مبانی (رویکردهای) نظری روان شناختی مزاح 11
نظریه اهانت 11
نظریه تخلیه هیجانی و آسودگی 11
نظریه ناهماهنگی و تباین 12
واکنشهای مزاح 13
مزاح و سیستم ایمنی بدن 15
مزاح و عملکرد تحصیلی 16
نقش درمانی مزاح 16
تبین روان شناختی از تاثیر مزاح در مقابله با استرس 17
مدل تعاملی استرس 18
مبانی نظری سلامت روانی 21
نظریه موری 22
نظریه آدلر 23
نظریه فروم 23
نظریه مزلو 23
نظریه اسکینر 24
نظریه یونگ 24
افراد سالم از نظر روانی 25
نظریه اسلام 26
اهمیت سلامت روان 28
عوامل زیستی 28
عوامل عاطفی و روانی 30
عوامل اجتماعی 30
رابطه بین استرس، کنار آمدن و سلامتی 30
پیامدهای استرس 33
اختلال هیجانی 33
اختلال شناختی 34
اختلال فیزیولوژیکی 35
کنار آمدن 36
روشهای کنار آمدن مستقیم 36
کنار آمدن مواجهه ای 37
مسئله گشایی برنامه ریزی شده 38
حمایت اجتماعی 38
روشهای کنار آمدن دفاعی 40
مکانیزمهای دفاعی 40
کاهش دهندگان شیمیایی استرس 41
پسخوراند زیستی 42
ورزش 43
یافته های پژوهشی در زمینه مزاح (شوخ طبعی) 43
ترغیب پرورش توانایی شوخ طبع
منابع
1- مبانی (رویکردهای) نظری روان شناختی مزاح
راسکین (1985) در مقاله یی نظریه های روان شناختی مزاح را به اختصار توضیح داده است و سه رویکرد نظری عمده روان شناختی را در تبیین علل روانی مزاح و شوخ طبعی مورد بررسی قرار می دهد.
الف- نظریه اهانت 1:
خاستگاه این نظریه در آرای قدیم است. براساس نظریه اهانت مزاح در درجه اول روشی است جهت ابزار غضب. بدینسان که هدف از بذله گویی و مزاح، توهین به مخاطب یا شخص ثالث است. صاحبنظران این رویکرد معتقدند که مزاح بدان دلیل مثبت و پسندیده تلقی می گردد که جایگزین مناسبی جهت روشهای خشن تر و غیر مودبانه تر ابراز خشم (نظیر توهین و ناسزاگویی) است. اشاراتی از مباحث فوق را می توان در نوشته های افلاطون، ارسطو، سیسرو 2 و هابز یافت (راسکین، 1985). بارون 3، برن 4 و گریفیت 5 (1974) نشان داده اند که وادار کردن افراد عصبانی به خندیدن با ایجاد حس سرگرمی و تفنّن، به طور معنی داری تمایلات پرخاشگرانه آنان را تعدیل می کند.
ب- نظریه تخلیه هیجانی و آسودگی 6:
طرفداران این نظریه معتقدند که مزاح و خنده منجر به گشایش خلق و خوی و تشفی انرژی روانی شده نتیجتاً موجب تعادل و آرامش روانی فرد می شود. شاید مشهورترین نظریه تخلیه و آسودگی متعلق به فروید باشد. فروید (1916) در کتاب (شوخیها و ارتباط آنها با ناهشیاری 7) اظهار می دارد که مزاح راهی جهت رهایی از رفتارها و افکار بازدارنده و سانسور شده است. براساس نظریه فروید (1916)، تخلیه انرژی روانی از طریق مزاح نوعی تلاش اقتصادی و حسابگرانه و صرفه جویانه و در عین حال ناخودآگاهانه برای برون ریزی تنشهاست او معتقد است که بین رویاها و مزاح تشابهات فراوانی وجود دارد و در هر دو مورد فرد به طور ناخودآگاه و به شیوه یی نمادین 8 نسبت به ارضای تمایلات واپس زده شده و کنش زای خویش مبادرت می ورزد.
ج- نظریه ناهماهنگی و تباین 9
پیروان این نظریه معتقدند مزاح از کنار هم گذاشتن دو یا چند مفهوم ظاهراً نامرتبط که در ذهن مزاح کننده با یکدیگر مقایسه و در کنار هم گذاشته می شوند و به دست می آید. روان شناسان طرفدار این نظریه معتقدند که دریافت مشابهت یا تفاوت بین امور، عامل مزاح است و از آن جا که مزاح معمولاً سبب تبدیل بحثی منطقی به بحثی نامربوط و بیهوده می شود لذا خنده آور می شود. به خوبی مشخص است که این نظر با نظرات شناختی نوین در روان شناسی مطابقتهایی دارد. راسکین (1985) معتقد است از نظر پیروان این نظریه در موقعیت های فشارزا، شوخ طبعی، پهنه دیدگاه فرد را به سوی حل هر چه موثرتر مشکلات و سازگاری بیشتر با محیط و فشارها گسترش می دهد. طبق این دیدگاه، مزاح در موقعیتهای فشارزا موجب افزایش احساس تسلط، عزت نفس و اعتماد به خود می شود (راسکین، 1985). ساراسون و ساراسون (1987) نیز بر این باورند که مزاح می تواند به عنوان روشی جهت کسب آرامش روانی در شرایط تشنج زا و پر دردسر به کار رود. در سالیان اخیر نظریه های دیگری از سوی روان شناسان درباره مزاح ارائه شده که از آن جمله می توان به نظریه راسکین (1985) اشاره کرد. نظریه راسکین مبتنی بر معنی شناسی است نظریه راسکین توجهی به موضوعی یا علل خنده ندارد بلکه به این مسئله می پردازد که چگونه یک مطلب، رفتار یا مسئله شوخی تلقی می گردد.
تئوریهای متعددی درباره شوخ طبعی وجود دارد و در جستجو برای سر نخ هایی که رشد خلاقیت را ارتقا می بخشد می توانیم از همه آنها استفاده کنیم. تئوری برتری بر آن است که ریشه های شوخ طبعی در پیروزی بر دیگران است. تئوری عدم تجانس تاکید دارد که شوخ طبعی ناشی از ساختن جفت های بی اربتاط و نامتناسب ایده ها یا وضعیت هایی است که از آداب معمول ناشی می شوند. بر طبق تئوری غافل گیری عوامل شگفت زدگی، هراس ناگهانی یا شوک، یا غافل گیری شرایط لازم بریا شوخ طبعی است. تئوری دو جنبگی مدعی است که اساس شوخ طبعی وقوع همزمان احساسات یا عواطف ناسازگار است. تئوری فراغت یا رهایی ادعا می کند که اساس شوخ طبعی رهایی از تنش یا محدودیت یا آزاد کردن تنش اضافی است. طبق تئوری پیکربندی شوخ طبعی وقتی اتفاق می افتد که عواملی که بدواً غیر مربوط تلقی می شده اند ناگهان به هم ارتباط داده شوند. در تئوری روان کاوی اساس بر این است در شوخ طبعی نوعی صرفه جوئی در به کار بردن احساسات وجود دارد. به عبارت دیگر شوخ طبعی واقعه ای است که حادث شدن آن معمولاً آنچه را که ممکن است باعث تحمل رنج شود به چیزی بی اهمیت تبدیل می کند.
واکنشهای مزاح
محققان در بررسی کارکردهای مزاح عمدتاً به کنشهای روان شناختی و جسمانی مزاح توجه داشته اند. بررسی متون اولیه مربوط به مزاح بیانگر آن است که با توجه به زمینه های حمایت کننده پسیکوفیزیولوژیک مزاح این پدیده به عنوان عامل تسهیل کننده سلامت روحی و جسمی در نظر گرفته می شود (مارتین 10 و لفکورت 11، 1983).
آلپورت 12 (1950) معتقد بود فرد نورتیکی که یاد می گیرد به خود بخندد، ممکن است به کنترل خود توانا شده و به این ترتیب معالجه شود. از بررسیهای جالب توجه و حمایت کننده در رابطه با نقش مزاح [به ویژه در رابطه با بیماریهای جسمی] نوشته فرهان کاسنیز (1979) است. او معتقد بود که با خنده و مزاح و نیز با استفاده از ویتامین های خاصی رهایی از یک بیماری عفونی جدی ممکن است. وی بر این باور است که در اثر 10 دقیقه خنده با صدای بلند بیمار می تواند خوابی راحت، بدون دردی به مدت 2 ساعت داشته باشد براساس این نظریه ها عده ای از نویسندگان تصور کرده اند که خنده ممکن است اثری مشابه اثر آندروفینها یا سایر مواد آندروژنی مغز داشته باشد (به نقل از مارتین ولفکورت، 1983). دیکسون 13 (1980) و مارتین ولفکورت (1983) معتقدند که مزاح به عنوان راهبرد و مقابله ای جهت سازگاری با استرس به کار می رود. محققان معتقدند در افرادی که کمتر مزاح می کنند همبستگی بالایی میان آشفتگی و پریشانهای خلق و حوادث منفی زندگی وجود دارد (مارتین ولفکورت، 1983؛ مارتین و دابین 14 ، 1988؛ نزو 15 و بلیست 16، 1988). در تحقیقات این پژوهشگران و نیز سایر پژوهشهای انجام یافته، بر نقش مزاح به مثابه نوعی راهبرد موثر سازگاری و انطباق با شرایط دشوار، تاکید شده است (دیکسون، 1980؛ گلداشتین 17، 1982). به بیانی دیگر مزاح به مثابه تعدیل کننده و تسکین دهنده پاسخ های هیجانی منفی هم چون اضطراب یا افسردگی در نظر گرفته شده است. تحقیقات اخیر ضمن تاکید بر نقش مزاح در تعدیل کردن فشارهای روانی مدعی هستند که نقش آن در سوی دیگر پیوستار هیجانات نادیده گرفته شده است. کیوپر 18، مارتین و دانس 19 (1992) در تحقیقی نشان داده اند که مزاح در غنی سازی و پر محتوا کردن تجارب زندگی و در نتیجه در افزایش بهبود کیفیت زندگی به گونه ای مثبت نقش دارد. پژوهشهایی که بر این جنبه از نقش مزاح تاکید دارند معتقدند مزاح در بهبود کیفیت زندگی مشارکت دارد. مثلاً لفکورت و مارتین (1986) نشان داده اند که مزاح به خودپنداره مثبت تر از خود منجر می گردد. یک مطالعه اخیر دیگر نیز موید آن است که داشتن نمرات بالاتر در سنجش های مربوط به مزاح با سطوح بالاتر عزت نفس، خود رتبه بندی مثبت تر (برحسب قابلیت اجتماعی بودن) و همگرایی بیشتر بین خودپنداره آرمانی و خودپنداره واقعی همراه است (کیوپر و مارتین، به نقل از کیوپر و همکاران، 1992).
مزاح و سیستم ایمنی بدن
تعدادی از پژوهشگران نقش تعدیل کننده مزاح را به واسطه تاثیر آن بر سیستم ایمنی بدن مورد بررسی قرار داده اند و معتقدند که مزاح ارگانهای ایمنی بدن را در مواجهه و مقابله با عوامل آسیب زا تقویت می کند (جموت 20 و لاک 21، 1984؛ لابوت، آهمن، ولور و مارتین، 1990). همان گونه که پیش از این بیان شد کاسنیز (1979) در این باره معتقد است که مزاح و خنده می تواند حتی درمانی مناسب برای بیماریهای عفونی باشد. لابوت 22 و همکاران (1990) در تحقیقی آزمایشگاهی به بررسی نقش مزاح و خنده و تاثیر آن بر وضعیت ایمونوگلوبین بدن پرداخته اند. نتایج نشان داد صرف نظر از میزان خنده ابراز شده، حرکات خنده آور مزاح گونه، سیستم ایمنی بدن را بهبود می بخشد.
مزاح و عملکرد تحصیلی
نقش مزاح در سایر حیطه های روان شناسی نیز مورد توجه قرار گرفته است. اخیراً به کنش موثر مزاح در طرح و برنامه ریزی مواد درسی و آموزشی عنایت شده است. دیکسون (1980) و کیوپر و همکاران (1992) معتقدند که مزاح در نگهداری حافظه و قدرت یادآوری آن تاثیر مثبت دارد. بر این اساس جانسون 23 (1990) اعتقاد دارد که می توان از مزاح در طراحی آموزش متون درسی استفاده کرد. او در پژوهشی نتیجه می گیرد که کاربرد مواد و محتویات آموزشی به همراه مزاح به افزایش درک مطلب و نیز افزایش میزان یادآوری و نگهداری منجر می شود و لذا میزان استعدادهای ذهنی را بهبود می بخشد. در همین رابطه گفتنی است که ارتباطهای بین مزاح و خلاقیت گزارش شده است. به طور نمونه، مازلو 24 (1972) معتقد است که یکی از خصوصیات بارز افراد خود شکوفا، شوخ طبعی غیرخصمانه و فلسفی است. تلقی افراد خودشکوفا از مزاح، پیوستگی نزدیکی با فلسفه دارد، به گونه یی که بذله گویی های آنها را می توان مزاحهای واقعی نامید. هیلگارد 25، اتکینسون 26 (1962) همبستگی آماری معناداری بین میزان خلاقیت و درجه بذله گویی در دانش آموزان یک دبیرستان گزارش می دهند.
نقش درمانی مزاح
نقش درمانی مزاح از دیرباز مورد توجه بوده است. همان گونه که ذکر شده، پزشکان باستان مزاح را نتیجه تعادل اخلاط بدن دانسته اند و نیز آن گونه که کوسنیز (1979) نشان داده است، در درمان بیماریهای خاصی می توان از مزاح استفاده های کارآمد کرد. آرتور 27، کریستین 28 و سونیا (1987) معتقدند برای بیماران افسرده، مزاح نوعی روش مناسب و موفق جهت بازیابی حالت تعادل خلق است. آلپورت (1950) و فروید (1916 نیز بر کنشهای درمانی مزاح تاکید کرده اند و ساراسون (1987) مزاح را در مواردی بهترین دارو می دانند. بسیاری از روان درمانگران بر نقش درمانی مزاح تاکید کرده اند (برای مطالعه پیرامون نقش لطیفه و شوخی در فرآیند روان درمانی به هاشمیان، 1369؛ مراجعه کنید). لوین 29 (1977) به دو هدف عمده مزاح در روان درمانی اشاره کرده است: 1) از آن جا که مزاح موجب لذت و سرور می شود لذا به مثابه یک شیوه درمانی، طریق قابل پذیرش جهت لذت بردن در بسیاری از امور ناگوار است. 2) مزاح ممکن است موجب ارتباط بین فرد و افرادی شود که بیمار از آنها ناراحتی و نگرانی دارد. اخیراً اسپر 30 (1990) نشان داده است که مزاح یک شیوه درمانی بسیار موثر در مراقبت از آشفتگیهای روانی، دوران سالخوردگی و کهولت است. او در این باره اعتقاد دارد که افراد سالخورده نسبت به سایر افراد به مراتب بیشتر از مزایای درمانی و مراقبتی مزاح بهره مند می شوند.
تبیین روان شناختی از تاثیر مزاح در مقابله با استرس
گفته شد که عمده ترین نقش مزاح از نظر روان شناسان تاثیر آن در مواجهه، مقابله و سازگاری با استرس است. علی رغم این اعتقاد که مزاح کنش تعدیلی در برخورد با استرس دارد، با این حال کمتر توصیف و تبیینی پیرامون نحوه این فرایند وجود دارد. ادامه این نوشتار، تبیینی روان شناختی از اثر تعدیل گر واسطه ای مزاح را ارائه می دهد، که براساس فرمول بندیهای مدلهای شناختی استرس و به ویژه مدل تعاملی استرس تدوین شده است.
مدل تعاملی استرس
لازاروس 31 (1966) در فرمول بندی مدل مشهور خویش از استرس، بر این باور است که رابطه بین فرد و عامل استرس زا و محیط ارتباطی پویاست و محرک فشارزا تنها زمانی استرس آور است که شخص آن را چنین ارزیابی کند (لازارویس و فالکمن 32، 1984؛ 1984). بدین ترتیب در این دیدگاه هیچ محرک محیطی ذاتاً استرس آور نیست، مگر این که فرد آن را در مقابله با توانائیهای خود، چنین ارزیابی کند. براساس نظرات لازاروس، ارزیابی و مقابله دو رکن عمده در فرایند استرس محیط و فردند. این ارزیابی، فرآیند شناختی است که در مراحل اولیه و ثانویه صورت می گیرد. ارزیابی اولیه در این برخورد با عامل استرس زا صورت می گیرد و فرد محرک برحسب شدت، میزان و نوع استرس زایی آن مورد ارزیابی قرار می دهد آن را عاملی آسیب زا، تهدید کننده یا هماورد جویانه (چالش گرانه) ارزیابی و ادراک می کند. بدیهی است محرکی که چالش گر و هماوردجو ارزیابی شود، کمتر استرس زاست تا عاملی که آسیب زا و تهدید کننده ارزیابی می شود. ارزیابی ثانویه، در واقع نوعی (خودارزیابی) است و در آن فرد براساس ارزیابی اولیه به برآورد بررسی توانایی های خود جهت مقابله با عامل استرس زا می پردازد به این ترتیب فرایند ارزیابی شناختی به مثابه تعدیل کننده استرس است (لازاروس، 1996؛ فالکمن، 1984؛ لازاروس و فالکمن، 1984). فرایند مقابله به عنوان دومین رکن در نظریه لازاروس، به تلاشها، راهبردها، رفتارها و شیوه هایی اطلاق می گردد که فرد به منظور کسب مهارت و تسلط بر محیط و کاهش یا تحمل مشکلات و تبعات پدید آمده توسط محرک استرس زا به کار می برد. راهبردهای مقابله اساساً یا مشکل مدار یا هیجان مدارند که انتخاب نوع آن بستگی به عوامل و شرایطی است که بحث پیرامون آنها از حوصله این مقاله بیرون است. نکته جالب توجه در این فرمول بندی آن است که عوامل شخصیتی و موقعیتی ویژه ای می توانند هم بر مرحله ارزیابی و هم بر فرایند مقابله تاثیر گذارند و باعث تعدیل یا تشدید اثر استرس شوند. تری (1991) از جمله به نگرشها و اعتقادات افراد، باور فرد به قابل کنترل بودن موقعیت و محرک استرس زا، عزت نفس شخص، اهمیت حادثه و محرک استرس زا، حمایتهای اجتماعی و میزان فاصله هیجانی و عاطفه ایی که فرد می تواند از محرک فشارزا و موقعیت بگیرد، اشاره می کند. محققان نشان داده اند که مزاح به مثابه راهبردی جهت سازگاری و مقابله با عوامل فشارزاست. تحقیقات اخیر مبین این نکته اند که سازوکار اساسی نقش تعدیل کننده مزاح، فرایندهای شناختی ظریفی است که افراد در برخورد با استرس به کار می برند (دیکسون، 1980؛ مارتین و لفکورت، 1983؛ کیپور و همکاران، 1992). محققان اخیر معتقدند که در مزاح فرایندهای شناختی خاصی دست اندرکارند که مربوط به ارزیابی از عوامل استرس زایند. دیکسون و همکاران (1988) اعتقاد دارند افراد بذله گو و شوخ طبع با ایجاد دیدگاهها و نظرگاههای شناختی بدیل و چاره ساز، بهتر قادرند از حادثه بالقوه استرس زا فاصله هیجانی بگیرند. این دیدگاههای شناختی بدیل موجب می شود تا حادثه از سوی افراد مزاح گر کمتر تهدیدآمیز، یا مخرب ارزیابی شود. کیوپر و همکاران (1992) معتقدند که به این ترتیب فرایندهای شناختی مزاح با موضوع ارزیابی و خودارزیابی همراهند، لذا نتیجه می گیرند که مزاح بیشتر با ارزیابیهای شناختی مثبت تری از حوادث بالقوه استرس زا همراه است (کیوپر و همکاران، 1992). آنها هم چنین دریافتند که افراد شوخ طبع و بذله گو نسبت به افراد کمتر مزاح گو مردودی در یک امتحان تحصیلی را کمتر تهدید آمیز و منفی (بلکه بیشتر نوعی چالش و هماوردی مثبت) ارزیابی کرده بودند.
علاوه بر نقش مزاح در فرایندهای ارزیابی شناختی، مطالعات دیگر بر نقش مقابله یی مزاح تاکید کرده اند در حقیقت در این مطالعات، مزاح به سان راهبردی مقابله یی بررسی شده است (آرتور، کریستین و سونیا، 1988؛ وارنر، 1991). وارنر (1991) در مطالعه یی روی دانشجویان پرستاری دریافت این افراد که در یک بخش روانپزشکی مشغول به آموزش بودند، با مواجهه و برخورد با شرایط، رفتار تازه و افکار تازه و عجیب و غریب، دچار اضطراب، ترس و بیم و تنش درباره خود و نیز سلامتی خود شده بودند. نتیجه تحقیق وارنر (1991) بیانگر آن است که این دانشجویان به منظور تعدیل روابط محیطی – شخصیتی استرس آور و کسب بازده های مثبت در آن شرایط، ضمن ارزیابیهای شخصیتی از موقعیت، مزاح را به عنوان یک شکل از سازگاری مورد استفاده قرار داده بودند. مزاح یکی از ویژگیهای شخصیتی آدمی است که از دیرباز از سوی فلاسفه، اندیشمندان و متفکران مورد توجه قرار گرفته است. روان شناسان نیز به بررسی حیطه های گوناگون مزاح علاقه مند بوده اند و آن را از دیدگاههای متفاوت مورد بحث قرار داده اند. در این رابطه رویکردهای نظری اهانت، تخلیه و آسودگی، ناهماهنگی و تباین و نظریه راسکین از آن جمله اند. اخیراً تلاشهایی به عمل آمده تا سایر جوانب مزاح نیز مورد بررسی قرار گیرد و در این باره به کنشهای مزاح صرفنظر از جنبه های نظری آن، عنایت شده است. به طور کلی مزاح دارای کارکردهای جسمانی و روان شناختی ویژه ای است. مزاح می تواند سیستم ایمنی افراد را در برابر عوامل آسیب زا تقویت کند. هم چنین کنشهای روان شناختی مزاح در برخورد با استرس به نوعی با کنشهای جسمی مربوط است و با توجه به تاثیر استرس بر سیستم های ایمنی بدنی، کارکردهای سازگاری مزاح جایز اهمیت است. در زمینه های تعلیم و تربیت، روان درمانی و نیز ایجاد نوعی نگرش مثبت به زندگی که موجب بهبود در کیفیت زندگی می شود نیز بر نقش مزاح تاکید شده است. تبینهای چندی از مزاح به عمل آمده است که از جمله می توان به تبیین شناختی از مزاح به مثابه یک راهبرد مقابله ای در سازگاری با استرس اشاره کرد. با توجه به آن چه بیان شد، درک مزاح به عنوان عاملی در کیفیت بهتر و موثرتر زندگی و نیز درمان مشکلات روانی، انکارناپذیر است. بنابراین می توان با ساراسون و ساراسون (1987) هم رای شد که خنده می تواند در برخی موارد بهترین دارو باشد (شوخ طبعی خود را هرگز از دست ندهید، ص 116).
2- مبانی نظری سلامت روانی
تاکنون نظریه های بسیاری که در آنها سلامت روان مورد توجه قرار گرفته است ارائه گردیده اند با نگاهی گذرا به برخی از معروفترین آنها می پردازیم (به نقل از خدارحیمی، 1374).
نظریه فروید
به عقیده فروید اکثر مردم به درجات مختلف، روان نژند هستند و سلامت روانی یک آرمان است نه یک هنجار آماری (هوگان، 1976). طبق نظریه فروید ویژگیهای خاصی برای سلامت روانی ضرورت دارد. نخستین ویژگی خودآگاهی است. یعنی هر آن چه که ممکن است در ناخودآگاه موجب مشکل شود بایستی خودآگاه شود و خودآگاهی حقیقی ممکن نیست مگر این که کنترل غیرواقعی و غیرضروری یا زیاد از حد (من برتر) در هم شکسته شود. به نظر فروید خودآگاهی عنصر اصلی (ولی نه عنصر کافی) سلامت روانی است. (کورسینی، 1973). فروید بیگانگی منطقی از علاقمندیها و اشتیاقهای عمومی را، معیار نهایی سلامت روانی می داند (گلداستینک، 1939).
نظریه موری
به عقیده موری 33 (1983) فرد سالم از ساختار روانی خودش آگاهی لازم دارد. هم چنین وی در حین این که بین نیازهای مختلفش تعارضی ندارد از انواع نیازها نیز به نحوه مقتضی استفاده می کنند. در انسان سالم بهنجار بین (من برتر) و (من آرمانی) فاصله زیادی وجود ندارد. موری عقیده دارد که در انسان سالم ابتدا "نهاد" سپس (من برتر) و آن گاه "من" به ترتیب، نقش عمده را در کنترل رفتار ایفا می کنند و با نظارت خردمندانه (من) و مواظبت (من برتر) تکانه های نهاد به صورت قابل قبولی ارضا می شوند. به عقیده موری تمام انسانها با شدت و ضعف متفاوت، دچار "عقده" هستند. اما فقط عقده های افراطی و شدید، موجب نابهنجاری و بیماری می شوند. موری معتقد است که تخیل و خلاقیت مهم ترین ویژگی سلامت روانی هستند.
نظریه آدلر
سلامت روان به عقیده آدلر (1973) یعنی داشتن اهداف مشخص در زندگی، داشتن فلسفه ای استوار و مستحکم برای زیستن، داشتن روابط خانوادگی و اجتماعی مطلوب و پایدار، مفید بودن برای همنوعان، داشتن جرات، شهامت و قاطعیت عمل کردن برای نیل به اهداف خود، کنترل داشتن بر روی عواطف و احساسات، داشتن هدف نهایی کمال و تحقق نفس، پذیرفتن اشکالات و کوشیدن در حد توان برای حل آنها.
نظریه فروم
فروم (1968) معتقد است که انسان دارای سلامت روان کسی است که عمیقاً عشق می ورزد، آفرینشگر است، قدرت تعقل و خرد را در خویش کاملاً پرورانیده است. خودش و جهان را به شکل عمیقی ادراک می کند، احساس درست پایدار دارد، با جهان در پیوند است و در آن ریشه و اصالت دارد و حاکم بر سرنوشت خویش است. فروم انسان سالم را دارای جهت گیری بارور می داند، یعنی آن نوع جهت گیری که در آن خود قادر است تمام استعدادهای بالقوه و قدرتهای خویش را به کار گیرد.
نظریه مزلو
به عقیده مزلو 34 (1968) افراد برخوردار از سلامت روان، نیازهای سطح پایین را برآورده کرده اند و اختلال روان شناختی ندارند. می دانند که هستند؟ چی هستند و به کجا می روند. ادراک افراد سالم از واقعیت، صحیح است. آنها جهان را به صورت عینی ادراک می کنند. این افراد خودانگیخته، سالم و طبیعی هستند، عواطف خود را صادقانه و بدون رنجش دیگران نشان می دهند. افراد سالم نیز به خلوت و استقلال دارند. کنش آنها متصل است. این افراد را تجارب عارفانه یا اوج دارند و همین تجارب، موجب اعتلا و احساس قدرت و قاطعیت آنها می شود.
نظریه اسکینر
سلامت روانی و انسان سالم به عقدیه اسکینر 35 (1973) معادل با رفتار منطبق با قوانین و ضوابط جامعه است. و چنین انسانی وقتی با مشکلی روبرو می شود از طریق شیوه اصلاح رفتار برای بهبودی و بهنجار کردن رفتار خود و اطرافیانش استفاده می جوید و این کار را تا وقتی ادامه می دهد که به سطح هنجار مورد پذیرش جامعه برسد. انسان سالم کسی است که تاییدات اجتماعی بیشتری را به خاطر رفتارهای متناسبش، از محیط و اطرافیان دریافت کند.
نظریه کارل یونگ 36
به نظر یونگ سلامت روان شناختی و خودشناسی یکسان هستند. تحقق خود با سه معیار مشخص می شود. نخست بایستی واپس زنی تخلیه شود. تنشهای بین کنشها و نگرشهای ناخودآگاه و خودآگاه به آرامش مبدل شوند، فرد بتواند از راه معرفت به آرامش و صفای درونی برسد. دوم فرد بایستی بیان نمادین ناخودآگاه را درک کند. سوم شخص بتواند از طریق ایمان شخصی به نماد یا اسطوره خصوصی خوشناسی نزدیک شود. به نظر یونگ خودشناسی و (خودبرون) حالت گریز از بودن و میل به شدن است. به نظر یونگ بودا و مسیح افرادی هستند که در نهایت به تفرد رسیده اند. به عقیده یونگ کیمیاگری قرون وسطی یعنی تلاش برای تبدیل عناصر پست به عناصر عالی مانند طلا، تمثیل و تجسمی از تلاش روان انسان برای متحد ساختن عناصر پست و عالی روان خویش. این فرایند ذاتی روانی است و منظور از آن همانند فرایند تفرد است. فرایند تفرد نوعی تلاش درونی برای خودیت و تحقق خود است. از طریق این فرایند کلیت شخصیت به ثمر می رسد به عقیده وی روان نژندی نیز از اختلالات تفرد است. لذا کانون توجه در روان درمانی او معطوف مسیر طبیعی این فرآیند بوده است (هیزپاک، 1996).
افراد سالم از نظر روانی
مشکل است که بگوئیم که یک شخص از لحاظ روانی تا چه حد سالم و طبیعی است. میزان آن برحسب تمدن جامعه، زمان، مکان فرهنگ و انتظارات هر جامعه تفاوت دارد. آن چه در زیر می آید برای پی بردن به سلامت روانی انسان می تواند راهنمای کوچکی باشد.
1) شخص سالم از زندگی بیشتر راضی است و اظهار خوشی می کند و کمتر ناراحت و دل گیر است.
2) از استقلال فردی خود آگاه است. امکانات، خواستها، امیال و هدفهای خود را می داند، کیفیت و واقعیت وجود خویش و محیطش را درک کرده، روش خود را با واقعیت هماهنگ می کند.
3) می تواند مناسبات دوستانه و صمیمانه با دیگران برقرار سازد که هم خود از این دوستی احساس رضایت کند و هم طرف صحبتش از دوستی او برخوردار باشد.
4) در برابر پیشامدها و وقایع معمولی روز احساس رضایت کند و زندگی را زیبا و سالم می بیند و هر چند که ممکن است در مقابل مشکلات و وقایع سخت، شخص احساس ناتوانی کند.
5) خود و دیگران را دوست دارد و از محبت کردن به آنها لذت می برد.
6) شخص سالم عهده دار زندگی خویشتن است و انتظار ندارد که دیگران، زندگی خوب و راحت برایش تامین کنند.
7) در موارد بخصوص و حاد، حق دارد که خشمگین و عصبانی شود.
8) به ماهیت وجود خود پی می برد، بد و خوب خویشتن را قبول دارد و از تاثیر رفتار خود روی دیگران آگاه است.
9) دیگران را تحقیر نمی کند و برای خود مزیّت اضافی قایل نمی شود.
10) آشفتگی و ناراحتی هایش را به نحوی اظهار می کند که قابل قبول جامعه ای که در آن زندگی می کند باشد. تاثر و آشفتگی خود را مهار می کند که باعث ناراحتی اطرافیانش نشود.
11) به امکان انجام یک کار معتقد است، پر توقع نیست و همیشه راهی را انتخاب می کند که می داند در آن راه امکان عملی شدن یک منظور بیش از راههای دیگر است.
12) شخص سالم حس بذله گویی دارد که اغلب با آگاهی و خوش خلقی همراه است. از فرصتهای عادی، برای شادی دوری نمی کند و از غصه و نگرانی استفاده نمی کند.
13) آن چه را که هست قبول می کند و می داند که زندگی مطلوب و دلخواه خیالی بیش نیست و همیشه یک نوع ناتمامی و نقص در همه جا می توان یافت.
14) هم در میان جمع احساس خوشی می کند و هم در تنهایی.
15) قبول دارد که کشمکش و ناسازگاری همیشه وجود دارد و باید به هر صورتی با ناسازگاری ها و کشمکش ها مقابله کند.
16) با این که بین دیگران است ولی همیشه شخصیت و ماهیت خود را حفظ می کند.
نظریه اسلام
اسلام علاوه بر نظریات معنوی و فلسفی و علمی در مورد انسان، الگوهای عینی شخصیت کامل و سالم را نیز مدنظر قرار می دهد و در واقع پیامبر خاتم و ائمه معصومین (ع) و فاطمه زهرا (س)، نمونه های عالی انسان کامل در اسلام و مذهب تشیع می باشند، آنها مظهر سلامت روانی و مظهر حیات روانی هستند. آنها خودآگاهانه ترین، پویاترین و متکامل ترین رابطه را با کل هستی دارا هستند و سایر انسانها به میزان تقرب به ملاکهای آنها، از سلامت و تکامل روانی برخوردارند (احمدی، 1371؛ شهید مطهری، 1362).
به طور خلاصه ویژگیهای انسان سالم و کامل، از دیدگاه اسلام به شرح زیر می باشد:
پیوسته در حال تزکیه و تهذیب نفس باشد (سوره شمس، آیه 2)، ارزشهای انسانی را در حد اعلا در خودش بپروراند (سوره بقره، آیه 124) پرهیزکار و با تقوا می باشد از هر گونه قید و بند مادی و موانع دنیوی سر راه کمال رسیدن به قرب الهی، آزاد است، هرگونه ناملایمتی را با ذکر خداوند تسلی می بخشد، صبر، شکیبایی، استقامت و شهامت دارد (سوره بقره – آیه 153)، اعمال و رفتار با نیات او هماهنگ است و نفاق و دورویی در رفتار و گفتار را یکی از مقدم ترین صفات انسانی می داند، شفقت و دلسوزی، مهربانی، تعهد و مسئولیت در مقابل هم نوعان از ویژگیهای مهم اوست، هم از عقل و هم از عشق، برای رسیدن به کمال، استفاده می نماید، خودخواهی، خودپرستی و پیروی از هوای نفس ندارد، خودش را فریب نمی دهد، فریب و وسوسه درون خود را نمی خورد، نسبت به خودش آگاهی و هشیاری دارد و کنترل نفس خود را بر عهده دارد، اجتماعی، مسئول و متعهد است، ایثارگر است و حتی در آن چه که کمال احتیاج را به آن دارد، دیگران را بر خودش مقدم می دارد (سوره حشر – آیه 9)، خودشناسی دارد و خودشناسی او مبنای شناخت خداوند است، رفتار و موضع گیریهای او، قابل پیش بینی است، چون اعمال و رفتار او بر مبنای اعتقادات او صورت می گیرد و به همین علت دچار رفتارهای تکانشی، غیرقابل پیش بینی و خارج از آداب معاشرت و اصول اخلاقی نمی شود، "عشق" از ویژگی های مهم اوست و عشق او به جایی می رسد که در حضرت حق محو می شود و به منبع فیض و حقیقت می پیوندد. هرگاه از مسیر حق منحرف شود بلافاصله توبه و بازگشت نموده و به خداوند اتکا می نماید، هشیار و خودآگاه می باشد و بطرف هشیاری و خودآگاهی کامل در حرکت است، با جهان درون و جهان برون خود، ارتباطی مبتنی بر واقعیت و پذیرش دارد، همواره با یاد خدا زندگی می کند و متکی به خداوند است و در همه حال خدا را ناظر بر اعمال خود می داند، عدالت جو، عدالت گر و عدالت دوست است، خوش رو، خوش برخورد، منظم و پرتلاش، امانت دار و سخاوت مند و … است. قرآن مجید در سوره مومنون و حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه و شهید مطهری در کتابهای "انسان کامل" و "هدف زندگی" ویژگیهای مومنین یا انسانهای سالم و کامل را به تفصیل بیان فرموده اند که به منظور جلوگیری از اطاله کلام از ذکر کامل آنها خودداری می شود و علاقه مندان می توانند به این منابع مراجعه فرمایند.
اهمیت سلامت روان
مفهوم سلامت روان در واقع جنبه ای از مفهوم کلی سلامتی است. سازمان بهداشت جهانی، علامت روانی را چنین تعریف می کند. "حالت سلامتی کامل فیزیکی، روانی و اجتماعی، نه فقط فقدان بیماری یا ناتوانی". برخی چنین تصور کرده اند که نقطه مقابل سلامت روانی، بیماری روانی است، در حالی که چنین نیست و مفهوم سلامت روانی بسیار گسترده تر از این است (خدارحیمی، 1374). سلامت روان قدرت آرام زیستن و با خود و دیگران در آرامش بودن است. فرد سالم احساس می کند "راحت" است و می تواند با خودش و دیگران زندگی کند. او محدودیتها و استعدادهای خود را می شناسد، کمبودهای خود را می پذیرد و برای بهبود رفتار خویش، گام بر می دارد، وی از درون و احساسات خویش آگاه است و بر آنها تسلط دارد و معیارهای جامعه ای را که در آن زندگی می کند، زیر پا نمی گذارد. سلامت روان، قدرت تصمیم گیری در بحرانها و مقابله با مشکلات زندگی و فشارها است. زیرا چنین شخصی می داند که در طول زندگی با فراز و نشیبهای بسیاری ممکن است مواجه شود، بنابراین برای دست یابی به سعادت که یک امر نسبی است باید تلاش کند. شخص سالم از کار و زندگی خود احساس رضایت می کند و از وقت آزاد خویش استفاده مفید می نماید. شخصی که از نظر درونی نقصی ندارد، با دیگران از در تفاهم وارد می شود و برای احساسات و عواطف مردم، اهمیت قائل شده و آنها را محترم می شمارد. چنین فردی تفاوتهای افراد را می پذیرد و به آنها خرده نمی گیرد و در میان هر گروهی که قرار می گیرد با حفظ فردیت خویش، قادر است جزئی از آن گروه شود. چنین فردی می تواند دوست بدارد و محبت بپذیرد، به دیگران اعتماد کند و مورد احترام و اعتماد دیگران قرار گیرد. شخص سالم اهداف "واقع گرایانه" برای خود در نظر می گیرد و برای دست یابی به آنها اقدام می کند. او سعی می کند حقایق را قبول کرده و خود را با آنها وفق دهد و با اجتماع سازش می کند. شالوده سلامت روانی در زمان کودکی پی ریزی می شود و هیچ گاه از تکامل باز نمی ایستد. خانواده ای از سلامت روانی برخوردار است که همه افراد آن رابطه خوبی با هم داشته باشند و تنشها و درگیری هایشان با هم کم باشد، در غیر این صورت خانواده از نظر سلامت روان بیمارگونه است. با توجه به پی ریزی اساس سلامت روان در دوران کودکی می بینیم که بتدریج که سن فرد بالا می رود در اثر همین روند تکاملی است که رفتارهای کودکانه نیز کنار گذاشته می شوند و به جای آنها، رفتارهای منطقی و مناسب سن از فرد سر می زند. عواملی وجود دارند که بر هم زننده سلامت روانی انسانها می باشند این عوامل در سه دسته جای می گیرند.
الف- عوامل زیستی:
تعدادی عوامل زیستی وجود دارند که از طریق ژنها به نسل بعد منتقل می شوند، مثلاً افسردگی مادران قابل انتقال به فرزندانشان می باشد. تعدادی عوامل زیستی نیز وجود دارند که بر کارکرد سیستم عصبی مرکزی اثر گذاشته و سلامت روانی فرد را بر هم می زنند، مثلاً اختلال در ترشح غده تیروئید بر مغز اثر می کند و موجب کم طاقتی و عصبانیت فرد می شود.
ب- عوامل عاطفی و روانی:
انتظارات و ذهنیات منفی ما، عامل اصلی مشکلات روانی ما می باشند، عواملی، مانند فشار روانی مستمر، فضاهای عاطفی سرد، جدایی، تبعیض و بی محبتی موجب افسردگی، وسواس، بی خوابی، بی قراری و اضطراب در افراد می شود.
ج- عوامل اجتماعی:
خانواده و اجتماع در تامین سلامت روانی افراد نقش موثری دارند. کمبودهایی در زمینه مسکن، تغذیه و برخورداری از رفاهی نسبی، همه و همه بر سلامت روانی انسانها اثر دارند.
3- رابطه بین استرس، کنار آمدن و سلامتی
تعریف استرس دشوار است. نظریه پردازان مختلف این اصطلاح را به شیوه های متفاوتی به کار برده اند. یکی از شیوه های رایج تعریف استرس در نظر گرفتن آن به عنوان محرک است. توماس هولمز (1979) استرس را واقعه محرکی که لازم است فرد با آن سازگار شود، تعریف کرد. بنابراین، استرس به عنوان یک محرک، هر موقعیتی است که درخواستهای غیرمعمول و فوق العاده داشته و نیازمند تغییر در الگوی زندگی جاری فرد باشد (هولمز و راهه، 1967). موارد استرس به عنوان یک "محرک" شامل امتحان، بلایای طبیعی، شغلهای خاطره آمیز و جدایی زناشویی است. این وقایع استرس زا هستند، چون فرد را ملزم به انجام رفتارهای سازگارانه برای کنار آمدن با درخواستهای محیطی تحمیل شده می کنند و چون سلامتی فرد توسط پیشامدهای محیطی تهدید شده است، چون سازگاری با چنین وقایعی دشوار و بالقوه خطرناک است، مردم دچار استرس می شوند. استرس به شکل دیگر می تواند به صورت یک پاسخ فیزیولوژیکی در نظر گرفته شود (سلیه، 1976)، طبق نظر سلیه فیزیولوژیک الگوی نامتمایز فعالیت فیزیولوژیکی ذاتاً ناگوار است، زیرا تند شدن ضربان قلب، تند شدن تنفس و افزایش تنش عضلانی، کارکرد تعادل حیاتی را مختل می سازد. طبق نظر سلیه، هرگاه شخصی برای مدتی نسبی طولانی انگیختگی فیزیولوژیکی را تجربه کند (مثل بیمار تب دار)، بدن دچار استرس می شود. پژوهشگران دیگر می گویند: واکنش استرس نه تنها تغییرات فیزیولوژیکی، بلکه اختلال واکنشهای رفتاری، حرکتی مثل لرزش است، اختلالهای گفتار، آشفتگی هیجانی (مثل اضطراب) و بدکاری شناختی (مثل اختلال حافظه) را نیز شامل می گردد (لازاروس، 1966).
زیاد مهم نیست که چه موقعیتی موجب واکنش فیزیولوژیکی می شود، بلکه شدت، حدت و ناپایداری واکنش فیزیولوژیکی بعدی با اهمیت است. اخیراً گرایش این است که استرس را نه بعنوان واقعه محرک و نه پاسخ فیزیولوژیکی، بلکه به عنوان یک فرایند تعریف کنند، لازاروس و فراکمن (1984) مخالف مفهوم استرس به عنوان محرک هستند، زیرا مردم در واکنشهایشان به استرس زاهای بالقوه، کاملاً با هم فرق دارند، دو نفر موقعیت بالقوه استرس زای یکسان را به خاطر این که از نظر عوامل فردی مثل ادراک، یادگیری، حافظه و قضاوت با یکدیگر فرق دارند به صورت متفاوت تجربه می کنند. چون مردم به محرکهای یکسان به صورت متفاوت واکنش می دهند، پس باید استرس را چیزی بیش از یک محرک در نظر گرفت. لازاروس و فراکمن مخالف در نظر گرفتن استرس به عنوان پاسخ فیزیولوژیکی نیز هستند. بسیاری از وقایع زندگی، نظیر ورزش و عاشق شدن، به تشدید فعالیت دستگاه عصبی خودمختار می انجامد، ولی شخص ورزش و عشق را به صورت یک "استرس زا" تجربه نمی کند. دونده و عاشق برانگیخته شده مستعدند که از نظر جسمانی و روانی نشاط کنند حتی اگر شدیداً احساس استرس کنند. چون یک پاسخ فیزیولوژیکی یکسان می تواند در یک زمینه مثبت و در زمینه ای دیگر منفی تعبیر شود، پس استرس را باید چیزی بیش از یک پاسخ فیزیولوژیکی دانست. لازاروس و همکارانش تاکید زیادی بر فرایندهای شناختی دارند که بین شرایط محیطی و واکنش پذیری فیزیولوژیکی میانجی می شوند که این شرایط در نهایت آنها را تولید می کند. از این دید مهم ترین متغیرها، وقایع محرک دشوار و پاسخ های فیزیولوژیکی فزونکار نیستند، بلکه متغیرهای مهم آنهایی هستند که درون فعالیت ذهنی فرد قرار دارند. اهمیت بحث درباره نظریه استرس لازاروس به عنوان یک فرایند، تاکید بر این واقعیت است که بین رویارویی با یک استرس زای بالقوه و واکنشهای نهایی شخص به آن، فعالیت شناختی بسیار زیادی میانجی می شوند. طبق نظر لازاروس، ماهیت استرس تغییر و فرایند است، و بیشتر رویارویی های استرس زا از طریق فرایندی سه مرحله ای صورت می گیرد.
اولین مرحله، مرحله پیش بینی است، در ابتدا فرد باید برای وقایع استرس زا آماده شود و فکر کند به چیزی شبیه است و چه پیامدهایی ممکن است به همراه داشته باشد. هنگامی که استرس زا وارد می شود، شخص می کوشد با آن کنار آید، این مرحله انتظار است. مرحله انتظار، شامل زمانی می شود که فرد منتظر است که آیا پاسخ های کنار آمدن وی شایستگی لازم را دارد یا نه. بالاخره مرحله پیامد است، مرحله پیامد، شامل رو به رو شدن شخص و واکنشهای وی به پیامد موفق یا ناموفق پاسخ کنار آمدنش است (ریو، 1995).
پیامدهای استرس
وقتی واقعه استرس زا وجود ندارد، حالت هیجانی، تفکر و فیزیولوژی ما در سطح بهنجار و متعادل است. از طرف دیگر استرس حالت هیجانی را آشفته ساخته، به فعالیت شناختی آسیب می رساند و تعادل حیاتی بدن را مختل می کند. پس اختلالهای بالقوه استرس زا شامل اختلالهای هیجانی، شناختی و فیزیولوژیکی هستند (ریو، 1995).
اختلال هیجانی
اختلال هیجانی به صورت احساس اضطراب، زودرنجی، خشم و افسردگی و گناه است. به نظر می رسد که اضطراب و افسردگی شایع ترین اختلال هیجانی باشند، به طوری که اضطراب به صورت هیجان انتظاری و افسردگی به صورت هیجان بعد از کنار آمدن رخ می دهد. زیکا 37 و چمبرلین 38 (1987) از تعداد زیادی دانشجوی پاره وقت خواستند تا یک مقیاس گرفتاری را برای اعلام فراوانی و شدت گرفتاریهای روزانه شان که ناشی از کار، خانواده، وضعیت مالی و سلامتی است پر کنند. پژوهشگران به دنبال اثرات گرفتاریهای روزانه بر سلامت هیجانی دانشجویان بودند. دانشجویانی که گرفتاریهای روزانه زیاد و شدیدی داشتند مراتب اضطراب، ناکامی و افسردگی بیشتری را گزارش کردند. اثر هیجانی مخرب گرفتاریها بستگی به ویژگیهای شخصیت نداشت و در زنان و مردان هر دو صدق می کرد. ظاهراً یکی از پیامدهای مخرب استرس زاهای بالقوه، اضطراب، ناکامی، افسردگی و آشفتگی های هیجانی است.
اختلال شناختی
استرس علاوه بر این که بر تهییج پذیری تاثیر دارد، اختلال شناختی را نیز تولید می کند تحت استرس، الگوی تفکر شخص اغلب آشفته است. برخی اوقات، حافظه فراموش کار می شود و تمرکز آسیب می بیند. در مجموع استرس توان افزودن عناصر نگرانی و خودسنجی منفی را به الگوی تفکر ما که معمولاً سازمان یافته است، دارد. یک توجیه برای این که استرس چگونه کارکرد شناختی را آشفته می سازد این است که تمرکز توجه فرد را محدود می کند.
زمانی که استرس افزایش می یابد توجه ما به درخواستهای تکلیف کاهش می یابد، در حالی که، توجه ما به خودمان و به جنبه های نامربوط تکلیف در محیطمان افزایش می یابد، مثلاً افکار شکست، نگرانی و تردید، ذهن شخص را اشغال می کنند و با افکار مربوط به عملکرد تکلیف در تعارض قرار می گیرند، مثلاً بامیستر 39 (1984) متوجه شد که ورزشکاران اغلب تحت فشار (تحت استرس) خفه می شوند، زیرا بیش از اندازه خودآگاه شده و از عملکردشان منحرف شده اند. دومین توجیه برای این که چگونه استرس به کارکرد شناختی آسیب می رساند این است که کیفیت تصمیم گیری شخص را تحت تاثیر قرار می دهد. تصمیم گیری منطقی، جستجوی فعال اطلاعات مربوط به تصمیم گیری را درگیر می سازد. یعنی جذب و درک بی طرفانه آن دانش و ارزیابی دقیق تمام چاره های دیگر. ولی تحت استرس تصمیم گیرندگان، اطلاعات مربوط را به صورت ناقص سازماندهی می کنند، زمان کافی برای بررسی چاره های دیگر مصرف نمی کنند و قبل از بررسی تمام چاره های دیگر تصمیم گیری می کنند (کینان، 1987).
اختلال فیزیولوژیکی
استرس باعث فزون کاری دستگاه عصبی سمپاتیک می شود، زمانی که فعالیت سمپاتیک ادامه می یابد، هورمونها و احشای فزون کاری اختلال فیزیولوژیکی را تولید می کنند (سلیه، 1956). سلیه برای آزمون نظریه اش، حیوانات آزمایشی را تحت محیطهای استرس زای مزمن گوناگون قرار داد. (مثل درجه حرارت سرد و گرم، تزریق مواد محرک، فعالیتهای سخت عضلانی) وی دریافت که در اثر برانگیختگی طولانی سمپاتیک، شکل واقعی اندام های احشایی تحت تاثیر قرار گرفت. وی خصوصاً متوجه شد که استرس مزمن موجب بزرگ شدن غدد آدرنال و کوچک شدن غدد لنف گردید.
سلیه برای توجیه این که چگونه استرس طولانی موجب تغییر ساختارهای اندام های درونی می شود یک الگوی سه مرحله ای از واکنش های فیزیولوژیکی ارائه می دهد.
اول بدن وارد مرحله هشدار می شود. مرحله هشدار برانگیختگی سمپاتیک است به طوری که قلب، ششها و دیگر اندامها فعالیتشان را افزایش می دهند معمولاً بعد از رفع محرک استرس زا برانگیختگی پاراسمپاتیک به طور طبیعی ایجاد می شود و بدن از واکنش هشدار خود آزاد می گردد. اما اگر محرک استرس زا ادامه یابد، بدن وارد مرحله دوم فعالیت سمپاتیک می شود یعنی مرحله مقاومت. در طول مدت این مرحله، بدن برون داد دستگاه عصبی سمپاتیک خود را برای هم خوانی با درخواستهای محرک استرس زا هماهنگ می کند. مقاومت بدنی نشان می دهد که فرد نه تنها رنج می برد (واکنش هشدار)، بلکه می کوشد تا توازن تعادل حیاتی خود را نیز حفظ کند. اگر محرک استرس زا تا آن جا پیش رود که دستگاه عصبی سمپاتیک نتواند درخواستهای استرس زا را برآورده کند، بدن وارد آخرین مرحله، یعنی فرسودگی می شود. در مرحله فرسودگی، بدن بالاخره قدرت مقاومتش را از دست می دهد به طوری که اندام های بدن در معرض آسیب قرار می گیرند (به خاطر بار اضافی). اگر محرک استرس زا ادامه یابد، ممکن است از حال رفتن یا مرگ اتفاق افتد.
کنار آمدن
وقایع استرس زا مردم را از نظر هیجانی، شناختی و فیزیولوژیکی تحت تاثیر قرار می دهند، ولی مردم روشهایی را برای برخورد با استرس زاها و اثرات آنها دارند. مردم اثرات زیان بخش استرس زاها را با راهبردهای کنار آمدن کاهش می دهند. کنار آمدن یعنی هر نوع تلاش سالم یا ناسالم، هشیار یا ناهشیار برای جلوگیری، از بین بردن یا ضعیف کردن استرس زاها، یا تحمل کردن اثرات آنها به طوری که حداقل آسیب رسانی را داشته باشد. معمولاً 2 شیوه کنار آمدن با استرس وجود دارد: به صورت مستقیم و به صورت دفاعی.
روشهای مستقیم کنار آمدن مستلزم توجه شخص به واقعه استرس زا و به کارگیری امکانات رفتاری و شناختی برای تغییر دادن واقعه است، به طوری که موقعیت از استرس زا بودن به موقعیت بدون استرس تغییر کند. روشهای کنار آمدن دفاعی مستلزم اجتناب از واقعه استرس زا، زمانی که رخ داده است یا جلوگیری کردن از پاسخ هیجانی، شناختی و فیزیولوژیکی به آن، و از این رو کاهش دادن اثرات آن است.
روشهای کنار آمدن مستقیم
اولین گام در کنار آمدن موفقیت آمیز، ارزیابی دقیق مشکل است (یعنی فهمیدن این که چرا شخص اصلاً دچار استرس شده است). معمولاً این ارزیابی، مستلزم شناسایی منبع استرس و مسئله گشایی برنامه ریزی شده است. به دو دلیل کنار آمدن موثر است: اول اگر موثر واقع شده باشد، نتایج آن بهتر شدن رابطه بین شخص و موقعیت است؛ یعنی این که مسئله گشایی برنامه ریزی شده در تغییر مثبت موقعیت، شخص یا هر دو اثر داشته است. دوم مسئله گشایی برنامه ریزی شده باعث می شود که شخص احساس بهتری داشته باشد، حالات هیجانی بهتری را به وجود می آورد، هیجان منفی کمتر و هیجان مثبت بیشتری را تولید می کند، ظاهراً به این خاطر که توجه فرد را از اثرات و پیامدهای زیان بخش استرس زا دور می سازد و آن را متوجه امکانات امیدوار کننده تر و روشنتر می کند.
کنار آمدن مواجهه ای
شکل کمتر نتیجه بخش مسئله گشایی برنامه ریزی شده، کنار آمدن مواجه ای است. کنار آمدن مواجه ای، مستلزم نزدیک شدن مستقیم به منبع استرس و تلاش برای تغییر دادن فوری آن است. مثلاً در یک رابطه کاری ممکن است مدیری به کارمندش بگوید که کار او جالب نیست و باید سخت تر کار کند و یا استعفا دهد. این نوع کنار آمدن، اغلب به جای این که تغییر سازنده ای را موجب شود به پیامدهای نامطلوب می انجامد و حالت های هیجانی منفی به بار می آورد. فولکمن و لازاروس (1986) متوجه شدند که ابراز خشم، خصومت و پرخاشگری که اغلب با کنار آمدن مواجه ای همراه است باعث می شود تا شخص احساس کند بدتر شده است و نه بهتر. ولی سپس توجه به اثرات خاص آن است. در کنار آمدن مستقیم لازم است فرد بکوشد تا 1) منبع استرس را شناسایی کند و 2) یک راهبرد مبارزه ای برای کاهش دادن استرس زا ابداع کند و به آن تحقق بخشد.
مواجه ذهنی و بدنی با منبع استرس، مهم ترین نکته روشهای کنار آمدن مستقیم است، تلاش ذهنی، مثل مسئله گشایی یا تلاش بدنی مانند صحبت کردن، موقعیتها را تغییر می دهد، و از این رو راهبردهای کنار آمدن مستقیم را به وجود می آورد. ایجاد برنامه های جدید به هنگام روبرو شدن با شکست یا طرد، تنظیم کردن وقت، کمک گرفتن از یک دوست یا تغییر دادن بدن مثل ورزش و آموزش نظامی، موارد دیگری از کنار آمدن مستقیم هستند.
مسئله گشایی برنامه ریزی شده
مسئله گشایی برنامه ریزی شده یعنی محاسبه این که برای کاستن و یا از بین بردن محرک استرس زا چه اعمالی را باید دنبال کرد و بعد برای این که آن برنامه به ثمر برسد تلاش لازم به کار برده شود. برای یک وکیل یا دانشجوی پرستاری که باید یک امتحان شایستگی را برای استخدام دولتی بگذرانند، مسئله گشایی برنامه ریزی شده ممکن است این باشد که اولویتها را مشخص کنند، وقت خود را تنظیم کنند، کتابهایی را مطالعه کنند و مقالاتی را بنویسند و موادی که برای گذراندن این امتحان لازم هستند، مرور کنند. مسئله کنار آمدن مواجه ای می تواند در برخی شرایط موثر باشد. آلدوین 40 و رونسون 41 (1987) دریافتند که معامله (یعنی توافق یا سازش برای بدست آوردن چیزی مثبت از موقعیت)، می تواند کنار آمدن موثری باشد. برای این که معامله موثر واقع شود باید موقعیت دشوار را بدون تحریک آشفتگی هیجانی بهبود بخشید. در مجموع این روش زمانی که حالتهای هیجانی آزارنده را همانند اشکال دیگر کنار آمدن مواجه ای به حداقل برساند، روش کنار آمدن موثری است.
حمایت اجتماعی
جستن حمایت اجتماعی دیگران روش کنار آمدن مستقیم است. حمایت اجتماعی اصطلاحی است که بر شبکه دوستان فرد و کمک رسانهای بالقوه دلالت دارد؛ یعنی گروه محرم رازی که شخص می تواند به هنگام نیاز، بحران آشفتگی هیجانی به آنها رو آورد. نمونه هایی از عناصر شبکه اجتماعی شامل همسر، خویشاوندان، والدین، بهترین دوستان، همسایگان خوب، همکاران شغلی و دوستان گروه مذهبی است. حمایت اجتماعی فرایندی است که دیگران توسط آن امکانات عاطفی و عملی خود را برای به دوش کشیدن نیازهای فرد هنگام رنج بردن از یک بحران، به میان می آورند و او را یاری می دهند. مردم به دلایل گوناگون جویای حمایت دیگران اند. چنان که شبکه های اجتماعی، دولتی، کمک به گرفتاریهای روزانه، کمک مالی و دسترسی به منابع مورد نیاز را برای آنها تدارک می بیند. در سطح هیجانی تر، حمایت اجتماعی فرصتهایی را برای مهرورزی، پشت گرمی و تشویق، اطمینان آفرینی، دوستی و مجالست و حس هویت و مقاوم شخصی را فراهم می آورد. در نتیجه حمایت اجتماعی به صورت بالقوه از یک طرف، اطلاعات، مشاوره و کمک واقعی و از طرف دیگر، تشویق و دلگرمی و اطمینان از این که همه چیز بالاخزه درست خواهد شد را ارائه می کند. حمایت اجتماعی به دو طریق اثرات زیان بخش استرس زاها را کاهش می دهند: 1) حمایت اجتماعی با واکسینه کردن فرد علیه تجربه کردن استرس زاها قبل از این که رخ دهند، استرس زا را کاهش می دهد. پیوستن به یک شبکه محرم راز، احتمال این که فرد وقایع زندگی منفی (مثل مشکلات اقتصادی، قانونی و حقوقی) را تجربه نکند، افزایش می دهد. اگر کسی یک حمایت اجتماعی غنی از نظر مشاوره، منابع و امکانات و کمک مالی داشته باشد، استرس زاهای بالقوه علتی برای نگرانی نخواهند بود؛ 2) شبکه های حمایت اجتماعی به عنوان سیری در مقابل استرس عمل می کند (پاور، 1988). دانش و اطمینان از این که شخص می تواند هنگام استرس به شبکه حمایت اجتماعی پناه برد، این امکان را به او می دهد تا وقایع زندگی را کمتر تهدید کننده ارزیابی نماید. اگر کسی دوستی داشته باشد که می داند چگونه می تواند اتومبیل را تعمیر کرد، پس خرابی اتومبیل کمتر مسئله ساز است.
روشهای کنار آمدن دفاعی
تلاشهای کنار آمدن مستقیم برای تغییر دادن منبع استرس احساس شده، مبارزه می کنند. از طرف دیگر، تلاشهای کنار آمدن دفاعی برای متوقف ساختن اثرات ناخوشایند استرس مبارزه می کنند. هنگامی که مردم به صورت ذهنی یا جسمی می کوشند تا از موقعیت استرس زا یا نشانه های ناشی از این موقعیت ها بگریزند روشهای کنار آمدن دفاعی را به کار می گیرند.
مکانیزمهای دفاعی
یکی از شیوه های کنار آمدن دفاعی، استفاده از مکانیزم های دفاعی است، با استفاده از انکار، واپس روی، فرافکنی یا واکنش وارونه، مردم می کوشند واقعیت استرس زا را تعریف نموده و آن را به صورت واقعه بی ضرری که تهدید کننده نیست ارزیابی کنند، مثلاً از طریق انکار، رئیس یک شرکت از اقرار به این که شرکت در حال ورشکستگی است، خودداری می کند. با انکار وجود تهدید (یا این که به سلامتی شخص نامربوط است) هیچ پاسخ استرس لازم نیست. مکانیزم های دفاعی انکار و واپس روی نسبتاً ناپخته بوده و به ناسازگاری می انجامد. البته مکانیزم های دفاعی دیگر نسبتاً معقول بوده و به کنار آمدن موفق می انجامد و حتی موجب بهبود سلامت جسمانی و روانی می گردد. یکی از مکانیزم های دفاعی معقول که درباره آن زیاد مطالعه شده است، شوخ طبعی است. نزو، نزو و بلیست (1988) رابطه بین فراوانی وقایع زندگی منفی که مردم تجربه می کنند، شوخ طبعی و تجربه های افسردگی آنها را در یک دوره دو ماهه بررسی کردند. مهم ترین یافته پژوهشی آنها در شکل 1-1 نشان داده شده است.
مردم صرفنظر از گرایش به استفاده از شوخی به عنوان یک راهبرد کنار آمدن، زمانی که استرسهای زندگی، نادر بودند، دچار افسردگی کمی می شوند. ولی در مورد استرس زندگی متوسط و زیاد، هر چه شوخ طبعی، شخص بیشتر بود احساس افسردگی کمتری دارد (افسردگی توسط BDI ، پرسشنامه خودسنجی افسردگی اندازه گیری شد). در واقع شکل 1-1 نشان می دهد که اشخاصی که زیاد شوخ طبع بودند، هنگامی که با سطح بالایی از استرس زندگی روبرو می شدند، در مقایسه با سطح پایین زندگی، افسردگی بیشتری را گزارش نمی کردند. این واقعیت که شوخ طبعی، فرد را در مقابل اثرات افسرده کننده استرس محافظت می کند این سوال را مطرح می سازد که چرا شوخی این اثر را دارد. امکان دارد شوخی به یکی از این دو دلیل کارساز باشد: از یک طرف ممکن است شوخی روشی برای تخلیه کردن تنش ناشی از استرس باشد، ممکن است مردم برای پنهان کردن افسردگی شان واقعاً بخندند. از طرف دیگر امکان دارد شوخی همان کاری را بکند که مکانیزم های دفاعی دیگر می کنند. یعنی انکار و تحریف واقعیت. چون شوخی به خاطر رهایی از ناهماهنگی رخ می دهد و نه به خاطر تنش ایجاد شده، این عقیده که شوخی تنش را با خنده می پوشاند، پذیرفتنی نیست برعکس شوخی به این دلیل کارساز است که به شخص این امکان را می دهد تا واقعیت را به گونه ای از نظر اجتماعی پذیرفتنی و نسبتاً معقول تحریف کند.
کاهش دهندگان شیمیایی استرس
دومین راهبرد کنار آمدن دفاعی استفاده از داروهای کاهش دهنده تنش است. داروهای آرام بخش نظیر الکل، باربیتورات ها، آرام بخش ها و بنزودیازپین ها همگی اثر پاراسمپاتیک مانند، بر دستگاه عصبی داشته و موجب آرامش و خواب می شوند. داروهای آرام بخش به این خاطر موثرند که اختلالهای فیزیولوژیکی استرس را بی اثر می کنند. اگر یک شغل، امتحان یا رابطه موجب اختلالهای فیزیولوژیکی شود (فعالیت طولانی سمپاتیک)، داروهای آرام بخش می توانند به صورت مصنوعی یک بهبودی فیزیولوژیکی خنثی کننده را راه اندازی نمایند. از طرف دیگر این داروها بی نتیجه اند زیرا به تلاش شخص برای کنار آمدن با اختلالهای شناختی و هیجانی استرس کمک نمی کنند. به عبارت دیگر داروهای آرام بخش موجب آرامش بدنی می شوند ولی برای تغییر دادن منبع یا علت اختلالهای فیزیولوژیکی کاری انجام نمی دهند. از این رو داروهای آرام بخش را روش کنار آمدن دفاعی می دانند زیرا هدف آنها نشانه های استرس است و نه علت آن.
پسخوراند زیستی
روشهای کنترل استرس نظیر مراقبه، پسخوراند زیستی و آرمیدگی تدریجی با کاهش دادن تنش جسمانی مثل داروهای آرام بخش عمل می کنند. امتیاز این روشهای کنترل استرس این است که اشکال داروهای آرام بخش را ندارند یعنی موجب اعتیاد جسمانی و وابستگی روانی نمی شوند. به جای پاسخ دهی به یک استرس زا به صورت آشفتگی فیزیولوژیکی، روشهای کنترل استرس به فرد آموزش می دهند تا آرام باشد، عمیقاً نفس بکشد و تنش عضلانی را آرام کند. روش کنترل استرس که بیش از همه مورد مطالعه قرار گرفته است پسخوراند زیستی است پژوهشهای زیادی گواه بر این واقعیت اند که انسانها می توانند با پسخوراند مناسب و به موقع، بر دامنه وسیعی از پاسخ های فیزیولوژیکی خودکار، کنترل ارادی داشته باشند (مثل فشار خون، حرارت پوست)، (میلر، 1987). معمولاً فرد را به آزمایشگاه می برند و از او می خواهند بکوشد عملاً توانایی افزایش و کاهش یک پاسخ فیزیولوژیکی را کسب کند، مثلاً ممکن است به مدیران آموزش دهند تا عملاً تنش عضلانی را کاهش دهند که در غیر این صورت، به سر درد میگرنی منجر می شود. علی رغم موفقیت این شیوه در آزمایشگاه چندین پژوهشگر از پسخوراند زیستی انتقاد کرده اند (هول دوید و لازاروس، 1982). انتقاد اساسی این است که استرس زاهای محیط طبیعی، کنترل شخصی پاسخ های فیزیولوژیکی را به آسانی مختل می کنند. مردم قادر نیستند به راحتی پاسخ های فیزیولوژیکی خود را هنگامی که به طور همزمان در یک موقعیت استرس زا درگیر هستند، کنترل کنند. به عبارت دیگر، در حالی که فرد به پیامدهای از دست دادن کار یا گذراندن یک امتحان فکر می کند، حفظ کنترل شخصی بر فشار خون دشوار است یعنی باید توجه داشت که در پسخوراند زیستی اگر کسی واکنش پذیری فیزیولوژیکی اش را کنترل کند کمتر قادر به کنترل خود استرس زا است، انتقاد دیگر، انتقادی کلی از تمامی روشهای کنار آمدن دفاعی است. این روشها به جای درمان علت استرس نشانه های آن را درمان می کنند.
ورزش
آخرین روش کنترل استرس ورزش بدنی است، مک کن و هولمز (1984)، گروهی از آزمودنیهای زن دانشگاه را در برنامه اروبیک شرکت دارند در حالی که گروهی دیگر را در این برنامه شرکت ندارند متوجه شدند که شرکت در این برنامه به طور چشمگیری استرس و افسردگی را کاهش داد. در نگاه اول این یافته به نظر متناقض می رسد زیرا اروبیک مطمئناً روشی برای برانگیختگی سمپاتیک است و نه پاراسمپاتیک. بنابراین سوال این است که چرا یک فعالیت افزایش دهنده انگیختگی به گزارش ذهنی کاهش تنش می انجامد؟ طبق نظر مک کن و هولمز تفاوت بین انگیختگی ناشی از اروبیک و انگیختگی ناشی از استرس در این است که انگیختگی اروبیک ارادی است، در حالی انگیختگی استرس غیرارادی است. ظاهراً وقتی شخص برانگیختگی اش کنترل ارادی دارد فرصت غلبه کردن و کنترل پاسخ دهی فیزیولوژیکی اش را داراست. به علاوه انگیختگی اروبیک همیشه دوره ای از آرامش کامل را به همراه دارد که ادراک کنترل فرد بر واکنش پذیری فیزیولوژیکی اش را بیشتر تقویت می کند.
یافته های پژوهشی در زمینه مزاح (شوخ طبعی)
می توان با استفاده از تمام تئوریهای ذکر شده بریا به دست آوردن سرنخ هایی برای شناسایی توانایی شوخ طبعی استفاده کرد. تورنس کوشیده است چنین سرنخ هایی در نویسندگی و نقاشی کودکان بیابد. در برخی وضعیت های اجتماعی، صورت هایی از شاخص های ذیل ممکن است مفید واقع شود. شخص به اقداماتی از اقدامات زیر مبادرت می ورزد:
1- ایفای نقش های کمدی، خنده آور و تفریحی
2- ترسیم نمودن آن چه کمدی، خنده آور و تفریحی است از طریق نقاشی
3- خلق کاریکاتورهای آن چه شوخی آمیز و ابتکاری است.
4- در نمایشنامه های دراماتیک ایفای نقش کمدی، خنده آور تفریحی
5- در بازیها افراد را به خنده انداختن
6- ساختن لطیفه ها یا داستانهای مضحک
7- در بحث به خنده انداختن (نه مسخره کردن) مردم
8- شرح تجارب شخصی با شوخ طبعی و با دیگران شوخی کردن
مسئله اساسی در استفاده از مشاهداتی از قبیل آنچه در بالا شرح داده شد یافتن ضوابط مناسب و قابل اعتماد درباره این مطلب است که چه چیز مطلبی را خنده آور، با مزه، کمدی و تفریحی می کند، به غیر از آن باعث خنده می شود بهترین ضوابطی که مولف یافته است آن چیزهایی است که در تئوری های شوخ طبعی که در قسمت قبل مرور گردید مستمر است که عبارتند از:
– وفق دادن زیرکانه یا برتر در هنگام پیروزی یا موفقیت
– الحاق عوامل نامتجانس به یکدیگر
– عامل غافل گیری، شکستن یک مسیر کاری یا کاردار عادی
– تجربه نمودن دو عاطفه یا احساسات ناسازگار
– تجربه رهایی از تنش یا فارغ شدن از فشار
– الحاق عوامل نامتجانسی که ناگهان به هم ارتباط داده می شوند و مهم تلقی کردن چیزی که مهم نیست و غیر مهم تلقی کردن یا جلوه دادن آن چه که مهم است.
از تمام ضوابط، ضابطه ای که در آن الحاق عوامل نامتجانس ناگهان به هم ارتباط داده می شوند، یکی از معتبرترین و قابل اعتمادترین شاخص ها است. این ضابطه را هم چنین می توان برحسب تضادهای ادراکی که ناگهان روشن می شود تعریف نمود. در استفاده از نظریه توانایی شوخ طبعی در ارزیابی پاسخ های اشکال تصویری به عناوین، سرلوحه ها و تصاویر آزمون های تفکر خلاق تورنس در صورتی که کیفیت به تصویر در آوردن مطالب کمدی، خنده آور یا تفریحی باشد امتیاز داده می شود. علاوه بر واکنش های فیزیولوژیک خنده، ضوابط ذیل در امتیاز دادن به شوخ طبعی مورد استفاده قرار گرفته است: نزد هم آوردن عدم متجانس هایی (ادراکی یا تصویری) که به طور طبیعی از یک وضعیت ناشی می شود برای آن که یک مسخرگی در رفتار انسان به تصویر درآید، بزرگ کردن (آگراند سیمان)، تجنیس (آوردن دو کلمه که در تلفظ یکی ولی در معنی تفاوت داشته باشند) بازی با لغات، مسخره کردن، طعنه، متضادها و متضادهای مستتر و کاریکاتور به وقوع یک یا دو مورد با یک علامت مثبت (+) و به وقوع سه مورد یا بیشتر با دو علامت مثبت (++) امتیاز داده می شود. روندهای پرورشی با داده های ذیل که درصد افراد در هر سطح آموزشی را که حداقل یک پاسخ حاکی از شوخ طبعی ارائه نموده اند، نشان داده شده است.
سطح آموزشی
تعداد
درصد
مهد کودک
کلاس اول
کلاس دوم
کلاس سوم
کلاس چهارم
کلاس پنجم
کلاس ششم
دوره اول دبیرستان
دوره دوم دبیرستان
دانشگاه
676
502
356
1983
1058
659
1256
945
429
272
7
22
13
37
35
46
48
44
64
68
پرورش شوخ طبعی در سالهای اول هم نامظنم و هم کند است. قسمت عمده شوخ طبعی در مهد کودک و کلاسهای اول و دوم تقریباً تصادفی به نظر می رسد. با وجود این در کلاس سوم بیش از افراد پاسخ هایی می دهند که حاکی از شوخ طبعی ارزیابی می شود و این رشد با افت کلاس چهارم مواجه می شود دوران رشد دیگر در کلاس پنجم و رشد نهایی در سالهای دوره دوم دبیرستان به وقوع می پیوندد و به سالهای دانشگاه گسترش می یابد.
ترغییب پرورش توانایی شوخ طبعی
با آن که به نظر می رسد شوخ طبعی در غالب روش های ساخت دار خلاق مسائل به طور طبیعی اتفاق می افتد، تدوین کنندگان برنامه های آموزشی از یافتن روشهای مستقیم فراهم ساختن و تمرین در شوخ طبعی اظهار یاس می کنند. این بدان معنی نیست که توانایی شوخ طبعی نباید مانند سایر توانایی ها تمرین شود تا مفید باشد. مولف مدتها است اعتقاد داشته است که شوخ طبعی را می توان در کلاس مورد استفاده قرار داده تا از آن درک عمیق تری به دست آورد. برای تشویق شوخ طبعی فقط معلم لازم است خندیدن را مجاز اعلام کند. با آن که به نظر می آید توانایی شوخ طبعی تا حدود کلاس پنجم به شکوفایی کامل نمی رسد ولی داده ها نشان می دهد که در واقع در سنین پائین شروع به پرورش می کند نوع دیگر از ترغیب و تشویق آن است که از شوخ طبعی طبیعی که در نوشتارها، نقاشیها، بحث ها، بزرگ کردنها و وضعیتهای روزانه زندگی کودکان وجود دارد لذت برده آن را مورد شناسایی و تاثیر قرار داده و بکار می بریم. والدین، سرپرستان و مدیران و سایر مسئولین می توانند روش مشابهی را در ترغیب و تشویق شوخ طبعی در خانواده ها و موسسات صنعتی و بازرگانی، سازمان های دولتی و غیره مورد استفاده قرار دهند. علاوه بر آثار جالب آن در حل خلاق مسائل و بیان خلاق به نظر می رسد که شوخ طبعی آثار درمانی داشته و به ایجاد جوی سالم در گروهها کمک می کند. اثر درمانی آن بدین علت است که به شخص کمک می کند دیدگاهی حاکی از شوخ طبعی درباره مساله به دست آورد. شخص می تواند با استفاده از شوخ طبعی به اعمال، طرز فکرها و رفتار خود از دیدگاهی بی طرفانه و همراه با شوخ طبعی نگریست و در نتیجه این شیوه نگرش را برای اعمال تغییرات لازم بر زندگی خود به کار برد. (تورنس، 1993).
سطح استرس
نمودار 1-1: رابطه بین افسردگی (BDI)، سطح استرس و حس شوخ طبعی را نشان می دهد.
منابع فارسی:
تورنس، نی پال. استعدادها و مهارتهای خلاقیت و راههای آزمون و پرورش آنها، ترجمه: حسن قاسم زاده (1372). نشر دنیای نو.
ریو، جان مارشال (1995). انگیزش و هیجان. ترجمه: یحیی سید محمدی (1373)، چاپ اول. تهران: نشر ویرایش.
ساعتچی، محمود (1369). روانشناسی در کار، سازمان و مدیریرت. چاپ اول. تهران: انتشارات رشد.
شفیع آبادی، عبدالله (1375). راهنمایی و مشاوره شغلی و حرفه ای. چاپ هشتم، تهران، انتشارات رشد.
کریمی، یوسف (1374). روانشناسی شخصیت. جاپ اول. تهران: نشر ویرایش
میلانی فر، بهروز (1373). بهداشت روانی. تهران: نشر قومس.
نجاریان، بهمن (1373). مزاح از دیدگاه روانشناسی، مجله علوم انسانی دانشگاه الزهراء شماره 11 و 12.
REFERENCES
Allport, G.W. (1950). The Indivdual and His Religion. New York: Macmillan.
Arieti, S. (1975). Creativity: The Magic synthesis. New York: Basic Books, INC. Publishers.
Arthhur. D., Christine, A. & Sonia, S. (1988). Sense of humor as a moderator of the relation between events and psychological distress: A perspective analysis. Journal of Personality and Social Psychology, 56(3), 320-325.
Baron, R.A., Byrne, D. And Griffitt, W. (1974). Social psychology (Understanding Human Relation). Boston: Allyn and Bacon. Inc.
Couvsins, N. (1979). Anatomy of on Illnes. New York: Norton.
Dixon, N.F. (1980). Humer: A cognitive alternatitive to stress? In I.G.Sarason and C.D. Spielberger (eds), Stress and Anxiety (Vol.7). Hemisphe: Washington, D.C.
Fleming, R., Baum, A. & Singer, J.E. (1984). Towards an integrative approach to the study of stress. Journal of Personality and Social Psychology, Vol. 46, 939-949.
Folkman, S. (1984). Personal control, stress and coping processes: A theoretical analysis.
Journal of Personality and Social Psychology, 46(4), 839-852.
Freud, S. (1961). Wit and its Relation to the Unconscious. New York: Moffat.
Getzels, J.W. & Jackson, P.W. (1962). Creativity and intelligence: Explorations with Gifted students. New York: John Willey.
Goldstein, J.H. (1982). A laugh day: can mirth keep disease at bay? The Sciences. Vol. 22, 221-25.
Hilgard, E.R., Atkinson, R.C. & Atkinson, R.L. (1975). Introduction to psycology (6 th end). New York: Harcourt Brace Jovanovich, Inc.
Jemmott, J.B. & lock, S.E. (1984). Psychological factors, immunological mediation and human susceptibility to infectious disese: How much do we know? Psychological Bulletin, Vol. 95, 75-108.
Johnson, H.A. (1990). Humor as an innovative method for teacning sensitive topics. Educational Gerontology, 916(6), 547-559.
Kortkov, D. (1991). An exploratory factor analysis of the sense of humor pesonality construct: A pilot project. Personality and Individual Differences, 12(5), 395-397.
Labott, S., Ahleman, S., Wolever, M.E., & Martin, R.B. (1990). The Psychological effects of the expression and inhibition of emotion. Behavioral Medicine. 1694. 182-189.
Lazarus, R.S. & Folkman, S. (1984). Stress appraisal, and coping. New York: Springer.
Lefcuort, R.S. & Martin, R.A. (1986). Humor and Life Stress: Antidote to Adversity. New York: Springer/verlag.
Levine, J. (1977). Humoras form of therapy. Inteoduction to symposium, In A.G. Chapaman & H.C. Foot (Eds.) It's a Funny Thing. Oxford: Humor Pergamon Press.
Martin, R.A. & lefcourt, H.M. (1983). Sense of humor as a moderator of the relation between stressors and moods. Journal of Personality and Social Psychology, 45(6). 1313-1324.
Martin, R.A. & Dobbin, J.P. (1988). Sense of humor, hassels, and immunolobin An evidence for astress-moderation effect of humor. International Journal of Psychiatry in Medicine. Vol. 18, 93-105.
Maslow, A.H. (1972). A holistic approach to creativity. In C.W. Taylor, Climate for Creativity. New York: Pergamon Press.
Mindess, H. & Corbin, S. (1985). The humor movement. Paper presented at the fifth Internation Conference of Humor, Irland.
Nezu, A.M, Nezu, C.M. & Blissett, S.E. (1988). Sense of humor as a moderator of the relation between stressful events and psycholgical distress: A persepective analysis. Journal of Personality and Social Psycholgy, Vol. 54, 520-525.
Plutchik, R. (1981). Emotion: A Psycoevolutionary synthesis. New York: Harper and Rom.
Raskin, V. (1982). Psychological theories of humor. Psychology Today, October, 39.
Saper, B. (1990). The therapeutic use of humor for psychiatric disturbances of adolescents and adults. Psychiatric Quarterly, 61(4), 261-172.
14- Dispargement Theory
15- Cicero
16- Baron
17- Byrne
18- Griffitt
19- Release
20- Wit and its Relation to the unconscious
21- Symbolic
22- Incongruity Theory
23- Martin
24- Lefcourt
25- Allport
26- Dixon
27- Dobbin
28- Nezu
29- Blissett
30- Goldstein
31- Kuiper
32- Dance
33- Jommott
34- Lock
35- Labott
36- Johnson
37- Maslow
38- Hilgard
39- Atkinson
40- Arthur
41- Christine
42- Levine
43- Spare
44- Lazarus
45- Folkman
46- Henry Murray
47- Abraham Maslow
48- B. F. Skinner
49- Yong
50- Zika
51- Chamberlain
52- Baumeister
53- Aldwin
54- Revenson
—————
————————————————————
—————
————————————————————