جایگاه ولایت فقیه در نظام جمهوری اسلامی ایران با نگرش برنظام حکومتی سایر کشورها
1) تفاوت حکومت های سلطنتی و جمهوری
در ادبیات سیاسی، چند نوع حکومت معرفی می کنند. یکی حکومت سلطنتی است که معمولا ً با وراثت به حاکم بعدی منتقل می شود. قبل از پیروزی انقلا ب اسلا می ایران چنین رژیمی در کشور حاکم بود. این سلطنت تا مدت ها مطلقه بود، یعنی سلطان به صورت مستقل تصمیم می گرفت و هیچ کس نمی توانست در کار او دخالت کند؛ ولی بعد از انقلا ب کبیر فرانسه و سایر انقلا ب های آزادیخواهانه، اختیارات سلطان به صورت های مختلف محدود شد.
نوع دیگر حکومت، جمهوری است؛ یعنی خود مردم در تعیین حاکم دخالت دارند. در عالَم، ده ها نوع جمهوری داریم. حکومت چین یک میلیارد و چند صد میلیون نفر جمعیت را اداره می کند و کمونیستی است، ولی جمهوری خلق چین نام دارد؛ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی هم مجموعه ای از جمهوری ها بود؛ این جمهوری ها خودشان هم با یکدیگر تفاوت داشتند و هر جمهوری قوانین مخصوص خودش را داشت.
2) عامل موثر در مفهوم جمهوریت
بعضی جمهوری ها ریاستی است که مردم در آن مستقیم رئیس حکومت را انتخاب می کنند و برخی دیگر، پارلمانی است؛ یعنی ابتدا مردم نمایندگان مجلس را برمی گزینند و سپس حزب غالب در مجلس، رئیس جمهور را تعیین می کند. در هندوستان رئیس جمهور نقش چندانی در مدیریت حکومت ندارد و بیش تر کارها بر عهده نخست وزیر است؛ اما در همسایگی اش پاکستان، رئیس جمهور نقش موثری در مدیریت حکومت دارد.
این ها همه نشان می دهد تنها عامل موثر در مفهوم جمهوریت این است که مردم نقشی در تحقق حکومت و تعیین حاکم داشته باشند؛ خواه بی واسطه و خواه باواسطه. بی واسطه مثل جمهوری های ریاستی و با واسطه مانند جمهوری های پارلمانی.
3) وجه تمایز قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
در این میان برخی از جمهوری ها پسوندهایی با خود دارند، مثل: جمهوری دموکراتیک، جمهوری اسلا می و… . پاکستان و موریتانی، "جمهوری اسلا می" هستند و این پسوند برای آن ها جنبه تشریفاتی دارد. فقط جمهوری اسلا می ایران است که با پسوند خود، می خواهد ماهیت حکومتش را تعیین کند.
قانون اساسی همه جمهوری ها و سلطنتی ها، یک اختلا ف روشن با قانون اساسی ایران دارند: در ایران، "ولا یت فقیه" داریم که ملی گراها همیشه با آن مخالف بوده اند. در خبرگان قانون اساسی هم نمایندگان سرسخت ملی گراها اصلا ًً با گنجاندن واژه ولا یت فقیه در قانون اساسی مخالف بودند، ولی اکثریت قاطع اصرار داشتند که باید مسئله ولا یت فقیه مطرح شود.
4) با وجود رئیس جمهور، آیا ولایت فقیه یک مقام تشریفاتی است؟
گاه این سوال طرح می شود که با وجود رئیس جمهور، ولی فقیه چه نقشی دارد؟ تبلیغاتی که از خارج صورت می گیرد و در داخل هم کسانی آن را دنبال می کنند، به این سمت است که مقام رهبری تضعیف و سرانجام حذف شود. سرّ این که در قانون اساسی، مقامی جدا از جمهوری و بلکه فوق رئیس جمهوری، در نظر گرفته شده است، چیست؟
برخی تصور می کنند که ولی فقیه یک مقام تشریفاتی است و چون روحانیان در انقلا ب نقش موثری داشته اند، خواسته اند برای خود جایگاهی دست و پا کنند و بر سایر مردم یک نوع امتیاز داشته باشند!
5) رای اکثریت، مشروعیت آور نیست
پاسخ این سوال ها به نگرشی برمی گردد که اسلا م از حکومت دارد. هدف مردمی که انقلا ب کردند و صدها هزار شهید دادند، برقراری نظام اسلا می بود. صرف این که مردم رئیس جمهوری را برای چند سال انتخاب کنند، هیچ ضمانتی ندارد که مشروعیت الهی داشته باشد و اطاعت از رئیس جمهور منتخب واجب شرعی باشد. هیچ کس نمی تواند ادعا کند که وقتی پنجاه درصد به علا وه یک نفر به کسی رای دادند، اطاعت از او برای دیگران وجوب شرعی دارد. حداکثر می توانند بگویند: عرف جهانی این است که وقتی کسی رای اکثریت را کسب کرد، دیگران هم باید او را اطاعت کنند. اما این که شرعاً واجب است از او اطاعت کنند، به چه دلیل؟!
6) چرا اطاعت از رئیس جمهور بدون تنفیذ ولی فقیه حرام است؟
از ماهیت جمهوری، وجوب اطاعت شرعی از حاکم به دست نمی آید. مطلب از این هم بالا تر است؛ ممکن است حتی نود و نه درصد مردم به کسی رای بدهند؛ ولی به فرموده امام راحل u اگر رئیس جمهور منتخب از طرف ولی فقیه نصب نشود، طاغوت به شمار می آید و اطاعت از او حرام می باشد! این عبارت را نمی شود از صحیفه نور حذف کرد، تاویل بردار هم نیست. این بینش برخاسته از یک نگرش دینی است که می گوید: هیچ انسانی هر که باشد حق حکومت بر انسان دیگری را ندارد.
یک انسان که بنده خدا است، به چه حقی می تواند به انسان دیگری بگوید: من به تو دستور می دهم این کار را بکنی؟! این وجوب اطاعت از کجا می آید؟! فقط آن خدایی که اختیار همه به دست اوست، می تواند بگوید اطاعت از این فرد هم واجب است: "یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الا مر منکم".
"اولی الا مر" امامان اثنی عشر هستند. اگر علی q در زمان خود نماینده ای می فرستاد و می فرمود اطاعت از او مانند اطاعت از من واجب است، آیا تخطی از فرمان آن نماینده جایز بود؟! اگر ائمه اطهار t کسی را تعیین کردند و گفتند از او اطاعت کنید، بر مسلمان ها واجب است از وی پیروی کنند.
7) مخالفت با ولی فقیه در حد شرک به خداست
طبق احادیث، مخالفت با ولی فقیه مخالفت با اهل بیت و در حد شرک به خدا است. مگر رئیس جمهور با ولی فقیه یکسان است؟! آیا اگر کسی با تبلیغات آن چنانی و رقص و پایکوبی به ریاست جمهوری برسد، ولیِّ خدا می شود؟! باید در راس نظام کسی واقع شود که از طرف امام تعیین شده باشد. اعتبار از خدا به پیغمبر، از پیغمبر به امام معصوم، از امام معصوم به ولی فقیه و از ولی فقیه به سایرین کانالیزه می شود.
اگر ولی فقیه بگوید: از دولت اسلا می اطاعت کنید، آن وقت اطاعت از دولت اسلا می هم واجب شرعی می شود، چرا؟ چون اطاعت از ولی فقیه واجب شرعی است، بنابراین وقتی او می گوید از این اطاعت کنید، این هم اطاعت او شمرده می شود.
8) چرا اطاعت از قوانین دولت اسلامی واجب است؟
امامu می فرماید: عمل کردن به قوانین دولت اسلا می شرعاً واجب است. این وجوب از کجا آمده؟ چون او می گوید، واجب است. اگر او نگوید چه وجوبی دارد؟! نظام ما اعتبارش از طرف خدا است و رعایت قوانینش وجوب شرعی دارد. وقتی در مجلس شورای اسلا می تصویب شد و شورای نگهبان هم تایید کرد که فلا ن مبلغ باید مالیات بدهید، پرداخت آن مالیات مثل پرداخت خمس و زکات واجب می شود، زیرا دولت اسلا می آن را تعیین کرده و دولت اسلا می مورد امضای ولی فقیه است، او هم مورد تایید خدا و پیغمبر است.
این سلسله مراتب، وجوب شرعی می آورد. اما اگر این نباشد، همان فرهنگی رایج می شود که در همه جای دنیا وجود دارد: فرار از مالیات، نوعی زرنگی است! در صورتی که این مقام وجود نداشته باشد، مقررات مجلس شورای اسلا می اگر به اتفاق آراء هم تصویب شود، وجوب شرعی نخواهد داشت.
چه اندازه وجدان آدم ها راضی می شود که هرچه اکثریت گفتند، آن ها هم عمل کنند؟! حداکثر این است که برای رعایت مصلحت جامعه مخالفت نکنند، اما در دل می گویند که این ها بی اعتبار است، هرگونه منفعت خودم اقتضا کند، عمل می کنم! وقتی نمی خواهم مالیات بدهم، حساب سازی می کنم تا مالیات به من تعلق نگیرد! به مامور مالیات رشوه می دهم تا بگوید تو مشمول مالیات نیستی!
فرهنگ لیبرال دموکراسی این را اقتضا دارد؛ ولی اگر فرهنگ اسلا می حاکم شود، پرداخت مالیات به حکومت اسلا می را مثل دادن خمس و زکات بر خود واجب می داند؛ دیگر احتیاج نیست که بازرس بیاید و رسیدگی کند، بلکه التماس می کند مالیات من را بگیرید تا مال من حلا ل شود.
9) ولی فقیه از جانب ائمه q منصوب شده است
ولی فقیه چگونه تعیین می شود؟ و مردم چه نقشی در تعیین او دارند؟ وقتی امام معصومq شخصی را با اسم تعیین کند، جای چون و چرا نیست. در زمان غیبت صغرای امام زمان صلوات الله علیه چهار نفر را با اسم تعیین کردند و اطاعتشان واجب بود. بعد از این چهار نفر، نصب عام است؛ یعنی کسی را با اسم و شخص تعیین نکرده اند؛ فقط گفته اند از کسانی که واجد این شرایط هستند اطاعت کنید.
10) چگونگی احراز فرد واجد شرایط
چگونه احراز کنیم چه کسی واجد شرایط است؟ اگر بخواهیم ببینیم در بین اساتید دانشگاه چه کسی عالم تر است، باید سراغ خود استادها برویم. البته به دشواری کسی اعتراف می کند که فلا ن هم صنف من از من برتر و شایسته تر است. اگر تعداد چشمگیری از اساتید یک دانشگاه بگویند: فلا نی از همه باسوادتر است، آیا شما اطمینان پیدا نمی کنید که آن ها درست می گویند؟!
هیچ راهی اطمینان بخش تر از این نیست که اکثریت قریب به اتفاق کسانی که در یک فن خبره هستند، شهادت دهند که یک نفر از میان ما از همه شایسته تر است. اگر مردمی که اصلا ً از این چیزها آگاه نیستند و نمی دانند استاد یعنی چه، کدام استاد بهتر درس خوانده و بیش تر تحقیق کرده است، رای بدهند، چه ارزش و اعتباری دارد؟!
رایی که از روی ناآگاهی داده می شود، اعتبار ندارد. اگر همه مردم بگویند آقای الف عالم تر است، اما همه اساتید بگویند آقای ب عالم تر است، شما به کدام بیش تر اطمینان می کنید؟! این ها صد استاد هستند، ولی آن ها شصت میلیون نفر، کدام بیش تر برای شما اطمینان می آورد؟!
در عالم عقلا، برای تعیین فرد شایسته تر هیچ راهی بهتر از شهادت اقران وجود ندارد. خبرگان یعنی کسانی که خودشان بهره ای از فقاهت و عدالت دارند و مصالح اجتماعی را کم و بیش درک می کنند، شهادت بدهند که در بین ما یک نفر از همه بهتر است.
11) انتخابات؛ مراجعه سیستماتیک به افکار مردم برای شناسایی شایستگان
مسئله دیگر این است که ویژگی ها و شرایط لا زم برای استادهایی که می خواهند شهادت بدهند را از کجا بشناسیم؟ ما باید اطمینان داشته باشیم که این ها دربند اغراض نفسانی، باندبازی و جناح گرایی و این حرف ها نیستند. می خواهیم واقعاً بدانیم چه کسی شایسته تر است؛ بنابراین باید یقین داشته باشیم که این استادها خودشان آدم های باانصاف و مورد اعتمادند؛ این هم راهی جز مراجعه به مردمی که با آن ها معاشرت دارند، ندارد. حتی قاضی اسلا می هنگامی که وارد شهری می شود، اول باید عدول آن شهر را شناسایی کند.
اگر این مراجعه به افکار مردم برای شناسایی افراد شایسته به صورت سیستماتیک درآید، انتخابات نام می گیرد. در نظام حکومتی ما مردم باید بگویند خبرگان مورد اعتماد چه کسانی هستند. این حق آن ها است و راه دیگری هم ندارد.
12) مطمئن ترین راه برای انتخاب رهبر
اگر بخواهیم ببینیم صد مجتهدی که عادل هستند، مردم به آن ها اعتماد دارند و می دانند اهل انصاف هستند و با پول و وعده پُست و مقام رای نمی دهند، چه کسانی اند، باید از راه انتخابات وارد شویم. وقتی در بین خبرگان منتخب ملت، از بین هشتاد نفر مثلا ً هفتاد و پنج نفر بگویند این شخص از همه ما بهتر است، آیا شما دیگر شک می کنید؟!
بنابراین برای تعیین رهبر، هیچ راهی اطمینان بخش تر از شهادت خبرگان نیست؛ البته خبرگان را باید مردم شناسایی کنند. شورای نگهبان و مانند ایشان اجتهاد خبرگان را تایید می کنند، اما تقوا و درستکاری و مورد اعتماد بودن را باید مردم تایید کنند. خود مردم باید بررسی کنند و بگویند این ها بیش تر مورد اعتماد هستند. بدین وسیله آن ها خبرگان مقبول می شوند و چنین خبرگانی هر کس را با اکثریت آراء انتخاب کردند، رهبر و مصداق حاکمی می شود که امام معصوم q فرمود: من او را نصب کرده ام.
مردم در این جا وظیفه ای سنگین دارند؛ می خواهند مصداق آن کسی را تعیین کنند که امام زمان یا سایر ائمهt فرمودند ما او را حاکم قرار دادیم و اطاعت او بر شما واجب است. مسئولیت سنگینی است و نمی شود به اصاله الصحه و حُسن ظاهر اعتماد کرد.
جایگاه ولایت فقیه و رهبری در قانون اساسی
نویسنده: کیومرث امجدیان – کارشناس خبره برنامه ریزی وزارت آموزش و پرورش و مدرس دانشگاه
از برکات انقلاب اسلامی که در مقایسه با سایر انقلاب ها دارای مزایای فراوانی است، این بود که در همان ابتدا صاحب قانون اساسی شد. به این صورت که مردم، خبرگان برجسته خود را برگزیدند تا قانون اساسی را تدوین نمایند. انجام این اقدامات تا این حد نشانگر دموکراسی است. چرا که منتخبان مردم، قانون اساسی را تصویب کرده بودند و لذا مورد رضایت مردم نیز بود. با این وصف، با اصرار رهبر کبیر انقلاب، سند مصوب خبرگان منتخب مردم به همه پرسی گذاشته شد و بار دیگر مردم به طور مستقیم به آن رای دادند.
به این ترتیب می توان مصداق واقعی "میزان رای ملت است" را یافت. زیرا تصمیم گیری در مورد اساس نظم و انتظام جامعه به مردم سپرده شده است و به یقین، قانون اساسی مورد توافق و پذیرش آحاد و اکثریت قاطع مردم ایران قرار گرفته است.
ولایت فقیه و رهبری جایگاهی بس رفیع در مبانی اسلام و تشیع دارد که به سبب اهمیت فراوانی که دارا می باشد، پرداختن به آن را در این نوشتار با محدودیت مواجه می کند. از این رو همین بس که ولایت فقیه رکن اصلی نظام جمهوری اسلامی ایران می باشد که براساس معیارهای دین اسلام شکل یافته و متبلور گشته است. پس در این مقال، تنها جایگاه آن در قانون اساسی تبیین خواهد شد.
اگرچه در نخستین اصل قانون اساسی، رهبری مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی امام خمینی (ره) به عنوان زمینه ساز و ایجاد کننده حکومت اسلامی در قالب جمهوری اسلامی در کشورمان به صراحت بیان شده است، لیکن در بند پنج اصل دوم این قانون، امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلامی به عنوان یکی از پایه های اساسی آن تاکید شده است.
به یقین می توان اذعان نمود که مبنای نظام جمهوری اسلامی ایران بر پایه رهبری و ولایت فقیه استوار گردیده و روح حاکم بر آن نیز دین مبین اسلام قرار گرفته است.
در اصل پنجم، جایگاه رهبری و ولایت فقیه آنچنان تصریح شده است که جای هیچ گونه ابهام و تردیدی را برای خردمندان و حتی کژ اندیشان باقی نمی گذارد. در این اصل آمده است: "در زمان غیبت حضرت ولی عصر(عج)، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت برعهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهده دار آن می گردد."
در اصل یکصد و هفتم نیز، تکلیف رهبری و ولایت فقیه پس از رحلت حضرت آیت الله العظمی امام خمینی (ره) روشن شده است به نحوی که نظام جمهوری اسلامی دچار تشتت و بحران نگردد و جای شبهه ای هم باقی نماند. براساس این اصل "پس از مرجع عالیقدر و رهبر کبیر انقلاب جهانی اسلام و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت آیت الله العظمی امام خمینی (ره) که از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و و رهبری شناخته و پذیرفته شدند، تعیین رهبر به عهده خبرگان رهبری است. خبرگان رهبری درباره همه فقهای واجد شرایط مذکور در اصول پنجم و نهم بررسی و مشورت می کنند. هرگاه یکی از آنان را اعلم به احکام و موضوعات فقهی یا مسائل سیاسی و اجتماعی یا دارای مقبولیت عامه یا واجد برجستگی خاص در یکی از صفات مذکور در اصل یکصد و نهم تشخیص دهند، او را به رهبری انتخاب می کنند و در غیر این صورت، یکی از آنان را به عنوان رهبر انتخاب و معرفی می نمایند. رهبر منتخب خبرگان، ولایت امر و همه مسئولیت های ناشی از آن را بر عهده خواهد داشت. رهبر در برابر قوانین با سایر افراد، مساوی است."
در این اصل دو نکته مهم وجود دارد: نخست آنکه رهبر نظام جمهوری اسلامی ایران باید شناخته شده و مورد پذیرش مردم باشد و دیگر آنکه توسط مجلس خبرگان انتخاب می گردد. بحمدالله درخصوص انتخاب مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای در این مقام، این مهم به نحو شایسته ای انجام پذیرفت. زیرا علاوه بر دارا بودن شرایط اصلی احراز این مقام – مندرج در اصل یکصد و نهم – از یکسو مقام معظم رهبری طی دو دوره متوالی به طور مستقیم و با رای قاطع مرم به عنوان رئیس جمهور این کشور انتخاب شده بودند و لذا تمامی مردم از ایشان شناخت کافی و وافی داشتند. از سوی دیگر، خبرگان منتخب مردم که خود از جانب مردم انتخاب شده بودند وی را به عنوان رهبر برگزیدند. به این اعتبار، معظم له هم شناخته شده بودند و هم آنکه مورد پذیرش قاطع مردم قرار داشتند. در عین حال، رهبر کبیر انقلاب اسلامی نیز در زمان حیات خویش، به کرات ایشان را به عنوان فردی که دارای لیاقت رهبری است معرفی کرده بودند.
مهمترین نکته در این اصل این است که رهبر منتخب خبرگان، ولی امر خواهد بود و به استناد اصل یکصد و سیزده قانون اساسی، عالی ترین مقام در جمهوری اسلامی ایران محسوب می گردند. مطابق اصل پنجاه و هفتم، قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران (مقننه، مجریه و قضائیه) زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت قرار دارند و به این طریق اصل یکصد و سیزدهم نیز تائید شده و جایگاه رهبری تثبیت می گردد.
شورای نگهبان یکی از مراجع قانونی است که بر مبنای اصل نود و یک و به منظور پاسداری از احکام اسلام و قانون اساسی از نظر عدم مغایرت مصوبات مجلس شورای اسلامی با آنها تشکیل شده است. شش نفر از دوازده عضو این شورا را فقهای عادل و آگاه به مقتضیات زمان و مسائل روز تشکیل می دهند که از جانب رهبری تعیین می گردند.
به این طریق، شورای نگهبان امکان و ساز و کار مناسبی برای اعمال نظارت رهبری بر قوه مقننه خواهد بود. با این حال، براساس اصل یکصد و دوازده، "مجمع تشخیص مصلحت نظام برای تشخیص مصلحت در مواردی که مصوبه مجلس شورای اسلامی را شورای نگهبان خلاف موازین شرع و یا قانون اساسی بداند و مجلس با در نظر گرفتن مصلحت نظام، نظر شورای نگهبان را تائید نکند و مشاوره در اموری که رهبری به آنان ارجاع می دهد و سایر وظایفی که در این قانون ذکر شده است، به دستور رهبری تشکیل می شود."
اگرچه رهبری نظام مطابق با اصل پنجاه و هفت، نظارت بر کلیه قوا را برعهده دارد اما به استناد اصل نود و نه این قانون، از طریق شورای نگهبان، نظارت بر انتخابات مجلس خبرگان رهبری، ریاست جمهوری، مجلس شورای اسلامی و مراجعه به آرای عمومی و همه پرسی را برعهده دارد.
اصل یکصد و ده، وظایف و اختیارات رهبری را به این شرح بیان می دارد:
-1 "تعیین سیاست های کلی نظام جمهوری اسلامی ایران، پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام
-2 نظارت بر حسن اجرای سیاست های کلی نظام
-3 فرمان همه پرسی
-4 فرماندهی کل نیروهای مسلح
-5 اعلان جنگ و صلح و بسیج نیروها
-6 نصب و عزل و قبول استعفای: الف- فقهای شورای نگهبان ب- عالی ترین مقام قوه قضائیه (این موضوع در اصل یکصد و پنجاه و هفت تبیین گردیده است) ج- رئیس سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران (این موضوع در اصل یکصد و هفتاد و پنج تبیین شده است) د- رئیس ستاد مشترک هـ- فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و- فرماندهان نیروهای نظامی و انتظامی
-7 حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه گانه
-8 حل معضلات نظام که از طرق عادی قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام
-9 امضای حکم ریاست جمهوری پس از انتخاب مردم
-10 عزل رئیس جمهور با در نظر گرفتن مصالح کشور پس از حکم دیوان عالی کشور به تخلف وی از وظایف قانونی یا رای مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت وی براساس اصل هشتاد و نهم
-11 عفو یا تخفیف مجازات محکومین در حدود موازین اسلامی، پس از پیشنهاد رئیس قوه قضائیهرهبر می تواند بعضی از وظایف و اختیارات خود را به شخص دیگری تفویض کند".
با تامل در این اصل در می یابیم که مهمترین وظایف برعهده رهبری نهاده شده و در عین حال، دارای اختیارات عمده ای در نظام جمهوری اسلامی ایران می باشند.
شورای عالی امنیت ملی بر اساس اصل یکصد و هفتاد و شش و به ریاست رئیس جمهور تشکیل می گردد ولیکن مصوبات این شورا بدون تائید مقام رهبری قابل اجرا نخواهد بود. به علاوه، رهبری دو نفر نماینده در این شورا دارند و تعداد زیادی از اعضای شورا هم، با واسطه و بدون واسطه از جانب رهبری منصوب می شوند.
قانون اساسی یک قرارداد اجتماعی همه جانبه و محکم به حساب می آید که حاکمیت و مردم باید خود را ملزم به رعایت آن بدانند و عدول از آن را اختلال در نظم اجتماعی قلمداد کنند. علی رغم استحکامی که قانون اساسی داراست، محدود به زمان است. اما این زمان، طولانی خواهد بود. با این حال، چنانچه نیازمند تغییر و اصلاح باشد، بر مبنای اصل یکصد و هفتاد و هفت با دستور رهبری و پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام و از طریق شورای بازنگری قانون اساسی، اصلاح آن انجام خواهد شد و در نهایت، مصوبات شورا پس از تائید و امضای مقام رهبری به همه پرسی گذارده خواهد شد. پس نقش و جایگاه رهبری در تمامی ارکان قانون اساسی برجسته و کاملامبرهن است.
جایگاه ولایت و رهبری در نظام سیاسی اسلام
1- سادهترین و روشنترین دلیل عقلی بر ولایت فقیه چیست؟
اصل تنزل تدریجی
میتوان با توجه به یک اصل عقلایی، ولایت فقیه را تبیین کرد و آن این است که اگر امری برای عقلا مطلوب بود، ولی به دلایلی تحقق آن مشکل یا ناممکن گشت، به طور کلی دست از آن بر نمیدارند، بلکه مرتبه نازلتر آن را انجام میدهند و به تعبیر دیگر از اهم دست میکشند و به مهم میپردازند. آنها در امور مهم نیز این درجهبندی را رعایت میکنند. اساسا درجهبندی اهمیت امور به همین منظور است که اگر به دلیل شرایطی امر درجه اول ناممکن یا مشکل شد، امر درجه دوم را جایگزین و بدل آن قرار دهند. این اصل عقلایی را "تنزل تدریجی" مینامیم که آن را اسلام نیز پذیرفته است. در فقه موارد فراوانی داریم که در آنها این اصل اجرا شده است. برای توضیح این مطلب به دو مثال اکتفا میکنیم.
1- فرض کنید کسی قصد خواندن نماز را دارد. ایدهآل آن است که نماز به حالت ایستاده خوانده شود، ولی اگر شخصی به لتبیماری قادر به خواندن نماز نباشد، آیا باید نماز را رها کند؟ همه فقها میگویند: هر مقدار از نماز را میتواند، ایستاده بخواند و هرگاه نتوانست نشسته بخواند. در مرتبه بعدی اگر شخصی نماز را نمیتواند ایستاده بخواند، دستور فقهی این است که نشسته بخواند و اگر نشسته هم نمیتواند، خوابیده بخواند.
2- اگر کسی چیزی را برای جهتخاصی وقف کرد، مثلا منافع باغی را وقف شمع حرم امام معصوم علیه السلام کرد، اکنون که شمعی وجود ندارد، منافع آن باغ را چه کنند؟ آیا میتوان گفتچونمورد مصرف اولی منتفی است، این مال موقوفه را رها کنیم؟! یقینا چنین نیست. باید در نزدیکترین مورد روشنایی مصرف کنیم، مثلا منافع آن باغ را هزینه برق نماییم، زیرا برق نزدیکترین امر به شمع است. این را "تنزل تدریجی" مینامیم که اصطلاحا رعایت "الاهم فالاهم" نیز نامیده میشود.
فقیه عادل، نزدیکترین فرد به امام معصوم علیه السلام
بر اساس نظام عقیدتی اسلام، حاکمیت از آن خداست. از طرفی خدای متعال در اداره امور اجتماعی انسانها دخالت مستقیم نمیکند و حاکمیت را به انبیا و امامان معصوم علیهم السلام واگذار کرده است. در موقعیتی که معصوم منصوب از سوی خدا، بر کارهای اجتماع حاکمیت ندارد چه باید کرد؟ آیا میتوان گفت در چنین موقعیتی حکومت را رها کنیم؟! چنین سخنی مقبول نیست،زیرادرجایخودش ثابتشده است کهاصل حکومت در هر جامعهای ضرورت دارد.دراینجاستکه ولایت فقیه را با استناد به اصل "تنزل تدریجی" ضروری میدانیم. فقیه جامع شرایط، بدیل امام معصوم علیه السلام است و در رتبه بعد از او قرار دارد. البته فاصله میان معصوم و فقیه عادل بسیار است ولی نزدیکترین و شبیهترین افراد به او در امر حکومت ظاهری بر مردم است.
حاصل آنکه خدای متعال در مرتبه اول حاکمیتاست، پس از او رسولالله صلی الله علیه و آله و سپسامامان معصوم علیهم السلام حاکم شرعیاند.
آیا پس از این، مرتبه چهارمی در حاکمیت وجود دارد؟
باید گفت: در زمان غیبت امام معصوم علیهم السلام، طبق دیدگاه شیعیان ولی فقیه مرتبه چهارم از حاکمیت را دارد، زیرا فقیه جامع الشرایط به امام معصوم نزدیکتر است. چون حاکم اسلامی باید واجد صفاتی مانند آگاهی به قوانین و مقررات اسلامی، آگاهی به مصالح اجتماعی، و صلاحیت اخلاقی که ضامن امانتداری و رعایت مصلحت عمومی است، باشد. در معصوم تمامی این شرایط وجود دارد، زیرا معصوم به دلیل عصمتش مرتکب هیچ تخلفی از قانون شرع نمیشود و به سبب علم غیبی که دارد به قوانین شرعی و مصالح جامعه کاملا آگاه است. فقیه جامع شرایط نیز باید همین شرایط را در رتبه نازل داشته باشد، تا حاکمیتش مشروع باشد. یعنی باید دارای ملکه فقاهت و اجتهاد باشد تا احکام اسلام را به خصوص در زمینه مسایل سیاسی و اجتماعی بهتر از دیگران بشناسد. و نیز باید دارای ملکه تقوی و عدالتباشد تا مصالح جامعه را فدای مصالح شخصی و گروهی نکند و همچنین باید به مصالح سیاسی و اجتماعی و بین المللی آگاه باشد تا شیاطین نتوانند او را فریب دهند و از مسیر عدل و قسط منحرف کنند.
2- اگر ولیفقیه معصوم نیست، اطاعتبیچون و چرا از وی چه توجیهی دارد؟
روشن است در میان معتقدان به ولایت فقیه هیچ کس معتقد به عصمت ولی فقیه نبوده و حتی چنین ادعایی نکرده است، زیرا ما معتقدیم فقط پیامبران، حضرت زهرا و امامان علیهم السلام معصومند.
اکنون سوال این است: با توجه به عدم عصمت ولی فقیه و احتمال خطا و اشتباه در او، آیا این احتمال مانع اطاعت از وی میگردد؟
به نظر میآید چنین ملازمهای وجود ندارد یعنی چنان نیست که اگر کسی معصوم نبود، اطاعت او لازم نباشد. اگر به سیره عملی شیعیان توجه کنیم، مییابیم آنها بی چون و چرا از مراجع، تقلید میکردهاندوبهفتوای آنانعملمینمودهاند، در حالی که هیچ کس معتقد به عصمت مراجع نبوده، بلکه با تغییر فتوای مرجع میفهمیدند نه تنها او عصمت ندارد، که قطعا اشتباه هم کرده است، زیرا یا فتوای پیشین او خطا بوده و یا فتوای جدیدش. همچنین از اختلاف فتاوای مراجع معلوم میشود بعضی از آنان دچار خطای در فتوا شدهاند، ولی با این حال هیچ کس اندک تردیدی در وجوب تقلید از مراجع ندارد.
حال به سوال مورد نظر خود بپردازیم. آیا احتمال خطا در ولی فقیه، موجب عدم اطاعت از او میشود؟
ضرورت اطاعت از حاکم یکی از دو رکن حکومت
شکینیستکههرجامعهای نیازمند حکومت است و قوام حکومتبه دو امر است; یکی حق حاکمیت، یعنی کسانی حق داشته باشند دستور بدهند و فرمان صادر کنند; و دیگری ضرورت اطاعت و فرمانبرداری. اگر یکی از این دو تحقق نیابد، حکومتی به وجودنمیآید.حال اگر احتمال خطا، مجوز سرپیچی از دستور حاکم باشد، چون این احتمال هیچگاهمنتفی نیست، اطاعت از حاکم هیچگاه تحقق نخواهد یافت و یک رکن حکومت محقق نخواهد شد، پسحکومت از بین خواهد رفت.
اگر به روش خردمنداندر زندگی توجه کنیم،مییابیم آنان در مواردی اطاعت را ضروری میدانند، گرچه دستور دهنده را معصوم نمیدانند.
فرضکنیدفرماندهای در جنگ به سربازان خود دستوری بدهد; اگر سربازان بخواهند به استناد اینکه احتمال دارد فرمانده خطا کند، از دستورش سرپیچی نمایند، آیا کار جنگ سامان خواهد گرفت؟ آیا اقدام و حرکتی صورت میگیرد؟ آیا شکست این گروه حتمی نیست؟ پس تبعیت نکردن چنان زیانی دارد که با ضرر ناشی از پیروی از دستور اشتباه قابل مقایسه نیست. به عبارت دیگر، اطاعت از فرمانده چنان منافعی دارد که با ضرر اندک ناشی از پیروی یک مورددستوراشتباه قابل مقایسهنیست. همچنینزمانی که به پزشک متخصص مراجعه میکنید، آیا احتمال خطا درتشخیصاو نمیدهید؟ با وجود چنین احتمالی از مراجعه به پزشک چشم نمی پوشید.
اطاعت نکردن از حاکم موجب هرج و مرج و اختلال نظام جامعه میگردد. ضرر ناشی از این هرج و مرج بسیار بیشتر از ضرری است که گاه در اثر اطاعت از یک دستور اشتباه به جامعه وارد میشود.
در تمام موارد مذکور روش خردمندان اعتنا نکردن به احتمالات ضعیف به هنگام عمل است. حال اگر به خصوصیات ولی فقیه توجه کنیم و در نظر داشته باشیم که حاکم اسلامی همیشه در هر کاری با صاحبنظران و متخصصان مشورت میکند و بعد تصمیم میگیرد و مردم هم وظیفه دارند از خیرخواهی و مصلحت اندیشی برای حاکم شرعی مضایقه نکنند، احتمال خطا تا حد بسیاری کاهش مییابد و دیگر معقول نیست از دستورهای او سرپیچی کنیم.
انگیزه طرح مساله معصوم نبودن ولی فقیه
در پایان باید گفت اشکال عدم عصمت درباره هر حاکم و رئیس در هر حکومتی وارد است، ولی اگر این اشکال در مورد نظام ولایت فقیه مطرح میگردد و در مورد نظامهای دیگر این اشکال مطرح نمیشود، ما را به این برداشت رهنمون میسازد که غرض مطرح کنندگان از طرح اینگونه اشکالات شکستن قداست رهبری نظام اسلامی است، زیرا قداست رهبر در موارد بسیاری سد راه دشمنان و بر هم زننده نقشه آنان بوده است.اگر با یک فرمان امام راحل رحمه الله حصرآبادان شکسته شد، به علت این بودکهبهذهن هیچیکاز رزمندگان خطورنکرده بود که مخالفتبا امر ایشان جایز استیا نه.
چون در اثر این قداست و لزوم اطاعت، دشمنان به ناکامی رسیدهاند، این اشکالات طرح میشود. پس توجه داشته باشیم همه اشکالات برای دریافت جواب حق مطرح نمیگردد، بلکه انگیزه این اشکال تراشی امور دیگری است.
3- اگر ولی فقیه نماینده امام زمان(عج) در زمین و ولی امر همه مسلمانان جهان است، چرا قانون اساسی به گونهای تنظیم شده است کهولیفقیه،نمایندگانمجلس خبرگان رهبری و دیگران باید ایرانی باشند؟
ابتدا توضیحی درباره خود سوال میدهیم. منظور سوال کننده این است که آیا ولایت فقیه مقامی است مشابه مقامات دولتی که تمام اختیارات و وظایفشان محدود به همان کشوری است که در آن حکمرانی میکنند یا اینکه ولایت فقیه مقام و منصبی الهی است و محدود به مرزهای جغرافیایی نمیشود؟ اگر فرض اول مورد قبول است، چرا ولی فقیه را ولی امر همه مسلمانان میدانید؟و اگر فرض دوم را میپذیرید، چرا قانون اساسی به گونهای است که در قوانین مربوط به رهبری، نمایندگان خبرگان و امثال آن، مرز جغرافیایی اهمیت دارد و گویا امور مربوط به رهبری به ایران محدود میگردد، مثلا در قانون اساسی پیشبینی نشده است رهبر جمهوری اسلامی یک غیر ایرانیباشد یابرخیازاعضایخبرگان از کشورهای دیگر باشند.
در پاسخ به این سوال ذکر مقدماتی ضروری است:
دوران امر میان همه یا هیچ!؟
1- بعضی از مکاتب سیاسی یا حقوقی یااخلاقی و… هستند که نظرات آنها دایر میان همه یا هیچ است; بدین معنا که اگر همه شرایط مورد نظر آنها در موردی جمع شد، نتیجه به دست میآید، ولی اگر کمتر از همه شرایط فراهم شد، دیگر هیچ نتیجهای به بار نمینشیند. به عبارت دیگر: با همه شرایط حصول نتیجه را شاهدیم و با کمتر از همه شرایط هیچ نتیجهای را به دست نمیآوریم.
برای روشنتر شدن این ادعا به مثالی از فلسفه اخلاق "کانت" توجه کنید: او معتقد است اگر کسی در کاری هیچ انگیزه و نیتی جز اطاعت امر عقل و وجدان نداشت، کارش دارای ارزش اخلاقی خواهد بود، ولی اگر در کنار انگیزه اطاعت از فرمان عقل، مثلا علاقه به نتیجه کار هم در او وجود داشت، دیگر هیچ ارزش اخلاقی بر کار او مترتب نیست. در مکاتب سیاسی و یا حقوقی نیز از این گونه نظرات وجود دارد که امر انسان را دایر میان همه یا هیچ میدانند.
ولی باید گفت: این نظرات غیر واقعبینانه است و از آن رو که اسلام در همه زمینهها احکام و ارزشهایی واقعبینانه مطرح کرده است، نظرات آن دارای مراتب و درجاتی است. اسلام نمیگوید اگر در مسالهای نتیجه ایدهآل و صد در صد میسر نشد، دیگر هیچ، بلکه میگوید: درجه پایینتر را انجام دهید.
برای پی بردن به درستی این ادعا میتوان اندک توجهی به مباحث فقهی کرد، که در آنها بدلهای متعددی در یک امر پیشروی مکلف است. حالتهای متفاوت برای انجام نماز در موقعیتهای مختلف، نمونهای از این مدعاست. حتی در مهمترین مساله دینی یعنی ایمان هم مراتب وجود دارد.
ایدهآل اسلام در مساله رهبری جامعه
2- ایدهآل اسلام در نظریه امامت و رهبری جامعه آن است که جامعهای اسلامی با رهبر معصوم اداره شود، همانگونه که در عصرپیامبراکرم صلی الله علیه و آله چنین بود. ما معتقدیم این امر شدنی است و ان شاء الله در زمان ظهور حضرت حجت – عجل الله تعالی فرجه الشریف – این چنین خواهد شد. ولی در زمان فعلی عملا چنین ایدهآلی قابل تحقق نیست، زیرا در زمان غیبتبه سر میبریم و رهبر معصوم غایب است.
اگر اسلام میخواست در مساله امامت غیر واقعبینانه برخورد کند، باید در زمان غیبت هیچ حکومتی را مشروع نداند، چون در زمان غیبت، رهبر معصوم در راس حکومت دینی قرار ندارد، ولی اسلام برای این دوران وضعی نازلتر را پیشبینی کرده است و فقهایی را که دارای شرایط خاصی هستند، حاکم قرار داده است .
فقها اتفاق نظر دارند که حتی در حکومتهای نامشروع هم فقیه در امور حسبیه ولایت دارد، یعنی حتی اگر قدرت حاکمیتبر مردم را نداشته باشد، باز باید این امور را به عهده گیرد و در آنها دخالت کند. در زمان رژیم طاغوت که از دیدگاه دینی ما حکومتی ظالم، زورگو و غیر شرعی بود فقها معتقد بودند در مسائلی که منوط به حکم حاکم شرعی است، باید مردم به مجتهد جامع شرایط (حاکم شرع) مراجعه کنند; مثلا اگر زن و مردی در زندگی دچار اختلاف میشدند و برای رهایی از این وضع به طلاق تن میدادند، از نظر قانون آن زمان به یکی از دفترخانههای رسمی طلاق مراجعه و دفتر خاصی را امضاء میکردند، و همین طلاق رسمی شمرده میشد، در حالی که از نظر فقه شیعه باید دو شاهد عادل برای اجرای صیغه طلاق حاضر باشند. به همین دلیل خانوادههای متدین، طلاق را نزد امام جماعتیا مجتهد و با حضور دو شاهد عادل جاری میکردند و بعدا برای رسمی کردن آن به دفترخانه رسمی مراجعه مینمودند.
این نوع دخالت فقیه، تحققبخش ایدهآل اسلامنیست،ولیبالاخرهبهترازدخالتنکردن اوست. پس اسلام نمیخواهد مردم ایدهآل یا هیچ را انتخاب کنند، بلکه درجات متوسط را هم پیش روی مسلمانان گذاشته است.
پاسخ نهایی مساله
براساس نظر اسلام، ایدهآل این است که حکومتجهانیواحدیداشتهباشیمومرزهای جغرافیایی هیچ دخالتی نداشته باشند. اما آیا در جهان فعلی که شرایط تحقق این ایدهآل وجود ندارد، به بنبست میرسیم؟ قطعا خیر.
اکنون که نمیتوان تمام جهان را با حکومت دینی اداره نمود، باید در همین منطقه (ایران) حکومت دینی را برقرار کنیم. وقتی چنین باشد دیگر پذیرفته نیست قانون اساسی و سایر مقررات به گونهای باشد که خارج از ایران را نیز در بر بگیرد. از اینرو اگر بخواهیم در این وضع، حکومت دینی داشته باشیم، باید مرزهای جغرافیایی را محترم شمرده، روابط با سایر کشورها را مطابق با عرف بین الملل تنظیم بنماییم یعنی با کشورها مبادله سفیر داشته باشیم، قراردادهای بینالمللی را محترم بشماریم و…
پس نمیتوان در جهان کنونی گفت: چون رهبر حکومت ما رهبر هر مسلمانی است، بنابراین باید مسلمانان دیگر کشورهای اسلامی نیز تحت فرمان او باشند. این مطلب در عرف بینالمللی پذیرفته نیست.اگرقانوناساسیبهگونهای است که حکومت اسلامی ایران، رهبری و ارگانهای آن را محدود به یک کشور میکند، به دلیلی است که گفته شد، وگر نه از نظر اسلام مرزهای جغرافیایی جدا کننده کشورها و ملتها نیست، بلکه آنچه مرز واقعی و جدا کننده مردم از همدیگر است، عقیده است.
چرا رهبر جمهوری اسلامی ایران را "ولیامر مسلمین" مینامیم؟
الگوی اولی اسلام برای حکومت، حکومت واحد جهانی تحت رهبری امام معصوم علیه السلام میباشد. در این الگو مرزهای جغرافیایی جای خود را به مرزهای عقیدتی میدهد و کشور اسلامی شامل کلیه مناطقی خواهد بود که درآن مسلمان زندگی میکند.
نقش ولی فقیه در حکومت اسلامی
ازسویدیگر،حکومتاسلامیبه معنای تدبیر امور مسلمین براساس قوانین دینی و رعایت مصالح شهروندان میباشد و حاکم، به عنوان مجریاحکام اسلامی کسی است که شرایطی ویژهرادارااستوبانبودیاازبینرفتنآنشرایط، صلاحیتحکومت نیز از او سلب میگردد.
این شرایط که عبارتند از: آگاهی همه جانبه و عمیق نسبتبه مقررات اسلامی، داشتن تقوی بهعنوان ضامن اجرای احکام دین و رعایت مصالح مسلمین، و شناخت کافی از مصالح اجتماعی و سیاسی، مولفههایی هستند که باعث هدایت جامعه اسلامی به سوی سعادت مادی و معنوی خواهند بود.
نگاهی هرچند گذرا به گذشته و حال مسلمینو مشاهده نابسامانیها، گروهبندیها، برادرکشیها، و عقبماندگیهای مادی و معنوی به روشنی گویای این واقعیت است که عامل اصلی بروز چنین وضعیتی، نبود پایگاهی محکم به عنوان محوریت جامعهاسلامی جهت هدایت افراد، رفع اختلافات، جلوگیری از بروز فتنهها، و خنثیسازی نقشه دشمنان بوده است.
ازاینرو،اسلام حکومت ولی عادل را به عنوان عاملی سعادتبخش و وحدت آفرین تشریع کرده، وآن را برای "تمام مسلمین" میخواهد.واقعیتهایموجود،گواهیمیدهد در هیچ نقطهای از دنیا، حکومتیاسلامی با زیرساختهای دینی به چشم نمیخورد و تنها، نظام جمهوری اسلامی ایران است که منطبق با نظریه دینی حکومتشکل گرفته است. این نظام برخوردار از پشتوانه بسیار محکم مردمی و سرمایه عظیم بیعت امتبا رهبر میباشد.
روش عقلا در تبعیت از یک حکومت
نکته دیگری که تذکر آن ضروری مینماید آن است که مطابق رویه عقلایی و بینش عرفی مردم دنیا، هرگاه در یک کشور حکومتی تشکیل شود و اهل تشخیص و افراد مجتمع در پایتخت، از آن حکومت تبعیت کنند، سایر شهرها و مناطق که گرایش به حفظ آن حکومت دارند، به حمایت از آن میپردازند.
بر همین اساس، در نامههایی که بین امیرمومنان و معاویه رد و بدل شده است، به سوالی از جانب معاویه بر میخوریم که میپرسد: چرا باید از شما اطاعت کنم در حالیکه با شما بیعت نکردهام؟ حضرت در جواب میفرمایند: تو خلفای قبل از من را جانشین رسولالله صلی الله علیه و آله، و اطاعت آنها را بر همه مسلمین واجب میدانستی درحالی که، فقط اهل مدینه با آنها بیعت کرده بودند، ولی این منشا وجوب اطاعتبقیه افراد شده بود، پساطاعت از من هم بر تو واجب بودهاست. البته،اینسخن حضرت به منزله بحثی جدلی و براساس پذیرفتههای طرف مقابل میباشد.
بنابراین، با توجه به اینکه اسلام، حکومت را برای همه مسلمین میخواهد و رکن اصلی این حکومت وجود اسلامشناسی عادل و زمانشناس جهت اجرای احکام دینی است، و از طرفی، در حال حاضر، مطابق دیدگاه اسلامی، هیچ حکومتحقی بهجز جمهوری اسلامی ایران در جهان وجود ندارد پس بر همه مسلمانان لازم است پیرامون محور ولایت فقیه تجمع کرده و با حمایت از نظام مبتنی بر آن، به احیای مجدد تمدن اسلامی و تامین عزت مسلمین کمک نمایند. همانطور که امروزه شاهد اعلام حمایت و تبعیتبسیاری از گروهها و شخصیتهای اسلامی سراسر دنیا از ولیامر ایران بهعنوان ولیامر مسلمین جهان میباشیم و از اینروست که ما ولیامر خود را "ولیامر مسلمین" میدانیم.
ناگفته نماند این نامگذاری، مبتنی بر نظریه مکتبی ما و منطبق با طرح اصلی حکومت اسلامی است و منافاتی با طرح ثانوی حکومت که مستلزم وجود قانون اساسی در چارچوب یک کشور مانند ایران و رعایت قوانین بینالمللی در تنظیم روابط با سایر کشورها است ندارد، چرا که این دو طرح در طول همدیگرند نه در عرض هم که با هم تنافی پیدا کنند.
آیا جدایی رهبری نظام از مرجعیت تقلید – آنگونه که در قانون اساسی جدید پیشبینی شده است – مشکلی ب
اسلام آفرینش انسان را هدفدار و حکیمانه میداند و معتقد است آدمی برای نیل به هدفی خاص آفریده شده است. این هدف والا رسیدن به کمال نهایی، یعنی قرب به خدا و برخورداری از رحمت ابدی اوست. از آن رو که نیل به چنین هدفی بدون برنامه ممکن نیست، بهناچار باید راهی فراروی انسان قرار گیرد تا وسیله رسیدن به مقصد باشد. این راه جز عبودیتخدا و تسلیم محض در برابر اوامر و نواهی او نیست.
از سوی دیگر، اسلام دینی جامع است که هم در جنبه فردی و هم اجتماعی زندگی دارای احکام و مقررات است، و تامین سعادت انسان در گرو عمل به قوانین فردی و اجتماعی است.
باید افزود که عمل به احکام و قوانین الهی، نیازمند شناخت صحیح و دقیق آن است و تا زمانی که این احکام به خوبی شناخته نشود، نمیتوانیم بهدرستی به آنها عمل کنیم; شناخت این احکام در غیر ضروریات دین، نیازمند پژوهش گسترده و عمیق کارشناسانه و روش تحقیقاتی ویژهای است که اصطلاحا به آن "فقاهت"، و به شخص پژوهنده و دین شناس "فقیه" و به علم در برگیرنده آن، "فقه" میگویند.
ضرورت تقلید در احکام
از آنرو که رسیدن به فقاهت و اجتهاد و در نتیجه استنباط صحیح دین، نیازمند گذراندن سالیان درازی در راه تحصیل علوم مختلف اسلامی و تلاش بیوقفه در جهتیافتن قدرت استنباط احکام دینی از منابع آن است، در هر زمان بر گروهی از افراد جامعه واجب استبه این مهم بپردازند و نتیجه تحقیقات خود را در اختیار دیگران قرار دهند تا از این طریق آنها نیز قوانین اسلامی را بشناسند و به آن عمل کنند.
این روش در همه تخصصهای بشر به کار گرفته میشود. از اینروست که انسانها به حکم قریحه عقلایی خود در آنچه دارای تخصص کافی نیستند، به کارشناسان مراجعه میکنند، تا ناشناختههای خود را شناسایی کنند و زندگی خویش را سامان دهند; مانند رجوع به مهندس ساختمان، مکانیک، پزشک و …
به همین ترتیب، برای شناخت احکام دینی نیز به فقها مراجعه میکنند، تا پس از آشنایی با احکام اسلام، آن را در زندگی به کار بندند. از این رو، در عرف دینی از مجتهدان به عنوان "مرجع تقلید" یعنی کسی که در مسائل دین به او رجوع میشود، یاد میکنند.
بنابراین، کار ویژه مرجع تقلید، بیان کردن مقررات اسلامی به صورت قواعد کلی در جنبههای فردی و اجتماعی است، اما تعیین مصادیق احکام بر عهده وی نیست. در احکام فردی، این وظیفه بر عهده خود اشخاص است; یعنی هر شخص خودش باید مصداق مثلا این حکم را که "خون حیوانی که خون جهنده دارد نجس است" پیدا کند. وظیفه فقیه نیست که مشخص کند آیا فلان حیوان خونش جهنده استیا نه. اما در احکام اجتماعی، نیازمند مقامی رسمی در جامعه هستیم که برای مردم معتبر باشد.
حال این سوال به ذهن میآید که آیا برای شناخت احکام میتوان به هر فقیهی، مراجعه و از او تقلید کرد؟ همچنین آیا فقط با تبیین احکام از سوی فقها، میتوان به حاکمیت اسلام در جامعه امیدوار بود؟ و بالاخره، آیا شان فقیه در تبیین خلاصه میشود، یا وظیفه دیگری مانند تصدی اجرای احکام الهی نیز بر عهده اوست؟
برای پاسخ به پرسشهای فوق، توجه به نکات ذیل ضروری است:
1- رجوع به اعلم
به دلیل اختلافنظرهایی که در برخی مسائل فقهی وجود دارد، افراد به حکم ذوق فطری خودسراغکسیمیروندکهاز دیگران حاذقتر، برجستهتر، استادتر، یا به اصطلاح "فقیه اعلم" باشند، پس اعلمیتشرط لازم برای رجوع به یک فقیه در امور اختلافی است.
2- تعدد مراجع و وحدت ولیفقیه
ممکن است افراد، پس از تحقیق در مورد فقیه اعلم و بعداز مراجعه به خبرگان، به نتایج مختلفی برسند و در نتیجه هر یک ، از مرجعی تقلید نمایند که، البته این تعدد مراجع، در احکام فردی باعث مشکلی نخواهد شد; اما در مسائل اجتماعی که رابطه افراد با یکدیگر مطرح است، چندگانگی دیدگاهها خصوصا در مسائل کلان و سرنوشتساز، مشکلآفرین خواهد بود و چه بسا باعث هرج و مرج و حتی اختلال نظام زندگی اجتماعی بشود. بنابراین، ضرورت دارد یک دیدگاه در کشور حاکم باشد که اولا: از سوی فقیه آگاه به مسائل سیاسی و اجتماعی ارائه شده باشد; ثانیا: دارای رسمیتباشد; و ثالثا: صاحب آن دیدگاه، از سوی تعداد قابل توجهی از مجتهدان خبره به عنوان اعلم در مسائل اجتماعی معرفی گردیده باشد. به این ترتیب، مبنای تصمیمگیری در مسائل کشور و حل معضلات و اجرای احکام اسلامی، بر همین دیدگاه رسمی قرار میگیرد.
3- شان ولیفقیه در اسلام
ولی فقیه به عنوان حافظ شریعت و مجری احکام و قوانین الهی و مقام رسمی برای تعیین مصداق در مواجهه با مشکلات به وجود آمده، و تصمیم گیرنده نهایی در جامعه اسلامی از طرف شارع مقدس معرفی گردیده است. این مقام شامخ، شانی است که برای فقهای جامعالشرایط در عصر غیبت از سوی ائمه معصومین علیهم السلام در نظر گرفته شده است. هر چند رهبر برخی از اختیارات خود را مانند قضا به رئیس قوه قضائیه و اختیارات قانونگذاری را به مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان – به عنوان ضامن اسلامی بودن قوانین – میسپارد، ولی، در همان حال، نقش حیاتی او در جلوگیری از انحرافها، حفظ وحدت، اجرای احکام دینی و همچنین تصمیمگیری در مورد مشکلات کلان و سرنوشتساز، امری غیر قابل انکار است. حاصل آنکه: که این امر از اختصاصات رهبر است و دیگران حق دخالت در آن را ندارند.
4- اعلمیت در مسائل سیاسی
اعلمیت در مسائل سیاسی و اجتهادی مفهومی انتزاعی است که دارای دو مشخصه مهم است:
الف. داشتن شناختبهتر از احکام اسلامی;
ب . داشتن شناخت عمیقتر از مصالح اجتماعی مسلمانان و آگاهی کامل از اوضاع سیاسی و بینالمللی.
هرگاه فقیهی این دو را به ضمیمه دو شرط عدالت و تقوا و توان مدیریت دارا بود، برای ولایت و حاکمیت معرفی میگردد.
5-آگاهیبهمصالحاجتماعی،سیاسی
با عنایتبه کار ویژه ولیفقیه، که تدبیر جامعه بر اساس احکام اجتماعی و سیاسی اسلام است، اگر چه در احکام فردی فقهی، اعلم از فقهای دیگر نباشد، اما چون شناخت او نسبتبه احکام و مصالح اجتماعی، سیاسی بیشاز فقهای دیگر است، برای تصدی رهبری جامعه اسلامی اولویتخواهد داشت.
6- ضرورت اطاعت از احکام حکومتی
مطابق دیدگاه فقها، هر گاه حاکم اسلامی حکمی صادر کند، بر همه مسلمانان و از جمله مراجع تقلید و فقهای دیگر اطاعت از آن واجب است و هیچ فقیهی حق نقض حکم او را ندارد.
با در نظر گرفتن مطالب مذکور به این نتیجه میرسیم که مراجع تقلید، محل رجوع مردم در شناخت احکام فقهی هستند و ولیفقیه عهدهدار امر و نهی و تصمیمگیری در مورد مسائل اجتماعی کشور بوده و اوامر او لازمالاجراست و به دلیل جدا بودن حیطه وظیفه مراجع تقلید و ولیفقیه، تعارضی پیش نخواهد آمد; زیرا یکی فقط به ارائه نظرات کلی اسلامی میپردازد، و دیگری به اجرای احکام الهی امر میکند و احیانا با وضع قوانینی متغیر، راه را برای عملی شدن احکام ثابت و رسیدن به اهدافی چون عزت مسلمانان و عدالت اجتماعی هموار میسازد، و با نظارت دقیق بر حسن اجرای احکام دینی، سیاستگذاریهای لازم را به عمل میآورد.
از سوی دیگر، تنها نظر رسمی و مورد قبول در مسائل اجتماعی، همان دیدگاه "ولیامر" است و احکام صادره از سوی او در مسائل سیاسی و اجتماعی بر همه لازم الاطاعه است و مطابق نظر فقیهان هیچ فقیهی پس از صدور حکم ولیفقیه، حق ندارد حکم او را نقض کند.
بنابراین، تفکیک مرجعیت از رهبری، هیچگونه مشکل و یا تعارضی در عمل پیش نمیآورد زیرا حوزه عملکرد این دو مقام از هم جداست. اگر چه در صورت امکان، جمع بین مرجعیت و رهبری در یک شخص، فوایدی داشته و از جهاتی بهتر است.
منابع:
1- روزنامه رسالت > شماره 6606 5/10/87 > صفحه 17