زبان و فرهنگ دوسویه
واژه فرهنگ بیشتر به سه معنی به کار برده می شود: نخست به معنی آداب و تربیت، دوم به معنی معنویت و معارف، سوم به معنی مواریث یا ارزشهای اجتماعی. اگر بخواهیم تاریخ دگرگونی های فرهنگی یک مردم را بررسی کنیم معنی سوم کاربرد خواهد داشت که در واژه نامه وبستر1 چنین تعریف شده است:
فرهنگ، الگوی کلی رفتار انسان و محصولات آن است که به صورت فکر، سخن، کنشها و صنایع دستی تجسم می یابد و به ظرفیت انسان برای آموختن دانش و جابجایی پیگیر آن به تولیدات، از راه استفاده از ابزار، زبان و دستگاههای نظری اندیشه، وابسته است.
واژه زبان در همین واژه نامه چنین تعریف شده است:
زبان، مجموعه ای است سازمان یافته، برای جابجایی آرا و احساسات، با استفاده از نشانه ها، صداها، ایماها، و علامتهای قراردادی که معانی را در بر داشته باشند.
از این تعریفها چنین بر می آید که از یک سو زبان و فرهنگ پدیده هایی پویا هستند نه ایستا و بایستی در درازای زمان و با در نظر گرفتن دگرگونی هایشان بررسی شوند و از سوی دیگر، زبان هر مردمی زیر مجموعه ای از فرهنگ آن و ابزاری است برای جابجایی و تبادل دست آوردهای فرهنگی. به همین گونه نیز بخشهای دیگر فرهنگ را می توان نام برد از جمله آیینها (آداب و رسوم) ، صنایع دستی، پوشاک، آثار باستانی، معماری، دین، موسیقی و فلسفه و… تا سرانجام برسد به دانش و فن آوری. نیازی به گفتن نیست که این بخشها بسیار به هم پیوسته و با هم درگیر هستند و بررسی هر یک بدون پرداختن به بخشهای دیگر جستار کاملی نخواهد بود. ولی در اینجا نه به منظور بررسی کامل فرهنگ، بلکه به منظور بررسی ویژگی هایی از فرهنگ، ناچار از جداسازی این بخشها و بررسی جداگانه آنها هستیم. از اهمیت زبان به عنوان بخشی از فرهنگ و تاثیر آن در بخشهای دیگر همین بس که به یاد آوریم زبان، در آهنگ و وزن موسیقی، در چگونگی برخورد مردم با یکدیگر، در ادبیات و گاهی در آثار باستانی و سنگ نوشته ها چقدر تاثیر گذار است. به عنوان نمونه سیلاب بندی واژه ها در زبان می تواند در وزن ترانه و سپس در ریتم موسیقی تاثیر بگذارد و به همین دلیل است که ریتم چیره ی موسیقی توده ها با یکدیگر یکی نیست. مثلاً ریتم چیره در موسیقی کردی چهار ضربی و در موسیقی فارسی شش ضربی است. (ریتم چیره بدین معنی است که آهنگهای بیشتری با این ریتم ساخته می شود) در اینجا به بررسی بخشهای مختلف فرهنگ می پردازیم.
زبان
اگر چهار بخش کارکردی زبان یعنی گفتار، شنیدار، نوشتار و خواندن و دست آوردهای این چهار بخش یعنی زبان روزمره، زبان رسانه ها، ادبیات و مطبوعات و … را در نظر بگیریم، نقش آن در جابجایی دست آوردهای فرهنگی چه در درون و چه فراتر از مرزهای زیستگاه یک مردم، و همچنین تاثیری که کارآیی زبان یعنی توانایی جابجایی مفهوم بوسیله آن، در گسترش داد و ستدهای اجتماعی و به دنبال آن در شکوفایی فرهنگ آن مردم می تواند بازی کند، بر همگان روشن تر می گردد. در نگره2 ی ارتباط ، کارآیی زبان به عنوان یک دستگاه ارتباطی، با تعداد پیامها (واژه ها) ی ساخته شده از میان تعداد معینی حرف و همچنین مقدار بی قطعیتی پیامها یعنی مقدار مفهوم یا اطلاعات جابجا شده به وسیله آن پیام، نسبت درست (مستقیم) دارد3. پس هر چه کارآیی زبان به عنوان یک دستگاه ارتباطی بیشتر باشد، از میان مجموعه نشانه های آن یعنی حروف، واژه ها و جمله های بیشتری ساخته می شود و گذشته از این، واژه ها اطلاعات و مفهوم بیشتری را نیز جابجا می نمایند. البته کارآیی هر زبانی در درازای تاریخ آن دگرگون می شود و بستگی به میزان گسترش و پالایش واژه ها در درازای زمان دارد. اکنون از این دیدگاه نگاهی به زبان و خط فارسی بیندازیم و چند و چون آنرا تا اندازه ای بررسی کنیم.
خط فارسی با 32 نشانه و دو نشانه فاصله بین آنها و واژه ها (دومی بزرگتر از نخستین) یعنی مجموع 34 نشانه ( البته بدون در نطر گرفتن فرمهای کوچک و بزرگ و فرعی) و خط انگلیسی با تنها 28=2+26 نشانه هر دو سعی در جابجایی مفهوم دارند ولی کمتر بودن نشانه های انگلیسی در برابر خط فارسی، آسیبی در جابجایی مفهوم های علمی و ادبی و فلسفی و روزمره به آن وارد نکرده است و این کم بودن شمار نشانه ها در زبان انگلیسی می تواند به گونه ای بیانگر بالاتر بودن کارآیی آن نیز باشد. با این هم سنجی، بایستگی واژه سازی برای بالاتر بردن کارآیی زبان و خط فارسی در راستای جابجایی بهتر مفهوم های روز و تازه روشن می گردد. به نادرست، هر گاه از واژه سازی در فارسی سخن به میان می آید، بیشتر به چند نام لاتین پرداخته می شود و آخر سر نیز به جایگزین ناپذیر بودن و جا افتادگی آنها اشاره می شود و در بیشتر موارد از کمبودهای زبان فارسی در ریشه های فعل و صفت و قید ساز و ناهماهنگی دستورهای واژه سازی، سخنی به میان نمی آید. در کتاب آیین نگارش دوم دبیرستان در سالهای گذشته به قلم آقای ابولحسن نجفی آمده است:
ساختن الفاظ تازه برای مفهوم های تازه، بنا به دلایل متعدد زبانی و فرهنگی و قومی، در بسیاری از موارد ضروری است. اما فرهنگستان ها و همه موسسات دیگری که تا کنون به کار وضع لغت پرداخته اند، همواره گرفتار این خیال باطل بوده اند که برای حفظ زبان فارسی، همه همت و نیروی ما فقط باید صرف واژه سازی شود و حال آنکه باید گفت خطر بزرگتر از جای دیگر است. هر زبانی بر حسب نیازهای خود، واژه هایی از زبانهای بیگانه وام میگیرد. این وام گیری نه تنها به خودی خود خطری برای زبان نیست بلکه به غنای آن نیز می افزاید. با این همهه اگر ورود واژه های بیگانه به انبوه باشد و مهمتر از آن هر واژه نه به تنهایی بلکه همراه مشتقات و ترکیبات خود در زبان نفوذ کنده ممکن است ساخت واژگان را تدریجاً تغییر دهد و اشتقاق واژه ها در زبان وام گیرنده، پیرو زبان وام دهنده شود. مثل واژه های نزاکت که از روی نازک فارسی و فلاکت که به ظاهر از روی فلک زدگی در فارسی ساخته شده اند یا برخی از واژه های فارسی مانند کفش و کلاه مُهر که به پیروی از دستور صرف عربی به صورت کفاش و مکلا و ممهور در آمده است. نفوذ زبانهای بیگانه بویژه آنجا باعث نگرانی است که دگرگونی هایی ساختی به بار آورد. یعنی در دستور زبان نفوذ کند. برخی از قواعد دستوری زبان عربی علاوه بر آنچه گذشت، تاثیرات صرفی دیگری نیز در فارسی داشته است. مثلاً امروزه فارسی زبانان ناچارند در کنار نشانه های جمع فارسی یعنی ان و ها، نشانه های جمع عربی را نیز بیاموزند. از جمله ون مانند اجتماعیون، اعتدالیون، و ین ، مانند معلمین، مورخین، مسافرین، که این شیوه جمع حتی به واژه های فارسی نیز سرایت کرده است. مانند بازرسین، داوطلبین. و کاربرد جمع مکسر عربی را نیز در برخی از واژه های فارسی می بینیم، مانند دهاقین، اساتید، دراویش، فرامین، بنادر. و در مورد جمع به ات مانند دستورات، دهات، سفارشات، فرمایشات، گزارشات، نگارشات، گرایشات.
البته به نمونه های بالا در باره به کار گیری واژه های فارسی با دستورهای صرف تازی می توان نمونه های بسیاری افزود، از جمله میادین، خوبیت، منیت، گاهاً و …. پس روشن است که برخی واژه های تازی با ورود انبوه و کوبنده ی خود به زبان فارسی دستورهای واژه سازی خود را نیز به زبان ما تحمیل کرده اند. پی آمد این تحمیل ایجاد نا هماهنگی و چند گونگی در شیوه های واژه سازی و همچنین در به کار گیری واژه ها بوده است. اگر این تحمیل در کار نبود چه بسا که ورود ریشه های بیگانه می توانست به سود زبان فارسی نیز باشد و آن را در راه پیشرفت خود استوارتر سازد. نمونه های اندکی می توان یافت که واژه های بیگانه در چهارچوب دستورهای زبان فارسی قرار گرفته باشند و از تحمیل دستورهای بیگانه خبری نباشد. ریشه دُور از آن جمله است. کاربرد درست آن در واژه های دورادور، دور زدن، دوره کردن، دوره و دوران دیده می شود.
هر زبانی در درازای زمان دچار دگرگونی می شود ولی مهم چگونگی این دگرگونی ها است و اینکه آیا زبان رشد طبیعی خود را داشته است یا اینکه مانند زبان فارسی چنانکه می دانیم شوربختانه بارها به آن تاخته شده است. چه در زمان یورش و چیرگی بیگانگان و چه امروزه به دست رسانه ها. بنابراین، روند تکامل زبان فارسی بارها زیر فشار قرار گرفته و به بیراهه کشیده شده است و ما چنان در این بیراهه جا افتاده ایم که دیگر راه اصلی را از یاد برده ایم! چند نمونه گواه این امر است. سالهاست که در کتابهای درسی از همان نخست، بجای واژه های ساده ی سه گوش، چهار گوش، چند گوش و گوشه، با واژه های بیگانه و دیر آشنای مثلث، مربع، چند ضلعی و زاویه روبرو می شویم و بسیاری واژه های دیر آشنای دیگر. ژرفای این فراموشی را کسانی خوب می دانند که با نامه نگاری اداری سروکار دارند. چه بسیار است واژه هایی همچون مقتضی، مبذول، احتراماً، عطف، مذاکرات، لذا، اقدامات، فوق الذکر، مذکور و … و از این بدتر این است که بسیاری از تحصیل کردگان این کشور گاهی توان خواندن و فهمیدن کامل برخی از نوشته های قوه قضائیه ی کشور را به دلیل کاربرد همین واژگان بیگانه نداشته باشند! شک نیست واژه ها و دستور هایی که این چنین جا افتاده اند هیچ گاه به خودی خود در هم آورد با واژه های فارسی از میدان به در نخواهند شد و زبان فارسی بدون کوششی خردمندانه و پر توان، پالوده نخواهند شد. و باز شک نیست که بهترین کسانی که شایستگی روشن سازی چند و چون و سازماندهی این فرآیند دشوار پالایش و بازیابی زبان فارسی را دارند خبره های فن یعنی زبان شناسان هستند. ولی شوم بختانه چنانچه پیداست تا کنون هیچ سازمانی با توان و خرد کافی در این زمینه کار نکرده است. به نظر می رسد این کار از دستگاهی توانمند و دانا که گرد آمده از برگزیدگان زبان شناسی باشد با توان اجرایی بالا بر خواهد آمد که بازرسی بر کار رسانه ها و دستگاه های ارتباطی و آموزشی را به دست گیرند. به هر روی بیایید از دید فنی به بررسی برخی از نارسایی های ساختاری زبان فارسی و تاثیر آنها در فرهنگ فارسی زبانان بپردازیم، بدون در نظر گرفتن بایستگی دگرگونی در این ساختهای نارسا، که خود سخن جداگانه ای را نیاز دارد. اکنون با بررسی برخی دشواری های زبان فارسی ببینیم برای اینکه زبان بتواند پا به پای دانش و فن آوری و ارتباط پیش برود، با وجود این دشواریها بر سر واژه سازی در هنگام برخورد با مفهوم های تازه، چه خواهد آمد و آیا از اساس می تواند راه به جایی ببرد؟ گرچه تا کنون هویداست که تا چه اندازه راه برای واژه سازی باز بوده است! و آیا تا گره ی این دشواری ها گشوده نشود، این راه هموارتر می شود؟
· برخی از ریشه های فعل ساز با مشتق های خود، در پی یورش واژه های بیگانه و جای گرفتن برخی از این واژه های بیگانه بجای مشتق های آن، کارآیی خود را از دست داده اند و یا از کارآیی آنها بسیار کاسته شده است و به دنبال آن ریشه، مشتق های آن هم پس از گذشت زمان کم رنگ شده اند و به جای آنها یک یا چند واژه ی دیگر به کار رفته است که این خود باعث پیچیده شدن مفهوم آن ریشه و از بین رفتن ارتباط واقعی بین مشتق های آن شده است و از سوی دیگر دستور های واژه سازی را دستخوش چند گونگی کرده است. یک نمونه از این ریشه ها گرا می باشد. این ریشه در فارسی با ریشه ی Tend در انگلیسی به معنی تمایل و کشش به سوی کسی یا چیزی می باشد. در فارسی بجای گراییدن واژه ی تمایل داشتن و قصد داشتن به کار می رود و ریشه ی گرا به هر روی، از دور بیرون رفته است. به گونه ای که به جای مشتق های آن نیز واژه هایی با ریشه ی تازی و فارسی دیگر مانند توجه به کار رفته است و البته در بسیاری موارد واژه های به کار رفته به جای مشتق های آن، نتوانسته اند از کارآیی لازم برخوردار باشند و تنها در مورد ویژه ای به کار می روند مانند واژه های میل داشتن، تمایل، مراقبت و … شاید تنها واژه ی باز مانده از این ریشه در زبان روزمره واژه ی گرایش باشد که کاربرد آن بسته مانده است. البته ریشه ی گرا در فارسی به معنی چرخش و دگرگونی راستا نیز در واژه هایی چون همگرایی و واگرایی به کار می رود. در راستای این یورش واژگان بیگانه برخی از ریشه های فارسی آنچنان سرکوب گردیده اند که دیگر نا پیدا شده اند. مثلا اکنون در فارسی واژه های مختلفی مانند استفاده کردن، مفید، سودبخش، قابل استفاده، به کار بردن، استعمال، معمولی، عادی، بی استفاده و غیر قابل استفاده را به کار می بریم که معنی همگی آنها گرداگرد ریشه انگلیسی Use چرخ می خورد و هیچ ریشه ی فارسی که این معنی را برساند و مشتق های آن به جای واژه های یاد شده بنشیند یافت نمی شود. چند گونگی دستورهای واژه سازی در مشتق های این ریشه به روشنی هویداست. شاید ریشه های بسیار دیگری هم در فارسی بوده اند که سرنوشت گرا و ریشه گم شده در جای استفاده را پیدا کرده اند. مثلا برای ریشه های انگلیسیPly و Sense و Feel و Move و Contra و … که ریشه های پایه ای و روزمره در زبان انگلیسی هستند و بی شک در هر زبان های هند و اروپایی دیگر نیز این چنین است، ریشه های برابری در زبان فارسی یافت نمی شود. آیا این ریشه ها از نخست نبوده اند یا در پی فشار های وارد شده به زبان از میان رفته اند؟ آیا کنکاشی در این زمینه شده است؟ آنگاه که زبان فارسی در ریشه های پایه ای دچار کمبود و چندگونگی دستوری است، فارسی زبانان در به کار گیری دستورهای واژه سازی هنگام برخورد با مفهوم های تازه چگونه می توانند راه خود را بیابند؟!
· از دیگر دشواری های زبان فارسی چند جزئی بودن بسیاری از فعل ها و در پی آن بسته بودن راه برای ساختن ترکیب های تازه از ریشه ی آن فعل ها است. مثلا ما فارسی زبانان فعل های بسیاری را چه فارسی و چه بیگانه، در حالت اسم مصدر به کار می بریم، مانند دریافت کردن، گذشت کردن، گزارش کردن، برداشت کردن، سرعت گرفتن، راه رفتن، فریاد زدن، عقب نشینی کردن، یورش بردن، هجوم آوردن، نتیجه گرفتن، اختصاص دادن، درس خواندن، مطالعه کردن و بسیاری دیگر. فراموش نکنیم که زبان فارسی ترکیبی است. یعنی مشتق های واژه ها از چسبیدن پیشوند ها و پسوند ها به ریشه ساخته می شوند. ولی زبان تازی از خانواده زبانهای سامی و قالبی است و مشتقهای هر ریشه از ریختن آن ریشه در قالبهای گوناگون ساخته می شوند. در این زمینه نوشتاری از استاد حسابی در باره ی توانایی های زبان پارسی که در تارنمای پارسیمان[4] آمده بسیار رسا است. آیا این چند بخشی شدن واژه ها به دلیل توانمند نبودن ریشه های انبوهِ تازیِ به کار گرفته شده در فارسی در ترکیب با پیشوندها و پسوندهای فارسی نبوده است که شوم بختانه به از هم گسیختگی دستورهای واژه سازی کشیده شده است؟ این چند گونگی دستورهای واژه سازی نه تنها کار همگان بلکه ادیب ها و دانشمندان را نیز در ساختن و به کار بردن مشتق های تازه بس دشوار ساخته است. این پدیده از سوی دیگر بنا به تعریفی که از کارآیی زبان پیشتر گفته شد، در جای یک ابزار جابجایی مفهوم از فرد به فرد و بویژه از اندیشمندان به مردم، بسیار کاسته است. چند جزئی بودن بیش از اندازه ی واژه ها در فارسی از جنبه ی دیگری نیز می توانسته بر زبان تاثیر بگذارد. به عنوان نمونه در انگلیسی واژه های بسیاری مانند Iron و Skin و Load و Stone و Dust هم در جای نام به کار می روند و هم در جای فعل (به معنی اتو کردن، پوست کندن، بار زدن، سنگ پرتاب کردن و غبار روبی کردن). ولی به هر روی زبان فارسی از به کار گیری نامهای ذات به جای فعل ناتوان مانده است.
· دشواری دیگر زبان فارسی استفاده از خط تازی با آن نشانه های پیچیده و نه چندان بسامان و بدون نشانه های صدادار کوتاه است. پیچیده بودن خط تازی موجب شده است تا کاربرد آن دشوار و آموزشش بس دشوارتر گردد. به گونه ای که برای فارسی زبانان، خط و زیبا نویسی همواره دشواری ساز، و در انجمن ها و مدرسه ها گفتگو ساز بوده است. به بیان دیگر گذشته از جنبه های ارثی خط، پیچیدگی خط فارسی، آنقدر اثر گذار بوده است که می توان گفت شمار فارسی زبانان بد خط، شاید اگر از خوش خط ها بیشتر نباشد، کمتر هم نیست. این پدیده یعنی زیبایی خط خود به عنوان یک هدف، نیرو و توان ما فارسی زبانان را به خود وا داشته است و به جای اینکه خط در کاربرد روزمره و نه هنری اش، ابزاری برای نگارش و جابجایی مفهوم باشد، به یک هدف بزرگ برای همه ی فارسی زبانان تبدیل شده و موجب هرز رفتن بخشی از نیروی فکری آنان. دشواری های دیگر خط مانند پیوسته یا جدا نویسی اجزاء واژه ها و نداشتن نشانه های صدادار کوتاه نیز کار را سخت تر کرده است. تاثیر این دشواری در کارآیی زبان نیازی به گفتن ندارد. در این میان به عنوان نمونه یادآوری این نکته بس که پیوسته یا جدا نویسی گاهی نویسندگان حرفه ای ما را نیز سرگردان کرده است!
· دشواری دیگر زبان فارسی انجام نگرفتن مطالعه ی کافی خبره ها در زمینه ی فرهنگ نگاری است. به گونه ای که هیچ کدام از فرهنگهای بزرگی که امروزه در دست ما است، بسته نیستند. یعنی همه ی واژه هایی که در تعریف واژه ها به کار رفته است در ورودی ها یافت نمی شود. دیگر اینکه تعریف ها در بسیاری از فرهنگهای بزرگ از جمله فرهنگ دهخدا به نثر فارسی روان نگاشته نشده و به کار بردن آن برای همه ی فارسی زبانان آسان نیست تا آنجا که گاهی نگارش آن با نگارش متنهای قوه ی قضائیه هم آوردی می کند! دو دیگر اینکه در تعریفهای واژه ها از ریشه یابی کامل و روند دگرگونی واژه در دورانهای پی در پی تاریخی، خبری نیست. آنهم با وجود آنهمه دگرگونی پیش آمده در زبان فارسی که زبانزد همگان است. گویی پژوهش کافی در این زمینه انجام نشده است. سه دیگر اینکه تعریفها استاندارد نیستند بدین معنی که از جمله های گزاره ای کوتاه و ساده که مفهوم واژه ها را با به کار گیری واژگان ساده و تا اندازه ی ممکن نا انتزاعی بیان کند استفاده نشده است. چهارم اینکه مترادف ها و کاربردشان با یکدیگر هم سنجی نشده است. پنجم اینکه فرهنگ ها از روی زبان فارسی زنده نگاشته نشده است. یعنی به جای اینکه واژگان از زبان زنده گرفته شده و حالتهای کهنه ی آنها نیز آورده شود، تنها به حالت کهنه ی آنها بسنده شده و گویی بر به کار گیری شکل کهن واژه ها پافشاری دارند و آنهم کدام شکل کهن و از کدام دوره؟ با چه سلیقه و با چه دلایلی این شکل های کهنه ی واژه ها برگزیده شده اند؟ و باز هم، گویی که زبان مردم بایستی از روی فرهنگ شکل بگیرد، نه اینکه فرهنگ، آینه ای است که زبان زنده ی مردم را باز تاب می دهد. به کوتاه سخن اینکه ما هنوز واژه نامه ای بر گرفته از زبان زنده ی فارسی با متن روان و کامل و بسته و با ویژگی های استاندارد و نو فرهنگ نگاری در دست نداریم. در این میان چه چشم داشتی از دانشجو ها و پژوهش گران در زمینه های گوناگون فرهنگ و دانش و فن آوری می باشد؟
همه ی این دشواریهای زبان فارسی، کارآیی آنرا به عنوان یک ابزار ارتباطی زاینده، بسته نگاه داشته و این خود به پیچیده شدن دستور زبان و بسته ماندن ذهن ها به آن قالبها از یک سو و از سوی دیگر به فاصله افتادن بیش از اندازه میان فرهنگ همگانی و فرهنگ اندیشمندان انجامیده است. این دو عامل در نقش عوامل کند ساز، در روند پیشرفت زبان ما تاثیر گذاشته اند. کارکرد دشواری های یاد شده یعنی چند جزئی بودن فعلها، پیچیدگی خط و نگارش، چند گونگی و پیچیدگی دستورهای واژه سازی و … در درازای تاریخ می توانسته موجب کشیده شدن بیش از اندازه ی زبان و ادبیات فارسی از مفهوم به قالب شده باشد. به بیان دیگر پیچیدگی قالبها به دلیل وجود ساختارهای پیچیده ی بیگانه و به کار بردن آنها در فارسی آنچنان ذهن فارسی زبانان را به خود واداشته است که خود به شکل یک هدف در آمده و نقش بنیادین آن به عنوان یک ابزار ارتباطی را زیر پوشش خود برده است. در پی آن ادبیات ما بیشتر از آنچه بایسته است وقف به کار گرفتن قالبها گردیده است تا جابجایی مفهوم به مردم و این خود ادبیات را برای همگان به گونه ای دور از دسترس کرده است. این پدیده از دید جابجایی مفهوم به ویژه در جهان کنونی با پیچیدگی و سنگینی مفهوم های نو، فاصله ی بین زبان ادبی و زبان همگانی را دو چندان کرده است. اگر از دید نگره ی اطلاعات قالب را روساخت و مفهوم را زیر ساخت یک اثر بپنداریم، در یک سخن ادبیات ما بیشتر از آنچه می بایست به روساخت کشیده شده است. چیزی که جای نگرانی دارد این است که بسیاری از اندیشمندان ما نیز گاهی در سالهای اخیر به همین روش می اندیشند و می نگارند. یعنی در اثرهای خود به قالب گرایش بیشتری دارند تا به مفهوم یا به پیچیده گویی و پیچیده نویسی تا به ساده گویی و ساده نویسی. البته در این میان نمی توان تاثیر فشارهای تحمیل گرانه ی برخی فرمانروایان بیگانه تبار را ندیده گرفت که در دوره های ویژه ای از جمله قاجاریان به زبان وارد آمده است. به کار گیری واژگان دشوار و بیگانه را موجب تفاخر نیز می پنداشته اند و از همین رو واژگان ادبی و اداری و رسانه ای را به سختی زیر گامهای این تفاخر دروغین گرفته و واژگان فارسی بسیاری را با این روش نادرست له کرده اند. این نکته از دید جابجایی مفهوم از اندیشمندان به همگان در روند پیشرفت فرهنگی اهمیت فراوان دارد. شاید به از همین رو باشد که زبان فارسی در جابجایی مفهموم های روزمره دشواری چندانی ندارد ولی کار به جابجایی مفهوم های فلسفی و دانش های نظری که می رسد با دشواری های بسیاری روبرو می شود و ما نیازمند کاوش فراوان برای واژه های رسا و به کار گیری نیروی فراوان در این زمینه می شویم. به گونه ای که گزینش واژه ها در دانش، همیشه گفتگو برانگیز بوده است. گویی زبان فارسی در جابجایی مفهوم های پیچیده تر و تخصصی تر رشد کافی نکرده است. و چنانچه گفته شد دستورهای زبان از ساختن واژه های تازه در برخورد با مفهوم های نو ناکام مانده اند و زبان از حرکت باز مانده است.
به یک بیان می توان گفت زبان فارسی دچار یک دوسویگی شده است. اگر زبان را موجودی زنده و پویا بپنداریم که خواستگاه و روند پویش ویژه ای را دارد، زبان فارسی از این دید دو خواستگاه دارد. ریشه ها و دستورهای فارسی و ریشه ها و دستورهای تازی. بنا براین به سختی بتواند خود را در یک راه نگه داشته و به پیش براند و از همین رو طبیعی خواهد بود اگر کند و شکسته و نا پیوسته به پیش برود، یا روشن تر بگوییم در جا بزند. وگر نه چنانچه گفته شد زبان زنده، در روند پیشرفت طبیعی خود در بسیاری موارد می تواند بدون کمک ارادی نخبگان، راه خود را بیابد و پویشش پیگیر باشد. ولی آیا این دو سویگی تنها ویژه ی زبان است یا در بخشهای دیگر فرهنگ ما نیز جا افتاده است؟
سخن پایانی
سرنوشت هر فرهنگی همگانی تر شدن و تعدیل آن بویژه در بخشهایی که برای پیشرفت و شکوفایی آن دست و پا گیر ترند می باشد. روندی که به ساده تر و تنگاتنگ تر شدن ارتباط بین فرهنگها و آمیزش هر چه بیشتر آنها می انجامد. معیار شناسایی خوب یا بد بودن عاملهای تاثیر گذار در فرهنگ ها یا فرهنگ ما سخنی است اخلاقی نه علمی و نیاز به تعریف دارد. ولی از دید رفتار شناسی، عاملهایی که به تعدیل و همگانی تر شدن بخشهای گوناگون فرهنگ کمک کند سودمند هستند و عاملهایی که راه فرهنگ را برای جهانی شدن ببندند زیانبارند. راهی که به نظر می رسد گریزی از آن نیست. دگرگونی روستاها به شهرها و شهرها به مادر شهرها، یکپارچه شدن و پیوند کشورها، پیمانهای اقتصادی و سیاسی میان کشورها، تشکیل سازمانهای جهانی، ارتباط های جهانی، آموزش همگانی و … همه در همین راستایند. پس ارتباط نیاز آدمی است و خود زاینده ی اجتماع های بزرگتر. حال سرنوشت یا چیزی که نامش را سرنوشت می گذاریم دو راه در برابرمان نهاده است. گوشه گیری یا پیوستن به روند همه گیر جهانی شدن. راه نخست نیز گر چه اندکی دیرتر ولی سرانجام به راه دوم خواهد پیوست و از آن گریزی ندارد. چرا که آدمی را از سرشت خویش یعنی ارتباط گریزی نیست! پس یک بار هم که شده از خود بپرسیم در این جهان بزرگ، که گرداگرد ما را کشورها و آدمیان گوناگونی با باور های گوناگون فراگرفته اند، و همواره در تکاپویند، با این دوسویگی و سرگردانی چه باید بکنیم.
فهرست مطالب
زبان و فرهنگ دوسویه 1
زبان 3
سخن پایانی 19
1 . Webster
2 . Theory
3 . واژه نامه وبستر، واژه آنتروپی اطلاعاتی
—————
————————————————————
—————
————————————————————
21