مبانی نظری و پیشینه تحقیق انگیزش وهیجان خواهی
فصل دوم (ادبیات و پیشینه تحقیق) 9
انگیزش 10
تظاهرات انگیزش 11
هیجان 13
هیجان به مثابه الگوهای پاسخ 14
ابزار و بازشناسی هیجانها 16
ابزار هیجان در چهره پاسخهای فطری 17
بازشناسی حالتهای هیجانی افراد بهنجار 18
پسخورانه حاصل از هیجانهای برانگیخته 19
بازشناسی حالتهای هیحان افرادی که دچار آسیب مغزی شده اند 21
رابطه بین هیجان و انگیزش 22
دیدگاهها و نظریه های هیجان 23
1-نظریه جیمز لانگه 23
2- دیدگاه شاخته: انگیختگی بی علت 24
3- دیدگاه ماندار: اهمیت هیجانی و قفسه ها 25
4- دیدگاه آرنولد: ارزیابی نخستین 25
5- دیدگاه لازاروس: ارزیابی نخستین 26
6- دیدگاه ونیر 28
7- فرضیه پسخورانه صورتی 28
آزمایش فرضیه و پسخورانه صورتی 30
8- دیدگاه ایزارد: نظریه هیجانهای متمایز 31
9- دیدگاه دوسیستمی 33
ویژگیهای افراد هیجان خواه 37
فرایندهای شناختی و هیجان خواهی 38
ترجیحات شغل و نگرشها 39
تفاوتهای فیزیولوژیکی 39
رشد نقشهای جنسیتی 41
الگویابی جنسیتی 42
رشد الگویابی جنسیتی 43
گرفتن رفتار الگویابی جنسیتی 44
الگویابی جنسیتی از کجا شروع میشود؟ 45
فصل دوم
ادبیات و پیشینه پژوهش
مبانی فطری زمینه های مربوط به پژوهش (انگیزش و هیجان)
انگیزش1؛
انگیزش فرایندی پویاست و نه حالتی ثابت وقتی انگیزش را فرایند پویا بدانیم فرد تصدیق میکند که حالتهای انگیزش در بی ثباتی مداوم، در حالت دائمی افزایش و کاهش هستند.
خیلی از انگیزه ها از فرایند چهار مرحله ای پیروی می کنند، 1- پیش بینی 2- برانگیختگی 3- عمل رفتاری 4- پسخورانه عملکرد. در مدت پیش بینی، فرد انتظار پیدایی و ارضای انگیزه را دارد انتظاری که ویژگی آن ، یک حالت محرومیت و تمایل به هدف است. در مدت برانگیختگی و جهت، محرکی درونی، یا بیرونی انگیزه را تحریک نموده و انگیزه به نوبه خود هدفی را برای رفتار بعدی فراهم می آورد. در مدت عمل رفتاری و پسخورانه عملکرد، فرد برای نزدیک شدن به شیء هدف رغبت انگیز یا دوری کردن از شیء هدف آزارنده به رفتار هدف گرا می پردازد. از طریق تلاشهای سازگاری و پسخورانه موفقیت عدم موفقیت پیامد آن فرد کارایی رفتار هدف گرای خود را ارزیابی میکند. در مدت فرایند پیامد، فرد پیامدهای سیری یا اشباع انگیزه را تجربه میکند.
انگیزش میتواند خود گران2 باشد یا به صورت محیطی کنترل شود هنگامی که رفتار توسط نیروهای درونی مثل خستگی و کنجکاوی برانگیخته شده باشد خود گران است.
زمانی که رفتار توسط نیروهای بیرونی مثل پول یا جایزه برانگیخته میشود به صورت کنترل شده است. بنابراین زمانی که فردی پروژه ای را به خاطر کنجکاوی تمام میکند کار وی خودگران است، اما زمانی که آنرا به خاطر پول به پایان می رساند کار او به صورت محیطی کنترل شده است.
نیرومندی انگیزه ها در طول زمان تغییر نمونه و بر جریان رفتار اثر می گذارد. انسانها در هر لحظه معین، چندین انگیزه را تجربه می کنند. اغلب یک انگیزه نسبتا نیرومند است، در حالیکه سایر انگیزه های نسبنتا درجه دو فورا رفتار را تحت تاثیر قرار نمی دهند ولی ما مجموعه ای از این انگیزه ها را که در نهایت میتوانند وارد جریان رفتارمان شوند در سر می پرورانیم.
انگیزه ها به صورت سلسله مراتبی در نظر گرفته شده اند. خزانه انگیزه های انسانی گاهی در ساختار سلسله مراتبی سازمان یافته اند به طوری که برخی از انگیزه ها در خدمتا مقاصد بنیادی بقا هستند. حال آنکه انگیزه های دیگر در خدمت اهداف بالاتر رشد گرا قرار دارند مثلا سلسله مراتب نیاز کلاسیک آبرهامم مزلوشامل نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، تعلق پذیری احترام و شکوفایی است. (سیدمحمدی، 1376 ص 13)
تظاهرات انگیزش:
انگیزش نیز همانند هوش به راحتی مشاهده نمی شود. برای پی بردن به هوش به نمرات فرد در مدرسه اصطلاحات بیان شده نمرات هوشبهر در آزمونها، و تواناییهای شناختی نسبت به همسالان توجه داریم. نظیر هوش انگیزش را از طریق مشاهده تظاهراتش استنباط می کنیم به عبارت دیگر برای پی بردن به گرسنگی می بینیم که آیا فردی سریعتر از معمول می خورد. شدیدتر می جود،و آداب اجتماعی برای فرصت خوردن را نادیده می گیرد؟
خوشبختانه مفهوم انگیزش امتیازی بزرگ برساختارهای روان شناختی دیگرنظیر هوش، یادگیری، حافظه و شخصیت دارد.
شش حالت کلی رفتار که میتوانند دلیل بروجود و شدت انگیزش باشند عبارتند از: 1- نهفتگی 2- پایداری 3- انتخاب 4- دامنه 5- احتمال پاسخ 6- حالتهای صورت حرکتهای بدن. نهفتگی عبارتست از مدت زمان اخیر یک پاسخ پس از قار گرفتن فرد در معرفی یک واقعه محرک. پایداری عبارتست از فاصله زمانی بین شروع یک پاسخ تا توقف آن انتخاب یا زمان فرد را با دو رخداد محرک رو به رو می سازد و پرداختن داوطلبانه به یک رخداد به جای رخداد دیگر را برای وی مناسب می سازد. شدت پاسخ فرد به واقعه محرک است. احتمال پاسخ اشاره دارد به تعداد مواقعی که یک پاسخ هدف گرا را در فرصتهای مختلف رخ داده است.
حالتهای صورت و حرکتهای بدن تا اندازه ای حالتهای هیجانی رفتار را انتقال میدهند. حالتهای فیزیولوژیکی نظیر فعالیتهای دستگاههای عصبی و هورمونی، برای درک انگیزش به مشاهده گر کمک بیشتری میکند. ارزیابیهای گزارشی شخصی، مثل آنهای که از مصاحبه یا پرسشنامه به دست می آیند نیز حالتهای انگیزش را اندازه گیری می کنند. در مجموع پژوهشگران انگیزش بیشتر بر اندازه گیری رفتاری و فیزیولوژیکی هستند و کمتر به اندازه گیری های گزارشی شخصی اتکا دارند.
هیجان؛3
واژه هیجان میتواند معنای مختلفی داشته باشد بیشتر اوقات آنرا به معنی احساسهایی مثبت یا منفی تلقی می کنیم که در شرایط خاصی ایحاد میشوند مثلا رفتار به دیگران ما را خشمگین میکند.
مشاهده رنج و عذاب دیگری ناراحتمان میکند و همنشینی با کسی که دوستش دریم خشنودمان می سازد. هیجانها متشکل از الگوهای پاسخ های فیزیولوژیکی و رفتارهای مخصوص به نوع هستند در آدمی، این پاسخها، به احساس های چند همراهند و در واقع غالبا از نظر مردم هیجان همان احساسی است که به فرد دست می دهد. ولی هیجان یک رفتار است نه یک تجربه خصوصی و پدیده ای است که در بقای نوع و تولید مثل نقش دارد. (پژمان، 1374 ص 287)
با توجه به اینکه هیجانها میتوانند پدیده هایی ذهنی، فیزیولوژیکی، کارگردی و اجتماعی باشند، به نظر می رسد که مفهوم هیجان تعریف صریح و روشنی نداشته باشد.
مشکل روان شناسی در تعریف کردن هیجان اغلب به نظر دانشجویان عجیب می رسد، زیرا هیجانها در تجربه روزمره واضح به نظر می رسند. هرکس می داند که احساس شادی وخشم چیست به همین خاطر، امکان دارد دانشجو بپرسد پس مشکل چیست؟ مشکل این است که تا وقتی از کسی نخواسته اند تا هیجان را تعریف کند می داند هیجان چیست. هیچ یک از چهار بعد مذکور در فوق برای تعریف رضایتبخش هیجان کافی نیستند هر یک از ابعاد فوق صرفا بر جنبه متفاوتی از فرایند هیجان تاکید دارد. (سیدمحمدی، 1376، ص 302)
هیجان ها به مشابه الگوهای پاسخ:
یک پاسخ هیجانی متشکل از سه مولفه است: رفتاری، خودکار و هورمونی. مولفه رفتاری متضمن آن دسته از حرکات عضلانی است که با موقعیت که آنها را بر می انگیزد تناسب دارند. پاسخ های خودکار موجب تسهیل رفتارها میشوند و انرژی بدن را برای حرکات سخت، به سرعت بسیج می کنند. پاسخهای هورمونی باعث تقویت پاسخهای خودکار میشوند. هورمونهایی از قشر غده فوق کلیوی ترشح میشوند- اپی نفرین و نورواپی نفرین- همچنین موجب افزایش جریان خون به سوی عضلات شده گلیکوژن اندوخته شده در عضلات را به گلوکز تبدیل می کنند. علاوه بر این قشر غده کلیوی، با ترشح هورمونهای استروئیدی، باعث میشود که عضلات راحت تر به گلوکز دست یابند.
رفتارهای آشکار، پاسخ های خودمختار و ترشحات هومونی تحت کنترل سیستم های عصبی جداگانه هستند. در مجموع این پاسخها به وسیله بادامه4 کنترل میشوند.
بادامه در واکنش های فیزیولوژیکی و رفتاری به اشیاء و موقعیت هایی که معنای زیستی خاصی دارند مانند آنهایی که موجب درد یا دیگر پیامدهای ناخوشایند میشوند یا جز از وجود غذا آب جفت یا فرزندانی که نیاز به مراقبت دارند می دهند، نقش ویژه ای ایفا میکند. همان طور که می دانید بادامه نقش مهمی در اثرات مربوط به نورون ها و پرخاشگری دارد. (سیدمحمدی، ص 60)
یک پاسخ هیجانی شرطی پاسخی است که در اثرهمراهی یک محرک خنثی با یک محرک هیجان برانگیز ایجاد میشود. شواهد کالبد شناختی اخیر حکایت از آن دارند که بادامه در نقش پلی میان سیستم های حسی و سیستم های مجری که مسبب مولفه های رفتاری، خودکار و هورمونی پاسخهای هیجانی شرطی هستند عمل میکند. لی دوکس و همکارانش با انجام آزمایشی بر روی موشها دریافتند که همراه ساختن محرک شرطی (صوت) با محرک غیرشرطی (شوک برقی) باعث میشود که جاندار پس از چند بار تداعی محرکها در مقابل محرکهای شرطی (صوت) واکنش هیجانی نشان دهد.
لی دوکس و همکارانش نشان دادند که عامل بروز این پاسخها هیجانی شرطی، هسته ای است در بادامه به نام هسته مرکزی اگر این هسته آسیب ببیند، فرایند شرطی شدن به وقوع نخواهد پیوست. هسته مرکزی به بسیاری از نواحی مغز از جمله پیش مغز پایه5، هیپوتالاموس جانبی، ماده خاکستری اطراف مجرا و پیاز مغز، آکسون هایی ارسال می دارد.
برخی از این پیوندها در کنترل جنبه های ویژه ایی از پاسخ هیجانی نقش دارند. برای مثال تخریب راه هایی که به هیپوتالاموس جانبی و قسمت دمی ساده خاکستری اطراف مجرا می روند به ترتیب موجب اختلال در تغییرات مربوط به فشار خون و پاسخ مهم حرکت و میخکوب شدن خواهد شد. (سیدمحمدی، ص 70)
بادامه نقش مهمی در انواع مختلف رفتارهای هیحانی ایفا میکند. این ساختار در خشم، ترس و انزجار نقش دارد. این واقعیت که بادامه از پیازهای بویایی و عضو پرونازال پیام میگیرد و به رفتار جنسی و رفتار مادری اثر می گذارد. بیانگر آن است که احتمالا در شماری از هیجانهای مثبت نیز نقش دارد. آنچه که تا کنون درباره بادامه دانستیم حاکی از آن بود که این ساختار به الگوهای پاسخهای رفتاری خودکار و هورمونی که مولفه های تشکیل دهنده هیجانها به شمار می روند، سازمان می دهد و این کار را از طریق تحریک مدارهای عصبی خاصی که عمدتا در هیپوتالاموس و ساقه مغز قرار دارند به انجام می رساند. (پژمان، 3174 ص 292)
ابزار و بازشناسی هیجانها:
هیجانها به مشابه پاسخهای سازمان یافته ای هستند که در واکنش به شرایط موجود در محیط، از جمله رویدادهای که خطری را متوجه جانداری می کنند، آشکار میشوند. بدون شک پیش از پستانداران هیجانها به همین ختم میشوند ولی درطول زمان، پاسخهای دیگری نیز تکامل یافته اند. بسیاری از انواع حیوانات از طریق تغییرات وضعی و حرکات بیانگر چهره ای به تبادل هیجانهای خود می پردازند.
ابزار هیجان در چهره: پاسخهای فطری
چارلز داروین (1872-1965) اظهار داشت که بیان هیجان در انسان شکل تکامل یافته همان حرکات بیانگر است که در دیگر حیوانات شاهد آن هستیم. او می گفت که حرکات بیانگر هیجانی پاسخهای فطری و ناآموخته هستند که مجموعه پیچیده ای از حرکات، به ویژه حرکات عضلات چهره را در بر می گیرند. وی با مطالعاتی که بر روی فرزندان خود انجام داد و همچنین مطالعه زندگی افراد در فرهنگ های کاملا جداگانه شواهدی در تایید نظریه اش جمع آوری نمود. مردم در فرهنگ های مختلف برای ابراز یک حالت هیجانی خاصی از عضلات چهره خود بهره می گیرند. در سال 1967 و 1968 اکمن6 و فریزن با انجام تحقیقات میان فرهنگی به این نتایج مهر تایید زدند.
در پژوهش های دیگری که به مقایسه واکنش های چهره ای کودکان نابینا و سالم پرداخته شد پژوهشگران دریافتند که تبلیغات چهره ای هر دو گروه تا حدود زیادی به هم شبیه بودند ولی بچه های نابینا هر اندازه بزرگتر میشوند حرکات چهره شان کمتر میتوانست القا کننده حالت هیجانی آنها باشد. این یافته بیان گر آن است که تقویت اجتماعی نقش مهمی در نگهداری واکنش های هیجانی ما دارد. با این شواهد موجود به روشن بیانگر آن است که برای خندیدن، اخم و دیگر حالات هیجانی که با حرکات بیانگر چهره ای همراهند نیازی به یادگیری نداریم. بنابراین می بینیم که مطالعات بین فرهنگی و تحقیقات انجام شده بر روی کودکان نابینا هر دو فطری بودن این حرکات بیانگر هیجانی تاکید میکند. مبانی عصبی تبادل هیجانها.
بازشناسی حالتهای هیجانی افراد بهنجار:
ما از طریق حس بینایی و شنوایی، احساس های دیگران را باز می شناسیم. دیدن حالت چهره و شنیدن صدا و کلماتی که برای سخن گفتن برمی گزینند. مطالعات مختلفی که توسط برایان لی7 و همکارانش صورت گرفته، نشان داده اند که نیمکره راست نقش مهمتری در فهم هیجان دارد. توجیه این قضیه آن است که هر نیمکره مستقیما از نیمه مقابل محیط پیام هایی دریافت میکند. برای مثال هنگامی که فرد مستقیما به طرف جلو نگاه میکند محرکهای بینایی سمت چپ می روند. البته اطلاعات موجود در هر نیمکره از طریق جسم پینه ای به نیمه مقابل فرستاد میشوند ولی پیام هایی که از طریق مخابره میشوند در مقایسه با پیام هایی که مستقیما به هر نیمکره ارسال میشوند از وضوح و دقت کمتری برخوردارند.
در مطالعات مربوط به تفاوت نیم کره ها در بازشناسی دیداری، محرکها معمولا به وسیله دستگاه محرک نما ارائه میشوند. محرک نما تصاویر را در بخش خاصی از میدان دیداری ارائه میکند و اینکار چنان با سرعت انجام میگیرد که آزمودنی فرصتی برای به حرکت در آوردن چشم هایش نخواهد داشت.
پسخورانه حاصل از هیجانهای برانگیخته
درنظر جیمز براهمیت دو جنبه از واکنش های هیجانی، یعنی رفتارهای هیجانی و پاسخهای خودکار تاکیدشد. همان طور که پیشتر عنوان شد حرکات شماری از عضلات – عضلات چهره- به ما امکام می دهد که حالت هیحانی خود را با دیگران تبادل کنیم.
آزمایش های انجام شده حاکی از آن دارد که پسخورانه حاصل از انقباض عضلات چهره میتواند بر خلق افراد اثر گذارنده و حتی در فعالیت سیستم عصبی خودکار تغییراتی به وجود آورد.
اکمن8 و همکارانش از شماری از آزمودنیها خواستندکه ادای برخی از حالتهای هیجانی را در آورند و به این ترتیب تجلیات چهره ای هیجانهایی مانند ترس، خشم، اندوه و خوشحالی و شگفت زدگی را به نمایش گذارند. مثلا برای نشان دادن قیافه کسی که دچار وحشت شده باشد از آزمودنی می خواستند که ابروهایش را به سمت بالا بکشید. پلک فوقانی را بالا ببرد و پلک پایین را جمع کند. سپس در حین انجام آزمایش محققان به ثبت واکنش های فیزیولوژیکی این افراد که تحت کنترل سیستم عصبی خودکار بود پرداختند.
نتایج نشان داده که حرکات بیانگر هیجانی تغییرات وسیعی در فعالیت سیستم عصبی خودکار ایجاد می نمود مثلا حالت خشم موجب افزایش ضربان قلب و دمای پوست می شد.
حالت بدی باعث ضربان قلب و کاهش دمای پوست می شد و حالت خوشحالی موجب کاهش ضربان قلب میشوند ولی تاثیری بر دمای پوست نداشت.
چرا باید الگوهای ویژه ای از حرکات عضلات چهره باعث تغییر در خلق یا تغییر در فعالیت سیستم عصبی خودکار شوند؟ شاید این پیوند متاثر از تجربه و یادگیری باشد به عبارتی، شاید وقوع این حرکات ویژه همراه با تغییرات مربوط ه سیستم عصبی خودکار منجر به شرطی سازی کلاسیک این دو شود، به ترتیبی که پسخورانه های حرکات چهره توان آن را می یایند که پاسخ های خودکار را فرا خوانند و در ادراک و فهم هیجان نیز تغییر به وجود آورند. یا شاید این پیوند فطری است. شاید ارزش انطباقی حرکات بیانگر هیجانی در این باشد که احساس ها و مقاصد را به دیگران منتقل می کنند. یکی از راههای که از طریق آن احساس های خود را با دیگران منتقل می کنیم تقلید است. وقتی که مردم کسی را می بینید که هیجان خاصی را بروز می دهد تمایل دارند تا حرکات او را تقلید کنند.
این تمایل به تقلید کردن حالتهای هیجان ظاهرا فطری است فیلد9 و همکارانش در یافتند که حتی بچه های نوزاد نیز تمایل به تقلیدی حرکات بیانگر هیجانی دیگران دارند.
و بدیهی است که این توانایی بسیار زودتر از آن روی می دهد که بتوانیم آنرا ناشی از یادگیری بدانیم. (پژمان، 1374، ص 304)
بازشناسی حالتهای هیجانی افراد که دچار آسیب مغزی شده اند:
حرکات بیانگر چهره ظاهرا در ساقه مغز سازمان می یایند و به توسط قطعه های پیشانی کنترل میشوند. بهترین شاهد برای این مدی، سندرمی است به نام فلج پیایز مغز کاذب. صدمه به پیاز مغز میتواند در ناحیه چهره فلجی به وجود آورد به نام فلج پیاز مغزه فلج پیاز مغز کاذب نیز شبیه به این اختلال است ولی در اثر صدمه به گذرگاهی ایجاد میشود که بین قشر حرکتی و هسته های عصبی جمجمه ای پل مغز و پیاز مغز وجود دارد.
این هسته ها کنترل عضلات صورت را بر عهده دارند. کسانی که دچار فلج پیاز مغز کاذب هستند، نمی توانند عضلات چهره خود را به شکل ارادی به حرکت در آورند، اما هنوز قادر به نشان دادن حرکت خودمختار هستند. حرکاتی مثل صاف کردن گلو یا عطسه کردن.
مشاهدات انجام شده بر روی افرادی که دچار آسیب مغزی شده اند حکایت از آن دارد که نیمکره راست در بازشناسی و ابزار هیجان نقش مهمی بر عهده دارد. صدمه نیمکره راست منجر به اختلال در بازشناسی هیجان هایی میشود که توسط افراد دیگر ابراز میشوند.
بازشناسی دیداری هیجانها نیز مانند بازشناسی شنیداری ظاهرا بیشتر در نیمکره راست صورت میگیرد تا نیمکره چپ. (پژمان، 1374، ص 299)
رابطه بین هیجان و انگیزش:
برحسب گرایش نظری شخص، هیجانها از یک یا دو طریق به انگیزش مربوط میشوند. اولین شیوه ای که میتوان هیجان را به انگیزش مربوط دانست این است که بگوییم هیجانها نوع خاصی از انگیزه هستند. این در واقع موضعی است که سیلوان تام کنیز10، کارون ایزارد11 دارند که در فصلی قبلی درباره شان بحث شد. طبق نظر این دو، هیجانها با تعریفی که از انگیزه میشود برابر است، زیرا آنها رفتار را نیز بخشیده و آنرا هدایت می کنند مثلا ترس، شخص را برای عمل کردن وهدایت آن عمل به سمت هدف، نیرومند می سازد: یعنی ، فرار کردن از خطر. پس هیجانها مانند برنامه ها، اهداف، نیازهای فیزیولوژیکی در تمام انگیزه های دیگر هستند آنها رفتار را نیرو بخشیده و هدایت می کنند. دومین شیوه در نظر گرفتن رابطه بین هیجان و انگیزش این است که هیجان ناظر حالت انگیزشی است. طبق نظر روس باک، انگیزش در هیجان دو روی یک سکه اند زیرا انگیزه اه برای نگه داشتن شرایط درونی بدن که برای زندگی واجب است، فعالیت می کنند و هیجانها به عنوان گزارش پیشرفت جاری، در این باره که آن انگیزه ها تا چه اندازه ای توانسته اند خوب حفظ شوند عمل می کنند، یعنی هیجانها وسایلی هستند که حالتهای انگیزش توسط آنها را نظام پاسخ مناسب برای موقعیت موجودشان خبردار میشوند. این هیجان است که نظام های پاسخ بدن را برای عمل آگاه می سازد این نظامهای پاسخ بدن است که سرانجام وسایلی را برای ارضای انگیزه ها می یابند.
بنابراین از نظرباک، هیجانها 1- به طور مداوم بر موقعیت حالتهای انگیزش نظارت می کنند. 2- امکانات بدن را برای ارضا کردن انگیزه ها وارد کار می کنند و انطباق را آسان می سازند. (سیدمحمدی، 1376، ص 368)
دیدگاهها و نظریه های هیجان
1- نظریه جیمز لانگه
تجربه شخص می گوید که ما هیجان را تجربه می کنیم، و تغییرات بدنی فورا پس از آن، رخ می دهند، به محض اینکه صدای آژیر و چراغ گردان اتومبیل پلیس را می شنویم، ترس ایجاد شده و ترس موجب طپش قلب و عرق کردن کف دستمان میشود به صورت رسمی تر وقایع به این صورت است، محرک- هیجان- واکنش فیزیولوژیکی.
ولی طبق نظر جیمز، تجربه هیجان، ادارک الگوی خاص انگیختگی جسمانی است.
ترتیب وقایع این گونه بود: محرک- واکنش فیزیولوژیکی- هیجان
نظریه جیمز براساس دو فرض بنیادی قرار دارد: 1- بدن به محرکهای هیجان انگیز متفاوت به طور متمایز واکنش نشان می دهد. 2- محرکهای غیرهیجانی تغییرات بدنی را فراخوانی نمی کنند.
بنابراین، دیدن یک ببر، ضربان قلب و فشار خون را افزایش می دهد، گم کردن پول، ضربان قلب و فشارخون را کاهش می دهد. و دیدن یک درخت، ضربان قلب و فشارخون را تغییر نمی دهد.
در همان زمان که ویلیام جیمز نظریه اش را اعلام کرده و کارلا لانگه12 در (1885) نظریه هیجان اساسا مشابهی را مطرح کرد.
شواهد اعتبار نظریه هیجان جیمز- لانکه با یکدیگر مخلوط شده اند. در ابتدا انتقاد اصلی توسط والتر کنون فیزیولوژیست وارد شد. وی اعلام داشت انسانها هیجان را فورا تجربه می کنند، ولی واکنشهای فیزیولوژیکی بدن به محرکحهای فراخوان هیجان، نسبتا آهسته است.
به عبارت دیگر، در حالی که شخص در یک دهم ثانیه احساس خشم می کند، برای دستگاه عصبی، یک یا دو ثانیه کامل طول می کشد تا غدد مهم را فعال ساخته و هورمونهای تحریکی را از طریق جریان خون بفرستد. به نظر می رسد که برخی از انواع تجربه هیجانی تقریبا بلافاصله رخ می دهند، و به جای اینکه تغییرات بدنی اخیر علت هیجانی کامل باشند، آنرا افزایش میدهند.
2- دیدگاه شاختر: انگیختگی بی علت
استانلی شاختر13 و جورج ماندار14 (1962) اولین کسانی هستند که نظریه های فیزیولوژیکی شناختی هیجان را مطرح کردند. از نظر شاختر (1964) حالت هیجانی نتیجه تعامل بین انگیختگی فیزیولوژیکی و ارزیابی شناختی موقعیت است. انگیختگی فیزیولوژیکی به صورت انگیختگی مبهم و کلی در نظر گرفته می شد که شدت انگیزش و نه کیفیت آن را تعیین میکرد. شاختر دو شیوه را که هیجان در آن به وجود می آید، تشخیص داد. عمدتا هیجان به دنبال ارزیابی محرک راه انداز هیجام میآید. درک محرک هیجانی شناخت هیجانی و انگیختگی فیزیولوژیکی هر د و را تولید میکند شاختر هیجان و انگیختگی فیزیولوژیکی را با هم ترکیب میشوند تا حالت هیجانی را توصیف کنند. در موقعیت هایی که محرکهای راه انداز هیجان وجود دارند، هیچ درک پیچیده ای از هیجان لازم نبود. شناختهای هیجانی تعیین میکند که هیجان تجربه شده است در حالی که شدت آن هیجان را انگیختگی تعیین میکند. (سیدمحمدی، 1376، ص 307)
3- دیدگاه ماندار: اهمیت هیجانی وقفه ها
جورج ماندار15 همگان با شاختر (1989) فرض کرد که دو نظام اصلی درگیر در رفتار هیجانی، انگیختگی فیزیولوژیکی و شناخت هستند. از نظر ماندار قبل از اینکه هیجان بتواند رخ دهد، انگیختگی لازم است ولی انگیختگی در فرایند هیجان فقط یک نظام لازم ثانویه است. انگیختگی، صحنه را برای رفتار هیجانی آماده میکند به طوری که هر فرد را برای تجربه کردن و نشان دادن هیجان آماده می سازد.
4- دیدگاه آرنولد: ارزیابی نخستین
نظریه پرداز مهم دیگری که تعامل بین حالت فیزیولوژیکی و شناخت شخص در هیجان را تشخص داد ماگدا آرنولد16 (1960، 1970) بود. آرنولد فکر کرد که تاکید بسیار زیادی بر نقش شناختهایی که به دنبال حالت فیزیولوژیکی برانگیخته شده می آیند شده است و بر ارزیابی شناختی نخستین از موقعیت محرک، تاکید بسیار کمی شده است. از نظر آرنولد، بلافاصله هنگام رو به رو شدن با موضوع محیطی ادارک و ارزیابیهای شناختی مهمی رخ میدهند و گمان می شد که این شناختهای پیش انگیختگی نقش تعیین کننده ای در تجربه هیجانی ایفا می کنند.
نظریه هیجان آرنولد واقعه ای ماندگار در چگونگی ترکیب انگیختگی، فیزیولوژی اعصاب و شناخت با یکدیگر برای تولید تجربه وبیان هیجان است.
5-دیدگاه لازاروس، ارزیابی نخستین
لازاروس17 معتقد بود که ارزیابی به شکل تکانه ای برای عمل، به واکنش هیجانی و بعد به تجربه هیجانی و رفتاری می انجامد. خدمت لازاروس این بود که ارزیابیهای کلی و مقدماتی خوب آرنولد را با ارزیابیهای خاص تکمیل کرد، ارزیابیهایی از این موقعیتهای محرک اختصاصا چالش انگیزه، تهیه کننده، منزجر کننده و از این دست هستند. برای لازاروس هر هیجانی ارزیابی خاص خود را دارد مردم نه تنها موضوع محیطی را به صورت بد ارزیابی می کنند بلکه آنرا به صورت نوع خاصی از بد مانند تهیه کننده، منزجرکننده، ناکام کننده، و غیره نیز ارزیابی می نمایند. این ارزیابیهای اختصاصی تر به هیجانات خاص می انجامند. (سیدمحمدی، ص 395)
شکل 1-2: برداشت لازاروس از هیجان به صورت یک فرایند
6- دیدگاه ونیر18:
افرادی برای همه پیامدهای زندگی انتساب نمی کنند. تحلیل انتسابی برای هر پیامد زندگی، ترافیک خستگی شناختی را بر فرد تحمیل خواهد کرد. برعکس، افراد انتساب را بعد از پیامدهای شگفت انگیز انجام میدهند. انتساب به توجه پیامده شگفت انگیز کمک میکند، و بیشتر علاقه ایجاد انتساب پیامد برای کاهش از شگفتی است. نتیجه فوری یک پیامد پاسخ هیجانی وابسته به پیامد است.
بعد از موفقیت افراد خوشحال میشوند: بعد از شکست، ناکام و غمگین میشوند. ونیر این پاسخ هیجانی وابسته به پیامد ارزیابی اولیه پیامد می خواند. (سیدمحمدی، 1376، ص 324)
7- فرضیه پسخورانه صورتی19
فرضیه پسخورانه صورتی می گوید: تجربه هیجان، آگاهی پسخورانه گیرنده عضلاتی از رفتار مربوط به صورت است. طبق این فرضیه جنبه ذهنی هیجان از احساسهای برخاسته از:
1- حرکتهای نظام عضلاتی صورتی 2- تغییرات درجه حرارت مربوط به صورت3- تغییرات فعالیت غده ای در پوست صورت ناشی میشود. بنابراین، فرضیه پسخورانه صورتی به صورت بحث انگیزی اعلام می دارد که هیجانات مجموعه ای از پاسخهای عضلانی و غده ای هستند که در صورت قرار دارند. (تام کنیز 1962، ص 243)
پاسخهای نظام و عضلانی صورت وغده ای توسط مراکز زیرقشری مغز فعال میشوند. طبق نظر تام کنیز، در هسته های هیپوتالاموسی برنامه هایی خاص برای هر یک از هیجانات مجزا قرار دارد. این برنامه های خاص هیجان فطری هستند و به صورت ارثی برنامه ریزی شده و در گذشته های دور پدیده آبی نوعی اجداد تکامل یافته اند.
شکل 2-2: شکل ترکیب رویدادهای عصب شناختی در فرضیه پسخورانه صورت
آزمایش فرضیه پسخورانه صورتی:
بنابر نظر تام کینز، پسخورانه ناشی از رفتار صورتی، زمانی که به آگاهی هشیار تغییر شکل می یابد، تجربه هیجان را تشکیل می دهد. نیروی زیادی صرف آزمودن فرضیه پسخورانه صورتی تام کینز شده است.
مطالعات در این رابطه از دو روش استفاده می کنند، زیرا کلا پذیرفته شده است که دو شکل فرضیه پسخورانه صورتی وجود دارند که آزمون پذیرند. این دو شکل، شکل نیرومند و شکل ضعیف نامیده شده اند.
در شکل نیرومند، فرضیه پسخورانه صورتی می گوید که دستکاری نظام عضلانی صورت شخص طبق الگویی که با نمایش یک هیجان مطابقت داشته باشد، آن تجربه هیجانی را فعال می سازد. به عبارت دیگر لبخندزدن شادی را فعال میکند و اخم کردن اندوه را بر می انگیزد.
فرضیه پسخورانه صورتی در شکل ضعیف و محافظه کارانه خود می گوید: پسخورانه صورتی، شدت هیجان جاری را تغییر می دهد. بنابراین، کنترل کردن نظام عضلانی صورت در یک نمایش هیجانی خاص تجربه هیجانی افزایش خواهد داد و نه اینکه آنرا فعال سازد. به عبارت دیگر، اگر شما به صورت عددی زمانی که خوشحال لبخند بزنید، احساس شادی نسبتا شدیدی خواهید کرد، و اگر زمانی که از نظر جسمی خسته و درمانده اید، صورت آدم خویشتنداری را نشان دهید، احساس خستگی کمتری خواهید کرد.
8- دیدگاه ایزارد: نظریه هیجانهای متمایز:
نظریه هیجانهای متمایز نامش را از تاکیدبر هیجانهای اساسی که به نیروهای انگیزشی بی نظیر یا متفاوت خدمت میکند گرفته است. نظریه کارول ایزارد20 براساس پنج فرضیه اصلی قرار دارد.
1- 10 هیجان اساسی، نظام انگیزشی اصلی را تشکیل میدهند.
2- هر هیجان اساسی، کیفیت ذهنی و پدیداری بی نظیر دارد.
3- هر هیجان اساسی، الگوی جلوه صورت بی نظیری دارد.
4- هر هیجان اساسی، سرعت شلیک عصبی ویژه ای دارد که هیجان را در هشیاری فعال میکند.
5- هر هیجان اساسی به پیامداهی رفتاری متفاوتی می انجامد. بنابراین، هر یک از 10 هیجان اساسی وجود دارند.
دو هیجان از نظر پدیداری، مثبت اند، علاقه و شادی، هفت هیجان از نظر پدیداری منفی اند: خشم، انزجار، تحقیر، ترس، شرم و گناه ویکی از نظر پدیداری خنثی استو تعجب. با انباشته شدن پژوهشها، به نظر می رسد که شواهد بیشتری ازنظریه ایزارد که 10 هیجان اساسی وجود دارند حمایت می کنند. (شکل 3-2)
شاید این سوال پیش آید که هیجانهای عشق و نفرت، اضطراب و افسردگی کجا هستند؟ هیجانهای متمایز، هیجانهای اساسی هستند، بخشی به آن خاطر که آنها جلوه های صورت مجزایی را تولید می کنند، عشق، نفرت، اضطراب و افسردگی جلوه های صورت مجزایی را تولید نمی کنند. طبق نظر ایزارد، اگر دو هیجان اساسی یا بیشتر سریعا پشت هم تجربه شوند، فرد یک الگوی هیجان را تجربه خواهد کرد. الگوهای هیجان، اساسی یا بیشتر سریعا پشت هم تجربه شوند، فرد یک الگوی هیجان را تجربه خواهد کرد. الگوهای هیجان، ترکیب هیجانهای اساسی متوالی هستند.
این الگوهای هیجان در طول زمان توسط فرد به صورت الگوهای هیجان عشق، نفرت، اضطراب و افسردگی از یکدیگر متمایز میشوند، مثلا عشق الگوی هیجانی است که از ترکیب علاقه و شادی ناشی میشود.
علاقه که مکررا شادی را به دنبال دارد. الگوی هیجانی زیربنای عشق محسوب میشود. البته به طوری که ایزارد می گوید: عشق نیز مولفه شناختی مهم انتظارات، اهداف و خاطرات را دارد. نفرت یک الگوی هیجانی است که از ترکیب خشم، انزجار و تحقیر به دست میآید.
جدول: 10 هیجان اصلی ایزارد (شکل 3-2)
مثبت
منفی
خنثی
علاقه
ترس
تعجب
شادی
خشم
نفرت
اندوه
تحقیر
شرم
گناه
طبق نظر ایزارد، برتری و اهمیت هر یک از این هیجانها در الگوی نفرت به آن ویژگی مخصوصش را می دهد. برتری خشم ویژگی پرخاشگری را به نفرت می دهد. برتری از انزجار، ویژگی پرخاشگری را به نفرت می دهد. برتری تحقیق به نفرت ویژگی اعمال همراه با تعجب را می دهد. اضطراب یک الگوی هیجانی است که از ترکیب ترس با دو هیجان همراه با آن یا بیشتر تشکیل شده است.
اندوه- خشم- شرم- گناه و علاقه. افسردگی، یک الگوی هیجانی است که ترکیب پیچیده ای از تمام هیجانات منفی را در بر دارد. (سیدمحمدی، 1376، ص 250)
9- دیدگاه دو سیستمی
باک21 (1984) می گوید انسانها دو سیستم همزمان دارند که هیجان را فعال و نتظیم می کنند. یک سیستم فطری، خود انگیخته، و فیزیولوژیکی است که به صورت غیرارادی به محرکهای هیجانی واکنش میکند. سیستم دوم، سیستم شناختی است که براساس تجربه قرار دارد و به صورت تعبیری و اجتماعی واکنش میکند. سیستم هیحان فیزیولوژیکی یعنی دستگاه لیمبیک ابتدا در تکامل انسان حاصل شده است.، در حالی که سیستم هیجان شناختی یعنی قشر تازه مخ بعدا زمانی که انسانها به طور فزاینده ای متفکر و اجتماعی شدند حاصل شده است. سیستم زیستی ابتدایی و سیستم شناختی جدید با هم ترکیب میشوند و مکانیزم هیجان بسیار انطباقی دو سیستمی را به وجود می آورند.
ساختارها و گذرگاههای زیرقشری یعنی، لیمبیک، اطلاعات حسی را سریع، خودکار، و ناهشیار پردازش می کنند. سیستم بالایی شناختی است و به تاریخچه یادگیری فرهنگی و اجتماعی منحصر به فرد شخص بستگی دارد. گذرگاههای مغزی اطلاعات حسی را به صورت سنجیده، تعبیری و هشیارانه پردازش می کنند. این دو سیستم هیجام مکمل هم هستند نه رقیب وهم برای برانگیختن و تنظیم کردن تجربه هیجانی با هم عمل می کنند.
ما به هر دو سیستم زیستی و شناختی نیاز داریم و درد نمونه خوبی از این نیاز است.
افراد به شیوه فطری و اکتسابی می دانند که رویدادهای محیطی هم موجب درد میشود و هم نمی شود.
شیوه فطری آگاهی باعث میشود که افراد ظرف مدت چند دهم ثانیه در مورد رفتار اجتنابی قضاوت کنند، در حالی که شیوه اکتسابی آگاهی باعث میشود که افراد در مورد اجتناب به صورت سنجیده و متفکرانه قضاوت کنند. فقط برخورداری از شیوه فطری آگاهی یا فقط از شیوه اکتسابی آگاهی در مورد درد باعث میشود که انسانها نتوانند بخوبی با محیط خطرناک پیچیده و همیشه هم از انعطاف پذیری پردازش اطلاعات. انسانها در مورد ترس، خشم، شادی، و غیره از شیوه های آگاهی فطری (فوری و اکتسابی) انعطاف پذیر نیز برخوردارند. هیجانها نیز مانند درد طبق فوریت زیست شناسی و انعطاف پذیری شناختی عمل می کندن.
رابرت لیونسون22 (1994) دیدگجاه دو سیستمی هیجان را قدری جلوتر می برد و می گوید:
سیستمهای هیجان شناختی و زیستی روی یکدیگر اثر می گذارند. در این الگو رویدادهای مهم زندگی ارزیابی می شوند، این ارزیابیهای سیستمهای زیستی را فعال می کنند و آگاهی فرهنگی نحوه ابراز این سیستمهای زیستی به صورت جلوه های هیجان را از فیلتر رد میکند. (شکل 4-2)
شکل 4-2: شکل دیدگاه دو سیستمی هیجان
ویژگی افراد هیجان خواه:
زاکرمن و همکاران وی دریافتند که هیجان خواهی در نتیجه سن تغییر میکند. افراد جوانتر بیشتر از افراد مسن تر به جستجوی حادثه، ریسک وتجربیات جدید گرایش دارند.
نمره های آزمون آزمودنی های نوجوانان تا 60 ساله نشان دادند که هیجان خواهی با افزایش سن کاهش می یابد. وحدود 20 سالگی آغاز میشود (زاکرمن، آیزنک 1978) در چهار مولفه هیجان خواهی تفاوتهای جنسیت معناداری پیدا شده است. مردان در هیجان زندگی و ماجراجویی، بازداری زدایی، و حساسیت نسبت به یکنواختی، نمره های بالاتری گرفتند.
زنان در تجربه جویی نمره های بالاتر گرفتند. نتایج مشابهی ازآزمودنیهای آمریکا، انگلستان، اسکاتلند، ژاپن و تایلند به دست آمده است.
زاکرمن دریافت با وجود آنکه برخی افراد زیاد هیجان خواه از فعالیتهایی چون کوهنوردی، پرواز با هواپیما بی موتور، مسابقات اتومبیل رانی، اسکی و غواصی لذت می برند و افراد کم- هیجان خواه عموما از آنها لذت نمی برند. تفاوتهای رفتاری همیشه چشمگیر نیستند. برخی از افراد زیاد هیجان خواه تجربه های متنوع را به تجربیات خطرناک ترجیح دارند. آنها شرکت در گروههای رویارویی، آموزش مراقب و آزمایشهای روان شناختی جدید را ترجیح میدهند. زمانی که برانگیختگی اولیه این تجربه ها فروش می کند، افراد زیاد هیجان خواه معمولا این فعالیتها را قطع می کنند زیرا آنها دیگر سطح مطلوب تحریک را ایجادنمی کنند. افراد زیاد هیجان خواه با احتمال بیشتری سیگار می کشند. الکل مصرف می کردند با سرعت رانندگی می کنند، تصادف و محکومیت های بیشتری به خاطر رانندگی به هنگام مستی داشتند و به فعالیتهای جنسی زیاد می پردازند.
زاکرمن و همکاران او مقدار زیادی پژوهش انجام دادند که نمره های SSS را با مقیاسهای جنبه های دیگر شخصیت همبسته کرد. مخصوصا در مورد مولفه بازداری زدایی، به عامل برون گرایی و گرایشهای غیراجتماعی وابسته به روان پریش خوبی به صورتی آیزنگ توصیف شده مربوط بودند. زاکرمن نتیجه گرفت که افراد زیاد هیجان خواه از نظر خودمحوری، برون گرا هستند بدان معنی که آنها افراد دیگر را فقط به عنوان منبع تحریک مورد توجه قرار میدهند.
فرایندهای شناختی و هیجان خواهی:
افراد زیا دهیجان خواه، نمادها و شکل ها را بسیار سریعتر از افراد کم هیجان خواه تشخیص میدهند که این بدان معنی است که افراد زیاد هیجان خواه اطلاعات را سریعتر پردازش می کنند. آنها همچنین بهتر میتوانند اطلاعات جدید را ضمیمه دیدگاه خود نسبت به جهان کنند. افراد زیاد هیجان خواه پیچیدگی بیشتری را در تحریک دیداری ترجیح میدهند در حالی که افراد کم هیجان خواه ثبات، سادگی و تقارن را ترجیح میدهند در حالی که افراد کم هیجان خواه ثبات، سادگی و تقارن را ترجیح میدهند. افراد زیاد هیجان خواه از افراد کم هیجان خواه بهتر میتوانند توجه خود را متمرکز کنند. افراد زیاد هیجان خواه از افراد کم هیجان خواه نمره های بهتری درمدرسه و دانشگاه کسب نمی کنند. زاکرمن اظهار داشت که چون افراد زیاد هیجان خواه بیشتر به فعالیتهای تفریحی می پردازند وقت کمتری را صرف مطالعه می کنند.
ترجیحات شغلی و نگرشها:
از آنجایی که افراد زیاد هیجان خواه نیاز بیشتری به تحریک و تجربه های متنوع دارند. نوع مشاغلی را که ترجیح میدهند با آنهایی که افراد کم هیجان خواه دوست دارند فرق میکند. درآزمونهای تمایلات شغلی، مثل رجحان سینج کودر، افراد هیجان خواه زیاد و کم تفاوتهای معناداری را نشان دادند.
در نگرشهای مذهبی و سیاسی افراد زیاد هیجان خواه از افراد کم هیجان خواه آزاداندیش تر هستند. افراد کم هیجان خواه با احتمال بیشتری به طور مکرر به مراکز مذهبی می روند. آنها در مقایسهای قدرت طلبی، یعنی سبکی که ویژگی آن عقاید خشک و انعطاف ناپذیر و نگرشهای متعصبانه است نمره بالایی کسب کردند. (سیدمحمدی، 1377، ص 531)
تفاوتهای فیزیولوژیکی
زاکرمن و همکاران وی دریافتند که افراد هیجان خواه زیاد و کم، پاسخهای فیزیولوژیکی متفاوتی را به محرکهای جدید و به تغییرات تحریک نشان میدهند. افراد زیاد هیجان خواه پاسخهای فیزیولوژیکی نیرومندتر یا بسیار برانگیخته و آستانه تحمل بالاتری برای درد، صدای بلند، و محرکهای استرس زای دیگر نشان دادند. از آنجایی که افراد زیاد هیجان خواه بهتر میتوانند افزایش برانگیختگی را تحمل کنند، زاکرمن اظهار داشت که آنها باید بهتر از افراد کم هیجان خواه که تحمل کمتری برای انگیختگی دارند با استرس کنار بیایند. در بررسیهایی که افراد زیاد هیجان خواه با محرکهای تازه مواجه می شدند، پژوهشگران به افزایش فعالیت برقی مغز و سطح هورمونهای جنسی پی بردند.
طبق پژوهشای انجام شده با استفاده از رویکرد مقایسه دو قلوها پایه ارثی نیروندی را رای هیجان خواهی نشان داده است. یک بررسی توسط آیزنگ نشان داد که 58 درصد از صفت هیجان خواهی میتواند به حساب عوامل ژنتیکی گذاشته شود.
با وجود آنکه زاکرمن معتقد است که هیجان خواهی عمدتا صفتی ارثی است درعین حال تاثیر عوامل موقعیتی یا محیطی را قبول دارد.
تمرکز زاکرمن برصفت شخصیت هیجان خواهی پژوهش بسیار زیادی را برانگیخته است. هیجان خواهی به دامنه وسیعی از متغیرهای رفتاری، شناختی، شخصیتی و فیزیولوژیکی مربوط شده است.
تاکید زاکرمن بر قابلیت ارثی هیجان خواهی، کار او را برطبقه متفاوتی با رویکردهای رفتاری و یادگیری اجتماعی به شخصیت که بر تاثیرات عوامل موقعیتی و یادگیری تاکید دارند قرار می دهد. این نظریه احساس و توسل عقل سلیم دارد. پذیرفتن این عقیده که ما از نظر نیاز به انگیختگی و ریسک، تغییر و ماجراجوئی با یکدیگر فرق داریم آسان است ما می توانیم سطح هیجان خواهی خودمان را توصیف کنیم و با توجه به فعلیتهایی که دوستان و خویشاوندان ما از آنها لذت می برند و فعالیتهایی که از آنها اجتناب می کنند، می توانیم سطح هیجان خواهی آنها را دقیقا ارزیابی کنیم. (سیدمحمدی، 1377، ص 533)
رشد نقشهای جنسیتی:
نقش برجسته فرد مشابه هویت جنسی اوست؛ شخص خود را مرد یا زن می بیند. نقش جنسی در عین حال، با همانندسازی با طرق رفتارزنانه ومردانه مقبول فرهنگ مربوط است؛ معهذا تغییر انتظارات در جامعه (به خصوص در ایالات متحده در مورد آنچه رفتار زنانه یا مردانه را تشکیل می دهد و ایجاد ابهام میکند. تا 2.5 سالگی دو سوم کودکان جنس خود را تشخیص میدهند، و تقریبا در 100 درصد این موارد پسر یا دختر خود را می فهمند.
والدین نسبت بچه های دختر و پسر واکنشی متفاوت نشان میدهند. استقلال، بازیهای فیزیکی، و پرخاشگری در پسرها، و وابستگی، بیان لفظی، و صمیمیت فیزیکی در دخترها تشویق میشود. معهذا، نقشها در حال تغییر است. امروز پسرها تشوق میشوند که احساسات خود رابیان کنند و علائق سنتی دخترها را پیگیری کنند؛ دخترها تشویق میشوند کارهایی را که به طور سنتی متعلق به مردها بوده است به عهده بگیرند و در ورزشهای رقابتی شرکت کنند. با افزایش تحمل جامعه نسبت به انتظاراتش از دو جنس، نقشها انعطاف پذیرتر شده و امکانات برای دخترها و پسرها افزایش می یابد.
از نظر زیست شناسی پسرها از نظر حرکتی پرخاشگرانه تر از دخترها هستند معهذا، انتظارات والدین، مخصوصا انتظارات پدر، تقویت کننده صفات است.
در فعالیتهای بازی ها نیز تفاوتهای جنسی وجود دارد، پسرها با تفنگ ها و کامیون و دخترها با عروسک و لباس بازی می کنند این تفاوتها حدود 2 تا 3 سالگی ظاهر شده و ثابت باقی می ماند. پسرها نسبت به رفتارهای جنسی مقابل توسط پسرهای دیگر تحمل کمتری نشان میدهند تا دخترانی که سایر دختران را در رفتار جنس مقابل (پسرانه می بینند) (پورانکاوی، 1376، ص 82)
الگویابی جنسیتی:
فرایند الگویابی عبارت از است چگونگی تاثیر جنسیت زیست شناختی و فرهنگ مربوط به آن در شکل گرفتار و نیز ادراکی که شخص از خود می یابد. این فرایند چندین جزء دارد.
هویت جنسی یعنی آگاهی شخص از طبیعت زیست شناختی خود و پذیرفتن این طبیعت به عنوان یک مرد یا یک زن، هویت نقش جنسی عبارت است از اینکه شخصی خود دارای خصوصیات مردانه بداند یا زنانه. این معنا که شخصیت علایق و رفتار خود با تعریف وی از مردانگی و زنانگی همخوانی داشته باشد. گرفتن نقش جنسیتی عبارت است از اینکه شخص خصوصیات شخصیتی ارجحیتها و رفتارهایی را که فرهنگش برای مرد یا زنی مناسب می داند کسب کند. هویت نقش جنسی عبارت است از تعریف خصوصی و شخصی فرد از خود، حال آنکه گرفتن نقش جنس به خصوصیات روان شناختی ای اطلاق میشود که مریم دیگر برای مرد یا زن مناسب می دانند مانند پر خاشگری یا وابستگی خصوصیات مردانه و زنانه مانع الطبع نیست. یک زن ممکن است هم آشپزی را دوست داشته باشد و هم تعمیر اتومبیل را او در عین حال که علایقی دارد که فرهنگش بعضی از مردانه و بعضی را از زنانه تلقی می کند، حس هویتی زنانه دارد. یک مرد ممکن است هم مستقل باشد و هم مهربان- او ممکن است احساس نکند که این دو خصوصیت در هویت مردانه او تناقضی ایجاد میکند. و حال آنکه دیگران ممکن است مهربانی را خصوصیتی زنانه بدانند. در هر حال هویت جنسی اصلی فرد به عنوان مرد یا زن با ثبات و مطمئن خواهد ماند، خصوصیاتی که خود فرد یا دیگران به عنوان خصوصیات مناسب برای جنس دیگر می شناسند به راحتی با حسی بنیادی تر درباره خون به عنوان مرد یا زن تلفیق میشود.
رشد الگویابی جنسیتی
کودکان بین سنین 18 ماهگی و سه سالگی درباره هویت جنسی شناختی دست کم ناقص، کسب می کنند. آنان می آموزند که خود و دیگران را به عنوان زن یا مرد طبقه بندی کنند با وجود این، درک کودکان از جنسیت در دوران پیش از مدرسه محدود است. بعضی از گفته های کودکان موید این نکته است. مثلا پسر سه ساله ای به والدینش گفت که وقتی که بزرگ شد میخواهد مادر بشود یا کودک دیگری وقتی که دید مادرش لباس مردانه پوشیده تعجب کرد وبه او گفت که تو مردی.
گبات جنسیت عبارت است از درک کودک اینکه جنسیت با گذشته زمان تغییر نمی کند و با وجود تغییر در لباس، نوع فعالیت یا سایر خصوصیات سطحی جسمانی ثابت می ماندو
کودکان تا 5 یا 6 سالگی به طور کامل ثبات جنسیت را درک نمی کنند. مثلا کودکان پیش مدرسه ای گاهی می گویند اگر یک پسر پیراهن بپوشد و با عروسک بازی کند دختر میشود. علاوه براین، کودکان خردسال غالبا می گفتند که تصویر کودکی که الت تناسلی دخترانه دارد با پوشیدن لباس پسرانه پسر می شد و آنکه آلت تناسلی پسرانه دارد با پوشش دخترانه دختر میشود. شاید علت اشتباه آنان روش با کار رفته باشد. شاید آنان نتوانسته اند استنباط خود را در درست بیان کنند یا شاید وقتی که گفته اند حالا دختر است منظور دیگری داشته اند. شاید منظورشان این بود که حالا شبیه یک دختر است. به هر حال، بسیاری از تلاشهایی که برای آزمودن آگاهی کودکان در مورد ثبات جنسی شده به همین نتیجه ختم شده است. درک آنها از این موضوع ناص است.
گرفتن رفتار الگویابی جنسیتی:
کودکان از سنین اولیه رفتار الگویابی جنسیتی دارند. در دوسالگی اسباب بازیهایی انتخاب می کنند که با قالبهای جنسیتی آنان تناسب داشته باشد. تعدادی از کودکان نوع در یک مهد کودک در هنگامی که مجموعه ای از اسباب بازی ها را در محوطه بازیشان گذاشته بودند مشاهده شدند. اسباب بازی ها بر طبق قالب های ذهنی بزرگسالان یا پسرانه بود یا دخترانه و یا هر دو. مقدار زمانی که دخترها و پسرها با هر گروه از اسباب بازی ها بازی کردند.
کودکان غالبا فعالیت ها و نقش هایی را ترجیح میدهند که برای جنس خودشان پذیرفته شده است. البته همیشه چنین نیست آنقدر که پسرها مجذوب فعالیت های پسرانه میشوند دخترها مجذوب فعالیت های دخترانه نمی شوند. در حقیقت، بسیاری از دختران خردسال ازبازی های پسرانه لذت می برند، بخصوص در دوران دبستان از آنجا که در بیشتر جوامع نقش مردانه موقعیتی بهتر از نقش زنانه دارد پسران و دختران غالبا مجذوب چیزهایی میشوند که مردانه تلقی میشوند.
الگویابی جنسیتی از کجا شروع می شود؟
روان کاوان و نظریه پردازان رشد شناختی و یادگیری اجتماعی در مورد الگویابی جنسیتی توضیحاتی ارائه دادند. برطبق نظریه روان کاوی کودکان الگویابی جنسیتی را از طریق فرایند همانند سازی با پدر و یا مادر از سن 4 سالگی آغاز می کنند. آنان خصوصیاتی که شخصیتی زنانه یا مردانه والدین را درونی می کنند و بسیاری از ارزش ها و خصوصیات آنان را کسب می کنند. نظریه پردازان یادگیری اجتماعی معتقدند که رفتار الگویابی جنسیتی از طریق همان فرایندهای آموخته میشود که رفتارهای دیگر- یعنی از طریق طی شدن وسیله ای و مشاهده آنان می گویند که پسرها و دختراها از همان اوایل کودکی به خاطر رفتارهای مختلف تنبیه میشوند و پاداش می گیرند و دیگر اینکه کودکان از طریق مشاهده دیگران نقش هایی را که از زنان ویا مردان انتظار میرود می آموزند. آنان همانندسازی و تقلید را یکی می دانند و می گویند که تقلید از والدین تنها یکی از چندین طرقی است که کودکان به کمک آن رفتاری را که فرهنگشان از مردان و زنان انتظار دارد می آموزند. کودکان برای آموختن انتظارات جامعه شان امکانات زیادی دارند از جمله وسایل ارتباط جمعی، همسالان، معلمان و سایر بزرگسالان.
منابع:
1- اتکینسون، ریتال وریچارد. س، اتکینسون و ارنست هیگارد: زمینه روان شناسی، جلد اول، چاپ دوازدهم، ترجمه محمدنقی براهنی و همکاران (1377) انتشارات رشد، تهران
2- پاشا شریفی، حسن و جعفر نجفی زند (3176) روش های آماری در علوم رفتاری، انتشارات سخن، تهران.
3- دلاور، علی (1377)، روش تحقیق در روان شناسی، علوم تربیتی چاپ چهارم، نشر ویرایش، تهران.
4- شوارتز، سیدنی الن، همکاران، نظریه های شخصیت ترجمه یحیی سیدمحمدی (1377) تهران، نشرهما.
5- کارسون، نایل آر، مبانی روان شناسی فیزیولوژیک، ترجمع مهرداد پژمان (1374) انتشارات غزل اصفهانی
6- مارشال ریو، جان انگیزش و هیجان، ترجمه یحی سیدمحمدی (1376) نشر ویرایش تهران.
7- ماس، پاول هنری و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسائی، چاپ یازدهم (1376) نشرمرکز، تهران.
1 . Motivation
2 . self-regulated
3 . emotion
4 amygdala
5 . basal foebrain
6 . Paul Ekman
7 Beriden Lee
8 Paul Ekman
9 Feild
10 Silvan Tom Kins
11 Carren Eizard
12 Jame S-longe
13 Stanli Shakhter
14 Goeve Mandar
15 Mandar
16 Magda Arnold
17 Ri Chard Lazarus
18 Vei Ner
19 Facial Feed back hypothesis
20 Carroll Izard
21 Buck
22 Robert Levenson
—————
————————————————————
—————
————————————————————