تارا فایل

نقش اخلاق و عرفان در نظام سیاسى اسلام


نقش اخلاق و عرفان در نظام سیاسى اسلام
مقدمه
بدون تردید، تبیین و تحلیل دیدگاههاى استاد شهید مطهرى در مورد "نقش اخلاق و عرفان در سیاست" یا "ارائه تصویر و تفسیرى روشن از حکمت عملى در دو ظرفیت"؛ یعنى "اخلاق" که انسان را به تکامل روحى و درونى مى‏رساند، و "سیاست مُدُن" یا مدیریت و حکومت بر جامعه، که به "تکامل اجتماعى" و اداره جامعه انسانى برمى‏گردد و پیوند آن دو ظرفیت به "حکمت نظرى"، که از "هست"ها و "است"ها سخن مى‏گوید و آن دیگرى از "باید"ها و "شاید" و "نشاید"ها بحث مى‏کند [2]، هم کارى است سترگ و البته شدنى و هم نیاز به نگرش همه‏جانبه به اندیشه‏ها و بینش‏هاى استاد شهید مطهرى دارد و اگر حکمت و حکومت را در تعامل و ارتباط با یکدیگر مورد شناخت و سنجش قرار دهیم و آنها را با عرفان و حکمت حضورى و شهودى یا معرفت ذوقى و باطنى گره بزنیم، در عین شیرینى و دلنشینى، کار را دشوارتر مى‏نماید که چگونه "اخلاق" که عمدتاً یک مقوله فردى و نوعى تزکیه نفس و ارتباط با خداست و درون‏گرایى در آن متجلّى است یا حداقل تفسیر و برداشت اولیه ما از آن چنین است و "عرفان" که اساساً سیر و سلوک باطنى و تهذیب، ریاضت و دنیاگریزى، جامعه‏گریزى و انقطاع از برون و اتصال به درون و رهایى از خلق و وصل به خالق است و یا دست کم چنین برداشت و تحلیلى از آن در ذهنها وجود دارد، با "حکومت"، "سیاست" و مدیریت جامعه که همانا پرداخت به امور مردم در همه ابعاد مى‏باشد در هم تنیده و به هم پیوسته باشند و اساساً چگونه است که در دل حکومت و حکمت سیاسى، حکمت عملىِ "اخلاق" و حکمت شهودى و ذوقىِ "عرفان" نقش‏آفرین باشد؟ آیا درون‏گرایى با برون‏گرایى با هم قابل اجتماع‏هستند؟
آیا حکومت و تدبیر جامعه که نوعى دنیازدگى و گرایش به امور طبیعى و مادیت است با اخلاق که مقوله‏اى است فردى و تهذیبى و عرفان که امرى است باطن‏محور، درون‏گرا و سلوکى که به نوعى دنیازدگى، خلق‏گریزى، تفرد، تزهّد و تجرد و تجرید براى تعالى نفس و تکامل منتهى مى‏شود، با هم سازگار و مرتبطاند؟ به خصوص اگر به کارکردهاى اخلاق و عرفان با حکومت و سیاست و واقعیت تلخ شکاف و فاصله اخلاق و عرفان با حکومت، آن هم در جامعه و جهان کنونى بنگریم و دیوار فرهنگى، روانى و حتى عملى و عینى که میان هر کدام از آنها وجود دارد، اندک توجهى بیفکنیم، خواهیم دید که مساله با پیچیدگى و ابهام بیشترى مواجه است و سوال عمیق‏تر وشبهه بیشتر و پیچیده‏تر مى‏شود و این همان مقوله‏اى است که در این مقاله به دنبال حلّ و فصل آن، بر محور و مدار اندیشه‏هاى استاد مطهرى بر آمدیم و در صدد برتابیدن اخلاق و عرفان با حکومت و سیاست و حکمت سیاسى بر مدار بینش ناب اسلامى آن استاد شهید هستیم؛ لذا در چند محور به پاسخ چنین سوالها، شبهات و تحلیل وتبیین‏هایى مى‏پردازیم:
الف. اخلاق و عرفان در افق اندیشه استاد مطهرى.
ب. سیاست و حکومت از منظر استاد مطهرى.
ج. تعامل اخلاق و عرفان (حکمت اخلاقى و سلوکى) با حکومت و سیاست (حکمت سیاسى و حکومتى).

چیستى اخلاق

استاد شهید مطهرى، اخلاق را مبنایى مى‏داند براى "چگونه زیستن" [3] و بر این باور است که اخلاق پاسخى است بر چگونگى زندگى نیک و براى انسان و "چگونگى عمل"، افعال اخلاقى یا افعالى که داراى تعالى و ارزش باشند. البته استاد "چگونه باید زیست" را در کنار "براى اینکه با ارزش و مقدس و متعالى زیست کرده باشیم" قرار مى‏دهد [4] و لذا همه نظام‏ها و روش‏هاى اخلاقى را که مدعى نظام‏مندى اخلاقى هستند، داراى نظام اخلاقى نمى‏داند و به نقد آنها مى‏پردازد. به هر حال، استاد شهید نگرشى جامع و بنیادین با تئورى تبیین شده و کامل براى اخلاق، علم اخلاق و فلسفه اخلاق دارند که دقیقاً با تعاملات اجتماعى و تاملات حکومتى و سیاسى سازگار است؛ یعنى استاد معتقدند سرّ ناسازگارى اخلاق و سیاست یا حکمت اخلاقى و حکمت حکومتى، در طراز تلقى و تفسیر و نگرش ما از این دو مقوله است و اگر به بازسازى اندیشه‏هاى آسیب دیده خویش پیرامون هر کدام از اخلاق و سیاست بپردازیم و آنها را در خانواده "حکمت عملى" ببینیم بسیارى از پرسشها و شبهات براى مامطرح نخواهد بود چه اینکه تعالى و تکامل فردى و درونى لاجرم با تعالى و توسعه اجتماعى در هم تنیده‏اند و انسان بریده از جامعه نیست و جامعه محتاج حاکمیت اخلاق و ارزشهاى اخلاقى است و اگر از غایات مهم بعثت پیامبر اکرم(ره) تتمیم و تکمیل خلقهاى فاضل و صفات اخلاقى بوده است، در حقیقت سرحلقه و ریشه همه تحولات اجتماعى و نظام‏هاى حکومتى دینى در اداره جامعه بشرى را شکل مى‏داد [5] یعنى "ارتباط با خدا، با ارتباط با اجتماع" در حوزه اخلاق دینى کاملاً مطرح و تحقّق‏پذیر است و لذا باید به آفت‏شناسى و آفت‏ستیزى در تفکر دینى جامعه اسلامى و احیاء و اصلاح فکر دینى پرداخت و استاد به شدت به بازشناسى و بازسازى "مفاهیم اخلاقى" و دینى در حوزه اندیشه و سپس عمل اسلامى مسلمین اعتقاد داشته‏اند و به همین دلیل خطرات جموداندیشى و تحجّرگرایى از جبهه درون و التقاطاندیشى وزمان‏زدگى و تجددگرایى از جبهه برون را آسیب‏هاى معرفتى در حوزه‏هاى اندیشه و بینش اسلامى مى‏دانستند. به هر حال استاد مطهرى نظام اخلاقى را به طور کلى بر سه قسم مى‏داند:
1. اخلاق فلسفى، که ریشه در اندیشه‏هاى سقراط و افلاطون و ارسطو دارد.
2. اخلاق عرفانى، که ریشه‏اش در سیر و سلوک عرفانى است.
3. اخلاق دینى یا مذهبى که سرچشمه‏هایش آیات و احادیث و آموزه‏هاى مستقیم دین و معارف وحیانى است. [6]
و در فرازى دیگر، نظام‏هاى اخلاقى را به طور کلّى بر دو بخش قابل تقسیم مى‏دانند:
الف. نظام‏هاى اخلاقى مبتنى بر خودخواهى، خودپرستى، منافع شخصى یا نظام‏هاى‏خودمحور.
ب. نظام‏هایى که فراتر از خود شخص و منافع شخصى بوده و یا نظام‏هاى غیر خودمحورهستند. [7]
و البته "اخلاقى" که استاد آن را تبیین مى‏کند مبتنى بر "انسان‏شناسى" خاص و تبیین ویژه‏اى از "خود"، "انواع خود" خودهاى پندارى و حقیقى، من‏هاى فردى و اجتماعى، مَن سِفلى و عِلوى است که در ضمن آن به نقد آراء راسل و اگزیستانسیالیستها نیز مى‏پردازد. [8]
به هر حال، استاد پس از تبیین اخلاق فلسفى به تبیین اوصاف این نوع اخلاق پرداخته ومى‏نویسند: این اخلاق داراى چند خلا و کاستى است:
1. به رابطه انسان با خدا نمى‏پردازد
2. حالت ساکن دارد.
3. این نوع اخلاق روح انسان را مانند خانه‏اى فرض مى‏کند که باید با یک سلسه زیورها وزینتها و نقاشیها مزیّن گردد و بدون آنکه ترتیبى در آن باشد و معلوم شود که از کجا باید آغاز گردد و به کجا باید ختم شود.
4. عناصر و مقولات روحى، چنین اخلاقى محدود به معانى و مفاهیمى است که به طور غالب آنها را مى‏شناسیم.
5. این نوع اخلاق فاقد عنصرى مانند واردات قلبى و درونى است و اساساً اخلاقى خشک و علمى بوده و از محیط علما و فلاسفه تجاوز نکرده و به میان عموم مردم نرفته است؛ یعنى تخصصى شده است نه عمومى و تاثیرگذار بر متن جامعه و توده‏هاى مردم، [9] تا تحول عمومى و انقلاب باطنى و روحى جمعى ایجاد نماید.
و اما اخلاق عرفانى، اخلاقى است که عرفا و متصوفه مروج آن بوده و مبتنى بر سیر وسلوک و کشف و شهود مى‏باشد و البته به مقیاس گسترده‏اى، از کتاب و سنت بهره جسته‏است.
و اخلاق دینى که از متن آموزه‏هاى آیات و روایات گرفته شده و بر اساس متون مقدس است و وجوه مشرک فراوانى داشته و در نهایت اخلاق دینى نیز اخلاقى عرفانى است. [10] آنگاه استاد شهید، به اوصاف اخلاق عرفانى و دینى مى‏پردازد که عبارتند از:
1. پیرامون روابط انسان با خود، جهان و خدا بحث مى‏کند.
2. اخلاقى پویا و متحرک است؛ یعنى نقطه آغاز و مقصد و منازل و پایان دارد و ترتیبى خاص بین آنها موجود است.
3. در چنین اخلاقى "صراط" وجود دارد و باید منزل به منزل آنها را پیمود و منزل قبلى مقدمه و قوه‏اى براى منزل بعدى است.
4. روح بشر در چنین اخلاقى؛ مانند یک گیاه یا کودک است که طبق نظام مشخصى باید رشد و نمو کند.
5. عناصر روحى و اخلاقى در آن، بسیار گسترده‏تر است.
6. در این اخلاق، از یک سلسله احوال و واردات قلبى سخن مى‏رود که منحصراً به "سالک راه" در طول مجاهدات و طى طریقت و تهذیب نفس وارد مى‏شود و دیگر مردمان از آن واردات بى‏بهره‏اند. [11]
ناگفته نماند استاد شهید پس از بیان اشتراک‏هاى اخلاق دینى و عرفانى، به امتیازها وافتراق‏هاى آنها نیز پرداخته‏اند و معتقدند اخلاق دینى در سه چیز با اخلاق عرفانىِ برخى از عرفا مخالف است:
الف. تحقیر عقل یا عقل‏ستیزى و عقل‏گریزى.
ب. درون‏گرایى مطلق و جامعه‏گریزى محض.
ج. نفس‏کشى‏هایى که به خوار و ذلیل ساختن و زوال کرامت وعزت نفس منتهى مى‏شود، در حالى‏که تهذیب نفس در عین کرامت و عزت نفس باید باشد. [12]
پس استاد مطهرى تنها اخلاق دینى برگرفته از متن کتاب و سنت وآیات قرآنى و سنت و سیره علمى و عملى پیامبر گرامى(ره) وائمه(ع) را اخلاقى جامع، جهانى، پویا، کارآمد، سازگار با اداره جامعه و سیاست، تکامل‏بخش انسان در ارتباط با خود، جامعه وخدامى‏داند و به همین دلیل در تعریف اخلاق و خصوصیات آن‏مى‏نویسد:
"اخلاق عبارت است از یک سلسله خصلتها و سجایا و ملکات اکتسابى که بشر آنها را به عنوان اصل اخلاقى مى‏پذیرد یا به عبارت دیگر، قالبى روحى براى انسان که روح انسان در آن قالب و در آن کادر و طبق آن طرح و نقشه ساخته مى‏شود. در واقع اخلاق چگونگى روح انسان‏است." [13]
"اخلاق مرتبط با ساختمان روحى انسان است و بر این اساس با آداب و رسوم در جوامع تفاوت دارد؛ چرا که آداب و رسوم، یک سلسله قراردادهاى صرف مى‏باشد که ربطى به ملکات و خلقیات و قالب‏هاى روحى درونى ندارد." [14]
پس، از نظر استاد، اخلاق داراى ویژگى‏هاى زیر است:
1. اخلاق چگونگى روح انسان است.
2. اخلاق همان ملکات، خلقیات و خصلتهاى اکتسابى انسان است.
3. اخلاق الهى – انسانى استعدادهاى بالقوه و بالفعل وجودى در انسان داشته و بتدریج در پرتو آموزه‏هاى وحیانى شکوفا مى‏گردد.
4. اخلاق شکوفا شده در پرتو وحى و عقل، دستمایه کامل و مناسبى براى اداره فرد و جامعه یا فردسازى و جامعه‏سازى است.
استاد شهید ضمن بیان اهمیت و ضرورت اخلاق به عنوان: اخلاق شرط کمال انسان‏ [15]، اخلاق یکى از غایات مهم بعثت و رسالت‏ [16] پیوستگى اخلاق و سرنوشت اخروى انسان‏ [17] به سرّ و رمز عدم پاى‏بندى یا تنزّل التزام عملى به اخلاق در دنیاى کنونى که با فرد و جامعه و حکومت و سیاست مرتبط است مى‏فرمایند:
"علت سست شدن و تنزّل تقیّدات در جهان امروز را مى‏توان در سه عامل عمده جویا شد:
نخست: استفاده از تلقین و تقلید صرف در القاى امور اخلاقى.
دوم: عدم وجود توجیه منطقى و عقلانى براى اخلاق.
سوم: عدم وجود پایه و اساس محکم و استوار براى اخلاق که همان دین مى‏باشد." [18]
لذا استاد شهید پیوند دین و اخلاق را از جهات مختلف مورد بحث قرار داده و ضرورى مى‏داند که:
الف. دین بنیاد اخلاق باشد و از همین طریق آن را ضمانت نماید. [19]
ب. وجود اخلاق و نیاز بشر به آن، دلیلى بر نیاز به دین است، چه اینکه انسان منهاى اخلاق ممکن نیست و اخلاق منهاى جامعیت و کمال و فراگیرى، مطلوب نیست و این نوع اخلاق (اخلاق جامع و کامل) تنها با وجود دین و معنویت دینى امکان‏پذیر است؛ یعنى اخلاق سکولار و غیر دینى نمى‏تواند نیازهاى بشرى را تامین کند و تنها اخلاقى دینى است که به نیازهاى فردى، اجتماعى، مادى و معنوى انسان پاسخ مى‏دهد. [20]
ج) اوصاف اصول اخلاقى؛ مانند جاودانگى و نسبت با اخلاق و نسبت اخلاق عیناً به دین نیز منتقل مى‏شود؛ زیرا دین از مجموعه عقاید، اخلاق و احکام تشکیل شده است و اگر کسى اخلاق را نسبى بداند، اصول اخلاقى و تربیتى اسلامى را نیز باید نسبى و موقت بشمارد و اگر معتقد به اطلاق و ثبات و دوام اصول اخلاقى باشد نیز اصول تعالیم اسلامى را نیز باید جاودانه، مطلق و بادوام بداند و … [21]
آرى در نظام فکرى استاد مطهرى دین مجموعه‏اى بهم پیوسته و اجزاى در هم تنیده یا نظام تعریف شده و متعامل از جهان‏بینى و ایدئولوژى است که مکتب را تشکیل مى‏دهد و عقیده، اخلاق و احکام است که "دین" را متعین مى‏سازد و لذا اخلاق دینى با عقاید دینى و کلام و حکمت و فقه و شریعت و حقوق در ارتباط دقیق است حال چگونه است که اخلاق با جامعه، سیاست و حکومت مرتبط نباشد و دو جزیره جداى از هم باشند؟! اتفاقاً با تصویرى که استاد از اخلاق، آن هم اخلاق دینى ارائه داده و مى‏دهند، لازمه حکومت مثبت و حکمت سیاسى کارآمد آن است که "اخلاق" و "ارزشهاى اخلاقى" در حدوث و بقاى حکومت نقش‏آفرین باشد زیرا کار و فعل اخلاقى از نظر استاد فعلى است که با مَنِ علوى انسان مرتبط و در تعالى نفس‏آدمیان موثر باشد و در ارتباط با خدا و سجایاى وجودى و خدمت به خلق براى رضاى خدا صورت پذیرد، در این صورت، هیچ منافاتى بین افعال سیاسى و حکومتى با افعال اخلاقى و معنوى وجود ندارد و معنویت و سیاست و اخلاق و حکومت قابل اجتماع هستند نه مانعهالاجتماع، چه اینکه فعل اخلاقى از نظر استاد داراى اوصاف‏زیراست:
1. از روى عقل باشد
2. مبتنى بر اراده و اختیار باشد
3. انسانها براى آن افعال (با تکیه بر من علوى خود) ارزش قائل باشند.
4. ارزش آنها غیر مادى و فوق مادى است
5. به خاطر ارزش ذاتى فعل انجام گیرد
6. از سطح فعل عادى و طبیعى و غریزى بالاتر باشد. [22]
پس، از دیدگاه استاد شهید مطهرى "اسلام آیینى است جامع که شامل همه شوون زندگى بشر؛ اعم از ظاهرى و باطنى مى‏شود و در عین حال که مکتبى اخلاقى و تهذیبى است، سیستمى اجتماعى و سیاسى نیز به شمار مى‏رود. اسلام معنا را در ماده، باطن را در ظاهر، آخرت را در دنیا، مغز را در پوست و هسته را در پوسته نگهدارى مى‏کند." [23]

ماهیت و حقیقت عرفان

از جمله دانش‏هایى که استاد مطهرى درباره آن، از آثار گفتارى و نوشتارى نسبتاً فراوانى برخوردار است، مقوله "عرفان" است و استاد از عرفان شناسان و عرفان‏پژوهانى است که هم عرفان را معمولاً به سبک نظرى محض، اصطلاحى و قدما به بحث نکشیده و آن را از دسترس‏ناپذیرى، انتزاعى بودن، غیر کاربردى، مخصوص خواص به صورت مطلق بودن خارج کرد و در عین حال که راز و رمزهاى عرفانى و سلوک و طىّ مقامات را تنها از آنِ مجاهدان جبهه سیر و سلوک معنوى و کُمّل انسانها و اصحاب طریقت و حقیقت از مسیر شریعت دانسته است. لیکن در تبیین حقایق، معانى و آثار عرفانى بسیار روان، قابل فهم و دسترس‏پذیر عمل کرده است و هم عرفان را با مقوله‏هاى فرافردى و فرادرون گرایانه، یعنى نگاه به بیرون، خدمت به خلق، ارتباط با جامعه، تعاملات اجتماعى و حکومتى نیز گره زده و تفسیر کرده‏اند و انسان کامل اسلام که یکى از ابعاد وجودى آن عرفان و تهذیب نفس و تکامل قلبى و سلوک باطنى و کشف و شهود است را در ابعاد عقلانى و خردگرایانه، اجتماعى و جامعه باورانه، دنیا و آخرت مادیت و معنویت، درون و برون، درد خدا و خلق مطرح و تفسیر نموده‏اند و در حقیقت از عرفان اصیل اسلامى، دینى، نبوى، علوى و عرفان ناب و جامع یا عرفان مثبت سخن گفته‏اند تا عرفان نیز توانمندیهاى لازم در پوشش همه شوون حیات و زندگى بشرى را داشته باشد و تنها از آن فرد و خلوتها و شب‏ها و سحرخیزیها و ارتباط با خدا نباشد بلکه در متن زندگى، جامعه، سیاست و حکومت نیز حضور و ظهور داشته باشد، لذا استاد مطهرى عرفان ناب را در دو محور مفهوم و مصداق بر اساس آموزه‏هاى اصیل اسلامى از کتاب و سنت و سیره عملى معصومین(ع) و به خصوص نهج‏البلاغه به تصویر کشیده‏است. [24]
استاد مطهرى عرفان را از جمله دانش‏هائى مى‏داند که در دامان فرهنگ اسلامى زاده شد و رشد و تکامل یافت‏ [25] اگر چه در سیر توسعه و تکامل خویش از فرهنگ‏ها و علوم دیگر نیز متاثر شده است؛ چنانکه بر فرهنگ و تمدن بشرى نیز موثر بوده است و این خود از قدرت دانش عرفانى اسلامى در جذب و هضم علوم و مکاتب عرفانى ملل و نحل دیگر است و البته استاد عرفان را در دو جنبه: 1. جنبه فرهنگى = عرفان علمى 2. جنبه اجتماعى = تصوّف، مورد مطالعه و تحقیق قرار داده‏اند و به نقد اجمالى عرفان از جنبه اجتماعى یا تصوف نیز پرداخته و عرفان را از این زاویه دستخوش تحوّلات دانسته و آسیب‏پذیرى و آفت‏بردارى آن را از این جهت بیشتر مى‏دانند که فِرَق گونه‏گون نیز در آن قالب پیدا شده و رواج یافته‏اند. [26] و در نهایت استاد با طرح ریشه‏هاى عرفان و بُن‏مایه‏هاى دانش عرفانى سه نظریه را مطرح و پس از نقد و ارزیابى هر کدام، نظریه سوم که مبتنى بر این است که مایه‏هاى اولیه عرفان را باید در اسلام سراغ گرفت و آموزه‏هاى عرفانى؛ از جمله توحید، ولایت و … از عمق و گستره فراوانى برخوردار است که نباید و نشاید به سراغ مکتب‏هاى عرفانى دیگر از مسیحى، هندویى و…رفت. [27]
به هر تقدیر استاد مطهرى، عرفان را تکامل وجودى انسان در ارتباط با خدا و رسیدن به معرفت شهودى و عبودیت حقیقى و تامّه مى‏داند. عرفانى که انسان را "خدایى" مى‏نماید وانسانِ سالک همه چیز را تجلّى حق و نمود و نُماد خداى سبحان مى‏بیند و از رهگذر الهى،همه امور و افعال و احوال خویش را تنظیم مى‏نماید؛ یعنى در همه شوون حیاتى عارف"خدا" حضور و تبلور دارد، پس عرفان تنها "ارتباط با خدا" به صورت درون‏گرایانه وفردى نیست، عرفان انزواگرایى و خلوت‏نشینى و دل‏گرایى صرف نیست بلکه عرفان اصیل‏ارتباط با خدا و خلق و جهت الهى بخشیدن به کار براى خلق خدا است و میان رسیدگى‏به امور اجتماعى، سیاسى و حکومتى با سحرخیزى و شب‏زنده‏دارى و گریه و لابه و ناله در برابر پروردگار عالمیان و نیایش و دعا و جهاد و مجاهده علمى و عملى، اخلاقى، سلوکى، اجتماعى و حتى اقتصادى، وصلت و التیام و هماهنگى و همگونى وجود دارد، نه تضاد وتعارض.
استاد حتى مقوله‏هایى چون عبادت، زهد و سلوک باطنى که تنها فردى و اخروى باشد را کافى و جامع ندانسته و آن را ناشى از خلط برداشت انحرافى در اندیشه و انگیزه و علم و عمل‏مى‏داند و منشا چنین شکاف و فاصله‏اى میان دنیا و آخرت، سلوک فردى و اجتماعى،دنیا و آخرت، مادیت و معنویت و معرفت و سیاست و عرفان و حکومت را تفسیر تضادگرایانه میان این مقوله‏ها از نظر مفهومى و تئوریک دانسته، [28] و در بخشى دیگر، به عدم تحمّل هر دو مقامِ خلوت و جلوت، درد خدا و درد خلق و درون و برون در مصادیق انسانى مى‏داند ولاغیر.
بر اساس آیاتى چون 37 سوره نور، 118 سوره توبه، 27 سوره فتح و … و خطبه‏هایى چون: 210، 213، و حکمت 147 نهج‏البلاغه و … جمع میان حکمت باطنى و سلوکى با حکمت اجتماعى و سیاسى را ممکن و آنها را مانعهالاجتماع نمى‏داند. [29]
استاد مطهرى چون سیر از خود تا خدا، نیل به توحید ناب، معرفت ناب و موحّد کامل شدن را در عرفان متعالى و کامل اسلامى مطرح کرده‏اند و چون به ارتباطهاى چهارگانه "خود با خدا"، "خود با خود"، "خود با جهان" و "خود با جامعه" در عرفان اعتقاد دارند، اگر چه ارتباط خود با خدا تا مرحله فناى خود در خدا را از محورى‏ترین و غنى‏ترین بخش عرفان اسلامى و دینى قلمداد کرده‏اند، از "خودآگاهى" بسیار سخن گفته‏اند و آن را سارى و جارى در تمام ابعاد وجودى انسان و حیات تکاملى آدمى دانسته‏اند. ایشان از خودآگاهى حضورى (فطرى)، خودآگاهى حصولى (خودآگاهى و جهان‏آگاهى) و خودآگاهى شهودى (سلوکى) [30] و همچنین از خود حقیقى و پندارى، خود عِلوى و سِفلى نیز در تفسیر بسیارى از آموزه‏هاى دینى؛ اعم از معرفتى و سلوکى، علمى و عملى نیز مباحث بسیار روشنگرى را طرح کرده‏اند [31] و با اصل اصیل "فطرت" همه مقوله‏هاى دینى را تفسیر نموده و آن را "امُ‏المعارف" دانسته‏اند. [32] البته استاد "خودآگاهى" را کلید تکامل فردى و اجتماعى دانسته و ضرورت آن را اینگونه تبیین کرده‏اند:
1. خودآگاهى، بنیاد و زیربناى تکامل وجودى و توسعه پایدار هستى انسان در همه ابعاد و ساحت‏هاى درونى و برونى است.
2. خودآگاهى، اگر بر معیار حقیقى حاصل آید همانا "خداآگاهى" است.
3. خودآگاهى، همه زمینه‏هاى آسیب‏پذیرى انسان را از حیث فکرى، فعلى و رفتارى از بین مى‏برد و زمینه‏هاى رشد و شکوفایى انسان را در عالى‏ترین درجه کمال ممکن انسانى – الهى فراهم مى‏سازد.
4. خودآگاهى در فردسازى، خانواده‏پرورى و جامعه‏سازى، نقش محورى دارد.
5. خودآگاهى به انسان قدرت مدیریت بر خود و تسلط بر قواى وجودى؛ اعم از ادراکى و تحریکى مى‏دهد تا انسان با موازنه قواى وجودى در صراط مستقیم الهى به سوى فلاح و فعلیت حرکت کند. [33]
استاد مطهرى خودآگاهى را در دو محور حقیقى و مجازى (غیر واقعى) مطرح نموده و حقیقى را در بخش‏هاى: فطرى، فلسفى، جهانى، طبقاتى، ملى، انسانى، عارفانه و پیامبرانه تقسیم کرده‏اند [34] و آنگاه "خودآگاهى عارفانه را آگاهى به خود در رابطه‏اش با ذلت حق" [35] دانسته‏اند و درد عارف را درد درونى مى‏داند که از نیازهاى فطرى سرچشمه مى‏گیرد و خود درد براى او آگاهى است و او را به مسوولیت‏پذیرى و درد خلق براى تحصیل رضاى خداوند سبحان وا مى‏دارد [36] و البته خودِ انسان را که خودِ خدایى، فطرى، ملکوتى و عِلوى است، داراى درجات و مراتب مى‏داند که باید بر اساس آگاهى، آزادى، انتخابگرى و عمل استکمال یابد [37] و جالب این است که استاد مطهرى براى خودآگاهىِ عرفانى یا عارفانه، سه مولفه محورى قائل است که عبارتند از:
الف. حقیقت‏محورى و خداگرایى مطلق.
ب. دردمندى، درد درونى داشتن، عاشق حق بودن، احساس غربت و فراق در برابر قرب و وصال الهى داشتن.
ج. تقوامدارى، زهدورزى و دنیاگریزى. [38]
بالاخره سیر استکمالى انسان از خود تا خدا؛ یعنى "شدن" و صیرورتى که انسان را به خود برتر، یا خود تکامل یافته مى‏رساند و انسانِ سالک به خود حقیقى و برتر نائل شده، هماره در خدمت به مردم، حلّ مشکلات جامعه و حتى حکومت و سیاست و تدبیر جامعه براى تحقّق ارزشهاى الهى و عدالت اجتماعى تلاش مى‏کند و عرفان و حکومت یا حکمت شهودى و حکمت سیاسى در اندیشه اصیل اسلامى و نگرش‏ها و گرایش‏هاى استاد مطهرى نه تنها متضاد نیستند بلکه متعاضدند.
لذا استاد مطهرى در بخشى از تفسیر آیات قرآنى مى‏فرمایند:
"… از اینجا تفاوت منطق عرفانى قرآن با خیلى از عرفانها روشن مى‏شود. قرآن نمى‏گوید مردانى که از کار و تجارت و بیع و بنّایى و معمارى و آهنگرى و نجّارى و معلمى و خلاصه "وظائف" دست برمى‏دارند و به ذکر خدا مشغول مى‏شوند. مى‏فرمایند: آنها که در همان حالى که اشتغال به کارشان دارند، خدا را فراموش نمى‏کنند. یگانه چیزى که هیچ وقت او را فراموش نمى‏کنند خداست …" [39]
آرى عرفان ناب اسلامى از رهگذر معرفت نفس، مراقبت نفس و محاسبه نفس یا خودشناسى و خودسازى عبور کرده و تا انسان کامل شدن پیش رفتنى است. [40]
پس عرفان در جنبه علمى و معرفتى‏اش؛ یعنى "شناختن شهودى" و همه چیز را فروغ روى یار و تجلّى دلبر و دلدار دانستن و یافتن و در جنبه عملى و رفتارى‏اش؛ یعنى شدن شهودى و فناى فى‏اللَّه و رسیدن به توحید ناب و کامل الهى شدن و خداگونه گشتن و در تعالیم‏اسلامى چنین عرفانى هرگز با حکمت و حکومت "شریعت و سیاست" سلوک فردى واجتماعى، درد درونى و بیرونى، درد خدا و خلق در تعارض نیست و مى‏توان مظهر اَتمّ واَکمل عرفان حقیقى و حقیقت عرفانى و انسان کامل عرفانى را پیامبر گرامى(ره) و على(ع)و ائمه معصوم(ع) بشمار آورد که بین حقایق غیب و شهادت و مُلک و ملکوت‏جمع کرده و شاگردان آن ذوات مقدس و به خصوص حضرت امام خمینى(ره)را مصداق جامع و روشن عرفان اصیل علوى دانست که بین شریعت، طریقت و حقیقت، بین حکمت و حکومت، اخلاق و سیاست، عرفان و زندگى، سیر و سلوک و سیاست جمع نموده‏اند تا به بهانه عرفان، کسى از جامعه و حکومت گریزان نشود و به بهانه حکومت و سیاست کسى از عرفان و معنویت جدا نماند که حجت از نظر مفهوم و مصداق و معرفت و واقعیت، بر همه تمام خواهد بود و راه تکامل به روى همه باز است که عرفان همانا راه ولایت است و راه ولایت راهى پیودنى و همگانى است و ولایت عرفانى باولایت سیاسى و حکومتى، نه تنها منافات ندارد بلکه کاملاً سازگار است لیکن انسانِ عارف و جامع از نظر شخصیتى مى‏طلبد.

نقش اخلاق و عرفان در سیاست

بنا بر مطالب پیشگفته، در باره ماهیت اخلاق و عرفان و عدم تعارض آنها با حکومت و جامعه، آن هم بر محور اندیشه‏هاى استاد مطهرى، باید متذکر شویم که استاد مطهرى چون رهیافتى جامع‏نگرانه و همبسته نسبت به معارف و تعالیم اسلامى دارند و نظام عقیدتى، اخلاقى – عرفانى و احکامى و فقهى را بهم پیوسته و در هم تنیده مى‏دانند و براى اسلام دو بُعد و فلسفه قائل است: 1. فلسفه فردى که در تزکیه و تهذیب نفس و تکامل درونى و وجودى انسان است. 2. فلسفه اجتماعى که در عدالت اجتماعى متجلّى است. براى هر کدام، مولفه‏هایى شمرده‏اند چون:
الف. فلسفه فردى که عبارتند از: تعلیم کتاب و حکمت، تربیت دینى، اخلاق الهى، عرفان‏وحیانى.
ب. فلسفه اجتماعى، چون: عدالت‏محورى، آزادى‏گرایى و حق‏مدارى. [41]
ایشان میان اخلاق و عرفان و تربیت یا رسالت فرهنگى اسلام با عدالت و حقیقت‏وحرّیت یا رسالت اجتماعىِ اسلام التیام بخشیده‏اند و حاکمیت حکمت اخلاقى – معنوى و عرفانى – سلوکى را بر حکمت فقهى – حقوقى و سیاسى – اجتماعى تحقّق‏پذیردانسته‏اند.
استاد شهید مطهرى که از نظریه‏پردازان حکومت اسلامى و از مجاهدان و انقلابیون و قائل به تئورى ولایت فقیه بوده‏اند، بیش و پیش از همه، اهتمام خویش را در تبیین نظرى و تئوریک مقوله‏هاى حکومتى و سیاسى یا نظام سیاسى اسلام به کار گرفته‏اند و پشتوانه فلسفى انقلاب اسلامى، جمهورى اسلامى و حتى آفات نظرى و عملى انقلاب اسلامى را طرح و هشدار داده‏اند و میان معرفت، معنویت، سیاست و حکومت، هیچ تنازع و تعارضى ندیده‏اند و در نتیجه با نگرش اخلاقى بینش عرفانى مولفه‏هایى چون: آزادى، عدالت، و ولایت را در نظام سیاسى اسلام عنوان کرده‏اند. اگر چه از روحانیت، دیانت، مشروعیت و … در نظام سیاسى اسلام نیز دادِ سخن سر داده‏اند و پُر پیداست که بحث‏هاى استاد مطهرى در این زمینه کامل نبوده است و چنین فرصتى از سوى التقاطیون، ماتریالیسم منافق و کوته‏فکران و علم‏زدگان به او داده نشده است و نظام اسلامى و جامعه انقلابى و دین از وجود ذى‏جود چنین شخصیتى محروم مانده است، لیکن بر اساس آنچه در اختیار است، مولفه‏هاى یادشده را به بحث مى‏گذاریم:

مولفه‏هاى نظام سیاسى اسلام بر اساس آراى شهید مطهرى

1. آزادى و حریت

از دیدگاه استاد مطهرى، "آزادى" از مختصات انسان است که هم فرصت‏ها و بسترهایى براى رشد استعدادها و سیر به سوى کمال ایجاد مى‏کند و هم لزوم عدم ایجاد مانع را شامل مى‏گردد؛ یعنى دو جنبه اثباتى (وجود زمینه و مقتضى) و سلبى (عدم مانع) را در بر مى‏گیرد که در بخش اثباتى و وجود زمینه‏ها، مقوله آزادى تفکر و پرورش اندیشه را که غیر از آزادى عقیده مى‏داند مطرح مى‏کند و در بخش سلبى (عدم مانع) حقوق طبیعىِ هدفدار را طرح‏مى‏سازد. [42]
استاد پس از طرح "آزادى حق یا تکلیف؟" مى‏نویسند: آزادى بر دو قسم است: الف.آزادى معنوى ب. آزادى اجتماعى و آزادى معنوى را رهایى از بردگى فکرى، بردگى نفسانى و رهایى از هواهاى نفسانى و تعلّقات و وابستگى‏ها و دلبستگى‏ها مى‏شمارد و آن را جنبه درونى و باطنى آزادى مى‏داند و تحقّق آزادى‏هاى اجتماعى و نبودن موانع بیرونى براى رشد و شکوفایى را همانا "آزادى بیرونى" قلمداد کرده‏اند. پس "آزادى" در عرصه اندیشه و جامعه و سیاست، فرع و معلول "آزادگى" خواهد بود، پس اخلاق و عرفان که همان آزادى از همه تعلّقات و تعیّنات و رهایى از خودمحورى‏ها و انانیت‏هاست، تفسیرکننده جامع آزادیهاى اجتماعى نیز مى‏باشد و از طرفى آزادى را غیر از مصالح فردى، مصالح اجتماعى نیز محدود مى‏سازد پس "آزادى از" مبنا براى "آزادى در" خواهد بود. [43]
از سوى دیگر از نظر استاد مطهرى، آزادى دو رکن دارد:
الف. عصیان و تمرد
ب. تسلیم و انقیاد، که باید بتدریج انسان در پرتو تربیت دینى و سلوک اخلاقى – عرفانى آن را کسب کند [44] و آموزه‏هاى قرآنى چون (فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ یُوْمِنْ بِاللَّهِ)نیز آزادى درونى را مطرح مى‏کند تا روح پرخاشگرى و حماسه‏سازى را در انسان، در نفى همه طاغوت‏ها پرورش دهد. چه اینکه در اسلام آزادى وسیله تامین کمال وجودى انسان است. [45]
اگر چه استاد مطهرى آزادى را، به رنگ و صبغه کلامى – فلسفى مطرح و سپس در ابعاد اخلاقى – عرفانى و آنگاه سیاسى و اجتماعى سارى و جارى ساخته‏اند و میان تقواى فردى واجتماعى، تقواى علمى و سیاسى و آزادى معنوى و اجتماعى جمع کرده‏اند. [46] استاد به طور کلى اساس فکرى آزادى در اسلام را بر دو چیز مى‏داند: خدا و انسان. در خداباورى توام با معرفتِ انسان مساله خودِ تکامل‏یافته و با خودیگانگى را در نقد اندیشه‏هاى افراطى راسل واگزیستانسیالیستها طرح کرده و انسان را به عنوان موجودى مطرح ساخته‏اند که از هر قیدوبندى رها شده و تن به هیچ پستى و ذلتى ندهد و خلیفهاللَّه گردد و ارزشهاى وجودى خویش را شناخته و شکوفا سازد. [47] پس استاد چهار نوع آزادى را مطرح نموده‏اند:
1. آزادى در مقابل جبر (کلامى – فلسفى).
2. آزادى معنوى (اخلاقى – عرفانى و درونى).
3. آزادى سیاسى و اجتماعى (بیرونى).
4. آزادى عقیده و تفکر.
و با فرق نهادن میان آزادى در تفکر و عقیده، حاکمیت آزادى درونى بر آزادى بیرونى یا اخلاق و معنویت و عرفان و سیر و سلوک را در آزادیهاى اجتماعى و سیاسى مطرح کرده‏اند چه اینکه بدون آزادگى، آزادى حاصل نمى‏شود. و معتقدند:
"آزادى براى انسان کمال است اما "کمال وسیله‏اى" و نه "کمال هدفى" [48]
هدف انسان این نیست که آزاد باشد بلکه انسان باید آزاد باشد تا به کمالات خود برسد. چه اینکه آزادى با اختیار در انتخاب، در هدف‏شناسى و هدف‏یابى معنا مى‏یابد و انسان چون آزاد و مختار است معنایش این نیست که به کمال خود رسیده است بلکه با آزادى مى‏تواند وباید به عالى‏ترین کمالات خویش نائل گردد و استاد شهید در تعریف آزادى مى‏گوید:
"آزادى؛ یعنى نبودن مانع، نبودن جبر، نبودن هیچ قید و بند؛ زیرا موجودات زنده براى رشد وتکامل به سه چیز احتیاج دارند: تربیت، امنیّت و آزادى" [49]
چنانکه مى‏نویسند: "آزادى لزوم عدم ایجاد مانع است" [50] و مانع داراى دو ویژگى است: 1. باید شانیت در قید و بند و بار دادن انسان را داشته باشد تا انسان با کنار زدن آن، آزادى پیدا کند 2. قواى ظاهرى و یا باطنى فاعل را محدود سازد. [51] آنگاه استاد به برخى مصادیق آزادى سیاسى و اجتماعى نیز اشاراتى دارند که عبارتند از: 1. آزادى به معناى رهایى از سلطه دیگران‏ [52] 2. آزادى به معناى حق مشارکت‏ [53] 3. آزادى به عنوان حق بیان. [54]

2. عدالت

چنانکه گذشت، عدالت، آن هم عدالت اجتماعى، از مختصات فلسفه اجتماعى اسلام است و اسلام اگر بخواهد خود را در عالم خارج و واقعیت‏هاى اجتماعى، نشان دهد، باید در چهره "عدالت" متجلّى گردد و عدالت از ارکان مهم فلسفه سیاسى اسلام است. استاد مطهرى هم به "عدل الهى" و هم به "عدل اجتماعى" در مواضع مختلف پرداخته‏اند [55] و مى‏دانستند که مقوله عدالت آنگونه که شایسته‏اش بود، در حوزه‏اى سیاسى و حتى فقهى و حقوقى مورد بحث و کاوش علمى قرار نگرفته است و در یادداشتهاى خویش مهمترین مباحث عدالت را چنین مى‏داند:
1. تعریف عدالت
2. اقسام عدالت (روحى، جسمى، مزاجى واجتماعى)
3. موجبات عدالت اجتماعى (قانون خوب، اجراى مجریان، رشد عمومى) 4. آثار عدالت (تعادل فکرى و اخلاقى و عملى و آسایش‏روحى) [56]
استاد مطهرى، عدالت فکرى و عدالت اخلاقى را مقدمه‏اى براى عدالت اجتماعى مى‏داند [57] و به این وسیله میان اخلاق و معنویت با عدالت در جامعه و حکومت نیز پیوند برقرار مى‏کند؛ چنانکه تا فرد و جامعه ظرفیت لازم اخلاقى و تربیتى براى عدل‏پذیرى و تحمل عدالت را نیابند، قسط و عدالت اجتماعى در جامعه محقق نمى‏شود و به همین دلیل استاد در سه محور عدالت را مطرح کرده‏اند:
الف. معانى و مفاهیم عدالت (بناى تساوى در وضعیت مساوى، تفاوت در وضعیت متفاوت، اعطاى حقّ صاحب حق، تشابه و همگونى و توازن، قرار گرفتن هر چیزى درجاى‏خود).
ب. ارکان عدالت (قانون عادلان، حکومت عدل و حاکم عادل، جامعه عدالت‏پذیر، نیروهاى مجرى عدالت یا عادل و عدالت خواه و نیروهاى مدافع عدالت)
ج. ابعاد عدالت (عدالت فرهنگى، اقتصادى، سیاسى، آموزشى، بهداشتى و قضایى)
البته محورهاى سه‏گانه عدالت را مى‏توان در آرا و آثار متعدد استاد جمع‏بندى کرد. [58] به هر حال شهید مطهرى معتقدند علماى اسلام با تبیین اصل عدل، فلسفه حقوق طبیعى را بنا نهاده‏اند لیکن این اندیشه در طول تاریخ فقه اسلامى آنچنان که مى‏بایست ادامه پیدا نکرد که دردمندانه مى‏گویند:
"انکار اصل عدل و تاثیرش، کم و بیش در افکار مانع شد که فلسفه اجتماعى اسلام رشد کند و بر مبناى عقلى و علمى قرار بگیرد وراهنماى فقه شود، فقهى به وجود آمد غیر متناسب با سایر اصول اسلام و بدون اصول و مبانى و بدون فلسفه اجتماعى.
اگر حریت و آزادىِ فکر باقى بود و موضوع تفوّق اصحاب سنّت بر اهل عدل پیش نمى‏آمد و بر شیعه مصیبت اخبارى‏گرى نرسیده بود، ما امروز فلسفه اجتماعى مدوّنى داشتیم و فقه ما بر اصل عدل بنا شده بود و دچار تضادها و بن‏بست‏هاى کنونى نبودیم." [59]
و یا در فراز دیگر، حقوق اسلامى را داراى روحى مى‏داند و پیکرى، که روح آن ثابت و پیکرش متغیر است و آن "اصل عدل" است که روح حقوق اسلامى است:
"اى عجب که دیگران به روح اسلامى نزدیک مى‏شوند، ولى فقهاى ما توجه ندارند که اصل (انَّ اللَّهَ یَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاحْسان) [60] به منزله روح و مشخِص سایر مقررات حقوق اسلامى است…" [61]
و یا در پیوند و نیاز متقابل اخلاق و حقوق و جامعه انسانى‏مى‏نویسند:
"بشریت هم به اخلاق نیاز دارد و هم به حقوق. انسانیت، هم به حقوق وابسته است و هم به اخلاق، هیچ کدام از حقوق و اخلاق، به تنهایى معیار انسانیت نیست." [62]
به هرحال استاد شهید میان برقرارى عدالت در ابعاد وجودى انسان و قواى نفسانى آدمى با عدالت در ابعاد اجتماعى نیز رابطه‏اى قویم برقرار کرده؛ چنانکه معتقدند:
"شخص عادل اجازه نخواهد داد که اجزاى مختلفِ نفس وى در کار غیر مربوط به خود، دخالت کنند و یا یکى از آنها نسبت به وظیفه دیگرى تجاوز نماید، بلکه به عکس، در درون خود نظم واقعى برقرار مى‏سازد. بر نفس خویش حکومت مى‏کند. اعمال خود را تابع انضباط قرار مى‏دهد. در باطن خویش صلح و صفا ایجاد مى‏نماید و میان سه جزء نفس خود هماهنگى تولید مى‏کند." [63]
استاد شهید مطهرى مهمترین تقسیم عدالت را دو قسمِ تکوینى وتشریعى دانسته و عدالت تشریعى را در راستاى هدایت فرد وجامعه مى‏داند که مبتنى بر قوانین و دستورهاى الهى عادلانه است‏ [64] و در عدل تشریعى مساله عدل در جامعه یا عدالت اجتماعى اهمیت بسزایى دارد. چه اینکه اگر نظام اجتماعى عادلانه نباشد، جامعه دچار عدم تعادل خواهد شد. [65] و در مجموع استاد در بحث عدالت اجتماعى با بررسى آیات قرآنى، آنها را چهار قسم کرده است: 1. عدل خانوادگى 2. عدل قضایى 3. عدل اصلاحى اجتماعى 4. عدل سیاسى. [66]
و استاد یک قاعده کلى و رمز فراگیر را در مساله عدالت و نقش آن در تشریع احکام ارائه مى‏دهند که:
"عدالت در سلسله علل احکام است، نه در سلسله معلولات. نه این است که آنچه دین گفته عدل است، بلکه آنچه عدل است دین مى‏گوید." [67] از جمله نظریات استاد مطهرى در باره "عدل" و عدالت این است که:
1. عدالت فطرى است
2. عدالت مطلق است
3. عدالت ارزش برتر است. [68]
و در پایان این بخش لازم است متذکر شویم که در تبیین مفهومى عدالت، استاد تعریف "اعطاءُ کُلَّ ذِی‏حقٍّ حَقَّهُ" را برگزیده و آن را جامع و فراگیر دانسته و در همه معانى دیگر نیز داخل و سارى شمرده است. [69]
بدیهى است چنین عدالت‏ورزى و عدالت‏خواهى و عدالت‏گسترى، لازمه‏اش عدالت در اندیشه و انگیزه، عدالت در بینش و گرایش و کشش، عدالت در اخلاق و رفتار فردى است تا عدالت در خانواده و اجتماع شکل بگیرد؛ یعنى حاکمیت حکمت اخلاقى – عرفانى بر حکمت خانوادگى و اجتماعى و سیاسى در این فراز نیز نمود و ظهور ویژه‏اى دارد.

ولایت

استاد مطهرى مقوله "ولایت" را شانى از شوون امامت و ساحتى از ساحت‏هاى "رهبرى" مى‏داند و با دو بُعد امامت عقیدتى و فکرى ولایت معنوى و باطنى مرتبط دانسته و آن را در امامت اجرایى و مدیریتى با هدف تحقّق عدالت اجتماعى معنا و تفسیر مى‏کند [70] پس در نقطه اوج و کلان، "ولایت" شعبه‏اى از امامت و امامت شعبه‏اى از نبوت است و البته "ولایت" به معناى عرفانى و حکمت ذوقى و شهودى نیز متصوّر است که باطن "نبوت" است و مقام والاى انسانِ سالک و انسان کامل و مکمِّل مى‏باشد و ولایت عرفانى یا مقامى و استعدادى، راهش به روى همه باز است و بدیهى است انسانِ به ولایت رسیده، در امر حکومت و سیاست نیز کامل‏تر و فراگیرتر و با صداقت و صراحت و حقیقت بیشترى عمل مى‏کند، لیکن در این موضع، مقصود ما ولایت به معناى سیاسى و اجتماعى، تدبیر امور اجتماعى براى رساندن جامعه به سوى قله کمال و اوج انسانیت است و از جمله اندیشه‏هاى بنیادین شهید مطهرى اندیشه "ولایت" در حوزه "حکومت" و "مدیریت اجتماعى" است.
استاد شهید مطهرى "ولایت" را بجاى "وکالت" در نظام سیاسى اسلام و اندیشه سیاسى خویش پذیرفته‏اند و مى‏فرمایند:
"حکمران به طور حتمى؛ یعنى کسى که متابعت مشروع دارد، نه کسى که به زور خود را تحمیل کرده است و آن کسى که متابعت مشروع دارد به دو گونه ممکن است: یکى به نحو ولایت ودیگر به نحو وکالت. آنچه در فقه مطرح است به عنوان ولایت حاکم مطرح است." [71]
و در بخشى دیگر مساله "حق شرعى" و حاکمیت اسلام بر مردم را مطرح و تفسیر مى‏کند:
"حق شرعى امام، از وابستگى قاطع مردم به اسلام به عنوان یک مکتب و عقیده ناشى مى‏شود و مردم تایید مى‏کنند که او مقام صلاحیت‏دارى است و مى‏تواند قابلیت اشخاص را از جهت انجام وظایف اسلامى تشخیص دهد. در حقیقت حق شرعى، ولایت شرعى معین مُهر ایدئولوژى زدن و حق عرفى همان حق حاکمیت ملى مردم است، که آنها باید فرد مورد تایید رهبر را انتخاب کنند." [72]
و استاد شهید مقام حاکم در اسلام را یک مقام قدسى و الهى مى‏داند، لذا با نبود معصوم، با توجه به شرایط، باید حاکم جامعه جاى او را بگیرد و امامت یا انتصابى مستقیم در امام معصوم است یا امامت طبق شرایط و وظایف که باز هم خدا تعیین کرده است و لذا نایب امام معصوم نیز به طور غیر مستقیم از ناحیه خداست و مقام او مقام مقدس و الهى است. [73]
استاد در بخشى دیگر "ولایت فقیه" را به ولایت ایدئولوگ تفسیر مى‏کند؛ [74] یعنى همه کارهاى مربوط به حکومت باید مبتنى بر اعتقاد اسلامى باشد و ایدئولوگ ضمن تبیین اصول درست حکومتى در جهت اصالت، تحقّق و اجرا و ترویج آن نیز تلاش و مراقبت‏هاى ویژه‏مى‏نماید. [75]
در موضعى دیگر اختیارات وسیع پیامبر و واگذارى آن از طریق امام به ولى فقیه را مطرح مى‏نماید و مى‏نویسد:
"قرآن کریم مى‏فرماید:(النّبى اولى بِالْمُوْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ) [76] این اختیارات دامنه وسیعى دارد. حکومت اسلامى در شرایط جدید و نیازمندیهاى جدید مى‏تواند با توجه به اصول و مبانى اساسى اسلامى، یک سلسله مقررات وضع نماید که در گذشته این موضوع منتفى بوده، اختیارات قوه حاکمه اسلامى، شرط لازم حسن اجرایى قوانین آسمانى و حُسن تطبیقى با مقتضیات زمان و حسن تنظیم برنامه‏هاى مخصوص هر دو است." [77]
همچنین استاد مطهرى با استفاده از معارف قرآنى و آموزه‏هاى امام على(ع) در نهج‏البلاغه، اهداف حکومت اسلامى را عبارت از موارد زیر مى‏داند:
1. بازگشت به اسلام راستین در چهره احیاى تفکر دین و بازسازى اندیشه اسلامى. [78]
2. توسعه اقتصادى و اصلاح امور معیشتى مردم. [79]
3. اصلاح روابط اجتماعى. [80]
4. قانون‏گرایى‏ [81]
از سوى دیگر، مقام حاکم اسلامى را در عین قدسى و الهى بودن، انتقادپذیر شمرده و نقدبردار مى‏دانند و نقدناپذیرى مقامِ غیر معصوم را هم براى او و هم براى اسلام مضرّ مى‏دانند. [82] و از نظر فلسفه اجتماعى اسلام، اعتقاد به خدا را مبناى حکومت مطلقه افراد نمى‏داند بلکه حاکم را در برابر مردم مسوول مى‏شمرد و حقوق متقابل براى آنها بین حاکم و جامعه قائل است. [83] و در پایان با گره زدن اخلاق و حکومت و حاکم اخلاقى مى‏فرماید:
"البته رهبر جامعه اسلامى باید ویژگى‏هاى خاصى داشته باشد؛ از جمله آنکه داراى رشد اخلاقى باشد. رشد اخلاقى هم به معناى رشد و بهره‏بردارى از سرمایه‏هاى وجود خود است. آنکه رشد انسانى و اخلاقى را فاقد است، نمى‏تواند رهبر باشد." [84]
و به همین دلیل در شرایط رهبرى و قانونگذار، دو مقوله "اجتهاد" و "جامع‏الشرایط" بودن و به عبارت بهتر مجتهد جامع‏الشرایط بودن را مطرح نموده‏اند. [85] و البته ایشان با حدّت و شدّت تمام میان ولایت در فتوا و ولایت در زعامت یا مرجع و رهبرى تفکیک قائل شده و تاکید فراوان بر آن داشته است. [86]
نتیجه آنکه استاد با تفسیرى جامع از "اسلام" و کارآمدى دین مبین محمدى(ص)که با عنصر امامت و رهبرى تفسیر شده است و با اجتهاد پویا و بالنده و ترکیب و ساز و کار انطباق‏با اقتضائات زمان و رشد فردى و اجتماعى و علمى و عملى جامعه بشرى قابل تحقّق‏است. عنصر حکومت اسلامى، ولایت دینى و فقه و فقیه یا حکومت ولایى را برمحوراخلاق، عدالت، معنویت و عرفان قابل جمع دانسته و به تصویر و تفسیر کشیده‏اندومولفه‏هاى بنیادین و محورى حکومت و سیاست را نیز اخلاق و معنویت، حقوق و فقه اسلامى و عدالت اجتماعى قلمداد کرده‏اند. پس نه اخلاق فردى با اخلاق اجتماعى در تقابل است و نه عدل الهى با عدل اجتماعى یا عرفان دینى با عرفان سیاسى و حکومتى تعارض دارد. روشن است که بهم پیوستگى همه سطوح تعالیم اسلامى با هم، مبناى تفسیر درست از ابعاد و ساحت‏هاى متنوع دینى است؛ معنویت‏خواهى وحکومت‏طلبى براى عدالت‏گروى است.
و چون استاد رهبرى را عبارت از "بسیج کردن نیروى انسانها وبهره‏بردارى صحیح از نیروهاى انسانى" [87] مى‏داند، ضرورت آن را نیز از سه راه اثبات و تبیین مى‏کند:
الف. بى‏توجهى انسانها به ذخایر و نیروهاى نهفته درونى خود.
ب. عدم هدایت غریزى در انسان، در تمام رفتارها (ناتوان‏ترین موجودات از نظر هدایت غریزى انسان است).
ج. حاکمیت قانون بر زندگى و رفتار بشر و اینکه بدون رهبرى رفتار بشرى ساماندهى‏نمى‏شود. [88]
پس رهبرى نیز تنها در رهبرى اجتماعى و سیاسى محدود نمى‏شود، بلکه رهبرى قواى وجودى و درونى انسانها و رهبرى معنوى و تربیتى آدمیان نیز مطرح است و لذا حضور معنویت واخلاق و عرفان از دو سو براى رهبر و حکومت در نگرش استاد مطهرى ضرورى‏است:
1. از جهت اینکه رهبر باید واجد معنویت و اخلاق و سلوک معنوى باشد.
2. از جهت اینکه باید جامعه را به سوى ارزشها، کرامت، عزت نفس، معنویت و اخلاق سوق و سیر دهد از این رو است که در اندیشه استاد مطهرى دین جامع، یعنى اسلام، با سیاست نسبتش نسبت روح و بدن یا مغز و پوست است. [89] پس رهبرى مسوول تحقّق: معنویت، عدالت، اخلاق و ارزشهاى انسانى و اسلامى است.

نتیجه‏گیرى و برداشت

اخلاق به معناى چگونه زیستن و ارزشهاى متعالى را در خویشتن متجلّى ساختن و ارتباط با خدا به طور نسبى و ارتباط با خود تا از خودِ ناقص به خود کامل و از خود فروتر به خود فراتر راه یابد و عرفان به معناى سیر از خود تا خدا، هم از نظر معرفتى و هم از جهت سلوکى و رفتارى، یعنى همه چیز را ظهور حق یافتن و همه چیز را براى او و به یارى او انجام و سامان دادن. اخلاق و عرفان حقیقتى هستند که با ابعاد دیگر؛ چون عقاید و احکامِ عملى یا جهان‏بینى اسلامى و شریعت دینى در تعارض نیستند بلکه اجزاى بهم پیوسته‏اى هستند که قابلیت تحقّق و ظهور در انسان سالک رشدیافته و انسان کامل را دارند. اگر چه انسان کامل، مراتب‏پذیر و داراى درجات است و انبیا، ائمه و اولیا را در خویش جاى مى‏دهد و انسان کاملِ اسلام، انسانى عقیدتى، اخلاقى، عرفانى و همچنین انسانى فقهى و شرعى است و در نقطه اوج تکاملى‏اش به مرتبه‏اى مى‏رسد که درد خدا و خلق، درون‏نگرى و برون‏نگرى، مادیت و معنویت، خلوت و جلوت، دنیاو آخرت، اعتقاد و اقتصاد، حکمت و سیاست و معرفت و مدیریت را به هم مى‏آمیزد و پس از سفر از خلق به حق و طى سفرهاى دیگر، به سفر از حق به سوى خلق مى‏پردازد تا خلق را نیز به سوى خالق و حق ببرد و آنها را نیز روحانى و الهى‏نماید.
آرى، در اندیشه‏هاى استاد مطهرى، اخلاق و عرفان مقدمه حکومت و سیاست و از بنیادهاى آن بشمار مى‏رود تا تربیت، حکمت، عدالت و رشد و سعادت واقعیت یابد و جامعه بدون اخلاق و عرفان و اخلاق و عرفان بدون اجتماع و مردم معنا و مبنایى صحیح ندارد و از نظرگاه آن استاد شهید، "انسان کامل اسلام" جامع عقل و دل و وحى و شریعت از یکطرف و جامعه و حکومت و سیاست از طرف دیگر است و مهم بینش‏ها و گرایش‏هاى متعالى و اندیشه و انگیزه الهى انسان است که چگونه آدمى به تعاملات اجتماعى و سیاسى مى‏پردازد. پس جامعه اخلاقى و حقوقى و معنوى و عرفانى لازم است و اخلاق و عرفان اجتماعى لازم و ملزوم هم هستند تا طبق تعالیم اسلامى، فردسازى و جامعه‏سازى مبتنى بر معنویت وعدالت محقّق شود.
از نظر استاد "خودآگاهى و خداآگاهى"، "خودشناسى و خودسازى" بنیاد حکمت عملى اخلاقى و سیاسى است تا حکمت و حکومت، شریعت و سیاست، سلوک و اجتماع با هم شکل گیرند و در حقیقت، "دین" که یک نظام منسجم و بهم پیوسته‏اى از عقیده، اخلاق واحکام است، بنیاد و اساس چنین حقیقتى در رابطه اخلاق و عرفان با سیاست وحکومت‏است.
پى‏نوشت‏ها

[1]. عضو هیئت علمى و استادیار دانشگاه.
[2]. مطهرى، مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى، ص‏348، انتشارات جامعه مدرسین، قم، سال 1362، چاپ جدید.
[3]. مطهرى، مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى، ج‏4، ص‏21، انتشارات صدرا، چاپ اول، سال 61، ناگفته نماند استاد چنین تعریفى از اخلاق را زمانى درست مى‏داند که تعریفى کلى و مطلق باشد نه "تعریفى مبتنى بر اخلاق فردى و شخصى".
[4]. همان، ص‏22
[5]. فلسفه اخلاق، صص‏306 و 307
[6]. تعلیم و تربیت در اسلام، ص‏201
[7]. فلسفه اخلاق، صص‏275 و 276
[8]. ر.ک.به: حکمت عملى، ج‏4؛ آشنایى با علوم اسلامى، صص‏20 – 9؛ فلسفه اخلاق، ص‏75؛ انسان کامل، ص‏68؛ نقدى بر مارکسیسم، ص‏155
[9]. آشنایى با علوم اسلامى، بخش حکمت عملى، ص‏33
[10]. تعلیم و تربیت در اسلام، ص‏201
[11]. آشنایى با علوم اسلامى بخش عرفان، صص‏74 – 73
[12]. انسان کامل، صص 189 – 186 و تعلیم و تربیت در اسلام، صص 207 – 205
[13]. تعلیم و تربیت در اسلام، صص‏159 – 158
[14]. اسلام و مقتضیات زمان، ج‏2، ص‏248
[15]. فلسفه اخلاق، صص‏307 – 306
[16]. همان، ص‏307.
[17]. همان مدرک.
[18]. فلسفه اخلاق، صص‏277 و 278
[19]. تعلیم و تربیت در اسلام، صص‏18، 34، 135 و 136 و فلسفه اخلاق، صص 289 – 276
[20]. فلسفه اخلاق، ص‏291
[21]. همان، صص‏300 – 250 و تعلیم و تربیت در اسلام، ص‏139. حکمت عملى، ص‏20 – 9
[22]. ر.ک.به: تعلیم و تربیت در اسلام، ص‏106؛ فلسفه اخلاق، صص‏12، 13، 38، 43 و 295؛ آشنایى با علوم اسلامى بخش حکمت عملى، صص‏11، 55 و 54
[23]. امامت و رهبرى، ص‏31، انتشارات صدرا، تهران، سال 1374
[24]. ر.ک.به: انسان کامل، سیرى در نهج‏البلاغه، خدمات متقابل اسلام و ایران، آشنایى با علوم اسلامى بخش عرفان، تماشاگه راز و …
[25]. آشنایى با علوم اسلامى بخش عرفان، صص‏188 – 185، انتشارات جامعه مدرسین، قم، سال 1362
[26]. همان، صص‏188 و 201
[27]. همان، صص‏202 – 195
[28]. سیرى در نهج‏البلاغه، صص‏316 – 306، انتشارات صدرا، سال 1354
[29]. آشنایى با علوم اسلامى، بخش عرفان، صص‏201 – 198؛ انسان کامل، صص‏175 – 45
[30]. مجموعه آثار، ج‏2، ص‏320
[31]. فطرت، ص‏163، چاپ اول، سال 1369، انتشارات صدرا؛ فلسفه اخلاق، صص‏170 – 150؛ نقدى بر مارکسیسم، صص‏101 – 58
[32]. فطرت، ص‏54؛ نقدى بر مارکسیسم، ص‏250؛ مقدمه‏اى بر مبانى اسلامى، ص‏35
[33]. رودگر، محمدجواد، از آئینه تا جمال، ص‏20 – 19، انتشارات وثوق، قم، چاپ اول، سال 1382
[34]. مجموعه آثار، ج‏2، صص‏207 تا 324
[35]. همان، ص‏318.
[36]. همان مدرک.
[37]. فلسفه اخلاق، ص‏169؛ تعلیم و تربیت در اسلام، ص‏245؛ فطرت، ص‏169؛ مجموعه آثار، ج‏16، ص‏572 و.
[38]. سیرى در نهج‏البلاغه، صص‏294 – 205
[39]. آشنایى با قرآن، ج‏4، صص‏124 – 121؛ انسان کامل، صص‏155 – 154
[40]. المیزان، ج‏6، صص‏170 – 169 و ج‏19، ص‏220 – 219 و رساله الولایه، فصل چهارم. على‏بن‏موسى‏الرضا و القرآن الحکیم، ج‏1، ص‏196، آیت‏اللَّه جوادى آملى.
[41]. مجموعه آثار، ج‏2، صص‏63 – 51
[42]. سلسله یادداشتهاى استاد مطهرى، حرف الف، ج‏1، صص‏71 تا 80
[43]. همان، صص‏119 – 117
[44]. آزادى معنوى، صص‏22 – 20
[45]. همان، صص‏67 – 63 و صص‏119 – 117
[46]. همان، صص‏82 – 79 و 57 – 56
[47]. انسان کامل، صص‏332 – 330
[48]. همان، صص‏349 – 345
[49]. فلسفه تاریخ، صص‏261 – 259
[50]. یادداشتهاى استاد، ج‏1، ص‏71
[51]. همان، ص‏117
[52]. پیرامون انقلاب اسلامى، ص‏62
[53]. همان، ص‏99
[54]. همان، صص‏19 و 11 و 9و صص‏104 – 103 و
[55]. عدل الهى، صص‏35 – 23 و بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اقتصادى، صص‏29 – 14 و پیرامون انقلاب اسلامى، صص‏155 – 143
[56]. یادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏6، ص‏226
[57]. مجموعه آثار، ج‏4، ص‏954، ج‏21، ص‏206 و 212، ج‏18، ص‏154 و یادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏6، ص‏227 و17، صص‏247 – 246
[58]. مجموعه آثار، ج‏4، ص‏954، ج‏21، ص‏206، 212، ج‏18، ص‏154 و یادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏6، ص‏227 و صص‏247 – 246
[59]. یادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏3، ص‏250
[60]. نحل: 90
[61]. یادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏3، ص‏271
[62]. جمهورى، ص‏257 – افلاطون.
[63]. مجموعه آثار، ج‏19، صص‏139 – 138
[64]. مجموعه آثار، ج‏4، ص‏952
[65]. یادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏6، ص‏204
[66]. همان، ص‏225
[67]. همان، ص‏202
[68]. همان، ص‏232؛ مجموعه آثار، ج‏18، ص‏157، ج‏21، صص‏223 – 200، ج‏16، ص‏437 و ج‏21، صص‏224 – 200
[69]. مجموعه آثار، ج‏21، صص‏224 – 200
[70]. امامت و رهبرى، ص‏54 – 10
[71]. پیرامون جمهورى اسلامى، ص‏150
[72]. پیرامون انقلاب اسلامى، صص‏68 – 67
[73]. اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، صص‏175 – 171
[74]. پیرامون انقلاب اسلامى، ص‏67؛ مجموعه آثار، ج‏1، ص‏554
[75]. همان، صص‏25 و 26 و 27
[76]. احزاب: 6
[77]. مجموعه آثار، ج‏3، صص‏194 – 195؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج‏2، صص‏64 – 63، 92 – 91
[78]. پیرامون انقلاب اسلامى، ص‏65
[79]. همان، ص‏81؛ نهضت‏هاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص‏65
[80]. پیرامون جمهورى اسلامى، ص‏82
[81]. پیرامون انقلاب اسلامى، ص‏83؛ نهضت‏هاى اسلامى، ص‏85
[82]. پاسخ‏هاى استاد بر نقد کتاب حجاب، ص‏71
[83]. سیرى در نهج‏البلاغه، صص‏124 – 120
[84]. یادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏4، ص‏54
[85]. همان، ج‏3، ص‏285
[86]. امامت و رهبرى، ص‏228
[87]. مجموعه آثار، ج‏3، ص‏314
[88]. همان، ج‏2، ص‏323
[89]. امامت و رهبرى، ص‏32


تعداد صفحات : حجم فایل:222 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود