تارا فایل

مبانی نظری و پیشینه تحقیق استرس


تعریف استرس:
کلمه استرس از زبان انگلیسی گرفته شده است ومعادل دقیقی غیر ازکلمه فشار در فارسی ندارد وآن هم معنای وسیع وطیف گسترده آن را نمی رساند،لذا،ازهمان لغت استرس که مورداستفاده جهانی پیدا کرده است استفاده می کنیم. بنابرگفته تعدادی ازدانشمندان،تمام بیماریهای موجود درانسان ازجهاتی بااسترس ارتباط دارند. این بیماریها تنهاشامل امراض روانی یابیماریهای روان-تنی نمی شوند،بلکه دربرگیرنده تمام امراض جسمانی ازقبیل: سرطان،سل ومانند آن نیز هستند. ازسالهای قبل درآزمایشگاه ها دانشمندان باوارد آوردن استرس برحیوانات،آنها رامبتلا به انواع امراض جسمانی کرده اند. مثلا" درسال 1979 دومحقق به نام اسکلار وانیسمان باتحریک عصبی موشهایی که دچار سرطان بودند به وسیله شوک الکتریکی مشاهده کردندکه درموشهایی که در معرض تحریک عصبی بودند سرطان به سرعت نشو و نما کرد و مرگ آنها تسریع شد.
در انسان تحقیقات در زمینه رابطه استرس با بیماریها و به ویژه امراض جسمی، اخیرا" شروع شده است ولی قبل از اینکه به ذکر نظریات و پژوهش های موجود در این باره بپردازیم، لازم است مختصری به تعریف، تاریخچه و ماهیت پدیده استرس توجه کنیم.

تعریف استرس:
هانس سلیه روان پزشک اطریشی الاصل مقیم کانادا که پایه گذار پژوهش های علمی درباره پدیده استرس بوده، از اولین کسانی است که رابطه بین استرس و بیماریها را دقیقا" توجیه کرده استاو استرس را به "درجه سوز و ساز بدن" بر اثر فشارهای زندگی تعریف می کند. البته کلمه استرس تنها به روند این پدیده در بدن انسان اطلاق نمی شود بلکه محرک های فشارآور نیز تحت همین نام خوانده می شوند.
سلیه در سال 1956 میلادی روند ارتباط بین استرس و بیماری ها را تشریح کرد. به نظر او هر محرک فشارزای بیرئنی مانند زخم بدن، مسمومیت، خستگی عضلانی، سرما و گرما، و عوامل روانی، اگر فشار کافی داشته باشد ممکن است منجر به ایجاد واکنشی شود که او آن را"نشانگان کلی سازگاری" یا G.A.S نامیده است. خصوصیات این نشانگان یا سندرم کلی سازگاری، عبارتست از ازدیاد ترشحات هورمون های بخش قشری غده فوق کلیه در اثر تحریکات غده هیپوفیز مغز، که در نتیجه منجر به واکنش های فیزیولوژیک شدید می شود و درجه مقاومت بدن را پایین می آورد و تعادل حیاتی بدن را به هم می زند و اگر طولانی شود منجر به ایجاد مرض می شود.

تاریخچه و وضع فعلی استرس:
کلود بردنارد، فیزیولوژیشت بزرگ قرن نوزدهم فرانسه، متذکر شد که قسمت مختلف بدن موجودات زنده تکامل یافته، به وسیله محیط مایعی مانند خون احاطه شده است که برای ادامه زندگی باید به طور مستمر وجود و ثبات داشته باشد. به نظراو هدف تمام ساختارهای فیزیولوژیک، تنها حفظ این ثبات است. این نظریات به وسیله والترکانن در سال 1932 بسط و گسترش یافت. این ثبات داخلی را"تعادل حیاتی " نامید؛ زیرا نابهنجاری های اورگانیسم را که در اثر عوامل فشارآور بیرونی و درونی ایجاد شده است، رفع می کند. به عبارت دیگر تعادل حیاتی هنگام فشار بر موجود، به کمک او برای برقراری تعادل می شتابد. مثلا" مکانیسم های تعادل حیاتی موقعی که نمک در مواد مایع بدن افزایش می یابد، کوشش می کنند تا درجه نمک را در بدن، به میزان مطلوب آن برسانند. بعدها کانن و سلیه ثابت کردند که فشارهای فیزیولوژیک به خودی خود قادرند تغییرات هورمونی چشم گیری ایجاد کنندکه آنها نیز به نوبه خود سبب ایجاد واکنش ها و علائم فیزیولوژیک می شوند. سلیه و همکارانش در سال 1959 میلادی یک نظریه تفصیلی برای نشان دادن چگونگی واکنش موجود زنده به استرس ارائه دادند.
سلیه در این نظریه تشریح کرد که چگونه تعادل حیاتی از هم می پاشد و واکنش استرس تحت شرایط شدید آشکار می گردد که به آن واکنش کلی سازگاری(G.A.S) می گویند.
سلیه در تحقیقات خود نشان داد که تحت فشار، ارگانیسم به واکنش"مبارزه یا فرار" مبادرت می ورزد و اگر این پاسخ و واکنش مانن زمان جنگ، مزمن گردد، تغییرات شدید و دراز مدت شیمیایی پدید می آید که باامآل منجر به ازدیاد فشار خون، تصلب شرائین، ضعیف شدن مصونیت بدن در مقابل امراض و تعداد بی شماری مشکلات دیگر می شود. یکی از محققان به نام فردگودوین در سال 1983 نشان داد که انسان ها قدرت زیادی برای تحمل استرس های شدید دارند، اما هنگامی درمانده می شوند که قدرت تجدید مجدد قوا برای مقابله با فشارهای جدید را نداشته باشند. محقق دیگری به نام جک بارکاس به این نتیجه رسید که حتی رفتارهای کوچک ما می توانند تاثیر چشم گیری بر بیوشیمی بدن بگذارند.
در حالی که انواع پاسخ ها در مقابل عوامل استرس زا، از افراد بشر سر می زند، ولی در اوایل دهه 1950 میلادی، روان پزشکی به نام توماس هلمز در پژوهش های خود به این نتیجه رسید که تنها عامل مشترک در ایجاد هر نوع استرس، لزوم، ضرورت و اجبار در ایجاد تغییر و تحول مهم، در روند زندگی معمولی فرد است. این پژوهش گر مشاهخده کرد که در بیماران مبتلا به سل شروع بیماری غالبا" متعاقب یک سلسله اتفاقات و حوادث و بحران های مخرب مانند مرگ و میر در خانواده، از دست دادن شغل یا تغییر آن، ازدواج، طلاق و مانند آن بوده است. البته او می افزاید که استرس علت ایجاد سل نیست لیکن در شدت و خامت آن موثر است. اومعتقد شد که حتی بحث های نامطلوب می تواند تغییرات فیزیولوژی ایجاد کند. در آزمایشی که هلمز بر روی بیماران مسلول انجام داد نمونه هایی از سلولهای بدن آنها را، قبل و بعد از اطلاع به آنان، که افراد ناخواسته ای به دیدنشان می آیند، برداشت و مشاهده کرد که پس از خبر ناخوشایند، تعداد زیادتری از سلول ها آسیب خورده بودند، تا قبل از خبر. در پژوهش دیگری نشان داده شد که مقدار سرما خوردگی در افرادی که قدرت مقابله با فشارهای زندگی را ندارند به مراتب بیشتر از دیگران است.
به منظور نشان دادن تاثیر استرس ناشی از "تغییرات عمده زندگی " که گفتیم عامل مشترک بین تمام انواع استرس هاست، هلمز و روان شناسی به نام ریچارد ریهی در سال های 1940 و 1950 میلادی از پنج هزار نفر پرسش هایی مبنی بر اولویت دادن به اتفاقات و حوادث و تغییرات مهم زندگی پرسیدند، که بر اساس آن مقیاس معروف هلمز ریهی برای اندازه گیری درجه اهمیت وقایع زندگی ساخته شد. نتیجه این پژوهش اولویت وقایع اتفاقی را در زندگی این پنج هزار نفر به شرح زیر نشان داد:
1- مرگ همسر 100 امتیاز
2- طلاق 73 امتیاز
3- جدایی از همسر 65 امتیاز
4- زندانی شدن 63 امتیاز
5- مرگ یکی از اعضای فامیل نزدیک 63 امتیاز
6- ازدواج 50 امتیاز
7- حاملگی 40 امتیاز
8- خرید خانه 30 امتیاز
هلمز در پژوهش دیگری نشان داد که از بین 88 دکتر جوان در مورد آن تعدادی که در مقیاس بالا 300 نمره یا بیشتر بدست آورده بودند فقط 70 درصد احتمال بروز زخم معده و اختلالات روانی، شکستگی استخوان و سایر مشکلات مربوط به سلامت، در حداقل دو سال پس از وقوع یک حادثه ناگوار، وجود داشته استو اما در کسانی که مجموع نمرات آنها به 200 نمی رسید تنها 37 درصد احتمال مبتلا به ناهنجاریهای مذکور در بالا موجود بود. هلمز و ریهی معتقدند که بر اساس مجموعه نمراتی که هر فرد در مقیاس اندازه گیری استرس بدست می آورد، می توان احتمال آسیب پذیری او را تعیین نمود. مثلا" این دو محقق بدین وسیله پیش بینی کردند که کدامیک از بازیکنان تیم فوتبال دانشگاه ها در آن فصل بازی، آسیب خواهند دید.
وقایع کوچک روزمره بیشتر باعث ایجاد استرس های جسمی و روانی می شوند تا وقایع مهمی که هلمز از آنها یاد می کند. این نظریه را تعدادی از محققان مورد تایید قرار می دهند. مثلا" در پژوهشی که به سال 1983 توسط دو روان شناس به نام چارلزاسپیلرگر وکنت گرایر ، بر روی 200 تن از افراد اداره پلیس انجام گرفت، چنین نتیجه گیری شد که استرس حاصل از دستگیری مجرمان بزرگ نسبت به کارهای معمولی روزانه از قبیل بردن مجرمان به دادگاه هایی که در صدور حکم تعلل می کنند، بسیار کمتر بود. در تحقیق دیگری، آموزگاران مدرسه کارهای خسته کننده اداری را بعد از درآمد کم مهمترین عامل استرس آور دانستند. جان ریچارد سون در پژوهشی درباره وضع خانواده هایی که در اطراف فرودگاه ها زندگی می کنند به این نتیجه رسید که درصد افراد مبتلا به فشار خون، بیماریهای قلبی و کسانی که دست به خود کشی می زنند، بسیار بالاتر از کسانی است که در شرایط آرامتری زندگی می کنند.
فقر و مسکنت نیز از عواملی است که محققان در ارتباط با استرس مورد مطالعه و بررسی قرار داده اند . تحقیقات درباره محله های سیاه نشین بزرگ آمریکا، نشان می دهد که درصد بیماران مبتلا به فشار خون در بین سیاهان بی کار محلات شلوغ و فقیر نشین، دو برابر سفید پوستان است. محققی به نام دیوید جنکینز نشان داد که در شهر بوستون در آمریکا، در دو محله فقیر نشین این شهر، که در یکی سیاه پوستان و در دیگری سفیدپوستان کارگر، در وضع اسف ناکی از لحاظ شرایط زندگی به سر می بردند، درصد مرگ و میر به علت همه نوع بیماری و به ویژه فشارخون و حمله قلبی بسیار بالاتر از محلات دیگر آن بود. حتی درصد ابتلا به سرطان در محله سیاه نشین نسبت به سایر نقاط شهر37 درصد بیشتر بود.
در این که استرس های کوچک روزمره تاثیرات مخرب فراوان بر فرد دارند بحثی نیست، اما وقایع مهم و بزرگ زندگی، علاوه بر اثر گذاری کمی و کیفی خود سبب ایجاد یک سلسله تغییرات فرعی خواهند شد. مثلا" طلاق معمولا" همراه با یک سلسله عوارض جسمی مانند تنهایی، مشکلات کودکان، مسائل مادی و واکنشهای نامطلوب اجتماعی است. همچنین بی کاری علاوه بر تاثیر نامطلوب خود یک سلسله عوارض جسمی ناخوشایند نیز به همراه دارد. در واقع منشاء اصلی استرس از دست دادن شغل نیست بلکه تغییرات تدریجی اجتماعی- روانی – خانوادگی که ایجاد می کند، منبع اساسی فشار است. هاروی برنر جامعه شناس، در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که از سال 1940 میلادی در آمریکا برای هر یک درصد افزایش در بیکاری در حدود 9/1 درصد مرگ و میر به علت حملات قلبی، 1/4 درصد خودکشی و در حدود 3/4 درصد بیماری روانی بیشتر شده است.
با وجود تمام مسائل مربوط به استرس و نتایج خطرناک آن ، می توان گفت که مهمتر از وجود عوامل استرس زا در زندگی، طرق مقابله با آن عوامل است.در نتیجه در یکی از شعبه های پزشکی به نام طب پیشگیری تحقیقات بسیاری در ارتباط با نحوه جلوگیری و و رفع استرس بر روی آنچه که روان شناسان رفتار سازگاری یا مقاوم بودن می نامند، انجام گرفته است. این بررسی ها نشان می دهد که بعضی از گروه های جامعه، سالم زندگی می کنند و طول عمرشان هم زیاد است. مثلا" در تحقیقی که جیمز راش در آمریکا به عمل آورد، به این نتیجه رسید که گروه مذهبی مورمون ها، رهبران ارکستر و زنانی که در زندگی موفقیت هایی داشته اند از آن جمله هستند. او می گوید که احتمالا" نحوه زندگی این افراد، مانند ایمان مذهبی در مورد مورمون ها و احساس پیشرفت و موفقیت در زندگی رهبران ارکستر وزنان موفق جامعه، از عوامل اساسی در زندگی سالم و طولانی آنها بوده است. یکی دیگر از نتایج جالب تحقیقات جیمز راش این بود که در آمریکا زنان بیوه بین 3 تا 13 برابر بیشتر از زنان متاهل ، به علت بیماری های مختلف جسمانی می میرند.
روان شناسان در مورد قدرت سازگاری به تعدادی عوامل شخصی موجود در افراد اشاره می کنند که مهمترین آنها عبارتند از :
1-تسلط داشتن بر زندگی خود 2- داشتن خانواده، اقوام و دوستانی که از سوی آنها حمایت شوند. 3- انعطاف پذیری 4- امیدواری 5- داشتن هدف 6- سرگرم بودن 7- عشق و علاقه به کسی یا گروهی و یا امری 8- فعال بودن و کار کردن.
روان شناسی به نام کارولین بیدل توماس همبستگی آماری بین عوامل روانی و پرونده بهداشتی 1337 دانشجوی دانشکده پزشکی را که بین سالهای 1948 و 1946 میلادی فارغ التحصیل شده بودند، بدست آْورد. او چنین نتیجه گرفت که در بین این گروه یکی از عوامل مهم پیش آگهی سرطان بیماریهای روانی و خودکشی فقدان نزدیکی و صمیمیت با والدین و برداشت منفی آنها نسبت به خانواده خود بوده است. لئونارد سایم نیز به سال 1978 در پژوهشی که به عمل آورد اهمیت "حمایت اجتماعی" را در سلامت جسم و روان تایید کرد. او نتیجه گرفت مرگ و میر در میان افرادی که تماس نزدیک با دیگران ندارند نسبت به آنهایی که معاشران زیاد دارند، دو تا سه برابر بیشتر است. تحقیقات در مورد حیوانات نیز نشان می دهد که حتی در بین آنها هم ارتباط اجتماعی از اهمیت خاصی برخوردار است. در یکی از این پژوهشها که بر روی میمون انجام گرفت، مشاهده شد که اگر میمون به تنهایی در مقابل یک افعی قرار بگیرد، حالت عصبیت و بیقراری بیشتری خواهد داشت تا هنگامی که در گروه میمونها با آن روبرو شود. موشهایی که به آنها سلولهای سرطانی تزریق کرده و در انزوا قرار گرفته بودند، بسیار سریعتر از موشهایی که زندگی اجتماعی داشتند،می مردند. ازاین تحقیقات می توان نتیجه گرفت که درکشور ما آن شکل خانواده که اساس آن نزدیکی وصمیمیت افراد است یکی از عوامل مصون کننده افراد،برعلیه فشارهای زندگی است. درحالی که واحد خانواده درفرهنگهای غربی مانند آمریکا به دلیل نبودن ارتباطات عاطفی نزدیک، در مقابل عوامل استرس زا آسیب پذیر است. احتمالا" این یکی از عللی است که موجب می گردد تا در شهرهای بزرگ آمریکا افراد در مقتابل عوامل استرس آور دچار مشکلات و بیماریهای جسمی و روانی بیشتری می شوند تا در شهرهای کوچک و یا کشورهای جهان سوم.
تحقیقی که در مورد زندانیهای جنگ ویتنام به عمل آمده است، نشان می دهد که ارتباط بین زندانیان حتی با علامتها و رمزهای صوتی، بصری یکی از عوامل حیاتی در بقای آنها بوده است. پژهشهای آزمایشگاهی با حیوانات نشان داده است که با دادن نظام مشخص به محرکهای استرس زا می توان از خطرات آنها کاست. عده ای از محققان گروهی از میمونها را در معرض صداهای بلند و آزار دهنده قرار دادند ولی به گروه دیگری از آنها اجازه دادند تا با کشیدن زنجیری صدا را قطع کنند . در حالی که هر دوی این گروه به یک اندازه صدا را می شنیدند، لیکن در خون آن گروهی که قادر به کشیدن زنجیر بودند، مقدار کمتری هورمونهای استرس زا وجود داشت. در این زمینه تسلط داشتن بر شرایط، باعث این تفاوت محسوس شده بود این مسئله در مورد انسان نیز صادق بوده و مورد بررسی قرار گرفته است. رابرت کاراسیک پژوهشی که با کارگران کارخانه انجام داد، مشاهده کرد افرادی که کنترل و تسلط و احاطه کمی به شغل خود دارند (مانند کارگرانی که تنها درب بطری را می بندند یا اینکه تنها دکمه ای فشار می دهند تا محصولی از ماشین بیرون آید) بیشتر دچار بیماریهای قلبی می شوند تا افرادی که در کیفیت، کمیت و سرعت کار خود مختارند. کاراسیک دریافت کارگرانی مانند تلفنچی ها، مستخدمان رستورن، صندوق داران و آنهایی که با وجود مسئولیت زیاد کمترین امکان و اختیار تصمیم گیری مستقل را در کار خود دارند، در مقابل بیماریها بسیار آسیب پذیرتر هستند. ا. می گوید که درصد تلفات در این گروه حدود درصد تلفاتی است که سیگارکشیدن زیاد و یا سطح بالای کلسترول خون، ایجاد می کند در سالهای اخیر پژوهش گران عامل روانی دیگری را که سبب افزایش شدید آسیب پذیری در برابر حملات قلبی و سایر بیماریهای مربوط به استرس می شود، کشف کرده اند. این عامل روانی رارفتار نوع A نامیده اند. این پدیده را دو متخصص قلب به نام می یر فریدمن و روی روزمن شناختند. به نظر آنها رفتار نوع A دو عنصردارند که هر دو را می توان با اجرای آزمونهای روانی و یا انجام مصاحبه کلینیکی دقیق شناخت. اولین وجه مشخصه این گونه رفتار این است که شخص سعی می کند، در این زمان بسیار محدود فعالیت زیاده از حد انجام دهد. شاخص دوم اینکه احساس خشم و عناد سیالی در وجود او در جریان است. این افراد به کوچکترین محرکی با عصبانیت واکنش نشان می دهند. آنها دایما" بر علیه زمان و مکان در جنگ و ستیز هستند. پژوهش های مختلف، رابطه قطعی نوع A با حملا قلبی را نشان داده اند. این پژوهشها مبین این هستند که افراد نوع A واکنش های متفاوتی به محرک های استرس زا بروز می دهند، البته در مقایسه با رفتار افراد آرامتری که رفتار نوع B از آنها صادر می شود. در تحقیقی که ردفورویلیامز بر روی تعدادی زیادی دانشجوی دانشگاه انجام داد به این نتیجه رسید که در بدن دانشجویان نوع A هورمون کورتیزول در حدود 40 برابر و نیز اپینفرین (ادرنالین) بیشتر از دانشجویان نوع B است. در نوع A جریان خون به عضلات سه برابر نوع B بود. نکته جالب اینکه درجه پیشرفت تحصیلی این دو گروه نسبت به هم، تفاوت زیادی نداشت. ویلیامز چنین نتیجه می گیرد که افراد نوع A حتی در شرایط عادی نیز چنان رفتار می کنند که گویی خطر بزرگی آنها را تهدید می نماید و باید در حالت بسیج باشند. او می گوید که تشرح زیاد هورمون کورتیزول و اپینفرین می تواند سبب ایجاد چربی زیاد در خون شود، این چربی به تدریج در اطراف قلب جمع می شود و آن را آماده بیماری می کند.

روشهای پیش گیری از ایجاد استرس:
هانس سلیه پدر تحقیقات در زمینه استرس، در انتهای کتاب معروف خود به نام "فشار زندگی" پرسشی را مطرح می کند. او می گوید که آیا بشر قادر است با مطالعات علمی پدیده استرس، برنامه دقیقی برای تنظیم رفتار خود طرح ریزی کند، تا در حدی که بتوان، توسط آن از فشارهای زندگی جلوگیری کرد ؟ و یا حداقل از شدت آن بکاهد آیا با طرح این برنامه می توانیم بدون اینکه استرس حاصل از کشمکش ها و تلاشهای بیخود را به خود هموار نماییم دارای یک زندگی رضایت بخش و معنی دار شویم. سلیه به این مسئله مهم چنین پاسخ می دهد که هر فردی باید مشکلات خود را بر حسب خصوصیات خاص شخصیتی و محیطی خود حل کند، ولی اصولا" دستیابی به قوانین کلی که روشن کننده نحوه تاثیر استرس بر روان و تن است، هر فرد را برای جلوگیری از استرس و یا رفع آن مجهزتر می کند. بنابراین، سلیه اهداف قواعد و معیارهایی را که برای رفتار سالم و پیشگیری از ایجاد استرس لازم است، بشدت تقسیم می کند.

هدفهای کوتاه مدت :
هدفهای کوتاه مدت، برای ارضای آنی خواسته ها می باشد. بسیاری از این اهداف به آسانی قابل وصول هستند و احتیاج به طرح ریزیهای پیچیده و یادگیریهای دراز مدت ندارند. اینها فعالیتهایی هستند که مستلزم کوشش و تلاش شدید نمی باشند، مانند لذت بردن از طبیعت به وسیله حواس،تفریح، گردش، راه رفتن، بازیهای مختلف سرگرم کننده، فعالیتهای خلاقه مانند نقاشی ، استنشاق هوای آزاد، لذت بردن از دیدن دیگران یا از مشاهده خوشحالی آنها و غیره… . در این نوع فعالیتها کار وپاداش تقریبا" در یک زمان انجام می شود.
اینکه این نوع لذتهای ساده، طبیعی و سهل الوصول می توانند منجر به احساس خوشحالی و خوشبختی بشوند امری است بدیهی. لیکن روان بیشتر قادر است که به رضایت خاطر پایدارتر و عمیق تر برسد، بعلاوه همه قادر نیستند که از لذات طبیعی و ساده مانند لذت بردن از طبیعت، یا موسیقی و یا نقاشی بهره مند شوند. بنابراین هر فردی باید در جستجوی آن چیزی باشد که مقبول طبع اوست و با ساخت شخصیت او تطبیق می کند. این لذت را می توان در نگاه کودکی که چشم به پرواز پروانه ای دوخته و یا در رفتار زیست شناس معروفی که در حال مطالعه و بررسی ساختمان میکروسکوپی سلولهاست، مشاهده کرد. مهمترین موضوع در این نوع لذلت، خالص بودن آنهاست و اینکه هدف خاصی جز ایجاد شادی و خوشحالی در فرد ندارند. آنها برای کسب منفعت و یا سود و یا هدف خاص مادی انجام نمی شوند. تمام افراد که سخت درگیر تلاش زندگی هستند و در تب تاب و کشمکش آن گرفتارند، باید توجه کنند که برای حفظ زندگی و لذت بردن از آن، احتیاج به چنین لذات خالص و طبیعی و ساده ای دارند. منبع این لذات سرشار، عبارتست از برقرار کردن تماس نزدیک و عاطفی با طبیعت. هر کس می تواند با نگاه کردن به ستاره ها، گلها، درختان و حیوانات، از طبیعت لذت ببرد، البته عمق این لذت، در یک گیاه شناس و یا زیست شناس بیشتر است.
هانس سلیه درباره رابطه بین اهداف کوتاه مدت و استرس می گوید که در تشریح پاسخ کلی استرس نشان داده است که هر کاری که ما می کنیم و هر اتفاقی که برایمان رخ می دهد و بالاخره این سه مرحله انرژی سازگاری در بدن محدود است و باید آن را با صرفه جویی حساب شده ای مصرف می کنیم. این پایه بیولوژیک احتیاج بشر برای ابراز وجود ورسیدن به اهداف خود است. این سه مرحله اساسی عبارتند از:
تعجب (واکنش اخطاری)، تسلط (مرحله متفاوت)، خستگی و بتدریج حرکت به سوی مرحله آرامش و تکرار همان مراحل و یا رسیدن به مرحله آخر که مرگ است. بشر برای گذشتن از این مراحل ساخته شده است، بنابراین لازم است که او خود را برای گذر کردن از آنها آماده سازد و هیچیک از این مراحل را از نظر دور ندارد، از هر مرحله استفاده کند و لذت کامل را ببرد و در عین حال انرژی خود را نیز تا حد ممکن ذخیره نماید.

هدفهای دراز مدت :
هدفهای دراز مدت، براغی ارضای از آینده، طرح ریزی می شوند. آنها در حال حاضر تاثیر زیادی بر رفاه، سلامت و راحت زندگی کردن ما ندارند، بلکه برعکس در اکثر موارد با آنها در تضاد نیز هستند.
سلیه می گوید، هر فردی، چه به وجود خالق برای این گیتی معتقد باشد یا نه، این مطلب را درک می کند که هدف نهایی او باید از مرز لحظه ها بگذرد و برای رسیدن به آن، از بعضی از اهداف لحظه ای حاضر نیزباید صرف نظر کند. ما برای رسیدن به اهداف دراز مدت باید فعالیت کنیم و یاد بگیریم که چگونه بین راه هایی که در پیش پای ما قرار می گیرند انتخابگر باشیم و اما اشکال عمده این است که باید آن اهداف دقیقا" روشن شود وما بر اساس آن، نوعی الگوی زندگی کردن برای خود بسازیم تا در تعارض غیر قابل اجتناب بین حال و آینده قرار نگیریم. هدفهای دراز مدت در اصل، اجتماعی هستند؛ بدین نحو که کوشش برای آینده، تلاشی است برای ایجاد کردن جوی برای بدست آوردن خوشبختی. این اهداف می تواند ما را در مسیر یک زندگی فعال، با معنی، شاد و طولانی قرار دهد و از اثرات و آسیبهای غیر لازم استرس حاصل از ستیزه جویی ها، محرومیتها و ناایمنیها دور نگه دارد.
سلیه ادامه می دهد که بعضی از مردم این اهداف آینده را در جمع آوری ثروت و قدرت و تعدادی در مذهب و فلسفه می یابند. گروهی نیز از آینده قطع امید می کنند و سرگردان و حیران، روزگار خود را از روزی به روز دیگر سپری می نمایند و با استفاده از روشهایی مانند ولگردی، مسافرت دائم ، کار زیاد و یا متوسل شدن به مواد مخدر و مشروبات الکلی توجه خود را از آینده دور نگه می دارند. تعدادی از مردم نیزخود را وقف دیگران می کنند و بر اساس عشق، محبت، مهربتنی و خیر بودن، آینده خود را قابل توجیه می سازند.
از آنچه که در مورد رابطه بین هدفهای دراز مدت گفته شد، سلیه به این نتیجه می رسد که الگوی سازگاری و رفتاری مشخص و واقع بینانه ای که با ساختمان شخصیت ما تطبیق نکند، نتیجه اش بیماریهای روانی، محرومیت، احساس ناایمنی، بی هدفی و پوچی، سردرهای میگرن، زخم معده و روده، حملات قلبی ،ناراحتیهای عروقی، فشار خون، خود کشی و یا تنها یک زندگی غمگین و تلخ است.

هدف نهایی:
سلیه معتقد است که هدف نهایی بشر شکوفا شدن هر چه بیشتر وجود اوست، بر اساس ساخت وجودیش. این مقصدی است که باید پایه و اساس همه فعالیتهای او باشد. اگر فرد برای رسیدن به وجود مطلق و خلق خود و یا هماهنگی با طبیعت و جامعه تلاش می کند، لازم است تعادلی بین هدفهای کوتاه مدت و دراز مدت خود به وجود آورد؛ یعنی ایجاد نوعی تعادل بین کاشتن و درو کردن، به نحوی که وجود او اجازه می دهد. هدف البته این نیست که از استرس به کلی دور باشیم. این نه ممکن است و نه مطلوب، زیرا استرس قسمتی از زندگی است و محصول طبیعی وجود و محیط ماست. هیچ دلیلی برای حذف استرس نداریم، ولی برای اینکه فرد انسان بتواند به حد نصاب ارزش وجودی خود برسد، آن را شکوفایی دهد و تحقق بخشد، لازم است که در ابتدا سطح مطلوب استرس را در خود بشناسد و سپس از انرژی ذخیره برای سازگاری به نحو مطلوب و سودمند، استفاده کند، البته تا حدی که با ظرفیت جسمی و روانی فرد منطبق باشد.

سازگاری با استرس:
استرس اگر خارج ازسطح تحمّل باشد سلامت موجود زنده را به مخاطره می اندازد. بنابراین، حل آن مستلزم کوشش های خودبه خود و مصرّانه بوده وفرد را برای انجام دادن کارهایی درباره آن تحت فشار قرار می دهدآنچه را که فردانجام می دهد به عنوان عوامل بسیاری بستگی دارد که عبارتنداز چهارچوب مراجعه،انگیزه ها وشایستگیها،تاب وتحمل استرس، محدودیتها یا پشتیبانیهای محیطی و شرایط آنی و زود گذر مانند خستگی یا حالت روانی قبلی. البته هر واکنش استرسی پاسخی است به ترکیبی از این تعیین کننده ها که ممکن است بعضی از دیگری موثرتر باشند، ولی همگی با هم به صورتی که فرد واکنش نشان می دهد، عمل می کنند.
به تعبیر دقیقتر فشار روانی حاصل از یک موقعیت معین با ارزیابی فرد از آن موقعیت و نیروی مقابله با آن بستگی دارد. این ارزیابی شامل دو مرحله است: در مرحله اول یا ارزیابی اولیه فردممکن است موقعیت را تهدید کننده یا برعکس بی خطر ارزیابی کند. در مرحله دوم یا ارزیابی ثانویه نوع اقدامی که فرد باید نسبت به آن موقعیت به عمل آورد و نیز نیروها و امکاناتی که برای حل و مقابله با آن در خود احساس می کند، مورد بررسی واقع می شود. احساس خطر و میزان آن وابسته به امکاناتی است که فرد احساس می کند در اختیار دارد و این موضوع در رابطه با اطلاعاتی است که محیط ، تجارب زندگی و ویژگی های شخصی برایش به وجود آورده است. اطلاعات تازه ممکن است در ارزیابی فرد از موقعیت موثر واقع شود و آن را مورد ارزیابی مجدد قرار دهد.
بعضی پیامدهای روان شناختی با درجات شدید فشار روانی درارتباطند. گرچه نمی توان آنها را به سرعت شناخت ولی می توان درباره آنها به جستجو پرداخت. مثلا" درصد بالایی ازافراد افسرده وکسانی که میل به خودکشی درآنها وجودداشته است دارای تجاربی نامطلوبتر از افرادی که اختلالات دیگری داشته اند،بوده اند. ازجمله حوادث مهمی که اغلب به افسردگی منتهی می شود جدایی از اشخاص وازدست دادن افراد مهمی است که درزندگی گذشته فرد موثربوده اند.
فشارهای روانی ممکن است دارای اثرات تاخیر شده باشند که غالبا" توسط رویدادهای مداخله گر به تعویق افتاده اند.
شدت فشار روانی وعوامل مربوط به آن حوادث وموقعیتهایی که پاسخهای مربوط به فشارروانی را سبب می شوند،ویژگی های متفاوتی دارند. بعضی از بحرانها ناگهان جلوه گر می شوند،بعضی دیگر گرچه به تدریج اثر می بخشند،ولی چنین به نظر می رسد که ظهور آنها ناگهانی است. پاره ای ازعوامل مربوط به میزان فشارروانی عبارتند از:
1- دوام،بعضی از موقعیتهای فشارآفرین دوام کمی دارند ازقبیل مصاحبه استخدامی یاگذراندن یک امتحان،اما بعضی دیگر ممکن است ساعتها،روزها،ماهها،وحتّی سالها به طول بینجامد،مانند منازعه زن وشوهریا حضور در جبهه جنگ.
2- شدّت،فشارهای روانی با شدت ناراحتی که شخص باآن مواجه می شود در رابطه است ،مثلا" تاثیر آسیب دیدگی ناشی از یک حادثه رانندگی کمتر از فقدان یک شخص مورد علاقه است.
3- قابلیت پیش بینی، گاهی اوقات می توانیم وقوع حادثه ای را پیش بینی کنیم، درحالی که درمواقع دیگرچنین نیست. اگرشخص بتواند وقوع حادثه ای راپیش بینی کند،فشارروانی کمتری احساس می کند تازمانی که قادربه چنین عملی نیست.
4- درجه ازدست دادن کنترل، یکی از جنبه هایی که موجب بیشترین فشار وناراحتی درفرد می شود زمانی است که وی احساس کند نمی تواند هیچ نفوذ وکنترلی بریک موقعیت خاص داشته باشد. مثلا" قربانیان سیل یا زلزله که کنترل ضربه هاو آثار ناشی ازآن برایشان امکان پذیر نیست، فشارروانی شدیدی احساس می کنند.
5- میزان اعتماد به نفس، نبود اعتمادبه نفس، میزان کارایی شخص راکاهش می دهد وراه مقابله باآن را محدود می کند. مثلا" فردی که دریک امتحان مردود شده است ممکن است نتواند به راحتی درسایرامتحانات شرکت کند، درحالی که قبلا" چنین احساسی نداشته است.
6- شروع یاحمله ناگهانی، ظهورناگهانی یک موقعیت میزان آمادگی فرد را برای مقابله با آن تحت تاثیر قرار می دهد. مثلا" مقابله بایک سانحه ناگهانی وغیرمنتظره سخت تر ازمواجه شدن با بحران بلوغ است که به تدریج رخ می نماید.

موقعیتهای استرس زای روانی
گرچه فشارروانی تاحدّ زیاد یک پاسخ شخصی است، ولی بعضی از موقعیتها تقریبا" درهمه افراد فشارروانی زیادی را موجب می شوند. این موقعیتها عبارتنداز:
1- سوانح، یعنی رویدادهایی که تاثیر روان شناختی آنها مربوط است به آسیبهای بدنی شده و احتمال وقوع مرگ کسانی که پس از سقوط هواپیما جان سالم به در برده اند، حتی اگر از جراحانی که بر آنها وارد شده است بهبود یابند، تجارب روانی ناگواری خواهند داشت؛ به طوری که می توان گفت: نجات از مرگ خود به خود ممکن است فشارآفرین باشد.
همه افراد غالبا" دچار هزیان آسیب ناپذیری هستند و همواره به خود می گویند که "هیچ حادثه ای برای من روی نخواهد داد". اما بدیهی است که احتمال وقوع حادثه برای هر فرد وجود دارد، خواه خود مستقیما" در آن درگیرباشد، خواه بستگانش بدان گرفتار شده باشند.
گر چه افراد سوانح رات "خواست خدا" می نگرند، با این وجود خشمگین و ناراحت می شوند. حتی کسانی که از یک سانحه جان سالم به دربرده اند اغلب احساس گناه می کنند. آنان همواره در رنجند و از خود می پرسند که "چرا برای نجات کسانی که جان خود را از دست داده اند، تلاش بیشتری ننمودم" و "چرا دیگران مردند و من زنده ماندم". قربانیان یک سانحه ممکن است احساسات دردناکی را در سالگرد آن سانحه تجربه نمایند و دچار اضطراب و افسردگی شدید شوند. این احساسات ممکن است بدون آگاهی شخص از سرچشمه آن یعنی رنج و ناراحتیهایی باشد که روی هم انباشته شده و به صورت افسردگی و اضطراب جلوه گر شده است.
2- بلاهای طبیعی، مانند سیل و زلزله که ممکن است موجب از بین رفتن خانه، جان و اموال افراد گردد. این بلاها به دلیل آنکه شخص هیچ گونه کنترلی برآنها ندارد خود به خود باعث فشار روانی شدید در افراد می گردد. دوره بعد از وقوع بلا نیز ممکن است بسیار فشارآور باشد، عده ای نتوانند بستگان خود را بیابند، و عده ای ازاینکه پس ازمرگ دیگران زنده مانده اند، احساس گناه و رنج و ناراحتی شدید بنمایند.
3- جنگهای نظامی ، مانند نبرد: سربازان در میدان جنگ همواره در حال ترس و اضطراب اسیر شدن، مردن، و ناقص العضو گردیدن به سر می برند و کمبود خواب، خستگی بدنی، جدایی از خانواده، و علاقه به زندگی فشار روانی را در آنها افزایش می دهد. یکی از احساساتی که با اضطراب و افسردگی در آنها ملاحظه می شود، خشم است، خشمی انفجارآمیز توام با تنفر.
گرچه بیشتر افراد در برابر تاثیرات حوادث و مصائب سازگاری حاصل می کنند، ولی در حدود 3/1 آنان به حالتی دچار می شوند که اصطلاحا" "سندرم بلا" نامیده شده و نشانه های آن عبارت است از: گیجی، بی هدفی، سرگردانی، تهوع، بی خوابی، از خواب پریدگی.
در رابطه با تجارب اسیران جنگی، یادداشتهای ویکتورفرانکل از ارزش خاصی برخوردار است، زیرا به روشنی نشان می دهد که بین مهارتهای شناختی فرد در برخورد با مسائل اردوگاه و زنده ماندن وی همبستگی معنی داری وجود دارد. از جمله ویژگی هایی که فرانکل به عنوان موثرترین عامل در زنده ماندن اسیران جنگی ذکر می کند عبارتست از: ارزیابی عینی از آنچه ازدر آن موقعیت پیچیده می گذرد، خودداری از خشم و سرکشی و شکایت ، واستفاده از خیال بافی برای آرامش خاطر. فرانکل خاطر نشان می سازد که چگونه خیالبافی و بازیهای ذهنی در کمک به شخص در تحمل رنج زندگی در محیط یکنواخت و پر از ظلم و ستم اسارت موثر افتاده است. او همچنین مکانیزم انکار را به عنوان پاسخس مناسب برای سازگاری با وضعیت زندان ذکر می کند. فرانکل عوامل متعددی را که در زنده ماندن اسیران جنگی موثر بوده ذکر کرده است. این عوامل عبارتند از: نیروی بدنی، پیوند اجتماعی، و مهارتهای شناختی . بر اساس نظر فرانکل آنچه در کسانی که زنده مانده اند، اهمیت خاصی داشته عبارت از:: امیدواری، اعتقاد به تحمل رنج، و تعهد شدید نسبت به زنده ماندن بوده است. کسانی که جان سالم به در برده اند آنهایی بوده اند که احساس می کردند چیزی وجود دارد که باید به خاطر آن بکوشند تا زنده بمانند. همچنین افرادی که شخصیت خود را دست نخورده نگاه داشته و در طول دوره اسارت علاقه ها، ارزشها، و مهارتهای خویش را حفظ کرده، و توانسته اند منشاء اثری باشند، رنج و ناخوشی کمتری احساس کرده اند؛ مثلا" پزشکان، پرستاران، رهبران دینی، و مددکاران اجتماعیشانس بیشتری برای زنده ماندن داشته اند. مساعدتهای آنان به اسرای دیگر موجب آن بوده است که احساس کنند عضو موثر و مفید خانواده ای هستند و و می توانند روابط خود را با افراد دیگر مانند دوره قبل از جنگ حفظ کنند. همانند سازی با اسیران دیگر، عزت نفس قوی، احساس با ارزش بودن و تعلق به گروه، و احساس سودمندی برای دیگران می توانسته است کمک موثری در سلامت بدنی و روانی اسیران به شمار آید. خصایصی از قبیل افسردگی، بی احساسی عاطفی، اضطراب، دشواری در تمرکز، و کج خلقی از ویژگی هایی است که غالبا" در میان اسیران مشاهده شده است.
مطالعات روان شناختی درباره افرادی که از سانحه، بلا، یا جنگ نظامی و اسارت جان سالم به در برده اند نشان داده است که آنان همه یا بعضی از تجارب زیر را داشته اند:
الف- اضطراب مرگ و تخیل مرگ : نجات یافتگان نه فقط در خلال و بعد از حادثه اشتغالات ذهنی درباره ترس از مرگ ناگهانی داشته اند، بلکه دچار تخیلات محو نشدنی درباره مرگ بوده اندکه موجب برانگیختن واکنشهای هیجانی شدید را در آنان بر می انگیخت.
ب- خوابهای وحشتناک : قربانیان حوادث و بلاها، سالها بعد هنوز خوابهای وحشتناک از قبیل کشته شدن یا اسیر شدن داشتند.
ج- احساس گناه مرگ : بازماندگان احساس دردناکی از خود محکوم سازی داشتند که چرا زنده مانده اند ولی دیگران مرده اند.
د- کرختی روان شناختی : نجات یافتگان از نارسائیهای احساسی در هر زمینه دچار رنج بودند و نشانه هایی از قبیل بی حسی عاطفی، کناره گیری، و افسردگی نشان می دادند.
ه – روابط اجتماعی آسیب دیده : بسیاری از آنان کمتر به داشتن روابط گرم با دیگران بوده، همواره آماده بریدن و قطع ارتباط با دیگران حتی دوستان و افراد خانواده بودند.
و- در جستجوی معنی : به نظر می رسید که بسیاری از بازماندگان در جستجوی علت فاجعه بودند. بعضی آن را "خواست خدا می دانستند"، ولی بعضی دیگر آن را ناشی از غفلت بشر می نگریستند(ساراسون،1984،106).
4- فشارهای درونی زودگذر : حوادث و بلاها مواردی هستند که بر فرد تحمیل می گردند. بعضی ازبهرانها و مشکلات هستند که گرچه زودگذرند، ولی در طول دوره زندگی و تحول شخصیت هر فرد رخ می نمایند. تولد و ورود به دنیای پیچیده و غالبا" مغشوش، ورود به مراکز آموزشی نخستین، سپری شدن دوران کودکی و رسیدن به دوره های نوجوانی، بزرگسالی، و سالخوردگی هر کدام یک بهران محسوب می شود که می تواند به راه حلهای سازگارانه منتهی گردد. سازگاری یا ناسازگاری در هر مرحله، اغلب بر مراحل بعدی زندگی تاثیر می گذارد. فشارهای روانی زودگذر تحت تاثیر عوامل زیستی، فرهنگی، محیطی، و اجتماعی قرار می گیرند. فشارهای روانی زودگذر را می توان بدین ترتیب خلاصه کرد:
1- تولد، ارتباط با مادر و دنیای جدید، از شیر گرفتن.
2- ورود به موسسات خارج از منزل مانند مهد کودک و مدرسه.
3- بلوغ و تغییرات زیستی، روانی و اجتماعی همراه با آن.
4- تغییرات مهم آموزشی مانند ورود به دانشگاه.
5- اشتغال و ورود به دنیای کار.
6- ازدواج.
7- فرزند دار شدن.
8- جدایی و دوری از فرزندان.
9- بازنشتگی.
5- فشارآفرینهای چندگانه : به نظر می رسد این اعتقاد عمومی درست باشد که هر فرد در مقابل تجارب معینی که نوع آن به حساسیت فردی وی بستگی دارد، آسیب پذیر است. یعنی وقتیکه به دکمه های حساس شخص فشار وارد شود کارایی وی در مقابله با فشار روانی کاهش می یابد و احساس ناشایستگی می کند. فشارهای روانی ممکن است تاثیرات متراکمی داشته باشند و در طولانی مدت پیامدهای منفی مهمی بر جای بگذارند. ترکیبی از چند حادثه فشارآفرین و عوامل شخصیتی با یکدیگر می توانند موجب اضطراب و وحشتزدگی در فرد شده منتهی به نتایج جبران ناپذیر گردند. مثلا" فردی که به تازگی شغل خود را از دست داده و پسرش به هروئین معتاد شده بود، وقتی که شنید مردی به سن وی بر اثر حمله قلبی درگذشته است، با وجودی که او را نمی شناخت، با خود چنین پنداشت که او هم مانند آن مرددر خیابان دچار حمله قلبی شود و جان بسپارد. در این گونه موادر ممکن است ترکیبی از وقایع فشارآفرین که به تازگی رخ داده اند و عوامل شخصیتی فرد، فشار روانی را افزایش داده رویدادی به ظاهر کم اهمیت موجب اضطراب و وحشتزدگی در وی بشود.
تحقیقات نشانگر آن است که کسانی که در گذشته نزدیک فشارهای روانی چندگانه داشته اند نسبت به اوضاع و احوال اضطراب آور حساس می شوندو فعالیت های فیزیولوژیایی در آنها افزایش می یابد.
شواهدی وجود دارد که نشان می دهد اوضاع آشفته اجتماعی و فقر نیز شدت حوادث فشارزای زندگی را افزایش داده، بر سلامت فرد و رفتار وی تاثیر می گذارند.
اصول کلی واکنشهای استرس :
برای بررسی واکنشهای استرسی، سه سطح فیزیولوژیایی، روانی، و اجتماعی که با یکدیگر در تاثیر و تاثر متقابل اند مورد توجه قرار می گیرند: 1- در سطح فیزیولوژیایی، دفاعهای ایمن سازی بدن در برابر بیماریها، و مکانیزهای ترمیم آسیبهای بدنی مطرح می شوند. 2- در سطح روان شناختی، الگوهای سازشی آموخته شده و دفاعهای مربوط به حفظ "خود" از آسیب مورد بحث قرار می گیرند. 3- در سطح فرهنگی اجتماعی، ارتباط فرد با گروهای مختلف مانند خانواده، دوستان، واحدهای کار و موسسات مختلف بررسی می شوند. این سطوح در ارتباط نزدیک با یکدیگر بوده و شکست فرد در هر فرد ممکن است به واکنشهای سازشی فرد در سطوح دیگر به شدت آسیب برساند. این واکنشها در سطح از اصولی پیروی می کنند که عبارت است از: کلی بودن، اقتصادی بودن، طرح شده یا خود به خود بودن، هیجان انگیز بودن، و تعیین کننده داخلی و خارجی داشتن.
الف- واکنشها استرسی کلی هستند
موجودات زنده تمایل به وحدت و "کلیت" خود دارند. اساس این وحدت رفتار جریانهای عصبی تهییج و منع است. این منع و تهییج شامل تمام اعضای بدن می شود و حالت فعلی شخص نیز در آن دخالت دارد . بنابراین، این اساس اهمیت و اولویتی که فرد برای موضوعها قائل است بعضی کنشها یا عملها منع می شود در حالی که بعضی دیگر تسهیل می گردند. مثلا" به هنگام مشاجره اعمال مربوط به هضم و سایر اعمالی که مورد نیاز فوری نیست، کندتر شده، اعضایی که برای افزایش فعالیت و کوشش بیشتر لازمند به حرکت در می آیند.
جریانهای تحریک و منع از طریق انعطاف پذیری لازم، فرد را برای مقابله با استرس آماده می سازند. تنها تحت شرایط غیر معمول یا غیر عادی است که عمل فرد به جای آنکه وحدت یافته و انسجام دار باشد، به صورت ناهماهنگ و پراکنده ظاهر می گردد. اعمال نا منظم، پراکنده، و ناهماهنگ ممکن است نتیجه اختلال در اعمال عالی مغز توسط الکل، دارو، و آسیب دیدگی باشند، یا محصول فشار روانی فوق العاده.
ب- واکنشهای استرس اقتصادی هستند
نه تنها فرد نسبت به استرس به صورت واحدی وحدت یافته عمل می کند، بلکه واکنش وی به نحوی است که حداقل انرژی و ذخیره خود را به کار می اندازد. میلر در سال 1965 اظهار می دارد که موجودات زنده خواه از لحاظ تکامل در رده بالا باشند خواه پایین، تمایل دارند که ابتدا دفاعهایی را به کار گیرند که برای آن کمترین بها را بپردازند، اگر موثر واقع نشد منابع اضافی و گرانبهاتر وارد عمل می شوند. در سطح فیزیولوژیایی اگر بتدریج اسید به بدن یک سگ تزریق شود، ابتدا تنفس به عنوان اولین مکانیزم دفاعی تشدید می گردد. اگر این تشدید تنفس موثر واقع نشد، مکانیزمهای حفاظتی موثرتری مانند تغییرات زیستی-شیمیایی خون وارد عمل می گردد. در سطح اجتماعی، یک کشور در جنگ با کشور دیگر، ابتدا نیروی کمی اعزام می دارد اگر موثر نبود به نیروی خود می افزاید تا جایی که برای دفع دشمن ممکن است به بسیج عمومی مبادرت ورزد.
به همین نحو در سطح روانی اگر دانشجوئی مردود شود یا نمرات پایینی بگیرد به طوری که زندگی اجتماعی وی به مخاطره بیفتد، درآغاز فعالیت خود را افزایش
می دهد، اگر در نیمسال بعد نیز نمره ی پایین کسب کرد ممکن است توقع خود را کاهش دهد و از داشتن نمرهای در حد قبولی راضی باشد. این حالت نوعی دفاع بالنسبه ارزان لااقل برای آن زمان است؛اگرباز مردود شود و نسبت به وضعیت تحصیلی اش به نحوه ی فزاینده احساس بی کفایتی،ناشایستگی و اضطراب بنماید ممکن است نامنسفانه سرزنشهای خویش را متوجه استاد سازد. این کار مستلزم هزینه و بهای بیشتری است، زیرا در حال حاضر نمی تواند از اشتباهاتی که کرده است بهره بر گیرد یا خود را به صورتی واقعی تر شکست خورده ببیند.
اصل اقتصاد روانی در سایر زمینه ها نیز صادق است. انسان نه فقط مایل است الگوهای مربوط به بقای خویش را بدان دلیل که منبع امنیت وی نسبت به دنیا هستند حفظ نماید، بلکه بدان علت که این الگوهای ثابت، در مقایسه با الگوهای سازشی جدید و اصلاح شده، مستلزم کوشش کمتر و صرف انرژی پایین تری هستند تمایل به نگاهداری آنها دارد. این تمایل به مقاومت در برابر تغییر راههای تثبیت شده ادراک و عمل در سطح فردی رکود و در سطح اجتماعی "عقب ماندگی فرهنگی" نامیده شده است. این موضوع مانع بزرگی برای درمان محسوب می شودزیرا الگوهای رفتار نابهنجار مدتها پس از ارائه رفتار جدید و موثر ادامه می یابد، یا انسان میل دارد که رفتارهای قدیمی خویش را که مستلزم صرف انرژی کمتری است حفظ نماید.
ج- طرح شده یا خود به خودی بودن واکنشهای استرسی
واکنش نسبت به استرس ممکن است طبق نقشه و آگاهانه باشد، یا تا حدی آگاهانه، و یا بدون آگاهی صورت پذیرد. مثلا" گریه ، صحبت تکراری، و دلیل تراشی که برای ترمیم آسیب به کار می روند ممکن است ناآگاهانه باشند. حتی اگر شخص از آنچه انجام می دهد آگاه باشد، آگاهانه بدان فکر نکرده و طبق طرح و نقشه نبوده است. در سطح روان شناختی، کنشهای خود به خودی معمولا" فرم عادت به خود می گیرند و واکنشهایی که زمانی آگاهانه و طبق نقشه بوده اند دیگر توجه فرد را به خود جلب نمی کنند. در تمام موقعیتها، جز موقعیتهای عادی زندگی، توانایی فرد برای سازش موثر و انتخاب واکنش مناسب به کوشش آگاهانه و انعطاف پذیری وی بستگی دارد.
د- وانشهای استرسی برانگیزاننده هیجان اند
حالات هیجانی خاصی با واکنشهای فرد نسبت به استرس همراه اند که از اندوه و افسردگی در یک قطب تا تحریک و هیجان شدید در قطب دیگر در نوسان است. سه الگوی هیجانی بسیار با اهمیت عبارت است از: خشم، ترس، اضطراب.
1- خشم: پاسخ فوری موجود زنده به استرس و ناکامی معمولا" خشم است. خشم به تدریج با حسد و کینه آمیخته شده موجب آسیب رساندن، ضایع کردن، و نابود ساختن شیء یا فردی که به نظر می رسد منبع ناکامی باشد میگردد. این واکنشها غالبا" غیر مستقیم جلوه گر می شوند و راههایی هستند برای حفظ امنیت شخص. به هنگام خشم شدید یا زمانی که کنترلهای داخلی شخص ضعیف شده یا موقتا" پایین آمده اند مانند خستگی یا مستی در اثر الکل، عمل حمله ور شدن یا کشتن طرف دیگر ممکن است رخ بدهد.
2- ترس: خطرات مخصوص موجب ظهور ترس می شوند. ادراک خطر معمولا" ترس را برمی انگیزد، و ترس به نوبه خود موجب کناره گیری و فرار می شود. اما وجود ترس در افراد مختلف واکنشهای متفاوتی را ظاهر می سازد. مثلا" سرطان در یک شخص ممکن است موجب مراجعه وی به پزشکان و آزمایشگاههای مختلف شود، ولی در شخص دیگر موجب کناره گیری کامل و عدم مراجعه به پزشک گردد. در روبه رو شدن با خطر فوق العاده مانند آتش سوزی یا سایر بلاها شخص ممکن است دچار وحشت شده به حالت انجماد درآید و قادر به عمل کردن به صورت منظم و حتی حرکت کردن نباشد به نحوی که گویی در جای خود خشک شده است.
3- اضطراب: احساس تهدید موجب ظهور اضطراب می شود. اضطراب عبارت است از: ترس و تشویش در غیاب خطر واقعی و مخصوص. ترس معمولا" مربوط است به خطری که به روشنی قابل ادراک است، ولی منبع تهدید آمیز که اضطراب را برمی انگیزد آشکارا قابل ادراک نیست. کینه، ترس، و اضطراب ممکن است به صورت جداگانه یا در ترکیب با یکدیگر ظاهر شوند. مخاطرات وتهدیدها منابع بالقوه ترس وناکامی هستند. هیجانات منفی وابسته به خشم،ترس،واضطراب ممکن است با هیجانات مثبت مانند عشق ومحبت باهم بیامیزند،واحساسات دوگانه مانند خشم ونفرت وعشق ومحبت به سوی همسر یاوالدین را موجب شوند. ظهور الگوهای خاص هیجانی را یادگیری،ادراک،وارزیابیهای شخص از موقعیت استرس زا تعیین میکنند.
ه- واکنشهای استرسی تعیین کننده های داخلی وخارجی دارند
تعیین کننده های داخلی که واکنشهای شخص را نسبت به استرس شکل می دهند عبارتنداز: چهاچوب مراجعه،الگوهای انگیزشی،شایستگیها،تاب وتحمّل استرس، حالات روانی وفیزیولوژیائی فرد درزمان خاص،ومانند آن. تعیین کننده های خارجی روابط بین اشخاص،حمایتها وتاییدهای گروه هایی که شخص باآنها درارتباط است،توقعات وخواستهای اجتماعی،حوادث آنی،و وضعیت زندگی معمولی شخص وازاین قبیل رادربرمی گیرد.

گامهایی که در واکنشهای استرسی وجود دارد
مغزانسان تمایل دارد که درپردازش استرس کامپیوتر بسیار موثری باشد. ولی مغزهم اشتباه می کند،وچنین اشتباهاتی ممکن است به رفتار ناسازگارانه جدّی منجر شود.
اگر به گامهای معمولی که درسازش باموقعیتهای استرس زا برداشته می شودتوجه کنیم،ماهیت وتوالی حوادث بیشتر نظرمارا به خودجلب می کنند تا جزئیات مخصوص مربوط به آنها. این گامها عبارتنداز: الف- ارزیابی وضعیت استرس. ب- بررسی وتصمیم گیری برای برطرف ساختن استرس. ج- اقدام به عمل.
الف- ارزیابی وضعیت و چگونگی استرس
کارشناسان ارتباطات جمعی برآورد کرده اند که یک فرد در هر ثا نیه چندین ده هزار اثر حسی دریافت می کند (کلمن،1972ص121). بدین ترتیب، یک جریان غربال کردن و از صافی گذراندن کارآمد لازم است تا مغز از انباشته شدن اطلاعات بی ربط در امان باشد و اطمینان حاصل شود که ضرورتهای سازشی ذی ربط ادراک شده اند. این جریان شامل طبقه بندی کردن حالات استرسی و ارزیابی کردن میزان تهدید آن است .
1- طبقه بندی کردن حالت استرس
وقتی که ضرورت سازگاری جدیدی ادراک شد، شخص سریعا در جهت تعیین طبقه ی خاص آن مسئله بر اساس شباهتها و تفاوتهای آن با مسائل قبلی اقدام می کند. این طبقه بندی کردن بسیار مفید بوده عمل و وظیفه ی ارزیابی را بسیار آسان می سازد. هر چند ممکن است منبعی برای خطا نیز محسوب شود، زیرا این احتمال وجود دارد که شخص مسئله ای را به جای آنکه بر اساس ویژگی های خاص خود تجزیه و تحلیل نماید به دلیل شباهت با موقعیتها ی خویش در طبقه ای قرار دهد و این ساده اندیشی منتهی به سهل انگاری بیش ازاندازه درباره ی آن مسئله شود.
2-ارزیابی میزان تهدید استرس
چنان که می دانیم تهدید عبارت است از: پیش بینی خطر در آینده و شدت آن متناسب است با میزان آسیب و زیانی که در ذهن شخص تصور می شود. به طور کلی ارزیابی تهدید بستگی به ادراک موازنه ی نیروی استرس، میزان خطر آن، و آنچه فرد دربرابر این خطر می تواند انجام دهد یا منابع سازشی و قابل دسترسی وی، دارد. ارزیابی صحیح و یا غیر صحیح تهدید، نکته ی بی اندازه مهمی است،زیرا ارزیابی غلط وادراک نادرست آن آشکارا میتواند به عمیق تر کردن حالات استرس منتهی گردد.
ب- بررسی و تصمیم گیری برای رفع استرس
پس از تعریف مسئله و تعیین میزان تهدید آن فرد باید در باره ی عملی که
می تواند نسبت به آن انجام دهد،تصمیم بگیرد. این موضوع شامل تنظیم راههای حل مسئله و انتخاب یکی از آنهاست که به نظر موثرتر می رسد. به عبارت دیگر برای اخذ تصمیم باید راههای انجام عمل موثردر برابر استرس ارزیابی شده موازنه احتمالات،تمایلات وبهایی که شخص باید براتی آن بـپردازد،سنجیده شود.
1- تنظیم راههای انجام دادن عمل
اغلب بامشخص شدن مسئله،شخص راه درازی را به سوی راههای مختلف انجام دادن عمل پیموده است،زیرا این عمل مستلزم استدلال کردن،تعمیم دادن، تصور نمودن، و سایر جریانهای خودآگاه شخص است که ممکن است برای حل مسئله ضروری باشد.
2-موازنه ی احتمالاتف تمایلات، و بهای آنها
پس از آنکه شخص راه های مختلف را برای پاسخ دادن به یک استرس تنظیم نمود با ید شایستگیهای نسبی آنها را برآورد نموده یکی را انتخاب کند. این عمل تحت تاثیر میزانی از موفقیت و درجه ای از رضایت خاطراست که شخص به دست خواهد آورد،و نیز بهائی که حاضر است برای آن بپردازد. پترسون و بیچ در بررسیهای خود راجع به حل مسئله و اخذ تصمیم به این نتیجه رسیدند که انسان یک آمارگر شهودی است که در صورت تساوی تمام شرایط، تمایل دارد عملی را انتخاب نماید که بیشترین احتمال موفقیت در جهت سازگاری با استرس را داشته باشد.

الگوهای سازشی
وقتی که شخص احساس می کند شایستگی اداره و برطرف ساختن یک موقعیت استرس زا را دارد، رفتار وی متوجه انجام دادن یک عمل جهت دار است. یعنی اساسا" در جهت بررسی ضرورات مربوط به واکنش سازی است. ولی زمانی که احساس کند شایستگی وی به طور جدی در اثر موقعیت استرس زا مورد تهدید است، واکنشهایش متوجه دفاع جهت دار خواهد بود که به طور نمایانی معطوف به محافظت "خود" از بی ارزش شدن و رهایی از تنش و اضطراب دردناک است.

واکنشهای عملی جهت دار
چون واکنشهای عملی جهت دار معطوف به برطرف ساختن حالت استرس زا هستند، بنابراین، شامل یک ارزیابی عینی از آن موقعیت استرس زا بوده، منطقی، سازنده، خودآگاه، و هدف دارند. این عمل ممکن استشامل تغییر یافتن خود شخص باشد، یا تغییر دادن محیط اطراف شخص، و یا هم دگرگونی محیط و هم دگرگونی شخص، واکنشهای عملی جهت دار را می توان به حمله، عقب نشینی، و رفتار مصالحه گرانه تقسیم نمود.

توانشهای ذهنی:
منظور از توانشهای ذهنی آن دسته از عوامل ذهنی است که فرد را در حل مسائل و سازگاری او با شرایط گوناگون یاری می بخشند. مجموع این تواناییها هوش نامیده می شود؛ گرچه بسیاری از روان شناسان با کاربرد این اصطلاح موافق نیستند. در هر صورت هوش آشکارترین نشانه توان کارکرد ذهن و از جمله ویژگی های شخصی آدمی استکه به گونه ای پایدار در رفتار او نمایان می گردد. از این روست که این پدیده با رفتار کار رابطه پیدا می کند،به نحوی که دربعضی از مشاغل میزان بالای آن ،پشتوانه ضروری ومهمی برای موفقیت عملکرد فرد به حساب می آید. ازآنجا که پدیده هوش یابه عبارتی ،توانشهای ذهنی،یکی ازجنبه های تفاوتهای فردی می باشند، بدین لحاظ بخشی ازآزمونهای استخدامی کارکنان درهر سازمان کار به سنجش این توانشها اختصاص دارد. دراین فصل مانکاتی را درباره ماهیت هوش،عناصرتشکیل دهنده آن،انواع آزمونهای سنجش هوش ورابطه آن با عملکرد شغلی مورد بحث قرارخواهیم داد.

هوش چیست؟
ازنظر فیزیولوژی،هوش پدیده ای است که کارکرد یاخته های کرتکس(قشرخارجی) مغز باعث آن می شود. (عظیمی 1363). ازنظر روان شناسی هوش عبارتست از قدرت انعطاف وتوانایی سازگاری موجود زنده بامحیط پیرامون خود بخصوص شرایط جدید.(شعاری نژاد 1363) امّا نظر روانشناسان درباره ماهیت این پدیده متفاوت است.
روانشناسان اوّلیّه براین باور بودند که فعالیت های ذهن در نتیجه تجربه های قبلی حاصل می شود. بنابراین به اعتقاد آنان هوش چیزی جز خصوصیات تمیزدهنده حسی که احساس وادراک مارا موجب می گردند نیست.
آلفرد بینه درآغاز قرن حاضر اعلام کردکه هوش ازفرایندهای گوناگون پیچیده ای ازقبیل حل مسئله،استدلال،حافظه ومهارت کاربرد کلمات،تشخیص حوادث واستفاده ازاعداد ترکیب یافته است. او می گفت"به نظر ما هوش یک نیروی ذهنی اساسی می باشد که فقدان یاتغییر آن بیشترین اهمیت رادرزندگی آدمی دارد. این نیروی ذهنی چیزی جز همان قدرت تمیز که گاهی عقل سلیمش می نامند،تحمل عملی،خلاقیت وتوانایی سازگاری با شرایط نیست". او اضافه می نماید که"هوش یعنی درست قضاوت کردن،درست درک کردن ودرست استدلال کردن".
چارلز اسپیرمن بااستفاده ازروش ریاضی تحلیل عوامل، استدلال می کردکه هوش تشکیل شده است از یک عامل عمومیG و عوامل اختصاصی S. عامل عمومی G درجه هوشمندی یا کم هوشی یک فرد را به طور کلی باعث می گردد، اما عامل S منشا استعداد فرد در زمینه ذهنی خاصی می باشد. مثلا" استعدادهای یک فرد در طراحی ویا ریاضیات هرکدام ناشی ازSهای جداگانه ایست. به سخن دیگر،هوش هرفرد شامل سطحی ازهوش عمومی یعنی G ودرجاتی ازعوامل گوناگون هوش اختصاصی یعنی S می باشد.
یکی دیگراز تحلیل گران به نام دیوید وکسلر معتقد است که هوش عبارتست از" تفکر عاقلانه، عمل منطقی ورفتار موثر درمحیط". به نظر وکسلر هوش مجموعه وکلی است ازتوانمندیهای یک فرد برای فعالیتهای هدفمند، تفکر درست ومنطقی وبرخورد مناسب با شرایط پیرامون خود.
اما بعدها لوئیزتورستون اظهار نمود هوش ازهفت عنصر نخستین تشکیل یافته است که عبارتنداز: سرعت ادراک، درک معانی لغات، روانی کاربرد کلمات، ادراک فضایی، محاسبات عددی، استدلال وحافظه. تورستون آزمونهای سنجش هوش خودرا بر همین اساس طراحی کرد ومعتقد بود که هرکدام از این توانشها را می توان به طور جداگانه با آزمونهای ابداعیش سنجید.
اما آنچه که تقریبا" مورد توافق اکثر روانشناسان قرار گرفته است تقسیم هوش به دو بخش کلامی وغیر کلامی است. آزمونهایی هم که تا کنون طراحی شده است یاتنها یکی ازدو بخش را اندازه گیری می کنند ویا هردو را. زیرا در برخی موارد نتایج آزمونهای کلامی شاخص خوبی برای پیش بینی عملکرد هستند ودر مواردی دیگر نتایج آزمونهای غیرکلامی وگاهی ضرورتا" نتایج آزمونهای ترکیبی.

رابطه هوش با سن
همه می دانیم همچنان که کودکان ما بزرگتر می شوند، توانایی پاسخ دادن به پرسشهای پیچیده تری را پیدا می کنند که قبلا" قادر نبودند. این امر نشان می دهد که هرقدر سن آدمی افزایش می یابد، توان ذهنی او هم به همان نسبت افزایش پیدا می کند. هوش کلامی در نوزادان تقریبا" صفراست. فقط تواناییهای حسی وحرکتی آنان باهم تفاوت دارد. معمولا" تاسن 14 سالگی سرعت پیشرفت هوش باسرعت افزایش سن برابر است. بطوری که یک کودک چهارده ساله، دارای سن عقلی – به مقیاس آلفرد بینه- چهارده سالگی است. اما این هماهنگی تا پایان عمربه همین صورت باقی نمی ماند. زیرا ازاین به بعد سرعت رشد ذهنی نسبت به افزایش سن کاهش پیدا می کند، تا بالاخره در پایان نوجوانی متوقف می شود. دراین مرحله به مدت 10 تا 20 سال(حدود 40 سالگی) توانایی ذهنی آدمی درهمین حد ثابت می ماند وسپس کاهش تدریجی آن با آهنگی آهسته آغاز می گردد. اما از حدود هفتاد سالگی این آهنگ سریعتر می شود(نمودار 1). البته این روند درهمه افراد یکسان نیست، بلکه درافرادی صدق می کند که ازهوش کاملا" متوسط برخوردارند. همه این مراحل در افرادی که هوشی بیش ازحد متوسط دارند به نسبت با تاخیر رخ می دهد. درمورد افرادی که از هوش پایین ترازحد متوسط برخوردارند موضوع برعکس است.
باید یادآور شویم که علیرغم توقف رشد هوش درآغاز جوانی، وکاهش تدریجی آن در سنین بالای عمر، بزرگسالان بخاطر بکارگیری تجربه های خود، توانایی بیشتری نسبت به جوانان ونوجوانان، دراستفاده ازهوش خود برای حل مسائل دارند. ازسوی دیگر قدرت بزرگسالان درمهار عواطف وهیجانات، کمک بزرگی درسازگاری با شرایط جدید به آنان می کند.

آزمونهای سنجش هوش
ماهیت هوش هرچه باشد جز ازراه کاربرد تستهای هوشی قابل سنجش نیست. به همین دلیل برای اندازه گیری توانشهای ذهنی یک داوطلب استخدام، باید او را مورد آزمون قرار داد. برای این کار آزمونهای متعددی ابداع شده است. هدف از طراحی این آزمونها دستیابی به شاخصهایی است که بتوانیم به کمک آنها اقداماتی چند را به شکلی منطقی تر ومنظم تر انجام دهیم. این اقدامات عبارتنداز: طبقه بندی دانش آموزان، متناسب با سطح برنامه های آموزشی، راهنمایی حرفه ای وشغلی دانش آموزان دبیرستانی وافراد جویای کار، گزینش واستخدام کارگران، کارمندان ومتخصصان داوطلب شغل، ارتقاء شغلی وجابجایی کارگران وکارمندان وبالاخره انتخاب افراد، برایر مشاغل ومسئولیتها وماموریتهای خاص.
اولین آزمونهای هوشی به صورت امروزی، توسط آلفرد بینه وهمکارش تئودور سیمون ابداع شد که مخصوص کودکان ونوجوانان بود وسن عقلی آنان رامی سنجید. زیرا فرض او براین بود که افراد از لحاظ هوشی باهم تفاوتی ندارند بلکه سرعت رشد ذهنی آنها باهم برابر نیست. مثلا" رشد ذهن یک کودک کودن ازلحاظ کارکرد، برابر با ذهن کودکی است که درسن پایین تر از او قرار دارد. این روش پس از چندین بار تجدید نظر، توسط ترمن کامل و ارائه گردید که به آزمون هوشی استانفورد – بینه نوع LM شهرت یافت. و بالاخره جدیدترین فرم تجدید نظر شده آن در سال 1985 توسط رابرت تورندایک و الیزابت هیگن تهیه گردیده است که سن عقلی را به کلی کنار گذاشته و به جای آن ضریب هوشی استاندارد را قرار داده اند. این آزمون از روایی و اعت بار بالایی بر خوردار است. شاخص حاصل از آزمون استانفورد- بینه، ضریب هوش یا هوشبهر می باشد که عبارتست از نسبت سن عقلی به سن واقعی وبا استفاده از فرمول:IQ=M.A/C.A*100 محاسبه می گردد. در این آزمون تواناییهای ذهنی شامل: مهارتهای بصری-حرکتی، استدلال، فهم معانی واژگان، مفاهیم عددی، تشابه و تفاوت اشکال وحافظه، مورد سنجش قرار می گیرد.
نوع دیگر، آزمون وکسلر است که شامل دو گروه سوالات برای اندازه گیری استعدادهای کلامی و عملی بوده و مجموع نمرات هر گروه را با استفاده از جدولهای خاص به هوشبهر تبدیل می نمایند. وکسلر هوش کلی را نیز با همین شیوه محاسبه می کند. پرسشهایی که در این آزمون مطرح می شود، اطلاعات عمومی، اطلاعات عملی و توانایی ارزیابی تجربه های قبلی، استدلال ریاضی، توانایی تشخیص شباهتهای اشکال یا مفاهیم، حافظه طوطی وار، معلومات لغوی، توانایی رمزگردانی، توانایی تکمیل تصاویر، استعداد طراحی با قطعات، قدرت تنظیم تصاویر و الحاق قطعات یک شیء را در فرد می سنجد.
آزمون استانفورد – بینه و آزمون وکسلر، آزمونهای مفید و موثری هستند، به طوری که به ترتیب از ضرایب پایانی 90/0 و 91/0 با روش بازآزمایی ، برخوردارند. این آزمونها شاخصی از هوشمندی، آنگونه که مورد نظر عمومی است به دست می دهد. زیرا بین نتایج این آزمونها و درجه بندی که معلمان از دانش آموزان به عمل می آورند 60/0 تا 80/0 همبستگی وجود دارد.
یکسری آزمونهای متنوع دیگر وجود دارد که ما از بین آنها آزمونهایی را نام می بریم که در صنایع و واحدهای کار و امور گزینش و استخدام و راهنمایی حرفه ای از آنها استفاده می شود.
■ آزمون کلامی B.V.C.8 : بوناردل درباره درک و دریافت واژه هاست و از یکسری جملات شش کلمه ای ساخته شده است که پنج تای آنها از لحاظ معنی نزدیک به هم و یکی دیگر با آنها متفاوت است. آزمودنی باید واژه ی اخیر را مشخص نماید.
■ آزمون D.48 : که توسط رن پیشو و فاور تهیه شده و برای همه افراد با تحصیلاتی در مقاطع مختلف از خواندن و نوشتن تا عالی به کار می رود. این تست از سری تستهایی است که در راهنمایی حرفه ای مورد استفاده قرار می گیرد.
■ آزمون دیگری از رن موجود است که به خصوص به منظور سنجش هوش داوطلبان استخدام و طبقه بندی کارمندان و کارگران در صنایع و سازمانهای اداری تهیه شده است و شامل 42 پرسش می باشد.
■ آزمون غیرکلامی B.INV.53 : نیز ساخته بوناردل می باشد که ابعاد عملی هوش افراد را در زمینه فعالیتهای حرفه ای می سنجد. این آزمون شامل چند تصویر مرتبط به هم می باشد که یکی از آنها جدا و در بین چند تصویر دیگر قرار دارد که آزمودنی باید آن را پیدا کند.
■ بالاخره باید از آزمون هوشی نوع 2 و 3 کاتل نام برد که از نوع 2 اغلب در مشاوره حرفه ای و از نوع 3 آن بیشتر برای گزینش و استخدام کارمندان اداری استفاده می شود.

گروههای هوشی در جامعه
بر اساس نتایج آزمونهای هوشی – که با استفاده از فنون گوناگون بدست می آیند- در نهایت به کمیتی می رسیم که بیانگر میزان هوش افراد می باشد. این کمیت ضریب هوش است. مطالعه روی هوش گروههای نمونه، جدولی را بدست داده است که طبقه بندی افراد را از نظر هوش نشان می دهد(جدول1). مطابقت بهره هوشی هر آزمودنی با هر یک از گروههای جدول، وضعیت هوشی او را مشخص می سازد. ضرایب هوشی مقادیری بین صفرو اعدادی در حدود 180 یا بیشتر را به خود اختصاص می دهند.روان شناسان افرادی را که دارای بهره هوشی بین 90 تا 110 می باشند-و نیمی از افراد جامعه را تشکیل می دهند- طبیعی یا نرمال گویند و تعدادی دیگر، یعنی واجدین ضرایب هوشی کمتر از 70 و بیشتر از 130 را به ترتیب عقب مانده و پیشرفته ذهنی می نامند. ما در جایی دیگرخواهیم گفت که حتی می توان از بعضی افراد عقب مانده ذهنی در انجام برخی مشاغل استفاده نمود.
حدود بهره هوش
گروهها ی هوشی
25 – صفر
کانا ldiot
50 – 25
کالیوlmbecile
70 – 50
کودن Moron
80 – 70
مرزیBorder Line
90 – 80
هنجار ضعیفLow Normal
110 – 90
طبیعی Normal
120 – 110
باهوشBright Normal
130 – 120
پرهوشSuperior
150 – 130
سرآمدVery Superior
200 – 150
نزدیک به نابغه-نابغهNear genius-genius
جدول شماره 1: گروههای هوشی و طبقه بندی آنها

رابطه هوش با جنس
در فصل دوم دیدیم گذشته از این که افراد در زمینه های گوناگون با هم تفاوت دارند. تفاوتهایی نیز در بین گروههای افراد دیده می شود. در اینجا ممکن است برای یک مدیر این پرسشها مطرح شود که آیا زنان و مردان از لحاظ هوش با هم تفاوت دارند؟ آیا تا آنجا که به هوش مربوط می شود، زنان و مردان به یک اندازه از عهده انجام وظایف شغلی و حل مسائل برمی آیند؟
بر خلاف نظر عامه ، پژوهشهای علمی نشان داده است که هوش زنان کمتر ازهوش مردان نیست، زیرا همبستگی معنی داری بین جنس و بهره هوشی مشاهده نمی شود. اما تفاوتهایی از لحاظ مراحل رشد ذهنی و عوامل هوشی بین زنان و مردان وجود دارد. ذهن دختران تا سن بلوغ با سرعت بیشتری نسبت به پسران رشد می یابد. اما از آن پس رشد آن به گونه ای است که در پایان 18 سالگی از پختگی یکسانی برخوردارند.
از سوی دیگر مردها در مهارتهای عددی و تجسم فضایی برتر از زنان هستند. در حالیکه مهارت کلامی و ادراک زیبایی اشکال و حافظه در نزد زنان بیشتر است. بنابراین در گزینش داوطلبان استخدام، در مشاغلی که عوامل دیگر در موفقیت شغلی تاثیر ندارد اولویت دادن به جنس بستگی دارد به نوع شغل و تواناییهای مورد نیاز برای ثمربخشی آن.

رابطه هوش با نژاد
مطالعات روان شناختی ثابت کرده است که نژادها از لحاظ هوش با هم تفاوت ندارند. گرچه مفهوم نژاد، خود از مفاهیم بحث انگیز است، اما باید دانست علیرغم همه نظریه های نژادگرایی و تلقی های تعصب آمیز، نگروئیتا (سیاه پوستان) و مغولها(زرد پوستان) هوش کمتری نسبت به نژاد دیگر (قفقازیها) ندارند. بنابراین، این افراد می توانند در همه بخشهای فعالیت، کارآمدی مکفی داشته باشند.

رابطه هوش با عملکرد شغلی
در انجام کارهای ساده، مهارت وتوانایی همه افراد تقریبا" در یک حد است. اما وقتی پای کارهای پیچیده به میان می آید، تفاوتهای آنان در انجام کارها، آشکار می گردد. آنگاه می بینیم که همه از عهده انجام کارهای پیچیده برنمی آیند، بلکه کسانی توانمندی انجام وظایف پیچیده را دارند که از نوانشهای ذهنی یا هوش کافی و متناسب با آن وظایف برخوردار باشند. بعضی از مشاغل و حرفه ها و مستلزم تواناییهای خاص و احیانا" در سطح بالایی از لحاظ هوشی هستند. بدین معنی که بین موفقیت شغلی در این نوع از حرفه ها و استعدادهای ذهنی تا حدود قابل ملاحظه ای رابطه وجود دارد. اما آیا این توانشها همانهایی هستند که با آزمونهای توانشهای عمومی ذهنی سنجیده می شوند؟
تقریبا" در همه جوامع، می توان مشاغل را بر حسب میزان استعدادهای مورد نیاز در عملکرد به صورت فهرستی درآورد که دارای سلسله مراتبی است. از طرف دیگر می توان حرفه ها را به ترتیب ارزش و منزلت اجتماعی آنها دریک فهرست، درجه بندی نمود. دربیشتر موارد این فهرستها با هم هماهنگی دارند. بدین معنی که هرقدر شغلی با اهمیتتر است، مستلزم هوش بالاتری نیز هست. در حالی که همیشه این چنین نیست. البته تصور من این است که اولا" این امر فقط در مشاغلی مصداق دارد که لازمه حراز آنها، تحصیلات دانشگاهی است. ثانیا" تلقی جامعه در این زمینه نقش اساسی دارد. مثلا" اگر می بینیم در سالهای اخیر در جامعه ما، این دو فهرست ظاهرا" هم خوانی دارند، بدین علت است که داوطلبان این مشاغل باید دانشگاه بروند. بنابراین داوطلبان کنکور ورودی دانشگاهها در این رشته های فزونتر است. از طرفی چون ظرفیت دانشگاههای کشور محدود است، پس با استعدادترین آنان انتخاب می شوند.
در اینجا این پرسشها مطرح می شوند: آیا سوالات آزمونهای ورودی دانشگاهها روایی لازم را دارند؟ آیا تستهای کنکور، توانشهای ذهنی داوطلبان ورود به دانشگاه را هم اندازه می گیرند یا فقط آموخته های آنها را می سنجند؟ گذشته از این، این سلسله مراتب در همه جوامع یکسان نیستند.


تعداد صفحات : 51 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود