تارا فایل

تحقیق در مورد نقش ولایت فقیه در پایداری انقلاب اسلامی


 نقش ولایت فقیه در پایداری انقلاب اسلامی
ولایت فقیه، رمز پیروزی و ماندگاری انقلاب اسلامی

پیروزى انقلاب مقدس اسلامی همه معادلات جهانى را برهم زد به گونه ای که همه دشمنان اسلام درصدد تحلیل این پدیده بى‏سابقه و شگفت‏انگیز برآمدند. پیروزى انقلاب اسلامی و شکست نقشه‏هاى دشمنان که طى چند دهه طراحى شده و به اجراء در آمده بود، سبب شد که دشمنان درصدد برآیند تا علت شکست خودشان را پیدا کنند. بعضی تحلیلها فقط برای توجیه شکستشان بود، وگرنه خودشان هم باور نداشتند که آن عوامل چندان تاثیرى داشته باشد. ولی از جمله عواملى که همه آن را خوب فهمیدند و به صورت‏هاى مختلف اعتراف کردند و درصدد تضعیف آن برآمدند، نقش رهبرى ولی فقیه در جریان انقلاب و بعد هم در مدیریت کشور بود. فهم این مطلب خیلی احتیاج به تخصص در مسایل سیاسى و اجتماعى ندارد؛ با یک مقایسه خیلى ساده اهمیت این نقش را می توان درک کرد. مقایسه‏اى که قابل فهم است این که تقریباً هم زمان با پیروزى انقلاب اسلامى ایران، حرکت انقلابى مردم افغانستان علیه حکومت دست نشانده وقت هم شروع شد و قریب بیست سال، اندکى بیشتر یا کمتر، ادامه پیدا کرد. تا آنجا که اطلاعات و شواهدى هست، مردم افغان در این راه خیلى فداکارى کردند. سختى‏هایى که آنان تحمل کردند به مراتب بیش تر از سختى‏هایى بود که مردم ما در دوران انقلاب علیه حکومت پهلوى تحمل کردند. گفته ‏هاى بعضى اشخاص موثق و بعضى از رهبران شیعه آن سامان موید این مطلب است. به قدرى آن سختى‏ها عجیب بود که گمان می ‏کنم، اگر این امتحان براى مردم دیگری پیش مى‏آمد تا آن حد تحمل نمى کردند. به هرحال داستان‏هاى واقعاً شگفت انگیزى است. ولى بالاخره نتیجه چه شد؟ صدها هزار نفر کشته شدند؛ بعدها هم جنگهای داخلی درگرفت و هزاران نفر هم در این جنگها کشته شدند. سرانجام هم حاضر شدند در مقابل آمریکا خضوع کنند، و اکنون نیز پیداست کار به کجا انجامیده و خدا مى‏داند بعد از این به کجا خواهد انجامید.
به طور قطع، بسیارى از مردم مجاهد افغانستان براى مبارزه با کفر جنگیدند و به برخی نتایج هم دست یافتند، چنان که علیرغم همه قدرتى که آمریکا در آنجا اعمال کرد، نه انتخابات و نه قانون اساسى آنها مورد رضایت آمریکا نبود. ولى جا دارد جهاد افغان‏ها را با جهاد مردم ما در مقابل دولت دست نشانده آمریکا مقایسه کنید. آیا در آنجا قدرت نظام های حاکم قوى‏تر از قدرت نظامى ایران در زمان شاه بود؟ بدون شک بزرگ‏ترین قدرت نظامى منطقه در آن زمان، قدرت ایران بود؛ حتی سلاح‏هایى که بیگانگان در اختیار دولت شاه گذاشته بودند، در منطقه به جز اسرائیل کشور دیگرى آنها را نداشت. ولى آنچه باعث شد مردم ایران پیروز شوند ولی افغان ها این گونه پراکنده شوند، عزت آنها از بین برود و بالاخره در مقابل آمریکا تمکین کنند، بدون شک عاملى بود که در ایران وجود داشت و در آنجا وجود نداشت؛ و آن برکت حضور شخص امام (رضوان الله علیه) و اندیشه اطاعت از ولىفقیه در میان مردم بود. این فرهنگ کاملاً در جامعه ما جا افتاده که کسى که جانشین امام زمان(ع) شد، اطاعت از او واجب است و اگر به امر او جان دادید شهید محسوب می شوید؛ و مردم ما نیز چنین کسی را شناختند.
آیا می توان در کنار این عامل، عوامل دیگری را هم مطرح کرد؟ فرض کنید عوامل جنبی در افغانستان بیشتر بود؛ اما سرانجام چه شد؟ ایران پیروز شد و افغانستان شکست خورد؛ چرا؟ این مطلب را عوام هم می فهمند. متخصصان تحلیل مسایل سیاسی دنیا نیز از همان آغاز فهمیدند که بزرگ ترین رمز پیروزی و شکست ناپذیری مردم ایران اعتقاد به ولایت فقیه از یک طرف و وجود یک ولی فقیه مقتدر و مقبول از سوی دیگر است؛ ولی فقیهی که وقتی بر اساس مبانی اسلامی تصمیمی گرفت کسی نمی تواند آن را متزلزل کند. به همین خاطر از همان آغاز، به فکر افتادند که این رکن اصلی را در کشور ما تضعیف کنند، تا برای نسل آینده چنین عاملی با این قوت وجود نداشته باشد.
اگر فعالیت های آشکار و پنهان دشمن را از ابتدای انقلاب تاکنون بررسی کنیم، شاید اغراق نباشد اگر بگوییم همه اینها مثل حلقه های یک زنجیر، مرتبط باهم و در راه تضعیف بزرگترین عامل پیروزی در انقلاب اسلامی ایران است. از همان اوایل، بخشی از فعالیت ها در بُعد نظری و فکری این بود که سراغ کسانی رفتند که به واسطه معلومات کم خود، یا به جهات دیگری، اصل این مبنا را تضعیف می کردند. آن ها می گفتند: چه کسی گفته ولایت فقیه اعتبار دارد و واجب الاطاعه است. این افراد شروع به تشکیک درباره این تئوری و طرح شبهاتی در مورد آن کردند؛ کتابها نوشتند، بحث ها کردند و سخنرانی ها ایراد نمودند؛ حتی از امکانات رسانه ای انقلاب نیز علیه این فکر استفاده کردند، و البته این کار هم چنان ادامه دارد. بسیاری از مردم کم یا بیش با این آسیب ها و این دردها آشنایند و کسانی را در گوشه و کنار می شناسند که به صورت های مختلف در این جهت حرکت می کنند. گاهی مخالفت با ولایت فقیه را تحقیق علمی وآزاد و به اصطلاح آزاد اندیشی می دانند و گاهی زیر بار قدرت حاکم نرفتن را برای خود ارزش می دانند؛ حتی اگر قدرت حاکم، ولایت فقیه باشد. به هر حال، به دلایلی کسانی آمدند که اصل نظریه ولایت فقیه را زیر سوال ببرند و با پیدا شدن کسانی که چنین ضعف ها و خواسته هایی داشتند، دشمنان نیز به تقویت آنها کوشیدند.
گاهی دشمن از ابتدا نقشه ای دارد و خودش آن را مستقیماً پیاده می کند؛ ولی گاهی عنصری را پیدا می کند که به درد کارش می خورد، سپس انگیزه وی را تقویت می کند. به هر حال حرکت تضعیف اصل و مبنای ولایت فقیه، همچنان هم ادامه دارد و در بعضی از جاها نیز تشدید شده است؛ ولی الحمدلله در طول بیش از ربع قرنی که از پیروزی انقلاب گذشته است، این تلاش ها به جایی نرسیده و دشمنان نتوانسته اند خدشه ای در این مساله وارد کنند و جوّ جامعه را به دست بگیرند. شاید یکی از علل شکست آنها این باشد که این اصل جزء فرهنگ شیعه است و اصولاً امری ارتکازی و رایج در جامعه شیعه است و همه مردم می دانند که باید به دستور مجتهد جامع الشرایط عمل شود.
اما حالا که ـ الحمدلله ـ تلاش دشمنان انقلاب در این جهت به جایی نرسید، آن ها باید راه جانشینی هم برای این در نظر داشته باشند. سناریوی دوم آنها این است که اگر نتوانستند اصل نظریه ولایت فقیه را سرکوب کنند، در مصداق آن تشکیک کنند و پس از آن سعی کنند مصداقی که کمابیش به فکر خودشان نزدیک تر باشد سرکار بیاورند. اجرای این حیله شیطانی را هم با راه کارهایی که همه ما کمابیش با آن آشنا هستیم، از همان اوایل شروع کردند و این کار مساله تازه ای نیست. آن ها این شبهه را مطرح کردند که ولایت فقیه هم باید مدت معینی داشته باشد مثل ریاست جمهوری که چهار ساله است یا بعضی پست های دیگر که پنج ساله یا هشت ساله است. کسانی که این شبهه را طرح کردند برای اثبات گفته خود ادعا کردند هر کس قدرتی به دستش آمد و مدت طولانی در این قدرت ثابت ماند، قدرت او را به فساد می کشاند؛ حتی کسانی هم که برای احراز پستی صالح باشند بهتر است مدت محدودی متصدی آن پست باشند؛ چون ممکن است حتی اگر خود آنها هم سالم باقی بمانند، اطرافیانشان سوء استفاده کنند. پس بهتر است مدت تسلط حاکم محدود باشد تا فساد پیش نیاید.
حلقه دیگر این است که گفتند خوب است مردم مستقیماً ولی فقیه را انتخاب کنند؛ همان طور که نمایندگان مجلس و رئیس جمهور را انتخاب می کنند. مردم باید رای بدهند که چه کسی ولی فقیه باشد. چرا؟ به این بهانه که این روش به دمکراسی نزدیک تر است، و اگر مردم به طور مستقیم رای بدهند و کسی را انتخاب کنند، به فکر مردم بیشتر احترام گذاشته شده و حکومت مردمی تر و دمکرات مآب تر است. ولی انگیزه آنها از طرح این مساله چیست؟ انگیزه آنها این است که اگر انتخاب رهبر مستقیماً از طرف مردم باشد، از راه های مختلف می شود به افکار مردم نفوذ کرد؛ هم چنان که گاهی در بعضی از کشورها مشاهده می شود کسانی برای احراز یک پست به پول، تبلیغات، وعده و وعید، راه انداختن کارناوال ها و چیزهای دیگر متوسل می شوند؛ چنین عواملی به هرحال تاثیرگذار است. کشور ما هم در گذشته کم و بیش این تجربه ها را داشته است، انشاءالله که بعداً نداشته باشد.
با تبلیغات و با عوامل شناخته شده دیگر که دنیای غرب، دوـ سه قرن آنها را تجربه کرده، در انتخابات یک مرحله ای و مستقیم می شود رای ساخت؛ ولی اگر انتخابات چند مرحله ای، غیرمستقیم و به گونه ای باشد که انگیزه ای برای انتخاب شخص معینی نباشد و کسانی که انتخاب می شوند، آزادی فکر و احساس مسوولیت شرعی بیشتری داشته باشند، در این صورت خطا کم تر می شود، و کم تر می شود در آن نفوذ کرد. وقتی بنا باشد صد نفر در یک کشور انتخاب شوند، نمی توان نتیجه را کنترل کرد و مشخص نمود که این صد نفر چه کسانی باشند. این که دشمنان سعی می کنند انتخابات چند مرحله ای نباشد برای این است. می گویند مگر حکومت تان مردمی نیست، دمکراسی اسلامی نیست؟ دمکراسی یعنی این که مردم رای بدهند، پس بگذارید خود مردم رای بدهند. چرا اول می آیید خبرگان را انتخاب می کنید تا بعد خبرگان بیایند رهبر تعیین کنند؟ بگذارید مردم خود بیایند انتخاب کنند. این حیله ای است برای این که بتوانند در آن منتخب نفوذ کنند، و کسی را سرکار بیاورند که اندکی به تمایلات آنها نزدیک تر باشد و موید فکر آنها باشد.

ما در این 27 سال بعد از انقلاب، انتخابات زیادی داشته ایم. شما در طول این 27 سال، صادقانه نظر کنید، چه کسانی در مقابل تهدیدهای دشمن و تطمیع های آنان توانستند کاملاً استقامت کنند و به هیچ وجه تحت تاثیر افکار دشمنان واقع نشدند. شما دیدید در زمان حیات امام (رضوان الله علیه) تصمیم گیرنده شخص ایشان بود. گاهی همه نزدیکان امام با مسئله ای مخالف بودند؛ ولی همین که امام می فرمود باید این گونه شود، دیگر همه سکوت می کردند، وگرنه اگر بنا بود از آقایان دیگر رای گیری شود، مساله به گونه ای دیگر می شد. بعد از امام هم خدا مقدر فرمود کسی آمد که نسخه بدل امام بود. موارد فراوانی بوده که تقریباً همه سیاستمداران کشور، که بسیاری از آنها سوابق انقلابی خوبی هم داشتند، در مقابل تهدیدها و تطمیع های دشمن کوتاه آمدند، و تنها کسی که مقاومت کرد، شخص رهبر بود و نتیجتاً هم معلوم شد که حق با ایشان است. مواردی پیش آمد که همان کسانی که شجاعت ها داشتند، فداکاری ها داشتند، دلاوری ها داشتند، در یک مواردی احساس ضعف کردند، و اگر بنا بود این گونه افراد رهبر می شدند، تاکنون چندباره فاتحه اسلام خوانده شده بود. مثلاً وقتی می گفتند نیروگاه هسته ای بوشهر را منفجر می کنیم، دلش می لرزید، احساس خطر می کرد، و می گفت مسایلی در کار است که شماها نمی دانید. اما رهبری دلش مثل کوه است، انگار که روح امام در کالبد او دمیده شده است.
دشمنان خیلی خوب می دانند از کجا باید شروع کنند و چه کار کنند که به گمان خودشان به نتیجه برسد، پس خوب طراحی می کنند، اما غافلند از اینکه دست دیگری هم در کار است که نمی گذارد نقشه هایشان درست پیاده شود، و عواملی وجود دارد که نمی توانند پیش بینی کنند. شما کسی را سراغ دارید که در این انتخابات اخیر حدس زده باشد که چه کسی بناست انتخاب بشود؟ من با شخصیت های مهمی صحبت کردم، آنها گفتند: ما هیچ امیدی نداشتیم که ایشان انتخاب شود. براساس حساب های ظاهری هم، ما هیچ عاملی برای انتخاب شدن ایشان سراغ نداریم. کسانی احساس مسئولیت کردند که ما هیچ گمان نمی کردیم در این وادی قدم بگذارند. ما همه طلبه هستیم، وضع زندگی خودمان را می دانیم، اگر صد تومان به شهریه مان افزوده شود در زندگی ما اثر دارد. من طلبه ای را سراغ دارم که یک میلیون تومان قرض کرد تا برای این انتخابات خرج کند و هنوز هم بدهکار است. چه عاملی باعث می شود که او چنین کاری را انجام دهد؟ هم لباسی یا هم صنفی بودن، و چیزهای دیگر که کم و بیش جاذبه هایی دارد، هیچکدام مطرح نبود؛ اما دل ها یک دفعه متوجه نقطه ای شد که کسی باور نمی کرد. چه عواملی وجود داشت؟ چه خرج هایی که برای تبلیغات دیگران نشد، چه زمینه های اجتماعی که وجود داشت، در نهادهای مختلف کشور، در وزارتخانه ها، در ادارات، در نهادها چه زمینه هایی برای گرایش به دیگران بود، چه قدرت هایی در اختیارشان بود، حتی بعضی از افراد خودشان اعتراف کردند که اعتماد ما به عوامل خارجی بود، و مطمئن بودیم که کمک های خارجی نمی گذارد شکست بخوریم. اما تقدیر به گونه ای دیگر رقم خورد. آن وقتی که مردم خالصانه به سوی خدا بروند، خالصانه از خدا کمک بخواهند، خدا هم می داند چه کند. در این مدت چقدر نذر، زیارت عاشورا، زیارت جامعه، اطعام، نماز جعفر، و انواع عبادات ها شد؟ ما در شهر خودمان سراغ داریم. چه وقت برای انتخابات چنین کارهایی انجام می گرفت؟ تا آنجایی که بنده یادم هست در این 27 سال که از انقلاب اسلامی گذشته، برای هیچ انتخاباتی این همه مردم نذر و نیاز نکردند، آن هم مردم مستضعف. آنهایی که این نتیجه را نتوانستند پیش بینی کنند، همانانند که اصل انقلاب را نمی توانستند پیش بینی کنند. به هر حال قراردادهای تنظیم شده و منتظر امضاء با شرکت های نفتی و جاهای دیگر به هم خورد، و آن کسی که خدا مقدر کرده بود انتخاب شد. ولی دشمن دست از فعالیت نکشیده و نخواهد کشید.

.
همانطور که ذکر شد یکی از وظایف قطعی ما این است که ، مطلب را خوب بفهمیم و نسبت به آن بی تفاوت نباشیم. وقتی فهمیدیم دشمن چه حیله هایی دارد، باید در مقابلش موضع گیری کنیم. آنها با این همه اصرار نقشه های شوم شان را دنبال می کنند؛ ما با خونسردی و بی تفاوتی از کنارش نگذریم، زیرا پرداختن به این مسایل شکر نعمت خدا و انجام وظیفه است. نکته سومی که ما باید کاملاً به آن توجه داشته باشیم درک راه هایی است که موجب دریافت رحمت الهی می شود. باید شرایطی که موجب نزول برکات خدا می شود را بشناسیم و راه هایی که دشمن می خواهد در ما نفوذ پیدا کند و اهداف شوم خودش را محقق کند را نیز بشناسیم و در مقابلش موضع صحیح بگیریم. اگر کسانی در چنین موقعیتی درصدد برآمدند که این مسایل را بررسی کنند، این نشانه آگاهی، وظیفه شناسی، و قدردانی از نعمت های خدا است، به شرطی که تداوم پیدا کند.
انشاءالله دشمن مثل گذشته ناامید شود و پیروزی نهایی از آن اسلام و مسلمین باشد.
والسلام علیکم و رحمه الله

پرسش و پاسخ
1. آیا این که نمایندگان مجلس خبرگان منتخب مردم اند، در مشروعیت اعمال ولایت توسط رهبر نقش دارد یا خیر؟
پاسخ: همه می دانیم که در کلمات بزرگان متشابهاتی وجود دارد و این متشابهات اختصاص به افراد عادی ندارد، در خود قرآن این متشابهات وجود دارد: هُوَ الَّذِی اَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْکِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَاَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَاْوِیلِه8. وقتى قرآن متشابهات داشته باشد، حدیث به طریق اولى، و کلمات دیگران با چند درجه اولویت می تواند متشابهاتی داشته باشد، و البته این منحصر به متون دینی نیست بلکه در امور عرفی هم هست. ولی محل بحث مان در منابع دینی است. در آنچه مربوط به مساله ولایت فقیه و منشا اعتبارش هست، مانند همه مسایل نظری دیگر، محکمات و متشابهاتی وجود دارد. در غیر مسایل ضروری اسلام، اعم از اعتقادات و احکام، چنین تشابهاتی وجود دارد و منشا کم و بیش اختلاف نظرهایی هم می شود. راه چاره کدام است؟ راه صحیح برای فهم کلمات بزرگان، حدیث و آیه قرآن چیست؟ آن آیه در ادامه، راه را نشان داده، می فرماید: مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْکِتاب. آنهایى که دنبال حقیقت اند، اول سراغ محکمات مى‏روند، مبانی محکمات را محکم می کنند. براساس آن، در پرتو محکمات بسیاری از متشابهات هم حل می شود. اگر دقت شود روشن خواهد شد، شاید همه متشابهات حل شود؛ ولی راه این است که ما اول محکمات را ملاک قرار دهیم. درباره ی کسانی که به دنبال متشابهات می روند نیز می فرماید: فَاَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ منه؛ آنهایى که ریگى در کفش‏شان است، سراغ متشابهات مى‏روند. حال جای این پرسش است که محکمات یعنی چه؟ محکمات یعنی بیانی که اگر شما به هر شخص عاقل منصفی عرضه کنید، در فهمش تردید نکند.
در بحث مشروعیت اعمال ولایت توسط ولی فقیه، جا دارد این جمله را که همه شما خوانده اید و در صحیفه نور هست را یادآور شوم که امام فرمودند: اگر رئیس جمهور به نصب ولی فقیه نباشد، غیرمشروع است، وقتی غیرمشروع شد، طاغوت است، اطاعت او اطاعت طاغوت است.9 معنای این جمله چیست؟ برای این کلام چه توجیهی می توان کرد؟ فرض این است که مردم، با روش صحیحی از طریق انتخابات صحیح کسی را به عنوان رئیس جمهور انتخاب کرده اند، در این فرض است که می فرماید: اگر ولی فقیه او را نصب نکند، طاغوت است و نه تنها وجوب اطاعت ندارد، که اطاعتش حرام است. ولایت باید از طرف خدا باشد: طاغوت وقتی ازبین می رود که به امر خدای تبارک و تعالی یک کسی نصب بشود.10 خداوند نیز ولایت را به پیغمبر(ص) داده، پیغمبر از طرف خدا، ائمه معصومین(ع) را نصب فرموده، ائمه معصومین با ولایتی که از طرف خداوند داشتند فرمودند: فقد جعلته حاکماً، الرد علیه کالرد علینا و هو علی حد الشرک بالله. 11 اکنون این فرضی را که امام فرمودند، رئیس جمهوری را که مردم از طریق انتخاب صحیح، انتخابش کنند چرا باید طاغوت باشد؟ چرا نفرمودند اگر فاسق است، طاغوت است، بلکه فرمودند اگر ولی فقیه نصب نکند، طاغوت است؟ این کلام قابل هیچ توجیه دیگری نیست؛ یعنی از محکمات است و هرچه دیگر که خلاف این باشد، باید درسایه این کلام تفسیر شود. حدیثی را هم که خواندم، الردّ علیه کالردّ علینا و هو علی حدّ الشرک بالله برای این است که، مگر مردم با خلفای بنی امیه و یا بنی عباس بیعت نکردند؟ آنها چه کم داشتند؟ البته بعضی هایشان به زور بود، ولی بسیاری هم به زور نبود. اگر فقط صرف انتخاب مردم و رای آنان کافی بود، حکومت های آنان باید حکومت های صالحی بود. آیا ما باید در صحیح بودن یا خطا بودن رفتار معصومین شک کنیم؟ متاسفانه در کشور ما اگر به بعضی از مقامات توجه کنیم، کتاب هایشان را بخوانیم، سخنرانی هایشان را گوش کنیم، و مقالات شان را نگاه کنیم، می بینیم که در همین سیاق است. کسی که منتحل به شیعه هم هست می گوید مشروعیت حکومت به رای مردم است، پس چون مردم به خلفا رای دادند حکومت آنها معتبر است!
بنابراین شکی نیست که آنچه عنصر اصلی برای اعتبار ولایت فقیه است حکم خدا و پیغمبر است.
2. لطفاً ویژگی های اصول گرایی را بیان فرمایید؟ چون ترس آن می رود که در سایه عدم تعریف درست این اصطلاح، از آن سوء استفاده شود و موجب تفرقه نیروهای انقلاب گردد.
پاسخ: این واژه در آیه و روایت نیامده است که ما بخواهیم تعریف صحیحی از این واژه بخصوص ارائه کنیم؛ ولی اصولاً این مفاهیم غالباً مفاهیمی تشکیکی هستند، حتی مفهوم ایمان، کفر، و نفاق نیز اینگونه اند. ایمان مراتب دارد، کفر هم مراتب دارد، نفاق هم مراتب دارد، گاهی مرتبه ای از ایمان با مرتبه ای از نفاق نیز جمع می شود که برخی منافقین، به اندازه کم ذکر خدا داشتند؛ نه این که اصلاً منکر خدا باشند. کسانی بودند که در صف اول نماز جماعت پشت سر پیغمبر نماز می خواندند اما منافق هم بودند. بعضی از آنها بودند که به هیچوجه در دل، هیچ کدام از مرتبه های ایمان را نداشتند، خدا را هم قبول نداشتند، و هر چه می گفتند تظاهر بود.
اصولگرایی یعنی پایبندی به اصول؛ یعنی این که انسان مصالح شخصی و گروهی، او را از مسیر اصلی اسلام و ارزش ها منحرف نکند، افکارش روز به روز تابع شرایط اجتماعی نباشد. یک اصول صحیح متقنی داشته باشد، و همیشه به آن پایبند باشد. البته این پایبندی مراتبی دارد، و گاهی انسان در تشخیص آن ضعف پیدا می کند. وقتی کسی می بیند مالش، جانش، خویش و قوم هایش، ثروتش، فامیلش، همه اینها در خطر است، ممکن است تشخیص دهد که به خاطر عنوان ثانویه، یعنی به خاطر حفظ اموال مسلمین، باید کاری کند. این تشخیص منافاتی با اصولگرایی هم ندارد؛ چرا که می گوید من دارم به خاطر اسلام این کارها را می کنم. حال فرض کنید انسانی است که تحت تاثیر تبلیغات آمریکایی ها و اسرائیلی ها واقع شده، و باورش شده که قرار است مثلاً نیروگاه بوشهر را بمباران کنند ـ حالا به چه دلیلی؟ مثلاً ضعف ایمان دلیل آن است. وقتی تحت تاثیر واقع شد، تشخیص وی این می شود که من باید نسبت به اینها انعطاف داشته باشم تا چنین خطری را متوجه اسلام و عالم اسلام نکنم؛ اگر در مقابل آمریکا سرسختی نشان دهم، اینها تحریک می شوند و اساس اسلام را از بین می برند، پس برای حفظ اساس اسلام واجب است انعطاف داشته باشم. البته این رفتارها به عوامل روانی نیز برمی گردد، بعضی ها زود می ترسند بعضی ها دیرتر می ترسند؛ بعضی ها ضعف ایمان دارند و بعضی ها هم منافع شخصی و گروه شان را دوست دارند. این که اصولگرا بر چنین فردی صدق می کند یا نه؟ باید بگوییم مقول به تشکیک است. یک مرتبه ای از آن بر او صدق می کند، اما مراتب عالی تر آن صدق نمی کند.
3. با توجه به اهمیت جایگاه خبره، اعلم و متخصص در مباحثی چون نمایندگی مجلس خبرگان و تعیین مرجع و تعیین رهبری،
1ـ چرا در تبیین ادله عقلیه و نقلیه این بحث در سطوح مختلف نظام آموزشی از سطح متوسطه تا سطح عالی کتاب های آموزشی تدوین نمی گردد؟
2ـ آیا تشخیص اصلح یا اعلم در مقام اثبات توسط غیراعلم ممکن است؟
پاسخ: مساله اول اشکال مشترکی است که اختصاص به یک قشر خاص ندارد؛ ضعفی است که در مدیریت کشور در طول چند دهه وجود داشته است. ضعف هایی نیز در بعضی از جاها، به خصوص در برخی نهادهای فرهنگی و آموزشی، وجود دارد که موجب شده است، متاسفانه نه تنها سیرصعودی نداشته باشیم، که تنزل هم کرده ایم. این را کم و بیش همه می دانند؛ اما در بعضی از موارد شما هم اطلاع ندارید که در آموزش و پرورش و کتابهای درسی، تربیت معلم، تربیت مدرس و … چه عقب گردهایی کرده ایم! وقتی این ضعف ها در این نهادها وجود دارد، نتیجه اش هم عاید مردم خواهد شد. این اشکال وارد است. بنده هم این اشکال را دارم. البته باید اعتراف کنیم، ما هم آنچنان که باید سعی نکرده ایم. حالا اگر مقصر نیستیم اما باید به قصورش اعتراف کنیم. روحانیت هم آن طوری که باید و شاید، نقش خودش را در این زمینه ایفا نکرده است.
اما این که باید اعلم و اصلح را انتخاب کرد، یک اصل عقلایی است و کاملا تعبدی شرعی نیست، ادله اش هم ارشادی است، هم عقلی و عقلایی. امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرمایند: ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر الله فیه12، کسی بهتر می تواند حکومت کند که به مسایل آن آگاهتر باشد. این یک مطلب تعبدی نیست، بلکه سیره عقلاست. انسانهای عاقل به طور طبیعی وقتی می خواهند کسی را در پستی بگذارند، سعی می کنند آن که اصلح است را بگذارند. فرض کنید ما بیماری ای داریم. یک پزشک می گوید این دارو را باید مصرف کنی، پزشک دیگر می گوید آن دارو را، و مراجعه به همه این پزشک ها هم مساوی است؛ یعنی یکی هزینه بیشتری نمی برد و نباید به یکی دیگر ویزیت بیشتری بدهیم. فرض کنید در یک مجتمعی، پزشکان آماده معالجه هستند، نسخه شان هم آماده است. اینجا دو تا پیش فرض داریم: یکی اینکه دسترسی به نسخه های اینها مساوی است و از نظر ما موونه زایدی ندارد و یک پیش فرض دیگر هم اینکه: می دانم بعضی از اینها حاذق ترند. اکنون آیا من وظیفه خود نمی دانم که بروم حاذق تر را شناسایی کنم، و به نسخه او عمل کنم؟ یا می گویم چه فرق می کند، این پزشک است آن هم پزشک؟ فرض کنید نسخه ها مختلف است، مراتب مهارت آنان هم فرق دارد، اما دسترسی به همه یکسان است، خرجش یکی است، فاصله من هم با همه شان مساوی است و من در مرکز دایره ای هستم، آنها هم در شعاع های مختلفی، همه یکسانند و نباید زحمت زیادی بکشم. در اینجا اگر من نرفتم حاذق تر را تشخیص دهم و نزد یکی از اینها رفتم و معالجه نشدم، آیا عقلا من را مذمت نمی کنند که چرا پیش آن پزشک حاذق تر نرفتی؟ آیا خودم خود را ملامت نمی کنم که کاش تحقیق کرده بودم که کدام یک از آنها حاذق ترند؟ یا فرض کنید کسی دختری دارد در سن ازدواج و چند خواستگار دارد، اگر بدون تحقیق یکی از آنها را انتخاب کرد و بعد مشخص شد که انسان شایسته ای نبوده، و آن خواستگار های دیگر بهتر از این بودند، دخترش او را مذمت نمی کند که چرا تحقیق نکردی؟ خودش پیش خود شرمنده نمی شود که چرا دخترش را به فرد صالح نداده است؟ اکنون براستی سیره عقلا چگونه است؟ بله، اگر من مریض بودم، اما نمی دانستم نسخه های آن پزشکان مساوی است یا نه، نمی دانستم یکی حاذق تر است، در این صورت مساله چندان مهم نیست و اینجا انسان چندان اهتمامی نیز نمی کند؛ اما اگر فرض بر این باشد که بدانم بعضی حاذق ترند و دسترسی به همه هم یکسان باشد و مراجعه به یکی از آن ها زحمت بیشتری نخواهد، هیچ شکی نیست که عقلا در چنین موردی سعی می کنند که حاذق تر را بشناسند.
حال که می خواهیم پزشک حاذقی را بشناسیم عقلا چه می کنند؟ آیا اول می روند طب می خوانند، دکتر می شوند و سپس می توانند حاذق تر را بشناسند، یا نه، با کسانی که با طب سروکار دارند، یا پزشک هستند، اگر چه متخصص نباشند، اما برای معرفی متخصص صلاحیت دارند، مشورت می کنند؟ راه عقلایی نیز همین آخری است. اکنون فرض کنید جوانی به تکلیف رسیده و می خواهد از کسی تقلید کند، باید از چه کسی بپرسد؟ از امام جماعت می پرسد و این معنایش این نیست که این روحانی عالم تر از آن کسی است که می خواهد از او تقلید کند، یا در حد اوست. خیر، می گوید: وی سررشته دارد، اهل این فن است، خبره این کار است؛ اگر چه خودش اعلم نیست؛ ولی راه عقلایى همین است و هیچ راه دیگرى هم ندارد. براى هر کسی که بخواهید تحقیق کنید، قاضى بهتر، معلم بهتر، هنرمند بهتر، باید از اهلش بپرسید. این معنایش این نیست که انسان حتماً باید خود داراى آن فن شود تا بفهمد. اگر دیگری اهل خبره است، شهادت خبره براى آن کسى که اعلم از آنها هم هست اعتبار دارد. این روش عقلایى است و هیچ راه دیگر هم بین عقلا وجود ندارد؛ مگر کسى علم غیب داشته باشد.
بنابراین ما مکلفیم عقلاً و شرعاً به اینکه اصلح را بشناسیم؛ اصلح از لحاظ علم، از لحاظ تقوا، از لحاظ مدیریت و آن مواردی که در پستی که می خواهد عهده دار شود دخالت دارد. صرف اینکه آن فرد در فقه اعلم باشد، کفایت نمی کند، اگر اعلم در فقه است، اما در مسایل سیاسی و اجتماعی ضعیف است، چگونه می خواهد متصدی امور سیاسی شود؟ کدام عقلی این را تجویز می کند؟ آنکه در این کار دخالت دارد باید از دیگران اصلح باشد. در این جا سه رکن وجود دارد: فقاهت، تقوا، و مدیریت (شامل آشنایی با شئون مدیریت، تجربه های لازم و آشنایی با مسایل). ممکن است کسی مدیریتش بهتر باشد، دیگری تقوایش بیشتر باشد و یکی نیز فقاهتش؛ ولی در مجموع، چه کسی اصلح است؟ تشخیص این کار همه نیست، خبرویت می خواهد. پس بهترین راه عقلایی برای تشخیص، وجود خبرگان است و مردم همیشه در همه کارهایشان، به طور ارتکازی به خبرگان مراجعه می کنند. این مربوط به مصلحت کل جامعه است، اگر اختلاف بیفتد، مصلحت جامعه به خطر می افتد. باید یک نهادی متشکل از خبرگان باشد که رای نهایی را صادر می کند، که تکلیف همه روشن شود، وگرنه در مسایل فقهی، فرض کنید درباره اینکه تسبیحات اربعه، یک مرتبه واجب است یا سه مرتبه، یکی مقلد این آقا می شود دیگری مقلد آن آقا می شود، به جایی هم برنمی خورد؛ اما در آنجایی که مساله اجتماعی است به عنوان مثال، ازدواجی واقع شده، طبق فتوای مرجع عروس، این ازدواج صحیح است؛ ولی داماد مقلد شخص دیگری است و این ازدواج را باطل می داند؛ این عروس و داماد باید چه کار کنند؟ در اینجا نمی شود هر کسی طبق فتوای مجتهد خودش عمل کند، عروس می خواهد طبق فتوای مجتهد خود عمل کند و داماد نیز طبق فتوای مرجع خودش؛ این گونه مشکل اجتماعی حل نمی شود. باید یک رایی حاکم باشد و همه مردم آن را بپذیرند، یک نهاد رسمی می خواهد که آن را تعیین کند. اینجا مسایل اجتماعی مطرح است که اختلاف در آن مشکل اجتماعی را حل نمی کند؛ یک نفر باید رای قاطع دهد و طرفین نیز عمل کنند. مسایل حکومتی از این قبیل است، نمی شود هر کسی برود طبق فتوای مرجع خودش عمل کند، این نقض غرض است. حاکم برای این است که رفع اختلاف شود، مشکلات مردم حل شود و حرکت های اجتماعی سمت و سو پیدا کند. مراجع تقلید فتوا مى‏دهند؛ اما حاکم براى این است که عملاً رفع اختلاف کند، مشکلات را حل کند، کلامش فصل الخطاب باشد و همه موظف باشند بپذیرند. پس چه کسى بهتر مى‏تواند این کار را انجام دهد و صلاحیتش بیشتر است؟ ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر الله فیه

1 انبیاء / 34.
2 انفال / 9.
3 بحارالانوار، ج 68، ص 154، باب 63.
4 حشر / 13.
5 آل عمران / 13.
6 محمد / 7.
7 احزاب / 62.
8 آل عمران / 7.
9 صحیفه نور، ج9، ص 253، مورخ 12/7/58.
10 همان.
11 کافی، ج 1، ص 67.
12 نهج البلاغه، ص 247.


تعداد صفحات : 15 | فرمت فایل : WORDx

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود