تفاوت تبادل فرهنگ با تهاجم فرهنگی
امروزه پیشرفت شتابان دانش، مرز میان ملت ها را درهم شکسته و پدید آمدن سیستم های ارتباطی، جوامع پراکنده انسانی را در یک مجموعه فرهنگی یگانه، جای داده است. به این ترتیب، در اثر ارتباط و نزدیکی روزافزون ملت های گوناگون، انتقال ارزش ها و تاثیر و تاثرهای متقابل فرهنگی، مجموعه ای به نام دهکده جهانی با گستردگی و شتاب باور نکردنی در حال شکل گیری است. پس باید میان دو مقوله تبادل فرهنگی و تهاجم فرهنگی تفاوت گذاشت.
رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله خامنه ای در این زمینه می فرماید:
تهاجم فرهنگی با تبادل فرهنگی متفاوت است. تبادل فرهنگی لازم است و هیچ ملتی ازاین که معارفی را در تمام زمینهها ـ از جمله فرهنگ و مسایلی که عنوان فرهنگ به آن اطلاق می شود ـ از ملت های دیگر بیاموزد، بی نیاز نیست. در همیشه تاریخ همین طور بوده و ملت ها در رفت و آمدهایشان با یکدیگر، آداب، زندگی، خلقیات، علم، لباس پوشیدن، آداب و معاشرت، زبان، معارف و دین را از هم فرا گرفته اند. این مهم ترین مبادله ملت ها با هم بوده که ازتبادل اقتصادی و کالا مهم تر بوده است.
ما ایرانی هستیم؛ باید بگردیم همان چیزی را که متعلق به خود ماست، پیدا کنیم. البته این به این معنا نیست که زیبایی های دیگران را یاد نگیریم. انسان هر چیز خوب و زیبایی را از دیگران می آموزد، ولی خوب است آن را در فرهنگ خودش حل کند و از آن استفاده کند. من یک وقت که پیرامون فرهنگ صحبت می کردم، گفتم: گرفتن فرهنگ دیگران ایرادی ندارد، منتها همان طور که جسم انسان، عنصر خارجی را دو جور
می گیرد، فرهنگ دیگران را هم دو جور می شود گرفت. یک وقت هست که انسان یک غذایی را که ویتامین های گوناگونی در آن هست می خورد، با بزاق دهانش مخلوط می کند و به داخل معده می فرستد. معده انسان آن مواد لازم را که با بدنش مناسب است، می گیرد و مواد زاید آن را دفع می کند. این گرفتن سالم است. یک وقت هم هست که یک نفر را می خوابانند، دست و پایش را هم می بندند و یک آمپولی را که خود او نمی خواهد، در بدنش تزریق می کنند. این یک جور گرفتن مواد بیگانه است که با آن قبلی یکسان نیست. حالا اگر آن کسی که به بدن تزریق می کند. یک طبیب دلسور و علاقه مندی بود، می گوییم روی چشم، ولی اگر دشمن بود، تکلیف چیست؟
الان ما داریم فرهنگ بیگانه را متاسفانه این طور، مصرف می کنیم؛ یعنی یک چیزی را همین طور به بدن ما وصل کرده اند و تزریق می کنند؛ ما هم هیچ عکس العملی انجام نمی دهیم. آن وقت همین که گفته می شود تهاجم فرهنگی، یک عده ای خیال می کنند طرف قضیه آن ها هستند. حال این که تهاجم فرهنگی از طرف غرب و از طرف دشمن است و ما باید بیدار باشیم.
به دشمن که نمی شود گفت آقا دشمنی نکن! طبیعت دشمن، دشمنی است. من و شما باید بیدار باشیم و نگذاریم دشمنی کند. بله، ما اگر در معلومات غرب چیز مناسبی را یافتیم. مثل یک انسان سالمی که می نشیند غذایی را می خورد، خویش را جذب می کند و بدش را دفع می کند، باید خوبش را بگیریم و جذب کنیم. یعنی همان طور که یک موجود زنده، با عامل خارجی برخورد می کند.
چرا باید فرهنگ بیگانه را این گونه به ما تزریق کنند؟ در حالی که ما خودمان می توانیم آن چه را که مناسب است انتخاب کنیم، ولی امروز عکس این است. منتها با سوزن تزریق نمی کنند، بلکه با رادیو و تلویزیون و کتابچه. مُد و مجله و تبلیغات و جار و جنجال تزریق می کنند.
گرفتن دانش و مهارت های گوناگون و کشف مجهولات و نمونه برداری از ابزار کار و زندگی دیگر ملت ها، بخشی از تبادل فرهنگی به شمار می رود. این همان چیزی است که اسلام آن را تایید کرده است. پیامبر اکرم (ص) فرمود:
اطلب العلم و لو کان بالصین
دانش را فرا بگیرید، هر چند لازم باشد به چین بروید.
بنابراین، تبادل فرهنگی که همان ارتباط منطقی و درست فرهنگ هاست، می تواند در پیشرفت ارزش های انسانی و به سازی زندگی بشر سودمند افتد، زیرا همه مردم جهان از تجربه آگاهی و باورهای درست یکدیگر بهره می برند و از آزمایش روش های نادرست آزموده شده بی نیاز می شوند. بر این اساس، باید از تبادل فرهنگی استقبال کرد. البته باید توجه داشت که خودباوری، اعتماد به نفس، شناخت و ایمان به ارزش های انسانی و الهی فرهنگ خودی، پیش شرط پیروزی در عرصه تبادل فرهنگی است.
پیشینه تاریخی تهاجم فرهنگی
تهاجم فرهنگی، پدیده ای نو و تازه نیست که در قرن بیستم و با پیروزی انقلاب اسلامی به وجود آمده باشد. بلکه پیشینه ای به درازای تاریخ دارد. برخلاف پندار ماده گرایان و برخی روشنفکران مادی، جنگ تاریخ، جنگ اقتصادی و تضاد طبقاتی نیست، بلکه همه جنگ های تاریخ، جنگ فرهنگی و جنگ اقتصادی و ارزش ها بوده است. مبارزه پیامبران الهی با مظاهر استکبار و طاغوت ها در طول تاریخ. نبرد دو فرهنگ بوده است: فرهنگ متعالی حق مدار و فرهنگ باطل.
فرهنگ حق، بینش توحیدی، اعتقاد به آزادی و آزادگی انسان ها از زنجیر معبودها و طاغوت های بیرونی و خواهش ها و هوس های درونی و برپایی قسط و عدل در جهان را ترویج می کند. در مقابل، فرهنگ باطل دربردارنده دوگانه پرستی، بردگی و بندگی انسان ها، اسارت در دام بت های گوناگون، پیروی از هواهای نفسانی و حاکمیت جور و ستم است. سرنوشت پیامبرانی چون نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، لوط، هود، شعیب و صالح که در قرآن کریم بدان ها اشاره شده است، این حقیقت را تایید می کند. بنابراین، تهاجم فرهنگی چیزی نیست که امروزه به عنوان شیوه ای جدید به کار رود، بلکه در طول تاریخ بشر به شکل های گوناگون علیه انبیای الهی و حرکت های انقلابی به کار گرفته است. در تاریخ پرفراز و نشیب اسلام، دشمن بارها از این ابزار استفاده کرده که داستان غم انگیز و عبرت آموز مسلمانان در اندلس، نمونه ای از این تهاجم است.
تجدید حیات فرهنگی (رنسانس) در غرب و ظهور اندیشه و فرهنگ جدید، ملاک ها و ارزش هایی را عرضه کرد که با فرهنگ و ارزش های جامعه های دیگر، تفاوت اساسی داشت. پیشرفت فن آوری و ایجاد تمدن صنعتی در غرب، به گسترش ارزش های نوین کمک کرد و از این فرهنگ جدید، زمینه را برای ظهور قدرت های سرمایه داری و نظام کاپیتالیستی فراهم آورد.
قدرت های جدید غربی که برای استحکام و گسترش نظام سرمایه ای خود به منافع دست نخورده نیاز داشتند، به استعمار سرزمین های جهان دست زدند و کشورهای آفریقایی و آسیایی را زیر سلطه خویش گرفتند. پیدایش استعمار، دگرگونی های اجتماعی و فرهنگی گسترده ای را در سرزمین های زیر سلطه پدید آورد. استعمارگران غربی برای تثبیت سلطه خود بر سرزمین های جدید، به زدودن موانع فرهنگی در کشورهای زیر سلطه خود پرداختند. ساختن مدرسه ها به سبک غربی، وارد کردن کالاهای ساخت فرنگ و راه انداختن جریان های سیاسی و مذهبی از جمله اقدام های آنان برای مقابله با فرهنگ بومی است. آشنایی جوامع گوناگون شرقی از جمله سرزمین های اسلامی با تحولات غرب و نیز نفوذ عناصر آموزش دیده در مراکز تصمیم گیری حکومتها و بی خبری رهبران این کشورها. زمینه را برای نفوذ فرهنگ غرب آماده ساخته. اندیشمندان و نویسندگان سرزمین های اسلامی نیز که پیشرفت های علمی و اجتماعی غرب بر آنان سخت تاثیر گذاشته بود، مبلغ فرهنگ جدید غربی شدند. جور و ستم حاکمان، فساد درباریان و طبقات بالا، ورشکستگی اوضاع اقتصادی و اجتماعی از یک سو، زمینه را برای تحول فراهم و از سوی دیگر، راه را برای نفوذ سازمان های غربی مانند: فراماسونری باز می کرد.
پس از تجزیه امپراتوری عثمانی، بسیاری از سرزمین های اسلامی به صورت کشورهای جدید و براساس ناسیونالیسم شکل گرفتند و استعمار غرب به طور غیرمستقیم، به گسترش فرهنگ خود در این کشورها پرداخت. در این شرایط، جریان های اصلاح طلب که خواهان دگرگونی های اجتماعی و سیاسی بودند، زمینه رشد پیدا کردند. برخی از این جریان ها وابسته بودند و برخی دیگر به صورت خودجوش و تنها تحت تاثیر دگرگونی های جهان غرب، به اصلاح طلبی گراییده بودند. گفتنی است در بیشتر کشورها به ویژه کشورهای اسلامی، این مساله با مبارزه ضداستعماری همراه بود. توده مردم این کشورها بیشتر به مبارزه با استعمار و استقرار عدالت تکیه داشتند، ولی رهبران و روشن فکران آن به دموکراسی و آزادی می اندیشیدند. تمامی روشن فکرانی که درس خوانده غرب بودند یا با آن فرهنگ آشنایی داشتند، به تقلید از رنسانس، خواستار تحول فرهنگی و مذهبی در جامعه اسلامی خود بودند. غرب نیز به چنین جریان هایی دامن می زد یا خود، چنین جنبش هایی را به راه می انداخت.
باید دانست مهم ترین مانع بر سر راه غرب برای نفوذ در سرزمین های اسلامی فکر دینی و فرهنگ اسلامی بود که هیچ گونه نفوذ فرهنگی، اقتصادی و سیاسی غرب را تحمل نمی کرد.
به طور کلی، اصلاح طلبان را می توان در سه گروه دسته بندی کرد:
1- اصلاح طلبانی که دین جدیدی را عرضه می کردند. فرقه هایی مانند: قادیانیه در هند، وهابیت در عربستان و بهایی گری در ایران که می توان تمامی آنان را "وابسته" دانست.
2- روشن فکرانی که اساساً رنگ مذهبی نداشتند و اصلاح طلبی آنان بدین معنی بود که دین را مانع هر گونه تحول و پیشرفتی می دانستند و خواستار حذف دین از همه شوون اجتماعی ـ سیاسی بودند. در ایران. افرادی مانند آخوندزاده و میرزا ملکم خان از این گروه بودند.
3- کسانی که به تلفیق ارزش های جدید غربی و فرهنگ اسلامی معتقد بودند و ستیز با مذهب را روا می دانستند.
به طور کلی، هر سه گروه معتقد بودند که برای رسیدن به قافله تمدن و پیشرفت می بایست تحولی فرهنگی، در جامعه صورت گیرد. آنان چاره این کار را در دین پیرایی می دانستند و از شعار سه گانه فراماسونری؛ یعنی آزادی، برادری و برابری هواداری می کردند.
فرهنگ و تمدن غرب پس ازرنسانس، بااصالت دادن به انسان و ترویج اومانیسم، درصدد نفی مذهب ها و فرهنگ های غیرغربی برآمد.
نظریه پردازان و اندیشمندان غربی به ویژه صاحب نظران علوم اجتماعی و تربیتی با طرد دین باوری و آموزه های آسمانی کوشیدند انسان را جایگزین خدا و دانش را به جای دین و مذهب معرفی کنند. آنان حتی دین را زاییده ترس و جهل بشری و افیون جامعه معرفی و دوران مکتب های آسمانی را پایان یافته قلمداد کردند.
غربیان برای گسترش حاکمیت اقتصادی شان بر دیگر کشورها و به دست آوردن منابع و منافع بیشتر کوشیدند با تحریف و مسخ فرهنگ دیگران، آنان را از خود بیگانه و بی هدف کنند و فرهنگ غربی را در میانشان حاکم گردانند. آنان برای رسیدن به این هدف، با به کارگیری ابزارها و روش های آشکار و پنهان و با ترس ووحشت افکنی، زمینه گسترش فرهنگ غرب را در سطح جهان فراهم آوردند.
با این حال، باید گفت فرهنگ غرب با وجود دست آوردهای شگرف و حیرت انگیز فنی و تکنولوژی اش نتوانسته است نابسامانی های فکری و روانی بشر را پاسخ گوید. انسان سرگشته و نگران معاصر، بیش از هر زمان دیگر از ابتذال فرهنگی و سقوط مبانی اخلاقی، خودکامگی ها، قدرت پرستی ها و ستمگری های هم نوعانش رنج می برد، به گونه ای که صاحب نظران آزاده غربی نیز فروپاشی تمدن غرب را پیش بینی
می کنند و در پی ترسیم آینده ای متفاوت با وضع موجود هستند. آنان معتقدند فروپاشی اخلاقی غرب در نتیجه ترویج مکتب های منحرف فکری مانند: اومانیسم(انسان مداری)، لیبرالیسم (آزادی بی حد و مرز) و در پی آن نهیلیسم (پوچ گرایی) است که پس از جنبش رنسانس در راستای مذهب ستیزی، پایه گذاری شدند. بدین سان بشر امروز با اصالت دادن به فن آوری و اقتصاد، در چنگال زندگی ماشینی گرفتار آمده و سیطره فن آوری، شان او را نیز در حد یک ماشین کاهش داده است، به گونه ای که زندگیاش بدون معنا و فضیلت و هدف شده و به پوچی روی آورده است.
سلطه گران در سراسر نیم قرن اخیر با همه توان کوشیدند جهان بینی اومانیسم را در همه جهان به ویژه کشورهای اسلامی گسترش دهند و با ایجاد سرسپردگی مطلق و وابستگی همه جانبه سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، به غارت فرهنگ و منابع این کشورها بپردازند. آنان در این راستا، با برانگیختن عناصر خودباخته آن کشورها، فرستادن میسیونرهای مسیحی به عنوان سپاهیان صلح و یا به کارگیری توان فن آوری فرامدرن در صنعت ارتباطات برنامه هایشان را پیش بردند. غربیان با به کارگیری تمام شیوه ها و ابزارهای ویران کننده، بر آن هستند تا فرهنگ الهی کشور را که بر محور بینش توحیدی پایه گذاری شده است و مانند سد مستحکمی عمل می کند، از میان بردارند.
آن چه امروزه سلطه گران را بیش از هر چیز دیگری به وحشت انداخته است، قدرت اسلام و حضور فعال آن در عرصه های گوناگون سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است. از این رو، طبیعی است که استکبار جهانی، جهان اسلام را که همواره در برابر تجاوزهای فرهنگ غرب ایستاده است، به شدت آماج یورش شدید فرهنگی خود قرار دهد. غرب با ترویج فرهنگ و اندیشه مادی و نشان دادن مظاهر فریبنده دنیای صنعتی بر آن است تا در فرهنگ اصیل اسلامی رخنه کند، ارزش ها و باورهای دینی را سست سازد و کمکم ریشه باورهای امت اسلامی را بخشکاند. سپس دست آورد تمدن غرب؛ یعنی فن آوری جدید (البته سراب گونه و رنگ آمیزی شده آن) را به مردم نشان دهد و سرانجام آنان را در منجلاب فساد ـ که زاییده فرهنگ جدید غرب است ـ غرق سازد!
انگیزه این تهاجم در نخستین گام، ایجاد فضای خوباختگی و روح بی تفاوتی در جامعه نسبت به ارزش های اصیل خودی و ویرانی هویت مذهبی و ملی آن جامعه و در گام بعد، ایجاد جامعه ای تازه است که اندیشه ها و باورهای جهان غرب را بپذیرد و عقاید و ارزش های دینی و فکری خود را دور بریزید. در این صورت، با نابود شدن فرهنگ ملی یک کشور، زمینه برای سلطه همه جانبه استکبار جهانی هموار خواهد شد. آن چه امروز سلطه گران با بهره گیری از فن آوری ارتباطات و برنامه های ماهواره ای و با شعار تحقق دهکده جهانی و همسان سازی فرهنگی برای جهانی کردن فرهنگ خود تبلیغ می کنند، در راستای همین اهداف شیطانی طرح ریزی شده است.
باید دانست در دوران معاصر به ویژه در نیم قرن اخیر، با جریان سازمان یافته ای علیه فرهنگ اسلامی و انسانی در کشورمان روبه رو هستیم که برخی موارد آن بدین شرح است:
1- شکستن جامعه سنتی ایرانی و نفی ارزش های حاکم بر آن.
2- گسستن رابطه نسل جدید ایران با تاریخ فرهنگ پربار این کشور.
3- گسترش فساد و فحشا.
4- گسترش دنیاگرایی و زندگی مصرفی.
5- سرگرم کردن مردم به مسایل بی ارزش و بازداشتن آنان از اندیشیدن.
6- تفرقه افکنی میان گروه های گوناگون مردم.
7- ایجاد بدبینی به معارف اسلامی.
8- کمک به گسترش بی سوادی.
9- تبلیغ جدایی دین از سیاست.
10- سست کردن مردم در تقلید از مراجع دینی.
پیشینه تهاجم فرهنگی غرب در ایران
دگرگونی و تحول در فرهنگ ها در پی دو علت پدید می آید:
1- علت پذیرندگی؛
2- علت فاعلی.
تا زمانی که روح فرهنگی مستقل در جامعه ای زنده است ومردم به ویژه اندیشمندان جامعه نسبت به حقیقت آن فرهنگ اشراف دارند. هرگز فرهنگ دیگری نمی تواند به آن جامعه هجوم آورد و آن را نابود کند.
تاریخ بیانگر این حقیقت است که فرهنگ های زنده از تمامی فرهنگ ها بهره برده و آن ها را در خود حل کرده اند. البته وقتی به هر دلیلی، روح حاکم بر فرهنگ ملی از میان برود و مردم به ویژه اندیشمندان، آشنایی خود را با آن فرهنگ از دست بدهند، آن فرهنگ آسیب پذیر می شود و هر فرهنگ مسلط دیگری را می پذیرد.این حالت انفعالی، علت پذیرندگی است. در این صورت، فرهنگ بیگانه می تواند به سرعت دراین فرهنگ فراگیر شود تا جایی که ماهیت آن را نیز تغییر دهد. این علت دوم را علت فاعلی گویند.
تاریخ ایران از گذشته تاکنون، شاهد دگرگونی های بنیادین بوده است. در زمان حمله اسکندر مقدونی به ایران، فرهنگ ایرانی در حال رکود بود و اندیشمندان ایرانی نسبت به حقیقت آن بیگانه بودند. به همین دلیل، اسکندر توانست پس از پیروزی نظامی بر نیروهای ایرانی، فرهنگ و تمدن آن را به شدت دگرگون کند. تا جایی که ایران حتی پس از حکومت سرسخت ساسانی، نتوانست خود را از آموزه های فرهنگ یونانی که به وسیله اسکندر و جانشینان وی حاکم شده بود، برهاند.
هم چنین ایران در عصر اسلامی پس از تجربه بسیار پربار و نشان دادن جلوه های برتری از تمدن اسلامی، در زمان صفویه، کم کم زمینه ای (پذیرنده ای) برای نفوذ پذیری یافت. از آن پس، گروهی از جمله میسیونرهای (مبلغان مسیحی) مذهبی از غرب راهی ایران شدند و توانستند بنیاد اندیشه غربی را نخست در میان درباریان و سپس در مجامع علمی، فرهنگی، همگانی سازند. تا جایی که حاصل فعالیت آنها به توده جامعه ایرانی نیز کشیده شد. جامعه ایرانی تا پیش از صفویه با وجود ارتباط با فرهنگ ها و تمدن های گوناگون، به ویژه چین که در مسیر جاده ابریشم قرار گرفته بود، هرگز نسبت به آنها خودباختگی نشان نداد و فرهنگ و تمدن مستقل اسلامی خود را نگاه داشت و آثاری پدید آورد که امروزه نیز جزء شاه کارهای بزرگ تاریخ بشر به شمار می آید.
نقش میسیونرهای مذهبی در نفوذ فرهنگی به ایران ؛
برژنسکی در کتاب "میسیونرهای کلیسای انجیلی در رابطه امریکا با ایران دوره پهلوی" می نویسد: 49 سال پیش از آن که نخستین دیپلمات امریکایی استوارنامه خود را در تهران تسلیم کند، میسیونرهای کلیسای انجیلی وارد ایران شدند، آن ها پیش از جنگ دوم جهانی زنجیره ای از مدرسه ها و بیمارستان ها را در ایران اداره می کردند. این مدرسه نخستین بار در ایران، آموزش به سبک غربی را رایج کردند. میسیونرها می کوشیدند مردم ایران را به نسخه های محلی و پروتستان های مدرن امریکایی تبدیل کنند. برژنسکی، فعالیت های آموزشی گروه های میسیونری را در ایران گسترده توصیف می کند، و می گوید:
میسیونرها برای آموزش ادبیات غربی، ریاضیات، علوم و انجیل، مدرسه هایی تاسیس کردند. آن ها می خواستند ایران را تغییر دهند و به صراحت می گفتند: مدرسه های ما طعمه هایی است که با آن ها مسلمانان راشکار می کنیم. هیات های میسیونری در ایران، از قدرت و ارتباطات قوی با حکومت برخوردار بودند. مقام های امریکایی به دربار ایران گفته بودند که اعضای کلیسای انجیلی، شغل های مهمی دارند و اگر ایران می خواهد در امریکا سابقه خوبی داشته باشد، به یقین به سود تهران است که اثر خوبی در میانشان بر جای بگذارد.
منبع: عوامل گرایش نوجوان و جوان به فرهنگ بیگانه/ مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما
12