ختم نبوت و گستردگى طرح سیاسى اسلام
ذوب بودن سیاست در دین و جداناپذیرى این دو از همدیگر, در نبوت ها پیوسته سیر تکاملى داشته تا این که در کامل ترین نبوت ها, این سیر به اوج خود رسید. دین اسلام که وجه تمایز آن از دیگر ادیان اکمل بودن آن است , طبیعى است این کامل تر بودن , باید در همه امور و صحنه ها تجلى داشته باشد. از این رو توحید در اسلام , از توحید در دیگر ادیان کامل تر, و نیز مفهوم نبوت , پاک تر و منزه تر, و اصل امامت , مترقى تر و مفهوم معاد, روشن تر و دقیق تر مى باشد. همچنین شریعت اسلام , وسیع تر و عمیق تر و تجربه نبوى پیامبر اسلام ) آن پر بارتر و میدان آن وسیع تر و گسترده تر است .
طرح سیاسى اسلام ـ جنبه اى که بیشتر از دیگر جنبه ها, مدنظر در این بحث مى باشد ـ وسیع تر و از شمول بیشترى نسبت به دیگر ادیان برخوردار است و چنانچه بخواهیم آمارى از کتاب ها و تالیفاتى که در این زمینه نوشته شده است تهیه کنیم , یک کار کتابشناسى (ببوگرافى > گسترده مشتمل بر هزاران اسم و عنوان کتاب و مقاله خواهد شد وما در این جا درصد تشریح ابعاد برنامه سیاسى اسلام در زمینه حکومت و دولت و تغییر و تحول اجتماعى و انقلاب و یا درگیرى و مواجهه سیاسى نیستیم , و تنها مى خواهیم اشاره اى به این نکته داشته باشیم که خاتمیت به این معنا نیست که نبوت ها از وظایفى که پیش از این مد نظرشان بود, از این پس دیگر صرف نظر کرده ];ک ک نا و یا این که آن تاثیر و کارکردى را که داشته اند از دست دادند. بلکه خاتمیت یک مفهوم و معناى دیگر دارد که همان اکمل بودن است . خاتمیت یعنى این که خط انبیا با آمدن پیامبر اسلام به اوج خود رسید و دیگر پس از اسلام , بشریت نیاز به نبوت و دین جدید ندارد چرا که اسلام یک دین جاودانه است و این توانایى را دارد که پاسخ گوى تمام مقتضیات زمان و مکان تا روز قیامت باشد.
به بیان دیگر خداوند تنها یک دین بیشتر ندارد و آن اسلام است , و این سلسله ادیان و نبوت ها همگى به این دین انتساب دارند نه دین دیگر. از این رو شاید تعبیر از نبوت ها به ادیان دقیق نباشد. چرا که خداوند یک دین بیشتر ندارد و آن اسلام است و نقش رسالت ها و نبوت ها بیان درجات و مرتبه هاى متفاوت از آن دین واحد است . رسالت حضرت نوح (ع ) و انبیاى تابع آن براى بیان و تبلیغ رتبه اول از آن دین بوده , و رسالت و آیین ابراهیم و نبوت هاى تابع آن براى بیان مرتبه اى بالاتر آن بوده است و در مورد حضرت موسى و حضرت عیسى نیز امر بر همین منوال است . تا این که نوبت به حضرت محمد (ص ) رسید که پیام رسان آخرین و بالاترین رتبه آن دین واحد بود و رتبه اى بالاتر از آن وجود نداشته تا سبب پیدایش نبوت جدیدى شود. ین و سیاست در یک نگاهى مقایسه اى بین اسلام و نبوت هاى پیش از آن رسالت اسلام در رابطه با دین و سیاست نسبت به رسالت ها و نبوت هاى پیش از خود داراى ویژگى هاى منحصر به فردى است که آن را متمایزتر و برجسته تر کرده است .
شرح تمام این ویژگى ها از حوصله این نوشتار خارج است , لذا به بیان برخى از این ویژگى ها اکتفا مى کنیم : ـ مطالب سیاسى و اجتماعى : در عمیق ترین لایه هاى تکالیف و فرایض عبادى و دینى , بیان شده است . بطور مثال متون ادعیه همواره بر فرم ها و قالب هاى جمعى تاکید دارد و فرم فردى را مهمل گذشته است . و نمازهاى یومیه در مراتب فضیلت با هم متفاوت است , و کمترین مرتبه نماز مربوط به نماز فرادا است , و حال آن که مرتبه بالاتر آن نماز جماعت در مسجد جامع است و نماز جمعه که از دو رکعت و دو خطبهء اجتماعى تشکیل شده و همراه با اسلحه اى است که امام جمعه بر آن تکیه مى زند و در سایه دولت شرعى اقامه مى شود. حج نیز یک فریضه دینى است که همزمان با بعد تعبد و تهجد به عمیق ترین و حساس ترین مسایل مربوط به اجتماع و سیاست مى پردازد و حتى در مورد روزه نیز مى توان گفت که خداوند متعال آن را یک پدیده اجتماعى قرار داده که همه افراد امت اسلامى را شامل مى شود.
نماز عید مظهر وحدت امت اسلام , اقتدار, پیروزى و عزت آن است و چنانچه مرورى دقیق بر قرآن کریم داشته باشیم , مى توانیم به ده ها مورد از این قبیل برخورد کنیم . به طور مثال آن جایى که خداوند متعال مى فرماید: <الذین ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلاه و آتوا الزکاه و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر…> <آنان کسانى هستند که اگر آن ها را در زمین مکنت و قدرت دهیم نماز را اقامه کنند و زکات را بجا آورند و امر به معروف و نهى از منکر نمایند>.
بنابراین نماز عمق و محتواى درونى نظام اسلامى را تشکیل مى دهد و هرگاه خداوند متعال این فرصت را به مومنان بدهد که این نظام را تشکیل دهند, مومنان به ترسیخ و تاکید و عمق بخشیدن به این محتوا در جامعه اسلامى خواهند پرداخت و حال آن که شما با چنین نگرشى پیرامون فرائض دینى در هیچ یک از ادیان گذشته برخورد نمى کنید.
ـ ربط دادن مسایل ایمانى با مسایل اجتماعى : بارزترین شاهد بر این مدعا ربط دادن مکرر قرآن کریم بین ایمان و عمل صالح در پیش از پنجاه مورد مى باشد و این دلالت دارد بر این که اسلام یک طرح و یک نظام اجتماعى است و حتى نماز که انتظار مى رود فردى باشد در اسلام یک عنصر اجتماعى است چرا که نماز: <تنهى عن الفحشاء و المنکر>.
ـ نظام سیاسى : همچنین اسلام با داشتن یک نظام سیاسى روشن و گسترده و متکامل از دیگر ادیان سماوى ممتاز شناخته شده است . نظام سیاسى اسلام با دیگر برنامه ها, نظام ها و عقاید آن , همگونى و انسجام کامل دارد. درگیرى شدید در امامت و خلافت که تاریخ اسلام شاهد آن بوده , در واقع از جهت عدم شفافیت نظام سیاسى اسلام نیست بلکه علت آن انحراف از اسلام , هواپرستى و تعصب قبیله اى و قومى بوده که مانع شده است تا تعداد];ّّنا زیادى از صحابه رسول خدا از اعتراف کردن به حقانیت حضرت على (ع ) و تسلیم در برابر فرمان رسول خدا امتناع کنند و افزون بر این , تعصبات قبیله اى آن ها را وا داشت که هر کدام آب را به آسیاب خود بریزند, تا جایى که نزدیک بود امت از دین پیامبر ارتداد پیدا کند وگرنه منابع تاریخى و روایى مسلمین همگى بر این مساله اتفاق نظر دارند که پیامبر اسلام در جاهاى متعدد بر خلافت حضرت على (ع ) و این که ایشان امام مسلمین بعد از پیامبر است تصریح فرمودند.
ـ تجربه سیاسى کامل پیامبر اسلام : تجربه سیاسى پیامبر اسلام بسیار پر بار و شامل مراحل گوناگونى بود. درگیرى و انقلاب , سپس حکومت و تجربه دولت دارى , پس از آن آغاز فتوحات و توسعه قلمرو سرزمین اسلامى و مطرح شدن اسلام در سطح جهانى , سرفصل هاى اصلى تجربهء سیاسى پیامبر اسلام (ص ) بود که هر کدام مى تواند در بیان سیرهء سیاسى پیامبر و رابطهء این سیره با سیاست و حکومت , بسیار راهگشا و تعیین کنده باشد در سطور ذیل چند موضوع و مفهوم سیاسى دیگر در این رابطه بطور مختصر توضیح داده مى شود.
بیین پاره اى از مفاهیم سیاسى در تجربهء سیاسى پیامبر اسلام ـ قرآن کریم منصب حکومت را از شوون پیامبر اکرم (ص ) مى داند
آیات متعدد قرآنى , بیانگر این مطلب است که مقام و منصب حکومت , یکى از شوون پیامبر گرامى اسلام (ع ) بوده است که به برخى از آن ها, اشاره مى کنیم :
1 <انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراک الله ولا تکن للخائنین خصیماً> <ما کتاب را ـ به حق ـ بر تو فرو فرستادیم , تا بین مردم براساس آن چه خداوند به تو آموخته است حکم برانى ; پس مدافع خیانت کاران مباش >.
2 <یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان کنتم تومنون بالله و الیوم الاخر ذلک خیر و احسن تاویلاً> .
<هان , اى مومنان ! از خدا, پیامبر و اولى الامر خود پیروى کنید; و چون در چیزى نزاع کردید, اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید, آن را به خدا و پیامبر ارجاع دهید; این کارى پسندیده است , و فرجام بهترى ـ هم ـ دارد>. 3 <فلا و ربک لا یومنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلِّمُوا تسلیماً>. <نه , سوگند به پروردگارت که آنان ایمان نمى آورند مگر این که در مشاجره هایى که بین آن هاست تو را داور قرار دهند; و در درون خود, نسبت به قضاوت تو در تنگنا نباشند, و تسلیم محض حکم تو شوند>. 4 <النبى اولى بالمومنین من انفسهم …> .
<پیامبر نسبت به مومنان (در امور مربوط به زندگى شان ) از خود آن ها, سزاوارتر است >. از آیات یاد شده ـ و نظایر آن ـ به دست مى آید, که مساله ى حکومت و تصدى امور جامعه , یکى از شوون نبوت و وظایف نبوت و وظایف پیامبران الهى است . همان گونه که ابلاغ پیام هاى الهى , تعلیم و تزکیه , دعوت به توحید, پند و اندرز, هدایت و ارشاد نیز از شوون و اهداف دیگر نبوت است با این تفاوت که رسالت پیام رسانى و وعظ و اندرز, و امر به معروف و نهى از منکر بدون حمایت و پشتیبانى مردم نیز انجام پذیر است , به همین جهت است که این اهداف توسط همهء پیامبران و در هر شرایطى , تحقق مى یابد اما, وظیفهء حکومت , بدون حمایت و پشتیبانى مردمى انجام شدنى نیست از این روى , چه بسا برخى یا بسیارى از پیامبران , موفق به تشکیل حکومت دینى نشده اند; ولى این امر به تفکیک نبوت از حکومت و دین از سیاست , دلالت نمى کند. همانطور که دلیلى بر این که این گروه از پیامبران در جهت تاسیس حکومت , تلاشى نکرده اند ـ نیز ـ نیست . ـ تجربهء بیعت به عنوان یک اصل مهم سیاسى و حکومتى در سیرهء پیامبر اسلام بیعت که از آن به صفقه هم تعبیر مى شود, در اصل عبارت است از دست به دست هم زدن پس از انجام معامله براى ایجاب بیع و یا براى مبایعت و اطاعت و این دست به دست هم زدن در مورد معامله ى کالا و اجناس , نشانه ى لزوم و وجوب معامله و بیع بوده است ,یعنى این معامله قابل فسخ نمى باشد و سیره و شیوه ى عرب چنین بود که وقتى چیزى را مى فروختند, به نشانه ى لزوم معامله دست به دست هم مى دادند. این عمل در مورد تعیین حاکم نیز توسعه پیدا مى کند, و سیره و سنت اجتماعى چنین مى شود که مردم توسط];ّّنا بیعت کردن , حاکم مورد نظر خود را تعیین مى نمودند.
راغب اصفهانى در مفردات القرآن بیعت را چنین معنا مى کند:
<و بایع السلطان اذا تضمن بذل الطاعه له بما رضخ له و یقال : لذلک : بیعه و مبایعه>. فلانى با سلطان بیعت کرد, وقتى گفته مى شود که بیعتش متضمن بذل اطاعت باشد, البته اطاعت بقدر مقدور و به این عمل بیعت و مبایعه گفته مى شود .
در معناى بیع , بیعت و مبایعه , نقل و انتقال وجود دارد, چون نتیجه ى نقل و انتقال که همان تصرف است , با دست انجام مى گیرد, به همین جهت دست به دست زدن هنگام بذل اطاعت را مبایعه و بیعت خوانند, و حقیقت آن این است که بیعت کننده , دست خود را به بیعت کننده مى بخشد, یعنى این دست مال تو است مى توانى به آن هرگونه تصرف نمایى , و من در برابر تو دست ندارم .
خلیل ابن احمد گوید:
<البیعه: الصفقه على ایجاب البیع , و على المبایعه و الطاعه> .
بیعت , عبارت است از دست زدن بدست , براى لزوم بیع , و قرارداد و مبایعت و اطاعت . قیومى گوید: <و تطلق ایضاً على المبایعه و الطاعه>.
<بیعت اطلاق مى شود بر تعهد و اطاعت >.
بآیعوه بالخلافهِ و بویع له بالخلافه: او را به خلافت برگزیدند, یا حکومت او را بگردن نهادند. پس بیعت عبارت است از فرمانبردارى و پیمان بستن براى حکومت در اسلام نیز, این عادت معروف و معمول , براى میثاق و پیمان با امام (ع ) و وجوب اطاعت از او, مورد استفاده قرار گرفته است و بیعت همان طریقه و شیوه ى شرعى است که بوسیله آن , مردم سرنوشت سیاسى خود را تعیین مى کنند, و حاکم دلخواه و مورد نظر خود را بر مى گزینند, از این رو بیعت ارتباط عمیق و اساسى با ریاست و حاکمیت در دولت اسلامى وحیات سیاسى مسلمین دارد.
در سیره ى پیامبر اسلام (ع ) مى خوانیم که به منظور الزام اطاعت از حاکمیت خود, از مردم بیعت مى گرفت و اخذ بیعت در حیات سیاسى آن حضرت چندین بار تکرار شد و بیعت اساسى ترین سنگ زیر بناى نظام سیاسى ,];ّّنا اجتماعى اسلام را شکل داده است . چنانکه پیامبر اسلام (ص ) با خصومت شدید مشرکین مکه روبرو گردید, سالى در موسم حج در یک شب ماهتابى , شش نفر از قبیله ى <اوس > در عقبه که محلى است در نزدیکى منا, به آن حضرت بیعت کردند.
در سال دیگر, دوازده نفر نمایندگان دو قبیله ى <اوس > و <خزرج > در همان محل با آن حضرت بیعت نمودند, و حضرت پیامبر اسلام (ص ) بموجب این قرار داد, رییس و فرمانده اقلاً دوازده نفر خانواده ى مدنى شناخته شد آنان از پیامبر (ص ) تقاضاى معلم کردند تا به آنان قرآن بیاموزد, حضرت , مصعب ابن عمیر را بحیث معلم و نمایندهء خود با آن ها فرستاد. و او این توفیق را یافت که دو دسته ى متخاصم <اوس > و <خزرج > را که سالیان دراز با همدیگر در حل جنگ بودند, با هم آشتى دهد.
در سال سوم , از میان کاروان پانصد نفرى حجاج که از مدینه به مکه آمده بودند, هفتاد و سه نفر مسلمان که دو نفر زن نیز به همراه آنان بودند, به همراه معلم خود در عقبه خدمت آن حضرت رسیدند. در این جلسه ى سرى شبانه که دیدگان مشرکان عرب همه در خواب رفته بود, نخست عباس عموى پیامبر (ص ) گفت : اى خزرجیان ! شما پشتیبانى خود را نسبت به آئین محمد (ص ) ابراز داشته اید بدانید که وى گرامى ترین افراد قبیله ى خود مى باشد, و تمام بنى هاشم اعم از مومن و غیر مومن , دفاع از او را بعهده دارند, ولى اکنون محمد (ص ) جانب شما را ترجیح داده و مایل است در میان شما باشد, اگر تصمیم دارید که روى پیمان خود بایستید و او را از گزند دشمنان حفظ کنید, او مى تواند در میان شما زندگى کند, و اگر در لحظات سخت , قدرت دفاع از او را ندارید, هم اکنون دست از او بردارید و بگذارید او در میان عشیرهء خود با کمال عزت و مناعت و عظمت بسر ببرد. آنان گفتند: ما همانطور که از خانواده ى خود دفاع مى کنیم , از تو دفاع مى کنیم . بدان ها گفته شد که شاید این دعوت بجنگ با همه ى دنیا منتهى شود, آن ها عزم راسخ خود را اعلام کردند که هیچ گاه از عهد و پیمان خود دست بر نخواهند داشت . آنگاه حضرت فرمود: از این به بعد من نیز متعلق بشما هستم , خون شما خون من و عفو شما عفو من است . آنگاه از آن ها تقاضا کردند که روساى طوایف شان را انتخاب کنند, و آنان دوازده نفر را بعنوان روساى دوازده قبیله برگزیدند.
این پیمان ها و بیعت ها بطور قطع اولین سنگ بناى سیاست اسلامى را با افراد و سرزمین ها و سازمان ها و قبایل ];ّّنا پى ریزى کرد و این جمعیت اندک با بیعت و پیمان خود, حاکمیت مطلقه ى حضرت رسول خدا را پذیرفتند, و زمینه ى براى تشکیل حکومت و دولت در مدینه را فراهم کردند.
همچنین قبل از فتح خیبر, حضرت پیامبر اسلام (ص ) اصحابش را فراخواند, تا بدون حمل سلاح در مکه براى انجام عمره شرفیاب شوند, حضرت با همراهان که هزار و سیصد و شصت نفر بودند, در ذوالحلیفه احرام بستند و بحرکت ادامه دادند تا به <حدیبیه > رسیدند, این خبر به اهل مکه رسید و آنان از این امر به وحشت افتادند و قبایل همدست و هم پیمانان خود را براى مقابله فرا خواندند پیامبر اسلام (ص ) نیز آمادگى گرفت و فرمود: خداوند به من دستور داده که بیعت بگیرم , و مردم هم به آن حضرت بیعت کردند بر آن که فرار نکنند یا آن که تا دم مرگ از اسلام و پیامبر دفاع نمایند. اهل مکه چون چنین دیدند, ترسیدند و با رسول خدا مصالحه کردند. داستان این بیعت در قرآن آمده است و از آن بخوبى و اجلال یادکرده است : <ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله فسیوتیه اجراً عظیماً> .
<آنانى که در حدیبیه با تو بیعت کردند, در حقیقت با خدا بیعت کردند, دست خدا بالاى دست آن هاست , پس از آن هر کسى نقض بیعت کند, به زیان خویش کرده است و هر که بعهدش وفا کند خدا پاداش بزرگى عطا نماید>. <لقد رضى الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهم فانزل السکینه علیهم و اثابهم فتحا قریباً>. <خداوند از مومنانى که در زیر درخت با تو بیعت کردند, خوشنود گشت و از خلوص قلب آن ها آگاه بود که وقار و اطمینان کامل براى شان نازل فرمود و به فتحى نزدیک پاداش داد>. این بیعت به بیعت رضوان یا بیعت شجره معروف است .
مورد دیگرى که بیعت در حیات سیاسى رسول الله تکرار شد, پس از فتح مکه بود که تمامى مردها و زن هاى مکه به آن حضرت بیعت نمودند, و به نبوت و حاکمیت آن حضرت ملتزم شدند, و حضرت پس از انجام بیعت شخصى را بنام <سدوم > بعنوان حاکم مکه مقرر فرمود. مردان به شیوه ى معمول بیعت مى کردند اما در مورد زنان حضرت فرمود: من با زنان مصافحه نمى کنم , امر کرد ظرف آبى بیاورید, حضرت دست خود را در میان ظرف فرو برد و بیرون کرد و فرمود: زن ها دست خود را در ظرف فرو ببرند و این بیعت شان است و داستان این بیعت را]; نا خداوند در قرآن آورده است :
<یا ایها النبى اذا جاءک المومنات یبایعنک على ان لا یشرکن بالله شیئا ولا یسرقن ولا یزنین و لا یقتلن اولادهن و لا یاتین ببهتان یفترینه بین ایدیهن و ارجلهن ولا یعصینک فى معروف فبایعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور رحیم > .
<اى پیامبر! چون زنان مومن آیند تا با تو بیعت کنند, بر آن که دیگر هرگز شرک بخدا نورزند و سرقت و زنا نکنند, و اولاد خود را به قتل نرسانند, و به کسى افتراء و بهتان میان دست و پاى خود نبندند ـ فرزند خود را بدروغ بغیر پدرش نسبت ندهند ـ و با تو در هیچ امر معروفى مخالفت نکنند, با این شرایط با آنان بیعت کن و براى آنان از خداوند آمرزش بطلب که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است .>
از جمله ى <ولا یعصینک فى معروف > یعنى با تو در هیچ امر معروفى مخالفت نکنند اولا این نکته استفاده مى شود که آن چه رسول خدا در مجتمع اسلامى , سنت و مرسوم مى کند, براى جامعه ى اسلامى عمل معروف و پسندیده مى شود, و مخالفت با آن , در حقیقت تخلف از سنت اجتماعى و بى اعتبار کردن آن است . ثانیاً از قید <فى معروف > معلوم مى شود که اطاعت از تمام اوامر پیامبر واجب است ,زیرا فرمان هاى او همه اش معروف است و همچنین مقرر مى دارد که اطاعت از حاکمى که به معروف امر نکند, بر رعیت واجب نیست .
چنان چه روایاتى هم در این زمینه هست که براى کسى که اطاعت خدا را نمکند اطاعتى نیست . براساس این سیره , تعیین زمامدار به شیوه ى بیعت در میان مسلمین امر قابل قبول و مورد اتفاق بوده است , امیرالمومنین (ع ) که امامتش منصوص بود, گهگاه براى حقانیت و تایید و تحکیم حاکمیت خود به بیعت مردم استدلال کرده است , چنانچه امام (ع ) در نامه ى خود به معاویه نوشت : <انه بایعنى القوم الذین بایعوا ابابکر و عمرو عثمان على مابایعوهم علیه فلم یکن للشاهد ان یختار ولا للغائب ان یرد>. <با من همان گروهى بیعت کرده اند که با ابوبکر و عمرو عثمان بیعت کردند, پس حاضران حق انتخاب دیگرى و غائبان حق رد و مخالفت با این بیعت را ندارند.
در نامه ى دیگر به معاویه مى نویسد:
<اما بعد فان بیعتى لزمتک و انت بالشام لانه بایعنى القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان >. <بیعت من بر تو لازم شده در حالى که تو در شام هستى , چون با من همان گروهى بیعت کرده اند که با ابوبکر و];ّّنا عمر وعثمان بیعت کرده بودند>. نقض پیمان و نقض بیعت , از عمل هاى زشتى است که درقرآن و روایات از آن تقبیح شده و این عمل عاملى است براى بى ثباتى سیاسى و تزلزل ارکان جامعه و همچنین حضرت امیرالمومنین در نهج البلاغه از نقض کنندگان بیعت شدیداً نکوهش کرده و آنان را از دسته هاى شیطان شمرده است .
ـ تحقق عدالت و امنیت , فلسفهء تشریع جهاد در اسلام فلسفهء تشریع جهاد در اسلام بدین جهت است که بساط شرکت , بت پرستى , فساد, تجاوز و بیدادگرى از جامعه و زمین پرچیده شود و امت مسلمان در سایهء عدالت و آزادى و در محیط دور از گمراهى , تباهى و تبعیض به زندگى توام با مهر و محبت و خلوص به سر ببرند و نظام سیاسى مبتنى بر قسط و عدالت را حاکم سازند.
قرآن مى فرماید:
<و قاتلو هم حتى لا تکون فتنه و یکون الدین لله …>
در آیه اى دیگر مى فرماید:
<… ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیراً…> <و اگر خداوند (با اذن جهاد) بعضى از انسان هارا به وسیلهء بعضى دیگر دفع نکند, دیرها ,صومعه ها, معابد یهود و نصارى و مساجدى که نام خدا در آن بسیار برده مى شود ویران مى گردد>. امیرالمومنین (ع ) مى فرماید:
<فو الله ما غزى قوم قط فى عقردارهم الا ذلوا>.
<به خدا سوگند! هر ملتى در درون خانه اش مورد هجوم دشمن قرار گیرد حتماً ذلیل خواهد شد>. در جاى دیگر مى فرماید:
<ولعمرى لوکنا ناتى ما اتیتم ما قام للدین عمود و لا اخضر للایمان عود> .
<به جانم سوگند, اگر ما در مبارزه مثل شما بودیم , هرگز پایه اى براى دین برپا نمى شد و شاخه اى از درخت ایمان سبز نمى گردید>.
و در نیایشى , هدف و فلسفهء توسل به جنگ و جهاد را چنین بازگو مى فرماید: <اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسهً فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام ولکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیامن المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک >. <پروردگارا! تو مى دانى آن چه ما انجام دادیم نه براى این بود که ملک و سلطنتى به دست آوریم و نه براى این که از متاع پست دنیا چیزى تهیه کنیم , بلکه به خاطر این بود که نشانه هاى از بین رفتهء دینت را باز گردانیم و صلح و مسالمت را در شهرهایت آشکار سازیم تا بندگان ستم دیده ات در ایمنى قرار گیرند و قوانین و مقرراتى که به دست فراموشى سپرده شده , بار دیگر عملى گردد>.
پیامبر اکرم (ص ) در مورد اهمیت جهاد در اسلام مى فرماید:
<الخیر کله فى السیف و تحت ظل السیف ولا یقیم الناس الا بالسیف و السیوف مقالید الجنه و النار>. <تمام خیر در شمشیر است و هیچ چیز مایهء نظام و انضباط مردم نمى گردد, مگر شمشیر و شمیرها کلیدهاى بهشت و دوزخند>.
از مفهوم این کلمات گهربار فلسفهء جنگ و جهاد در اسلام مشخص مى شود و اسلام که هدفش تعلیم و تربیت انسان هاست و مى خواهد که آن ها را از ظلمات به سوى نور هدایت کند,گاهى متوسل به جهاد با شرایط اسلامى آن مى شود.
پیامبر اکرم (ص ) و حضرت على (ع ) نیز در مدت حکومت خویش درگیر جنگ هاى فراوانى بوده اند پیامبر اکرم (ص ) در مدت ده سال حکومت حدود 80غزوه را فرماندهى کردو حضرت على در سه جنگ بزرگ با مارقین وقاسطین و ناکثین به نبرد پرداخت .
بعضى از احکام اسلام به گونه اى است که بدون توسل به جهاد امکان اجراى آن ها وجود ندارد; لذا جهاد یکى از فروعات دینى شمرده شده است و بر هر شخص مکلفى واجب کفایى است که در جهاد شرکت کند و دین و آئینى که حکم جهاد و فروعات آن را در بر نداشته باشد, ناقص و ناپایدار است و در اثر هر گردبادى , بنیان آن افکنده مى شود.
ـ اقدام پیامبر (ص ) براى گسترش حکومت اسلامى و ارسال نامه و سفیر به سوى پادشاهان و سران قبایل همان طور که در جاى خودش تبیین شده , پیامبر اسلام (ص ) رحمت للعالمین بوده و به سوى تمام بشریت مبعوث شده بود, همان طور که قرآن مى فرماید:
<و ما ارسلناک الا کافه للناس > .
و بر این اساس به محض استقرار حکومت در مدینه , پیامبر (ص ) سفیران خویش را به سوى پادشاهان و روساى قبایل ارسال کرد تا آنان را به دین اسلام دعوت کند که در این جا به برخى از آن ها اشاره مى شود: در نامه اى به نجاشى ثانى , پادشاه حبشه مى نویسد:
<این نامه اى است از نبى به نجاشى , عظیم حبشه . سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسول و شهد ان الااله الا الله وحده لا شریک له ولم یتخذ صاحبه ولا ولدا و ان محمد عبده و رسوله تو را به دعوت الهى دعوت مى کنم . همانا من رسول پروردگار هستم . پس اسلام بیاور تا سالم باشى >.
<قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و ر نشرک به شیئا ولا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون > <پس اگراز دعوتم روى گرداندى گناه نصارى بر عهدهء تو مى باشد>. در نامه اى به هوذه بن على الحنفى پادشاه یمامه مى نویسد: <بسم الله الرحمن الرحیم . از محمد رسول خدا به هوذه بن على سلام على من اتبع الهدى . بدان که دین من به زودى فراگیر مى شود, پس اسلام بیاور تا سالم باشى و تو را بر آن چه که در سلطهء توست ابقاء مى کنم >. یا در نامه اى به رفاعه بن زید الجذامى مى نویسد: <بسم الله الرحمن الرحیم . این کتابى است از محمد رسول خدا به رفاعه بن زید و تمام قوم و عشیره اش که آن ها را به سوى خدا و رسولش دعوت مى کند پس هر کس دعوتم را بپذیرید از حزب الله و حزب رسول خدا خواهد بود و هرکس رویگردان شود تا دو ماه به وى مهلت داده مى شود>.
در نامه ى به جیفر و عبد از فرزندان جلندى مى نویسد:
<بسم الله الرحمن الرحیم . از محمد بن عبدالله به جیفر و عبد دو فرزند جلندى . السلام على من اتبع الهدى اما بعد. من شما را به سوى اسلام دعوت مى کنم اسلام بیاورید تا سالم بمانید. من رسول خدا به سوى تمام مردم هستم تا همه را انذار کنم و به تحقیق که وعدهء عذاب به کافران محقق خواهد شد. شما اگر اسلام آوردید با شما هم پیمان هستم و اگررویگردان شدید پادشاهى شما زایل بوده و سپاهم به سوى شما خواهد آمد و نبوتم بر پادشاهى شما سیطره پیدا خواهد کرد>.
همچنین پیامبر اسلام در نامه هایى که به والیان و فرستادگان خویش نوشته است , آن ها را به عدل و دادگرى و اقامهء حق دعوت نموده و در عین حالى که تلاش آن حضرت براى توسعه و گسترش دین مبین اسلام را نشان مى دهد, هیچ نشانه اى از سعى و تلاش وى براى برقرارى حکومتى پادشاهى و موروثى که هدف آن گسترش تصرفات وافزایش اموال و افراد باشد به چشم نمى خورد.
براى مثال در نامه اش به عمرو بن خرام که وى را والى نجران کرده بود مى نویسد: <یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود. این عهدنامه اى است از رسول الله به عمرو بن خرام هنگامى که او را روانه ء یمن کرد. او را به تقواى الهى دعوت مى کنم ; زیرا خداوند با تقوى مى کنم ; زیرا خداوند با تقوى پیشگان و نیکوکاران است و او را توصیه مى کنم که مردم را به خیر و نیکى بشارت داده و بدان امر کند و به مردم قرآن بیاموزد و آن ها را نسبت بدان فقیه کند و مردم را در حالى که طاهر و با طهارت نیستند از مس قرآن نهى کند و مردم را از حقوقى که برایشان و بر علیه شان هست آگاه کند و در حق پرستى و صداقت با آن ها نرم و ملایم و در مقابل ظلم و ستم شدید و سخت گیر باشد; زیرا خداوند از ظلم کراهت دارد و آن را نهى کرده و گفته است : الا لعنه الله على القوم الظالمین . و مردم را به بهشت بشارت دهد و آن ها را در عمل براى رسیدن به بهشت تشویق کند و آن ها را ازآتش جهنم و اعمالى که باعث سقوط در آن مى شود بترساند و با مردم مدارا کند تا در دین فقیه شوند و به آن ها دستورات حج و سنت ها و فرائض آن را بیاموزد>.
همان طور که ملاحظه مى شود, وى در نامه اش به هوذه بن على مى نویسد که دین من به زودى فراگیر مى شود و یا در نامه اش به جیفر و عبد مى نویسد که من رسول خدا به سوى تمام مردم هستم تا همه را انذار کنم ; و همهء این به علاوه نامه هایش به قیصر روم و خسرو پرویز پادشاه ایران که از دولت هاى قدرتمند آن زمان بودند; دال بر این ];ّّنا است که حکومت یکى از اهداف یا از لوازم مهم بعثت پیامبر اکرم (ص ) بوده و وى در اندیشهء جهانى کردن رسالت خویش بوده است , چنان که قرآن مى فرماید:
<و ما ارسلناک الا کافه للناس …> گسترش اسلام در اقصى نقاط جهان و دل سپردن بیش از یک میلیارد نفر به این دین حنیف نشانهء صدق گفتار نبى مکرم است که به پادشاه یمامه نوشته بود:
<بدان که دین من به زودى فراگیر مى شود>.
اگر پیامبر اسلام درصدد گسترش حکومت اسلامى و محکم کردن پایه هاى آن نبود, در آخرین لحظات زندگى اش نگران سپاه اسلام به فرماندهى اسامه بن زید نبود و آن همه رنج و مشقت را براى برپایى نظام اسلامى متحمل نمى شد.
ـ قوه قضائیه در حکومت مدینه
در زمان پیامبر اسلام محکمه و دادگاه بصورت کنونى وجود نداشت و قوهء قضائیه بصورت یک قوهء مستقل از قوهء مقننه و قوهء مجریه با تشکیلات گستردهء امروز سابقهء تاریخى اسلامى ندارد.
بلکه تفکیک قواى سه گانه در تاریخ اسلام سابقه اى نداشته و تقسیم بندى قواى کشور به قوهء مقننه و قوهء قضائیه و قوهء مجریه بعدها پیدا شده است .
تا قبل از هجرت پیامبر اسلام (ص ) چیزى به نام داد سرا یا دادگاه وجود نداشت ; چون تعداد مسلمانان کم بود و طبعاً مراجعات بسیار اندک بود و نیازى به تشکیلات قضایى نبود; ولى پس از هجرت به مدینه و گسترش اسلام , به تدریج به نیازهاى قضایى جامعهء اسلامى افزوده مى شد به گونه اى که کم کم پیامبر اسلام (ص ) فرصت قضاوت نمى یافت .
ظاهراً نخستین فردى که از طرف پیامبر اسلام ماموریت قضا مى یافت . امام على (ع ) بود. او جریان ماموریت قضایى خود را براى یمن چنین تعریف مى کند:
<پیامبر اسلام به من ماموریت داد که به عنوان قاضى به کشور یمن سفر کنم . گفتم : یا رسول الله : من جوانم و];ّّنا شما مرا به عنوان قاضى در میان جمعى مى فرستى که بزرگسال و با تجربه اند> .
پیامبر فرمود:
<خداوند دلت را در رابطه با شناخت حق راهنمایى مى کند و زبانت را براى اداى آن چه حق تشخیص داده اى استوار مى دارد. وقتى دو طرف دعوا در برابر ت ؟ نشستند, قضاوت نکن مگر پس از این که از دیگرى بشنوى همانطور که از اولى شنیده اى که این گونه برخورد با مسایل قضایى براى تشخیص حکم مناسبت تر است > .
بدین ترتیب حضرت على (ع ) به سمت قضاوت منصوب شد و این سمت در طول عمر مبارک رسول اکرم (ص ) تداوم یافت و حتى باگسترش حوزهء حکومتى اسلام , در مواردى ضرورت ایجاد مى کرد که افراد غیر متخصص که معلومات اندک قضایى داشتند با راهنمایى هاى لازم به قضاوت بپردازند و در این مورد معقل بن یسار مى گوید:
<پیامبر اسلام (ص ) به من ماموریت داد که میان قوم خود قضاوت کنم . گفتم : یا رسول الله من خوب از عهده ء این کار بر نمى آیم .>
پیامبر فرمود:
<مانعى ندارد, خداوند به قاضى کمک مى کند تا آن جا که عمداً به حقوق مردم تجاوز نکند> (و این جمله را سه بار تکرار کرد).
و به تدریج کارها و مراجعات پیامبر اسلام به قدرى زیاد شد که او در مرکز اسلام (مدینه ) هم نمى توانست به تمام کارهاى قضایى برسد و گاهى افرادى را مامور مى کرد که قضاوت کنند.
یکى از این موارد جریانى است که عقبه بن عامر نقل مى کند:
<او مى گوید که روزى نزد پیامبر اسلام بودم تا این که دو نفر براى قضاوت به پیامبر مراجعه کردند. پیامبر به من فرمود که میان آن ها قضاوت کن . گفتم : یا رسول الله ! شما سزاوارتر هستید که قضاوت نمائید. پیامبر دستور داد که میان آن ها قضاوت کنم . گفتم : برچه اساسى یا رسول الله ؟ فرمود: تلاش کن که به آن چه حق و حکم الهى است پس از این تلاش اگر اشتباه نکرده باشى و حکم تو مطابق واقع باشد, ده پاداش نزد خدا دارى و اگر اشتباه کنى یک پاداش > .
به هر صورت تا زمانى که پیامبر اسلام زنده بود زمینه براى تشکیل یک نظام قضایى منسجم فراهم نشد اما اصول و قواعد قضاوت پایه گذارى شد و این جریان پس از پیامبر در زمان حکومت ابوبکر و تا اواسط حکومت عمر, به همین شکل ادامه داشت …
ابن خلدون در این رابطه مى نویسد:
<… منصب قضاء یکى از جایگاه هایى است که جزء وظایف خلیفه است ;زیرا جایگاه قضاء و داورى براى بر طرف کردن خصومت هاى مردم لازم است …منتها این داورى باید براساس احکام شرعى باشد و از کتاب و سنت اخذ شده باشد و خلفا در صدر اسلام به طور مستقیم عهده دار مقام قضاء مى شدند و هیچ قسمت از امور قضا را به دیگرى واگذار نمى کردند…>.
تا این که در اواسط حکومت عمر که فتوحات عظیمى نصیب مسلمین شد و زندگى سادهء صدر اسلام به اشرافیت و تجاوز به حقوق همدیگر تبدیل شد; لذا به این فکر افتاد که یک سیستم قضایى رسمى ایجاد کند و سعید بن مصیب نقل مى کند که :
<نه پیامبر و نه ابوبکر به صورت رسمى قاضى انتخاب نکردند و تنها عمر از یزید بن اخت النمر به صورت رسمى دعوت کرد که قسمتى از امور قضایى را بر عهده بگیرد>.
و در هر حال منصب قضا مخصوص پیامبر و خلیفه بوده است و قاضى مى بایست که با اجازهء آن ها به قضاوت بپردازد.
این خلدون هم در این رابطه مى نویسد:
<نخستین خلیفه اى که قضاوت را به دیگران تفویض کرد, عمر بود که ابوالدرداء را در مدینه به کمک خواست و شریح قاضى را در بصره و ابوموسى اشعرى را در کوفه به منصب قضا برگماشت و آنان را در این امر شریک خویش شناخت >.
به این ترتیت اگر چه قضاوت ازوظایف مخصوص پیامبر اکرم (ص ) بوده است که در جاى خود تبیین شده است ; ولى سیستم قضایى منظم و منسجمى را تشکیل نداد چون احساس نیاز نمى شد, اما اصول و قواعد اصلى آن را بیان فرمودند و خلفا هم براساس آن اصول عمل کردند و به تدریج نهاد و تشکیلات قضا را بنیان نهادند تا آن جا];ّّنا که منصب قضاوت را به غیر خود تفویض مى کردند .
ـ پیامبر اسلام و اقدام براى تعیین جانشین تشکیل حکومت براى اجراى احکام و ایجاد زمینهء رشد و تعالى انسان ها لازم و حفظ آن واجب است . پیامبر (ص ) بعد از هجرت به مدینه این حکومت را تشکیل داد و حالا بعد از گذشت یک دهه از عمر این حکومت , زمان ارتحال آن وجود مقدس فرا رسید و آن بزرگوار مى دید که حکومت نوپاى اسلامى با چند خطر و مسالهء مهم مواجه است :
افراد بسیارى بودند که به تبع جوّ عمومى و مشاهدهء قدرت و شوکت مسلمان ها به خصوص بعد ازفتح مکه در سال هشتم , اسلام ظاهرى آورده بودند; ولى ایمان در قلب آن ها نفوذ نکرده بود و آمادگى کامل داشتند که براى خلاصى از نماز و زکات و… با کمترین بهانه اى از اسلام منحرف شوند و راه کفر و ارتداد و الحاد پیش گیرند و تعداد اینان هم کم نبود و در بعضى از مناطق جنوبى حجاز چنین واقعه اى رخ داد و خلیفهء اول با مشکلات زیاد توانست که ریشهء ارتداد را بخشکانده .
گروهى ازدشمنان سرسخت نیز با توجه به شرایط, رنگ عوض کرده و با اظهار اسلام مترصد فرصت براى ضربه زدن بودند. این منافقان زیرپوشش اسلام براى رسیدن به آمال دنیاى خودکار مى کردند و براى آیندهء بعد از پیامبر, نقشه ها و برنامه هاى داشتند. پیامبر (ص ) بیشترین خطر را از این ناحیه احساس مى کرد و آیات بسیارى از قرآن نیز در افشاى نقشه ها و دسیسه هاى آنان نازل شده بود; ولى با وجود مبارزهء شدید پیامبر (ص ), این ها در جامعهء اسلامى ریشه دوانده و مایه گرفته بودند.
با توجه به این که تقریباً در سال دهم هجرى , اسلام همهء شبه جزیرهء را فتح کرده بود و به صورت قدرتى در برابر قدرت هاى جهانى آن روز (روم ـ ایران ) نمود یافته بود, طبیعى بود که از جانب آنان مورد هجوم قرار گیرد.
با توجه به موارد فوق و موارد مشابه , پیامبر (ص ) یقین داشت که واگذاردن امرحکومت و تعیین نکردن جانشین به معناى رها کردن حکومت در لبهء پرتگاه است و در آن صورت بعد از وفات وى قطعاً حکومت به دست ];ّّنا افراد ناشایسته و بى کفایت خواهد افتاد و هر آن ممکن است ساقط گردد و زحمات بیست و سه سالهء او به هدر رود; بنابراین چاره اى نبود جز این که شایسته ترین , عالم ترین , مدیرترین و مدبرترین فرد را براى تصدى حکومت بعد از خودتعیین نماید و به امرخدا این کار را سامان دهد و از مردم براى جانشینى خود بیعت بگیرد تا امر حکومت به دست نا اهلان نیفتد.
رسول خدا (ص ) همهء علوم خود را به پسر عمش على (ع ) آموخت و او و فرزندان معصومش را به عنوان ثقل کبیر و قرین ثقل اکبر ; یعنى قرآن به جامعه اسلامى معرفى کرد و اعلام نمود: <اى مردم ! من در میان شما دو چیز گرانبها و وزین به یادگار مى گذارم که آن دو قرین و همراه یکدیگرند و از هم جدایى نمى پذیرند تا این که در حوض کوثر بر من وارد شوند; آن دو, کتاب خدا قرآن و اهل بیتم هستند و تا زمانى که به این دو چنگ زنید, هرگز گمراه نمى شوید> .
در اقدامى دیگر, بعد از بازگشت ازسفر حج , در محلى به نام غدیر خم , به امر خدا همهء حاجیان را جمع کردو بعد از یک خطابهء مهم به امر پروردگار, برترین شخصیت جهان اسلام ; یعنى على بن ابیطالب را به جانشینى منصوب کرد. و از مردم براى ایشان بیعت گرفت و با این اقدام , رهبرى آیندهء نظام اسلامى را تعیین فرمود و آن را به دست با کفایت ترین فرد بعد از خود سپرد اما با تمام تمهیدات لازم براى تضمین سلامت آیندهء نظام اسلامى , متاسفانه به وصایاى ایشان عمل نشد و عهد و پیمان ها به فراموشى سپرده شد و خلافت به مسیر دیگرى رفت و کسانى دیگر به عنوان مرجع علمى و مفسر قرآن شهرت یافتند و منشاء اختلاف ها و تفرقه ها گشتند. با این حال حضرت على (ع ) و فرزندانش در تبلیغ احکام و تفسیر قرآن و جلوگیرى از تحریف دین سعى وکوشش فراوان کردند و براى به عهده گرفتن زعامت سیاسى نیز اقداماتى را سامان دادند وهمگى در راه پیاده کردن احکام قرآن کریم که در سایهء تشکیل حکومت عدل اسلامى ممکن است محبوس و یا تبعید گشته و سرانجام به شهادت رسیدند.
پى نوشتها:
1 حج 41
2 نساء 105
3 نساء 59
4 نساء 65
5 احزاب 6
6 لسان العرب : ابن منظور, جمال الدین محمد, ج 1 ص 26 دارصادر بیروت .
7 مفردات راغب : اصفهانى , راغب , ص 155 چاپ اول , دارالسامیه بیروت .
8 المیزان : طباطبایى , علامه محمد حسین , ج 18 ص 419 چاپ هشتم , قم , چاپخانهء دفتر انشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرسین , زمستان 1375; تفسر مفاتیح الغیب : فخرالدین , امام محمد رازى , ج 13 ص 88 چاپ
دارالفکر لبنان , 1414قمرى .
9 کتاب العین : فراهیدى , خلیل ابن احمد, ج 1 ص 208 چاپ اول , قم , چاپخانهء باقرى , 1414قمرى .
10 مصباح المنیر: فیومى , احمد, ص 49 چاپ اول , نشر موسسه ى دارالهجره, 1405قمرى .
11 منجد الطلاب : بندرریگى , محمد, ص 41 چاپ چهارم , انتشارات اسلامى تهران , ناصر خسرو پاساز
مجیدى .
12 فرهنگ الرائد: مسعود, جبران , ترجمه : انزابى نژاد, رضا, ج 1 ص 408 چاپ اول , مشهد, انتشارات
آستان قدس رضوى .
13 رسول اکرم در میدان جنگ : حمید الله , محمد, ص 22
14 همان , ص 26 به نقل از سیره ى ابن هشام : ص 297
15 قرائت هاى معاصر از اندیشه ى سیاسى اسلام : آصفى , مهدى , ترجمهء دانش , سرور, ص 177ـ 178چاپ
اول , چاپخانهء امیر, انتشارات موسسه فرهنگى ثقلین .
16 فتح 10
17 فتح 18
18 ممتحنه 12
19 پیشین , طباطبایى , ج 19 ص 412ـ 411 تفسیر فى ظلال القرآن , قطب , محمد, ج 8 ص 70 چاپ هفتم ,
1391 داراحیاء التراث العربى بیروت .
20 نهج البلاغه صحیحى صالحى , صالح , صبحى , ص 366 نامهء 6
21 پیشین , آصفى , ص 222به نقل از پیکار صفین : نصرابن مزاحم , ص 290
22 ر.ک : خطبه هاى 7و 8و 8و 22
23 بقره 193
24 حج 40
25 نهج البلاغهء فیض الاسلام : خطبهء 27 ص 94
26 نهج البلاغهء فیض الاسلام : خطبهء 55 ص 145
27 نهج البلاغهء فیض الاسلام : خطبهء 131 ص 406
28 وسائل الشیعه: ج 11 ص 15
29 سبا 28
30 آل عمران 64
31 ن . گ : مستدرک حاکم : 2632; بدایه و نهایه : 833; سیرهء ذینى دحلان هامش الحلبیه : 693
32 ن .گ : مکاتیب الرسول : 136 السیره الحلبیه .
33 ن .گ : مکاتیب الرسول : 144
34 ن .گ : مکاتیب الرسول : 147 السیره الحلبیه: 2843 اعیان الشیعه: 142 السیره النبویه هامش الحلبیه:
763 الجمهره 461 صبح الاعشر: 3806 المواهب اللدنیه: 4043
35 مکاتیب الرسول : 197 تنویر الحوالک فى شرح موطا مالک : 1571 الطبرى : 3882 البدایه و النهایه:];نا 765
36 سبا 28
37 کنز العمال : حسام الدین هندى .
38 سنن ابى داود: ج 3 ص 301
39 میزان الحکمه: محمدى رى شهرى , واژهء القضاء باب 3368 حدیث 16561
40 میزان الحکمه: محمدى رى شهرى , واژهء القضاء باب 3396 حدیث 16568
41 مقدمهء ابن خلدون : گنابادى , محمد پروین , ج 1 ص 423
42 همان .
43 تاریخ طبرى , ج 2 ص 490 550 قاهره , 1358ق .
44 تفسیر نمونه : ج 24 ص 145 قم , 1366ش .
45 بحارالانوار: ج 6 ص 179و ج 22 ص 461
46 بحارالانوار: ج 6 ص 179و ج 22 ص 461