تارا فایل

تفسیر سوره نحل آیات 80 و 81


تفسیر سوره نحل آیات 80 و 81
در مفردات گفته : ((بیت )) به معنى ماوراى آدمى در شب است ، چون وقتى مى گویند فلانى در فلانجا بیتوته کرد معنایش اینست که یک شب در آنجا اقامت کرد، همچنانکه در باره روز مى گویند ((ظل بالنهار)) آنگاه گاهى به مسکن هم بیت مى گویند و جمع آن ، هم ((ابیات )) آمده و هم ((بیوت ))، لیکن بیوت بیشتر در خانه ها و ابیات بیشتر در شعر استعمال مى شود. و نیز (راغب ) گفته کلمه بیت ، هم به خانه هاى سنگى اطلاق مى شود، هم گلى ، هم پشمى ، و هم کرکى ، این بود مقدار حاجت ما از گفتار او.
و کلمه سکن به معناى هر چیزى است که انسان به وسیله آن سکونت یابد، و کلمه ((ظعن )) به معناى کوچ کردن و بر خلاف اقامت است و کلمه ((صوف )) پشم گوسفند را مى گویند، و کلمه ((وبر)) پشم شتر را، همچنانکه موى انسان را ((شعر)) و نیز پشم بز را هم شعر مى گویند، و ((اثاث )) به معناى متاع بسیار خانه است زیرا به یک قطعه از متاع خانه اثاث گفته نمى شود، در مجمع البیان مى گوید اثاث جمعى است که واحد ندارد همچنانکه متاع نیز چنین است و متاع از اثاث عمومى تر است زیرا مطلق حوائج زندگى را هر چند مربوط به خانه نباشد متاع مى گویند.
و اینکه فرمود: ((و الله جعل لکم من بیوتکم سکنا)) معنایش این است که خدا بعضى از بیوت شما را براى شما مایه سکونت قرار داد که در آن ساکن شوید زیرا بعضى از بیوت قابل سکونت نیست مانند انبار هیزم ، ((و جعل لکم من جلود الانعام بیوتا …)) یعنى از بعضى پوستها که همان پوست دباغى شده است براى شما خانه هایى قرار داد – که مقصود از آن قبه و خیمه است
خانه هایى که : ((تستخفونها)) یعنى سبکش مى شمارید و براى نقل و انتقالهاى خود اختصاصش مى دهید در: ((یوم ظعنکم )) روز کوچ کردنتان و ((یوم اقامتکم )) در روز اقامتتان که سفرى ندارید.
و اینکه فرمود: ((و من اصوافها و اوبارها و اشعارها)) عطف است بر ((من جلودها)) و تقدیرش ((جعل لکم من اصوافها)) : خدا قرار داد براى شما از پشمهاى آنها یعنى گوسفندان و ((اوبارها)) یعنى مال شتران و ((اشعارها)) یعنى مال بزها ((اثاثا)) اثاثى که در خانه هایتان بکار ببرید و ((متاعا)) و متاعى که از آن بهره مند شوید ((الى حین )) البته این بهره مندى تا مدتى است محدود، بعضى گفته اند: این قید مدت محدود اشاره است به اینکه همه این نعمتها فانى و از بین رفتنى است ، پس عاقل نباید به خاطر اینها نعیم آخرت را از دست بدهد.
این دو ظرف ، یعنى ظرف ((لکم )) و ظرف ((مما خلق )) متعلقند به ((جعل )) و تعلیق ظلال بر ما خلق براى این است که خود ظلال (سایه ها) امرى عدمى است و قابل خلق نیست ، مگر به تبع غیر خودش ، و در عین اینکه خودش عدمى است همین وجود تبعیش خود یکى از نعمتهاى بزرگى است که خداى تعالى بر انسان و سایر حیوانات و حتى نباتات انعام کرده ، بطورى که نعمت بودن آن و استفاده انسان و حیوان و نبات از آن کمتر از استفاده اش از نور نیست ، زیرا اگر سایه نبود، یعنى سایه شب سایه درختان و سایه نباتها، و دائما نور و روشنى بود یک جاندار در روى زمین زنده نبود.
(( و جعل لکم من الجبال اکنانا)) : کلمه ((کن )) به معناى چیزى است که با آن چیز دیگرى پوشیده شود حتى پیراهن هم براى کسى که آن راپوشد کن است و مقصود از ((کن )) کوهها و غارها و دخمه هاى آن است . ((و جعل لکم سرابیل تقیکم الحر)) – مقصود از ((سرابیل ))، پیراهنى است که شما را از گرما حفظ کند.
وجه اینکه درباره سرابیل فرمود: ((شما را از گرما نگه مى دارد)) و حفظ از سرما راذکر نکرد
در مجمع البیان گفته : اگر فرمود: شما را از گرما حفظ کند و نفرمود: از سرما، براى این بود که هر چیزى که آدمى را از گرما حفظ کند از سرما هم حفظ مى کند و اگر خصوص گرما را ذکر کرد با اینکه همان چیز آدمى را از سرما بیشتر حفظ مى کند براى این بود که مخاطبین به این خطاب اهالى گرمسیر حجاز بودند که احتیاجشان به حفظ از گرما بیشتر از چیزى بود که از سرما حفظشان کند. (به نقل از عطاء)
آنگاه صاحب مجمع اضافه کرده است که عرب از دو چیز که ملازم همند به ذکر یکى اکتفا مى کرده اند چون از ذکر یکى از آن دو، دیگرى هم فهمیده مى شود چنانچه شاعر گفته : و ما ادرى اذا یممت ارضا ارید الخیر ایهما یلینى یعنى نمى دانم وقتى بخواهم به امید خیر به دیارى سفر کنم کدامیک از ((آن دو)) برایم پیش مى آید مقصود از آن دو خیر و شر است چون خیر را در کلام آورده بود به همان اکتفاء نمود (نقل از فراء)
و بعید هم نیست وجه دیگر اینکه حرارت را ذکر کرد و به ذکر آن اکتفاء نمود این باشد که : بشر اولى در مناطق گرم زمین زندگى مى کرده و با شدت گرما بیشتر سر و کار داشته تا شدت سرما و لذا این طایفه را به اتخاذ پیراهن تذکر مى دهد و این براى پرهیز از هواى نامساعدى است که با آن در تماسند و آن گرماى شدید است (و خدا داناتر است )
((و سرابیل تقیکم باسکم )) – ظاهرا مراد از این ((سرابیل )) که از صدمه جنگ آدمى را نگه بدارد همانا زرهى است که از آهن و نظایر آن ساخته مى شده .
((کذلک یتم نعمته علیکم لعلکم تسلمون )) – در این جمله برایشان اتمام نعمتهایى را که نام برده منت مى گذارد و نتیجه اى که از این همه انعام منظور بود این بود که در برابر خدا تسلیم شوند آنهم با معرفت به اینکه ولى نعمتش در حقش کوتاهى نکرده بلکه نعمت را بر او تمام نموده جز تسلیم در برابر اراده منعمش و استکبار نورزیدن ، انتظار و توقع نمى رود چون داند که منعمش جز خیر او را اراده نمى کند.
اعراف : 26-22
وسوسه هاى شیطانى در لباسهاى دلپذیر
این آیات فصل دیگرى از سرگذشت آدم را بیان میکند، نخست میگوید: خداوند به آدم و همسرش (حوا) دستور داد که در بهشت سکونت اختیار کنند (و یا آدم اسکن انت و زوجک الجنه ).
از این جمله چنین استفاده مى شود که آدم و حوا در بدو خلقت در بهشت نبودند، سپس به سوى بهشت راهنمائى شدند، و همانطور که در سوره بقره ذیل آیات مربوط به آفرینش آدم یادآور شدیم ، قرائن نشان مى دهد که این بهشت ، بهشت رستاخیز نبوده بلکه همانطور که در احادیث اهلبیت (علیهم الاسلام ) نیز وارد شده است بهشت دنیا یعنى باغ سرسبز و خرمى از باغهاى این جهان بوده که انواع نعمتهاى پروردگار در آن فراهم بوده است .
در این هنگام ، نخستین تکلیف و امر و نهى پروردگار به این صورت ، صادر شد:
شما از هر نقطه اى و از هر درختى از درختان بهشت که میخواهید تناول کنید، اما به این درخت معین نزدیک نشوید که از ستمگران خواهید بود (فکلا من حیث شئتما و لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین ).
سپس شیطان که بر اثر سجده نکردن رانده درگاه خدا شده بود و تصمیم قاطع داشت تا آنجا که مى تواند از آدم و فرزندانش انتقام بگیرد و در فریب آنان بکوشد، و نیز به خوبى میدانست که خوردن از درخت ممنوع ، باعث رانده شدن از بهشت خواهد شد، در صدد وسوسه آنان برآمد، و براى رسیدن به این مقصود،

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 116
انواع دامها را بر سر راه آنان گسترد!
نخست همانطور که قرآن مى گوید به وسوسه کردن آنان مشغول شد، تا لباسهاى اطاعت و بندگى خدا را از تن آنان بیرون کند، و عورت آنها که پنهان بود آشکار سازد (فوسوس لهما الشیطان لیبدى لهما ما ورى عنهما من سوآتهما.
و براى رسیدن به این هدف ، بهترین راه را این دید که از عشق و علاقه ذاتى انسان به تکامل و ترقى و زندگى جاویدان ، استفاده کند و هم عذر و بهانه اى براى مخالفت فرمان خدا براى آنان بتراشد، لذا نخست به آدم و همسرش گفت : خداوند شما را از این درخت نهى نکرده جز اینکه اگر از آن بخورید یا فرشته خواهید شد و یا عمر جاویدان پیدا میکنید (و قال مانها کما ربکما عن هذه الشجره الا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین .
و به این ترتیب ، فرمان خدا را در نظر آنان به گونه دیگرى جلوه داد، و این طور مجسم کرد که نه تنها خوردن از شجره ممنوعه زیانى ندارد، بلکه موجب عمر جاویدان و یا رسیدن به مقام و درجه فرشتگان خواهد شد.
شاهد این سخن جمله اى است که در سوره طه آیه 120 از قول ابلیس ‍ میخوانیم یا آدم هل ادلک على شجره الخلد و ملک لا یبلى اى آدم میخواهى ترا به زندگى جاویدان و فرمانروائى کهنگى ناپذیر راهنمائى کنم ؟!
در روایتى که در تفسیر قمى از امام صادق (علیه السلام ) و در عیون اخبار الرضا (علیه السلام ) از امام على بن موسى الرضا (علیهم الاسلام ) نقل شده چنین میخوانیم که : شیطان به آدم گفت اگر شما از این درخت ممنوع بخورید، هر دو فرشته خواهید شد و براى همیشه در بهشت مى مانید، و گرنه شما را از بهشت بیرون مى کنند! آدم با شنیدن این سخن در فکر فرو رفت ، اما شیطان براى اینکه پنجه هاى

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 117
وسوسه خود را بیشتر و محکمتر در جان آدم و حوا فرو برد، سوگندهاى شدیدى یاد کرد، که من خیرخواه شما هستم ! (و قاسمهما انى لکما لمن الناصحین ).
آدم که هنوز تجربه کافى در زندگى نداشت ، و گرفتار دامهاى شیطان و خدعه و دروغ و نیرنگ نشده بود، و نمى توانست باور کند، کسى این چنین قسم دروغى یاد کند، و چنین دامهائى بر سر راه او بگذارد، سرانجام تسلیم فریب شیطان شد، و با ریسمان پوسیده مکر و خدعه او براى بدست آوردن آب حیات و ملک جاویدان ، به چاه وسوسه هاى ابلیس فرو رفت و نه تنها آب حیات به دستش نیامد، بلکه در گرداب نافرمانى خدا افتاد، آنچنانکه قرآن آنرا در یک جمله خلاصه کرده ، میگوید: به این ترتیب شیطان ، آنها را فریب داد و با طناب خود آنها را در چاه فرو برد (فدلاهما بغرور).
با اینکه آدم مى بایست ، با توجه به سوابق دشمنى شیطان ، و با علم و اطلاع از حکمت و رحمت واسعه خدا و محبت و مهربانى او، تمام وسوسه ها را نقش بر آب کرده ، تسلیم شیطان نشود ولى هر چه بود واقع شد.
همینکه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشیدند، بلافاصله لباسهایشان از تنشان فرو ریخت و اندامشان آشکار گشت )فلما ذاقا الشجره بدت لهما سوآتهما(.
از جمله بالا به خوبى استفاده مى شود که به مجرد چشیدن از میوه درخت ممنوع این عاقبت شوم به سراغ آنها آمد، و در حقیقت از لباس ‍ بهشتى که لباس کرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 118
از این آیه به خوبى استفاده مى شود که آنها قبل از ارتکاب این خلاف برهنه نبودند بلکه پوششى داشتند که در قرآن ، نامى از چگونگى این پوشش برده نشده است ، اما هر چه بوده است ، نشانه اى براى شخصیت آدم و حوا و احترام آنها محسوب میشده که با نافرمانى از اندامشان فرو ریخته است .
در حالى که تورات ساختگى میگوید: آدم و حوا در آن موقع ، کاملا برهنه بودند ولى زشتى آنرا درک نمى کردند، و هنگامى که از درخت ممنوع که درخت علم و دانش ! بود خوردند چشم خردشان باز شد، و خود را برهنه دیدند و از زشتى این حالت آگاه شدند!
آدمى را که تورات معرفى مى کند در واقع ، آدم نبود! بلکه به قدرى از علم و دانش دور بود که حتى برهنگى خود را تشخیص نمیداد، ولى آدمى را که قرآن معرفى مى کند نه تنها از وضع خود با خبر بود بلکه از اسرار آفرینش (علم اسماء) نیز آگاهى داشت و معلم فرشتگان محسوب میشد و اگر شیطان توانست در او نفوذ کند نه به خاطر نادانى او بود بلکه از پاکى و صفاى او سوء استفاده کرد.
شاهد این سخن آیه 27 همین سوره است که میگوید: یا بنى آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنه ینزع عنهما لباسهما:
اى فرزندان آدم ! شیطان شما را فریب ندهد، آنچنانکه پدر و مادرتان را از بهشت ، بیرون کرد، و لباس آنها را از تنشان جدا ساخت .
و اگر بعضى از نویسندگان اسلامى نوشته اند که آدم در آغاز برهنه بود در واقع اشتباهى است آشکار که بر اثر نوشته هاى تورات پیدا شده است !
به هر حال قرآن سپس میگوید: هنگامى که آدم و حوا چنین دیدند بلافاصله از برگهاى درختان بهشتى براى پوشیدن اندام خود، استفاده کردند

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 119
(و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنه ).
و در این موقع از طرف خداوند ندا رسید که مگر من شما را از آن درخت نهى نکردم ، مگر به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار و سرسخت شما است ، چرا فرمان مرا به دست فراموشى سپردید و در این گرداب سقوط کردید؟
(و نادیهما ربهما ا لم انهکما عن تلکما الشجره و اقل لکما ان الشیطان لکما عدو مبین ).
از مقایسه تعبیر این آیه با نخستین آیهاى که به آدم و حوا اجازه سکونت در بهشت را میداد به خوبى استفاده مى شود که آنها پس از این نافرمانى ، چه اندازه از مقام قرب پروردگار دور شدند و حتى از درختان بهشتى نیز فاصله گرفتند، زیرا در آیه قبل هذه الشجره (این درخت ) که براى اشاره نزدیک است به کار رفته و در این آیه هم جمله نادى (ندا داد) که براى خطاب از دور است آمده ، و هم کلمه تلکما که براى اشاره به دور میباشد ذکر شده .
در اینجا به چند نکته باید توجه کرد:
1 – از جمله وسوس له (با توجه به کلمه لام که معمولا براى نفع و فائده مى آید) چنین استفاده مى شود که شیطان در وسوسه هاى خود، چهره خیرخواهى و دوستى آدم را به خود گرفت ، در حالى که در جمله وسواس الیه چنین معنى وجود ندارد، بلکه تنها به معنى نفوذ مخفیانه در قلب کسى است . و در هر حال نباید تصور کرد که وسوسه هاى شیطان هر چند قوى و نیرومند باشد از انسان سلب اختیار مى کند بلکه باز انسان مى تواند با نیروى

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 120
خرد و ایمان در مقابل آن ایستادگى کند و به تعبیر دیگر وسوسه هاى شیطانى انسان را مجبور به کار خلاف نمیکند، بلکه نیروى اختیار همچنان باقى خواهد بود، اگر چه مقاومت در مقابل آن نیاز به پایمردى و ایستادگى بیشتر و گاهى تحمل درد و رنج دارد، و در هر حال اینگونه وسوسه ها سلب مسئولیت از کسى نمیکند، همانطور که در مورد آدم نکرد، لذا ملاحظه میکنیم ، با تمام عواملى که در برابر آدم به عنوان تشویق به نافرمانى خدا از طرف شیطان وجود داشت ، خداوند او را مسئول عملش دانست و به ترتیبى که بعدا خواهد آمد، او را کیفر داد.
2 – شجره ممنوعه چه درختى بوده است ؟
در شش مورد از قرآن مجید اشاره به شجره ممنوعه شده است ، بدون اینکه درباره کیفیت و یا نام آن سخنى به میان آید، ولى در منابع اسلامى دو نوع تفسیر براى آن آمده است ، یکى تفسیر مادى که طبق معروف در روایات ، گندم بوده است باید توجه داشت که عرب شجره را تنها به درخت اطلاق نمیکند، بلکه به بوته هاى گیاهان نیز شجره مى گوید و لذا در قرآن مجید به بوته کدو شجره اطلاق شده است و انبتنا علیه شجره من یقطین (صافات آیه 146).
و دیگرى تفسیر معنوى که در روایات از آن تعبیر به شجره حسد شده است ، زیرا طبق این روایات ، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعیت خود چنین تصور کرد که مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت ، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اولیاء از فرزندان او (پیامبر اسلام و خاندانش ) آشنا ساخت ، او حالتى شبیه به حسد پیدا کرد، و همین شجره ممنوعه بود که آدم مامور بود به آن نزدیک نشود.

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 121
در حقیقت طبق این روایات ، آدم از دو درخت تناول کرد که یکى از مقام او پائین تر بود و او را به سوى جهان ماده مى کشید و آن گندم بود، و دیگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولیاء خدا بود که از مقام و موقعیت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حد خود تجاوز کرد به آن سرنوشت گرفتار شد.
اما باید توجه داشت که این حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها یک احساس نفسانى بوده است ، بى آنکه کمترین گامى بر طبق آن بردارد.
و با توجه به اینکه آیات قرآن چنانکه کرارا گفته ایم ، داراى معانى مختلف است مانعى ندارد که هر دو معنى از آیه اراده شود.
اتفاقا کلمه شجره در قرآن مجید در هر دو معنى به کار رفته است ، گاهى در معنى درختان معمولى و مادى مثل و شجره تخرج من طور سیناء تنبت بالدهن (مو منون – 20) که اشاره به درخت زیتون است ، و گاهى در شجره معنوى به کار رفته مانند والشجره الملعونه فى القرآن (اسراء – 60)
که منظور از آن ، جمعى از مشرکان یا یهود و یا اقوام طاغى دیگر همانند بنى امیه میباشد.
البته مفسران احتمالات متعدد دیگرى درباره شجره ممنوعه داده اند، ولى آنچه گفتیم از همه روشنتر است .
اما نکته اى که در اینجا باید یادآور شد (اگر چه در جلد اول تفسیر نیز اشاره کرده ایم ) این است که در تورات ساختگى که امروز مورد قبول همه مسیحیان دنیا و یهود است ، شجره ممنوعه به عنوان شجره علم و دانش و شجره حیات و زندگى معرفى شده است تورات میگوید: آدم قبل از آنکه از شجره علم و دانش بخورد علم و دانشى نداشت و حتى برهنگى خود را تشخیص نمیداد، و هنگامى که از آن خورد، و به معنى واقعى آدم گردید، از بهشت

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 122
رانده شد، از ترس اینکه مبادا از درخت حیات و زندگى نیز بخورد و همچون خدایان ! حیات جاویدان پیدا کند!.
و این از روشنترین قرائنى است که گواهى میدهد، تورات فعلى کتاب آسمانى نیست بلکه ساخته مغز بشر کم اطلاعى است که علم و دانش را براى آدم عیب مى پندارد و آدم را به گناه علم و دانش مستحق رانده شدن از بهشت خدا مى شمرد گویا بهشت جاى افراد فهمیده نبود!
جالب اینکه دکتر ویلیام میلر که او را به عنوان مفسر برجسته و تواناى انجیل (و به طور کلى عهدین ) به شمار مى آورند، در کتاب خود تحت عنوان مسیحیت چیست چنین مى نویسد: شیطان به صورت مار داخل باغ شد و حوا را راضى کرد که از میوه آن درخت بخورد، سپس حوا آن را به آدم داد و آدم هم از آن میوه خورد، این عمل والدین اولیه ما تنها یک اشتباه معمولى ، و یا خطائى از راه بیفکرى نبود، بلکه عصیان عمدى بر ضد خالق بود، به عبارت دیگر آنها مى خواستند، خدا شوند، آنها مایل نبودند مطیع اراده خدا گردند، بلکه میخواستند امیال خود را انجام دهند، نتیجه چه شد؟ خدا آنها را به شدت سرزنش نمود و از باغ بیرون راند تا در جهان پر درد و رنج ، زندگى کنند.
این مفسر تورات و انجیل در حقیقت ، خواسته است شجره ممنوعه تورات را توجیه کند ولى بالاترین گناه یعنى ضدیت و جنگ با خدا را به آدم نسبت داده است . چه خوب بود به جاى این گونه تفسیرها لااقل ، اعتراف به دستکارى در کتب به اصطلاح مقدسه مى نمودند.
3 – آیا آدم گناه کرد؟
از آنچه در بالا از کتب مقدس یهود و مسیحیان نقل کردیم ، چنین برمى آید

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 123
که آنها نه تنها معتقدند که آدم مرتکب گناه و معصیت شد، بلکه گناه او یک گناه معمولى نبود، یکنوع گناه سنگین و پرمسئولیت و حتى مبارزه با دستگاه ربوبیت از او سر زد!. ولى مدارک اسلامى اعم از عقل و نقل به ما میگوید:
هیچ پیامبرى مرتکب گناه نمى شود، و مقام پیشوائى خلق به شخص ‍ گناهکار، واگذار نخواهد شد، و میدانیم که آدم از پیامبران الهى بود، بنابراین آنچه در این آیات ذکر شده مانند پارهاى از تعبیرات دیگر که درباره سایر پیامبران در قرآن آمده است که نسبت عصیان به آنها داده شده ، همگى به معنى عصیان نسبى و ترک اولى است ، نه گناه مطلق
توضیح اینکه : گناه بر دو گونه است ، گناه مطلق و گناه نسبى ، گناه مطلق همان مخالفت نهى تحریمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هر گونه ترک واجب و انجام حرام را شامل میشود.
اما گناه نسبى آن است که عمل غیر حرامى از شخص بزرگى سرزند، که با توجه به مقام و موقعیتش شایسته او نباشد، ممکن است گاهى انجام یک عمل مباح و حتى مستحب درخور مقام افراد بزرگ نباشد در این صورت انجام آن عمل ، گناه نسبى محسوب میشود، مثلا اگر شخص با ایمان و ثروتمندى براى نجات فقیرى از چنگال فقر، کمک بسیار مختصرى کند، شک نیست که این کمک هر چند ناچیز باشد، کار حرامى نیست بلکه مستحب است ، ولى هر کس آن را بشنود مذمت میکند آنچنان که گوئى گناهى مرتکب شده است و این به خاطر آن است که از چنان انسان ثروتمند و با ایمانى انتظار بسیار بیشترى میرود.
به همین نسبت ، اعمالى که از بزرگان درگاه پروردگار سرمیزند، با موقعیت ممتازشان سنجیده میشود، و گاهى با مقایسه به آن کلمه عصیان و ذنب (گناه ) بر آن اطلاق میگردد، فى المثل نمازى که ممکن است از

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 124
یک فرد عادى ، نماز ممتازى باشد براى اولیاى حق ، گناه محسوب شود ، زیرا یک لحظه غفلت در حال عبادت براى آنها شایسته نیست ، بلکه باید با توجه به علم و تقوى و موقعیتشان به هنگام عبادت غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند. سایر اعمال آنها غیر از عبادات نیز چنین است ، و با توجه به موقعیت آنها سنجیده میشود، به همین دلیل اگر یک ترک اولى از آنها سرزند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار میگیرند (منظور از ترک اولى این است که انسان کار بهتر را رها کند و سراغ کار خوب یا مباحى برود).
در روایات اسلامى میخوانیم که گرفتارى یعقوب و کشیدن آنهمه زجر فراق فرزند، به خاطر آن بود که نیازمند روزه دارى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه او آمد و او از کمک کردن به وى غفلت نمود و آن فقیر، گرسنه و دلشکسته بازگشت .
این کار اگر از یک فرد عادى سرزده بود، شاید آنقدر مهم نبود اما از یک پیامبر بزرگ الهى و رهبر امت آنچنان با اهمیت تلقى شد که مجازات بسیار شدیدى از طرف خداوند براى آن تعیین گردید. نهى آدم از شجره ممنوعه نیز یک نهى تحریمى نبود بلکه یک ترک اولى بود، ولى با توجه به موقعیت آدم با اهمیت تلقى شد و ارتکاب مخالفت با این نهى (هر چند نهى کراهتى بود) موجب چنان مو اخذه و مجازاتى از طرف خدا گردید.
این احتمال نیز از طرف بعضى از مفسران داده شده است که نهى آدم از شجره ممنوعه نهى ارشادى بود، نه نهى مولوى توضیح اینکه گاهى خداوند از چیزى نهى مى کند به عنوان اینکه صاحب اختیار انسان و مولاى او است ، و اطاعت فرمانش بر هر انسانى لازم است چنین نهى را نهى مولوى نامند، اما

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 125
گاهى از چیزى نهى میکند، تنها به خاطر این که به انسان بگوید ارتکاب این عمل اثر نامطلوبى براى او دارد، درست همانند نهى طبیب از غذاهاى مضر و زیانبخش ، شک نیست اگر بیمار مخالفت دستور طبیب را کند، نه توهینى به او کرده و نه مخالفتى با شخص او نموده است ، بلکه ارشاد و راهنمائى او را نادیده گرفته و خود را به زحمت انداخته است
در مورد داستان آدم نیز خداوند به او فرموده بود که خوردن از شجره ممنوعه نتیجه اش بیرون رفتن از بهشت و افتادن در زحمت و رنج است ، این یک ارشاد است ، نه فرمان ، و به این ترتیب آدم تنها مخالفت نهى ارشادى کرد، نه عصیان و گناه واقعى .
ولى تفسیر اول صحیحتر به نظر میرسد زیرا نهى ارشادى ، احتیاج به آمرزش و غفران ندارد، در حالى که آدم – همانطور که در آیه بعد میخوانیم – از خداوند تقاضاى غفران و آمرزش کرد، به علاوه دوران بهشت همانطور که در جلد اول در ذیل آیات مربوط به آدم گفتیم ، یک دوران تعلیماتى براى آدم محسوب میشد، دوران آشنائى با تکالیف و امر و نهى پروردگار، دوران شناختن دوست از دشمن و دوران دیدن نتیجه عصیان ، و مخالفت فرمان خدا، و قبول وسوسه هاى شیطان ، و میدانیم که نهى ارشادى در حقیقت تکلیف نیست و مسئولیت نمى آورد. در پایان این بحث یادآور میشویم که گرچه کلمه نهى و عصیان و غفران و ظلم ، همه در بدو نظر به معنى گناه مطلق و حقیقى و آثار آن است ولى با توجه به مساله عصمت انبیاء که با دلیل عقلى و نقلى ثابت شده ، تمام این تعبیرها، حمل بر گناه نسبى میشود، و این موضوع با توجه به عظمت مقام آدم و سایر انبیاء زیاد دور از ظاهر لفظ نیست .

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 126
آیه 23 – 25
آیه و ترجمه
قَالا رَبَّنَا ظلَمْنَا اَنفُسنَا وَ اِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَسرِینَ(23)
قَالَ اهْبِطوا بَعْضکمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَ لَکمْ فى الاَرْضِ مُستَقَرُّ وَ مَتَعٌ اِلى حِینٍ(24)
قَالَ فِیهَا تحْیَوْنَ وَ فِیهَا تَمُوتُونَ وَ مِنهَا تخْرَجُونَ(25)
ترجمه :
23 – گفتند: پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى از زیانکاران خواهیم بود.
24 – فرمود: (از مقام خویش فرود آئید در حالى که بعضى نسبت به بعض دیگر دشمن خواهید بود (شیطان دشمن شماست و شما دشمن او) و براى شما در زمین قرارگاه و وسیله بهره گیرى تا زمانى خواهد بود.
25 – فرمود: در آن (زمین ) زنده میشوید، و در آن میمیرید و از آن (در رستاخیز) بیرون خواهید آمد .
تفسیر :
بازگشت آدم بسوى خدا
سرانجام هنگامى که آدم و حوا، به نقشه شیطانى ابلیس ، واقف شدند و نتیجه کار خلاف خود را دیدند به فکر جبران گذشته افتادند و نخستین گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خویشتن ، در پیشگاه خدا قرار دادند و گفتند: پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم (قالا ربنا ظلمنا انفسنا).
و اگر ما را نیامرزى و رحمت خود را شامل حال ما نکنى ، از زیانکاران خواهیم بود (و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 127
و براى توبه و بازگشت به سوى خدا و اصلاح مفاسد نخستین گام این است که انسان از مرکب غرور و لجاجت پائین آید و به خطاى خویش ‍ اعتراف کند، اعترافى سازنده و در مسیر تکامل .
جالب اینکه به قدرى در توبه و تقاضاى عفو، ادب نشان میدهند که حتى نمیگویند خدایا ما را ببخش (اغفر لنا) بلکه میگویند اگر ما را نبخشى از زیانکاران خواهیم بود!.
شک نیست که هر گناه و نافرمانى پروردگار، ظلم و ستم بر خویشتن است ، زیرا همه برنامه ها و دستورات او همه در مسیر خیر و سعادت و پیشرفت انسان است ، بنابراین هر گونه مخالفت با آن مخالفت با تکامل خویشتن و سبب عقب ماندگى و سقوط خواهد بود، و آدم و حوا نیز اگر چه گناه نکردند، اما همین ترک اولى ، آنها را از مقام والایشان فرود آورد.
گرچه توبه خالصانه آدم و همسرش در پیشگاه خدا پذیرفته شد و همانطور که در سوره بقره آیه 37 میخوانیم فتاب علیه (خداوند توبه آنها را پذیرفت ) ولى به هر حال اثر وضعى آن عمل ، دامانشان را گرفت ، و دستور خارج شدن از بهشت به آنها داده شد، و فرمود: فرود آئید در حالى که شما با یکدیگر (انسان و شیطان ) دشمن خواهید بود (قال اهبطوا بعضکم لبعض عدو).
و زمین تا مدت معینى قرارگاه و وسیله بهره گیرى شما خواهد بود (و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حین ).
و نیز به آنها گوشزد کرد، که هم در زمین زندگى میکنید و هم در آن میمیرید، و از همان براى حساب در روز رستاخیز، برانگیخته خواهید شد
(قال فیها تحیون و فیها تموتون و منها تخرجون ).
ظاهر این است که مخاطب در آیه قال اهبطوا بعضکم لبعض عدو آدم

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 128
و حوا و شیطان همگى هستند، ولى در آیه بعد بعید نیست مخاطب تنها آدم و حوا باشند، زیرا آنها هستند که از زمین برانگیخته میشوند
ماجراى آدم و دورنماى این جهان
گرچه بعضى از مفسران ، که معمولا تحت تاثیر افکار تند غربى قرار دارند، سعى کرده اند به داستان آدم و همسرش ، از آغاز تا پایان چهره تشبیه و مجاز و کنایه و به اصطلاح روز سمبولیک بدهند و تمام بحثهاى مربوط به این ماجرا را حمل بر خلاف ظاهر کرده ، کنایه از مسائل معنوى بگیرند، ولى شک نیست که ظاهر آیات حکایت از یک جریان واقعى و عینى مى کند که براى پدر و مادر نخستین ما واقع شد، و چون ، در این داستان نکته اى وجود ندارد که نتوان آن را طبق ظاهر تفسیر کرد، و با موازین عقلى سازگار نباشد، (تا قرینهاى براى حمل بر معنى کنائى به دست آید) دلیلى ندارد که ما ظاهر آیات را نپذیریم و بر معنى حقیقى خود حمل نکنیم .
ولى با این حال این جریان حسى و عینى مى تواند اشاراتى به زندگى آینده نوع بشر در این جهان ، در برداشته باشد.
یعنى : در صحنه پرغوغاى زندگى این جهان ، انسانى که از نیروى خرد و غرائز سرکش ترکیب شده ، و هر کدام او را به سوئى میکشد، در برابر مدعیان دروغین که سوابق سوء آنها همچون شیطان روشن است قرار دارد و آنها سعى دارند با وسوسه هاى مداوم خود، پرده بر روى عقل و خرد او بیفکنند، و او را به امید آب به دنبال سراب در بیابان زندگى سرگردان سازند.
تسلیم شدن در برابر وسوسه هاى آنها، نخستین نتیجه اش فرو ریختن لباس تقوا از اندام آدمى و آشکار شدن زشتیهاى او است .

تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 129
نتیجه دیگرش دورى از مقام قرب پروردگار و سقوط از مقام والاى انسانیت و رانده شدن از بهشت آرامش و امنیت و افتادن در سنگلاخهاى زندگى و رنجهاى حیات مادى میباشد.
در این موقع باز نیروى عقل مى تواند به کمک او بشتابد، و به زودى به فکر جبران بیفتد، و او را به درگاه خدا بفرستد تا با شجاعت و صراحت ، به گناه خویش اعتراف کند، اعترافى سازنده و آگاهانه که نقطه عطفى در زندگى او محسوب شود.
در این هنگام بار دیگر دست رحمت الهى به سوى او دراز میگردد و او را از سقوط همیشگى رهائى میبخشد اگر چه کم و بیش ، گرفتار آثار تلخ وضعى گناه خود خواهد بود، ولى این ماجرا درس عبرتى براى او خواهد شد، و مى تواند از این شکست پایه هاى پیروزى زندگى آینده خود را محکم کند و از این زیان سود سرشارى در آینده ببرد.
بقره 233
هفت دستور درباره شیر دادن نوزادان
این آیه که در واقع ادامه بحث هاى مربوط به مسائل ازدواج و زناشویى

تفسیر نمونه جلد 2 صفحه 186
به سراغ یک مساله مهم ، یعنى مساله ((رضاع )) (شیر دادن ) و با تعبیراتى بسیار کوتاه و فشرده و در عین حال پر محتوا و آموزنده جزئیات این مساله را بازگو مى کند.
1- نخست مى گوید: ((مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر مى دهند)) (و الوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین ).
((والدات )) جمع ((والده ))، در لغت عرب به معنى مادر است ، ولى ((ام )) معنى وسیعترى دارد که گاه به مادر یا مادر مادر، و گاه به ریشه و اساس هر چیزى اطلاق مى شود.
در این بخش از آیه ، حق شیر دادن در دو سال شیرخوارگى به مادر داده شده ، و او است که مى تواند در این مدت از فرزند خود نگاهدارى کند و به اصطلاح حق حضانت در این مدت از آن مادر است ، هر چند ولایت بر اطفال صغیر به عهده پدر گذاشته شده است ، اما از آنجا که تغذیه جسم و جان نوزاد در این مدت با شیر و عواطف مادر پیوند ناگسستنى دارد این حق به مادر داده شده ، علاوه بر این عواطف مادر نیز باید رعایت شود، زیرا او نمى تواند آغوش خود را در چنین لحظات حساسى از کودکش خالى ببیند و در برابر وضع نوزادش بى تفاوت باشد، بنابراین قرار دادن حق حضانت و نگاهدارى و شیر دادن براى مادر یک نوع حق دو جانبه است که هم براى رعایت حال فرزند است و هم مادر، و تعبیر ((اولادهن )) (فرزندانشان ) اشاره لطیفى به این مطلب است .
گر چه ظاهر این جمله مطلق است ، و زنان مطلقه و غیر مطلقه را شامل مى شود، ولى جمله هاى بعد نشان مى دهد که این آیه به زنان مطلقه نظر دارد هر چند مادران دیگر نیز از چنین حقى برخوردارند، اما در صورت نبودن جدائى و طلاق ، عملا اثر ندارد.
2 – سپس مى افزاید ((این براى کسى است که بخواهد دوران شیرخوارگى را کامل کند)) (لمن اراد ان یتم الرضاعه ).

تفسیر نمونه جلد 2 صفحه 187
یعنى مدت شیر دادن طفل لازم نیست ، همواره دو سال باشد، دو سال براى کسى است که مى خواهد شیر دادن را کامل کند، ولى مادران حق دارند با توجه به وضع نوزاد و رعایت سلامت او این مدت را کمتر کنند.
در روایاتى که از طرق اهل بیت (علیهمالسلام ) به ما رسیده دوران کامل شیرخوارگى دو سال ، و کمتر از آن ، بیست و یک ماه معرفى شده است .
بعید نیست این معنى از ضمیمه کردن آیه فوق با آیه و حمله و فصاله ثلثون شهرا: باردارى او و از شیر گرفتنش ، سى ماه است نیز استفاده شود، زیرا مى دانیم معمولا دوران باردارى نه ماه است و هر گاه آن را از سى ماه کم کنیم بیست و یک ماه باقى میماند که مدت معمولى شیر دادن خواهد بود، بلکه با توجه به اینکه آنچه در سوره احقاف آمده نیز به صورت الزامى است ، مادران حق دارند با در نظر گرفتن ، مصلحت و سلامت نوزاد، مدت شیرخوارگى را از بیست و یک ماه نیز کمتر کنند.
3 – هزینه زندگى مادر از نظر غذا و لباس در دوران شیر دادن بر عهده پدر نوزاد است تا مادر با خاطرى آسوده بتواند فرزند را شیر دهد لذا در ادامه آیه مى فرماید: ((و بر آن کسى که فرزند براى او متولد شده (پدر) لازم است ، خوراک و پوشاک مادران را به طور شایسته بپردازد)) (و على المولود له رزقهن و کسوتهن بالمعروف ).
در اینجا تعبیر به ((المولود له )) (کسى که فرزند براى او متولد شده ) به جاى تعبیر به ((اب – والد)) (پدر) قابل توجه است ، گوئى مى خواهد عواطف پدر را در راه انجام وظیفه مزبور، بسیج کند، یعنى اگر هزینه کودک و مادرش در این موقع بر عهده

تفسیر نمونه جلد 2 صفحه 188
مرد گذارده شده به خاطر این است که فرزند او و میوه دل او است ، نه یک فرد بیگانه .
توصیف به ((معروف )) (به طور شایسته ) نشان مى دهد که پدران در مورد لباس و غذاى مادر، باید آنچه شایسته و متعارف و مناسب حال او است را در نظر بگیرند، نه سختگیرى کنند و نه اسراف .
و براى توضیح بیشتر مى فرماید: ((هیچ کس موظف نیست بیش از مقدار توانائى خود را انجام دهد)) (لا تکلف نفس الا وسعها).
بنابراین هر پدرى به اندازه توانائى خود وظیفه دارد، بعضى این جمله را به منزله علت براى اصل حکم دانسته اند، و بعضى به عنوان تفسیر حکم سابق ، (و هر دو در نتیجه یکى است ).
4- سپس به بیان حکم مهم دیگرى پرداخته ، مى فرماید: ((نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق دارد به کودک ضرر زند، و نه پدر)) به خاطر اختلاف با مادر (لا تضار والده بولدها و لا مولود له بولده ).
یعنى ، هیچ یک از این دو حق ندارند سرنوشت کودک را وجه المصالحه اختلافات خویش قرار دهند، و بر جسم و روح نوزاد، ضربه وارد کنند.
مردان نباید حق حضانت و نگاهدارى مادران را با گرفتن کودکان در دوران شیرخوارگى از آنها پایمال کنند، که زیانش به فرزند رسد و مادران نیز نباید از این حق شانه خالى کرده و به بهانه هاى گوناگون از شیر دادن کودک خوددارى کرده یا پدر را از دیدار فرزندش محروم سازند.
این احتمال نیز در تفسیر آیه داده شده است که منظور آن است که نه پدر مى تواند حق زناشویى زن را به خاطر ترس از باردار شدن و در نتیجه زیان دیدن شیر خوار، سلب کند، و نه مادر مى تواند شوهر را از این حق به همین دلیل باز دارد.

تفسیر نمونه جلد 2 صفحه 189
ولى تفسیر اول با ظاهر آیه سازگارتر است .
تعبیر به ((ولدها)) و ((ولده )) نیز براى تشویق پدران و مادران به رعایت حال کودکان شیر خوار است ، به اضافه نشان مى دهد که نوزاد متعلق به هر دو مى باشد، نه مطابق رسوم جاهلیت که فرزند را فقط متعلق به پدر مى دانستند و براى مادر هیچ سهمى قائل نبودند.
5 – سپس به حکم دیگرى مربوط به بعد از مرگ پدر مى پردازد، مى فرماید: ((و بر وارث او نیز لازم است این کار را انجام دهد)) (و على الوارث مثل ذلک ).
یعنى : آنها باید نیازهاى مادر را در دورانى که به کودک شیر مى دهد تامین کنند – در اینجا بعضى احتمالات دیگر در تفسیر آیه داده شده که ضعیف به نظر مى رسد.
6 – در ادامه آیه ، سخن از مساله باز داشتن کودک از شیر به میان آمده و اختیار آن را به پدر و مادر واگذاشته ، هر چند در جمله هاى سابق زمانى براى شیر دادن کودک تعیین شده بود، ولى پدر و مادر با توجه به وضع جسمى و روحى او، و توافق با یکدیگر مى توانند کودک را در هر موقع مناسب از شیر باز دارند، مى فرماید: ((اگر آن دو با رضایت و مشورت یکدیگر بخواهند کودک را (زودتر از دو سال یا بیست و یک ماه ) از شیر باز گیرند گناهى بر آنها نیست )) (فان ارادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح علیهما).
در واقع پدر و مادر باید مصالح فرزند را در نظر بگیرند و با هم فکرى و توافق و به تعبیر قرآن تراضى و تشاور، براى باز گرفتن کودک از شیر برنامه اى تنظیم کنند، و در این کار از کشمکش و مشاجره و پرداختن به مصالح خود و پایمال کردن مصالح کودک به پرهیزند.
7 – گاه مى شود که مادر از حق خود در مورد شیر دادن و حضانت و

تفسیر نمونه جلد 2 صفحه 190
نگاهدارى فرزند خود دارى مى کند و یا به راستى مانعى براى او پیش مى آید، در این صورت باید راه چاره اى اندیشید و لذا در ادامه آیه مى فرماید: ((اگر (با عدم توانائى یا عدم موافقت مادر) خواستید دایه اى براى فرزندان خود بگیرید، گناهى بر شما نیست ، هر گاه حق گذشته مادر را بطور شایسته بپردازید)) (و ان اردتم ان تسترضعوا اولادکم فلا جناح علیکم اذا سلمتم ما آتیتم بالمعروف ).
در تفسیر جمله ((اذا سلمتم ما آتیتم بالمعروف ))، نظرات گوناگونى از سوى مفسران اظهار شده ، گروهى تفسیر بالا را پذیرفته اند که انتخاب دایه به جاى مادر، پس از رضایت طرفین ، بى مانع است مشروط بر اینکه این امر سبب از بین رفتن حقوق مادر، نسبت به گذشته نشود، بلکه حق او نسبت به مدتى که شیر مى دهد طبق عادت پرداخته شود.
در حالى که بعضى آن را ناظر به حق دایه دانسته اند و گفته اند باید حق او طبق عرف عادت پرداخت شود، بعضى نیز گفته اند منظور از این جمله توافق پدر و مادر در مساله انتخاب دایه است .
و بنابراین تاکیدى مى شود بر جمله قبل ، ولى این تفسیر ضعیف به نظر مى رسد و صحیحتر همان تفسیر اول و دوم مى باشد و مرحوم طبرسى تفسیر اول را ترجیح داده است .
و در پایان آیه به همگان هشدار مى دهد که ((تقواى الهى پیشه کنید و بدانید خدا به آنچه انجام مى دهید بینا است )) (و اتقوا الله و اعلموا ان الله بما تعملون بصیر).
مبادا کشمکش میان مرد و زن ، روح انتقامجویى را در آنها زنده کند و سرنوشت یکدیگر و یا کودکان مظلوم را به خطر اندازند، همه باید بدانند خدا دقیقا مراقب اعمال آنها است .
این احکام دقیق و حساب شده و هشدارهاى آمیخته به آن به خوبى نشان مى دهد که اسلام تا چه حد براى حقوق کودکان و همچنین مادران اهمیت قائل

تفسیر نمونه جلد 2 صفحه 191
شده است و رعایت حد اکثر عدالت را در این زمینه سفارش مى کند، آرى اسلام بر خلاف آنچه در دنیاى ستمکاران وجود دارد که حقوق ضعیفان همیشه پایمال مى شود، حد اکثر اهمیت را به حفظ حقوق آنان داده است .
نحل 14
این آیات به سراغ بخش مهم دیگرى از نعمتهاى بى پایان خداوند در مورد انسانها مى رود و نخست از دریاها که منبع بسیار مهم حیات و زندگى است آغاز مى کند و مى گوید:
((و او کسى است که دریاها را براى شما تسخیر کرد و به خدمت شما گمارد)) (و هو الذى سخر البحر).
مى دانیم قسمت عمده روى زمین را دریاها تشکیل مى دهند، و نیز مى دانیم نخستین جوانه حیات در دریاها آشکار شده ، و هم اکنون نیز دریا منبع مهمى براى ادامه حیات انسان و همه موجودات روى زمین است ، و قرار دادن آن در خدمت بشر یکى از نعمتهاى بزرگ خدا است :
سپس به سه قسمت از منافع دریاها اشاره کرده مى فرماید:
((تا از آن گوشت تازه بخورید)) (لتاکلوا منه لحما طریا).
گوشتى که زحمت پرورش آنرا نکشیده اید تنها دست قدرت خدا آنرا در دل اقیانوسها پرورش داده و رایگان در اختیارتان گذارده است .
مخصوصا تکیه روى طراوت و تازگى این گوشت ، با توجه به اینکه در آن عصر و زمان از یک جهت ، و در عصر و زمان ما از جهت دیگر، گوشتهاى کهنه فراوان بوده و هست ، اهمیت این نعمت را آشکارتر مى سازد، و هم اهمیت تغذیه از گوشت تازه را .

فاطر12
و به هر حال مرحله ((زوجیت )) مرحله تداوم نسل انسان و تکثیر مثل او است ، و اینکه بعضى احتمال داده اند ((ازواج )) در اینجا به معنى ((اصناف )) و یا ((روح و جسم )) و مانند آن است بسیار بعید به نظر مى رسد.
سپس وارد چهارمین و پنجمین مرحله حیات انسان شده ، موضوع باردارى مادران و وضع حمل آنها را پیش کشیده ، مى گوید: ((هیچ جنس مادهاى باردار نمى شود و وضع حمل نمى کند مگر به علم پروردگار)) (و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعلمه ).
آرى مساءله ((باردارى )) و تحولات و دگرگونیهاى بسیار عجیب و پیچیده جنین ، سپس رسیدن به مرحله وضع حمل و دگرگونیهاى شگفت انگیزى که در آن لحظه حساس و بحرانى به مادران از یکسو، و به جنین از سوى دیگر دست مى دهد، به قدرى ظریف و دقیق است که جز به اتکاى علم بى پایان خداوند امکان پذیر نیست که اگر نظام حاکم بر آن سر سوزنى اختلال یابد برنامه حمل یا وضع حمل دچار آشفتگى و یا اختلال مى گردد، و به فساد و تباهى مى کشد.
این پنج مرحله از زندگى انسان هر یک از دیگرى عجیبتر و شگفت آورتر است .
خاک بیجان و مرده کجا و انسان زنده عاقل و هوشیار و پر ابتکار کجا؟!
نطفه بى ارزش که از چند قطره آب متعفن تشکیل شده کجا و انسانى رشید و زیبا و مجهز به حواس مختلف و دستگاههاى گوناگون کجا؟!.
از این مرحله که بگذریم مساءله تقسیم نوع انسان به دو جنس ‍ ((مذکر)) و ((مو نث )) با تفاوتهاى فراوان در جسم و جان ، و مسائل فیزیولوژیکى به میان مى آید که از همان آغاز انعقاد نطفه ، راه خود را از یکدیگر جدا کرده و هر کدام .
فرقان 50 :
این جمله را مى فرمود: الحمد لله الذى احیانا بعد ما اماتنا و الیه النشور: ستایش مخصوص خداوندى است که ما را بعد از مرگ زنده کرد و حیات نوین بخشید، و سرانجام به سوى او محشور خواهیم شد.
و براستى روشنائى روز از نظر روح و جسم انسان ، حرکت آفرین است همانگونه که تاریکى ، خواب آور و آرامبخش است .
در جهان طبیعت نیز به هنگام درخشش اولین اشعه خورشید جنب و جوش عظیمى همه موجودات زنده را فرا مى گیرد، رستاخیزى در میان آنها بر پا مى شود و هر یک به دنبال برنامه خویش به حرکت در مى آیند، و حتى گیاهان نیز در برابر نور به سرعت تنفس و تغذیه و رشد و نمو مى کنند، در حالى که با غروب آفتاب گوئى شیپور خاموشى در سراسر جهان طبیعت زده مى شود، پرندگان به لانه ها باز مى گردند و موجودات زنده به استراحت و خواب مى پردازند، حتى گیاهان در نوعى خواب فرو مى روند.
بعد از بیان این مواهب عظیم که از اساسى ترین پایه هاى زندگى انسانها است به موهبت بسیار مهم دیگرى پرداخته مى فرماید: او کسى است که بادها را بشارتگرانى پیش از رحمتش فرستاد، و از آسمان آبى پاک کننده نازل کردیم (و هو الذى ارسل الریاح بشرى بین یدى رحمته و انزلنا من السماء ماء طهورا).
نقش بادها به عنوان پیش قراولان نزول رحمت الهى بر کسى پوشیده نیست چرا که اگر آنها نبودند هرگز قطره بارانى بر سرزمین خشکى نمى بارید، درست است که تابش آفتاب ، آب دریاها را تبخیر کرده به بالا مى فرستد و تراکم این بخارها در قشر سرد بالاى هوا تشکیل ابرهاى باران زا مى دهد، ولى اگر بادها این ابرهاى پر بار را از بالاى اقیانوسها به سوى زمینها خشک نرانند، بار دیگر ابرها

نبا 10
((سبات )) از ماده سبت (بر وزن وقت ) در اصل به معنى قطع نمودن است ، و سپس به معنى تعطیل کار به منظور استراحت آمده ، و اینکه ((روز شنبه )) در لغت عرب ((یوم السبت )) نامیده شده ، به خاطر آن است که این نامگذارى متاءثر از برنامه هاى یهود بوده که روز شنبه را روز تعطیلى مى دانستند.
تعبیر به ((سبات )) اشاره لطیفى به تعطیل قسمتهاى قابل توجهى از فعالیتهاى جسمى و روحى انسان در حال خواب است ، و همین تعطیل موقت سبب استراحت و بازسازى اعضاى فرسوده ، و تقویت روح و جسم ، و تجدید نشاط انسان ، و رفع هرگونه خستگى و ناراحتى ، و بالاخره آمادگى براى تجدید فعالیت مى شود.
با اینکه یک سوم زندگى انسان را ((خواب )) فرا گرفته ، و همیشه انسان با این مساءله مواجه بوده ، هنوز اسرار خواب به خوبى شناخته نشده است ، و حتى اینکه چه عامل سبب مى شود که در لحظه معینى بخشى از فعالیتهاى مغزى از کار بیفتد، و سپس پلک چشمها بر هم آمده ، و تمام اعضاى تن در سکون و سکوت فرو رود، هنوز به درستى روشن نیست !
ولى این مساءله روشن است که خواب نقش عظیمى در سلامت انسان دارد، و به همین دلیل پزشکان روانى تلاش مى کنند که خواب بیماران خود را به صورت عادى تنظیم کنند، چرا که بدون آن ، تعادل روانى آن ممکن نیست .
افرادى که به صورت طبیعى نمى خوابند افرادى پژمرده ، عصبانى ، افسرده ، غمگین و ناراحتند، و به عکس کسانى که از خواب معتدلى بهره مندند به هنگامى که بیدار مى شوند نشاط و توان فوق العاده اى در خود مى بینند.
مطالعه بعد از یک خواب آرام بخش بسیار سریع پیش مى رود، و کارهاى فکرى و جسمى بعد از چنین خوابى همیشه قرین موفقیت است ، و اینها همه بیانگر نقش پر اهمیت خواب در زندگى انسان است .
کمتر شکنجه اى براى انسان به اندازه ((بى خوابى اجبارى و اضطرارى ))
بقره 187 :
توسعه اى در حکم روزه
چنانکه در شاءن نزول خواندیم در آغاز اسلام آمیزش با همسران در شب و روز ماه رمضان مطلقا ممنوع بود، و همچنین خوردن و آشامیدن پس از خواب

تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 650
و این شاید آزمایشى بود براى مسلمین و هم براى آماده ساختن آنها نسبت به پذیرش احکام روزه .
آیه مورد بحث که شامل چهار حکم اسلامى در زمینه روزه و اعتکاف است نخست در قسمت اول مى گوید در شبهاى ماه روزه آمیزش جنسى با همسرانتان براى شما حلال شده است (احل لکم لیله الصیام الرفث الى نسائکم ).
سپس به فلسفه این موضوع پرداخته ، مى گوید: زنان لباس شما هستند و شما لباس آنها هن لباس لکم و انتم لباس لهن ).
لباس از یکسو انسان را از سرما و گرما و خطر برخورد اشیاء به بدن حفظ مى کند، و از سوى دیگر عیوب او را مى پوشاند، و از سوى سوم زینتى است براى تن آدمى ، این تشبیه که در آیه فوق آمده اشاره به همه این نکات است .
دو همسر یکدیگر را از انحرافات حفظ مى کنند، عیوب هم را مى پوشانند وسیله راحت و آرامش یکدیگرند، و هر یک زینت دیگرى محسوب مى شود.
این تعبیر نهایت ارتباط معنوى مرد و زن و نزدیکى آنها را به یکدیگر و نیز مساوات آنها را در این زمینه کاملا روشن مى سازد، زیرا همان تعبیر که درباره مردان آمده درباره زنان هم آمده است بدون هیچ تغییر.
سپس قرآن علت این تغییر قانون الهى را بیان کرده مى گوید: خداوند مى دانست که شما به خویشتن خیانت مى کردید (و این عمل را که ممنوع بود بعضا انجام مى دادید) خدا بر شما توبه کرد، و شما را بخشید (علم الله انکم کنتم تختانون انفسکم فتاب علیکم و عفا عنکم ).
آرى براى اینکه شما آلوده گناه بیشتر نشوید خدا به لطف و رحمتش این

تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 651
برنامه را بر شما آسان ساخت و از مدت محدودیت آن کاست .
اکنون که چنین است با آنها آمیزش کنید و آنچه را خداوند بر شما مقرر داشته طلب نمائید (فالان باشروهن و ابتغوا ما کتب الله لکم ).
مسلما این امر به معنى وجوب نیست بلکه اجازه اى است بعد از ممنوعیت که در اصطلاح اصولیون امر عقیب حظر نامیده مى شود و دلیل بر جواز است
جمله و ابتغوا ما کتب الله لکم اشاره به این است که استفاده از این توسعه و تخفیف که در مسیر قوانین آفرینش و حفظ نظام و بقاى نسل است ، هیچ مانعى ندارد.
سپس به بیان دومین حکم مى پردازد و مى گوید بخورید و بیاشامید تا رشته سپید صبح از رشته سیاه شب براى شما آشکار گردد (و کلوا و اشربوا حتى یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر).
به این ترتیب مسلمانان حق داشتند در تمام طول شب از خوردنیها و نوشیدنیها استفاده کنند، اما به هنگام طلوع سپیده صبح امساک نمایند.
بعد به بیان سومین حکم پرداخته مى گوید سپس روزه را تا شب تکمیل کنید (ثم اتموا الصیام الى اللیل ).
این جمله تاءکیدى است بر ممنوع بودن خوردن و نوشیدن و آمیزش جنسى در روزها براى روزه داران ، و نیز نشان دهنده آغاز و انجام روزه است که از طلوع فجر شروع و به شب ختم مى شود.
سرانجام به چهارمین و آخرین حکم پرداخته مى گوید: هنگامى که در مساجد مشغول اعتکاف هستید با زنان آمیزش نکنید (و لا تباشروهن و انتم عاکفون فى المساجد).
بیان این حکم مانند استثنائى است براى حکم گذشته زیرا به هنگام اعتکاف که حد اقل مدت آن سه روز است روزه مى گیرند اما در این مدت نه در روز حق آمیزش جنسى با زنان دارند و نه در شب .

تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 652
در پایان آیه ، اشاره به تمام احکام گذشته کرده چنین مى گوید: اینها مرزهاى الهى است به آن نزدیک نشوید (تلک حدود الله فلا تقربوها) زیرا نزدیک شدن به مرز وسوسه انگیز است ، و گاه سبب مى شود که انسان از مرز بگذرد و در گناه بیفتد.
آرى این چنین خداوند آیات خود را براى مردم روشن مى سازد، شاید پرهیزگارى پیشه کنند (کذلک یبین الله آیاته للناس لعلهم یتقون ).

مزمل 1
کلمه ((مزمل )) – با تشدید زاء و تشدید میم – در اصل ((متزمل )) بوده ، اسم فاعل از باب تفعل (تزمل ) است ، و معنایش لفافه به خود پیچیده است . کسى که جامه یا چیزى به خود مى پیچد تا بخوابد یا مثلا سرما را دفع کند، آن را ((مزمل )) مى گویند، و از ظاهر این جمله بر مى آید در آن ساعتى که این سوره نازل مى شده آن جناب جامه اى را به خود پیچیده بوده ، از این جهت به ((مزمل )) مورد خطاب قرار گرفته .
این را بدان جهت گفتیم که کسانى خیال نکنند این خطاب جنبه توبیخ و یا تحسین دارد، بله ممکن است از سیاق آیات استفاده شود که گویا آن جناب در مقابل دعوتش مورد استهزا و اذیت قرار گرفته ، و براى خاطر خدا اندوهناک شده ، و براى دفع غم و اندوه خود جامه اى به خود پیچیده تا لحظه اى استراحت کند، در این هنگام خطاب شده که اى جامه به خود پیچیده بر خیز، نماز شب بخوان و در برابر آنچه به تو مى گویند صبر کن ، همانطور که به عموم مسلمانان سفارش کرده براى مقاوم شدن در برابر ناملایمات از صبر و نماز کمک بخواهند، ((استعینوا بالصبر و الصلوه )) با این دستور به آن جناب فهمانده که باید خود را در مقابل اندوه هاى بزرگتر و مصائب تلخ به وسیله نماز و صبر مقاوم سازد، نه به وسیله پیچیدن جامه و خوابیدن .
بعضى آیه را چنین معنا کرده اند: اى کسى که با مشقت و دشوارى نبوت متزمل شده اى ، یعنى متحمل دشواریهاى این مقام گشته اى . و لیکن از جهت لفظ هیچ دلیلى در آیه بر این معنا نیست .
کلمه ((مدثر)) – با تشدید دال و تشدید ثاء – در اصل ((متدثر)) بوده ، که از مصدر تدثر مشتق شده ،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 20 صفحه 124
و معنایش پیچیدن جامه و پتو و امثال آن به خود در هنگام خواب است ، و خطاب در این جمله به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) است ، که در چنین حالى بوده ، و لذا به همان حالى که داشته یعنى پتو به خود پیچیده مورد خطاب قرار گرفته ، تا ملاطفت را برساند، نظیر جمله ((یا ایها المزمل )) که این انس و ملاطفت را مى رساند.
بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از ((تدثر)) جامه نبوت به تن پوشیدن آن جناب است ، نه جامه ظاهرى ، و در حقیقت در این تعبیر نبوت تشبیه به لباس شده ، که صاحبش را مى آراید و زینت مى دهد.
بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن گوشه گیرى و غیبت آن جناب از انظار مردم است ، چون در ایامى که مورد این خطاب قرار مى گرفت در غار حرا زندگى مى کرد. بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن استراحت و فراغت است ، گویا به آن جناب خطاب فرموده : هان اى کسى که فارغ و بى خیال استراحت کرده اى ! زمان فراغت و راحت تمام شد، و اینک زمان دشواریهاى تکالیف و رنج هدایت مردم رسیده است .
اینها که ذکر شد وجوهى است که هر چند در جاى خود درست و بى اشکال است ، اما آنچه از عبارت مورد بحث به ذهن مى آید همان معناى اول است .
کهف 31
هـنگامى که تقاضاى آب مى کنند آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته ! که اگر نـزدیـک صـورت شـود صـورتـهـا را بـریـان مـى کـنـد))! (و ان یـسـتـغیثوا یغاثوا بماء کالمهل یشوى الوجوه ).
((چه بد نوشیدنى است ))؟! (بئس الشراب )!
((و دوزخ چه بد جایگاه محل اجتماعى است ))؟!

رحمن 54:
بطائن )) جمع ((بطانه )) به معنى آستر است و ((استبرق )) به معنى حریر ضخیم است .
جالب توجه اینکه : در اینجا گرانقیمت ترین پارچه اى که در دنیا تصور مى شود آستر این فرشها ذکر شده ، اشاره به اینکه قسمت روئین آن چیزى است که از لطافت و زیبائى و جذابیت در وصف نمى گنجد، چرا که معمولا در دنیا آستر را به خاطر اینکه ظاهر نمى شود از جنس کم اهمیتى تهیه مى کنند، و به این ترتیب کم اهمیت ترین جنسهاى آن جهان پرارزشترین جنس این جهان است ، اکنون باید فکر کرد که متاع پر ارزش آن چگونه است .
قدر مسلم این است که مواهب الهى در سراى دیگر چیزى نیست که در الفاظ ما بگنجد، و یا حتى قدرت تصور آنرا داشته باشیم ، تنها شبحى از دور، در لابلاى این گونه آیات پر معنى براى ما تجلى مى کند.
این نکته نیز قابل توجه است که در آیات دیگر قرآن مى خوانیم که بهشتیان بر ((ارائک )) (تختهاى سایبان دار) و ((سریر)) (تختهاى بدون سایبان ) تکیه مى کنند، اما در اینجا مى گوید: تکیه بر فرشها دارند، ممکن است اینها همه به خاطر تنوع در لذات بهشتى باشد که گاهى بر آن و گاهى بر این تکیه مى زنند و نیز ممکن است این فرشهاى گرانبها را بر آن تختها بگسترانند، و یا اشاره به مسائل مهمترى است که درک آن براى ما ساکنان دنیا ممکن نیست .
و بالاخره در پنجمین نعمت به چگونگى نعمتهاى این باغ بهشتى اشاره کرده مى گوید: ((میوه هاى رسیده این دو بهشت در دسترس است )) (و جنى الجنتین دان ).
آرى زحمتى که معمولا در چیدن میوه هاى دنیا وجود دارد در آنجا به هیچوجه نیست .
ابراهیم 50 :
))کلمه ((سرابیل )) جمع ((سربال )) است که به معناى پیراهن مى باشد.و کلمه قطران چیزى سیاه رنگ و بدبو است که به شتران مى مالند، و در قیامت آن قدر بر بدن مجرمین مى مالند که مانند پیراهن بدنشان را بپوشاند.و کلمه ((تغشى )) از ((غشاوه )) – به فتح غین – به معناى پوشیدن مى باشد.وقتى گفته مى شود:((غشى ، یغشى ، غشاوه )) یعنى آن را پوشانید و در لفافه پیچید، و معناى این دو آیه روشن است .
حج 19
اشاره با کلمه ((هذان (( به دو طایفه اى است که جمله ((ان اللّه یفصل بینهم یوم القیمه (( و جمله بعدى اش : ((و کثیر من الناس و کثیر حق علیه العذاب (( بر آن دو دلالت مى کرد.
تمامى مذاهب مختلف به دو دسته : ((محق ((،((مبطل (( منقسمند و همه اختلافاتشان به اختلاف در ربوبیت خدا بر مى گردد
و از اینکه اختلاف کنندگان بشر را با اینکه ادیان آنان و مذاهبشان بسیار است ، منحصر در دو طایفه کرده فهمیده مى شود که برگشت تمامى ادیان مختلف به دو طایفه است ، یکى حق و یکى باطل ، چون اگر این دو جامع را در نظر نگیریم ، به هیچ معناى دیگرى نمى توانیم مذاهب مختلف عالم را در تحت آن معنا دو تا کنیم . و محق و مبطل در عالم دو طایفه هستند در مقابل هم ، یکى به حق ایمان دارد و دیگرى به آن کفر مى ورزد. پس طوائف مذکور در آیه هم ، با همه اختلافى که در اقوال آنان است منحصر در دو خصمند، و با اینکه دو خصم هستند، اقوال مختلفى بیشتر از دو تا دارند. بنابراین خوب مى توان فهمید که تعبیر ((خصمان اختصموا(( چقدر جالب و پر معنا است . از یک طرف اهل خصومت را تثنیه آورده ،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 14 صفحه 509
و از سوى دیگر خصومتشان را به صورت جمع تعبیر کرده ، و آنگاه خصومتشان را در بارها پروردگارشان دانسته و فهمانده که اختلافشان در وصف ربوبیت خداى تعالى بوده ، و در نتیجه فهمانده است که برگشت تمامى اختلافات مذاهب هر قدر هم که زیاد باشند در یک مساءله است ، و آن وصف ربوبیت خدا است .
پاره اى رب خود را به اسماء و صفاتى توصیف مى کنند که او مستحق و سزاوار آنها است و هم افعالى به او نسبت مى دهند که لایق ساحت اوست ، و به آن اوصافى که گفتیم ایمان دارند. اینها اهل حقند، و بر طبق همین اوصاف ، و آنچه آن اوصاف اقتضاء دارند عمل مى کنند، و در نتیجه اعمالشان جز صالحات چیزى نیست .
پاره اى دیگر او را به آنچه از اسماء و صفات که مستحق و سزاوار است توصیف نمى کنند، مثلا براى او شریک یا فرزند قائل مى شوند و در نتیجه وحدانیت او را منکر مى گردند، و یا صنع و ایجاد عالم را به طبیعت و یا دهر نسبت مى دهند، و یا منکر رسالت و نبوت ، و یا رسالت بعضى از رسل ، و یا منکر یکى از ضروریات دین حق مى شوند، و در نتیجه به حق کفر مى ورزند و آن را مى پوشانند، (چون کفر همان پوشاندن حق است )، و این کافر و آن مو من به آن معنایى که گفتیم عبارتند از ((خصمان ((
آنگاه شروع کرده ، در بیان کیفر و سزاى آن دو خصم ، و عاقبت امر هر یک از آن دو، و نخست کیفر کفار را بیان نموده ، مى فرماید: ((فالذین کفروا قطعت لهم ثیاب من نار یصب من فوق روسهم الحمیم (( یعنى براى کفار لباس از آتش مى برند، و از بالاى سرشان آب جوش بر سرشان مى ریزند.

1


تعداد صفحات : حجم فایل:158 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود