تارا فایل

تحقیق ویژگی هاى عمومى پراگماتیسم


ویژگی هاى عمومى پراگماتیسم
فلسفه در این مکتب خالى از هدف هاى نظرى است و بیش تر به عمل توجه دارد.(فلسفه پراگماتیسم اصلاً انگلیسى و امریکایى است و در فرانسه برگسن و لوروا و در ایتالیا نیز وایلاتى و پاپینى گونه اى پراگماتیست اند.)1
(عمل گرایى گرچه بیش از همه در امریکا و انگلستان ظاهر شده امّا محدود به آن نیست در حدود 1900 بویژه در آلمان هواداران بسیار یافت.
(گاهى مکاتب فکرى قرن بیستم واکنشى که نسبت به فلسفه هاى گذشته داشتند عکس العملى علیه هر نوع عقل گرایى بوده. فیلسوف بهترین راهنماست امّا نه در مفاهیم انتزاعى بلکه در زندگى کردن کوشش و تصمیم گرفتن… پراگماتیستها مبناى کار خود را زندگى و عمل قرار دادند.گاه به اصالت حیات که حیات را محور قرار داده اند و چیزى بى همتا و گسترده تر از فکر دانسته اند. گاه به عمل گرایى و گاه به ابزارانگارى سودمندى عملى حتى در منطق و حقیقت.)4

در واقع پراگماتیسم گونه اى کژروى از هدف اصلى پراگماتیسم است; یعنى به جاى شناخت حقیقت گونه اى عمل و تجربه را اصل و نظر را وسیله مى داند: (همه این پراگماتیست ها نظر را تابع عمل فکر را تابع عمل مى دانند و به تعقل گرایى حمله مى برند. آنها در نگرش تجربه گرایند و آراى خود را نه بر پایه مفاهیم مقدم بر تجربه بلکه بر تجربه زنده مبتنى ساخته اند به یک اندازه برداشتهاى ایده آلیستى و مکانیستى از جهان را مردود شمرده و آنها را برداشت هایى انتزاعى و تعقل گرایانه مى دانند که واقعیت متحول و پویا را تعریف مى کند… طبیعت را جریان صیرورت دائم مى دانند. علم طبیعى مهم و اصلى زیست شناسى است.)5
تصویرى که پراگماتیست ها از جهان ارائه مى دهند نیز به نظر جداى با دیگر فلسفه هاست; چرا که وقتى به جاى توجه به کلیات به آنچه در تجربه نمودار مى شود توجه کنیم به یک جهان شناختى جداى از دیگر فلسفه ها مى انجامد. (ماتریالیست ها و ایده آلیست ها و دیگران تصویرى از جهان نشان مى دهند که همیشه داراى پاره اى اوصاف معین است. برخلاف این نظر پراگماتیست ها با جهانى متکثر روبه رو هستند; جهانى با اوصاف و امکانات بسیار که نمى توان همه را یک باره مطالعه و بررسى کرد بلکه جهان باید به طور آزمایشى بدان گونه که ظاهر مى شود و بسط و تحول مى یابد مطالعه شود. همچنان که سیر و جریان طبیعت پیش مى رود فهم ما درباره آن نیز به همان نحو باید در حال پیشرفت و رشد و نمو باشد.)6
(در عمل گرایى آمریکائى ـ انگلیسى سخن بر سر صرفاً نظریه شناخت نیست اکثراً یک فلسفه زندگى کامل نیز بر آن افزوده مى شود که با فلسفه برگسون همانندى بسیار دارد. طبق آن واقعیت یک چیز ثابت و استوار نیست بلکه آزادانه خلاقیت دارد و در سیلان است. فهم از دریافت آن ناتوان است. هر معرفتى بر پایه تجربه قرار دارد. عمل گرایان انگلیسى ـ آمریکائى همچنین در یک رویکرد شخصیت گرایانه و انسان گرایانه با برگسون مشترکند. اختلاف اساسى میان رهبران آنان و فیلسوف فرانسوى در این است که نزد برگسون بینش درونى اساساً در مرحله نظرى باقى مى ماند در حالى که بنابر عقیده عمل گرایان هر معرفتى طبق تعریف آن جنبه عملى دارد.)8
باتلر ویژگی هاى جهان را از نظر پراگماتیستها بدین گونه خلاصه کرده است:
(1. جهان هر چه هست آینده است. چون پراگماتیستها بیش تر متوجه اجتماعات انسانى هستند و جامعه را به منزله جریانى تحولى فرض مى کنند از این جهت توجه زیاد به آینده دارند و جهان را آنچه خواهد شد فرض مى کنند. جامعه انسانى نیز جزو طبیعت و مانند سایر پدیده هاى طبیعت در تحول و تغییر است. جیمز مى گوید: این که خدا یا ماده خالق جهان اند مهم نیست باید تاثیر این بینش را در وضع فعلى یا آینده انسان مطالعه کرد. این مى رساند که بحثهاى طرفداران این دو نظر قانع کننده نیستند باید اثر آتى آن را سنجید.
2. جهان جریانى در حال تغییر است در جهان چیز ثابتى وجود ندارد.
3. جهان ناامن است یا وضعى نامعلوم دارد چون همه چیز در حال تغییر است وضعى معین وجود ندارد. به طور خلاصه وضع جهان مخصوصاً براى انسان پیچیده درهم نامعین و همراه با احساس ناامنى است و ممکن است حوادث بر وفق مراد انسان سیر کنند یا موجب اضمحلال انسان شوند.
4. جهان ناقص و نامعین است. جهان ماشینى نیست که کامل باشد و وضع آن از نظر وقوع حوادث معلوم باشد بلکه در حال رشد و
گسترش است و وقایع تازه رخ مى دهد و قوانین تازه به وجود مى آید. انسان پدیده اى طبیعى است و قدرتهاى عقلانى او وى را براى خلق تازه و هدایت تغییرات آماده مى سازد. خلاصه جهان نه کامل است نه مسدود و ممکن است به سوى بهتر شدن برود.
5. جهان کثیر است. جهان از جهانهاى کثیر فراهم آمده.
6. جهان هدف خود را در خود دارد. ارزش در جریان زندگى ظاهر مى شود. آنچه هست از آنچه باید باشد جدا نیست و ارزشهاى واقعى تحت تاثیر اوضاع و احوال واقعى قرار مى گیرند.
7. جهان واقعیتى وراى تجربه ندارد آنچه هست در تجربه ظاهر مى گردد. جیمز اعتقادات دینى را بر مبناى تاثیر آنها در زندگى فردى توجیه مى کند در صورتى که جان دیوئى فیلسوف برجسته دیگر پراگماتیسم پیدایش این گونه اعتقادات را به طور علمى بررسى مى کند و تغییرات موجود در طبیعت را در خود طبیعت نه خارج از آن مورد بحث قرار مى دهد.
8. انسان نیز با طبیعت یا جهان پیوسته و مربوط است. انسان نیز همچون طبیعت در جریان تکامل قرار دارد. پایه شعور آدمى را در زمینه اجتماعى (وضعى طبیعى) جهت و پدیده هاى روانى انسان در جریان زندگى اجتماعى ظاهر مى سازد.
9. انسان در جهان فاعل مایشاء نیست. انسان و محیط را در ارتباط با یکدیگر باید دید. انسان نه مجبور است و اسیر حوادث و سرنوشت و نه در فعالیتهاى خود آزاد کامل. انسان و محیط روى هم تاثیر مى گذارند. جنبه هاى عقلى انسان او را قادر مى سازد که در زمینه هاى علمى و اجتماعى تحولات را هدایت کند. انسان ماشین نیست و پیش بینى کامل نمى شود کرد.
10. جهان پیشرفت را تضمین نمى کند. جهان پیوسته موافق میل انسان نیست در عین حال قابل اصلاح و پیشرفت است و در این زمینه انسان نقش مهمى دارد. انسان تا حدى مى تواند در کنترل وقایع موثر باشد. سیر حوادث ممکن است در مسیر پیشرفت نباشد لذا انسان موظف است تا آن جا که ممکن است در کنترل حوادث تلاش کند.)9
فرانسیس بیکن
با آغاز دوره رنسانس و تحول غرب در دوره جدید اندیشوران و صاحب نظران نخستین این نهضت یعنى فرانسیس بیکن و دکارت بیش از دیگران در اندیشه جدید اثرگذار بوده اند. بیکن در این جهت یعنى در ردّ آراء و دیدگاه هاى ایده آلیستى و کمال جویانه درباره حقیقت جایگاه ویژه اى دارد. وى اندیشه هاى فلسفى را که هیچ سودى از آن بهره آدمى نمى شود رد کرده و پیشرو اندیشه پراگماتیستى در دوره جدید است: (بیکن از همان دوران دانشجویى اش راه و روش پیشینیان و معاصرانش را نادرست تشخیص داد و… آنها را اغلب مشاجرات و منازعات بیهوده و وراجى و لفاظى و جامد و ایستا و خلاصه بى نتیجه و نازا انگاشت. بویژه فلسفه و منطقِ ارسطو را که متداول عصر و حاکم بر اذهان معاصرانش بود بى حاصل و براى کشف نارسا و براى زندگى غیر مفید بلکه مضر یافت.)
دکارت
در این که آیا از دکارت نیز مى توان به عنوان اثرگذار در پراگماتیسم نام برد باید گفت: دکارت را از جهت این که انسان را تواناى به شناخت کنه چیزهاى مادى خارج نمى داند و این نظر به نوبه خود به شکاکیت کانتى و راى کانت نسبت به اشیاء خارج (نومن و اشیاء فى نفسه هرگز قابل دسترس نیست) انجامید مى تواند اثرگذار در مکتب پراگماتیسم باشد.
دکارت با طرح مساله وضوح و تمایز شناخت در واقع خواست از این بحران شکاکیت نسبت به ادراک واقعیت خارج و ادراک حقیقت اشیاء خارج نجات پیدا کند بیش از حد طرحى ایده آلیستى از حقیقت داد که خود به گونه اى دیگر به انکار ارزش ادراک مى انجامد.
دکارت بیش تر از جهت سلبى در پراگماتیسم اثرگذار بود یعنى با ارائه نظریه شناخت خود و نارسایى آن در واقع نمایى ادراک و پاسخ گو نبودن نظریه دکارت در باب شناخت عالم خارج زمینه بى اطمینانى نسبت به دیگر دیدگاه ها را در باب شناخت عالم خارج فراهم کرد تا کانت بگوید: ذهن آدمى توانایى فهوم نومن ها و اشیاء فى نفسه را ندارد و با انکار واقع نمایى ادراک عالم خارج این تئورى که آنچه در عمل مفید و کارساز است حقیقت است مطرح شود.
کانت
دومین فیلسوفى که در اندیشه پساتجدد و بى اعتمادى به باورهاى ما نقش داشت کانت است. شاید هیچ فیلسوفى به اندازه کانت در اندیشه جدید اثرنگذاشته است.
در باب نظر کانت درباره واقع نمایى ادراک و توانایى ادراک امور خارج نوشته اند: (از نظر کانت برخلاف آنچه در نظریه هاى اصالت عقل مسلم دانسته شده بود میان ما و عالم خارج توافقى نیست. به نظر عقلى مذهبان متعارف ـ افلاطون دکارت لایب نیتس… ـ تصورات حقیقى ما حقیقى است براى این که نسخه هاى ثانى واقعیتى معقولند و براى آن که آنها خود نیز واقعیت معقولند. کانت عقیده ندارد که آنچه در ماست حقیقتاً نسخه ثانى اعیان اشیاء آن چنانکه واقعاً و فى نفسها باشد. او به جاى این که حقیقت را نسخه ثانى عین واقع و نظیر آن بداند آن را مصور به صورتهاى ذهن و مانند مخلوق ذهن ما مى انگارد. به عقیده کانت قلمرو واقعیات عینى مستقلى که مورد شناسایى انسان قرار گیرد وجود ندارد و ما نمى توانیم عالم اشیاء را چنانکه واقعاً و فى نفسه هست ادراک کنیم چون اگر بخواهیم آن را فهم کنیم آن را در قالبهاى ذهن خود آورده ایم. پس عقل نظرى ما قادر به شناخت جهان نیست و آنچه ما مى شناسیم جهان تجربه ماست.)29

5


تعداد صفحات : 11 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود