سرشت و منش
شخصیت
کلمه شخصیت معادل کلمه ی Personality انگلیسی یا Personalite فرانسه است که خود از ریشه لاتین Personu گرفته شده است و به معنی نقاب یا ماسکی بود که در یونان و روم قدیم بازیگران تئاتر، بر چهره می گذاشتند. این تعبیرات به این مطلب دارد که شخصیت هر کس ماسکی است که بر چهره خود می زند تا وجه تمیز او از دیگران باشد (کریمی، 1386).
شخصیت مجموعه تفکیک ناپذیر آن خصایص بدنی و نفسانی است که شناخته دوستان نزدیک شخص می باشد. به عبارت دیگر، آن نقاب یا ماسکی است که فرد برای سازش با محیط که در حقیقت نوعی بازیگری در صحنه زندگی است به چهره خود نهاده است (ایزدی، 1351، به نقل از کریمی، 1386).
شلاون (1988) "شخصیت راسازمان پویای جنبه های ادراکی، انفعالی، ارادی و بدنی (شکل بدن و اعمال حیاتی بدن) فرد آدمی می داند". به نظر مدّی (1972) "شخصیت مجموعه ای پایدار از ویژگی ها و گرایش هاست که مشابهت و تفاوت های رفتار روانشناختی افراد را مشخص می کند".
مان1 (1977) عقیده دارد که "شخصیت هر فرد همان الگوی کلی، همسازی ساختمان بدنی، رفتار، علایف، استعدادها، توانایی ها، گرایش ها و صفات دیگر اوست. پس می توان گفت منظور از شخصیت، مجموعه یا کل خصوصیات و صفات فرد است".
اتکینسون و هیگارد (1993) بیان کردند که شخصیت عبارت است از الگوهای رفتار و شیوه های تفکر که سازگاری فرد با محیط را تعیین می کند. به نظر فرگوسن2 (1970) "شخصیت الگویی از رفتار اجتماعی و روابط اجتماعی متقابل است. بنابراین شخصیت یک فرد راه هایی است که او نوعاً به دیگران واکنش و یا با آنها تعامل می کند" (کریمی، 1386).
شولتز (2005) معتقد است منظور از شخصیت در نظر داشتن بسیاری از ویژگی های فرد است. کلیت یا مجموعه ای از صفات مختلف که از ویژگی های جسمانی سطحی فراتر می رود و تعداد زیادی از ویژگی های ذهنی، اجتماعی و هیجانی را در بر می گیرد. صفت ویژگی با کیفیت متمایز کننده شخصی است. برخی روانشناسان به این نتیجه رسیده اند که پژوهش های جدید شخصیت عمدتاً می بایست بر پایه صفت قرار داشته باشند.
در دهه 1960 والترمیشل3 باعث مجادله ای در روانشناسی شد که درباره تاثیر نسبی متغیرهای شخصی پایدار مثل صفات، نیازها و همچنین تاثیر متغیرهای مربوط به موقعیت بر رفتار بود و این جر و بحث تا پایان دهه 1980 ادامه یافت و اغلب روانشناسان شخصیت، با پذیرش رویکرد تعاملی به این نتیجه رسیدند که برای تبیین کاملی از ماهیت انسان، صفات شخصی پایدار، جنبه های متغیر موفقیت و تعامل بین آنها را باید در نظر داشت.
شخصیت در طی فرایند تکامل انسان تحول پیدا می کند. این تحول بر اساس معادلات پیچیده ژنی و امکانات محیطی صورت می گیرد.در واقع این دو عامل در تعامل با یکدیگر پدیده ی شخصیت را می سازند (حق شناس، 1388).
پس عوامل سازنده شخصیت را می توان به دو دسته عوامل وراثتی (ژنتیکی) و عوامل محیطی تقسیم نمود که در ادامه به اختصار به این دو عامل پرداخته شده است.
عوامل به وجود آورنده شخصیت
وراثت
از لحظه ای که یک اسپرماتوزوئید یا سلول جنسی نر با یک اروم، یعنی سلول جنسی ماده در جریان عمل لقاح ترکیب می شود، نخستین سنگ بنای شخصیت فرد گذاشته می شود. در جریان این ترکیب، رشته های باریکی نیز از هر دو سلول در کنار هم قرار می گیرند به نام کروموزم که خود این رشته ها حاصل ذرات ریزی هستند به نام ژن و این ژن ها ناقلان اصلی صفات ارثی والدین به فرزندان هستند (کریمی، 1386).
لازم به ذکر این نکته است که جرج مندل از اولین کسانی بود که طرح پیچیده و دقیقی برای تبیین انتقال ویژگی ها از والدین به فرزندان، اراده کرد. اول نشان داد که توارث از طریق واحدهای خاصی (که بعدها در سال 1909 توسط ویلهلم ژوهانسون، ژن نامیده شد) انجام می شود (لیون و گورنر، 1995، به نقل از کاویانی، 1386).
در این نظریه؛ ژن ها به صورت جفت های غالب و مغلوب در نظر گرفته شدند. غلبه به قدرت یک ژن برای تعیین یک ویژگی خاص در فرد بر می گردد. مجموعه ویژگی های ظهور یافته در فرد فنوتایپ4 (سنخ ظهور یافته) فرد قلمداد می شود، در حالی که مجموعه ژن های ظهور یافته و نیافته، ژنوتایپ فرد در نظر گرفته می شود. علاوه بر کروموزوم ها و ژن ها که در تعیین ویژگی های ارثی شخصیت موثرند، دستگاه عصبی انسان نیز در چگونگی شخصیت فرد نقش مهمی بازی می کند. دستگاه عصبی از طریق انتقال تکه های عصبی از اندام ها و از طریق واسطه های مغز یا نخاع پیام هایی را برای اندام ها می فرستد و این فرایند بخش بزرگی از کنش های بی شمار بدن انسان را تنظیم، هماهنگ و یکپارچه می کند (کریمی، 1386).
روشن است که با وجود شباهت کلی ساختمان دستگاه عصبی در انسان، این دستگاه در افراد مختلف دقیقاً یکسان نیست. این تفاوت ها، از مدت ها پیش به وسیله ی فیزیولوژیست ها و زیست شناسان مورد توجه قرار گرفته است. به عنوان مثال پاولوف (1936) که مطالعات وی روی بازتاب های شرطی شهرت جهانی دارد، در گزارش های خود به تفاوت های فردی در سیستم های عصبی اشاره کرده و چهار نوع شخصیت را بر حسب این که در آنها برانگیختگی یا بازداری غلبه داشت و این دو ویژگی متعادل یا متحرک باشند، دو حالت پیش می آید:
الف) چنانچه هر دو فرایند قوی و متحرک پر نوسان باشند، شخصیت حاصله، مزاج دموی خواهد داشت.
ب) چنانچه هر دو فرایند متعادل و راکد باشند، مزاج بلغمی نتیجه خواهد داشت.
اثر برانگیختگی بیشتر از بازداری، یعنی هر دو فرایند نا متعادل باشند، شخصیت دارای مزاج صفراوی خواهد بود و بالاخره اثر برانگیختگی و بازداری هر دو ضعیف باشند، چه هر دو کند و راکد یا هر دو پر نوسان و متحرک باشند شخصیتی که نتیجه می شودشخصیت سودایی مزاج خواهد بود. به عقیده پاولف، منش ارگانیزم، حاصل تعامل فرایندهای عصبی با تجارب محیطی است: یعنی حاصل کنش و واکنش فعال و متقابل موجود زنده با محیط است (همان منبع).
از طرفی دستگاه عصبی و سیستم هورمونی تابع فرمول ژنتیکی است که می تواند بر روی رفتار و خصوصیات شخصیتی انسان تاثیر بگذارد (حق شناس و همکاران، 1382). در زیر به اختصار به برخی از جنبه های آن اشاره می گردد:
1. سیستم لیمبیک: بخش با دامنه مغز نقش عمده ای در انگیزش و هیجان ایفا می کند. این بخش در شرطی شدن ترس، یادگیری هیجانی، بیزاری و تنفر و خاطرات ناهشیار نقش مهمی را بر عهده دارد.
2. برتری جانبی مغز: برتری نیمکره راست در قسمت پیشانی با فعال شدن هیجانات منفی و صفات شخصیتی مانند خجالتی بودن، گوشه گیری همراه است. برتری نیمکره چپ در قسمت پیشانی با فعال شدن هیجانات مثبت و صفات شخصیتی مانند جسارت و بی قیدی همراه است.
3. انتقال دهنده های عصبی:
الف) دوپامین: یک انتقال دهنده عصبی که با پاداش، تقویت و شعف همراه بوده و سطح بالای آن با هیجانات مثبت، انرژی بالا، بی قیدی و تکانشی بودن همراه است.
ب) سروتونین: یک انتقال دهنده عصبی که با خلق و خو، تحریک پذیری و تکانشی بودن همراه است. میزان بالای آن باعث افسردگی و صفاتی چون خشونت و تکانشگری می شود.
4. هورمون ها: هورمون ها شامل هورمون تستوسترون که باعث ویژگی هایی چون برتری جویی، رقابت جویی و پرخاشگری می شود و هورمون کورتیزون که باعث فشار روانی از آدرنال ترشح می شود و واکنش به تهدید را تسهیل می کند.
تحقیق در مورد اثرات ژنتیک (وراثت) روی شخصیت مشکل است. با این همه تحقیقات انجام گرفته این فرض را تایید می کند که فاکتورهای ژنتیکی نه تنها نقش عمده ای در میزان فعالیت نوع دوستی5، پرخاشگری، اضطراب، الکولیسم، مجرمیت، برونگرایی، هوشمندی و مردم آمیزی دارد؛ بلکه نقش عمده ای هم از زمینه های مربوط به روان پزشکی همچون اختلالات عاطفی، مانیک- دپرسیو، روان پریشی و اسکیزوفرنی دارد (راس6، 1992).
محیط
همچنان که تاثیر وراثت بر روی شخصیت به عملکرد ژن ها مرتبط است، تاثیر محیط را نیز می توان در نتیجه یادگیری مرتبط ساخت. زمانی می توان از تاثیرات محیطی صحبت کرد که آن تاثیرات را در عملکردها، افکار، احساسات و نیازهای فرد، بعد از آن که در یک محیط تازه قرار داده شد مشاهده نمود. این تغییرات حاصل آموزش و یادگیری می باشد. شرایط محیطی که آموزش و یادگیری در آن صورت می گیرد را می توان به دو دسته تقسیم کرد:
الف) شرایط محیطی مربوط به محیط طبیعی (فیزیکی)
ب) شرایط محیطی مربوط به محیط اجتماعی (همان منبع).
محیط فیزیکی
محیط فیزیکی، آن محیط طبیعی است که دارای آب و هوا، شرایط اقلیمی، منابع غذایی و امکانات آبی باشد. هر کدام از این ها می توانند بر روی شخصیت افرادی که به نحوی با آنها در ارتباط هستند، تاثیر بگذارد. مردمی که در مناطق آب و هوایی گرم زندگی می کنند به مراتب از مردمی که در مناطق آب و هوایی معتدل و یا سرد زندگی می کنند، با انگیزه ترند. در مناطقی که با تغییرات فصلی تغییرات دمایی هم صورت می گیرد، می توان اعمال بسیار خصمانه ای را، در فصل تابستان بسیار گرم، بیشتر از فصل زمستان مشاهده کرد. مردمی که در مناطق کوهستانی زندگی می کنند، با غریبه ها کمتر جوش می خورند. در حالی که مردمی که در مناطق جلگه ای زندگی می کنند، چنین نیستند. به همین سان، مردمی که مواد غذایی خود را از راه شکار حیوانات مخصوصاً حیوانات عظیم الجثه تامین می کنند، طرز تلقی های متفاوتی نسبت به شانس و ریسک دارند تا آنهایی که مواد غذایی خود را از راه کشاورزی به دست می آورند. کسی که با کمبود منابع آبی مواجه است، به مردم می آموزد که مقتصد و صرفه جو باشند. در عوض کسانی که با فراوانی و وفور منابع آبی مواجه هستند، افراط و زیاده روی را تجویز می کنند. در هر کدام از این مثال ها ما با گروهی از مردم در ارتباط هستیم که در یک محیط مشترک طبیعی هستند و مایلند تا الگوهای شخصیتی یکسانی را تحول بخشند. در ارتباط با محیط های توسعه یافته طبیعی، الگوهای شخصیتی به صورتی تحول می یابند که تمایل دارند هر چه بیشتر بر شرایط محیطی تسلط داشته باشند (راس، 1992).
محیط اجتماعی
قسمت اعظم یادگیری هایی که شخصیت افراد را تحت تاثیر قرار می دهد، نه در فضای معمولی محیط های طبیعی (فیزیکی) و نه در محیط های طبیعی سازه، بلکه در محیط های بسیار پیچیده که به وسیله ی رفتار افراد دیگر خلق و ایجاد شده است، انجام می پذیرد.
منظور ما از محیط های پیچیده ی اجتماعی، یعنی الگوهای فرهنگی، طبقه اجتماعی، شیوه های تربیتی کودکان، ساختار خانواده، سیستم های تعلیم و تربیت و الگوهای استخدامی است.
هر کدام از این ها به نوعی تاثیرات خود را روی شخصیت افراد نشان داده اند. رفتار اعضای وابسته به یک فرهنگ در قبال افراد مسن، به حس احترام به خود افراد مسن جامعه تاثیر می گذارد. اعضای یک طبقه اجتماعی بر روی تحوه گفتار، نوع پوشش، امکان بازآفرینی فعالیت ها، نحوه تلقی از استعدادها و اهداف زندگی تاثیر می گذارد(همان منبع).
ساختار شخصیت
بر اساس آنچه در متن کتاب جامع روانپزشکی تالیف کاپلان و سادوک آمده است شخصیت از دو هسته اساسی تشکیل شده است که سرشت (مزاج)7 به عنوان هسته هیجانی شخصیت و منش8 به عنوان هسته ادراکی آن تلقی می گردد.
سرشت
سرشت به عنوان پایه هیجانی شخصیت، جنبه ارثی داشته و از طریق سیستم کورتیکواستریا- لیمبیک9 تنظیم می گردد. صفات سرشتی در اوایل کودکی قابل مشاهده است و طی سال اول و دوم زندگی تثبیت می شود و در طول زمان نسبتاً ثابت باقی می ماند و به طور متوسط رفتار شخص را در بزرگسالی قابل پیش بینی می سازد و در فرهنگ های مختلف ثابت باقی می ماند. به نظر می رسد که صفات سرشتی انسان بر اساس پاسخ خودکار و ناخودآگاه شخص به محرک هایی چون خطر، ترس، تازگی و پاداش ایجاد می گردد.
بر اساس نظریه کلونینجر چهار نوع سرشت بر اساس چهار هیجان اصلی وجود دارد که عبارتند از:
1. آسیب پرهیزی (بر اساس هیجان ترس)
2. نوجویی (بر اساس هیجان خشم)
3. پاداش- وابستگی (بر اساس هیجان دلبستگی)
4. پشتکار (بر اساس هیجان توانایی و سلطه).
منش
بر خلاف سرشت که عمدتاً موروثی، است منش به طور متوسط تحت تاثیر عرف های اجتماعی و فرهنگی و یادگیری اجتماعی و خانوادگی و نیز رویدادهای منحصر به فرد زندگی اشخاص شکل می گیرد.
منش به عنوان هسته ادراکی و تعلقی شخصیت، عملکردهای شناختی بالاتر مغز را درگیر می سازد و توسط هیپوکامپ10 و نئوکورتکس11 تنظیم می شود، بر خلاف سرشت که پاسخ خودکار به محرکات صورت می گیرد در اینجا پاسخ ها از روی هوشیاری و آگاهانه صورت می گیرد.
سه نوع منش شناخته شده عمده (در نظریه کلونینجر) عبارتند از:
1. خود راهبردی: که در ارتباط با شخص می باشد.
2. همکاری: که در رابطه با جامعه می باشد.
3. خود- فراروی: که در ارتباط با جهان می باشد.
بلوغ منشی به طور گام به گام از کودکی تا اواخر بزرگسالی رشد و توسعه می یابد. زمان و میزان گذار از سطوح بلوغ به عملکردهای پیشین سرشتی و رویدادهای زندگی شخص وابسته است.
رشد صفات منشی، سازگاری سرشت با محیط را به وسیله کاهش اختلاف بین نیازهای شخص و فشارهای مطلوب اجتماعی بهتر می سازد.
از نظر سایکودینامیک منش بر اساس مفهوم مکانیسم های دفاعی ایجاد می گردد که این مکانیسم ها فرایندهای خودکار و غیر خودآگاه روان شناختی است که شخص را در مقابل اضطراب ناشی از تعارضات درون روانی محافظت می کند هر یک از اشکال منش، می تواند از اشکال سرشتی ابتدایی پیش بینی گردد.
نظریه های شخصیت
بر اساس رویکرد دانشمندان به انسان نظریه های مختلفی از سوی نظریه پردازان ارائه شده است که در این قسمت به برخی از آنها به اختصار اشاره می شود.
نظریه روان کاوی شخصیت
نخستین رویکرد در مطالعه شخصیت، روانکاوی است که تصویری جبری و بدبینانه از سرشت انسان مطرح می سازد. فروید نیروهای ناهشیار، امیال جنسی، پرخاشگری مبتنی بر پایه های زیستی و تعارض های دوران کودکی را شکل دهنده های شخصیت می داند (کریمی، 1386).
روانشناسی فردی، نظریه آدلر
آلفرد آدلر نخستین کسی بود که جنبه اجتماعی بودن آدمی را خاطر نشان کرد. از نظر آدلر هر فرد بیش از هر چیز موجودی اجتماعی است. شخصیت انسان در اثر محیط و تعامل های اجتماعی فردی شکل می گرد. آدلر به جای ناهشیار، سطح هشیار را به عنوان هسته اصلی شخصیت در نظر می گیرد (شولتز، 1998).
نظریه ی رفتار گرایی شخصیت
در مکتب رفتار گرایی شخصیت متاثر از یادگیری شرطی شده است و محیط در ایجاد رفتار و منش اجتماعی افراد بسیار دخیل است. واتسون12 منطق رویکرد رفتار گرایی را در روان شناسی تبیین کرد، پاولف فرایند شرطی شدن کلاسیک را بیان کرد که در آن محرک خنثی به دلیل همراهی با یک محرک دیگر قادر به برانگیختگی همان پاسخ می شود. اسکینر اصول شرطی شدن عامل را ارائه کرد و معتقد بود که چگونگی یک پاسخ را نتایج آن تعیین می کند. اسکینر در شکل دهی رفتار بر استفاده از تقویت مثبت تاکید کرد و تقویت را نه تنها برای یادگیری پاسخ بلکه برای تحکیم آن ضروری می دانست (پروین13، 1989).
نظریه شناختی
جرج کلی14 معتقد است که ساختار شخصیت هر فرد بر اساس نظام استنباطی وی است و هر فرد آن چیزی است که از خود برداشت می کند. استنباط در این نظریه به شیوه ی ادراک، تفسیر، تجزیه و تحلیل داده ها اطلاق می شود. به عبارتی انسان ها به صورت منحصر به فردی از دنیای اطراف خود برداشت، تفسیر و مفهوم سازی می کنند. بنابراین هر فرد جهان را به صورت متفاوتی ادراک می نماید (شاملو، 1377).
نظریه های سنخ (تیپ) شناختی شخصیت
گروهی از نظریه های شخصیت مبنای کار خود را ارتباط ویژگی های جسمی با خصوصیات شخصیتی قرار داده اند که ریشه در کارهای بقراط و جالینوس حکمای قدیمی یونان دارد. معروف ترین این نظریه ها متعلق به کرچمر15 آلمانی و دیگری مربوط به شلدون آمریکایی است.
کرچمر در سال 1921 با انتشار کتاب ساخت بدن و منش و با استفاده از روش های انسان سنجی جسمی، انسان ها را به دو تیپ فربه تنان (از نظر روانی، خوش برخورد، خوش خوراک، خوشگذران، اجتماعی و خونگرم هستند، خوشبین و بسیار فعالند؛ از نظر عقلانی به نظریه ها و اصول منطقی چندان پای بند نیستند و از نظر عاطفی بی ثبات هستند) و لاغر تنان (از نظر روانی افرادی گوشه گیر، خیالباف، دیرجوش و در خود فرو رفته هستند. اهل دلیل و منطق هستند و در عقاید خود تعصب نشان می دهند. سخت گیر و تسلط جو بوده و پای بند اصول هستند. بسیار حساس و زود رنج بوده و از ناملایمات و سختی ها شکایت می کنند. بدبین و کینه به دل نگه می دارند) تقسیم کرد و بعدها سک سنخ سومی به نام سنخ پهلوانی (افرادی حادثه جو هستند، پرخاشگری و زورگویی و برتری طلبی از ویژگی های آنها است. بیشتر جدی و کمتر اهل بذله گویی هستند) نیز به آنان افزود (کریمی، 1386).
در دهه ی 1940 روانشناس آمریکایی، ویلیام شلدون (1977-1899)، تیپ شناسی یا طبقه بندی شخصیت دیگری را پیشنهاد داد که پایه ی سرشتی داشت و بر اساس هیکل بود. او سه تیپ بدنی اصلی معرفی کرد که هر یک از آنها به شخصیت متفاوتی مربوط هستند (شولتز، 1998).
نظریه صفات و عاملی شخصیت
این دسته از نظریه ها بر این فرض مبتنی هستند که شخصیت فرد چکیده ای از صفات یا شیوه های مشخصی از رفتار کردن، احساس کردن، واکنش نشان دادن و نظایر آنها است.
نظریه های اولیه صفات شخصیت را بر حسب شمارش تعدادی از صفات مشخص می کردند و نظریه های جدیدتر فنون تحلیل عامل را در تلاش برای جدا کردن ابعاد زیربنایی شخصیت به کار گرفته اند (حق شناس، 1388).
نظریه صفات مبتنی بر این اندیشه است که شخصیت مرکب از صفات است و نظریه عاملی بر عناصر یا شاخص هایی از شخصیت تاکید دارد که ویژگی های مورد نظر جامعه و افراد در توصیف شخصیت را در بر می گیرد.
گوردن آلپورت16 (1967-1897)
تاریخچه نظریه های عاملی به کارهای پژوهشی و بالینی گوردن آلپورت (1967-1897) بر می گردد. او معتقد بود که ویژگی های شخصیتی بنیادی ترین واحدهای شخصیت هستند که بر پایه ویژگی های سیستم عصبی مرکزی استوارند. این ویژگی ها قواعدی را برای برخورد فرد با محیط پیرامون او تعیین می کنند که از موقعیتی به موقعیت دیگر تغییر چندانی ندارد (حق شناس، 1388).
نظریه صفت آلپورت برای مطالعه رفتار انسانی ترکیبی از دو رویکرد انسان گرایی و شخص نگر را ارائه می دهد. آلپورت با اعتقاد به این که توصیف منحصر به فردی شخص، هدف برجسته روان شناسی است، شخصیت را سازمانی پویا از نظام های روانی فیزیکی می داند که رفتار و تفکر اختصاصی فرد را تعیین می کند. شخصیت در درون فرد و واقعی است. چیزی است که یک شخص واقعاً هست.
آلپورت (1937) صفات شخصیت را گرایش های پاسخ دادن به شیوه یکسان یا مشابه به انواع مختلف محرک ها می دانست. بنابراین، صفات شیوه های ثابت و پایدار واکنش کردن به جنبه های محرک محیطمان است.
ریموند، بی کتل17
روان شناس دیگری که موضوع صفات را در روان شناسی بیش از دیگران واحد اصلی بررسی شخصیت می داند، ریموند، بی کتل است. کتل صفت را یک ساختار روانی می داند که از مشاهده رفتار خاص انسان ها حاصل می شود و مسئول نظم و تداوم این رفتار است. محور اصلی نظریه ی او، تمایزی است که بین دو نوع صفات قائل می شود. یکی صفات صوری18 و دیگری صفات عمقی یا ریشه ای است (شاملو، 1377).
بنا به تعریف کتل، ویزگی یا صفت، ساخت ذهنی یا استنتاجی است که از ملاحظه ی رفتار حاصل شده و نظم و پایداری آن رفتار را می سازند. وی این صفات را بر اساس در نظر گرفتن وجوه خاص به چند شکل طبقه بندی می کند و در یک طبقه بندی، صفات را به صفات منشی (که نشان دهنده ی سرعت و قوت انگیختگی هستند)، صفات تحریکی (که شخص را به سوی هدفی به حرکت وا می دارد) و صفات توانشی (که نمودار زیرکی، مهارت و زبردستی هستند) تقسیم می کند (کریمی، 1386).
هدف کتل از مطالعه شخصیت پیش بینی رفتار است یعنی آنچه فرد در پاسخ به یک موقعیت یا محرک خاص انجام خواهد داد. به نظر کتل مفاهیمی که ماهیت شخصیت از آنها شکیل شده است عبارتند از: 1. صفت یا خصلت، 2. ارگ19، 3. متا ارگ20، 4. خود، 5. معادله تشخیص. کتل 16 صفت عمقی یا اساسی شخصیت را مشخص کرد و در یک آزمون عینی شخصیت به عنوان پرسشنامه 16 عاملی شخصیت ارائه نمود (همان منبع).
آلپورت و کتل از جمله اولین پژوهشگرانی بودند که پیشنهاد کردند عوامل ارثی شخصیت را شکل می دهند و شاید از نظر اهمیت در ردیف عوامل محیطی باشند. در ادامه به بررسی پژوهشگران جدیدتری پرداخته می شود که به طور فعال این رابطه علی بین وراثت ژنتیکی و شخصیت را دنبال کرده اند.
هانس آیزنک
روان شناس دیگری که به نوعی صفات شخصیت را مورد بررسی قرار داده است، آیزنک می باشد. به نظر او، شخصیت انسان تشکیلاتی دارد با ترتیب اولویت ها، تیپ ها21 که در سطح بسیار عمومی و کلی مطرح هستند، در سطح پائین تر صفات وجود دارند. این صفات مانند صفات اصلی کتل هستند. پائین تر از این سطح، پاسخ های عادت شده و در آخرین سطح شخصیت، پاسخ های خاص که همان رفتار قابل مشاهده هستند، قرار دارند. شخصیت در سطح تیپ ها، در سه بعد کلی مورد بررسی قرار می گیرند (شاملو، 1377).
یکی از وسایل کار آیزنک در تحقیقات، تستی بود که "فهرست شخصیت مادزلی22" نامیده می شد. در سال 1963 آیزنک با کمک همسرش در این تست تصرفاتی به عمل آورد و تست جدیدی تعبیه کرد به نام فهرست شخصیت آیزنک". این تست مشتمل بر 48 موضوع است که نیمی از آنها ناظر به هریک از عوامل برون گرایی- درون گرایی و روان نژندنی است. نتیجه ی نهایی این تحقیقات معلوم داشت که شخصیت دارای سه بُعد است که هر کدام یک قطب مخالف دارد، بدین قرار:
1. برون گرایی در برابر درون گرایی (E)
2. روان رنجور خویی در برابر پایداری هیجانی (N)
3. روان پریش خویی در برابر کنترل تکانه (N) (شولتز، 1998).
آیزنک ضمناً افرادی را که به هر یک از این قطب های نهایی تعلق دارند از نظر روانی توصیف و تعریف کرده است. بعضی از صفات هر یک از این تیپ ها بدین قرارند:
1. درون گرایان: درون گرایان تحت تاثیر ویژگی های سیستم عصبی مرکزی قرار دارند: استعداد سرشتی آنها برای تحریک پذیری زیاد است؛ از محرک ها اجتناب می کنند، رشد آنها عمودی است. کمتر معتاد به دود هستند، به هر حال پیپ را ترجیح می دهند. بیشتر در خود فرو می روند، خیال پرورند؛ علاقه ای به شرکت در اجتماعات، از خود نشان نمی دهند؛ گوشه گیر و انزوا دوست هستند. میزان هوششان بالا است، قوه ی بیانشان عالی است.
معمولاً در کارها دقیق هستند ولی گام ها را آهسته و با احتیاط بر می دارند. فزونی طلب هستند ولی برای کارهایی که انجام می دهند به قدر کافی ارزش قائل نیستند. بیشتر پایبند به سنت ها و اصول دیرین هستند. گرایش به احساس کمبود (حقارت) در آنها زیاد است. برای ابتلای به دلواپسی و افسردگی و وسواس و … آمادگی بیشتری دارند.
2. برون گرایان: برون گرایان نیز زیر تاثیر سیستم عصبی مرکزی هستند. استعداد آنها برای تحریک پذیری کم است، یعنی حساسیت کمتری در برابر محرک ها دارند، دموی مزاجند؛ رشد بدنی آنها افقی است. می توانند پای خود را برای مدت طولانی تری دراز نگاه دارند. آنها فاصله زمانی را کوتاه تر از درون گرایان احساس می کنند و نیز بیش از این ها دود استعمال می کنند و سیگار هم ترجیح می دهند. به دنبال چیزهای تحریک آمیز می گردند؛ از کارهایی که در آنها احتمال خطر یا ضرر می رود روگردان نیستند. به کار و کوشش چندان علاقه ای ندارند و نیروی کمتری به کار می اندازند. هوششان نسبتاً کم و قوه ی بیانشان ضعیف است. پایداری و استقامت ندارند؛ در کارهایشان شتاب زدگی هست ولی دقت نیست، چندان فزونی طلب نیستند، ولی برای کارهایی که می کنند زیاده از حد ارزش قائلند. انعطاف پذیرند؛ شوخی و لطیفه را خیلی دوست می دارند به خصوص اگر جنبه ی جنسی داشته باشد. گرایش بیشتری برای تظاهرات ناشی از هیستری دارند.
آیزنک مایل بود که بداند درون گرایان و برون گرایان از نظر ژنتیکی و زیستی (عملکردهای زیست شناختی و شخصیت) چه فرقی با هم دارند؟
آیزنک (1967) مطرح ساخت که افراد درون گرا و افراد برون گرا در میزان عملکرد بخشی از مغز به نام دستگاه فعال ساز صعودی ساخت شبکه ای23 با هم تفاوت دارند. این دستگاه مسئول فعال سازی (یا بی تحرک کردن) سایر بخش های بالاتر مغز است و شامل حفظ هوشیاری و تمرکز و کنترل چرخه ی خواب و بیداری می شوند. هنگامی که این دستگاه در سطح بالایی عمل می کند، فرد احساس دقت و هوشیاری می کند؛ هنگامی که در سطحی بسیار پایین عمل می کند، فرد احساس بی حالی و خواب آلودگی می کند (کارور و شی یر24، ترجمه رضوانی،1387).
آیزنک دریافت که درون گرایان و برون گرایان از نظر سطح پایه ی انگیختگی مغزی با یکدیگر تفاوت دارند، به طوری که برون گرایان سطح پایین تری دارند. برون گرایان به خاطر پایین بودن سطح انگیختگی مغزی شان به برانگیختگی نیاز دارند و به طور فعال آن را می جویند. در مقابل درون گرایان، به خاطر بالاتر بدون سطح انگیختگی مغزشان از برانگیختگی اجتناب می ورزند (شولتز، 1998).
3. روان رنجوران: آنان هم تحت تاثیر سیستم عصبی خودکار قرار دارند: دیدشان در تاریکی کمتر از دید افراد بهنجار است. اگر چشم های آنها با پارچه بسته شده باشد بیش از افراد بهنجار تعادل خود را از دست می دهند. جسماً و روحاً ضعیف و ناقص هستند. از حیث هوش و تسلط بر نفس و ادراک جسمی و تمرکز حواس و اراده و سعی و کوشش از متوسط افراد بهنجار پایین ترند. تلقین پذیرند و در اندیشیدن و عمل کردن کند هستند (سیاسی، 1371).
افرادی که روان رنجور خویی زیاد دارند در آن قسمت های مغز که شاخه ی سمپاتیک دستگاه عصبی خود مختار را کنترل می کند؛ فعالیت بیشتری نشان می دهند. این شاخه دستگاه هشدار دهنده بدن است که با افزایش دادن آهنگ تنفس، ضربان قلب، جریان خون به عضله ها و آزاد شدن آدرنالین، به رویدادهای استرس زا یا خطرناک پاسخ می دهد (شولتز، 1998).
یکی از منتقدان عمده ی الگوی عملکرد مغز آیزنک یک روان شناس عصب شناختی به نام گری (1970، 1981 و 1982) است. گری دستگاه های مغزی درگیر در انواع گوناگون رفتار و تجارب ذهنی، به ویژه تجارب هیجانی را مورد مطالعه قرار داده است. وی معتقد است که هیجان ها منعکس کننده ی پیش بینی های اکتسابی پیامدهای مطلوب (در مورد امید و شادی) یا پیش بینی های اکتسابی پیامدهای نامطلوب (در مورد اضطراب یا ناکامی) هستند. گری همچنین معتقد است که هیجان های مثبت از طریق بخش متفاوتی از مغز تنظیم می شوند و هیجان های منفی از طریق بخشی دیگر. وی دستگاه درگیر در هیجان های مثبت را دستگاه گرایش25 و دستگاه درگیر در اضطراب را دستگاه بازداری رفتاری یا دستگاه توقف26 می نامد (کارور و شی یر،ترجمه رضوانی،1387).
کاستا و مک کری
از جمله کسانی که درباره ی صفات یا ویژگی های شخصیتی تحقیقات گسترده ای انجام داده اند، رابرت مک کری و پل کاستا27 هستند که در "مرکز پژوهش پیری شناسی موسسه ی ملی سلامتی در بالتیمور مریلند" می باشند. آنها پنج عامل اصلی شخصیت را مشخص کرده اند (شولتز،1998).
مک کری و کاستا با استفاده از تحلیل عاملی به این نتیجه رسیدند که می توان بین تفاوت های فردی در خصوصیات شخصیتی پنج بُعد عمده را منظور نمود. روان رنجور خویی (N)، برون گرایی (E)، پذیرش یا گشودگی28 (O)، سازگاری یا خوشایندی (A)، وظیفه شناسی (C).
این عوامل از طریق انواع فنون ارزیابی، از جمله خود سنجی ها، آزمون های عینی و گزارش های مشاهده گران تایید شدند. سپس پژوهشگران یک آزمون شخصیت به نام "پرسشنامه ی شخصیت NEO29" ساختند که سر واژه های به دست آمده از حرف اول سه عامل اول برای اسم آن استفاده شده است. یافته های با ثبات عوامل یکسان از روش های ارزیابی مختلف، حکایت از آن دارند که می توان روی این عوامل به عنوان جنبه های برجسته ی شخصیت حساب کرد .صفات مشخصه این عوامل عبارتند از:
1. روان رنجور خویی (نگران، نا ایمن، عصبی، بسیار دلشوره ای).
2. برون گرایی (معاشرتی، حراف، لذت جو، بامحبت)
3. گشودگی (مبتکر، مستقل، خلاق و شجاع).
4. خوشاوندی (خوش قلب، دلسوز، ساده دل و مودب).
5. وظیفه شناسی (با دقت، قابل اعتماد، سختکوش و منظم) (هرن و میشل، 2003؛ به نقل از شولتز، 1998).
به شکل کلی تر این عوامل عبارتند از: روان رنجور خویی (N) به تمایل فرد برای تجربه، اضطراب، تنش، ترحم جویی، خصومت، تکانش وری، افسردگی و عزت نفس پایین بر می گردد، در حالی که برون گرایی (E) به تمایل فرد برای مثبت بودن، جرات طلبی، پر انرژی بودن و صمیمی بودن اطلاق می گردد. پذیرش (O) به تمایل فرد برای کنجکاوی، عشق به هنر، هنرمندی، انعطاف پذیری و خرد ورزی اطلاق می شود، در حالی که سازگاری (A) به تمایل فرد برای بخشندگی، مهربانی، سخاوت، همدلی و هم فکری، نوع دوستی و اعتماد ورزی همراه است. سرانجام این که وظیفه شناسی (C) به تمایل فرد برای منظم بودن، کارا بودن، قابلیت اعتماد و اتکا، خود نظم بخشی، پیشرفت مداری، منطقی بودن و آرام بودن بر می گردد (جعفرنژاد و همکاران، 1383).
آرنولد باس و رابرت پلومین: نظریه خلق و خو
به باور باس و پلومین30 (1984)، نکته ای حیاتی که خلق و خوها را از سایر صفات (خصیصه های) شخصیتی متمایز می کند این است که خلق و خوها بایستی دارای مبنای ژنتیکی (موروثی) باشند. از آنجا که مبنایی ژنتیکی دارند در اوایل دوران زندگی آشکار می شوند. با این وجود آنان باور دارند که خلق و خوها در طول دوران زندگی میزانی از تداوم را نشان دهند. باس و پلومین با این حال هشدار می دهند که به دو دلیل نباید انتظار داشت که این تداوم کامل باشد. دلیل اول این که، ژن ها به طور مداوم عمل نمی کنند، بلکه در طول رشد قطع و وصل می شوند، که این امر مانع از تداوم می شود و دلیل دوم این که، خلق و خوها به رغم آن که مبنای ژنتیکی دارند، در اثر تجربه می توانند تغییر یابند (کارور و شی یر، ترجمه رمضانی،1387).
در آغاز دهه ی 1970 آرنولد باس و رابرت پلومین تا حدودی بر مبنای پیشنهادات اس.دایاموند31 (1957) استدلال کردند که سه گرایش شخصیتی بهنجار وجود دارد که شایسته آن است که خلق و خو نامیده شود. این سه گرایش عبارتند از: تهییج پذیری (تحریک شدن به طور خودکار در موقعیت های اضطراب آور)، سطح فعالیت (برونداد کلی نیرو یا رفتار شخص) و مردم (اجتماع) آمیزی (ارج نهادن به فرایند تعامل با سایر افراد) (همان منبع).
نظریه سرشت و منش کلونینجر
نظریه سرشت
کلونینجر (1986) کار خود را روی ساختار شخصیت شروع کرد که یک مدل عمومی از تفاوت های موجود در بیماران با اختلال جسمی سازی و اختلال اضطراب عمومی را ارائه دهد. او مشاهده کرد که بیماران با اضطراب جسمانی دارای ویژگی های شخصیتی تکانشور- پرخاشگر هستند در حالی که بیمارانی که دارای اضطراب شناختی یا ذهنی فراگیر هستند، ویژگی شخصیتی وسواسی- اجباری را نشان می دهند.
قبل از این آیزنک با استفاده از پرسشنامه شخصیتی آیزنک (EPQ)32 مشخص کرده بود که بیماران هیستریک33 و بیماران دیگر دارای اضطراب جسمی34 از تیپ شخصیتی روان نژند برون گرا35 برخوردار هستند. در حالی که افراد روان نژند با اضطراب شناختی درون گرای روان نژند توصیف شده بودند (آیزنک و آیزنک، 1976؛ کُوز36، 2003).
کلونینجر یک مدل عمومی ارائه کرده است که شخصیت بهنجار و نابهنجار را مانند مدل آیزنک در بر می گیرد، اما مدل آیزنک را رد می کند و معتقد است که ابعاد برون گرا و درون گرای مدل آیزنک فقط جنبه های فنوتایپی37 شخصیت را که قابل مشاهده هستند می سنجد و ساختارهای فنوتایپی و ژنوتایپی38 همسان فرض می شوند. وی معتقد است که بُعد برون گرایی آیزنک از لحاظ ژنتیکی هتروژنوس39 (ناهمگن) تلقی شده است. برون گرایی از نظر کلونینجر ترکیبی از ویزگی های تکانشوری و اجتماع آمیزی40 می باشد که از لحاظ ژنتیکی مستقل از یکدیگر هستند (کُوز، 2003).
اما این ویژگی یعنی برون گرایی در نظریه آیزنک همگن در نظر گرفته شده و طبعاً تحت تاثیر عوامل یکسانی قرار می گیرند. در حالی که در نظریه ی کلونینجر سعی می شود ابعادی از شخصیت که جنبه های وراثتی دارند مستقل از یکدیگر در نظر گرفته شوند (حق شناس، 1388).
البته کلونینجر خود معترف است که نظریه جفری گری41 (1981) در ساختار زیربنایی نظریه او و برای ساخت پرسشنامه سرشت و منش نقش مهمی داشته است. گری با شواهد آزمایشی نشان داده بود که با داروهای ضد اضطراب هم نوروتیزم کاهش می یابد و هم برون گرایی افزایش می یابد. او نتیجه می گیرد که اضطراب می تواند به عنوان یک بُعد مستقل شخصیت باشد و نه محصولی از ترکیب دو بُعد درون گرایی و نوروتیزم که در نظریه آیزنک مطرح گردیده است. علاوه بر این، تکانشوری بیش از آن که ترکیبی از برون گرایی و نوروتیزم باشد، دارای ویژگی هایی مستقل است. گری نشان داده است که در شرایط یادگیری عامل یا کنشگر در شرایط تنبیه، میزان یا نرخ پاسخ دهی با افزایش نمره اضطراب افزایش پیدا می کند در حالی که در شرایط پاداش، میزان ارائه پاسخ با افزایش نمره تکانشوری همسو است. این در حالی است که این یافته ها با ابعاد آیزنکی ارتباطی را نشان نمی دهد (کاویانی، 1386؛ کُوز، 2003؛ حق شناس، 1388).
گری برای اضطراب و تکانشوری به ترتیب سامانه های بازداری رفتاری و فعال سازی رفتاری را پیشنهاد نموده است. وی با گردآوری شواهد عمدتاً آزمایشی- تجربی نشان می دهد که هر یک از این سامانه ها در انسان و حیوان دارای مدار عصبی اختصاصی و مستقل از دیگری می باشد. البته علاوه بر دو سامانه مورد اشاره، گری سامانه سومی را به عنوان سامانه ستیز و گریز نیز مطرح می سازد که برای آن نیز مدار عصبی ویژه ای را تعریف نموده است. کلونینجر علاوه بر استفاده از نظریه گری، از نظریه شخصیتی روانپزشک سوئدی، هنریک سجوبرینگ42 نیز استفاده کرده است؛ او مدلی بر اساس نظریه های عصبی- ژنتیک43 ارائه کرده است. سجوبرینگ (1973) سه بُعد متانت44 (در مقابل تکانشوری)، اعتماد45 (در مقابل وسواسی- اجباری) و پایداری46 (در مقابل ویژگی دمدمی مزاج اجتماع آمیز) مطرح کرد (کاویانی و پورناصح، 1384).
بر اساس اطلاعات موجود در زمینه های فوق کلونینجر (1987 و 1991) مدل زیست روانی خود را برای توضیح مولفه های سرشت ارائه نمود. در گام اول او بر آن است که سامانه های مرتبط با سرشت های پیشنهادی خود را در مغز توضیح دهد. او شواهدی ارائه می کند که هر سرشت دارای سازمان یافتگی کارکردی47 در مغز است که متفاوت و مستقل از یکدیگر برای فعال سازی، ابقاء و بازداری رفتار در پاسخگویی به گروه های تعیین شده ای از محرک ها می باشند (حق شناس، 1388).
نظریه اصلی کلونینجر بیان می کند که تعامل سه نظام مستقل ژنتیکی، عصبی و زیست شناختی در سیستم اعصاب مرکزی (سیستم های فعال سازی رفتاری، بازداری رفتاری و نگهداری رفتاری)، زمینه الگوهای منحصر به فرد پاسخ رفتاری به تجربه نو، پاداش و تنبیه است. فعال سازی رفتاری عبارت است از فراخوانی رفتار در پاسخ به پدیده های نو و نشانه های پاداشی یا رهایی از تنبیه. بر این اساس افراد در چنین فعالیت های رفتاری که "نوجویی48" نامیده می شود، با هم متفاوت هستند. بازداری رفتاری در پاسخ به نشانه های تنبیه یا فقدان پاداش انجام می شود. بنابراین افراد به لحاظ قابلیت بازداری رفتاری، "آسیب پرهیزی49" نامیده می شوند و با یکدیگر تفاوت دارند. رفتاری که در گذشته تقویت دریافت کرده است، حتی در شرایطی که تقویت ادامه نداشته باشد نیز تکرار می شود و افراد در میزان این تداوم رفتاری که پس از قطع تقویت وجود دارد و "پاداش وابستگی50" نامیده می شود نیز با هم تفاوت دارند. بدین ترتیب در قسمت سرشت، کلونینجر این سه بُعد را که هر یک دارای چهار مقیاس فرعی هستند معرفی کرد و بُعد چهارم را که فاقد زیر مقیاس است، پایداری51 یا پشتکار نامید (کاویانی و پورناصح، 1384؛ کتابی و همکاران، 1387؛ حق شناس، 1388).
کلونینجر با طراحی آزمون سرشت و منش (TCI) و یافته های آن نشان داد که ابعاد سرشت و منش مطرح شده، بسیار با ثبات و پایدار و مستقل از تغییرات خُلق می باشند و فقط آسیب پرهیزی به طور گذرا و موقتی در زمان افسردگی و یا هیجانی بودن افراد افزایش پیدا می کند (کلونینجر، 1987؛ کلونینجر و همکاران، 1991؛ براون52 و همکاران، 1992؛ شوراکیک53 و همکاران، 1992؛ پرنا54 و همکاران، 1992؛ جوفه و همکاران، 1993).
همچنین نوجویی می تواند در بیماران اختلال دو قطبی، زمانی که علایم خفیف هیپومانی دارند، به طور موقت افزایش پیدا کند (استراکوزاکی55 و همکاران، 1993).
ساختار و ثبات ابعاد سرشت در فرهنگ های گوناگون مورد ارزیابی قرار گرفته از جمله جمهوری چک (کوزنگ56 و همکاران، 1989)، یوگوسلاوی (شوراکیک و همکاران، 1991)، ژاپن (تاکیوچی57 و همکاران، 1993)، ایتالیا (منفردونیا58 و همکاران، 1991؛ باتاگلیا59 و همکاران، 1994)، اسپانیا (کانیت60، 1993)، نروژ (استرندبای گارد و جنسن61، 1992)، که نتایج همگونی را مطرح ساخت (کاویانی و پورناصح، 1384؛ حق شناس، 1388).
افزون و مهم تر این که، در یک مطالعه نسبتاً گسترده بر روی دوقلوها شواهدی دال بر تاکید چهار بُعد سرشت که عبارتند از نوجویی، آسیب پرهیزی، پاداش و وابستگی (که اکنون به حساسیت محدود شده است) و پشتکار (پایداری)، صورت گرفت و نشان داد که هر یک از این ابعاد به تنهایی از نظر ژنتیکی همگن و با یکدیگر متباین با این حال مستقل از هم می باشند این مطالعات نشان داد که عوامل محیطی گاهی تاثیر اندک بر بُعدهای پایداری و پاداش وابستگی دارد، اما عامل مشترک ژنتیک بین آنها وجود ندارد (استراکوزاکی و همکاران، 1993).
این مطالعات نشان داد که عوامل محیطی گاهی تاثیر اندک بر بُعدهای پایداری و پاداش وابستگی بدین ترتیب مدل ارائه شده به نحوی است که می تواند عوامل ژنتیک و عوامل محیطی را در زیربنای شخصیت به تفکیک توضیح دهد (کاویانی و پورناصح، 1384؛ حق شناس، 1388).
نظریه منش
از نظر کلونینجر مدل چهار بُعدی سرشت طرحی را برای تفکیک انواع مرسوم اختلالات شخصیت ارائه می کند (کلونینجر، 1987). هرچند نمی تواند وجود یا عدم وجود اختلال شخصیت را محرز و قطعی نماید (کلونینجر و همکاران، 1993).
از این دیدگاه نظری، منش شناسی شخصیت (علیرغم سرشت که به تفاوت های موجود در واکنش های هیجانی خودکار و عادت ها اختصاص دارد) به تفاوت های بین فردی در انگاره های مربوط به خود- پنداره پیرامون اهداف و ارزش ها اشاره دارد. کلونینجر (1994) سه بُعد برای منش در نظر می گیرد. در این مجموعه بُعد خود- راهبری62 بر پایه پنداشت از خویشتن به عنوان یک فرد مستقل که دارای زیر مجموعه های وحدت، احترام، عزت، تاثیربخشی، رهبری و امید است، توسط وی تعریف شده است. همچنین بُعد همکاری63 بر پایه پنداشت از خویشتن به عنوان بخشی از جهان انسانی و جامعه قرار دارد که از آن حس اجتماعی، رحم و شفقت، وجدان و تمایل به انجام امور خیریه مشتق می شود. علاوه بر این دو بُعد، خود- فراروی64 بر پایه مفهوم از خویشتن به عنوان بخشی از جهان و منابع پیرامون آن مطرح شده است که با پندارهای حضور رازگونه، ایمان مذهبی و متانت و صبوری غیر مشروط همراه است (کتابی و همکاران، 1387).
کلونینجر (2004) معتقد است که ابعاد هفت گانه سرشت و منش دارای پایه های زیست شناختی مشخصی هستند، به طوری که: هر بُعد علل وراثت شناختی منحصر به فردی دارد، هر بُعد مدار مغزی خاص خودش را دارد، هر بُعد نقش منحصر به فردی در پردازش اطلاعات دارد.
پیشینه پژوهش
اختلال هویت جنسی و سبک های والدینی
در اغلب موارد برخورد والدین با افراد مبتلا به GID متفاوت است. طبق گزارشی برخورد والدین با فرزند GID در ایران در 30 درصد موارد حمایتگرانه است، یعنی والدین از فرزندان خود حمایت می کنند و می کوشند در سایه این حمایت، مشکلات فرزندان خود را تا حدی بهبود بخشند. در 10 درصد موارد با والدینی بی تفاوت مواجه هستیم که چندان اهمیتی به موضوع نمی دهند و یا به راحتی آن را نادیده می گیرند. اما در 70 درصد موارد، والدین برخوردی توام با عصبانیت و سرکوب دارند یا از شنیدن تقاضای فرزندشان برای تغییر جنسیت غمگین می شوند. این دسته از والدین معمولاً مشکلات فرزند خود را نمی پذیرند یا با نامهربانی، عصبانیت و سرکوفت فرزند مبتلا واکنش نشان می دهند (رمضان خانی، 1382).
زاکر و برادلی در 1995 موارد ویژه ای از مصاحبه با کودکان گزارش کردند، در گزارش های آنها مشخص شد که کودکان دارای اختلال هویت جنسی، جهان را تهدید کننده می بینند و بودن در قالب جنس مخالف را باعث حفاظت، حمایت، قدرت و همچنین عاملی برای از دست دادن مراقبان می دانند. همچنین پسران دارای اختلالات GID وابستگی ناایمنی با مادران خود دارند. دختران نیز در ایجاد ارتباط با مادران خود دچار مشکل هستند و رابطه آنها، یک ارتباط ضعیف و بی اثر است. علت این مسئله، سطح بالای آسیب پذیری روانی از جمله افسردگی واختلالات شخصیتی مادران است.
تحقیقات شرمن 1985 راجع به پسران GID با استفاده از مقیاس های فرافکن نشان داد که این پسران، رابطه خود را با پدرانشان، یک ارتباط ضد، منفی و توام با نزاع ذکر کردند. همچنین تحقیق استوله در مورد پسران با تمایلات زنانه و مردان همجنس خواه به متغیر فاصله زیاد بین پدر و پسر در سبب شناسی اشاره کرد.
مطالعات نشان می دهند که بین اختلال هویت جنسی و غفلت هیجانی والدینی و همچنین طرد والدینی در آزمودنی های مذکر رابطه وجود دارد (سیمون و همکاران،2011). با توجه به رفتارهای والدینی ادراک شده، سیمون و همکاران دریافتند که هم FM-TS ها و هم MF-TS ها، در مقایسه با گروه کنترل، مادرانشان را با مراقبت کنندگی کمتر، کم عاطفه تر و کنترل کننده تر در طول دوره کودکی خود توصیف می کردند. از بین همه آزمودنی ها MF-TS ها مادرانشان را سوء استفاده کننده تر و غیر قابل اعتمادتر می دانستند. در واقع خود پنداره منفی و مفهوم سازی از جهان به عنوان مکانی تهدید کننده، که مخصوصاً در MF-TS ها مشاهده می شود، می تواند ناشی از تجارب اولیه و شدید طرد باشد که بعدها به وسیله واکنش منفی اجتماع تایید می گردد.
درمطالعات دیگر نیز دریافته اند که پدران افراد مبتلا به اختلال هویت جنسی به خصوص MF-TS ها نسبت به گروه کنترل، خصمانه تر و طرد کننده تر رفتار می کنند و دارای تسلط کمتری هستند. بر اساس اطلاعات به دست آمده از هر دو گروه افراد مبتلا به اختلال هویت جنسی، آنها مادرانشان را افرادی توصیف می کردند که مراقبت کنندگی کمتری داشته اند و کم عاطفه تر و سردتر بوده اند و کنترل و تسلط مداخله جویانه نسبت به فرزند خود اعمال می کردند. این ویژگی ها در مورد مادران MF-TS ها با تاکید بیشتری مطرح می شد. به طور کلی نتایج حاصل از پژوهش سیمون و همکاران نشان داد که سبک فرزند پروری در مورد آزمودنی های مبتلا به اختلال هویت جنسی به شکل حاکم بودن مادر، سوء استفاده عاطفی و مورد غفلت قرار گرفتن بوده است (سیپوا و برزک،1983،به نقل از بشارت،1391).
78 % مادران کودکان مبتلا به اختلال هویت جنسی در سه سال اول زندگی فرزندشان، تجربه آسیب روانی و یا مشکلات خانوادگی داشته اند و اغلب در آن دوره از لحاظ عاطفی در دسترس نبوده اند. همچنین گزارش شده که بیش از 60% این مادران از اختلال روانی (افسردگی و اختلال شخصیت مرزی) رنج می برند (زاکر و برادلی،1995).
پیشینه پژوهشی
اختلال هویت جنسی و کیفیت زندگی
نتایج مطالعه نیوفیلد و همکاران (2006) با عنوان کیفیت زندگی در جنس گوناگون زن به مرد نشان داد که کیفیت زندگی در بین مشارکت کنندگان دو جنس گونه زن به مرد در مقایسه با جمعیت مرد به زن به ویژه با توجه به بهداشت روان پایین تر بود. مشارکت کنندگان دو جنس گونه زن به مرد که تستوسترون دریافت کردند، کیفیت زندگی بالاتری نسبت به آنهایی که هورمون درمانی نکردند، داشتند.
در مطالعه پیتس و همکاران (2009) با عنوان "افراد دو جنس گونه در استرالیا و نیوزلند، بهداشت، رفاه و دسترسی به خدمات بهداشتی"، پاسخ گویان سلامتی شان را در مقیاسی پنج بعدی ارزیابی کردند که اکثریت آنها سلامتی شان را خوب یا خیلی ارزیابی کردند. در مقیاس SF 36، افراد دو جنس گونه سلامتی پایین تری نسبت به مردم عادی استرالیا و نیوزلند داشتند. میزان افسردگی پاسخ گویان نسبت به مردم عادی استرالیا بسیار بالاتر بود، مردهای بیولوژیک دو برابر زن های بیولوژیک تجربه افسردگی داشتند. پاسخ گویانی که تبعیض بیشتری تجربه کردند، افسردگی بیشتری نیز داشتند.
بررسی یافته ها نشان می دهد تراجنسی هایی که نیازهای اولیه خود را تامین کرده و به دنبال رفع نیازهای بالاتر هستند، از اختلال هویت جنسی شان به شدت کاسته شده و کیفیت زندگی شان به مراتب افزایش می یابد. یافته های پژوهش همچنین تفاوت معنادار میانگین اختلال هویت جنسی و کیفیت زندگی را بین افراد عمل کرده و عمل نکرده نشان می دهد. در بین افراد عمل نکرده، اختلال هویت جنسی تنها با آسایش روانی و شاخص کل کیفیت زندگی رابطه معنادار دارد (موحد و حسین زاده کاسمانی،1389).
نتایج مطالعه پارولا و همکاران (2010) با عنوان "بررسی کیفیت زندگی تراجنسی ها پس از عمل جراحی و هورمونی" نشان داد عمل جراحی تغییر جنسیت، کیفیت زندگی تراجنس ها را در چندین حوزه مهم و متفاوت رضایت از عمل جراحی، تغییر جنسیت، کیفیت زندگی اجتماعی و کیفیت زندگی جنسی بهبود می بخشد.در بین افراد مبتلا به اختلال هویت جنسی، جنبه ی ذهنی و روانی کیفیت زندگی آنها تحت تاثیر قرار می گیرد این تاثیر منفی می باشد و جنبه های دیگر کیفیت زندگی تحت تاثیر اختلال هویت جنسی افراد عمل نکرده نمی باشد (بشارت و همکاران، 1391).
پیشینه پژوهشی
اختلال هویت جنسی و ویژگی های شخصیتی
بر اساس نتایج به دست آمده از پرسشنامه پنج عاملی بین افراد مبتلا به اختلال هویت جنسی شخصیت نئوبهنجار در متغیر ویژگی های شخصیتی تفاوت معناداری وجود دارد. ابعاد روان رنجوری، تجربه گرایی و برون گرایی در افراد مبتلا به اختلال هویت جنسی نسبت به افراد بهنجار در سطح بالاتری بود، ولی افراد بهنجار به لحاظ توافق نسبت به افراد مبتلا در سطح بالاتری بودند و بین افراد بهنجار و مبتلا به لحاظ وجدانی بودن تفاوت معناداری مشاهده نشد (مومنی و شعاع کاظمی،1390).
نتایج مطالعات نشان می دهد که بین ویژگی های شخصیت و رفتارهای جنسی رابطه معناداری وجود دارد. این مطالعات همچنین بیان می کند که رفتارهای جنسی خاص متاثر از ویژگی های شخصیتی، به ویژه نوروزگرایی، منجر به ایجاد بد کار کردی های جنسی در افراد می شوند (قائدی و همکاران، 1386).
ثابتی و همکاران (1386)، طی پژوهشی نشان دادند که ویژگی های شخصیتی به ویژه روان رنجور خویی در شکل گیری باورهای جنسی منفی که منجر به بد کارکردی های جنسی می شوند، نقش دارند. در زنان ویژگی های شخصیتی می تواند حدود ده درصد از باورهای جنسی را پیش بینی کند.
مطالعه هرمان، کرسکا و دالکو (2002) با استفاده از آزمون MMPI نشان داد که در مقیاس مردانگی تبدل خواهان مرد به زن (MF) خودشان را به طور معناداری کمتر از مردان گروه کنترل در مقایسه با زنان گروه کنترل ارزیابی کردند. مقایسه ی تبدل خواهان زن به مرد (FM) و گروه های کنترل نشان داد که در مقیاس زنانگی، تبدل خواهان نمراتشان بیشتر از زنان گروه کنترل بود و لی با مردان گروه کنترل تفاوت نداشتند.
نتایج پژوهش گامزگیل، ویدال، هاج، میجر، و سالمر (2008) نشان داد که تبدل خواهان جنسی زن به مرد نمره بیشتری را در اختلالات افسردگی، هیستری، سایکوپاتی و اسکیزوفرنی دارند.
سیرز و همکاران (2008) در مطالعه خود نشان دادند که تبدل خواهان جنسی تصویر بدنی و رضایت زندگی پایین تری را نسبت به افراد عادی دارند.
نمرات مردان مبتلا به اختلالات هویت جنسی در پرسشنامه سرشت و منش کلونینجر در ابعاد HA4 (خستگی پذیری) و ST و ST3 (پذیرش معنوی) بیشتر از زنان و مردان گروه کنترل بودند و در C5 (فرصت طلبی) کمتر از گروه کنترل. در زنان مبتلا به اختلال هویت جنسی در HA2 (جرات و شهامت) و RD (احساساتی بودن) و C5 (فرصت طلبی) کمتر از زنان گروه کنترل بودند (گامزگیل و همکاران،2013).
نتایج پژوهش گرین و بلانچارد (2000)، نشان داد که اختلال های شخصیت در مردان مبتلا به اختلال هویت جنسی شایع تر از زنان دچار این اختلال است و گروهی از این بیماران مبتلا به اختلال شخصیت خود شیفته یا مرزی هستند.
پژوهش علمدار و رسولیان (1382) بر روی یک بیمار مبتلا به اختلال هویت جنسی نشان داد که بر اساس نتایج آزمون های رورشاخ، MMPI و MCMI ویژگی های شخصیتی وابسته، نیاز وابستگی و جلب توجه، دو دلی، شک و تردید نسبت به خود و یک رویکرد خود انتقادی در بیمار مشاهده می گردد .
همچنین نتایج حاصل از آزمون MCMI-II نشان داد که بیماران مبتلا به اختلال هویت جنسی در مقیاس های وابسته، نمایشی، ضد اجتماعی، و منفعل- مهاجم، مرزی و پارانوئید نمرات بالاتری را نسبت به گروه به دست آورده و اختلاف آنها از لحاظ آماری معنی دار می باشد (ناهید نوریان و همکاران ،1387).
براساس مباحث یاد شده در این فصل سبک های تربیتی متفاوت،پیامدهای مختلفی برای فرزندان دارد و این شیوه ها بر ساختار رشد ذهنی و عقلی کودک ، پیشرفت تحصیلی ، سازگاری اجتماعی ، مشکلات رفتاری و کیفیت زندگی وی تاثیر گذار می باشد. همچنان که گزارشات نشان می دهد بین شیوه های فرزند پروری و برخی اختلالات ارتباط معنا داری وجود دارد.غفلت هیجانی و طرد کودکان توسط والدین در افراد مبتلا به اختلال هویت جنسی در مطالعات سیمون و همکاران(2011]) مشاهده شده است.همچنین موقعیت خانوادگی و کیفیت ارتباط بین فردی در بهبود کیفیت فرد موثر است و رضایت زندگی وی توسط شرایط زندگی و سلسله نیازهای او تعیین می گردد. این تعاریف به خوبی در بعضی پژوهش ها ثابت می شودکه رفع نیازهای اولیه و ایجاد ارتباط موثر بر کیفیت زندگی تاثیر می گذارد و به سمت بهبود شرایط پیش می رود. الگو های رفتاری و شیوه های تفکر که سازگاری فرد را با محیط تعیین می کند که این همان شخصیت فرد می باشد میتواند بخشی را به ارث برده و بخشی در اثر تعامل با محیط و اطرافیان کسب شود بنابراین برخی ویژگی های رفتاری که در بعضی اختلالات مشاهده می شود ممکن است تحت تاثیر عوامل ژنتیکی و محیطی ایجاد شده باشد همچنان که در برخی مطالعات مانند پژوهش قاعدی و همکاران(1386)، چنین ارتباطی مشاهده شده است که رفتار های جنسی خاص متاثر از ویژگی های شخصیتی، به ویژه نوروزگرایی منجر به ایجاد بدکارکردی های جنسی در افراد می شود.
منابع فارسی
اتکینسون و همکاران، زمینه روانشناسی هیلگارد، ترجمه: محمد نقی براهنی، انتشارات رشد، تهران، 1381.
اسلامی، منصوره (1384). ارتباط کیفیت زندگی و راهبردهای مقابله با استرس در بیماران قلبی و عروقی، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه الزهرا.
برک، لورا (2007). ترجمه: سید محمدی، یحیی (1387). روانشناسی رشد (از لقاح تا کودکی). جلد اول. تهران ، نشر ارسباران، 470-457.
بشارت، محمد علی، تولاییان، فهیمه، غلامعلی لواسانی، مسعود(۱۳۹۱).؛ مقایسه سبکهای دلبستگی در افراد مبتلا به اختلال هویت جنسیتی و افراد غیر مبتلا؛ مجله علمی پزشکی قانونی دوره ۱۸و ۱۳۹۱.
پروین، لارنس(1374). روان شناسی شخصیت.ترجمه: محمد جعفر جوادی و پروین کدیور. تهران: رسا، چاپ اول، جلد دوم، ص 93.(تاریخ انتشار به زبان اصلی1989).
پور شهباز ،عباس، دولتشاهی،بهروز، فرهودیان، علی نوری، فاطمه، چمی کار پور ،مهدی (۱۳۹۱). دانش و پژوهش در روانشناسی کاربردی ، سال ۱۳ شماره ۴.
جعفر نژاد، پروین، فرزاد، ولی الله، مرادی، علیرضا و شکری، امید (1383)."بررسی رابطه میان پنج عامل بزرگ شخصیت، سبک های مقابله ای و سلامت روانی در دانشجویان کارشناسی"، مجله روانشناسی و علوم تربیتی،سال پنجم، ش 1.
جواهری، فاطمه، حسین زاده کاسمانی، مرتضی ( 1390 ).پیامدهای اختلال هویت جنسی:سرمایه اجتماعی و کیفیت زندگی تغییر جنس خواهان ،مجله مطالعات اجتماعی ایران، دوره پنجم ، شماره 3.
جواهری، ف. کوچکیان، ز. ( 1385 ). اختلال هویت جنسی و ابعاد اجتماعی آن، بررسی پدیده نارضایتی جنسی در ایران. فصلنامه علمی- پژوهشی/رفاه اجتماعی، سال پنجم، شماره ۲۱.
جیمز، ام.(1364 ). برای خوشبختی و موفقیت آفریده شده ایم. ترجمه: حسن قاسم زاده، تهران، انتشارات آشنا.
حجازی،آریا، عدالتی، زهره مصطفوی، سعیده سادات، رزاقیان، منیره، مقدم، مرضیه (1387).بررسی میزان تطابق نقش و هویت جنسی 12بیمار ترانسکسوال با جنسیت جدیدشان پس از عمل جراحی تغییر جنسیت، مجله علمی دانشگاه علوم پزشکی کردستان، دوره سیزدهم،ص 87-78.
حسن پور دهکردی، علی، مسعودی، رضا، نادری، ارسلان، کلهری، میر رضا (1386). "تاثیر برنامه ورزشی بر کیفیت زندگی سالمندان شهرستان شهرکرد"، مجله سالمند، سال دوم ، شماره6، ص 444-437.
حسینی نسب، داوود، احمدیان، فاطمه، روانبخش ، محمد حسین(۱۳۸۳). بررسی رابطه شیوه های فرزندپروری با خودکارآمدی و سلامت روانی دانش آموزان. مطالعات تربیتی و روانشناسی، دانشگاه فردوسی.
حق شناس، حسن (1388). روانشناسی شخصیت، شیراز: انتشارات دانشگاه علوم پزشکی.
حق شناس، حسن، چمنی، امیر رضا (1382). بررسی ویژگی های شخصیتی و سلامت روان دانش آموزان دبیرستانی تیزهوشان و عادی. پایان نامه دکتری، رشته روانپزشکی، دانشگاه علوم پزشکی شیراز.
حیدری، مهری، الحان، فاطمه، کاظم نژاد، انوشیروان، معز، فرزانه. (1386) ."بررسی الگوی توانمند سازی بر کیفیت زندگی نوجوانان مبتلا به دیابت". مجله بیماری های کودکان ایران، دوره 17، ویژه نامه اول، ص 94-87.
خوارزمی، شهیندخت (1382). "بهبود کیفیت زندگی و آموزش فرد در زندگی"، ماهنامه تدبیر، شماره132، ص47-49.
دیویسون، کرینگ و جانسون، نیل (2007). آسیب شناسی روانی . ترجمه: شمسی پور، حمید (1388). جلد دوم، تهران، نشر ارجمند.
راس، آلن (1375). روانشناسی شخصیت. ترجمه: سیاوش جمالفر، تهران: روان(تاریخ انتشار به زبان اصلی ،1992).
رحیمی، مهدی (1386). بررسی الگوهای ارتباطی خانواده و کیفیت زندگی، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه شیراز، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی.
رضایی، ابراهیم (1386). بررسی نیمرخ روانی افراد معتاد با استفاده از پرسشنامه چند وجهی شخصیتی مینه سوتا. پایان نامه کارشناسی ارشد، روانشناسی بالینی، دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی.
رمضان خانی، ف. (1382). هویت جنسی و نقش آن در اختلالات جنسی، فصلنامه مطالعات جوانان، شماره 6.
رئیسی، ف. و ناصحی، ع. ( 1383 ). اختلال هویت جنسی شهر. تهران: نشر صدا.
زنجانی طبسی، رضا (1383). ساخت و هنجاریابی مقدماتی آزمون بهزیستی روانشناختی، پایان نامه دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی، دانشگاه تهران.
زندی، ساسان (1382). بررسی مقایسه ای کیفیت زندگی در افراد مبتلا به افسردگی یا گروه شاهد، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه اصفهان.
سیاسی، علی اکبر(1371). نظریه های شخصیت، انتشارات دانشگاه تهران.
شاملو، سعید (1377). مکتب ها و نظریه ها در روانشناسی شخصیت. تهران: رشد.
شکوهی، یکتا، محسن، پرند، اکرم (پاییز و زمستان 1387). سبک فرزند پروری والدین و رابطه آن با ویژگی های رفتاری و پیشرفت تحصیلی فرزندان، فصلنامه مطالعات جوانان 14 و 15، 18-5.
شعاری نژاد، علی اکبر، روانشناسی رشد، تهران، 1370.
شولتز، داون و شولتز، سیدنی، آلن(1385). نظریه های شخصیت. (ترجمه یحیی سید محمدی)، چاپ دهم. (تاریخ انتشار به زبان اصلی 1998).
شهاب جهانلو، علیرضا. غفرانی ور، فضل الله. کیمیاگر، مسعود. وفایی، مریم. حیدرنیا، علیرضا. سبحانی، سید علیرضا، جهانی، ژولیت (1386). "ارتباط بین آگاهی، خودکارآمدی و کیفیت زندگی با کنترل قند و چربی خون در بیماران دیابتیک مصرف کننده دخانیات"، مجله پزشکی هرمزگان، سال 11، شماره 4، ص 266-261.
شهامت، ف. ثابتی، ع و رضوانی. س ( 1389 ). بررسی رابطه سبک های فرزندپروری و طرحواره های ناسازگار اولیه. مجله ی مطالعات تربیتی و روانشناسی، 2.
صالحی، م ع. ( 1385 ). انقلاب اسلامی و مقوله هویت؛ تاملی برنگرش هویتی پایه گذاران،انقلاب (امام خمینی و شریعتی)،دین و هویت،تهران: موسسه مطالعات ملی، تمدن ایرانی.
عطار، ح. رسولیان ، م.(1382).تشخیص اولیه اختلال هویت جنسی،فصلنامه اندیشه ورفتار،مجله روانپزشکی و روانشناسی بالینی،سال نهم،شماره 3،ص11-6.
علی مدد، زهرا (1388). بررسی نقش واسطه ای خود تعیینی در رابطه بین ابعاد فرزند پروری و اهمال کاری تحصیلی دانشجویان شیراز. پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی تربیتی، شیراز: دانشگاه شیراز، دانشکده علوم تربیتی.
قائدی، غ ح، و ثابتی، آ. محمدی، ف. ( 1386 ). بررسی رابطه بین ویژگی های شخصیت و بد کارکردی های جنسی. خلاصه مقالات سومین کنگره سراسری خانواده و سلامت جنسی. دانشگاه شاهد.
کارور، چارلز، اس ومایکل اف. شی یر(2005). نظریه های شخصیت. ترجمه احمد رضوانی، ( 1387) مشهد، آستان قدس رضوی.
کاستلو، تیموتی، کاستلو، جوزف،روانشناسی نابهنجاری. ترجمه: نصرت الله پور افکاری، انتشارات مروی، تهران،(1373).
کتابی، صمیمه، ماهر، فرهاد، برجعلی، احمد(1387). بررسی نیمرخ شخصیتی معتادان به مواد مخدر با استفاده از دو نظام شخصیتی کلونینجر و آیزنگ. اعتیاد پژوهی، فصلنامه علمی سوء مصرف مواد، سال دوم، شماره7: 53-45.
کاویانی، حسین (1386). نظریه زیستی شخصیت. تهران: مهر کاویان.
کاویانی، حسین، پورناصح، مهر انگیز (1384). اعتبار یابی و هنجار سنجی پرسشنامه سرشت و منش کلونینجر در جمعیت ایرانی، مجله دانشگاه پزشکی، سال 63، شماره دوم: 98-89.
کاهانی، علیرضا (1381). اختلال هویت جنسی. انتشارات تیمور زاده، تهران
کریمی، یوسف (1386). روانشناسی شخصیت. تهران: ویرایش، چاپ دوازدهم.
گیدنز، آنتونی(1386). جامعه شناسی. ترجمه: منوچهر صبوری، تهران، نشر نی.
ماسن، پاول، کیگان، جروم، التاکرون، هوستون، کانجر، جان جین فری (1998). رشد و شخصیت کودک. ترجمه: یاسای، مهشید (1382). ویرایش دوم. تهران :نشر مرکز.
محمدی،محمد رضا، مومنی،فرزاد، مهرابی،فرزانه (1379)."اختلالات هویت جنسی دوران کودکی و نوجوانی"مجله توانبخشی،شماره دوم، 86-75.
منتظری، علی، گشتاسبی، آزیتا، وحدانی نیا، مریم السادات (1384). ترجمه پایایی و روایی گونه فارسی ابزار استاندارد SF-36، فصل نامه پایش، سال پنجم، شماره اول، ص 49-56.
منصور، محمود (1374). روانشناسی ژنتیک. تهران: نشر ترمه.
موحد، مجید، حسین زاده کاسمانی، مرتضی(1389). رابطه اختلال هویت جنسی با کیفیت زندگی، فصلنامه علمی پژوهشی رفاه اجتماعی ،سال دوازدهم، شماره ۴۴.
مومنی، جاوید، مهرآور، شعاع کاظمی، مهرانگیز (۱۳۹۰). مقایسه ویژگیهای شخصیتی افراد مبتلا به اختلال هویت جنسی و افراد نرمال، فصلنامه پژوهش اجتماعی، سال چهارم، شماره13، زمستان ۱۳۹۰.
نبئی، بهروز و همکاران (1383). "کیفیت زندگی در بیماران نیوپلازیهای لنفاوی (لوسمی و انفوم) در مقایسه با کیفیت زندگی مردم تهران"، بیمارستان امام، مجله دانشکده پزشکی، دانشگاه علوم پزشکی تهران، سال 63، شماره 5، ص404-399.
نوریان، ناهید، دولتشاهی، بهروز، رضایی، امید (1387). بررسی اختلالات شخصیت و ویژگی های شخصیت در مبتلایان به اختلال هویت جنسی، فصلنامه توانبخشی، دوره نهم، شماره اول.
نیلفروشان، پ. (1384). نگرش نسبت به ناباروری و رابطه آن با افسردگی و اضطراب در افراد نابارور، فصلنامه پزشکی باروری و ناباروری.
هاشمیان، کیانوش. روانشناسی نابهنجار و زندگی نوین. انتشارات دانشگاه الزهرا، تهران ،1376 .
هترینگتون، ایمیوس، پارک، راسدی. روانشناسی کودک از دیدگاه معاصر. ترجمه: جواد ظهوریان، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1373.
یانگ، ج. کلوسکو، ژ. ویشار، م. ( 1386 ). طرحوار ه درمانی (ترجمه ح. حمیدپور و ز. اندوز). تهران: انتشارات ارجمند.
منابع انگلیسی
American Psychiatric Association. (2013). The Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders: DSM 5. bookpointUS. .254-239،(11)
Anonymous, A. (1995). Parenting style have influence on the kind of adults children becom. Jet. 89. 12-15.
Baumrind,D. (1991). The influence of parenting styles on adolescent competence and substance use.Journal of Early Adolesence,11,56-95.
Ballantin, J. (2001). Raising competentids, the authoritative parenting style. Childhood education. 78. 46-48.
Canam CA, Acron s. (1999). "Quality of life for family caregivers of people with chronic hearthproblems". Rehabilitation nursing, 24 (5), 192-200.
Cloninger, C. R. (1987). Asystematic method for clinical description and classification of personality variants. Archives of general Psychiatry, 44, 573-588.
Cloninger, C.R., Svrakic D.M., Przybeck, T.R. (1993). A Psychobiological model of temperament and character. Arch Gen Pschiatry;50:975-989.
Cohen – Kettenis. P.T. Gooren. L,April 12, 1999, A review of etiology, diagnosisand treatment. 2005/03/26.
Darling, N, & Steinberg, L. (1993). Parenting style as context. An integrative model. Psychlogical Bulletin.113, 1, 469-487.
Fagot BI. Leinbach MD.(1989).The young child's gender scema, environmental input, internal organization.child Dev.603-670.
Frisch, M. B. (2006). Quality of life therapy. Applting a life Satisfaction approach to positive psychology and Cognitive therapy.
Gill TM. (1994)." A critical appraisal of the quality of life measurements". JAMA, 272 (8), 619-626.
Goodwin, Shiela. (2000). "Couples perceptions of wives CFS symptoms, symptom changes and impact on the marital relationship". issues in-Mental Health Nursing vol 121 issue 4- pp 347-363.
Gomez-Gil E, Zubiaurre-Elorza L, Esteva I Mnras M, CanizaresS,Gutierrez F, SalameroM. Temperamant and character in transsexuals.(2013). Psychiatry research, Volume 210, Issue 3, Pages 969-974, 30 December 2013.
Green, R (1998). Transsexualism: My thological, Historical & Cross Cultiral Aspects. The International Journal of Transgenderism.Symposion.
Green. R and Blan chard. R(2000), Genderidentity disorder, comprehensive textbook of psychiatry.
Guliek EE. (1997). "Correlates of quality of life among person with multiple sclerosis" .Nursing resrach, 46 (6), 306-311.
Hanestand RR, Alberktsen G. (1991). Quality of life, perceived difficultiesvin adherence toa diabetic regimen and blood glucose contril", Diabetic medicine. 8, 759-764.
Hardy ,D,F,Power,T,G&Jeadicke,S.(1993).Examination the relation of parenting to children coping with every day stress.child development,64,pp;18-48.
Kaplan, H. I., & Sadock, B. J. (2003). Synosis of psychiatry: behavioral sciences, clinical psychiatry (9thed). Philadelphia: Williams & Wilkins. 2063-2105.
Kibrt, G. M. (1997). "Quality of life as an outcome in EORT. C clinical trails". European journal of cancer. 4: 31-34.
Kimberly, A. B (2003). Health-related quality of life in substance abuse.
King A, Proutt, A., Phillips, A. (2006). "Comarative effects of two physical functioning and quality of life out coms in older adults" .Journal. Gerontol. Med Sci, 137(70):825-832.
Kose T. S. (2003). A Psychobiological model of temperament and character: TCI. Yeni Symposium, 41, 2, 86-97.
Liu, L. (2006). "Quality of life as a social representation in China" :a qualitative study, Social Indicators Research, 75, 217-240.
Lukkarinen H. (1998). "Quality of life in coronary artery disease" Nursing Resarch, 47 (6), 377-343.
Maccoby, e. e., & Martin, J. (1983). Socialization in the context of the family: parent- child interaction. in E. M. Hetherington(Ed)., Mussen manual of child psychology, 4thed., Vol. 4, pp. 1-101. New York: Wily.
McHorney, C. A., Ware J. E., Raczek A. E. (1993). The MOS 36-Item Short-FormHealth Survey (SF-36): II. Psychometric and clinical tests of validity in measuring physical and mental health constructs. Medical Care, 31(3), 247-263.
Meyer, H., & Bahlbarg, HH.(1993). Gender identity disorder in young boys and treatment protocol paper presented at the XIB international symposium on Gender Dysphoria New York.
Newfield, E. (2006). "Female-to-male transgender quality of life". Journal of Quality of Life Research.,Vol 15. pp. 1447-1457.
Parola N, Bonierbale M, Lemaire A, Aghababian V, Michel A, Lancon C. Study of quality of life for transsexuals after hormonal and surgical reassignment. Sexologies.2010; 19: 8-24
Power, Mick. (2003). Development of common instrument for quality of life-university Hospital of Edinburgh, United Kingdom.
Ryff, C. D. Keyes, C. L. M. (1995). "The structure of psychological well Being" .Journal of personality and social psychology, 69. (4), 719-727.
Schalock, R. L., Brown, R., Cumins, R. A., Felce, D., Matikka, L., Keith, K. D. & Paramenter, T. (2002). "Conceptualization, measurement, and application of quality of life for persons with intellectual disabilities": report of an international panel of experts. Mental Retardation, 40, 6, 457-470.
Seligman, C, K. (1999). Life span human development. PacificGrove, CA: Brooks/ Cole. Sheffield, A., Waller, G., Emanuelli, F., Murray, J. & Caroline, M. (2006). Links Between Parenting and Core Beliefs: Preliminary Psychometric Validation of the Young Parenting Inventory. Cognitive Therapy and Research, 29(6), 787-802.
Simon L, Zsolt U, Fogd D, Czobor P. Dysfunctional core beliefs, perceived parenting behavior and psychopathology in gender identity disorder; comparison of male to female, female to male transsexual and nontranssexual control subjects. Behavior Therapy and Experimental psychiatry. 2011; 42: 38-45.
Sohn M, Bosinski H. Gender identity disorders : diagnostic and surgical aspects. Journal of Sex Med.2007 ;4:1193-1208.
Strakowski SM, Woods BT, Tohen M, Wilson DR. (1993). Structural brain abnormalities in first-episode mania. Biol Psychiatry 33: 602-609.
Svrakic, D.M., & Cloninger, C.R. (2000).Personality disorders.In B.J. Sadock., V.A. Sadock (Eds.), Comprehensive Press.textbook of psychiatry, Volume II, Chapter 24 (pp 1723-1724).New York, Lippincott Williams and Wikins.
Talebian Sarif J, Noie Z, Amirpoor L, Mostafavi S, Razaghian M. A Survay of Gender Identity Disorder. Thesis of Graduate, Ferdowsiuni, 1384: 113. 114. 115.
Testa M, simonson D. (1996). "Current concepts": Assessment of quality of life out comes. the new England journal of medicine, 334 (13), 835-840.
Testa, M. A, simonson DC, turner RR. (1998). "Valuing quality of life and improremention glycemic control in people with type 2 diabetes". Diabete care, 21(3), 44-52.
Vitale. A, (June 10, 1996), Notes on Gerder identity disorder. A brief Description of the problem, 2005/03/18.
Williams, K., Goodman, M., & Green, R. (1985). Parent child factors in gender role socialization in girls. journal of the American Academy of Child Psychiatry, 26, 720-731.
Young , J . , & Klosco, J. S. (1993).Reinventing your life: How to break free from negative life patterns.New York:Dutton.
Zucker KJ, Bradley SJ. Gender identity disorder and psychosexual problems in children and adolescents. New York: Guilford Press; 1995.
1 – Mann
2 – Ferguson
3 – walter michel
4 – Phenotype
5 – Atturism
6 – Ross
7 – Temperement
8 – Character
9 – cortico-striato-limbic
10 – Hypocompus
11 – neocortex
12 – Watson
13 – Pervin
14 – Kally
15 – Kertchmer
16 – Allport, Gordon
17 – Raymond. B. Cattel
18 – Sur face traits
19 – Erg
20 – Metaerg
21 – types
22 – Maudsley
23 – ascending reticular activating system (ARAS)
24 – Carver & Scheier
25 – approach system
26 – stop system
27 – Costa and McCrae
28 – Openness
29 new personality inventor revised
30 – Buss & Plomin
31 – Diamond
32 – Eysenck Personality Questionnaire (EPQ)
33 – Hysterics
34 – somatic anxiety
35 – neurotic extraverts
36 – Kose
37 – phenotypic
38 – genotypic
39 – heterogenous
40 – sociability
41 – Gary
42 – Sjobring
43 – neurogenetic
44 – solidity
45 – Validity
46 – stability
47 – Functionally organized
48 – Novelty Seeking
49 – Harm Avoidance
50 – Reward dependent
51 – persistence
52 – Brown
53 – Svrakic
54 – Perna
55 – Strakowski
56 – Kozang
57 – Takeuchi
58 – Monferedonia
59 – Battaglia
60 – Canete
61 – Strandlygaard & Jensen
62 – Self-directiveness
63 – operativeness
64 – self-transcedens
—————
————————————————————
—————
————————————————————