1- تاریخچه مختصر تکوین نظریههای فمنیستی
۲- تعاریف مطرح از فمنیسم
پدر سالاری
تنوع تاریخی
۳- نظریه های فمینیستی با دیدگاه سیاسی
الف: فمینیسم لیبرال اولیه
ب: فمینیسم مارکسیستی
ج- فمینیسم سوسیالیستی تخیلی
د- زن به عنوان "دیگری"
هـ موج دوم
پاسخ فمنیسم مارکسیستی و سوسیالیستی
و – فمینیسم خانواده گرا و زن گرا
ز – نتیجه گیری
3- نظریه های فمینیستی با دیدگاه جامعه شناسی
الف – نظریه فمینیستی لیبرا لی یا اصلاح طلب
ب – فمینیسم مارکسیستی
ج – نظریه فمینیستی رادیکال یا انقلابی
د – فمینیسم سوسیالیستی
5- فمینیسم در ایران
الف – مشخصه های عمومی فمینیسم درایران
ج- طلایه داران جنبش زنان
زنان در مقابل مجلس
زن ایرانی و بیداری
– تاریخچه مختصر تکوین نظریههای فمنیستی
اندیشمندان دوره روشنگری (اواخر قرن هفدهم تا اواخر قرن هیجدهم میلادی) تحت تاثیر اختراعات و اکتشافات جدید علمی و فلسفی، جهاننگری جدیدی را پایه گذاری کردند. کشفیات گالیله و به خصوص نیوتن هسته اصلی این برداشت جدید از نظام جهانی در این دوره بود. از دیدگاه جهاننگری نیوتن، نظم کائنات تحت تسلط یک رشته مقررات و قوانین ساده است که وجودشان از طریق فرمولهای ریاضی قابل اثبات و بررسی است.
تحت تاثیر چنین برداشتی، متفکران در زمینههای دیگر مانند سیاست و اخلاق نیز به دنبال کشف قوانین اصلی و بنیادی بودند زیرا که قوام این نظامها به قانونمند شدن آنها بستگی داشت. مثلا نظریه "حقوق طبیعی افراد" که اساس اعلامیه استقلال امریکا در سال 1776 میلادی و اعلامیه حقوق بشر فرانسه در سال 1789میلادی است. نتیجهای است از تاثیر جهان نگری نیوتنی در تفکر سیاسی دوره روشنگری.
این نگرش مکانیکی، دنیا را به گروه تعقلی و غیر تعقلی تقسیم میکند. دنیای عینی و آنچه که بر اساس خرد عمل می کند و قابل توضیح است، سازنده دنیای تعلقی است. آنچه به دنیای ذهنی، ارزشهای اخلاقی، نظریات زیبا شناسی و عواطف مربوط میشود دنیای غیر تعقلی را میسازند، که نسب به دنیای تعقلی، ثانوی محسوب می شود.
از دیدگاه اندیشمندان و بشر دوستان دوره روشنگری، زنان متعلق با این دنیای غیر تعقلی و ثانویهاند. بررسی نزدیک و دقیق آثار این دوران نشان می دهد که وقتی صبحت از اطلاق "حقوق طبیعی" به جامعه بشری میشد، منظور از این جامعه، مردان، به خصوص مردان صدر خانواده مالک بود و نه زنان و بردگان.
در بهار سال 1779، ابی گیل آدامز همسر جان آدامز رئیس جمهور وقت آمریکا و از سردمداران اعلامیه استقلال آمریکا، با صدور نامه معروفی با عنوان "خانم ها رابه خاطر داشته باشیم" به شوهرش خاطرنشان می کند، که "ضمن نگارش قوانین جدید و اعلامیه استقلال، خانم ها را فراموش نکنید و قدرت نامحدود در دست شوهرانشان قرار ندهید. اگر چنین شود، ما خانمها سر به شورش بر میداریم و خود را ملزوم به رعایت قوانینی نخواهیم دانست که در تدوین آنها حقی نداریم و نمیتوانیم نمایندهای در جمع تدوین کنندگان آن داشته باشیم."1
در پی دریافت این نامه، جان آدامز در یادداشتی خطاب به جیمز سولیوان از دیگر دست اندرکاران نگارش جدید و اعلامیه استقلال که خواهان حق رای برای تمام دولت چه مالک و غیرمالک بودند، خاطرنشان میکند: "درست است که بنیاد اخلاقی دولت بر اساس رضایت مردم است، ولی اگر حق را به هر کسی بدهیم ،چه آنها که صاحب ملک هستند وچه آنهایی که ملکی ندارند،آنوقت، گروهای دیگرمانند زنان و جوانانی که پشیزی ارزش ندارند،خواهان حق رای خواهند شد. تمام تمایزات در جامعه از میان خواهد رفت و همه در یک رده قرار خواهند گرفت."2 در مجموع آنچه در این دوره به نام حقوق طبیعی و بشری مطرح بوده، شامل زنان نمی شده است. اعلامیه استقلال امریکا همانند اعلامیه حقوق بشر فرانسه،هیچ حق وحقوقی برای زنان قائل نشد.پس از انتشار اعلامیه که به نام "حقوق مردان" بود با مخالفت زنان انقلابی فرانسه روبرو شدو خانم "اولیمپ دگونگ" از رهبران انقلابی پاریس و همرزمانش پس از انتشار اعلامیه جدیدی به نام "حقوق زنان " واعتراض به اعلامیه حقوق بشری که فقط حق را مختص مردان می دانست، به جرم ضد انقلابی بودن، سرشان را در زیر تیغه گیوتین از از دست می دهند.
حقوق دانی نظیر بلاک استون در اثر معروفش، "تفسیری بر اقتصاد انگلستان"متفکری نظیر جان لاک، درکتاب "استدلالی بر اقتصاد سیاسی" وامانوئل کانت در "مناسبات بین دو جنس"، عملا منکرهر گونه حق وحقوق قانونی برای زنان به خصوص بعد از ازدواج هستند.
جان استورات میل، از معدود متفکران این دوره است که فعالانه به همراه همسرش تایلور ،در راه استیفای حقوق زنان مبارزه می کند و با شرکت در گردهمایی ها و انتشار مقالات و بیانیه ها، بخصوص در مقاله معروفش به نام "تحت انقیاد در آوردن زنان" از موقعیت زن ستیزی جامعه و متفکران هم عنصر خود انتقاد می کند. در ژانویه 1792 میلادی، اولین کار اساسی در زمینه نظریه های معتقدین به اصالت خود زن به نام "استیفای حقوق زنان"، توسط مری ولستن کرافت در انگلستان منتشر می شود. ولستن کرافت، در هنگام انقلاب فرانسه به انتقلابیون می پیوندد. پس ازپیروی انقلاب کبیر،همانند دیگر روشنفکران انقلابی برای حفظ جان خود مجبور به فرار از فرانسه می شود و در بازگشت کتاب معروف خود را منتشر می کند. براساس نظریات مطرح شده در این کتاب، هیچ گونه تفاوت نژادی ،جنسی یا طیقاتی بین زنان ومردان وجود ندارد. تفاوت هایی که بین این دو گروه وجود دارد، زاییده محیط اجتماعی اوبا اصلاح جامعه این تفاوت ها ازمیان می روند. ولستن کرافت وسایر نظریه پردازان فمنیسم مانند ساراگریمکه(1792-1873)، فرانسیس رایت (1790-1852)،هاریت تیلور (1806-1873) و جا استوارت میل(1806-1873)، جملگی گروه فمنیست های لیبرال را تشکیل می دهند. پیام اصلی آنها است که تباهی روند جامعه پذیری مانع رشد قدرت فکری زنان شده است، در نتیجه آنها برده وار مانده اند و در زندگی هدفی غیر از"در خدمت مردان بودن" ندارند.از نظر این گروه ،زن ومرد ذاتا مشابه یکدیکرند. در نگاه فمنیست های لیبرال، تعقل فردی مهم تراز سنت ها و نهادهای مستقر در جامعه بود وآنها آموزش وپرورش، بخصوص تفکر انتقادی را مهم ترین وسیله برای دگر گونی و تعالی اجتماعی می دانستند. این گروه مانند دیگر دانشمندان عصر روشنگری، طرفدار نظریه"حقوق طبیعی" بودند.1
فرانسیس رایت، از رهبران رادیکال این گروه از فعالترین طرفداران لغو بردگی و بهبود وضع کارگران در امریکای شمالی بود.در سال۱۸۳۰ میلادی اولین اجتماع آرمانی، آزاد و مختلط را برای بردگان و دیگر شهروندان امریکایی ایجاد کرد. حرکت ها و نهضت های زنان در امریکا ارتباط نزدیک با نهضت های ضد برده داری داشت و عقیده تشکیل اولین کنفرانس جهانی برای دفاع از حقوق زنان در سال 1848 نشات گرفته ازکنفراتس جهانی ضدبرده داری (سال 1840 میلادی) در لندن بود. در این کنفرانس به زنان شرکت کننده اجازه داده نشدتا با دیگر شرکت کنندگان مرد در یک سالن جمع شوند.
دیگرفعالین لیبرال، نظیر گریمکه، میل وهاریت تیلور، با فعالیت ها و مبارزات خود، راه را برای به دست آوردن حقوق مساوی با مردان هموار کردند. اینان تبعیض های موجود در جامعه بر ضدزنان را استبداد میدانستند و چنین روندی را مانعی جدی برای پیشرفت تمدن انسانی می دانستند.
فعالیت ها و نظریه های این گروه در عین حال که راه را برای اصلاحات متعدد، به خصوص مسائل حقوقی، برای زنان باز کرد، بعضی مسائل اساسی را نادیده گرفت. فمنیست های این گروه با تقسیم دنیا به دو حوزه "خانگی" و "عمومی" از نقش و مسئولیت های زن در محیط خانه و نهاد ازدواج به شدت انتقاد کردند، بدون اینکه شق دیگری را به جای نهادهای سنتی ازدواج، مادری و مذهب پیشنهاد کرده باشند.
گروه بعد یعنی"فمنیست های فرهنگی "،بر خلاف گروه اول نه تنها به تفاوتهای ذاتی میان زنان و مردان معتقد بودند، بلکه بسیاری از صفات مشخصه وذاتی زنان را در برنامه ریزی راهبردی جهت بهبود وضع زنان، ازعوامل تعیین کننده در حقوق زنان اینها نه اصلاحات قانونی و تساوی امکانات در کلیه جنبه های تعلیم وتربیت، اجتماعی وسیاسی را برای زنان می خواستند، بلکه خواستار دگرگونیهای اساسی در کل جامعه و فرهنگ بودند. ازنظر این گروه، هدف فعالیت مدافعان حقوق زن فقط رهایی زن نیست، بلکه این فعالیتها وسیله ای است برای اصلاحات اجتماعی در جامعه ای که آرمانهای خشن مردسالاری و صفات ذاتی مردان آن را به تباهی کشیده است. هسته اصلی این طرز تفکر"مادر شاهی" رایج در قرن نوزدهم بود. مارگارت فولر، درسال۱۸۴۵با انتشار کتابش به نام"زن در قرن نوزدهم" این نهضت را پایه گذاری کرد.فولز،از پیروان فلسفه "تعالیگرایی" بود.در این مکتب فلسفی بر جنبههای شعوری و عاطفی دانش تاکید می شود و جهان نگری ارگانیکی که کاملا با دید مکانیکی دوره روشنگری تفاوت دارد، ارائه می شود. این دید فلسفی با تاکید بر فرد گرایی ، اعتقاد به پرورش استعدادها دارد.
مارگریت فولز،این مهفوم"خرد" را گسترش می دهد وبا تعمیم آن به زنان، آن ها رابه پرورش استعدادها و بر عهده گرفتن مسئولیت زندگی خود تشویق می کند. نظریه پردازان این گروه، ریشه استبداد حاکم بر زنان رادر وابستگی اخلاقی و اقتصادی آنها به مردها می دانند. از نظر این گروه جداییگرایی عامل به خود کفایی رسیدن زنان است. از طرف دیگر زنان صفات مشخصه ذاتی ومتمایز و برتر از صفات مردان دارند. با پرورش این صفات به طور جمعی نه تنها زندگی زنان، بلکه کل جامعه رو به بهبود خواهد گذاشت.
الیزابت کدی استانتون ،(۱۸۱۵-۱۹۰۲)در کتاب معروفش"انجیل زنان" کتاب مقدس را منشا اصلی استبداد حاکم بر زنان و دید زن ستیزی جامعه مسیحی می داند و برای اولین بار بطور علنی به نهاد مذهب حمله می کند. استانتون، با استنادبه نظریات متفکرینی مانند هنری مین در کتاب "قانون عهد عتیق" (۱۸۷۰) ولویی مورگان، در "جامعه عهد باستان" (۱۸۷۷)، جوامع مادر تباری عهد باستان در مقایسه با جوامع بعدی پدرسالاری، برتر و پدر سالاری را دوران جنگ وجباریت، رقابت و استثمارمی داند. وی جوامع مادر تباری عهد عتیق را دوران طلایی تمدن می داندکه در آن صلح و فراوانی در جامعه حاکم بوده است. عقاید افراطی این دوره منجر به تاسیس مجتمع های اشتراکی برای زنان در نقاط مختلف اروپا شد. فردریش انگلس که در کتاب معروفش "منشا خانواده، مالکیت خصوصی ودولت" (۱۸۸۴) مباحث چندی در مورد جوامع مادر تباری دارد، با این جمع ها و اداره کنندگانشان در تماس بوده وتجربیات آنها را بررسی کرده است.
این گروه، رهایی زنان را بدون تغییرات در بطن جامعه مرد سالاری امکان پذیر نمی دیدند. از این حیث به خانواده صورت رایج آن درجامعه مرد سالاری به عنوان یکی از مهمترین واحدهای اقتصادی حمله میکردند. به نهاد ازدواج نیز حمله می شد. پیشنهاد می کردند که زنان می بایست با یکدیگر در خانه های گروهی زندگی کنند واداره منزل ، نگاهداری وتربیت کودکان را بطور اشتراکی انجام دهند.
مبارزین مارکسیست، گروه بعدی نظریه پردازان فمنیستی را تشکیل می دهند نظریه های کارل مارکس در زمینه "از خود بیگانگی"، "وجدان طبقاتی"، "حقوق کارگران"، "جبرمادیگرایی"، "تقسیم نابخردانه کاراجتماعی" ومقالات فردریش انگلس در مورد منشاء سر کوب زن در جوامع بشری، اساس کار متفکران این گروه را شکل می بخشد. این میان، کتاب منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت که انگلیس آن را عمدتاً براساس یادداشتهای مارکس به رشته تحریر در آورد، مهمترین مرجع مارکسیستی مربوط به ستمگری اجتماعی، ریشه های تابعیت زنان، به صورت کالا در آمدن آنان و بالاخره کندوکاو در علل "شکست تاریخی و جهانی جنس زن" به شمار می آید.
در چارچوب این نظریه، زنان در واحد خانواده، به عنوان کارگر (خدمتکار)، تحت نظام نظارت جنسی و ناعادلانه قرار دارند و ایئولوژی حاکم بر جامعه (ایدئولوژی مرد سالاری جامعه سرمایه داری) آنان را مانند کارگران به استثمار، تبدیل به کالا شدن از خود بیگانگی، سوق می دهد.
نظام بهره کشی (استثمار نیروی کار) ساختارهای پیچیده تسلط، (روابط ناعادلانه طبقاتی، مرد سالاری، سوداگری، از خودبیگانگی، جنگ، خشونت، نا برابری، دیکتاتوری و…) را به وجود می آورد و نهاد خانواده، منعکس کننده بی عدالتیهای موجود چنین جامعه ای است. فمنیست های مارکسیست معتقدند: در مسیر عبور از استبداد و مرد سالاری ، زنان باید شعور و وجدان اجتماعی و اشتراکی خاص خود را به وجود آورند و خویش را از قید وجدان جعلی- که زاییده ایدئولوژی مردسالاری جامعه سرمایه داری است – رها سازند.
ازآنجا که در نظریه این گروه، خانواده اولین نهاد جامعه است که "تقسیم نابرابر کار اجتماعی" در آن صورت می گیرد و تبدیل زن به کالا در جامعه مرد سالار، مستقیماً ازبطن این نهاد (خانواده) آغاز می شود، روابط خانوادگی موجود در جامعه سرمایه داری، آماج حمله مستقیم قرار می گیرد. انگلس، مارگس و دیگر نظریه پردازان این گروه، حذف خانواده به صورت رایج آن (حذف خانواده به صورت کوچکترین واحد اقتصادی جامعه ) را مطرح کرده وایجاد موسسات اشتراکی را پیشنهاد می کنند که در آن، مجموعه کارهای خونه و نگهداری از کودکان، از وظلایف اجتماعی (زنان و هم مردان) به حساب می آید.
موج اول مبارزین مارکسیست، معتقد به اصالت حقوق زنان، نظیر: کلارازتکین، لنین، ورزالو کزامبورگ رهایی زنان و حل نهایی معضلات جامعه را فقط از طریق ایجاد جامعه ای کمونیستی که همگان در آن از مزایای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی به یکسان بهره مند شوند، امکانپذیر می دانستند. موج های بعدی، زیر تاثیر نحلههای فکری دیگر خاصه فرانکفورت،از برخی مفاهیم مارکسیست های موج اول انتقاد کردند. گروه اخیر مباحث مفصلی در مورد نقش خانواده و اقتصاد خانگی در جامعه سرمایه داری مطرح کرده است و به این نتیجه رسیده که نهاد خانواده تنها فضایی در جامعه سرمایه درای است که درآن، به خاطر روابط شخصی، پیوند های عاطفی و وفا داری واعتماد بین افراد خانواده، ازخود بیگانگی به حداقل می رسد. به علاوه، نقش خانواده به عنوان یک واحد اقتصادی صرفاً "دارای ارزشی مصرفی" نیز مورد تردید قرار میگیرد زیرا خانواده مسئولیت تکثیر نسل رابه عهده دارد و تکثیر نسل یعنی تولید کارگر و چون کارگر تولید سرمایه است، می توان خانواده را دارای "ارزش اضافی" دانست. از طرف دیگر به این نگرش که: آزادی و وجود مستقل زنانه با پذیرش هویت اشتراکی به دست می آید، انتقاد بسیار شده است. به نظر نو مارکسیستها، این جایگزینی نه تنها مشکل از خود بیگانگی زنان را حل نمی کند بلکه به ابعاد آن نیز میافزاید. وانگهی زنان و کودکان علی رغم موقعیت مالی و اجتماعی، به هر طبقه ای که تعلق داشته باشند باز ممکن است آماج تهاجم وخشونت قرار بگیرند. تجربه تاریخی زنان عصر حاضر در کشورهای بلوک شرق و ثانوی بودن نقش آنان حتی در این کشورها نیز نشان داد که علی رغم وجود قوانین مترقی و دگرگونی انقلابی در"وجه تولید"، تغییرقابل ملاحظه ای در اندیشه و فرهنگ زن ستیزی این کشورها، ایجاد نکرده است. ازمیان گرایشات متعددی که در جبهه فمنیسم مارکسیستی قرار دارند، می توان به "فمنیسم سوسیالیستی" اشاره کرد. آمیزه ای از گسترده ترین سنت فمنیستی (یعنی تفکر فمنیستی مارکسیستی و نظریه های فمنیستی رادیکال)، بنیاد تفکر این گروه راتشکیل می دهد. درچارچوب این نظریه، ستمگری جنسی با تئوری ستم طبقانی در هم می آمیزد و از طریق این ادغام نظری، ابعاد وسیع تری از صورتهای ستمگری اجتماعی وسلطه، (نظام های ستمگری مبتنی بر جنسیت، طبقه، نژاد، سن، ملی و بین امللی…) آشکار می شود. ایزنشتاین (۱۹۷۹)، هارتمن(۱۹۷۹)، هاری ساک (۱۹۸۳)، دوروتی اسمیت(۱۹۷۹-۱۹۷۴)، مک کینان(۱۹۸۲) و سورد(۱۹۸۴) از نظریه پردازان گروه اخیر به شمار می آیند. نظریه پردازان "وجودگرا" گروه بعدی متفکران فمنیستی هستند. انتشار کتاب"جنس دوم" نوشته سیمون دوبوار در سال ۱۹۴۹ ،گستره نوینی در تکوین این نظریات، به وجود آورد.
ریشه فلسفه وجود گرایی که در آثار هگل نظیر "پدیدار شناسی روح" واثر هایدگر یعنی "بودن و زمان" مطرح گردیده است در کتاب "بودن ونبودن" ژان پل سارتر ،به اوج خود می رسد . ازنظرژان پل سارتر، "نفس" در دو شکل جداگانه "برای خود" و"در خود" وجود دارد که بعد اول اخلاق متمایل به حرکت به سوی آینده وتعالی گراست. دربعد دیگر "نفس" محتمل الوقوع، ثابت و درغایت بی اعتبار است.
سارتر، بعد اول را بودن و بعد دیگر راپوچی میداند. این بعد دوم همان نفس تثبیت است که امکان تغیر وخلاقیت ندارد و فاقد استعداد رشد است. وجود آن بستگی به نفس "برای خود" دارد. در این مکتب، داشتن امکان خلاقیت نفس اساس آزادی انسان است. از مفاهیم مهم دیگر فلسفه وجودگرایی که در نظریههای معتقدان به اصالت حقوق زن استفاده بسیار مهم شده است مفهوم "دگر" است.
"دگر" از نظر سارتر، مجموعه ای از"عقاید عمومی" است که شخص را در برمی گیرد و نمی گذارد انسان به صورت یک وجدان مستقل و معتبر برای خود عمل کند و در واقع قالبی است که شکل"نفس در خود" را معین می کند. سیمون دوبوار از این بینش فلسفی برای توضیح موقعیت سیاسی و فرهنگ زنان در جوامع مرد سالاری استفاده میکند. او معتقد است که فعلی، هویت زن نقش "دگــر" بودن، از مهم ترین مقوله های بنیانی تفکر انسانی است. در جوامع مرد سالاری فعلی، هویت زن نقش "دگر"به خود می گیرد و برحسب دیدگاه های ذهنیت مذکر تعریف و تثبیت می شود.
در کشمکش میان "برای خود" و "در خود" زنان نقش "در خود" می گیرند وبه صورت شیء بازیچه مردان در می آیند و هویتشان توسط نفس "برای خود" یعنی مردان تثبیت وتعیین می شود.در حالی که انگیزه حرکت وخلاقیت "برای خود" را احساس می کنند، ولی در پایگاه "در خود"تثبیت شده اند. در نتیجه ،ذهنیت،بینش فرهنگی وجهان بینی زنانه، ترجمانی است ازنقشی که ذهنیت مردانه برای آن قالب ریزی کرده است. این امر عامل از خودبیگانگی زنان است.
از نظر سیمون دو بوار، طرد جهان بینی زنانه موجود عامل آزادی زنان است و راه را به سوی وجدان و خود آگاهی مستقل واصیل زنانه هموار می کند. او همچنین ازخصوصیات ویژه بدنی زنان و نقش های سنتی آنها انتقاد و آنها را عواملی می داند که اسارت زنان راتشدید می کند. سیمون دوبوار مانند هایدگر وسارتر، معتقد است که وظیفه هرکس به تعالی رساندن نفس خود است.
در این روند که ریشه آن رادر بینش فلسفی غرب به طور کلی و در تفکر فلسفی "فاوست" بالاخص میتوان مشاهده کرد، دگـــرگونی فعالانه دنیا عامل رستگاری کمال است. تحلیل های سیمون بووار، از شرایط فرهنگی وسیاسی زنان با استفاده از بینش "وجودگرایی" دستاوردهای بسیار مهمی برای نهضت های فمنیستی عصر حاضربه همراه داشته است، که مهم ترینشان باز آفرینی واقعیت ها را از طریق تخریب، رد وبازنویسی تاریخ، تحلیل مجدد مسائل فلسفی و ادبی ونگرش جدید برعرضه این مطالب توسط محققین،تاریخ نویسان و فیلسوفان زن و مرد در اعصار مختلف تاریخی است بررسی مجدد آثار متفکرین تاریخ بشر نشان می دهد که اکثر قریب به اتفاق افرادی که قرن ها مشعل دار تمدن و بانیان حقوق انسانها شناخته شده اند شدیداً ضد زن و مخالف هر گونه اصلاحی در وضع آنها بوده اند. ارسطو، پل مقدس، اگوستین قدیس، دکارت، هگل، که لگارد، شهوپنهاور، نیچه، کانت ودیگران هر گونه تغییر اساسی در بطن جامعه در جهت تساوی حقوق زنان با مردان راخطری جدی برای ثبات جامعه می دانستند.
فروید، پدر روانشناسی مدرن، مانند ارسطو، زنان ومردان را نا کامل می داند.
تفاوت های روان زنان ومردان را بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی، اجتماعی، و فرهنگی، نتیجه تفاوتهای ارگا نیک زن و مرد و در نتیجه نقص زنان می داند. به بیان دیگر، ناکارایی و محدویت نظریات فروید به صورت نقص زنان در میآید و پایه و اساس روانشناسی مدرن شود. روانکاو معروف دیگر گوستاویونگ، با وجود پذیرش دو جنبه زنی و مردی در هرانسانی، نیمه مرد را قاطع و هوشمند ونیمه زن را غیر منطقی، وابسته و آسیب پذیر و شکننده می داند. با چنین نگرشی، مکتب خاص خود را در روانشناسی ایجاد میکند که براساس آن زنان و مردان روان درمانی می شوند.
در مقابله با چنین نظریاتی، فمنیست های عصر حاضر به گروههای مختلفی تقسیم می شوند.
عده ای رد کامل تمام ارزشهای اعتباری و ذهنیت مردانه را پیشنهاد می کنند و دنیایی ساخته شده بر اساس ارزشهای مردانه، نوعی دیگر از روابط غالب ومغلوب می دانند با این تفاوت که این بارزن ها نقش غالب را برعهده دارند.
موج جدید نظریه پردازان فمنیست با اتکاء برنظریات مکتب پسا – مدرنیسم در مفهوم "خرد" و"خرد گرایی" به نحوی که از قرن هفده میلادی در جوامع غربی تا با امروز رایج شده تردید می کنند واز تقسیم دنیا به حوزه، تعقلی و غیرتعقلی خودداری می ورزند. براساس این نظریات لازم است که ذهنیت جدیدی براساس مفاهیم و تعاریف جدیدتر از"خرد" شناخته شود که جنبه های مثبت ذهنیت زنانه و مردانه، هر دو را دربرداشته باشد. در چنین نظامی بهبود نهادهای حقوقی، ایدئولوژی، حکومتی و اقتصادی بخودی خود مسائل زنان زا حل نمی کند. بلکه کل مجموعه فرهنگی شامل ارزشهای اعتباری و نظام ارزشیابی به همراه اجزاء دیگر آن نظیر مذهب و غیره می بایست تحول یابد و دیدگاه های زنانه و مردانه هر دو را دربرداشته باشد تا ترقی و تکامل به سوی جامعه ای انسانی تر امکان پذیر باشد.1
۲- تعاریف مطرح از فمنیسم
کمتر کسی قبول دارد که معنی اصطلاحات "فمینیسم" و"فمینیست" بدیهی است. یکی از علایم این بلاتکلیفی، تمایل به استفاده از کلمه فمینیسمها برای نشان دادن تنوع دید هایی است که فمینیستها ابراز میکنند. علامت دیگر، ترجیح دادن تعریفی حداقل یا به گفته روزالیند دلمار،تعریفی پایه ای است:
دست کم می توان گفت فمینیست کسی است که معتقد باشد زنان به دلیل جنسیت گرفتار تبعیض هستند. که نیازهای مشخص دارند که نادیده و ارضا نشده می ماند،که لازمه ارضای این نیازها تغییری اساسی در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است.
دلمار نتیجه می گیرد: "از این حد که بگذریم، همه چیز ناگهان غامض تر می شود".1
این بدان معنی نیست که فمینیستها نمی توانند روی موضوعهای عام مورد علاقه زنان باهم کار کنند، هر چند که خواهیم دید به موضوعهایی از قبیل دستمزد مساوی، تبعیض، یا تقسیم کار در خانه از مواضعی متفاوت برخورد می کنند. علاوه براین پیچید گیهایی که دلمار به آنها اشاره می کند به خودی خود تازگی ندارد. فمینیستهای "موج اول" در قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم، که عمدتاً به حق رای برای زنان میپرداختند، بر سر این هم که گرفتاریهای زنان را چگونه باید اصلاح کرد و مسئولیت این گرفتاریها با کیست اختلاف نظر داشتند. اما در همان حال که تمامی ایدئولوژیها پیروانی جذب می کنند که بر سر راههای رسیدن به هدفی ظاهراً مشترک اختلاف نظر دارند روش انقلابی در مقابل روش اصلاحات اجتماعی، محیط – زیست گرایان سبز تیره در مقابل سبز روشن، طرفداران ارگانیک حفظ محیط زیست در مقابل اختیارگرایان، دامنه اختلاف نظرهای کنونی در میان فمینیستهای "موج دوم" به گفته ویکی راندال، از "بحران هویت" چیزی کم ندارد.2
این بلاتکلیفی را تا حد زیادی می توان با این واقعیت توضیح داد که فمنیسم در متن سنت مکتبهای فکری موجود یا تازه پا، چه لیبرالیسم، سوسیالیسم، مارکسیسم، شگل گرفت. این موضوع دونتیجه داشت. اول، فمنیسمتها، به عنوان نمایندگان تفکر جدید و رادیکال، ناچار از جا بازکردن در هریک از این سنتها بودند. دوم، در روند این جا باز کردن، فمنیستها با مقدمات اساسی وخاص هریک از این "ایسمها" همراه شدند. بدین قرار، خط جداکننده فمینیستها از یکدیگر ناشی از همراهی خودشان با یکی از این ایدئولوژیها بود. بنایراین جا دارد که درباره تکامل فمینیستهای مشخصاً لیبرالی، سوسیالیستی یا مارکسیستی بحث کنیم.
با وجود این، آرای فمینیستی صرفاً مشتق از نظرات دیگر نیست. فمینیستها نه تها با ایدئولوژیهای موجود به داد وستد فکری پرداختند، بلکه آن ایدئولوژیها را استنطاق کردند. در این کار، شماری از مفروضات اصلی تکامل تفکر سیاسی از زمان افلاطون و ارسطو را زیر سوال کشیدند که مهم ترین شان"دوگانگی رایج" بود.1
به نظرفمنیستها تاریخ تفکر سیاسی غرب اکنده از یک رشته "تقابلهای قطبی" است که به هریک ازآنها ارزشی مثبت یا منفی اعطا می شود2 از جمله دوگانگی های عمده اینها هستند:فرهنگ – طبیعت؛ عقل -عاطفه ؛عمومی – خصوصی؛ مذکر- مونث. ردیف اول این جفتها در کنار هم گذاشته می شوند، طوری که مذکر بودن همذات با فعالیت فرهنگی و عقل گرایی قلمداد می شود که هردوی اینها در حوزه امور عمومی عمل می کنند.در مقابل،مونث بودن همراه با طبیعت ،یعنی تولید مثل و عاطفه است که به حیطه خصوصی خانه وخانواده تعلق دارد .علاوه براین چنین همذات پنداریهایی نه به عنوان معادل یا همسنخ بلکه در سلسله مراتبی ساده انگارانه ارائه می شود: خصوصیات مذکر برتر و خصوصیات مونث فروتر است. بیشتر برنامه فمینیستی معطوف به بر انداختن این دوگانگی هاست و از این روست که خصلتی مشخصاً برهم زننده می یابد.
اما این خصلت بر هم زنندگی دو شکل متفاوت به خود می گیرد بعضی فمینیستها استراتژی مذکر محورانه ای اتخاذ کرده اند که زنان را تشویق می کند صفاتی را برگزینند که به طورسنتی به مردان نسبت داده شده است. کسانی دیگر نه پی تقلید از مردان ، که دنبال تجویز کردن راه حلی مذکر – مونث رفته اند، یعنی صفاتی که به زنان ومردان نسبت داده می شود در هویت انسانی عام و فارغ از سلسله مراتبی در آمیخته باشد. با وجود این ،برخی دیگر کوشیده اند با اتخاذ استراتژی مونث محورانه ای که به خصوصیات سنتی منتسب به زنان ارزش مثبت بدهد این قطب بندی ها را عوض کنند ،در حالی که عده ای دیگر از فمینیستها اصرار ورزیده اید زنان ومردان گرچه متفاوتند باهم مساوی اند وچنین تفاوتهایی را باید حسن تلقی کرد؛ نه در پی انکارآنها بر آمد و نه کوشید در هم ادغامشان کرد. نیز این استراتژ یهای متفاوت تا حد بسیارزیادی زیر تاثیر اهمیتی هستند که فمنیستها برای جنسیت وجنس در معانی جسمی یا فرهنگی، قائلند .بعضی فمینیسها براولویت جنسیت از نظر زیست شناسی، یعنی تمایز بین نر وماده ، به عنوان توضیح دهنده ستمی که بر زنان می رود تاکید دارند، به این معنی که تجربیات مشخصاً متفاوت زنان ومردان در تولید مثل تبدیل به انگیزه های گشته برای تداوم نا برابریها بین دو جنس. از این دیدگاه جز اینکه این تجربیات دگرگون
شود، زنان همچنان زیر دست مردان خواهند ماند. این نقطه نظر، همچنان که خواهیم دید، مشخصه آنهایی است که به طور کلی "فمینیستهای رادیگال" توصیف می شوند و عمدتاً به خط مشی های مربوط به جنسیت و تولید مثل توجه دارند.
تمرکز فمینیستهای دیگر نه برجنسیت زیست شناسانه بلکه بر شیوه های جوامع در ایجاد نقشهای مذکر و مونث است تا از این راه فرصتهایی را که در زندگی برای زنان و مردان پیش می آید توضیح دهند.
در این جا تمرکز بر مفاهیم فرهنگی نقشهاست که کودکان هر دو بخش آنها را می آموزند وجامعه معتقد است برای زنان یا مردان مناسبت دارد.این تمایز بین اهمیت سیاسی جنسیت و جنس مبنای بسیاری از مباحث بین فمینیستهاست تعیین می شود. آنهایی که به اولی متمایلند اصرار دارند هویت اجتماعی یک زن با جنسیت او تعیین می شود، در حالی که دسته دوم، با تاکید بر تفاوتهای القا شده فرهنگی، برهویت منتج از جنس زن تکیه می کنند. درجه اهمیتی که به متغیرهای جنسیت و جنس داده می شود، نوع درک جامعه از آنها و تاثیر متقابل شان بر یکدیگر عمیقاً براین مسئله که آیا زنان را باید ذاتاً مساوی با مردان یا به طور بنیادی متفاوت از آنها دانست تاً ثیر می گذارد.
چیزی که می توان "مسئله مرد" توصیفش کرد هر چه بیشتر در مباحث فمینیسم بر جسته شده است. برای نمونه، فمینیستهایی هستند که مردان را دشمن سازش ناپدیز زنان می دانندودر پیش گرفتن راهی جداگانه وخود مختارانه را برای برآوردن نیازهای زنان تجویز می کنند. از این نقطه نظر، مردان در زندگی زنان بکلی زائدند. برعکس، فمینیستهایی هستند که مردان را متحدانی با لقوه، اگرنه بالفعل، در مبارزه برای برابری اصیل بین دو جنس به حساب می آورند.اینان حمایت عملی مردان را نه تنها از نظر سیاسی به مصلحت میدانند، زیرا در حال حاضر انحصار قدرت سیاسی عملاً با مردان است. بلکه برای دستیابی به جامعه ای عادل ضروری می بینند. موضوع اخیر ،بر خلاف اولی، به مردان هم اجازه می دهد که مدعی داشتن هویت فمینیستی شوند.
تصویر کردن مردان به عنوان نه دوست و نه دشمن زنان ، گرچه موضوع تازه ای نیست، مایه مباحثات دامنه داری بین فمینیستهاست. پیدا شدن فمینیستهایی رادیکال که برای توضیح دادن انقیاد زنان مفهوم پدر سالاری را دوباره زنده کردند بدین معنی بود که "مسئله مرد" همچنان اهمیت خواهد داشت.
پدر سالاری
در رادیکال ترین شکل پدر سالاری چیزی دانسته میشود بی زمان :مردان همواره در پی این بوده ،هستند و همواره خواهند بود که بر زنان تسلط داشته باشند و از هر وسیله ای چه منصفانه و چه ناشایست، برای رسیدن به این مقصود استفاده خواهند کرد. به علاوه، این تعریف گسترده اعمال قدرت مردانه به دنیاهای "عمومی" سیاست و کار محدود نمی کند: پدر سالاری چیزی قلمداد میشود که تا قلمرو "خصوصی" خانواده و حیطه شخصی روایط جنسی هم ادامه می یابد.
این عقیده به غالب بودن پدر سالاری سبب پیدایش عبارت"شخصی هم سیاسی است" گشت که بی حد و مرز بودن دامنه پدر سالاری را نشان می دهد.
در بیان ملایم تر، پدر سالاری به عنوان علامت اختصاری شرایطی که زنان نابرابری را،چه در عرصه عمومی و چه در حیطه خصوصی، تجربه می کنند به کار میرود .در این بیان "ضعیف تر"، منظور از پدر سالاری ساختاری است اجتماعی و زاییده معانی مربوط به مذکر و مونث بودن. خلاصه کنیم جنس است. در مقابل، تغییر رادیکال تر از پدر سالاری متکی بر ذاتی بودن تفاوتهای زیست شناختی است و قائل به این است که مردان به طور طبیعی مایل به اعمال قدرت خویش بر زنانند. در حالی که تعبیراول، یعنی نقش متکی بر جنس، برای امکان تغییر در روابط زنان ومردان جا باز می گذارد، تعبیر دوم تلویحاً به معنی خصلتی دگرگونی ناپذیر در روابط دو جنس است: مردان علاقه ای، وشاید انتخابی، برای کم کردن کنترل خویش بر زنان ندارند.
خوب که تا ته قضیه پیش برویم ، این تعبیر از پدر سالاری ، زنان را قربانیان صبور ستم مردان می داند، و از این رو سبب رنجش فمینیستهای دیگری می شود که هم زنان را درجنبه ها وجهات فعالانه تری می بینند و هم تلاش های مشترک زنان ومردان را برای فائق آمدن بر نابرابریهای فرهنگی بین دو جنس لازم میدانند.
یکی از نتایج دشمن قلمداد کردن مردان ،عملاً به عنوان مسئله منحصر و واحدی که زنان در برابر دارند، این عقیده است که راه حل در خود زنان است. نمایندگان نظریه سفت و سخت پنداشتن پدر سالاری عقیده دارند که زنان باید خود را از شرایط ستم کشی آزاد کنند. از این نظر، وظیفه فمینیسم تشویق زنان به شناخت این نکته است که آنان وحدتی عمقی و خواهرانگی با لقوه ای دارند که برای فائق آمدن بر زیر دست بودنشان باید تبدیل به فعل شود. مرکزیت پدر سالاری در بحث کنونی بر چندگانکی فمینیسم افزوده، اما موضوع یکسان بودن/ متفاوت بودن که بدان می پردازد در سراسر تاریخچه آن منعکس است.
تنوع تاریخی
موضوع چند گانگی به موج دوم فمینیسم محدود نمیشود. حتی خود حرف زدن از موج دوم تلویجاً یعنی موج اولی از فمینیسم وجود داشته که متمایز از موجی است که در دهه ۱۹۶۰ شتاب گرفت. از نظر تاریخی، تکامل جنبش فمینیسم خیلی راحت به دو مرحله اصلی تقسیم می شود: اولی از اوایل قرن نوزدهم تا اندک زمانی بعد از جنگ اول جهانی، و دومی از اوایل و نیمه دهه ۱۹۶۰ تا عصر حاضر.
این استعاره موجها نمایا نگر جذر و مدهایی در جنبش فمینیسم است و تلویجاً میرساند که عمدتاً بافعالیتهایی سازمان یافته در جهت دستیابی به برابری زنان همراه بوده است.
با وجود این، ارای فمینیستی پیش از پیدایش جنبشهای اجتماعی و سیاسی هم که به تیلیغ و تهییج برای ایجاد تغییر می پرداختند وجود داشت. دشوار بتوان به لحظه مشخصی اشاره کرد که هر یک از دو موج پیدا شد. گرچه اصطلاحات "فمینیستی-فمینیسم" تا اواخر قرن نوزدهم وارد واژگان زبان نشده بود، مورخان عقاید فمینیستی، برای مثال، نوشته هایی از زنان درباره حقوق زنان پیدا کرده اند که به قرن چهاردهم بر میگردد، در حالی که مری آستل "۱۷۳۱-۱۶۶۶" در این اواخر "یکی از نخستین" و، در جایی دیگر، "نخستین فمینیست انگلیسی" قلمداد شده است. 1
آستل که محافظه کار و سلطنت طلب بود، نه از شمول حقوق سیاسی به زنان هواداری می کرد و نه حتی به اکثریت مردان، بلکه بر ظرفیت زنان برای تفکر منطقی تا کید داشت، تفکری که توجه به زیبا و زنانه بودن به منظورپیدا کردن شوهر آن را از رشد باز داشته است. آستل زنان را ازاندرز میداد که از ازدواج بپرهیزند، ذهنشان را پرورش دهند و اززندگی عاری از وابستگی به مردان لذت ببرند، رشته تجویز هایی که به نظر والری برایسون ، پیش در آمد شماری از عقاید اصلی فمینیسم رادیکال عصر ماست.2
افزون بر صدای تا حدی منزوی فرد مانند آستل، دیرپایی آرای فمینیسی را می توان درهمراه بودنش با فعالیتهای سازمان یافته در جهت تامین حقوق برابر برای زنان دانست. برای مثال: ریشههای فمنیسم به عنوان یک جنبش را علی الظاهر میتوان به ایجاد باشگاههای زنان طی انقلاب فرانسه، یا به فعالیتهای زنان درگیر در جنبش الغای بردگی ومبارزه با مشروبات الکلی در قرن نوزدهم رساند.در مورد الغای بردگی، این فعالیت به متینگ سنکا فالز در ژوئیه ۱۸۴۸ و انتشار "اعلامیه تصمیات و احساسات" انجامید که بند اول آن ادامه اعلامیه حقوق بشر بود:
"ما معتقدیم این حقایق بدیهیاند: که تمام مردان و زنان مساوی خلق شده اند. این بیانیه را عامل شتاب دهنده در پیدایش جنبش حق رای برای زنان می دانند که در صدر دستور کار فمینیستهای موج اول بود."
در این جا اصرار بر این نیست که برای هر فرد، حادثه یا متنی می توان ادعای حق تقدم بر دیگری قائل بود، بلکه طرح کردن این نکته است که مشخصه تاریخچه آرا و فعالیتهای فمنیستی نه پیشرفت ملایم و مداوم، که جهش های ناگهانی است. درباره پیدایش فمینیسم موج دوم اگر بتوان حرفی زد این است که مشخص کردن زمان و نحوه آن حتی مشکل تر است ، بیش از هر چیز به این دلیل که بخش عمده فعالیتهای اولیه در محیطهای غیررسمی صورت میگرفت که زنان به همان اندازه، و شاید بیشتر، درگیر جلسات "ارتقای آگاهی" بودند تا جلسات علنی و مشهورعمومی.1 ماهیت تاحدی درهم و برهم خود این جلسات به رشد اختلافها و تفاوتهایی کمک کرد که همواره مشخصه برنامه فمینیسم بوده است. در حال که نادرست است بگوییم فمینیستهای پیشین تنها به حق رای توجه داشتند. در دستور کار فمینیسمتهای عصر جدید موضوعهای گسترده تری دیده می شود. به طور خاص، الویتی که به خط مشی مبتنی بر جنسیت طبیعی داده می شود به تقسیم بندیهای درون جنبش زنان افزوده است.
۳- نظریه های فمینیستی با دیدگاه سیاسی
الف: فمینیسم لیبرال اولیه
کتاب دفاع ولستون کرافت یکی از نخستین در خواستها برای تساوی حقوق زنان بود. او برتوانایی عام زنان برای تفکر معقول تاکید میکرد وخواهان فرصتهای تحصیلی مساوی به عنوان وسیله ای برای دستیابی زنان به استقلال شد. زمانی که زنان از آموزشنهای یکسانی برخودار شوند، افرادی که قادر به انجام وظایف خویش در چهارچوب روابطی هم قطارانه اند می توانند از روی عقل به به ازدواج مباردت ورزند.چنین وصلتی بخصوص در بین طبقه متوسط که روی سخنش با آن بود جای الگوی عا م ازدواج را که در آن زنانی "عاطفی" فکرشان به سبب تربیت شدن برای دست نشاندگی در خانه پرورش می یابند و دنبال امنیت و وابستگی برده واربه مردانی "صاحب عقل" می گردند خواهد گرفت.
این بحث ولستون کرافت پیش درآمدی بود بر درک خصایل نقشهای مبتنی برجنسیتی که برای مردان و زنان مناسب تشخیص داده میشد.او با این کار مونث بودن به عنوان خصوصیتی طبیعی را رد میکرد و تاکید داشت که چنین چیزی مصنوعی و چند دست مردان و در جهت منافع خود آنها ست و به گونه ای ساخته و پرداخته شده که انسان بودن ماهوی زنان انکار شود. ولستون کرافت در زدن پنبه خصلت تانیث نظرش به نویسنده هم عصرش ژان ژاک روسو(۷۸-۱۷۱۲) بود.
روسو در جزوه آموزشی اش امیل ،از تفاوتهای بین دوجنس دفاع میکرد واین عقیده سبب میشد که زنان را محکوم به وابستگی طبیعی به مردان بداند. زنان در تصویر روسر فاقد خصوصیات شهروندیاند، یعنی خصوصیاتی مانند عقل، نیرو و مختاری که بنا به استدلال او که طبیعتاً عاطفی٬ ضعیف و مطیعاند. این تفاوتها قابل بحث، روسو را تجویزروشهای آموزشی کلاً متفاوتی برای دختران و پسران می کشاند: پسرها باید تعلیم ببینند تا موجداتی عقلاتی، معنوی وحاکم بر خویش بار بیابند، درحالی که دختر را باید برای فرمانبرداری در خانه و کسب مهارتهایی که شوهر آینده را خوش بیاید آموزش داد. ولستون کرافت از تمایز "طبیعی" روسو بیزار بود و برتوانایی عام هر دو جنس برای فکر و عمل عقلایی پای میفشرد.
این نظر را که زنان صاحب خصلت مشخصیاند که ریشه در جنسیت شان دارد را رد میکرد، هر چند که قبول داشت "سرنوشت خاص" بیشتر زنان ازدواج ومادر شدن است. با قرار دادن تجویزش در چهار چوبی تا حدی فایده گرایانه، پیش بینی می کرد که زنان استقلال حاصل از تعلیمات مشترک را در حیطه امور خصوصی وخانگی به کار می بندند وظایف اداره خانواده را از روی عقل و با کفایت انجام می دهند: "از زنان موجوداتی عقلانی و شهروندانی آزاد بسازیم تا همسران و مادران خوبی شوند."1
نه این عقیده که تقسیم کار در خانواده بر مبنای جنسیت باید دگرگون شود وارد محاسبات او می شد ونه این تصویر که خود خانواده مکانی برای ستم بر زنان است. نظر اخیر بین فمینیستهای سوسیالیست و فمینیست رایج بود و فمینیستهای رادیکال نزدیک به دویست سال بعد دوباره آنرا تقویت کردند. علاوه بر این، ولستون کرافت کار کردن زنان را محدود به آنهایی می کرد که تصمیم می گیرند ازدواج نکنند.
فمینیسم لیبرال اولیه با تاکید بر حقوق برابر به تساوی قانونی برای زنان گره خورد ودر آثار هریت تیلور و شوهراولش، جان استوارت میل (۷۳-۱۸۰۶)، شامل حق رای وفرصتهای بیشتری برای اشتغال بود. میل که بیشتر در خط فایده گرایی لیبرالی بود تا شبیه ولستون کرافت که از حقوق طبیعی دفاع میکرد، خواستههایش عمدتاً از جنبه منافعی بیان میشد که از رهگذر اجرای حقوق مساوی نصیب جامعه می شود.
چنانچه روابط بین مردان و زنان بر مبنای مساوات قرار گیرد، استعدادهای بیشتری در دسترس خواهد بود وپیشرفت معنوی سریع تر حاصل خواهد شد: در نتیجه، مجموع نیکبختی بشر فزونی خواهد گرفت.
میل با درنظر گرفتن این امکان که زنان مزدوج بتوانند شغلی به دست آورند این را سرنوشت تنها زنانی "استثنایی" می دانست. از نظر او مهم تر این بود که زنان تا آن حد آموزش ببینند که بتوانند، و نه ناچار باشند دنبال کاری بیرون از محیط زناشویی بگردند. او هم مانند ولستون کرافت پیش بینی میکرد زنان مزدوج وظایف همسری و مادری را ترجیح دهند. اما هریت تیلور نظرات کاملاً متفاوتی داشت. زنان را، چه مجرد و چه شوهردار با قاطعیت نشویق می کرد نه تنها به عنوان وسیله ای برای استقلال مالی بلکه، مهمتر از آن برای استقلال روانی دنبال کار کردن بروند زیرا کار کردن عزت نفس را قوت می بخشد و مشارکت اصیل و مساوی بین زن و شوهر را تسهیل می کند.
ب: فمینیسم مارکسیستی
سوسیالیسم تخیلی جایگاه مهمی در تکامل فمینیسم دارد. اما کارل مارکس (۸۳-۱۸۱۸) وفردریش انگلس (۹۵-۱۸۲۰) مسیر اصلاح طلبانه و تجربی آن به سوی جامعه ای تساوی طلب را رد کردند. آن دو که دل در گروه نظریه تاریخ مبتنی بر تضاد طبقاتی و انتقاد انقلابی به جامعه ای سوسیالیستی، و نهایتاً کمونیستی، داشتند آرای فمنیستی را به سبب اولویت دادن به مبارزه طبقاتی در مقاوم دوم پس از آنها قرار می دادند. در چنین حالتی، مشخصه رابطه مارکسیستم و فمنیسم "از دواجی نا شاد" بوده است.
این تصور تا حدی بدین سبب است که آنچه بعداً سوسیالیستها مسئله زن نام نهادند عملاً در آثار خود مارکس غایب است. مارکس توجه چندانی به روابط دوجنس نکرد، با این اعتقاد که رهایی زنان نتیجه جانبی ایجاد سوسیالیسم خواهد بود. در چنین حالتی، موقعیت زنان، ومردان، بدیهی پنداشته میشد: گذار به کمونیسم زمینهای فراهم خواهد کرد که در آن برابری جنسی حاکم خواهد گشت.
مارکس در حالی که، مانند لیبرالها و معتقدان به آرمانشهر، میپنداشت شرایط محیط به طبیعت انسان شکل میدهد، این عقیده را رد می کرد که طبیعت انسان بتوانند در سرمایه داری یا در میان گروهی کوچک که در قالب روابطی تعاونی به حاشیه جامعه سرمایه داری بچسبد تحقق یابد.
تاکید او بر این بودکه تنها با تغییر شکل سرمایه داری طبیعت انسانی آزاد و حاکم بر سرنوشت خویش شکوفا میشود و تساوی جنسی پدید میآید.
لازمه آن تغییر، انقلابی است از سوی کارگرانی دارای آگاهی طبقاتی که با تمام توان در جهت نیل به آن پیش بروند. همه چیزهای دیگر صرفاً مایه حواس پرتی است: بنایراین زنان و مردان باید در دامن زدن به سیاست طبقاتی درگیر شوند و مسئله زنان را تا سرنگونی سرمایه داری کنار بگذارند.
برخورد کلاً ناکافی مارکس به روابط دو جنس را دوست و همکارش فردریس انگلس و اگوست ببل (۱۹۱۳-۱۸۴۰)، سوسیال دموکرات آلمانی، شرح و یسط دادند. هر دو نفر زنان را تشویق میکردند که در مبارزه مشترک برای دستیابی به جامعه ای بی طبقه وفارغ از روابطی استثمار گرانه که در ذات سرمایه داری است به مردان بپیوندند.
مالکیت خصوصی وهمراه آن، انگیزه هایی مادی برای ازدواج که زنان را به بردگی میکشد ناپدید خواهد شد. نه مارکس، نه انگلس و نه ببل مخالف ازدواج نبودند، اما بحث می کردند که تنها در یک جامعه سوسیالیستی این رابطه بر پایه عشق وفارغ از استیلای جنس مذکر خواهد بود که هم در اقتصاد و هم در تقسیم ناعادلانه کار در خانواده تجلی می یابد.
آنان زیر دست بودن زنان را یکی از مشخصه های همیشگی جوامع سرمایه داری می دیدند که در نظام سوسیالیستی از میان خواهد رفت. البته انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ ظاهراً برای آنچه لنین (۱۹۲۴-۱۸۷۰) "رهایی واقعی زنان" نامیده بود فرصتی فراهم کرد. لنین که یکی از هواداران تساوی حقوق زنان بود اعتقاد داشت راه رسیدن به رهایی از مشارکت تام و تمام زنان درزندگی اقتصادی و سیاسی می گذرد. رژیم جدید نیروی زیادی صرف کرد تا وظایفی را که پیشتر در خانه انجام میشد و بر عهده زنان بود از طریق عمومی تدارک ببیند: مهد کودکها، کودکستانها و غذا خوریهای عمومی به عنوان وسیله ساختن زنان در ایفای نقشی کامل در رسالت اقتصادی وسیاسی ساختن بنای سوسیالیسم تاسیس شد. علاوه بر این، طلاق آسان شد و به همچنین دسترسی به امکان سقط جنین. چنین شیوههای حمایتی، همراه با ورود توده زنان به صحنه کار، برای پایان دادن به بردگی در خانه، اساسی قلمداد میشد.
نوید سوسیالیسم انقلابی وسوسه انگیز بود؛ گاه نیز پیش می آمد که قول و قرارها را زیر پا بگذارند. پس از جنب وجوش دهه۱۹۲۰ در جهت تامین "برابری زندگی" علاوه بر برابری حقوق، با به قدرت رسیدن استالین (۱۹۵۳-۱۸۷۹) "مسئله زنان" نادیده گرفته شد و اصلاحات اولیه در مسیر عکس افتاد. با فرا رسیدن سال۱۹۳۰، تنها سیزده سال پس از انقلاب، استالین مسئله زنان را حل شده اعلام کرد و تنها با از میان رفتن اتحاد شوروی ابعاد وابستگی زنان روشن شد. به رغم ورود زنان به حیطه امور فعالیتهای عمومی، از جمله به اشتغال کامل، پدر سالاری نه تنها از میان نرفت بلکه در جامعه شوروی عمیقاً جا افتاد.
میراث مارکسیسم سبب سردرگمی فمنیستهای مارکسیست و سوسیا لیست بعدی شده است. مارکسیستها در همان حال که می گفتند در نظام سرمایه داری زنان در معرض ستم اقتصادیاند و به عنوان ارتش ذخیره کار میتوان هرگاه لازم باشد استخدام و اخراجشان کرد و حقوقهای نا چیزی به آنها داد، از این مکان غفلت می کردند که زنان در معرض شکلهای دیگری از ستم نیز قرار دارند. بهایی که مارکسیسم به انسجام طبقاتی می داد روابط زنان ومردان را از نظر می پوشاند .تصویری که از انها به عنوان متحدانی طبقاتی ارائه میشد جایی برای این احتمال نمی گذاشت که پدر سالاری بتواند پس از الغای سرمایه داری دوام یابد.
اما این تلاش برای همراه پنداشتن پدر سالاری با یک نظام اقتصادی خاص مشوق دیگر فمنیستها نشد. فمنیستهای رادیکال که معتقد بودند نظام سرکوبگر بودن خصلت عام مارکسیست است و رفتاری که در اتحاد شوروی و از ناحیه چپ انقلابی در جاهایی دیگر با زنان میشد بر این نکته تاکید میگذاشت مارکسیسم را به کور ماندن نسبت به جنسیت متهم می کردند. این اتهام سبب میشد که فمنیستهای سوسیالیست موج دوم بکوشند نظامهای ستم کننده بر زنان، چه ازنظر جنسی و چه اقتصادی، را یک کاسه کنند.
ج- فمینیسم سوسیالیستی تخیلی
سوسیالیسم، در ریشه، تصوری از جامعه تساوی طلب وتعاونی دربرابر می نهاد و از طریق آن جانشینی برای فرد گرایی رقابت جویانه پیشنهاد میکرد که در بطن مکتب فکری لیبرال است. در حالی که لیبرالها اولیه آرای فمنیستی خویش را در الفاظی رسمی و نسبتاً انتزاعی میپیچیدند که مردان را ترغیب میکرد بیعدالتی و ناشادی ناشی از محروم کردن زنان از حقوق مساوی را درنظر بیاورند، سوسیالیستهای تخیلی بیشتر بر نابرابریهای مادی موجود در ذات جامعهای طبقاتی تمرکز میکردند.
از نظرتاریخی، سوسیلیستهای تخیلی بین فلسفه حقوق طبیعی ولستون کرافت و فایده گرایی میل پدید آمد. اما درحالی که فمنیستهای لیبرال اولیه بین دستیابی زنان به حقوق مدنی و سیاسی و ماندن در حیط امور خصوصی تضادی نمیدیدند، سوسیالیستهای تخیلی کسانی از قبیل ویلیام تامسن (۱۸۳۳-۱۷۷۵)، اناویلر، مشهور به "کنکوردیا" (۱۷۸۵) و رابرت اون (۱۸۵۸-۱۷۷۱) در ایرلند و بریتانیا و شارل فوریه (۱۸۳۷-۱۷۷۲) و هانری سن سیمون (۱۸۲۵-۱۷۶۰) در فرانسه استنباطشان این بود که زنان تحت ستم مضاوعفند و نه تنها در حیطه سیاست واقتصاد که در خانواده هم که شوهر انشان با آنها مثل برده رفتار میکنند ستم میکشند. این پیش درآمدی بود برانگشت گذاشتن بر پدر سالاری، یعنی بر این تصور که زنان هم در عرصه زندگی عمومی و هم در حیطه خصوصی در معرض استثمار مردانند. فراتر از این، در حالی که فمنیستهای لیبرال در پی ازمیان برداشتن تفاوتها با اتخاذ نقطه نظری مذکر مدارانه بودند، سوسیالیستهای تخیلی بر چیزی تاکید میورزیدند که به اعتقاد آنها کیفیات مشخصه زنان بود.
درک سوسیالیستهای تخیلی از نهاد ازدواج این بود که تکامل معنوی، فرهنگی و روانی هم مردان و هم زنان را عقیم می گذارد و نیز سبب خودخواهی وبیکفایتی میگردد. راه حل در رابطه باز و اصیل بر مبنای همکاری است که خود این همکاری با تمایل به همدلی و خیرخواهی نهفته در ذات بشر پرورش مییابد. نزد تامسون و ویلر دستیابی زنان به برابری مدنی و سیاسی کافی نبود و بایست ترتیباتی که به موجب آنها زنان از نظر اقتصادی وابسته به مردان باقی می مانند شکسته شود. این به معنی الغای مالکیت خصوصی و تدارک خدماتی که معمولاً در خانه فراهم می شود از طریق جامعه و از طریق آن نوع اقتصادی است که منابع را به تساوی تقسیم کند: بدین قرار همه اینها در خدمت به حداکثر رساندن نیکبختی بشر قرار میگیرد.
پیامدهای این برنامه برای مردان، و بخصوص زنان، عمیق خواهد بود. هر دو از انگیزههای اقتصادی برای ازدواج تک همسری، نجایت یافته به درک منافع پشتیبایی متقابل جامعه ای نائل می آیند که در آن مالکیت جمعی بدین معنی است که هیچ کس از قِبَلِ دارایی مادی امتیازی ندارد.
سوسیالیستهای تخیلی از دو نظر با لیبرالهای اولیه تفاوت داشتند. اول بر بعد اقتصادی برابر تاکید میکردند؛ دوم، بین طبیعت زنان و مردان تمایز قائل بودند. اعتماد به برتری معنوی زنان در بسیاری از نوشته هایشان نهفته بود. و هم چنین این اعتقاد که فضایل مونث: دلسوزی، صبر و بردباری، است که زنان را صاحب توانی برای ترویج خیرخواهی و همدری در متن اجتماعی می کند.
گذشته از تلاش برای ایجاد قرابت بین چنین فضایلی و سوسیالیسم اجتماعی، سوسیالیستهای تخیلی به بیان نظراتی پرداختند بی پروا و برای زمان خودشان، بحث انگیز در باب تمتع جنسی. برای آنها به طور کلی این موضوع نه فائق آمدن احساسات برحس، بلکه هماهنگی بین نیازهای عاطفی و عقلانیت بود که منجر به خوشبختی فردی و همکاری می گشت. حتی طرفداری شان از بیان آزادانه جنسیت نشان از ارائه جانشین مشخصی برای رابطه همراهانه نسبتاً عاری از شور وشهوت داشت که هم ولستون کرافت و هم جان استوارت میل آن را ترجیح میدادند.
تیلور گرچه عقایدش در این زمینه پیشرفته تراز میل بود، او هم مانند میل و پیش از ولستون کرافت، بر اساس یک رشته مفروضات بی تامل در باب تقسیم کار براساس جنسیت پیش می رفت. هیچ یک از آنها پیشنهادی برای توزیع منصفانه وظایف خانگی مطرح نکرد، با این فرض که سر پرستی اداره خانه با زن است. حتی تیلور، که طرفدار حق اشتغال برای زنان بود، فرضش این بود که زن ومادری که کار میکند شغلش را هم با همان تردستی امور خانگی راه می اندازد. در این جا با فرض مسئله دار دیگری در هر سه فمنیست لیبرال اولیه روبه روییم. آنان مسلم می پنداشتند که زنان مخاطب شان، یعنی اعضای طبقه متوسط خدمتگزارانی از طبقه کارگر در اختیار دارند که کار های پرزحمت خانه با آنهاست.
این چشم انداز مشترک منعکس کننده تقسیمات طبقاتی موجود بین زنان و به این ترتیب، نمایانگر تصوری خاص و نه عام از رهایی زنان بود. علاوه بر این، هیچ یک از آنها فبول نداشت که ممکن است عللی ساختاری برای ستم بر زنان با ریشه هایی در مبنای اقتصادی سرمایه داری در آغازتکوین و توسعه وجود داشته باشد. انتقادی نیرومند تر نه تنها از سرمایه داری بلکه از خانواده از ناحیه سوسیالیستهای تخیلی اوایل قرن نوزدهم ارائه شد.
د- زن به عنوان "دیگری"
دستیابی به حق رای نقطه عطف در تکامل آرای فمینیستی و نمایانگر کسب یک حق سیاسی اساسی از سوی زنان بود. با وجود این ، تا همان دهه ۱۹۲۰ هم برخورد های متفاوتی به روشهای تحکیم آن تساوی بنیادین شکل گرفته بود. همچنان که اشاره شد، هم در بریتانیا و هم در ایلات متحده بحث بین هوداران سنت "قدیمی" تساوی حقوق در فمینیسم و فمینیستهای کلیسایی"جدید"و طرفدار بیمه های اجتماعی حول موضوع یکسانی یا تفاوت بین زنان و مردان در گرفت.
فکر متفاوت بودن زنان را تاحدی می توان با قرابت زنان وطبیعت توضیح داد. این قرابت که ریشه های آن را می توان تا سر منشا ها ی تفکر سیاسی در غرب دنبال کرد، مشخص کننده پیدایش علم جدید هم بود. به گفته کول، فرانسیس بیکن برای مجسم کردن خلصت تفحص علمی از تصویر جنسی کاملاً صریح استفاده میکرد.1 از علم (که مذکر است) برای فهم و مهار کردن طیبعت (که مونث است) استفاده می شود، وبه این ترتیب رابطه ای مبتنی بر تسلط و فرمانبرداری بین دو جنس را آشکار می کند. مرد عامل فعال، تفحص گر و عقل گراست، و زن موضوع مطالعه، قابل انعطاف و مطیع است. در چنین دیدی تصور مرد به عنوان "خود" و تصور زن به عنوان "دیگری" که تنها در رابطه اش با مرد به تصویر می آید نهفته است.
سیمون دوبوار (۸۶-۱۹۰۸)، فیلسوف فرانسوی، در کتاب جنس دوم که در سال ۱۹۴۹ منتشر شد و شکاف بین موج اول و دوم جنبش فمینیسم را پر کرد به غور در "دیگر بودن" زنان پرداخت. این کتاب پر دامنه ای است مبتنی بر مارکسیسم، نظریه های روانکاوی مربوط به مطالعه نا خود آگاه ذهن و دل مشغولی فلسفه وجود گرایی با توانایی فرد به درک خویش. این اثر سوال "زن چیست؟" را مطرح کرد و در این کار پیش در آمد آن گونه زن محوری شد که بعد ها مشخصه فمینیسم رادیکال گشت.
دوبوار در همان حال که وابستگی زنان وعملکرد زیست شناختی تولید مثل و محروم ماندن زنان از حقوق مدنی وسیاسی برابر را می شناخت، با توضیحات ساختاری یا زیست شناختی برای موقعیت پایین تر زنان راضی نمی شد. کاملاً قانع هم نمی شد که برنامه های لیبرال یا مارکسیستی برای آزاد کردن زنان کافی باشد. در عوض بحثش این بود که تصویر زن ،خود زن است.دراین جا تاثیر اگزیستانسیالیسم را می شد دید ،یعنی فلسفه ای که بر ظرفیت انسانها برای خود آگاهی و توانایی شان برای انتخابهای خودآگاهانه در جهت تحقق خویش تاکید دارد.بحث دوبوار این بود که ضرورت دارد زنان متوجه شوند نه تنها موقعیت درجه دومشان به عنوان "دیگری" را مردان بر آنها تحمیل کرده اند، بلکه متوجه باشند که خودشان این موقعیت را دردل پذیرفته اند وبه آن تن داده اند. این نمایانگر جنبه روانکاوانه عقاید اوست .دو بووار به مخالفت با نظریه فروید برخاست که روان زنانه را در جنبه محرومیت ازآلت جنسی مردانه می بیند یعنی زنان خودشان را مردانی ناقص و بنابر این، ناکامل می بینند و این نظر را رد کرد که آناتومی زن تعیین کننده سرنوشت اوست. دوبووار با تاکید می گفت سر نوشت زنان این نیست که تبدیل به دیگرهایی فرمانبردار شوند که وجود شان تنها از طریق رایطه مردان و از سوی مردان معنی می یابد. به جای ان زنان باید ظرفیت خویش را برای خود آگاهی درک کنند، دست به انتخاب بزنند وبه نیا زهایشان اهمیت وارزش بدهند.
این تصویر از زنانی که حس خود کم بینی درونی شده را از خود دور می کنند و جایگاه درجه دوم خویش را ارتفاء می دهند. بدین معنی نبود که تفاوت بین جنسها ازمیان خواهد رفت .اما در همان حال که تمایز های زیست شناختی ادامه می یابد، در دسترس بودن وسایل پیشگیری از حاملگی و سقط جنین بدین معنی بود که زنان قادر خواهند بود بر بدن خویش حاکم باشند نه اینکه به عنوان برده آن عمل کنند: آناتومی فرصتهایی ایجاد می کند، نه اینکه سرنوشتی حک شده برسنگ باشد، اما دوبووار در همان حال که به دوگانگی های زاینده شرایط خفقان آور دیگر در زنان می تاخت ظاهراً به خصایلی که به طور سنتی به مردان نسبت داده می شود ازقبیل خرد و فرهنگ ارزش بیشتری می داد .با توجه به این جنبه مهم ، در جنس دوم جریانی از مذکرمحوری وجود داردکه نوع میراث فکری این کتاب را تا حدی مبهم می کند.
نظر دوبوار در باب ساختار اجتماعی زنانگی "کسی زن به دنیا نمی آید، بلکه زن می شود" برای نسل بعدی فمینیستهای لیبرال که درصدد از میان برداشتن توجیهات مربوط به جنس برای نابرابری های رویاروی زنان هستندجذاییت داشت. پافشاری او بر اینکه نابرابریهای مادی رویا روی زنان تنها در یک جامعه سوسیالیست حل شدنی است به همین اندازه به دل فمینیستهای مارکسیست بعدی نشست. در عین حال، تشویق کردن زنان به در دست گرفتن عنان اختیار بدن خویش به توجهی که فمینیستهای رادیکال بعدها با خط مشی های مربوط به جنسیت وتولید مثل پیدا کردندهمخوانی داشت. افزوده براین، حکم او که زنان باید به غوری درونی در خویشتن خویش بپردازند نزد فمینیستهای پست مدرنی که توجه آشکارتر بیشتری به جنبه های روانکاوانه هویت زنان نشان می دادند مطرح بود.
هـ موج دوم
در دوره بین موجهای اول ودوم، فعالیتهای فمینیستی تعطیل نشد، هرچند که تا حدی فروکش کرد. در پی جنگ دوم جهانی و در شرایطی که بیمه های اجتماعی پیدا می شد. مبارزه در جهت تامین بودجهای برای کمک به زنان شوهردار و مادران، نمایانگر این واقعیت بود که فمینیسم هرچه بیشتر"خانگی" میشود. اما تجربه برگردانده شدن به خانه و خانواده پس از بسیج در ارتش و صنایع در زمان جنگ به زنان احساس از دست رفتنی می داد که از احساس رضایت خاطر بسیار به دور بود. همین احساس تباه شدن و نا آرامی بود که بتی فریدان(۱۹۲۱)، نویسنده امریکایی، در کتابی که بعدها مرجعی تاثیرگذار برای موج دوم فمینیسم شد بر آن انگشت گذاشت.
در سال ۱۹۶۳ فریدان کتاب رمز وراز مونث را انتشارداد، اثری که مشخصاً در سنت لیبرال فمینیسم طرفدار حقوق مساوی جای می گرفت.
در اوضاع و احوالی فرهنگی که نقش زنان در خانه را می ستود، این کتاب به افشاگری علیه تصویر زن خانهدار خوشبخت و راضی پرداخت و آن را افسانه ای فلج کننده معرفی کرد. درگیر ودار نظریه های مد روز درباره محرویت زنان از مادر شدن، کتابهای جامعه شناسی که بر تقسیم کار بر پایه جنسیت صحه میگذاشتند و فرهنگی مردم پسند که زنان شوهردار را "بچه گربه هایی بی مغز ونرم و نازک" (و زنان مجرد را دنبال شکار شوهر) میدانست، فریدان به این بحث پرداخت که زنان اسیر نوعی شیوه زندگی هستند که مجالی برای هویت مستقل یا احساس دستیابی به آنچیزی باقی نمی گذارند. فریدان زنان را تشویق کرد که به تحصیل و اشتغال روبیاورند تا از قفس خانه که چندان هم طلایی نیست رها شوند.
در سال۱۹۶۶، فریدان و شماری از زنان که از بیدست و پایی دولت امریکا در به اجرا گذاشتن مفاد قانون تساوی حقوق سال ۱۹۶۴ در باب حقوق مساوی برای زنان سرخورده شده بودند "سازمان ملی زنان" را پایه گذاشتند. دستور کار این سازمان چنین بود: "اقدام در جهت وارد کردن زنان در مشارکت کامل در جریان کلی جامعه امریکا و تحقق تمام مزایا و حقوق ناشی ازمشارکت واقعاً مساوی با مردان." ظرف یک سال، "سازمان ملی زنان" لایحه حقوق مساوی برای زنان رامنتشر ساخت.این لایحه حامی متمم تساوی حقوق بود ،براجرای تام وتمام قوانین مربوط به پرهیزاز تبعیض جنسی تاکید می کرد وخواهان فرصتهای آموزشی مساوی برای زنان، ایجاد مهدهای کودک و از همه بحث بر انگیزتر، رعایت حقوق زنان در "صاحب اختیار بودن و در بخش تولید مثل در زندگی خویش" بود.دستور کار "سازمان ملی زنان" جز در مورد اصل اخیر که حق سقط جنین را در بر می گرفت، با روند کلی تفکر اجتماعی در امریکا همخوانی داشت و مجموعه ای بود نه بیشتر ونه کمتر از یک رشته خواسته های لیبرالی برای حذف تمام موانع قانونی واقتصادی بر سرراه مشارکت زنان در گستره تمام فعالیتهای اجتماعی، سیاسی واقتصادی. این برنامه، برخلاف فمینیسم مارکسیستی وسوسیالیستی، فرض را بر وجود نابرابریهایی ساختاری در جامعه نمی گذاشت و در سطحی گسترده زنان تحصیلکرده و عمدتاً طبقه متوسط، سفید پوست و غیر همجنس باز را مخاطب قرار می داد. به علاوه هم با تصویر رایج و مبتنی بر جنسیتی که زنان را همسرانی وظیفه شناس و دلمشغول خشنودی مرد خویش و فرزندان خویش می انگاشت و از در مخالفت در میآمد و هم فرض را بر این میگذاشت که زنان با حمایت شریک خوش خلق خویش که آماده است در کارهای خانه با آنها شریک شود قادر خواهند بود پی شغل و حرفه بروند.
این دید اصلاح طلبانه و عقلانی با زتاب عقاید لیبرالهای اولیه بود، هر چند که ظاهراً در تشویق کردن جماعات کثیری از زنان به قدم گذاشتن در بازار کار بیشتر دنباله رو هریت تیلور بود تا ولستون کرافت یا جان استورات میل، اما با وجود این، اصلاح طلبانه بود واعتقاد داشت تغییر از راه قانون گذاری وایجاد فرصتهای بیشتر برای آموزش، ورود زنان به حیطه امورعمومی را تسهیل می کند. افزوده براین خانواده را به عنوان یک نهاد اجتماعی اساسی قبول داشت و معتقد بود که ازدواج میتواند به معنی اتحاد افرادی خردگرا و برابر باشد.
احیای فمینیسم لیبرال از سوی فریدان البته با سنت سوسیالیستی فمینیسم که بر مینایی مادی ستم به زنان تاکید داشت ناسازگار بود.
اما فمینیسم رادیکال که در حال ظهور بود فمینیسم لیبرال و سوسیالیست را به یکسان رد میکرد.
در ایالات متحده امریکا فمینیسم رادیکال از مبارزه ای که برای حقوق سیاهان جریان داشت و از "چپ جدید" در دهه ۱۹۶۰ سربر آورد. درعین حال که این گروهها دعوی تساوی طلبی داشتند، زنان دریافتند که کمتر از جریان متداول اهل تبعیض بین دو جنس نیستند و آنها را سازمانهای "جریان مذکر" لقب دادند:"ما درباره خط مشی تصمیم می گیریم، شما قهوه درست کنید" یکی از تلقیهای رایج نسبت به زنان بود. در سال ۱۹۷۶ که حدود۲۰۰ گروه سیاسی رادیکال در شیکاگو گرد هم آمدند تا در "کنفرانس سراسری سیاست جدید" شرکت کنند، نمایندگان حاضر در جلسه اجازه ندادند طرحی برای بحث درباره مسائل زنان به بحث گذاشته شود و گفتند "پیش پا افتاده" است.1 این تجربه اعتقاد فزاینده ای را بین شماری از زنان در مورد ضرورت پیدایش گروههای جدیدی که مردان در آن حضور نداشته باشند تقویت کرد. چیزی که نام آنرا "جنبش رهایی بخش زنان" گذاشتند، در حاشیه جناح چپ جا داشت و به اصلاح طلبی لیبرال سازمان ملی زنان جذب نشده بود، رفته رفته حول موضوع قدرت و امتیازهای مردان شکل گرفت.
یکی از نخستین بروزهای برخورد به پدر سالاری به عنوان مرکز فمینیسم رادیکال در سال ۱۹۶۹ در "مانیفست" گروهی نیویورکی با عنوان "جوراب قرمزها" دیده شد:
زنان طبقهای ستمکش هستند … ما مردان را عامل ستمی می دانیم که بر ما میرود. برتری جنس مذکر اساسی ترین شکل سلطه است… تمام مردان از برتری جنس مذکر منافع اقتصادی، جنسی و روانی میبرند. همه مردان به زنان ستم روا را داشته اند… ما در مبارزه علیه ستمگران همواره طرف زنان را خواهیم گرفت. ما نه "انقلاب" می خواهیم و نه خواهان "اصلاحات" هستیم ؛تنها خواهان چیزی هستیم که برای زنان خوب باشد.1 مفهوم زن به عنوان "طبقه جنسی" عام را شولامیت فایرستون (۱۹۴۵)، یکی از نویسندگان "مانیفست" جوراب قرمزها، در کتاب دیالکتیک جنسیت(۱۹۷۱) به روشنی توضیح داد.هم عنوان کتاب و هم عبارت "طبقه جنسی" نمایانگر وامی فکری از مارکسیسم است. اما فایرستون به جای مرکز قراردادن مبارزه طبقات اقتصادی، نیروی محرکه تاریخ را مبارزه بین طیقات بیولوژیک میدانست. بنایراین آنچه برای تامین آزادی زنان ضرورت داشت انقلابی نه اقتصادی که زیست شناختی بود از طریق تسلط زنان بر ابراز تولید مثل.
از نظر فایرستون، که کتابش را به سیمون دوبووار تقدیم کرد، تکنولوژیهای جدید و درحال تکوین، با میسر ساختن لقاح بدون مجامعت ،ایجاد جنین بیرون از رحم و بزرگ کردن بچه خارج از خانواده، زنان را آزاد خواهد کرد. در این روند، خانواده به عنوان واحدی برای تولید مثل وبرای اقتصاد از میان خواهد رفت و جامعه ای آزاد از نقشهای مبتنی بر جنسیت شکوفا خواهد شد. او نیز مانند کیت میلت (۱۹۳۴) تصویری از جامعه ای مذکر- مونث ارائه می کرد که در آن فضایل مردان و زنان در هویتی مشترک به یکدیگر پیوند خواهدخورد.
کتاب سیاستهای جنسی کیت میلت (۱۹۷۰) نخستین متنی بود که مفهوم پدر سالاری دو جنبه دارد:"مذکربر مونث مسلط خواهد شد، مسن تر بر جوان تسلط خواهد یافت". به گمان میلت خانواده نهاد پدر سالارانه تمام عیاری است و به زنان می آموزد قدرت مردان را هم در حیطه خصوصی وهم عمومی بپذیرند. میلت با اراده قدرت مذکر به عنوان نیروی همیشگی زندگی عمومی و خصوصی بر این فکر که امورخصوصی نیز سیاسی اند صحه می گذاشت.
اما میلت بر خلاف فایرستون ستم بر زنان را بیشتر در ساختار جنسی مونث بودن می دید تا در تفاوتهای زیست شناختی. به این ترتیب، بیشتر بر ضرورت انقلاب جنسی تاکید میکرد تا بر راه حل تکنولوژی پیشرفته مورد علاقه فایرستون. چنین انقلابی به معنی پایان ازدواج تک همسری و ایدئولوژی مادر شدن بود: یعنی پرورش کودکان به طور دسته جمعی جای خانواده خصوصی را خواهد گرفت. اما مشخصه تجویزهای ملیت صحه گذاشتن بر آزادی انتخاب و عمل بر روابط جنسی، چه با جنس مخالف و چه هم جنسخواهی، بود. تنها از طریق چنین تصوری در آکاهی و در فعالیت جنسی است که برتری جنس مذکر پایان خواهد گرفت و هم مردان و هم زنان به سوی آیندهای مذکر – مونث خواهند رفت که در آن خصایل مثبتشان در بشریتی مشترک با هم یکی خواهد شد.
اما چنین تصوراتی از جامعه مذکر – مونث برای فمینیستهای همجنسگرای امریکا جاذبه نداشت. اینان که پدر سالاری را در همه جا حاضر و ناظر می دیدند، رابطه با مردان را امری سیاسی میدانستند و از این رو، زنانی را که تن به چنین روابطی بدهند متهم به همدستی در ستم بر زنان می کردند، انگار که عملاً با دشمن به بستر رفته باشند. چنین بیان نامتعارفی از خط مشی جنسی در این شعار تجلی می یافت: "فمینیسم نظریه و همجنسگرایی زنان عمل است".
پاسخ فمنیسم مارکسیستی و سوسیالیستی
بحث بر سر از نظر سیاسی، درست بودن همجنس گرایی زنان به ایالات متحده محدود نمی شد. در بریتانیا موضوع "جداسازی" زنان از مردان در نیمه اقلیت دوم دهه 1970 بر مباحث فمنیستی غالب بود و سبب شکاف عمده ای بین سر و زبانداری از زنان همجنس گرای رادیکال و دیگر فمینیستها گشت. گروه اخیر، در عین آنکه همجنسگرایی زنانه را به عنوان انتخاب آزادانه برای رفتار جنسی مذموم نمی دانستند، میگفتند جداسازی سیاسی زنان از مردان برای اکثریت قاطع زنانی که رابطه با جنس مخالف را انتخاب میکنند چیزی ندارد. افزوده بر این فمینیستهای سوسیالیست به استراتژی جداسازی اعتراض داشتند زیرا این عمل سبب جدایی زنان از متحدان مذکر بالقوهای می گردد که از نظر ایدئولوژیک با آنها پیوند بستهاند. در هرحال، مرکزیت پدرسالاری در احیای مبحث فمینیسم، فمینیستهای سوسیالیست را تشویق کرد تا به این اتهام که سنت ایدئولوژیکشان آنها را از نظر جنسی کور کرده است پاسخ دهند.
برخی به برتری پدرسالاری با راه انداختن مبارزهای برای "دستمزد برای کار در خانه" پاسخ دادند.1 این نکته و "بحث کارگری در خانه" که اوایل دهه 1970 راه افتاده بود بر کمکهای مادی زنان به اقتصاد از راه کار بیمزد و مواجب در خانه انگشت می گذاشت. اما این بحثی بود که بین سوسیالیستها تا حد زیادی شکلی نظری و به نوعی انتزاعی به خود گرفت و چندان توجه فمینیستهای دیگر و حتی زنان در کل را جلب نکرد علاوه بر این بسیاری فمینیستهای سوسیالیست و غیر سوسیالیست نیز به این فکر که به زنان برای کار در خانه دستمزد داده شود اعتراض داشتند، از این رو که چنین کاری بیشتر به تقسیم کار فعلی در خانه مشروعیت می بخشد تا در حکم مقابله با جامعه باشد، و به این ترتیب پدرسالاری را تبدیل به نهادی مستقر می کند. پاسخی دیگر از سوی سوسیالیستها نظریه "نظام دوگانه" بود که یک روایت آن همراه با نام هایدی هارتمن است. هارتمن استدلال می کرد که از نظر مادی به سود مردان، از هر طبقه ای است که تقسیم کار بر مبنای جنسیت، هم در عرصه عمومی و هم خصوصی تداوم یابد.1
از این دیدگاه چنین استنباط می شود که مردان هم جداسازی شغلی در عرصه اقتصاد یعنی تقسیم مشاغل به مردانه و زنانه و هم از تقسیم نابرابر کار در خانواده از نظر مادی سود میبرند. این امر نظامی استثماری به وجودمیآورد که بدان "سرمایه داری پدرسالارانه" میگفتند. بدین قرار، انگشت گذاشتن بر تبعیت زنان در حیطه اقتصاد کافی نیست: نبرد باید در جبهه خانه نیز ادامه یابد. اگر زنان برای آگاه کردن جفت خویش از ستم مضاعفی که بر آنها می رود تلاش نکنند، پدرسالاری چنان جان سخت است که حتی با گذار به مرحله سوسیالیسم نیز تداوم خواهد یافت. هارتمن در عین اینکه معتقد به توضیحی مادی برای ستم بود، بیشتر پیکنش و واکنشی عملکردی بین خانه و اقتصاد سرمایهداری که سبب انقیاد زنان می گردد میگشت تا تنها انگشت گذاشتن بر اقتصاد در وجه گسترده آن، بدون چنین استراتژی دوگانهای، مردان از منافع مادی خویش در تداوم بخشیدن به پدرسالاری و به سرمایه داری دست نخواهند شست. روایت دیگری از نظریه نظام دوگانه در پی پیوند دادن تحلیل مارکسیستی از وابستگی زنان به بینشی حاصل از روانکاوی بود.
یکی از مبلغان این برخورد جولیت میچل (1940) است2 که میگوید ستم بر زنان را نمیتوان تنها در جنبههای مادی توضیح داد و باید در ابعاد روانکاوانه و فرهنگی نیز آن را درک کرد. میچل برای این منظور بر نقش خانواده در انتقال هویت اجتماعی به فرد، به عنوان عضو یکی از دو جنس مذکر یا مونث، انگشت می گذارد. او در اساس با انگشت گذاری بر راههای ایجاد نقش زنانه و مردانه در خانواده و اعطای ارزش بیشتری به دومی، پی انطباق تحلیل پدرسالارانه می گشت. بدین قرار، در همان حال که جاذبه پدرسالاری را نظامی ارزشی میدید که ساخته اجتماع است، نه "قانونی" ثابت و عام و مبتنی بر هویت زیست شناختی. از این رو، می توان با موفقیت در برابر پدرسالاری قد علم کرد و آن را تغییر داد.
این نمایانگر فاصله گرفتن دیگری از مارکسیسم متعارف بود. میچل به جای پذیرفتن اینکه به زنان تنها از نظر مادی در خانه و در اقتصاد ظلم می شود، استدلال می کرد که آنان از نظر روانی هم ستم می بینند. محل این ظلم خانواده است و با توجه به آن به عنوان عاملی که از راه شرطی کردن زنان به پذیرش انقیاد خویش پدرسالاری را تداوم می بخشد، مبارزه ای ایدئولوژیک در حیطه خانواده را تجویز می کرد. این بدان معنی بود که زنان باید متوجه شوند در سه "ساختار ستم" تحت انقیاد هستند: تولید مثل، نوع پرورش کودکان برای زندگی در جامعه، و بروز جنسیت خویش. تا زمانی که این موارد دگرگون نشدهاند، پدرسالاری با امحای سرمایه داری به خودی خود از میان نخواهد رفت، در همان حال که ستم مادی بر زنان در "ساختار تولید" تداوم خواهد یافت. بنابراین انقلابی روانی- فرهنگی، به رهبری زنان، برای از میان بردن پدرسالاری ضرورت اساسی دارد.
آرای هارتمن و میچل در پاسخ به انتقادهای فمینیستهای رادیکال نمایانگر فاصله گرفتنی از توضیح تک علتی ستم بر زنان بود که مشخصه جریان اصلی مارکسیستم متعارف است. هر دو نفر برای پدرسالاری موجودیتی مستقل قائل بودند، اما راه حل جداسازی زنان از مردان و نیز استراتژی اصلاح طلبانه مورد علاقه فمینیستهای رادیکال را که، حتی اگر موفق از آب درآید، نابرابریهای ساختاری ذاتی سرمایه داری را به حال خود می گذارد رد می کردند.
در تحلیلهای فمینیسم رادیکال از ستم بر زنان، اولویت خط مشی مبتنی بر جنسیت تاثیری عمیقتر بر مباحثات فمینیستی گذاشته است. هم فمینیستهای لیبرال و هم سوسیالیست در تلاش برای گنجاندن موضوع پدرسالاری در مباحث خود ناچار به اذعان شده اند که این موضوع برای توضیح دادن نابرابریهایی که زنان همچنان گرفتار آنها هستند مفید است. اما لیبرالها به جای تفسیر پدرسالاری از جنبه اساسی گرایی زیست شناختی، به طور اخص با انگشت گذاشتن بر ساختار فرهنگی و روانی نقش زنان در پی تاکید بر خصلت جنسی پدر سالاری برآمده اند. در مورد فمینیستهای سوسیالیست، تجربه از این هم دردناکتر بوده است و به تلاشهای فکری دشواری برای پیوند زدن علل و عوامل پدر سالاری به توضیحهای مادی همیشگی برای ستم بر زنان نیاز دارد.
و – فمینیسم خانواده گرا و زن گرا
اهمیت خط مشی مبتنی بر جنسیت را همه فمینیستها، عمدتاً آنهایی که مادر بودن را وسیله ای برای قدرت بخشیدن به زنان تلقی می کنند، پذیرفته اند. از اواخر دهه 1970 و طی دهه 1980 این زنان مطالبی در دفاع از فمینیسم هوادار خانواده نگاشتند که به "احیای مادری" مشهور گشته است.1 از جمله، بتی فریدان، جرمین گریر (1939) و چین بتکه الشتین از راههایی گوناگون به مبارزه با این بحث برخاستهاند که مادر بودن با فمینیسم ناسازگار است.
کتاب خواجه مونث (1971) نوشته گریر در مراحل شکل گیری موج دوم برای او به عنوان یک رادیکال برجسته هوادار رابطه با جنس مخالف شهرت به همراه آورد. گریر به مخالفت با ازدواج تک همسری و شیوه های متعارف پرورش فرزند در خانواده هسته ای، و به دفاع از بزرک کردن بچه های متعدد در "خانواده ریشه ای" که در برگیرنده چند نسل باشد و از اینها مهمتر، به دفاع از احیای نیروی جنسی در زنان برخاست. به اعتقاد او رفتن پیشور جنسی بی غل و غش زنان را از شرایط رقت آور انفعالی، وابسته کنونی که ساخته و پرداخته انگیزه ای پدرسالارانه مردان است به افرادی پرتحرک و خودساخته، بخصوص در اتاق خواب، تبدیل خواهد کرد. از این طریق، همه تفاوتها، جز تفاوتهای روانی، از میان خواهد رفت.
اما در سال 1984 کتاب جنسیت و سرنوشت نوشته گریر به تشریح روایتی از فمینیسم طرفدار خانواده پرداخت که بر تفاوتهای جنسی ذاتی بین زنان و مردان تاکید داشت. او همچنان با رد انزواجویی کرخت کننده و تهی از عشق بودن خانواده طبقه متوسط، "خانواده"ی گسترده رایج در اجتماعات روستایی را حیطهای می دانست که در آن روابط مادری – فرزندی و خواهری "کلمه ای که ما همواره بدون هیچ تصوری از محتوایش آن را به کار می بریم" می تواند شکوفا گردد. کتاب گریر تصوری تا حدی احساساتی از زنانی به دست می داد که گردهم می آیند تا واحه ای از مادر سالاری و کودک محوری در بر هوتی از پدرسالاری بیافرینند.
سه سال پیش از آن فریدان کتاب مرحله دوم را انتشار داده بود که در آن جنبش زنان را به ایجاد "رمز و رازی مونث" متهم می کرد که "واقعیت عمیق و پیچیده … رابطه زیست شناختی بین زنان و مردان … و واقعیت جنسیت خود زنان، بچه بزرگ کردنشان و ریشه ها و وابستگیهایش در خانواده را انکار می کند."1 در دیدگاه تازه فریدان خط مشی جنسی موجد رابطه ای خصمانه بین دو جنس میشود و زنانی را که در پی رضایت خاطر از راه مادر شدن هستند منزوی می کند. گریر که بیشتر خانواده هسته ای را "بازداشتگاهی راحت" برای زنان طبقه متوسط خوانده بود. اکنون آن را یکی از شکلهای ارتباط می دانست که در آن زنان می توانند نیازهای عاطفی شان را برآورند.
گریر با اعتراض به "لفاظی های افراطی" و "داد و فریادهای مسخره"ی فمینیستهای رادیکال، خانواده را عرصه جدیدی برای فمینیسم تعریف کرد که جاذبه آن را میتوان با رضایت خاطر شخصی حاصل از کار آشتی داد. افزوده بر این، با تغییر جهتی به جانب تفاوتی است بین زنان و مردان، دو سبک رهبری و تفکر مبتنی بر جنس، در برابر نهاد. سبک مونث ("بتا") که شهودی، کیفی و کل گراست؛ سبک مذکر ("الفا") که تحلیلی، کمّی و انتزاعی است. به گمان او سبک اول در انحصار زنان نیست، بلکه به همان اندازه در دسترس مردان هم هست و مردان باید به این شیوه تفکر به عنوان وسیله ای برای ترویج مدارا، تنوع و اتفاق نظر رو بیاورند.
در همان حال که نه گریر و نه فریدان خانواده را تنها در شکل هسته ای آن نمی دانند، این در مورد الشتین صادق نیست. الشتین در کتاب مرد عمومی، زن خصوصی (1981) به تلاش فمینیستهای رادیکال برای سیاسی کردن زندگی خصوصی حمله می کند، به دفاع از زندگی خصوصی خانواده فرزند محور میپردازد و مادر بودن را "فعالیتی پیچیده، غنی، چند رویه، پر زحمت و شادی آفرین" میداند که "زیستی، طبیعی، اجتماعی، نمادین و عاطفی" است.1
در این مباحث، شناختی از تفاوتهای زیست شناختی و پذیرش سازگاری مادر بودن با فمینیسم نهفته است. دیدگاهی مرتبط با آنها در تکامل "فمینیسم زن گرا" یا "فرهنگی" هم وجود دارد که یکی از نمودهای آن در فمینیسم هوادار محیط زیست است.
زن گرایی نیز مانند محیط زیست گرایی در برگیرنده انواعی از دیدهاست اما تمایل دارد که زنان را ذاتاً متفاوت و برتر از مردان ببیند. در این حالت، مبلغان این نظر مذکر محوری را رد میکنند و مذکر – مونث محوری را رد می کنند و مذکر – مونث محوری را به این سبب که در بهترین حالت، زاییده یکدستی بی بو و خاصیتی است مردود می شناسند.
زن گرایی ذات گراست و ادعا می کند زنان به سبب نزدیکی ذاتی به طبیعت، به بدن خویش و به شرایط پرورش دهنده، واجد کفایتی اند برتر از مردان.
همراه با این ادعاها، خودگرایی ووسیله گرایی به عنوان خصایلی مشخصاً مردانه رد می شود. از این رو زن گرایی مدعی وجود شخصیت زنانه ای مبتنی بر جوانب زیست شناسانه، عام و جا افتاده است که از حد نژاد، قومیت و طبقه فراتر می رود. این گونه ذات گرایی را اکو فمینیستهایی که تجاوز مردان به زمین و به تاراج بردن منابع آن را به طرز رفتارشان با زنان مقایسه می کنند با حرارتی بیش از همه بیان می کنند و میگویند آینده هر دو را، تنها بر ترویج پذیرش ارزشهای زنانه می توان تامین کرد. ابراز رادیکال تر زن گرایی را می توان در آثار مری دالی (1928) یافت که از پناه بردن به فرهنگی زنانه و ناآلوده به ساختارهای پدرسالانه مونث بودن هواداری می کند. تنها در چنین زمینه ای است که "زنان پرشور" و "وحشی" میتوانند تمنیات طبیعی و بی پاسخ مانده خویش را ابراز کنند.2
ستایش مادر بودن و ذات گرایی البته سبب انتقادهایی از سوی فمینیستهای دیگر شده است. به نظر آنها فمینیستهای خانواده گرا با تن دادن به نظامی ارزشی که مردان در تفکر سیاسی غرب جا انداخته اند به دام پدرسالاری افتاده اند و به این ترتیب برای ضد فمینیستهایی که می گویند جای طبیعی زنانه در خانه است توجیه و دلیل فراهم می کنند. به همین سان، از طرفداران جداسازی زنان و مردان در روابط فرهنگی و جنسی، که اعتقادهایی بر پایه برتری ذاتی زنانند. انتقاد شده که پدر سالاری را تنها از راه انتقادهایی به آن، و نه طرد و نفی، می توان تضعیف کرد.
چه به دلیل تجربه ستم مرد سالارانه و چه به سبب این نظر که همه زنان در ارزشهایی مشترکند، حرف پشت بسیاری از مباحث فمینیستی از این قرار است که زنان بالقوه و به طور عام با یکدیگر خواهرند. حتی در مراحل اولیه فمینیسم موج دوم هم چنین ادعاهای مشخصی در باب خواهری جهانی کم نبود. اما در یورش مجدد برای تمایز بین زنان و مردان و نیز به منظور دفاع از وحدتی بنیادی بین تمام زنان، بسیاری از فمینیستها از نیازها و خواسته های زنان اقلیتهای قومی در جهان اول و به طور کلی زنان غیر سفید پوست قوم مدارانه جلوه کرد.
بل هوکز (1952) یکی از منتقدان خوش سخن بی توجهی جریان کلی فمنیسم، در ایالات متحده نسبت به رنگ پوست و همدستی عملی آن در تداوم بخشیدن به ستم نژادی است:
به رغم تمام سخن پردازی ها درباره خواهری و همبستگی، زنان سفید پوست صادقانه معتقد به همبستگی با زنان سیاهپوست و دیگر گروهها در مبارزه علیه تبعیض جنسی نبودند. اینان در وهله اول پی جلب توجه به موقعیت خویش به عنوان زنان سفید پوست طبقه متوسط و بالا می گشتند.1
پیشتر، در سال 1978 نظرات مشابهی از سوی زنان اقلیتهای قومی در بریتانیا ابراز شده بود:
جنبش زنان هرگز به طور واقعی دست از مسئله نژاد برنداشته است… این موضوع سبب شده و سبب خواهد شد که جنبش زنان در کل ربطی به نیازها و خواسته های بیشتر زنان سیاهپوست نداشته باشد.2
این گونه بیگانگی موجد رشد گروههای فمینیست سیاهپوست جداگانه ای شد که در پی غور در پیشینه و هویت خویش بودند، و جنبش فمینیسم را از نظر سازماندهی بیش از پیش دچار تفرقه کرد. پیدایش چنین گروههای از نظر قومی متمایزی، که هریک از آنها به هویت خویش می بالد، نه تنها در تضاد با فرض بیچند و چون خواهری جهانی است بلکه حتی مفهوم "زنانگی سیاه" عام را به هم می ریزد. بدین قرار، توجه فزاینده ای در میان زنان فمینیست به دنبال کردن هویت و تجربیات متفاوت خویش به خط مشی ایجاد تفاوت بین دو جنس افزوده شده است. بحث فزاینده ای که پست مدرنیسم به راه انداخته تحول حتی عمیق تری است.3
پیدایش پست مدرنیسم، با طرح سوالهایی اساسی در باب معنی هویت زنان، سبب آشفتگی در فمینیسم گشته است. گرچه تفکر پست مدرنیسم حاوی چشم اندازهای گوناگونی است، وجه مشترک مبلغان آن در رد عقایدی پذیرفته شده و مدعی توضیح واقعیات موجود است. پست مدرنیست ها قبول ندارند حقیقتی غایی یا عینی وجود دارد که با کارکرد مفاهیم مدرنی از قبیل خرد و شناخت که مشخصه عصر روشنگری بود قابل فهم باشد.
از این دیدگاه، هر مکتب فکری ای که مدعی درک واقعیت در وجهی یکسان و یکپارچه باشد چه لیبرالیسم، مارکسیسم، سوسیالیسم، محافظه کاری، اکولوژیسم یا ناسیونالیسم هم گمراه کننده و هم ظاهر فریب است و ادعاهای چنین مدعیانی ریشه در شیوه های تفکری دارد که در پی تحمیل نظمی وحدت بخش بر اجتماع و بر دنیای طبیعت است. پست مدرنیست ها تاکید می کنند چنین هدفی راه به جایی نمی برد، چرا که واقعیت بسیار پیچیده تر از آن است که در هیچ روش "درست" واحدی برای دیدن جهان بگنجد. همین انتقادها به فمینیسم هم وارد میشود.
پست مدرنیست ها تلاش برای ایجاد یک مکتب فکری فمینیست خاص را رد می کنند از این رو که روش زنان برای درک خویش چندگانه و متنوع است. هویت هر زن از طریق یک رشته عوامل درک می شود که بر یکدیگر تاثیر می گذارند سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و هیچ تلاشی برای کشاندنشان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمر ثمر نیست. به جای آن تک تک زنان باید به عنوان فرد در چنین تفاوتهایی ذاتی بین زنان غور کنند. زنان باید با ایجاد زبان و شیوه های تفکر جدیدی درباره هویت خویش، خویشتن را از معانی ستمگرانه ای که مردان بر آنها تحمیل کرده اند رها سازند.
این نقد فمینیسم، بسته به دید فرد ناظر، تهدید یا نوید فرار رسیدن عصری را در خود دارد حاوی ادراکهایی با تنوع گیج کننده در این باره که یک زن چیست. این نقد به ذات گرایی با تحقیر می نگرد و می گوید تجربه زنان، چه در زمان و چه در مکان، چندگانه و متنوع است. "زن" یک مقوله ثابت یا مفروض نیست، بلکه موجودیتی سیال و بسته به شرایط و عوامل است. این نظر مدافع ذهنیت و غوری درونی از سوی زنان در هویت فردی خویش است. بی این ادعا که هریک از چنین هویتهای کشف شده ای اصلی تر و یا حقیقی تر از دیگری است، یا اینکه ایستا خواهد ماند. حکم پست مدرنیسم برای زنان این است که ادامه دادن به سفر بهتر از رسیدن است. این سیری درونی و جز درک اینکه "هویت" متغیر و گذرا است مقصدی ندارد. از این نظر پست مدرنیسم بازتاب مفهوم دیگر بودن دو بووار است: اما در این جا بیشتر به عنوان فرصت قلمداد می شود تا قید و بند. با عقب ایستادن و اکتشاف آن شرایط، خود را درگیر نقد و انتقاد خویش از معناهایی خواهند کرد که مردان بر آنها تحمیل کرده اند.
ز – نتیجه گیری
ویرجینیا وولف گمان می کرد هر زنی نیازمند داشتن اتاقی شخصی است تا خود مختاری خویش را تحقق بخشد. ظاهراً پست مدرنیسم این اندرز را تا حد افراط ادامه داده است. تشویق کردن تمام زنان به کند و کاو در اتاقها و فضاهای درونی شان به معنی دور ریختن خرت و پرت های اعطایی ایدئولوژیهای جدید است تا هویت متغیر هر فرد بتواند تحلیل شود. چنین استراتژی ای مشوق ذهن گرایی و نسبیت است. مدلی از فمینیسم ساخته و پرداخته طراحان که بتوان آن را بر همه زنان تحمیل کرد وجود ندارد، بلکه هر مدلی برای یک فرد مناسب است: این یعنی به تعداد زنان عالم فمینیسم وجود دارد.
نسبیت گیج کننده برخورد پست مدرن آن سنتهایی فکری را که وابسته به فمینیسم هستند زیر سوال میبرد و با این بحث که روی مبانی مکاتب فکری معیوبی بنا شده اند عملاً مهر بطلان بر آنها میزند. بدین قرار، آینده هر یک از آنها را به باد استهزا می گیرد و اعتبار آرمانشهر آنها را انکار می کند. اما فمینیستها، به رغم تفاوتهای ایدئولوژیکشان، همواره به بهبود شرایط موجود زنان بها داده اند. موضوع چه تامین حقوق قانونی و سیاسی، مبارزه با تبعیض، و موارد خشونت علیه زنان باشد و چه پافشاری بر حق مالکیت بر بدن یا بیان جنسیت خویش، جنبش فمینیسم نشان داده که برای دست زدن به عمل یکپارچه بر سر دامنهای گسترده از موضوعهایی که برای زنان اهمیت عملی دارند تواناست.
این به معنی گذشتن از کنار ماهیت استراتژیک برخی از اشکال بیان وحدت یا تفاوتهای موجود بین فمینیستها نیست. برای نمونه، بر سر موضوعهای سقط جنین و پورنوگرافی اتفاق نظر چشمگیری حاصل نشد.
کسانی می گفتند که حمایت از دسترسی آزادانه به ابزار پایان دادن به حاملگی آزمون قاطعی برای اعتبار فمینیست بودن شخص است، در حالی که کسانی دیگر چنین موضعی را از نظر اخلاقی مایه انزجار میدانند، به همین سان فمنیستهایی هستند که پورنوگرافی را نمایانگر مرض مردانه خشونت علیه زنان میدانند، در حالی که دیگران مدافع پورنوگرا فی به عنوان ابزار آزادانهتر جنسیت اند. اگر بخواهیم این جر و بحث را در قالب اشخاص مجسم کنیم، بعضی فمینیستها خشنودی عاری از خویشتنداری مادونا نسبت به جنسیت خویش را در حکم اظهار از روی اعتماد به نفس زنانگی میبیند، در حالی که کسانی دیگر این کارها را صرفاً تداوم بخشیدن به دید مردان از زن به عنوان شیء جنسی میدانند.
مخالفان فمینیسم از چنین آرای ضدونقیضی به عنوان گواه قاطع اینکه فمینیسم فکری است متشتت و فاقد وحدت نظر استفاده می کنند. شاید دقیق تر باشد که فمینیسم را کلیتی بدانیم با تقسیمات فرعی و مستقل.
رزمری تانگ این تعبیر از فمینیسم را چنین بیان می کند:
ما به خانه ای نیاز داریم که هر کس در آن اتاقی برای خود داشته باشد، اما دیوارها چنان نازک باشد که از پشت آنها بتوان گفت وگو کرد، یعنی اجتماعی از دوستان در حسن و فضیلت و شرکاء در عمل. تنها چنین اجتماعی می تواند اخلاق و خط مشی فمینیستی را ممکن گرداند.
پیدایش فمینیسم رادیکال، یا میتوان گفت فمینیستها، نشان دهنده سرخوردگی از استراتژیها و آرای موجود بود. احیای پدرسالاری، توجه دوباره به خط مشی جنسیت و تولید مثل و نیز اذعان دردناک، و گرچه لازم، این نکته که از تفاوت بین زنان تا حدی غفلت شده، همه بر ضد این فرض است که بنا نهادن جنبش فمینیستی یکپارچه ای حول یک ایدئولوژی معین که همه بر آن اتفاق نظر داشته باشند امکان پذیر است.
اما این گونه تنوع را نباید نشانه ضعف و عدم بلوغ گرفت. برعکس، شروع دوباره بحث بین فمینیستها نمایانگر مجموعه ای از افکار نیرومند و بالغ است که بیشتر به پرسش و پاسخ از خویش توجه دارد تا تسلیم شدن به مشتی عقاید محک نخورده اما مسلم انگاشته شده. سیر زندکی فمینیسم خلاف این عقیده را نشان میدهد که پاسخی قطعی برای نابرابریهایی که زنان با آنها روبه رو هستند وجود دارد. بنابراین فمینیسم نه مکتب فکری ای جا افتاده که مبحثی پویا و درگیر مبارزه است.
3- نظریه های فمینیستی با دیدگاه جامعه شناسی
فمینیمسم جنبش فکری یگانه ای نیست. تمام فمینیستها هم عقیده اند که بایستی فرودستی زنان را فهمید و زنان را آزاد کرد، اما در مورد دلایل این فرودستی یا چگونگی رسیدن به آزادی توافق ندارند. با توجه به چهار نظریه: لیبرالی یا رفورمیستی، رادیکال یا انقلابی، مارکسیستی، و سوسیالیستی. اما نه تمامی فمینیسم به این چهار نگرش کلی محدود می شود و نه ما معتقدیم که این نگرشها چهار نظریه فمینیستی کاملاً مجزا ارائه میدهند؛ از این گذشته همه فمینیستهایی که ما به آنها برچسب تعلق به نگرشی خاص زدهایم، با شیوهای که به آنها برچسب زدهایم موافق نیستند.
الف – نظریه فمینیستی لیبرا لی یا اصلاح طلب
به طور تاریخی، فمینیسم لیبرالی به بحث درباره برابری برای زنان – یعنی برخوردار شدن از حقوق شهروندی همانند مردان – مربوط بوده است. فمینیستهای طرفدار حقوق برابر علیه قوانین و روال هایی که حقوقی را برای مردان و نه زنان، قائل می شوند، مبارزه کرده اند. آنان همچنین از قوانین و روال هایی که برای "حمایت" از زنان طرح ریزی می شوند، مبارزه کرده اند. به علاوه، آنان ضمن تشخیص اینکه تنها برابری رسمی کافی نیست، از گذراندن قوانینی برای ممنوع کردن تبعیض علیه زنان و قائل شدن حقوقی برای زنان در محل کار، از قبیل مرخصی، و دستمزد دوران زایمان، حمایت کردهاند.
بنابر استدلال آنان، زنان انسان اند و مانند مردان از همان حقوق طبیعی لاینفک برخوردارند. جنس زن به حقوقش ارتباط ندارد؛ زنان از قابلیت قدرت تعقل کامل برخوردارند، و از این رو استحقاق تمام حقوق انسانی را دارند. باوجود این، درجوامع صنعتی غربی، به دلیل جنس در مورد زنان تبعیض قائل میشوند؛ یعنی برای زنان به عنوان یک گروه بدون توجه به تمایلات، منافع، توانایی ها، و نیازهای فردی آنان محدودیتهای خاصی مقرر می کند. زنان از حقوق برابر با مردان محروم اند؛ به علاوه آنان به عنوان یک گروه از برخی آزادیهایی که امکان برخورداری از آنها به مردان به عنوان یک گروه داده شده است، بهره مند نیستند. از این گذشته، درباره مردان بر مبنای شایستگی شان به عنوان افراد داوری می کنند، ولی درباره زنان براساس موفقیتهای شان به عنوان زنان قضاوت می کنند- یعنی، زنان برای دنبال کردن علائق شان از حقوقی یکسان با مردان محروم اند. در جامعه شناسی مسئله مورد توجه فمینیست های لیبرال یا اصلاح طلب اثبات این امر بوده است که تفاوت های در خور توجه میان دو جنس ذاتی نیستند، بلکه نتیجه اجتماعی شدن و "شرطی سازی نقش جنسی"اند.
با پسرها و دخترها، تقریباً از لحظه تولد، با شیوه های متفاوتی رفتار می شود که احتمالاً زنان را از پرورش تمامی استعدادشان به عنوان انسان باز می دارد.
محققان فمینیست برای اثبات این که در جامعه علیه زنان تبعیض قائل می شوند و با زنان نسبت به مردان به نحو دیگری رفتار می کنند، تحقیق به عمل آورده اند، و معتقدند که این تحقیق علت موقعیت فرودست زنان را در جامعه توضیح می دهد. برای آزاد کردن زنان ضروری است ثابت کنیم که: مردان و زنان از لحاظ استعداد با هم برابرند؛ زنان انسانهای کاملی هستند؛ و تفاوتهای میان مردان و زنان در جامعه غربی از روشهای متفاوتی که پسران و دختران طبق آنها تربیت می شوند، و انتظارات اجتماعی متفاوتی که با آنها رویاروی اند. همراه با قوانین تبعیض آمیز، ناشی می شوند. با این همه تحقیق جامعه شناسی از دیدگاه اصلاح طلب نه تجارب زنان را بررسی می کند، و نه با کاربرد مفاهیم و ابزارهایی که به منظور بررسی جامعه از نظرگاه مردان پدید آمده، مخالفت میورزد. این نوع تحقیق با نظرات مردانه در مورد این که کدام مسائل عمده باید مورد تحقیق قرار گیرند، به اندازه کافی مخالفت نمی کند؛ همچنین طرفدار به حساب آوردن زنان در نمونههای تحقق و انجام دادن تحقیق برای زنان است، اما مبنای نگرشهای نظری موجد را دست نخورده باقی می گذارد. با وجود این، تحقیقاتی که با این نگرش انجام شده اند شیوههایی را آشکار ساخته اند که با آنها زنان را از فرصتهای برابر محروم می کنند و علیه شان تبعیض روا می دارند؛ این تحقیقات با این عقیده که تفاوتهای جنسی طبیعی، تقسیم جنسی کار را به نحوی بسنده توضیح میدهند، مخالفت کردهاند.
ب – فمینیسم مارکسیستی
فمینیسم مارکسیستی حاصل کوششهای زنان برای گسترش نظریه مارکسیستی است به نحوی که برای فرودستی و استثمار زنان در جوامع سرمایه داری توضیح بسنده ای ارائه دهد. فمینستهای مارکسیست اذعان دارند که مارکسیسم در وضعیت کنونی نابسنده است، و برای توضیح بسنده این که چرا از ورود زنان به حوزه عمومی جلوگیری می شود و در حوزه داخلی زنان مهم ترین کارگران بی مزدند، نیازمند گسترش است. آنان همچنین ناگزیر بوده اند به این "واقعیت" که زنان در سرمایه داری فرودست نشدند، بلکه پیش از آن فرو دست بودند، بپردازند؛ و نیز این ظن قوی را که براندازی شیوه تولید سرمایه داری به رهایی زنان نمی انجامد، در نظر گیرند. با وجود این که آنان اذعان دارند مبارزه بین دو جنس به مبارزه طبقاتی تقلیل پذیر نیست، ولی برای مبارزه اخیر الویت قائل اند. برای فمینیست های مارکسیست مشخصه معرف جامعه معاصر، سرمایه داری است که در آن زنان تابع شکل ویژه ای از ستم اند؛ شکلی از ستم که نتیجه دو عامل است:اول، بازداشتن زنان از کارمزدی؛ و دوم، نقش آنان در حوزه خانگی که روابط تولید را باز تولید می کند. به بیان دیگر کار بی مزد زنان در مراقبت از نیروی کار و پرورش نسل بعدی کارگران، به سرمایه داری سود می رساند و برای بقای آنان ضرورت دارد. این سرمایه داری است که در اصل از کار بی مزد زنان سود می برد. اگرچه یکایک مردان نیز تا اندازه ای از آن بهره مند می شوند.
مشکل بزرگی که فمینیستهای مارکسیست با آن مواجه اند این است که خود مارکس به وضع زنان در جامعه سرمایه داری توجه نداشت. مارکس عقاید راجع به اخلاق، عدالت، و حقوق برابر را به عنوان نظرات بورژوایی رد کرد.1
مسئله مورد توجه او یافتن توضیحی برای استثمار طبقه کارگر در سرمایه داری با قصد براندازی این نظام بود، نه اصلاح این وضع.
مفاهیمی که مارکس به کار می برد خنثی به نظر میرسند، ولی در حقیقت کور جنس اند؛ او نمی تواند تشخیص دهد که زنان در جوامع سرمایه داری تابع شکل ویژه های از ستم اند، و تفاوتهایی جنسیتی و ایدئولوژی جنسیتی را تحلیل نمی کند. اگرچه او مقولات انتزاعی از قبیل "نیروی کار را به کار می برد، تحلیلهای مشخص او حاکی از آن اند که برای او نیروی کارمزدی مردان مفروض بوده است" همچنین، او با این اعتقاد که زنان باید در حوزه خانوادگی دیگران را تحت مراقبت داشته باشند. در مورد خانواده رویکردی طبیعت گرا اتخاذ کرد.
مارکس کارمزدی زنان و کودکان را تهدیدی برای کارگران مرد می دانست – به عقیده او سرمایه داران از کار زنان و کودکان به منظور کاهش هزینه های تولید استفاده می کردند. کار ارزان زنان برای جایگزینی کارگران تر مردان مورد استفاده قرار می گرفت یا می توانست بگیرد (مارکس با روال پرداخت دستمزد کم تر به زنان نسبت به مردان نسبت به مردان مخالفت نکرد.) تحلیل یاد شده این واقعیت را نادیده می گیرد که زنان همواره در بقای اقتصادی خانوار مشارکت داشته اند و این نظر را که به مردان در ازای کارشان نسبت به زنان دستمزد بیشتری پرداخت می شود، مورد سوال قرار نمی دهد – احتمالاً به این دلیل که به مردان باید دستمزد خانوادگی پرداخت.
فمینیستهای مارکسیست می خواهند تحلیل مارکسیستی از جوامع سرمایه داری را، با ادغام تبیینی برای فرودستی زنان در آن، حفظ کنند. کار انگلس، همکار مارکس، نقطه آغازی برای پرداختن نظریه فمینیستی مارکسیستی بسنده ای بوده است. انگلس1، در تحلیلش از ارتباط میان منشاء خانواده و رشد سرمایه داری، می گوید که خانواده هسته ای بورژوایی به دلیل ضرورت های نظام سرمایه داری، تشکیل شد، و به خصوص به این دلیل که مردان می خواستند دارایی شان را به وارثان مشروع شان بسپارند. به اعتقاد انگلس این نکته معنایش آن نیست که مردان میخواستند زنان را با ازدواج کنترل کنند تا بدانند وارثان شان کیستند. موقعیت فرودست زنان شکلی از ستم بوده و هست که در خدمت منافع سرمایه داری است. تمام زنان ستمدیده اند، چه با مردان سرمایه دار ازدواج کرده باشند، و چه با مردان کارگر فمینیست های مارکسیست این مدل را جرح و تعدیل کرده اند تا نظریه ای بپردازند که می کوشد در مورد فرود دستی زنان و نیز اشکال استثمار طبقاتی توضیحی بسنده به دست دهد؛ نظریه ای که برای حاشیه ای بودن زنان در نظریه مارکسیستی سنتی هم چارهای بیابد. آنان می خواهند روابط میان فرودستی زنان و جنبه های دیگر سازمان دهی شیوه تولید سرمایه داری را تحلیل کنند و توضیح دهند. کوشش برای پیوند دادن فمینیسم با مارکسیسم دشوار بوده است، ولی فمینیستهای مارکسیست معتقدند باید پذیرفت که ستم بر زنان به طور پیچیده ای با نظام سرمایه داری مربوط است. با فرض این ارتباط و با فرض کورجنسی مارکسیسم، باید آن طوری از نو صورت بندی کرد که برای فرودستی زنان و اقلیت های قومی و دیگر گروه های تحت استثمار در چنین جوامعی، توضیحی بسنده و مناسب هر کدام به دست دهد. آنان مدعی اند که چنین نظریه ای ما را قادر خواهد ساخت تا راهبردهایی ابداع کنیم که به رهایی گروه های فرودست بیانجامند – چیزی که تنها با براندازی نظام سرمایه داری خود به خود تحقق نمی یابد.
یکی از کامل ترین توضیحات فمینیستی مارکسیستی از آن میشل بارت در ستم امروز بر زنان (1980) است.2 او در مورد ارتباط میان ستم بر زنان و استثمار طبقاتی در جامعه سرمایه داری تحلیلی مارکسیستی تالیف کرده است؛ هدف او در این تحلیل رد کردن این نظر است که استثمار زنان با تکیه بر تفاوتهای زیستی میان مردان و زنان و یا با توجه به "ضرورت های" نظام سرمایه داری قابل توضیح است، و نه عقاید (ایدئولوژی های) مسلط؛ گفتنی است که این عقاید بدیهی می دانند که زنان فروتر از مردان اند، و وظیفه زنان همسری و مادری یا مانند اینهاست. بارت علیه رویکردهایی از قبیل "نظریه کارخانگی" دلیل می آورد. نظریه یاد شده با این فرض آغاز می شود که ستم بر زنان جزء لاینفک نظام سرمایه داری است؛ و معتقد است که نمی توان ثابت کرد که باز تولید خصوصی شده (خانوادگی)، که از کار بی مزد خانگی زنان استفاده می کند، ارزان ترین شیوه باز تولید نیروی کار است. همچنین، این نظریه توضیح نمیدهد که چرا این زنان اند که در حوزه خانگی کار می کنند نه مردان.
فهمیدن موقعیت اجتماعی زنان به عنوان موقعیتی تحت استثمار سرمایه و نیز رابطه فاقد قدرت وابسته زنان به شوهران و پدرانشان ضروری است. روابط مردسالاری باید در تحلیل طبقاتی ملحوظ شوند؛ به عبارت دیگر باید پذیرفت که مردان، حتی در طبقه کارگر، به عنوان مرد امتیازاتی دارند و بر زنان اعمال قدرت می کنند. بارت این نظر را رد می کند که سلسله مراتب طبقاتی و جنسیتی دو نظام جداگانه اند و معتقد است که بایستی طوری در نظریه مارکسیستی تجدید نظر کرد و آن را متحول ساخت که مناسبات جنسیتی در مرکز تحلیل آن جای گیرند. به نظر او رمز ستمدیدگی زنان، نظام "خانواده یا خانوار" است؛ مجتمعی که شامل یک ساختار اجتماعی و یک ایدئولوژی معین – خانواده گرایی است.
خانوار از تعدادی افراد، معمولاً از لحاظ زیستی و قانونی خویشاوند. تشکیل می شود که با هم زندگی میکنند و در نظام خانوادگی شریک اند. خانواده هسته ای، بنا به تعریف ایدئولوژی خانوادگی، "به طور طبیعی" بنیان می گیرد، جهانشمول است و تقسیم کاری "طبیعی" را مشخص می سازد؛ تقسیم کاری که مرد را تامین کننده امکانات اقتصادی و زن را تیمار دار و تامین کننده کار بی مزد خانگی می داند.
این نوع نظام خانواده جنبه ناگزیری از جامعه سرمایه داری نیست. بلکه پدیده آمده تا یکی از ارکان روابط طبقاتی ای را که به طور تاریخی پدیدار گشت که طی آن ایدئولوژی خانوادگی به روابط تولیدی سرمایه داری راه یافت. این ایدئولوژی عقیده داشت که نقش طبیعی زن کارگر خانگی، یعنی همسر و مادر، بودن است؛ ایدئولوژی یاد شده تا اندازه ای از نظارت پیش سرمایه داری درباره جایگاه زن ناشی شد، اما علت گسترش آن بیش تر متناسب بودنش با وضعیت جدید بود؛ در این وضعیت، با پیدایش سرمایه داری صنعتی، روابط خانوادگی بورژوایی تثبیت شده بود. بارت معتقد است که در اوایل قرن نوزدهم، طبقه کارگر سازمان یافته این ایدئولوژی را پذیرفت نظام خانواده یا خانوار، در میان قرن نوزدهم، در نتیجه پیوند اتحادیه های صنفی و سرمایه داران تثبیت شد؛ هر دو در گروه معتقد بودند که زنان را باید از نیروی کار کنار گذاشت و مردان باید دستمزد خانوادگی کسب کنند. به این ترتیب، مردان برای دستمزد خانوادگی مبارزه کرده اند. و قوانین حمایتی ای که دولت گذراند رقابت زنان را در بازار کار برای گرفتن دستمزد پایین از میان برد و زنان را به کار در حوزه خانگی وادار کرد.
نظام خانواده یا خانوار با منافع کوتاه مدت مردان سازگار بود، اما با منافع بلند مدت شان سازگاری نداشت؛ زیرا در طبقه کارگر شکاف ایجاد کرد بطوری که مردان و زنان طبقه کارگر دارای منافع متفاوتی شدند. نظام خانواده با منافع بلند مدت سرمایه داری سازگار بود، زیرا طبقه کارگر را تقسیم کرد، و سبب شد زنان ذخیره کارگران با دستمزد پایینی را فراهم کنند که می شد از آن به عنوان نیروی کار اضافی انعطاف پذیر و یکبار مصرف استفاده کرد.
ستمدیدگی زنان، در دورانی که طی آن شکل گرفت، بنیانی مادی نداشت، اما اکنون دارای چنین بنیانی شده است. ستمدیدگی زنان در روابط تولیدی، در تقسیم جنسی کار در حوزه کارمزدی و نیز بین حوزه های کارمزدی و کار خانگی به صورت عاملی اساسی درآمده است. ستمدیدگی زنان برای باز تولید شیوه تولید سرمایه داری در شکل کنونی آن ضروری است.
مشکل بزرگ نظریه فمینیستی مارکسیستی این است که نمی توان شیوههای ستم مردان بر زنان و شیوههای بهرهمند شدن آنان از کار خانگی بدون دستمزد زنان به اندازه کافی اهمیت قائل شود. فمینیستهای مارکسیست به لزوم اهمیت دادن به روابط مرد سالاری و نیز چگونگی در هم تنیدن این روابط با سرمایهداری پی بردهاند، ولی این روابط را بدون تغییر میبینند و نمی توانند دریابند که میان منافع مردسالای و منافع سرمایه داری هیچ وجه مشترک ضروری و اجتناب ناپذیری وجود ندارد. برای مثال "بارت" نمی تواند توضیح دهد که با توجه به علاقه سرمایهداری به هدف به حداکثر رساندن سود. چرا صرف نظر کردن از کار ارزان زنان به نفع آن است. فمیفیسم مارکسیستی تببین مسائل را تا حد مقولات نظریه مارکسیستی تقلیل می دهد . این رویکرد نمی تواند به روابط مرد سالارانه در جوامع غیرسرمایهداری توجه کند و نیز نمی تواند درباره موقعیت ویژه زنان سیاهپوست یا زنان جهان سوم درست بیندیشد. رویکرد فمینیسم مارکسیستی همچنین از تجارب روزمره زنان در روابط شان با مردان فاصله می گیرد و دوری می گزیند.
ج – نظریه فمینیستی رادیکال یا انقلابی
اعتقاد اصلی فمینیست های رادیکال یا انقلابی این است که نابرابری های جنسیتی حاصل نظام مستقل مردسالاری اند، و نابرابری های جنسیتی شکل اصلی نابرابری اجتماعی اند. آنان می گویند تقسیم جنسی کار که تحکیم کننده و تقویت کننده نظام سلطه مردانه بوده، همواره وجود داشته است. مرد سالاری نظامی جهانی است که در آن مردان بر زنان مسلطاند. فمینیسم رادیکال اساساً جنبشی انقلابی برای رهایی زنان است. طرفداران آن می گویند که هیح حوزه ای از جامعه از تبیین مردانه بر کنار نیست؛ و در نتیجه، باید در هر جنبهای از زندگی زنان که هم اکنون "طبیعی" تلقی می شود، تردید کرد و برای انجام امور شیوه های جدیدی یافت. آنان معتقدند که نظریه موضوع فعالیت جداگانه ای نیست که نخبه ای آن را به انجام رساند، بلکه جنبه جدایی ناپذیر عمل فمینیستی است.
نظریه از عمل پدید می آید، پیوسته در تجربه سنجیده می شود و پیوسته از نو تدوین می شود. انقلاب، برای فمینیستهای رادیکال، در همین جا و از هم اکنون بازتابی آغاز می شود که برای تغییر زندگی خود و رفع ستم فعالیت مثبت انجام می دهند.
فمیفیسم رادیکال و انقلابی حیطه یگانه ای نیست. در این نظر سه مسئله اصلی ملاحظه می شوند:
1- رابطه میان سیاستهای فمینیستی و رفتار جنسی فردی – این پرسش اساسی مطرح است که آیا زنان می توانند به زندگی با مردان ادامه دهند، یا جدایی ضروری است؛
2- آیا تفاوتهای جنسی به طور زیستی یا به طور اجتماعی پدید می آیند؛
3- کدام راهبرد سیاسی را باید اتخاذ کرد: کناره گیری یا دگرگونی.
یکی از نخستین تفسیرهای اساسی و منظم از فمیفیسم رادیکال را شالامیت فایرستون در کتاب خود دیالکتیک جنس (1974) ارائه کرد. نخستین کلمات کتاب از این قرارند: "طبقه جنسی آنقدر پیچیده است که قابل رویت نیست." هدف اثر او (و آثار فمینیست های رادیکال بعدی) مرئی کردن آن است. او معتقد است که فرودستی زنان نه تنها در زمینه های آشکاری مثل قانون و اشتغال، بلکه در روابط شخصی نیز وجود دارد. تفاوت میان دو جنس کل زندکی را سازمان میدهد زنان نه تنها از مردان متمایزند، بلکه زیر دست آنان اند. مرد دشمن اصلی است. وظیفه نظری باید فهمیدن نظام جنس – جنسیت، و وظیفه سیاسی باید پایان دادن به آن باشد.
شالامیت فایرستون معتقد است که تفاوت میان مردان و زنان مبنایی زیستی دارد: زنان به دلیل فیزیولوژی تناسلیشان و به این دلیل که ناگزیرند از نوزاد ناتوان انسان مراقبت کنند، از لحاظ جسمی ضعیف تر از مرداناند. به نظر او این امر روابط اجتماعی ای را ایجاب کرد که باعث شد زنان برای تامین امنیت جسمانی به وابستگی به مردان تن دهند. نهادهای اجتمامی، به ویژه آداب جنسی و پرورش کودک که سلطه مردانه را تقویت می کنند. بر این ضرورت زیستی افزوده شدهاند. با این همه به نظر او چون پیشرفتهای تکنولوژی بارداری از بین بردن مبنای زیستی فرودستی زنان را میسر ساخته اند، سلطه مردانه دیگر ضرورتی ندارد. این پیشرفت ها زنان را از اجبار به بچه دار شدن (از راه پیش گیری) رها کرده یا خواهند کرد، و مردان و زنان می توانند در کار بچه آوردن و بچه داری سهیم شوند.
بیش تر فمینیست های رادیکال جدید این نظر را که فرودستی زنان به فروتری زیستی زنان مربوط است، قبول ندارد. آنان این عقیده را که قربانی (زن) مقصر است، رد می کنند. آنان می گویند تقصیر از زیست شناسی مردانه است: مردان به طور طبیعی خشن اند و از خشونت شان برای تسلط یافتن بر زنان استفاده میکنند (برای مثال در مورد تجاوز). مری دیلی در پزشکی زنان (1978) با سند و مدرک ثابت می کند که شیوه های مردان در به کارگیری خشونت برای تسلط یافتن بر زنان وحشتناکاند. او چند نمونه از شیوههایی را که مردان با آنها به زنان آسیب رساندهاند و برای سلطه داشتن بر آنان خشونت به کار بردهاند (و هم چنان به کار می برند) ذکر می کند: خودسوزی زن هند و، بستن پای زنان چینی، ختنه زنان افریقایی، شکار ساحرههای اروپایی، و پزشکی زنان امریکایی، این فمینیستها زنان را ترغیب می کنند تا بر اساس زنانگی "واقعی"، بر مبنای ماهیت زیستی زنان که مردسالاری آن را تحریف کرده است، هویت جدیدی برای خودشان به وجود آورند. آنان زنان را ترغیب می کنند تا خلاقیت زنانه جدیدی را که بر خواهری و تعیین هویت خود مبتنی است، ارج بگذارند. آنان مفهوم مرد – زنی را رد می کنند، زیرا معتقدند که با ارزش ترین خصوصیات آنهایی هستند که خاص زنان اند. همچنین، به این دلیل که مردان حتی در نزدیکترین روابط زنان را زیر سلطه خود در می آورند، زنان باید جدا از مردان زندگی کنند. به اعتقاد آنان، برای زنان زندگی آزاد از قید مردسالاری که زنان را تقسیم و مثله می کند، ایده ال است.
فمینیست های رادیکال فرانسوی دیدگاه فمینیستی رادیکال به نسبت متفاوتی ابداع کردهاند که تببینهای زیست شناختی را رد می کند؛ کریستین دلفی و مونیک ویتینگ دو تن از معروف ترین آنانند. این دو معتقدند که زاییدن فرایندی زیستی که طبیعت مقرر کرده باشد، نیست، بلکه ساختار اجتماعی تاریخی "تولید اجباری" است. آنان می گویند که این زایمان است که برنامه ریزی می شود، این زنان اند که برای زاییدن به تبعییت از برنامه ریزی اجتماعی (اجتماعی شدن) وادار می شوند. زنان وادار می شوند به نحوی رفتار کنند که طبیعی تلقی می شود، و این به آفرینش دو جنس زیست شناختی مجزا انجامیده است. ولی این تقسیم واقعیت گوناگونی انسان – تنوع گسترده خصوصیات جنسی – را مخدوش می کند، زیرا جامعه ای بیش از حد جنسیت گرا به وجود آورده است . جامعه حول این عقیده ساخته می شود که دو جنس مخالف ضدهم، مرد و زن، وجود دارند.
آنان معتقدند که نظریههای زیست شناختی در مورد تفاوتهای جنسی، مفاهیم اجتماعیاند که در خدمت منافع گروه از لحاظ اجتماعی مسلطاند. زنان به خودی خود طبقهای هستند. زیرا مقوله "زن" (چنان که مقوله "مرد") نه یک مقوله زیست شناختی ثابت، بلکه مقوله سیاسی و اقتصادی است آنچه ضرورت دارد از بین بردن خود تمایز جنسی است. ویتیگ می گوید: "هدف مبارزه ما سرکوب مردان، به عنوان طبقه، نه از طریق نسلکشی، بلکه از مبارزه سیاسی است. هرگاه طبقه "مردان" از بین برود، طبقه زنان نیز از بین خواهد رفت؛ زیرا بدون ارباب هیچ برده ای وجود ندارد".
مسئله اصلی مورد توجه فمینیست های رادیکال فرودستی زنان است؛ از این رو در نظریههای شان به دنبال این هدفاند که از سلطه مردان بر زنان پرده بردارند و آن را از بین ببرند. به اعتقاد آنان، مردان در همه حوزههای زندگی به طور نظامدار زنان را زیر سلطه خود درمی آورند؛ همچنین، تمام روابط میان مردان و زنان روابط قدرت نهادی شده، و از این رو موضوع مناسبی برای تحلیل سیاسی اند. به این ترتیب، مسئله مورد توجه فمینیست های رادیکال آشکار کردن این موضوع است که چگونه قدرت مردانه در تمام حوزههای زندگی – از جمله روابط شخصی مانند پرورش کودک، خانه داری، و ازدواج – و در تمام انواع اعمال جنسی – از جمله تجاوز، فحشا، مزاحمت جنسی، و نزدیکی جنسی – اعمال و تقویت می شود.
فمینیست های رادیکال فرودستی زنان را مسئله ای جهانی و اساسی می دانند، چون صرف نظر از زمان و مکان تغییر چشم گیری نکرده است، و هرگونه تغییر پایدار و گستردهای مستلزم دگرگونی روابط جنسی – نابودی سلطه مردان بر زنان – خواهد بود.
فمینیست های رادیکال میگویند که مردان فرهنگ زنان، دانش زنان، و توان ذهنی زنان را تماماً انکار میکنند آنچه را حقیقت به شمار میرود ارزشمند تلقی می شود، مردان تعریف کرده اند. علم مردانه برای مشروعیت بخشیدن به ایدئولوژی هایی به کار برده می شود که زنان را فروتر از مردان و نقش زنان را نقش کارگران خانگی تعریف می کنند. جامعه شناسی نیز بخشی از این فرهنگ مردانه تحریف کننده – که مردان تعریفش کردهاند – تلقی می شود. از این رو، فمینیستهای رادیکال نمی خواهند در جامعه شناسی مشارکت جویند – یا به عبارت دیگر زنان را وارد آن کنند – بلکه می خواهند شیوه تولید دانش را چنان دگرگون سازند که درک ذهنی زنان از نو ارزیابی شود. مقدار زیادی از تحقیقات فمینیست های رادیکال درباره موضوعات زیر بوده است: تحلیل خشونت مردانه علیه زنان و شیوههایی که علوم اجتماعی مردانه و ارزشهایمردسالارانه با آنها این خشونت را پنهان می کنند، کم اهمیت جلوه می دهند و یا تقصیر آن را به گردن زنان می اندازند. فمینیست های رادیکال، علاوه بر این به موضوعات زیر پرداخته اند: پرده برداشتن از "تاریخ زنان" باز یافتن تاریخ و میراث فرهنگی زنان برای آنان و آشکار کردن شیوه هایی که با آنها دانش زنان هم از لحاظ تاریخی و هم در جوامع متفاوت کم ارج می شود.
فمینیسم رادیکال از اوضاعی پرده برداشته است که در آن حتی نزدیک ترین و شخصی ترین روابط سیاسی اند – یعنی، روابط قدرت اند. گذشته از این، آنان جهانشمولی روابط مرد سالاری را با سند و مدرک اثبات کردهاند. با وجود این آنان نمی توانند شیوه هایی را که مردان با آنها زنان را فرودست میسازند و استثمار میکنند به نحوی بسنده تبیین کنند. آنان نمی توانند به اشکال مختلفی که روابط مرد سالاری را با سند و مدرک اثبات کرده اند. با وجود این آنان نمی توانند شیوه هایی را که مردان با آنها زنان را فرودست میسازند و استثمار می کنند به نحوی بسنده تبیین کنند. آنان نمی توانند به اشکال مختلفی که روابط مردسالاری جوامع مختلف مییابند، به اندازه کافی توجه کنند. آنان همچنین تفاوتهای موجود در تجارب زنان طبقات اجتماعی متفاوت را نادیده می گیرند. اگرچه، تببین های زیست شناختی فمینیست های رادیکال با تببین هایی که نظریه پردازان مرد ارائه کرده اند بسیار متفاوت اند، ولی به اندازه آنها تحویل گرا هستند و نمی توانند ایدئولوژی و فرهنگ را به حساب آورند. همچنین آنان به نظریه های زیست شناختی اجتماعی فرصت می دهند تا بر ضدگروهی از نظریه های فمینیستی گسترش یابند؛ منظور نظریههایی هستند که معتقدند نقش زنان به نحوی که در حال حاضر شکل می گیرد به طور طبیعی تعیین می شود. در هر حال بخشی از فمینیست های رادیکال نظریه های زیست شناختی را قبول ندارند؛ به اعتقاد آنان این نظریه ها برای توجیه فرودستی زنان به وجود آمده اند، و باید این عقیده را که دو جنس با ویژگی های زیست شناختی معین وجود دارند، زیر سوال برد.
د – فمینیسم سوسیالیستی
این دیدگاه که اغلب به آن نسبت "دوگانه گرایی" میدهند، می کوشد تحلیلی ارائه دهد که دو نظام را باز میشناسد: نظام اقتصادی، و نظام جنس – جنسیت. این دیدگاه مرد سالاری را نظامی فرا تاریخی میداند – یعنی مردان در تمام جوامع بر زنان اعمال قدرت می کنند. با وجود این، فمینیستهای سوسیالیست معتقدند که یک نظریه بسنده فمنیستی باید بپذیرد که مرد سالاری در جوامع سرمایهداری شکل خاصی می یابد . آنان سرمایه داری و مردسالاری را دو نظام جداگانه میدانند. هدف آنان پرداختن نظریه ای درباره مرد سالاری سرمایه داری است که فهم اوضاعی را که در آن نظام سرمایه داری با سلطه مردانه ساخته می شود، ممکن می سازد.
در جوامع معاصر هر انسانی به طبقه اجتماعی و جنسیت مشخصی تعلق دارد. فمینیستهای سوسیالیست معتقدند که جنس، طبقه، نژاد، سن، و ملیت همگی ستمدیدگی زنان را پدید می آورند، ولی در مورد بنیادیتر بودن هر یک از این ستم ها نسبت به دیگری نظری نمیدهند. از نظر آنان اشکال خاص فرو دستی زنان در جامعه سرمایه داری، به این نظام معین اقتصادی – اجتماعی اختصاص دارند. فقدان آزادی زنان حاصل اوضاعی است که زنان در آن درحوزههای عمومی و خانگی به سلطه درمیآیند و رهایی زنان تنها زمانی فرا خواهد رسید که تقسیم جنسی کار در تمام حوزهها از بین برود؛ به بیان دیگر، روابط اجتماعیای که مردم را به صورت کارگران و سرمایه داران، و نیز زنان و مردان در میآورند برچیده شوند.
نظریه مارکسیستی جهان را از دیدگاه پرولتار یا (طبقه کارگر) نشان میدهد؛ فمینیستهای سوسیالیست معتقدند که پدیدآوردن جهان بینیای از دیدگاه زنان ضروری است. نظریه مارکسیستی سنتی کار زن را در خارج از بازار (کارخانگی) و خصلت کار زنان را در بازار، که بر طبق جنسیت تعیین میشود، نادیده میگیرد؛ از این رو، این نظریه سلطه نظام دار مردان را بر زنان پنهان می دارد. با وجود این هم طبقه حاکم و هم مردان بر زنان مسلطاند. سرمایه داران مرد شرایطی را که تحت آنها کارشان را میفروشند، تعیین میکنند؛ کارگران مرد از این واقعیت که کارمزدی زنان با نرخی پایین تر از کار مردان جبران می شود، و از اینکه کار بی مزد خانگی انجام میدهند، پول و منافع دیگر به دست میآورند. به علاوه، در تعریف زنان به عنوان بتهای جنسی، امیال جنسی مردان اصل فرض می شوند. برای فهم کامل ستمدیدگی زنان لازم است تقسیم جنسی کار در حوزه خانگی و نیز در بازار کار، و روابط میان این دو را بررسی کرد. کار زنان در تولید مثل، دسترسی آنان را به کارمزدی محدود می کند؛ ولی آنچه که بسیاری از زنان را به سوی ازدواج سوق میدهد، محدودیت دامنه کارمزدی در دسترس آنان است. ایدئولوژی ازدواج و مادری، به عنوان نقش اصلی زنان، به کار پنهان کردن این محدودیت می آید. تمایز میان عمومی و خصوصی نه تنها به نفع سرمایه داری بلکه به نفع مردان نیز هست. کنار گذاشتن زنان از حوزه عمومی به نفع مردان و سرمایه داران هر دو است، گو اینکه کار خانگی بدون دستمزد نیز به نفع هم مردان و هم سرمایه داران است.
سیلویا والبی (1988) در حالی که بر لزوم تحلیلی دوگانه تاکید می کند، معتقد است که مرد سالاری هرگز تنها شیوه تولید نیست، بلکه همواره با شیوهای دیگر پیوند دارد او همچنین به تحلیل اشکال متنوع مردسالاری اشاره می کند. او معتقد است که در جامعه سرمایه داری اشکال اصلی روابط مرد سالار را باید در کار خانگی، کار مزدی، دولت، خشونت مردانه، و تمایلات جنسی یافت. روابط اجتماعی در کار خانگی شیوه مردسالارانه تولید را به وجود می آورند؛ و این امر، به اعتقاد او، در تعیین روابط جنسیتی از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
با وجود این، زمانی که مرد سالاری با شیوه تولید سرمایه داری پیوند دارد، روابط مرد سالاری در کار مزدی برای بقای نظام دارای اهمیت اساسی اند.
شکلی که مرد سالاری در سرمایه داری پیدا می کند، از اشکالی که در دیگر نظام های اجتماعی – اقتصادی می پذیرد، متفاوت است. مرد سالاری قدیمی تر از سرمایه داری است، ولی با گسترش سرمایه داری اشکال جدیدی می یابد. در انگلستان فئودالی و صنعتی قدیم، تقسیم کار جنسی کاملاً گسترش یافته ای وجود داشت. در انگستان ما قبل صنعتی، مردان مجبور بودن برای کار خانه را ترک کنند و زنان فقیر در مزارع کار می کردند. با صنعتی شدن، مردان برای کار از خانه بیرون رفتند، و اگرچه زنان به تدریج از بسیاری از کارهای مزدی کنار گذاشته می شدند، زنان فقیر به کار کردن برای دیگران، به جز خانواده خود ادامه دادند.
محدود کردن زنان به خانه منحصر به جامعه سرمایه داری نیست، در بیشتر جوامع اسلامی – صنعتی و ما قبل صنعتی زنان در خانه محدودند، و در بریتانیای ماقبل صنعتی یا صنعتی زنان طبقات بالا کار نمی کردند.
با وجود این، گسترش سرمایه داری صنعتی به تغییراتی منجر شد. زنان از برخی انواع کار مزدی، به ویژه کار تخصصی، کنار گذاشته شدند، و حقوق قانونیای را که پیش از این نسبت به اموال دارا بودند، از دست دادند. گذشته از این مردان به پیشرفتهایی نائل آمدند: امتیازات در اختیار مردان بودند، برخی از مردان به عرصههای سیاسی از جمله مجلس دست یافتند ولی هیچ زنی به این عرصه ها راه پیدا نکرد. مردان در حوزه عمومی مبانی قدرت جدید بسیاری به دست آورند که زنان را به آنها راهی نبود؛ و به این ترتیب، ایدئولوژی های خانگی بیشتر مسلط شدند. فرودستی زنان در جامعه سرمایه داری به شکلی در میآید که حاصل منطق سرمایه داری یا مرد سالاری نیست، بلکه نتیجه تغییری در منابع قدرت مردانه در پی گسترش سرمایه داری است. هنگامی که اقتصاد خانگی محدود و تولید سرمایه داری جایگزین آن شد، مردان در موقعیت کسب مبانی قدرت جدید قرار گرفتند.
والبی، همچنین معتقد است که شکل مرد سالاری تغییر می کند. از زمان پیدایش سرمایه داری، به دلیل نیاز سرمایه داری به کار و نیز به دلیل فعالیت سیاسی فمینیستی، تغییری از مردسالاری خصوصی به مردسالاری عمومی ایجاد شده است. با وجود این، منافع مرد سالاری و سرمایه داری ضرورتاً یکسان نیستند؛ مبانی اصلی تنش میان این دو در استثمار کار زنان قرار دارد. بنابر استدلال او، به خدمت گرفتن و استثمار کار ارزان زنانه، کاری که به دلیل ساختارهای مردسالارانه ارزان تر از کار مردان است. به نفع سرمایه است. مردسالاری، که خواستار ابقای استثمار زنان در خانواده است، در برابر این امر مقاومت می کند. در قرن نوزدهم، که مردان برای حذف زنان از رقابت شغلی مبارزه می کردند، اتحاد مردسالارانه نیرومندی بین همه طبقات وجود داشت. با وجود این، زمانی که به خدمت گرفتن زنان به نفع کارفرمایان (سرمایه داران) باشد، این اتحاد بین طبقات تضعیف می شود؛ از این رو، بین سرمایه داری و مرد سالاری، مانند دوران جنگ جهانی اول، تضادی وجود دارد. سیاست بدیل برای سرمایه، به خدمت گرفتن زنان در کارهایی است که مشاغل زنانه تعریف می شوند – یعنی مشاغلی که دستمزد آنها کم تر از دستمزد مشاغل مردان است و موقعیت پایین تری دارند.
وقتی این سیاست تحقق می یابد، مرد سالاری برای تضمین آن که زنان فقط برای کارهای زنان به خدمت گرفته شوند، پیکار می کند.
والبی می گوید که قدرت سرمایه در دراز مدت از اعمال سیاست حذف زنان جلوگیری می کند، و جدایی بین کار زنان و مردان به عنوان یک بدیل پدید می آید؛ علت این امر، دست کم تا حدودی، جنبش فمینیستی – در مورد تقاضای زنان برای حق داشتن کارمزدی – است. در نتیجه، در بریتانیا تغییری به وجود آمده است: از مرد سالاری خصوصی که در آن زنان را در خانه نگاه میداشتند، به شکل عمومی که در آن مردان بر زنان در تمام حوزهها مسلط اند.1
نتیجه گیری
ما نمیگوییم که این یا آن نظریه فمنیستی درست و بقیه نادرست اند. ما تلاش کرده ایم برخی از نابسندگیهای دیدگاههای نظری را نشان دهیم و این کوشش را سازنده می دانیم نه ویرانگر، حرف اصلی در این مورد این است که جامعه شناسی متعارف نابسنده است زیرا زنان را نادیده می گیرد غیر واقعی نشان میدهد یا در حاشیه جای می دهد. این جامعه شناسی نابسنده است، نه تنها به این علت که زنان را کاملاً در نظر نمی گیرد بلکه به این دلیل که دانشی تولید می کند که در بهترین صورت جانبدار است زیرا بیش از نیمی از جمعیت – یعنی زنان – را به حساب نمیآورد زنان دریافته اند دانشی که جامعه شناسی متداول ارائه کرده است با زندگی یا مسائل مورد علاقه آ نان ارتباط ندارد.
فمنیسم در پی آن است تا به تجارب زنان بپردازد، واقعیت را از دیدگاه زنان بفهمد، پرسشهایی پیشداوریها و تحریف های نظام دار دانش مردانه پرده بردارد. در این جا سعی شده شیوه های تاثیر دانشپژوهی فمنیستی را بر جامعه شناسی نشان دهد و بگوید که منظور از این کوشش آن نبوده است که صرفاً بتوانیم عنوان نگرش دیگری را به فهرست عناوین جامعه شناسی بیفزاییم. تجدید نظر کلی در مورد دانش جامعه شناختی و روش های تولید این دانش ضروری است. زیرا نادیده گرفتن، در حاشیه قرار دادن، یا غیری واقعی نشان دادن زنان در جامعه شناسی، امری تصادفی یا ناشی از سهو نیست، بلکه این همه حاصل زیربنای نظری این رشته است.
جامعه شناسی مردانه نمی تواند با این نظر که زنان به اراده طبیعت زن میشوند و نقش آنان حاصل ضرورتهای زیستی است مقابله کند. در نتیجه مفاهیم ایجاد شده برای انجام تحقیق جامعه شناختی، و موضوعاتی که به کمک این مفاهیم بررسی می شوند، زنان را نادیده می گیرند. برای تولید دانش جامعه شناختی باید این مفاهیم و موضوعات را چنان از نو صورت بندی کنیم که در مسائل مورد توجه این رشته زنان عمده شوند.
5- فمینیسم در ایران
الف – مشخصه های عمومی فمینیسم درایران
1) تاکید بر اشتغال رسمی زنان به عنوان راه نجات آنها: براساس این نگرش چنین تصور می شود که اشتغال رسمی زنان راه گشای مشکلات و معضلات عمده ایشان است؛ یعنی زنان با اشتغال رسمی صاحب درآمد می شوند و به دنبال آن استقلال مالی پیدا می کنند. این امر نه تنها منزلت اجتماعی وی را ارتقاء می دهد بلکه باعث می شود او دیگر زیر دست و وابسته مرد نباشد. از طرف دیگر، براساس این باور، چنین به نظر میرسد که زنان فقط از کانال اشتغال رسمی است که می توانند به عنوان نیروهای کارآمد در فرایند توسعه اقتصادی و اجتماعی قرار بگیرند. شعارهایی از این دست که زنان نیمی از نیروی کار هر جامعه اند و فقط اشتغال کامل ایشان می تواند کشورهای جهان سوم را به سمت توسعه رهنمون شود، از جمله تبلیغات این نگرش است. روی دیگر این شعار، تقبیح "خانه داری" و ناچیز شمردن آن است. زن خانه دار موجودی تلقی می شود که به دور از جریان پویای زندگی اجتماعی، در فضای محدود خانه محصور و در دور باطل وظایف خانکی گرفتار است و تکرار وظایف خانگی او را موجودی کودن، منفعل و وابسته بار آورده است. لذا، برای تحول این نقش های سنتی. اشتغال رسمی زن امری ضروری است. باید توجه داشت که دفاع از اشتغال زنان به عنوان راه رهایی آنان از ستم جنسی تقریباً در هیچ یک از دیدگاههای فمینیستی مورد تایید قرار نگرفته است. بر عکس، خصوصاً فمینیست های مارکسیست و سوسیالیست به ریشه یابی گسترش پدیده اشتغال زنان در غرب پرداخته و نشان داده اند که چگونه نظام سرمایه داری با کشاندن زنان به بازار کار رسمی سود می برد. سیلویا والبی یکی از طرفداران این دیدگاه، معتقد است که برای درک نقش زنان در جامعه صنعتی باید چگونگی تلفیق نظام پدرسالاری را در نظام سرمایه داری درک کرد. باید به خاطر داشت که در نظام پدر سالاری ورود زنان به بازار کار رسمی منع شده بود. در حالی که سرمایه داری استخدام نیروی کار ارزان را لازم میدانست؛ یعنی سرمایه داری به دلیل خصلت ذاتی خود (انباشت سرمایه) همواره به گسترش عرصه تولید و تنوع آن نیازمند است. لذا استفاده از نیروی کار زنان که به علت جنس دوم بودن دستمزدی کمتر از مردان میگیرند، در دوران شکوفایی اقتصادی سودمند است. به علاوه ورود زنان به بازار کار رسمی به طور وسیعی فقط در همان حوزه وظایف سنتی ایشان یعنی آموزش، بهداشت و مشاغل خدماتی عملی شده است. استفاده از نیروی کار زنان در صنایع کارخانه ای نیز بیشتر در حوزه های حاشیه ای مثل صنایع مونتاژ، بسته بندی و ظریف کاری عملی شده است، یعنی مشاغلی که حقوق کمتر و پایگاه اجتماعی پایین تری نسبت به مشاغل مردانه دارد.
حتی زمانی که زنان و مردان در مشاغل مشابه به کار مشغولند، معمولاً حقوق ایشان از مردان کمتر است.1 فمینیست های دیگر به تحلیل "خانه داری" پرداخته و نشان دادهاند که زنان همواره چه در نظام تولید کشاورزی سنتی و چه در نظام صنعتی، به حیات اقتصادی خانواده کمک کردهاند. شرکت و همکاری زنان در اقتصاد کشاورزی وخصوصاً بهره برداری خانوادگی اگرچه به صورت رسمی اندازهگیری نمی شود اما بدون کمک ایشان گاه واحد بهره برداری از ادامه فعالیت تولیدی عاجز می ماند. به نظر ایشان زنان در نقش "خانهدارهای نوین" به طور غیرمستقیم به حیات اقتصادی خانواده کمک می کنند. اگر وظایف خانگی زنان (آشپزی، نظافت و نگهداری از بچه ها) نبود. مردان خانواده نمی توانستند برای شرکت در فضای تولید اجتماعی و رسمی آماده شوند.2 به علاوه، زنان خانه دار نمایندگان مهم ترین مرحله جامعه پذیری یعنی جامعه پذیری اولیه در خانواده هستند و کودک الگوی اساسی شخصیت خویش را از طریق ایشان فرا میگیرد. فضای عاطفی خانه، در اکثر موارد تحت کنترل و هدایت زنان است و مسئولیت تندرستی و سلامت اعضای خانواده نیز به عهده آنان است.
آیا انجام چنین فعالیت هایی زنان خانه دار را در فرایند توسعه اقتصادی و اجتماعی قرار نمی دهد؟ همانطور که نلسون معتقد است، دلایل شکست طرح های توسعه اکثر عدم شناخت مسئولان این طرح ها از زنان و مسئولیت های ایشان است. یعنی وقتی مسئله "ادغام زنان در توسعه" مطرح می شود، این نکته اساسی مورد غفلت قرار میگیرد که "زنان همیشه در کلیه فرآیندهای تغییر و توسعه جامعه دخالت و نقش داشته اند." ولی ناچیز شماری فعالیت های ایشان وعدم محاسبه آماری آن این فرض غلط را به وجود آورده است که زنان در امر توسعه نقش ندارند.3
مسئله اشتغال زنان در ایران ابعاد دیگری نیز دارد. بر طبق آمار رسمی در ایران تنها حدود نه درصد از زنان فعال اشتغال رسمی دارند. بنابراین 90 درصد ظاهراً "خانه دار" یا از نظر اقتصادی غیرفعال شناخته می شوند. اما جالب است بدانیم با اینکه اکثریت زنان ایرانی در گروه زنان "خانه دار" قرار می گیرند، بیشترین تحقیقات مربوط به زنان در ایران به امر اشتغال زنان پرداخته اند. همین امر بیانگر این نکته است که طرفداران حقوق زن در ایران برای مسئله اشتغال زنان اهمیت زیادی قائل هستند.
اما اجازه بدهید ببینیم آیا 90 درصد باقیمانده واقعاً از نظر غیر اقتصادی غیرفعالند؟
بخش عمده ای از زنان "دخانه دار" روستایی هستند و از آنجا که بیش از95 درصد نظام تولید کشاورزی در ایران را واحدهای بهره برداری خانوادگی تشکیل می دهند، زنان ووستایی در فرایند تولید محصولات کشاورزی سهم بزرگی دارند.
مطالعات روستایی نشان میدهد که حتی زنان قشر مرفه روستایی که مستقیماً در فرایند تولید محصولات اصلی زراعی فعالیت ندارند، با انجام فعالیت های حاشیه ای همچون تهیه غذا برای کارگران مزرعه، رسیدگی به باغچه های خانگی، تولید صنایع دستی و تهیه مواد غذایی (رب، مربا، لواشک و…) به افزایش درآمد خانواده کمک می کنند.1
از طرف دیگر زنان "خانه دار" شهری نیز در انجام وظایف "خانه داری نوین" به طور یکسان و مشابه فعالیت نمی کنند. معمولاً زنان قشر مرفه و متوسط بالا از مستخدمینی استفاده می کنند که به طور دایمی یا غیردایمی
وظایف عمده خانه داری ایشان را انجام می دهند. کودکان زیر شش سال در این خانواده ها عمدتاً به مهد کودک فرستاده می شوند. به علاوه، با به کارگیری وسایل مدرن، همچون، ماشین لباسشویی، ظرفشویی، جاروبرقی و غذاهای آماده از حجم وظایف وقتگیر و خسته کننده خانهداری به مقدار زیادی کاسته شده است. در طرف دیگر، گروه زنان خانهدار شهری هستند که از نظر درآمدی در قشر متوسط یا فقیر جای میگیرند و اغلب به جز وظایف خانگی، فعالیت های غیررسمی درآمدزا هم دارند. این فعاالیت ها عمدتاً شامل خیاطی، گلدوزی، گل آرایی، بافندگی، مستخدمی، شیرینی پزی، آرایشگری، نقاشی و … میشود که همگی به افزایش درآمد خانواده کمک می کند. باید توجه داشت که با افزایش تورم، انجام چنین فعالیتهایی در میان این قشر از زنان بسیار گسترش یافته و گاه درامد این نوع فعالیت ها از درآمد رسمی و معین مرد خانواده بیشتر است.
به عبارت دیگر، زن خانه دار، که از نظر گروهی از افراد کودن و منفعل شناخته می شوند و می تواند به طرز موثری در افزایش درآمد خانوار کار آمد، فعال و مبتکر باشد.
طرفداران اشتغال زن مدعی هستند که زنان شاغل با کسب درآمد استقلال مالی پیدا می کنند و می توانند در تصمیم گیری های عمده خانواده مشارکت کنند و همچنین زنان خانه دار وابسته و زیردست نباشند. برای ارزیابی این قضاوت نیز باید به مسائل متعددی توجه کرد: اولاً صاحب درآمد بودن زنان شاغل الزاماً به معنای استقلال مالی آنان نیست و باید برای تعیین میزان مثبت میان این دو متغیر (درآمد و استقلال مالی) تحقیقات عمیق جامعه شناختی صورت گیرد. به علاوه اگر استقلال مالی به این معنی باشد که زنان شاغل قادرند درآمد خود را به نحوی که مایلند، خرج کنند و به مصرف نیازهای شخصی برسانند؛ مطالعات فعلی خلاف آنرا نشان میدهد: زنان شاغل ناگزیرند درآمد خود را برای تامین هزینه های چون شهریه مهدکودک، اجاره خانه و سایر هزینه های خانوادگی صرف کنند و به طور کلی درامد ایشان کمتر به مصرف نیازهای شخصی میرسد. ثانیاً نوع شغل، رتبه شغلی، میزان دستمزد، شغل همسر و به طور کلی سبک زندگی زنان در تعیین و افزایش میزان قدرت آنان در خانواده نقش مهم تری ایفا می کند. مثلاً به نظر میرسد زنان کارگر در مقایسه با زنانی که مدرس دانشگاه هستند، از نظر قدرت در خانواده در یک سطح برابر نیستند. ثالثاً مطالعات نشان می دهد که چه در جوامع غربی و چه در جوامع جهان سوم، با اشتغال زن از بار وظایف خانگی وی کاسته نمیشود بلکه زنان شاغل ناگزیرند بعد از ساعت کار رسمی وظایف سنتی خود را نیز به تنهایی انجام دهند.1 شاید یکی از دلایل عدم رضایت زنان شاغل از شاغل بودن تحمل همین بار دوگانه است.
بنابراین اشتغال زن یا خانه داری وی به تنهایی برای تعیین موقعیت و منزلت او در خانواده کافی نیست بلکه میبایست به متغیرهای مهم تری از جمله سبک زندگی و ارزشهای مسلط در نظام خانواده توجه کرد.
2 ) تاکید بر تقابل و دشمنی زن و مرد: براساس این نگرش، زن و مرد دو موجود متناقض و نابرابرند که با یکدیگر تضاد منافع دارند. بنابراین، چنین تصور و تبلیغ می شود که مردان مقصر اصلی زیردست بودن زنان هستند که از طریق استثمار زنان در نهاد خانواده امتیازات اجتماعی را نصیب خود کرده اند. نتیجه آشکار چنین طرز تفکری ایجاد دشمنی و تمایز خصومت آمیز میان زن و مرد است. با نگاهی مجدد به دیدگاه های فمینیستی چنین نگرشی را می توان فقط در دیدگاه رادیکال یا افراطی یافت. از نقطه نظر این دیدگاه زنان فقط از مردان متمایز نیستند بلکه تحت سلطه ایشان نیز قرار دارند. و از آنجا که مردان را "فطرتاً" متجاوز میدانند معتقدند که مردان از این خصیصه برای کنترل زنان استفاده می کنند و نمونه هایی چون بستن پای زنان در چین، ختنه زنان در افریقا، سوزاندن بیوه های هندی و شکار زنان جادوگر در قرون وسطی را شواهد تاریخی این روحیه متجاوز مردانه می دانند. بنابراین معتقدند که راه رهایی زنان تشکیل اجتماعات زنانه بدون حضور مردان است که بر پایه روابط خواهرانه و هویت زنانه شکل می گیرد. بدیهی است که از نظر جامعه شناسی مقصر قلمداد کردن مردان برای تفسیر موقعیت دست دوم زنان مردود است و سایر دیدگاه های فمینیستی که بر خلاف دیدگاه رادیکال رویکردی علمی دارند، رابطه نابرابر میان زن و مرد را با عوامل اجتماعی. همچون نظام ارزش ها و نظام جنسیت، توضیح می دهند.
به عبارت دیگر این ارزشهای ناظر بر نظام پدرسالاری است که هر یک از ما را به صورت "مردانه – زنانه" تربیت می کند. بنابراین برای رفع نابرابری موجود میان زن و مرد باید این نظام ارزشی متحول شود.
باید توجه داشت که تبلیغ تمایز میان زن و مرد به صورت دو نیروی متخاصم که یکی را برابر دیگری قرار می دهد عمدتاً از ارزشهای نظام پدرسالاری نشات می گیرد و اگر جنبش زنان در ایران بخواهد بر این تمایز خصومت آمیز تاکید کند مسلماً به جدایی و دشمنی زن و مرد دامن میزند. این برخورد سطحی عواقب خطرناکی برای زنان و استحکام روابط خانوادگی دارد؛ یعنی اولاً به جای ایجاد فرصت برای همکاری و همراهی بین زن و مرد، آنها را از هم دور می کند و در دو جبهه مخالف قرار می دهد. ثانیاً مخالفان فمینیسم از این نکته جهت تبلیغات منفی علیه فمینیسم استفاده کرد و زنان را موجوداتی انتقام جو، بی ظرفیت و سطحی قلمداد می کنند.
3 ) عدم توجه به تعدد و تنوع گروه های زنان در ایران: یکسان شمردن شرایط زندگی زنان و ارائه راه حلهای مشابه برای آنان یکی از اصول نظری اولیه در دیدگاه فمینیستی بوده است. براساس این اصل جنس دوم بودن زن یک مقوله واحد و جهانی است. این "زن عام و جهان شمول" همواره مورد استثمار مرد – یعنی یک مقوله واحد و جهانی دیگر – قرار گرفته است. پس می توان راه حل های مشابهی برای رهایی همه زنان از قید نظام پدرسالاری ارائه داد. اما این اصل فمینیستی از سوی شاخه های جدید فمینیسم مورد نقد قرار گرفته است. از نقطه نظر این گروه ها، یک "زن عام و یکسان" در همه جهان وجود ندارد بلکه زنان بر حسب اینکه در چه قشر، نژاد، قوم، رتبه شغلی و مکان جغرافیایی قرار بگیرند، با یکدیگر متفاوت هستند. بنابراین، مثلاً موقعیت اجتماعی یک زن سفید پوست با یک زن سیاه پوست در جو امع غربی متفاوت است. به نظر ایشان الگوی یکسان تلقی کردن همه زن ها در نهایت به نفع زنان سفید پوست غربی عمل کرده است. به طوری که نه تنها حقوق آنها حقوق همه زنان تلقی شده است: بلکه بدون شناخت شرایط زندگی سایر زنان خواسته های زنان سفید پوست غربی برای کلیه گروه زنان در جهان مناسب ترین خواسته ها شناخته شده است.
توجه به این امر یعنی گوناگونی گروه های زنان و یکسان تلقی نکردن مقوله زن از دو نظر برای طرفداران حقوق زن در ایران حائز اهمیت است: اولاً با توجه به تعدد خرده فرهنگهای قومی، زبانی، مذهبی و منطقهای در ایران اساساً نمی توان از یک گروه زنان واحد و عام بحث کرد. مسلماً موقعیت زنان بر حسب اینکه در کدام یک از گروه های فوق قرار گیرند، با یکدیگر متفاوت است. ثانیاً از آنجا که جامعه ایران یک جامعه در حال گذر یا در حال توسعه شناخته میشود، مسلماً نقش های سنتی عام زنانه نیز در حال تحول است. در حال حاضر زن ایرانی بر حسب این که در کدام شهر، روستا، قشر و رده شغلی قرار گیرد، موقعیتها و نقش های متفاوتی به عهده دارد. بنابراین باید توجه داشت که هر یک از گروههای زنان ویژگیهای منحصر به فردی دارند که باید با تحقیقات اجتماعی خاص شناخته شود تا بتوان راه حل های مناسبی برای مسائل آنان به دست آورد. از طرف دیگر با شناخت شرایط زندگی در میان این گروه های متنوع می توان به ارائه راه حل های مناسب، مقتضی و هماهنگ با جامعه ایران مبادرت کرد.
4 ) تبلیغ و تایید مشابهت کامل زن و مرد: برابری حقوق و منزلت زن و مرد شعار همیشگی فمیفیسم بوده است و تقریباً کلید دیدگاههای فمینیستی برای کسب حقوق برابر زنان و مردان به مبارزه نظری و عملی پرداخته اند. اینان همچنین معتقدند که "الگوهای ارزشی و رفتاری متمایز میان زن و مرد باید متحول شود و انسان بودن، به جای مرد و زن بودن هدف فرایند جامعه پذیری باشد." یادآور میشویم که براساس الگوی جامعه پذیری جنسی، زنان و مردان از طریق الگوهای متفاوتی جامعه پذیر می شوند. براساس این الگو زنان یاد می گیرند که مهربان، مطیع، وابسته، با گذشت، عاطفی و وفادار باشند در حالی که مردان می آموزند که خشن، قوی، قهار، عاقل و مبتکر باشند. اما الگوی جامعه پذیری نوین یا جامعه پذیری خنثی که تا حد زیادی تحت تاثیر و تبلیغات فمینیستی بوده، این تقسیم بندی را رد می کند و معتقد است که زن و مرد باید از نظر شخصیتی تفاوتی با هم نداشته باشند و به صورت انسانهای مستقل، کارآمد و همانند درآیند. نتیجه چنین نگرشی خصوصاً در غرب، شبیه شدن زن و مرد است. اما این شبیه شدن به طور یکسان و برابر از خصوصیات زنانه و مردانه بهره نگرفته بلکه از آنجا که فرهنگ مرد سالارانه فرهنگ برتر بوده است، بیشتر زنان بوده اند که شبیه مردان شده اند؛ همانطور که الیزابت بدانتر می گوید: "چنان می نماید که زنان "دیگر بودن" مردانه را کسب کردهاند، بدون آنکه از هویت سنتی خود دست بردارند. انسان مغرب زمین خصوصاً زنان – در قرن بیستم یک مخلوق واقعی دو جنسی است: در آن واحد هم مرد است و هم زن بر حسب لحظات شبانه روز یا دوره های زندگی نقش و وظیفه خود را عوض می کند. چون نمی خواهد از هیچ چیز رویگردان شود، به چانه زدن و چون و چرا کردن درباره آرزوهای زنانه و مردانه خود می پردازد و این کار همیشه آسان نیست. زنان فعلی که متناوباً فاعل و منفعل، مادر فداکار و خودخواه، مهربان و قهار. شکیبا و سلطه جو می شوند، در واقع هویت خویش را آشفته و پریشان کرده اند."1
شباهت زنان به مردان خود به معنای وقوع یک انقلاب ارزشی عظیم است که پدیده های جدیدی همچون همجنس بازی، "دوجنس گرایی و از هم گسیختگی خانواده را به دنبال داشته است. در اینجا هدف ما ارزیابی اخلاقی چنین پیامدهایی نیست بلکه می خواهیم بدانیم آیا تبلیغ شبیه شدن زن و مرد در ایران از سوی جنبش طرفداران حقوق زن برای حل مسائل زنانی ایرانی مفید است؟ برای پاسخ به این سوال بهتر است به روابط میان زن و مرد در دوران ما قبل تاریخ نظری بیفکنیم. در دوره ای از تاریخ جوامع بشری، برخی از فمینیست ها به غلط آن را "مادر سالاری" می نامند، زن و مرد حوزه های کار و قدرت جداگانه ای داشته اند که به هر یک منزلت و پایگاه برابر با دیگری می داد. در این دوران (دوره پالئولتیک) با این که تقسیم کار جنسی شدیداً رایج است اما وظایف دو جنس در عین حالا مکمل یکدیگر است. در واقع تمایز جنس ها و وظایف محوله به هر یک بیانگر مکمل بودن این وظایف است. یعنی زن و مرد با هم وابستگی متقابل دارند، هیچ گروهی از اجتماع ثروت را در انحصار خود ندارند زیرا مردان بدون زنان نمی توانند به حیات خود ادامه دهند.
از طرف دیگر قدرت باروری زنان با قدرت بدنی مردان شکارچی برابری می کند و مورد ستایش و احترام است. در این عصر اعتقاد بر آن بوده که زنان با قدرت باروری خود می توانند زندگی و حیات ببخشند. بنابراین قدرت آفرینندگی زنان به ایشان قدرتی برابر و حتی بالاتر از قدرت مردان شکارچی می داد که با جسارت و شجاعت به استقبال مرگ می رفتند.1
این امر درست بر خلاف عصر بعدی (پدر سالاری) است که در آن قدرت باروری زن عاملی برای سلطه مردان بر زنان می شود و به همین دلیل او را ضعیف و حقیر و دست دوم می انگارد. توجه به این نکته بسیار اساسی است زیرا با اینکه در عصر جدید یا مدرن نظام برابر طلب به جای نظام پدرسالار (عمدتاً در غرب) جایگزین میشود اما این برابری به قیمت قربانی شدن "زنانگی" یا ناچیز شمردن ظرفیت های زیستی منحصر به فرد خود توانسته اند با مردان برابری کنند. حتی برخی از نظریه پردازان بر این باورند که با شبیه شدن زنان به مردان چنین به نظر میاید که زنان میخواهند جای مردان سلطه جو، قهار و خشن عصر قبلی (پدر سالاری) را بگیرند. به عبارت دیگر، غرب به تدریج وارد دوره ای جدید می شود که می توان به آن عصر "زن سالاری نوین" اطلاق کرد.
در اینجا اشاره به این نکته حائز اهمیت است که محور مبارزات نظری و عملی جنبش فمینیستی در غرب شعار برابری و تساوی حقوق زن و مرد بوده است. اما شاید نتیجه اجتناب ناپذیر رشد این جنبش علاوه بر پدیده هایی همچون همجنس بازی، دو جنس گرایی و افزایش طلاق، گرایش زنان به سلطه جویی است.
راهبرها
اکنون، سوال مورد نظر ما این است که آیا دنباله روی صرف و تقلید یک جانبه از شعارها و اصول فمینیسم غربی با توجه به نتایجی که به دنبال داشته است، می تواند برای زنان ایران نیز مفید باشد؟ به عبارت دیگر، آیا طرفداران حقوق زن در ایران نیز، آگاهانه یا ناآگاهانه، برای احقاق حقوق زنان باید راه غرب، یا شبیه سازی زنان به مردان را دنبال کنند؟ و مهم تر از همه آیا تنها راه احقاق حقوق زنان شیبه شدن کامل آنان به مردان است؟ پاسخ به سوالات فوق منفی است. نه شبیه شدن کامل زن و مرد و نه مکمل بودن کامل زن و مرد، هیچ یک نمی تواند مسائل زنان را حل کند بلکه ترکیبی از مکمل بودن و شبیه شدن، بدون آنکه "زنانگی" یا "مردانکی" قربانی شود، می تواند هدف و شعار طرفداران حقوق زن قرار گیرد. البته این مکمل بودن با مکمل بودن پدرسالاری تفاوت عمده ای دارد؛ یعنی همکاری زن و مرد در قالب همکاری دو جنس برتر و پست تر یا دو نیروی متخاصم انجام نمی گیرد بلکه شاید بتوان گفت این همکاری جلوه ای از مکمل بودن روابط زن و مرد در دوران ما قبل تاریخ دارد. مکمل بودن "برابر" یعنی این که وظایف متمایز زن و مرد، چه در نقش های خانوادگی و چه در نقش های اجتماعی. وزن های یکسانی دارد. به نظر میرسد، با توجه به مطالب مطرح شده، می توان گفت که هدف جنبش فمینیستی در ایران، به جای رد کامل نقش های سنتی زن، باید بر محورهای زیر استوار باشد:
اولاً نقش های سنتی زنان، مثل مادری و همسری را عمیقاً بررسی کند یعنی طرفداران حقوق زن به جای توجه یک بعدی به زنان شاغل. باید شرایط واقعی زندگی اکثریت جامعه زنان ایرانی را، که به نظر میرسد تاکنون نادیده گرفته شده اند، بشناسند. این شناخت از آن جهت برای ما ضروری است که شاید عقاید قالبی موجود در مورد "زنان خانه دار" به عنوان افرادی منفعل، ضعیف، وابسته و آسیب پذیر مورد مداقه و ارزیابی مجدد قرار گیرد.
ثانیاً باید توجه داشت که آنچه باعث میشود زنان در نقش "مادری و همسری" نسبت به مردان پایگاه و منزلت پست تری داشته باشند، صرفاً از ذات این نقش های سنتی برنمی خیزد بلکه نظام ارزشی متناظر بر نقش های مردانه و زنانه است که چنین تصوری را القا می کند. این نظام ارزشی (پدر سا لارانه)، که به نظر میرسد فقط در خانواده متبلور میشود، آنچنان قدرتمند است که حتی وقتی زن از ایفای نقش سنتی خود منفک شده و به ایفای نقش ابزاری (اجتماعی) می پردازد نیز به آن غلبه دارد. تسلط نظام ارزشی پدرسالارانه را در نظام اقتصاد مدرن می توان با مثال هایی روشن کرد: دستمزد کمتر زنان حتی در مشاغل مشابه با مردان، اشتغال زنان در مشاغل "زنانه" یا "شبه خانوادگی" (معلمی، پرستاری. امور خدماتی)، آسیب پذیر بودن زنان شاغل در دوران های بحران اقتصادی و تحمل بار مضاعف خانه داری و اشتغال. بنابراین شاغل بودن یا نبودن زن، به خودی خود، بیانگر تحول مهمی در وضعیت سنتی زنان نیست.
از طرف دیگر، همانطور که دیدیم، در دوره ای از تاریخ جوامع بشری نقش عاطفی زن (مادری) اهمیتی برجسته و همپای نقش ابزاری مرد (شکارچی گری) داشت. یکی از اهداف فمینیسم در ایران می تواند بر تحول و تغییر نظام ارزشی متناظر بر این نقش های سنتی استوار شود. به عبارت دیگر باید از ارزشهایی حمایت کرد که برای نقش های عاطفی و ابزاری زن و مرد وزنی یکسان و برابر قائل است. در این رابطه استناد به ارزشهای اسلامی که براساس آن زن و مرد را در انجام نقش های ابزاری و عاطفی یکسان و برابر تلقی می کند، بسیار مفید است.
ثالثاً جنبش فمینیستی ایران باید توجه داشته باشد که بدون کمک، همراهی و همدلی مردان نمی تواند موفق باشد بنابراین باید نشان داد که "مکمل بودن برابر" هم به نفع مردان و هم به نفع زنان است.
رابعاً باید توجه داشت مکمل بودن برابر اما غیر کامل زن و مرد در درون خود شباهت همسان دو جنس را میپروراند. به عبارت دیگر در عصر حاضر مکمل بودن برابر و کامل زن و مرد همانند جوامع ما قبل تاریخ امکانپذیر نیست بلکه لازم است زن و مرد ضمن این که نقش های مکمل با هم دارند دارای نقش های مشابه با هم نیز باشند به عبارت دیگر تمایز ناشی از نقشهای مکمل نقض کننده شباهت ناشی از نقشهای همسان نیست. در شباهت همسان زن و مرد هر دو شبیه به هم میشوند و هدف این الگو حذف یا ناچیز شماری نقشهای سنتی زن از سویی و ستایش و مهم جلوه دادن نقشهای ابزاری مرد و جلب زنان به کسب موقعیت مردانه نیست بلکه هدف نزدیک کردن هرچه بیشتر زن و مرد به یکدیگر و اعطا موقعیتی برابر به هر یک است. حسن این الگوی جامعه پذیری که بهتر است آن را الگوی "جامعه پذیری مکمل برابر غیر کامل و متشابه همسان" بنامیم انعطاف پذیری آن است. به طوری که بنابر موقعیت اجتماعی گروههای متفاوت زنان قابل تعدیل و بازسازی است.
نتیجه گیری
بررسی جلوههایی از فمینیسم در ایران نشان داد که طرفداران حقوق زن ایرانی برای درک کامل و عمیق فمینیسم و همچنین بهرهگیری از اصول آن در ایران نیازمند سنجشها، بحث ها و مداقههای طولانی هستند. مسلم است که انطباق کامل با الگوی غربی با توجه به شرایط ویژه ایران و نتایج و آثار مبارزات فمینیستی در غرب نمیتواند برای زنان ایران مناسب باشد.
به علاوه باید توجه داشت که تاکید بر اشتغال زنان به عنوان راه رهایی، طرح خودآگاه یا ناخودآگاه تقابل خصومتآمیر زن و مرد یا شباهت کامل ایشان و عدم توجه به تنوع گروههای زنانه در ایران نه تنها ما را از شناخت واقعی وضعیت زنان و ارتباط ایشان با مردان دور خواهد کرد بلکه عواقب خطرناکی برای استحکام بنیان خانواده و حل مسئله زن در ایران به نکاتی بود که به نظر میرسید تاکنون نادیده گرفته شده و یا کم رنگ ماندهاند. لذا برای تکمیل و تحلیل مطالب طرح شده، اظهارنظر و بحثهای مستمری لازم است تا بتوان الگوی جامعه پذیری مطرح شده، را بهتر مورد ارزیابی قرارداد.
ج- طلایه داران جنبش زنان
مورگان شوستر اقتصادشناس امریکایی که پس از انقلاب مشروطیت مدتی در ایران زیسته است، در اثر معروف خود موسوم به اختناق ایران که در 1912 مسیحی انتشار یافت، برای نخستین بار گزارش مشروحی از انجمن های نیمه سری زنان ایرانی که در جریان انقلاب مشروطیت بنیاد گردیدند، در خارج از ایران انتشار داده است. مورگان تلاش ها و خدمات ارزشمندی را که زنان ایرانی در جهت تحقق انقلاب مشروطیت به عمل آورده اند می ستاید و معتقد است که زنان محجوب ایرانی که تجربه اجتماعی و سیاسی چندانی نداشتند یک شبه ره صد ساله پیمودند و به کارهایی چون معلمی و روزنامه نویسی و تاسیس باشگاه زنان و مبارزات سیاسی دست زدند و سرانجام طی چند سال به دستاوردهایی نیل کردند که زنان غربی در طول چند دهه و حتی یک قرن به آن دست یافته بودند.1
حدود شصت سال پس از انقلاب مشروطیت نیز کسانی چون "بدرالملوک بامداد" و "پری شیخ الاسلامی" و "فخری قویمی" مطالعاتی را درباره زنان مبارزی که رهبری نسوان را در آغاز این جنبش برعهده داشتند شروع کردند و اطلاعات مهمی فراهم آوردند. گفتنی است که آنچه موجب گردیده تا موضوع انجمن های زنان ایرانی که تقریباً به دست فراموشی سپرده شده بود بار دیگر مطمع نظر قرار گیرد و ریشه های بومی و ملی آن بررسی شود و به مردم گیتی معرفی گردد مقتضیات ویژه ای بود که در پرتو انقلاب 1979 در ایران پدید آمد. زیرا مقارن انقلاب اخیر، بار دیگر دموکراسی جدیدی در ایران طلوع کرد که در جریان آن انجمن ها و موسسات زنان نیز سربرآوردند. یکصدهزار تن از زنان ایرانی از هشتم تا دوازدهم مارس 1979 به یک راهپیمایی تاریخی دست زدند و البته محدودیت هایی فرا راه تلاش زنان وجود داشت از جمله اینکه ایشان ناگزیر بودند تا در مقابل بسیاری از چپ گرایان ایرانی بایستند زیرا چپ ها یا مخالف مطالبات زنان بودند و یا آنها را نادیده می گرفتند و می گفتند که دم زدن از حقوق زنان یک پدیده غربی است و نه یک جنبش بومی. به عبارت دیگر چپ ها چنین استدلال می کردند که مساله حقوق زنان از مسئله جوامع سرمایه داری است و بنابراین در جریان نبرد ملت علیه شاه و حامیان غربی او، پرداختن به حقوق زنان چیزی جز یک انحراف یا عامل مخل محسوب نمی شود. قابل ذکر است که جنبش جدید زنان که به منظور کشف و تبیین زمینه های تاریخی حقوق خود به پژوهش عمیق دست یازید و از منابع گوناگون سیاسی و ادبی سود جست در همان حال گزارش شوستر را نیز بار دیگر طرح کرد و بدان روح تازه ای بخشید.
در این زمینه کسانی به بررسی اسناد پرداخته اند. "هما ناطق"، نوشته های "بی بی خانم استر آبادی" و "تاج السلطنه" را که یکی از شاهزادگان قاجار است و هر دو از مدافعان حقوق زنان در اواخر سده نوزدهم هستند، مورد بررسی قرار داده است. تاج السلطنه خود در امور مربوط به انجمن های زنان مشارکت فعال داشته و تلاش های ارجمندی به عمل آورده است. محقق دیگر، "عبدالحسین ناهید" است که فعالیت وسیع زنان انقلابی ایران را در اواخر سده نوزدهم و آغاز سده بیستم مطالعه کرده است و همچنین تحقیق "منگل بیات" تحت عنوان "زنان و انقلاب ایران از 1905 تا 1911" در خور ذکر است. گفتنی است که منابع فوق الذکر، مجاهدت زنان را در دومین دوره انقلاب مشروطیت یعنی از 1909 تا 1911 به خوبی می نمایانند و نشان میدهند که زنان برای دستیابی به حق رای چه بحث های مهم و پرشوری کرده اند.
در جریان بررسی منابع این فصل از کتاب به بسیاری از مقاله ها و گزارش ها و نامه هایی که به وسیله زنان ایرانی در طی انقلاب مشروطیت تحریر و انتشار یافته و بر جای مانده است، برخورد می شود و به برکت این منابع، روشن شد که بذر جنبش زنان ایرانی در آغاز سده بیستم و مقارن وقوع انقلاب مشروطیت کشت گردیده است. در آن زمان زنان فعال که بسیاری از ایشان به طبقات بالای جامعه وابسته بودند، به تاسیس انجمن های زنان و مدارس دخترانه و کلاس های بزرگسالان و مراکز بهداشتی و انواع موسسات دیگر دست زده اند و اینان نه تنها از دولت جدید حمایت مالی دریافت نکردند بلکه همواره با مشکل تراشی های سیاسی دولت مبارزه کردند. قابل ذکر است که این زنان پر شور که تعداد آنها نیز اندک بوده است تغییرات قابل ملاحظه ای در جامعه ایران و مخصوصاً در زندگی زنان شهری پدید آورده اند.
شماری از زنان روشنفکر ایرانی، در جریان جنبش مشروطیت با رهبری مردان در افتادند و در مقابل عناصر محافظه کار ایستادند. زنان گرچه خود حامیان نیرومند مجلس بودند اما در همان حال ناتوانی مجلس را در حل مسائل اقتصادی تاب نیاوردند و نمایندگان را به باد انتقاد گرفتند و خواستار فرصتی به منظور شرکت در اصلاحات ملی گردیدند. همچنین طی سال های 1909 و 1911 درخواست های دیگری را پیش کشیدند و مثلاً طلاق را که در دست مردان بود و مساله چند زنی یا تعدد زوجات را به شدت مورد انتقاد قرار دادند و بر اصلاح آنها تاکید ورزیدند. قابل توضیح است که برخی از مردان روشنفکر نیز از جمله روزنامه نویسان و شاعران و نمایندگان مجلس از حقوق زنان در ایندوره حمایت کردند. "دهخدا" با مطالب طنز آمیز خود در روزنامه "صوراسرافیل" و "ایرج میزا" با شعرهای خویش از حقوق زنان دفاع به عمل آوردند. همچنین مقالاتی در روزنامه های "حبل المتین" و "مساوات" و "ایران نو"، چاپ و منتشر شدند که بر همبستگی مردم با زنان پا می فشردند و بالاخره کسانی از مجلسیان چون "وکیل الرعایا" و "تقی زاده" حمایت های خود را نسبت به زنان مبذول داشتند. گفتنی است که این حمایت های اخیر ثمرات چندانی نداشت.
زنان معترض ایرانی خود همواره در جنبش مشروطیت دخالت موثر داشته اند، چندان که اعتصاب ها را امکان پذیر ساخته و از لحاظ مالی و اخلاقی به مشروطه خواهان امداد رسانیده اند و از ایشان در برابر نیروهای شاه، دفاع کرده اند. برای نمونه در 1905 که علمای دینی در حضرت عبدالعظیم متحصن شدند، زنان برای مصون نگاه داشتن ایشان از شر نیروهای مسلح دولتی، موانع انسانی به وجود آوردند. همچنین در تابستان 1906 که ایرانیان ملی گرا در باغ سفارت انگلیس به بست نشستند، چندین هزار زن کوشیدند که به اعتصاب کنندگان بپیوندند اما مقامات انگلیس مداخله کردند و مانع مشارکت ایشان شدند. علاوه بر این پس از امضای فرمان مشروطیت در 1906 زنان فعالیت خود را تشدید کردند و در زمینه های سیاسی و اقتصادی، مخصوصاً تاسیس بانک ملی و تحریم منسوجات خارجی سخت کوشیدند.
گذشته از تاسیس مشروطیت و تدوین قانون اساسی، یکی از اصلاحاتی که نمایندگان مجلس اول آنرا مورد بحث قرار دادند ایجاد یک بانک ملی بود تا بتوان به وسیله آن مسئله کمبود سرمایه را حل کرد. البته ایرانیان نیز مانند مصریان و تونسیان در این مورد اندیشناک بودند و چنین احساس می کردند که وام های خارجی می تواند بهانه ای برای دخالت قدرت های بزرگ در کشور شود. بنابراین گردآوری پول بانکی که در نظر بود بنیاد شود به صورت یک مساله جدی درآمد و زنان نخستین انجمن ها و موسسات خود را به منظور بررسی و حل این مساله به وجود آوردند. در این میان "سید جمال الدین واعظ" از زنان و مردان خواست منتهای تلاش خود را برای تاسیس بانک و جمع آوری پول مبذول دارند. گفتنی است که هم مردان و هم زنان با شور و شوق بسیار این دعوت را پذیرفتند. در پاسخ به این دعوت طلاب و محصلین کتابهای خود را فروختند و زنان جواهرات خویش را که تنها دارایی آنها بود تقدیم کردند و بدین ترتیب در تهران یک میلیون تومان فراهم گردید و مردم آذربایجان نیز متعهد شدند که همین مبلغ را تدارک گردانند.
در این دوره گزارش های بسیار مهمی از حمایت های میهن پرستانه زنان در روزنامه ها انتشار یافت به طوری که در نوامبر 1906، مجلس اعلام کرد که زنان بیوه برای تامین سرمایه ضروری بانک و پرداخت پولهای بیشتر از یکدیگر سبقت گرفته اند و درآمد و طلای خود را به مجلس اهداء کرده اند. خانم "بامداد" مینویسد، زنی که کارش رخت شویی بود به مجلس آمد و یک تومان پرداخت کرد و خواستار مشارکت در امر تاسیس بانک ملی گردید. مجلس و انجمن زنان و روزنامه "ندای وطن" نامه یکی از زنان قزوین را منتشر کردندکه خطاب به "سعدالدوله" نماینده مجلس که در تدوین قانون اساسی سهمی داشت، تحریر یافته بود. نویسنده نامه پیشنهاد کرده بود که مایل است جواهراتی را که برای روزهای دشوار زندگی پس انداز کرده است، تقدیم کند و همچنین همسایه این زن که خود بیوه ای تهیدست و مادر یک طفل خردسال بود چند تکه از وسایل خانه خویش را به مجلس آورده بود تا در راه تاسیس بانک هزینه گردد. البته همه کسانی که به تشکیل بانک کمک کردند تهیدست نبودند و پول هایی که پرداخت میشد همه ناچیز نبود.
مثلاً یک زن ارث خود را که مبلغ پنج هزار تومان بود اعطا کرد و زنان دیگری نیز به چنین امدادهای سخاوتمندانه ای دست زدند. روزنامه ها، اقدامات زنان را مورد ستایش قراردادند و مردان توانگری را که سرمایه خویش را به بانک های اروپایی منتقل ساخته بودند و نسبت به مسائل اجتماعی ایران بی اعتنا بودند، به باد انتقاد گرفتند و نوشتن که: چه مردی که او کمتر از زن بود؟!!
زنان ملی گرای ایرانی همچنین در جنبش حمایت از کالای بومی و عدم خرید منسوجات وارد شده اروپایی مشارکت کردند. این اقدام زنان به جنبش زنان هندی می مانست که در همین دوره کالاهای انگلیسی را تحریم کرده بودند. این اعتقاد وجود داشت که تحریم منسوجات اروپایی، ملت را از وابستگی به مولدان و سوداگران اروپایی رها خواهد ساخت. بنابراین، دانش آموزان مدارس با غرور به پوشیدن لباس های بوی همت گماردند و زنان در تبریز طی اجتماعی، ضن تحریم کالای بیگانه از مردم خواستند که برای مدتی لباسهای کهنه خود را بپوشند و امیدوارانه به تولید منسوجات داخلی چشم بدوزند. طلوع آگاهی آمیخته به انتقاد را درباره موضوعات مربوط به زنان می توان در مراحل آغازین جنبش ملی گرایی مشاهده کرد. اما مبارزه علیه کالاهای خارجی به تدریج بسط یافت و به شیوه پوشش زنها نیز شامل گردید و همین امر، زنان و مردانی را که از ایشان حمایت می کردند به شدت آزرده خاطر ساخت. از این رو کراراً اعضای انجمن زنان از رفتار ددمنشانه برخی از مردان که در خیابانها و بازارها زنان را به خاطر پوشیدن چادرهای قشنگ و کفش های پاشنه بلند، مورد بی حرمتی قرار داده بودند، لب به شکایت گشودند. در این مورد روزنامه ها نوشتند که هدف جنبش ملی گرایی تحریم منسوجات خارجی است و نه انتقاد از لباس زنان.
جنبش ملی گرایی در اعلامیه خود از مردان خواست که برای اثبات غیرت و حفظ ناموس خویش به جنبش بپیوندند و علیه بی اخلاقی و خودکامگی و فقر و بی قانونی نبرد کنند. در این اعلامیه گفته شدکه به سبب اینکه مردان ایرانی از عرصه مسئولیتهای اجتماعی خود را کنار کشیده اند، ضرورت؛ نسوان ناتوان و زمین گیر و نومید و فرزندان خردسال ملت معروض زورگویان و استثمارگران خارجی و داخل شده اند.
همچنین سازمان دموکراتهای اجتماعی، اوضاع این دوره را چنین تصویر کرد: "حکام خودکامه و ظالم و بدخواه و مشرک و بی دین و دشمن دین محمد (ص) خود مظهر بی اخلاقی و نشانه تباهی عصر ما هستند"
"اصف الدوله"، حاکم خود رای و حریص قوچان که از گردآوری مالیات از روستائیان تهیدست عاجز مانده بود، دختران کشاورزان را به ترکمن ها و ارمنی هایی که در آن سوی مرز ایران و در عشق آباد میزیستند، فروخت علاوه بر این گزارش هایی از رشت ابلاغ می کرد که در این شهر فسق و فجور و باده گساری گسترش یافته است، چندانکه ارزش و هنجارهای فرهنگی مورد تهدید قرار گرفته اند. همچنین چند زن که برای یافتن شوهران فراری خود به مرز ایارن و قفقاز رفته بودند، مورد بی حرمتی افراد اوباش قرار گرفتند و در نتیجه مردن ایران را به خشم آوردند. گفتنی است که در این موارد "نیز سازمان دموکراتهای اجتماعی" مردان ایرانی را مورد نکوهش قرار داده و بدین شرح بر آنها تاخته است: ای سربازان ایرانی و ای عامل دستگاه دولت، آیا زنی که مورد بی حرمتی قرار گرفته خواهر و ناموس شما نیست؟ آیا او همسر یکی از همکیشان شما نیست؟ آیا شما، پاسداران شرف و ناموس مردم ایران نیستید؟ اینک به علت استبداد حکومت، این دو زن آواره گردیده اند و مورد تهدید سربازان روس قرار گرفته اند. اگر به راستی حمیت و غیرت دارید ناموس خود را از سربازان روس و اوباش داخلی حفظ کنید و به خاطر یک قرص نان به او بی حرمتی نکنید. سید محمد طباطبایی می خواهد ناموس شما مصون بماند. وی میخواهد شما را از یوغ حکومت خودکامه آزاد کند، تا دیگر از شما هتک حیثیت نشود.
نتیجه اعلامیه انتقاد آمیز سازمان دموکرات های اجتماعی روشن بود:
شرف یک مرد ایرانی و حرمت او در کشورش و نیک نامی و حیثیت او چیزی بود که همواره به وسیله پاکدامنی و نگهداری زن در خانه اندازه گیری می شد.
اگر زن ایرانی در خانه رفتاری غیر اخلاقی پیش می گرفت، در آن صورت این پدر و شوهر و برادر او بودند که سرافکنده و بی اعتبار می گردیدند. اما اینک زن ایرانی از سوی حکام مستبد و عوامل بیگانه چون روسها و ترکمنها و ارمنیها مورد بیحرمتی قرار می گرفتند و از این رو بر مردان ایرانی فرض بود که برخیزند و از اهانت به شرف ملی خویش جلوگیری کنند.
حتی اگر بسیاری از مردان مشروطه خواه می خواستند که از موقعیت زنان در جهت تحقق آرمانها سود جویند، دیگر با توجه به سیاسی شدن زنان و مشارکت ایشان در جنبش ملی، چنین امری میسر نمی گردید. زیرا مسائل مربوط به زنان چنان ابعادی یافته بود که الزاماً خود آنها میباید در کارها دخالت می ورزیدند. بنابراین اولین قدمی که زنان لازم بود بردارند، تاسیس مدارس و انجمن های زنان بود. قانون انتخابات 1906 با صراحت کامل، زنان را از تلاشهای سیاسی بازداشت و همچنین مجلس و تقاضای ایشان دایر بر اینکه رسماً مورد حمایت قرار گیرد، توجه چندانی نکرد. در سی ام دسامبر 1906 که مظفر الدین شاه فرمان مشروطیت را توشیح کرد، مجلس تقاضای زنی را منتشر ساخت که خواستار حمایت رسمی از اموزش زنان و مشارکت اجتماعی ایشان شده بود.
در این نامه که خطاب به "سید محمد طباطبایی" نگارش یافته بود از دولت درخواست میگردید که مدارس دختران را نیز مانند مدارس پسران مورد حمایت قرار دهند و متذکر شده بود که ایران از آن رو که در زمینه های اقتصادی و اجتماعی عقب مانده است که ژاپن نیز که مدل پیشرفت آسیایی برای ملی گرایان ایرانی به شمار می آمد به علت ارتباط خود با غرب به چنین توسعه ای نیل نکرده بود، از این گذشته دانشمندان و فیلسوفان اروپایی، برخی از افکار و نظرات خود را از متفکران ایرانی دریافت کرده بودند. اما ایران در این زمان به علت محرومیت زنان از تعلیم از کاروان تمدن دور افتاده بود. طبیعی است که هرگاه مادری از تربیت و تحصیل برخوردار نباشد، مخصوصاً در جوامع کنونی، واجد شرایط لازم برای پرورش فرزندان خویش نخواهد بود.
گفتنی است که پاسخ مجلس به نامه مزبور که البته حاوی نظر اکثر مردان مشروطه خواه بود، تصریح میکرد گرچه "تغییراتی در کشور در شرف وقوع است، اما با این همه، ضرورت دارد که پایگاه سنتی زن و مرد همچنان بی هیچ تغییری حفظ شود" مجلس بر سخن خود افزوده بود که "البته بین زن و مرد از نظر عقل و شعور تفاوتی وجود ندارد، اما با این حال، نوعی آموزش محدود برای زنان کافی است."
بعبارت دیگر، "آموزش زنان باید محدود به کودک آوری و کودک پروری و خانه داری و حراست از شرف و اطلاعات دیگری که به اخلاق و معیشت خانواده مربوط می گردد، باشد. مشارکت در سیاست و امور حکومت حق ویژه مردان است و در حال حاضر زنان نمی توانند به آن مبادرت ورزند."
بدین ترتیب زنان ایرانی بیش از آنکه منتظر حمایت دولت و کمکهای قانونی بمانند به سازماندهی خود پرداختند و به شیوه های خلاق به تاسیس و اداره مدارس زنانه و مراکز بهداشتی و درمانی و کانونهایی برای نگهداری و تربیت کودکان بی سرپرست دست زدند. در ماه مارس 1838 مبلغان دینی امریکایی چند مدرسه دخترانه در شهر ارومیه بازکرده بودند که عموماً دوشیزگان ارمنی در ان تحصیل میکردند. قابل ذکر است در این مدارس تحصیل رایگان بوده و علاوه بر این بابت کتاب و منابع درسی و غذا و مسکن نیز چیزی دریافت نمی گردید و هدف از این کار ان بود که خانواده ها ترغیب شوند و دختران خود را برای تحصیل به این مدارس بفرستند. طی چند دهه بعد. مدارس مشابهی نیز در تهران و تبریز و مشهد و همدان و رشت تاسیس شدند اما به هرحال، نخستین بار دختران مسلمان ایرانی در مدارس امریکایی حضور یافتند و به تحصیل همت گماردند. البته مدارس امریکایی توفیق نیافتند که گروه کثیری از دوشیزگان ایرانی را به خود جلب کنند زیرا از یک سو جامعه ایرانی با نظری منفی به آموزش دختران خود می نگریست و از سوی دیگر مردم چنین می پنداشت که هدف تعلیمات غربیان و مسیحیان در ایران چیزی جز تبلیغات دینی نیست. از این رو حتی دیدار "ناصر الدین شاه" از مدرسه امریکایی تهران که در 1890 صورت گرفت نتوانست این نگرش منفی را تغییر دهد. اما با طلوع انقلاب مشروطیت، تحول عظیمی در آموزش زنان ایرانی پدید آمد. بدین معنی که در بیستم ژانویه 1907 در ضمن برگزاری یک گردهمایی بزرگ در تهران، زنان قطعنامه ای را که شامل دو بند بود تصویب کردند. بند اول بر تاسیس مدارس زنانه تاکید داشت و بند دوم خواستار حذف جهیزیه سنگین برای دختران بود و چنین استدلال می کرد که بهتر است پولی که صرف تدارک جهیزیه میشود، در راه آموزش دختران هزینه شود. به برکت این اقدامات در آوریل 1910 پنجاه مدرسه دخترانه در تهران تاسیس گردید و در پی آن، زنان نخستین کنگره آموزشی خود را نیز در پایتخت برگزار کردند.
در خور ذکر است که روزنامه نگاران انگلیسی از این جنبش که البته مورد حمایت مردان دموکرات اجتماعی نیز بود، گزارش هایی تهیه کردند که در لندن چاپ و منتشر گردید. چند جمله این گزارش بدین شرح است:
شگفت نیست اگر ملاحظه کنیم که امواج جنبش حامیان حقوق زن در ایران تا سواحل دور دست این کشور بسط یافته است و آرمان گرایان جوان و ذکور ایرانی درباره موضوعاتی چون سوسیالیسم و رفاه اجتماعی و کار و سرمایه به تاملاتی نظری پرداخته اند و در همان حال با دعوت از زنان برای ورود در این موضوعات، بر مشکلات خویش افزوده اند. اما قرائنی وجود دارند که نشان می دهند زنان ایرانی خواستار آموزش های اروپایی برای دختران خود نیستند.
در سال 1913 نشریه شکوفه که متعلق به زنها بود فهرستی از اسامی شصت و سه مدرسه دخترانه را در تهران منتشر کرد که حدود دو هزار و پانصد دانش آموز داشتند. در این نشریه اعلام گردیده بود که از هر هفت تن محصل تهرانی یک تن دختر است.
در خور توضیح است که مسائل دخترانه با انجمن های زنان ارتباط منظم داشتند. در این زمینه شوستر می نویسد: "شماری از انجمن های نیمه سری زنان که به وسیله یک کمیته مرکزی هماهنگ می گردیدند، در تهران وجود داشتند. در این کمیته یک دفتر تحقیق نیز دایر بود که به پرسشهای زنان پاسخ میداد." اما به هرحال، بسیاری از امور مربوط به انجمن های زنان بر ما معلوم نیست و مثلاً بخش عظیمی از فعالیت آنها را نمیدانیم. برخی از اعضای انجمن های زنان برای روزنامه های آن دوره مطلب می نوشتند و به تشریح موضوعات سیاسی و اجتماعی موجود میپرداختند. نوشته های مزبور و خاطراتی که به رشته تحریر درآمده اند و گزارش های زنانی که خود در جریان کارها مشارکت داشتند. طرحی وسیع از جنبش زنان تلاشگر و اندیشمند ایران به دست میدهد. از آن گذشته این منابع که به راستی در حکم تاریخ اجتماعی زنان ایران در دوره جدید است، تاریخ این کشور را که همواره درباره مردان نگارش یافته است، به چالش فرا می خواند.
شماری از انجمن های زنان ایران که در فاصله سالهای 1907 و 1911 به اقدامات مهمی همت گمارده اند بدین شرح است: "انجمن های آزادی زنان" که در اوایل 1907 تشکیل گردید. "اتحادیه غیبی نسوان" که در حقیقت یک سازمان مخفی محسوب می گردید و در سال 1907 پی ریزی شد. این اتحادیه دارای گرایش های تند انقلابی بود و خود را سخنگوی تهیدستان جامعه می دانست و در این مورد با وکلای مجلس نیز درگیر بود. "انجمن های نسوان" که در دوره اول و دوم مشروطیت به تلاشهای وسیع و عمیقی دست یازید. انجمن نسوان، دیدگاههایی سیاسی و اجتماعی داشت و مخصوصاً نظرات آن مبنی بر اینکه شوراها یا انجمن های زنان می باید مورد تصویب مجلس قرار گیرند و صورتی رسمی به خود گیرند، در مجلس اول نیز مورد بحث قرار گرفته بود.
"انجمن مخدرات وطن" که گردهمایی خود را در 1990 آغاز کرد از جمله اعضای این انجمن، زنان سرشناسی بودند که با رهبران مشروطیت نیز همکاری داشتند و طی تظاهرات ماه دسامبر 1911 نقش مهمی در رهبری ایفا کردند. موسسات دیگری چون "شرکت خیریه خواتین ایران" و انجمن خواتین ایران" در سال 1910 سخت کوشا بودند و برای احداث مدرسه و بیمارستان و پرورشگاه، پول هایی جمع آوری کردند. همچنین "اتحادیه نسوان" و "انجمن همت خواتین" و "هیات خواتین مرکزی" در خور ذکرند. گفتنی است که همه این انجمن ها در جریان اتمام حجت روسیه در 1911 به ایران به ایفای نقش های شایان ستایش پرداخته اند.
گرچه بیشتر انجمن های فعال یا دست کم آن عده از انجمن هایی که فریادشان در نشریات انعکاس مییافت در تهران مستقر بودند، با این همه، انجمن های زنان یکسره محدود به شهر تهران نمی شدند و موضوعات مورد نظر آنها صرفاً به مسائل ایران منتهی نمی گردید. بدین معنی در آذربایجان نیز چنین انجمن هایی در سال 1906 تاسیس شدند. بنابر گزارش نشریه فرانسوی زبان جهان مسلمان، در فوریه 1907 یکصد و پنجاه زن، انجمنی پدید آوردند تا با سنتهای دست و پا گیر کهن که مخل ترقی به شمار می آمدند به پیکار برخیزند زنان اصفهان نیز "هیات نسوان" این شهر را به وجود آوردند و به منظور بهبود وضع زنان تظاهراتی برپا کردند. همچنین مجموعه ای از نامه هایی که از طرف زنان قزوینی و سنگلج به روزنامه ها ارسال گردیده اند از تجمع زنان در این دو شهر حکایت دارند. زنان تبعیدی ایرانی در ترکیه به منظور حمایت از جنبش مشروطیت به اقداماتی دست زدند و سازمانی موسوم به "انجمن خیریه نسوان ایرانی مقیم استانبول" را تاسیس کردند. زنان "عشق آباد" در آسیای مرکزی به زنان تهران تاسی کردند و "شمس کسمایی" شاعر (1883-1961) از دولت مرکزی خواست که مدارس دختران را در سراسر کشور باز کند و علوم و فنون جدید دندان پزشکی و جراحی و مامایی به دختران آموزش داده شود.
"انجمن آزادی زنان" یکی از نخستین انجمن هایی است که پس از تصویب قانون اساسی در سی ام دسامبر 1906 تشکیل شد. گروهی از زنان و مردان معروف و برجسته در انجمن که هر دو هفته یک بار برگزار میشد حضور می یافتند. پدران و برادران، دختران و خواهران را در این گردهمایی ها همراهی می کردند و زنان در معیت شوهران خود به انجمن می رفتند و افرد مجرد یا کسانی که همراهی نداشتند از ورود به جلسات انجمن ممنوع بودند. چنین می نماید که بستگان ذکور زنان برای اینکه انجمن را از متهم شدن به اموراخلاق مصون بدارند، خود در حفظ و حراست آن می کوشیدند. با این همه گاهی این دقت و مراقبت تاثیر چندانی در جلوگیری از پیش آمدها نداشت.
انجمن آزادی زنان قبل از هر چیز یک مرکز آموزشی بود که جلسات مخفی آن در باغی دور دست در اطراف تهران برگزار می گردید. زنان سخنران درباره مسائل اجتماعی و سیاسی به بحث میپرداختند و در ضمن صحبت خود روشهای حل مسائل مزبور را نیز مورد توجه و شور قرار می دادند. البته از یاد نمی بریم که در آن زمان زنان محجوب ایرانی به آسانی نمی توانستند در برابر مردم و در حضور مردان نامحرم بایستند و درباره سیاست و انقلاب و حقوق خود سخن بگویند و از این رو توفیق آنها را در این امور باید به عنوان دستاوردی شگفت و ارزشمند به شمار آوریم. اما بالاخره اخبار این گردهمایی ها به گوش بازاریان و محافظه کاران میرسد و واکنش این افراد را نیز می توان حدس زد. در یک مورد گروهی از مردم خشمگین به محل انجمن سری یورش بردند اما پیش از ورود مهاجمان، جوانی ارمنی اعضای انجمن مزبور را از خطر آگاه کرد و در نتیجه آنها توانستند بگریزند و خود را از آسیب های احتمالی نجات بخشند.
در میان اعضای انجمن آزادی، دو تن از دختران ناصرالدین شاه یعنی "تاج السلطنه" و "افتخارالسلطنه" نیز مشاهده می شوند. به طوری که از یادداشتهای تاج السلطنه برمی آید وی یک سوسیالیست و در همان حال طرفدار پرشور حقوق زنان بود. همچنین زنان مشهوری چون "صدیقه دولت آبادی" و "شمس الملوک جواهر کلام" که در دهه 1920 از حقوق زنان دفاع می کردند، در انجمن آزادی زنان عضویت داشتند.
یک زن امریکایی به نام "مری پارک جردن" که مبلغی مسیحی بود و بنا به برخی از گزارش ها، همکار او "انی استاکینگ بویس" نیز در جلسات انجمن آزادی زنان شرکت می کردند. مری جردن که اهل پنسیلوانیا و فارغ التحصیل مدرسه واکیل نیویورک بود با یکی از مبلغان دینی به نام "ساموئل مارتین جردن" که در ایران شهرت داشت، ازدواج کرد و به اتفاق یکدیگر مدیریت کالج پسرانه البرز را از 1898 تا 1940 عهده دار گردیدند. انی استاکینگ بویس نیز از خانواده های مسیحی که سابقه ای طولانی در تبلیغ داشت و سه نسل در ایران کار کرده بود، برخاست. وی به سال 1902 از کالج ولسلی فارغ التحصیل شد و آنگاه در 1906به ایران کوچید و در 1914 با مردی به نام "آرتور کلیفتون بویس" عقد زناشویی بست و تا 1949 در ایران باقی ماند. خانم بویس، مدیریت مدرسه بتل را برعهده داشت و در دهه 1920مسئولیت نشریه "عالم نسوان" را نیز که به همت دانش آموختگان همین مدرسه در ایران منتشر می گردید، پذیرفت.
"انجمن مخدرات وطن" به وسیله شصت تن از زنان فعال ایرانی در 1910 بنیاد گردید. اعضای انجمن مزبور از طرح تحریم کالا و وام خارجی حمایت کردند و به اقدامات نیکوکارانه ای چون تاسیس مدرسه دخترانه و احداث کلاسهای آموزش بزرگسالان و دایر کردن یتیم خانه ها، دست زدند. این انجمن مدرسهای در تهران باز کرد که یکصد دختر د ر آن مدرسه می خواندند و همچنین محلی برای اطفال بیسرپرست تدارک گردانید و آنگاه سرپرستی مدرسه مزبور را به یک بانوی مربی ارمنی به نام "ملکیان" سپرد. شوراها یا انجمنهای تهران اغلب با یکدیگر ارتباط داشتند و از این رو زمانی که رئیس انجمن مخدرات وطن دعوت شد که در انجمن نسوان سخنرانی کند، سخنان او در نشریه جهان مسلمان نیز انتشار یافت. رئیس انجمن مخدرات وطن، "آغابیگم" دختر مجتهد ترقی خواه و آزاد اندیش شیخ "هادی نجم آبادی" است. همچنین همسر این مرد روحانی، "سکینه کنداشلو" در شمار زنان مبارز آن روز محسوب میشود. آغایبگم که مدرسه دخترانه ای نیز در جنوب تهران تاسیس کرده بود در سخنرانی خود حکومت را به خاطر غفلت از پرداختن مصالح ملت به باد انتقاد گرفت و خواستار بهبود وضع زنان ایران گردید.
چند نمونه ای از مطالب او چنین است:
کشاکشی که ناشی از مسائل شخصی است، شما وزیران و سایر مقامات کشور را به جان هم انداخته است. محض خدا دست از این دشمنی بردارید و اندکی به آینده دختران معصومتان فکر کنید و نگذارید که ایشان مانند دختران مصری و سودانی و قفقازی برده این و آن گردند مورگان شوستر در مورد انجمنهای زنان و حمایت هایی که آنها از وی به عمل آورده اند، اشارتی دارد که در کتاب اختناق ایران انعکاس یافته است. هر چند شناخت کامل زنان فعال ایرانی و انجمن های ایشان برای وی میسر نگردیده است؛ با این همه، شوستر می نویسد که نفوذ عظیم و در عین حال مخفی زنان در کشور بسیار زیاد است. "نام زنان این گروه تاکنون بر من معلوم نیست و چهره آنها را نیز نمی شناسم، اما به طریق گوناگون دریافته ام که همواره مورد حمایت هزاران تن از شیر زنان میهن پرست ایرانی که اصطلاحاً آنها را ضعیفه می نامند قرار کرفته ام." البته طی سالهای اخیر محققین توفیق یافته اند حقایقی را درباره زنانی که در جنبش زنان مشارکت داشته اند کشف کنند. با این همه در بسیاری موارد نام اول اعضای انجمن مخدرات وطن معلوم نیست زیرا این زنان اغلب به وسیله نام خانوادگی پدر یا شوهر خود مشخص می گردند . مثلاً در فرهنگ انقلاب مشروطیت چنین آمده است: آغایبگم دختر نجم ابادی، یا زوجه ملک المتکلمین، و یا همسر یپرم خان، و یا همسر میرزا سیلمان میکده و غیره. علاوه بر این، نام هایی چون "هما محمودی" نویسنده و طرفدار پرشور حقوق زنان و "ماهرخ گوهرشناس" که علی رغم محرومیت از تحصیل، به تدریج و به برکت تلاش سازنده خویش به صورت یکی از مدافعان بزرگ حقوق زنان درآمد و شخصیتی فعال و پر نفوذ به هم رسانید. برخی از اعضای انجمن بستگانی داشتند که مخالف آزادی خواهی بودند اما اکثر مشروطه خواهان تندرو از زنان حمایت می کردند. مثلاً یکی از اعضای انجمن مزبور دختر "سردار افخم" حاکم معروف گیلان بود که پدرش در جریان یورش نیروهای ملی به رشت در 1909 به قتل رسیده بود اما وی در نشست هایی که زنان آزادی خواه برگزار میکردند حضور می یافت و در بحث ها شرکت می جست یکی از نشریات زنان انگیسی که در آن ایام انتشار یافته است مبارزات همسر "یپرم خان" را که علیه وام های بیگانه صورت گرفته اند، بدین شرح ذکر کرده است:
فعالترین رهبر جنبش نسوان، خانم، یپرم، همسر رئیس شهربانی تهران است. وی تلاش زنان را سازمان میبخشد و از ایشان می خواهد که علیه گرفتن وام خارجی به پاخیزند و در این راه با همه توان خویش بکوشند. خانم یپرم به طور طبیعی از موهبت سخنوری برخوردار است و بدین وسیله زنان را مجذوب میکند تا به سویش بشتابند و افکار اجتماعی او را مورد حمایت قرار دهند.
در دهههای 1920 و 1930 برخی از اعضای جوان انجمنهای زنان چون "صدیقه دولت آبادی" و "محترم اسکندری" و "شمس الملوک جواهر کلام"، در زمینه حقوق اجتماعی نسوان تلاش کردند و سخت شهرت یافتند. صدیقه دولت آبادی که خواهر یحیی دولت آبادیست هم عضو انجمن آزادی زنان بود و هم دبیر انجمن مخدرات وطن. وی در 1918 اولین مدرسه دخترانه شهر اصفهان را بنیاد نهاد و سپس انجمن زنان اصفهان را تشکیل داد و آنگاه به انتشار هفته نامه ای به نام "زبان زنان"، همت گمارد. این نشریه که درباره مسائل سیاسی و اجتماعی آن روز به بحث و بررسی می پرداخت، نخستین نشریه ای است که درباره حجاب نیز سخن به میان آورده است. با توجه به اینکه اصفهان یک شهر دینی است، اهمیت کارهای زنان و نشریه آنها را میتوان به خوبی دریافت. صدیقه دولت آبادی در 1922 به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن به مطالعه پرداخت و با سخنرانی درباره زنان و انتشار مقالات خویش در نشریات اروپایی فعالیت سیاسی خود را دنبال کرد. در 1926 به عنوان نماینده ایران در کنفرانس جهانی زن که در پا ریس برگزار گردید شرکت جست.
محترم اسکندری (1895-1924) که از شاهزادگان قاجار است، در یک خانواده روشفکرزاده شد و به بار آمد. پدرش محمدعلی اسکندری یکی از بنیادگزاران "انجمن آدمیت" است که پیش از انقلاب مشروطیت تاسیس شد و از حقوق زنان حمایت می کرد. محترم اسکندری که از نظر بدنی معلول بود و عمری کوتاه داشت، فعالیت سیاسی خود را در جریان انقلاب مشروطیت آغاز کرد و یکی از پیشتازان جنبش نسوان در دهه 1920 محسوب می شود. وی در 1922"جمعیت نسوان وطن خواه"را که دارای گرایش سوسیالیستی بود پدید آورد انجمن مزبور برای زنان کلاسهایی ترتیب داد و به آموزش آنها پرداخت و همچنین درباره حقوق زنان سخنرانی های مفصلی برگزار کرد. علاوه بر این، جمعیت نسوان وطن خواه نشریه ای نیز به نام زنان میهن پرست در 1923 منتشر کرد. یکی از اقدامات جسورانه این انجمن نیز آن بود که نسخه های کتابی را تحت عنوان "حیله های زنان" در میدان توپخانه تهران و در مقابل چشم مردم سوزانید.
هما محمودی نویسنده و شاعر و هنرمند و طرفدار و منادی حقوق زنان از هر فرصتی برای انتشار مقالات خود که درباره آزادی زنان به نگارش در میآمد سود می جست. وی یکی از زنان است که تظاهرات بزرگ را در دسامبر 1911 در برابر مجلس سازمان داشتند. محمودی در دهه 1920 مقالات خود را در نشریه "عالم نسوان" که متعلق به فارغ التحصیلان مدرسه دخترانه بتل در تهران بود منتثسر کرد.
شمس الملوک جواهر کلام عضو انجمن آزادی زنان است و در مدرسه ناموس که اولین مدرسه دخترانه تهران بود و در 1907 تاسیس شد، تحصیل کرد و سپس به معلمی و نویسندگی پرداخت. وی در دهه 1920 آهنگ گرجستان کرد و در تفلیس رحل اقامت افکند و در آنجا به تدریس تاریخ ایران و ادبیات فارسی برای مهاجران ایرانی دست زد. شمس الملوک جواهر الکلام نخستین زن ایرانی است که در 1927 در کلاس های مختلط تفلیس حضور یافته و تدریس کرده است.
زنان دیگری چون "بی بی وزیرف" و "طوبی آزموده" و "دره المعالی" و "صفیه یزدی" و "ماهرخ گوهرشناس" نیز از مربیان پیشگامی هستند که مدارس دخترانه جدیدی در تهران گشودند. بی بی وزیرف که زنی منورالفکر و صریح اللهجه و زاده قفقاز بود در اوایل سال 1907 یکی از نخستین مدارس دخترانه را به نام "دبستان دوشیزگان" ، در تهران بنیاد نهاد. این مدرسه پنج معلم داشت و موضوعات متنوعی چون تاریخ و خواندن و نوشتن و جغرافیا و ریاضیات و معارف دینی در آن تدریس می گردید.
همچنین برای اینکه پدران و مادران تشویق شوند تا دختران خود را به این مدرسه بفرستند مهارت هایی چون آشپزی نیز افزوده شدند و علاوه بر این مرکز ویژه آموزش هنرهای دستی هم در این مدرسه دایر گردید. بیبی وزیرف به خانواده ها اطمینان داد که همه معلمان این مدرسه زن هستند و تنها مرد این آموزشگاه، فراش سالدار این ساختمان است.
همچنین برای ترغیب بیشتر مردم باز هم اقداماتی صورت گرفت و مثلاً هرگاه از یک خانواده فقیر دو محصل در این مدرسه درس می خواندند از یکی از آنها پولی دریافت نمی گردید. علاوه بر این، بیبی وزیرف برای نگهداری دختران بی خانمان نیز پرورشگاهی پدید آورد. با این همه دبستان دوشیزگان چنان که باید مورد استقبال مخالفان محافظه کار قرار نگرفت، به طوری که معلمان و متعلمان آن کراراً در خیابان مورد فحاشی و حملات بدنی مخالفان واقع شدند. زمانی که بیبی وزیرف از این موضوع به مقامات شکایت برد به او گفته شد که مدرسه را ببندد و موجب آشوب در کشور نشود. اما پس از مدتی مدرسه را باز کرد. ولی حکومت در طی دستوری از ورود دختران یازده و دوازده ساله به این مدرسه ممانعت به عمل آورد. گفتنی است که اقدامات ابتکاری بی بی وزیرف به وسیله بانوی دیگری به نام طوبی آزموده (1878 – 1936) که خود موسس مدرسه "ناموس" است دنبال گردید. مربی پیشرو دیگر، دره المعالی است که در "انجمن مخدرات وطن" عضویت داشت. وی در یکی از خانواده های متنفذ طبقه بالای جامعه که ضمناً با دربار نیز پیوندی نزدیک داشت زاده شد. پدرش "علی شمس المعا لی" پزشک مخصوص ناصرالدین شاه بود و به برکت موقعیت خود امکان یافته بود اندکی پیش از انقلاب مشروطیت تعدادی مدرسه پسرانه دایر سازد. دره المعالی از ثروتی که از پدرش به او رسید، مدرسه مخدرات تهران را تاسیس کرد و از زنان درس خوانده خانواده خود خواست که در این مدرسه تدریس کنند.
پس از قرارداد روس و انکلیس در 1907 که به موجب آن ایران به دو بخش تقسیم شد و هر بخش زیر نفوذ یکی از این دو دولت قرار گرفت. دره المعالی فعالیت خود را تشدید کرد و به صورت زنی انقلابی درآمد. وی به زنانی که علیه کالاهای اروپایی مبارزه می کردند امداد رسانید تا خود را سازمان دهند و به اتفاق صدیقه دولت آبادی از قهوه خانه های ایران دیدن کرد و از صاحبان و طرفداران این قهوه خانهها خواست تا از مصرف شکر واراداتی امتناع ورزند. علاوه بر این، زنان از دکانهای پارچه فروشی دیدن کردند و خواستار تحریم منسوجات خارجی و استفاده از پارچه های داخلی گردیدند. از این گذشته، زنان در شب نامه هایی که پخش کردند قرارداد روس و انگیس را محکوم کردند و بر استقلال ملی تاکید ورزیدند. دره المعالی مبارزه با مجلس را نیز رهبری کرد و از نمایندگان خواست که علیه توافق روس و انگلیس موضعی قوی اتخاذ کند. خانه دره المتعالی مرکز دیدارهای سیاسی و سخنرانی ها و گردهماییهای ادبی شد که به طور منظم صورت می پذیرفت و دو تن از شاعران به نام این دوره یعنی ایرج میرزا و ملکالشعرای بهار نیز در آنجا حضور می یافتند. پس از اینکه مجلس در ژوئن 1908 بمباران شد، دره المعالی به زنان دیگری پیوست که در زمینه های متنوع اجتماعی فعالیت می کردند صفیه یزدی نیز که عضو انجمن آزادی زنان است از لحاظ خدماتی که در زمینه آموزش زنان انجام داده است در خور ذکر است. وی همسر مجتهد معروف "محمد حسین یزدی" است. محمد حسین یزدی برخلاف "شیخ فضل ا… نوری" و سایر روحانیون محافظه کار، حامی آموزش زنان بود و به همین دلیل همسر خود را نیز تشویق کرد که مدرسه ای دخترانه تاسیس کند براساس همین تشویق بود که صفیه یزدی در 1910 مدرسه دخترانه "عفتیه" را بنیاد نهاد و به خاطر سخنان صریحی که درباره حقوق زنان ایراد کرد، به خوبی شهرت یافت.
ماهرخ گوهرشناس (1872-1938) نیز جزء زنانی است که در عین محرومیت از آموزش به جنبش زنان پیوسته اند و هم در درون خانه خویش و هم در عرصه زندگی اجتماعی فعالیت خویش را پیش بردهاند. در شرح زندگی او آمده است که یک انجمن انقلابی زنانه در شهر تهران تشکیل شد که در آن زنان تعهد کردند علی رغم همه مشکلات موجود در راه آزادی خویش تلاش ورزند. اعضای این گروه انگشتری را در دست داشتند که خود طرح آن را ریخته بودند. روی این انگشتر دو دست که یکدیگر را می فشردند نقش بسته بود و ظاهراً این نقشه نشانه همبستگی و انسجام زنان با یکدیگر بود. ماهرخ گوهرشناس با اینکه تحصیل نکرده بود، مدرسه دخترانه "ترقی" را در تهران در 1911 تاسیس کرد و فعالیت خویش را برای دو سال از همسرش پنهان نگاه داشت. اما زمانی که شوهرش بر فعالیت اجتماعی وی وقوف یافت او را متهم کرد که از دایره دین و فضیلت پا بیرون نهاده است و با عمل شرم آور خویش موجب بدنامی خانواده گردیده است، اما با این همه، ماهرخ، کار خود را در مدرسه ترقی دنبال کرد وی در سال 1911 مدرسه ابتدایی خویش را توسعه داد و با تشکیل یک دبیرستان، پسران را نیز پذیرفت و علی رغم مقررات موجود
صاحبنظران و مشروطه خواهان مرد را فراخواند تا در مجموعه آموزشی او تدریس کنند.
برخی از گروه های محافظه کار با جنبش اصلاحات تربیتی مخالفت کردند و ضمن محکوم شمردن موسسات فرهنگی، این بنیادهای نو را مغایر سنت های پیشین دانستند. این طرز تلقی، کسانی را برانگیخت تا به خیابانها بریزند و به معلمان و دانش آموزان یورش برند و ایشان را هرزه و فاسدالا خلاق بخوانند.
این حملات باعث گردید که بین زنان فعال و محافظه کاران اختلاف شدیدی بروز کند. زنان تلاشگر ایرانی در آغاز انقلاب مشروطیت طرفدار محافظه کاران، اما اینک که این گروه علیه آموزش نسوان برخاسته و خصومت خود را با صراحت کامل ابراز کرده بودند، زنان نیز به تدریج از آنها دور شدند و برای اثبات صحت نظرات و رفتار خود دایر بر تامین آموزش برای خویش به ایاتی از قرآن استناد کردند. روزنامه "مساوات" نامه اعتراض آمیز گروهی از زنان را که خود را حامیان زنان مظلوم ایرانی میخواندند، منتشر کرد. در این نامه آمده بود که گرچه محافظه کاران خود درآغاز مردمی انقلابی بودند و در راه تحقق مشروطیت از ایثار جان خویش دریغ نورزیدند، اما اینک همان مردم انقلابی، از تعمیم نتایج انقلاب به زنان خودداری میورزند. نویسندگان نامه مزبور بر سخن خود افزوده بودند که: آیا ما زنان ستم کشیده این کشور نیستیم؟ آیا ما همانند شما مردان، انسان به شمار نمیرویم؟ آیا ما از حقوق طبیعی و اجتماعی نوع انسان برخوردار نیستیم؟ آیا ما را جانورانی زبان بسته و بارکش می پندارید و یا ما را به عنوان انسان می شناسید؟ ما خواستار عدالتیم و تاکید می کنیم که هر نوع تبعیض ناروا در دستیابی بر آگاهی و معرفت باید از میان برداشته شود. زیرا کسب دانش همچنان که حق مرد است، حق ویژه زنها نیز هست.
زنان همچنین استدلال کردند که مخالفان آموزش نسوان هیچ مجوز قانونی و یا توجیه منطقی برای حملات خود به آموزگاران و دانش آموزان نداشته اند، زیرا در این مدارس معلم مرد تدریس نمی کند. افزون بر این، نویسندگان نامه از محافظه کاران خواستند که به خصومت خود نسبت به آموزش نسوان پایان دهند و به خاطر بیاورند که این تقاضای سه چهارم مردم ایران است و از این رو باید مسموع و مورد عنایت واقع گردد.
گروهی از زنان نیز محافظه کاران را آشکارا مورد انتقاد قرار دادند و رنجش خود را از ایشان بیان داشتند. یکی از زنان نوشت: "من از اینکه مرد نیستم و نمی توانم آنچه می دانم بگویم و آنچه میخواهم به مرحله عمل در آورم و آخرین قطره خون خویش را نثار کشورم گردانم، براستی متاسفم. بیم آن دارم که اندوه عمیق من، مرا از پا در آورد. افسوس نمی دانم که مردها به چه می اندیشند و از چه می ترسند. امضاء – یکی از زنان فدایی کشور". بانوی دیگری نوشته است: "چطور ممکن است خدا زن را به صورت موجودی بشری بیافریند، اما از پیشرفت و وصول به تمدن باز دارد. از عدالت خدا به دور است که بار سنگین زندگی را بر دوش زنان نهد و آنگاه ایشان را ملزم سازد که نه تنها از خدا بلکه از پدران و شوهران نیز اطاعت کنند اما از مردان بخواهد که فقط خدا را اطاعت کنند و لاغیر."
نویسنده نامه بر سخن خود می افزاید که "مخالفان مدارس نو مدعی آنند که نگرانی ایشان از آن جهت است که مبادا بر حیثیت و شرف زنها آسیبی وارد شود. اما ایشان فراموش کرده اند که چگونه دختربچههای معصوم مورد تعرض جنسی بستگان ذکور معلمان مکتب خانهها یا اصطلاحاً ملاباجیها قرار میگیرند. مدارس نو نه تنها دختران و زنان را به شایستگی آموزش می دهند، بلکه ایشان را از گزند تعرض نیز مصون می دارند. از این گذشته، مخالفان آموزش نسوان هیچ فکری نیز برای زنان بیوه محروم و بیسواد که به گدایی و فحشا، کشانده می شوند، نمی کنند. در این صورت کدام آدم بی دینی مکتب را تجویز میکند و به نفی مدرسه جدید می پردازند."
زنان در مقابل مجلس
این نکته در خور ذکر است که تنها محافظه کاران نبودند که مورد انتقاد زنان قرار گرفتند، بلکه مجلس نیز از خورده گیری آنها در امان نماند. زیرا سرخوردگی عمومی و فقدان برنامه های روشن، ملی، مردم را به بحث درباره مجلس کشانید و در پاییز سال 1907 انجمن های زنان نیز در این بحث های پرشور شرکت جستند. "اتحادیه غیبی نسوان" نامه ای را در نشریه "ندای وطن" خطاب به اعضای مجلس منتشر کرد و در طی آن خواستار استعفای آنها گردید. در این نامه چنین آمده بود؟ "ما شب و روز زندگی خود را به خواندن روزنامه ها سپری می کنیم تا ببینیم که مجلس چه گفته است و چه کرده است. ما همه نشریات را مرور کرده ایم و به این نتیجه رسیده ایم که چهارده ماه پس از انقلاب، مجلس برای ملت هیچ کاری نکرده است. هزاران درخواست در مجلس قرائت شده اند و در مورد هر یک قول داده شده که انشاءا… پس فردا پاسخ مقتضی داده خواهد شد. اما این پس فردا هرگز نیامده است. مجلس حتی یک یا دو قدم کوچک در راه خوشنودی ملت برنداشته است و از این رو مردم از خود می پرسند که اگر ما می خواستیم که شاه و وزیران امور کشور را برای چهل روز به دست زنان بسپارید تا در این مدت نمایندگان ووزیران جدیدی برگزیده شوند و ضمن تدوین برنامه ای جدی، کشور از نو سازمان پذیرد و با ایجاد یک رفاه اجتماعی، گرسنگان تغذیه شوند و انواع خودکامگی ریشه کن گردد. نامه مزبور چنین ادامه می یافت: "ما به تدوین قانون خواهیم پرداخت و کار پلیس را هماهنگ خواهیم گردانید و به تعیین استانداران و فرمانروایان همت خواهیم گمارد و قواعد و مقررات مشخص به ایالات خواهیم فرستاد و ظلم و خودکامگی و بیرحمی را از عرصه زندگی مدنی برخواهیم افکند. ما به انبارهای غلات ثروتمندان یورش خواهیم برد و برای توزیع نان، سازمانی مناسب به وجود خواهیم آورد. ما حق مردم را از وزیران خواهیم گرفت و به تاسیس بانک ملی دست خواهیم یازید. ما قوای عثمانی را پس خواهیم راند و زنان زارع قوچانی را به خانه هایشان بازخواهیم گردانید و به تمشیت امور شهری همت خواهیم گمارد و آب مشروب تمیز در اختیار مردم خواهیم گذارد. ما کوچه ما و خیابان ها را پاکیزه خواهیم ساخت و برای امور شهر سازمانی شهری تدارک خواهیم گردانید و آنگاه خود کنار خواهیم رفت تا دیگران بیایند و اصلاحات دیگر را انجام دهند."
اما به هرحال این نامه نگرش دوگانه برخی از انجمن های زنان را نیز نسبت به رهبری روحانی مجلس آشکار می ساخت. مثلاً اتحادیه غیبی نسوان کوشید که علمای مجلس را به ناتوانی متهم نکند و از این رو صرفاً جناح غیر روحانی پارلمان را محکوم کرد و همدردی خود را با رهبری روحانی مجلس اعلام داشت. گفتنی است که چنین روشی وقتی اتخاذ گردید که بسیاری از علمای درون مجلس نسبت به اصلاحات اجتماعی که به وسیله نمایندگان لیبرال پیشنهاد شده بود، بی تفاوت بودند و احساس همدردی نمی کردند.
زنان دیگری از ایالات نامه نوشتند و از ناتوانی مجلس شکایت کردند. مئلاً از دست دشمنان مشروطیت و نیروهای عثمانی که مردم آذربایجان را به قتل رسانده بودند، شکایت هایی به مجلس فرستاده شد. زنان اصفهانی، اموال خود را که شامل جواهرات، ظروف و قالی بود به انجمن ایالتی بردند و از نمایندگان خواستند که این اشیاء را بفروشند و از برادران و خواهران آذری آنها رفع ظلم کنند. زنان سنگلج هم از حملات مخالفان جنبش مشروطیت و بیحرمتی برخی از مردان نسبت به امور کشور شکایت کردند. زنان از مجلس و هیئت دولت خواستند به ایشان اجازه دهند تا در آذربایجان در برابر نیروهای عثمانی نبردکنند. بخشی از این نامه چنین است:
"ما زنان سنگلج آماده ایم تا جان خود را به خاطر ملت و تحکیم مشروطیت فدا کنیم و اعلام می داریم که نه تنها زنان این شهر، بلکه همه زنان کشور با ما همصدا شده اند و در نهایت ادب و تواضع از مجلس و هیات دولت می پرسیم: اکنون که ملت در حال نابودی است و برادران و خو اهران ما مظلومانه لگدمال میشوند چرا شما به یاری ما نمی شتابید؟"
آیا شما فریاد ما را که به آسمان رسیده است نمی شنوید، آیا شما رفتار ددمنشانه قبایل و ارتش عثمانی را نمی بینید؟ آیا مردم شما را برنگزیده اند تا به چنین بربریتی پایان بخشید. پس دست کم به ما اجازه دهید که خود به یاری این مردم منکوب برخیزیم."
همچنین زنی از قزوین نامه نوشت و به کشتار مردم در جنوب آذر بایجان اعتراض کرد. این زن نوشته بود: "پس غیرت شما کو، تا کی دست روی دست میگذارید؟ آنها همه برادران ما را کشتند و خواهران ما را به اسارت گرفتند. اکنون که انتظار چندانی از مردان نمی رود، زنان باید زمام امور را در دست گیرند". راه حلی که این زن ارائه می کرد به راه حل یکی از نمایشنامه های یونانی می مانست که از زنان میخواست به شوهران خود تمکین نکنند. در این نامه نیز زنان فراخوانده شدند که مادامی که مردان در جنگ مشارکت نکنند از هم میهنان آذری خود دفاع به عمل نیاورند روی خوش به آنها نشان ندهند.
"از امشب مردان خود را به خانه راه ندهید، از ایشان بپرسید پس شرفتان کجاست." زنان باید به شوهران خود اخطار کنند، تا مادامی که دست به اقدامی اساسی در جهت رفع اندوه از اطفال یتیم و زنان بیوه آذری نزدهاند. ایشان را به خانه راه نخواهند داد.
به هرحال در زمانی که برخی از زنان با مجلس در افتاده بودند و نسبت به عدم کارایی برنامه های ملی آن انتقاد می کردند، موضوع انجمن های زنان نیزدر مجلس مورد بحث واقع گردید. در ماه مارس 1908 یکی از نمایندگان بلیطی را به مجلس ارائه کرد که نام انجمن نسوان روی آن نوشته شده بود. نماینده مزبور این پرسش را پیش کشید که آیا تشکیل چنین انجمنی منطبق با قانون شر ع است؟ دهخدا می نویسد که زنان قبلاً چندین درخواست به مجلس و کابینه تقدیم کرده بودند و خواستار صدور مجوز برای تاسیس انجمن و مدرسه دخترانه شده بودند. اما شماری از نمایندگان از بحث درباره این موضوعات خودداری کردند و گفتند که اینها مسائلی نیست که قابل طرح در مجلس باشد. مجلسیان همچنان گفتند که وزارت کشور باید دخالت کند و انجمن های زنان را ببندد. اما برخی از نمایندگان آزادیخواه نیز وجود داشتند که نسبت به تقاضای زنان حمایت احتیاط آمیز به عمل آورند. از جمله اینها یکی "وکیل الرعایا" بود که پرسید اگر شماری از زنان، سازمانی پدید آورند و از یکدیگر چیزی بیاموزند، این امر چه خطری برای کشور دارد؟ از نظر او این انجمن ها تا زمانی که علیه دین و کشور سخنی نگویند با قانون اسلام مغایرتی ندارند. "تقی زاده" نیز به سود زنان سخن گفت و افزود که هیچ منع دینی علیه انجمن های زنان وجود ندارد. زنان مسلمان همیشه دور یکدیگر جمع شدهاند و قانون اساسی نیز این کار را منع نکرده است. گفتنی است که این اظهارات، موجب تغییراتی در نگرش و احساس مجلس نسبت به مطالبات زنان گردید و در نتیجه، نمایندهای به نام "میرزا محمود" که از مخالفان انجمن زنان بود تسلیم شد و اعلام داشت که این انجمنها تا زمانی که به موضوعاتی چون تحریم منسوجات خارجی و آموزش هنرهای خانگی و خیاطی بپردازند، قابل پذیرش هستند. سایر نمایندگان مجلس بر این عقیده بودند که هنوز بسیار زود است که موضوع انجمنهای زنان در مجلس مورد مذاکره قرار گیرد و از این رو پیشنهاد کردند که اول روزنامه ها به این مساله بپردازند. بالاخره امام جمعه به ابراز نظر پرداخت و توضیح داد که برطبق قانون شرع، زنان می توانند به تشکیل چنین سازمانی دست زنند. وی البته نگران این نکته بود که مبادا زنان موضوعاتی را که قابل قبول نیستند به بحث گذارند، اما ترجیح داد که بیش از این در این زمینه صحبت نکنند و سخن را کوتاه گردانید. بر روی هم نمایندگان مجلس. بر خلاف سایر مخالفان انجمن های زنان، تشکیل این نوع سازمان ها را مغایر با اسلام تلقی نکردند، بلکه پذیرفتند که انجمن های مزبور می توانند تاسیس و گسترش یابند بیآنکه امداد مالی یا حمایت قانونی دریافت دارند. با این همه، این خود گام بلندی بود که برداشته شد و برخلاف انجمن های شهری و روستایی مقرون به توفیق بود. زیرا پیش از آ ن با اعزام نیرو انجمن های شهری و روستایی را منحل ساخته بودند.
در ماه ژوئن 1908 که مجلس به توپ بسته شد و مشروطه خواهان تشکیلات خود را به تبریز منتقل کردند، گروه هایی از زنان نیز به نیروی مقاومت پیوستند و برای استقرار مجدد مشروطیت جنگیدند. در طی ده ماه محاصره تبریز به وسیله نیروهای درباری، سربازان زن که به خاطر شهادت و فداکاری خود شهرت دارند، برای دفاع از شهر به رزمندگان مرد. ملحق شدند . در این زمینه، انجمن تبریز نقش زنان را چنین توضیح میدهد: "گزارش های موثق حاکی است که در جریان جنگ، زنان رزمنده که خود را به صورت مردان درآورده بودند، در یکی از بخش های مهم شهر جنگیدند. اینان که در تیراندازی مهارت داشتند به درون نیروهای دشمن رخنه کردند و سرب مذاب بر روی آنها ریختند."
همچنین گزارش انجمن می رساند که شماری از اجساد زنان مسلح که لباس مردانه بر تن داشتند. در صحنه های پیکار در محله های امیرخیز و خیابان یافت شدند. علاوه بر این زنان کشاورز در روستاهای کوچک آذربایجان در حالی که نوزادان خود را بر پشت خویش بسته بودند، سلاح برداشتند و دوش به دوش مردان جنگیدند. بنا به گزارش روزنامه "حبل المتین" در یکی از جنگهای تبریز، بیست زن که ملبس به لباس مردانه بودند کشته شدند. "بهزاد طاهر زاده"، عضو "مقاومت تبریز" نوشته است که یکی از مجروحین از اینکه لخت شود و درمان گردد امتناع می ورزید. چون "ستارخان" رهبر تبریز در این زمینه دخالت کرد، سرباز مزبور گفت: من از آن جهت نمی توانم لخت شوم که زن هستم. همچنین زمانی که تبریز در محاصره نیروهای شاه بود، گروهی از زنان شهر نامه ای به "عین الدوله"، فرمانده نیروهای مزبور فرستادند و او را پیرو یزیر خواندند و گفتند همانطور که یزید آب را بر روی امام حسین بست. وی نیز جریان آب و غذا را بر مردم تبریز بسته است تا مگر مقاومت ایشان را درهم شکند. بخشی از این نامه چنین است:
اگر چنین می پندارید که با ظلم بی حد خود، مردم ایران را از مشروطه باز می دارید، سخت بر خطا هستید. ما برای چند ماهی غذای کافی داریم و پس از آن نیز به خوردن میوه و گیاه و برگ درخت دست خواهیم زد و حتی گوشت کربه و حیوانات دیگر را خواهیم خورد و سرانجام خواهیم مرد. اما مطمئن باشید که تسلیم وسوسه های شیطانی محمدعلی میر زا نخواهیم شد و شما نیز مورد لعن و نفرین ابدی مردم ایران قرار خواهید گرفت."
نیرومای ملی که سرانجام در 1909 پایتخت را دوباره تصرف کردند، چندین زن نیز در میان خود داشتند که البته آگاهی چندانی از آنها در دست نیست. مثلا زنی به نام "لیلا" که یک کشتکار گیلانی است و مورد تجاوز ارباب ده قرار گرفته بود، به نیروهای ملی پیوست و در صف رزمندگان درآمد.
همچنین زنی از مردم کرد که درباریان شوهر او را کشته بودند و دختر سیزده ساله "یپرم خان" رهبر نیروهای ملی در خور ذکرند.
چنان که گفتیم در 1909 که پایتخت مجدداً به تصرف نیروهای ملی درآمد و حکومت مشروطه بار دیگر استقرار یافت، تلاش برای آموزش زنان و مشارکت اجتماعی بیشتر ایشان ابعاد وسیع تری یافت و برخی از متفکران روابط سنتی زن و مرد را در فرهنگ ایران اسلامی مورد پرسش و انتقاد قرار دادند.1
زن ایرانی و بیداری
باگذری بر قوانین مربوط به زنان در پس از پیروزی انقلاب به نتایجی شاید ناخوشایند می رسیم که عبارتند از قوانینی مربوط به طلاق. حق حضانت ازدواج مجدد و از این دست لیکن با حضور گسترده زنان در همه ابعاد اجتماعی و سیاسی امید این می رود که با پشتکار و عزم خود و خواستن و طلبیدن حق بیشتر خود بتوانند بر این تبعیضات فائق آیند اما تمامی مشکل از این چند ماده و قانون سرچشمه نمی گیرد زیرا طبق آخرین آمارهای سازمان برنامه و بودجه در حال حاضر از هر یک صدهزار نفر جمعیت کشور 50 نفر با دستگاه قضایی تماس دارند یعنی 5 نفر در ده هزار نفر که از افراد درگیر با قوه قضائیه فقط بخشی به مسائل خانوادگی مربوط میشود و بنابر گفته بسیاری از کارشناسان هم چنان که آمار طلاق در جامعه ما رو به رشد است لیکن در حد نسبتاً پایینی قرار دارد.
پس در تحلیل مسئله زنان در ایران بایستی از نقطه دیگری به این پهنه گسترده نگریست و به جای بخشی از زمان و فراز و نشیب های حقوقی فراز و نشیب های کل زندگی را در نظر گرفت.
بنطر می رسد دقیقترین و واقعگرایانه ترین نقطه نگاه و شاخص سنجش مسئله زنان در ایران زاویه سنت نوگرایی است. تا چند دهه و حداکثر یک صده پیش زنان ایرانی بسان زنان بسیاری از کشورها با رضایت از وضع موجود خود زندگی می کردند بین ذهنیت و فرهنگ موجود و زندگی عینی و ساخت اجتماعی تعارض و ناهمگنی وجود نداشت اما به علل مختلفی به تدریج جوانه های مقایسه بین سنت و نوگرایی و در نتیجه تغییرطلبی پدیدار شد و این روند با فاصله نسبتاً چشمگیری به دنبال رشد جریان روشنفکری و نوگرایی در ایران به حرکت درآمد هم چنان که نخستین مدرسه دخترانه 75 سال پس از نخستین مدرسه پسرانه شروع بکار کرده بود.1 البته این به معنای آن نیست که زن ایرانی است حرکت و حضور اجتماعی نداشته است و یا این داستان مختصر به زن ایرانی است. مرد سالاری ریشه ای قوی در کل تاریخ جهان دارد حتی در بسیاری از معاهدات زبانی جنسی به کار رفته است به عنوان مثال در میثاق حقوق مدنی و میثاق حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به رفم تصریح به تساوی حقوق مرد و زن در بسیاری از موارد آن اسناد فقط از ضمایر مذکور استفاده شده است در کنوانسیون علیه شکنجه نیز وضع به همین شکل است.2
مروری کوتاه در تاریخ معاصر نشان می دهد که زن ایرانی حضوری چشمگیر در جنبش تنباکو و مشروطیت داشته است. زینب پاشای تبریزی برای آشنایان با تاریخ نام آشنایی در دوران مشروطیت است و چندین و چند زن مبارز دیگر که از آنان یاد شد.
در حرکتهای مطرح زنان بسان مردان حضور داشته اند و خواهان اهداف و شعارهای سیاسی شده اند که مردان و رهبران مذهبی آنان طلب می کرده اند. شعار زنان در نهضت تنباکو و مشروطه همان شعار عمومی مردم است زنان در نهضت ملی حضوری کمتر از انقلاب اسلامی داشته اند. و این شاید به دلیل حضور کمرنگتر روحانیون در نهضت ملی بوده است تا همراه خود زنان را به خیابانها بیاورند.
در اساسنامه اولیه حزب توده عضوگیری زنان ممنوع بوده است به تدریج عده ای از زنان به طور غیر رسمی و غیرآشکار جذب حزب می شوند. در جناح ملی نیز زنان حضوری بسیار کمرگ داشته اند هواداران زن یا همسران مردان طرفدار جبهه ملی و یا عدهای د انشجوی علاقمند به نهضت ملی بودند
ولی تشکل مستحکمی نداشتند برای پیگیری مرور بسیار کوتاه تاریخی خود بهتر است به چند گرایش برای نوسازی جامعه و از جمله رهایی زن ایرانی اشاره کنیم. از آن هنگام که وجدان جامعه ایرانی خود را با دیگر جوامع مقایسه کرده و با آشنایی با تفکرات تازه سعی در نوسازی جامعه خویش نمود سهگرایش پدید آمد: گرایش غیر مذهبی که سعی در تکوین مدرنیته در ایران داشت گرایش چپ و گرایش نوگرای مذهبی.
گرایش غیر مذهبی با ایده قانون و پیشرفت، دستاوردش در تعامل با واقعیات جامعه ایرانی، رژیم شبه مدرنیستی پهلوی بود که بتدریج قانون را هم دور زد و تنها به ایده پیشرفت پرداخت و این گرایش یا قربانی یا تسلیم این محصول ناخواسته گردید این گرایش بطور مستقیم و غیر مستقیم، با گرته برداری و الگوگیری از غرب سعی در کنار زدن سنت داشت و در نتیجه این گرایش نتوانست رابطه تعالی بخشی با اکثریت سنتی جامعه و مناسبات آن برقرار کند و مسئله زن با تقلید از ترکیه و سپس جوامع غربی مطرح گردید اجبار در کشف حجاب باعث تشدید سپر دفاعی سنت در برابر تحولات گردید نوجویی و رهایی زن که بیشتر در طبقات بالا و نزدیک به حکومت در دوره قاجار شروع شده بود. در این دوره نیز از طبقات مرفه که اندک اندک تحصیل کرده هم میشد خارج نگردید و ارتباطی با انبوه جامعه و خانواده های سنتی برقرار نکرد و متاسفانه برخی کارشناسان و پیجویان رهایی زن که عموماً غیرسیاسی بودند و با وصل به تشکیلات و موسسات دولتی وابسته به این جریان به دنبال پیگیری اهداف مثبت خود بودند. قربانی سابقه ذهنی سیاهکاری و ستم حکومت و تباهکاریهای آن گردیدند. از آنجا که حکومت با تمامی ستمها، شکنجه ها، به هدر دادن سرمایه های ملی. ریخت و پاشها، فسادها، رشد فواصل طبقاتی، وابستگیها و … بتدریج مطرود مردم می گردید. از این سو مشکوک، بدبینانه و بی اعتنا یا خصومت آمیز و دفاعی با آن برخورد می گردید. همین روند باعث می شد آن جریان در سطح باقی بماند و حداکثر لایه ای از قشرهای مرفه شهرنشین پایتخت را متاثر سازد.
جریان دیگری که شعار رهایی زن را مطرح ساخت جریان چپ بود. این جریان محتاطانه اما پررنگتر از همه جریانات دیگر به این مسئله پرداخت حزب توده سازمان زنان پیدا کرده بود و در میان کارگران نیز نفوذ پیدا کرد. اما حجم اندک زنان در تظاهرات خیابانی، در دوران نهضت ملی، نسبت به جنبشهای سیاسی تاریخی ایران نشان از عدم موفقیت آنان داشت. این جریان نسبت به سنت نه بی اعتنا، بلکه مقابله داشت. و این مقابله حساسیت مردم را برمی انگیخت و بستر رشد و نفوذ آن در میان قشرهای مردم، بطور عام و زنان به طور خاص را سخت و ناهموار می نمود. برخی قالب شکنیها در ظواهر نیز که خلاف عرف معمول جامعه بود برای مردم خوشایند نمی نمود. غیر مذهبی بودن نخستین مانع ایجاد ارتباط بود و عدم امکان چریک شدن، جدا شدن از خانواده و زندگی مخفی مانع دومی بود که علاوه بر حفظ فاصله عقیدتی، فاصله عینی و عملی نیز بوجود می آورد.
اما نوگرایی دینی توجه بیشتری را بخود جلب کرد این جریان از شهریور 20 جریانش را آغاز کرده بود به حرکت مستمر خود ادامه میداد آیت ا… سیدمحمود طالقانی روحانی آزاد اندیش و پرتلاش که از همان دوران شروع به حرکت کرده بود نظری مترقی و مثبت درباره زنان داشت و حتی قبل از آزادی حق رای در ایران از سوی حکومت پهلوی در کنگره جبهه ملی از موضع دینی و سیاسی موافقتش را با حضور و مشارکت زنان اعلام نمود و همواره دیدی مثبت و مترقی درباره فعالیت زنان و برخی حقوق آنان داشته است.
یکی دیگر از چهرههای نواندیش دینی در این دوران دکتر علی شریعتی است از او ادبیات بسیاری درباره زنان باقی مانده است که شاید امروزه به علت رشد اجتماعی ایجاد شده معمولی و ساده بنظر رسد اما اگر نگاهی تاریخی به این روند بیفکنیم عظمت و اهمیت این برخورد روشنتر می شود این ادبیات متعلق به دورهای است که شهرنشینی در ایران در اقلیت است.1 در شهرها نیز اکثریت مهمی از جامعه مذهبی و آن هم سنتی می باشند و سنتهای قومی – ملی حساسیت بر زن نیز در اوج می باشد فیلم فارسی و غیرت و ناموس و چاقوکشی برای این مسئله نمودی از این مدعا است که خاص ایران بوده و در سینمای دیگر جوامع اسلامی کم نظیر می باشد.2
مشابه برخورد با "زن" برخورد با "هنر" توسط دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد قابل توجه است در دورهای که هر نوع موسیقی و سینما و تئاتر حرام و مطربی تلقی میشد شریعتی تاکید داشت که در حسینیه تئاتر اجرا شود آن هم با موسیقی. در آن شرایط و فضا است که اهمیت تاکید وی بر هنر، تئاتر و موسیقی و تاثیر گذاری. بن بست شکنی و سنت شکی اشی بارز می شود. و نه در جامعه کنونی که در مسجد و حسینیهاش نیز موسیقی نواخته می شود و بهمین شکل است تاکید و توجه شریعتی بر زن. "انتظار عصر حاضر از زن مسلمان" میزگرد درباره زن و معرو فتر از همه "فاطمه، فاطمه است" آثاری هستند که در زمان خویش کار کارستانی می کنند.
اگر از زاویه دید اساسی و واقعیتگرای سنت – نوگرایی به جامعه بنگریم، اهمیت و ژرفای مسئله روشن خواهد شد در جامعه ای با آن آرایش و ترکیب جمعیت، اقتدار سنت و ناگشودگی آن در برابر نوگرایی شبه مدرنیسم پهلوی و جریان چپ، جامعه ای که بسیاری از خانواده های مذهبی اش ترجیح میدادند دخترانشان تا ششم ابتدایی درس بخوانند، شغل نگیرند، در محافل اجتماعی حضور نیابند. شریعتی از انتظار عصر حاضر از زن سخن گفت و مهمترین عنصر تاکیدی او بر حضور اجتماعی بود او صاحب کیمیای نوگرایان دینی بود. نقد سنت از درون، اما از موضع نو و مدون خانواده سنتی با آثار او نوعی همزمانی و هم سنتی داشت هر دو مذهبی بودند. اگر او دختران را به جامعه و تفکر و حرکت فرا میخواند، این روند را مغایرتی با دین نبود. و هیچ الزامی هم به نفی اخلاق یا عرفهای اجتماعی نداشت جامعه در برابر او و ایدههایش احساس غریبگی نمی کرد هم دیناش را حفظ می کرد هم وقار و اخلاق دیرینه ملیاش را هم فعالیت فکری و اجتماعی اش را و هم هویت و استقلال ملی و تاریخی اش را.
زن تسلیم سنت یا الگوی شبه مدرنیسم را دو روی یک سکه می انگاشت و زن روشنفکر را در مقابل آن دو مینهاد. خلاصه او از درون سنت به نقد سنت میپرداخت ترس از بیگانه در جامعه نفوذی دیرینه داشت اما او بیگانه نبود درهای خانواده های پرشمار مذهبی نه به ندای اندیشه های او بر روی دختران برای ورود به جامعه، تحصیل، هنر، تفکر و حرکت باز شد در این هنگام نواندیشی دینی مهمترین و برگشت ناپذیرترین نقش را ایفا نمود سد سنت در مقابل جریان نواندیشی مذهبی شکاف برداشت و بخش وسیعی از زنان رو به رشد و تعالی نهادند و این احساس قوت گرفت که می توانند با حفظ هویت دینی ملی و تاریخی خویش اما با نقادی آن در بستر آزادی و فعالیت گام بردارند.
روند بالا پس از انقلاب با تغییر ساختار سیاسی و اجتماعی و به ویژه آموزش کشور بستر عینی آمادهتری یافت اعتماد خانوادهها به بیرون، جامعه و گسترده ترین شکل آن وارد جامعه شد و حضوری وسیع در عرصه های آموزشی،1 آموزش عالی، اداری، اجتماعی، سیاسی، هنری، انتشاراتی و … یافت.2
اما این بیداری یک نهضت است و شکل "جنبش زنان" ندارد تودههای وسیع زنان ایرانی در بالاترین سطح سواد، فرهنگ، شعور سیاسی و … در طول تاریخ خود قرار دارند و این همه دستاورد نفوذ در سنت از سوی نواندیشان دینی، پدیده انقلاب و تغییرات تدریجی ساختاری جامعه ایرانیمی باشد در اوایل انقلاب با باز شدن فضا برای فعالیت اجتماعی، حضور زنان آزاد شده از قیود منفی سنت (نه وجوه مثبت آن) در گروههای سیاسی نهادهای اجتماعی و اقتصادی، عرصه های هنری و شغلی و … چشمگیر، انبوه و سیل وار بود.
زیرا نواندیشی دینی، رخداد انقلاب تاریخی و مذهبی بهمن 57 و رشد تدریجی و آرام ساختارهای جامعه درهای بسته را ناگهان گشود و بسته ترین قشرهای جامعه نیز ناگزیر به همراهی با این حرکت عظیم شد.
آنچه امروزه مسائلی عادی بنظر می آید تا چند سال پیش دست نیافتنی مینمود. جامعه پیشین ما به سمت یک جامعه دوقطبی پیش می رفت یکسوی آن البته بسیار کم پذیرای فرهنگ شبه مدرن حاکمیت وقت و بهرهگیر از مواهب آن میشد و سوی دیگر که اکثریت بود در قلعه سنت در مقابل آن سنگر میگرفت حتی تلویزیون را به خانه اش راه نمیداد انقلاب شکوهمند بهمن این دیوار را برداشت همان گونه که نواندیشی دینی از قبل پیهای آن را سست کرده بود. اینکه بین سنت و نوگرایی تعاملی روانتر صورت میگرفت. گرچه زنان بهره گرفته از آزادی پیشین آزرده شدند لیکن زنان زیادی که به هر دلیل در گذشته این آزادی را نمی پسندیدند یا از آن بهره نمی گرفتند در بسیاری از عرصه ها احساس رهایی داشتند اگر از منظر زنان اکثریت جامعه به وقایع بنگریم نتایج شاید ملموس تر گردد گرچه حجاب اجباری زنانی را به رویارویی کشید لیکن مسئله حجاب در آن هنگام مسئله زن ایرانی نبود حتی پذیرفتن مانتو بعنوان حجاب شاید برای بسیاری از زنان یک نگرش مثبت را دربرداشت. گرچه اینک ممکن است این فشارها حساسیتهایی را ایجاد کرده باشد ولی اگر متعادل بنگریم این مسئله چندان حادی نخواهد بود.
نتیجه گیری
در مجموع وضعیت زنان در جامعه کنونی ما یک وضعیت نامتعادل، ناموزون و در حال گذر است گذر از سنت گذشته به تعادلی نوین و مدرن که خود می تواند آغاز و مبنای سنتی برای چند دهه آینده باشد. اینک یک نهضت بیداری وسیع شکل گرفته است و خواست و ارادهای برای تغییر از همه سو دامن گشوده است.
نهضت بیداری زنان ایران در بستر عمومی حرکت نوخواهانه جامعه ایرانی و همراه با مردان رهرو این راه به یک روند عینی تبدیل می شود و روشنفکران زن و مرد بایستی در ارائه نظریات و افکار راهگشا تلاش کرده و حقوقدانان کارشناسان و دست اندرکاران امور زنان در یک روند همگرایانه گردآیند موانع فکری و ساختاری و سیاسی این راه را بزدایند.
اینک آرمان رهایی باید با برخوردی کلان و واقعگرا دارای راهبرد روشن باشد تا این جنبش در مسیر نهضتی اهلی و گسترده قرار گیرد.
منابع و مآخذ
منابع فارسی
کتب
1- آفارى، ژانت. انجمن هاى نیمه سرى زنان در نهضت مشروطه، ترجمه دکتر جواد یوسفیان نشر بانو 1377.
٢ - ابوت، پاملا/ کلر والاس . درآ مدى بر جامعه شناسى نگرش هاى فمنیستى.
ترجمه مریم خراسانى / حمید احمدى.
3- کتاب توسعه شماره 9 جواد موسوی خوزستانی، تهران نشر توسعه، 1376.
4- لورنس، بارون، تحلیل محتوا، ترجمه دکتر ملیحه آشتیانى / دکتر محمد یمنى دوزى سرخابى
5 - مطیع ، ناهید . نقش و پایگاه اجتماعی زن در جامعه روستایی ایران. رساله فوق لیسانس . دانشکده علوم اجتماعى تهران ١٣٦٦ .
6 - میشل، آندره. جنس اجتماعى زنان، ترجمه دکتر هما زنجانیزاده، چاپ مشهد، نشر میکا، پاییز 1372.
7- موسوى، بهروز. جزوه ارتباطات تصویرى. انتشارات دانشگاه آ زاد اسلامی.
٨ . مجموعه مقالات کنگره نقس زن در علم صنعمت و توسعه. چاپ دفتر امور زنان نهاد ریاست جهموری.
مطبوعات
1- ایران فردا، مجله شماره ٤١
2- میام یونسکو . مجله . بدانتر الیزابت ١3٧٥ .
3- پیام زن مجله شماره هاى 34 و 35 و 36 و 37.
4 - زنان مجله شماره هاى ١3 و ٢٦ و ٢٨ و 3١ و ٣٢ .
5- جمهورى اسلامى روزنامه مورخ 28/11/76.
6- سیاست خارجى، مجله تابستان ٧٤ .
7- فرزانه مجله چاپ تهران شماره ١
٨ - همشهرى روزنامه مورخ 16/11/73
فرهنگ جیبى حیم چاپ انتشارات امیرکبیر تهران.
فرهنگ عمید حسن عمید انتشارات امیرکبیر تهران
منابع انگلیسی
1. Abooth & Wallace An Introduction to sociology Feminist Prespectives
London Routh ledge, 1992.
2. Badinter, Elisabet, L 'unest L 'autre Des Reiations Enter Hommes Et
Femmer Paris Odile Jacob, 1986.
3. Barrett, M. Women's Oppression Today, London, Verso.
4. Bell Hooks, Ain't I a woman, Boson South End press 1981.
5. Betty Freidan, The Seconds Stage, London, Abacus 1983.
6. Chant & Lynne, Women in third world London, Edward Elgar,
1986.
7. David Bouchier, The Feminist Challenge. Macmillan 1993.
8. Diana Coole, Woman in Political Theory, Brighton, Harvester
Wheatsheaf 1988.
9. Heidi Hart mann, The Unhappy Marriage of Marxism and Feminism
London, Plato 1986.
10. Jean Bethke Elshtain, Public Man Private Woman, Princeton
University Press 1981.
11. Juliet Mitchell Psychoanalysis and feminism, Harmonds worth
Penguin 1974.
12. Kum – Kum Bhavnani and pratibha parmer, women and power in Britain, Oxford, Oxford University press 1993.
13. Leslie Tanner, voicesfrom women's liberation New York Signet 1971.
14. Linda Wicholson, Feminism Post wodernism London Rout Ledge 1990.
15. Lynn Segal, Is the Future Femal ? London Virago 1987
16. Mayer, Mary Sociological Theory, Roth/edge, 1989.
17. Maria Rosa, The power of women and Subversion of the community, Bristol 1972.
18. Marry Daly Pure Lust, Boston, Beaconpress 1984
19. Mary Woolstone craft The Rithts of women, London Dent, 1974.
20. Rosalind Delmar, Wath is feminism Oxford, Black well, 1986.
21. Ruth Prrg, An early English Feminist, London 1986.
22. Shuster, The Strangling of presig.
23. Valerie Bryson Feminist political theory Macmillan 1992.
24. Vicky Randall, Feminism and Political Analysis 1991.
1- موسوی، معصومه، کتاب توسعه، شماره9.
2- همان.
1- موسوی، معصومه، کتاب توسعه، شماره۹.
1- ر.ک: موسوی خوزستانی، جواد، کتاب توسعه، شماره9.
1- Rosalind Del mar what is feminism Oxford .Black well,1986 ,8.
2- Vicky Randall ̒ Feminism and political Analysis 1991,16.
1 – Diana Cool Woman in Political theory, Brighton ,Harvester wheatsheaf1988,4.
2 – Diana Cool Woman in Political theory, Brighton ,Harvester wheatsheaf1988,2.
1- Ruth Perry , An early English Feminist , London ,1986.
2- Valerie Bryson Feminist Political Theory , Macmillan 1992,11.
2- Leslie Tanner , ed., Voices from women's liberation New York, Signet 1971,231.
1- Mary Woolstone craft. The Riths of women, London, Dent, 1974,197.
1- Cool, Women in Political Theory ,1988 ,269-270.
1- David Bouchier ,The Feminist Challenge Macmillan 1993,52-53.
1- Tanner , ed , Voices from women's lineration New York signet1971 109-111
1- Maria Rosa, The Power of women and subversion of the community Bristol 1972.
1- Heidi Hartman the Unhappy Marxism and Ferminism London, Plato 1986.
2- Juliet Mitchell Psychoanalysis and feminism, Harmonds worth Penguin 1974.
1- Lynn Segal is the future femate & London Virago 1987.
1- Betty Friedan, The Second Stage, London, Abacus 1983,51.
1- Jean Bethke Elshtain, Punblic Man Private Princeton, Prrinecton University Press 1981,243.
2- Marry Daly Pure Lust, Boston, Beacon Press 1984.
1- Bell Hooks, Ain't I a woman, Boson South End Press, 1981,142.
2- Kum-Kum Bhavnani and Pralbha Parmer, women and power in Britain oxford, oxford university press 1993,81.
3- Linada Nicholson, ed. Feminism Postmodernism London, Rout ledge 1990.
1- پاملا ابوت و کلر والس، درآمدی بر جامعه شناسی نگرش های فمینیستی، ترجمه: مریم خراسانی، حمید احمدی، ص248.
1- پاملا ابوت و کلر والس، درآمدی بر جامعه شناسی نگرش های فمینیستی، ترجمه: مریم خراسانی، حمید احمدی، ص249.
2- Marrett, M. (1980) Women's Oppression Today, London: Verso.
1- رک: پاملا ابوت و کلر والس، درآمدی بر جامعه شناسی نگرش های فمینیستی، ترجمه: مریم خراسانی، حمید احمدی.
1- Aboott & Wallace An Intraoduction Sociology Perspectives London Routledge, 1992.
2- Mayer, Macy Sociological theory, Rout Ledge 1989.
3- Chant &Lynne Women in third . London, Edward Elgar, 1986.
1- مطیع، ناهید، (1366)، نقش و پایگاه اجتماعی زن در جامعه روستایی ایران، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده علوم اجتماعی، دانشگاه تهران.
1- Aboott & Wallace, An Intraoduction Sociology, Femminist Perspectives London Routledge, 1992.
1- بدانتر، الیزابت، "این یک و آن یک" مجله پیام یونسکو، 1370.
1- Badinter, Elidsbet, L'vnetst L'autre Des Reiations Hommes Et Femmer Paris odile Jacob, 1986.
1- Shuster, The Stranglingof Persig, 191-193.
1- ر.ک: آفاری، ژانت، کتاب انجمن های نیمه سری زنان در نهضت مشروطه، ترجمه جواد یوسفیان.
1- روزنامه همشهری، "همیشه مرد برای زن تصمیم گرفته" (16/11/1372).
2- شایگان، فریده، مجله سیاست خارجی، تابستان 74، ص 577.
1- بنابر آمار در مقطع پیروزی انقلاب تنها 45% از جمعیت کشور شهرنشین بوده اند.
2- این مسئله ریشه تاریخی دارد در ایران قبل از اسلام و ایران باستان نیز به چشم می خورد در مکانهای تخت جمشید حالت اندرونی بیرونی به چشم می خورد در میان انبوه مجسمههای مرد تخت جمشید مجسمه زن دیده نمی شود بجز آناهیتا در نقش رستم و پوشیده.
1- دانش آموزان دختر در سال 67-66 نسبت به سال 58-57 رشدی 60 درصدی داشت مجموعه مقالات کنگره نقش زن در علم صنعت و توسعه، ناشر دفتر امور زنان نهاد ریاست جمهوری زمستان 74 ص 154.
2- پس از انقلاب 10 کارگردان زن در حال فعالیت هستند که برخی در سطح جهانی نیز مطرح هستند. 130 ناشر زن در تهران و شهرستانها کار می کنند که همگی پس از انقلاب مجوز نشر کتاب گرفته اند.
—————
————————————————————
—————
————————————————————