال،تعارض بین احساس اتکا به خود و دیگران، تلاش برای یافتن پایگاه اجتماعی و احساس هویت. و بالاخره سعی در برآوردن نیازها و مسئولیتهای جدید، این توقعات استرس زا است و نوجوان طبیعتاً میل به استقلال بیشتر، تسلط و خود مختاری واعتماد به نفس دارد و این امر غالباً با قوانین ساخته و پرداخته شده ورزشهای رسمی و انتظارات مربیان آنها توافق ندارد. این ورزشکاران مبتدی در اصل کودک و نوجوان هستند و شرکت در فعالیتهای ورزشی در اساس برای تقویت رشد و تکامل آنها لازم است و نه برای قهرمان شدن. به وجود نیازهای دوران رشد و گنجایش های شناختی کودک و نوجوان؛ حمایت ، مراقبت، ترغیب و تشویش و درک صحیح نیازهای آنها امری ضروری است (richelson , 1998). (معینی، 1379 ص 102)
نقش بزرگسالان در ورزش کودکان و نوجوانان
کودکان و نوجوانان از راه الگوگیری و تقلید اجتماعی مطالب بسیار زیادی می آموزند. طرز نگرش و رفتار اولیا و مربیان ورزش تاثیر عمیقی بر نوع و مقدار شرکت فرزندان آنها، مقدار لذت بردن از فعالیت ورزشی، کسب ارزشها و باورها، پذیرش و تحمل استرسها و ادراک و تعبیر آنها از پیشرفت، موقعیت و شکست، توقعات و تواناییها می گذرد. اکثر پدران و مادران به وجود فرزندان خود افتخار می کنند و تا حدی با آنها همانند سازی می نمایند، ولی گاهی فراموش می کنند که کودکان آنها از لحاظ رشد جسمی و روانی در چه مرحله و سنی هستند. برخی از اولیاء با داشتن انتظارات و توقعات افراطی سبب ایجاد استرس و اضطراب در کودکان می شوند و به جای کمک به پیشرفت آنها جلوی پیشرفت را می گیرند. (wise , 1997) یکی از نوجوانانی که به تازگی شروع به گرفتن کشتی کرده بود، ولی حالت اضطراب داشت، به روان شناسان مراجعه کرد. روان شناس از او می پرسید که علت اضطراب چیست. نوجوان گفت، می ترسم در مسابقات کشتی این هفته اشتباه کنم و ببازم. روان شناس مگوید، می دانی که غلامرضا تختی هم گاهی اشتباه می کرد و می باخت. نوجوان می گوید این را می دانم ولی فکر نمی کنم تختی پدر پرتوقعی مثل پدر من داشت!
گاهی اولیاء، فرزندان خود را برای موقعیت هایشان مورد پذیرش و توجه قرار می دهند و کودکان با این باور رشد می کنند که ارزش وجودی آنها به مقدار موقعیت آنها بستگی دارد. این امر در ورزش نیز صادق است. اولیاء ممکن است با خشم و ناامیدی به کودکی که در ورزش پیشرفتی ندارد یا مرتکب اشتباه می شود، واکنش نشان دهد. در تعدادی از اولیاء احساس ارزشمندی آنها به حدی با پیشرفت و موقعیت و شکست فرزند مرتبط است که فشار آنها بر کودک سبب ایجاد عامل استرس زای بیمارگونه ای می شود.
اولیاء الگوهای اصلی و اساسی را برای تقلید کودکان ارائه می دهند. کودک نیاز مبرم به تایید اولیای خود دارد و به آسانی به آنها همانند سازی می کند و ارزشهای آنها را درون ریزی می نماید، خواه سازنده و یا مخرب باشد.
(شاملو، 1379 – چاپ پنجم 112)
نقش مربی در بهداشت روانی :
مربیان ورزش مانند آموزگاران بعد از اولیاء نقش مهمی در تامین بهداشت روانی کودکان و نوجوانان دارند و بر اعتماد به نفس و خود پنداری و چگونگی روابط آنها با دیگران تاثیر بسیار دارند (johansen , 1991). با وجود این نقش مهم و اهمیت الگو پذیری و همانند سازی کودک و نوجوان با مربیان خود، این مربیان غالباً اطلاع زیادی از فرایندهای فیزیولوژیکی روان شناختی و تکنیک های جدید برای تقویت انگیزه افراد و شناخت از شخصیت آنها در جو ورزشی و خارج از آن ندارد. به همین دلیل دانش و بینشی مناسب نیز برای ارتباط برقرار کردن با خانواده کودک و نوجوان تحت آموزش خود ندارد. این روند، پیچیدگی خاصی پیدا می کند اگر طرز فکر و ارزشهای مربی در تضاد اساسی با اولیای کودک و نوجوان باشد، در دبیرستان و دانشگاه و بعدها در سطح ملی و حرفه ای مربیان غالباً ارتباط عاطفی نامناسب توام با انتظارات و توقعات زیاد از آنها دارند و تنها از آنها پیروزی می خواهند (jakson , 1997). مربیان همانند اولیاء اغلب باعث ایجاد احساس منفی در کودکان و نوجوانان می شوند، مگر اینکه آنها در ورزش برنده باشند در بسیاری از موارد، مربیان به نفع برخی از بازیکنان سوگیری نشان می دهند، تبعیض قائل می شوند و رفتارهای ناجوانمردانه و غیر ورزشکارانه ای نسبت به آنها بروز می دهند. در پژوهشی که برتُن، تنهیل، مارتن و گولد در سال 1996 کردبه این نتیجه رسیدند که در 22 بخش از جامعه مربیان بسکتبال 22 بار بیشتر از بازیکنان انتقاد کردند تا تمجید و 4 برابر بیشتر تنبیه کردند تا تشویق، مربیان غالباً از تقویت منفی، طعنه و کنایه، توجه نکردن به جنبه های مثبت، طرفداری از بعضی از بازیکنان و حتی تقویت روابط منفی بین آنها استفاده می کردند. گاهی ورزشکاران ممکن است از نیت و رفتار مربیانی که مراحل رشد و درجه توانایی آنها را در نظر نمی گیرند، سوء تعبیر کنند. گاهی مربیان اهمیت نقش خانواده، دوستان و مدرسه را در تعیین بهداشت روانی کودک و نوجوان نادیده می گیرند . (شاملو، 1379 – چاپ پنجم 114)
پژوهش در انگیزه، رضایت و تعارض
پژوهشهای علمی نشان داده است که تقویت مثبت، تشویق و تکنیک های مناسب در قالب محیطی امن و حمایت کننده بهترین راه های تقویت انگیزه، روحیه، رضایت، عملکرد، کفایت جسمانی و انسجام گروهی در ورزش است(اسمال، کرتیس، اسمیت و هورن 111997). انگیزه در ورزش در افراد بین 8 تا 18 سال رابطه نزدیک با یاد گرفتن مهارتها، لذت بردن از زندگی، پیشرفت خودکفایی و توانایی جسمی و روانی و در مجموع تقویت بهداشت روانی دارد(اسمال، اسمیت، کاپل، زین 121998). هدف سالم در ورزش ایجاد رفتارهای مطلوب به وسیله تقویت مثبت و نیز تعمیق انگیزه و خواسته برای پیشرفت در مقابل ترس از شکست است. لذت بردن یکی از دلایل اصلی شرکت در فعالیتهای ورزشی است. عدم لذت منجر به تضاد می شود(اسکالان13). هوایت، رابطه آماری معتبری بین لذت بردن و میل به تداوم در فعالیت ورزشی یافت.
پژوهشگران در تحقیقی که در مورد رابطه لذت با توانایی و پیشرفت در کشتی گیران 9 تا 14 سال در مسابقه کشتی انجام دادند دریافتند که پسرانی بیشتر لذت می برند که مربیان و اولیاء از عملکرد آنها راضی بودند و فشار کمتری از سوی آنها احساس می کردند، رفتارهای منفی کمتری از آنها می دیدند، همکاری متقابل بیشتری بین کودکان و بزرگسالان وجود داشت و نتیجتاً روحیه قوی تری داشتند. (اسکالان، لوت ریت، وایت 141997).
فقدان لذت از ورزش در دوران های اولیه زندگی سبب می شود که فرد در بزرگسالی نیز چندان رغبتی به ورزش نداشته باشد و از این جهت به بهداشت عمومی او لطمه وارد آید. این تجربه های اولیه دوران رشد کودکی و نوجوانی اگر مطلوب نباشد به نوعی تنبلی و بی تفاوتی و گوشه گیری جسمی و روانی منجر می شود که عواقب بهداشت ناسالم فردی و اجتماعی به همراه دارد. تشکیلات آموزشی ما به تشدید این وضع دامن می زند. مدارس ما اهمیت زیادی به ورزش و رشد جسمانی نمی دهند، در حالی که داشتن اینگونه برنامه ها که لذت جسمانی دربردارند و اعتماد به نفس فرد را تقویت می کنند، سبب ازدیادی فعالیتهای جسمانی و در نتیجه تداوم سلامت جسمانی و روانی و نشاط و تحرک مداوم در زندگی می شوند، (یزالس، پامرن، فرگوسن، کرک پاتریک، 151999).
تحقیقات درباره گریز کودکان ونوجوانان از ورزش نشان می دهند که معمولاً تجربه های نامطلوب ورزشی چنین وضعی را ایجاد می کنند. تجربه هایی از قبیل شرکت ندادن آنها در ورزش، تاکید بر رقابت و موفقیت، فشار زیاد، بی حوصله شدن، دوست نداشتن مربی، لذت نبرن و تنبیه شدن به علت شکست. البته این واقعیت وجود دارد که هر چه نوجوان بزرگتر می شود به دلیل داشتن علایق، سرگرمیها، گرفتاریهای آموزشی و روابط اجتماعی گسترده فاصله او از ورزش بیشتر می شود. به همین دلیل، باید اولیاء و مربیان سعی کنند ورزش را به طور متعادل در کل برنامه های فرد جای دهند تا این عامل که از مهمترین عناصر بهداشت جسمی و روانی است، از برنامه زندگی وی حذف نشود.(شاملو – چاپ پنجم 1379) ص122
بهداشت روانی و اجتماع
می دانیم که طرز فکر افراد تا اندازه زیادی انعکاس طرز فکر اعضای خانواده آنهاست. و نحوه تفکر خانواده ها نیز به مقدار قابل ملاحظه ای، منعکس کننده طرز فکر اجتماع است. این نحوه تفکرات، عقاید، ارزشها و تعصبات، از یک نسل به نسل دیگر منتقل می شود و گاهی نیز در آن تغییرات جزئی، به کلی صورت می پذیرد. این عوامل میراث فرهنگی مارا تشکیل می دهد و اهمیت آن از میراث جسمانی، کمتر نیست. قسمت مهمی از این ارثیه فرهنگ، طرز تفکر و قضاوت جامعه نسبت به بهداشت روانی است، که تا این اواخر سبب عدم پیشرفت در شناسایی و درمان بیماری های روانی شده است.
بشر از قرنها پیش تمایل به شناختن خود و دنیای خود داشته است و چون قادر به حل این دو معما به طریق منطقی و علمی نبوده، متوسل به قوای ماوراءالطبیعه شده است. بیماری روانی نیز یکی از این معماهای بغرنج بوده و بشر اولیه چون قدرت حل آن را نداشته است بالطبیعه علل پیدایش این پدیده را منسوب به اجنه، شیاطین، ارواح جنیثه و امثال آن می کرده است. حتی امروز یعنی در قرن ببیستم نیز هنوز بشر گرفتار موهوماتی است که از اجداد خود در این باره به ارث برده است. تغییراتی که به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم در طرز فکر اجنماعی نسبت به امراض روانی و بیماران مبتلا به آن صورت گرفت. سبب ایجاد روشها و وسایل بهتری، برای تشخیص، درمان و مراقبت صحیح تر گردید. در هر صورت امکان دارد که در آینده نزدیکی اجتماع، اصول زیر را بپذیرد.
1- رفتارهای غیر عادی به غیر از پسیکوز، عضوی و اکتسابی است. شکل اینگونه رفتارها مستقیماً ارثی نیست. اگر چه امکان دارد ظرفیت و تمایلات آن موروثی باشد.
2- چون رفتارهای غیر عادی (غیر از پسیکوزهای عضوی) اکثراً اکتسابی است. بنابراین می توان آنها را به وسیله پسیکوتراپی درمان کرد.
3- درمان بیماری های روانی را مانند امراض جسمی باید زود شروع کرد. به طور کلی هر چه بیمار مسن تر باشد، درمان او مشکل تر است و همچنین هر چه بیماری شدیدتر باشد، امکان بهبودی کمتر است.
4- با اعمال اصول بهداشت روانی می توان از وقوع بیماریهای روانی جلوگیری کرد. اجرای این اصول، به ویژه در خانواده و مدرسه حایز اهمیت فراوان است. زیرا موثرترین عامل در تربیت کودک می باشد.
5- افرادی مبتلا به رفتارهخای غیر عادی هستند، حتی هنگام دیوانگی نیز احتیاجات و خصوصیاتی مشابه دیگر افراد انسان را دارا می باشند. آنان دارای احساسات انسانی مانند عشق و تنفر و حسادت هستند و در مقابل محبت با مهربانی رفتار می کنند و در برابر خشونت نیز عکس العملی مانند آن نشان خواهند داد.
6- رفتار غیر عادی تنها از لحاظ کمیت با رفتار عادی متفاوت است. بیماران روانی همان مکانیزم هایی را که اشخاص عادی به کار می برند، مورد استفاده قرار می دهند ، منتهی با شدت خیلی بیشتری. هر فرد ممکن است دچار بیماری های روانی شود با این تفاوت که عده ای قدرت کمتری در تحمل معایب دارند و بنابراین خیلی زودتر در برابر مصائب شکست می خورند.
7- بیماریهای روانی و حتی پسیکوزها را می توان علاج کرد. البته با دانش امروزی درباره این گونه بیماریها، این ادعا را نمی توان کاملاً صادق دانست، زیرا حتی در بیماری های جسمانی نیز موضوع درمان مطلق، مطرح نیست. عوامل متعددی از قبیل سن، وضعیت جسمانی، محیط، ماهیت بیماری، و نوع درمان، در بهبود بیماری های روانی و جسمانی موثر است.
8- روانپزشک و روان شناس از لحاظ خصوصیات شخصی تفاوت کلی با متخصصان امور دیگر ندارند. آنان در مقابل بیماری های روانی به همان مقدار مصونیت دارند که پزشک در مقابل امراض جسمی.
9- از کمک خواستن و پذیرفتن درمان روانی، نباید احساس شرمندگی و خجلت کرد، زیرا همانطور که انسان مسئول بیماری های جسمانی خود نیست، به همان نسبت نیز مسئول بیماری های روانی نمیباشد.(میلانی فر- 138-ص87)
عوامل اجتماعی موثر در بهداشت روانی
مدرسه – با پیشرفت علوم انسانی و تاثیر آن در موازین تعلیم و تربیت امروز، علمای آموزش و پرورش معتقدند که تربیت کودک اگر مهمتر از تعلیم دادن به او نباشد، اهمیت کمتری هم ندارد.
فلسفه تعلیم و تربیت دنیای امروز بر اساس پرورش تمامی شخصیت فرد استوار است، بدین معنی که منظور تحویل انسانی سالم و خلاق و مفید به جامعه لازم است تا همراه با توسعه قوای فکری، قوای جسمانی و عاطفی او نیز پرورش یابد. بر اساس فلسفه آموزش و پرورش، قسمتی از وظایف آموزگار باید منحصر به تامین بهداشت روانی کودک شود.
او باید از احتیاجات شخصی و اجتماعی کودکان در مدرسه اطلاع داشته باشد. شاید بهترین راهی که به وسیله آن می توان اصول بهداشت روانی را شایع و اجرا کرد، انجمنهای خانه و مدرسه باشد. این انجمنها به منظور برطرف کردن اشکالات دانش آموزان تشکیل شده است، ولی اغلب از هدف اصلی خود دور می شوند، یا به تدریج علاقه و فعالیت خود را از دست می دهند، ولی چنانچه این انجمنها با به کارگیری روشهای صحیح، در امر بهداشت روانی کودک و به وجود آوردن شرایط مناسب در مدارس بکوشند، خواهند توانست عامل بسیار مهمی در این راه باشند. این انجمن ها با برقرار کردن رابطه محکمی میان خانه و مدرسه می توانند متقابلاً اطلاعاتی از وضع خانواده و مدارس بدست آورند، و اگر نقایصی از لحاظ مادی و معنوی به ویژه مسائل روانی فردی و گروهی کودک وجود دارد در رفع آن تلاش کنند. (میلانی فر – 1381) ص 89
مرکز راهنمایی کودک
در اکثر پیشرفت روز دانش ما درباره خصوصیات روانی کودکان، احتیاج مبرم به ایجاد مراکز تشخیص و درمان ناراحتی های کودکان احساس شده است. به همین دلیل موسسات ومراجع مربوط به کودکان، در حال حاضر با علاقه محسوسی سعی در ایجاد چنین مراکزی دارند. در کشور ما کلینیک هایی که مربوط به بررسی مسائل روانی و اجتاعی کودکان باشد از سوی دو مرکز دولتی مانند وزارت آموزش و پرورش و وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی ایجاد شده است، به علاوه در بعضی از بخش ها، مراکزی از این قبیل با کمک مراکز مذکور به وجود آمده، ولی به طور کلی هنوز توجه لازم به ایجاد کلینیک های روانی کودک نشده است. احتیاج به این مراکز، بسیار زیاد و حتی حیاتی است، زیرا اگر زمان مناسب درمان به تعویق افتد و بیماری مزمن شود، علاج آن دشوار خواهد بود. هدفهای اصلی کلینیک های روانی کودک عبارتند از:
1- کمک مستقیم به کودکان به منظور سازگاری بهتر در منزل و مدرسه و اجتماع
2- دادن کمک و اطلاعات علمی و مفید به کسانی که در تماس با کودکان هستند و رابطه مستقیم با اطفال ناسالم دارند.
3- شناساندن فعالیتهای مراکز راهنمایی کودک به اولیاء و آموزگاران با تعلیم اصول بهداشت روانی به آنان.
4- تعلیم بهداشت روانی کودک به افراد و موسسات مختلف اجتماع و ترغیب آنان به تهیه و ایجاد مراکزی که مربوط به مسائل کودکان است.
کودکان و جوانان ناسازگار
یکی از مسائل مهم بهداشتی روانی – اجتماعی امروز، موضوع کودکان و جوانان ناسازگار است. تعداد بزهکاریهایی که بدست افراد نابالغ صورت می گیرد، روزافزون است و روشهای قدیمی به ویژه تنبیهات بدنی شدید نیز در جلوگیری از این افزایش موثر نبوده است.
در روش علمی رفتار با این نوع کودکان، باید علت و معلول را در نظر گرفت. به عبارت دیگر، لازم است که با دقت علمی، در مورد دلایل رفتارهای نابهنجار کودک تجسس نمود، و بدین وسیله ناراحتیهای آنان را برطرف ساخت و یا از وقوع آن جلوگیری کرد.
علل پیدایش رفتار کودک و جوانان ناسازگار
تحقیقات دامنه داری در مورد علل رفتارهای ناهنجار کودکان و نوجوانان به عمل آمده است. یکی از بهترین پژوهش ها را گلوک انجام داده است. در این تحقیق هزار نفر پسر از سن 11 تا 17 سال، مورد مطالعه قرار گرفتند. پانصد نفر از این افراد کودکان و جوانان سالم و نصف دیگر ناسازگار بودند.
این دو گروه بر حسب سن، تاریخچه خانوادگی، هوش و چگونگی محیط مقایسه شدند. هدف این مطالعه پیدا کردن علل ناسازگاری در پانصد نفر کودک ناسازگار بود. نتایج تحقیقات گلوک از خیلی جهات، به ویژه در مورد اولیای کودکان ناسازگار، قابل اهمیت است. در مقایسه با اولیای اطفال سالم، تعداد زیادتری از اولیای کودکان ناسازگار مبتلا به بیماری های شدید جسمانی، عقب ماندگی هوش، اختلالات عاطفی و میگساری بودند. به علاوه عده زیادی از آنان در جوانی سابقه شرارت و ارتکاب جرم داشتند.
روابط زناشویی این پدر و مادرها، نسبتاً ناسالم مختل بود : ترک همسر، جدایی، طلاق و مرگ یکی از اولیاء بیشتر در این نوع خانواده ها یافت می شد. نتیجه دیگری که از این تحقیق گرفته شد این بود که تعدادی زیادی از کودکان ناسازگار، خانواده ثابتی نداشتند و از یک خانواده به خانواده دیگر نقل و انتقال پیدا می کردند، حتی در خانواده هایی که پدر و مادر با یکدیگر می زیستند، توافق و صمیمیت وجود نداشت. (گنجی – 1380 – ص 92)
علل عاطفی
تحقیقات گلوک نشان داد که در مقایسه با کودکان سالم، رفتار پرخاشگری و تجاوز، درکودکان ناسازگار بیشتر وجود داشت. این کودکان و جوانان میل شدیدی به ماجراجویی، تغییر محیط و فعالیت زیاد داشتند و همان طور که انتظار می رفت کمتر از کودکان سالم به قوانین و رسوم اعتنا می کردند و اغلب خود خواه و تک رو بودند.
با در نظر گرفتن روابط مختلفی که میان این کودکان و اولیای آنها موجود بود، جای تعجب نیست که تعداد زیادی از آنان در برابر پدر ورمادر عصیان داشتند و از اوامر آنان سرپیچی می کردند. مطلب قابل ملاحظه دیگر این بود که تعداد کودکان ناسازگار که مشکلات جنسی داشتند، چهار برابر کودکان سالم بود. از سوی دیگر، کودکان ناسازگار در مقایسه با کودکان سالم، در امر معاشرت با کودکان هم سن خود، کمتر تحت فشارهای روانی از قبیل اضطراب بودند، زیرا آنان همیشه احساسات خود را با پرخاشگری و عصبانیت و زورگویی ابراز می داشت.
در کودکان سالم احساس حقارت، اضطراب و ترس بیشتری نسبت به کودکان ناسازگار وجود داشت، زیرا گروه ناسالم عواطف شدید خود را از طریق ناسازگاری نشان می دادند، بنابراین مبتلا به خصوصیات نوروتیک که بچه سالم به واسطه نداشتن طرق آزاد کردن عواطف گرفتار آن می شد، نبودند. مهمترین عاملی که به تنهایی دلیل عمده ایجاد رفتارهای ناسازگارانه است، وضع نامطلوب خانوادگی است. تمایل بعضی ها به اینکه دلایل اصلی رفتار کودکان و جوانان ناسازگار را به سینما یا کتب جنسی و جنایی ارتباط دهند، تنها تلاشی است که به منظور پیدا کردن راه حل ساده و سریع برای این مشکل پیچیده روانی و اجتماعی. (گنجی – 1379 ) ص 93
تعریف بهداشت روانی و سه سطح پیشگیری
بهداشت روانی عبارت است از مجموعه عواملی که در پیشگیری از ایجاد و یا پیشرفت روند وخامت اختلالات شناختی، احساسی و رفتاری در انسان نقش موثر دارد. در سال 1964 میلادی جرالد کپلن16 بر آن شد که بر اساس طبقه بندی سطوح بهداشت عمومی که در سال 1953 توسط هیولیوال17 و گورنی کلارک18 صورت گرفته بود، بهداشت روانی را نیز در سطح مورد بررسی قرار دهد که عبارتند از پیشگیری اولیه19، پیشگیری ثانویه20 و پیشگیری ثالثیه21. کپلن پیشگیری اولیه یا نوع اول در بهداشت روانی را چنین تعریف می کند: کاهش در مقدار بروز موارد اختلال روانی در یک جامعه، به وسیله مقابله کردن با شرایط آسیب زا قبل از اینکه ایجاد شوند. هدف آن پیشگیری از بیمار شدن یک فرد خاص نیست. در مقابل، کوشش می کند که خطر ابتلا به اختلالات را در کل جامعه مورد نظر کاهش دهد. تاکید اساسی در این بخش از پیشگیری، بر رویکرد به جامعه و جمعیت مورد نظر است که در آن فعالیتهای پیگیری متوجه جمعیت سالم است، با این هدف که زمینه های رشد و تحول و تکامل سالم روانی را درجامعه به وجود آورد. بر اساس این رویکرد، مفهوم پیشگیری در کودکان و نوجوانان جاذبه ویژه ای برای متخصصان بهداشت روانی به ویژه روان شناسان داشته است.
(میلانی فر – 1380) ص 12
پیشگیری اولیه
اشاره دارد به کاربرد روشها و ابزاری که در جلوگیری از ظهور بیماری موثر هستند و رفتارهای مثبت را تقویت می کنند. هدف مداخله در مرحله پیشگیری اولیه جلوگیری از شروع بیماری یا اختلال است، به نحوی که احتمال وقوع آن را در مقطع زمانی خاص کاهش دهد. این هدف زمانی به دست می آید که عوامل سبب زا را از بین ببریم، از انتقال و شیوع بیماری جلوگیری کنیم، عوامل خطرزا را کاهش دهیم، مقاومت را بالا بریم و سلامتی را از طریق ایجاد شرایط محیطی مناسب افزایش دهیم.
در اساس، پیشگیری اولیه را می توان به دو دسته از فعالیتهای عمده خلاصه کرد:
1- فهعالیتهایی که از ایجاد بیماریها یا اختلالات روانی جلوگیری می کنند(منظور مراقبت های ویژه است).
2- مداخله های تحقیقی برای تقویت و تحکیم سلامتی جسمی و روانی.
پیشگیری ثانویه
عبارت است از مداخله زود هنگام در شناخت و درمان سریع نشانگان یک بیماری یا اختلال با این هدف که از شیوع و گسترش آن (از نظر تعداد مواد) توسط کوتاه کردن مدت آن کاسته شود بنابراین هدف شامل مراحل زیر می گردد.
کاستن علائم اختلال (کم کردن درد و رنج) 2- محدود کردن ادامه اختلال و رساندن آن به کمترین میزان شیوع. بر اساس نظریکی محققان پیشگیری به نام کاون، دو روش اساسی در پیشگیری ثانویه وجود دارد: 1- شناسایی زود هنگام و سریع هر گونه علائم اختلال به منظور مداخله و درمان تخصصی و جلوگیری از عواقب تواوم اختلال. 2- شناسایی نشانه های اختلال در تاریخچه رشد و تکامل فرد به منظور یافتن کوتاهترین و موثرترین روش درمان و پیشگیری.
پیشگیری ثالثیه
عبارت است از کاستن از گسترش عوارض جنبی که در حاشیه یک بیماری یا اختلال اصلی وجود دارد (که اغلب ماهیت مزمن دارد). این بخش اشاره دارد به فعالیتهای توان بخشی که افرادی را که مبتلا به بیماری های مزمن روانی طولانی مدت هستند، قادر می سازد که با حداکثر توانایی های جسمانی و روانی و اجتماعی خود فعالیت کنند. در این راستا آموزش مهارتهای شغلی و اجتماعی بسیار مفید واقع می شود.
در سال 1982 جورج البی22 یکی از پیشکسوتان بهداشت روانی در دنیا کوشید تا مفاهیم پیشگیری از شیوع بیماریهای جسمی را در مورد اختلالات روانی به کار برد. او معادله ای را ارائه داد که بر اساس آن می توان نقش های جامعه، متخصصان و افراد را در دستیابی به روشهای پیشگیری از شیوع و گسترش بیماری یا اختلال روانی تعریف کرد. البی معتقد است که کاستن از شیوع اختلالات روانی و نابهنجاریهای رفتاری را می توان با کم کردن صورت و یا ازدیاد مخرج در معادله ای که او داده است، میسر کرد.
به نظر او کاستن از استرس و افزایش سه عامل مهارت سازگاری23، عزت نفس24 و گروه های حمایت کننده25 منجر به کاهش شیوع اختلال روانی می گردد.
این امر به ویژه در کودکان و نوجوانان و جوانان مصداق بیشتری دارد.
عوامل ارگانیک + استرس
معادله جورج البی : درجه شیوع=
مهارت سازگاری+ عزت نفس +گروه های حمایت کننده
(میلانی فر – 1380 ص 18)
اصول بهداشت روانی
هدف اصلی بهداشت روانی، پیشگیری است و این منظور به وسیله ایجاد محیط فردی و اجتماعی مناسب حاصل می گردد.
اصول اساسی بهداشت روانی عبارت است از :
1- احترام فرد به شخصیت خود و دیگران
2- شناختن محدودیتها در خود و افراد دیگر
3- دانستن این حقیقت که رفتار انسان معلول عواملی است
4- آشنایی به اینکه رفتار هر فرد تابع تمامیت وجود اوست
5- شناسایی نیازها و محرک هایی که سبب ایجاد رفتار و اعمال انسان می شوند.
احترام به شخصیت
یکی از شرایط اصولی بهداشت روانی، احترام شخص به خود است و اینکه خود را دوست بدارد و در مقابل یکی از علائم بارز غیر عادی بودن تنفر از خویشتن است. روان شناسان معمولاً در مصاحبه با شما سه پرسش زیر را می پرسند.
1- آیا مردم را دوست دارید؟
2- آیا به خود احترام می گذارید؟
3- آیا مردم شما را دوست دارند؟
اگر به این پرسش ها با صداقت جواب داده شود، می توان به مقدار زیادی از عواطف و احساسات و طرز سازش فرد با محیط پی برد. فرد سالم احساس می کند که افراد اجتماع او را می پسندند و او نیز به نظر موافق به آنان می نگرند و برای خود احترام قایل است. شخص غیر عادی به این طریق عکس العمل نشان نمی دهد. او معمولاً بد بین است و اذعان می کند که هیچ وقت دوست واقعی در زندگی نداشته است و خود او نیز به کسی اعتماد ندارد، بعلاوه برای خود نیز ارزشی قایل نیست.
اصول بهداشت روانی مبتنی بر تقویت افراد است، نه تخریب شخصیت آنها. بر اساس این اصول باید نسبت به دیگران اغماض و بردباری داشت و به جای تنبیه، تشویق را پیشه کرد و خلاصه اینکه برای شخصیت افراد احترام قایل شد. به کار بردن این اصول، استفاده شایانی دربردارد و هر فردی از هر طبقه یا صنفی که باشد می تواند به افراد جامعه کمک فراوانی کند. مثلاً یک آموزگار با در نظر داشتن این اصول قادر است از به کار بردن زور و ترس و تمسخر نسبت به اداره کردن شاگردانش بپرهیزد.
اولیای کودک نیز می توانند با پیروی از روشهای روانی از استعدادهای نهفته کودک حداکثر بهره وری را داشته باشند و آنها را افرادی سالم و خلاق پرورش دهند. رئیس یا کارفرمایی که به این اصول معتقد است، همیشه سعی خواهد داشت بفهمد که چرا کارمندان و کارگران آن طور که باید، انجام وظیفه نمی کنند تا بتوانند آن نواقص را برطرف سازند.
امراء ارتش با پیروی از قوانین بهداشت روانی به این نتیجه خواهند رسید که با زور و فشار نمی توانند روحیه مناسبی در افراد خود به وجود آورند، بلکه با استفاده از طریق صحیح روان شناسی قادر به جلب کامل همکاری آنها خواهند بود و چون احساس ناامنی و حس حقارت، اساس اغلب اختلالات روانی است، در نتیجه می توان گفت که هر نتیجه ای که احساس ایمنی و احترام به خود را تقویت کند، سبب پیشرفت و سازش بیشتری درشخص خواهد شد.(معینی،1379)ص 67
شناختن محدودیت ها
یکی از اصول مهم بهداشت روانی روبه رو شدن مستقیم شخص با واقعیت زندگی است. برای رسیدن به این مقصود نه تنها لازم است که عوامل خارجی را بشناسیم و بپذیریم بلکه ضروری است تا شخصیت خود را آن طور که واقعاً است نیز قبول کنیم. کشمکش و خصومت با واقعیت، اغلب باعث بروز اختلال روانی می شود. شخص سالم در عین حالی که از خصوصیات مثبت و برجسته خود استفاده می کند، به محدودیتها و نواقص خود نیز آشنایی دارد. محدودیت های افراد زیاد و البته نسبی است. یکی از محدودیتهای مسلم، عوارض و نواقص جسمی می باشد مثلاً دانشجویی را مشاهده می کنید که در کودکی به واسطه فلج اطفال نقص عضوی پیدا کرده است. آیا این دانشجو واقعیت نقص خود را قبول کرده است و زندگی عادی خود را ادامه می دهد یا اینکه این امر باعث بدبینی شدید در او شده است و همیشه در این آرزوست که مانند دیگران باشد؟
خیلی از جوانان نه تنها نواقص خود را نمی پذیرند، بلکه با آن به جنگ و ستیز می پردازند و به جای استفاده از استعدادها و منابع دیگر خود سعی دارند کاری را که انجام آن برایشان میسر نیست، بر عهده بگیرند. مثلاً به جای به کار بردن استعدادهای روانی و اجتماعی خود، کوشش دارند که حتماً ورزشکار شوند، در صورتی که این امکان برای آنها موجود نیست. اگرچه جدیت برای رسیدن به هدف امریست شایسته تحسین، ولی سعی بیهوده به منظور دستیابی به مقصودی که امکانات جسمی و روانی برای آن نیست، رقت انگیز و ناپسند است. در مدارس و دانشگاهها، محدودیت های تحصیلی و هوشی، بندرت از سوی دانش پژوهان و آموزگاران با صداقت پذیرفته می شود. برای هر فردی لازم است که بداند حدود استعدادهای او چیست و اگر این حد نسبتاً پایین است، باید سعی کند با آن بسازد. آموزگاران و استادان باید به این امر واقف باشند که بعضی از دانش آموزان و دانشجویان آنها گنجایش یادگیری محدودی دارند و نباید بیشتر از وسع و قدرتشان از آنان مطالبه کرد. اگر چه خود شناسی، به عنوان یکی از اصول بهداشت روانی، کار دشواری است، ولی شناختن دیگران نیز خالی از اشکال نیست، زیرا افراد بشر از خیلی جهات با یکدیگر متفاوتند.
پی بردن به علل رفتار:
در هر عملی باید اصل علت و معلول حکمفرما باشد، زیرا از نظم علم، هیچ پدیده ای خود به خود پدید نمی آید. مثلاً اگر امروز هوا بارانی است دلیل دارد و متخصص هوا شناسی می تواند نه تنها دلیل این را که چرا باران می بارد بیان کند، بلکه قادر است از روز قبل پیش بینی کند که امروز هوا بارانی خواهد بود. در مورد رفتار بشر نیز مانند علوم فیزیک و شیمی و بیولوژی، برای هر پدیده دلیلی وجود دارد، مثلاً چرا یکی بی دلیل از حیوانات اهلی می ترسد، دیگری از تاریکی وحشت دارد، و شخص دیگر بیشتر از اندازه عصبانی می شود؟ اینها همه مستدل، ولی اغلب پیدا کردن دلایل نهفته و اصولی اینگونه رفتارها مشکل به نظر می رسد. روان شناسان چون می دانند رفتار بشر معلول علل بخصوصی است، برای رفتارهایی که فرد دارد او را سرزنش نمی کنند. به همان دلیل که پزشک بیماری را که مبتلا به سرطان باشد مورد شماتت قرار نمی دهد و مقصر نمی داند. بنابراین، از نظر علمای روان شناسی در رفتار، "خوب وبد" مطرح نیست بلکه هر رفتاری عللی دارد و اگر رفتاری برای فرد و جامعه مضر باشد باید مانند برطرف کردن مرضی جسمی سعی بر درمان آن داشت. روان شناس یا هر متخصص بهداشت روانی به هیچ وجه قضاوت اخلاقی در مورد رفتار بشر نمی کند. اخلاقیون معتقدند که هر فرد مسئول رفتار پسندیده یا زشت خود است و اگر عملی خلاف معیارهای اخلاقی از او سر زند، مرتکب گناه شده است و باید تنبیه شود. از دیدگاه این گروه، فردی که مثلاً مبتلا به افسردگی شدید است، باید شخصاً تلاش کند تا از آن حالت بیرون آید. اگر فردی خیالباف باشد او را تنبل و بیکاره می نامند و اگر در جنگ، به واسطه عوامل نامناسب، مبتلا به حالات عصبی شود او را ترسو و بزدل و خائن می خوانند. بنابراین، فلسفه اخلاقیون بر این است که رفتاری که خلاف رفتارهای دیگران باشد باید مجازات گردد، البته این طرز فکر نه تنها به حال شخص مبتلا به بیماری های عاطفی مفید نیست، بلکه بالعکس چون به احساس حقارت و بی ارزشی او می افزاید، سبب شدت یافتن اختلال رفتار در او می شود.
در افراد سالم ضرورتی برای دانستن دلایل رفتار خود وجود ندارد، ولی در صورتی که همین افراد به اختلالات روانی مبتلا شوند، لازم می آید تا از خود بپرسند که چرا گرفتار این حالات جدید شده اند، زیرا اولین قدم برای از بین بردن اضطراب و تشویش، یافتن دلیل آن است. باید متذکر شد که تظاهر به نداشتن مشکل نه تنها آن را از بین نمی برد، بلکه بر شدت و حدت آن نیز می افزاید.
"رفتار تابع تمامیت فرد است"
رفتار موجود بشر تابع تمامیت وجود اوست، بدین معنی که روان تابع تن است و هر فرد انسانی بر اثر ارتباط خصوصیات روانی و جسمی موجود، دست به عملی می زند. هیچ رفتاری جداگانه و در خلاء انجام نمی گیردو هیچ عملی مستقل از سایر اعمال و خصوصیات موجود بروز نمی کند. مثلاً اگر شما قبل از خوردن غذا عصبانی بوده و یا ناراحتی شدید دیگری داشته باشید، مسلماً آن لذتی را که از غذا در موارد مناسب تری می برید، نخواهید برد. بدین دلیل مشاهده می شود که عمل غذا خوردن و لذت بردن از آن به خودی خود و مستقلاً موجود نیست بلکه تابع حالات روانی موجود در زمانهای قبل است.
نیازهای اولیه
بهداشت روانی مستلزم دانستن و ارزش دادن به احتیاجات اولیه افراد بشر است. بعضی از این احتیاجات جسمانی است، مانند احتیاج به غذا، آب و استراحت و گروهی از آن روانی است، مانند احتیاج به پیشرفت. بشر دائماً تحت تاثیر این نیازهاست و به نسبت محرومیت و یا ارضای آنها رفتار می کنند. بنابراین زندگی او هیچ وقت در حال سکون مطلق نیست، بلکه دائماً در کشمکش و تلاش برای به دست آوردن غذا، آب، مسکن و عشق به پیشرفت، موقعیت اجتماعی و امنیت جسمی و روانی است. سکون مطلق تنها هنگام مرگ موجود است. شخصی که این اصول را بفهمد و بپذیرد، مسلماً واقع بینانه با مشکلات زندگی مقابله می کند و با وجود موانع، دلسرد نمی شود، زیرا می داند که زندگی یعنی کشمکش با عوامل مختلف. شخص انعطاف پذیر می داند که هیچ وقت احتیاجات فرد در تطابق کامل با مقتضیات اجتماعی نیست و بر این اساس سعی می کند در بر آوردن احتیاجات خود واقعیات را در نظر بگیرد و بیشتر از اندازه لازم توقع نداشته باشد. او می پذیرد که تعارض روانی اغلب اتفاق خواهد افتاد و برای مقابله با آن خود را آماده می سازد. این شخص در زندگی هدفهای معینی دارد و برای رسیدن به آنها سعی وافی خواهد کرد. (معینی – 1380) ص 74
تحقیقات انجام شده در داخل کشور
مهران فر در سال 1361 در تحقیقی تحت عنوان بررسی رابطه بر بین ورزش و سلامت روان ورزشکاران منطقه 10 تهران شخص و ثابت کرده است که بین ورزش و سلامت روانی افراد به خصوص ورزشکاران رابطه معنی داری وجود دارد به این صورت که ورزش می تواند سلامت روان افراد را بالا ببرد.
موسوی در سال 1370 در تحقیقی تحت عنوان مقایسه سلامت روان در بین معلولین و افراد عادی ورزشکار در بین جوانان حدود سنی 30 ساله شهرستان تنکابن که نتایج بدست آمده حاکی از آن است که بین سلامت روان معلولین و افراد عادی ورزشکار تفاوت معنی داری وجود ندارد.
میرسپاسی در سال 1372 در تحقیقی تحت عنوان بررسی رابطه بین اضطراب ورزش در بین نوجوانان حدود سنی 16 ساله شهرستان بو مهن که نتایج بدست آمده حاکی از آن است که بین اضطراب ورزش رابطه معنی داری وجود دارد.
شوشتری در سال 1368 در تحقیقی تحت عنوان بررسی مقایسه بین دانش آموزان ورزشکار و دانش آموزان عادی حدود سنی 16 ساله شهرنهاوند به این نتیجه رسیدند که بهداشت روانی در دانش آموزان ورزشکار بیشتر از دانش آموزان غیر ورزشکار است وهمین طور تحقیق سعادت در سال 1370 در تحقیقی تحت عنوان بررسی رابطه بین ورزش و افسردگی در بین زنان حدود 30 ساله شهرستان بجنورد که تحقیقات انجام شده نشان می دهد که بین ورزش و افسردگی رابطه وجود دارد و افسردگی را می توان با ورزش از بین برد .
و همین طور تحقیق طلایی در سال 1368 در رابطه با بررسی رابطه بین ورزش و پرخاشگری در بین نوجوانان حدود سنی 16 ساله شهرستان جیرفت که تحقیقات انجام شده نشان می دهد که ین ورزش و پرخاشگری رابطه وجود دارد وورزش باعث کاهش پرخاشگری در نوجوان می شود.
1 . Montaigne
2 rireg
3 weyer
4 Dennis , p , psychology of sports , 1997j . of applied developmental psychology & α 543 – 562
5 Copper smith. S.
6 Supper and Block
7 Kapp and Kristovich
8 Brock and Hime
9 Attention Deficit Hyperactivizy disorder
10 The special olympics
11 Smoll, carstis , smith , Horn, 1997
12 Smoll, Smith, Coppel, Zane, 1998
13 Scalan, 1996
14 Scalan, Lewthwaite, white, 1997
15 Yesalis, pomrehn, Ferguson, Kirk Patrick
16 Kaplan, Jarald 4 primary prevention
17 Leaval, Hagh 5 secondary
18 Clark, Gurney 6 tertiasy
22 Albee, George 4 suppost Groups
23 Coping skills
24 Self esteem
—————
————————————————————
—————
————————————————————