موضوع :
مهارتهای زندگی
دبیرمربوطه : سرکارخانم /جناب آقای …
نام و نام خانوادگی : …
نام مدرسه: …
کلاس : …
فهرست:
اشاره: 1
معارف 1
علایم هشدار دهنده 1
1. در خود فرورفتن 1
2. پرخاشگرى 4
3. هیپوکندریا (خود بیمار پنداری) 4
4. خودمدارى 5
5. بی اعتمادی شدید 6
6. بی خوابى 7
7. اضطراب 9
8. خیالبافى 9
9. ناتوانی و ضعف در کنترل هیجان 10
10. نوسان های خُلقى 11
11. احساس ناتوانى 11
12. وابستگى 11
سوتیترها: 12
منبع : 12
اشاره:
باور عمومی مردم در مورد بیمار روانی آن است که فرد ساختار شکن با رفتارهای بی قاعده و هنجار ستیز و به دور از ادب و آداب اجتماعی است. چنین کسی قطعاً شهره و انگشت نماست و هر کس که از این رفتارها به دور باشد. از سلامت روان برخوردار است. در این تلقی غالب مردم دارای سلامت روان و برخی اندک دارای بیماری روان هستند. اما سلامت روان پارامترها و استانداردهای غیر از باورهای عمومی دارد. این مقاله که قسمت نخست آن گذشت این مساله را می کاود که از نگاه کارشناسان فن چه شاخص هایی برای سلامت و بهداشت روان وجود دارد.
معارف
قبلاً تا حدودی یک تصویر کلی از وضعیت سلامتی آدم ها ارایه دادیم. حال می خواهیم مقداری دقیق تر درباره نشانه های بیماری و ویژگی های بیماری صحبت کنیم؛ چه علائم و چه مشکلاتی آن زنگ خطرهایی هستند که می توانند ما را هوشیار کنند به این که توجه داشته باشیم پیش از آنکه مسائل به شکل بحرانی و حاد مطرح شود، جلویش را بگیریم. چون قرار ما این شد که یک بخش از ماموریت ما، حفاظت از سلامت و بخش مهم تر آن، ریشه کن کردن عوامل بیماری زاست و یک بخش بسیار بااهمیت، پیشگیری است. پس باید قبل از اینکه نطفه بیماری منعقد شود، به مقابله برخیزیم و پیشگیری کنیم. به نظر شما این نشانه ها و این ویژگی ها چیست و این علائم هشدار چه می تواند باشد؟
علایم هشدار دهنده
1. در خود فرورفتن
اولین علامتی را که این انجمن ارائه می کند، در خود فرو رفتن است. قاعده طبیعی این است که آنچنان در خودمان غرق نشویم که از محیط پیرامون فاصله بگیریم و نتوانیم با محیط پیرامون خودمان مبادله سازنده ای داشته باشیم. بعضی افراد هستند که به تدریج و آرام آرام از واقعیت های اجتماعی و محیطی فاصله می گیرند، تمام نگاهشان متوجه خودشان می شود و بعد از یک مدتى، با قطع رابطه با واقعیت، به یک جهان کاملاً شخصی و جدا از واقعیت پناه می برند. آیا این به معنای فکر کردن است؟ یعنی شما وقتی در ماشین نشسته اید، در خانه تان نشسته اید، در هواپیما نشسته اید و راجع به یک موضوعی فکر می کنید، ممکن است یک ساعت، دو ساعت راجع به مساله ای فکر کنید و اصلاً توجه تان به پیرامونتان نباشد. آیا این معنایش این است؟ آیا این فردی که این علامت را دارد، نشانه عدم سلامت این فرد است؟ یا در بحث سیر و سلوک برخی افراد حالت های عزلت جویانه و کناره جویانه را برای تربیت مطرح می کنند و در عین حال افراد خوبی هم هستند. آیا این عزلت گیری به معنای فرو رفتن در خود است که نشانه عدم سلامت روانی است؟ در پاسخ باید گفت اینها خیلی متفاوتند. یک وقت یک کسی خودش را جهت مند از دیگران کنار می کشد تا به یک مقصد بالاتر برسد، ولی رابطه اش را با دیگران قطع نمی کند؛ به نوعی خودش را مدیریت می کند؛ این فرق می کند با کسی که از واقعیت های اجتماعی به جهان درونی اش پناه می برد. اگر من در این مورد دوم مثال بزنم، شما توجه خواهید کرد که تفاوت ها چقدر آشکار است. بگذارید مثال بزنم، حتماً خانم ها و آقایان این پدیده را فراوان دیده اند. آیا تا به حال مواجه شده اید با خانم یا آقایی که غذایش مرتب می سوزد؟ ممکن است بگویید بالاخره غذا می سوزد، خوب حواسمان نیست، زیر گاز زیاد است، غذایمان می سوزد. دیده اید افرادی که مرتب تصادف می کنند؟ افرادی که می نشینند پشت فرمان و مرتب تصادف می کنند. دیده اید آدم هایی را که در خیابان راه می روند و مرتب به دیگران تنه می زنند؟ و حتی بر نمی گردند عذرخواهی کنند؛ چون اصلاً متوجه تنه زدن خودشان نمی شوند. این یک مثال خیلی کوچک است. حال چه اتفاقی می افتد که غذا می سوزد، یا ما تصادف می کنیم، یا به دیگران تنه می زنیم و خودمان متوجه نمی شویم؟ جنبه روان شناختی آن این است که وقتی من غرق در دنیای ذهنی خودم هستم، مطمئناً متوجه نمی شوم که غذایی در دیگ هست، شعله دیگ زیاد است و این غذا می سوزد. یا وقتی که من پشت فرمانم و به تنها چیزی که نگاه نمی کنم، پیرامونم است، مقابلم است، علائم رانندگی و ماشین های دیگر است؛ و در عالم ذهنی خودم سیر می کنم که مطمئناً تصادف می کنم. کسی که در پیاده رو به دیگران تنه می زند، معلوم می شود که این حقیقتاً در پیاده رو نیست؛ جسمش در پیاده رو راه می رود و حواسش جای دیگر است. در تعبیر عامیانه هم می گوییم: "هی آقا! حواست کجاست؟!" اگر این وضعیت، یک وضعیت عادی است و برای همه ما اتفاق می افتد و خیلی چیز مهمی نیست، بالاخره ما همه غذا می سوزانیم، تصادف می کنیم، به کسی تنه می زنیم، یا به ما تنه می زنند، اینها خیلی مهم نیست؛ اما اگر کسی سبک زندگی اش مدام تصادف کردن با دیگران باشد، اینجا دیگر صحبت سبک زندگی است. اگر کسی سبک زندگی اش مدام سوزاندن منافع خودش باشد، معلوم می شود حواسش به واقعیت نیست. اصلاً در جهان واقعی زندگی نمی کند. این آدم در خودش فرو رفته است. به چه توجه دارد؟ به همان تعارض هایی که قبلاً گفتیم. آنجا گفتیم عدم تعارض، حل تعارض. آدمی که با خودش کشمکش دارد، با خودش کشتی می گیرد، دیگر حواسش به جایی نخواهد بود. آن حواسش این است که الآن چه شد؟ فلانی چه گفت؟ من چه کردم؟ این اشتباه چه بود؟ آن اتفاق چرا افتاد؟ همه اش در حال جنگ کردن با اینهاست و حواسی برای بیرون نمی ماند. بنابراین این در خود فرو رفتن، هم با آن عزلت جویی و انزوا جویی عامدانه که کسی برای اصلاح خودش انتخاب می کند متفاوت است و هم یک شکل مرضی دارد که فرد به جای اینکه در واقعیت زندگی کند، مدام برگشت می کند به عالم درون خودش و این جنبه منفی و تعارض آمیز دارد. همه اش در حال کشمکش است.
حال آیا می توانیم بگوییم که مساله سیر و سلوک، یک حالت در خود فرو رفتگی مفید و اثردهنده است. و مثلاً سوختن غذا، در خود فرو رفتنِ مضر است؟
در پاسخ باید گفت اصلاً سیر و سلوک، مبنایش در خود فررفتن نیست. ببینید شما یک وقت با واقعیت ارتباط دارید، روابطتان با دیگران تنظیم است، هوشیارید، حواستان جمع است، ولی توجه نمی کنید. شما کس دیگری را می بینید، ولی ترجیح می دهید در خلوت خودتان باشید. یک وقت شما واقعیت را می بینید، اما مایلید که خلوت خودتان اولویت داشته باشد. مثلاً کسی که دل از دنیا می کنَد، همین است. پول برایش ارزشی ندارد؛ نه اینکه او نیاز ندارد، پول برایش ارزشی ندارد. اما در خود فرو رفتن، عکس این قضیه است. اینجا اینقدر جنبه های زندگی درونى، جدی و فشارآور است که فرد اصلاً دیگران را نمی بیند، دیگران را حس نمی کند. دنیای حقیقی او می شود دنیای درونی اش، نه دنیای بیرونى. کسانی که اهل سیر و سلوک هستند، اگر غذا کم می خورند، انتخابی کم می خورند؛ اما آنها اصلاً توجهی ندارند که غذایی هست یا نیست. سر غذا نشسته البته من یک شکل بسیار وخیم آن را عرض می کنم شما بیماران سایکوتیک را ببینید، من این مثال را می گویم برای فهم موضوع و منظورم این نیست که در خود فرورفتن فقط این است، نه! این اوجش است، بیمار روانی چه اتفاقی برایش می افتد؟ می بینید دارد حرف می زند، ولی با چه کسی حرف می زند؟ می بینید حرف می زند، ولی حرف های نامربوط می زند. می بینید جمله هایش بریده است. یک چیزی می گوید، می پرد سر یک چیز دیگر. می بیند آن آدمی که روبرویش نشسته، دارد با او حرف می زند، یعنی آن آدم دارد با این آدم مریض حرف می زند، ولی او مثل اینکه نمی شنود. این یعنی قطع رابطه با واقعیت و پناه بردن به دنیای درونی و در خود فرو رفتن این کاملاً شکل مرضی دارد و متفاوت است.
2. پرخاشگرى
دومین ویژگی و علامت هشدار دهنده، پرخاشگرى است. کسی که خشم، هیجانِ پرخاشگرى در او ایجاد می شود و او را به انقیاد خودش در می آورد و این تداوم پیدا می کند، نمی تواند این حالت را ترک کند و با این کار به خودش یا به دیگران آسیب می زند، این یک علامت هشدار دهنده است. که شاید خبری باشد، یک اتفاق بدی دارد می افتد یا افتاده است. این انعکاس همان تسلط بر هیجانهاست. معلوم می شود که این هیجان است که فرد را مدیریت می کند. پس دومین ویژگى، خشم و پرخاشگرى است. البته این هم باز به این معنا نیست که شما مثلاً عصبانی می شوید؛ خوب، بله! بعضی وقت ها من می بینم یک خطایی اتفاق می افتد، یک مشکلی ایجاد می شود، خوب عصبانی می شوم. شما می بینید یک اشکال جدی وجود دارد، ناراحت می شوید؛ عصبانی می شوید؛ پیگیری می کنید. خشم و پرخاشگرى ریشه های متعددی دارد و تنها نارضایتی نیست البته این بحث، فرصت دیگری می طلبد خشم و پرخاشگرى می تواند ناشی از نارضایتی باشد، اما شکل های دیگری از پرخاشگرى وجود دارد که دقیقاً ریشه هایش بیماری است. برای مثال، افسردگى، پرخاشگرى می آورد. یعنی کسانی که اختلال افسردگى دارند، یکی از نشانه هایش می تواند پرخاشگرى باشد. اضطراب می تواند پرخاشگرى تولید کند. چون بی قراری است، کم تحملی است، کم حوصلگی است، بنابراین پرخاشگرى تولید می کند. برخی از بیماری های وخیم روانی مثل اسکیزوفرنی ها می تواند پرخاشگرى بدهد. بنابراین این طوری نیست که شما فقط یک علائم و یک عامل داشته باشید. این می تواند به شکل های مختلفی ظهور و بروز داشته و عوامل متعددی هم داشته باشد.
3. هیپوکندریا (خود بیمار پنداری)
سومین نشانه، در اصطلاح علمى، هیپوکندریا است، به معنای خود بیمار پندارى. بعضی از افراد هستند که بدون اینکه واقعاً بیمار باشند، در جسمشان، دستشان، سرشان، پایشان، معده شان، روده شان، یا در بخش های مختلفی از بدن، احساس بیماری مزمن وجود دارد. دیده اید بعضی ها مرتب به پزشک مراجعه می کنند؟ بعضی ها دائم از این مطب به آن مطب یا در کنارشان یک بسته دارو وجود دارد؟ کسانی که علیرغم اینکه پزشک، تشخیص بالینى، اسکن، ام آر آی گواهی می دهند که سالم هستند، اما اینها همچنان در پی یافتن یک بیماری هستند که کشفش کنند؟ در واقع اینها به نوعی رنج می برند، منتها این رنج در ارتباط با خودشان و بیماری و پزشک تعریف می شود که فرایندهای پیچیده ای دارد. این نشان دهنده یک علامت است، این حکایت از یک مشکلی است. بعضی ها هستند که درد را تحمل می کنند، بدن شان آسیب دیده، درد می کشند، اما به خاطر دردشان نق نمی زنند، ناله نمی کنند، مرتب به پزشک مراجعه نمی کنند؛ و بعضی ها علیرغم اینکه این علامت را ندارند، مشتری ثابت پزشک هستند. آن احساس بیمارى، آن احساس کسالتِ مداوم و آن احساس نیاز به مراقبتِ پزشکی که بعضی ها دارند، این یک علامت هشداردهنده است که یک جایی یک اشکالی وجود دارد.
4. خودمدارى
مورد بعدى، خود مدارى، خودکامگی و استقلال بیش از حد است. همان طور که فرد در تبعیت مداوم از دیگران دچار مشکل است، یعنی کسی را در نظر بگیرید که هیچ اراده ای از خودش ندارد، مرتب می گوید شما بگویید من چه کنم؟ بروم؟ بیایم؟ این کار را بکنم؟ این تصمیم را بگیرم؟ حتی می خواهد تصمیم بگیرد، می گوید این تصمیم را بگیرم؟ همان طور که آن اشکال دارد، قطب مخالفش کسانی هستند که فقط خودشان را می بینند. در جلسه دوستانه، آنها باید محور باشند؛ در اداره آنها باید رئیس باشند؛ در خانواده آنها باید سرپرست باشند؛ در تصمیم گیری ها، حرف آنها باید ملاک باشد. کسانی که ظرفیت پذیرش نظرِ دیگری و مشارکتِ دیگری را ندارند، این هم در حقیقت یک نوع نشانه و علامتِ دیگر است. در واقع، یک نوع استقلال بیش از حد و انعکاسی از آن است و بیش از آنکه استقلال طلبی باشد، خودمدارى می شود، خودمحوری می شود، خودخواهی خواهد بود. این که کسی فکر کند همیشه محور جمع خواهد بود، عقل او، شجاعت او تدبیر او مدیریت او و همین طور همه چیز او ملاک باشد. این افراد یک ویژگی دیگر هم دارند و غالباً خودشان را برتر هم می بینند. بنابراین در ارتباطاتِ اجتماعی هم دچار مشکل هستند؛ چون شما نمی توانید همیشه یک فرد را تحت هر شرایطی به دیگران تحمیل کنید. وقتی دو نظر مخالف باشد، و دو نفر سبک سنگین کنند، ببینند این حرفش حرف بی ربطی است، این آقا به سرعت گروه را ترک می کند و می گوید اینها شایستگی تحمل من را ندارند. نمی پذیرد که یک اشکالی هم ممکن است در من وجود داشته باشد.
عجب و خود برتربینی و در حقیقت تمایلات نارسیستی هم همین است. کسی که می خواهد خودش باشد، همیشه او باشد؛ دوربین دارد می چرخد، روی کس دیگری نایستد، فقط من! رهبر، من؛ زیبایى، من؛ درایت، من؛ شجاعت، من؛ همه چیز من! خوب، علی القاعده این مشکل ایجاد می کند.
می توان گفت دیکتاتوری هم یک بخش وجودی اینهاست البته باید بگویم، متاسفانه در بحث های روانشناسی اجتماعى، خیلی از دیکتاتورها را اطرافیان می سازند؛ یعنی وقتی زمینه اش را می بینند، آنها هم حمایت می کنند، از او پیروی می کنند و او قدرت می گیرد.
5. بی اعتمادی شدید
مورد بعدى بی اعتمادی شدید است. باید متوجه شده باشید که من دارم برای شما یک پیوستار طراحی می کنم. این پیوستار دو قطب دارد، قطب های افراطی و قطب های تفریطى. شما در کنار این قطب های افراطى، می توانید قطب های تفریطی اش را هم طراحی کنید.
می دانید بی اعتمادی شدید چیست؟ یک کسی یک قولی را برای شما بیاورد، اولین فرضیه ای که در ذهنتان می آید چیست؟ مثلاً بنده به عنوان یک همکار یک دوست یک خبری برای شما آوردم. علی القاعده آدم به صورت طبیعی دنبال این است که تجزیه و تحلیل کند، شواهدی گیر بیاورد، حوصله داشته باشد و همان ابتدای کار حکمی صادر نکند. این طوری نیست؟! قاعدتاً این طور است که شما وقتی خبری می شنوید، حرفی درباره دیگری برایتان می گویند، اولین چیزی که به ذهنتان می رسد این است که خوب، اگر حالا نپذیرید، می گوییم بررسی می کنیم. اما چیزی که ما درباره اش صحبت می کنیم، یعنی بی اعتمادی شدید، یک نشانه است که بعضی وقت ها شکل بسیار بدی پیدا می کند. مثلاً گاه آقا به خانمش اصلاً اعتماد ندارد؛ خانم به آقا اصلاً اعتماد ندارد؛ توی محیط کار، به همکار بغل دستی اش اعتماد ندارد، زیرزیرکی نگاه می کند که نکند این چیزی که می نویسد، راجع به من باشد؛ باید بروم سررشته اش را پیدا کنم. وقتی ما در این مناسبات صحبت از بی اعتمادی می کنیم، منظورمان این است کسی که در ارتباطش با دیگران، اولین طرحواره ذهنی اش پردازش منفى، بدبینانه و همراه با سوءظن است. دیگران چه می کنند؟ دیگران چه کردند؟ بعد هم، خودشان محور هستند دیگر، فکر می کند که برای او دارند توطئه می کنند. بی اعتمادی شدید به دیگران می تواند یک شکل وخیم پیدا کند که شما بعداً نشانه هایش را در یک اختلال شدید به نام پارانیون می بینید. کسی که فکر می کند عالم هستی پر از دوربین است، همه مراقبند که او کجا میرود و ماهواره هایی نصب شده که پیگیری کنند او کجاست و چه کار می کند. حالا آدم با اهمیتی هم نیست! خانمش یک تلفن می زند او سراسیمه از خود می پرسد به کی زنگ زد، این تلفن کی بود؟ احتمالاً اینها نقشه ای دارند و از این چیزها.
تذکری بدهم این بحث ما قطعاً احتیاج به یک بحث های تفصیلی و طولانی دارد و من فقط شما را با سرتیترها و یک سری مسائل کلی آشنا می کنم و این یک بحث خیلی مختصر است که جامعه کانادایی بهداشت روانی ارائه کرده است. یادتان باشد، اگر کسی بخواهد خودش را تطبیق دهد، ممکن است به انحراف برود. مطمئناً کسی که الآن سر کارش سالم بوده، در آمد خوبی داشته، خانواده متعادلی دارد و در این سن و سال توانسته زندگیش را اداره کند، ممکن است مشکلات جزئی هم داشته باشد، ولی هرگز نباید خودش را با اینها تطبیق دهد. نکته ای اضافه کنم که ما هم در روانشناسی و هم در پزشکی اختلالی داریم به نام اختلال دانشجویی که وقتی دانشجویان انواع بیماری ها را می خوانند، اولین کیسی را که درباره اش تحلیل می کنند، خودشان هستند. شما فرض کنید من راجع به اسکیزوفرنی ها بحث کردم، کوچکترین بحثی که راجع به موضوع می شود، می گوید من هم این طوری هستم و بعضاً دچار مشکل می شوند و احتیاج به مراقبت پیدا می کنند. خواندن بحث های روانشناسی یک اشکال دارد و آن، این که حساسیت ها را از فرد می گیرد. مثلاً اگر به شما بگویند یک جایی ویروسی هست، مثلاً ویروس آبله مرغان، می روید ماسک می زنید، سرتان را می بندید، غذا بیاورند کنار می زنید و… بعد می روید بیمارستان، می بینید پرستار دستش را زده بالا، دستکش هم ندارد، ظرف ها را می شوید و با همان دست، آبی هم به صورتش می زند و شانه ای هم به سرش! ممارست در این بحث ها، یک مقداری حساسیت ها را می گیرد و باعث می شود برخی از دوستان ما هم که زمینه اش را دارند، یک رفتار هایی بکنند که برای دیگران مقداری مسخره باشد. مثلاً یکی از دوستان نقل می کرد که فلانی که روانشناس بود و خیلی کارهای عجیبی می کرد. مثلاً می گفت صبح دوچرخه بچه اش را برداشته، رفته نانوایی نان سنگک را گذاشته روی سرش و با دوچرخه پا می زند به طرف خانه! گفتم خوب حالا تحلیل کنید آیا این فرد مشکل دارد؟ یا نه، این آدم هزار بار راجع به مکانیزم های دفاعی صحبت کرده، راجع به ایفای نقش در محیط های اجتماعی صحبت کرده، در ارتباط با دیگران حرف زده، رفتارهای مرضی را تحلیل کرده، خوب الان برایش عادی شده و می داند مردم به او می خندند؛ می گوید چه اهمیتی دارد؟ من دارم رانندگی می کنم زودتر برسم خانه ام.
6. بی خوابى
مورد بعدى بی خوابی است. ابتدا مقداری توضیح بدهم و بر اساس آن الگوی بی خوابی را برای خودتان ترسیم کنید. به طور طبیعى، همه ما نیاز به یک مقداری خواب داریم و این البته بسته به شرایط افراد متفاوت است. منتها این طوری نیست که یک کسی تمام روز را بخوابد یا تمام شب را بخوابد، و یک نفر اصلاً نخوابد. چندی پیش من دیدم یک خبری را منتشر کرده بودند و گفته بودند کسانی که نمی خوابند یا خوابشان مرتب نیست، ممکن است حتی آسیب های مغزی هم ببینند و یا مغزشان از نظر فیزیولوژیکی سریع تر تحلیل برود. اینها شواهدی است که به لحاظ علمی درباره اش گفته شده، ولی من می خواهم در قالب چند جمله، چند تا نکته با اهمیت برای شما بگویم:
نکته اول: فرد می تواند اصلاً نخوابد! من شواهدی دارم و افرادی را می شناسم که این بزرگواران اصلاً نمی خوابند و باور کنید سلامت آنها از من بسیار بیشتر است. منتها باز هم تاکید می کنم که نخوابیدن آنها انتخابی است و می خواهند که نخوابند؛ یعنی اراده می کنند که نخوابند.
نکته دوم: اینکه ما به ندرت با افرادی مواجه می شویم که اصلاً نخوابند؛ مگر اینکه یک آسیب دیدگی های جدی مغزی داشته باشند. غالباً افراد می خوابند، منتها بد می خوابند؛ افرادی هستند دیر به خواب می روند. می روند توی رختخواب، اما ساعت ها از این پهلو به آن پهلو، از این فکر به آن فکر؛ می بینید در رختخواب ساعت ها کلافه می شوند، ولی خوابشان نمی برد. بعضی از افراد هستند که می خوابند، ولی زود بیدار می شوند یا توی خواب بارها بیدار می شوند. بعضی از افراد هستند که می خوابند، بیدار می شوند، بعد خوابشان می برد؛ بعضی از افراد بیدار می شوند و دیگر خوابشان نمی برد، ولی دوست دارند بخوابند. صبح می بینی چشم ها پف کرده، قرمز، خودشان خسته و… قاعده این است که فرد بخوابد و این خواب منجر به رفع خستگی روزانه و فعالیت های گذشته اش باشد و یک روز کاری جدید را با نشاط شروع کند. در صورتی که به نوعی این خواب آسیب ببیند و فرد دچار مشکل شود، این هم یک علامت هشدار دهنده است. هم خود این، انعکاس چند تا مشکل اساسی است و هم زمینه ساز چند تا مشکل اساسی دیگر می شود. بنابراین بی خوابی یک علامت است. دوستان سوال کرده بودند درباره حرف زدن توی خواب، اینها به صورت عادی مشکلی ندارد. بعضی ها خواب می بینند و خوابشان را هم بیان می کنند. منتها اگر حرف زدن ها یک شکل دیگری داشته باشد، همراه با تجربه یک سری کابوس ها و تکرار صحنه های وحشتناک در خواب باشد و به بیداری منجر شود و یا رفتارهای دیگری داشته باشد، علی القاعده آنجا می تواند مشکل آفرین باشد. پر خوابی را اینجا ذکر نکردند، ولی عرض کردم شما می توانید برای هر کدام از اینها یک قرینه بسازید. شما همان طور که می گویید بی خوابى، کسی که دوازده ساعت می خوابد، کسی که پانزده ساعت می خوابد و کسانی که علاقه مند به خوابند، علی القاعده یک هشدار است. در واقع بد خوابی است و بی خوابی تعبیر درستی نیست.
7. اضطراب
مورد بعدى اضطراب است. باز من توضیح بدهم منظور از اضطراب چیست؛ چون غالباً ما چند تا حالت را با هم اشتباه می گیریم و درک درستی از موضوع نداریم. منظور ما از اضطراب، حالت ترس بدون علت واقعی است. ترسی که یک حالت تنیدگی فیزیولوژیک، همراه با بی قراری در فرد ایجاد می کند و فرد منتظر است تا یک اتفاقی بیفتد، اما نمی داند چه اتفاقى. گاه برای خودتان یا کسی در اطرافیانتان اتفاق افتاده که می گوید من بی قرارم، فکر می کنم دارد یک اتفاقی می افتد، بدون اینکه دلیلی داشته باشد. اضطراب به صورت موردى، به صورت مقطعى، به صورت گذرا برای همه ما طبیعی است. انسان، بدون اضطراب نمی شود؛ مگر اینکه به آن وضعیت بسیار آرمانی یک انسان کامل یا نسبتآً کامل برسد و در جوار رحمت الهی این قدر ایمانش کامل باشد که به رویدادهای زمینی توجه نداشته باشد. و اِلا مثلاً خبر می آورند یک اتفاقی افتاده، ممکن است شما می خواهید یک کاری بکنید که تا حالا انجام نداده اید، یک تصمیم مهم گرفتید، برای دخترتان خواستگار آمده، برای پسرتان می خواهید زن بگیرید، برای خودتان می خواهید تصمیم بسیار فوق العاده ای بگیرید و… علی القاعده در این شرایط همه ما احساس اضطراب می کنیم و اینها آن جنبه علامت خطر نیست. اما کسی که مرتب، بدون دلیل، بدون وجود یک علامت جدی برای توجیه اضطراب، درگیر اضطراب می شود، نشان می دهد که یک کمی مساله و شکل دارد و باید به فکرش بود.
8. خیالبافى
مورد بعدى خیالبافى است. انسان بالغ بیش از اینکه در خیالات خودش زندگی کند، در عالم واقعیت زندگی می کند. ما روی زمینی حرکت می کنیم که سفت است و هر گامی برمی داریم باید محاسبه کنیم که گام بعدی را کجا می گذاریم. در سنینی خیالبافى خیلی طبیعی است؛ به طور مثال خیالبافى در ایام بلوغ خیلی طبیعی است و اصلاً در آنجا یک بحران و فوران خیال است. گویی آتشفشان خیالِ انسان در آن زمان فعال می شود وآن نوجوان، آن جوان، در عالم خیال خودش خیلی فعال، اکتیو و پرموونه ظاهر می شود. اما در بزرگسالی در 50، 60 سالگی نباید این قدر خیالبافى وجود داشته باشد. کسی به جای گذر در عالم واقعیت، مرتب در عالم خیال خودش حرکت می کند و تصاویر ذهنی اش را مبنای تصمیم خودش قرار می دهد، این هم نشانه ای از مشکل است.
9. ناتوانی و ضعف در کنترل هیجان
اما عصبانی شدن در برابر شخص مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب، آسان نیست.
پس کنترل هیجانات و به خصوص کنترل خشم مهارتی است که در تعاملات اجتماعی و بخصوص در شرایط فعلی جامعه ما، که مدیریت خشم یک نیاز فوری است و بیشتر افراد سوپاپی برای تخلیه هیجانات خود نمی شناسند، برای شما برگ برنده به شمار می آید.
هیجان چیست؟
هیجان ها پیام های ارتباطی قدرتمندی هستند که:
احساس های ما را به دیگران منتقل می کنند.
چگونگی پاسخ دهی دیگران به ما را تنظیم می کنند.
تعامل اجتماعی را آسان می سازند؛ و رفتار اجتماعی را ترغیب می کنند.
مدیریت هیجانات
مدیریت هیجانات
مدیریت هیجان و کنترل احساسات
هیجان ها، پدیده های چند وجهی اند.
هیجان ها تا اندازه ای حالت های عاطفی ذهنی هستند و باعث می شوند تا به شیوه خاصی احساس کنیم؛ مثلاً خشمگین یا شاد شویم.
هیجان نوعی پاسخ فیزیولوژیکی است که بدن را برای سازگاری آماده می سازد.
بدن ما هنگام هیجان زدگی طوری فعال می شود که با حالت بی هیجانی فرق دارد.
از نظر برخی هیجان تغییرات جسمی و روانشناختی است که مستقیما به دنبال ادراک یک واقعیت تحریک کننده حاصل می شود.
10. نوسان های خُلقى
مورد بعدى نوسان های خلقی است. منظور این است که فرد، مدام در قطب های مختلف انواع هیجانات و عواطف حرکت کند. مثلاً کسی که خیلی شاد است و در اول صبح از سرحالی در پوست خود نمی گنجد؛ دم غروب می بینی برعکس، بسیار کسل و بی حال و بی رمق و ناتوان است. کسانی که نوسانات خلقی شدید را تجربه می کنند، در حقیقت نیازمند توجه هستند.
11. احساس ناتوانى
مورد بعدى احساس ناتوانى است. علی القاعده انسان سالم به عنوان یک فرد، به عنوان یک عضو فعال، هر کسی در حد وجودی خودش، توانایی برای انجام فعالیت هایی دارد؛ می تواند تصمیمی بگیرد، می تواند اقدامی انجام دهد، می تواند کاری را پیگیری کند، می تواند منشا اثری باشد و… کسانی که احساس ناتوانى عمومی می کنند و برای انجام یک تکلیف ساده، خودشان و دیگران را به مشقت شدید می اندازند، این هم در حقیقت نشانه ای از وجود یک مشکل است.
12. وابستگى
مورد بعدى وابستگى است من در بحث خودمدارى هم اشاره کردم، منتها مجدداً تاکید می کنم. نیاز به پیروی مداوم از دیگران و کسب تکلیف از دیگران و ناتوانی در اداره کردن جزئیات زندگی خود بدون حضور دیگران هم منبع مشکل هستند.
اینها علامت هایی هستند که هشدار دهنده هستند و توجه ما را جلب می کنند به اینکه باید در پیگیری و شناخت عوامل بیماری زا یا خود بیماری تلاش کنیم، قبل از اینکه بیماری استقرار پیدا کند؛ یا قبل از اینکه عوامل بیماری زا بتوانند اثر نهایی و پایانی خودشان را بگذارند، ما را تشویق به مداخله در محیط کنند.
سوتیترها:
اگر کسی سبک زندگی اش مدام تصادف کردن با دیگران باشد، اینجا دیگر صحبت سبک زندگی است. اگر کسی سبک زندگی اش مدام سوزاندن منافع خودش باشد، معلوم می شود حواسش به واقعیت نیست. اصلاً در جهان واقعی زندگی نمی کند. این آدم در خودش فرو رفته است.
یک وقت شما واقعیت را می بینید، اما مایلید که خلوت خودتان اولویت داشته باشد. مثلاً کسی که دل از دنیا می کنَد، همین است. پول برایش ارزشی ندارد؛ نه اینکه او نیاز ندارد، پول برایش ارزشی ندارد. اما در خود فرو رفتن، عکس این قضیه است. اینجا اینقدر جنبه های زندگی درونى، جدی و فشارآور است که فرد اصلاً دیگران را نمی بیند، دیگران را حس نمی کند. دنیای حقیقی او می شود دنیای درونی اش.
ما هم در روانشناسی و هم در پزشکی اختلالی داریم به نام اختلال دانشجویی که وقتی دانشجویان انواع بیماری ها را می خوانند، اولین کیسی را که درباره اش تحلیل می کنند، خودشان هستند. شما فرض کنید من راجع به اسکیزوفرنی ها بحث کردم، کوچکترین بحثی که راجع به موضوع می شود، می گوید من هم این طوری هستم و بعضاً دچار مشکل می شوند و احتیاج به مراقبت پیدا می کنند. خواندن بحث های روانشناسی یک اشکال دارد و آن، این که حساسیت ها را از فرد می گیرد.
منظور از اضطراب چیست؛ چون غالباً ما چند تا حالت را با هم اشتباه می گیریم و درک درستی از موضوع نداریم. منظور ما از اضطراب، حالت ترس بدون علت واقعی است. ترسی که یک حالت تنیدگی فیزیولوژیک، همراه با بی قراری در فرد ایجاد می کند و فرد منتظر است تا یک اتفاقی بیفتد، اما نمی داند چه اتفاقى.
منبع :
مقاله مهارتهای زندگی و بهداشت روانی ، دکتر هادی بهرامى
مهارت های زندگی ؛ دکتر محمدجعفر صفایی – موفقیت – با تغییر و تلخیص
12